دانشنامه امام هادي عليه السلام

مشخصات كتاب

نويسنده : جمعي از نويسندگان

ناشر : پايگاه تخصصي عاشورا

آ

آسانگيري در آنچه خدا آسان گرفته

كافور خادم مي گويد: يك شب امام هادي عليه السلام به من فرمود فلان سطل آب را در فلان محل بگذار، تا وقتي از خواب برخاستم، آب وضو فراهم باشد، آن حضرت به بستر خواب رفت و من به دنبال كاري رفتم و فراموش كردم كه سطل آب را در محل معهود بگذارم، ناراحت بودم كه امام وقتي از خواب برخيزد، به زحمت خواهد افتاد، در حالي كه نگران بودم به محضرش رفتم، به من فرمود: «واي بر تو! آيا عادت مرا نمي داني كه من با آب سرد وضو مي گيرم، تو آب را گرم كرده اي و در سطل ريخته اي؟»

عرض كردم: «سوگند به خدا، آي آقاي من، نه سطل را و نه آب را، من به جايي نگذاشتم.»

آن حضرت (در اين هنگام دريافت كه امداد غيبي، اين كار را كرده است، به شكر الهي پرداخت و) گفت: حمد و سپاس مخصوص خداوند است، سوگند به خدا، كاري را كه خداوند بر ما آسان نموده، ترك نخواهم كرد، حمد و سپاس خداوندي را كه ما را از اهل اطاعت خود گردانيد و ما را براي كمك بر عبادتش موفق نمود، پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم مي فرمايد:

ان الله يغضب علي من لا يقبل رخصته:

«همانا خداوند خشم مي كند بر كسي كه كار آسان كرده ي او را نپذيرد.» [و اين يك درس و پند بزرگ از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امام هادي عليه السلام است كه ما در مواردي كه خداوند رخصت داده و آسان گرفته، بر خود سخت نگيريم، امام

هادي عليه السلام با همان آب گرمي كه دست غيبي آن را برايش آماده كرده بود، وضو ساخت و آسان گيري خدا را ترك ننمود.] [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 126.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

آگاهي از اسرار

براساس روايات فراوان، امام معصوم (ع) هر گاه بخواهد از چيزي كه بر او پوشيده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علي النقي (ع) نيز به سان ديگر پيشوايان، از غيب خبر مي داد، آينده را به وضوح مي ديد. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را مي دانست.

«ابوالعباس احمد ابي النصر» و «ابو جعفر محمد بن علويه» مي گويند: «شخصي از شيعيان اهل بيت (ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان مي زيست. روزي از او پرسيدند: سبب شيعه شدن تو در اين شهر چه بود؟ گفت: من مردي نيازمند، ولي سخنگو و با جرئت بودم. سالي با جمعي از اهل شهر براي دادخواهي به دربار متوكل رفتم. به در كاخ او كه رسيديم، شنيديم دستور داده امام هادي (ع) را احضار كنند. پرسيدم: علي بن محمد كيست كه متوكل چنين دستوري داده؟ گفتند: او از علويان است و رافضي ها او را امام خود مي خوانند. پيش خود گفتم شايد متوكل او را خواسته تا به قتل برساند. تصميم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات كنم. مدتي بعد سواري آهسته به كاخ متوكل نزديك شد. با وقار و شكوهي خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهي مي كردند. به چهره اش كه نگاه كردم، محبتي عجيب از

او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم كه شر دشمنش را از او دور گرداند. او از ميان جمعيت گذشت تا به من رسيد. من در سيمايش محو بودم و برايش دعا مي كردم. مقابلم كه رسيد، در چشمانم نگريست و با مهرباني فرمود: خداوند دعاهاي تو را در حق من مستجاب كند، عمرت را طولاني سازد و مال و اولادت را بسيار گرداند.

وقتي سخنانش را شنيدم، از تعجب _ كه چگونه از دل من آگاه است؟ _ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمين افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسيدند چه شد. من كتمان كردم و گفتم: خير است ان شاء الله و چيزي به كسي نگفتم تا اينكه به خانه ام بازگشتم. دعاي امام هادي (ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارايي ام را فراوان كرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نيز اكنون از هفتاد سال فزون شده است. من نيز امامت كسي را كه از دلم آگاه بود، پذيرفتم و شيعه شدم.[1] .

«خيران اسباطي» نيز در زمينه ي آگاهي امام از اسرار مي گويد: نزد ابوالحسن الهادي (ع)، در مدينه رفتم و خدمت ايشان نشستم. امام پرسيد: از واثق (خليفه عباسي) چه خبر داري؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بيشتر و نزديك تر است. اما الآن حدود ده روز است كه او را نديده ام. امام فرمود: مردم مدينه مي گويند: او مرده است. گفتم: ولي من از همه او را بيشتر مي بينم و اگر چنين بود، بايد من هم آگاه مي بودم.

ايشان دوباره فرمودند: مردم مدينه مي گويند او مرده! از تأكيد امام براين كلمه فهميدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.

سپس فرمود: جعفر (متوكل عباسي) چه؟ عرض كردم: او در زندان و در بدترين شرايط است. فرمود: بدان كه او هم اكنون خليفه است. سپس پرسيد: ابن زيات [2] (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: اين قدرت برايش شوم بود. پس از مدتي سكوت فرمود: دستور خدا و فرمان هاي او بايد اجرا شوند و گزيري از مقدرات او نيست. اي خيران، بدان كه واثق مرده، متوكل به جاي او نشسته و ابن زيات نيز كشته شده است. عرض كردم: فدايت شوم، چه وقت؟! با اطمينان فرمود: شش روز پس از اينكه از آنجا خارج شدي».[3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، شيخ عباس قمي، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بي جا، ج 2، ص 240.

[2] او وزير معتصم و واثق بود كه مخالفان را در تنوري مي انداخت كه كف آن ميخ هاي آهني بزرگي قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوكل بعد از به قدرت رسيدن او را در همان تنور انداخت. علي بن الحسين المسعودي، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاينده، تهران، انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.

[3] الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفيد، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ كشف الغمة في معرفة الائمه، علي بن عيسي الاربلي، تهران، دار الكتب الاسلامية، بي تا، ج 3، ص 236.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

آگاهي از درون اشخاص

همچنين مرحوم

شيخ طوسي، راوندي و ديگر بزرگان به نقل از اسحاق بن عبدالله علوي حكايت كند: روزي از روزها پدرم با عمويم با يكديگر اختلاف كردند، درباره ي آن چهار روزي كه در طول سال براي روزه گرفتن، نسبت به بقيه ي روزها فضيلت و اهميتي بيشتر دارد. لذا براي حل اختلاف و گرفتن جواب صحيح تصميم گرفتند تا به ملاقات و زيارت حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام بروند. و در آن روزها، حضرت در محلي - به نام صريا - نزديك مدينه ساكن بود؛ و هنوز به شهر سامراء منتقل نشده بود. به همين جهت، به قصد زيارت و ملاقات آن حضرت حركت نمودند، هنگامي كه وارد منزل امام هادي عليه السلام شدند و در محضر شريفش نشستند، حضرت قبل از هر سخني اظهار فرمود: نزد من آمده ايد تا از روزهائي كه در طول سال بهتر است، در آن ها روزه گرفته شود، سؤال نمائيد؟ عرضه داشتند: بلي، يا ابن رسول الله! ما از محل خود فقط براي همين موضوع، آمده ايم. حضرت فرمود: پس بدانيد كه آن ها چهار روز است: روز هفدهم ربيع الاول - سالزور ميلاد مسعود پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم، روز بيست و هفتم رجب سالروز بعثت حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، روز بيست و پنجم ذي القعده سالروز دحو الأرض؛ و آن روزي است كه زمين از زير كعبه الهي پهن و گسترده شد.

و روز هيجدهم ذي الحجه سالروز غدير خم - كه پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم از طرف خداوند متعال، حضرت علي بن ابي طالب عليه السلام را به عنوان «أميرالمؤمنين»

و خليفه ي بلافصل خويش، منصوب و معرفي نمود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 363، ح 15، به نقل از تهذيب الأحكام، بحارالأنوار: ج 50، ص 157، ح 47، به نقل از مصباح المتهجد و خرائج.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

آشنائي به زبان ها و تعليم به ديگران

مرحوم طبرسي، راوندي، ابن شهرآشوب و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله عليهم آورده اند:

ابوهاشم جعفري يكي از اصحاب امام علي هادي عليه السلام به نام ابوهاشم جعفري حكايت كند: در آن زماني كه عده اي از آشوب گران در زمان رياست و حكومت واثق - خليفه ي عباسي - براي دست گيري عرب هاي بيابان نشين و ظلم و اذيت آن ها، وارد شهر مدينه ي منوره شدند.

در آن روز، من در محضر شريف حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام بودم، به من خطاب كرد و فرمود: اي ابوهاشم! برخيز، تا با همديگر بيرون برويم و اين افراد آشوب گر و نيز سر دسته ي آن ها را ببينيم كه در چه وضعيتي هستند.

من نيز به همراه حضرت حركت كردم و چون از منزل خارج شديم، مختصري راه رفتيم و كناري ايستاديم. در همين بين، سردسته ي آن ها رسيد و امام عليه السلام به زبان تركي با او صحبت كرد، ناگهان متوجه شدم كه او از اسب خود پياده شد و دو دست مبارك حضرت را گرفت و بوسيد. من جلو رفتم و او را قسم دادم و اصرار كردم كه بگو: اين مرد چه سخني با تو گفت كه از اسب پياده شدي و اين چنين تواضع كردي؟ گفت: اين مرد پيغمبر است؟ گفتم: خير، پيغمبر نيست. سپس اظهار

داشت: اين مرد مرا با نامي صدا كرد كه در طفوليت، در شهرهاي خودمان مرا به آن نام صدا مي كردند و كسي از آن اطلاعي نداشت و آن را نمي دانست، مگر اين مرد. [1] . - همچنين مرحوم قطب الدين راوندي و ابوحمزه ي طوسي به نقل ازابوهاشم جعفري حكايت كند: روزي از روزها به محضر مبارك حضرت ابوالحسن هادي صلوات الله عليه وارد شدم و پس از عرض سلام نشستم. پس از گذشت لحظاتي، حضرت با من به زبان هندي صحبت فرمود؛ ولي من نتوانستم پاسخ فرمايشات وي را بدهم، چون به زبان هندي آشنا نبودم. در همين اثناء، متوجه شدم كه ظرفي پر از سنگ ريزه در كنار امام عليه السلام قرار دارد، حضرت يكي از آن ريگ ها را برداشت و درون دهان مباركش نهاد و آن را مقداري مكيد و سپس همان ريگ را به من عطا نمود و فرمود داخل دهان خود بگذار.

من نيز طبق دستور حضرت، آن ريگ را داخل دهان خود نهادم و قبل از آن كه از محضر شريف آن حضرت مرخص شوم، حالتي را در خود احساس كردم، مثل اين كه مي توانم غير از عربي هم سخن بگويم و در همان موقع به هفتاد و سه زبان، سخن گفتن را فراگرفتم كه يكي از آن ها زبان هندي بود [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 117، الخرايج و الجرائح: ج 2، ص 674، ح 4، الثاقب في المناقب: ص 538، ح 478.

[2] الخرايج و الجرائح: ج 2، ص 673، ح 3، الثاقب في المناقب: ص 532، ح 467، بحارالأنوار: ج 50، ص 138،

ح 32، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 409.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

آموزش در كنار بستر شهادت

امام هادي عليه السلام بيمار و در بستر شهادت آرميده بود، يكي از دوستان به نام ابودعامه به عنوان عيادت به محضرش آمد و پس از احوال پرسي برخاست تا خداحافظي كرده و مراجعت كند، امام هادي عليه السلام به او فرمود: «حق تو بر من واجب شد، مي خواهي حديثي را براي تو نقل كنم تا شاد گردي؟» ابودعامه عرض كرد: آري، بسيار دوست دارم و به آن نيازمندم.

امام هادي عليه السلام فرمود: پدرم از پدرش و او از پدرش تا رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نقل كردند اكنون بنويس. ابودعامه عرض كرد: چه بنويسم؟ امام هادي عليه السلام فرمود: بنويس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم؛ الايمان ما و قرته القلوب و صدقته الاعمال، و الاسلام ما جري باللسان و حلت به المناكحة:

«ايمان آن است كه دلها آن را با كمال احترام بپذيرد و رفتارها آن را تصديق نمايد ولي اسلام آن است كه زبان به آن حركت كند و ازدواج به آن حلال شود.» ابودعامه به امام عرض كرد: نمي دانم كداميك از اين دو بهتر است؛ سلسله سند حديث (كه همه از معصومان هستند) يا خود حديث؟ امام هادي عليه السلام فرمود: «اين حديث در صحيفه اي است به خط اميرمؤمنان علي عليه السلام و املاء رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه به هر يك از ما امامان، به ارث رسيده است.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب، ج

4، ص 85 - تتمة المنتهي، ص 252.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

آفتاب پاييزي جانشيني

جاسوسان وصيف، در درون و بيرون كاخ پراكنده اند و تصويري مخوف و هراس انگيز از منتصر ترسيم مي كنند. خليفه در انديشه ي پراكنده ساختن جمع ترك ها در نخستين فرصت است. آنچه بر هراس تركان افزوده است، آشكارا سخن گفتن خليفه است. خليفه اي كه با ديدن سپهسالار برجسته ي ترك نژاد، خشمش شعله بر مي كشد. [1] . بنابراين، تركان نيز در انديشه ي آن هستند كه پيش از دريده شدن، منتصر را بدرند؛ اما چگونه؟

اين پرسشي است كه پاسخ آن براي ترك ها دشوار است. هوشمندي و دليري منتصر، ترور وي را دشوار مي سازد؛ اما نقطه ضعفي هست و آن حالت نوميدي ويرانگري است كه به جان خليفه در افتاده و سوهان روح و جان وي شده است. او اميدي به آينده ندارد. آتشفشاني كه در آن شب طوفاني طغيان كرد، ناگهان فرو نشست و خاكستري شد كه بر دوش باد، رهسپار نيستي شد. خليفه، نادم و سخت پشيمان است؛ اما براي خويش محافظان ويژه نخواسته است. سياست معتدل اقتصادي خليفه، عدم تعقيب دولتمردان سابق و فقدان شبكه ي جاسوسي، كار ترور او را آسان كرده است. اگر چه خليفه، محبوب مردم است، اما تا زماني كه مردم سلاحي ندارند و نمي توانند جان خليفه را پاس دارند، اين علاقه را چه سود و چه بهره اي؟

نيروي كارآمد نظامي همچنان تحت نظر تركان است. محافظان و سپاهيان، گوش به فرمان و مأمور فرماندهان ترك هستند؛ تركان از نابودي خليفه استقبال مي كنند. البته در اين ميان، بغاي بزرگ

مخالف آنان است؛ زيرا وجود خليفه اي نيرومند را باعث تثبيت حكومت و مانع هرج و مرج مي داند. اما وصيف و بغاشرابي، به شيوه اي ديگر مي انديشند: خليفه ي ضعيف، تضمين استمرار نفوذ ترك هاست. آنان در انتظار نخستين و بهترين فرصت براي فرود آوردن ضربه ي نهايي اند.

تا زماني كه برق طلا، چشم ها و عقل ها را مي ربايد، همه چيز خريد و فروش مي شود و هيچ چيز محال نيست؛ هر لامحالي در باور مي گنجد. منتصر رنجور و خسته از تفريح روزانه بازگشته است. به نظر مي رسد او با پناه بردن به دشت هاي شرق سامرا از خويش مي گريزد. هر گاه موجي از اندوه تلخ او را فرا مي گيرد، به انزوا و عزلت پناه مي برد. خليفه، خود را بر مخده هاي سبزفام و ارغواني رنگ فرو مي افكند. نسيم بهاري در ايوان هاي كاخ گردش مي كند. پرده ي نازك ابريشمين، همراه با نسيم روحنواز به اين سو و آن سو مي رود. با اين همه، عرق از سر و روي منتصر ريزان است. گويي از كابوسي رنج مي برد؛ [2] از تب مي سوزد. طيفوري، طبيب دربار، را به بالين مي خواند تا معاينه اش كند. آتش دسيسه در انديشه تركان شعله ور مي شود. پيش از ورود پزشك بر خليفه، بزرگان ترك با او ديدار مي كنند. نگاه هايشان آشكارا او را تحريك مي كند. سرش را به زير مي افكند و وارد مي شود. پس از معاينه، مي گويد: «خليفه بايد با رگزني، خون آلوده اش را از بدن خارج سازد.» با هم توافق مي كنند تا شب هنگام، طبيب براي رگزني به سراي خليفه باز گردد. هنگامي كه طيفوري به خانه مي رسد، كسي را منتظر خويش مي بيند. مرد ترك، جامه اي از ابريشم زرد پوشيده و خاموش است. سي

هزار دينار طلا به طبيب مي دهد [3] اين مقدار زر و مال، بيشترين ثروتي است كه پزشك در همه عمر، به چشم خويش ديده است. مي تواند باقي عمر را در آسايش و آرامش به سر برد. كافي است تا تيغ جراحي خويش را به سم آلوده كند و بر رگ خليفه آشنا سازد. [4] طبيب نمي تواند برابر درخشش زر پايداري ورزد. وسوسه ها او را در آغوش مي گيرند. برق طلا، خرد و انديشه او را نابود و زايل كرده است.

جراحي انجام مي شود. طيفوري تمام تلاش ابليسانه ي خويش را به كار مي بندد تا قساوتش را در برابر نگاه هاي نافذ و زيرك منتصر پنهان كند. هنگامي كه كاخ را به عزم خانه ي خويش ترك مي كند، همه جا را تاريكي در برگرفته است. نيمه هاي راه حس مي كند كسي گام به گام از پي اوست. پس از رگزني، خليفه احساس بهبودي نمي كند. ميوه ي گلابي مي طلبد. پس از خوردن قطعه از آن، درد در درونش مي پيچد. [5] . مادرش نگاهي اندوهگنانه به وي مي افكند. بي صدا به جواني پسرش مي گريد؛ پسري بي بهره از اين جهان؛ حتي پدرش نيز با وي سر دشمني داشت و عليه او دسيسه مي كرد. در جهان گرگ ها، براي زيستن بايد گرگ بود. منتصر زردگونه و غمگين مي گويد:

- مادر! نه دنيا داشتم و نه آخرت دارم. پدرم را از پاي درآوردم و به دست ديگري از پاي درآمدم! [6] . مادرش اشك از چشمان مي زدايد و مي گويد:

- با من و با مردم مهربان، و با خويش صادق بودي. مردمان بسيارند، همه مي ميرند، اما كساني كه دليرانه با مرگ رو به رو مي شوند، اندك شمارند.

منتصر چشمانش را فرو مي بندد و در بيهوشي ژرفي غوطه ور مي شود. مادر، دنيايي از اشتياق و مهر را در بوسه اي مي ريزد و بر پيشاني پسرش مي نشاند. فردا خليفه پسر كوچكش، عبدالوهاب، را فرا مي خواند. او را مي بوسد و با واژگاني بيمناك، برايش دعا مي كند تا خداوند او را از شر گرگ هايي كه در كاخش زوزه مي كشند، محافظت نمايد. هنگام زوال آفتاب روز شنبه، چهارم شوال سال دويست و چهل و هشت هجري قمري، منتصر زندگي را بدرود مي گويد. ماه در آسمان تابستاني مهتاب مي تراود و خليفه پيش از مرگ شعري را كه از دل شكسته اش جوشيده، نجوا مي كند: «شادماني دنيا را گرفتم، اما به سوي خداي بزرگوار رهسپارم.» [7] . و چشمانش را براي هميشه فرو مي بندد. كاخ و دربار، مهياي خاك سپاري پنهاني خليفه است. اين عمل در ميان عباسيان مرسوم است كه خلفا بايد محرمانه دفن شوند؛ اما مادر بر آشكارا بودن گور پسر پاي مي فشارد، تا او نخستين خليفه ي عباسي باشد كه قبرش شناخته شده است. [8] . او را در كاخ «جوسق خاقاني» به خاك مي سپارند. [9] جايي كه در آن چشم به جهان گشوده بود. منتصر، نخستين خليفه اي است كه در سامرا ديده به جهان گشود و هم در آن شهر ديده از جهان فرو بست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب، ج 4، ص 146.

[2] تاريخ طبري، ج 7، ص 414.

[3] تاريخ الخلفاء، ص 357.

[4] مروج الذهب، ج 4، ص 146.

[5] تاريخ الخلفاء، ص 357.

[6] همان.

[7] تاريخ طبري، ج 7، ص 415.

[8] همان، ص 417.

[9] موسوعة العتبات المقدسه، سامراء، جعفر خليلي، ج

12، ص 95.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

آسمان، تيره از ابر فتنه

آسمان زندگي شيعيان، تيره و تار است. دستاوردهاي سال ها تعقيب و گريز، دغدغه هاي فكري است: «چه كسي جانشين امام حسن مي شود؟» از سويي ديگر، ميلاد پنهان محمد مهدي، بر اين ابهام مي افزايد. بنابراين، با همه ي دشواري، عسكري (ع) ناگزير مي شود تا در برابر انسان هاي سرگردان، پنجره هاي اميد به رهايي را بگشايد.

مردي كه او را ابراهيم مي نامند، آمده است تا با امام خداحافظي كند. او تحت پيگرد است. بايد پنهان شود؛ گناهش ايمان به مذهب تشيع است. هنگامي كه وارد خانه ي امام يازدهم مي شود، كودكي نيكو صورت مي بيند. دلش آن چنان مي تپد كه گويا نگراني هايش را فراموش كرده است. كودك خجسته پي، بدون مقدمه لب به سخن مي گشايد:

-اي ابراهيم! نگريز. خداوند خجسته و والا، تو را از شر او در امان خواهد داشت. ابراهيم حيرت مي كند. اين چه كودكي است كه دغدغه هاي درون و آنچه را كه در دلش مي گذرد، مي داند؟ امام حسن لبخند مي زند و مي فرمايد: - او پسرم و جانشين پس از من است؛ اوست آن كه او را غيبتي طولاني است. پس از آن كه زمين از ستم لبريز شد، قامت برافرازد و به ظهور خويش، جهان از عدل و داد بياكند.

- سرورم! نامش چيست؟

- او همنام و هم لقب رسول خدا (ص) است. هيچ كس تا هنگام ظهور وي، روا نيست كه به نام بخواندش.اي ابراهيم! آنچه امروز ديدي و شنيدي، پنهان دار؛ مگر آن كه به شايستگان بازگويي.

ابراهيم فروتنانه مي گويد:

- درود آفريدگار بر شما و جانشينت باد. ابراهيم، شادمان رهسپار مي شود. با اميد به زندگي مي نگرد. اينك با چشم و دلش افق سبز پنهان در وراي درياهاي ظلمت را ديده است. چند روزي بيش نمي گذرد كه عمرو بن عوف - كه او را تهديد كرده بود - به دستور خليفه كشته مي شود. [1] «و فرمان خدا روي حساب و برنامه ي دقيقي است.» [2] . خطر همه جا را در برگرفته است. جعفر، چون انسان تب زده اي دست به هر كاري مي زند. امام از مادرش مي خواهد تا مهياي حج شود و نوه ي عزيزش را نيز با خويش ببرد. [3] . امام به كرانه هاي دور دست مي نگرد. او مي داند كه كوچ نزديك است: - در سال دويست و شصت، حرارتي را حس خواهم كرد كه مي هراسم به زندگي ام پايان دهد. مادر به پسر نگاهي مي افكند. پسري كه هنوز سي بهار از عمرش نگذشته، اما رنج ها او را مردي سالخورده كرده اند. اشك ها چون ابرهاي باراني در چشمان مادر حلقه مي زنند. بي اختيار مي گريد. پسر با شكيبايي پيامبران مي گويد:

- مادر مويه مكن. فرمان خدا را مي بايد گردن نهاد. و پسرش را مي طلبد. او را در دامان گرمش مي نشاند. مي بوسد و مي گويد: - ستايش ويژه ي خداوندي است كه مرا از جهان نبرد، تا آن كه جانشينم را به من نماياند. كسي كه در منش و سرشت همانندترين مردم به پيامبر خداست. پروردگار او را در غيبتش حفظ مي كند و او را آشكار مي سازد؛ پس زمين را از داد لبريز مي كند، آن چنان كه از ستم پر شده است. در فرجامين لحظه هاي وداع، عسكري (ع) به

پسرش شمشيري مي دهد كه از نياكانش به ميراث برده است. شمشيري كه همه رنج هاي قيام بر ضد ستم و ستم پيشگان را با خويش دارد و آينه ي خشم شكست خوردگان و مستضعفان است.

بانوي نوبه اي با نوه اش به كارواني مي پيوندد كه ابا علي، محمد بن مطهر، به عنوان نماينده ي امام و مسؤول خدمت به آنان همراهي شان مي كند. بادهاي سرد پاييزي، خبر از زمهرير زمستاني مي دهند. آسمان، ميدان گاه ابرهاي پاره پاره اي است كه همانند كشتي هاي شكست خورده جنگي در حال فرارند. در كاروانسراها، حاجيان نفسي تازه مي كنند. آب و غذايي فراهم مي آورند. پرسش مهم آن ها، مقدار آب در اتراقگاه بعدي است. امنيت راه ها نيز فكرها را به خود مشغول كرده است. در خشكسالي، رهزنان بيشتر كاروان هاي حاجيان را غارت مي كنند. كارواني كه از سامرا رهسپار شده، به منطقه ي «قرعاء» مي رسد. اشتران بار مي افكنند.

شب، سخن از مراسم حج امسال است. عرب هاي بدوي و بيابان نشين، آنان را از تشنگي بيم مي دهند. در فصل باران، باران اندكي مي بارد. بركه هايي كوچك شكل مي گيرند؛ اما به زودي خشك مي شوند. سخن از يورش رهزنان نيز هست. مردم با نگاه هاي هراساني به يكديگر مي نگرند. علايم حيراني بر چهره شان نقش بسته است. كاروانسالاراني كه سفر در بيابان ها را تجربه كرده اند، از دشواري آن آگاهند و تشنگي در ريگستان و شنزار را كاملا درك مي كنند. حيرت چندان به درازا نمي كشد. گفت و گو به بازگشت مي انجامد. اشتران به سوي سرزمين هاي باز آمده، گردن مي كشند. بانو به نوه اش مي نگرد. در چشمانش اراده اي پولادين و ايماني تا سر حد يقين نهفته است؛ خدا با آنان است و آن ها آهنگ ديدار خانه اش را دارند. [4]

تعدادي از حاجيان به ايشان مي پيوندند؛ با اعتماد بر آفريدگاري كه آنان را از هراس در امان مي دارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصية، ص 256.

[2] سوره احزاب / 38.

[3] منتخب الاثر في الامام الثاني عشر، صافي، ص 428.

[4] اثبات الوصية، ص 256.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

آسمان زندگي ابري است

برگ هاي دفتر ايام، يكي پس از ديگري نمودار مي شوند. بر سينه ي خود، حوادث و رويدادها را مي نگارند و به قافله ي يادها مي پيوندند. سال دويست و هشتاد و پنج هجري قمري نمودار شده است. نبردهاي دريايي ميان نيروي دريايي اسلام و روم در درياي مديترانه در مي گيرد و به سود مسلمانان پايان مي پذيرد. در اندلس خشكسالي است و پس از آن، وبا در منطقه وسيعي شيوع مي كند و بسياري را با خود مي برد. جنوب عراق، شاهد طوفان هاي سختي است و صدها نخل ريشه كن شده اند. باران و رعد در ساعت هاي متوالي و طولاني در كوفه مي بارد. پس از سكوت باران، سنگ سياه و سفيدي در دهكده ي «احمد آباد» كوفه فرو مي افتد. [1] . حج به پايان رسيده و رهزني قبيله ي «طي» در جاده عراق آغاز شده است. «حسن بن وجناء نصيبي»، در پنجاه و چهارمين حج خود، بر گرد كعبه مي چرخد. آرزويش ديدار امام غايبي است كه مي داند براي حج مي آيد. «آه! به من اعتنايي نخواهد كرد! ديگر از اين دنياي سراسر وهم و باطل خسته شده ام.» نماز عشا پايان يافته است. حسن زير ناودان و در حال سجده، صداي بانويي را مي شنود كه او

را به نام مي خواند:

- برخيز اي حسن بن وجناء نصيبي! حسن سربلند مي كند، كنيزي است كه افزون بر چهل سال دارد. كنيز راه مي افتد. حسن به دنبال او روان مي شود. به خانه ي خديجه مي رسند. دري بالاتر از سطح كوچه قرار دارد. كنيز از پله ها بالا مي رود و وارد خانه مي شود. حسن مي شنود كسي او را مي خواند: - حسن بالا بيا! پيرمرد از پله ها بالا مي آيد. نزديك در نفسي تازه مي كند تا به ديدار امام غايبش نايل شود. حسن آرزو دارد تا در اين پايان عمر، در اين جهان سراسر آشوب و آكنده از ابر، اندكي بياسايد. وارد كه مي شود، امام بدو مي گويد:

- حسن! گمان مي بري از چشم ما پنهان بوده اي؟ سوگند به خداوند كه لحظه اي در حج نبود، جز آن كه با تو بودم! خاطره هاي كهن در ذهن پيرمرد جان مي گيرند. حس مي كند فكرش بسان قايق ميان امواج به اين سو و آن سو مي رود. نمي داند چه مدت مي گذرد كه دستي گرم چهره اش را نوازش مي كند و زمزمه ي امام مهرورزانه در گوشش چنين مي گويد:

- حسن! ساكن خانه ي جعفر بن محمد (ع) شو. در انديشه ي غذا، نوشيدني و تن پوش مباش.

سپس حضرت دفتر كوچكي از دعا به او مي دهد و مي گويد:

- بدينسان نيايش كن. آن را جز با دوستان راستين ما در ميان مگذار. خداوند والا تو را موفق گرداند.

- سرورم! آيا باز هم شما را خواهم ديد؟

- اگر خدا بخواهد.

روز بعد، پسر وجناء بيابان را در مي نوردد تا به مدينه برسد؛ به خانه ي امام صادق (ع) و سال هاي پايان عمرش را با آرامش در آن بگذراند. [2]

.

با فرا رسيدن سال دويست و هشتاد و شش، زنجيره ي حوادث به گونه اي حيرت انگيز رخ مي دهند. قرامطيان از بحرين مي آيند تا دولتي نوبنيان را بنا نهند. در خاطره ها، شوربختي هاي شورش زنگيان در جنوب عراق و آشوب هايي كه سرزمين هاي اسلامي را تكان داده است، زنده مي كند. سال دويست و هشتاد و هفت، نبردهاي ويرانگر، شمال ايران را فرا مي گيرد و آتش آن به خراسان نيز سرايت مي كند. در اين ستيزها، محمد بن زيد علوي بر خاك مي غلتد و با شهرتش، دولت علويان در طبرستان به پايان مي رسد و سامانيان از ميان ويرانه هاي آن بپا مي خيزند. همچنين در اين سال، شاهزاده قطري الندي كه هنوز بيست بهار از عمرش نگذشته بود، به آغوش خاك خفت. مرگ او شايعاتي را در داخل و خارج كاخ بر مي انگيزاند. سال دويست و هشتاد و هشت فرا مي رسد؛ شمال آفريقا، شاهد ظهور مردي است كه ادعا مي كند «مهدي» است! [3] . زمين لرزه هاي ويرانگر با طوفان ديوانه، بار ديگر بصره را مي لرزاند و نخل ها را ريشه كن مي كند. بيماري وبا بخش هايي از آذربايجان را فرا مي گيرد. يك سال ديگر نيز مي گذرد، سال دويست و هشتاد و نه است. سالي كه معتضد چشم از جهان فرو بسته است. پادشاهي بر ممالك و سرزمين هاي گسترده و كاخ ها را وا مي نهد و عريان از جهان مي رود؛ آن چنان كه آمده بود! روزگار ابراهيم اغلبي، فرمانرواي كل آفريقا نيز به پايان مي رسد. او پيش از مرگ به بيماري دو شخصيتي دچار شد و دست به كشتار وحشتناكي زد. بسياري از كاتبان او، سرنگهبانان، برخي از همسرانش، دو پسر، هشت برادر و شانزده دخترش از

جمله قربانيان او هستند. او در يك روز دستور كشتار هزار سرباز را صادر كرد و سرانجام در قلعه ي «كسوستنزا» در صقليه (جنوب ايتاليا) در گذشت. قرامطيان، دمشق را غارت كرده و پس از تبهكاري، اينك كوفه را نيز تهديد به حمله كرده اند. [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 10، ص 67.

[2] الغيبة الصغري، ص 574؛ بحارالانوار، ج 13، ص 112؛ ينابيع المودة، قندوزي، ص 464.

[3] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 315.

[4] تاريخ طبري، حوادث سال 289.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

آن عصر پاييزي

بغداد، مهياي پذيرايي سفير امپراطور (كنستانتين هفتم) براي امضاي قرارداد ترك مخاصمه و پايان درگيري هاي مرزي است.

از چيرگي عبيدالله مهدي، بنيانگذار دولت فاطميان بر تمام سرزمين هاي فرمانروايي دولت ادارسه و تسليم يحيي بن ادريس، خبرهايي مي رسد. اطروش، دانشمند نامور زيدي و انقلابي بزرگ، چشم از جهان فرو بسته و عمر دولت علويان در طبرستان به پايان رسيده است.

محمد بن عثمان، كه با كهولت دست به گريبان است، به پايان عمر خويش نزديك مي شود. او كساني را كه براي پرداخت حقوق شرعي مي آيند، به فرمان امام، نزد حسين بن روح نوبختي (از دانشمندان بغداد) مي فرستد. [1] .

اينك ربيع الاول سال سيصد و پنج هجري قمري است. محمد بن عثمان، قرآن را در جاي شگفت انگيزي مي خواند. در قبري كه در خانه اش؛ در خيابان باب الكوفه، حفر كرده است. [2] . در يك عصر پاييزي، مرداني به ديدن او آمده اند. يكي از ايشان راز اين

كارش را جويا مي شود. به ويژه آن كه چشم مرد به تابوتي چوبي مي افتد كه بر آن آياتي از قرآن كريم و اسامي اهل بيت (ع) نقش و حك شده است.

- چرا براي خود قبر كنده اي؟ اين تابوت چيست؟

- علتي دارد.

- مي دانم؛ اما بگو علت چيست؟

- پير با لحن كسي كه در آستانه ي كوچ است، مي گويد:

- به من فرمان داده اند تا كارهايم را برچينم.

- پس از تو، [نماينده ي حضرت مهدي] كيست؟

- كار دست اباالقاسم، حسين بن روح نوبختي است. به من دستور داده اند او را به جاي خويش منصوب كنم. در كارهايتان به او مراجعه كرده و او را امين خود بشماريد. [3] .

همان روز مردي ديگر به ديدنش مي آيد. با خود چهارصد دينار دارد. مرد، كه نامش اباعبدالله جعفر مدائني است مي گويد:

- اين چهار صد دينار براي امام است.

- آن را نزد حسين بن روح ببر. مدائني، حيرت زده، مي پرسد:

- در گذشته هماره پول ها را به تو مي دادم.

- برخيز، خدايت موفق گرداند؛ آن را به حسين بن روح بپرداز.

مرد مي خواهد با او ستيز كند؛ اما ابر خشم را بر چهره ي پيرمرد با وقار مي بيند. سوار استرش مي شود و به سوي منزل پسر روح رهسپار مي شود. ترديدها او را فرا گرفته اند. ابن روح، از دوستان نزديك محمد بن عثمان نيست. اگر محمد از مرد مي خواست تا پول را نزد اباجعفر، احمد بن متيل، يا پسرش جعفر ببرد، برايش پذيرفتني بود. همه چشم انتظار آن هستند كه يكي از اين دو نفر پس از محمد، نماينده باشد. افسار استر را به سوي منزل محمد

بر مي گرداند. بار ديگر كوبه ي در را مي كوبد. فرمانبري بيرون مي آيد. مرد مي گويد:

- بگو مدائني اجازه ورود مي خواهد. خدمتكار چند لحظه بعد بر مي گردد.

- آقا از بازگشت تو شگفت زده است.

- برايم اجازه ي ورود بگير؛ بايد او را ببينم. بار ديگر فرمانبر به درون مي رود؛ سپس بازگشته و مي گويد:

- داخل شو! او را به اتاق پذيرايي مي برد. محمد بر حصيري بافته از برگ و شاخه ي خرما نشسته است. نعلين برپا دارد، زيرا از اندروني آمده است. محمد، شگفت زده از بازگشت او مي پرسد:

- چه چيزي باعث شد تا باز گردي؟ چرا آن چه گفتم، انجام ندادي؟

- نتوانستم؟ محمد با خشم مي گويد:

- برخيز! خداي موفقت كند! اباالقاسم حسين بن روح را به جاي خود منصوب كرده ام.

- به فرمان امام؟

پيرمرد بر مي خيزد تا ختم گفت و گو را اعلام كرده و مدائني را مرخص كند.

- برخيز! خداي موفقت گرداند. مطلب همان است كه با تو گفتم. مدائني بر مي خيزد. ابرهاي ترديد در ژرفايش متلاشي شده اند. سجده ي شكر به جاي مي آورد و به طرف خانه ي ابن روح مي رود. دو ماه بعد، محمد سخت بيمار مي شود. به دنبال بزرگان شيعه مي فرستد؛ اباسهل اسماعيل نوبختي، اباجعفر احمد بن متيل، اباعبدالله بن محمد كاتب، عبدالله بن وجناء و حسين بن روح. پيرمرد در آستانه كوچ است. ابن متيل بر بالينش، حسين بن روح پايين پايش، و ديگران در اطراف او نشسته اند. پيرمرد با آوايي سست، فرجامين پيغام را بازگو مي كند:

- اين، اباالقاسم حسين بن روح پسر ابي بحر نوبختي، جانشين من و سفير ميان شما و صاحب امر است. او، كارگزار كارهاي پيش

آمده است. به من فرمان داده اند و من آن را [به شما] گفتم.

ابن متيل بر مي خيزد؛ دست حسين بن روح را مي گيرد و او را به جاي خود در بالاي مجلس مي نشاند. سپس خود در جاي او مي نشيند. پيرمرد از شادماني لبخند مي زند و چشمانش از نوري آسماني مي درخشد. اينك، روزگار تعصب هاي قبيله اي در بغداد است و اين كار پسر متيل، حاضران را شادمان كرده است. او اينك از بهترين ياران ابن روح خواهد بود. [4] .

خلافت، بازيچه ي دست زنان و فرمانبران شده است. شغب (مادر خليفه) كه پيش از اين كنيزي بيش نبود، صحنه گردان نمايش حكومت است. خدمتكاران فرودست، اينك از تصميم گيرندگان خلافت اسلامي براي سرزمين هاي بزرگ هستند. ثمل، فرمانده ي نيروي دريايي، و ثمال، رييس دادگاه تجديد نظر كل سرزمين هاي اسلامي شده اند! [5] .

سال سيصد و شش هجري است. بغداد را هجوم آشوب ها در برگرفته است. بحران حنبلي ها از يك سو و غارت بازار از طرف سارقان و عياران از سويي ديگر، به فتنه ها دامن زده است. در سال سيصد و هفت، خليفه مسؤوليت ماليات عراق و قسمت هاي وسيعي از ايران را به نخست وزير مي سپارد. حامد بن عباس از اين پست سوء استفاده كرده و غلات را احتكار مي نمايد. قيمت مواد غذايي به گونه اي سرسام آور افزايش يافته است. مردم در بغداد شورش مي كنند. پل هاي چوبي را آتش مي زنند و درب زندان ها را مي شكنند. خليفه فرمانش را باز پس مي گيرد و در انبارهاي نخست وزير و شغب را مي گشايد. قيمت ها كاهش مي يابد. و بحران به پايان مي رسد. امسال قرامطيان به بصره حمله ور شدند؛ غارت كردند و برخي از ساكنان آن را

كشتند. سال سيصد و هشت است. ستاره ي بخت حمدانيان در تأسيس دولتي در شمال عراق و سوريه، درافشان است. پسران «بويه» نيز با ورود به سپاه عباسي، وارد تاريخ مي شوند. در آغاز سال سيصد و نه، هيأتي از مملكت بلغارستان وارد بغداد مي شود؛ تا تمايل پادشاه اين كشور را براي شناخت اسلام ابلاغ كند. محاكمه ي حلاج به اتهام الحاد آغاز شده است. بازجويي جنجالي است. آيا او قديسي پارساست يا زنديقي كفر پيشه؟! [6] . حامد (نخست وزير) پيشاهنگ كساني است كه حلاج را تكفير كرده اند. از خليفه مي خواهد تا نظارت بر بازجويي و محاكمه حلاج را به او واگذارد. [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 224؛ الغيبة الصغري، ص 407.

[2] اين مكان را اينك «جامع خلاني» مي نامند.

[3] الغيبة، ص 227.

[4] همان، ص 369.

[5] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 425.

[6] همان، ص 434 و 436.

[7] برخي مي گويند از امام مهدي (عج) فرماني بر لعن حلاج صادر شده است؛ نك: روضات الجنات، ج 3، ص 144.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

آسمان، باژگونه درياچه

نهم شعبان سال سيصد و بيست و نه هجري قمري است. خبر بسيار مهمي براي شيعيان مي رسد. خبري كه بالاترين تأثير را در آينده ي ايشان دارد. عصر امروز، علي بن محمد سمري، چهارمين نماينده ي مهدي (عج) گروهي از شخصيت هاي شيعه را مي طلبد و فرمان مهم حضرت را به آنان ابلاغ مي كند: به نام خداوند بخشنده ي مهربان. اي علي بن محمد سمري! آفريدگار برادرانت را به خاطر

[سوگ] تو پاداش بزرگي دهاد. همانا شش روز ديگر چشم از جهان فرو خواهي بست. كارهايت را سامان ده و كسي را به جانشيني خود مگمار. غيبت كامل فرا رسيده است؛ ديگر جز با دستور پروردگار - كه نامش بلند باد - ظهوري نخواهم داشت. اين [ظهور] پس از زماني طولاني، هنگام قساوت ها و سرشاري زمين از ستم خواهد بود. زماني مي رسد كه كسي نزد پيروانم ادعاي ديدار مرا مي كند؛ آگاه باشيد! هر كس پيش از «خروج سفياني» و بانگ [جهاني]، ادعاي ديدن مرا كرد، دروغگوي تهمت زن است.

آگاه! كه نيرويي جز [نيروي] خداوند بزرگ بلند پايه نيست. [1] . ذهن انديشناك حاضران، اين فرمان را شنيده و بي درنگ يادداشت بر مي دارند. تنها شش روز و سپس رشته اي كه كشتي شيعيان را به كشتيبان بزرگ پيوند مي دهد، بريده خواهد شد. اينك كشتي در ميان امواج متلاطم و سهمگين زندگي به سوي ساحل سبز آرزوها رها خواهد شد. آنان بايد به تنهايي، بار مسؤوليت انتظار و آمادگي لحظه ي ظهور و حضور را بر دوش كشند. مهدي از نظرها پنهان خواهد شد؛ زيرا در زمانه اي است كه پيامبران را بر صليب مي كشند. بادهاي ادبار سرد و ديوانه وش مي خروشند. شمع هاي روشنگر و حقيقت جو را مي كشند و پروانه هاي بشارتگر بهار را بال و پر مي پراكنند. او بايد پنهان شود؛ اما در پنهاني و غيبت نيز اميدي گرم و فردايي روشن در دل اميدواران و رنجبران زمين است. روزهاي اندوه درگذرند؛ همانند گروهي از گوسپندان كه به سوي قربانگاه خود روانند. نيمه ي شعبان فرا رسيده است. غم به خانه ي سمري سايه افكنده است. پيرمرد محتضر، آرميده در بستر،

چنان نفس مي كشد كه گويي بيابان خشكي را در مي نوردد. آسمان اندكي باران مي بارد؛ به مقدار اشكي كه نمازگزاران نماز باران باريده اند. [2] .

چشمان شيخ بسته است. لحظه ي جدايي با مهدي (عج) فرا رسيده است؛ سرمايي كه مي وزد، بس هراسناك است. ابرها لحظه به لحظه متراكم تر مي شوند و خورشيد را بيشتر مي پوشانند. كسي به پيرمرد مي گويد:

- زين پس، چه كسي را جانشين خويش قرار مي دهي؟ پيرمرد اندوهگنانه پاسخ مي دهد:

- همه كس و همه چيز را به پروردگار مي سپارم. اين واژگان، فرجامين گفته هاي او هستند؛ زيرا چشمانش از پنجره ي باز به افق دور دست مي نگرد و ديگر باز نمي گردد. آسمان آرام آرام گريان است. هنگام تشييع پيكر آخرين سفير مهدي، زمزمه ي نزديك شدن نيروهاي بريدي به گوش مي رسد. به زودي شهر، جولانگه يغماگري و هرج و مرج خواهد شد. ديگر روزگار آرامش رخت بربسته و آن دوران كوتاه امنيت سپري شده است. پس از چند روز ابرها بر شانه ي يكديگر سوار مي شوند. آسمان، از هزاران آذرخش آكنده مي شود. ابرها به كوه هاي سياه سر به فلك كشيده مي مانند. آسمان، ديگر درياچه ي نيلگون نيست. صاعقه ها شعله برمي كشند. رعدها مي خروشد و باران خشم فرو مي بارد. گويي آسمان، سر آن دارد كه شهر را در كام طوفاني خويش فرو برد. اينك مردي چهل ساله، يكه و تنها، زير فوج فوج باران، غريبانه در كوچه هاي تنهايي ره مي سپرد. خيل باران، كوچه ها را از همه چيز و همه كس شسته است. جز باران، چيزي كه به چشم نمي آيد. اگر پابرهنگان تاريخ، گوش مي سپردند، زمزمه ي مردي را مي شنيدند كه گويي مي گويد: - در روزگاري چشم به جهان گشودم كه پيامبران

بر چليپا كشيده مي شوند و پروانگان به آتش بيداد مي سوزند. پس، پنهان شدم. من همانند شما چشم انتظار لحظه ي ظهورم. سرزمين ها را در مي نوردم؛ و با زمان همراه مي شوم.

من چهره ي سبز تاريخم.

به زودي برگ هاي پاييزي تاريخ، فرو خواهند ريخت،

و صفحه ي سپيد من بر جاي خواهد ماند.

صفحه اي سپيد به رنگ ياس؛

صفحه اي سبز به رنگ بهار،

به رنگ زندگي،

همرنگ مينو.

من، آينده ي انسانم

من آفتاب برآمده از دل ابرهاي منجمدم.

من گرماي پس از شب هاي زمهريرم.

مرا در حصار افسانه ها ميفكنيد!

من ميان شما زندگي مي كنم.

من گواه و مرهم خواه زخم شما هستم.

براي رنج هايتان اشك مي بارم.

و رنج گم شدنتان را به دوش مي كشم.

به سوي من بياييد،

تا به سوي شما بيايم.

مرد همچنان به سوي افق دور دست، ره مي سپارد.

فرا پشت او، شب بغداد در طوفان آذرخش ها هويداست.

آسمان از صاعقه ها شعله ور است. صاعقه اي بر گنبد سبز فرود مي آيد و تنديس سبزش را - كه از سال يكصد و چهل و پنج هجري قمري تا حال بر فراز آن پابرجا بود - سرنگون مي كند. [3] .

آب هاي دجله ي طغيانگر، كوي و برزن را چون رودخانه اي خروشان كرده اند.

خانه ها چون قايق هاي سرگردان، به دامان آب هاي شناور نشسته اند. باران، سيل آسا مي بارد و آذرخش، كران تا كران آسمان پهناور را زير تازيانه هاي مهيب خود به فرياد و خروش وا داشته است.

آفتاب در پشت ابرها پيچان است.

خورشيد پنهان است.

خورشيد پنهان است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 395، شورش شخصي به نام سفياني و بانگي بزرگ، كه مردم جهان آن را بشنوند، دو نشانه از نشانه هاي پيش از

ظهور امام زمان (عج) است. در اين نامه، حضرت هر گونه ادعاي ديدارش را از سوي مردمان تكذيب مي كند. از سويي ديگر به يقين مي دانيم از هزار و اندي سال پيش تاكنون، مرداني پاكنهاد با حضرت ديدار داشته اند؛ جمع اين دو موضوع چگونه است؟ برخي از بزرگان فرموده اند در يك جمع بندي بايد گفت: اگر كسي ادعا كند كه هر گاه دلش خواست، مي تواند با حضرت ديدار كند، بايد او را تكذيب كرد، اما دلايلي محكم بر ديدار انسان هاي پاك انديش و پاكيزه گوي و پاكيزه رفتار و بي ادعا با حضرت وجود دارد. (مترجم).

[2] در سال 329، نماز باراني در بغداد برپا شد و باران اندكي باريد كه از ناودان ها جاري نشد؛ نك: الكامل، ج 8، ص 377.

[3] تاريخ بغداد، ج 1، ص 73.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

آدم بي شخصيت

من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره. [1] .

هر كه خود را سبك شمارد از گزند او ايمن مباش.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

آثار گوشتخواري

من ترك اللحم أربعين صباحا ساء خلقه و من أكل اللحم أربعين صباحا ساء خلقه. [1] .

كسي كه چهل روز گوشت نخورد بد خلقي پيدا كند، و كسي كه چهل روز پي در پي نيز گوشت بخورد اخلاقش بد شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 56، ص 326.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

آنچه بر آن سجده مي شود

طوسي مي گويد: داود بن يزيد از امام هادي عليه السلام پرسيد: آيا به كاغذها، و برگه هاي نوشته شده مي توان سجده كرد؟ در پاسخ نوشت: جايز است.

و نيز با سند خود از حسين بن علي بن كيسان صنعاني نقل مي كند كه گفت! به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره سجده بر پنبه و كتان، بدون آن كه تقيه و عذري داشته باشم پرسيدم، امام عليه السلام در پاسخم نوشت: جايز است.

و نيز با سند خود از داود صرمي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: آيا سجده بر پنبه و كتان، بدون آنكه تقيه اي باشد، جايز است؟ فرمود: جايز است [1] .

كليني با سند خود از داود صرمي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: من از ديار خود به مقصد شما راه مي افتم، چه بسا در راه كه برفي است جايي كه نماز بخوانم پيدا نمي كنم [چه كنم]؟ فرمود: اگر توانستي بر برف سجده نكني، انجام ده، و اگر نتوانستي، برف را هموار كن و بر آن سجده نما، و در حديث ديگري آمده است كه: بر لباس خود سجده كن.

و قال أيضا:

و سأل داود بن يزيد أباالحسن الثالث عليه السلام عن

القراطيس و الكواغذ المكتوبة عليها، هل يجوز السجود عليها؟ فكتب: يجوز [2] .

و قال أيضا: روي سعد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسين بن علي بن كيسان الصنعاني قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام أسأله عن السجود علي القطن و الكتان من غير تقية و لا ضرورة. فكتب الي: ذلك جائز [3] .

و قال أيضا: روي سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن داود الصرمي قال: سألت أباالحسن الثالث عليه السلام هل يجوز السجود علي الكتان و القطن من غير تقية؟ فقال: جائز [4] .

روي الكليني: عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن داود الصرمي قال: سألت أباالحسن عليه السلام قلت: اني أخرج في هذا الوجه، و ربما لم يكن موضع أصلي فيه من الثلج، فقال: ان أمكنك أن لا تسجد علي الثلج فلا تسجد، و ان لم يمكنك فسوه، و اسجد عليه. و في حديث آخر: اسجد علي ثوبك [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ مي فرمايد: سجده بر اين دو بدون تقيه جايز است در صورتي كه ضرورت ديگري مثل گرما يا سرما يا شبيه اينها باشد.

[2] تهذيب الأحكام 2: 235 ح 137، الاستبصار 1: 334 ح 2، من لا يحضره الفقيه 1: 270 ح 834.

[3] الاستبصار 1: 333 ح 13، تهذيب الأحكام 2: 308 ح 104.

[4] الاستبصار 1: 332 ح 6، تهذيب الأحكام 2: 307 ح 102.

قال الشيخ: فالوجه في هذا الخبر أنه يجوز السجود علي هذين الشيئين و ان لم يكن هناك تقية اذا كان هناك ضرورة أخري من حر أو برد و ما يجري مجراهما...

[5] الكافي 3: 390 ح 14،

من لا يحضره الفقيه 1: 261 ح 802، تهذيب الأحكام 2: 0 ح 112، الاستبصار 1: 336 ح 1. 31.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آب

كليني با سند خود از ابوطيفور كه ادعاي طبابت داشت نقل مي كند كه گفت:

خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، و از آشاميدن آب بازش داشتم، فرمود: آب كه زياني ندارد، حركت غذا را در معده روان مي سازد، خشم را فرومي نشاند، و بر خردورزي مي افزايد، و صفراي غير طبيعي را خاموش مي كند.

روي الكليني:

عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسن بن شمون البصري، عن أبي طيفور المتطبب قال: دخلت علي أبي الحسن الماضي عليه السلام فنهيته عن شرب الماء، فقال: و ما بأس بالماء، و هو يدير الطعام في المعدة، و يسكن الغضب، و يزيد في اللب، و يطفي المرار [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 381 ح 2، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 463.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي ابوهاشم به زبان هاي مختلف

ابوهاشم جعفري مي گويد: خدمت حضرت شرفياب شدم و با من با زبان هندي سخن گفت؛ من از پاسخ درماندم. پيش حضرت كوزه اي بود پر از سنگريزه، سپس يكي از سنگريزه ها را برداشت و مكيد و به من داد و من آن را در دهان گذاشتم. به خدا سوگند كه از خدمت آن جناب برنخواستم مگر آن كه به 73 زبان كه اول آن زبان هندي بود، گفت و گو مي كردم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 139.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

آشكار كردن قصرها و حوريان بهشتي

صالح بن سعيد مي گويد: روزي داخل سامراء شدم و به خدمت حضرت امام هادي عليه السلام رسيدم و گفتم: «اين ستمكاران در خاموش كردن نور تو و پنهان كردن نام تو در همه ي جهات كوشيده اند تا اينكه تو را در چنين جائي فرود آورده اند كه محل اقامت گدايان و غريبان بي نام و نشان است.» حضرت فرمود: «اي پسر سعيد! هنوز تو در شناخت ارزش و منزلت ما در اين پايه هستي، و گمان مي كني كه اينها با مقام بالاي ما منافات دارد و نمي داني كسي را كه خدا بلند كرد، با اين چيزها پست نمي شود؟»

پس با دست مبارك خود به جانبي اشاره كرد و من به آنجا نگاه كردم. ناگهان بستانهايي را ديدم كه به انواع ريحانها آراسته بود و باغهايي ديدم كه به انواع ميوه ها پيراسته شده و نهرهايي كه در صحن باغها جاري بود، و قصرها و حوريان و غلمانهايي در آنها مشاهده كردم كه هرگز نظير آنها را تصور هم

نكرده بودم. از مشاهده ي اين صحنه ها، ديده ام حيران و عقلم پريشان شد. پس حضرت فرمود: «ما هر جا كه باشيم اينها از براي ما مهيا است و در كنار سراي گدايان نيستم.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

آگاه كردن محمد بن فرج را از مرگش

ابويعقوب مي گويد: محمد بن فرج را پيش از مردنش در سامرا ديدم كه به استقبال امام هادي عليه السلام آمده بود حضرت به او نظري با دقت نمود فرداي آن روز محمد بن فرج مريض شد بعد از چند روزي به عيادت وي رفتم به من گفت: امام هادي عليه السلام براي او پارچه اي فرستاده و آن را به من نشان داد زير سرش گذاشته بود، به خدا سوگند در همان پارچه كفن شد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد شيخ مفيد، ص 331.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

آشنا كردن ابوهاشم جعفري با 73 زبان

مرحوم مستنبط اعلي الله مقامه از كتاب مناقب ابن شهرآشوب و كتاب الخرائج نقل مي نمايد كه ابوهاشم جعفري گفته: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم حضرت با زبان هندي با من سخن گفت، من نتوانستم به حضرت جواب دهم، پيش روي حضرت كوزه اي پر از سنگ ريزه بود يكي از آنها را برداشت و در دهان مبارك گذاشت و آن را آرام آرام مكيد سپس به طرف من پرت نمود. آن را در دهانم گذاردم به خدا سوگند از خدمت او بيرون نرفته بودم مگر اينكه با هفتاد و سه زبان سخن مي گفتم كه نخستين آنها زبان هندي بود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] القطرة، ج 1، ص 425.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

آگاهي از پنهان درون خاك

ابن حمزه از منتصر [1] فرزند متوكل نقل مي كند كه گفت:

پدر من در بستان، سبزي ريحان بسياري كاشته بود، چون همه سبزي ها برآمدند و سرسبز شدند، به فراشان دستور داد تا برايش بر سكويي كه در وسط بستان بود فرشي بگسترند، من بالاي سر او ايستاده بودم، سر برداشت و به من گفت: اي رافضي! از اين مولاي سياه پوست خود كه مي پندارد غيب مي داند بپرس كه چرا اين قسمت از سبزي هاي بستانم از ريشه زرد است؟ من گفتم: اي امير! او غيب نمي داند. فرداي آن روز نزد امام هادي عليه السلام رفتم، و جريان را به او گفتم: فرمود: فرزندم! تو خود برو، و آن قسمت زمين را بكن كه در زير آن جمجمه پوسيده اي است، و زردي سبزي از بخار و بوي بد آن است. من آن را انجام دادم،

و ديدم به همانگونه است كه امام عليه السلام فرمود. سپس به من فرمود: فرزندم! اين خبر را جز به كسي كه همانند آن را براي تو بگويد اظهار مكن.

و نيز از عبدالله بن طاهر نقل مي كند كه گفت: براي كاري كه متوكل خواسته بود به سامرا رفتم، و مدتي در آنجا ماندم، سپس خداحافظي كردم، و خواستم كه به بغداد بروم، به امام هادي عليه السلام نوشتم و از او براي رفتن اجازه خواستم و خداحافظي كردم. در پاسخم نوشت: بعد از سه روز به تو محتاج مي شوند، و دو حادثه رخ مي دهد. من رفتم، و آن را به فال نيك گرفتم، به شكار رفته بودم، و آنچه را امام عليه السلام اشاره فرموده بود فراموش كرده بودم، به روستاي مطيره برگشتم، و در ديار خود با آشنايان خود نشسته بودم كه ناگاه هشت اسب سوار آمدند و گفتند: امير منتصر تو را مي خواهد [زود بيا]. گفتم: چه خبر؟ گفتند: متوكل كشته شد، و منتصر به تخت نشست، و احمد بن محمد بن خصيب را وزير خود كرد، و من همان لحظه برخاستم و به سامرا برگشتم.

حسين بن عبدالوهاب از حمار خراساني، و او از حسن بن اسماعيل، بزرگ اهل نهرين نقل مي كند كه گفت: من و يكي از هم روستائيانم چيزي را براي امام هادي عليه السلام برديم، يكي از هم روستائيان نيز نامه اي و چيزي داد تا به حضرت عليه السلام برسانيم، و گفت: سلام مرا به او برسانيد، و بپرسيد كه آيا خوردن تخم فلان پرنده جنگلي جايز است يا نه؟ چون به خدمت حضرت عليه السلام رسيديم آنچه با خود داشتيم به كنيزي داديم،

و فرستاده خليفه آمد، و حضرت عليه السلام برخاست تا سوار شود، ما نيز از خدمت او بيرون آمديم و چيزي نپرسيديم، چون در راه قرار گرفتيم به ما رسيد و با زبان نبطي به رفيقم فرمود: از من نيز سلام به او برسان و بگو: تخم فلان پرنده جنگلي را نخورد كه از حرام گوشتان است.

روي ابن حمزة:

عن المنتصر بن المتوكل قال: زرع والدي الآس [2] في بستان و أكثر منه، فلما استوي الآس كله و حسن، أمر الفراشين أن يفرشوا له علي دكان في وسط البستان و أنا قائم علي رأسه، فرفع رأسه الي و قال: يا رافضي! سل ربك الأسود عن هذا الأصل الأصفر ماله من بين ما بقي من هذا البستان قد اصفرني، فانك تزعم أنه يعلم الغيب؟ فقلت: يا أميرالمؤمنين! انه ليس يعلم الغيب. فأصبحت [وغدوت] الي أبي الحسن عليه السلام من الغد و أخبرته بالأمر، فقال: يا بني! امض أنت، و احفر الأصل الأصفر، فان تحته جمجمة نخرة، و اصفراره لبخارها و نتنها. قال: ففعلت ذلك فوجدته كما قال عليه السلام، ثم قال لي: يا بني! لا تخبرن أحدا بهذا الأمر الا لمن يحدثك بمثله [3] .

و روي أيضا: عن عبدالله بن طاهر، قال: خرجت الي سر من رأي لأمر من الأمور أحضرني المتوكل، فأقمت مدة ثم ودعت و عزمت علي الانحدار الي بغداد، فكتبت الي أبي الحسن عليه السلام أستأذنه في ذلك و أودعه، فكتب لي: فانك بعد ثلاث يحتاج اليك، و يحدث أمران.

فانحدرت و استحسنته، فخرجت الي الصيد و نسيت ما أشار الي أبوالحسن عليه السلام، فعدلت الي المطيرة [4] و قد صرت الي مصري، و أنا جالس مع خاصتي (اذ

ثمانية فوارس) يقولون: أجب أميرالمؤمنين المنتصر، فقلت: ما الخبر؟ فقالوا: قتل المتوكل، و جلس المنتصر، و استوزر أحمد بن محمد بن الخصيب، فقمت من فوري راجعا [5] .

روي حسين بن عبدالوهاب:

عن حمار الخراساني، عن الحسن بن اسماعيل، شيخ من أهل النهرين، قال: خرجت أنا و رجل من أهل قريتي الي أبي الحسن عليه السلام بشي ء كان معنا، و كان بعض أهل القرية قد حملنا رسالة و دفع الينا ما أوصلناه، و قال: تقرؤنه مني السلام، و تسألونه عن بيض الطائر الفلاني من طيور الآجام، هل يجوز أكلها، أم لا؟ فسلمنا ما كان معنا الي جارية، و أتاه رسول السلطان فنهض ليركب، و خرجنا من عنده و لم نسأله عن شي ء، فلما صرنا في الشارع لحقنا عليه السلام و قال لرفيقي بالنبطية: اقرأه مني السلام، و قل له: بيض الطائر الفلاني لا يأكله، فانه من المسوخ [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتصر بالله يازدهمين خليفه عباسي، مردي عدالت پيشه و پاكيزه سيرت بود، و با مردم به عدل و انصاف رفتار مي كرد، نسبت به اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله عطوف و مهربان بود، ابواب احسان به روي ايشان بگشود، و براي علويين و علويات اموالي به مدينه فرستاد، فدك را به اولاد امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام بازگردانيد، و كسي را از زيارت قبر امام حسين عليه السلام منع نكرد، اوقاف آل ابوطالب را آزاد كرد، و در حكومت او كسي متعرض شيعيان نمي شد، مدت خلافت او شش ماه بود. [اقتباس از معارف و معاريف 9 / 629].

[2] جنس نبات من فصيلة الاكبيات، ورقها دائم الخضرة، و يسمي أيضا «الريحان»، المصدر.

[3]

الثاقب في المناقب: 538 ح 1، مدينة المعاجز 7: 494 ح 66، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 62.

[4] قرية من نواحي سامراء. معجم البلدان 5: 151، مطيرة.

[5] الثاقب في المناقب: 539 ح 4، مدينة المعاجز 7: 495 ح 68.

[6] عيون المعجزات: 230، بحارالأنوار 50: 185 ذ ح 63، مدينة المعاجز 7: 459 ح 44.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي امام هادي از امور غيبي

راوندي از محمد بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

پسر بچه اي از امام هادي عليه السلام گم شد، هر چه گشتند پيدا نكردند، به حضرت عليه السلام خبر دادند فرمود: حوض خانه را بگرديد، پس گشتند، و جسد او را پيدا كردند و ابومحمد [امام عسكري عليه السلام] كه كوچك بود در آب چاه افتاد، امام هادي عليه السلام در نماز بود، و زنان شيون مي كردند، چون سلام نماز را داد، فرمود: مهم نيست [نترسيد]، پس ديدند كه آب تا سر چاه بالا آمده، و ابومحمد بر روي آب، با آب بازي مي كند.

راوندي از ابوسليمان، و او از ابن اورمه نقل مي كند كه گفت:

در روزگار متوكل به سامرا، و نزد سعيد دربان رفتم، متوكل امام هادي عليه السلام را به او سپرده بود تا به قتل برساند، چون نزد او رفتم گفت: آيا دوست داري الاه خود را ببيني؟ گفتم: سبحان الله! الاه من ديدني نيست. گفت: اين آقايي كه گمان داريد امام شما است! گفتم: بدم نمي آيد. گفت: مامورم كه او را به قتل برسانم، و من اين كار را فردا خواهم كرد، اينك پيام رسان

نزد اوست، چون بيرون آمد داخل شو. چيزي نگذشت كه بيرون آمد، گفت: داخل شو.

من به آن خانه اي كه حضرت عليه السلام در آن زنداني بود درآمدم. ديدم جلو او قبري كنده اند، سلام كردم و سخت گريستم، امام عليه السلام فرمود: چرا گريه مي كني؟ عرض كردم: براي آنچه مي بينم. فرمود: براي اين گريه مكن زيرا به اين كار موفق نمي شوند، پس آرام گرفتم. و فرمود: بيش از دو روز نمي گذرد مگر آنكه خدا خون متوكل، و اين دربانش را كه ديدي مي ريزد. سوگند به خدا دو روز نگذشته بود كه متوكل و دربان او به قتل رسيدند.

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: معناي حديث رسول خدا صلي الله عليه و آله كه مي فرمايد: «با روزهاي دشمني نكنيد كه با شما دشمني مي كنند» چيست؟ فرمود: آري، اين حديث پيامبر صلي الله عليه و آله تأويل دارد، اما [تأويل] شنبه رسول خداست، و يكشنبه اميرمؤمنان عليه السلام است و دوشنبه، حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است، و سه شنبه، علي بن الحسين عليهماالسلام و محمد بن علي عليهماالسلام و جعفر بن محمد عليهماالسلام است، و چهارشنبه، موسي بن جعفر عليهماالسلام و علي بن موسي عليهماالسلام و محمد بن علي عليهماالسلام و من علي بن محمد عليهماالسلام است، و پنجشنبه، فرزندم حسن عليه السلام است، و جمعه قائم ما آل محمد است.

كليني رحمه الله با سند خود از علي بن محمد نوفلي، و او از محمد بن فرج نقل مي كند كه گفت: امام هادي عليه السلام به من نوشت: اي محمد! كارهايت را به سامان رسان، و آمادگي خود را حفظ كن. من مشغول سامان دادن كارهايم بودم، و نمي دانستم كه مقصود

حضرت عليه السلام چيست تا روزي مأموري آمد و مرا از مصر دست بسته حركت داد، و تمام داراييم را توقيف كرد. و هشت سال در زندان بودم، سپس نامه اي از حضرت عليه السلام در زندان به من رسيد كه: اي محمد! در ناحيه بخش غربي، منزل مكن، نامه را خواندم و گفتم: من در زندانم و او به من چنين مي نويسد؟! اين عجيب است! چيزي نگذشت كه - الحمد لله - آزادم كردند.علي بن محمد نوفلي مي گويد: محمد بن فرج به امام عليه السلام نوشت كه: اموالم چه مي شود؟ حضرت در پاسخ نوشت: به زودي به تو برمي گردانند، و اگر هم برنگردانند زياني به تو نرسد. چون محمد بن فرج به سامرا حركت كند، برايش نامه آمد كه اموال به تو برگشت، ولي او پيش از آن درگذشت.

و احمد بن خصيب به محمد بن فرج نوشت و از او درخواست كرد به سامرا رود، محمد با نامه از امام هادي عليه السلام نظر خواست، امام عليه السلام در پاسخ نوشت: برو كه به خواست خدا فرج تو در آنست. او رفت، و پس از اندكي [از اين دار ظلمات خلاصي يافت و] درگذشت.

قال الراوندي:

روي عن محمد بن عبدالله، قال: وفقد غلام لأبي الحسن صغير فلم يوجد فأخبر بذلك. فقال: اطلبوه في البركة، فطلب فوجد في بركة الدار ميتا. و وقع أبومحمد عليه السلام و هو صغير في بئر الماء و أبوالحسن عليه السلام في الصلاة و النسوان يصرخن، فلما سلم قال: لا بأس، فرأوه و قد ارتفع الماء الي رأس البئر، و أبومحمد علي رأس الماء يلعب بالماء [1] .

قال الراوندي: روي أبوسليمان قال: حدثنا ابن أورمة، قال:

خرجت أيام المتوكل الي سر من رأي، فدخلت علي سعيد الحاجب و دفع المتوكل أباالحسن عليه السلام اليه ليقتله، فلما دخلت عليه قال: تحب أن تنظر الي الهك؟

قلت: سبحان الله! الهي لا تدركه الأبصار.

قال: هذا الذي تزعمون أنه امامكم! قلت: ما أكره ذلك.

قال: قد أمرت بقتله و أنا فاعله غدا و عنده صاحب البريد فاذا خرج فادخل اليه. فلم ألبث أن خرج، قال: ادخل.

فدخلت الدار التي كان فيها محبوسا، فاذا هو ذا بحياله قبر يحفر فدخلت و سلمت و بكيت بكاء شديدا قال: ما يبكيك؟ قلت: لما أري.

قال: لا تبك لذلك فانه لا يتم لهم ذلك، فسكن ما كان بي.

فقال: انه لا يلبث أكثر من يومين حتي يسفك الله دمه و دم صاحبه الذي رأيته.

قال: فوالله ما مضي غير يومين حتي قتل، و قتل صاحبه.

قلت لأبي الحسن عليه السلام: حديث رسول الله صلي الله عليه و آله: لا تعادوا الأيام فتعاديكم؟

قال: نعم، أن لحديث رسول الله صلي الله عليه و آله تأويلا أما السبت فرسول الله صلي الله عليه و آله، و الأحد أميرالمؤمنين عليه السلام، و الاثنين الحسن و الحسين عليه السلام، و الثلاثاء علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد، و الأربعاء موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و أنا علي بن محمد، و الخميس ابني الحسن، و الجمعة القائم منا أهل البيت عليهم السلام [2] .

روي الكليني:

عن الحسين بن محمد، عن المعلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن علي بن محمد النوفلي قال: قال لي محمد بن الفرج: ان أباالحسن عليه السلام كتب اليه: يا

محمد! أجمع أمرك، وخذ حذرك.

قال: فأنا في جمع أمري و ليس أدري ما كتب الي حتي ورد علي رسول حملني من مصر مقيدا، و ضرب علي كل ما أملك، و كنت في السجن ثمان سنين ثم ورد علي منه في السجن كتاب فيه: يا محمد! لا تنزل في ناحية الجانب الغربي.

فقرأت الكتاب فقلت: يكتب الي بهذا و أنا في السجن ان هذا لعجب، فما مكثت أن خلي عني، و الحمدلله.

قال: و كتب اليه محمد بن الفرج يسأله عن ضياعه، فكتب اليه: سوف ترد عليك، و ما يضرك أن لا ترد عليك، فلما شخص محمد بن الفرج الي العسكر كتب اليه برد ضياعه و مات قبل ذلك.

قال: و كتب أحمد بن الخضيب الي محمد بن الفرج يسأله الخروج الي العسكر، فكتب الي أبي الحسن عليه السلام يشاوره، فكتب اليه: اخرج، فان فيه فرجك ان شاء الله تعالي، فخرج فلم يلبث الا يسيرا حتي مات [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 1: 451 ح 36، بحارالأنوار 50: 274 ح 45.

[2] الخرائج و الجرائح 1: 412 ح 17، كشف الغمة 2: 394 مختصرا، حلية الابرار 2: 465، بحارالأنوار 50: 195 ح 7، مدينة المعاجز 7: 383 ح 59.

[3] الكافي 1: 500 ح 5، الارشاد: 330، الخرائج و الجرائح 2: 679، المناقب لابن شهرآشوب 4: 409، و 414، اعلام الوري 2: 115، الثاقب في المناقب: 534 ح 2، مدينة المعاجز 7: 426، بحارالأنوار 50: 140 ح 25.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي امام هادي از شهادت پدر

صفار با سند

خود از برادر رضاعي امام جواد عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام با مربي خود ابوزكريا نشسته بود، و امام جواد عليه السلام در بغداد بود، امام هادي عليه السلام از لوح براي مربي خود مي خواند كه ناگهان سخت به گريه افتاد، مربي پرسيد! چرا گريه مي كني؟ پاسخ نداد، و فرمود: بگذار به اندروني بروم، اجازه داد، حضرت عليه السلام به اندرون رفت و ناگان شيون و گريه از خانه او برخاست، سپس بيرون آمد، ما علت گريه را پرسيديم، فرمود: هم اكنون پدرم از دنيا رفت. پرسيدم: چگونه دانستي؟ فرمود: از شكوه و كبريايي خدا آنچنان بر جانم نشست كه پيش از اين سراغ نداشتم، از اين رو پي بردم كه او در گذشته است. و ما تاريخ شهادت امام جواد عليه السلام را پي گرفتيم ديديم همان لحظه بوده كه او فرمود. و نيز با سند خود از هارون بن فضل نقل مي كند كه گفت:

در آن روزي كه امام جواد عليه السلام از دنيا رفت، امام هادي عليه السلام را ديدم كه فرمود: انا لله و انا اليه راجعون، امام جواد عليه السلام درگذشت. پرسيدند: چگونه دانستي؟ فرمود: آنچنان ذلت [و فنايي] در برابر خدا با جانم آميخت كه سراغ نداشتم. طبري با سند خود از ام محمد كنيز امام رضا عليه السلام، و همسر حسن بن موسي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام نزديك در شد، و آنچنان هراس داشت كه بر دامن ام ابيها دخت موسي نشست، او پرسيد: فدايت شوم! چرا هراساني؟ فرمود: سوگند به خدا! هم اكنون پدرم درگذشت.

ما آن روز را يادداشت كرديم تا خبر درگذشت امام جواد عليه السلام رسيد، ديديم همان

روزي بوده كه او فرمود.

قال الصفار:

حدثنا محمد بن عيسي، عن قارن، عن رجل أنه كان رضيع أبي جعفر عليه السلام قال: بينا أبوالحسن عليه السلام جالس مع مؤدب له، يكني أبازكريا، و أبوجعفر عليه السلام عندنا أنه ببغداد و أبوالحسن عليه السلام يقرأ من اللوح الي مؤدبه اذ بكي بكاء شديدا، سأله المؤدب: ما بكاؤك؟ فلم يجبه.

فقال: ائذن لي بالدخول، فأذن له، فارتفع الصياح و البكاء من منزله، ثم خرج الينا فسألناه عن البكاء، فقال: ان أبي قد توفي الساعة. فقلنا: بما علمت؟ قال: قد دخلني من اجلال الله ما لم أكن أعرفه قبل ذلك، فعلمت أنه قد مضي، فتعرفنا ذلك الوقت من اليوم و الشهر فاذا هو قد مضي في ذلك الوقت [1] .

و قال أيضا: حدثنا محمد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، عن معاوية بن حكيم، عن أبي الفضل الشيباني، عن هارون بن الفضل قال: رأيت أباالحسن عليه السلام في اليوم الذي توفي فيه أبوجعفر عليه السلام فقال: انا لله و انا اليه راجعون، مضي أبوجعفر، فقيل له: و كيف عرفت ذلك؟ قال: تداخلني ذلة لله لم أكن أعرفها [2] . [150] -150- قال الطبري:

روي محمد بن الحسن، الملقب بسجادة، عن الحسن بن علي الوشاء قال: حدثتني أم محمد مولاة أبي الحسن الرضا عليه السلام بالخبر، و هي مع الحسن بن موسي قالت: دنا أبوالحسن علي بن محمد عليهماالسلام من الباب و قد ذعر حتي جلس في حجر أم أبيها بنت موسي، فقالت له: فديتك، ما لك؟ قال لها: مات أبي والله! الساعة.

فكتبنا ذلك اليوم فجاءت وفاة أبي جعفر، و أنه توفي في ذلك اليوم الذي أخبر [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: 467 ح 2، دلائل الامامة:

415 ح 12، بحارالأنوار 27: 291 ح 2 و 3، مدينة المعاجز 7: 445 ح 28.

[2] بصائر الدرجات: 467 ح 3، دلائل الامامة: 415 ح 11، مدينة المعاجز 7: 431 ح 14، بحارالأنوار 50: 14 ح 15.

[3] دلائل الامامة: 413 ح 7، عيون المعجزات: 130، كشف الغمة 2: 384، مدينة المعاجز 7: 443 ح 25، بحارالأنوار 50: 15 ح 21، و 175 ذ ح 55.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي امام هادي از حوادث آينده

راوندي از يحيي بن هرثمه نقل مي كند كه گفت:

متوكل مرا خواست، و گفت: سيصد نفر از هر كه مي خواهي انتخاب كن، برويد به كوفه، در آنجا بارهاي خود را بگذاريد، و از راه صحرا به مدينه برويد، و علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام را با احترام و تجليل بياوريد. من به دستور او عمل كردم و بيرون رفتيم، در ميان همراهانم فرماندهي از خوارج [1] ، و نويسنده اي از شيعه بود، و خود نيز حشوي [2] مذهب بودم، آن خارجي با آن نويسنده مناظره مي كردند، و با اين كار، پيمودن راه براي من آسان مي شد، چون نصف راه را پيموديم، خارجي به نويسنده گفت: آيا اين سخن، فرموده مولاي شما علي بن ابي طالب نيست كه: هيچ قطعه اي از زمين نيست مگر آنكه قبر است، يا در آينده قبر خواهد شد؟ به اين صحرا بنگر، اينجا كيست كه بميرد تا چنانكه مي پنداريد خداي سبحان آن را پر از قبر كند؟

من از نويسنده پرسيدم: آيا اين سخن شما است؟ گفت: آري. گفتم: او راست

مي گويد، در اين صحراي بزرگ كيست كه بميرد تا پر از قبر شود؟ و مدتي خنديديم كه نويسنده به دست ما شكست خورده است. رفتيم تا به مدينه رسيديم، من به در خانه امام هادي عليه السلام رفتم، و داخل شدم، امام عليه السلام نامه متوكل را خواند، و فرمود: من حرفي ندارم، بفرماييد.

چون فردا خدمتش رسيدم، تابستان بسيار گرمي بود ديدم نزد حضرت عليه السلام، خياطي است كه براي حضرت عليه السلام و غلامانش لباس هاي كلفت [و زمستاني] مي برد، به خياط فرمود: خياط ها را جمع كن، و همين امروز لباس ها را بدوز، و فردا همين وقت برايم بياور، سپس رو به من كرد و فرمود: يحيي! امروز كارهاي خود را در مدينه انجام دهيد، و فردا همين وقت، كاروان را حركت ده.

من از نزد او بيرون آمدم در حالي كه از لباس هاي زمستاني در شگفت بودم، با خود گفتم: تابستان است و گرماي حجاز، و مسافت ميان ما و عراق، ده روز [بيش نيست]، اين لباس ها را چه كار دارد؟! سپس با خود گفتم: اين كسي است كه مسافرت نكرده، خيال مي كند، در هر سفري اين ها لازم است، و من در شگفتم از رافضه كه چنين كسي را امام مي دانند.

فرداي آن روز همان ساعت آمدم، ديدم لباس ها آماده است، به غلامان خود گفت: برويد داخل، و لباده و كلاه ها را نيز برداريد. سپس فرمود: يحيي! حركت كن. من با خود گفتم: اين از اولي شگفت تر است، آيا مي ترسد كه در راه، زمستان فرارسد كه لباده و كلاه ها را برمي دارد؟

به راه افتاديم در حالي كه من فهم او را ناچيز مي شمردم، رفتيم تا به

آن جايي كه درباره قبرها بحث مي كرديم رسيديم، ناگاه، ابر سياه [پرباري] بالا آمد، و با رعد و برق، بالاي سر ما قرار گرفت، و همچون پاره سنگ، تگرگ باريد، امام عليه السلام و غلامانش آن لباس هاي ضخيم، و لباده ها را پوشيدند، و كلاه بر سر نهادند، و به غلامان خود فرمود: به يحيي يك لباده، و به نويسنده هم يك كلاه بدهيد. ما دور هم جمع شديم، و تگرگ بر ما باريدن گرفت تا هشتاد نفر از همراهانم را كشت، سپس برطرف شد و گرما برگشت. امام عليه السلام به من فرمود: يحيي! پياده شو، و با همراهان باقيمانده خود، اين مردها را دفن كن.

سپس فرمود: خدا اينگونه اين صحرا را پر از قبر مي كند.

از اسبم پياده شدم، و به سوي حضرت عليه السلام دويدم، و ركاب و پايش را بوسيدم، و گفتم: من شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست، و محمد، بنده و فرستاده اوست، و شما [خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله]، جانشينان او در زمين هستيد، مولايم! من كافر بودم، اينك به دست تو اسلام آوردم. و من شيعه شدم، و در خدمت حضرت عليه السلام بودم تا درگذشت.

ابن شهرآشوب مي گويد: متوكل، عتاب بن ابي عتاب را به مدينه فرستاد تا امام هادي عليه السلام را به سامرا بياورد، شيعيان مي گفتند كه حضرت عليه السلام، غيب مي داند، و عتاب ترديد داشت، چون از مدينه جدا شدند ديد كه حضرت عليه السلام، لباده پوشيده است، با اينكه آسمان، صاف [، و فصل تابستان، و هوا گرم] بود، چيزي نگذشت كه آسمان ابري شد، و [تگرگ] باريدن گرفت. عتاب گفت: اين يك نشانه.

چون به شط قاطول رسيدند، حضرت عليه السلام او را پريشان خاطر ديد، فرمود: ابا احمد! چرا آشفته اي؟ گفت: آشفتگيم به خاطر حوائجي است كه از امير خواسته ام، فرمود: حوائجت برآورده شده است. چيزي نگذشت كه بشارت آوردند: حوائجت برآورده شد. عتاب گفت: مردم مي گويند تو غيب مي داني، و من به دو مورد آن پي بردم.

قال الراوندي:

روي عن يحيي بن هرثمة، قال: دعاني المتوكل فقال: اختر ثلاثمائة رجل ممن تريد و اخرجوا الي الكوفة فخلفوا أثقالكم فيها، و اخرجوا علي طريق البادية الي المدينة فأحضروا علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام الي عندي مكرما معظما مبجلا.

قال: ففعلت و خرجنا، و كان في أصحابي قائد من الشراة [3] ، و كان لي كاتب يتشيع، و أنا علي مذهب الحشوية [4] ، و كان ذلك الشاري يناظر ذلك الكاتب، و كنت أستريح الي مناظرتهما لقطع الطريق. فلما صرنا الي وسط الطريق قال الشاري للكاتب: أليس من قول صاحبكم علي بن أبي طالب: انه ليس من الأرض بقعة الا و هي قبر، أو ستكون قبرا، فانظر الي هذه البرية أين من يموت فيها حتي يملأها الله قبورا، كما تزعمون؟

قال: فقلت للكاتب: أهذا من قولكم؟ قال: نعم، قلت: صدق أين من يموت في هذه البرية العظيمة حتي تمتلي قبورا، و تضاحكنا ساعة اذ انخذل الكاتب في أيدينا.

قال: وسرنا حتي دخلنا المدينة، فقصدت باب أبي الحسن علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام فدخلت اليه، فقرأ كتاب المتوكل فقال: انزلوا، و ليس من جهتي خلاف.

قال: فلما صرت اليه من الغد، وكنا في تموز أشد ما يكون من الحر، فاذا بين يديه خياط و هو يقطع من ثياب غلاظ

خفاتين [5] له و لغلمانه، ثم قال للخياط: أجمع عليها جماعة من الخياطين، و اعمد علي الفراغ منها يومك هذا، وبكر بها الي في هذا الوقت، ثم نظر الي و قال: يا يحيي! اقضوا وطركم من المدينة في هذا اليوم، و اعمل علي الرحيل غدا في هذا الوقت.

قال: فخرجت من عنده و أنا أتعجب منه من الخفاتين، و أقول في نفسي: نحن في تموز وحر الحجاز، و انما بيننا و بين العراق مسيرة عشرة أيام، فما يصنع بهذه الثياب، ثم قلت في نفسي: هذا رجل لم يسافر و هو يقدر أن كل سفر يحتاج فيه الي هذه الثياب، و أتعجب من الرافضة حيث يقولون بامامة هذا مع فهمه هذا.

فعدت اليه في الغد في ذلك الوقت، فاذا الثياب قد أحضرت فقال لغلمانه: ادخلوا، وخذوا لنا معكم لبابيد و برانس، ثم قال: ارحل، يا يحيي! فقلت في نفسي: و هذا أعجب من الأول، أيخاف أن يلحقنا الشتاء في الطريق حتي أخذ معه اللبابيد و البرانس!

فخرجت و أنا أستصغر فهمه، فسرنا حتي وصلنا الي موضع المناظرة في القبور، ارتفعت سحابة، و اسودت و أرعدت و أبرقت حتي اذا صارت علي رؤوسنا أرسلت علينا بردا مثل الصخور، و قد شد علي نفسه و علي غلمانه الخفاتين، و لبسوا اللبابيد و البرانس، و قال لغلمانه: ادفعوا الي يحيي لبادة، و الي الكاتب برنسا.

و تجمعنا و البرد يأخذنا حتي قتل من أصحابي ثمانين رجلا، و زالت و رجع الحر كما كان.

فقال لي: يا يحيي! انزل أنت و من بقي من أصحابك، ليدفن من قد مات من أصحابك، ثم قال: فهكذا يملأ الله هذه البرية قبورا.

قال

يحيي: فرميت بنفسي عن دابتي و عدوت اليه فقبلت ركابه و رجله، و قلت: أنا أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا عبده و رسوله و أنكم خلفاء الله في أرضه، و قد كنت كافرا، و انني الآن قد أسلمت علي يديك يا مولاي! قال يحيي: و تشيعت و لزمت خدمته الي أن مضي [6] .

قال ابن شهرآشوب: وجه المتوكل عتاب بن أبي عتاب الي المدينة يحمل علي بن محمد الي سر من رأي، و كانت الشيعة يتحدثون أنه يعلم الغيب، فكان في نفس عتاب من هذا شي ء، فلما فصل من المدينة رآه و قد لبس لبادة و السماء صاحية، فما كان أسرع من أن تغيمت و أمطرت و قال عتاب: هذا واحد. ثم لما وافي شط القاطول، رآه مقلق القلب، فقال له: ما لك يا أبا أحمد؟! فقال: قلبي مقلق بحوائج التمستها من أميرالمؤمنين، قال له: فان حوائجك قد قضيت، فما كان بأسرع من أن جاءته البشارات بقضاء حوائجه، قال: الناس يقولون: انك تعلم الغيب، و قد تبينت من ذلك خلتين [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خوارج: نام فرقه ايست از مسلمانان كه پس از جنگ صفين و مسئله حكميت [كه خود بر اميرمؤمنان عليه السلام تحميل كردند] به مخالفت علي عليه السلام برخاستند.

[2] حشويه: ظاهر گرايان افراطي كه به معني ظاهري آيات و روايات - هر چند مختلف و ناسازگار، و يا دال بر جسمانيت خدا - عمل مي كردند.

[3] الشراة: الخوارج، (مجمع البحرين - شري).

[4] الحشوية: طائفة من أصحاب الحديث، تمسكوا بالظاهر.

[5] يحتمل كونه: «الخفتان» كما في هامش المصدر، و هي ضرب من الثياب (فارسية). المنجد: 188، (خفت).

[6] الخرائج

و الجرائح 1: 393 ح 2، الثاقب في المناقب: 551 ح 12، بحارالأنوار 50: 142 ح 27، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 440.

[7] المناقب 4: 413، بحارالأنوار 50: 173 ح 53، و 80: 117 ح 5، مدينة المعاجز 7: 505 ح 78.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي از آمدن باران

مجلسي رحمه الله از كتاب عتيق غروي، با سند از علي بن يقطين اهوازي نقل مي كند كه گفت: من عقائد معتزله را داشتم، و از امامت امام هادي عليه السلام چيزهايي مي شنيدم كه مسخره ام مي آمد، و نمي پذيرفتم، وضعم وادارم كرد تا براي ديدار خليفه به سامرا بروم،

رفتم، و چون [مصادف با] ايامي بود كه خليفه با مردم قرار داشت تا سواره به صحرا روند، فرداي آن روز مردم با لباس هاي نازك و بدن نما، و باد بزن به دست بيرون آمدند، و امام هادي عليه السلام با لباس زمستاني و لباده و كلاه بيرون آمد در حالي كه بر زين خود سپري بلند، و دم اسبش را گره زده بود. مردم حضرت عليه السلام را مسخره مي كردند، و حضرت عليه السلام مي فرمود: آگاه باشيد، «موعد آن ها صبح است، آيا صبح نزديك نيست؟» چون به وسط صحرا رسيدند و از ميان آن دو باغ گذشتند، ابري برخاست، و آسمان به شدت باريدن گرفت، اسب ها تا زانو به گل فرو رفتند، و دم هاي آن ها آلوده شد، پس آنان، در بدترين هيئت [، خيس و آلوده] برگشتند، و امام هادي عليه السلام در بهترين هيئت، و آنچه به آنان رسيد، به ايشان نرسيد.

با

خود گفتم: اگر خداي سبحان از اين راز آگاهش كرده، پس او حجت خداست.

سپس زير سقفي رفت، و چون نزديك شد، سه بار كلاه خود را برداشت، و بر قسمت جلو و برآمده زين گذاشت، و به من [كه در دلم از پي حكم عرق جنب از حرام بودم]، رو كرد و فرمود: اگر از حلال باشد، نماز در آن لباس جايز است، و اگر از حرام باشد، نماز در آن جايز نيست. پس به او ايمان آوردم و به فضيلتش اعتراف كردم، و ملتزم ركابش شدم.

ابن حمزه از طيب بن محمد نقل مي كند كه گفت: روزي متوكل سوار شد [كه به صحرا رود]، مردم نيز پشت سرش بودند، آل ابي طالب نزد امام هادي عليه السلام رفتند تا در ركاب او باشند، و امام عليه السلام در يك روز بسيار گرم تابستاني، كه آسمان، صاف و بي ابر بود بيرون آمد در حالي كه دم اسبش گره خورده، و زين آن چرمي بلند، و خود كلاه و لباس باراني پوشيده بود. زيد بن موسي بن جعفر به جماعت آل ابي طالب گفت: به اين مرد بنگريد كه در چنين روزي گويي كه در وسط زمستان بيرون مي آيد! همه به راه افتادند، از پل عبور نكرده بودند كه آسمان ابري شد، و همچون دهان مشك، باران باريد، لباس همه خيس شد [به جز امام هادي عليه السلام]، زيد بن موسي به امام عليه السلام نزديك شد، و گفت: سرورم! تو كه مي دانستي آسمان باران مي بارد، چرا به ما نفرمودي؟ نابود شديم!

مجلسي رحمه الله با سند، از يحيي بن هرثمه نقل مي كند كه گفت:

متوكل مرا به مدينه فرستاد تا امام

هادي عليه السلام را به خاطر بدگويي كه از او شده بود، به سامرا بياورم، چون به مدينه رفتم، مردمش، چنان فرياد و شيون كردند كه نشنيده بودم، آنان را آرام كردم، و سوگند خوردم كه مأمور نيستم به او بدي برسانم، و خانه حضرت عليه السلام را تفتيش كردم و چيزي جز قرآن و دعا و همانند اين ها نيافتم.

پس او را به راه انداختم، و خود خدمت به او را به عهده گرفتم، و با او خوشرفتاري كردم، در بين راه، روزي كه آسمان صاف، و آفتاب، تابان بود، ديدم سوار شد در حالي كه لباس باراني پوشيده، و دم اسب خود را گره زده است. از كار او تعجب كرديم. چيزي نگذشت كه ابري آسمان را پوشاند، و به شدت باران آمد، و ما خيلي در سختي افتاديم.

حضرت عليه السلام، رو به من كرد و فرمود: مي دانم آنچه ديدي نپذيرفتي، و [سپس] گمان كردي كه من چيزي مي دانم كه تو نمي داني، چنان نيست كه پنداشتي، بلكه من در صحرا بزرگ شده ام، و آن بادهايي را كه از پي آن ها باران است مي شناسم، از اين رو خود را آماده كردم.

و چون به بغداد رسيدم نزد اسحاق به ابراهيم طاهري كه در آنجا بود رفتم، گفت: يحيي! اين مرد، فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و متوكل كسي است كه خود مي شناسي، اگر متوكل را تحريك كني، او را به قتل مي رساند، و رسول خدا صلي الله عليه و آله دشمن تو خواهد بود. گفتم: سوگند به خدا از او جز نيكي نديده ام. و به سامرا وارد شدم و نزد وصيف تركي

كه از يارانش بودم رفتم، گفت: سوگند به خدا اگر از سر اين مرد، مويي كم شود، خودم خونخواهش خواهم بود، من از سخن اين دو نفر تعجب كردم، و همه آنچه از خوبي و تعريف كه درباره حضرت عليه السلام مي دانستم، و شنيده بودم به متوكل گفتم، متوكل نيز با تجليل و احترام از حضرت عليه السلام پذيرايي كرد.

و نيز از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت: به سامرا وارد شدم در حالي كه شك در امامت [امام هادي عليه السلام] داشتم، خليفه را ديدم كه در يك روز بهاري به شكار مي رود، هوا گرم بود، و مردم لباس تابستاني پوشيده بودند، امام هادي عليه السلام لباده پوشيده بود، و بر روي اسب خود پوشش نمدي انداخته، دم اسب خود را گره زده بود، مردم تعجب مي كردند و مي گفتند: آيا اين مدني را نمي بينيد كه با خود چه كرده است؟! و من با خود گفتم: اگر اين امام بود، اين كار را نمي كرد. چون مردم به صحرا رسيدند چيزي نگذشت كه ابري بزرگ برخاست، و سيل آسا باران آمد، همه خيس و غرق در باران شدند، ولي امام از ميان آن همه سالم ماند، با خود گفتم: گويا او امام باشد. سپس گفتم: مي خواهم از او درباره لباس آلوده به عرق جنابت بپرسم، اگر نقاب از چهره برگرفت امام است، و چون نزديك من شد، نقاب از چهره برگرفت و گفت: اگر در لباس، عرق جنب از حرام باشد نماز در آن جايز نيست، و اگر عرق جنب از حلال باشد، نماز در آن، جايز است. پس ديگر در امام او شكي برايم باقي نماند.

روي

المجلسي:

عن كتاب «العتيق الغروي» أبوالفتح غازي بن محمد الطرائفي، عن علي بن عبدالله الميموني، عن محمد بن علي بن معمر، عن علي بن يقطين بن موسي الأهوازي قال: كنت رجلا أذهب مذاهب المعتزلة، و كان يبلغني من أمر أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام ما أستهزي به و لا أقبله، فدعتني الحال الي دخولي بسر من رأي للقاء السلطان فدخلتها، فلما كان يوم وعد السلطان الناس أن يركبوا الي الميدان. فلما كان من غد ركب الناس في غلائل القصب، بأيديهم المراوح، و ركب أبوالحسن عليه السلام في زي الشتاء، و عليه لباد و برنس، و علي سرجه تجفاف طويل، و قد عقد ذنب دابته، و الناس يهزءون به، و هو يقول: ألا (ان موعدهم الصبح أليس الصبح بقريب) [1] . فلما توسطوا الصحراء و جازوا بين الحائطين ارتفعت سحابة، و أرخت السماء عزاليها، و خاضت الدواب الي ركبها في الطين، و لوثتهم أذنابها، فرجعوا في أقبح زي، و رجع أبوالحسن عليه السلام في أحسن زي، و لم يصبه شي ء مما أصابهم. فقلت: ان كان الله عزوجل أطلعه علي هذا السر فهو حجة. ثم أنه لجأ الي بعض السقائف، فلما قرب نحي البرنس، و جعله علي قربوس سرجه ثلاث مرات، ثم التفت الي و قال: ان كان من حلال فالصلاة في الثوب حلال، و ان كان من حرام فالصلاة في الثوب حرام، فصدقته و قلت بفضله و لزمته [2] .

روي ابن حمزة: عن الطيب بن محمد بن الحسن بن شمون قال: ركب المتوكل ذات يوم، و خلفه الناس، و ركب آل أبي طالب الي أبي الحسن عليه السلام ليركبوا بركوبه، فخرج في يوم صائف شديد الحر، و السماء صافية ما فيها

غيم، و هو عليه السلام معقود ذنب الدابة بسرج جلود طويل، و عليه ممطر و برنس. فقال زيد بن موسي بن جعفر لجماعة آل أبي طالب: انظروا الي هذا الرجل يخرج مثل هذا اليوم، كأنه وسط الشتاء، قال: فساروا جميعا فما جاوزوا الجسر و لا خرجوا عنه حتي تغيمت السماء و أرخت عزاليها كأفواه القرب، و ابتلت ثياب الناس، فدنا منه زيد بن موسي بن جعفر و قال: يا سيدي! أنت قد علمت أن السماء قد تمطر، فهلا أعلمتنا، فقد هلكنا و عطبنا [3] .

روي المجلسي: عن المسعودي، حدثنا ابن أبي الأزهر، عن القاسم بن أبي عباد، عن يحيي بن هرثمة قال: وجهني المتوكل الي المدينة لاشخاص علي بن محمد بن علي بن موسي عليهم السلام لشي ء بلغه عنه، فلما صرت اليها ضج أهلها وعجوا ضجيجا و عجيجا ما سمعت مثله، فجعلت أسكنهم و أحلف أني لم أؤمر فيه بمكروه، و فتشت منزله، فلم أصب فيه الا مصاحف، و دعاء، و ما أشبه ذلك.

فأشخصته و توليت خدمته و أحسنت عشرته، فبينا أنا في يوم من الأيام و السماء صاحية، و الشمس طالعة اذا ركب، و عليه ممطر قد عقد ذنب دابته، فتعجبت من فعله، فلم يكن من ذلك الا هنيئة حتي جاءت سحابة، فأرخت عزاليها، و نالنا من المطر أمر عظيم جدا.

فالتفت الي فقال: أنا أعلم أنك أنكرت ما رأيت، و توهمت أني أعلم من الأمر ما لم تعلم، و ليس ذلك كما ظننت، و لكني نشأت بالبادية، فأنا أعرف الرياح التي تكون في عقبها المطر، فتأهبت لذلك. فلما قدمت الي مدينة السلام بدأت باسحاق بن ابراهيم الطاهري، و كان علي بغداد، فقال: يا يحيي! ان هذا

الرجل قد ولده رسول الله صلي الله عليه و آله، و المتوكل من تعلم، و ان حرضته عليه قتله، و كان رسول الله صلي الله عليه و آله خصمك.

فقلت: والله ما وقفت منه الا علي أمر جميل، فصرت الي سامراء فبدأت بوصيف التركي و كنت من أصحابه، فقال لي: والله! لئن سقط من رأس هذا الرجل شعرة لا يكون الطالب بها غيري، فتعجبت من قولهما و عرفت المتوكل ما وقفت عليه من أمره و سمعته من الثناء، فأحسن جائزته و أظهر بره و تكرمته [4] .

و قال أيضا: «المعتمد في الأصول» قال علي بن مهزيار: وردت العسكر، و أنا شاك في الامامة، فرأيت السلطان قد خرج الي الصيد في يوم من الربيع، الا أنه صائف و الناس عليهم ثياب الصيف، و علي أبي الحسن عليه السلام لبادة و علي فرسه تجفاف لبود، و قد عقد ذنب الفرس، و الناس يتعجبون منه و يقولون: ألا ترون الي هذا المدني، و ما قد فعل بنفسه؟ فقلت في نفسي: لو كان هذا اماما ما فعل هذا.

فلما خرج الناس الي الصحراء لم يلبثوا [الا] أن ارتفعت سحابة عظيمة هطلت، فلم يبق أحد الا ابتل حتي غرق بالمطر، وعاد عليه السلام و هو سالم من جميعه، فقلت في نفسي: يوشك أن يكون هو الامام، ثم قلت: أريد أن أسأله عن الجنب اذا عرق في الثوب، فقلت في نفسي: ان كشف وجهه فهو الامام، فلما قرب مني كشف وجهه، ثم قال: ان كان عرق الجنب في الثوب و جنابته من حرام لا يجوز الصلاة فيه، و ان كانت جنابته من حلال فلا بأس، فلم يبق في نفسي بعد ذلك شبهة [5]

.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود: 81.

[2] بحارالأنوار 50: 187 ح 65، و 90 : 142 ، مدينة المعاجز 7: 496 ح 69. قال المجلسي بيان: الغلالة بالكسر شعار تحت الثوب، و القصب محركة: ثياب ناعمة من كتان، و التجفاف بالكسر آلة للحرب يلبسه الفرس و الانسان، ليقيه في الحرب، و المراد هنا ما يلقي علي السرج وقاية من المطر، و الظاهر أن المراد بالسر ما أضمر من حكم عرق الجنب، و يحتمل أن يكون المراد به نزول المطر.

[3] الثاقب في المناقب: 540 ح 5، مدينة المعاجز 7: 499 ح 71.

[4] بحارالأنوار 50: 207 ح 22، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 438.

[5] المناقب 4: 413، بحارالأنوار 50: 173 ح 53، و 80: 117 ح 5، مدينة المعاجز 7: 498 ح 70.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آگاهي از زبانهاي گوناگون

صفار قمي با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

نزد امام هادي عليه السلام رفتم، آغاز به سخن كرد، و با زبان فارسي با من سخن گفت.

ابوهاشم مي گويد: در خدمت امام هادي عليه السلام - كه بيماري آبله داشت - بودم، به پزشكيارش گفتم: «آب گرفت»، حضرت عليه السلام با تبسم رو به من كرد و فرمود: آيا گمان داري كه فقط تو فارسي مي داني؟ پزشكيار گفت: فدايت شوم، آيا تو فارسي مي داني؟ فرمود: اين فارسي را آري، به تو گفت: بيماري آبله آب گرفت.

و نيز مي گويد: امام هادي عليه السلام كه بر بالينش غلامي حضور داشت - به من فرمود: با اين غلام

با فارسي نيكو و فصيح سخن بگو، به غلام گفتم: ناف تو چيست؟ غلام ساكت شد، امام به او فرمود: درباره نافت از تو مي پرسد.

و نيز مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم فرمود: اباهاشم! با اين خادم با زبان فارسي سخن بگو كه او مي پندارد آن را خوب مي داند. من به خادم گفتم: زانويت چيست؟ پاسخم نداد، امام فرمود: زانويت؟ و گفتم: نافت چيست؟ پاسخ نداد، و امام عليه السلام فرمود: نافت؟

و نيز صفار از ابراهيم بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به علي بن مهزيار نوشت تا براي او زمان سنج [ساعت] بسازد، و ما آن را در سال 28 برايش برديم، چون به سياله رسيديم خبر آمدن خود را به حضرت عليه السلام داد، و خواست تا اجازه دهد او و من به خدمتش برسيم، و نيز زمان تشرف ما را مشخص كند، پاسخ آمد كه بعد از ظهر مي توانيم به خدمتش برسيم، ما همه در حالي كه مسرور، غلام علي بن مهزيار نيز با ما بود در يك روز تابستاني بسيار گرم به راه افتاديم. چون به خانه امام عليه السلام نزديك شديم ديديم بلال غلام امام هادي عليه السلام ايستاده انتظار ما را مي كشد، بلال گفت: بفرماييد، ما در حالي كه بسيار تشنه بوديم به اتاقي داخل شديم، چندان ننشسته بوديم كه خادمي آبي بسيار خنك آورد، و نوشيديم، سپس حضرت عليه السلام، علي بن مهزيار را خواست، و او تا بعد از عصر در خدمت حضرت عليه السلام بود، سپس مرا خواست، سلام كردم و خواستم تا اجازه فرمايد دستش را ببوسم، اجازه داد و بوسيدم، و برايم دعا فرمود و

نشستم، سپس برخاستم و خداحافظي كردم، چون از در بيرون آمدم صدا زد: ابراهيم! عرض كردم: بله، سرورم! فرمود: بمان، نشستم، مسرور نيز با ما بود، و فرمود تا زمان سنج به كار گذاشته شود، سپس بيرون آمد، و بر تختي كه نهاده بودند نشست، و در جانب چپ خود براي علي بن مهزيار تختي گذاشت و او نيز نشست، و من در كنار ساعت [- كه با افتادن سنگ زمان را مشخص مي كرد -] ايستاده بودم، سنگي افتاد، و مسرور گفت: هشت، امام فرمود: هشت، ثمانيه؟ عرض كرديم: آري آقاجان! و نزد حضرت عليه السلام تا شب مانديم، سپس بيرون آمديم، به علي بن مهزيار فرمود: فردا مسرور را نزد من بفرست. علي بن مهزيار مسرور را فرستاد، چون خدمت حضرت عليه السلام رسيد، با زبان فارسي فرمود: بار خدايا! چون؟ [مسرور مي گويد:] عرض كردم: نيك، سرورم! پس نصر عبور كرد، حضرت عليه السلام فرمود: در ببند، در ببند، در بسته شد، و رداي خود را بر من افكند تا نصر مرا نبيند، و آنچه خواست از من پرسيد، علي بن مهزيار به ديدار امام عليه السلام آمد، امام عليه السلام به او فرمود: همه اين ها از ترس نصر است، علي بن مهزيار گفت: همچون عمرو بن قرح از او مي ترسم.

راوندي از احمد بن هارون نقل مي كند كه گفت:

زير چادري كه در بستان خانه او بود نشسته بود، و يكي از غلامانش را تعليم مي دادم كه ديدم امام هادي عليه السلام سوار بر اسب نزد ما آمد، ما برخاستيم تا نزد او بشتابيم كه پيش از نزديك شدن ما پياده شد، و افسار اسب خود را گرفت، و

به يكي از طناب هاي چادر بست، سپس آمد و نزد ما نشست، و به من رو كرد و فرمود: در نظر داري چه زماني به مدينه برگردي؟

عرض كردم: امشب. فرمود: نامه اي بنويسم كه آن را به دست فلان تاجر برساني؟ عرض كردم: آري. فرمود: غلام! دوات و كاغذ بياور. غلام رفت تا از خانه ديگر دوات و كاغذ بياورد، چون از ديد ما پنهان شد، اسب شيهه كشيد و دم خود را تكان داد.

حضرت عليه السلام با زبان فارسي به اسب فرمود: اين آشفتگي چيست؟ اسب دوباره شيهه كشيد و دم خود را تكان داد، و حضرت عليه السلام به زبان فارسي به او فرمود: كاري دارم، مي خواهم نامه اي به مدينه بنويسم، صبر كن، تا تمام كنم. اسب براي بار سوم شيهه كشيد و دستان خود را تكان داد، حضرت عليه السلام با زبان فارسي به او فرمود: [افسار را] در آور، و به گوشه بستان برو، و همانجا بول و پشگل بكن، و برگرد و در جاي خود بايست.

اسب سر خود را بلند كرد و افسار را در آورد، سپس به گوشه بستان در پشت چادر كه ما او را نمي ديديم رفت، و قضاي حاجت كرد و به جاي خود برگشت.

من در دلم آنچنان شور، و وسوسه شيطان افتاد كه خدا مي داند، حضرت عليه السلام رو به من كرد و فرمود: احمد! آنچه ديدي دشوارت نباشد، آنچه خدا به محمد و آل محمد عليهم السلام داده، بيش از آنست كه به داود و آل داود داده بود.

عرض كردم: فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله راست مي گويد، با اسب چه گفتگويي داشتيد، من

نفهميدم؟

فرمود: اسب به من گفت: سوار شو خانه برويم تا از من آسوده شوي، گفتم: اين آشفتگي چيست؟ گفت: در رنجم. گفتم: كار دارم، مي خواهم نامه اي به مدينه بنويسم، چون تمام كردم سوار مي شوم. گفت: مي خواهم قضاي حاجت كنم، و دوست ندارم اين كار را پيش شما انجام دهم. گفتم: به گوشه بستان برو، كار خود را انجام ده، و سر جاي خود برگرد، و اسب چنانكه ديدي انجام داد. غلام دوات و كاغذ را آورد، آفتاب غروب كرده بود، او آن ها را پيش امام عليه السلام گذاشت، و امام عليه السلام سرگرم نوشتن نامه شد، تاريكي چنان شد كه ديگر او و نامه او را نمي ديدم، پنداشتم كه او نيز مثل من است. به غلام گفتم: برو شمع بياور تا آقا ببيند چه مي نويسد، غلام به راه افتاد، امام عليه السلام به او فرمود: نيازي نيست. و نامه اي طولاني نوشت تا سرخي شفق نيز رفت، سپس آن را بريد، و به غلام فرمود: اصلاحش كن، غلام نامه را گرفت، رفت و اصلاح كرد و آورد تا مهر بزند، حضرت عليه السلام بدون آنكه وارونه يا وارونه نبودن مهر را ببيند نامه را مهر زد، و به من داد، من آن را گرفتم و برخاستم كه بروم، پيش از آن كه از چادر بيرون شوم در دلم افتاد كه نماز را قبل از آن كه به مدينه درآيم مي خوانم. امام عليه السلام فرمود: احمد! نماز مغرب و عشا را در مسجد الرسول صلي الله عليه و آله بخوان، و در همانجا از پي آن مرد تاجر باش كه به خواست خدا به او مي رسي. من به راه افتادم تا

به [مدينه و] مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله رسيدم، اذان نماز عشا را گفته بودند، نماز مغرب را خواندم و با آنان نماز عشا را گزاردم، و همانجا در جستجوي آن مرد برآمدم، و او را پيدا كردم و نامه امام را به او دادم، آن را گرفت و باز كرد تا بخواند، در آن وقت نتوانست، چراغي خواست، من نامه را گرفتم، و در مسجد در نور چراغ آن را براي او خواندم، ديدم خط امام عليه السلام، هماهنگ [و زيبا]، و هيچ حرفي به حرف ديگر نچسبيده است، و مهر امام عليه السلام نيز درست بود، وارونه نبود.

آن مرد گفت: فردا بيا تا جواب نامه را بنويسم، فردا رفتم، جواب را نوشت، و آن را براي امام عليه السلام آوردم، امام عليه السلام فرمود: آيا به هماهنگونه كه گفتم مرد تاجر را پيدا كردي؟ عرض كردم: آري. فرمود: آفرين.

طبرسي با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

من در روزگار واثق خليفه، در مدينه بودم كه بغا در جستجوي اعراب به آنجا آمد، امام هادي عليه السلام فرمود: با ما بيرون مدينه بياييد تا بسيج عمومي اين ترك را بنگريم، بيرون رفتيم و ايستاديم تا سپاه او از پيش ما گذشت، چون فرمانده ترك به ما رسيد، امام عليه السلام با او به تركي سخن گفت، او از اسب پياده شد، و سم اسب حضرت را بوسيد.

من به آن فرمانده ترك سوگند دادم كه اين مرد با تو چه گفت؟ او گفت: آيا اين پيامبر است؟ گفتم: نه، گفت: مرا با اسمي كه در كودكي در سرزمين ترك داشتم صدا كرد، تاكنون

هيچ كس آن را نمي داند.

و نيز از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

نزد امام هادي عليه السلام رفتم، او با من به زبان هندي سخن گفت: نتوانستم پاسخش دهم، پيش حضرت عليه السلام، ظرفي پر از سنگريزه بود، سنگريزه اي را برداشت، و سه بار آن را مكيد، و به طرف من انداخت، آن را برداشتم و در دهان خود گذاشتم، سوگند به خدا! از نزد او بيرون نيامده بودم مگر آنكه به هفتاد و سه زبان سخن مي گفتم كه اولين آن هندي بود.

علي بن مهزيار مي گويد: نزد امام هادي عليه السلام غلامي كه از نژاد سقلبي بود فرستادم، شگفت زده برگشت، گفتم: چيست فرزندم؟ گفت: چگونه متعجب نباشم، با من پيوسته به زبان سقلابي سخن گفت، گويي كه او يكي از ما است! به گمانم او در ميان ايشان زندگي كرده است.

قال الصفار القمي:

عن محمد بن الحسين، عن علي بن مهزيار، عن الطيب الهادي عليه السلام قال: دخلت عليه، فابتدأني و كلمني بالفارسية [1] .

قال الراوندي:

قال أبوهاشم: كنت عند أبي الحسن عليه السلام و هو مجدر، فقلت للمتطبب: «آب گرفت» ثم التفت الي و تبسم فقال: تظن ألا يحسن الفارسية غيرك؟

فقال له المتطبب: جعلت فداك تحسنها؟ فقال: أما فارسية هذا فنعم، قال لك: احتمل الجدري ماء [2] .

و قال أيضا: قال أبوهاشم: قال لي أبوالحسن عليه السلام و علي رأسه غلام: كلم هذا الغلام بالفارسية، و أعرب له فيها. فقلت للغلام: ناف تو چيست؟ فسكت الغلام، فقال له أبوالحسن عليه السلام: يسألك عن سرتك [3] .

قال الصفار: حدثنا عبدالله بن جعفر، عن أبي هاشم الجعفري قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام فقال: يا أباهاشم! كلم

هذا الخادم بالفارسية، فانه يزعم أنه يحسنها، فقلت للخادم: زانويت چيست؟ فلم يجبني فقال عليه السلام: يقول: ركبتك؟ ثم قلت: نافت چيست؟ فلم يجبني فقال: يقول: سرتك؟ [4] .

و قال أيضا: حدثنا الحسن بن علي السرسوني، عن ابراهيم بن مهزيار قال: كان أبوالحسن عليه السلام كتب الي علي بن مهزيار يأمره أن يعمل له مقدار الساعات، فحملناه اليه في سنة ثمان و عشرين، فلما صرنا بسيالة كتب يعلمه قدومه، و يستأذنه في المصير اليه و عن الوقت الذي نسير اليه فيه، و استأذن لابراهيم، فورد الجواب بالاذن أنا نصير اليه بعد الظهر، فخرجنا جميعا الي أن صرنا في يوم صائف شديد الحر، و معنا مسرور غلام علي بن مهزيار، فلما أن دنوا من قصره اذا بلال قائم ينتظرنا، و كان بلال غلام أبي الحسن عليه السلام، فقال: ادخلوا.

فدخلنا حجرة و قد نالنا من العطش أمر عظيم، فما قعدنا حينا حتي خرج الينا بعض الخدم و معه قلال من ماء أبرد ما يكون فشربنا، ثم دعا بعلي بن مهزيار فلبث عنده الي بعد العصر، ثم دعاني فسلمت عليه و استأذنته أن يناولني يده فأقبلها، فمد يده فقبلتها و دعاني وقعدت، ثم قمت فودعته، فلما خرجت من باب البيت ناداني فقال: يا ابراهيم!

فقلت: لبيك يا سيدي! فقال: لا تبرح، فلم نزل جالسا و مسرور غلامنا معنا، فأمر أن ينصب المقدار ثم خرج عليه السلام فألقي له كرسي فجلس عليه، و ألقي لعلي بن مهزيار كرسي عن يساره فجلس، و كنت أنا بجنب المقدار فسقطت حصاة، فقال مسرور: هشت، فقال: هشت، ثمانية؟

فقلنا: نعم، يا سيدنا! فلبثنا عنده الي المساء. ثم خرجنا فقال لعلي: رد الي مسرورا بالغداة، فوجهه

اليه، فلما أن دخل قال له بالفارسية: بار خدايا چون؟

فقلت له: نيك، يا سيدي! فمر نصر فقال لمسرور: در به بند در ببند، فأغلق الباب، ثم ألقي رداه علي يخفيني من نصر حتي سألني عما أراد، فلقيه علي بن مهزيار فقال له: كل هذا خوفا من نصر. فقال: يا أباالحسن! يكاد خوفي منه خوفي من عمرو بن قرح [5] .

قال الراوندي: أن أحمد بن هارون قال: كنت جالسا أعلم غلاما من غلمانه في فازة داره، فيها بستان اذ دخل علينا أبوالحسن عليه السلام راكبا علي فرس له، فقمنا اليه فسبقنا فنزل قبل أن ندنو منه، فأخذ بعنان فرسه بيده فعلقه في طنب من أطناب الفازة، ثم دخل و جلس معنا فأقبل علي فقال: متي رأيك تنصرف الي المدينة؟ فقلت: الليلة، قال: فأكتب اذا كتابا معك توصله الي فلان التاجر، قلت نعم. قال: يا غلام! هات الدواة و القرطاس، فخرج الغلام ليأتي بهما من دار أخري. فلما غاب الغلام صهل الفرس و ضرب بذنبه فقال له بالفارسية: ما هذا القلق؟ فصهل الثانية فضرب بذنبه فقال له بالفارسية: لي حاجة أريد أن أكتب كتابا الي المدينة فاصبر حتي أفرغ، فصهل الثالثة و ضرب بيديه فقال له بالفارسية: اقلع فامض الي ناحية البستان، وبل هناك. ورث و ارجع، فقف هناك مكانك.

فرفع الفرس رأسه و أخرج العنان من موضعه ثم مضي الي ناحية البستان حتي لا نراه في ظهر الفازة فبال وراث وعاد الي مكانه. فدخلني من ذلك ما الله به عليم، و وسوس الشيطان في قلبي، فأقبل الي فقال: يا أحمد! لا يعظم عليك ما رأيت، ان ما أعطي الله محمدا و آل محمد أكثر مما

أعطي داود و آل داود. قلت: صدق ابن رسول الله صلي الله عليه و آله، فما قال لك و ما قلت له، فما فهمته؟ فقال: قال لي الفرس: قم فاركب الي البيت حتي تفرغ عني، قلت: ما هذا القلق؟ قال: قد تعبت، فقلت: لي حاجة أريد أن أكتب كتابا الي المدينة فاذا فرغت ركبتك، قال: اني أريد أن أروث و أبول و أكره أن أفعل ذلك بين يديك، فقلت له: اذهب الي ناحية البستان فافعل ما أردت ثم عد الي مكانك، ففعل الذي رأيت.

ثم أقبل الغلام بالدواة و القرطاس، و قد غابت الشمس فوضعها بين يديه فأخذ في الكتابة حتي أظلم الليل فيما بيني و بينه، فلم أر الكتاب و ظننت أنه قد أصابه الذي أصابني.

فقلت للغلام: قم، فهات بشمعة من الدار حتي يبصر مولاك كيف يكتب، فمضي فقال للغلام: ليس لي الي ذلك حاجة.

ثم كتب كتابا طويلا الي أن غاب الشفق ثم قطعه، فقال للغلام: أصلحه، فأخذ الغلام الكتاب و خرج من الفازة ليصلحه ثم عاد اليه و ناوله ليختمه، فختمه من غير أن ينظر الخاتم مقلوبا أو غير مقلوب فناولني الكتاب فأخذت فقمت لأذهب فعرض في قلبي قبل أن أخرج من الفازة أصلي قبل أن آتي المدينة. قال: يا أحمد! صل المغرب و العشاء الآخرة في مسجد الرسول صلي الله عليه و آله، ثم اطلب الرجل في الروضة، فانك توافيه ان شاء الله.

قال: فخرجت مبادرا فأتيت المسجد و قد نودي للعشاء الآخرة، فصليت المغرب ثم صليت معهم العتمة، و طلبت الرجل حيث أمرني فوجدته فأعطيته الكتاب، فأخذه ففضه ليقرأه فلم يتبين قراءة في ذلك الوقت، فدعا بسراج فأخذته فقرأته

عليه في السراج في المسجد، فاذا خط مستوليس حرف ملتصقا بحرف، و اذا الخاتم مستوليس بمقلوب، فقال لي الرجل: عد الي غدا حتي أكتب جواب الكتاب، فغدوت فكتب الجواب فمضيت به اليه، فقال: أليس قد وجدت الرجل حيث قلت لك؟

فقلت: نعم، قال: أحسنت [6] .

روي الطبرسي: عن السيد الصالح أبي طالب الحسيني القصي رحمه الله، عن والده الحسين بن الحسن، عن أبي الحسين طاهر بن محمد الجعفري، عن أحمد بن محمد بن عياش، عن عبدالله بن أحمد بن يعقوب، عن الحسين بن أحمد المالكي الاسدي، قال: أخبرني أبوهاشم الجعفري قال: كنت بالمدينة حين مر بها بغا، أيام الواثق في طلب الأعراب، فقال أبوالحسن عليه السلام: اخرجوا بنا حتي ننظر الي تعبئة هذا التركي، فخرجنا فوقفنا فمرت بنا تعبئته، فمر بنا تركي فكلمه أبوالحسن عليه السلام بالتركية، فنزل عن فرسه فقبل حافر دابته. قال: فحلفت التركي و قلت له: ما قال لك الرجل؟ قال: هذا نبي؟ قلت: ليس هذا بنبي، قال: دعاني باسم سميت به في صغري في بلاد الترك، ما علمه أحد الي الساعة [7] .

و قال أيضا: قال أبوعبدالله بن عياش: و حدثني علي بن حبشي بن قوني، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مالك قال: حدثنا أبوهاشم الجعفري قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام فكلمني بالهندية، فلم أحسن أن أرد عليه، و كان بين يديه ركوة ملأي حصا، فتناول حصاة واحدة و وضعها في فيه فمصها «ثلاثا»، ثم رمي بها الي، فوضعتها في فمي فوالله! ما برحت من عنده حتي تكلمت بثلاثة و سبعين لسانا، أولها الهندية [8] .

قال الصفار: حدثنا محمد بن عيسي، عن علي بن مهزيار قال: أرسلت الي أبي الحسن عليه السلام غلامي

و كان سقلابيا فرجع الغلام الي متعجبا، فقلت له: ما لك يا بني؟ قال: كيف لا أتعجب ما زال يكلمني بالسقلابية كأنه واحدا منا فظننت أنه انما دار بينهم [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: 333 ح 1، بحارالأنوار 50: 130 ح 10.

[2] الخرائج و الجرائح 2: 675 ح 5، بحارالأنوار 50: 136 ح 18.

[3] الخرائج و الجرائح 2: 675 ح 6، بحارالأنوار 50: 137 ح 19.

[4] بصائر الدرجات: 338 ح 2 الخرائج و الجرائح 2: 760 ح 79، بحارالأنوار 49: 88 ح 7 و 50: 157 ح 46.

[5] بصائر الدرجات: 337 ح 15، بحارالأنوار 50: 131 ح 13، مسند الامام الهادي عليه السلام: 107 ح 11.

[6] الخرائج و الجرائح 1: 408 ح 14، بحارالأنوار 50: 153 ح 40.

[7] اعلام الوري 2: 117، المناقب لابن شهرآشوب 4: 408 اختصارا، الثاقب في المناقب: 538، بحارالأنوار 50: 124 ح 1.

[8] اعلام الوري 2: 117، الخرائج و الجرائح 2: 673 ح 2، المناقب لابن شهرآشوب 4: 408، الثاقب في المناقب: 533، بحارالأنوار 50: 136 ح 17.

[9] بصائر الدرجات: 333 ح 3، الاختصاص: 289، المناقب لابن شهرآشوب 4: 408، كشف الغمة 2: 389، بحارالأنوار 50: 130 ح 11، و 26: 191 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

آستانه سامرا

در عصر حاضر، آستان قدس عسكريين، در قلب شهر سامرا واقع شده است.

اين بارگاه مقدس، مدفن امام علي الهادي عليه السلام و مدفن امام حسن عسكري عليه السلام است، همچنين مقبرة نرگس خاتون، مادر

حضرت مهدي روحي فداه و مرقد بانوي بزرگوار حضرت حكيمه خاتون، دختر امام جواد عليه السلام، و مزار سمانه مادر امام هادي عليه السلام و سوسن مادر امام حسن عسكري عليه السلام در اين آستانه ي مقدسه واقع شده است و در ضلع غربي آستانه سرداب معروف به سرداب غيبت، محل غيبت حضرت مهدي (عج) واقع است.

چنان كه حسين بن علي فرزند امام علي الهادي و ابو الهاشم جعفري و جعفر كذاب نيز در همين آستانه مدفونند. و خيلي از خوبان و كثيري از بزرگان و دانشمندان شيعه نيز در طول تاريخ در اطراف حرم عسكريين عليهماالسلام به خاك سپرده شده اند و امروزه آستان سامرا، آسماني است با سه آفتاب هميشه فروزان و با هزاران ستاره ي تابان و درخشان.

حرم آستانه ي سامرا كه در وسط صحن شريف قرار دارد، از آثار عضدالدوله ي بويهي است و صحن شريف در قرون گذشته تغييراتي يافته كه در آن از آثار صفويه و قاجاريه تا دوران معاصر به هم آميخته گشته است. قبر مقدس در وسط حرم آستانه واقع است. بر روي مزار مطهر صندوق نفيس خاتم كاري نصب شده كه ساخته ي دست هنرمندان ايراني است. ضريح نقره و طلا صندوق را در بردارد كه در سال 1380 ق به دست هنرمندان اصفهاني در اصفهان ساخته شده است. حرم مطهر داراي گنبد بزرگ طلايي است كه از بزرگترين گنبدهاي جهان محسوب مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

آستانه سيد محمد

عمارت اول

اين آستانه ي مباركه چون در مسير اصلي راه سامرا نبوده

و با راه اصلي فاصله داشته، بر اثر ناامن بودن آن منطقه تا عصر صفويه متروك مانده بود، لذا به طور دقيق از تاريخ بناي آن اطلاعي در دست نيست، جز اين كه در تعميرات اساسي كه در سالها ي 1379 - 1384 ق. در اين آستانه انجام گشت و از قرائن و پي هايي كه مشاهده شده بعضي از اهل اطلاع اظهار مي دارند كه عمارت اول اين آستانه متعلق به قرن چهارم است كه توسط عضدالدوله ديلمي انجام گرفت.

عمارت دوم

در قرن دهم هجري، عمارت دوم، توسط شاه اسماعيل صفوي، پس از فتح بغداد انجام گشت كه در آن هنگام قسمتي هم جهت سكونت زائرين اين آستانه بنا شد.

عمارت سوم

در سال 1198 ق، توسط ملا محمد رفيع فرزند محمد شفيع خراساني تبريزي، به هزينه احمد خان دنبلي انجام گشت.

عمارت چهارم

حدود 1208 ق. توسط شيخ زين العابدين كاظمي آل سلماسي انجام گرفت و گنبدي از گچ و آجر بر روي قبر شريف بنا شد و همچنين كاروانسراي بزرگي در جهت شرقي آستانه براي سكونت زائرين ساخته شد كه قسمتي از هزينه ي آن را احمد خان دنبلي تقبل كرد.

عمارت پنجم

در سال 1244 ق. توسط ملا محمد صالح برغاني قزويني حائري و با نظارت سردار حسن خان و حسين خان قزويني انجام گشت كه تمامي عمارت سابق را خراب نمودند و آستانه ي مجللي با گنبد كاشيكاري شده بنا كردند كه شروع آن در سال 1244 ق. و پايان عمارت در سال 1250 ق. بود.

عمارت ششم

اين عمارت در سال 1310 ق. توسط علامه ميرزا حسين طبرسي معروف

به محدث نوري گردآورنده ي آخرين مجموعه ي بزرگ احاديث شيعه (مستدرك الوسائل) ، با تعميرات زيادي انجام پذيرفت، قسمتهايي از كاشيكاري گنبد كه ريخته بود مرمت شد و تاريخ آن در پيشاني گنبد ثبت شده و هشت حجره در جنوب صحن احداث گرديد و پس از هجرت ميرزاي شيرازي به سامرا، در يكي از مسافرتهاي ميرزا كه همراه شاگردانش پياده از سامرا بر آستانه ي سيد محمد مشرف گشتند، تعميراتي انجام داده و چند حجره به حجرات صحن افزودند.

مرحوم محلاتي در تاريخ سامرا، در خصوص اين عمارت مي نويسد:

«علامه ي خبير ميرزا حسين نوري، هشت حجره در جنوب صحن شريف و چهار حجره در طرف غرب بنا كرد، در حالي كه پيش از آن، تنها چند كلبه ي كوچكي بود كه عرضشان بيشتر از چهار وجب نبود، و طول صحن شريف بيش از 50 متر، و عرض آن زياده از 28 متر، و درازي اي ديوارش بالاتر از حد قامت يك انسان و دو وجب نمي شد تا اين كه علامه ي نوري قدس سره، آستين همت را بالا زد و گنبد را با كاشيكاري رنگيني پوشاند و بر روي مرقد مطهر ضريحي از پولاد زرد نصب كرد و كف صحن شريف را با سنگ مرمر مفروش ساخت، و ديوارهايش را به مقدار يك قامت با سنگ مرمر مزين كرد و سطح بالاي ديوارها را نيز با آينه هاي نگارين آينه كاري كرد.» [1] .

سپس ميرزا محمد تهراني عسكري، گردآورنده ي مستدرك البحار، صحن شريف را توسعه داده، حجراتي ديگر بدان افزود، در عصر مرجعيت حاج آقا حسين قمي (م 1366

ق) جمعي از مردم خيرخواه تهران و ديگر شهرهاي ايران اموال زيادي جهت تعميرات آستانه ي سيد محمد ارسال داشتند، به ويژه بين سالهاي 1380 تا 1384 ق. اين آستانه با شكل باشكوهي تكامل يافت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 2، ص 301 - 300.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

آستانه ابراهيم اشتر نخعي

ابراهيم اشتر معروف به ابو النعمان ابراهيم نخعي (م 72 ق) پسر مالك اشتر نخعي است، همراه پدر بزرگوارش كه از ياران دلير و برجسته ي مولا علي عليه السلام بود و در جنگ صفين، با سپاه معاويه جنگيد، پس از شهادت امير المؤمنين عليه السلام در شهر كوفه اقامت گزيد و زماني كه مختار ثقفي مي خواست براي خونخواهي از كشندگان امام حسين عليه السلام قيام كند پيش از هر چيز او را كه رئيس قبيله ي نخع و جنگاوري دلير و شجاع بود به همراهي خويش خواند و با ياري او و در سايه ي رشادتهاي او توانست دمار از روزگار ابن زياد و ديگر جانيان فاجعه كربلا درآورد. ابراهيم اشتر در عاشوراي سال 67 ق. درست پس از گذشت شش سال از شهادت امام حسين عليه السلام، در حوالي شهر موصل، پس از جنگ جانانه اي كه ميان او و سپاه شام درگرفت به ابن زياد و حصين بن نمير و شراحيل بن ذي الكلاع و ابن حوشب و غالب بن باهلي و... دست يافت و آنها را به سزاي اعمال بسيار ننگين شان رسانيد و با اين كار چشم شيعيان را روشن و دل امام

سجاد عليه السلام و اهل بيت را شاد كرد. [1] .

سرانجام در جنگي كه ميان سپاهيان شام و لشگر مصعب بن زبير در گرفت ابراهيم اشتر توسط نيروهاي شامي كشته شد، سربازان اموي پيكرش سوختند و سرش را پيش عبدالملك مرواني بردند. در حق ابراهيم اشتر حرفها زياد و سخن بسيار است و ما به نقل دو سخن بسنده مي كنيم: «ابراهيم اشتر يكي از نيكنامان شيعه و از دلاوران تاريخ تشيع است، وي در انتقام كشيدن از كشندگان امام حسين عليه السلام و يارانش شجاعت و حرارت زيادي از خود نشان داده بود.» [2] . «ابراهيم سواركاري شجاع و باشهامت، رئيسي پيشرو، داراي روحي بزرگ و همتي بلند، و مردي بسيار با وفا، و شاعري فصيح و زبان آور، و دوستدار اهل بيت عليهم السلام بود چنان كه پدرش مالك اشتر نيز با همين صفات ممتاز و معروف بود.» [3] . مرقد وي امروزه در استان صلاح الدين، در جنوب شهر دجيل در حدود هشت فرسخي سامرا در نزديكي جاده ي قديم بغداد - سامرا، يكي از زيارت گاه هاي شيعيان مي باشد، آستانه ي مباركه در عصر صفويه تجديد بنا گشته و بر سر در ورودي آن نوشته شده: «هذا قبر المرحوم السيد ابراهيم بن مالك الاشتر النخعي، علمدار رسول الله صلي الله عليه و سلم، 1089» . [4] .

اين آستانه ي مباركه كه در ميان مردم آن منطقه به آستانه ي شيخ ابراهيم معروف است داراي حرمي وسيع و گنبدي از گچ و آجر است و شيعيان از عوام و خواص به زيارت آن مي شتابند. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] مراقد المعارف، ج 1، ص 39؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 268.

[2] دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 268.

[3] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 2، ص 219.

[4] مراقد المعارف، ج 1، ص 40 - 36؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 64.

[5] مراقد المعارف، ج 1، ص 40 - 36؛ دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 64.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

آستانه شيخ جميل

ابو محمد شيخ جميل بن دراج نخعي كوفي، از رجال بزرگ شيعه و شاگرد نزديك زرارة بن اعين، و از ياران و اصحاب امام صادق و امام كاظم عليهماالسلام است. او از اصحاب اجماع يعني از افراد انگشت شماري است كه تمام بزرگان شيعه اتفاق نظر دارند كه هر چه را آنها صحيح بدانند صحيح خواهد بود و همگي آنها را تصديق مي كنند و همگان به فقه و فقاهت آنها اقرار مي كنند، و شش بزرگوار از آنها را از اصحاب امام صادق عليه السلام نام مي برند، اولين اسمي كه به چشم مي خورد نام جميل بن دراج است و برخي را عقيده بر اين است كه شيخ جميل از بين آن شش نفر از همه فقيه تر است. [1] . رجالي معروف، مرحوم نجاشي، از ابن فضال نقل مي كند كه گفت: «ابو محمد بزرگ ما و آبروي طائفه ي شيعه مردي موثق است و برادرش نوح بن دراج قاضي نيز از ياوران ما بود كه عقيده ي خويش را مخفي مي كرد.» [2] .

از ابن ابي عمير نقل

شده كه گفت: «به جميل بن دراج گفتم: محضر تو چه زيبا و مجلس تو چقدر باصفاست؟! جواب داد: خدا را قسم كه ما پيش زرارة بن اعين چيزي نبوديم مگر چون طفلان ابجد خواني كه دور معلم جمع مي شوند.» [3] . شيخ جميل و فقيه فروتن، براستي كه شيخ جميل شيعه بود و ذكر خيرش بيشتر از آن است كه در اين مختصر بگنجد، چه روايتهاي درخشاني كه در طول سجود او، و اخلاص او نسبت به آل پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم قناعت و عزت و زهد او، و الطاف امام صادق عليه السلام نسبت به او، و رنجها و سختي هايي كه او در راه عقيده پاك خويش كشيد و... و... نقل شده است. شيخ جميل شيعه، در سرزمين «دجيل «از توابع سامرا، در روستاي «سميكه» اقامت داشت و همانجا نيز سراي خاكي را بدرود گفت و امروزه قبرش در قريه اي به نام «طارميه» نزديك «سميكه» ، در ساحل دجله، معروف و مشهور است. بر روي قبرش گنبدي است كه از روزگاران قديم به جا مانده و داراي حرمي است كوچك كه با صفا و سادگي مطاف مردان است و مردم از اطراف و اكناف به زيارتش مي شتابند. [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كليات في علم الرجال، ص 166 به نقل از رجال كشي.

[2] قاموس الرجال، ج 2، ص 712، به نقل از رجال نجاشي.

[3] تنقيح المقال و قاموس الرجال، ج 2، ص 714، به نقل از رجال كشي.

[4] مراقد المعارف، ج 1، ص 230 و ج 2، ص 352.

منبع: گزيده سيماي

سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

آستانه ابو هاشم جعفري

داود بن قاسم فرزند اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب عليه السلام كه نسب شريفش با سه واسطه به برادر مولاي متقيان علي عليه السلام، يعني جعفرطيار مي رسد و از طرف مادر نيز نسبت به محمد بن ابي بكر مي برد كه مادرش ام حكيم، دختر قاسم پسر محمد بن ابي بكر است شگفتا كه اين سلسله ي نوراني با اين كه جد پدري شان محمد، فرزند خليفه بود اما همگي از شيعيان خالص مولا علي عليه السلام و از پيروان اولاد اطهار او هستند چنان كه جدشان محمد بن ابي بكر تا آخرين قطره ي خون، مدافع مولي علي عليه السلام بود و در اين راه نيز به شهادت رسيد.

داود بن قاسم را به ياد جد بزرگوارش جعفر طيار و شايد هم به خاطر جعفري مذهب بودنش، ابو هاشم جعفري مي خوانند و با اسم پدرش قاسم نيز كه والي يمن بود، «ابن قاسم» يا «داود بن قاسم» مي گويند. او از شخصيتهاي مشهور طالبيان و از محدثان نامدار شيعيان مي باشد و محضر منور چهار امام بلكه پنج امام را درك كرده و از اصحاب امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري عليهم السلام شناخته مي شود و به روايت بعضي منابع به فيض بزرگ ديدار با امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف و زيارت بقية الله الاعظم نيز رسيده است، نقل مي كنند: «ابو هاشم مردي فاضل و پرهيزكار و صريح اللسان بود و در گفتن حق هيچ باكي به

دل پاكش راه نمي يافت و مجاهد افضل الجهاد - كه گفتن حرف حق در برابر سلطان ستمگر باشد - بود.» [1] . به اهل بيت رسالت، علاقه اي فراوان داشت و كتابي در اخبار و مدايح ائمة اطهار عليهم السلام نوشت و گويند هنگامي كه سر يحيي بن عمر بن يحيي (م 248) را در بغداد پيش محمد بن عبدالله بن طاهر، امير عراق و رئيس شرطه ها آوردند، برخلاف مردم كه گروه گروه پيش امير رفته و اين فاجعه بزرگ را به او تبريك گفته و او را فاتح مي خواندند، ابو هاشم جعفري بر امير وارد شد و گفت «اي امير! مردم درباره ي قتل كسي به تو تبريك مي گويند كه اگر پيامبر خدا زنده بود قتل او (شهادت فرزندش) را به پيامبر صلي الله عليه و اله و سلم تسليت مي گفتند.» ابو هاشم احاديث فراواني از امام هادي عليه السلام و امام عسكري عليه السلام روايت كرده و چون پسرخاله ي امام صادق عليه السلام بود و روابط نزديكي با اهل بيت اطهار داشت اخبار فراواني درباره ي آنان به دست مي دهد، همه ي رجال نويسان شيعه وي را مورد اعتماد و مردي موثق دانسته و مي دانند و از او با صفاتي چون: عالم، عاقل، متقي، شريف و جليل القدر ياد مي كنند. علامه شوشتري دام ظله از تاريخ بغداد نقل مي كند كه ابو هاشم جعفري را دستگير كرده و از بغداد به سامرا بردند و اين كار در سال 252 ق. بود تا اين كه خبر رسيد در سال 261 ق. درگذشته است. [2] .

ابو هاشم را پس از رحلتش در سامرا، كنار مزار امام حسن عسكري به خاك سپردند. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به سخن معروف امام علي كه فرمود: افضل الجهاد كلمة حق عند سلطان جائر. ر. ك.: ميزان الحكمه، ج 2، ص 470.

[2] قاموس الرجال، ج 4، ص 256.

[3] دائرة المعارف تشيع، ج 1، ص 447.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

ا

اسامي شروع شده با «ذ» و «ر»

1 - «رجاء بن يحيي»: رجاء بن يحيي بن سامان، ابوالحسين عبرقائي كاتب، از امام هادي - عليه السلام - روايت كرده است. رجاء رساله اي به نام «المقنعه في ابواب الشريعه» روايت كرده كه ابوالمفضل شيباني از او نقل كرده است. [1] .

2 - «ريان بن الصلت»: شيخ او را از اصحاب امام رضا و امام هادي - عليهماالسلام - ياد مي كند و او را ثقه مي شمارد. [2] كشي به سند خود از معمر بن خلاد نقل مي كند كه گفت: پس از آن كه فضل بن سهل، ريان بن صلت را به امارت يكي از توابع خراسان تعيين كرد نزد من آمد و گفت: دوست دارم برايم از حضرت امام هادي - عليه السلام - اذن دخول بگيري تا بر او وارد شوم و به حضرت سلامي كنم و با ايشان وداع نمايم. همچنين دلم مي خواهد امام يكي از پيراهن هاي خود را به من بپوشاند و از مسكوكاتي كه به نام ايشان ضرب شده است مقداري به عنوان تبرك به من بدهد.

معمر مي گويد: نزد حضرت رفتم و ايشان بي مقدمه فرمود: «اي معمر! ريان كجاست؟ آيا دوست دارد بر ما

داخل شود تا از پيراهن هايم او را بپوشانم و از دراهم خود به او مبلغي ببخشم؟». گفتم: سبحان الله! به خدا سوگند ريان درست همين درخواست را از شما دارد.

حضرت فرمود: اي مغمر! مؤمن موفق است (و به خواسته ي خود مي رسد) به او بگو بيايد.

معمر مي گويد: به او گفتم داخل شود و ريان داخل شد و به حضرت سلام كرد امام دستور داد تا پيراهني از پيراهنهايش را براي او آوردند، همين كه خارج شد گفتم: امام به تو چه داد كه ديدم مبلغ سي درهم در دست او است. [3] . اين قضيه نشانه حسن اعتقاد و ايمان درست ريان است و بر جلالت او گواهي مي دهد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال كشي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ز»«س»«ش»

1 - «سري بن سلامه اصفهاني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند و مي گويد: او را كتابي است كه گروهي به نقل از ابي المفضل از ابن بطه از احمد بن ابي عبدالله خبر آن را به ما داده اند [1] .

2 - «سليمان بن حفصويه»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام برده اند. [2] .

3 - «سليمان بن داوود مروزي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [3] .

4 - «سندي بن محمد»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد و مي گويد او برادر علي است. [4] .

5 - «سهل بن زياد»: سهل بن زياد رازي كنيه اش ابوسعيد

است. شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - و ثقه مي داند [5] ولي نجاشي مي گويد، او ضعيف و غيرقابل اعتماد در حديث است و احمد بن محمد بن عيسي به غلو و دروغگويي او شهادت داد و او را از قم به ري اخراج كرد كه در آنجا ماندگار شد. سهل به وسيله محمد بن عبدالحميد عطار در نيمه ماه ربيع الآخر سال 255 ه با امام حسن عسكري مكاتبه نمود كه آن را احمد بن علي بن نوح و احمد بن الحسين نقل كرده اند. او كتاب نوادر و التوحيد را نوشت كه دومي را ابوالحسن عباس بن احمد بن فضل بن محمد هاشمي صالحي از پدرش از ابوسعيد آدمي روايت كرده است [6] . ابن غضائري درباره ي سهل مي گويد: «وي بشدت ضعيف بود و روايات فاسدي نقل مي كرد و فاسدالمذهب بشمار مي رفت. احمد بن محمد بن عيسي اشعري او را از قم بيرون كرد و از او ابراز انزجار نمود و مردم را از شنيدن و نقل روايات او بازداشت. سهل روايات مرسله و مجهوله را نقل مي كرد و به آنان اعتماد مي ورزيد. [7] .

6 - «سهل بن يعقوب»: سهل بن يعقوب بن اسحاق ملقب به ابونواس كنيه اش ابونسري از اصحاب امام هادي بشمار مي رود. شيخ پس از معرفي او در حاشيه رجال خود مي گويد كه: سهل در سامرا به خدمتگزاري امام هادي و انجام دستورات و حوايج ايشان مشغول بود و حضرت به او مي گفتند: تو به حق، ابونواس هستي. [8] .

7 - «شاهويه بن عبدالله»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [9] او از امام روايت مي كرد

و اسحاق بن محمد نص بر امامت امام حسن عسكري - عليه السلام - را از او نقل كرده است. [10] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي و برقي.

[3] رجال طوسي.

[4] رجال طوسي.

[5] رجال طوسي.

[6] رجال نجاشي.

[7] معجم رجال الحديث، ج 8، ص 340.

[8] رجال طوسي، ص 415.

[9] رجال طوسي.

[10] اصول كافي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ص»

1 - «صالح بن سلمه رازي»: كنيه اش ابوالخير است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [1] .

2 - «صالح بن عيسي»: صالح بن عيسي بن عمر بن بزيع است و شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد. [2] .

3 - «صالح بن محمد همداني»: ثقه است و شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برند. [3] ابن شهرآشوب او را يكي از افراد ثقه و مورد اعتماد امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند. [4] .

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

[4] المناقب.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ط»«ظ»«ع»

1 - «عبدوس عطار كوفي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد. [1] .

2 - «عبدالرحمن بن محمد»: عبدالرحمن بن محمد بن طيفور متطبب، شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند. [2] .

3 - «عبدالرحمن بن محمد قمي»: عبدالرحمن بن محمد بن معروف قمي است و شيخ او را از امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [3] .

4 - «عبدالصمد قمي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [4] .

5 - «عبدالعظيم حسني»: او سيد بزرگوار و حسب و نسب دار از مفاخر علمي خاندان نبوت و از نمونه هاي والاي تقوا و پرهيزگاري و تقيد به اصول و مباني ديانت بشمار مي رود و ما در اين جا به گوشه هايي از شخصيت اين بزرگ مرد اشاره مي كنيم:

الف - دودمان درخشان: نسب شريف ايشان به

ريحانه ي رسول خدا و سرور جوانان بهشت امام مجتبي حسن بن علي بن ابي طالب مي رسد. عبدالعظيم حسني فرزند عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب اميرالمؤمنين - عليه السلام - [5] مي باشد و در دنياي حسب و نسب، دودمان و نژادي از اين والاتر و جليل تر كه خداوند بدانان عرب و مسلمين را سرافراز ساخت وجود ندارد.

ب - دانش و اعتبار ايشان: عبدالعظيم حسني مردي ثقه، عادل، متعهد، عالم، فقيه و فاضل بود. ابوتراب روياني مي گويد: شنيدم كه ابوحماد رازي مي گفت: خدمت امام هادي - عليه السلام - در سامرا رسيدم و سؤالاتي از احكام شرعي كردم و پاسخ گرفتم هنگامي كه خواستم با حضرت وداع كنم ايشان گفتند:

اي حماد! اگر در شهر و ناحيه ي خودت دچار مشكلي درباره ي احكام دين شدي درباره ي آن از عبدالعظيم حسني بپرس و سلام مرا به او برسان. [6] اين روايت فقاهت و دانش ايشان را بيان مي كند.

ج - عرضه ي عقيده ي خرد بر امام هادي: سيد بزرگوار و جليل القدر عبدالعظيم حسني خدمت امام هادي - عليه السلام - مشرف شد و اعتقادات خود را بر ايشان عرضه كرد. در اين جا اين گفتگو را نقل مي كنيم: - يابن رسول الله - صلي الله عليه و آله - مي خواهم عقيده ام را بر تو عرضه كنم تا آنچه را درست مي داني تأييد و تقويت كني تا آن را همچنان حفظ كنم. امام با تبسم فرمود: «اي ابوالقاسم بگو...» (عرضه كن). و عبدالعظيم به بيان يكايك معتقدات خود پرداخته چنين گفت: «من مي گويم: خداوند متعال هيچ مانندي و شبيهي ندارد و فراتر از حد تعطيل (سكوت و

توقف درباره ي صفات خدا بطور كامل) و تشبيه (تشبيه خداوند به ماديات و دادن صفات موجودات محدود به خداوند) است، نه جسم است و نه صورت مي باشد، نه عرض است و نه جوهر بلكه او آفريننده و جسم دهنده اجسام و صورتگر صورتها است و خالق عرض ها و جواهر مي باشد. او پروردگار، ايجادكننده و پديدآورنده همه چيز است. و مي گويم: محمد بنده و فرستاده ي خدا و خاتم پيامبران است و تا روز قيامت پس از او پيامبري نخواهد آمد و شريعت او را خاتم شرايع و اديان سابقه مي دانم و پس از اسلام تا روز قيامت شريعت جديدي نخواهد آمد. و معتقدم: امام، جانشين و ولي امر پس از پيامبر، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است و پس از او به ترتيب: حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي امام هستند و پس از آنها امام ما تو هستي اي مولاي من. حضرت متوجه او شده و فرمود: «و پس از من فرزندم حسن امام است پس چه جانشيني مردم پس از او خواهند داشت!». و عبدالعظيم از امام پس از امام حسن عسكري پرسش كرد و گفت: مولاي من مگر اين امام چگونه خواهد بود؟.

امام پاسخ داد: «امام دوازدهم در خفا بسر مي برد و ديده نمي شود نامش را نيز نمي توان به تصريح به زبان آورد تا آن كه خروج كند و زمين را پس از آن كه از ستم و حق كشي و ظلم پر شده باشد، از داد و عدالت پر كند...». فورا عبدالعظيم حسني ايمان و اعتقاد خود را به گفته هاي حضرت

چنين بيان كرد،: «اقرار مي كنم و مي گويم: دوستدار آنان دوستدار خدا است و دشمن آنان دشمن خدا، اطاعت از آنان اطاعت از خدا و معصيت كردن آنان معصيت خدا بشمار مي رود... و معتقدم: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، بهشت حق است، دوزخ حق است، صراط حق است و ميزان حق است و ساعت (جزا) بدون ترديد فراخواهد رسيد و خداوند همه ي مردگان را از گورها برخواهد انگيخت. و معتقدم: پس از ولايت - اهل بيت عليهم السلام - واجبات عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف، نهي از منكر و...».

امام هادي - عليه السلام - اعتقادات او را تأكيد كرده و بر او آفرين گفت و فرمود: «اي اباالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين خدا است كه آن را براي بندگانش پسنديده و خواسته است پس همين عقيده را حفظ كن خداوند در دنيا و آخرت تو را با قول و عقيده ي ثابت استوار بدارد...» [7] . گريز عبدالعظيم به ري: هنگامي كه حكومت جنايتكار عباسي عرصه را بر علويان تنگ كرد وبه تعقيب آنان پرداخت سيد شريف عبدالعظيم حسني براي رهايي از چنگال خونين بني عباس به ري رفت و در خانه مردي شريف از شيعيان اهل بيت اقامت گزيد. مورخان درباره ي ايشان مي گويند: وي مانند پدران شب زنده دار خود، تن را با عبادات شبانه و با روزه گرفتن روزانه رنجه مي ساخت و تيرگي شب را نيايش هاي عارفانه روشن مي نمود. در اثناي اقامت در ري به قصد زيارت يكي از فرزندان امام موسي بن جعفر - عليه السلام - [8] - تا آنجا كه مي دانيم او سيد بزرگوار سيد احمد

بن موسي كاظم معروف به شاهچراغ است - مخفيانه به راه افتاد شيعيان، ايشان را شناختند و پس از آن با احتياط و ترس از حكومت در خفا به زيارت و ملاقات عبدالعظيم حسني مي رفتند. [9] . وفات ايشان: ايشان مدتي را ترسان و هراسان در ري زيست و شاهد دردمند مصائب و شكنجه هايي بود كه پسران عموهايش سادات علوي، از دست حكومت ستمگر عباسي مي كشيدند آنان كه تمام كينه هاي فروكوفته خود را با قتل و حبس ابناء صديقه زهرا آرام مي كردند و انواع فشارها را درباره ي سلاله ي پيامبران اعمال مي نمودند. حضرت عبدالعظيم در غربت و دور از خانواده بيمار گشت و درد و رنج جسمي بر اندوه غربت افزوده شد و ايشان به سختي بستري گشتند ليكن در همه حال به ياد خدا بودند و ذكر حق بر لب داشتند تا آن كه دست اجل در غربت ايشان را فراگرفت و حضرت به رفيق اعلي پيوست. با مرگ ايشان يكي از صفحات درخشان پيكار و جهاد اسلامي ورق خورد و چراغ تابناكي كه در تيرگي ها راه عزت و سربلندي را به مردم نشان مي داد خاموش گشت. خبر مرگ حضرت، شهر را در ماتم فروبرد و همه ي مردم از طبقات مختلف براي تشييع اين علوي غريب گرد آمدند و او را در آرامگاهش به خاك سپردند و در حقيقت پاره ي جگر پيامبر و ميوه اي از درخت رسالت را در آنجا به امانت گذاشتند و مقبره اي مجلل در آنجا ساختند كه روزانه هزاران تن بدان جا رفته و از آن مرقد مقدس تبرك مي جويند.

6 - «عثمان بن سعيد» عثمان بن سعيد عمري سمان، كنيه اش ابوعمرو و

ثقه و بزرگوار است. از سن يازده سالگي به خدمت امام هادي - عليه السلام - قيام كرد [10] و نزد حضرت موقعيت ممتازي كسب نمود.

احمد بن اسحاق قمي مي گويد: يكي از روزها خدمت امام هادي - عليه السلام - مشرف شدم و گفتم: آقاي من! گاهي هستم و گاهي شرف حضور ندارم و امكان دسترسي به شما هميشه برايم ميسر نيست سخن شما را از زبان كه بشنوم و دستور چه كسي را اطاعت كنم؟ حضرت فرمود: اين ابوعمرو مردي است ثقه و امين هر چه به شما بگويد سخن من است و از طرف من ابلاغ مي كند. پس از آن كه امام هادي - عليه السلام - وفات نمود سؤالي را كه از ايشان كرده بودم از امام حسن عسكري نيز پرسيدم.

حضرت پاسخ داد: اين ابوعمرو است ثقه و امين مي باشد مورد اعتماد گذشتگان بوده و مورد اعتمادم در زمان حيات و پس از مرگ نيز خواهد بود هر چه به شما بگويد سخن من است و پيام مرا ابلاغ كرده است [11] .

اين روايت منزلت والاي ابوعمرو و موقعيت برجسته او را نزد ائمه اطهار - عليهم السلام - نشان مي دهد و دليل علم، فضل و امانت در فتواي او مي باشد و اين كه او مرجع فتوا و بيان احكام بوده است.

7 - «عروة بن يحيي الدهقان»: برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [12] و شيخ نيز او را از اصحاب حضرت نام مي برد و مي افزايد: او ملعون و فريبكار است [13] . كشي به سند خود از محمد بن موسي همداني روايت مي كند كه گفت: عروة

بن يحيي بغدادي معروف به دهقان - لعنةالله - بر امام علي هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - دروغ مي بست و اموال ايشان را - كه در اختيار داشت - براي خود برمي داشت تا آن كه امام حسن عسكري او را لعنت كرد و به شيعيان دستور داد او را لعن و نفرين كنند. [14] . علي بن سليمان رشيد بغدادي مي گويد: امام حسن عسكري - عليه السلام - عروه را لعن مي كرد. حضرت خزانه اي داشت كه در دست ابوعلي بن راشد بود پس از آن كه اين خزانه را به عروه سپردند مقداري از آن را برداشت و باقي را آتش زد تا آن كه امام را خشمگين سازد حضرت نيز او را لعنت كرد و از او بيزاري جست و بر او نفرين نمود.

عروه شب را بسر نياورده بود كه دعاي امام به هدف اجابت رسيد و او به درك واصل شد. پس از آن حضرت فرمود: شب را با خدايم خلوت كردم و از او مرگ عروه - لعنةالله - را خواستم هنوز سپيده ندميده بود و آتش خاموش نشده بود كه خداوند عروه را هلاك نمود. [15] .

8 - «علي بن ابراهيم همداني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [16] او از عبدالله بن حماد انصاري روايت مي كرد و فرزندش محمد نيز از پدرش - علي - نقل كرده است [17] .

9 - «علي بن ابراهيم قمي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [18] و استاد ما آيةالله خوئي استظهار نموده است كه او همان علي

بن ابراهيم بن هاشم قمي صاحب تأليفات بسيار و يكي از شخصيت هاي علمي و بارز زمان خود مي باشد. [19] .

10 - «علي بن ابي قره»: كنيه اش ابوالحسن است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [20] .

11 - «علي بن بلال بغدادي»: او از بغداد به واسط منتقل شد و در آنجا بزيست. علي از امام هادي - عليه السلام - روايت مي كرد و كتابي دارد. [21] .

كشي مي گويد: ديدم به خط جبرئيل بن احمد نوشته شده است: محمد بن عيسي يقطيني برايم گفت كه: امام هادي - عليه السلام - در سال 232 به علي بن بلال چنين نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم ستايش خدا را بخاطر داشتن تو و شكر مي كنم خدا را به خاطر تفضل و نعمت هايش و بر پيامبر و خاندانش درود مي فرستم، درود و رحمت خداوند بر آنان باد.

اما بعد: آگاه باش كه ابوعلي را به جاي حسين بن عبدربه منصوب نمودم و با معرفت و شناحتي كه از او دارم بدو اعتماد ورزيده و كسي را بر او مقدم نمي دارم و مي دانم كه تو بزرگ و رئيس ناحيه ي خود هستي، افرادت را دوست داري و آنان را با مكاتبات خود گرامي داشته اي لذا بر تو باد اطاعت از ابوعلي و پرداخت هر چه از حقوق شرعيه نزد تو موجود است به او. همچنين افراد خود و اطرافيانت را به پرداخت و تسليم حقوق خود به او تشويق كن و او را به آنان چنان معرفي كن كه به كمك او بشتابند و او را كفايت كنند كه اين كار محبوب ما است و

خداوند به تو جزاي خير عطا مي كند. خداوند به هر كه بخواهد عطا مي كند زيرا اوست صاحب عطا و جزا، تو در پناه خدا هستي اين نامه را به دست و خط خود نوشتم و حمد بسيار خدا را» [22] . امام او را از آن جهت مخاطب خود ساخت و به نامه نگاشتن مخصوص داشت كه او را فردي ثقه و عادل و از متمسكين به اهل بيت مي دانست.

علي بن بلال از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت مي كرد و محمد بن احمد بن يحيي فضيلت و كيفيت زيارت مؤمنين را از علي بن بلال روايت كرده است. [23] .

12 - «علي بن جعفر هماني» [24] : شيخ او را از اصحاب ثقه و مورد اعتماد امام و وكيل آن حضرت برمي شمارد و او را از سفيران ستوده شده دانسته و مي گويد: او وكيلي دانشمند و مورد رضايت از وكلاي امام هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - بشمار مي رفت. [25] . نجاشي مي گويد: او مسائلي از امام هادي - عليه السلام - روايت كرده است. [26] احمد بن علي رازي از علي بن مخلد ايادي نقل مي كند كه گفت: او ابوجعفر عمري برايم نقل كرد كه ابوطاهر بن بلال به سفر حج رفت و در آنجا علي بن جعفر را ديد كه انفاق هاي كلان مي كند، در بازگشت ماجرا را طي نامه اي به امام گزارش داد و حضرت در پاسخ به ابوطاهر فرمود كه: مبلغ دويست هزار دينار به علي بپردازد ليكن وي براي حفظ اموال و حقوق مردم نزد خود و اين كه اين دستور تقريبا بي سابقه به نظر مي رسيد از

انجام آن طفره رفت پس از آن كه علي خدمت امام شرفياب شد حضرت دستور دادند مبلغ سي هزار دينار به او پرداخت كنند. [27] . علي بن جعفر از موقعيت ممتازي نزد امام برخوردار بود زماني ميان او و «فارس» كشاكشي رخ داده بود ابراهيم بن محمد نامه اي به امام نوشت و در آن خواستار حكمت و داوري گشته و پرسيد: وظيفه ما اطاعت از كدام يك است؟

حضرت در پاسخ فرمود: «علي بن جعفر - كه خداوند ما را همچنان از او بهره مند سازد - نه درباره اش شكي روا است و نه پرسشي سزا و بالاتر از آن است كه با «فارس» سنجيده شود. علي را نزد ما منزلتي است والا پس خواسته هاي خود را از او طلب كنيد و از «فارس» بترسيد و مانع از دخالت وي در كارهايتان شويد. اين دستور را تو و همه ي پيروان و مطيعان اهل ناحيه و شهرت بكار بنديد. اخبار فريبكاري و شبهه انگيزي فارس به دستم رسيده است به او كمترين اهميتي ندهيد ان شاءالله» [28] . گفتگو و نزاعي نيز ميان علي و ابن القزويني روي داد؛ ابراهيم بن محمد همداني در نامه اي امام را از واقعه مطلع ساخت و پرسيد در اين ميان از چه كسي بايد اطاعت كرد. امام - عليه السلام - پاسخ داد: «مسأله واضح و بديهي است و جاي شك نيست خداوند متعال احترام عليل - علي بن جعفر - را بالاتر از آن قرار داده است كه با ابن القزويني برابر گردد و با او مقايسه شود لذا تو و تمامي همشهريانت به علي رجوع كنيد و حاجات خود را از او بخواهيد

و از ابن القزويني پرهيز كرده و اجازه ي دخالت در كارها را به او مدهيد. گزارش هاي مربوط به عوام فريبي و شبهه انگيزي ابن القزويني به دستم رسيده است پس به او توجه و التفاتي نكنيد - ان شاءالله» [29] . اين همان علي بن جعفر است كه در زندان متوكل بسر مي برد و از امام تقاضاي نجات خود كرد و حضرت دعا كرده و او را آزاد ساخت و ما در مباحث سابق به آن اشاره كرديم.

13 - «علي بن الحسن»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند. [30] .

14 - «علي بن الحسن بن فضال»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد [31] و نجاشي درباره اش مي گويد: او فقيه اصحاب ما در كوفه بود و ثقه، محترم، موجه و حديث شناس بشمار مي رفت و سخنانش درباره ي حديث، مقبول همگان واقع مي شد. علي احاديث بسياري شنيد و لغزشي يا خطايي كه بتوان به او نسبت داد وجود ندارد. خيلي كم از افراد ضعيف حديث نقل كرده است. او در آغاز فطحي مذهب بود و از پدرش كه فطحي است روايت نكرده است خود مي گويد: «در سن هيجده سالگي به مقابله كتب پدرم مشغول بودم و در آن زمان معناي روايات را درك نمي كردم و اينك روا نمي دارم از پدرم روايت كنم».

علي مستقيما از پدرش نقل نمي كند بلكه از دو برادرش روايت مي كند كه آنان از پدرشان نقل كرده اند. علي كتب زيادي تصنيف كرد كه از آن ها كتب زير به دست ما رسيده است:

كتاب الوضوء، كتاب الحيض و النفاس، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة و الخمس، كتاب الصيام، كتاب مناسك الحج،

كتاب الطلاق، كتاب النكاح و چند كتاب ديگر. [32] . كشي مي گويد: «ابوعمرو نقل مي كند كه از ابونصر محمد بن مسعود درباره ي تمام روات سؤال كردم او پاسخ داد: اما درباره ي علي بن الحسن بن علي بن فضال بايد بگويم در عراق و ناحيه خراسان فقيه تر و فاضل تر از او - كه در كوفه مي زيست - كسي را نديدم و كتابي از ائمه اطهار در زمينه اي نوشته نشده بود مگر آن كه علي آن را نزد خود نگهداري مي كرد و از همه مردم حديث بيشتري در حافظه داشت جز آن كه وي فطحي بود و به امامت عبدالله بن جعفر صادق و پس از آن به امامت موسي بن جعفر قائل بود. علي از ثقات بشمار مي رود» [33] .

15 - «علي بن الحسين»: علي بن الحسين بن عبدربه، شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارند. [34] .

16 - «علي بن الحسين همداني»: ثقه است و شيخ و برقي او را با همين عنوان «ثقه» از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كنند. [35] .

17 - «علي بن رميس بغدادي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد و مي افزايد كه او ضعيف است. [36] .

18 - «علي بن ريان»: علي بن ريان بن الصلت اشعري قمي ثقه است و نسخه اي از امام هادي - عليه السلام - در اختيار داشت. او كتاب منثورالاحاديث را نوشت. [37] شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كنند. [38] .

19 - «علي بن زياد صيمري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام

مي برد [39] و محمد بن يعقوب از علي بن محمد از ابوعقيل عيسي بن منصور نقل مي كند كه گفت: علي بن زياد صيمري نامه اي به حضرت نوشت و كفني درخواست نمود. [40] .

حضرت هادي - عليه السلام - در پاسخ به او نوشت: «تو در سال هشتاد (از زندگي خود) به كفن نياز داري» و چند روز قبل از مرگش امام كفن را براي او فرستاد. [41] .

20 - «علي بن شيره»: شيخ او را از اصحاب امام هادي و ثقه و مورد اعتماد مي داند. [42] .

21 - «علي بن عبدالغفار»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي نام مي برند. [43] .

22 - «علي بن عبدالله»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [44] .

23 - «علي بن عبدالله»: علي بن عبدالله بن جعفر حميري است و شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [45] .

24 - «علي بن عبدالله زبيري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [46] .

25 - «علي بن عبيدالله»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي نام مي برند. [47] .

26 - «علي بن عمرو»: علي بن عمرو قزويني العطار، شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كنند و او كسي است كه نص بر امامت امام حسن عسكري را روايت كرده است. [48] .

27 - «علي بن محمد»: علي بن محمد بن زياد صيمري، شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند [49] و استاد ما آيةالله خوئي بر آن است كه علي بن زياد

صيمري كه نامش گذشت و علي بن محمد صيمري هر دو يك تن هستند نه دو تن. [50] .

28 - «علي بن محمد»: علي بن محمد بن شجاع نيشابوري است و از امام هادي روايت مي كرد. [51] .

29 - «علي بن محمد قاشاني»: علي بن محمد بن شيره كاشاني است و شيخ مي گويد: او ضعيف است و اصفهاني. علي از فرزندان زياد مولاي عبدالله بن عباس از خاندان خالد بن الازهر بشمار مي رود. [52] برقي نيز او را از اصحاب امام برمي شمارد [53] و نجاشي درباره اش مي گويد: علي فقيهي فاضل و پرحديث بشمار مي رفت و احمد بن محمد بن عيسي از او بدگوئي كرد و گفت از او آراء و نظرات منحرف و مطرود شنيده است ولي در كتب او چنين مطالبي يافت نمي شود. از او كتاب التأديب كه همان كتاب صلاة است بجا مانده است و اين كتاب موافق كتاب ابن خابنه مي باشد به اضافه ي مسائلي در باب حج. همچنين او كتاب بزرگ ديگري به نام «الجامع في الفقه» تأليف كرده است. [54] .

30 - «علي بن محمد المنقري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [55] و نجاشي درباره ي او مي گويد: ثقه است و اهل كوفه مي باشد و كتاب نوادر از او است [56] .

31 - «علي بن محمد نوفلي»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارند [57] علي از امام هادي - عليه السلام - روايت مي كرد و احمد بن محمد از او نقل روايت كرده است. [58] .

32 - «علي بن مهزيار»: علي بن مهزيار اهوازي دورقي از

مفاخر علما و مشهورترين شاگردان امام هادي بشمار مي رفت و ما در اين جا به اختصار به جنبه هاي مختلف شخصيت اين بزرگوار اشاره اي مي كنيم:

الف - عبادت:

علي از بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره ي او گفته اند: «هنگام طلوع خورشيد در پيشگاه عظمت الهي سر به زمين مي ساييد و سجده مي كرد و تنها پس از دعا براي هزار تن از برادران ديني به همان گونه كه براي خود دعا كرده بود سر از خاك برمي داشت و بر پيشاني او همچون زانوي شتران پينه بسته بود و اين نبود مگر به خاطر عبادت بسيار و سجده در پيشگاه حق» [59] .

ب - ستايش امام جواد (ع):

امام جواد - عليه السلام - علي را با پيام ها و نامه هاي عطرآگيني ستود از جمله حضرت در نامه ي ذيل او را چنين تحسين مي كند: » اي علي! در پيروي كردن، انجام دستورات، خيرخواهي و پندگويي تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته آزمايش بيرون آمدي) پس اگر بگويم كسي را مانند تو نديده ام چه بسا راست گفته باشم، خداوند به تو بهشت برين و آن مقامات والايي كه نمي داني پاداش دهد، من مقام تو و خدمات شبانه روزي تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشته ام از خداوند مي خواهم در روز قيامت كه همه را گرد مي آورد آنچنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو كند كه مايه رشك باشد، بدرستي كه خداوند شنونده دعاها است...» [60] . اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را نسبت به علي به خوبي نشان مي دهد و مي بينيم كه حضرت مي فرمايد در ميان اصحاب خود كسي را مانند

ابن مهزيار در دانش، پرهيزگاري و ورع نديده است.

ج - تأليفات:

علي بن مهزيار مجموعه اي مشتمل بر بيش از سي عنوان كتاب كه عمدتا در فقه مي باشند تأليف كرد از جمله كتب زير را مي توان از او ياد كرد: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمل و المروة و كتاب المزار. [61] .

د - طبقه او در حديث:

علي بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادي - عليهم السلام - و ديگران حديث نقل كرده است. [62] علي يكي از اركان تفكر شيعي و انديشمندان بزرگ زمان خود و شخصيت هاي بارز علمي بشمار مي رفت.

33 - «علي بن يحيي دهقان»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد و مي افزايد كه او متهم به غلو بوده است. [63] .

34 - «عيسي بن احمد»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [64] او مجموعه اي از اخبار از جمله اين حديث شريف را روايت كرده است:

«حضرت امام علي هادي از پدرش از پدرانش از اميرالمؤمنين - عليهم السلام - برايم گفت كه پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - فرمود: (اي علي!) هر كس مي خواهد خداوند را پاك و باايمني ديدار كند و بيمي از هراس روز بزرگ و دهشت عظيم نداشته باشد، بايد تو و فرزندانت: حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر،

علي بن موسي، محمد، علي، حسن و مهدي را كه خاتم آنان است دوست بدارد و به ولايت شما معتصم گردد» [65] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

[4] رجال طوسي.

[5] رجال نجاشي.

[6] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 52.

[7] امالي صدوق و خلاصه آن در وسائل الشيعه، ج 1، ص 13.

[8] رجال نجاشي.

[9] رجال نجاشي.

[10] رجال طوسي.

[11] الغيبه.

[12] رجال برقي.

[13] رجال طوسي.

[14] رجال كشي.

[15] رجال كشي.

[16] رجال طوسي.

[17] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 222.

[18] رجال طوسي.

[19] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 203.

[20] رجال طوسي.

[21] رجال نجاشي.

[22] رجال كشي.

[23] معجم الرجال الحديث، ج 11، ص 301.

[24] منسوب به همانيه يا همينيا روستايي از توابع بغداد است (تنقيح المقال).

[25] رجال و الغيبه شيخ طوسي.

[26] رجال نجاشي.

[27] رجال كشي.

[28] رجال كشي.

[29] رجال كشي.

[30] رجال طوسي.

[31] رجال طوسي.

[32] رجال نجاشي.

[33] رجال كشي.

[34] رجال طوسي و برقي.

[35] رجال طوسي.

[36] رجال طوسي.

[37] رجال طوسي.

[38] رجال طوسي و برقي.

[39] رجال طوسي و برقي.

[40] اصول كافي.

[41] رجال طوسي.

[42] رجال طوسي.

[43] رجال طوسي و برقي.

[44] رجال طوسي.

[45] رجال طوسي.

[46] رجال طوسي.

[47] رجال طوسي و برقي.

[48] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 114.

[49] رجال طوسي.

[50] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 154.

[51] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 60.

[52] رجال طوسي.

[53] رجال طوسي.

[54] رجال برقي.

[55]

رجال نجاشي.

[56] رجال طوسي و برقي.

[57] رجال طوسي و برقي.

[58] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 193.

[59] الكني و القاب، ج 1، ص 432 به نقل از كشي.

[60] رجال كشي.

[61] رجال نجاشي.

[62] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 149.

[63] رجال طوسي.

[64] رجال طوسي.

[65] الغيبه.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «غ»«ف»

1 - «فارس بن حاتم قزويني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد و مي افزايد او غلوكننده و ملعون است [1] كشي مي گويد: نصر بن الصباح مي گفت: امام هادي - عليه السلام - حسن بن معروف بن ابن بابا، محمد بن نصير النمري و فارس بن حاتم قزويني را لعن كرد. [2] .

از امام هادي - عليه السلام - اخبار زيادي در لعن فارس و اجتناب و دوري شيعيان از او وارد شده است زيرا او عامل گمراهي و انحراف بشمار مي رفت. در اين جا به پاره اي از اخبار محكوم كننده ي ابن حاتم اشاره مي كنيم:

1 - عروه طي نامه اي از امام هادي - عليه السلام - درباره ي فارس استفسار نمود و حضرت چنين پاسخ داد:

«او را تكذيب كنيد و رسوا نماييد. خداوند او را از رحمت خويش دور كند و خوار نمايد او در تمام ادعاها و گفته ها و توصيفاتش دروغ مي گويد ليكن شما از هم سخني و برخورد كلامي با وي خودداري نماييد و با او مشورت و گفتگو نكنيد و راهي براي فتنه انگيزي او بازمگذاريد خداوند شر او و امثال او را از سر ما و شما دور كند و خود ايشان را دفع

نمايد» [3] .

2 - ابراهيم بن داوود يعقوبي با ارسال نامه اي از حضرت امام هادي - عليه السلام - درباره ي فارس پرسش كرد و حضرت پاسخ داد: «به او توجهي مكن و اگر نزدت آمد او را سبك و خوار كن» [4] .

3 - امام هادي - عليه السلام - نامه اي درباره ي فارس بدين مضمون به علي بن عمر قزويني نگاشت: «درباره ي فارس پرسيده بودي به يقين بدان تنها آن چيزي را خواهم گفت كه مطابق واقع و راه صحيح باشد و تو را به امري خلاف واقع و مغضوب خداوند رهنمون نخواهم شد اما آنچه بايد انجام دهي آن است كه با تمام كوشش و توان خود، فارس را لعن كني و دشمني او را پيشه نمايي و به هر وسيله بتواني شر او را دفع نمايي؛ زيرا تو را به ديانت حقيقي دستور مي دهم پس بكوش و با شدت او را لعن و رسوا كن، عرصه را بر او تنگ كن و راهي براي نفوذ او در ميان اصحاب ما بازمگذار و كوشش هاي او را تباه ساز به ياران ما در آن جا نيز همين را بگو و آن را برايشان استوار كن زيرا من فرداي قيامت در پيشگاه خداوند از اين امر مؤكد و مهم پرسش خواهم كرد. پس واي بر منكر و سركش. (اين نامه را) به خط خود در شب سه شنبه نهم ربيع الاول سال 250 ه نگاشتم. به خدا توكل مي كنم و او را سزاوار ستايش بسيار مي دانم...» [5] . اين ها برخي از نامه هايي بودند كه امام درباره ي اين شخص منحرف و از دين خارج شده و دشمن اسلام نگاشتند.

«فارس» بدعتگري گمراه بود كه مردم را به خروج از حدود دين و تحريف آيات و مسخ اسلام فرامي خواند و ما آراء او را هنگام بحث از دوران امام خواهيم آورد. به هر حال خيانت اين شخص مسخ شده و حيوان صفت تا بدان جا رسيده بود كه امام خواستار هلاكت وي شده و مي فرمود: «كيست آن كه مرا از او راحت كند و او را بكشد تا من نزد خداوند ضامن بهشت براي او باشم» [6] .

2 - «فتح بن يزيد جرجاني»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارند [7] و نجاشي او را صاحب مسائل - فكر مي كنيم پاسخ هايي است كه امام هادي - عليه السلام - در برابر پرسش هايي كه از ايشان شد فرمودند - مي داند.

3 - «فضل بن شاذان نيشابوري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [8] فضل يكي از برجسته ترين و چيره دست ترين عالمان اسلامي و متفكران شيعي بشمار مي رود و در عصر خود در علوم و فنون مختلف آثار ارزشمندي بجا گذاشت و ما در اين جا فهرست وار برخي از جنبه هاي شخصيتي اين بزرگوار را مي آوريم:

ستايش امام حسن عسكري (ع):

امام حسن عسكري هنگام ملاحظه يكي از آثار اين بزرگوار با الفاظي عبيرآميز و عطرآلود بر او درود و رحمت فرستاد و فرمود: «بر اهل خراسان به خاطر بودن فضل و اقامت او در آنجا غبطه مي خورم و رشك مي برم» [9] . بار ديگري كه امام يكي از تأليفات فضل را مشاهده فرمود، سه مرتبه بر او درود فرستاد و طلب رحمت نمود و سپس اين گونه كتابش را تأييد كرد:

«مطالب اين كتاب صحيح و شايسته عمل كردن است» [10] .

رد بر مخالفين:

فضل بر دفاع از اعتقادات خود و زدودن شبهه اي كه پيرامونش به وجود آمده بود پرداخت و گفت: «من جانشين گذشتگان هستم. محمد بن ابي عمير، صفوان بن يحيي و ديگران را درك كردم و از آنان از پنجاه سال پيش تاكنون حديث نقل كرده ام. هشام بن حكم - رحمةالله عليه - كه درگذشت يونس بن عبدالرحمن - رحمةالله - جانشين او گشت و با مخالفان به جدال و جهاد علمي برخاست تا آن كه او نيز درگذشت و كسي را جز سكاك بجا نگذاشت و او نيز به نبرد فكري با مخالفان برخاست تا آن كه درگذشت - خدايش رحمت كند - و من پس از آنان - رحمت خدا بر آنان باد - جانشين آنها هستم» [11] . فضل جانشين به حق اين بزرگان بود و مانند آنان به دفاع از ارزش هاي اسلامي و حريم اعتقادي اهل بيت و اصولي كه آنان بنيان نهادند پرداخت و مخالفان را محكوم ساخت.

تأليفات:

اين دانشمند بزرگوار در زمينه هاي مختلفي مانند فقه، تفسير، كلام، فلسفه، علم اللغه و منطق آثاري به وجود آورد كه از 150 نوشته و تأليف تجاوز مي كند. [12] برخي از تأليفات او را شيخ [13] ، نجاشي [14] ، ابن نديم [15] و ديگران نقل كرده اند.

4 - «فضل بن كثير بغدادي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند. [16] .

5 - «فضل بن مبارك»: از امام هادي - عليه السلام - نقل كرده است و محمد بن عيسي عبيدي نيز از او روايت مي كند. [17] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

[3] رجال كشي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال كشي.

[6] رجال كشي.

[7] رجال طوسي و برقي.

[8] رجال طوسي.

[9] رجال كشي.

[10] رجال كشي.

[11] رجال كشي.

[12] رجال نجاشي.

[13] الفهرست شيخ طوسي.

[14] رجال نجاشي.

[15] الفهرست ابن نديم.

[16] رجال طوسي.

[17] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 339.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ق»

1 - «قاسم شعراني يقطيني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد و اضافه مي كند كه او متهم به غلو است. [1] .

2 - «قاسم صيقل»: برقي و شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارند. [2] او از امام رضا و امام جواد روايت مي كرد و محمد بن عبدالله واسطي از او روايت كرده است. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] معجم رجال الحديث، ج 13، ص 73.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ك»

«كافور خادم»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد [1] و ابن داوود او را در قسم اول كتابش آورده و از اصحاب امام مي داند و مي افزايد كه او ثقه است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ل»«م»

1 - «محمد بن ابي طيفور متطبب»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [1] .

2 - «محمد بن احمد بن ابراهيم»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [2] .

3 - ««محمد بن احمد محمودي»: كنيه اش ابوعلي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [3] كشي مي گويد: ديدم ابوعبدالله شاذاني در كتاب خود چنين نوشته بود: «از فضل بن هاشم هروي شنيدم كه مي گفت: كثرت و زيادي حج محمودي را شنيده بودم لذا درصدد برآمدم از تعداد آنها باخبر شوم ليكن حاضر نشد دفعات سفرش را به مكه نام ببرد و گفت: الحمدلله كه خير بيشماري نصيبم شده است. از او پرسيدم: براي خودت حج مي كني يا به نيابت از ديگري به مكه مشرف مي شوي؟ گفت: اولين حج را كه واجب بود براي خودم انجام دادم و باقي را به نيابت از رسول الله بجا مي آورم پاداش و ثواب آن ها را به اولياءالله و زنان و مردان مؤمن مي دهم. گفتم: در مراسم حجت چه مي گويي؟ گفت: مي گويم: پروردگارا! دعوت پيامبرت را پاسخ مثبت دادم و به ندايش لبيك گفتم و پاداش خود را از تو و او نثار اوليائت كردم و

ثوابم را به زنان و مردان مؤمن به كتابت و سنت پيامبرت - صلي الله عليه و آله - و بندگانت بخشيدم - تا آخر دعا» [4] . اين روايت روح پاك و نيك دلي او را به خوبي نشان مي دهد و گوياي تلاش و فعاليت اين انسان آرماني و نمونه كه دست پروده ي اهل بيت نبوت و رسالت است مي باشد.

4 - «محمد بن احمد بن عبيدالله»: محمد بن احمد بن عبيدالله بن منصور كنيه اش ابوالحسن است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [5] .

5 - «محمد بن احمد بن مطهر»: شيخ او را از اصحاب امام هادي معرفي مي كند [6] وي از امام هادي روايت مي كرد و عبدالله بن جعفر از او روايت كرده است. [7] .

6 - «محمد بن احمد بن مهران»: برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [8] .

7 - «محمد بن اسماعيل صيمري قمي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي معرفي مي كند. [9] .

8 - «محمد بن جزك جمال»: ثقه است و شيخ او را با عنوان ثقه از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [10] ابن شهرآشوب او را از افراد ثقه و مورد اعتماد امام هادي نام مي برد.

9 - «محمد بن الحسن»: نامش محمد بن الحسن بن شمون بصري است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [11] . نجاشي مي گويد: او واقفي بود سپس غلو كرد و به شدت ضعيف بود، مذهبش فاسد و رواياتش سست است و احاديثي در زمينه واقفيه بدو نسبت داده اند. از او كتاب هايي

بجا مانده است، از جمله: «السنن و الآداب و مكارم الاخلاق» و كتاب «المعرفه» [12] . كشي به سند خود از او روايت مي كند كه گفت: به امام هادي - عليه السلام - نامه اي نوشتم و در آن از تهيدستي شكايت كردم سپس به خودم گفتم: مگر امام صادق - عليه السلام - نفرموده است: «فقر با ما بهتر از دارايي با دشمنان ما و كشته شدن با ما برتر از زندگي با دشمنان ما است». پس از مدتي نامه حضرت رسيد كه در آن نوشته بود: «خداوند متعال به وسيله فقر گناهان متراكم شده اولياي ما را پاك مي كند و مي زدايد و از بسياري لغزشها درمي گذرد، و همان گونه كه با خودت حديث نفس كرده اي فقر و تهيدستي با ما و در كنار ما بهتر از ثروت در كنار دشمنان ما است. ما پناهگاه پناه جويان، چراغ روشني خواهان و بازدارنده لغزندگان هستيم، هر كه به ما اعتصام جويد از گمراهي نجات خواهد يافت و از تاريكي انحراف ايمن خواهد شد هر كه ما را دوست بدارد به قله ايمان و سربلندي دست خواهد يافت و در بهشت برين خواهد بود و هر كه از ما منحرف گردد و راهي ديگر در پيش گيرد در دوزخ سرنگون خواهد شد». همو نقل مي كند كه: امام صادق - عليه السلام - فرمود: «بر دشمنانتان گواهي مي دهيد كه دوزخي هستند ليكن شهادت نمي دهيد كه دوستانتان اهل بهشت مي باشند جز ضعف چيزي شما را از اين اعتراف بازنمي دارد» [13] .

محمد در 120 سالگي درگذشت و مي گويند: از هشتاد تن از اصحاب امام صادق - عليه السلام - روايت مي كرد [14] .

10

- «محمد بن الحسن»: ابن ابي خطاب زيات كوفي، ثقه

مي باشد. شيخ او را از اصحاب امام علي - عليه السلام - شمرده است. نجاشي گفته است او از افراد جليل القدر اصحاب ما است كه عظيم القدر، كثيرالرواية، ثقه، عين و صاحب تصانيف نيكو است و به روايتش اعتماد مي باشد. داراي كتاب هاي ذيل مي باشد:

كتاب توحيد، كتاب معرفت و بداء، كتاب الرد علي اهل القدر، كتاب الامامة، كتاب لؤلؤ، كتاب وصايا الأئمة و كتاب النوادر [15] .

11 - «محمد بن حمزة قمي»: شيخ او را با همين عنوان (قمي) از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [16] .

12 - «محمد بن الحصين الفهري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و مي افزايد كه او ملعون است. [17] .

13 - «محمد بن الحصين»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و او را اهوازي مي داند. [18] .

14 - «محمد بن خالد رازي»: كنيه اش ابوالعباس است و شيخ او را از اصحاب امام هادي ياد مي كند. [19] .

15 - «محمد بن رجاء خياط»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارند. [20] .

16 - «محمد بن ريان بن الصلت»: شيخ او را از اصحاب امام هادي و ثقه مي داند [21] و نجاشي مي گويد: او مسائل - پاسخ هاي حضرت - امام را گرد آورده است. [22] .

17 - «محمد بن سعيد»: محمد بن سعيد بن كلثوم مروزي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد و مي افزايد كه او متكلم بود [23] كشي به سند خود از نصر بن الصباح نقل مي كند كه: محمد بن سعيد

مروزي از اجله و

18 - «محمد بن عبدالله»: نامش محمد بن عبدالله نوفلي همداني است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [31] . بزرگان متكلمين در نيشابور بود. [24] .

19 - «محمد بن سليمان جلاب»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [25] .

20 - «محمد بن صيفي كوفي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند. [26] .

21 - «محمد بن عبدالجبار»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و مي افزايد كه او قمي است و ثقه و مورد اعتماد مي باشد. [27] .

22 - «محمد بن عبدالرحمان»: محمد بن عبدالرحمان همداني نوفلي است و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند و مي افزايد كه او را مكاتبه اي با حضرت بوده است. [28] .

23 - «محمد بن عبدالله»: نامش محمد بن عبدالله بن مهران كرخي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد و مي افزايد كه او متهم به غلو و ضعف است. [29] نجاشي درباره ي او مي گويد: «او دروغگو، غلوكننده، فاسد المذهب و رواياتش نادرست مي باشد و بدين صفات مشهور است.

او را كتاب هايي است از جمله: كتاب الممدوحين و المذمومين، كتاب مقتل ابي الخطاب، كتاب مناقب ابي الخطاب، كتاب الملاحم، كتاب التبصره، كتاب القباب و كتاب النوادر. به جز اين كتاب آخر كه به واقع نزديك است باقي كتب او مخلوطي از درست و نادرست مي باشد و سخنان باطل بر حق چيره شده است» [30] .

24 - «محمد بن عبيدالله»: شيخ

او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [32] وي از اهالي طاهي مي باشد.

25 - «محمد بن علي بن عيسي»: او محمد بن علي بن عيسي اشعري قمي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند. [33] نجاشي درباره اش مي گويد: «او در شهر قم از بزرگان بشمار مي رفت و از طرف سلطان بر آنجا حكم مي راند. پدرش نيز كه معروف به «طلحي» بود از موقعيت ممتازي برخوردار بود و پرسش و پاسخ هايي به امام علي هادي - عليه السلام - داشت. [34] .

26 - «محمد بن علي بن مهزيار»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و مي افزايد: او ثقه است [35] از ابن طاووس نقل شده است كه محمد از سفيران و واسطه هاي امام - كه اماميه قائل به امام حسن عسكري درباره ي آنان اختلاف ندارند - بشمار مي رفت. [36] .

27 - «محمد بن عيسي»: نامش محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني است و شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و مي افزايد كه او ضعيف است [37] كشي مجموعه اي از تأليفات او را نام مي برد از جمله: كتاب الامامه، كتاب الواضح المكشوف في الرد علي اهل الوقوف، كتاب المعرفة، كتاب بعد الاسناد، كتاب قرب الاسناد، كتاب الوصايا، كتاب اللؤلؤ، كتاب المسائل المحرمه، كتاب الضياء، كتاب الظرائف، كتاب التوقيعات، كتاب التجمل و المعرفة، كتاب الفي ء و الخمس، كتاب الرجال، كتاب الزكاة، كتاب ثواب الاعمال و كتاب النوادر [38] .

28 - «محمد بن الفرج رخجي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [39] وي پيوندي استوار با امام -

عليه السلام - داشت و نامه هايي ميان آنان رد و بدل شد كه پاره اي از آنها به شرح زير است:

1 - كشي به سند خود از محمد بن فرج نقل مي كند كه گفت:

«به امام هادي - عليه السلام - نامه اي نوشتم و در آن از ابوعلي بن راشد، عيسي بن جعفر بن عاصم و ابن بند (و اعتقادشان) پرسيدم حضرت برايم نوشت: ابن راشد را ياد كردي، خدايش بيامرزد كه سعادتمند بزيست و شهيد از دنيا رفت. سپس بري ابن بند و عاصمي دعا نمود» [40] .

2 - كليني به اسناد خود از علي بن محمد نوفلي نقل مي كند كه گفت: «محمد بن الفرج به من گفت: امام هادي - عليه السلام - به من نوشت: اي محمد! حواست جمع باشد و هوشيار باش. محمد مي گويد: من همچنان در انديشه معني جملات فوق بودم و مقصود از آنها را نمي دانستم ليكن خود را جمع و جور كرده بودم كه پيكي از طرف حكومت به سراغم آمد و مرا دست بسته از شهر خارج كرد و تمام اموالم را توقيف نمود و مرا به زندان انداخت كه هشت سال در آنجا بسر بردم. پس از اين مدت مجددا نامه حضرت به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود: اي محمد! در جانب ناحيه ي باختري، منزل مكن. نامه را خواندم و گفتم: اين دستور را به من مي دهي، در صورتي كه من با اين حالت در زندان بسر مي برم جدا كه مسأله ي شگفت آوري است! اندك مدتي نگذشته بود كه مرا رها كردند - الحمدلله -. محمد نامه اي به حضرت نوشت و در آن از املاك خود و سرنوشت آنها

جويا شد و حضرت پاسخ داد: به زودي املاكت به تو داده خواهد شد. همين كه محمد به سوي عسكر رفت دستور داد كه املاك او را بازگردانند ليكن محمد قبل از آن مرده بود» [41] . اين نامه اعتماد حضرت به محمد و پيوند استوار آنها را به خوبي نشان مي دهد هنگامي كه محمد بيمار گشت امام هادي - عليه السلام - يكي از پيراهن هاي خود را برايش فرستاد و او آن را زير سر خود گذاشت و پس از فوت از پيراهن حضرت به عنوان كفن محمد استفاده كردند.

29 - «محمد بن الفضل»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارند.

30 - «محمد بن الفضل بغدادي»: از امام هادي هدايت مي كرد و عبدالله بن جعفر حميري از او روايت كرده است [42] .

31 - «محمد بن القاسم»: نامش محمد بن القاسم بن حمزة بن موسي، ابوعبدالله علوي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [43] .

32 - «محمد بن مروان جلاب»: برقي او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - دانسته و مي افزايد كه او ثقه است. [44] .

33 - «محمد بن مروان الخطاب»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [45] .

34 - «محمد بن موسي بن فرات»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [46] .

35 - «محمد بن موسي الربعي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند. [47] .

36 - «محمد

بن يحيي بن درياب»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [48] .

37 - «مصقلة بن اسحاق»: مصقلة بن اسحاق قمي اشعري است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [49] .

38 - «معاوية بن حكيم»: او معاوية بن حكيم بن معاوية بن عمار كوفي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [50] .

نجاشي درباره اش مي گويد: او ثقه و بزرگواري است از اصحاب امام رضا - عليه السلام - ابوعبدالله الحسين مي گويد: مشايخ و بزرگانمان را شنيدم مي گفتند: معاوية بن حكيم 24 اصل روايت كرده است. او را كتاب هايي است از جمله: كتاب الطلاق، كتاب الحيض، كتاب الفرائض، كتاب النكاح، كتاب الحدود و كتاب الديات، حديث نوادري نيز دارد. [51] .

39 - «منصور بن عباس رازي»: خانه اش كنار دروازه كوفه به بغداد بود. شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد. [52] و نجاشي درباره او مي گويد: متزلزل و سست عقيده بود و او را كتاب نوادر بزرگي است. [53] .

40 - «موسي بن داوود يعقوبي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد و او امامي مجهول الحالي است.

41 - «موسي بن عمر»: موسي بن عمر بن بزيع، مولاي منصور، مردي است ثقه و شيخ او را از اصحاب امام هادي ياد مي كند [54] و مي گويد: او را «كتاب النوادر» است [55] .

42 - «موسي بن عمر الحضين»: شيخ او را از اصحاب امام هادي نام مي برد. [56] .

43 - «موسي بن مرشد وراق نيشابوري»: شيخ او را از اصحاب امام

هادي يادي مي كند [57] او امامي مجهول الحالي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال طوسي.

[6] رجال طوسي.

[7] معجم رجال الحديث، ج 15، ص 26.

[8] رجال برقي.

[9] رجال برقي.

[10] رجال طوسي.

[11] رجال طوسي.

[12] رجال نجاشي.

[13] رجال كشي.

[14] رجال نجاشي.

[15] همان مدرك.

[16] رجال طوسي.

[17] رجال طوسي.

[18] رجال طوسي.

[19] رجال طوسي.

[20] رجال طوسي.

[21] رجال طوسي.

[22] رجال نجاشي.

[23] رجال طوسي.

[24] رجال كشي.

[25] رجال طوسي.

[26] رجال طوسي.

[27] رجال طوسي.

[28] رجال برقي.

[29] رجال طوسي.

[30] رجال نجاشي.

[31] رجال نجاشي.

[32] رجال طوسي.

[33] رجال طوسي.

[34] رجال نجاشي.

[35] رجال طوسي.

[36] معجم رجال الحديث، ج 17، ص 34.

[37] رجال طوسي.

[38] رجال طوسي.

[39] رجال طوسي و كشي.

[40] رجال طوسي و كشي.

[41] اصول كافي.

[42] معجم رجال الحديث.

[43] رجال طوسي.

[44] رجال طوسي.

[45] رجال طوسي.

[46] رجال طوسي.

[47] رجال طوسي.

[48] رجال طوسي.

[49] رجال طوسي.

[50] رجال طوسي.

[51] رجال نجاشي.

[52] رجال طوسي.

[53] رجال نجاشي.

[54] رجال طوسي.

[55] الفهرست شيخ طوسي.

[56] رجال طوسي.

[57] رجال طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ن»

1 - «نصر بن حازم قمي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [1] .

2 - «نضر بن محمد همداني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي ياد مي كند و مي افزايد كه او ثقه است [2]

علامه نيز او را توثيق نموده و او را در كتاب الحاوي در فصل ثقات آورده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فهرست شيخ طوسي.

[2] رجال طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ه_»«ي»

1 - «يحيي بن ابي بكر رازي»: معروف به ضرير و شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [1] .

2 - «يحيي بن محمد»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [2] ليكن حال او مجهول و ناشناخته است.

3 - «يعقوب بن اسحاق»: نامش، يعقوب بن اسحاق ابويوسف دورقي اهوازي مشهور به ابن سكيت است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد [3] او نزد امام جواد و امام هادي - عليهماالسلام - از احترام زيادي برخوردار بود و از خصيصين ايشان بشمار مي رفت. همچنين او از امام جواد روايات و مسائلي نقل كرده است. [4] .

ابن سكيت پرچمدار عربيت، ادبيات، شعر، لغت و نحو بشمار مي رفت و تأليفات متعددي از جمله: تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق از خود بجا گذاشت. ابن خلكان از يكي از علما چنين نقل مي كند: كتابي در لغت بهتر از اصلاح المنطق از جسر (پل) بغداد نگذشته است. شك نيست كه اين كتاب سودمند و جامع بوده و بسياري از لغات را گرد آورده است و در نوع خودش با اين حجم بي نظير است. گروهي به اين كتاب پرداخته اند. وزير مغربي آن را مختصر نموده و خطيب تبريزي به تنقيح و تهذيب اين كتاب دست يازيده است. ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرد مي گويد:

«كتابي بهتر از اصلاح المنطق ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم». و ثعلب مي گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از ابن اعرابي كسي آگاهتر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است. [5] . متوكل او را به خاطر ولاي اهل بيت و به جرم تشيع به شهادت رساند - كه ما تفصيل آن را در فصول آينده بيان خواهيم كرد.

4 - «يعقوب بجلي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [6] او امامي مجهول الحالي است.

5 - «يعقوب بن منقوش»: شيخ او را از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - نام مي برد. [7] .

6 - «يعقوب بن يزيد»: يعقوب بن يزيد بن حماد انباري سلمي كاتب، كنيه اش ابويوسف است و شيخ او را از اصحاب ثقه ي امام هادي نام مي برد [8] و مي گويد: او داراي كتاب هايي از جمله: كتاب النوادر است [9] . نجاشي مي گويد: يعقوب كاتب منتصر بود و از امام جواد - عليه السلام - روايت مي كرد و به بغداد رفته در آن جا ساكن شد. او ثقه و راستگو است و كتابهايي به شرح زير دارد: البداء، المسائل، نوادر الحج، و الطعن علي يونس» [10] .

صاحبان كنيه:

ياران امام هادي كه با كنيه معروف شده اند عبارتند از:

7 - «ابوبكر فهكي»: او ابن ابي طيفور متطبب است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [11] او از جمله كساني است كه نص بر امامت حضرت عسكري را روايت كرده است و مي گويد: امام هادي - عليه السلام - برايم نوشت: «ابومحمد (حسن عسكري) فرزندم، ناصح ترين فرد از خاندان

آل محمد و موثق ترين آنان است. او بزرگترين پسرم و جانشين پس از من است. امامت به او مي رسد و احكام آن به عهده ي او است. هر چه از من مي پرسي پس از من از او بپرس و هر چه را خواهاني او دارا است». [12] .

8 - «ابوالحسين بن هلال»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد. [13] و علامه [14] و مجلسي [15] او را توثيق نموده اند.

9 - «ابوالحصين الحضيني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و مي افزايد او ثقه است و در اهواز ساكن شده بود. [16] .

10 - «ابوطاهر»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد و مي افزايد كه او برادر محمد بن محمد مي باشد. [17] .

11 - «ابوطاهر بن حمزة»: او ابوطاهر بن حمزة بن اليسع اشعري و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ثقه و اهل قم معرفي مي كند. [18] .

12 - «ابوطاهر محمد»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [19] .

13 - «ابوعبدالله المغازي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد و مي افزايد كه او غلوكننده است. [20] .

14 - «ابوعبدالله مكاري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند. [21] .

15 - «ابومحمد بن ابراهيم»: شيخ بدون كمترين اظهار نظري او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند و ديگر چيزي اضافه نمي كند. [22] .

16 - «ابويحيي جرجاني»: ابويحيي همان احمد بن داوود بن سعيد فزاري است و از اصحاب

امام هادي - عليه السلام - بشمار مي رود. [23] . زنان: شيخ طوسي از زناني كه از امام هادي - عليه السلام - روايت كرده اند تنها يك بانو را نام مي برد:

17 - «كلثوم الكرخيه: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد و مي افزايد كه عبدالرحمن الشعيري - ابوعبدالله، رحمن بن داوود بغدادي - از او روايت كرده است. [24] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

[4] تنقيح المقال، ج 3، ص 329.

[5] الكني و الالقاب، ج 1، ص 314.

[6] رجال طوسي.

[7] رجال طوسي.

[8] رجال طوسي.

[9] فهرست طوسي.

[10] رجال نجاشي.

[11] رجال طوسي.

[12] اصول كافي.

[13] رجال طوسي.

[14] الخلاصه.

[15] الوجيزه.

[16] رجال طوسي.

[17] رجال طوسي.

[18] رجال طوسي.

[19] رجال طوسي.

[20] رجال طوسي.

[21] رجال طوسي.

[22] رجال طوسي.

[23] تنقيح المقال، ج 4، ص 39.

[24] رجال طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

ابراهيم بن ادريس

شيخ طوسي و برقي او را در رديف اصحاب آن حضرت قرار داده اند. [1] و مرحوم ثقة الاسلام كليني در كتاب شريف كافي او را از كساني به شمار آورده كه حضرت حجة بن الحسن المهدي عجل الله تعالي فرجه را ديده اند، مي نويسد: انه قال: «رأيته عليه السلام بعد مضي أبي محمد حين ايفع و قبلت يديه و رجليه». [2] . «حضرت مهدي عليه السلام را بعد از شهادت امام عسكري عليه السلام در وقتي كه بيست سال از عمرش گذشته بود ديدم و دست و پاي وي را بوسيدم».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

معجم رجال الحديث، ج 1، ص 202.

[2] كافي، ج 1، ص 331.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ابراهيم بن داود اليعقوبي

شيخ و برقي او را از اصحاب امام جواد و امام هادي عليه السلام به شمار آورده اند. [1] .

و كشي از وي نقل كرده: به امام هادي عليه السلام نوشتم و جريان (انحراف) فارس بن حاتم را به حضرت گزارش نمودم حضرت نوشت: «لا تحفلن به و ان أتاك فاستخف به». [2] .

شرح حال فارس بن حاتم را در آينده خواهم نوشت و او از افرادي بود كه انحراف پيدا كرد.

از نامه اي كه ابراهيم بن داود به امام علي النقي عليه السلام نوشته معلوم مي گردد كه وي از افرادي بوده كه غم و غصه دين و مذهب دارند و در مقابل اشخاص فاسد و گمراه و گمراه كننده بي تفاوت نبوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 221.

[2] معجم رجال الحديث، ج 13، ص 239.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ابراهيم بن عبده نيشابوري

شيخ طوسي رحمه الله وي را از اصحاب امام هادي و امام عسكري عليهماالسلام به شمار آورده است. [1] و رجالي معروف كشي در كتابش نوشته هايي از امام عسكري عليه السلام نقل نموده كه جلالت و عظمت ابراهيم به روشني از آن استفاده مي گردد:

1 - از بعض افراد ثقه از اهل نيشابور نقل نموده كه امام عسكري عليه السلام به اسحاق بن اسماعيل نوشت:

اي اسحاق تو از طرف من قاصدي به سوي ابراهيم بن عبده - خدا او را توفيق دهد - به او برسان كه به آنچه توسط محمد بن موسي نيشابوري به او نوشته ام عمل نمايد و آن نامه را براي كساني كه نزد او هستند از همشهريانش قرائت نمايد تا

ديگر از من نپرسند و خدا را اطاعت نمايند و به او پناه برند و شيطان را از خود برانند و از او فرمان نبرند.

سلام و درود فراوان خدا بر ابراهيم بن عبده و بر تو اي اسحاق و بر همه دوستانم. خدا شما را توفيق ارزاني دارد. [2] .

2 - نامه اي ديگر را از امام عسكري عليه السلام نقل نموده كه حضرت در آن نامه به شيعيان دستور داده كه حقوق مالي خود را به ابراهيم بن عبده بدهند كه او وكيل من است و باطل را ادعا نمي نمايد. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 250.

[2] همان، ص 250 - 253.

[3] همان، ص 253 و 254.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ابراهيم بن عقبه

شيخ طوسي و برقي وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده اند. [1] .

چند حديث از احاديثي كه از حضرت روايت نموده ذكر مي نمايم:

حديث اول

مرحوم كشي در بخش واقفه از ابراهيم بن عقبه نقل نموده كه به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت گردم شما اين واقفيه را مي شناسيد، در نماز آنان را نفرين نمايم؟

قال عليه السلام: «نعم اقنت عليهم في الصلاة». [2] .

حضرت فرمود: «آري در نماز آنان را نفرين كن». در نامه اي كه ابراهيم بن عقبه به امام عليه السلام نوشته است از واقفيه تعبير به ممطوره شده است. مرحوم سيد محمد كاظم قزويني گويد: از واقفيه تعبير به ممطوره شده است براي اين جهت كه آنان را به سگي تشبيه نمايد كه بر آن باران باريده و بيشتر موجب

نجاست انسان مي گردد زيرا اگر سگ تر گرديد قطرات آب از بدن آن به انسان اصابت مي نمايد. [3] . و مرحوم شيخ طريحي مي نويسد: واقفيه كساني مي باشند كه از پذيرفتن امامت امام رضا عليه السلام سر باز زدند و بر موسي بن جعفر عليهماالسلام متوقف شدند و در وفات وي توقف نمودند و علت توقف آنان اين بود: وقتي كه حضرت كاظم عليه السلام به شهادت رسيد نزد همه ي وكلاي حضرت مال فراواني بود براي اينكه آن اموال را بخورند منكر شهادت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام شدند. نزد زياد قندي هفتاد هزار دينار بود و يكي از وكلاي حضرت عثمان بن عيسي رواسي بود كه مال فراواني و شش كنيز نزد وي بود او در مصر وكيل موسي بن جعفر عليهماالسلام بود وقتي حضرت به شهادت رسيد امام رضا عليه السلام شخصي را نزد وي فرستاد و آنچه نزد او بود درخواست نمود. به حضرت نوشت: پدرت وفات ننموده است، امام رضا عليه السلام به عثمان نوشت: «ان أبي قد مات و قد اقتسمنا ميراثه، و قد صحت الاخبار بموته». «پدرم وفات نمود و ميراث او را قسمت نموديم و اخبار صحيح و درست در وفات او رسيده است». آن ملعون به حضرت نوشت: اگر پدرت وفات ننموده باشد تو در اين اموال حقي نداري و اگر وفات نموده باشد - آن گونه كه تو مي گويي - باز حق نداري زيرا به من دستور نداده كه آن اموال را به تو بدهم و كنيزان را آزاد نمودم و آنان را تزويج نمودم. [4] . دقت فرماييد محبت دنيا و مال كار انسان را به كجا مي كشاند براي زندگي

چند روزه امر مسلم را انكار نمودند و امامت امام هشتم عليه السلام را نپذيرفتند، خدا ما را از لغزش ها حفظ نمايد.

حديث دوم

مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند از ابراهيم بن عقبه نقل نموده كه به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم و از زيارت امام حسين و زيارت امام موسي بن جعفر و زيارت امام جواد عليهم السلام پرسيدم (كه كدام يك برتر است) حضرت در جواب نوشت:

«أبوعبدالله عليه السلام المقدم و هذا أجمع و أعظم أجرا». [5] .

مرحوم علامه مجلسي در معناي اين جمله چند احتمال را ذكر نموده است:

1- امام حسين عليه السلام مقدم تر و افضل از آنان است.

2- اگر امر داير شود ميان زيارت امام حسين عليه السلام تنها و زيارت هر يك از معصومين عليهم السلام كه نتواني همه را زيارت نمايي، زيارت امام حسين عليه السلام برتري دارد ولي زيارت امام موسي بن جعفر و امام جواد عليهم السلام با هم جامع تر و افضل است از زيارت امام حسين عليه السلام به تنهايي.

3 - سزاوار است زيارت امام حسين عليه السلام را مقدم بداري اگر پس از آن موسي بن جعفر و امام جواد عليهم السلام را نيز زيارت نمايي جامع تر و مزد بيشتري نصيبت مي گردد.

4 - از بعضي نقل نموده كه مراد اين است: زيارت امام كاظم عليه السلام و امام جواد عليه السلام از زيارت امام حسين عليه السلام جامع تر است زيرا اعتقاد به امامت امام كاظم و امام جواد عليهماالسلام مستلزم اعتقاد به امامت امام حسين عليه السلام مي باشد به اين توضيح كه هر كس امامت اين دو بزرگوار را معتقد بود به امامت امام حسين عليه السلام نيز عقيده دارد ولي ممكن است

كسي به امامت امام حسين عليه السلام معتقد باشد و امامت اين دو بزرگوار را انكار نمايد مانند زيديه، بنابر اين زيارت آن دو امام عليهماالسلام مانند اصل اعتقاد به امامت آنان مي باشد. افزون بر اين زيارت آن دو بزرگوار مانند زيارت امام رضا عليه السلام به خواص از شيعه اختصاص دارد ولي زيارت امام حسين عليه السلام را همه شيعيان قبول دارند ولي اين معناي اخير مورد ايراد است. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 1، ص 259.

[2] معجم رجال الحديث، ج 1، ص 259.

[3] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 145.

[4] مجمع البحرين، ج 5، ص 130 و 131، واژه ي «وقف».

[5] كافي، ج 4، ص 583 و 584.

[6] همان پاورقي.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ابراهيم بن مهزيار

شيخ طوسي وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است. [1] .

از بعضي روايات استفاده مي شود كه از وكلاي حضرت مهدي عليه السلام بوده. مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مي نمايد كه وقت شهادت امام حسن عسكري عليه السلام در اينكه بعد از او امام كيست دچار شك شدم و مال فراواني نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود پس آن اموال را برداشت و بر كشتي سوار گرديد من نيز به عنوان بدرقه او به راه افتادم. در ميان راه تب سختي بر وي عارض گرديد، به من گفت: پسرم مرا به منزلم برگردان مي دانم كه مي ميرم. و به من گفت: در ارتباط با اين مال از خدا بترس (به

امام عليه السلام برسان) به من وصيت نمود و درگذشت. پيش خود فكر كردم و گفتم: پدرم كاري نادرست نمي نمود، اين اموال را بار مي نمايم و به عراق مي برم و كنار شط خانه اي را كرايه مي نمايم و هيچ كس را در جريان نمي گذارم اگر امر امامت و امام برايم مانند زمان امام حسن عسكري عليه السلام روشن گرديد اموال را به آن امام تحويل مي دهم وگرنه آن را براي خود برمي دارم. با اين انگيزه به عراق وارد شدم و كنار شط خانه اي را اجاره نمودم و چند روزي ماندم.

ناگهان قاصدي نزد من آمد كه نامه اي داشت و در آن نامه نوشته شده بود: اي محمد فلان مقدار مال در فلان مقدار كيسه با توست، تمام ريزه كاري هاي آن اموال نوشته شده بود - حتي بعضي چيزها كه من از آن آگاه نبودم -. اموال را به قاصد دادم و چند روزي ديگر ماندم و متحير و اندوهناك بودم پس نامه اي به دستم رسيد كه: تو را به منصب پدرت ابقا نموديم پس خدا را حمد نما. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 1، ص 303.

[2] كافي، ج 1، ص 518، ح 5.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

احكم بن يسار

از روايتي كه كشي نقل نموده است استفاده مي گردد كه احكم بن يسار از اصحاب امام هادي عليه السلام است روايت چنين است: احكم بن يسار از ابي الحسن صاحب عسكر (امام هادي عليه السلام) روايت نموده كه قنبر غلام اميرالمؤمنين عليه السلام بر حجاج بن يوسف وارد گرديد. حجاج از او پرسيد: تو براي علي بن ابي طالب عليهماالسلام چه

خدمتي مي نمودي؟ گفت: در كار وضو به او خدمت مي كردم. حجاج گفت: وقتي كه از وضو فراغت مي يافت چه مي گفت؟ قنبر گفت: اين آيه را مي خواند: (فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كل شي ء حتي اذا فرحوا بما اوتوا أخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون - فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين). [1] . «پس همين كه آيه هايي كه بدان پندشان داده بودند به فراموشي سپردند، درهاي همه چيز را بر آنها گشوديم و چون به آنچه به آنان داده شد شادمان شدند ناگهان آنان را گرفتيم پس آنان نوميد شدند. و بنياد گروهي كه ستم نمودند قطع گرديد و سپاس مخصوص پروردگار جهانيان است». حجاج لعنة الله عليه گفت: گمان مي كنم كه اين را بر ما تأويل مي كرده است؟ قنبر فرمود: آري. ملعون گفت: وقتي تو را گردن بزنم چه مي كني؟ فرمود: اگر چنين كني من خوشبختم و تو بدبختي. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انعام / 44 و 45.

[2] معجم رجال الحديث، ج 14، ص 88.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

احمد بن اسحاق قمي

مرحوم نجاشي او را از اصحاب امام جواد و امام هادي و امام عسكري به شمار آورده است و فرموده از ياران خاص امام عسكري عليه السلام و نماينده اهل قم بوده است. [1] .

يعني از جانب اهل قم خدمت امام عليه السلام رفت و آمد داشته. و شيخ طوسي فرموده: مردي جليل القدر و ثقه و از ياران خاص امام عسكري عليه السلام و شيخ قمي ها و نماينده آنها بوده و خدمت امام زمان عليه السلام شرفياب شده

است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 47.

[2] همان، ص 47 و 48.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

احمد بن حاتم بن ماهويه

مرحوم كشي روايتي را نقل كرده است از آن استفاده مي گردد كه احمد بن حاتم از اصحاب امام علي النقي عليه السلام است روايت اين است: احمد بن حاتم بن ماهويه مي گويد: به امام هادي عليه السلام نامه اي نوشتم - و برادر احمد بن حاتم نيز به آن حضرت نامه نوشته بود -: از آن حضرت پرسيدم: احكام دينم را از چه شخصي بگيرم؟ حضرت به احمد بن حاتم و برادرش نوشت: «فهمت ما ذكرتما فاعتمدا في دينكما علي كبير في حبنا و كل كثير القدم في أمرنا فانهم كافو كما ان شاء الله تعالي». [1] . «آنچه را ذكر نموده بوديد دانستم، در دينتان به كسي كه در محبت ما عمري را گذرانده و به هر كه در امر امامت ما را مقدم بدارد اعتماد نماييد كه آنان براي شما كافي هستند ان شاء الله».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 62.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

اسماعيل بن علي بن الحكم

مرحوم قزويني او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده است كنيه ي وي ابودعامه است وي از قضات اهل سنت است، چنانچه در لسان الميزان آمده است.

نويسنده: گويا عقيده ي مرحوم قزويني اين است كه هر كس از يكي از امامان عليهم السلام نقل حديث نموده از اصحاب او به شمار مي آيد و اسماعيل بن علي از امام هادي عليه السلام حديث زير را روايت نموده است: مي گويد: خدمت امام علي بن محمد النقي عليهماالسلام شرفياب شدم در آن بيماري كه به آن وفات نمود تا از وي عيادت نمايم وقتي خواستم از خدمت آن حضرت بيرون روم به من

فرمود: اي ابودعامه حق تو بر من واجب گرديد، آيا برايت حديثي نقل ننمايم كه با شنيدن آن شادمان شوي؟ عرض كردم: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم نياز فراوان به آن دارم. حضرت از پدرش از پدرانش تا از رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم حديث نمود كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به علي عليه السلام فرمود: اي علي بنويس. علي عليه السلام عرض كرد: چه بنويسم؟ فرمود:

بسم الله الرحمن الرحيم

«الايمان ما و قر في القلوب و صدقته الاعمال و الاسلام ما جري علي اللسان و حلت به المناكحة». «ايمان چيزي است كه در دل ها استقرار پيدا نمايد و كارهاي انسان آن را تصديق نمايد و اسلام چيزي است كه بر زبان جاري مي شود و ازدواج با مسلمان در پرتو آن جايز مي گردد». ابودعامه مي گويد: عرض كردم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به خدا سوگند نمي دانم كدام يك بهتر است متن حديث يا اسناد آن (كه از امام جواد عليه السلام شروع و به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ختم مي شود).

حضرت فرمود: اين صحيفه اي است به خط علي بن ابي طالب عليهماالسلام و املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه صغيران ما از بزرگان به ارث برده اند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 208.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ايوب بن نوح بن دراج النخعي ابوالحسين

نجاشي فرموده: وكيل امام رضا و امام حسن عسكري عليهماالسلام بود و نزد آنان جايگاهي عظيم و مورد اطمينان

داشت.

سخت با ورع بود زياد عبادت مي نمود در رواياتش ثقه بود و پدرش نوح بن دراج درست اعتقاد و در كوفه قاضي بود. مرحوم شيخ وي را توثيق نموده و از اصحاب امام علي النقي عليه السلام به شمار آورده است. و مرحوم كشي از حمدان قلانسي نقل كرده كه ايوب بن نوح از صالحان بوده و از دنيا رفت در حالي كه مقدار صد و پنجاه دينار باقي گذاشت و مردم مي پنداشتند كه مال فراواني نزد اوست زيرا از امامان عليهم السلام سمت وكالت داشت. [1] .

از امام هادي عليه السلام دو اخبار به غيب نقل نموده است:

1 - مي گويد: به امام علي النقي عليه السلام نوشتم: زوجه من حامله است از خدا درخواست كن پسري روزي من نمايد. حضرت نوشت: وقتي به دنيا آمد او را محمد نام بگذار. پس از آن پسري متولد شد او را محمد ناميدم. [2] .

2 - مي گويد: جعفر بن عبدالواحد قاضي كوفه مرا اذيت مي نمود جريان آزار و اذيت وي را به امام هادي عليه السلام نوشتم. حضرت به من نوشت: دو ماه ديگر شر او از تو دفع مي گردد. در اثناي دو ماه از قضاوت كوفه عزل شد و از او راحت شدم. [3] .

و امام هادي عليه السلام طبق روايت زير شهادت داده كه ايوب بن نوح از اهل بهشت است: عمرو بن سعيد مدايني مي گويد: در صريا خدمت امام علي النقي عليه السلام بودم كه ايوب بن نوح خدمت حضرت شرفياب شد و مقابل وي ايستاد. حضرت به او دستوري داد و ايوب از خدمت آن حضرت بيرون رفت. امام هادي رو به من نمود و

فرمود: اي عمرو اگر دوست داري به مردي از اهل بهشت نظر نمايي به اين مرد نگاه كن. [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 3، ص 260 - 262.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 77.

[3] همان.

[4] همان.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ابراهيم بن اسحاق

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام شمرد و افزوده است كه وي ثقه است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي: ص 409.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن ابي بكر

ابراهيم بن ابي بكر رازي مكني به ابومحمد، برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن ادريس

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته [1] و همچنين برقي نيز او را از ياران امام هادي شمرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي: ص 409.

[2] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن اسحاق

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و افزوده است كه وي ثقه است [1] و همچنين برقي، مي گويد: «او بزرگ است و هيچ ايرادي بر او نيست.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن داوود يعقوبي

ابراهيم بن داوود يعقوبي

ابراهيم بن شيبه

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] كه نامه اي به امام عليه السلام نوشت و از گروهي از بي دينان كه آثار فكري اسلام را درهم مي كردند، در آن نامه گله و شكوه كرد و ما آن جا كه درباره عصر امام سخن مي گوييم در اين باره بحث خواهيم كرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن عبده نيشابوري

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام و نيز از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام شمرده است [1] و كشي مي گويد: امام حسن عسكري عليه السلام نامه اي به اسحاق بن اسماعيل نوشت و در آن نامه به ابراهيم بن عبده سلام رسانده و او را براي دريافت حقوق شرعيه وكيل خود قرار داد [2] ، و او را نزد عبدالله بن حمدويه بيهقي فرستاد و به او نامه اي داد كه در آن نامه آمده بود:

«باري ابراهيم بن عبده را به سوي شما فرستادم تا آن نواحي و مردم ناحيه شما حقوقي را كه از ما به گردن شماست به او بپردازند، و او مورد اطمينان و امين من در نزد دوستان ما در آن جاست پس بايد از خدا بترسند و حقوق واجبه را به او بپردازند و هيچ بهانه اي در ترك و تأخير آن ندارند و خداوند آنان را به وسيله نافرماني اوليايش نگونبخت نسازد و خداوند ايشان و تو را نيز با ايشان با طلب مغفرت ما بيامرزد كه خداوند داراي كرم فراوان و گسترده است...» [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2]

رجال كشي.

[3] معجم رجال الحديث: 1 / 118.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن عقبه

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] .

و همچنين برخي او را از اصحاب امام هادي شمرده اند [2] ابراهيم از امام ابوجعفر الجواد عليه السلام و امام ابوالحسن الهادي عليه السلام روايت كرده، و سهل بن زياد و گروهي ديگر از وي نقل حديث كرده اند [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

[3] معجم رجال الحديث: 1 / 222 - 221.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام نام برده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ابراهيم بن محمد همداني

شيخ او را از اصحاب امام رضا عليه السلام و همچنين از اصحاب امام جواد و امام هادي عليهماالسلام دانسته است [1] و كشي مي گويد: وكيل امام عليه السلام بوده و چهل مرتبه به حج رفته است [2] ، و همچنين وكيل امام جواد عليه السلام بوده است و امام در نامه اي به او نوشت: (حساب تو رسيد، خداوند از تو بپذيرد و از ايشان خشنود گردد و آنان را در دنيا و آخرت با ما محشور سازد، و اين مبلغ وجه نقد و اين قدر پارچه براي تو فرستاده شد، خداوند آنها و تمام نعمتهايش را بر تو مبارك گرداند و به - آن شخص - نضر، نوشتيم و دستور داديم كه مزاحم تو نشود و برخلاف تو كاري نكند و به دوستانمان در همدان نامه اي نوشته و به آنها دستور داديم كه از تو اطاعت كنند و از فرمان تو پيروي كنند و وكيلي جز تو نداريم.» [3] .

اين روايت دليل بر وثاقت و عظمت مقام و قدر و منزلت وي در نزد امام عليه السلام است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

[3] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

احترام به امام هادي

به متوكل گفتند: چرا مأموران تو تا اين اندازه به حضرت هادي احترام مي كنند و اجازه نمي دهند به هنگام ورود خودش پرده را بلند كرده يا در را باز كند. اگر مردم بفهمند، مي گويند: خليفه او را شايسته مي داند، وگرنه با او اين گونه رفتار نمي كرد.

متوكل دستور داد كه ديگر كسي براي امام عليه السلام پرده را بلند نكند، اما پس

از آن هر گاه امام وارد مي شد، بادي مي وزيد و پرده خود به خود بلند مي شد و به هنگام خروج نيز اين عمل تكرار مي شد. متوكل وقتي اين فضيلت را مشاهده كرد، به درباريان دستور داد كه مانند گذشته با وي رفتار كنند و به امام احترام بگذاريد.% [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 128.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

ابهت و عظمت امام هادي

راوي مي گويد: هر زماني كه حضرت هادي عليه السلام وارد مي شد، تمامي مردم در برابر او از مركب خود پياده مي شدند. بعضي گفتند: ما چرا در برابر اين پسر پياده شويم كه نه شرافت او از ما بيشتر است و نه سن او از ما زيادتر است. به خدا سوگند كه براي او پياده نمي شويم.

ابوهاشم جعفري مي گويد: به خدا سوگند! وقتي او را ببينيد، پياده خواهيد شد، در حالي كه خوار باشيد. وقتي امام عليه السلام وارد شد، همگي به احترام حضرت پياده شدند. ابوهاشم به آنان گفت: پس سوگندتان چه شد؟ آنان گفتند: به خدا قسم! نتوانستيم خودداري كنيم و بي اختيار پياده شديم؛ «و الله ما ملكنا أنفسنا حتي ترجلنا». [1] .شيخ طوسي قدس سره از اسحق بن عبدالله علوي نقل مي كند: ميان پدرم و عموهايم در چهار روزي كه روزه مستحب است. اختلاف پديد آمد. در آن هنگام حضرت در «صريا» مي زيستند. پدر و عموهايم خدمت امام عليه السلام رسيدند. حضرت فرمود: براي پرسش از چهار روزي كه در ايام سال روزه اش مستحب است. پيش من آمده ايد. آنان گفتند: آري! حضرت فرمود: در 17 ربيع الأول

روز تولد پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و 27 رجب مبعث آن حضرت 25 ذي القعده روز دحوالأرض (شكافته شدن و بيرون آمدن زمين از ميان آب) و 18 ذي الحجه روز غدير. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 137.

[2] بحار، ج 50، ص 157.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

استجابت دعاي امام هادي

شخصي به نام ابوموسي مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم و عرض كردم: متوكل حقوق مرا قطع كرده و اين به سبب ارادتي است كه من به شما دارم. دستور فرماييد تا حقوق مرا بدهند. حضرت فرمود: كار تو ان شاء الله درست خواهد شد. وقتي شب شد، چند نفر از جانب متوكل پي در پي به طلب من آمدند و مرا نزد او بردند. چون نزديك منزل او شدم، فتح بن خاقان مرا ديد و گفت: اي مرد! شب در منزل خود قرار نمي گيري و مرا به زحمت انداختي. سپس پيش متوكل رفتم، وي گفت: ما از تو غافل شديم! پس، چرا تو از ما ياد نمي كني و حقوق خود را متذكر نمي شوي؟ چقدر از ما مي خواهي؟ من نيز مقدار آن را گفتم. آن گاه متوكل دستور داد كه دو برابر آنچه را طلب داشتم، به من دادند هنگام بيرون رفتن به فتح بن خاقان گفتم: امام هادي عليه السلام به اينجا آمد؟ گفت: نه. ... متوكل فرستاد؟ ... فتح بن خاقان گفت: شك ندارم كه امام هادي عليه السلام براي تو دعا كرده است به ايشان بگو براي من نيز دعا كند. چون خدمت حضرت

رسيدم. فرمود: اي ابوموسي «هذا وجه الرضا» يعني علامت خشنودي را در چهره ي تو مي بينم. گفتم: آري. به بركت شما، اما شنيدم كه شما نزد متوكل نرفتيد و از او تقاضا نكرديد! فرمود: خداوند مي داند به هنگام مشكلات ما جز به او پناه نمي بريم و بر غير او توكل نمي كنيم. گفتم: فتح بن خاقان نيز التماس دعا داشت. حضرت فرمود: او ما را در ظاهر دوست دارد و در باطن چنين نيست و دعا براي او فايده اي ندارد. گفتم: اي مولاي من! دعايي به من بياموز. فرمود: دعايي است كه من بسيار مي خوانم و از خداوند خواسته ام كه محروم نفرمايد كسي كه بعد از من و در مشهد من آن را بخواند و آن دعا اين است: «يا عدتي عند العدد و يا رجائي و المعتمد و يا كهفي و السند و يا واحد يا أحد، يا قل هو الله أحد أسئلك اللهم بحق من خلقته من خلقك و لم تجعل في خلقك مثلهم أحدا، أن تصلي عليهم و افعل بي كيت و كيت». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 127؛ مناقب، ج 4، ص 411.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

امام هادي در سراي گدايان

روزي كه حضرت هادي عليه السلام وارد شهر سامرا شدند، متوكل در منزلي مخفي شد و امام عليه السلام را به سراي فقرا بردند تا به حضرت توهين شود. امام يك روز در آنجا ماند، سپس متوكل خانه ي جداگانه اي در اختيار امام قرار داد. شخصي به نام صالح بن سعيد مي گويد: من خدمت امام رسيدم و عرض

كردم: فدايت شوم! در همه ي امور مي خواهند نور شما را خاموش كنند و در حق شما كوتاهي مي كنند، به گونه اي كه شما را در مكاني نامناسب جاي دادند! حضرت فرمود: اي سعيد! چنين نيست كه تو تصور مي كني، هنوز نسبت به ما شناخت پيدا نكرده اي. سپس امام عليه السلام با دست مباركش اشاره اي كرد و ناگاه باغ هاي خرم و سرسبز و نهرهايي پر از آب را مشاهده كردم. چشمانم حيرت زده شد و بسيار تعجب كردم. آن حضرت فرمود: اي سعيد! ما هر جا باشيم، چنين قدرتي را داريم و چنين امكاناتي براي ما فراهم است و در خانه ي گدايان نيستيم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة، ج 3، ص 243؛ بحار، ج 50، ص 133.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

اقامت در سامرا

آيت الله العظمي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي رحمه الله نقل كرده اند كه:

وقتي در سامرا اقامت داشتم شبي براي زيارت حضرت سيد محمد عليه السلام از سامرا بيرون رفتم و راه را گم نمودم. پس از يأس از زندگي خود به واسطه ي تشنگي فوق العاده و گرسنگي و وزيدن باد سموم در قلب الاسد بي هوش شده روي خاك هاي گرم افتادم.

ولي دفعتا چشم باز كردم و سر خود را بر روي زانوي شخصي ديدم. آن شخص كوزه ي آبي به لب من رسانيد كه تا كنون نظير آن آب را در گوارايي و شيريني نياشاميده بودم. پس از خوردن آب سفره ي نان را باز نمود. دو - سه قرص نان ارزن در آن بود. پس از صرف غذا آن مرد عرب

به من فرمود: نهري جاري در اين جا وجود دارد خود را در آن شست و شو بده.

من گفتم: در اين جا نهري نيست و گرنه من اين قدر تشنه نمي شدم كه مشرف به هلاكت باشم. آن مرد عرب فرمود: اين آب است كه در اين جا جاري است. من به مجرد صادر شدن اين كلمه از آن شخص عرب ديدم در آن جا نهر باصفايي است و تعجب كردم كه نهر آب در كنار من بوده و من از تشنگي و عطش بسيار نزديك به هلاك شدن بودم! آن مرد عرب سپس از من پرسيد: قصد كجا داري؟ گفتم: حرم مطهر سيد محمد عليه السلام. آن شخص عرب فرمود: اين هم حرم سيد محمد است. من مشاهده كردم و ديدم نزديك بقعه ي سيد محمد عليه السلام هستم و حال آن كه محلي را كه در آن جا راه گم كرده بودم قادسيه بود و مسافت فراواني از آنجا تا مرقد سيد محمد عليه السلام وجود داشت. در فاصله ي مصاحبت با آن مرد عرب از وي استفاده ي فراوان بردم و مطالب چندي برايم توضيح داد. از سفارش ها و توصيه هاي وي: تأكيد بر تلاوت قرآن مجيد.

- انكار تحريف قرآن.

- نيكي به والدين.

- رفتن به زيارت بقاع متبركه و امامزادگان.

- احترام به ذريه ي علوي.

- خواندن نماز شب.

- ذكر تسبيح حضرت زهرا عليهاالسلام.

- تأكيد در زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام بود. در اين هنگام از فكرم خطور كرد كه نكند اين شخص امام زمان عليه السلام باشد. با بروز اين فكر در ذهنم ناگاه آن شخص عرب از نظرم ناپديد گرديد و چقدر متأسف شدم

كه يار در كنارم بوده است و گمشده را يافته بودم اما او را نشناختم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

الان موقع فريادرسي است

مناسب است قضيه اي كه از براي فرزند دوم آيت الله شاهرودي جناب حاج آقا سيد علي شاهرودي اتفاق افتاده شرح داده شود.

حاج آقا سيد علي شاهرودي قضيه اي را اين گونه نقل مي كند:

در حدود چهل - يا چهل و پنج - سال [1] پيش من و حاج عبدالرحمان از اهالي بوشهر و حاج شيخ موسي از اهالي سعادت آباد سيرجان كرمان سه نفري از كربلا به نجف پياده مشغول آمدن بوديم، حاج عبدالرحمان و حاج شيخ موسي افراد متدين و با اخلاص و فقير حال و زاهد با نيت هاي پاك بودند كه از اوتاد به شمار مي رفتند. طريق حركت هم بدين صورت بود كه ما از راه ماشين رو نمي رفتيم، بلكه هميشه در طول اسفار متعدده - كه شايد حدود دويست سفر مي شد - راه را ميان بر مي زديم و از آخر نهر عمران آل حاجي سعدون - كه معروف است - بعد از خوان سيد نور در مقابل «چفل» كه شهري است به نام «نبي الله ذوالكفل عليه السلام» كه مقبره ذوالكفل و چند عدد از انبيا و اوصيا در آنجا مدفون هستند بنا شده است تا آخر كه نهر باريك مي شود و همه آب مصرف باغستان ها و مزارع مي گردد، طي طريق مي كرديم.

در آن سفر هوا به غايت گرم بود، ظهر هم گذشته بود، چون به آخر نهر رسيديم و به اين نهر جدول هنديه مي گفتند، من گفتم: بياييد لباس هاي خود را خيس كنيم

كه تا وقتي به طرف خوان مصلي شاه عباسي كه نزديك نجف است برسيم بتوانيم در مقابل باد سموم و هواي داغ مقاومت كنيم. دو همسفر من هم قبول كردند، لباس ها را خيس كرده و يك كتري مسي كوچكي هم داشتم كه آن را پر آب نموده به طرف بيابان به راه افتاديم.

من به دو همسفر خود تذكر دادم كه اين راه خوب نيست بياييد از طرف كوفه برويم، چون هوا خيلي گرم و احتمالا خطر مرگ به علت بي آبي راه وجود دارد.

آن دو نفر قبول نكردند و من چون كوچكتر از آنها بودم حرف ايشان را گوش داده و حركت نموديم، حدود يك فرسخ كه رفتيم علاوه بر اين كه لباس ها خشك شد آب موجود در كتري مسي را كه كم كم مي خوردند به علت گرمي هوا مقدار يك بند انگشت بيشتر باقي نمانده بود كه هر كدام كه تشنگي غلبه مي كرد فقط لب ها را تر مي كرديم. در همين حال حاج عبدالرحمان اشاره كرد كه سيد علي من از تشنگي مردم، يك مقدار آب بده بخورم.

من خواستم به او آب بدهم، ديدم همان مختصر آب ته كتري در اثر باد داغ خشكيده و آب نداريم، گفتم: حاج عبدالرحمان متأسفانه آب نيست. تا اين حرف را شنيد به زمين نشست، ما هم نشستيم، كم كم تشنگي بر حاج عبدالرحمان غلبه كرد و از حركت و تكلم افتاد، ما دو نفر براي اين كه يك قدري از تشنگي ايشان كم كنيم عبا را بر سر او نگاه داشتيم كه شايد با سايه ي عبا از حرارت آفتاب جلوگيري كنيم.

چند لحظه اي به همين حال بوديم، ديديم

كه خبر نمي شود و حاج عبدالرحمان مشرف به موت است. پاهاي او را رو به قبله كشيديم.

حاج شيخ موسي گفت: آقا سيد علي! حالا چه بايد بكنيم؟ گفتم: تو عبا را به هر طوري كه مي داني روي ايشان نگهدار تا من بروم شايد بتوانم وسيله اي يا ماشيني تهيه كنم، چون در آن زمان جاده ها آسفالته نبود، ماشين ها براي اين كه در رمل ها گير نكنند، هر كدام از جايي حركت مي كردند با اين كه ايام زيارتي نجف بود بعد از اربعين حسيني عليه السلام در ماه صفر و به مناسبت وفات حضرت رسول الله صلي الله عليه و اله اياب و ذهاب زياد بود؛ ولي من هر چه به طرف ماشين ها مي دويدم هيچ كس اعتنايي نمي كرد با اين كه ماشين ها مسافركش بودند بالأخره مأيوس شده برگشتم كه خبري از حاج عبدالرحمان بگيرم، اما آنقدر گرما به من اثر كرده بود كه چشمم آن ديد اوليه را نداشت و گمان مي كردم كه آسمان را دود فرا گرفته است، در همان حال يادم از عبارت مقتل حضرت سيدالشهداء عليه السلام آمد كه:

حال العطش بينه و بين السماء كالدخان. «حالت عطش طوري به آن حضرت اثر كرده بود كه جلوي چشمش تيره تار شده بود مثل آن كه بين او و آسمان را دود پر كرده است».

به هر حال رسيدم و ديدم كه حاج عبدالرحمان فوت نموده و حاج موسي هم قريب الموت است، پاهايش را به سمت قبله دراز كشيده و قادر به حركت و صحبت نيست، تقريبا دو ساعت به غروب آفتاب بود و يك فرسخ و نيم تا نجف اشرف فاصله بود، در آن هواي گرم

حاج عبدالرحمان مرده و حاج موسي هم نفس هاي آخر را مي كشيد، من هم قدرت به حركت نداشتم از ته دل صدا زدم: يا صاحب الزمان! الآن موقع آن است كه به فرياد برسي. الله اكبر عجب حالي؟! كه هيچ وقت فراموش نمي شود، ناگاه يك ماشين كوچك سياه رنگ كه به آن «فورد آلماني» مي گفتند از طرف كربلا به نظر رسيد، با زحمت زياد عبا را روي سر حركت دادم، خدا را شاهد و گواه مي گيرم كه گويا اين گرداندن عبا سكان و فرمان ماشين بود كه دور زد طرف ما آمد در داخل ماشين راننده و يك نفر در صدر ماشين نشسته بود كه يك شال سبز چفيه و لباس سفيدي پوشيده بود، ابروها پيوسته دندان ها گشاده و در سمت راست صورت خالي سياه، صورت نوراني و حدود سي الي چهل ساله به نظر مي رسيد، با ديدن اين شخص از همه بدبختي هايي كه داشتم فراموشم شد و محو تماشاي آن قيافه رحماني، آن جلوه ي نوراني و صمداني و نور الهي شده بودم.

آن شخص بزرگوار با زبان فارسي فرمود: سيد علي فرزند سيد محمود شاهرودي چه كار داري.

عرض كردم: حاج عبدالرحمان مرده و حاج موسي يا مرده يا در شرف مرگ است.

آن آقا دستور فرمودند جنازه حاج عبدالرحمان را بياورند. بنده و آقاي راننده رفتيم و او را آورديم و در قسمت عقب ماشين خوابانديم و دو نفري حاج موسي را در ماشين نشانيده به امر آن آقا كه فرمودند: شما هم سوار شويد. من هم سوار شدم و ماشين حركت نمود.

آن آقا با روي باز و لبخند زنان با كمال رأفت

و مهرباني فرمودند: اين پنج عدد آب نبات را بگير نفري يكي شماها، يكي به پدرت آقا سيد محمود و يك دانه هم به مادرت زهرا بده و سلام مرا به پدرت آقا سيد محمود شاهرودي برسان.

بنده عرض كردم: آقا! حاج عبدالرحمان دير وقت است كه مرده است.

فرمود: در دهان او بگذار. والله، والله، والله به زحمت لب و دهان او را باز كردم چون خشك شده بود و آب نبات را به زور به داخل دهان او گذاشتم. آب نبات هاي آن وقت دراز و زرد رنگ بود، همين كه آب نبات وارد دهانش شد، مثل بچه كه پستانك را در دهانش مي گذارند، شروع به مك زدن كرد و برخاست و نشست كه من خنديدم و گفتم: اي خدا مرگت بدهد، اي جانور حرام شده! زنده شدي؟! تو كه مرده بودي. از حرف من آن آقا تبسم فرمود و فرمودند كه اين عجيب نيست.

اما من و حاج موسي وقتي آن آب نبات را در دهان گذاشتيم، مثل اين بود كه ابدا تشنه و گرسنه نبوديم و احساس كرديم كه در كمال نشاط هستيم، چون وارد نجف شديم آنها ما را تا جلوي بازار بزرگ آوردند و فرمودند كه سلام مرا به پدرت برسان، و راننده گفت: امر خدمه (يعني امري و فرمايشي). عرض كردم: از هر دوي شما متشكرم و هر كسي دنبال كار خودش رفت و من وارد خانه شدم، ديدم كه آقاي حاج سيد محمود تازه از سرداب بيرون آمده و مشغول خوردن چاي بودند، با همان كوله پشتي و كتري وارد شدم، سلام و دست بوسي كردم و خدمت

والده نيز عرض ادب نمودم و آب نبات ها را تقديم و موضوع را مفصلا خدمت ايشان شرح دادم. مرحوم آقاي والد فرمود: يقينا آن آقا حضرت حجت عليه السلام بود بلا شك؛ چرا پاي ايشان را نبوسيدي، اما همان كه آن حضرت را خندانيدي موجب دخول در بهشت خواهد بود، چون خندانيدن پيامبر و امام عليهم السلام سبب غفران ذنوب و دخول در جنت است. آقا سيد علي مي گويد: خدا كند كه اعمال بد من سبب خرابي كار نشود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منظور قبل از نگارش اين تاريخچه.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

از اين جا نمي روم تا پذيرايي شوم

آيت الله حرم پناهي قضيه اي را از آية الله سيد صادق شريعتمداري تبريزي و ايشان از آيت الله حاج شيخ محمد علي صفايي حائري اين گونه نقل كردند:

در دوران طلبگي به سامرا رفتم. تابستان بود علماي اعلام هم به سامرا مي آمدند از جمله ميرزاي نائيني رحمه الله هم به سامرا آمده بود. من وضع مالي خوبي نداشتم، يكي از شب ها گرسنه خوابيدم، صبح پيش خود گفتم: به بيروني آقاي... بروم تا پذيرايي شوم و از گرسنگي بيرون آيم. اما به خود گفتم: نه آنجا نمي روم، به بيروني امام حسن عسكري عليه السلام كه همان صحن مطهر است مي روم تا از من پذيرايي كنند. به صحن رفت تا ظهر نشستم خبري نشد، با خود گفتم: از اينجا نمي روم تا پذيرايي شوم. ناگاه ديدم مرحوم ميرزاي نائيني از حرم بيرون آمد و تنها بود، به طرف من آمد و دو ليره در كف دست من گذاشت و فرمود: ما در اين بيروني نشسته ايم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] روزنه هايي از عالم غيب: ص 115.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

احترام پرندگان به امام هادي

ابوهاشم جعفري مي گويد: متوكل، جايگاهي را براي خود داشت كه دور ديوار آن، مرغهاي خواننده اي بود و شبكه هاي درب آنجا را به نحوي ساخته بودند كه اشعه هاي آفتاب در داخل اتاق حركت مي كرد.بعضي از روزها، متوكل در آنجا مي نشست و به خاطر صداي آن پرندگان صداي هيچ كسي را نمي شنيد. چون امام هادي عليه السلام به آن مجلس مي آمد، پرندگان ساكت مي شدند به نحوي كه صداي هيچ يك از آن پرندگان شنيده نمي شد و چون آن حضرت از مجلس بيرون مي رفت پرندگان شروع به سروصدا مي كردند. همچنين نزد متوكل چند عدد كبك بود كه وقتي امام هادي عليه السلام تشريف داشت، آنها حركت نمي كردند و چون آن حضرت مي رفت آنها شروع مي كردند به جنگ كردن با يكديگر.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

اطاعت شير وحشي و شفاي جن مريض

يكي از خدمتكاران امام هادي عليه السلام مي گويد: من از امام هادي عليه السلام اجازه گرفتم تا به زيارت قبر مطهر امام رضا عليه السلام بروم. آن حضرت فرمود: «انگشتري را همراه خود بردار، كه نگينش زرد باشد و بر روي آن چنين نوشته شده باشد: «ماشاء الله، لا قوة الا بالله، استغفر الله» و در طرف ديگر آن نام محمد صلي الله عليه و آله و سلم و علي عليه السلام نقش بسته باشد، زيرا چنين انگشتري موجب حفظ از خطر دستبرد جاده ها بوده و براي سلامتي بدن كامل تر و براي حفظ دين نيكوتر مي باشد.»

پس من چنين انگشتري را مطابق اوصافي كه امام هادي عليه السلام فرموده بود فراهم نمودم، سپس براي خداحافظي نزد آن حضرت بازگشتم،

و با ايشان وداع كرده و به طرف خراسان، حركت نمودم. وقتي كه دور شدم، امام پيام داد كه: «بازگرد.» پس من به محضرش بازگشتم، حضرت فرمود: «بايد انگشتر ديگري از فيروزه، همراه داشته باشي، زيرا در بين طوس و نيشابور، شيري را مي بيني كه جلو كاروان را مي گيرد، تو نزد آن شير برو و انگشتر را به او نشان بده و بگو مولاي من امام هادي مي گويد: از جاده دور شو.»

سپس فرمود: «بايد نقش اين فيروزه، چنين باشد: در يك طرف آن نوشته شده باشد: «الله الملك» و در طرف ديگرش نوشته شده باشد: «الملك لللّه الواحد القهار»، زيرا در نقش انگشتر اميرمؤمنان علي عليه السلام، قبل از خلافت «الله الملك» بود، و بعد از خلافت، بر انگشت خود كه فيروزه بود، «الملك للله الواحد القهار» را نقش بست، و چنين انگشتري موجب ايمني از درندگان و پيروزي در جنگها است.» سپس من به طرف طوس رهسپار شدم. سوگند به خدا كه طبق پيش بيني امام هادي عليه السلام شيري را در مسير راه ديدم، پس دستور آن حضرت را اجرا نمودم و آن شير مزاحم ما نشد. هنگامي كه به محضر امام هادي عليه السلام بازگشتم و ماجرا را براي آن حضرت شرح دادم، آن حضرت فرمود: «يك موضوع باقي مانده كه نگفتي، اگر بخواهي تو را به آن خبر مي دهم!» عرض كردم: «اي آقاي من! شايد آن را فراموش نموده ام.»

حضرت فرمود: «آري! شبي در طوس، در كنار قبر امام رضا عليه السلام خوابيده بودي، گروهي از جنيان براي زيارت قبر آن حضرت آمدند و به نگين انگشتر دست تو نگاه كرده نوشته ي آن را خواندند.

پس آن انگشتر را از دستت گرفتند و نزد بيماري كه داشتند بردند و آن انگشتر را با آب شسته و آن آب را به بيمارشان نوشاندند و او سلامتي خود را بازيافت.

بعد انگشتر را به دست تو بازگرداندند. آن انگشتر قبلا در دست راست تو بود ولي آنها آن را در دست چپ تو كردند و تو از اين موضوع بسيار تعجب كردي و علت آن را نفهميدي.

همچنين در كنار سرت، سنگ ياقوتي ديدي، آن را برداشتي كه اكنون همراه تو است. آن را به بازار ببر كه به زودي آن را به هشتاد دينار مي فروشي.» من آن سنگ ياقوت را به بازار بردم، و هشتاد دينار فروختم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امان الاخطار.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

اين چنين صحرا از قبرها پر مي شود

يحيي ابن هرثمه مي گويد: متوكل مرا طلب كرد و به من گفت: «سيصد نفر سرباز سوار انتخاب كن كه به كوفه برويد! اسباب سفر را تهيه نموده و از طريق صحرا به مدينه برويد و علي بن محمد عليه السلام را با اعزاز و احترام نزد من حاضر كنيد.» من قبول كرده و روانه شديم. در اصحاب من يك نفر ناصبي بود، ولي نويسنده ي من، شيعه و از دوستان حضرت علي عليه السلام بود، و من مذهب حشويه داشتم. آن شخص ناصبي با كاتب من كه شيعه بود گفتگوهائي داشتند. من هم براي آنكه راه سبك تر شود به صحبت آنها گوش مي كردم تا اينكه به صحراي وسيعي رسيدم و تقريبا نصف راه را رفته بوديم. ناصبي به نويسنده ي من گفت:

«آيا اين گفته ي علي عليه السلام نيست كه فرموده: «نيست از زمين بقعه اي مگر آنكه قبري بوده يا بعدا قبر خواهد شد.» نگاه كن ببين كه صحراي به اين وسعت، كيست كه بميرد تا اين صحراي بي پايان پر از قبر شود.»

همراهان از اين حرف به آن شيعه خنديدند و او را مسخره كردند تا اينكه وارد شهر مدينه شده خدمت امام هادي عليه السلام مشرف شديم.

من نامه ي متوكل را خدمتش تقديم نمودم. وقتي قرائت كرد، گفت: «من مخالفت نمي كنم و مي آيم.» پس آن روز ما استراحت كرديم. صبح روز بعد باز به خدمت آن حضرت مشرف شدم و آن موقع، ايام تابستان بود. ديدم چند نفر خياط نشسته اند و لباس پشمي ضخيمي در مقابلشان قرار دارد. حضرت به آن خياطها فرمود: «دسته جمعي در دوختن اين لباسها شركت كنيد تا فردا آماده شود.»

بعد رو كرد به من و فرمود: «يحيي بن هرثمه! امروز هر كاري در شهر داري انجام بده كه انشاء الله فردا صبح در همين موقع حركت مي كنيم.» من از خدمتش بيرون آمدم ولي از آماده كردن آن لباسهاي پشمي زمستاني و آن چكمه ها و آن كلاه ها براي پا و سر، در اين هواي گرم تابستان تعجب كرده بودم. پيش خودم حساب مي كردم كه: «فاصله ي مدينه و عراق پانزده روز بيشتر نيست و اينجا حجاز است، اين لباسها را مي خواهد چه كند؟! ظاهرا اين آقا سفر نكرده و خيال كرده هر سفري احتياج به چنين لباسهاي زمستاني دارد.»

باز تعجب مي كردم از شيعياني كه اعتقاد به امامت چنين آقائي دارند.

فردا صبح رفتيم، ديدم آن حضرت آماده ي سفر شده است، پس به

غلامانش فرمود: «از آن لباسها و كلاه ها برداريد و سوار شويد.» امروز باز از ديروز بيشتر متعجب شدم. به من فرمود: «اي يحيي! حركت كن.» من اطاعت كردم و حركت نمودم. با همان سيصد نفر همراهانم مي آمديم تا اينكه به همان صحرا رسيديم ناگهان ابر سياهي در آسمان پيدا شد و رعد و برق فراواني آنجا را فراگرفت و هوا بسيار سرد شد. امام هادي عليه السلام به غلامانش دستور داد كه لباسهاي پشمي و كلاه را بپوشند. و بعد يكدست از آن لباسها را براي من و يكدست را براي نويسنده ي من فرستاد. ناگهان چنان تگرگ بر سر ما باريد كه هشتاد نفر از همراهان من هلاك شدند و از بين رفتند.

بعد از ساعتي آفتاب شد. امام هادي عليه السلام به من فرمود: «اي يحيي! دستور بده كه زنده ها، مرده ها را دفن كنند.» سپس فرمود: «اين چنين صحرا پر مي شود از قبرها.» وقتي ديدم كه از ضمائر ما خبر داد، از اسب پائين آمدم و ركابش را بوسيدم، گفتم: «شهادت مي دهم كه نيست معبودي غير از خداوند و شهادت مي دهم به اينكه محمد بنده و فرستاده ي خداوند است و اينكه شما، خلفا و جانشينان خداوند در روي زمين هستيد. اي مولايم! من از مذهب حشويه برگشتم و از دوستان شما شدم.» مرويست كه او ملازم خدمت امام علي النقي عليه السلام بود تا اينكه به شهادت رسيد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

از گفتار و رفتار فتح قلانسي خبر داد

مقبل ديلمي مي گويد: در سامرا درب منزل خود نشسته بودم، امام هادي عليه السلام

بر مركب سوار بود به طرف منزل متوكل مي رفت، فتح قلانسي كه مدتي در خدمت امام هادي عليه السلام بود، آمد و در كنار من نشست و گفت: چهارصد درهم از مولايم طلب كارم اگر به من مي داد از آن نفع مي بردم.

به او گفتم: مي خواهي با آن چه كاري انجام دهي؟ گفت: با دويست درهم پارچه خريداري كنم و كلاه بدوزم تا بفروشم و با دويست درهم آن مقداري خرما خريداري كنم و شراب بسازم! اين را كه به من گفت از او روي برگرداندم و با او سخن نگفتم، امام هادي عليه السلام كه سخن وي را نشنيده بود تشريف آورد وقتي كه چشمم به حضرت افتاد براي احترام وي برخاستم، تشريف برد مركبش را در طويله بست و با حالت غضب كه از چهره اش نمايان بود مرا خواست و فرمود: اي مقبل برو چهارصد درهم بياور و به فتح ملعون بده و به او بگو: اين حقت را بگير و با دويست درهم آن پارچه بخر و در ارتباط با دويست درهم ديگر كه مي خواهي آن كار را انجام دهي از خدا بترس.

مقبل مي گويد: چهارصد درهم را به فتح دادم و سخن حضرت را به او گفتم پس گريه كرد و گفت: به خدا سوگند از اين پس شراب و مسكر نمي آشامم امامت مي داند ما چه كاري انجام مي دهيم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 417 و 418.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

استر ابوهاشم را راهوار نمود

و نيز از الخرائج نقل نموده كه ابوهاشم جعفري بعد از شهادت امام جواد و رضا عليهماالسلام تنها

به امام هادي عليه السلام دلبستگي داشت روزي به امام عليه السلام شكايت نمود از اينكه وقتي كه از سامرا به بغداد برمي گردد شوق زيادي به تشرف خدمت آن حضرت دارد ولي قدرت بازگشت دوباره ندارد.

سپس عرض نمود: اي سيد من! همه وقت برايم مقدور نيست كه با كشتي از طريق آب شرفياب خدمتت گردم، با مركب سواري مي آيم و مركبي غير از استرم ندارم آن هم ضعيف است پس برايم دعا كن كه خداوند توان زيارت شما را به من عنايت نمايد. حضرت فرمود: «قواك الله يا أباهاشم و قوي برذونك؛ اي اباهاشم خدا تو و استرت را نيرومند گرداند».

پس از آن ابوهاشم نماز صبح را در بغداد مي خواند و با همان استر به سامرا مي آمد و ظهر را در سامرا درك مي نمود و اگر مي خواست همان روز به بغداد برمي گشت و اين از شگفت انگيزترين كراماتي است كه ديده شده. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] القطرة، ج 1، ص 425.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

از مرگ جواني جسور خبر داد

از كتاب «الواحدة» از سعيد بن سهل بصري در ارتباط با مستبصر شدن يكي از واقفه نقل مي نمايد كه يكي از اولاد متوكل مجلس جشن و سروري ترتيب داد و ما را دعوت نمود. امام هادي عليه السلام را نيز با ما دعوت نمود. وقتي كه به آن مجلس وارد شديم همه حاضران به احترام حضرت سكوت نمودند ولي يك جوان به حضرت احترام نكرد و بيهوده مي گفت و مي خنديد حضرت به او رو نمود و فرمود: اي مرد! آيا دهان به خنده پر مي كني و از ياد خدا غافلي

در صورتي كه بعد از سه روز از اهل قبوري؟! سعيد مي گويد: گفتيم اين دليلي است ببينيم چه مي شود. آن جوان ساكت گرديد و از كار خود دست برداشت، ما غذا خورديم و از مجلس بيرون آمديم روز بعد آن جوان مريض شد و روز سوم در ابتداي روز مرد و در آخر همان روز دفن گرديد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 456 و 457.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

الاغ مرد خراساني را زنده نمود

كتاب عيون المعجزات از محمد بن سنان زاهري نقل مي نمايد كه امام هادي عليه السلام به حج آمده بود در بين راه كه به مدينه برمي گشت مردي از اهل خراسان را ديد كه كنار مرده ي الاغي ايستاده و گريه مي كند و مي گويد: بارم را بر چه حمل نمايم؟! حضرت بر او عبور كرد به حضرت عرض شد: اين مرد خراساني از كساني است كه شما اهل بيت را دوست دارد، امام عليه السلام نزديك آن لاشه ي حيوان تشريف آورد و فرمود: گاو بني اسرائيل نزد خداي تعالي از من گرامي تر نبود، كه عضوي از آن را به مرده اي زدند زنده گرديد پس با پاي راست خود به آن حيوان مرده زد و فرمود: به اذن خدا بلند شو، آن لاشه حركتي كرد و بلند شد. پس خراساني اثاث خود را بر آن بار كرد و آن را به مدينه آورد. در بين راه حضرت بر او عبور مي كرد مردم به سوي آن حضرت اشاره مي كردند و مي گفتند: اين همان شخصي است كه الاغ خراساني را زنده نمود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز،

ج 7، ص 459.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

ابوبكر احمد بن علي الخطيب البغدادي

صاحب كتاب «تاريخ بغداد» (م 463) درباره امام هادي عليه السلام چنين گفته است:

«علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، ابوالحسن الهاشمي اشخصه جعفر المتوكل علي الله من مدينة رسول الله صلي الله عليه و آله الي بغداد، ثم الي «سر من رآي» و أقام بها عشرين سنة و تسعة أشهر الي أن توفي و دفن بها في ايام «المعتز بالله» و هو أحد من يعتقد الشيعة الإمامي: فيه و يعرف بأبي الحسن العسكري عليه السلام».

«علي بن محمد بن علي... ابوالحسن هاشمي كه جعفر متوكل او را از مدينه به بغداد و سپس به «سر من رأي» (سامرا) آورد و در آنجا بيست سال و نه ماه اقامت گزيد تا اين كه در ايام خلافت «معتز» در همان شهر رحلت فرمود و در همانجا دفن گرديد او يكي از كساني است كه شيعه اماميه به امامت او قائلند و به ابوالحسن عسكري معروف است».

«خطيب» به سند خود از «محمد ابن يحيي معاذي» نقل كرده كه «يحيي بن اكثم» در مجلس «واثق» كه جمعي از فقهاء نيز حضور داشتند، گفت: «من حلق رأس آدم حين حج؟ فتعابي القوم عن الجواب...»: «چه كسي سر آدم را تراشيد هنگامي كه حج كرد؟ تمامي حاضرين جلسه از جواب عاجز ماندند». «واثق» گفت: من حاضر مي كنم كسي را كه جواب اين سؤال را بگويد پس فرستاد به سوي حضرت هادي عليه السلام و او را حاضر كرد و پرسيد كه

اي ابوالحسن خبر بده ما را كه چه كسي سر آدم را تراشيد وقتي كه حج گذاشت؟

فرمود: اي اميرالمؤمنين از تو مي خواهم كه مرا از پاسخ دادن به اين سؤال عفو نمائيد. گفت: تو را به خدا جواب بگوئيد؟ فرمود: حالا كه قبول نمي كني، پس پدرم خبر داد مرا از جدم از پدرش از جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله كه فرمود: براي تراشيدن سر آدم جبرئيل مأمور شد ياقوتي از بهشت آورد و به سر آدم كشيد و موهاي سرش ريخت و به هر كجا كه نور آن ياقوت رسيد، آنجا حرم گرديد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ بغداد، ج 12، ص 56.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

احمد بن محمد ابن خلكان

مؤلف «و فيات الأعيان»(618 - 608 ه_) نيز گويد:

«ابوالحسن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا... و هو أحد الأئمة الإثني عشر عند الإمامية، و كان قد سعي به الي المتوكل و قيل: إن في منزله سلاحا و كتبا و غيرها من شيعته و اوهموه انه يطلب الأمر لنفسه، فوجه اليه بعدة من الأتراك ليلا...».

«ابوالحسن علي هادي فرزند محمدجواد عليه السلام يكي از ائمه دوازده گانه نزد اماميه است نزد متوكل از او سعايت گرديد و گفته شد كه در منزل او اسلحه و نوشته ها و اشياء ديگري است كه از شيعيان او رسيده و براي به دست گرفتن حكومت قصد شورش دارد، متوكل عده اي را ناگهان به منزل او فرستاد و آنان شبانه به خانه او هجوم بردند ولي هر چه جستجو كردند چيزي به دست نياوردند. آنگاه آن

حضرت را در اطاقي تنها ديدند كه در به روي خود بسته و جامه پشمين بر تن دارد و بر زمين مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. مأموران متوكل، امام را با همان حال كه قرآن در لب داشت، نزد متوكل بردند. وقتي امام را وارد مجلس متوكل كردند او بزم شراب آراسته و جام شرابي در دست داشت و چون امام را ديد، عظمت و هيبت وي متوكل را فرا گرفت و بي اختيار حضرت را احترام كرد و در كنار خود نشانيد و جام شرابي را كه در دست داشت، به آن حضرت تعارف كرد امام سوگند ياد كرد و گفت: گوشت و خون من با چنين چيزي آميخته نشده است، مرا معذور بدار! او دست برداشت و گفت: پس شعري براي من بخوان! امام فرمود: من شعر كم از بر دارم.

گفت: بايد بخواني، آن قدر اصرار كرد كه حضرت اين ابيات را كه (منسوب به جدش اميرالمؤمنين علي عليه السلام است)، در آن مجلس خواند:

1 - با توا علي قلل الجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل

2 - و استزلوا بعد عز من معاقلهم

فاودعوا حفرا يا بئس ما نزلوا

3 - ناداهم صارخ من بعد ما قبروا

اين الأسرة و التيجان و الحلل؟

4 - اين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضر الأستار و الكلل

5 - فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود يقتتل

6 - قد طالما أكلوا دهرا و ما شربوا

فاصبحوا بعد طول الأكل قد أكلوا [1] .

7 - و طالما عمروا دورا

لتحصنهم

ففارقوا الدور و الأهلين و انتقلوا

8 - و طالما كنزوا الأموال و ادخروا

فخلفوها علي الأعداء و ارتحلوا

9 - أضحت منازلهم قفرا معطلة

و ساكنوها الي الأجداث قد رحلوا [2] .

ترجمه:

1 - (پادشاهان) بر قله كوهسارها شب را به روز آوردند در حالي كه مردان نيرومند از آنان پاسداري مي كردند ولي قله ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند.

2 - آنان پس از مدتها عزت از جايگاههاي امنشان به زير كشيده شدند و در گودالها (گورها) جا گرفتند كه چه منزل و آرامگاه بدي!.

3 - پس از آن كه به خاك سپرده شدند، فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن دست بندها و تاجها و لباسهاي فاخر؟.

4 - كجاست آن چهره هاي در ناز و نعمت پرورش يافته كه به احترامشان پرده ها مي زدند.

5 - گور از طرف آنها پاسخ داد: اكنون كرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم به ستيزه برخاسته اند.

6 - آنان مدت درازي در دنيا خوردند و آشاميدند ولي امروز آنان كه خورنده همه چيز بودند، خود غذاي حشرات و كرمهاي قبر شدند!.

7 - چه خانه هايي ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند ولي سرانجام پس از مدتي، اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفته به منزل قبر شتافتند!.

8 - چه اموال و ذخائري انبار كردند ولي همه آنها را ترك گفته رفتند و آنها را براي دشمنان خود واگذاشتند!

9 - خانه ها و كاخهاي آباد آنان به ويرانه ها تبديل شد و ساكنان آنها به سوي گورهاي تاريك شتافتند. «فبكي المتوكل بكاء كثيرا حتي بلت دموعه لحيته و بكي من حضره،

ثم أمر برفع الشراب ثم قال: يا أباالحسن، أعليك دين؟ قال: نعم. أربعة آلاف دينار فأمر بدفعها اليه و رده الي منزله مكرما» [3] . «متوكل از شنيدن اين اشعار به شدت گريست به طوري كه اشك چشمش ريشش را تر كرد حاضرين نيز به گريه افتادند. متوكل دستور داد بساط شراب را جمع كنند. از آن حضرت پرسيد قرض داري؟. امام فرمود: چهار هزار دينار قرض دارم دستور داد اين مبلغ را به او بدهند و او را با احترام به منزل خود باز گردانيد».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] و فيات الأعيان، ج 2، ص 435 - ش 397 - مروج الذهب، ج 4، ص 94 - ديوان اميرمؤمنان علي، حرف اللام، ص 79 - 80.

[2] و فيات الأعيان، ج 2، ص 435 - ش 397 - مروج الذهب، ج 4، ص 94 - ديوان اميرمؤمنان علي، حرف اللام، ص 79 - 80.

[3] مروج الذهب، ج 4، ص 94 - و فيات، ج 2، ص 435 - نورالأبصار، ص 166 - تذكرة الخاص، ص 361.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

احمد بن يوسف القرماني

صاحب كتاب «اخبار الدول و آثار الاول» (م 1019 ه_) گويد:

«و اما مناقبه فنفيسة و اوصافه شريفة» [1] .

«مناقبش گرانبها و اوصافش شريف مي باشد».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اخبار الدول، ص 116.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

ابن روزبهان خنجي اصفهاني

وي (م 927) در شرح صلوات بر حضرت امام علي نقي هادي مي گويد:

«اللهم و صل و سلم علي الإمام العاشر مقتدي الحي و النادي سيد الحاضر و البادي، حارز نتيجة الوصاية و الإمامة من المبادي السيف الغاضب علي رقبة كل مخالف معادي كهف الملهوفين في النوائب و العوادي قاطع العطش من الأكباد الصوادي، الشاهد بكمال فضله الأحباب و الأعادي، ملجأ اوليائه بولائه يوم ينادي المنادي أبي الحسن علي النقي هادي بن محمد «النقي» الشهيد بكيد الأعداء المقبور «بسر من رأي».

«بار خدايا درود و صلوات بفرست بر امام دهم مقتداي حاضر و باديه نشين جمع كننده نتيجه وصايت و امامت از مبادي، شمشير برنده بر گردن هر مخالفي كه دشمني كند، پناه ضعيفان و عاجزان در حوادث و نوائب روزگار، باز نشاننده تشنگي از جگرهاي تشنه، كسي كه بر كمال فضل و بزرگيش دوستان و دشمنان گواه است، آن حضرت پناهگاه دوستان خود است به دوستي و محبتي كه با ايشان دارند، كينه او ابوالحسن است و از جمله القابش «نقي» (يعني پاكيزه از تمام عيوب) و «هادي» است آن حضرت شهيد به كيد دشمنان است. هنگامي كه آن بزرگوار وفات فرمود، اضطرابي در «سر من رأي» افتاد كه گويا صبح قيامت است و خليفه و لشگر و اكابر بر در خانه آن حضرت آمدند و آن

حضرت را در موضع «سر من رأي» در مشهد مقدس كه منسوب به آن حضرت است، دفن كردند. و آن مزار مشهور است» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسيلة الخادم الي المخدوم، ص 262 - 257.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

احمد بن حجر الهيثمي المكي

قال في الصواعق المحرقة: «كان أبوالحسن العسكري وارث ابيه علما و سخاء و من ثم جاء أعرابي من أعراب الكوفة و قال: اني من المتمسكين بولاء جدك و قد ركبني دين اثقلني حمله و لم اقصد لقضائه سواك، فقال: كم دينك؟ فقال: عشرة آلاف درهم فقال: طب نفسا بقضائه إن شاء الله تعالي، ثم كتب له ورقة فيها ذلك المبلغ دينا عليه...»

«ابن حجر»(م 974 ه_) در «الصواعق» آورده: «ابوالحسن علي عسكري در علم و سخاوت وارث پدرش بود از اينجا بود كه عربي از عربهاي كوفه پيش او آمد و گفت: من از چنگ زده گان به ولايت جد تو هستم و دين سنگيني به دوش مي كشم كه حمل آن بر من سنگيني مي كند و براي اداي آن جز تو كسي را قصد نكرده ام. فرمود: فرضت چقدر است؟ گفت: ده هزار درهم. حضرت هادي عليه السلام اداي دين او را به عهده گرفت و سپس به همين مبلغ ورقه اي نوشت و خود را بدهكار آن اعرابي ساخت. و به او اجازه داد در مجلس عمومي از او مطالبه نمايد و استيفاي آن سختگيري از خود نشان دهد. آن شخص اين كار را كرد و حضرت از او سه روز مهلت خواست اين خبر به اطلاع متوكل رسيد و دستور داد سي هزار درهم به آن

حضرت بپردازند و همين كه آن وجه به دست حضرت رسيد، همه آن را به اعرابي داد. و او گفت: يابن رسول الله من ده هزار بيشتر بدهكار نيستم همين مبلغ براي من كافي است و بقيه مال تو باشد ولي حضرت نپذيرفت و اجازه نداد از آن سي هزار درهم چيزي به او برگرداند، اعرابي برگشت در حالي كه مي گفت: «الله أعلم حيث يجعل رسالته» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الصواعق المحرقة، ص 205.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

ابوهاشم داود بن قاسم جعفري

محدثي از اهالي بغداد و مردي متقي، صاحب زهد و ورع و عالمي برجسته در ميان اصحاب بوده است. از ويژگي هاي ديگر او، نزديكي و خويشاوندي با آل ابي طالب (ع) مي باشد؛ زيرا پدرش قاسم بن اسحاق، امير يمن و مردي جليل القدر و مادرش ام حكيم، دختر قاسم بن محمد بن ابي بكر بود و قاسم بن اسحاق پسر خاله ي امام صادق (ع) و برادرزاده ابوهاشم، محمد بن جعفر بن قاسم، همسر فاطمه دختر امام رضا (ع) است.[1] .

ابوهاشم نزد اصحاب، شخصي كاملاً مورد اطمينان و ثقه بوده و منزلتي والا داشته و نزد اهل بيت (ع) نيز از احترام و جايگاهي خاص برخوردار بوده و توانسته طي عمر پر بركت خويش، امام رضا (ع) تا امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را درك و از همه ي آنان كسب فيض و حديث روايت كند. اين ارتباط با خاندان نبوت (ع) در او آن چنان ريشه داشته كه حتي برخي از علما، مانند سيد بن طاووس او را جزء وكلاي خاص حضرت بقية الله (عجل الله

تعالي فرجه الشريف) برشمرده اند و اب_ن عياش كتابي در اخبار ابوهاشم نوشته كه مرحوم شيخ طبرسي در إع_لام الوري از آن نقل مي كند.[2] . ابوهاشم به سبب دلباختگي و ارادت ويژه اي كه به ائمه در دل داشت، از جانب آن بزرگواران نيز پيوسته مورد لطف و عنايت قرار مي گرفت و از اين رو، بين او و آن خاندان ارتباطي عميق و نوراني برقرار بود. در همين زمينه داستان هايي از ابوهاشم نقل شده كه علاوه بر بيان جايگاه والاي او، نشان دهنده ي برخي از معجزات ائمه (ع) است كه به عنوان نمونه به برخي از آنان اشاره مي كنيم: ابوهاشم جعفري گويد: روزي خدمت امام عسكري (ع) بودم و از ايشان شنيدم كه فرمودند: از گناهاني كه آمرزيده نمي شود، قول آدمي است كه مي گويد: «كاش مؤاخذه نمي شدم، مگر به همين گناه». (يعني كاش گناه من فقط همين بود).

ابوهاشم مي گويد: پس از اين سخن حضرت (ع)، با خودم گفتم اين مطلبي، بسيار دقيق و شايسته است كه انسان هر چيزي در اين زمينه را در وجود خود جستجو كند. در همين حال بودم كه ناگهان آن حضرت به من رو كرد و فرمود: راست گفتي، اي ابوهاشم! به آن چيزي كه در دلت گذشت، عمل كن. پس به درستي كه شرك در ميان مردم، پنهان تر است از حركت مورچه بر سنگ سياه در شب تاريك و بر روي پلاس سياه.

مرحوم صدوق با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: مدتي بسيار تنگدست شدم. خدمت امام هادي (ع) رسيدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شكر كدام يك از نعمت هاي خداي سبحان را مي خواهي به جا

آوري؟ سر به زير افكندم و ندانستم چه بگويم. حضرت خود آغاز به سخن كرد و فرمود: ايمان را روزي ات كرد و با آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافيت را روزي ات كرد تا بر طاعت، تو را ياري رساند و قناعت را روزي ات كرد تا آبرويت را حفظ كند. اباهاشم! به اين سخنان آغاز كردم؛ زيرا گمان بردم مي خواهي از كسي كه اين همه نعمت به تو داده است، شكوه كني. دستور دادم كه صد دينار به تو بدهند، آن را بگير.[3] .

همچنين وي مي گويد: روزي امام عسكري (ع) سوار بر مركب شد و به سوي صحرا حركت كرد و من نيز ايشان را همراهي مي كردم. در بين راه كه من پشت سر حضرت حركت مي كردم به ياد قرض خود افتادم كه وقتش رسيده بود و اينكه چگونه بايد آن را بپردازم.

در اين افكار بودم كه ناگهان حضرت رو به من كردند و فرمودند: خدا آن را ادا مي كند. و در همان حال مقداري از روي مركب خم شدند و با تازيانه اي كه در دست داشتند، خطي روي زمين كشيدند و فرمودند: اي ابوهاشم! پياده شو و آن را بردار و كتمان كن. هنگامي كه پياده شدم، ديدم كه شمشي از طلا در آنجا قرار دارد و من آن را برداشتم و در كيف خود قرار دادم و دوباره همراه ايشان به حركت پرداختيم. ابوهاشم مي گويد: مدتي كه از اين ماجرا گذشت و ما در حال طي مسير بوديم، باز هم به فكر فرو رفتم و به انديشه ي مخارج فصل زمستان، مانند لباس و غيره افتادم. اين بار هم، همين كه

اين افكار در ذهنم خطور كرد، حضرت رو كردند به من و براي بار دوم از روي مركب خم شدند و با تازيانه خطي روي زمين كشيدند و فرمودند: پياده شو و بردار و كتمان كن. هنگامي كه پياده شدم، باز هم ديدم كه شمش طلايي در آنجا وجود دارد و آن را نيز برداشتم. ابوهاشم در ادامه مي گويد: پس از اينكه به مقصد رسيدم و از حضرت جدا شدم و به منزل رسيدم، مبلغ قرض خود را حساب كردم و ديدم كه كاملاً با ارزش آن شمش طلاي اولي برابر است. هنگامي كه مخارج فصل زمستان را بدون افراط و تفريط حساب كردم، باز هم با كمال تعجب ديدم كه با شمش طلاي ديگر، بدون هيچ زياد و كمي برابر است.

اين شيعه و يار با وفاي ائمه (ع) در سال261 هجري وفات يافت و در بغداد به خاك سپرده شد. از او علاوه بر رواياتي صحيح و بسيار در ابواب مختلف، اشعاري نيكو در حق اهل بيت (ع) نيز به جاي مانده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: تنقيح المقال، ج1، ص412_413.

[2] شيخ طبرسي، إعلام الوري، ج2، ص136.

[3] امالي صدوق، ص497، ح682.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

ابن سكيت يعقوب بن اسحاق اهوازي

ابن سكيت، نزد امام جواد و امام هادي (ع) از احترام زيادي برخوردار بود و از ياران خاص ايشان به شمار مي رفت. همچنين او از امام جواد (ع) روايات و مسائلي نقل كرده است.[1] .

محل ولادت او «دورق اهواز» بود. دورق يكي از مراكز علمي و فرهنگي كهن ايران اسلامي است و علما، خطبا و شعراي شهيري از

اين منطقه برخاستند؛ چنان كه امروزه كلمه ي «دورقي» را در پي نام بسياري از علماي بزرگ مي بينيم. البته برخي بغداد را محل ولادت اين شخصيت بزرگ شيعي مي دانند. نام او را «يعقوب» و كنيه اش را ابويوسف نهادند. پدرش اسحاق نام داشت. اين مرد صالح و درستكار در فنون ادبيات عرب، به ويژه لغت و شعر، استاد شمرده مي شد. دوستدار دانشمندان بود و از اصحاب كسائي، يكي از قراي سبعه، به شمار مي آمد.

اسحاق اديبي فرزانه و شاعري زبردست بود؛ ولي براساس آموزه هاي اسلامي سكوت را بر سخن ترجيح مي داد. به تدريج در سايه ي افراط درسكوت، به «سكيت» (بسيار سكوت كننده) شهرت يافت. بدين سبب، فرزندش را ابن سكيت خواندند.

ابن سكيت بر اثر دعاي پدر و تلاش هاي مستمرش در علوم مختلف اسلامي صاحب نظر گرديد؛ به طوري كه وي از علماي برجسته ي ادبيات عرب به شمار مي رفت و در علم فصاحت و بلاغت و اشعار عرب يد طولايي داشت و كتاب مشهور «تهذيب الالفاظ و اصلاح المنطق» در ادبيات، اثر او است. ابن خلكان از يكي از علما چنين نقل مي كند: كتابي در لغت بهتر از «اصلاح المنطق» از جسر (پل) بغداد نگذشته است. بدون ترديد در اين كتاب سودمند و جامع، بسياري از لغات گردآمده است و در نوع خود با اين حجم بي نظير است. «وزير مغربي» اين كتاب را مختصر كرده و «خطيب تبريزي» به تنقيح و تهذيب اين كتاب پرداخته است. ابن خلكان به نقل از ابوالعباس المبرد مي گويد: «كتابي بهتر از اصلاح المنطق ابن سكيت در ميان مؤلفين بغداد نديدم». و ثعلب مي گويد: اصحاب ما اتفاق نظر دارند كه پس از

ابن اعرابي، كسي آگاه تر از ابن سكيت در علم لغت يافت نشده است.[2] . سرانجام اين يار وفادار و عالم بزرگ شيعي، به دست متوكل ملعون به شهادت رسيد و در اين هيچ اختلافي وجود ندارد؛ اما در چگونگي شهادتش اختلاف است. عبدالرحمان بن محمد بن انباري در كتاب نزهةالالباء و محمد بن احمد ازهري در كتاب تهذيب اللغه چنين آورده اند: علت خشم متوكل كه باعث قتل ابن سكيت شد، اين بود كه روزي مردي قرشي و ابن سكيت و متوكل مشغول سخن گفتن بودند خليفه كه در پي آزار مرد قرشي بود، ابن سكيت را فرمان داد تا به وي دشنام دهد. ابن سكيت كه اين را خلاف اخلاق مي دانست، به امر خليفه توجه نكرد و ناسزا نگفت؛ خليفه اين عمل ابن سكيت را ناپسند شمرده، به مرد قرشي گفت: همان كاري كه ابن سكيت درباره ي تو انجام نداد، انجام ده.

مرد قرشي كه از متوكل مي ترسيد، به فرمانش عمل كرد و لب به ياوه گويي گشاد. ابن سكيت با مشاهده ي اين بي احترامي، از كرده ي خود پشيمان شد و گفت: اي خليفه! اينك به فرمانت عمل مي كنم و او را ناسزا مي گويم. متوكل گفت: آنچه اكنون مي گويي، انتقام است، نه اطاعت امر من. سپس به نوكران تُركش فرمان داد تا ابن سكيت را بزنند. آنها چنان لگد بر شكمش كوفتند كه بيهوش گرديد. سپس او را بر دوش گذاشته، به خانه اش بردند. استاد دو روز بعد، به سبب صدمات و جراحات عميق به شهادت رسيد. درباره ي شهادت اين بزرگ مرد، روايت مشهور ديگري نيز وجود دارد كه اكثر منابع نيز آن را تأييد مي كنند. روزي متوكل

وارد كلاس فرزندانش شد و با ايشان گفتگو كرد و به ابن سكيت گفت: از تو مي خواهم آنچه در دلت پنهان كرده اي، آشكار كني. بگو بدانم آيا فرزندان مرا بيشتر دوست داري يا فرزندان علي بن ابي طالب: حسن و حسين را؟ ابن سكيت از اين سخن گستاخانه سخت عصباني شده و گفت: به خداي علي اعلي سوگند، رتبه و مقام كمترين غلامان آن حضرت كه قنبرحبشي است، از تو و فرزندانت بسي بالاتر و عظيم تر است. اين عقيده با وجودم آميخته و از من جدا نمي شود. متوكل كه انتظار چنين صراحتي را نداشت، خشمگين شد و به غلامانش دستور داد زبان استاد را از پشت سرش بيرون آورند. گروهي براين عقيده اند كه گردآوري اشعار «كميت اسدي» بزرگ شاعر شهيد شيعه، از سوي «ابن سكيت» سبب شهادت او شد؛ اين كار، مذهب واقعي اش را نمايان ساخت. متوكل در پي بهانه اي بود تا ابن سكيت را به اظهار عقيده ناگزير سازد. بنابراين به كلاس درس فرزندانش رفت و آن پرسش را مطرح كرد. افزون براين، گروهي سودجو و شيعه ستيز كه چه بسا به مذهب واقعي ابن سكيت پي برده بودند، در پي تحريك متوكل عليه او بودند.

«ازهري» در «تهذيب اللغه» مي گويد: پس از شهادت استاد بي درنگ ده هزار درهم ديه او را به خانواده اش پرداخت كردند. اين كردار نشان مي دهد كه نقشه ي قتل ابن سكيت از پيش طراحي شده بود. شهادت آن بزرگوار در دوشنبه پنجم رجب سال 243 يا 244 يا 246هجري تحقق يافت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تنقيح المقال، ج3، ص329.

[2] الكني و الالقاب، ج1، ص314.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام

هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

احمد بن اسحاق اشعري قمي

احمد بن اسحاق اشعري قمي

ابراهيم بن مهزيار

شيخ طوسي او را از اصحاب امام جواد و امام هادي (ع) برمي شمارد[1] و نجاشي مي گويد: كتاب «البشارات» از او است.[2] كشي به سند خود از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مي كند كه گفت: «پدرم هنگام مرگ، اموالي به من سپرد و علامت و نشانه اي كه جز خداوند آن را نمي دانست، به من داد و گفت: هر كس اين نشانه را گفت، اموال را به او واگذار كن. محمد مي گويد: من نيز به بغداد رفتم و در كاروان سرايي منزل گرفتم. روز دوم پيرمردي آمده، در را كوفت. به غلامم گفتم: ببين چه كسي است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردي بر در است. من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمري» هستم، اموالي را كه نزد خودت داري، به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت. من نيز اموال را به او پرداختم.[3] . اين روايت دليل بر آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام (عجل الله تعالي فرجه الشريف) در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتاً امام (عجل الله تعالي فرجه الشريف) كسي را وكيل قرار مي دهد كه ثقه و امين و عادل باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي.

[2] رجال نجاشي.

[3] رجال كشي؛ الإرشاد، ص351؛ اعلام الوري، ص445.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

ايوب بن نوح

وي مردي امين و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا رتبه ي والايي داشت؛ چندان كه دانشمندان رجال او را در زمره ي بندگان صالح خدا شمرده اند. او وكيل امام هادي و امام عسكري (ع) بود

و روايات زيادي از پيشواي دهم (ع) نقل كرده است. ايوب به هنگام درگذشت فقط 150 دينار از خود به جاي گذاشت؛ در حالي كه مردم گمان مي كردند او پول زيادي دارد.[1] . عمرو بن سعيد مدائني مي گويد: در «صريا» نزد امام هادي (ع) بودم كه ايوب بن نوح داخل شد و پيش روي آن حضرت ايستاد. امام (ع) دستوري به او داد، سپس بازگشت. امام (ع) رو به من كرد و فرمود: اي عمرو! اگر دوست داري به مردي از اهل بهشت بنگري، به اين مرد (ايوب بن نوح) بنگر.[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ر.ك: معجم رجال الحديث، ج3، ص260_262.

[2] الغيبه شيخ طوسي، ص212.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي

ابوعلي حسن بن راشد

وي از اصحاب امام جواد و امام هادي (ع) شمرده شده و نزد آن دو بزرگوار منزلت و مقام والايي داشته است. شيخ مفيد او را از زمره ي فقيهان برجسته و شخصيت هاي تراز اول دانسته كه عالم به حلال و حرام الهي بود و راهي براي مذمت و طعن بر آنان وجود نداشت.[1] .

شيخ طوسي نيز به هنگام بحث از سفرا و وكلاي ممدوح امامان (ع)، از حسن بن راشد به عنوان وكيل امام هادي (ع) نام برده و نامه هاي آن حضرت را به او ياد آور شده است.[2] .

شيخ طوسي نقل مي كند كه: امام هادي (ع) در سال 232 به علي بن بلال نوشت: «به نام خداوند بخشنده مهربان در نزد شما خدا را ستايش مي كنم و او را بر بخشندگي و منت ديرينش سپاس مي گويم و بر پيامبرش محمد و آل او _ كه

صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد _ درود مي فرستم. من، ابوعلي [راشد] را به جاي حسين عبد ربه نصب كردم و او را _ كه فضل و ايمان بي نظيرش را مي شناسم _ امين خود قرار دادم و مي دانم كه تو بزرگِ ديار خود هستي. دوست داشتم به تو احترام گذارم و در اين باره به تو نامه بنويسم. پس، از او پيروي كن و همه حقوق پيش خود را به او بسپار و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن و ايشان را در اين باره چنان آگاه ساز كه به ياري او برخيزند كه اين، رعايت احترام كامل ما و محبوب پيش ما خواهد بود و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهي داشت كه خدا به رحمت خود، بهترين بخشش و پاداش خود را به هر كه خواهد، مي دهد. در پناه خدا باشي! اين نامه را با خط خود نوشتم و بسيار خدا را سپاسگزارم».[3] . محمد بن فرج، مي گويد: «در نامه اي به امام هادي (ع) از ابوعلي و... پرسيدم؟ امام (ع) در پاسخم نوشت: از ابن راشد _ كه رحمت خدا بر او باد _ ياد كردي. او سعادتمندانه زندگي كرد و شهيد از دنيا رفت...»[4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج4، ص324.

[2] الغيبه، ص212_213.

[3] اختيار معرفة الرجال، ج2، ص799، ح199.

[4] رجال كشي، ج6، ص603، رديف 1122.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي

اسامي شروع شده با «ب»

«بشر بن بشار نيشابوري»: او عموي ابوعبدالله شاذاني و از اصحاب امام هادي - عليه السلام - بشمار مي رفت. اين مطلب را شيخ در رجال خود نقل

مي كند. بشر نامه اي را از امام روايت كرده است، سهل نيز از او روايت مي كند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 3، ص 307.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ت»«ث»«ج»

1 - «جعفر بن احمد»: شيخ طوسي [1] و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برند. جعفر از محمد بن علي روايت مي كند و علي بن ابراهيم قمي نيز در تفسير خود از او روايت كرده است. [2] .

2 - «جعفر بن ابراهيم»: جعفر بن ابراهيم بن نوح، شيخ طوسي و برقي [3] او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارند.

3- «جعفر بن عبدالله»: جعفر بن عبدالله بن الحسين بن جامع، قمي حميدي، شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارند. او را با حضرت قائم - عجل الله تعالي فرجه - مكاتبه اي بوده است. [4] .

4 - «جعفر بن محمد»: جعفر بن محمد بن اسماعيل بن الخطاب، شيخ طوسي [5] و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارند و شيخ مي گويد: «حضرت به او نامه اي نوشت» [6] .

5 - «جعفر بن محمد»: جعفر بن محمد بن يونس الاحول صيرفي، مولاي بجيله از امام جواد - عليه السلام - روايت مي كرد و كتابي دارد [7] شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [8] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 411.

[2] معجم رجال الحديث، ج 4، ص 49.

[3] رجال برقي.

[4] رجال طوسي.

[5] معجم رجال

الحديث، ج 4، ص 307.

[6] تهذيب شيخ طوسي.

[7] رجال نجاشي.

[8] رجال شيخ طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «ح»

1 - «حاتم بن الفرج»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند [1] .

2 - «حسن بن جعفر»: حسن بن جعفر معروف به ابوطالب الفاناني

بغدادي، شيخ او را از اصحاب امام علي هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - نام مي برد. [2] .

3 - «حسن بن الحسن علوي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كند. [3] .

4 - «حسن بن الحسين علوي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [4] .

5 - «حسن بن خرزاد»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [5] و نجاشي مي گويد: احاديث بسياري نقل مي كرد و كتابي نوشت به نام: «اسماء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» و كتاب ديگري به نام: «المتعه» نگاشت. مي گويند در اواخر عمر خود به غلو (گزافه گويي درباره ي ائمه) پرداخت. [6] .

6 - «حسن بن راشد»: كنيه اش ابوعلي مولاي آل المهلب، بغدادي و ثقه است. شيخ او را از اصحاب امام هادي مي شمارد [7] و شيخ مفيد او را از فقيهان بزرگ و مراجعي مي داند كه حرام و حلال ديانت از آنان اخذ شده است و كمترين خدشه اي بدانان وارد نمي شود و سرزنشي متوجه آنان نمي باشد. [8] امام هادي او را وكيل خود ساخت و نامه هايي به او نوشت از جمله:

1 - كشي به سند

خود از محمد بن عيسي يقطيني روايت مي كند كه گفت: امام هادي در سال 232 ه نامه اي به ابوعلي بن بلال نوشت كه در آن آمده بود:

«خداي را به داشتن تو سپاسگزارم و شكر نعمات و بخشش او را بر خود لازم مي دانم و بر محمد پيامبر و آل او درود مي فرستم - درود و رحمت خداوند بر آنان باد - پس من ابوعلي را به جاي حسين بن عبدر به نصب نمودم و او را بر اين جايگاه، امين مي دانم و معرفت كافي از او دارم و كسي سزاوارتر از او نيست. همچنين مي دانم كه تو رئيس و شيخ ناحيه ي خود هستي به افرادت مهر مي ورزي و نامه هايت گواه مدعا است، پس از ابوعلي اطاعت كن و همه ي حقوق شرعيه ي موجود نزد خودت را به او بسپار و افرادت و موالي را نيز بدين كار تشويق كن و موقعيت و مقام ابوعلي را به آنان يادآور شو تا آنان به نيكي او را ياري كنند و بدان كه ابوعلي نزد ما محبوب و مورد احترام است اجر و پاداشت با خدا باد. خداوند به هر كه بخواهد عطا مي كند كه اوست با رحمت خويش و عطابخش و پاداش دهنده، و تو تحت حمايت خداوند هستي. اين نامه را به دست و خط خود نوشته ام و حمد مي كنم خدا را بسيار...» [9] . اين نامه به خوبي فضل، وثاقت و امانت ابن راشد را بيان مي كند زيرا حضرت، شيعيان را به او ارجاع داده از آنان خواست از او اطاعت كنند و حقوق شرعيه ي خود را به او بپردازند.

2 - كشي به سند خود

از احمد بن محمد بن عيسي روايت مي كند كه گفت: من و ابن راشد نامه ي حضرت امام هادي به موالي ساكن در بغداد، مدائن و سواد (كوفه و توابع آن) را استنساخ كرديم كه متن آن چنين است: «خداوند را بخاطر داشتن شما و سلامتي خود ستايش و حمد مي كنم و بر پيامبر اكرم و خاندانش برترين و كاملترين درود را مي فرستم و از خدا خواستار بهترين توجه، رأفت و رحمت به اين خاندان مي باشم. من ابوعلي بن راشد را بجاي علي بن الحسين عبدربه و هر كس ديگر از وكلايم نصب كردم و اختياراتي به او تفويض نمودم كه در دست ديگر وكلايم بود تا حقم را استيفا كند از او خشنودم و ديگري را بر او مقدم نمي دارم و شايستگي آن را هم دارد و منزلت او مانند علي بن حسين است پس - خداوند شما را رحمت كند - حقوق شرعيه را به او بپردازيد و از او سرپيچي نكنيد و شتابان به پيروي از خداوند و اوامرش روي آوريد، اموال خود را حلال و خون خود را حفظ كنيد. و بر نيكي و تقوا همكاري كنيد و از خدا بترسيد باشد كه مورد رحمت حق قرار گيريد و به ايمان الهي چنگ بزنيد و در حال مسلماني بميريد. اطاعت از ابن راشد را مانند اطاعت خود بر شما واجب كردم و سرپيچي و عصيان او مانند سرپيچي از دستورات من مي باشد. پس جاده ي حق را همچنان ملازم باشيد خداوند به شما پاداش دهد و از فضل خود شما را بي نياز سازد كه خداوند داشته هاي خود را با كرامت عطا مي كند و به بندگان

بخشش مي كند و به آنان مهربان است. ما و شما در پناه خداوند هستيم. اين نامه را به خط خود نگاشتم و حمد و سپاس بسيار خداي را سزا است...» [10] . اين نامه جلالت و مكانت والاي ابن راشد را نزد امام بيان مي كند تا آن جا كه اطاعت از او مانند پيروي از امام و سركشي از اوامرش مساوي مخالفت با حضرت گشته است.

3 - امام هادي - عليه السلام - نامه زير را درباره ي او به ايوب بن نوح و او فرستاد:

«بسم الله الرحمن الرحيم اي ايوب بن نوح! به تو دستور مي دهم از اختلاف و منازعه با ابوعلي دست برداري و بيش از اين از او گله نكني، تو و او هر يك مسؤوليت خود را انجام دهيد و به امور ناحيه تحت وكالت خويش برسيد، اگر شما هر يك در محدوده ي اختيارات خود عمل كنيد وظايف خود را خوب انجام داده ايد و ديگر نيازي به مراجعه به من نداريد. به تو اي ابوعلي! نيز همان دستور را مي دهم كه به ايوب گفته ام تو حقوق شرعيه ي اهالي بغداد و مدائن را وصول مكن و بر آنان از طرف من سرپرستي كن و هر كسي از ناحيه ي ديگري نزدت آمد او را نزد وكيل همان ناحيه بفرست تا حقوق را به او بسپارد. اي ايوب بن نوح و اي ابوعلي دستور من به شما يكسان است هر كدام در محدوده ي وظايف خويش عمل كنيد...» [11] .

ابن راشد از موقعيت ممتازي نزد امام - عليه السلام - برخوردار بود و طبيعتا اين منزلت را تنها با تقواي زياد، ورع و پايبندي به دين و

مباني آن به دست آورده بود و هنگامي كه او درگذشت، حضرت امام هادي - عليه السلام - اظهار تألم فرمود و براي او طلب مغفرت و آمرزش نمود.

7 - «حسن بن ظريف»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - مي شمارد [12] و نجاشي مي گويد:

«حسن بن ظريف بن ناصح كوفي، كنيه اش ابومحمد و ثقه است. او و پدرش در بغداد مي زيستند. مي گويند: احاديثي نادر روايت كرده است و راويان بسياري از او روايت كرده اند» [13] .

8 - «حسن بن علي»: حسن بن علي بن عمر بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، معروف به «الناصر للحق» از اصحاب امام هادي - عليه السلام - بشمار مي رود [14] وي پدر جد مادري سيد مرتضي است، سيد درباره ي او در آغاز كتابش به نام «شرح المسائل الناصريات» مي گويد: «و اما ابومحمد ناصر بزرگ، حسن بن علي، فضيلت علمي، زهد و فقاهتش از خورشيد تابان آشكارتر است، هموست كه اسلام را در ميان ديلمان گسترش داد و آنان را به جاده ي حقيقت رهنمون شد و از ضلالت به هدايتشان بازآورد، سيره ي زيباي اين بزرگوار بيش از آن است كه بشمار آيد و عيان تر از آن است كه پنهان ماند» [15] .

9 - «حسن بن علي الوشاء»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [16] و نجاشي مي گويد: او نوه ي دختري الياس صيرفي خزاز است. حسن از جدش الياس روايت مي كند كه هنگام مرگ گفت: گواه سخنانم باشيد الآن ساعتي نيست كه دروغ بگويم (زيرا در حال احتضارم) شنيدم امام صادق - عليه السلام - مي فرمود:

«به خدا سوگند

بنده اي كه خدا و رسولش و ائمه اطهار را دوست مي دارد پس از مرگ آتش دوزخ را نخواهد ديد و تنش بر آن حرام خواهد بود». احمد بن محمد بن عيسي مي گويد: در جستجوي حديث به كوفه رفتم و در آنجا حسن به علي الوشاء را ديدم از او خواستم كتاب علاء بن رزين القلا و ابان بن عثمان احمر را برايم نقل كند و او برايم نقل كرد سپس از او خواستم اجازه ي روايت كردن آن دو را به من بدهد حسن گفت: خدا خيرت دهد چرا اين قدر عجله مي كني فعلا برو تا من اين دو حديث را برايت بنويسم و بعدا به تو بدهم. ليكن من گفتم: از حوادث روزگار ايمن نيستم. پس گفت: اگر مي دانستم اين حديث چنين مورد توجه و طلب قرار مي گيرد بيش از آن فرامي گرفتم. من در همين مسجد - مسجد كوفه - نهصد تن از روات و مشايخ حديث را ديدم كه همگي مي گفتند: «جعفر بن محمد» برايم حديث گفت...

اين حسن بن علي از بزرگان شيعه بشمار مي رفت و كتاب هايي از جمله، ثواب الحج، المناسك و النوادر به يادگار گذاشت. [17] .

10 - «حسن بن علي»: حسن بن علي بن ابوعثمان السجادة غلوكننده است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [18] از نمونه هاي غلو اين شخص ماجراي زير قابل ذكر است: نصر بن الصباح مي گويد: «السجادة، حسن بن علي بن ابوعثمان روزي به من گفت: نظرت درباره ي محمد بن ابوزينب و محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب - صلي الله عليه و آله - چيست؟ و كدام يك را افضل

مي داني؟

گفتم: خودت بگو. گفت: من محمد بن ابوزينب را افضل مي دانم! نمي بيني كه خداوند متعال در مواضع متعددي از قرآن محمد بن عبدالله - صلي الله عليه و آله - را سرزنش كرده است ولي چيزي درباره ي محمد بن ابي زينب نگفته است. خداوند به محمد بن عبدالله مي گويد:

«اگر نه آن بود كه تو را تثبيت كرديم و استوار نموديم هر آينه نزديك بود به آنان كمي تمايل پيدا كني». و باز مي گويد: «اگر شرك بورزي عملت حبط (تباه) خواهد شد» و موارد ديگر، ليكن محمد بن ابي زينب را بدين گونه هرگز سرزنش نكرده است.

ابوعمرو مي گويد: لعنت خدا و لعنت لعنت كنندگان و ملائكه و همه مردم بر سجاده باد زيرا از «عليائيه» كه بر پيامبر عيب وارد مي كردند و كمترين بهره اي از اسلام نبرده اند [19] بشمار مي رفت. ماجراي فوق به خوبي بيانگر فساد عقيده و الحاد او است.

11 - «حسن بن محمد قمي»: حسن بن محمد بن باباي قمي، شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد [20] و كشي مي گويد: ابومحمد فضل بن شاذان در برخي نوشته هاي خود ابن باباي قمي را از دروغ پردازان مشهور معرفي مي كند. سعد مي گويد: عبيدي برايم نقل كرد كه: «حضرت عسكري نامه اي برايم نگاشت كه در آن آمده بود: من از فهري و حسن بن محمد بن باباي قمي به خداوند پناه مي برم و از آنان بيزاري مي جويم و تو و جميع مواليان خود را از آنان برحذر مي دارم و آنان را لعنت مي كنم، لعنت خدا بر آنان باد (كه نام ما را دكان گدائي خود ساخته اند) كه به فتنه انگيزي مشغول بوده و

مردم را نسبت به ما بدبين مي كنند و ما را آزار مي دهند. خدا آنان را بيازارد و آنان را اسير فتنه خود كند. ابن بابا مي پندارد من او را به پيامبري برانگيخته ام و او باب (علم است) لعنت خدا بر او باد. شيطان او را فريفته و گمراه كرده است خداوند هر كسي را كه سخنان او را مي پذيرد لعنت كند. اي محمد! اگر بتواني سرش را به سنگ بكوبي دريغ مكن كه او مرا آزار داده است. خداوند او را در دنيا و آخرت بيازارد» [21] . ابن بابا از راه حق منحرف گشت و از دين خارج شد و به امام جسارت كرد و با بدعت هاي خود حضرت را آزرده ساخت.

12 - «حسن بن محمد»: حسن بن محمد بن حي ظاهرا امام مجهول الحالي است و شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد [22] .

13 - «حسن بن محمد مدائني»: از اصحاب امام هادي - عليه السلام - بشمار مي رود. [23] .

14 - «حسين بن اسد نهدي»: شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برند. [24] .

15 - «حسين بن اسد بصري»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برد. [25] و برقي او را از اصحاب امام جواد برمي شمارد و مي افزايد: او ثقه و صحيح الروايه است [26] .

16 - «حسين بن اشكيب»: نجاشي مي گويد: حسين بن اشكيب شيخ ما، خراساني، ثقه و محترم است. ابوعمرو در كتاب رجال خويش او را از اصحاب حضرت ابوالحسن صاحب العسكر - عليه السلام - مي داند. عياشي از او روايات زيادي

نقل مي كند و او را ثقه و مورد اعتماد معرفي مي كند. [27] و كشي او را عالمي متكلم و مصنف كتاب برمي شمارد [28] .

17 - «حسين بن عبيدالله قمي»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد و اضافه مي كند كه او متهم به غلو است [29] و كشي مي گويد: او هنگامي كه متهمين به غلو را از شهر قم مي راندند و اخراج مي كردند از آن شهر خارج شد [30] .

18 - «حسين بن مالك قمي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - و ثقه معرفي مي كند. [31] .

19 - «حسين بن محمد مدائني»: شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برند. [32] .

20 - «حفص مروزي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [33] .

21 - «حمدان بن سليمان»: حمدان بن سليمان بن عيمره ي نيسابوري معروف به تاجر است و شيخ او را با همين عنوان از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كند [34] و نجاشي مي گويد: «حمدان بن سليمان، ابوسعيد نيشابوري باشين ثقه است و از بزرگان بشمار مي رود» [35] .

22 - «حمزه مولي علي»: حمزة بن سليمان بن رشيد بغدادي، شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [36] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

[4] رجال طوسي.

[5] رجال طوسي.

[6] رجال نجاشي.

[7] رجال طوسي.

[8] الرسالة العددية.

[9] رجال كشي.

[10] رجال كشي.

[11] رجال كشي.

[12] رجال طوسي.

[13] رجال نجاشي.

[14]

رجال طوسي.

[15] معجم رجال الحديث، ج 5، ص 31 - 30.

[16] رجال طوسي.

[17] رجال نجاشي.

[18] رجال طوسي.

[19] رجال كشي.

[20] رجال طوسي.

[21] رجال كشي.

[22] رجال طوسي.

[23] رجال طوسي.

[24] رجال طوسي.

[25] رجال طوسي.

[26] رجال برقي.

[27] رجال نجاشي.

[28] رجال كشي.

[29] رجال طوسي.

[30] رجال كشي.

[31] رجال طوسي.

[32] رجال طوسي.

[33] رجال طوسي.

[34] رجال طوسي.

[35] رجال نجاشي.

[36] رجال طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «خ»

1 - «خليل بن هاشم فارسي»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [1] .

2 - «خيران بن اسحاق زاكاني»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [2] .

3 - «خيران خادم»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - ياد مي كنند و شيخ مي افزايد او ثقه است. [3] خيران از موقعيت ممتازي نزد امام جواد - عليه السلام - برخوردار بود و كشي گروهي از اخبار او را با حضرت آورده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال طوسي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

اسامي شروع شده با «د»

دارد كه كشي و ابن النديم آنها را نام برده اند. [1] .

2 - «داوود بن القاسم»: داوود بن القاسم جعفري كنيه اش ابوهاشم از اهالي بغداد بود و مردي جليل القدر و صاحب موقعيت والا نزد ائمه بشمار مي رفت. داوود امام رضا، امام جواد، حضرت هادي، امام حسن عسكري و امام عصر صاحب الزمان - عليهم السلام - را ملاقات كرده و شرف حضور آنان را داشت و از همه آنان احاديثي نقل كرده است و اشعار خوبي در مدح آنان دارد. او نزد خليفه مورد احترام بود [2] و برقي او را از اصحاب امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري - عليهم السلام - نام مي برد. [3] .

كشي مي گويد: ابوعمرو مي گويد: داوود از موقعيت خوبي نزد امام محمد تقي و امام علي نقي و امام حسن عسكري برخوردار بود. [4] .

3 - «داوود بن ساخنه صرمي»: شيخ و برقي او را از

اصحاب امام هادي - عليه السلام - نام مي برند [5] و نجاشي مي گويد: داوود از امام رضا - عليه السلام - روايت مي كرد و تا زمان امامت امام هادي عسكري - عليه السلام - بزيست و مسائلي از ايشان نقل نمود. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 7، ص 121.

[2] معجم رجال الحديث، ج 7، ص 121.

[3] رجال برقي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال طوسي.

[6] رجال نجاشي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

احترام به اهل دانش

امام، به مردم به ويژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان مي گذاشت. در تاريخ آمده است: روزي امام در مجلسي نشسته بودند و جمعي از بني هاشم، علويان و ديگر مردم نيز در آن مجلس حضور داشتند كه دانشمندي از شيعيان وارد شد. او در مناظره اي اعتقادي و كلامي، تعدادي از ناصبيان و دشمنان اهل بيت را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود اين شخص به مجلس، امام از جاي خود برخاست و به نشانه ي احترام به سويش رفت و او را نزد خود در بالاي مجلس نشانيد و با او مشغول صحبت شد. برخي از حاضران از اين رفتار امام ناراحت شده و اعتراض كردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوري كنم، راضي مي شويد؟ گفتند: آري. امام تلاوت فرمود: (اي كساني كه ايمان آورده ايد، هنگامي كه به شما گفته شد: در مجلس جا براي ديگران باز نماييد، باز كنيد. تا خداوند [رحمتش را] برايتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخيزيد، برخيزيد تا خداوند به مراتبي [منزلت] مؤمنانتان و كساني را كه علم

يافته اند بالا برد)[1] و نيز فرموده است: (آيا كساني كه دانشمند هستند با آنان كه نيستند برابرند؟)[2] خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غير دانشمند مقدم داشته، همچنان كه مؤمن را بر غير مؤمن برتري داده است. آيا به راستي آنكه مي داند و آنكه نمي داند، مساوي است؟ پس چرا انكار و اعتراض مي كنيد؟ خدا به اين مؤمن دانشمند برتري داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خويشاوندي اش. او نيز با دلايلي محكم كه خدا به او آموخته، دشمنان ما را شكست داده است.[3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجادلة: 11.

[2] زمر: 9.

[3] الإحتجاج، احمد بن علي بن ابي طالب الطبرسي، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

اهميت عقيق و فيروز در نجات از درندگان

يكي از بزرگان شيعه به نام ابومحمد، قاسم مدائني گويد:

روزي خادم حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام به نام صافي، براي من حكايت كرد:

در يكي از روزها خواستم به زيارت قبر امام علي بن موسي الرضا صلوات الله عليهما شرفياب شوم، نزد مولايم امام هادي عليه السلام رفتم و از آن حضرت اجازه گرفتم.

امام عليه السلام ضمن دادن اجازه، فرمود: سعي كن انگشتر عقيق زرد رنگ همراه داشته باشي كه بر يك طرف آن «ماشاءالله، لا قوة الا بالله، أستغفر الله» و بر طرف ديگرش «محمد، علي» نوشته شده باشد، تا از هر حادثه اي در أمان گردي. و سپس افزود: اين انگشتر موجب سلامتي جسم و دين و دنيا خواهد بود. پس طبق دستور حضرت، انگشتري با همان اوصاف تهيه كردم و براي خداحافظي نزد آن بزرگوار آمدم،

وقتي از خدمت آن حضرت مرخص گشتم و مقداري راه رفتم، پيامي براي من آمد كه برگرد. هنگامي كه بازگشتم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اي صافي! سعي كن انگشتري فيروزه، تهيه نمائي و همراه خود داشته باشي، چون در كه مسير راه طوس و نيشابور شيري درنده سر راه قافله است و مانع از حركت افراد مي باشد.

وقتي به آن محل رسيدي، جلو برو؛ و آن انگشتر فيروزه را نشان بده و بگو: مولايم پيام داد: از سر راه زوار كنار برو، تا بتوانند حركت نمايند. سپس در ادامه ي فرمايش خود افزود: سعي كن نقش انگشتر فيروزه ات بر يك طرف آن «الله الملك» و بر طرف ديگرش «الملك لله الواحد القهار» باشد.

و پس از آن، فرمود: نقش انگشتر اميرالمؤمنين امام علي عليه السلام چنين بوده است و خاصيت فيرزوه، امنيت و نجات يافتن از درندگان و پيروزي بر دشمن خواهد بود.

صافي گفت: بعد از آن، خداحافظي نموده و به سمت خراسان حركت كردم و آنچه را حضرت دستور داده بود، انجام دادم. و هنگامي كه از خراسان مراجعت نمودم، حضور امام عليه السلام شرفياب شدم و بعضي جريانات را تعريف كردم. حضرت فرمود: مابقي حوادث را خودت مي گوئي يا من بيان كنم؟ عرض كردم: شما بفرمائيد تا استفاده كنم. فرمود: يك شب در طوس كنار قبر مطهر - حضرت رضا عليه السلام - بيتوته كردي و عده اي از جنيان به زيارت آن حضرت آمده بودند، وقتي فيروزه را در دست تو ديدند آن را گرفتند و براي مريضي كه داشتند بردند و در آب شستند و آبش را، مريض آشاميد و سلامتي خود را

بازيافت، سپس انگشتر فيروزه را برايت برگرداندند و با اين كه انگشتر در دست راست تو بود، در دست چپ تو قرار دادند.

و وقتي از خواب بيدار شدي، تعجب كردي كه چگونه انگشتر از دست راست به دست چپ منتقل شده است. پس از آن، كنار بالين خود سنگ ياقوتي را يافتي كه جنيان آورده بودند، آن را برداشتي و اكنون به همراه داري، آن ياقوت را بردار و به بازار عرضه كن، به هشتاد دينار خواهند خريد. خادم گويد: آن هديه ي جنيان را به بازار بردم و به همان مبلغي كه حضرت فرموده بود، فروختم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمان من أخطار الأسفار: ص 48، فصل سوم.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

استجابت بعد از سه روز

مرحوم شيخ حر عاملي به نقل از مرحوم طبرسي رضوان الله تعالي عليهما آورده است:

شخصي به نام حسن بن محمد حكايت كند:

دوستي داشتم كه معلم و مربي فرزندان وزير دربار خليفه ي عباسي بود، روزي به من گفت: خليفه ي عباسي، ابن الرضا (يعني؛ حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام) را تحويل زندان بان خود - به نام علي ابن كركر - داده است و من سخت براي آن حضرت مي ترسم، زيرا كه علي بن كركر شخصي بي رحم و بي باك است.

پس شنيدم كه حضرت هادي عليه السلام با خداي خويش راز و نياز و مناجات مي كرد؛ و در ضمن مناجات اظهار داشت:

«أنا أكرم علي الله تعالي من ناقة صالح (تمتعوا في داركم ثلثة أيام ذلك وعد غير مكذوب)» [1] .

يعني؛ من در مقابل خداوند متعال از شتر و ناقه ي حضرت

صالح عليه السلام گرامي تر و برتر هستم، در اين دنيا بهره ببريد به مدت سه روز، كه اين و عده اي حتمي و تخلف ناپذير است.

سپس حسين بن محمد به نقل از دوستش افزود: من كلام و مفهوم سخن امام هادي عليه السلام را نفهميدم كه چه منظوري دارد و مقصودش چيست؟

به حضرت عرضه داشتم يا ابن رسول الله! خداوند تو را عزيز و بزرگ قرار داده است؛ منظورت از اين سخنان چه بود؟! حضرت در جواب اظهار فرمود: منتظر باش، بعد از سه روز، متوجه خواهي شد.

و چون روز دوم فرارسيد، حضرت را ضمن عذرخواهي، آزاد كردند.

همچنين روز سوم عده اي بر خليفه هجوم آورده و او را به قتل رساندند؛ و سپس فرزندش منتصر را به جاي او نشاندند [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي هود: آيه ي 65.

[2] اثبات الهداة: ج 3، ص 370، ح 34، به نقل از اعلام الروي طبرسي.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

از ولادت جعفر خوشحال نمي شود

صدوق رحمه الله با سند خود از صالح بن محمد، و او از مادر خود فاطمه دخت محمد بن هيثم نقل مي كند كه گفت:

آن روز كه جعفر به دنيا آمد من در خانه امام هادي عليه السلام بودم، همه اهل خانه خوشحال بودند، نزد امام هادي عليه السلام رفتم، و او را خوشحال نديدم، عرض كردم: سرورم! چرا براي اين نوزاد خوشحال نيستي؟! فرمود: براي او جوش نزن كه او خلق فراواني را گمراه خواهد كرد.

شيخ طوسي رحمه الله مي گويد: روايت شده كه چون جعفر به دنيا آمد، به امام هادي عليه السلام تبريك گفتند، ولي خوشحالش نيافتند،

علت را پرسيدند، فرمود: براي او جوش نزن كه او در آينده عده فراواني را گمراه مي كند.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن الحسن بن الفرات، قال: أخبرنا صالح بن محمد بن عبدالله بن محمد بن زياد، عن أمه فاطمة بنت محمد بن الهيثم، المعروف بابن سيابة، قالت: كنت في دار أبي الحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام في الوقت الذي ولد فيه جعفر، فرأيت أهل الدار قد سروا به، فصرت الي أبي الحسن عليه السلام فلم أره مسرورا بذلك، فقلت له: يا سيدي! ما لي أراك غير مسرور بهذا المولود؟

فقال عليه السلام: يهون عليك أمره، فانه سيضل خلقا كثيرا [1] .

قال الطوسي: و قد روي أنه لما ولد لأبي الحسن عليه السلام جعفر هنئوه به، فلم يروا به سرورا، فقيل له في ذلك؟! فقال: هون عليك أمره، سيضل خلقا كثيرا [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اكمال الدين: 321 ذ ح 2، بحارالأنوار 50: 231 ح 5.

[2] الغيبة: 226 ح 193، اثبات الوصية: 231.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اسطوره حقيقت

حسين بن روح، نه تنها از زندان آزاد شد، بلكه شخصيتي يافت، مورد احترام خليفه و دستگاه حكومتي. اين روزها، بغداد در آتش نبردهاي فرقه اي مي سوزد و حنبلي ها به اين آتش دامن مي زنند. در حالي كه شيعه، قرامطه و غلاة را يك فرقه مي شمارند، ابن روح با موضع گيري متعادل خود، بسياري از بدبيني ها را به خوش بيني تبديل كرده است. مردم، داستان دربان

خانه ي ابن روح را نقل مي كنند كه به خاطر دشنام به معاويه، پسر روح او را از كار بركنار كرد و وساطت هاي ديگران و خواهش هاي دربان در بازگشتش به كار سودي نبخشيد! [1] .

حسين، پاي بند تقيه اي است كه سخت در احاديث بر آن تأكيد شده است. [2] او وانمود مي كند كه از اهل سنت است. بي ترديد اين موضع او به خواست امام مهدي بوده است؛ امامي كه او عهده دار كارگزاري وي است. [3] . اينك همه فرقه هاي اسلامي با ديده احترام در وي مي نگرند. گاه در محافل اهل سنت حضور مي يابد. روزي ميان دو نفر، بحث و جدل بالا گرفت. يكي از ايشان گفت:

- پس از پيامبر اسلام (ص)، ابابكر برترين مردمان است، پس عمر و بعد علي.

ديگري پاسخ داد:

- خير، بلكه علي از عمر برتر است. مناظره با ستيز اوج گرفت. ابن روح گفت: - آنچه ياران رسول خدا بر آن يكدلند، آن است كه ابتدا صديق [: از ديدگاه اهل سنت: ابابكر] برتر است و سپس فاروق [از ديدگاه اهل سنت: عمر]، بعد عثمان (ذوالنورين) [4] و آنگاه علي كه جانشين [پيغمبر] است. اصحاب حديث بر اين باورند و ما نيز اين سخن را صحيح مي دانيم! دهان همه از حيرت باز مي ماند. چگونه مردي كه متهم به تشيع است، چنين با صراحت سخن مي گويد؟ مردي شيعي كه نشسته است، خنده اش مي گيرد. به سختي خود را نگه مي دارد و از اين رو، آستين در دهانش رو مي برد؛ اما سودي ندارد. براي پيشگيري از رسوايي، بر مي خيزد و با شتاب از محفل به سوي خانه اش مي رود. نام مرد اباعبدالله بن غالب

است. از آن چه از سفير امام مهدي شنيده، گيج و منگ است. نيمه ي روز است، كوبه ي در به صدا در مي آيد. مرد در را مي گشايد و حسين بن روح را مي بيند كه به استرش سوار است و به او مي گويد: - اباعبدالله! خدايت توفيق دهد؛ چرا خنديدي؟ مي خواستي بر سر من فرياد بكشي؛ انگار چيزي را كه من گفتم، قبول نداري؟! ابا عبدالله بي ترديد مي گويد: به راستي چنين مي انديشي؟ ابن روح تهديد مي كند كه چه بسا دوستي اش را با او قطع كند:- از خدا بترس شيخ! اگر سخني را كه گفتم، در دهان خلايق اندازي، حلالت نمي كنم! ابن غالب حيرت زده مي گويد:

- سرورم! چگونه خاموش بمانم وقتي مي بينم مردي كه مي گويند همراه و كارگزار امام است، چنين سخني بر زبان مي راند؟ جاي شگفتي نيست؟! پسر روح پاسخي مي دهد تا بحث پايان يابد: - به جانت سوگند! اگر بار ديگر اين سخنان را تكرار كني، با تو قطع رابطه مي كنم!

سپس با مرد سرگردان خداحافظي مي كند و به سوي خانه رهسپار مي شود. [5] .

بديل هروي، حديث دان، از او مي پرسد: - رسول خدا (ص) چند دختر داشت؟

- چهار دختر.

- كدام يك از آنان برتر است؟

- فاطمه.

- فاطمه از همه ي خواهرانش كوچك تر و مدت زماني را كه كنار رسول خدا گذرانيد، كمتر بود؛ پس چرا از خواهرانش برتر است؟

- به سبب دو ويژگي كه پروردگار براي او برگزيد و به سبب آن ها مورد لطف و احترام قرار داد: يكي آن كه او تنها وارث رسول خداست و ديگري آن كه آفريدگار بلند پايه، تبار پيامبر گرامي (ص) را با او

تداوم بخشيد. و چنين نشد جز به خاطر اخلاق برتر و نيت پاكيزه اش. هروي از اين پاسخ كوتاه و مستدل شگفت زده مي شود و مي گويد: - كسي را نديدم در اين موضوع زيباتر و چكيده تر از اين، پاسخ داده باشد! اكنون در سال سيصد و چهارده هجري قمري، شلمغاني پنهاني به بغداد آمده است و مخفيانه به فتنه افكني و تفرقه مي پردازد. او از بودن كتاب هاي حديثش در خانه ي شيعيان سوء استفاده مي كند؛ كتاب هايي كه دربردارنده ي رواياتي از امامان (ع) هستند؛ به ويژه كتاب التكليف كه پيشاهنگ كتاب هاي حديثي اين روزگار است. اين كتاب، در محافل شيعي، بحث بسياري برانگيخته است. آناني كه سرنوشت آن را مي دانند، مي گويند:

- مگر اين كتاب چه دارد؟ او آن را مقابله و فصولش را اصلاح كرد و نزد حسين بن روح برد. حسين آن را تأييد و به ما فرمان داد تا از آن به عنوان روايت صحيح يادداشت برداريم.

همانگونه كه پس از لعن ابن ابي عزاقر، از حسين بن روح پرسيدند:

- خانه هاي ما پر از كتاب هاي اوست؛ با آن ها چه كنيم؟

- به شما سخني مي گويم؛ همين مشكل را با محمد، حسن بن علي - كه درود خداوند بر آنان باد - درباره ي كتاب هاي بنو فضال، در ميان گذاشتند؛ فرمود:

- آن چه [از ما] نقل كرده، بگيريد و آن چه را نظر شخصي اش بوده است، رها كنيد. در چنين امواج فتنه اي، مقتدر به تعويض پي در پي وزيران مشغول است. [6] . اينك خاقاني را عزل و خصيبي را به جاي وي منصوب كرده است. بيشترين دغدغه بغداديان وجود قرامطيان است. به ويژه غارت هاي آنان

در ايام حج، كه فرجام سفرهاي حاجيان را مبهم كرده است. مدتي بعد، خصيبي به خاطر اعتياد و زياده روي در ميگساري، از وزارت خلع و آن را به عيسي بن جراح مي سپارند. عيسي به زندان مي افتد. خليفه فرمان مي دهد تا محاكمه اي با حضور فقيهان و قاضيان، براي بازجويي عيسي تشكيل شود. بحث مقدار درآمد دولت از زمين هاي كشاورزي و غلات است. خصيبي مي گويد:

- نمي دانم.

- چه مقدار به خزانه رسيده است؟

- نمي دانم!

- با آنكه مي دانستي سربازان ابن ابي ساج عادت دارند در مناطق سردسير و پر آب بجنگند، چرا آن ها را براي نبرد با قرامطيان به مناطق گرمسير و بياباني فرستادي؟ چرا تداركات كافي برايشان فراهم نكردي؟

- فكر مي كردم مي توانند با قرامطه بجنگند. چيزي هم براي تداركات نداشتيم!

- چطور اجازه دادي زنان اسير را كتك بزنند و آنان را به دست محافظان بسپارند؟ بانواني مثل همسر ابن فرات و مانند او. آيا اگر محافظان كار ناشايستي كرده باشند، تو مسؤول نيستي؟ چگونه دين و جوانمردي ات اجازه ي چنين كاري داد؟

-... - امسال چقدر غلات براي خزانه ي دولت [به عنوان ماليات] آوردي؟ -... ابن جراح كه سكوت عيسي را مي بيند، مي گويد: هم خودت را فريفتي و هم اميرمؤمنان را. مگر خويشتن نگفتي:

«من مناسب وزارت نيستم.» ايرانيان هر گاه بخواهند وزيري تعيين كنند، مي بينند با خودش چگونه رفتار مي كند. اگر انساني دور انديش و كاردان است، او را به وزارت مي گمارند؛ در غير اين صورت مي گويند: «كسي كه از مديريت بر خود ناتوان است، از مديريت بر ديگران ناتوان تر است.»

محاكمه، بدون نتيجه پايان مي يابد. و عيسي را به زندان باز مي گردانند. همچنين

امسال، سامانيان بر سرزمين ري چيره شده اند. روميان با همدستي مليح ارمني به شهر ملطيه حمله كرده اند؛ اما با پايداري مردم شهر، متجاوزان عقب نشسته اند. گرچه ملطيان تقاضاي كمك كرده اند، اما دولتمردان بغداد به آنان اعتنايي نكردند. [7] . بغداد، همچنان با خبرهايي كه راجع به قرامطيان مي رسد، نگران و مضطرب، در انتظار پايان كار است. بيم و هراس از قرامطيان در جاي جاي بغداد رخنه كرده است. مكيان شنيده اند كه اباطاهر قرمطي به سوي شهرستان لشكركشي كرده است. مكيان از مكه گريختند و به طائف پناه برده اند؛ اما به ناگاه خبر مي رسد كه او به سوي عراق مي رود و نخستين هدفش، كوفه است. خليفه به يوسف بن ابي ساج - كه در شهر واسط عراق مستقر است - فرمان مي دهد تا با شتاب به كوفه برود و چند تن تداركات، كه شامل گندم و جو نيز مي شود، دريافت كند. عباسيان هشتم شوال به جاده كوفه مي رسند، مي بينند راه در دست قرامطيان است. تداركات به دست آنان افتاده است. سپاهيان عباسي چند برابر قرامطيانند. بنابراين، ابن ابي ساج گردن فرازي مي كند و پيش از آغاز نبرد، نامه ي پيروزي اش را به خليفه مي نويسد! [8] . مصاف در روز شنبه، نهم شوال آغاز مي شود و تا غروب ادامه مي يابد. اباطاهر چنان حمله مي كند كه خطوط مقدم عباسيان فرو مي ريزد. يوسف در دست قرامطيان اسير مي شود و اباطاهر، طبيبي را براي مداواي جراحت او معين مي كند. سربازان شكست خورده عباسي، پابرهنه و عريان به بغداد مي رسند. ظاهر شوربختانه سربازان، تأثير منفي بسياري بر بغداديان مي گذارد و هراس بر شهر سايه مي افكند. نازك (رييس گزمگان) فرمان منع رفت و آمد شبانه

مي دهد و متخلفان را تهديد به اعدام مي كند.

مردم بغداد، مهياي گريختن به شهر همدان در ايران مي شوند. خبرهاي موثق حاكي از آنند كه قرامطيان به سوي شهر «انبار» حركت كرده اند. خليفه، مونس (مظفر)، فرمانده نظامي، را به حضور مي طلبد و از وي مي خواهد تا مانع پيشروي آن ها شود. مونس به همراه سربازان بسيار، بر پانصد قايق نشسته و براي جلوگيري از عبور قرامطيان، فرات را قرق مي كند. قسمت هايي از نيروهايش را براي تقويت نيروهاي دفاعي انباريان - كه ارتباط پل را با شهر قطع كرده اند - به سوي انبار مي فرستد. نيروهاي جنگي قرامطيان، در قسمت غربي رودخانه مستقر شده اند، آنها با استفاده از قايق هاي موجود در شهر حديثه، كه در دست آنان سقوط كرده است، بي درنگ سيصد رزمنده را به انبار مي رسانند. سربازان خليفه شتابناك مي گريزند. بار ديگر پل بر پا مي شود و نيروهاي قرامطه، فاتحانه به شهر انبار وارد مي شوند. هراس بر بغداد مستولي شده است. مردي قرمطي در اين شهر به اتهام جاسوسي براي اباطاهر دستگير مي شود. مرد دستگير شده را به كاخ نخست وزير آورده و به بازجويي از او مي پردازند؛

- آيا به فرستادن اخبار مهم و سري اعتراف مي كني؟

- آري!

- چرا چنين مي كردي؟

- چون اباطاهر را بر حق، و شما و خليفه تان را كافر مي دانم. شما هر آن چه را كه حقتان نيست، غصب مي كنيد. مرد اندكي خاموش مي ماند؛ سپس ادامه مي دهد:

- خدا بايد ناگزير حجتي در زمين داشته باشد؛ امام ما مهدي، محمد بن احمد بن عبدالله بن محمد بن اسماعيل بن جعفر صادق، ساكن سرزمين مغرب است! ما همانند رافضيان و دوازده

امامي ها نيستيم؛ نادان هايي كه مي گويند امامي دارند و منتظر آمدن او هستند. گاه شيعيان يكديگر را تكذيب مي كنند. شيعيان به سبب ناداني و حماقتشان، مي پذيرند كسي اين اندازه عمر كند. نخست وزير مي گويد:

- تو خيلي چيزها از سپاهيان ما مي داني. ميان سپاه چه كساني با تو هم عقيده هستند؟

مرد به نخست وزير مي نگرد و پوزخندي مي زند:

- تو با اين عقلت وزارت مي كني؟! خيال مي كني من مردم مؤمن را تسليم كافران مي كنم تا آنها را بكشند. هرگز چنين نخواهم كرد! نخست وزير از اين توهين به خشم مي آيد و فرمان مي دهد تا وي را شكنجه كنند و از آب و غذا محرومش نمايند. مرد قرمطي، سه شبانه روز بي آب و غذا مي ماند و جان مي سپارد. [9] . آه اي صاحب الزمان! مردمان تو را اسطوره، وهم و خيال، و باورداران تو را نادان و احمق مي انگارند! سرورم! چه اندوهي! و چه شوربختي اي براي مردماني كه تو را نمي شناسند! نفرين بر آناني كه نام تو را بر خويش مي نهند و سپس در زمين به تباهي مي پردازند. اما شما، همان آفتاب پس ابري [10] كه برخلاف وزش بادهاي سرد، گرما مي پراكني و نور مي فشاني؛ تا زمين در درياي ظلمت غرق نشود؛ تا رؤياي سبزي باشي مهمان تخيل دلشكستگان.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة، ص 386؛ بحارالانوار، ج 51، ص 357.

[2] الغيبة الصغري، ص 411.

[3] الغيبة، ص 384.

[4] يعني صاحب دو نور؛ از آن جهت اهل سنت، عثمان را چنين مي نامند كه بر اين باورند او با يكي از دختران رسول خدا (ص) ازدواج كرد و پس از درگذشت همسرش، با دختر ديگر

پيامبر ازدواج كرد و به خاطر اين شرافت، او را ذوالنورين مي نامند. (مترجم).

[5] الغيبة، ص 388؛ بحارالانوار، ج 43، ص 37؛ مناقب، ج 3، ص 323.

[6] مقتدر در دوران خلافت خود، حدود سي وزير را نصب و عزل كرد! فرجام برخي از آنان كشته شدن، بعضي زندان و تعدادي مصادره اموال بوده است. حداكثر مدت وزارت يك وزير را تاريخدانان دو سال نوشته اند؛ نك: احداث التاريخ الاسلامي از سال 289 تا مرگ مقتدر.

[7] الكامل، ج 8، ص 167.

[8] همان، ص 171.

[9] همان، ص 174.

[10] امام مهدي (عج) مي فرمايد: «اما بهره مندي از من در زمان غيبتم، همانند بهره مندي از آفتابي است كه ابرها آن را از چشم ها پنهان كرده اند [اما همچنان باعث روشنايي، گرما بخشي، رشد جانداران و... مي شود]؛ نك: كمال الدين، صدوق، ج 2، ص 483 و 485.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

اطاعت خيرخواه

من جمع لك وده و رأيه فاجمع له طاعتك. [1] .

هر كه دوستي و نظر نهايي اش را براي تو همه جانبه گرداند، طاعتت را براي او همه جانبه گردان.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

اوصاف پروردگار

ان الله لا يوصف الا بما وصف به نفسه. و أني يوصف الذي تعجز الحواس أن تدركه و الأوهام أن تناله و الخطرات أن تحده و الأبصار عن الاحاطة به؟!

نأي في قربه و قرب في نأيه. كيف الكيف بغير أن يقال: كيف. و أين الأين بلا أن يقال: أين. هو منقطع الكيفية و الأينية، الواحد الأحد، جل جلاله و تقدست أسماؤه. [1] .

بي گمان كه خدا، جز بدانچه خودش را وصف كرده، وصف نشود. كجا وصف شود آنكه حواس از دركش عاجز است، و تصورات به كنه او پي نبرند، و در ديده ها نگنجد؟ او با همه نزديكي اش دور است و با همه دوري اش نزديك. كيفيت و چگونگي را پديد كرده، بدون اينكه خود كيفيت و چگونگي داشته باشد. مكان را آفريده بدون اينكه خود مكاني داشته باشد. او از چگونگي و مكان بركنار است. يگانه ي يكتاست، شكوهش بزرگ و نامهايش پاكيزه است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 482.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

اثر بخش خداست، نه روزگار

لا تعد و لا تجعل للأيام صنعا في حكم الله. [1] .

از حد خود تجاوز نكن و براي روزگار هيچ اثري در حكم خدا قرار نده.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

اسير زبان

راكب الحرون أسير نفسه، و الجاهل أسير لسانه. [1] .

كسي كه بر اسب سركش سوار است اسير هواي نفس خويش، و نادان، اسير زبان خويش است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

او را با عقول نتوان شناخت

صدوق با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

معبودا! عقول خردورزان، سرگردان، و نو (انديشي) هاي نوآوران، كوتاه، و اوصاف توصيف كنندگان، (ناتوان و) از هم گسسته، و سخنان بيهوده گويان، (بي ربط و) ناچيزند از اين كه ژرفاي شگفتي مرتبه وجودي تو را دريابند، يا به بلنداي منزلت تو برسند، تو (بي انتهايي و) مقام نامتناهي داري، و هيچ چشمي تو را با اشاره خود، و (هيچ زباني تو را) با تعبير خود درنيابد، چه دوري (از ادراك حسي و وهمي ما آدميان) چه دوري! اي آغاز (همه آغازها)! اي يكتا! اي يگانه! تو با عزت كبريايي خود در بلنداي عظمت ها جا داري، و با جبروت فخر (و جلال) خود از هر آفتاب و حد پذيري برتري.

طبرسي مي گويد:

از ابوالحسن امام هادي عليه السلام پرسيدند: آيا خدا پيوسته بوده است و هيچ چيز با او نبوده است، سپس موجودات را از نو بيافريد و بهترين اسماء را براي خود برگزيد، يا اسماء و حروف نيز با او پيوسته بوده اند و قديمند؟

امام عليه السلام فرمود: خدا (در مرتبه ذاتي خود) پيوسته (يگانه) بوده است، سپس آنچه را خواست بيافريد، هيچ چيزي بازدارنده قضا، و مانع حكم او نيست، عقول خرد ورزان سرگردان، و نو (انديشي) هاي نوآوران، كوتاه، و اوصاف توصيف كنندگان، (ناتوان

و) از هم گسسته، و سخنان بيهوده گويان، (بي ربط و) ناچيزند از اين كه ژرفاي شگفتي مرتبه وجودي او را دريابند، يا به بلنداي منزلت او برسند، او (بي انتهاست و) مقام نامتناهي دارد، و هيچ چشمي با اشاره خود، و (هيچ زباني) با تعبير خود، او را درنيابد، او چه دور است (از ادراك حسي و وهمي ما)! چه دور است!

قال الصدوق:

حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي قال: حدثني محمد بن جعفر البغدادي، عن سهل بن زياد، عن أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام أنه قال: الهي تاهت أوهام المتوهمين، و قصر طرف الطارفين، و تلاشت أوصاف الواصفين، و اضمحلت أقاويل المبطلين عن الدرك لعجيب شأنك، أو الوقوع بالبلوغ الي علوك، فأنت في المكان الذي لا يتناهي، و لم تقع عليك عيون باشارة و لا عبارة، هيهات ثم هيهات، يا أولي يا وحداني يا فرداني، شمخت في العلو بعز الكبر، و ارتفعت من وراء كل غورة [1] و نهاية بجبروت الفخر [2] .

قال الطبرسي: سئل أبوالحسن الهادي عليه السلام عن التوحيد؟ فقيل له: لم يزل الله وحده، لا شي ء معه، ثم خلق الأشياء بديعا، و اختار لنفسه أحسن الأسماء، و لم تزل الأسماء و الحروف معه قديمة. فكتب: لم يزل الله موجودا، ثم كون ما أراد، لا راد لقضائه، و لا معقب لحكمه، تاهت أوهام المتوهمين، و قصر طرف الطارفين، و تلاشت أوصاف الواصفين، و اضمحلت أقاويل المبطلين عن الدرك لعجيب شأنه، أو الوقوع بالبلوغ علي علو مكانه، فهو بالموضع الذي لا يتناهي، و بالمكان الذي لم يقع عليه عيون باشارة و

لا عبارة، هيهات هيهات [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغورة: هي الشمس (لسان العرب 10: 143 - غور).

[2] التوحيد: 66 ح 19، بحارالأنوار 3: 298 ح 27 و 94: 179 ح 3.

[3] الاحتجاج 2: 485 ح 325، التوحيد 66 ح 19 و بحارالأنوار 4: 160 ح 83574 ح 64، مختصرا.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اسم اعظم خدا

صفار قمي با سند خود از علي بن محمد نوفلي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: اسم اعظم خدا هفتاد دو سه حرف است، آصف [1] تنها يك حرف از آن را مي دانست، چون آن را به زبان آورد زمين ميان او، و [شهر] سبا برايش شكافت، و او تخت بلقيس را گرفت، و در كمتر از چشم به هم زدني نزد سليمان عليه السلام آورد، سپس زمين باز شد، و در نزد ما هفتاد و دو حرف آن موجود است، و يك حرف نزد خداست كه آن را در علم غيب خود، مخصوص خود كرده است.

قال الصفار القمي:

حدثنا الحسين بن محمد بن عامر، عن معلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن علي بن محمد النوفلي:

عن أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: سمعته يقول: اسم الله الأعظم ثلاثة و سبعون حرفا، و انما كان عند آصف [2] منه حرف واحد، فتكلم به فانخرقت له الأرض فيما بينه و بين سبأ، فتناول عرش بلقيس حتي صيره الي سليمان، ثم انبسطت الأرض في أقل من طرفة عين، و عندنا منه اثنتان و سبعون حرفا،

و حرف عندالله استأثر به في علم الغيب [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آصف بن برخيا، وزير و خواهرزاده حضرت سليمان عليه السلام است، و صديقي است كه اسم اعظم را مي شناخت.

[2] هو آصف بن برخيا، و كان وزير سليمان عليه السلام و ابن اخته، و كان صديقا يعرف اسم الله الاعظم.

[3] بصائر الدرجات: 231 ح 3، الكافي 1: 230 ح 3، المناقب لابن شهرآشوب 4: 406، اثبات الوصية: 231، بحارالأنوار 50: 176 ذيل ح 55 و 14: 113 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اشتياق ساقه نخل به پيامبر

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما داستان اشتياق ساقه درخت خرما به رسول خدا صلي الله عليه و آله اين است: رسول خدا صلي الله عليه و آله در صحن مسجد مدينه، با تكيه بر ساقه نخلي خطبه مي خواند، يكي از اصحاب گفت: اي رسول خدا! مردم زياد شده اند، و دوست دارند كه هنگام خطبه شما را ببينند، اگر اجازه فرمايي منبري پله دار بسازيم تا هنگام خطبه از بلندي آن شما را ببيند، پيامبر صلي الله عليه و آله اجازه داد [، و آن را ساختند]، چون روز جمعه فرارسيد، و پيامبر از آن ساقه عبور كرد، و [براي ايراد خطبه ها] بر بالاي منبر قرار گرفت، آن ساقه نخل همچون مادر فرزند از دست داده، آه شوق وصال سر داد، و همچون آبستن ناله كرد، گريه و آه و ناله مردم برخاست، و آه و ناله آن ساقه، در ميان آه و ناله

مردم آشكارتر بود، چون پيامبر صلي الله عليه و آله اين را ديد، از منبر پايين آمد، و رفت و آن ساقه را در آغوش گرفت، و با دست، نوازش كرد، و فرمود: آرام باش، پيامبر خدا صلي الله عليه و آله نه از روي خوار، و سبك شمردن تو، از تو گذشت، بلكه براي اتمام مصالح بندگان خدا اين كار را كرد، تو [براي هميشه] شكوه و فضيلت خود را داري، زيرا تكيه گاه محمد - رسول خدا صلي الله عليه و آله - بوده اي پس آه و ناله ساقه آرام گرفت، و پيامبر به فراز منبر برگشت. سپس فرمود: اي جماعت مسلمانان! اين ساقه، از شوق وصال رسول خدا صلي الله عليه و آله ناله مي كند، و از فراق او محزون مي شود، و در ميان بندگان خدا كه بر خود ستم مي كنند، كساني هستند كه باكشان نيست آيا به پيامبر نزديك اند، يا از او دور، و چنانچه آن را در آغوش نمي گرفتم، و نوازش نمي كردم، تا قيامت آه و ناله اش آرام نمي گرفت.

و در ميان بندگان خدا، مردان و زناني هستند كه به محمد پيامبر خدا، و به علي ولي خدا، همچون اين ساقه اشتياق دارند، و مؤمن را همين بس كه در قلب خود، [محبت و] ولايت محمد و علي و خاندان پاكشان را جاي داده است، آيا ديديد كه ناله شوق اين ساقه - چون پيامبر در آغوشش گرفت، و نوازش كرد - چگونه آرام گرفت؟ گفتند: آري، اي رسول خدا!

فرمود: سوگند به خدايي كه به حق، مرا به پيامبري برانگيخت، اشتياق فرشتگان نگهبان بهشت و حوريان، و قصرها و كاخ هاي

بهشتي، به كسي كه محمد و علي و خاندان پاكشان را سرور مي گيرد، و از دشمنانشان بيزاري مي جويد، از اشتياق اين ساقه كه ديديد بيشتر است، و آنچه [سوز] اشتياق آنان را تسكين مي دهد، صلوات يكي از شما شيعيان ما، بر محمد و آل پاك او، يا نماز نافله او، يا روزه، يا صدقه او براي خداست، كه به آنان مي رسد.

و عمل مهمي كه [سوز] اشتياق آنان را به شيعيان محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام تسكين مي دهد، آن احسان، و كمكي است كه شيعيان ما در طول عمر خود به برادران ايماني خود مي كنند، و [پي در پي] به بهشتيان مي رسد، آنان به هم مي گويند: براي صاحب خود شتاب نكنيد، اين تأخير او براي آنست كه با ياري رساندن به برادران ايماني خود، بر درجات بلند بهشتي اش افزوده گردد، و بزرگ ترين چيزي كه [سوز] اشتياق بهشتيان و حوريان را به شيعيان ما آرام مي كند، صبر شيعيان ما در برابر تقيه، و عمل به توريه است، تا از شر كافران و فاسقان ايمن باشند، و خدا از صبر ايشان آگاهشان مي كند، در اين هنگام، خازنان بهشت و حوريان مي گويند: ما نيز در برابر شوق خود به ايشان صبر مي كنيم، همچون صبري كه ايشان در برابر سخنان نارواي دشمنان درباره بزرگان، و امامانشان دارند، [آري، صبر مي كنيم] همانگونه كه ايشان به خاطر نداشتن قدرت در برابر ظالمان، خشم خود را فرو مي برند، و از اظهار حق، لب مي بندند. اينجا خداي سبحان ندا مي كند! اي ساكنان بهشتم! و اي خازنان رحمتم! من وصال همسران و سروران شما را نه از روي بخل به

تأخير مي افكنم، بلكه تا آنان از راه مساوات با برادران ايماني خود، و دستگيري از ستمديدگان فريادخواه، و شاد كردن بلا ديده هاي غمگين، و صبر كردن در برابر تقيه از فاسقان و كافران، بهره هاي تكريمي مرا به خود، كامل كنند، تا چون به بالاترين درجه تكريم من رسيدند، ايشان را در شادترين، و رشك آورترين احوال نزد شما آورم، پس خرسند باشيد. و آنان نيز آرام مي گيرند.

و قال عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما حنين العود الي رسول الله صلي الله عليه و آله،: فان رسول الله كان يخطب بالمدينة الي جذع نخلة، في صحن مسجدها، فقال له بعض أصحابه: يا رسول الله! ان الناس قد كثروا، و انهم يحبون النظر اليك اذا خطبت، فلو أذنت [في] أن نعمل لك منبرا له مراق ترقاها، فيراك الناس اذا خطبت. فأذن في ذلك، فلما كان يوم الجمعة مر بالجذع، فتجاوزه الي المنبر فصعده، فلما استوي عليه حن اليه ذلك الجذع حنين الثكلي، و أن أنين الحبلي، فارتفع بكاء الناس و حنينهم و أنينهم، و ارتفع حنين الجذع و أنينه في حنين الناس و أنينهم ارتفاعا بينا، فلما رأي رسول الله صلي الله عليه و آله ذلك نزل عن المنبر، و أتي الجذع فاحتضنه و مسح عليه يده، و قال: اسكن، فما تجاوزك رسول الله تهاونا بك، و لا استخفافا بحرمتك، و لكن ليتم لعباد الله مصلحتهم، و لك جلالك و فضلك اذ كنت مستند محمد رسول الله.

فهدأ حنينه و أنينه، و عاد رسول الله صلي الله عليه و آله الي منبره، ثم قال: معاشر المسلمين! هذا الجذع يحن الي رسول رب العالمين، و

يحزن لبعده عنه، و في عباد الله الظالمين أنفسهم من لا يبالي قرب من رسول الله صلي الله عليه و آله، أو بعد [و] لو لا أني ما احتضنت هذا الجذع، و مسحت يدي عليه ما هدأ حنينه [و أنينه] الي يوم القيامة.

و ان من عباد الله و امائه لمن يحن الي محمد رسول الله و الي علي ولي الله، كحنين هذا الجذع، و حسب المؤمن أن يكون قلبه علي موالاة محمد و علي و آلهما الطيبين [الطاهرين] منطويا، أرأيتم شدة حنين هذا الجذع الي محمد رسول الله كيف هدأ لما احتضنه محمد رسول الله، و مسح يده عليه؟ قالوا: بلي، يا رسول الله! قال رسول الله صلي الله عليه و آله: والذي بعثني بالحق نبيا!، ان حنين خزان الجنان، وحور عينها، و سائر قصورها و منازلها الي من يتولي محمدا و عليا و آلهما الطيبين، و يبرأ من أعدائهم، لأشد من حنين هذا الجذع الذي رأيتموه الي رسول الله.

و ان الذي يسكن حنينهم و أنينهم، ما يرد عليهم من صلاة أحدكم معاشر شيعتنا، علي محمد و آله الطيبين، أو صلاته لله نافلة، أو صوم، أو صدقة. و ان من عظيم ما يسكن حنينهم الي شيعة محمد و علي ما يتصل [بهم] من احسانهم الي اخوانهم المؤمنين، و معونتهم لهم علي دهرهم، يقول أهل الجنان بعضهم لبعض: لا تستعجلوا صاحبكم، فما يبطي عنكم الا للزيادة في الدرجات العاليات، في هذه الجنان باسداء المعروف الي اخوانه المؤمنين، و أعظم من ذلك مما يسكن حنين سكان الجنان و حورها الي شيعتنا ما يعرفهم الله من صبر شيعتنا علي التقية، و استعمالهم التورية ليسلموا بها من

كفرة عباد الله و فسقتهم، فحينئذ يقول خزان الجنان و حورها: لنصبرن علي شوقنا اليهم [وحنيننا]، كما يصبرون علي سماع المكروه في ساداتهم و أئمتهم، و كما يتجرعون الغيظ و يسكتون عن اظهار الحق لما يشاهدون من ظلم من لا يقدرون علي دفع مضرته. فعند ذلك يناديهم ربنا عزوجل: يا سكان جناني! و يا خزان رحمتي! ما لبخل أخرت عنكم أزواجكم و ساداتكم، و لكن ليستكملوا نصيبهم من كرامتي بمواساتهم اخوانهم المؤمنين، و الأخذ بأيدي الملهوفين، و التنفيس عن المكروبين، و بالصبر علي التقية من الفاسقين و الكافرين، حتي اذا استكملوا أجزل كراماتي نقلتهم اليكم علي أسر الأحوال و أغبطها، فأبشروا.

فعند ذلك يسكن حنينهم و أنينهم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 188 ح 88، بحارالأنوار 17: 326.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

احتجاج پيامبر با مشركان بوسيله قرآن

امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: به پدرم امام هادي عليه السلام عرض كردم آيا پيامبر صلي الله عليه و آله كه مشركان در سختي و فشار [هاي گوناگون و تبليغاتي]اش قرار مي دادند، با ايشان مناظره و محاجه مي كرد؟

فرمود: آري، بسيار زياد، از جمله، در مسائلي است كه خدا از مشركان نقل فرموده، كه: «و گفتند: اين چه پيامبري است كه غذا مي خورد، و در بازارها راه مي رود؟ چرا فرشته اي به سوي او نازل نشده تا همراه وي هشدار دهنده باشد؟ يا گنجي به طرف او افكنده نشده؟ يا باغي ندارد كه از [بار و بر] آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند جز مردي افسون شده را دنبال نمي كنيد»، و «گفتند

چرا اين قرآن بر مردي بزرگ از آن دو شهر فرود نيامده است؟»، و نيز «و گفتند هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا از زمين چشمه اي براي ما بجوشاني، يا براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، و آشكارا از ميان آن ها جويبارها روان سازي، يا چنانكه ادعا مي كني آسمان را پاره پاره بر [سر] ما فرواندازي، يا فرشتگان و خدا را در برابر [ما حاضر] آوري، يا براي تو خانه اي از طلا باشد، يا به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو [هم] اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابي نازل كني كه آن را بخوانيم»، و در آخر گفتند: اگر همچون موسي، پيامبر باشي بايد بخاطر اين خواسته هايمان، صاعقه بر ما فرود آوري، زيرا خواسته هاي ما از تو، از خواسته بني اسرائيل از موسي، شديدتر است.

امام عليه السلام فرمود: و تفصيل آن اين است كه روزي، پيامبر صلي الله عليه و آله، در مكه، در فضاي باز جلوي كعبه نشسته بود، كه ناگاه عده اي از سران قريش همچون ليد بن مغيره مخزومي، ابوالبختري بن هشام، ابوجهل بن هشام، عاص بن وائل سهمي، و عبدالله بن ابي اميه مخزومي با گروه بسياري از پيروان خود جمع شدند، پيامبر صلي الله عليه و آله براي چند نفر از اصحاب خود قرآن مي خواند، و امر و نهي الهي مي گفت، مشركان به هم گفتند: كار محمد، بالا گرفته، و مقامش بزرگ شده است، بياييد به سركوفت، و توبيخش بپردازيم، و با احتجاج خود، ادعايش را باطل كنيم، تا در ميان اصحاب خود، مقامش بشكند، و منزلتش ناچيز شود، به اين اميد كه از گمراهي،

و باطل و سركشي، و طغيان دست بردارد، اگر دست برداشت، [به مقصود خود رسيده ايم]، و اگر دست برنداشت ، با شمشير بران با او روبرو مي شويم.

ابوجهل گفت: اينك كيست كه بتواند با او سخن بگويد؟ عبدالله بن ابي اميه مخزومي گفت: من، آيا مرا براي او، همتايي بي نياز، و ستيزه جويي بسنده نمي بيني؟ ابوجهل گفت: آري. پس همه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدند، عبدالله بن ابي اميه آغاز سخن كرد و گفت: اي محمد! تو ادعاي بزرگي داري، و سخن نگران كننده اي مي زني، آيا مي پنداري كه تو فرستاده خدا پروردگار جهانياني؟ پروردگار جهان، و آفريدگار مخلوقات را نسزد كه همچون تويي را رسول خود كند، تو همچون ما بشري، همچون ما مي خوري، و همچون ما در كوچه و بازار راه مي روي، اين پادشاه روم، و اين پادشاه فارس است، كه از جانب خود، رسولي را نمي فرستند مگر آن كه مال فراوان، و موقعيت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانه ها، باغ ها، خيمه و خرگاه ها، برده ها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانيان كه از همه اين پادشاهان بالاتر است، و اينان بندگان اويند، چنانچه تو پيامبر او بودي، بايستي فرشته اي همراه تو بود تا تصديقت مي كرد و ما مي ديديم، بلكه اگر خدا مي خواست پيامبري براي ما بفرستد، بايد فرشته مي فرستاد، نه بشري همچون ما، اي محمد! تو را افسون كرده اند، تو پيامبر نيستي. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا سخن ديگر داري؟

گفت: آري، اگر خدا مي خواست پيامبر بفرستد، كسي را مي فرستاد كه مال بيشتر، و موقعيت بهتري داشته باشد، چرا اين قرآن - كه تو مي پنداري خدا بر تو فروفرستاد - بر

مردي بزرگ از آن دو شهر فرود نيامد، يا وليد بن مغيره در مكه، يا عروه بن مسعود ثقفي در طائف؟

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! آيا سخن ديگر داري؟ عبدالله گفت: آري، ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا از [همين] زمين [مكه] - كه سنگلاخ، ناهموار، و كوهستاني است - چشمه اي براي ما بجوشاني، آن را وجين كني، و بشكافي، و از آن چشمه ها روان سازي، كه ما به آن ها نيازمنديم، يا براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، كه از آن بخوري، و به ما بخوراني، و آشكارا از ميان آن ها، جويبارها روان سازي، يا چنانكه ادعا مي كني آسمان را پاره پاره بر سر ما فرو اندازي، كه خود به ما گفتي: «و اگر پاره سنگي را در حال سقوط از آسمان ببينند، مي گويند: ابري متراكم است»، شايد ما نيز آن را بگوييم. و گفت: و ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آنكه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر كني، يا برايت خانه اي از طلا باشد، كه از آن به ما دهي، و بي نيازمان كني، شايد سركشي كنيم، كه خود به ما گفتي: «حقا كه انسان، سركشي مي كند، همين كه خود را بي نياز پندارد».

و گفت: يا به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو هم اطمينان نخواهيم داشت، تا بر ما كتابي [با اين مضمون] كه آن را بخوانيم، فرود آوري: از جانب خداي عزيز حكيم، به عبدالله بن ابي اميه مخزومي، و همراهان! به محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب ايمان آوريد، كه رسول من است، و گفتار او را

تصديق كنيد، كه از جانب من است. با اين همه، نمي دانيم اي محمد! چنانچه همه اين ها را بياوري، به تو ايمان بياوريم يا نه بلكه اگر ما را به آسمان بالا ببري، و درهاي آن را بگشايي، و ما را در آن ها وارد كني، باز مي گوييم: تو ما را چشم بندي، و افسون كرده اي. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! آيا سخن ديگر داري؟ عبدالله گفت: آيا همين ها كه گفتم بس نيست؟ ديگر سخني ندارم، اگر دليل و حجتي داري، بگو و آشكار كن و پاسخ ما را بده. پيامبر عرض كرد: خدايا! تو هر صدا را شنوا، و به هر چيز دانايي، خود مي داني كه بندگانت چه گفتند. پس خداوند [اين آيات را] بر او نازل كرد كه: اي محمد! «و گفتند اين چه پيامبري است كه غذا مي خورد، و در بازارها راه مي رود؟ چرا فرشته اي به سوي او نازل نشده تا همراه وي هشدار دهنده باشد؟ يا [چرا] گنجي به طرف او افكنده نشده؟ يا [چرا] باغي ندارد كه از آن بخورد؟ و ستمكاران گفتند: جز مردي افسون شده را پيروي نمي كنيد، سپس فرمود: «بنگر چگونه براي تو مثل ها زدند، و گمراه شدند، و در نتيجه نمي توانند راهي بيابند»، و فرمود: اي محمد! «بزرگ و خجسته است او كه اگر بخواهد بهتر از اين را براي تو قرار مي دهد: باغ هايي كه جويبارها از زير [درختان] آن روان خواهد بود، و براي تو كاخ ها پديد مي آورد»، و بر او نازل كرد كه: اي محمد! «و شايد تو برخي از آنچه را كه به سويت وحي مي شود، ترك گويي، و سينه ات بدان

تنگ گردد كه مي گويند: چرا گنجي بر او فروفرستاده نشده، يا فرشته اي با او نيامده است؟ تو فقط هشدار دهنده اي، و خدا بر هر چيزي نگهبان [و ناظر] است»، و بر او فروفرستاد كه: اي محمد! «و گفتند: چرا فرشته اي بر او نازل نشده است؟ و اگر فرشته اي فرود مي آورديم، قطعا كار، تمام شده بود، سپس مهلت نميافتند، و اگر او را فرشته اي قرار مي داديم، حتما وي را [به صورت] مردي درمي آورديم، و امر را بر آنان مشتبه مي ساختيم، همان طور كه آنان كار را بر ديگران مشتبه مي سازند.» پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي عبدالله! اما اين كه گفتي: تو همچون ما مي خوري، و مي پنداري كه: بدين سبب، نمي توانم پيامبر خدا باشم، [بدان كه] كار [، تنها] دست خداست، هر چه بخواهد انجام مي دهد، و آنچه بخواهد حكم مي كند، و اوست كه [همه كارهايش زيبا و] پسنديده است، تو، و هيچ كس ديگر با چرا و چگونه، نمي تواند به او اعتراض كند، آيا نمي بيني كه چگونه خداي سبحان [، براي آزمون، و به كمال رساندن بندگان خود]، يكي را فقير، و ديگري را غني، فردي را ذليل، و ديگري را عزيز، بعضي را سالم، و بعضي را بيمار، برخي را با آوازه، برخي را گمنام، قرار داده است؟ و همه از روزي خوران [خداي] اند، فقرا نبايد بگويند: چرا ما را فقير، و ايشان را غني كرده اي؟ و گمنامان نبايد بگويند: چرا ما را گمنام، و ايشان را با آوازه كرده اي؟ و آسيب ديدگان و بيماران نبايد بگويند: چرا ما را آسيب ديده و بيمار، و ايشان را سالم كرده اي؟ و ذليلان

نبايد بگويند: چرا ما را ذليل، و ايشان را عزيز كرده اي؟ و زشت رويان نبايد بگويند: چرا ما را زشت رو، و ايشان را زيبا كرده اي؟ اگر اعتراض كنند، [پروردگاري] پروردگارشان را نپذيرفته، با احكام [تقديري] او، به ستيز برخاسته اند، و ناسپاسند.

و پاسخ خداي سبحان به ايشان اين است كه: منم صاحب اختياري كه [هر كس را بخواهد] پائين مي آورد، بالا مي برد، بي نياز مي كند، نيازمند مي سازد، عزيز مي كند، ذليل مي سازد، سالم مي كند، بيمار مي سازد، و شما بندگان [آفريده] من هستيد، كه جز تسليم، و فرمانبري از حكم من، چاره نداريد، اگر [حكمت هاي پر اسرار مرا] پذيرفتيد، بندگان مؤمن من هستيد، و اگر نپذيرفتيد، ناسپاسانيد كه با كيفر من هلاك مي شويد.

سپس خداي سبحان بر پيامبر نازل كرد كه: اي محمد! «بگو من مثل شما بشرم» يعني مي خورم [و زندگي مي كنم]، «و [لي] به من وحي مي شود كه: خداي شما، خداي يگانه است»، يعني به ايشان بگو: من در بشر بودن، مثل شما هستم، [نبايد بگوييد: حال كه در بشر بودن، مثل هم هستيم، چون ما نبوت نداريم پس تو هم نداري، زيرا] پروردگارم، نبوت را ويژه من گردانيده است، نه شما، همان طور كه غنا، و صحت، و جمال را ويژه برخي از بشر مي كند، نه برخي ديگر. پس انكار نكنيد كه پيامبري را ويژه من كرده است.

و اما اين كه گفتي: اين پادشاه روم، و اين پادشاه فارس است، كه از جانب خود رسولي را نمي فرستند مگر آن كه مال فراوان، و موقعيت بزرگ داشته باشد، قصرها، خانه ها [باغ ها]، خيمه و خرگاه، برده ها و خادمان [فراوان] داشته باشد، پروردگار جهانيان كه از

همه اينان بالاتر است، و اينان بندگان اويند، [بدان كه:] تدبير و حكم، تنها دست خداست، او طبق گمان و پندار و پيشنهاد تو عمل نمي كند، بلكه هر چه بخواهد انجام مي دهد، و آنچه را بخواهد حكم مي كند، و اوست كه [همه كارهايش زيبا و] پسنديده است، اي عبدالله! او پيامبر خود را مبعوث كرد تا به مردم دينشان را بياموزد، و به سوي پروردگارشان فرابخواند، و در اين راه، در اوقات شب و روز بكوشد، اگر او قصرهايي داشت كه در آن مخفي، و بردگان و خادماني داشت كه از مردم، مستورش مي كردند، آيا رسالت خداوندي ضايع نمي شد، و كارها كند [و معطل] نمي گشت؟ آيا پادشاهان را نمي بيني كه چون در حجاب [كاخ هاي] خود قرار گيرند، چگونه فساد و زشتي ها، از بي خبري آنان، رواج ميابد؟ اي عبدالله! خدا مرا كه ثروتي ندارم مبعوث كرد تا قدرت و شوكت خود را بر شما بشناساند، و شما را آگاه كند كه او ياور پيامبر خود است، نه مي توانيد كه او را بكشيد، و نه از رسالتش بازداريد، كه اين بيشتر، قدرت خدا و عجز شما را نمايان مي سازد، و خدا به زودي مرا بر شما پيروز مي كند، و توان قتل و اسارت شما را [كه سد راه كمال و حقيد] پيدا مي كنم، سپس مرا بر سرزمين هاي شما پيروز، و مؤمنان را كه جز شما و هم كيشان شماست، بر آن چيره مي سازد. و اما اين كه گفتي: اگر پيامبر بودي، بايستي فرشته اي همراه تو بود، تا تصديقت مي كرد و ما مي ديديم، بلكه اگر خدا مي خواست پيامبري براي ما بفرستد، بايد فرشته اي مي فرستاد، نه بشري همچون ما،

[بدان كه] شما فرشته را با حواس خود نمي بينيد، زيرا جسم ندارد، و در نامرئي بودن همچون هواي اين عالم است، و چنانچه به توانايي ديد شما افزوده گردد، و فرشته را ببينيد، باز به شكل بشر كه مي شناسيد جلوه مي كند، تا سخنش را بفهميد، و خطاب و مرادش را دريابيد، در اين صورت، چگونه به صدق فرشته و حقانيت سخنش پي مي بريد؟ بلكه خداوند بشري را مبعوث كرد، و به دست او معجزاتي را - كه از توانايي بشر بيرون است، و شما عميقا از آن آگاهيد، - آشكار كرد، تا از راه عجز بشري خود، پي ببريد كه آنچه او آورده است معجزه است، و خود اين، شهادت خدا به صدق پيامبر خواهد بود، و اگر اين معجزات، به دست فرشته اي انجام مي گرفت، چنان نبود كه فرشتگان هم نوع او نتوانند انجام دهند، تا معجزه بشمار آيد، آيا نمي بيني كه پرواز پرندگان معجزه نيست؟ زيرا هر پرنده اي مي تواند پرواز كند، آري اگر بشري، [بدون هيچ ابزار مادي،] همچون پرندگان پرواز كند، معجزه خواهد بود، پس خداي سبحان [كه بشري را مبعوث كرده، نه فرشته اي را]، در اقامه حجت بر پيامبري، كار را بر شما آسان كرده است، [و اين لطف خداست،] با اين حال، شما پيشنهاد پيچيده اي مي كنيد كه هيچ حجتي در آن نيست؟! و اما اين كه گفتي: تو مردي افسون شده اي [كه نمي داني چه مي گويي]، چگونه چنين باشم با اين كه مي دانيد من در هوشمندي و خردمندي، بيش از شما سلامت دارم، آيا از لحظه تولد تا چهل سالگي [كه مبعوث شدم]، گناهي، لغزشي، دروغي، خيانتي، گفتار اشتباهي، و يا نابخردي

از من سراغ داريد؟ آيا مي پنداريد كسي در اين مدت طولاني، با نيرو و توان خود مصون مي ماند، يا با نيرو و توان خدايي؟

و اين است فرموده خداي سبحان كه: «بنگر چگونه براي تو مثل ها زدند، و گمراه شدند، در نتيجه نمي توانند» براي اثبات [افسون شدگي و] نابينايي تو، «راهي» و حجتي - بيش از ادعاهاي باطلي كه بطلانشان برايت محقق و آشكار است - «پيدا كنند».

و اما اين كه گفتي: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از آن دو شهر: وليد بن مغيره در مكه، يا عروه در طائف، نازل نشد؟ براي اين است كه خداي سبحان همچون تو مال دنيا را بزرگ نمي بيند، مال دنيا آنگونه كه نزد تو مهم است نزد خدا مهم نيست، بلكه اگر دنيا در نزد او به اندازه بال پشه اي ارزش داشت، هيچ كافر و مخالفي را يك جرعه آب نمي داد، و [از سوي ديگر] تقسيم رحمت خداوندي با تو نيست، اين خداست كه رحمت هاي خود را، آنگونه كه بخواهد، ميان بندگانش تقسيم مي كند، و او همچون تو از مال و موقعيت كسي حساب نمي برد، و به مال و موقعيت كسي طمع ندارد، تا به خاطر آن، پيامبرش كند، و همچون تو از روي هوا و هوس، كسي را دوست نمي دارد، تا ناشايسته را بر شايسته مقدم كند، رفتار خدا عادلانه است، و براي برترين مرتبه دين و كمال خود، كسي را برنمي گزيند مگر آن كه بهترين مطيع، و كوشاترين خدمتگزار درگاهش باشد، و كسي را در پائين ترين مرتبه دين و كمال قرار نمي دهد مگر آن كه سهل انگارترين مطيع درگاهش باشد، پس ديگر، خدا به

مال و موقعيت كسي نگاه نمي كند، بلكه اين مال و موقعيت نيز از فضل اوست و او به كسي بدهكار نيست.

بنابراين نبايد گفت: چون به بنده اي ثروت داده، پس بايستي پيامبري را هم به او دهد، نمي شود خدا را بر خلاف خواسته اش، مجبور و يا مازاد و تفضلات پيشينش، بر تفضل ديگري ملزم نمود، اي عبدالله! آيا نمي بيني كه چگونه خداوند يكي را پولدار، ولي زشت رو، و يا زيبا، ولي فقير، و يا شريف و بزرگوار، ولي نيازمند، و يا ثروتمند، ولي بي مقدار قرار داده است؟ نبايد اين ثروتمند بگويد، چرا به دارائيم زيبايي فلاني افزوده نشد؟ و يا زيبارو بگويد چرا به زيبائيم دارايي فلاني افزوده نشد؟ و يا شرافتمند بگويد: چرا به شرافتم ثروت فلاني افزوده نشد؟ و يا بي مقدار [و گمنام] بگويد: چرا به گمناميم بزرگواري فلاني افزوده نشد؟ حكم [و تقدير]، دست خداست، هر گونه بخواهد، تقسيم، و برابر خواسته خود عمل مي كند، همه افعال او حكيمانه، و همه كارهايش [زيبا و] پسنديده است.

و اين است فرموده خداي سبحان كه: «گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگي از آن دو شهر نازل نشد؟» خدا [در پاسخ] فرمود: «آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را» اي محمد! «تقسيم مي كنند؟ ما ابزار معاش آنان را در زندگي دنيا، ميانشان تقسيم كرده ايم»، و آنان را به هم محتاج ساخته ايم، اين را به مال او، و او را به كالاي اين، اين را به خدمات او [، و او را به دارايي اين]، پادشاهان مقتدر، و داراترين سرمايه داران را مي بيني كه به نوعي، به فقيرترين فقرا نيازمندند: يا به كالايي كه اين

دارد، و او ندارد، و يا به خدماتي كه اين توانش را دارد، و پادشاه جز با او نمي تواند نياز خود را برطرف كند، يا به علمي از علوم و حكمت ها كه پادشاه ناچار است آن را از اين فقيري كه به پول او نيازمند است فراگيرد، و از دانش و رأي و معرفت او بهره برد، پادشاه نبايد بگويد: چرا به دارايي من، دانش اين فقير نيفزود؟ و فقير نبايد بگويد: چرا به رأي و دانش، و فنون معرفتي من، دارايي اين پادشاه اضافه نشد؟ خداوند مي فرمايد: «و برخي از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم، تا بعضي از آن ها بعضي ديگر را در خدمت گيرند»، سپس مي فرمايد: اي محمد! «و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان» از اموال دنيا «مي اندوزند بهتر است». و اما اين كه گفتي: «ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد تا از اين زمين، چشمه اي براي ما بجوشاني، و...» تو به پيامبر خدا چيزهايي را پيشنهاد مي كني، كه اگر برخي را بياورد، دليل پيامبريش نخواهد بود، شأن پيامبر خدا برتر از اين است كه از جهل جاهلان بهره ببرد، و با چيزي كه حجبيت ندارد احتجاج كند، و برخي ديگر را اگر بياورد تو هلاك خواهي شد، حجج و براهيني را بايد آورد كه بندگان خدا را به ايمان وادارد، نه هلاك كند، تو هلاكت خود مي خواهي، در حالي كه پروردگار عالميان، به بندگان خود مهربان تر، و به مصالح آنان داناتر از آن است كه آنچنان كه خود مي خواهند هلاكشان كند، و برخي نيز محال و غير ممكن است، پيامبر خدا صلي الله عليه

و آله اين [ها] را به تو مي شناساند، و عذر و بهانه ات را بر مي دارد، و بر تو راه مخالفت را مي بندد، و با احتجاجات خود چنان وادار به تصديقت مي كند كه مفري نداشته باشي، و برخي را نيز خود معترفي كه در آن عناد و تمرد داري، نه حجتي را مي پذيري، و نه به دليلي گوش مي دهي، و هر كه چنين باشد، درمانش، كيفر آتش آسماني خدا، يا دوزخ خدا، يا شمشير اولياي خداست.

پس اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: «ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا از همين زمين مكه - كه سنگلاخ، ناهموار، و كوهستاني است - چشمه اي براي ما بجوشاني، آن را وجين كن، و بشكافي، و از آن چشمه ها روان سازي، كه ما به آن ها نيازمنديم»، تو اين ها را مي خواهي در حالي كه نمي داني معجزات خداوندي چيست؟

عبدالله! بگو ببينم چنانچه من خواسته تو را انجام دهم، آيا به همين سبب، پيامبر خواهم بود؟ به طائف كه در آن، باغ ها داري بنگر، آيا تو زمين هاي ناهموار، و سخت [، و سنگلاخ] آنجا را اصلاح نكردي، و با وجين كردن، آماده [ي كشت] نساختي، و از آن چشمه ها نجوشاندي؟

گفت: آري.

فرمود: آيا در اين زمينه، همتاياني نيز داري؟

گفت: آري.

فرمود: پس آيا با اين كار، تو و ايشان، پيامبر شده ايد؟

گفت: نه.

فرمود: پس من نيز اگر آن را انجام دهم، دليل بر پيامبريم نخواهد بود، اين سخن تو جز اين نيست كه بگويي: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، تا برخيزي، و راه بروي، يا همچون مردم، غذا بخوري. و اما اين سخن

تو - اي عبدالله! - كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] براي تو باغي از درختان خرما و انگور باشد، كه از آن بخوري، و به ما بخوراني، و آشكارا از ميان آن ها جويبارها روان سازي، آيا تو و همراهانت، در طائف، باغ هاي خرما و انگور - كه از آن مي خوريد، و به ديگران مي خورانيد، آشكارا و از ميان آن ها جويبارها روان مي سازيد - نداريد؟ آيا با اين كار، پيامبر شده ايد؟

گفت: نه.

فرمود: پس چرا از رسول خدا چيزهايي را مي طلبيد كه اگر بياورد، دليل بر صدقش نخواهد بود، بلكه اگر هم بياورد، دليل بر كذبش خواهد بود، زيرا به چيزي احتجاج مي كند كه دليل بر پيامبري نيست، و با اين كار، مردمان ساده در عقل و دين را فريب مي دهد، در حالي كه شأن رسول خدا برتر از اين فريب هاست.

و اما اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: «يا چنان كه ادعا مي كني، آسمان را پاره پاره بر سر ما فرواندازي، كه خود به ما گفتي: و اگر پاره سنگي را در حال سقوط از آسمان ببينند، مي گويند: ابري متراكم است»، [اي عبدالله!] در سقوط آسمان بر سر شما، نابودي و هلاكت است، آيا از رسول خدا مي خواهي كه با اين كار، نابودت كند؟ رسول خدا به تو مهربانتر از اين است، و تو را نابود نمي كند، بلكه حجت هاي خدا را بر تو اقامه مي كند، و حجج الهي پيامبر تنها آنچه بندگان، پيشنهاد مي كنند نيست، كه آنان از مصالح و مفاسد [حقيقي] خود بي خبرند، و چه بسا پيشنهادهايشان با هم مختلف و متضاد است، كه وقوع

آن محال خواهد بود، زيرا ممكن است تو سقوط آسمان را بخواهي، و ديگري آن را نخواهد، بلكه بالا رفتن زمين به آسمان را بخواهد، كه اين خواسته ها، متفاوت و متضاد، و در نتيجه، وقوع آن غير ممكن است، و [قدرت و] تدبير خدا، بر محال، تعلق نمي گيرد. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: عبدالله! آيا طبيبي را ديده اي كه بيماران خود را طبق پيشنهاد آنان مداوا كند؟ طبيب، برابر تشخيص خود، و مصلحت بيمار، درمان مي دهد، خواه بيمار بپسندد، يا نه، و شما آن بيمارانيد [كه در ظلمات گمراهي و جهل و رذائل غوطه وريد]، و خدا طبيب شماست، اگر درمانش را بكار گيريد، شفايتان مي دهد، و اگر سرپيچي كنيد، بيمارتان گذارد، و بعد، اي عبدالله! تاكنون كجا ديده اي كه قاضي، از مدعي حقي، برابر خواسته مدعي عليه، بينه بخواهد؟ كه در اين صورت، براي كسي بر ديگري، هيچ ادعا و حقي ثابت نخواهد شد، و ميان ظالم و مظلوم، و راستگو و دروغگو فرقي نخواهد بود.

و اما - اي عبدالله! - اين سخن تو كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد،] مگر آن كه خدا و فرشتگان را در برابر ما حاضر كني، آنچنان كه آنان ما را، و ما ايشان را ببينيم، اين از محال هاي آشكار است، پروردگار ما همچون آفريده هاي [جسماني] خود نيست كه بيايد و برود، و حركت كند و برابر چيزي بايستد، تا بتوان او را حاضر كرد، اين خواسته محالي است كه وصف بت هاي ناتوان، ناقص، ناشنوا، نابينا، ناآگاه، و بي سود شماست.

عبدالله! آيا در طائف، زمين هاي حاصلخيز و باغ ها، و در مكه، خانه ها و

لوازم مورد نيازي كه خدمتكاراني بر آن ها گمارده اي نداري؟ گفت: آري. فرمود: آيا به همه احوال [و امور] آنان خود رسيدگي مي كني، يا با نماينده هاي ميان خود، و خدمتكاران؟ گفت: با نماينده ها. فرمود: اگر كارگران، كشاورزان، و خادمان تو به نماينده ها بگويند: ما نمايندگي شما را قبول نداريم، مگر آن كه عبدالله بن ابي اميه را حاضر كنيد، تا او را ببينيم، و هر چه از جانب او مي گوئيد از خودش بشنويم، آيا اين را مي پسندي، و به ايشان اين حق را مي دهي؟

گفت: نه. فرمود: پس نماينده هاي تو بايستي چه كنند؟ آيا نبايد نشان صحيحي از تو بياورند، تا صدقشان را برساند، و از ايشان بپذيرند؟ گفت: آري. فرمود: عبدالله! چنانچه نماينده تو با شنيدن آن بهانه، نزد تو برگردد، و بگويد: برخيز، و با من بيا، كه آنان حضور تو را مي خواهند، آيا اين رفتار او ناپسند نيست؟ نمي گويي: تو نماينده من هستي، نه نصيحت كننده، يا امر كننده؟

گفت: آري. فرمود: پس چگونه به پيامبر خدا پيشنهادي مي كني كه آن را از كشاورزان و كارگران، نسبت به نماينده خود نمي پذيري؟ و چگونه از پيامبر خدا مي خواهي كه نسبت به پروردگار خود، رفتار ناپسند كند، امرش دهد، نهيش كند، با اين كه اين رفتار را از كشاورزان و كارگران، نسبت به نماينده خود نمي پسندي؟ اين دليل قاطعي است بر بي اساس بودن همه آنچه پيشنهاد كردي، اي عبدالله! و اما اين سخن تو - اي عبدالله! - كه: [ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] براي تو خانه اي از طلا باشد، مگر خبر خانه هاي پر طلاي عزيز مصر به تو نرسيده است؟

گفت: آري. فرمود: آيا عزيز مصر، به سبب آن ها پيامبر شد؟ گفت: نه. فرمود: پس خانه اي از طلا، براي من نيز دليل پيامبري نخواهد بود، و محمد، براي حجج الهي، از ناداني تو بهره نمي برد.

و اما اين سخن تو كه، [هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه] به آسمان بالا روي، و به بالا رفتن تو هم اطمينان نخواهيم داشت، مگر آن كه بر ما كتابي كه آن را بخوانيم فرود آوري، اي عبدالله! به آسمان بالا رفتن، از فرود آمدن دشوارتر است، و چنانچه تو - به اعتراف خودت - به بالا رفتن من ايمان نياوري، به فرود آمدنم نيز ايمان نخواهي آورد. و گفتي: مگر آن كه بر ما كتابي كه آن را بخوانيم فرود آوري، با اين همه، نمي دانم آيا ايمان بياورم يا نه، عبدالله! تو خود [، با اين سخن خود] معترفي كه با حجت قائمه خداوند، عناد مي ورزي، بنابراين [چاره و] درماني نداري جز آن كه با دست اولياي بشرش، يا فرشتگان آتشبانش، ادب شوي، و خدا سبحان براي ابطال هر آنچه پيشنهاد كردي، سخني جامع و حكيمانه بر من نازل كرد، و فرمود: بگو - اي محمد! - پاك است پروردگار من، آيا من جز بشري كه پيامبر است هستم؟ [آري] چه والا است شأن پروردگار من از اين كه - برابر پيشنهاد نادانان - هر ممكن و غير ممكن را انجام دهد، آيا من جز بشري كه پيامبر است هستم؟ جز حجت خدا را كه عطايم فرموده نبايد بياورم، حق ندارم به پروردگار خود امر و نهي كنم، و پند دهم، تا همچون فرستاده پادشاهي

به سوي مخالفانش باشم، كه برگردد، و به پادشاه فرمان دهد تا برابر پيشنهاد آنان عمل كند.

ابوجهل گفت: اي محمد! سخني دارم، آيا قبول نداري كه قوم موسي چون خواستند تا خدا را آشكارا به ايشان نشان دهد، با صاعقه، آتش گرفتند و سوختند؟ فرمود: آري. ابوجهل گفت: چنانچه پيامبر باشي، ما نيز بايستي آتش گرفته، بسوزيم، زيرا دشوارتر از خواسته آنان از تو مي خواهيم، ايشان گفتند: «خدا را آشكارا به ما نشان ده»، و ما مي گوئيم: هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر آن كه خدا و فرشتگان را حاضر كني تا ببينيم.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اباجهل! آيا قصه ابراهيم خليل را چون به ملكوت عوالم عروج كرد نشنيده اي؟ اين سخن پروردگار من است كه: «و اين گونه، ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد»، خداوند چون او را به آسمان برد، آنچنان بينايي او را نيرو داد كه موجودات روي زمين، و درون آن را مي ديد، مرد و زني را ديد كه زنا مي كنند، نفرين كرد، و نابود شدند، مرد و زن ديگري را ديد كه زنا مي كنند، باز نفرين كرد، و نابود شدند، مرد و زن سومي را ديد كه زنا مي كنند، خواست تا نفرين كند، كه خداي سبحان به او وحي فرمود: اي ابراهيم! از نفرين بر بندگانم دست بردار، كه منم آن آمرزنده مهربان دلسوز بردبار، گناهان ايشان به من زياني نمي رساند، همانگونه كه طاعتشان نيز مرا سودي نمي بخشد، و من همچون تو براي تسكين خشم خود،با ايشان رفتار نمي كنم، از نفرين بندگانم دست بردار، كه تو، تنها،

بنده هشدار دهنده [هستي]، نه آن كه در قلمرو ملك من، شريك، و يا بر من و بندگانم اختياردار باشي، ارتباط بندگانم با من، در يكي از اين سه حالت است:

[1] - يا توبه مي كنند، و از ايشان مي پذيرم، و گناهانشان را مي آمرزم، و عيب هايشان را مي پوشانم.

[2] - و يا كيفر خود را از ايشان باز مي دارم، زيرا مي دانم كه در آينده، نسل ايشان، مؤمن خواهد بود، از اين رو با پدران و مادران كافر ايشان مدارا مي كنم، و كيفر خود را از ايشان برمي دارم، تا آن نسل مؤمن از ايشان به ظهور رسد، و چون از هم جدا شدند، عذابم به ايشان فرود آيد، و بلايم ايشان را فراگيرد.

[3] - و چنانچه اين دو نبود، كيفري كه [در آخرت] براي آنان آماده كرده ام، بزرگ تر از آن است كه تو مي خواهي، زيرا كيفر من بر طبق جلال و كبرياييم خواهد بود.

اي ابراهيم! مرا با بندگانم بگذار، كه به ايشان، من از تو مهربانترم، مرا با ايشان بگذار، كه من آن مقتدر بردبار داناي حكيمي هستم، كه با علم خود، ايشان را تدبير، و قضا و قدر خود را در ميانشان اجرا مي كنم.

سپس پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اباجهل! خداي سبحان از تو عذاب را برداشت، چون مي داند كه از صلب تو فرزند پاكيزه اي همچون عكرمه بيرون مي آيد، و در آينده، مسئوليتي از مسلمين را عهده دار مي شود كه اگر به قصد پيروي از خدا و پيامبرش باشد، نزد خدا، [محترم و] بزرگ خواهد بود، و اگر اين نبود، عذاب بر تو نازل مي شد.

و نيز مهلت بقيه قريش كه

همچون خواسته تو را دارند، از آنروست كه خدا مي داند، در آينده برخي ايمان مي آورند، و با ايمان خود به سعادت مي رسند، پس خداي سبحان از سعادتش باز نمي دارد، و به او بخل نمي ورزد، و يا [مي داند كه] نسل او مؤمن است، از اينرو به پدرش فرصت مي دهد، تا فرزندش را به سعادت برساند، اگر اين محاسبه ها نبود، عذاب خدا بر همه شما فرود مي آمد، به سوي آسمان بنگر! ابوجهل نگاه كرد، و ديد از درهاي گشوده آسمان، آتش ها [ي خشم خداوندي] فرود آمده، و آنچنان بالاي سر ايشان نزديك است، كه حرارت آن را با شانه هاي خود حس مي كنند، اندام ابوجهل و آن جماعت لرزيد، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نترسيد، خدا با آن هلاكتان نمي كند، آن را تنها براي عبرت شما آشكار كرد، سپس نگريستند، و ناگاه از پشت [و صلب] خود، انواري را ديدند كه بيرون آمد، و با ايشان روبرو شد، و بالايشان برد، و دور كرد، تا به آسماني كه از آن آمده بودند برگرداند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: برخي از اين انوار، انوار كساني از شماست كه در آينده با ايمان به من، خدا به سعادتشان خواهد رساند، و برخي ديگر، انوار فرزندان پاك آينده، و با ايمان كساني از شماست كه به من ايمان نمي آورند.

عن الامام العسكري عليه السلام:

...: فقلت لأبي علي بن محمد عليهماالسلام: فهل كان رسول الله صلي الله عليه و آله يناظرهم اذ عانتوه و يحاجهم؟ قال: بلي، مرارا كثيرة، منها ما حكي الله من قولهم: (و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الأسواق لولا أنزل

اليه ملك - الي قوله - رجلا مسحورا) [1] ، (و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم) [2] ، (و قالوا لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعا - الي قوله - كتابا نقرؤه) [3] . ثم قيل له في آخر ذلك: لو كنت نبيا كموسي لنزلت علينا الصاعقة في مسألتنا اليك، لأن مسألتنا أشد من مسألة قوم موسي لموسي. قال: و ذلك أن رسول الله صلي الله عليه و آله كان قاعدا ذات يوم بمكة، بفناء الكعبة، اذ اجتمع جماعة من رؤساء قريش منهم الوليد بن المغيرة المخزومي، و أبوالبختري بن هشام، و أبوجهل بن هشام، و العاص بن وائل السهمي، و عبدالله بن أبي أمية المخزومي، و كان معهم جمع ممن يليهم كثير، و رسول الله صلي الله عليه و آله في نفر من أصحابه يقرأ عليهم كتاب الله و يؤدي اليهم عن الله أمره و نهيه. فقال المشركون بعضهم لبعض: لقد استفحل [4] أمر محمد، و عظم خطبه، فتعالوا نبدأ بتقريعه و تبكيته [5] و توبيخه، و الاحتجاج عليه، و ابطال ما جاء به ليهون خطبه علي أصحابه، و يصغر قدره عندهم، فلعله ينزع عما هو فيه من غيه و باطله و تمرده و طغيانه، فان انتهي و الا عاملناه بالسيف الباتر. قال أبوجهل: فمن [ذا] الذي يلي كلامه و مجادلته؟ قال عبدالله بن أبي أمية المخزومي: أنا الي ذلك، أفما ترضاني له قرنا حسيبا، و مجادلا كفيا.

قال أبوجهل: بلي. فأتوه بأجمعهم، فابتدأ عبدالله بن أبي أمية المخزومي، فقال: يا محمد! لقد ادعيت دعوي عظيمة، و قلت مقالا هائلا، زعمت أنك رسول الله رب العالمين، و ما

ينبغي لرب العالمين و خالق الخلق أجمعين أن يكون مثلك رسولا له بشر مثلنا، تأكل كما نأكل، و تمشي في الأسواق كما نمشي، فهذا ملك الروم، و هذا ملك الفرس لا يبعثان رسولا الا كثير المال، عظيم الحال، له قصور و دور [و بساتين] و فساطيط و خيام و عبيد و خدام، و رب العالمين فوق هؤلاء كلهم أجمعين، فهم عبيده، و لو كنت نبيا لكان معك ملك يصدقك و نشاهده، بل لو أراد الله أن يبعث الينا نبيا لكان انما يبعث الينا ملكا، لا بشرا مثلنا، ما أنت يا محمد! الا مسحورا، ولست بنبي. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: هل بقي من كلامك شي ء؟ قال: بلي، لو أراد الله أن يبعث رسولا لبعث أجل من فيما بيننا مالا، و أحسنه حالا، فهلا نزل هذا القران الذي تزعم أن الله أنزله عليك، و ابتعثك به رسولا (علي رجل من القريتين عظيم) [6] اما الوليد بن المغيرة بمكة، و اما عروة بن مسعود الثقفي بالطائف. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: هل بقي من كلامك شي ء يا عبدالله؟! قال: بلي، (لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعا) [7] بمكة هذه، فانها ذات حجارة و وعرة و جبال، تكسح أرضها و تحفرها، و تجري فيها العيون، فاننا الي ذلك محتاجون، أو تكون لك جنة من نخيل و عنب، فتأكل منها و تطعمنا، فتفجر الأنهار خلالها خلال تلك النخيل و الأعناب تفجيرا، أو تسقط السماء كما زعمت علينا كسفا، فانك قلت لنا: (و ان يروا كسفا من السماء ساقطا يقولوا سحاب مركوم) [8] و لعلنا نقول ذلك.

ثم قال: و لن

نؤمن لك أو تأتي بالله و الملائكة قبيلا، تأتي به و بهم، و هم لنا مقابلون، أو يكون لك بيت من زخرف تعطينا منه، و تغنينا به، فلعلنا نطغي، فانك قلت لنا: (كلا ان الانسان ليطغي - أن رآه استغني) [9] . ثم قال: أو ترقي في السماء - أي تصعد في السماء - ولن نؤمن لرقيك - لصعودك - حتي تنزل علينا كتابا نقرؤه من الله العزيز الحكيم، الي عبدالله بن أبي أمية المخزومي و من معه بأن آمنوا بمحمد بن عبدالله بن عبدالمطلب، فانه رسولي، و صدقوه في مقاله، فانه من عندي. ثم لا أدري يا محمد! اذا فعلت هذا كله أو من بك، أو لا أو من بك، بل لو رفعتنا الي السماء، و فتحت أبوابها، و أدخلتناها لقلنا انما سكرت أبصارنا و سحرتنا. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا عبدالله! أبقي شي ء من كلامك؟ قال: يا محمد! و ليس فيما أوردته عليك كفاية و بلاغ، ما بقي شي ء، فقل ما بدا لك، و أفصح عن نفسك ان كانت لك حجة، و آتنا بما سألناك.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: اللهم! أنت السامع لكل صوت، و العالم بكل شي ء، تعلم ما قاله عبادك، فأنزل الله عليه: يا محمد! (و قالوا ما لهذا الرسول يأكل الطعام و يمشي في الأسواق - الي قوله - رجلا مسحورا) [10] .

ثم قال الله تعالي: (انظر كيف ضربوا لك الأمثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا) [11] ثم قال الله: يا محمد! (تبارك الذي ان شاء جعل لك خيرا من ذلك جنات تجري من تحتها الأنهار و يجعل لك قصورا) [12] ، و أنزل

عليه: يا محمد! (فلعلك تارك بعض ما يوحي اليك و ضائق به صدرك) الآية [13] ، و أنزل عليه: يا محمد! (و قالوا لولا أنزل عليه ملك ولو أنزلنا ملكا لقضي الأمر - الي قوله - و للبسنا عليهم ما يلبسون) [14] .

فقال له رسول الله صلي الله عليه و آله: يا عبدالله! أما ما ذكرت من أني آكل الطعام كما تأكلون، و زعمت أنه لا يجوز لأجل هذه أن أكون لله رسولا، فانما الأمر لله يفعل ما يشاء ويحكم ما يريد، و هو محمود، و ليس لك و لا لأحد الاعتراض عليه بلم و كيف. ألا تري أن الله تعالي كيف أفقر بعضا و أغني بعضا، و أعز بعضا، و أذل بعضا، و أصح بعضا، و أسقم بعضا، و شرف بعضا، و وضع بعضا، و كلهم ممن يأكل الطعام. ثم ليس للفقراء أن يقولوا: لم أفقرتنا و أغنيتهم، و لا للوضعاء أن يقولوا: لم وضعتنا و شرفتهم، و لا للزمني و الضعفاء أن يقولوا: لم أزمنتنا و أضعفتنا و صححتهم، و لا للأذلاء أن يقولوا: لم أذللتنا و أعززتهم، و لا لقبائح الصور أن يقولوا: لم قبحتنا و جملتهم، بل ان قالوا ذلك كانوا علي ربهم رادين، و له في أحكامه منازعين، و به كافرين، و لكان جوابه لهم: [اني] انا الملك، الخافض، الرافع، المغني، المفقر، المعز، المذل، المصحح، المسقم و أنتم العبيد ليس لكم الا التسليم لي، و الانقياد لحكمي، فان سلمتم كنتم عبادا مؤمنين، و ان أبيتم كنتم بي كافرين، و بعقوباتي من الهالكين. ثم أنزل الله تعالي عليه: يا محمد! (قل انما أنا بشر مثلكم)، يعني آكل الطعام (يوحي الي

أنما الهلكم اله واحد) [15] ، يعني قل لهم: أنا في البشرية مثلكم، و لكن ربي خصني بالنبوة دونكم، كما يخص بعض البشر بالغناء، و الصحة، و الجمال دون بعض من البشر، فلا تنكروا أن يخصني أيضا بالنبوة. ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و أما قولك: [ان] هذا ملك الروم، و ملك الفرس لا يبعثان رسولا الا كثير المال، عظيم الحال، له قصور و دور و فساطيط و خيام و عبيد و خدام، و رب العالمين فوق هؤلاء كلهم، فهم عبيده فان الله له التدبير و الحكم، لا يفعل علي ظنك و حسبانك، و لا باقتراحك، بل يفعل ما يشاء، ويحكم ما يريد، و هو محمود، يا عبدالله! انما بعث الله نبيه ليعلم الناس دينهم، و يدعوهم الي ربهم، و يكد نفسه في ذلك آناء الليل و أطراف النهار، فلو كان صاحب قصور يحتجب فيها، و عبيد و خدم يسترونه عن الناس أليس كانت الرسالة تضيع، و الأمور تتباطأ، أو ما تري الملوك اذا احتجبوا كيف يجري الفساد و القبائح من حيث لا يعلمون به و لا يشعرون؟

يا عبدالله! و انما بعثني الله و لا مال لي ليعرفكم قدرته و قوته، و أنه هو الناصر لرسوله، لا تقدرون علي قتله، و لا منعه من رسالته، فهذا أبين في قدرته و في عجزكم، و سوف يظفرني الله بكم، فأوسعكم قتلا و أسرا، ثم يظفرني الله ببلادكم، و يستولي عليها المؤمنون من دونكم، و دون من يوافقكم علي دينكم. ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و أما قولك لي: ولو كنت نبيا لكان معك ملك يصدقك و نشاهده، بل

لو أراد الله أن يبعث الينا نبيا لكان انما يبعث ملكا لا بشرا مثلنا، فالملك لا تشاهده حواسكم، لأنه من جنس هذا الهواء، لا لاعيان منه، و لو شاهدتموه - بأن يزاد في قوي أبصاركم - لقلتم ليس هذا ملكا، بل هذا بشر، لأنه انما كان يظهر لكم بصورة البشر الذي قد ألفتموه، لتفهموا عنه مقاله، و تعرفوا به خطابه و مراده، فكيف كنتم تعلمون صدق الملك و أن ما يقوله حق؟ بل انما بعث الله بشرا، و أظهر علي يده المعجزات التي ليست في طبائع البشر الذين قد علمتم ضمائر قلوبهم، فتعلمون بعجزكم عما جاء به أنه معجزة، و أن ذلك شهادة من الله تعالي بالصدق له، ولو ظهر لكم ملك علي يده ما يعجز عنه البشر، لم يكن في ذلك ما يدلكم أن ذلك ليس في طبائع سائر أجناسه من الملائكة حتي يصير ذلك معجزا. ألا ترون أن الطيور التي تطير ليس ذلك منها بمعجز، لأن لها أجناسا يقع منها مثل طيرانها، و لو أن آدميا طار كطيرانها كان ذلك معجزا، فالله عزوجل سهل عليكم الأمر، و جعله بحيث تقوم عليكم حجته، و أنتم تقترحون عمل الصعب الذي لا حجة فيه؟!

ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و أما قولك: ما أنت الا رجلا مسحورا، فكيف أكون كذلك، وقد تعلمون أني في صحة التمييز و العقل فوقكم؟ فهل جربتم علي منذ نشأت الي أن استكملت أربعين سنة جريرة، أو زلة، أو كذبة، أو خيانة، أو خطأ من القول، أو سفها من الرأي، أتظنون أن رجلا يعتصم طول هذه المدة بحول نفسه وقوتها، أو بحول الله وقوته، و ذلك ما قال

الله تعالي: (انظر كيف ضربوا لك الأمثال فضلوا فلا يستطيعون سبيلا) [16] ، الي أن يثبتوا عليك عمي بحجة أكثر من دعاويهم الباطلة التي تبين عليك تحصيل بطلانها.

ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله و أما قولك: (لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم)، الوليد بن المغيرة بمكة، أو عروة بالطائف، فان الله تعالي ليس يستعظم مال الدنيا كما تستعظمه أنت، و لا خطر له عنده كما [له] عندك، بل لو كانت الدنيا عنده تعدل جناح بعوضة لما سقي كافرا به، مخالفا شربة ماء، و ليس قسمة رحمة الله اليك، بل الله [هو] القاسم للرحمات، و الفاعل لما يشاء في عبيده و امائه، و ليس هو عزوجل ممن يخاف أحدا، كما تخافه [أنت] لماله و حاله، فتعرفه بالنبوة لذلك، و لا ممن يطمع في أحد في ماله [أو في حاله]، كما تطمع، فتخصه بالنبوة لذلك، و لا ممن يحب أحدا محبة الهوي كما تحب، فتقدم من لا يستحق التقديم. و انما معاملته بالعدل، فلا يؤثر بأفضل مراتب الدين و جلاله الا الأفضل في طاعته، و الأجد في خدمته، و كذلك لا يؤخر في مراتب الدين و جلاله الا أشدهم تباطئوا عن طاعته، و اذا كان هذا صفته لم ينظر الي مال و لا الي حال، بل هذا المال و الحال من تفضله، و ليس لأحد من عباده عليه ضربة لازب. فلا يقال اذا تفضل بالمال علي عبده: فلابد [من] أن يتفضل عليه بالنبوة أيضا، لأنه ليس لأحد اكراهه، علي خلاف مراده و لا الزامه تفضلا، لأنه تفضل قبله بنعمه. ألا تري يا عبدالله! كيف أغني واحدا و قبح صورته؟

و يكف حسن صورة واحد و أفقره؟ و كيف شرف واحدا و أفقره؟ و كيف أغني واحد و وضعه، ثم ليس لهذا الغني أن يقول: وهلا أضيف الي يساري جمال فلان، و لا للجميل أن يقول: هلا أضيف الي جمالي مال فلان، و لا للشريف أن يقول: هلا أضيف الي شرفي مال فلان، و لا للوضيع أن يقول: هلا أضيف الي ضعتي شرف فلان، ولكن الحكم لله، يقسم كيف يشاء و يفعل كما يشاء، و هو حكيم في أفعاله، محمود في أعماله.

و ذلك قوله تعالي: (و قالوا لو لا نزل هذا القرآن علي رجل من القريتين عظيم) [17] قال الله تعالي: (أهم يقسمون رحمت ربك - يا محمد - نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا) [18] فأحوجنا بعضا الي بعض، أحوجنا هذا الي مال ذلك، و أحوج ذاك الي سلعة هذا [و هذا] الي خدمته، فتري أجل الملوك و أغني الأغنياء محتاجا الي أفقر الفقراء في ضرب من الضروب، اما سلعة معه ليست معه، و اما خدمة يصلح لها لا يتهيأ لذلك الملك أن يستغني [الا] به، و اما باب من العلوم و الحكم، فهو فقير الي أن يستفيدها من هذا الفقير، فهذا الفقير يحتاج الي مال ذلك الملك الغني، و ذلك الملك يحتاج الي علم هذا الفقير، أو رأيه، أو معرفته، ثم ليس للفقير أن يقول: هلا اجتمع الي رأيي و علمي و ما أتصرف فيه من فنون الحكم مال هذا الملك الغني، و لا للملك أن يقول: هلا اجتمع الي ملكي علم هذا الفقير. ثم قال: (و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات ليتخذ بعضهم بعضا سخريا). ثم قال: يا محمد! (و

رحمت ربك خير مما يجمعون) [19] ، يجمع هؤلاء من أموال الدنيا.

ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و أما قولك: (لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعا) الي آخر ما قتلته، فانك اقترحت علي محمد رسول الله أشياء: منها ما لو جاءك به لم يكن برهانا لنبوته، و رسول الله يرتفع عن أن يغتنم جهل الجاهلين، و يحتج عليهم بما لا حجة فيه.

و منها ما لو جاءك به لكان معه هلاكك، و انما يؤتي بالحجج و البراهين ليلزم عباد الله الايمان بها، لا ليهلكوا بها، فانما اقترحت هلاكك، و رب العالمين أرحم بعباده، و أعلم بمصالحهم من أن يهلكهم كما يقترحون. و منها المحال الذي لا يصح و لا يجوز كونه، و رسول [الله] رب العالمين يعرفك ذلك، و يقطع معاذيرك، و يضيق عليك سبيل مخالفته، و يلجئك بحجج الله الي تصديقه حتي لا يكون لك عنه محيد و لا محيص. و منها ما قد اعترفت علي نفسك أنك فيه معاند متمرد، لا تقبل حجة، و لا تصغي الي برهان، و من كان كذلك فدواؤه عقاب النار، النازل من سمائه، أو في جحيمه، أو بسيوف أوليائه.

و أما قولك يا عبدالله!: (لن نؤمن لك حتي تفجر لنا من الأرض ينبوعا) بمكة، فانها ذات حجارة و صخور و جبال، تكسح أرضها و تحفرها، و تجري فيها العيون، فاننا الي ذلك محتاجون، فانك سألت هذا و أنت جاهل بدلائل الله تعالي.

يا عبدالله! أرأيت لو فعلت هذا، كنت من أجل هذا نبيا، أرأيت الطائف التي لك فيها بساتين، أما كان هناك مواضع فاسدة صعبة أصلحتها، و ذللتها، و كسحتها، و

أجريت فيها عيونا استنبطتها؟

قال: بلي. قال: و هل لك في هذا نظراء؟ قال: بلي. [قال:] أفصرت بذلك أنت و هم أنبياء؟ قال: لا. قال: فكذلك لا يصير هذا حجة لمحمد لو فعله علي نبوته، فما هو الا كقولك: لن نؤمن لك حتي تقوم و تمشي علي الأرض، أو حتي تأكل الطعام كما يأكل الناس.

و أما قولك يا عبدالله!: أو تكون لك جنة من نخيل و عنب فتأكل منها و تطعمنا و تفجر الأنهار خلالها تفجيرا، أو ليس لأصحابك ولك جنات من نخيل و عنب بالطائف تأكلون و تطعمون منها، و تفجرون الأنهار خلالها تفجيرا، أفصرتم أنبياء بهذا؟

قال: لا. قال: فما بال اقتراحكم علي رسول الله أشياء، لو كانت كما تقترحون لما دلت علي صدقه، بل لو تعاطاها لدل تعاطيه اياها علي كذبه، لأنه حينئذ يحتج بما لا حجة في

انديشه امام هادي بر شعر ابن ابي حفصه

شيخ مفيد رحمه الله با سند خود از سليمان بن جعفر نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به من فرمود:

در حالي كه پيرامون اين شعر ابن ابي حفصه فكر مي كردم به خواب رفتم: «چگونه مي شود - با اين كه نشدني است - كه وراثت عموها به پسران دختر برسد» [1] . ناگاه، انساني را ديدم كه مي گويد: اين امر شدني است، زيرا [آيات] كتاب آسماني در فضيلت او نازل، و احكام قضا [و قدر] خداوندي آن را قطعي كرده است. آري فرزند فاطمه [ي بنت اسد، اميرمؤمنان علي عليه السلام]، او كه نامش بلند آوازه است، وراثت [و خلافت] را از [يگانه] عموزادگان خود [يعني پيامبر صلي الله عليه و آله]، به دست آورد [، و از او به فرزندانش بني فاطمه رسيد]،

[2] و فرزند نثله [3] [يعني عباس]، سرگشته و گريان ماند، در حالي كه خويشان، به او كمك مي كردند.

قال المفيد:

أخبرني الشيخ أدام الله عزه، مرسلا عن محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني، عن سعد بن جناح، عن سليمان بن جعفر قال: قال لي أبوالحسن العسكري عليه السلام: نمت، و أنا أفكر في بيت ابن أبي حفصة

أني يكون و ليس ذاك بكائن

لبني البنات وراثة الأعمام

فاذا انسان يقول لي:

قد كان اذ نزل الكتاب بفضله

و مضي القضاء به من الأحكام

ان ابن فاطمة المنوه باسمه

حاز الوراثة عن بني الأعمام

و بقي ابن نثلة [4] واقفا متحيرا

يبكي و يسعده ذووا الأرحام [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنايه از اين كه: بني الاعمام پيامبر صلي الله عليه و آله كه بني العباس اند، از بني البنات پيامبر كه فرزندان فاطمه عليهاالسلام و علويان اند، به وراثت [و خلافت] پيامبر صلي الله عليه و آله، سزاوارترند.

[2] پس وراثت فرزندان فاطمه عليهاالسلام يعني علويان، نيز از بني الاعمام است.

[3] نثله، نام مادر عباس است.

[4] قال المجلسي: نثلة اسم أم العباس، و يقال: نثيلة، و لعل المراد بابن فاطمة، أميرالمؤمنين عليه السلام، و يحتمل أن يكون المراد بفاطمة البتول عليهاالسلام و بابنها نجس الابن، أو القائم عليه السلام و الأول أظهر.

[5] الفصول المختارة: 96، بحارالأنوار 10: 391 ح 3 باختلاف يسير.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

امام هادي و نرگس و مژده او

صدوق رحمه الله با سند خود از ابوالحسين محمد بن بهرشيباني نقل مي كند كه گفت: در سال دويست و هشتاد و شش

هجري قمري وارد كربلا شدم، و قبر غريب رسول خدا عليه السلام [امام حسين عليه السلام] را زيارت كردم، سپس به مدينه السلام [بغداد]، رو آوردم، و در [نيمه روز،] وقتي كه شراره هاي گرما شعله ور بود، و بادهاي سوزان مي وزيد، به قبرستان قريش رفتم، در آنجا چون به مرقد امام كاظم عليه السلام رسيدم، و نسيم تربت غرق در رحمت، و پوشيده در باغ هاي مغفرت را بوييدم، خود را بر آن افكندم در حالي كه اشك هايم سرازير، و [فغان و] آههاي بلندم پي درپي بود، اشك ها مانع از ديدم شده بودند، چون اشكم بند آمد، و فغانم فرونشست، چشمم را باز كردم، ناگاه پيرمردي را ديدم كه كمرش خميده، و شانه هايش كماني، و پيشاني و كف دستانش پينه بسته بود، و نزد قبر، به همراه خود مي گفت: فرزند برادرم! عمويت با اين علوم غيبي [، و اسرار] سربسته، و معارف گرانقدر كه اين دو سرور عطايش كرده اند، و همانندش را جز سلمان ندارد، به شرافتي بزرگ دست يافته است، اينك عموي تو در حال تمام كردن روزگار، و پايان عمر خود است، و از اهل ولايت، كسي را نميابد تا راز خود را به او گويد.

من با خود گفتم: اي نفس! در طلب علم، پيوسته در معرض رنج و مشقتي، و در اين راه، شتران و اسب ها را از پا درمي آوري، حال از اين پيرمرد، سخني به گوشت خورد كه بر دانشي بزرگ، و ميراثي عظيم دلالت دارد. پس گفتم: جناب شيخ! آن دو سرور [كه گفتي] چه كساني اند؟

گفت: آن دو ستاره پنهان [، و آرميده] در خاك سامرا.

عرض كردم: من به دوستي، و شرافت مقام

امامت و وراثت ايشان سوگند ياد مي كنم كه خواستار دانش، و جوياي آثار ايشانم، و موكدا خود را فدا مي كنم تا اسرار ايشان را حفظ كنم.

گفت: اگر راست مي گويي، آثار همراه خود را كه از ناقلان اخبار ايشان داري بياور. چون [آوردم، و] نوشته ها را بررسي، و روايات را با دقت رسيدگي كرد، گفت: راست گفتي، من بشر بن سليمان نخاس، از نوادگان ابوايوب انصاري، و يكي از مواليان امام هادي عليه السلام، و امام حسن عسگري عليه السلام هستم كه در جوارشان زندگي مي كنم.

عرض كردم: برادر ديني خود را منت گذار، و برخي از آثار ايشان را كه مشاهده كرده اي بيان فرما.

گفت: مولاي ما امام هادي عليه السلام، [مرا] در معامله بردها [زير نظر گرفت، تا] فقيهم كرد، جز با اجازه او خريد و فروش نمي كردم، و بدينسان از موارد شبهه ناك پرهيز كردم تا معرفتم كامل شد. و فرق ميان حلال و حرام را خوب پي بردم.

شبي در منزل خود در سامرا بودم، پاسي از شب گذشته بود كه كسي در زد، با شتاب رفتم [و در را باز كردم]، ديدم كافور خادم و فرستاده مولايمان امام هادي عليه السلام است كه مرا نزد حضرت عليه السلام، مي طلبد، جامه خود را پوشيدم، و به خدمت حضرت عليه السلام رسيدم، ديدم با فرزند خود ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام]، و خواهرش حكيمه، از پشت پرده سخن مي گويد، چون نشستم فرمود: بشر! تو از نوادگان انصاري، و [محبت و] ولايت اهل بيت پيامبر صلي الله عليه و آله، پيوسته در ميان شما از گذشتگان به آيندگان رسيده است، پس شما مورد وثوق ما خاندان پيامبريد، و من تو

را روسفيد، و مفتخر مي كنم به فضيلتي كه به سبب آن بر شيعيان بلند همت اهل ولايت، سبقت گيري [آري تو را مفتخر مي كنم] به رازي كه تو را از آن آگاه كرده، و براي خريد كنيزي مي فرستم.

پس نامه اي با خط و زبان رومي، نوشت، و بر آن مهر زد، و كيسه زردي را كه دويست و بيست دينار داشت، بيرون آورد، و فرمود: اين را بگير، و به بغداد برو، و در بامداد فلان روز كنار پل فرات حاضر شو، چون كشتي هاي اسيران را به ساحل رسيد، و كنيزان نمايان شدند، خريداراني را به نمايندگي از امراي بني العباس، و نيز چند نفري از جوانان عرب را مي بيني كه گرد ايشان جمع مي شوند، تو در تمام روز، از دور، مراقب برده فروشي به نام عمر بن يزيد نخاس باش، تا اين كه براي مشتريان خود كنيزي را بياورد كه فلان و فلان صفت را دارد، دو لباس ابريشمي كلفت دربر دارد، و از اين كه حجاب خود را برگيرد، و بگذارد مشتريان، او را لمس، و بينندگان جستجوگر، چهره در نقابش را بنگرند، امتناع مي ورزد، از اين رو نخاس او را مي زند، و او با فرياد جمله اي را به زبان رومي مي گويد كه معنايش اين است: اي واي حجابم! در اين هنگام يكي از مشتريان مي گويد: من او را سيصد دينار مي خرم، كه عفافش بر رغبت من افزود، آن كنيز به زبان عربي مي گويد: اگر در شمايل سليمان پيامبر، و بر همچون تخت پادشاهي او تكيه زده باشي هيچ ميلي به تو پيدا نخواهم كرد، پول خود را بيهوده تباه مكن.

نخاس مي گويد:

پس چاره چيست؟ تو كه بايد به فروش روي؟

كنيز مي گويد: چه شتابي داري؟ بايستي خريداري پيدا شود كه دل من به او آرام، و از امانت و دينداريش مطمئن گردم.

در اين هنگام تو برخيز و نزد عمر بن يزيد نخاس برو و به او بگو: با من نامه يكي از بزرگان است كه آن را به خط و زبان رومي نوشته، و در آن از بزرگواري و وفاداري و شرافت و سخاوتمندي خود ياد كرده است، اين نامه را به كنيز بده تا در اخلاق صاحب خود بنگرد، اگر مايل شد، و رضا داد، من وكيلم كه او را از تو خريداري كنم.

بشر مي گويد: من مأموريت خود را انجام دادم، و همه آنچه آقايم امام هادي عليه السلام فرموده بود واقع شد، و كنيز چون به نامه نگريست، بسيار گريست، و به عمر بن يزيد نخاس گفت: مرا به صاحب اين نامه بفروش، و سوگندهاي عظيم ياد كرد كه اگر نفروشد، خود را خواهد كشت، من نيز در قيمت او چانه زدم تا نخاس به همان اندازه كه سرورم در آن كيسه طلايي همراهم كرده بود راضي شد، او پول را گرفت، و من كنيز را، كنيز، خندان و شادمان، با من به حجره اي كه در بغداد گرفته بودم آمد، تا به آنجا رسيديم نامه امام عليه السلام را بيرون آورد، و مي بوسيد، و بر گونه و ديدگان خود مي نهاد، و بر بدن خود مي ماليد، با تعجب گفتم: نامه اي را مي بوسي كه صاحبش را نمي شناسي؟!

گفت: اي ناتوان ناآگاه به مقام اولاد پيامبران! گوش بسپار، و دل خالي دار تا برايت اين راز بسيار

شگفت آور را بگويم! من مليكه دختر يشوعا فرزند قيصر، پادشاه روم، و مادرم از نواده هاي حواريون يعني شمعون وصي حضرت عيسي است، جدم قيصر خواست تا مرا كه در اين سيزده سالگي بودم، به همسري فرزند برادرش درآورد، در قصر [مجلل] خود سيصد تن از نوادگان حواريون، و كشيشان و رهبانان، هفتصدتن از صاحب منصبان، و چهار هزار تن از فرماندهان ارتش، و سرداران و بزرگان لشكر، و سران عشاير را جمع كرد، و از تالار كاخش تختي را به صحن قصر آورد كه به انواع جواهرات آراسته، و بر چهل پله استوار بود.

پس چون برادرزاده قيصر بالا رفت و بر تخت نشست، و صليب ها را در اطرافش چيدند، و اسقف ها طبق عادت ايستادند، و انجيل ها را گشودند، صليب ها سرنگون گشته، به زمين پيوستند، و پايه ها فرو ريخته، تخت بر زمين افتاد، و برادرزاده او بيهوش شد، رنگ از چهره اسقف ها پريد، و لرزه بر اندامشان افتاد، بزرگ ايشان به جدم گفت: پادشاها! ما را معاف دار از برخورد با اين حوادث شومي كه بر زوال دين مسيحي، و آئين پادشاهي دلالت دارم، جدم جدا آن را به فال بد گرفت، و به اسقف ها گفت: اين پايه ها را برپا كنيد، و صليب ها را برافرازيد، و برادر اين بدبخت، بخت برگشته را بياوريد، تا اين دختر را به همسري او درآورم، تا نحوست او با خوشبختي اين برطرف گردد. چون وضع را به حال پيشين برگرداندند، به برادر دوم نيز همان رفت كه به برادر اول. مردم پراكنده شدند، و جدم قيصر، غمگين به قصر داخل شد، و پرده ها را بياويخت.

من در آن

شب در خواب ديدم كه مسيح و شمعون و گروهي از حواريون در كاخ جدم جمع شده بودند، و در جاي تخت جدم منبري [از نور] نهاده بودند كه در بلندي با آسمان، رقابت داشت، پس محمد صلي الله عليه و آله، با بانويي جوان، و چند نفر از فرزندانش وارد شدند، و عيسي مسيح به احترام ايشان برخاست، و محمد صلي الله عليه و آله را در آغوش گرفت، پس محمد صلي الله عليه و آله گفت: اي روح الله! من آمده ام تا از مليكه دختر وصي تو شمعون براي اين فرزندم خواستگاري كنم، و با دست اشاره به ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام]، صاحب اين نامه كرد، مسيح عليه السلام به شمعون نگريست، و گفت: شرافت به تو روي آورده است، خويشي با رسول خدا صلي الله عليه و آله را بپذير، شمعون گفت: پذيرفتم، پس برفراز منبر رفت، و محمد صلي الله عليه و آله در حالي كه مسيح، و فرزندان محمد صلي الله عليه و آله، و حواريون شاهد بودند، خطبه عقد را جاري كرد.

من چون بيدار شدم نگران بودم كه آن را براي پدر و جدم نقل كنم، زيرا مي ترسيدم مرا بكشند، پس اين راز را در دل خود پنهان داشتم، و براي كسي نگفتم، اما در سينه ام محبت ابومحمد [، و در قلبم عشق او] آنچنان افتاد كه از خوردن و آشاميدن باز ماندم، افسرده و لاغر، و سخت بيمار شدم، از شهرهاي روم هيچ پزشكي نماند مگر آن كه براي مداواي من آوردند [، و سودي نداد]، جدم چون نااميد شد، [روزي به من] گفت: نور ديده ام! آيا

هيچ آرزويي در دنيا داري تا برايت برآورم؟

گفتم: پدربزرگ جان! به روي خود همه درهاي فرج را بسته مي بينم، اي كاش شكنجه را از اسيران مسلمان و زنداني خود بر مي داشتي، و بندها و زنجيرها را از ايشان مي گشودي، و به ايشان نيكي مي كردي، و آزادشان مي ساختي، به اين اميد كه مسيح عليه السلام و مادرش مريم، عافيت و شفايم بخشند.

چون جدم چنان كرد، به سختي از خود، صحت نشان دادم، و كمي غذا خوردم، جدم خوشحال شد، و به احترام و تجليل اسيران پرداخت.

پس از چهار شب [يا طبق نسخه ديگر: پس از چهارده شب]، باز در خواب ديدم: گويا سرور بانوان عالم [فاطمه زهرا عليهاالسلام]، همراه مريم دخت عمران، و هزار نفر از كنيزان بهشتي به ديدنم آمده اند، مريم به من گفت: اين سرور بانوان عالم، مادر ابومحمد همسر تو است، من دست به دامن او آويختم، مي گريستم و از فراق ابومحمد شكوه مي كردم.

فاطمه عليهاالسلام فرمود: تا تو در شرك، و بر دين [تحريف شده] نصارا هستي، فرزندم ابومحمد به ديدار تو نخواهد آمد، و اين خواهرم مريم است كه از دين تو بيزاري مي جويد، پس چنانچه به خوشنودي خداي سبحان، و خوشنودي مسيح عليه السلام و مريم از خود، و به ديدار ابومحمد مشتاقي، بگو: اشهد ان لا الله الا الله، و اشهد ان ابي، محمدا رسول الله.

چون اين دو كلمه طيبه را بر زبان راندم، فاطمه زهرا عليهاالسلام مرا به سينه خود چسبانيد ، و آرامم كرد، و فرمود: اينك منتظر ديدار ابومحمد باش، كه من او را مي فرستم.

بيدار شدم در حالي كه [غرق در لذت اين

رويا بودم، و] مي گفتم: آه چه به ديدار ابومحمد مشتاقم! و چون شب ديگر شد، ابومحمد به خوابم آمد، و من [كه نگران هجران پس از وصال او بودم] به او گفتم! اي محبوب من! پس از آن كه دلم را اسير محبت خود كردي، با فراق خود جفايم مي كني؟! فرمود: تأخير من تنها براي شرك تو بود، حال كه اسلام آورده اي، هر شب به ديدارت مي آيم، تا خداي سبحان در عالم بيداري، ما را به هم برساند، و از آن شب تاكنون، هيچ شبي ديدار خود را از من دريغ نداشته است. بشر مي گويد: به او گفتم: چگونه در اسيران واقع شدي؟ گفت: شبي [در رؤيا]، ابومحمد به من فرمود: جدت [قيصر]، در فلان روز لشكري به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد، و خود نيز از پي ايشان خواهد رفت، تو خود را به صورت ناشناس در شمايل كنيزان خدمتكار او درآور، و از فلان راه به ايشان ملحق شو. من نيز چنان كردم، جلوداران سپاه اسلام [، به ما برخوردند]، و ما را اسير كردند، و سرانجام اين شد كه مي بيني، و تا اين لحظه كسي جز تو نمي داند كه من دختر پادشاه رومم، و پيرمردي كه من در سهم غنائم او واقع شدم نامم را پرسيد، من شناسايي ندادم، و گفتم: نرجس. گفت! نام كنيزان؟!

بشر مي گويد: گفتم: عجيب است! تو رومي هستي، و زبانت عربي؟!

گفت: جدم از بسياري علاقه كه به من، و تربيتم داشت، به زن مترجم خود اشاره كرد تا با من رفت و آمد كند، او هر صبح و شام نزد من مي آمد، و به من عربي مي آموخت،

تا خوب ياد گرفتم.

بشر مي گويد: چون او را به سامرا نزد مولايمان امام هادي عليه السلام آوردم، به او فرمود: خداي سبحان، عزت اسلام، و ذلت نصرانيت، و شرافت خاندان محمد صلي الله عليه و آله را چگونه برايت جلوه داد؟ گفت: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله! چه بگويم درباره چيزي كه تو بهتر از من مي داني؟ حضرت عليه السلام فرمود: مي خواهم تو را اكرام [، و به تو هديه اي] دهم، آيا ده هزار درهم را بيشتر دوست داري، يا بشارت شرافت ابدي را؟

گفت: بشارت را. فرمود: تو را به فرزندي بشارت مي دهم كه شرق و غرب عالم را صاحب، و زمين را پر از عدل و داد مي كند بعد از آن كه پر از ظلم و جور شده باشد.

گفت: از چه كسي؟ فرمود: از كسي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در فلان تاريخ ميلادي، تو را براي او خواستگاري كرد. گفت: از مسيح و وصيش؟ فرمود: پس مسيح و وصيش تو را به همسري كه درآوردند؟ گفت: فرزند شما ابومحمد. فرمود: آيا او را مي شناسي؟ گفت: از آنشب كه به دست سرور بانوان عالم، اسلام آوردم، آيا شده كه شبي او را نبينم؟

امام هادي عليه السلام فرمود: كافور! خواهرم حكيمه را فراخوان. چون حكيمه خاتون آمد، فرمود: اين همان كنيز است حكيمه خاتون او را در آغوش گرفت، و بسيار نوازش كرد، امام عليه السلام فرمود: اي دختر رسول خدا! او را به خانه خود ببر، واجبات و آداب را به او بياموز، كه او همسر فرزندم ابومحمد، و مادر قائم آل محمد صلي الله عليه و

آله است.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن علي بن حاتم النوفلي، قال: حدثنا أبوالعباس أحمد بن عيسي الوشاء البغدادي، قال: حدثنا أحمد بن طاهر القمي، قال: حدثنا أبوالحسين محمد بن بحر الشيباني، قال:

وردت كربلاء سنة ست و ثمانين و مائتين، قال: وزرت قبر غريب رسول الله صلي الله عليه و آله، ثم انكفأت الي مدينة السلام متوجها الي مقابر قريش في وقت قد تضرمت الهواجر، و توقدت السمائم، فلما وصلت منها الي مشهد الكاظم عليه السلام، و استنشقت نسيم تربته المغمورة من الرحمة المحفوفة بحدائق الغفران، أكببت عليها بعبرات متقاطرة، و زفرات متتابعة، و قد حجت الدمع طرفي عن النظر، فلما رقأت العبرة، و انقطع النحيب، فتحت بصري فاذا أنا بشيخ قد انحني صلبه و تقوس منكباه، وثفنت جبهته و راحتاه، و هو يقول لآخر معه عند القبر:

يا ابن أخي! لقد نال عمك شرفا بما حمله السيدان من غوامض الغيوب و شرائف العلوم التي لم يحمل مثلها الا سلمان، و قد أشرف عمك علي استكمال المدة و انقضاء العمر، و ليس يجد في أهل الولاية رجلا يفضي اليه بسره، قلت: يا نفس! لا يزال العناء و المشقة ينالان منك باتعابي الخف و الحافر في طلب العلم، و قد قرع سمعي من هذا الشيخ لفظ يدل علي علم جسيم، و أثر عظيم، فقلت: أيها الشيخ! و من السيدان؟

قال: النجمان المغيبان في الثري بسر من رأي، فقلت: اني أقسم بالموالاة و شرف محل هذين السيدين من الامامة و الوراثة اني خاطب علمهما، و طالب آثارهما، و باذل من نفسي ألايمان المؤكدة علي حفظ أسرارهما.

قال: ان كنت صادقا فيما تقول، فاحضر ما صحبك من الآثار

عن نقلة أخبارهم، فلما فتش الكتب و تصفح الروايات منها، قال: صدقت، أنا بشر بن سليمان النخاس، من ولد أبي أيوب الأنصاري، أحد موالي أبي الحسن و أبي محمد عليهماالسلام، و جارهما بسر من رأي، قلت: فأكرم أخاك ببعض ما شاهدت من آثارهما. قال: كان مولانا أبوالحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام فقهني في أمر الرقيق فكنت لا أبتاع و لا أبيع لا باذنه، فاجتنبت بذلك موارد الشبهات حتي كملت معرفتي فيه، فأحسنت الفرق فيما بين الحلال و الحرام فبينما أنا ذات ليلة في منزلي بسر من رأي و قد مضي هوي من الليل اذ قرع الباب قارع، فعدوت مسرعا فاذا أنا بكافور الخادم رسول مولانا أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام يدعوني اليه، فلبست ثيابي و دخلت عليه، فرأيته يحدث ابنه أبامحمد و أخته حكيمة من وراء الستر، فلما جلست قال: يا بشر! انك من ولد الأنصار، و هذه الولاية لم تزل فيكم يرثها خلف عن سلف، فأنتم ثقاتنا أهل البيت، و اني مزكيك و مشرفك بفضيلة تسبق بها شأو [1] الشيعة في الموالاة بها، بسر أطلعك عليه، و أنفذك في ابتياع أمة. فكتب كتابا ملصقا بخط رومي و لغة رومية، و طبع عليه بخاتمه، و أخرج شستقة [2] صفراء فيها مائتان و عشرون دينارا، فقال: خذها و توجه بها الي بغداد، واحضر معبر الفرات ضحوة [3] كذا، فاذا وصلت الي جانبك زوارق السبايا، و برزن الجواري منها، فستحدق بهم طوائف المبتاعين من وكلاء قواد بني العباس، و شراذم من فتيان العراق، فاذا رأيت ذلك فأشرف من البعد علي المسمي عمر بن يزيد النخاس عامة نهارك، الي أن يبرز للمبتاعين جارية صفتها كذا و كذا، لابسة حريرتين صفيقتين،

تمتنع من السفور و لمس المعترض و الانقياد لمن يحاول لمسها، و يشغل نظره بتأمل مكاشفها من وراء الستر الرقيق، فيضربها النخاس فتصرخ صرخة رومية، فاعلم أنها تقول: وا هتك ستراه، فيقول بعض المبتاعين: علي بثلاثمائة دينار، فقد زادني العفاف فيها رغبة، فتقول بالعربية: لو برزت في زي سليمان و علي مثل سرير ملكه ما بدت لي فيك رغبة، فأشفق علي مالك.

فيقول النخاس: فما الحيلة و لابد من بيعك؟ فتقول الجارية: و ما العجلة، و لابد من اختيار مبتاع يسكن قلبي اليه، و الي أمانته و ديانته، فعند ذلك قم الي عمر بن يزيد النخاس و قل له: ان معي كتابا ملصقا لبعض الأشراف، كلبه بلغة رومية و خط رومي، و وصف فيه كرمه و وفاؤه و نبله و سخاؤه، فناولها لتتأمل منه أخلاق صاحبه، فان مالت اليه و رضيته فأنا وكيله في ابتياعها منك.

قال بشر بن سليمان النخاس: فامتثلت جميع ما حده لي مولاي أبوالحسن عليه السلام في أمر الجارية، فلما نظرت في الكتاب بكت بكاء شديدا، و قالت لعمر بن يزيد النخاس: بعني من صاحب هذا الكتاب و حلفت بالمحرجة المغلظة: انه متي امتنع من بيعها منه قتلت نفسها، فما زلت أشاحه في ثمنها حتي استقر الأمر فيه علي مقدار ما كان أصحبنيه مولاي عليه السلام من الدنانير في الشستقة الصفراء، فاستوفاه مني و تسلمت منه الجارية ضاحكة مستبشرة، و انصرفت بها الي حجرتي التي كنت آوي اليها ببغداد، فما أخذها القرار حتي أخرجت كتاب مولاها عليه السلام من جيبها و هي تلثمه و تضعه علي خدها، و تطبقه علي جفنها، و تمسحه علي بدنها، فقلت تعجبا منها: أتلثمين كتابا، و لا تعرفين صاحبه؟

قالت: أيها العاجز الضعيف المعرفة! بمحل أولاد الأنبياء، أعرني سمعك، و فرغ لي قلبك أنا مليكة بنت يشوعا بن قيصر ملك الروم، و أمي من ولد الحواريين تنسب الي وصي المسيح شمعون، أنبئك العجب العجيب: ان جدي قيصر أراد أن يزوجني من ابن أخيه، و أنا من بنات ثلاثة عشرة سنة، فجمع في قصره من نسل الحواريين و من القسيسين و الرهبان ثلاثمائة رجل، و من ذوي الأخطار سبعمائة رجل، و جمع من أمراء الأجناد، و قواد العساكر، و نقباء الجيوش، و ملوك العشائر أربعة آلاف، و أبرز من بهو ملكه عرشا مسوغا من أصناف الجواهر الي صحن القصر، فرفعه فوق أربعين مرقاة.

فلما صعد ابن أخيه و أحدقت به الصلبان، و قامت الأساقفة عكفا و نشرت أسفار الانجيل، تسافلت الصلبان من الأعالي فلصقت بالأرض، و تقوضت الأعمدة فانهارت الي القرار، وخر الصاعد من العرش مغشيا عليه، فتغيرت ألوان الأساقفة، و ارتعدت فرائصهم، فقال كبيرهم لجدي:

أيها الملك! أعفنا من ملاقاة هذه النحوس الدالة علي زوال هذا الدين المسيحي و المذهب الملكاني، فتطير جدي من ذلك تطيرا شديدا، و قال للأساقفة: أقيموا هذه الأعمدة، و ارفعوا الصلبان: و أحضروا أخا هذا المدبر العاثر المنكوس جده لأزوج منه هذه الصبية، فيدفع نحوسه عنكم بسعوده. فلما فعلوا ذلك حدث علي الثاني ما حدث علي الأول، و تفرق الناس، و قام جدي قيصر مغتما و دخل قصره و أرخيت الستور، فأريت في تلك الليلة كان المسيح و الشمعون و عدة من الحواريين قد اجتمعوا في قصر جدي، و نصبوا فيه منبرا يباري السماء علوا و ارتفاعا في الموضع الذي كان جدي نصب فيه عرشه، فدخل عليهم محمد صلي

الله عليه و آله مع فتية وعدة من بنيه، فيقوم اليه المسيح فيعتنقه فيقول:

يا روح الله! اني جئتك خاطبا من وصيك شمعون فتاته مليكة لابني هذا، و أومأ بيده الي أبي محمد [ابن] [4] صاحب هذا الكتاب، فنظر المسيح الي شمعون فقال له: قد أتاك الشرف فصل رحمك برحم رسول الله صلي الله عليه و آله.

قال: قد فعلت، فصعد ذلك المنبر و خطب محمد صلي الله عليه و آله و زوجني و شهد المسيح عليه السلام و شهد بنو محمد صلي الله عليه و آله و الحواريون.

فلما استيقظت من نومي أشفقت أن أقص هذه الرؤيا علي أبي وجدي مخافة القتل، فكنت أسرها في نفسي و لا أبديها لهم، و ضرب صدري بمحبة أبي محمد حتي امتنعت من الطعام و الشراب وضعفت نفسي و دق شخصي و مرضت مرضا شديدا، فما بقي من مدائن الروم طبيب، الا أحضره جدي و سأله عن دوائي، فلما برح به اليأس قال: يا قرة عيني! فهل تخطر ببالك شهوة، فأزودكها في هذه الدنيا؟

فقلت: يا جدي! أري أبواب الفرج علي مغلقة، فلو كشفت العذاب عمن في سجنك من أساري المسلمين، و فككت عنهم الأغلال، و تصدقت عليهم و مننتهم بالخلاص، لرجوت أن يهب المسيح و أمه لي عافية و شفاء. فلما فعل ذلك جدي تجلدت في اظهار الصحة في بدني، و تناولت يسيرا من الطعام، فسر بذلك جدي و أقبل علي اكرام الأساري [و] اعزازهم، فرأيت أيضا بعد أربع ليال كأن سيدة النساء قد زارتني، و معها مريم بنت عمران و ألف وصيفة من وصائف الجنان، فتقول لي مريم: هذه سيدة النساء أم زوجك أبي محمد، فأتعلق بها و أبكي و

أشكو اليها امتناع أبي محمد من زيارتي.

فقالت لي سيدة النساء عليه السلام: ان ابني أبامحمد لا يزورك و أنت مشركة بالله و علي مذهب النصاري، و هذه أختي مريم تبرأ الي الله تعالي من دينك، فان ملت الي رضا الله عزوجل، و رضا المسيح و مريم عنك، و زيارة أبي محمد اياك، فتقولي: أشهد أن لا اله الا الله، و أشهد أن أبي محمدا رسول الله.

فلما تكلمت بهذه الكلمة ضمتني سيدة النساء الي صدرها، فطيبت لي نفسي و قالت: الآن توقعي زيارة أبي محمد اياك، فاني منفذه اليك.

فانتبهت و أنا أقول: و اشوقاه الي لقاء أبي محمد، فلما كانت الليلة القابلة جاءني أبومحمد عليه السلام في منامي فرأيته كأني أقول له: جفوتني يا حبيبي! بعد أن شغلت قلبي بجوامع حبك. قال: ما كان تأخيري عنك الا لشركك، و اذ قد أسلمت فاني زائرك في كل ليلة الي أن يجمع الله شملنا في العيان، فما قطع عني زيارته بعد ذلك الي هذه الغاية.

قال بشر: فقلت لها: و كيف وقعت في الأسر؟ فقالت: أخبرني أبومحمد ليلة من اليالي أن جدك سيسرب جيوشا الي قتال المسلمين يوم كذا، ثم يتبعهم، فعليك باللحاق بهم، متنكرة في زي الخدم مع عدة من الوصائف من طريق كذا. ففعلت فوقعت علينا طلائع المسلمين، حتي كان من أمري ما رأيت و ما شاهدت، و ما شعر أحد بي بأني ابنة ملك الروم الي هذه الغاية سواك، و ذلك باطلاعي اياك عليه، و قد سألني الشيخ الذي وقعت اليه في سهم الغنيمة عن اسمي فأنكرته و قلت: نرجس، فقال: اسم الجواري؟ فقلت: العجب انك رومية و لسانك عربي؟ قالت: بلغ من ولوع جدي و حمله اياي علي

تعلم الآداب أن أوعز الي امرأة ترجمان له في الاختلاف الي، فكانت تقصدني صباحا و مساء و تفيدني العربية حتي استمر عليها لساني و استقام.

قال بشر: فلما انكفأت بها الي سر من رأي دخلت علي مولانا أبي الحسن العسكري عليه السلام، فقال لها: كيف أراك الله عز الاسلام، و ذل النصرانية، و شرف أهل بيت محمد صلي الله عليه و آله؟ قالت: كيف أصف لك يا ابن رسول الله! ما أنت أعلم به مني؟

قال: فاني أريد أن أكرمك، فأيما أحب اليك عشرة آلاف درهم، أم بشري لك فيها شرف الأبد؟

قالت: بل البشري. قال عليه السلام: فأبشري بولد يملك الدنيا شرقا و غربا، و يملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا، قالت: ممن؟

قال عليه السلام: ممن خطبك رسول الله صلي الله عليه و آله له من ليلة كذا، من شهر كذا، من سنة كذا بالرومية، قالت: من المسيح و وصيه؟ قال: فممن زوجك المسيح و وصيه، قالت: من ابنك أبي محمد؟ قال: فهل تعرفينه؟ قالت: و هل خلوت ليلة من زيارته اياي منذ الليلة التي أسلمت فيها علي يد سيدة النساء أمه؟

فقال أبوالحسن عليه السلام: يا كافور! ادع لي أختي حكيمة، فلما دخلت عليه، قال عليه السلام لها: ها هيه، فاعتنقتها طويلا و سرت بها كثيرا، فقال لها مولانا: يا بنت رسول الله! أخرجيها الي منزلك، و علميها الفرائض و السنن، فانها زوجة أبي محمد، و أم القائم عليه السلام [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يقال: فلان بعيد الشأو، أي عالي الهمة. المنجد: 370، (شأي).

[2] في الغيبة و البحار: الشقة، و هي ما شق من ثوب او نحوه. المصدر: 396، (شق). و علي أي تقدير

أي تقدير فالمراد: الصرة التي يجعل فيها الدنانير و الدراهم.

[3] الضحو و الضحوة: ارتفاع النهار.المصدر: 447 (ضحا).

[4] الزيادة من كتاب الغيبة، و هو الصحيح.

[5] اكمال الدين: 417 ح 1، الغيبة للطوسي: 208 ح 178، بحارالأنوار 51: 6 ح 12 و 13.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

انتظار فرج

كليني رحمه الله با سند از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

هرگاه بيرق [امامت، و معارف و هويت الهي] شما را از ميان برداشتند، از زير گام هاي خود منتظر فرج باشيد.

صدوق رحمه الله با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و درباره فرج پرسيدم، در پاسخم نوشت: چون صاحب [و امام] شما از ديار ظالمان، غيبت كرد، منتظر فرج باشيد.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن بعض أصحابنا، عن أيوب بن نوح، عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال:

اذا رفع علمكم من بين أظهركم فتوقعوا الفرج من تحت أقدامكم [1] .

قال الصدوق: حدثنا أبي رضي الله عنه قال: حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري، عن محمد بن عمر الكاتب، عن علي بن محمد الصيمري، عن علي بن مهزيار قال:

كتبت الي أبي الحسن، صاحب العسكر عليه السلام أسأله عن الفرج؟ فكتب الي: اذا غاب صاحبكم عن دار الظالمين فتوقعوا الفرج [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 341 ح 24، اكمال الدين: 381 ح 4، بحارالأنوار 51: 159 ح 4.

[2] اكمال الدين: 380 ح 2 و 3 عن علي بن مهزيار عن محمد بن زياد، بحارالأنوار

51: 159 ح 2، و 52: 150 ح 77.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ايمان ابوطالب

بحراني از «هداية الكبري» حضيني، و او با سند خود از علي بن عبيدالله حسيني نقل مي كند كه گفت:

در روز سلام، در ركاب مولا امام هادي عليه السلام به خانه متوكل رفتيم، پس از سلام، امام عليه السلام خواست برخيزد كه متوكل گفت: اي اباالحسن! بنشين، سئوالي دارم. فرمود: بپرس. گفت: در آخرت غير از بهشت و دوزخ چيست كه مردم در آن قرار مي گيرند؟

امام عليه السلام فرمود: از آن، كسي جز خدا آگاه نيست.

متوكل گفت: جوياي علم خدا هستم. امام عليه السلام فرمود: از علم خدا آگاهت مي كنم. گفت: اباالحسن! چيست اين نقل مردم كه: [در قيامت،] چون به حساب خلائق مي رسند، ابوطالب را در ميان بهشت و دوزخ نگه مي دارند، و در حالي كه پاهايش در كفش آتشين است، و مغزش از آن به جوش مي آيد، بخاطر كفرش داخل بهشت نمي شود، و به خاطر سرپرستي رسول خدا صلي الله عليه و آله، و بازداشتن آزار قريش از او داخل آتش نمي شود، با اين كه راز [خداوندي، و وصايت پيامبران پيشين] در اختيار ابوطالب بود تا پيامبر صلي الله عليه و آله مبعوث شد؟! امام عليه السلام فرمود: واي بر تو! اگر ايمان ابوطالب را در كفه اي، و ايمان همه مردم را در كفه ديگر بگذارند، ايمان ابوطالب، بر ايمان همه برتري پيدا مي كند.

متوكل گفت: چه زماني مؤمن بوده است؟ امام عليه السلام فرمود: از آنچه خبر نداري دست بردار، و آنچه را كه

همه مسلمين قبول دارند بشنو: بدان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله پس از فتح مكه، در سفر حجة الوداع، به سرزمين ابطح فرود آمد، چون شب شد به قبرستان بني هاشم آمد، و سخت به ياد پدر و مادر، و عمويش ابوطالب افتاد، و براي ايشان بسيار محزون و متأثر شد، خدا به او وحي فرمود كه: بهشت بر هر كه به من شرك ورزد حرام است، و اي محمد! من به تو چيزي مي دهم كه به غير تو نداده ام، پدر و مادر و عمويت را بخوان تا پاسخت دهند، و زنده از قبر بيرون آيند، به احترام تو كيفر من به ايشان نرسيده است، ايشان را بخوان تا به [يگانگي] خدا، و پيامبري تو، و ولايت برادرت علي، و اوصيايش تا قيامت، ايمان بياورند، كه مي پذيرند و ايمان مي آورند، من هر چه بخواهي به تو مي بخشم، و به احترام تو اي محمد! ايشان را پادشاهان بهشت مي كنم. پيامبر صلي الله عليه و آله نزد علي آمد و گفت: اباالحسن! برخيز كه امشب خدا درباره پدر و مادر و عمويم به من لطفي بي نظير كرد، و ماجرا را نقل فرمود، و دست علي را گرفت، و نزد قبر ايشان برد، پس ايشان را به ايمان به خدا و پيامبر و امامت علي و اوصيا فراخواند، و آنان به خدا و پيامبر و تك تك امامان تا قيامت، ايمان آوردند، پيامبر به ايشان فرمود: به سوي پروردگارتان خداوند سبحان، و به بهشت برگرديد، كه خداوند شما را پادشاهان بهشت قرار داد. و ايشان به قبرهاي خود برگشتند. سوگند به خدا اميرمؤمنان عليه السلام [در

طول زندگي،] از جانب پدر و مادر خود، و پدر و مادر رسول خدا صلي الله عليه و آله حج انجام مي داد تا به شهادت رسيد، و به حسن عليه السلام و حسين عليه السلام نيز وصيت فرمود تا چنان كنند، و هر امامي از ما آن را انجام مي دهد تا خدا امر خود را آشكار كند.

متوكل گفت: من اين حديث را شنيده ام كه: ابوطالب در اندكي از آتش است اي اباالحسن! آيا مي تواني ابوطالب را برايم حاضر كني تا از خودش بپرسم و بشنوم؟

امام عليه السلام فرمود: خدا امشب ابوطالب را به خواب تو مي آورد، و مي پرسي و مي شنوي.

متوكل گفت: درستي سخن تو آشكار خواهد شد، اگر حق باشد هرچه بگويي مي پذيرم.

امام عليه السلام فرمود: من جز حق نمي گويم، و از من جز سخن راست نمي شنوي.

متوكل گفت: آيا امشب در خوابم نخواهد بود؟

فرمود: آري. چون شب شد متوكل [كه در تحقق فرموده امام عليه السلام شكي نداشت، با خود] گفت: مي خواهم امشب ابوطالب به خوابم نيايد، تا علي بن محمد را به سبب ادعاي غيب، و دروغش بكشم، اينك چكار كنم؟ چاره اي ندارم جز آن كه شراب بنوشم، و با پسران لواط كنم، و با زنان حرام زنا كنم تا خواب ابوطالب را نبينم، همه اين محرمات را مرتكب شد، و با جنابت خوابيد، پس ابوطالب را در خواب ديد! به او گفت: عمو! به من بگو پس از مرگ خود چگونه به خدا و پيامبر ايمان آوردي؟ ابوطالب گفت: به همانگونه كه فرزندم علي بن محمد برايت بيان كرد.

متوكل گفت: عمو! خود برايم بيان كن.

ابوطالب فرمود: اگر نگويم علي را

مي كشي، خدا تو را بكشد. پس آن را به تفصيل بيان كرد.

صبح شد، امام هادي عليه السلام تا سه روز دير كرد، نه سراغ متوكل رفت، و نه از او پرسيد.

و براي ما فرمود كه متوكل در آن شب چه گناهاني را مرتكب شد تا ابوطالب را در خواب نبيند، اما سرانجام خواب را ديد.

متوكل بعد از سه روز امام عليه السلام را خواست و گفت: اباالحسن! ريختن خونت بر من رواست. امام عليه السلام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر ادعاي غيب و دروغي كه بر خدا بستي، آيا نگفتي كه آن شب من ابوطالب را مي بينم و مي گويم و مي شنوم؟ من وضو ساختم، و صدقه دادم، و نماز گزاردم، و تعقيبات انجام دادم تا ابوطالب را در خواب ببينم و بپرسم، ولي آن شب نديدم، شب دوم و سوم نيز چنان كردم، و نديدم، اينك كشتن و ريختن خون تو بر من رواست.

امام عليه السلام فرمود: سبحان الله! چه جراتي بر خدا داري! واي بر تو! نفس اماره تو [زشتي ها را] برايت آراست، تا جايي كه با پسران لواط، و با زنان حرام زنا كردي، و شراب نوشيدي تا ابوطالب را در خواب نبيني، و مرا بكشي، اما ابوطالب به خوابت آمد، و گفت و شنيد.

امام عليه السلام آنچه را كه ميان متوكل و ابوطالب در خواب گذشته بود، برايش بي كم و كاست بيان فرمود، و متوكل سر به زير افكند و گفت: همه ما بني هاشم هستيم، اما سحر شما - نه ما - اي آل ابوطالب! بزرگ است. و امام عليه السلام، [بي اعتنا به او] برخاست، و رفت.

روي البحراني:

عن «هداية

الكبري» للحضيني، باسناده، عن علي بن عبيدالله الحسيني قال: ركبنا مع سيدنا أبي الحسن عليه السلام الي دار المتوكل في يوم السلام، فسلم سيدنا أبوالحسن عليه السلام و أراد أن ينهض، فقال له المتوكل: اجلس، يا أبا الحسن! اني أريد أن أسألك، فقال له: سل!

فقال له: ما في الآخرة شي ء غير الجنة، أو النار يحلون فيه الناس؟

فقال أبوالحسن عليه السلام: ما يعلمه الا الله، فقال له: فعن علم الله أسالك؟

فقال له: و من علم الله أخبرك، قال: يا أباالحسن! ما رواه الناس أن أباطالب يوقف اذا حوسب الخلائق بين الجنة و النار، و في رجله نعلان من نار يغلي منهما دماغه، لا يدخل الجنة لكفره و لا يدخل النار لكفالته رسول الله صلي الله عليه و آله و صده قريشا عنه، و السر علي يده حتي ظهر أمره؟ قال له أبوالحسن عليه السلام: ويحك! لو وضع ايمان أبي طالب في كفة، و وضع ايمان الخلائق في الكفة الأخري لرجح ايمان أبي طالب علي ايمانهم جميعا، قال له المتوكل: و متي كان مؤمنا؟ قال له: دع ما لا تعلم، و اسمع ما لا ترده المسلمون [جميعا] و لا يكذبون به، اعلم أن رسول الله صلي الله عليه و آله حج حجة الوداع، فنزل بالأبطح بعد فتح مكة، فلما جن عليه الليل أتي القبور، قبور بني هاشم، و قد ذكر أباه و أمه و عمه أباطالب، فداخله حزن عظيم عليهم ورقة، فأوحي الله اليه: أن الجنة محرمة علي من أشرك بي، و أني اعطيك يا محمد! ما لم اعطه أحدا غيرك، فادع أباك و أمك و عمك، فانهم يجيبونك، و يخرجون من قبورهم أحياء لم يمسهم عذابي لكرامتك علي، فادعهم الي

الايمان [بالله، و الي] رسالتك، و [الي] موالاة أخيك علي و الأوصياء منه الي يوم القيامة، فيجيبونك و يؤمنون بك.

فأهب لك كل ما سالت و أجعلهم ملوك الجنة كرامة لك يا محمد. فرجع النبي صلي الله عليه و آله الي أميرالمؤمنين عليه السلام فقال له: قم، يا أباالحسن! فقد أعطاني ربي هذه الليلة مالم يعطه أحدا من خلقه في أبي و أمي و أبيك عمي، و حدثه بما أوحي الله اليه و خاطبه به، و أخذ بيده و صار الي قبورهم، فدعاهم الي الايمان بالله و به و بآله (عليهم السلام)، و الاقرار بولاية علي بن أبي طالب أميرالمؤمنين عليه السلام و الأوصياء منه، فآمنوا بالله و برسوله و أميرالمؤمنين و الأئمة منه، واحدا بعد واحد، الي يوم القيامة. فقال لهم رسول الله صلي الله عليه و آله: عودوا الي الله ربكم، و الي الجنة، فقد جعلكم الله ملوكها، فعادوا الي قبورهم، فكان والله أميرالمؤمنين عليه السلام يحج عن أبيه و أمه و عن أب رسول الله صلي الله عليه و آله و أمه، حتي مضي و وصي الحسن و الحسين عليهماالسلام بمثل ذلك، و كل امام منا يفعل ذلك الي أن يظهر الله أمره. فقال له المتوكل: قد سمعت هذا الحديث: أن أباطالب في ضحضاح من نار، أفتقدر يا أباالحسن! أن تريني أباطالب بصفته حتي أقول له، و يقول لي؟ قال أبوالحسن عليه السلام: ان الله سيريك أباطالب في منامك الليلة، و تقول له و يقول لك، قال له المتوكل: سيظهر صدق ما تقول، فان كان حقا صدقتك في كل ما تقول، قال له أبوالحسن عليه السلام: ما أقول لك الا حقا، و لا تسمع مني الا صدقا. قال له

المتوكل: أليس في هذه الليلة في منامي؟ قال له: بلي. قال: فلما أقبل الليل، قال المتوكل: أريد أن لا أري أباطالب الليلة في منامي، فأقتل علي بن محمد بادعائه الغيب و كذبه، فماذا أصنع؟ فما لي الا أن أشرب الخمر، و آتي الذكور من الرجال و الحرام من النساء، فلعل أباطالب لا يأتيني، ففعل ذلك كله و بات في جنابات، فرأي أباطالب في النوم فقال له: يا عم! حدثني كيف كان ايمانك بالله و برسوله بعد موتك؟ قال: ما حدثك به ابني علي بن محمد في يوم كذا و كذا؟ فقال: يا عم! تشرحه لي. فقال له أبوطالب: فان لم أشرحه لك تقتل عليا، والله قاتلك، فحدثه، فأصبح، فأخر أبوالحسن عليه السلام ثلاثا لا يطلبه و لا يسأله. فحدثنا أبوالحسن عليه السلام بما رآه المتوكل في منامه و ما فعله من القبائح، لئلا يري أباطالب في نومه، فلما كان بعد ثلاثة [أيام] أحضره، فقال له: يا أباالحسن! قد حل لي دمك، قال له: و لم؟

قال: في ادعائك الغيب، و كذبك علي الله، أليس قلت لي: اني أري أباطالب في منامي [تلك الليلة فأقول له و يقول لي؟ فتطهرت و تصدقت و صليت و عقبت لكي أري أباطالب في منامي]

فأسأله، فلم أره في ليلتي، و عملت هذه الأعمال الصالحة في الليلة الثانية و الثالثة فلم أره، فقد حل لي قتلك وسفك دمك.

فقال له أبوالحسن عليه السلام: يا سبحان الله! ويحك، ما أجرأك علي الله؟ ويحك! سولت [لك] نفسك اللوامة حتي أتيت الذكور من الغلمان و المحرمات من النساء، و شربت الخمر لئلا تري أباطالب في منامك فتقتلني، فأتاك و قال لك و قلت له: و قص

عليه ما كان بينه و بين أبي طالب في منامه، حتي لم يغادر منه حرفا، فأطرق المتوكل [ثم] قال: كلنا بنوهاشم و سحركم يا آل [أبي] طالب! من دوننا عظيم، فنهض [عنه] أبوالحسن عليه السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز 7: 535 ح 98، حلية الأبرار 2: 460، الباب الثامن.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ابوعلي بن راشد

طوسي از محمد بن فرج نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره ابوعلي بن راشد، و عيسي بن جعفر بن عاصم، و ابن بند پرسيدم، در پاسخم نوشت: از ابن راشد - كه رحمت خدا بر او باد - ياد كردي، او سعادتمند زيست، و شهيد از دنيا رفت. و براي ابن بند [1] دعا فرمود. ابن بند را با گرز كشتند، و ابن عاصم را بر روي پل، سيصد تازيانه زدند، و در دجله انداختند.

طوسي رحمه الله با مدرك نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام در سال 232 به علي بن بلال نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان، نزد شما خدا را ستايش مي كنم، و او را بر بخشندگي و منت ديرينش سپاس مي گويم، و بر پيامبرش محمد و آل او - كه صلوات و رحمت خدا بر ايشان باد - درود مي فرستم، من ابوعلي [راشد] را به جاي حسين عبدربه نصب كردم، و او را - كه فضل و ايمان بي نظيرش را مي شناسم - امين خود قرار دادم، و مي دانم كه تو بزرگ ديار خود هستي، دوست داشتم به تو احترام گذارم، و در اين باره نامه

به تو بنويسم، پس از او پيروي كن، و همه حقوق پيش از خود را به او بسپار، و اصحاب مرا نيز بر آن ترغيب كن، و ايشان را در اين باره چنان آگاه كن كه به ياري و كفايتش برخيزند، كه اين رعايت احترام كامل ما، و محبوب پيش ما خواهد بود، و در برابر آن، از جانب خدا اجر و پاداش خواهي داشت، كه خدا به رحمت خود بهترين بخشش و پاداش خود را به هر كه خواهد مي دهد، در پناه خدا باشي اين نامه را با خط خود نوشتم، و بسيار خدا را سپاسگزارم.

و نيز با سند خود از احمد بن محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

نسخه نامه امام هادي عليه السلام كه همراه ابن راشد براي گروهي از اصحاب خود در بغداد و مدائن و اطراف فرستاد اين است: نزد شما خدا را بر اين عافيت و منت ديرينش سپاس مي گويم، و بر پيامبر و آلش بهترين صلوات، و كاملترين رحمت و رافت او را مي فرستم، من ابوعلي بن راشد را به جاي حسين بن عبدربه، و وكلاي پيشينم نصب كردم، او نزد من منزلت او را دارد، او را بر همه آنچه وكلاي پيشينم مأمور بودند گماشتم، تا حق مرا دريافت كند، من او را براي شما پسنديدم، و بر ديگران مقدمش داشتم، زيرا شايستگي آن را دارد.

رحمت خدا بر شما باد! در پرداخت حقوق، [و ارجاع امور،] به او و به من رو آوريد، و در پيروي او براي خود بهانه نتراشيد، از اين حالت درآييد، و به اطاعت خدا شتاب گيريد، و اموال خود را حلال

كنيد، و خونتان را حفظ كنيد، «و در راه نيكي و تقوا به هم ياري رسانيد»، «و تقواي الهي پيشه كنيد، باشد كه مشمول رحمت او شويد»، «و همگي به ريسمان خدا چنگ زنيد»، و «جز به آيين اسلام [ مساوي تسليم در برابر فرمان خدا] از دنيا نرويد». طاعت او طاعت من، و معصيت او معصيت من است، ملازم راه خدا باشيد تا پاداشتان دهد، و از فضل خود بر شما بيفزايد، كه خدا گشايشگر، كريم، بخشنده، و بر بندگان خود مهربان است، ما و شما در پناه خدا. اين نامه را با خط خود و در نامه ديگري آمده است: ايوب بن نوح! من به تو دستور مي دهم كه [به خاطر مسائل امنيتي] از ارتباط بسيار ميان خود و ابوعلي دست برداري، هر كدام، وظيفه و مأموريت ويژه ناحيه خود را انجام دهيد، كه در اين صورت از مراجعه به من بي نياز مي شويد. اباعلي! به تو فرمان مي دهم همين را كه به تو اي ايوب! دستور مي دهم، [ايوب! به تو دستور مي دهم] كه از هيچ يك از اهالي بغداد و مدائن چيزي را كه مي آورند، نپذيري و به عهده نگيري كه براي ايشان از من اجازه بگيري، و به كسي كه خارج از بخش مأموريت تو چيزي نزد تو مي آورد بگو كه آن را نزد مسئول ناحيه مربوطه خود ببرد، و نيز به تو اي ابوعلي! همين دستور را مي دهم، بايد هر يك از شما دستوري را كه داده ام بپذيرد.

قال الطوسي:

روي محمد بن يعقوب رفعه الي محمد بن فرج قال: كتبت اليه [الهادي عليه السلام] أسأله عن أبي علي بن راشد، و عن

عيسي بن جعفر بن عاصم، و عن ابن بند، و كتب الي: ذكرت ابن راشد رحمه الله فانه عاش سعيدا، و مات شهيدا.

و دعا لابن بند و العاصمي [2] ، و ابن بند ضرب بعمود و قتل، و ابن عاصم ضرب بالسياط علي الجسر ثلاثمائة سوط ورمي به في الدجلة [3] .

قال الطوسي: وجدت بخط جبريل بن أحمد، حدثني محمد بن عيسي اليقطيني، قال: كتب عليه السلام الي علي بن بلال في سنة اثنتين و ثلاثين و مائتين: بسم الله الرحمن الرحيم، أحمد الله اليك، و أشكر طوله وعوده، و أصلي علي النبي محمد و آله، صلوات الله و رحمته عليهم، ثم اني أقمت أباعلي [ابن راشد] مقام الحسين بن عبد ربه و ائتمنته علي ذلك بالمعرفة بما عنده، الذي لا يتقدمه أحد، و قد أعلم أنك شيخ ناحيتك، فأحببت افرادك و اكرامك بالكتاب بذلك، فعليك بالطاعة له، و التسليم اليه جميع الحق قبلك، و أن تحض موالي علي ذلك، و تعرفهم من ذلك ما يصير سببا الي عونه و كفايته، فذلك توفير علينا، و محبوب لدينا، و لك به جزاء من الله و أجر، فان الله يعطي من يشاء، أفضل الاعطاء و الجزاء برحمته، و أنت في وديعة الله، و كتبت بخطي، و أحمد الله كثيرا [4] .

و روي أيضا: عن محمد بن مسعود، قال: حدثني محمد بن نصير، قال: حدثني أحمد بن محمد بن عيسي، قال: نسخة الكتاب مع ابن راشد الي جماعة الموالي الذين هم ببغداد، المقيمين بها، و المدائن، و السواد، و ما يليها: أحمد الله اليكم ما أنا عليه من عافيته و حسن عادته، و أصلي علي نبيه و آله أفضل صلواته،

و أكمل رحمته و رأفته، و اني أقمت أباعلي بن راشد مقام علي بن الحسين [5] بن عبد ربه و من كان قبله من وكلائي، و صار في منزلته عندي، و وليته ما كان يتولاه غيره من وكلائي قبلكم، ليقبض حقي، و ارتضيته لكم، و قدمته علي غيره في ذلك، و هو أهله و موضعه. فصيروا رحمكم الله، الي الدفع اليه ذلك و الي، و أن لا تجعلوا له علي أنفسكم علة، فعليكم بالخروج عن ذلك، و التسرع الي طاعة الله و تحليل أموالكم، و الحقن لدمائكم، (و تعاونوا علي البر و التقوي) [6] (و اتقوا الله لعلكم ترحمون) [7] (و اعتصموا بحبل الله جميعا) [8] و (لا تموتن الا و أنتم مسلمون) [9] ، فقد أوجبت في طاعته طاعتي، و الخروج الي عصيانه الخروج الي عصياني، فألزموا الطريق يأجركم الله، و يزيدكم من فضله، فان الله بما عنده واسع كريم، متطول علي عباده رحيم، نحن و أنتم في وديعة الله و حفظه، و كتبته بخطي، والحمد لله كثيرا. وفي كتاب آخر: و أنا آمرك يا أيوب بن نوح! أن تقطع الاكثار بينك و بين أبي علي، و أن يلزم كل واحد منكما ما وكل به، و أمر بالقيام فيه بأمر ناحيته، فانكم اذا انتهيتم الي كل ما أمرتم به استغنيتم بذلك عن معاودتي.

و آمرك يا أباعلي! بمثل ما آمرك به يا أيوب أن لا تقبل من أحد من أهل بغداد و المدائن شيئا يحملونه، و لا تلي لهم استيذانا علي، و مر من أتاك بشي ء من غير أهل ناحيتك أن يصيره الي الموكل بناحيته، و آمرك يا أباعلي! في ذلك بمثل ما أمرت

به أيوب، و ليقبل كل واحد منكما ما أمرته به [10] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابن بند، و ابن عاصم هر دو از اصحاب امام هادي عليه السلام بودند.

[2] العاصمي و ابن عاصم هو عيسي بن جعفر بن عاصم، و هو و ابن بند من اصحاب الامام الهادي عليه السلام.

[3] الغيبة: 351 ح 310؛ اختيار معرفة الرجال 2: 863 ح 1122؛ بحارالأنوار 50: 221 ذ ح 7.

[4] اختيار معرفة الرجال 2: 799 ح 991، بحارالأنوار 50: 221 ح 8.

[5] هو الحسين بن عبد ربه سمي باسم جده.

[6] المائدة: 2.

[7] الحجرات: 10.

[8] آل عمران: 103.

[9] البقرة: 132.

[10] اختيار معرفة الرجال 2: 800 ح 992، عنه بحارالأنوار 50: 223 ح 11، الغيبة: 350 ح 309 مختصرا، عنه بحارالأنوار 50: 220 ح 7، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 217.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ابوعمرو عثمان بن سعيد عمري

و نيز با سند از احمد بن اسحاق قمي نقل مي كند كه گفت:

روزي خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، و عرض كردم: سرورم! من مي روم و مي آيم، و چون مي آيم، هميشه نمي توانم خدمت شما برسم، سخن چه كسي را بپذيريم، و فرمان چه كسي را ببريم؟ فرمود: اين ابوعمرو، كه ثقه امين است، آنچه به شما مي گويد، از من مي گويد، و آنچه به شما مي رساند از من مي رساند.

و چون امام هادي عليه السلام از دنيا رفت، روزي خدمت فرزندش امام حسن عسگري عليه السلام رسيدم، و همان سؤال را كردم، در پاسخ فرمود: اين ابوعمرو، كه ثقه امين است، هم مورد

وثوق امام هادي عليه السلام، هم مورد وثوق من، در زندگي و مرگ ما است، پس آنچه به شما مي گويد از من مي گويد، و آنچه به شما مي رساند از من مي رساند.

ابومحمد هارون از ابوعلي نقل مي كند كه: ابوعباس حميري گفت: ما از اين سخن امام عليه السلام بسيار ياد مي كرديم، و آن را نشانه بزرگي مقام ابوعمرو مي شمرديم.

كليني رحمه الله با سند خود از عبدالله بن جعفر حميري نقل مي كند كه گفت:

من و شيخ ابوعمرو، نزد احمد بن اسحاق بوديم، احمد بن اسحاق به من اشاره كرد كه از ابوعمرو [نايب اول امام عصر عليه السلام]، درباره جانشين امام حسن عسكري عليه السلام بپرسم. به او گفتم: اي اباعمرو! من مي خواهم از شما چيزي بپرسم كه در آن شكي ندارم، زيرا اعتقاد و دين من اين است كه زمين از حجت خدا خالي نمي ماند مگر چهل روز پيش از قيامت، و چون آن روز فرارسد، حجت از زمين برداشته، و راه توبه بسته مي شود، ديگر «كسي كه قبلا ايمان نياورده، يا خيري در ايمان آوردن خود به دست نياورده، ايمان آوردنش سود نمي بخشد»، و ايشان بدترين خلق خداي سبحان اند، و ايشانند كه قيامت عليه آنان بر پا مي شود، ولي من دوست دارم كه يقينم افزوده گردد، ابراهيم عليه السلام از پروردگار خود خواست كه به او نشان دهد چگونه مردگان را زنده مي كند، «گفت: چگونه مردگان را زنده مي كني؟ فرمود: مگر ايمان نداري؟ گفت: چرا، ولي تا دلم آرامش يابد».

ابوعلي احمد بن اسحاق به من خبر داد كه از امام هادي عليه السلام سؤال كردم: با كه معامله كنم؟ يا [احكام دينم را] از كه به دست

آورم؟ و سخن كه را بپذيرم؟ فرمود: عمري مورد اعتماد من است، آنچه از جانب من به تو مي رساند، به راستي از من مي رساند، و آنچه از جانب من مي گويد، به راستي از من مي گويد، از او بشنو، و اطاعت كن كه او مورد وثوق و امين من است.

و نيز ابوعلي به من خبر داد كه از امام حسن عسكري عليه السلام نيز همين سؤال را كردم، فرمود: عمري، و پسرش [محمد بن عثمان، نايب دوم] مورد اعتماد هستند، هر چه از من به تو مي رسانند، به راستي از من مي رسانند، و آنچه به تو مي گويند، به راستي از من مي گويند، از ايشان بشنو، و اطاعت كن، كه ايشان مورد وثوق، و امين اند. اين سخن دو امام عليه السلام درباره شما است. ابوعمرو به سجده افتاد و گريه كرد، سپس گفت: حاجتت را بخواه، گفتم: شما جانشين پس از امام عسكري عليه السلام را ديده اي،؟ گفت: آري به خدا! و با دست اشاره كرد و گفت: گردن [و شانه] او اين چنين [زيبا و قوي] بود گفتم: يك سؤال ديگر مانده است، گفت: بگو، گفتم: نامش چيست؟ گفت: شما حرام است كه نام او را بپرسيد، و من اين را از پيش خود نمي گويم، زيرا بر من روا نيست كه چيزي را حلال يا حرام كنم، بلكه اين سخن خود آن حضرت عليه السلام است، زيرا مطلب نزد سلطان [معتمد عباسي] چنين وانمود شده كه امام حسن عسكري عليه السلام وفات نموده، و فرزندي از خود به جا نگذاشته، و ميراثش را تقسيم كرده است، و كسي كه حق نداشته [جعفر كذاب]، آن را برده و خورده است و

عيالش در به در شده اند، و كسي جرات ندارد با ايشان آشنا شود، و يا چيزي به آنان برساند، [آري] اگر نامش در زبان ها بيفتد تعقيبش مي كنند، از خدا بترسيد، و از اين موضوع دست برداريد.

كليني رحمه الله مي گويد: شيخي از اصحاب ما [شيعيان] كه نامش را از ياد برده ام، به من گفت: اباعمرو از احمد بن اسحاق همين سئوال را كرد، و او هم همين جواب را داد.

و قال أيضا:

أخبرني جماعة، عن أبي محمد هارون بن موسي، عن أبي علي محمد بن همام الأسكافي، قال: حدثنا عبدالله بن جعفر الحميري، قال: حدثنا أحمد بن اسحاق بن سعد القمي، قال:

دخلت علي أبي الحسن علي بن محمد عليهم السلام في يوم من الأيام فقلت: يا سيدي! أنا أغيب و أشهد، و لا يتهيأ لي الوصول اليك، اذا شهدت في كل وقت، فقول من نقبل، و أمر من نمتثل؟ فقال عليه السلام لي: هذا أبوعمرو، الثقة الأمين، ما قاله لكم فعني يقوله، و ما أداه اليكم فعني يؤديه، فلما مضي أبوالحسن عليه السلام وصلت الي أبي محمد ابنه الحسن العسكري عليه السلام ذات يوم، فقلت له عليه السلام: مثل قولي لأبيه، فقال لي: هذا أبوعمرو، الثقة الأمين، ثقة الماضي، وثقتي في المحيا و الممات، فما قاله لكم فعني يقوله، و ما أدي اليكم فعني يؤديه. قال أبومحمد هارون: قال أبوعلي: قال أبوالعباس الحميري: فكنا كثيرا ما نتذاكر هذا القول، و نتواصف جلالة محل أبي عمرو [1] .

روي الكليني: عن محمد بن عبدالله و محمد بن يحيي جميعا، عن عبدالله بن جعفر الحميري قال: اجتمعت أنا و الشيخ أبوعمرو رحمه الله عند أحمد بن اسحاق، فغمزني أحمد بن اسحاق أن أسأله عن

الخلف، فقلت له: يا أباعمرو! اني أريد أن أسألك عن شي ء، و ما أنا بشاك فيما أريد أن أسألك عنه، فان اعتقادي و ديني أن الأرض لا تخلو من حجة الا اذا كان قبل يوم القيامة بأربعين يوما، فاذا كان ذلك رفعت الحجة، و أغلق باب التوبة، فلم يك (ينفع نفسا ايمانها لم تكن آمنت من قبل أو كسبت في ايمانها خيرا) [2] فأولئك أشرار من خلق الله عزوجل، و هم الذين تقوم عليهم القيامة، و لكني أحببت أن أزداد يقينا، و ان ابراهيم عليه السلام سأل ربه عزوجل أن يريه كيف يحيي الموتي، قال: (كيف تحي الموتي قال أولم تؤمن قال بلي و لكن ليطمئن قلبي) [3] . و قد أخبرني أبوعلي أحمد بن اسحاق، عن أبي الحسن عليه السلام قال: سألته و قلت: من أعامل، أو عمن آخذ، و قول من أقبل؟

فقال له: العمري ثقتي، فما أدي اليك عني فعني يؤدي، و ما قال لك عني فعني يقول، فاسمع له و أطع، فانه الثقة المأمون. و أخبرني أبوعلي أنه سأل أبامحمد عليه السلام عن مثل ذلك، فقال له: العمري و ابنه ثقتان فما أديا اليك عني فعني يؤديان و ما قالا لك فعني يقولان، فاسمع لهما و أطعمها فانهما الثقتان المأمونان، فهذا قول امامين قد مضيا فيك. قال: فخر أبوعمرو ساجدا و بكي ثم قال: سل حاجتك فقلت له: أنت رأيت الخلف من بعد أبي محمد عليه السلام؟ فقال: اي والله و رقبته مثل ذا - و أو مأبيده - فقلت له: فبقيت واحدة فقال لي: هات، قلت: فالاسم؟ قال: محرم عليكم أن تسألوا عن ذلك، و لا أقول هذا من عندي، فليس لي أن أحلل و لا

أحرم، و لكن عنه عليه السلام، فان الأمر عند السلطان، أن أبامحمد مضي و لم يخلف ولدا و قسم ميراثه و أخذه من لا حق له فيه و هو ذا، عياله يجولون ليس أحد يجسر أن يتعرف اليهم أو ينيلهم شيئا، و اذا وقع الاسم وقع الطلب، فاتقوا الله و أمسكوا عن ذلك. ثم قال الكليني رحمه الله: و حدثني شيخ من أصحابنا - ذهب عني اسمه - أن أباعمرو سأل عن أحمد بن اسحاق عن مثل هذا فأجاب بمثل هذا [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة: 354 ح 315، اعلام الوري 2: 219 بتفاوت، بحارالأنوار 51: 344.

[2] الانعام: 158.

[3] البقرة: 260.

[4] الكافي 1: 329 ح 1، بحارالأنوار 51: 346 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ابوهاشم جعفري

صدوق رحمه الله با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

مدتي، بسيار تنگدست شدم، خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، اجازه داد و نشستم، فرمود: اباهاشم! شكر كداميك از نعمت هاي خداي سبحان را مي خواهي بجا آوري؟ سر به زير افكندم، و ندانستم چه بگويم، خود آغاز به سخن كرد و فرمود: ايمان را روزيت كرد، و با آن بدنت را بر آتش حرام كرد، و عافيت را روزيت كرد تا بر طاعت ياريت رساند، و قناعت را روزيت كرد تا آبرويت را حفظ كند، اباهاشم! به اين سخنان آغاز كردم، زيرا گمان بردم مي خواهي از كسي كه اين همه نعمت به تو داده شكوه كني، دستور دادم كه صد دينار به تو بدهند، آن را بگير.

قال الصدوق:

حدثنا الحسين بن أحمد بن ادريس رضي الله عنه قال: حدثنا أبي، عن محمد بن أحمد العلوي، قال: حدثني أحمد بن القاسم، عن أبي هاشم الجعفري قال: أصابتني ضيقة شديدة، فصرت الي أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام فأذن لي، فلما جلست قال:

يا أباهاشم! أي نعم الله عزوجل عليك تريد أن تؤدي شكرها؟ قال أبوهاشم: فوجمت [1] ، فلم أدر ما أقول له. فابتدأ عليه السلام فقال: رزقك الايمان فحرم به بدنك علي النار، و رزقك العافية فأعانتك علي الطاعة، و رزقك القنوع فصانك عن التبذل، يا أباهاشم! انما ابتدأتك بهذا لأني ظننت أنك تريد أن تشكو الي من فعل بك هذا، و قد أمرت لك بمائة دينار فخذها [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وجم: اطرق وسكت عن الكلام، هامش الامالي.

[2] الأمالي: 497 ح 682، من لا يحضره الفقيه 4: 401 ح 5863، مرسلا بحارالأنوار 50: 129 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

احمد بن حماد

طوسي رحمه الله با سند خود از حسن بن حسين نقل مي كند كه گفت:

احمد بن حماد مال بسياري را از من [براي خود] روا شمرد، به امام هادي عليه السلام نامه اي نوشتم، و از او شكايت كردم، در پاسخم نوشت: او را از خدا بترسان. انجام دادم و سودي نبخشيد، نامه ديگري به امام عليه السلام نوشتم، و خبر دادم كه دستور شما را عمل كردم و نتيجه نگرفتم، در پاسخم نوشت: وقتي ترس خدا در او اثر نگذارد چگونه او را از خود بترسانيم؟

روي الطوسي:

عن علي بن محمد القتيبي، عن

الزفري بكر بن زفر الفارسي، عن الحسن بن الحسين، أنه قال: استحل أحمد بن حماد مني مالا له خطر، فكتبت رقعة الي أبي الحسن عليه السلام و شكوت فيها أحمد بن حماد، فوقع فيها: خوفه بالله، ففعلت و لم ينفع، فعاودته برقعة أخري، أعلمته أني قد فعلت ما أمرتني به فلم أنتفع، فوقع: اذا لم يحل فيه التخويف بالله فكيف تخوفه بأنفسنا؟ [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال 2: 834 ح 1059.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ايوب بن نوح

و نيز مي گويد: عمرو بن سعيد مدائني كه فطحي بود كه گفت: در صريا نزد امام هادي عليه السلام بودم كه ايوب بن نوح داخل شد، و رو به روي حضرت عليه السلام ايستاد، حضرت عليه السلام دستوري به او داد، و او رفت، امام هادي عليه السلام به من رو كرد و فرمود: عمرو! اگر مي خواهي يكي از بهشتيان را ببيني، به اين مرد بنگر.

و قال أيضا:

ذكر عمرو بن سعيد المدائني، و كان فطحيا قال: كنت عند أبي الحسن العسكري عليه السلام بصريا اذ دخل أيوب بن نوح، و وقف قدامه فأمره بشي ء، ثم انصرف و التفت الي أبوالحسن عليه السلام و قال: يا عمرو! ان أحببت أن تنظر الي رجل من أهل الجنة، فانظر الي هذا [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة: 349 ح 307، بحارالأنوار 50: 220 ح 7، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 331 ح 200.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اكرام فقيه

امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: يكي از فقهاي شيعه كه با يك نفر ناصبي، بحث، و با دليل و برهان او را خاموش، و رسوا كرده بود نزد امام هادي عليه السلام آمد، در صدر مجلس امام عليه السلام، بالش بزرگي نهاده بودند كه امام عليه السلام كنار آن نشسته، و در خدمتش بسياري از علويون و بني هاشم حضور داشتند، امام عليه السلام پيوسته او را بلند كرد تا [در صدر مجلس] بر آن بالش نشاند، و بر او اقبال [و احترام فراوان] كرد، اين رفتار امام عليه السلام بر بزرگان مجلس سخت آمد، علويون حرمت امام عليه السلام را نگهداشتند

و چيزي نگفتند، ولي بزرگ هاشميون گفت: اي فرزند رسول خدا! آيا اين چنين يك فرد عادي را بر بزرگان بني هاشم از فرزندان ابوطالب و عباس بن عبدالمطلب، مقدم مي داري؟!امام عليه السلام فرمود: مبادا از كساني باشيد كه خداي سبحان درباره ايشان مي فرمايد: «آيا نديدي كساني را كه بهره اي از كتاب [آسماني] داشتند، به سوي كتاب الهي دعوت شدند تا در ميان آن ها داوري كند، سپس گروهي از آنان به حال اعراض، روي برمي تابند؟». آيا به داوري كتاب خداي سبحان رضا مي دهيد؟ عرض كردند: آري، فرمود: آيا خداي سبحان نمي فرمايد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، چون به شما گفته شود: در مجالس جاي باز كنيد، پس جاي باز كنيد، تا خداي براي شما گشايش حاصل كند، و چون گفته شود: برخيزيد، پس برخيزيد، تا خدا رتبه كساني از شما را كه ايمان آورده، و كساني را كه علم دارند بر حسب درجات بلند گرداند»، پس خدا نمي پسندد مگر آن كه عالم مؤمن، بر مؤمن غير عالم، برتري يابد، چنانكه نمي پسندد مگر آن كه مؤمن، بر كسي كه مؤمن نيست، مقدم شود، به من بگوييد: آيا خدا مي فرمايد: رتبه عالمان را بر حسب درجات بالا مي برد؟ يا رتبه كساني را كه [فقط] شرافت نسبي [و فاميلي] دارند؟! آيا خدا نمي فرمايد: «بگو [اي پيامبر!]، آيا كساني كه مي دانند، و كساني كه نمي دانند يكسانند؟»، پس چرا از احترام من به اين فقيه كه خدا والامقامش كرده ناراحتيد؟ همانا شكست دادن اين مؤمن، آن مرد ناصبي را با [براهين و] حجج الهي كه خدا به او آموخته، از هر شرافت نسبي برايش بهتر است.

عباس گفت: اي فرزند رسول

خدا صلي الله عليه و آله! تو كسي را كه همچون ما [شرافت] نسبي ندارد، بر ما فضيلت مي دهي، با اين كه از صدر اسلام تاكنون كسي كه شرافت نسبي بيشتري دارد، مقدم مي شده است؟

امام عليه السلام فرمود: سبحان الله! آيا عباس [بن عبدالمطلب] با ابوبكر بيعت نكرد، با اينكه او تيمي بود و عباس هاشمي؟ آيا عبدالله بن عباس به عمر بن خطاب خدمت نمي كرد، با اين كه او هاشمي و [قهرا] ابوالخلفا بوده، و عمر عدوي؟

چرا عمر كساني را كه دور از قريش اند در شورا آورد، ولي عباس را نياورد؟ اگر مقدم داشتن ما غير هاشمي را بر هاشمي، كار نادرستي است، پس بيعت عباس با ابوبكر، و خدمت پس از بيعت عبدالله بن عباس به عمر را نيز نادرست بدانيد، و اگر آن ها درست است، پس اين نيز درست است. عباسي هاشمي، ديگر خاموش شد و چيزي نگفت.

عنه عليه السلام أيضا:

[قال:] و اتصل بأبي الحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام أن رجلا من فقهاء شيعته كلم بعض النصاب، فأفحمه بحجته حتي أبان عن فضيحته، فدخل علي علي بن محمد عليهماالسلام و في صدر مجلسه دست عظيم منصوب [1] ، و هو قاعد خارج الدست، و بحضرته خلق [كثير] من العلويين و بني هاشم، فما زال يرفعه حتي أجلسه في ذلك الدست، و أقبل عليه فاشتد ذلك علي أولئك الأشراف، فأما العلوية فأجلوه عن العتاب، و أما الهاشميون فقال له شيخهم: يا ابن رسول الله! هكذا تؤثر عاميا علي سادات بني هاشم من الطالبيين و العباسيين؟

فقال عليه السلام: اياكم! و أن تكونوا من الذين قال الله تعالي فيهم: (ألم تر الي

الذين أوتوا نصيبا من الكتاب يدعون الي كتاب الله ليحكم بينهم ثم يتولي فريق منهم و هم معرضون) [2] ، أترضون بكتاب الله عزوجل حكما؟ قالوا بلي، قال: أليس الله تعالي يقول: (يا أيها الذين آمنوا اذا قيل لكم تفسحوا في المجالس فافسحوا يفسح الله لكم و اذا قيل انشزوا فانشزوا يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين أوتوا العلم درجات) [3] ، فلم يرض للعالم المؤمن الا أن يرفع علي المؤمن غير العالم، كما لم يرض للمؤمن الا أن يرفع علي من ليس بمؤمن، أخبروني عنه، أ

قال يرفع الله الذين أوتوا العلم درجات؟ أو قال: يرفع الله الذين أتوا شرف النسب درجات؟ أو ليس قال الله: (قل هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون) [4] ، فكيف تنكرون رفعي لهذا لما رفعه الله ان كسر هذا لفلان الناصب بحجج الله التي علمه اياها لأفضل له من كل شرف في النسب. فقال العباسي: يا ابن رسول الله! قد شرفت علينا من هو ذو نسب يقصر بنا، و من ليس له نسب كنسبنا، و ما زال منذ أول الاسلام يقدم الأفضل في الشرف علي من دونه. فقال عليه السلام: سبحان الله! أليس العباس بايع لأبي بكر، و هو تيمي و العباس هاشمي، أو ليس عبدالله بن العباس كان يخدم عمر بن الخطاب، و هو هاشمي و أبوالخلفاء و عمر عدوي؟ و ما بال عمر أدخل البعداء من قريش في الشوري، و لم يدخل العباس، فان كان رفعنا لمن ليس بهاشمي علي هاشمي منكرا، فأنكروا علي العباس بيعته لأبي بكر، و علي عبدالله بن العباس خدمته لعمر بعد بيعته له، فان كان ذلك جائزا فهذا جائز.

فكأنما ألقم

هذا الهاشمي حجرا [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدست: الوسادة. المنجند: 214، (دست).

[2] آل عمران: 23.

[3] المجادلة: 11.

[4] الزمر: 9.

[5] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 351 ح 238، الاحتجاج 2: 500 ح 332، بحارالأنوار 2: 13 ح 25.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اذكار امام علي پس از وضو

و نيز با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

قنبر غلام اميرمؤمنان عليه السلام چون به حجاج بن يوسف درآمد، حجاج از او پرسيد: در خدمت علي عليه السلام چه مي كردي؟ قنبر گفت: آب وضو برايش فراهم مي ساختم، حجاج گفت: پس از وضو چه مي گفت؟ قنبر گفت: اين آيه شريفه را مي خواند: «پس چون آنچه را كه بدان پند داده شده بودند فراموش كردند، درهاي هر چيزي [از نعمت ها] را بر آنان گشوديم، تا هنگامي كه به آنچه داده شده بودند شاد گرديدند، ناگهان [گريبان] آنان را گرفتيم، و يكباره نوميد شدند، پس ريشه آن گروهي كه ستم كردند بركنده شد، و ستايش براي خداوند، پروردگار جهانيان است.»

حجاج گفت: گمان دارم، اين آيه را به ما تأويل مي كرد. قنبر گفت: آري. حجاج گفت: چه مي كني چون گردنت را بزنم؟ قنبر گفت: در اين صورت من خوشبخت، و تو بدبخت خواهي شد. پس دستور داد تا گردنش را زدند.

و قال أيضا:

حدثني محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن قيس القومسي، قال: حدثني أحكم بن يسار، عن أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام: أن قنبرا مولي أميرالمؤمنين عليه السلام دخل علي الحجاج بن يوسف، فقال له: ما الذي كنت

تلي من علي بن أبي طالب؟

فقال: كنت أوضئه، فقال له: ما كان يقول اذا فرغ من وضوءه؟

فقال: كان يتلو هذه الآية: (فلما نسوا ما ذكروا به فتحنا عليهم أبواب كل شي ء حتي اذا فرحوا بما أوتوا أخذناهم بغتة فاذا هم مبلسون - فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمد لله رب العالمين) [1] ، فقال الحجاج: أظنه كان يتأولها علينا، قال: نعم. فقال: ما أنت صانع اذا ضربت علاوتك؟ قال: اذا أسعد و تشقي، فأمر به [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأنعام: 44 - 45.

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 289 ح 130، تفسير العياشي 1: 359 ح 22، بحارالأنوار 42: 135 ح 16.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اوقات نماز

طوسي با سند خود از علي بن ريان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: ديوارهاي [بلند] خانه كسي نمي گذارد كه او سرخي مغرب را ببيند تا بشناسد كه چه زماني سرخي شفق از بين مي رود، و وقت نماز عشاء مي رسد، او چه كند؟ و چه زماني نماز عشاء را بخواند؟ امام عليه السلام در پاسخم نوشت: چون چنين بود، نماز مغرب را هنگام نمايان شدن ستاره ها بخواند، و نماز عشا را وقتي بخواند كه ستارگان [، از فراواني،] درهم آميزند، و سفيدي مغرب نمودار گردد.

روي الطوسي:

عن سهل بن زياد، عن علي بن الريان قال: كتبت اليه: الرجل يكون في الدار تمنعه حيطانها النظر الي حمرة المغرب، و معرفة مغيب الشفق، و وقت صلاة العشاء الآخرة، متي يصليها و كيف يصنع؟

فوقع عليه السلام: يصليها

اذا كان علي هذه الصفة عند قصر النجوم، و العشاء عند اشتباكها و بياض مغيب الشمس [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 261 ح 75، بحارالأنوار 83: 67 ح 38.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اجاره

صدوق مي گويد: محمد بن عيسي به امام هادي عليه السلام نوشت:

شخصي، پسر خود را به كسي سپرده، تا در برابر مزد معيني، يكسال براي او خياطي كند، سپس شخصي ديگري آمده مي گويد: فرزند خود را تا يكسال، به مزد بيشتر از او به من بسپار، آيا پدر، خيار [فسخ] دارد، و مي تواند اجاره اول را فسخ كند يا نه؟ امام عليه السلام با خط خود نوشت: تا بيماري يا ضعفي به فرزندش عارض نشده بايد به قرارداد اول عمل كند.

كليني با سند خو از ابراهيم همداني نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: زني زمين زراعتي خود را تا ده سال اجاره داده با اين شرط كه در پايان هر سال، مال الاجاره [همان سال] پرداخت شد نه پيش از آن، و آن زن قبل از سه سال يا بعد از آن مي ميرد، آيا بر ورثه او واجب است كه تا پايان وقت به قرارداد اجاره عمل كنند، يا با مرگ زن اجاره باطل مي شود؟ امام در پاسخ نوشت: اگر اجاره، وقت معيني دارد كه [هنوز] به پايان آن نرسيده، و زن مرد، [اجاره باطل نيست، و] همان مال الاجاره به ورثه او مي رسد، و اگر به پايان آن نرسد، و به يك

سوم، يا نصف، يا مقداري از آن برسد [، و با رضايت طرفين اجاره فسخ شود]، مال الاجاره همان مقدار از وقت را به ورثه او مي دهند.

كليني با سند خود از احمد بن اسحاق رازي نقل مي كند كه گفت:

مردي به امام هادي عليه السلام نوشت: شخصي يك زمين زراعتي را از كسي اجاره مي كند، اجاره دهنده در حضور مستأجر همان زمين را مي فروشد، و مستأجر با اينكه شاهد و حاضر بوده چيزي نمي گويد، خريدار زمين مي ميرد، و ورثه دارد، آيا اين زمين به اموال ارثي او برمي گردد، يا در دست مستأجر مي ماند تا زمان اجاره اش سرآيد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: مي ماند تا اجاره اش سرآيد.

قال الصدوق:

كتب محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني الي أبي الحسن علي بن محمد العسكري عليهم السلام في رجل دفع ابنه الي رجل و سلمه منه سنة بأجرة معلومة ليخيط له، ثم جاء رجل آخر، فقال له: سلم ابنك مني سنة بزيادة، هل له الخيار في ذلك، و هل يجوز له أن يفسخ ما وافق عليه الأول، أم لا؟ فكتب عليه السلام بخطه: يجب عليه الوفاء للأول ما لم يعرض لابنه مرض، أو ضعف [1] .

روي الكليني: عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد و أحمد بن محمد، عن علي بن مهزيار، عن ابراهيم بن محمد الهمداني و محمد بن جعفر الرزاز، عن محمد بن عيسي، عن ابراهيم الهمداني، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام و سألته عن امرأة آجرت ضيعتها عشر سنين علي أن تعطي الأجرة في كل سنة عند انقضائها لا يقدم لها شي ء من الأجرة مالم يمض الوقت، فماتت قبل ثلاث سنين أو بعدها، هل يجب علي

ورثتها انفاذ الاجارة الي الوقت، أم تكون الاجارة منتقضة بموت المرأة؟ فكتب عليه السلام: ان كان لها وقت مسمي لم يبلغ، فماتت فلورثتها تلك الاجارة، فان لم تبلغ ذلك الوقت و بلغت ثلثه أو نصفه أو شيئا منه فيعطي ورثتها بقدر ما بلغت من ذلك الوقت ان شاء الله [2] .

و روي أيضا: عن سهل بن زياد، عن أحمد بن اسحاق الرازي، قال: كتب رجل الي أبي الحسن الثالث عليه السلام رجل استأجر ضيعة من رجل فباع المؤاجر تلك الضيعة التي آجرها بحضرة المستأجر، و لم ينكر المستأجر البيع، و كان حاضرا له شاهدا عليه، فمات المشتري و له ورثة، أيرجع ذلك في الميراث، أو يبقي في يد المستأجر الي أن تنقضي اجارته؟

فكتب عليه السلام: الي أن تنقضي اجارته [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 3: 173 ح 3654، وسائل الشيعة 254 باب 15 ح 1.

[2] الكافي 5: 270 ح 2، تهذيب الأحكام 7: 207 ح 58 باختلاف في السند، وسائل الشيعة 13: 268 ح 1.

[3] الكافي 5: 271 ح 3، من لا يحضره الفقيه 3: 252 ح 3914، مع اختلاف في السند، تهذيب الأحكام 7: 207 ح 56، مع اختلاف في السند، وسائل الشيعة 13: 268 ح 5، و 266 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

اندرزهاي امام

حراني مي گويد: امام هادي عليه السلام به يكي از دوستانش فرمود:

فلاني را توبيخ كن و بگو: هرگاه خدا براي بنده اي خير خواهد، چون توبيخش كنند بپذيرد.

و نيز نقل مي كند كه امام هادي عليه السلام فرمود:

خدا

سرزمين هايي دارد كه دوست دارد در آنجاها خوانده شود، تا هر كه بخواندش اجابت فرمايد، حرم امام حسين عليه السلام از آن جمله است.

و نيز نقل مي كند كه امام هادي عليه السلام فرمود:

هر كه از خدا حساب برد، از او حساب برند و هر كه اطاعت خدا كند، از او اطاعت كنند، و هر كه خالق را اطاعت كند از خشم مخلوق نهراسد، و هر كه آفريدگار را به خشم آرد باور كند كه خشم خلق بر او فروآيد.

و نيز نقل مي كند كه امام هادي عليه السلام فرمود:

هر كه از مكر و مؤاخذه دردناك خدا ايمن شود، تكبر كند تا قضا و فرمان نافذ خدا بر سرش فرود آيد، و هر كه از جانب پروردگارش دليلي روشن دارد، مصائب دنيا آسانش باشد هر چند [با] قيچي و اره [تكه تكه] شود.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

شكرگزار، سعادت شكرش از سعادت نعمتي كه موجب شكر شده بيشتر است، زيرا نعمت ها بهره فناپذير دنيا هستند، و شكر هم نعمت است، وهم پاداش ماندگار.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

خدا دنيا را جاي گرفتاري قرار داده، و آخرت را سراي پاداش، گرفتاري دنيا را سبب پاداش آخرت قرار داده، و ثواب آخرت را عوض گرفتاري دنيا.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

ظالم خردمند ممكن است با عقل خود ظلم خود را مستور دارد، ولي حق به جانب نابخرد، ممكن است با ناداني خود نور حقش را خاموش كند.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

آنكه محبت و انديشه خود را برايت همت كند، پيرويش را همت كن.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

هر كه خود را سبك شمارد از شرش ايمن مباش.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

دنيا بازاري است، جمعي در آن سود برند، و گروهي زيان بينند.

ديلمي مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

هر كه از خود راضي باشد، ناراضيان او فراوان خواهند بود.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

مقدرات، آنچه را كه به ذهنت خطور نكرده به تو نشان مي دهد.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

هر كه با چيزي [و خواسته اي] بيايد، با سپري شدن آن، مي رود.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

سوار اسب چموش، اسير خود است، و نادان، اسير زبان خود است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

مردم در دنيا با مال خود ارزيابي مي شوند، و در آخرت با عمل خود.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

جدال، صميميت كهن را تباه مي سازد، و پيمان محكم را مي گسلد، و كمترين اثر آن ستيزگري است، و ستيزگري مهمترين عامل جدايي است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

سرزنش كردن كليد بگو مگو [و جدال] است، و ملامت كردن بهتر از كينه [به دل گرفتن] است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

مصيبت براي صبر كننده، يكي است، و براي بيتابي كننده دو تا.

و از يحيي بن عبدالحميد نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به مردي كه در خدمت حضرت عليه السلام، از فرزند خود بدگويي مي كرد، فرمود:

نافرماني فرزند، فرزند مردگي كسي است كه فرزندش نمرده است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

هذيان گويي، شوخي نابخردان، و كار نيك نادانان است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام در يكي از مواعظ خود - به انگيزه ترغيب بر

شب زنده داري و روزه داري - فرمود:

شب زنده داري، خواب را لذيذتر مي كند، و گرسنگي به گوارايي طعام مي افزايد.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

ياد بياور زماني را كه در جلو خانواده خود [، بر بستر احتضار]، افتاده اي، نه طبيبي مي تواند درمانت كند، و نه دوستي مي تواند سودت بخشد.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

حسرت هاي كوتاهي كردن ها را ياد بياور، تا آيين دور انديشي را بكارگيري.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

خشم گرفتن بر آزاده ها ناتواني است، و بر برده ها پستي.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

سخنان حكمت آميز، در خوي هاي تباه شده [، و زمينه از دست داده] سودي نمي بخشد.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

نيك تر از نيك، انجام دهنده كار نيك است، و زيباتر از زيبايي، گوينده [سخن] زيبا است، و بهتر از دانش، دارنده دانش است، و بدتر از بدي، انجام دهنده [كار] بد است، هراس انگيزتر از هراس، سوار بر هراس [، و انجام دهنده آن] است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

مبادا حسد بورزي، زيرا حسد [آثار رنج آور] خود را در تو آشكار مي سازد، و در دشمنت اثري نمي كند.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام در پاسخ سخني كه ميان او و متوكل رد و بدل شد مي فرمود:

از كسي كه دلت به او كدورت دارد، صفا مطلب، و از كسي كه به او خيانت كرده اي [، و پيمانش شكسته اي]، وفا داري مخواه، و از كسي كه سوء ظنت را به او متوجه كرده اي، خير خواهي مجوي، زيرا [حال و هواي] قلب ديگري نسبت به تو، همچون [حال و هواي] قلب تو نسبت

به اوست.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

ديدار نعمت ها را با نيك نگهداري آن ها بجوييد، و فزوني نعمت ها را با شكر بر آن ها به دست آوريد، و بدانيد كه آنچه به نفس بدهند، بيشتر مي پذيرد، و آنچه از آن بازش دارند بيشتر باز مي ماند.

امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: امام هادي عليه السلام فرمود:

اگر مردم در دره ها، و كوه ها [از پي مقاصد خود] راه پيمايند، من راه كسي را مي پيمايم كه خالص و پاك، خداي يگانه را مي پرستد.

مجلسي مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

حسد، نابود كننده كارهاي نيك، و خودبرتر بيني، جلب كننده خشم مردم، و خودپسندي، باز دارنده از طلب علم، و وادار كننده به تحقير ديگران است، و ناداني و بخل نكوهيده ترين اخلاق است، و طمع، خوي بدي است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

ثروتمندي، كم آرزويي تو، و راضي بودن به اندازه كفاف است، و فقيري، سيري ناپذيري نفس، و نا اميدي بسيار است.

و مي گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

نافرماني [پدر و مادر]، از پي نداري مي رود، و به خواري مي رسد.

و از «الدرة الباهرة» نقل مي كند كه: امام هادي عليه السلام به كسي كه بيش از حد، او را مي ستود فرمود:

به كار خود بپرداز، كه تملق بسيار، شك و بدگمانيم را برمي انگيزد، و چون از جانب برادر ايماني خود مورد وثوق قرار گرفتي، از تملق گويي او، به حسن نيت او رو كن.

حراني مي گويد: حسن بن مسعود گفت: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، آن روز انگشتم ضربه ديده بود، با سواري تصادف كرده بودم، و به دوشم آسيب رسانده بود، در جنجال و ازدحامي وارد شده بودم، و

برخي لباس هايم را پاره كرده بودند، گفتم: خدا شر تو روز را از سر من كوتاه كند، چه روز شومي هستي! امام عليه السلام فرمود: حسن! تو و اين سخن! با اينكه با ما رفت و آمد داري؟ گناه خود را به گردن بي گناهي مي افكني؟!

حسن مي گويد: [با شنيدن اين سخن] عقل به سرم باز گشت، و فهميدم اشتباه كرده ام، عرض كردم: سرورم! استغفرالله. امام عليه السلام فرمود: حسن! گناه روزها چيست كه شما چون به كيفر اعمال خود مي رسيد به آن ها دشنام مي دهيد؟ عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! من براي هميشه استغفار مي كنم، و اين توبه من است. امام عليه السلام فرمود:

سوگند به خدا! [اين ناسزاگويي ها] سودتان نبخشد، و خدا بر مذمت بي گناهان كيفرتان دهد، حسن! آيا نمي داني كه ثواب و عقاب، و مكافات عمل در دنيا و آخرت به دست خداست؟ عرض كردم: چرا، سرورم! فرمود: ديگر تكرار مكن، و براي روزها نقشي در حكم خدا قائل مشو. عرض كردم: آري، سرورم!

قال الحراني:

قال عليه السلام لبعض مواليه: عاتب فلانا، و قل له ان الله اذا أراد بعبد خيرا اذا عوقب [عوتب] قبل [1] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: ان لله بقاعا يحب أن يدعي فيها، فيستجيب لمن دعاه، و الحير [2] منها [3] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: من اتقي الله يتقي، و من أطاع الله يطاع، و من أطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين، و من أسخط الخالق فلييقن أن يحل به سخط المخلوقين [4] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: من أمن مكر الله و أليم أخذه، تكبر حتي يحل به قضاؤه، و نافذ أمره، و

من كان علي بينة من ربه، هانت عليه مصائب الدنيا، و لو قرض و نشر [5] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الشاكر أسعد بالشكر منه بالنعمة التي أوجبت الشكر، لأن النعم متاع، و الشكر نعم و عقبي [6] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: ان الله جعل الدنيا دار بلوي و الآخرة دار عقبي، و جعل بلوي الدنيا لثواب الآخرة سببا، و ثواب الآخرة من بلوي الدنيا عوضا [7] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: ان الظالم الحالم يكاد أن يعفي علي ظلمه بحلمه، و ان المحق السفيه يكاد أن يطفي نور حقه بسفهه [8] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: من جمع لك وده و رأيه، فاجمع له طاعتك [9] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره [10] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون [11] .

قال الديلمي:

قال عليه السلام: من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه [12] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: المقادير تريك ما لم يخطر ببالك [13] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: من أقبل مع أمر ولي مع انقضائه [14] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: راكب الحرون [15] أسير نفسه، و الجاهل أسير لسانه [16] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الناس في الدنيا بالأموال، و في الآخرة بالأعمال [17] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: المراء يفسد الصداقة القديمة، و يحلل العقدة الوثيقة، و أقل ما فيه أن تكون فيه المغالبة، و المغالبة أس أسباب القطيعة [18] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: العتاب مفتاح المقال، و العتاب خير من الحقد [19] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: المصيبة للصابر واحدة، و للجازع اثنتان [20] .

و قال أيضا: قال يحيي بن عبدالحميد: سمعت أباالحسن عليه السلام يقول لرجل ذم اليه ولدا له، فقال: العقوق ثكل من لم يثكل [21] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الهزل فكاهة السفهاء، و صناعة الجهال [22] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام في بعض مواعظه: السهر ألذ للمنام، و الجوع يزيد في طيب الطعام يريد به الحث علي قيام الليل و صيام النهار [23] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: اذكر مصرعك بين يدي أهلك، و لا طبيب يمنعك، و لا حبيب ينفعك [24] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: اذكر حسرات التفريط تأخذ بقديم الحزم [25] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الغضب علي من لا تملك عجز، و علي من تملك لؤم [26] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: الحكمة لا تنجع في الطباع الفاسدة [27] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: خير من الخير فاعله، و أجمل من الجميل قائله، و أرجح من العلم حامله، و شر من السوء جالبه، و أهول من الهول راكبه [28] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: اياك والحسد، فانه يبين فيك، و لا يعمل في عدوك [29] .

و قال أيضا:

و قال للمتوكل، جواب كلام دار بينهما: لا تطلب الصفاء ممن كدرت عليه، و لا الوفاء ممن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء ظنك اليه، فانما قلب غيرك لك كقلبك له [30] .

و قال أيضا:

و قال

عليه السلام: القوا النعم بحسن مجاورتها، و التمسوا الزيادة فيها بالشكر عليها، و اعلموا أن النفس أقبل شي ء لما أعطيت، و أمنع شي ء لما منعت [31] .

و عن الامام العسكري عليه السلام:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: لو سلك الناس واديا و شعبا لسلكت وادي رجل عبدالله وحده خالصا مخلصا [32] .

قال المجلسي:

قال أبوالحسن الثالث عليه السلام: الحسد ما حق الحسنات، و الزهو جالب المقت، و العجب صارف عن طلب العلم، داع الي الغمط، و الجهل و البخل أذم الأخلاق، و الطمع سجية سيئة [33] .

و قال أيضا:

قال أبوالحسن الثالث عليه السلام: الغناء قلة تمنيك، و الرضا بما يكفيك، و الفقر شره [34] النفس و شدة القنوط [35] .

و قال أيضا:

و قال عليه السلام: العقوق يعقب القلة، و يؤدي الي الذلة [36] .

و روي أيضا:

عن «الدرة الباهرة»، قال أبوالحسن الثالث عليه السلام لرجل، و قد أكثر من افراط الثناء عليه: أقبل علي شأنك، فان كثرة الملق يهجم علي الظنة، و اذا حللت من أخيك في محل الثقة فاعدل عن الملق الي حسن النية [37] .

قال الحراني:

قال الحسن بن مسعود: دخلت علي أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام، و قد نكبت اصبعي، و تلقاني راكب، و صدم كتفي و دخلت في زحمة، فخرقوا علي بعض ثيابي، فقلت: كفاني الله شرك من يوم فما شأنك؟ فقال عليه السلام لي: يا حسن! هذا و أنت تغشانا، ترمي بذنبك من لا ذنب له؟! قال الحسن: فأثاب الي عقلي و تبينت خطئي، فقلت: يا مولاي! أستغفر الله، فقال: يا حسن! ما ذنب الأيام حتي صرتم تتشأمون بها اذا جوزيتم بأعمالكم فيها؟!

قال الحسن: أنا أستغفر الله أبدا،

و هي توبتي يا ابن رسول الله! قال عليه السلام: والله! ما ينفعكم، و لكن الله يعاقبكم بذمها علي ما لا ذم عليها فيه، أما علمت يا حسن! أن الله هو المثيب و المعاقب و المجازي بالأعمال عاجلا و آجلا؟ قلت: بلي، يا مولاي! قال عليه السلام: لا تعد، و لا تجعل للأيام صنعا في حكم الله.

قال الحسن: بلي، يا مولاي! [38] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول: 360، بحارالأنوار 75: 65 ح 4.

[2] المراد من الحير حرم الامام الحسين عليه السلام.

[3] تحف العقول: 361.

[4] تحف العقول: 361، بحارالأنوار 71: 182 ح 41.

[5] تحف العقول: 362.

[6] تحف العقول: 362، بحارالأنوار 78: 365 ح 1.

[7] المصدر السابق.

[8] المصدر السابق.

[9] المصدر السابق.

[10] المصدر السابق.

[11] المصدر السابق.

[12] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369، و 72: 316 ح 24.

[13] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369.

[14] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369.

[15] الحرون: الفرس الحرون، الذي لا ينقاد، و اذا اشتد به الجري وقف. «نفس المصدر».

[16] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369، و 368 ح 3.

[17] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369، و 368 ح 3.

[18] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369.

[19] المصدر السابق.

[20] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369، و 368 ح 3، و 82: 88 ح 38.

[21] أعلام الدين: 311، بحارالأنوار 78: 369.

[22] المصدر السابق.

[23] المصدر السابق.

[24] المصدر السابق.

[25] المصدر السابق.

[26] المصدر السابق.

[27] المصدر السابق.

[28] المصدر السابق.

[29] المصدر السابق.

[30] أعلام الدين: 312، بحارالأنوار 74: 181، و 78: 370.

[31] أعلام الدين:

312، بحارالأنوار 78: 370.

[32] التفسير المنسوب الي الامام العسكري 7: 329 ح 187، بحارالأنوار 70: 245 ح 19.

[33] بحارالأنوار 72: 199، و 1: 94 ح 26 قطعة منه، و 78: 368 ح 3.

[34] الشره: طلب المال مع عدم القناعة. مجمع البحرين 1: 507، (شره).

[35] بحارالأنوار 75: 109 ح 12 عن درة الباهرة، و 78: 368 ح 3.

[36] بحارالأنوار 74: 84 ح 95 و 78: 368 ح 3.

[37] بحارالأنوار 73: 295، و 78: 368 ح 3.

[38] تحف العقول: 361، بحارالأنوار 59: 2 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

امكان رؤيت خداي بزرگ

احمد بن اسحاق گويد: به آن حضرت نامه نوشته و از مسأله ي رؤيت خدا سؤال كردم، مرقوم فرمود: رؤيت ممكن نيست مگر آن كه بين بيننده و چيزي كه ديده مي شود هوايي قرار داشته باشد، تا چشم از آن بگذرد، و هر گاه هوائي نبوده و پرتوي وجود نداشته باشد رويت و ديدار ممكن نيست، و لازمه ي بودن هوا بين اين دو شباهت داشتن آنها به يكديگر است، چرا كه هر گاه بيننده با ديده شده در سبب موجب ديدارشان مساوي و برابر گرديد پس آنان مشابه يكديگرند، و لازمه ي آن شباهت داشتن آنها به يكديگر است، چرا كه اسباب مي بايست به مسببات خود متصل گردند.

كلامه في عدم رؤية الله سبحانه

عن أحمد بن اسحاق قال: كتبت الي ابي الحسن الثالث عليه السلام اسأله عن الرؤية و ما فيه الناس، فكتب: لا تجوز الرؤية ما لم يكن بين الرائي و المرئي هواء ينفذه

البصر، فاذا انقطع الهواء و عدم الضياء عن الرائي و المرئي لم تصح الرؤية، و كان في ذلك الاشتباه، لان الرائي متي ساوي المرئي في السبب الموجب بينهما في الرؤية وجب الاشتباه، و كان في ذلك التشبيه، لان الاسباب لابد من اتصالها بالمسببات.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

اعمال و كردار

مردم در دنيا با اموال و دارائي شان شناخته مي شوند، و در آخرت با اعمال و كردارشان.

قوله في الترغيب الي العمل

الناس في الدنيا بالاموال، و في الاخرة بالاعمال.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

اخبار غيبي

الف: سعيد ملاح مي گويد: جمعي از ما به خانه اي براي وليمه دعوت شديم. امام هادي عليه السلام نيز در آن مجلس بود. جواني مكرر شوخي مي كرد و مي خنديد. حضرت فرمود: اين جوان موفق به غذا خوردن نمي شود زيرا خبر ناگواري به او مي رسد، تا سفره را انداختند، به جوان خبر دادند كه مادرت از پشت بام افتاده و از دنيا رفته است او بدون آن كه غذا بخورد، مجلس را ترك كرد. [1] .

ب: مجلس باشكوهي منسوب به يكي از خلفا تشكيل و امام هادي عليه السلام نيز در آن مجلس دعوت شده بود. وقتي حضرت وارد شد همه به احترام امام عليه السلام برخاستند.

در ميان آنان جواني بود كه مكرر سخنان بيهوده مي گفت و مي خنديد. حضرت خطاب به او فرمود: چرا مي خندي و از ياد خدا غافلي؟ با اين كه پس از سه روز، تو از اهل قبور هستي.

حاضران تعجب كردند. همه منتظر بودند تا ببينند پس از سه روز چه حادثه اي رخ مي دهد. پس از سه روز آن جوان از دنيا رفت و در قبرستان دفن گرديد و از اهل قبور شد. [2] .

ج: خيران اسباطي مي گويد: وارد مدينه شدم و خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم. حضرت از من پرسيد: واثق حالش چگونه بود؟ گفتم: در عافيت و سلامتي. فرمود: جعفر چه

مي كند؟ گفتم: به بدترين حال در زندان محبوس بود. فرمود: ابن زيات (وزير سابق) چه مي كند؟ گفتم: فرمان او مطاع بود و امر او را اجرا مي شد. حضرت فرمود: واثق كه در عافيت بود، از دنيا رفت و جعفر (متوكل) كه در زندان بود، به جاي او نشست و ابن زيات هم كشته شد. عرض كردم: اين حوادث كي اتفاق افتاد؟ فرمود: پس از آمدن تو، در فاصله ي 6 روز. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 183؛ كشف الغمة، ج 3، ص 266.

[2] بحار، ج 50، ص 182؛ كشف الغمة، ج 3، ص 265.

[3] كافي، ج 1، ص 502.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

ب

بي اختيار پياده شدن از اسب

محمد بن حسن اشتر علوي مي گويد: من و پدرم بر درب خانه ي متوكل بوديم و من در آن وقت كودك بودم و جماعتي از طالبين و عباسيان و آل جعفر حضور داشتند و ما ايستاده بوديم كه حضرت امام هادي عليه السلام وارد شد. تمامي مردم به احترام او پياده شدند تا اينكه آن حضرت داخل خانه شد. پس بعضي از آن جماعت به بعضي ديگر گفتند: «چرا براي اين شخص پياده شويم، نه شرافتش از ما بيشتر است و نه سنش زيادتر است، به خدا سوگند كه براي او پياده نخواهيم شد.» ابوهاشم جعفري گفت: «به خدا سوگند كه وقتي او را ببينيد براي او پياده خواهيد شد در حالي كه خوار باشيد.» پس زماني نگذشت كه امام هادي عليه السلام تشريف آورد. وقتي نگاه آنها به آن حضرت افتاد همگي ناخودآگاه به

احترام ايشان پياده شدند. ابوهاشم به آنها گفت: «آيا شما نگفتيد كه ما براي او پياده نمي شويم، پس چه شد كه پياده شديد؟»

آنها گفتند: «به خدا سوگند كه نتوانستيم خودمان را نگه داريم و بي اختيار پياده شديم.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386

بيرون آوردن خرما و انگور و موز از ستون

عمارة بن زيد مي گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: مي تواني از اين ستون انار بيرون آوري؟ فرمود: آري و مي توانم انگور و خرما و موز را بيرون آورم. پس اين كار را انجام داد و ما از آنها خورديم و با خود برداشتيم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 412.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

بيان كردن سؤال محمد بن شرف را پيش از پرسيدن

مرحوم شيخ حر عاملي از كتاب كشف الغمة نقل مي كند كه محمد بن شرف گفته: در مدينه با امام هادي عليه السلام راه مي رفتم حضرت به من فرمود: مگر تو ابن شرف نيستي؟ عرض كردم: بلي. خواستم از حضرت مسأله اي بپرسم خود حضرت بدون اينكه بپرسم آن را بيان نمود سپس فرمود: ما در ميانه راه هستيم و اينجا جاي سؤال نيست. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ص 381، ح 53.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

بشر بن سليمان از نسل ابوايوب انصاري

جريان مادر حضرت مهدي عليه السلام را نقل نموده است:

بشر بن سليمان برده فروش كه از فرزندان ابوايوب انصاري و يكي از مواليان امام هادي و امام عسكري عليهماالسلام و همسايه ي آن دو بزرگوار بوده، مي گويد: كافور خادم نزد من آمد و گفت: مولاي ما امام هادي عليه السلام تو را خواسته است. خدمت حضرت شرفياب شدم.

هنگامي كه پيش روي وي نشستم به من فرمود: اي بشر تو از فرزندان انصار هستي و ولايت و محبت ما اهل بيت هميشه در ميان شما بوده است، آينده ها از گذشته ها ميراث برده اند و شما مورد اطمينان و وثوق ما هستيد. من تو را (از ميان سايرين) برمي گزينم و به شرافتي مشرف مي گردانم كه در پرتو آن بر شيعيان برتري يابي در ولايت و دوستي ما. با تو رازي در ميان مي نهم و تو را براي خريدن كنيزي مي فرستم. آن گاه نامه اي زيبا با خط رومي و زبان رومي نوشت و آن را به مهر خود ممهور نمود سپس پارچه ي زردي بيرون آورد كه در آن دويست و بيست دينار بود

و فرمود: اين را بگير و به بغداد برو و در فلان روز (كه معين كرد) وقت چاشت، كنار پل فرات حاضر مي شوي. وقتي كه رسيدي از جانب راستت كشتي هايي مي يابي كه حامل اسراست و در آنها كنيزاني خواهي ديد و جمعي از مشتريان، نمايندگان فرماندهان بني عباس و اندكي از جوانان عرب را مشاهده خواهي كرد (كه براي خريد كنيزان آمده اند). هنگامي كه چنين ديدي از دور به شخصي كه عمر بن يزيد برده فروش نام دارد نظر كن تا هنگامي كه كنيزي را كه داراي اين اوصاف است (حضرت اوصافي ذكر نمودند) به معرض فروش درآورد، آن كنيز دو جامه ي حرير بر روي هم پوشيده است از عرضه ي خود به مشتريان خودداري مي كند و نمي گذارد كسي به بدن وي دست بگذارد و از پشت پرده اي نازك، صداي او را كه به زبان رومي سخن مي گويد مي شنوي. او به زبان رومي مي گويد: واي كه آبرويم ريخته شد.

بعضي از خريداران به مالك آن كنيز مي گويند: او را با سيصد دينار به من بفروش، زيرا كه عفت او موجب رغبت من در او گرديد. آن كنيز با زبان عربي به آن خريدار مي گويد: اگر در لباس سليمان بن داود درآيي و مانند سلطنت او را به دست آوري من به تو رغبت نكنم مال خود را هدر نده.

برده فروش به آن كنيز مي گويد: چاره اي نيست، ناگزير بايد تو را بفروشم. آن كنيز در جوابش گويد: چرا شتاب مي كني؟ بايد مشتري اي پيدا شود كه دل من به او ميل پيدا كند و به وفا و امانت داري وي اطمينان پيدا كنم. در اين وقت به نزد

عمر بن يزيد برده فروش برو و به او بگو كه با تو نامه اي پاكيزه است كه يكي از اشراف آن را به خط و لغت رومي نوشته است و در آن كرم، وفا، بزرگواري و سخاوت خود را شرح داده است. نامه را به آن كنيز بده تا در اخلاق نويسنده ي آن دقت كند، اگر به او ميل پيدا كرد و پسنديد، من وكيل او هستم كه كنيز را از تو بخرم.

بشر بن سليمان مي گويد: همه ي آنچه كه امام هادي عليه السلام فرموده بود رخ داد و من به دستورات حضرت عمل كردم. وقتي كه نامه را به دست آن كنيز دادم، كنيز در آن نگاه كرد و با شدت گريه نمود و به عمر بن يزيد فرمود: مرا به صاحب اين نامه بفروش. و سوگندهاي مؤكد ياد كرد كه اگر از فروختن وي به صاحب نامه امتناع ورزد، خودش را مي كشد. من با عمر بن يزيد در قيمت آن كنيز وارد گفت و گو شدم تا به همان مقدار كه امام هادي عليه السلام به من داده بود راضي شد و آن را تحويل گرفت و جاريه را به من داد. آن كنيز شاد و خندان گرديد و من او را با خود به اطاقي كه در بغداد تهيه كرده بودم آوردم. آن كنيز آرام نگرفت و نامه ي امام هادي عليه السلام را از گريبانش بيرون آورد، آن را بوسيد و بر ديده ها و چهره و بدنش ماليد. با تعجب به او گفتم: نامه اي را مي بوسي كه صاحب آن را نمي شناسي؟ گفت: اي درمانده ي كم معرفت به اولاد پيامبران، گوش خود را به من بسپار و

حواست را جمع كن تا برايت شرح دهم. من مليكه دختر يشوعا، پسر قيصر، پادشاه روم هستم مادر من از فرزندان شمعون وصي حضرت مسيح است. همانا جدم تصميم گرفت كه مرا به ازدواج پسر برادرش درآورد و در آن هنگام عمر من سيزده سال بود. او سيصد نفر از نسل حواريون از كشيشان و رهبانان و هفتصد نفر از افراد نامدار و باجلال و چهار هزار نفر از فرماندهان و صاحب منصبان ارتش را در كاخ خود دعوت كرد. تختي را كه در ايام پادشاهيش به انواع جواهرات آراسته بود، بيرون آورد و آن را بالاي چهل پايه برپا ساخت هنگامي كه پسر برادرش بر بالاي آن تخت قرار گرفت و صليب ها را آويختند و كشيشان انجيل ها را روي دست گرفتند كه بخوانند، صليب ها از بالاي تخت روي زمين فرود آمد و پايه هاي تخت خراب گرديد و قرار نگرفت و پسر برادرش از بالاي تخت سرنگون شد و بيهوش روي زمين افتاد. رنگ كشيشان پريد و بدن آنها به لرزه افتاد، بزرگ آنها به جدم گفت: اي پادشاه ما را از انجام اين مراسم معذور بدار، كه اين حوادث نحوست دارد و دلالت بر نابودي دين مسيحي و مذهب پادشاهي مي كند. جدم اين جريان را به فال بد گرفت و به كشيشان گفت: اين تخت و صليب ها را از نو برپا كنيد و برادر اين بخت برگشته ي تباه روزگار را بياوريد تا اين دختر را به ازدواج او درآورم و سعادت آن برادر رفع ميشومي اين برادر را از شما بنمايد.

وقتي كه مراسم از نو برگزار كردند همان جرياني كه در مراسم برادر

اول پيش آمد در مراسم اين برادر نيز رخ داد. مردم متفرق شدند و جدم قيصر غمناك برخاست و به حرم سرا رفت و پرده ها آويخته شد.

من آن شب در خواب ديدم كه گويا حضرت مسيح و عده اي از حواريون و شمعون در قصر جدم گرد هم آمده اند و منبري از نور نصب كرده اند كه از رفعت و بلندي بر آسمان مي فرازد و محل نصب آن همان جايي بود كه تخت جدم نصب شده بود و محمد صلي الله عليه و آله و سلم با دامادش و وصيش و عده اي از فرزندانش به آنجا وارد شدند.

حضرت مسيح به خدمت آن حضرت رسيد و با وي معانقه كرد. گويا حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به مسيح فرمود: من نزد تو آمده ام تا از وصي تو شمعون، دخترش مليكه را براي اين پسرم خواستگاري كنم و با دست به امام عسكري عليه السلام پسر صاحب اين نامه اشاره كرد. حضرت مسيح به شمعون نگاهي كرد و به او گفت: شرافت به تو روي آورده است رحم خويش را به رحم آل محمد عليهم السلام پيوند كن. شمعون گفت: اين كار را انجام دادم سپس بر آن منبر بالا رفت و محمد صلي الله عليه و آله و سلم خطبه خواند و مرا به ازدواج پسرش درآورد و حضرت مسيح و فرزندان پيامبر و حواريون گواهي دادند.

وقتي از خواب بيدار شدم، از ترس اينكه مرا بكشند خواب خود را براي پدر و جدم بازگو نكردم و آن را در دل نگه داشتم و آتش محبت امام عسكري عليه السلام روز به روز در كانون جانم

مشتعل مي گرديد تا جايي كه خوردن و آشاميدن بر من ناگوار شد. از نظر روحي و از نظر جسمي ضعيف شدم و به شدت مريض گرديدم. در شهرهاي روم پزشكي نبود مگر اينكه جدم آنها را براي مداواي من احضار كرد ولي سودي نداد. بعد از آنكه از خوب شدن من نوميد گرديد به من گفت: اي نور ديده! آيا در اين دنيا آرزويي داري تا برايت برآورده سازم؟

گفتم: مي بينم كه راه هاي فرج و گشايش بر من بسته شده است اگر عذاب و شكنجه و زنجير اسارت را از گردن مسلماناني كه در زندان تو هستند برداري و بر آنها منت نهي و آزادشان كني، اميدوارم كه مسيح و مادرش مرا شفا دهند. جدم چنين كاري را انجام داد. هنگامي كه آنها را در رفاه قرار داد، اظهار تندرستي كردم و اندكي طعام خوردم، او خوشحال گرديد و اسيران مسلمان را مورد اكرام قرار داد. بعد از چهارده شب در خواب ديدم كه گويا سيده ي زنان فاطمه عليهاالسلام به ديدن من آمد و مريم دختر عمران و هزار تن از حوريان بهشت همراه او بودند. مريم به من گفت: اين سيده ي زنان مادر شوهر تو امام عسكري عليه السلام است.

من به او آويختم و گريه كردم و از امتناع امام عسكري عليه السلام از ديدار خود به او شكايت كردم. حضرت فاطمه عليهاالسلام به من فرمود: همانا فرزندم به ديدن تو نمي آيد به اين خاطر كه تو مشرك و بر دين نصارايي و اينك خواهرم مريم از دين تو بيزاري مي جويد، اگر ميل داري كه خدا و مريم از تو خشنود گردند و امام عسكري

عليه السلام به ديدن تو آيد پس بگو: «اشهد أن لا اله الا الله و أن أبي محمدا رسول الله». هنگامي كه اين شهادتين را بر زبان جاري كردم، حضرت فاطمه عليهاالسلام مرا به سينه چسبانيد و من شادمان شدم و او فرمود: اكنون انتظار ديدار امام عسكري عليه السلام را داشته باش كه من او را به ديدار تو مي فرستم.

از خواب بيدار شدم و به خود وعده مي دادم و به انتظار آن حضرت بودم. چون شب فرارسيد، حضرت امام عسكري عليه السلام را در خواب ديدم و گويا به او مي گفتم: اي حبيب من! بر من جفا كردي بعد از آنكه دلم را اسير محبت خويش نمودي.

حضرت فرمود: دير آمدن من به نزد تو به خاطر اين بود كه تو مشرك بودي اكنون كه مسلمان شدي هر شب به ديدن تو خواهم آمد تا خداوند در ظاهر ما را به هم رساند. از آن شب تاكنون هيچ شبي نگذشته مگر اينكه به ديدنم آمده است.

بشر مي گويد: به او گفتم: چگونه در ميان اسيران افتادي؟ فرمود: شبي از شب ها امام عسكري عليه السلام به من خبر داد كه در فلان روز جدت لشكري را به جنگ مسلمانان خواهد فرستاد و خود از عقب آنان خواهد رفت، تو خود را به صورتي درآر كه تو را نشناسند و با جمعي از كنيزان و خدمت كاران از فلان راه برو و خود را به لشكر برسان.

من چنان كردم كه حضرت فرموده بود. طلايه داران و پيشروان لشكر مسلمانان به ما برخورد كردند و ما را اسير كردند و آخر كار من آن بود كه ديدي و تاكنون كسي جز

تو خبر ندارد كه من دختر پادشاه روم هستم و تو نيز از خبر دادن خود من مطلع شدي و اين پيرمردي كه من در سهم غنايم او قرار گرفتم از اسم من سؤال كرد، اما من اسم اصليم را به او نگفتم بلكه گفتم اسمم نرجس است و پيرمرد گفت: اين اسم كنيزان است.

بشر مي گويد: به او گفتم: عجيب است كه تو رومي هستي و زبانت عربي است! گفت: آري! جدم مرا زياد دوست مي داشت و مرا به آموختن ادب وامي داشت به خاطر همين زني را كه عربي مي دانست استخدام كرد كه هر صبح و شام نزد من مي آمد و به من عربي مي آموخت تا آنكه زبان عربي را كاملا فراگرفتم.

بشر مي گويد: وقتي كه او را به سامرا بردم او را خدمت امام هادي عليه السلام بردم حضرت به او فرمود: چگونه خداوند عزت اسلام و ذلت نصرانيت و شرافت محمد صلي الله عليه و آله و سلم و اهل بيت او عليهم السلام را بر تو ظاهر گردانيد؟! عرض كرد: چگونه جرياني را كه تو از من بهتر مي داني توصيف كنم. حضرت فرمود: مي خواهم تو را به وسيله ي يكي از دو چيز اكرام كنم كدام يك را بيشتر دوست مي داري: ده هزار دينار به تو بدهم يا تو را به شرافت ابدي مژده دهم؟

عرض كرد: بشارت به فرزند (بشارت ابدي). حضرت فرمود: مژده باد تو را به فرزندي كه شرق و غرب دنيا را مالك خواهد شد و زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.

عرض كرد: اين فرزند از كيست؟

فرمود: از همان كسي كه در فلان شب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم تو را براي وي خواستگاري نمود، در فلان ماه از فلان سال رومي.

حضرت فرمود: مسيح و وصيش تو را به كه تزويج كردند؟ گفت: پسرت امام عسكري عليه السلام. حضرت فرمود: او را مي شناسي؟ عرض كرد: بعد از آن شبي كه به دست سيده ي زنان عليهاالسلام اسلام اختيار كردم، حتي يك شب هم نشده كه به ديدن من نيايد.

سپس امام هادي عليه السلام فرمود: اي كافور به خواهرم حكيمه بگو كه بيايد. وقتي كه حكيمه آمد، حضرت فرمود: اين همان كنيز است كه مي گفتم. حكيمه دست به گردن نرجس انداخت و شادمان گرديد.

امام هادي عليه السلام به خواهرش فرمود: اي دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم او را به خانه ي خودت ببر و واجبات را به او ياد بده كه او همسر ابي محمد و مادر قائم عليه السلام است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 51، ص 6 - 10؛ مجالس شب هاي شنبه، ج 3، ص 19 - 28.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

بشر بن بشار نيشابوري

بشر عموي عبدالله شاذاني، از اصحاب امام هادي عليه السلام است. شيخ در رجال خود نام او را آورده است، وي از امام عليه السلام به صورت مكاتبه روايت كرده، و سهل از او نقل روايت مي كند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 3 / 307.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

بيرون آوردن نقره خالص از زمين

ابن حمزه از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

در سالي كه بغا [1] حج كرد، به حج رفته بودم، چون به مدينه آمدم به در خانه امام هادي عليه السلام رفتم، ديدم سوار شده مي خواهد به استقبال بغا برود، سلام كردم، [پاسخ داد] و فرمود: چنانچه مي خواهي با ما بيا، همراه حضرت عليه السلام شدم تا از مدينه بيرون رفتيم، چون به بيابان رسيديم به غلام خود فرمود: برو و منتظر طليعه سپاه [بغا] باش، سپس فرمود: اباهاشم! با ما فرود بيا پياده شدم، در دلم چيزي بود كه مي خواستم از حضرت عليه السلام درخواست كنم ولي خجالت مي كشيدم، و پا به پا مي كردم. پس حضرت عليه السلام با تازيانه خود بر زمين، انگشتر سليمان ساخت، و من نگريستم و ديدم كه در پايان حرف ها [ي نگينش] نوشته شده: بگير، و در پايان ديگري: بپوشان، و در پايان سومي: ببخش، سپس آن را با تازيانه درآورد و به من داد، نگاه كردم ديدم شمشي است كه چهارصد مثقال نقره دارد. عرض كردم! پدر و مادرم فدايت، من خيلي به اين، نياز داشتم، و مي خواستم با شما در ميان بگذارم ولي مردد بودم، و خدا بهتر مي داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد. سپس سوار

شديم.

روي ابن حمزة:

عن أبي هاشم الجعفري قال: حججت سنة حج فيها بغا، فلما صرت الي المدينة الي باب أبي الحسن عليه السلام وجدته راكبا في استقبال بغا، فسلمت عليه، فقال: امض بنا اذا شئت. فمضيت معه حتي خرجنا من المدينة، فلما أصحرنا التفت الي غلامه و قال: اذهب فانظر في أوائل العسكر، ثم قال: انزل بنا، يا أباهاشم!

قال: فنزلت و في نفسي أن أسأله شيئا و أنا أستحيي منه، و أقدم و أؤخر.

قال: فعمل بسوطه في الأرض خاتم سليمان، فنظرت فاذا في آخر الأحرف مكتوب: خذ، و في الآخر: اكتم، و في الآخر: اعذر، ثم اقتلعه بسوطه و ناولنيه فنظرت، فاذا بنقرة [2] صافية فيها أربعمائة مثقال، فقلت: بأبي أنت و أمي، لقد كنت شديد الحاجة اليها، و أردت كلامك و أقدم و أؤخر، والله أعلم حيث يجعل رسالته، ثم ركبنا [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بغا: نام يكي از غلامان ترك [و فرماندهان سپاه] معتصم عباسي بوده كه نسبت به سادات و علويون مهربان بوده است.

[2] النقرة: قلمة فارسية و هي الفضة.

[3] الثاقب في المناقب: 532 ح 468، مدينة المعاجز 7: 493 ح 65.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

بيرون آوردن ميوه از ستون

و نيز با سند از عمارة بن زيد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: آيا مي تواني از اين ستون انار بيرون بياوري؟ فرمود: آري، و خرما، و انگور، و موز. پس اين كار را انجام داد، و ما خورديم و برداشتيم.

و قال أيضا:

حدثنا أبومحمد عبدالله بن محمد البلوي، قال:

حدثنا عمارة بن زيد، قال: قلت لعلي بن محمد الوفي عليهماالسلام: هل تستطيع أن تخرج من هذه الأسطوانة رمانا؟

قال: نعم، و تمرا، و عنبا، و موزا، ففعل ذلك، و أكلنا، و حملنا [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة: 412 ح 4، مدينة المعاجز 7: 442 ح 22.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

بالا رفتن امام هادي به آسمان

و نيز با سند خود از عمارة بن زيد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: آيا مي تواني به آسمان صعود كني، و چيزي بياوري كه در زمين نيست تا يقين پيدا كنيم؟

پس به هوا برخاست، و من به او نگاه مي كردم تا از ديدم پنهان شد، سپس برگشت، و با خود پرنده اي طلايي آورد كه در گوش هايش گوشواره طلا، و در منقارش در بود، و مي گفت: هيچ معبود به حقي جز خدا نيست، محمد پيامبر خدا، و علي ولي خداست.

امام عليه السلام فرمود: اين يكي از پرندگان بهشت است. سپس رهايش كرد، و او برگشت.

و قال أيضا:

حدثنا عبدالله بن محمد، قال: حدثنا عمارة بن زيد، قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: أتقدر أن تصعد الي السماء حتي تأتي بشي ء ليس في الأرض حتي نعلم ذلك؟

فارتفع في الهواء، و أنا أنظر اليه حتي غاب، ثم رجع و معه طير من ذهب في أذنيه أشنقة من ذهب، و في منقاره درة، و هو يقول: لا اله الا الله، محمد رسول الله، علي ولي الله.

فقال: هذا طير من طيور الجنة: ثم سيبه، فرجع [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

دلائل الامامة: 413 ح 5، مدينة المعاجز 7: 442 ح 23.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

برطرف شدن بيماري با نهيب امام هادي

در شهر سامرا يكي از شيعيان به بيماري برص گرفتار شد، زندگيش سخت و تنگ گرديد، روزي به يكي از دوستانش به نام ابوعلي فهري گفت: «به چنين دردي گرفتار هستم و زندگيم تلخ و پر از رنج شده است.» ابوعلي به او گفت: يك روز سر راه امام هادي عليه السلام بنشين، وقتي كه آن حضرت را ديدي، از او درخواست كن براي رفع بيماريت تو را دعا كند. او يك روز بر سر راه امام هادي عليه السلام نشست، هنگامي كه امام هادي عليه السلام را ديد كه در آنجا عبور مي كند، به سويش جهيد تا از او تقاضاي دعا كند، امام هادي عليه السلام كه مهر و لطفش شامل حال همه بود، با دست به او اشاره كرد و سه بار فرياد زد:

تنح عافاك الله: «دور شو! خدا تو را عافيت بخشد»! بيمار دور شد و نزديك نيامد و با ابوعلي ملاقات كرده و ماجرا را به او گفت، ابوعلي گفت: امام هادي عليه السلام قبل از آنكه تو تقاضاي دعا كني، براي تو دعا كرده و فرموده: «برو كه به زودي عافيت مي يابي.»

بيمار به خانه ي خود بازگشت و شب را خوابيد، وقتي كه صبح شد، در بدن خود هيچ گونه آثار بيماري نديد و خود را به طور كامل سالم يافت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرائج راوندي، مطابق نقل بحار، ج 50، ص 146.

منبع: نگاهي بر زندگي

امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

بلد سيد محمد

بلد نام شهري است در حوالي دجيل در جنوب سامرا كه در گذشته از اعمال بغداد و امروز از توابع استان صلاح الدين است و مرقد شريف ابو جعفر سيد محمد عليه السلام، فرزند بزرگ امام هادي عليه السلام در همين بلد مبارك واقع شده است.

و اين همان قبر مقدسي است كه مرحوم محدث نوري عليه الرحمه آن را در زمان ميرزاي بزرگ شيرازي، شناسايي كرده و بناي آن را سيد محمد فرزند علامه آقا حسين قمي حسني تجديد نموده است، و درست به خاطر اين كه قبر آن مرد بزرگ (فرزند امام هادي عليه السلام) در اين شهر واقع شده است آن را «بلد سيد محمد» مي نامند.

فاصله بلد سيد محمد تا بغداد حدود 80 كيلو متر است و مقبره ي سيد محمد مناره اي به ارتفاع 40 متر دارد كه در سال 1339 ش. ساخته شده است و هر روزه مطاف مردمان زيادي از شيعيان جهان است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

بابي انتم وامي واهلي ومالي واسرتي

«ابي» مفعول دوم «افدي»، و «انتم» مفعول اوّل «افدي» است، و «باء» به معني فدا نمودم بوده و «باء تقديه» است. «اسرة» به معني گروه، خانواده، خاندان و خويشان مي باشد.

اين جملات را عرب ها براي هر كس كه محترم مي دانند و مقام او را عظيم مي شمارند و خود را فدايي او مي دانند، استفاده مي كنند و نشانه از كوچكي گوينده در برابر عظمت و بزرگي مخاطب و نشان از محبّت وافر گوينده به مخاطب است. در اين جا نيز زائر اعتقاد به علوِّ مقام امامان يافته و با محبّتي

وصف ناشدني، همه چيز و عزيزترين كسان را فدايي آنان مي داند و معتقد است در برابر عظمت آنان، جان خود و كسانش ارزشي ندارند. در اين جمله حقيقتي نهفته است و آن اين است كه زائر، حقيقت ايمان را درك كرده و دوست داشتن و دشمن داشتنش براي خداوند است.

قال النبي صلي الله عليه وآله: «لا يطعم أحدكُم طَعْم الإيمان حتّي يحبّ في اللّه و يبغض في اللّه».[1] . پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: هيچ يك از شما مردم، طعم ايمان را نمي چشد، مگر آنكه براي خدا دوست داشته باشد و براي خدا دشمن بدارد. لذا در حديثي از پيامبر صلي الله عليه وآله، پيرامون محبّت به فرزندانشان آمده است: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «لا يؤْمن عَبد حتّي أكون احبّ إليه مِنْ نَفْسه و أهلي احبّ إليه مِن أهله و عِتْرَتي احبّ اليه مِنْ عِتْرَتِهِ و ذاتي احبّ إليه مِنْ ذاتِهِ».[2] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: ايمان نياورده شخصي، مگر آنكه مرا بيشتر از خودش دوست دارد و خاندان مرا بيشتر از خاندانش دوست دارد و فرزندان مرا بيشتر از فرزندان خود دوست دارد و وجود مرا بيشتر از وجود خودش دوست دارد.

لذا زائر كه سرشار از محبّت خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله گرديده، جان خود و خاندانش را فداي خاندان رسالت مي داند. اين علاقه و محبّت، نسبت به ائمّه معصومين عليهم السلام فقط در بين مردم رايج نبوده، بلكه ائمّه اطهار عليهم السلام نسبت به يكديگر همين محبّت را داشته و در بين آنها نيز اين جملات مرسوم بوده و نسبت به امامان پس از

خود همين گونه ابراز علاقه و محبّت مي فرمودند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تخرج احاديث و الآثار، ج 2، ص 61.

[2] بحارالانوار، ج 27، ص 76.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

به معني روح و جان

«وَ إِذْ زَاغَتِ الْأَبْصَارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَنَاجِرَ».[1] .

و هنگامي كه چشم ها از وحشت فرومانده، و جان ها به لب رسيده بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه احزاب، آيه 10.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

به معني مركز عواطف

«وَ لَوْ كُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ».[1] .

و اگر سنگ دل بودي (و عاطفه نداشتي)، از اطرافت پراكنده مي شدند. روشن است كه منظور از «قلب» در اين فراز، معاني اوّل و دوّم است. يعني زائر اقرار مي نمايد عقل و فكر من و از طرفي روح و جان من، در برابر شما امامانِ معصوم عليهم السلام تسليم است. و قلبي كه تسليم اوامر ائمّه معصومين عليهم السلام شد، «قلب سليم» است. قرآن كريم بعضي از قلوب را به عنوان قاسيه (قساوتمند) توصيف كرده است.[2] و گاه قلوبي را بيمار معرفي مي كند.[3] و قلب هايي را به عنوان ناپاك خوانده[4] و در بعضي از آيات، قلب ها را مُهر خورده توصيف كرده[5] و در مقابل آنها قلب سليم را مطرح كرده است.[6] قلب سليم قلبي است كه جز محبّت خداوند و اولياي الهي در آن نباشد و تسليم امر خدا و رسول او و اولي الامر باشد. شيعه آنچنان تسليم امام است كه در تمام حركات و سكنات، تابع امام معصوم مي باشد. چرا كه شيعه از امام است و امام از او. عن مفضل قال: قال صادق عليه السلام: «يا مفضّل شيعتنا منّا و نَحْن مِنْ شيعتنا، أ ماتري هذه الشَمْس أين تبدو؟ قلت: مِنْ مَشْرق. قال: وَإلي أين تعود؟ قلت: إلي مَغْرب قال: هكذا شيعَتنا مِنّا بدؤا و إلينا يعودون».[7]

. مفضل مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اي مفضل، شيعيان ما از ما هستند و ما از آنها. (سپس اشاره به آسمان كرده، فرمودند) آيا اين خورشيد را مي بيني از كجا سر برآورده؟ عرض كردم: از مشرق. فرمودند: به كجا مي رود؟ گفتم: به سوي مغرب. فرمودند: همين گونه شيعيان ما از ما سر برآوردند و به سوي ما سير مي نمايند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه آل عمران، آيه 159.

[2] سوره مباركه مائده، آيه 13.

[3] سوره مباركه بقره، آيه 10.

[4] سوره مباركه مائده، آيه 41.

[5] سوره مباركه توبه، آيه 87.

[6] سوره مباركه شعراء، آيه 89.

[7] بحارالانوار، ج 25، ص 21.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بابي انتم وامي ونفسي واهلي ومالي

اين عبارت با كمي اختلاف و كاستي و اضافي، پنج بار بر زبان زائر كه زيارت جامعه را زمزمه مي كند، جاري مي شود.

البتّه اين تكرار به جهت ابراز ارادت و مودّت به خاندان رسالت است. چرا كه زائر حاضر است پدر، مادر، خويشتن و تمام اهل و خاندان خود را به فداي امام نموده، تمام مال و هستي خود را به پاي آنان فدا نمايد. در فرازهاي قبل، كلمه «نَفْسي» وجود نداشت و در اين فرازْ زائر كه معرفت بيشتري به امام يافته، حاضر گرديده عزيزترين اشيا كه جان خويشتن است را تقديم امام خويش نمايد. لذا مجدّداً تفديه كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بكم فتح الله وبكم يختم

يعني خداوند متعال آفرينش خود را به وسيله و به سبب شما امامان معصوم عليهم السلام آغاز نمود و ابتداي خلقت با خلقت شما آغاز كرد و در پايان جهان نيز، خداوند با دولت كريمه اهل بيت عليهم السلام، جهان را به پايان خواهد رساند.

عَن جابر بن عبداللّه قال: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اوّل ما خَلَقَ اللّه نُوري... فَفتق مِنْه نُور علي عليه السلام،... ثُمّ خَلَقَ العَرْش و اللَوْح و الشَمْس و ضوء النَّهار و نور الأَبْصار و العَقْل و المَعْرفة.... فَنَحْن الأوَّلون و نَحْن الآخِرون و نَحْن السَّابِقون».[1] . جابر بن عبداللّه مي گويد: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: اوّل چيزي كه خداوند آفريد نور من بود. پس از آن، نور علي را خلق كرد. سپس عرش و لوح و خورشيد و روشني روز و نور ديدگان و عقل و معرفت

را آفريد. پس ما هستيم اوّلين ها و ما هستيم آخرين ها و ما هستيم سبقت گرفتگان.

در حديثي ديگر به علّت بودنِ امامانْ در خلقت اشاره شده است. قال ابوجعفر عليه السلام: «... فَنَحْنُ أوّل خَلْق اللّه، و أَوَّل خَلْق عبداللّه و سبحه و نَحْن سَبَب الخَلْق و سَبب تَسْبيحهم و عِبادَتهم مِنْ المَلائكة و الآدَميين».[2] . امام باقر عليه السلام فرمودند:... پس ما اوّل آفريده خداوند هستيم و اوّل آفريده اي كه خداوند را عبادت و تسبيح كرد و ما سبب و علّتِ آفريده شدگانيم و علّت و سببِ تسبيح گفتن آنها و عبادت آنهاييم، چه از ملائكه و چه از انسان ها.

همچنين شايد منظور از «بِكُم فَتَحَ اللّه و بِكُم يخْتِم» آن است كه به واسطه و به سبب شما كتاب خداوند آغاز شد و به وسيله شما خاتمه مي يابد. پس عبارت بدين گونه است: «بِكُم فَتَحَ كِتاب اللّه و خَتْمه». منظور از آغاز كردن كتاب خداوند و پايان دادن آن به ائمّه معصومين عليهم السلام، آن است كه به ائمّه عليهم السلام عرضه مي داريم؛ شما هستيد بيان كنندگان و مفسّران واقعي كتاب خداوند كه اگر شما نبوديد، فهم كتاب خدا مفتوح نمي شد و فهم آن به پايان نمي رسيد. قال موسي بن جعفر عليه السلام: «... نَحْن مِفْتاح الكِتاب فبنا نطق العُلَماء و لَوْلا ذلك لخرسُوا...».[3] . امام كاظم عليه السلام فرمودند:... ما كليد قرآن هستيم علما و دانشمندان، در پرتو ما سخن مي گويند و اگر اين نبود، همگي لال مي شدند (و حرفي براي گفتن نداشتند).... شايد هم منظور از اين فراز آن است كه خداوند حكومت جهاني و عدالت محورِ خود را به شما آغاز كرد و حكومت

خويش را به شما پايان خواهد داد كه ابتداي آن حكومت از قيام حضرت مهدي عليه السلام آغاز خواهد شد و با رجعت بقيه معصومين و برپايي قيامت به پايان خواهد رسيد. پس عبارت بدين گونه است:«بِكُم فَتَحَ حُكومَة اللّه وخَتْمها».

قال علي عليه السلام: قال لي رَسول اللّه صلي الله عليه وآله: «يا عَلي بِكُم يفْتح هذا الأمْر و بِكم يخْتم عَلَيكم بِالصَّبر فَان العاقِبة لِلْمُتَّقين».[4] .

حضرت علي عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به من فرمود: اي علي، اين امر با شما آغاز مي شود و با شما پايان مي پذيرد. صبر در پيش گيريد كه پايان كار، از آن پرهيزكاران است. ظاهراً منظور پيامبر از امر در حديث مذكور، امر دين و حكومت ديني است.

در نهايت مي توان گفت شايد منظور از «بِكُم فَتَحَ اللّه و بِكُم يخْتم» آن است كه به واسطه شما، خداوند ارشادها و راهنمايي ها را آغاز كرد و به وسيله شما آنها را پايان خواهد داد.

قال علي عليه السلام: «أيها النَّاس أَنا اَهْل البَيتِ بِنا ميز اللّه الكذب و بنا يفرِّج اللّه الزَمان الكلب و بِنا ينزع اللّه ربق الذل مِنْ أَعْناقكم و بنا يفْتح اللّه و بِنا يخْتم اللّه».[5] .

حضرت علي عليه السلام فرمود: اي مردم ما خانداني هستيم كه خداوند دروغ را با ما مشخص مي سازد و بيماري سخت را با ما از ميان مي برد و ريسمان خواري را با ما از گردن هاي شما مي گشايد و با ما آغاز مي كند و با ما به پايان مي برد.

منظور از بيماري ها، مريضي هاي معنوي و كدورت هاي قلب است و منظور از ريسمانِ خواري، همان ريسمان شيطان است

كه بر گردن مريدان خود انداخته و آنان را به سوي ظلمات و آتش دوزخ مي كشاند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 25، ص 22.

[2] بحارالانوار، ج 25، ص 20.

[3] الاختصاص، ص 90.

[4] الامالي، مفيد، ص 110.

[5] مصباح البلاغة، ج 2، ص 352.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بابي انتم وامي ونفسي واهلي ومالي

عزيزترين امور براي هر كس، جان اوست و پس از آن، جان بستگان نزديك مانند پدر، مادر و فرزندان برايش بسيار عزيز است و طاقت رنجش آنان را ندارد و اگر يكي از آنها به سختي بيفتند، حاضر است براي رهايي آنها از سختي تمام هستي خود را بدهد. پس از جان خود و نزديكان، عزيزترين امور، اموال و دارايي هاي هر كس است كه براي به دست آوردن آنها دچار مشقّت هاي فراوان گشته و از دست دادن مال، براي بسياري از افراد گران و درد آور است.

پس همه اين امور عزيز و گرامي هستند، لذا فدا نمودن جان و اعطاي مال در راه حق، نوعي مجاهدت است و بعضي از افرادِ مخلص با خداوند معامله كرده، جان و مال خود را مي دهند و به ازاي آن بهشت و رضوان الهي را دريافت مي نمايند. «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ».[1] . خداوند از مؤمنان، جانها و اموالشان را خريداري كرده، كه (در برابرش) بهشت براي آنان باشد. زائر همانند مجاهد در راه خداوند كه جان و مال خود را به خدا تقديم مي نمايد، جان خود، پدر، مادر و خاندان خود را تقديمِ ولي خدا و فداي او مي داند

و از اموال خود در اين راه مي گذرد. چون معتقد است جان و مال خود و نزديكانش، در برابر عظمت ائمّه معصومين عليهم السلام ارزشي ندارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه توبه، آيه 111.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بزم شراب در هم ريخت

گروهي از دشمنان ناپاك امام هادي (عليه السلام) كه هر لحظه در صدد قتل آن حضرت بودند به متوكل، راجع به امام (عليه السلام) سعايت كردند كه در منزلش نامه ها و اسلحه ها از شيعيانش (از مردم قم) موجود است و او قصد شورش و قيام دارد، متوكل از اين گزارش سخت ناراحت شد و جماعتي را فرستاد تا شبانه از پشت بام سرزده وارد خانه امام شوند و حضرت را با توطئه گران و اسلحه ها دستگير كنند.

سعيد حاجب مي گويد: نردبان گذاشتيم و مخفيانه وارد منزل امام شديم و من در تاريكي نمي دانستم به كدام سو مي روم، حضرت با مهرباني از ميان حجره صدا زد: «اي سعيد! بجاي باش تا براي تو شمعي بياورند.» چيزي نگذشت كه براي من شمع آوردند و من بر آن جناب وارد شدم كه آن جناب لباسي پشمين پوشيده و سجاده اي از بوريا در زير پاي اوست، رو به قبله نشسته و قرآن تلاوت مي كند، به من فرمود كه داخل حجره ها شو، يكي يكي آنها را بازرسي كن، من داخل حجره ها شدم چيزي نيافتم جز كيسه سر به مهري را كه به مهر مادر متوكل مهر شده بود، آنرا برداشته نزد متوكل آوردم، متوكل راجع به آن كيسه از مادرش سؤال كرد، مادرش گفت: «آن وقت كه مريض بودي من نذر كردم

هرگاه بهبودي يابي ده هزار دينار از مال خودم به آن حضرت ارسال دارم، در اين كيسه همان ده هزار دينار است.»

متوكل دستور داد تا آنحضرت را در آن وقت شب به حضورش بياورند در حالي كه كنار سفره ي باده گساري نشسته بود و مشغول لهو و لعب بود، امام هادي (عليه السلام) را بر او وارد كردند، ناگاه هيبت و شكوه امام، متوكل را گرفت، و او با آنكه در دست، جامي از شراب داشت تمام قامت بلند شد و آن حضرت را پهلوي خود نشاند. در اين هنگام، متوكل بي حيائي را از حد گذراند، آن جام شراب را كه در دست داشت به امام تعارف كرد تا از شراب آن بخورد، حضرت فرمود: «خدا مي داند كه هرگز شراب با گوشت و خون ما آميخته نشده و نخواهد شد، مرا از اين كار معاف كن.» متوكل گفت: «پس براي من شعري و آوازي بخوان.»

حضرت فرمودند: «من از شعر كم بهره هستم.» متوكل در اين بابت اصرار كرد و گفت: «ناچار بايد بزم ما را با اشعار خود طراوت بخشي.» حضرت چون خود را ناگزير ديد، به ناچار اشعاري را كه مشتمل بر بي وفايي دنيا و ذلت زمامداران هوسباز بود انشاء نمود، وقتي آن اشعار را با آن سوز

دل خواند متوكل بلرزه درآمد و چنان در خود فرو رفت كه به شدت گريان شد.

آن اشعار را با دقت توجه فرماييد:

باتوا علي قلل الجبال تحرسهم

غلب الرجال فما اغنتهم القلل

و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

و اسكنوا حفراً يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم

اين الاساور و التيجان

و الحلل

اين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الاستار و الكلل؟

فافصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه عليها الدود تنتقل

قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا

فاصبحوا اليوم بعد الاكل قد اكلوا

و طالما عمروا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور و الاهلين و انتقلوا

و طالما كنزوا الأموال و ادخروا

فخلفوها علي الأعداء و ارتحلوا

اضحت منازلهم قفراً معطلةً

و ساكنوها الي الأجداث قد رحلوا

گردنكشان زورمند و جهانخوار بر بلنداي كوه ها براي حفظ خود خانه ها ساختند در حالي كه مردان نيرومندي از آنان پاسداري مي كردند.

ولي آن بلندي ها سودي به حال آنان نبخشيد و پس از آن همه عزت و جلال، از پناهگاه هاي رفيع خويش به پايين كشيده شدند و در گودال هاي قبر مسكن گزيدند و به راستي چه بد منزلگاهي است براي آنان قبر. آنگاه فريادگري به آنان گفت: «كجا رفت آن دستبندهاي طلايي و تاج ها و زيورها؟!

كجا رفت آن صورت هاي مرفه كه در پشت پرده هاي زيبا پنهان شده بودند؟!» گور به جاي آنان پاسخ گويد: «اكنون بر روي آن صورت هاي نازپرورده، كرم ها در حال تاخت و تازند!» آنان مدت درازي در دنيا خوردند و آشاميدند؛ ولي امروز آنان كه خورنده ي همه چيز بودند، خود خوراك حشرات و كرم هاي گور شده اند! چه خانه هايي ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ كند، ولي سرانجام پس از مدتي، اين خانه ها و خانواده ها را ترك گفتند و به خانه ي گور شتافتند! چه اموال و ذخائري انبار كردند، ولي همه ي آنها را ترك گفته و رفتند و آنها را براي دشمنان خود واگذاشتند!خانه ها و كاخ هاي آباد آنان به ويرانه ها تبديل شد

و ساكنان آنها به سوي گورهاي تاريك شتافتند!» باري، تأثير اشعار سوزناك امام (عليه السلام) كه از دلي سوزناك برآمده بود آنچنان بود كه متوكل سنگدل به سختي گريست بدانگونه كه ريشش از اشك هايش تر شد و جام شراب را بر زمين كوبيد و مجلس عيش او عزا شد و همه ي اهل مجلس نيز به صداي بلند به گريه افتادند. آنگاه متوكل دستور داد بساط عيش و بزم شراب را جمع كنند و چهار هزار درهم به امام (عليه السلام) تقديم كرد و آن حضرت را با احترام تمام به منزل بازگرداند.[1] [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه ي اشعار امام (عليه السلام) به فارسي چنين است:

چه بسيار مردان پرقدرتي

كه در اين جهان از پي راحتي

به كوه و كمر قصرها ساختند

همه قصرها را بياراستند

در اطراف هر قصر از بيم جان

گروهي مسلح، نگهبانشان

كه تا اين همه قدرت و ساز و برگ

كند دور، آن مردم از دست مرگ

ولي مرگ ناگه رسيد و گرفت

گريبان آن نابكاران زشت

چو گيرد گريبان گردن كشان

به ذلت برون راند از قصرشان

به همراه اعمال خود، عاقبت

برفتند در منزل آخرت

شده جسم آن نازپروردگان

هم آغوش خاك، از نظرها نهان

از آن زشت كاران افسرده حال

به بانگ بلندي شود اين سؤال

چه شد آن همه سركشي و غرور

كه صورت نهاديد بر خاك گور؟

چه شد آن همه خودپسندي و ناز

كه گشتيد با بي كسان هم طراز؟

چه شد آن همه مستي و عيش و نوش؟

چه شد آن همه جنب و جوش و خروش؟

چه شد چهره هايي كه آراستيد؟

سر و صورتي را كه پيراستيد؟

اجل چشم بي شرمتان

را ببست

به رخسارتان خاك ذلت نشست

نه تخت و نه بستر، نه آسايشي

نه عطر و نه زيور، نه آرايشي

به جاي كرم هاي مردم پسند

بر آن چهره ها كرم ها مي خزند

نهاديد دارايي خويشتن

نبرديد با خود به غير از كفن!.

[2] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 11 - تذكرة الخواص، ابن جوزي، ص 361.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

به روزگار بد مگو

حسن بن مسعود مي گويد:

در يكي از روزها كه به قصد زيارت حضرت هادي (عليه السلام) مي رفتم به سختي زمين خوردم و انگشتم ضربه ديد و لحظاتي بعد بر اثر برخورد با يك نفر سواره، شانه ام نيز صدمه ديد و غير از اينها در ميان ازدحام جمعيت لباسم پاره شد، از اين رو با عصبانيت گفتم: «اي روزگار بد! خداوند مرا از شر تو حفظ كند. عجب روز بدي هستي!!» حضرت هادي (عليه السلام) در اين باره مرا ملامت كرده و فرمود: «از تو كه با ما در رابطه هستي اينگونه سخنان بعيد است، چرا گناهان و اشتباهات (وبي دقتي هاي) خود را بر گردن روزگار مي اندازي؟ زمانه كه تقصيري ندارد.» [1] .

اي كه گويي سيزده نحس است نحسي ها ز چيست؟ از تو نحسي ها زند سر، سيزده ها نحس نيست و در روايتي ديگر در معناي «با روزها دشمني نكنيد.» از حضرت هادي (عليه السلام) آمده است كه: «منظور از ايام و روزها ما هستيم؛ شنبه رسول خداست؛ يكشنبه اميرمؤمنان علي بن ابيطالب (عليه السلام) و حضرت زهرا (عليهاالسلام)مي باشد؛ دوشنبه امام حسن و امام حسين (عليهم السلام) مي باشد؛ سه شنبه امام سجاد و امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) است؛

چهارشنبه حضرت موسي بن

جعفر و امام رضا و حضرت جواد (عليهم السلام) و من (حضرت هادي عليه السلام) مي باشد؛ پنج شنبه پسرم امام حسن عسكري (عليه السلام) است؛

و جمعه قائم ما خاندان، پسر پسرم حضرت مهدي (عجل الله تعالي فرجه الشريف) مي باشد كه جمعيت حق نزد او اجتماع مي كنند و او جهان را پر از عدل و داد مي كند بعد از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد. پس هرگز با روزها دشمني نكن كه آخرتت تباه مي شود.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه تحف العقول، ص 571.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 196.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

بابي انتم وامي ونفسي

در اين فراز زائر براي چهارمين مرتبه جان خود و پدر و مادرش كه از عزيزترين افراد نزد او هستند را تقديم و فداي ائمّه طاهرين عليهم السلام مي نمايد.

تأكيد بر تفديه، بيانگر عشق و محبّت زائر نسبت به امام معصوم عليهم السلام مي باشد كه قلب و دل او مالامال از عشق و محبّتي خدادادي گرديده است. لذا هر چه اين كلمات را بر لب جاري مي سازد، دل او آرامش نمي يابد و باز بر لبان خود فدايي بودن خود و عزيزترين افراد را اعلام مي دارد و حاضر است در اين راه، نيستي را بچشد و فناي در اين راه را عين بقا مي داند.

هوشياري من بگير و مستم بنما

سر مست ز باده الستم بنما

بر نيستيم فزون كن از راه كرم

در ديده خودْ هر آنچه هستم بنما[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نقطه عطف، اشعار عارفانه امام خميني.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛

انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بابي انتم وامي ونفسي

اين جمله - كه زائر قبلاً چهار بار بر زبان جاري ساخته بود - در اصل اين گونه بوده است: «افدَيتكم بِاَبي و اُمّي و نَفْسي» يعني پدر، مادر و خودم را فداي شما مي نمايم. پس اين فراز جمله فعليه است كه فعل آن حذف شده و «انتم» نائب از ضمير منصوبي گرديده است. در اين صورت «باء» در «بِأبي» براي تعديه است. برخي نيز گفته اند: جمله اسميه است و «انتم» مبتدا و «بأبي» خبر آن است و «باء» براي تفديه مي باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا

زائر در اين فراز به آثار موالات و محبّت ائمّه اطهار عليهم السلام پرداخته و در اوّلين اثر آن مي گويد: به واسطه قبول ولايت و پيروي از شما، خداوند به ما معارف و معلومات دينمان را مي فهماند و به واسطه علومي كه از طرف شماست، خداوند به ما علم و آگاهي مي دهد و اين علوم همان علم هايي است كه خداوند به هر كه لايق بداند، عطا مي نمايد.

تعليم معارف دين به واسطه ولايت ائمّه عليهم السلام به دو صورت است:

1 - علم به احكام دين و معارف و اعتقادات و علم به كيفيت سلوك به سوي خداوند و دوري از صفات رذيله و پيوند به صفات حميده، به واسطه تعليم ائمّه عليهم السلام و يا علم و دانش هاي ظاهري و معنوي كه از طرف ائمّه عليهم السلام به ما رسيده است، مي باشد.

پس ما علوم احكام، اخلاق و اعتقادي و... را از ائمّه عليهم السلام كسب نموده و بر دين خود علم و آگاهي يافته ايم.

2

- به واسطه محبّت كاملي كه به ائمّه عليهم السلام حاصل مي گردد، حقيقت توحيد، نبوّت و ولايت درك مي شود و از همان محبّت، به مسائل اعتقادي ديگر پي خواهيم برد.

پس اين معرفت از باب تعليم نيست، بلكه از باب جزا و هديه الهي به واسطه محبّت ائمّه عليهم السلام است كه خير دنيا و آخرت را به محبّ مي دهد و يكي از اين خيرها، معرفت به دين است. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «مَن رَزَقَه اللّه تَعالي حبّ الأئمَّة مِن أَهْل بَيتي فَقَدْ أَصابَ خَير الدُّنيا و الآخِرة».[1] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: هر كس كه خداوند روزي اش گرداند كه دوستار ائمّه عليهم السلام از اهل بيت من گردد، به تحقيق خير دنيا و آخرت به او رسيده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضة الواعظين، ص 271.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

بخشش و كرم حضرت هادي

يكي ديگر از خصوصيات بارز حضرت، بخشش و عطاي ايشان است كه همانند اجداد خود در اين ميدان گوي سبقت را از همگان ربوده است. حضرت مثل پدران خود تنها براي جلب رضاي پروردگار مسكين، يتيم و اسير را بر خانواده خود مقدم داشته و اطعام آنان را در درجه ي اول اهميت قرار مي دادند تا جايي كه غذايي براي خانواده شان باقي نمي ماند و در مورد لباس نيز بدين گونه عمل مي كردند. امام صادق - عليه السلام - نيز آنقدر به مستحقين انفاق مي كرد و لباس مي داد كه ديگر براي افراد خانواده اش چيزي يافت نمي شد. [1] . مورخان موارد بي شماري از بخشش هاي كلان حضرت امام هادي -

عليه السلام - نسبت به فقرا و درماندگان را نقل كرده اند كه ما به نمونه هاي زير اكتفا مي كنيم:

1 - هيأتي از شيعيان بلندپايه مركب از ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعري و علي بن جعفر حمداني به ديدار امام هادي - عليه السلام - رفتند، احمد بن اسحاق از وامي كه در گردن داشت به حضرت شكايت برد ايشان به وكيل خود عمرو رو كرده فرمودند: به احمد سي هزار دينار و به علي بن جعفر نيز همان مقدار بپرداز. سپس حضرت به خود عمرو - وكيل حضرت - نيز سي هزار دينار بخشيدند. ابن شهرآشوب پس از نقل اين عطا و بزرگ منشي علوي مي گويد: «اين عمل معجزگونه است و جز پادشاهان را نرسد كه چنين بخشش كنند و ما هرگز اين گونه عطايي نشنيده ايم» [2] . حضرت براي اين بزرگان زندگاني مرفهي فراهم آورده بود و غبار فقر را از خانه شان رفته بود. و طبيعي است كه بهترين بخشش، آن است كه اثري نيكو و ماندگار از خود بجا گذارد.

2 - يك نمونه ديگر از كرم حضرت را اسحاق جلاب چنين نقل مي كند: «در يوم الترويه (هشتم ذي الحجة) براي ابوالحسن هادي - عليه السلام - تعداد زيادي گوسفند خريدم و ايشان تمام گوسفندان را ميان خويشان خود تقسيم كردند» [3] .

3 - مورد ديگر كه اعجاب مورخان را برانگيخته است چنين مي باشد كه: «حضرت به قصد روستايي متعلق به خودشان از سامرا خارج شدند چندي بعد يكي از باديه نشينان به در خانه حضرت آمد خانواده ي حضرت به آن مرد گفتند كه ايشان به زميني خارج از شهر رفته اند و آن مرد هم متوجه محل

حضرت شده و پس از ديدن ايشان با صدايي ضعيف گفت: يابن رسول الله من مردي از اعراب كوفه و از مواليان و محبان جدت علي بن ابي طالب هستم، سنگيني قرض مرا از پا درآورده است و جز تو گره گشايي نمي شناسم...

حضرت متأثر شدند و ديدند وي متمسك به ولايت علي - عليه السلام - است ليكن خود حضرت در آن هنگام در تنگنا بودند و كمي از دستشان ساخته نبود لذا به دست خودشان ورقه اي نوشتند مبني بر آن كه: اعرابي از حضرت مبلغ معيني طلبكار است، سپس كاغذ را به او داده گفتند: اين كاغذ را نزد خودت داشته باش و به سامرا برو، هر وقت ديدي عده اي نزد من جمع شده اند برخيز و طلبي را كه در اين كاغذ است از من بخواه و بر من سخت بگير كه چرا بدهي ام را نپرداخته ام و تمامي دستورات مرا انجام بده. اعرابي ورقه را گرفت و هنگامي كه حضرت به سامرا بازگشت عده اي به ديدن او آمدند كه در ميان آنان جاسوسان و مأموران حكومت عباسي هم حضور داشتند، چندي نگذشت كه اعرابي از راه رسيد و كاغذ را نشان داده خواستار پرداخت مبلغ مذكور در آن شد، امام - عليه السلام - به عذرخواهي پرداخت ليكن اعرابي با اصرار خواستار پول خود بود و همچنان تأكيد مي كرد. حاضرين در مجلس متفرق شدند و جاسوسان متوكل شتابان ماجرا را به گوش خليفه رساندند او نيز دستور داد تا سي هزار درهم نزد حضرت ببرند، وقتي كه اعرابي آمد حضرت پول ها را به او داده فرمودند: «اين پول ها را بگير و بدهي خود را بپرداز و باقي مانده را

خرج خانواده ات كن...». اعرابي مبلغ را بسيار ديده گفت: يابن رسول الله بدهي من كمتر از يك سوم اين مبلغ است... ليكن خداوند بهتر مي داند كه رسالت خود را ميان چه كساني قرار دهد [4] و پول ها را برداشته با خشنودي تمام و با خيال راحت به سوي خانواده اش رفت و همچنان براي ناجي خود امام هادي كه او را از فقر و سختي نجات داده بود دعا مي كرد».

4 - راويان ذكر كرده اند كه ابوهاشم جعفري دچار سختي معيشت شده بود لذا به زيارت امام شتافت، هنگامي كه حضرت موقعيت دشوار وي را دريافت براي تسكين و سبك كردن رنجهايش چنين فرمود: «اي ابوهاشم! اداي شكر كدام يك از نعمت هاي الهي را مي خواهي بجا آوري؟ خداوند به تو نعمت ايمان را عطا فرموده و بدينسان بدنت را بر آتش جهنم حرام ساخته است و تني سالم به تو داده است تا بتواني به طاعات الهي بپردازي و با دادن صفت قناعت تو را از ذلت سؤال و مرحمت خواهي نجات داده است...». نعمت هايي را كه امام برمي شمارد از مهمترين عطاياي الهي براي كسي كه از آن ها استفاده كند بشمار مي رود. سپس حضرت دستور دادند تا به ابوهاشم يك صد دينار بپردازند. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صفوة الصفوة، ج 2، ص 98.

[2] المناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 409.

[3] بحارالانوار، ج 50، ص 132 - مناقب، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 411.

[4] الاتحاف بحب الاشراف، ص 68 - 67، شرح شافيه ابي فراس، ج 2، ص 167. جوهرة الكلام، ص 151.

[5] امالي صدوق ص 412 و بحارالانوار ج 50، ص 129.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛

باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

بخشندگي امام هادي

يكي از صفات امام هادي عليه السلام، بزرگواري و بخشندگي اوست، زيرا او بخشنده ترين مردم بود، به همان روالي كه پدران بزرگوارش بودند كه به خاطر خدا خوراك خودشان را به فقير، يتيم و اسير مي دادند و آن قدر به ديگران مي دادند كه در خانواده خودشان خوراكي نمي ماند و به قدري به ديگران پوشاك مي دادند كه براي خودشان نمي ماند، و امام صادق عليه السلام خوراك و لباس آن قدر به مردم مي داد كه براي اعضاي خانواده اش چيزي نمي ماند. [1] .

مورخان موارد زيادي از احسان امام هادي عليه السلام به فقرا و درماندگان نقل كرده اند كه ما به چند مورد اكتفا مي كنيم:

1- گروه از بزرگان شيعه به خدمت امام هادي عليه السلام آمدند، آنها عبارت بودند از: ابوعمرو عثمان بن سعيد، احمد بن اسحاق اشعري و علي بن جعفر حمداني. احمد بن اسحاق در حضور امام از وامي كه داشت شكوه كرد، امام عليه السلام به وكيلش عمرو نگاهي كرد و فرمود:

«سي هزار درهم به او، و سي هزار درهم به علي بن جعفر بده» به وكيل خود نيز همين مبلغ را پرداخت.

ابن شهرآشوب در ذيل اين بخشش علوي مي گويد: «اين معجزه اي است كه جز از پادشاهان، ديگران از چنين بخششي عاجزند، و ما هرگز چنين بخشندگي را از كسي نشنيده ايم» [2] امام عليه السلام به زندگي اين بزرگان گشايشي بخشيد كه برخوردار شدند و تنگدستي را از آنها برطرف ساخت و طبيعي است كه بهترين بخشش آن است كه دوام داشته باشد.

2- از موارد بخشندگي امام عليه السلام، داستاني است كه اسحاق جلاب نقل كرده، مي گويد: براي

ابوالحسن هادي عليه السلام در روز ترويه چندين گوسفند خريدم، و امام، همه را بين خويشاوندانش تقسيم كرد [3] .

3- و از جمله بخشش امام عليه السلام، داستاني است كه مورخان نقل كرده اند كه آن بزرگوار از سامرا به قصد قريه اي كه متعلق به آن حضرت بود بيرون شد، مرد عربي به قصد ديدار آن حضرت به خانه او رفت و او را نديد و اهل منزل گفتند امام به مزرعه رفته است و آن مرد راهي آن جا شد وقتي كه به حضور امام شرفياب شد، امام عليه السلام پرسيد چه حاجتي داري؟ او با صداي آهسته، عرض كرد: «من مردي از عربهاي كوفه و از متمسكين به ولايت جد شما علي بن ابي طالب عليه السلام هستم و ديني به گردن دارم كه بر من سنگيني مي كند و كسي را نيافتم جز آن كه به سراغ شما آمدم...» امام عليه السلام دلش به حال او سوخت و خواست او را مورد توجه قرار دهد ولي در مضيقه بود و چيزي در اختيار نداشت تا نياز او را برآورده سازد، اين بود كه دست خطي نوشت كه در آن آمده بود اين عرب باديه نشين، از من طلبي دارد - مبلغ وام را تعيين كرد - و فرمود اين نوشته را بگير وقتي كه به شهر سامرا رسيدم و جماعتي نزد من بودند تو اين مبلغ وامي را كه در نوشته آمده است از من مطالبه كن و به من به خاطر تأخير در پرداخت و امت پرخاش كن، و آن چه مي گويم برخلاف آن عمل مكن. مرد عرب، نوشته را گرفت، وقتي كه امام عليه السلام به سرمن رأي رفت،

گروهي از رجال دولتي و مأموران انتظامي به حضور امام رسيدند آن مرد عرب آمد و نوشته را عرضه كرد و از امام عليه السلام خواست تا مبلغ وامي كه در ورقه نوشته شده، پرداخت كند و امام شروع به عذرخواهي كرد اما عرب باديه نشين به امام پرخاش مي كرد، وقتي كه مجلس به هم خورد مأموران انتظامي نزد متوكل رفتند و جريان را به اطلاع او رساندند، متوكل دستور داد، سي هزار درهم خدمت امام ببرند و آن مبلغ را آوردند، و چون مرد عرب آمد، امام عليه السلام فرمود: «اين مبلغ را بگير و دين خودت را با آن ادا كن و بقيه را صرف خانواده ات بنما...» [4] . مرد عرب اين بزرگواري را واجد اهميت دانست و عرض كرد: ديني كه من داشتم كمتر از يك سوم اين مبلغ بود... ولي خدا بهتر مي داند كه رسالت خود را به كدام خانواده واگذارد. [5] پولها را گرفت و خوشحال و آسوده خاطر به نزد خانواده اش بازگشت، در حالي كه به امام عليه السلام كه او را از تنگدستي و محروميت نجات داد، دعا مي كرد.

4- از جمله داستانهايي كه راويان درباره نيكي و احسان امام عليه السلام نقل كرده اند، آن است كه ابوهاشم جعفري سخت دچار تنگدستي شد، به خدمت امام عليه السلام رسيد، وقتي كه چشم امام به او افتاد و از فقر و تنگدستي او مطلع شد خواست تا مقداري از بار اندوه او را بكاهد، فرمود: «اي ابوهاشم، از كدام نعمت خدا برخورداري كه مي خواهي سپاس گويي؟ خداوند به تو نعمت ايمان را ارزاني داشته و بدنت را بر آتش دوزخ حرام كرده و سلامتي

داده و بر اطاعت و بندگيش ياريت نموده و قناعت داده است تا توانسته اي دچار اسرافكاري نشوي...» براستي اين نعمتها را كه امام عليه السلام برشمرده است از جمله بزرگترين نعمتهاي الهي در دست انسان است، آن گاه امام دستور داد تا صد دينار به او دادند. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صفة الصفوه: 2 / 98.

[2] مناقب.

[3] بحارالانوار.

[4] بديهي است كه امام عليه السلام با توجه به اين كه خليفه غاصب، بيت المال مسلمين را غاصبانه به اختيار خود گرفته و موجودي بيت المال از صدقات و غيره متعلق به توده مسلمين و از جمله مورد مصرفش اداي دين چنين كساني است، با اين توريه حقي را به حقدار رسانده است - م.

[5] الاتحاف: بحب الاشراف: ص 68 -67، شرح شافيه ابوفراس: 2 / ورقه 167، جوهرة الكلام: ص 151.

[6] امالي صدوق، بحارالانوار.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ مؤلف: باقر شريف قرشي ؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

بهره مندي از نعمتهاي الهي

ابوموسي مي گويد: يك روز امام هادي عليه السلام را در سامرا ديدم، به من فرمود: «اي ابوموسي! من از روي اجبار از مدينه به سوي سامرا خارج شدم، و اينك اگر مرا از سامرا بيرون كنند نيز از روي اجبار خواهد بود (و گرنه مي خواهم همين جا بمانم). عرض كردم: اي آقاي من! چرا؟ فرمود: لطيب هوائها و عذوبة مائها و قلة دائها: «به خاطر پاكيزگي هواي سامرا و گوارايي و شيريني آب آن و اندك بودن بيماري در آن.» [1] . به اين ترتيب امام هادي عليه السلام با آشكار نمودن نعمتهاي الهي، شكرانه و خشنودي خود را آشكار مي ساخت و اين درس را به ما

آموخت كه از نعمتهاي الهي مانند خوش آب و هوايي و سلامتي محيط زيست، استفاده كرده و در به وجود آوردن چنين محيطها و جلوگيري از عوامل كثيف نمودن هوا كوشا باشيم و از نعمتهاي الهي به طور صحيح بهره مند گرديم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 417.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

بخشش

بخشندگي با خون و گوشت اهل بيت: آميخته بود. آنان همواره با بخشش هاي خود، ديگران را به شگفتي وا مي داشتند. گاه آن قدر مي بخشيدند كه رفتارشان در شمار معجزه به شمار مي آمد، تا آنجا كه در اين مقام در توصيف حضرت هادي (ع) مي گفتند: «انفاق امام هادي (ع) به قدري بود كه جز پادشاهان كسي توانايي انجام آن را نداشت و مقدار بخشش هاي ايشان تا آن زمان از كسي ديده نشده بود و در جغرافياي انديشه ها نمي گنجيد».[1] .

اسحاق جلاب مي گويد: «براي ابوالحسن (ع) گوسفندان بسياري خريدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جايي برد كه بلد نبودم و فرمود تا تمامي اين گوسفندان را ميان افرادي كه خود دستور داده بود، پخش كنم».[2] .

بي آنكه ديگران متوجه شوند، آنان را از نسيم بخشندگي خود مي نواخت و مورد تفقد قرار مي داد.[3] .

ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه: «مدتي بسيار تنگدست شدم. خدمت امام هادي (ع) رسيدم؛ اجازه داد و نشستم. فرمود: اباهاشم! شكر كدام يك از نعمت هاي خداي سبحان را مي خواهي به جا آوري؟ سر به زير افكندم و ندانستم چه بگويم. حضرت خود آغاز به سخن كرد و فرمود: ايمان را روزي ات كرد و

با آن بدنت را بر آتش حرام ساخت و عافيت را روزي ات كرد تا بر طاعت، تو را ياري رساند و قناعت را روزي ات كرد تا آبرويت را حفظ كند. اي ابا هاشم! علت آنكه من سخن آغاز كردم، آن است كه گمان كردم مي خواهي از برخي مشكلات خود شكايت كني. دستور داده ام دويست دينار طلا به شما بدهند كه با آن مشقت را بر طرف سازي. آن را بگير و به همان مقدار بسنده كن».[4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابي طالب، ج 4، ص 409.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 498.

[3] اعيان الشيعة، سيد محسن امين، بيروت، دار التعارف للمطبوعات، بي تا، ج 2، ص 37.

[4] بحار الانوار، ج 50، ص 129.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

بردباري

شكيبايي از برجسته ترين صفات مردان بزرگ الهي است؛ زيرا برخوردهاي آنان با مردم نادان بيشتر از همه است و آنان براي هدايت شان بايد صبر پيشه سازند تا اين گونه دروازه اي از رستگاري را به رويشان بگشايند.

«بريحه عباسي»، گماشته دستگاه حكومتي و امام جماعت دو شهر مكه و مدينه بود. او از امام هادي (ع) نزد متوكل سخن چيني و سعايت كرد و براي او نگاشت: «اگر مكه و مدينه را مي خواهي، علي بن محمد (ع) را از اين دو شهر دور ساز؛ زيرا مردم را به سوي خود فرا خوانده و گروه بسياري نيز به او گرايش يافته و از او پيروي مي كنند».

در اثر سعايت هاي بريحه، متوكل امام را از جوار پر فيض و ملكوتي رسول خدا (ص) تبعيد كرد و ايشان را به

سامرا فرستاد. در طول اين مسير، بريحه نيز با ايشان همراه شد.

در بين راه رو به امام كرد و گفت: «تو خود بهتر مي داني كه من عامل تبعيد تو بودم. سوگندهاي محكم و استوار خورده ام كه چنانچه شكايت مرا نزد اميرالمؤمنين (متوكل) و يا حتي يكي از درباريان و فرزندان او كني، تمامي درختانت را در مدينه به آتش كشم و خدمت كارانت را بكشم و چشمه ها و قنات هاي مزرعه ات را ويران سازم. بدان كه در تصميم خود مصمم خواهم بود». امام (ع) با چهره اي گشاده در پاسخ بريحه فرمود: «نزديك ترين راه براي شكايت از تو، اين بود كه ديشب شكايت تو را به درگاه خدا عرضه كنم و من شكايتي را كه نزد خدا كرده ام، نزد غير خدا و پيش بندگانش عرضه نخواهم كرد».

بريحه كه رأفت و بردباري امام را در مقابل سعايت ها و موضع زشتي كه در برابر امام گرفته بود ديد، به دست و پاي حضرت افتاد و با تضرع و زاري از امام درخواست بخشش كرد. امام نيز با بزرگواري تمام فرمود: «تو را بخشيدم!» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصية، علي بن الحسين المسعودي، تهران، كتاب فروشي اسلاميه، 1343 ش، ص 196.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

بلند شدن بزرگان به احترام امام هادي

محمد بن حسن علوي حكايت كند:

در زمان طفوليت به همراه پدرم جلوي درب ورودي ملاقات كنندگان متوكل عباسي ايستاده بودم و جمعيت انبوهي از اقشار مختلف نيز آماده ي ورود و ملاقات بودند.

در اين بين، خبر آوردند كه حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام مي خواهد وارد شود.

و ديده بودم كه هر موقع

حضرت از جلوي جمعيتي عبور مي نمود جمعيت به پاس احترام و عظمت او سرپا مي ايستادند. در آن روز عده اي تا شنيدند كه امام هادي عليه السلام تشريف مي آورد، گفتند: ما از جاي خود حركت نمي كنيم،چون او يك نوجواني بيش نيست و بر ما هيچ مزيت و فضيلتي ندارد. ابوهاشم جعفري كه در آن جمع نيز حضور داشت و سخن آن ها را شنيد، گفت: به خدا قسم! همه ي ما و شما در مقابل او كوچك و ذليل هستيم و هر وقت تشريف بياورد و او را ببينيد، از جاي خود حركت مي كنيد و به احترام او خواهيد ايستاد تا عبور نمايد. در همين بين، حضرت وارد شد و همين كه جمعيت چشمشان به وجود مبارك و جمال نوراني آن حضرت افتاد، از جاي برخاستند و با احترام و ادب ايستادند. هنگامي كه حضرت عبور نمود و رفت، ابوهاشم به افرادي كه در اطراف او بودند، گفت: پس چه شد، شما كه مي گفتيد: ما حركت نمي كنيم؟!

در پاسخ گفتند: به خدا قسم! همين كه چشممان به حضرت افتاد و او را ديدم، عظمت و شوكت او، ما را گرفت و بي اختيار از جا برخاستيم و احترام به جا آورديم [1] .

- همچنين مسعودي و ديگران حكايت كنند: روزي از روزها متوكل عباسي به بعضي از اطرافيان خود دستور داد تا چند حيوان از درندگان را از جايگاه مخصوصشان - كه در آنجا نگه داري مي شدند، در حالتي كه سخت گرسنه باشند - داخل حيات و صحن ساختمان مسكوني او بياورند. و چون حيوانات درنده را در آن محل آوردند، دستور داد تا حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام

را نيز احضار نمايند. همين كه حضرت وارد صحن منزل متوكل گرديد، درب ها را بستند و درندگان را با حضرت هادي عليه السلام تنها رها كرده تا آن كه درندگان گرسنه، او را طعمه ي خود قرار دهند. ولي هنگامي كه حضرت نزديك درندگان رسيد، تمامي درندگان، اطراف حضرت به طور متواضعانه حلقه زدند و حضرت با دست مبارك خود آن ها را نوازش مي نمود و به همين منوال، لحظاتي را در جمع آن حيوانات سپري نمود؛ و سپس نزد متوكل رفت و ساعتي را با يكديگر صحبت و مذاكره كردند. و چون از نزد متوكل خارج شد، دو مرتبه نزد درندگان آمد و همانند مرحله ي اول درندگان، اطراف حضرت اظهار تواضع و فروتني كرده و حضرت با دست مبارك خويش يكايك آن ها را نوازش نمود و از نزد آن ها بيرون رفت. سپس متوكل هداياي نفيسي را توسط يكي از مأمورين خود، براي حضرت روانه كرد. بعضي از اطرافيان متوكل، به وي گفتند: پسر عمويت ابوالحسن، هادي نزد درندگان رفت و صدمه اي به او نرسيد، تو هم مانند او نزد درندگان برو و آن ها را نوازش كن. متوكل اظهار داشت: آيا شماها در انتظار مرگ من نشسته ايد؟! و سپس از تمامي افراد تعهد گرفت كه اين راز را فاش نگردانند و كسي متوجه آن جريان نشود [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 675، ح 7، اثبات الهداة: ج 3، ص 369، ح 32.

[2] اثبات الهداة: ج 3، ص 390، ينابيع المودة: ج 3، ص 129.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

بالا رفتن پرده با قدوم مبارك امام هادي

مرحوم شيخ طوسي،

ابن شهرآشوب و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله عليهم آورده اند:

متوكل عباسي براي ايراد خطبه و سخنراني در مسجد جامع حضور مي يافت و بعد از آن، نماز جماعت را اقامه مي نمود. يكي از روزها هنگامي كه وارد مسجد جامع شد، ديد شخصي به نام عباس بن محمد - ملقب به هريسة - بالاي منبر نشسته و مشغول سخنراني و خطبه خواندن است؛ پس متوكل صبر كرد تا سخنراني او پايان يافت، بعد از آن خواست كه نماز را به جماعت اقامه نمايد، آن شخص از منبر فرود آمد و گفت: هر كه خطبه خوانده است، نيز بايد نماز را اقامه نمايد. اين شخص روزي به دربار متوكل آمد و به او گفت: چرا علي بن محمد - امام هادي عليه السلام - را اكرام و احترام مي نمائي و هنگام ورود به دارالخلافه پيش خدمتان شما پرده را برايش، بالا مي زنند، مردم با چنين برخوردي از طرف خليفه، فكر مي كنند كه او مستحق خلافت است. بنابراين بهتر است كه او هنگام ورود با ديگر افراد و اقشار مختلف مردم يكسان باشد.

پس از گذشت چند روزي از اين جريان، امام هادي عليه السلام خواست وارد دارالخلافه ي متوكل عباسي شود؛ و كسي نبود كه پرده را براي حضرت بالا بزند، پس ناگهان بادي وزيد و پرده را بالا برد و حضرت با حالتي آسوده، به مجلس متوكل وارد شد.

بعضي از افرادي كه در مجلس حضور داشتند و بالا رفتن پرده را به وسيله ي وزش باد مشاهده كردند، به يكديگر گفتند: اين حالات - وزش باد - عادي است؛ پس هنگامي هم كه حضرت خواست خارج شود نيز باد

ديگري وزيد و پرده را بالا برد و در نتيجه، آن افراد در تعجب و حيرت قرار گرفتند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أمالي شيخ طوسي: ج 1، ص 292، بحارالأنوار: ج 50، ص 128، ح 6، مدينة المعاجز: ج 7، ص 434، ح 2436، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 406.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

بادهاي سرد شمالي

پنج ماه است كه خليفه در اين كاخ به سر مي برد.

ناآرامي بر سرتاسر قصر سايه افكنده است. گناهي بزرگ بر روح منتصر سنگيني مي كند. ديدارهاي تركان، رنگ نيرنگ دارد؛ جابه جا نيرنگ و دسيسه بر ضد خليفه اي كه هر لحظه ممكن است بر آنان هجوم برد.

هر كس وصيف و بغاشرابي را ببيند، درمي يابد كه آنها با پنجه هاي ظلم بر سرزمين ها حكمراني مي كنند. همچنين در مي يابد كه ديدارهاي پي در پي آن دو با يكديگر، نمايانگر هراس از خليفه اي است كه نمي توانند بر وي چيره شوند. آنچه بر بيمشان مي افزايد، آن است كه نمي توانند كمر به قتل وي بندند. زيرا خليفه، جواني با ابهت، دلير و باهوش [1] است؛ بنابراين در جست و جوي راهي ديگر بر مي آيند. [2] .

ايواني كه خليفه در آن جلوس مي كند، بي اثاث است. خليفه ي غمگين روزها بر اسب خويش مي نشيند و به سوي هدفي نامشخص مي گريزد. بغا و وصيف در ايوان ها قدم مي زنند؛ با كاتبي روبه رو مي شوند كه در بخش دبيري سپاه «شاكريه» [3] كار مي كند و فارسي را به خوبي مي داند. كاتب از وصيف مي پرسد:

- آيا مسؤول فرش ها، جز اين قاليچه، مفرشي ندارد كه زير پاي اميرمؤمنان بيفكند؟ وصيف مي پرسد:

-

براي چه؟

- زيرا در اين قاليچه تصوير شيرويه نقش بسته است با قاتل پدرش، پرويز.

دو فرمانده به يكديگر مي نگرند. بغا مي گويد:

- هم اينك بايد سوزانده شود.

بي درنگ قاليچه جمع شده و پيش از بازگشت منتصر در حضور دو فرمانده آتش زده مي شود. آنها به شعله هايي مي نگرند كه از سوختن تارهاي زربفت و پودهاي طلاكوب، شراره مي جهانند. [4] . منتصر، خسته از سفر روزانه باز مي گردد. قاليچه ي تازه ي ايوان نظرش را به خود جلب مي كند. مسؤول فرش ها را طلب كرده، مي پرسد:

- مي خواهم همان قاليچه را بگستراني.

- ديگر آن را كجا بجويم؟

- مگر چه شده؟

- وصيف و بغا به من دستور دادند تا آن را آتش بزنم.

منتصر خاموش مي ماند و زخم خونريز درون خويش را پنهان مي كند. در همين مدت كوتاه، در طي پنج ماه گذشته، روشن شده است كه اگر چه خليفه در به دست گرفتن قدرت، دليرانه جنگيده است، به معناي واقعي كلمه، خليفه، بغاشرابي است. كارها طبق خواست رهبران ترك پيش مي رود؛ رهبراني كه در تعقيب و ترور دولتمردان خليفه ي سابق هستند. دولتمردان متواري شده اند. حتي محبوبه، كنيز زيباي متوكل، نيز از اين هنگامه جان سالم به در نبرده است؛ او را براي آوازه خواني احضار كردند؛ به پايكوبي گردن ننهاد. ناگزيرش كردند؛ پس آوايي غمگين سر داد و از شبي ياد كرد كه در آن، سرورش را كشتند. وصيف دستور بازداشت او را داد و از آن زمان تاكنون ديگر خبري از وي نيست.[5] . در چنين شهري كه مردمانش خدا را به فراموشي سپرده اند، امام هادي (ع) به دور دست مي نگرد و افق

را خونين و ملتهب مي بيند. مي بيند ابرهايي تيره مي آيند. به زودي تاريكي ها زمين را فرا مي گيرند و كاروان بشر، راه را گم مي كند.

در حالي كه آواي خنياگران بر بام و روزن كاخ ها جاري است، زمزمه هاي نيايش از خانه اي در محله ي «درب الحصا» اوج مي گيرد؛ از سرايي كه پانزده سال است امام ساكن آن جاست. كافور (خادم حضرت) خسته باز مي گردد. بادهاي سرد شمالي امشب بسيار مي وزند؛ مي آيد و خويشتن را در بستر گرم مي افكند. او در اين هنگام شب، بايد سطل آبي از سرداب بياورد تا سرورش براي نماز شب تجديد وضو كند؛ اما گرماي بستر و اطمينان و آرامش خاطر از بزرگواري مولايش، موجب مي شود تا بار مسؤوليت خويش را به فراموشي بسپارد. هنوز چشمانش گرم نشده اند كه صداي گام هايي را مي شنود كه به اتاقش نزديك مي شوند. امام با آوايي نكوهش گر مي پرسد:

- عادتم را نمي داني؟ نمي داني جز با آب سرد وضو نمي گيرم؛ چرا آن را گرم كرده اي؟ كافور هراسان پاسخ مي دهد:

- سرورم! من امشب اصلا آب نياورده ام!

امام از روزني كه گشوده است، به آسمان مي نگرد و مي گويد:

- سپاس از آن خداست؛ سوگند به خدا ما كاري را به خاطر مستحب بودن (واجب نبودن) ترك نكرديم. سپاس براي خدايي است كه ما را از پيروانش قرار داد و ما را بر اين پيروي ياري كرد.

جان كافور از شكوه انسان پاك نهادي لبريز شد كه تنها خدا را مي پرستد و آفريدگار نيز با الطاف خويش - چون آب گرمي كه به دست فرشتگان مي فرستد - او را گرامي مي دارد. [6] . شب به نيمه رسيده است. صداي دق الباب، سكوت

شبانه ي خانه را در هم مي شكند. پشت در، يونس نقاش ايستاده است؛ مي لرزد، اما نه از سرما. كافور در را مي گشايد تا او وارد شود. بايد مطلب مهمي باشد كه او چنين آسيمه سر، آن هم در چنين ساعتي، آمده است. يونس لرزان مي گويد:

- سرورم! خانواده ام را درياب. امام مي پرسد:

- چه روي داده؟

- مي خواهم بگريزم.

امام لبخند زنان مي فرمايد:

- چرا يونس؟

- بغاشرابي، نگين گرانمايه اي نزدم فرستاد و از من خواست تا آن را حكاكي كنم. نگيني ارزشمند كه قيمتي بر آن متصور نيست. اما دريغ كه شكست و دو نيمه شد. فردا، روز بازپس دادن آن است. سرورم، تو كه او را مي شناسي، مجازات من يا كشته شدن است يا هزار تازيانه.

- برو به خانه ات؛ فردا جز نيكي نمي يابي! - اگر پيك او آمد، چه بگويم؟

- به آنچه مي گويد، گوش فرادار؛ جز نيكي چيزي نيست.

لبخند و درخشش چشمان امام، آرامش را به مرد هراسان بر مي گرداند. به خانه باز مي گردد. او سال هاست كه امام را مي شناسد؛ مردي كه دلش براي همه مي تپد. سپيده سر مي زند؛ يونس گشاده روست. ساعتي بعد كافور از راه مي رسد تا از سوي امام، احوال وي را جويا شود.

يونس با خشنودي مي گويد:

- پيك آمد و گفت: «سرورم مي گويد كنيزكان با هم دعوايشان شد. مي تواني نگين را دو نيمه كني؟ دستمزدت را دو برابر خواهيم پرداخت.»

- به او چه پاسخ گفتي؟

- او را گفتم: «مهلتي بايست تا بينديشم. بايد ببينم چگونه چنين خواسته اي عملي است.» [7] كافور و يونس مي خندند و چشمه ي عشق به امام مي جوشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الخلفاء،

سيوطي، ص 357.

[2] همان جا.

[3] «شاكريه» واژه اي است فارسي، و چه بسا از «شاگرديه» اخذ شده باشد كه به معناي اجير و خدمتكار بوده و در بغداد به مزدوران نظامي مي گفتند؛

نك: مروج الذهب، ج 4، ص 142.

[4] مروج الذهب، ج 4، ص 144.

[5] همان، ص 149.

[6] بحار الانوار، مجلسي، ج 5، ص 126.

[7] همان، ص 125.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

بازيچه دست آزمندان

مرگ منتصر، پرده از حقيقت هاي پنهان خلافت عباسيان و نفوذ ناگفته ي ترك ها در دستگاه حكومتي بر مي دارد. حكومتي كه بازيچه ي دست افسران ترك شده است. پس از دفن منتصر، ميان تركاني كه در كاخ «هارونيه»، براي برگزيدن جانشين حكومت، گرد هم آمده بودند، اختلاف در گرفت. روز يكشنبه، ده ها تن از افسران ترك و آفريقايي - كه ستون فقرات ارتش و محافظان هستند - هم رأي و هم پيمان مي شوند تا بغاي بزرگ، بغاي كوچك (شرابي)، وصيف، اوتامش و احمد بن خصيب نماينده ي آنها باشند. اما باغر، افسر تركي كه فرمانده ي عمليات ترور متوكل بود، را به اين نشست راه ندادند. اين كار، باعث ناخرسندي، كينه و حسادت باغر به آنها، به ويژه به وصيف مي شود. او تصميم مي گيرد بر نفوذ خود ميان تركان بيفزايد و آنان را عليه وصيف خودخواه بشوراند. او از حمايت گروه بزرگي از سپاهيان ترك به فرماندهي بايكبال، افسر دلير ترك، مطمئن است. بغاي بزرگ طرفدار خليفه اي نيرومند است كه تمام فرماندهان از او پيروي كنند؛ زيرا برگزيدن خليفه اي ضعيف باعث

درگيري فرماندهان ترك با يكديگر مي شود. اما احمد بن خصيب به همه مي قبولاند كه بيعت با يكي از فرزندان متوكل، به معناي پايان نفوذ تركان است. چه بسا آنان در انديشه ي انتقام خون خليفه ي مقتول از ترك ها باشند. سرانجام، رأي بر انتخاب احمد بن محمد بن معتصم، به عنوان خليفه، قرار مي گيرد؛ زيرا معتصم، بنيانگذار شكوه فرمانروايي تركان و ولي نعمت آنان است. خليفه تازه، ويژگي خاصي، جز بازيچه ي دست تركان بودن، ندارد. در مراسمي غير رسمي، لقب «المستعين بالله» بدو مي بخشند! در سامرا حركتي براي تحميل خلافت معتز به جاي احمد صورت مي گيرد؛ سردمداران آن، دولتمردان رژيم سابق هستند. مزدوران به هيأت همراه خليفه حمله ور مي شوند. [1] درگيري ميان آنها و طرفداران خليفه تازه سه ساعت به طول مي انجامد. خليفه را به كاخ هارونيه بر مي گردانند. در اين درگيري يكي از كاخ هاي خلفا به دست مردم سقوط مي كند و خزانه ي دولت غارت مي شود. عده اي به انبار اسلحه دست مي يابند و درهاي زندان بزرگ را درهم مي شكنند. سرانجام فرماندهان ترك، با وعده ي پرداخت حقوق ماهيانه در مراسم بيعت عمومي، به غائله پايان مي دهند. خليفه ي شكست خورده را، احمد بن خصيب، (نخست وزير) و گروهي از افسران ترك كه در رأس آنان اوتامش، وصيف، بغاشرابي قرار دارند، همراهي مي كنند. خليفه نوتخت، فرمان هايي صادر مي كند. دو وليعهد مخلوع (معتز و مؤيد) را دستگير و در كاخ جوسق خاقاني تحت نظر نگه مي دارند. آنها را ناگزير مي كنند كه زمين هاي كشاورزي و باغ هايشان را به بهاي اندكي بفروشند. اما احمد بن خصيب، همچنان خليفه را بر تشديد محاصره منزل امام هادي (ع)، حتي اجبار وي به فروختن خانه اش به

دولت تشويق مي كند. [2] . مقارن همين ايام، احمد بن خصيب، نامه اي به محمد بن فرج مي نگارد و از او دعوت مي كند به سامرا بيايد تا از وجودش بهره گيرند. محمد، از زندان آزاد شد، اما اموالش را كه از سال دويست و سي و دو هجري، يعني از زمان زمامداري متوكل مصادره شده است، باز نستانده است. محمد، نامه اي به امام دهم مي نويسد و درباره ي رد يا قبول پيشنهاد نخست وزير چاره جويي مي كند؛ پاسخ مي آيد: - برو، به خواست خدا آسايش تو در آن است. [3] . محمد به سامرا مي رسد. تلاش مي كند تا اموالش را بازستاند. فرمان باز پس دادن صادر مي شود؛ اما پيش از وصول، چشم از جهان فرو مي بندد. [4] .

بغاي كبير در بستر بيماري افتاده است. مستعين به ديدارش مي شتابد. روز بعد بغا جان مي سپارد و اينك فرماندهان ترك به گرگ هايي درنده تبديل شده اند. احمد بن خصيب در منزل امام هادي (ع) حضور مي يابد و امام را تهديد به فروش خانه اش مي كند. او در روزگار منتصر و زمان حيات بغاي كبير جرأت چنين گستاخي اي را نداشت. او واقف بود كه بغاي كبير از يك ربع قرن پيش - از زماني كه خواب شگفتي ديده بود [5] - احترام فوق العاده اي براي علويان قائل مي شد. در اين روزگار، بار ديگر، فرار علويان آغاز مي شود. حلقه ي تازه اي از زنجيره ي آوارگي شروع مي شود. علي بن محمد، كه در دربار منتصر به سر مي برد، سامرا را ترك مي كند و آهنگ بحرين و احساء مي كند و از آنجا به بصره مي رود تا پس از پنج سال، آتش شورش زنگيان را در هورهاي جنوب

عراق شعله ور سازد. [6] .

بيداد و گردن فرازي ابن خصيب روز به روز بيشتر مي شود. او به كمك خبرچينان و جاسوسان، از مقدار وجهي كه به خانه ي امام - به ويژه در دوران منتصر، تعلق داشته و دارد، آگاه است. او به خوبي مي داند كه امام آن را به مصرف بينوايان مي رساند. كه به سبب هرج و مرج موجود و آوارگي و غارت زدگي همواره تعدادشان رو به فزوني است. امام، محبوب مردمان است؛ اما انديشه اش حكومت را تهديد مي كند. نخست وزير به ديدار رسمي امام مي رود. امام به پيشواز او مي آيد. ابن خصيب مي گويد:

- بفرما، جانم به فدايت. و امام به كنايه مي گويد:

- تو جلوتري! [7] .

ابن خصيب مي نشيند و چشمانش خانه را مي كاوند.

ناگهان مي گويد:

- بايد خانه را تخليه كرده، به من واگذاري.

امام با آرامش او را مي نگرد. اين موجود بي ارزش، قدرتش را در منصبي مي بيند كه تكيه بر قدرت تركان دارد؛ اما از چيرگي مطلق خداوندي غافل است، سپس مي فرمايد:

- از خداوند مي خواهم چنان ضربتي بر تو فرود آورد كه نابود شوي! بيش از چهار روز سپري نشده است كه ابن خصيب از نخست وزيري خلع مي شود؛ زيرا اوتامش با تكيه بر قابليت هاي كاتبش، شجاع بن قاسم، تصميم مي گيرد خودش نخست وزير شود. [8] . تمام دارايي ابن خصيب و فرزندانش مصادره و به جزيره «كريت» تبعيد مي شود. [9] اوتامش فرمانرواي بي چون و چراي ممالك شده است. شاهك خدمتكار را وزير دربار كرده است. درباري كه خزانه ي كل در آن جاست. مادر مستعين نيز در شبكه ي اختلاس عضويت دارد. خليفه در شط لذات غوطه ور است و كارها را به

اوتامش سپرده است. نخست وزير، تربيت پسر خليفه را عهده دار است و دست وي بر خزانه ي انبوه گشاده. وصيف و بغا نيز ساكت نشسته اند. برخي از سپاهيان ناراضي را تحريك مي كنند. سپاهيان، كاخ جوسق خاقاني را محاصره مي كنند. قصري كه اوتامش و كاتبش ساكن آن هستند. در ابتدا نخست وزير سعي مي كند بگريزد؛ اما ناكام مي ماند؛ پس از خليفه پناه مي جويد؛ خليفه بدو پناه نمي دهد. محاصره ي كاخ سه روز طول مي كشد. روز سوم (شنبه)، محاصره كنندگان يورش مي برند و او را كه در سردابي پنهان شده، دستگير و به همراه كاتبش كشان كشان به در كشيده، به دار مي آويزند. اموال او نيز مصادره مي شود [10] . در چنين روزگار تباهي و هرج و مرج، انقلابي علوي و بزرگ به فرماندهي يحيي بن عمر [11] (از تبار زيد شهيد) با شعار تابناك «الرضا من آل محمد» شعله بر مي كشد. كوفه، مركز منظومه ي انقلاب است. زبانه ي آن بي درنگ به بغداد كشانده مي شود؛ زيرا اين انقلابي علوي زندانيان كوفه را آزاد مي كند و اهل سنت با وي همدلي مي كنند. هدف شورش، رهايي از يلداي ديرهنگام عباسيان است؛ اما فقدان مهارت نظامي و ظرافت هاي جنگي، با وجود پيروزي هاي درخشان علويان، آنان را به شكست مي كشاند. سر يحيي را - در روزي كه عزاي عمومي بوده است - بر نيزه ي بلندي نشانده، به شهر سامرا مي آورند. بغداد را نفرت فرا گرفته و كوفه از خشم مي جوشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نيروهايي از شاكريه بودند؛ نك: تاريخ طبري، ج 7، ص 418.

[2] بحار الانوار، ج 13، ص 132.

[3] الكافي، كليني، ج 1، ص 500.

[4] همان جا؛ حضرت در

همين باره به وي نوشت:«به زودي به تو باز مي گردد و اگر هم باز نگردد، چه زياني برايت دارد؟».

[5] بغا در نبردها زره نمي پوشيد. هنگامي كه علت را از وي جويا شدند، گفت:

خواب رسول خدا (ص) را ديدم، با گروهي از يارانش؛ به من فرمود: «اي بغا؛ به يكي از پيروانم نيكي كردي، در حقت دعاهايي كرد كه پذيرفتم.»

پرسيدم: اي رسول خدا! آن مرد كيست؟ فرمود: «كسي كه او را از گزند درندگان رهاندي.» گفتم: اي پيامبر گرامي! از خدايت بخواه تا بر عمرم بيفزايد. حضرت دستانش را به سوي آسمان گشود و فرمود: «خداوندگارا! عمرش را طولاني گردان! و پيمانه [ي عمر]ش را كامل ساز! گفتم: اي رسول خدا! نود و پنج سال باشد!

مردي كه برابرش بود، افزود: «و از گزندها محفوظ ماند.» به مرد گفتم: تو كيستي؟ گفت: «من علي بن ابي طالب هستم!»

از خواب بيدار شدم، در حالي كه نام علي بن ابي طالب را زير لب زمزمه مي كردم.

نك: مروج الذهب، ج 4، ص 174.

[6] تاريخ ابن وردي، ابن وردي، ج 1، ص 350.

[7] الكافي، ج 1، ص 501.

[8] همان جا، مروج الذهب، ج 4، ص 156.

[9] تاريخ طبري، ج 7، ص 424.

[10] يحيي بن عمر بن يحيي بن الحسين بن زيد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب، نام مادرش فاطمه، از نوادگان جعفر بن ابيطالب است. او انقلابي اي خواري ناپذير بود. انقلابش در دوران آشوبزده ي عباسي (خلافت متوكل: دويست و سي و پنج) شعله ور شد. به سوي خراسان رهسپار شد. عبدالله بن طاهر او را دستگير و به بغداد فرستاد. او را

در زندان هراسناك «مطبق» افكندند و شكنجه دادند. به روزگار المستعين آزاد شد و به كوفه رفت. گروهي را سازماندهي و سپس قيام كرد. بر شهر چيره شد و زندانيان را آزاد كرد. شعارش بيعت با «الرضا من آل محمد» بود. مردم با او بيعت كردند و نمايندگان خليفه را راندند. در «فوجه» چادر زدند و با سپاهيان عباسي درگير شدند و آنان را به سختي شكست دادند. تداركات سنگيني براي عباسيان رسيد. در نبردي ديگر انقلابي ها شكست خوردند. يحيي از اسب افتاد؛ سرش را بريدند و براي مستعين فرستادند. يحيي انساني دين باور، خوشرفتار و داراي عضلاتي پولادين بود؛ به گونه اي كه روزي بر يكي از فرمانبرانش خشم گرفت، طوقي آهنين بر گردن او پيچاند كه كسي نتوانست آن را بگشايد! شاعران بسياري در سوگش مرثيه سرودند؛ نك: تاريخ طبري، حوادث سال هاي 250 - 235، مروج الذهب، ج 4، ص 160.

[11] تاريخ طبري، ج 7، ص 458.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

باران و كوير

بازجويي و بازپرسي از حلاج، با حضور دانشمندان اسلامي و قاضيان خبره، چندين جلسه به طول مي انجامد و دليل كافي بر محكوميت وي ارائه نمي شود. در اين چند هفته، نخست وزير با انگيزه اي نامعلوم براي يافتن مدركي نيرومند در تلاش بود تا حلاج به اعدام محكوم شود. سرانجام او به نوشته اي به خط حلاج دست مي يابد. محاكمه اي ديگر با حضور دانشمندان و قاضيان برپا مي شود. نوشته را برگرفته و خطاب به حلاج مي گويد:

- اين نوشته ي توست؟

حلاج به نخست

وزير و سپس آن مكتوب مي نگرد و مي گويد:

- آري، نوشته من است.

وزير، فرازي از آن را مي خواند:

كسي كه نمي تواند حج به جاي آورد، اگر در خانه اش جايي پاكيزه و مناسب را انتخاب كند كه انساني وارد آن نشود و ايام حج بر گرد آن طواف كند و آن چه كه حاجيان به جاي مي آورند، به جاي آورد و سپس سي يتيم را جمع آورد و در آن خانه از بهترين غذاها به آنها بخوراند و آنان را بپوشاند و به هر كدام هفت درهم بدهد، بديهي است كه او نيز مانند كسي است كه [در حجاز] حج گزارده است! قاضي، اباعمر به حلاج خيره مي ماند:

- اين [فتوا] را از كجا آورده اي؟!

- در كتاب الاخلاص حسن بصري يافته ام.

قاضي به انكار، صدايش را بلند مي كند:

- دروغ مي گويي اي مهدورالدم! در مكه نوشته بصري را شنيدم و اين مطلب در آن نبود.

نخست وزير فرصت را غنيمت مي شمارد و به قاضي مي گويد:

- با خط و قلم خود بنويس كه او مهدورالدم است!

قاضي دو دل مي شود. پافشاري حامد روزها ادامه مي يابد و سرانجام محمد بن يوسف بن يعقوب، طي نامه اي به نخست وزير، فرمان به الحاد و روا بودن كشتن حلاج مي دهد.

دوشنبه، ششم ذي قعده ي سيصد و نه، نخست وزير، فرجامين جلسه ي محاكمه ي حلاج را تشكيل مي دهد. حامد حكم قاضي را مي خواند. حلاج در مي يابد كه بر آستانه ي گور خويش ايستاده است. بانگ بر مي دارد:

- چگونه خونم را حلال مي شماريد، در حالي كه كيش من اسلام، مذهبم سنت و كتابم نزد رونويسان است. [1] خدا را! خدا را!

در كشتنم [به اشتباه مي رويد]. نخست وزير از دانشمندان مي خواهد تا حكم اعدام او را امضا كنند. در كتاب گزارش روزانه به ثبت مي رسد. حلاج همچنان فرياد مي كشد: - مذهبم سنت، و گواهي ام به برتري خلفاي راشدين و ده نفري است كه بهشتي بودن آنان مژده داده شده است. [2] . اما كسي به او اعتنايي نمي كند. گزارش را تكميل مي كنند و نزد خليفه مي برند. مجلسيان پراكنده مي شوند و حلاج را به زندان باز مي گردانند. ساعتي بعد پاسخ خليفه مي آيد: - اگر قاضيان كشور به كشتن اين مرد فتوا داده اند، پس بايد آن را به رييس گزمگان تسليم كرد. پيش از كشتن بايد هزار ضربه شلاق بر او بزنند؛ اگر جان نسپرد، هزار ضربه ي ديگر بر وي زنند و سرانجام سرش را جدا كنند. نيمه شب است و حامد حلاج را به گزمه ي آهندلي به نام نازك تحويل مي دهد؛ تا حكم اعدام اجرا شود. نخست وزير به نازك مي گويد: - اگر با شلاق جان نسپرد، دستانش و سپس پاهايش، و آنگاه سرش را از بدن جدا كن و پيكرش را بسوزان. او شعبده بازي خطرناك است. اعتنايي به سخنانش نكن؛ حتي اگر به تو بگويد: «من برايت دجله را از زر و فرات را از سيم لبريز مي كنم.» از او نپذير و دست از شكنجه اش مكش! صبح سه شنبه هفتم ذي قعده، حلاج را براي اجراي حكم، به «دروازه طاق» مي آورند. حلاج گردن فرازانه پا در زنجير ره مي سپارد. جمعيت بسياري گرد آمده اند. جلاد اجراي حكم را آغاز مي كند. پشت حلاج از شلاق آماس كرده است؛ اما مويه نمي كند؛ بلكه پس از ششصد ضربه شلاق به جلاد

مي گويد: - بگذار به تو پندي بدهم كه با فتح قسطنطنيه برابري مي كند! جلاد به ياد سخن نخست وزير مي افتد و مي گويد:

- حامد به من گفته است كه تو چنين، بلكه برتر از آن خواهي گفت. من ناگزير به شلاق زدن هستم. هزار ضربه به پايان رسيده است. دستان و سپس پاها بريده مي شوند. مردمان مي شنوند كه حلاج شعري را زمزمه مي كند، كه از درون او حكايت مي كند: همه ي سرزمين ها را براي آرميدن زير پا گذاشتم؛ اما زميني نيافتم. از آزهايم پيروي كردم، مرا به بردگي كشيد.

اگر قانع بودم، آزاده بودم. [3] . سر از پيكرش جدا و به پل آويخته مي شود. پيكرش را مي سوزانند و خاكسترش را به دجله مي ريزند. خواهر حلاج، سر برهنه به سوي چوبه ي دار مي شتابد. به او مي گويند: چهره ات را از مردان بپوشان! و او فرياد مي زند:

- من جز نيمه مردي بر چوبه ي دار، مردي نمي بينم!

زندگاني حلاج به پايان مي رسد، اما ياد و خاطره اش در دل هاي پيروانش همچنان باقي است:

- آب دجله به بركت خاكستر حلاج امسال بالا آمده است!

- پس از چهل روز بر مي گردد! - حلاج را نكشته اند. خداوند دشمنش را مانند او نماياند و او را به جاي حلاج كشتند! هنوز آشوب حلاج به پايان نرسيده است كه فتنه اي ديگر رخ مي دهد. اين بار محمد بن علي شلمغاني نقش آفرين است. جريان بدين قرار است:

محمد در دهكده ي شلمغان، در حومه شهر عراقي واسط چشم به جهان گشوده است. او از حديث گران است و داراي كتاب هايي در اين زمينه مي باشد. ستاره ي اقبالش آن گاه درخشيدن گرفت كه حسين بن روح او

را امين و مورد اعتماد خود شمرد. محمد از اين ستايش براي پراكندن باورهاي انحرافي اش استفاده كرد. آن چه او را ياري كرد، شرايط سياسي ضد حسين بن روح است كه باعث شده است تا سفير پنهان شود. اين روزها بغداد جولانگاه دسيسه هاست.

با پنهان شدن كارگزار حضرت، شلمغاني در محافل شيعه اعلام مي كند كه او نماينده ي مهدي است. حسين با آگاهي از اين موضوع، ديگران را از شلمغاني بر حذر مي دارد؛ غافل كه او توانسته است بسياري را به خود جلب كند و در اين راه از وزارت علي بن فرات سوم نيز بهره بگيرد. ابن فرات سر سپرده ي فرقه ي نصيريه، [4] است [5] و پسرش از آهندلان و خونريزان به شمار مي آيد. در اين هنگام، حسين بن روح دستگير و به زندان افكنده شده است. شيعيان نااميد شده و شلمغاني به دستاويز دوستي اش با محسن (پسر گستاخ وزير) فعاليت خود را گسترش مي دهد. دوران وزارت ابن فرات، از بدترين دوره هاي وزارت در خلافت مقتدر به شمار مي آيد. [6] . شلمغاني اعلام كرده كه لاهوت در او حلول كرده است. اباعلي بن همام، يكي از رهبران شيعه، برخي از افكار خطرناك شلمغاني را در زندان به سفير اطلاع مي دهد. حسين بن روح نفرين و بيزاري خود را از شلمغاني اعلام مي كند؛ اما شلمغاني با رندي لعن حسين را توجيه و بر ضد او به كار مي گيرد! [7] . در واپسين روزهاي سال سيصد و دوازده، نامه اي مهم از امام مهدي (عج) به حسين بن روح، مي رسد. او نامه را به اباعلي بن همام مي دهد و مي خواهد تا به همه ي شيعيان ابلاغ كند. متن آن نامه چنين

است: خداي، عمرت را بلند گرداند؛ نيكي را به تو بشناساند و فرجام كارت را نيكو گرداند. به كسي از برادرانمان، كه به دينداري و [پاكي] نيتش اطمينان داري، بگوي: «محمد بن علي (شهره به شلمغاني) - كه خداوند كيفرش را شتاب دهد و مهلتش ندهد - از اسلام روي گردانده و [از آن] جدا شده و ملحد گرديده است و چيزي را ادعا كرده كه با آن به خداوند بلند پايه كافر گرديده و تهمت زده و گناه بزرگي مرتكب شده است.

... و ما نزد خداوند والا و پيامبر و خاندانش - كه درود و آمرزش و بركاتش بر آنان باد - از شلمغاني بيزاري مي جوييم و نفرينش مي كنيم. پيوسته و مدام، نفرين آشكار و پنهان ما و لعن هاي پروردگار بر او باد. [همچنين] كساني را كه سخن ما به ايشان برسد، اما باز از وي طرفداري كنند، آگاه كن. خدايت [در دين] استوار دارد، همانا ما از او بيزاريم؛ همچنان كه پيش از اين از شريعي، نميري، هلالي، بلالي و مانند آنان بيزار بوده ايم. و شيوه ي آفريدگار - كه ستايشش بزرگ باد - پيش از اين و بعد از اين، نزد ما زيباست و به آن اعتماد داريم و از وي ياري مي جوييم؛ او در هر كاري ما را كفايت مي كند. [او] بهترين كارگزار است. [8] . حادثه اي رخ مي دهد و حسين بن روح از زندان آزاد مي شود و شلمغاني مي گريزد. آفت ها به كشتزاران حمله ور شده اند. مردي ايراني در كاخ ثرياي خليفه دستگير مي شود. او لباس گران قيمتي روي تن پوش پشمينه اش پوشيده است و با خود كبريت، دوات، چند قلم، كارد،

كاغذ و طنابي بلند دارد. تحقيق ها نشانگر آنند كه چه بسا او با صنعتگران وارد كاخ شده و سپس در باغ پنهان شده است. تشنه مي شود و براي خوردن آب بيرون مي آيد و دستگير مي شود. مرد را دست بسته نزد نخست وزير مي آورند. ابن فرات از او مي پرسد كيست و در كاخ چه مي كند؟ مرد به سكوت پناه مي برد. سپس مي گويد: او جز برابر صاحب خانه (خليفه) لب نگشايد. مرد را كتك مي زنند و فرياد مي زند:

- بسم الله؛ پرس و جو را با زشتي آغاز كرديد. و به فارسي مي گويد: «ندانم!» اين واژه را بارها بازگو مي كند. نخست وزير دستور آتش زدنش را مي دهد و نزد خليفه مي رود و مي گويد: «نصر (وزير دربار) پشت قضيه است و قصد ترور خليفه را داشته است.» نصر از اين سخن تكان مي خورد و خشمگينانه مي گويد: - چرا اميرمؤمنان را بكشم؟ اوست كه مرا از فرش به عرش رسانده است. كسي دست به ترور او مي زند كه اموالش مصادره شده و سال ها در زندان به سر برده است. پژواك سخنان نصر، از ديوارهاي كاخ مي گذرد و ضمن شايعات باعث نفرت عمومي از نخست وزير و پسر بدنامش، كه هماره اموال را مصادره و مردم را به بدترين شيوه شكنجه مي دهند، مي شود. ابن فرات در نامه اي خطاب به خليفه، ضمن اظهار بي گناهي، مي نويسد: «من بهاي وفاداري ام را به خليفه مي پردازم.» خليفه در پاسخي، او را مطمئن مي كند كه شايعات را نمي پذيرد. ابن فرات براي تثبيت موقعيت خود و پسرش، به ديدن خليفه مي رود. خليفه از آنان استقبال مي كند. نصر مانع خروج آنان مي شود و دستگيرشان مي كند؛ اما خليفه، فرمان آزادي آنها

را صادر مي كند. پسر تصميم مي گيرد پنهان شود، اما پدر به سوي كاخ مي رود و تا شب به كار مي پردازد. هزاران دلپريشي، خاطر پراكنده اش را نگران تر مي كنند. به ياد چند هفته ي پيش مي افتد كه روزي با گروهي از جايي مي گذشت. زني او را صدا زد:

- تو را قسم به خدا يك كلمه از حرف هايم را بشنو! هنگامي كه او ايستاد، زن گفت:

- چند بار به خاطر ستمي كه بر من رفت، به تو نامه نوشتم، پاسخم را ندادي؛ ديگر كاري به كارت ندارم، به خداوند نامه نوشتم و شكايت تو را كردم.

وجدان بي جان ابن فرات از شكوه به پروردگار نلرزيد. زن يكي از قربانيان دوران سياه وزارت او بود. اينك دريافته است كه دعاي زن، پاسخ مثبت يافته است. به زير دستانش مي گويد:

- فكر مي كنم جواب نامه ي آن زن داده شد! [9] . صبح مي شود. نازك، فرمانده گزمگان را مي طلبد و با گروهي از نيروها، ابن فرات را از اندروني بيرون مي كشند. با سر و پايي برهنه. او را كشان كشان تا ساحل دجله مي برند. پسر فرات در آن جا مونس را مي بيند؛ با ديدن اين فرمانبر، در مي يابد كه به پايان عمرش رسيده است. زبان به التماس و التجا مي گشايد. فرمانده با خشم مي گويد: - اينك مرا استاد مي نامي؛ اما ديروز «خائن تلاشگر در تباهي دولت» مي ناميدي! مرا و سربازانم را زير باران از بغداد بيرون راندي و مهلت ندادي. آفتاب به ميانه سقف آسمان نرسيده است. تمام دوستان نخست وزير و همه ي پسرانش به جز محسن، كه در منزل مادر همسرش پنهان شده، دستگير مي شوند. محسن لباس زنانه مي پوشد و

روزها به قبرستان مي رود و شب ها باز مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رونويسان: استنساخ گران، كساني بودند كه كتاب را به خط خوش خود در نسخه هاي متعدد كتابت مي كردند. رونويسان در آن روزگار بازار بزرگي در بغداد داشتند.

[2] اهل سنت روايتي را از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه براساس آن، ده نفر را پيامبر نام برده كه از بهشتيان هستند: طلحه، زبير، عمر، ابابكر و... از جمله آن ده تن هستند. اين حديث ساختگي، رفتار غير اسلامي افراد نامبرده را توجيه مي كند. حلاج اشاره به پذيرفتن اين حديث دارد. (مترجم).

[3] وفيات الاعيان، ج 1، ص 405؛ روضات الجنات، ج 3، ص 148 و 149.

[4] درباره نصيريه سخنان ضد و نقيضي گفته شده است. گروهي مي گويند: «آنها منشعب از اسماعيليه بودند و ائمه را برتر از حد خودشان مي دانند.» بعضي آنان را از فرقه زيديه شمرده اند. تعدادي آنها را مانند علي اللهي مي انگارند. بعضي نوشته اند نصيريه تابع «محمد بن نصير نميري»اند و او امام هادي (ع) را خدا و خود را فرستاده او اعلام كرد. بعضي گويند نام فرقه اي است كه به نبوت محمد بن نصير معتقد هستند و... (مترجم)؛ نك: فرهنگ معين، ج 6، ص 2127 و 2128.

[5] الكامل، ج 8، ص 294.

[6] همان جا.

[7] همان، ص 292.

[8] الاحتجاج، طبرسي، ج 2، ص 474.

[9] الكامل، ج 8، ص 155.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

بهتر از نيكي و زيباتر از زيبايي

خير من الخير فاعله، و أجمل من الجميل قائله، و أرجح من

العلم حامله، و شر من الشر جالبه، و أهول من الهول راكبه. [1] . بهتر از نيكي، نيكوكار است، و زيباتر از زيبايي، گوينده ي آن است، و برتر از علم، حامل آن است، و بدتر از بدي، عامل آن است، و وحشتناك تر از وحشت، آورنده ي آن است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

برداشت نيكو از نعمت ها

ألقوا النعم بحسن مجاورتها و التمسوا الزيادة فيها بالشكر عليها، واعلموا أن النفس أقبل شي ء لما أعطيت و أمنع شي ء لما منعت. [1] . نعمت ها را با برداشت خوب از آنها به ديگران ارائه دهيد و با شكرگزاري افزون كنيد، و بدانيد كه نفس آدمي رو آورنده ترين چيز است به آنچه به او بدهي، و بازدارنده ترين چيز است از آنچه كه از او بازداري.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 305.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

بي طاقتي در مصيبت

ألمصيبة للصابر واحدة و للجازع اثنان. [1] . مصيبت براي صابر يكي است و براي كسي كه بي طاقتي مي كند دوتاست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

بطيخ

روزي امام هادي عليه السلام فرمود: بطيخ [خربزه، يا كدو، يا هندوانه، يا خيار كه معلوم نيست كدام مراد است] باعث خوره است، يكي گفت: مگر مؤمن پس از چهل سالگي از ديوانگي، و خوره و پيسي در امان نيست؟ فرمود: آري، ولي اگر مؤمن هم از دستور آن [خدايي] كه ايمنش داشته تخلف كند از كيفر خلاف در امان نخواهد بود.

قال الحراني:

قال [الهادي] عليه السلام يوما: ان أكل البطيخ يورث الجذام، فقيل له: أليس قد أمن المؤمن اذا أتي عليه أربعون سنة من الجنون و الجذام و البرص؟ قال عليه السلام: نعم، و لكن اذا خالف المؤمن ما أمر به ممن آمنه لم يأمن أن تصيبه عقوبة الخلاف [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول: 362، بحارالأنوار 6: 119 ح 6، و 66: 196 ح 15.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

بادنجان

كليني با سند خود نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام به يكي از وكلاي مخارج خود فرمود: بادنجان، براي ما زياد فراهم كنيد زيرا وقت گرما گرم است، و وقت سرما، سرد در همه اوقات معتدل و در هر حال خوب است.

روي الكليني:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن بعض أصحابنا قال: قال أبوالحسن الثالث عليه السلام لبعض قهارمته: استكثروا لنا من الباذنجان فانه حار في وقت الحرارة، و بارد في وقت البرودة، معتدل في الأوقات كلها، جيد علي كل حال [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 373، بحارالأنوار 66: 222 ح 5.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين

گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

بدگماني

كليني با سند خود از محمد بن هارون نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: چون جور و ستم، بيشتر از حق [و عدل در ميان مردم،] رواج داشت، روا نيست كه كسي به كسي خوش گمان باشد تا در عمل، او را بشناسد.

روي الكليني:

عن سهل بن زياد، عن محمد بن الحسن بن شمون، عن محمد بن هارون الجلاب، قال: سمعت أباالحسن عليه السلام يقول: اذا كان الجور أغلب من الحق لم يحل لأحد أن يظن بأحد خيرا حتي يعرف ذلك منه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 5: 298 ح 2: أعلام الدين: 312، بحارالأنوار 75: 197 ح 17، و 78: 370 و 88: 92 ح 56، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 409.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

بردباري

بردباري آن است كه بر خود مسلط باشي و خشمت را فروبري، و اين امر جز با قدرت داشتن محقق نمي شود.

قوله في فضل الحلم

الحلم هو ان تملك نفسك و تكظم غيظك، و لا يكون ذلك الا مع القدرة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بهتر از خوب و بدتر از بد

بهتر از كار نيك عمل كننده ي به آن، و زيباتر از زيبا گوينده ي آن، و برتر از دانش دانشمند اوست، و شرتر از هر شري كسي است كه بدنبال شر است و ترسناك تر از ترس آن است كه در امور ترسناك زندگي مي كند.

قوله في الخير من الخير و الشر من الشر

خير من الخير فاعله، و اجمل من الجميل قائله، و ارجح من العلم حامله، و شر من الشر جالبه، و اهول من الهول راكبه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر بودن از مخالفت اوامر الهي

روزي آن حضرت فرمود: خوردن خربزه جذام مي آورد، به ايشان گفته شد: آيا مؤمن كه به چهل سال رسيد از جنون و جذام و برص در امان نيست؟ فرمود: آري، اما هر گاه مؤمن با آنچه موجب امنيت بودنش است مخالفت مي كند از وارد آمدن عقوبت آن در امان نيست.

قوله في التحذير عن مخالفة الاوامر الالهية

قال عليه السلام يوما: ان اكل البطيخ يورث الجذام، فقيل له: اليس قد امن المؤمن اذا اتي عليه اربعون سنة من الجنون و الجذام و البرص؟ قال عليه السلام: نعم، و لكن اذا خالف المؤمن ما امر به ممن امنه لم يأمن ان تصيبه عقوبة الخلاف.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از احساس امنيت از مكر الهي

هر كه از مكر الهي و عذاب دردناكش احساس ايمني نمايد مبتلا به تكبر شود تا آنجا كه حكم الهي و امر قطعي او در مورد او اجرا شود، و هر كه نشانه اي از خداوند در اختيار داشته باشد مصائب دنيا بر او آسان جلوه نمايد، اگر چه با قيچي بريده شده و پراكنده گردد.

قوله في التحذير من الامن من مكر الله

من امن مكر الله و اليم اخذه تكبر حتي يحل به قضاؤه و نافذ امره، و من كان علي بينة من ربه هانت عليه مصائب الدنيا و لو قرض و نشر.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از خودپسندي

خودبيني انسان را از دانش آموختن بازمي دارد، و آدمي را در جهل و ناداني غوطه ور مي نمايد.

قوله في التحذير من العجب

العجب صارف عن طلب العلم داع الي التخبط في الجهل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از جدل كردن

جدل كردن دوستي ديرينه را زائل مي سازد، و ارتباط محكم را از بين مي برد، و كمترين چيزي كه در آن است خود را برترگرداندن است، و اين امر مهمترين راه هاي قطع ارتباط مي باشد.

قوله في التحذير من المراء

المراء يفسد الصداقة القديمة، و يحل العقدة الوثيقة، و اقل ما فيه ان تكون المغالبة، و المغالبة امتن اسباب القطيعة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از حسد

از حسد بر حذر باش، چرا كه آن در خودت ظاهر شده و در دشمنت بي اثر است.

قوله في التحذير من الحسد

اياك و الحسد، فانه يبين فيك و لا يعمل في عدوك.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از خشم

خشم بر آن كه قدرتي بر او نداري ناتواني، و بر هركه در اختيار توست موجب ملامت است.

قوله في التحذير من الغضب

الغضب علي من لا تملك عجز، و علي من تملك لؤم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از سرزنش كردن

سرزنش كردن كليد دشمني است، و سرزنش كردن بهتر از كينه ورزيدن مي باشد.

قوله في التحذير من العتاب

العتاب مفتاح التقالي، و العتاب خير من الحقد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از بخل و طمع

بخل مذموم ترين اخلاق بوده، و طمع از اخلاق هاي زشت است.

قوله في التحذير من البخل و الطمع

البخل اذم الاخلاق، و الطمع سجية سيئة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از سستي كردن

افسوس تفريط كردن را به يادآور تا از دورانديشي بهره مند گردي.

قوله في التحذير من التفريط

اذكر حسرات التفريط تلذ بقديم الحزم

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از چاپلوسي

آن حضرت به يكي از دوستانش كه بسيار تعريف و ستايش مي كرد فرمود:

بر دهانت مهر قرار ده، بسيار چاپلوسي نمودن گمان آدمي را نسبت به امور تغيير مي دهد، و اگر در موضع اعتماد به برادرت قرار داشتي از چاپلوسي دست برداشته و به سوي گمان نيك حركت كن.

قوله في التحذير من الملق

قال عليه السلام لبعض الثقات عنده و قد أكثر من تقريظه:

اوك علي ما في شفتك، فان كثرة الملق تهجم علي الظنة، و اذا حللت من اخيك في محل الثقة فاعدل عن الملق الي حسن النية.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بر حذر داشتن از بيتابي در مصيبت

احساس مصيبت نسبت به صبور و بردبار يكي است، و براي بيتابي كننده دو تاست.

قوله في التحذير من الجزع في المصيبة

المصيبة للصابر واحدة، و للجازع اثنتان.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بي نيازي و فقر

بي نيازي كمي آرزو و خشنودي به آنچه تو را كفايت مي كند مي باشد، و فقر حرص جان آدمي و نااميدي بسيار مي باشد، و ذلت و درماندگي كوتاه نگري و چشم داشت به اشياي كوچك است.

قوله في الغني و الفقر

الغني قلة تمنيك، و الرضا بما يكفيك، و الفقر شره النفس و شدة القنوط، و المذلة اتباع اليسير و النظر في الحقير.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

بيابان قبرستان شد

«يحيي بن هرثمه» نقل مي كند كه متوكل مرا مأمور ساخت كه به همراه سيصد تن ديگر به مدينه عزيمت نموده و حضرت امام علي النقي (عليه السلام) را با احترام و عظمت خاص به عراق بياوريم. او مي گويد: من پس از انتخاب افرادم، به سوي مدينه رهسپار شدم، و در كاروان من نويسنده اي كه از شيعيان و علاقه مندان اهل بيت بود و شخص ديگري كه از دشمنان ائمه كه مذهب خوارج را داشت ما را همراهي مي كردند، آنان در طول راه با هم بحث و مناظره داشتند، و سرانجام در سرزميني كه به استراحت پرداخته بوديم، آن شخصي كه دشمن اهل بيت بود، از مرد شيعي پرسيد: «مگر صاحب شما علي بن ابيطالب نگفته است كه هيچ سرزميني نيست مگر اينكه آنجا محل دفن اموات بوده و يا خواهد بود؟ حالا بگو ببينم اين مكان پهناور با اين وسعتش چگونه قبرستان خواهد شد؟!» من كه مذهب «حشويه» را داشتم با ديگر همراهان خود به سخنان آنان گوش مي داديم و گاهي مي خنديديم تا با اين كيفيت وارد مدينه شده و خدمت حضرت امام هادي (عليه السلام) رسيديم، پس

نامه ي متوكل را به محضرش تقديم داشته و پيغام او را رسانيديم، آن حضرت با مضمون نامه مخالفتي نكرده و فرمود: «آماده سفر شويد.»

يحيي مي گويد: من دقيقاً حركات آن سرور را زير نظر داشتم و ديدم لباسهاي زمستاني و ضخيم براي خود و غلامانش آماده مي كند، در حالي كه آن زمان، فصل تابستان و تيرماه (گرمترين ايام سال) بود! من با خود گفتم: «اين مرد شخص بي تجربه اي است، و خيال مي كند به اين نوع لباسها هميشه احتياج است!» و از طرفي عقايد شيعه را به باد استهزاء مي گرفتم و با خود مي گفتم: «چقدر آنان ساده هستند كه يك شخص ساده و نعوذ بالله كم فهم را امام خود مي دانند!!» سرانجام امام هادي (عليه السلام) آماده ي حركت شد، پس راه بغداد را پيش گرفتيم و مقداري از راه را پيموديم تا به آن مكاني رسيديم كه آن دو مرد شيعي و مخالف با هم مناظره و بحث داشتند، ناگاه هوا به شدت دگرگون شد، و ابرهاي متراكم در آسمان پديدار گشت و بارش شديد شروع گرديد، و آن چنان سرما و يخبندان شد كه از شدت آن، هشتاد نفر از همراهانم به، هلاكت رسيدند!! در حالي كه امام، ياران خود را با لباسهاي گرم و مناسب پوشانيده بود، و كوچكترين خطري متوجه آنان نمي گشت و حضرتش دستور داد با لباسهاي اضافي عده اي از ياران مرا نيز تجهيز نموده تا از خطر سرما نجات يابيم. مدتي گذشت بار ديگر هوا گرم شد، آن حضرت خطاب به من فرمودند: «يا يحيي انزل من بقي من اصحابك فادفن من مات منهم، فهكذا يملاء الله هذه البرية قبوراً.» «اي يحيي

با ياران باقيمانده ات پياده شويد تا اين مردگان را دفن كنيد، و بدانيد كه خداوند همينگونه سرزمينها را به قبرستان تبديل مي كند!!» يحيي چون اين سخن غيبي امام (عليه السلام) را شنيد متوجه بحث همراهان گشت و پاي ركاب حضرتش را بوسه زد و به ولايت و امامت آن حضرت ايمان آورده و راه خطا را ترك گفت.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 39 - خرائج راوندي، ص 393، س 20.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت 1381.

بردن شخصي با طي الارض به بغداد

اسحاق حلاب مي گويد: من براي ابي الحسن امام علي النقي عليه السلام گوسفند زيادي گرفته بودم. پس آن حضرت مرا طلب كرده و داخل طويله وسيعي گردانيد كه آن را نمي شناختم. ما، براي هر كسي كه آن حضرت امر مي فرمود گوسفند را جدا مي كرديم.

سپس مرا به سوي والده اش و غير آنها از هر كسي كه امر فرموده بود فرستاد. بعد من از آن حضرت اجازه ي مرخصي گرفتم كه به بغداد، خدمت پدرم بروم و آن روز، روز قبل از عيد قربان بود.

آن حضرت فرمود: «فردا پيش ما باش بعد از آن برگرد و برو.»

پس من در آن روز به بغداد نرفتم و فرداي آن روز كه روز عرفه بود را پيش آن حضرت ماندم. در شب عيد قربان پيش آن حضرت خوابيدم. چون وقت سحر شد آن حضرت فرمود: «اي اسحاق! برخيز.» من برخاستم و چشمهايم را گشودم، ناگهان خود را در خانه ي خود در بغداد ديدم. پس مشغول خدمت پدرم شدم و رفقاي من به نزد مي آمدند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

خلاصة الأخبار.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

پ

پرهيز از بد گفتن به روزگار

حسن بن مسعود مي گويد: يك روز به محضر امام هادي عليه السلام رسيدم، در آن روز بر اثر زمين خوردگي، انگشتم ضربه ديده بود و بر اثر تصادف با يك نفر سوار، دوشم نيز آسيب ديده بود، غير از اينها، در ميان ازدحام جمعيت، لباسهايم نيز پاره شده بود، از هر سو به تنگ آمده بودم، با عصبانيت گفتم: «اي روزگار، خدا شر تو را از سر من كوتاه كند، اي روز! عجب روز بدي هستي!!» امام هادي عليه السلام به من رو كرد و فرمود: «تو هم با اينكه با ما رفت و آمد مي كني، اين حرفها را مي زني و گناه خود را بر گردن بي گناهي مي افكني؟!»

با شنيدن اين سخن، عقل به سرم بازگشت، فهميدم اشتباه كرده ام، گفتم: «اي مولا و آقاي من، از درگاه خدا استغفار و طلب آمرزش مي كنم.»

فرمود: «سوگند به خدا، اين دشنامها سودي به حال شما نمي بخشد، بلكه خداوند به خاطر اين كار كه بي گناهي را سرزنش مي كنيد، شما را مجازات خواهد كرد، مگر نمي داني كه پاداش و كيفر در دنيا و آخرت به دست خدا است.» گفتم چرا مولاي من! فرمود: لا تعد و لا تجعل للايام صنعاً في حكم الله: «تكرار نكن و براي روزها دخالت و نقشي در حكم خدا قائل نشو.» گفتم: به چشم اي آقاي من. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول (ترجمه شده)، ص 571 و 572.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

پيدايش دو درخت بزرگ

همچنين يكي از درباريان متوكل، معروف به ابوالعباس - كه دائي نويسنده ي خليفه بود - حكايت كند: من با ابوالحسن،

علي هادي عليه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبين بودم، تا آن كه روزي متوكل مرا به همراه عده اي براي احضار آن حضرت از شهر مدينه به سامراء بسيج كرد.

پس از آن كه وارد شهر مدينه شديم، به منزل حضرت وارد شده و پيام متوكل عباسي را ابلاغ كرديم؛ و حضرت هادي عليه السلام موافقت نمود كه به سوي شهر سامراء حركت كنيم.

پس از آن، از شهر مدينه به سمت سامراء خارج شديم، هوا بسيار گرم و ناراحت كننده بود؛ و چون موقع حركت، آب و غذا نخورده بوديم، مقداري راه را كه پيموديم، پيشنهاد داديم تا پياده شويم و اندكي استراحت كنيم؟ امام هادي عليه السلام فرمود: در اين جا مناسب نيست، بهتر است كه به راه خود ادامه دهيم تا به محلي مناسب برسيم. به همين جهت به حركت خود ادامه داديم تا اين كه در بياباني قرار گرفتيم كه هيچ آب و گياهي يافت نمي شد و گرمي هوا و تشنگي و گرسنگي تمام افراد را بي طاقت كرده بود. در اين هنگام حضرت توجهي به افراد نمود و اظهار داشت: چرا اين قدر بي حال و ناتوان شده ايد، چنانچه خسته، تشنه و گرسنه هستيد، همين جا اتراق كنيد. ابوالعباس گويد: من گفتم: يا اباالحسن! در اين صحراي بزرگ چگونه استراحت كنيم؟ حضرت فرمود: همين جا مناسب است.

بنابراين، طبق دستور حضرت در حال بار انداختن بوديم كه ناگهان متوجه شديم در همان نزديكي - كنار ما - دو درخت بسيار بزرگ با شاخه هاي زياد بر زمين سايه افكنده و كنار يكي از آن ها چشمه اي است و آب آن بر زمين جاري مي باشد، كه

بسيار سرد و گوارا بود.

بسياري از همراهان با حالت تعجب گفتند: ما چندين مرتبه از اين مسير رفت و آمد كرده ايم؛ ولي هرگز چنين چشمه و درختاني را در اين مكان نديده ايم.

و من بسيار در تعجب فرو رفته و با تمام وجود، به آن حضرت خيره شده بودم كه ناگهان تبسمي نمود، و سپس روي مبارك خود را از من برگرداند.

با خود گفتم: اين موضوع را بايد خوب بررسي كنم؛ لذا از جاي خود برخاستم و كنار يكي از آن دو درخت آمدم و شمشير خود را زير خاك پنهان نموده و دو سنگ به عنوان علامت و نشانه روي آن ها نهادم، و بعد از آن آماده نماز شدم. و چون افراد استراحت كردند، حضرت فرمود: چنانچه خستگي افراد بر طرف شده است، حركت كنيم. پس قافله حركت كرد و چون مقداري راه رفتيم، من بازگشتم؛ وليكن هيچ اثري از درخت و چشمه ي آب نيافتم و شمشير خود را برداشتم و به قافله، ملحق شدم و بسيار در فكر فرورفتم و دست به سمت آسمان بلند كرده و از خداوند خواستم كه مرا از دوستان و معتقدان به حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام قرار دهد.

در همين لحظه، حضرت متوجه من شد و فرمود: اي ابوالعباس! بالأخره كار خود را كردي؟

عرضه داشتم: بلي، يا ابن رسول الله! من نسبت به شما مشكوك بودم و الآن به حقانيت شما معتقد گشتم و به لطف خداوند منان هدايت يافتم. حضرت فرمود: آري چنين است، همانا افراد مؤمن و اهل معرفت، كمياب هستند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 378، ص

47، به نقل از خرائج راوندي.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پيش گوئي از مرگ فرمانده گارد

همچنين مرحوم شيخ حر عاملي، به نقل از كتاب رجال مرحوم نجاشي رضوان الله تعالي عليهما آورده است: يكي از دوستان حضرت ابوالحسن، امام علي هادي صلوات الله عليه كه در همسايگي آن حضرت زندگي مي كرده، حكايت كند: ما شب ها با حضرت علي بن محمد هادي عليه السلام جلوي منزلش جلسه و شب نشيني داشتيم و در مسائل مختلف، بحث مي كرديم تا آن كه شبي از شب ها حادثه اي رخ داد: فرمانده ي گارد خليفه ي عباسي كه شخصي معروف بود، با غرور و تكبر از جلوي ما به سوي منزلش رهسپار بود و مقداري هداياي ارزشمند كه از خليفه گرفته بود، به همراه داشت. و نيز تعدادي سرهنگ و ديگر درجه داران و نگهبانان و پيش خدمتان، او را همراهي مي كردند. همين كه چشمش به حضرت هادي عليه السلام افتاد، نزد وي آمد و به آن حضرت سلام كرد و سپس رفت. هنگامي كه از ما دور شد، حضرت اظهار داشت: او با اين حشم خدم و به اين تجملات مادي دل خوش كرده و شادمان است؛ ولي خبر ندارد كه در همين شب، مرگ او را مي ربايد و پيش از نماز صبح او را زير خاك ها دفن مي كنند. من و بقيه افرادي كه در آن مجلس حضور داشتيم، از اين پيش گوئي حضرت سخت در تعجب قرار گرفتيم.

و چون از جاي خود برخاستيم و از حضور آن حضرت خداحافظي كرده و رفتيم، با يكديگر گفتيم: اين يك پيش گوئي مهم و علم غيب بود كه علي بن

محمد صلوات الله عليهما از آن خبر داد. و بر همين اساس با يكديگر متعهد شديم كه چنانچه گفته ي حضرت صحت نيافت و واقع نشد، او را به قتل رسانده و نابودش كنيم؛ و سپس هر يك به منزل خود رفتيم. موقعي كه نماز صبح را خواندم صداي داد و فرياد بسياري از اهالي محل را شنيدم، برخاستم و از خانه بيرون آمدم تا ببينم چه خبر است، جمعيت زيادي را ديدم، كه به همراه سربازان و نيروهاي حكومتي شور و شيون مي كنند و مي گويند: فرمانده ي گارد خليفه، شب گذشته به جهت آن كه خمر و شراب بسياري نوشيده بود، هلاك گشته است و آماده ي تشييع و دفن او بودند.

من با خود گفتم: «أشهد أن لا اله الا الله» و به سوي منزل او حكومت كردم و صحت پيش گوئي حضرت، برايم روشن گرديد و از علاقه مندان و شيفتگان حضرتش گشتم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 383، ح 68.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پوشش و پيش بيني باران

علي بن مهزيار اهوازي حكايت كند:

در يكي از روزها وارد شهر سامراء شدم در حالتي كه مشكوك بودم كه آيا مي توانم خدمت امام هادي عليه السلام برسم و او را ببينم و بشناسم، يا خير؟

هنگام ورود به شهر سامراء متوجه شدم كه خليفه ي عباسي در آن روز بهاري، قصد رفتن به صحرا و شكار دارد و مردم همگي لباس بهاري پوشيده اند.

در همين لحظات، شخصي را ديدم كه لباس گرم زمستاني پوشيده و سوار بر اسبي مي باشد و موهاي دم آن اسب را گره

زده است. مردم با حالت تعجب به او نگاه مي كردند و با يكديگر مي گفتند: اين هواي صاف بدون آن كه ابري در آسمان باشد، مگر زمستان است كه حضرت ابوالحسن هادي عليه السلام با اين وضع و با اين لباس از منزل بيرون آمده است؟ و خلاصه هر كس به نوعي زخم زبان مي زد، تا اين كه همگي روانه ي صحرا شدند. و من با مشاهده ي اين جريان، با خود گفتم: اگر او امام باشد، پس چرا چنين لباسي پوشيده است؟! همين كه اهالي شهر بيرون رفتند و در صحرا مشغول تفريح گشتند، ناگهان ابري عظيم نمايان شد و به شدت باران باريد، كه تمامي مردم خيس شدند و چون لباس چنداني نپوشيده بودند بسيار ناراحت شده و در زحمت قرار گرفتند، ليكن حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام كمترين آسيبي نديد. در اين موقع با خود گفتم: ممكن است او امام باشد و من بايد از او سؤالي كنم و ببينم چه عكس العملي را انجام مي دهد. در همين لحظه كه چنين فكري به ذهنم خطور كرد، ناگهان از دور متوجه شدم كه آن حضرت نقاب بر صورت افكنده است، نيز با خود گفتم: اگر به من رسيد و نقاب را از صورت خود برداشت، مي فهمم كه او امام است. پس چون نزديك من آمد، نقاب را از چهره ي نورانيش برداشت و بدون آن كه سؤال خود را مطرح كنم، مرا مخاطب قرار داد و فرمود: اي علي مهزيار! چنانچه عرق، جنابت از حرام و غير مشروع باشد و به لباس سرايت كرده باشد نمي توان با آن لباس نماز خواند؛ و اگر جنابت از حلال باشد، مانعي

ندارد. به همين جهت، يقين پيدا كردم كه او حضرت ابوالحسن امام علي هادي عليه السلام است و ديگر شبهه اي نداشتم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مستدرك الوسائل: ج 2، ص 569، ح 5، مناقب ابن شهرآشوب ج 3، ص 413، مدينة المعاجز: ج 7، ص 498، ح 2490.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پيامبران و منصب امامت

ابويوسف يعقوب اهوازي معروف به ابن سكيت گويد:

روزي به محضر مبارك امام علي هادي عليه السلام وارد شدم و عرض كردم: يا ابن رسول الله! چرا خداوند متعال، حضرت عيسي مسيح عليه السلام را به همراه لوازم و علوم طب و طبابت، و حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را به همراه فصاحت و بلاغت مبعوث نمود؟

امام هادي عليه السلام فرمود: در زماني كه حضرت موسي عليه السلام مبعوث گرديد بيشترين افراد آن زمان، اهل سحر و جادو بودند و حضرت به مقتضاي همان زمان آمد و سحر تمام ساحران را باطل نمود و حجت خدا را بر ايشان ثابت كرد. و در زمان حضرت عيسي عليه السلام مردم مبتلا به امراض و ناراحتي هاي جسمي شده بودند كه از درمان آن ها عاجز و ناتوان بودند، پس حضرت عيسي آمد و امراض صعب العلاجي را مانند پيسي و جذام و نابينايي را - كه از درمان آن ها عاجز بودند - شفا داد و حتي مردگان را به اذن خداوند متعال، زنده كرد. و در زماني كه پيغمبر اسلام، حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مبعوث گرديد، مردم اديب و خطيب و شاعر بودند كه با تمام فصاحت و بلاغت سخن مي گفتند و شعر

مي سرودند، پس آن حضرت با كلامي بليغ و فصيح و رسا در قالب موعظه و ارشاد، از طرف خداوند سبحان آمد كه سخنش سرآمد تمام سخن ها بود و حجت الهي را بر تمامي آن افراد تمام نمود.

ابن سكيت گفت: به خدا قسم! تا كنون شخصي مثل تو را، كه اين چنين پاسخ روشن و كافي گفتي، نديده بودم؛ اكنون مي خواهم بدانم كه امروز حجت خدا بر مردم چگونه است؟

امام هادي عليه السلام فرمود: عقل - سالم - كه به وسيله ي او بتوان صداقت و يا دروغ گوئي و نفاق افراد را شناخت و در نتيجه اين كه از هر كس و از هر سخني تبعيت ننمايد [1] .

- همچنين آورده اند: محمد بن حسن صفار از شخصي كه برادر رضاعي امام جواد صلوات الله عليه مي باشد، حكايت كند: حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام در دوراني كه پدرش در بغداد تحت نظر دستگاه حكومتي بود، به مكتب مي رفت و در كنار ديگران، نزد معلم نامه مي نوشت و مي خواند. روزي از روزها در حالي كه مشغول خواندن نوشته ي خود بود، ناگهان مشغول گريستن گرديد و سخت گريه مي نمود. خويش، به منزل برود. همين كه وارد منزل شد، صداي گريه و شيون تمام افراد منزل به گوش رسيد و پس از گذشت لحظاتي امام عليه السلام دو مرتبه به مكتب بازگشت. پس علت گريه اش را سؤال كرديم؟

اظهار داشت: پدرم حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد صلوات الله عليه وفات يافت. سؤال كرديم: از كجا و چگونه متوجه شدي كه پدرت رحلت نموده است؟ فرمود: جلال و عظمتي از طرف خداوند متعال در من ظاهر گرديد و در خود، يك

نوع احساسي كردم - كه قبل از آن چنين احساسي رنداشتم - و فهميدم كه پدرم وفات يافته و رحلت نموده است. راوي گويد: سپس تاريخ روز و ماه را ثبت كرديم و پس از مدتي كه تحقيق كرديم معلوم شد، در همان روز و همان ساعتي كه امام هادي عليه السلام گريان و غمگين شده بود، پدرش حضرت جوادالأئمه صلوات الله عليه وفات يافته بود [2] . معلم علت گريه ي او را سؤال كرد؛ ولي حضرت جواب او را نداد و اجازه خواست تا نزد خانواده ي

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 24، ح 20.

[2] اثبات الهداة: ج 3، ص 338، ح 26، مدينة المعاجز: ج 7، ص 445، ح 4448، و ص 431، ح 2433 و 2434، به نقل از كافي و دلائل الامامة طبري با تفاوت مختصر.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پيدايش آب و نجات همراهان

مرحوم شيخ حر عاملي به نقل از علي بن الحسين مسعودي از كتاب اثبات الوصيه آورده است:

يكي از وزراي متوكل عباسي - كه به نام يحيي بن هرثمه معروف مي باشد - حكايت كند:

در آن مسافرتي كه از شهر مدينه ي منوره حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام را به سوي شهر سامراء به همراه تعدادي از افراد حركت مي داديم، در مسير راه كرامات و كارهاي عجيبي از آن حضرت نمايان شد كه همگان را به حيرت و تعجب درآورد.

يكي از آن كرامات و معجزات حضرت، اين بود كه در مسير راه، هوا بسيار گرم و نيز آب قافله تمام شده بود، به حضرت عرضه داشتيم كه تشنگي و

گرماي هوا افراد را از پاي درآورده است، اگر ممكن است چاره اي بينديشيد. امام عليه السلام فرمود: در همين نزديكي ها آب گوارائي است و سپس دستور داد كه مسير انحرافي را برويم، پس مقداري راه رفتيم و به صحرائي رسيديم كه بسيار سرسبز و خرم، داراي درختان و گياهان و چشمه هاي زلالي بود.

تمام افراد از ديدن آن در تعجب قرار گرفتند، چون تاكنون در آن حوالي، چنان درختان و چشمه هائي را نديده و نشنيده بودند. پس تمامي افراد از مركب هاي خود پياده شده و آب نوشيديم و نيز حيوانات خود را آب داده و ظرف هاي خود را كه همراه داشتيم، پر از آب كرده و حركت نموديم. يحيي گويد: مقداري كه راه رفتيم و از آن محل دور شديم، ناگهان متوجه شدم كه شمشيرم را كنار چشمه ي آب نهاده و فراموش كرده ام كه آن را بردارم.

لذا به غلام خود گفتم كه بازگرد و شمشير مرا بياور، هنگامي كه غلام رفت و شمشير را آورد، گفت هيچ اثري از درخت و چشمه و آب وجود نداشت. پس نزديك حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام آمدم و چون خبر غلام را برايش نقل كردم، حضرت نگاهي به من كرد و سپس تبسمي نمود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 7، ص 486، ح 2481، به نقل از خرائج؛ و ص 492، ح 2484، به نقل از الثاقب؛ و اثبات الهداة: ج 3، ص 378، ح 89، با مختصر تفاوت.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پيش بيني مهم در آزادي از زندان

مرحوم طبرسي، راوندي، اربلي، ابن شهرآشوب و برخي ديگر از بزرگان آورده اند:

يكي از اصحاب حضرت ابوالحسن، امام هادي صلوات الله عليه به نام محمد بن فرج رخجي حكايت كند: روزي امام عليه السلام برايم نامه اي را به اين مضمون فرستاد:

اي محمد! مسائل و امور خود را بررسي كن و تجهيزات لازم را فراهم ساز. هر چه فكر كردم منظور امام عليه السلام چيست، متوجه نشدم تا آن كه پس از گذشت چند روز، مأموري از طرف حكومت آمد و مرا به زندان برد و دست و پايم را با زنجير بستند و تمام اموالم را ممنوع التصرف اعلام كردند. مدت هشت روز با چنان حالتي در زندان به سر بردم، تا اين كه نامه اي ديگر از آن حضرت در زندان به دستم رسيد كه در آن مرقوم فرموده بود: اي محمد! سعي كن در ضلع غربي زندان سكني و منزل ننمائي. هنگامي كه نامه را خواندم بسيار تعجب كردم و با خود گفتم: من در زندان هستم و امام عليه السلام براي من چنين مطلبي را مي نويسد، در صورتي كه سرنوشت من معلوم نيست. چون دو سه روزي از آمدن نامه ي حضرت گذشت، مأموري آمد و زنجيرهائي كه بر دست و پاي من بود باز كرد و مرا از زندان آزاد گردانيد، بعد از آن، نامه اي براي امام هادي عليه السلام فرستادم تا از خداوند متعال درخواست نمايد اموال و ثروتم را بازگردانند.

حضرت در جواب نامه ي من، مرقوم فرمود: به همين زودي اموال تو را به تو برمي گردانند و اگر هم آن ها را به تو ندهند، ضرر و زياني به تو نخواهد رسيد، چون تو از آن ها بهره اي نخواهي برد.

نوفلي - كه راوي اين حكايت است

- گويد، هنوز محمد بن فرج به عسكر - يعني سامراء - نرسيده بود كه دستور آزادي كليه ي اموالش صادر شد، ولي پيش از آن كه نامه ي رفع ممنوعيت از اموال به دستش برسد مرگ او را ربائيد و از دنيا رفت و طبق پيش بيني امام عليه السلام بهره اي از أموال خود نبرد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 115، الخرايج و الجرائح: ج 2، ص 679، ح 9، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 409، كشف الغمة: ج 2، ص 380، بحار: ج 50، ص 140، ح 25.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پنج حكايت آموزنده از امام هادي

1- يكي از اصحاب حضرت ابوالحسن، امام هادي صلوات الله عليه به نام اسحاق بن ابراهيم حكايت كند: روزي به محضر مبارك آن حضرت شرفياب شدم، شخصي را ديدم كه در مجلس حضرت اظهار داشت: مدتي است كه مبتلا به سردرد شديدي گشته ام.

امام عليه السلام فرمود: ظرفي را با مقداري آب بردار و اين آيه ي شريفه ي قرآن را بر آن بخوان:

(أولم ير الذين كفروا ان السموات و الأرض كانتا رتقا ففتقنا هما و جعلنا من الماء كل شي ء حي أفلا يؤمنون) [1] . و سپس آن را بياشام، كه انشاءالله سردرد بر طرف خواهد شد [2] .

2- روزي از روزها امام علي هادي صلوات الله عليه در جمع بعضي از اصحابش كه در منزل آن حضرت حضور داشتند، چنين فرمود: اسم اعظم خداوند متعال، داراي هفتاد و سه حرف مي باشد كه آصف بن برخيا - وصي حضرت سليمان عليه السلام - يك حرف از مجموع آن ها

را مي دانست و زمين برايش كوچك شد، به طوري كه توانست در كمتر از يك لحظه عرش بلقيس را نزد حضرت سليمان عليه السلام آورد. وليكن نزد ما اهل بيت رسالت هفتاد و دو حرف موجود است و يك حرف آن نزد خداوند متعال محفوظ مي باشد [3] .

3- هنگامي كه خداوند متعال نوزادي به حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام عطا نمود، عده اي از اصحاب، خدمت حضرت آمدند تا تهنيت و تبريك گويند. وقتي بر حضرت وارد شدند، او را شادمان و مسرور نيافتند؛ علت را جويا شدند؟ امام عليه السلام فرمود: به نوزاد اميدي ندارم، چون كه او عده ي بسياري را گمراه مي گرداند. پس پيش گوئي حضرت و علت ناراحتي آن بزرگوار تحقق يافت و اين نوزاد همان جعفر كذاب شد [4] .

4- ابوهاشم جعفري حكايت كند:

روزي در محضر شريف امام هادي عليه السلام شرفياب شدم، كودكي وارد شد و شاخه ي گلي را تقديم آن حضركرد.

امام عليه السلام آن شاخه ي گل را گرفت و بوئيد و بر چشم خود نهاد و بوسيد؛ و سپس آن را به من اهداء نمود و اظهار داشت:

هر كه شاخه ي گلي را ببويد و بر چشم خويش بگذارد و ببوسد و سپس صلوات بر محمد و آلش فرستد، خداوند متعال حسنات بي شماري را در نامه ي اعمالش ثبت مي نمايد؛ و نيز بسياري از خطاها و لغزش هايش را مورد عفو قرار مي دهد [5] .

5- يكي از اهالي كوفه در شهر سامراء خدمت حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام شرفياب شد و اظهار داشت: يا ابن رسول الله! من از دوستان و علاقه مندان به شما و اجدادتان مي باشم، و داراي قرض

سنگيني هستم و چون توان پرداخت آن را ندارم به قصد شما آمده ام.

امام هادي عليه السلام فرمود: همين جا بايست تا چاره اي بينديشم. پس از گذشت لحظاتي، مقدار سي هزار دينار از طرف متوكل - خليفه ي عباسي - براي حضرت آوردند. حضرت سلام الله عليه آن پول ها را از مأمور متوكل گرفت و بي درنگ و بدون آن كه محاسبه نمايد، تمامي آن سي هزار دينار را تحويل آن شخص كوفي داد. پس آن مرد كوفي مقدار ده هزار دينار از آن ها را برداشت و اظهار نمود: يا ابن رسول الله! من بيش از ده هزار دينار نياز ندارم، چون به همان مقدار بدهكار هستم و براي من همين مقدار كافي است. ولي امام عليه السلام از پس گرفتن آن بيست هزار دينار خودداري و امتناع نمود. لذا آن مرد كوفي تمامي آن هديه را گرفت و گفت: خداوند بهتر مي داند كه چه كساني را امام و حجت خود بر انسان ها قرار بدهد، و سپس عازم شهر كوفه شد [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي انبياء: آيه ي 30.

[2] بحارالأنوار: ج 92، ص 51، ح 7.

[3] بحارالأنوار: ج 27، ص 26، ح 3.

[4] عيون المعجزات: ص 135.

[5] كافي، ج 6، ص 525، ح 5، حلية الأبرار: ج 5، ص 37، ح 3.

[6] ينابيع المودة: ج 3، ص 128.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

پرهيز از تملق

قال أبوالحسن الثالث عليه السلام لرجل و قد أكثر من افراط الثناء عليه: أقبل علي شأنك، فان كثرة الملق يهجم علي الظنة و اذا حللت من أخيك في محل الثقة، فاعدل عن

الملق الي حسن النية. [1] . امام هادي عليه السلام به كسي كه در ستايش از ايشان افراط كرده بود فرمودند:

از اين كار خودداري كن كه مدح و ثناي بسيار، بدگماني به بار مي آورد و اگر اعتماد برادر مؤمنت از تو سلب شد از تملق او دست بردار و حسن نيت نشان ده.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 302.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

پاسخ امام هادي به پرسش يحيي بن اكثم

موسي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام [1] گويد: يحيي بن اكثم [2] را در دارالعامه [3] ملاقات كردم، [به صورت كتبي] سؤالاتي از من كرد، سپس خدمت برادرم علي بن محمد عليهماالسلام رسيدم، حضرت عليه السلام اندرزهايي به من كرد كه سبب شد در حق آن جناب بصيرت يابم، و لزوم اطاعتش را بشناسم، پس عرض كردم: فدايت شوم، ابن اكثم از من سؤالاتي كرده، و خواسته تا نظر خود را بگويم، حضرت عليه السلام خنديد و فرمود: نظر دادي؟ عرض كردم: نه، نمي دانستم، فرمود: چه بود؟ عرض كردم: سؤالات كتبي او از اين قرار است:

1- خداوند مي فرمايد: «كسي كه نزد او دانشي از كتاب الهي بود، گفت: من آن [تخت بلقيس] را پيش از آن كه چشم خود را بر هم زني برايت مي آورم»، مگر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به علم آصف محتاج بود؟

2- و خداوند مي فرمايد: «و [يوسف] پدر و مادرش را به تخت برنشانيد، و [همه آنان] براي او به سجده درافتادند»، آيا يعقوب و فرزندانش كه پيامبر بودند، براي يوسف سجده كردند؟

3- و مي فرمايد: «و اگر از آنچه بر تو نازل كرده ايم

در شكي، از كساني كه پيش از تو كتاب الهي را مي خوانده اند بپرس»، مخاطب آيه كيست؟ اگر پيامبر صلي الله عليه و آله است، پس به شك افتاده است، و اگر ديگري است، پس قرآن بر كه نازل شده است؟

4- و مي فرمايد: «و اگر آنچه درخت در زمين است قلم باشد، و دريا را هفت درياي ديگر به ياري آيد، سخنان خدا پايان نپذيرد»، اين درياها چيست؟ و كجاست؟

5- و مي فرمايد: «و در آن [بهشت]، آنچه را كه دل ها بخواهند، و ديدگان را خوش آيد هست»، دل آدم عليه السلام گندم خواست، و خورد، پس چرا كيفرش دادند؟

6- و مي فرمايد: «يا پسران و دختران را به آن ها تزويج مي كنيم»، خدا پسران را به بندگانش تزويج مي كند، پس چرا قوم لوط را كيفر داد؟

7- و چگونه شهادت زن تنها، جايز است، با اينكه خداوند مي فرمايد: «و دو مرد عادل را به شهادت گيريد»؟

8- و علي عليه السلام در ارث خنثي، مي فرمايد: «[تعيين] ارث [مرد يا زن بودن] او، طبق مجراي بول اوست»، جريان بول او را چه كسي بايد ببيند؟ اگر مرد بيند شايد او زن باشد، و اگر زن بيند شايد او مرد باشد، و شهادت [خودش هم كه] ذي نفع [است]، قبول نيست.

9- و مردي كه سراغ گله گوسفندان آمد، و چوپان را ديد كه با گوسفندي آميزش كرده، و چون چشمش به صاحب گله افتاد، كنار رفت، و آن گوسفند در ميان گوسفندان ديگر گم شد، اين گوسفندان را چگونه سر ببرند؟ آيا خوردن [گوشت] آن ها جايز است يا نه؟

10- و نماز صبح چرا بلند خوانده مي شود، با

اينكه از نمازهاي روز است، و اين نماز شب است كه بلند خوانده مي شود؟

11- علي عليه السلام به ابن جرموز [قاتل زبير] فرمود: قاتل ابن صفيه را به آتش بشارت ده، چگونه او كه امام بود قاتل را نكشت؟

12- باز چرا علي عليه السلام در جنگ صفين، همه مهاجمان، و فراريان، و مجروحان را كشت، ولي در جنگ جمل فراريان و مجروحان را نكشت، و اعلان كرد: هر كه به خانه اش رود، ايمن است، و هر كه سلاحش را افكند، ايمن است، اين اختلاف رويه براي چه بود؟ اگر حكم اول درست بود، پس دومي اشتباه بوده است.

13- و اگر كسي اقرار به لواط كند، آيا حد مي خورد يا نه؟

امام هادي عليه السلام فرمود: بنويس. عرض كردم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس. به نام خداوند بخشنده مهربان خدا تو را به راه راست هدايت كند، نامه تو رسيد، با خرده گيري هاي خود، ما را آزموده اي تا اگر [در پاسخ گويي] كوتاهي كرديم، بهانه اي براي عيبجويي ما به دست آوري، خدا طبق نيتي كه داري، سزايت دهد، اينك به پاسخ پرسش هايت گوش فرا ده، فهمت را براي درك آن ها آماده و حواست را جمع كن، كه حجت بر تو تمام شد، والسلام.

1- آنكه نزد او دانشي از كتاب الهي بود، آصف بن برخيا بود، و سليمان عليه السلام از علم به آنچه آصف مي شناخت عاجز نبود، بلكه مي خواست به امت خود از جن و انس، معرفي كند كه حجت بعد از او آصف است، و آن علم را سليمان - به امر خدا - به وي سپرده و تعليم داده بود تا در امامت و رهبريش اختلاف نكنند،

چنانكه در زمان حضرت داود عليه السلام هم، به سليمان تعليم شده بود، تا پيامبري و امامت او پس از پدر معلوم شود، و حجت بر مردم تمام گردد.

2- اما سجده يعقوب و فرزندانش، براي اطاعت خدا، و محبت به يوسف بود [، نه براي يوسف]، چنانكه سجده فرشتگان به آدم عليه السلام نيز براي آدم نبود، بلكه براي اطاعت خدا، و محبت به آدم بود، پس سجده يعقوب و فرزندانش به همراه يوسف، به شكرانه گرد هم آمدن دوباره [، و پايان دوره فراق] بود، آيا نمي بيني كه همان دم در مقام شكر مي گويد: «پروردگارا! تو به من دولت دادي، و از تعبير خواب ها به من آموختي...»

3- و اما مخاطب در آيه «فان كنت في شك...»، پيامبر خداست، او در وحيي كه بر او نازل شده بود شك نداشت، نادانان مي گفتند: چرا خدا از فرشتگان، پيامبري نفرستاد، و پيغمبرش را با ما فرق نگذاشت تا از خوردن و آشاميدن و راه رفتن در بازارها بي نياز باشد؟ خداوند به پيامبرش وحي كرد كه در حضور اين جاهلان، از كساني كه پيش از تو با كتاب هاي آسماني آشنا بوده اند بپرس آيا خدا تاكنون پيامبري براي بشر فرستاده كه نخورد و ننوشد و در بازارها راه نرود؟ تو هم مثل آن ها. و اين كه فرمود: «و اگر شك داري...» با اينكه او شك نداشت، براي مماشات با خصم است، چنانكه [در آيه مباهله] مي فرمايد: «بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فرا خوانيم، سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم»، [البته دروغگويان،

نصارا بودند، ولي] اگر مي گفت: [لعنت خدا را] بر شما [قرار دهيم]، براي مباهله حاضر نمي شدند، و خدا مي دانست پيغمبرش رسالتهاي او را ابلاغ مي كند، و دروغگو نيست، و پيامبر هم به راستگويي خود يقين داشت، ولي مي خواست كه [به قصد بي طرفي، و نرم كردن دل خصم با او]، همراهي و مماشات كند.

4- و اما آيه (و لو أن ما في الأرض من شجرة أقلام...)، آري چنين است، اگر درخت هاي دنيا قلم شوند، و دريا را هفت درياي ديگر به ياري آيد، و چشمه هاي زمين بجوشد، همه اين ها تمام شوند پيش از آن كه كلمات خدا پايان پذيرد، و [اينكه پرسيدي: هفت دريا چيست؟ مراد از] آن ها [هر آبي است كه منبع دارد،] همچون چشمه كبريت، چشمه يمن [يا: نمر]، چشمه برهوت، و چشمه طبريه، و آب گرم ماسبندان، آب گرم افريقيه معروف به لسان، و چشمه بحرون. و ما كلمات پايان ناپذير خدائيم كه فضائلمان از درك بيرون است.

5- و اما بهشت، البته هر گونه خوراكي، نوشابه، و سرگرمي كه دل ها بخواهند، و چشم ها لذت برند، در آن هست، و همه را هم خدا براي آدم عليه السلام حلال كرده بود، و درختي كه آدم و همسرش را از آن نهي فرمود، درخت حسد بود، به آن ها توصيه كرده بود كه به چشم حسد بر كساني كه خدا بر ديگران فضيلتشان داده، ننگرند، ولي آدم عليه السلام فراموش كرد، و بر آنان حسد برد، و خدا او را با همت و اراده نيافت.

6- و اما آيه «او يزوجهم ذكرانا و اناثا»، مفهومش اين است كه فرزندان برخي مردم هم پسر است، و هم

دختر، [كه در يك خانه همنشين اند]، به دو همنشين نيز «زوجان» گفته مي شود كه هر يك «زوج» ديگري است، [نه آن كه مراد، ازدواج باشد]، پناه بر خدا كه مراد پروردگار جليل، نيرنگ هايي باشد كه تو بر خود ساخته اي تا مجوز گناهان [، لواط كاري] امت باشد، «و هر كه مرتكب اين گناه شود، كيفر بيند، روز قيامت، عذابش دو چندان شود، و پيوسته در آن، خوار بماند»، مگر آن كه توبه كند.

7- و اما قبول شهادت يك زن، اين مربوط به «قابله» است، كه شهادت او [به زنده يا مرده بودن نوزاد در هنگام زايمان]، اگر پسنديده [و موثق] باشد، پذيرفته است، وگرنه، كمتر از دو زن كافي نيست، و به حكم ضرورت به جاي دو مرد محسوب مي شوند، زيرا اينجا مرد نمي تواند كار زن را به عهده بگيرد، و اگر يك زن [ناموثق] بيش نبود، شهادتش با قسم پذيرفته است.

8- و اما مسئله خنثي همان است كه علي عليه السلام فرموده، اما به اين صورت كه: مردان عادلي جلو آيينه مي ايستند، خنثي پشت سر آن ها برهنه مي شود، آنان عكس او را در آيينه مي بينند و شهادت مي دهند.

9- و اما در موضوع صاحب گله، و چوپان، اگر گوسفندي را كه چوپان با آن آميزش كرده بود مي شناسد، همان را سر مي برد، و مي سوزاند، و اگر نمي شناسد [با قرعه تعيين مي كند]، گله را دو نصف مي كند، و قرعه مي كشد، به نام هر يك درآمد، نصف ديگر آزاد است، باز همين نصف را دو نيمه مي كند و قرعه مي كشد، و عمل را ادامه مي دهد تا دو تا بيشتر نماند، و قرعه آخرين به نام

هر يك افتاد، همان را سر مي برد، و مي سوزاند، و بقيه آزاد مي شوند.

10- و اما بلند خواندن نماز صبح، براي اين است كه پيامبر صلي الله عليه و آله آن را وقتي مي خواند كه هوا تاريك بود، از اين جهت به حكم قرائت هاي شبانه است.

11- و اما فرموده علي عليه السلام كه: «قاتل ابن صفيه را به آتش بشارت ده»، اين مژده اي بود كه قبلا پيغمبر داده بود، و قاتل از خوارج بود كه در جنگ نهروان شركت كرد، و علي عليه السلام او را در بصره نكشت، زيرا مي دانست كه در فتنه نهروان كشته مي شود.

12- و اما اين كه، علي عليه السلام، مهاجم و فراري، و زخمي در نبرد صفين را مي كشت، و فراري جنگ جمل را تعقيب نمي كرد، و زخمي ايشان را نمي كشت، و هر كه سلاح مي افكند، و به خانه خود مي رفت، امان مي داد، سرش اين بود كه اهل جمل، رهبرشان [طلحه و زبير]، كشته شدند، و ديگر [پايگاه و تشكل و] جمعيتي نداشتند كه به آن بازگردند، [و فتنه را از سر گيرند،] همه دست از جنگ، و مخالفت، و پيمان شكني كشيده به خانه هاي خود برگشتند، راضي بودند كه كسي با آن ها كاري نداشته باشد، از اين رو حكم ايشان كه ديگر در انديشه يارگيري، [و جنگ مجدد نبودند،] برداشتن شمشير، و خودداري از آزارشان بود، اما اهل صفين به [پايگاه، و] اردوگاهي مجهز برمي گشتند، و رهبري داشتند كه اسلحه، زره، نيزه و شمشير برايشان فراهم مي كرد، و جوائز گرانبها به ايشان مي داد، و آذوقه برايشان تهيه مي ديد، بيماران را عيادت، و دست و پا شكستگان را شكسته بندي، و

زخمي ها را مداوا، و پياده ها را مركب، و برهنگان را جامه مي داد، و باز به ميدان نبرد مي فرستاد، از اين رو علي عليه السلام - كه به حكم خدا در نبرد با [سركشان] اهل توحيد آگاه بود - ميان اين دو گروه، برابر رفتار نكرد، بلكه حق را بر ايشان شرح مي داد، هر كه نمي پذيرفت با شمشير روبرو مي شد، مگر آنكه توبه مي كرد.

13- و اما مردي كه به لواط اقرار كند، اگر شاهدي در كار نباشد، و به دلخواه اقرار كند، حاكم شرعي كه از جانب خدا كيفر مي دهد، مي تواند بر او منت بگذارد، [و چون خود اقرار كرده، معافش دارد،] آيا نشنيده اي كه خداوند [به حضرت سليمان] مي فرمايد: «اين عطاي ما است...»، به همه پرسش هايت پاسخ داديم، اين را بدان.

و قال أيضا:

قال موسي بن محمد بن الرضا عليهم السلام: لقيت يحيي بن أكثم في دار العامة، فسألني عن مسائل فجئت الي أخي علي بن محمد عليهماالسلام فدار بيني و بينه من المواعظ ما حملني و بصرني طاعته، فقلت له: جعلت فداك! ان ابن أكثم كتب يسألني عن مسائل لأفتيه فيها، فضحك عليه السلام ثم قال: فهل أفتيته؟

قلت: لا، لم أعرفها. قال عليه السلام: و ما هي؟ قلت: كتب يسألني عن قول الله: (قال الذي عنده علم من الكتاب أنا آتيك به قبل أن يرتد اليك طرفك) [4] ، نبي الله كان محتاجا الي علم آصف؟ و عن قوله: (و رفع أبويه علي العرش و خروا له سجدا) [5] سجد يعقوب و ولده ليوسف و هم أنبياء؟ و عن قوله: (فان كنت في شك مما أنزلنا اليك فسئل الذين يقرؤن الكتاب) [6] من المخاطب بالآية؟

فان كان المخاطب النبي صلي الله عليه و آله فقد شك، و ان كان المخاطب غيره فعلي من اذا أنزل الكتاب. و عن قوله: (و لو أن ما في الأرض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله) [7] ما هذه الأبحر، و أين هي؟

و عن قوله: (و فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين) [8] ، فاشتهت نفس آدم عليه السلام أكل البر فأكل و أطعم، و فيها ما تشتهي الأنفس، فكيف عوقب؟!

و عن قوله: (أو يزوجهم ذكرانا و اناثا) [9] يزوج الله عباده الذكران، و قد عاقب قوما فعلوا ذلك؟

و عن شهادة المرأة، جازت وحدها، و قد قال الله: (و أشهدوا ذوي عدل منكم)؟ [10] .

و عن الخنثي و قول علي عليه السلام يورث من المبال، فمن ينظر اذا بال اليه مع أنه عسي أن يكون امرأة و قد نظر اليها الرجال، أو عسي أن يكون رجلا و قد نظرت اليه النساء، و هذا ما لا يحل، و شهادة الجار الي نفسه لا تقبل؟ و عن رجل أتي الي قطيع غنم فرأي الراعي ينزو علي شاة منها، فلما بصر بصاحبها خلي سبيلها فدخلت بين الغنم، كيف تذبح، و هل يجوز أكلها، أم لا؟

و عن صلاة الفجر لم يجهر فيها بالقراءة و هي من صلاة النهار، و انما يجهر في صلاة الليل؟

و عن قول علي عليه السلام لابن جرموز: بشر قاتل ابن صفية بالنار فلم يقتله و هو امام؟

و أخبرني عن علي عليه السلام لم قتل أهل صفين و أمر بذلك مقبلين و مدبرين، و أجاز علي الجرحي و كان حكمه يوم الجمل أنه لم

يقتل موليا و لم يجز علي جريح، و لم يأمر بذلك و قال: من دخل داره فهو آمن، و من ألقي سلاحه فهو آمن، لم فعل ذلك؟ فان كان الحكم الأول صوابا فالثاني خطأ؟ و أخبرني عن رجل أقر باللواط علي نفسه، أيحد، أم يدرأ عنه الحد؟ قال عليه السلام: اكتب اليه، قلت: و ما أكتب؟ قال عليه السلام: اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم، و أنت فألهمك الله الرشد، أتاني كتابك، فامتحنتنا به من تعنتك لتجد الي الطعن سبيلا، ان قصرنا فيها، والله يكافيك علي نيتك، و قد شرحنا مسائلك فأصغ اليها سمعك، و ذلل لها فهمك، و أشغل بها قلبك، فقد لزمتك الحجة، والسلام. سألت عن قول الله جل و عز: (قال الذي عنده علم من الكتاب) فهو آصف بن برخيا، و لم يعجز سليمان عليه السلام عن معرفة ما عرف آصف، لكنه صلوات الله عليه أحب أن يعرف أمته من الجن و الانس أنه الحجة من بعده، و ذلك من علم سليمان أودعه عند آصف بأمر الله، ففهمه ذلك لئلا يختلف عليه في امامته و دلالته، كما فهم سليمان عليه السلام في حياة داود عليه السلام لتعرف نبوته و امامته من بعده، لتأكد الحجة علي الخلق. و أما سجود يعقوب عليه السلام و ولده فكان طاعة لله، و محبة ليوسف عليه السلام، كما أن السجود من الملائكة لآدم عليه السلام لم يكن لآدم عليه السلام و انما كان ذلك طاعة لله و محبة منهم لآدم عليه السلام، فسجود يعقوب عليه السلام و ولده و يوسف عليه السلام معهم كان شكرا لله باجتماع شملهم، ألم تره يقول في شكره ذلك الوقت: (رب قد آتيتني من الملك و علمتني من تأويل الأحاديث) [11] الي آخر الآية.

و

أما قوله: (فان كنت في شك مما أنزلنا اليك فسئل الذين يقرؤن الكتاب) [12] فان المخاطب به رسول الله صلي الله عليه و آله و لم يكن في شك مما أنزل اليه، و لكن قالت الجهلة: كيف لم يبعث الله نبيا من الملائكة اذا لم يفرق بين نبيه و بيننا في الاستغناء عن المآكل و المشارب و المشي في الأسواق؟

فأوحي الله الي نبيه: (فسئل الذين يقرؤن الكتاب) بمحضر الجهلة، هل بعث الله رسولا قبلك الا و هو يأكل الطعام و يمشي في الأسواق، ولك بهم أسوة. و انما قال: (فان كنت في شك) و لم يكن شك و لكن للنصفة، كما قال: (تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين) [13] ، و لو قال عليكم لم يجيبوا الي المباهلة، و قد علم الله أن نبيه يؤدي عنه رسالاته، و ما هو من الكاذبين، فكذلك عرف النبي أنه صادق فيما يقول، ولكن أحب أن ينصف من نفسه.

و أما قوله: (و لو أن ما في الأرض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله) فهو كذلك لو أن أشجار الدنيا أقلام و البحر يمده سبعة أبحر، و انفجرت الأرض عيونا لنفدت قبل أن تنفد كلمات الله، و هي عين الكبريت، و عين اليمن [14] ، و عين البرهوت، و عين طبرية و حمة ماسبندان [15] وحمة افريقية يدعي لسان، و عين بحرون. و نحن كلمات الله التي لا تنفد، و لا تدرك فضائلنا. و أما الجنة: فان فيها من المآكل و المشارب و الملاهي ما تشتهي

الأنفس و تلذ الأعين، و أباح الله ذلك كله لآدم عليه السلام، و الشجرة التي نهي الله عنها آدم عليه السلام و زوجته أن يأكلا منها، شجرة الحسد عهد اليهما أن لا ينظرا الي من فضل الله علي خلائقه بعين الحسد فنسي و نظر بعين الحسد و لم يجد له عزما.

و أما قوله: (أو يزوجهم ذكرانا و اناثا) أي يولد له ذكور و يولد له اناث يقال لكل اثنين مقرنين زوجان كل واحد منهما زوج، و معاذ الله أن يكون عني الجليل ما لبست به علي نفسك تطلب الرخص لارتكاب المآثم: (و من يفعل ذلك يلق أثاما - يضاعف له العذاب يوم القيامة و يخلد فيه مهانا) [16] ان لم يتب. و أما شهادة المرأة وحدها التي جازت فهي القابلة جازت شهادتها مع الرضا، فان لم يكن رضا فلا أقل من امرأتين، تقوم المرأتان بدل الرجل للضرورة لأن الرجل لا يمكنه أن يقوم مقامها، فان كانت وحدها قبل قولها مع يمينها.

و أما قول علي عليه السلام في الخنثي، فهي كما قال: ينظر قوم عدول يأخذ كل واحد منهم مرآة، و تقوم الخنثي خلفهم عريانة و ينظرون في المرايا، فيرون الشبح فيحكمون عليه.

و أما الرجل الناظر الي الراعي و قد نزا علي شاة، فان عرفها ذبحها و أحرقها، و ان لم يعرفها قسم الغنم نصفين وساهم بينهما، فاذا وقع علي أحد النصفين فقد نجا النصف الآخر، ثم يفرق النصف الآخر، فلا يزال كذلك حتي تبقي شاتان فيقرع بينهما، فأيتها وقع السهم بها ذبحت و أحرقت، و نجا سائر الغنم.

و أما صلاة الفجر فالجهر فيها بالقراءة، لأن النبي صلي الله عليه و آله كان يغلس [17]

بها، فقراءتها من الليل. و أما قول علي عليه السلام: بشر قاتل ابن صفية بالنار، فهو لقول رسول الله صلي الله عليه و آله و كان ممن خرج يوم النهروان، فلم يقتله أميرالمؤمنين عليه السلام بالبصرة، لأنه علم أنه يقتل في فتنة النهروان. و أما قولك: ان عليا عليه السلام قتل أهل الصفين مقبلين و مدبرين، و أجاز علي جريحهم، و انه يوم الجمل لم يتبع موليا، و لم يجز علي جريح، و من ألقي سلاحه آمنه و من دخل داره آمنه، فان أهل الجمل قتل امامهم، و لم تكن لهم فئة يرجعون اليها، و انما رجع القوم الي منازلهم غير محاربين و لا مخالفين و لا منابذين رضوا بالكف عنهم، فكان الحكم فيهم رفع السيف عنهم و الكف عن أذاهم، اذ لم يطلبوا عليه أعوانا، و أهل صفين كانوا يرجعون الي فئة مستعدة، و امام يجمع لهم السلاح و الدروع و الرماح و السيوف و يسني لهم العطاء، يهيي ء لهم الأنزال، و يعود مريضهم، و يجبر كسيرهم، و يداوي جريحهم، و يحمل راجلهم، و يكسو حاسرهم، و يردهم فيرجعون الي محاربتهم و قتالهم، فلم يساو بين الفريقين في الحكم لما عرف من الحكم في قتال أهل التوحيد لكنه شرح ذلك لهم، فمن رغب عرض علي السيف أو يتوب من ذلك.

و أما الرجل الذي اعترف باللواط، فانه لم تقم عليه بينة و انما تطوع بالاقرار من نفسه، و اذا كان للامام الذي من الله أن يعاقب عن الله كان له أن يمن عن الله، أما سمعت قول الله: (هذا عطاؤنا) [18] ، قد أنبأناك بجميع ما سألتنا عنه، فاعلم ذلك [19] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسي

بن محمد بن الرضا عليه السلام، برادر حضرت هادي عليه السلام معروف به موسي مبرقع است، كه در قم مدفون است.

[2] يحيي بن اكثم تميمي، قاضي القضاة مأمون عباسي، و محبوب ترين كس نزد او بوده است، ابن خلكان و مسعودي گويند: كان ألوط قاض نعرفه في العراق.

[3] شايد بيروني خليفه باشد.

[4] النمل: 40.

[5] يوسف: 100.

[6] يونس: 94.

[7] لقمان: 27.

[8] الزخرف: 71.

[9] الشوري: 50.

[10] الطلاق: 2.

[11] يوسف: 101.

[12] الأنفال: 41.

[13] آل عمران: 61.

[14] في البحار: النمر.

[25] في البحار: ماسبذان.

[16] الفرقان: 68 و 69.

[17] الغلس بالتحريك: الظلمة آخر الليل، مجمع البحرين 2: 323، (غلس).

[18] ص: 39.

[19] تحف العقول: 356، علل الشرائع: 129 ح 1 مختصرا، تفسير القمي 2: 278 و تفسير العياشي 2: 128 ح 42 مع اختصار، بحارالأنوار 10: 386، و في العلل: حدثنا المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي رضي الله عنه قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه، قال: حدثنا علي بن عبدالله، عن بكر بن صالح، عن أبي الخير، عن محمد بن حسان، عن محمد بن عيسي، عن محمد بن اسماعيل الدارمي، عن محمد بن سعيد الاذخري.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پيروي از گفتار امامان

صفار مي گويد: محمد بن عيسي به من گفت: داود بن فرقد فارسي نامه خود به امام هادي عليه السلام، و پاسخ به خط امام عليه السلام را داد تا من بخوانم. پرسيده بود: درباره علومي كه از آبا و اجداد [بزرگوار] شما، با اختلاف به ما مي رسد چه كنيم؟

چون با اختلاف نقل شده، به شما برگردانيم؟

نوشته امام هادي عليه السلام در پاسخ كه من آن را خواندم اين بود: آنچه را كه مي دانيد سخن ما است، به آن عمل كنيد، و آنچه را نمي دانيد به ما برگردانيد.

قال الصفار:

حدثنا محمد بن عيسي قال: أقرأني داود بن فرقد الفارسي كتابه الي أبي الحسن الثالث عليه السلام، و جوابه بخطه.

فقال: نسألك عن العلم المنقول الينا عن آبائك و أجدادك، قد اختلفوا علينا فيه، كيف العمل به علي اختلافه؟ اذا نرد اليك؟ فقد اختلف فيه. فكتب و قرأته: ما علمتم أنه قولنا فالزموه، و ما لم تعلموا فردوه الينا [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات 524 ح 26، مستطرفات السرائر: 584، بحارالأنوار 2: 241 ح 33، و 245 ح 55.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پاسخ به پرسش شيعيان

ابن حمزه از محمد بن فرج نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به من فرمود: هرگاه خواستي سؤالي بپرسي، آن را در نامه اي بنويس، و نامه را زير سجاده خود بگذار، و ساعتي صبر كن، سپس آن را بيرون بياور، و بنگر. محمد بن فرج مي گويد: من انجام دادم، و پاسخ سئوال خود را نوشته شده، در آن يافتم.

مجلسي رحمه الله از «كشف المحجة» سيد ابن طاووس، و او با سند خود از «الرسائل» كليني، و او از كسي كه نامش را مي برد نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم كه: آدمي دوست دارد به امامش برساند آن مطلبي را كه مي خواهد به پروردگارش برساند. امام عليه السلام در پاسخ نوشت:

اگر حاجتي داشتي، لبان خود را بجنبان، كه پاسخت آماده است.

روي ابن حمزة:

عن محمد بن الفرج، قال: قال لي علي بن محمد عليهماالسلام: اذا أردت أن تسأل مسألة، فاكتبها وضع الكتاب تحت مصلاك، ودعه ساعة، ثم أخرجه و انظر اليه.

قال محمد: ففعلت، فوجدت جواب ما سألت عنه موقعا في الكتاب [1] .

قال المجلسي:

روي السيد ابن طاوس في «كشف المحجة» باسناده من كتاب «الرسائل» للكليني عمن سماه، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: أن الرجل يحب أن يفضي الي امامه ما يحب أن يفضي الي ربه.

قال: فكتب: ان كان لك حاجة فحرك شفتيك، فان الجواب يأتيك [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب: 548 ح 7، كشف الغمة 2: 395، بحارالأنوار 50: 155 ح 41.

[2] بحارالأنوار 50: 155 ح 42، و 53: 306 و 94: 22 ح 18.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پرداخت مال به فرزند دختر

كليني با سند خود از محمد بن جزك نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: آيا يكدهم مالم را به فرزند دخترم بپردازم؟ امام عليه السلام فرمود: آري، ايرادي ندارد. [شايد مراد پرداخت زكات باشد].

روي الكليني:

عن أحمد بن ادريس و غيره، عن محمد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، عن محمد بن جزك قال: سألت الصادق عليه السلام [1] أدفع عشر مالي الي ولد ابنتي؟ قال: نعم، لا بأس [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المراد من الصادق هنا هو علي بن محمد الهادي عليهماالسلام، لأن محمد بن جزك كان من أصحابه عليه السلام «معجم رجال الحديث 15: 148».

[2] الكافي

3: 552 ح 10، وسائل الشيعة 6: 167 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پرهيز از زيان به مؤمن

صدوق از محمد بن علي بن محبوب نقل مي كند كه گفت:

مردي به امام هادي عليه السلام نوشت: شخصي كنار نهر قريه اي آسياب [آبي] دارد، مالك قريه مي خواهد آب را از مسير ديگري غير از اين نهر به قريه آورد، و آسياب از كار مي افتد، آيا اين كار جايز است يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: از خدا بترسد، و در اين باره خداپسندانه عمل كند، و به برادر ايماني خود زيان نرساند. و نيز پرسيد: شخصي در قريه اي قنات دارد، شخص ديگري مي خواهد بالاتر از آن، قنات ديگري حفر كند، ميان اين دو قنات، در زمين سفت يا نرم چقدر فاصله باشد تا به ديگري زيان نرساند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به آن مقدار كه به خواست خدا هيچ يك به ديگري زيان نرساند.

قال الصدوق:

روي عن محمد بن علي بن محبوب قال: كتب رجل الي الفقيه عليه السلام في رجل كانت له رحي علي نهر قرية و القرية لرجل أو رجلين، فأراد صاحب القرية أن يسوق الماء الي قريته في غير هذا النهر الذي عليه هذه الرحي، و يعطل هذه الرحي، أله ذلك، أم لا؟

فوقع عليه السلام: يتقي الله و يعمل في ذلك بالمعروف، و لا يضار أخاه المؤمن.

و في رجل كانت له قناة في قرية فأراد رجل آخر أن يحفر قناة أخري فوقها، كم يكون بينهما في البعد حتي لا يضر بالأخري في أرض اذا كانت صعبة

أو رخوة؟

فوقع عليه السلام: علي حسب أن لا يضر أحدهما بالآخر ان شاء الله تعالي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 3: 238 ح 3870، تهذيب الأحكام 7: 146 ح 32.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پاسخ امام هادي به پرسش يحيي بن اكثم

يحيي بن اكثم، از قاضيان عصر مأمون، چند سؤال مشكل را تنظيم كرد و توسط موساي مبرقع، برادر امام هادي عليه السلام، براي حضرت فرستاد و پاسخ همه را دريافت كرد. توجه شما را به اين پرسش و پاسخ مكتوب جلب مي كنيم:

سؤال: آيا حضرت سليمان عليه السلام به علم آصف بن برخيا نيازمند بود كه به وي گفت: تخت بلقيس را به يك چشم هم زدن حاضر كند؟

جواب: حضرت سليمان عليه السلام نيازمند به علم اصف نبود، بلكه مي خواست به امت خود از جن و انس بفهماند كه حجت پس از من آصف بن برخيا است. پرسش: چگونه حضرت يعقوب و فرزندانش حضرت يوسف را سجده كردند؟

پاسخ: سجده ي آنان سجده ي شكر بود، نه سجده ي عبادت و پرستش. سؤال: خداوند در آيه ي نود و چهارم سوره ي يونس گويد: اگر از آنچه بر تو نازل كرديم، در ترديد هستي، از آنان كه پيش از تو بودند، بپرس؛ اگر مخاطب پيامبر صلي الله عليه و آله است، چگونه او شك دارد و اگر خطاب به ديگري است، قرآن بر چه كسي جز پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده است؟

جواب: پيامبر هيچ ترديد نداشت، اين گونه خطاب براي مماشات و همراهي با طرف مقابل است. مانند دعوت به مباهله

كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: لعنت خدا بر دروغگويان، با اين كه خود پيامبر مي داند كه دروغگو نيست.

پرسش: مراد از هفت دريا در آيه ي بيست و هفتم سوره ي لقمان؛ (و لو أن ما في الأرض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله) چيست و در كجا قرار دارد؟

پاسخ: چشمه ي كبريت، چشمه ي يمن، چشمه ي برهوت، چشمه ي طبريه، آب گرم ماسپندان (محلي در خوزستان)، آب گرم آفريقيه، چشمه ي بحرون و كلمات پايان ناپذير خدا ما اهل بيت هستيم.

سؤال: خداوند در آيه ي هفتاد و يكم سوره ي زخرف مي فرمايد: (و فيها ما تشتهيه الأنفس و تلذ الأعين)؛ هر چه دل بخواهد و چشم از آن لذت ببرد، در بهشت موجود است. پس چرا خداوند آدم را كه تنها گندم خورده بود عذاب و كيفر نمود.

جواب: خوردن هر چيز در بهشت حلال است، اما خداوند آدم عليه السلام را از حسد ورزيدن نهي كرده بود كه به مخلوقات بزرگ تر از خود حسد نورزد (براي استعاره بر آن نام درخت نهاده شده است).

پرسش: در آيه ي شريفه (أو يزوجهم ذكرانا و أناثا)؛ [1] خداوند اگر بخواهد پسر و دختر را براي آنان جمع مي كند، جايي كه خداوند پسر را به بندگانش تزويج كند، چگونه قومي را به سبب اين عمل (لواط) كيفر داده است؟

پاسخ: مراد از جمع كردن ميان پسران و دختران اين است كه خداوند گاهي دو نوزاد (دو قلو پسر و دختر) عطا مي كند و اعدادي كه با هم قرين باشند، جفت ناميده مي شوند، هر يكي جفت ديگري است.

سؤال: چرا گاهي گواهي يك زن كافي

است، با اين كه خداوند مي فرمايد: بايد دو مرد عادل شهادت بدهند؛ (و أشهدوا ذوي عدل منكم). [2] .

جواب: گواهي يك زن در مورد قابله (ماما) در موضوع زنده يا مرده بودن نوزاد در هنگام ولادت است؛ در صورتي كه مورد اطمينان باشد.

پرسش: حضرت علي عليه السلام دستور داده بود كه راه تشخيص خنثي شناختن مجراي ادرار او است. چه كسي بايد اين تحقيق را بكند، زن يا مرد؟ اگر زن نگاه كند، شايد او مرد باشد و اگر مرد نگاه كند، شايد او زن باشد و در هر دو صورت جايز نيست؟

پاسخ: بايد مردان عادلي جلوي آينه بايستند و خنثي پشت سر آنان برهنه شود، دو شاهد عكس آن را در آيينه مي بينند و شهادت مي دهند.

سؤال: مردي ديد كه چوپاني با يكي از گوسفندان خود آميزش مي كند؛ چون نگاه چوپان به آن مرد افتاد، وي كنار رفت و آن گوسفند نيز در ميان گوسفندان ديگر گم شد. اين گوسفندها حلال است يا حرام؟

جواب: اگر آن گوسفندان را شناسايي كنند، بايد آن را بسوزانند، وگرنه قرعه مي اندازند به اين ترتيب كه گله را دو نيم مي كنند و قرعه مي كشند، به نام هر يك درآمد، نصف ديگر آزاد است و همينطور ادامه مي دهند تا به يك گوسفند برسد. وقتي قرعه به نام آن افتاد، او را مي سوزانند و ديگر گوسفندان آزاد مي شوند.

پرسش: چرا نماز صبح بلند خوانده مي شود، با اين كه از نمازهاي روزانه است و بلند خواندن مربوط به نماز شب است؟

پاسخ: چون پيامبر صلي الله عليه و آله در تاريكي هوا نماز صبح را مي خواند، در حكم قرائت هاي شبانه

قرار دارد.

سؤال: چرا حضرت علي عليه السلام قاتل زبير، ابن جرموز، را نكشت و تنها بشارت دوزخ به او داد؟

جواب: قاتل از خوارج بود و علي عليه السلام مي دانست كه در جنگ نهروان كشته خواهد شد.

پرسش: چرا حضرت علي عليه السلام در جنگ صفين با معاويه همه ي افراد سپاه معاويه را مي كشت، مهاجم و فراري و زخمي؛ ولي در جنگ جمل (جنگ با طلحه و زبير) به افراد فراري و زخمي كار نداشت، اين اختلاف روش براي چه بود؟

پاسخ: از آنجا كه در جنگ جمل، فرمانده سپاه دشمن، طلحه و زبير، كشته شده بود و پايگاه و جمعيتي نداشتند كه به آن بازگردند و فتنه را از سر گيرند، كاري به فراريان و زخمي ها نداشت، ليكن در جنگ صفين فرمانده سپاه زنده بود و زخمي ها را مداوا مي كردند و دوباره به جنگ مي فرستاد. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شوري، آيه ي 50.

[2] طلاق، آيه ي 2.

[3] تحف العقول، ص 476.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

پيدا شدن دزد پول

در خزائن نراقي رحمه الله اين گونه آمده است: در سال 1210 هجري به عزم زيارت بيت الله الحرام وارد بغداد شدم. چند روزي در بقعه متبركه كاظمين عليهماالسلام به جهت اجتماع كاروان توقف كردم. شب جمعه اي با جمعي از احباء و همسفران در روضه متبركه امامين همامين بودم. بعد از آن كه از تعقيب نماز عشاء فارغ شدم و ازدحام مردم كم شد، برخاستم و به بالاي سر مبارك آمدم كه دعاي كميل را در آن جا با حضور قلب كامل تلاوت

نمايم.

آواز جمعي از زنان و مردان عرب را بر در روضه مقدسه شنيدم به نحوي كه مانع حضور قلب شد و صدا بسيار بلند شد. به يكي از رفقا گفتم: سوء ادب اعراب را ببينيد كه در چنين موضعي، در چنين وقتي، چنين صدا را بلند مي كنند؟! چون صداي ايشان طول كشيد، من با يكي از رفقا برخاستم كه به پايين پاي مقدس آمديم تا ببينيم علت غوغا چيست.

ديدم شيخ محمد كليددار بر در روضه مقدسه ايستاده و چند زن عرب داخل روضه مقدسه شدند و يكي از آنها گريبان سه زن ديگر را گرفته و مي گويد: كيسه پول مرا يكي از شما دزديده ايد و ايشان منكر بودند. آن زن گفت: در همين موضع متبرك قفل ضريح را گرفته، قسم به اين دو بزرگوار ياد كنيد تا من از شما مطمئن شوم و گريبان شما را رها كنم.

من و رفقا ايستاديم كه ببينيم كار ايشان به كجا مي رسد. يكي از زنان در نهايت اطمينان قدم پيش نهاده و قفل را گرفته و گفت: يا أباالجوادين! أنت تعلم اني بريئة؛ اي پدر دو جواد! تو مي داني كه من از اين تهمت بري هستم. آن زن صاحب پول گفت: برو كه من از تو مطمئن شدم.

آن ديگري قدم پيش گذارده همان گونه تكلم كرد و رفت. زن سومي آمد و قفل را گرفته، همين كه گفت: «يا أباالجوادين! أنت تعلم اني بريئة» ديدم از زمين به نحوي بلند شد كه گويا از سر ضريح مقدس گذشته و بر زمين خورد و يك دفعه رنگ او مانند خون بسته و چشم هاي او نيز چنين

شد و زبان او بالا آمد. شيخ محمد صدا به تكبير بلند كرد و ساير اهل روضه نيز تكبير گفتند. شيخ محمد دستور داد كه آن زن را كشيده و در يكي از صفه رواق مقدس گذاردند.

ما نيز مانديم كه ببينيم امر به كجا منتهي مي شود. آن زن هم چنان بي هوش بود. تا نزديكي هاي سحر اين قدر به هوش آمد كه با اشاره فهمانيد كه كيسه پول آن زن را كجا گذارده ام. بياوريد و بدهيد.خانواده ي او چند گوسفند به جهت كفاره ي عمل او ذبح كرده، تصدق كردند كه آن زن خلاص شود و تا صبح در همان حال بود كه در همان روز وفات يافت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خزائن مرحوم نراقي: ص 392.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

پر شدن ملائكه مسلح مابين آسمان و زمين

مي گويند: روزي متوكل يا كس ديگري از خلفاء بني عباس به لشگر خود كه نود هزار نفر از تركها بودند و در سامراء قرار داشتند دستور داد كه هر كدام توبره ي اسب خود را از گل سرخ پر كنند و در ميان بيابان وسيعي در يك جا روي هم بريزند. آنها هم چنين كردند و آن گل ها مثل كوه بزرگي شد و اسم آن را تل توبره ها نهادند. آنگاه متوكل بالاي آن تل رفت و حضرت امام علي النقي عليه السلام را نيز به آنجا طلبيد و گفت: «شما را اينجا خواستم تا لشگرهاي مرا مشاهده كني.» و دستور داده بود كه لشگريان با زينت و اسلحه ي تمام حاضر باشند و مي خواست شوكت و اقتدار خود را نشان دهد تا مبادا آن حضرت يا يكي از اهل بيت

او، قصد قيام عليه او را بنمايد. امام هادي عليه السلام فرمود: «مي خواهي من هم لشگر خود را به تو نشان بدهم؟»

او گفت: «بلي.» پس حضرت دعا كرد و فرمود: «نگاه كن.» وقتي او نگاه كرد ديد مابين آسمان و زمين، از مشرق تا مغرب پر از ملائكه ي مسلح بودند. خليفه ي عباسي وقتي اين منظره را ديد غش كرد و بيهوش شد. وقتي به هوش آمد، حضرت فرمود: «ما به دنياي شما كاري نداريم، ما مشغول امر آخرت مي باشيم. بر تو باكي نباشد از آنچه گمان كرده اي.» يعني اگر گمان مي كني كه ما برعليه تو قيام خواهيم كرد از اين خيال راحت باش كه ما چنين اراده اي را نداريم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

پرواز به آسمان پرواز

و او مي گويد: به امام علي النقي عليه السلام عرض كردم: مي تواني به آسمان بروي و چيزي بياوري كه در زمين مانند نداشته باشد تا براي ما برهاني باشد؟ حضرت به هوا پرواز نمود و من به او نگاه مي كردم تا از نظرم غايب گرديد پس برگشت و با وي پرنده اي از طلا بود. در گوشش گوشواره و در منقارش دري بود و مي گفت: لا اله الا الله محمد رسول الله علي ولي الله پس حضرت فرمود: اين پرنده اي از پرنده هاي بهشت است. سپس او را رها نمود تا برگشت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 413.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

پاداش زيارت امام رضا

صدوق با سند خود از صقر بن دلف نقل مي كند كه گفت:

از سرورم امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: هر كس به سوي خدا حاجتي دارد، در طوس، قبر جدم امام رضا عليه السلام را با غسل، زيارت كند، و بالا سر او دو ركعت نماز بخواند، و در قنوت آن از خدا حاجتش را بخواهد، كه اگر خواسته او در گناه، و قطع رحم نباشد به اجابت مي رسد. جاي قبر او قطعه اي از بهشت است كه هيچ مؤمني آن را زيارت نمي كند مگر آن كه خدا او را از آتش آزاد مي كند، و به بهشت فرود مي آورد.

و نيز صدوق با سند خود از عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه فرمود:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: اهل قم، و اهل آوه مورد مغفرت خداوندي اند، زيرا در طوس، قبر جدم علي بن موسي الرضا عليه السلام را زيارت مي كنند، آگاه باشيد هر كه به زيارت

آن حضرت عليه السلام برود، و در راه، قطره اي از آسمان بر او ببارد خدا جسدش را بر آتش حرام مي كند.

قال الصدوق:

حدثنا الحسين بن ابراهيم بن أحمد بن هشام المكتب، و محمد بن علي ماجيلويه، و أحمد بن علي بن ابراهيم بن هاشم، و الحسين بن ابراهيم تاتانة، و علي بن عبدالله الوارق رضي الله عنهم، قالوا: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن الصقر بن دلف قال: سمعت سيدي علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام يقول:

من كانت له الي الله حاجة فليزر قبر جدي الرضا عليه السلام بطوس، و هو علي غسل، و ليصل عند رأسه ركعتين، و ليسأل الله حاجته في قنوته، فانه يستجيب له ما لم يسأل في مأثم، أو قطيعة رحم، و ان موضع قبره لبقعة من بقاع الجنة لا يزورها مؤمن الا أعتقه الله من النار، و أحله الي دار القرار [1] .

و قال أيضا:

حدثنا محمد بن أحمد السناني رضي الله عنه، قال: حدثنا أبوالحسين محمد بن جعفر الأسدي، قال: حدثني سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني، قال: سمعت علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يقول:

أهل قم، و أهل آبة [2] مغفور لهم لزيارتهم لجدي علي بن موسي الرضا عليهماالسلام بطوس، ألا و من زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرم الله جسده علي النار [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون أخبار الرضا عليه السلام 2: 293 ح 32، الأمالي للصدوق: 684 ح 939، بحارالأنوار 102: 49 ح 4.

[2] آبة: قرية قرب ساوه، قرب قم. (نفس المصدر).

[3] عيون أخبار الرضا عليه السلام 2: 291 ح 22، بحارالأنوار 60: 231 ح

73.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پاداش زيارت امامان

طوسي با سند خود از داود صرمي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: من پدر [بزرگوار] شما را زيارت كردم، و آن را براي شما قرار دادم. امام عليه السلام فرمود: از جانب خدا اجر و پاداش بزرگي داري، و ما نيز سپاست مي گوئيم.

روي الطوسي:

عن محمد بن أحمد بن داود، عن محمد بن الحسن، عن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن داود الصرمي، قال: قلت له - يعني أباالحسن العسكري عليه السلام -: اني زرت أباك و جعلت ذلك لكم، فقال:

لك من الله أجر و ثواب عظيم، و منا المحمدة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 6: 110 ح 299، بحارالأنوار 102: 256 ح 34.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

پوشيده ماندن از دشمنان

و هنگامي كه قرآن خواندي بين تو و كساني كه به آخرت ايمان نمي آورند حجابي پوشاننده قرار داديم، و بر قلبهايشان مانعي ايجاد كرديم كه نفهمند و در گوشهايشان سنگيني است، و هنگامي كه قرآن خواندي از شيطان رانده شده به خدا پناهنده شو، به درستي كه او تسلطي بر كساني كه ايمان آورده اند و بر پروردگارشان توكل نموده اند ندارد.

اي مولايم! توكلم بر توست، و تو مرا كافي بوده و آرزوي مني، و هر كه بر خدا توكل كند او را كفايت مي نمايد، بزرگ است معبود ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب، پروردگار پرورندگان، و فرمانرواي پادشاهان، و قدرتمند زورمندان، و پادشاه دنيا و آخرت، پروردگارا از جانب خود رحمتي را بر من گسيل دار اي مهربان، از جانب

خود تندرستي بر من بپوشان و از نورت در قلبم بكار، و مرا از دشمنت پوشيده دار، و در شب و روزم با توجهت مرا محافظت فرما.

اي مونس هر بيمناك، و معبود جهانيان، بگو چه كسي شما را در شب و روز از خداوند محافظت مي كند، بلكه آنان از ياد پروردگارشان روي مي گردانند.

خداوند مرا كافي است از جهت كفايت كردن و ياري نمودن و تندرستي عطا كردن، پس اگر روي گرداندند بگو خدا ما را كافي است معبودي جز او نيست بر او توكل كرده و او پروردگار عرش بزرگ است.

دعاؤه في الاحتجاب

و اذا قرأت القران جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالاخرة حجابا مستورا، و جعلنا علي قلوبهم اكنة ان يفقهوه و في اذانهم وقرا، و اذا قرأت القران فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم، انه ليس له سلطان علي الذين امنوا و علي ربهم يتوكلون.

عليك يا مولاي توكلي، و انت حسبي و املي، و من يتوكل علي الله فهو حسبه، تبارك اله ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب، رب الأرباب و مالك الملوك، و جبار الجبابرة، و ملك الدنيا و الاخرة، رب ارسل الي منك رحمة يا رحيم،البسني منك عافية و ازرع في قلبي من نورك، و اخبأني من عدوك، و احفظني في ليلي و نهاري بعينك.

يا انس كل مستوحش واله العالمين، قل من يكلؤكم بالليل و النهار من الرحمان، بل هم عن ذكر ربهم معرضون.

حسبي الله كافيا و معينا و معافيا، فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر

انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

پايتخت هشت خليفه

پس از منتصر سامرا مركز چند خليفه ي عباسي بوده و در كل بيش از نيم قرن پايتخت خلفاي عباسي شمرده مي شده است كه ما تنها به ذكر فهرست آنها بسنده مي كنيم و مي گذريم:

1 - معتصم عباسي (218 - 227 ق) .

2 - واثق (227 - 232 ق) .

3 - متوكل (232 - 247 ق) .

4 - منتصر بالله (247 - 248 ق) .

5 - مستعين (248 - 252 ق) .

6 - معتز (252 - 255 ق) ، سيزدهمين خليفه عباسي و قاتل امام هادي عليه السلام.

7 -مهتدي (255 - 256 ق) .

8 - معتمد (256 - 279 ق) ، پانزدهمين خليفه از بني عباس و آخرين كسي كه از آنها در سامرا درگذشت و مدفون شد، پس از معتمد، برادرزاده اش معتضد به خلافت رسيد و بغداد را مركز حكومت خويش ساخت و با انتقال پايتخت از سامرا به بغداد، سامرا كه روزگاري پر رونق ترين شهر محسوب مي شد رونق خويش را از دست داد و ستاره بختش افول كرد چنان كه در اندك زماني به شهري كوچك و مخروبه بدل گشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

پارسايي و زهد

حضرت از تمام لذات زودگذر و مادي اين جهان روي گردانده و به ضروريات آن اكتفا كرده بود، كمترين توجهي به جلوه هاي فريبنده نشان نمي داد و زندگي خود را وقف عبادت خداي متعال كرده بود، كار را در زهد و ورع تا بدانجا رسانده بود كه خانه ي مسكوني حضرت در سامرا و مدينه

از اثاثيه معمولي نيز خالي بود و هنگامي كه مأموران متوكل شبانگاه به منزل ايشان هجوم آوردند و به بازرسي آن مشغول شدند چيزي قابل توجه در آن نيافتند. بار ديگر كه به خانه حضرت در سامرا هجوم آوردند ايشان را در اتاقي دربسته مشاهده كردند در حالي كه با لباسي پشمين بدون هيچ فرشي بر شن و سنگريزه نشسته بود. سبط بن جوزي درباره ي زهد امام مي گويد: «امام علي هادي كه كمترين ميل و گرايشي به دنيا نداشت و هميشه ملازم مسجد بود، هنگامي كه خانه اش را بازرسي كردند جز قرآن، كتب دعا و چند كتاب علمي در آن چيزي نيافتند.

حضرت مانند اجداد طاهرين خود زندگي بي آلايشي را پيش گرفته بود و اهميتي به مسائل مادي نمي داد بلكه وجهه ي نظرش اتصال دائمي به حق تعالي بود. جدش مولاي متقيان و اميرمؤمنان نيز از پارساترين مردم بود و در ايام خلافت خويش هيچ اندوخته ي مادي براي خود فراهم نكرد و كفش و كمربندش از ليف خرما بود و كفشش را خود تعمير مي كرد بر شكم خود سنگي مي بست تا فشار گرسنگي را كاهش دهد و همسرش دخت گرامي پيامبر زهرا - عليهاالسلام - نيز مانند پدر و شوهر والامقامش زندگي زاهدانه اي را دنبال مي كرد و در خانه اش از اثاث البيت خبري نبود و دستانش از آسيا كردن گندم تاول زده بود. ائمه اين چنين زيستند و نعم مادي را كنار گذاشته كريمانه از مظاهر فريبنده ي حيات گذشتند و تنها به كاري پرداختند كه آنان را به خداوند نزديك كند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

پارسايي امام هادي

امام هادي عليه السلام از تمام جاذبه ها و لذايذ زندگي كناره گرفت و در نهايت پارسايي زندگي مي كرد، همواره در حال عبادت و پارسايي و زهد بود، به هيچ يك از مظاهر زندگي دل نبست و اطاعت خدا را بر هر چيزي مقدم مي داشت، منزل امام عليه السلام در مدينه و در سرمن رأي از هر نوع وسايل تهي بود مأمورين متوكل سرزده به منزل امام وارد شدند و منزل را به دقت بازرسي كردند، چيزي از تجملات زندگي را در آن جا نيافتند و همين طور در سرمن رأي مأمورين متوكل خانه امام را بازرسي كردند، امام عليه السلام را ديدند كه تنها در خانه اي در بسته در حالي كه ردايي پشمينه بر تن دارد بر روي ريگ و شن نشسته و فرشي زير پا ندارد.

سبط بن جوزي مي گويد: «علي الهادي، هيچ گرايشي به دنيا نداشت و همواره در مسجد بود، وقتي كه مأموران خانه او را بازرسي كردند جز چند جلد قرآن و كتاب دعا و كتابهاي علمي چيزي نيافتند». امام عليه السلام در پرتو همان زندگي شرافتمندانه اي زيست كه پدران بزرگوارش با آن پارسايي در دنيا زيستند و خود را به چيزي از امور مادي، جز همان حال ارتباط و اتصال به حق نيالود. جدش اميرالمؤمنين عليه السلام از همه مردم پارساتر بود، در زمان خلافت و حكومتش از غنايم حكومت بهره اي نگرفت، كفشهايش از ليف خرما بود و با دست خود وصله مي زد و بند كفشها نيز از ليف خرما بود. از گرسنگي سنگ به شكم مي بست، و همسرش بانوي زنان جهان فاطمه زهرا - سلام الله عليها - دنيا را ترك گفته بود و

در خانه اي تنگ و بدون اثاثيه زندگي مي كرد و دستهاي مباركش از بس كه آسيا كرده بود، پينه بسته بود... ائمه طاهرين در اين راستا حركت كردند، دنيا را طلاق دادند و از زر و زيور آن دوري جستند و به خداي تعالي پيوستند و آن چه را كه باعث تقرب به او بود انجام دادند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ مؤلف: باقر شريف قرشي ؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

پناه بردن به خدا از شر شيطان

امام عليه السلام، به وسيله اين دعاي شريف از شر شيطان رجيم به خدا پناه مي برد، پس از بسم الله الرحمن الرحيم، عرض مي كرد: «يا عزيز، العز في عزه، يا اعز عزيز في عزه و يا عزيز اعزني بعزك، وايدني بنصرك، وادفع عني همزات الشياطين وادفع عني بدفعك، وامنع بصنعك، واجعلني من خيار خلقك، يا واحد، يا أحد، يا فرد، يا صمد.» «اي عزيزي كه در عزتي مخصوص به خود، عزيزي، اي عزيزترين عزيزان در عزت مخصوص به خود، اي عزيز مرا به عزت خودت عزيز فرما و با ياري خودت، ياري كن. و شر شياطن را از من دور كن و با دفاع خود از من دفاع كن و با قدرت خود از من باز دار، و مرا از بهترين بندگانت قرار ده، اي يگانه يكتا اي تنهاي بي نياز.»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ت

تأييد كتاب يونس بن عبدالرحمن

طوسي رحمه الله با سند خود از ابوجعفر جعفري نقل مي كند كه گفت:

كتاب يوم و ليلة، تأليف يونس بن عبدالرحمن را خدمت امام هادي عليه السلام بردم، به آن نگاه كرد، و از همه مطالب آن آگاهي يافت، و فرمود: اين دين من، و دين پدران من است، همه آن حق است.

قال الطوسي:

روي عن أبي بصير حماد بن عبيدالله بن أسيد الهروي، عن داود بن القاسم، أن أباجعفر الجعفري قال: أدخلت كتاب يوم و ليلة الذي ألفه يونس بن عبدالرحمن علي أبي الحسن العسكري عليه السلام، فنظر فيه، و تصفحه كله، ثم قال:

هذا ديني و دين آبائي، و هو الحق كله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة

الرجال 2: 780 ح 915.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تطهير با آب سرد

طوسي رحمه الله با سند خود از كافور خادم نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به من فرمود: فلان سطل را در فلان جا بگذار تا با آن براي نماز وضو بگيرم. و مرا از پي كاري فرستاد و فرمود: چون برگشتي اين كار را انجام ده تا چون براي نماز برخاستم آماده باشد، و دراز كشيد تا بخوابد، من فرموده او را فراموش كردم، شب سردي بود، احساس كردم كه براي نماز برخاسته است، و ياد آوردم كه سطل را آنجا نگذاشته ام، بخاطر ترس از ملامت امام عليه السلام از آنجا دور شدم، و ناراحت بودم كه امام عليه السلام براي پيدا كردن آب به زحمت بيفتد، امام عليه السلام با ناراحتي مرا صدا زد، با خود گفتم: انا لله، اين چه بهانه اي است كه بگويم همچون چيزي را فراموش كرده ام، از پاسخش چاره اي نداشتم، با ترس به خدمتش رسيدم، فرمود: تو مگر عادت مرا نمي داني، من جز با آب سرد وضو نمي گيرم، آب برايم گرم كرده اي و در سطل ريخته اي؟ عرض كردم: سرورم! سوگند به خدا! نه سطل آنجا گذاشته ام، نه آب. فرمود: الحمدلله! سوگند به خدا! ما نه آسان گرفتني را ترك كرده ايم، و نه هديه اي را پس داده ايم، سپاس خدا را كه ما را از بندگان مطيع خود قرار داد، و براي كمك به بندگيش توفيق بخشيد، پيامبر صلي الله عليه و آله مي فرمود: خدا بر كسي كه تخفيفي را نمي پذيرد خشم مي گيرد.

روي الطوسي

عن أبي محمد الفحام، قال: حدثني عمي عمر بن يحيي، قال: حدثنا كافور الخادم، قال: قال لي الامام علي بن محمد عليهماالسلام: اترك السطل الفلاني في الموضع الفلاني، لأتطهر منه للصلاة، و أنفذني في حاجة، و قال: اذا عدت فافعل ذلك ليكون معدا اذا تأهبت للصلاة.

و استلقي عليه السلام لينام، و أنسيت ما قال لي، و كانت ليلة باردة، فحسست به و قد قام الي الصلاة، و ذكرت أنني لم أترك السطل، فبعدت عن الموضع خوفا من لومه، و تألمت له حيث يشقي بطلب الاناء، فناداني نداء مغضب، فقلت: انا لله أيش عذري أن أقول نسيت مثل هذا، و لم أجد بدا من اجابته. فجئت مرعوبا فقال لي: يا ويلك! أما عرفت رسمي، أنني لا أتطهر الا بماء بارد، فسخنت لي ماء، و تركته في السطل؟ قلت: والله، يا سيدي! ما تركت السطل و لا الماء. قال: الحمدلله، والله! لا تركنا رخصة و لا رددنا منحة، الحمد لله الذي جعلنا من أهل طاعته، و وفقنا للعون علي عبادته، ان النبي صلي الله عليه و آله يقول: ان الله يغضب علي من لا يقبل رخصة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمالي: 298 ح 587، المناقب لابن شهرآشوب 4: 414 مرسلا، بحارالأنوار 50: 126 ح 4، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 364.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تقيه در غسل ميت و گذاشتن جريده

و نيز با سند خود از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

احمد بن قاسم به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و پرسيد كه مؤمني از دنيا مي رود، و غاسل

مي آيد تا غسلش دهد، در آنجا گروهي از مرجئه [1] حضور دارند، آيا به روش اهل سنت غسلش دهد، و عمامه و جريده [2] برايش نگذارد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به روش اماميه غسلش دهد هر چند مرجئه در آنجا باشند، ولي جريده را پنهاني بگذارد، و تلاش كند كه كسي آن را نبيند.

كليني با سند خود از علي بن بلال نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نام نوشت و پرسيد: در جايي كه درخت خرما نيست آيا به جاي جريده [و شاخه نخل] از درخت ديگري مي شود گذاشت؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر جريده به دست نيامد، غير آن جايز است، ولي جريده بهتر است، و روايت [از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله] نيز همين را مي گويد.

صدوق رحمه الله مي گويد: علي بن بلال به امام هادي عليه السلام نوشت: كسي در سرزميني از دنيا رفته كه نخل ندارد، آيا مي شود به جاي جريده، چيزي از درخت ديگر گذاشت؟ زيرا از پدران بزرگوار شما نقل شده كه تا اين دو جريده، تر هستند عذاب از ميت برداشته مي شود، و جريده، مؤمن و كافر را سود مي بخشد.

امام عليه السلام پاسخ داد: مي شود از درخت تر ديگري بهره گرفت، و چنانچه در غسل ميت، عده اي مخالف حضور دارند لازم است تلاش شود تا ميت به روش اماميه غسل داده شود، و جريده از ايشان پنهان بماند.

و روي أيضا:

عن علي، عن سعد بن عبدالله، عن أيوب بن نوح قال: كتب أحمد بن القاسم الي أبي الحسن الثالث عليه السلام يسأله عن المؤمن يموت فيأتيه الغاسل يغسله، و عنده جماعة من المرجئة،

هل يغسله غسل العامة، و لا يعممه، و لا يصير معه جريدة؟

فكتب: يغسله غسل المؤمن، و ان كانوا حضورا، و أما الجريدة فليستخف بها، و لا يرونه، و ليجهد في ذلك جهده [3] .

روي الكليني: عن علي بن ابراهيم، عن علي بن محمد القاساني، عن محمد بن محمد، عن علي بن بلال أنه كتب اليه يسأله عن الجريدة، اذا لم نجد نجعل بدلها غيرها في موضع لا يمكن النخل؟ فكتب: يجوز اذا أعوزت الجريدة، و الجريدة أفضل، و به جاءت الرواية [4] .

قال الصدوق:

كتب علي بن بلال الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: الرجل يموت في بلاد ليس فيها نخل، فهل يجوز مكان الجريدة شي ء من الشجر غير النخل، فانه قد روي عن آبائكم عليهم السلام أنه يتجافي عنه العذاب ما دامت الجريدتان رطبتين، و أنها تنفع المؤمن و الكافر.

فأجاب عليه السلام: يجوز من شجر آخر رطب، و متي حضر غسل الميت قوم مخالفون وجب أن يقع الاجتهاد في أن يغسل غسل المؤمن، و تخفي الجريدة عنهم [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرجئه: فرقه اي از فرق اسلامي، و گروهي از خوارج اند كه مرتكب گناهان كبيره را مخلد در آتش نمي دانند، و بعضي مي گويند هر كس به قرآن و سنت عمل كند، مي تواند امام باشد، امويان از ايشان پشتيباني مي كردند. [اقتباس از معارف و معاريف 9 / 268].

[2] جريده: شاخه تر درخت خرما و سدر و غيره كه زير بغل ميت مي نهند، و مستحب است.

[3] تهذيب الأحكام 1: 448 ح 96، وسائل الشيعة 2: 737 ح 9.

[4] الكافي 3: 153 ح 11، تهذيب الأحكام 1: 294 ح 860.

[5] من لا يحضره

الفقيه 1: 144 ح 404، وسائل الشيعة 2: 738 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تعقيب نماز

كليني با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

محمد بن ابراهيم به امام هادي عليه السلام نوشت: سرورم! اگر مصلحت بداني دعايي به من بياموز كه آن را در تعقيب نمازهاي خود بخوانم، و خدا با آن خير دنيا و آخرت را برايم فراهم آورد.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: مي گويي: پناه مي برم به ذات بزرگوارت، و عزتت فوق آرزويت، و قدرت [فراگير] تو كه هيچ چيز از آن سرباز نمي زند، از شر دنيا و آخرت، و از شر همه نوع گرسنگي ها.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن علي بن مهزيار قال: كتب محمد بن ابراهيم الي أبي الحسن عليه السلام: ان رأيت يا سيدي! أن تعلمني دعاء أدعو به في دبر صلواتي، يجمع الله لي به خير الدنيا و الآخرة. فكتب عليه السلام: تقول: أعوذ بوجهك الكريم، و عزتك التي لا ترام، و قدرتك التي لا يمتنع منها شي ء، من شر الدنيا و الآخرة، و من شر الأوجاع كلها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 3: 346 ح 28، وسائل الشيعة 4: 1045 ح 7، بحارالأنوار 86: 48.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تصرف در خمس

صدوق با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! كسي مقداري از مال خود را [به عنوان خمس] براي شما قرار داده، به آن محتاج مي شود، آيا آن را براي خود بردارد، يا براي شما بفرستد؟

امام عليه السلام فرمود: تا از دست خود بيرون نياورده، در تصرف آن

مجاز است، اگر هم به ما مي رسيد، چون نياز به آن داشت، به او مي داديم.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن محمد بن عصام الكليني رضي الله عنه، قال: حدثنا محمد بن يعقوب الكليني، عن محمد بن يحيي العطار، عن محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني، قال: كتبت الي علي بن محمد بن علي عليهم السلام: رجل جعل لك جعلني الله فداك، شيئا من ماله ثم احتاج اليه، أيأخذه لنفسه، أو يبعث به اليك؟ قال: هو بالخيار في ذلك ما لم يخرجه عن يده، ولو وصل الينا لرأينا أن نواسيه به و قد احتاج اليه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اكمال الدين: 522 ح 52، بحارالأنوار 96: 187 ح 12.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تقيه

امام عسكري عليه السلام مي فرمايد: شخصي نزد امام هادي عليه السلام آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا! امروز به عده اي از مردم عوام اين شهر گرفتار شدم، آنان مرا گرفتند و گفتند: آيا به امامت ابوبكر بن ابي قحافه اعتقاد نداري؟ اي فرزند رسول خدا! من ترسيدم، و خواستم بگويم: نه، از باب تقيه گفتم: آري. يكي از آنان دست خود را بر دهانم گذاشت و گفت: تو دروغ مي گويي، به آنچه من مي گويم پاسخ ده. گفتم: بگو.

گفت: آيا باور داري كه پس از رسول خدا صلي الله عليه و آله، امام به حق و عادل، ابوبكر بن ابي قحافه است، و علي در امامت، حقي نداشته است؟ من گفتم: نعم، ولي از آن يكي از چهار پايان شتر، گاو، و گوسفند را در نظر گرفتم

[، نه «آري» را].

او گفت: به اين قانع نمي شوم تا قسم بخوري، بگو: سوگند به خدايي كه هيچ معبودي جز او نيست كه جوينده، غالب، عادل، دريابنده، هلاك كننده، و داناي نهان و آشكار است.

گفتم: نعم، و باز يكي از چهارپايان را در نظر گرفتم. گفت: من قانع نمي شوم مگر آن كه بگويي: سوگند به خدايي كه هيچ معبود به حقي جز او نيست - و قسم را ادامه داد - ابوبكر بن ابي قحافه امام است. گفتم: سوگند به خدايي كه هيچ معبود به حقي جز او نيست كه چنين و چنان صفات دارد، ابوبكر بن ابي قحافه امام است. و از آن، امام پيروانش را كه به امامت او باور دارند در نظر گرفتم. آنان پذيرفتند، و پاداش نيك به من دادند، و رها شدم، اينك حال من نزد خدا چگونه است؟ امام عليه السلام فرمود: بهترين حال است، خدا به خاطر رفتار نيك تقيه، همراهي با ما در اعلي عليين را واجبت كرد.

در تفسير منسوب به امام عسكري عليه السلام آمده است كه: از امام هادي عليه السلام پرسيدند: در خصال نيك، كاملترين مردم كيست؟ فرمود: آنكه از همه بيشتر به تقيه عمل مي كند، و از همه بيشتر حقوق برادران ايماني خود را مي پردازد.

روي عن الامام العسكري عليه السلام:

جاء رجل الي علي بن محمد عليهماالسلام و قال: يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله! بليت اليوم بقوم من عوام البلد، أخذوني فقالوا: أنت لا تقول بامامة أبي بكر بن أبي قحافة، فخفتهم يا ابن رسول الله صلي الله عليه و آله! و أردت أن أقول: [لا، قلت:] بلي، أقولها للتقية. فقال لي بعضهم

- و وضع يده علي فمي و قال -: أنت لا تتكلم الا بمخرقة، أجب عما ألقنك.

قلت: قل، فقال لي: أتقول: ان أبابكر بن أبي قحافة هو الامام بعد رسول الله صلي الله عليه و آله، امام حق عدل، ولم يكن لعلي في الامامة حق، البتة؟

قلت: نعم، و انا أريد نعما من الأنعام: الابل و البقر و الغنم. فقال: [لا] أقنع بهذا حتي تحلف، قل: والله الذي لا اله الا هو الطالب الغالب (العدل) المدرك المهلك العالم من السر ما يعلم من العلانية. فقلت: نعم، و أريد نعما من الأنعام. فقال: لا أقنع منك الا بأن تقول: أبوبكر بن أبي قحافة هو الامام والله! الذي لا اله الا هو. و ساق اليمين، فقلت: أبوبكر بن أبي قحافة امام - أي هو امام من ائتم به و اتخذه اماما - والله! الذي لا اله الا هو، و مضيت في صفات الله. فقنعوا بهذا مني، و جزوني خيرا، و نجوت منهم، فكيف حالي عندالله؟ قال: خير حال، قد أوجب الله لك مرافقتنا في أعلي عليين لحسن تقيتك [1] .

و فيه أيضا: قيل لعلي بن محمد عليهماالسلام: من أكمل الناس [في] خصال الخير؟

قال: أعملهم بالتقية، و أقضاهم لحقوق اخوانه [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 362 ح 251، بحارالأنوار 75: 405.

[2] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 324 ح 172، بحارالأنوار 75: 417.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

توبه نصوح

صدوق با سند خود از احمد بن هلال نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي

عليه السلام پرسيدم: توبه نصوح چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اين است كه باطن انسان همچون ظاهرش، و بهتر از آن شود.

قال الصدوق:

حدثني أبي رحمه الله قال: حدثنا محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، قال: سألت أباالحسن الأخير عليه السلام عن التوبة النصوح ما هي؟ فكتب عليه السلام: أن يكون الباطن كالظاهر، و أفضل من ذلك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الأخبار: 174 ح 1، بحارالأنوار 6: 22 ح 20.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

توحيد و نفي تشبيه

فتح بن يزيد جرجاني گويد: هنگامي كه از مكه به خراسان بازمي گشتم آن حضرت را ديدم كه به سوي عراق مي رفت، شنيدم كه مي فرمود: «هر كه جانب خداي را رعايت كند و تقوا پيشه سازد محافظت كرده شده و جانبش رعايت مي شود، و هر كه فرمانبري خداوند را نمايد از او اطاعت كرده مي شود. آرام حركت كردم تا به آن حضرت برسم، هنگامي كه به ايشان رسيدم بر آن حضرت سلام كردم و امام پاسخ گفت، سپس فرمود: اي فتح! هر كه خداوند را خشنود سازد به غضب و خشم مخلوقات اعتنا نمي كند، و هر كه خداوند را خشمگين نمايد شايسته است كه خشم مخلوقات بر او مسلط گردد، و خداوند جز به آنچه خود را بدان توصيف نموده وصف نمي گردد، و چگونه توصيف شود كسي كه حواس از دركش عاجز، و اوهام از رسيدن به آن ناتوان، و خطورات ذهني از محدود ساختنش حيران، و ديدگان ياراي ديدارش نيستند، از آنچه توصيف گران او را

توصيف كنند برتر، و از آنچه ستايشگران او را بستايند والاتر است، در نزديكيش دور، و در دوريش نزديك است، پس او در دوريش نزديك بوده و در نزديكيش دور است، كيفيت ها را به وجود آورد از اين رو كيفيتي براي او نيست، و مكان را خلق كرد از اين رو مكاني برايش متصور نمي باشد، چرا كه او ايجاد كننده ي كيفيت و چگونگي، و بوجود آورنده ي مكانها است.

اي فتح! هر موجودي غذائي دارد كه او را تقويت مي كند جز خداي آفريدگار روزي دهنده، به درستي كه او به اجسام جسميت داد و او جسم نبوده و صورتي ندارد جزئي نداشته و نهايتي براي او نيست، و افزايش نيافته و كاستي در او صورت نگيرد، از آنچه در موجودات قرار داده مركب نمي باشد، و او مهربان، آگاه، شنوا و بينا، يگانه، يكتا و مقصود نيازمندان است، نزاده و زائيده نشده، و همتائي براي او نيست.

ايجاد كننده ي موجودات، و جسم دهنده به اجسام است، و تصويرگر صورت هاست، اگر او همانگونه باشد كه گروه مشبهه، كه خدا را به موجودات تشبيه مي كنند، مي گويند: آفريدگار از آفريده، و روزي دهنده از روزي خورنده، و ايجاد كننده از ايجاد شونده شناخته نشود، ليكن خداوند ايجاد كننده است، فرق است بين آن كه موجودات را جسميت داد، و تصويرگري نمود، و آنها را تحقق بخشيد، و بين كسي كه چيزي همانند او نيست.

گفتم: پس خداي يكتا بوده و انسان نيز يكي است، پس يگانگي اين دو يكسان است؟

فرمود: امر محالي را بيان كردي، خداوند تو را ثابت قدم بدارد، تشبيهي كه از خداوند منع مي نمائيم در حقائق

است اما در الفاظ تشبيه وجود دارد، و الفاظ دلالت بر مفاهيم مي كند زيرا انسان اگر چه گفته شده است يكي مي باشد با اين كلام خبر داده مي شود كه جسم او يكي است و دو گونه نمي باشد، در حالي كه جان آدمي يگانه نيست، چرا كه اعضاي بدنش گوناگون است و رنگ هاي او يكسان نمي باشد، و انسان از اجزائي مجزا از يكديگر ساخته شده است، خونش غير از گوشتش، و گوشتش غير از خونش است، و اعصابش غير از رگهايش، و مويش غير از پوستش، و بدنش غير از افكارش مي باشد، و همين گونه است ديگر موجوداتي كه خدا خلق كرده است. پس انسان در لفظ يكي است نه اين كه حقيقتا يگانه باشد، و خداي بزرگ يگانه است و جز او يگانه اي وجود ندارد، و اختلاف و تفاوت و زياده و نقصاني در او راه ندارد، اما انسان از اجزاي مختلف و عناصر گوناگون آفريده شده و ايجاد شده و گردآوري شده است، جز آن كه با قرار گرفتن اعضا كنار يكديگر يك چيز به حساب مي آيند.

گفتم: خداي را لطيف معرفي كردي معنايش چيست، مي دانم الطاف الهي غير از لطف ديگران است، جز آن كه مي خواهم كه آن را برايم شرح بدهي. فرمود: اي فتح! خداي را لطيف ناميدم به خاطر لطفش به مخلوقات و به خاطر دانائيش به اشياي كوچك، آيا اثر خلقت او را در گياهان كوچك و بزرگ نمي بيني، و در اجسام حيوانات كوچك از جرجيس و پشه و حشرات كوچكتر از اين ها كه چشم ها قادر به ديدنش نيستند بلكه به خاطر كوچكيش مؤنث از مذكرش قابل تشخيص نيست، و

نيز فرزند از والدين قابل تميز دادن نمي باشد، هنگامي كه كوچكي آنها را در خلقت الهي ديديم، و راهنمائي آنها به نزديكي كردن با يكديگر، و فرار از مرگ، و گردآوري آنچه نيازمند آنند، از امواج درياها و بين درختان و بيابان ها و دشت ها، و نيز سخن گفتن آنها با يكديگر، و فهماندن مطالب به فرزندانشان، و آوردن غذا براي آنان، و گوناگون بودن رنگهايشان قرمزي با زردي، و سفيدي با قرمزي، با اين امور مي يابيم كه خالق و آفريدگار اين مخلوق به امور ريز آگاه است، و ايجاد كننده ي هر چيز او را از موادي ايجاد مي كند، و خداي آفريدگار آگاه بزرگ خلق كرد و آفريد بدون آن كه مواد اوليه داشته باشد. گفتم: فدايت شوم آيا غير خداي بزرگ، خالق و آفريدگاري داريم؟ فرمود: خداي بزرگ مي فرمايد: «بزرگ است خداوند كه بهترين آفريدگاران است»، كه با اين گفتار خبر داد كه در ميان بندگانش آفريدگاراني است، از گروه ايشان عيسي بن مريم است، كه از گل به اذن خدا همانند جسم پرنده اي را آفريد و در آن دميد و به اذن الهي پرنده اي شد، و سامري براي يهوديان گوساله اي آفريد كه صدا مي كرد.

گفتم: عيسي از گل پرنده اي را خلق كرد تا دليلي براي نبوت او باشد، و سامري گوساله اي را آفريد تا نبوت موسي را درهم بشكند، و خداوند خواست كه اينگونه تحقق يابد، و بسيار عجيب است. فرمود: واي بر تو اي فتح، خداوند دوگونه اراده و خواست دارد، اراده ي قطعي و تحقق يابنده و اراده اي كه با آن امر و نهي مي نمايد، نهي مي كند در حالي كه اراده ي قطعي اش انجام

دادن بوده، و امر مي كند در حالي كه اراده ي قعطي اش تحقق نيافتن است، آيا نديده اي كه حضرت آدم و زنش را از خوردن درخت منع كرد در حالي كه اراده ي قطعي اش خوردن آن بود، و اگر اراده ي قطعي اش نخوردن بود نمي خوردند، و اگر با اين حال مي خوردند خواستشان بر خواست خدا غالب مي گرديد، و حضرت ابراهيم را به سر بريدن پسرش اسماعيل امر نمود ولي اراده اش تحقق نيافتن اين عمل بود، و اگر اراده نمي كرد كه سر اسماعيل بريده نشود خواست ابراهيم بر خواست خداي بزرگ غالب مي گرديد.

گفتم: بر من گشايش وارد ساختي خداوند بر تو گشايش وارد سازد، جز آن كه خدا را شنوا و بينا ناميدي آيا منظور شنوا با گوش و بينا بودن با چشم است؟ فرمود: خداوند مي شنود با آنچه مي بيند، و مي بيند با آنچه مي شنود، بيناست نه با چشمي همانند چشم مخلوقات، و شنواست نه با گوش شنوندگان، لكن چون چيزي از ديد او مخفي نمي باشد، حتي جاي پاي مورچه ي سياه بر سنگ سياه در شب بسيار تاريك در زير خاك و دريا از ديدش پنهان نيست، از اين رو او را بينا ناميديم، نه آن كه چشمي همانند مخلوقات دارد، و چون الفاظ گوناگون بر او مشتبه نمي گردد، و سخني او را از شنيدن سخن ديگري بازنمي دارد او را شنوا ناميديم، نه اين كه گوشي همانند گوش شنوندگان داشته باشد. گفتم: فدايت شوم مسأله اي باقي مانده است؟ فرمود: خداوند پدرت را بيامرزد مسأله ات را بگو. گفتم: آيا خداوند در گذشته مي دانسته چيزي كه نبوده بعد از تحقق يافتن چگونه مي باشد؟ فرمود: واي بر تو مسأله هايت سنگين است، آيا

نشنيده اي خداوند مي فرمايد: «اگر در دو جهان معبودهائي جز خدا وجود داشت فساد در جهان تحقق مي يافت»، و فرمود: «و گروهي بر گروه ديگر برتري مي جستند»، و از قول جهنميان فرموده: «ما را خارج ساز تا كار نيك انجام دهيم بر خلاف آنچه در گذشته انجام مي داديم»، و فرمود: «و اگر بازگردانده شوند به آنچه از آن منع شدند بازگشته و آن امور را انجام مي دهند»، پس خداوند آگاه است به چيزهائي كه نبوده است كه پس از تحقق يافتن چگونه مي باشند. برخاستم تا دست و پاي امام را ببوسم، سرشان را پيش آوردند و چهره و دست آن حضرت را بوسيده و از نزد ايشان خارج شدم، در حالي كه بر اثر خير و بركتي كه به من رسيده بود خرسندي و خوشحالي بسياري بر من عارض شده بود كه قادر به بيان آن نيستم.

كلامه في التوحيد و نفي التشبيه

عن الفتح بن يزيد الجرجاني قال: لقيته عليه السلام علي الطريق عند منصرفي من مكة الي خراسان، و هو سائر الي العراق، فسمعته يقول: من اتقي الله يتقي، و من اطاع الله يطاع.

فتلطفت في الوصول اليه، فوصلت فسلمت، فرد علي السلام، ثم قال:

يا فتح! من ارضي الخالق لم يبال بسخط المخلوق، و من اسخط الخالق فقمن ان يسلط عليه سخط المخلوق، و ان الخالق لا يوصف الا بما وصف به نفسه، و اني يوصف الذي تعجز الحواس ان تدركه، و الاوهام ان تناله، و الخطرات ان تحده، و الابصار عن الاحاطة به، جل عما وصفه الواصفون، و تعالي عما ينعته الناعتون، نأي في قربه، و قرب في نأيه، فهو في بعده قريب،

و في قربه بعيد، كيف الكيف فلا يقال له: كيف، و اين الاين فلا يقال له: اين، اذ هو مبدع الكيفوفية و الا ينونية.

يا فتح! كل جسم مغذي بغذاء الا الخالق الرزاق، فانه جسم الاجسام، و هو ليس بجسم و لا صورة، لم يتجزأ، و لم يتناه، و لم يتزايد، و لم يتناقص، مبرء من ذات ما ركب من جسمه، و هو اللطيف الخبير، السميع البصير، الواحد الاحد، الصمد لم يلد و لم يولد، و لم يكن له كفوا احد.

منشي ء الاشياء، و مجسم الاجسام، و مصور الصور، لو كان كما يقول المشبهة لم يعرف الخالق من المخلوق، و لا الرازق من المرزوق، و لا المنشي ء من المنشأ، لكنه المنشي ء، فرق بين من جسمه و صوره و شيئه و بينه، اذ كان لا يشبهه شي ء.

قلت: فالله واحد و الانسان واحد، فليس قد تشابهت الوحدانية؟

فقال: احلت ثبتك الله، انما التشبيه في المعاني، فاما في الاسماء فهي واحدة، و هي دلالة علي المسمي، و ذلك ان الانسان و ان قيل واحد، فانه يخبر انه جثة واحدة و ليس باثنين، و الانسان نفسه ليس بواحد، لان اعضاءه مختلفة، و الوانه مختلفة غير واحدة، و هو اجزاء مجزأة ليس سواء، دمه غير لحمه، و لحمه غير دمه، و عصبه غير عروقه، و شعره غير بشره، و سواده غير بياضه، و كذلك سائر جميع الخلق.

فالانسان واحد في الاسم، لا واحد في المعني، و الله جل جلاله واحد لا واحد غيره، و لا اختلاف فيه، و لا تفاوت، و لا زيادة، و لا نقصان، فاما الانسان المخلوق المصنوع المؤلف فمن اجزاء مختلفة و جواهر شتي، غير انه

بالاجتماع شي ء واحد.

قلت: فقولك اللطيف، فسره لي، فاني اعلم ان لطفه خلاف لطف غيره للفصل، غير اني احب ان تشرح لي. فقال: يا فتح! انما قلت: اللطيف للخلق و لعلمه بالشي ء اللطيف، الا تري الي اثر صنعه في النبات اللطيف و غير اللطيف، و في الخلق اللطيف من اجسام الحيوان من الجرجس و البعوض، و ما هو اصغر منهما مما لا يكاد تستبينه العيون، بل لا يكاد يستبان لصغره الذكر من الانثي، و المولود من القديم، فلما رأينا صغر ذلك في لطفه و اهتدائه للسفاد، و الهرب من الموت، و الجمع لما يصلحه بما في لجج البحار، و ما في لحاء الاشجار و المفاوز و القفار، و افهام بعضها عن بعض منطقها، و ما تفهم به اولادها عنها، و نقلها الغذاء اليها، ثم تأليف الوانها حمرة مع صفرة، و بياض مع حمرة، علمنا ان خالق هذا لطيف، و ان كل صانع شي ء فمن شي ء صنع، و الله الخالق اللطيف الجليل خلق و صنع لا من شي ء. قلت: جعلت فداك، و غير الخالق الجليل خالق؟ قال: ان الله تبارك و تعالي يقول: «تبارك الله احسن الخالقين» [1] ، فقد اخبر ان في عباده خالقين، منهم عيسي بن مريم خلق من الطين كهيئة الطير باذن الله، فنفخ فيه فصار طائرا باذن الله، و السامري خلق لهم عجلا جسدا له خوار. قلت: ان عيسي خلق من الطين طيرا دليلا علي نبوته، و السامري خلق عجلا جسدا لنقض نبوة موسي عليه السلام و شاء الله ان يكون ذلك كذلك، ان هذا لهو العجب. فقال: و يحك يا فتح ان لله ارادتين و مشيتين: ارادة حتم و ارادة عزم، ينهي

و هو يشاء و يأمر و هو لا يشاء، او ما رأيت انه نهي آدم و زوجته عن ان يأكلا من الشجرة و هو شاء ذلك، و لو لم يشأ لم يأكلا و لو اكلا لغلبت مشيتهما مشية الله، و امر ابراهيم بذبح ابنه اسماعيل عليهماالسلام و شاء ان لا يذبحه، و لو لم يشأ ان لا يذبحه لغلبت مشية ابراهيم مشية الله عزوجل. قلت: فرجت عني فرج الله عنك، غير انك قلت: السميع البصير، سميع بالاذن و بصير بالعين؟

فقال: انه يسمع بما يبصر، و يري بما يسمع، بصير لا بعين مثل عين المخلوقين، و سميع لا بمثل سمع السامعين، لكن لما لم يخف عليه خافية من اثر الذرة السوداء علي الصخرة الصماء في الليلة الظلماء تحت الثري و البحار، قلنا بصير لا بمثل عين المخلوقين، و لما لم يشتبه عليه ضروب اللغات و لم يشغله سمع عن سمع قلنا سميع لا بمثل سمع السامعين.

قلت: جعلت فداك قد بقيت مسألة؟ قال: هات، لله ابوك. قلت: يعلم القديم الشي ء الذي لم يكن ان لو كان كيف كان يكون؟ قال: ويحك، ان مسائلك لصعبة، اما سمعت الله يقول: «لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا» [2] ، و قوله: «و لعلا بعضهم علي بعض» [3] ، و قال يحكي قول اهل النار: «اخرجنا نعمل صالحا غير الذي نعمل» [4] ، و قال: «و لو ردوه لعادوا لما نهوا عنه» [5] ، فقد علم الشي ء الذي لم يكن ان لو كان كيف كان يكون. فقمت لاقبل يده و رجله، فادني رأسه فقبلت وجهه و رأسه، و خرجت و بي من السرور و الفرح ما اعجز عن

وصفه، لما تبينت من الخير و الحظ.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المؤمنون: 14.

[2] الانبياء: 22.

[3] المؤمنون: 91.

[4] فاطر: 37.

[5] الانعام: 28.

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

توحيد

آن حضرت از توحيد مورد سؤال قرار گرفت و به ايشان گفته شد: خداوند از ازل بوده و چيزي با او نبوده است، سپس اشيا را ايجاد كرد و براي خود بهترين نام ها را برگزيد، پس از ازل نام ها و حروف با خداوند همراه بوده اند؟ امام در پاسخ مرقوم فرمود: خداوند از ازل بود سپس آنچه خواست را خلق كرد، براي تقديرات الهي بازگرداننده و براي احكامش رد كننده اي نيست، اوهام توهم كنندگان در تو حيران گرديده، و ديده ي بينندگان از ديدار تو كوتاه شده، و اوصاف توصيف گران در توصيفت درهم ريخته، و گفتارهاي خطاروندگان از درك منزلت والايت و رسيدن به جايگاه برترت به نابودي گرائيده است. پس او در جايگاهي است كه نهايتي براي آن نبوده، و در مكاني است كه ديده ياراي ديدار او به اشاره و عبارتي نيست، و دور باد دور باد.

كلامه في التوحيد

سئل عليه السلام عن التوحيد، فقيل له: لم يزل الله وحده، لا شي ء معه ثم خلق الاشياء بديعا، و اختار لنفسه احسن الاسماء، اولم تزل الاسماء و الحروف معه قديمة؟ فكتب:

لم يزل الله موجودا، ثم كون ما اراد، لا راد لقضائه، و لا معقب لحكمه، تاهت اوهام المتوهمين، و قصرت طرف الطارفين، و تلاشت اوصاف الواصفين، و اضمحلت اقاويل المبطلين عن الدرك لعجيب شأنه، و الوقوع بالبلوغ علي علو مكانه،

فهو بالموضع الذي لا يتناهي، و بالمكان الذي لم تقع عليه الناعتون باشارة و لا عبارة، هيهات هيهات.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه ي امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

ترغيب به آخرت

خداوند دنيا را سراي آزمايش و آخرت را سراي پاياني قرار داد، و بلاهاي دنيايي را سبب ثواب آخرت قرار داد، و ثواب آخرت را پاداش بلاهاي دنيا مقرر داشت.

قوله في الترغيب في الاخرة

ان الله جعل الدنيا دار بلوي و الاخرة دار عقبي، و جعل بلوي الدنيا لثواب الاخرة سببا و ثواب الاخرة من بلوي الدنيا عوضا.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

توبه نصوح

حقيقت توبه آن است كه باطن با ظاهر مطابقت داشته باشد و حتي بهتر از آن باشد.

قوله في التوبة النصوح

ان يكون الباطن كالظاهر و افضل من ذلك.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

ترغيب به نماز شب و روزه روز

شب بيداري خواب را شيرينتر، و گرسنگي غذا را گواراتر مي سازد.

قوله في الحث علي قيام الليل و صيام النهار

السهر الذ للمنام، و الجوع يزيد في طيب الطعام.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

ترغيب به عمل

بستر مرگت را در ميان خانواده ات به ياد آور، كه نه پزشكي مانع مرگ تو خواهد بود، و نه دوستي به تو سودي تواند رساند.

قوله في الترغيب الي العمل

اذكر مصرعك بين يدي اهلك، لا طبيب يمنعك، و لا حبيب ينفعك.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

تكلم به زبان تركي

ابوهاشم جعفري مي گويد: هنگامي كه «بغا» سردار سپاه واثق، براي دستگيري اعراب از مدينه عبور مي كرد، در مدينه بودم. امام هادي عليه السلام به ما فرمود: «برويم تجهيزات اين ترك را ببينيم». بيرون آمديم و توقف كرديم. سپاه آماده او از نزد ما گذشتند و ترك رسيد. امام با او چند كلمه به زبان تركي صحبت كردند. او از اسب پياده شد و پاي مركوب امام را بوسيد.

ابوهاشم مي گويد: «ترك را قسم دادم كه با تو چه گفت». ترك پرسيد: «اين مرد پيامبر است؟»

گفتم: «نه». گفت: «مرا به اسمي خواند كه در كوچكي در بلاد ترك به آن ناميده مي شدم و تا اين ساعت هيچ كس از آن اطلاع نداشت». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري، ص 359.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

تواضع و محبت شيران درنده

مي گويند: در زمان متوكل زني ادعا كرد كه: «من زينب دختر فاطمه ي زهرا عليهاالسلام مي باشم.» متوكل گفت: «از زمان زينب تا به حال سالها گذشته است ولي تو جوان هستي.»

او گفت: «رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم دست بر سر من كشيد و دعا كرد كه در هر چهل سال، جواني من برگردد.» متوكل، بزرگان آل ابوطالب و اولاد عباس و قريش را طلبيد. همه گفتند: «اين زن دروغ مي گويد، حضرت زينب عليهاالسلام در فلان سال وفات كرده است.»

آن زن گفت: «اينها خودشان دروغ مي گويند، من از مردم پنهان بودم و كسي از حال من مطلع نبود تا اينكه اكنون ظاهر شده ام.» متوكل قسم خورد كه بايد از

روي حجت و دليل، ادعاي او را باطل كرد. آنها گفتند: «بفرست تا امام هادي عليه السلام بيايد، شايد او از روي حجت، ادعاي اين زن را باطل كند.» پس متوكل، امام هادي عليه السلام را طلبيد و جريان را با وي مطرح كرد. حضرت فرمود: «دروغ مي گويد، زينب در فلان سال وفات كرد.» متوكل گفت: «دليلي بر بطلان حرف او بيان كن.» حضرت فرمود: «حجت بر بطلان سخن او اين است كه گوشت فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است، او را نزد شيران بفرست، اگر راست گفته باشد شيران او را نمي خورند.» متوكل به آن زن گفت: «چه مي گوئي؟» زن گفت: «مي خواهد مرا به اين وسيله بكشد.» حضرت فرمود: «اينجا گروهي از فرزندان فاطمه مي باشند، هر كدام را كه مي خواهي بفرست تا اين مطلب برايت روشن شود.» در اين هنگام صورتهاي همه تغيير يافت، بعضي گفتند: «چرا به ديگري حواله مي كند و خودش نمي رود؟» متوكل گفت: «اي اباالحسن! چرا خود به نزد شيران نمي روي؟» حضرت فرمود: «هر گونه ميل تو است، اگر مي خواهي من به نزد درندگان مي روم.» متوكل اين مطلب را غنيمت دانست و گفت: «خود شما نزد درندگان برويد.»

پس نردباني گذاشتند و حضرت داخل آن درندگان شد و در آنجا نشست. شيران خدمت آن حضرت آمدند و از روي خضوع سر خود را در جلوي آن حضرت بر زمين مي نهادند. آن حضرت دست بر سر شيران مي ماليد و امر كرد كه كنار بروند.

پس همگي از آن حضرت اطاعت كردند و به كناري رفتند. وزير متوكل گفت: «اين كار به صلاح ما نيست، زود آن حضرت را بيرون بياور تا مردم اين

مطلب را از او مشاهده نكنند.»

پس متوكل از امام هادي عليه السلام درخواست كرد كه بيرون بيايد، همين كه آن حضرت پا بر نردبان گذاشت، شيران دور آن حضرت جمع شدند و خود را بر جامه ي آن حضرت مي ماليدند. حضرت اشاره كرد كه برگردند. پس آنها برگشتند و حضرت بالا آمد و فرمود: «هر كس گمان مي كند كه از اولاد فاطمه است، داخل اينجا شود.»

در اين هنگام آن زن گفت: «من ادعاي باطلي كردم و من دختر فلان مرد هستم و فقر باعث شد كه من اين نيرنگ را بزنم.» متوكل گفت: «او را نزد شيران بيفكنيد تا او را بدرند.»

پس مادر متوكل شفاعت او را نمود و متوكل او را بخشيد. [1] . (در زمان امام رضا عليه السلام نيز زني، يك چنين ادعايي نمود و به وسيله ي درندگان، هلاك گرديد.)

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

تبديل ريگها به طلاهاي خالص

ابوهاشم مي گويد: در خدمت امام هادي عليه السلام براي ديدن يكي از طالبين به بيرون شهر رفتم. در ميان راه حرف قرض و پريشاني به ميان آمد، پس آن حضرت دست مباركش را دراز كرده و مشتي ريگ برداشت و به من گفت: «اين را خرج كن اما به كسي نگو.» وقتي كه به خانه آمدم، ديدم آن ريگها، رنگ سرخ آتشي دارد. پس آنها را پيش زرگري بردم. آن زرگر گفت: «تا به حال در عمر خود طلاي به اين خوبي نديده ام. اين را از كجا آورده اي؟!»

گفتم: «از زمانهاي قديم به من رسيده است.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

تصوير و شير درنده

خلفاي عباسي هر چند از نظر نسب، قرابت و خويشاوندي با ائمه اطهار عليهم السلام داشتند و در حضرت «عبد المطلب» كه پدر عباس و ابوطالب بود، مشترك بودند، ولي با اين حال، بدتر از بني اميه عمل كردند. و ظلم و ستمهاي فراواني به اولاد علي عليه السلام روا داشتند و از هيچ گونه تحقير و ستم در مورد خاندان عصمت فروگذار نكردند.

متوكل يكي از خلفاي عباسي است كه از هر راهي تلاش داشت امام هادي عليه السلام را تحقير كند و شخصيت و عظمت او را درهم شكند. از جمله، روزي فردي را به سراغ شعبده باز و جادوگر بي نظيري فرستاد كه اهل هندوستان و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام به شمار مي آمد. متوكل به او هزار دينار طلا داد كه حضرت هادي عليه السلام را تحقير و شرمنده كند. او نيز قبول كرد و در مجلس مهماني خليفه در كنار حضرت هادي عليه السلام نشست. و در قرص ناني عمل سحر انجام داد؛ به گونه اي كه وقتي حضرت هادي عليه السلام دست مبارك خود را به طرف آن نان دراز كرد؛ نان به هوا پريد. و حاضران خنديدند و حضرت را به خيال خامشان تحقير كردند.در كنار شعبده باز هندي بالشي قرار داشت كه روي آن تصوير شير بود. امامِ كائنات و صاحب ولايت تكويني، دست مباركش را بر آن تصوير نهاد و فرمود: اين فاسق را بگير! [با عنايت الهي و كرامت امام هادي عليه السلام] آن تصوير به شير درنده تبديل شد و در

جا ساحر هندي را پاره كرد و بلعيد! [و جريان مجلس هارون و امام موسي بن جعفر عليهماالسلام و امام رضا عليه السلام و مأمون تكرار شد] و شركت كنندگان در مجلس مبهوت و متحير ماندند. متوكل از آن امام بزرگوار درخواست كرد كه دستور دهد آن شير، ساحر هندي را برگرداند.

حضرت فرمود: «او را ديگر نخواهي ديد. آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط مي كني!» اين جمله را فرمود و مجلس متوكل را ترك گفت.

[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 50، ص 144، ح 28؛ كشف الغمّة، ج 2، ص 392؛ تجليات ولايت، ص 480.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

تأويل لا حول و لا قوة الا بالله

طبرسي مي گويد: يكي از مطالبي كه امام هادي عليه السلام به اهوازي ها نوشت اين بود: عبايه اسدي از اميرمؤمنان عليه السلام، پيرامون تفسير لا حول و لا قوة الا بالله پرسيد: حضرت عليه السلام فرمود: هيچ [حاجب و] حائلي از معصيت هاي خدا نداريم مگر با عصمت [و نگهداري] خدا، و هيچ تواني بر اطاعت خدا نداريم مگر با ياري خدا.

قال الطبرسي: فيما كتب أبوالحسن العسكري عليه السلام الي أهل الأهواز: سأل عباية الأسدي أميرالمؤمنين عليه السلام عن تأويل «لا حول و لا قوة الا بالله» فقال عليه السلام:

لا حول لنا من معاصي الله الا بعصمة الله، و لا قوة لنا علي طاعة الله الا بعون الله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج 2: 494، بحارالأنوار 93: 186 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تسبيح امام هادي

راوندي مي گويد:

تسبيح امام هادي عليه السلام در روز چهاردهم و پانزدهم اين است: پاك و منزه است خدايي كه هميشه هست، و فراموش نمي كند، پاك و منزه است خدايي كه قائم [به ذات خود] است، و بيهوده عمل نمي كند، پاك و منزه است خدايي كه [ذاتا] بي نياز است، و محتاج نمي شود، خدا را پاك و منزه مي شمارم، و ستايشش مي كنم.

قال الراوندي:

تسبيح علي بن محمد النقي عليهماالسلام في اليوم الرابع عشر و الخامس عشر:

سبحان من هو دائم لا يسهو، سبحان من هو قائم لا يلهو، سبحان من هو غني لا يفتقر، سبحان الله و بحمده [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدعوات: 94، بحارالأنوار 94: 207.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه

حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تربت امامان يكي است

طوسي با سند خود از محمد بن سليمان زرقان نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به من فرمود: اي زرقان! تربت ما يكي بود، چون روزگار طوفان نوح فرارسيد، تربت، پراكنده شد، و قبرهاي ما گوناگون شد، و تربت ما يكي است.

و روي أيضا:

عن محمد بن أحمد بن داود القمي، عن الحسن بن أحمد بن ادريس القمي، قال: حدثنا أبي، قال: حدثنا الحسن بن علي الدقاق، عن ابراهيم بن الزيات، قال: حدثني محمد بن سليمان زرقان، وكيل الجعفري اليماني، قال: حدثني الصادق بن الصادق علي بن محمد صاحب العسكر عليهماالسلام قال: قال لي:

يا زرقان! ان تربتنا كانت واحدة، فلما كان أيام الطوفان افترقت التربة، فصارت قبورنا شتي، و التربة واحدة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 6: 109 ح 194.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

توحيد خداي بزرگ

خدايا! اوهام توهم كنندگان در تو حيران گرديده، و ديده ي بينندگان از ديدار تو كوتاه شده، و اوصاف توصيف گران در توصيفت در هم ريخته، و گفتارهاي خطا روندگان از درك منزلت والايت و رسيدن به جايگاه برترت به نابودي گرائيده است.

تو در جايگاهي هستي كه نهايتي براي آن نبوده، و ديدگان را ياراي احساس تو با اشاره و عبارت نيست، و دور باد و دور باد، اي آغازگر اي يكتا اي يگانه، به عزت و بزرگواري در مقام والايي قرار گرفتي و با افتخار و قدرت در وراي هر نهايت و پاياني در منزلت برتري استوار يافتي.

دعاؤه في التوحيد لله تعالي

الهي تاهت اوهام

المتوهمين، و قصر طرف الطارفين، و تلاشت اوصاف الواصفين، و اضمحلت اقاويل المبطلين عن الدرك لعجيب شأنك، او الوقوع بالبلوغ الي علوك.

فانت في المكان الذي لا يتناهي، و لم تقع عليك عيون باشارة و لا عبارة، هيهات ثم هيهات، يا اولي، يا وحداني، يا فرداني، شمخت في العلو بعز الكبر، و ارتفعت من وراء كل غورة و نهاية بجبروت الفخر.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

تسبيح خداي سبحان

پاك و منزه است آن كه تعريف و توصيف نمي شود، و شبيهي ندارد، و چيزي همانند او نيست، و او شنوا و بيناست.

پاك و منزه است آن كه همانندي براي او نيست، و جسم و صورتي ندارد.

دعاؤه في التسبيح لله سبحانه

سبحان من لا يحد و لا يوصف، و لا يشبهه شي ء، و ليس كمثله شي ء، و هو السميع البصير.

سبحان من ليس كمثله شي ء، لا جسم و لا صورة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

تمجيد خدا قبل از ذكر دعا

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر كه اين دعا را پيشاپيش دعاهايش بخواند خواسته اش اجابت مي شود: آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه به خدا روي مي كنم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه خداوند را پرستش مي كنم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه از خداوند انتظار لطف و رحمت دارم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه در برابر خداوند اظهار ذلت و خواري مي كنم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه از خداوند طلب ياري مي نمايم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه از خداوند آرامش مي خواهم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه در برابر خداوند خضوع مي كنم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه در برابر خداوند زاري مي نمايم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه از خداوند ياري مي جويم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه از خداوند فريادرسي مي طلبم، آنچه خداوند بخواهد تحقق مي يابد در حالي كه نيرو و تواني جز به خداي برتر

و والاتر نمي باشد.

دعاؤه في تمجيد الله قبل ذكر الدعاء

عنه عليه السلام: من قدم هذا الدعاء امام دعائه استجيب له:

ماشاءالله توجها الي الله، ماشاءالله تعبدا لله، ماشاءالله تلطفا لله، ماشاءالله تذللا لله، ماشاءالله استنصارا بالله، ماشاءالله استكانة لله، ماشاءالله تضرعا الي الله، ماشاءالله استعانة بالله، ماشاءالله استغاثة بالله، ما شاء الله، لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

تعويذ براي درد سر

اسحاق بن ابراهيم از آن حضرت نقل مي كند: روزي نزد ايشان بودم يكي از دوستانمان از بيماري خود سخن گفت و عرضه داشت: اي پسر پيامبر خدا خانواده ام به اين بيماري ملعون بسيار دچار مي شوند فرمود آن چيست؟ گفت: سردرد، فرمود: كاسه اي از آب بردار و اين آيه را بر آن بخوان:

آيا كافران نمي نگرند كه آسمان ها و زمين بسته بودند و ما آنها را گشوديم و از آب هر چيزي را زنده گردانديم آيا پس ايمان نمي آورند.

سپس آن را بنوش كه اگر خدا بخواهد ضرر نمي رساند.

دعاؤه في العوذة لوجع الرأس

عن اسحاق بن ابراهيم، عن ابي الحسن العسكري عليه السلام قال: حضرته يوما و قد شكي اليه بعض اخواننا، فقال: يا بن رسول الله ان اهلي يصيبهم كثيرا هذا الوجع الملعون، قال: و ما هو؟ قال: وجع الرأس، قال: خذ قدحا من ماء و اقرء عليه:

اولم ير الذين كفروا ان السموات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من المآء كل شي ء حي افلا يؤمنون. [1] . ثم اشربه، فانه لا يضر ان شاءالله تعالي.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانبياء: 30.

منبع: صحيفه امام

هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

تعويذ براي بيماري ام صبيان

يكي از اصحاب به آن حضرت نامه نوشت در مورد كودكي كه بيماري ام صبيان او را آزار مي دهد، فرمود: در برگه اي اين را بنويس و بر او آويزان نما:

به نام خداي برتر و بزرگ، بردبار و بزرگوار، ديرينه اي كه زوال نپذيرد، پناه مي برم به عزت زنده اي كه نمي ميرد از شر هر زنده اي كه مي ميرد.

دعاؤه في العوذة لريح ام الصبيان

كتب بعضهم الي ابي الحسن العسكري عليه السلام في صبي له يشتكي ريح ام الصبيان، فقال: اكتب في ورق و علقه عليه:

بسم الله العلي العظيم، الحليم الكريم، القديم الذي لا يزول، اعوذ بعزة الحي الذي لا يموت من شر كل حي يموت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

تاويل و تفسير قرآن

ائمّه عليهم السلام تمامي قرآن و تأويل و تفسير قرآن را آن گونه كه منظور خداوند از نزول آن بوده، مي دانند.

قال الباقر عليه السلام: «ما اِدَّعي اَحَدٌ مِن النَّاسِ اَنَّهُ جَمَعَ القُرآنُ كله كما اَنزَلَ الاَّ كَذَّابٌ و ما جَمَعَهُ و حَفَظَهُ كما نَزَلَه اللَّهُ تَعالي الاَّ علي بن ابي طالب عليه السلام و الائمّةُ مِن بَعدِهِ عليهم السلام».[1] امام باقر عليه السلام فرمودند: كسي از مردم ادعا نكرده است كه همه قرآن را آن چنان كه فرود آمده جمع آوري كرده است، مگر آنكه دروغ مي گويد. قرآن را آن گونه كه خداوند متعال فروفرستاد جمع نكرد و حفظ ننمود، مگر علي بن ابي طالب، و امامان پس از او.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 228.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

تقسيم كننده بهشت و دوزخ بودن

خداوند آنها را در روز رستاخيز به مقامي نائل مي فرمايد كه دوزخ وبهشت را در بين مردم تقسيم مي نمايند و اين مقام مختص به ائمّه طاهرين عليهم السلام است.

قال علي عليه السلام: «أنا قَسيم بَين الجَنَّة و النَّار».[1] .

حضرت علي عليه السلام فرمودند: من (از طرف خداوند) بهشت و دوزخ را تقسيم مي نمايم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 196.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

تصريح بر امامت حضرت هادي

بزرگان شيعه به مسأله امامت اهميت زيادي داده اند، زيرا كه امامت از نظر آنها يكي از اصول اسلام است. اين بزرگان همواره از امام حاضر، درباره امام بعدي سؤال مي كردند تا پس از وي به او مراجعه كنند و به ولايت و اطاعت تسليم شوند. گروهي از فرزانگان و افراد موثق اسلامي، احاديثي درباره امامت امام هادي عليه السلام از پدرش امام جواد عليه السلام به شرح ذيل نقل كرده اند:

1- اسماعيل بن مهران

اسماعيل بن مهران، در نخستين سفرش موقعي كه وارد بغداد شد، به خدمت امام جواد عليه السلام شتافت و عرض كرد: «فدايت شوم، من در اين حال بر شما بيمناكم، پس از شما چه كسي عهده دار امامت است؟» امام عليه السلام با لبخندي شيرين رو به وي كرد و فرمود: «در اين سال، آن پيشامدي كه تو تصور كرده اي اتفاق نخواهد افتاد.» [1] . امام عليه السلام با اين سخن آن ترسي را كه اسماعيل، از سوء نيتي كه خليفه عباسي درباره امام داشت، برطرف كرد. و چون معتصم امام عليه السلام را احضار كرد، دوباره اسماعيل خواست امام پس از آن بزرگوار را بشناسد اين بود

كه پرسيد: «شما تشريف مي بريد، پس امام بعد از شما كيست؟...»

اين مرتبه امام عليه السلام گريه كرد، و از سفر خود بيمناك بود، و احساس مي كرد كه دوباره به مدينه برنمي گردد، از اين رو امام پس از خود - يعني فرزندش امام هادي عليه السلام - را تعيين كرد و فرمود: «اكنون كه بيم جان من مي رود، امر امامت پس از من بر عهده پسرم علي است...» [2] . پيشگويي امام به حقيقت پيوست و معتصم عباسي، امام عليه السلام را در اوان جواني و نشاط زندگي، مخفيانه كشت.

2- خيراني

از جمله راويان حديث بر امامت امام هادي عليه السلام، يكي از خيراني است كه از پدرش امام جواد عليه السلام روايت كرده كه ما حديث او را در بحثهاي آينده نقل خواهيم كرد.

3- صقر بن ابي دلف

صقر بن ابي دلف از امام جواد عليه السلام حديثي را بر امامت امام هادي عليه السلام نقل كرده، مي گويد: از ابوجعفر محمد بن علي الرضا عليه السلام، شنيدم كه مي فرمود: «امام پس از من، پسرم علي است، فرمان او فرمان من، سخن او سخن من و اطاعت از او اطاعت من است و پس از وي امامت از آن فرزندش حسن است.» [3] .

4- يكي از شيعيان

امام جواد عليه السلام موقعي كه عازم بغداد بود، بصراحت به يكي از شيعيانش امامت فرزندش هادي عليه السلام را بيان كرد و فرمود: «من مي روم و امر امامت به پسرم علي محول است و او همان سمتي را پس از من نسبت به شما دارد كه من پس از پدرم بر شما داشتم.» [4] .

امام جواد عليه السلام در اين حديث بر ضرورت اطاعت از فرزندش

تأكيد فرموده و همان حقي را براي او نسبت به شيعيان قائل شده كه عين همان را خود پس از پدر بزرگوارش داشته است.

5- احمد بن ابي خالد

احمد بن ابي خالد نصي را از امام جواد عليه السلام بر امامت فرزندش نقل كرده و مي گويد كه ابوجعفر عليه السلام پسرش امام هادي را وصي خود قرار داد. ما فرازهاي اين وصيت را در مباحث آينده نقل مي كنيم. [5] . شايان ذكر است كه شيعه معتقد است كه تعيين امام برخاسته از عواطف و تمايلات نفساني نيست، بلكه امر امامت به دست خداي تعالي است و اوست كه امام را برمي گزيند و تعيين مي كند و پيامبر - صلي الله عليه و آله - فرمان خدا را ابلاغ مي كند. و پيامبر (صلي الله عليه و آله) اعلان فرموده است كه جانشينانش دوازده تن مي باشند و نصوص فراواني در اين باره به تواتر رسيده است [6] ، و امام هادي عليه السلام يكي از آن دوازده تن مي باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حياة الامام محمد الجواد: ص 70.

[2] ارشاد: ص 369 و اصول كافي: 1 / 323.

[3] بحارالانوار: 13 / 127، اكمال الدين صدوق.

[4] اعيان الشيعه: 4 / ق 2 / 256.

[5] اصول كافي.

[6] صحيح مسلم، كتاب الامارة مسند امام احمد بن حنبل: 5 / 89 صحيح بخاري: ص 164.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ مؤلف: باقر شريف قرشي ؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

توبه نصوح

احمد بن هلال از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، درباره توبه نصوح پرسيد، امام در پاسخ وي فرمود: «توبه نصوح آن است كه باطن چون ظاهر، و بلكه بهتر از ظاهر گردد.» [1]

.

البته حقيقت توبه ريشه كن ساختن گناهان و پاك ساختن نفس از هواجس نفساني است و آن است كه باطن چون ظاهر و بلكه بهتر از آن گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار صدوق.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

تبليغ دين و زنده كردن پنجاه غلام

مرحوم ابن حمزه ي طوسي - كه يكي از علماء قرن ششم است - در كتاب خود آورده است:

شخصي به نام بلطون حكايت كند: من مسئول حفاظت خليفه - متوكل عباسي - بودم و نيروهاي لازم را پرورش و آموزش مي دادم تا آن كه روزي، پنجاه نفر غلام از اهل خزر براي خليفه هديه آوردند.

متوكل آن ها را تحويل من داد و گفت: آموزش هاي لازم را به آن ها بده تا در انجام هر نوع دستوري آمادگي كامل داشته باشند، همچين دستور داد تا نسبت به آن ها محبت و از هر جهت كمك شود تا خود را مطيع و فدائي خليفه بدانند. پس از آن كه يك سال سپري شد و سعي و تلاش بسياري در آموزش و پرورش و تربيت آن ها انجام گرفت، روزي در حضور خليفه ايستاده بودم كه ناگهان حضرت ابوالحسن، علي هادي عليه السلام وارد شد. هنگامي كه حضرت در جايگاه مخصوص قرار گرفت، خليفه دستور داد تا تمام پنجاه غلام را در حضور ايشان احضار كنم. پس وقتي آن ها در مجلس خليفه حضور يافتند و چشمشان به حضرت هادي عليه السلام افتاد، براي احترام و تعظيم در مقابل حضرت روي زمين به سجده افتادند. متوكل با ديدن چنين صحنه اي بي حال و سرافكنده شد و در حالي كه توان راه رفتن

نداشت، با زحمت مجلس را ترك كرد و با بيرون رفتن متوكل، حضرت هم از مجلس خارج شد. پس از گذشت ساعتي متوكل مراجعت كرد و به من گفت: واي به حال تو! اين چه كاري بود كه غلام ها انجام دادند؟ از آن ها سؤال كن كه چرا چنين كردند؟! هنگامي كه از غلامان سؤال كردم، كه چرا چنين تواضعي را در مقابل آن شخص ناشناس انجام داديد؟ اظهار داشتند: اين شخص در هر سال يك مرتبه نزد ما مي آيد و مسائل دين را به ما مي آموزد و مدت ده روز براي تبليغ احكام و معارف دين، نزد ما مي ماند، ما او را مي شناسيم، او خليفه و وصي پيغمبر اسلام مي باشد.

هنگامي كه متوكل عباسي اين مطالب را شنيد، دستور داد تا تمامي آن پنجاه نفر كشته شوند، به همين جهت تمامي آن غلامان را سر بريدند؛ و فرداي آن روز من به سمت منزل حضرت ابوالحسن هادي عليه السلام رفتم، همين كه نزديك منزل رسيدم، ديدم شخصي جلوي منزل ايستاده كه ظاهراً خادم حضرت بود، پس نگاهي عميق به من كرد و گفت: وارد شو! موقعي كه وارد منزل شدم، ديدم حضرت در گوشه اي نشسته و مشغول دعا و تسبيح مي باشد، به من خطاب نمود و فرمود: اي بلطوم! با آن غلامان چه كردند؟ عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! تمامي آن ها را سر بريدند. فرمود: آيا خودت ديدي كه سر تمامي آن ها را بريدند و همه ي آن ها كشته شدند؟ پاسخ دادم: بلي، به خدا سوگند، من خودم شاهد بودم. فرمود: آيا مايل هستي آن ها را زنده ببيني؟ گفتم: آري، دوست دارم. سپس حضرت به من

اشاره نمود كه آن پرده را كنار بزن و داخل برو تا آن ها را ببيني. هنگامي كه پرده را كنار زدم و وارد شدم، ناگهان ديدم كه تمام آن افراد زنده شده اند و صحيح و سالم كنار هم نشسته اند و مشغول خوردن ميوه مي باشند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب: ص 529، ح 465، مدينة المعاجز: ج 7، ص 491، ح 2483.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تقسيم گوسفند و طي الارض

شخصي از اصحاب امام علي هادي عليه السلام - به نام اسحاق جلاب (گلاب گير) - حكايت كند:

روزي طبق دستور آن حضرت، تعداد بسياري گوسفند خريداري كردم و سپس آن ها را در طويله اي بزرگ - كه در گوشه اي از منزل ايشان بود - بردم.

پس از گذشت چند روز، امام عليه السلام مرا احضار نمود و به همراه يكديگر وارد طويله شديم و با كمك هم، گوسفندان را جدا و تقسيم مي كرديم و براي هر كسي كه مورد نظر حضرت بود علامتي را قرار مي داديم. بعد از آن، تعدادي از آن گوسفندان را براي فرزندش و مادر او فرستاد، همچنين تعدادي ديگر از آن ها را براي اشخاصي كه مورد نظر حضرت بودند، فرستاده شد.

سپس به محضر مبارك آن امام همام رفتم و اجازه خواستم تا به بغداد جهت زيارت و ديدار پدر و مادرم بروم؟ حضرت فرمود: فردا را كه روز عرفه است صبر كن و نزد ما باش، بعد از آن به ديار خويش خواهي رفت. پس طبق فرمان حضرت، روز عرفه را در خدمت امام هادي عليه السلام بودم، همچنين شب عيد قربان را هم در

منزل آن حضرت ماندم و چون هنگام شب عيد قربان را هم در منزل آن حضرت ماندم و چون هنگام سحر فرارسيد، نزد من آمد و اظهار نمود: اي اسحاق! بلند شو. هنگامي كه از خواب بلند شدم و چشم هاي خود را باز كردم، متوجه شدم كه در بغداد جلوي منزل پدرم مي باشم. پس وارد منزل شدم و بر پدرم سلام كردم و با وي ديداري تازه نمودم. بعد از آن، چون دوستان و رفقايم به ديدار من آمدند، به آن ها گفتم: من روز عرفه را در شهر سامراء سپري كردم؛ و اكنون روز قربان را در بغداد نزد شماها هستم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 498، ح 3، اختصاص شيخ مفيد: ص 325، اثبات الهداة: ج 3، ص 360، ح 6، مدينة المعاجز: ج 7، ص 423، ح 2425.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تعيين و خريداري همسر در بغداد

يكي از اصحاب و همسايگان امام هادي عليه السلام به نام بشر بن سليمان حكايت نمايد:

روزي حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام مرا به حضور طلبيد، همين كه نزد آن حضرت وارد شدم، فرمود: تو از خانواده ي انصار و از دوستان و علاقه مندان ما هستي، شما مورد اطمينان و وثوق ما بوده ايد، چنانچه ممكن باشد، امروز مأموريتي محرمانه براي ما انجام بده و در آن فضيلتي را براي خود كسب نما. سپس نامه اي به زبان رومي مرقوم نمود و با كيسه اي كه در آن مقدار دويست و بيست دينار بود، تحويل من داد و سپس اظهار داشت: به سمت بغداد حركت كن، چون وارد بغداد شدي كنار لنگرگاه

رود دجله مي روي؛ در آنجا كنيزفروشان، كنيزان خود را عرضه كرده اند و مأمورين حكومتي و نيز عده اي از اشراف زادگان مشغول انتخاب و خريد كنيزان دلخواه خود هستند. تو نزديك نمي روي، بلكه از دور شاهد جريان باش تا آن كه شخصي به نام عمر بن زيد نخاس، كنيزي را با اين خصوصيات كه دو پيراهن ابريشمين پوشيده براي فروش عرضه مي كند. ولي كنيز امتناع مي ورزد و قبول نمي كند و هيچ كدام از خريداران را نمي پسندد؛ در همين موقع صدائي را به زبان رومي مي شنوي كه مي گويد: به من بي حرمتي شد و آبرويم رفت.

و خريداران با شنيدن اين سخن، سعي مي كنند كه او را به هر قيمتي كه شده خريداري كنند؛ ولي او نمي پذيرد. فروشنده به كنيز گويد: چاره اي جز فروش تو ندارم. كنيز جواب دهد: صبر كن، شخص مورد علاقه ام خواهد آمد. پس تو در همين لحظه نزد فروشنده مي روي و مي گوئي نامه اي برايت آورده ام و من وكيل صاحب نامه هستم، اگر مايل باشيد من كنيز را براي صاحب نامه خريداري مي كنم. بشر بن سليمان گويد: تمام آنچه را مولايم فرمود، انجام دادم و چون كنيز چشمش به نامه افتاد، گفت: مرا به صاحب همين نامه بفروش كه من پذيراي او هستم و اگر چنين نكني من خودكشي مي نمايم. بعد از آن، كنيز را به همان مقدار پولي كه حضرت داده بود خريدم و كنيز بسيار خوشحال و مسرور گشت و آن نامه را گرفت و مرتب مي بوسيد و بر چشم و صورت خود مي نهاد. گفتم: اي كنيز! نامه اي كه صاحب آن را نمي شناسي، چگونه برايش اين همه احترام مي گذاري؟! گفت: تو نسبت به

اولياء خدا و فرزندان پيغمبران (صلوات الله عليهم) معرفت و شناخت كافي نداري، پس خوب گوش كن، تا تو را آگاه سازم.

و سپس افزود: من مليكه، دختر يشوعا - پسر قيصر روم - هستم و جد مادريم، شمعون وصي و جانشين حضرت عيسي مسيح عليه السلام مي باشد. جد من - قيصر - خواست تا مرا با پسر برادرش تزويج نمايد كه موانعي غير طبيعي مانع آن شد و مجلس عقد و نيز مراسم جشن متلاشي گرديد. در آن شب، حضرت عيسي و شمعون عليهماالسلام را در خواب ديدم كه در قصر جدم - حضور دارند و حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم و نيز دامادش علي بن ابي طالب و تعدادي از فرزندانش عليهم السلام وارد قصر شدند و با عيسي و شمعون مصافحه و معانقه كردند. سپس حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم اظهار داشت:

ما آمده ايم تا مليكه - نوه ي شمعون - را براي فرزندم ابومحمد - امام حسن عسكري عليه السلام - خواستگاري نمائيم. حضرت عيسي به شمعون فرمود: شرافت و فضيلت، به تو روي آورده است؛ شمعون نيز پذيرفت و در همان مجلس خطبه ي عقد مرا جاري كردند.

از آن لحظه به بعد،من نسبت به ابومحمد - امام حسن عسكري عليه السلام - عشق و علاقه ي شديدي در درون خود احساس كردم و اين راز را مخفي نگه داشتم. و هر روز و هر لحظه محبت و علاقه ام شدت مي گرفت تا جائي كه سخت مريض شدم و تمام پزشكان را براي معالجه و درمانم آوردند؛ ولي از درمان ناراحتي من ناتوان گشتند. پس از گذشت چند شب،

حضرت فاطمه ي زهراء سلام الله عليها را در خواب ديدم كه به همراه حضرت مريم سلام الله عليها به ديدار من آمده اند.

من به حضرت زهراء سلام الله عليها عرضه داشتم: چرا فرزندت ابومحمد با من قطع رابطه كرده است؛ و او را نمي بينم؟ حضرت زهراء سلام الله عليها فرمود: تا هنگامي كه مشرك و بر دين نصاري باشي،او نزد تو نخواهد آمد. و سپس حضرت زهرا سلام الله عليه شهادتين را بر من تلقين نمودند و من گفتم: «أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمداً رسول الله» و با اقرار و اعتقاد بر اين كلمات، مسلمان شدم. شب بعد كه بسيار شيفته ي ديدار حضرت ابومحمد عليه السلام بودم، او را در خواب ديدم و گفتم: بر من جفا نمودي، كه مرا در آتش محبت و عشق خودت رها كرده اي؟ فرمود: چون مسلمان شدي، هر شب به ديدار تو خواهم آمد تا خداوند وسيله ي زناشوئي ما را فراهم نمايد. و مدتي بعد از آن، لشكر اسلام بر ما هجوم آورد و با پيروزي آن ها ما اسير شديم، كه امروز وضعيت مرا اين چنين مشاهده مي كني؛ و تا به حال هر كه نام مرا جويا شده، گفته ام من نرجس هستم. بشر بن سليمان در پايان افزود: وقتي آن بانو را نزد حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام آوردم، خواهرش حكيمه را خواست و به او فرمود: اين همان زني است كه قبلاً اوصاف او را گفته بودم، پس آن دو - حكيمه و نرجس - همديگر را در آغوش گرفته و يكديگر را بوسيدند. سپس امام هادي عليه السلام خواهرش حكيمه را مخاطب قرار داد و

فرمود: اي حكيمه! مليكه را همراه خود ببر و احكام دين اسلام را به او بياموز تا فراگيرد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] غيبة شيخ طوسي: ص 124 - 128، اثبات الهداة: ج 3، ص 363، ح 17، داستان بسيار طولاني است، تلخيص گرديد.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تصرف و اظهار مافوق بشر

تصرف و اظهار مافوق بشر

مرحوم شيخ مفيد، كليني، طبرسي و برخي ديگر از بزرگان در كتاب هاي خود آورده اند:

صالح بن سعيد - كه يكي از اصحاب و دوستان امام هادي صلوات الله و سلامه عليه - حكايت نمايد: روزي به ملاقات و ديدار حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام - در آن بازداشتگاهي كه حضرت را زنداني كرده بودند - رفتم و پس از عرض سلام و احوال پرسي گفتم:

يا ابن رسول الله! اي مولا و سرورم! قربان شما گردم، دشمنان و مخالفان شما خواسته اند كه نور شما اهل بيت را خاموش و نيروي ولايت و معنويت را در جامعه تضعيف كنند.

پس به همين جهت است كه شما را در اين محل - بازداشتگاه، خان الصعاليك - قرار داده اند.

حضرت فرمود: يا ابن سعيد! در همين حالتي كه هستي ثابت باش و حركت نكن تا برايت بگويم؛ و سپس مبارك خود به سمتي اشاره نمود و اظهار داشت: خوب نگاه كن و ببين چه چيزهائي را مشاهده مي كني؟ وقتي چشم انداختم و خوب نگاه كردم، باغي سرسبز و خرم را ديدم، كه در آن از انواع درخت هاي ميوه دار و انواع رياحين و گل هاي رنگارنگ خوش بو وجود داشت.

و پيش خدمتان بسياري در رفت و

آمد بودند، همچنين پرندگان مختلف و ديگر حيوانات - مانند آهو و غيره - در آن باغ وجود داشت و نيز نهرهاي آب و چشمه هاي زلال، مرا چنان شيفته ي خود قرار داد و مرا مجذوب گردانيد كه ديگر نمي توانستم چشم بردارم.

سپس امام هادي عليه السلام فرمود: يا ابن سعيد! ما در هر حالت و وضعيتي كه باشيم، سرنوشتمان اين چنين خواهد بود و بر اين مشكلات و سختي ها طبق دستور الهي صبر خواهيم كرد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 417، ح 2، اختصاص: ص 324، الخرايج: ج 2، ص 680، ح 10، اثبات الهداة: ج 3، 360، ح 5، اعلام الوري: ج 2، ص 126.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تواضع، نشانه عظمت و حقانيت

شخصي بود به نام زيد بن موسي كه به طور مرتب ادعاي خلافت داشت و نزد عمر بن فرج - والي خليفه ي عباسي - اظهار مي داشت كه ابوالحسن، هادي عليه السلام جواني بي تجربه است، من عموي پدر او هستم و اين مقام شايسته ي من است. چرا اين قدر او را تعظيم و احترام مي كنيد و او را بالاي مجلس مي نشانيد؟! عمر بن فرج در يكي از روزها موضوع را براي حضرت هادي صلوات الله عليه مطرح كرد. امام عليه السلام فرمود: يك روز اين كار را انجام بده، او را بالاي مجلس بنشان و جاي مرا همان پائين مجلس قرار بده؛ و سعي كن كه همين فردا چنين برنامه اي اجراء شود. چون فرداي آن روز شد، والي، حضرت را بالاي مجلس قرار داد و موقعي كه حضرت در جاي خود نشست، هنگامي

كه زيد بن موسي وارد شد، سلام كرد و جلوي امام هادي عليه السلام با حالت تواضع و خشوع نشست. و فرداي آن روز كه پنج شنبه بود، اول زيد بن موسي وارد مجلس شد و او را بالاي مجلس جاي دادند و سپس امام هادي عليه السلام وارد شد. همين كه حضرت وارد مجلس گرديد و زيد، چشمش به آن حضرت افتاد، بي اختيار از جاي خود حركت كرد و ايستاد و بعد از آن، كنار رفت و امام عليه السلام را در صدر مجلس، بر جاي خود نشانيد، و خود در كمال فروتني و تواضع در مقابل عظمت آن حضرت عليه السلام، روي زمين نشست [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 410، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 125.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

توكل بر خداوند و نجات از مرگ

مرحوم قطب الدين راوندي رضي الله عنه در كتاب خرايج و جرايح خود آورده است:

روزي متوكل عباسي در حالي كه بر تخت تكيه كرده و معتز در مقابل او ايستاده بود و توان سخن گفتن را نداشت، در شدت خشم و غضب بن فتح بن خاقان كه نيز كنارش ايستاده بود، گفت: چهار نفر از اهالي خزر كه هيچ فرهنگ و شناختي از مسائل شرعي ندارند احضار كن؛ و سپس افزود: به خدا سوگند! او را خواهم كشت تا در حكومت من ادعائي نداشته باشد.

چون آن چهار نفر آمدند، به هر يك شمشيري داد و گفت: هنگامي كه ابوالحسن هادي وارد مجلس شد، بر او حمله بريد و او را قطعه قطعه كنيد تا من او را در آتش

بسوازنم و براي همگان عبرت گردد. موقعي كه حضرت خواست وارد مجلس شود، لب هايش حركت مي كرد و با خود زمزمه اي داشت و به آرامي حركت مي نمود. و همين كه وارد مجلس شد و نزديك متوكل رسيد، ناگهان متوكل از جاي خود برخاست و امام هادي عليه السلام را در آغوش گرفت و پيشاني حضرت را بوسيد و اظهار داشت: يا ابن رسول الله! اي بهترين خلق خدا و اي پسر عمويم! در اين موقع براي چه اين جا آمده اي؟ و چرا اين گونه متحمل زحمت شده اي؟!

حضرت فرمود: آنچه را كه برايت گفته اند دروغ مي باشد و مأمور حكومت مرا اين چنين نزد تو احضار كرده است. متوكل گفت: اشتباه شده و آن حرام زاده دروغ گفته است، چنانچه درخواستي نداري مراجعت فرما، من از شما معذرت مي خواهم. و سپس متوكل به فتح و معتز و بعضي از ديگر وزراي خود كه حضور داشتند، گفت: او سرور من و شماها نيز مي باشد؛ او را تا منزلش مشايعت و همراهي كنيد. در همين بين چشم آن چهار نفر خزري بر حضرت افتاد، از روي تواضع به سجده افتادند و اظهار علاقه و محبت كردند. هنگامي كه امام هادي عليه السلام از آن مجلس بيرون رفت، متوكل آن چهار نفر را خواست و به آن ها گفت: چرا آنچه را كه به شما گفته بودم، انجام نداديد؟ در جواب گفتند: هنگامي كه وارد شد، از شدت هيبت و عظمت، محبت و علاقه اش در دل ما جاي گرفت؛ و نيز متوجه شديم كه بيش از صد نفر شمشير به دست همراه او آمده اند، همگي ما وحشت كرديم؛ و بي اختيار در مقابل

او سر تعظيم فرود آورديم. پس متوكل رو به فتح بن خاقان كرد و با خنده گفت: الحمدلله، كه رو سفيد شديم و حجت خدا، از جانب ما آسيبي نديد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 379، ح 48.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تسليم وديعه هاي امامت به وصي خود

بعضي از مورخين و محدثين آورده اند: هنگامي كه حضرت ابوالحسن، امام علي هادي صلوات الله و سلامه عليه توسط معتصم عباسي به وسيله ي زهر مسموم گشت: در بستر بيماري قرار رفت. فرزند خود - حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام - را دعوت نمود و وديعه هاي امامت و نيز آنچه را كه از اوصياء و پدران معصومش عليهم السلام يكي پس از ديگري به ارث برده بود، تحويل فرزند خويش داد؛ و بعد از آن او را به عنوان وصي و خليفه ي بعد از خود معرفي نمود.

و سپس در سنين چهل و يك سالگي به فيض عظمي شهادت نايل آمد؛ و به اجداد طاهرين خود ملحق گرديد. هنگامي كه مردم شهر سامراء در جريان شهادت امام هادي عليه السلام قرار گرفتند، جمعيت عظيمي جهت تشييع جنازه ي مطهر و مقدس آن حضرت گرد هم جمع آمده بودند، همچنين وزراء و ديگر مسئولين حكومتي نيز در جمع مردم، آماده ي تشييع بودند.

در همين لحظات كه مردم و مسئولين حكومتي در انتظار خروج جنازه ي حضرت از منزل بودند، ناگهان حضرت ابومحمد، امام حسن عسكري عليه السلام با پاي برهنه، در حالي كه پارچه اي سفيد روي دوش خود انداخته بود از منزل خارج شد. وقتي مردم چشمشان به جمال نوراني حضرت افتاد، ديدند كه

قيافه و شمايل وي، از هر جهت شبيه به پدرش امام هادي صلوات الله عليهما مي باشد، چون امام حسن عسكري عليه السلام با آن حالت از منزل خارج شد، تمام جميعت به احترام آن حضرت سرپا، مودب ايستادند و سكوت عجيبي تمام جمعيت را فرا گرفت.

پس از گذشت لحظاتي، پيكر پاك و مقدس امام هادي عليه السلام را از منزل بيرون آوردند و در بين آن جمعيت انبوه قرار گرفت و تمامي افراد، بي اختيار مشغول گريه و سوگواري گرديدند.

و بعد از تشييع جنازه (كه با شكوه خاصي انجام گرفت) پيكر مقدس و مطهر آن امام مظلوم سلام الله عليه را جهت دفن، به منزل خود حضرت بازگرداندند و در منزل شخصي آن حضرت - كه خود وصيت كرده بود - دفن گرديد. قابل ذكر است كه امام حسن عسكري عليه السلام پيش از آن كه از منزل خارج شود، بر جنازه ي مطهر پدر خود نماز خوانده بود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصية: ص 242 - 244، مستدرك الوسائل: ج 2، ص 456، ح 2457، الأنوار الهبية: ص 298، ح 12.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

تجديد نظر

با دلو از چاه آب كشيده بود و دست و پايش را مي شست. جلو رفتم و پرسيدم:

- كارت تمام شد؟

- آري، تمام تمام. حالا، پول مرا چه كسي مي دهد؟ تو يا صاحب خانه؟

- من خدمتگزارم. وقتي كه سرورم آمد، پولت را مي دهد. راستي با دستمزدت چه كار مي كني؟ مي خواهي پس انداز نمايي يا همه را خرج مي كني؟

- نمي دانم. هنوز تصميم نگرفته ام. شايد نيمي از آن را پارچه

بخرم تا همسرم براي بچه ها لباس بدوزد، نصفه ي ديگر را هم خرما.

- آن همه خرما به چه دردت مي خورد؟ مي خوري؟

- نه، شايد شراب درست كنم و بفروشم.

- شراب بسازي؟!

- آري!

از شنيدن حرف كارگر، لب هايم را ورچيدم و با ناراحتي سرم را برگرداندم. در همين لحظه امام علي النقي عليه السلام وارد شد. چهره اش نشان مي داد كه بسيار ناراحت است.

به داخل اتاق رفت و صدايم كرد. محضرش رفتم. چهار صد درهم داد و فرمود: - اين را به او بده و بگو زود از اين جا برود.- ولي آقا! او تصميم دارد كه...

- خودم مي دانم. او براي من كار كرده و اين مبلغ، حق او است. مي تواند در هر راهي كه دلش مي خواهد، خرج كند. از قبول من به او بگو كه با دويست درهم پارچه بخرد، ولي نسبت به دويست درهم باقي مانده، در تصميمش تجديد نظر كند و از خدا بترسد.

پول ها را گرفتم و نزد مرد برگشتم و پيام امام را به او رساندم. گفت:

- اي خبر چين! چرا به او گفتي؟

- من چيزي نگفتم.

- اگر تو نگفتي، چگونه از تصميم من با خبر شد؟

- واي بر تو! او امام است و همه چيز را مي داند. فكر مي كني از درون من و تو بي خبر است؟

- اگر مي داند، چرا پول داد؟

- چون حق تو است. برايش كار كرده اي، ولي اگر كاري را كه گفتي بكني، ضررش را مي بيني! مرد به گريه افتاد و گفت:

- مقبل! من خجالت مي كشم از او عذر خواهي كنم، اما تو به ايشان بگو: به خدا سوگند

مي خورم كه تا حال نه شراب ساخته ام و نه نوشيده ام. پول ها را برداشت و با ديده اي گريان از خانه ي امام خارج شد. وقتي در را بست، گفتم: - اي بيچاره! چرا عاقل كند كاري كه باز آرد پشيماني؟! [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلايل الامامه، ص 220 - 221.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

تپش بال فرشته

آسمان، در شط مهتاب تن مي شويد. بانو حكيمه، پس از نماز عشا، افطار مي كند و براي خفتن مهيا مي شود. نرگس، نزديك او آرميده است. امام، بسترش را در ايوان حياط افكنده است. چشمان امام، در آسمان سير مي كنند. سامرا در آرامش شبانه غوطه ور است. برج مرتفع تكبير، براي راهنمايي كاروان هاي مسافر، نور مي پراكند. شب، آخرين نفس هايش را مي كشد. ماه همچنان مي درخشد. گرگ هاي دور دست، ديگر زوزه نمي كشند. در اين هنگام حكيمه براساس عادت هميشگي براي نماز شب بر مي خيزد. وضو مي گيرد. نگاهي به نرگس مي افكند؛ آرام خفته است. نفس هايي شمرده شمرده و سيمايي فرشته گون، آيينه پاكي و آرامش درون وي هستند. امام نيز بيدار شده و وضو گرفته است. دلش، آسمان هاي دور دست را طواف مي كند. جز لحظه هايي اندك، شب پيشين را نخفته است. چگونه مي تواند آرام بخوابد، در حالي كه چشم انتظار ميلاد مژده اي آسماني است؛ مژده ي رسالت هاي كهن.

حكيمه نمازش را خوانده است. بر سجاده ي خويش نشسته و به ذكر مشغول است. نرگس، هراسناك و منتظر، از بستر برمي خيزد. براي وضوي نماز شب از اتاق بيرون مي رود. حكيمه همچنان به او مي نگرد؛ آثار بارداري در وي آشكار نيست.

نرگس در نماز غوطه ور مي شود و آبشاري از نيايش بر

همه جا فرو مي بارد. فضا بوي سحرهاي مرطوب را مي دهد؛ سحرهاي فرجامين؛ لحظه هايي كه نه شب است و نه روز. اذان صبح نزديك شده است. جام شكيبايي حكيمه مي شكند. از اتاق بيرون مي رود تا به آسمان بنگرد. موريانه ي ترديد در وجودش رخنه مي كند. امام از جايي كه نشسته با صدايي بلند مي فرمايد:

- عمه! شتاب مكن. نزديك است!

عمه به اتاق بر مي گردد. امام (ع) او را آوا مي دهد:

- ترديد مكن!

بانو شرمگين مي شود؛ او زني است رشد يافته در خاندان علوي. در آستانه در، چشمش به نرگس مي افتد كه بيمناك است؛ مي پرسد:

- دخترم! چه احساسي داري؟

درد سختي دارم.

عمه از هراسش مي كاهد:

- خدايت حفظ كند. بر خويش چيره شو و دل قوي دار. اين همان است كه به تو گفته بودم.

- مي ترسم عمه.

- نترس دخترم.

حكيمه، نرگس را به ميانه ي اتاق مي كشاند. بالشي مي نهد. او را آرام گوشه اي مي نشاند تا مهياي زايمان شود. دل عمه مي سوزد و از چهار بند وجودش عرق جاري مي شود.

لحظه ي ميلاد نزديك است. نرگس دست عمه را مي فشارد. گويي درد تمام زايمان ها در وجودش ريخته است. فضا، سرشار از حسي غريب است. او تپش بال هاي فرشتگان را حس مي كند. به نظرش مي رسد كه همهمه اي همانند تلاوت قرآن مي شنود.

چيزي نمانده است كه حكيمه تعادلش را از دست بدهد. امام، از اتاقي ديگر مي گويد:

- سوره ي دخان را بر او بخوان! حكيمه، امر امام را بر چشم مي نهد.

- به نام خداوند بخشنده ي بخشايشگر.

حا. ميم. سوگند به اين كتاب روشنگر، كه ما آن را در شبي پربركت نازل كرديم؛ ما همواره انذار كننده

بوده ايم. در آن شب هر امري براساس حكمت (الهي) تدبير و جدا مي گردد... [1] .

نرگس، مويه هاي ميلاد سر مي دهد و كف دست حكيمه را به شدت مي فشارد. ناگهان، نوري چشمان حكيمه را خيره مي كند و او ديگر چيزي نمي بيند. گويي نرگس ناپديد شده است. دلش از بيم مي تپد. به سوي در اتاق مي دود تا از پسر برادرش ياري طلبد. امام نزديك در ايستاده به عمه مي گويد:

- عمه برگرد! او را در همان جايگاه خواهي يافت. چهره ي نرگس، از نوري آسماني مي درخشد؛ گويا مريم دختر عمران است كه كنار نخل، دچار درد زايمان شده بود. كودك را مي بيند كه در حالت سجده بر زمين افتاده است. پاكيزه است و هيچ نشانه اي از نشانه هاي تولد بر او نمودار نيست؛ بسان مرواريدي كه در ساحل مي درخشد؛ يا قطره ي شبنمي بر رخسار غنچه اي، در سپيده دم. پدر به آسمان ها مي نگرد. ستارگان چون دل هاي اميد مي تپند. كودك آمده از رحم بشارت ها، با خويش نشانه هاي پيامبران پيشين را دارد؛ از موسي بن عمران، هراس فرعون از تولدش را؛ و از مسيح، سخن گفتن در گهواره را؛ از نوح، عمر طولاني؛ از ابراهيم، بت شكني را؛ و از محمد امين، نام، لقب و رسالتش را. حكيمه، شانه هاي كودك را مي گيرد؛ او را به خود مي چسباند و در دامنش مي نشاند. پدر او را صدا مي زند:

- عمه! پسرم را بياور! حكيمه با فروتني به وعده ي راستين خداوند، كودك را مي آورد. پدر، پسر را مي گيرد و بر كف دست چپ مي نشاند و كف دست راستش را بر پشتش مي نهد. پسر را مي بويد؛ چشم ها، گوش ها و دهانش را مي بويد و زمزمه مي كند:

-

پسرم! حرف بزن. به قدرت خداوند سخن بگو. اي حجت آفريدگار و بازمانده ي پيامبران و خاتم جانشينان و جانشين پارسايان، حرف بزن! و اعجاز، رخ مي دهد. آوايي ملكوتي از كودك بر مي آيد:

- به نام خداوند بخشنده ي بخشايشگر... ما مي خواستيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را از پيشوايان و وارثان روي زمين قرار دهيم و حكومتشان را در زمين پابرجا سازيم؛ و به فرعون و هامان و لشكريانشان، آن چه را از آن ها [بني اسراييل] بيم داشتند، نشان دهيم. [2] چشمان پدر از اشك لبريز مي شود. وعده ي خداوند تحقق يافته است؛ «زيرا خداوند از وعده ي خود تخلف نمي كند.» [3] . سپيده دمان است. بانگ اذان از گلدسته هاي سامرا برخاسته است. پدر به عمه اي كه چهره اش از شوق مي درخشد، مي گويد:

- عمه! او را به آغوش مادرش برسان تا چشمش روشن شود و غمگين نباشد و بداند كه وعده ي الهي حق است؛ ولي بيشتر آنان نمي دانند. [4] . حكيمه، كودك را در دامان مادر مي نهد و از اتاق بيرون مي رود. شوق و اندوه در هم آميخته است؛ شوق تولد و اندوه پنهاني آن. مادر، مهرورزانه به پسر مي نگرد: و مي گويد:«پسرم! چگونه ميان مردماني خواهي زيست كه در جست و جوي يافتن تو هستند تا تو را بكشند؟!» كودك خفته است. نور پيامبران از چهره اش به آسمان تتق كشيده است. نفس هاي آرام او، نغمه هاي زبور و ترتيل تورات و بشارت انجيل و آيات قرآن كريم هستند. در درونش واژگان مباركي مي درخشند كه در كليسا حفظ كرده بود؛ در انجيل خوانده بود كه آفريدگار به ابراهيم فرمود: «سخنت را درباره ي اسماعيل شنيدم. اينك، او را مبارك

مي گردانم. رشد مي دهم و صاحب نسلش مي كنم. دوازده سالار پديد مي آورد و آنان را به امتي بزرگ تبديل مي كنم.» [5] . پيش از آن كه ستارگان ناپديد شوند، امام از عمه و همسرش مي خواهد كه تولد كودك را از ديگران پنهان بدارند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره دخان.

[2] سوره قصص / 5 و 6.

[3] سوره آل عمران / 9.

[4] سوره قصص / 13؛ تاريخ الغيبة الصغري، ص 261 و 268.

[5] الكتاب المقدس، «سفر التكوين».

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

تب تند نيرنگ

جهان تشيع عزادار است؛ سوگواري همچنان ادامه دارد. بوي خوشي، بسان رايحه ي گلي عطرآگين، در فضاي زادگاه امام عصر موج مي زند. آفتاب هنوز در پرده ي ابرها پنهان است؛ هر چند دايره اش، همچون ماه، از پس ابر نازك ديده مي شود. عصر است. گروهي از مردم قم رسيده اند. با نامه ها و همياني، حاوي ماليات شرعي، كه بايد به امام يا نماينده اش بپردازند. در اتاق نرگس، بانوان نشسته اند. بي تاب تر از همه، ام حسن است. هر كس او را بنگرد، خواهد دانست كه جز زمان اندكي زنده نخواهد ماند. سيماي نرگس، آسماني است سنگين از ابرهاي باران آور. چشمانش در جست و جوي عزيزي از دست رفته است. همسري فرازمند كه رفته و كودكي پاك نهاد كه مانده تا به نبردي نابرابر تن در دهد. حتي عمويش جعفر نيز، بهر او نيرنگ ساخته است. يكي از قمي ها، نام كسي را كه ديگران به وي تسليت مي گويند، مي پرسد؛ مي گويند جعفر نام دارد. رنج سفر، همچنان بر چهره ي مسافران

قمي نشسته است. با جعفر دست مي دهند. درون جعفر، از شادي لبريز مي شود.

او حجم ثروتي را كه امروز از آنان به چنگ مي آورد، مي داند! جعفر، تسليت ها و تبريك ها را مي پذيرد و از پنهان داشتن شادي باطني و لبخند كمرنگ لب هايش، ناتوان است. مردي كه پشتش از سنگيني كوله بار تجربه ها خميده است، مي گويد:

- ما نامه ها و پول هايي آورده ايم.

جعفر شتاب زده مي گويد:

- بياوريدشان!

مرد آرام، اما قاطع پاسخ مي دهد:

- از صاحبان نامه ها، خبر نمي دهيد؟ مقدار پول ها را نمي گوييد؟

- اين ها را از كجا بدانم؟

- برادرت - كه خدايش بيامرزد - چنين مي كرد. او از صاحبان نامه ها و مقدار پول ها خبر مي داد.

جعفر، از خشم دندان بر دندان مي سايد و پرخاشگرانه مي گويد:

- از ما مي خواهيد تا غيب بدانيم. شما به برادرم بهتان مي زنيد.

لباسش را جمع مي كند. از جايش بر مي خيزد. تب نيرنگ در درونش اوج مي گيرد. به سوي كاخ خليفه رهسپار مي شود. اين بهترين فرصت براي دستگيري كودكي است كه مانع تحقق رؤياهاي او شده است. لحظاتي بعد، از درون اتاقي، جواني كه لباس فرمانبران بر تن دارد، بيرون مي آيد و به مسافران قمي مي گويد:

- نامه هاي فلان و بهمان، و همياني با شماست كه هزار دينار در آن است؛ ده دينار آن زراندود است. مردان گروه به يكديگر مي نگرند. مرد پر تجربه مي گويد: آن كه تو را فرستاده، تا اين ها را از ما بگيري، امام است. [1] . نامه ها و هميان را به وي مي سپارند و پس از ساعتي از منزل خارج مي شوند. بادهاي سرد زمستاني مانند گله اي گرگ در كوچه ها پرسه مي زنند. آفتاب در پس ابرها پنهان است.

گزمه ها چون گرگ هاي خاكستري به خانه ي امام يورش مي برند. نرگس دستگير مي شود؛ بانو رنج هايش را به فراموشي سپرده و مهياي مقاومت و پايداري است. از نرگس، كودك را طلب مي كنند، انكار مي كند. وانمود مي كند كه باردار است و به سختي دچار تهوع و پيچش است. فرمانده دستور توقف تفتيش، و بردن بانو را به دربار صادر مي كند. خليفه فرمان مي دهد تا نرگس را به قاضي ابن اباشوارب (قاضي القضات و قاضي سامرا) بسپارند، تا تحت مراقبت شديد باشد. گمان مي برند او باردار است و چه بسا پسرش تلاش كند تا به ديدارش بيايد؛ در آن صورت، كودك نيز دستگير خواهد شد.

گروهي از قمي ها و شماليان - كه آنان را مردان كوهستان مي نامند - به سامرا مي آيند. با آن كه از بغداد عبور كرده اند، اما خبر درگذشت امام يازدهم (ع) را نشنيده اند. اينك كه چند روز از كوچ آن عزيز سفر كرده مي گذرد، در جست و جوي حسن بر مي آيند. به آن ها گفته مي شود: عسكري، چشم از جهان فرو بسته است. از بازماندگانش مي پرسند؛ مي گويند:

- برادرش جعفر بن علي! كجا مي توانيم به خدمتش مشرف شويم؟

- سوار بر قايقي به تفريح و تفرج شده است؛ در دجله گردش مي كند، شراب مي نوشد و در جمع خنياگران به عيش و طرب نشسته است.

مسافران، مات و مبهوت مي شوند. حيرت زده به يكديگر مي نگرند. نجواكنان مي گويند:

- اين ها، نشانه ي امامت نيست.

يكي از ايشان مي گويد:

- بايد به همان جا كه آمده ايم، باز گرديم و اين اموال را به صاحبانشان باز گردانيم.

اباعباس - كه مردي يمني، اما مقيم قم است - مي گويد:

- بايد چشم انتظار

جعفر بمانيم و او را بيازماييم.

مردان بر او وارد مي شوند: جعفر باز مي گردد، مسافران به جانبش مي روند.

- سرور ما! ما از اهالي قم هستيم؛ با ما گروهي از شيعيان و مردمان قم همراه هستند. براي سرورمان ابامحمد حسن بن علي (ع) اموالي آورده ايم.

سراپاي جعفر را شور و شعف فرا مي گيرد؛ حريصانه مي پرسد:

- آن اموال كجاست؟

- نزد ماست.

- خب به من رد كنيد.

- خير، نمي توانيم آنها را به تو دهيم.

- از چه رو نمي توانيد؟

- اين اموال را رازي است.

- رازش چيست؟

- اين اموال از همه ي شيعيان گردآوري شده اند. گاه يك يا دو دينار داده اند. هر كدام را در كيسه اي نهاده و بر آن مهر زده اند. هر گاه با اموال بر سرورمان ابامحمد وارد مي شديم، مي فرمود: «مجموع اموال اين قدر است و فلان چقدر و بهمان چقدر پول داده است. همه نام ها و نقش مهرها را به درستي بيان مي فرمود.

جعفر كه به خوبي مي داند در انجام اين آزمون، ناتوان و شكست پذير است، نعره زنان مي گويد:

- دروغ مي گوييد! چيزي را به برادرم نسبت مي دهيد كه دروغ است. اين كه مي گوييد علم غيب است و جز خداوند، كسي از آن آگاه نيست.

مردان به يكديگر مي نگرند. در امامت او ترديد كرده اند. جعفر با گستاخي و خشونت مي گويد:

- پول ها را به من بدهيد!

از ميان جمع، مردي موقرانه پاسخ مي دهد:

- ما نماينده مردم و حامل امانت هاي ايشان هستيم و آن ها را به كسي مي سپاريم كه مانند سرورمان حسن (ع) نشانه هاي امانت ها را باز گويد. اگر شما امام هستيد امامت خود را برايمان ثابت كن.

در غير اين صورت، پول ها را به صاحبانشان باز پس مي دهيم تا چنان كه خود مصلحت مي دانند، رفتار كنند. چشمان جعفر از تبهكاري مي درخشد. او مي داند كه چگونه پول ها را فرا چنگ آورد. بار ديگر رهسپار دربار مي شود. چند لحظه بعد مردان دستگير و به دربار برده مي شوند. مسافران را مقابل خليفه مي آورند. خليفه از گوشه ي چشم به آنان مي نگرد و مي گويد:

- پول ها را به جعفر بدهيد! مرد موقري، از ميان جمع مسافران، پيش آمده و پاسخ مي دهد:

- ما نمايندگان شيعيان قم و حامل هداياي ايشان هستيم. پول ها، امانت گروهي هستند كه از ما خواسته اند تا جز به مولايشان يا نماينده ي او - كه نشانه ها را نيز مي داند - تحويل ندهيم. پيش از اين با ابامحمد، حسن بن علي، نيز چنين مي كرديم.

خليفه مي پرسد:

- چه نشانه هايي را از ابامحمد جويا مي شديد؟

- مقدار پول ها و صاحبانشان را برايمان توصيف مي كرد. اگر جعفر نيز چنين كند، پول ها را به او مي دهيم. مرد، اندكي خاموش مي ماند، سپس به جعفر اشاره مي كند:

- اگر اين مرد، امام است، همان كاري را كه برادرش مي كرد، انجام دهد و از عهده ي نشانه ها برآيد. در غير اين صورت، پول ها را به صاحبانشان باز خواهيم گرداند.

جعفر نعره زنان مي گويد:

-اي اميرمؤمنان! اين مردمان دروغ مي گويند و به برادرم بهتان مي زنند؛ اين علم غيب است.

خليفه در مي يابد كه حمايت از جعفر، سودي ندارد؛ مي گويد:

- اين مردمان پيام آورند و بر حامل پيام، جز ابلاغي آشكار نيست. جعفر متحير و مبهوت مي ماند. رنگ به رخسارش نمي ماند. مرد موقر، شادمان از رفتار خليفه مي گويد:

- از اميرمؤمنان خواهش مي كنيم

تا كساني را با ما بفرستد كه تا خارج شهر، ما را همراهي كنند.

خليفه مي گويد:

- به زودي گزمگان را به نگاهباني شما گسيل خواهم كرد؛ از چيزي نهراسيد.

همگي كاخ را ترك مي كنند. حيرت، جام دل مردان را سرشار كرده است. امام راستين پس از حسن (ع) كيست؟ همه چيز نشانگر آن است كه پس از حسن، امامي ديگر براي شيعيان نيست. مردان به كاروانسرا باز مي گردند. به اسبان و استران خود، سركشي مي كنند. آنان عزم بازگشت دارند. از جعفر مي هراسند. حس مي كنند كسي با انگيزه اي مجهول يا با آز به پول، پشت سر او ايستاده است. شب بر گرد آتشدان حلقه زده اند و از هر دري سخن مي گويند. از حيرت اباعباس در مي يابند كه آينده ي تاريكي در انتظار آن هاست. آيا به راستي، فرجام امامت چنين است؟ آيا ممكن است زمين از حجت خداوندي تهي بماند؟ آنها مي دانند امام، انسان كامل و مركز آرامشي است در جهان طوفاني و زلزله خيز حوادث. آتش سخنانشان رفته رفته فرو مي نشيند. گرگي از دور زوزه مي كشد.

سپيده سر زده و ابرها متراكم هستند. مردان از كاروانسرا بيرون مي آيند. گروهي از گزمگان آنان را تا بيرون سامرا همراهي خواهند كرد. با آن كه شب گذشته ساعت ها با يكديگر حرف زده بودند، باز غبار حيرت بر چهره شان نشسته است. اباعباس فرزانه وار مي گويد:

- بي ترديد عسكري (ع) پسري دارد. چه بسا به دلايلي آن را پنهان كرده است. قسم به پروردگار! اينك حيرت از پس حيرت بر جسم و جانمان غالب آمده است. من مي گويم: سرورمان حسن - كه آمرزش خداوند بر او باد - امامي بود

با امامتي و اطاعتي ثابت شده. چشم از جهان فرو بست. زمين نمي تواند تهي از پيشوا باشد. پس بايد منتظر بمانيد تا حق، نقاب از رخ بركشد.

هنگامي كه به ابتداي راه بغداد مي رسند، محافظان بر مي گردند. مردان راهشان را به سوي بغداد ادامه مي دهند. هنوز خانه هاي سامرا در افق، از چشم پنهان نشده اند كه ناگهان كسي مردان را به نام هايشان صدا مي زند. به سوي صدا بر مي گردند. جواني خوش رفتار را مي بينند.

- فلان پسر بهمان و عمرو پسر زيد و... به سرورتان پاسخ مثبت دهيد. مردان حيرت زده بانگ بر مي دارند:

- شما، سرور ما هستي؟

جوان كه در كسوت غلامان مي باشد، پاسخ مي دهد:

- پناه بر خدا! من زر خريد سرور شما هستم. به سوي او برويد.

جوان آنان را از راهي در ساحل دجله راهنمايي مي كند. مردان، اسبان و استران را به يكي از خودشان مي سپارند و سوار بر قايق مي شوند.

هنگامي كه وارد اتاق مي شوند، چشمشان به كودكي كه ده ساله به نظر مي رسد، مي افتد. پسر، بر تختي نشسته و تن پوشي سبز پوشيده است. دل هايشان با ديدن او فروتني مي كند. با احترام به او درود مي فرستند و پاسخ بهتري مي شنوند. لب مي گشايد و ابرهاي حيرت را از دل هايشان مي زدايد:

- مجموع پول اين مقدار است. فلاني چند دينار داده است و فلاني فلان مقدار دينار. اسب ها و استراني كه پول ها را آورده اند، اين نشاني ها را دارند. اباعباس، خويش را بر زمين مي افكند و خدايي را سجده مي كند كه با ديدن امام زمان، بر او منت نهاده است؛ جاي ترديد نيست. تصميم مي گيرند بروند و امانت ها را بياورند. در لحظه هاي خداحافظي،

حضرت به آنان فرمان مي دهد كه ديگر به سامرا باز نگردند. نماينده اي در بغداد منصوب مي كنند، پول ها را نزد او بياورند و نامه هاي امام را از او بخواهند. امام، كفن و اندكي حنوط به اباعباس مي دهد و مي گويد:

- خدايت پاداش بزرگي به تو دهد.

و مرد با آرامش يك دين باور پاسخ مي دهد:

- انا لله و انا اليه راجعون. كاروان به راه مي افتد. هنوز به تپه هاي همدان نرسيده است كه او چشم از جهان فرو مي بندد. [2] . شعله هاي خشكسالي و گراني، بغداد را مي سوزاند. تخيل بينوايان اوج مي گيرد و شب هاي زمستاني كنار آتشدان مي نشينند و حكايت هاي سندباد را بازگو مي كنند؛ بازرگاني كه از سفرهاي دريايي دور دست بر مي گردد و به بينوايان طلا و مرواريد و اميد و فرداي بهتر مي بخشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفصول، مفيد، ص 360.

[2] الامام المهدي من المهد الي الظهور، ص 190.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

تقيه

لو قلت ان تارك التقية كتارك الصلوة لكنت صادقا. [1] .

اگر بگويم كسي كه تقيه را ترك كند مانند كسي است كه نماز را ترك كرده، هر آينه راست گفته ام.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

توقع بيجا

لا تطلب الصفا ممن كدرت عليه، و لا الوفاء لمن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء ظنك اليه، فانما قلب غيرك كقلبك له. [1]

از كسي كه بر او خشم گرفته اي، صفا و صميميت مخواه، و از كسي كه به وي خيانت كرده اي وفا مطلب، و از كسي كه به او بدبين شده اي انتظار خيرخواهي نداشته باش، كه دل ديگران براي تو همچون دل تو براي آنهاست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 305.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

تأثير صله رحم در ازدياد عمر

ان الرجل ليكون قد بقي من أجله ثلاثون سنة فيكون وصولا لقرابته وصولا لرحمه، فيجعلها الله ثلاثة و ثلاثين سنة، و انه ليكون قد بقي من أجله ثلاث و ثلاثون سنة فيكون عاقا لقرابته قاطعا لرحمه، فيجعلها الله ثلاث سنين. [1] . چه بسا شخصي كه مدت عمرش مثلا سي سال مقدر شده باشد ولي به خاطر صله ي رحم و پيوند با خويشاوندانش، خداوند عمرش را به 33 سال برساند. و چه بسا كسي كه مدت عمرش 33 سال مقدر شده باشد، اما به خاطر آزردن خويشاوندان و قطع رحمش، خداوند عمرش را به سه سال برساند!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 303.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

تصميم قاطع

أذكر حسرات التفريط بأخذ تقديم الحزم. [1]

افسوس كوتاهي در انجام كار را با گرفتن تصميم قاطع جبران كن.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

تباهي فقر

ألفقر شره النفس و شدة القنوط. [1] .

فقر، مايه ي آزمندي نفس و سبب اوج نااميدي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 368.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

توحيد و بي همتايي

صدوق رحمه الله با سند خود از فتح جرجاني نقل مي كند كه گفت:

هنگام بازگشتم از مكه به خراسان، امام هادي عليه السلام را - كه رهسپار عراق بود - ديدم، و شنيدم كه مي فرمود: هر كس از خدا حساب برد ديگران از او حساب مي برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش مي برند.

پنهاني خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت عليه السلام، پاسخ سلامم را داد و فرمود: اي فتح! هر كس خدا را خشنود كند از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را ناخشنود كند سزاست كه خشم مردم بر او چيره گردد، و حقا كه آفريدگار جز به آنچه خود را ستوده توصيف نشود، و چگونه توصيف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسيدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و ديدگان از احاطه به او ناتوانند، او از آنچه توصيف كنندگان بگويند برتر، و از آنچه ستايش كنندگان بستايند والاتر است، در عين نزديكي دور است و در عين دوري نزديك، پس دور است و نزديك، و نزديك است و دور.

او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نبايد گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نبايد گفت: «كجاست؟»، زيرا او آفريننده «چگونه بودن» ها، و «جا داشتن» هاست. اي فتح! هر جسمي با غذا (و نيروي بيروني) پرورانده

مي شود جز آفريدگار روزي ده، زيرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود، جسم و صورت نباشد، او تجزيه بردار، و حدپذير نيست، و فزوني و كاهش نيابد، پاك و منزه است از هر وجود مركب (از ماده و صورت، يا جنس و فصل) كه خود، آن را در وجود (عيني و ذهني) اجسام نهاده است، و او لطيف (و به همه ناپيداها دانا)، آگاه، شنوا، يگانه، يكتا و بي نياز است كه نزاد، و زاده نشد، و برايش همتايي نيست.

او پديده آورنده همه چيزها، و تجسم بخش همه اجسام، و صورتگر همه صورت هاست، اگر چنان بود كه «مشبهه» [1] مي گويند، آفريدگار از آفريده، و رازق از مرزوق، و پديد آورنده از پديده شناخته نمي شد، لكن او پديد آورنده (ي همه ملك و ملكوت) است، (پس) فرق است ميان خدا (كه عين الوجود است)، و ميان آنكه خدا او را جسم كرده، و صورتش بخشيده، و چيزش ساخته است (كه داراي وجود شده اند)، زيرا هيچ چيز (در رديف و) همانند او نيست.

فتح مي گويد عرض كردم: خدا يكي است، و انسان نيز يكي، پس آيا در «يكي بودن» همانند نيستند؟ امام هادي عليه السلام فرمود: خدا تو را بر دين خود پايدار بدارد، نه چنان است كه گفتي، آن همانندي (كه نفي شد) در معاني (و حقائق) است، اما در اسماء (و الفاظ، همانندي و) يكي بودن وجود دارد، و آن يكي بودن در دلالت الفاظ بر (مفاهيم و) معاني است، (اما اين دليل نمي شود كه خود معاني و حقائق نيز يكي باشند)، و آن به اينست كه: اگر چه گفته مي شود «انسان يكي است»،

و با اين بيان خبر مي دهيم كه جسم او يكي است و دو تا نيست، ولي يكي (بودن جسم او حقيقي) نيست، (بلكه اعتباري است)، زيرا اندام ها و رنگ هاي او (فراوان و) گوناگون است، و مركب از اجزايي است كه برابر نيستند، خون او غير از گوشتش، و گوشت او غير از خونش، و عصب او غير از رگهايش، و موي او غير از پوستش، و سياهي او غير از سفيديش مي باشد، و بقيه اجزايش نيز چنين اند، پس انسان يكي است در اسم، نه در معني (و حقيقت)، و يگانگي خداي سبحان آنچنان (حقيقي و مطلق) است كه آن را ديگران ندارند، و هيچگونه گوناگوني و ناهمساني، و فزوني و كاستي (كه نمايانگر حد و قيد و تكثر باشد) در او نيست، ولي انسان آفريده و مخلوق، مركب از اجزاء گوناگون و جواهر ناهمگوني است كه با تركيب و اجتماع، (اعتبارا) يكي شده است.

عرض كردم: اين كه فرمودي : (خداي) لطيف، آن را برايم تفسير كن، زيرا مي دانم كه لطف او غير از لطف ديگران است، و با هم فرق دارند، دوست دارم آن را برايم بيان فرمايي.

فرمود: اي فتح! اين كه گفتم (خداي) لطيف، به خاطر آفريده هاي لطيف، و علم او به پديده هاي بسيار خرد و ناپيداست، آيا اثر صنع او را در گياهان لطيف و غير آن، و در اندام هاي لطيف جانداران همچون پرنده هاي ريز و پشه و كوچكتر از آنان كه به چشم نمي آيند بلكه از خردي، نر و ماده، و نوزاد و سالمند آنان از هم ناشناخته مانده اند نمي بيني؟! و چون ما ريزي آنان را در حوزه لطافتشان مي بينيم،

و نيز راهيابي آنان را براي آميزش، و فرار از مرگ، و (در برخي) جمع نيازمندي هاي خود از آنچه در ژرفاي درياها، و پوست درختان، و بيابان هاي خشك و بي آب و سبزه، و نيز تفاهم با هم در گفتگويشان، و آنچه نوزادانشان از آنان مي فهمند، و نيز آوردن غذا براي نوزادانشان، و نيز سازگاري (و هماهنگي) رنگ آنان را سرخي با زردي، و سفيدي با سرخي مي بينيم، پي مي بريم كه آفريدگار آنان لطيف است، و نيز مي دانيم كه هر سازنده اي مصنوع خود را از چيزي (كه ماده خام آن است) مي سازد، و خداي لطيف بزرگوار، (از نو) مي آفريند نه از چيزي. عرض كردم: فدايت شوم مگر غير از آفريدگار متعال آفريدگاري هست؟ فرمود: خداي متعال مي فرمايد: «آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است»، پس او خبر داده است كه در ميان بندگانش آفرينندگاني هست، از جمله آن ها عيسي بن مريم است كه به اذن خدا از گل همچون پرنده آفريد، و در آن دميد و به خواست خدا پرنده شد، و سامري براي بني اسرائيل پيكر گوساله اي كه صدايي داشت آفريد.

عرض كردم: عيسي عليه السلام از گل پرنده آفريد تا دليل بر پيامبريش باشد، و سامري پيكر گوساله اي آفريد تا پيامبري موسي عليه السلام را بشكند، آيا اين را نيز خدا خواسته است؟!

اين شگفت آور است! فرمود: جناب فتح! خدا دو اراده و خواسته دارد: اراده تكويني و اراده تشريعي، (با اراده تشريعي) نهي مي كند و (با اراده تكويني) مي خواهد، و نيز با اراده تشريعي) امر مي كند و (با اراده تكويني) نمي خواهد، آيا نمي بيني كه آدم و همسرش را از خوردن آن درخت نهي فرمود

ولي آن را اراده فرمود؟ اگر نخواسته بود نمي خوردند، وگرنه خواسته آنان بر خواسته خدا غالب مي شد، و به ابراهيم دستور داد تا فرزندش اسماعيل را سر ببرد ولي اراده فرمود كه نبرد، و اگر نخواسته بود خواسته ابراهيم بر خواسته خداي سبحان غالب مي شد.

عرض كردم: (آقا جان!) خدا اندوه و غم دلت را برطرف كند كه غم و اندوه مرا برطرف كردي، اينك بيان فرما اين كه فرمودي: (خداي) شنواي بينا، آيا او با گوش مي شنود و با چشم مي بيند؟

فرمود: خدا با همان كه مي بيند مي شنود، و با همان كه مي شنود مي بيند، مي بيند اما نه با چشمي همچون چشم آفريده ها (ي خود)، و مي شنود اما نه با گوشي همچون گوش شنوندگان، آري چون بر خدا هيچ ناپيدايي - حتي ردپاي يك مور ريز و سياه بر صخره اي درشت و ناهموار، در شب بسيار تاريك، و در زير خاك و درياها - مخفي نيست مي گوئيم كه: او بيناست، نه با همچون چشم آفريدگان، و نيز چون انواع زبان ها بر او پيچيده و مشتبه نمي شود، و هيچ شنيدني او را از شنيدن ديگر باز نمي دارد مي گوئيم كه او شنواست نه با همچون گوش شنوندگان. عرض كردم: فدايت شوم يك سئوال ديگر مانده است. فرمود: آفرين بر پدرت (كه فرزندي چون تو دارد)! بپرس. عرض كردم: آيا خداي سرمدي مي داند آنچه كه نيست اگر بود چگونه بود؟ فرمود: جناب فتح! پرسش هاي تو دشوار است. آيا نشنيده اي كه خدا مي فرمايد: «اگر در زمين و آسمان جز خدا خداياني ديگر بود قطعا تباه مي شدند»، و مي فرمايد: «و حتما بعضي از آنان بر بعض ديگر تفوق مي جستند»، و

از اهل دوزخ نقل مي كند كه: «پروردگارا! ما را بيرون بياور، تا غير از آنچه مي كرديم، كار شايسته كنيم»، و نيز مي فرمايد: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند برمي گردند»، پس او مي داند آنچه كه نيست اگر بود چگونه بود.

پس برخاستم تا دست و پاي حضرت عليه السلام را ببوسم، سر خود را پيش آورد، و من چهره و سر مبارك او را بوسيدم، و از نزدش بيرون آمدم در حالي كه از خير و بهره علمي او آنچنان مسرور و شادمان بودم كه از وصف آن عاجزم.

فتح بن يزيد جرجاني مي گويد: در وقت بازگشتم از مكه به خراسان، در راه با امام هادي عليه السلام - كه رهسپار عراق بود - برخورد كردم، و شنيدم كه مي فرمود: هر كس از خدا حساب برد ديگران از او حساب مي برند، و هر كس از خدا فرمان برد فرمانش مي برند.

مخفيانه خدمت آنجناب مشرف شدم و سلام كردم، حضرت عليه السلام پاسخ سلامم را داد، و امر فرمود بنشينم، و اولين سخنش با من اين بود كه فرمود:

اي فتح! هر كس از خدا فرمان برد از خشم مردم نهراسد، و هر كس خدا را به خشم آورد يقين داشته باشد كه خدا خشم مردم را بر او فرود آورد، و حقا كه خدا جز به آنچه خود را ستوده توصيف نشود، و چگونه توصيف شود آنكه حواس از ادراك او، و عقول از رسيدن به (كنه) او، و تصورات از محدود كردن او، و ديدگان از احاطه به او ناتوانند، او از آنچه توصيف كنندگان بگويند برتر، و از آنچه

ستايش كنندگان بستايند والاتر است، در نزديكي خود، دور است و در دوري خود، نزديك، پس در عين دوري نزديك است، و در عين نزديكي دور، او «چگونه» را «چگونه» كرده است، پس نبايد گفت: «چگونه است؟»، و او «جا» را «جا» كرده است، پس نبايد گفت: «كجاست؟»، زيرا او فوق چگونه بودن [ها] و جاداشتن [ها] است، او يكتاي يگانه بي نياز است كه نزاد، و زاده نشده، و برايش همتايي نيست، پس با عظمت است جلال او.

يا چگونه در وصف بگنجد حقيقت محمد صلي الله عليه و آله، در حالي كه خداي بزرگوار [نام] او را قرين نام خود، و در بخشندگي شريك خود قرار داده است، و همچون پاداش پيروي از خود را براي پيروانش مقرر فرموده است، زيرا مي فرمايد: «و به عيبجويي برنخاستند مگر بعد از آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بي نياز گردانيدند»، و از قول متمردان - كه در طبقات دوزخ، و تن پوش هاي قطران [2] گرفتارند - نقل مي فرمايد: «اي كاش ما خدا را فرمان مي برديم و پيامبر را اطاعت مي كرديم».

يا چگونه در وصف بگنجد حقيقت كساني كه خداي با شكوه، فرمانبري از آنان را قرين فرمانبري از پيامبر خود قرار داده است، آنجا كه مي فرمايد: «خدا را فرمان بريد، و پيامبر و اولياي امر خود را نيز فرمان بريد»، و مي فرمايد: «و اگر آن خبر [حاكي از ايمني يا وحشت] را به پيامبر و اولياي امر خود ارجاع كنند...»، و مي فرمايد: «خدا به شما فرمان مي دهد كه امانت ها را به صاحبان آن ها رد كنيد»، و مي فرمايد: «پس اگر نمي دانيد از اهل ذكر جويا شويد».

اي

فتح! به همانگونه كه خداي بزرگوار - كه جلالش شكوهمند است - و نيز پيامبر و خليل او، و فرزندان زهراي بتول، در وصف نگنجند، مؤمن تسليم امر ما نيز در وصف نگنجد، پس پيامبر و خليل ما بهترين پيامبران و خليلان، و وصي او ارجمندترين اوصيا است، نام ايشان بهترين نام ها، و كنيه ايشان بهترين و زيباترين كنيه ها است، اگر قرار بود كه جز با همتاي خود ننشينيم، هيچ كس همنشين ما نمي شد، و اگر قرار بود كه جز با كفو خود ازدواج نكنيم، كسي همسر ما نمي شد، [آري] آنان متواضع ترين، و بردبارترين، و بخشنده ترين، و پناه بخش ترين مردم اند كه اوصياي ايشان، وارث علمشان است، پس امور را به ايشان ارجاع دهيد، و تسليمشان باشيد. خدا تو را همچون مرگ و زندگي ايشان عطا فرمايد، اينك اگر خواهي برو، خدا تو را رحمت كند.

فتح مي گويد: بيرون آمدم و فرداي آن روز باز پنهاني خدمت آن حضرت عليه السلام شرفياب شدم، سلام كردم، و او پاسخ داد، عرض كردم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله آيا اجازه مي دهي سؤالي را كه امشب در ذهنم خطور مي كند بپرسم؟

فرمود: بپرس اگر خواستم پاسخ مي دهم، وگرنه نه، پس انديشه خود را درست بيان كن، و در پرسش خود دقت نما، و گوش به پاسخ آن بسپار، و از روي [آزار دادن و] گير انداختن در پاسخ، مپرس، به مقاصد مهم خود توجه كن، زيرا آموزگار و دانش آموز هر دو در رشد [و كمال يابي]، شريك، و به خيرخواهي هم، موظف، و از ناخالص نهي شده اند.

و اما آنچه امشب در سينه تو خطور مي كند اگر

عالم [آل محمد صلي الله عليه و آله] بخواهد خبرت مي دهد، زيرا خدا جز رسول مورد پسند خود را از غيب خود آگاه نمي سازد، پس هر چه نزد پيامبر باشد نزد عالم [آل محمد] نيز هست، و بر هر چه پيامبر، آگاه باشد اوصياي او نيز آگاهند، تا زمين خدا از حجتي كه علمش دال بر صدق گفتار، و تحقق عدل اوست خالي نماند.

اي فتح! گويا شيطان خواست تو را در شبهه افكند، و تو را نسبت به آنچه به تو سپردم به توهم افكند، و در برخي از آنچه به تو خبر دادم به شك اندازد، تا آنجا كه خواست، تو را از راه خدا، و صراط مستقيم او باز دارد، از اين رو گفتي چون يقين دارم آنان چنين اند پس آنان رب و اله هستند، پناه بر خدا! آنان آفريده و تحت ربوبيت حق تعالي، و مطيع و خاضع و مشتاق اويند، پس شيطان را از همان ناحيه كه به سراغت مي آيد، با سخن من باز دار [و از خود بران].

عرض كردم: فدايت شوم، با بيان خود اندوه دلم را بردي، و از شبهه شيطان ملعون نجاتم دادي، آري او در دلم مي افكند كه شما رب و الهيد.

فتح مي گويد: امام عليه السلام به سجده افتاد در حالي كه در سجده خود مي گفت: خوار و ذليل [بارگاه كبريايي] تو هستم اي آفريدگار من! بي مقدارم و خاكسار، و او پيوسته چنين بود تا شب گذشت.

سپس فرمود: اي فتح! نزديك بود هلاك شوي و [ديگران را] هلاك كني، و عيسي عليه السلام را هلاكت هلاك شده ها زيان نرساند. اينك اگر بخواهي مرخصي خدا تو

را رحمت كند.

و من با خوشحالي از اين كه خدا شبهه مرا در امامت ايشان برطرف كرده است از نزد حضرت عليه السلام بيرون آمدم، و خدا را بر اين توفيق سپاس گفتم، و در منزل ديگري باز خدمت آن جناب شرفياب شدم در حالي كه تكيه زده بود و پيش روي روي او گندم برياني بود كه به آن دست مي زد، شيطان در دلم انداخت كه اينان نبايد بخورند و بياشامند، زيرا در آن آفت است، و امام عليه السلام، آفت نمي بيند.

پس فرمود: اي فتح! بنشين كه پيامبران اسوه ما مي باشند، آنان مي خوردند و مي آشاميدند، و در كوچه و بازار راه مي رفتند، و هر جسمي با [امثال] اين امور تغذيه مي شود جز آفريدگار روزي ده، زيرا او جسم ها را جسم كرده است، و خود داراي جسم نيست، و از راه محدوديت جسمي تجزيه پذير نيست، و فزوني و كاستي نمي پذيرد، و در ذات خود از هر آنچه ذات جسم داران را با آن پرداخته است پاك [و منزه] است، يكتاي يگانه بي نيازي است كه نزاد، و زاده نشد، و هيچ كس همتاي او نيست، پديد آورنده همه چيزها، و تجسم بخش همه اجسام است، و او شنواي دانا، لطيف آگاه، دلسوز مهربان است، خجسته است و برتر است از گفتار [و پندار] ظالمان، برتري بزرگ، اگر او چنان بود كه [مجسمه] مي گويند رب از مربوب، و خالق از مخلوق، و پديد آورنده از پديده شناخته نمي شد، آري فرق است ميان خدا و ميان آنچه خدا او را جسم داده است، و چيزش ساخته است، زيرا هيچ چيز ديدني همانند او نيست، و او نيز

همانند هيچ چيز نمي باشد.

قال الصدوق:

حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي قال: حدثنا محمد بن اسماعيل البرمكي قال: حدثنا الحسين بن الحسن بن بردة قال: حدثني العباس بن عمرو الفقيمي، عن أبي القاسم ابراهيم بن محمد العلوي، عن الفتح بن يزيد الجرجاني قال:

لقيته عليه السلام [3] علي الطريق عند منصرفي من مكة الي خراسان، و هو سائر الي العراق، فسمعته يقول: من اتقي الله يتقي، و من أطاع الله يطاع، فتلطفت في الوصول اليه فوصلت فسلمت، فرد علي السلام، ثم قال:

يا فتح! من أرضي الخالق لم يبال بسخط المخلوق، و من أسخط الخالق فقمن أن يسلط عليه سخط المخلوق، و ان الخالق لا يوصف الا بما وصف به نفسه، و أني يوصف الذي تعجز الحواس أن تدركه، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحده، و الأبصار عن الاحاطة به، جل عما وصفه الواصفون، و تعالي عما ينعته الناعتون، نأي في قربه و قرب في نأيه، فهو في بعده قريب، و في قربه بعيد.

كيف الكيف، فلا يقال له: كيف؟ و أين الأين، فلا يقال له: أين؟ اذ هو مبدع الكيفوفية و الأينونية.

يا فتح! كل جسم مغذي بغذاء الا الخالق الرزاق، [4] فانه جسم الأجسام و هو ليس بجسم و لا صورة، لم يتجزأ، و لم يتناه و لم يتزايد و لم يتناقص، مبرأ من ذات ما ركب في ذات من جسمه، و هو اللطيف الخبير، السميع البصير، الواحد الأحد الصمد، لم يلد و لم

يولد و لم يكن له كفوا أحد. منشي الأشياء، و مجسم الأجسام، و مصور الصور، لو كان

كما يقول المشبهة لم يعرف الخالق من المخلوق، و لا الرازق من المرزوق، و لا المنشي من المنشأ، لكنه المنشي، فرق بين من جسمه و صوره و شيئه، و بينه اذ كان لا يشبهه شي ء. قلت: فالله واحد، و الانسان واحد، فليس قد تشابهت الوحدانية؟ فقال: أحلت، ثبتك الله! انما التشبيه في المعاني، فأما في الأسماء فهي واحدة، و هي دلالة علي المسمي، و ذلك أن الانسان و ان قيل: واحد، فانه يخبر أنه جثة واحدة و ليس باثنين، و الانسان نفسه ليس بواحد لأن أعضاءه مختلفة و ألوانه مختلفة غير واحدة، و هو أجزاء مجزأة ليس سواء، دمه غير لحمه، و لحمه غير دمه، و عصبه غير عروقه، و شعره غير بشره، و سواده غير بياضه، و كذلك سائر جميع الخلق.

فالانسان واحد في الاسم لا واحد في المعني، والله جل جلاله واحد لا واحد غيره و لا اختلاف فيه و لا تفاوت و لا زيادة و لا نقصان، فأما الانسان المخلوق المصنوع المؤلف فمن أجزاء مختلفة، و جواهر شتي، غير أنه بالاجتماع شي ء واحد.

قلت: فقولك: اللطيف، فسره لي، فاني أعلم أن لطفه خلاف لطف غيره للفصل، غير أني أحب أن تشرح لي. فقال: يا فتح! انما قلت: اللطيف، للخلق اللطيف، و لعلمه بالشي ء اللطيف، ألا تري الي أثر صنعه في النبات اللطيف و غير اللطيف، و في الخلق اللطيف من أجسام الحيوان من الجرجس و البعوض، و ما هو أصغر منهما مما لا يكاد تستبينه العيون، بل لا يكاد يستبان لصغره، الذكر من الأنثي، و المولود من القديم. فلما رأينا صغر ذلك في لطفه، و اهتدائه للفساد و الهرب من الموت و

الجمع لما يصلحه بما في لجج البحار، و ما في لحاء الأشجار و المفاوز، و القفار و افهام بعضها عن بعض منطقها، و ما تفهم به أولادها عنها، و نقلها الغذاء اليها، ثم تأليف ألوانها حمرة مع صفرة، و بياض مع حمرة، علمنا أن خالق هذا الخلق لطيف، و أن كل صانع شي ء فمن شي ء صنع، والله الخالق اللطيف الجليل خلق و صنع لا من شي ء. قلت: جعلت فداك، و غير الخالق الجليل خالق؟ قال: ان الله تبارك و تعالي يقول: (فتبارك الله أحسن الخالقين) [5] فقد أخبر أن في عباده خالقين، منهم عيسي بن مريم، خلق من الطين كهيئة الطير باذن الله، فنفخ فيه فصار طائرا باذن الله، و السامري خلق لهم عجلا جسدا له خوار. قلت: ان عيسي عليه السلام خلق من الطين طيرا دليلا علي نبوته، و السامري خلق عجلا جسدا لنقض نبوة موسي عليه السلام و شاء الله أن يكون ذلك كذلك، ان هذا لهو العجب! فقال:

ويحك يا فتح! ان الله ارادتين و مشيتين: ارادة حتم و ارادة عزم، ينهي و هو يشاء، و يأمر و هو لا يشاء، أو ما رأيت أنه نهي آدم و زوجته عن أن يأكلا من الشجرة و هو شاء ذلك، و لو لم يشأ لم يأكلا و لو أكلا لغلبت مشيتهما مشية الله، و أمر ابراهيم بذبح ابنه اسماعيل عليهماالسلام و شاء أن لا يذبحه، و لو لم يشأ أن لا يذبحه لغلبت مشية ابراهيم مشية الله عزوجل.

قلت: فرجت عني فرج الله عنك غير أنك قلت: السميع البصير، سميع بالاذن، و بصير بالعين؟

فقال: انه يسمع بما يبصر، و يري بما يسمع، بصير لا بعين

مثل عين المخلوقين، و سميع لا بمثل سمع السامعين، لكن لما لم يخف عليه خافية من أثر الذرة السوداء علي الصخرة الصماء في الليلة الظلماء تحت الثري و البحار، قلنا: بصير لا بمثل عين المخلوقين، و لما لم يشتبه عليه ضروب اللغات، و لم يشغله سمع عن سمع قلنا: سميع لا مثل سمع السامعين.

قلت: جعلت فداك، قد بقيت مسألة، قال: هات لله أبوك. قلت: يعلم القديم الشي ء الذي لم يكن أن لو كان كيف كان يكون؟ قال: ويحك! ان مسائلك لصعبة، أما سمعت الله يقول: (لو كان فيهما آلهة الا الله لفسدتا) [6] . و قوله: (و لعلا بعضهم علي بعض) [7] . و قال - يحكي قول أهل النار - (أخرجنا نعمل صالحا غير الذي كنا نعمل) [8] . و قال: (و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه) [9] فقد علم الشي ء الذي لم يكن أن لو كان كيف كان يكون. فقمت لأقبل يده و رجله، فأدني رأسه فقبلت وجهه و رأسه و خرجت و بي من السرور و الفرح ما أعجز عن وصفه لما تبينت من الخير و الحظ [10] .

روي الاربلي: باسناده عن فتح بن يزيد الجرجاني قال: ضمني و أباالحسن الطريق حين منصرفي من مكة الي خراسان، و هو صائر الي العراق فسمعته و هو يقول: من اتقي الله يتقي و من أطاع الله يطاع. قال: فتلطفت في الوصول اليه، فسلمت عليه، فرد علي السلام و أمرني بالجلوس و أول ما ابتدأني به أن قال: يا فتح! من أطاع الخالق لم يبال بسخط المخلوق، و من أسخط الخالق فأيقن أن يحل به الخالق سخط المخلوق، و ان الخالق لا

يوصف الا بما وصف به نفسه، و أني يوصف الخالق الذي تعجز الحواس أن تدركه، و الأوهام أن تناله، و الخطرات أن تحده، و الأبصار عن الاحاطة به، جل عما يصفه الواصفون، و تعالي عما ينعته الناعتون، نأي في قربه، و قرب في نأيه، فهو في نأيه قريب، و في قربه بعيد، كيف الكيف، فلا يقال: كيف؟ و أين الأين، فلا يقال: أين؟ اذ هو منقطع الكيفية و الأينية.

هو الواحد الأحد الصمد، لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، فجل جلاله، أم كيف يوصف بكنهه محمد صلي الله عليه و آله و قد قرنه الجليل باسمه، و شركه في عطائه، و أوجب لمن أطاعه، جزاء طاعته اذ يقول: (و ما نقموا الا أن أغناهم الله و رسوله من فضله) [11] .

و قال: يحيكي قول من ترك طاعته، و هو يعذبه بين أطباق نيرانها و سرابيل قطرانها: (يا ليتنا أطعنا الله و أطعنا الرسولا) [12] ، أم كيف يوصف بكنهه من قرن الجليل طاعتهم بطاعة رسوله حيث قال: (أطيعوا الله و أطيعوا الرسول و أولي الأمر منكم) [13] . و قال: (و لو ردوه الي الرسول و الي أولي الأمر منهم) [14] . و قال: (ان الله يأمركم أن تؤدوا الأمانات الي أهلها) [15] . و قال: (فسئلوا أهل الذكر ان كنتم لا تعلمون) [16] . يا فتح كما لا يوصف الجليل جل جلاله، و الرسول و الخليل، و ولد البتول، فكذلك لا يوصف المؤمن المسلم لأمرنا، فنبينا أفضل الأنبياء، و خليلنا أفضل الأخلاء، و وصيه أكرم الأوصياء، اسمهما أفضل الأسماء، و كنيتهما أفضل الكني، و أجلاها، لو لم يجالسنا

الا كفو لم يجالسنا أحد، ولو لم يزوجنا الا كفو لم يزوجنا أحد، أشد الناس تواضعا، أعظمهم حلما، و أنداهم كفا، و أمنعهم كنفا، ورث عنهما أوصياؤهما علمهما، فاردد اليهم الأمر، و سلم اليهم، أماتك الله مماتهم و أحياك حياتهم، فاذهب اذا شئت رحمك الله. قال فتح: فخرجت فلما كان من الغد تلطفت في الوصول اليه، فسلمت عليه، فرد علي السلام، فقلت: يا ابن رسول الله! أتأذن لي في مسألة اختلج في صدري أمرها ليلتي؟ قال: سل! و ان شرحتها فلي، و ان أمسكتها فلي، فصحح نظرك و تثبت في مسألتك، و اصغ الي جوابها سمعك، و لا تسأل مسألة تعنيت و اعتن بما تعتني به، فان العالم و المتعلم شريكان في الرشد، مأموران بالنصيحة، منهيان عن الغش. و أما الذي اختلج في صدرك ليلتك فان شاء العالم أنبأك، ان الله لم يظهر علي غيبه أحدا الا من ارتضي من رسول فكلما كان عند الرسول، كان عند العالم، و كلما اطلع عليه الرسول فقد اطلع أوصياؤه عليه، لئلا تخلو أرضه من حجة يكون معه علم يدل علي صدق مقالته و جواز عدالته.

يا فتح! عسي الشيطان أراد اللبس عليك، فأوهمك في بعض ما أودعتك، و شككك في بعض ما أنبأتك حتي أراد ازالتك عن طريق الله و صراطه المستقيم، فقلت: متي أيقنت أنهم كذا فهم أرباب؛ معاذ الله، أنهم مخلوقون مربوبون مطيعون لله داخرون راغبون، فاذا جاءك الشيطان من قبل ما جاءك فاقمعه بما أنبأتك به. فقلت له: جعلت فداك، فرجت عني، و كشفت ما لبس الملعون علي بشرحك، فقد كا أوقع في خلدي أنكم أرباب. قال: فسجد أبوالحسن عليه السلام و هو يقول في سجوده:

راغما لك يا خالقي! داخرا خاضعا. قال: فلم يزل كذلك حتي ذهب ليلي، ثم قال: يا فتح! كدت أن تهلك و تهلك، و ما ضر عيسي عليه السلام اذا هلك من هلك، فاذهب اذا شئت رحمك الله.

قال: فخرجت و أنا فرح بما كشف الله عني من اللبس بأنهم هم، و حمدت الله علي ما قدرت عليه، فلما كان في المنزل الآخر دخلت عليه، و هو متك و بين يديه حنطة مقلوة يعبث بها، و قد كان أوقع الشيطان في خلدي أنه لا ينبغي أن يأكلوا و يشربوا اذ كان ذلك آفة، و الامام غير مئوف.

فقال: اجلس يا فتح! فان لنا بالرسل أسوة، كانوا يأكلون و يشربون و يمشون في الأسواق، و كل جسم مغذو بهذا الا الخالق الرازق، لأنه جسم الأجسام و هو لم يجسم و لم يجز ابتناه، و لم يتزايد و لم يتناقص، مبرأ من ذاته ما ركب في ذات من جسمه، الواحد الأحد الصمد الذي لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا أحد، منشي الأشياء، مجسم الأجسام، و هو السميع العليم، اللطيف الخبير، الرؤوف الرحيم، تبارك و تعالي عما يقول الظالمون علوا كبيرا. لو كان كما وصف لم يعرف الرب من المربوب، و لا الخالق من المخلوق، و لا المنشي من المنشأ، ولكنه فرق بينه و بين من جسمه، و شيأ الأشياء اذ كان لا يشبهه شي ء يري، و لا يشبه شيئا [17] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اين لفظ اطلاق مي شود بر گروهي از فرقه هاي بزرگ اسلام كه آفريدگار جل شأنه را به آفريده شدگان مانند كرده اند و او را به حادثات تمثل جسته اند (همچون بنانيه، سبابيه،

حشويه و...) معارف و معاريف 9 / 388.

[2] مايعي سيال و سياه رنگ و بدبوي (است) كه به بدن شتران گركشند، معارف و معاريف 8 / 348.

[3] المراد منه الامام الهادي عليه السلام، معجم رجال الحديث ج 13، ص 241.

[4] كذا في المصدر و في البحار: «الرزاق» و لعله الصواب.

[5] المؤمنون: 14.

[6] الأنبياء: 22.

[7] المؤمنون: 91.

[8] فاطر: 37.

[9] الأنعام: 28.

[10] التوحيد: 60 ح 18، الكافي 1: 137 ح 3 الي قوله «مبدع الكيفوفية و الاينونية»، بحارالأنوار 4: 290 ح 21.

[11] التوبة: 74.

[12] الأحزاب: 66.

[13] النساء: 59.

[14] النساء: 83.

[15] النساء: 58.

[16] النحل: 43.

[17] كشف الغمة 2: 386، اثبات الوصية: 227 و فيه: و أباالحسن الطريق لما قدم به المدينة فسمعته في بعض الطريق يقول:...، بحارالأنوار 50: 177 ح 56 مع اختلاف و 78: 366 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تأييد عقايد حضرت عبدالعظيم حسني

صدوق رحمه الله با سند خود از حضرت عبدالعظيم فرزند عبدالله حسني نقل مي كند كه گفت:

خدمت سرورم علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام شرفياب شدم، تا مرا ديد فرمود: خوش آمدي اي اباالقاسم! حقا كه تو دوستدار ما هستي.

عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دينم را بر شما عرضه كنم، چنانچه پسنديده بود بر آن پايدار بمانم تا خداي سبحان را ديدار كنم.

فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما.

عرض كردم: من معتقدم كه: خداي تبارك و

تعالي يگانه اي است كه هيچ چيز همانندش نيست، و از دو حد ابطال و تشبيه بيرون است [يعني معدوم نيست، و شبيه به مخلوقات هم نيست]، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آورنده اجسام، و خالق صورت ها، و آفريدگار اعراض و جواهر، و پروردگار و مالك و سازنده و پديد آورنده هر چيزي است.

و معتقدم كه: محمد - بنده و فرستاده او - خاتم پيامبران است كه پس از او تا قيام قيامت هيچ پيامبري نخواهد آمد.

و معتقدم كه: امام، و جانشين، و ولي امر پس از پيامبر صلي الله عليه و آله، اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام، سپس حسن عليه السلام، سپس حسين عليه السلام، سپس علي بن الحسين عليهماالسلام، سپس محمد بن علي عليهماالسلام، سپس جعفر بن محمد عليهماالسلام، سپس موسي بن جعفر عليهماالسلام، سپس علي بن موسي عليهماالسلام، سپس محمد بن علي عليهماالسلام، سپس تو هستي اي سرورم!

حضرت عليه السلام فرمود: پس از من فرزندم حسن عليه السلام است، و مردم در جانشين او چه مي كنند؟! عرض كردم: سرورم! چگونه؟!

فرمود: زيرا شخص او ديده نمي شود، و روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند، و زمين را پر از عدل و داد كند، چنانكه از جور و ظلم پر شده است.

عرض كردم: قبول دارم.

و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوستدار خدا، و دشمن آنان دشمن خدا، و فرمانبري آنان فرمانبري خدا، و معصيت آنان معصيت خداست.

و معتقدم كه: معراج حق است، پرسش در قبر حق است، بهشت حق است، دوزخ حق است، صراط حق است، ميزان حق است، و - بي ترديد - قيامت بپا مي شود،

و خدا همه را از قبرها برمي انگيزد.

و معتقدم كه: تكاليف الهي پس از ولايت، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است.

امام هادي عليه السلام فرمود: اي اباالقاسم! سوگند به خدا! اين همان ديني است كه خدا آن را براي بندگان خود پسنديده است، بر آن پايدار باش. خدا تو را در زندگي دنيا و در آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.

قال الصدوق:

حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله و علي بن عبدالله الوراق قالا: حدثنا محمد بن هارون الصوفي قال: حدثنا أبوتراب عبيدالله بن موسي الروياني، عن عبدالعظيم بن

عبدالله الحسني قال: دخلت علي سيدي علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، فلما بصر بي قال لي: مرحبا بك يا أباالقاسم! أنت ولينا حقا. قال: فقلت له: يا ابن رسول الله! اني أريد أن أعرض عليك ديني، فان كان مرضيا أثبت عليه حتي ألقي الله عزوجل، فقال: هات يا أباالقاسم!

فقلت: اني أقول: ان الله تبارك و تعالي واحد ليس كمثله شي ء، خارج عن الحدين: حد الابطال و حد التشبيه، و انه ليس بجسم و لا صورة و لا عرض و لا جوهر بل هو مجسم الأجسام، و مصور الصور، و خالق الأعراض و الجواهر، و رب كل شي ء و مالكه و جاعله و محدثه، و أن محمدا عبده و رسوله، خاتم النبيين، فلا نبي بعده الي يوم القيامة.

و أقول: ان الامام و الخليفة و ولي الأمر من بعده أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب،

ثم الحسن، ثم الحسين، ثم علي بن الحسين، ثم محمد بن علي، ثم جعفر بن محمد، ثم موسي بن جعفر، ثم علي بن موسي، ثم محمد بن علي، ثم أنت يا مولاي! فقال عليه السلام: و من بعدي الحسن ابني، فكيف للناس بالخلف من بعده؟

قال: فقلت: و كيف ذاك يا مولاي؟! قال: لأنه لا يري شخصه، و لا يحل ذكره باسمه حتي يخرج فيملأ الأرض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما. قال: فقلت: أقررت و أقول: ان وليهم ولي الله، و عدوهم عدو الله، و طاعتهم طاعة الله، و معصيتهم معصية الله، و أقول: ان المعراج حق، و المسألة في القبر حق، و ان الجنة حق، و ان النار حق، و الصراط حق، و الميزان حق، و ان الساعة آتية لا ريب فيها، و ان الله يبعث من في القبور.

و أقول: ان الفرائض الواجبة بعد الولاية الصلاة و الزكاة و الصوم و الحج و الجهاد و الأمر بالمعروف و النهي عن المنكر.

فقال علي بن محمد عليهماالسلام: يا أباالقاسم! هذا والله! دين الله الذي ارتضاه لعباده، فاثبت عليه ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا، و في الآخرة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التوحيد: 81 ح 37، الأمالي للصدوق: 419 ح 557، كمال الدين: 379، بحارالأنوار: 3: 268 ح 3 و 69: 1 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تراشيدن موي سر آدم

خطيب بغدادي با سند خود از محمد بن يحيي معاذي نقل مي كند كه:

در مجلس واثق بالله [نهمين خليفه عباسي]، كه فقها حضور داشتند،

يحيي بن اكثم پرسيد: آدم عليه السلام چون حج انجام داد چه كسي سر او را تراشيد؟ همه از پاسخ درماندند، واثق گفت: اينك كسي را حاضر مي كنم تا پاسخ دهد، و سراغ امام هادي عليه السلام فرستاد، چون امام عليه السلام آمد، واثق پرسيد: چه كسي موي سر آدم را تراشيد؟ حضرت عليه السلام فرمود: اي امير! از من بگذر، گفت: تو را به خدا بگو، فرمود: حال كه اصرار داري، [بدان:] پدرم، از جدم، و او از پدر خود، از جدش نقل كرد كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: خدا به جبرئيل فرمان داد تا قطعه ياقوتي از بهشت فرود آورد، او آورد، و آن را بر سر آدم كشيد، و مو از سر او افشان شد [، و برفت]، و تا هر جا كه نور آن قطعه ياقوت تابيد، حرم [1] شد.

قال الخطيب البغدادي:

أخبرنا محمد بن أحمد بن رزق، أخبرنا محمد بن الحسن بن زياد المقري ء النقاش، حدثنا الحسين بن حماد المقري ء بقزوين، حدثنا الحسين بن مروان الأنباري، حدثني محمد بن يحيي المعاذي، قال: قال يحيي بن أكثم في مجلس الواثق - و الفقهاء بحضرته -: من حلق رأس آدم حين حج؟ فتعايي القوم عن الجواب، فقال الواثق: أنا أحضركم من ينبئكم بالخبر، فبعث الي علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب [عليهم السلام] فأحضر، فقال: يا أباالحسن! من حلق رأس آدم؟

فقال: سألتك بالله يا أميرالمؤمنين! الا أعفيتني، قال: أقسمت عليك لتقولن.

قال: أما اذا أبيت فان أبي حدثني، عن جدي، عن أبيه، عن جده، قال: قال: رسول الله صلي

الله عليه و آله: أمر جبريل أن ينزل بياقوتة من الجنة، فهبط بها فمسح بها رأس آدم، فتناثر الشعر منه، فحيث بلغ نورها صار حرما [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حرم مكه: مسافتي معين گرداگرد شهر مكه كه احكامي ويژه دارد.

[2] تاريخ بغداد 12: 56 ح 10، مسند الامام الهادي عليه السلام: 95 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «ام تريدون ان تسئلوا رسولكم»

امام حسن عسكري عليه السلام از امام هادي نقل مي كند كه فرمود:

«ام تريدون» يعني بلكه اي كفار قريش و يهود! شما از پيامبر خود همان معجزات پيشنهاد شده اي را - كه نمي دانيد آيا به صلاحتان هست يا نه - مي خواهيد كه قبلا آن را از موسي خواستند، و به ايشان پيشنهاد كردند، [و گفتند] كه: «ما هرگز به تو ايمان نمي آوريم تا خدا را آشكارا ببينيم، پس صاعقه شما را فروگرفت». «و من يتبدل الكفر بالايمان» يعني پس از پاسخ پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان كه: آن درخواست پيشنهادي به خدا به مصلحتشان نيست، و اگر هم، درست [و مصلحت] باشد، پس از آوردن خدا آن معجزات را، «چنانچه كسي كفر را با ايمان عوض كرد» يعني به معجزات ايمان نياورد، يا چون فهميد به مصلحت نيست، و بايد به همان براهين و معجزات موجود اكتفا كند، قبول ننمايد، و كفر را با ايمان عوض كند، لجاجت كند، و حجت راستين حق را نپذيرد: «فقد ضل سواء السبيل»: يعني از راهي كه به بهشت مي رسد، گمراه، و در راهي كه به دوزخ مي رسد گام

نهاده است.

امام عليه السلام فرمود: خداي سبحان به يهود مي فرمايد: اي يهود! بلكه پس از آن آياتي كه به شما داديم، از پيامبر خود [همان را] مي خواهيد [، كه قبلا از موسي خواستند]، و تفصيل آن اين است كه: ده نفر يهودي تصميم گرفتند تا پيامبر را بيازارند، و با خواسته هايي در زحمتش افكنند، در اين حال بودند كه عربي باديه نشين با كوله بار سنگين سربسته اي كه چيز ناشناخته اي در آن بود، و آن را با عصا بر دوش خود حمل مي كرد، وارد شد، و گفت: اي محمد! خواسته مرا پاسخ ده. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي برادر عرب! اين يهود پيش از تو آمده اند، آيا اجازه مي دهي ابتدا خواسته ايشان را برآورم؟ اعرابي گفت: نه، زيرا من غريب و مسافرم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: حال كه غريب و مسافري، تو سزاوارتري. اعرابي گفت: و سخن ديگر. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: چيست؟ گفت: ايشان اهل كتاب اند كه مي پندارند حق است، و من اطمينان ندارم كه تو چيزي بگويي، و ايشان با تو همراهي كنند، و آن را بپذيرند تا مردم را از دينشان گمراه كنند، من به اين قانع نمي شوم، من جز حجتي آشكار نمي پذيرم. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: علي كجاست؟ علي عليه السلام را فراخواند، او آمد و در كنار پيامبر صلي الله عليه و آله قرار گرفت. اعرابي گفت: اي محمد! من با تو گفتگو دارم، اين را چه كار داري؟ پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي اعرابي! تو بيان [و حجتي آشكار] خواستي، و اين، بيان رسا، و

داراي علم كامل است، من شهر حكمتم، و اين در آن است، هر كه حكمت و علم مي خواهد، بايد از در آن، درآيد. آري، چون علي عليه السلام، جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله نمايان شد، پيامبر صلي الله عليه و آله با صداي بلند فرمود: اي بندگان خدا! هر كه مي خواهد آدم را در شكوهش، شيث را در حكمتش، ادريس را در شرافت و هيبتش، نوح را در شكرگزاري و بندگي پروردگارش، ابراهيم را در دوستي و وفاداريش، موسي را در دشمني و نبرد با هر دشمن خدايش، و عيسي را در دوستداري هر مؤمن و نيك رفتاريش ببيند، به اين علي بن ابي طالب بنگرد. اين سخن پيامبر صلي الله عليه و آله از سويي بر ايمان مؤمنان، و از سوي ديگر بر نفاق منافقان افزود. اعرابي گفت: اي محمد! اين چنين پسر عموي خود را مي ستايي، زيرا شرافت او، شرافت تو، و عزت او، عزت تو است. من از او چيزي را نمي پذيرم مگر آن كه اين سوسمار - كه در شهادتش احتمال تباهي و بطلان نيست - شهادت دهد. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي برادر عرب! آن را از كوله بار خود بيرون آر، و بخواه تا شهادت دهد، كه به پيامبري من، و فضيلت برادرم علي، شهادت خواهد داد. اعرابي گفت: من در شكار آن زحمت كشيده ام، مي ترسم خيز بردارد و فرار كند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نترس، فرار نمي كند، بلكه مي ايستد و شهادت مي دهد. اعرابي گفت: مي ترسم فرار كند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اگر فرار كرد، همين تو را بس كه حجت

داشته باشي ما را تكذيب كني، فرار نمي كند، بلكه در حق ما شهادت مي دهد، اگر شهادت داد، آزادش كن تا عوضي بهتر از آنت دهم.

پس اعرابي آن را بيرون آورد، و بر زمين گذاشت، و او رو به پيامبر صلي الله عليه و آله ايستاد، و گونه هاي خود را به خاك ماليد، و سر برداشت، و خدا به سخنش آورد و گفت: شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه و بي شريك است، و شهادت مي دهم كه محمد، بنده و فرستاده و برگزيده اوست، كه سرور رسولان، و بهترين همه آدميان، و خاتم پيامبران، و رهبر سپيدرويان است، و شهادت مي دهم كه اين برادرت علي بن ابي طالب، به همان اوصاف و فضيلت است كه خود فرمودي: و دوستانش در بهشت، محترمند، و دشمنانش در دوزخ، خوارند.

آن عرب باديه نشين، در حالي كه مي گريست گفت: اي رسول خدا! من نيز شهادت مي دهم به آنچه اين سوسمار شهادت داد، آيات و معجزاتي مي بينم كه از پذيرش آن، چاره اي ندارم.

سپس رو به يهود كرد و گفت: واي بر شما! بعد از اين معجزه، ديگر چه مي خواهيد، و كدام معجزه اي را مي جوييد؟! چاره اي نداريد جز آن كه ايمان بياوريد، يا همه نابود شويد. پس همه آن يهود ايمان آوردند، و گفتند: اي برادر عرب! بركت سوسمارت بر ما، چه بزرگ بود.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اين سوسمار را كه به خدا و پيامبر و برادر پيامبرش ايمان آورد، و شاهد حق شد، آزاد كن تا خداي سبحان عوضي بهتر از آن به تو عطا كند، اينك اين سوسمار، بر

ديگر هم نوعان خود، برتري دارد، شايسته نيست كه شكار و اسير باشد. پس سوسمار صدا زد: اي رسول خدا! مرا آزاد كن، و عوض آن را بر عهده خودم بگذار.

اعرابي گفت: به عوض تو اميد نيست. سوسمار گفت: برو به سوي همان سوراخي كه مرا از آن گرفتي كه در آن ده هزار دينار خسرواني، و سيصد هزار درهم است، آن را بردار. اعرابي گفت: چه كنم، اين مردم كه اينجا هستند اين سخن را از اين سوسمار شنيدند، اينك من خسته ام، و ايمن نيستم كه آسوده حالي برود و آن را بردارد. سوسمار گفت: اي برادر عرب! خداي سبحان، آن را عوض تو از من قرار داده، او نمي گذارد پيش از تو كسي آن را بردارد، و كسي آهنگ آن را نمي كند مگر آن كه خدا هلاكش مي كند. اعرابي خسته بود، و كمي راه پيمود، گروهي از منافقان كه نزد پيامبر صلي الله عليه و آله بودند، پيش افتادند، و دست در آن سوراخ كردند تا آن را بردارند، كه ناگاه افعي بزرگي بر آنان حمله كرد، و آنان را گزيد، و كشت، و ايستاد تا اعرابي رسيد، و به او گفت: اي برادر عرب! ببين چگونه خدا مرا براي حفظ مال تو كه عوض سوسمار است، مأمور كشتن اينان كرد، خدا مرا نگهبان آن كرده بود، اينك آن را بردار. اعرابي آن درهم و دينارها را بيرون آورد. و نتوانست كه با خود حمل كند، افعي گفت: ريسمان كمر خود را بگشا، و يك سر آن را به اين دو كيسه، و سر ديگر آن را به دم من ببند، كه

من آن را تا منزلت مي كشم، و از تو و آن نگهباني مي كنم. افعي آن را آورد، و نگهبان اعرابي و اموالش بود تا با آن ها زمين هاي حاصلخيز و املاك و باغ ها خريد، سپس جدا شد، و برگشت.

البقرة: 108.

قال الامام [الحسن بن علي العسكري] عليه السلام:

قال علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام:

(أم تريدون) بل تريدون يا كفار قريش و اليهود! (أن تسئلوا رسولكم) ما تقترحونه من الآيات التي لا تعلمون هل فيها صلاحكم، أو فسادكم (كما سئل موسي من قبل)، و اقترح عليه لما قيل له: (لن نؤمن لك حتي نري الله جهرة فأخذتكم الصاعقة) [1] . (و من يتبدل الكفر بالايمان) بعد جواب الرسول له ان ما سأله لا يصلح اقتراحه علي الله، و بعد ما يظهر الله تعالي له ما اقترح ان كان صوابا. (و من يتبدل الكفر بالايمان) بأن لا يؤمن عند مشاهدة ما يقترح من الآيات، أو لا يؤمن اذا عرف أنه ليس له أن يقترح، و أنه يجب أن يكتفي بما قد أقامه الله تعالي من الدلالات، و أوضحه من الآيات البينات، فيتبدل الكفر بالايمان بأن يعاند، و لا يلتزم الحجة القائمة عليه، (فقد ضل سواء السبيل) أخطأ قصد الطرق المؤدية الي الجنان، و أخذ في الطرق المؤدية الي النيران.

قال عليه السلام: قال الله تعالي [لليهود]: يا أيها اليهود! (أم تريدون) بل تريدون من بعد ما آتيناكم (أن تسئلوا رسولكم). و ذلك أن النبي صلي الله عليه و آله قصده عشرة من اليهود يريدون أن يتعنتوه [2] و يسألوه عن أشياء، يريدون أن يتعانتوه بها، فبينا هم كذلك اذ جاء أعرابي كأنما يدفع في

قفاه، قد علق علي عصا علي عاتقه جرابا مشدود الرأس، فيه شي ء قد ملأه لا يدرون ما هو، فقال: يا محمد! أجبني عما أسألك.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا أخا العرب! قد سبقك اليهود [ليسألوا]، أفتأذن لهم حتي أبدأ بههم؟ فقال الأعرابي: لا، فاني غريب مجتاز. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: فأنت اذا أحق منهم لغربتك و اجتيازك. فقال الأعرابي: و لفظة أخري. قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ما هي؟ قال: ان هؤلاء أهل كتاب، يدعونه و يزعمونه حقا، ولست آمن ان تقول شيئا يواطئونك عليه و يصدقونك، ليفتنوا الناس عن دينهم، و أنا لا أقنع بمثل هذا، لا أقنع الا بأمر بين. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: أين علي بن أبي طالب عليه السلام؟ فدعي بعلي، فجاء حتي قرب من رسول الله صلي الله عليه و آله. فقال الأعرابي: يا محمد! و ما تصنع بهذا في محاورتي اياك؟

قال: يا أعرابي! سألت البيان، و هذا البيان الشافي، و صاحب العلم الكافي، أنا مدينة الحكمة و هذا بابها، فمن أراد الحكمة و العلم فليأت الباب. فلما مثل بين يدي رسول الله صلي الله عليه و آله، قال رسول الله صلي الله عليه و آله بأعلي صوته: يا عباد الله! من أراد أن ينظر الي آدم في جلالته، و الي شيث في حكمته، و الي ادريس في نباهته و مهابته، و الي نوح في شكره لربه و عبادته، و الي ابراهيم في خلته و وفائه، و الي موسي في بغض كل عدو الله و منابذته، و الي عيسي في حب كل مؤمن و حسن معاشرته،

فلينظر الي علي بن أبي طالب هذا، فأما المؤمنون فازدادوا بذلك ايمانا، و أما المنافقون فازداد نفاقهم. فقال الأعرابي: يا محمد! هكذا مدحك لابن عمك، ان شرفه شرفك، و عزه عزك، ولست أقبل من هذا شيئا الا بشهادة من لا تحتمل شهادته بطلانا و لا فسادا بشهادة هذا الضب. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا أخا العرب! فأخرجه من جرابك لتستشهده، فيشهد لي بالنبوة، و لأخي هذا بالفضيلة.

فقال الأعرابي: لقد تعبت في اصطياده، و أنا خائف أن يطفر و يهرب.

فقال رسول الله: لا تخف، فانه لا يطفر [و لا يهرب]، بل يقف، و يشهد لنا بتصديقنا و تفضيلنا.

فقال الأعرابي: [اني] أخاف أن يطفر، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: فان طفر فقد كفاك به تكذيبا لنا، و احتجاجا علينا، و لن يطفر، و لكنه سيشهد لنا بشهادة الحق، فاذا فعل ذلك فخل سبيله، فان محمدا يعوضك عنه ما هو خير لك منه.

فأخرجه الأعرابي من الجراب، و وضعه علي الأرض، فوقف و استقبل رسول الله صلي الله عليه و آله، و مرغ خديه في التراب، ثم رفع رأسه، و أنطقه الله تعالي، فقال: أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله وصفيه، و سيد المرسلين، و أفضل الخلق أجمعين، و خاتم النبيين، و قائد الغر المحجلين، و أشهد أن أخاك هذا علي بن أبي طالب علي الوصف الذي وصفته، و بالفضل الذي ذكرته، و أن أولياءه في الجنان يكرمون، و أن أعداءه في النار يهانون. فقال الأعرابي و هو يبكي: يا رسول الله! و أنا أشهد بما شهد به هذا

الضب، فقد رأيت و شاهدت و سمعت ما ليس لي عنه معدل و لا محيص. ثم أقبل الأعرابي الي اليهود، فقال: ويلكم! أي آية بعد هذه تريدون، و معجزة بعد هذه تقترحون، ليس الا أن تؤمنوا، أو تهلكوا أجمعين.

فآمن أولئك اليهود كلهم، و قالوا: عظمت بركة ضبك علينا، يا أخا العرب!

ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: خل الضب علي أن يعوضك الله عزوجل [عنه ما هو خير] منه، فانه ضب مؤمن بالله و برسوله، و بأخي رسوله شاهد بالحق، ما ينبغي أن يكون مصيدا، و لا أسيرا، ولكنه يكون مخلي سربه، [تكون له مزية] علي سائر الضباب بما فضله الله أميرا. فناداه الضب: يا رسول الله! فخلني و ولني تعويضه لأعوضه.

فقال الأعرابي: و ما عساك تعوضني؟! قال: تذهب الي الجحر الذي أخذتني منه، ففيه عشرة آلاف دينار خسروانية، و ثلاثمائة ألف درهم، فخذها. قال الأعرابي: كيف أصنع قد سمع هذا من هذا الضب جماعات الحاضرين هاهنا، و أنا متعب، فلن آمن ممن هو مستريح يذهب الي هناك فيأخذه. فقال الضب: يا أخا العرب! ان الله تعالي قد جعله لك عوضا مني، فما كان ليترك أحدا يسبقك اليه، و لا يروم أحد أخذه الا أهلكه الله. و كان الأعرابي تعبا، فمشي قليلا، و سبقه الي الجحر جماعة من المنافقين كانوا بحضرة رسول الله صلي الله عليه و آله، فأدخلوا أيديهم الي الجحر ليتناولوا منه ما سمعوا، فخرجت عليهم أفعي عظيمة، فلسعتهم و قتلتهم، و وقفت حتي حضر الأعرابي. فقالت له: يا أخا العرب! انظر الي هؤلاء كيف أمرني الله بقتلهم دون مالك الذي هو عوض ضبك، و جعلني حافظته، فتناوله.

فاستخرج الأعرابي الدراهم و الدنانير، فلم يطق احتمالها، فنادته الأفعي: خذ الحبل الذي في وسطك، وشده بالكيسين، ثم شد الحبل في ذنبي فاني سأجره لك الي منزلك، و أنا فيه حارسك و حارس مالك هذا. فجاءت الأفعي، فما زالت تحرسه و المال الي أن فرقه الأعرابي في ضياع و عقار و بساتين اشتراها، ثم انصرفت الأفعي [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البقرة: 55.

[2] العنت بالتحريك: الهلاك واصله المشقة و الصعوبة، و التعنت: طلب العنت، و هو الأمر المشاق. مجمع البحرين 2: 257، (عنت).

[3] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 496 ح 313، بحارالأنوار 17: 421 ح 47، و 9: 183 ح 12.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «يسئلونك عن الخمر و الميسر»

عياشي با سند نقل مي كن كه: ابراهيم بن عنبه، به امام هادي عليه السلام نوشت: چنانچه سرور، و مولايم مصلحت بداند، بفرمايد كه مراد از «ميسر»، در آيه شريفه «يسئلونك عن الخمر و الميسر» چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: هر چه كه با آن قمار شود ميسر است، و هر مست كننده اي حرام است.

روي العياشي:

عن حمدويه، عن محمد بن عيسي، قال: سمعته يقول:

كتب اليه ابراهيم بن عنبسة - يعني الي علي بن محمد عليهماالسلام -: ان رأي سيدي و مولاي أن يخبرني عن قول الله: (يسئلونك عن الخمر و الميسر) [1] فما الميسر؟ جعلت فداك!

فكتب: كل ما قومر به فهو الميسر، و كل مسكر حرام [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] البقرة: 219.

[2] تفسير العياشي 1: 105 ح 311، وسائل الشيعة 12: 243 ح

11.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه مباهله

عياشي با سند خود نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام در تفسير اين آيه شريفه: - «بگو: بياييد پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خويشان نزديك و شما خويشان نزديك خود را فراخوانيم، سپس مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر دروغگويان قرار دهيم» - فرمود: و اگر مي فرمود: بياييد مباهله كنيم، و لعنت خدا را بر شما قرار دهيم، آنان براي مباهله نمي آمدند، و [گرنه،] خدا مي داند كه پيامبرش، پيام هاي او را به مردم مي رساند، و دروغگو نيست.

و روي أيضا:

عن محمد بن سعيد الأزدي، عن موسي بن محمد بن الرضا، عن أخيه أبي الحسن عليه السلام أنه قال في هذه الآية: (فقل تعالوا ندع أبناءنا و أبناءكم و نساءنا و نساءكم و أنفسنا و أنفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله علي الكاذبين) [1] . و لو قال: تعالوا نبتهل فنجعل لعنة الله عليكم لم يكونوا يجيبون للمباهلة، و قد علم أن نبيه مؤد عنه رسالاته، و ما هو من الكاذبين [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] آل عمران: 61.

[2] تفسير العياشي 1: 176 ح 55، بحارالأنوار 21: 342 ح 9.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه«لقد نصركم الله في مواطن كثيرة»

كليني با سند خود نقل مي كند كه:

چون به متوكل [عباسي]، سم دادند، نذر كرد چنانچه بهبود يابد، «مال كثيري» را صدقه دهد، چون بهبود يافت، از فقها درباره اندازه «مال كثير» پرسيد، با هم اختلاف كردند، يكي گفت: صدهزار، ديگري گفت: ده هزار، و هر كس چيزي گفت، و امر بر متوكل مشتبه شد [و ندانست چه

كند]. صفعان، يكي از نديمان [1] او گفت: چرا سراغ اين سياه نمي فرستي تا از او بپرسي؟

متوكل گفت: واي بر تو! چه كسي را مي گويي؟!

صفعان گفت: ابن الرضا عليه السلام، او پاسخ آن را نيك مي داند، اگر تو را از اين سرگرداني بيرون آورد. بايد فلان مقدار به من بدهي، و اگر نه، تو صد تازيانه محكم به من بزن.

متوكل گفت: پسنديدم، جعفر بن محمود! برو نزد ابن الرضا عليه السلام، و از او درباره اندازه «مال كثير» بپرس. جعفر بن محمود نزد امام هادي عليه السلام آمد، و از اندازه «مال كثير» پرسيد، امام عليه السلام فرمود: اندازه مال كثير، هشتاد است.

جعفر بن محمود گفت: او از من علتش را مي پرسد، امام عليه السلام فرمود: خداي سبحان مي فرمايد: «قطعا خداوند شما را در مواطن كثيره [2] ياري كرده است»، آن مواطن را شمرديم، هشتاد موطن بود.

روي الكليني:

عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن بعض أصحابه ذكره قال:

لما سم المتوكل نذر ان عوفي أن يتصدق بمال كثير، فلما عوفي سأل الفقهاء عن حد المال الكثير، فاختلفوا عليه، فقال بعضهم: مائة ألف، و قال بعضهم: عشرة آلاف، فقالوا فيه: أقاويل مختلفة، فاشتبه عليه الأمر.

فقال رجل من ندمائه يقال له: صفعان: ألا تبعث الي هذا الأسود، فتسأل عنه؟ فقال له المتوكل: من تعني ويحك؟!

فقال له: ابن الرضا، فقال له: و هو يحسن من هذا شيئا، فقال: ان أخرجك من هذا فلي عليك كذا و كذا، و الا فاضربني مائة مقرعة [3] .

فقال المتوكل: قد رضيت يا جعفر بن محمود! صر اليه، وسله عن حد المال الكثير، فصار جعفر بن محمود الي أبي الحسن علي بن محمد

عليهماالسلام فسأله عن حد المال الكثير.

فقال: الكثير ثمانون، فقال له جعفر: يا سيدي! انه يسألني عن العلة فيه.

فقال له أبوالحسن عليه السلام: ان الله عزوجل يقول: (لقد نصركم الله في مواطن كثيرة) [4] ، فعددنا تلك المواطن فكانت ثمانين [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نديم: همنشين شخصي بزرگ، همدم، هم صحبت، [فرهنگ معين 4 / 4698].

[2] مواطن كثيره: جاهاي زياد، مواضع بسياري.

[3] القرع: الضرب بشدة الاعتماد، و المقرعة بالكسر فالسكون: ما يقرع به الدابة. مجمع البحرين 2: 490 (قرع).

[4] التوبة: 25.

[5] الكافي 7: 463 ح 21، تفسير العياشي 2: 84 ح 37 مع اختلاف، المناقب لابن شهرآشوب 4: 402، الاحتجاج 2: 497 ح 329، بحارالأنوار 19: 165 ح 8، و 50: 162 ح 51 مع اختلاف، و 104: 227 ح 56، التهذيب 8: 309 ح 24، الوسائل 23: 298 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه شريفه«و الارض جميعا قبضته يوم القيامة»

صدوق رحمه الله با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پيرامون آيه شريفه «و تمام زمين در روز قيامت در قبضه اوست، و آسمان ها پيچيده در دست راست او»، پرسيدم، فرمود: آن، سرزنش خداي سبحان است كسي را كه خداي را به خلقش تشبيه مي كند، آيا نمي بيني كه [در صدر آيه] مي فرمايد: «و ما قدروا الله حق قدره»؟ يعني: [و خدا را آنچنان كه شايسته است نشناخته اند] كه مي گويند: «تمام زمين در روز قيامت، در قبضه اوست، و آسمان ها پيچيده در دست راست او»، نظير آنجا كه خداي

سبحان مي فرمايد: «و خدا را آنچنان كه شايسته است نشناخته اند كه مي گويند: خدا چيزي را بر بشري نازل نكرده است»، سپس خداي سبحان، [در ذيل آيه مورد بحث،] خود را از قبضه و يمن، منزه مي شمرد، و مي فرمايد: «خداوند، پاك و برتر است از آنچه [با وي] شريك مي گردانند».

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن عصام الكليني رضي الله عنه، قال: حدثنا محمد بن يعقوب الكليني، قال: حدثنا علي بن محمد المعروف بعلان الكليني، قال: حدثنا محمد بن عيسي بن عبيد، قال:

سألت أباالحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام عن قول الله عزوجل: (و الأرض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه) [1] .؟

فقال: ذلك تعيير الله تبارك و تعالي لمن شبهه بخلقه، ألا تري أنه قال: (و ما قدروا الله حق قدره) [2] ، و معناه اذ قالوا: (ان الأرض جميعا قبضته يوم القيامة و السماوات مطويات بيمينه)، كما قال عزوجل: (و ما قدروا الله حق قدره اذ قالوا ما أنزل الله علي بشر من شي ء) [3] ، ثم نزه عزوجل نفسه عن القبضة و اليمين، فقال: (سبحانه و تعالي عما يشركون) [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الزمر: 67.

[2] الزمر: 67.

[3] الأنعام: 91.

[4] التوحيد: 160 ح 1، معاني الأخبار: 14 ح 4، بحارالأنوار 4: 1 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير احقاف در آيه شريفه

در تفسير قمي آمده است كه: احقاف در آيه (و اذكر اخا عاد اذ أنذر قومه بالأحقاف) از شهرهاي قوم عاد است. علي بن ابراهيم قمي به نقل از پدرش

گفته است:

معتصم دستور داد تا در بطائيه [يا بطانيه]، چاهي حفر كنند، به اندازه سيصد قامت [انسان]، كندند، و به آب نرسيدند، و رها كردند. متوكل چون به خلافت رسيد، دستور داد تا آن چاه را پيوسته حفر كنند تا به آب برسد، پس حفر كردند، [و پيش رفتند،] و در هر صد قامتي چرخ آب كشي قرار دادند، تا به صخره اي رسيدند، و آن را با كلنگ زدند تا شكست، و از آن باد سردي برخاست كه تمام چاه كنان را كشت، به متوكل خبر دادند، او نفهميد كه علت آن چيست، به او گفتند: از ابن الرضا عليه السلام بپرس، او نامه اي به امام هادي عليه السلام نوشت، و از سبب آن جويا شد، امام عليه السلام فرمود: آنجا سرزمين احقاف است، و ايشان قوم عادند، كه خداوند با باد صرصر نابودشان كرد.

قال القمي:

(و اذكر أخا عاد اذ أنذر قومه بالأحقاف) [1] و الأحقاف من بلا عاد من الشقوق الي الأجفر منازل قال: حدثني أبي قال: أمر المعتصم أن يحفر بالبطائية [البطانية] بئر، فحفروا ثلاثمائة قامة، فلم يظهر الماء، فتركه ولم يحفره، فلما ولي المتوكل أمر أن يحفر ذلك البئر أبدا حتي يبلغ الماء، فحفروا حتي وضعوا في كل مائة قامة بكرة حتي انتهوا الي صخرة، فضربوها بالمعول فانكسرت، فخرج منها ريح باردة، فمات من كان بقربها. فأخبروا المتوكل بذلك، فلم يعلم بذلك ما ذاك، فقالوا: سل ابن الرضا عن ذلك، و هو أبوالحسن علي بن محمد عليهماالسلام، فكتب اليه يسأل عن ذلك. فقال أبوالحسن عليه السلام: تلك بلاد الأحقاف و هو قوم عاد الذين أهلكهم الله بالريح الصرصر [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأحقاف: 21.

[2]

تفسير القمي 2: 298، بحارالأنوار 11: 353 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «ليغفرلك الله ما تقدم»

استرآبادي نقل مي كند كه:

از امام هادي عليه السلام پيرامون آيه شريفه: «تا خداوند از گناه گذشته و آينده تو درگذرد»، پرسيدند، فرمود: پيامبر خدا صلي الله عليه و آله كدام گناه گذشته و آينده اي دارد؟ اين گناهان گذشته و آينده شيعيان علي عليه السلام است، كه خدا آن را بر دوش پيامبر صلي الله عليه و آله مي نهد، و از همه، به خاطر او در مي گذرد.

قال الأسترآبادي:

روي مرفوعا عن أبي الحسن الثالث عليه السلام:

أنه سئل عن قول الله عزوجل: (ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك و ما تأخر) [1] ؟ فقال عليه السلام: و أي ذنب كان لرسول الله صلي الله عليه و آله متقدما أو متأخرا، و انما حمله الله ذنوب شيعة علي عليه السلام ممن مضي منهم و بقي، ثم غفرها الله له [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفتح: 2.

[2] تأويل الآيات: 575، بحارالأنوار 24: 273 ح 57.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «يوم يعض الظالم علي يديه»

مجلسي رحمه الله نقل مي كند كه:

به متوكل [عباسي] خبر دادند كه امام هادي عليه السلام آيه شريفه: «و روزي كه ستمكار دست هاي خود را مي گزد، [و] مي گويد: اي كاش با پيامبر راهي برمي گرفتم» را به خليفه اول، و دوم تطبيق مي كند.

متوكل گفت: با او چكار كنيم؟

گفتند: مردم را جمع كن، و از او در حضور مردم بپرس، اگر همان پاسخ را داد، مردم به حسابش مي رسند، و اگر غير آن را گفت: نزد ياران خود رسوا مي شود.

توكل همه قضات و بني هاشم و ياوران خود را فراخواند، و [در

جمع آنان] از امام عليه السلام پرسيد، امام عليه السلام فرمود: اينان كساني هستند كه خدا با كنايه از ايشان سخن گفته است، و بر ايشان منت نهاده و عيبشان را پوشانده است، آيا امير مي خواهد آنچه را خدا پوشانده، آشكار كند؟

متوكل گفت: [نه] نمي خواهم.

روي المجلسي:

عن كتاب «الاستدراك» [لابن بطريق] باسناده، قال:

ان المتوكل قيل له: ان أباالحسن - يعني علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام - يفسر قول الله عزوجل: (و يوم يعض الظالم علي يديه) [1] ، في الأول و الثاني.

قال: فكيف الوجه في أمره؟

قالوا: تجمع له الناس و تسأله بحضرتهم، فان فسرها بهذا كفاك الحاضرون أمره، و ان فسرها بخلاف ذلك افتضح عند أصحابه.

قال: فوجه الي القضاة و بني هاشم و الأولياء، و سئل عليه السلام، فقال: هذان رجلان كني الله عنهما، و من بالستر عليهما، أفيحب أميرالمؤمنين أن يكشف ما ستره الله؟

فقال: لا أحب [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفرقان: 27.

[2] بحارالأنوار 30: 246 ح 113، و 50: 214 ح 26.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «بل هم أضل»

طوسي رحمه الله با سند خود از عبيداله بن محمد تميمي نقل مي كند كه گفت:

در سامراء از سرورم ابوالحسن امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: اراذل و اوباش، قاتلان پيامبران اند، و عامه [به معني عاميان و افراد بي فرهنگ جامعه]، نامي است كه از عمي [به معني نابينايي] گرفته شده است، خداوند نپسنديد كه ايشان را به چارپايان تشبيه كند، تا فرمود (بل هم أضل): «بلكه گمراه ترند».

قال الطوسي:

أخبرنا جماعة، عن

أبي المفضل، قال: حدثنا عبيدالله بن محمد بن عبيد بن ياسين بن محمد بن عجلان التميمي العابد، قال:

سمعت سيدي أباالحسن علي بن محمد ابن الرضا عليهم السلام بسر من رأي، يقول: الغوغاء [1] قتلة الأنبياء، و العامة اسم مشتق من العمي، ما رضي الله لهم أن شبههم بالأنعام حتي قال: (بل هم أضل) [2] [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] قال أميرالمؤمنين عليه السلام في صفة الغوغاء: هم الذين اذا اتجعوا غلبوا، و اذا تفرقوا لم يعرفوا. بحارالأنوار 70: 11 ح 13.

[2] الفرقان: 44.

[3] الأمالي: 613 ح 1267، بحارالأنوار 70: 11 ح 12.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تفسير آيه «تبت يدا أبي لهب»

مجلسي رحمه الله نقل مي كند كه:

متوكل، روزي، يك نويسنده نصراني را، ابانوح صدا كرد، [اطرافيان] با كنيه خواندن اهل كتاب را جايز نشمردند، متوكل استفتا كرد، و پاسخ هاي گوناگون شنيد، نزد امام هادي عليه السلام فرستاد [، و از ايشان پرسيد]، امام عليه السلام در پاسخ نوشت: (بسم الله الرحمن الرحيم تبت يدا أبي لهب)، متوكل فهميد كه جايز است، زيرا خدا كافر را با كنيه خوانده است.

روي المجلسي:

عن كتاب «الاستدراك [لابن بطريق]»، قال:

نادي المتوكل يوما كاتبا نصرانيا: أبانوح، فأنكروا كني الكتابيين، فاستفتي، فاختلف عليه، فبعث الي أبي الحسن عليه السلام، فوقع: (بسم الله الرحمن الرحيم تبت يدا أبي لهب) [1] ، فعلم المتوكل أنه يحل ذلك، لأن الله قدكني الكافر [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المسد: 1.

[2] بحارالأنوار 10: 391 ح 4، و 75: 391 ح 13.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر

العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

تصريح امام هادي بر امامت فرزندش

طوسي رحمه الله با سند خود نقل مي كند كه:

نزد امام هادي عليه السلام از درگذشت امام جواد عليه السلام ياد شد، فرمود: اينك تا من زنده هستم امامت با من است، مردم چگونه خواهند بود چون امام پس از مرا از دست دهند؟!

صدوق رحمه الله با سند نقل مي كند كه:

چون امام جواد عليه السلام از دنيا رفت، شيعيان به امام هادي عليه السلام نامه نوشته، از امامت [آينده] پرسيدند، امام عليه السلام در پاسخ نوشت، تا من زنده هستم، امامت با من است، و چون مقدرات خداي سبحان بر من فرود آمد، خداوند جانشين مرا براي شما مي آورد، و شما كجا خواهيد بود براي جانشين پس از او؟!

و نيز صدوق رحمه الله با سند خود از صقر بن ابي دلف نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: امام پس از من، حسن فرزند من است، و امام پس از حسن، فرزندش قائم [آل محمد عج] است، كه زمين را پر از داد و عدل مي كند، چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.

طوسي رحمه الله با سند نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: حسن فرزند من، قائم [و امام] پس از من است.

و نيز از احمد بن عيسي علوي نقل مي كند كه گفت:

در روستاي «صريا» خدمت امام هادي عليه السلام رسيديم و سلام كرديم، ناگاه ديديم ابوجعفر و ابومحمد وارد شدند، نزد ابوجعفر رفتيم تا سلام كنيم، امام هادي عليه السلام فرمود: اين امام شما نيست - و با دست اشاره به ابومحمد كرد، فرمود: - بر شما باد به امامتان.

كليني

رحمه الله با سند از شاهويه بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به من نوشت: تو مي خواستي از جانشين پس از امام جواد عليه السلام بپرسي، و براي آن به اضطراب [و دردسر] افتادي، [تا پيدا كردي،] اينك غمگين مباش زيرا خداي سبحان هيچ گروهي را پس از آن كه هدايت فرمود، گمراه نمي كند تا آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند، برايشان بيان كند، و امام پس از من ابومحمد فرزند من است، و هر چه كه به آن نيازمنديد نزد اوست، خداوند هر چه را بخواهد، پيش، و هر چه را بخواهد، پس مي اندازد، [و خودش فرمايد:] هر آيه اي را كه نسخ كنيم، يا به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا مانند آن را مي آوريم»، من آنچه را كه خردمند بيدار را قانع كند، و براي او بيان [حقيقت] باشد، نوشتم.

و نيز از محمد بن يحيي نقل مي كند كه گفت:

پس از درگذشت امام جواد عليه السلام، خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، و به او تسليت گفتم، ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] نشسته بود، گريست، امام هادي عليه السلام رو به او كرد، و فرمود: خداي سبحان از او در تو، جانشيني، قرار داده است، پس سپاسگزارش باش.

و نيز از علي بن عمر نوفلي نقل مي كند كه گفت:

در حياط منزل امام هادي عليه السلام در خدمتش بودم، كه فرزندش محمد از كنار ما گذشت، به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! بعد از شما، اين امام ماست؟

فرمود: نه، پس از من، امام شما حسن عليه السلام است.

و نيز از عبدالله بن محمد اصفهاني نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود:

امام شما پس از من، كسي است كه بر من نماز مي خواند، و ما تا آن روز ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] را نمي شناختيم، پس [از درگذشت امام هادي عليه السلام]، ابومحمد بيرون آمد، و بر جنازه آن حضرت عليه السلام نماز خواند.

مسعودي با سند از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: از پدرت درباره امام پس از او پرسيدم، به امامت تو تصريح كرد، اينك امام پس از تو كيست؟

فرمود: با بزرگترين دو فرزندم، و بر ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] تصريح كرد، سپس فرمود: پس از حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، امامت در دو برادر نخواهد بود.

كليني رحمه الله با سند از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: چنانچه - خداي نكرده - حادثه اي رخ دهد، امامت به چه كسي مي رسد؟ فرمود: امامت من به بزرگترين دو فرزندم مي رسد.

و نيز از علي بن عمرو عطار نقل مي كند كه گفت:

خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، در حالي كه پسرش ابوجعفر [محمد] زنده بود، و من گمان مي كردم امام [بعدي]، اوست، عرض كردم: فدايت شوم! كداميك از فرزندانت را مخصوص [امامت] كنم؟

فرمود: كسي را مخصوص امامت نكنيد تا امر من به شما برسد.

عطار مي گويد: بعدا به امام عليه السلام نوشتم: امامت [پس از شما]، با كيست؟ در پاسخم نوشت: با پسر بزرگترم، عطار مي گويد: ابومحمد، بزرگتر از ابوجعفر بود.

و نيز از داود بن قاسم نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: جانشين پس از من، حسن است، و شما چگونه خواهيد بود براي جانشين

پس از او؟!

عرض كردم: فدايت شوم چرا؟ فرمود: شما خود او را نمي بينيد و روا نيست كه با نام از او ياد كنيد. عرض كردم! پس چگونه يادش كنيم؟ فرمود: بگوئيد: حجت آل محمد صلي الله عليه و آله.

و نيز از سعد بن عبدالله، از جماعتي از بني هاشم كه يكي از آن ها حسن بن حسن افطس است نقل مي كند كه:

ايشان در روز درگذشت محمد بن علي بن محمد [پسر امام هادي عليه السلام]، به منزل امام هادي عليه السلام آمدند، تا به او تسليت گويند، در حياط منزل براي حضرت عليه السلام، فرشي گسترده، و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان، و مردم متفرقه، در حدود صد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب، و بني هاشم، و قريش بودند، ناگاه ديدند حسن بن علي عليهماالسلام با گريبان چاك زده آمد، و در جانب راست حضرت عليه السلام ايستاد، ما او را نمي شناختيم. بعد از مدتي، امام هادي عليه السلام رو به او كرد، و فرمود: فرزندم! خداي سبحان را شكر كن، كه در [وجود] تو، امري [بزرگ] پديد آورد. جوان گريست، و خدا را سپاس گفت و استرجاع نمود و گفت: ستايش مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است، و من از خدا مي خواهم كه نعمت هايش به ما [اهل بيت عليهم السلام] را، در [نعمت وجود] تو كامل كند، انا لله و انا اليه راجعون: ما همه از آن خداييم، و به سوي او باز مي گرديم.

پرسيديم: او كيست؟ گفتند: حسن فرزند امام هادي عليه السلام، او در آن زمان، حدودا بيست سال، يا كمي بيشتر، داشت، در آن روز ما او را شناختيم، و دانستيم كه

امام هادي عليه السلام، به امامت و جانشيني او اشاره فرمود.

كليني رحمه الله با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: پس از درگذشت ابوجعفر، فرزند امام هادي عليه السلام، در خدمت آن حضرت عليه السلام بودم، و با خود فكر مي كردم، و مي خواستم به زبان آورم كه: قصه ابوجعفر، و ابومحمد در اين زمان، همچون قصه ابوالحسن موسي عليه السلام، و اسماعيل، فرزندان جعفر بن محمد [صادق عليه السلام] است، زيرا اميد به امامت ابومحمد، پس از ابوجعفر بود، ولي پيش از آن كه من چيزي به زبان آورم، امام هادي عليه السلام رو به من كرد، و فرمود: آري، اي اباهاشم! خدا را پس از ابوجعفر، درباره ابومحمد بدايي حاصل شد كه برايش ناشناخته بود، چنانكه خدا را پس از درگذشت اسماعيل، درباره موسي عليه السلام بدايي حاصل شد كه به سبب آن، حالش را آشكار كرد و اين مطلب، چنان است كه در خاطر تو گذشت، هر چند اهل باطل را خوش نيايد و فرزندم ابومحمد، جانشين پس از من است، كه دانش مورد نياز مردم، نزد او و ابزار امامت همراه اوست. [83] -83- و نيز از ابوبكر فهفكي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام، به من نوشت كه: فرزندم ابومحمد، از جهت ساختار وجودي، خيرخواه ترين آل محمد، و معتبرترين حجت ايشان است، او پسر بزرگتر، و جانشين من است، كه رشته هاي امامت، و احكام آن به او مي رسد، پس هر چه مي خواهي از من بپرسي از او بپرس، كه دانش مورد نياز مردم، نزد اوست.

روي الطوسي:

عن سعد بن عبدالله، عن الحسن بن علي الزيتوني، عن الزهري الكوفي، عن بنان بن حمدويه،

قال: ذكر عند أبي الحسن العسكري عليه السلام مضي أبي جعفر عليه السلام، فقال: ذاك الي ما دمت حيا باقيا، ولكن كيف بهم اذا فقدوا من بعدي [1] .

قال الصدوق: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن علي بن صدقة، عن علي بن عبدالغفار، قال:

لما مات أبوجعفر الثاني عليه السلام كتبت الشيعة الي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام، يسألونه عن الأمر، فكتب عليه السلام: الأمر لي ما دمت حيا، فاذا نزلت بي مقادير الله عزوجل آتاكم الله الخلف مني، و أني لكم بالخلف بعد الخلف [2] .

و قال أيضا: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن ابراهيم، قال: حدثنا عبدالله بن أحمد الموصلي، قال: حدثنا الصقر بن أبي دلف، قال:

سمعت علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام يقول: ان الامام بعدي الحسن ابني، و بعد الحسن ابنه القائم الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما [3] .

روي الطوسي: عن سعد بن عبدالله، عن هارون بن مسلم بن سعدان، عن أحمد بن محمد بن رجا، صاحب الترك، قال: قال أبوالحسن عليه السلام: الحسن ابني القائم من بعدي [4] .

و روي أيضا: عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن عيسي العلوي من ولد علي بن جعفر، قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام بصريا [5] ، فسلمنا عليه، فاذا نحن بأبي جعفر و أبي محمد قد دخلا، فقمنا الي أبي جعفر لنسلم عليه، فقال أبوالحسن عليه السلام: ليس هذا صاحبكم، عليكم بصاحبكم و أشار الي أبي محمد عليه السلام [6] .

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن شاهويه بن عبدالله الجلاب

قال: كتب الي أبوالحسن في كتاب: أردت أن تسأل عن الخلف بعد أبي جعفر، و قلقت لذلك فلا تغتم، فان الله عزوجل لا يضل قوما بعد اذ هداهم حتي يبين لهم ما يتقون، و صاحبك بعدي أبومحمد ابني، و عنده ما تحتاجون اليه، يقدم ما يشاء الله، و يؤخر ما يشاء الله، (ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) [7] .

قد كتبت بما فيه بيان و قناع لذي عقل يقظان [8] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن محمد بن يحيي بن درياب قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام بعد مضي أبي جعفر، فعزيته عنه، و أبومحمد عليه السلام جالس، فبكي أبومحمد عليه السلام، فأقبل عليه أبوالحسن عليه السلام فقال له: ان الله تبارك و تعالي قد جعل فيك خلفا منه، فاحمدالله [9] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن بشار بن أحمد البصري، عن علي بن عمر النوفلي، قال: كنت مع أبي الحسن عليه السلام في صحن داره، فمربنا محمد ابنه، فقلت له: جعلت فداك هذا صاحبنا بعدك؟

فقال: لا، صاحبكم بعدي الحسن [10] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن بشار بن أحمد، عن عبدالله بن محمد الاصفهاني، قال: قال أبوالحسن عليه السلام: صاحبكم بعدي الذي يصلي علي، قال: و لم نعرف أبامحمد قبل ذلك. قال: فخرج أبومحمد، فصلي عليه [11] .

قال المسعودي: باسناده عن علي بن مهزيار قال: قلت لأبي الحسن: اني كنت سألت أباك عن الامامة بعده، فنص عليك، فلمن الامامة بعدك؟ فقال: الي أكبر ولدي، و نص علي أبي محمد، ثم قال: ان الامامة لا تكون في الأخوين بعد

الحسن و الحسين [12] .

روي الكليني: عن علي بن محمد، عن محمد بن أحمد القلانسي، عن علي بن الحسين بن عمرو، عن علي بن مهزيار قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: ان كان كون، و أعوذ بالله، فالي من؟ قال: عهدي الي الأكبر من ولدي [13] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن أبي محمد الاسبارقيني، عن علي بن عمرو العطار، قال: دخلت علي أبي الحسن العسكري عليه السلام و أبوجعفر ابنه في الأحياء، و أنا أظن أنه هو، فقلت له: جعلت فداك من أخص من ولدك؟

فقال: لا تخصوا أحدا حتي يخرج اليكم أمري، قال: فكتبت اليه بعد: فيمن يكون هذا الأمر؟

قال: فكتب الي: في الكبير من ولدي، قال: و كان أبومحمد عليه السلام أكبر من أبي جعفر [14] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عمن ذكره، عن محمد بن أحمد العلوي، عن داود بن القاسم قال: سمعت أباالحسن عليه السلام يقول: الخلف من بعدي الحسن، فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلني الله فداك؟ فقال: انكم لا ترون شخصه، و لا يحل لكم ذكره باسمه. فقلت: فكيف نذكره؟ فقال: قولوا: الحجة من آل محمد عليهم السلام [15] .

و روي أيضا: عن محمد بن يحيي و غيره، عن سعد بن عبدالله، عن جماعة من بني هاشم منهم الحسن بن الحسن الأفطس، أنهم حضروا يوم توفي محمد بن علي بن محمد باب أبي الحسن يعزونه، و قد بسط له في صحن داره و الناس جلوس حوله، فقالوا: قدرنا أن يكون حوله من آل أبي طالب و بني هاشم و قريش مائة و خمسون رجلا سوي مواليه و سائر الناس، اذ نظر الي الحسن بن علي

قد جاء مشقوق الجيب حتي قام عن يمينه، و نحن لا نعرفه.

فنظر اليه أبوالحسن عليه السلام بعد، ساعة فقال: يا بني! أحدث لله عزوجل شكرا، فقد أحدث فيك أمرا. فبكي الفتي و حمدالله و استرجع و قال: الحمد لله رب العالمين، و أنا أسأل الله تمام نعمه لنا فيك، و انا لله و انا اليه راجعون، فسألنا عنه، فقيل: هذا الحسن ابنه، و قدرنا له في ذلك الوقت عشرين سنة، أو أرجح، فيومئذ عرفناه و علمنا أنه قد أشار اليه بالامامة، و أقامه مقامه [16] .

روي الكليني: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن أبي هاشم الجعفري، قال:

كنت عند أبي الحسن عليه السلام بعد ما مضي ابنه أبوجعفر، و اني لأفكر في نفسي أريد أن أقول: كأنهما أعني أباجعفر و أبامحمد في هذا الوقت كأبي الحسن موسي و اسماعيل ابني جعفر بن محمد عليه السلام، و ان قصتهما كقصتهما، اذ كان أبومحمد المرجي بعد أبي جعفر عليه السلام. فأقبل علي أبوالحسن قبل أن أنطق، فقال: نعم، يا أباهاشم! بدا لله في أبي محمد بعد أبي جعفر عليه السلام ما لم يكن يعرف له، كما بدا له في موسي بعد مضي اسماعيل ما كشف به عن حاله، و هو كما حدثتك نفسك، و ان كره المبطلون، و أبومحمد ابني الخلف من بعدي، عنده علم ما يحتاج اليه، و معه آلة الامامة [17] .

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن محمد بن يحيي بن درياب، عن أبي بكر الفهفكي، قال: كتب الي أبوالحسن عليه السلام: أبومحمد ابني أنصح آل محمد غريزة، و أوثقهم حجة، و هو الأكبر من ولدي، و هو الخلف، و اليه ينتهي عري الامامة و أحكامها،

فما كنت سائلي فسله عن، فعنده ما يحتاج اليه [18] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كتاب الغيبة: 162 ح 122، بحارالأنوار 51: 161 ح 10.

[2] اكمال الدين: 382 ح 8، بحارالأنوار 51: 160 ح 5.

[3] اكمال الدين: 383 ح 10، بحارالأنوار 50: 239 ح 2.

[4] الغيبة: 199 ح 164، بحارالأنوار 50: 242 ح 9، و 243 ح 13، اثبات الهداة 3: 394 ح 20.

[5] صريا: بالصاد المهملة، هي قرية أسسها موسي بن جعفر عليهماالسلام علي ثلاثة أميال من المدينة (المناقب لابن شهرآشوب 4: 382).

[6] الغيبة: 199 ح 165، بحارالأنوار 50: 242 ح 10، اثبات الهداة 3: 394 ح 21، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 172.

[7] البقرة: 106.

[8] الكافي 1: 328 ح 12، اثبات الوصية: 237، الغيبة للطوسي: 200 ح 168، الثاقب في المناقب: 548 ح 8، بحارالأنوار 5: 242 ح 11.

[9] الكافي 1: 327 ح 9، بحارالأنوار 50: 246 ح 20.

[10] الكافي 1: 325 ح 2، اثبات الوصية: 237، الغيبة للطوسي: 198 ح 163، كشف الغمة 2: 404، اثبات الهداة 3: 394 ح 19، بحارالأنوار 50: 243 ح 8، و 289 ح 63.

[11] الكافي 1: 326 ح 3، بحارالأنوار 50: 244 ح 14.

[12] اثبات الوصية: 236.

[13] الكافي 1: 326 ح 6، بحارالأنوار 50: 244 ح 16.

[14] الكافي 1: 326 ح 7، بحارالأنوار 50: 244 ح 17.

[15] الكافي 1: 328 ح 13، و 332 ح 1، اثبات الوصية: 237 بتفاوت، اكمال الدين: 381 ح 5، و 648 ح 4، علل الشرايع: 245 ح 5، بحارالأنوار 50: 240 ح 5، و 51:

31 ح 2، و 158 ح 1.

[16] الكافي 1: 326 ح 8، بصائر الدرجات: 491 ح 13، اثبات الوصية: 237، بحارالأنوار 50: 240 ح 6 و 245 ح 18،و 243 ح 12 مع اختلاف و اختصار فيها.

[17] الكافي 1: 327 ح 10، الارشاد للمفيد: 318، الغيبة للطوسي: 200، اثبات الوصية: 236، كشف الغمة 2: 406، الصراط المستقيم 2: 169، بحارالأنوار 50: 241.

[18] الكافي 1: 327 ح 11، الارشاد للمفيد: 319، اثبات الوصية: 236، اعلام الوري: 369، كشف الغمة 2: 406، بحارالأنوار 50: 245 ح 19.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

توثيق امام به گروهي از اصحاب

طوسي با سند خود از ابومحمد رازي نقل مي كند كه گفت: من و احمد بن ابي عبدالله برقي در سامرا بوديم، كه فرستاده امام هادي عليه السلام نزد ما آمد و گفت: آن غايب بيمار مورد اطمينان است، و ايوب بن نوح، ابراهيم بن محمد همداني، احمد بن حمزه، و احمد بن اسحاق، همگي مورد وثوق اند.

روي الطوسي:

عن محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي، عن أبي محمد الرازي، قال: كنت أنا و أحمد بن أبي عبدالله البرقي بالعسكر، فورد علينا رسول من الرجل [1] ، فقال لنا: الغائب العليل ثقة، و أيوب بن نوح، و ابراهيم بن محمد الهمداني، و أحمد بن حمزة، و أحمد بن اسحاق ثقات جميعا [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] و الرجل لقب من ألقاب الهادي عليه السلام.

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 831 ح 1053.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و

تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ث

ثابت قدم و صاحب نظر در علم

قال الصادق عليه السلام: «الراسِخُونَ فِي العِلْمِ اَميرُالمُؤمِنينَ و الاَئِمَةُ مِن بَعْدِهِ».[1] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: ثابت قدم ها و صاحب نظرها (راسخان) در دانش، اميرالمؤمنين و امامان پس از او هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 213.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ثواب زيارت امام حسين

ابن قولويه با سند خود از ابراهيم بن عقبه نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: سرورم! اگر مصلحت بداني، از بهترين پاداش زيارت امام حسين عليه السلام آگاهم كن، آيا براي كسي كه حج از دستش رفته، [زيارت امام حسين عليه السلام] با ثواب حج برابري مي كند؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: با ثواب حج او برابري مي كند.

[419] -28- كليني با سند خود از ابراهيم بن عقبه نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره ي [فضيلت] زيارت امام ابي عبدالله الحسين عليه السلام، و امام موسي كاظم عليه السلام، و امام جواد عليه السلام پرسيدم.

امام عليه السلام در پاسخم نوشت: [زيارت] ابي عبدالله [امام حسين عليه السلام]، مقدم [و افضل] است، و اين [كه زيارت هر سه امام عليه السلام را انجام دهي]، جامع تر، و پاداشش بزرگتر است.

ابن قولويه با سند خود از علي بن جعفر هماني نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: هر كه از خانه اش به قصد زيارت امام حسين عليه السلام بيرون آيد، و به سوي فرات رفته از آن غسل [زيارت كند]، خدا او را از رستگاران مي نويسد، و چون به امام حسين عليه السلام سلام كند، خدا او را از كاميابان مي نويسد، و چون از نمازش فارغ شود، فرشته اي نزد او

آيد، و گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله به تو سلام مي رساند، مي فرمايد: تمام گناهانت بخشيده شد، عمل [خود] را از سر بگير.

قال ابن قولويه:

حدثني محمد بن جعفر، عن محمد بن الحسين، عن محمد بن سنان، عن ابراهيم بن عقبة، قال: كتبت الي العبد الصالح عليه السلام: ان رأي سيدنا أن يخبرني بأفضل ما جاء به في زيارة الحسين عليه السلام، وهل تعدل ثواب الحج لمن فاته؟

فكتب عليه السلام: تعدل الحج لمن فاته الحج [1] .

[419] -28- روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن حمدان القلانسي، عن علي بن محمد الحضيني، عن علي بن عبدالله بن مروان، عن ابراهيم بن عقبة قال: كتبت الي ابي الحسن الثالث عليه السلام أسأله عن زيارة أبي عبدالله الحسين، و عن زيارة أبي الحسن، و أبي جعفر عليهماالسلام أجمعين؟

فكتب الي: أبوعبدالله عليه السلام المقدم، و هذا أجمع و أعظم أجرا [2] .

[420] -29- قال ابن قولويه:

حدثني أبومحمد هارون بن موسي التلعكبري، عن أبي علي محمد بن همام بن سهيل، عن أحمد بن مابنداد، عن أحمد بن المعافي الثعلبي، عن أهل رأس العين، عن علي بن جعفر الهماني، قال: سمعت علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يقول:

من خرج من بيته يريد زيارة الحسين عليه السلام، فصار الي الفرات فاغتسل منه، كتب الله من المفلحين، فاذا سلم علي أبي عبدالله، كتب الله من الفائزين، فاذا فرغ من صلاته أتاه ملك، فقال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله يقرئك السلام، و يقول لك: أما ذنوبك فقد غفر لك، استأنف العمل [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات: 296 ح 10، بحارالأنوار 101: 33 ح 26، مستدرك الوسائل 10: 267 ح 11988.

[2] الكافي 4: 583

ح 3، كامل الزيارات: 500 ح 13، تهذيب الأحكام 6: 91 ح 172.

[3] كامل الزيارات: 344 ح 582، مكارم الاخلاق: 344 ح 5،بحارالأنوار 101: 143 ح 16.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ج

جزاي خيانت احسان

طبق آنچه محدثين و مورخين نقل كرده اند:

شخصي به نام بريحه ي عباسي از طرف متوكل، مسئوليت امامت نماز جمعه ي شهر مدينه و مكه را بر عهده داشت و جيره خوار او بود؛ جهت تقرب به دستگاه، نامه اي بر عليه امام علي هادي عليه السلام به متوكل نوشت كه مضمون آن چنين بود: چنانچه مردم و نيز اختيارات مكه و مدينه را بخواهي، بايد حضرت علي هادي عليه السلام را از مدينه خارج گرداني، چون كه او مردم را براي بيعت با خود دعوت كرده است؛ و عده اي نيز اطراف او جمع شده اند. و بريحه چندين نامه با مضامين مختلف براي دربار فرستاد. و متوكل با توجه به اين سخن چيني ها و گزارشات دروغين؛ و اين كه شخص متوكل نيز،دشمن سرسخت امام علي عليه السلام و فرزندانش بود، لذا يحيي فرزند هرثمه را خواست و به او گفت: هر چه سريع تر به مدينه مي روي و علي بن محمد عليهماالسلام را از مسير بغداد به سامراء مي آوري. يحيي مي گويد: در سال 243 به مدينه رسيدم و چون آن حضرت آماده حركت و خروج از مدينه شد، عده اي از مردم و بزرگان مدينه به عنوان مشايعت، امام را همراهي كردند كه از آن جمله همين بريحه ي عباسي بود، مقداري راه كه رفتيم بريحه جلو آمد و به امام عليه السلام عرضه

داشت:

فهميده ام كه مي داني من با بدگوئي و گزارشات كذب نزد متوكل، سبب خروج تو از مدينه شده ام، چنانچه نزد متوكل مرا تكذيب نمائي و از من شكايتي كني، تمام باغات و زندگي تو را آتش مي زنم و بچه ها و غلامانت را نابود مي كنم.

آن حضرت، در جواب با آرامش و متانت فرمود: من همانند تو آبرو ريز و هتاك نيستم، شكايت تو را به كسي مي كنم كه من و تو و خليفه را آفريده است. در اين هنگام بريحه با خجالت و شرمندگي، روي دست و پاي حضرت افتاد و ملتمسانه عذرخواهي و تقاضاي بخشش كرد؟ امام هادي عليه السلام اظهار نمود: من تو را بخشيدم، و سپس به راه خود ادامه داد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أعيان الشيعة: ج 2، ص 37 - 38.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

جام هاي شراب پيروزي

پاييز، اندك اندك دامان زرين خود را بر مي چيند و تك برگ هاي شاخساران را با بادهاي سرد زمستاني تنها مي گذارد. سال دويست و پنجاه و پنج هجري قمري فرا مي رسد. بحران همچنان بر سامرا حاكم است. درگيري ميان فرماندهان ترك، قربانيان بسياري مي گيرد. كاخ خلافت از تباهي و غارت رنج مي برد. از دندان هاي گرگ هاي عباسي، پليدي مي چكد. دولتمردان يا به كيش مسيحيت پاي مي فشارند و يا به انگيزه ي بهره و طمعي اسلام را پذيرفته اند. شورش هاي شرق و شمال ايران، خليفه را نگران ساخته است. صفار همچنان به سوي كرمان پيشروي مي كند. [1] حسن بن زيد - با آن كه نيروهايش از موسي بن بغا شكست خورده اند - هنوز سرزمين وسيعي را در اختيار دارد و

خطري جدي براي خلافت عباسي به حساب مي آيد. مسافراني كه از بصره مي آيند، از ظهور مردي سخن مي رانند، كه ادعا مي كند از خاندان علوي است. او تلاش مي كند تا كارگران آفريقايي را در بصره عليه عباسيان بشوراند. موقعيت نابسامان آنها، خطر شورش را افزايش داده است. افزون بر اين، دربار نيك آگاه است كه ترور امام دهم (ع)، جمع شيعيان را پراكنده نكرده است. شباهت رفتاري و ظاهري حسن (ع) به پدرش، چنان است كه گويي پدر زنده است و رهبري شيعيان را بر دوش دارد. به دنبال سرنگوني ميخاييل سوم (امپراتور روم) و روي كار آمدن باسيل (فرمانده ي مقدوني)، پادشاهي خاندان عموريان به پايان رسيده و سلطنت مقدونيان آغاز شده است. درگيري هاي مسلمانان با آنان در مرزها متوقف شده و آرامشي نسبي در جبهه حكمفرما شده است. [2] رنج هاي امام، تنها به سبب محاصره ي شديد خانه اش نيست؛ بلكه نشانه هاي بسياري حاكي از آن است كه حكومت در پي ترور اوست. عباسيان براي سركوبي قيام هاي شيعي در جنوب عراق و كوفه، بريحه را برگزيدند. بريحه در روزگار متوكل والي مدينه بود. او نخستين كسي است كه در سال دويست و سي و سه، متوكل را بر كشتن امام هادي (ع) تشويق مي كرد. [3] .

زمستان رفته، بهار از راه مي رسد. شورش ها و چيرگي دولتمردان فاسد و تهيدستي خزانه ي دولت، بر بحران دامن مي زند. تأخير چند ماهه ي حقوق سپاهيان، اندك اندك موجي از نارضايتي ميان آنان پديد آورده است. ابن اسراييل (نخست وزير)، ابونوح و ابن مخلد، ميگساراني هستند كه با سرنوشت دولت اسلامي بازي مي كنند. زمزمه هاي ناخرسندي لشكريان، اينك به فريادهاي اعتراض آميز تبديل شده است. صالح

بن وصيف (فرمانده ي جنگي)، هزاران سپاهي را عليه خليفه گرد آورده است. امروز پنجشنبه، سوم جمادي الآخر است. نخست وزير به اتفاق ابن روح و ابن مخلد به كاخ آمده است. با آن كه روز به نيمه رسيده است، اما خليفه هنوز خواب آلود است. چشمان سه دولتمرد از شب نشيني شب گذشته خونين است. [4] .

اندكي بعد، صالح با سپاهيانش مي رسد. سپاه، بيرون كاخ گوش به فرمان مي ماند. فرمانده ي ترك به خليفه درود مي فرستد و بي مقدمه مي گويد:

-اي اميرمؤمنان! سپاهيان ترك، در انتظار حقوق معوقه ي خويشند. خزانه خالي است و ابن اسراييل و دوستانش به غارتگري مشغولند. نخست وزير فرياد مي كشد:

-اي سركش! گستاخ پدر! از كجا پول بياوريم؟!

ابانوح دخالت كرده، معتز را تحريك مي كند:

- تو عليه خليفه دسيسه مي كني و تركان را ضد وي بر مي انگيزاني. خون در رگ هاي فرمانده ي ترك به جوش مي آيد. با فرمان وي، سپاهيان به كاخ يورش مي برند. معتز به دخمه اي مي گريزد. سه دولتمرد دستگير و به كاخ صالح منتقل مي شوند. به اتهام خيانت و اختلاس اموال دولت، محاكمه و شكنجه مي شوند تا دستور ضرب هزاران سكه ي دينار را بدهند؛ اما آنان با باور به اين نكته كه مادر خليفه، خاموش نخواهد نشست، از اين كار امتناع مي ورزند. صالح، ابن يزداد مروزي را به عنوان نخست وزير منصوب مي كند. مادر خليفه به خاطر اين كار، تذكر شديد اللحني به صالح مي دهد. با ائتلاف صالح و بايكبال، جبهه ترك ها نيرومند مي شود. اين بار، حتي سپاهيان مغربي نيز جانب ترك ها را گرفته اند و صالح بن وصيف، فرمانرواي سرزمين هاي اسلامي شده است. امام حسن (ع) دستگير مي شود؛ امامي كه مردم او را با

نام هاي عسكري، خالص، خاموش و پارسا [5] مي شناسند. ناتواني دولت از پرداخت حقوق سربازان، اوضاع را به شدت بحراني كرده است. قبيحه با خود مي انديشد كه به زودي، ورق، عليه صالح بر خواهد گشت. زيرا سربازان به خاطر وضعيت خوب اقتصادي صالح، از او دل خوشي ندارند. بنابراين، بي درنگ، پيكي نزد موسي بن بغا، در ري، مي فرستد تا هر چه زودتر باز گردد. در يك برنامه ريزي سياسي، معتز، امام را آزاد مي كند؛ اما با فرماني پنهاني، از سعيد حاجب - كه مستعين را در راه سامرا به قتل رسانده است - مي خواهد اين بار امام را به كوفه همراهي و در ميانه ي راه او را بكشد. [6] امام از برخي ياران خود مي خواهد تا در اين توفان حوادث، از خانه خارج نشوند. [7] . سپاهيان خشمگين ترك، با به بند كشيدن نخست وزير و دو دستيارش، نتوانستند حقوق عقب افتاده ي خويش را باز ستانند. پس به سوي كاخ روانه شده، خواستار ديدار معتز مي شوند. خليفه نمي پذيرد. آنها تحصن و تهديد مي كنند. صالح بن وصيف و بايكبال وارد كاخ مي شوند و از معتز مي خواهند تا پنجاه هزار دينار بدهد، تا آنان غائله را فرو خوابانند. خليفه، با هدف بي اعتنايي به آنها و به بهانه ي بيماري، دو فرمانده را در اتاق خواب به حضور مي پذيرد. جمعه است؛ بيست و چهارم رجب دويست و پنجاه و پنج هجري قمري. تازيانه آفتاب تابستان بر پيكر زمين فرود مي آيد. كفپوش دربار، با سنگ هاي مرمرين، به دوزخي غير قابل تحمل تبديل شده است. برخي شيعيان با شنيدن خبر ترور احتمالي امام، نگران شده اند. به وي نامه نوشته اند. در

پاسخي كوتاه، امام برايشان نوشت: «از آن چه شنيده ايد، خاطر آسوده داريد.» [8] . دو روز بعد، معتز از مادرش پنجاه هزار دينار طلب مي كند تا آشوب را فرو نشاند؛ اما مادر به بهانه ي اين كه مالي ندارد، پاسخ منفي مي دهد و مي گويد: «صبر كن تا شايد مالياتي از سرزميني اسلامي برسد.» اما در حقيقت، او چشم انتظار بازگشت موسي بن بغاست. قبيحه، با تأكيد فراوان، براي موسي پيكي گسيل كرده است، كه: «جنگ را متوقف كن و هر چه زودتر به سامرا بازگرد.» [9] روز چهارشنبه، بيست و نهم رجب، سربازان از پادگان بزرگ ترك ها در منطقه ي كرخ پل پيروز، مي آيند و كاخ خلافت را محاصره مي كنند. سپس وارد كاخ شده، خليفه را با پاي برهنه و لباس پاره پاره از اتاق خواب بيرون مي كشند. او را زير آفتاب، روي سنگ هاي داغ مرمر نگه مي دارند. در طول روز، خليفه ي خوار شده، يك پايش را بلند مي كند تا پاي ديگر را بر زمين بگذارد. اين چشم انداز مضحك، باعث خوشدلي سربازان ترك شده است. سربازاني كه لباس او را با چماق هاي دندانه دار، پاره پاره مي كنند. [10] . عصر، خليفه را به اتاقي مي كشانند و سيلي هاي شديدي به وي مي زنند. خليفه گريه كنان، فرو مي ريزد و التماس مي كند. حاضر است خود را از خلافت خلع كند. ابن ابي شوارب، قاضي القضات، را مي طلبند و در برابر حفظ جان خليفه و خواهر و مادرش، معتز استعفا را امضا مي كند. محاصره ي كاخ قبيحه شدت مي يابد. خليفه را با خواري به سردابي مي كشانند و زير شكنجه قرار مي دهند. آب و غذا را از او باز مي دارند و سپس در سرداب

را با گچ مسدود مي كنند تا به پايان عمر خويش رسد. همان شب، با محمد بن خليفه (واثق) بيعت مي كنند. ترك ها، پس از چيرگي، اينك جام پيروزي مي نوشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 522.

[2] احداث التاريخ الاسلامي، ترمانيني، ج 2، ص 127.

[3] اثبات الوصية، ص 233.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 527.

[5] اخبار الدول، ص 117؛ سفينة البحار، قمي، ج 1، ص 259.

[6] المناقب، ابن شهرآشوب، ج 3، ص 531 و 536.

[7] همان جا.

[8] همان، ص 531.

[9] تاريخ طبري، ج 7، ص 526.

[10] همان، ص 534.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

جرعه هاي نيايش

جهان از فتنه موج مي زند. سامرا در طوفان حوادث و در ميان بحر آشوب، چون پر كاهي شناور است. صالح بن وصيف، همچنان در نقطه اي از سامرا پنهان است. نيروهاي تجسس، در پي يافتن وي هستند. مناديان ندا در مي دهند: «بدا به حال آن كه به او پناه داده و يا از او خبري دارد و خاموش است.» در بيست و هفتم محرم دويست و پنجاه و شش هجري قمري، نامه اي در كاخ جوسق پيدا مي شود، نامه اي كه توجه فرماندهان ترك را به خود جلب مي كند. نامه به خط صالح بن وصيف است. او در آن نامه، پنهان شدنش را با دليلي توجيه كرده و نوشته است: «اموالي را كه مصادره كرده ام، نزد ابن مخلد است و او نيز در چنگ شماست.» نامه را در حضور خليفه مي خوانند. در پايان، مهتدي از همه

مي خواهد تا به مصالحه تن در دهند. فرماندهان ترك به تركي سخناني ميان خود، رد و بدل مي كنند. سپس موسي با لحني تهديد آميز، خطاب به خليفه مي گويد:

- تو مي داني او كجاست؟

- من از كجا مي دانم؟ از اين گذشته، صالح كيست تا من به حمايت وي گريبان بدرم.

بار ديگر تركان با گويش خويش به گفت و گو مي نشينند. چشمانشان از دسيسه مي درخشد. آنهايي كه به زبان ايشان آشنا هستند، درمي يابند كه مهتدي به زودي از خلافت خلع و كشته خواهد شد؛ ديگر اين كه خليفه ي آينده، پسر متوكل خواهد بود. همان كه به موجب رخدادهاي اخير، محاكمه اش متوقف شده است.

آسمان ابري است. تمام كساني را كه به نوعي با صالح بستگي دارند، دستگير مي كنند تا معلوماتي به دست آورند. خوارج از فرصت استفاده كرده و به شهر بلد، در جنوب سامرا، حمله ور مي شوند. فرماندهان ترك گرد هم مي آيند تا با اعلام بسيج عمومي از خطر آنان به سامرا جلوگيري كنند؛ اما در واپسين لحظات جلسه، تغيير رأي مي دهند و تصميم مي گيرند تا براي حل مسأله ي صالح در سامرا بمانند و براي سركوب خوارج نروند. تعدادي از عياران [1] را براي دستگيري وي استخدام مي كنند. بادهاي سرد بهمني در كوچه هاي سامرا سرگردان است. شهر از سرما مي لرزد و از آشوب مي ترسد. همه چيز، پايمال سم اسبان ترك است. سرنوشت، پرده از پنهانگاه صالح بن وصيف برمي دارد. وي دستگير و بدون محاكمه كشته مي شود. خليفه به كاخ باز مي گردد. موسي بن بغا به همراه بايكبال براي سركوبي خوارج حركت مي كند. امام را از زندان آزاد مي كنند. امام عسكري (ع) آهنگ خانه اي مي كند كه

در محاصره ي شديد قرار دارد. وقتي محله هاي سامرا زير سم اسبان سواران گشت زن مي لرزد، در درب الحصا، خانه اي در آرامش و سكون است. امام بيست پله ي سنگي دخمه ي زير زميني را پايين مي رود. سكوت بر جاي جاي منزل مستولي است و جز آواي نيايش مردي - كه در زمان به دار آويختن پيامبران، در محراب نيايش ايستاده است و جز سلاح پيامبران، سلاحي ندارد - به گوش نمي رسد: در پرده ي نور خداوندي فرو مي روم؛ نوري كه با آن از چشم مردم پنهان است. خودم، فرزندانم، خاندانم، سرمايه ام و آن چه را كه در برابرش مسؤوليت دارم، به خدا مي سپارم. هيچ معبودي نيست جز خداوند يگانه ي زنده، كه قائم به ذات خويش است، و موجودات ديگر قائم به او هستند. هيچ گاه خواب سبك و سنگيني او را فرا نمي گيرد؛ (و لحظه اي از تدبير جهان هستي، غافل نمي ماند؛) آن چه در آسمان ها و آن چه در زمين است، از آن اوست. كيست كه در نزد او، جز به فرمان او شفاعت كند؟! (بنابراين شفاعت شفاعت كنندگان، براي آنها كه شايسته ي شفاعتند، از مالكيت مطلقه ي او نمي كاهد.) آن چه را در پيش روي آنها [: بندگان] و پشت سرشان است، مي داند؛ (و گذشته و آينده، در پيشگاه علم او يكسان است.) و كسي از علم او آگاه نمي گردد، جز به مقداري كه او بخواهد (اوست كه به همه چيز آگاه است؛ و علم و دانش محدود ديگران پرتوي از علم بي پايان و نامحدود اوست.) تخت (حكومت) او، آسمان ها و زمين را در برگرفته؛ و نگاهداري آن دو [: آسمان و زمين]، او را خسته نمي كند.

بلندي مقام و عظمت، مخصوص اوست.» [2] .

«چه كسي ستمكارتر است از آن كسي كه آيات پروردگارش به او تذكر داده شد، و از آن روي گرداند و آنچه را با دست هاي خود پيش فرستاد، فراموش كرد؟!» [3] . «ما بر دل هاي اينان پرده اي افكنده ايم تا نفهمند و در گوش هايشان سنگيني قرار داده ايم (تا صداي حق را نشنوند) و از اين رو اگر آنها را به سوي هدايت فراخواني، هرگز هدايت نمي شوند.» [4] . «آيا ديدي كسي را كه معبود خود را هواي نفس خويش قرار داده و خداوند او را با آگاهي (بر اين كه شايسته ي هدايت نيست)، گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مهر زده و بر چشمش پرده اي افكنده است؟! با اين حال چه كسي مي تواند غير از خدا او را هدايت كند؟! آيا متذكر نمي شويد؟! [5] . «آنها كساني هستند كه (بر اثر فزوني گناه)، خدا بر قلب و گوش و چشمانشان مهر نهاده؛ (به همين دليل نمي فهمند) و غافلان واقعي همان ها هستند.» [6] .

«و هنگامي كه قرآن مي خواني، ميان تو و آنها كه به آخرت ايمان نمي آورند، حجاب ناپيدايي قرار مي دهيم و بر دل هايشان پوشش هايي مي نهيم تا آن را در نيابند و بر گوش هايشان سنگيني. و هنگامي كه پروردگارت را در قرآن به يگانگي ياد مي كني، آنها پشت مي كنند و از تو روي بر مي گردانند. [7] و درود خداوند بر محمد و خاندان پاكش باد.» [8] . در ابتداي ماه رجب، بحران در سامرا به اوج خود مي رسد. خليفه شيعيان را به نابودي تهديد مي كند. قم نيز چنان تحت فشار عباسيان واقع مي شود كه برخي از رهبرانش

ناگزير از امام ياري مي طلبند. [9] . اما محاصره ي شديد باعث مي شود تا كسي نتواند به امام دست يابد. اين محاصره بر وضعيت اقتصادي خاندان حضرت نيز تأثير منفي مي گذارد. عثمان بن سعيد عمري كه براي پرده پوشي ارتباطش با حضرت، بازرگاني روغن را به عنوان حرفه ي خود برگزيده است، به بهانه ي فروختن روغن به در خانه ي امام مي رود. [10] كافور، روغن را از ظرف هاي مخصوص آن خالي مي كند. در ميان آن ها، كيسه هاي كوچك سكه هاي زر و سيم و نامه اي مي يابد از مردم قم، كه پس از كشتار فرمانده اموي (مفلح) در شرايط بدي به سر مي برند. امام پاسخ ايشان را در قالب دعايي مي نويسد كه نشانگر موضع وي در برابر عباسيان و تحليلي ژرف از رخدادها و توجه مردم به نيروي بيكران خداوندي است. [11] . در آرامش شب، واژگان لبريز از ايمان ناب و اميد سترگ جاري مي شوند؛ نيايش كه از حرارت وجدان انساني گداخته است كه از رنج هاي پابرهنگان مي لرزد:

- ستايش ويژه خداست؛ به پاس نعمت هايش، افزايش آن را خواستاريم و روزي و اخلاص براي او مي طلبيم. ستايش كسي كه مي داند آن چه نعمت دارد، از آن پروردگار اوست.

و آنچه از مجازاتش مي چشد، به خاطر كارهاي زشت اوست. خداوندگارا! خويشتن، [ما را] به فضل خود خوانده اي. و فرمان نيايشت را داده اي و پاسخ مثبت به آنها را ضمانت كرده اي.

كدام مسافر است كه به سوي تو كوچد و تو را نزديك نيايد؟ آفريدگارا! با ميل قلبي، آهنگ تو كردم. و با دست نياز و خواهشم، بر در فضلت كوبيدم. با فروتني دلم، با تو سخن نگفتم.

و تو را بهترين

واسطه ي خودم با تو يافتم. پيش از آن كه خواسته ام از ذهن بگذرد، تو بر آن واقفي؛ پس دعايم را با پاسخ مثبت پيوند زن. و خواسته ام را با هدف رسيدن به خواسته ام بپذير.

پروردگارا! انحراف فتنه ها، ما را فرا گرفته. و تيرگي سرگرداني بر ما چيره شده. خواري، ما را در هم مي كوبد. ناباوران دينت، بر ما فرمانروايي مي كنند. و كساني كارهاي مربوط به ما را غصب كرده اند، كه دستورات را اجر نمي كنند، در تلاش براي نابودي بندگانت و تباهي سرزمين هاي تو هستند. خداوندگارا! پس از مشورت [در سقيفه]، ما خود تبديل به ميراث شديم و سهم [خمس براي] ما در معرض غارت قرار گرفت. [12] . از سهم يتيمان و بيوه زنان، تار و ابزار موسيقي خريداري شد. بر فرزندان دين باوران، اهل ذمه [13] چيره اند. آلوده دامان هر قبيله، كار آنان را بر عهده گرفته است. نه كسي مانع سقوط آن ها در هلاكت و نابودي است و نه مسؤولشان با چشم مهرباني به آنان مي نگرد و نه آبرومندي، گرسنگان را سير مي كند آنان [مردمان] خوارشدگان سرزميني گم شده اند و اسيران ذلت، و وارثان خواري. سرورم! دل دريايي ات از كدامين رنج به درد آمده، اي پدر و فرزند محمد؟! چه خشم مقدسي در ژرفايت موج مي زند؟ امام، به آينده ي سبز مي نگرد: - پرده از جمال روز عدالت برفكن. و آن را چنان جاودان كن بي ظلمت. و [با] نوري زلال، آغازش را بر ما بباران. و بركتش را بر ما فرود آر.و او [مهدي (عج)] را در تشكيل حكومت ياري كن. و او را بر دشمنش چيره گردان. خداوندگارا! حق را آشكار ساز و

با او تيرگي شب را به سپيده برسان و حيرت [و گمراهي مردمان] را برطرف ساز. آفريدگارا! با آن، دل هاي مرده را زنده و خواسته هاي پراكنده و ديدگاه هاي گوناگون را گرد هم آر. حدهاي بر زمين مانده و احكام فراموش شده را برپا دار؛ با كمك او شكم هاي تهي را سير، و پيكرهاي پركار خسته و درمانده را با او آسايش بخش.

او را از آن چه كه از آن بيمناك است، در امان دار. و پيكان هاي نيرنگ دشمنان را از وي بازگردان؛

از او و از همدستان و ياري گرانش بر پيروي از خداي؛ آنهايي كه تو آنان را اسلحه، دژ، پناهگاه و همنشين وي قرار دادي؛ آناني كه از خاندان، فرزندان بريدند و از سرزمينشان دوري جستند!

آفريدگارا! آنان را در پناه و سايه سار قدرتت قرار ده و دشمني بندگانت را از ايشان بازدار. پروردگارا! با آنان، تمام افق ها و سرزمين ها را از داد لبريز كن. تو آنچه مي خواهي، انجام مي دهي و فرمانروايي مي كني. [14] . سپيده دميد و كبوتر سپيدي كه از ديرباز بر پشت بام آشيانه گزيده است، بيدار مي شود. آواي اذان صبح از فراز گلدسته ي پيچاپيچ سامرا جاري مي شود؛ از گلدسته اي كه همچنان نور اندكي به قافله هايي كه از شام و فلسطين مي آيد، مي پراكند. با آواز خروس، كوي و برزن آرام مي گيرد؛ ديگر صدايي از كوبش چار نعل گشتي هاي شبانه در محله هاي فرو خفته در تاريكي به گوش نمي رسد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عياران يا جوانمردان يا فتيان، طبقه اي از طبقات اجتماعي ايران را تشكيل مي دادند... مردمي جنگجو، شجاع و جوانمرد و ضعيف نواز بودند. يعقوب بن ليث از همين

گروه بود؛ نك: فرهنگ معين، ج 5، ص 1221. اما در اين كتاب منظور گروهي مزدورند كه براي سركوبي يا غارت جايي آنان را مي فرستادند. (مترجم).

[2] سوره بقره / 255؛ در ترجمه آيات اين كتاب، از ترجمه آيت الله مكارم شيرازي استفاده شد (مترجم).

[3] سوره كهف / 57.

[4] همان جا.

[5] سوره جاثيه / 23.

[6] سوره نحل / 108.

[7] سوره اسراء / 45 و 46.

[8] مهج الدعوات، ص 44.

[9] حياة الامام الحسن العسكري دراسة و تحليل، ص 252.

[10] سفينة البحار، ج 2، ص 158.

[11] حياة الامام الحسن العسكري دراسة و تحليل، ص 205 و 213.

[12] اين فراز، مشروعيت حكومت عباسيان را نفي مي كند.

[13] اهل ذمه، اقليت هاي مذهبي (يهوديان، مسيحيان و زرتشتيان)، ساكن كشورهاي اسلامي هستند كه در برابر ماليات خاصي كه بايد بپردازند، دولت اسلامي عهده دار حفظ جان و مال آنهاست. در اين فراز، آشكارا امام از عهده دار بودن يهوديان و مسيحيان در پست هاي كليدي دربار عباسيان سخن مي گويد و شكوه مي كند.

[14] مهج الدعوات، ص 63 و 67.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

جبران نقص

لبعض مواليه: عاتب فلانا و قل له: ان الله اذا أراد بعبد خيرا اذا عوتب قبل. [1] .

امام علي النقي عليه السلام به يكي از دوستانش فرمود:

فلاني را توبيخ كن و به او بگو: خداوند چون خير بنده اي خواهد، هرگاه توبيخ شود، بپذيرد. [و در صدد جبران نقص خود برآيد].

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 481.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

جايگاه اجابت دعا

ان لله بقاعا يحب أن يدعي فيها فيستجيب لمن دعاه و الحير منها. [1] .

خدا را بقعه هاست كه دوست دارد در آنها دعا شود تا دعاي كسي را كه وي را خوانده است به اجابت رساند، و بارگاه امام حسين عليه السلام از آن جمله باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 482.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

جايگاه حسن ظن و سوء ظن

اذا كان زمان العدل فيه أغلب من الجور فحرام أن يظن بأحد سوء حتي يعلم ذلك منه، و اذا كان الجور أغلب فيه من العدل فليس لأحد أن يظن بأحد خيرا ما لم يعلم ذلك منه. [1] .

هر گاه در زمانه اي عدل بيش از ظلم رايج باشد، بدگماني به ديگري حرام است، مگر آن كه [آدمي] بدي از كسي ببيند. و هر گاه در زمانه اي ظلم بيش از عدل باشد، تا وقتي كه [آدمي] خيري از كسي نبيند، نبايد به او خوشبين باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

جدال در قرآن

صدوق رحمه الله با سند خود نقل مي كند كه امام هادي عليه السلام به يكي از شيعيان خود در بغداد نوشت: به نام خداوند بخشنده مهربان، خدا ما و شما را از فتنه [ها] حفظ كند، كه اگر حفظ كند نعمت بزرگ اوست، و اگر حفظ نكند هلاكت است، ما معتقديم كه جدال در [حدوث و قدم] قرآن بدعتي است كه سؤال كننده و جواب دهنده در آن شريك اند، سؤال كننده از پي چيزي است كه برايش سودي ندارد، و جواب دهنده زحمت چيزي را مي كشد كه از آن زيان نمي بيند، و جز خداي سبحان، آفريدگاري نيست، و هر چه جز اوست، آفريده اوست، و قرآن، كلام خداست، براي آن، نامي از خود مگذار كه از گمراهان خواهي شد، خدا ما و شما را از كساني قرار دهد كه در نهان، از پروردگار خود حساب مي برند، و از قيامت در هراسند.

قال الصدوق:

حدثنا أبي رحمه الله، قال: حدثنا

سعد بن عبدالله، قال: حدثنا محمد بن عيسي بن عبيد اليقطيني، قال: كتب علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام الي بعض شيعته ببغداد: بسم الله الرحمن الرحيم، عصمنا الله و اياك من الفتنة، فان يفعل فقد أعظم بها نعمة، و ان لا يفعل فهي الهلكة، نحن نري أن الجدال في القرآن بدعة، اشترك فيها السائل و المجيب، فيتعاطي السائل ما ليس له، و يتكلف المجيب ما ليس عليه، و ليس الخالق الا الله عزوجل و ما سواه مخلوق، و القرآن كلام الله، لا تجعل له اسما من عندك فتكون من الضالين، جعلنا الله و اياك من الذين يخشون ربهم بالغيب، و هم من الساعة مشفقون [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التوحيد: 224 ح 4، بحارالأنوار 92: 118 ح 4، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 156 ح 19.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

جود امام هادي

اربلي مي گويد: امام هادي عليه السلام، روزي براي كار مهمي كه پيش آمده بود، از سامرا به روستايي رفت، عربي باديه نشين آمد، و در جستجوي حضرت عليه السلام برآمد، به او گفتند:، به فلان جا رفته است، آمد، چون به امام عليه السلام رسيد، امام عليه السلام پرسيد، چه حاجتي داري؟ گفت: يكي از كوفيانم كه از پيروان ولايت جدت علي بن ابي طالب اند، بدهي زيادي دارم كه بر دوشم سنگيني مي كند، كسي جز تو سراغ ندارم كه در پرداخت آن ياريم كند.

امام عليه السلام فرمود: خرسند، و شادكام باش و او را مهمان كرد، چون صبح شد، به او فرمود: كاري با

تو دارم، خدا را، خدا را، مخالفت نكني. اعرابي گفت: اطاعت مي كنم. امام عليه السلام با خط خود نامه اي نوشت، و در آن اعتراف كرد: به اعرابي فلان مقدار مال - كه بيش از بدهي او بود - بدهكار است، و فرمود اين نوشته را بگير، چون به سامرا رسيدي، نزد من بيا، نزد من جماعتي خواهند بود، تو آنجا طلب خود را بخواه، و در ترك ايفاي آن، درشتي كن، خدا را، خدا را، مخالفت نكني. عرض كرد: به چشم دستخط امام عليه السلام را گرفت، امام عليه السلام چون به سامرا رسيد، و گروه زيادي از ياران خليفه و ديگران نزدش حاضر شدند، آن اعرابي آمد، و دستخط را بيرون آورد، و چنانكه امام عليه السلام فرموده بود، طلب خود را خواستار شد، امام عليه السلام با نرمي و مدارا با وي سخن مي گفت، و از او عذرخواهي مي كرد، و وعده مي داد كه آن را مي پردازم، و خرسندت مي كنم.

پس ماجرا را براي متوكل خليفه نقل كردند، و او دستور داد تا سي هزار درهم براي امام هادي عليه السلام ببرند، چون آوردند همه را به آن مرد اعرابي داد و فرمود: اين مال را بگير، و با آن بدهي خود را بپرداز، و بقيه را براي همسر و فرزندانت خرج كن، و ما را ببخش.

اعرابي گفت: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا! آرزوي من به كمتر از يك سوم اين بود، اما خدا داناتر است كه رسالت خود را كجا قرار دهد، و مال را برداشت، و رفت.

ابن شهرآشوب مي گويد: ابوعمرو عثمان بن سعيد، و احمد بن اسحاق اشعري، و علي بن جعفر همداني، نزد

امام هادي عليه السلام آمدند، و آن دو به امام عليه السلام، از دين [و بدهي فراوان] احمد بن اسحاق شكوه كردند. امام عليه السلام به ابوعمرو كه وكيلش بود، فرمود: اباعمرو! سي هزار دينار به او، سي هزار دينار به علي بن جعفر بپردازد، و براي خود نيز سي هزار دينار بردار.

قال الاربلي:

أن أباالحسن عليه السلام كان يوما قد خرج من سر من رأي الي قرية لمهم عرض له، فجاء رجل من الأعراب يطلبه، فقيل له: قد ذهب الي الموضع الفلاني فقصده، فلما وصل اليه قال عليه السلام له: ما حاجتك؟ فقال: أنا رجل من أعراب الكوفة، المتمسكين بولاية جدك علي بن أبي طالب عليه السلام و قد ركبني دين فادح، أثقلني حمله، و لم أر من أقصده لقضائه سواك. فقال له أبوالحسن عليه السلام: طب نفسا، و قر عينا، ثم أنزله فلما أصبح ذلك اليوم قال له أبوالحسن عليه السلام: أريد منك حاجة، الله، الله أن تخالفني فيها، فقال الأعرابي: لا أخالفك، فكتب أبوالحسن عليه السلام ورقة بخطه، معترفا فيها أن عليه للأعرابي مالا عينه فيها يرجح علي دينه. و قال: خذ هذا الخط، فاذا وصلت الي سر من رأي أحضر الي، و عندي جماعة، فطالبني به، و أغلظ القول علي في ترك ايفائك اياه، الله، الله في مخالفتي. فقال: أفعل، و أخذ الخط، فلما وصل أبوالحسن عليه السلام الي سر من رأي و حضر عنده جماعة كثيرون من أصحاب الخليفة و غيرهم، حضر ذلك الرجل و أخرج الخط و طالبه، و قال كما أوصاه، فألان أبوالحسن عليه السلام له القول و رفقه و جعل يعتذر اليه، و وعده بوفائه و طيبة نفسه، فنقل ذلك الي الخليفة المتوكل، فأمر أن يحمل الي أبي الحسن

عليه السلام ثلاثون ألف درهم. فلما حملت اليه تركها الي أن جاء الرجل فقال: خذ هذا المال فاقض منه دينك، و أنفق الباقي علي عيالك و أهلك، و أعذرنا. فقال له الأعرابي: يا ابن رسول الله! والله، ان أملي كان يقصر عن ثلث هذا، و لكن الله أعلم حيث يجعل رسالاته، و أخذ المال و انصرف [1] .

قال ابن شهرآشوب: دخل أبوعمرو عثمان بن سعيد و أحمد بن اسحاق الأشعري و علي بن جعفر الهمداني، علي أبي الحسن العسكري عليه السلام، فشكا اليه أحمد بن اسحاق دينا عليه. فقال: يا أباعمرو! - و كان وكيله - ادفع اليه ثلاثين ألف دينار، و الي علي بن جعفر ثلاثين ألف دينار، و خذ أنت ثلاثين ألف دينار [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 2: 374، بحارالأنوار 50: 175 ح 55، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 95، مسند الامام الهادي عليه السلام: 29 ح 11.

[2] المناقب 4: 409، بحارالأنوار 50: 172.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

جبر و تفويض و اثبات عدل

كلام آن حضرت به مردم اهواز در رد جبر و تفويض و اثبات عدل

از علي بن محمد، سلام و رحمت و بركات الهي بر شما و بر هر كه راه هدايت را بپيمايد، نامه ي شما به دست من رسيد و آنچه بدان اشاره كرده بوديد را دانستم، كه در دينتان دچار اختلاف شده ايد، و در مسأله ي قضاء و قدر الهي فرو رفته ايد، و نيز گفتار گروهي از شما كه قائل به جبر، و سخن عده اي از شما كه به تفويض اعتقاد پيدا

كرده اند، و به پراكندگي و دشمني واقع شده در ميانتان، آگاهي پيدا نمودم، آنگاه در مورد آن از من نظر خواسته ايد كه براي شما بيان نمايم، و تمامي اين مطالب را دانستم.

خداوند شما را رحمت كند، بدانيد، ما در روايات و احاديث وارده نظر افكنديم، نزد تمامي آنان كه نام مسلمان را بر خود گذارده اند و خدا را مي شناسند، آن روايات از دو حالت خارج نيستند، يا حقند كه بايد پيروي شوند، و يا باطل است كه بايد از آنها دوري گزيده شود.

و تمامي امت بر اين معني عقيده دارند و اختلافي در آن بين ايشان نيست كه قرآن حق است، و نزد تمامي گروه ها و فرقه ها اين معنا مسلم است، و در هنگام اتحادشان به تصديق قرآن و حقيت آن اعتراف دارند، و در اين عقيده راه صواب را پيموده و هدايت يافته اند، و آن همان گفتار پيامبر صلي الله عليه و اله است كه فرمود: «امتم در يك عقيده ي ناصواب با يكديگر متفق نمي شوند، پس خبر داد كه آنچه تمامي امت بر آن اتفاق دارند حق است.

و اين زماني است كه گروهي با گروه ديگر مخالفت نكنند، و قرآن حق است، و در نازل شدن و صدق بودن آن اختلافي بين مردم نيست، هر گاه قرآن به درستي خبر و حقيت آن خبر داد و گروهي از امت آن را منكر شدند بدون شك بايد بدان اقرار و اعتراف نمايند، چرا كه در اصل اوليه كه همان درستي قرآن است اتفاق دارند، و اگر منكر شدند لازمه ي آن خروج از اسلام است.

اولين خبر و روايتي كه درستي و صدق

آن از قرآن فهميده مي شود و قرآن براي آن گواه است، خبري است كه از پيامبر روايت شده و موافق كتاب الهي يافته شده، به گونه اي كه سائر احاديث با آن مخالفت نمي كند، آنجا كه مي فرمايد: «من در ميان شما دو چيز گرانبها به جاي مي گذارم، كتاب خدا و خاندانم، تا آنگاه كه به اين دو تمسك جسته ايد گمراه نمي شويد، و اين دو از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند».

هنگامي كه شواهد صدق آن را در قرآن به طور صريح يافتيم، آنجا كه مي فرمايد: «به درستي كه ولي و سرپرست شما تنها خداست و پيامبر او و آنان كه ايمان آورده و نماز بپاي مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند - و هر كه دوستي خدا و پيامبر او و ايمان آورندگان را برگزيند به درستي كه گروه خدا پيروزند»، و اهل سنت در اين زمينه رواياتي را در مورد حضرت علي عليه السلام ذكر كرده اند كه ايشان در حال ركوع انگشترش را صدقه داد، و خداوند اين امر را از او سپاس گزارد، و در رابطه با اين موضوع اين آيه را نازل كرد.

و پيامبر را يافتيم كه اين فرموده را بيان داشت: «هر كه من مولاي او هستم علي مولاي اوست»، و فرمود: «تو نسبت به من همانند هارون به موسي هستي جز آن كه بعد از من پيامبري نيست»، و يافتيم كه فرمود: «علي قرضهايم را ادا كرده و وعده هايم را متحقق مي سازد، و او بعد از من جانشينم در ميان شماست».

پس خبر اولي كه اين اخبار از آنها استنباط شده خبر صحيحي مي شود

كه بدون اختلاف همه آن را پذيرفته اند، و آن موافق قرآن نيز هست. هر گاه قرآن به درستي خبري گواهي داد و اخبار ديگر نيز بر درستي آن تصريح كردند، بايد مسلمانان بدون شك بدان اقرار نمايند، آنگاه كه اين اخبار شواهد قرآني دارد، و قرآن با آنها موافق و آنها با قرآن موافقت دارد.

سپس اخبار درستي از پيامبر صلي الله عليه و اله از زبان امام صادق عليهم السلام وارد شده و گروه موثق شناخته شده آنها را نقل كرده اند، از اين رو پيروي از اين اخبار بر هر زن و مرد مؤمن واجب و ضروري است، و جز كينه ورزان با آن مخالفت نمي نمايند.

زيرا گفتارهاي خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله به سخن الهي اتصال دارد، و اين همانند سخن خداي بزرگ در قرآن محكمش است كه فرموده: «به درستي كه آنان كه خدا و رسولش را آزار مي دهند خداوند در دنيا و آخرت ايشان را لعنت كرده و عذاب خواركننده اي را برايشان آماده و مهيا نموده است». و نظير اين آيه را در سخن پيامبر يافته ايم كه فرمود: «هر كه علي را آزار دهد مرا آزرده، و هر كه مرا بيازارد خداوند را آزرده، و هر كه خدا را آزار دهد به زودي از او انتقام گرفته مي شود»، و همچنين اين گفتار پيامبر: «هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد خداوند را دوست داشته است»، و همانند سخن آن حضرت در مورد قبيله ي بني وليعه: «به زودي مردي را به سوي آنان گسيل مي دارم كه همانند خود من است، خداوند و پيامبرش

را دوست دارد، و خداوند و پيامبرش نيز او را دوست دارند، اي علي برخيز و به سوي آنان برو». و سخن آن حضرت در روز جنگ خيبر: «فردا مردي را به سوي آنان مي فرستم كه خداوند و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، حمله كننده بوده و فرار نمي نمايد، بازنمي گردد تا اين كه خداوند امر را بر او بگشايد»، و پيامبر قبل از فرستادنش پيروزيش را خبر داد، بر اثر كلام آن حضرت همه ي اصحاب او انتظار داشتند آنان را انتخاب كند، فرداي آن روز حضرت علي عليه السلام را فراخواند و او را به سوي دشمن گسيل داشت، و او را به اين ويژگي برگزيد، و او را شخصي حمله كننده و فرار نكننده ناميد، و خداوند او را دوستدار خود و پيامبرش ناميد، و خبر داد كه خدا و رسولش او را دوست دارند.

و ما اين شرح و بيان را مقدم داشتيم تا دليل و برهاني باشد بر آنچه قصد بيان آن را داريم، و كمك و نيرويي باشد بر آنچه تبيين كننده ي آن هستيم، از موضوع جبر و تفويض و مكاني بين اين دو، و به ياري و توان الهي آغاز كرده و در تمامي كارهايمان بر او توكل مي نمائيم.

اين بحث را با گفتار امام صادق عليه السلام آغاز مي كنيم كه فرمود: «نه جبر صحيح است و نه تفويض و لكن امري ميان اين دو درست مي باشد، و آن صحت خلقت، و باز نمودن راه، و مهلت دادن در زمان عمل، و توشه برداشتن، و سببي كه فاعل را براي عملش تحريك مي كند». [65]

.

و اين پنچ چيز است كه امام صادق عليه السلام با آنها كليات فضل را گرد آورد، هر گاه بنده از يكي از آنها خالي باشد بحسب آن عملش ناقص و ناتمام است.

و امام صادق عليه السلام به اصلي خبر داد كه بر مردم شناخت آن واجب بوده و الزامي است، و قرآن به درستي آن سخن گفته، محكمات گفتارهاي پيامبرش بر آن گواهي مي دهد، چرا كه گفتارهاي پيامبر صلي الله عليه و اله و خاندانش عليهم السلام از حدود قرآن تجاوز نمي نمايد، و بر اساس آن است. پس هر گاه اخبار درستي وارد شد و گواهاني از قرآن بر آن بدست آمد و موافقت هائي پيدا كرد، و دلائلي بر صحتش يافت شد، پيروي از آن واجب شده و جز كينه ورزان با آن مخالفت نمي كنند، همچنان كه در اول نامه بيان كرديم.

و هنگامي كه در جستجوي صحت گفتار امام صادق عليه السلام برآمديم كه جبر و تفويض را انكار كرد و امري بين اين دو را اثبات نمود، ديديم قرآن بر آن گواهي داده و گفتارش را تأييد مي كند.

و روايت ديگري از آن حضرت وارد شده كه با آن موافق است، كه از آن حضرت سؤال شد: آيا خداوند بندگان را بر گناه اجبار و الزام نموده است؟ امام فرمود: خداوند عادلتر از اين معناست، گفته شد: آيا كارها را به ايشان واگذار نموده است؟ فرمود: خداوند گراميتر و قدرتمندتر از اين امر است. و از آن حضرت روايت شده كه فرمود: مردم در مسأله ي قضا و قدر بر سه عقيده اند: كسي كه گمان مي كند كارها به او واگذار شده است، كه خداوند را در

فرمانروائيش خوار شمرده، و اين شخص هلاك مي گردد، و شخصي كه گمان مي كند خداوند بزرگ، مردم را بر انجام گناهان اجبار و الزام نموده و آنچه قدرت بر آن را ندارند را بر ايشان الزامي كرده، كه اين شخص خداوند را در كارهايش ظالم جلوه گر ساخته، و او نيز هلاك مي گردد، و شخصي كه گمان مي كند خداوند مردم را تكليف كرده به آنچه توان آن را دارند، و بر آنچه قدرتش را ندارند الزام ننموده، هر گاه كار نيك كند خداوند را سپاس گزارده، و هر گاه كار زشتي مرتكب شود از خدا طلب آمرزش نمايد، اين مسلماني است كه به حقيقت دست يافته است، و امام با اين سخن خبر داد كه هر كه جبر و تفويض را بپذيرد و به آنها معتقد شود عقيده اش بر خلاف حق مي باشد.

با اين بيان شرح دادم هر كه عقيده ي جبر را بپذيرد راه خطا را پيموده، و هر كه به تفويض معتقد گردد به باطل معتقد گرديده، پس راه صواب امري ميان اين دو عقيده است.

سپس فرمود: و براي هر يك از اين مسائل مثالي را مي زنم تا معني براي خواهنده نزديكتر جلوه گر شود، و بحث را براي او از شرحش راحت تر گرداند، و به آن محكمات آيات الهي گواهي داده، و تصديق آن نزد خردمندان يقيني گردد، و توفيق و نگهداري از خطا به دست خداست.

اما جبر كه اعتقاد به آن خطا مي باشد، آن گفتار كسي است كه گمان كرده خداوند بزرگ مردم را بر انجام گناهان اجبار نموده و بر ارتكاب آن ايشان را عقاب مي نمايد، و هر كه اين سخن را

بگويد خداوند را در حكمش ظالم و ستمگر جلوه گر ساخته و او را تكذيب نموده، و اين سخن خداوند در قرآن را رد كرده كه مي فرمايد: «و پروردگارت به كسي ظلم نمي كند»، و فرموده ي او: «اين عقاب به سبب كارهايي است كه انجام داده اي و خداوند به بندگانش ظلم روا نمي دارد»، و فرموده ي او: «به درستي كه خداوند به مردم اندك ظلمي روا نمي دارد و لكن مردم نسبت به خودشان ستم مي نمايند»، و آيات بسياري كه در اين زمينه وارد شده است. پس هر كه گمان كند خداوند او را مجبور به انجام گناهان نموده گناه خود را به خدا نسبت داده و در عقاب كردن خدا او را ظالم قلمداد نموده است، و هر كه نسبت ظلم به خدا دهد قرآن او را تكذيب كرده و هر كه قرآن را تكذيب كند به اعتقاد تمامي مسلمانان كافر است.

و مثال آن مردي است كه مالك بنده اي شد كه از خود اختياري ندارد و چيزي از اموال دنيا را مالك نيست، و مولايش نيز اين مطلب را در مورد او مي داند، با اين همه به او دستور داد كه براي خريد چيزي به بازار رود و در اين مورد به او پولي نيز نداد، و مالك مي داند كه آنچه او مي خواهد در اختيار شخصي است كه تا پول آن را ندهند در اختيار خريدار قرار نمي دهد.

و مالك اين بنده، خود را با عدالت و دادگري و حكيم بودن و عدم ظلم كردن توصيف كرده است، و بنده اش را تهديد نموده اگر آنچه او خواسته است را نياورد او را مؤاخذه نمايد، با اين كه

مي داند صاحب آن متاع آن را به او نمي دهد، و مي داند بنده پولي در اختيار ندارد و او نيز به او پولي را نداده است. هنگامي كه بنده به بازار رفت تا متاعي كه مولا خواسته بود را براي او بخرد، مشاهده كرد صاحب آن بدون پول آن را در اختيارش قرار نمي دهد،

و بنده نيز پول آن را ندارد، از اين رو نااميدانه و بدون تحقق بخشيدن به امر مولا به سوي او بازگشت، مولا بر او غضب كرد و او را به سبب اين عمل مؤاخذه نمود.

آيا در عدالت و حكم مولا آن نيست كه بنده را مؤاخذه نكند، با توجه به اين كه مي داند بنده اش پولي در اختيار ندارد و او نيز پولي در اختيار او قرار نداده است، پس اگر بنده را مؤاخذه كند مؤاخذه اش ظلم و ستم و تجاوز بر اوست، و خط بطلاني است بر آنچه خود را بدان ناميده، از عادل بودن و حكيم بودن، و اگر بنده را مؤاخذه نكند و تهديدش را عملي نسازد خود را در اين مورد تكذيب كرده با دروغ و ستمي كه منافي با عدالت و حكمت مي باشند، و خداوند از آنچه اينان در مورد او مي گويند بسيار برتر و والاتر است. پس هر كه عقيده به جبر پيدا كرد يا به آنچه به جبر منتهي مي گردد، نسبت ظلم به خداوند داده و او را به زورگوئي و تجاوزگري منسوب ساخته است، چرا كه بر شخصي كه مجبور نموده مؤاخذه را قرار داده است، و هر كه گمان كند خداوند مردم را مجبور ساخته اين معنا در حق او نيز صادق

است، همانند كسي كه مي گويد: خداوند عقوبت را از آنان دفع مي كند.

و هر كه گمان كند خداوند عذاب را از گناهكاران دور مي سازد، تهديدهاي الهي را تكذيب نموده، آنجا كه مي فرمايد: «آري هر كه كار زشتي را مرتكب شد و گناه او را احاطه نمود آنان اصحاب آتشند و در آن جاودانه باقي مي مانند»، و فرموده ي او: «به درستي كه آنان كه در اموال بچه هاي يتيم بدون جهت شرعي تصرف مي كنند آتش در جانهايشان مي افروزند و در آتش شعله ور انداخته مي شوند»، و فرموده ي او: «به درستي كه آنان كه به آيات ما كافر شدند به زودي ايشان را در آتش مي اندازيم هر گاه پوستهايشان پخت پوست ديگري بر آنان قرار مي دهيم تا عذاب را بچشند به درستي كه خداوند عزيز و حكيم است».

با آيات بسيار ديگري در اين زمينه، از كساني كه تهديدهاي الهي را تكذيب كرده و لازمه ي تكذيب آيات الهي كفر است، و او از جمله ي كساني است كه خداوند فرموده: «آيا به قسمتي از قرآن ايمان آورده و قسمتي ديگر را منكر مي گرديد، سزاي كسي كه چنين مي كند چيزي نيست جز خواري در زندگي دنيا و در روز قيامت دچار بدترين عذاب مي گردند، و خداوند از آنچه انجام مي دهند غافل نمي باشد». بلكه مي گوئيم: خداوند بزرگ بندگان را بر اساس كارهايشان جزا و پاداش مي دهد و آنان را به سبب كارهايشان مؤاخذه مي كند با نيرويي كه در اختيارشان قرار داده است. با توجه به اين مسأله ايشان را امر و نهي نمود، و در كتابش نيز بدان اشاره كرد و فرمود: «هر كه كار نيك انجام دهد ده برابر آن به

او عطا كنيم و هر كه كار زشتي را مرتكب گردد به همانند آن مؤاخذه مي گردد و آنان مورد ستم قرار نمي گيرند»، و خداي بزرگ فرمود: «روزي كه هر كس اعمال نيكي كه انجام داده را در حضورش مي يابد، و اعمال بدي را كه مرتكب شده را يافته و آرزو مي كند كه بين او و آنها فاصله ي بسياري بيفتد و خداوند شما را از خودش برحذر مي دارد»، و فرمود: «امروز هر كس نسبت به آنچه انجام داده جزا داده شده و امروز ستم و ظلمي نيست»، پس اين آيات محكمي است كه جبر را نفي كرده و اعتقاد به آن را رد مي كند و همانند آنها در قرآن بسيار است ما آنها را خلاصه كرديم تا نامه طولاني نشود، و توفيق از جانب خداست.

و اما تفويضي كه امام صادق عليه السلام آن را ابطال كرد و به هر كه بدان معتقد گرديده و آن را پذيرفته نسبت خطا نمودن را داد، آن گفتار كسي است كه مي گويد: خداوند بزرگ اختيار امر و نهي را به مردم واگذار كرده و آنان را مهمل قرار داده است، و در اين زمينه كلام مهمي وجود دارد براي كسي كه به دنبال بررسي و تفحص در آن باشد. و پيشوايان هدايتگر از خاندان پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - بدان عقيده مند شده اند، آنان مي گويند: اگر خداوند اين تفويض را به خاطر اهمال نمودن انجام داده بايد به آنچه آنان برمي گزينند خشنود بوده و مستحق ثواب الهي نيز باشند، و در مقابل آنچه مرتكب شده اند عقابي بر آنان نباشد، اگر واقعا اهمال در كار باشد.

و اين گفتار به دو معني بازگشت مي كند: يا بندگان بر او غالب گرديده و پيروز شده اند و او را مجبور ساخته اند كه عقيده ي ايشان را بپذيرد، چه بخواهد و چه نخواهد، كه در اين صورت خداوند را خوار شمرده اند، يا اين كه خداي بزرگ توان امر و نهي نمودن به آنان، بر اساس خواستش را نداشته است، چه بخواهند و چه نخواهند، و از اين رو امر و نهيش را به ايشان واگذار كرده، و طبق خواست آنان امر و نهيش را جاري ساخته است، و چون از متعبد ساختن آنان بر اساس اراده اش ناتوان گرديده و در كفر و ايمان اختيار را به ايشان واگذار نموده است.

و مثال آن مثال كسي است كه بنده اي را خريده تا به او خدمت كند، و بنده ولايت مولا را درك كرده و در مقابل امر و نهي او مطيع مي باشد، و مالك بنده ادعا مي كند كه قدرتمند و بزرگ و حكيم است و بنده اش را امر كرده و نهي نموده و بر پيروي از امرش ثواب بسيار به او وعده داده، و او را در صورت نافرماني به عذابي دردناك تهديد نموده است، اما بنده با اراده ي مولايش مخالفت كرده و از امر و نهي او فرمان نمي برد.

و در هيچ امر و نهيي بموجب خواست مولا كاري صورت نداد بلكه بنده پيرو اراده ي خودش بوده و از هواي نفسش تبعيت مي كند و مولا قدرت ندارد كه او را به سوي پيروي از امر و نهيش بازگرداند، و بر انجام اراده ي او فرابخواند از اين رو اختيار امر و نهيش را به بنده واگذار كرده

و به هر چه بر طبق اراده ي بنده انجام گرفته و به موجب اراده ي مالك نباشد خشنود گرديد و او را براي انجام برخي خواسته هايش فرستاد، و خواست خود را نيز به او بيان نمود، اما بنده با خواست مولا مخالفت نموده و قصد انجام اراده ي خود را داشته و از هواي نفسش پيروي نمود.

هنگامي كه به سوي مولايش بازگشت مولا به آنچه آورده نظر افكنده و مي بيند بر خلاف خواست او انجام گرفته است، به او مي گويد: چرا بر خلاف خواسته ام چيز ديگري را آوردي؟ بنده مي گويد: بر اين كه كارم را به خودم واگذار كردي تكيه كردم، و از خواست و اراده ام پيروي نمودم، زيرا هر كه كاري به او واگذار شد ديگر براي انجام كار او را مؤاخذه نمي كنند، پس تفويض محال است.

آيا بر آنچه گفته شد اين كار از دو حالت خارج است: يا مالك بنده قادر است كه او را وادارد از امر و نهي او پيروي نمايد، و طبق خواست خودش عمل نكند و همچنين به اندازه ي امر و نهيي كه نسبت به او اعمال مي دارد او را توانا كرده و نيرو دهد.

پس هر گاه او را به امري دستور داد و از چيزي نهي نمود ثواب و عقاب بر انجام و ترك آن را نيز به او بشناساند و او را از نافرماني برحذر و به كسب ثواب ترغيب نمايد، تا بنده قدرت مولايش را بشناسد نسبت به نيرويي كه براي انجام امر و نهيش و ترغيب و برحذر داشتن به او داده است، پس عدالت و انصاف مولا شامل حال بنده شد و دليل

و برهانش براي رفع عذر و ترساندن روشن است، پس هرگاه بنده امر مولايش را پيروي كرد او را پاداش داده، و هر گاه از نهيش كناره نگرفت او را عقاب نمود، يا مولا ناتوان بوده و قادر بر اين كارها نباشد، و امرش را به او واگذار كرد، كار نيك انجام دهد يا كار زشت مرتكب شود، اطاعت نمايد يا نافرماني كند، و او از عقوبتش عاجز بوده و از بازگرداندن او به پيروي امرش ناتوان مي باشد.

و هر گاه ناتواني براي كسي ثابت شد لازمه ي آن نفي قدرت و معبود بودن و ابطال امر و نهي و ثواب و عقاب اوست، و اين معني نيز مخالف قرآن است، آنجا كه مي فرمايد: «و خداوند براي بندگانش راضي به كفر نيست و اگر شكرگزاريد از شما خشنود مي باشد»، و فرموده ي ديگر خداي بزرگ: «تقواي الهي پيشه سازيد آن گونه كه شايسته ي اوست و جز در حالي كه مسلمانيد از دنيا نرويد»، و فرموده ي ديگر خداوند: «و جن و انسان را جز براي عبادت و بندگي خلق نكردم و از آنان روزي نخواسته و نمي خواهم كه به من روزي دهند»، و فرموده ي ديگر او: «بندگي خداوند را نموده و چيزي را نسبت به او شريك ندهيد»، و فرموده ي او: «و از خدا و رسولش پيروي كنيد و از او روي مگردانيد در حالي كه مي شنويد».

پس هر كه گمان كرد خداوند امر و نهيش را به بندگانش واگذار كرده عجز و ناتواني را براي او ثابت گردانده، و بر او واجب ساخته كه هر چه از بد و خوب كه انجام مي دهند را از آنان بپذيرد،

و امر و نهي و وعده و وعيد و تهديدات الهي را ابطال كرده است، اين سبب توهم اين مطلب است كه خداوند كارها را به او واگذار كرده، چرا كه هر كه كاري به او واگذار شود به خواست خود عمل مي نمايد، اگر خواست كافر شده يا مؤمن مي گردد، و اين ها بر او بازگردانده نشده و از او بازخواست نمي گردد.

هر كه قائل به تفويض به اين معني گردد پس تمامي آنچه ما ذكر كرده ايم از وعده و تهديدات الهي و امر و نهي او را باطل ساخته است، و او شامل اين آيه مي گردد: «آيا به بعضي از كتاب ايمان مي آوريد و به بعضي از آن كافر مي گرديد پس سزاي كسي كه چنين مي كند چيست جز خواري در زندگي دنيا و در روز قيامت به بدترين عذاب معذب شده و خداوند از آنچه انجام مي دهيد غافل نيست»، خداوند از آنچه اهل تفويض قائلند بسيار برتر و والاتر است.

لكن مي گوئيم: خداوند بزرگ خلق را با نيرويش آفريد، و قدرت پيروي از او را به ايشان ارزاني داشت، و آنان را به آنچه خواست امر و نهي نمود، و پيروي امرش را از آنان پذيرفته و به اين كار از آنان خشنود شد، و از نافرمانيش ايشان را بازداشت، و نافرمانان درگاهش را مذمت كرد و آنان را مؤاخذه نمود، و در امر و نهي خواست خدا مطرح مي باشد، آنچه خواهد را اختيار كرده و بدان امر نموده، و از آنچه ناپسند مي شمارد نهي نموده و بر آن عقاب مي نمايد، با نيرويي كه به بندگانش داده براي پيروي امرش و دوري از نافرمانيش، چرا

كه آن امر از عدالت و دادگري و حكمت بالغه سرچشمه مي گيرد، و حجت را با رفع عذر و ترساندن رسانيد، و برانگيختن به سوي اوست، هر كه را بخواهد براي تبليغ، رسالتش و حجت آوردن بر بندگانش برمي گزيند، محمد صلي الله عليه و اله را برگزيد و با رسالتهايش به سوي مخلوقاتش فرستاد.

و گروهي از كافران قومش از جهت حسادت و كبر نمودن گفتند: «چرا قرآن را بر مردي بزرگ از دو قريه نازل نكرد»، مرادشان امية بن ابي صلت و ابومسعود ثقفي بود [66] ، پس خداوند اختيارشان را باطل ساخت و عقايدشان را جائز ندانست، آنجا كه مي فرمايد: «آيا آنان رحمت پروردگارشان را تقسيم مي كنند ما وسائل زندگيشان را در زندگي دنيا تقسيم مي كنيم و گروهي را بر گروه ديگر برتر گردانديم تا گروهي گروه ديگر را مسخر خود نمايند و رحمت پروردگارت از آنچه گرد مي آورند بهتر است». و از اين رو آنچه را خواست اختيار كرده و از آنچه ناپسند دانست نهي فرمود، و هر كس فرمانبريش را كرد پاداش داد، و هر كه نافرمانيش را نمود مؤاخذه كرد، و اگر اختيار كارش را به بندگانش واگذار مي كرد براي قريش جائز بود كه امية بن ابي صلت و ابومسعود ثقفي را برگزينند، چرا كه اين دو نفر نزد آنان از پيامبر برتر بودند.

هنگامي كه خداوند مؤمنان را با اين آيه ادب كرد: «و براي زن و مرد مؤمن جائز نيست كه هرگاه خدا و رسولش به امري حكم كردند در مقابل امر آنان از خودشان اختياري داشته باشند»، پس براي آنان برگزيدن با خواستشان نبوده و جز پيروي از امرش

و دوري از نهيش كه به وسيله ي برگزيده اش آمده را نمي پذيرد، پس هركه او را فرمانبرداري كند هدايت شده، و هركه نافرمانيش را نمايد گمراه شده و منحرف گرديده، و حجت و برهان بر عليه اوست به موجب قدرتي كه خداوند براي پيروي از امرش و دوري از نهيش به او داده است، و از اين رو از ثوابش محروم مانده و عقابش را بر او فرود مي آورد. و اين قول بين دو قول است، نه جبر است و نه تفويض، و به اين معنا اميرالمؤمنين عليه السلام عباية بن ربعي اسدي را خبر داد، هنگامي كه از او در مورد قدرتي كه بدان برخاسته و مي نشيند، و كار انجام مي دهد سؤال كرد.

اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: از قدرتي سؤال كردي كه با خدا داري يا از غير خدا به تو داده شده است؟ عباية ساكت شد، امام فرمود: اي عباية بگو، گفت: چه بگويم؟ فرمود: اگر بگويي آن را همراه خدا در اختيار داري تو را مي كشم، و اگر بگويي از غير خدا بدست آورده اي تو را مي كشم، عباية گفت: اي اميرالمؤمنين پس چه بگويم؟

فرمود: مي گويي آن را از خدايي داري كه به غير تو نيز آن را داده است، اگر آن را به تو بدهد آن از عطاي الهي است، و اگر از تو بگيرد از آزمايش اوست، او مالك چيزهايي است كه به تو ارزاني داشته، و برآنچه تو را به آنها توانا ساخته تواناست، آيا نشنيده اي مردم نيرو و توان را از او مي خواهند، آنجا كه مي گويند: نيرو و تواني جز به خدا نيست.

عباية گفت: اي اميرالمؤمنين تأويل اين معنا چيست؟

فرمود: نيرويي براي بازگشت از گناهان خدا نيست جز به نگاهداشتن او، و نيرويي براي انجام فرامين الهي براي ما نيست جز به ياري او، راوي گويد: عباية برخاست و دست و پاي او را بوسه زد.

و از اميرالمؤمنين عليه السلام براي ما روايت شده: هنگامي كه نجده نزد او آمده و از معرفت و شناخت خدا سؤال كرد و گفت: اي اميرمؤمنان چگونه پروردگارت را شناختي؟ فرمود: به تشخيصي كه به من عطا كرد، و عقلي كه مرا بدان راهنمائي نمود، گفت: آيا تو بر آن مجبور شده اي؟ فرمود: اگر مجبور بودم بر انجام كار نيك ستايش نشده، و بر ارتكاب گناه مذمت نمي شدم، و اگر چنين بود نيكوكار به ملامت شدن از گناهكار سزاوارتر بود، و از اين جهت دانستم خداوند پابرجا و جاودانه است، و غير خدا حادث، دگرگون شونده و نابود شونده اند، و امر ديرينه و جاودانه همانند امر حادث زوال پذير نمي باشد، نجده گفت: اي اميرمؤمنان تو را حكيمي مي يابم، فرمود: تو را اختياردار مي يابم، اگر در جاي انجام كار نيك كار بد انجام دهي من بر ارتكاب آن تو را عقاب مي كنم. و از اميرمؤمنان عليه السلام روايت شده: مردي بعد از بازگشت ايشان از شام گفت: اي اميرمؤمنان به ما خبر ده كه بازگشتمان از شام به قضا و قدر الهي بود؟ فرمود: آري اي پيرمرد، بر بالاي بلندي نرفته و در دشتي وارد نشديد جز به قضا و قدر الهي، پيرمرد گفت: اي اميرمؤمنان رنجهايي كه كشيده ايم را به حساب خدا مي گذاريم.

فرمود: واي بر تو اي پيرمرد، خداوند پاداش شما را بزرگ داشت در راهي كه حركت

مي كرديد، و در محلي كه توقف نموديد، و در حال بازگشت شما، و در هيچ يك از اين امور مجبور نبوده و الزامي بر شما نمي باشد، شايد گمان كرده اي كه آنها بر اساس قضا و قدر الهي صورت گرفته است، اگر اين چنين بود ثواب و عقاب باطل گرديده، و وعده و تهديدهاي الهي ساقط مي شود، و حقايق بر كسي الزام آور نمي گرديد، اين گفتار بت پرستان و شيطان صفتان است، خداوند بزرگ امر كرد با اين كه شما مخيريد، و نهي فرمود در حالي كه شما را بر حذر داشت، و خداوند با اجبار اطاعت و فرمانبرداري نشده، و به علت شكست و خواري نافرماني نگرديده است، و آسمان ها و زمين و آنچه بين اين دو است را باطل نيافريد، اين گمان كساني است كه كافر شدند، پس واي بر كافران از آتش دوزخ. پيرمرد برخاست و سر آن حضرت را بوسيد و اين اشعار را خواند:

تو امامي هستي كه با فرمانبرداريش از خداي مهربان در روز قيامت اميد بخشش داريم.

از دينمان آنچه مورد شبهه بود را توضيح دادي كه خداوند در مقابل آن خشنوديش را شامل حالت نمايد. در ارتكاب كار بد عذر و بهانه اي نيست و من بر اساس ظلم و عصيان آن را انجام مي دادم.

حضرت علي عليه السلام بر اساس موافقت قرآن سخن گفت، و بر نفي جبر و تفويضي كه هر كه به اين دو عقيده معتقد گردد و آنها را بپذيرد لازمه اش بطلان و كفر و تكذيب قرآن مي باشد، و به خدا پناه مي بريم از گمراهي و كفر، و به جبر و تفويض اعتقاد نداريم بلكه به

امري ميان اين دو قائليم و آن امتحان و آزمايش است، قدرتي كه خداوند به ما داده و به آنها ما را متعبد ساخته و بر اساس آنچه قرآن بدان گواهي دهد و پيشوايان پاك از خاندان پيامبر صلي الله عليه و اله بدان اعتقاد دارند. و مثال اختيار به قدرت، مثال مردي است كه مالك بنده اي شده و ثروت زيادي را به دست آورده است، و دوست دارد كه بنده اش را آزمايش نمايد با اين كه مي داند سرانجام او به كجا منتهي مي گردد، از اين رو قسمتي از اموالش را كه دوست دارد به او مي دهد و او را به اموري آگاه مي گرداند و بنده آنها را مي شناسد و به او امر مي كند كه آن مال را در راهي مصرف نمايد و از اموري كه دوست ندارد او را برحذر مي دارد و قبلا اين امور را به او گوشزد مي كند تا از اين امور دوري كرده و اموالش را در اين راه ها مصرف نكند و مال در كدام جهت مصرف شود.

در اين حال بنده اي مال را در راه امر مولا و كسب خشنوديش مصرف مي كند، و بنده اي آن را در راه نافرماني و كسب غضب او مصرف مي نمايد، و بنده را در محلي قرار داد و به او گفت كه جاودانه در آن خانه باقي نخواهد ماند و بايد به جاي ديگري منتقل گردد، و او بنده را به سوي آنجا مي برد، و در آنجا ثواب و عقاب جاودانه مي باشد.

پس اگر بنده مالي را كه مولا به او داده در راهي كه بدان امر كرده خرج كرد آن ثواب جاودانه در خانه ي

ديگر، كه او را از آن آگاه ساخته و بدان جا خواهد رفت، براي اوست، و اگر مال را در راهي كه او را از مصرف نمودن در آن راه نهي فرموده خرج كرد عقاب جاودانه در روز قيامت براي اوست، و مولا در اين زمينه حد معيني را قرار داده، و آن مسكني است كه او را در خانه ي دنيا ساكن گرداند. و هر گاه بنده به حد معين شده رسيد مال را بر مولا ترجيح مي دهد به اين توهم كه او همواره مالك مال مي باشد، در حالي كه او همواره و در تمامي حالات مالك مال و بنده است، جز آن كه به او وعده داده كه آن مال را از او نگيرد، تا آنگاه كه در اين خانه سكنا گزيده است، تا اين كه مدت سكونتش پايان پذيرد و عمرش به پايان رسد، چرا كه از صفات مولا عدالت و وفا و دادگري و حكمت مي باشد. آيا اين گونه نبايد باشد كه اگر بنده آن مال را در راهي كه مأمور بود صرف كرد مولا به وعده اش در دادن ثواب به او عمل نمايد و بر او تفضل كند به اين كه در اين دنياي فاني او را به كار گرفته و به خاطر فرمانبرداريش نعمت هاي جاودانه در سراي ديگر به او عطا كند، و اگر بنده در زمان زندگيش در اين دنيا اموالي كه مولا به او داده بود را در راهي كه از آنها نهي شده بود مصرف كرد و مخالفت امر مولايش را نمود، همين گونه واجب است او را به عذاب جاودانه اي كه او را از آن برحذر

داشته بود، عذاب نمايد، در حالي كه در اين كار نسبت به او ظالم نمي باشد، چرا كه در آغاز امر او را آگاه ساخته و مسائل را برايش روشن نموده بود، و بر مولا واجب است كه به وعده و وعيدش عمل نمايد، و به اين امور مولاي تواناي پيروز توصيف مي شود. و اما مولا پس او خداي بزرگ است، و اما بنده او انسان مخلوق در اين دنياست، و مال قدرت گسترده ي الهي است، و آزمايش او اظهار حكمت و قدرتش مي باشد، و سراي فاني اين دنياست، و قسمتي از مالي كه مولا در اختيارش گذارده آن قدرتي است كه به انسان ها تمليك كرده است، و اموري كه خداوند دستور داده بود كه اموال در آن راه ها مصرف شود آن قدرت براي پيروي پيامبران و اقرار و اعتراف به آنچه از جانب خداوند آورده اند مي باشد، و دوري از راه هائي كه نهي كرده همان راه هاي شيطان است.

و اما وعده ي او همان نعمت هاي جاودان و بهشت است، و اما سراي فاني همان دنيا و سراي ديگر همان سراي جاودانه و آخرت است، و عقيده ي بين جبر و تفويض آن امتحان و آزمايش و مبتلا ساختن به قدرتي است كه به بنده داده است.

و شرح اين مطالب در پنج امري است كه امام صادق عليه السلام آنها را گرد آورد، و من با شواهد قرآن آنها را تشريح مي كنم، اگر خدا بخواهد. اما قول امام صادق عليه السلام: «صحت خلقت» معنا و مراد آن كمال خلقت و آفرينش براي انسان و كمال حواس و ثبات عقل و تشخيص، و آزاد ساختن زبان به سخن گفتن است، و

آن مفهوم اين كلام الهي است: «و به تحقيق فرزندان آدم را گرامي داشتيم و آنان را در دريا و خشكي قرار داديم و به آنها از پاكي ها روزي داده و بر بسياري از مخلوقات برتريشان داديم». خداي بزرگ با اين كلام از برتري دادن انسان بر سائر مخلوقات خبر داد، از چهارپايان و درندگان، و حيوانات دريايي و پرندگان، و هر حيوان جاندار كه حواس انسان ها با تشخيص عقل و سخن آنها را درك مي كند، و آن مراد اين آيه است: «به تحقيق انسان را در بهترين شكل آفريديم»، و فرموده: «اي انسان چه چيز تو را نسبت به خداي بزرگوارت مغرور ساخت - آن كه تو را آفريد پس تو را متعادل و بي كم و كاست خلق كرد - در هر صورتي كه خواست تو را قرار داد»، و در آيات بسيار ديگر نيز به آن اشاره شده است.

پس اولين نعمت الهي براي انسان سالم بودن عقلش و برتري او بر بسياري از مخلوقات مي باشد، به كامل بودن عقلش و تشخيص كلام، و اين بدليل آن است كه هر متحركي بر روي زمين با حواس خود زندگي مي كند و ذاتا موجود كاملي است، و انسان را با سخن گفتن كه در ديگر حيواناتي، كه با حواس خود زندگي مي كنند، وجود ندارد برتري داد.

و به خاطر همين سخن گفتن خداوند سائر مخلوقات را مملوك انسان قرار داد، تا آنجا كه به آنان امر و فرمان مي دهد، و ديگر موجودات مسخر اويند، همچنان كه خداوند مي فرمايد: «اين گونه موجودات را مسخر شما گردانديم تا خداوند را نسبت به هدايتي كه شما را

نموده بزرگ شماريد»، و فرمود: «و او كسي است كه دريا را مسخر گرداند تا از گوشت تازه بخوريد و از آن لباس هايي را خارج ساخته و بپوشيد»، و فرمود: «و چهارپايان را براي شما خلق كرد كه در آن براي شما سودهايي است و از آن مي خوريد - و براي شما در هنگام غروب و هنگام چرا كردن زيبا است - و بارهاي شما را به محل هايي مي برند كه قادر به بردن آنها به آن جاها نيستيد، جز با تحمل مشكلات بسيار».

و از اين رو خداوند انسان را به پيروي امرش و به فرمانبرداريش فراخواند، با برتري دادن او با متعادل ساختن خلقتش و برتري گفتار و شناختش، بعد از آن كه به مردم قدرت پيروي و عبادت را تمليك نمود، با اين فرموده اش: «تا قدرت داريد تقواي الهي پيشه ساخته و بشنويد و فرمانبريد»، و فرمود: «خداوند كسي را جز به اندازه ي توانش مكلف نمي كند»، و فرمود: «خداوند كسي را جز به آنچه به او داده مكلف نمي سازد»، و در آيات بسياري اين معنا آمده است.

پس هر گاه يكي از حواس بنده را از او گرفت وظائف مربوط به آن را از او بر مي دارد، مانند اين فرموده ي خدا: «بر كور و بر شل حرج و محذوري نيست - تا آخر آيه»، و از هر كس كه اين صفات را داشته باشد جهاد و تمامي كارهايي كه قادر به انجام دادنش نيست را برداشت، و همچنين بر ثروتمندان حج و زكات را واجب ساخت به خاطر قدرتي كه به آنان در اين زمينه داده است، و به فقير و نيازمند زكات

و حج را واجب نساخت، و فرموده ي خداوند: «و براي خداست در حق مردم انجام حج خانه ي خدا براي هر كس كه قدرت رفتن به آن را داشته باشد»، و فرموده ي خدا در ظهار: «و آنان كه زنانشان را ظهار مي كنند سپس از گفتارشان بازمي گردند بايد بنده اي را آزاد كنند - تا آنجا كه فرمود: - پس هر كس كه قادر به آن نباشد غذا دادن به شصت مسكين بر او واجب است». و همه ي اين مطالب دليل است بر آن كه خداي بزرگ بندگانش را موظف نساخته جز به آنچه قدرت و توان انجامش را به آنان داده است، و از آنچه نهي كرده هم اين گفتار صدق مي كند، و اين معناي صحت خلقت است.

و اما «عدم تنگ گرفتن» پس آن كسي است كه مراقبي ندارد تا براي او ممانعتي بعمل آورد، و او را از عمل به آنچه خداوند فرمانش داده بازدارد، و اين گفتار آن حضرت است در مورد كساني كه مستضعف و ناتوان گرديده اند و تكليفي بر آنان واجب شده است، و چاره اي نداشته و راهي به جايي ندارند، همچنان كه خداوند مي فرمايد: «جز زنان و مردان و كودكان ناتوان كه چاره اي نداشته و راه به جائي ندارند»، پس خبر داد كه بر ناتوان تنگ گرفته نشده و موظف به انجام كاري نيست، هر گاه قلبش به ايمان اطمينان يافته باشد.

و اما «مهلت دادن در وقت»، آن عمري است كه انسان بهره مند از آن مي گردد، از زماني كه شناخت خدا بر او واجب شده تا زماني كه مرگش فرامي رسد، و آن از وقت تشخيص و رسيدن زمان بلوغ اوست

تا زماني كه عمرش به پايان برسد، پس هر كه طالب حق باشد و در جستجوي آن باشد، اما به نهايت آن نرسد در راه خير مي باشد، و اين همان آيه ي قرآن است كه مي فرمايد: «و هر كه به عنوان هجرت به سوي خدا و پيامبرش از خانه اش خارج شود - تا آخر آيه».

و اگر چه به تمام احكامش عمل ننموده بخاطر آن كه عمرش به تمام ساختن احكام الهي در حقش به او وفا نكرده است، و چيزهائي كه بر كودك قبل از بلوغ واجب نساخته را بر انسان بالغ واجب ساخت، و فرموده: «به زنان مؤمن بگو كه چشمانشان را فروهشته سازند - تا آخر آيه»، و بر زنان در آشكار ساختن زينت بر كودكان ممانعتي قرار نداد، و همچنان كه احكام بر كودك جاري نمي گردد. و اما فرموده ي امام: «توشه» معناي آن قدرت و تواني است كه بنده در راه به انجام رساندن اوامر الهي از آنها كمك مي گيرد، و آن فرموده ي خداوند است: «و بر نيكوكاران مؤاخذه اي نمي باشد - تا آخر آيه». آيا نمي بيني خداوند عذر كسي كه چيزي براي انفاق كردن ندارد را پذيرفت، و حجت و دليل را بر كساني قرار داد كه قدرت و توان و توشه ي رفتن به حج و جهاد و امثال اين امور را داشته باشند، و همچنين عذر و بهانه ي نيازمندان را پذيرفته و در اموال ثروتمندان براي آنان حقوقي را واجب ساخت، با اين فرموده اش: «براي نيازمنداني كه در راه خداوند در تنگنا قرار گرفته اند - تا آخر آيه»، و دستور به عفو نمودنشان داده و آنان را مجبور نساخت تا آنچه

قدرتي بدان نداشته و مالك آن نيستند را آماده سازند.

و اما سخن آن حضرت: «سبب تهييج كننده» آن نيتي است كه انسان را به انجام كارها دعوت مي كند و محل آن قلب آدمي است، پس هر كه كاري را انجام داد و ظاهرا داراي اعتقادي بود كه قلبش آن را قبول نداشت خداوند عملي را از او نمي پذيرد جز با نيتي درست، و از اين رو از منافقين اينگونه خبر مي دهد: «با زبان هايشان كلماتي را مي گويند كه در قلبهايشان نيست، و خدا به آنچه پوشيده مي دارند داناتر است»، سپس بر پيامبرش به عنوان توبيخ مؤمنان اين آيه را نازل كرد: «اي ايمان آورندگان چرا مي گوئيد آنچه را كه عمل نمي نمائيد - تا آخر آيه».

پس هر گاه انسان سخني گفت و در قلبش بدان اعتقاد پيدا كرد، نيت او را به تصديق سخن با ظاهر ساختن كار مي خواند، و هر گاه سخن را معتقد نشد حقيقت آن برايش روشن نمي گردد، و خداوند نيت پاك را پاداش داد، و اگرچه كار موافق نيت نباشد، به خاطر مانعي كه از اظهار عملش ممانعت مي كند، در اين فرموده ي خدا: «جز آن كه مجبور شود در حالي كه قلبش مطمئن به ايمان است» و فرموده ي: «خداوند شما را به قسمهاي لغو مؤاخذه نمي كند».

پس قرآن و اخبار پيامبر صلي الله عليه و اله دلالت كردند كه قلب مالك تمامي حواس آدمي است و اعمال او را تصحيح مي كند و آنچه قلب آن را تصحيح مي كند چيزي آن را باطل نمي سازد.

و اين شرح تمامي پنج امري است كه امام صادق عليه السلام آنها را ذكر كرد و فرمود آنها

جايگاه بين جبر و تفويض را روشن مي كنند، پس هر گاه در آدمي اين پنج امر تحقق يافت واجب است به طور كامل فرامين خدا و رسولش را انجام دهد، و هرگاه بنده اي از يكي از آنها كاستي داشت به همانگونه اعمال مربوط بدان از او ساقط مي شود.

و اما شواهد قرآني بر آزمايش و آزمودن با قدرتي كه قول بين دو قول را تأييد مي كند بسيار مي باشد، و از اين قبيل است: «ما قطعا شما را مي آزمائيم تا تلاشگران و صبركنندگان شما را بيابيم، و گفتار شما را بيازمائيم» و فرمود: «به زودي آنان را از جايگاهي كه نمي دانند مورد آزمايش قرار مي دهيم»، و فرمود: «الم - آيا مردم گمان مي كنند اگر بگويند ايمان آورديم رها شده و مورد آزمايش قرار نمي گيرند». و در آيات ديگر كه به لفظ فتنه آمده و معنايش آزمايش است، فرمود: «و ما سليمان را آزموديم - تا آخر آيه»، و در داستان موسي عليه السلام فرمود: «پس ما بعد از تو قومت را آزموديم و سامري آنان را گمراه ساخت»، و سخن موسي: «اين محققا آزمايش توست»، يعني آزمودن تو، اين آيات هر يك با ديگري سنجيده شده و برخي به درستي برخي ديگر گواهي مي دهد.

و اما آياتي كه در آنها لفظ: «بلوي» به معني آزمايش آمده، فرموده ي خدا: «تا در آنچه به شما داده شما را بيازمايد»، و فرموده ي او: «سپس شما را از آن امور دور ساخت تا شما را بيازمايد»، و فرموده ي خدا: «ما شما را مي آزمائيم همچنان كه باغ داران را آزموديم»، و فرموده ي خدا: «مرگ و زندگي را آفريد تا شما را بيازمايد

كه كداميك از شما نيكوتر كار انجام مي دهيد»، و فرموده ي خدا: «و هنگامي كه پروردگار ابراهيم او را با كلماتي آزمود»، و فرموده ي خدا: «و اگر خدا بخواهد از آنان انتقام مي گيرد و ليكن گروههائي از شما را به ديگر گروه ها آزمايش مي كند».

و هر چه در آيات قرآن كلمه «بلوي» آمده است و شرح آنها داده شد مراد همان آزمايش مي باشد، و مثال هاي آن در قرآن بسيار است، و آن براي اثبات آزمايش و آزمون است، خداوند بزرگ مخلوقات را بيهوده نيافريد و آنان را بيهوده رها نساخت و حكمتش را براي بازيچه ظاهر ننمود، و به اين مطلب در اين آيه خبر مي دهد: «آيا گمان كرديد ما شما را بيهوده آفريديم».

پس اگر گوينده اي بگويد: آيا خداوند از مردم آگاهي ندارد كه آنان را مي آزمايد مي گوئيم: آري خداوند به آنان قبل از خلقتشان آگاه بوده، و اين موضوع را در اين آيه بيابيد: «و اگر بازگردانده شوند انجام آنچه نهي شده بود را مرتكب مي شوند»، و خداوند آنان را آزمود تا عدالتش را به آنان بنمايد و بفهماند كه جز با دليل آنان را عذاب نمي كند. و با اين گفتار خبر داد: «و اگر آنان را در گذشته با عذابي هلاك مي ساختيم مي گفتند پروردگارا چرا نزد ما پيامبري را نفرستادي»، و فرموده ي او: «ما قبل از فرستادن پيامبر آنان را عذاب نمي كنيم»، و فرموده ي او: «پيامبري بشارت دهنده و ترساننده»، پس آزمايش الهي با توجه به قدرتي است كه خداوند به بندگانش داده است و آن قول بين جبر و تفويض است، و به همين معنا سخن گفته و اخبار و روايات وارده

از خاندان پيامبر نيز همين معنا را بيان مي دارد. پس اگر بگويند دليل اين آيه چيست: «هر كه را بخواهد هدايت كرده و هر كه را بخواهد گمراه مي كند»، و نيز آيات مشابه با اين آيه، گفته شده: اين آيات را مي توان بر دو وجه حمل نمود:

اولين توجيه آن كه آن خبر دادن از قدرت الهي بوده است، يعني او قادر به هدايت هر كه را كه بخواهد و گمراه ساختن هركه را كه بخواهد مي باشد، و هرگاه آنان را به يكي از اين دو امر اجبار نمود ديگر ثواب و عقابي بر آنان متصور نمي باشد، همانگونه كه در اين نامه سخن از آن گفتيم.

و معناي ديگر هدايت الهي همان شناساندن خداست، همانند اين آيه: «و اما قوم ثمود پس ما آنان را هدايت كرديم»، يعني به ايشان شناسانديم، «پس كوري را بر هدايت ترجيح و برتري دادند»، پس اگر آنان را بر هدايت اجبار مي نمود قدرت گمراه شدن نداشتند.

و هر آيه اي كه متشابه بود را نمي توان دليلي عليه آيات محكم الهي كه موظف به پيروي از آنها هستيم قلمداد كرد، در اين رابطه اين آيه را مي توان ذكر كرد: «بعضي از آيات قرآن محكمند آنها اساس قرآنند و بعضي ديگر متشابه هستند، و اما كساني كه قلبهايشان منحرف مي باشد از آيات متشابه پيروي مي كنند چرا كه در جستجوي فتنه و آشوبند و دنبال تأويل نمودن آن هستند در حالي كه آنها را نمي دانند - تا آخر آيه»، و فرمود: «بشارت ده بر بندگانم - كساني كه سخن را مي شنوند و از بهترين آنها پيروي مي كنند»، يعني سخن محكم و روشن «آنان

كساني هستند كه خدا هدايتشان كرده و صاحبان عقل و انديشه اند». خداوند ما و شما را به سخن گفتن و عمل نمودن به آنچه او دوست دارد و از آن خشنود است موفق دارد، و ما و شما را از گناهانش دور نمايد، به منت و فضل الهي، و سپاس بسيار خداي را سزاست همچنان كه او شايسته ي آن است، و درود خدا بر محمد و خاندان پاكش باد، و خداوند ما را كافي بوده و او بهترين نگاهبان است.

كلامه الي اهل الاهواز في الرد علي اهل الجبر و التفويض و اثبات العدل

من علي بن محمد، سلام عليكم و علي من اتبع الهدي و رحمة الله و بركاته، فانه ورد علي كتابكم و فهمت ما ذكرتم من اختلافكم في دينكم و خوضكم في القدر، و مقالة من يقول منكم بالجبر و من يقول بالتفويض و تفرقكم في ذلك و تقاطعكم، و ما ظهر من العداوة بينكم، ثم سألتموني عنه و بيانه لكم، و فهمت ذلك كله. اعلموا رحمكم الله، انا نظرنا في الاثار و كثرة ما جاءت به الاخبار، فوجدناها عند جميع من ينتحل الاسلام ممن يعقل عن الله جل و عز لا تخلو من معنيين: اما حق فيتبع، و اما باطل فيجتنب. و قد اجتمعت الامة قاطبة لا اختلاف بينهم ان القران حق لا ريب فيه عند جميع اهل الفرق، و في حال اجتماعهم مقرون بتصديق الكتاب و تحقيقه، مصيبون مهتدون، و ذلك بقول رسول الله صلي الله عليه و آله: لا تجتمع امتي علي ضلالة، فاخبر ان جميع ما اجتمعت عليه الامة كلها حق.

هذا اذا لم يخالف بعضها بعضا، و القرآن

حق لا اختلاف بينهم في تنزيله و تصديقه، فاذا شهد القران بتصديق خبر و تحقيقه و انكر الخبر طائفة من الامة لزمهم الاقرار به ضرورة حين اجتمعت في الاصل علي تصديق الكتاب، فان هي جحدت و انكرت لزمها الخروج من الملة.

فاول خبر تحقيقه من الكتاب و تصديقه و التماس ش

جاهل اسير زبانش است

كسي كه بر اسب چموش سوار است اسير خود بوده، و نادان اسير زبانش است.

قوله في ان الجاهل اسير لسانه

راكب الحرون اسير نفسه، و الجاهل اسير لسانه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

جسارت متوكل به امام هادي

بر اثر سعايت و بدگويي برخي از مخالفان، متوكل دستور داد شبانه به منزل امام هادي حمله كرده و آن حضرت را نزد او بياورند. وقتي نيمه شب امام عليه السلام را به منزل متوكل آوردند، وي در حال شراب خواري بود. از امام احترام كرد و ظرف شراب به وي تعارف كرد. حضرت فرمود: گوشت و خون من هرگز با شراب آميخته نشده است، مرا معاف بدار. متوكل گفت: پس شعري بگوييد كه موجب خشنودي من گردد حضرت عذر خواستند. متوكل گفت: چاره اي نيست، بايد شعر بخواني. حضرت اشعاري در بي وفايي دنيا و مرگ ذلت بار سلاطين سرود:

باتوا علي قلل الاجبال تحرسهم

غلب الرجال فلم تنفعهم القلل

و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم

و أسكنوا حفرا يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد دفنهم

أين الأساور و التيجان و الحلل

أين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الأستار و الكلل

فأفصح القبر عنهم حين سائلهم

تلك الوجوه، عليها الدود يفتتل

قد طال ما أكلوا دهرا و ما شربوا

و أصبحوا بعد طول الأكل قد أكلوا

أضحت منازلهم قفرا معطلة

و ساكنوها الي الأجداث قد رحلوا

گردنكشان زورمند بر فراز كوه ها، براي سكونت و حفظ خود، خانه ساختند و در آن آرميدند، ولي آن فرازها سودي به حال آنان نبخشيد. پس از آن همه

سرفرازي و جلال، از پناهگاه هاي رفيع خود به طرف پايين، سرازير شدند و در گودال هاي قبر مسكن گزيدند و به راستي بدگونه سرازير گشتند. پس از دفن، فريادگري با آنان گفت: كجا رفت آن دستبندهاي طلايي و آن تاج ها و زيورها؟ كجا رفت آن چهره هاي مرفه كه همواره در پس پرده ها و آزين هاي زيبا پنهان شده بودند؟ قبر در برابر اين سؤالي كه آن فريادگر، از آنان مي پرسد، با زبان گويا و روشن، چنين پاسخ مي دهد، آن چهره هايي كه مي گويي، هم اكنون محل تاخت و تاز كرم ها قرار گرفته اند كه گويي با كرم ها بافته شده اند. آنان مدت هاي درازي خوردند و نوشيدند، و اكنون خوراك كرم ها (و خاك) شده اند و آنان زمان طولاني، خانه ها را براي حفظ خود آباد كردند، سپس از آن خانه ها و اهلشان جدا شدند و انتقال يافتند.آنان مدت هاي طولاني، به انباشتن و ذخيره كردن اموال پرداختند، ليكن سرانجام آنها را براي دشمنان به جاي گذاشتند و كوچ كردند. منزل ها و خانه هاي آنان، به صورت خرابه هاي رها شده و بدون سكنه به جاي ماند و ساكنان آن به سوي گورها روانه گشتند. وقتي اشعار آن حضرت به اينجا رسيد، حاضران بر جان امام هادي عليه السلام ترسيدند و گمان كردند كه شعله ي آتش خشم متوكل، به او آسيب برساند، ولي به خدا سوگند! (مجلس ميگساري، درهم ريخت و) متوكل بسيار گريه كرد، به گونه اي كه ريشش، از اشك هاي چشمش خيس شد و ديگران گريستند. آنگاه متوكل دستور داد تا بساط شراب را برچينند، سپس به امام هادي عليه السلام گفت: اي ابوالحسن! آيا قرض بر ذمه داري؟ آن حضرت فرمود: آري، چهارصد دينار مقروض هستم. متوكل

دستور داد، چهار هزار دينار به آن حضرت دادند و همان ساعت آن حضرت را با احترام، به خانه اش بازگرداندند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 211.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

جوان تبريزي در حرم عسكريين

شيخ جليل، شيخ محمد نجفي قدس سره - كه از مشايخ اجازه اين حقير است - در سفري كه به جهت زيارت عسكريين عليهماالسلام و سرداب مقدس به سامرا مشرف شديم با جناب ايشان همسفر بوديم. روزي اين گونه حكايت كرد: من در سامرا آشنايي از اهل آنجا داشتم كه هر گاه به زيارت مي آمدم به خانه او مي رفتم. روزي به سامرا آمدم آن شخص را رنجور، نحيف و مريض ديدم كه مشرف به مرگ بود. از سبب بيماري او پرسيدم. گفت: چندي قبل قافله اي از تبريز براي زيارت به اينجا مشرف شدند. من چنان كه عادت خدام اين قباب و اهل سامرا است به طرف قافله رفتم كه براي خود مشتري گرفته و آنها را در زيارت ياري كرده و سودي ببرم. در ميان قافله جواني را ديدم در زي ارباب صلاح و نيكان در نهايت خضوع و خشوع روانه روضه متبركه شد. با خود گفتم: از اين جوان مي توان بسيار پول گرفت. در پي او رفتم. داخل صحن مقدس عسكريين عليهماالسلام شد و در رواق ايستاد، كتابي در دست داشت و مشغول خواندن دعاي اذن دخول شد و در نهايت خضوع و فروتني، اشك از دو چشم او جاري بود. به نزد او رفتم گوشه رداي او را گرفتم. گفتم: مي خواهم

به جهت تو زيارتنامه بخوانم.

او دست به كيسه كرد و يك دانه اشرفي به كف من گذارد و اشاره كرد كه برو و با من كاري نداشته باش. من كه چند روزي زيارتنامه مي خواندم به يك دهم آن شاكر بودم، آن را گرفته قدري راه رفتم. طمع مرا بر آن داشت كه باز از او پول بگيرم. برگشتم ديدم در نهايت خضوع و فروتني و گريه مشغول دعاي اذن دخول است. باز مزاحم او شده، گفتم: بايد من برايت زيارت بخوانم.

اين دفعه نيم اشرفي به من داد و اشاره كرد كه با من كاري نداشته باش. برو.

من رفتم و با خود گفتم: شكار خوبي به دست آمده است. باز مراجعت كردم. در عين خضوع و خشوع بود، به او گفتم: كتاب را بگذار. بايد من به جهت تو زيارتنامه بخوانم و رداي او را كشيدم. اين دفعه نيز يكصد ريال به من داد و مشغول دعا شد. من رفتم. باز طمع مرا بر آن داشت كه مراجعت كنم. اين دفعه كتاب را در بغل گذارده و حضور قلب او تمام شد. بيرون آمد و من از كرده ي خود پشيمان شدم و به نزد او رفتم و گفتم: برگرد و هر گونه كه مي خواهي زيارت كن من با تو كاري ندارم. با گريه گفت: مرا حال زيارتي نماند و رفت. من خود را بسيار ملامت كرده و مراجعت نمودم. وقتي از در خانه داخل حياط شدم، ديدم سه نفر بر لب بام خانه من رو به روي در خانه رو به من ايستاده اند آن كه در ميان بود، جوانتر بود و كماني

در دست داشت. تير در كمان نهاد و به من گفت: چرا زائر ما را از ما بازداشتي و كمان را كشيد. ناگاه سينه من سوخت و آن سه نفر غائب شدند و سوزش سينه من به تدريج زياد شد.

بعد از دو روز مجروح شد و به تدريج جراحت آن پهن شد. اكنون سينه ي مرا گرفته است. او سينه ي خود را گشود، ديدم تمام سينه پوسيده بود و سه روز نگذشت كه آن شخص مرد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خزائن مرحوم نراقي: ص 391.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

جزاي مسخره گر

امام هادي (عليه السلام) و جمعي از بزرگان به مجلس طعامي دعوت شده بودند. در اين ميان جواني بي ادب، مكرر شوخي مي كرد و با مسخره گي مي خنديد. امام هادي (عليه السلام) فرمود: «اين شخص مسخره گر از اين غذا نخواهد خورد زيرا به زودي خبر ناگواري به او مي رسد كه غمگين و گريان خواهد شد.» صاحبان مجلس چون اين سخن را شنيدند فوراً سفره ي طعام را پهن كردند و غذا را آوردند ولي هنوز خبري از راستي سخن امام (عليه السلام) نشده بود. عده اي شك كردند و عده اي ديگر خوشحال شدند كه سخن امام (عليه السلام) دروغ از آب درآمد. آن جوان مسخره بر سر سفره آمد و دستهايش را شست و همين كه دست به سوي غذا دراز كرد، ناگاه غلامش شتابان از در رسيد و فرياد زد: «مادرت از پشت بام افتاد و مرد، فوراً بيا!!»

آن شخص صدا به گريه بلند كرد و بي آنكه از غذا بخورد مجلس را ترك كرد.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب،ج

4، ص 415.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت 1381.

جواب دادن به سؤالات نامه هاي باز نشده

اسماعيل بن سلام و فلان بن حميد مي گويند: علي بن يقطين براي ما پيام فرستاد كه: «دو شتر رونده بخريد و از راه متعارف دور شويد و از بيراهه به مدينه برويد.»

و به ما اموال و كاغذهايي داد و گفت: «اينها را به ابوالحسن موسي بن جعفر عليه السلام برسانيد و بايد احدي از كار شما اطلاع نيابد.» پس ما به كوفه آمديم، دو شتر قوي خريديم و زاد و توشه سفر برداشتيم و از كوفه بيرون آمديم و از بيراهه مي رفتيم تا رسيديم به بطن الرمه، (منزلي است در راه مدينه كه اهل بصره و كوفه در آنجا با هم جمع مي شوند) پس در آنجا فرود آمديم و شترها را بستيم و علف نزد آنها ريختيم و نشستيم تا غذا بخوريم كه ناگاه در اين بين سواري كه با او غلامي بود، آمد. همين كه نزديك ما رسيد، ديديم حضرت امام موسي كاظم عليه السلام است. پس براي احترام به آن حضرت برخاستيم و سلام كرديم و كاغذها و اموالي كه با ما بود را به آن حضرت داديم.

آن حضرت نيز از آستين خود كاغذهائي را بيرون آورد و به ما داد و فرمود: «اينها جواب كاغذهاي شما است.» ما گفتيم: «زاد و توشه ي ما در حال تمام شدن است، پس اگر اجازه بفرمائيد، داخل مدينه شويم و مزار حضرت رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را زيارت كنيم و توشه هم بگيريم.» امام كاظم عليه السلام فرمود: «آنچه از زاد و توشه

داريد را بياوريد.» ما آنچه را كه از توشه ي مان باقي مانده بود، خدمت آن حضرت آورديم. آن جناب آن را به دست خود گردانيد و سپس فرمود: «اين شما را به كوفه مي رساند و اما شما رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم را نيز ديديد. من نماز صبح را با آنها به جاي آورده ام و مي خواهم نماز ظهر را هم با آنها به جاي بياورم، حال در حفظ و پناه خدا بازگرديد.» شيخ عباس قمي مي نويسد: «فرمايش آن حضرت كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را ديديد دو معني دارد: يكي آنكه نزديك به مدينه شديد و قرب به زيارت در حكم زيارت است. دوم آنكه رؤيت من به منزله ي رؤيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است، چون مرا ديديد پس پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم را ديده ايد و اين معني صحيح تر است اگر از آن محل كه آنها بودند تا مدينه مسافت زيادي باشد. علامه مجلسي فرموده است كه معني اول درست است، ولي اين حقير گمان مي كنم كه معني دوم درست باشد و مؤيد اين معني روايتي است كه ابن شهرآشوب نقل كرده كه: وقتي ابوحنيفه بر درب منزل حضرت صادق عليه السلام آمد كه از آن حضرت، حديث بشنود، حضرت بيرون آمد در حالي كه تكيه بر عصايي كرده بود. ابوحنيفه گفت: «اي فرزند رسول خدا! شما به سني نرسيده ايد كه محتاج به عصا باشيد.» امام صادق عليه السلام فرمود: «چنين است كه گفتي، لكن اين عصاي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم است و من خواستم به آن

تبرك بجويم.» پس ابوحنيفه به سوي عصا رفت و اجازه خواست كه آن را ببوسد. حضرت صادق عليه السلام آستين خود را بالا زد و به او فرمود: «به خدا سوگند دانسته اي كه اين پوست رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و اين از موي آن حضرت است، آن را نمي بوسي و عصا را مي بوسي؟!» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

جواب دادن به سوال پيش از پرسيدن آن

حسن بن اسماعيل مي گويد: من با مردي از اهل قريه مان خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شديم متاعي را خدمت او برديم يكي از اهل قريه چيزي داده بود كه خدمت حضرت ببريم و گفت: سلام مرا به حضرت برسانيد و بپرسيد: تخم فلان پرنده از پرنده هاي بيشه خوردنش جايز است يا نه؟ درب منزل حضرت رفتيم آنچه با خود داشتيم به كنيزكي داديم، در اين بين قاصد سلطان آمد حضرت برخاست كه به دربار برود ما از خدمتش بيرون آمديم و از حضرت آن مسأله را نپرسيديم وقتي كه به خيابان آمديم حضرت به ما رسيد و با زبان نبطي به همراه من گفت: به او سلام برسان و به او بگو: تخم فلان پرنده را نخور كه آن از مسوخ است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 185 و 186.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

جريان يونس انگشترساز

مرحوم علامه بحراني از كتاب امالي شيخ نقل كرده از كافور خادم كه در همسايگي خانه امام هادي عليه السلام عده اي از ارباب صنايع بودند از جمله يونس نقاش بود كه خدمت امام عليه السلام مي آمد و حضرت را خدمت مي نمود. روزي از روزها در حالي كه مي لرزيد، خدمت حضرت شرفياب شد و عرض كرد: اي سيد من به شما وصيت مي كنم كه با اهل من به نيكي رفتار نماييد. حضرت فرمود: چه خبر است؟! عرض كرد: مي خواهم از اينجا كوچ كنم. حضرت در حالي كه تبسم مي نمود، فرمود: چرا اي يونس؟ گفت: ابن بغا نگيني كه از لحاظ قيمت قابل قيمت گذاري نبود نزد من فرستاد وقتي كه مي خواستم

آن را پايه بگيرم دو نيم شد و فردا موعد تحويل آن است، طرف من موسي بن بغاست يا دستور مي دهد صد تازيانه به من بزنند يا مرا به قتل مي رساند. حضرت فرمود: به منزلت برو و تا فردا اميد فرج است چيزي جز خير نيست، صبح روز بعد باز يونس با ترس و لرز خدمت حضرت مشرف گرديد و عرض كرد: قاصد موسي آمده و آن نگين را مي خواهد، حضرت فرمود: نزد او برو جز خير چيزي نخواهي ديد. يونس گفت: اي سيد من به او چه بگويم؟ حضرت تبسمي كرد و فرمود: نزد او برو و بشنو به تو چه خبري مي دهد جز خير چيزي نيست. يونس رفت و برگشت در حالي كه مي خنديد و عرض كرد: اي سيد من! به من گفت: كنيزان بر سر اين نگين دعوا به راه انداخته اند مي تواني آن را دو نگين نمايي تا تو را از مال بي نياز سازم. امام هادي عليه السلام فرمود: خدايا حمد تنها سزاوار توست كه ما را به گونه اي قرار دادي كه از روي حقيقت تو را حمد مي نماييم. آن گاه به يونس فرمود: به موسي بن بغا چه گفتي؟ گفت: به او گفتم: به من مهلت بده تا درباره ساختن آن فكر كنم. حضرت فرمود: درست گفتي. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 439 و 440.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

جعفر بن احمد

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است. وي از محمد بن علي روايت كرده و

علي بن ابراهيم قمي در تفسير خويش از او روايت مي كند.[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي: ص 411.

[2] معجم رجال الحديث: 4 / 49.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

جعفر بن ابراهيم بن نوح

برقي او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] و همچنين شيخ او را از اصحاب امام دانسته است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

جعفر بن عبدالله

جعفر بن عبدالله بن حسين بن جامع قمي حميدي، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است. بين او و حضرت صاحب الامر - عجل الله تعالي فرجه - مكاتبه، جريان داشته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

جعفر بن محمد

جعفر بن محمد بن اسماعيل بن خطاب، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام بر شمرده است [1] و همچنين برقي از او ياد كرده و شيخ اضافه مي كند كه امام عليه السلام نامه اي به او نوشته است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 4 / 307.

[2] التهذيب.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

جعفر بن محمد بن يونس

جعفر بن محمد بن يونس احول صيرفي غلام قبيله بجيله، از امام ابوجعفر ثاني عليه السلام روايت كرده و او كتابي دارد [1] شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

[2] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

جعفر كذاب

نگارنده گويد : علماء و نويسندگان مذهبي جعفر كذاب را به پسر حضرت نوح عليه السلام تشبيه كرده اند ولي ما براي رضاي حضرت محمد بن عبدالله صلي الله عليه و آله از نگاشتن شرح حال جعفر اغماض مي كنيم و از پيامبر با عظمت اسلام و آل اطهر آن بزگوار صلي الله عليهم اجمعين مسئلت مي نمائيم كه از خداي رؤف بخواهند : فرزنداني را كه از نسل ما تا به قيامت به وجود مي آيند به صراط مستقيم خود هدايت و آنان را نظير خود ما از مبلغين مذهب مقدس شيعه ي دوازده امامي قرار دهد ! ! اللهم آمين ، اللهم آمين ، اللهم آمين ، بحق محمد و اله الطاهرين ! !

نگارنده گويد : بنده شرح حال عليه دختر حضرت هادي عليه السلام را در جائي نديدم .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه چاپ پنجم 1376.

جان، قلب و باطن

«وَ اذْكُر رَّبَّكَ فِي نَفْسِكَ...».[1] .

و پروردگارت را در دلت ياد كن....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه اعراف، آيه 205.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

جانشيني خداوند

چ

چشم ها پنجره هاي ملكوت

اينك ربيع الاول دويست و پنجاه و هشت هجري قمري است. سامراييان، براي مراسم توديع خليفه با برادرش موفق، يكپارچه شده اند. شيعه نيز اين فرصت را براي ديدن امام حسن عسكري (ع) غنيمت مي داند. برخي در راه ميان محله ي درب الحصا و كاخ جوسق نزديك دروازه ي عمومي مي ايستند. محمد بن عبدالعزيز بلخي ايستاده است. وانمود مي كند كه در حال خريد از بازار است. پنهاني به جانب راست مي نگرد. ابن الرضا مي آيد؛ با چشماني درشت كه گويي دو پنجره اند به جهان سراسر آرامش. امام نگاهش را به نقطه اي دوخته و هر آن كه او را مي بيند، گمان مي برد كه وي به يال استرش مي نگرد. بلخي تحت تأثير شكوه امام، به او نگاه مي كند؛ نظري عميق به تبار پيامبران و حجت خداوند بر جهانيان. چيزي نمانده است كه مرد فرياد كشد: «اي مردم! او حجت خداست! پس بشناسيدش!» اما، لحظه اي كه امام نزديك وي مي شود، به او نگاهي مي افكند و انگشتش را بر بيني اش قرار مي دهد. بلخي در مي يابد كه بايد خاموش بماند. اما فارغ از خويشتنداري نزديك مي آيد تا بر زانوان امام بوسه اي بنشاند. امام با آوايي غمين - كه اندوه پيامبران با آن آميخته است - مي گويد:

- اگر [عشقت را به ما] فاش كني، خودت را به كشتن مي دهي، يا رازداري، يا كشته شدن! خويش را زنده نگه داريد. [1] . آري اي بلخي! اينك

زمان به دار آويختن پيامبران است. بادهاي سرد زمستاني، پروانه هايي را كه بشارت دهنده ي قدوم بهارند، محاصره كرده اند. كودكي تولد يافت كه مردمان را از آتش ستم و بردگي مي رهاند و زمين را از گناهان تطهير مي كند؛ پس چشم انتظار باش! امام به موكب خليفه مي رسد. مراسم بدرقه آغاز مي شود. جمعيت، از دروازه ي عمومي تا حومه ي سامرا، نزديك كاخ بركوارا [2] در ساحل دجله ايستاده اند. [3] خليفه با سپاهيان همراهش از نخلستان هاي اطراف سامرا مي گذرد؛ آن جا با برادرش موفق و لشكرش خداحافظي مي كند. امام نيز حضور دارد. امروز گروهي از شيعيان اهوازي نيز به سامرا آمده اند و اين مراسم، فرصتي است تا امام را از نزديك ببينند؛ زيرا در مدت اخير، امام ديدارهاي مستقيم را نمي پذيرفت. و به دلايلي مبهم، خويش را از انظار مردم پنهان مي كرد. آنهايي كه براي ديدارش تلاش مي كنند، گرفتار و تحت تعقيب واقع مي شوند. همچنين او با اين كارش، پيروانش را به پذيرش ارتباط با امام غايب عادت مي دهد. بنابراين، هماره سفارش مي كند تا مردم با نماينده اش (عثمان بن سعيد عمري) تماس گيرند؛ مردي كه بازرگان روغن است. اهوازيان با يكديگر گفت و گو مي كنند. يكي از ايشان مي گويد: - شايد امام از اين راه باز گردد. ديگري مي گويد: - بله، درست است. بهتر است ما سه نفر در سه مسير منتظر بمانيم، از هر راهي بيايد، يكي از ما موفق به ديدارش مي شويم. خليفه از ميان نخلستان عبور مي كند و باز مي گردد. امام آشكار مي شود و نگاهش با نگاه آنان گره مي خورد. حضرت لبخند مي زند و كلاهش را بر مي دارد و دستي به سر خويش مي كشد. سپس كلاه

را بر سر مي گذارد. يكي از آن سه نفر فرياد مي زند: - گواهي مي دهم كه تو حجت و برگزيده ي خدايي! دوستانش حيرت زده مي پرسند: - چه روي داده؟

- در امامتش ترديد داشتم. با خود گفتم اگر برگشت و كلاهش را از سر برداشت، روشن است [از آنچه در دل من گذشته، آگاه، پس] امام است. ديگري پيشنهاد مي كند:

- بياييد همه در محله اي ديگر منتظر او شويم؛ اگر باز چنين كرد، همگي به امامتش همدل مي شويم. موافقيد؟مردان سر تكان مي دهند. با شتاب از نخلستان مي گذرند تا در مسيري بايستند كه امام ناگزير از آن عبور مي كند. نيازمندان موج مي زنند. حضرت آشكار مي شود. چشمش كه به آنها مي افتد، كلاهش را بر مي دارد و سپس بر سرش مي گذارد. نزديكشان كه مي رسد، لبخند زنان مي گويد: - چقدر ترديد مي كنيد؟! دل مردان براي حقيقت فروتني مي كند:

- شهادت مي دهم كه تو حجت خدايي. شب هنگام، مردان در خانه ي امام را مي زنند تا نامه ها را به وي دهند؛ نامه هاي پرسش ديني و رنج هاي انساني.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصيه، ص 251.

[2] بركوارا كاخي عظيم و سر به فلك كشيده بود كه متوكل آن را بنيان نهاد و در مراسم ختنه سوران پسرش معتز، آن را به او هديه داد!.

[3] الكامل، ج 5، ص 365؛ تاريخ الغيبه الصغري، ص 194.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

چندين معجزه در يك جريان

و از كتاب الخرائج از هبةالله بن ابي منصور موصلي نقل نموده كه در منطقه ربيعه مردي كاتب نصراني بود كه نامش

يوسف بن يعقوب بود، ميان وي و پدرم رابطه دوستي بود. روزي به منزل پدرم آمد پدرم به او گفت: چه انگيزه اي داشتي كه در اين وقت به اينجا آمدي؟ گفت: به دربار متوكل احضار شدم و نمي دانستم با من چه كاري دارد، خودم را با صد دينار از خدا خريدم آن را با خود براي علي بن محمد بن رضا عليهم السلام حمل نمودم. پدرم گفت: در اين كار توفيق نصيبت شده. از منزل پدرم به نزد متوكل رفت و بعد از چند روزي برگشت در حالي كه شادمان و خوشحال بود. پدرم به او گفت: داستانت را بگو. گفت: به سامرا رفتم و هيچ گاه به آنجا نرفته بودم. در منزلي سكنا كردم و پيش خود گفتم: دوست دارم پيش از رفتن نزد متوكل و قبل از اينكه كسي از آمدن من باخبر گردد اين صد دينار را به ابن الرضا (امام هادي عليه السلام) برسانم و مي دانستم كه متوكل از بيرون آمدن آن حضرت ممانعت مي نمايد و حضرت خانه نشين است گفتم چه كار كنم! مردي نصراني از خانه ابن الرضا عليه السلام سراغ بگيرد؟! ممكن است اين كار موجب گردد كه جريانم زود منتشر گردد و سبب گرفتاري بيشتر نزد متوكل گردد.

ساعتي فكر كردم و در دلم افتاد كه بر الاغم سوار شوم و در شهر راه بيفتم و آن را به حال خودش واگذارم هر جا كه برود مانع آن نشوم شايد بدون سؤال از كسي خانه حضرت را بيابم. دينارها را در كاغذي پيچيدم و آن را در آستينم جا دادم و بر الاغ سوار شدم، آن حيوان خيابان ها و بازارها را مي پيمود تا به

در منزلي رسيد الاغ ايستاد هر كار كردم گام از گام برنداشت! به غلامم گفتم: اين خانه از آن كيست؟ گفته شد: اين خانه ابن الرضا عليه السلاام است! گفتم: الله اكبر اين برهاني قانع كننده است، ناگهان خادمي سياه از منزل بيرون آمد و گفت: تو يوسف بن يعقوب هستي؟ گفتم: آري، گفت: پياده شو. پياده شدم مرا در راهرو منزل نشاند و خود وارد منزل گرديد، گفتم: اين دليل ديگري است، اين غلام نام من را از كجا دانست؟ من كه تا به حال به اين شهر نيامده ام و در اين شهر احدي مرا نمي شناسد!

آن خادم از منزل بيرون آمد و گفت: آن صد ديناري كه در كاغذ ميان آستينت جا داده اي به من بده، دينارها را به او دادم، گفتم: اين دليل سوم. وارد منزل شد، باز بيرون آمد و گفت: وارد شو. بر حضرت وارد شدم تنها نشسته بود به من گفت: اي يوسف حقانيت ما برايت روشن نشده است؟ گفتم: اي مولاي من چند برهان و كرامت ديدم كه براي كسي كه طالب حق باشد كافي است. حضرت فرمود: هرگز تو اسلام را نمي پذيري ولي فلان فرزندت اسلام را خواهد پذيرفت و او از شيعيان ما مي باشد. اي يوسف گروهي هستند كه خيال مي كنند ولايت ما براي شما (نصراني ها) نفعي ندارد، دروغ مي گويند به خدا سوگند ولايت و دوستي ما براي همانند تو نفع دارد، پي كاري كه براي آن آمده اي برو آنچه را دوست داري به آن مي رسي. يوسف گويد: به دربار متوكل رفتم آنچه مي خواستم گفتم و برگشتم. هبةالله راوي خبر مي گويد: بعد از مردن آن نصراني پسرش را

ملاقات كردم كه مسلمان شده بود و شيعه ا ي خوبي بود به من خبر داد كه پدرش بر دين نصرانيت مرده است و او بعد از مردن پدرش مسلمان شده است و مي گفت: من مژده ي مولايم عليه السلام هستم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] القطرة، ج 1، 426 - 428.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

چند معجزه در يك داستان

از كتاب الثاقب في االمناقب از حسين بن محمد بن علي نقل نموده است كه مردي خدمت امام علي النقي عليه السلام مشرف شد در حالي كه گريه مي كرد و بدنش مي لرزيد، عرض كرد: يابن رسول الله! والي پسرم را به اتهام دوستي شما دستگير كرد و به يكي از درباريانش سپرد و به او دستور داد كه پسرم را به جايي مشخص ببرد و از بالاي كوه پرت كند و پس از مردن او را پايين كوه دفن نمايد. حضرت فرمود: اكنون خواسته ي تو چيست؟ عرض كرد: آنچه يك پدر مهربان براي فرزندش مي خواهد. حضرت فرمود: برو فردا هنگام عصر پسرت نزد تو مي آيد و از جريان شگفتش بعد از جدا شدن از تو به تو خبر مي دهد. آن مرد خوشحال از خدمت حضرت رفت.

روز بعد يك ساعت به غروب مانده ناگهان پسرش پيدا شد در بهترين حال و وضعيت از ديدن پسرش شادمان گرديد و به او گفت: مرا از جريان خبر بده. گفت: آن مرد درباري مرا به پاي آن كوه برد شب را آنجا اتراق كرد كه صبح مرا از قله كوه بغلطاند و در چاهي كه پايين كوه حفر كرده بود بيندازد من گريه مي كردم. گروهي را

گماشته بود كه من فرار نكنم، ده نفر كه مانند آنان را در خوشرويي و در تميزي لباس و خوشبويي نديده بودم نزد من آمدند. گماشتگان، آنان را نمي ديدند! به من گفتند: چرا جزع و فزع مي نمايي؟ به ايشان گفتم: مگر نمي بينيد قبري آماده و كوهي مرتفع و گماشتگان بي رحم كه مي خواهند مرا از كوه پرت و در آن چاه دفن نمايند؟! گفتند: آري مي بينيم اگر ما به جاي تو آن جنايتكار را از كوه پرت و در چاه دفن نموديم تو خودت را نجات مي دهي و خدمت قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را مي پذيري؟ گفتم: آري به خدا سوگند. پس به جانب آن مرد درباري رفتند، او را گرفتند و مي كشيدند وي ناله مي كرد ولي يارانش صداي او را نمي شنيدند و به او توجه نمي كردند. پس او را به قله كوه بردند و از آنجا غلطاندند هنوز به زمين نرسيده بود كه اعضاي وي ريز ريز شد يارانش آمدند و به گريه بر او مشغول شدند و از من غافل شدند. من برخاستم و آن ده نفر مرا پرواز دادند و هم اكنون به نزد تو آوردند و الآن منتظرند تا مرا نزد قبر مطهر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ببرند تا در كنار آن خدمت نمايم. پس او را بردند و پدرش خدمت امام هادي عليه السلام مشرف شد و حضرت را در جريان ماجرا گذاشت، پس از اندك زماني خبر آمد كه گروهي آن مرد ظالم را گرفته و از كوه غلطاندند و اصحابش او را دفن نمودند و آن كودكي كه بنا بود

او را از بالاي كوه بغلطانند و در آن قبر دفن نمايند فرار نمود! امام هادي عليه السلام به آن مرد فرمود: دشمنان ما آنچه را ما مي دانيم نمي دانند اين را مي فرمود و مي خنديد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] القطرة، ج 2، ص 462 - 464.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

ح

حكمتي از عيسي

امام هادي عليه السلام براي يارانش سخني حكيمانه از حضرت عيسي (عليه السلام) را نقل كرد كه در آن آمده است: «هرگاه كسي از شما با دست راست چيزي به كسي داد طوري بدهد كه دست چپش با خبر نشود، و بايد نمازي را به قصد ريا نخواند. [1] .

خداي تعالي بنده مؤمنش را دوست مي دارد آن گاه كه به برادر مؤمن خود نيكي كند و يا عمل خيري انجام مي دهد، برملا نكند و آن را بين مردم پخش نكند تا اجر خود را ضايع سازد بلكه او تنها از خدا بايد اجر و پاداش كار خود را بخواهد و بس.»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مآثر الكبراء: 3 / 243.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حج

از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام درباره بعضي از مسائل حج پرسيده اند و آن بزرگوار پاسخ داده است از جمله مسائل ذيل است: محمد بن مسرور نقل كرده مي گويد: به خدمت ابوالحسن سوم - امام هادي عليه السلام نوشتم: چه مي فرماييد درباره مردي كه به قصد عمره تمتع به حج رفته و صبح روز عرفه را درك كرده است. در حالي كه مردم از مني به سمت عرفات حركت كرده اند، آيا عمره او درست است و يا نه از دست رفته است؟ تا چه وقت عمره او درست است، اگر بخواهد عمره تمتع در اين حج انجام دهد در حالي كه روز و شب ترويه را درك نكرده است، تكليفش چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت:

«فورا به مكه برمي گردد - ان شاءالله - و طواف مي كند و دو ركعت نماز

طواف را مي خواند و سعي بين صفا و مروه را انجام مي دهد و تقصير به جا مي آورد، آن گاه براي حج احرام مي بندد و به موقف مي رود و با رئيس كاروان (اميرالحاج) برمي گردد...» [1] . البته محرم شدن كسي كه حج تمتع مي كند در روز ترويه - روز هشتم ذيحجه - و خوابيدنش در مني شب نهم، و بيرون رفتن از آن جا به قصد عرفات، همه اينها مستحب است، نه واجب بلكه واجب، درك موقف است كه يكي از اركان حج است يعني بودن در عرفه از وقت زوال روز نهم تا غروب آفتاب، بنابراين هرگاه حاجي روز نهم وارد مكه شود، واجب است كه اعمال عمره را انجام دهد و بعد به عرفات كوچ كند، تا آن را درك كند - مطابق آن چه كه امام عليه السلام فرموده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 8 / 213.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حرمت همكاري با ستمگران

چون حكومت بني عباس براساس ظلم و جور استوار بود، بر طبق نظر شيعه همكاري با آنها خلاف شرع بود. محمد بن علي بن عيسي به محضر امام ابوالحسن علي بن محمد عليه السلام نامه اي نوشت و از آن حضرت، درباره كار كردن براي بني عباس و دريافت مقداري از اموال ايشان پرسيد، آيا چنين اجازه اي دارد؟ امام عليه السلام در پاسخ فرمود:

«تا وقتي كه ورود و خروج به كار آنها به زور و جبر باشد، خداوند عذر شخص را مي پذيرد، و در غير اين صورت مكروه و ناپسند است و ناگزير درآمد اندك بهتر از زياد است، و ناسپاسي نمي كند،

نسبت به روزي رسان خود كه او وسيله ساز است درباره آن چه به او مي رسد در حالي كه در دست اوست آن چه كه باعث خشنودي تو درباره ما و دوستان ما مي گردد.» امام عليه السلام پاسخ داده است كه كار براي بني عباس اگر از روي زور و جبر باشد، خداي تعالي در مورد اين همكاري از آنها بازخواست نمي كند و هرگاه از روي اختيار باشد، پس كار براي آنها ناروا و مكروه است و شايد مقصود امام عليه السلام از كراهت، حرمت باشد زيرا كه كراهت گاهي بر حرمت اطلاق مي شود. و امام عليه السلام، كفاره ورود به كار آنها را خوشحال كردن اهل بيت عليهم السلام مي داند كه با برآوردن حاجت مؤمنان و مستمندان و رفع گرفتاريها و سختيها از ايشان حاصل مي شود. و بر همين مطلب گروهي از روايات دلالت دارد كه فقها در بحثهاي خود راجع به ولايت حاكم جور نقل كرده اند. [1] . وقتي كه نامه امام عليه السلام به محمد بن علي بن عيسي رسيد، با عجله نامه اي به خدمت امام عليه السلام نوشت و عرضه داشت كه:

اعتقاد من درباره ورود به كار ايشان - در كار بني عباس - يافتن راهي است براي ايجاد دشواري به دشمنان آن حضرت و باز شدن دست، جهت انتقام گرفتن از ايشان به وسيله تقرب به آنها. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: «هركس چنين كاري را بكند نه تنها كار او حرام نيست، بلكه داراي اجر و ثواب است.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكاسب شيخ انصاري.

[2] وسائل الشيعه: 12 / 137.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني

حضرت رضا 1371.

حدود

از جمله مسائلي كه به امام ابوالحسن الهادي عليه السلام براي بيان احكام، عرضه شده است، برخي از مسائل مربوط به حدود است، از آن جمله:

1- حسن بن علي بن شعبه به سند خود از ابوالحسن سوم عليه السلام نقل كرده است كه آن حضرت در حديثي فرمود:

اما مردي كه خود اعتراف به لواط كرده است، و دليل و بينه اي بر ضرر او اقامه نشده است، بلكه خود اقرار به زيان خود كرده است، و هرگاه امامي كه از جانب خداست اين حق را دارد كه او را مجازات كند او مي تواند از جانب خدا بر او منت گذارد، مگر اين آيه مباركه را نشنيده اي كه مي فرمايد: «اين است عطاي ما، اينك بي حساب به هر كه خواهي منت گذار و ببخش و يا نبخش و منع كن.» [1] . اين روايت به روشني دلالت دارد بر اين كه امام شرعي منصوب از طرف خداي تعالي اين حق را دارد كسي را كه به زبان خود اعتراف بر ارتكاب جرم لواط كرده است ببخشد، و يا اين كه او را به خاطر آن مجازات كند، و عفو و بخشش مخصوص اين صورت است كه او خود اعتراف كرده است، اما درباره كسي كه بينه اقامه شده است، امام حق بخشش او را ندارد.

2- جعفر بن رزق الله روايت كرده است: مرد نصرانيي را كه با زن مسلماني زنا كرده بود، نزد متوكل بردند، متوكل خواست تا بر او حد شرعي جاري كند، آن مرد اسلام آورد، يحيي بن اكثم گفت: ايمان وي شرك و عمل بد او را از بين برد و

يكي از آنها گفت: سه حد بايد به او بزنند! بعضي گفتند: چنين و چنان كنند متوكل دستور داد تا از امام ابوالحسن عليه السلام استفتا كنند، استفتا كردند امام عليه السلام، در پاسخ فرمود: «او را بزنند تا بميرد.»يحيي و ساير فقها بر اين فتوا اعتراض كردند. و از متوكل خواستند تا به امام، نامه اي بنويسد و از آن حضرت بخواهد تا مدرك فتواي خود را بيان كند. متوكل در نامه اي به محضر او نوشت امام عليه السلام پس از بسم الله الرحمن الرحيم، چنين پاسخ داد: «پس چون عذاب ما را ديدند، گفتند ما به خداي يكتا ايمان آورديم و به همه بتهايي كه شريك خدا گرفته بوديم، كافر شديم، اما ايمانشان پس از مشاهده عذاب ما براي آنها هيچ سودي نداشت. سنت خدا اين چنين در ميان بندگان حاكم بوده است و در آن جا كافران زيانكار شده اند» [2] . متوكل (پس از دريافت پاسخ) دستور داد تا او را به حدي زدند كه مرد. [3] . امام عليه السلام در فتواي خود به قرآن مجيد استناد جسته است كه نه بعد از آن و نه پيش از آن، ناسخي براي آن نيامده است، متوكل و ساير فقها از علم و فضيلت امام متحير ماندند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ص / 38. اين بخش روايت كه از قول ابن شعبه آمده است پاسخ امام عليه السلام به سؤالات يحيي بن اكثم است كه در تحف العقول مفصل آمده است - م.

[2] سوره غافر (مؤمن) / 85 - 84.

[3] وسائل الشيعة: 18 / 331.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره

جهاني حضرت رضا 1371.

حقيقت توحيد

از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، درباره حقيقت توحيد پرسيدند، آن حضرت فرمود:

«خداي تعالي، همواره تنها بوده و هيچ چيز با او نبوده است، آن گاه اشياء را ابداع كرد و اسماء را براي خود برگزيد، و همواره آن اسماء و حروف از ازل با وي بوده اند. هميشه خدا بوده است، سپس آن را كه اراده فرمود، ايجاد كرد، و هيچ مانعي در برابر قضاي الهي نيست، و هيچ قدرتي نمي تواند از حكم او جلوگيري كند...» [1] .

اين سخنان امام عليه السلام، به بعضي از جنبه هاي توحيد اشاره دارد كه لازم است هر مسلماني بدانها ايمان داشته باشد تا پروردگارش را كه آفريدگار جهان و هستي بخش است، يكتايي بداند كه هيچ مانعي در برابر قضا و فرمان او نيست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج طبرسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن علي

حسن بن علي بن عمر بن علي بن حسين بن علي بن ابي طالب معروف به ناصر للحق، از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام است [1] وي پدر جد سيد مرتضي از طرف مادر اوست. سيد - قدس سره - در اول كتاب «شرح المسائل الناضريات» خود مي گويد:

«و اما ابومحمد ناصر كبير يعني حسن بن علي، فضيلت او در دانش و زهد و فقاهت از خورشد درخشان تر است، اوست كه اسلام را در سرزمين ديلم گسترش داد تا بدان جا كه مردم آن ديار از گمراهي به هدايت رسيدند و با دعوت او از جهالت دگرگون شدند و صفات برجسته او بيش از حد شمار، و روشنتر از آن است كه پنهان باشد.»

[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 5 / 31 - 30.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن علي الوشاء

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] .

نجاشي مي گويد: وي پسر دختر الياس صيرفي خزاز بوده، حسن از جدش الياس نقل كرده است، وقتي كه او در آستانه وفات قرار گرفت، به اطرافيانش، گفت: شما شاهد باشيد - اين لحظه، زمان دروغ گفتن نيست - من از اباعبدالله عليه السلام شنيدم كه مي فرمود:

«به خدا سوگند بنده اي كه خدا و رسول خدا - صلي الله عليه و سلم - را دوست بدارد و ولايت ائمه عليهم السلام را قبول داشته باشد، پس از مردنش آتش دوزخ به او نمي رسد.»

احمد بن محمد بن عيسي روايت كرده، مي گويد: به منظور به دست آوردن اين حديث راهي كوفه شدم، در آن جا حسن بن علي وشا را ديدم، از او درخواست كردم تا كتاب علاء بن رزين قلا وابان بن عثمان احمر را به من بدهد و هر دو را به من داد به او گفتم: مايلم اجازه دهي تا آنها را به ديگران نقل كنم؟ گفت: خدا تو را رحمت كند! چه شتاب داري، برو از روي آنها بنويس و بعد به اطلاع مردم برسان! گفتم: از حوادث روزگار و پيشامدها ايمن نيستم، گفت: اگر مي دانستم كه اين حديث در اين حد طالب دارد، به بيشتر از آن رغبت مي كردم، همانا من در اين مسجد، يعني مسجد كوفه نهصد محدث را ديدم كه هر كدام از آنها

مي گفتند: جعفر بن محمد چنين فرمود، و اين پيرمرد - حسن بن علي وشا - يكي بزرگان اين طايفه بوده و چندين كتاب دارد از جمله كتاب «ثواب الحج» و «المناسك و النوادر» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن علي بن ابي عثمان

حسن بن علي بن ابي عثمان سجاده، از جمله غلات است. شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] و از دلايل غلو وي روايتي است كه نصر بن صباح نقل كرده، مي گويد: حسن بن علي بن ابي عثمان سجاده، روزي به من گفت: تو درباره محمد بن ابي زينب چه عقيده اي داري؟ گفتم: تو بگو! گفت: محمد بن ابي زينب مي گويد: آيا نمي بيني كه خداوند در قرآن مجيد محمد بن عبدالله - صلي الله عليه و آله - را در چند جا مورد پرخاش قرار داده، اما محمد بن ابي زينب را مورد عتاب و پرخاش قرار نداده است! به محمد بن عبدالله - صلي الله عليه و آله - مي فرمايد:

«لو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا.» [2] .

اگر ما تو را ثابت قدم نمي كرديم، نزديك بود كه به آن مشركان اندك اعتمادي پيدا كني!

و «لانن اشركت ليحبطن عملك.» [3] . اگر به خدا شرك آورده بودي هر آينه عملت را محو و نابود مي ساخت! و همچنين در ديگر آيات، در حالي كه به محمد بن ابي زينب در هيچ جاي قرآن چنين پرخاشي نكرده است! ابوعمرو گفت: لعنت خدا و لعنت خدا از جانب من و فرشتگان و تمام

مردم بر سجاده باد، كه او از گردنكشاني است كه با پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله و سلم - مخالف بودند و هيچ بهره اي از اسلام نداشتند. [4] . اين رويداد دليل بر نادرستي مذهب و عقيده او و بي ديني اوست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] سوره اسراء / 74.

[3] سوره زمر / 64.

[4] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن محمد قمي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است. [1] .

كشي مي گويد: ابومحمد فضل بن شاذان در يكي از كتابهايش مي نويسد:

از جمله دروغگويان مشهور ابن بابا قمي است. سعد مي گويد: عبيدي براي من نقل كرد و گفت: امام عسكري عليه السلام در نامه اي به من - بدون اين كه من از او پرسيده باشم - بي مقدمه نوشت: «من از فهري به خاطر خدا بيزارم، و همچنين از حسن بن محمد بن بابا قمي، از هر دوي آنها بيزارم. و من تو و تمام دوستانم را از ايشان بر حذر مي دارم و من آنها را لعن مي كنم، لعنت خدا بر ايشان باد، آنان مي خواهند به نام ما اموال مردم را بخورند، آشوبگران موذي هستند، خداوند آنها را بيازارد و آنها را در آشوب واژگونه اندازد، ابن بابا معتقد است كه خداوند مرا به نبوت مبعوث كرده و او باب نبوت است، لعنت خدا بر او باد، شيطان او را رام كرده و گمراه ساخته است، پس خدا لعنت كند كسي را كه سخن او را قبول كند و تو اي محمد اگر توانستي سر او را با

سنگ بشكني، چنان كن، زيرا او مرا آزرده است، خداوند او را در دنيا و آخرت بيازارد.» [2] .

به راستي كه ابن بابا از راه حق منحرف شده و از دين خارج بوده و به خاطر بدعتي كه از عوامل گمراهي است مرتكب شده، به امام عليه السلام جسارت نموده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن محمد بن حي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] و ظاهرا او شيعه و مجهول الحال است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن محمد مدايني

از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن اسد نهدي

شيخ او را از اصحاب امام عليه السلام دانسته است [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن اسد بصري

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] و برقي او را از اصحاب امام جواد عليه السلام برشمرده و او را به ثقه و صحيح القول بودن توصيف كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن اشكيب

نجاشي مي گويد: حسين بن اشكيب استاد ما از مردم خراسان، ثقه و از ديگران مقدم بوده است. ابوعمرو او را در كتاب رجال خود از اصحاب ابوالحسن، صاحب العصر دانسته عياشي و بسياري ديگر از او روايت كرده و به حديث او به عنوان اين كه مرد ثقه اي است اعتماد كرده اند. او ثقه و قاطع بوده است [1] .

كشي مي گويد: وي دانشمندي متكلم است و كتابي نيز تصنيف كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن عبيدالله قمي

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده اضافه مي كند كه وي متهم به غلو است [1] كشي مي گويد: زماني كه مردم متهمان به غلو را از قم بيرون مي كردند، او را نيز بيرون كردند [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن مالك قمي

شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده و مي افزايد كه او مورد اعتماد وثقه بوده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين بن محمد مدايني

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] و همين طور برقي از او ياد كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حفص مروزي

شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حمدان بن سليمان

حمدان بن سليمان بن عميره نيشابوري، معروف به تاجر، شيخ او را با همين عنوان از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] و نجاشي مي نويسد: حمدان بن سليمان، ابوسعيد نيشابوري - با حرف شين - از افراد ثقه و از بزرگان شيعه است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حمزه، غلام علي

حمزة بن سليمان بن رشيد بغدادي، شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسين به سعيد اهوازي

از ياران امام رضا، امام جواد و امام هادي عليهم السلام بود، و از همه ي آن بزرگواران حديث نقل كرده است. اصلا از مردم كوفه بود، ولي همراه برادرش به اهواز منتقل شد و از آنجا به قم رفت و در قم جهان را بدرود گفت. حسين بن سعيد 30 كتاب در ابواب فقه و آداب و اخلاق تأليف كرد. كتابهاي او در ميان علما معروف بود، چنانكه مرحوم مجلسي اول مي نويسد: بر وثاقت او و بر عمل به روايات او اتفاق نظر علما مشاهده مي شود. مرحوم علامه مجلسي درباره او فرموده است: وي مورد وثوق و از اعيان دانشمندان و مردي جليل القدر بوده است. مرحوم شيخ طوسي مي نويسد: حسين بن سعيد علاوه بر مقام علمي، در ارشاد و هدايت مردم نيز مي كوشيد، لذا «اسحاق بن ابراهيم حضيني» و «علي بن ريان» را به خدمت امام رضا عليه السلام رساند، و سبب آشنايي آنان با مذهب حق و تشيع گرديد. آنان احاديث را از او مي شنيدند و به سبب خدمات او، با معارف آشنايي پيدا كردند. و نيز «عبدالله بن محمد حضيني» و غير آنان را به نزد امام رضا عليه السلام برد و با معارف اسلامي آشنا ساخت، تا آنجا كه به مقامات عالي رسيدند و خدمات زيادي به اسلام انجام دادند.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ممقاني، تنقيح المقال، ج 1، ص 329.

منبع: برگزيدگان (جلد 2)؛ بازنويسي: مهدي رحيمي - عبدالله طاهرخاني؛ واحد كودكان و نوجوانان بنياد بعثت؛ چاپ اول 1385.

حسين بن سعيد

اين حسين بن سعيد اهوازي بود ، وي شخصي مورد وثوق و كوفي الاصل و از راويان حضرت علي بن موسي الرضا و حضرت جواد الائمه عليهما السلام به شمار مي رفت .

اين حسين بن سعيد با برادرش حسن از كوفه به اهواز و از آن جا به شهر قم منتقل و بر حسن بن ابان وارد شدند . وي تعداد سي كتاب تأليف نمود و برادرش حسن تعداد پنجاه كتاب تصنيف كرد ، حسن در تأليف آن سي كتاب نيز شركت داشته .

آن سي كتاب به قدري در ميان علماي شيعه معروف و مشهور است كه كتابهاي سايرين را به آن ها قياس مي نمايند و مي گويند : كتابهاي فلاني نظير كتب حسين بن سعيد اهوازي است . اين حسن بن سعيد همان كسي است كه علي بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را به حضور حضرت رضا عليه السلام رسانيد و پس از ايشان بود كه علي بن ريان را نزد حضرت رضا آورد ، حسن ابن سعيد بود كه اين سه نفررا به مذهب مقدس شيعه راهنمائي كرد و باعث هدايت شدن ايشان گرديد و ...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه؛ چاپ پنجم 1376.

حسين

اين حسين سيدي جليل القدر و عظيم الشأن بود : زيرا از بعضي از اخبار استفاده مي شود كه از حضرت امام حسن عسكري و برادرش حسين تعبير به سبطين مي نمودند و اين دو بزرگوار را بدو جد معظمشان حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام تشبيه مي كردند .

در شجرة الاولياء مي نگارد : حسين فرزند حضرت امام علي النقي عليه السلام از زهاد و عباد

به شمار مي رفت و به امامت برادر خود حضرت امام حسن عسكري عليه السلام اعتراف داشت .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه چاپ پنجم 1376.

حرز امام هادي

سيد ابن طاووس با سند خود از جناب عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه گفت:

امام جواد عليه السلام، اين دعاي چشم زخم را براي فرزندش امام هادي عليه السلام - كه كودك در گهواره بود - نوشت، و آن را به بازويش بست [يا: به او آويخت]، و آن را به اصحاب خود سفارش مي كرد، حرز اين است:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان، هيچ جنبش و نيرويي جز از خداي بلند مرتبه ي بزرگوار نيست، اي خدا! اي پروردگار فرشتگان، و روح، و پيامبر، و رسولان! و اي چيره ي بر هر كه در آسمان ها و زمين هاست! و اي آفريدگار، و مالك هر چيز! از ما آزار دشمنانمان، و آزار هر جن و انسي كه بدي ما را مي خواهد باز دار، و ديده و دلشان را كور كن، و ميان ما و ايشان پرده و نگهبانان و ابزار دفاعي قرار ده، كه تو پروردگار مايي، هيچ نيرويي براي ما نيست جز به وسيله ي خدا، بر او توكل داريم، و به سوي او بازمي گرديم، كه همه ي شدن ها به سوي اوست.

پروردگارا! ما را وسيله ي آزمايش [، و آماج آزار]، براي كساني كه كفر ورزيده اند قرار مده، و ما را ببخشاي اي پروردگار ما! كه تو خود عزيز حكيمي، پروردگارا! از هر بدي و از شر هر جنبنده اي كه تو مهار هستي اش را در دست داري، و از شر هر چه در شب و روز ساكن است، و از شر هر بدي،

و از شر هر صاحب شري، ما را بازدار، اي پروردگار جهانيان! و اي معبود پيامبران! بر محمد، و همه ي آل او، و بر اولياي خود درود فرست، و كاملترين آن را ويژه ي محمد، و همه آل او كن، و هيچ جنبش و نيرويي نيست جز به وسيله ي خداي والا مرتبه ي بزرگوار، به نام خدا [آغاز مي كنم] و به وسيله ي خدا [انجام مي دهم] به خدا ايمان دارم، و به خدا پناه مي برم، و به وسيله ي خدا از گناه مصون مي مانم، و از خدا پناه مي خواهم، و به وسيله ي ارجمندي و توانايي خدا، خود را باز مي دارم از شر شيطان هاي انسي و جني، و از پياده و سواره، و دونده ايشان، و از رو آورنده، و بازگشت كننده، و كيد و شر ايشان، و از شر هر دور و نزديكي كه در شب، و در روز انجام مي دهند، و از شر زنده و مرده، و نابينا و بيناي هر غائب و حاضر و شاهد و زائري، و از شر عوام و خواص، و از شر نفس، و وسوسه ي نفس، و از شر نوع دناهش [1] جن، از شر حس و لمس و اشتباه، و از شر چشم [زخمي] جن و انس.

و به آن اسم [و حقيقت قدسي]، كه با آن، تخت بلقيس به حركت درآمد، پناهنده مي سازم دينم را، جانم را، و هر آنچه را كه مشمول عنايتم هست، از شر هر صورتي يا خيالي، يا سفيدي، يا سياهي، يا تمثالي، يا هم پيماني، يا غير هم پيماني، از آن ها كه آرام [و در تكاپو] هستند در هوا و ابرها، در تاريكي ها، و نورها، در

سايه و گرماها، در دشت و درياها، در هموار و ناهمواري ها، در ويرانه و آباداني ها، در تپه ها، بيشه ها، نيزارها، در كنيسه ها و قبرستان ها، در فلات ها و صحراها، و از شر آن روندگان و آيندگاني كه در شب آشكار مي شوند، و در روز، و در شبانگاه و سپيده دم، و پگاه و هنگام غروب ها پخش مي شوند [، و يا طبق نسخه ي بحار: پنهان مي شوند]، و از شر شك داران، و شبانه داستانسرايان، و جاسوسان، و فرعون ها، و ابليس ها، و از شر سربازان، و همسران، و فاميل ها و قبيله شان، و از شر عيبجويي و بدگويي، و دميدن، و درگيري، و كيفر، و جادو، و زدن، و بيهوده كاري، و چشم اندازي، و سياست كاري، و اختلاف آنان، و از شر هر صاحب شر از ساحران، و فريبگران، و تشنج آوران، و از هر چه بزايند، و هر چه بياورند، و از شر هر صاحب شر داخل، خارج، مانع، جلوگير، ساكن، متحرك، و از ضربان قلب، دردسر، درد نيمه سر و روي، تب، و تب سه روز يكبار، و چهار روز يكبار، و نوبه به نوبه، و تب و لرز، و [هر بيماري] دروني و بيروني، و از شر هر جنبنده اي كه تو مهار هستي اش را در دست داري، حقا كه تو بر راه راستي، و صلوات خدا بر پيامبرش محمد، و آل پاكش باد.

سيد ابن طاووس مي گويد: حرز ديگر براي امام هادي عليه السلام اين است:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

اي كه در عزتمندي خود، عزيز عزت هاست! چه عزيز [و گرانمايه] است آن كه در عزتمندي خود، عزيز عزت هاست! اي عزيز! مرا با عزت خود عزيز دار،

و با ياري خود، تأييد كن، و وسوسه هاي شياطين را از من دور ساز، و با دفاع خود، [دشمنان را] از من بران، و با ساخت و ساز خود، [آنان را] از من باز دار، و مرا از بهترين آفريده ي خود قرار ده، اي يگانه! اي يكتا! اي تنها! اي بي نياز!

قال السيد ابن طاوس:

حرز لمولانا علي بن محمد النقي عليهما أفضل الصلوات و أكمل التحيات:

قال الشيخ علي بن عبدالصمد: أخبرني جماعة من أصحابنا أكثرهم الله تعالي، منهم الشيخ جدي قال: حدثني أبي الفقيه أبوالحسن رحمه الله، قال: حدثنا الشيخ أبوجعفر محمد بن الحسن الطوسي رحمه الله،

و أخبرني الشيخ أبوعبدالله الحسين بن أحمد بن طحال المقدادي، قال: حدثنا أبومحمد الحسين بن الحسين بن بابويه، عن الشيخ السعيد أبي جعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي رحمه الله، قال: أخبرني جماعة من أصحابنا، عن أبي المفضل محمد بن عبدالله الشيباني، قال: حدثني أبوأحمد عبدالله بن الحسين بن ابراهيم العلوي، قال: حدثني أبي، قال: حدثنا عبدالعظيم بن عبدالله الحسني: أن أباجعفر محمد بن علي الرضا عليهماالسلام كتب هذه العوذة لابنه أبي الحسن علي بن محمد عليهم السلام، و هو صبي في المهد، و كان يعوذه بها، و يأمر أصحابه به، الحرز:

بسم الله الرحمن الرحيم

لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم، اللهم رب الملائكة و الروح و النبيين و المرسلين، و قاهر من في السماوات و الأرضين، و خالق كل شي ء و مالكه، كف عنا بأس أعدائنا و من أراد بنا سوءا من الجن و الانس، و أعم أبصارهم و قلوبهم، و اجعل بيننا و بينهم حجابا و حرسا و مدفعا، انك ربنا لا حول و

لا قوة لنا الا بالله عليه توكلنا و اليه أنبنا و اليه المصير.

ربنا لا تجعلنا فتنة للذين كفروا، و اغفر لنا ربنا، انك أنت العزيز الحكيم، ربنا عافنا من كل سوء، و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها، و من شر ما يسكن في الليل و النهار، و من شر كل سوء، و من شر كل ذي شر.

رب العالمين و آله المرسلين، صل علي محمد و آله أجمعين و أوليائك، و خص محمدا و آله أجمعين بأتم ذلك، و لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم.

بسم الله و بالله أومن بالله، و بالله أعوذ، و بالله أعتصم، و بالله أستجير، و بعزة الله و منعته أمتنع من شياطين الانس و الجن، و من رجلهم، و خيلهم و ركضهم، و عطفهم، و رجعتهم، و كيدهم، و شرهم، و شر ما يأتون به تحت الليل، و تحت النهار من البعد و القرب، و من شر الغائب و الحاضر و الشاهد و الزائر أحياء و أمواتا أعمي و بصيرا، و من شر العامة و الخاصة، و من شر نفس و وسوستها، و من شر الدناهش [2] و الحسن و اللمس و اللبس، و من عين الجن و الانس.

و بالاسم الذي اهتز به عرش بلقيس، أعيذ ديني و نفسي و جميع ما تحوطه عنايتي من شر كل صورة، أو خيال، أو بياض، أو سواد، أو تمثال، أو معاهد، أو غير معاهد ممن يسكن الهواء و السحاب و الظلمات و النور، و الظل و الحرور، و البر و البحور، و السهل و الوعور، و الخراب و العمران، و الآكام و الآجام و الغياض،

و الكنائس و النواويس، و الفلوات و الجبانات، و من شر الصادرين و الواردين ممن يبدو بالليل و ينتشر بالنهار، و بالعشي و الأبكار، و الغدو و الآصال، و المريبين و الأسامرة و الأفاثرة [الأفاترة] و الفراعنة و الأبالسة، و من جنودهم و أزواجهم و عشائرهم و قبائلهم، و من همزهم و لمزهم و نفثهم و وقاعهم و أخذهم و سحرهم و ضربهم و عبثهم و لمحهم و احتيالهم و اختلافهم.

و من شر كل ذي شر من السحرة و الغيلان و أم الصبيان، و ما ولدوا و ما وردوا، و من شر كل ذي شر داخل و خارج و عارض و متعرض و ساكن و متحرك، و ضربان عرق و صداع و شقيقة، و أم ملدم و الحمي و المثلثة و الربع و الغب و النافضة و الصالبة و الداخلة و الخارجة، و من شر كل دابة أنت آخذ بناصيتها، انك علي صراط مستقيم، و صلي الله علي نبيه محمد و آله الطاهرين [3] .

و قال أيضا:

حرز آخر لعلي بن محمد النقي عليهماالسلام:

بسم الله الرحمن الرحيم

يا عزيز العز في عزه! ما أعز عزيز العز في عزه، يا عزيز! أعزني بعزك، و أيدني بنصرك و ادفع [بعد] عني همزات الشياطين، و ادفع عني بدفعك، و امنع عني بصنعك، و اجعلني من خيار خلقك، يا واحد، يا أحد، يا فرد، يا صمد [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دناهش: گويند كه آن نوعي از انواع جن است. [حاشيه مهج الدعوات].

[2] الدناهش: في الحديث: أعوذ بك من الدناهش، قيل هي جنس من اجناس الجن (هامش مهج الدعوات).

[3] مهج الدعوات: 42، بحارالأنوار 94:

361 ح 1.

[4] مهج الدعوات: 44، بحارالأنوار 94: 363 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حديث تل المخالي

متوكل هميشه دنبال بهانه اي بود كه قدرتش را به رخ امام هادي عليه السلام بكشد بلكه به خيال خويش آن حجت حق را بترساند. با همين خيال خام، متوكل خواست صحنه اي را كه از پيش تدارك ديده بود در منظر امام عليه السلام به نمايش گذاشته باشد، روزي كه امام عليه السلام را احضار كرده و در صحراي وسيعي در كنارش با هم قدم مي زدند، دستور نمايش صحنه را داد و به سربازانش كه رقم آنها را نود هزار سواره نوشته اند امر كرد كه هر يك توبره ي اسبش را از گل و خاك پر كرده، در وسط ميدان روي هم بريزند، چنان كه در اندك زماني تلي بزرگ و بلند ترتيب يافت و خليفه با تكبر و غرور در بالاي تل قرار گرفته و امام هادي عليه السلام را نيز به پيش خويش خواند و به سربازان و سپاهيانش كه همگي غرق در سلاحهاي گوناگون و مدرن آن روز بودند دستور داد كه از مقابلش رژه روند، پس از آنكه خليفه از سپاهش سان ديد، رو به حضرت امام هادي عليه السلام كرده و گفت: تو را به اينجا خواندم كه لشكريان و سپاهيان مرا تماشا كرده باشي!! متوكل با اين كار مي خواست امام عليه السلام را بترساند كه مبادا اقدام به قيامي كند چرا كه خليفه ستمگر و خونخوار عباسي، بيش از هر

كس از امام هادي عليه السلام مي ترسيد و نيز نيك مي دانست كه دلهاي پاك مردم مسلمان در گروه محبت آن امام به حق است و بس. امام هادي عليه السلام همانجا در بالاي تل، روي به متوكل كرده فرمود: آيا مي خواهي ما نيز سپاه خويش را به تو نشان داده باشيم؟! خليفه با شگفتي تمام خواهي نخواهي جواب داد كه بلي. امام عليه السلام دست به دعا بلند كرد و تا نام خداي را به زبان آورد، زمين و زمان در چشم متوكل تار و تنگ شد و ديد كه شش جهت، از زمين تا آسمان پر است از فرشتگاني كه سلاح در دست منتظر فرمان امام عليه السلام مي باشند. پاهايش سست شد و به زمين افتاد و بيهوش شد و پس از مدتي كه چشمانش را باز كرد خود را به كلي باخته بود.

8 - قصر الجعفري، متوكل اين كاخ را در نزديكي سامراي قديم ساخت، در جايي كه به آن ما حوزه مي گفتند و در كنار اين كاخ شهري را بنا نهاد كه به آن متوكليه گويند، بالأخره در همان كاخ نيز كشته شد و قصرش قبرش گشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

حماسه دجيل

در سال 1361 ش. (هفتم تموز 1982 م.) به جهادگران مبارز شيعي [1] خبر رسيد كه صدام تكريتي با هيأت همراهش، امروز مي خواهد از شهر دجيل و نواحي آن ديدن كند. وصول اين خبر و حصول اطمينان به اعتبار آن، زماني پيش دليرمردان دجيلي تحقق يافت كه تنها نيم ساعت به

رسيدن صدام به منطقه ي دجيل مانده بود، يعني در ساعت 2 بعدازظهر آن روز خبر به مجاهدان حزب الدعوه رسيد و درست در ساعت 2/30 بعدازظهر همان روز صدام با همراهان خود كه تا دندان مسلح بودند به منطقه رسيدند.

با اين همه در اين مدت كوتاه، شيعيان رشيد دجيل و سامرا در چند موضع استقرار يافته و در كمين صدام، آن حجاج ثاني و يزيد زمان نشسته بودند، و تازه لحظه شماري مي كردند كه سر و كله ي نرون عرب و هيأت همراه پيدا گشت. گروه اول مبارزين وارد عمل شدند و ماشيني كه صدام را حمل مي كرد، با اسلحه هاي آتشين خود به رگبار بستند.

در اين عمليات متهورانه چند نفر از محافظان صدام، از جمله، عكاس ويژه ي وي، در مقابل ديدگان بهت زده ي سفاك عراق كشته شدند ولي از آنجايي كه ماشين مخصوص ضد گلوله بود آسيب چنداني به شخص سفاك نرسيد و ماشين با سرعت و دست پاچگي از معركه دور شد، چنان كه يك كودك و دو زن عابر را زير گرفت و كشت. در اين گير و دار، دوباره گروهي از مجاهدان شيعي عراق به ماشين صدام يورش بردند و آن را به آتش كشيدند. زد و خورد سنگيني ميان مبارزان دجيل و محافظان صدام در گرفت و صدام سفاك با چهره ي ترسناك و لرزان توانست - در حالي كه زخم خورده بود - ماشين را ترك كند و به نزديكترين درمانگاه منطقه پناه برد. چنان بود كه ديكتاتور عراق بار ديگر از آتش قهر مظلومان گريخت.

اما قضيه به اينجا خاتمه پيدا

نكرد، با فاصله اندكي گروه دوم از مجاهدان حزب الدعوه از راه رسيدند و جنگ سختي باز ميان مبارزان شيعه و محافظان و سربازان صدام سفاك درگرفت، اين در حالي بود كه تعداد محافظان ويژه به هزار عنصر مي رسيد تازه اين تعدا هم مدام در حال افزايش بود چرا كه پي در پي عناصر عفلقي به سربازان صدام مي پيوستند و با وجود اين همه و در عين اين كه هشت هواپيماي جنگي نيز از آسمان، سربازان را ياري مي كردند حماسه دجيل تا غروب آن روز ادامه داشت و گروه گروه مجاهدان شيعي و مردم دلير منطقه حتي شيرزنان دجيل به ياري مبارزان مظلوم مي شتافتند.

فرداي آن روز نيز جنگ به شدت ادامه داشت و قواي رژيم بعث با كمك دوازده جنگنده ي هوايي و يك لشگر زرهي با چندين تانك و زره پوش، ساعت به ساعت به دايره ي جنايت خويش مي افزودند و لحظه به لحظه دست به جنايتهاي هولناكي مي زدند، خود فروختگان صدامي كه تعدادشان به دوازده هزار نفر رسيده بود شهر دجيل و باغها و گندم زارهاي آن را به خاك و خون مي كشيدند. دليرمردان و شيرزنان دجيل نيز از پشت بامها و از بالاي درختان از خود و از شهر و ديار خود با شهامت و رشادت دفاع مي كردند، ديگر سامرا، كربلا شده بود و جاي جاي دشت دجيل، آغشته به خون فرزندان عاشورا، قتلگاه قهرمانان و مشهد شهيدان گشته بود، شهر پر از شهيد و زخمي گشته بود كه چون آلاله هاي سرخ در حال پر پر شدن بودند، اين بار نيز خيلي

از خوبان و محبوبان داشتند ختم سوره ي پرواز را جشن مي گرفتند، از طرفي ديگر سرسپردگان سفاك، از كشته پشته مي ساختند و خود را هر چه بيشتر در چاه مذلت و لعنت مي انداختند.

چهار روز پي در پي سربازان صدام، شهر دجيل را ميدان تاخت و تاز جنايت ساخته بودند، سقفها را بر سر بچه ها و پير مردان و زنان آوار مي كردند و هر كس را كه مي ديدند به رگبار مسلسلها مي بستند، چنان كه نوشته اند در دجيل ساختمان سالمي نماند، يزيديان تكريتي به شهر نيز قناعت نكردند و در تعقيب مردم مسلمان و مظلوم شهر، باغات و كشت زارها را كشتارگاه كردند، مزارع و بوستانها را تا امتداد صدها هكتار به آتش كشيدند. حديث حماسه ي دجيل و روايت تلخ عراق به اينجا خاتمه نيافت سرسپردگان سفاك ماهها، بلكه سالها پس از اين جريان جانگداز نيز به جنايات خويش ادامه دادند و هرگز دست از سر مردم مظلوم و بي دفاع دجيل برنداشته بودند تا اينكه آه مظلومان بالأخره كار خود را كرد، صدام نيز به دام افتاد و تاريخش به سر آمد و در دادگاه به خاطر همين جناياتي كه در دجيل و شهر بلد مرتكب شده بود به مرگ محكوم و به دار آويخته شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جوانان رشيدي كه مرتبط با حزب الدعوة اسلامي عراق بودند.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

حضرت حكيمه، دختر جواد الائمه

در بزرگي مقام اين بانوي بزرگوار - دختر امام محمد تقي الجواد عليه السلام - هيچ شكي نيست، او محرم

اسرار و مورد اعتماد آل علي عليه السلام بود و فيض حضور چهار امام، از امامان معصوم شيعه را درك كرده و افتخار تربيت حضرت نرگس خاتون با او بود، و آن بزرگ بانو پيش از آن كه همسر امام عسكري عليه السلام شود تحت تكفل او بود و در سايه ي الطاف او درس تربيت و طريق تكامل را به كمال رسانده بود و حضرت حكيمه خاتون، مربي حضرت نرگس خاتون شمرده مي شد.

در روزگار بسيار سختي كه شيعيان، از ملاقات پيشوايان پاك خويش محروم بوده و نمي توانستند درد دلشان را با آن بزرگواران بدون واسطه در ميان بگذارند، يعني در دوران امام هادي عليه السلام به ويژه عصر امام عسكري و اوايل غيبت صغري، اين بانوي بافضيلت، يكي از كساني بود كه ميان امام عليه السلام و امت اسلام، واسطه ي فيض بود و از سفراي آنها شمرده مي شد.

رسالتي كه حضرت زينب كبري عليه السلام پس از شهادت پيشواي شهيدان، به عهده داشت، در زمان امام حسن عسكري به ويژه پس از شهادت او، درست همين رسالت بزرگ، با همان سختي و سنگيني بر دوش اين بزرگ بانو بود و به راستي كه چون زينب، آن شيرزن عاشورا و مرد آفرين روزگار، رسالت خود را به خوبي تمام انجام داد. و تاريخ را مي سزد كه او را دومين زينب، در تاريخ تشيع بنامد. حضرت حكيمه عليهاالسلام اولين تشنه اي بود كه نخستين جوشش آب حيات را به زيارت نشست و روزگار رهايي را با رؤيت هلال انتظار روايت كرد او با ديدن فلق نور، فرجام حسرت را با

حديث حيرتش بشارت داد.

شگفتا! چه توفيق بزرگ و چه قابليت عظيمي داشت اين بانو؟! قابليتي كه توانست او را قابله ي نور ناب و آخرين آفتاب گرداند و آغوشش را اولين مهد حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف كند. در مدح و منزلت اين بانوي بزرگ، سخن زياد و حرف بسيار نوشته اند كه ما تنها به يك نوشته بسنده مي كنيم، مي نويسند: «عظمت، منزلت، قدر و جلالت او چون آفتاب در وسط روز روشن است و نياز به بيان ندارد، درك خدمت چهار امام كرده و در ميان دختران حضرت جواد عليه السلام به علم و فضل فراوان ممتاز گشته، مربي عليا مخدره، نرگس خاتون بود و بعد از امام عسكري منصب سفارت را داشته از طرف امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف (سفير سحر بود) و عرايض مردم را به آن حضرت مي رسانيد و توقيعات شريفه را از ناحيه ي مقدسه مي گرفته و به مردم مي رسانيده و مفتخر به قابله شدن براي امام زمان شرافتي بزرگ مي باشد كه محرم اين سر مكتوم گرديد و او اول كسي بود كه امام زمان را بوسيد. درود و سلام بر او باد. شوهر اين بانو، سيد بزرگواري بود به نام ابو علي حسن محدث، كه با چهار واسطه نسبت شريفش به حسين الاصغر فرزند امام سجاد عليه السلام مي رسد و داراي سه پسر به نامهاي ابو عبدالله الحسين و زيد و حمزه بوده است و امروزه مرقد آن بانوي بزرگ را كه در پايين پاي برادرش امام هادي عليه السلام واقع است شيفتگان آل عدالت و مسلمانان

روشن دل، زيارت مي كنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

حضرت نرگس، مادر مهدي

حضرت نرگس را زماني كه دختر بود و در روم زندگي مي كرد «مليكه» مي ناميدند و مادرش از فرزندان حواريون حضرت عيسي مسيح بود كه به اين طريق اين بزرگ بانوي اسلام نسبت، به شمعون وصي عيسي بن مريم مي برد. او از همان دوران جواني، خواندن و نوشتن را دوست مي داشت و به خوبي خطوط را مي دانست و به زبان عربي نيز آشنا بود و هنگامي كه از روم، وارد سرزمين مسلمانان شد، خود را «نرگس» خواند، تا زماني كه به حضرت مهدي عليه السلام حامله شد «صيقل» ناميده شد چرا كه نور فرزندش از پيشاني مادر مي درخشيد و مولود سامرا، حتي پيش از تولدش كه مي رفت جهان هستي را تا قيامت قيامش نورباران كند، جلوه اي از جمال بي مثالش را در پيشاني نرگس خاتون به تجلي نشسته بود و مادر از روزي كه حامل آن حجت حق گشته بود جلوه اي ديگر و حسني صد افزون يافته بود و حسن يوسف زهرا عليهاالسلام از جبين پاكش جلوه گر بود و نامهاي زيبايي چون نرگس و سوسن و ريحانه و صيقل و... همه حاكي از آن نورند و هر يك مفسر آن آخرين سوره از كتاب تكوين حق تعالي است.

حضرت نرگس خاتون چنان دل به مهر ابو محمد امام عسكري عليه السلام داده بود كه گويي زهراي بتول عليهاالسلام بود كه مهر مولا علي عليه السلام را در دل به كمال و تمام داشت و

با وجود پسرش مهدي موعود عجل الله تعالي فرجه الشريف هم تحمل فراق شوهرش را تقبل نمي كرد و با جد و التماس از شوهرش و مقتدا و امامش مي خواست كه دعا كند پس از او زنده نماند. چنين نيز شد، او در روزگار امام ابو محمد عسكري عليه السلام در سرزمين سامرا چشم از سراي خاكي بست و در اوج ملكوت اعلي مأوا گزيد.

امروزه مزار مبارك نرگس خاتون، پشت ضريح مقدس امام حسن عسكري عليه السلام واقع شده است و بر لوح زرين مرقدش نوشته شده: «هذا قبر ام محمد» اينجا قبر مادر محمد (مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف) است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، ج 8، ص 226؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 25.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

حوادث گذشته و آينده

امام عليه السلام به تمام اتّفاق هاي كوچك و بزرگي كه در گذشته رخ داده و يا در آينده اتّفاق خواهد افتاد، مطّلع بوده و همه آنها را مي داند.

قال الصادق عليه السلام: «اَلَّلهُمَ يا مَن اَعْطانا عِلمَ ما مَضي و ما بَقي و جَعَلَنا وَرَثَةَ الاَنبياءِ و خَتَمَ بِنا الاُمَمُ السالِفَة و خَصَّنا بِالوَصيةِ...».[1] . امام صادق عليه السلام (در مناجات با خداوند متعال) فرمودند: بارخدايا! اي كسي كه آگاهي از گذشته و آينده را به ما عطا فرمودي و ما را وارثان پيامبران قرار دادي و امّت هاي گذشته را به ما پايان برده اي و ما را به جانشيني (خودت) اختصاص داده اي....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات، ص 149.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت

جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حتي اعلنتم دعوته وبينتم فرائضه واقَمتم حدوده ونشرتم شرائع احكامه وسننتم سنته

«اعلنتم» به معني آشكار كرديد، است. «دعوة» به معاني خواندن، طلب كردن و ياري جستن مي باشد. «بينتم» از ماده «بيان» بوده و از نظر مفهومِ لغت، معني گسترده اي دارد و به هر چيزي گفته مي شود كه آشكاركننده چيزي باشد. بنابراين فقط نطق و سخن را شامل نمي شود، بلكه حتّي كتابت، خط، انواع استدلالات عقلي و منطقي كه مبين مسائل مختلف و پيچيده است همه در مفهوم «بيان» جمع است. هر چند شاخص اين مجموعه، همان «سخن گفتن» مي باشد. «فرائض» جمع «فرض» به معني تعيين شده و واجب شده است. «حدوده» جمع «حدّ» به معني چيزي است كه در ميان دو شي ء مانع شود و يا به گفته راغب: «واسطه ميان دو چيزي است كه مانع اختلاط و آميختگي آنها به يكديگر شود». لذا به مرزهاي كشورها «حدود» گفته مي شود و قوانين الهي را نيز «حدود الهي» مي گويند، چون عبور از آن مجاز نيست و تعبير به «حُدود اللّه» قوانيني است كه تجاوز از آنها ممنوع است. به همين جهت به عنوان «مرزهاي الهي» شناخته شده اند. «نشرتم» به معني گسترده و پراكنده نموديد، است. بعضي «نشر» را به معني درخشندگي دانسته اند.«شرائع» جمع «شريعة» به معني راهي است كه به سوي آب مي رود و به آن منتهي مي شود و اين كه دين را «شريعت» مي گويند از آن نظر است كه به حقايق و تعليماتي منتهي مي شود كه مايه پاكيزگي و طهارت و حيات انساني است.

«احكام» جمع «حكم» به معني محكم ساختن است و به همين دليل موضوعات پايدار و استوار را «محكم» مي گويند. چرا كه عوامل نابودي

را از خود دفع مي كند و به همين جهت به معني استوار گردانيدن، استعمال شده است. احكام الهي عبارت است از مطالب استوار و محكمي كه خداوند متعال براي باقي ماندن دينش براي مردم مقرّر نموده و آنان را بر عمل به آن موظّف نموده است. «سنة» به معني طريقه و روش است و البته سنّت الهي كه عبارت است از روش ها و قانون هاي حتمي خداوندي، تغييرناپذير است.

در اين فرازها به پنج مورد از مجاهدت ها و كوشش هاي امامان معصوم عليهم السلام اشاره شده است. اوّلين تلاش و مجاهدت آنان، اعلان و آشكار نمودن دعوت و مطلب خداوند است (اعلنتم دعوته). آنان دعوت كنندگان به سوي خداوند بودند. همان گونه كه در زيارت جامعه خوانديم:

«اَلسَّلام عَلي الدُّعاة اِلي اللَّه». سلام بر خوانندگان به سوي خداوند. و در فرازي ديگر آنان را با عنوان «الدعوة الحسني» يعني دعوت كنندگان نيكو ياد كرديم. قال حسن بن علي عليه السلام: «اَيها النَّاس مَن عَرفني و مَن لَم يعْرفني فَاَنَا الحسن بن علي، و اَنَا ابن البَشير و النَذير الداعي اِلي اللَّه بِاِذْنِه و السّراج المُنير».[1] . امام حسن عليه السلام فرمود: اي مردم هر كس مرا شناخته كه مي شناسد و هر كس مرا نمي شناسد (آگاه باشد كه) من حسن بن علي هستم و من فرزند بشارت دهنده و انذاركننده ام. همان كسي كه با اجازه و اذن الهي، مردم را به سوي خداوند دعوت مي كرد و چراغ روشن بود. دوّمين مجاهدت امامان معصوم عليهم السلام بيان نمودن و واضح كردن فرائض و واجبات الهي در بين مردم بوده است (و بَينهم فرائضه). آنان بيان كننده حق و فرائض الهي هستند. قال علي عليه

السلام: «اَنَا وَاللّه اِمام المبين اَبين الحَقّ مِن الباطل وَرَثته مِن رَسول اللّه صلي الله عليه وآله».[2] . حضرت علي عليه السلام فرمودند: به خدا قسم من امام بيان كننده هستم. بيان مي كنم و روشن مي سازم حق را از باطل و اين كار را از پيامبر خدا به ارث برده ام. سوّمين مجاهدت و تلاش امامان هدايت عليهم السلام، اقامه و به پاداري و استوار گرداندن حدود و مرزهاي خداوند و به پا داري قوانيني كه تجاوز از آنها ممنوع است، مي باشد (اَقَمْتُم حدوده). عبدالعزيز مي گويد در ايامي كه حضرت رضا عليه السلام به مرو آمده بودند، خدمت ايشان رفتم و عرضه داشتم مردم پيرامون امامت اختلاف دارند امام رضا عليه السلام (سخنان مبسوطي فرموده و) فرمودند:

«ان الأمامَة زِمام الدّين و نظامُ المسلمين، و صَلاح الدّنيا و عِزّ المؤمنين، إنّ الأمامة اسُّ الاُسلام النّامي و فرعه السّامي، بالأمام تمامُ الصّلاة و الزّكاة و الصّيام و الحجّ و الجهاد و توفيرُ الفي ءِ و الصّدقات و امضاءُ الحدود و الأحكام و مَنعُ الثّغُور و الأطراف؛ الأمام يحلُّ حلالَ اللّه و يحرمُ حرامَ اللّه و يقيم حدود اللّه و يذب عن دين اللّه و يدعو الي سبيل رَبّه بالحكمة و الموعظة الحسنة و الحجّة البالغه».[3] .

همانا امامت زمام دين و مايه نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين است. همانا امامت ريشه يا نمو اسلام و شاخه بلند آنست. كامل شدن نماز و زكات و روزه و حجّ و جهاد و بسيار شدن غنيمت و صدقات و اجراي حدود و احكام و نگهداري مرزها و اطراف به وسيله امامست. امامست كه حلال خدا را حلال و حرام او را

حرام مي كند و حدود خدا را به پا مي دارد و از دين خدا دفاع مي كند و با حكمت و اندرز و حجّتِ رسا، مردم را به طريق پروردگارش دعوت مي نمايد. چهارمين مجاهدت و تلاش امامان معصوم عليهم السلام، «انتشاردهنده شرايع احكام الهي» بودنِ آنهاست. يعني امام ناشر و گسترش دهنده شرايعِ احكامِ خداوند مي باشد. (نَشرتم شَرايع اَحْكامه). مفسّران در شرح كلمه «شَرائِعَ اَحكام» سه نظر مطرح كرده اند:

1 - «شرائع احكام» عبارت است از راه هايي كه بيان كننده احكام فقهي است. يعني امام راه هاي فهم احكام فقهي را گسترش داده. چرا كه آنان حلال ها و حرام هاي خداوند را بيان نموده اند و تمامي فروع و اصول فهم و استنباط از احكام فقهي را روشن ساخته اند. آنان با تدريس فقه به تبيين احكام پرداخته و در اين زمينه شاگردان فراواني را تربيت نموده اند.

«محقّق» در اوائل كتاب «المعتبر» درباره امام جعفر صادق عليه السلام. به اين مطلب اشاره كرده كه نزديك به چهار هزار نفر از رجال حديث، از امام صادق عليه السلام روايت كرده اند. گروه زيادي از فقهاي فاضل و برجسته همچون "زرارة بن اعين" و دو برادرش "بكَير" و "حمران" و همچنين "حميل بن درّاج"، "محمّد بن مسلم"، "يزيد بن معاويه"، هر دو هشام، "ابي بصير"،"عبداللّه،محمّد وعمران خلبي"، "عبداللّه بن نسان" و"ابي الصّياح كناني" و ديگران از شاگردان برجسته آن حضرت بودند. تا جايي كه از پاسخ هاي ائمّه عليهم السلام به سؤالات مختلف، چهارصد كتاب گردآوري كرده و نامش را «اصول اربعمائة» گذاشتند.

2 - «شرائع احكام» عبارت است از راه هايي كه به سوي قرآن و فهم و تفسير اين كتابِ گران قدر است. يعني امامان معصوم عليهم السلام، راه هاي فهم

و تفسير قرآن كريم را فراوان و گسترده كرده اند. چرا كه خود مبين آيات قرآن بودند و آگاه به تفسير و تأويل اين كتاب عظيم الشأن.

قال الحسن عليه السلام في مجلس معاويه: «و أَنَا ابنُ خِيرةِ الاماء و سيدة النِّساء غذانا رسول اللّه صلي الله عليه وآله بعلم اللّه تبارك و تعالي، فَعَلَّمنا تَأويلَ القُرآنِ، و مُشكِلاتِ الأَحكامِ، لَنا العِزَّةُ العُليا و الكَلِمَةُ العُلياء، و الفَخْرُ و السَّناءُ».[4] .

امام حسن عليه السلام در مجلس معاويه فرمود: من پسر بهترين كنيزان (خدا) و سرور زنانم. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله ما را با علم خداوند - تبارك و تعالي - تغذيه كرده است و تأويل قرآن و احكام دشوار را به ما آموخته است. سترگ ترين ارجمندي و والاترين كلمه و افتخار و بلندي از آنِ ماست.

3 - «شرائع احكام» عبارت است از تمامي راه هاي فهم دين. يعني امامان معصوم عليهم السلام راه هاي فهم دين را گسترش دادند و اگر آنان نبودند، كسي از دين و اسلامِ واقعي اطّلاع كامل نداشت.

آنان با احاديث، گفتار، كردار و رفتار خود، دين اسلام را آن گونه كه بود به مردم معرفي كردند و با تربيت شاگردان، دين را به دين طلبان معرفي نمودند.

شيخ مفيد در كتاب «ارشاد» و ابن شهرآشوب در كتاب «معالم العلماء» و طبرسي در كتاب «اعلام الوري» نوشته اند: تعداد اصحاب ثقه امام صادق عليه السلام كه از آن حضرت روايت كرده اند، چهار هزار نفر بود (بعضي تمامي اصحاب امام صادق عليه السلام را چهار هزار نفر مي دانند). پنجمين تلاش و مجاهدت امامان معصوم عليهم السلام اين است كه طريقه و روش و سنّت دين

اسلام را كه همان سنّت الهي است، براي مردم روشن نمودند. (و سننتم سنّته).

يعني جريان سازي اجراي سنت الهي در شئونات زندگي و امور معنوي مردم و در تمامي عالم را اجرا نمودند و روشي را بيان كردند كه خداوند آن را وضع نموده بود و از روش ها و سنّت هاي دنياخواهان و دنياجويان بيزار و به دور بودند، هر چند آن روش ها و سنّت ها چند روزي براي آنان به حسب ظاهر، كارساز باشد. لذا اميرالمؤمنين علي عليه السلام از سياست ديني و اسلامي پيروي مي كرد و سياست معاويه را حيله گري و نيرنگ مي دانست. امام عليه السلام مي فرمودند:

«و اللّه ما معاوية بأدهي منّي، وَلكِنّهُ يغدِرُ و يفجُرُ، و لو لا كراهِية الغَدر لكنتُ مِن ادهي النّاس، و لكن كلّ غدرةٍ فجرةٍ، و كلّ فجرةٍ كفرةٌ، و لِكلّ غادرِ لِواءٌ يعرف بِهِ يوم القيامة و اللّه ما اُستغفل بالمكيدة، و لا أستغمز بالشّديدة».[5] .

سوگند به خدا، معاويه از من سياستمدارتر نيست، امّا معاويه حيله گر و جنايت كار است. اگر نيرنگ ناپسند نبود من نيرنگ بازترين افراد بودم. ولي هر نيرنگي گناه، و هر گناه نوعي كفر و انكار است. روز رستاخيز در دست هر حيله گري پرچمي است كه با آن شناخته مي شود. به خدا سوگند، من با فريبكاري غافلگير نمي شوم و با سخت گيري ناتوان نخواهم شد.

ائمّه معصومين عليهم السلام چون فهم دقيق از دين دارند، مي توانند سنّت و روش الهي را در جامعه اجرا نمايند. چرا كه ايشان حامل سنّت پيامبران قبل هستند. در حالي كه ديگران هر چند عالم باشند، نمي توانند تمامي سنّت ها و روش هاي خداوند را در بين مردم به اجرا بگذارند.

عن

ابي حمزة ثمالي قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام يقول: قال رسول اللّه: «اِنَّ اللّهَ تبارَكَ و تعالي يقول... جَري فيهم روحَكَ و روحَهم جَري فيك من ربِّهم و هُم عِترَتُكَ و طينَتُكَ و لَحْمُكَ و دَمُكَ و قَد اَجري اللّه فيهِم سُنَّتُك و سنَّة الانبياء قَبلك و هم خزاني علي عِلمي مِن بَعْدك...».[6] . ابي حمزه ثمالي مي گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: همانا خداوند تبارك و تعالي مي فرمايد: (اي رسول، ما) جاري ساختم در آنها (اهل بيت)، روح تو را و جاري نمودم در تو، روح آنها را از جانب پروردگارشان و آنها عترت و طينت تو هستند و گوشت و خون تو و خداوند جاري ساخته در آنها سنّت و روش تو و سنّت و روش پيامبران قبل از تو را و آنان بعد از تو گنجواره هايي بر علم من هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 25، ص 214.

[2] بحارالانوار، ج 35، ص 427.

[3] كافي، ج 1، ص 200.

[4] الاحتجاج، ج 1، ص 417.

[5] نهج البلاغه، خطبه 191.

[6] بحارالانوار، ج 36، ص 249.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حتي من علينا بكم

خداوند بر ما منّت گذاشت كه شما را در دنيا و آخرت رهبر و سرور و امام و مقتداي ما قرار داد.

در اين دنيا خداوند بر ما منّت گذارده، وجود امامان معصوم عليهم السلام را بر ما قرار داد كه تمامي نعمت هاي ظاهري و باطني و معرفتي ما از آنها سرچشمه مي گيرد و اگر آنان نبودند، باب معرفت بسته

بود. قال الباقر عليه السلام: «فَنَحْنُ اولُ خلقِ اللّهِ و اولُ خلقِ عَبَدَ اللّهَ و سَبَّحَهُ و نحن سَبَبُ خَلْقِ الخَلْقِ و سَبَبُ تَسْبيحِهِم و عِبادَتِهم مِن المَلائِكَةِ و الادَميينَ فَبِنا عَرَفَ اللّه و بِنا وَحَّدَ اللّهَ و بنا عَبَدَ اللّه».[1] . امام باقر عليه السلام فرمودند: ما اوّلين آفريدگان خداوند هستيم و ما اوّلين خلق خداوند هستيم كه عبادت خداوند نموده ايم و او را تسبيح گفتيم و ما علت آفرينش آفريدگان هستيم و ما علّت تسبيح گويي و عبادت نمودن آنها هستيم چه اينكه آفريدگان، فرشتگان باشند و چه انسان باشند، همگي به واسطه ما خدا را شناختند و به واسطه ما موحد شدند و به واسطه ما خداوند را عبادت كردند. بنابراين اگر آنان نبودند، هيچ نعمت ظاهري و باطني به ما نمي رسيد. قال الصادق عليه السلام: «اِنّ اللّه خَلَقَنا فَاَحْسَنَ صُورنا و جعلنا عَينَه في عبادِهِ و لِسانه الناطق في خَلْقه و يده المَبْسُوطة عَلي عِباده بِالْرَأْفة و الرَّحْمَة و وَجْهه الَّذي يؤْتي منه و بابُه الَّذي يدلّ عَلَيه و خُزَّانَه في سَمائه و اَرْضه بنا اثمرت الأشْجار و اينعت الَّثمار و جرت الأنْهارِ و بِنا ينزل غَيث السَّماء و ينْبِت عشب الأَرْض و بِعِبادتنا عبد اللّه و لَوْلا نَحْنُ ما عبد اللّه».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: به راستي خداوند ما را بسيار زيبا و كامل خلق كرد و ما را در ميان بندگان، ديده بان خود ساخت و در ميان خلق خود، زبان گوياي خويش نمود. سپس ما را آبروي خود معرفي كرد و دست رأفت و رحمت بر سر بندگان خود كشيد و ما را درگاه خود ساخت كه به

او رهنما باشيم و ما را در آسمان و زمينش گنجينه دار خود مقرر كرد. به بركت وجود ما درختانْ ميوه دهند و ميوه ها برسند و نهرها جاري شوند. به بركت ما باران فروبارد و گياهِ زمين برويد و به وسيله عبادت ما، خداوند پرستيده شود و اگر ما نبوديم، كسي خداوند را نمي پرستيد.

حتّي پس از مرگ نيز خداوند بر همه مردم منّت مي گذارد و نفع ائمّه اطهار عليهم السلام را نصيب همگان خواهد كرد. قال علي بن الحسين عليه السلام: «بِنا نَفْعكم اللّه في حَياتكُم و في قُبُوركم و في مَحْشركم و عِنْد الصراط و عِنْد الميزان و عِنْد دُخُولكم الجنَّان».[3] .

امام سجاد عليه السلام فرمودند: به واسطه ما خداوند در دوران زندگي و در قبرها و محشر و نزد صراط و نزد ميزان و در موقع ورود به بهشت، به شما نفع مي رساند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 25، ص 20.

[2] كافي، ج 1، ص 144.

[3] بحارالانوار، ج 23، ص 314.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حيث لا يلحقه لاحق ولا يفوقه فائق ولا يسبقه سابق ولا يطمع في ادراكه طامع

اين فراز در ادامه فراز قبل است كه يا جمله «خبريه» است كه خبر از شأن و منزلت امامان مي دهد ويا جمله «انشائيه و دعا» است كه ازخداوند طلب مي شود آن چنان مقامي به امامانِ معصوم عليهم السلام عنايت فرمايد كه هيچ كس را ياراي دست يابي به آن مقام نباشد.

پس معناي فراز در جمله «دعا و انشائيه» چنين است: (خداوندا،) آنچنان مقامي به ائمّه عليهم السلام عنايت فرما كه هيچ ملحق شونده اي به آن مقام محلق نگردد و هيچ برتري جوينده اي برتر از آن

مقام نرود و هيچ سبقت گيرنده اي از آن مقام سبقت نگيرد و هيچ طمع كننده اي، طمع درك آن مقام را نداشته باشد. در «جمله خبريه» نيز معناي فراز چنين خواهد بود: خداوند آنچنان مقامي به امامان معصوم عليهم السلام عنايت فرموده كه هيچ ملحق شونده اي به آن مقام ملحق نمي گردد و هيچ برتري جوينده اي برتر از آن مقام نخواهد رفت و هيچ سبقت گيرنده اي از آن مقام سبقت نمي گيرد و هيچ طمع كننده اي، طمع در درك آن مقام را ندارد.

مقام تمامي امامان معصوم عليهم السلام از تمامي مخلوقات عالم حتّي فرشتگان، و پيامبران اولوالعزم به جز پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله كه مقام او از تمامي انسانها والاتر و بالاتر است، برتر است. قال الرضا عليه السلام: «انّ آدم لمّا أكْرمه اللّه تعالي ذكره باسجاد مَلائكته لَهْ و بادخاله الجَنَّة. قال في نفسه: هَلْ خلق اللّه بَشَراً أفضل مِنّي؟ فعلم اللّه عزّ و جلّ ما وقع في نفسه فَناداه: ارفع رَأْسكَ يا آدم، فَانْظر إلي ساق عرشي، فَرَفَعَ آدم رَأسه فَنَظَرَ إلي ساق العرش فَوَجَدَ عليه مكتوباً: لا إله إلا اللّه، محمّد رسول الله، علي بن أبي طالب أميرالمؤمنين، و زَوْجته فاطِمة سَيدة نِساء العالَمين، و الحَسَن و الحُسَين سيد الشباب أهل الجنَّة. فقال آدم عليه السلام: يا ربّ من هؤلاء؟ فَقال عزّ و جلّ: مِنْ ذُرّيتكَ و هم خَير منك و مِنْ جَميع خَلْقي و لَوْلاهم ما خلقتك و لا خلقت الجَنَّة و النَّار و لا السّماء و الأرض».[1] .

امام رضا عليه السلام فرمود: همانا آدم چون اكرام شد از طرف خداوند به اينكه ملائكه به او سجده نمودند و او را وارد بهشت شد، با خود

گفت آيا خداوند كسي را بهتر از من آفريده است؟ پس خداوند به او ندا كرد: اي آدم، سرت را بالا آور و به پايه هاي عرش من نگاه كن. چون آدم به پايه هاي عرش نگاه كرد، ديد نوشته شده لا اله الا اللّه، محمّد رسول اللّه و علي اميرمؤمنان است و فاطمه سرور زنان عالم است و حسن و حسين آقاي جوانان بهشت هستند. آدم گفت: خداوندا اينها چه كساني هستند؟ خطاب رسيد: از نسل تو هستند و بهتر از تو و از تمامي آفريده شدگانم مي باشند و اگر آنان نبودند، تو را نمي آفريدم و بهشت و آتش و آسمان و زمين را به خاطر آنان آفريدم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 26، ص 273.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حتي لا يبقي ملك مقَرب

وَلا نَبِي مُرْسَلٌ وَلا صِدّيقٌ وَلا شَهيدٌ وَلا عالِمٌ وَلا جاهِلٌ وَلا دَنِي وَلا فاضِلٌ وَلا مُؤْمِنٌ صالِحٌ وَلا فِاجِرٌ طالِحٌ وَلا جَبّارٌ عَنيدٌ وَلا شَيطانٌ مَريدٌ وَلا خَلْقٌ فيما بَينَ ذلِكَ شَهيدٌ اِلّا عَرَّفَهُمْ جَلالَةَ اَمْرِكُمْ وَعِظَمَ خَطَرِكُمْ وَكِبَرَ شَاْنِكُمْ وَتَمامَ نُورِكُمْ وَصِدْقَ مَقاعِدِكُمْ وَثَباتَ مَقامِكُمْ وَشَرَفَ مَحَلِّكُمْ وَمَنْزِلَتِكُمْ عِنْدَهُ وَكَرامَتَكُمْ عَلَيهِ وَخاصَّتَكُمْ لَدَيهِ وَقُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ

اين فراز اشاره به آن دارد كه همه افراد به منزلت و قدر امامان معصوم عليهم السلام معرفت و شناخت دارند. در اين فراز مي گوييم: آن چنان مقام و منزلت شما رفيع و بلند است كه هيچ فرشته مقرّبي نماند و هيچ پيامبرِ فرستاده شده اي نيست و هيچ راست كردار و شهيد و عالم و جاهلي وجود ندارد و هيچ انسان پست و بيهوده اي و انسان فاضل و

مؤمنِ نيك كردار نيست و هيچ انسان تبهكارِ بدكردار و هيچ انسان گردنكش ستيزه جويي وجود ندارد و نه هيچ شيطان رانده شده و نه هيچ آفريده شده اي كه گواه گرفته شده باشد: مگر آنكه به جلالتِ عظمتِ شما و عظمتِ قدر شما و بزرگي منزلت شما و تمام بودن نور شما و راستي و درستي منصب شما و پايداري مقام شما و شرافت محل و منزلت شما در پيشگاه خدا و مقام گرامي شما و خصوصيتي كه در نزد خداوند داشته و جايگاه نزديكي كه نسبت به خداوند داريد، معرفت دارد. در نظر داشته باشيم كه ضمير در «عنده»، «عليه»، «لديه» و «منه»، به خداوند برمي گردد. «ملك» مخفّف «مَلئك» و در اصل «مألك» از ماده «الك» به معني پيام و رسالت است و جمع آن «ملائكه» مي باشد و چه مفرد و چه جمع، بر فرشتگان الهي اطلاق مي گردد. «نبي» در اصل از «نَبْوَهْ» به معني «رفعت و بلندي مقام» مي باشد و يا از «نَبَأْ» به معني «خبر» و جمع آن «انبياء» است. بنابر تفسير اوّل، نبي شخص عالي مقام و داراي رفعت است و بنابر تفسير دوّم، كسي است كه از وحي و اخبار الهي آگاه بوده، به مردم وحي خداوند را ابلاغ كرده و خبرهاي غيبي را مي رساند.

«صديق» صيغه مبالغه از «صدق» است. بعضي گفته اند «صديق» به معني كسي است كه هرگز دروغ نمي گويد و يا اصلاً توانايي بر دروغ گفتن ندارد و برخي آن را به معني كسي دانسته اند كه عملش تصديق كننده گفتار و اعتقادش مي باشد. در قرآن كريم جمعي از پيامبران همچون ابراهيم[1] . و ادريس[2] با عنوان صديق ياد شده و مريم، صديقه

ملقّب گرديده است[3] و در برخي از آيات الهي، صديقين هم رديف پيامبران ذكر شده اند.[4] .

«شهيد» در اصل به معني گواه است. منتها گاهي انسان به وسيله سخن گفتن گواهي بر حق مي دهد و گاهي به وسيله عمل. كشته شده در راه خدا، بالاترين گواهي را با اهداي جان خود بر حق بودن اهداف الهي اش داده است و از طرفي شهيد كسي است كه شاهد باشد، يعني در صحنه حضور داشته و مسائل را مشاهده كرده باشد. و كشته شده در راه خداوند، شهيد است. چرا كه او در صحنه كارزار و مجاهدات حضور داشته است.

البتّه «شهيد» در فرهنگ اسلامي منحصر به كساني كه در ميدان جهاد كشته شوند نيست، بلكه شهادت دو معنا دارد: معني خاص كه همان كشته شدگان در راه خداوند در ميدان جنگ و مبارزه مي باشد و معني عام كه تمامي انسان هايي كه در مسير انجام وظيفه الهي كشته شوند يا بميرند را دربر مي گيرد. «جاهل» از ماده «جهل» است و جاهل به كسي گفته مي شود كه شناخت و معرفت به چيزي نداشته باشد و كاري بر خلاف آنچه بايد انجام شود، انجام دهد و يا اينكه اعتقاد بر ماهيت چيزي داشته باشد كه اين اعتقاد خلاف ماهيت آن باشد.

يعني جاهل يا «جهل بسيط» دارد و حقيقتِ شي ء را به طور مطلق نمي داند و يا «جهل مركب» دارد و اعتقاد جازمِ غيرِ مطابق با واقع دارد.

«دَني» به معني پست و بيهوده بوده و جمع آن «دناءت» است. «فاجر» از ريشه «فجر» به معني شكافتن وسيع است و فاجر به شخص فاسقي گفته مي شود كه پرده حيا و پاكي را دريده از

مسير حق خارج گشته است و جمع آن «فَجَرَه» و «فُجّار» است.

«جَبّار» از ماده «جبر» به معني اصلاح كردن چيزي است كه توأم با فشار و قهر باشد، ولي بعداً از يك سو به هر نوع جبران و از سوي ديگر به هر نوع قهر و غلبه اطلاق شده است و اگر به خداوند، نام جبّار اطلاق مي شود يا به خاطر تسلّط او بر همه عالم است و يا به خاطر اصلاح كردن همه موجودات كه نيازمندِ اصلاح هستند، مي باشد. «جبار عنيد» به كسي مي گويند كه از روي خشم و غضب مي زند، مي كُشد و نابود مي كند و پيرو فرمان عقل نيست و ديگران را مجبور به پيروي از خود مي كند. چرا كه مي خواهد نقص خود را با ادعاي عظمت و تكبّر، برطرف سازد. «عنيد» كسي است كه با حقّ و حقيقت، فوق العاده مخالف است و هيچ گاه زيربار حق نمي رود و اين دو صفت، صفت بارز طاغوت ها و مستكبران هر عصر و زمان است.

«شيطان» از ماده «شطن» و «شاطن» به معني خبيث و پست گرفته شده است و شيطان به موجود سركش و متمرّد اطلاق مي شود. اعم از انسان و يا جنّ و يا جنبندگان ديگر و به معني روح شرير و دور از حق نيز آمده است. بنابراين شيطان مصداق هاي فراواني دارد كه روشن ترين مصداق آن ابليس و لشكريان و اعوان او مي باشد.

«وَلا خَلْقٌ فيما بَينَ ذلِكَ شَهيدٌ» و نه هيچ آفريده ديگري كه در اين ميان گواه باشد يا گواه گرفته شده باشد. مراد از آفريدگان، موجوداتي هستند كه در عالم شهود، شهادت بر ولايت ائمّه معصومين عليهم السلام داده و

جزءِ انسان ها، فرشتگان و جنّ ها نيستند و شايد منظور جمادات، نباتات و حيوانات باشند.

«شهيد» صفت است براي خلق، به معني شهود و يا شاهد.

«جَلالَةَ اَمْرِكُمْ» يعني جلالت، عظمت و شوكت شما كه همان ولايت كليه الهيه تشريعي و تكويني شما در عالم است كه به هيچ وجه قابل توصيف نيست.

«عِظَمَ خَطَرِكُمْ» يعني عظمتِ قدر و منزلت شما.

كلمه «خطر» استعمال نمي شود مگر در مواردي كه داراي قدر و منزلت و مَزّيت فراوان باشد.

«كِبَرَ شَاْنِكُمْ» به معني بزرگي حالت و منزلت شما، مي باشد.

«تَمامَ نُورِكُمْ» يعني تماميتِ بدون عيب و نقصِ نوري كه خداوند به شما عنايت

فرموده كه ولايت تشريعي و تكويني شما، به واسطه آن ظهور مي يابد. چرا كه شما نور خداوند بوده و نور و برهان خداوند نزد شماست. «صِدْقَ مَقاعِدِكُمْ» به معني درستي منصب هاي شما است. يعني ائمّه اطهار عليهم السلام در منصب هايي قرار گرفته اند كه منصب هاي الهي است و داراي مسؤوليتي بسيار خطير و گران هستند كه عمل به آن مسؤوليت ها، بسيار مشكل است.

و چون آنان از عهده مسؤوليتِ آن منصب ها برمي آيند، در آن مقام ها و منصب ها صادق مي باشند و در «مقعد صدق» قرار گرفته اند. همان گونه كه پرهيزكاران در اين مقام نزد خداوند قرار گرفته اند.

«إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَ نَهَرٍ، فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ».[5] .

پرهيزكاران در باغ ها و نهرهاي بهشتي جاي دارند. در جايگاه صدق نزد خداوند مالك مقتدر.

«ثَباتَ مَقامِكُمْ» اين جمله اشاره به ثابت بودن مقام و منزلت امامان معصوم عليهم السلام نزد خداوند دارد و ثبات و ثابت بودن مقام به دليل «صدق مقاعد» است. يعني اگر مقامي بدون

لياقتِ فرد اعطا شد، ثبات ندارد. ولي اگر آن فرد با لياقت و شايستگي آن مقام را احراز كرد، براي هميشه آن مقام براي او پايدار است. «قُرْبَ مَنْزِلَتِكُمْ مِنْهُ» اشاره به نزديكي مقام امامان معصوم عليهم السلام با خداوند دارد كه آنچنان اين مقامِ قُرب نزديك است كه خواست امام همان خواست خداست. چرا كه آنها حجّت خداوند هستند و هيچ فرقي ميان امام و خداوند نيست، جز آنكه امام، عبد و مخلوق خداوند است. «لا فرق بَينك و بَينها إلّا انّهم عِبادك و خَلقك».[6] .

هيچ فرقي بين تو و بين آنها نيست، مگر آنكه آنها بنده تو و مخلوق تو هستند.

لذا بين خداوند و حجّت هاي او كه همان ائمّه اطهار عليهم السلام هستند، هيچ حجاب و مانعي وجود ندارد. قال علي بن الحسين عليه السلام: «لَيسَ بينَ اللّهِ و بينَ حجَّتِهِ حجابٌ. فلا للّه دونَ حجَّتُهُ سترٌ».[7] . حجابي بين خداوند و بين حجّت او نيست و براي خداوند جز حجّتش هيچ ستري وجود ندارد. چرا كه آنها هميشه همراه حق و حق همراه آنان است.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «عَلي مَعْ الحَقّ و الحَقّ مع عَلي».[8] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: علي هميشه همراه حق است و حق همراه علي. پس هر كس طالب ديار حق است، بايد به ديدار آنها بشتابد. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله «مَن رآني فَقَد راي الحقّ».[9] . پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: هر كس مرا ببيند، همانا حق را ديده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه مريم، آيه 41.

[2] سوره مباركه مريم،

آيه 56.

[3] سوره مباركه مائده، آيه 75.

[4] سوره مباركه نساء، آيه 69.

[5] سوره مباركه قمر، آيه هاي 54 و 55.

[6] دعاي ماه رجب) بحارالانوار، ج 98، ص 393.

[7] بحارالانوار، ج 24، ص 12.

[8] بحارالانوار، ج 28، ص 190.

[9] بحارالانوار، ج 61، ص 235.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حتي يحيي الله تعالي دينه بكم

در اين فراز زائر اقرار دارد كه آنچنان صبر و تحمّل خواهد كرد و تلاش خواهد نمود تا خداوند دينش را به واسطه ائمّه معصومين عليهم السلام و برپايي دولت بر حقِ امام زمان عليه السلام كه همان دولت خداوند است، احيا نمايد. پس يكي از وظيفه هاي شيعه در دوران غيبت امام زمان، صبر، تحمّل و تلاش براي آمادگي است تا خداوند دينش را به دست حضرت بقيةاللّه الاعظم - عجل اللّه تعالي فرجه - احيا نمايد و منظور از احياء دين، آن است كه حضرت مهدي عليه السلام بسياري از تحريف هايي كه توسط نااهلان در دين وارد شده، از ميان برمي دارد و دين را از تمامي افكار پليد، پاك مي نمايد و دين را ظاهر كرده، امر خداوند را بزرگ مي نمايد و زمين را مملوِ از عدل و قسط مي كند. قال النبي صلي الله عليه وآله: «... التَّاسع مِنْهم قائم أَهل بَيتي و مَهْدي اُمَّتي... فيعلي أمر اللّه و يظْهر دين اللّه و يؤيد بنَصْر اللّه و ينْصر بِمَلائِكة اللّه فَيمْلاء الأرْض عَدْلاً و قِسْطاً كَما مُلِئت جَوْراً و ظُلْماً».[1] . پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: نهمين امام از حجّت هاي خداوند، قيام كننده خاندان من و مهدي امّت من

است. پس او بالا مي برد و بزرگ مي نمايد امر خداوند را و ظاهر مي كند دين خدا را و تأييد مي گردد به ياري خداوند و ياري مي شود به فرشتگان. پس آكنده مي نمايد زمين را از عدل و قسط، همانطور كه پر شده از پليدي و ستم.

حضرت مهدي عليه السلام آنچنان آلودگي هايي را كه در دين وارد شده، پاك مي نمايد كه گفته مي شود امام زمان با آيين جديد قيام نموده است. عن أبي عبداللّه عليه السلام: «إذا قام القائِم جاء بِاَمْر جَديد كَما دعي رَسول اللّه في بَدو الإسْلام إلي اَمْر جديد».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: زماني كه قائم قيام نمايد، به آيين جديد قيام مي نمايد همان گونه كه رسولِ خدا آيين جديد آورد. پس امام عليه السلام، احياگر دين خداوند است. آنچنان احياگري كه امر جديدي آورده است. شايد منظور از احياي دين آن است كه تا قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام و برپايي دولت حق، دين خداوند مرده است و توسّط حضرات معصومين عليهم السلام زنده مي گردد. چرا كه دين زنده آن است كه اوّلاً مردم شناخت كافي و وافي از تمام دين داشته باشند و تمامي مطالب و اركان دين را بشناسند و به آن اعتقاد داشته باشند. ثانياً دين بايستي به صورت فردي و به صورت اجتماعي و در جامعه به صورت كامل اجرا شود و به احكام عمل گرديده و دين، نِمودِ خارجي يابد.

همگان شاهد هستند كه تا قبل از ظهور حضرت مهدي عليه السلام با آنكه ائمّه معصومين عليهم السلام در زمان حيات خود تلاش كرده و علماي اسلام مجاهدت ها نموده اند و در اين راه مسلمانان

از مال و جان خود گذشته، درصدد برپايي دولت حق و صالح بوده اند و در اين راه با دشمنان خود به مبارزه برخاسته اند و شهيدان فراواني تقديم داشته اند، ولي هر دو ركنِ احياي دين، تحقّق نيافته است.

البتّه در زمان ظهور، با كامل شدن عقل مردم و بالا رفتن علم مردم همگي دين اسلام را مي شناسند و چون عقول كامل شده، بدي گناه را مي فهمند و به خير بودن ثواب واقف مي گردند و فلسفه احكام و واجبات بر آنها واضح مي گردد، لذا به دين پايبند مي شوند.

عن أبي جعفر عليه السلام: «إذا قام قائِمنا وَضَعَ اللّه يده عَلي رؤوس العِباد فَجَمَعَ بها عُقولَهم و كَملت به أحْلامهم».[3] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: زماني كه قائم ما قيام نمايد، خداوند دست رحمتش را بر سرهاي بندگان مي كشد، پس عقل هاي آنها هماهنگ گردد و آرمان هاي آنها كامل شود.

علاوه بر آن، ابواب علم گسترش مي يابد و به علم هاي جديدي كه مردم نمي دانسته اند، اطّلاع مي يابند. عن ابي عبداللّه عليه السلام: «العِلْم سَبْعة و عِشْرون حَرْفاً، فَجَميع ما جاءت بِه الرُسُل حَرْفان فَلَم يعْرف النّاس حتّي اليوم غَيرِ الحَرْفين فَإذا قام قائِم أخرج الخَمْسة و العِشْرون فَبثَّها في النّاس».[4] . امام صادق عليه السلام فرمودند: علمْ بيست و هفت حرف است و همه آن علم هايي كه پيامبران آورده اند دو حرف است. پس مردم تا قيام حضرت مهدي بيش از دو حرف از علم را نمي دانند. پس زماني كه قائم قيام مي كند، خارج مي نمايد بيست و پنج حرف ديگر را و بين مردم منتشر مي نمايد (پس علم مردم كامل مي گردد).

پس در زمان حضرت مهدي عليه السلام عقل ها كامل

مي گردد و علم مردم فراوان مي شود و از طرفي دوّمين ركن براي زنده بودن دينْ اجرا شده، دين خداوند در تمامي جامعه و عالم به صورت كامل اجرا مي گردد، آنچنان كه هيچ كافر و مشركي در عالم باقي نمي ماند.

قال ابو عبداللّه عليه السلام: «... فَإذا خَرَجَ القائم لَمْ يبق كافر باللّه العَظيم و لا مُشْرك بِالأمام...».[5] . امام صادق عليه السلام فرمودند: پس هنگامي كه امام زمان از پسِ پرده غيبت خارج شود، هيچ فرد كافر به خداوند و شرك ورزنده به امام، باقي نخواهد ماند.

پس دين به دست امامان معصوم عليهم السلام احيا مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 52، ص 379.

[2] بحارالانوار، ج 52، ص 338.

[3] كافي، ج 1، ص 25.

[4] مختصر بصائر الدرجات، ص 117.

[5] بحارالانوار، ج 52، ص 324.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

حضرت موسي با خدا

امام هادي عليه السلام، گفتگويي را كه بين موسي (پيامبر خدا) عليه السلام با خداي متعال اتفاق افتاده نقل مي كند:

«حضرت موسي عرض كرد: خدايا! پاداش كسي كه به خاطر شرم و حياي از تو، خيانت نكند چيست؟خداي متعال فرمود: پاداش او در روز قيامت ايمني از عذاب است.

حضرت موسي (عليه السلام) عرض كرد: پاداش كسي كه اهل طاعت و عبادت تو را دوست بدارد چيست؟خداي متعال فرمود: بدن او را بر آتش دوزخ حرام گردانم. موسي (عليه السلام) عرض كرد: كيفر كسي كه مؤمني را از روي عمد بكشد چيست؟

خداي متعال پاسخ داد: روز قيامت به او توجه نمي كنيم و از لغزش او نمي گذريم.

حضرت موسي (عليه السلام)

عرض كرد: پاداش كسي كه اذيت و آزارش به مردم نرسد بلكه خيرخواه آنها باشد چيست؟خطاب آمد: روز قيامت آتش دوزخ او را ندا در دهد كه تو با من سروكاري نداري.» [1] .امام عليه السلام اين قصه و نظاير آن را به يارانش فرمود تا براي ايشان درس و موعظه اي باشد و در نتيجه به مكارم اخلاق و صفات پسنديده متصف گردند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي صدوق.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسد و خودخواهي

ألحسد ماحق الحسنات، و الزهو جالب المقت، و العجب صارف عن طلب العلم وداع الي الغمط و الجهل، و البخل أذم الأخلاق و الطمع سجية سيئة. [1] .

حسد، نيكويي ها را نابود سازد، و دروغ، دشمني آورد، و خودپسندي، مانع از طلب دانش و خواهنده ي خواري و جهل گردد، و بخل، ناپسنديده ترين خلق و خوي است، و طمع، خصلتي ناروا و ناشايست است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 302.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

حكمت ناپذيري دل فاسد

ألحكمة لا تنجع في الطباع الفاسدة. [1] .

حكمت، اثري در دلهاي فاسد نمي گذارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

حديث امامان

كليني رحمه الله با سند خود نقل مي كند كه:

راوي گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! معناي اين سخن امام صادق عليه السلام كه: «حديث ما را نه فرشته مقرب تحمل مي كند، نه پيامبر مرسل، و نه مؤمني كه خدا دلش را با ايمان آزموده است»، چيست؟

در پاسخ نوشت: معناي سخن امام صادق عليه السلام كه: «آن را نه فرشته، تاب مي آورد، نه پيامبر، و نه مؤمن»، اين است كه: فرشته آن را تحمل نمي كند تا به فرشته ديگر بسپارد، و پيامبر تحمل نمي كند تا به پيامبر ديگر بسپارد، و مؤمن تحمل نمي كند تا به مؤمن ديگر بسپارد. اين معناي سخن جد من است.

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي و غيره، عن محمد بن أحمد، عن بعض أصحابنا، قال:

كتبت الي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام: جعلت فداك! ما معني قول الصادق عليه السلام: حديثنا لا يحتمله ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا مؤمن امتحن الله قلبه للايمان؟

فجاء الجواب: انما معني قول الصادق عليه السلام أي لا يحتمله ملك و لا نبي و لا مؤمن، ان الملك لا يحتمله حتي يخرجه الي ملك غيره، و النبي لا يحتمله حتي يخرجه الي نبي غيره، و المؤمن لا يحتمله حتي يخرجه الي مؤمن غيره، فهذا معني قول جدي عليه السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 401 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه

حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حسن بن محمد بن بابا و فارس بن حاتم

فارس بن حاتم بن ماهويه قزويني از اصحاب امام هادي عليه السلام بود كه به واسطه اي اظهار غلو و فساد، امام او را لعن و طرد كرد، و جعفر [كذاب] پسر دوم امام به تبرئه و تزكيه او پرداخت، فارس با گروهي ديگر دور جعفر را گرفته مي خواستند او را جانشين امام عليه السلام سازند. [اقتباس از معارف و معاريف 7 / 667].

و نيز طوسي رحمه الله با سند خود از سهيل بن محمد نقل مي كند كه گفت:

[به امام هادي عليه السلام نوشتم:] سرورم! جماعتي از ياران تو درباره حسن بن محمد بن بابا به شك افتاده اند، حرف هاي زيادي درباره او گفته مي شود، سرورم! فرمان شما چيست؟ آيا او را يار خود بگيريم، يا از او بيزاري جوييم، يا كاري با او نداشته باشيم؟

در پاسخ با خط خود نوشت: او و فارس [بن حاتم] از رحمت خدا بدورند، از ايشان تبري جوييد، خدا ايشان را لعنت كند، و لعن خود را بر فارس [بن حاتم] دو چندان سازد.

طوسي رحمه الله از سعد نقل مي كند كه گفت: گروهي از ياران عراقي و غير عراقي ما اين حديث را از جنيد براي من نقل كردند، سپس من آن را از خود جنيد شنيدم، او مي گفت: امام هادي عليه السلام كسي را نزد من فرستاد، و فرمان داد تا فارس بن حاتم را به قتل برسانم. گفتم: نه تا آن را از زبان خود حضرت عليه السلام بشنوم، امام عليه السلام فرستاد و مرا خواست، به خدمتش رسيدم فرمود: فرمانت مي دهم كه فارس بن حاتم را بكشي،

و پولي داد و فرمود: با اين سلاحي بخر و آن را به من نشان ده، رفتم شمشيري خريدم، و به امام نشان دادم، فرمود: اين را برگردان و يكي ديگر بخر. آن را پس دادم و به جايش ساطوري خريدم، چون نشان دادم فرمود: اين خوب است. پس سراغ فارس بن حاتم رفتم او بين مغرب و عشا از مسجد بيرون مي آمد، با ساطور بر سرش زدم، افتاد، بار ديگر زدم، و او را كشتم فرياد برخاست و من ساطور را دور انداختم، مردم جمع شدند، و مرا - كه كسي جز من آنجا نبود - دستگير كردند، ولي سلاح و كاردي از من نديدند، و نيز كوچه ها و خانه ها را گشتند و چيزي پيدا نكردند، و پس از آن نيز ساطور پيدا نشد.

طوسي از عبدالله بن جعفر حميري نقل مي كند كه گفت: امام هادي عليه السلام با خط خود به علي بن عمرو قزويني نوشت: در پيروي از خداي سبحان باور داشته باش كه: باطن فارس بن حاتم - كه درباره او پرسيده اي - همانست كه بيان كردم - خدا او را از رحمت خود دور سازد، تو نبايستي جز در لعن و بدگويي و دشمني او بكوشي، تا راه داري در اين زمينه بكوش، چنان نيست كه فرمان دهم تا خدا با عمل نادرستي پيروي شود، پس در لعن و هتك و قطع اسباب و منع اصحاب ما از او، و باطل كردن فعاليتش تلاش كن،و اين را براي اصحاب ما از من برسان و نقل كن، از اين دستور مؤكد، در پيشگاه خدا از شما مي پرسم، و واي بر گنهكار و

منكر، اين نامه را با خط خود در شب سه شنبه نهم ربيع الاول سال دويست و پنجاه قمري نوشتم، بر خدا توكل مي كنم، و بسيار سپاسش مي گويم.

و نيز طوسي رحمه الله با سند خود از ابراهيم بن داود يعقوبي نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از فعاليت [گمراه كننده] فارس بن حاتم آگاهش كردم. در پاسخم نوشت: به او اهميت نده، و اگر نزد تو آمد سبكش بشمار.

و نيز با همين سند از موسي نقل مي كند كه گفت:

عروه به امام هادي عليه السلام درباره فارس بن حاتم نوشت: و امام عليه السلام در پاسخش نوشت: او را تكذيب، و بي آبرو كنيد، خدا او را از رحمت خود دور و خوار كند، او در همه ادعا و بيان خود دروغ مي گويد، ولي خود را از بحث و سخن درباره او باز داريد، و از مشورت با او دست برداريد، و براي بدخواهي اش بهانه اي نگذاريد، خدا ما را از شر او و امثال او نگهدارد.

و نيز از سعد نقل مي كند كه گفت: محمد بن عيسي بن عبيد برايم نقل كرد كه: به ايوب بن نوح نامه نوشت و از او پيرامون نامه امام هادي عليه السلام به او درباره فارس بن حاتم - كه در پاسخ نامه جبلي علي بن عبيدالله دينوري بوده است - پرسيد. ايوب به او نوشت: از من خواسته اي كه از نامه امام عليه السلام درباره فارس به حاتم قزويني برايت بنويسم، در اين نامه از كار او - كه سبب خيانت، و برگشت او به برادرش بوده مي نويسم: امسال او نزد من آمد، و از من خواست

كه كاري برايش بكنم، و نامه اي به امام هادي عليه السلام بنويسم، من نپذيرفتم، پيوسته اصرار كرد تا قبول كردم. نامه اي فرستادم، و به حج رفتم، از سفر برگشتم و ديدم پاسخ نامه هاي قبل از حج نرسيده است، كسي را فرستادم تا ببينم چه شده است؟ امام عليه السلام اين نامه را كه مي نويسم برايم نوشت، اگر نوشته امام عليه السلام نبود من كاري با اين كارها نداشتم، امام عليه السلام به من نوشت:

جبلي به من نوشته كه او پيشاپيش و تازگي ها توسط فارس خائن چيزهايي گرانقيمتي را فرستاده است، ما به جبلي اعلام كرديم كه هيچ يك به دست ما نرسيده است، و به او دستور دادم تا ديگر چيزي را به آن ملعون ندهد، و كارهايش را به تو ارجاع دهد، و جبلي يكي از نامه هاي فارس را كه با خط خود [به دروغ از جانب ما] به او نوشته كه [هدايا] رسيد فرستاده است، خدا او را لعنت كند، و عذابش را دو چندان سازد، چه با جسارت بزرگي، بر خداي سبحان و بر ما دروغ بسته، و به اموال دوستان ما خيانت كرده است! و خدا براي انتقام و كيفر او بس است، پس [اي ايوب!] از كار زشت فارس همه اصحاب ما - جبليون و ديگران - را آگاه كن، و نگذار مخالفين ما بفهمند، تا دوستان ما از فارس بن حاتم دوري جويند، و از او پرهيز كنند، خدا شر او را بردارد، ما از خدا سلامتي در دين و دنيا مي خواهيم، و از او مي خواهيم كه از آن بهره مندمان سازد. والسلام.

و نيز با سند خود از ابومحمد رازي نقل مي كند

كه گفت:

فرستاده اي از جانب امام هادي عليه السلام اين پيام را براي ما آورد: اما فارس بن حاتم قزويني، فاسق و گمراه است، او سخني ناپاك بر زبان مي راند، خدا او را لعنت كند.

و نيز مي گويد: ابراهيم بن محمد همداني در سال دويست و چهل و هشت، توسط فرزندش جعفر نامه اي براي امام هادي عليه السلام فرستاد، و پرسيد كه كارهاي خود را به كداميك از عليل و قزويني ارجاع دهيم، زيرا هر يك از ديگري تبري مي جويد، و مردم سرگردانند.

امام در پاسخ نوشت: اين كه سؤال و شك ندارد، خدا حرمت عليل را بزرگتر از اين قرار داده كه قزويني با او سنجيده شود، همه نام [و ويژگي] هر يك، [در ازل] مشخص است، نيازهاي خود را نزد او ببر، و به هر كه از همشهريانت كه از تو حرف شنوي دارند بگو كه كارهاي خود را به او ارجاع دهند، و نگذاريد كه قزويني در هيچ يك از كارهاي شما دخالت كند، من از نيرنگهاي او با مردم آگاهم، به خواست خدا به او توجه نكنيد. منصور بن عباس و برخي از كوفيان اين نامه را خواندند.

و روي أيضا:

عن محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني محمد، عن محمد بن موسي، عن سهل بن خلف، عن سهيل بن محمد، و قد اشتبه [1] يا سيدي! علي جماعة من مواليك أمر الحسن بن محمد بن بابا، فما الذي تأمرنا يا سيدي! في أمره نتولاه، أم نتبرأ عنه، أم نمسك عنه، فقد كثر القول فيه؟ فكتب بخطه و قرأته: ملعون هو و فارس، تبرؤا منهما، لعنهما الله، و ضاعف

ذلك علي فارس [2] .

قال الطوسي: قال سعد: و حدثني جماعة من أصحابنا من العراقيين و غيرهم بهذا الحديث عن جنيد، ثم سمعته أنا بعد ذلك من جنيد: ارسل الي ابوالحسن العسكري عليه السلام يأمرني بقتل فارس بن حاتم القزويني لعنه الله، فقلت: لا حتي اسمعه منه يقول لي ذلك يشافهني به، قال فبعث الي فدعاني فصرت اليه، فقال: آمرك بقتل فارس بن حاتم! فناولني دراهم من عنده، و قال: اشتر بهذه سلاحا فاعرضه علي، فذهبت فاشريت سيفا فعرضته عليه، فقال: رد هذا و خذ غيره، قال فرددته و أخذت مكانه ساطورا فعرضته عليه، فقال: هذا نعم، فجئت الي فارس و قد خرج من المسجد بين الصلاتين المغرب و العشاء، فضربته علي رأسه فصرعته و ثنيت عليه فسقط ميتا، و وقعت الضجة، فرميت الساطور بين يدي، و اجتمع الناس، و أخذت، اذ لم يوجد هناك احد غيري، فلم يروا معي سلاحا و لا سكينا، و طلبوا الزقاق و الدور فلم يجدوا شيئا، و لم ير أثر الساطور بعد ذلك [3] .

قال الطوسي: عبدالله بن جعفر الحميري، قال: كتب أبوالحسن العسكري عليه السلام الي علي بن عمرو القزويني بخطه: اعتقد فيما تدين الله تعالي به، أن الباطن عندي حسب ما أظهرت لك فيمن استنبأت عنه، و هو فارس لعنه الله، فانه ليس يسعك الا الاجتهاد في لعنه، و قصده، و معاداته، و المبالغة في ذلك بأكثر ما تجد السبيل اليه، ما كنت آمر أن يدان الله بأمر غير صحيح، فجد وشد في لعنه وهتكه، و قطع أسبابه، وصد أصحابنا عنه، و ابطال أمره، و أبلغهم ذلك مني، واحكه لهم عني. و اني سائلكم بين يدي الله

عن هذا الأمر المؤكد، فويل للعاصي و للجاحد، و كتبت بخطي ليلة الثلاثاء، لتسع ليال من شهر ربيع الأول، سنة خمسين و مائتين و أنا أتوكل علي الله، و أحمده كثيرا [4] .

و قال أيضا: وجدت بخط جبريل بن أحمد، حدثني موسي بن جعفر بن وهب، عن محمد بن ابراهيم، عن ابراهيم بن داود اليعقوبي، قال: كتبت اليه - يعني أبا الحسن عليه السلام - أعلمته أمر فارس بن حاتم، فكتب: لا تحفلن به، و ان أتاك فاستخف به [5] .

و قال أيضا:

و بهذا الاسناد، عن موسي، قال: كتب عروة الي أبي الحسن عليه السلام في أمر فارس بن حاتم، فكتب: كذبوه و هتكوه، أبعده الله و أخزاه، فهو كاذب في جميع ما يدعي و يصف، و لكن صونوا أنفسكم عن الخوض و الكلام في ذلك، و توقوا مشاورته، و لا تجعلوا له السبيل الي طلب لاشر، كفانا الله مؤنته، و مؤنة من كان مثله [6] .

و قال أيضا: قال سعد: و حدثني محمد بن عيسي بن عبيد، أنه كتب الي أيوب بن نوح، يسأله عما خرج اليه في الملعون فارس بن حاتم، في جواب كتاب الجبلي علي بن عبيدالله الدينوري؟ فكتب اليه أيوب: سألتني أن أكتب اليك بخبر ما كتب به الي في أمر القزويني فارس، و قد نسخت لك في كتابي هذا أمره، و كان سبب خيانته، ثم صرفته الي أخيه.

فلما كان في سنتنا هذه أتاني، و سألني و طلب الي في حاجة، و في الكتاب الي أبي الحسن أعزه الله، فدفعت ذلك عن نفسي، فلم يزل يلح علي في ذلك حتي قبلت ذلك منه، و أنفذت الكتاب و مضيت الي الحج،

ثم قدمت فلم يأت جوابات الكتب التي أنفذتها قبل خروجي، فوجهت رسولا في ذلك. فكتب الي ما قد كتبت به اليك، و لولا ذلك لم أكن أنا ممن يتعرض لذلك، حتي كتب به الي: كتب الي: الجبلي يذكر أنه وجه بأشياء علي يدي فارس الخائن، لعنه الله متقدمة و متجددة، لها قدر، فأعلمناه أنه لم يصل الينا أصلا، و أمرناه أن لا يوصل الي الملعون شيئا أبدا، و أن يصرف حوائجه اليك، و وجه بتوقيع من فارس، بخطه له بالوصول، لعنه الله، و ضاعف عليه العذاب، فما أعظم ما اجتري علي الله عزوجل و علينا في الكذب علينا، و اختيان أموال موالينا، و كفي به معاقبا و منتقما، فأشهر فعل فارس في أصحابنا الجبليين و غيرهم من موالينا، و لا تتجاوز بذلك الي غيرهم من المخالفين، كيما تحذر ناحية فارس لعنه الله و يتجنبوه، و يحترسوا منه، كفي الله مؤنته، و نحن نسأل الله السلامة في الدين و الدنيا، و أن يمتعنا بها، والسلام [7] .

و قال أيضا: قال ابن مسعود: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي، عن أبي محمد الرازي، قال: ورد علينا رسول من قبل الرجل:

أما القزويني فارس، فانه فاسق منحرف، و تكلم بكلام خبيث، فلعنه الله [8] .

و قال أيضا: و كتب ابراهيم بن محمد الهمداني مع جعفر ابنه في سنة ثمان و أربعين و مائتين، يسأل عن العليل، و عن القزويني، أيهما يقصد بحوائجه و حوائج غيره، فقد اضطرب الناس فيهما، و صار يبرأ بعضهم من بعض، فكتب اليه: ليس عن مثل هذا يسأل، و لا في مثل هذا يشك، و قد عظم

الله من حرمة العليل أن يقاس اليه القزويني، سمي باسمهما جميعا، فاقصد اليه بحوائجك، و من أطاعك من أهل بلادك أن يقصدوا الي العليل بحوائجهم، و أن تجتنبوا القزويني أن تدخلوه في شي ء من أموركم، فانه قد بلغني ما يموه به عند الناس، فلا تلتفتوا اليه ان شاء الله. و قد قرأ منصور بن عباس هذا الكتاب، و بعض أهل الكوفة [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هنا سقط الفاظ من الحديث.

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 810 ح 1011، معجم الحديث 13: 243 ح 11.

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 807 ح 1006، المناقب 4: 417، بحارالأنوار 50: 205 ح 14.

[4] الغيبة: 352 ح 312، بحارالأنوار 50: 221 ح 8.

[5] اختيار معرفة الرجال 2: 806 ح 1003، معجم رجال الحديث 13: 239 ح 1.

[6] اختيار معرفة الرجال 2: 806 ح 1004، و 810 ح 1010 بسند آخر، معجم رجال الحديث 13: 239 ح 2.

[7] اختيار معرفة الرجال 2: 808 ح 1007، معجم رجال الحديث 13: 241 ح 6.

[8] المصدر السابق: ح 1009، معجم رجال الحديث 13: 242 ح 8.

[9] المصدر السابق معجم رجال الحديث 13: 242 ح 9.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حد بلوغ

طوسي با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه:

چون هشت سال پسر بچه، و 9 سال دختر بچه كامل شد، تكليف او روا، و [تمرين يا انجام] فرائض و حدود بر او لازم است.

روي الطوسي:

عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن

عيسي، عن سليمان بن حفص المروزي، عن الرجل عليه السلام قال: اذا تم للغلام ثمان سنين فجائز أمره، و قد وجبت عليه الفرائض و الحدود، و اذا تم للجارية تسع سنين فكذلك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 10: 120 ح 98، و 9: 183 ح 11 و فيه عن العسكري (ع) و الجارية سبع سنين و عنه وسائل الشيعة 13: 321 ح 4، عوالي اللئالي 3: 592 ح 46.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حمل زكات به شهر ديگر

و نيز با سند خود از علي بن بلال نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: آيا مي شود كسي كه در وطن خود است زكات فطره خود را به شهر ديگري كه يكي از برادران ديني اش نيازمند است ببرد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: زكات فطره را بر نيازمندان وطن خود تقسيم كن، و آن را به شهر ديگري نبر، هر چند در وطن خود شيعه امامي پيدا نكني.

طوسي با سند خود از احمد بن حمزه نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: آيا كسي مي تواند زكات خود را از شهري به شهر ديگر ببرد، و به فقراي آن جا بپردازد؟ امام عليه السلام فرمود: آري [1] .

و روي أيضا:

روي محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، قال: حدثني علي بن بلال و أراني قد سمعته من علي بن بلال [2] ، قال: كتبت اليه: هل يجوز أن يكون الرجل في بلدة و رجل من اخوانه في بلدة أخري يحتاج، أن يوجه له فطرة، أم

لا؟

فكتب: تقسم الفطرة علي من حضرها، و لا توجه ذلك الي بلدة أخري و ان لم تجد موافقا [3] .

[285] -72- و روي أيضا: عن الحسين بن سعيد، عن عبدالله بن جعفر و غيره، عن أحمد بن حمزة قال: سألت أباالحسن الثالث عليه السلام عن الرجل يخرج زكاته من بلد الي بلد آخر، و يصرفها في اخوانه، فهل يجوز ذلك أ؟ فقال: نعم [4] . هذا اذا لم يجد لها في البلد أهلا و الا لا يجوز حملها.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديث شماره 277 مربوط به زكات فطره، و اين حديث مربوط به مطلق زكات است، و در حالي در جمع ميان اين دو حديث مي توان گفت كه اصل انتقال زكات از شهري به شهر ديگر جايز است، ولي در زكات فطره بهتر آنست كه به جاي ديگر نبرند و ميان نيازمندان همان شهر تقسيم كنند.

[2] علي بن بلال روي عن أبي الحسن الثالث، و هو من أصحاب الجواد و الهادي و العسكري عليهم السلام (معجم رجال الحديث 11: 281 ش 7952).

[3] تهذيب الأحكام 4: 88 ح 6، الاستبصار 2: 56 ح 2 و فيه «أن يدفع له الفطرة»، وسائل الشيعة 6: 251 ح 4.

[4] تهذيب الأحكام 4: 46 ح 13، وسائل الشيعة 6: 196 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حج صروره

طوسي با سند خود از ابراهيم بن عقبه نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و پرسيدم: مرد [حج نرفته اي]، به نيابت از مرد حج نرفته ديگري حج انجام مي دهد،

آيا اين حج، از حجة الاسلام هر دو، كفايت مي كند يا نه؟ سرورم! حكم آن را بيان فرما. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: مجزي نيست.

قال الطوسي:

روي محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، عن ابراهيم بن عقبة [1] ، قال: كتبت اليه أسأله عن رجل حج عن صرورة، لم يحج قط، أيجزي كل واحد منهما تلك الحجة عن حجة الاسلام، أم لا؟ بين لي ذلك، يا سيدي! ان شاء الله. فكتب عليه السلام: لا يجزي ذلك [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من أصحاب الهادي عليه السلام، معجم رجال الحديث 1: 259 ش 215.

[2] تهذيب الأحكام 5: 411 ح 76، الاستبصار 2: 320 ح 4، وسائل الشيعة 8: 122 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حق شفعه

طوسي با سند خود از راوي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: شخصي، نصف خانه اي را از كسي كه آن را به صورت مشاع، مالك بوده، خريداري كرده است، شريك او كه نصف ديگر را مالك بوده هنگام معامله حضور نداشته، و چون خريدار، خانه را تحويل گرفت، و فروشنده از پي كار خود رفت، سيلي فراگير آمد، و خانه را ويران كرد و برد، سپس شريك غائب آمد و طلب شفعه كرد، خريدار، شفعه را به شرطي واگذار كرد كه تمام پولي را كه هنگام خريد داده بود بدهد، شريك گفت: قيمت ساختمان را رها كن، زيرا ساختمان را سيل برده است. چه قيمتي در اينجا واجب است [قيمت هنگام خريد، يا قيمت زمين بي خانه]؟ امام

عليه السلام در پاسخ نوشت: قيمت هنگام خريد و فروش اول، واجب است.

روي الطوسي:

عن محمد بن علي بن محبوب، عن رجل قال: كتبت الي الفقيه عليه السلام في رجل اشتري من رجل نصف دار مشاعا غير مقسوم، و كان شريكه الذي له النصف الآخر غائبا، فلما قبضها و تحول عنها تهدمت الدار، و جاء سيل جارف فهدمها و ذهب بها، فجاء شريكه الغائب فطلب الشفعة من هذا، فأعطاه الشفعة علي أن يعطيه ماله كملا الذي نقد في ثمنها، فقال له: ضع عني قيمة البناء، فان البناء قد تهدم و ذهب به السيل، ما الذي يجب في ذلك؟

فوقع عليه السلام: ليس له الا الشراء و البيع الأول ان شاء الله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 7: 192 ح 36، وسائل الشيعة 17: 323 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حكم خنثي

كليني با سند خود از موسي بن محمد برادر امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه: يحيي بن اكثم در ضمن پرسش هايي كه از امام هادي عليه السلام كرد گفت: اينكه اميرمؤمنان عليه السلام براي تشخيص مرد يا زن بودن خنثي جهت ارث بردنش، فرمود از راه بول امتحان مي شود، هنگام بول چه كسي به او بنگرد؟ شهادت او براي خودش كه پذيرفته نيست، و ديگري كه به او مي نگرد اگر مرد باشد چه بسا خنثي زن باشد، و اگر زن باشد چه بسا خنثي مرد باشد كه اين نيز جايز نيست؟ امام عليه السلام پاسخ داد: حكم همانست كه اميرمؤمنان عليه السلام فرموده است، و چند نفر عادل مي نگرند، [به

اينصورت كه:] هر يك آينه اي را مي گيرند، و خنثي در پشت سر آن ها برهنه مي ايستد، آنان به آينه مي نگرند، و تصوير او را مي بينند و حكم مي كنند.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن محمد بن سعيد الآذربيجاني و محمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسن بن علي بن كيسان جميعا، عن موسي بن محمد أخي أبي الحسن الثالث عليه السلام أن يحيي بن أكثم سأله في المسائل التي سأله عنها. قال: و أخبرني عن الخنثي، و قول أميرالمؤمنين عليه السلام فيه: يورث الخنثي من المبال من ينظر اليه اذا بال؟ و شهادة الجار الي نفسه لا تقبل مع أنه عسي أن تكون امرأة و قد نظر اليها الرجال، أو عسي أن يكون رجلا و قد نظر اليه النساء، و هذا مما لا يحل. فأجابه أبوالحسن الثالث عليه السلام عنها: أما قول علي عليه السلام في الخنثي أنه يورث من المبال فهو كما قال، و ينظر قوم عدول يأخذ كل واحد منهم مرآة، و يقوم الخنثي خلفهم عريانة، فينظرون في المرآة فيرون شبحا فيحكمون عليه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 7: 158 ح 1، تهذيب الأحكام 9: 355 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حد زناكار غير مسلمان

كليني با سند خود از جعفر بن رزق الله نقل مي كند كه گفت:

يك مرد نصراني را نزد متوكل آوردند كه با زني مسلمان زنا كرده بود، متوكل خواست، حد بر او جاري كند كه اسلام آورد، يحيي بن اكثم گفت: ايمان او، شرك و گناهش را از بين برد، يكي ديگر گفت: سه

حد زده مي شود، و سومي گفت: با آن چنين و چنان مي شود.

متوكل دستور داد تا نامه اي به امام هادي عليه السلام بنويسند، و از او بپرسند، امام عليه السلام چون نامه را خواند، در پاسخ نوشت:

او را مي زنند تا بميرد. يحيي بن اكثم و فقهاء ديگر سامرا قبول نكردند، و گفتند: اي امير! دليل حكم را بپرس، زيرا قرآن و سنت چنين حكمي ندارد. متوكل به امام عليه السلام نوشت: فقهاي مسلمين حكم شما را قبول ندارند، و مي گويند: سنت و قرآن چنين حكمي ندارد، حال بگو به چه دليل گفتي: او را بزنند تا بميرد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: بنام خداوند بخشنده مهربان، «پس چون سختي كيفر ما را ديدند گفتند: فقط به خدا ايمان آورديم، و بدانچه با او شريك مي گردانيديم كافريم، ولي هنگامي كه عذاب ما را مشاهده كردند، ديگر ايمانشان براي آن ها سودي نداد، سنت خداست كه از [ديرباز] درباره بندگانش چنين جاري شده، و آنجاست كه كافران زيان كرده اند». و متوكل [پذيرفت، و] دستور داد تا حد را بر او جاري كنند.

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن جعفر بن رزق الله، أو رجل، عن جعفر بن رزق الله، قال: قدم الي المتوكل رجل نصراني فجر بامرأة مسلمة، فأراد أن يقيم عليه الحد فأسلم، فقال يحيي بن أكثم: قد هدم ايمانه شركه و فعله، و قال بعضهم: يضرب ثلاثة حدود، و قال بعضهم: يفعل به كذا و كذا.

فأمر المتوكل بالكتاب الي أبي الحسن الثالث عليه السلام و سؤاله عن ذلك، فلما قرأ الكتاب كتب: يضرب حتي يموت.

فأنكر يحيي بن أكثم و أنكر فقهاء العسكر ذلك،

و قالوا: يا أميرالمؤمنين! سل عن هذا، فانه شي ء لم ينطق به كتاب، و لم تجي به سنة، فكتب اليه: أن فقهاء المسلمين قد أنكروا هذا، و قالوا: لم يجي به سنة، و لم ينطق به كتاب، فبين لنا لم أوجبت عليه الضرب حتي يموت؟

فكتب: بسم الله الرحمن الرحيم (فلما رأوا بأسنا قالوا آمنا بالله وحده و كفرنا بما كنا به مشركين - فلم يك ينفعهم ايمانهم لما رأوا بأسنا سنت الله التي قد خلت في عباده و خسر هنالك الكافرون) [1] .

قال: فأمر به المتوكل، فضرب حتي مات [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] غافر: 84 و 85.

[2] الكافي 7: 238 ح 2، تهذيب الأحكام 10: 38 ح 135، الاحتجاج 2: 498 ح 330، بحارالأنوار 50: 172 ح 51، مسند الامام الهادي عليه السلام: 28 ح 8 و ص 224 ح 5 و 282 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حكم بيماري كه در حين درمان مرد

كليني با سند خود از حمدان بن اسحاق نقل مي كند كه گفت:

پسري داشتم كه سنگ مثانه مي گرفت، به من گفتند: درماني ندارد مگر آن كه قطعش كني، و من آن را بريدم، و او مرد، شيعيان گفتند، تو در خون فرزندت شريكي، من آن را به امام هادي نوشتم، و امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اي احمد! تو در كاري كه كرده اي مقصر نيستي، زيرا تو قصد درمان او كردي، و اجل او در كار تو بود.

و روي أيضا:

عن محمد بن يحيي، عن علي بن ابراهيم الجعفري، عن حمدان بن اسحاق،

قال: كان لي ابن، و كان تصيبه الحصاة، فقيل لي: ليس له علاج الا أن تبطه، فبططته فمات، فقالت الشيعة: شركت في دم ابنك. قال: فكتبت الي أبي الحسن العسكري عليه السلام. فوقع عليه السلام: يا أحمد! ليس عليك فيما فعلت شي ء، انما التمست الدواء، و كان أجله فيما فعلت [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 53 ح 6، وسائل الشيعة 15: 212 ح 1، عوالي اللئالي 3: 285 ح 24، بحارالأنوار 62: 68 ح 22.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حجامت روز چهارشنبه

صدوق با سند خود نقل مي كند كه راوي گفت:

روز چهارشنبه اي خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم و ديدم كه حجامت مي گيرد، عرض كردم: اهل مكه و مدينه از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كنند كه فرمود: هر كه روز چهارشنبه حجامت گيرد، و پيسي ببيند جز خود را سرزنش نكند. امام عليه السلام فرمود: دروغ مي گويند، پيسي به كسي مي رسد كه نطفه او در حال حيض بسته شده باشد.

پسران بسطام از امام هادي عليه السلام نقل مي كنند كه فرمود: پس از حجامت، انار شيرين بخور، زيرا خون باطن را آرام و تميز مي كند.

قال الصدوق:

حدثني أبي رضي الله عنه، قال: حدثنا سعد بن عبدالله، عن يعقوب بن يزيد، عن بعض أصحابنا قال: دخلت علي أبي الحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يوم الأربعاء و هو يحتجم، فقلت له: ان أهل الحرمين يروون عن رسول الله صلي الله عليه و آله أنه قال: من احتجم يوم الأربعاء فأصابه بياض فلا يلومن الا نفسه. فقال: كذبوا، انما يصيب ذلك

من حملته أمه في طمث [1] .

رويا ابنا بسطام: عن أبي الحسن العسكري عليه السلام: كل الرمان بعد الحجامة رمانا حلوا، فانه يسكن الدم، و يصفي الدم في الجوف [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال: 386 ح 70، بحارالأنوار 59: 43 ح 2، و 62: 110 ح 8.

[2] طب الأئمة عليهم السلام: 59، بحارالأنوار 62: 123 ح 52.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

حدوث و قدم قرآن

محمد بن عيسي يقطيني گويد: آن حضرت به يكي از شيعيانش در بغداد نوشت: به نام خداوند بخشنده ي مهربان، خداوند ما و شما را از فتنه و آشوب در امان دارد، كه اگر چنين كند نعمت بزرگي را نسبت به ما مبذول داشته، و اگر چنين ننمايد هلاكتبار خواهد بود، عقيده ي ما اين است كه جدال در مورد قرآن بدعت است، كه سوال كننده و جواب دهنده در آن گناه شريكند، و سؤال كننده مي پرسد آنچه ربطي به او ندارد، و پاسخ دهنده چيزي را پاسخ مي دهد كه در ارتباط با او نيست، و آفريدگار تنها خداي بزرگ است و جز خدا همه چيز مخلوقند، و قرآن كلام الهي است، براي خداوند نامي را از طرف خودت قرار مده كه گمراه مي شوي، خداوند ما و شما را از كساني قرار دهد كه در پنهاني از خدا ترسيده و از قيامت در هراسند.

كلامه في حدوث القرآن و قدمه

عن محمد بن عيسي اليقطيني قال: كتب علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام الي بعض شيعته ببغداد: بسم الله الرحمن الرحيم، عصمنا الله و اياك

من الفتنة، فان يفعل فقد اعظم بها نعمة، و ان لا يفعل فهي الهلكة، نحن نري ان الجدال في القرآن بدعة، اشترك فيها السائل و المجيب، فيتعاطي السائل ما ليس له، و يتكلف المجيب ما ليس عليه، و ليس الخالق الا الله عزوجل، و ما سواه مخلوق، و القران كلام الله، لا تجعل له اسما من عندك فتكون من الضالين، جعلنا الله و اياك من الذين يخشون ربهم بالغيب و هم من الساعة مشفقون.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

حسادت

حسد نيكي ها را نابود مي نمايد، و تكبر ورزيدن موجب سرزنش است.

قوله في التحذير من الحسد

الحسد ماحق الحسنات، و الزهو جالب المقت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

حاج جواد صباغ و معجزه عسكريين

حاج جواد صباغ كه از تجار معتبر و ثقه و معتمد بود، در سامرا سر كار تعمير روضه ي متبركه عسكريين عليهماالسلام در سرداب مقدس بود. از جانب جعفر قلي خان خوئي در سنه 1210 - كه حقير به عزم زيارت بيت الله الحرام به آن حدود مشرف شده بودم به زيارت سامرا رفتم - او در آنجا بود. وي حكايت كرد كه سيد علي نامي بود كه سابق بر اين از جانب وزير بغداد حاكم سامرا بود. حقير او را در سنه 1205 كه مشرف شده بودم ديدم، وي گفت: از زوار عجم وجهي كه براي هر نفري يك ريال بود مي گرفت و ايشان را رخصت زيارت و دخول در روضه مي داد و براي امتياز وجه دادگان و ندادگان مهري داشت كه بر ساق پاي افراد مي زد كه براي دفعات ديگر كه داخل روضه مي شوند، نشانه باشد. روزي بر در صحن مقدس نشسته بود؛ سه نفر ملازم او هم همراهش بودند و چوب بلندي در پيش خود نهاده و قافله زوار از عجم كه وارد مي شد، پاي هر يك از زوار را مهر مي كرد و وجه را مي گرفت و رخصت دخول مي داد.

جواني از اخيار عجم آمد و عيال او نيز همراه او بود. وي از جمله اهل شرف و ناموس و حيا و جمال بود. آن جوان دو ريال داد.

سيد علي ساق پاي آن جوان را مهر كرد و گفت: آن زن نيز بيايد تا ساق پاي او را مهر كنم. جوان گفت: اين زن هر دفعه يك ريال مي دهد و مي گذرد. ديگر مهر را لازم نيست. سيد علي گفت: اي رافضي بي دين! عصبيت و غيرت مي كني كه ساق پاي زن تو را ببينم؟ جوان گفت: اگر در ميان اين جمعيت مردم غيرت كنم، كار غلطي نكرده ام. سيد علي گفت: ممكن نيست، تا ساق پاي او را مهر نكنم اذن دخول ندهم. آن جوان دست زن را گرفت و گفت: اگر زيارت است همين قدر هم كافي است. وقتي خواست مراجعت كند، سيد علي شقي گفت: اي رافضي! گفته ي من بر تو گران آمد؟ وقتي زن مي خواست برود، سر چوبي بر شكم او زد. زن به زمين افتاد و لباس او كنار رفت و بدن او نمايان شد.

آن جوان دست زن را گرفت و بلند كرد و رو به روضه مقدسه عرض كرد: اگر شما بپسنديد بر من نيز گوارا است. آن گاه به منزل خود مراجعت نمود. حاج جواد گويد: من در خانه بودم. سه - يا چهار - ساعت بعد كسي به نزد من آمد و گفت: كه مادر سيد علي تو را مي خواهد. من روانه شدم، دو سه نفر ديگر هم آمدند. من زود خود را به خانه او رساندم. ديدم سيد علي مثل مار زخم خورده بر زمين مي غلتد و از درد دل داد مي زند و خانواده اش دور او جمع شده اند، وقتي مرا ديدند، مادر، زن و دخترانش گريه كنان بر پاي من افتادند، كه برو آن جوان را راضي

كن. سيد علي داد مي زد: خدا! غلط كردم و بد كردم. من پيش آن جوان رفتم و خواهش دعا كردم كه از جرم سيد علي بگذرد. گفت: من از او گذشتم، اما كو آن دل شكسته و آن حالت من؟! من برگشتم، مغرب بود، براي نماز مغرب و عشاء به روضه عسكريين عليهماالسلام آمدم. ديدم مادر، زن، دختران و خواهران سيد علي سرهاي خود را برهنه كرده و گيسوهاي خود را بر ضريح مقدس بسته و دخيل آن بزرگوار شده اند و فرياد سيد علي از خانه ي او به روضه مي رسيد. بستگان او به خانه رفتند ولي آن شقي مرده بود. او را غسل دادند و چون كليدهاي روضه و رواق به جهت مصالح تعمير و آلات آن در دست من بود، از من خواهش كردند كه تابوت او را در رواق گذارده، چون صبح شود در آنجا دفن نمايند. من اجازه دادم و جنازه را در آنجا گذاردند و من اطراف رواق را چنان كه متعارف است، ملاحظه كردم كه مبادا كسي پنهان شده باشد و چيزي از روضه مفقود شود آن گاه درب را قفل كرده و كليدها را برداشتم و رفتم.

سحرگاهان، آمدم و به خدمه گفتم: شمع ها را افروخته، در رواق را گشودند، ناگاه سگ سياهي را ديدم كه از رواق بيرون دويد و رفت. من خشمناك شدم. به يكي از خدام گفتم: چرا اول شب رواق را به خوبي نگشته ايد؟ گفتند: ما دقت كرديم، هيچ چيزي در رواق نبود. وقتي روز شد خانواده ي سيد علي آمدند تا جنازه ي او را برداشته و دفنش كنند، ديدند كفن خالي در تابوت است و

هيچ چيز ديگري در آنجا نيست. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خزائن مرحوم نراقي: ص 392.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

حل مشكل همسايه

يونس نقاش در سامراء همسايه امام هادي عليه السلام بود و پيوسته به حضور امام شرفياب مي شد و به آن حضرت خدمت مي كرد. يكبار در حالي كه مي لرزيد، خدمت امام آمد و عرض كرد: «مولاي من، وصيت مي كنم با خانواده ام به نيكي رفتار نماييد». امام فرمود: «چه شده است؟»

عرض كرد: «آماده مرگ شده ام!» امام با تبسم فرمود: «چرا؟» عرض كرد: «موسي بن بغا - (از سرداران و درباريان قدرتمند عباسي) - نگيني به من داد تا بر آن نقشي بزنم و آن نگين از خوبي به قيمت در نمي آيد. وقتي خواستم نقش كنم نگين شكست و دو قسمت شد. فردا روز وعده است كه نگين را به او تسليم نمايم؛ موسي بن بغا يا مرا هزار تازيانه مي زند يا مي كشد!»

امام فرمود: «به منزل برو تا فردا چيزي جز خير و خوبي پيش نمي آيد». فرداي آن روز، اول وقت، يونس در حالي كه لرزه اندام او را فرا گرفته بود، خدمت امام آمد و عرض كرد: «فرستاده موسي بن بغا آمده انگشتر را مي خواهد». فرمود: «نزد او برو چيزي جز خير و خوبي نخواهد ديد». عرض كردم: «مولاي من، به او چه بگويم». امام با تبسم فرمود: «نزد او برو و آنچه به تو خبر مي دهد بشنو، چيزي جز خير نخواهي ديد». يونس رفت و خندان بازگشت و عرض كرد: «مولاي من، وقتي نزد او رفتم گفت دختران كوچك من براي اين نگين با هم

دعوا كردند، آيا ممكن است آن را دو نيم كني تا دو نگين شود، اگر اين كار را انجام دهي تو را [به پاداش اين كار] بي نياز سازم؟» امام عليه السلام خدا را ستايش كرد و به يونس فرمود: «به او چه گفتي؟»

عرض كرد: «گفتم مهلت بده فكر كنم چطور اين كار را انجام دهم». فرمود: «خوب جواب گفتي». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 50، ص 126 -125.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

حافظ حسين كربلائي تبريزي

درباره امام هادي عليه السلام مي گويد:

«ذكر امام الأنام و السيد الهمام، مبين الحلال و الحرام، غوث الوري، بدرالدجي، صاحب الجود و النعم و الأيادي، أبي الحسن علي بن محمد بن علي ابن موسي النقي الهادي عليهم الصلاة و السلام». «وي امام دهم از ائمه اثني عشر است، كنيت شريفش ابوالحسن (رابع) است و لقب منيفش نقي و زكي و هادي و فقيه و امين و طيب..». «كان الهادي أبوالحسن عليه السلام متعبدا فقيها اماما عالما كاملا عاملا، و لما كثرت السعاية في حقه عند المتوكل أشخصه المتوكل من المدينة الي بغداد ثم الي سر من رأي و اقره بها فقدمها و أقام بها عشرين سنة و تسعة أشهر الي أن توفي بها في أيام المعتز...»

«ابوالقاسم بن ابي القاسم بغدادي» (م 944 ه_) روايت كرد از «زرافة» حاجب «متوكل» كه گفت: مردي شعبده باز از هند پيش متوكل آمده و به حقه بازي مشغول بود او در كار خود بسيار چيره و وارد بود و حقه بازي مثل او نديده بودند. متوكل به اينگونه چيزها علاقه

عجيبي از خود نشان مي داد خواست كه امام علي نقي را در صحنه حاضر و خجل سازد، آن مرد را گفت كه: اگر وي را خجل گرداني. تو را هزار دينار بدهم. پس آن شخص گفت تا نانهاي سبك پختند و بر خوان نهادند و حضرت امام علي نقي را حاضر كردند و آن مرد را نيز حاضر كردند و بر پس پشت حضرت بالشي نهاده بودند كه روي آن صورت شيري بود، و آن بازيگر بر ديگر جانب بالش نشست امام خواست نان برگيرد، آن مرد حركتي كرد كه نان از دسترس حضرت بپريد پس آن جماعت خنديدند، امام عليه السلام دست بر آن صورت شير زد كه بر بالش بود و فرمود: او را بگير. آن صورت از بالش بيرون جست و آن مرد را فرو برده باز در آن وساده غائب شد به طريقي كه بود آن قوم متحير شدند، پس آن حضرت برخاست تا بيرون آيد، متوكل اصرار بسيار كرد كه مي خواهم بنشيني و اين مرد را باز آري. گفت: به خداي كه بعد از اين وي را نبيني، دشمنان خداي را بر اولياء خدا مسلط مي كني؟! پس از نزديك وي بيرون آمد، ديگر آن مرد را نديدند، كرامت و خرق عادت وي زياده از آن است كه به تقرير و بيان گنجد. «و ليختم بالصلاة علي محمد و آله أجمعين الطاهرين» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضات الجنان، ج 2، ص 385 - 383.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

حضرت عبدالعظيم حسني

حضرت عبدالعظيم حسني معروف به «سيدالكريم» فرزند عبدالله ، فرزند علي بن

حسن، فرزند حسن بن زيد، فرزند زيد بن حسن (ع)، فرزند علي ابن ابي طالب است كه با چهار واسطه به امام حسن مجتبي (ع) و با پنج واسطه به حضرت علي (ع) مي رسد.

پدر بزرگوارش عبدالله و مادر گرامي اش فاطمه دختر «عقبة بن قيس» است. ولادت با سعادت حضرت عبدالعظيم (ع) در سال 173 هجري قمري در شهر مقدس مدينه واقع شد و مدت 79 سال عمر با بركت او با دوران امامت چهار امام معصوم، يعني امام موسي كاظم، امام رضا، امام محمد تقي و امام علي النقي (ع) مقارن بود. آن حضرت محضر مبارك امام رضا، امام محمد تقي و امام هادي (ع) را درك و احاديث فراواني از آنان روايت كرد. زمينه هاي مهاجرت حضرت عبدالعظيم (ع) از مدينه به ري و سكونت در ديار غربت را بايد در اوضاع سياسي و اجتماعي آن عصر جستجو كرد؛ خلفاي عباسي به خاندان پيامبر اكرم (ص) و شيعيان ائمه (ع) بسيار سخت گيري مي كردند و يكي از بدرفتارترين اين خلفا متوكل بود كه خصومت شديدي با اهل بيت (ع) داشت. تنها در دوران او چندين بار مرقد مطهر حضرت امام حسين (ع) را در كربلا تخريب كردند و با خاك يكسان ساختند و از زيارت آن بزرگوار جلوگيري كردند. سادات و علويون در زمان او در بدترين وضع به سر مي بردند. حضرت عبدالعظيم (ع) نيز از كينه و دشمني خلفا در امان نبود و بارها تصميم به قتل او گرفتند و گزارش هاي دروغ سخن چينان را بهانه ي اين سخت گيري ها قرار مي دادند. در چنين دوران دشوار و سختي بود كه حضرت عبدالعظيم (ع) به خدمت حضرت امام هادي (ع)

رسيد و عقايد ديني خود را بر آن حضرت عرضه كرد كه اين داستان معروف، خود به تنهايي بيانگر ايمان و تدين والاي اوست. عبدالعظيم حسني دراين باره مي فرمايد: زماني خدمت سرورم، حضرت امام علي النقي (ع) شرفياب شدم، ايشان با ديدن من فرمودند: مرحبا به تو اي اباالقاسم! همانا كه تو حقيقتاً پيرو و مطيع ما هستي.

خدمت آن جناب عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! مي خواهم دين خود را به شما عرضه كنم، تا اگر پسنديده و رضايت بخش است، بر آن ثابت قدم بمانم تا زماني كه خداوند عز و جل را ملاقات كنم. حضرت فرمود: جناب ابوالقاسم! بفرما. عرض كردم: من معتقدم كه: خداوند تبارك و تعالي يگانه اي است كه هيچ چيز همانندش نيست، و از حد ابطال و تشبيه بيرون است [يعني معدوم نيست و شبيه به مخلوقات هم نيست]، او جسم و صورت و عرض و جوهر نيست، بلكه پديد آوردنده ي اجسام و صورت ها و خلق كننده ي عرض ها و جوهر ها است. او پروردگار و مالك هر چيزي است و همه چيز را جعل و احداث كرده است. و معتقدم كه: محمد (ص) _ بنده و فرستاده ي او _ خاتم پيامبران است كه پس از او تا روز قيام قيامت هيچ پيامبري نخواهد آمد. و معتقدم كه: امام، جانشين و ولي امر پس از پيامبر (ص)، اميرمؤمنان، علي بن ابي طالب (ع)، سپس حضرت امام حسن، سپس حضرت امام حسين، سپس حضرت علي بن الحسين، سپس حضرت محمد بن علي، سپس جعفر بن محمد، سپس موسي بن جعفر، سپس علي بن موسي، سپس محمد بن علي (ع) سپس [امام] تويي اي مولاي من!

حضرت فرمود: پس از من، فرزندم حسن [امام] است، و مردم در زمان بعد از او (بعد از امام حسن عسكري) چگونه خواهند بود؟! عرض كردم: اي مولاي من! چگونه خواهند بود؟ فرمود: براي اينكه او ديده نمي شود و روا نيست نامش برده شود تا ظهور كند و زمين را پر از عدل و داد كند؛ همان گونه كه از ظلم و جور مملو شده باشد. عرض كردم: قبول كردم. و نيز معتقدم كه: دوستدار آنان دوست خداست، و دشمن ايشان دشمن خداست، و اطاعت ايشان اطاعت خداست، و معصيت ايشان معصيت خداست. و معتقدم كه: معراج حق است، سؤال در قبر حق است، و بهشت و جهنم حق است، و صراط و ميزان حق است، و _ بي ترديد _ قيامت به پا مي شود و خدا همه را از قبرها برمي انگيزد.

و معتقدم كه: تكاليف الهي پس از ولايت [اهل بيت (ع)]، نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهي از منكر است.

پس از آن، حضرت امام علي النقي (ع) فرمود: اي ابوالقاسم! سوگند به خدا اين همان ديني است كه نزد خدا براي بندگانش پسنديده است. بر آن پايدار باش! خداوند تو را در زندگي دنيا و آخرت، با سخن استوار، ثابت بدارد.[1] .

ديدار حضرت عبدالعظيم (ع) در سامرا با حضرت امام هادي (ع)، به خليفه گزارش داده و دستور تعقيب و دستگيري وي صادر شد، او نيز براي مصون ماندن از خطر، خود را از چشم مأموران پنهان داشت و در شهرهاي مختلف به صورت ناشناس رفت و آمد مي كرد و شهر به شهر مي گشت

تا به شهرستان «ري» رسيد و آنجا را براي سكونت انتخاب كرد. علت اين انتخاب به شرايط ديني و اجتماعي ري در آن دوره برمي گردد كه وقتي اسلام به شهرهاي مختلف كشور ما (ايران) وارد شد و مسلمانان در شهرهاي مختلف ايران به اسلام گرويدند، از همان سال ها ري يكي از مراكز مهم سكونت مسلمانان شد و اعتبار و موقعيت خاصي پيدا كرد؛ زيرا سرزميني حاصل خيز و پرنعمت بود، عمرسعد نيز به طمع رياست يافتن بر ري در حادثه جان سوز كربلا، حضرت امام حسين (ع) را به شهادت رساند. در ري هم اهل سنت و هم از پيروان اهل بيت (ع) زندگي مي كردند و قسمت جنوبي و جنوب غربي شهر ري بيشتر محل سكونت شيعيان بود.

حضرت عبدالعظيم (ع) به صورت مسافري ناشناس، وارد ري شد و در محله ي ساربانان در كوي «سكه الموالي» در منزل يكي از شيعيان ساكن شد، مدتي به همين صورت گذشت. او در زيرزمين آن خانه به سرمي برد و كمتر خارج مي شد، روزها روزه مي گرفت و شب ها نيز به عبادت و راز و نياز با پروردگار مشغول مي شد.

در شهر ري تعداد كمي از شيعيان، آن حضرت را مي شناختند و از حضورش در ري خبر داشتند و مخفيانه به زيارتش مي شتافتند[2] ، اما مي كوشيدند كه اين خبر فاش نشود و خطري جانِ حضرت را تهديد نكند. حضرت عبدالعظيم (ع) ميان شيعيان شهر ري بسيار ارجمند بود و پاسخ گويي به مسائل شرعي و حل مشكلات مذهبي آنان را برعهده داشت؛ اين نكته، هم بيانگر مقام برجسته ي حضرت عبدالعظيم (ع) است و هم گوياي اين است كه وي از طرف حضرت امام هادي (ع)

در آن منطقه، وكالت و نمايندگي داشته است؛ مردم سخن او را سخن امام (ع) مي دانستند و در مسائل ديني و دنيوي، وجود او محور تجمع شيعيان و تمركز هواداران اهل بيت (ع) بود. از تأليفات حضرت عبدالعظيم حسني (ع) كتاب هاي «خطب اميرالمؤمنين » و «روز و شب » را مي توان نام برد. آن حضرت، آگاه و آشنا به معارف دين و احكام قرآن و اسلام بود.

ستايش هايي كه امامان معصوم (ع) از وي به عمل آورده اند، نشان دهنده ي شخصيت علمي و مورد اعتماد اوست؛ حضرت امام هادي (ع) گاهي اشخاصي را كه سؤال و مشكلي داشتند، راهنمايي مي فرمودند كه از حضرت عبدالعظيم حسني (ع) بپرسند و او را از دوستان حقيقي خويش مي شمردند و معرفي مي فرمودند. ابوحماد رازي مي گويد: «در سامرا بر امام هادي (ع) وارد شدم و درباره ي مسائلي از حلال و حرام از آن حضرت پرسيدم و حضرت پاسخ فرمود. زماني كه خواستم خداحافظي كنم، فرمود: «اي حماد! هرگاه در ناحيه اي كه زندگي مي كني، مشكلي در امر دينت برايت پيش آمد، از عبدالعظيم حسني (ع) بپرس و سلام مرا به او برسان».[3] . در آثار علماي شيعه نيز، تعريف ها و ستايش هاي عظيمي درباره ي او به چشم مي خورد، آنان از او به عنوان عابد، زاهد، پرهيزكار، ثقه، داراي اعتقاد نيك و صفاي باطن و به عنوان محدثي عالي مقام و بزرگ ياد كرده اند. روزهاي پاياني عمر پربركت حضرت عبدالعظيم (ع) با بيماري او همراه بود. آن قامت بلند ايمان و تلاش، به بستر افتاد و پيروان اهل بيت در آستانه ي محروميت از وجود پربركت اين سيد كريم قرارگرفتند و اندوه مصيبت هاي پياپي مردم و روزگار تلخ شيعيان در

عصر حاكميت عباسيان براي عبدالعظيم دردي جانكاه و مضاعف بود. در همان روزها يك رؤياي صادقانه حوادث آينده را ترسيم كرد: يكي از شيعيان پاكدل ري، شبي در عالم رؤيا، حضرت رسول (ص) را در خواب ديد. پيامبر اكرم (ص) به او فرمود: فردا يكي از فرزندانم در محله ي «سكه الموالي» چشم از جهان فرومي بندد، شيعيان او را بر دوش گرفته، به باغ عبدالجبار مي برند و نزديك درخت سيب به خاك مي سپارند. آن شخص، سحرگاه به باغ رفت تا آن باغ را از صاحبش بخرد و افتخار دفن شدن يكي از فرزندان پيامبر (ص) را نصيب خويش سازد. عبدالجبار كه خود نيز خوابي همانند خواب او را ديده بود، به رمز و راز غيبي اين دو خواب پي برد و براي اينكه در اين افتخار، بهره اي داشته باشد، محل آن درخت سيب و مجموعه باغ را وقف كرد تا بزرگان و شيعيان در آنجا دفن شوند. همان روز حضرت چشم از جهان فرو بست.[4] خبر درگذشت اين نواده ي رسول اكرم (ص) دهان به دهان گشت و مردم با خبر شدند و جامه هاي سياه پوشيدند و بر در خانه ي حضرت عبدالعظيم حسني (ع) گريان و مويه كنان گرد آمدند. پيكر مطهر او را غسل دادند و به نقل برخي مورخان در هنگام غسل، در جيب پيراهن او كاغذي يافتند كه نام و نسب خود را در آن نوشته بود. بر پيكر او نماز خواندند، تابوت او را بردوش گرفتند و با جمعيت انبوه عزادار به سوي باغ عبدالجبار تشييع كردند و پيكر مطهرش را در كنار همان درخت سيب كه رسول خدا (ص) به آن شخص اشاره كرده

بود، دفن كردند. قبر شريف آن حضرت در شهر «ري»، معروف و مشهور است و هم اكنون بارگاه نوراني آن سلاله ي سادات و محدث بزرگوار مورد توجه و رفت و آمد خيل عظيم عاشقان مكتب اهل بيت (ع) قرار دارد. در منابع روايي، روايات متعددي براي زيارت حضرت عبدالعظيم (ع)، ثوابي همچون ثواب زيارت حضرت سيدالشهدا، امام حسين (ع) بيان شده است. در حديثي آمده كه مردي از اهل ري خدمت امام هادي (ع) مشرف شد و حضرت از او پرسيد كجا بودي؟ گفت: به زيارت امام حسين (ع) رفته بودم.

آن حضرت فرمود: آگاه باش! اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مي كردي، هر آينه مثل كسي بودي كه امام حسين (ع) را زيارت كرده باشد.[5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ صدوق، التوحيد، ص81، ح37؛ ر.ك: وسائل الشيعة، ج1، ص12- 13؛ امالي صدوق، ص278، ح24.

[2] ر. ك: رجال نجاشي، ص247- 248؛ تنقيح المقال، ج2، ص157.

[3] معجم رجال الحديث، ج10، ص48- 49.

[4] در سال 252 قمري در سن 79.

[5] كامل الزيارات، ص537، ح1.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي .

حسين بن سعيد بن حماد اهوازي

از اصحاب ممتاز و ياران مخصوص اهل بيت (ع) و از راويان ثقه و مورد اطمينان، نزد محدثين و علما است. اصالت او به كوفه باز مي گردد، ولي همراه برادرش حسن به اهواز نقل مكان كرد و پس از مدتي از آنجا به قم شهر فقه و فقاهت رفت و به خدمت حسن بن ابان رسيد و در همان جا بود؛ تا اينكه بدرود حيات گفت. حسين بن سعيد، اين شيعه ي راستين در طول عمر شريفش

پيوسته محب و خدمت گزار آستان ولايت و امامت بود و توانست نزد سه امام بزرگوار به كسب فيض بپردازد. امام رضا و حضرت جواد و هادي (ع) اماماني بودند كه حسين بن سعيد آنان را درك كرد و به روايت حديث از آنان پرداخت. در زمينه ي علمي نيز حسين بن سعيد را بايد از چهره هاي ممتاز و شاخص به حساب آورد؛ زيرا او توانست در ابواب مختلف فقه سي جلد كتاب ارزشمند تأليف كند. كتاب هايي كه در ميان همه اصحاب و علما معروف و مشهور است؛ تا آنجا كه سايرين را به او مثال مي زنند و مي گويند كه كتب فلاني مانند حسين بن سعيد، سي مجلد است.

يكي ديگر از خدمات ارزشمند حسين بن سعيد، هدايت برخي مسلمانان متعهد و با استعداد به حريم و آستان اهل بيت (ع) است. آري، حسين بن سعيد، شخصيت هاي برجسته اي مانند علي بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم را شناسايي و به خدمت امام رضا (ع) معرفي كرد و پس از آن علي بن ريان را نزد آن حضرت برد و با اين عمل سبب هدايت آنان به مسير حق و عدالت شد. همچنين روايات كتبش را براي آنان بيان و آنان را با معارف و حقايق ناب اسلام آشنا نمود و به همين سبب است كه آن سه نفر به روايت حديث از او مشهور شده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي

حسن بن علي ناصر

شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي (ع) شمرده است. وي پدر و جد سيد مرتضي، از سوي مادر است. سيد مرتضي در وصف او مي گويد: مقام و برتري او در

دانش و پارسايي و فقه، روشن تر از خورشيد درخشان است. او شخصي بود كه اسلام را در «ديلم» نشر داد؛ به گونه اي كه مردم آن سامان به وسيله ي او از گمراهي به هدايت راه يافتند و با دعاي او به حق بازگشتند. صفات پسنديده و اخلاق نيكوي او بيش از آن است كه شمرده شود و روشن تر از آن است كه پنهان بماند.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج5، ص28.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي

حسن بن راشد

مكنا به ابي علي، شيخ طوسي وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است و او را توثيق نموده است. و شيخ مفيد فرموده: از فقهاي اعلام و رؤسايي است كه حلال و حرام در دين مقدس اسلام از آنان گرفته مي شود و جاي طعن و مذمتي در هيچ چيزي درباره ايشان نيست. و شيخ طوسي در كتاب الغيبة با ذكر سند نقل نموده است كه امام هادي عليه السلام به موالي ساكن بغداد و مداين و اهل سواد نوشت: من اباعلي بن (حسن بن) راشد را به جاي علي بن الحسين بن عبدربه منصوب نمودم اطاعت از او را اطاعت خود و عصيان از او را عصيان و نافرماني خويش قرار دادم. اين را به خط خود نوشتم و در نامه اي ديگر حضرت امام هادي عليه السلام درباره ي او نوشت: «فانه عاش سعيدا و مات شهيدا» [1] به درستي كه او با سعادت زندگي نمود و شهيد از دنيا رفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 4، ص 324 - 326.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس

حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

حسن بن مسعود

مرحوم قزويني او را در رديف اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و روايتي را از كتاب تحف العقول از وي نقل نموده و روايت اين است:

حسن بن مسعود مي گويد: خدمت ابوالحسن علي بن محمد عليهماالسلام شرفياب شدم و اين وقتي بود كه روزگار با من به ستيز برخاسته بود. جريان از اين قرار بود كه يك سوار با من برخورد نمود، شانه ام صدمه ديد و در جايي پر از جمعيت رفتم قسمتي از لباسم را پاره كردند گفتم: چه روز نحسي هستي خدا شرت را از من بردارد.

امام هادي عليه السلام به من فرمود: اي حسن تو كه با ما رفت و آمد داري گناهت را به چيزي بار مي كني كه گناهي مرتكب نشده است. حسن بن مسعود مي گويد: به خود آمدم و متوجه اشتباهم شدم. به حضرت عرض كردم: اي مولاي من از خدا آمرزش مي طلبم. حضرت فرمود: اي حسن گناه روزها چيست؟ شما وقتي كه به سزاي كارهايتان رسيديد آنها را بديمن قلمداد مي كنيد. عرض كردم: من از خدا طلب آمرزش مي نمايم و اين توبه من مي باشد. حضرت فرمود: به خدا سوگند براي شما نفعي ندارد و خداوند شما را در برابر اين كه روزها را مذمت مي نماييد در حالي كه مذمتي متوجه آنها نيست عقوبت مي نمايد هم در دنيا و هم در آخرت. عرض كردم: مي دانم اي مولاي من. فرمود: بار ديگر چنين نگو و روزها را در حكم خدا مؤثر ندان. سپس فرمود:

«من أمن مكر الله و أليم أخذه تكبر حتي يحل به قضاءه و نافذ أمره و من كان علي

بينة من ربه هانت عليه مصائب الدنيا و لو قرض بالمقاريض و نشر بالمناشير». [1] .

«كسي كه خود را از عذاب دردناك خدا در امن و امان دانست و از اينكه خدا او را به خود واگذاشته ايمن گرديد، تكبر ورزيده تا اينكه قضا و قدر خدا و غضب او ناگهان او را فراگيرد و كسي كه خدا را شناخت گرفتاري هاي دنيا بر او آسان مي گردد اگر چه با مقراض تكه تكه گردد و با اره قطعه قطعه شود».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 227 و 228.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

حسين بن سعيد بن حماد اهوازي

مرحوم محدث قمي در كتاب منتهي الآمال فصل هفتم از حالات امام علي النقي عليه السلام متعرض زندگاني وي شده است كه با تصرف در عبارات سخن او را نقل مي نمايم مي نويسد:

حسين بن سعيد بن حماد بن سعيد بن مهران مولي علي بن الحسين عليهماالسلام الاهوازي ثقه ي جليل القدر. از راويان حضرت رضا و حضرت جواد و امام هادي عليهم السلام است اصلش از كوفه است لكن با برادرش حسن به اهواز منتقل شد پس از آن به قم رفت و در قم بر حسن بن ابان وارد گرديد و در آنجا ساكن گرديد و همان جا وفات نمود. حسين سي كتاب نوشته و برادرش حسن پنجاه كتاب و در تصنيف آن سي كتاب نيز با حسين شركت نموده است.

و سي كتاب حسين بن سعيد در ميان اصحاب معروف است به نحوي كه كتب ديگران را با آن قياس مي نمايند و مي سنجند و مي گويند: كتاب هاي فلاني

مانند كتب حسين بن سعيد اهوازي سي كتاب است. و حسين بن سعيد همان است كه علي بن مهزيار و اسحاق بن ابراهيم حضيني را به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام رسانيد و بعد از آن علي بن ريان را خدمت آن حضرت رسانيد و سبب هدايت اين سه نفر گرديد و باعث معرفت آنان به مذهب شيعه او بود و از او حديث شنيدند و به او معروف شدند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

حاتم بن فرج

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن جعفر

حسن بن جعفر، معروف به ابوطالب فافاني بغدادي، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده، همان طوري كه از جمله اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام نيز آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن حسن علوي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن حسين علوي

شيخ او را از اصحاب ابوالحسن الهادي عليه السلام مي داند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن خرزاذ

شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] نجاشي مي گويد: وي مردي كثيرالحديث بوده و داراي كتابي به نام «اسماء رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم» و كتاب «المتعه» است. بعضي گفته اند او در آخر عمرش جزء غلات شد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن راشد

حسن بن راشد، مكني به ابوعلي غلام آل هلب بغدادي، مردي ثقه و مورد اعتماد بوده است شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده [1] و شيخ مفيد او را از فقهاي بزرگ و رؤسايي دانسته كه حلال و حرام را از ايشان مي آموختند و از كساني است كه هيچ كس از او نكوهش نكرده و راهي براي نكوهيدن وجود ندارد [2] امام هادي عليه السلام او را وكيل خود ساخت و چندين نامه براي وي فرستاد كه از جمله:

1 - كشي به سند خود - تا به محمد بن عيسي يقطيني مي رساند - روايت كرده، مي گويد:

امام هادي عليه السلام به علي بن بلال در سال (332 ه) نامه اي نوشته كه در آن نامه آمده است: «من و تو خدا را سپاس مي گوييم و او را به نعمت و احسانش شكرگزاريم و بر محمد پيامبر خدا و خاندانش - كه درود و رحمت خدا برايشان باد - صلوات مي فرستيم.

باري من ابوعلي را به جاي حسين بن عبدربه تعيين كردم و با شناختي كه از او داشتم و كسي نظير او نبود، او را امين خود قرار دادم،

و مي دانم كه او بزرگ آن ناحيه است اين بود كه به خاطر محبت به افراد و مردم آن سامان، تو را با اين نامه گرامي داشتيم بنابراين بايد از او اطاعت كني و هر حقوقي كه نزد توست به او تسليم كني و دوستانت را نيز بدان تشويق نمايي و به آن بفهماني تا بدين وسيله او را ياري و كفايت كنند كه آن كار پسنديده اي است و احترامي است به ما و از نظر ما پسنديده است و براي تو نيز از طرف خداوند اجر و پاداشي است زيرا خداوند به هر كس بخواهد به رحمت خود، عنايت و بخشش مي كند، چه او صاحب بخشش و مرحمت است و تو از نظر ما در كنف حمايت الهي هستي اين نوشته را به خط خودم نوشتم، خدا را سپاس فراوان مي گويم.» [3] . اين نامه خود دليل بر فضيلت حسن بن راشد و وثاقت و امانتداري اوست كه امام عليه السلام شيعه را به او ارجاع داده و به اطاعت و انقياد از او سفارش مي كند و دستور مي دهد آن چه از حقوق شرعي در اختيار دارند به او تسليم نمايند. 2 - كشي به سند خود - تا احمد بن محمد بن عيسي - روايت كرده، كه او مي گويد: اين نامه را با ابن راشد به جمعي از دوستاني كه مقيم بغداد، مداين و نواحي و اطراف آن جا بودند از روي نوشته امام رونويسي كرديم كه آن نامه چنين است: «خدا را با شما سپاس مي گوييم، به خاطر نعمت تندرستي و سلامتي كه او مرحمت كرده، و بر پيامبر و خاندان او بالاترين درود

و كاملترين رحمت و رأفت او را خواستاريم، و من ابوعلي بن راشد را به جاي علي بن حسين بن عبدربه و كساني از وكلايم كه پيش از او بودند تعيين كردم، و او همان مقام و جايگاه را در نزد ما دارد و او را همان اختياري را داديم كه وكلاي ما پيش از او داشتند تا حق ما را بگيرد و ما را براي شما پسنديدم و در اين مورد او را بر ديگران مقدم داشتيم كه او شايسته بوده و بجاست و شما را خدا بيامرزد حقوق را به او بپردازيد، و مبادا كه او را بر خودتان ناخوشايند و رنجي بشماريد و مبادا از اطاعت او بيرون رويد از اطاعت خدا بي پروايي پيشه كنيد و اموالتان را نابود سازيد و خون يكديگر را بريزيد، در كارهاي نيك و پرهيزگاري به يكديگر كمك كنيد و از خدا بترسيد، شايد مورد لطف خدا قرار بگيريد، همگي به ريسمان خدا چنگ بزنيد، و مبادا غير مسلمان بميريد. من اطاعت از او را به عنوان اطاعت خودم بر شما واجب كردم و نافرماني از او را نافرماني خودم مي دانم، پس به راه و روش ما پايبند باشيد خداوند به شما اجر و پاداش مي دهد و از لطف فراوان خود شما را برخوردار مي سازد، زيرا خداوند با بزرگواري كه دارد، گشايش دهنده و بخشاينده است و بر بندگانش احسان فراوان دارد و رحيم است. ما و شما در حفظ و حمايت خدا هستيم، اين نامه را به خط خودم نوشتم، و سپاس فراوان خداي راست.» [4] . اين نامه حكايت از مقام و مرتبه والاي ابن راشد

در پيشگاه امام عليه السلام دارد تا بدان جا كه اطاعت از او را قرين اطاعت خود و نافرماني او را به منزله نافرماني خويش دانسته است.

3 - امام هادي عليه السلام نامه اي به حسن بن راشد و به ايوب بن نوح نوشته است كه پس از بسم الله الرحمن الرحيم، چنين آمده است: «اي ايوب بن نوح من به تو دستور مي دهم كه گفتگوي زياد ما بين خود و ابوعلي را قطع كني و هر كدام از شما در حد وكالت خود پايبند باشيد و به امور ناحيه خود اقدام نماييد، زيرا اگر شما خود را به دستورهاي ما محدود سازيد هر آينه از مراجعه به ما بي نياز خواهيد بود. و من به تو اي ابوعلي همان دستوري را مي دهم كه به ابوايوب دادم و مبادا از كسي از مردم بغداد و مداين كه چيزي نقل مي كنند بپذيري و عهده دار كسب اجازه براي ايشان نشوي، و كساني كه از نواحي ديگر به تو مراجعه مي كنند و چيزي مي آورند، بگو به وكيلي كه در آن ناحيه است مراجعه كنند. و اي ابوعلي من به تو همان مأموريت را مي دهم كه به ابوايوب دادم و بايد هر كدام از شما مطابق دستور ما عمل كند.» [5] .

به راستي كه ابن راشد منزلت و مقام قابل توجهي را در نزد امام عليه السلام داشته است البته طبيعي است كه او چنين مقامي را به دست نياورده مگر به وسيله تقوا و پرهيزگاي و نهايت احتياط ديني خود، وقتي كه ابن راشد از دنيا رفت، امام عليه السلام متأثر شد و براي او طلب مغفرت و رضوان الهي را نمود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] رجال طوسي.

[2] الرسالة العدديه.

[3] رجال كشي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

حسن بن ظريف

شيخ او را در شمار اصحاب ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] نجاشي مي گويد: حسن بن ظريف بن ناصح كوفي مكني به ابومحمد، مردي ثقه است او و پدرش ساكن بغداد بوده اند و راجع به او داستانهاي كم نظيري را نقل كرده اند، و راويان از او فراوانند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خ

خلقكم الله انوارا

در خلقت نورِ ائمّه معصومين عليهم السلام، احاديث فراواني در كتاب هاي حديث آمده است كه همگي اشاره به آن دارد كه خلقت امامان هدايت عليهم السلام در مرحله اوّل نوراني بوده و سپس خلقت جسماني و صوري و مادّي آنها در اين جهان صورت گرفته است. در جلد پانزدهم از كتاب «بحارالانوار» - اثر باقي علّامه محمّد باقر مجلسي - به احاديث فراواني برمي خوريد كه بازگوكننده اين واقعيت است.

قال رسول اللّهّ صلي الله عليه وآله: «إنّ اللّه خلقني و خلق علياً و فاطمة و الحَسَن و الحُسَين قَبْل أن يخلق آدم عليه السلام حين لاسماء مبنية، و لا أرض مدحية، و لا ظُلْمة و لا نُور و لا شَمْس و لا قَمَر و لا جَنَّة و لا نار. فقال العبّاس: فَكَيفَ كان بدء خَلْقكم يا رسول اللّه؟ فقال: يا عمّ لمّا أراد اللّه أن يخلقنا تكلّم بِكَلِمة خلق مِنْها نُوراً، ثمَّ تكلّم بكَلِمة اُخري فَخَلق مِنْها روحاً، ثمّ مزج النُور بالروح، فَخَلَقَني و خلق علياً و فاطمة و الحَسَن و الحُسَين، فكنّا نسبّحه حين لا تسبيح، و نقدّسه حينَ لا تَقْديس فلمّا أراد اللّه تَعالي أن ينشي ء خَلْقه فتق

نوري فَخَلق منه العرش فالعَرْش مِن نُوري، و نُوري مِنْ نور اللّه، و نوري أفضل مِن العرش، ثمّ فتق نور أخي علي فخلق منه الملائكة، فالملائكة من نور علي، و نور علي من نور اللّه، و علي أفضل من الملائكة، ثمّ فتق نور أبنتي فخلق مِنْه السَّماوات و الأَرْض فالسَّماوات و الأَرض مِنْ نور ابنتي فاطمة، و نُور ابنتي فاطِمة مِن نُور اللّه، و ابنتي فاطمة أفْضل مِن السَّماوات و الأرض، ثمَّ فتق نُور ولدي الحسن فَخلق مِنْه الشَّمس والقَمَر، فالشَّمس و القَمَر مِنْ نُور ولدي الحَسَن، و نور الحَسَن من نور اللّه، والحسن أفْضَل من الشَّمس و القَمَر، ثمَّ فتق نُور ولدي الحُسَين فخلق مِنْه الجَنَّة و الحُور العين، فالجَنَّة والحُور العَين من نُور ولدي الحُسَين، و نور وَلدي الحُسَين مِن نُور اللّه، و وَلدي الحُسَين أَفْضَل مِنْ الجَنَّة و الحُور العَين».[1] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: همانا خداوند مرا آفريد و آفريد علي، فاطمه، حسن و حسين را قبل از آنكه آدم را آفريده باشد و آن زماني بود كه آسمان گسترده و زمين پهناور و ظلمت و نور و خورشيد و ماه و بهشت و جهنّم وجود نداشت.

عباس (عموي پيامبر) سؤال كرد: اي رسول خدا، چگونه خداوند شما را آفريد؟ پيامبر فرمودند: اي عمو، وقتي خداوند اراده كرد كه ما را بيافريند، كلمه اي ادا كرد، و نور را از آن كلمه به وجود آورد. سپس كلمه اي ديگر فرمود و روح را از آن كلمه آفريد. سپس نور و روح را درهم مخلوط كرد و مرا و علي و فاطمه و حسن و حسين را آفريد و ما تسبيح

و تقديس خداوند كرديم. در آن زماني كه هيچ تسبيح و تقديسي وجود نداشت و آنگاه كه خداوند اراده كرد. موجودات را بيافريند، شكافت نور من را و خلق كرد از نور من عرش را، پس عرش الهي از نور من است و نور من از نور خدا و نور من برتر است از عرش. سپس شكافت نور برادرم علي را و خلق كرد از آن نور، فرشتگان را و فرشتگان از نور علي هستند و نور علي از نور خدا است و علي برتر است از فرشتگان. سپس شكافت نور دخترم فاطمه را و آفريد از نور او آسمان ها و زمين را. پس آسمان ها و زمين از نور دخترم فاطمه است و نور دخترم فاطمه از نور خداست و دخترم فاطمه برتر است از آسمان ها و زمين. سپس شكافت نور فرزندم حسن را، پس خلق كرد از آن خورشيد و ماه را، پس خورشيد و ماه از نور فرزندم حسن است و نور او از نور خداست و حسن برتر است از خورشيد و ماه. سپس شكافت نور فرزندم حسين را، پس خلق كرد از آن بهشت و حورالعين را، پس بهشت و حورالعين از نور فرزندم حسين است و نور او از نور خداست و حسين برتر است از بهشت و حورالعين.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 15، ص 10 و 11.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

خمس

خمس، از جمله مالياتهاي مترقي اسلامي است كه دين مقدس اسلام براي جلوگيري از فقر و گسترش فرهنگ و پيشرفت فكري جامعه و

احياي معارف اسلامي آنان را فرض كرده است. خمس در چند مورد واجب است كه فقها آنها را بيان كرده اند، از جمله، زايد بر مؤونه انسان و خانواده اش از سود صنايع و تجارت و امثال اينها باشد از چيزهايي كه در كتابهاي فقهي آمده است. فقها در اين مورد به رواياتي كه از ائمه هدي عليهم السلام نقل شده است، استناد جسته اند از جمله روايتي است كه كتاب كافي از ابراهيم بن محمد همداني نقل كرده، مي گويد: به حضور ابوالحسن هادي عليه السلام نوشتم كه علي بن مهزيار نوشته پدر بزرگوارت را برايم خواند، مبني بر اين كه بر صاحبان مزارع واجب است پس از مؤونه، نيمي از يك ششم باقيمانده را بپردازند، اما بر كسي كه مزرعه اش داير نباشد نصف يك ششم و چيز ديگري واجب نيست و كساني پيش از ما در اين باره اختلاف كرده اند، و گفته اند: بر مزارع پس از مؤونه، يعني هزينه خود مزرعه و ماليات آن، نه مؤونه صاحب مزرعه و خانواده اش، خمس واجب است؟ امام عليه السلام در جواب نوشتند: «پس از هزينه صاحب مزرعه و خانواده اش و بعد از ماليات دولت...» [1] . علي بن مهزيار از علي بن محمد بن شجاع نيشابوري نقل كرده است كه از ابوالحسن ثالث عليه السلام درباره مردي پرسيدم كه از مزرعه اش صد كر [2] گندم برداشت كرده كه ده يك آن، يعني ده كر زكات داده است و سي كر را نيز براي آباد كردن مزرعه صرف كرده، شصت كر برايش باقي مانده است، چقدر، حق شما - خمس - مي شود؟ و آيا به صاحبانش چيزي مي رسد؟ امام عليه السلام، در پاسخ نوشت: «مازاد بر

مؤونه اش خمس حق ماست.» [3] . فقها به اين اخبار استناد جسته اند، و در تمام آن چه مازاد بر مؤونه سالانه مي شود به وجوب خمس فتوا داده اند كه به تفصيل در كتابهاي فقهي و رساله هاي عمليه شرح آن آمده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حدائق الناضرة: 12 / 348.

[2] كر، پيمانه اي است. بعضي گفته اند هر كر معادل چهل أردب، و هرأردب، 24 صاع است - م.

[3] وسائل الشيعه : 6 / 123.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خدا ديدني نيست

احمد بن اسحاق در نامه اي به خدمت امام ابوالحسن سوم - امام هادي - عليه السلام، از آن حضرت درباره ديدن خدا و اختلاف مردم در آن باره پرسيد امام عليه السلام در پاسخ وي نوشت:

«تا وقتي كه ميان بيننده و چيزي كه ديده مي شود، هوايي كه شعاع ديد در آن نفوذ كند، وجود نداشته باشد، ديدن امكان پذير نيست، بنابراين هرگاه، هوا در ميان نباشد و روشنايي در بين بيننده و شي ديده شده وجود نداشته باشد، ديدن معني ندارد و چنان چيزي اشتباه است، زيرا بيننده هرگاه در جهتي كه بين او و شي ديده شدني است با هدف برابر شود، به اشتباه مي افتد و اين همان همانند دانستن خدا با چيزي است! زيرا ارتباط بين اسباب و مسببات حتمي است.» [1] . امام بزرگوار براي محال بودن و امكان علمي نداشتن رؤيت استدلال فرموده است، زيرا دستگاه بينايي به دو وسيله اشيا را مي بيند: يكي هوا و ديگري نور، پس هر گاه هر دوي اينها نباشند، ديدن غيرممكن است، و اين دو چيز نمي توانند

باعث ديدن خدا گردند، زيرا هر دوي اينها از ممكنات محدود مي باشند، پس چگونه مي توانند نيروي نامحدودي را كه مدبر اين عوالم و پديده هاي گذراست، ببينند، عوالمي كه ساده ترين آنها همين ستارگاني است كه با وجود تمام شگفتيها و عجايبي كه دارند، ما در آنها زندگي مي كنيم. به راستي دستگاه بينايي، تنها چيزهايي را مي بيند كه در ويژگيهاي امكاني با آن برابر باشد، بنابراين اگر چنين برابري و همساني ميان آنها نباشد ديدن و نگرش امكان پذير نخواهد شد. موسي عليه السلام كوشيد تا خدا را ببيند اما ممكن نبود: «عرض كرد: خدايا! خود را به من آشكار بنما تا تو را مشاهده كنم! خداوند در پاسخ فرمود: هرگز مرا نخواهي ديد وليكن در كوه نظر كن اگر كوه به جاي خود برقرار ماند تو نيز مرا خواهي ديد، آن گاه كه نور خدا تجلي كرد و بر كوه تابيد كوه را متلاشي ساخت و موسي بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد، عرض كرد: خدايا! تو منزه و برتري، به درگاه تو توبه كردم و من (از ميان قوم) نخستين كسي هستم كه ايمان آوردم.» [2] . موسي بن عمران (عليه السلام) كلمات خدا را دريافت مي كرد و روحش مشتاق بود و داراي مقام والايي بود و آرزويي كرد در حالي كه خود را فراموش كرده بود كه او كيست و چه موضعي دارد، چيزي را خواست كه حق هيچ بشري در اين صحنه زمين نبود و از توان هر بشري در روي زمين بيرون است كه ديدن خداي بزرگ را بخواهد و در خور رنج شوق و حالات اميد نيز نمي گنجد، تا

اين كه پروردگار با جمله اي قاطع «هرگز مرا نخواهي ديد» او را متوجه ساخت، آن گاه خداوند بزرگ با وي مدارا كرد و اعلام فرمود كه چرا هرگز او را نمي بيند: «وليكن در كوه نظر كن اگر كوه به جاي خود برقرار ماند تو نيز مرا خواهي ديد!» در صورتي كه كوه ثابت و در جاي خود بود، و با وجود آرامش و ثبات از طبع آدميزاد كمتر اثر قبول كرده و پذيراي اثر است. با اين همه چه شد؟ «آن گاه كه نور خدا تجلي كرد و بر كوه تابيد، كوه را متلاشي كرد.»، و موسي چون آن شكوه و عظمت را ديد بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد، عرض كرد: «خدايا تو پاك و منزهي، به درگاهت توبه كردم و من از نخستين مؤمنانم.»[3] . ببين كه امام بزرگ، حضرت ابوالحسن الهادي عليه السلام خداي تعالي را با اين سخنان نوراني خود كه حاكي از ميزان معرفت آن بزرگوار نسبت به خداي تعالي است چگونه مخاطب مي سازد و مي گويد: «اوهام پندار گرايان از درك حقيقت تو ناتوان و نگاه نگرندگان از ديدن تجلياتت قاصر است، اوصافي را كه توصيف كنندگان بيان كنند و سخن بيهوده گرايان از درك تو بر باد است، به دليل فوق تصور بودن مقام و بلندي مرتبه ات، زيرا تو در جايگاهي نامتناهي هستي، از اين رو اشاره چشمها و هيچ عبارتي به جايگاه تو نرسد، هيهات و نيز هيهات! اي مبدأ و اي هستي و اي يكتا! كه با عزت بزرگي خود بلند مرتبه اي و با جبروت عظمتت، بالاتر از هر پايان و نهايتي» [4] . به

راستي كه اوهام پندار گرايان از درك حقيقت ذات مقدس خدا و يا رسيدن به كمال معرفت او سرگردان است. و چگونه انساني كه حقيقت ذات او را نشناخته است مي تواند به درك حقيقت والاي او برسد كه بيان و توصيف از تصوير هر گوشه اي از گوشه هاي آن عاجز و ناتوان است. ابن ابي الحديد (در ضمن اشعاري) مي گويد: اي أعجوبه هستي، درباره تو انديشه ها عليل و ناتوان است. تو صاحبان خرد را سرگردان، و عقل و خردها را حيران نموده اي هرگاه انديشه ام را وجبي به حقيقت تو نزديك مي سازم، يك ميل دور مي شود در حال عقب نشيني كوركورانه تلاش مي كند، راه به جايي نمي برد. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: 1 / 97، توحيد صدوق: ص 109.

[2] سوره اعراف / 142.

[3] في ظلال القرآن: 9 / 39.

[4] توحيد: ص 66.

[5] شرح ابن ابي الحديد.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خبر از كشته شدن متوكل در آينده

و از همان كتاب از حسن بن محمد بن جمهور عمي نقل مي نمايد كه از سعيد صغير حاجب شنيدم گفت: نزد سعيد بن صالح رفتم به او كه شيعه بود گفتم: من از ياران تو شدم (شيعه شده ام). گفت: هرگز! گفتم: به خدا سوگند كه مذهب شيعه را اختيار كرده ام. گفت: چرا؟ گفتم: متوكل دستور داد كه ناگهاني به خانه ي امام هادي عليه السلام هجوم ببرم و ببينم چه كاري انجام مي دهد. رفتم، ديدم نماز مي خواند ايستادم تا از نماز فراغت يافت، رو به من كرد و فرمود: اي سعيد متوكل ملعون مرا وانمي گذارد تا وقتي كه قطعه قطعه شود با

دست اشاره كرد كه برو از من دور شو با حالت ترس از خدمت حضرت بيرون آمدم هيبت او مرا به گونه اي گرفت كه قابل توصيف نيست وقتي كه آمدم نزد متوكل بروم صداي فرياد و فغان را شنيدم جويا شدم گفته شد: متوكل كشته شد خدمت حضرت برگشتم و او را در جريان گذاشتم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 494 و 495.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از ما علي بن يقطين اهوازي

مرحوم علامه بحراني و علامه مجلسي از كتاب عتيق غروي نقل مي نمايند از علي بن يقطين بن موسي اهوازي كه من پيرو مذهب معتزله بودم و از وضع و حالات علي بن محمد (امام علي النقي عليه السلام) به من خبرهايي رسيده بود كه نمي پذيرفتم و مسخره مي كردم تا روزگار مرا براي ديدار با سلطان به سامرا كشاند. روزي كه وارد سامرا شدم بنا بود فرداي آن روز سلطان به ميدان عمومي بيايد و همه ي مردم به آنجا بيايند. روز بعد مردم در حالي كه لباس هاي نرم و نازك پوشيده بودند و بادبزن در دست داشتند بيرون آمدند ولي ديدم امام هادي عليه السلام لباس زمستاني پوشيده و با وسايل و ابزار زمستاني بر مركب سوار است و مي گفت: (ألا ان موعدهم الصبح أليس الصبح بقريب) [1] آگاه باشيد كه وعده گاه آنان صبح است مگر صبح نزديك نيست.

وقتي كه مردم به ميان بيابان آمدند ابري نمودار گرديد و باران به شدت باريد مركب هاي سواري پايشان تا زانو به گل فرورفت و آلوده شدند و با وضع زشتي برگشتند ولي امام هادي عليه السلام با وضعي

زيبا و جالب برگشت و از گل و لاي به او چيزي اصابت نكرد.

من پيش خود گفتم: اگر خدا او را از اوامر پنهاني آگاه ساخته پس او امام است و من پيش خود گذراندم كه از وي بپرسم كه عرق جنب از حرام چه حكمي دارد و گفتم: اگر آن پارچه اي كه بر سر دارد برداشت و روي قربوس زين گذاشت او امام است. ديدم حضرت زير سايباني تشريف برد و آن پارچه را از سر مبارك برداشت بر كوهه ي زين گذاشت سه بار اين كار را انجام داد پس به من توجهي نمود و فرمود: اگر عرق جنب از حلال باشد نماز در پيراهن جايز است و اگر از حرام باشد جايز نيست، من با ديدن اين كرامت او را تصديق نمودم و قائل به فضل او شدم و ملازم او گرديدم. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود / 81.

[2] بحارالانوار، ج 50، ص 187 و 188، ح 65؛ مدينة المعاجز، ج 7، ص 496 - 498.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از گرفتاري محمد بن عبدالله قمي

صاحب مدينة المعاجز از كتاب الهداية الكبري نقل نموده كه محمد بن عبدالله قمي گفته: هديه هايي از قم به سامرا خدمت امام هادي عليه السلام حمل نمودم. وارد سامرا شدم، منزلي اجاره نمودم در پي فرصت بودم كه خدمت حضرت شرفياب شوم يا كسي را بيابم كه آن هديه ها را خدمتش ببرد اما برايم ميسر نشد. در آن خانه اي كه بودم پيرزني بود از او تقاضا كردم زني را پيدا كند كه با او عقد ازدواج موقت نمايم. آن پيرزن

پي خواسته ي من از منزل بيرون رفت. ناگهان شخصي درب منزل را به شدت كوبيد، آمدم ديدم بچه اي است به او گفتم: چه كار داري؟ گفت: سيد و مولايم امام علي النقي عليه السلام مي فرمايد: از احسان تو و آوردن هديه ها تشكر مي نماييم به شهر خودت برگرد و آن هديه ها را نيز با خودت ببر، زنهار، زنهار كه بيش از يك ساعت در سامرا بماني كه اگر مخالفت كردي و ماندي گرفتار مي شوي مواظب خودت باش.

پيش خود گفتم: به خدا سوگند بيرون مي روم و نمي مانم در اين اثنا پيرزن برگشت و زني را براي ازدواج موقت براي من آورده بود. عقد را خواندم و آن شب آنجا ماندم گفتم: فردا مي روم. نيمه شب در منزل را با شدت كوبيدند پيرزن درب منزل رفت. ناگهان ديدم مأموران دولت و سربازان، مشعل و شمع به دست وارد خانه شدند به آن پيرزن گفتند: آن مرد و آن زن را از خانه ات بيرون كن. به خانه هجوم آوردند و من و آن زن را دستگير كردند و آن هديه ها و چيزهاي ديگر كه داشتم همه را غارت كردند مرا به زندان بردند شش ماه در سامرا زندان بودم پس از آن يك نفر از طرف امام هادي عليه السلام نزد من آمد و گفت: امام عليه السلام فرموده آن گرفتاري اي كه من تو را از آن برحذر داشتم دامنگيرت شد امروز از زندان آزاد مي شوي به شهر خودت برگرد. همان روز آزاد شدم پريشان حال بيرون آمدم تا به قم رسيدم دانستم گرفتاريم در اثر مخالفت با دستور حضرت بوده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7،

ص 529 و 530.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از شيعه شدن پسر

گونه اي ديگر از كرامات امام هادي عليه السلام خبر از آينده افراد است، كه به نمونه اي در اين موضوع اشاره مي شود.

«هبة الله بن ابي منصور» نقل مي كند كه مردي بود به نام «يوسف بن يعقوب» اهل فلسطين، روستاي «كفرتوثا» كه بين او و پدرم رفاقت و دوستي بود. روزي يوسف به ديدار پدرم به «موصل» آمد و چنين گفت: متوكل مرا به «سامره» احضار نموده و من براي نجات از شرِّ او يكصد دينار طلا براي امام هادي عليه السلام نذر كرده ام. پدرم نيز كار و نذر او را تحسين كرد. آن گاه به سوي سامرا حركت كرد.

يوسف كه مردي نصراني (مسيحي) بود، با خود گفت: اوّل پول نذري را به علي بن محمد الهادي عليه السلام برسانم، آن گاه نزد متوكل روم. اما مشكلش اين بود كه آدرس منزل حضرت را نمي دانست و از سراغ گرفتن نشاني خانه آن حضرت نيز مي ترسيد؛ چون احساس مي كرد اگر متوكل از اين امر باخبر شود، او را بيشتر آزار مي دهد. ناگهان بر دلش گذشت كه مركب خود را آزاد گذارد، شايد به خانه آن حضرت دست يابد.

مركب او همين طور در كوچه هاي سامرا مي رفت تا سرانجام در كنار خانه اي ايستاد. هر كاري كرد حيوان حركت كند، از جايش تكان نخورد! در اين ميان، جواني سياه پوست از داخل خانه خارج شده، خطاب به او گفت: تو يوسف بن يعقوب هستي؟ او با تعجب به غلام نگاه كرد و گفت: بلي! آن گاه غلام به درون خانه برگشت، يوسف مي گويد: من با خود گفتم

كه دو نشانه به دست آمد: يكي اينكه مركب، مرا به خانه اين مرد خدا راهنمايي كرد و ديگر اينكه در اين شهر غربت آن غلام با نام مرا صدا زد. در همين فكر بودم كه غلام دوباره در را باز كرد و گفت: يكصد دينار را در كاغذي در آستينت قرار داده اي؟ با تعجب گفتم: بلي! با خود گفتم: اين هم نشانه سوم. پول را به آن جوان داده، با اجازه امام هادي عليه السلام وارد خانه شدم و راز آمدنم را به سامرا و خدمت آن حضرت بيان كردم و اضافه كردم كه مولاي من! تمام نشانه ها براي من ثابت گرديده و حجت بر من تمام شده و حقيقت آشكار گشته است.

حضرت هادي عليه السلام فرمود: «اي يوسف! [با اين حال] تو مسلمان نمي شوي! ولي از تو پسري به دنيا مي آيد كه او از شيعيان ما مي باشد! و اين را بدان كه ولايت و دوستي ما به شما سودي مي رساند... تو از متوكل نگران مباش، او ديگر نمي تواند به تو ضرري برساند....»

يوسف نزد متوكل رفت و بدون كوچك ترين آسيبي از نزد متوكل برگشت، و طبق خبر حضرت هادي عليه السلام بدون ايمان از دنيا رفت، ولي خداوند پسري به او داد كه از دوستان اهل بيت عليهم السلام بود، و هميشه افتخار مي كرد كه مولايم امام هادي عليه السلام از تولد و آمدن من خبر و بشارت داده است.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة، ج 3، ص 371، ح 37؛ محجة البيضاء، ح 4، ص 313.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

خبر غيبي هدايتگر

كرامات امام هادي عليه السلام گاه بيني

ستمگراني چون متوكل را به خاك مي ماليد و گاه مظلومي را نجات مي داد، و گاه زمينه هدايت فرد يا افرادي را فراهم مي نمود، مانند آنچه در ذيل مي خوانيم.

در روايت آمده كه گروهي از مردم اصفهان در زماني كه در آن شهر از ولايت و امامت خبري نبود، نزد شخصي به نام «عبد الرحمن» كه عاشق امامت و ولايت بود آمده، از او پرسيدند كه چرا شما شيعه شديد؟ در جواب آنها گفت: من در جمع گروهي از مردم اين شهر به كنار خانه متوكل رفته بوديم. هدف ما تظلّم و درخواست كمك از خليفه عباسي بود. جمع زيادي در آنجا ايستاده بودند، ناگاه فرمان متوكل صادر شد كه «علي بن محمد» را دستگير كنيد.

من از رفقا و از بعض حاضرين پرسيدم كه «علي بن محمّد» كيست؟ جواب دادند: او امام شيعه هاست و به احتمال زياد متوكل او را به قتل مي رساند. من با خودم گفتم: از اينجا نمي روم تا چهره او را ببينم و از نتيجه كار او آگاه شوم. ناگهان ديدم او را سوار بر اسب نموده، آوردند و مردم براي ديدن او صف كشيده بودند.

عبد الرحمان مي گويد: من از ديدن آن حضرت دگرگوني در خود احساس كردم و قلبم پر از عشق و محبت گرديد؛ لذا مرتب دعا مي كردم كه از ناحيه متوكل به او آسيبي نرسد. مأموران همچنان آن حضرت را در ميان صفوف جمعيت مي آوردند، ولي او با تمام متانت و وقار بر مركبش قرار گرفته بود و به جايي نگاه نمي كرد و به كسي توجّه نمي نمود تا اينكه مقابل من رسيد، صورت خود را به سوي من

گردانيد و فرمود: «خداوند دعايت را مستجاب كرده است و به تو عمر طولاني و مال زياد و فرزندان متعدد مرحمت مي فرمايد.»

من از شنيدن اين سخنان به خود لرزيدم و همراهان و حاضران از من سؤال مي كردند: شما كيستي؟ و چه كار داري؟ و او با تو چه گفت؟...

جواب دادم: خير است. و راز گفته شده را به آنها نگفتم. تا زماني كه به اصفهان برگشتم و خداوند گشايشي در روزي من ايجاد كرد و علاوه بر مال زياد، عمرم نيز از هفتاد گذشت و داراي دو فرزند شدم...؛ لذا به امامت او معتقد گشتم و از شيعيان او گرديدم.

[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] راز كشته شدن متوكل توسط پسرش «منتصر» اين بود كه متوكل به حضرت اميرمؤمنان عليه السلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام اهانت كرد. منتصر كه شيعه بود، نتوانست تحمل كند؛ لذا پدرش را به قتل رساند.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

خبر از مرگ متوكل

ابو القاسم بغدادي از زرّافه نقل مي كند كه متوكل عباسي دستور داد حضرت امام هادي عليه السلام در روز تشريفاتي «يوم السلام» همراه با مردم شركت كند. وزيرش «فتح بن خاقان» مخالف اين تصميم بود، ولي متوكل ستمگر گفت: اين كار حتما بايد انجام گيرد!

سرانجام امام علي النقي عليه السلام مجبور شد با پاي پياده در راهپيمايي شركت كند، در حالي كه متوكل و وزيرش سوار اسب بودند. حضرت در گرماي سوزان عرق ريزان در حالي كه انگشتش مجروح شده بود، حركت مي كرد. زرّافه مي گويد: با اينكه شيعه نبودم، [بر حال او رقت كردم و] گفتم: از پسر عمويت متوكل غمگين و ناراحت نباش!

امام هادي عليه السلام به آيه 65 سوره هود كه مي فرمايد: «تَمَتَّعُوا في دارِكُمْ ثَلاثَةَ اَيامٍ ذلِكَ وَعَدٌ غَيرُ مَكْذُوبٍ» ؛ «[حضرت صالح به آنها گفت: مهلت شما تمام شد!] سه روز در خانه تان بهره مند گرديد. اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود.» اشاره كرده و آنگاه فرمود:

«من در پيشگاه الهي از ناقه حضرت صالح كم ارزش تر نيستم و شما تا سه روز در اين دنيا بگذرانيد، وعده خدا را حتمي خواهيد يافت.» زرافه مي گويد: در همسايگي من معلم شيعه اي بود كه من گاهي با او شوخي مي كردم. به او گفتم: امام شما چنين مي گفت و مثل اينكه ناراحت بود. آن معلم عارف با شنيدن سخنان من گفت: اگر امام هادي عليه السلام چنين سخناني فرموده باشد، متوكل تا سه روز ديگر مي ميرد و يا اينكه به قتل مي رسد. تو اگر اموالي در خانه او داري، احتياط كرده، آنها را بيرون ببر! زرافه (كه حاجب متوكل بود) مي گويد: من از شنيدن سخنان او ناراحت شدم و حتي سخنان ناروا به او گفتم و بلافاصله از او جدا شدم؛ ولي بعد، مقداري فكر كردم، ديدم سخنان نابه جا نگفته است، مناسب است احتياط كنم و اموال خود را از خانه متوكل بيرون ببرم. اگر سخنان معلم راست بود، ضرري نمي كنم و اگر هم حقيقت نداشت، زحمت چنداني متحمل نشده ام. اموالم را بيرون بردم. روز سوم «منتصر» پسر متوكل به پدرش حمله كرد، او و كابينه او را به جهنم واصل نمود.[1] و من به بركت امام هادي عليه السلام جان سالم به در بردم و اموالم نيز سالم ماند. آن گاه خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و به ولايت و

امامت او اعتقاد پيدا كردم.[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سيد عبدالله شُبّر، جلاء العيون، ج 3، ص 122؛ الخرائج و الجرائح، راوندي، ج 1، ص 402، شماره 8.

[2] امالي الطوسي، ص 276، ح 67؛ امالي الصدوق، ص 276؛ بحار الانوار، ج 59، ص 24، ح 7؛ بلد الامين، كفعمي، ص 27؛ القطرة، ج 1، ص 430.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

خبر دادن از غيب و كشف خيانت

منصوري از عموي پدرش نقل كرده كه روزي نزد متوكل رفتم او شراب مي نوشيد به من تعارف كرد! گفتم: هرگز ننوشيده ام. گفت: تو با علي بن محمد (امام هادي عليه السلام نستجير بالله) مي نوشي. به او گفتم: اين سخن به زيان توست نه به زيان او. گفته ي متوكل را براي امام علي النقي عليه السلام نقل نكردم. بعد از اين جريان روزي از روزها فتح بن خاقان به من گفت: متوكل خبردار شده كه از قم براي امام هادي عليه السلام اموالي مي آورند و به من دستور داده كه مراقب باشم و آن اموال را بگيرم به من بگو از چه راهي آن مال را مي آورند تا من به آن مسير نروم. عموي پدر منصوري مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم نزد آن حضرت شخصي بود كه از او شرم كردم تا جريان مال را به عرض برسانم.

حضرت تبسمي نمود و به من فرمود: اي ابوموسي! چيزي نيست، چرا سخن متوكل را برايم نقل نكردي؟ عرض كردم: به خاطر احترام به شما. سپس فرمود: آن مال امشب مي رسد و آنان به آن دست نخواهند يافت امشب نزد ما باش.

پاسي از شب كه گذشت حضرت براي اورادي

كه داشت برخاست و نماز را تمام كرد و به من فرمود: آن مرد كه از قم حركت كرده بود آمد و مال را با خود آورده خادم نگذاشت آن را به من برساند بيرون رو و آنچه را آورده از او بگير. من بيرون رفتم ديدم زنبيلي همراه دارد كه آن مال در آن است. آن را گرفتم و خدمت حضرت آوردم، فرمود: به آن مرد بگو: آن جبه كه آن زن قمي به تو داد و گفت: از ذخيره مادربزرگش مي باشد بده! من بار ديگر نزد آن مرد رفتم جبه اي به من داد خدمت حضرت آوردم حضرت فرمود: به او بگو: جبه (لباس بلندي است كه روي لباس ها مي پوشند) را عوض كرده اي آن جبه اي كه آن زن به تو داده به ما برگردان! رفتم و سخن حضرت را به او گفتم. گفت: آري دخترم از آن جبه خوشش آمد آن را به اين تبديل كردم مي روم و آن را مي آورم. حضرت فرمود: به او بگو: خدا مال ما را حفظ مي نمايد آن جبه بر دوش توست! رفتم به آن مرد گفتم، پس جبه را از دوشش بيرون آورد و بيهوش گرديد. حضرت نزد وي آمد و به او فرمود: در شك بودي و اكنون يقين پيدا كردي. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 124 و 125.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از آنچه در ذهن شاهويه بن عبدالله بود

كتاب مشارق انوار اليقين از شاهويه بن عبدالله جلاب نقل نموده كه گفت: از امام رضا عليه السلام در ارتباط با امامت امام محمدتقي عليه السلام خبري به من رسيده بود

وقتي كه امام جواد عليه السلام به شهادت رسيد مضطرب شدم و متحير ماندم و كاري از دستم برنمي آمد، و ترس داشتم كه جريان را به علي بن محمد عليهماالسلام بنويسم پس نامه اي به حضرت نوشتم و از او تقاضاي دعا كردم كه از خداوند بخواهد گرفتاري كه از جانب سلطان براي ما پيش آمده و غلامان ما را دستگير كرده بود، رفع گردد. در جواب مرقوم فرموده بود: دعا كردم و غلامان به تو برگردانده شد. و در آخر نامه نوشته بود: مي خواستي از امام بعد از امام محمدتقي عليه السلام بپرسي و از اين جهت مضطرب بودي: (و ما كان الله ليضل قوما بعد اذ هداهم حتي يتبين لهم ما يتقون) [1] اين گونه نيست كه خدا گروهي را بعد از آنكه هدايتشان نمود گمراه نمايد مگر اينكه براي آنان چيزهايي را كه از آن مي ترسند بيان نمايد. امام تو بعد از من پسرم ابومحمد (امام حسن عسكري عليه السلام) است آنچه مردم به آن نياز دارند نزد او يافت مي شود تقديم و تأخير به اراده خدا بستگي دارد. (ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) [2] هيچ آيه اي را نسخ يا محو نكنيم مگر بهتر از آن يا مانند آن را مي آوريم. چيزي را در نامه نوشتم كه براي شخص خردمند كافي است. [3] . اشاره به اين دارد وقتي كه حضرت نوشت: امام بعد از من پسرم ابومحمد عليه السلام است شخص دانا مي فهمد كه امام فعلي خود حضرت است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توبه / 115.

[2] بقره / 106.

[3] مدينة المعاجز، ج 7، ص 502 و 503.

منبع:

زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خلق طلا براي داود بن قاسم جعفري

مناقب ابن شهرآشوب از داود بن قاسم جعفري نقل نموده كه مي خواستم به حج مشرف شوم براي خداحافظي به سامرا خدمت امام علي النقي عليه السلام شرفياب شدم با من بيرون آمد وقتي كه به محلي به نام حاجز رسيد پياده شد و من هم پياده شدم سپس با دست مباركش روي زمين دائره مانندي كشيد سپس به من فرمود: اي اباهاشم آنچه در آن است براي مخارج سفر حجت بردار. برداشتم ديدم شمشس است كه وزن آن دويست مثقال بود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 504.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از غيبت حضرت حجة بن الحسن

كتاب «اعلام الوري» از ابوهاشم داود بن قاسم جعفري نقل نموده است كه شنيدم امام علي النقي عليه السلام مي فرمود: جانشين بعد از من پسرم حسن است چه كار خواهيد كرد با جانشين بعد از او؟ عرض كردم: فدايت شوم مگر كار چگونه است؟ فرمود: او را نمي بينيد، بردن نام و ذكر او با نامش براي شما حلال نيست. عرض كردم: پس او را چگونه ذكر نماييم؟ فرمود: بگوييد: الحجة من آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 509.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از سوختن دكان محمد بن فضل

محمد بن فضل بغدادي نقل نموده كه به امام علي النقي عليه السلام نوشتم: پدرم دو دهنه دكان براي ما به ارث گذاشته، مي خواستيم آن را بفروشيم برايمان مشكلي پيش آمد، اي سيد من! از خدا درخواست نما كه فروش آن را براي ما آسان نمايد با بهترين قيمت و فروشش را براي ما مبارك گرداند. حضرت جوابي نداد وقتي كه محمد به بغداد برگشت آن دو دكان سوخته بود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ح 54.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از پسر بودن مولود در رحم

ايوب بن نوح نقل مي كند كه به امام هادي عليه السلام نوشتم همسرم حامله است از خدا درخواست نماييد كه آن حمل را پسر قرار دهد. حضرت به من نوشت: وقتي كه متولد شد او را محمد نام بگذار. پس پسري متولد گرديد و او را محمد نام نهادم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ح 55.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از دختر بودن مولود در رحم

ايوب بن نوح مي نويسد: زوجه ي يحيي بن زكريا حامله بود به امام علي النقي عليه السلام نوشت: از خدا درخواست كنيد آن حمل را پسر قرار دهد. حضرت به او نوشت: «رب ابنة خير من ابن؛ چه بسا دختري كه از پسر بهتر باشد». پس آن زن دختري زاييد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ح 56.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از عزل قاضي در آينده

ايوب بن نوح نقل كرده كه جعفر بن عبدالواحد قاضي در كوفه مرا اذيت مي كرد به امام هادي عليه السلام نوشتم و از او شكايت نمودم. حضرت به من نوشت: تا دو ماه ديگر شر او از تو دفع مي گردد. پس از دو ماه آن قاضي عزل شد و از او راحت شدم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ح 57.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از ذليل شدن دشمن محمد بن ريان

و از محمد بن ريان بن صلت نقل كرده كه به امام هادي عليه السلام نامه اي نوشتم كه از حضرت اجازه بگيرم تا دشمني را كه دفع شر او ممكن نبود به قتل رسانم. حضرت مرا از كشتن او نهي نمود و چيزي به من نوشت كه معنايش اين بود: شر او از تو دفع مي شود. به خدا سوگند شر او به بهترين وجه دفع گرديد، ذليل و فقير شد و با بدترين وضع از لحاظ دين و دنيا مرد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثباة الهداة، ج 3، ص 382، ح 59.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از غيب

مرحوم علامه مجلسي از كتاب بصائر الدرجات نقل نموده كه ابوعلي بن راشد گفته: مقداري بار نزد من فرستادند، پيش از اينكه به نوشته ها نگاه كنم كه در ميان بار چه چيزي است قاصد امام علي النقي عليه السلام نزد من آمد و گفت: حضرت فرموده فلان دفتر را براي من بفرست و من در منزلم اصلا دفتري نداشتم ولي از جهت اينكه حضرت فرموده بود بلند شدم و در جستجوي چيزي برآمدم كه از آن بي اطلاع بودم، چيزي نيافتم وقتي كه قاصد حضرت راه افتاد برود به او گفتم: صبر كن. پس بعضي از آن بارها را باز كردم ناگهان دفتري را ديدم كه از آن اطلاعي نداشتم ولي مي دانستم كه حضرت نمي طلبد مگر چيزي كه حق است پس آن را فرستادم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 130، ح 9.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خيرالدين الزركلي

مؤلف «الأعلام» (معاصر) درباره امام هادي عليه السلام به اختصار مي نويسد:

«علي، الملقب بالهادي، ابن محمد الجواد ابن علي الرضي بن موسي بن جعفر الحسيني الطالبي، عاشر الأئمة الإثني عشر عند الإمامية و أحد الأتقياء الصلحاء...» [1] .

«علي، ملقب به هادي فرزند محمد جواد ابن... حسيني طالبي و دهمين امام از ائمه دوازده گانه نزد شيعه اماميه است و يكي از پرهيزكاران نيكوكار مي باشد».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأعلام، ج 4، ص 323.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

خيران خادم قراطيسي

وي، خادم امام رضا (ع) و از شيعيان مخلص و مؤمنان به ولايت اهل بيت (ع) بوده و در كتب رجال، او را جزء اصحاب مخصوص و صاحب سر حضرت رضا، جواد و هادي (ع) برشمرده اند.

از بعضي روايات برمي آيد كه او وكيل حضرت جواد (ع) نيز بوده است؛ مانند روايتي كه حضرت در پايان آن به او فرموده اند: «اعمل في ذلك برأيك، فإن رأيك رأيي و من أطاعك أطاعني[1] .

در آن مسئله مطابق نظر خودت عمل كن. پس همانا رأي تو رأي و نظر من است و كسي كه از تو پيروي كند از من پيروي نموده است».[2] . از خيران روايات و مسائل فراواني در موضوعات مختلف برجاي مانده كه آنها را از حضرت جواد (ع) و هادي (ع) روايت كرده است. يكي از آن روايات نص بر امامت حضرت هادي (ع) مي باشد و هنگامي بيان شده كه خيران در خدمت و ملازم آن حضرت بوده و امام جواد (ع) در بستر بيماري قرار داشتند و اندكي بيشتر از عمر شريفشان باقي نبود.

در آن

هنگام، شخصي از جانب امام (ع) نزد خيران مي آيد و به او مي گويد: مولايت به تو سلام مي رساند و مي فرمايد: همانا من درمي گذرم و امر امامت به فرزندم علي واگذار مي شود. امامت او بعد از من بر شما واجب است، همان گونه كه امامت من بر شما واجب بود بعد از پدرم تا به رسول خدا (ص) برسد. آري، همان گونه كه بيان شد، خيران از اصحاب نزديك امام جواد و هادي (ع) بوده و ارادت و اخلاصش به اين خاندان قابل توصيف نيست. نقل شده: زماني خيران در راه سفر حج به مدينه رسيد و در آن شهر توانست خدمت امام جواد (ع) مشرف شود. در آن هنگام حضرت (ع) بالاي ايوان و دكه اي نشسته بودند و خيران با ديدن هيبت و جلال ايشان، چنان دهشت و دلهره اي احساس كرد كه متوجه پله هاي ايوان نشد تا اينكه حضرت (ع) اشاره نمود و او را متوجه ساخت. بعد از آنكه از پله ها بالا رفت و سلام نمود، دستان مبارك امام جواد (ع) را گرفت و پس از بوسيدن بر ديدگانش قرار داد و نشست و تا مدتي بي اختيار دستان حضرت را به جهت هيبت و دهشتي كه از ايشان در دل احساس كرده بود، نگاه داشت تا اينكه دلش آرام گرفت و دست امام (ع) را رها كرد.[3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي، 508.

[2] اصول كافي، ج1، ص324.

[3] منتهي المقال، ص128؛ تنقيح المقال، ج1، ص405.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

خليل بن هاشم فارسي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال

طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خيران بن اسحاق زاكاني

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خيران خادم

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او ثقه است [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است. او مقام و منزلت شامخي در نزد امام جواد عليه السلام داشته است. كشي مقداري از اخبار مربوط به او را با امام جواد عليه السلام نقل كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

خيران خادم

اين خيران خادم غلام حضرت رضا عليه السلام و شخصي مورد وثوق و جليل القدر به شمار مي رفت . در كتاب منتهي المقال مي نگارد : خيران خادم از ياران حضرت رضا و حضرت جواد عليهما السلام و محرم اسرار ايشان به شمار مي رفت .

اين خيران همان كسي است كه پس از سفر حج متوجه مدينه ي منوره گرديد و در آن موقعي كه حضرت جواد عليه السلام بالاي دكه اي نشسته بود به حضور آن حضرت مشرف شد ، همين كه نزد آن بزرگوار رسيد به قدري هيبت و دهشت آن برگزيده ي خدا او را فراگرفت كه متوجه پله ي دكه نشد و مي خواست از غير راه پله بالا رود .

حضرت جواد به او فرمود : از راه پله بالا بيا ! وقتي بالا رفت سلام كرد و دست مبارك آن بزرگوار را بوسيد و به صورت خويش ماليد ، براي آن دهشتي كه از هيبت حضرت جواد به او عارض شده بود همچنان دست آن حضرت را گرفته مدتي نشست تا دهشت او برطرف شد و حال طبيعي خود را به دست آورد . آنگاه دست مقدس حضرت جواد را رها

كرد و گفت : غلام شماريان بن شبيب به شما سلام رسانيد و تقاضا كرد كه شما براي وي و فرزندش دعا كنيد ! ! حضرت جواد از براي ريان بن شبيب دعا كرد ولي براي فرزندش دعا نفرمود .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه؛ چاپ پنجم 1376.

خبر دادن از بهبود بيماري

علي بن محمد حجال مي گويد: به امام هادي عليه السلام نوشتم: من خادم شما هستم، پايم دردي پيدا كرده كه نمي توانم برخيزم و كارهايم را انجام دهم، اگر مصلحت بداني از خدا بخواه كه بهبودم بخشد، و در انجام تكاليف، و اداء امانت ياري ام فرمايد، و از گناهم كه عمدي نبوده، و تضييع مالي كه از روي فراموشي انجام گرفته حلالم كند، و توانگرم سازد، و نيز از او بخواه كه مرا به ديني كه براي پيامبرش پسنديد پايدار بدارد.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: خدا بيماري تو و پدرت را بهبود بخشيد.

پدرم بيماريي داشت كه من ننوشته بودم، ولي حضرت عليه السلام، بدون هيچ درخواستي، براي او نيز دعا كرد.

روي الاربلي:

عن علي بن محمد الحجال قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: أنا في خدمتك و أصابني علة في رجلي لا أقدر علي النهوض و القيام بما يجب، فان رأيت أن تدعو الله أن يكشف علتي، و يعينني علي القيام بما يجب علي، و أداء الأمانة في ذلك، و يجعلني من تقصيري من غير تعمد مني، و تضييع مال أتعمده من نسيان يصيبني في حل، و يوسع علي، و تدعو لي بالثبات علي دينه الذي ارتضاه لنبيه صلي الله عليه و آله، فوقع: كشف الله عنك و عن أبيك.

قال: و كان

بأبي علة و لم أكتب فيها، فدعا له ابتداءا [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 2: 388، بحارالأنوار 50: 180.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر دادن از غيب و اسرار دل مردم

اربلي از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم كه جعفر بن عبدالواحد قاضي متعرض من شده است، جعفر بن عبدالواحد، در كوفه آزارم مي رساند، و من از آزارهاي او به حضرت عليه السلام شكايت كردم، حضرت عليه السلام در پاسخم نوشت: تا دو ماه ديگر از شر او نجات ميابي، پس در عرض دو ماه، از كوفه عزل شد، و من از شر او آسودم.

مسعودي در داستان زنداني شدن يكي از شيعيان در زمان متوكل مي گويد: او چون از حضرت عليه السلام خواست تا در آزاديش بكوشد، حضرت عليه السلام نوشت: نه سوگند به خدا! فرج نمي رسد تا بداني كه همه كارها دست خداست.

آن زنداني مي گويد: به همه كساني كه نامه نوشته و از ايشان خواسته بودم تا در راه آزاديم بكوشند، نامه فرستادم و خواستم با كسي سخن نگويند و براي آزادي من تلاش نكنند، و از من خبر نگيرند، و سراغ كسي كه به ديدار من آمده نروند.

و چون نه روز گذشت، شبانه درها به رويم باز شد، پس سوار شدم و زنجيرها را [از دست و پاي خود] درآوردم... و به ميان خانه و خانواده خود رفتم... .

و نيز با سند خود از مقبل ديلمي نقل مي كند كه گفت: در سامرا جلو در خانه خود نشسته بودم، و امام هادي عليه السلام سواره

به قصر متوكل مي رفت، فتح كلاهدوز كه به امام هادي عليه السلام خدمت كرده بود آمد و در كنارم نشست، و گفت: من از مولايمان چهارصد درهم طلب دارم، اي كاش آن را مي پرداخت تا از آن سود مي بردم. گفتم: با آن چه مي كردي؟ گفت: با دويست درهم آن پارچه مي خريدم تا در دستم باشد و با آن كلاه قلوسه بسازم، و با دويست درهم ديگر خرما مي خريدم تا شراب بسازم. من از او رو برگرداندم و به خاطر سخنش با او حرفي نزدم و ساكت شدم، پس از سخن او كه كسي آن را نشنيد امام هادي عليه السلام به سوي ما آمد، چون او را ديدم به احترامش برخاستم، امام عليه السلام در حالي كه اخم كرده بود از اسب پياده شد و اسب به اصطبل اسبان رفت، و با خشم مرا فراخواند و فرمود: مقبل! برو چهارصد درهم بياور، و آن را به اين فتح دور از رحمت خدا بده، و به او بگو: اين طلب تو آن را بگير، و با دويست درهم آن پارچه بخر، ولي آنچه مي خواهي با دويست درهم باقيمانده بكني از خدا بترس. من چهارصد درهم آوردم، و به فتح پرداختم و جريان را به او گفتم: او گريست و گفت: سوگند به خدا نه شراب خرما و نه هيچ مست كننده را نخورده ام، اين را آقاي تو مي داند.

طبري با سند خود از ابن عياش نقل مي كند كه گفت: در سال 338 محمد بن اسماعيل براي من از پدر خود نقل كرد كه گفت:

در سامرا در جاده سنگفرش مي رفتم، و زياد مي ديدم كه پزشك نصراني، شاگرد بختيشوع از خانه

موسي بن بغا مي آيد، او با من همراه و هم سخن مي شد، تا اينكه روزي كه از جلو خانه امام هادي عليه السلام رد مي شديم به من گفت: آيا اين ديوار را مي بيني؟ مي داني صاحب آن كيست؟

گفتم: صاحب آن كيست؟

گفت: اين جوان علوي حجازي - يعني علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام - و براي اينكه بيشتر بگويد گفتم: او چه كاره است؟

گفت: اگر كسي غيب بداند تنها اوست.

گفتم: چگونه؟

گفت: من جريان شگفتي را براي تو مي گويم كه كسي مثل آن را نخواهد شنيد، ولي خدا را ضامن بگير كه [تا من زنده ام] براي كسي نقل نكني، زيرا من پزشكي هستم كه زندگيم از دربار خليفه مي گذرد، و به من گفته اند كه خليفه او را از حجاز آورده، زيرا نگران بوده كه مردم به او اقبال كنند، و خلافت از دست بني عباس بيرون رود.

گفتم: خدا را ضامن مي گيرم كه آن را كتمان كنم، بگو، علاوه بر اينكه تو نصراني هستي و كسي با اين سخنان، به تو شك نمي كند.

گفت: آري، مي گويم، من چند روزي او را با جامه سياه و عمامه سياه، و خود نيز سياه، سوار بر اسب سياه كهربايي مي ديدم، و چون چشمم به ايشان مي افتاد، به احترامش برمي خاستم، و [روزي] در دلم - به حق مسيح به زبان نياوردم - فقط در دلم.

گفتم: جامه سياه، و اسب سياه، و مرد سياه، سياهي در سياهي در سياهي. چون به من رسيد، تند به من نگريست و گفت: دل تو از اين سياهي در سياهي در سياهي كه مي بيني سياهتر است. پدرم مي گويد: به او گفتم:

آري اين را براي كسي نقل نكن، تو چه كردي، و چه گفتي؟ گفت: به كلي گيج شده بودم، و جوابي نداشتم. گفتم: آيا با ديدن اين واقعه دلت سفيد نشد؟

گفت: خدا مي داند. پدرم مي گويد: چون بيمار شد، و بيماريش فزوني يافت، سراغ من فرستاد، من بر بالين او حاضر شدم، گفت: دلم پس از سياهي، سفيد شد، و من شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست، و محمد بنده و فرستاده خداست، و علي بن محمد عليهماالسلام حجت خدا بر بندگان، و داناترين رازدار خداست.

سپس با همان بيماري از دنيا رفت، و من بر جنازه او نماز خواندم.

اربلي از محمد بن شرف نقل مي كند كه گفت:

با امام هادي عليه السلام به مدينه مي رفتم كه به من فرمود: آيا تو ابن شرف نيستي؟ عرض كردم: آري، پس خواستم سؤالي بپرسم كه خود آغاز به سخن نمود، و بدون آنكه من چيزي پرسيده باشم فرمود: اينك ما بر شاهراهيم [و در حال حركت]، اينجا جاي سئوال نيست.

راوندي از احمد بن عيسي كاتب نقل مي كند كه گفت:

[شبي] رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه در حجره ام خوابيده بود، و يك مشت خرما كه بيست و پنج دانه بود به من داد. و چيزي نگذشت كه راهنمايي، امام هادي عليه السلام را آورد، و در حجره من جاي داد، آن راهنما مي فرستاد و از من علوفه مي گرفت، روزي پرسيد: چه مقدار از ما طلب داري؟ گفتم: من از تو بهاي آن را نمي گيرم.

گفت: آيا دوست داري نزد اين علوي بروي و بر او سلام كني؟

گفتم: بدم نمي آيد. پس خدمت حضرت عليه السلام رسيدم و بر او سلام كردم، و گفتم: در اين قريه فلان مقدار دوستدار داري، اگر بفرمايي ايشان را حاضر كنيم، انجام مي دهيم.

فرمود: نكنيد. عرض كردم: ما خرماهاي خوبي داريم، آيا اجازه مي دهي مقداري برايت بياورم؟ فرمود: اگر چيزي براي من بياوري به دستم نمي رسد، ولي بده به اين راهنما، او مقداري از آن را براي من مي فرستد. من چند نوع خرما براي راهنما، و در آستين خود بهترين نوع آن را با بسته اي كره برداشتم و آوردم، راهنما گفت: آيا مي خواهي نزد مولاي خود بروي؟ گفتم: آري، پس خدمت حضرت عليه السلام رسيدم ديدم از آن چند نوع خرما كه براي راهنما آوردم مقداري جلو حضرت عليه السلام است، من نيز آن خرما و كره اي را كه همراه داشتم بيرون آوردم و جلو حضرت عليه السلام گذاشتم، حضرت عليه السلام يك مشت خرما برداشت، و به من داد، و فرمود: اگر رسول خدا بيشتر به تو داده بود، ما نيز بيشتر مي داديم، من آن را شمردم ديدم به همانگونه كه در خواب ديده بودم 25 دانه است، نه كم و نه زياد.

روي الاربلي:

عن أيوب بن نوح قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: قد تعرض لي جعفر بن عبدالواحد القاضي، و كان يؤذيني بالكوفة أشكو اليه ما ينالني منه من الأذي، فكتب الي: تكفي أمره الي شهرين، فعزل عن الكوفة في شهرين، و استرحت منه [1] .

قال المسعودي:

- في حديث حبس بعض شيعته في زمن المتوكل -، لما سأله عن السعي في خلاصه فوقع عليه السلام: لا والله! لا يكون الفرج حتي تعلم أن الأمر لله وحده، قال: فأرسلت

الي جميع من كنت راسلته و سألته عن السعي في أمري أسأله ان لا يتكلم و لا يسعي في أمري و أمرت أولادي ألا يعرفوا خبري و لا يسيروا الي زاير منهم فلما كان بعد تسعة أيام فتحت الابواب عني ليلا فحملت و اخرجت قيودي... فخرجت الي منزلي و أهلي... [2] .

و قال أيضا: حدثني أبو عبدالله القمي، قال: حدثني ابن عباس، قال: حدثني أبوطالب عبيدالله بن أحمد، قال: حدثني مقبل الديلمي، قال: كنت جالسا علي بابنا بسر من رأي، و مولانا أبوالحسن عليه السلام راكب لدار المتوكل، فجاء فتح القلانسي و كانت له خدمة لأبي الحسن عليه السلام فجلس الي جانبي و قال: ان لي علي مولانا أربعمائة درهم، فلو أعطانيها لانتفعت بها. فقلت: ما كنت صانعا بها؟ قال: أشتري بمائتي درهم خرقا، تكون في يدي أعمل منها قلانس، و أشتري بمائتي درهم تمرا أعمله نبيذا.

فأعرضت بوجهي عنه و لم أكلمه لما ذكر و أمسكت، و أقبل أبوالحسن عليه السلام علي أثر هذا الكلام و لم يسمعه أحد. فلما أبصرته قمت اجلالا له، فنزل عن دابته و هو مقطب الوجه، فذهبت لدار الدواب فدعاني و الغضب يعرف في وجهه، فقال: يا مقبل! ادخل و أخرج أربعمائة درهم و ادفعها الي هذا الملعون فتح، و قل له: هذا حقك فخذه فاشتر منه خرقا بمائتي درهم، و اتق الله فيما أردت أن تفعله في المائتي درهم الباقية.

فأخرجتها اليه، و حدثته فبكي و قال: والله! لا شربت نبيذا و لا مسكرا أبدا و صاحبك يعلم [3] .

قال الطبري: حدثني أبوعبدالله القمي، قال: حدثني ابن عياش، قال: حدثني أبوالحسين محمد بن اسماعيل بن أحمد القهقلي الكاتب بسر من رأي، سنة

ثمان و ثلاثين و ثلاثمائة، قال: حدثني أبي قال: كنت بسر من رأي أسير في درب الحصي، فرأيت يزداد النصراني تلميذ بختيشوع و هو منصرف من دار موسي بن بغا، فسايرني و أفضي بنا الحديث الي أن قال لي: أتري هذا الجدار؟ تدري من صاحبه؟ قلت: من؟

قال: هذا الفتي العلوي الحجازي يعني علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام، و كنا نسير في فناء داره، قلت ليزداد: فما شأنه؟ قال: ان كان مخلوق يعلم الغيب فهو، قلت: و كيف ذلك؟

قال: أخبرك عنه بأعجوبة لن تسمع بمثلها أبدا و لا غيرك من الناس، ولكن لي الله عليك كفيل وراع أنك لا تحدث به عني أحدا، فاني رجل طبيب ولي معيشة أرعاها عند هذا السلطان، و بلغني أن الخليفة استقدمه من الحجاز فرقا منه، لئلا ينصرف اليه وجوه الناس، فيخرج هذا الأمر عنهم - يعني بني العباس -. قلت: لك علي ذلك فحدثني به، و ليس عليك بأس انما أنت رجل نصراني لا يتهمك أحد فيما تحدث به عن هؤلاء القوم، قال: و قد ضمنت لك الكتمان.

قال: نعم، أعلمك أني لقيته منذ أيام، و هو علي فرس أدهم، و عليه ثياب سود و عمامة سوداء، و هو أسود اللون، فلما بصرت به فوقفت اعظاما له، لا و حق المسيح! - ما خرجت من فمي الي أحد من الناس - و قلت في نفسي: ثياب سود، و دابة سوداء، و رجل أسود، سواد في سواد في سواد. فلما بلغ الي و أحد النظر قال لي: قلبك أسود مما تري عيناك من سواد في سواد في سواد. قال أبي رحمه الله: قلت له: أجل، فلا تحدث به

أحدا، فما صنعت و ما قلت له. قال: سقط في يدي [4] و لم أجد جوابا، قلت له: أفما أبيض قلبك لما شاهدت؟ قال: الله أعلم.

قال أبي: فلما اعتل يزداد بعث الي فحضرت عنده، فقال: ان قلبي قد ابيض بعد سواده، و أنا أشهد أن لا اله الا الله، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله، و أن علي بن محمد حجة الله علي خلقه و ناموسه الأعلم، ثم مات في مرضه، فحضرت الصلاة عليه [5] .

قال الاربلي:

حدث محمد بن شرف [6] قال: كنت مع أبي الحسن عليه السلام أمشي بالمدينة، فقال لي: ألست ابن شرف؟ قلت: بلي، فأردت أن أسأله عن مسألة فابتدأني من غير أن أسأله فقال: نحن علي قارعة الطريق، و ليس هذا موضع مسألة [7] .

قال الراوندي: روي عن أحمد بن عيسي الكاتب، قال: رأيت رسول الله صلي الله عليه و آله فيما يري النائم، كأنه نائم في حجرتي، و كأنه دفع الي كفا من تمر، عدده خمس و عشرون تمرة. قال: فما لبثت حتي أقدم بأبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام و معه قائد، فأنزله في حجرتي، و كان القائد يبعث و يأخذ من العلف من عندي، فسألني يوما: كم لك علينا؟ قلت: لست آخذ منك شيئا من ثمنه. قال لي: أفتحب أن تدخل الي هذا العلوي فتسلم عليه؟ قلت: لست أكره ذلك. فدخلت فسلمت عليه، و قلت له: ان في هذه القرية كذا و كذا من مواليك، فان أمرتنا باحضارهم فعلنا، قال: لا تفعلوا. قلت: فان عندنا تمورا جيادا، فتأذن لي أن أحمل لك بعضها، قال: ان حملت شيئا لم يصل الي، و لكن احمله الي القائد فانه

سيبعث الي منه. فحملت الي القائد أنواعا من التمر، و أخذت نوعا جيدا في كمي و سكرجة [8] من زبد فحملته اليه، ثم جئت فقال لي القائد: أتحب أن تدخل علي صاحبك؟

قلت: نعم، فدخلت فاذا قدامه من ذلك التمر الذي بعثت به الي القائد، فأخرجت التمر الذي معي و الزبد فوضعته بين يديه، فأخذ كفا من تمرد فدفعه الي و قال: لو زادك رسول الله لزدناك، فعددته فاذا هو كما رأيته في النوم، لم يزد و لم ينقص [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 2: 385، بحارالأنوار 50: 175 ح 55.

[2] اثبات الوصية: 233.

[3] دلائل الامامة: 417 ح 381، مدينة المعاجز 7: 447 ح 30، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 412.

[4] و في المعاجز: أسقطت في يده.

[5] دلائل الامامة: 418 ح 15، فرج المهموم: 233، مدينة المعاجز 7: 448 ح 31، بحارالأنوار 50: 161 ح 50.

[6] هو محمد بن جزك، من أصحاب الامام الهادي عليه السلام «معجم رجال الحديث 15: 148 رقم 10355 و 16: 176 رقم 10943».

[7] كشف الغمة 2: 385، بحارالأنوار 50: 175 ح 55.

[8] سكرجة: هي بضم السين و الكاف و الراء و التشديد، اناء صغير يؤكل فيه الشي ء القليل من الأدم، و هي فارسية. مجمع البحرين 1: 392 (سكرج).

[9] الخرائج و الجرائح 1: 411 ح 16، بحارالأنوار 50: 153 ح 39.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر دادن امام هادي از خلافت متوكل

كليني رحمه الله با سند خود از خيران اسباطي نقل مي كند كه گفت:

در مدينه خدمت

امام هادي عليه السلام رسيدم، فرمود: از واثق چه خبر داري؟ عرض كردم: فدايت شوم! در سلامتي كامل بود كه از او جدا شدم، من از همه مردم ديدارم به او نزديكتر است، ده روز پيش او را ديدم. فرمود: مردم مدينه مي گويند كه او مرده است، همين كه فرمود: «مردم [مي گويند]»، فهميدم كه خبر از خود حضرت عليه السلام است. سپس فرمود: جعفر [متوكل عباسي] چه مي كرد؟ عرض كردم: با بدترين حال در زندان بود. فرمود: او فرمانروا شد، ابن زياب [وزير واثق] چه مي كرد؟ عرض كردم: فدايت شوم! مردم با او بودند و فرمان، فرمان او بود. فرمود: بدان اين رويداد براي او نامبارك بود. سپس اندكي سكوت كرد، و فرمود: مقدرات و احكام خداي سبحان بايستي جاري شود، اي خيران! واثق مرد، متوكل جعفر جاي او نشست، و ابن زيات هم كشته شد. عرض كردم: فدايت شوم! چه زماني؟ فرمود: شش روز پس از بيرون آمدن تو از سامرا.

مسعودي از خيران خادم، غلام فراطيس مادر واثق نقل مي كند كه گفت: در سال دويست و سي و دو هجري قمري به حج رفتم، و به خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، فرمود: حال مولايت - يعني واثق - چگونه بود؟ عرض كردم: بيمار بود، شايد مرده باشد. فرمود: نمرده است، ولي بيماري را دارد، سپس فرمود: چه كسي جانشين او مي شود؟ عرض كردم: پسرش. فرمود: مردم گمان دارند كه جعفر [متوكل] است. عرض كردم: نه. فرمود: آري، جانشين او همين است كه گفتم. عرض كردم: خدا، و پيامبر صلي الله عليه و آله و فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله راست مي گويند. پس به همانگونه شد

كه امام عليه السلام فرمود.

و نيز از محمد بن عيسي، و او از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت:

در سال دويست و سي و دو، امام هادي عليه السلام فرمود: اين مرد - يعني واثق - چه مي كند؟ عرض كردم: بيمار است، يا مرده. فرمود: نمرده است، ولي چيزي نمي گذرد كه مي ميرد.

و نيز مي گويد: يكي از اهل مدائن به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و از او پرسيد كه از سلطنت متوكل چه مقدار مانده است؟ امام عليه السلام در پاسخ [، اين آيات را] نوشت: بنام خداوند بخشنده مهربان، «هفت سال با جديت زراعت مي كنيد، و آنچه را درو كرديد، جز كمي كه مي خوريد، در خوشه هاي خود باقي بگذاريد [و ذخيره نماييد]، پس از آن، هفت سال سخت [و خشكي و قحطي] مي آيد، كه آنچه را براي آن سال ها ذخيره كرده ايد، مي خوريد، جز كمي كه [براي بذر] ذخيره خواهيد كرد، سپس سالي فرا مي رسد كه باران فراوان نصيب مردم مي شود، و در آن سال، مردم عصاره [ميوه ها و دانه هاي روغني را] مي گيرند [و سال پربركتي است]. پس در اولين روزهاي پانزدهمين سال، متوكل كشته شد.

روي الكليني:

عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن الوشاء، عن خيران الأسباطي قال: قدمت علي أبي الحسن عليه السلام المدينة فقال لي: ما خبر الواثق عندك؟

قلت: جعلت فداك! خلفته في عافية، أنا من أقرب الناس عهدا به عهدي به منذ عشرة أيام.

قال: فقال لي: ان أهل المدينة يقولون: انه مات، فلما أن قال لي: الناس، علمت أنه هو، ثم قال لي: ما فعل جعفر؟ قلت: تركته أسوأ الناس حالا في السجن.

قال: فقال: أما انه

صاحب الأمر، ما فعل ابن الزيات؟ قلت: جعلت فداك! الناس معه و الأمر أمره.

قال: فقال: أما انه شؤم عليه، قال: ثم سكت، و قال لي: لابد أن تجري مقادير الله تعالي و أحكامه، يا خيران! مات الواثق وقد قعد المتوكل جعفر و قد قتل ابن الزيات، فقلت: متي جعلت فداك؟ قال: بعد خروجك بستة أيام [1] .

قال المسعودي: حدثني خيران الخادم مولي فراطيس أم الواثق، قال: حججت سنة اثنتين و ثلاثين و مأتين، فدخلت علي أبي الحسن عليه السلام فقال: ما حال صاحبك - يعني الواثق -؟ فقلت: وجع، و لعله قد مات.

قال: فقال: لم يمت ولكنه لما به، ثم قال: فمن يقال بعده؟ قلت: ابنه، فقال: الناس يزعمون أنه جعفر. قلت: لا، قال: بلي هو كما أقول لك، قلت: صدق الله و رسوله و ابن رسول الله، فكان كما قال [2] .

و روي أيضا: عن محمد بن عيسي قال: حدثني أبوعلي بن راشد، قال: قال أبوالحسن عليه السلام في سنة اثنتين و ثلاثين و مأتين: ما فعل الرجل - يعني الواثق -؟ قلت: عليل او قد مات، قال: لم يمت ولكنه لا يلبث حتي يموت [3] .

و قال أيضا: كتب اليه رجل من أهل المدائن يسأله عما بقي من ملك المتوكل، فكتب عليه السلام: بسم الله الرحمن الرحيم (تزرعون سبع سنين دأبا فما حصدتم فذروه في سنبله الا قليلا مما تأكلون - ثم يأتي من بعد ذلك سبع شداد يأكلن ما قدمتم لهن الا قليلا مما تحصنون - ثم يأتي من بعد ذلك عام فيه يغاث الناس و فيه يعصرون) [4] .

فقتل في أول السنة الخامس عشر [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

الكافي 1: 498 ح 1، الارشاد: 329، روضة الواعظين: 244، الخرائج و الجرائح 1: 407 ح 13 مختصرا، اعلام الوري 2: 114، الثاقب في المناقب: 534 ح 1، كشف الغمة 2: 378، اثبات الهداة 6: 213 ح 4، مدينة المعاجز 7: 420 ح 3، بحارالأنوار 50: 158 ح 48، و 151 ح 37 مع اختصار.

[2] اثبات الوصية: 224.

[3] المصدر السابق.

[4] يوسف: 47 - 49.

[5] اثبات الوصية: 231، بحارالأنوار 50: 186 ح 63.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر دادن امام هادي از مرگ ديگران

ابن شهرآشوب از سعيد ملاح نقل مي كند كه گفت:

در يك ميهماني جمع شده بوديم، و مردي شوخي مي كرد، امام هادي عليه السلام به جعفر بن قاسم بن هاشم بصري رو كرد و فرمود: بدان كه او از اين غذا نمي خورد، و به زودي به او خبر ناگواري از خاندانش مي رسد، چون سفره را انداختند غلامش گريان آمد و گفت كه مادرش از بام افتاده و در حال مرگ است. و جعفر مي گويد: سوگند به خدا! ديگر واقفي نماندم، و به امامت او يقين پيدا كردم.

صفار قمي با سند خود از اسحاق نقل مي كند كه گفت:

در خدمت امام هادي عليه السلام بودم كه مردي نزد او آمد، امام عليه السلام به او فرمود: فلاني! تو تا يك ماه ديگر مي ميري.

من در دلم گفتم: گويا اجل شيعيان خود را مي داند. فرمود: اسحاق! چه چيز را منكر مي شويد؟! رشيد هجري كه مستضعف بود علم منايا و بلايا [1] مي دانست، امام كه سزاوارتر است.

سپس فرمود: اسحاق! تو نيز

تا دو سال ديگر مي ميري، و خاندان و فرزندان و زير دستانت پراكنده، و سخت درمانده مي شوند.

نجاشي با سند خود از ابوجعفر احمد بن يحيي اودي نقل مي كند كه گفت: به مسجد جامع رفتم تا نماز ظهر بخوانم، چون نماز را خواندم حرب بن حسن طحان، و عده اي از ياران را ديدم كه دور هم نشسته اند، من نيز نزد ايشان رفتم، سلام كردم و نشستم، حسن بن سماعه هم آنجا بود، آن ها درباره حسين بن علي عليهماالسلام، و حوادثي كه بر او گذشت، سپس درباره زيد بن علي عليه السلام و حوادثي كه بر او گذشت سخن مي گفتند، يك نفر غريب با ما بود كه نمي شناختيم، او گفت: آقايان! در سامرا نزد ما يك نفر علوي از اهل مدينه هست كه يا ساحر است و يا كاهن. ابن سماعه گفت: نامش چيست؟ گفت: علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام، آن جماعت پرسيدند: چگونه فهميدي؟ گفت: او در سامرا همسايه ما است، و هر شامگاه، جلو در خانه اش با او مي نشينيم و سخن مي گوييم، روزي نشسته بوديم كه فرماندهي از قصر سلطان، همراه با خلعت ها، و عده زيادي از سران لشگر و پيادگان و خدمتكاران و ديگران بر ما گذشت، چون علي بن محمد عليهماالسلام را ديد با شتاب آمد، و سلام و احترام كرد، چون رفت، او به ما گفت: او اينك از آنچه دارد شادمان است، و فردا پيش از نماز دفن مي شود. ما از اين سخن او در شگفت شديم، و از نزد او برخاستم و گفتيم: اين علم غيب است، با سه نفر هم پيمان شديم چنانچه گفته او راست درنيامد او را

بكشيم و از او راحت شويم، من در خانه خود بودم، و نماز صبح را خوانده بودم كه همهمه اي شنيدم نزد در رفتم، ناگاه جمعيت زيادي از سپاه و ديگران را ديدم كه مي گويند: فلاني كه فرمانده بود مرد، ديشب مست كرده بود، از جايي به جاي ديگر مي رفت كه افتاد و گردنش شكست. گفتم: اشهد ان لا اله الا الله و رفتم تا او را ببينم، ديدم همان مردي است كه امام هادي عليه السلام فرمود: او مرده بود، بودم تا دفن شد و برگشتم، و ما همه از اين پيشگويي حضرت عليه السلام در شگفت شديم.

كليني رحمه الله با سند خود از ابويعقوب نقل مي كند كه گفت:

محمد بن فرج را قبل از مرگ، در شامگاهي در سامرا ديدم، او در برابر امام هادي عليه السلام بود كه امام به او نگريست، و او فردايش بيمار شد، پس از چند روز به عيادتش رفتم، سنگين شده بود، به من خبر داد كه امام عليه السلام براي او پارچه اي فرستاده، و او آن را پيچيده و زير سرش گذاشته است، سپس در همان پارچه كفن شد. احمد از ابويعقوب نقل مي كند كه گفت: امام هادي عليه السلام را با ابن خصيب ديدم، ابن خصيب به امام عليه السلام گفت: فدايت شوم! رهسپار شو، فرمود: تو جلوتري، بيش از چهار روز نگذشت كه به پاي ابن خصيب چوبهاي شكنجه را نهادند، و سپس خبر مرگش رسيد.

و نيز روايت شده كه ابن خصيب درباره خانه اي كه از حضرت عليه السلام طلب مي كرد پافشاري نمود، امام عليه السلام به او پيغام داد: با درخواست از خداي سبحان تو را به روزي مي نشانم كه اثري از تو به

جا نماند. و خداي سبحان در همان روزها گرفتارش كرد.

روي ابن شهرآشوب:

عن سعيد الملاح [قال]: اجتمعنا في وليمة، فجعل رجل يمزح، فأقبل أبوالحسن عليه السلام علي جعفر بن القاسم بن هاشم البصري، فقال: أما أنه لا يأكل من هذا الطعام، و سوف يرد عليه من خبر أهله ما ينغص عليه عيشه، فلما قدمت المائدة أتي غلامه باكيا أن أمه وقعت من فوق البيت، و هي بالموت. فقال جعفر: والله! لا وقفت بعد هذا، و قطعت عليه [2] .

قال الصفار: حدثنا الحسن بن علي بن فضال، عن معاوية، عن اسحاق قال: كنت عند أبي الحسن عليه السلام و دخل عليه رجل، فقال له أبوالحسن عليه السلام: يا فلان! انك تموت الي شهر. قال: فأضمرت في نفسي: كأنه يعلم آجال شيعته، قال: يا اسحاق! و ما تنكرون من ذلك؟ و قد كان رشيد الهجري مستضعفا و كان يعلم علم المنايا و البلايا، فالامام أولي بذلك.

ثم قال: يا اسحاق! تموت الي سنتين، و يشتت أهلك و ولدك و عيالك و أهل بيتك، و يفلسون افلاسا شديدا [3] .

قال النجاشي:

أخبرنا محمد بن جعفر المؤدب: قال حدثنا أحمد بن محمد، قال: حدثني أبوجعفر أحمد بن يحيي الأودي، قال: دخلت مسجد الجامع لأصلي الظهر، فلما صليت رأيت حرب بن الحسن الطحان و جماعة من أصحابنا جلوسا، فملت اليهم فسلمت عليهم و جلست، و كان فيهم الحسن بن سماعة، فذكروا أمر الحسين بن علي عليهماالسلام و ما جري عليه، ثم من بعد زيد بن علي و ما جري عليه، و معنا رجل غريب لا نعرفه.

فقال: يا قوم! عندنا رجل علوي بسر من رأي من أهل المدينة ما هو الا

ساحر، أو كاهن، فقال له ابن سماعة: بمن يعرف؟ قال: علي بن محمد بن الرضا، فقال له الجماعة: و كيف تبينت ذلك منه؟

قال: كنا جلوسا معه علي باب داره، و هو جارنا بسر من رأي نجلس اليه في كل عشية نتحدث معه، اذ مربنا قاء من دار السلطان معه خلع، و معه جمع كثير من القواد و الرجالة و الشاكرية و غيرهم، فلما رأي علي بن محمد وثب اليه و سلم عليه و أكرمه، فلما أن مضي قال لنا: هو فرح بما هو فيه، و غدا يدفن قبل الصلاة. فعجبنا من ذلك وقمنا من عنده، و قلنا: هذا علم الغيب، فتعاهدنا ثلاثة ان لم يكن ما قال أن نقتله و نستريح منه، فاني في منزلي و قد صليت الفجر اذ سمعت غلبة، فقمت الي الباب، فاذا خلق كثير من الجند و غيرهم و هم يقولون: مات فلان القائد، البارحة سكر و عبر من موضع الي موضع، فوقع و اندقت عنقه، فقلت: أشهد أن لا اله الا الله، و خرجت أحضره و اذا الرجل كان كما قال أبوالحسن ميت، فما برحت حتي دفنته و رجعت، فتعجبنا جميعا من هذه الحال [4] .

روي الكليني: عن الحسين بن محمد، عن رجل، عن أحمد بن محمد، قال: أخبرني أبويعقوب قال: رأيته يعني محمدا قبل موته بالعسكر في عشية و قد استقبل أباالحسن عليه السلام فنظر اليه و اعتل من غد، فدخلت اليه عائدا بعد أيام من علته و قد ثقل، فأخبرني أنه بعث اليه بثوب فأخذه و أدرجه و وضعه تحت رأسه، قال: فكفن فيه.

قال أحمد: قال أبويعقوب: رأيت أباالحسن عليه السلام مع ابن الخصيب، فقال له ابن الخصيب: سر

جعلت فداك، فقال له: أنت المقدم، فما لبث الا أربعة أيام حتي وضع الدهق علي ساق ابن الخصيب ثم نعي.

قال: روي عنه ألح عليه ابن الخصيب في الدار التي يطلبها منه بعث اليه: لأقعدن بك من الله عزوجل مقعدا لا يبقي لك باقية، فأخذه الله عزوجل في تلك الأيام [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علم منايا و بلايا: آگاه بودن به سر رسيد آجال، و حدوث حوادث كه به اولياء الله اختصاص دارد [معارف و معاريف: 9 / 627].

[2] المناقب 4: 415، اعلام الوري 2: 124، الثاقب في المناقب: 537 ح 6، كشف الغمة 2: 398، بحارالأنوار 50: 182.

[3] بصائر الدرجات: 265 ح 13، بحارالأنوار 42: 133 ح 5.

[4] رجال النجاشي: 41، بحارالأنوار 50: 186 ح 64.

[5] الكافي 1: 500 ح 6، الارشاد: 331، المناقب 4: 407، الثاقب في المناقب: 535 ح 3، الخرائج و الجرائح 2: 681، اعلام الوري 2: 116، كشف الغمة 2: 380، بحارالأنوار 50: 139 ح 23.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر دادن امام هادي از قتل متوكل

راوندي از ابوالقاسم بغدادي، و او از زرافه نقل مي كند كه گفت:

در يك روز عيدي، متوكل خواست كه امام هادي عليه السلام را پياده به دربار خود بياورد، وزيرش گفت: اين كار را نكن، خوب نيست، مردم بد مي گويند. متوكل گفت: در اين چاره اي نيست. وزير گفت: اينك كه چاره اي نيست، به فرماندهان و بزرگان نيز دستور ده كه پياده بيايند، تا مردم گمان نكنند كه فقط با ابوالحسن اين كار را كرده اي.

متوكل آن دستور

را داد، و امام نيز پياده آمد، هوا گرم بود، و امام در حالي كه عرق كرده بود به دالان دربار رسيد. زرافه مي گويد: من با او ديدار كردم، و او را در دالان نشاندم، و با دستمال عرق چهره مباركش را پاك كردم، و گفتم: [آقا جان!] پسر عموي تو [متوكل] با همه اين كار را كرده است، از او ناراحت نباش. فرمود: بس است، «سه روز [ديگر] در خانه هايتان بهره بريد، اين وعده اي است [الهي] كه [در آن] دروغ نخواهد بود» نزد من معلمي بود كه اظهار تشيع مي كرد. من زياد با شوخي به او رافضي مي گفتم، شامگاه به خانه برگشتم و گفتم: رافضي! بيا تا با تو سخني بگويم كه امروز از امامت شنيده ام، گفت: چه شنيده اي؟ و من فرموده امام را برايش گفتم، گفت: اي دربان! تو خود اين سخن را از حضرت عليه السلام شنيدي؟

گفتم: آري، گفت: به حق آن خدمتي كه به تو كرده ام، حق تو بر من واجب است نصيحتم را بشنو گفتم: مي شنوم. گفت: اگر امام هادي عليه السلام آن را فرموده باشد، خو را ايمن دار، و دارايي خود را پنهان كن، كه متوكل پس از سه روز يا مي ميرد و يا به قتل مي رسد.

من از سخن او عصباني شدم، و او را ناسزا گفتم و از خود راندم، او رفت. چون تنها شدم، با خود انديشيدم كه از احتياط، ضرري نمي بينم، اگر حادثه اي رخ داد من احتياط خود را كرده ام، و اگر حادثه اي پيش نيامد احتياط، زيان ندارد، پس به قصر متوكل رفتم، و هر چه در آنجا داشتم بيرون آوردم، و آنچه در خانه

داشتم، ميان خويشان مورد وثوقم پخش كردم، و در خانه خود جز حصيري كه بر آن بنشينم نگذاشتم. چون شب چهارم شد، متوكل به قتل رسيد، و من و مالم به سلامت مانديم. از آن تاريخ شيعه شدم، و در ركاب و خدمت حضرت عليه السلام قرار گرفتم، و خواستم كه برايم دعا كند، و از جان ولايتش را پذيرفتم.

مسعودي از حسين بن اسماعيل يكي از بزرگان نهروان، نقل مي كند كه گفت:

درباره قصر جعفري، و ساختمان هايي كه متوكل به بني هاشم دستور داده بود تا بسازند مطالبي است كه [اينجا و آنجا] نقل مي شود، متوكل براي امام هادي عليه السلام سي هزار درهم فرستاد، و دستور داد تا با آن خانه اي بسازد، نقشه آن كشيده شد، و [تنها] اندكي از پايه [و ديوار] آن بالا آمد، روزي متوكل براي ديدن ساختمان ها آمده بود كه نگاهش به خانه حضرت عليه السلام كه بالا نيامده بود افتاد، خوشش نيامد، به وزير خود عبيدالله بن يحيي بن خاقان گفت: سوگند به جان خودم، باز سوگند به جان خودم، اگر بار ديگر بيايم و ببينم خانه علي بن محمد عليهماالسلام بالا نرفته است، گردنش را مي زنم.

عبيدالله بن يحيي گفت: اي امير! شايد در تنگنا باشد، دستور داد تا بيست هزار درهم [ديگر] به او بدهند عبيدالله بن يحيي، آن پول را توسط فرزند خود احمد براي حضرت عليه السلام فرستاد و گفت: جريان را به او بگو. احمد خدمت امام رسيد و به او خبر را داد، حضرت عليه السلام فرمود: اگر بتواند دوباره براي ديدن ساختمان ها بيايد.

احمد نزد پدر خود برگشت، و فرموده امام عليه السلام را نقل كرد، عبيدالله گفت:

سوگند به خدا ديگر نمي آيد. و چون عيد فطر سالي كه متوكل در آن كشته شد فرا رسيد، متوكل به بني هاشم دستور داد تا با پاي برهنه و پياده به ديدنش بروند، و قصد او از اين كار تنها امام هادي عليه السلام بود، پس بني هاشم و امام هادي عليه السلام در حالي كه به يكي از مواليان خود تكيه داشت پياده رفتند، هاشميون رو به امام آورده گفتند: آقاجان! در اين عالم كسي نيست كه دعايش مستجاب شود تا خدا ما را از شر متوكل برهاند؟ امام هادي عليه السلام فرمود: در اين عالم كسي هست كه نزد خدا چيده ناخن او از ناقه ثمود هم ارجمندتر است كه چون پي شد به درگاه خدا ناله كرد، و خدا فرمود: «در خانه هاي خود سه روز بهره بريد، اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود». پس متوكل در روز سوم به قتل رسيد. و روايت شده كه چون در پياده روي آزرده شد فرمود: هان كه او قطع ارحام كرد، خدا عمرش را قطع كند.

علي بن جعفر مي گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: كداميك از ما [مردم]، دين خود را بيشتر دوست دارد؟ حضرت عليه السلام در ضمن بياني مفصل فرمود: كسي كه بيشتر صاحب دين [، و پيامبر صلي الله عليه و آله و امام عليه السلام] را دوست دارد، سپس فرمود: اي علي! اين متوكل در مدينه ساختماني مي سازد كه به پايان نمي رسد، و پيش از اتمام، به دست يكي از سركشان ترك مي ميرد.

سعيد صغير مي گويد: نزد سعيد بن صالح دربان رفتم و گفتم: اباعثمان! يكي از ياران تو شدم، سعيد بن صالح

كه شيعه بود، گفت: هيهات! آري، سوگند به خدا! گفت: چگونه؟ گفتم: متوكل مرا فرستاد و دستور داد تا بر امام هادي عليه السلام فشار آورم ببينم چه مي كند، درصدد برآمدم ديدم نماز مي خواند، ايستادم تا تمام كرد، چون از نماز رو برگرداند، به من رو كرد و فرمود: سعيد! متوكل از من دست برنمي دارد تا تكه تكه شود! - و با دست مبارك خود اشاره كرد و فرمود: - برو و دور شو. من با ترس بيرون آمدم، و آنچنان هيبت او مرا گرفت كه نمي توانم بيان كنم چون نزد متوكل برگشتم، فرياد و شيون شنيدم، پرسيدم: چه خبر است؟ گفتند: متوكل به قتل رسيد. پس برگشتيم، و من به امامت او ايمان آوردم.

طبرسي با مدرك از حسين بن محمد نقل مي كند كه گفت:

دوست مؤدبي از فرزندان بغا يا وصيف - شك از من است - داشتم، او گفت: امير هنگام بازگشت از قصر خليفه به من گفت: امروز متوكل اين مرد را كه ابن الرضا عليه السلام مي گويند زنداني كرد و به علي بن كركر سپرد، و از ابن الرضا شنيدم مي گفت: من نزد خدا از ناقه صالح ارجمندترم «در خانه هاي خود سه روز بهره بريد، اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود»، و مقصود خود را از اين آيه و سخن، روشن نكرد كه چيست؟ او گفت: من گفتم: خدا تو را ارجمند كند، تهديد كرده است، ببين بعد از سه روز چه مي شود، چون فردا شد او را آزاد كرد، و از او پوزش خواست، و چون روز سوم شد باغر، و يغلون، و تامش، همراه گروهي ديگر حمله كردند، و متوكل را

به قتل رساندند، و فرزندش منتصر را جانشين او كردند.

بحراني با سند خود از فارس بن حاتم نقل مي كند كه گفت: روزي متوكل، سراغ آقا امام هادي عليه السلام فرستاد كه سوار شو و با ما به شكار بيا تا به وجودت تبرك جوييم. امام عليه السلام به فرستاده متوكل فرمود: بگو: من آماده ام، و چون فرستاده رفت، فرمود: دروغ مي گويد: مقصودش چيز ديگري است. عرض كردم: آقاجان! چه قصدي دارد؟ فرمود: روشن مي شود، اگر خيري به او برسد نسبتش مي دهد به قصد [شومي] كه نسبت به ما دارد از آن قصدهايي كه او را از خدا دور مي كند [1] ، و اگر شري به او برسد آن را به ما نسبت مي دهد. او امروز به شكار مي رود، و او و سپاهش بر پلي كه روي نهر است درمي آيند، همه مي گذرند ولي اسب من نمي گذرد، و من برمي گردم، و او از اسب مي افتد، و پايش مي لغزد، و دستش بي جان مي شود و يك ماه بيمار مي شود.

فارس مي گويد: امام سوار شد، و ما در ركابش بوديم، و متوكل مي گفت: پسر عموي مدني من كجاست؟ گفتند: اي امير! در سپاه است، مي آيد، گفت: او را به ما برسانيد، ما به نهر و پل رسيديم، پس همه سپاه گذشتند و پل متلاشي شد و فروريخت، ما با امام عليه السلام در صفوف آخر مردم بوديم، و فرستاده هاي متوكل در فرمان حضرت عليه السلام چون به نهر و پل رسيديم، اسب حضرت عليه السلام باز ايستاد و عبور نكرد، و بقيه عبور كردند، فرستاده هاي متوكل تلاش كردند تا اسب را عبور دهند، ولي عبور نكرد، متوكل لغزيد و فرستاده ها به او پيوستند، و

حضرت عليه السلام برگشت. چند ساعتي از روز نگذشته بود كه خبر آمد: متوكل از اسب افتاده و پايش لغزيد و دستانش از كار افتاد. بيماري متوكل تا يكماه طول كشيد. او امام هادي عليه السلام را نكوهش كرد و گفت: ابوالحسن عليه السلام برگشت تا هنگام افتادن ما نباشد كه ما به وجود او فال بد بزنيم. امام هادي عليه السلام فرمود: ملعون راست گفت، او آنچه در ضمير داشت آشكار كرد.

و نيز با مدرك از محمد بن عبدالله قمي نقل مي كند كه گفت: هدايايي را از قم براي سرورم امام هادي عليه السلام به سامرا بردم، چون به سامرا رسيدم، خانه اي اجاره كردم و درصدد بودم كه خود خدمت حضرت عليه السلام برسم يا كسي را پيدا كنم كه هدايا را به او برساند، نتوانستم، از پيرزني كه با من در خانه بود، خواستم تا زني را برايم بجويد كه او را متعه كنم. پيرزن بيرون رفت تا پيدا كند، ناگاه ديدم در مي زنند، بيرون رفتم ديدم كودك لاغري است، گفتم: چه مي خواهي؟ گفت: آقا و سرورم امام هادي عليه السلام مي فرمايد: از زحمت تو و اين هدايايي كه براي ما آورده اي تشكر مي كنيم، به وطن خود برگرد، و هدايا را با خود ببر، و هشدار كه بيش از يك ساعت در سامرا نماني، و اگر مخالفت كني، و بماني، كيفر مي بيني، مراقب خود باش. گفتم: سوگند به خدا! مي روم و نمي مانم، پس پيرزن آمد و با خود متعه اي آورد، او را متعه كردم و شب را ماندم، و با خود گفتم: فردا مي روم، چون اواخر شب فرا رسيد، گروهي به شدت در زدند، پيرزن بيرون رفت، ديدم شبگرد

و نگهبان و مأمورانند كه مشعل و شمع به دست دارند به پيرزن گفتند: آن مرد و زن را از خانه خود بيرون بياور، پيرزن انكار كرد، پس به خانه ريختند و من و زن را دستگير كردند، و همه هدايا و اموال را به غارت بردند، و مرا نيز [نزد حاكم] بردند، و شش ماه در زندان سامرا ماندم. روزي يكي از دوستداران حضرت عليه السلام نزد من آمد و گفت: [امام عليه السلام مي فرمايد:] آن كيفري كه تو را از آن برحذر داشتيم بر تو فرود آمد، امروز از زندان آزاد مي شوي، به وطن خود برگرد. من در آن روز آزاد شدم، و سرگردان به راه افتادم تا به قم رسيدم، و دانستم كه در اثر مخالفت فرمان امام عليه السلام، آن كيفر به من رسيد.

قال الراوندي:

روي أبوالقاسم البغدادي، عن زرافة قال: أراد المتوكل أن يمشي علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام يوم السلام، فقال له وزيره: ان في هذا شناعة عليك، و سوء مقالة فلا تفعل، قال: لابد من هذا.

قال: فان لم يكن بد من هذا، فتقدم بأن يمشي القواد و الأشراف كلهم حتي لا يظن الناس أنك قصدته بهذا دون غيره. ففعل و مشي عليه السلام، و كان الصيف، فوافي الدهليز و قد عرق.

قال: فلقيته فأجلسته في الدهليز، و مسحت وجهه بمنديل و قلت: ان ابن عمك لم يقصدك بهذا دون غيرك، فلا تجد عليه في قلبك.

فقال: أيها عنك (تمتعوا في داركم ثلاثة أيام ذلك وعد غير مكذوب) [2] .

قال زرافة: و كان عندي معلم يتشيع، و كنت كثيرا أمازحه بالرافضي، فانصرفت الي منزلتي وقت العشاء و قلت: تعال

يا رافضي! حتي أحدثك بشي ء سمعته اليوم من امامكم، قال: و ما سمعت؟ فأخبرته بما قال. فقال: يا حاجب! أنت سمعت هذا من علي بن محمد عليهماالسلام؟

قلت: نعم، قال: فحقك علي واجب بحق خدمتي لك، فاقبل نصيحتي، قلت: هاتها.

قال: ان كان علي بن محمد قد قال ما قلت، فاحترز و اخزن كل ما تملكه، فان المتوكل يموت، أو يقتل بعد ثلاثة أيام. فغضبت عليه و شتمته و طردته من بين يدي، فخرج. فلما خلوت بنفسي تفكرت و قلت: ما يضرني أن آخذ بالحزم، فان كان من هذا شي ء كنت قد أخذت بالحزم و ان لم يكن لم يضرني ذلك، قال: فركبت الي دار المتوكل فأخرجت كل ما كان لي فيها، و فرقت كل ما كان في داري الي عند أقوام أثق بهم، و لم أترك في داري الا حصيرا أقعد عليه.

فلما كانت الليلة الرابعة، قتل المتوكل، و سلمت أنا و مالي، فتشيعت عند ذلك، و صرت اليه و لزمت خدمته، و سألته أن يدعو لي، و توليته حق الولاية [3] .

قال المسعودي: روي عن الحسين بن اسماعيل شيخ من أهل النهرين، قال: و كان من أمر بناء المتوكل القصر المسمي بالجعفري، و ما أمر به بني هاشم من الأبنية ما يحدث به، و وجه الي أبي الحسن عليه السلام بثلاثين ألف درهم، و أمره أن يستعين بها في بناء دار، فخطت داره و رفع أساسها رفعا يسيرا، فركب المتوكل يوما يطوف في الأبنية فنظر الي داره لم ترتفع، فأنكر ذلك. و قال لعبيدالله بن يحيي بن خاقان وزيره: علي و علي يمينا أكدها لئن ركبت و لم ترفع دار علي بن محمد لأضربن

عنقه، فقال له عبيدالله بن يحيي: يا أميرالمؤمنين! لعله في ضيقة، فأمر له بعشرين ألف درهم، فوجه بها عبيدالله مع ابنه أحمد، و قال: حدثه بما جري، فصار اليه فأخبره بالخبر، فقال: ان ركب الي البناء.

فرجع أحمد بن عبيدالله الي ابيه فعرفه ذلك، فقال عبيدالله: ليس والله! يركب و لما كان في يوم الفطر من السنة التي قتل فيها المتوكل أمر بني هاشم بالترجل و المشي بين يديه، و انما أراد بذلك أن يترجل أبوالحسن عليه السلام فترجل بنوهاشم و ترجل عليه السلام. فاتكأ علي رجل من مواليه، فأقبل عليه الهاشميون فقالوا له: يا سيدنا! ما في هذا العالم أحد يستجاب دعاؤه، فيكفينا الله؟ فقال لهم ابوالحسن عليه السلام: في هذه العالم من قلامة ظفره أكرم علي الله من ناقة ثمود لما عقرت ضج الفصيل الي الله، فقال الله: (تمتعوا في داركم ثلاثة أيام ذلك وعد غير مكذوب) [4] ، فقتل المتوكل في اليوم الثالث.

و روي أنه قال و قد أجهده المشي: أما أنه قد قطع رحمي، قطع الله أجله [5] .

قال علي بن جعفر:

قلت لأبي الحسن عليه السلام: أينا أشد حبا لدينه؟

قال: أشدكم حبا لصاحبه - في حديث طويل - ثم قال: يا علي! ان هذا المتوكل يبني بين المدينة بناء لايتم، و يكون هلاكه قبل تمامه علي يد فرعون من فراعنة الترك [6] .

روي ابن حمزة:

عن الحسن بن محمد بن جمهور العمي، قال: سمعت من سعيد الصغير الحاجب، قال: دخلت علي سعيد بن صالح الحاجب فقلت: يا أباعثمان! قد صرت من أصحابك، و كان سعيد يتشيع. فقال: هيهات، قلت: بلي، والله! فقال: و كيف ذلك؟

قلت: بعثني المتوكل و أمرني أن

أكبس علي علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام، فأنظر ما فعل، ففعلت ذلك فوجدته يصلي، فبقيت قائما حتي فرغ، فلما انفتل من صلاته أقبل علي و قال: يا سعيد! لا يكف عني جعفر - أي المتوكل الملعون - حتي يقطع اربا اربا! اذهب و اعزب، و أشار بيده الشريفة، فخرجت مرعوبا، و دخلني من هيبته ما الا أحسن أن أصفه، فلما رجعت الي المتوكل سمعت الصيحة و الواعية، فسألت عنه؟ فقيل: قتل المتوكل، فرجعنا و قلت بها [7] .

قال الطبرسي: ذكر الحسن بن محمد بن جمهور العمي في «كتاب الواحدة» قال: حدثني أخي الحسين بن محمد، فانه قال: كان لي صديق مؤدب لولد بغا، أو وصيف - الشك مني - فقال لي: قال لي الأمير منصرفه من دار الخليفة: حبس أميرالمؤمنين هذا الذي يقولون: ابن الرضا، اليوم و دفعه الي علي بن كركر، و سمعته يقول: أنا أكرم علي الله من ناقة صالح (تمتعوا في داركم ثلاثة أيام ذلك وعد غير مكذوب)، و ليس يفصح بالآية، و لا بالكلام أي شي ء هذا.

قال: قلت: أعزك الله توعد، أنظر ما يكون بعد ثلاثة أيام، فلما كان من الغد أطلقه و اعتذر اليه، فلما كان في اليوم الثالث وثب عليه باغر و يغلون و تامش و جماعة معهم فقتلوه، و أقعدوا المنتصر ولده خليفة [8] .

روي البحراني:

باسناده عن فارس بن حاتم بن ماهويه، قال: بعث يوما المتوكل الي سيدنا أبي الحسن عليه السلام أن أركب و أخرج (معنا) الي الصيد لنتبرك بك، فقال للرسول: قل له: اني راكب، فلما خرج الرسول قال لنا: كذب، ما يريد الا غير ما قال.

قال: قلنا: يا مولانا! فما الذي

يريد؟

قال: يظهر هذا القول، فان أصابه خير نسبه الي ما يريد بنا ما يبعده من الله، و ان أصابه شر نسبه الينا، و هو يركب في هذا اليوم، و يخرج الي الصيد فيرد هو و جيشه علي قنطرة علي نهر، فيعبر سائر الجيش و لا تعبر دابتي و أرجع و يسقط من فرسه، فتزل رجله و تتوهن يداه، و يمرض شهرا.

قال فارس: فركب سيدنا و سرنا في المركب معه، و المتوكل يقول: أين ابن عمي المدني؟ فيقول له: سائر، يا أميرالمؤمنين! في الجيش، (فيقول: ألحقوه بنا، و وردنا النهر و القنطرة، فعبر سائر الجيش)، و تشعثت القنطرة و تهدمت، و نحن نسير في أواخر الناس مع سيدنا، و رسل المتوكل تحته، فلما وردنا النهر و القنطرة امتنعت دابته أن تعبر، و عبر سائر [الجيش و] دوابنا، فاجتهدت رسل المتوكل عبور دابته فلم تعبر، و عثر المتوكل فلحقوا به، و رجع سيدنا، فلم يمضي من النهار الا ساعات حتي جاءنا الخبر: أن المتوكل سقط عن دابته و زلت رجله و توهنت يداه، و بقي عليلا شهرا، و عتب علي أبي الحسن عليه السلام، [و] قال: أبوالحسن عليه السلام انما رجع (عنا) لئلا تصيبنا هذه السقطه فنشأم به، فقال أبوالحسن عليه السلام: صدق الملعون، و أبدي ما كان في نفسه [9] .

و روي أيضا: عن «هداية الكبري»: باسناده، عن محمد بن عبدالله القمي قال: لما حملت ألطافا من قم الي سيدي أبي الحسن عليه السلام الي سر من رأي، فوردتها و استأجرت بها منزلا، و جعلت أروم الوصول اليه أو من يوصل [اليه] تلك الألطاف التي حملتها، فتعذر علي ذلك، فكلفت عجوزا كانت معي في الدار أن تلتمس لي

امراة أتمتع بها، فخرجت العجوز في طلب حاجتي، فاذا أنا بطارق قد طرق بابي و قرعه، فخرجت اليه فاذا أنا بصبي منحول، فقلت له: ما حاجتك؟ فقال لي: سيدي و مولاي، أبوالحسن عليه السلام يقول لك: قد شكرنا برك و ألطافك التي حملتها تريدنا بها، فاخرج الي بلدك، و أردد ألطافك معك، و احذر الحذر كله أن تقيم بسر من رأي أكثر من ساعة، فانك ان خالفت و أقمت عوقبت، فانظر لنفسك. فقلت: اني والله! أخرج و لا أقيم، فجاءت العجوز و معها المتيعة، فمتعت بها وبت ليلتي و قلت: في غد أخرج، فلما تولي الليل طرق باب دارنا ناس، و قرعوه قرعا شديدا، فخرجت العجوز اليهم، فاذا أنا بالطائف و الحارس و شرطه معهما و مشعل و شمع، فقالوا لها: أخرجي الينا الرجل و المرأة من دارك، فجحدتهم، فهجموا علي الدار فأخذوني و المرأة، و نهبوا كلما كان معي من الألطاف و غيرها، فرفعت و أقمت في الحبس بسر من رأي سته أشهر. ثم جائني بعض مواليه، فقال لي: حلت بك العقوبة التي حذرتك منها، فاليوم تخرج من حبسك، فصر الي بلدك، فأخرجت في ذلك اليوم، و خرجت هائما حتي وردت قم، فعلمت أن بخلافي لامره نالتني تلك العقوبه [10] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مثلا مي گويد: چون من قصد دشمني با او دارم، اين خير به من رسيده است.

[2] هود: 65.

[3] الخرائج و الجرائح 1: 401 ح 8، بحارالأنوار 50: 147 ح 32، و يأتي هذه القصة في باب الادعية أيضا بطريق آخر.

[4] هود: 65.

[5] اثبات الوصية: 232، عيون المعجزات: 133 قطعة منه، بحارالأنوار 50: 209 ح 23 مختصرا.

[6] مسائل

علي بن جعفر: 341 ح 840، الخرائج و الجرائح 1: 411 ح 15، اثبات الوصية: 231 مع اختلاف في المتن و السند، بحارالأنوار 50: 152 ح 38.

[7] الثاقب في المناقب: 539 ح 3.

[8] اعلام الوري 2: 122، المناقب لابن شهرآشوب 4: 407 مختصرا، الثاقب في المناقب: 536 ح 4، بحار الأنوار 50: 189 ح 1.

[9] مدينه المعاجز 7: 530 ح 95 عن هداية الكبري للحضيني.

[10] مدينة المعاجز 7: 529 ح 94.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر از فرزنده شيعي فرد مسيحي

هبة الله موصلي روايت مي كند مردي نصراني كه از ديار ربيعه و اصلاً از اهالي «كفر توثا» (يكي از قريه هاي فلسطين) بود، به شغل كتابت (نويسندگي) اشتغال داشت و به نام «يوسف بن يعقوب» خوانده مي شد، بين او و پدرم رابطه دوستي بود، روزي اين كاتب نصراني، نزد پدرم آمد، گفتم: براي چه به اينجا آمده اي؟ گفت: «به حضور متوكل (خليفه وقت) دعوت شده ام ولي نمي دانم براي چه احضار شده ام و از من چه مي خواهد؟ و من سلامتي خود را از خداوند به صد دينار خريده ام و آن صد دينار را برداشته ام تا به امام هادي عليه السلام بدهم.»

پدرم گفت: در اين مورد، موفق شده اي. آن مرد نصراني نزد متوكل رفت و پس از اندك مدتي، نزد ما آمد در حالي كه شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت: «ماجراي خود را به من بگو.» او گفت: «به شهر سامرا رفتم، كه قبلاً هرگز به اين شهر نرفته بودم، به خانه اي وارد شدم، با خود گفتم

بهتر اين است كه نخست قبل از آنكه كسي مرا بشناسد كه به سامرا آمده ام، اين صد دينار را به امام هادي عليه السلام برسانم، بعد نزد متوكل بروم، در آنجا دانستم كه متوكل، امام هادي را از سوار شدن (و بجايي رفتن) قدغن كرده و او خانه نشين است، با خود گفتم: چه كنم، من يك نفر نصراني هستم، اگر خانه ي ابن الرضا (امام هادي عليه السلام) را بپرسم، ايمن نيستم كه اين خبر زودتر به گوش متوكل برسد و بر بيچارگيي كه در آن هستم، افزوده گردد.

ساعتي در اين باره فكر كردم، به نظرم آمد كه سوار بر الاغم شوم و در شهر بروم و از مركب خود جلوگيري نكنم، تا هر كجا كه خواست برود، شايد خانه ي آن حضرت را بشناسم، بي آنكه از كسي بپرسم، آن صد دينار را در كاغذي نهاده و به جيبم گذاشتم و سوار بر الاغم شدم، آن الاغ از خيابانها و بازارها، خود به خود عبور مي كرد، تا اينكه به در خانه اي رسيد و در همانجا ايستاد، هر چه كوشيدم تا از آنجا حركت كند، حركت نكرد، به غلام خود گفتم: «بپرس كه اين خانه ي كيست؟» او پرسيد، جواب دادند: خانه ي ابن الرضا (امام هادي عليه السلام) است.

گفتم: الله اكبر، دليلي است كافي، ناگاه خدمتكار سياه چهره اي از آن خانه بيرون آمد و گفت: «تو يوسف بن يعقوب هستي؟» گفتم: آري. گفت: وارد خانه شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند و سپس به اندرون رفت، با خود گفتم اين دليل ديگري بر مقصود است، از كجا اين غلام مي دانست كه من يوسف بن يعقوب هستم، با

اينكه من هرگز به اين شهر نيامده ام و كسي مرا در اين شهر نمي شناسد، بار ديگر خدمتكار آمد و گفت: «آن صد دينار را كه در كاغذ پيچيده اي و به همراه داري بده»، آن را دادم و با خود گفتم: اين دليل سوم است بر مقصود.

سپس آن خدمتكار نزد من آمد و گفت: وارد خانه شو!

من به خانه ي ابن الرضا عليه السلام وارد شدم، ديدم آن حضرت تنها در خانه ي خود نشسته است، تا مرا ديد به من فرمود: «اي يوسف آيا وقت آن نرسيده تا رستگار شوي؟»

گفتم: «اي مولاي من! دليلها و نشانه هايي (بر صدق شما و اسلام) براي من آشكار گرديد، كه براي هدايت و رستگاري من كفايت مي كند.» فرمود: «هيهات! تو اسلام را نمي پذيري، ولي به زودي پسرت فلاني مسلمان مي شود و از شيعيان ما مي گردد، اي يوسف! گروهي گمان مي كنند كه دوستي ما سودي به حال امثال شما ندارد، ولي آنها دروغ گفتند، سوگند به خدا دوستي ما، به حال امثال تو (كه نصراني هستي) نيز سودبخش است، برو دنبال آن كاري كه براي آن آمده اي، زيرا آنچه را دوست داري، به زودي خواهي ديد و به زودي داراي پسر مبارك خواهي شد. آن مرد نصراني مي گويد: نزد متوكل رفتم، و به تمام مقاصدم رسيدم و بازگشتم.

هبة الله مي گويد: من بعد از مرگ همين نصراني، با پسرش ديدار كردم، ديدم مسلمان است و در مذهب تشيع، استوار و محكم مي باشد، او به من خبر داد كه پدرش بر همان دين نصرانيت مرد، ولي خودش بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است و پيوسته مي گفت:

انا بشارة مولاي: «من بشارت

مولاي خود (امام هادي عليه السلام) هستم.»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

خوش درخشيد ولي دولت مستعجل بود

پس از آنكه متوكل به وسيله تركها و به فرماندهي باغر ترك، در سال 247 ق، در قصرش موسوم به قصر جعفري كشته و در همانجا به خاك سپرده شد، مردم با پسرش ابو جعفر محمد، معروف به منتصر بالله بيعت كردند و او را كه مردي خردمند و با انصاف بود به رهبري خويش برگزيدند.

برخلاف پدرش، منتصر مردي كريم و رؤوف و عطوف و نسبت به توده ي مردم خيرخواه و از دوستداران آل علي عليه السلام بود، چنان كه مردم را به زيارت مرقد امام علي عليه السلام در نجف و به زيارت امام حسين عليه السلام در كربلا تشويق و ترغيب مي كرد و فرزندان فاطمه عليهاالسلام و سادات علوي را كه در زمان پدرش متوكل به هيچ وجه امنيت جاني نداشتند امنيت بخشيد و موقوفاتشان، از جمله فدك را كه پدرش غصب كرده بود به آنها برگرداند.

ولي مدت زمان اندكي نگذشته بود كه با زهر مسموم و كشته شد، وي كه در سال 223 ق. در سامرا تولد يافته بود، در سال 248 ق. در همان شهر كشته و در قصر جوسق دفن شد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة العتبات، ج 12، ص 95.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

خطيب بزرگ بلد

در عراق روستايي است به نام خضر كه بر ساحل فرات واقع شده و امروزه تابع استان المثني است، در سال 1339 ق. در اين روستا فرزندي از سلاله ي زهرا عليهاالسلام پا به عرصه ي گيتي گذاشت و به ياد بزرگ بانوي اسلام، جده سادات،

حضرت فاطمه عليهم السلام عبدالزهرا ء ناميده شد. اين فرزند فرات كه بعد ها با نام علامه سيد عبدالزهراء حسيني و بزرگ خطيب منبر عاشورا معروف شد مولود مباركي بود كه از خانداني با فضيلت و با حسب و نسب سر برآورد، خاندان با اخلاصي كه توسط زيد شهيد، فرزند امام سجاد عليه السلام نسبت به سادات حسيني مي برند و امروزه در عراق و سوريه، به آل سميه يا اخوة سميه معروفند.

علامه حسيني محضر درس بزرگان چندي از دانشوران نامي و انديشمندان شيعي را درك كرده و از فرات فضيلت آنها جان تشنه و جستجوگر خويش را سيراب كرده بود و افتخار شاگردي و ملازمت بسياري از بزرگان از جمله: علامه سيد كاظم حسيني؛ علامه شيخ محمدحسين كاشف الغطاء و... را داشته است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

خبر از دگرگوني رؤساي حكومت

مرحوم كليني، طبرسي و ديگر بزرگان به نقل از خيران ساباطي حكايت كنند:

در آن ايام و روزگاري كه حضرت ابوالحسن، امام علي نقي صلوات الله عليه در مدينه منوره بود، به خدمت ايشان شرف حضور يافتم، حضرت ضمن صحبتهائي به من فرمود: از واثق چه خبر داري؟ عرضه داشتم: قربان شما گردم، ده روز قبل با او بودم و چون خواستم از او خداحافظي كنم، مشكلي نداشت؛ بلكه در كمال صحت و سلامتي بود.

امام عليه السلام فرمود: ولي مردم و اهل مدينه مي گويند كه واثق مرده است. پس فهميدم كه منظور حضرت از اهل مدينه، خودش مي باشد. و سپس حضرت فرمود: از جعفر چه خبر داري؟ گفتم: در وضع بسيار بدي بود

و در زندان به سر مي برد. بعد از آن، امام عليه السلام اظهار داشت: او از زندان آزاد شده و به منصب رياست خواهد رسيد. و آن گاه افزود: اكنون بگو كه وضع محمد بن زيات چگونه است؟ عرض كردم: و اما محمد بن زيات بر مسند رياست تكيه زده و مردم حكم او را نافذ مي دانند. حضرت فرمود: او آينده ي خطرناكي را در پيش دارد؛ و پس از لحظه اي سكوت، افزود: بايد مقدرات الهي جاري گردد و چاره اي جز تسليم در برابر آن نيست.

سپس امام هادي عليه السلام در ادامه ي فرمايشاتش افزود: اي خيران ساباطي! تو را آگاه مي كنم بر اين كه واثق مرده است و متوكل عباسي، جعفر را جايگزين او كرده؛ و نيز دستور قتل محمد بن زيات را صادر و او را كشته اند. عرض كردم: يابن رسول الله! چند روز مي شود كه اين جريانات و دگرگوني ها رخ داده است كه ما نسبت به آن ها بي اطلاع مي باشيم؟ در جواب فرمود: شش روز بعد از آن كه از عراق خارج گشتي، اين وقايع رخ داده است. خيران گويد: و چون از محضر مبارك حضرت بيرون آمدم، بررسي و تحقيق كردم، همان طوري كه حضرت خبر داده بود، اين وقايع و جريانات به وقوع پيوسته بود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 498، ح 1، اءثبات الهداة: ج 3، ص 360، ح 4، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 114، مناقب ابن شهر آشوب: ج 4، ص 410، هداية الكبري حضيني: ص 314، كشف الغمة: ج 2، ص 378، مجموعة نفيسة: ص 466.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام

علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خداوند بهترين يار و نگهبان

برخي از محدثين و مورخين در كتاب هاي خود آورده اند:

پس از آن كه سخن چيني بسياري توسط دنياپرستان و رياست طلبان، بر عليه امام علي هادي عليه السلام نزد متوكل عباسي آشكار شد؛ و آن ها افزودند كه آن حضرت در منزلش براي جذب اقشار مختلف نامه براي افرد مي فرستد و اسلحه جمع كرده اند تا بر عليه حكومت شورش و قيام كنند. متوكل چند نفر از ترك هاي كرد را مسلحانه مأمور كرد تا شبانه، به منزل حضرت حمله كنند و آن حضرت را پس از شكنجه در هر حالي كه باشد، نزد متوكل احضارش كنند.

هنگامي كه مأمورين داخل منزل امام عليه السلام هجوم آوردند، متوجه شدند كه حضرت در يك اتاق روي زمين نشسته و لباسي پشمين و خشن بر تن كرده و مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال مي باشد و نيز قرآن تلاوت مي كند. پس طبق دستور خليفه، حضرت را در همان حالت دست گير كرده و نزد متوكل آوردند و اظهار داشتند: چيزي در منزل او نيافتيم به جز آن كه با چنين حالتي مشغول دعا و مناجات و تلاوت قرآن بود. همين كه متوكل چشمش به جمال نوراني و با عظمت آن حضرت افتاد، بي اختيار از جاي خود برخاست و حضرت را محترمانه كنار خود نشانيد. و چون مشغول مي گساري بود، ظرف شراب را به حضرت تعارف كرد، امام عليه السلام فرمود: هنوز گوشت و پوست من آلوده به آن نگشته است، مرا از اين كار معاف بدار.

متوكل گفت: چند شعري برايم بخوان و مجلس ما را به وسيله ي اشعار خود گرم بكن.

حضرت سلام الله عليه،

به ناچار چند شعري پيرامون بي وفائي دنيا و عذاب آخرت خواند؛ و متوكل عباسي در همان حالت گريان شد و تمامي حاضران در مجلس نيز گريان شدند. پس از آن، متوكل از امام هادي عليه السلام عذرخواهي كرد و مقدار چهار هزار دينار تقديم حضرت كرد؛ و سپس دستور داد تا ايشان را محترمانه به منزلش برسانند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أعيان الشيع،: ج 2، ص 38.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خبر از مرگ دشمن و اختصاص ايام

مرحوم صدوق، راوندي و ديگر بزرگان آورده اند:

يكي از دوستان حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام به نام صقر بن ابودلف - ابن اورمه - حكايت كند: در دوران حكومت متوكل عباسي راهي سامراء شدم و چون وارد شهر سامراء گشتم، حضور يكي از وزراي متوكل به نام سعيد حاجب رفتم تا بلكه بتوانم با مولايم امام هادي عليه السلام - كه در زندان وي - ملاقاتي داشته باشم. سعيد حاجب گفت: آيا دوست داري خدايت را مشاهده كني؟ گفتم: سبحان الله! اين چه حرفي است؟! خداوند متعال را هيچكس نمي تواند مشاهده كند. سعيد اظهار داشت: منظورم آن كسي است كه شما گمان مي كنيد او امام و پيشواي شما است، متوكل او را تحويل من داده است تا او را به قتل برسانم و اين كار را فردا انجام خواهم داد. و پس از گذشت لحظاتي مرا داخل زندان برد، همين كه وارد زندان شدم، حضرت را ديدم كه بر قطعه ي حصيري نشسته و مشغول عبادت و مناجات مي باشد، پس با حالت گريه سلام كردم و كناري نشستم و به جمال نوراني آن حضرت نگاه مي كردم. امام

عليه السلام پس از جواب سلام، به من فرمود: اي صقر! براي چه اينجا آمده اي! و چرا ناراحت و گريان هستي؟! در پاسخ گفتم: چون شما را در اين مكان و با اين حالت مي بينم؛ و نمي دانم كه آن ها چه تصميمي درباره ي شما دارند؟! حضرت فرمود: اي صقر! ناراحت مباش، آن ها هرگز به قصد خود نمي رسند، چون كه بيش از دو روز ديگر زنده نخواند ماند و كشته خواهند شد. بعد از آن، از امام هادي عليه السلام پيرامون معناي حديثي كه از پيغمبر خدا صلي الله عليه و آله و سلم وارد شده است كه فرمود: با روزگار، دشمني و عداوت روا مداريد كه با شما دشمني كند، سؤال كردم كه مقصود چيست؟ امام عليه السلام در جواب فرمود: بلي، منظور از روزگار، ما اهل بيت عصمت و طهارت هستيم كه به جهت ما آسمان و زمين پابرجا مانده است. روز شنبه به عنوان رسول الله و روز يك شنبه به عنوان أميرالمؤمنين علي، و دوشنبه به عنوان حسن و حسين، و سه شنبه به عنوان سجاد، علي بن الحسين و محمد باقر و جعفر صادق، و چهارشنبه به عنوان موسي بن جعفر و علي بن موسي الرضا و محمد جواد و من، و پنج شنبه به عنوان فرزندم حسن و روز جمعه به عنوان فرزند پسرم - مهدي موعود - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - تعيين گشته است [1] .حكومت حق به دست با كفايت او ايجاد مي گردد و اوست كه عدل و داد را بر زمين پنهاور، گسترش مي دهد. و سپس فرمود: آري، اين معناي حديث بود، زود خداحافظي كن و برو كه

مي ترسم خطري متوجه تو گردد. راوي گويد: به خدا قسم! بيش از دو روز نگذشت كه هر دوي آن دو نفر - يعني متوكل و سعيد حاجب - كشته شدند و من خداوند متعال را شكر كردم [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در كتب أدعيه براي هر روز دعائي مخصوص ذكر كرده اند، كه از آن جمله: كتاب شريف مفاتيح الجنان است، علاقمندان مي توانند به آن مراجعه فرمايند.

[2] اكمال الدين: ص 383، ح 9، خصال شيخ صدوق: ج 1، ص 395، ح 102، خرايج و جرايح: ج 1، ص 412، ح 17، بحارالأنوار: ج 50، ص 195، ح 7، با مختصر تفاوت.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

خريداري گوسفند براي عيد قربان

ماه ذيحجه نزديك انجام مراسم حج بود، «اسحاق بن جلاب» مي گويد (به دستور امام هادي) گوسفندهاي بسيار خريدم، آنها را به اصطبلي كه در منزل امام بود آوردم، سپس مرا خواست و آن گوسفندان را از آن اصطبل به جاي وسيعي انتقال داد و در آنجا همه ي آن گوسفندان را بين مردم و بستگانش تقسيم نمود (تا براي مراسم عيد قربان، گوسفند فراوان در دسترس باشد).

سپس من در روز هشتم ذيحجه از آن حضرت خواستم اجازه دهد تا (از سامرا) به بغداد نزد پدرم بروم، آن بزرگوار به من نوشت: «فردا در نزد ما بمان، سپس برو.» من روز عرفه (نهم) در سامرا ماندم و شب عيد قربان در ايوان خانه امام هادي عليه السلام خوابيدم، هنگام سحر، آن جناب نزد من آمد و فرمود: «اي اسحاق برخيز.» برخاستم و چشمم را گشودم ناگاه خود را در خانه ام در

بغداد ديدم، نزد پدرم رفتم و در كنار دوستان و آشنايانم نشستم، به آنها گفتم: «روز عرفه (نهم) در سامرا بودم و اكنون روز عيد به بغداد آمدم.» [1] با اينكه فاصله ي سامرا تا بغداد، بسيار است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 498 و 499.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

خواب هايي فراتر از رؤيا

قايق بادباني، سينه ي آب ها را شكافته، پيش مي رود. تو گويي چشم اندازها به پشت سر مي گريزند. نخل هاي كناره ي ساحل، مانند مژگان بلند پريان دريايي به نظر مي رسند. به رغم بقاياي آثار جنگ داخلي، دجله در اين عصر، الهام گر است و تبسم اميد بر لب دارد. نرگس، اين دختر پاكنهاد، همچنان غوطه ور در نور آفتابي است كه در خاطره ي او، لذت بخش ترين صحنه هايي را زنده مي كند كه هرگز از دايره ي خاطره هاي شيرين محو نخواهد شد. صحنه هاي تابناك؛ صحنه هاي محبوب. در ماه هاي اخير، چه رنج ها كه متحمل نشده است.

ابرها، از آسمان دجله مي گريزند؛ ابرهاي سپيد كه پس از شبي باراني آشكار شده اند، او را به ياد لباس عروسان مي اندازد. آه! چقدر ازدواج با انسان هاي دون مايه و بي ارزش، نفرت انگيز است؛ با شاهزاده اي كه از زندگي، جز پوسته ي آن را نمي بيند. خاطرش از صحنه ها و خاطره ها شعله ور است:

كاخ بزرگ از جنب و جوش موج مي زند. حياط كاخ دربردارنده ي عمارتي شگفت انگيز است. سكويي بلند، كه تختي آراسته با جواهرات سنگين بر پشت خود دارد. ستون هايي چوبي كه آدمي آن ها را سنگ مرمر پنداشته و نردباني چوبي و زيبا، كه در دو طرف آن، چندين صليب حك شده بود. شاهزاده ي

گردن فراز پيش آمده بود تا از پلكان بالا رود و بر تخت امارت تكيه زند؛ اما مليكا در نااميدي دست و پا مي زد.

او محكوم بود تا تمام عمرش را در كنار انساني نادان و بي ارزش سپري كند. در ابتدا خواستگار را رد كرده بود؛ اما آداب و رسوم حاكم بر كاخ ها، راه گريزش را بسته بود: شاهزادگان دختر براي شاهزادگان پسر هستند. مليكا به كليسا رفته بود. گريسته بود و از مريم عذرا خواهش كرده بود. آيا راهي براي رهايي بود؟ چه مي توانست بكند؟ آيا معجزه اي رخ مي دهد تا او را از دوزخ زندگي نجات دهد؟هنگامي كه به سوي سكو گام بر مي داشت، ده ها اسقف، سپاهي و اميران نامدار، او را همراهي مي كردند. مليكا، تسليم سرنوشت شده بود. ناگهان، زمين لرزيد و ستون هاي چوبي تخت فرو ريختند. شاهزاده بيهوش شد. تمام حادثه، در لحظه اي رخ داد. وقتي زمين آرام گرفت، بر چهره اسقف ها، نشانه هاي بدشگون و ناخوش ميمنت، آشكار شده بود. مراسم عروسي را تعطيل كردند.

مليكا، همانند پرنده اي زنداني به قفس بازگشت. به اتاق خوابش پناه برد. لباس عروسي را به سويي افكند و تن پوشي پوشيد كه بر وقار و شكوهش مي افزود؛ پيراهني مانند لباس مريم مقدس. به سوي كليسا رفت تا در برابر تنديس مريم و صليب به خاك افتد؛ با تمام وجود، خدايش را سپاس گفت. با فروتني نماز گزارد و از شادي گريست. از آفريدگار خواست تا او را همسر انساني پاكنهاد و نيكو ضمير قرار دهد؛ انساني كه دلش از وسوسه هاي زميني آلوده نشده باشد. - بارالها! آنچه مي بينم رؤياست يا واقعيت؟

در ميان حياط كاخي

كه سكو و تخت آن فرو ريخته اند، تختي از نور قرار دارد. مسيح (سلام الله عليه) بر آن تكيه زده است. مردي با شكوه و هيبت مينوي وارد مي شود؛ پيراهني عربي بر تن دارد؛ گيسوان مواجش، همانند موج هاي درياچه اي زلال در پيچ و تابند. موهاي بلندش مي درخشند و لبخندي موزون، چهره ي تابناكش را روشن كرده است. مسيح بر مي خيزد و مرد را در آغوش مي گيرد. مليكا در مي يابد كه آن والا گهر، احمد (ص) است؛ همان كه انجيل برنابا ظهورش را مژده داده است. احمد مي گويد:

- يا روح الله! آمدم تا از جانشينت شمعون، دخترش مليكا را براي اين پسرم خواستگاري كنم.

و به جواني گندمگون اشاره مي كند. جواني كه چشمان عسلي اش از راستي و صميميت مي درخشند و گويي دو پنجره اند كه به جهاني از نور گشاده شده اند. شمعون و ديگر حواريون تبسم بر لب دارند. هنگامي كه به هوش مي آيد، خويش را در بازوان دختران راهبه مي يابد. پيشاني اش از تب بر افروخته است. آه! او نمي تواند آنچه ديده براي كسي افشا كند. چه راز شيريني، ميلي به غذا ندارد. جسمش ذوب مي شود و روحش زلال. از طب و طبابت كاري ساخته نيست. پدر بزرگ مي آيد و كنارش مي نشيند؛ كنار نوه اي كه مانند شمعي در فرجام شبي بلند است. با مهرباني به او مي گويد: ميل دخترك عزيز من به چيزي نيست؟

- پدر بزرگ! مي بينم كه درهاي گشايش به رويم بسته است. اگر امر به رهايي اسيران مسلمان دهي، اميد آن دارم كه مسيح و مادرش، بهبودي را به من هديه دهند.

در خاطره ي پدر بزرگ رنج اسيران زنده مي شود، اسيران مسلماني كه دوازده

هزار نفرشان، در يك روز، به دستور امپراتور روم، تيدورا گردن زده شدند.

- عزيزم! وعده ي آن را به تو مي دهم.

پرنده ي شادماني در قلب مليكا لانه مي كند. دختر اندكي غذا مي خورد. سه شب گذشته است و درون مليكا از تأثير خوابي كه ديده، همچنان ناآرام است. سيماي گندمگون جوان عرب، در خاطره اش مي درخشد.

گويي آن را، نه به رؤيا، كه به حقيقت و راستي ديده است.

اندكي پيش از آن كه خورشيد پشت كاكل درختان پنهان شود، مريم (سلام الله عليها) آشكار مي شود. همراه او، بانويي بزرگوار ره مي سپارد كه تاجي مرصع از دوازده جواهر تابناك، بر سر دارد. گويي دوازده ستاره ي درخشنده بر گرد سر دارد. بر فراز سرش، خورشيدي درخشان و ماهي تابنده، پرتو افشانند. حوريان بهشتي به پرده داري اش صف كشيده اند. مريم مقدس مي گويد:

- ايشان، بانوي بانوان جهان، فاطيما، مادر شوي توست.

مليكا، خويش را در آغوش بانو مي افكند.

- آه! او مرا نمي پذيرد!

مريم مي گويد:

- چون به دين او در نيامده اي.

- اي بانوي بانوان! چه بايد بكنم؟

- بايد به يگانگي خدايي، كه جز او پروردگاري نيست، و به پيامبري رسولي، كه مسيح مژده ي آمدنش را داد، گواهي دهي.

لحظه اي كه از خواب برخاست، هنوز نام محمد (ص) بر لبانش جاري بود. دانه هاي درشت عرق را از پيشاني خود سترد. مليكا همچنان تب دارد. رؤيايي شگفت انگيز، او را در برگرفته است. از كودكي عربي را آموخته بود؛ از زماني كه شاهد كشتار اسيران مسلماني بود كه مسيحيت را نپذيرفته و مرگ را برگزيده بودند.[1] .

عربي را مي دانست؛ اما سخن نمي گفت. رؤيايي عجيب او را حيران و

قلبش را مبهوت كرده است. اين چهره ي گندمگون از كجا آمده بود؟ آيا او را در واقعيت و بيداري ديده بود و يا همه چيز در وادي خيال و رؤيا بر او گذشته است.

روزي كه شنيد كاخ در انديشه فرستادن سپاه براي يورش به سرزمين هاي اسلامي است، روحش شعله ور شد؛ با خويش زمزمه مي كرد: چون پرستاري به جبهه مي شتابم.» او تسليم سرنوشت شگفت انگيز شده بود. در لباس كنيزكي گمنام از كاخ مي گريزد تا براي هميشه پنهان شود. آنان در جست و جوي او بر مي آيند؛ اما او براي هميشه رازي سر به مهر و سكوت را با خويش خواهد برد. او به همراه پيشاهنگان سپاه روم به جبهه مي شتابد تا پس از آن خدا چه خواهد و لطفش چه باشد؟در حاشيه ي مرزها، رويارويي دو سپاه به چشم مي خورد؛ درگيري، اندك اما طاقت فرساست. با يك نهيب و نعره ي الله اكبري، سپاهيان روم شكست را پذيرفته، مليكا اسير مسلمانان مي شود. اسير كننده او پيري مسلمان است. نامش را مي پرسد. مليكا بي درنگ مي گويد: - نرگس. - نام كنيزكان است. چون كه به بغداد مي رسد، چشمش از دور تنديسي را مي بيند كه چهار زانو، بر گنبد «كاخ زرين» در مركز بغداد، نشسته است و با نيزه ي بلندش به سوي شرق اشاره مي كند.

در بغداد، او كنيزي است در بازار برده فروشان، در معرض فروش. رازش پنهان است؛ پنهان بسان مرواريد در صدف، كه با آرامش در ژرفاي دريا آرميده است. سرنوشت او، داستاني است كه از هر افسانه و حكايتي، شگفت انگيزتر است. هنگامي كه نامه را به زبان رومي ديد، دريافت كه سرنوشت، او

را برگزيده است. قايق به سامرا نزديك مي شود؛ دل در برش نيست. به خود مي آيد. از دور ساختمان حلزوني شكلي را مي بيند و گمان مي برد كه گلدسته ي مسجد بزرگي باشد.قايق در لنگرگاه خليج پهلو مي گيرد و مسافران پياده مي شوند؛ محلي كه پله ها، آنان را به خيابان خليج مي رساند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 7، ص 376.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

خورشيد در سيه چال

شب هنگام به خانه ي امام يورش مي برند. او و برادرش جعفر را دستگير مي كنند و به زندان ويژه ي علويان مي افكنند. زندانيان، گرد هم نشسته، از هر دري سخن مي گويند. صداي باز شدن قفل ها به گوش مي رسد. زندانيان گوش مي سپارند. اباهاشم كه به خاطر بيماري بر روي زيرانداز كوچك پنبه اي آرميده است، مي گويد:

- ببينيد چه خبر است.

يكي از زندانيان بر مي خيزد. در باز مي شود و زندانبان دو مرد را به درون زندان مي اندازد. در، پشت سرشان بسته مي شود. يكي از آن ها بوي شراب مي دهد. زنداني، جوياي نام تازه واردان مي شود:

- كيستيد؟

حسن (ع) پاسخ مي دهد:

- از علويان هستيم. ما را نيز دستگير كرده اند.

زنداني، از مرد ديگر نيز همين را مي پرسد. جعفر، نگاه ناهشيارش را خيره مي كند. امام با ادب پاسخ مي دهد:

- من حسن بن علي هستم و او جعفر بن علي است. مرد، شتابان به سوي اباهاشم مي رود و او را آگاه مي كند. اباهاشم، بي درنگ برمي خيزد و به استقبال ابامحمد رفته و او را در آغوش مي كشد و پيشاني اش را مي بوسد. زيرانداز كتان خود را براي

او مي گستراند. جعفر، نزديك برادر نشسته است. چشم هايش مي درخشد؛ به نظر مي رسد مست است؛ زيرا كنيزش را با صداي بلند مي خواند: «شطنا!» اندوه بر سيماي برادرش مي نشيند. جعفر را از اين كار باز مي دارد:

«ساكت باش.» خواب پلك هاي جعفر را فرو مي آورد. همان طور، نشسته مي خوابد. [1] .

اباهاشم هفت سال است كه در زندان به سر مي برد؛ يعني از سال دويست و پنجاه و دو، وقتي كه به دستور شخص معتز، دستگير شد و به حبس افتاد. اگر چه در زندان است، اينك از ديدار امام شادمان گشته. حضرت به زندانيان مي نگرد. در مي يابد جاسوسي كه وانمود مي كند علوي است، ميان آن هاست. اباهاشم جعفري، حسن بن محمد عقيقي، محمد بن ابراهيم عمري از زندانيان هستند. امام بدين سان به آنان هشدار مي دهد:

- اگر نبود كسي كه ميان شماست، اما از شما نيست، به شما مي گفتم چه زماني آزاد مي شويد. اين سخن را مي گويد و به مردي، كه خود را به خواب زده، اشاره مي كند؛ بيگانه اي كه گوشش براي شنيدن سخنان و جمع آوري گزارش، تيز است:

- اين بيگانه از شما نيست. از وي دوري كنيد. در لباسش نوشته اي پنهان كرده تا آنچه را كه مي گوييد، به دولت گزارش دهد. خون به چهره ي يكي از زندانيان مي دود. گريبان مرد خفته را مي گيرد. به تفتيش او مي پردازد. گزارشي مهم مي يابد كه در آن زندانيان را به حفر نقبي براي فرار و ديگر اتهام ها متهم كرده است. [2] . حضور امام، گرما بخش محفل تمام زندانيان، جز جعفر، شده است. رفتار جعفر چنان شرم آور است كه هرگز مناسب مقام انساني كه در خانداني پاك پرورش

يافته باشد، نيست. به راستي كه رفتار او زننده و سرزنش زاست. پدرش امام و برادرش، امام؛ اما خود در رفتار، پسر نوح! در روزگاري چنين تلخ و جانگزا، كه امواج متلاطم زندگي، همه زيبايي ها را غرقه ساخته است، جعفر دور از كشتي نجات، به سوي كوه سراب حيران است؛ تا از خطر امواج كوه وار در امان ماند! مادر امام حسن عسكري (ع) كه در مدينه به سر مي برد، هر روز به كوه خارج از شهر مي رود تا از كاروانياني كه از عراق مي آيند، اخبار عراقيان را جويا شود. در آغاز ماه صفر، خبر دستگيري فرزندش به او مي رسد. [3] بي درنگ به خانه اش باز مي گردد. و نوه اش را در آغوش مي كشد؛ نوه اي كه خاطره ي فرزند و بازمانده ي اميد آرزومندان است. هنگامي كه زندانيان از آمدن خليفه به ديدار امام در زندان، آگاه شدند، هنگامه اي در مي گيرد. اندكي بعد معتمد مي آيد و با لحني خواهشگرانه مي گويد: - امت نياي بزرگوارت، رسول خدا، را درياب، پيش از آن كه نابود شوند! چه روي داده كه خليفه، ياري طلبانه، در زندان به حضور امام رسيده است؟! خشكسالي بيداد مي كند. امان مردمان تنگدست بريده شده است. سه روز است كه خليفه براي برپايي نماز باران به بيابان مي رود؛ اما آسمان را عنايتي نيست. آشوب از آن زمان در گرفت كه راهبي ترسا، با عده اي از ترسايان، براي دعا به بيابان مي آيد. هر گاه راهب دست به سوي آسمان مي گشايد؛ ابرها گرد هم مي آيند و باران مي بارد. مسلمانان شيفته راهب شده اند. برخي اسلام را به ديده ترديد مي نگرند. مسلمان سست باوري، مسيحي شده است. خليفه احساس خطر مي كند. جايگاه

او به عنوان خليفه دولت بزرگ اسلامي در مسير تندباد، قرار گرفته است. براي طلب ياري، نزد امام شتافته است. آن كه «علم كتاب» نزد اوست، با اعتمادي كه شايسته يك دين باور بزرگ است، مي گويد: - به خواست آفريدگار، فردا ترديد را از ميان بر مي دارم. خليفه فرمان رهايي او را، براي فردا، مي دهد. امام مي فرمايد: - يارانم نيز آزاد مي شوند؟ معتمد رو به سوي مسؤول زندان مي كند و مي گويد: - يارانش را نيز آزاد كنيد. سپيده روز ديگر، مردم، باز براي نماز باران، راهي بيابان مي شوند. راهب نيز مي آيد. آسمان آبي و صاف است؛ كوچك ترين ابري به چشم نمي آيد. تا راهب دست به سوي آسمان مي گشايد، ابرها گرد هم مي آيند. حضرت، راز را دريافته است:

- دستش را بگيريد! دست بسته اش را مي گشايند. قطعه ي كوچك استخوان يك انسان را در دستش نهفته داشته است. خليفه متحير مي شود. امام به راهب مي فرمايد:

- اينك باران بخواه. راهب، دست به آسمان مي گشايد؛ ابرها مي گريزند. خليفه مي پرسد:

- اين چيست اي ابامحمد! آن كه با آسمان پيوند دارد، پاسخ مي دهد:

- اين استخوان پيامبري است كه راهب از گورستاني به دست آورده است. اگر استخوان پيامبري زير آسمان قرار گيرد، باران خواهد باريد. خليفه، استخوان را در هواي آزاد قرار مي دهد. بار ديگر ابرها، از دور دست گرد هم مي آيند. حضرت از خليفه مي خواهد تا دستور دهد كه استخوان پيامبر را با احترام دفن كنند. ابرهاي فتنه اي كه آسمان آبي ايمان را پوشانده بودند، متلاشي شده اند. [4] . خليفه مي داند كه مردم كرامت عسكري (ع) را ديده اند. پس احساس خطر مي كند. فرمان مي دهد تا امام را

بار ديگر به زندان بيفكنند. مدتي بعد، معتمد، علي بن جرين (مدير زندان) را مي خواهد و از رفتار حضرت در زندان مي پرسد:

- پسر جرين! او را چگونه يافته اي؟

- سرورم! چه بگويم از مردي كه روزها روزه دارد و شب ها پس از خوراكي اندك، به نماز طولاني بر مي خيزد.

- برادرش جعفر چه؟ او چگونه است؟

- او تنها در نسب برادر وي است. جعفر، ميگساري عربده كش است كه همه او را مي شناسند.

خليفه خيال داشت تا بگويد: «مي داني او جاسوسي برادرش را مي كند؟» اما تصميمي ديگر مي گيرد. حضرت را آزاد مي كند و جعفر را در بند نگه مي دارد؛ تا مردم بگويند كه حسن (ع) را با خليفه، سر و سري است. پس به مدير زندان فرمان مي دهد: - سلامم را به او برسان و به او بگو آزاد است تا به خانه اش باز گردد. پسر جرين به سوي زندان مي رود، در حالي كه با خويش، فرمان آزادي عسكري را دارد. چون به در زندان مي رسد، الاغي زين شده مهيا مي بيند. درها را به رويش مي گشايند. به جايگاه امام كه مي رسد، او را در لباس، آماده مي بيند. شگفت انگيز است! چه كسي مژده ي رهايي اش را به وي اطلاع داده است؟! حضرت بر مي خيزد و با احترامي كه در خور پيامبران است، به قرائت نامه ي خليفه گوش مي سپارد. سپس به سوي الاغ زين شده مي رود و سوار مي شود؛ اما همچنان ايستاده است. مدير زندان با لحني آكنده از شگفتي مي پرسد: - سرورم! چرا ايستاده اي؟ حضرت با اطمينان كامل پاسخ مي دهد: - تا جعفر نيز آزاد شود! پسر جرين، عذر آورده، مي گويد: - اين فرمان، تنها،

خط آزادي شماست، نه ديگري.

امام با قاطعيت مي گويد: - باز گرد و خليفه را بگو: «من و برادرم، با هم از خانه بيرون آمديم؛ اگر تنها و بدون او به خانه باز گردم، پي آمد آن بر تو پوشيده نيست.»

پسر جرين، بي درنگ نزد خليفه مي شتابد و او را از ماوقع آگاه مي كند. خليفه موافقت مي كند. ابن جرين با سرعت به خدمت امام، باز مي گردد و مي گويد: - خليفه فرمود: «جعفر را به شفاعت تو آزاد كردم؛ زيرا او، نه تنها به خويش - كه با سخن چيني و گفتن لاطائلات - به تو نيز ستم روا مي دارد. حضرت به همراه برادرش به خانه باز مي گردد؛ برادر حرمت شكني كه بهاي آزادي اش را، حتي با كلمه ي سپاس و تشكري، نپرداخت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، اربلي، ج 3، ص 222؛ مناقب، شهر آشوب، ج 4، ص 437؛ اعلام الوري، ص 378.

[2] همان.

[3] اثبات الوصية، ص 266.

[4] جوهرة الكلام، ص 154؛ اخبار الدول، ص 117.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

خدا ترسي

من اتقي الله يتقي، و من أطاع الله يطاع، و من أطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين، و من أسخط الخالق فلييقن أن يحل به سخط المخلوقين. [1] .

هر كس از خدا بترسد، مردم از او بترسند، و هر كه خدا را اطاعت كند، از او اطاعت كنند، و هر كه مطيع آفريدگار باشد، باكي از خشم آفريدگان ندارد، و هر كه خالق را به خشم آورد، بايد يقين كند كه

به خشم مخلوق دچار مي شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 482.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

خشم به زيردستان

ألغضب علي من تملك لؤم. [1] .

خشم بر زيردستان از پستي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

خشم و كينه توزي

ألعتاب مفتاح الثقال، و العتاب خير من الحقد. [1] .

خشم و تندي، گشاينده ي گرانباري و سنگيني است ولي در عين حال، خشم بهتر از كينه توزي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

خودخواهان مغضوب

من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه. [1] . هر كه از خود راضي باشد، خشمگيران بر او زياد خواهند بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 303.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

خداوند نه جسم است و نه صورت

مرحوم كليني از سهل، و او از بشر بن بشار نيشابوري نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: كساني كه با ما [در اين ديار] هستند درباره توحيد اختلاف دارند، بعضي مي گويند: او جسم است، و بعضي مي گويند: او صورت است.

امام هادي عليه السلام در پاسخم نوشت: پاك و منزه است آن خدايي كه محدود نباشد، و در وصف نگنجد، و چيزي همانندش نباشد كه «او را همانند نيست، و او شنواي بيناست».

مرحوم صدوق با سند خود از محمد بن فرج رخجي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره گفتار هشام بن حكم كه خدا جسم است، و گفتار هشام بن سالم كه خدا صورت است پرسيدم.

حضرت عليه السلام در پاسخم نوشت: سرگرداني سرگردانان را از خود دور كن، و از شيطان به خدا پناه بر، چنان نيست كه آن دو هشام گفته اند. [و يا: اين گفتار، گفتار آن دو هشام نيست].

و نيز از حمزة بن محمد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از آن جناب پيرامون جسم بودن و صورت داشتن خدا پرسيدم، در پاسخم نوشت: پاك و منزه است آن خدايي كه هيچ چيز همانندش نيست.

و نيز از ابن ابي دلف نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام درباره توحيد پرسيدم، و

عرض كردم: من گفتار هشام بن حكم را قبول دارم.

حضرت عليه السلام ناراحت شد، و فرمود: شما با گفتار هشام چكار داريد؟! كسي كه مي پندارد خداي متعال جسم است از ما نيست، و ما در دنيا و آخرت از او بيزاريم، اي ابن ابي دلف! جسم حادث است، و خدا پديد آورنده، و تجسم بخش آن است.

روي الكليني:

عن سهل، عن بشر بن بشار النيسابوري [1] قال:

كتبت الي الرجل عليه السلام: أن من قبلنا قد اختلفوا في التوحيد، فمنهم من يقول: هو جسم، و منهم من يقول: هو صورة. فكتب الي: سبحان من لا يحد و لا يوصف، و لا يشبهه شي ء، و ليس كمثله شي ء، و هو السميع البصير [2] .

قال الصدوق: حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن عمران الدقاق رحمه الله قال: حدثنا محمد بن يعقوب قال: حدثنا علي بن محمد رفعه، عن محمد بن الفرج الرخجي قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أسأله عما قال هشام بن الحكم في الجسم، و هشام بن سالم في الصورة، فكتب عليه السلام: دع عنك حيرة الحيران، و استعذ بالله من الشيطان، ليس القول ما قال الهشامان [3] .

قال أيضا: حدثنا أحمد بن محمد بن يحيي العطار رحمه الله، عن أبيه، عن سهل بن زياد، عن حمزة بن محمد قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أسأله عن الجسم، و الصورة، فكتب: سبحان من ليس كمثله شي ء [4] و قال أيضا: حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل رحمه الله قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن الصقر بن أبي دلف قال: سألت أباالحسن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام عن التوحيد،

و قلت له: اني أقول بقول هشام بن الحكم، فغضب عليه السلام ثم قال: ما لكم و لقول هشام، انه ليس منا من زعم أن الله عزوجل جسم، و نحن منه برآء في الدنيا و الآخرة، يا ابن أبي دلف! ان الجسم محدث، والله محدثه و مجسمه [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هو عم أبي عبدالله الشاذاني من أصحاب الهادي عليه السلام، معجم رجال الحديث: 3: 313.

[2] الكافي 1: 102 ح 9 و 5 و 8، التوحيد: 101 ح 13، تفسير نور الثقلين 4: 560 ح 17 و 18 و 19، بحارالأنوار: 294 ح 17 و ص 303 ح 38 مع اختلاف.

[3] التوحيد: 97 ح 2، الأمالي للصدوق: 351 ح 424، بحارالأنوار 3: 288 ح 3.

[4] التوحيد: 102 ح 17 و 16 مرسلة و زاد في آخره: «و لا جسم و لا صورة».

[5] التوحيد: 104 ح 20، بحارالأنوار: 3: 291 ح 10 و 57: 81 ح 58، باختصار.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خدا ديده نمي شود

كليني رحمه الله با سند خود از احمد بن اسحاق نقل مي كند كه گفت:

به ابوالحسن سوم [امام هادي عليه السلام] نامه نوشتم، و از او درباره ديدن خدا، و اختلاف مردم در آن پرسيدم.

امام عليه السلام در پاسخم نوشت: تا ميان بيننده و ديده شده، [فاصله و] هوايي كه ديد آدمي در آن نفوذ كند نباشد، ديدن ممكن نيست، پس هرگاه، [فاصله و] هوايي ميان آن دو نباشد ديدن محقق نمي شود، و هر گاه باشد همانندي ميان آن دو [در جسميت و نياز

به حيز و مكان] پيش مي آيد، زيرا وقتي كه آن دو در سبب موجب ديدن [بصري كه حيز و جهت خاص، و فاصله هوايي باشد] برابر بودند، همانندي [در جسميت و...] رخ مي دهد، و اين همان تشبيه [خالق به خلق] است، [و نمي توان گفت: خدا ديده مي شود اما بدون آن سبب موجب ديدن] زيرا اسباب به مسببات خود پيوسته اند [و از هم جدايي ناپذيرند].

روي الكليني:

عن أحمد بن ادريس، عن أحمد بن اسحاق قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: أسأله عن الرؤية و ما اختلف فيه الناس.

فكتب: لا تجوز الرؤية ما لم يكن بين الرائي و المرئي هواء ينفذه البصر، فاذا انقطع الهواء عن الرائي و المرئي لم تصح الرؤية، و كان في ذلك الاشتباه لأن الرائي متي ساوي المرئي في السبب الموجب بينهما في الرؤية وجب الاشتباه، و كان ذلك التشبيه لأن الأسباب لابد من اتصالها بالمسببات [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 97 ح 4، التوحيد: 109 ح 7، الاحتجاج 2: 486 ح 32.

قال المجلسي في شرح هذا الحديث: استدل عليه السلام علي عدم جواز الرؤية بأنها تستلزم كون المرئي جسمانيا ذا جهة وحيز و بين ذلك بأنه لابد أن يكون بين الرائي والمرئي هواء ينفذه البصر، و ظاهره كون الرؤية بخروج الشعاع و ان أمكن أن يكون كناية عن تحقق الابصار بذلك و توقفه عليه، فاذا لم يكن بينهما هواء و انقطع الهواء، و عدم الضياء الذي هو أيضا من شرائط الرؤية عن الرائي و المرئي لم تصح الرؤية بالبصر، و كان في ذلك أي في كون الهواء بين الرائي والمرئي الاشتباه يعني شبه كل منها بالآخر.

يقال: اشتبها

اذا أشبه كل منها الآخر لأن الرائي متي ساوي المرئي و ماثله في النسبة الي السبب الذي أوجب بينهما في الرؤية وجب الاشتباه، و مشابهة أحدهما الآخر في توسط الهواء بينهما، و كان في ذلك التشبيه أي كون الرائي و المرئي في طرفي الهواء الواقع بينهما يستلزم الحكم بمشابهة المرئي بالرائي من الوقوع في جهة ليصح كون الهواء بينهما، فيكون متحيزا ذا صورة وضعية فان كون الشي ء في طرف مخصوص من طرفي الهواء و توسط الهواء بينه و بين شي ء آخر سبب عقلي للحكم بكونه في جهة و متحيزا و ذا وضع و هو المراد بقوله: لأن الأسباب لابد من اتصالها بالمسببات.

و يحتمل أن يكون ذلك تعليلا لجميع ما ذكر من كون الرؤية متوقفة علي الهواء الي آخر ما ذكر و حاصله يرجع الي ما ادعاه جماعة من أهل الحق من العلم الضروري بأن الادراك المخصوص المعلوم بالوجه الممتاز عن غيره لا يمكن أن يتعلق بما ليس في جهة و الا لم يكن للبصر مدخل فيه و لا كسب لرؤيته بل المدخل في ذلك للعقل فلا وجه حينئذ لتسميته ابصارا.

و الحاصل أن الابصار بهذه الحاسة يستحيل أن يتعلق بما ليس في جهة بديهة و الا لم يكن لها مدخل فيه، و هم قد جوزوا الادراك بهذه الجارحة الحساسة.

و أيضا هذا النوع من الادراك يستحيل ضرورة أن يتعلق بما ليس في جهة مع قطع النظر عن أن تعلق هذه الحاسة يستدعي الجهة و المقابلة.

و ما ذكره الفخر الرازي من أن الضروري لا يصير محلا للخلاف و أن الحكم المذكور مما يقتضيه الوهم و يعين عليه و هو ليس مأمونا لظهور خطائه في

الحكم بتجسم الباري تعالي و تحيزه و ما ظهر خطؤه مرة فلا يؤمن بل يتهم ففاسد لأن خلاف بعض العقلاء في الضروريات جائز كالسوفسطائية و المعتزلة في قولهم بانفكاك الشيئية والوجود و ثبوت الحال.

و أما قوله: بأنه حكم الوهم الغير المأمون فطريف جدا لأنه منقوض بجميع أحكام العقل لأنه أيضا مما ظهر خطؤه مرارا و جميع الهندسيات و الحسابيات.

و أيضا مدخلية الوهم في الحكم المذكور ممنوع و انما هو عقلي صرف عندنا و كذلك ليس كون الباري تعالي متحيزا مما يحكم به و يجزم بل هو تخيل يجري مجري سائر الأكاذيب في أن الوهم و ان صوره و خيله الينا لكن العقل لا يكاد يجوزه بل يحيله و يجزم ببطلانه و كون ظهور الخطاء مرة سببا لعدم ايتمان المخطي و اتهامه ممنوع أيضا و الا قدح في الحسيات و سائر الضروريات و قد تقرر بطلانه في موضعه في رد شبه القادحين في الضروريات. بحارالأنوار 4: 34 ح 12 و 13.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خوش آهنگي امامان در خواندن قرآن

كليني رحمه الله با سند خود از علي بن محمد نوفلي نقل مي كند كه گفت:

نزد امام هادي عليه السلام از خوش صدايي صحبت كردم، فرمود: علي بن الحسين عليهماالسلام، قرآن مي خواند، و چه بسا گذر كننده اي مي شنيد، و از خوش آهنگي او بيهوش مي شد، امام عليه السلام اگر كمي از آن را آشكار كند، مردم زيبايي آن را تحمل نمي كنند.

عرض كردم: آيا رسول خدا صلي الله عليه و آله با مردم نماز مي خواند، و صداي خود را به قرآن بلند

نمي كرد؟ فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله به مردم پشت سر خود آنچه را توان داشتند تحميل مي كرد.

روي الكليني:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمد بن حسن بن شمون قال: حدثني علي بن محمد النوفلي، عن أبي الحسن عليه السلام، قال:

ذكرت الصوت عنده، فقال: ان علي بن الحسين عليهماالسلام كان يقرأ، فربما مر به المار، فصعق من حسن صوته، و ان الامام لو أظهر من ذلك شيئا لما احتمله الناس من حسنه.

قلت: ولم يكن رسول الله صلي الله عليه و آله يصلي بالناس، و يرفع صوته بالقرآن؟

فقال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يحمل الناس من خلفه ما يطيقون [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 2: 615 ح 4، بحارالأنوار 16: 187 ح 22، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 324.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر دادن از نوزاد

اربلي از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: من همسري باردار دارم، از خدا بخواه كه پسر روزيم كند.

امام عليه السلام در پاسخم نوشت: چون نوزادت به دنيا آمد نام او را محمد بگذار. و خدا به من پسر داد، و نامش را محمد گذاشتم.

و نيز گفت: يحيي بن زكريا نيز همسري باردار داشت، به حضرت عليه السلام نوشت: همسري باردار دارم، از خدا بخواه كه پسر روزيم كند.

امام عليه السلام در پاسخ او نوشت: چه بسا دختر بهتر از پسر باشد، و خدا به او دختر داد.

روي الاربلي:

عن أيوب بن

نوح قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: أن لي حملا، فادع الله أن يرزقني ابنا، فكتب الي: اذا ولد لك فسمه محمدا قال: فولد لي ابن فسميته محمدا.

قال: و كان ليحيي بن زكريا حمل، فكتب اليه: أن لي حملا، فادع الله أن يرزقني ابنا، فكتب اليه: رب ابنة خير من ابن، فولدت له ابنة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 2: 385، اثبات الوصية: 229 الي قوله: محمدا، بحارالأنوار 50: 175 ح 55.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خون مشكوك

كليني با سند خود از محمد بن علي بصري نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: دختر شهاب ايام عادت ماهانه خود را مي گذراند. چون غسل كرد باز قطره قطره خون مي بيند، [چه كند]؟ فرمود: به او بگو كنار ديوار، يك پا بر ديوار بايستد، سپس زني را دستور ده تا ميان سرين هايش را سخت فشار دهد، اين نوعي بيماري است كه در رحم مي ماند [چون فشار داد] همه بيرون مي آيد، سپس فرمود: از اين گونه امور آگاهشان نكنيد، ايشان را با بيماري ناپاك خود رها كنيد. مي گويد: به دستور امام عليه السلام عمل شد، و خون براي هميشه قطع شد و آن بيماري ديگر برنگشت تا از دنيا رفت.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن بعض أصحابنا، عن محمد بن علي البصري، قال: سألت أباالحسن الأخير عليه السلام و قلت له: ان ابنة شهاب تقعد أيام أقرائها، فاذا هي اغتسلت رأت القطرة بعد القطرة.

قال: فقال: مرها، فلتقم بأصل الحائط كما يقوم الكلب، ثم تأمر امرأة

فلتغمز بين و ركيها غمزا شديدا، فانه انما هو شي ء يبقي في الرحم، يقال له: الاراقة، و انه سيخرج كله. ثم قال: لا تخبروهن بهذا و شبهه، و ذروهن، و علتهن القذرة.

قال: ففعلت بالمرأة الذي قال، فانقطع عنها، فما عاد اليها الدم حتي ماتت [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 3: 81 ح 6، وسائل الشيعة 2: 563 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خون پشه و كك

و نيز با سند خود از محمد بن ريان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: آيا خون پشه همچون خون كك است؟ آيا جايز است كسي خون پشه را به خون كك مقايسه كند، و در آن نماز، و امثال آن انجام دهد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: نماز [با آن] جايز است، ولي تطهير آن بهتر است.

و روي أيضا:

عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الريان قال: كتبت الي الرجل عليه السلام: هل يجري دم البق مجري دم البراغيث، و هل يجوز لأحد أن يقيس بدم البق علي البراغيث، فيصلي فيه، و أن يقيس علي نحو هذا فيعمل به؟ فوقع عليه السلام: يجوز الصلاة، و الطهر منه أفضل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 3: 60 ح 9، تهذيب الأحكام 1: 260 ح 41، وسائل الشيعة 2: 1031 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خمس بعد از مؤونه

كليني با سند خود از علي بن محمد همداني نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: علي بن مهزيار نامه پدر شما را براي من خواند كه: آنچه بر باغداران، بعد از كسر مخارج واجب است، يك دوازدهم است، و كسي كه درآمد باغ و مزرعه اش، مخارجش را كفاف ندهد، نه يك دوازدهم بر او واجب است، و نه چيز ديگر. و مردم ديار ما در اين باره اختلاف دارند، و مي گويند: بر مزارع، بعد از كسر مخارج، خمس واجب است، مخارج مزرعه و خراج، نه مخارج خود زراع و خانواده اش. امام

عليه السلام در پاسخ نوشت: پس از مخارج زارع و خانواده اش، و بعد از خراج سلطان.

كليني با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: سرورم! به كسي مالي داده اند تا با آن حج انجام دهد، آيا از همه پول، چون به دستش رسيد، بايد خمس بدهد، يا از آنچه بعد از انجام حج، زياد مي آيد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: خمس بر او واجب نيست.

طوسي با سند خود از محمد بن علي بن شجاع نقل مي كند كه: از امام هادي عليه السلام پرسيد: كسي از مزرعه خود صد كر [1] گندم برداشت كرده است، يك دهم آن را كه ده كر است [به عنوان زكات] گرفته اند، و سي كر آن براي مخارج مزرعه رفته است، و در دستش شصت كر مانده است، براي شما از آن چه مقدار واجب است؟ آيا براي برادران ايماني اش نيز چيزي واجب است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: خمس آنچه از مخارجش زياد مي آيد براي من است.

روي الكليني:

عن سهل، عن ابراهيم بن محمد الهمداني، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أقرأني علي بن مهزيار كتاب أبيك عليه السلام فيما أوجبه علي أصحاب الضياع نصف السدس بعد المؤونة، و أنه ليس علي من لم تقم ضيعته بمؤونته نصف السدس، و لا غير ذلك، فاختلف من قبلنا في ذلك، فقالوا: يجب علي الضياع الخمس بعد المؤونة، مؤونة الضيعة و خراجها، لا مؤونة الرجال و عياله. فكتب عليه السلام: بعد مؤونته و مؤونة عياله، و بعد خراج السلطان [2] .

و روي أيضا: عن محمد بن الحسين، و علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن

علي بن مهزيار قال: كتبت اليه يا سيدي! رجل دفع اليه مال يحج به هل عليه في ذلك المال حين يصير اليه الخمس، أو علي ما فضل في يده بعد الحج؟

فكتب عليه السلام: ليس عليه الخمس [3] .

قال الطوسي: روي سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن علي بن مهزيار قال: حدثني محمد بن علي بن شجاع النيسابوري، أنه سأل أباالحسن الثالث عليه السلام عن رجل أصاب من ضيعته من الحنطة مائة كر، فأخذ منه العشر عشرة أكرار، و ذهب منه بسبب عمارة الضيعة ثلاثون كرا، و بقي في يديه ستون كرا، ما الذي يجب لك من ذلك، و هل يجب لأصحابه من ذلك عليه شي ء؟ فوقع عليه السلام: لي منه الخمس مما يفضل من مؤنته [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كر: پيمانه اي است كه گفته اند: چهل اردب است، و هر اردبي شصت من است. (المنجد).

[2] الكافي 1: 547 ح 24، تفسير العياشي 2: 63 ح 61 مع اختلاف، بحارالأنوار 96: 193 ح 14، عن العياشي.

[3] الكافي 1: 547 ح 22، وسائل الشيعة 6: 354 ح 1.

[4] الاستبصار 2: 17 ح 9، تهذيب الأحكام 4: 16 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خطبه نكاح

كليني با سند خود از جناب عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم اين خطبه را مي خواند: سپاس خدايي را كه پيش از آن كه دينداري از او پيروي كند [همه را مي داند، و] به هر پديده اي آگاه است، پديد آورنده آسمان ها و زمين است، گرد

آورنده اسباب، طبق جريان قلم تقدير، و قضاء علم پيشين، و حكم معين خود است، او را بر نعمت هايش سپاس مي گويم، و از كيفرهايش به او پناه مي برم، از خدا هدايت مي طلبم، و از گمراهي و نابودي به او پناه مي جويم، هر كه را خدا هدايت كند، هدايت يافته، و آيين [و راه] برين را پيموده، و به بزرگترين دارايي دست يافته است، و هر كه را خدا گمراه كند، از هدايت بازمانده، و به هلاكت فرو افتاده است، و شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه و بي شريك است، و محمد بنده و فرستاده برگزيده، و دوستدار پسنديده، و مبعوث به هدايت اوست، خدا او را در زماني فرستاد كه از پيامبران خبري نبود، و ملت ها در ستيز بودند، و راه هاي هدايت بسته بود، و حكمت از بين رفته، و نشانه هاي هدايت، و نيز دليل ها محو شده بود، او رسالت پروردگارش را رساند، و مأموريت الهي خود را آشكار كرد، و حقي را كه بر عهده داشت پرداخت، و پسنديده [و مرضي حق تعالي] درگذشت.

تمام اين كارها با دست خدا به سوي اسباب و مقادير خود روان مي شوند، امر خدا، به سوي قدر او، و قدر او به سوي اجل او، و اجل او به سوي كتاب او روان مي شود، و براي هر [زمان و] اجلي نوشته اي است، «خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مي كند، و اصل نوشته [و لوح محفوظ] نزد اوست». اما بعد، خداي سبحان، دامادي [و خويشاوندي سببي] را دستاويز انس دل ها، و فاميلي همسران قرار داد، كه با

آن، خويشاوندي ها را بهم آميخت، و آن را مايه دلسوزي و مهرباني قرار داد، «در اين نشانه هايي است براي عالمان»، خداي سبحان در كتاب خود مي فرمايد: «و او كسي است كه از آب، انساني را آفريد، و او را [داراي خويشاوندي] نسبي و سببي قرار داد»، و مي فرمايد: «به افراد بي همسر قوم خود، و غلامان و كنيزان درستكارتان همسر دهيد»، همانا فلاني پسر فلاني، كسي است كه موقعيت اجتماعي، و رفتار ادبي او را مي شناسيد، او مايل است در زندگي شما شريك شود، او دامادي شما را دوست دارد، به خواستگاري دختر شما فلاني دختر فلاني آمده است، و چنين و چنان مقدار را مهريه دختر قرار داده، نقد آن اين مقدار است، و نسيه آن اين مقدار، وساطت ما را براي او بپذيرد، و خواستگار ما را همسر دهيد، پاسخ نيك دهيد، و سخن نيك به زبان آوريد، من از خدا براي خود، و شما، و همه مسلمانان مغفرت مي طلبم.

روي الكليني:

عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد بن خالد، عن عبدالعظيم بن عبدالله، قال: سمعت أباالحسن عليه السلام يخطب بهذه الخطبة:

الحمدلله العالم بما هو كائن من قبل أن يدين له من خلقه دائن، فاطر السماوات و الأرض، مؤلف الأسباب بما جرت به الأقلام، و مضت به الأحتام من سابق علمه، و مقدر حكمه، أحمده علي نعمه، و أعوذ به من نقمه، و أستهدي الله الهدي، و أعوذ به من الضلالة و الردي، من يهده الله فقد اهتدي، و سلك الطريقة المثلي، و غنم الغنيمة العظمي، و من يضلل الله فقد حار عن الهدي، و هوي الي الردي، و أشهد أن لا

اله الا الله وحده لا شريك له، و أن محمدا عبده و رسوله المصطفي، و وليه المرتضي، و بعيثه بالهدي، أرسله علي حين فترة من الرسل، و اختلاف من الملل، و انقطاع من السبل، و دروس من الحكمة، و طموس من أعلام الهدي و البينات، فبلغ رسالة ربه، و صدع بأمره، و أدي الحق الذي عليه، و توفي فقيدا محمودا صلي الله عليه و آله.

ثم ان هذه الأمور كلها بيدالله تجري الي أسبابها و مقاديرها، فأمر الله يجري الي قدره، و قدره يجري الي أجله، و أجله يجري الي كتابه، و لكل أجل كتاب، (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب) [1] . أما بعد، فان الله جل و عز جعل الصهر مألفة للقلوب، و نسبة المنسوب، أوشج به الأرحام، و جعله رأفة و رحمة، (ان في ذلك لآيات للعالمين) [2] ، و قال في محكم كتابه: (و هو الذي خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا) [3] ، و قال: (و أنكحوا الأيامي منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم) [4] ، و ان فلان بن فلان ممن قد عرفتم منصبه في الحسب، و مذهبه في الأدب، و قد رغب في مشاركتكم، و أحب مصاهرتكم، و أتاكم خاطبا فتاتكم فلانة بنت فلان، و قد بذل لها من الصداق كذا و كذا، العاجل منه كذا، و الآجل منه كذا، فشفعوا شافعنا، و أنكحوا خاطبنا، وردوا ردا جميلا، و قولوا قولا حسنا، و أستغفر الله لي ولكم، و لجميع المسلمين [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الرعد: 39.

[2] الروم: 22.

[3] الفرقان: 54.

[4] النور: 32.

[5] الكافي 5: 372 ح

6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

خبر از مرگ واثق خليفه عباسي

خيران اسباطي مي گويد: از عراق به مدينه رفتم و خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم. آن گرامي از من پرسيد: «واثق چگونه بود؟» عرض كردم: «فدايت شوم در عافيت بود و من از ديگران اطلاع و آگاهي بيشتري دارم، [زيرا] هم اكنون از راه مي رسم». فرمود: «مردم مي گويند او مرده است». چون اين موضوع را فرمود دريافتم منظور از مردم خود امام مي باشد، آنگاه به من فرمود: «جعفر (متوكل) چه كرد؟» عرض كردم: «به بدترين وضعي در زندان بود». فرمود: «او خليفه خواهد بود». آنگاه فرمود: «ابن زيات چه كرد؟» عرض كردم: «مردم با او بودند و امر، امر او بود». فرمود: «رياست بر او شوم است». سپس قدري سكوت كرد و فرمود: «چاره اي جز اجراي تقديرات و احكام الهي نيست. اي خيران! بدان كه واثق مرد و جعفر متوكل بر جاي او نشست و ابن زيات كشته شد». عرض كردم: «چه وقت؟ فدايت شوم». فرمود: «شش روز پس از بيرون آمدن تو». [1] . و بيش از چند روز نگذشت كه قاصد متوكل به مدينه رسيد و جريان همان طور بود كه امام هادي عليه السلام فرموده بود. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد مفيد، ص 309 - الفصول المهمه ابن صباغ مالكي، ص 279؛ با اندك تفاوت، نور الابصار شبلنجي ص 182.

[2] الفصول المهمه ابن صباغ مالكي، ص 279 - احقاق الحق، ج 12، ص 451.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در

راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

خبر از ضمير و دعاي مستجاب

در اصفهان مردي شيعي به نام عبد الرحمن مي زيست، از او پرسيدند: «چرا اين مذهب را برگزيده و به امامت امام هادي عليه السلام معتقد شده اي؟»

گفت: «به جهت معجزه اي كه از او ديدم؛ داستان چنين بود كه من مردي فقير و بي چيز بودم؛ ولي چون زبان و جرأت داشتم اهالي اصفهان در يكي از سالها مرا همراه گروهي نزد متوكل فرستادند تا دادخواهي كنيم. روزي بيرون خانه متوكل ايستاده بوديم كه دستور احضار علي بن محمد بن رضا، از سوي متوكل صادر شد. من به يكي از حاضران گفتم: «اين مرد كيست كه دستور احضارش صادر شد». گفت: «اين مرد علوي است و رافضيان او را امام مي دانند - و اضافه كرد كه - ممكن است خليفه براي قتل دستور احضارش را داده باشد». گفتم: «از جاي خود حركت نمي كنم تا اين مرد علوي بيايد و او را ببينم». ناگهان ديدم شخصي سوار بر اسب به سوي خانه متوكل مي آيد، مردم به نشانه احترام در دو طرف مسير او صف كشيدند و او را تماشا مي كردند. چون نگاهم بر او افتاد مهرش در دلم جا گرفت و نزد خود به دعاي او مشغول شدم تا خدا شر متوكل را از او دفع نمايد. آن حضرت از ميان مردم مي گذشت و نگاهش بر يال اسب خود بود و چپ و راست را نگاه نمي كرد و من پيوسته به دعاي او مشغول بودم، چون به من رسيد با تمام رو به سوي من متوجه شد و فرمود: «خدا دعاي تو را پذيرفت و به تو طول عمر داد

و مال و فرزندان تو را زياد كرد». چون اين را مشاهده كردم مرا لرزه فرا گرفت و در ميان دوستانم افتادم. دوستانم پرسيدند: «چه شد؟» گفتم: «خير است» و چيزي نگفتم. هنگامي كه به اصفهان بازگشتم خدا مال فراوان به من عطا كرد و امروز از اموال، آنچه در خانه دارم قيمتش به هزار هزار درهم مي رسد، غير از آنچه بيرون از خانه دارم، و ده فرزند يافته ام و عمرم نيز از هفتاد سال گذشته است. من به امامت آن مردي معتقدم كه از دلم خبر داشت و دعايش در حق من مستجاب گرديد». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 50، ص 142 - 141.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

خبر از مردن واثق و كشته شدن ابن زيات

مرحوم ثقة الاسلام كليني از خيران اسباطي نقل مي نمايد كه در مدينه منوره خدمت امام علي النقي عليه السلام شرفياب شدم، حضرت فرمود: از واثق چه خبر داري؟ عرض كردم: فدايت شوم در حالي كه تندرست بود از آنجا آمدم، ده روز پيش نزد او بودم.

فرمود: مردم مدينه مي گويند كه او مرده! وقتي كه فرمود: مردم مي گويند مرده، فهميدم مقصودش از مردم خود حضرت است. سپس فرمود: جعفر متوكل چه كرد؟ گفتم: در بدترين حالات در زندان است. فرمود: حكومت به دست اوست. پس از آن فرمود: ابن زيات چه كرد؟ عرض كردم: فدايت شوم مردم مطيع او مي باشند و كار حكومت به دست اوست. فرمود: براي او بديمن است. كمي سكوت كرد و بعد فرمود: بايستي مقدرات خدا و احكام او اجرا شود. اي

خيران واثق مرد و حكومت به دست متوكل افتاد و ابن زيات را كشت. عرض كردم: چه زمان؟ فرمود: شش روز بعد از بيرون آمدن تو. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 498.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از گرفتاري و نجات محمد بن فرج

علي بن محمد نوفلي مي گويد: محمد بن فرج به من گفت: امام هادي عليه السلام به من نوشت: اي محمد كارهايت را جمع و جور كن و راه احتياط پيش گير، من به وضع كارهايم مشغول شدم ولي نمي دانستم چرا چنين به من نوشته تا اينكه از طرف دستگاه حكومت يك نفر به مصر آمد و تمام دارايي هاي مرا مصادره كرد و مرا دست بسته از مصر بيرون برد! هشت سال در زندان بودم پس از آن در زندان نامه اي از حضرت به دستم رسيد نوشته بود: اي محمد در قسمت غربي شهر ساكن مشو! نامه را كه خواندم، گفتم: من در زندانم و حضرت به من اين گونه نوشته است اين امر عجيبي است! اندكي بيش نگذشت كه آزاد شدم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1،ص 500، ح 5؛ ارشاد شيخ مفيد، ص 330.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از شهادت پدرشان امام جواد

حسن بن علي وشاء گفته: ام محمد كنيز امام رضا عليه السلام به من خبر داد كه روزي امام هادي عليه السلام به خانه آمد در حالي كه ناراحت بود، در دامن ام ابيها (نام يكي از دختران امام كاظم عليه السلام است) نشست. ام ابيها به او گفت: فدايت شوم تو را چه مي شود! فرمود: همين الآن پدرم از دنيا رفت. ام محمد مي گويد: آن روز را نوشتيم پس از آن خبر آمد كه همان روز امام جواد عليه السلام رحلت نمود است. [1] .

و در همين راستا هارون بن فضل مي گويد: روزي كه امام جواد عليه السلام در بغداد وفات نمود امام هادي عليه السلام را ديدم كه مي فرمود: «انا

لله و انا اليه راجعون» به خدا سوگند پدرم از دنيا رفت! به او عرض كردم: او در بغداد است و شما در مدينه، چگونه از رحلت او خبردار شدي؟ فرمود: در برابر خدا در نفس خويش ذلت و آرامشي احساس كردم كه پيش از امروز احساس آن را نمي نمودم. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 413.

[2] همان، ص 415.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر از احمد بن محمد بن عبدالله

احمد بن محمد بن عبدالله مي گويد: محمد بن حسين بن مصعب مدائني به امام هادي عليه السلام نامه اي نوشت كه سؤال نموده بود از سجده نمودن بر شيشه وقتي كه نامه را فرستاد من با خود حديث نفس نمودم كه شيشه از چيزهايي است كه از زمين روييده است و ايشان فرموده اند: سجده بر چيزي كه از زمين مي رويد مانعي ندارد. جواب آمد: بر شيشه سجده مكن و اگر نفست به تو گفت شيشه از چيزهايي است كه از زمين مي رويد درست نيست زيرا شيشه از ريگ و نمك است و نمك و ريگ از سبخ (شوره زار) است و سبخ بلدي است كه مسخ شده. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 414.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از كشته شدن متوكل

علي بن محمد نوفلي مي گويد: وقتي كه متوكل شروع به ساختن قصر معروف به جعفري كرد امام علي النقي عليه السلام فرمود: اي علي! اين سركش به ساختن شهري مبتلا مي شود كه پيش از اتمام آن به دست فرعوني از فرعون هاي ترك كشته خواهد شد.

سپس فرمود: «يا علي ان الله عزوجل اصطفي محمدا صلي الله عليه و آله و سلم بالنبوة و البرهان و اصطفانا بالحجة و التبيان و جعل كرامة الصفوة لمن تري (يعني نفسه عليه السلام). [1] . اي علي خداي عزوجل محمد صلي الله عليه و آله و سلم را براي نبوت و آوردن برهان برگزيد و ما را براي اتمام حجت بر خلق و هدايت برگزيد و برتري برگزيدن را براي كسي قرار داد كه مي بيني (يعني خود حضرت عليه السلام).

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

دلائل الامامة، ص 414.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از مردن سرداري پيش از مرگش

احمد بن يحيي اودي مي گويد: براي خواندن نماز ظهر به مسجد جامع رفتم وقتي كه نماز گزاردم ديدم حرب بن حسن طحان و گروهي از اصحاب ما (كه حسن بن سماعه در ميان آنان بود) نشسته اند نزد آنان رفتم. سلام كردم و نشستم. جريان حسن بن علي (يا حسين بن علي عليهماالسلام) را به ميان آوردند كه بر او چه گذشت پس از آن داستان زيد بن علي را يادآور شدند. در بين ما مردي بود غريب كه با او آشنايي نداشتيم گفت: اي قوم در سامرا نزد ما مردي است علوي از اهل مدينه، كه يا ساحر است يا كاهن و از اين دو قسم بيرون نيست. حسن بن سماعه گفت: نام و نشانش چيست؟ گفت: علي بن محمد بن رضا. جمع حاضر به آن مرد گفتند: از كجا روشن شد كه او يا ساحر است يا كاهن؟ گفت: او در سامرا همسايه ماست هر روز عصر با او درب منزلش مي نشينيم روزي نشسته بوديم كه يكي از سرداران ارتش از آنجا عبور كرد جمع كثيري از رؤساي ارتش و جنگجويان و پيش خدمتان با او بودند لباس فاخري پوشيده بود.

وقتي كه علي بن محمد عليهماالسلام او را ديد برخاست و به او سلام داد و به او احترام به جا آورد هنگامي كه از آنجا رفت فرمود: از وضعي كه دارد شادمان است ولي فردا پيش از نماز دفن مي شود. ما از گفتار وي تعجب كرديم و از نزد او برخاستيم و گفتيم: اين كه

گفت خبر از غيب است! پس سه نفر با هم تعهد كرديم كه اگر آنچه گفت به وقوع نپيوست او را بكشيم و از او راحت شويم روز بعد در منزلم نماز صبح را خوانده بودم كه صداي ناله و گريه شنيدم درب منزل آمدم ديدم جمعيت فراواني از ارتشيان و ديگران جمع اند و مي گويند فلان سردار ديشب مست شد و از جايي به جايي مي رفت زمين خورد و گردنش شكست.

گفتم: اشهد ان لا اله الا الله، از منزل بيرون آمدم و به جنازه او حاضر شدم ديدم همان مردي است كه علي بن محمد خبر مرگ او را داده بود، ماندم تا دفن شد و برگشتم و همه از اين حال تعجب كرديم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 186 و 187، ح 64.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از نام مردي ترك كه كسي از آن آگاه نبود

ابوهاشم جعفري مي گويد: زماني كه بغاي ترك براي سركوبي شورشيان اعراب به مدينه آمد من آنجا بودم امام هادي عليه السلام فرمود: بيرون برويم و صف آرايي اين مرد ترك را ببينيم، بيرون رفتيم و جايي ايستاديم صفوف لشكر از مقابل ما عبور مي كردند مردي ترك بر ما عبور كرد امام هادي عليه السلام به زبان تركي با او سخن گفت آن مرد از اسب پياده شد و سم مركب حضرت را بوسيد، پس من آن مرد ترك را قسم دادم و از او پرسيدم به تو چه فرمود گفت: اين پيامبر است؟ گفتم: نه. گفت: مرا به نامي خواند كه در بلاد ترك زمان كودكي مرا به آن نامگذاري كردند و كسي

از آن آگاه نبوده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 124.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از نيت و اراده يك شخص

مرحوم علامه مجلسي از كتاب الخرائج نقل نموده كه ابوهاشم جعفري روايت نموده كه در سامرا مردي مبتلا به بيماري برص (پيسي) شد زندگي بر وي تلخ شد روزي جريان را با ابوعلي فهري در ميان گذاشت ابوعلي به او گفت: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شو و از او درخواست نما برايت دعا كند اميد است كه شفا يابي.

روزي سر راه حضرت كه از دربار متوكل برمي گشت، نشست وقتي كه حضرت پيدا شد برخاست كه نزد او آيد و درخواست دعا نمايد، حضرت سه مرتبه به او اشاره كرد و فرمود: كنار رو خدا شفايت دهد، آن مرد جرأت نكرد نزد حضرت رود و برگشت، آن مرد ابوعلي فهري را ديد و داستان را به او گفت: فهري به او گفت: برايت دعا كرده برو شفا مي يابي. آن مرد به خانه برگشت و آن شب استراحت كرد صبح به بدنش نگاه كرد اثري از برص نديد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 145 و 146.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از حاجت ابوهاشم پيش از اظهار

مرحوم سيدهاشم بحراني از كتاب ثاقب المناقب از ابوهاشم جعفري نقل مي نمايد: سالي كه بغا در آن سال براي انجام حج آمده بود، من نيز به مكه براي عمل حج رفتم وقتي كه به مدينه مشرف شدم، خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم ديدم حضرت بر مركب سوار است كه به استقبال بغا تشريف ببرد، سلام كردم، فرمود: اي ابوهاشم اگر مي خواهي با ما بيا با حضرت رفتم تا از مدينه خارج شديم وقتي كه به صحرا رسيديم به غلامش فرمود:

برو اوايل لشكر را تماشا كن. سپس فرمود: اي ابوهاشم پياده شويم.

ابوهاشم مي گويد: پياده شدم و قصدم اين بود كه از حضرت چيزي را درخواست نمايم ولي از او خجالت مي كشيدم مانده بودم كه چه كنم پس حضرت با تازيانه اي كه در دست داشت روي زمين انگشتري ساخت نگاه كردم ديدم آخر حروف نوشته شده «خذ» بردار و در طرف ديگر نوشته شده «اكتم» كتمان نما و در طرف ديگر نوشته شده «عذر» معذور بدار پس با تازيانه اش آن را از زمين جدا كرد و به من داد نگاه كردم ديدم شمش خالص است چهارصد مثقال است، عرض كردم: پدر و مادرم فدايت! من سخت گرفتار تنگدستي بودم و مي خواستم از شما درخواست نمايم ولي ترديد داشتم خدا خود مي داند كه رسالتش را به چه افرادي عنايت نمايد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 493.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

خبر دادن از جسم مدفون در زيرزمين

و از همان كتاب از منتصر پسر متوكل نقل كرده كه پدرم مورد (آس) فراواني در جايي كاشت وقتي كه همه ي آن زمين را فراگرفت و زيباييش نمايان گشت به پيش خدمت ها دستور داد وسط بستان براي او جايگاهي بلند ساختند و آنجا را براي وي فرش كردند من بالاي سر او ايستاده بودم سر را بلند كرد و به من گفت: اي رافضي (شيعه) از اين پروردگار سياهت (امام هادي عليه السلام) بپرس چرا اين مورد در ميان بقيه اين بوستان رنگش زرد است و زيبا نيست؟ تو گمان مي كني كه او از غيب خبر مي دهد. گفتم: او غيب نمي داند، پس

از آن خدمت امام علي النقي عليه السلام رفتم و او را در جريان گذاشتم فرمود: پسرم برو و زير آن را حفر كن در آنجا جمجمه اي پوسيده است و زردي آن آس در اثر بخار و بوي گند آن جمجمه است. منتصر مي گويد: دستور حضرت را عمل نمودم همان گونه بود كه فرموده بود سپس حضرت به من فرمود: پسرم اين موضوع را به كسي خبر نده مگر كسي كه مانند آن را به تو خبر دهد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 494.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

د

دعاي امام هادي در قنوت

سرچشمه هاي كرامت هايت با عطاهاي بسيارت گشوده است، و درهاي سخن گفتن با تو براي آن كه تو را بخواهد باز است، و عنايت هاي بي دريغت براي كساني كه رو به تو آورند قطع نمي گردد، بيم و هراس مهار شده، و اضطرار شدت يافته، و منتظران از صبر و بردباري ناتوان گرديده اند، و خدايا تو در كمينگاه مكركنندگاني، و خدايا با اين كه مهلت مي دهي، اما مهمل و بي هدف رها نمي سازي، و پناهنده ي به تو ايمن بوده، و روي آورنده به تو پيروز، و خدايا كسي كه هدفش درگاه تو باشد تندرست است. خدايا! تعجيل كن درباره ي آن كه در نافرماني تو عمري را گذرانده، و بر اثر جهالتش نسبت به آخرت در كفران و ناسپاسي اش استمرار بخشيده، و بردباريت او را در رسيدن به هدفش حريص نموده است، زيرا او نسبت به دوستانت در مزاحمتهايش تسريع نموده، و در كمينگاههايش زشتيهايش را به آنان رسانده و در جايگاه هاي دوستانت آنان را آزار داده

است، خدايا از مؤمنان عذاب را رفع كرده و آن را آشكارا بر ستمگران وارد كن.

خدايا! عذاب را از پناهندگان به خودت بازدار، و بر مغروران قرار بده، خدايا بزودي گروه حق را ياري فرما و ستمكاران را نابود ساز. خدايا! ما را به سپاسگزاري سعادتمند گردان، و ياري را به ما ببخش، و ما را از بدبختي در آغاز و انجام زندگي و مكر پناه ده.

دعاؤه في القنوت

مناهل كراماتك بجزيل عطياتك مترعة، و ابواب مناجاتك لمن امك مشرعة، و عطوف لحظاتك لمن ضرع اليك غير منقطعة، و قد الجم الحذار، و اشتد الاضطرار، و عجز عن الاصطبار اهل الانتظار [1] ، و انت اللهم بالمرصد من المكار، اللهم و غير مهمل مع الامهال، و اللائذ بك امن، و الراغب اليك غانم، و القاصد اللهم لبابك سالم.

اللهم فعاجل من قد استن في طغيانه، و استمر علي جهالته لعقباه في كفرانه، و اطمعه حلمك عنه في نيل ارادته، فهو يتسرع الي اوليائك بمكارهه، و يواصلهم بقبائح مراصده، و يقصدهم في مظانهم باذيته، اللهم اكشف العذاب عن المؤمنين، و ابعثه جهرة علي الظالمين.

اللهم اكفف العذاب عن المستجيرين، و اصببه علي المغترين [2] ، اللهم بادر عصبة الحق بالعون، و بادر اعوان الظلم بالقصم. اللهم اسعدنا بالشكر، و امنحنا النصر، و اعذنا من سوء البدء و العاقبة و الختر.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانتصار (خ ل).

[2] المفترين (خ ل).

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي در حال قنوت

اي آن كه در پروردگاري، يگانه بوده و در يگانگي يكتاست، اي آن كه

روز با نام او روشن، و انوار به او نوراني شده اند، و به امر او نيمه هاي شب تاريك گرديده، و به باران او سيل ها جاري شده است.

اي آن كه بيچارگان او را خواندند و اجابت كرد، و بيمناكان به او پناه بردند و ايمني شان بخشيد، و فرمانبرداران بندگي او را كردند و سپاس گزاردند، و سپاسگزاران او را ستودند و آنان را پاداش داد، مقامت چه برتر و فرمانروائيت چه والا و حكمهايت چه نافذ است.

تو آفريدگاري بدون آن كه به رنج افتي، و حكم كننده اي بدون آن كه ظلم نمائي، حجتت رسا و عذابت درهم كوبنده است.

و به تو چنگ زده، و از وسوسه هاي كينه ورزان و كمينگاه هاي كافران به تو پناهنده مي گردم، آنان كه در نامهايت خدشه روا داشتند، و كمينگاه هايي را براي آزار رساندن به دوستانت ايجاد نمودند، و بر كشتن پيامبران و برگزيدگانت ياري كردند، و با افشاي اسرار تو تصميم به خاموشي نورت گرفتند، و به خاطر روي گرداني از تو در برابر تو و پيامبر و مؤمنان دوستان ديگري را برگزيدند و به جاي تو طاغوت ها و رهبران ستمگر خود را پرستش نمودند.

پس بر دوستانت به نعمت هاي بزرگت منت گذارده، و به عطاهاي كريمانه ات بر آنان بخشش نمودي، و آنها را به پاداش نيكويت كامل نمودي، براي محافظت آنان در مقابل دشمنان پيامبران و رهزنان راه هدايت، و وعده هايت به اجابت دعاها در مورد ايشان تحقق يافته، و قلب هاي زاري و تضرع به سبب گره هايي براي تو خاضع شده است.

خدايا! به نامت كه آسمان ها و زمين در مقابل آن خاشع گرديده، و بدان اشياء مرده

را زنده و تمام زندگان را مي ميراني، و پراكندگان را با آن گردآوري و هر اجتماعي را پراكنده و موجودات را بدان پايان مي بخشي، و بدان نشانه هاي بزرگ را نمايان ساخته و توبه ي توبه كنندگان را مي پذيري، و عمل زيانكاران را تباه نموده، و اعمالشان را همچون پشم زده شده پراكنده كرده، و به شدت نابودشان مي سازي، از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي و شيعيانم را از كساني قرار دهي كه پذيراي دين گرديدند و تصديق نمودند، و از آنان خواسته شد سخن گويند و سخن گفتند، در حالي كه ايمن بوده و سلامتي يافته اند.

خدايا! براي آنان از تو توفيق هدايت يافتگان، و اعمال به يقين رسيدگان، و پند توبه كنندگان، و تصميم بردباران، و تقواي پرهيزكاران، و پوشاندن راستگويان را خواستارم، تا آن كه خدايا از تو به گونه اي بترسند كه ايشان را از نافرماني بازدارد، و فرمانبرداريت را نمايند تا بزرگواريت شامل حالشان شود، و به جهت ترس از تو در راهت و براي تو پندپذير باشند، و به جهت دوستي با تو صادقانه توبه نمايند، و تو در مقابل، محبتي كه براي توبه كنندگان مقرر داشتي را به آنان بدهي، و به جهت گمان نيكويشان به تو در كارهايشان بر تو توكل نمايند، و به جهت اعتماد بر تو امورشان را به تو واگذارند.

خدايا! فرمانبرداريت جز با توفيقت حاصل نمي گردد، و مرتبه اي از مراتب نيكي جز به عنايتت ميسر نيست، خدايا اي صاحب روز جزا، داناي به پنهانيهاي قلب هاي جهانيان، زمين را از نجاست مشركان پاك گردان، و زبان دروغگويان را از طرح تهمت بر پيامبرت لال

نما.

خدايا! ستمگران را نابود، و دروغگويان را از جا بركن، و تهمت زنندگاني كه چون آيات الهي برايشان خوانده مي شود گويند افسانه هاي پيشينيان است را هلاك نما، وعده ات را در مورد من تحقق بخش، به درستي كه تو خلف وعده نمي كني، و در گشايش هر خواستار اراده كننده اي تعجيل فرما، به درستي كه تو در كمين بندگان هستي.

و به تو پناه مي برم از هر خطاي پوشيده شده، و هر قلبي كه در شناختت بازداشته شده، و از هر جاني كه در مقابل مشكلات به تو كافر گردد، و از توصيفگر عدالتي كه عملش برخلاف آن است، و از جستجوگر حقيقتي كه صفت و ويژگي هاي حق در او نيست، و از طالب گناهي كه از انجام گناه بازگشته، و از چهره اي كه از پياپي بودن نعمت ها بر او دلگير گرديده، و از تمامي اين ها به تو پناه مي برم، و از نظائر آنها و همانندها و شبيه ها و گونه هاي ديگر آنها، بدرستي كه تو دانا و حكيمي.

دعاؤه في حال القنوت

يا من تفرد بالربوبية، و توحد بالوحدانية، يا من اضاء باسمه النهار، و اشرقت به الأنوار، و اظلم بامره حندس الليل، و هطل بغيثه وابل السيل.

يا من دعاه المضطرون فاجابهم، و لجأ اليه الخائفون فامنهم، و عبده الطائعون فشكرهم، و حمده الشاكرون فاثابهم، ما اجل شانك، و اعلي سلطانك، و انفذ احكامك.

انت الخالق بغير تكلف، و القاضي بغير تحيف، حجتك البالغة، و كلمتك الدامغة.

بك اعتصمت و تعوذت من نفثات العندة و رصدات الملحدة، الذين الحدوا في اسماءك، و رصدوا بالمكاره لاولياءك، و اعانوا علي قتل انبيائك و اصفياءك، و قصدوا لاطفاء

نورك باذاعة سرك، و كذبوا رسلك، و صدوا عن اياتك، و اتخذوا من دونك و دون رسولك و دون المؤمنين وليجة رغبة عنك، و عبدوا طواغيتهم و جوابيتهم بدلا منك.

فمننت علي اوليائك بعظيم نعمائك، و جدت عليهم بكريم الائك، و اتممت لهم ما اوليتهم بحسن جزائك، حفظا لهم من معاندة الرسل و ضلال السبل، و صدقت لهم بالعهود السنة الاجابة، و خشعت لك بالعقود قلوب الانابة.

اسألك اللهم باسمك الذي خشعت له السماوات و الأرض، و احييت به موات الأشياء، و امت به جميع الأحياء، و جمعت به كل متفرق، و فرقت به كل مجتمع، و اتممت به الكلمات، و اريت به كبري الايات، و تبت به علي التوابين، و اخسرت به عمل المفسدين، فجعلت عملهم هباء منثورا، و تبرتهم تتبيرا، ان تصلي علي محمد و ال محمد و ان تجعل شيعتي من الذين حملوا فصدقوا، و استنطقوا فنطقوا، امنين مأمونين.

اللهم اني اسألك لهم توفيق اهل الهدي، و اعمال اهل اليقين، و مناصحة اهل التوبة، و عزم اهل الصبر، و تقية اهل الورع، و كتمان الصديقين، حتي يخافوك اللهم مخافة تحجزهم عن معاصيك، و حتي يعملوا بطاعتك لينالوا كرامتك، و حتي يناصحوا لك و فيك خوفا منك، و حتي يخلصوا لك النصيحة في التوبة حبا لك، فتوجب لهم محبتك التي اوجبتها للتوابين، و حتي يتوكلوا عليك في امورهم كلها حسن ظن بك، و حتي يفوضوا اليك امورهم ثقة بك.

اللهم لا تنال طاعتك الا بتوفيقك، و لا تنال درجة من درجات الخير الا بك، اللهم يا مالك يوم الدين، العالم بخفايا صدور العالمين، طهر الأرض من نجس اهل الشرك، و اخرس الخراصين عن

تقولهم علي رسولك الافك.

اللهم اقصم الجبارين، و ابر المفترين، و ابد الأفاكين الذين اذا تتلي عليهم ايات الرحمان قالوا اساطير الأولين، و انجز لي وعدك انك لا تخلف الميعاد، و عجل فرج كل طالب مرتاد انك لبالمرصاد للعباد.

و اعوذ بك من كل لبس ملبوس، و من كل قلب عن معرفتك محبوس، و من كل نفس تكفر اذا اصابها بؤس، و من واصف عدل عمله عن العدل معكوس، و من طالب للحق و هو عن صفات الحق منكوس، و من مكتسب اثم باثمه مركوس، و من وجه تتابع النعم عليه عبوس، اعوذ بك من ذلك كله، و من نظيره و اشكاله و اشباهه و امثاله، انك عليم حكيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي تعقيب نمازها

محمد بن ابراهيم به آن حضرت نوشت: اي سرورم اگر صلاح مي داني به من دعائي بياموز كه بعد از نمازهايم بخوانم، و خدا خير دنيا و آخرت را برايم گرد آورد، امام نوشت: مي گويي:

به چهره ي كريمانه ات و عزتت كه مورد سوء قصد قرار نمي گيرد و قدرتي كه هيچ كس را ياراي آن نيست پناه مي برم از شر دنيا و آخرت و از شر تمامي بيماري ها.

دعاؤه في تعقيب الصلوات

كتب محمد بن ابراهيم الي ابي الحسن عليه السلام: ان رأيت يا سيدي ان تعلمن دعاء ادعو به في دبر صلواتي، يجمع الله لي به خير الدنيا و الاخرة، فكتب: تقول:

اعوذ بوجهك الكريم، و عزتك التي لا ترام، و قدرتك التي لا يمتنع منها شي ء، من شر الدنيا و الاخرة، و من شر الاوجاع كلها.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام

هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي هنگام صبح

اي بزرگتر از هر بزرگ، اي آن كه نه شريكي براي اوست و نه مشاوري، اي آفريدگار خورشيد و ماه تابان، اي پناه بيمناك پناهنده، اي آزاد كننده ي اسير در زنجير، اي روزي دهنده ي كودك خردسال، اي جبران كننده ي استخوان شكسته، اي رحم كننده بر پير مرد كهنسال، اي نوراني كننده ي نور، اي تدبير كننده ي كارها، اي برانگيزنده ي آنچه در قبرهاست، اي شفا دهنده ي سينه ها.

اي خالق سايه و حرارت، اي داناي به اسرار قلبها، اي نازل كننده ي كتاب و نور و فرقان و زبور، اي آن كه فرشتگان براي او هر صبحگاه و هنگام ظهر تسبيح گويند، اي آن كه جاودانه باقي است، اي آن كه هر صبحگاه و شامگاه گياهان را مي روياند، اي زنده كننده ي مردگان، اي ايجاد كننده ي استخوان هاي پوسيده.

اي شنونده ي صداها، اي آن كه هيچ چيز از او فوت نمي شود، اي پوشاننده ي استخوان هاي فرسوده بعد از مرگ، اي آن كه كاري او را از كار ديگر مشغول نمي سازد، اي آن كه از حالي به حال ديگر تغيير نمي كند، اي آن كه نيازي به حركت و انتقال ندارد.

اي آن كه امري او را از امر ديگر مشغول نمي سازد، اي آن كه با كمترين صدقه و دعا از فراز آسمان آنچه از تقديرات بد كه حتمي ساخته و قطعي نموده را برمي گرداند، اي آن كه جايگاه و مكاني او را احاطه نمي نمايد، اي آن كه شفا را در هر چه بخواهد قرار مي دهد.

اي آن كه باقيمانده ي جان را در تن بيمار با اندك

غذائي نگاه مي دارد، اي آن كه به اندك دوائي درد سنگين را زائل مي سازد، اي آن كه هر گاه وعده نمود وفا كرد و هرگاه تهديد كرد بخشيد، اي آن كه نياز نيازمندان در اختيار اوست، اي آن كه به اسرار افرادي كه ساكتند آگاه هست، اي آن كه ارزشش والا، و غلبه اش بزرگوارانه است، اي آن كه چهره اش فرسودگي ندارد، اي آن كه فرمانروائيش فنا نمي پذيرد، اي آن كه نورش خاموش نمي گردد، اي آن كه سلطنتش برفراز هر چيز مي باشد.

اي آن كه قدرتش خشكي و دريا را فراگرفته، اي آن كه عذابش در جهنم است، اي آن كه رحمتش در بهشت نمايان گرديده،اي آن كه وعده هايش صادق و نعمتهايش از جهت لطف و فضل اوست، اي آن كه رحمتش گسترده است، اي فريادرس پناهندگان.

اي اجابت كننده ي دعاي بيچارگان، اي آن كه در جايگاه برتر است و مخلوقاتش در تحت اختيار اويند، اي پروردگار روح هاي فاني شونده، اي پروردگار بدن هاي پوسيده شونده.

اي بيناترين بينندگان، اي شنواترين شنوندگان، اي سريعترين حسابرسان، اي حاكمترين حاكمان، اي مهربانترين مهربانان، اي بخشاينده ي عطاها، اي آزاد كننده ي اسيران، اي پروردگار عزت، اي اهل تقوي و اهل بخشش، اي آن كه نهايتش درك نشده، و مخلوقاتش به شمارش درنيايد، و ياريش قطع نمي گردد.

گواهي مي دهم، و اين گواهي برايم بزرگي به دنبال داشته و توشه ي من است، و آن پذيرش و فرمانبري است، و به آن اميد موفقيت و رستگاري در روز قيامت كه روز حسرت و ندامت است را دارم، (گواهي مي دهم) كه تو خدا هستي و معبودي جز تو نيست، يگانه بوده و شريكي نداري، و

محمد بنده و پيامبر توست - درود تو بر او و خاندانش باد - و اين كه او پيامت را ابلاغ كرد و آنچه بر او واجب بود را ادا نمود، و اين كه تو همواره عطا كرده و روزي مي دهي، و عطا كرده و منع مي نمايي، و بالا برده و پائين مي آوري، و بي نياز كرده و فقير مي گرداني، و خوار نموده و ياري مي نمايي، و بخشيده و رحم مي كني و از آنچه مي داني گذشته و چشم مي پوشي، و ستم ننموده و زور نمي گويي، اين كه تنگ گرفته و مي افزايي و محو نموده و اثبات مي كني، و ايجاد كرده و بازمي گرداني، و زنده كرده و مي ميراني، و تو زنده اي هستي كه نمي ميري.

پس بر محمد و خاندانش درود فرست و مرا از جانب خودت هدايت كرده، و از فضلت بر من بريز، و از رحمتت بر من بگستران، و از بركاتت بر من نازل كن، از مدت ها پيش به كارهاي زيبايت عادت كرده ام، و بسيار بر من عطا نموده اي و كارهاي زشتم را پوشاندي.

خدايا! بر محمد و خاندانش درود فرست و گشايش كارم را نزديك نما، و از لغزشم درگذر، و بر اشكم رحم نما، و مرا به بهترين عادتت نزد من بازگردان، و برايم پيش آور سلامتي از بيماري، و تندرستي فراگير در بدنم، و ديد قوي در دينم، و مرا آماده نما، و بر آمرزش خواهي و ناديده گرفتن بر من قبل از مرگ و پايان عمل كمك كن و مرا در مرگ و سختي هاي آن، و در قبر و وحشت آن، و در هنگام رسيدگي به اعمال و خواري آن، و

در صراط و لغزش آن، و در روز قيامت و هيبت و جلال آن، ياري فرما.

و از تو مي خواهم موفقيت در عمل قبل از پايان عمرم، و توانايي در گوش و چشمم، وعمل نيك از آنچه به من آموخته و فهمانده اي، به درستي كه تو پروردگار بزرگ و من بنده ي ذليل و خواري هستم، و فرق اين دو چه بسيار زياد است، اي مهربان، اي منت گذار، اي صاحب جلالت و بزرگواري، و درود فرست بر كسي كه به وسيله ي او به ما فهماندي و او نزديكترين وسيله ي ما نزد توست، پروردگارا، و او محمد و خاندان پاك او هستند.

دعاؤه في الصباح

يا كبير كل كبير، يا من لا شريك له و لا وزير، يا خالق الشمس و القمر المنير، يا عصمة الخائف المستجير، يا مطلق المكبل الاسير، يا رازق الطفل الصغير، يا جابر العظم الكسير، يا راحم الشيخ الكبير، يا نور النور، يا مدبر الامور، يا باعث من في القبور، يا شافي الصدور.

يا جاعل الظل و الحرور، يا عالما بذات الصدور، يا منزل الكتاب و النور و الفرقان و الزبور، يا من تسبح له الملائكة بالابكار و الظهور، يا دائم الثبات، يا مخرج النبات بالغدو و الاصال، يا محيي الاموات، يا منشي ء العظام الدارسات.

يا سامع الصوت، يا سابق الفوت، يا كاسي العظام البالية بعد الموت، يا من لا يشغله شغل عن شغل، يا من لا يتغير من حال الي حال، يا من لا يحتاج الي تجشم حركة و لا انتقال.

يا من لا يشغله شأن عن شأن، يا من يرد بالطف الصدقة و الدعاء عن اعنان السماء ما حتم و

ابرم من سوء القضاء، يا من لا يحيط به موضع و مكان، يا من يجعل الشفاء فيها يشاء من الاشياء.

يا من يمسك الرمق من المدنف العميد بما قل من الغذاء، يا من يزيل بادني الدواء ما غلظ من الداء، يا من اذا وعد وفي و اذا تواعد عفي، يا من يملك حوائج السائلين، يا من يعلم ما في ضمير الصامتين، يا عظيم الخطر، يا كريم الظفر، يا من له وجد لا يبلي، يا من له ملك لا يفني، يا من له نور لا يطفي، يا من فوق كل شي ء عرشه. يا من في البر و البحر سلطانه، يا من في جهنم سخطه، يا من في الجنة رحمته، يا من مواعيده صادقة، يا من اياديه فاضلة، يا من رحمته واسعة، يا غياث المستغيثين. يا مجيب دعوة المضطرين، يا من هو بالمنظر الاعلي، و خلقه بالمنزل الادني، يا رب الارواح الفانية، يا رب الاجساد البالية. يا ابصر الناظرين، يا اسمع السامعين، يا اسرع الحاسبين، يا احكم الحاكمين، يا ارحم الراحمين، يا واهب العطايا، يا مطلق الاساري، يا رب العزة، يا اهل التقوي و اهل المغفرة، يا من لا يدرك امده، يا من لا يحصي عدده، يا من لا ينقطع مدده.

اشهد و الشهادة لي رفعة و عدة، و هي مني سمع و طاعة، و بها ارجو المفازة يوم الحسرة و الندامة، انك انت الله لا اله الا انت، وحدك لا شريك لك، و ان محمدا عبدك و رسولك صلواتك عليه و اله، و انه قد بلغ عنك و ادي ما كان واجبا عليه لك، و انك تعطي دائما، و ترزق و تعطي و تمنع، و ترفع

و تضع، و تغني و تفقر، و تخذل و تنصر، و تعفو و ترحم، و تصفح و تتجاوز عما تعلم، و لا تجور و لا تظلم، و انك تقبض و تبسط، و تمحو و تثبت، و تبدئ و تعيد، و تحيي و تميت، و انت حي لا تموت.فصل علي محمد و اله و اهدني من عندك، و افض علي من فضلك، و انشر علي من رحمتك، و انزل علي من بركاتك، فطال ما عودتني الحسن الجميل، و اعطيتني الكثير الجزيل، و سترت علي القبيح. اللهم فصل علي محمد و اله و عجل فرجي، و اقلني عثرتي، و ارحم عبرتي، و ارددني الي افضل عادتك عندي، و استقبل بي صحة من سقمي، و سلامة شاملة في بدني، و نظرة نافذة في ديني، و مهدني و اعني علي استغفارك و استقالتك قبل ان يفني الاجل، و ينقطع العمل، و اعني علي الموت و كربته، و علي القبر و وحشته، و علي الميزان و خفته، و علي الصراط و زلته، و علي يوم القيامة و روعته.

و اسالك نجاح العمل قبل انقطاع الاجل، و قوة في سمعي و بصري، و استعمال الصالح مما علمتني و فهمتني، انك انت الرب الجليل و انا العبد الذليل، و شتان ما بيننا، يا حنان، يا منان، يا ذاالجلال و الاكرام و صل علي من به فهمتنا و هو اقرب وسائلنا اليك ربنا محمد و اله و عترته الطاهرين.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي در سجده شكر

اي آفريدگارم سر بر خاك نهاده، در حالي كه در برابرت خضوع و خشوع

مي نمايم.

دعاؤه في سجدة الشكر

راغما لك يا خالقي داخرا خاضعا.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي امام هادي در مورد نكاح

دعاي آن حضرت براي داشتن فرزند

علي بن محمد صيمري گويد: با دختر جعفر بن محمود كاتب ازدواج كردم، به اندازه اي او را دوست داشتم كه هيچ كس، كس ديگري را آن چنان دوست نمي دارد، اما صاحب فرزندي نمي شدم، نزد امام هادي - كه بر او درود باد - رفتم و اين موضوع را به ايشان گفتم، تبسمي كرد و فرمود:

انگشتري بگير كه نگينش فيروزه باشد و روي آن بنويس:

پروردگارا! مرا تنها نگذار كه تو بهترين ارث برندگاني.

دعاؤه لطلب الولد

عن علي بن محمد الصيمري قال: تزوجت ابنة جعفر بن محمود الكاتب، فاحببتها حبا لم يحب احدا احدا مثله، و ابطأ علي الولد، فصرت الي ابي الحسن علي بن محمد الرضا عليهم السلام فذكرت ذلك له، فتبسم و قال:

اتخذ خاتما فصه فيروزج، و اكتب عليه:

رب لا تذرني فردا و انت خير الوارثين [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي انجام حاجت ها

يعقوب بن يزيد كاتب از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: هر گاه حاجت مهمي داشتي روز چهارشنبه و پنج شنبه و جمعه را روزه بگير، در روز جمعه در آغاز روز غسل كن و به شخص فقيري به اندازه اي كه مي تواني صدقه بده، و در جائي كه بين تو و آسمان سقف يا پوششي نداشته باشد همچون صحن حياط يا جاي ديگر بنشين، و زير آسمان نشسته و چهار ركعت نماز بگذار، و در ركعت اول حمد و سوره ي يس، و در ركعت دوم حمد و سوره ي حم دخان، و در ركعت سوم حمد و سوره ي واقعه،

و در ركعت چهارم حمد و سوره ي ملك را بخوان، اگر خواندن اين سوره را بلد نيستي حمد و سوره ي توحيد را بخوان.

بعد از نماز دستهايت را رو به آسمان بگير و اين دعا را بخوان.

خدايا! سپاس تو را سزاست، سپاسي كه شايسته ترين ستايش براي تو و خشنودترين آنها، و سزاوارترين و محبوبترين آنها نزد تو باشد، و سپاس تو را سزاست همچنان كه تو شايسته ي آني و براي خودت بدان خشنود گرديده اي، و همچنان كه گروهي از بندگانت به آن تو را ستودند و به ستايش آنها خشنود شدي. و سپاس تو را سزاست همچنان كه تمامي پيامبران و رسولان و فرشتگان تو را به آن ستودند، و همچنان كه شايسته ي عزت و عظمت و بزرگي توست، و سپاس تو را سزاست ستايشي كه زبان ها از توصيفش لال، و گفتار از رسيدن به نهايتش باز مانده است، و سپاس تو را سزاست ستايشي كه از خشنوديت نكاهد، و چيزي از ستودني هايت از آن برتر نباشد. خدايا! تو را سپاس در آسايش و ناراحتي، و شدت و آرامش، و تندرستي و بلا، و سالها و روزگاران، و تو را سپاس بر نعمت ها و عطاهايت نزد من و براي من، و بر آنچه به من عنايت فرموده و ارزاني داشتي، و تندرستي عطا كردي و روزيم دادي، و عطا كرده و مرا برتر گرداندي، و شرافت بخشيدي و گرامي داشتي، و به دينت هدايت كردي، ستايشي كه توصيف توصيفگر بدان نرسيده و گفتار گوينده به آن دست نيابد.

خدايا! سپاس تو را سزاست ستايشي كه در آنچه به من داده اي، از احسان هايي كه نزد

من بوده و عطاهايي كه بر من روا داشتي، و برتري دادن من بر ديگران، و سپاس تو را سزاست بر كامل نمودن خلقتم، و ادب نمودن من به بهترين صورت، اين امور به خاطر منتي است كه بر من نهادي نه به خاطر سابقه ي خوبي كه داشته ام، پروردگارا كدام نعمتهايم از آن تو نبوده و كدام شكر را تو سزاوار آن نيستي، به لطف و مهربانيت خشنود، و به كفايت نمودن از من در ميان مردم دلشادم. پروردگارا! تو نعمت دهنده بر من هستي، نيكوكار و عطا كننده و آن كه با زيبائي عطا مي كند، صاحب جلالت و بزرگواري و نعمت هاي بزرگي.

پروردگارا! پس تو را بر اين سپاس، در شدائد مرا خوار نكرده، و به خاطر گناه مرا رها نساختي، و به خاطر اشتباه مرا رسوا ننمودي، همواره در هر سختي و راحتي نعمتهايت بر من فرود آمده است: نعمتهايت نزد من نيكو، آمرزشت از من ديرينه مي باشد، به گوش و چشم و اندام و آنچه زمين از من بر خود حمل كرده است بهره مندم ساز.

خدايا! و اولين حاجتي كه از تو خواسته و اولين انتظاري كه از تو دارم، و در ميان خواسته هايم در مورد آن به تو توسل جسته، و در ميان نيازهايم به آن به تو نزديكي مي جويم، سلام و درود بر محمد و خاندان اوست، و از تو مي خواهم كه بر او و آنان درود فرستي همانند برترين چيزي كه امر كردي برايشان درود فرستاده شود، و همانند برترين چيزي كه يكي از بندگانت از تو خواست، و همچنان كه تو براي او و آنان تا روز قيامت

خوانده شده اي.

خدايا! بر آنان درود فرست به اندازه ي كساني كه بر آنان درود فرستاده اند، و به اندازه ي كساني كه بر آنان درود نفرستاده اند، و به اندازه ي كساني كه بر آنان درود نمي فرستند، درودي جاودانه كه به مقام و منزلت رفيع در بهشت متصل مي گرداني، و بر تمامي پيامبران و رسولان و بندگان صالحت درود فرست، و خدايا بر محمد و خاندانش درود و سلام بفرست.

خدايا! و از بخشش و بزرگواريت آن است كه نااميد نمي گرداني آن كه از تو خواست و به سوي تو آمد و به آنچه نزد توست ميل نمود، و دشمن مي داري آن كه از تو طلب نياز نمي كند و كسي همانند تو اين گونه نيست، و پروردگارا طمعم در رحمت و بخشش توست و وثوقم به احسان و فضلت مرا به خواندنت و ميل به سوي تو و فرود آمدن حاجتم بر تو راهنمائي كرد.

و در پيشاپيش خواسته ام روي آوردن به پيامبرت را قرار دادم، آن كه از جانب تو به حقيقت و صدق آمد، و نور تو و راه مستقيم توست، آن كه بندگان را با او هدايت، و به نورش شهرها را زنده كردي، و به بزرگواري اختصاصش داده، و به شهادت بزرگوارش نمودي، و در هنگامي كه پيامبري نبود او را فرستادي، درود خدا بر او و خاندانش باد.

خدايا! و من به آشكار و نهان او و خاندانش ايمان دارم، آنان كه پليدي را از ايشان دور ساخته و پاكشان نمودي، خدايا پس بر محمد و خاندانش درود فرست و بين من و آنان را در دنيا و آخرت قطع مكن و عملم را

به خاطر آنان بپذير.

خدايا! بندگانت را به خودت راهنمائي نمودي و فرمودي - كه برتر و والاتري: «و هر گاه بندگانم از من سؤال كردند من نزديكم دعاي خواننده هنگامي كه مرا بخواند را اجابت مي كنم پس از من اجابت دعاهايشان را خواسته و به من ايمان آورند تا شايد راه راست را بيابند»، و فرمودي: «اي بندگانم كه از حد خود تجاوز نموديد از رحمت الهي نااميد نگرديد به درستي كه خداوند تمامي گناهان را مي آمرزد او آمرزنده و مهربان است». و فرمودي: «و نوح ما را خواند و ما بهترين اجابت كنندگان بوديم»، آري: پروردگارا تو بهترين خوانده شده و بهترين پروردگار و بهترين اجابت كننده اي، و فرمودي: «بگو خدا، يا رحمان را بخوانيد هر كدام را بخوانيد خداوند داراي نامهاي نيكوست، و خدايا من تو را مي خوانم به نامهايت كه هرگاه با آنها خوانده شوي اجابت مي كني، و هرگاه با آنها طلب نياز كردي عطا مي نمايي، و تو را مي خوانم در حالي كه به تو تضرع كرده و فقير درگاه توأم، خواندن آن كه غفلت او را تسليم نموده، و نياز او را به مشقت و سختي انداخته، تو را مي خوانم خواندن آن كه خضوع نموده و به گناهش اعتراف كرده و اميد به بخشش بزرگ و پاداش بزرگتر دارد. خدايا! اگر كسي را به رحمتت اختصاص داده اي، كه در اوامرت فرمانبردار توست و در آنچه براي آن خلق شده عمل مي كند، با اين همه اين مقامها را به تو و با توفيق تو به دست آورده است. خدايا! هر كه خود را آماده و مهيا نمايد تا براي بهره مندي از

عطا و جوائزي نزد مخلوقي برود، اي سرورم آمادگي براي كسب عطا و بخشش من به سوي توست، پس از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي و حاجت و خواستم را عطا فرمايي.

آنگاه حاجتهايت را مي خواهي، سپس مي گويي: اي بزرگوارترين نعمت دهندگان، و برترين نيكوكاران، بر محمد و خاندانش درود فرست و هر مخلوقي كه قصد بدي به من دارد سينه اش را تنگ گردان، و زبانش را ساكت كن، و چشمش را ببند، و سرش را بر زمين كوب، و او را به خودش مشغول ساز، و به نيرو و توانت مرا از او كفايت كن، و اين جايگاهم را آخرين جايگاهي كه تو را با تضرع و زاري مي خوانم قرار مده، و اگر چنين كردي تمامي گناهانم را بيامرز، آمرزشي كه هيچ گناهي را وانگذارد، و دعايم را مستجاب فرما، و عملم را در اعمال بالا رونده و پذيرفته شده نزد خودت قرار ده، و كلامم را در ميان اعمال پاكي كه به سوي تو مي آيد مقرر دار، و مرا همراه پيامبر و برگزيده ات و امامان - كه درود تو بر آنان باد - قرار ده، خدايا به ايشان توسل جسته و به آنان به سوي تو روي مي آورم، پس اي مهربانترين مهربانان دعايم را اجابت كرده، و لغزش هايم و مواضعي كه باعث گريستن من مي شود را ناديده گير.آنگاه حاجتت را گفته و سجده مي كني و مي گويي: معبودي جز خداي بردبار و بزرگوار نيست، معبودي جز خداي برتر و والا نيست، پاك و منزه است خدا كه پروردگار آسمان هاي هفتگانه و پروردگار زمين هاي هفتگانه و پروردگار عرش بلند است. خدايا!

پناه مي برم به عفوت از عقوبتت، و به خشنوديت از غضبت، و به تو پناه مي برم از خودت، به توصيف تو و مدح و ستايشت قادر نيستم، تو همانگونه هستي كه خود را توصيف كرده اي، زندگيم را باعث افزايش هر چيز و مرگم را باعث راحتي از هر بدي قرار ده، و نور چشمم را در فرمانبرداريت قرار ده. آنگاه مي گويي: اي مورد اعتمادم و اميدم و اي سرورم، چهره ام را با آتش مسوزان بعد از آن كه براي تو سجده كرده ام، بدون آن كه منتي بر تو داشته باشم، بلكه در مقابل اين كار، تو بر من منت نهاده اي، پس به ناتوانيم و نازكي پوستم رحم نما، و امور مهمم از دنيا و آخرت را كفايت كن، و مرا با پيامبر و خاندانش - كه بر او و خاندانش درود باد - در درجات بالاي بهشت همنشين گردان. آنگاه مي گويي: اي نوراني كننده ي هر نور، اي تدبير كننده ي كارها، اي بخشنده، اي يگانه، اي يكتا، اي بي نياز، اي آن كه نمي زايد و زائيده نشده و همانندي ندارد، اي آن كه اينگونه بوده و غير او اينگونه نيست، اي آن كه در آسمان هاي برتر و در زمين هاي پست معبودي جز او نيست، اي عزيز كننده ي هر ذليل، اي ذليل كننده ي هر عزيز، سوگند به عزت و جلالت، صبرم به پايان رسيده پس بر محمد و خاندانش درود فرست و در اين كارها بر من گشايش عطا كن، و اين حاجاتم را بر آور - و حاجتت را شخصا ذكر مي كني - در اين لحظه در اين لحظه اي مهربانترين مهربانان. اين دعاي آخر را در

حال سجده سه بار مي گويي، آنگاه گونه ي راستت را روي زمين نهاده و همين دعاي آخر را سه بار مي خواني، آنگاه سر برداشته و به حال خضوع مي گويي: فرياد رسي مي خواهم از خدا و پيامبر خدا كه درود خدا بر او و خاندانش باد - ده بار. آنگاه گونه ي چپت را روي زمين نهاده و همين دعاي آخر را مي خواني، و در خواسته ات به خدا تضرع و زاري مي كني، كه بهترين وسيله براي حاجت خواهي است، اگر خدا خواهد، و اعتماد بر اوست.

دعاؤه في قضاء الحوائج

روي يعقوب بن يزيد الكاتب الانباري، عن ابي الحسن الثالث عليه السلام قال: اذا كانت لك حاجة مهمة، فصم يوم الاربعاء، و الخميس و الجمعة، و اغتسل في يوم الجمعة في اول النهار، و تصدق علي مسكين بما امكن، و اجلس في موضع لا يكون بينك و بين السماء سقف و لا ستر من صحن دار او غيرها، تجلس تحت السماء، و تصلي اربع ركعات، تقرأ في الاولي الحمد و يس، و في الثانية الحمد و حم الدخان، و في الثالثة الحمد و «اذا وقعت الواقعة»، و في الرابعة الحمد و «تبارك الذي بيده الملك»، و ان لم تحسنها فاقرأ الحمد و نسبة الرب تعالي «قل هو الله احد».

فاذا فرغت بسطت راحتيك الي السماء، و تقول:

اللهم لك الحمد، حمدا يكون احق الحمد بك، و ارضي الحمد لك و اوجب الحمد بك، و احب الحمد اليك، و لك الحمد كما انت اهله و كما رضيت لنفسك، و كما حمدك من رضيت حمده من جميع خلقك. و لك الحمد كما حمدك به جميع انبيائك و رسلك و ملائكتك، و كما

ينبغي لعزك و كبريائك و عظمتك، و لك الحمد حمدا تكل الالسن عن صفته، و يقف القول عن منتهاه، و لك الحمد حمدا لا يقصر عن رضاك، و لا يفضله شي ء من محامدك.

اللهم لك الحمد في السراء و الضراء، و الشدة و الرخاء، و العافية و البلاء، و السنين و الدهور، و لك الحمد علي الائك و نعمائك علي و عندي، و علي ما اوليتني و ابليتني، و عافيتني و رزقتني، و اعطيتني و فضلتني، و شرفتني و كرمتني، و هديتني لدينك، حمدا لا يبلغه وصف واصف، و لا يدركه قول قائل. اللهم لك الحمد حمدا فيما اتيته الي [1] ، من احسانك عندي و افضالك علي، و تفضيلك اياي علي غيري، و لك الحمد علي ما سويت من خلقي، و ادبتني فاحسنت ادبي، منا منك علي لا لسابقة كانت مني، فاي النعم يا رب لم تتخذ عندي، و اي شكر لم تستوجب مني، رضيت بلطفك لطفا و بكفايتك من جميع الخلق خلقا. يا رب انت المنعم علي، المحسن المتفضل المجمل، ذو الجلال و الاكرام و الفواضل و النعم العظام. فلك الحمد علي ذلك يا رب، لم تخذلني في شديدة، و لم تسلمني بجريرة، و لم تفضحني بسريرة، لم تزل نعماؤك علي عامة عند كل عسر و يسر، انت حسن البلاء عندي، قديم العفو عني، امتعني بسمعي و بصري و جوارحي و ما اقلت الارض مني.

اللهم و ان اول ما اسالك من حاجتي، و اطلب اليك من رغبتي، و اتوسل اليك به بين يدي مسالتي، و اتقرب به اليك بين يدي طلبتي، الصلاة علي محمد و ال محمد، و اسالك ان تصلي عليه

و عليهم، كافضل ما امرت ان يصلي عليهم، و كافضل ما سالك احد من خلقك، و كما انت مسؤول له و لهم الي يوم القيامة.

اللهم فصل عليهم بعدد من صلي عليهم، و بعدد من لم يصل عليهم و بعدد من لا يصلي عليهم، صلاة دائمة تصلها بالوسيلة و الرفعة و الفضيلة، و صل علي جميع انبيائك و رسلك و عبادك الصالحين، و صل اللهم علي محمد و اله و سلم عليهم تسليما.

اللهم و من جودك و كرمك انك لا تخيب من طلب اليك و سالك، و رغب فيما عندك، و تبغض من لم يسالك، و ليس احد كذلك غيرك، و طمعي يا رب في رحمتك و مغفرتك، و ثقتي باحسانك و فضلك هداني علي دعائك و الرغبة اليك و انزال حاجتي بك.

و قد قدمت امام مسالتي التوجه بنبيك الذي جاء بالحق و الصدق من عندك، و نورك و صراطك المستقيم، الذي هديت به العباد، و احييت بنوره البلاد، و خصصته بالكرامة، و اكرمته بالشهادة، و بعثته علي حين فترة من الرسل صلي الله عليه و اله.

اللهم و اني مؤمن بسره و علانيته و سر اهل بيته، الذين اذهبت عنهم الرجس و طهرتهم تطهيرا، و علانيتهم، اللهم فصل علي محمد و اله و لا تقطع بيني و بينهم في الدنيا و الاخرة، و اجعل عملي بهم متقبلا.

اللهم دللت عبادك علي نفسك، فقلت تباركت و تعاليت: «و اذا سالك عبادي عني فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» [2] ، و قلت: «يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم لا تقنطوا من رحمة الله ان الله

يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم» [3] . و قلت: «و لقد نادينا نوح فلنعم المجيبون» [4] ، اجل يا رب نعم المدعو انت و نعم الرب، و نعم المجيب، و قلت: «قل ادعوا الله او ادعوا الرحمن ايا ما تدعوا فله الاسماء الحسني» [5] ، و انا ادعوك اللهم باسمائك [6] التي اذا دعيت بها اجبت، و اذا سئلت بها اعطيت، و ادعوك متضرعا اليك مسكينا، دعاء من اسلمته الغفلة، و اجهدته الحاجة، ادعوك دعاء من استكان و اعترف بذنبه و رجاك لعظيم مغفرتك و جزيل مثوبتك.

اللهم ان كنت خصصت احدا برحمتك طائعا لك فيما امرته، و عمل لك فيما له خلقته، فانه لم يبلغ ذلك الا بك و توفيقك. اللهم من اعد و استعد لوفادة الي مخلوق رجاء رفده و جوائزه، فاليك يا سيدي كان استعدادي رجاء رفدك و جوائزك، فاسالك ان تصلي علي محمد و اله و ان تعطيني مسالتي و حاجتي. ثم تسال ماشئت من حوائجك، ثم تقول: يا اكرم المنعمين و افضل المحسنين صل علي محمد و اله و من ارادني بسوء من خلقك فاحرج صدره، و افحم لسانه، و اسدد بصره، و اقمع رأسه، و اجعل له شغلا في نفسه، و اكفنيه بحولك و قوتك، و لا تجعل مجلسي هذا اخر العهد من المجالس التي ادعوك بها متضرعا اليك، فان جعلته فاغفرلي ذنوبي كلها مغفرة لا تغادر لي ذنبا، و اجعل دعائي في المستجاب، و عملي في المرفوع المتقبل عندك، و كلامي فيما يصعد اليك من العمل الطيب، و اجعلني مع نبيك و صفيك و الائمة صلواتك عليهم، فبهم اللهم اتوسل، و اليك بهم ارغب، فاستجب دعائي

يا ارحم الراحمين، و اقلني من العثرات و مصارع العبرات. ثم تسال حاجتك، و تخر ساجدا، و تقول:

لا اله الا الله الحليم الكريم، لا اله الا الله العلي العظيم، سبحان الله رب السماوات السبع و رب الارضين السبع و رب العرش العظيم. اللهم اني اعوذ بعفوك من عقوبتك، و اعوذ برضاك من سخطك، و اعوذ بك منك، لا ابلغ مدحتك و لا الثناء عليك، انت كما اثنيت علي نفسك، اجعل حياتي زيادة لي من كل خير، و اجعل وفاتي راحة لي من كل سوء، و اجعل قرة عيني في طاعتك. ثم تقول: يا ثقتي و رجائي لا تحرق وجهي بالنار بعد سجودي [7] لك يا سيدي من غير من مني عليك، بل لك المن لذلك علي، فارحم ضعفي و رقة جلدي، و اكفني ما اهمني من امر الدنيا و الاخرة، و ارزقني مرافقة النبي و اهل بيته عليه و عليهم السلام في الدرجات العلي في الجنة.

ثم تقول: يا نور النور، يا مدبر الامور، يا جواد [8] يا واحد، يا احد يا صمد، يا من لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفوا احد، يا من هو هكذا و لا يكون هكذا غيره، يا من ليس في السماوات العلي و الارضين السفلي اله سواه، يا معز كل ذليل، و مذل كل عزيز، قد و عزتك و جلالك عيل صبري، فصل علي محمد و ال محمد و فرج عني كذا و كذا، و افعل بي كذا و كذا - و تسمي الحاجة و ذلك الشي ء بعينه - الساعة الساعة يا ارحم الراحمين. تقول ذلك و انت ساجد ثلاث مرات، ثم تضع خدك الايمن علي

الارض و تقول الدعاء الاخير ثلاث مرات، ثم ترفع رأسك و تتخضع و تقول: و اغوثاه بالله و برسول الله صلي الله عليه و اله - عشر مرات. ثم تضع خدك الايسر علي الارض، و تقول الدعاء الاخير، و تتضرع الي الله تعالي في مسائلك، فانه ايسر مقام للحاجة، ان شاء الله و به الثقة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اتيت الي احد (خ ل).

[2] البقرة: 186.

[3] الزمر: 53.

[4] الصافات: 75.

[5] الاسراء: 110.

[6] زيادة: الحسني كلها ما علمت منها و ما لم اعلم، أسألك باسمائك (خ ل).

[7] زيادة: و تعفيري (خ ل).

[8] زيادة: يا ماجد (خ ل).

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

درخواست حوائج

محمد بن احمد بن عبيدالله منصوري از عموي پدرش نقل كرده كه گفت: به سرورمان امام هادي - كه بر او درود باد - عرضه داشتم: دعائي به من بياموز و مرا بدان مخصوص گردان، فرمود: اي اباموسي بگو:

اي توشه ام در مقابل جهانيان، و اي اميد و تكيه گاهم، و اي پناه و پناهگاهم، اي يگانه اي يكتا، اي آن كه او خداي يكتاست، به حق كساني از مخلوقاتت كه آنان را خلق كردي و در ميان موجوداتت همانند آنان را قرار ندادي از تو مي خواهم كه بر تمامي آنان درود فرستي و اين حاجتم - كه آن را ذكر مي كني - را برآوري.

من از خدا خواستم اينكه نااميد نگرداند كسي را كه او را اين گونه بخواند.

دعاؤه في طلب الحوائج

روي محمد بن أحمد بن عبيد الله المنصوري، عن عم

أبيه قال: قلت لسيدنا ابي الحسن علي صاحب العسكر عليه السلام: علمني دعاء و خصني به، فقال: قل يا أباموسي:

يا عدتي دون العدد، و يا رجائي و المعتمد، و يا كهفي و السند، و يا واحد يا احد، يا من هو الله احد، اسألك بحق من خلقته من خلقك، و لم تجعل في خلقك منهم احدا، ان تصلي علي جماعتهم و تفعل بي كذا و كذا. فاني قد سألت الله سبحانه و تعالي أن لا يخيب من دعا به.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي امام هادي در درخواست حوائج

روايت شده كه نماز آن حضرت دو ركعت است، در ركعت اول سوره ي حمد و يس و در ركعت دوم سوره حمد و الرحمن خوانده مي شود، و دعاي بعد از آن اين گونه است:

اي نيكوكار اي رساننده، اي شاهد هر غائب، و اي نزديك كه دور نيست، و اي پيروز كه شكست نمي خورد، و اي آن كه جز خودش به كيفيت او كسي آگاه نيست، اي آن كه قدرتش احاطه نمي گردد.

خدايا! به نام پوشيده و پنهانت كه آن را از هر كه بخواهي مخفي نگه داشته اي، نام پاك پاكيزه منزه، نوراني، كامل، زنده پابرجا، كه نور آسمان ها و نور زمين ها است، داناي پنهان و آشكار، بزرگ و برتر و با عظمت است از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندانش درود فرستي.

دعاؤه في طلب الحوائج

روي ان صلاته ركعتين، تقرء في الاولي الفاتحة و يس، و في الثانية الحمد و الرحمن، و الدعاء بعدها: يا بار يا وصول، يا شاهد كل غائب، و يا

قريب غير بعيد، و يا غالب غير مغلوب، و يا من لا يعلم كيف هو الا هو، يا من لا تبلغ قدرته. اسألك اللهم باسمك المكنون المخزون، المكتوم عمن شئت، الطاهر المطهر، المقدس النور التام، الحي القيوم، نور السماوات و نور الارضين، عالم الغيب و الشهادة، الكبير المتعال العظيم، صل علي محمد و ال محمد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دفع كيد ستمگر

سيد بن طاووس - كه خداوند او را رحمت كند - با سندش -، از زرافه كه دربان متوكل بود و از شيعيان بشمار مي رفت نقل مي كند كه گفت: متوكل فتح بن خاقان را نزد خود بزرگ مي شمرد و او را از تمامي مردم و فرزندان و خاندانش به خود نزديكتر مي دانست، و مي خواست منزلت او را به تمامي مردم بنماياند، از اين رو دستور داد تمامي بزرگان كشور از خاندان خودش و ديگران و وزرا و اميران و رؤساي لشكر و ديگر لشكريان و بزرگان مردم با بهترين لباسهايشان و آنچه از تزئينات كه دارند حاضر شده و از روبروي او پياده حركت كنند، و در شهر سامرا كسي جز او و فتح بن خاقان سوار بر اسب نباشد، و مردم در هر مرتبه پياده از روبه روي آنان حركت كنند، آن روز روزي بسيار گرم بود، در ميان بزرگان امام هادي - كه بر او درود باد - بيرون آمد، ايشان از شدت گرما و ازدحام بسيار ناراحت بود.

زرافه گويد: به امام روي كرده و گفتم: اي سرورم به خدا سوگند آنچه از اين ستمگر به تو مي رسد

و سختي هايي كه متحمل آن مي گردي بر من بسيار دشوار است، و دست او را گرفته و بر من تكيه داده و فرمود: اي زرافه شتر صالح نزد خداوند از من گرامي تر نيست - يا فرمود: با ارزشتر از من نيست - و مستمرا از امام سؤال كرده و استفاده مي كردم و گفتگو مي نمودم، تا اين كه متوكل از اسب پائين آمد و مردم را امر به بازگشت نمود، و اسبها را نزد بزرگان آوردند و آنان به منزل هايشان بازگشتند، و من استر امام را نزد ايشان بردم و آن حضرت سوار شد و همراه ايشان به خانه اش رفتم، امام فرود آمد و با ايشان وداع كردم و به خانه ام رفتم.

فرزندم معلمي داشت كه شيعه بود و از اهل علم بشمار مي رفت، و من عادت داشتم هنگام صرف غذا از او نيز دعوت مي كردم، او حاضر شد و با هم گفتگو كرديم، و سوار شدن متوكل و فتح بر اسب و پياده راه رفتن بزرگان و اشراف شهر در پيشگاه آنان را ذكر كردم، و از امام و آنچه كه فرموده بود كه: شتر صالح نزد خدا از من با ارزش تر نيست، را به او بازگو كردم.

و معلم فرزندم با من غذا مي خورد، ناگهان دست برداشت و گفت: سوگند به خدا تو اين كلام را از او شنيدي؟ گفتم: سوگند به خدا شنيدم كه اين كلمات را مي گفت، معلم گفت: بدان از فرمانروايي متوكل سه روز بيشتر نمانده و هلاك مي گردد، در كارهايت دقت كن و هر چه را مي خواهي محافظت كني را محافظت كن و خود را آماده نما تا هلاكت او

به شما ضرر نرساند و اموالتان به سبب اين حادثه يا حوادثي كه از آن منجر مي گردد نابود نشود.

گفتم: اين امر را از كجا دانستي؟ گفت: آيا قرآن را نخوانده اي كه در داستان حضرت صالح و شتر چه گفته است، و خداوند مي فرمايد: «در خانه هايتان سه روز زندگي كنيد كه اين وعده اي است كه تخلف برنمي دارد» و گفتار امام باطل نمي باشد. زرافه گويد: سوگند به خدا روز سوم نيامده بود كه منتصر به همراه بغا و وصيف و سائر تركها بر متوكل هجوم آوردند، او و فتح بن خاقان را كشته و قطعه قطعه نمودند، تا آنجا كه از يكديگر شناخته نمي شدند و خداوند نعمت و فرمانروائيش را زائل ساخت. بعد از اين جريان امام هادي - كه بر او درود باد - را ديدم، و جريان خود و معلم فرزندم را براي او ذكر كردم، فرمود: راست گفته است، هنگامي كه طاقتم به پايان رسيد، به گنج هايي كه از پدرانمان به ما رسيده و آنها از قطعه ها و سلاح ها و پسرها عزيزتر است مراجعه كردم، و آن دعاي مظلوم بر عليه ظالم است، و آن را خواندم و خداوند او را هلاك كرد، گفتم: اي سرورم اگر صلاح مي داني كه آن را به من آموزش ده، و ايشان آن را به من فرمود، و آن دعا اين است. خدايا! من و فلاني پسر فلاني دو بنده از بندگان تو هستيم، در اختيار تو بوده، محل استقرار حال و آينده، و جايگاه بازگشت نمودن و كنوني، و نهان و آشكارمان را مي داني، بر نيات ما آگاه و به ضمائرمان احاطه داري. دانشت به آنچه

آشكار نموده ايم همانند دانشت به آنچه پوشيده داشته ايم مي باشد، و علمت به آنچه پنهان نموده ايم همانند علمت به آنچه ظاهر ساخته ايم مي باشد، و چيزي از كارهايمان از تو پوشيده نبوده، و حالي از حالاتمان از تو مستور نيست، و پناهي نداريم كه از تو به آن پناه بريم، و پناهگاهي نداريم كه بدان پناهنده شويم، و گريزگاهي نداريم كه از دستت رهايي يابيم، و ستمگري نتواند كه در قلعه هايش مرا از تو مستور دارد، و لشكريانش نتوانند كه مرا از تو مخفي نمايند، و غلبه كننده اي بر تو غلبه نيافته، و ستيزه جويي با تو ستيزه نكند، هرجا برود در اختيار تو بوده، و به هرجا پناه برد بر او قادر و توانائي.

پس پناه مظلوم از ما به توست، و توكل مورد ستم واقع شده بر تو، و بازگشتش به سوي توست، هرگاه فريادرسي به فرياد او نرسد از تو فريادرسي طلبد، و هرگاه ياوري او را ياري نكند از تو ياري خواهد، و هرگاه درها به رويش بسته شود به تو پناهنده گردد، و هرگاه درهاي اميد برويش بسته شود در خانه ات را بكوبد، و هرگاه پادشاهان غافل خود را از او پوشيده دارند به تو اتصال يابد، آنچه برايش اتفاق افتاد را قبل از اظهارش دانسته، و به آنچه او را اصلاح مي گرداند قبل از خواستار شدن آگاهي، پس تو را سپاس اي آن كه شنوا و آگاه، و دانا و خبيري.

خدايا! در دانش گذشته و قضاي محكم و مقدرات تحقق يافته، و امر نافذت، و مشيت جريان يابنده ات در ميان تمامي جهانيان، شقاوتمند و سعادتمند، و نيكوكار و فاجرشان را مقدر

كرده اي كه فلاني پسر فلاني بر من قدرت يابد، و بدان وسيله بر من ستم ورزد، و بر من تجاوز نمايد، و به قدرتي كه به او اعطا كرده اي استكبار ورزيد، و به برتري كه به او ارزاني داشته اي افتخار نمايد، و به مهلت دادنت مغرور گرديده، و بردباريت او را به تجاوزگري واداشت.

از اين رو مرا دچار امر مشكلي كرد كه توان صبر بر آن را ندارم، و شري را بر من عارض نمود كه قدرت تحملش را ندارم، و به سبب ناتواني قدرت مبارزه با او در من نيست، و به خاطر كوچكي ام قدرت گرفتن حقم را ندارم، پس امرش را به تو واگذار كرده و در مورد او بر تو توكل نمودم، و او را به عقوبتت تهديد، و از قدرتت برحذر داشته، و او را از غضبت ترسانيدم، گمان كرد كه بردباريت از او از ناتوانيت سرچشمه گرفته، و مهلت دادنت از عجزت نشأت مي گيرد، هيچكدام او را از عملش بازنداشت و گفتارم در او تأثيري نداشت، بلكه بر عكس در گمراهيش لجاجت، و بر ستمش استمرار بخشيد، و در دشمنيش اصرار، و بر طغيان و سركشي اش افزود، اي آقا و مولايم اين به خاطر جرأتش بر تو، و اعتراض بر غضبت كه آن را از ستمكاران بازنمي گرداني، و كم ارزش تلقي كردن عذابت كه آن را از تجاوزگران منع نمي كني بوده است.

پس اي آقايم هم اكنون در مقابل او ضعيف و مظلوم بوده و زير قدرت او ذليلانه قرار گرفته ام، شكست خورده و مورد تجاوز قرار گرفته ام، ترسان، لرزان وحشت زده و خوار گرديده ام.

صبرم كاهش يافته و

چاره اي ندارم، راه ها جز راه به سوي تو، و همه ي راه ها و جهت ها جز آن كه به سوي تو مي آيد، بر من بسته شده، در دفع مشكلاتش كارهايم به هم ريخته، و در از بين بردن ستمش عقايد و افكارم دچار سردرگمي شده، و آنان كه من ياريشان كرده بودم مرا رها كرده، و كساني از بندگانت كه به آنان پناه بردم مرا به او واگذار كردند، با نصيحت كننده ام مشورت كردم، به من اشاره نمود كه با رغبت به سوي تو آيم، و از راهنمايم خواستم مرا تنها به تو راهنمائي نمود، اي مولايم از اين رو به سوي تو بازگشتم، در حالي كه ذليل و خوار و سرشكسته ام، مي دانم كه گشايش تنها در نزد توست و راه رهايي از مشكلات تنها به وسيله ي تو ميسر است، اميد به تحقق وعده ات در ياري و اجابت دعايم دارم.

به درستي كه فرمودي و سخنت حق است و بازگشت و تبديلي در آن نيست «و هر كه مورد ستم قرار گيرد خداوند او را ياري مي گرداند»، و فرمودي - كه ستايشت برتر و نامهايت نيكوست -: «مرا بخوانيد تا اجابت كنم شما را»، پس من فرمانبردار هر چه امر كرده اي هستم، و اين منتي بر تو نيست، و چگونه بر تو منت گذارم در حالي كه تو مرا بر آن دلالت فرموده اي، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و دعايم را اجابت كن همانگونه كه وعده فرموده اي، اي آن كه خلف وعده نمي كني. و اي آقايم مي دانم براي تو روزي است كه در آن انتقام مظلوم را از ظالم مي گيري، و براي تو وقتي است

كه حق مغصوب را از غاصب اخذ مي كني، چرا كه دشمني بر تو پيش نيفتاده، و مخالفي از تحت قدرتت خارج نمي گردد، و از گريختن كسي هراسي نداري، اما غم و اندوهم به اندازه ي صبرم بر مهلت دادنت و انتظار كشيدن بردباريت نيست.

اي آقايم قدرتت برتر از هر قدرت، و پادشاهيت بر هر پادشاهي غالب است، و بازگشت هر چيز به توست اگر چه او را مهلت دهي، و رجوع هر ستمگر به توست اگر چه او را در انتظار قرار دهي، و پروردگارا بردباريت از فلاني، و استمرار مهلت دادنت به او، و به انتظار گذاشتنش به من زيان وارد ساخته، و اگر اطمينان به تو و يقين به تحقق وعده ات نبود نزديك بود كه نااميدي بر من غالب آيد.

پس اگر در تقدير نافذت و قدرت جريان يافته ات آن است كه او بازمي گردد و توبه مي كند يا از ستم نمودنش به من دست مي كشد، و از مشكل تراشي برايم بازمي ايستد، و از امور سختي كه دامن گيرم نموده منصرف مي شود، پس خدايا بر محمد و خاندانش درود فرست و اين امر را هم اكنون در قلبش بينداز، قبل از آن كه نعمتي كه به من داده اي را از بين ببرد، و نيكي هايي كه در حقم انجام داده اي را زشت نمايد. و اگر آگاهي ات به او به امر ديگري غير از اين امور گواهي مي دهد و بر ستمگريش باقي مي ماند، اي ياريگر ستمديدگان مظلوم از تو مي خواهم كه دعايم را اجابت كني، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و او را از جايگاهش برگير گرفتن شخص قدرتمند، و در حال غفلتش او

را نابود ساز نابود ساختن پادشاه ياريگر، و نعمت و قدرتش را از او بازگير، ياوران و طرفدارانش را در هم شكن، و مملكتش را از هم پراكنده ساز، و دوستانش را متفرق نما، و او را از نعمتي كه در برابرش شكر تو را نمي گذارد خالي گردان، و لباس عزتت كه در مقابلش تو را سپاس نمي گويد را از او برگير. و اي نابود كننده ي ستمگران او را نابود ساز، و اي هلاك كننده ي اقوام نابود شده او را هلاك گردان، و اي در هم شكننده امت هاي ستمگر او را در هم شكن، و اي خواركننده ي گروه هاي طغيانگر او را خوار ساز، و عمرش را كاسته، و مملكتش را از او برگير، و اثرش را زائل ساز، و خبرش را قطع، و آتشش را خاموش، و روزش را تاريك، و خورشيدش را تيره، و جانش را خارج ساز، و رونق بازارش را بشكن، و كوهان شترش را ببر، و دماغش را بخاك بمال، و مرگش را نزديك گردان. و براي او سپري باقي مگذار جز آن كه زائل سازي، و نه پايه اي را جز آنكه در هم شكني، و نه اجتماعي را جز آنكه متفرق گرداني، و نه امر ارزشمندي را جز آنكه به پايين افكني، و نه اساس و ستوني را جز آنكه سست گرداني، و نه سبب و وسيله اي را جز آنكه قطع نمائي، و يارانش را بعد از مجتمع بودن متفرق، و بعد از وحدت پراكنده، و بعد از تسلط بر ملتها سرافكنده بما بنمايان. و با نابود ساختن او قلبهاي لرزان، و دلهاي مضطرب، و ملت متحير و مردم سرگردان

را شفا بده، و با نابودي او حدود تعطيل شده، و سنتهاي فراموش شده، و احكام مهمل گذارده شده، و معارف تغيير يافته، و آيات تحريف گرديده، و مدرسه هاي مهجور باقي مانده، و محراب هاي خالي، مساجد و زيارتگاههاي خراب شده را بازسازي گردان، و شكم هاي گرسنه را سير و لب هاي خشكيده و كبدهاي پاره پاره را سيراب گردان، و قدم هاي رنج كشيده را آسوده نما.

و او را به بلائي كه مشابهي ندارد، و به هلاكتي كه راه رهايي از آن را ندارد، و به دردي كه قدرت برخاستن از آن را ندارد، و به لغزشي كه از آن آسوده نگردد، مبتلا نما، و احترامش را زائل و نعمت هايش را تيره ساز. و عذاب بزرگت و عقاب دردناكت، و قدرتت كه برتر از آن قدرتي نيست، و پادشاهيت كه از پادشاهي او گرامي تر است را به او بنمايان، و به قدرت برتر، و چاره سازي هاي نيرومندي مرا بر او غالب ساز، و با نيروي بازدارنده ات كه تمامي موجوداتت در برابرش ذليل هستند مرا از او بازدار. و او را به فقري كه جبران نشود، و به بدي كه پوشانده نگردد مبتلا ساز، و او را در آنچه مي خواهد به خود واگذار، تو به آنچه بخواهي قادري، و او را از نيرو و توانت خالي گردان و به نيرو و توان خودش واگذار، و مكرش را به مكر خود زائل، و اراده اش را به اراده ات دفع نما، و جسمش را بيمار، و فرزندانش را يتيم، و عمرش را كوتاه، و آرزويش را نااميد، و پادشاهيش را نابود، و شيونش را طولاني گردان. و او را سرگرم به

خود نما، و از حزن و اندوه خالي مگردان، و چاره جوئيش را به گمراهي، و امرش را به نابودي، و نعمتش را به دگرگوني، و كوششش را به فرومايگي، و سلطنتش را به نابودي، و عاقبتش را به بدترين سرانجام مبدل گردان، و اگر او را ميراندي او را با خشم خودش بميران، و اگر او را زنده نگاه داشتي همراه با حسرت و ندامت باشد، و شر و وسوسه و بدگوئي و بد زباني، و قدرت و دشمني او را از من بازدار، و اشاره اي نما تا بدان وسيله نابود گردد، بدرستي كه سختگيري ات شديد و عقابت دردناك است.

دعاؤه في دفع كيد الظالم

ذكر السيد بن طاووس رحمه الله باسناده عن زرافة حاجب المتوكل و كان شيعيا انه قال: كان المتوكل يحظي الفتح بن خاقان عنده و قربه منه دون الناس جميعا و دون ولده و أهله، و أراد أن يبين موضعه عندهم، فأمر جميع مملكته من الاشراف من أهله و غيرهم و الوزراء و الامراء و القواد و سائر العساكر و وجوه الناس أن يزينوا بأحسن التزيين و يظهروا في أفخر عددهم و ذخائرهم، و يخرجوا مشاة بين يديه و أن لا يركب أحد الا هو و الفتح بن خاقان خاصة بسر من رأي، و مشي الناس بين أيديهما علي مراتبهم رجالة، و كان يوما قائظا شديد الحر، و أخرجوا في جملة الاشراف أباالحسن علي بن محمد عليهماالسلام و شق عليه ما لقيه من الحر و الزحمة.

قال زرافة: فأقبلت إليه و قلت له: يا سيدي يعز والله علي ما تلقي من هذه الطغاة و ما قد تكلفته من المشقة، و أخذت

بيده فتوكأ علي و قال: يا زرافة! ما ناقة صالح عند الله بأكرم مني - أو قال: بأعظم قدرا مني - و لم أزل اسائله و استفيد منه و احادثة، إلي أن نزل المتوكل من الركوب و أمر الناس بالانصراف، فقدمت اليهم دوابهم، فركبوا إلي منازلهم و قدمت بغلة له فركبها، و ركبت معه إلي داره، فنزل و ودعته وانصرفت إلي داري.

و لولدي مؤدب يتشيع من أهل العلم و الفضل، و كانت لي عادة باحضاره عند الطعام، فحضر عند ذلك و تجارينا الحديث و ما جري من ركوب المتوكل و الفتح و مشي الاشراف و ذوي الاقدار بين أيديهما، و ذكرت له ما شاهدته من أبي الحسن علي ابن محمد عليهماالسلام، و ما سمعته من قوله: ما ناقة صالح عند الله بأعظم قدرا مني. و كان المؤدب يأكل معي، فرفع يده و قال: بالله إنك سمعت هذا اللفظ منه؟ فقلت له: و الله اني سمعته يقوله، فقال لي: إعلم أن المتوكل لا يبقي في مملكته أكثر من ثلاثة أيام و يهلك، فانظر في أمرك و أحرز ما تريد إحرازه و تأهب لأمرك كي لا يفجؤكم هلاك هذا الرجل فتهلك أموالكم بحادثة تحدث أو سبب يجري. فقلت له: من أين لك ذلك؟ فقال: أما قرأت القرآن في قصة صالح عليه السلام و الناقة، و قوله تعالي: «تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب» [1] ، و لا يجوز أن يبطل قول الإمام. قال زرافة: فو الله ما جاء اليوم الثالث حتي هجم المنتصر و معه بغا و وصيف و الأتراك علي المتوكل، فقتلوه و قطعوه والفتح بن خاقان جميعا قطعا حتي لم يعرف أحد هما

من الآخر، و أزال الله نعمته و مملكته. فلقيت الإمام اباالحسن عليه السلام بعد ذلك و عرفته ما جري مع المؤدب و ما قاله، فقال: صدق، انه لما بلغ مني الجهد رجعت إلي كنوز نتوارثها من آبائنا هي اعز من الحصون و السلاح و الجنن، و هو دعاء المظلوم علي الظالم، فدعوت به عليه فأهلكه الله، فقلت له: يا سيدي! ان رأيت أن تعلمنيه، فعلمنيه، و هو: اللهم اني و فلان بن فلان عبدان من عبيدك، نواصينا بيدك، تعلم مستقرنا و مستودعنا، و تعلم منقلبنا و مثوانا، و سرنا و علانيتنا، و تطلع علي نياتنا، و تحيط بضمائرنا. علمك بما نبديه كعلمك بما نخفيه، و معرفتك بما نبطنه كمعرفتك بما نظهره، و لا ينطوي عليك شي ء من امورنا، و لا يستتر دونك حال من احوالنا، و لا لنا منك معقل يحصننا، و لا حرز يحرزنا، و لا مهرب يفوتك منا، و لا يمتنع الظالم منك بسلطانه، و لا يجاهدك عنه جنوده، و لا يغالبك مغالب بمنعة، و لا يعازك متعزز بكثرة، انت مدركه اين ما سلك، و قادر عليه اين لجأ.

فمعاذ المظلوم منا بك، و توكل المقهور منا عليك، و رجوعه اليك، و يستغيث بك اذا خذله المغيث، و يستصرخك اذا قعد عنه النصير، و يلوذ بك اذا نفته الافنية، و يطرق بابك اذا اغلقت دونه الابواب المرتجة، و يصل اليك اذا احتجبت عنه الملوك الغافلة، تعلم ما حل به قبل ان يشكوه اليك، و تعرف ما يصلحه قبل ان يدعوك له، فلك الحمد سميعا بصيرا لطيفا قديرا.

اللهم انه قد كان في سابق علمك، و محكم قضاءك، و جاري قدرك، و ماضي حكمك، و

نافذ مشيتك في خلقك اجمعين، سعيدهم و شقيهم، و برهم و فاجرهم ان جعلت لفلان بن فلان علي قدرة فظلمني بها، و بغي علي لمكانها، و تعزز علي بسلطانه الذي خولته اياه، و تجبر علي بعلو حاله التي جعلتها له، و غره املاؤك له، و اطغاه حلمك عنه.

فقصدني بمكروه عجزت عن الصبر عليه، و تغمدني بشر ضعفت عن احتماله، و لم اقدر علي الانتصار منه لضعفي و الانتصاف منه لذلي، فوكلته اليك و توكلت في امره عليك، و توعدته بعقوبتك، و حذرته سطوتك، و خوفته نقمتك، فظن ان حلمك عنه من ضعف، و حسب ان املاءك له من عجز، و لم تنهه واحدة عن اخري، و لا انزجر عن ثانية باولي، و لكنه تمادي في غيه، و تتابع في ظلمه، و لج في عدوانه، و استشري في طغيانه، جرأة عليك يا سيدي و تعرضا لسخطك الذي لا ترده عن الظالمين، و قلة اكتراث ببأسك الذي لا تحبسه عن الباغين.

فها انا ذا يا سيدي مستضعف في يديه، مستضام تحت سلطانه، مستذل بعنائه، مغلوب مبغي علي مغصوب، وجل خائف مروع مقهور.

قد قل صبري، و ضاقت حيلتي، و انغلقت علي المذاهب الا اليك، و انسدت علي الجهات الا جهتك، و التبست علي اموري في دفع مكروهه عني، و اشتبهت علي الاراء في ازالة ظلمه، و خذلني من استنصرته من عبادك، و اسلمني من تعلقت به من خلقك طرا، و استشرت، نصيحي فاشار الي بالرغبة اليك، و استرشدت دليلي فلم يدلني الا عليك، فرجعت اليك يا مولاي صاغرا راغما، مستكينا عالما انه لا فرج لي الا عندك، و لا خلاص لي الا بك، انتجز وعدك في

نصرتي و اجابة دعائي. فانك قلت و قولك الحق الذي لا يرد و لا يبدل: «و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغي عليه لينصرنه الله» [2] ، و قلت جل جلالك و تقدست اسماؤك: «ادعوني استجب لكم» [3] ، و انا فاعل ما امرتني به لا منا عليك و كيف امن به و انت عليه دللتني، فصل علي محمد و ال محمد، فاستجب لي كما وعدتني يا من لا يخلف الميعاد.

و اني لاعلم يا سيدي ان لك يوما تنتقم فيه من الظالم للمظلوم، و اتيقن ان لك وقتا تأخذ فيه من الغاصب للمغصوب، لانك لا يسبقك معاند، و لا يخرج عن قبضتك منابذ، و لا تخاف فوت فائت، و لكن جزعي و هلعي لا يبلغان بي الصبر علي اناتك و انتظار حلمك.

فقدرتك يا مولاي فوق كل قدرة، و سلطانك غالب علي كل سلطان، و معاد كل احد اليك و ان امهلته، و رجوع كل ظالم اليك و ان انظرته، و قد اضرني يا رب حلمك عن فلان بن فلان و طول اناتك له و امهالك اياه، و كاد القنوط يستولي علي لولا الثقة بك و اليقين بوعدك.

فان كان في قضاءك النافذ و قدرتك الماضية ان ينيب او يتوب، او يرجع عن ظلمي، او يكف مكروهه عني، و ينتقل عن عظيم ما ركب مني، فصل اللهم علي محمد و ال محمد و اوقع ذلك في قلبه الساعة الساعة، قبل ازالة نعمتك التي انعمت بها علي، و تكديره معروفك الذي صنعته عندي.

و ان كان في علمك به غير ذلك من مقام علي ظلمي، فاسألك يا ناصر المظلوم المبغي عليه اجابة دعوتي،

فصل علي محمد و ال محمد و خذه من مأمنه اخذ عزيز مقتدر، و افجأه في غفلته مفاجاة مليك منتصر، و اسلبه نعمته و سلطانه، و افضض عنه جموعه [4] و اعوانه، و مزق ملكه كل ممزق، و فرق انصاره كل مفرق، و اعره من نعمتك التي لم يقابلها بالشكر، و انزع عنه سربال عزك الذي لم يجازه بالاحسان، و اقصمه يا قاصم الجبابرة، و اهلكه يا مهلك القرون الخالية، و ابره يا مبير الأمم الطاغية، و اخذله يا خاذل الفئات الباغية، و ابتر عمره، و ابتز ملكه، و عف اثره، و اقطع خبره، و اطف ناره، و اظلم نهاره، و كور شمسه، و ازهق نفسه، و اهشم شدته، و جب سنامه [5] ، و ارغم انفه، و عجل حتفه. و لا تدع له جنة الا هتكتها، و لا دعامة الا قصمتها، و لا كلمة مجتمعة الا فرقتها، و لا قائمة علو الا وضعتها، و لا ركنا الا وهنته، و لا سببا الا قطعته، و اره [6] انصاره و جنده [7] عباديد بعد الالفة، و شتي بعد اجتماع الكلمة، و مقنعي الرؤوس بعد الظهور علي الأمة. و اشف بزوال امره القلوب المنقلبة الوجلة، و الأفئدة اللهفة، و الأمة المتحيرة، و البرية الضائعة، و ادل ببواره الحدود المعطلة، و الأحكام المهملة، و السنن الداثرة، و المعالم المغيرة، و الايات المحرفة، و المدارس المهجورة، و المحاريب المجفوة، و المساجد المهدومة، و اشبع به الخماص الساغبة، و ارو به اللهوات اللاغبة، و الأكباد الظامية، و ارح به الأقدام المتعبة.

و اطرقه بليلة لا اخت لها، و ساعة لا شفاء منها، و بنكبة لا انتعاش معها، و بعثرة لا

اقالة منها، و ابح حريمه، و نغص نعيمه. [8] . و اره بطشتك الكبري، و نقمتك المثلي، و قدرتك التي هي فوق كل قدرة، و سلطانك الذي هو اعز من سلطانه، و اغلبه لي بقوتك القوية، و محالك الشديد، و امنعني منه بمنعتك التي كل خلق فيها ذليل. و ابتله بفقر لا تجبره، و بسوء لا تستره، و كله الي نفسه فيما يريد انك فعال لما تريد، و ابرئه من حولك و قوتك، و احوجه الي حوله و قوته، و اذل مكره بمكرك، و ادفع مشيته بمشيتك، و اسقم جسده، و ايتم ولده، و انقص اجله، و خيب امله، و ازل دولته، و اطل عولته.

و اجعل شغله في بدنه، و لا تفكه من حزنه، و صير كيده في ضلال، و امره الي زوال، و نعمته الي انتقال، و جده في سفال، و سلطانه في اضمحلال، و عاقبته الي شر مال [9] ، و امته بغيظه اذا امته، و ابقه لحزنه ان ابقيته، و قني شره، و همزه و لمزه، و سطوته و عداوته، و المحه لمحة تدمر بها عليه، فانك اشد بأسا و اشد تنكيلا.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود: 65.

[2] الحج: 60.

[3] الغافر: 60.

[4] فل عنه جنوده (خ ل).

[5] جذ (خ ل).

[6] ارنا انصاره و جنده (خ ل).

[7] زيادة: و احبائه و ارحامه (خ ل).

[8] نعمته (خ ل)، نغص الله عليه عيشه: كدر عيشه.

[9] عاقبة امره الي شر حال (خ ل).

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دور ماندن از امور ترسناك

ابونواس گويد: روزي به امام

ابوالحسن عسكري - كه بر او درود باد - عرض كردم: اي سرورم امور مربوط به ايام از امام صادق - كه بر او درود باد - بدست من رسيده است - تا آنجا كه گويد: - در بسياري از ايام كه نحس بوده و بعضي امور ترسناك وجود دارد انسان را از كارهاي خود بازمي دارد، مرا بر حرزي راهنمايي كن كه از اين امور محافظت كند، چرا كه گاه در آن روزها مجبورم تلاش نمايم، امام - كه بر او درود باد - بعد از كلامي فرمود:

به خداي عزوجل توكل كن و در دوستي ات با پيشوايان پاكت خالص شو، و هر كجا مي خواهي و دنبال هر كار كه مايلي برو، اي سهل هنگام صبح، سه بار اين دعا را بخوان و هر چه خواستي قصد نما: خدايا! وارد صبح شدم در حالي كه به پيمان فراگيرت كه برتر از آن نبوده و مورد دست درازي قرار نمي گيرد چنگ زده ام، از شر هر ستمگر و شرور، از تمامي موجودات زنده و غير زنده كه خلق كرده اي، و از مخلوقات گويا و بي نيازت، در پوششي از هر ترساننده، به پوشش فراگير ولايت خاندان پيامبرت - كه بر آنان درود باد. در حالي كه از هر كه قصد آزار مرا دارد به پوشش فراگير اخلاص، خود را در حجاب قرار داده ام، در اعتراف به حق آنان و تمسك به ريسمان آنان، در حالي كه يقين دارم كه حق براي آنان و با آنان و در آنان و به آنان است، با دوستانشان دوستي و از دشمنانشان دوري مي گزينم، خداوندا به آنان مرا از شر هر كه

از آن مي ترسم پناه ده، اي بزرگ از دشمنانم به وسيله خالق آسمان ها و زمين در پوشش قرار گرفتم، ما در پيشاپيش آنان و از پشت سر آنان موانعي ايجاد كرديم كه آنان را فراگيرد و آنان نمي بينند. و آن را سه بار در شب بگويي، از آنچه مي ترسي در پناه و از آنچه بيمناكي در امنيت واقع مي شوي. هنگامي كه مي خواستي در روزي كه برحذر داشته شدي كاري انجام دهي، قبل از انجام كار سوره ي حمد و ناس و فلق و آية الكرسي و سوره ي قدر و آيه ي آخر سوره آل عمران را بخوان و بگو: خدايا! حمله كننده به وسيله ي تو حمله كرده، و به نيرويت قدرتمند توان مي يابد، و نيرويي براي نيرومندي جز به تو نمي باشد، و نه تواني براي توانمندي جز از جانب تو ميسر نمي گردد، به حق برگزيده ات از بندگانت و انتخاب شده ات از موجوداتت محمد پيامبرت و خاندان و دودمان او - كه بر او و خاندانش درود باد. بر آنان درود فرست، و شر و ضرر اين روز را از من كفايت كن و خير و نيكي آن را روزيم نما، و در بازگشتهايم مرا بازگردان با تندرستي نيكو، و رسيدن به محبت، و موفقيت در آرزو و كفايت ستمگر گمراه، و هر قدرتمندي كه قصد آزار مرا دارد، تا اين كه از هر بلا و عقاب در پوشش و حفاظت قرار گيرم. و مواضع بيمناك را به امنيت، و مشكلات در آنها را به آساني مبدل فرما، تا اين كه مانعي مرا از خواسته هايم بازندارد، و از بندگان آزار دهنده بر من فرود نيايد، به درستي كه

تو بر هر كار قادري و كارها به سوي تو بازگشت مي كند، اي آن كه همانند او چيزي نيست و او شنوا و بيناست.

دعاؤه للاحتراز من المخاوف

عن أبي نواس قال: قلت للعسكري عليه السلام ذات يوم: يا سيدي قد وقع الي اختيارات الايام عن سيدنا الصادق عليه السلام - الي ان قال: - في اكثر الايام قواطع عن المقاصد لما ذكر فيها من النحس و المخاوف، فتدلني علي الاحتراز من المخاوف فيها، فانما تدعوني الضرورة الي التوجه في الحوائج فيها، فقال عليه السلام بعد كلام: فثق بالله عزوجل و اخلص الولاء لائمتك الطاهرين عليهم السلام، و توجه حيث شئت و اقصد ما شئت، يا سهل اذا اصبحت و قلت ثلاثا: اصبحت اللهم معتصما بذمامك المنيع، الذي لا يطاول و لا يحاول، من شر كل غاشم و طارق، و من سائر ما خلقت و من خلقت، من خلقك الصامت و الناطق في جنة من كل مخوف بلباس سابغة حصينة، و هي ولاء اهل بيت نبيك عليهم السلام. محتجبا من كل قاصد لي باذية [1] بجدار حصين الاخلاص، في الاعتراف بحقهم و التمسك بحبلهم، موقنا ان الحق لهم و معهم و فيهم و بهم، اوالي من والوا و اجانب من جانبوا، فاعذني اللهم بهم من شر كل ما اتقيه، يا عظيم حجرت الاعادي عني ببديع السماوات و الارض، انا جعلنا من بين ايديهم سدا و من خلفهم سدا فاغشيناهم فهم لا يبصرون. و قلتها عشيا ثلاثا: حصلت في حصن من مخاوفك و امن من محذورك. فاذا اردت التوجه في يوم قد حذرت فيه، فقدم امام توجهك الحمد لله رب العالمين، و المعوذتين، و آية الكرسي، و سورة القدر، و آخر آية

من آل عمران [2] و قل:

اللهم بك يصول الصائل، و بقدرتك يطول الطائل، و لا حول لكل ذي حول الا بك، و لا قوة يمتادها ذو قوة الا منك، بصفوتك من خلقك، و خيرتك من بريتك، محمد نبيك و عترته و سلالته، عليه و عليهم السلام. صل عليهم، و اكفني شر هذا اليوم و ضره، و ارزقني خيره و يمنه، و اقض لي من منصرفاتي، بحسن العاقبة، و بلوغ المحبة، و الظفر بالامنية، و كفاية الطاغية الغوية، و كل ذي قدرة لي علي اذية، حتي اكون في جنة و عصمة من كل بلاء و نقمة.

و ابدلني من المخاوف فيه امنا، و من العوائق فيه يسرا، حتي لا يصدني صاد عن المراد، و لا يحل بي طارق من اذي العباد، انك علي كل شي ء قدير، و الامور اليك تصير، يا من ليس كمثله شي ء، و هو السميع البصير.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الي اذية (خ ل).

[2] يا ايها الذين امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا و اتقوا الله لعلكم تفلحون - آل عمران: 200.

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دور ماندن از مشكلات

به نام خداوند بخشنده ي مهربان، اي گرامي و عزيز در عزتش، چه گرامي است آن كه در عزت داشتنش گرامي و بزرگ است، اي گرامي مرا به عزتت گرامي بدار، و به ياريت تأييد فرما، و وسوسه هاي شياطين را از من دور دار، و به برطرف ساختن خودت آن را از من دفع كن و به خلقتت مرا از آنان بازدار، و مرا از بهترين بندگانت قرار ده، اي يگانه اي يكتا

اي تنها اي بي نياز.

اي نور اي دليل و برهان، اي آشكار اي محكم و پابرجا، پروردگارا شر شرها و آفات و بلاهاي روزگاران را از من كفايت كن و از تو نجات در روزي كه در صور دميده مي شود را خواهانم.

دعاؤه في الاحتراز

بسم الله الرحمن الرحيم، يا عزيز العز في عزه، ما اعز عزيز العز في عزه، يا عزيز اعزني بعزك، و ايدني بنصرك، و ادفع عني همزات الشياطين، و ادفع عني بدفعك، و امنع عني بصنعك، و اجعلني من خيار خلقك، يا واحد يا احد، يا فرد يا صمد.

يا نور يا برهان، يا مبين يا متين، يا رب اكفني شر الشرور و افات الدهور، و اسألك النجاة يوم ينفخ في الصور.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي شب اول ماه رجب

اي نور هر نور، اي تدبير كننده ي امور، اي جريان دهنده درياها، اي برانگيزنده ي آنچه در قبرهاست، اي پناهم هنگامي كه راه ها مرا به رنج اندازد، و ذخيره ام هنگامي كه راههاي كسب درآمد مرا ناتوان سازد، و مونسم زماني كه بيگانگان مرا از خود رانده، و نزديكان از من ملول گردند، و خرسند كننده ام به همنشيني اوليائش و هم صحبتي دوستانش در باغ هاي بهشتش، و نوشاننده ام به سبب انس گيري ام به او از آب پاك و بالا برنده ام به سبب همنشيني با او از گرداب گناهان به بلندي نزديكي با خودش، و تبديل كننده ام به سبب ولايت و دوستي اش به عزت بخشش ها از ذلت خطاها.

اي مولايم بحق سپيده ي صبح و شب هاي ده گانه، و نماز شفع و وتر و

شب آنگاه كه فرامي گيرد، و به آنچه قلم تقدير بدون انگشت و كف دست بدان جاري گرديد، و به حق نام هاي برترت، و به حق حجتهايت بر تمامي مردم - كه برترين درودها از جانب تو بر آنان باد - و به حق آنچه از نام هاي بزرگت ايشان را محافظت كردي، از تو مي خواهم كه بر ايشان درود فرستي، و در اين ماه و ماه ها و روزهاي بعد از آن ما را مشمول رحمتت قرار دهي، و در اين سال و هر سال ما را به ماه رمضان برساني، اي صاحب جلالت و بزرگواري و عطاهاي بزرگ، و از جانب ما برترين درودها بر محمد و خاندانش باد.

دعاؤه في اول ليلة من شهر رجب

يا نور النور، يا مدبر الامور، يا مجري البحور، يا باعث من في القبور، يا كهفي حين تعييني المذاهب، و كنزي حين تعجزني المكاسب، و مونسي حين تجفوني الاباعد، و تملني الاقارب، و منزهي بمجالسة اوليائه و مرافقة احبائه في رياضه، و ساقي بمؤانسته من نمير حياضه، و رافعي بمجاورته من ورطة الذنوب الي ربوة التقريب، و مبدلي بولايته عزة العطايا من ذلة الخطايا.

اسالك يا مولاي بالفجر و الليالي العشر، و الشفع و الوتر و الليل اذا يسر، و بما جري به قلم الاقلام بغير كف و لا ابهام، و باسمائك العظام، و بحججك علي جميع الانام عليهم منك افضل السلام، و بما استحفظتهم من اسمائك الكرام ان تصلي عليهم و ترحمنا في شهرنا هذا و ما بعده من الشهور و الايام، و ان تبلغنا شهر الصيام في عامنا هذا و في كل عام، يا ذاالجلال و الاكرام و

المنن الجسام و علي محمد و اله منا افضل السلام.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي امام در شب اول ماه رجب

سپاس خداي را سزاست كه خزينه هايش زوال نپذيرد، و ايمني گرفته از او بيمي ندارد، پروردگارا اگر مرتكب گناهان شدم به خاطر اعتمادم بر كرم و بزرگواري تو بود، كه توبه بندگانت را مي پذيري، و از گناهانشان در مي گذري، و لغزش ها را ناديده مي انگاري، و اين كه خواننده ات را اجابت كرده و به او نزديكي، و من توبه كننده ي از خطاهايم، و در افزايش بهره ام از عطاهايت به سوي تو روي آورده ام. اي آفريدگار موجودات، اي نجات دهنده ام از هر شدت و مشكل، اي پناه دهنده ام از هر محذور، سرور و خوشحالي را بر من افزايش بده، و شر عاقبت كارها را از من كفايت كن، و تو خدايا بر نعمتهايت و عطاهاي بسيارت سپاسگزارده شده اي، و براي هر خيري ذخيره شده.

دعاؤه في اول ليلة من شهر رجب

الحمد لله الذي لا تنفد خزائنه، و لا يخاف امنه، رب ان ارتكبت المعاصي فذلك ثقة مني بكرمك، انك تقبل التوبة عن عبادك و تعفو عن سيئاتهم، و تغفر الزلل، و انك مجيب لداعيك و منه قريب، و انا تائب اليك من الخطايا و راغب اليك في توفير حظي من العطايا. يا خالق البرايا، يا منقذي من كل شديدة، يا مجيري من كل محذور، وفر علي السرور، و اكفني شر عواقب الامور، فانت [1] الله علي نعمائك و جزيل عطائك مشكور، و لكل خير مذخور.

پي نوشت ها:

[1] فانك (خ ل).

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد

قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي هنگام زيارت اميرالمؤمنين

از آن حضرت روايت شده كه كنار قبر اميرالمؤمنين - كه بر او درود باد - اين زيارت را مي خواند:

سلام بر تو اي ولي خدا، گواهي مي دهم كه تو اولين مظلومي، و اولين كسي كه حقش غصب گرديد، صبر كرده و به حساب خدا گذاردي تا آنكه مرگت فرا رسيد، و گواهي مي دهم كه خدا را ملاقات كردي در حالي كه شهيد بودي، خداوند قاتلانت را به انواع عذاب معذب گرداند و عذاب را بر آنان دو چندان نمايد. نزد تو آمده ام در حالي كه به حقت شناخت داشته، و به جايگاه و مقامت آگاهم، با دوستانت دوست، با دشمنانت و كساني كه به تو ستم نمودند دشمن هستم، اگر خدا بخواهد با اين عقايد خداي را ملاقات مي كنم. اي ولي خدا گناهان بسياري دارم نزد پروردگارت شفيع من شو، اي مولايم به درستي كه براي تو نزد خداوند جايگاه مشخصي است، و نزد او آبرومند بوده و حق شفاعت داري، و خداوند مي فرمايد: «شفاعت نمي كنند جز براي آنان كه خداوند خشنود باشد».

دعاؤه لما زار اميرالمؤمنين

روي عن أبي الحسن الثالث عليه السلام انه كان يقول عند قبر اميرالمؤمنين عليه السلام:

السلام عليك يا ولي الله، اشهد انك أنت أول مظلوم، و أول من غصب حقه، صبرت و احتسبت حتي أتاك اليقين، و أشهد أنك لقيت الله و أنت شهيد، عذب الله قاتليك بأنواع العذاب، و جدد عليه العذاب. جئتك عارفا بحقك، مستبصرا بشأنك، مواليا لأوليائك، معاديا لأعدائك و من ظلمك، ألقي علي ذلك ربي ان شاءالله. يا ولي الله إن لي

ذنوبا كثيرة فاشفع لي الي ربك، يا مولاي فان لك عند الله مقاما معلوما، و إن لك عند الله جاها و شفاعة، و قد قال الله تعالي: «و لا يشفعون إلا لمن ارتضي» [1] .

پي نوشت ها:

[1] الانبياء: 28.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي هنگام وداع اميرالمؤمنين

از آن حضرت روايت شده كه فرمود: هر گاه خواستي كه قبر اميرمؤمنان را وداع گويي بگو:

سلام و رحمت و بركات الهي بر تو باد، تو را به خدا سپرده، و خواستار حفاظت او شده و بر تو سلام مي فرستم، به خدا و به رسولان و به آنچه آوردند و به سوي آن خواندند و بر آن راهنمائي نمودند ايمان آورديم، پس ما را از گواهان بشمار آوريد.

خدايا! اين زيارت را آخرين مرتبه از زيارت من از آن امام قرار مده، و اگر مرا قبل از زيارت ديگر ميراندي، من در ميان گواهان در هنگام مرگ شهادت مي دهم به آنچه در زمان زندگيم به آن شهادت و گواهي مي دادم، و گواهي مي دهم كه شما - و نام آنان را يكي بعد از ديگري مي بري - پيشوايان من هستيد، و گواهي مي دهم كه هر كه آنان را به شهادت رسانيد و با آنان جنگ نمود مشرك است، و هر كه دانش آنان را رد نمود و گفتارشان را رد كرد در پائين مرتبه از جهنم قرار دارد. و گواهي مي دهم كه هر كه با آنان جنگيد دشمنان ما مي باشد و ما از ايشان بيزاري مي جوئيم، و آنان در گروه شيطان قرار دارند، و لعنت

خدا و فرشتگان و تمامي مردم بر كساني باد كه آنان را كشتند و هر كه در اين امر با ايشان شريك شد و هر كه از قتل آنان خرسند گرديد.

خدايا! بعد از درود و سلام از تو مي خواهم كه بر محمد و خاندان محمد - و آنان را نام مي بري - درود فرستي، و اين زيارت را آخرين زيارت من قرار ندهي، و اگر چنين كردي مرا با اين پيشواياني كه نام بردم محشور گرداني، خدايا قلبهايمان را براي فرمانبري و پندپذيري و محبت و نيكويي ياري نمودن و تسليم بودن در مقابل آنان مطيع و رام گردان.

دعاؤه في وداع اميرالمؤمنين

روي عن ابي الحسن عليه السلام قال: اذا اردت ان تودع قبر اميرالمؤمنين عليه السلام فقل:

السلام عليك و رحمة الله و بركاته، أستودعك الله و أسترعيك و اقرء عليك السلام، امنا بالله و بالرسل، و بما جاءت به و دعت اليه و دلت عليه، فاكتبنا مع الشاهدين.

اللهم لا تجعله اخر العهد من زيارتي اياه، فان توفيتني قبل ذلك فاني اشهد مع الشاهدين في مماتي علي ما شهدت عليه في حياتي، اشهد انكم الائمة - و تسميهم واحدا بعد واحد - و اشهد ان من قتلهم و حاربهم مشركون، و من رد عليهم و رد علمهم في اسفل درك من الجحيم.

و اشهد ان من حاربهم لنا اعداء و نحن منهم براء، و انهم حزب الشيطان و علي من قتلهم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعين، و من شرك فيهم و من سره قتلهم. اللهم اني اسألك بعد الصلاة و التسليم ان تصلي علي محمد و ال محمد - و تسميهم -

و لا تجعله اخر العهد من زيارته، فان جعلته فاحشرني مع هؤلاء المسمين الائمة، اللهم و ذلل قلوبنا لهم بالطاعة و المناصحة و المحبة، و حسن المؤازرة و التسليم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي زيارت امام حسين

سليمان مروزي از آن حضرت روايت كرده كه فرمود: كنار قبر امام حسين - كه بر او درود باد - مي گويي: سلام بر تو اي اباعبدالله، سلام بر تو اي حجت الهي در زمين و گواه او بر خلقش، سلام بر تو اي پسر پيامبر خدا، سلام بر تو اي پسر علي مرتضي، سلام بر تو اي پسر فاطمه زهرا. گواهي مي دهم كه نماز را به پا كرده و زكات دادي، و امر به معروف و نهي از منكر نمودي، و در راه خدا جهاد و تلاش نمودي تا اين كه مرگت فرارسيد، و درود خدا بر تو در حال زندگيت و در زمان مرگت. آنگاه گونه ي راستت را روي قبر نهاده و مي گويي: گواهي مي دهم كه تو بر برهان از پروردگارت قرار داري، نزد تو آمده ام در حالي كه به گناهانم اقرار دارم، اي پسر رسول خدا نزد پروردگارت شفاعت مرا بنما - آنگاه نام ائمه را يكي يكي ذكر كرده و مي گويي: گواهي مي دهم كه اينان حجت هاي الهي هستند. سپس بگو: در نزد خود عهد و پيماني برايم بنويس كه نزد تو آمده ام تا تجديد ميثاق نمايم، پس نزد پروردگارت به آن گواهي ده، به درستي كه تو شاهد و گواهي.

دعاؤه في زيارة سيدالشهداء

عن سليمان المروزي، عن الرجل عليه السلام قال: تقول عند

قبر الحسين عليه السلام:

السلام عليك يا اباعبدالله، السلام عليك يا حجة الله في ارضه و شاهده علي خلقه، السلام عليك يابن رسول الله، السلام عليك يابن علي المرتضي، السلام عليك يابن فاطمة الزهراء.

أشهد أنك قد أقمت الصلاة، و اتيت الزكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و جاهدت في سبيل الله حتي أتاك اليقين، و صلي الله عليك حيا و ميتا. ثم ضع خدك الايمن علي القبر و قل: اشهد انك علي بينة من ربك، جئتك مقرا بالذنوب، اشفع لي عند ربك يابن رسول الله - ثم اذكر الائمة واحدا واحدا و قل: اشهد انهم حجج الله. ثم قل: اكتب لي عندك عهدا و ميثاقا باني اتيتك مجددا الميثاق، فاشهد لي عند ربك، انك انت الشاهد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي زيارت امام كاظم و جواد

از آن حضرت روايت شده كه در بغداد مي گوئي:

سلام بر تو اي ولي خدا، سلام بر تو اي حجت الهي، سلام بر تو اي نور خدا در تاريكي هاي زمين، سلام بر تو اي آن كه در مورد او خدا اراده اش را آشكار ساخت، نزد تو آمده ام در حالي كه به حقت آگاه بوده، دشمن دشمنانت مي باشم، اي مولايم نزد پروردگارت شفاعت مرا بنما.

فرمود: و خداي را بخوان و حاجتت را درخواست كن، و فرمود: با اين زيارت به ابي جعفر محمد بن علي عليهماالسلام نيز سلام بگو.

دعاؤه في زيارة الكاظم و الجواد

عن ابي الحسن عليه السلام قال: تقول ببغداد:

السلام عليك يا ولي الله، السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا نور الله في ظلمات الارض، السلام

عليك يا من بدا لله في شأنه، اتيتك عارفا بحقك، معاديا لاعدائك، فاشفع لي عند ربك يا مولاي. قال: و ادع الله و اسأل حاجتك، قال: سلم بهذا علي ابي جعفر محمد بن علي عليهماالسلام.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دعاي امام هادي در زيارت جامعه

نخعي گويد: به علي بن محمد - كه بر آنان درود باد - عرضه داشتم: اي پسر پيامبر خدا گفتاري بليغ و كامل به من بياموز كه هر گاه خواستم يكي از شما را زيارت كنم آن را بخوانم، فرمود: هنگامي كه به در حرم رسيدي بايست و شهادتين را بگو در حالي كه غسل كرده باشي.

هنگامي كه داخل شده و قبر را ديدي بايست و سي بار تكبير بگو، آنگاه مقداري راه برو در حالي كه سكينه و وقار در تو نمايان باشد، و قدمهايت را كوتاه بردار، آنگاه ايستاده و سي بار تكبير بگو، آنگاه به قبر نزديك شو و چهل بار تكبير بگو، كه رويهم صد مرتبه تكبير مي شود.

سپس بگو: سلام و رحمت و بركات الهي بر شما اي خاندان پيامبر، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه فرود آمدن وحي، و معدن رحمت، و خزينه داران دانش، و نهايت بردباري، و ريشه هاي بزرگواري، و راهبران امت ها، و سرپرستان نعمت ها، و پايه هاي نيكان، و ستون هاي خوبان، و سياستمداران بندگان، و اساس هاي شهرها، و درهاي ايمان، و امينان خداي رحمان، و دودمان پيامبران و برگزيده ي رسولان، و خاندان انتخاب شده ي پروردگار جهانيان.

سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان هدايت، و چراغ هاي تاريكي

(شرك و كفر)، و پرچم هاي تقوا و پرهيزكاري، و صاحبان عقل و انديشه، و دارندگان ذكاوت و تيزهوشي، و وارثان پيامبران، و نمونه برتر، دعوت و خواندن نيكوتر، و حجت هاي الهي بر اهل آخرت و دنيا.

سلام و رحمت و بركات الهي بر جايگاه هاي شناخت خدا، و محل هاي فرود آمدن بركت هاي الهي، و معدن هاي حكمت او، و نگاهبان هاي اسرار او، و حاملان كتاب او، و جانشينان پيامبر او، و فرزندان رسول او - كه درود خدا بر او و خاندانش باد.

سلام و رحمت و بركات خدا بر خوانندگان به سوي خدا، و راهنمايان به سوي كسب خشنودي او، و پابرجايان در اطاعت از امر او، و كامل شدگان در كسب محبت او [1] ، و با اخلاصان در يكتاپرستي او، و آشكار كنندگان امر و نهي او، و بندگان بزرگوار او كه در گفتار بر او پيشي نگرفته و اعمالشان بر طبق اوامر اوست. سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان دعوت كننده، و رهبران هدايتگر، و سروران سرپرست [2] ، و مدافعان حمايت كننده، و خاندان صاحب امر، و باقيمانده ي (حجت هاي) خدا و برگزيدگان او، و حزب او و جايگاه دانش او، و حجت و راه او، و نور و برهان او.

گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، يگانه بوده و شريكي ندارد، همانگونه كه خداوند چنين گواهي در حق خود داد، و فرشتگانش و انديشمندان از خلقش به آن گواهي دادند، معبودي جز او نيست و گرامي و حكيم است، و گواهي مي دهم كه محمد بنده ي انتخاب شده ي او، و پيامبر خشنود شده از او مي باشد، او را همراه هدايت

و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان پيروزش گرداند، و اگر چه مشركان را ناخوش آيد.

و گواهي مي دهم كه شما پيشوايان حركت كننده در مسير حق هدايت شده هستيد، پاكان و بزرگواران، نزديكان و پرهيزكاران، راستگويان برگزيدگان. فرمانبرداران خدا، قيام كنندگان به امر او، عمل كنندگان به اراده و مشيت او، رستگاران به بزرگواري او هستيد، شما را با دانشش برگزيد، و براي عالم غيبيش به شما خشنود شد، و براي اسرارش شما را انتخاب كرد، و شما را به قدرتش برگزيد، و به هدايتش عزيز گرداند، و به برهانش مخصوص نمود، و براي نورش برگزيد، و به روحش تأييد فرمود، و خرسند شد كه شما جانشينان او در زمينش و حجت هايي بر بندگانش و ياوران دينش نگاهبان اسرارش، و خزينه داران دانشش، و امانت داران حكمتش، و بيانگران وحيش، و اركان توحيد و يكتاپرستي اش، و گواهان بر خلقش، و پرچم هاي بندگانش، و چراغ هاي روشن در شهرهايش، و راهبران بر راهش باشيد. خداوند شما را از لغزش ها بازداشت، و از فتنه ها ايمني بخشيد، و از زشتي پاكيزه نمود، و پليدي را از شما برد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند. از اين رو شكوه الهي را بزرگ داشته، و منزلتش را برتر شمرده، و كرمش را گرامي داشته، و يادش را استمرار داده، و عهد و پيمانش را استحكام بخشيده، و وظيفه ي فرمانبرداريش را محكم كرده، و در آشكار و نهان براي او خيرخواهي نموديد، و با حكمت و پند نيكو به سوي راه او خوانديد.

و جانهايتان را در كسب خشنوديش بذل نموديد، و بر آنچه در راه او به شما رسيد بردبار

بوديد، و نماز را برپا داشتيد، و زكات داديد، و امر به معروف و نهي از منكر كرديد، و در راه خدا آن گونه كه شايسته بود جهاد و كوشش نموديد، تا اين كه دعوت او را آشكار ساخته، و واجباتش را بيان نموده، و حدود الهي را بر پا ساخته، و احكام او را منتشر نموده، و سنتهايش را ترويج كرديد، در اين زمينه از خداوند خشنود بوديد، و تقديرات را به او سپرديد، و پيامبران گذشته را تصديق كرديد.

پس كسي كه از شما روي گرداند از دين خارج شده، و آن كه ملازمت شما را انتخاب كند به شما ملحق مي گردد، و آن كه در اداي حق شما كوتاهي كند هلاك مي گردد، و حق با شما، و در شما، و از شما، و به سوي شما بوده، و شما جايگاه و محل آن مي باشيد، و ميراث نبوت نزد شما است، و بازگشت مردم به سوي شما، و حسابرسي آنان به عهده ي شما، و آنچه بين حق و باطل را روشن مي سازد نزد شما است، و آيات الهي پيش شما، و تصميمات قطعي او در شما تحقق مي يابد، و نور و برهان او نزد شما، و امر خدا به سوي شما فرستاده مي شود.

هر كه با شما دوستي كند خدا را دوست داشته، و هر كه با شما دشمني ورزد با خدا دشمني نموده، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را خشمگين و ناراحت كند خدا را چنين كرده، و هر كه به شما چنگ زند به خدا چنگ زده است.

شما راه عادلانه تر،

و گواهان دنياي فاني، و شفيعان خانه ي بقا و جاودانگي هستيد، و رحمت پيوسته و مستمر، و نشانه ي پنهان شده، و امانت نگهداري شده ايد، و درگاهي كه مردم به آن مورد امتحان قرار مي گيرند.

هر كه نزد شما آمد نجات يافته، و هر كه از شما روي برتافت هلاك مي گردد، به سوي خدا خوانده، و بر او ايمان آورده، و تسليم او هستيد، و به امر او عمل نموده، و به راه او ارشاد كرده، و به گفتارش حكم مي نمائيد.آنكه دوستي شما را برگزيد سعادتمند شد، و هر كه با شما دشمني نمود هلاك گرديد، و هر كه منكر شما شد زيانكار گرديد، و هر كه از شما دوري گزيد گمراه شد، و هركه به شما چنگ زد رستگار شد، و هر كه به شما پناهنده شد ايمن يافت، و هر كه شما را تصديق كرد سالم ماند، و هر كه دامن شما را گرفت هدايت شد. و هر كه پيروي شما را نمود جايگاهش بهشت است. و هر كه با شما مخالفت ورزيد در جهنم قرار مي گيرد، و هر كه منكر شما شد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است، و هر كه شما را رد كرد در پائين ترين درجات جهنم جاي دارد. گواهي مي دهم كه اين امور در گذشته ها براي شما رقم خورده، و در آينده در مورد شما جريان خواهد داشت، و ارواح و نور و ذات شما يكي است، همه ي آنها پاك و پاكيزه است. خداوند شما را به صورت انواري خلق كرد، و شما را گرداگرد عرشش قرار داد، تا اين كه به شما بر ما منت

نهاد، و شما را در مكان هايي قرار داده و اجازه فرمود كه نامش در آن جايگاه ها برده شود، و درودهايمان را بر شما قرار داد، و نيز بر ما منت نهاد به آنچه از ولايتتان ويژه ي ما نمود، به جهت پاك نمودن خلقتمان، و پاكيزه نمودن و پيراسته ساختن جانهايمان، و كفاره ي گناهانمان، و ما در پيشگاه خدا تسليم فضل شما بوده، و به تصديق شما شناخته شده ايم. و خداوند شما را به شريفترين محل بزرگواران، و برترين جايگاه نزديكان، و والاترين درجات پيامبران رسانيد، در جايي كه در آينده كسي بدان مقام راه نبرده، و كسي را ياراي برتري جوئي بر آن مقام نبوده، و در گذشته نيز كسي بدان مقام نرسيده، و طمع كننده اي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد.

تا اين كه باقي نماند فرشته ي مقربي، و نه پيامبر فرستاده شده اي، و نه راستگو و نه گواه و شاهدي، و نه دانا و نه جاهلي، و نه انسان پست و نه فاضلي، و نه مؤمن صالحي، و نه فخر كننده ي پرده دري، و نه قدرتمند كينه توزي، و نه شيطان رانده شده اي، و نه مخلوقي ديگر كه در اين صحنه حاضر باشد، جز آن كه خداوند به والايي امرتان، و بزرگي مقامتان، و برتري منزلتتان، و كامل بودن نورتان، و شايسته بودن اين مقامات براي شما، و ثابت بودن آنها براي شما را به آنان شناسائي نمود، و شرافت جايگاهتان و مقامتان نزد او، و گرامي بودنتان بر او، و اختصاص شما نزد او، و نزديكي منزلتتان به خدا را براي آنان تبيين كرد.

پدر و مادر و خاندان و اموال و

خويشاوندانم فداي شما باد، خدا را گواه مي گيرم و شما را نيز گواه مي گيرم، كه من به شما و به آنچه شما بدان ايمان داريد مؤمن هستم، و به دشمنتان و به آنچه بدان كفر ورزيديد كافر هستم، به منزلت شما آگاهي داشته، و به گمراهي مخالفتان واقفم، دوستدار شما و دوستانتان، و متنفر از دشمنانتان و دشمن آنان هستم.

در حال صلحم با آنان كه با شما اين گونه اند، و در حال جنگم با آنان كه با شما در اين حالتند، محقق مي كنم مواردي را كه شما محقق نموديد، و باطل مي نمايم آنچه شما باطل كرديد، فرمانبردار شما هستم، آگاه به حق شما، اقرار كننده به فضل شما، حمل كننده ي دانش شما، پوشيده شده در پيمان شما، اعتراف كننده به شما، ايمان دارنده به بازگشت شما، تصديق كننده ي به رجعت شما، در انتظار تحقق امر شما، چشم به راه ايجاد دولت شما.

گيرنده ي سخن شما، عمل كننده به امر شما، پناهنده به شما، زيارت كننده ي شما، ملازم شما، پناه گيرنده به قبور شما، طالب شفاعت نزد خدا به شما، و نزديكي جوينده به خدا به وسيله ي شمايم، و پيشاپيش خواسته هايم و نيازهايم و اراده هايم شما را مقدم مي دارم، در هر حال و كاري به سر و آشكارتان، و شاهد و غائبتان، و اول و آخرتان ايمان دارم، و همه ي اين امور را به شما وا مي گذارم، و در آنها تسليم امر شمايم.

و قلبم تسليم شماست، و عقيده ام تابع عقيده ي شما، و ياريم براي شما آماده است، تا اين كه خداوند دينش را به شما زنده كرده، و شما را در ايام رجعت بازگرداند،

و براي تحقق عدالتش پيروزتان نمايد، و در زمينش جاي دهد، پس با شما با شما، نه با غير شما، به شما ايمان آوردم، و آخرين فرد شما را همانند اولين فرد شما دوست دارم، و به سوي خدا از دشمنانتان بيزاري مي جويم، و نيز از معبودهاي ساختگي و زورمندان و شياطين، و حزب آنان، كه بر شما ستم نمودند، و حقتان را منكر شده، و از تحت ولايت شما خارج گرديدند، و ارث شما را غصب كرده، و در مورد شما به شك و ترديد افتاده، و از شما منحرف شده اند، و نيز بيزاري مي جويم از هر دوستي غير از شما، و هر فرمانبرداري جز شما، و از پيشواياني كه به سوي آتش مي خوانند.

پس خداوند همواره مرا بر زندگاني همراه با دوستي و محبت و دين شما ثابت قدم بدارد، و براي اطاعت شما موفق نمايد، و شفاعت شما را روزيم گرداند، و مرا از بهترين دوستانتان قرار دهد، آنان كه به آنچه به سوي آن فراخوانديد پيروي شما را نمودند، و مرا از كساني قرار دهد كه به دنبال شما حركت كرده، و راه شما را دنبال نموده، و به هدايت شما هدايت يافته، و در زمره ي شما محشور گرديده، و در زمان رجعت شما بازگشته، و در دولت شما فرمانروايي كرده، و در سرانجام كارتان در اين دنيا شرافتمند گردم، و در آن ايام اقتدار يافته، در آن روز چشمانم به ديدارتان روشن گردد.

پدر و مادرم و خاندان و مالم فدايتان باد، هر كه اراده خدا نمود به شما آغاز مي كند، و هر كه به يگانگي خدا اعتراف كرد از

شما پذيرفته، و هر كه قصد او را نمود رو به سوي شما مي نمايد، سرپرستان من، كمالاتتان قابل شمارش من نبوده، و ستايشم به كنه شما نمي رسد، و توصيفم ارزش شما را نمي رساند.

و شما نور نيكان، هدايتگر خوبان، و حجت هاي خداوند هستيد، به شما خداوند آغاز كرده و به شما به پايان مي رساند، و به شما باران را فرومي فرستد، و به شما آسمان را از فرود آمدن بر زمين جز به اجازه اش نگاه مي دارد، و به شما غم و اندوه را زدوده، و ناراحتي را برطرف مي سازد، و آنچه خداوند به پيامبران خود نازل كرد و فرشتگان آنها را آوردند نزد شماست، و جبرئيل بر جد شما نازل شد - و اگر زيارت براي اميرمؤمنان خوانده مي شود بگو: و به برادرت جبرئيل نازل شد -.

خداوند به شما چيزهايي داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است، هر شريفي در برابر شرف شما خوار گرديده، و هر متكبري در برابر اطاعت شما خاضع شده، و هر زورمندي به فضل شما اذعان داشته، و هر چيز در برابر شما ذليل و خوار گرديده، و زمين به نور شما منور شده است، و رستگاران به ولايت شما رستگار شده اند، به شما به سوي بهشت مي توان رفت، و غضب الهي بر كساني است كه منكر ولايت شما باشند.

پدر و مادر و جان و خاندان و اموالم فداي شما باد، ياد شما در ميان ياد كنندگان، و نامهايتان در ميان نام ها، و بدنهايتان در ميان بدن ها، و روح هاي شما در ميان روح ها، و جان هايتان در ميان جان ها، و آثار شما در ميان آثار، و قبور شما

در ميان قبور است (اما هيچ ربطي بين آنها نيست) پس چه شيرين است نامهايتان، و چه گرامي است جانهايتان، و چه بزرگ است منزلتتان، و برتر است مقامتان، و توأم با وفاست عهد و پيمانتان، و درست است وعده تان.

كلامتان نور، و دستورهايتان نمايانگر راه هدايت، و سفارش شما تقوي، و كردارتان خير و نيكي، و عادتتان احسان كردن، و سرشتتان كرم و بزرگواري، و رفتارتان بر اساس حق و درستي و مدارا نمودن است، و سخن شما حكم و قطعي است، و عقائد شما بر دانش و بردباري

و دور انديشي استوار است، اگر خير ياد شود شما آغازگر و ريشه ها و شاخه هاي آن، و جايگاه آن و پناهگاه و نهايت آن مي باشيد.

پدر و مادر و جانم فدايتان باد، چگونه زيبائي اوصافتان را توصيف كنم، و زيبائي كمالاتتان را به شمارش درآورم، در حالي كه به وسيله ي شما خدا ما را از ذلت خارج كرد، و گردابهاي مشكلات را از ما برطرف ساخت، و از پرتگاه هاي آتش و جايگاه هاي هلاكت نجاتمان داد.

پدر و مادر و جانم فدايتان باد، به دوستي شما خداوند احكام و دينمان را به ما آموخت، و آنچه از دنيايمان كه فاسد شده را اصلاح كرد، و به دوستي شما دين كامل شد و نعمت بزرگ گرديد، و جدائي ها به اتحاد مبدل شد، و به دوستي شما واجبات پذيرفته مي شود، و براي شماست دوستي واجب، و درجات بالا، و مقام ستوده شده، و جايگاه دانسته شده نزد خداوند، و آبروي بسيار، و منزلت والا و شفاعتي مقبول.

پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورده، و پيامبر را پيروي

كرديم، پس ما را از گواهان بشمار آور، پروردگارا قلبهايمان را بعد از اين كه هدايت نمودي منحرف مكن، و از جانب خودت ما را مشمول رحمت قرار ده، به درستي كه تو بخشنده اي، پاك و منزه است پروردگار ما، به درستي كه وعده ي پروردگار ما انجام شدني است.

اي ولي خدا، بين من و خداوند بزرگ گناهاني وجود دارد كه جز با رضايت و خشنودي شما آنها را نمي بخشد، پس به حق آنكه شما را به اسرارش امين دانست، و امر خلقش را به شما واگذار كرد، و اطاعت شما را به اطاعت خودش نزديك ساخت، آنگاه كه گناهان مرا ببخشيد، و شفيعان من گرديد، من فرمانبردار شما هستم، هر كه از شما اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه نافرماني شما را نمايد نافرماني خدا را مرتكب شده است، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را ناراحت كند خدا را ناراحت كرده است.

خدايا! اگر شفيعاني نزديكتر به تو از محمد و خاندان خوب و نيكويش، آن پيشوايان نيكان، مي يافتم آنان را شفيع خود قرار مي دادم، پس به حق آنان كه بر خود آن را واجب ساخته اي از تو مي خواهم كه مرا در زمره ي آگاهان به ايشان و حق آنان، و در ميان كساني كه به شفاعت آنان مشمول رحمت شده اند قرار دهي، به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني، و درود و سلام بسيار خدا بر محمد و خاندان پاكش باد، و خدا ما را كافي بوده و بهترين نگاهبانان است.

و در روايتي اينگونه آمده است:

سلام و رحمت و بركات

الهي بر شما خاندان پيامبر، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه فرود آمدن وحي، و خزينه داران دانش، و نهايت بردباري، و معدن رحمت، و جايگاه آرامش، و ريشه هاي بزرگواري، و راهبران امت ها، و سرپرستان نعمت ها، و پايه هاي نيكان، و ستون هاي خوبان، و سياستمداران بندگان، و اساس هاي شهرها، و درهاي ايمان، و امينان خداي رحمان، و دودمان پيامبران و برگزيده ي رسولان، و خاندان پيامبر اسلام، و دودمان فرستاده ي پروردگار جهانيان.

سلام و رحمت و بركات خدا بر شما پيشوايان هدايت، و چراغ هاي تاريكي (شرك و كفر)، و پناهگاه هاي جهانيان، و ستارگان فروزان دنيا، و پرچم هاي تقوا و پرهيزكاري، و صاحبان عقل و انديشه، و دارندگان ذكاوت و تيزهوشي، و فرزندان پيامبران، و نمونه برتر، و دعوت و خواندن نيكوتر، و وارثان پيامبران، و حجت خدا بر ساكنين زمين و آسمان و بر اهل آخرت و دنيا.

سلام و رحمت و بركات الهي بر جايگاه هاي شناخت خدا، و راه هاي پرتو افكني نور الهي، و محل هاي فرود آمدن بركت هاي الهي، و معدن هاي حكمت او، و خزينه داران علم و دانش او، و نگاهبان هاي اسرار او، و حاملان كتاب او، و وارثان و جانشينان و فرزندان رسول او - كه درود خدا بر او و خاندانش باد.

سلام و رحمت و بركات خدا بر خوانندگان به سوي خدا، و راهنمايان به سوي كسب خشنودي او، و رسانندگان از طرف او، و قيام كنندگان به برپائي حق او، و سخنگويان از جانب او، و پابرجايان در اطاعت از امر او، و با اخلاصان در يكتاپرستي او، و بيان كنندگان اوامر او، و ثابت قدمان در كسب

محبت او، و آشكار كنندگان امر و نهي او، و بندگان بزرگوار او كه در گفتار بر او پيشي نگرفته و اعمالشان بر طبق اوامر اوست.

سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان دعوت كننده، و راهنمايان هدايتگر، و سروران سرپرست، و مدافعان حمايت كننده، و خاندان پيامبر و صاحبان امر، و باقيمانده ي (حجت هاي) خدا و حزب او و برگزيدگان او، و جايگاه دانش او، و حجت و چشم نافذ او، و راه و مسير روشن او، و نور و برهان او. گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، يگانه بوده و شريكي ندارد، همانگونه كه خداوند چنين گواهي در حق خود داد، و فرشتگانش و انديشمندان از خلقش به آن گواهي دادند، معبودي جز او نيست و گرامي و حكيم است، و گواهي مي دهم كه محمد بنده ي انتخاب شده ي او، و فرستاده ي مورد اميد او، و پيامبر برگزيده اش، و اميني كه از او خشنود است مي باشد، او را همراه هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان پيروزش گرداند، و اگر چه مشركان را ناخوش آيد. پس امر پروردگارش را بيان كرد، و آنچه حامل آن گرديده بود را رسانيد، و امتش را نصيحت نمود، و در راه پروردگارش جهاد و كوشش كرد، و با حكمت و پند نيكو به سوي او فراخواند، و بر آنچه در راه خدا به او رسيد صبر و بردباري نمود، و صادقانه بندگي خدا را كرد تا آن كه مرگش فرارسيد، درود خدا بر او و بر خاندانش باد.

و گواهي مي دهم كه دين همانگونه است كه تشريع كرد، و كتاب همانگونه است كه خواند، و

حلال همانگونه است كه حلال كرد، و حرام همان كه حرام نمود، و حكم آنكه قضاوت نمود، و حق آن كه فرمود، و راه راست همان كه بدان امر كرد، و آنان كه او را تكذيب كرده و با او مخالفت نمودند، و حق و فضلش را انكار نمودند، و او را متهم ساختند، و بر جانشينش ظلم كردند، و عقد و عهدش را ناديده گرفته، و پيمانش را شكستند، و بر حدود او تجاوز نمودند، و خلافتش را غصب كردند، و امرش را رها ساختند، و ستم و دشمني را بر خاندان پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - جاري نموده، و ايشان را به قتل رساندند و دوستي غير آنان را برگزيدند، اينان در پائين ترين درجات جهنم عذاب الهي را مي چشند، از عذاب آن كاسته نمي شود، در عذاب غمگين و ملعون مي باشند، سرهايشان فروافتاده، و پشيماني و خواري ابدي را همراه با خوارشدگان شرور مشاهده مي كنند، در حالي كه با چهره در آتش افتاده اند.

و آنان كه به او ايمان آورده و تصديقش كردند، و ياريش نموده و بزرگش شمرده، و گراميش داشتند، و نوري كه همراه او بود را پيروي كردند، آنان رستگارانند، در بهشت هاي پر نعمت، و رستگاري بزرگ و ثواب پايدار كريمانه، كه مورد غبطه و خوشحالي، و رستگاري بزرگ است.

پس خدا او را از جانب ما بهترين پاداش عطا كند، و بهترين پاداشي كه به پيامبري از جانب امتش، و فرستاده شده اي از جانب آنان كه به سوي آنان فرستاده شده داده است، و او را به برترين بهره ي فضيلت ها مخصوص گرداند، و از

درجات برتر به برترين جايگاه هاي بزرگواران او را برساند، در اعلي عليين، در بهشت ها و نهرها، در جايگاه صداقت نزد پادشاه قدرتمند، و به او عطا كند تا خشنود شود، و بعد از خشنودي نيز به او عطا كند، و جايگاهش را در نزديكترين جايگاه پيامبران، و محل فرود آمدنش را نزديكترين محل به خود، و آبرويش را برترين آن، و مقامش را والاترين مقام ها نزد خود، و پيروانش را نيكوترين آنها، و بهره اش را افزونترين بهره ي مردم، و زيادترين سهمي قرار دهد كه خداوند در ميان مردم از خيرات تقسيم كرده است، و خدايا پاداش او را از جانب تمام مؤمنان و پيشينيان و آنان كه بعدا مي آيند برترين پاداش عطا كن.

و گواهي مي دهم كه شما پيشوايان حركت كننده در مسير حق هدايت شده هستيد، پاكان و بزرگواران، نزديكان، راستگويان، برگزيدگان، فرمانبرداران خدا، قيام كنندگان به امر او، عمل كنندگان به اراده و مشيت او، رستگاران به بزرگواري او هستيد، شما را با دانشش برگزيد، و براي خود به وجود آورد، و براي عالم غيبيش به شما خشنود شد، و براي اسرارش شما را انتخاب كرد، و شما را به قدرتش برگزيد، و به هدايتش عزيز گرداند، و به برهانش مخصوص نمود، و براي نورش برگزيد، و به روحش تأييد فرمود، و خرسند شد كه شما جانشينان او در زمينش باشيد.

و شما را حجت هايي بر بندگانش و ياوران دينش، و نگاهبانان حكمتش، و خزينه داران دانشش، و امانت داران حكمتش، و بيانگران وحيش، و اركان توحيد و يكتاپرستي اش، و گواهان بر خلقش، وسايلي به سوي او، و پرچم هايي براي بندگانش، و چراغ هاي

روشن در شهرهايش، و راهي به سوي بهشتش، و راهنمايان بر راهش باشيد.

اي سرورانم! خداوند شما را از گناهان بازداشت، و از عيب ها مبري ساخت، و بر امور غيبي امين شمرد، و آفت ها و بلاها را از شما دور ساخت، و از بدي ها شما را محافظت نمود، و از زشتي و گمراهي شما را پاك گرداند، و از لغزش ها و خطا شما را منزه ساخت، و پليدي را از شما برد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند، و از فتنه ها شما را ايمني بخشيد، و كار مردم را به شما واگذار نمود، و وسائل را به شما نماياند، و كتاب را به شما به ارث گذارد، و كليدهاي گشايش را به شما عطا كرد، و آنچه خلق كرد را مسخر شما گردانيد.

از اين رو شكوه الهي را بزرگ داشته، و منزلتش را برتر شمرده، و از عظمتش هيبت نموديد و كرمش را گرامي داشته، و يادش را استمرار داده، و عهد و پيمان فرامينش را استحكام بخشيده، و وظيفه ي فرمانبرداريش را محكم كرده، و در آشكار و نهان براي او خيرخواهي نموديد، و با حكمت و پند نيكو به سوي راه او خوانديد.

و جانهايتان را در كسب خشنوديش بذل نموديد، و بر آنچه در راه او به شما رسيد بردبار بوديد، و امر او را بيان نموديد، و كتابش را خوانديد و از خشم الهي مردم را بر حذر داشتيد، و روزهاي خدا را به ياد مردم آورديد، و به عهد الهي وفا نموديد، و نماز را بپا داشته، و زكات را ادا كرديد، و امر به معروف و نهي از

منكر نموديد، و در راه خدا به بهترين روش مجادله كرديد، و آن گونه كه شايسته بود جهاد و كوشش نموديد.

تا اين كه دعوت او را آشكار ساخته، و دشمنش را نابود ساخته، و دينش را آشكار ساخته، و واجباتش را بيان نموده، و حدود الهي را بر پا ساخته، و احكام او را تبيين نموده، و سنتهايش را تشريح كرديد، در اين زمينه از خداوند خشنود بوديد، و تقديرات را به او سپرديد، و پيامبران گذشته را تصديق كرديد.

پس كسي كه از شما روي گرداند از دين خارج شده، و آن كه ملازمت شما را انتخاب كند به شما ملحق مي گردد، و آن كه در اداء حق شما كوتاهي كند هلاك مي گردد، و حق با شما، و در شما، و از شما، و به سوي شما بوده، و شما جايگاه و محل آن مي باشيد، و ميراث نبوت نزد شما است، و بازگشت مردم به سوي شما، و حسابرسي آنان به عهده ي شما، و آنچه بين حق و باطل را روشن مي سازد نزد شما است، و آيات الهي پيش شما، و تصميمات قطعي او در شما تحقق مي يابد، و نور و برهان او نزد شما، و امر خدا به سوي شما فرستاده مي شود.

هر كه با شما دوستي كند خداي را دوست داشته، و هر كه با شما دشمني ورزد با خدا دشمني نموده، و هر كه شما را دوست بدارد خداي را دوست داشته، و هر كه به شما چنگ زند به خدا چنگ زده است.

اي سرورانم! شما بهترين سرور نسبت به بندگانشان هستيد، شما راه بزرگتر، و راه عادلانه تر، و

گواهان دنياي فاني، و شفيعان خانه ي بقاء و جاودانگي هستيد، و رحمت پيوسته و مستمر، و نشانه ي پنهان شده، و امانت نگهداري شده ايد، و درگاهي كه مردم به آن مورد امتحان قرار مي گيرند. هر كه نزد شما آمد نجات يافته، و هر كه از شما روي برتافت هلاك مي گردد، و هر كه از پذيرش شما امتناع ورزيد نابود گرديد، به سوي خدا خوانده، و به راه او راهنمايي كرده و بر او ايمان آورده، و تسليم او هستيد، و به امر او عمل نموده، و به راه او ارشاد كرده، و طبق گفتارش حكم مي نمائيد، و به سوي او خوانده، و تنها او را بزرگ مي شماريد. سوگند به خدا آنكه دوستي شما را برگزيد سعادتمند شد، و هر كه با شما دشمني نمود هلاك گرديد، و هر كه شما را نشناخت زيانكار گرديد، و هر كه از شما دوري گزيد گمراه شد، و هركه به شما چنگ زد رستگار شد، و هر كه به شما پناهنده شد ايمن يافت، و هر كه شما را تصديق كرد سالم ماند، و هر كه دامن شما را گرفت هدايت شد. و هر كه پيروي شما را نمود بهشت جايگاهش بوده، و هر كه با شما مخالفت ورزيد در جهنم قرار مي گيرد، و هر كه منكر شما شد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است، و هر كه شما را رد كرد در پائين ترين درجات جهنم جاي دارد.

گواهي مي دهم كه اين امور در گذشته ها براي شما رقم خورده، و در آينده در مورد شما جريان خواهد داشت، و انوار و اجساد و پرتو و سايه

و ارواح و ذات شما يكي است، برتر گرديده، و والا شده، و مبارك گردانده شده، و همه ي آنها پاك و پاكيزه است، همواره در پيشگاه خدا و در ملكوت او بوده، و اوامرش را اجرا، و تنها از او هراس داشته، و تنها او را تسبيح و تنزيه كرده، و گرداگرد عرشش و پيرامون آن قرار داشتيد.

تا اينكه به شما بر ما منت نهاد، و شما را در مكان هايي قرار داد كه خداوند اجازه ترفيع و خواندن نام خود را در آن مكان ها داد، و آن خداي بزرگ خود تطهير و پاكيزه نمودنشان را به عهده گرفت، و از هر بنده اي كه آنها را بزرگ شمارد خشنود گرديد، و از هر خانه اي كه مقدس شمرده مي شود آن مكان ها را بالاتر قرار داد، و از هر مكاني كه در آسمان پاك گردانيد نيز آنها را والاتر قرار داد، ارزشي با آن برابري نكند، و به آسمان جايگاهش ديده اي نرسد، و به كنه آن انديشه اي راه نبرد، و ديد قوي به زمينش نظر نيفكند، و بشر قادر به سكونت در آن نيست، هر كس آرزو مي كند كه از آنان بشمار آيد، و آنان آرزو نمي نمايند كه در شمار ديگران قرار گيرند.

به سوي شما بزرگواري و شرافت ها رسيده، و انوار و تصميمات حتمي و مجد و عظمت مستقر شده، و بالاتر از شما جز خدا نبوده، و نزديكتر از شما به سوي او، و مخصوص تر در جوار او، و گرامي تر نزد او كسي جز شما نمي باشد.

شما ساكنين شهرها، و نور بندگان هستيد، در روز قيامت تكيه بر شما مي باشد، و هرگاه حجتي از شما

غائب شده يا از دنيا رخت برمي بندد، خداوند به دنبال او جانشين و پيشواي ديگري و نوري هدايتگر، و برهان روشن و نوراني را براي مردم آشكار مي كند، دعوت كننده اي بعد از دعوت كننده اي، و هدايتگري بعد از هدايتگري، و خزينه داران، و نگاهبانان، دانش شما پايان نپذيرد، و مواد آن از شما قطع نگردد، و آثار آن از شما سلب نشود، واسطه اي متصل از خدا به سوي شما، و رحمتي از او بر شما، ما را به سوي خدا راهنمائي كرده و ما را به او نزديك مي گردانيد، و نزد او مقرب مي سازيد.

و درودهايمان و ياد نمودنمان را بر شما قرار داد، و نيز بر ما منت نهاد به آنچه از ولايتتان كه ويژه ي ما نمود و فضلتان كه به ما شناسانيد، به جهت پاك نمودن خلقتمان، و پاكيزه نمودن و پيراسته ساختن جانهايمان، و كفاره ي گناهانمان، در حالي كه در پيشگاه خدا به شما ايمان داشته و بدان ناميده شده بوديم، و به فضلتان اعتراف داشته، و ناممان در ميان تصديق كنندگانتان مذكور، و به فرمانبري از شما مشهور بوديم.

و خداوند شما را به شريفترين محل بزرگواران، و والاترين محل شرافتمندان، و برترين جايگاه نزديكان، و والاترين درجات پيامبران رسانيد، در جايي كه در آينده كسي بدان مقام راه نبرده، و كسي را ياراي برتري جوئي بر آن مقام نبوده، و در گذشته نيز كسي بدان مقام نرسيده، و طمع كننده اي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد.

تا اين كه باقي نماند فرشته ي مقربي، و نه پيامبر فرستاده شده اي، و نه راستگو و نه گواه و شاهدي، و نه دانا

و نه جاهلي، و نه انسان پست، و نه دانائي، و نه مؤمن صالحي، و نه فخر كننده ي پرده دري، و نه قدرتمند كينه توزي، و نه شيطان رانده شده اي، و نه مخلوقي ديگر كه در اين صحنه حاضر باشد، جز آن كه خداوند به والايي امرتان، و بزرگي مقامتان، و برتري منزلتتان، و كامل بودن نورتان، و راستي گفتارتان، و ثابت بودن مقامتان، و شرافت جايگاهتان و مقامتان نزد او، و گرامي بودنتان بر او، و اختصاص شما نزد او، و نزديكي منزلتتان به خدا را براي آنان تبيين كرد.

اي سروران و پيشوايانم! پدر و مادر و خودم و خاندان و اموال و خويشاوندانم فداي شما باد، خدا را گواه مي گيرم و شما را نيز گواه مي گيرم، كه من به شما و به آنچه شما بدان ايمان داريد مؤمن هستم، و به دشمنتان و به آنچه بدان كفر ورزيديد كافر هستم، به منزلت شما آگاهي داشته، و به گمراهي مخالفتان واقفم، دوستدار شما و دوستانتان، و متنفر از دشمنانتان، و دشمن آنان هستم.

در حال صلحم با آنان كه با شما اين گونه اند، و در حال جنگم با آنان كه با شما در اين حالتند، محقق مي كنم مواردي را كه شما محقق نموديد، و باطل مي نمايم آنچه شما باطل كرديد، فرمانبردار شما هستم، آگاه به حق شما، اقرار كننده به فضل شما، حمل كننده ي دانش شما، پيرو و فرمانبر شما، و پوشيده شده در پيمان شما، اعتراف كننده به شما، ايمان دارنده به بازگشت شما، تصديق كننده ي به رجعت شما، در انتظار تحقق امر شما، چشم به راه ايجاد دولت شما.

گيرنده ي سخن شما،

عمل كننده به امر شما، پناهنده به شما، زيارت كننده ي شما، ملازم شما، پناه گيرنده به قبور شما، طالب شفاعت نزد خدا به شما، و نزديكي جوينده به خدا به وسيله ي محبت شما هستم، و پيشاپيش خواسته هايم و نيازهايم و حاجتهايم و اراده هايم شما را مقدم مي دارم، و به وسيله ي شما به سوي خدا توسل مي جويم، و در هر حال و كاري شما را مقدم مي دارم، به سر و آشكارتان، و شاهد و غائبتان، و اول و آخرتان ايمان دارم، و همه ي اين امور را به خداي بزرگ و سپس به شما وامي گذارم، و در آنها تسليم امر شمايم.

و قلبم تسليم شماست، و عقيده ام تابع عقيده ي شما، و ياريم براي شما آماده است، تا اين كه خداوند دينش را به شما زنده كرده، و شما را در ايام رجعت بازگرداند، و براي تحقق عدالتش پيروزتان نمايد، و در زمينش جاي دهد، پس با شما با شما اگر خدا بخواهد، نه با غير شما، به شما ايمان آوردم، و آخرين فرد شما را همانند اولين فرد شما دوست دارم، و به سوي خدا از دشمنانتان بيزاري مي جويم، و نيز از معبودهاي ساختگي و دوستانشان و شياطين، و حزب آنان، و آنان كه بر شما ستم نمودند، و حقتان را منكر شده، و از تحت دين و ولايت شما خارج گرديدند، و ارث شما را غصب كرده، و در مورد شما به شك و ترديد افتاده، و از شما منحرف شده اند، و نيز بيزاري مي جويم از هر دوستي غير از شما، و هر فرمانبرداري جز شما، و از پيشواياني كه به سوي آتش مي خوانند.

پس خداوند

همواره مرا بر زندگاني همراه با دوستي و محبت و دين شما ثابت قدم بدارد، و براي اطاعت شما موفق نمايد، و شفاعت شما را روزيم گرداند، و مرا از بهترين دوستانتان قرار دهد، آنان كه به آنچه به سوي آن فراخوانديد پيروي شما را نمودند، و مرا از كساني قرار دهد كه به دنبال شما حركت كرده، و راه شما را دنبال نموده، و به هدايت شما هدايت يافته، و در زمره ي شما محشور گرديده، و در زمان رجعت شما بازگشته، و در دولت شما فرمانروايي كرده، و در سرانجام كارتان در اين دنيا شرافتمند گرديده، و در ولايت شما منزلت يافته، و در آن ايام اقتدار يافته، و در آن روز چشمانش به ديدارتان روشن گردد.

پدر و مادرم و خاندان و مالم و خويشاوندانم فدايتان باد، هر كه اراده ي خدا نمود به شما آغاز مي كند، و هر كه به يگانگي خدا اعتراف كرد از شما پذيرفته، و هر كه قصد او را نمود رو به سوي شما مي نمايد، سرپرستان من، كمالاتتان قابل شمارش من نبوده، و ستايشم به كنه شما نمي رسد، و توصيفم ارزش شما را نمي رساند.

زيرا شما نور نورها، و برگزيده ي برگزيدگان، هدايتگر خوبان، و حجت هاي خداوند هستيد، به شما خداوند آغاز كرده و به شما به پايان مي رساند، و به شما باران را فرومي فرستد، و به شما آسمان را از فرود آمدن بر زمين جز به اجازه اش نگاه مي دارد، و به شما غم و اندوه را زدوده، و ناراحتي را برطرف مي سازد، و آنچه خداوند به پيامبران خود نازل كرد و فرشتگان آنها را آوردند نزد شماست، و جبرئيل

بر جد شما نازل شد - و اگر زيارت براي اميرمؤمنان خوانده مي شود بگو: و به برادرت جبرئيل نازل شد -

و به كليد گفتارتان هر زباني گوياه شده، و به شما خداي پاك و منزه تنزيه مي گردد، و با تسبيح شما زبان ها به تسبيح او جاري گرديده، و خدا به منتش به شما چيزهايي داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است، هر شريفي در برابر شرف شما خوار گرديده، و هر متكبري در برابر اطاعت شما خاضع شده، و هر زورمندي به فضل شما اذعان داشته، و هر چيز در برابر شما ذليل و خوار گرديده، و زمين به نور شما منور شده است، و رستگاران به ولايت شما رستگار شده اند، به شما به سوي بهشت مي توان راه يافت، و غضب الهي بر كساني است كه منكر ولايت شما باشند.

پدر و مادر و جان و خاندان و اموالم فداي شما باد، ياد شما در ميان ياد كنندگان، و نامهايتان در ميان نام ها، و بدنهايتان در ميان بدن ها، و روح هاي شما در ميان روح ها، و جان هايتان در ميان جان ها، و آثار شما در ميان آثار، و قبور شما در ميان قبور است (اما هيچ ربطي بين آنها نيست) پس چه شيرين است نامهايتان، و چه گرامي است جانهايتان، و چه بزرگ است منزلتتان، و برتر است مقامتان، و توأم با وفاست عهد و پيمانتان، و درست است وعده تان.

كلامتان نور، و دستورهايتان نمايانگر راه هدايت، و سفارش شما تقوي، و كردارتان خير و نيكي، و عادتتان احسان كردن، و سرشتتان كرم و بزرگواري، و رفتارتان بر اساس حق و كلامتان با درستي،

و طبيعتتان مدارا نمودن است، و سخن شما حكم و قطعي است، و عقائد شما بر اساس دانش و بردباري و بزرگواري، و امرتان قطعي و با دور انديشي استوار است، اگر خير ياد شود شما آغازگر و پايان دهنده، و ريشه ها و شاخه هاي آن، و جايگاه آن و پناهگاه و نهايت آن مي باشيد.

پدر و مادر و جانم و خاندانم و اموالم فدايتان باد، چگونه زيبائي اوصافتان را توصيف كنم، و زيبائي كمالاتتان را به شمارش درآورم، در حالي كه به وسيله ي شما خدا ما را از ذلت خارج كرد، و زنجيرهاي اسارت را از ما كنار زد، و گرداب هاي مشكلات را از ما برطرف ساخت، و به شما ما را از جايگاه هاي هلاكت و عذاب آتش نجات داد.

پدر و مادر و جانم و خاندان و اموالم فدايتان باد، به دوستي شما خداوند احكام و دينمان را به ما آموخت، و آنچه از دنيايمان كه فاسد شده را اصلاح كرد، و به دوستي شما دين كامل شد و نعمت بزرگ گرديد، و منت كامل شد، و جدائي ها به اتحاد مبدل شد، و به دوستي شما اعمال پذيرفته مي شود، و براي شماست فرمانبري الزام آور، و دوستي واجب، و درجات بالا، و مكان ستوده شده، و مقام دانسته شده نزد خداوند بزرگ، و آبروي بسيار، و منزلت والا و شفاعتي مقبول. پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورده، و پيامبر را پيروي كرديم، پس ما را از گواهان بشمار آور، پروردگارا قلبهايمان را بعد از اين كه هدايت نمودي منحرف مكن، و از جانب خودت ما را مشمول رحمت قرار ده، به درستي كه تو

بخشنده اي، پاك و منزه است پروردگار ما، به درستي كه وعده ي پروردگار ما انجام شدني است.

سپس خود را روي ضريح انداخته و آن را ببوس و بگو:

اي ولي خدا، بين من و خداوند بزرگ گناهاني وجود دارد كه جز با رضايت و خشنودي خدا و شما آنها را نمي بخشد، پس به حق آن كه شما را به اسرارش امين دانست، و امر خلقش را به شما واگذار كرد، و اطاعت شما را به اطاعت خودش، و دوستي شما را به دوستي خودش نزديك ساخت، آنگاه كه گناهان مرا ببخشيد، و شفيعان من به سوي خدا گرديد، من فرمانبردار شما هستم. هر كه از شما اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه نافرماني شما را نمايد نافرماني خدا را مرتكب شده است، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را ناراحت كند خدا را ناراحت كرده است.

سپس دست هايت را به سوي آسمان بلند كرده و بگو:

خدايا! اگر وسائلي نزديكتر به تو از محمد و خاندان خوب و نيكويش، آن پيشوايان نيكان، - كه بر او و آنان درود باد - مي يافتم آنان را شفيع خود قرار مي دادم، خدايا پس به حق آنان كه بر خود آن را واجب ساخته اي از تو مي خواهم كه مرا در زمره ي آگاهان به ايشان و حق آنان، و در ميان كساني كه به شفاعت آنان مشمول رحمت شده اند قرار دهي، به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني.

دعاؤه في الزيارة الجامعة

عن النخعي قال: قلت لعلي بن محمد عليهماالسلام: علمني يا ابن رسول الله قولا اقوله بليغا كاملا اذا

زرت واحدا منكم، فقال: اذا صرت الي الباب فقف و اشهد الشهادتين، و انت علي غسل.

فاذا دخلت و رأيت القبر فقف و قل: الله اكبر الله اكبر - ثلاثين مرة، ثم امش قليلا، و عليك السكينة و الوقار، و قارب بين خطاك، ثم قف و كبر الله عزوجل ثلاثين مرة، ثم ادن من القبر و كبر الله أربعين مرة، تمام مائة تكبيرة. ثم قل: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة، و موضع الرسالة، و مختلف الملائكة، و مهبط الوحي، و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهي الحلم، و اصول الكرم، و قادة الامم، و اولياء النعم، و عناصر الابرار، و دعائم الأخيار، و ساسة العباد، و اركان البلاد، و ابواب الايمان، و امناء الرحمن، و سلالة النبيين، و صفوة المرسلين، و عترة خيرة رب العالمين، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي ائمة الهدي، و مصابيح الدجي، و اعلام التقي، و ذوي النهي، و اولي الحجي، و كهف الوري، و ورثة الانبياء، و المثل الاعلي، و الدعوة الحسني، و حجج الله علي اهل الاخرة، و الاولي و رحمة الله و بركاته.

السلام علي محال معرفة الله، و مساكن بركة الله، و معادن حكمة الله، و حفظة سر الله، و حملة كتاب الله، و اوصياء نبي الله، و ذرية رسول الله صلي الله عليه و اله، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي الدعاة الي الله، و الادلاء علي مرضات الله، و المستقرين في امر الله، و التامين في محبة الله، و المخلصين في توحيد الله، و المظهرين لامر الله و نهيه، و عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول، و هم بامره يعملون، و

رحمة الله و بركاته.

السلام علي الائمة الدعاة، و القادة الهداة، و السادة الولاة، و الذادة الحماة، و اهل الذكر، و اولي الامر، و بقية الله و خيرته، و حزبه و عيبة علمه، و حجته و صراطه، و نوره و برهانه، و رحمة الله و بركاته. اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه، و شهدت له ملائكته، و اولوا العلم من خلقه، لا اله الا هو العزيز الحكيم، و اشهد ان محمدا عبده المنتجب، و رسوله المرتضي، ارسله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله، و لو كره المشركون.

و اشهد انكم الائمة الراشدون المهديون، المعصومون المكرمون، المقربون المتقون، الصادقون المصطفون.

المطيعون لله، القوامون بامره، العاملون بارادته، الفائزون بكرامته، اصطفاكم بعلمه، و ارتضاكم لغيبه، و اختاركم لسره، و اجتباكم بقدرته، و اعزكم بهداه، و خصكم ببرهانه، و انتجبكم لنوره، و ايدكم بروحه، و رضيكم خلفاء في ارضه، و حججا علي بريته، و انصارا لدينه، و حفظة لسره، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، و تراجمة لوحيه، و اركانا لتوحيده، و شهداء علي خلقه، و اعلاما لعباده، و منارا في بلاده، و ادلاء علي صراطه.

عصمكم الله من الزلل، و امنكم من الفتن، و طهركم من الدنس، و اذهب عنكم الرجس، و طهركم تطهيرا. فعظمتم جلاله، و اكبرتم شانه، و مجدتم كرمه، و ادمتم ذكره [1] ، و وكدتم ميثاقه، و احكمتم عقد طاعته، و نصحتم له في السر و العلانية، و دعوتم الي سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة. و بذلتم انفسكم في مرضاته، و صبرتم علي ما اصابكم في جنبه [2] ، و اقمتم الصلاة، و اتيتم

الزكاة، و امرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم في الله حق جهاده حتي اعلنتم دعوته، و بينتم فرائضه، و اقمتم حدوده، و نشرتم شرايع احكامه، و سننتم سنته، و صرتم في ذلك منه الي الرضا، و سلمتم له القضاء، و صدقتم من رسله من مضي.

فالراغب عنكم مارق: و اللازم لكم لاحق، و المقصر في حقكم زاهق، و الحق معكم و فيكم، و منكم و اليكم، و انتم اهله و معدنه، و ميراث النبوة عندكم، و اياب الخلق اليكم، و حسابهم عليكم، و فصل الخطاب عندكم، و ايات الله لديكم، و عزائمه فيكم، و نوره و برهانه عندكم، و امره اليكم. من والاكم فقد والي الله، و من عاداكم فقد عاد الله، و من احبكم فقد احب الله، و من ابغضكم فقد ابغض الله، و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله. انتم الصراط الاقوم، و شهداء دار الفناء، و شفعاء دار البقاء، و الرحمة الموصولة، و الاية المخزونة، و الامانة المحفوظة، و الباب المبتلي به الناس. من اتاكم نجي، و من لم يأتكم هلك، الي الله تدعون، و عليه تدلون، و به تؤمنون، و له تسلمون، و بامره تعملون، و الي سبيله ترشدون، و بقوله تحكمون.

سعد من والاكم، و هلك من عاداكم، و خاب من جحدكم، و ضل من فارقكم، و فاز من تمسك بكم، و امن من لجأ اليكم، و سلم من صدقكم، و هدي من اعتصم بكم، من اتبعكم فالجنة مأواه، و من خالفكم فالنار مثواه، و من جحدكم كافر، و من حاربكم مشرك، و من رد عليكم في اسفل درك من الجحيم.

اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضي،

و جار لكم فيما بقي، و ان ارواحكم، و نوركم، و طينتكم واحدة، طابت و طهرت بعضها من بعض.

خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين، حتي من علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه، و جعل صلاتنا عليكم، و ما خصنا به [3] من ولايتكم طيبا لخلقنا، و طهارة لانفسنا، و تزكية لنا، و كفارة لذنوبنا، فكنا عنده مسلمين بفضلكم [4] ، و معروفين بتصديقنا اياكم. فبلغ الله بكم اشرف محل المكرمين، و اعلي منازل المقربين، و ارفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لاحق، و لا يفوقه فائق، و لا يسبقه سابق، و لا يطمع في ادراكه طامع.

حتي لا يبقي ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا صديق، و لا شهيد، و لا عالم و لا جاهل، و لا دني و لا فاضل، و لا مؤمن صالح، و لا فاخر طالح، و لا جبار عنيد، و لا شيطان مريد، و لا خلق فيما بين ذلك شهيد، الا عرفهم جلالة امركم، و عظم خطركم، و كبر شأنكم، و تمام نوركم، و صدق مقاعدكم، و ثبات مقامكم، و شرف محلكم و منزلتكم عنده، و كرامتكم عليه، و خاصتكم لديه، و قرب منزلتكم منه. بابي انتم و امي، و اهلي و مالي و اسرتي، اشهد الله و اشهدكم اني مؤمن بكم، و بما امنتم به، كافر بعدوكم و بما كفرتم به، مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم، موال لكم و لاوليائكم، مبغض لاعدائكم، و معاد لهم. سلم لمن سالمكم، و حرب لمن حا

دعاي امام هادي در زيارت جامعه

نخعي گويد: به علي بن محمد - كه بر آنان درود باد - عرضه داشتم: اي پسر

پيامبر خدا گفتاري بليغ و كامل به من بياموز كه هر گاه خواستم يكي از شما را زيارت كنم آن را بخوانم، فرمود: هنگامي كه به در حرم رسيدي بايست و شهادتين را بگو در حالي كه غسل كرده باشي.

هنگامي كه داخل شده و قبر را ديدي بايست و سي بار تكبير بگو، آنگاه مقداري راه برو در حالي كه سكينه و وقار در تو نمايان باشد، و قدمهايت را كوتاه بردار، آنگاه ايستاده و سي بار تكبير بگو، آنگاه به قبر نزديك شو و چهل بار تكبير بگو، كه رويهم صد مرتبه تكبير مي شود.

سپس بگو: سلام و رحمت و بركات الهي بر شما اي خاندان پيامبر، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه فرود آمدن وحي، و معدن رحمت، و خزينه داران دانش، و نهايت بردباري، و ريشه هاي بزرگواري، و راهبران امت ها، و سرپرستان نعمت ها، و پايه هاي نيكان، و ستون هاي خوبان، و سياستمداران بندگان، و اساس هاي شهرها، و درهاي ايمان، و امينان خداي رحمان، و دودمان پيامبران و برگزيده ي رسولان، و خاندان انتخاب شده ي پروردگار جهانيان.

سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان هدايت، و چراغ هاي تاريكي (شرك و كفر)، و پرچم هاي تقوا و پرهيزكاري، و صاحبان عقل و انديشه، و دارندگان ذكاوت و تيزهوشي، و وارثان پيامبران، و نمونه برتر، دعوت و خواندن نيكوتر، و حجت هاي الهي بر اهل آخرت و دنيا.

سلام و رحمت و بركات الهي بر جايگاه هاي شناخت خدا، و محل هاي فرود آمدن بركت هاي الهي، و معدن هاي حكمت او، و نگاهبان هاي اسرار او، و حاملان كتاب او، و جانشينان پيامبر او، و فرزندان رسول

او - كه درود خدا بر او و خاندانش باد.

سلام و رحمت و بركات خدا بر خوانندگان به سوي خدا، و راهنمايان به سوي كسب خشنودي او، و پابرجايان در اطاعت از امر او، و كامل شدگان در كسب محبت او [1] ، و با اخلاصان در يكتاپرستي او، و آشكار كنندگان امر و نهي او، و بندگان بزرگوار او كه در گفتار بر او پيشي نگرفته و اعمالشان بر طبق اوامر اوست. سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان دعوت كننده، و رهبران هدايتگر، و سروران سرپرست [2] ، و مدافعان حمايت كننده، و خاندان صاحب امر، و باقيمانده ي (حجت هاي) خدا و برگزيدگان او، و حزب او و جايگاه دانش او، و حجت و راه او، و نور و برهان او.

گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، يگانه بوده و شريكي ندارد، همانگونه كه خداوند چنين گواهي در حق خود داد، و فرشتگانش و انديشمندان از خلقش به آن گواهي دادند، معبودي جز او نيست و گرامي و حكيم است، و گواهي مي دهم كه محمد بنده ي انتخاب شده ي او، و پيامبر خشنود شده از او مي باشد، او را همراه هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان پيروزش گرداند، و اگر چه مشركان را ناخوش آيد. و گواهي مي دهم كه شما پيشوايان حركت كننده در مسير حق هدايت شده هستيد، پاكان و بزرگواران، نزديكان و پرهيزكاران، راستگويان برگزيدگان. فرمانبرداران خدا، قيام كنندگان به امر او، عمل كنندگان به اراده و مشيت او، رستگاران به بزرگواري او هستيد، شما را با دانشش برگزيد، و براي عالم غيبيش به شما خشنود شد،

و براي اسرارش شما را انتخاب كرد، و شما را به قدرتش برگزيد، و به هدايتش عزيز گرداند، و به برهانش مخصوص نمود، و براي نورش برگزيد، و به روحش تأييد فرمود، و خرسند شد كه شما جانشينان او در زمينش و حجت هايي بر بندگانش و ياوران دينش نگاهبان اسرارش، و خزينه داران دانشش، و امانت داران حكمتش، و بيانگران وحيش، و اركان توحيد و يكتاپرستي اش، و گواهان بر خلقش، و پرچم هاي بندگانش، و چراغ هاي روشن در شهرهايش، و راهبران بر راهش باشيد.

خداوند شما را از لغزش ها بازداشت، و از فتنه ها ايمني بخشيد، و از زشتي پاكيزه نمود، و پليدي را از شما برد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند. از اين رو شكوه الهي را بزرگ داشته، و منزلتش را برتر شمرده، و كرمش را گرامي داشته، و يادش را استمرار داده، و عهد و پيمانش را استحكام بخشيده، و وظيفه ي فرمانبرداريش را محكم كرده، و در آشكار و نهان براي او خيرخواهي نموديد، و با حكمت و پند نيكو به سوي راه او خوانديد. و جانهايتان را در كسب خشنوديش بذل نموديد، و بر آنچه در راه او به شما رسيد بردبار بوديد، و نماز را برپا داشتيد، و زكات داديد، و امر به معروف و نهي از منكر كرديد، و در راه خدا آن گونه كه شايسته بود جهاد و كوشش نموديد، تا اين كه دعوت او را آشكار ساخته، و واجباتش را بيان نموده، و حدود الهي را بر پا ساخته، و احكام او را منتشر نموده، و سنتهايش را ترويج كرديد، در اين زمينه از خداوند خشنود بوديد، و تقديرات

را به او سپرديد، و پيامبران گذشته را تصديق كرديد.

پس كسي كه از شما روي گرداند از دين خارج شده، و آن كه ملازمت شما را انتخاب كند به شما ملحق مي گردد، و آن كه در اداي حق شما كوتاهي كند هلاك مي گردد، و حق با شما، و در شما، و از شما، و به سوي شما بوده، و شما جايگاه و محل آن مي باشيد، و ميراث نبوت نزد شما است، و بازگشت مردم به سوي شما، و حسابرسي آنان به عهده ي شما، و آنچه بين حق و باطل را روشن مي سازد نزد شما است، و آيات الهي پيش شما، و تصميمات قطعي او در شما تحقق مي يابد، و نور و برهان او نزد شما، و امر خدا به سوي شما فرستاده مي شود.

هر كه با شما دوستي كند خدا را دوست داشته، و هر كه با شما دشمني ورزد با خدا دشمني نموده، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را خشمگين و ناراحت كند خدا را چنين كرده، و هر كه به شما چنگ زند به خدا چنگ زده است.

شما راه عادلانه تر، و گواهان دنياي فاني، و شفيعان خانه ي بقا و جاودانگي هستيد، و رحمت پيوسته و مستمر، و نشانه ي پنهان شده، و امانت نگهداري شده ايد، و درگاهي كه مردم به آن مورد امتحان قرار مي گيرند. هر كه نزد شما آمد نجات يافته، و هر كه از شما روي برتافت هلاك مي گردد، به سوي خدا خوانده، و بر او ايمان آورده، و تسليم او هستيد، و به امر او عمل نموده، و به

راه او ارشاد كرده، و به گفتارش حكم مي نمائيد.آنكه دوستي شما را برگزيد سعادتمند شد، و هر كه با شما دشمني نمود هلاك گرديد، و هر كه منكر شما شد زيانكار گرديد، و هر كه از شما دوري گزيد گمراه شد، و هركه به شما چنگ زد رستگار شد، و هر كه به شما پناهنده شد ايمن يافت، و هر كه شما را تصديق كرد سالم ماند، و هر كه دامن شما را گرفت هدايت شد. و هر كه پيروي شما را نمود جايگاهش بهشت است. و هر كه با شما مخالفت ورزيد در جهنم قرار مي گيرد، و هر كه منكر شما شد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است، و هر كه شما را رد كرد در پائين ترين درجات جهنم جاي دارد.

گواهي مي دهم كه اين امور در گذشته ها براي شما رقم خورده، و در آينده در مورد شما جريان خواهد داشت، و ارواح و نور و ذات شما يكي است، همه ي آنها پاك و پاكيزه است.

خداوند شما را به صورت انواري خلق كرد، و شما را گرداگرد عرشش قرار داد، تا اين كه به شما بر ما منت نهاد، و شما را در مكان هايي قرار داده و اجازه فرمود كه نامش در آن جايگاه ها برده شود، و درودهايمان را بر شما قرار داد، و نيز بر ما منت نهاد به آنچه از ولايتتان ويژه ي ما نمود، به جهت پاك نمودن خلقتمان، و پاكيزه نمودن و پيراسته ساختن جانهايمان، و كفاره ي گناهانمان، و ما در پيشگاه خدا تسليم فضل شما بوده، و به تصديق شما شناخته شده ايم.

و خداوند شما

را به شريفترين محل بزرگواران، و برترين جايگاه نزديكان، و والاترين درجات پيامبران رسانيد، در جايي كه در آينده كسي بدان مقام راه نبرده، و كسي را ياراي برتري جوئي بر آن مقام نبوده، و در گذشته نيز كسي بدان مقام نرسيده، و طمع كننده اي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد. تا اين كه باقي نماند فرشته ي مقربي، و نه پيامبر فرستاده شده اي، و نه راستگو و نه گواه و شاهدي، و نه دانا و نه جاهلي، و نه انسان پست و نه فاضلي، و نه مؤمن صالحي، و نه فخر كننده ي پرده دري، و نه قدرتمند كينه توزي، و نه شيطان رانده شده اي، و نه مخلوقي ديگر كه در اين صحنه حاضر باشد، جز آن كه خداوند به والايي امرتان، و بزرگي مقامتان، و برتري منزلتتان، و كامل بودن نورتان، و شايسته بودن اين مقامات براي شما، و ثابت بودن آنها براي شما را به آنان شناسائي نمود، و شرافت جايگاهتان و مقامتان نزد او، و گرامي بودنتان بر او، و اختصاص شما نزد او، و نزديكي منزلتتان به خدا را براي آنان تبيين كرد.

پدر و مادر و خاندان و اموال و خويشاوندانم فداي شما باد، خدا را گواه مي گيرم و شما را نيز گواه مي گيرم، كه من به شما و به آنچه شما بدان ايمان داريد مؤمن هستم، و به دشمنتان و به آنچه بدان كفر ورزيديد كافر هستم، به منزلت شما آگاهي داشته، و به گمراهي مخالفتان واقفم، دوستدار شما و دوستانتان، و متنفر از دشمنانتان و دشمن آنان هستم. در حال صلحم با آنان كه با شما اين گونه اند، و

در حال جنگم با آنان كه با شما در اين حالتند، محقق مي كنم مواردي را كه شما محقق نموديد، و باطل مي نمايم آنچه شما باطل كرديد، فرمانبردار شما هستم، آگاه به حق شما، اقرار كننده به فضل شما، حمل كننده ي دانش شما، پوشيده شده در پيمان شما، اعتراف كننده به شما، ايمان دارنده به بازگشت شما، تصديق كننده ي به رجعت شما، در انتظار تحقق امر شما، چشم به راه ايجاد دولت شما.

گيرنده ي سخن شما، عمل كننده به امر شما، پناهنده به شما، زيارت كننده ي شما، ملازم شما، پناه گيرنده به قبور شما، طالب شفاعت نزد خدا به شما، و نزديكي جوينده به خدا به وسيله ي شمايم، و پيشاپيش خواسته هايم و نيازهايم و اراده هايم شما را مقدم مي دارم، در هر حال و كاري به سر و آشكارتان، و شاهد و غائبتان، و اول و آخرتان ايمان دارم، و همه ي اين امور را به شما وا مي گذارم، و در آنها تسليم امر شمايم.

و قلبم تسليم شماست، و عقيده ام تابع عقيده ي شما، و ياريم براي شما آماده است، تا اين كه خداوند دينش را به شما زنده كرده، و شما را در ايام رجعت بازگرداند، و براي تحقق عدالتش پيروزتان نمايد، و در زمينش جاي دهد، پس با شما با شما، نه با غير شما، به شما ايمان آوردم، و آخرين فرد شما را همانند اولين فرد شما دوست دارم، و به سوي خدا از دشمنانتان بيزاري مي جويم، و نيز از معبودهاي ساختگي و زورمندان و شياطين، و حزب آنان، كه بر شما ستم نمودند، و حقتان را منكر شده، و از تحت ولايت شما خارج

گرديدند، و ارث شما را غصب كرده، و در مورد شما به شك و ترديد افتاده، و از شما منحرف شده اند، و نيز بيزاري مي جويم از هر دوستي غير از شما، و هر فرمانبرداري جز شما، و از پيشواياني كه به سوي آتش مي خوانند.

پس خداوند همواره مرا بر زندگاني همراه با دوستي و محبت و دين شما ثابت قدم بدارد، و براي اطاعت شما موفق نمايد، و شفاعت شما را روزيم گرداند، و مرا از بهترين دوستانتان قرار دهد، آنان كه به آنچه به سوي آن فراخوانديد پيروي شما را نمودند، و مرا از كساني قرار دهد كه به دنبال شما حركت كرده، و راه شما را دنبال نموده، و به هدايت شما هدايت يافته، و در زمره ي شما محشور گرديده، و در زمان رجعت شما بازگشته، و در دولت شما فرمانروايي كرده، و در سرانجام كارتان در اين دنيا شرافتمند گردم، و در آن ايام اقتدار يافته، در آن روز چشمانم به ديدارتان روشن گردد. پدر و مادرم و خاندان و مالم فدايتان باد، هر كه اراده خدا نمود به شما آغاز مي كند، و هر كه به يگانگي خدا اعتراف كرد از شما پذيرفته، و هر كه قصد او را نمود رو به سوي شما مي نمايد، سرپرستان من، كمالاتتان قابل شمارش من نبوده، و ستايشم به كنه شما نمي رسد، و توصيفم ارزش شما را نمي رساند.

و شما نور نيكان، هدايتگر خوبان، و حجت هاي خداوند هستيد، به شما خداوند آغاز كرده و به شما به پايان مي رساند، و به شما باران را فرومي فرستد، و به شما آسمان را از فرود آمدن بر زمين جز

به اجازه اش نگاه مي دارد، و به شما غم و اندوه را زدوده، و ناراحتي را برطرف مي سازد، و آنچه خداوند به پيامبران خود نازل كرد و فرشتگان آنها را آوردند نزد شماست، و جبرئيل بر جد شما نازل شد - و اگر زيارت براي اميرمؤمنان خوانده مي شود بگو: و به برادرت جبرئيل نازل شد -.

خداوند به شما چيزهايي داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است، هر شريفي در برابر شرف شما خوار گرديده، و هر متكبري در برابر اطاعت شما خاضع شده، و هر زورمندي به فضل شما اذعان داشته، و هر چيز در برابر شما ذليل و خوار گرديده، و زمين به نور شما منور شده است، و رستگاران به ولايت شما رستگار شده اند، به شما به سوي بهشت مي توان رفت، و غضب الهي بر كساني است كه منكر ولايت شما باشند. پدر و مادر و جان و خاندان و اموالم فداي شما باد، ياد شما در ميان ياد كنندگان، و نامهايتان در ميان نام ها، و بدنهايتان در ميان بدن ها، و روح هاي شما در ميان روح ها، و جان هايتان در ميان جان ها، و آثار شما در ميان آثار، و قبور شما در ميان قبور است (اما هيچ ربطي بين آنها نيست) پس چه شيرين است نامهايتان، و چه گرامي است جانهايتان، و چه بزرگ است منزلتتان، و برتر است مقامتان، و توأم با وفاست عهد و پيمانتان، و درست است وعده تان.

كلامتان نور، و دستورهايتان نمايانگر راه هدايت، و سفارش شما تقوي، و كردارتان خير و نيكي، و عادتتان احسان كردن، و سرشتتان كرم و بزرگواري، و رفتارتان بر اساس حق و

درستي و مدارا نمودن است، و سخن شما حكم و قطعي است، و عقائد شما بر دانش و بردباري

و دور انديشي استوار است، اگر خير ياد شود شما آغازگر و ريشه ها و شاخه هاي آن، و جايگاه آن و پناهگاه و نهايت آن مي باشيد.

پدر و مادر و جانم فدايتان باد، چگونه زيبائي اوصافتان را توصيف كنم، و زيبائي كمالاتتان را به شمارش درآورم، در حالي كه به وسيله ي شما خدا ما را از ذلت خارج كرد، و گردابهاي مشكلات را از ما برطرف ساخت، و از پرتگاه هاي آتش و جايگاه هاي هلاكت نجاتمان داد.

پدر و مادر و جانم فدايتان باد، به دوستي شما خداوند احكام و دينمان را به ما آموخت، و آنچه از دنيايمان كه فاسد شده را اصلاح كرد، و به دوستي شما دين كامل شد و نعمت بزرگ گرديد، و جدائي ها به اتحاد مبدل شد، و به دوستي شما واجبات پذيرفته مي شود، و براي شماست دوستي واجب، و درجات بالا، و مقام ستوده شده، و جايگاه دانسته شده نزد خداوند، و آبروي بسيار، و منزلت والا و شفاعتي مقبول.

پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورده، و پيامبر را پيروي كرديم، پس ما را از گواهان بشمار آور، پروردگارا قلبهايمان را بعد از اين كه هدايت نمودي منحرف مكن، و از جانب خودت ما را مشمول رحمت قرار ده، به درستي كه تو بخشنده اي، پاك و منزه است پروردگار ما، به درستي كه وعده ي پروردگار ما انجام شدني است.

اي ولي خدا، بين من و خداوند بزرگ گناهاني وجود دارد كه جز با رضايت و خشنودي شما آنها را نمي بخشد، پس

به حق آنكه شما را به اسرارش امين دانست، و امر خلقش را به شما واگذار كرد، و اطاعت شما را به اطاعت خودش نزديك ساخت، آنگاه كه گناهان مرا ببخشيد، و شفيعان من گرديد، من فرمانبردار شما هستم، هر كه از شما اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه نافرماني شما را نمايد نافرماني خدا را مرتكب شده است، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را ناراحت كند خدا را ناراحت كرده است.

خدايا! اگر شفيعاني نزديكتر به تو از محمد و خاندان خوب و نيكويش، آن پيشوايان نيكان، مي يافتم آنان را شفيع خود قرار مي دادم، پس به حق آنان كه بر خود آن را واجب ساخته اي از تو مي خواهم كه مرا در زمره ي آگاهان به ايشان و حق آنان، و در ميان كساني كه به شفاعت آنان مشمول رحمت شده اند قرار دهي، به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني، و درود و سلام بسيار خدا بر محمد و خاندان پاكش باد، و خدا ما را كافي بوده و بهترين نگاهبانان است.

و در روايتي اينگونه آمده است:

سلام و رحمت و بركات الهي بر شما خاندان پيامبر، و جايگاه رسالت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و جايگاه فرود آمدن وحي، و خزينه داران دانش، و نهايت بردباري، و معدن رحمت، و جايگاه آرامش، و ريشه هاي بزرگواري، و راهبران امت ها، و سرپرستان نعمت ها، و پايه هاي نيكان، و ستون هاي خوبان، و سياستمداران بندگان، و اساس هاي شهرها، و درهاي ايمان، و امينان خداي رحمان، و دودمان پيامبران و برگزيده ي رسولان، و خاندان پيامبر اسلام، و دودمان

فرستاده ي پروردگار جهانيان.

سلام و رحمت و بركات خدا بر شما پيشوايان هدايت، و چراغ هاي تاريكي (شرك و كفر)، و پناهگاه هاي جهانيان، و ستارگان فروزان دنيا، و پرچم هاي تقوا و پرهيزكاري، و صاحبان عقل و انديشه، و دارندگان ذكاوت و تيزهوشي، و فرزندان پيامبران، و نمونه برتر، و دعوت و خواندن نيكوتر، و وارثان پيامبران، و حجت خدا بر ساكنين زمين و آسمان و بر اهل آخرت و دنيا.

سلام و رحمت و بركات الهي بر جايگاه هاي شناخت خدا، و راه هاي پرتو افكني نور الهي، و محل هاي فرود آمدن بركت هاي الهي، و معدن هاي حكمت او، و خزينه داران علم و دانش او، و نگاهبان هاي اسرار او، و حاملان كتاب او، و وارثان و جانشينان و فرزندان رسول او - كه درود خدا بر او و خاندانش باد.

سلام و رحمت و بركات خدا بر خوانندگان به سوي خدا، و راهنمايان به سوي كسب خشنودي او، و رسانندگان از طرف او، و قيام كنندگان به برپائي حق او، و سخنگويان از جانب او، و پابرجايان در اطاعت از امر او، و با اخلاصان در يكتاپرستي او، و بيان كنندگان اوامر او، و ثابت قدمان در كسب محبت او، و آشكار كنندگان امر و نهي او، و بندگان بزرگوار او كه در گفتار بر او پيشي نگرفته و اعمالشان بر طبق اوامر اوست.

سلام و رحمت و بركات خدا بر پيشوايان دعوت كننده، و راهنمايان هدايتگر، و سروران سرپرست، و مدافعان حمايت كننده، و خاندان پيامبر و صاحبان امر، و باقيمانده ي (حجت هاي) خدا و حزب او و برگزيدگان او، و جايگاه دانش او، و حجت و چشم نافذ

او، و راه و مسير روشن او، و نور و برهان او. گواهي مي دهم كه معبودي جز خدا نيست، يگانه بوده و شريكي ندارد، همانگونه كه خداوند چنين گواهي در حق خود داد، و فرشتگانش و انديشمندان از خلقش به آن گواهي دادند، معبودي جز او نيست و گرامي و حكيم است، و گواهي مي دهم كه محمد بنده ي انتخاب شده ي او، و فرستاده ي مورد اميد او، و پيامبر برگزيده اش، و اميني كه از او خشنود است مي باشد، او را همراه هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان پيروزش گرداند، و اگر چه مشركان را ناخوش آيد. پس امر پروردگارش را بيان كرد، و آنچه حامل آن گرديده بود را رسانيد، و امتش را نصيحت نمود، و در راه پروردگارش جهاد و كوشش كرد، و با حكمت و پند نيكو به سوي او فراخواند، و بر آنچه در راه خدا به او رسيد صبر و بردباري نمود، و صادقانه بندگي خدا را كرد تا آن كه مرگش فرارسيد، درود خدا بر او و بر خاندانش باد.

و گواهي مي دهم كه دين همانگونه است كه تشريع كرد، و كتاب همانگونه است كه خواند، و حلال همانگونه است كه حلال كرد، و حرام همان كه حرام نمود، و حكم آنكه قضاوت نمود، و حق آن كه فرمود، و راه راست همان كه بدان امر كرد، و آنان كه او را تكذيب كرده و با او مخالفت نمودند، و حق و فضلش را انكار نمودند، و او را متهم ساختند، و بر جانشينش ظلم كردند، و عقد و عهدش را ناديده گرفته، و پيمانش را شكستند، و

بر حدود او تجاوز نمودند، و خلافتش را غصب كردند، و امرش را رها ساختند، و ستم و دشمني را بر خاندان پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - جاري نموده، و ايشان را به قتل رساندند و دوستي غير آنان را برگزيدند، اينان در پائين ترين درجات جهنم عذاب الهي را مي چشند، از عذاب آن كاسته نمي شود، در عذاب غمگين و ملعون مي باشند، سرهايشان فروافتاده، و پشيماني و خواري ابدي را همراه با خوارشدگان شرور مشاهده مي كنند، در حالي كه با چهره در آتش افتاده اند.

و آنان كه به او ايمان آورده و تصديقش كردند، و ياريش نموده و بزرگش شمرده، و گراميش داشتند، و نوري كه همراه او بود را پيروي كردند، آنان رستگارانند، در بهشت هاي پر نعمت، و رستگاري بزرگ و ثواب پايدار كريمانه، كه مورد غبطه و خوشحالي، و رستگاري بزرگ است.

پس خدا او را از جانب ما بهترين پاداش عطا كند، و بهترين پاداشي كه به پيامبري از جانب امتش، و فرستاده شده اي از جانب آنان كه به سوي آنان فرستاده شده داده است، و او را به برترين بهره ي فضيلت ها مخصوص گرداند، و از درجات برتر به برترين جايگاه هاي بزرگواران او را برساند، در اعلي عليين، در بهشت ها و نهرها، در جايگاه صداقت نزد پادشاه قدرتمند، و به او عطا كند تا خشنود شود، و بعد از خشنودي نيز به او عطا كند، و جايگاهش را در نزديكترين جايگاه پيامبران، و محل فرود آمدنش را نزديكترين محل به خود، و آبرويش را برترين آن، و مقامش را والاترين مقام ها نزد خود، و پيروانش را نيكوترين

آنها، و بهره اش را افزونترين بهره ي مردم، و زيادترين سهمي قرار دهد كه خداوند در ميان مردم از خيرات تقسيم كرده است، و خدايا پاداش او را از جانب تمام مؤمنان و پيشينيان و آنان كه بعدا مي آيند برترين پاداش عطا كن.

و گواهي مي دهم كه شما پيشوايان حركت كننده در مسير حق هدايت شده هستيد، پاكان و بزرگواران، نزديكان، راستگويان، برگزيدگان، فرمانبرداران خدا، قيام كنندگان به امر او، عمل كنندگان به اراده و مشيت او، رستگاران به بزرگواري او هستيد، شما را با دانشش برگزيد، و براي خود به وجود آورد، و براي عالم غيبيش به شما خشنود شد، و براي اسرارش شما را انتخاب كرد، و شما را به قدرتش برگزيد، و به هدايتش عزيز گرداند، و به برهانش مخصوص نمود، و براي نورش برگزيد، و به روحش تأييد فرمود، و خرسند شد كه شما جانشينان او در زمينش باشيد.

و شما را حجت هايي بر بندگانش و ياوران دينش، و نگاهبانان حكمتش، و خزينه داران دانشش، و امانت داران حكمتش، و بيانگران وحيش، و اركان توحيد و يكتاپرستي اش، و گواهان بر خلقش، وسايلي به سوي او، و پرچم هايي براي بندگانش، و چراغ هاي روشن در شهرهايش، و راهي به سوي بهشتش، و راهنمايان بر راهش باشيد.

اي سرورانم! خداوند شما را از گناهان بازداشت، و از عيب ها مبري ساخت، و بر امور غيبي امين شمرد، و آفت ها و بلاها را از شما دور ساخت، و از بدي ها شما را محافظت نمود، و از زشتي و گمراهي شما را پاك گرداند، و از لغزش ها و خطا شما را منزه ساخت، و پليدي را از شما

برد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند، و از فتنه ها شما را ايمني بخشيد، و كار مردم را به شما واگذار نمود، و وسائل را به شما نماياند، و كتاب را به شما به ارث گذارد، و كليدهاي گشايش را به شما عطا كرد، و آنچه خلق كرد را مسخر شما گردانيد.

از اين رو شكوه الهي را بزرگ داشته، و منزلتش را برتر شمرده، و از عظمتش هيبت نموديد و كرمش را گرامي داشته، و يادش را استمرار داده، و عهد و پيمان فرامينش را استحكام بخشيده، و وظيفه ي فرمانبرداريش را محكم كرده، و در آشكار و نهان براي او خيرخواهي نموديد، و با حكمت و پند نيكو به سوي راه او خوانديد.

و جانهايتان را در كسب خشنوديش بذل نموديد، و بر آنچه در راه او به شما رسيد بردبار بوديد، و امر او را بيان نموديد، و كتابش را خوانديد و از خشم الهي مردم را بر حذر داشتيد، و روزهاي خدا را به ياد مردم آورديد، و به عهد الهي وفا نموديد، و نماز را بپا داشته، و زكات را ادا كرديد، و امر به معروف و نهي از منكر نموديد، و در راه خدا به بهترين روش مجادله كرديد، و آن گونه كه شايسته بود جهاد و كوشش نموديد.

تا اين كه دعوت او را آشكار ساخته، و دشمنش را نابود ساخته، و دينش را آشكار ساخته، و واجباتش را بيان نموده، و حدود الهي را بر پا ساخته، و احكام او را تبيين نموده، و سنتهايش را تشريح كرديد، در اين زمينه از خداوند خشنود بوديد، و تقديرات

را به او سپرديد، و پيامبران گذشته را تصديق كرديد. پس كسي كه از شما روي گرداند از دين خارج شده، و آن كه ملازمت شما را انتخاب كند به شما ملحق مي گردد، و آن كه در اداء حق شما كوتاهي كند هلاك مي گردد، و حق با شما، و در شما، و از شما، و به سوي شما بوده، و شما جايگاه و محل آن مي باشيد، و ميراث نبوت نزد شما است، و بازگشت مردم به سوي شما، و حسابرسي آنان به عهده ي شما، و آنچه بين حق و باطل را روشن مي سازد نزد شما است، و آيات الهي پيش شما، و تصميمات قطعي او در شما تحقق مي يابد، و نور و برهان او نزد شما، و امر خدا به سوي شما فرستاده مي شود.

هر كه با شما دوستي كند خداي را دوست داشته، و هر كه با شما دشمني ورزد با خدا دشمني نموده، و هر كه شما را دوست بدارد خداي را دوست داشته، و هر كه به شما چنگ زند به خدا چنگ زده است.

اي سرورانم! شما بهترين سرور نسبت به بندگانشان هستيد، شما راه بزرگتر، و راه عادلانه تر، و گواهان دنياي فاني، و شفيعان خانه ي بقاء و جاودانگي هستيد، و رحمت پيوسته و مستمر، و نشانه ي پنهان شده، و امانت نگهداري شده ايد، و درگاهي كه مردم به آن مورد امتحان قرار مي گيرند. هر كه نزد شما آمد نجات يافته، و هر كه از شما روي برتافت هلاك مي گردد، و هر كه از پذيرش شما امتناع ورزيد نابود گرديد، به سوي خدا خوانده، و به راه او راهنمايي كرده و بر

او ايمان آورده، و تسليم او هستيد، و به امر او عمل نموده، و به راه او ارشاد كرده، و طبق گفتارش حكم مي نمائيد، و به سوي او خوانده، و تنها او را بزرگ مي شماريد.

سوگند به خدا آنكه دوستي شما را برگزيد سعادتمند شد، و هر كه با شما دشمني نمود هلاك گرديد، و هر كه شما را نشناخت زيانكار گرديد، و هر كه از شما دوري گزيد گمراه شد، و هركه به شما چنگ زد رستگار شد، و هر كه به شما پناهنده شد ايمن يافت، و هر كه شما را تصديق كرد سالم ماند، و هر كه دامن شما را گرفت هدايت شد. و هر كه پيروي شما را نمود بهشت جايگاهش بوده، و هر كه با شما مخالفت ورزيد در جهنم قرار مي گيرد، و هر كه منكر شما شد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است، و هر كه شما را رد كرد در پائين ترين درجات جهنم جاي دارد. گواهي مي دهم كه اين امور در گذشته ها براي شما رقم خورده، و در آينده در مورد شما جريان خواهد داشت، و انوار و اجساد و پرتو و سايه و ارواح و ذات شما يكي است، برتر گرديده، و والا شده، و مبارك گردانده شده، و همه ي آنها پاك و پاكيزه است، همواره در پيشگاه خدا و در ملكوت او بوده، و اوامرش را اجرا، و تنها از او هراس داشته، و تنها او را تسبيح و تنزيه كرده، و گرداگرد عرشش و پيرامون آن قرار داشتيد.

تا اينكه به شما بر ما منت نهاد، و شما را در مكان هايي

قرار داد كه خداوند اجازه ترفيع و خواندن نام خود را در آن مكان ها داد، و آن خداي بزرگ خود تطهير و پاكيزه نمودنشان را به عهده گرفت، و از هر بنده اي كه آنها را بزرگ شمارد خشنود گرديد، و از هر خانه اي كه مقدس شمرده مي شود آن مكان ها را بالاتر قرار داد، و از هر مكاني كه در آسمان پاك گردانيد نيز آنها را والاتر قرار داد، ارزشي با آن برابري نكند، و به آسمان جايگاهش ديده اي نرسد، و به كنه آن انديشه اي راه نبرد، و ديد قوي به زمينش نظر نيفكند، و بشر قادر به سكونت در آن نيست، هر كس آرزو مي كند كه از آنان بشمار آيد، و آنان آرزو نمي نمايند كه در شمار ديگران قرار گيرند.

به سوي شما بزرگواري و شرافت ها رسيده، و انوار و تصميمات حتمي و مجد و عظمت مستقر شده، و بالاتر از شما جز خدا نبوده، و نزديكتر از شما به سوي او، و مخصوص تر در جوار او، و گرامي تر نزد او كسي جز شما نمي باشد.

شما ساكنين شهرها، و نور بندگان هستيد، در روز قيامت تكيه بر شما مي باشد، و هرگاه حجتي از شما غائب شده يا از دنيا رخت برمي بندد، خداوند به دنبال او جانشين و پيشواي ديگري و نوري هدايتگر، و برهان روشن و نوراني را براي مردم آشكار مي كند، دعوت كننده اي بعد از دعوت كننده اي، و هدايتگري بعد از هدايتگري، و خزينه داران، و نگاهبانان، دانش شما پايان نپذيرد، و مواد آن از شما قطع نگردد، و آثار آن از شما سلب نشود، واسطه اي متصل از خدا به سوي شما، و رحمتي از

او بر شما، ما را به سوي خدا راهنمائي كرده و ما را به او نزديك مي گردانيد، و نزد او مقرب مي سازيد.

و درودهايمان و ياد نمودنمان را بر شما قرار داد، و نيز بر ما منت نهاد به آنچه از ولايتتان كه ويژه ي ما نمود و فضلتان كه به ما شناسانيد، به جهت پاك نمودن خلقتمان، و پاكيزه نمودن و پيراسته ساختن جانهايمان، و كفاره ي گناهانمان، در حالي كه در پيشگاه خدا به شما ايمان داشته و بدان ناميده شده بوديم، و به فضلتان اعتراف داشته، و ناممان در ميان تصديق كنندگانتان مذكور، و به فرمانبري از شما مشهور بوديم.

و خداوند شما را به شريفترين محل بزرگواران، و والاترين محل شرافتمندان، و برترين جايگاه نزديكان، و والاترين درجات پيامبران رسانيد، در جايي كه در آينده كسي بدان مقام راه نبرده، و كسي را ياراي برتري جوئي بر آن مقام نبوده، و در گذشته نيز كسي بدان مقام نرسيده، و طمع كننده اي طمع رسيدن به آن مقام را نخواهد كرد.

تا اين كه باقي نماند فرشته ي مقربي، و نه پيامبر فرستاده شده اي، و نه راستگو و نه گواه و شاهدي، و نه دانا و نه جاهلي، و نه انسان پست، و نه دانائي، و نه مؤمن صالحي، و نه فخر كننده ي پرده دري، و نه قدرتمند كينه توزي، و نه شيطان رانده شده اي، و نه مخلوقي ديگر كه در اين صحنه حاضر باشد، جز آن كه خداوند به والايي امرتان، و بزرگي مقامتان، و برتري منزلتتان، و كامل بودن نورتان، و راستي گفتارتان، و ثابت بودن مقامتان، و شرافت جايگاهتان و مقامتان نزد او، و

گرامي بودنتان بر او، و اختصاص شما نزد او، و نزديكي منزلتتان به خدا را براي آنان تبيين كرد. اي سروران و پيشوايانم! پدر و مادر و خودم و خاندان و اموال و خويشاوندانم فداي شما باد، خدا را گواه مي گيرم و شما را نيز گواه مي گيرم، كه من به شما و به آنچه شما بدان ايمان داريد مؤمن هستم، و به دشمنتان و به آنچه بدان كفر ورزيديد كافر هستم، به منزلت شما آگاهي داشته، و به گمراهي مخالفتان واقفم، دوستدار شما و دوستانتان، و متنفر از دشمنانتان، و دشمن آنان هستم.

در حال صلحم با آنان كه با شما اين گونه اند، و در حال جنگم با آنان كه با شما در اين حالتند، محقق مي كنم مواردي را كه شما محقق نموديد، و باطل مي نمايم آنچه شما باطل كرديد، فرمانبردار شما هستم، آگاه به حق شما، اقرار كننده به فضل شما، حمل كننده ي دانش شما، پيرو و فرمانبر شما، و پوشيده شده در پيمان شما، اعتراف كننده به شما، ايمان دارنده به بازگشت شما، تصديق كننده ي به رجعت شما، در انتظار تحقق امر شما، چشم به راه ايجاد دولت شما.

گيرنده ي سخن شما، عمل كننده به امر شما، پناهنده به شما، زيارت كننده ي شما، ملازم شما، پناه گيرنده به قبور شما، طالب شفاعت نزد خدا به شما، و نزديكي جوينده به خدا به وسيله ي محبت شما هستم، و پيشاپيش خواسته هايم و نيازهايم و حاجتهايم و اراده هايم شما را مقدم مي دارم، و به وسيله ي شما به سوي خدا توسل مي جويم، و در هر حال و كاري شما را مقدم مي دارم، به سر و آشكارتان، و

شاهد و غائبتان، و اول و آخرتان ايمان دارم، و همه ي اين امور را به خداي بزرگ و سپس به شما وامي گذارم، و در آنها تسليم امر شمايم.

و قلبم تسليم شماست، و عقيده ام تابع عقيده ي شما، و ياريم براي شما آماده است، تا اين كه خداوند دينش را به شما زنده كرده، و شما را در ايام رجعت بازگرداند، و براي تحقق عدالتش پيروزتان نمايد، و در زمينش جاي دهد، پس با شما با شما اگر خدا بخواهد، نه با غير شما، به شما ايمان آوردم، و آخرين فرد شما را همانند اولين فرد شما دوست دارم، و به سوي خدا از دشمنانتان بيزاري مي جويم، و نيز از معبودهاي ساختگي و دوستانشان و شياطين، و حزب آنان، و آنان كه بر شما ستم نمودند، و حقتان را منكر شده، و از تحت دين و ولايت شما خارج گرديدند، و ارث شما را غصب كرده، و در مورد شما به شك و ترديد افتاده، و از شما منحرف شده اند، و نيز بيزاري مي جويم از هر دوستي غير از شما، و هر فرمانبرداري جز شما، و از پيشواياني كه به سوي آتش مي خوانند.

پس خداوند همواره مرا بر زندگاني همراه با دوستي و محبت و دين شما ثابت قدم بدارد، و براي اطاعت شما موفق نمايد، و شفاعت شما را روزيم گرداند، و مرا از بهترين دوستانتان قرار دهد، آنان كه به آنچه به سوي آن فراخوانديد پيروي شما را نمودند، و مرا از كساني قرار دهد كه به دنبال شما حركت كرده، و راه شما را دنبال نموده، و به هدايت شما هدايت يافته، و

در زمره ي شما محشور گرديده، و در زمان رجعت شما بازگشته، و در دولت شما فرمانروايي كرده، و در سرانجام كارتان در اين دنيا شرافتمند گرديده، و در ولايت شما منزلت يافته، و در آن ايام اقتدار يافته، و در آن روز چشمانش به ديدارتان روشن گردد.

پدر و مادرم و خاندان و مالم و خويشاوندانم فدايتان باد، هر كه اراده ي خدا نمود به شما آغاز مي كند، و هر كه به يگانگي خدا اعتراف كرد از شما پذيرفته، و هر كه قصد او را نمود رو به سوي شما مي نمايد، سرپرستان من، كمالاتتان قابل شمارش من نبوده، و ستايشم به كنه شما نمي رسد، و توصيفم ارزش شما را نمي رساند.

زيرا شما نور نورها، و برگزيده ي برگزيدگان، هدايتگر خوبان، و حجت هاي خداوند هستيد، به شما خداوند آغاز كرده و به شما به پايان مي رساند، و به شما باران را فرومي فرستد، و به شما آسمان را از فرود آمدن بر زمين جز به اجازه اش نگاه مي دارد، و به شما غم و اندوه را زدوده، و ناراحتي را برطرف مي سازد، و آنچه خداوند به پيامبران خود نازل كرد و فرشتگان آنها را آوردند نزد شماست، و جبرئيل بر جد شما نازل شد - و اگر زيارت براي اميرمؤمنان خوانده مي شود بگو: و به برادرت جبرئيل نازل شد -

و به كليد گفتارتان هر زباني گوياه شده، و به شما خداي پاك و منزه تنزيه مي گردد، و با تسبيح شما زبان ها به تسبيح او جاري گرديده، و خدا به منتش به شما چيزهايي داده كه به هيچ يك از جهانيان نداده است، هر شريفي در برابر شرف شما خوار

گرديده، و هر متكبري در برابر اطاعت شما خاضع شده، و هر زورمندي به فضل شما اذعان داشته، و هر چيز در برابر شما ذليل و خوار گرديده، و زمين به نور شما منور شده است، و رستگاران به ولايت شما رستگار شده اند، به شما به سوي بهشت مي توان راه يافت، و غضب الهي بر كساني است كه منكر ولايت شما باشند.

پدر و مادر و جان و خاندان و اموالم فداي شما باد، ياد شما در ميان ياد كنندگان، و نامهايتان در ميان نام ها، و بدنهايتان در ميان بدن ها، و روح هاي شما در ميان روح ها، و جان هايتان در ميان جان ها، و آثار شما در ميان آثار، و قبور شما در ميان قبور است (اما هيچ ربطي بين آنها نيست) پس چه شيرين است نامهايتان، و چه گرامي است جانهايتان، و چه بزرگ است منزلتتان، و برتر است مقامتان، و توأم با وفاست عهد و پيمانتان، و درست است وعده تان.

كلامتان نور، و دستورهايتان نمايانگر راه هدايت، و سفارش شما تقوي، و كردارتان خير و نيكي، و عادتتان احسان كردن، و سرشتتان كرم و بزرگواري، و رفتارتان بر اساس حق و كلامتان با درستي، و طبيعتتان مدارا نمودن است، و سخن شما حكم و قطعي است، و عقائد شما بر اساس دانش و بردباري و بزرگواري، و امرتان قطعي و با دور انديشي استوار است، اگر خير ياد شود شما آغازگر و پايان دهنده، و ريشه ها و شاخه هاي آن، و جايگاه آن و پناهگاه و نهايت آن مي باشيد.

پدر و مادر و جانم و خاندانم و اموالم فدايتان باد، چگونه زيبائي اوصافتان را توصيف كنم،

و زيبائي كمالاتتان را به شمارش درآورم، در حالي كه به وسيله ي شما خدا ما را از ذلت خارج كرد، و زنجيرهاي اسارت را از ما كنار زد، و گرداب هاي مشكلات را از ما برطرف ساخت، و به شما ما را از جايگاه هاي هلاكت و عذاب آتش نجات داد.

پدر و مادر و جانم و خاندان و اموالم فدايتان باد، به دوستي شما خداوند احكام و دينمان را به ما آموخت، و آنچه از دنيايمان كه فاسد شده را اصلاح كرد، و به دوستي شما دين كامل شد و نعمت بزرگ گرديد، و منت كامل شد، و جدائي ها به اتحاد مبدل شد، و به دوستي شما اعمال پذيرفته مي شود، و براي شماست فرمانبري الزام آور، و دوستي واجب، و درجات بالا، و مكان ستوده شده، و مقام دانسته شده نزد خداوند بزرگ، و آبروي بسيار، و منزلت والا و شفاعتي مقبول. پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورده، و پيامبر را پيروي كرديم، پس ما را از گواهان بشمار آور، پروردگارا قلبهايمان را بعد از اين كه هدايت نمودي منحرف مكن، و از جانب خودت ما را مشمول رحمت قرار ده، به درستي كه تو بخشنده اي، پاك و منزه است پروردگار ما، به درستي كه وعده ي پروردگار ما انجام شدني است.

سپس خود را روي ضريح انداخته و آن را ببوس و بگو:

اي ولي خدا، بين من و خداوند بزرگ گناهاني وجود دارد كه جز با رضايت و خشنودي خدا و شما آنها را نمي بخشد، پس به حق آن كه شما را به اسرارش امين دانست، و امر خلقش را به شما واگذار كرد، و

اطاعت شما را به اطاعت خودش، و دوستي شما را به دوستي خودش نزديك ساخت، آنگاه كه گناهان مرا ببخشيد، و شفيعان من به سوي خدا گرديد، من فرمانبردار شما هستم. هر كه از شما اطاعت كند خدا را اطاعت كرده، و هر كه نافرماني شما را نمايد نافرماني خدا را مرتكب شده است، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه شما را ناراحت كند خدا را ناراحت كرده است.

سپس دست هايت را به سوي آسمان بلند كرده و بگو: خدايا! اگر وسائلي نزديكتر به تو از محمد و خاندان خوب و نيكويش، آن پيشوايان نيكان، - كه بر او و آنان درود باد - مي يافتم آنان را شفيع خود قرار مي دادم، خدايا پس به حق آنان كه بر خود آن را واجب ساخته اي از تو مي خواهم كه مرا در زمره ي آگاهان به ايشان و حق آنان، و در ميان كساني كه به شفاعت آنان مشمول رحمت شده اند قرار دهي، به درستي كه تو مهربانترين مهرباناني.

دعاؤه في الزيارة الجامعة

عن النخعي قال: قلت لعلي بن محمد عليهماالسلام: علمني يا ابن رسول الله قولا اقوله بليغا كاملا اذا زرت واحدا منكم، فقال: اذا صرت الي الباب فقف و اشهد الشهادتين، و انت علي غسل.

فاذا دخلت و رأيت القبر فقف و قل: الله اكبر الله اكبر - ثلاثين مرة، ثم امش قليلا، و عليك السكينة و الوقار، و قارب بين خطاك، ثم قف و كبر الله عزوجل ثلاثين مرة، ثم ادن من القبر و كبر الله أربعين مرة، تمام مائة تكبيرة.

ثم قل: السلام عليكم يا اهل بيت النبوة،

و موضع الرسالة، و مختلف الملائكة، و مهبط الوحي، و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهي الحلم، و اصول الكرم، و قادة الامم، و اولياء النعم، و عناصر الابرار، و دعائم الأخيار، و ساسة العباد، و اركان البلاد، و ابواب الايمان، و امناء الرحمن، و سلالة النبيين، و صفوة المرسلين، و عترة خيرة رب العالمين، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي ائمة الهدي، و مصابيح الدجي، و اعلام التقي، و ذوي النهي، و اولي الحجي، و كهف الوري، و ورثة الانبياء، و المثل الاعلي، و الدعوة الحسني، و حجج الله علي اهل الاخرة، و الاولي و رحمة الله و بركاته.

السلام علي محال معرفة الله، و مساكن بركة الله، و معادن حكمة الله، و حفظة سر الله، و حملة كتاب الله، و اوصياء نبي الله، و ذرية رسول الله صلي الله عليه و اله، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي الدعاة الي الله، و الادلاء علي مرضات الله، و المستقرين في امر الله، و التامين في محبة الله، و المخلصين في توحيد الله، و المظهرين لامر الله و نهيه، و عباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقول، و هم بامره يعملون، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي الائمة الدعاة، و القادة الهداة، و السادة الولاة، و الذادة الحماة، و اهل الذكر، و اولي الامر، و بقية الله و خيرته، و حزبه و عيبة علمه، و حجته و صراطه، و نوره و برهانه، و رحمة الله و بركاته.

اشهد ان لا اله الا الله، وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه، و شهدت له ملائكته، و اولوا العلم من خلقه، لا اله

الا هو العزيز الحكيم، و اشهد ان محمدا عبده المنتجب، و رسوله المرتضي، ارسله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين كله، و لو كره المشركون.

و اشهد انكم الائمة الراشدون المهديون، المعصومون المكرمون، المقربون المتقون، الصادقون المصطفون. المطيعون لله، القوامون بامره، العاملون بارادته، الفائزون بكرامته، اصطفاكم بعلمه، و ارتضاكم لغيبه، و اختاركم لسره، و اجتباكم بقدرته، و اعزكم بهداه، و خصكم ببرهانه، و انتجبكم لنوره، و ايدكم بروحه، و رضيكم خلفاء في ارضه، و حججا علي بريته، و انصارا لدينه، و حفظة لسره، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، و تراجمة لوحيه، و اركانا لتوحيده، و شهداء علي خلقه، و اعلاما لعباده، و منارا في بلاده، و ادلاء علي صراطه.

عصمكم الله من الزلل، و امنكم من الفتن، و طهركم من الدنس، و اذهب عنكم الرجس، و طهركم تطهيرا. فعظمتم جلاله، و اكبرتم شانه، و مجدتم كرمه، و ادمتم ذكره [3] ، و وكدتم ميثاقه، و احكمتم عقد طاعته، و نصحتم له في السر و العلانية، و دعوتم الي سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة. و بذلتم انفسكم في مرضاته، و صبرتم علي ما اصابكم في جنبه [4] ، و اقمتم الصلاة، و اتيتم الزكاة، و امرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم في الله حق جهاده حتي اعلنتم دعوته، و بينتم فرائضه، و اقمتم حدوده، و نشرتم شرايع احكامه، و سننتم سنته، و صرتم في ذلك منه الي الرضا، و سلمتم له القضاء، و صدقتم من رسله من مضي.

فالراغب عنكم مارق: و اللازم لكم لاحق، و المقصر في حقكم زاهق، و الحق معكم و فيكم، و منكم و اليكم، و انتم اهله

و معدنه، و ميراث النبوة عندكم، و اياب الخلق اليكم، و حسابهم عليكم، و فصل الخطاب عندكم، و ايات الله لديكم، و عزائمه فيكم، و نوره و برهانه عندكم، و امره اليكم. من والاكم فقد والي الله، و من عاداكم فقد عاد الله، و من احبكم فقد احب الله، و من ابغضكم فقد ابغض الله، و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله. انتم الصراط الاقوم، و شهداء دار الفناء، و شفعاء دار البقاء، و الرحمة الموصولة، و الاية المخزونة، و الامانة المحفوظة، و الباب المبتلي به الناس. من اتاكم نجي، و من لم يأتكم هلك، الي الله تدعون، و عليه تدلون، و به تؤمنون، و له تسلمون، و بامره تعملون، و الي سبيله ترشدون، و بقوله تحكمون. سعد من والاكم، و هلك من عاداكم، و خاب من جحدكم، و ضل من فارقكم، و فاز من تمسك بكم، و امن من لجأ اليكم، و سلم من صدقكم، و هدي من اعتصم بكم، من اتبعكم فالجنة مأواه، و من خالفكم فالنار مثواه، و من جحدكم كافر، و من حاربكم مشرك، و من رد عليكم في اسفل درك من الجحيم.

اشهد ان هذا سابق لكم فيما مضي، و جار لكم فيما بقي، و ان ارواحكم، و نوركم، و طينتكم واحدة، طابت و طهرت بعضها من بعض. خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين، حتي من علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه، و جعل صلاتنا عليكم، و ما خصنا به [5] من ولايتكم طيبا لخلقنا، و طهارة لانفسنا، و تزكية لنا، و كفارة لذنوبنا، فكنا عنده مسلمين بفضلكم [6] ، و معروفين بتصديقنا

اياكم. فبلغ الله بكم اشرف محل المكرمين، و اعلي منازل المقربين، و ارفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لاحق، و لا يفوقه فائق، و لا يسبقه سابق، و لا يطمع في ادراكه طامع. حتي لا يبقي ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا صديق، و لا شهيد، و لا عالم و لا جاهل، و لا دني و لا فاضل، و لا مؤمن صالح، و لا فاخر طالح، و لا جبار عنيد، و لا شيطان مريد، و لا خلق فيما بين ذلك شهيد، الا عرفهم جلالة امركم، و عظم خطركم، و كبر شأنكم، و تمام نوركم، و صدق مقاعدكم، و ثبات مقامكم، و شرف محلكم و منزلتكم عنده، و كرامتكم عليه، و خاصتكم لديه، و قرب منزلتكم منه.

بابي انتم و امي، و اهلي و مالي و اسرتي، اشهد الله و اشهدكم اني مؤمن بكم، و بما امنتم به، كافر بعدوكم و بما كفرتم به، مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم، موال لكم و لاوليائكم، مبغض لاعدائكم، و معاد لهم. سلم لمن سالمكم، و حرب لمن حاربكم، محقق لما حققتم، مبطل لما ابطلتم، مطيع لكم، عارف بحقكم، مقر بفضلكم، محتمل لعلمكم، محتجب بذمتكم، معترف بكم، مؤمن بايابكم، مصدق برجعتكم، منتظر لامركم، مرتقب لدولتكم.

اخذ لقولكم، عامل بامركم، مستجير بكم، زائر لكم، عائذ بكم، لائذ بقبوركم، مستشفع الي الله عزوجل بكم، و متقرب بكم اليه، و مقدمكم امام طلبتي و حوائجي و اراداتي، في كل احوالي و ا

دعاي زيارت جامعه

به نام خداوند بخشنده ي مهربان، گواهي مي دهم كه معبودي جز خداوند نيست، يگانه است و شريكي ندارد، همانگونه كه خداوند به يگانگي خود گواهي داده، و فرشتگانش و

دانشمندان از خلقش بدان گواهند، معبودي جز خداي گرامي و حكيم نيست، و گواهي مي دهم كه محمد بنده ي انتخاب شده ي او و فرستاده ي مورد رضايت او مي باشد، او را به هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمامي اديان غالب و پيروز گرداند، و اگر چه مشركان را ناخوش آيد.

خدايا! برترين و كاملترين درودها، و روينده ترين و جامعترين بركتها، و پاكترين و تمامترين سلامهايت را بر سرور ما محمد بنده و فرستاده ات قرار ده، آن هم صحبت، و ولي، و مورد خشنودي قرار گرفته و برگزيده، و انتخاب شده ي از خلقت، و انسان خاص و ويژه و بي آلايشت، و امينت، گواهي بر تو، و راهنماي بر تو، و مجري اوامرت، و پند گوينده برايت، و تلاشگر در راهت، و مدافع دينت، و بيانگر برهان و دلائلت.

و هدايتگر به طاعت و فرمانبرداريت، و راهنما به موارد خشنوديت، و گيرنده ي وحيت، و حافظ پيمانت، و انفاذ كننده ي امرت، و تأييد شده به نور پرتوافكنت، و ياري شده به امر خشنود شده، پاك شده از هر خطا و لغزشي.

پاكيزه از هر پليدي و زشتي، و برانگيخته شده به بهترين دين و مذهب، راست كننده ي كجي ها و انحرافات، و برپا دارنده ي دلايل و حجت ها، ويژه شده براي پيروز گرديدن و نماياندن راه، آشكار كننده ي آنچه از يكتاپرستيت پنهان گرديده، و زنده كننده ي آنچه از بندگيت كه مندرس شده، و پايان بخش گذشته ها و گشاينده ي درهاي بسته.

برگزيده ي از بين مخلوقات، اختيار شده براي آشكار ساختن حقايق، و آنكه به وسيله ي او راه هاي هدايت تبيين شده، و تاريكيهاي كوري جلا داده شده، درهم كوبنده ي لشكريان باطل، و

نابود كننده ي حملات گمراهان، برگزيده شده از طبيعت كرم و بزرگواري، و از دودمان ديرينه ي مجد و عظمت، و از ريشه هاي فخر عميق، و شاخه هاي ثمر دهنده بزرگي.

انتخاب شده از درخت برگزيدگان، و چراغ نورافكن، شرف والا، و برترين مكي، فرستاده ي به حق، و برهانت بر تمامي مخلوقات، پايان بخش پيامبرانت، و حجت رسايت در زمين و آسمانت.

خدايا! بر او درود فرست درودي كه در كنار بهره وري از آن ارزش بهره وري نيز در آن فرورود و پر بهره گردد، و از بركت وابستگي به آن ارزش وابستگان به آنان افزايش پيدا نمايد، و بعد از اين بر گراميداشت و بزرگداشت آنان بيفزا، آن گونه كه آرزوهاي گسترده در مقابل آن اندك باشد، تا از كرم و بزرگواريت از برترين جايگاه ها نيز گذشته، و از نعمتهايت والاترين بخشش ها را به آنان عطا نما، و خدايا حق و آنچه بر خلق از آنان واجب ساخته اي را از ستمگران به پيامبر و ستمگران به برگزيدگان از نزديكانش بگير.

خدايا! و درود فرست بر وليت، و حاكم دينت، و قيام كننده به اجراي عدالت بعد از پيامبرت، علي بن ابي طالب، اميرمؤمنان، و پيشواي پرهيزكاران، و سرور جانشينان، و رهبر و زمامدار دين، و راهبر سفيد چهرگان، و قبله ي عارفان، و پرچم هدايت يافتگان، و تكيه گاه مورد اعتماد، و ريسمان محكم، و جانشين پيامبرت بر تمامي مردم، و وصي او در دنيا و دين.

راستگوي بزرگ در بين مردم، جدا سازنده ي بين حلال و حرام، ياور اسلام، و شكننده ي بتها، و گرامي دارنده دين و حاميان آن، و نگاهبان پيامبر و حافظ او، و آن كه در روز برادري

به برادري پيامبر مخصوص شد، و آنكه به پيامبر به منزله ي هارون از موسي است، پنجمين اصحاب كساء، و شوهر سرور زنان، آن كه بعد از گرسنگي بسيار غذايش را به ديگران داد، و آن كه تلاشش در سوره ي «هل اتي» مورد سپاس قرار گرفته است.

چراغ هدايت، و جايگاه تقوي، و محل انديشه و فكر، كوه تعقل و تدبر، خواننده به راه برتر، و كوچ كننده به نهايت درجه، و بالارونده به سوي مجد و عظمت، داناي به تأويل قرآن.

كسي كه خواص فرشتگانت با كاسه و حوله او را خدمت كردند تا وضو گرفت، و خورشيد كه در نزديكي غروب بود را براي او برگرداندي، تا اين كه نماز واجب را در اول وقت بخواند، و او را از غذاي بهشت خوراندي هنگامي كه پولش را به مقداد قرض داد، و به فرشتگانت به او مباهات نمودي، آنگاه كه براي خشنوديت و كسب رضايت تو جانش را به تو فروخت، و ولايت او را يكي از واجبات قرار دادي.

پس شقي كسي است كه به بعضي از اين امور اقرار داشته و بعضي ديگر را منكر گردد، ريشه ي نيكان، و معدن فخر، و تقسيم كننده ي بهشت و جهنم، نشيننده بر جايگاه اعراف بهشت، و پدر پيشوايان آبرومند، ستمديده اي كه حقش غصب شد، و بردبار در راه خدا، و آن كه انتقام خود و فرزندانش گرفته نشده است، مظلوم در بين خاندان و دوستانش، درودي كه افزايش آن قطع نشده، و بنيانهايش نابودي نپذيرد.

خدايا! جامه هاي نعمت بر او بپوشان، و تاج كرامت بر سرش قرار ده، و او را به برترين درجه و

مقام برسان، تا به پيامبرت - كه بر او و خاندانش درود باد - ملحق گردد، و خدايا به سود او بر عليه ظلم كنندگان او حكم نما، به درستي كه تو در آنچه حكم مي كني عادلي.

خدايا! و درود فرست بر طاهره ي بتول زهراء، دختر پيامبر، مادر پيشوايان هدايتگر، سرور زنان جهانيان، وارث بهترين پيامبران، و همراه بهترين جانشينان، آمده به سوي تو، در حالي كه از مصيبتش به پدرش اندوهگين بود، و از غاصبين حقش مورد ستم قرار گرفته بود، بر امتي غضبناك بود كه حق تو را در ياري او رعايت نكردند، دليل آن دفن شبانه ي او در گورش مي باشد، آن كه حقش غصب شد، و لقمه هاي گلوگير غصه را فروبرد، درودي كه نهايتي براي اندازه اش نباشد، و اندازه اي براي استمرارش، و شمارش آن را پاياني نباشد.

خدايا! در مقابل سختي هاي دنياي فاني برترين پاداش ها را در سراي باقي به او ارزاني دار، و او را از دشمنانش به نهايت آرزوها و پايان هدف ها برسان، تا دوستي ناراحت به خاطر ناراحتي او باقي نماند جز آن كه خشنود گردد، به درستي كه تو گراميترين كسي هستي كه پاسخ مظلومين را داده و عادلترين قاضي هستي، خدايا در بزرگداشت او را به شوهر و پدرش ملحق نما، و از ستمگران به او حقش را بگير.

خدايا! و درود فرست بر پيشوايان راهبر به راه راست، و راهنمايان هدايتگر، و سروران پاك، پاكيزگان نيكان، جايگاه آرامش و وقار، خزينه داران علم و نهايت بردباري و فخر، سياستمداران بندگان، اركان شهرها، راهنمايان رشد و هدايت، انديشمندان با عظمت.

دانشمندان به احكامت، زاهدان، و چراغ هاي تاريكي، و چشمه هاي

حكمت، و سرپرستان نعمت ها، دست آويز امتها، همراهان قرآن و آياتش، و امينان و واليان تأويل قرآن، و مبينان و راهنمايان وحي، پيشوايان هدايت، و چراغ تاريكي، و پرچم هاي تقوا و پرهيزكاري، و پناهگاه مردم، و نگاهبانان اسلام، و حجتهايت براي تمامي مردم.

حسن و حسين، دو سرور جوانان اهل بهشت، و دو سبط پيامبر رحمت، و علي بن حسين سجاد زينت عبادت كنندگان، و محمد بن علي شكافنده ي علم دين، و جعفر بن محمد راستگوي امين، و موسي بن جعفر فروبرنده ي خشم و بردبار، و علي بن موسي رضا وفا كننده، و محمد بن علي نيكوكار پرهيزكار، و علي بن محمد انتخاب شده ي خشنود شده، و حسن بن علي هدايتگر پاكيزه، و حجة بن حسن صاحب عصر و زمان، جانشين جانشينان و باقيمانده ي پيامبران، پوشيده از خلقت، و آرزومندي براي ظاهر ساختن حقت، مهدي منتظر، و قائمي كه به او ياري گرديده مي شوي.

خدايا! بر تمامي آنان درود فرست، درودي جاودانه در جهان، كه ايشان را با آن به برترين جايگاه بزرگواران برساني، خدايا در بزرگداشت ايشان را به جد و پدرشان برسان، و حقشان را از ستمگرانشان بستان.

اي سرورانم! گواهي مي دهم كه شما فرمانبرداران خدا، قيام كننده ي بر امرش، كاركنندگان به اراده ي الهي، رسندگان به كرامت الهي، شما را با علمش برگزيد، و براي غيبش انتخاب نمود، و براي اسرارش اختيار كرد، و به هدايتش گراميتان داشت، و به برهانهايش مخصوص گرداند، و به روحش تأييد نمود، خرسند شد كه شما جانشينان او در زمينش باشيد، و خوانندگان به سوي حقش، و گواهان بر خلقش، و ياوران دينش، و حجت هاي بر مخلوقاتش،

و بيانگران وحيش، و خزينه داران علمش، و امانت داران حكمتش، خداوند شما را از گناهان پاك كرد، و از عيب ها مبري نمود، و بر غيبها شما را امين شمرد.

اي مواليان من! شما را زيارت كردم در حالي كه به حقتان آگاه هستم، به مقامتان بينا، به هدايتتان هدايت يافته، دنباله رو شما مي باشم، پيروي كننده ي از سنت و روش شما، تمسك كننده به ولايت شما، چنگ زننده به ريسمان شما، اطاعت كننده ي امر شما، دوست دوستانتان، دشمن دشمنانتان مي باشم، مي دانم كه حق در شما و با شماست، به وسيله ي شما به خدا توسل جسته، و به آبروي شما نزد شما طلب شفاعت مي كنم، و بر او سزاوار است كه خواستارش را نااميد نگرداند، و اميدوار به آنچه نزد خدا براي زائرين شما و فرمانبرداران از امر شما آماده شده است.

خدايا! همچنان كه مرا موفق كردي به ايمان به پيامبرت و تصديق دعوت او، و بر من منت گذاردي به اطاعت او و پيروي دينش، و به شناخت او و شناخت پيشوايان از فرزندانش هدايتم كردي، و به شناخت ايشان ايمان را كامل كردي، و به ولايت و طاعتشان اعمال را پذيرفتي، و بندگان را با درود فرستادن بر آنان به بندگي واداشتي، و آنان را كليد دعا و سبب اجابت قرار دادي، پس بر تمامي آنان درود باد، و به ايشان مرا نزد خودت در دنيا و آخرت آبرومند كن و از مقربين قرار ده.

خدايا! به آنان گناهانمان را بيامرز، و عيبهايمان را بپوشان، و واجباتمان را سپاس گزار، و نافله هايمان را پاداش ده، و قلبهايمان را به ذكرت آباد گردان، و جانهايمان

را به فرمانبرداريت مسرور نما، و اعضاي بدنمان را بر خدمتت وادار، و نامهايمان را در بين خواصت مشهور كن، و روزيهايمان را از جانب خود ريزان نما، و حاجاتمان را نزد خودت آسان گردان، به رحمتت اي مهربانترين مهربانان.

خدايا! وعده ات به آنان را تحقق بخش، و به شمشير قائم آنان زمينت را پاك گردان، و به او حدود تعطيل شده، و احكام رها شده و تبديل شده ات را برپا دار، و به او قلب هاي مرده را زنده، و افكار پراكنده را گردآور، و به او زنگار ستم را از راهت بزدا، تا اين كه به دست او حق با بهترين صورت آشكار گردد، و باطل و باطلان با نور دولت او هلاك گردند، و چيزي از حق از ترس يكي از مخلوقانت مخفي نماند.

خدايا! در فرج آنان تعجيل فرما، و پيروزيشان را آشكار ساز، و ما را در راه آنان قرار ده، و ما را بر ولايت آنان بميران، و در گروه آنان و زير پرچم ايشان محشور نما، و ما را در حوض آنان وارد ساز، و به كاسه ي آنان سيراب كن، و بين ما و آنان جدائي مينداز، و ما را از شفاعت ايشان محروم مدار، تا به عفو و بخشش تو دست يافته و به رحمت و خشنوديت برسيم، معبود حق اي پروردگار جهانيان.

اي آن كه رحمتش به مؤمنان نزديك است، و ما به تحقيق و بدون شك از آنانيم، اي آنكه هرگاه در معرض قرار گرفتن با غضبش ما را مي ترسانيد گمان نيك به او ما را مونس خود مي ساخت، و مابين رغبت و ترس قرار گرفته ايم،

و خواستارانه به سوي عفو و بخششت روي آورده ايم، و گردنهايمان را براي قدرت و عزتت ذليل گردانديم، پس بر محمد و خاندانش درود فرست و دعاي ما را به ايشان مستجاب و دوستي ما با آنان را پوششي از آتش قرار ده.

خدايا! راه را به ما بنمايان تا بر آن تكيه كنيم، و راه رشد را به ما نشان ده تا وارد آن گرديم، و خطاهايمان را به صواب و درستي تبديل گردان، و قلبهايمان را بعد از هدايت منحرف مكن، و از جانب خودت رحمتي به ما ببخش، اي آن كه از جود و بخشش، بخشنده ناميده شده، و در دنيا و آخرت به ما نيكي عطا كن، و از عذاب آتش نجاتمان ده، اگر چه به جهت اعمالمان سزاوار آنيم، به رحمتت اي مهربانترين مهربانان، و تو ما را كافي بوده و بهترين وكيل هستي.

دعاؤه في الزيارة الجامعة

بسم الله الرحمن الرحيم، اشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، كما شهد الله لنفسه، و شهدت له ملائكته و اولوا العلم من خلقه، لا اله الا هو العزيز الحكيم، و اشهد أن محمدا عبده المنتجب، و رسوله المرتضي، أرسله بالهدي و دين الحق، ليظهره علي الدين كله و لوكره المشركون.

اللهم اجعل أفضل صلواتك و أكملها، و أنمي بركاتك و أعمها، و أزكي تحياتك و أتمها، علي سيدنا محمد عبدك و رسولك، و نجيك و وليك، و رضيك و صفيك، و خيرتك من خلقك، و خاصتك و خالصتك، و أمينك، الشاهد لك، و الدال عليك، و الصادع بأمرك، و الناصح لك، و المجاهد في سبيلك، و الذاب عن

دينك، و الموضح لبراهينك.

و المهدي الي طاعتك، و المرشد الي مرضاتك، و الواعي لوحيك، و الحافظ لعهدك، و الماضي علي انفاذ أمرك، المؤيد بالنور المضي ء، و المسدد بالامر المرضي، المعصوم من كل خطأ و زلل.

المنزه من كل دنس و خطل، و المبعوث بخير الاديان و الملل، مقوم الميل و العوج، و مقيم البينات و الحجج، المخصوص بظهور الفلج و ايضاح المنهج، المظهر من توحيدك ما استتر، و المحيي من عبادتك ما دثر، و الخاتم لما سبق، و الفاتح لما انغلق.

المجتبي من خلائقك، و المعتام لكشف حقائقك، و الموضحة به أشراط الهدي، و المجلو به غربيب العمي، دامغ جيشات الاباطيل، و دامغ [1] صولات الاضالين، المختار من طينة الكرم، و سلالة المجد الاقدم، و مغرس الفخار المعرق، و فرع العلاء المثمر المورق.

المنتجب [2] من شجرة الاصفياء، و مشكاة الضياء، و ذؤابة العلياء، و سرة البطحاء، بعيثك بالحق، و برهانك علي جميع الخلق، خاتم أنبيائك، و حجتك البالغة في أرضك و سمائك.

اللهم صل عليه صلاة ينغمر في جنب انتفاعه بها قدر الانتفاع، و يجوز من بركة التعلق بسببها ما يفوق قدر المتعلقين بسببه، و زده بعد ذلك من الاكرام و الاجلال ما يتقاصر عنه فسيح الامال، حتي يعلو من كرمك أعلي محال المراتب، و يرقي من نعمك أسني منازل المواهب، و خذ له اللهم بحقه و واجبه، من ظالميه و ظالمي الصفوة من أقاربه.

اللهم و صل علي وليك، و ديان دينك و القائم بالقسط من بعد نبيك علي بن أبي طالب، أميرالمؤمنين، و امام المتقين، و سيد الوصيين، و يعسوب الدين، و قائد الغر المحجلين، و قبلة العارفين، و علم المهتدين، و

عروتك الوثقي، و حبلك المتين، و خليفة رسولك علي الناس أجمعين، و وصيه في الدنيا و الدين.

الصديق الاكبر في الانام، و الفاروق الازهر بين الحلال و الحرام، ناصر الاسلام، و مكسر الاصنام، و معز الدين و حاميه، و واقي الرسول و كافيه، و المخصوص بمؤاخاته يوم الاخاء، و من هو منه بمنزلة هارون من موسي، خامس أصحاب الكساء، و بعل سيدة النساء، المؤثر بالقوت بعد ضر الطوي، و المشكور سعيه في «هل أتي».

مصباح الهدي، و مأوي التقي، و محل الحجي، و طود النهي، الداعي إلي المحجة العظمي، و الظاعن الي الغاية القصوي، و السامي الي المجد و العلي، العالم بالتأويل و الذكري.

الذي أخدمته خواص ملائكتك بالطاس و المنديل حتي توضأ، و رددت عليه الشمس بعد دنو غروبها [3] ، حتي أدي في أول الوقت لك فرضا، و أطعمته من طعام أهل الجنة حين منح المقداد قرضا، و باهيت به املاكك [4] ، إذ شري نفسه ابتغاء مرضاتك [5] لترضي، و جعلت ولايته احدي فرائضك.

فالشقي من أقر ببعض و انكر بعضا، عنصر الابرار، و معدن الفخار، و قسيم الجنة و النار، صاحب الاعراف، و ابي الائمة الاشراف، المظلوم المغتصب، و الصابر المحتسب، و الموتور في نفسه و عترته، المقصود [6] في رهطه و اعزته، صلاة لا انقطاع لمزيدها، و لا اتضاع لمشيدها.

اللهم البسه حلل الانعام، و توجه تاج الاكرام، و ارفعه الي اعلا مرتبة و مقام، حتي يلحق نبيك عليه و علي آله السلام، و احكم له اللهم علي ظالميه، انك العدل فيما تقضيه.

اللهم و صل علي الطاهرة البتول، الزهراء ابنة الرسول، ام الائمة الهادين، سيدة نساء العالمين، وارثة خير

الانبياء، و قرينة خير الاوصياء، القادمة عليك، متألمة من مصابها بأبيها، متظلمة مما [7] حل بها من غاصبيها، ساخطة علي امة لم ترع حقك في نصرتها، بدليل دفنها ليلا في حفرتها، المغتصبة حقها، و المغصصة بريقها، صلاة لا غاية لامدها، و لا نهاية لمددها، و لا انقضاء لعددها.

اللهم فتكفل لها عن مكاره دار الفناء في دار البقاء، بأنفس الاعواض، و انلها ممن عاندها نهاية الامال، و غاية الاغراض، حتي لا يبقي لها ولي ساخط لسخطها الا و هو راض، انك اعز من اجار المظلومين، و اعدل قاض، اللهم الحقها في الاكرام ببعلها و ابيها، و خذ لها الحق من ظالميها.

اللهم و صل علي الائمة الراشدين، و القادة الهادين، و السادة المعصومين، و الاتقياء الابرار، مأوي السكينة و الوقار، خزان العلم، و منتهي الحلم و الفخار، ساسة العباد، و أركان البلاد، و أدلة الرشاد، الالباء الامجاد.

العلماء بشرعك، الزهاد، و مصابيح الظلم، و ينابيع الحكم، و اولياء النعم، و عصم الامم، قرناء التنزيل و اياته، و امناء التأويل و ولاته، و تراجمة الوحي و دلالاته، ائمة الهدي، و منار الدجي، و اعلام التقي، و كهوف الوري، و حفظة الاسلام، و حججك علي جميع الانام.

الحسن و الحسين، سيدي شباب اهل الجنة، و سبطي نبي الرحمة، و علي بن الحسين السجاد زين العابدين، و محمد بن علي باقر علم الدين، و جعفر بن محمد الصادق الامين، و موسي بن جعفر الكاظم الحليم، و علي بن موسي الرضا الوفي، و محمد بن علي البر التقي، و علي بن محمد المنتجب الرضي، و الحسن بن علي الهادي الزكي [8] ، و الحجة بن الحسن صاحب العصر و

الزمان، وصي الاوصياء و بقية الانبياء، المستتر عن خلقك، و المؤمل لاظهار حقك المهدي المنتظر، و القائم الذي به ينتصر. اللهم صل عليهم اجمعين، صلاة باقية في العالمين، تبلغهم بها افضل محل المكرمين، اللهم الحقهم في الاكرام بجدهم و ابيهم، و خذ لهم الحق من ظالميهم. اشهد يا موالي انكم المطيعون لله، القوامون بأمره، العاملون بارادته، الفائزون بكرامته، اصطفاكم بعلمه، و اجتباكم لغيبه، و اختاركم لسره، و اعزكم بهداه، و خصكم ببراهينه، و ايدكم بروحه، و رضيكم خلفاء في ارضه، و دعاة الي حقه، و شهداء علي خلقه، و انصارا لدينه، و حججا علي بريته، و تراجمة لوحيه، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، عصمكم الله من الذنوب، و برأكم من العيوب، و ائتمنكم علي الغيوب. زرتكم يا موالي عارفا بحقكم، مستبصرا بشأنكم، مهتديا بهداكم، مقتفيا لاثركم، متبعا لسنتكم، متمسكا بولايتكم، معتصما بحبلكم، مطيعا لامركم، مواليا لاوليائكم، معاديا لاعدائكم، عالما بأن الحق فيكم و معكم، متوسلا الي الله بكم، مستشفعا اليه بجاهكم، و حق عليه ان لا يخيب سائله، و الراجي ما عنده لزواركم، و المطيعين لامركم.

اللهم فكما وفقتني للايمان بنبيك، و التصديق لدعوته، و مننت علي بطاعته و اتباع ملته، و هديتني الي معرفته، و معرفة الائمة من ذريته، و اكملت بمعرفتهم الايمان، و قبلت بولايتهم و طاعتهم الاعمال، و استعبدت بالصلاة عليهم عبادك، و جعلتهم مفتاحا للدعاء، و سببا للاجابة، فصل عليهم اجمعين، و اجعلني بهم عندك وجيها في الدنيا و الاخرة و من المقربين.

اللهم اجعل ذنوبنا بهم مغفورة، و عيوبنا مستورة، و فرائضنا مشكورة، و نوافلنا مبرورة، و قلوبنا بذكرك معمورة، و انفسنا بطاعتك مسرورة، و جوارحنا علي خدمتك مقهورة،

و اسماءنا في خواصك مشهورة، و ارزاقنا من لدنك مدرورة، و حوائجنا لديك ميسورة، برحمتك يا ارحم الراحمين.

اللهم انجز لهم وعدهم [9] ، و طهر بسيف قائمهم ارضك، و اقم به حدودك المعطلة، و احكامك المهملة و المبدلة، و احي به القلوب الميتة، و اجمع به الاهواء المتفرقة، و اجل به صداء الجور عن طريقتك حتي يظهر الحق علي يديه في أحسن صورته، و يهلك الباطل و أهله بنور دولته، و لا يستخفي بشي ء من الحق مخافة احد من الخلق.

اللهم عجل فرجهم، و أظهر فلجهم، و اسلك بنا منهجهم، و أمتنا علي ولايتهم، و احشرنا في زمرتهم، و تحت لوائهم، و اوردنا حوضهم، و اسقنا بكأسهم، و لا تفرق بيننا و بينهم، و لا تحرمنا شفاعتهم، حتي نظفر بعفوك و غفرانك، و نصير الي رحمتك و رضوانك، اله الحق رب العالمين.

يا قريب الرحمة من المؤمنين، و نحن اولئك، حقا لا ارتيابا، يا من اذا اوحشنا التعرض لغضبه انسنا حسن الظن به، فنحن واثقون بين رغبة و رهبة ارتقابا، قد اقبلنا لعفوك و مغفرتك طلابا، و اذللنا لقدرتك و عزتك رقابا، فصل علي محمد و آله الطاهرين، و اجعل دعاءنا بهم مستجابا، و ولاءنا لهم من النار حجابا. اللهم بصرنا قصد السبيل لنعتمده، و مورد الرشد لنرده، و بدل خطايانا صوابا، و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا، و هب لنا من لدنك رحمة، يا من تسمي من جوده و كرمه وهابا، و اتنا في الدنيا حسنة و في الاخرة حسنة، و قنا عذاب النار، ان حقت علينا اكتسابا، برحمتك يا ارحم الراحمين، و انت حسبنا و نعم الوكيل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دافع

(خ ل).

[2] المنتخب (خ ل).

[3] مغيبها (خ ل).

[4] خواص ملائكتك (خ ل).

[5] طاعتك (خ ل).

[6] كذا، و لعله تصحيف المقهور.

[7] بما (خ ل).

[8] الرضي (خ ل).

[9] وعدك (خ ل).

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

در ساحل دجيل

عربها دو رودخانه را با اسم «دجيل» نام مي برند، يكي در ايران كه همان رود كارون باشد و ديگري در عراق و در حوالي سامرا كه مورد بحث ماست، اولي را دجيل الاهواز و دومي را دجيل العراق گويند.

علاوه بر اين «دجيل» نام ولايتي شيعه نشين هم هست كه در جنوب سامرا، بين بلد و بغداد واقع است. رودخانه ي دجيل كه روزگاراني بيش از پنجاه شهر و روستاي عراق را در برمي گرفت و با آب زلالش سيراب مي كرد، از ميان بغداد و تكريت و از مقابل قادسيه تا حوالي سامرا امتداد و جريان داشت، ولي امروز جز دو شهر «بلد» و «سميكه» را دربرنمي گيرد، بويژه بلد را زير پوشش دارد كه در سايه سارش باغها و بوستانهاي زيادي، در حول و حوش شهر زيارتي بلد، مي بالند و آن شهر زيارتي را سرسبز و خرم مي دارند كه با نشاط و پدرام، آن بلد پاك را طراوتي ويژه و دو چندان بخشيده اند. و در تاريخ، جنگ معروفي كه ميان مصعب بن زبير و لشكريان عبدالملك رخ داد و مصعب در آن كشته شد و در ساحل همين دجيل بوده است. و ابوالعباس احمد بن مزج، فرزند راشد بن محمد مدني دجيلي

وراق هم به همين رودخانه يا ولايت دجيل منسوب است. [1] . چنان كه استاد عبدالصاحب عمران الدجيلي، محقق و شاعر معاصر و نويسنده ي نام آور نيز چنين است، هم او كه موسوعه ي شعراء العراق را نوشته و ديوان شاعر شهير شيعي، دعبل خزاعي را تحقيق و تصحيح كرده است و نمونه شعري را از او كه در تقريظ كتاب بزرگ الغدير و تجليل از علامه اميني (ره) نوشته در آخر جلد 7 آن كتاب مي توان ديد.

علامه اردوبادي (1312 تبريز - 1380 ق) ، نويسنده ي نامور و اديب بزرگ شيعه در قرن گذشته، كه استحكام قلم و بيانش حتي نويسندگان چيره دست عرب زبان را نيز به حيرت وامي داشت، اسم كتابش «حياة سبع الدجيل» را كه در زندگاني سيد محمد فرزند بزرگ امام هادي عليه السلام نوشته، از همين دجيل اقتباس كرده است. كتابي كه به راستي در اين خصوص بهترين كتاب شمرده مي شود و ما در فصلهاي آتي از اين كتاب وزين استفاده خواهيم برد، فصلي كه از «بلد سيد محمد» و از حيات آن «شيرمرد دجيل» سخن خواهيم گفت. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دائرة المعارف الاسلامية الشيعية، ج 3، ص 154؛ معجم البلدان جموي، ج 2، ص 443.

[2] براي مطالعه حيات سراسر تحقيق علامه اردوبادي، بنگريد به: دائرة المعارف تشيع، ج 2، ص 72. در آنجا نام كتاب به اشتباه «حياة سبع الدجيل» نوشته شده، ما نيز چنان كه در متن آمده از آنجا نقل كرديم، ولي كتاب را كه ديديم نام صحيح آن عبارت بود از: ابوجعفر محمد بن الامام علي الهادي

عليه السلام سبع الدجيل» .

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

دين اسلام

بعضي از مفسّران با توجّه به روايات وارده گفته اند، صراط مستقيم همان راه دين اسلام است. يعني از خداوند مي خواهيم كه ما را به دين اسلام هدايت فرمايد.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: ««اِهْدنا» ارْشدنا «صراط المستقيم» يعني دين الاِسلام لان كلّ دين غَير الاِسلام فَلَيسَ بمُستَقيم الَّذي لَيسَ فيه التُوحيد».[1] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: خداوندا مرا هدايت و ارشاد فرما به صراط مستقيم يعني دين اسلام. چرا كه هيچ ديني جز اسلام مستقيم نيست، چون يگانه پرستي در آن نيست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدر المنثور، ج 1، ص 9.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

دارا بودن هر آنچه خدا به پيامبران گذشته عطا نموده

خداوند تمامي كتاب ها، علم ها، معارف و چيزهايي كه به پيامبران گذشته داده، به امامان عليهم السلام نيز داده است كه بعضي از اين موارد، در فراز «وَرَثة الأنْبياء» توضيح داده شد.

عن أبي بصير عن أبي عبداللّه عليه السلام قال: قال لِي: «يا ابامحمّد إنّ اللّه لَم يعْط الأنْبياء شَيئاً إلّا و قَد اعطي مُحمَّداً صلي الله عليه وآله جَميع ما اعطي الأنبياء و عِنْدنا الصُحْف الَّتي قال اللّه «صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَي»[1] .[2] . ابي بصير مي گويد: حضرت امام صادق عليه السلام فرمودند: اي ابامحمّد، همانا خداوند عطا نكرد به پيامبران گذشته مطلبي و چيزي را، مگر آنكه عطا كرد به محمّد تمام آنچه را كه به ديگر پيامبران عطا فرموده بود و نزد ما كتاب هايي است كه خداوند توصيف كرده كه آنها «كتاب هاي ابراهيم و موسي هستند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات، ص 156.

[2] سوره مباركه اعلي، آيه 19.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

در زمره شهدا جاي داشتن

تمامي امامان معصوم عليهم السلام و اهل بيت عليهم السلام، به مقام شهادت نائل شده اند و هيچ يك به مرگ طبيعي از دنيا نرفته اند كه در فراز «وَ شُهَداء دار الفَناء» توضيح آن گذشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

درهاي الهي بودن ايشان

مقام ديگري كه خداوند به امامان عليهم السلام عنايت كرده، آن است كه آنها را «باب اللّه» قرار داده است. قال ابو عبداللّه عليه السلام: «الأوصياء هم اَبْوابُ اللّه عَزَّ و جَلَّ الَّتي يؤْتي مِنْها و لَوْلاهم ما عرف اللّه عَزَّ و جَلَّ و بِهم إحْتج اللّه تَبارك و تَعالي عَلي خَلْقه».[1] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: اوصيا همان درهاي خداوند هستند كه مردم از آن وارد مي شوند و اگر ايشان نبودند، خداوند شناخته نمي شد. خداوند به وسيله آنها بر تمام آفريدگانش حجّت مي آورد. علاوه بر چهارده ويژگي كه ذكر شد، براي امامان معصوم عليهم السلام هزاران ويژگي ديگري نيز وجود دارد كه خداوند به آنها داده و در بعضي از فرازهاي گذشته به آن اشاره كرديم و بعضي از آن ويژگي ها را پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمّه هدي عليهم السلام برشمرده اند: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «جَمَعَ اللّه عَزَّ و جَلَّ لَنا عشر خِصال لم يجْمعها لأحَد قَبْلنا و لا تَكون في أَحد غَيرنا فينا الحُكْم و الحِلْم و العِلْم و النبوَّة و السماحَة و الشُجاعة و القَصْد و الصِدْق و الطُّهُور و العِفاف و نَحْن كَلمة التَقْوي و سَبيل الهُدي و المَثل الأعْلي و الحُجَّة العُظْمي و العُرْوَة الوُثْقي و الحَبْل المَتين و نَحْنُ الَّذين أمر

اللّه لَنا بالمَوَدَّة».[2] . پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: خداوند ده سرشت را در ما گرد آورده كه نه براي پيشينيان و نه براي ديگران گرد نياورده است. در ماست حكمت (فهم) و بردباري و دانش و پيامبري و بخشش و دليري و ميانه روي و راستي و پاكي و پاكدامني و ماييم كلمه پرهيزكاري و راه هدايت و الگوي والا و برترين حجّت ها و دستگيره استوار و ريسمان سخت و ماييم كه خداوند به دوستي ما فرمان داده است. بايد اذعان داشت كه فهم بسياري از ويژگي هايي كه خداوند به ائمّه معصومين عليهم السلام داده، از عقول ناقص بشري خارج است. لذا ائمّه عليهم السلام بسياري از ويژگي ها را بيان نمي فرمودند و يا براي بعضي از اصحاب خاصّ خود آن را بيان مي كردند و فهم بعضي از آنچه به ما رسيده، با آنكه فضائل ساده اي است، بسيار مشكل است.

قال علي عليه السلام: «أَنا عِلْم اللّه و اَنا قَلْب اللّه الواعي و لِسان اللّه الناطق و عَين اللّه الناظِر و أنا جَنْب اللّه و اَنا يد اللّه».[3] . حضرت علي عليه السلام فرمود: من علم خداوند هستم و من قلب تپنده خداوندم و من زبان گوياي خدايم و من چشم بيناي او هستم و من پهلوي خدايم و من دست خدا هستم. به راستي منظور امام از اينكه او علم، قلب، زبان، چشم، پهلو و دست خداوند است، چيست؟ پس بعد از بيان بعضي از ويژگي هايي كه خداوند به ائمّه عليهم السلام داده، بايد اقرار داشت كه شمردن فضائل كامل و تمام ويژگي هاي امامان معصوم عليهم السلام از عهده همگان خارج است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 193.

[2] الخصال، ص 432.

[3] بصائر الدرجات، ص 84.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

دعاي حضرت هادي بعد از نماز عصر

امام هادي - عليه السلام - پس از نماز عصر اين دعاي شريف را مي خواند:

«يا من علا فعظم، يا من تسلط فتجبر، و تجبر و تسلط، يا من عز فاستكبرني عز، يا من مد الظل علي خلقه، يا من من بالمعروف علي عباده اسألك يا عزيز ذي انتقام، يا منتقما بعزته من اهل الشرك اسألك بحق وليك علي بن ابي طالب، و اقدمه بين يدي حوائجي ان تصلي علي محمد و آل محمد، و ان تعينني به علي قضاء حوائجي و نوافلي و فرائضي و بر اخواني، و كمال طاعتك يا ارحم الراحمين...» [1] . «آي آن كه والا گشت و عظيم شد، و اي آن كه چيره گشت و قدرت نمود و قدرت نمود و چيره گشت، اي آن كه عزت يافت پس در عز خود كبريا ورزيد. اي آن كه بر سر خلق سايه گسترد، اي آن كه با نيكي بر بندگانش منت گذاشت، از تو مي خواهم اي عزيز صاحب انتقام، اي آن كه با عزت خويش از اهل شرك انتقام مي گيري از تو مي خواهم به حق وليت علي بن ابي طالب و او را در پيش خواته هايم قرار مي دهم كه بر محمد و آل محمد درود فرستي و بدان وسيله بر قضاي حاجات خود و انجام نوافل و واجبات و نيكي به برادرانم و بهترين نوع اطاعتت مرا ياري رساني اي مهربان ترين مهربانان...». امام هادي در اين دعا از خدا مي خواهد

تا بدو كمك كند و او را در برآوردن خواسته هايش، اداي واجبات الهي، و نيكي در حق برادران ديني كه از بهترين و برترين طاعات و عبادتهاست ياري رساند. در اين جا سخن از ادعيه حضرت را كه پس از نماز مي خواندند به پايان مي بريم و ديگر دعاهاي ايشان را هنگام سخن از دانش ها و معارفشان بيان خواهيم كرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مصباح كفعمي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

دعاي حضرت هادي پس از نماز صبح

امام هادي پس از نماز صبح نمي خوابيد و به تعقيبات از جمله خواندن دعاي ذيل مشغول مي شد: «يا كبير كل كبير، يا من لا شريك له و لا وزير، يا خالق الشمس و القمر المنير، يا عصمة الخائف المستجير، يا مطلق المكبل الأسير، يا رازق الطفل الصغير، يا جابر العظم الكسير، يا راحم الشيخ الكبير، يا نور النور، يا مدبر الامور، يا باعث من في القبور، يا شافي الصدور، يا جاعل الظل و الحرور، يا عالما بذات الصدور، يا منزل الكتاب و النور، و الفرقان العظيم و الزبور، يا من تسبح له الملائكة بالابكار و السحور، يا دائم الشبات، يا مخرج النبات بالغدو و الآصال، يا محيي الأموات، يا منشي ء العظام الدارسات، يا سامع الصوت، يا سابق الفوت، يا كاسي العظام البالية بعد الموت، يا من لا يشغله شغل عن شغل، يا من لا يتغير من حال الي حال، يا من لا يحتاج الي تجشم حركة و لا انتقال، يا من لا يمنعه شأن عن شأن، يا من يرد بالصدقة و الدعاء من اعنان السماء ماحتم و أبرم من سوء القضاء، يا من لا يحيط

به موضع و مكان، يا من يجعل الشفاء فيما يشاء من الأشياء، يا من يمسك الرمق من المرض العميق بما قل من الغذاء. يا من يزيل بادني الدواء ما غلظ من الداء، يا من اذا وعد وفي، و اذا توعد عفا، يا من يملك حوائج السائلين، يا من يعلم ما في ضمير الصامتين، يا عظيم الخطر، يا كريم الظفر، يا من له وجه لا يبلي، يا من له ملك لا يفني، يا من له نور لا يطفي، يا من فوق كل شي ء عرشه، يا من في البر و البحر سلطانه، يا من في جهنم سخطه، يا من في الجنة رحمته، يا من مواعيده صادقة، يا من اياديه فاضلة، يا من رحمته واسعة، يا غياث المستغيثين، يا مجيب دعوة المضطرين، يا من بالمنظر الأعلي، و خلقه بالمنظر الأدني، يا رب الأرواح الفانية، يا رب الأجساد البالية، يا ابصر الناظرين، يا اسمع السامعين، يا أسرع الحاسبين، يا احكم الحاكمين، يا ارحم الراحمين، يا وهاب العطايا، يا مطلق الأساري، يا رب العزة، يا اهل التقوي و اهل المغفرة، يا من لا يدرك أمده، يا من لا يحصي عدده، يا من لا ينقطع مدده، اشهد و الشهادة لي رفعة و عدة، و هي مني سمع و طاعة، و بها ارجو النجاة يوم الحسرة و الندامة، انك انت الله لا اله الا أنت وحدك لا شريك له، و ان محمدا عبدك و رسولك صلواتك عليه و آله، و انه قد بلغ عنك و أدي ما كان واجبا عليه لك، و انك تخلق دائما و ترزق، و تعطي و تمنع، و ترفع و تضع و تغني و تفقر و تخذل و

تنصر، و تعفو و ترحم، و تصفح و تتجاوز عما تعلم، و لا تظلم، و انك تقبض و تبسط، و تمحو و تثبت، و تبدأ و تعيد، و تحيي و تميت، و انت حي لا تموت، فصل علي محمد و آل محمد، و اهدني من عندك، و افض علي من فضلك، و انشر علي من رحمتك، و انزل علي من بركاتك، فطالما عودتني بالحسن الجميل، و اعطيتني الكثير الجزيل، و سترت علي القبيح.

اللهم فصل علي محمد و آل محمد و عجل فرجي، و اقلني عثرتي، و ارحم غربتي، و ارددني الي افضل عادتك عندي، و استقبل بي صحة من سقمي، و سعة من عدتي، و سلامة شاملة في بدني، و بصيرة في ديني، و اعني علي استغفارك و استقالتك قبل ان يفني الأجل، و ينقطع الأمل، و اعني علي الموت و كربته، و علي القبر و وحشته، و علي الميزان و خفته، و علي الصراط و زلته، و علي يوم القيامة و روعته، و اسألك نجاة العمل قبل انقطاع الاجل، و قوة في سمعي و بصري و استعمالا لصالح ما علمتني و فهمتني انك انت الرب الجليل، و أنا العبد الذليل و شتان ما بيننا، يا حنان، يا منان، يا ذاالجلال و الاكرام، صل علي محمد و آل محمد الطيبين الطاهرين..». [1] . «اي بزرگ هر بزرگ، اي كه او را شريك و وزيري نيست. اي آفريننده ي خورشيد و ماه پرتوافكن، اي پناهگاه ترسنده ي پناه جو. اي رهاكننده ي اسير در بند، اي روزي ده طفل كوچك، اي درمانگر استخوان شكسته، اي مهربان به پير بزرگ، اي روشني روشني، اي گرداننده ي امور، اي برانگيزاننده ي مردگان، اي شفادهندي

سينه ها و دلها.

اي آفرينندي سايه و روشنايي، اي آگاه به درون دلها، اي نازل كننده ي كتاب و نور و فرقان بزرگ و زبور، اي آن كه ملائكه او را سحرگاهان و بامدادان تسبيح مي كنند، اي هميشه استوار، اي برآورنده ي گياهان در چاشتگاه و شامگاه، اي زنده كننده ي مردگان، اي بازآفريننده ي استخوان هاي پوسيده، اي شنونده ي هر بانگ، اي پيشي گيرنده بر هر فوت شونده، اي پوشاننده ي استخوان هاي فرسوده پس از مرگ، اي كه او را كاري از كاري بازنمي دارد، اي كه از حالي به حالي دگرگون نمي شود.

اي آن كه نياز به دشواري جابجايي ندارد، اي آن كه امري او را مانع امر ديگري نمي شود، اي آن كه با صدقه و دعا قضاي حتمي را از اوج آسمان برمي گرداند، اي آن كه او را مكان و جايي دربر نمي گيرد، اي آن كه درمان را در هر چه بخواهد قرار مي دهد، اي آن كه توشه و توان بيمار سخت كم خوراك را همچنان حفظ مي كند، اي آن كه با اندك دارويي بيماري ريشه دار را از بين مي برد، اي آن كه اگر وعده داد وفا مي كند و اگر تهديد به عذاب كرد مي بخشد،اي آنكه حوايج پرستندگان و خواستاران را در اختيار دارد.

اي پيروز بزرگوار، اي آنكه فنا به ساحتش راه ندارد، اي آن كه مملكتش پايدار است، اي آن كه پرتو نورش كاستي نپذيرد، اي آن كه عرش قدرتش فراتر از همه چيز است، اي آن كه سلطنت و قدرتش دشت و دريا را درنورديده است، اي آن كه خشم و غضب او در جهنم متجلي شده است، اي آن كه در بهشت رحمت اوست، اي آن كه وعده هايش راست است،

اي آن كه نعمت هايش والا است، اي آن كه رحمتش واسعه است، اي فريادرس درماندگان، اي پاسخگوي درخواست بيچارگان، اي آن كه در منظر و نگرش والا است و خلقش در منظر پايين، اي پروردگار ارواح نيست شونده، اي پروردگار اجسام پوشيده، اي بيننده ترين بينايان، اي شنونده ترين شنوايان، اي سريعترين حساب رسان، اي حكيم ترين حكمروايان، اي مهربان ترين مهربانان، اي بخشنده ي عطايا، اي رهاننده ي اسيران، اي پروردگار عزت، اي اهل تقوا و آموزش. اي آن كه پايانش به دست نيايد، اي آن كه نعمتش به شمار نيايد، اي آن كه ياري اش قطع نشود، شهادت مي دهم در حالي كه شهادت برايم رفعت و توشه است و از من نشانه شنوايي و اطاعت است و بدان وسيله روز پشيماني و حسرت رستگاري جويم. بدرستي تو خدايي يگانه و تو را شريك نيست و هيچ خدايي جز تو نيست، شهادت مي دهم كه محمد بنده و رسول تو است، صلوات تو بر او باد. گواهي مي دهم كه پيامبرت آنچه را كه بر او واجب كردي انجام داد و اداي وظيفه نمود و تو پيوسته مي آفريني و روزي مي دهي و عطا مي كني و بازمي داري و برمي گيري و فرومي گذاري و بي نياز مي گرداني و تهيدست مي كني و ياري مي دهي و خوار مي گرداني و مي بخشي و مي آمرزي و از آنچه مي داني درمي گذري و ستم نمي كني و قبض و بسط به دست توست و ثبت مي كني و محو مي گرداني. مي آفريني و بازمي گرداني و زنده مي كني و مي ميراني و خود هميشه زنده اي و مرگ را بر تو چيرگي نيست. پس بر محمد و آل محمد درود فرست و مرا هدايت كن و فضل و مرحمت خود را بر من

فروريز و مهربانيت را بر من بگستران و بركات خود را بر من فرود آور كه مرا با حسنات نيكويت مأنوس ساخته اي و مرا با عطاياي گرانقدرت بي نياز كرده اي و زشتي مرا پنهان نموده اي. پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست و فرج و گشايشم را نزديك گردان، از لغزشم درگذر، بر غربتم رحمي كن، و مرا به بهترين عادتهايت نزد من بازگردان، سلامتي ام را جايگزين بيماري نما و زندگيم را فراخي ده و صحت كامل بدني نصيبم كن، بصيرتي در دينم عطا نما قبل از آن كه اجلم فرارسد و اميدم قطع گردد به من كمك كن تا از گناهانم استغفار كنم. بر مرگ و سختي آن و وحشت قبر و سبكي ميزان و لغزش از صراط و ترس و هراس روز قيامت مرا ياري كن. پروردگارا! قبل از فرارسيدن اجل از تو عملي نجات بخش و نيرويي در چشم و گوش خواهانم، مرا موفق گردان تا از آنچه به من آموخته اي براي مصالح خود استفاده كنم بدرستي تويي پروردگار بزرگ و منم بنده خوار و چه بسيار ميان ما فاصله است، اي مهربان، اي صاحب جلال و كرامت، بر محمد و آل اطهارش درود فرست...».

در دعاهاي امامان شيعه - عليهم السلام - صفحات درخشاني از عرفان و توحيد به چشم مي خورد كه انسان را به ايمان و حفظ خود از پليدي و سقوط در گرداب هاي گمراهي فرامي خواند.

اين دعا كمال معرفت حضرت هادي نسبت به پروردگار و اخلاص نسبت به او را نشان مي دهد. در اين دعا امام آنچنان كه شايسته ذات ربوبي است با خداوند نيايش مي كند و او را مي ستايد و تمامي كارها

را به او ارجاع مي دهد و اراده ي او را بالاتر از همه اراده ها مي شناسد و اين نهايت يقين و توكل به خداوند است.

پي نوشت ها:

[1] المصباح، البحار.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

دين پسنديده

حضرت عبدالعظيم حسني (عليه السلام) (مدفون در شهر ري) با چهار واسطه به امام حسن مجتبي (عليه السلام) مي رسد.[1] او از فقها و علماي برجسته و داراي حوزه ي بزرگ درسي و موجب گسترش تشيع در شهر ري و اطراف آن بود.

امام هادي (عليه السلام) در فضيلت او به حماد رازي فرمود: «اي حماد! اگر در شهر خود (ري) در مسائل ديني دچار مشكل شدي از حضرت عبدالعظيم (عليه السلام) بپرس و سلام مرا به او برسان.» او روزي به حضور حضرت هادي (عليه السلام) مشرف شد. حضرت خطاب به او فرمود:

«مرحباً بك يا اباالقاسم، انت ولينا حقاً.» «آفرين بر تو اي ابوالقاسم [2] به راستي كه تو ياور و دوست ما هستي.» حضرت عبدالعظيم (عليه السلام) گفت: «اي فرزند رسول خدا! اينك كه در خدمت شما هستم مي خواهم دين خود را بر شما عرضه نمايم تا اگر پسنديده و مرضي خداوند است بر آن ثابت بمانم.» امام (عليه السلام) فرمود: «بيان كن برايم اعتقادات خود را.»

او گفت: «مي گويم: «خداوند يكي است و مانندي ندارد و چيزي شبيه او نيست. او نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر بلكه پديدآورنده ي اينهاست.» و مي گويم كه: «محمد (صلي الله عليه وآله) بنده و رسول الهي و خاتم پيامبران است و پس از او پيامبري نخواهد آمد و پس از شريعت او تا روز

قيامت شريعتي نيست.» و مي گويم كه: «امام و خليفه و ولي امر بعد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله) اميرمؤمنان علي (عليه السلام) است و پس از او حسن (عليه السلام) و آنگاه حسين (عليه السلام) و بعد امام سجاد (عليه السلام) و سپس امام باقر (عليه السلام) و آنگاه امام صادق (عليه السلام) و بعد امام كاظم (عليه السلام) و بعد امام رضا (عليه السلام) و بعد امام جواد (عليه السلام) و بعد از اين بزرگواران شما مولا و امام من هستيد.»» امام هادي (عليه السلام) فرمود «آري و پس از من فرزندم حسن، امام خواهد بود.» آنگاه فرمود: «پس حال مردم در زمان امام پس از او چگونه خواهد بود.»

حضرت عبدالعظيم گويد: گفتم: «چرا اينگونه فرموديد؟» فرمود: «براي آنكه او ديده نمي شود و از نظرها غائب خواهد گشت. نام او را بر زبان آوردن حلال نمي باشد [3] تا آنكه خروج كند و ظاهر شود و زمين را از عدل و داد پر كند پس از آنكه از ظلم و جور پر شده باشد.» حضرت عبدالعظيم (عليه السلام) در ادامه گفت: «من هم به آنچه كه اكنون فرموديد تماماً قائل هستم و مي گويم: «دوستان شما اهلبيت دوستان خدا و دشمنان شما دشمنان خدايند.» و مي گويم كه: معراج پيامبر حق است؛ و سؤال در قبر حق است و بهشت و جهنم حق است و صراط حق است و ميزان (سنجش اعمال در قيامت) حق است و بلاشك قيامت خواهد آمد و خداوند مردگان را زنده خواهد كرد. و مي گويم كه: «واجبات پس از ولايت اهلبيت (عليهم السلام) نماز است و روزه و زكات و خمس و حج و جهاد و امر به معروف و نهي

از منكر.»» در اين هنگام امام هادي (عليه السلام) به او فرمود: «يا اباالقاسم! هذا والله ديني و دين الذي ارتضاه لعباده، فاثبت عليه، ثبتك الله بالقول الثابت في الحياة الدنيا و الاخرة.» «اي ابوالقاسم! به خدا سوگند اين همان دين من و دين كساني است كه خداوند آنرا براي بندگانش پسنديده است. پس بر آن محكم و پا برجا باش، خداوند تو را در دنيا و آخرت بر آن ثابت قدم كند.» [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن امام حسن (عليه السلام).

[2] كنيه ي حضرت عبدالعظيم (عليه السلام).

[3] نام امام دوازدهم همان نام رسول خدا (صلي الله عليه وآله) يعني (محمد) است كه در لسان روايات از ذكر آن تا پيش از ظهور منع شده است و شايد دليل آن اين باشد كه مخالفان اسلام در نيامدن و مبعوث نشدن رسول خدا محمد مصطفي (صلي الله عليه وآله) مصمم تر نشوند.

[4] بحار الانوار، ج 3، ص 268، به نقل از كمال الدين، صدوق.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

دعاي امام هادي در وقت گرفتاريها

از جمله دعاهاي آن حضرت اين دعاي شريف است كه آن بزرگوار در وقت پيشامد غم انگيز و رويداد تلخ و يا به هنگامي كه مي خواست حاجت مهمش برآورده شود، مي خواند راويان خبر نقل مي كنند كه آن حضرت پيش از اين دعا، روزهاي چهارشنبه، پنجشنبه و جمعه را روزه مي گرفت، سپس در آغاز روز جمعه غسل مي كرد و به مسكين صدقه مي داد و چهار ركعت نماز مي خواند كه در ركعت اول آن، سوره فاتحة الكتاب و سوره يس و در

ركعت دوم سوره حمد و سوره حم دخان را قرائت مي كرد و در ركعت سوم سوره حمد را با سوره واقعه و در ركعت چهارم سوره حمد و سوره تبارك را مي خواند و چون از نماز فارغ مي شد، دو كف دستش را به سمت آسمان مي گرفت و از صميم قلب اين دعا را مي خواند [1] ، كه پس از بسم الله الرحمن الرحيم چنين آمده است: «اللهم لك الحمد حمدا يكون الحمد بك، و أرضي الحمد لك، و أوجب الحمد لك، واجب الحمد اليك، و لك الحمد كما أنت أهله، و كما رضيته لنفسك و كما حمدك من رضيت حمده، من جميع خلقك، و لك الحمد كا حمدك به جميع أنبيائك، و رسلك و ملائكتك، و كما ينبغي لعزك، و كبريائك، و عظمتك، و لك الحمد حمدا تكل الألسن عن صفته و يقف القول عن منتهاه، و لك الحمد حمدا لا يقصر عن رضاك، و لا يفضله شي ء من محامدك.

«بار خدايا سپاس تو را، چنان كه شايسته ترين سپاس نسبت به تو باشد و پسنديده ترين سپاس به پيشگاه تو و لازمترين و ضروري ترين سپاسي كه به جاي آورده مي شود، و سپاس تو را چنان كه تو سزاواري و آن چنان كه تو براي خود مي پسندي و آن طوري كه از بندگان و از تمام مخلوقاتت مي پسندي، و تو را سپاس همانند سپاسي كه تمام انبياء و فرستادگان و فرشتگان تو به جا مي آورند، و آن چنان كه به مقام عزت و كبريائي و عظمت تو زيبنده است، و تو را چنان سپاسي كه زبانها از توصيف آن عاجز است و سخن از رسيدن به پايان

آن باز مي ماند، و تو را چنان سپاسي كه از حد خشنودي تو كمتر نباشد، و هيچ چيزي از حمد و سپاسهايي كه درباره ذات مقدس تو گفته اند، بر آن برتري نداشته باشد.

اللهم: لك الحمد في السراء و الضراء والشدة و الرخاء والعافية والبلاء، والسنين والدهور، و لك الحمد علي آلائك، و نعمائك علي، و عندي، و علي ما أوليتني، و أبليتني و عافيتني، و رزقتني، و أعطيتني، و فضلتني و شرفتني، و كرمتني، و هديتني، لدينك حمدا لا يبلغه وصف واصف، و لا يدركه قول قائل.

اللهم: لك الحمد حمدا فيما آتيته الي احسانك عندي، و أفضالك علي، و تفضلك اياي علي غيري، و لك الحمد علي ماسويت من خلقي، و أدبتني فأحسنت أدبي منا منك لا لسابقة كانت مني، فأي النعم يا رب لم تتخذ عندي، و أي الشكر لم تستوجب مني، رضيت بلطفك و بكفايتك من جميع الخلق خلقا.

يا رب أنت المنعم علي، المحسن، المتفضل، الجميل، ذوالجلال والاكرام، والفواضل والنعم العظام، فلك الحمد علي ذلك، يا رب لم تخذلني في شديدة، و لم تسلمني بجريرة و لم تفضحني بسريرة، لم تزل نعماؤك عند كل عسر و يسر أنت حسن البلاء و لك عندي قديم العفو.

بار خدايا سپاس تو را در خوشيها و ناخوشيها و در سختي و آساني، و در سلامتي و گرفتاري، در طول سالها و روزگاران ، و تو را سپاس مي گويم به خاطر نعمتهاي باطني و ظاهري كه بر من داده اي و هم اكنون از آنها برخوردارم، و مرا برتري و شرف دادي و كرامت دادي، و به دينت هدايتم فرمودي، تو را چنان سپاسي كه هيچ

وصف كننده اي نتواند توصيف كند و هيچ سخن گوينده اي به آن نرسد. بار خدايا تو را به خاطر نيكيهايي كه به من كرده اي و من برخوردارم، و نعمتهايي كه به من داده اي و برتري دادنت مرا بر ديگري سپاس مي گويم و به خاطر آن كه استوار آفريدي و به لطف خود، مرا نيكو ادب كردي، نه براي سابقه اي از من، پس خدايا كدام نعمتي است نزد من كه تو مرحمت نكرده اي و كدام شكر است كه تو استحقاق آن را نداري؟ از لطف تو و به عنوان فردي از مخلوقات تو خشنودم.خدايا تويي كه بر من نعمت دادي، احسان كردي، عنايت داري تو داراي صفت جمال و صاحب جلال و بخشش و الطاف و نعمتهاي بزرگي، پس تو را به خاطر همه اينها سپاس مي گويم، اي پروردگار مرا در حالت سختي تنها مگذار و به خاطر گناه و معصيتي رها مساز و راز مرا فاش مكن و نعمتهايت را در وقت هر سختي و آساني زوال مياور تو نيك آزمايش مي كني و از قديم عفو و گذشتت شامل حال من بوده است. اللهم: متعني بسمعي و بصري و جوارحي، و ما أقلت الأرض مني، اللهم و ان أول ما أسألك من حاجتي، و أطلب اليك من رغبتي، و أتوسل به بين يدي مسألتي، واتقرب به اليك بين يدي طلبتي الصلاة علي محمد و آل محمد، و اسألك أن تصلي عليه و عليهم كأفضل ما أمرت أن يصلي عليهم، و كافضل ما سألك أحد من خلقك، و كما أنت مسؤول لهم الي يوم القيامة، اللهم فصل عليهم بعدد من صلي عليهم، و بعدد من يصلي عليهم

صلاة دائمة تصلها بالوسيلة والرفعة والفضيلة و صلي علي جميع انبيائك و رسلك و عبادك الصالحين، و صلي اللهم علي محمد و آله، و سلم عليهم تسليما كثيرا.

اللهم: و من جودك و كرمك انك لا تخيب من طلب اليك و سألك، و رغب فيما عندك، و تبغض من لم يسألك، و ليس أحد غيرك، و طمع يا رب في رحمتك، و مغفرتك، وثقتي باحسانك و فضلك حداني علي دعائك، والرغبة اليك، و انزل حاجتي بك، و قد قدمت أمام مسألتي التوجه بنبيك الذي جاء بالق والصدق فيما عندك، و نورك و صراطك المستقيم الذي هديت به العباد، واحييت بنوره البلاد، و خصصته بالكرامة، و اكرمته بالشهادة، و بعثته علي حين فترة من الرسل صلي الله عليه و آله، اللهم اني مؤمن بسره و علانيته، و سر أهل بيته الذين أذهبت عنهم الرجس و طهرتهم تطهيرا... اللهم و لا تقطع بيني و بينهم في الدنيا و الاخرة، واجعل عملي بهم متقبلا.

بار خدايا مرا از شنوايي و بينايي سلامت و اعضاي بدنم برخوردار فرما و مبادا كه زمين آنها را از من بگيرد. خدايا، نخستين حاجتي كه از تو درخواست مي كنم و تقاضاي قلبي كه از تو دارم و پيش از هر چيز بدان متوسلم و بدن وسيله، پيش از خواهشي كه دارم به پيشگاه تو تقرب مي جويم، درود بر محمد و خاندان محمد است، و از تو درخواست مي كنم كه بر آن بزرگوار و بر خاندانش درود فرستي، چون بهترين درودي كه دستور داده اي برايشان فرستاده شود، و همچون بالاترين درخواستي كه يكي از بندگانت از حضور تو درخواست كند، و همچنان كه تا روز

قيامت از تو بخواهند. پس خدايا به شمار كساني كه برايشان درود فرستاده اند و مي فرستند، درود هميشگي به عنوان وسيله و برتري و فضيلت برايشان بفرست، و بر تمام پيامبران و فرستادگان و بندگان شايسته ات درود فرست، خدايا بر محمد و آل محمد درود و سلام فراوان بفرست.

خدايا هر كه از تو تقاضا و درخواست كند و از كرم تو بخواهد، از جود و بخششت نااميد نمي كني و بر كس كه درخواست نكند خشم مي گيري و كسي جز تو چنين نيست، خدايا چشم طمع به رحمت و مغفرت تو دارم و اطمينان به احسان و لطفت مرا بر دعا و اشتياق به تو و اظهار نيازم واداشت، و پيش از درخواستم پيامبرت را كه به حق و راستي از جانب تو آمده و نور و راه راستي را كه بندگانت را بدان وسيله هدايت كردي و زمين را به نور او زنده گردانيدي و او را كرامت ويژه دادي و به فيض شهادت عزت دادي و پس از زماني فاصله از پيامبران او را فرستادي، واسطه قرار مي دهم، خدايا به نهان و آشكار او و سر اهل بيت او كه از هر پليدي پاك داشته اي ايمان دارم... خدايا بين من و آنها در دنيا و آخرت جدايي مينداز و عمل مرا به خاطر آنها پذير!

اللهم: دللت عبادك علي نفسك فقلت: تبارك و تعاليت «و اذا سألك عبادي عني فاني قريب أجيب دعوة الداع اذادعاني فليستجيبوالي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون» [2] و قلت: «يا عبادي الذين أسرفوا علي أنفسهم لاتقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا انه هو الغفور الرحيم» [3] و

قلت: «و لقد نادانا نوح فلنعم المجيبون» [4] أجل يا رب نعم المدعو أنت، و نعم الرب أنت، و نعم المجيب و قلت: «قل ادعوا الله وادعوا الرحمن أياما تدعوا فله الأسماء الحسني» [5] و انا ادعوك اللهم باسمائك التي اذا دعيت بها أجبت، و اذا سئلت بها أعطيت، و ادعوك متضرعا اليك مسكينا، دعاء من اسلمته الغفلة، واجهدته الحاجة، ادعوك دعاء من استكان، واعترف بذنبه، و رجاك لعظيم مغفرتك و جزيل مثوبتك.

خدايا تو خود بندگانت را بر خويشتن راهنمايي فرمودي و تو اي خداوند بزرگ، خود فرمودي: «و هرگاه بندگانم از دوري و نزديكي من بپرسند، بدانند كه من به آنها نزديك خواهم بود، و هر كه مرا بخواند دعاي او را مستجاب گردانم، پس آنان بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان آورند، باشد كه به سعادت برسند.» و نيز فرموده اي: «بگو - اي پيامبر - به آن بندگانم كه بر خود اسراف «ستم» كردند هرگز از رحمت خدا نااميد مباشيد، البته خداوند تمام گناهان شما را خواهد بخشيد كه او خداوند بسيار بخشاينده و مهربان است.» و فرموده اي: «و همانا نوح ما را ندا كرد و ما او را چه نيكو اجابت كرديم» آري اي پروردگار من، تو نيكو درخواست شده و نيكو پروردگاري و نيكو اجابت كننده اي، و فرمودي: «بگو اي پيامبر - خدا را به نام الله و يا به نام رحمن، به هر اسمي بخوانيد، اسماء نيكو همه مخصوص اوست» و من، اي خدا تو را به نامهايي مي خوانم كه هر گاه بخوانند پاسخ مي دهي و هرگاه درخواست كنند مي بخشي، تو را به زاري همچون درمانده اي و

درخواست غفلت زده و بيچاره اي مي خوانم كه چون كسي كه ذليل است و اقرار به گناه دارد و اميدوار به بخشش زياد و اجر فراوان توست تو را مي خوانم.

اللهم: ان كنت خصصت برحمتك طائعا فيما أمرته، و عمل لك فيما له خلقته فانه لم يبلغ ذلك الا بك و بتوفيقك، اللهم من أعد واستعد لوفادة مخلوق رجاء رفده و جوائزه فاليك يا سيدي كان استعدادي رجاء رفدك و جوائزك فأسألك ان تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تعطيني مسألتي و حاجتي... يا اكرم المنعمين، وافضل المحسنين صلي علي محمد و آله، و من أرداني بسوء من خلقك فاحرج صدره، واقحم لسانه، واسدد بصره، واقمع رأسه، واجعل له شغلا في نفسه، واكفنيه بحولك و قوتك، و لا تجعل مجلسي آخر المجالس التي ادعوك بها متضرعا اليك فان جعلته فاغفر لي ذنوبي كلها مغفرة لا تغادر لي بها ذنبا، واجعل دعائي في المستجاب، و عملي في المرفوع المتقبل عندك، و كلامي فيما يصعد اليك من العمل الطيب، واجعلني مع نبيك وصفيك، والأئمة صلواتك عليهم اجمعين ، فبهم اللهم اتوسل، و اليك بهم ارغب، فاستجب دعائي يا ارحم الراحمين، واقلني من العثرات.

«اي بخشنده ترين، بخشندگان و برترين نيكوكاران، بر محمد و آل او درود فرست، و هر كس از مخلوق نسبت به من سوء قصدي دارد، سينه اش را بيرون كن و زبانش را ببر، و نابينايش گردان و سرش را از تنش جدا ساز و او را به خودش گرفتار كن، و با نيرو و قدرت خود او را از من بازدار، و اين مجلس مرا آخرين مجلس من قرار مده كه تو را با زاري

مي خوانم، و اگر قرار است كه آخرين مجلسم باشد پس تمام گناهان مرا چنان بيامرز كه هيچ گناهي بر گردن من نماند، و دعاي مرا مستجاب فرما و عمل مرا مورد قبول در پيشگاه خودت قرار ده و سخن مرا در ميان اعمال خوب و پسنديده اي كه به جانب تو برمي رود محسوب فرما، و مرا با پيامبر و برگزيده ات و امامان - صلوات الله عليهم اجمعين - محشور فرما، خدايا به وسيله آن به تو توسل مي جويم و به واسطه آنها به تو گرايش دارم، پس دعاي مرا مستجاب فرما اي بخشنده ترين بخشايندگان و از لغزشهاي من درگذر.»

آن گاه امام عليه السلام، حاجت خود را درخواست كرده و به سجده مي رود و مي گويد:

لا اله الا الحليم الكريم، لا اله الا العلي العظيم، سبحان الله رب السموات السبع، و رب الأرضين السبع، و رب العرش العظيم، اللهم اني اعوذ بعفوك من عقوبتك، و اعوذ برضاك من سخطك، و اعوذ بك منك، لا ابلغ مدحتك، و لا الثناء عليك، و أنت كما أثنيت علي نفسك، اجعل حياتي زيادة لي من كل خير، واجعل وفاتي راحة لي من كل شر، واجعل قرة عيني في طاعتك يا ثقتي و رجائي لاتحرق وجهي بالنار بعد سجودي لك يا سيدي من غير من مني عليك بك لك المن علي فارحم ضعفي ورقة جلدي، واكفني ما اهمني من أمر الدنيا والاخرة، وارزقني مرافقة النبي (صلي الله عليه و آله) و أهل بيته عليه و عليهم السلام في الدرجات من الجنة... يا نورالنور، يا مدبرالأمور، يا جواد يا ماجد، يا واجد، يا أحد يا صمد يا من لم يلد و لم يولد لم يكن

له كفوا أحد يا من هو هكذا، و لا يكون هكذا غيره يا من ليس في السموات العلي، ولا في الأرضين السفلي اله، سواه، يا معز كل ذليل، و يا مذل كل عزيز، قد و عزتك و جلالك عنيل صبري، فصل علي محمد و آل محمد، و فرج عني...»

خدايي، جز خداي يكتاي با حلم و بخشنده نيست، خدايي جز خداي بلندپايه بزرگ وجود ندارد، منزه است خدايي كه پروردگار آسمانهاي هفتگانه و زمينهاي هفتگانه، و پروردگار عرش عظيم است، خدايا من از كيفر تو به عفو و بخششت پناه مي برم، و از خشمت به خشنودي تو پناه مي برم، و از تو به خودت پناه مي آورم، من به مدح و ثناي تو قادر نيستم و تو آن چناني كه خود بر خويشتن ثنا گفته اي، خدايا زندگي مرا باعث فزوني از انواع خيرات قرار ده و وفاتم را باعث آسودگي از هر شري بگردان و روشنايي چشمم را در اطاعت خودت قرار ده اي تكيه گاه و اميد من، صورت مرا، پس از اين سجده اي كه براي تو كردم، در آتش دوزخ مسوزان. اي آقاي من! بدون اين كه من به تو منتي داشته باشم تو بر من منت داري، پس به ناتواني و نازكي پوست بدنم رحم كن، و امور مهم دنيا و آخرت مرا كفايت فرما و همراهي با پيامبر (صلي الله عليه و آله) و اهل بيتش - عليهم السلام - را در مقامات بهشت نصيبم گردان،... اي روشني بخش نور، اي تدبر كننده امور، اي بخشنده، اي بزرگوار، اي يكتا، اي يگانه، اي تنها، اي بي نيازي كه نزاده و نه زاييده كسي است و نه

كسي همتاي اوست و اي كه چنيني و ديگري چنين نيست. اي كسي كه در آسمانهاي بالا و زمينهاي پايين خدايي جز او وجود ندارد، اي عزت دهنده هر ذليل و اي خواركننده هر عزيز، به راستي كه عزت و بزرگي تو تاب و توانم را برد، پس بر محمد و خاندان محمد درود فرست و گرفتاريهاي مرا برطرف ساز!.» كدام نفس ملكوتي است كه همچون وجود مقدس امام عليه السلام، روحانيت پيامبران و قداست جانشينان ايشان در او تجسم يابد، و از همه چيز بريده و به خدا پيوسته باشد؟ و معتقد باشد كه تمام عوامل رويدادها و پيشامدها تنها و تنها به دست خداوند آفريدگار هستي و حياتبخش است و به او چنگ زند و در تمام كارهايش به او پناه برد؟چقدر اين دعاي شريف زيباست و داراي تعبيرات جالب و ادب و عرض تقاضاست و به گونه زيبا مطرح شده است!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل 5 / 62.

[2] بقره / 186.

[3] زمر / 52.

[4] صافات / 75.

[5] اسراء / 109.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

درمان بوي بد دهان و يبوست

برقي از محمد بن حسن نقل مي كند كه گفت:

يكي از شيعيان به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و از بوي بد دهان خود شكايت كرد، امام عليه السلام در پاسخش نوشت: خرماي برني بخور.

و نيز يكي ديگر نامه نوشت، و از يبوست شكايت كرد، امام در پاسخ نوشت: هنگام ناشتا خرماي برني بخور، و بر روي آن آب بياشام. او به اين دستور عمل كرد، و چاق شد و رطوبتش غالب

شد، باز به امام عليه السلام نوشت و از آن شكايت كرد، امام عليه السلام در پاسخ نوشت: هنگام ناشتا خرماي برني بخور، ولي بر روي آن آب نياشام.

او چنين كرد، و معتدل شد.

روي البرقي:

عن أبيه، عن محمد بن الحسن بن شمون، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: أن بعض أصحابنا يشكو البخر، فكتب اليه: كل التمر البرني.

قال: و كتب اليه آخر يشكو يبسا، فكتب اليه: كل التمر البرني علي الريق، و اشرب عليه الماء.

ففعل فسمن و غلبت عليه الرطوبة، فكتب اليه يشكو ذلك، فكتب اليه: كل التمر البرني علي الريق، و لا تشرب عليه الماء، فاعتدل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المحاسن 2: 343 ح 819، بحارالأنوار 62: 203 ح 1، و 66: 133 ح 32.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دو نيم شدن نگين انگشتر

شخصي به نام يونس نقاش همسايه ي حضرت هادي عليه السلام بود و بيشتر اوقات در خدمت حضرت بود. روزي ترسان وارد شد و گفت: موسي بن بغا نگيني گران قيمت به من داده تا بر روي آن چيزي نقش كنم، ولي به هنگام كار، آن نگين شكست و دو نيم شد و بايد فردا آن را تحويل دهم. اگر صاحبش بفهمد، مرا اذيت مي كند. حضرت فرمود: به منزل خود برو و جز خوبي چيزي نخواهي ديد. فردا پيك موسي آمد و گفت: موسي تو را به جهت كاري خواسته است وقتي پيش وي رفتم، گفت: كنيزهاي من درباره ي آن نگين اختلاف كرده اند، آيا ممكن است آن را دو نيم كني. من نيز گفتم: مرا

مهلت بده تا فكري درباره ي آن بكنم، وقتي داستان را به عرض امام عليه السلام رسانيد آن حضرت فرمود: خوب پاسخ گفتي. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 125.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

در راه سامرا

بار اول در زماني كه هنوز وسائل نقليه موتوري نيامده بود و مردم با اسب و الاغ رفت و آمد مي كردند، آقاي شاهرودي هنوز ازدواج نكرده بود و ساكن مدرسه بزرگ مرحوم آخوند بودند، در ايام زيارتي مثل اول و نيمه رجب و نيمه شعبان و روز عرفه و اربعين گاهي عاشورا صبحانه ي ساده اي كه عبارت از نان و چاي بود مي خوردند و كيسه توتون و كبريت و سبيل[1] پيپ گلي را بر مي داشتند و پياده عازم زيارت مي شدند.

از نجف تا كربلا سه كاروان سراي شاه عباس وجود داشت و اين فاصله را به سه قسمت و هر قسمت را يك خوان مي ناميدند، خوان اول مصلي خوان دوم شور و نص [2] و خوان سوم را نخيله مي ناميدند. علت اين كه قسمت سوم را خوان نخيله مي گويند، اين است كه در زمان حضرت امام حسين عليه السلام چندين درخت خرما در آنجا موجود بوده است و آن قسمت از آن منطقه را نخيلات مي گفتند به همان مناسبت كاروان سراي سوم را خوان نخيله ناميده اند و فاصله خوان نخيله تا كربلا سه فرسخ است. مرحوم آقاي شاهرودي اين مسير را پياده طي مي نمودند. در مدرسه بزرگ مرحوم آخوند خراساني شخصي بود به نام شيخ حسن همداني از حاجي زاده هاي همدان بوده، وي داراي هيكلي

درشت و قدي بلند و هم چنين وضع مالي او خوبد و لباس هاي مرتبي هم مي پوشيد و هر موقع هم كه مي خواست كربلا برود الاغي اجاره مي كرد و به راحتي مسافرتش را انجام مي داد.

در يكي از مواقع زيارتي كه آقاي شاهرودي قصد زيارت داشت، شيخ حسن همداني خدمت آقا آمد و گفت: جناب استاد من مي خواهم اين بار در خدمت شما و مانند شما با پاي پياده كربلا بروم. آقاي شاهرودي فرمودند كه چون شما به اصطلاح سايه رس هستيد و پياده روي نكرده ايد قدرت نداريد كه با من همگام شويد و چون اين فاصله از نجف تا كربلا تمامش رمل [3] است، بعيد مي بينم كه بتوانيد پياده در اين رمل ها قدم برداريد.

شيخ حسن گفت: من از نظر جثه از شما قوي تر هستم. آن گاه اصرار كرد، خلاصه آقاي شاهرودي قبول نمودند، اتفاقا زيارت اول ماه رجب بود، صبح پس از صرف همان صبحانه ساده از مدرسه بزرگ مرحوم آخوند به طرف خوان مصلي به راه افتادند تا حدود يك فرسخ، شيخ حسن جلو جلو مي رفت و هر چه مرحوم آقاي شاهرودي مي گفتند: كه صبر كنيد با هم برويم، مرحوم شيخ حسن مي گفت: يا الله! راه بياييد شما مثل من قدرت نداريد، خيال كرديد كه من نمي توانم پياده روي كنم؟حدود دو فرسخ كه از نجف دور شدند آقا شيخ حسن يواش يواش خسته شده و قدم هايش كندتر شده بود و آقاي شاهرودي به همان روال سابق كه حركت مي نمود به او رسيد و فرمود: چرا يواش حركت مي كنيد؟ شيخ حسن گفت: با هم راه برويم بهتر است. مقداري ديگر كه راه رفتند: شيخ حسن عقب

افتاد و خسته شد، هر چه مرحوم آقاي شاهرودي، شيخ را تشويق به حركت نمود، فايده نكرد و گفت: آقا واقعا خسته شدم، بهتر است مقداري استراحت كنيم. همانجا نشستند تا آنكه ظهر گذشت، حالا هم گرسنه شده بودند و هم تشنه در آن حوالي هم نه آب بود و نه آباداني. مرحوم شيخ حسن گفت: دلم درد گرفته است و اشاره به آقاي شاهرودي كه قدري دلم را مالش بده. آقاي شاهرودي هم مشغول ماليدن دل او شده كه ناگهان شيخ حسن شهادتين بر زبان جاري نمود و داعي حق را لبيك گفت، آقاي شاهرودي مي ماند با يك جنازه در بيابان، اگر جنازه را بگذارند و بروند كه كسي را خبر كند، ممكن است شب حيوانات وحشي او را بخورند و اگر بمانند در آن بيابان بي آب و غذا براي خودشان خطر مرگ را داشت، چندين بار آمد جلوي آنهايي كه با اسب و قاطر و الاغ در حركت بودند تا شايد بتواند يك مركبي گرفته و جنازه را به نجف برگرداند. اما آنها هيچ اعتنايي نكردند، حدود غروب آفتاب شده بود و خيلي خيلي مضطرب و متحير شده بودند، برگشتند بر سر جنازه شايد كه رمقي در او باشد، ديدند كه نه، هيچ خبري نيست و جنازه هم سرد شده است. در همين حال اضطراب و تحير صداي سم اسبي را شنيد، چون نظر كرد ديد كه يك اسب سوار با لباس هاي سفيد و اسب سفيد يك نيزه هم در دست و شال سبزي هم به كمر بسته بود به زبان فارسي فرمود: آقا سيد محمود شاهرودي چه شده است؟ عرض كرد: آقا

سيد! من هر چه به اين شيخ گفتم كه بابا تو قادر به پياده روي با من نيستي به حرف من گوش نكرد و آمد و الآن متحيرم كه چه كنم و آفتاب هم غروب كرده است و اين چهارپادارهاي بي مروت هم هيچ اعتنايي ندارند.

آن شخص اسب سوار فرمودند: حالا چه مي خواهي؟ آقاي شاهرودي عرض كرد: يك حيوان براي حمل جنازه به نجف اشرف كافي است چون زيارت اين سفر ما مبدل به مرده كشي شده است.

آن آقا اشاره نمود، يك مرد عرب با الاغ هاي خود آمد و آن آقا فرمود: يك حيوان بده به اين سيد.

آن عرب يك الاغ آورد و رفت. آقاي شاهرودي عرض كرد: آقا سيد پول آن چقدر مي شود؟

فرمودند: پول آن داده شده است. عرض كرد: اين حيوان را در نجف به چه كسي تحويل بدهم؟

فرمودند: الاغ را رها كنيد، خودش راه را بلد است و مي رود. عرض كرد: آقا! اسم شما چيست؟

فرمودند: عبدالله بن حسن. عرض كرد: در كجا شما را مي توانم ملاقات كنم؟ فرمودند: در پشت شهر نجف، طرف راه مدينه نزديك كوره هاي آجرپزي جايي است معروف. آن گاه آن آقاي اسب سوار خداحافظي كرد و رفت، حالا هوا تاريك شده و آقاي شاهرودي مانده با يك حيوان و يك جنازه، مسافران و چهارپادارها هم ديگر رفت و آمد نمي كنند، يك مرتبه آقاي شاهرودي به خود آمد و فهميد كه آن سيد حضرت حجت عليه السلام بوده است و با خود گفت: اي كاش كه قبل از آن كه ايشان بروند مي شناختم و تقاضاي كمك بيشتري هم مي كردم. اما ديگر حالا چاره اي نيست، بالأخره با توكل

به خداوند حيوان را آورد كنار جنازه، حيوان هم آرام ايستاد و هنگامي كه جنازه را خواست بردارد، ديد آنقدر سبك است كه مثل يك تخته خشك، در حالي كه بايد خيلي سنگين باشد، جنازه را بالاي حيوان گذاشت و با عمامه آن را بسته و عبا را روي آن انداخت و چون از اين كارها فارغ شد همين كه آقاي شاهرودي اراده حركت نمود، حيوان هم به سوي نجف اشرف حركت كرد و پس از مختصر وقتي به دروازه ي نجف رسيدند. شهر نجف در آن موقع داراي دروازه بود و هنگام غروب آفتاب از ترس هجوم بدوي هاي مهاجم و غارتگر دروازه ها را مي بستند.

اين حيوان مثل اين كه مي داند بايد چكار كند از طرف كوفه به سمت نهر آبي به نام جدول كه كنار غسال خانه بود و فعلا هم آثار مختصري از آن باقي مانده است آمده و مقابل غسال خانه ايستاد. ناگاه صدايي از داخل برآمد كه آقا سيد محمود شاهرودي! جنازه ي شيخ حسن را آوردي؟ مرحوم آقاي شاهرودي جواب داد: بلي آوردم. گفت: بياور، باز هم به تنهايي جنازه را باز نموده و از حيوان پياده كرد و به داخل غسال خانه وارد نمود بدون اين كه احدي را ببيند در حالي كه صدا را از داخل شنيده بود، آن حيوان هم رفت، آقاي شاهرودي آمد رو به بلندي طرف نجف ديد كه دروازه ها بسته است با زحمت از سوراخ هاي خراب شده، وارد شهر شد و به مدرسه ي بزرگ آخوند آمد، درب مدرسه را كوبيد، خادم درب را باز نموده با حالت تعجب گفت: آقا كربلا چه شد؟ شيخ حسن همداني

كجا است؟ رفقا جمع شدند و ايشان قضيه را مفصلا شرح داد، صبح آن شب همه با هم به سوي غسال خانه آمدند ديدند جنازه شيخ غسل داده، حنوط و كفن شده حاضر و آماده است، جنازه را تشييع و در وادي السلام دفن نمودند رحمت الله عليه. بعد از آن هر چه رفتند در محله كوره هاي آجرپزي و از نام و نشاني آن شخص منظور «عبدالله بن حسن» پرسيدند ساكنين آن محله از چنين نام و آن شخص اظهار بي اطلاعي نمودند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سبيل: پيپ، چپق.

[2] يعني نصف بين كربلا و نجف.

[3] رمل يعني شن و ماسه بسيار نرم.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

در راه زيارت

مرحوم آيت الله شاهرودي حدود دويست و شصت بار از نجف به كربلا پياده رفتند، حتي در سن نود سالگي هم اين طور زيارت كردن را ترك نكردند و در چند سال آخرعمر شريفشان با ماشين مي رفتند. در يكي از سفرها جناب آقاي حاج شيخ محمد ابراهيم جناتي تاشي شاهرودي كه تقريرات حج مرحوم سيد را نوشته است و حاج آقا سيد علي شاهرودي با آيت الله شاهرودي به زيارت مي رفتند، در بين راه مرحوم آقا از ماشين پياده مي شدند و زوارهاي پياده را تشويق مي كردند و آن عشاير عرب را كه از زوارها با چاي، ناهار، شام، شيريني و ميوه پذيرائي مي كردند مورد لطف قرار مي دادند. در بين راه آقاي جناتي اظهار داشت كه ما هم يك چايي پيش اين ها بخوريم. آقاي شاهرودي گفتند: چايي پيش از پير زن است مي خوريم. ما حركت نموديم تا آن كه

به دو فرسخي كربلا رسيديم، در سمت راست جاده ديديم يك پيرزني با عشق و علاقه يك عدد كتري سياه و يك قوري بست خورده و دو عدد استكان خاك آلوده داشت كه خدا شاهد است هيچ گدايي حاضر نمي شد در آنها چاي بخورد و اين كتري را روي آتشي كه از پهن خشك شده گاو درست كرده بود، گذاشته و منتظر مهمان است كه همان زوارهاي امام حسين عليه السلام باشند. آقاي شاهرودي به آقاي جناتي فرمودند كه محل خوردن چايي اين جا است، نزد اين پيرزن بايد چايي خورد. آقا سيد علي مي گويد: هر سه از ماشين پياده شديم و روي خاك ها نزد پيرزن كه چشم هايش ضعيف شده بود نشستيم، پيرزن به زحمت نگاه كرد، ديد سه نفر عمامه به سر هستند كه از چايي جوشيده او دارند مي خورند، از راننده در حالي كه گريه مي كرد پرسيد: اين آقاي بزرگوار كيست؟ راننده كه ابوياس نام داشت گفت: اين سيد عالم به نام سيد محمود شاهرودي است. پيرزن گفت: يا مولاي! معذورم بداريد كه در راه جدت امام حسين عليه السلام بيش از اين قدرت نداشتم و همين است كه از دستم برآمده. اي سيد من! به حضرت زهرا سلام الله عليها عرض كن كه مرا به كنيزي قبول كند.

آن گاه به روي خاك افتاده، زار زار گريه مي كرد به طوري كه همه ما به گريه درآمديم و مرحوم آقاي شاهرودي محاسنش از اشك تر شده بود. پس از خوردن چاي به طرف كربلا حركت كرديم، آيت الله شاهرودي غالبا اول به حرم مطهر حضرت عباس عليه السلام و بعدا به حرم مطهر حضرت سيدالشهداء عليه السلام

مشرف مي شدند و مي فرمودند: كه اول بايد خدمت وزير و سفير رسيد بعدا بايد خدمت مولا رفت. و هر وقت كه در صحن مطهر حضرت عباس عليه السلام مشرف مي شدند آن شعر معروف را اين گونه مي خواندند:

به ذره گر نظر شبل بوتراب كند

به آسمان رود و كار آفتاب كند

در يكي از ايام زيارتي حسب معمول كه معظم له قصد زيارت كربلا را داشتند رفقاي زياد و جمعي از زوارهاي ايراني در خدمت ايشان بودند و طبق روال پياده حركت كردند، حدود سه فرسخ به كربلا مانده، شب فرا رسيد و وارد مهمان سراي مرحوم حاج عبدالواحد - كه يكي از شيوخ عرب و رئيس قبيله بود - شدند. پس از صرف شام يكي از زوارها به نام آقاي حاج محمود فرازنده شيشه بر - كه در چهار راه حسن آباد تهران مغازه داشت - كنار مرحوم آقاي حاج شيخ محمد تقي فاضل اخ الزوجه ي ايشان آمد و پيشنهاد كرد كه چون امشب شب جمعه و وقت زيارت مخصوصه است، اگر بشود قافله به كربلا حركت كند كه درك زيارت شب جمعه بشود، خيلي خوب است. مرحوم فاضل و حاج محمود فرازنده كنار آقا سيد علي شاهرودي - كه سرپرست قافله بود - آمدند مطلب را به ايشان گفتند.

آقا سيد علي گفت: شب است و تاريك و راه خراب است و زمين ها زراعتي مي باشد، راه را گم مي كنيم، آن وقت نه استراحت كرديم و نه به زيارت نايل مي شويم.

اين دو نفر چون مأيوس شدند و به خدمت مرحوم آيت الله شاهرودي رفتند كه ايشان امر به حركت قافله كنند. آن مرحوم آقا سيد

را احضار و فرمود: اميد حاج محمود فرازنده را نااميد نكنيد.

آقا سيد علي گفت: آقا! شب است و حركت مشكل. مرحوم آقا فرمودند: باشد ان شاء الله تعالي به راحتي خواهيم رفت. آقا سيد علي گفت: اطاعت مي شود. پس از آن آقا سيد علي به جناب شيخ عبدالواحد - كه رئيس عشيره آل عليا بني حسن كه يكي از چهار عشيره بزرگ در عراق است - گفت: دو نفر مرد مسلح و يك چراغ تا فلان مكان كه راه خوب مي شود مي خواهم، خود شيخ با يك نفر ديگر مسلح شده، پاها را برهنه قطار فشنگ و تفنگ را حمايل كرده و عباي زرد رنگ - كه معمولا سارقين جهت مخفي بودن از ديده شدن مي پوشند - به دوش انداخت و قافله حركت نمود، حاج سيد علي چراغ را بالاي سر خود گرفته و روي يك ديوار كوتاه گلي جلو جلو مي رفت و ديگران پشت سرش مي آمدند تا تقريبا يك فرسخ به اين كيفيت طي طريق نمودند. روي اين ديوار تماما از ته چوب هاي درخت خرما كه خار دارد و نام آن جريد خرما است پوشيده شده بود، بالأخره اين راه صعب العبور را به راحتي آمدند، تا به محلي رسيدند كه راه خوب شده بود. مرحوم شيخ عبدالواحد گفت: والله! ما كه بياباني و اهل محل هستيم نمي توانستيم در روز روشن از روي اين ديوار كذائي عبور كنيم، چه رسد به شب اين فقط كرامت آيت الله شاهرودي بود كه اين طور گذشتيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

دستگيري از ابو هاشم

ابوهاشم جعفري مي گويد: يكبار فقر شديدي به من

روي آورد. خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و چون اجازه دادند، نشستم. فرمود: «اي ابا هاشم! شكر كدام يك از نعمت هاي خدا را كه به تو عطا فرموده مي تواني بجا آوري؟» من سكوت كردم و ندانستم چه بگويم. امام خود فرمود: «خدا به تو ايمان عطا كرد و به جهت آن بدنت را از آتش دوزخ بازداشت، خدا به تو صحت و عافيت عطا كرد و تو را بر اطاعت خود ياري فرمود، خدا به تو قناعت عطا كرد و بدين وسيله آبروي تو را حفظ نمود». آنگاه فرمود: «اي ابا هاشم! من به اين مطلب آغاز كردم؛ چون گمان مي كنم تو مي خواهي از كسي كه اين همه نعمت به تو عطا كرده است نزد من شكوه كني. من دستور دادم صد دينار [طلا] به تو بدهند، آن را بگير». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 50، ص 129.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

دانا شدن به هفتاد و سه زبان

ابوهاشم جعفري مي گويد، خدمت حضرت امام علي النقي عليه السلام شرفياب شدم، پس ايشان با من به زبان هندي سخن گفت ولي من نتوانستم درست جواب دهم. در نزد آن حضرت ظرفي قرار داشت كه پر از سنگريزه بود. حضرت يكي از سنگ ريزه ها را برداشت و مكيد، سپس آن را نزد من افكند. من آن را در دهان خود گذاشتم و به خدا سوگند كه از خدمت آن حضرت برنخاستم مگر آنكه به هفتاد و سه زبان سخن مي گفتم كه اولين آنها هندي بود.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب.

منبع:

عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

درآوردن سكه هاي نقره از زمين

ابي هاشم مي گويد: سالي به حج مي رفتم، وقتي به مدينه رسيدم خدمت امام هادي عليه السلام رفتم و سلام كردم. حضرت جواب داد و فرمود: «اگر مي خواهي با من بيا.»

پس در خدمت آن حضرت رفتيم تا اينكه به صحرائي رسيديم. امام هادي عليه السلام به غلامي كه همراه ما بود نگاه كرد و فرمود: «برو و احوال بقا را معلوم كن كه آيا نزديك است يا نه.»

غلام رفت، سپس به من فرمود: «فرود بيا.» پس فرود آمديم. چون من تنگدست بودم در ذهنم اين بود كه از آن حضرت چيزي بخواهم ولي خجالت مي كشيدم. در همين فكر بودم كه امام هادي عليه السلام به من نگاه نمود و تبسمي كرد و فرمود: «اي اباهاشم! به اين فكر مي كني كه از من چيزي بخواهي ولي خجالت مي كشي.» گفتم: «به خدا كه چنين است! بدرستي كه تنگدست هستم و شرم مانع مي شود كه درخواستم را عرض نمايم.» حضرت تازيانه اي را كه در دست داشت بر زمين كشيد كه ناگهان نقش انگشتر سليمان بر آن زمين نقش بست. در اول نوشته بود: «بگير.» و در آخر نوشته بود: «پنهان دار.» سپس تازيانه را از زمين برداشت و به من داد و آن سكه اي بود كه به قيمت چهارصد دينار نقره بود. گفتم: «خداوند بهتر مي داند كه رسالتش را در كجا قرار بدهد.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

دانستن سؤال اشخاص پيش از اظهار

مرحوم علامه مجلسي از كتاب مناقب ابن شهرآشوب نقل نموده كه اسحاق بن عبدالله علوي عريضي گفته: پدرم و عموهايم در چهار

روزي كه در ايام سال روزه داشتن آن روزها سخت مورد تأكيد است اختلاف داشته روي اين جهت خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدند و حضرت در «صريا» بود و هنوز به سامرا نرفته بود، حضرت ابتداء فرمود: آمده ايد سؤال كنيد از چهار روزي كه در روزهاي سال روزه گرفته مي شود. گفتند: آري براي همين جهت آمده ايم. فرمود: 1 - روز هفدهم از ماه ربيع الاول كه در آن روز رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم متولد شده است، 2 - روز بيست و هفتم از ماه رجب و آن روزي است كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به نبوت مبعوث شده، 3 - روز بيست و پنجم از ماه ذي قعده و آن روزي است كه زمين گسترده گرديد و 4 - روز هجدهم ماه ذي حجه و آن روز غدير است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 157 و 158، ح 47.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي ؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

در انبان خالي دينار خلق كرد

سفيان از پدرش نقل كرده كه امام علي النقي عليه السلام را ديدم كه با خود كيسه ي چرمي خالي داشت كه چيزي در آن نبود پيش خود گفتم: اين ظرف خالي را براي چه مي خواهد؟ پس حضرت فرمود: دستت را داخل اين كيسه كن. دستم را در آن داخل نمودم چيزي را در آن نيافتم حضرت فرمود: دوباره دستت را در آن داخل كن دستم را در آن داخل نمودم ديدم پر از دينار است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة، ص 412.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛

عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

دانستن همه زبان ها

مناقب ابن شهرآشوب نقل نموده كه علي بن مهزيار گفته: يكي از غلامانم را كه صقلابي بود به خدمت امام هادي عليه السلام فرستادم با حالت تعجب برگشت. از او سبب تعجبش را پرسيدم گفت: چرا تعجب نكنم؟ پيوسته با من به زبان صقلابي تكلم كرد انگار يكي از ماست. اين كار را بدين جهت انجام داد كه حاضران متوجه نشوند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 503 و 504.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

داود بن قاسم ابوهاشم جعفري

شيخ نجاشي در شرح حال وي گويد: داود بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابي طالب، ابوهاشم جعفر رحمه الله نزد ائمه عليهم السلام داراي جايگاهي بزرگ و شريف القدر بوده و ثقه است. شيخ طوسي همان گونه او را مدح و توثيق نموده و فرموده: جماعتي را ديده از جمله امام رضا و امام جواد و امام هادي و امام عسكري و صاحب الامر عليهم السلام و از همه ي آن حضرات روايت نموده است. اخبار و مسايل و شعر خوبي دارد و نزد سلطان مورد احترام بوده است. ما در گذشته از ابوهاشم جعفري جرياناتي در ارتباط با زندگي امام هادي عليه السلام نقل نموديم در اينجا نيز چند روايت را كه از حضرت نقل نموده مي آوريم:

خدا دوست دارد كه در حرم امام حسين او را ياد نمايند

ابوهاشم جعفري مي گويد: امام هادي عليه السلام در بيماريش كسي را نزد من فرستاد و قاصدي را نيز نزد محمد بن ابي حمزه فرستاد كه خدمت وي شرفياب شويم، محمد بن ابي حمزه پيش از من شرفياب حضورش شد پس از آن

به من گفت: امام هادي عليه السلام پيوسته مي فرمود: كسي را بفرستيد به حاير (حرم امام حسين عليه السلام تا برايم دعا كند).

به محمد گفتم: كاش مي گفتي من به حاير مي روم. سپس خودم خدمت حضرت مشرف شدم و عرض كردم: من به حاير مي روم. حضرت فرمود: در اين كار دقت نماييد. سپس فرمود: محمد نزد زيد بن علي (يكي از نواده هاي زيد شهيد است) سري ندارد جريان را به زيد مي گويد و ناخوشايند من است كه زيد اين را بشنود (شايد اگر مي شنيد به گوش متوكل مي رسيد و حضرت در معرض خطر قرار مي گرفت). ابوهاشم گويد: من جريان را به علي بن بلال گفتم.

علي بن بلال گفت: امام هادي عليه السلام چه نيازي دارد كه در حرم امام حسين عليه السلام و حاير او برايش دعا كنند خود او حاير است (يعني او مانند امام حسين عليه السلام امام است و خانه وي مانند حرم امام حسين عليه السلام است).

ابوهاشم مي گويد: در محله عسكر خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم وقتي كه خواستم برخيزم به من فرمود: بنشين. وقتي كه با حضرت مأنوس شدم سخن علي بن بلال را خدمتش عرض كردم. فرمود: چرا به او نگفتي: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم خانه كعبه را طواف مي نمود و حجرالاسود را مي بوسيد در صورتي كه حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و حرمت مؤمن از حرمت خانه خدا بيشتر است و خداي سبحانه به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد كه روز عرفه در سرزمين عرفات باشد همانا اينها مكان هايي است كه خداوند دوست دارد او را در

آنها ياد نمايند پس من دوست دارم در جايي كه خدا دوست مي دارد از او درخواست حاجت شود، برايم دعا نمايند و حرم امام حسين عليه السلام از همان مكان هاست. [1] .

چرا حضرت فاطمه را زهراء ناميدند

از كتاب فردوس الاخبار ابن شيرويه نقل شده كه ابوهاشم جعفري گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: چرا حضرت فاطمه عليهاالسلام زهراء ناميده شد؟

فقال: «كان وجهها يزهر لاميرالمؤمنين عليه السلام من أول النهار كالشمس الضاحية و عند الزوال كالقمر المنير و عند غروب الشمس كالكوكب الدري». [2] . فرمود: «براي اين جهت كه صورت مباركش اول روز مانند خورشيد تابان و هنگام ظهر مانند ماه درخشان و وقت غروب آفتاب همانند ستاره ي نورافشان براي اميرالمؤمنين عليه السلام تلألؤ مي نمود».

بهشت را به بهانه مي دهند نه بها

ابوهاشم جعفري مي گويد: خدمت امام علي النقي عليه السلام مشرف شدم كودكي از كودكان حضرت آمد شاخه گلي به حضرت داد، حضرت آن را بوسيد و بر ديده نهاد سپس آن را به من داد و فرمود: «يا أباهاشم من تناول وردة أو ريحانة فقبلها و وضعها علي عينيه ثم صل علي محمد و آل محمد - الائمة - كتب الله له الحسنات مثل رمل عالج و محي عنه السيئات مثل ذلك». [3] .

«كسي كه گلي يا سبزه خوشبويي را بگيرد و آن را ببوسد و بر ديده هايش بگذارد سپس بر پيامبر و ائمه عليهم السلام صلوات بفرستد خداي منان براي او حسناتي به اندازه ي ريگ هاي بيابان عالج (عالج سلسله كوه هايي است كه از دهناء شروع و به نجد پايان مي پذيرد) مي نويسد و همانند آنها گناهاني از وي پاك نمايد».

زمين هاي آمرزش و

زمين هاي انتقام

ابوهاشم جعفري گويد: امام هادي عليه السلام فرمود:

«ان الله عزوجل جعل من أرضه بقاعا تسمي المرحومات أحب أن يدعي فيها فيجيب و ان الله عزوجل جعل من أرضه بقاعا تسمي المنتقمات فاذا كسب الرجل مالا من غير حله سلط الله عليه بقعة منها فأنفقه فيها». [4] . «همانا خداي عزوجل بقعه هايي از زمينش را خلق نمود كه مرحومات (آمرزيده شدگان) ناميده مي شود دوست دارد كه در آنها از او درخواست حاجت شود پس جواب مي دهد و همانا خداي عزوجل بقعه هايي از زمينش را آفريد كه انتقام گيرنده ها ناميده مي شود هرگاه شخصي از راه غير حلال مالي را به دست آورد خداوند بقعه اي از آنها را بر او مسلط مي نمايد تا در آن هزينه نمايد».

ابوهاشم جعفري اعلي الله مقامه درباره بيماري حضرت امام علي النقي عليه السلام شعر زير را سروده است:

مادت الارض بي و ادت فؤادي++

و اعترتني موارد العرواء

حين قيل الامام نضو عليل ++

قلت نفسي فدته كل الفداء

مرض الدين لاعتلالك و اعتل++

وغارت له نجوم السماء

عجبا ان منيت بالداء والسقم ++

و انت الامام حسم الداء

انت آسي الادواء في الدين و++

الدنيا و محيي الاموات و الاحياء [5] .

زمين مرا تكان داد و دل تنگ شدم و آتش گرفتم.

وقتي كه به من گفته شد امام عليه السلام بيمار و ضعيف شده گفتم: فداي او گردم.

از بيماري تو دين بيمار گرديد و ستارگان آسمان تاريك شدند.

در شگفتم كه تو به بيماري دچار شدي در حالي كه تو امام و نابود كننده دردهايي.

تو طبيب دردهاي دين و دنيا و زنده كننده مردگان و زنده هايي.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت

ها:

[1] كامل الزيارات، باب 90، ح 1.

[2] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 249 و 250.

[3] كافي، ج 6، ص 525، ح 5.

[4] همان، ص 532، ح 15.

[5] بحارالانوار، ج 50، ص 222.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

داوود بن ابي زيد

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او ثقه و صادق اللهجه و از اهل ديانت است وي كتابهايي داشته كه كشي و ابن نديم از آنها نام مي برند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 7 / 92.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

داوود بن قاسم جعفري

مكني به ابوهاشم از مردم بغداد، شخصي جليل القدر و والامقام در نزد ائمه عليهم السلام است كه محضر امام رضا، امام جواد و امام هادي و امام عسكري و امام زمان عليهم السلام را درك كرده است و از تمام ايشان روايت نقل كرده و اخبار و مسائلي دارد و اشعار نيكويي درباره ائمه عليهم السلام سروده است، وي در نزد پادشاه تقربي داشت و داراي كتابي است [1] برقي او را در شمار اصحاب امام جواد، امام هادي و امام حسن عسكري عليهم السلام آورده است [2] كشي مي گويد: ابوعمرو به من گفت: وي - يعني داوود- مقام ارجمندي نزد ابوجعفر و ابوالحسن و ابومحمد عليهم السلام داشته و از موقعيت والايي برخوردار بوده است [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 7 / 121.

[2] رجال برقي.

[3] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

داوود بن ساخنه صرمي

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] و همچنين برقي از او ياد كرده و نجاشي مي گويد: وي از امام رضا عليه السلام روايت كرده است و تا زمان ابوالحسن صاحب العسكر عليه السلام زنده بود و مسائلي از آن حضرت دارد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

درباره فرزندان امام هادي

عالم بزرگ شيخ مفيد (ره) در ارشاد مي نويسد: امام هادي عليه السلام داراي پنج فرزند (چهار پسر و يك دختر) بود كه عبارتند از:

1 - امام حسن عسكري عليه السلام 2 - حسين 3 - محمد 4 - جعفر 5 - عايشه [1] در كتاب مناقب به جاي عايشه «عليه» ذكر شده است.[2] .

مرقد حسين بن هادي عليه السلام در كنار مرقد مطهر پدرش در سامرا مي باشد، مرقد مطهر محمد (معروف به سيد محمد) بين كاظمين و سامرا، در هشت فرسخي سامرا داراي بارگاه عظيم و زيارتگاه شيعيان است.

ولي جعفر كه به جعفر كذاب معروف گرديد، فرزند ناخلف بود و بعد از پدر، به دروغ ادعاي امامت كرد و موجب اختلاف شيعيان و مزاحمتهاي بسيار ديگر شد.

روايت شده: امام هادي عليه السلام فرمود: «از پسرم جعفر دوري كنيد، مثل او با من همانند مثل كنعان پسر نوح با نوح عليه السلام است.» و امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: «مثل من و جعفر مانند هابيل و قابيل است، اگر كشتن من براي جعفر ممكن بود، مرا مي كشت، ولي خداوند از او جلوگيري نمود.» [3] . از بررسيها به دست مي آيد علت انحراف بعضي از

امامزادگان (به طور نادر) عواملي بود كه عبارت است از: مادر ناباب، حسادت، جاه طلبي، پول پرستي و همنشين بد، خداوند همه ي ما را از عوامل خطر حفظ كند - آمين.

«پايان»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ترجمه ارشاد مفيد، ج 2، ص 300.

[2] مناقب آل ابي طالب ، ج 4 ، ص 402.

[3] جامع النورين، ص 316.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

دينار درآوردن از كيسه خالي

طبري از سفيان، و او از پدر خود نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام را ديدم در حالي كه كيسه چرمي همراه او چيزي نداشت، عرض كردم: فكر مي كني با اين چكار مي كني؟ فرمود: دست خود را در آن داخل كن، پس داخل كردم و چيزي نيافتم، فرمود: دوباره داخل كن، پس دوباره داخل كردم ديدم پر از دينار است.

قال الطبري:

حدثنا سفيان، عن أبيه قال: رأيت علي بن محمد عليهماالسلام و معه جراب ليس فيه شي ء، فقلت: أتري ما تصنع بهذا؟ فقال: أدخل يدك فيه، فأدخلتها فما وجدت شيئا، فقال: أعد، فأعدت يدي، فاذا هو مملوء دنانير [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دلائل الامامة: 412 ح 3، مدينة المعاجز 7: 441 ح 21.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دوا رساني امام هادي به بيمار

شخصي به نام «زيد بن علي» مي گويد: به بيماري سختي مبتلا شدم، شبانه پزشك آوردند، پزشك دستور به خوردن دوايي داد تا در آن شب و چند روز بخورم بلكه خوب شوم، چنان دوايي را پيدا نكردم، هنوز پزشك از خانه ام بيرون نرفته بود كه «نصر» (خدمتكار امام هادي) به خانه ام آمد، شيشه اي را كه همان دوا در آن بود به من داد، و گفت: «امام هادي عليه السلام سلام مي رساند و مي فرمايد: «از همين دوا در اين چند روز استفاده كن.»

آن دوا را گرفتم و نوشيدم و سلامتي خود را بازيافتم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 502.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ

دوم بهار 1377.

دعاي صبح، هنگام نگراني ها

طوسي رحمه الله با سند خود از ابوالحسن منصوري، و او از ابوالسري سهب بن يعقوب - ملقب به ابونواس [1] ، و موذن مسجد هوايي صف شنيف سامرا - نقل مي كند كه گفت:

چون امام هادي عليه السلام [چگونگي رفتار مرا با مردم] شنيد، مرا ابونواس لقب داد و فرمود: ابا السري! تو ابونواس حقي، و آنكه پيش از تو بود ابونواس باطل.

او مي گويد: روزي به امام هادي عليه السلام عرض كردم: سرورم! درباره ي ميمنت و نحوست روزهاي هر ماه، حسن بن عبدالله بن مطهر با سند خود حديثي را از آقاي ما امام صادق عليه السلام برايم نقل كرد كه آن را خدمت شما عرضه مي دارم [تا نظر مبارك را بشنوم].

فرمود: انجام ده. چون آن را عرضه داشتم و تصحيح كردم، عرض كردم: سرورم! در بيشتر اين روزها به خاطر نحوست و نگراني ها نمي شود سفر كرد، اگر ضرورتي پيش آمد چه كنيم كه از نحوست و شر آن ها در امان باشيم؟

فرمود: اي سهل! شيعيان ما با ولايت ما در امان اند، اگر با ولايت ما در دل امواج درياهاي ژرف، و ميان درندگان و گرگان و دشمنان جن و انس در دل دوردست ترين بيابان، راه پيمايند، به بركت ولايت ما از خطرات در امان بمانند، پس به خداي سبحان توكل كن، و ارتباط با امامان پاك خود را خالص دار، و هر جا خواستي برو، و هر چه خواستي انجام ده.

اي سهل! چون صبح و شام كردي، و در هر يك سه بار گفتي:

«بار الاها! در امان استوار شكست ناپذير و نفوذناپذير تو پناه مي گيرم از شر هر

بلاي ناگهاني و ستمگري، از شر هر چه آفريدي، و هر كه آفريدي، از شر هر جاندار و انسان، [و پناه مي گيرم] در سپر پوشش فراگير ولايت خاندان پيامبرت از هر خطري، و خود را در پناه ديوار محكم اخلاص اعتراف به حق ايشان، و تمسك به ريسمان ولايت همه ي ايشان، از شر هر آزار رساني باز مي دارم، در حالي كه يقين دارم حق براي ايشان و با ايشان، و در ايشان، و به وسيله ي ايشان است، با هر كه آشنايند آشنايم، و با هر كه بيگانه اند بيگانه ام، بر محمد و آل محمد درود فرست، و مرا بار الاها! اي خداي بزرگ! به وسيله ي ايشان از شر هر چه مي ترسم پناه بخش، به وسيله ي آفريدگار آسمان ها و زمين است كه دشمنان از من باز مي ماند كه [فرمود:] ما فرا روي آن ها سدي، و پشت سرشان سدي نهاده، و پرده اي بر [چشمان] آنان فروگسترده ايم، در نتيجه نمي توانند ببينند». از خطرات، مصون، و از هر چه مي ترسي در امان مي ماني. و چون خواستي در روزي كه مي ترسي سفر كني، پيش از رفتن بخوان: سوره هاي حمد، معوذتين، و نيز آية الكرسي، سوره ي قدر، و آخرين آيه ي آل عمران را، و بگو: «خدايا! به وسيله ي تو و قدرت توست كه حمله ور حمله مي كند، و سركش، سركشي مي نمايد، و براي هر توانمندي، جز به تو تواني نيست، و براي هر قدرتمند ممتازي، جز از تو قدرتي نيست، تو را سوگند مي دهم به حق ممتازترين مخلوق، و بهترين آفريده ات: محمد پيامبرت، و خاندان پاكش، بر ايشان درود فرست، و مرا از شر و زيان امروز باز دار، و خير و بركت

آن را روزيم فرما، و در كارهايم، حسن عاقبت، و دسترسي به خواسته، و نيل به آرزو، و امان از هر سركش گمراه، و از هر آزار رسان قدرتمند، مقررم دار، تا از هر بلا و كيفري مصون باشم، و به جاي خطرات، و موانع امروز، امن و آساني عطايم كن، تا هيچ بازدارنده اي از مقصدم باز ندارد، و آزار ناگهاني بندگان به من نرسد، كه تو بر هر چيز توانايي، و همه ي كارها به تو برمي گردد اي كسي كه: هيچ چيزي همانندش نيست، و او شنوا و بيناست».

قال الطوسي:

عن الفحام، قال: حدثني أبوالحسن المنصوري، قال: حدثني أبوالسري سهل بن يعقوب بن اسحاق، الملقب بأبي نؤاس المؤذن، في المسجد المعلق في صف شنيف [2] بسر من رأي.

قال المنصوري: و كان يلقب بأبي نؤاس، لأنه كان يتخالع و يطيب مع الناس و يظهر التشيع علي الطيبة، فيأمن علي نفسه، فلما سمع الامام عليه السلام لقبني بأبي نؤاس، قال: يا أبا السري! أنت أبونؤاس الحق، و من تقدمك أبونؤاس الباطل.

قال: فقلت له ذات يوم: يا سيدي! قد وقع لي اختيار الأيام عن سيدنا الصادق عليه السلام مما حدثني به الحسن بن عبدالله بن مطهر، عن محمد بن سليمان الديلمي، عن أبيه، عن سيدنا الصادق عليه السلام في كل شهر، فأعرضه عليك.

فقال لي: افعل، فلما عرضته عليه و صححته، قلت له: يا سيدي! في أكثر هذه الأيام قواطع عن المقاصد لما ذكر فيها من النحس و المخاوف، فتدلني علي الاحتراز من المخاوف فيها، فانما تدعوني الضرورة الي التوجه في الحوائج فيها.

فقال لي: يا سهل! ان لشيعتنا بولايتنا عصمة، لو سلكوا بها في لجة البحار الغامرة،

و سباسب [3] البيداء الغائرة، بين سباع و ذئاب، و أعادي الجن و الانس، لأمنوا من مخاوفهم بولايتهم لنا، فثق بالله عزوجل، و أخلص في الولاء لأئمتك الطاهرين، و توجه حيث شئت، واقصد ما شئت.

يا سهل! اذا أصبحت و قلت ثلاثا: «أصبحت اللهم معتصما بذمامك المنيع الذي لا يطاول و لا يحاول، من شر كل طارق و غاشم، من سائر ما خلقت و من خلقت من خلقك الصامت و الناطق في جنة من كل مخوف بلباس سابغة، ولاء أهل بيت نبيك، محتجزا من كل قاصد لي الي أذية بجدار حصين، الاخلاص في الاعتراف بحقهم، و التمسك بحبلهم جميعا، موقنا بأن الحق لهم و معهم و فيهم و بهم، أوالي من والوا، و أجانب من جانبوا، فصل علي محمد و آل محمد، فأعذني اللهم بهم من شر كل ما أتقيه، يا عظيم! حجزت الأعادي عني ببديع السماوات و الأرض، انا (جعلنا من بين أيديهم سدا و من خلفهم سدا فأغشيناهم فهم لا يبصرون)» [4] ، و قلتها عشيا ثلاثا، حصلت في حصن من مخاوفك، و أمن من محذورك. فاذا أردت التوجه في يوم قد حذرت فيه، فقدم أمام توجهك: (الحمد لله رب العالمين)، و «المعوذتين»، و «آية الكرسي»، و «سورة القدر»، و آخر آية من «آل عمران»، و قل: «اللهم بك يصول الصائل، و بقدرتك يطول الطائل، و لا حول لكل ذي حول الا بك، و لا قوة يمتازها ذو قوة الا منك، بصفوتك من خلقك، و خيرتك من بريتك، محمد نبيك، و عترته و سلالته عليه و عليهم السلام، صل عليهم، و اكفني شر هذا اليوم و ضرره، و ارزقني خيره و يمنه، واقض

لي في متصرفاتي بحسن العاقبة، و بلوغ المحبة، و الظفر بالأمنية، و كفاية الطاغية الغوية، و كل ذي قدرة لي علي أذية، حتي أكون في جنة و عصمة من كل بلاء و نقمة، و أبدلني من المخاوف فيه أمنا، و من العوائق فيه يسرا، حتي لا يصدني صاد عن المراد، و لا يحل بي طارق من أذي العباد، انك علي كل شي ء قدير، و الأمور اليك تصير، يا من (ليس كمثله شي ء و هو السميع البصير)» [5] [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به او ابونواس مي گفتند زيرا با اين و آن اختلاط، و با مردم شوخي مي كرد، و از روي سادگي اظهار تشيع مي نمود، و خود را در امان مي داشت، و اين غير از ابونواس شاعر است كه پيش از او بوده، و در عمل عياش و اهل گناه، ولي در عقيده به مذهب حق بوده است.

[2] في البحار: صفة سبق و في هامشه: شبيب.

[3] السبسب ج سباسب: الأرض البعيدة المستوية. المنجد: 317، (سبسب).

[4] يس: 9.

[5] الشوري: 11.

[6] الأمالي: 276 ح 67، بشارة المصطفي: 129، مكارم الأخلاق: 293، بحارالأنوار 50: 215 ح 1، و 59: 24 ح 7 عن الامالي، مسند الامام الهادي: 195 ح 16.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي قنوت امام هادي

سيد ابن طاووس مي گويد: دعاي امام هادي عليه السلام در قنوت اين بوده است: [خدايا!] آبشخورهاي كرامات تو، با عطاياي فراوان تو لبريز است، و درهاي مناجات تو براي كسي كه آهنگ تو را دارد باز است، و گوشه چشم هاي پر مهرت براي

كسي كه به درگاهت تضرع [و زاري] دارد، پيوسته است، [خدايا!] هشياري [و احتياط]، مهار شده،

و اضطرار اوج گرفته، و اهل انتظار از بردباري باز مانده اند، تو اي خدا! در كمين مكاران هستي، خدايا! با اينكه [به ايشان] مهلت مي دهي، رها نمي كني، و پناهنده ي به تو ايمن است، و علاقه مند [و زاري كننده ي] به درگاه تو بهره مند است، و قصد كننده ي در [فضل و رحمت] تو، سالم [و بي آفت] است، خدايا! در دنيا كيفر ده آن را كه به آيين سركشي خود، پايبند، و با جهالتي كه به سرانجام خود دارد، در ناسپاسي خود پايدار است، و حلم تو او را در نيل به خواسته اش به طمع انداخته است، از اينرو با رفتارهاي ناخوشايند خود، به سوي اولياي تو شتاب مي ورزد، و با دام هاي زشت خود به ايشان دست مي يابد، و در هر جا كه ايشان را بيابد آزارشان مي دهد.

خدايا! شكنجه ي آنان را از مؤمنان بردار، و آن را آشكارا بر سر ظالمان بفرست، خدايا! عذاب را از پناهجويان بازدار، و بر سر خودخواهان ببار، خدايا! با ياري خود به كمك طرفداران حق بشتاب، و به شكست ياوران ظلم شتاب گير، خدايا! سعادت شكرگزاري را روزيمان فرما، و پيروزي را ارزانيمان دار، و از بدي آغاز و انجام، و پيمان شكني پناهمان بخش.

قال السيد ابن طاوس:

كان دعائه عليه السلام في قنوته: مناهل كراماتك بجزيل عطياتك مترعة، و أبواب مناجاتك لمن أمك مشرعة، و عطوف لحظاتك لمن ضرع اليك غير منقطعة، و قد ألجم الحذار، و اشتد الاضطرار، و عجز عن الاصطبار أهل الانتظار، و أنت اللهم بالمرصد من المكار،اللهم و غير مهمل مع

الامهال، و اللائذ بك آمن، و الراغب اليك غانم، و القاصد اللهم لبابك سالم، اللهم فعاجل من قد استن في طغيانه، و استمر علي جهالته لعقباه في كفرانه، و أطمعه حلمك عنه في نيل ارادته، فهو يتسرع الي أوليائك بمكارهه، و يواصلهم بقبائح مراصده، و يقصدهم في مظانهم بأذيته.

اللهم اكشف العذاب عن المؤمنين، وابعثه جهرة علي الظالمين، اللهم اكفف العذاب عن المستجيرين، و اصببه علي المغترين، اللهم بادر عصبة الحق بالعون، و بادر أعوان الظلم بالقصم، اللهم أسعدنا بالشكر، و امنحنا النصر، و أعذنا من سوء البداء و العاقبة و الختر [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مهج الدعوات: 60، بحارالأنوار 85: 226.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي امام هادي (ع) در قنوت

سيد ابن طاووس مي گويد: دعاي امام هادي عليه السلام در قنوت اين بوده است: اي كه در ربويت، يكتا، و در وحدانيت، يگانه اي! اي كه با نام او روز، روشنايي دارد، و انوار، تابندگي! اي كه به فرمان او شب ديجور تاريكي گرفته، و با ابر پر بار او، باران تند سيل، باريدن گرفته، اي كه درمانده ها او را مي خوانند، و اجابت مي كند، و بيمناكان به او پناه مي برند، و امانشان مي دهد، و اطاعت كنندگان، او را مي پرستند، و سپاسشان مي گويد: و شكرگزاران، او را ستايش مي كنند، و پاداششان مي دهد، [خدايا!] شأن [و مقام] تو چه پر شكوه! و سلطنت تو چه والا! و احكام تو چه نافذ است!

[خدايا!] تو در آفريدگاري، بي رنج، و در داوري، بي ستمي، حجت [و دليل] تو رسا، و كلمه ي [احتجاج] تو كوبنده است، به [لطف]

تو از گناه دوري مي گزينم، و به تو پناه مي برم از وساوس معاندان [و منحرفان]، و از دام هاي كافران استهزاگر، كه در نام ها [و صفات] تو به كژي مي گرايند، و با رفتارهاي ناخوشايند خود، در كمين اولياي تواند، و بر كشتن پيامبران، و برگزيدگان تو، ياورند، و با افشاي راز تو آهنگ خاموش كردن نور تو را دارند، و پيامبرانت را تكذيب مي كنند، و [بندگانت را] از آيات تو باز مي دارند، و به خاطر رويگرداني از تو، رازدار خود را به جز تو و پيامبر و مؤمنان مي گيرند، و به جاي تو، طاغوت ها و بت هاي ايشان را مي پرستند، و [تو اي خدا!] با عطاياي بزرگ خود، بر اوليايت منت نهادي، و نعمت هاي كريمانه ي خود را به ايشان بخشيدي، و با پاداش بخشي نيك خود، نعمت هايت را در حقشان كامل كردي، تا از ستيز با پيامبران، و گمراهي ها، محفوظ مانند، و زبان پذيرش ايشان با [عمل به] پيمان ها راست باشد، و دل هاي تو به كار ايشان، با [عمل به] عقود [و احكام]، براي تو خاشع گردد.

بارالاها! از تو درخواست مي كنم به حق آن اسم تو كه همه ي آسمان و زمين براي آن خاشع اند، و با آن مرده ها را زنده، و همه ي زنده ها را مي ميراني، و هر پراكنده اي را جمع، و هر جمعي را پراكنده مي كني، و با آن كلمات وجودي خود را تكميل، و آيات كبراي خود را مي نماياني، و با آن بر توبه كنندگان بازگشت كرده، عمل تبهكاران را زيانبار، و آن را چون گردي پراكنده مي سازي، و ايشان را زير و زبر مي كني، كه: بر محمد و آل محمد درود فرستي، و شيعيان

مرا از آنان قرار دهي كه بار تكليف الهي بر دوششان آمد، و پذيرفتند، و سخن حق از ايشان خواستند، و به سخن آمدند، در حالي كه ايمن اند، و مورد اطمينان.

بارالاها! از تو، براي ايشان، توفيق اهل هدايت، اعمال اهل يقين، دل پاكي اهل توبه، اراده [و پايداري] اهل صبر، پرهيزكاري پارسايان، و راز داري صديقان را مي خواهم. تا آنچنان از تو بترسند، كه از گناهان بازشان دارد، و آنچنان در طاعت تو كوشا باشند كه به كرامت [و تكريم] تو نائل آيند، و تا از بيم تو، خالص و بي غل و غش براي تو، و در راه تو باشند، و تا به خاطر محبت تو، دل پاكي در توبه را آنچنان براي تو خالص كنند كه محبتي را كه واجب توبه كاران كرده اي بر ايشان حتمي كني، و تا به سبب حسن ظني كه به تو پيدا مي كنند در همه كارهاي خود بر تو توكل كنند، و تا به خاطر اطمينان به تو همه كارهاشان را به تو واگذار كنند.

خدايا! جز به توفيق تو، به طاعت تو نتوان رسيد، و جز به كمك تو به هيچ درجه اي از درجات خير، نتوان دست يافت، خدايا! اي مالك روز جزا كه به رازهاي نهان در سينه هاي عالمان آگاهي! زمين را از پليدي اهل شرك پاك كن، و دروغ دروغ پردازان بر رسولت را، آشكار فرما، خدايا! ستمگران روزگار را بشكن، و دروغ پردازان را هلاك فرما، و دروغ زناني را كه چون آيات خداي رحمان بر آن خوانده شود گويند افسانه هاي پيشينيان است نابود كن.

[خدايا!] به وعده ي خود كه به من داده اي وفا

كن، زيرا تو وعده ات را خلاف نمي كني، و فرج هر جوينده ي خواستار [حاجتي] را برسان، زيرا تو در كمين [گره گشايي] بندگان خود هستي، [خدايا!] به تو پناه مي برم از هر شبهه ي درهم آميخته، و از هر دل بازمانده از معرفت تو، و از هر انساني كه چون سختي و بينوايي بيند ناسپاس شود، و از هر ستايشگر عدل كه خود در عمل، عكس آن مي كند، و از هر جوينده ي حق [از ديگران]، كه خود از اتصاف به آن بازمانده است، و از هر گنهكاري كه با گناه خود واژگون شده است، و از هر چهره اي كه در [ريزش] نعمت هاي پي در پي بر او، عبوس است، [خدايا!] از همه ي اين ها، و نظائر و همانند، و امثال اين ها به تو پناه مي برم، كه تو والا مرتبه ي داناي حكيم هستي.

و قال أيضا:

و كان دعائه عليه السلام في قنوته: يا من تفرد بالربوبية، و توحد بالوحدانية، يا من أضاء باسمه النهار، و أشرقت به الأنوار، و أظلم بأمره حندس الليل، و هطل بغيثه وابل السيل، يا من دعاه المضطرون فأجابهم، ولجأ اليه الخائفون فأمنهم، و عبده الطائعون فشكرهم، و حمده الشاكرون فأثابهم، ما أجل شأنك، و أعلي سلطانك و أنفذ أحكامك.

أنت الخالق بغير تكلف، و القاضي بغير تحيف، حجتك البالغة، و كلمتك الدامغة، بك اعتصمت و تعوذت من نفثات العندة، و رصدات الملحدة الذين ألحدوا في أسمائك، و رصدوا بالمكاره لأوليائك، و أعانوا علي قتل أنبيائك و أصفيائك، و قصدوا لاطفاء نورك باذاعة سرك، و كذبوا رسلك، و صدوا عن آياتك، و اتخذوا من دونك و دون رسولك و دون المؤمنين وليجة رغبة عنك، و

عبدوا طواغيتهم و جوابيتهم بدلا منك، فمننت علي أوليائك بعظيم نعمائك وجدت عليهم بكريم آلائك، و أتممت لهم ما أوليتهم بحسن جزائك حفظا لهم من معاندة الرسل، و ضلال السبل، و صدقت لهم بالعهود ألسنة الاجابة، و خشعت لك بالعقود قلوب الانابة.

أسألك اللهم باسمك الذي خشعت له السماوات و الأرض، و أحييت به موات الأشياء، و أمت به جميع الأحياء، و جمعت به كل متفرق، و فرقت به كل مجتمع، و أتممت به الكلمات، و أريت به كبري الآيات، و تبت به علي التوابين، و أخسرت به عمل المفسدين، فجعلت عملهم هباء منثورا، و تبرتهم تتبيرا، أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تجعل شيعتي من الذين حملوا، فصدقوا و استنطقوا، فنطقوا آمنين مأمونين.

اللهم اني أسألك لهم توفيق أهل الهدي، و أعمال أهل اليقين، و مناصحة أهل التوبة، و عزم أهل الصبر، و تقية أهل الورع، و كتمان الصديقين حتي يخافوك اللهم مخافة تحجزهم عن معاصيك، و حتي يعملوا بطاعتك لينالوا كرامتك، و حتي يناصحوا لك، وفيك خوفا منك، و حتي يخلصوا لك النصيحة في التوبة حبا لهم، فتوجب لهم محبتك التي أوجبتها للتوابين، و حتي يتوكلوا عليك في أمورهم كلها حسن ظن بك، و حتي يفوضوا اليك أمورهم ثقة بك.

اللهم لا تنال طاعتك الا بتوفيقك، و لا تنال درجة من درجات الخير الا بك، اللهم يا مالك يوم الدين، العالم بخفايا صدور العالمين، طهر الأرض من نجس أهل الشرك، و أخرص الخراصين عن تقولهم علي رسولك الافك، اللهم اقصم الجبارين، و أبر المفترين، و أبد الأفاكين الذين اذا تتلي عليهم آيات الرحمن قالوا أساطير الأولين.

و أنجز لي وعدك،

انك لا تخلف الميعاد و عجل فرج كل طالب مرتاد، انك لبالمرصاد للعباد، أعوذ بك من كل لبس ملبوس، و من كل قلب عن معرفتك محبوس، و من كل نفس تكفر اذا أصابها بؤس، و من واصف عدل عمله عن العدل معكوس، و من طالب للحق، و هو عن صفات الحق منكوس، و من مكتسب اثم باثمه مركوس، و من وجه عند تتابع النعم عليه عبوس، أعوذ بك من ذلك كله، و من نظيره و أشكاله و أشباهه و أمثاله، انك علي عليم حكيم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مهج الدعوات: 61: بحارالأنوار 85: 226.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي طلب حاجت و امور مهمه

شيخ طوسي از يعقوب بن يزيد كاتب نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: چون حاجت مهمي داشتي، روزهاي چهارشنبه و پنجشنبه و جمعه را روزه بگير، و اول روز جمعه غسل كن، و در حد توان خود به فقيري صدقه بده، و در جايي از حياط خانه يا جاي ديگر كه ميان تو و آسمان سقف و پرده اي نباشد بنشين، و چهار ركعت نماز بگزار، در ركعت اول، حمد و يس، و در ركعت دوم، حمد و حم دخان، و در ركعت سوم، حمد و واقعه، و در ركعت چهارم، حمد و ملك را بخوان، اگر اين سوره ها را نمي داني، در همه، حمد و قل هو الله احد را بخوان، و چون از نماز فارغ شدي، كف دو دست خود را آسمان بگير و بگو:

خدايا! ستايش از آن توست، ستايشي كه شايسته ترين، و پسنديده ترين، و

واجب ترين، و محبوب ترين ستايش ها نزد تو باشد، و ستايش از آن توست، آنچنان كه خود سزاواري، و براي خود مي پسندي، و آنچنان كه هر بنده ي پسنديده ات ستايش مي كند، و ستايش از آن توست، آنچنان كه همه ي پيامبران، و رسولان، و فرشتگانت ستايش مي كنند، و آنچنان كه سزاوار عزت و كبريايي و عظمت تو است، و ستايش از آن توست، ستايشي كه زبان ها از بيانش ناتوان، و گفتارها از رسيدن به پايانش باز مانند، و ستايش از آن توست، ستايشي كه از رضاي تو كم نيايد، و هيچ يك از خوبي هاي تو برترش نباشد.

خدايا! ستايش مي كنم تو را در راحتي و زيان، و سختي و فراواني، و عافيت و بلا، و سال ها و روزگاران دراز، و ستايش مي كنم تو را در برابر نعمت ها و خوشي ها كه عطايم فرموده اي و نزد من است، و در برابر آنچه بخشوده اي، و آزموده اي، و عافيت داده اي، و روزي بخشيده اي، و عطا فرموده اي، و فضيلت و شرافت و كرامت داده اي، و به دين خود هدايت كرده اي ستايشي كه هيچ بياني به آن نرسد، و هيچ گفتاري آن را در نيابد.خدايا! ستايش از آن توست، ستايش ويژه ي آنچه به من داده اي از احسان و نيكي و برتر شمردن من بر ديگري، و ستايش از آن توست، در برابر آفرينشم كه اعتدال بخشيدي، و ادبم كه نيكو ساختي، اين ها همه، منتي از تو بر من است، نه به خاطر استحقاق پيشيني كه من داشته باشم. پروردگارا! كدام نعمت را تو به من نداده اي، و كدام شكر را از من سزاوار نيستي، با لطف تو، به لطف تو خرسندم، و به كفايت تو

به جاي ديگران راضيم.پروردگارا! تو بر من نعمت مي دهي، احسان مي كني، فضيلت مي بخشي، خوبي مي كني، و داراي شكوه و بزرگواري، و بخشش ها و نعمت هاي بزرگي.

دعاي عصر امام هادي

كفعمي مي گويد:

دعاي ساعت دهم [از ادعيه ي ساعات دوازده امام عليه السلام] براي امام هادي عليه السلام است كه وقت آن از دو ساعت پس از عصر است تا پيش از زردي غروب آفتاب [، و آن دعا اين است]: اي كه والايي و بزرگوار! اي كه چيره اي، و كبريايي داري، و كبريايي داري، و چيره اي! اي كه عزيزي، و بزرگي خود را در عزت خود مي بيني! اي كه سايه [ي فيض]، بر خلق خود گسترد! اي كه منت احسان بر بندگان خود دارد! اي عزيز صاحب انتقام! اي انتقام گيرنده ي به سبب عزت خود، از مشركان! از تو درخواست مي كنم به حق وليت علي بن محمد - كه من او را پيشاپيش حوائج و توجهم به تو قرار داده ام - اينكه بر محمد و آل محمد درود فرستي، و در امور اخروي ياريم فرمايي، و آنچنان عاقبت به خيرم كني كه در حالي كه از من راضي هستي از دنيا ببري، و به رحمت و رضوان خود درآوري، كه تو صاحب فضل بزرگ، و احسان كهني، [و از تو مي خواهم كه] به وسيله ي علي بن محمد مرا در برآوردن حوائج، و انجام نوافل و فرائض، و نيكي به برادران ايماني ام، و اطاعت كامل از تو ياري فرمايي، به رحمتت اي مهربانترين مهربانان! و اين كه...

دعاي ديگر براي اين ساعت

خدايا! تو صاحب اختيار ستوده، آمرزنده ي پر مهر، آغاز كننده [ي آفرينش] و برگرداننده [ي آن]، مالك عرش بزرگ، و

كيفر سخت هستي، آنچه بخواهي انجام مي دهي، اي كه از رگ گردن به من نزديكتري! اي كه بر هر چيز شاهدي! اي كه آمرزش گناهان، سختش نيست، و چشم پوشي از عيوب، بزرگش نيست! از تو درخواست مي كنم به حق جلالت، و به حق نور ذاتت كه اركان عرشت را پر كرده، و به حق قدرتت كه بر همه ي ما سوي توانايت ساخته، و به حق رحمتت كه هر چيز را فرا گرفته، و به توانمنديت كه هر توانايي را ناتوان كرده، و به عزتت كه هر عزيزي را ذليل نموده، و به مشيتت كه در [برابر] آن هر بزرگي كوچك شده، و به حق پيامبرت كه با او بر بندگان خود رحم، و به راه راست، هدايتشان كرده اي، و به حق اميرمؤمنان علي بن ابي طالب عليه السلام، اولين كسي كه به پيامبرت ايمان آورد، و او را تصديق كرد، و به آنچه پيمان بسته بود وفا كرد، و صدقه داد، و به حق امام نيكوكار علي بن محمد، آن كه از حيله ي دشمنان حفظش كردي، و چون [مردم] در دعا به او توسل جستند، آيات شگرف خود را به ايشان نماياندي، اينكه بر محمد و ال محمد درود فرستي، كه من ايشان را شفيع درگاهت كرده ام، و ايشان را پيش روي خود، و حوائجم نهاده ام، و اينكه مرا به وسيله ي سرپرستيت در دژي استوار، و به وسيله ي نگهبانيت در عزتي نيرومند قرار دهي، و شكر نعمت ها و احسان هاي خود را به من الهام فرمايي، و توفيق اعتراف به نيكي ها و نعمت هايت را روزيم كني. اي مهربانترين مهربانان!

قال الكفعمي:

الساعة العاشرة من ساعتين بعد صلاة

العصر الي قبل اصفرار الشمس للهادي عليه السلام: يا من علا فعظم، يا من تسلط فتجبر، و تجبر فتسلط، يا من عز فاستكبر في عزه، يا من مد الظل علي خلقه، يا من امتن بالمعروف علي عباده، يا عزيزا ذا انتقام، يا منتقما بعزته من أهل الشرك، أسألك بحق وليك علي بن محمد عليهماالسلام عليك و أقدمه بين يدي حوائجي و رغبتي اليك، أن تصلي علي محمد و آل محمد، و أن تعينني [علي آخرتي و تختم لي بخير حتي تتوفاني و أنت عني راض، و تنقلني الي رحمتك و رضوانك، انك ذوالفضل العظيم و المن القديم] به علي قضاء حوائجي و نوافلي و فرائضي وبر اخواني و كمال طاعتك، برحمتك يا أرحم الراحمين، و أن تفعل بي كذا و كذا.

دعاء آخر لهذه الساعة:

اللهم أنت الولي الحميد، الغفور الودود، المبدي المعيد، ذو العرش المجيد، و البطش الشديد، فعال لما يريد، يا من هو أقرب الي من حبل الوريد، يا من هو علي كل شي ء شهيد، يا من لا يتعاظمه غفران الذنوب، و لا يكبر عليه الصفح عن العيوب، أسألك بجلالك و بنور وجهك الذي ملأ أركان عرشك، و بقدرتك التي قدرت بها علي خلقك، و برحمتك التي وسعت كل شي ء، و بقوتك التي ضعف بها كل قوي، و بعزتك التي ذل لها كل عزيز، و بمشيتك التي صغر فيها كل كبير، و برسولك الذي رحمت به العباد و هديت به الي سبيل الرشاد، و بأميرالمؤمنين علي بن أبي طالب أول من آمن برسولك و صدق، و الذي و في بما عاهد عليه و تصدق، و بالامام البر علي بن محمد عليهماالسلام الذي كفيته حيلة الأعداء،

و أريتهم عجيب الآية اذ توسلوا به في الدعاء أن تصلي علي محمد و آل محمد، فقد استشفعت بهم اليك، و قدمتهم أمامي و بين يدي حوائجي، و أن تجعلني من كفايتك في حرز حريز، و من كلاءتك تحت عز عزيز، و توزعني شكر آلائك و مننك، و توفقني للاعتراف بأياديك و نعمك، يا أرحم الراحمين [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المصباح: 190، بلد الامين: 145، بحارالأنوار 86: 352.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعا در حرم سيدالشهدا

كليني با سند خود از سهل بن زياد نقل مي كند كه:

ابوهاشم جعفري گفت: امام هادي عليه السلام در بيماري خود، سراغ من و محمد بن حمزه فرستاد، محمد بن حمزه پيش از من خدمت امام عليه السلام رسيد، و به من گفت كه امام عليه السلام پيوسته مي فرمود: كسي را برايم به حائر امام حسين عليه السلام بفرستيد، كسي را برايم به حائر حسيني بفرستيد [1] .

من به محمد گفتم: چرا نگفتي: من به حائر حسيني مي روم؟ سپس خود خدمت امام عليه السلام رسيدم، و عرض كردم: فدايت شوم! من به حائر حسيني مي روم، امام عليه السلام فرمود: ببينيد چگونه است؟ سپس فرمود: محمد، بهره اي از [جد خود] زيد بن علي نبرده است، و نمي خواهم محمد اين سخن را بشنود.

ابوهاشم جعفري [2] ادامه مي دهد: من اين ماجرا را براي علي بن بلال [3] گفتم، او گفت: امام هادي عليه السلام با حائر حسيني چكار دارد، او خود [همچون]، حائر حسيني [داراي حرمت] است.

باز به سامرا رفتم، و خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، چون خواستم برخيزم فرمود:

بنشين، و چون انس حضرت عليه السلام را با خود ديدم، سخن علي بن بلال را برايش نقل كردم، امام عليه السلام فرمود: چرا به او نگفتي: رسول خدا صلي الله عليه و آله كه حرمت او و هر مؤمني بزرگتر از حرمت خانه ي خداست، كعبه را طواف مي كرد، و حجرالاسود را مي بوسيد، و خداي سبحان به او فرمان داده بود كه در عرفه، وقوف كند، اين ها جاهايي هستند كه خدا دوست دارد در آنجاها ياد شود، من نيز دوست دارم تا در جاهايي كه خدا مي خواهد خوانده شود. برايم دعا كنند.

[سهل بن زياد مي گويد: من اين سخن را از ابوهاشم شنيدم] ولي ديگران سخني كه من به ياد ندارم از او نقل كرده اند، و آن اينكه امام عليه السلام فرمود: اين ها جاهايي است كه خدا دوست دارد در آن جاها عبادت شود، من نيز دوست دارم تا در جاهايي كه خدا مي خواهد عبادت شود برايم دعا كنند، چرا اين ها را به علي بن بلال نگفتي؟

ابوهاشم مي گويد: عرض كردم: فدايت شوم! اگر اين پاسخ ها را مي دانستم، ديگر آن را از شما نمي خواستم.

روي الكليني:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أبي هاشم الجعفري، قال: بعث الي أبوالحسن عليه السلام في مرضه، و الي محمد بن حمزة، فسبقني اليه محمد بن حمزة، و أخبرني محمد ما زال يقول: ابعثوا الي الحير، ابعثوا الي الحير.

فقلت لمحمد: ألا قلت له: أنا أذهب الي الحير؟ ثم دخلت عليه، و قلت له: جعلت فداك، أنا أذهب الي الحير، فقال: انظروا في ذاك، ثم قال لي: ان محمدا ليس له سر من زيد به علي، و أنا أكره أن يسمع

ذلك.

قال: فذكرت ذلك لعلي بن بلال، فقال: ما كان يصنع [ب] الحير و هو الحير، فقدمت العسكر فدخلت عليه، فقال لي: اجلس، حين أردت القيام، فلما رأيته أنس بي ذكرت له قول علي بن بلال، فقال لي: ألا قلت له: ان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يطوف بالبيت، و يقبل الحجر، و حرمة النبي و المؤمن أعظم من حرمة البيت، و أمره الله عزوجل أن يقف بعرفة، و انما هي مواطن يحب الله أن يذكر فيها، فأنا أحب أن يدعي [الله] لي حيث يحب الله أن يدعي فيها.

و ذكر عنه أنه قال: و لم أحفظ عنه، قال: انما هذه مواضع يحب الله أن يتعبد [له] له فيها، فأنا أحب أن يدعي لي حيث يحب الله أن يعبد، هلا قلت له كذا [و كذا]؟

قال: قلت: جعلت فداك، لو كنت أحسن مثل هذا لم أرد الأمر عليك - هذه ألفاظ أبي هاشم ليست ألفاظه - [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مراد امام عليه السلام اين بوده كه خود محمد بن حمزه برود، و در آنجا براي امام عليه السلام دعا كند، و شفا بخواهد، و چون در زمان متوكل، زيارت قبر امام حسين، در تقيه، و بسيار مشكل بوده، از اينرو تصريح به خود محمد بن حمزه نمي فرمايد. محمد بن قاسم بن حمزه از اولاد زيد بن علي بن الحسين عليه السلام، و از خواص اصحاب امام عليه السلام بوده است.

[2] ابوهاشم جعفري از اولاد جعفر طيار عليه السلام، و از خواص اصحاب امام هادي عليه السلام است.

[3] علي بن بلال از وكلا، و مورد اعتماد امام هادي عليه السلام بوده است.

[4] الكافي 4: 567 ح

3، كامل الزيارات: 273، بحارالأنوار 50: 224 ح 13، 101: 112 ح 32، و 113 ح 33 و 34 مع اختلاف، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 245 ح 6.

قال في هامش الكافي: ان الغرض منه الاستشفاء بحائر مولانا الشهيد أبي عبدالله الحسين عليه السلام فان أباالحسن الهادي عليه السلام مع أنه امام مفترض الطاعة، و واجب العصمة كأبي عبدالله الحسين عليه السلام لما مرض استشفي بالحائر، فغيره من شيعته و مواليه أولي به، فحاصل مغزاه أنه لما مرض بعث الي أبي هاشم الجعفري، و هو من أولاد جعفر الطيار ثقة عظيم الشأن، و الي محمد بن القاسم بن حمزة، و هو من أولاد زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام منسوب الي جده حمزة، و هما من خواصه ليبعثهما الي الحائر لاستشفائه، و طلب الدعاء له فيه، فسبق محمد أباهاشم و بادر اليه، فلما دخل عليه أمره بالذهاب الي الحائر، و بالغ فيه و ترك التصريح به، فقال تلويحا:

ابعثوا الي الحير لأنه كان ذلك في عهد المتوكل، و امر التقية في زيارة الحائر هناك شديد، فسكت محمد عن الجواب و عن الذهاب اليه، اما لعدم فهم المراد أو للخوف من المتوكل او لزيادة اعتقاد في انه غير محتاج الي الاستشفاء، و لما خرج من عنده و لقيه أبوهاشم أخبره بالواقعة، و بما قال عليه السلام له، فقال له أبوهاشم: هلا قلت: اني أذهب الي الحائر، ثم دخل عليه أبوهاشم فقال له: أنا أذهب الي الحائر، قال له: «انظروا في ذلك» و لعل السر في الأمر بالنظر في الذهاب لما مر من شدة امر التقية و أنه لا بد أن يكون الذاهب اليه غير أبي هاشم، لكونه من المشاهير.

ثم

قال عليه السلام لأبي هاشم: أن محمد بن حمزة ليس له شر من زيد بن علي بالشين المعجمة علي ما في الأصل أي ليس له شر من جهته، و انما هو من قبل نفسه حيث لم يجب امامه في الذهاب الي الحائر «و ليس له سر» بالسين المهملة علي ما في نسخة فانه لو كان له سر منه لقال مبادرا أنا أذهب الي الحائر، و قبله بلا تأمل و تفكر فان الولد سر أبيه، و هذا السر اما متابعة الامام الي مذمة محمد بن حمزة و سوء صنيعه بامامه، أشار عليه السلام الي خفائه و عدم اسماعه اياه فقال: «و ان أكره الخ» لئلا يخبره به أبوهاشم، فيدخل عليه ما شاء الله، ثم ذكر الواقعة لعلي بن بلال، و هو من وكلائه و معتمده و شائره في أمر الذهاب الي الحائر، فنهي عنه معللا بأنه عليه السلام غير محتاج اليه لكونه حائرا بنفسه، صانعا له و لما سمع ذلك منه قدم العسكر و دخل عليه مرة أخري، و ذكر له قول علي بن بلال.

قال له: «ألا قلت: ان رسول الله صلي الله عليه و آله الخ» و ملخص قوله عليه السلام: ان ما قال لك علي بن بلال و ان كان حقا من جهة أن النبي صلي الله عليه و آله و الأئمة عليهم السلام بل المؤمن أيضا أعظم حرمة عندالله عزوجل من المواطن الا أن له سبحان في الأرض بقاعا و مواطن يجب أن يذكر فيها، و من جملتها الحائر، فأنا أحب أن يدعي لي فيها، فلذلك أمرت بالذهاب الي الحائر للاستشفاء.

و قوله «و ذكر عنه أنه قال الخ» كلام سهل بن زياد، و غرضه أنه يقول: ما

ذكرته هو الذي سمعت أباهاشم، و أما غيري ذكر عنه أنه قال: «انما هي مواضع الخ» مكان قوله: «انما هي مواطن الخ» - مع ضميمة «هلا قلت له كذا» «قال» جعلت فداك - الي قوله - لم أرد عليك و لكني لم أحفظه عن أبي هاشم بهذا الوجه.

و قوله: «هذه ألفاظ أبي هاشم» أي قوله: «جعلت فداك الخ» ألفاظ أبي هاشم لا ألفاظ ذلك الغير، أو أن هذا الخبر من ألفاظ أبي هاشم، لا ألفاظ أبي الحسن عليه السلام، فكأنه نقله بالمعني، والله أعلم.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي پس از نماز وتر

طوسي با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه پس از نافله ي وتر اين دعا را مي خواند:

اي نور نورها! و اي تدبير كننده ي كارها! اي روان ساز درياها! اي برانگيزنده ي صاحبان قبرها! اي كه چون از راه ها باز مانم پناه مني! و چون از درآمدها ناتوان شوم گنج مني! و چون از دشمنان جفا بينم مونس مني! و چون از خويشان خستگي بينم انيس مني! و اي كه با همنشيني اوليا، و همدمي دوستانش در گلزارها [ي يادش]، پاك كننده ي مني! و با انس با خود، از آب زلال و گواراي آبگيرهاي [معرفت] اش، ساقي مني! و با مجاورت [عبادت] خود، از چاه گناهان، به بلنداي قربش بالا برنده ي مني! و با ولايت خود، ذلت خطاهايم را به عزت بخششهايش تبديل كننده اي! از تو درخواست مي كنم - اي مولاي من! به حق «سپيده دم، و به شب هاي دهگانه، و به جفت وتاق، و به شب وقتي سپري شود»، و به

حق آن [قضا و قدري] كه قلم قلم ها - بدون كف دست، و انگشت ابهام - بر آن جاري شده، و به حق نام هاي بزرگت، و به حق حجت هايت بر همه ي مردمان - كه بهترين درودهايت بر ايشان باد - و به حق آن نام ها [و حقائق] ارجمندت كه نزد ايشان به راز سپرده اي، اينكه بر ايشان درود فرستي، و در اين ماه، و ماه ها، و روزهاي آينده به ما ترحم فرمايي، و امسال، و هر سال ديگر، ما را به ماه قيام [ماه مبارك رمضان] برساني، اي صاحب شكوهمندي، و بزرگواري، و نعمت هاي بزرگ! و بهترين سلام هاي ما بر محمد و آل او باد.

قال الطوسي:

روي ابن عياش، عن محمد بن أحمد الهاشمي المنصوري، عن أبيه أبي موسي، عن سيدنا أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام أنه كان يدعو في هذه الساعة [بعد نافلة الوتر] به، فادع بهذا، فانه خرج عن العسكري عليه السلام في قول ابن عياش:

يا نور النور! يا مدبر الأمور! يا مجري البحور! يا باعث من في القبور! يا كهفي حين تعييني المذاهب، و كنزي حين تعجزني المكاسب، و مؤنسي حين تجفوني الأباعد، و تملني الأقارب، و منزهي بمجالسة أوليائه، و مرافقة أحبائه في رياضه، و ساقي بمؤانسته من نمير حياضه، و رافعي بمجاورته من ورطة الذنوب الي ربوة التقريب، و مبدلي بولايته عزة العطايا من ذلة الخطايا.

أسألك يا مولاي! ب (الفجر و الليالي العشر، و الشفع و الوتر، و الليل اذا يسر)، و بما جري به قلم الأقلام بغير كف و لا ابهام، و بأسمائك العظام، و بحججك علي جميع الأنام عليهم منك أفضل السلام، و بما استحفظتهم من أسمائك الكرام، أن

تصلي عليهم، و ترحمنا في شهرنا هذا، و ما بعده من الشهور و الأيام، و أن تبلغنا شهر القيام في عامنا هذا، و في كل عام، يا ذا الجلال و الاكرام! و المنن الجسام، و علي محمد و آله منا أفضل السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مصباح المتهجد: 800، اقبال الأعمال 3: 188، بحارالأنوار 98: 382.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي امام هادي براي بيماران

راوندي نقل مي كند كه:

برخي به امام حسن عسكري عليه السلام [يا طبق نسخه ي بحار: به امام هادي عليه السلام] نامه نوشته: و از صرعي [1] كه كودكش را مي گرفت، به حضرت عليه السلام شكايت كرد. امام عليه السلام فرمود: اين [دعا] را در ورقي بنويس، و بر او آويزان كن، او انجام داد، و فرزندش به خواست خدا شفا يافت، دعا اين است: بسم الله العلي العظيم الحليم الكريم القديم، الذي لا يزول، اعوذ بعزة الحي الذي لا يموت من شر كل حي يموت؛ به نام خداوند والا مقام، بزرگ مرتبه ي بردبار، بخشنده ي ازلي، آن كه هميشه هست، پناه مي برم، به عزتمندي خداوند زنده اي كه نمي ميرد، از شر هر زنده اي كه مي ميرد.

قال الراوندي:

و كان بعضهم كتب الي الحسن العسكري عليه السلام [2] في صبي له يشتكي ريح أم الصبيان، فقال: اكتب في ورق و علقه عليه، ففعل فعوفي باذن الله، و المكتوب هذا:

بسم الله العلي العظيم الحليم الكريم القديم، الذي لا يزول أعوذ بعزة الحي الذي لا يموت من شر كل حي يموت [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ريح ام الصبيان كه در متن آمده، نوعي صرع،

و بادي است كه عارض بچه هاي نوزاد مي شود و موجب غش مي گردد. [اقتباس از لغت نامه سياح 1 / 48].

[2] في بحارالأنوار: أبي الحسن العسكري عليه السلام.

[3] الدعوات: 201 ح 554، بحارالأنوار 95: 151 ح 12، مسند الامام الهادي عليه السلام: 197 ح 17.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعا براي درد شكم

فرزندان بسطام با سند خود از حسن بن خالد نقل مي كنند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و به او از درد شكمم شكايت كردم، و خواستم كه دعا كند، امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به نام خداوند بخشنده ي مهربان، ام القرآن [حمد]، و معوذتين [فلق و ناس]، و قل هو الله احد را بنويس، سپس در ذيل آن ها بنويس: اعوذ بوجه الله العظيم، و عزته التي لا ترام، و قدرته التي لا يمتنع منها شي ء، من شر هذا الوجع، و شر ما فيه و ما احذر؛ پناه مي برم به ذات خداي بزرگ، و به عزت دور از دسترسش، و به قدرت فراگيرش، از شر اين درد، و از شر آنچه در آن هستم، و از آن بيم دارم. و در زير آن بنويس: خدا آن را شفاي هر دردي كند. اين ها را در لوحي يا استخوان شانه اي بنويس، سپس آن را با آب باران بشوي، و ناشتا و هنگام خواب از آن بياشام.

رويا ابنا بسطام:

عن أحمد بن عبدالرحمن بن جميلة، عن الحسن بن خالد، قال: كتبت الي أبي الحسن الهادي عليه السلام أشكو اليه علة في بطني، و أسأله الدعاء، فكتب:

بسم الله الرحمن الرحيم، اكتب، أم

القرآن (و المعوذتين) و (قل هو الله أحد)، ثم تكتب أسفل من ذلك: أعوذ بوجه الله العظيم، و عزته التي لا ترام و قدرته التي لا يمتنع منها شي ء، من شر هذا الوجع و شر ما فيه و ما أحذر.تكتب ذلك في لوح، أو كتف، ثم تغسله بماء السماء، ثم تشربه علي الريق، و عند منامك، و تكتب أسفل من ذلك: جعله شفاء من كل داء [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] طب الأئمة عليهم السلام: 100، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 216.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي طلب فرزند

طوسي با سند خود از علي بن محمد صيمري كاتب نقل مي كند كه گفت:

با دختر جعفر بن محمود كاتب ازدواج كردم، او را آنچنان دوست داشتم كه بي نظير بود، فرزندي برايم نياورد، خدمت امام رضا عليه السلام [يا طبق نسخه ي بحار: خدمت امام هادي عليه السلام] رسيدم، و از نازا بودن او شكوه كردم، امام عليه السلام تبسمي كرد، و فرمود: انگشتري كه نگينش فيروزه باشد بگير، و بر آن بنويس: (رب لا تذرني فردا و انت خير الوارثين) [1] ، پروردگارا! مرا تنها مگذار، و تو بهترين ارث برندگاني. مي گويد: من به اين دستور عمل كردم، يكسال نشده بود، كه خداوند پسري به من داد.

قال الطوسي:

أخبرنا أبوعبدالله محمد بن محمد، قال: حدثنا أبوالطيب الحسن بن علي النحوي، قال: حدثنا محمد بن القاسم الأنباري، قال: حدثني أبونصر محمد بن أحمد الطائي، قال: حدثنا علي بن محمد الصيمري الكاتب، قال: تزوجت ابنة جعفر بن محمود الكاتب، و أحببتها حبا لم

يحب أحد مثله، و أبطأ علي الولد، فصرت الي أبي الحسن علي بن موسي الرضا عليهماالسلام فذكرت ذلك له، فتبسم و قال:

اتخذ خاتما فصه فيروزج، و اكتب عليه: (رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين) [2] قال: ففعلت ذلك، فما أتي علي حول حتي رزقت منها ولدا ذكرا [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انبياء / 89.

[1] الانبياء: 89.

[2] الأمالي: 48 ح 62، بحارالأنوار 95: 343 ح 1، و 104: 78 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي امام هادي براي سري بن سلامه

سيد قزويني در كتاب الدر النظيم آورده است كه:

سري بن سلامه به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و از او درباره ي غلو كنندگان، و عقايدشان پرسيد، و اظهار داشت كه از آزار ايشان به برادران ايماني خود كه ضعف عقيده دارند مي ترسد، و خواست كه امام عليه السلام براي او و برادران ايماني اش دعا كند.

امام عليه السلام پاسخ داد: خدا غلوي را كه ايشان در آن افتاده اند از شما دور كند، ايشان را همين بس كه خدا و اوليايش، از ايشان بيزارند، خدا اين [ايمان، و ولايت ما] را كه داريد پايدار كند، و آن را امانتي نكند، و شما را به سخن حق [توحيدي]، در دنيا و آخرت ثابت قدم فرمايد، و پس از هدايت، گمراهتان نسازد، و خدا را بسيار ستايش مي كنم، و از او سپاسگزارم.

قال السيد القزويني:

في كتاب «الدر النظيم»: و كتب السري بن سلامة [1] الي أبي الحسن عليه السلام، سأله عن الغالية و ما يدعون اليه، و ما يتخوف من معرتهم [2]

علي ضعف اخوانه [في العقيدة]، و سأله الدعاء له و لاخوانه في ذلك؟ فأجاب عليه السلام:

عدل الله عنكم ما سلكوا فيه من الغلو، فحسبهم أن تبرأ الله عزوجل و أولياؤه منهم، و جعل الله ما أنتم عليه مستقرا، و لا جعله مستودعا، و ثبتكم بالقول الثابت في الدنيا و الآخرة، و لا أضلكم بعد اذ هداكم، و أحمدالله كثيرا و أشكره [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] السري بن سلامة الاصفهاني، عده الشيخ من أصحاب الهادي عليه السلام و له كتاب. «معجم رجال الحديث 8: 41».

[2] المعرة: الامر القبيح، المكروه و الاذي. المنجد.

[3] الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 268 ح 122.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي پوشش امام هادي از دشمنان

سيد ابن طاووس مي گويد: دعاي حجاب امام هادي عليه السلام اين است:

«و چون قرآن بخواني، ميان تو و كساني كه به آخرت ايمان ندارند پرده اي پوشيده قرار مي دهيم، و بر دل هايشان پوشش ها مي نهيم، تا آن را نفهمند، و در گوش هايشان سنگيني قرار مي دهيم»، و «چون قرآن مي خواني از شيطان مطرود به خدا پناه بر، چرا كه او را بر كساني كه ايمان آورده اند، و بر پروردگارشان توكل مي كنند، تسلطي نيست».

بر تو - اي مولايم! - توكل دارم، و تو مرا بس، و آرزو [و اميد] مني، و هر كه بر خدا توكل كند، خدا او را بس است، خجسته [و بزرگوار] است الاه ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، و يعقوب، اختيار دار همه ي اختيارداران، پادشاه پادشاهان، و مسلط بر همه ي مسلطان، و پادشاه دنيا و آخرت.

پروردگارا! اي مهربان! از جانب

خود رحمتي به سوي من بفرست، و از جانب خود، لباس عافيتم بپوشان، و از نور خود در دلم برويان، و مرا از دشمنت بپوشان، و با ديد خود، در شب و روزم نگهدار باش، اي انس هر هراسان! و اي معبود عالميان! «بگو: چه كسي شما را شب و روز از [كيفر] رحمان حفظ مي كند؟ [نه] بلكه آنان از ياد پروردگارشان رويگردانند.»

خدا مرا در كفايت كنندگي، و ياري رساني، و عافيت بخشي بس است، «پس اگر روي برتافتند، بگو: خدا مرا بس است، هيچ معبود به حقي جز او نيست، بر او توكل دارم، و او پروردگار عرش بزرگ است».

و قال أيضا:

حجاب علي بن محمد عليهماالسلام:

(و اذا قرأت القرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون بالآخرة حجابا مستورا - و جعلنا علي قلوبهم أكنة أن يفقهوه و في آذانهم وقرا) [1] ، (و اذا قرأت القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم - انه ليس له سلطان علي الذين آمنوا و علي ربهم يتوكلون) [2] .

عليك يا مولاي! توكلي، و أنت حسبي و أملي، و من يتوكل علي الله فهو حسبه، تبارك اله ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب، رب الأرباب، و مالك الملوك، و جبار الجبابرة، و ملك الدنيا و الآخرة، رب! أرسل الي منك رحمة، يا رحيم! ألبسني منك عافية، و ازرع في قلبي من نورك، و اخبأني من عدوك، و احفظني في ليلي و نهاري بعينك، يا أنس كل مستوحش، و اله العالمين، (قل من يكلؤكم بالليل و النهار من الرحمن بل هم عن ذكر ربهم معرضون) [3] .

حسبي الله كافيا و معينا و

معافيا (فان تولوا فقل حسبي الله لا اله الا هو عليه توكلت و هو رب العرش العظيم) [4] [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاسراء: 45 - 46.

[2] النحل: 98 - 99.

[3] الأنبياء: 42.

[4] التوبة: 129.

[5] مهج الدعوات: 300، بحارالأنوار 94: 377.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي روز چهاردهم و پانزدهم ماه

پاك و منزه است آن كه جاودانه بوده و سهو و خطا ندارد، پاك و منزه است آن كه پابرجا بوده و غفلتي ندارد، پاك و منزه است آن كه بي نياز بوده و فقر و تهيدستي در او راه ندارد، پاك و منزه است خدا و او را مي ستايم.

دعاؤه في التسبيح لله تعالي في اليوم الرابع عشر و الخامس عشر من الشهر

سبحان من هو دائم لا يسهو، سبحان من هو قائم لا يلهو، سبحان من هو غني لا يفتقر، سبحان الله و بحمده.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

دلجويي و نوازش از دوستان

يونس نقاش يكي از دوستان و شيعيان امام هادي عليه السلام بود، يك روز لرزان و پريشان سراسيمه نزد امام هادي عليه السلام آمد و گفت: «اي آقاي من، در مورد خانواده ام به شما سفارش مي كنم از آن ها سرپرستي كنيد.

امام: چه شده؟ چه خبر؟

يونس: آماده مرگ شده ام.

امام هادي عليه السلام در حالي كه خنده بر لب داشت فرمود: چرا اي يونس؟

يونس: موسي بن بغا (سرلشگر متوكل) نگين گرانقيمتي را به من داده، تا روي آن نقاشي كنم، نگين در دستم شكست و دو نيمه شد، فردا وقت پرداخت آن است، اگر موسي ببيند اين نگين گرانقيمت را شكسته ام يا دستور مي دهد هزار تازيانه به من بزنند يا مرا بكشند؟

امام هادي: به خانه ات برو تا فردا حادثه اي جز خير پديد نمي آيد.

يونس كه بسيار مضطرب بود به خانه اش بازگشت و آن شب را با هزار زحمت و رنج به سر آورد، صبح زود با پريشاني و نگراني شديد به محضر

امام هادي عليه السلام آمد و عرض كرد: «فرستاده ي موسي آمده و نگين را از من مي طلبد، چه كنم؟»

امام هادي: برو به خانه ي موسي، جز خير چيزي نخواهي ديد. يونس: اي آقاي من به موسي چه بگويم؟ امام هادي عليه السلام در حالي كه خنده بر لب داشت، فرمود: «نزد موسي برو و آنچه را گفت بشنو و آن جز خير نمي باشد». يونس به خانه ي موسي رفت و سپس در حالي كه شادمان و خندان بود نزد امام هادي عليه السلام بازگشت و به امام عرض كرد: «اي آقاي من، نزد موسي رفتم، به من گفت: دختران كوچكم در مورد اين نگين با هم دعوا دارند، اين نگين را دو نيمه كن، كه به هر كدام از دو دخترم يكي از آنها برسد، اگر چنين كني تو را از مال دنيا بي نياز مي سازم. امام هادي عليه السلام از اينكه يكي از شيعيان با الطاف حفيه الهي نجات يافته، حمد و سپاس الهي گفت و عرض كرد: «خدايا! حمد و سپاس مخصوص تو است، كه ما را به گونه اي قرار دادي كه به حق تو را بستاييم.» آنگاه به يونس فرمود: «تو به موسي چه گفتي؟»

يونس: گفتم به من مهلت بده تا فكر كنم چگونه درست كنم. امام هادي: جواب خوبي دادي. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 126 - مطابق بعضي از روايات اين مطلب به امام حسن عسكري (ع) نسبت داده شده است. (همان مدرك، ص 282).

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

دانش

يكي از محورهاي اساسي و از سترگ ترين پشتوانه هاي امامت،

دانش امام است كه بر اساس آن بشريت از كوره راه هاي نابودي رهايي مي يابد. شخصيت علمي امام هادي (ع) از همان دوران كودكي و پيش از امامت ايشان شكل گرفته بود. مناظره هاي علمي، پاسخ گويي به شبهه هاي اعتقادي و تربيت شاگردان برجسته نمونه هاي برجسته اي از جايگاه والاي علمي امام هادي (ع) است. او در همان كودكي مسائل پيچيده ي فقهي را كه بسياري از بزرگان و دانشمندان در حل آن فرو مي ماندند، حل مي كرد. گنجينه اي پايان ناپذير از دانش و چكاد نشيني در بلنداي بينش بود. دشمن ساده انديش به خيال در هم شكستن وجهه ي علمي ايشان، مناظره هاي علمي تشكيل مي دهد، ولي جز رسوايي و فضاحت ثمره اي نمي بيند. از اين رو، به بلندي مقام امام اعتراف مي كند و سر تسليم فرود مي آورد.[1] .

با اين همه، متوكل، مانع نشر و گسترش علوم از سوي ايشان مي شده همواره در تلاش بود تا شخصيت علمي امام بر مردم آشكار نشود. از اين رو، امام را تحت مراقبت شديد نظامي گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتي مردم عامي با ايشان جلوگيري مي كرد. دشمنان، پرتو گيتي فروز آن آفتاب علم و معرفت را مي ديدند و خفاش صفت با چشماني شب زده به خيال شب پرستي، از فروزندگي اش چشم فرو مي بستند و با شمعي به جنگ آفتاب مي رفتند و مناظره به راه مي انداختند. با اين حال، امام با صبري بي پايان، لحظه ها را به كار مي گرفت و تيرگي جهل را با نور دانش خود مي زدود. او در بيان پرتوافشاني چهارده خورشيد تابنده ي علم مي فرمود:

اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها يك حرف آن نزد آصف [بن برخيا] بود كه وقتي

خدا را بدان خواند، زمين براي او در هم پيچيده شد و تخت بلقيس را نزد سليمان نبي آورد. آن گاه زمين گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام اين ها در يك چشم برهم زدن انجام گرفت، ولي نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد كه يك حرف آن نزد خدا مانده [و بقيه را به ما داده] كه در خزانه ي دانش غيب او به خودش اختصاص دارد.[2] .

او به تمامي زبان هاي عصر خود از قبيل هندي، تركي، فارسي و... آگاه بود و حتي نوشته اند كه در جمع فارسي زبانان به زبان خودشان سخن مي گفت.[3] .

اظهار نظرهاي «يزداد نصراني»، شاگرد «بختيشوع» درباره ي دانش امام هادي (ع) بسيار مهم است. او پزشك مخصوص دربار معتصم بود. چيرگي امام در دانش، به اندازه اي او را مجذوب خود كرده كه در توصيف مقام علمي ايشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفريده اي را نام ببريم كه از جهان غيب آگاهي داشته باشد، او (امام هادي (ع)) خواهد بود». اين سخن نتيجه ي تنها ديدار كوتاه او با امام بود.[4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الفصول المهمة، ص 267.

[2] دلائل الامامة، محمد بن جرير بن رستم الطبري، نجف، منشورات المطبعة الحيدرية، 1369 ق، ص 219؛ اصول كافي، ج 1، ص 230؛ مناقب آل ابي طالب، ج 4 ص 406.

[3] بحار الانوار، ج 50، ص 130.

[4] دلائل الامامة، ص 221.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

دريافت اموال در موقع مناسب

مرحوم شيخ حر عاملي رضوان الله تعالي عليه، به نقل از كتاب شريف مشارق أنواراليقين آورده است: دو نفر از اهالي

شهر قم - به نام داوود قمي و محمد طلحي - حكايت كرده اند:

مقدار قابل توجهي وجوهات، نذورات، هدايا و نيز جواهرات و ديگر اشياء نفيس قيمتي توسط مؤمنين قم و اهالي آن، نزد اينجانبان جمع شده بود تا براي حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام ارسال نمائيم. و چون موقعيتي مناسب فرارسيد، بار سفر را بستيم و به سوي شهر سامراء حركت كرديم. پس هنگامي كه مسافت كوتاهي از راه را پيموديم، ناگهان متوجه شديم كه شخصي كنار ما آمد و اظهار داشت: حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام دستور داد كه بازگرديد و به شهر خود مراجعت كنيد، چون الآن موقعيت و فرصت مناسبي نيست؛ و نمي توانيد با ما ديدار و ملاقات داشته باشيد، به دليل آن كه مأمورين حكومتي مانع رفت و آمد افراد هستند. پس به ناچار به سوي شهر قم مراجعت كرديم و كليه ي اموال و جواهرات را در جاي مناسبي مخفي و نگهداري نموديم. مدتي از اين جريان گذشت و پيامي از جانب حضرت بدين مضمون رسيد: اينك تعدادي شتر فرستاده ايم تا اموال و آنچه را كه از ما نزد شما است، بر آن شترها حمل كنيد و آن ها را رها نمائيد؛ و كاري به آن ها نداشته باشيد.

لذا طبق پيام و دستور حضرت سلام الله عليه تمامي اموال و جواهرات را بر آن شترها حمل نموده و آزادشان گذاشتيم و آن ها حركت كردند و رفتند. و از آن شترها خبري نداشتيم تا آن كه يك سال بعد، جهت ملاقات و زيارت امام عليه السلام به سامراء رفتيم و به منزل حضرت وارد شديم.

و چون در محضر مبارك آن حضرت

نشستيم، پس از احوال پرسي و مختصري صحبت، فرمود: آيا مايل هستيد آن اموال و جواهراتي را كه براي ما فرستاده ايد، مشاهده كنيد؟ عرضه داشتيم: بلي، لذا حضرت نظر ما را به گوشه اي از منزل خويش متوجه نمود، هنگامي كه نظر افكنديم، تمامي آنچه را كه فرستاده بوديم، تماماً موجود بود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 380، ح 50.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

درمان مريض و مسلمان شدن پزشك نصراني

يكي از دوستان و اصحاب حضرت ابوالحسن، امام هادي صلوات الله عليه - به نام زيد بن علي - حكايت كند: روزي از روزها سخت مريض شدم، تا حدي كه ديگر نتوانستم حركت كنم، لذا پزشكي نصراني را بر بالين من آوردند و او برايم داروئي را تجويز كرد و گفت: اين دارو را به مدت ده روز مصرف مي كني تا مريضي ات برطرف و بهبودي حاصل شود.

پس از آن كه پزشك نصراني از منزل خارج شد، نيمه شب بود و كسي از طرز استفاده ي آن دارو اطلاعي نداشت. و من در حالي كه متحير بودم، ناگاه شخصي جلوي منزل ما آمد و اجازه ي ورود خواست. همين كه وارد منزل شد، متوجه شديم كه آن شخص غلام امام هادي عليه السلام مي باشد. سپس آن غلام به من گفت: مولا و سرورم فرمود: آن پزشك داروئي را كه به تو داد و گفت مدتي آن را مصرف كن تا خوب بشوي؛ ولي ما اين نوع دارو را فرستاديم، چنانچه آن را يكبار مصرف نمائي، انشاءالله به اذن خداوند متعال خوب خواهي شد.

زيد گويد: با خود گفتم: همانا امام

هادي عليه السلام بر حق است و بايد به دستورش عمل كنم.

به همين جهت، داروئي را كه حضرت فرستاده بود مورد استفاده قرار دادم و چون آن را مصرف كردم، در همان مرتبه ي اول عافيت يافتم و داروي پزشك نصراني را تحويلش دادم.

فرداي آن روز پزشك نصراني مرا ديد و چون حالم خوب و سالم بود و ناراحتي نداشتم، علت بازگرداندن داروهايش را و نيز علت سلامتي مرا جويا شد؟ پس تمام جريان را كه امام هادي عليه السلام برايم داروئي فرستاد و اظهار نمود با يك بار مصرف خوب خواهم شد، همه را براي پزشك نصراني تعريف كردم. بعد از آن، پزشك نصراني نزد امام علي هادي عليه السلام حاضر شد و توسط حضرت هدايت و مسلمان گرديد و سپس اظهار داشت: اي سرور و مولايم! اين نوع درمان و دارو از مختصات حضرت عيسي مسيح عليه السلام بوده است و كسي از آن اطلاعي ندارد، مگر آن كه همانند او باشد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هداية الكبري حضيني: ص 314.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

دعاي امام هادي در حق اصفهاني

مرحوم قطب الدين راوندي، ابن حمزه ي طوسي، اربلي و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله تعالي عليهم به نقل از جماعتي از اهالي اصفهان مانند ابوالعباس احمد بن نصر و ابوجعفر محمد بن علويه آورده است: در شهر اصفهان شخصي بود به نام عبدالرحمان - كه يكي از شيعيان معروف به حساب حساب مي آمد - و از علاقه مندان به ائمه اطهار عليهم السلام بود؛ مخصوصاً كه علاقه خاصي نسبت به حضرت هادي سلام الله عليه داشت.

روزي به او گفتند: علت تشيع

و علاقه ي تو به حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام چيست؟ در پاسخ اظهار داشت: به دلائلي كه خود شاهد بوده ام.

و سپس افزود: من شخصي فقير و بي بضاعت بودم به طوري كه نمي توانستم تشكيل خانواده دهم، به همين جهت به همراه قافله اي كه عازم عراق و شهر سامراء بود، حركت كردم تا به دربار خليفه ي عباسي بروم، به اميد آن كه شايد از طرف او برايم كمكي شود و مشكل من برطرف گردد. چون به شهر سامراء وارد شديم، جلوي دربار متوكل رفته و منتظر وقت ملاقات مانديم، در همان اثناء گفته شد كه حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام نيز از طرف خليفه دعوت شده است تا به ملاقات وي آيد. ناگهان متوجه شدم كه حضرت در حال آمدن به دربار خليفه مي باشد، تمامي افرادي كه حضور داشتند مشغول تماشاي او گشتند و آن حضرت به آرامي از بين جمعيت عبور مي نمود. چون عبورش به من افتاد، نگاهي محبت آميز و عميق به من انداخت و من آهسته، به طور مرتب براي موفقيت و سلامتي وجود مباركش، دعا مي كردم.

همين كه حضرت مقابل من قرار گرفت، به من فرمود: خداوند متعال دعايت را مستجاب نمود و عمرت را طولاني گرداند؛ و نسبت به ثروت و اموال برايت بركت قرار داد، همچنين فرزندانت نيز افزايش مي يابند. در همين حال، لحظه اي تمام بدنم را رعشه فرا گرفت؛ و دوستانم هر يك جوياي حالم بودند و مي گفتند: چه شده است؟ و چرا چنين حالتي به تو دست داد؟ و من در پاسخ به ايشان مي گفتم: نترسيد، چيزي نيست، انشاء الله كه خير است. و پيرامون نيت

خود و مشكلاتي كه داشتم با هيچكس سخني نگفته بودم. پس از آن كه به اصفهان بازگشتم، خداوند متعال درهاي رحمت و بركت را برايم گشود؛ و از هر جهت در رفاه و آسايش قرار گرفتم و صاحب ثروتي بسيار و عائله اي خوب و مورد علاقه ام گشتم. و در حال حاضر داراي ده فرزند هستم و متجاوز از هفتاد سال از عمرم سپري گشته است. به همين دلائل يكي از علاقه مندان و مخلصين اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام، مخصوصاً حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام گشته ام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 392، ح 1، اثبات الهداة: ج 3، ص 371، ح 37، مدينة المعاجز: ج 7، ص 463، ح 2470، الثاقب في المناقب: ص 549،ح 11، كشف الغمة: ج 2، ص 389، بحار، ج 50، ص 141، ح 26.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

دست بالاي دست بسيار است

متوكل فكر همه جا را كرده بود و مي خواست به گونه اي ماهرانه آبروي امام را بريزد. به شعبده باز هندي گفت: - مي تواني كاري بكني كه علي بن محمد كنف شود؟!

- چه جور كاري؟ - نمي دانم! هر كاري كه مي تواني انجام بده تا سرافكنده شود. اگر چنين كني، هزار دينار به تو مي دهم. شعبده باز از شنيدن پاداش «هزار دينار» دست و پاي خود را گم كرد. پول چنان او را سرمست كرده بود كه سر از پا نمي شناخت.نقشه اش را به متوكل گفت. متوكل قهقهه سر داد و گفت: - آفرين، آفرين بر تو! ببينم چه مي كني! به دستور شعبده باز نان هاي سبكي پختند و

سر سفره ي ناهار گذاشتند. از امام دعوت كرد براي صرف ناهار به قصر بيايد. وقتي امام وارد شد و سر سفره نشست، شعبده باز كنار امام نشست و منتظر ماند. بفرماييد. بخوريد. بسم الله. امام به محض اين كه دست به سوي نان دراز كرد، شعبده باز با حركاتي عجيب و تكان دادن دست هايش، نان را به عقب پرتاپ كرد. حضرت دست به سمت نان ديگري دراز كرد. دوباره نان به هوا بلند شد و عقب تر افتاد. اين كار سه بار تكرار شد. حاضران كه از درباريان و دوستان متوكل بودند، از خنده روده بر شده بودند و نيششان تا بنا گوش باز بود. امام فهميد هدف چيست. آن گاه برخاست و همه را از نظر گذراند. آن گاه به شير نري كه يال و كوپال مهيبي داشت و روي پشتي نقش بسته بود، اشاره كرد و گفت: - او را بگير. امام به شعبده باز اشاره كرد. شيري واقعي و خشمناك از پشتي بيرون جهيد و به شعبده باز حمله كرد. اين كار به قدري با سرعت انجام شد كه امكان حركتي به هيچ كس نداد. شير درنده او را دريد و خورد. سپس به جاي اولش بازگشت و دوباره به پشتي نقش بست! برخي از حاضران از ديدن صحنه ي وحشتناك خورده شدن شعبده باز توسط شير، نزديك بود قالب تهي كنند. چند نفري غش كرده بودند. گروهي زبانشان بند آمده بود و نمي دانستند چه بگويند. اصلا انتظارش را نداشتند و آنچه را ديده بودند، باور نمي كردند. متوكل كه اوضاع را خراب ديد، برخاست و به حضور حضرت آمد و عرض كرد:

- اي علي بن محمد! حقا كه

تو از او شعبده بازتري! آفرين! خواستيم مزاح كرده باشيم. حال بنشين غذايمان را بخوريم. واقعا كه دست بالاي دست بسيار است! - به خدا قسم! شعبده بازي نبود. اين، قدرت خدا بود و ديگر هيچگاه شعبده باز را نخواهيد ديد. واي بر متوكل! آيا دوستان خدا را به دشمنانش مي فروشي؟ آيا دشمنان را بر ما ترجيح مي دهي؟! امام اين سخنان را گفت و رفت. خون شعبده باز روي زمين ريخته بود و حاضران هنوز به حال عادي باز نگشته بودند؛ حتي از نزديك شدن به عكس بي جان شير وحشت داشتند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 147 - 146.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

دور كردن چاپلوس از مديحه سرايي

معمول است وقتي كه افراد چاپلوسي به مداحي طاغوتها و شخصيتهاي ديگر مي پردازند، موجب شادي مدح شوندگان شده و به مداحان صله مي دهند، ولي شخصيتهاي وارسته هرگز، چاپلوسها را تشويق نخواهند كرد، بلكه آنها را طرد مي نمايند، بر همين اساس نقل شده يكي از مداحان به حضور امام هادي عليه السلام آمد و چاپلوسانه، آن حضرت را مدح كرد، امام به او فرمود: اقبل علي شأنك فان كثرة الملق يهجم علي الظنة، و اذا حللت من اخيك في محل الثقة، فاعدل عن الملق، الي حسن النية: «برو به سراغ كارت، زيرا چاپلوسي بسيار، موجب هجوم و افزايش بدگماني است و هرگاه مورد اطمينان برادر ديني خود شدي، از تملق و چاپلوسي بگذر و به جاي آن، به او خوش بين باش.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار البهيه، ص 447.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر

چاپ دوم بهار 1377.

دروگر باد

سال دويست و چهل و هفت هجري است. ماه شوال، لبخندزنان بر گشاده ترين روي خود پا برجاست، پگاه آزادي دميده است. يلداي تيره گون سر آمده است.

خليفه ي نوتخت، بر آن سر است تا آفتاب نيكي و آرامش، خاور تا باختر ممالكش را فراگيرد؛ اما نفريني صعب پيوسته در تكاپوي يافتن جواني است كه در شبي از شب هاي پاييزي امسال، دامان و دست خويش به خون پدر آغشته است.

شادماني بر سراسر كشورهاي اسلامي سايه افكنده است. اما بالاترين خشنودي از آن علوياني است كه سياست تازه را جشن گرفته اند. فرمان هاي ستمگران ملغي شده، اموال مصادره شده ي آنان باز پس داده شده و زندانيان بي گناه رهايي يافته اند؛ گناه بيشتر آنان، زيارت مرقد امام علي (ع) در نجف يا امام حسين (ع) در كربلا است.

به كوتاه زمان، آرامگاه سيدالشهداء بازسازي شده است؛ مرقدي كه در طول سال هاي متمادي، زمين هموار و قابل كشتي را مي مانست كه پايمال سم چارپايان بود. سقوط طاغوت بزرگ، چنان بازتابي داشته كه پژواك و طنين آن، چون خط پرگار از مركز سامراء كران تا كران ممالك اسلامي را در بر گرفته است. اما گويا، اين بهار دل انگيز كه از پس زمستاني طولاني شكفته است، ديري نخواهد پاييد. رفته رفته نيروهايي آشكار مي شوند كه در پي كسب ثروت، نفوذ و سلطه ي افزون هستند.محمد منتصر ميان كاخ خويش در سامراء، به محاصره نشسته است. جز تخليه ي پايتخت جديد (متوكليه) و انهدام ساختمان ها و انتقال مواد و مصالح ساختماني به سامراء كاري از پيش نبرده است. متوكليه چون جنيني سقط شده است؛ زيرا احداث آبراهي كه رگ

حياتي آن به شمار مي رفت، شكست خورده است. پيش بيني مرد خجسته (امام دهم عليه السلام) به وقوع پيوسته است. سال دويست و چهل و هفت قمري،رو به پايان است و سال نو ميلادي (هشتصد و شصت و دو) از راه مي رسد. رهبران شورشگر - كه از افسران محافظ و سپاهيان ترك عباسي هستند - به اوج قدرت و نفوذ خويش رسيده اند. وصيف، بغاشرابي، اوتامش و باغر مي خواهند به بزرگ ترين سلطه گري خود دست يابند. شخصيتي فرصت طلب، بسان پيچك پيچيده بر درخت، آشكار شده است: عبدالله بن خصيب، او اطمينان ترك ها را به خود جلب كرده و اينك نخست وزير تازه است. خليفه بيست و پنج ساله در كاخ خود نشسته است. جواني كه به دو ويژگي - انديشه اي استوار و مديريتي شايسته - ممتاز است. او در انديشه بازستدن خلافت از چنگال نفوذ غلامان ترك [1] و باز گرداندن شكوه عباسيان است.

چهار افسر ترك گرد هم آمده اند. هر كدام با كينه اي پنهان در انديشه ي دريدن ديگري است تا خود دريده نشود. ابن خصيب در مي رسد؛ چنان آفتاب پرستي كه هر لحظه به رنگي برآيد و چنان ماري كه سم خويش به هر سو پراكند. بغاي بزرگ، به نود سالگي رسيده و آخرين گام ها را به سوي مرگ بر مي دارد. تا زماني كه پسرش (بغاشرابي) از افراد با نفوذ و رهبر شورشيان به شمار مي رود، پشت خميده بدين انگيزه جنجال برانگيز راست داشته است.

منتصر دريافته است كه انتصاب ابن خصيب به نخست وزيري - به ويژه پس از حادثه ي غم انگيزي كه باعث نفرت عمومي شده [2] - اشتباه بزرگي بوده است. سياست آرام پيشه

كردن و كاستن از رنج علويان باعث محبوبيت او ميان مردم شده است؛ اما مصائب و مكافاتي كه سايه ي سنگين خود را بر او افكنده اند، يكدم آسوده اش نمي گذارند، او به هر حال قاتل است؛ آن هم قاتل پدر خويش! و قاتل پدر چگونه مي تواند چهره اي مردمي داشته باشد؟ هر چند براي رفاه مردم رنج بسيار كشد. سياست نخست وزير و رفتار رهبران ترك، به راستي رنج مردمان را بسيار كرده و او را غمگين ساخته است. كاخ جديد، دگربار، كانون نيرنگ ها و دسيسه هاست. شورشگران از غم و اندوه خليفه ي تازه بيمناكند. ماه محرم، كامل اما رنگ پريده است. نسيم ها از آوردن رايحه ي شادماني به دل هاي پژمرده ناتوانند. منتصر با اندوه خفته ي خود خلوت كرده و موجي از گرد پشيماني به چهره اش نشسته است. تمام روياهايش، در برخورد با صخره ي نفرت مردم از تركان متلاشي شده است: «آنها كه پدرم را تكه تكه كردند، براي آن بود تا خلافت، بازيچه ي دستشان شود و من نيز عروسك دست آنان باشم.» خشم او را فرا مي گيرد؛ دندان بر هم مي سايد و زير لب نجوا مي كند: «به زودي پاره پاره شان مي كنم. خدا مرا بكشد. اگر آنان را نكشم و جمعشان را پراكنده نسازم!» [3] . اما نااميدي در جان و دلش رخنه كرده است؛ نااميد از اصلاح وضعيت. چگونه مي تواند برابر طوفان ديوانه بايستد؟ اين آدم هاي فرومايه، سلطه گري را بر مردم لذت بخش يافته اند. شمشير و خنجر در دستشان است و آسان ترين كارشان، سربريدن.

آن هايي كه منتصر را مي شناسند، شوربختي او را دريافته اند. او نيز دريافته است كه باد را درو مي كند. زوال آفتاب است. منتصر بر اسب نشسته است.

تازيانه را بر بدن مركب آشنا مي سازد و گريزان، راه افق دور دست را در پيش مي گيرد. به كجا مي تواند بگريزد؟ هنگام بازگشت، عرق از بند بندش جوشان است. [4] خويش را به ايوان مي افكند. نسيم ها در ايوان پرسه مي زنند. امشب، كاخ متروكه، به نظر مي رسد. كسي را ياراي نزديك شدن به خليفه نيست. او مي خواهد با دردهايش تنها باشد؛ اندكي به خواب فرو مي رود؛ ناگهان بيدار مي شود؛ مي گريد؛ اشباح هراسناك، دست از آزارش نمي كشند. به سختي تن از زمين مي كند و از جايش بر مي خيزد. افتان و خيزان در ايوان هاي كاخ مي چرخد. گويي در جست و جوي گمشده اي است. چشمش به يكي از درباريان مي افتد. با اندوه از او مي پرسد: - قاليچه [5] كجاست؟ ايوب، منظور خليفه را مي فهمد، در جواب مي گويد: - خون بسياري روي آن بود. از شب آن حادثه تصميم گرفته بودم آن را بر زمين نگسترانم. - چرا آن را شستشو ندادي؟ - بيم آن داشتم كه پس از پهن كردن، خبر در همه جا بپيچد. خليفه با تلخي مي گويد: - آيا گمان مي كني اين حادثه، چون رازي سر به مهر بماند؟ زهي خيال باطل؛ ميان همگان افشا شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] از اينجا تا پايان، گاه از ستم و استيلاي تركان و سنگدلي آنان با مردم كوي و برزن سخن مي رود، ناگفته پيداست كه مراد، هموطنان آذري زبان نيستند؛ بلكه غرض، ترك هاي تركستان است كه پس از فتح ماوراءالنهر و تركستان، به سوي بغداد سرازير شدند و بدون كارداني و شايستگي، قدرت را در دست گرفتند و با رفتار خشونت بار خود، باعث خونريزي هاي بسياري شدند. معتصم كه

خود از مادري ترك نژاد متولد شده بود، به سبب بي اعتمادي به ايرانيان و عرب ها، از تركان مدد مي جست. يادآور مي شويم كه معتصم بي سواد بود. (مترجم).

[2] روزي احمد بن خطيب از راهي مي گذشت. ستمديده اي نزد او شكوه كرد. احمد پايش را از ركاب بيرون آورد و بر سينه مرد كوبيد. مرد كشته شد. اين ماجراي غم انگيز دهان به دهان نقل شد و بعضي از شاعران آن زمان به استقبال آن حادثه و خطاب به خليفه چنين سرودند:

پايش را ببند، اگر پول مي خواهي

وزير دارايي داري .

[3] مروج الذهب، مسعودي، ج 4، ص 146.

[4] همان، ص 145.

[5] مراد، قاليچه اي است كه متوكل، نيمه شب روي آن به قتل رسيده است.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

دختري با گونه هاي شرمگين

بحران بر سامرا چيره شده است. گردنكشان با نفوذ بازمانده از زمان متوكل، درنده خوتر از پيش، به منصب و دولتمردي گذشته ي خويش بازگشته اند. انتصاب ابن ابي شوارب به قاضي القضاتي، [1] نشانگر آن است كه دولت در برابر علويان، سياست تازه اي در پيش گرفته است. او به محبت امويان شهره است! شورش هاي علوي، خاموش و شمار بسياري از آنان دستگير شده اند. بسياري از رهبران علوي در سامرا جاي داده شده و تحت نظر قرار گرفته اند. [2] .

خانه ي امام هادي (ع) نيز در محاصره است. برخي از نمايندگان وي براي پنهان ماندن ارتباط ايشان با مردم، به حرفه ها و مشاغل مختلف مي پردازند. [3] تبهكاري هاي دولتمردان و غارت اموال مردم، سامرا را به آتشفشاني تبديل

كرده كه همه چيز در لابه لاي مذاب جاري آن ويران و جوي هاي خون جاري شود. درگيري ميان رهبران ترك به اوج خود رسيده است. بغاشرابي دست به كار محالي مي زند: او مي كوشد معتز را قانع كند تا از سامرا به بغداد كوچ كند، اما تلاش او تأثيري ندارد. [4] نقشه اي ديگر مي چيند: تصميم دارد تا با همكاري صالح بن وصيف، طغيان كرده، معتز را سرنگون كند [5] و بر محافظان مغربي چيره گردد.

اندكي پيش از غروب آفتاب، بشر برده فروش به محله ي درب الحصا مي رسد. محلي كه خانه ي امام در آن جا قرار دارد. كنيز رومي با چشماني كه از اميد مي درخشد، در پي اوست. امام به دخترك خوشامد مي گويد. خانه در آرامش غروب خفته است. حسن (ع) به عادت هميشه، براي نيايش، به طبقه ي زيرين منزل پناه برده است. جعفر [6] هنوز به خانه برنگشته است. امام رو به كافور مي كند و مي فرمايد:

- خواهرم حكيمه را بگو تا بيايد. پيش از اين، حكيمه با برادرش درباره ي ازدواج حسن سخن گفته بود؛ جواني كه عمرش از بيست گذشته بود، ولي به دلايلي كه بر عمه پنهان بود، پدر هنوز براي پسر، همسري برنگزيده بود. عمه نمي دانست كه پدر چشم انتظار دختري است كه رنج هاي سرنوشت را تاب آورده باشد. تا پسري آورد كه رؤياي پيامبران را واقعيت بخشد. تا به آدمي، كرامت و به زمين، سرسبزي و به روزگار، بهار را هديه دهد. كودكي چنين، بايد مادري داشته باشد از سرزمين دور. مادري با ويژگي هاي يوكابد مادر موسي و مريم دختر عمران. زيرا ديري نخواهد گذشت كه آن كودك هيبت موسي و كرامات

عيسي بن مريم را با خويش خواهد داشت.

و بدين گونه خداوند سرنوشت ها، مليكا را برگزيد تا رنج ها را تاب آورد، تا مسافت هاي طولاني را بپيمايد، تا به خانه اي در محله ي درب الحصا وارد شود. اينك او برابر مردي تقريبا چهل ساله نشسته است؛ مردي كه بي اندازه شبيه كسي بود كه مليكا در خواب ديده و موهايش سپيد بود. [7] . حكيمه، آرزومندانه، از در درمي آيد تا مهمان خجسته پي را ببيند. برادر به سويي اشاره مي كند: - اوست. حكيمه با قدم هاي شوق به سوي دخترك مي شتابد و او را در آغوش مي كشد: «آه چه دختر كاملي!» مليكا خم مي شود و دست مبارك بانو را مي بوسد. حكيمه همچنان به دختر مي نگرد. دختري با چهره اي تابناك كه شرم حضور، گونه هايش را گلگون كرده است. امام به دختر مي فرمايد:

- عزت اسلام و خواري مسيحيت را چگونه يافته اي؟ [8] .

دخترك با ادب پاسخ مي دهد:

-اي پسر رسول خدا! چگونه زبان به شرح و بيان مطلبي بازگشايم كه آن جناب از من بدان آگاه تر است. امام با مهرباني مي گويد:

- عزم آن دارم تا تو را گرامي دارم. كدام يك از اين دو پيشنهاد را راغب هستي: يا ده هزار درهم دريافت كني و يا به شرافت جاودانه نويد و ظفر يابي؟

- صد البته كه بدان مژده ي جاودانه سرخوشم.

- پس تو را به آوردن كودكي بشارت مي دهم كه فرمانرواي شرق و غرب خواهد شد و جهان را - آن چنان كه از ستم آكنده شده است.

- از عدل و داد لبريز خواهد كرد.

- پدر مولود گرامي، چه كسي خواهد بود؟ و امام،

به زبان رومي، پاسخ مي دهد: - كسي كه رسول خدا (ص)، تو را براي او خواستگاري كرد. در ذهن مليكا، صحنه هاي واقعه ي آن روز و خواب شگفت انگيز آن شب، تداعي مي شود؛ روزي كه ستون ها فرو شكست و صليب ها فرو ريخت؛ روزي كه حضرت مسيح، بزرگمرد عربي را در آغوش كشيد؛ شبي كه مريم مقدس به همراه بانويي - كه ماه و خورشيد او را فرا گرفته و بر سرش تاجي آراسته از ستارگان درخشان بود - قدمي سرنوشت ساز در رؤياي مليكا نهادند. دختر خاموش و آرام نشسته است؛ گويي حوري بهشتي از جنان آمده است تا از والاترين تبار آدميان، موعودي آسماني را، بار گيرد. امام رو به خواهرش كرده، مي فرمايد: -اي دختر رسول خدا! مهمان گرامي را به خانه ات ببر و بكوش تا آنچه بانويي مسلمان بايد بداند، بدو بياموزي. حكيمه، امر امام را، قيام مي كند؛ دختر نيز بر مي خيزد. دختري كه بعدها به نام هاي متعددي خوانده شد: ريحانه، سوسن، نرگس و حديثه؛ اما نام حقيقي اش مليكا است، كه همچون راز پنهانش، پوشيده ماند. در خدمت امام و به ظاهر، او كنيزي است همانند ماريا و نسيم؛ اما در حقيقت، او بانوي كنيزان است. [9] . مليكا به منزل بانويي نيكو نهاد پاي مي نهد؛ بانويي كه دختر امام، خواهر امام و عمه ي امام است و سرنوشت چنين خواست تا گواه ميلاد معجزه ي دهر نيز باشد. روزها مي گذرند و سامرا در ميان دسيسه ها غوطه ور است. شيطان به گمراهي مردمان ميان بسته، به بيداد برخاسته است. در روزگاري كه همه چيز پايمال اسبان ترك هاست، خانه اي در محله ي درب الحصا لبريز از آرامش است. اين

جا، مردي مي زيد كه به افق هاي دور مي نگرد؛ به كاروان هايي كه مسافران آينده اند. آينده اي كه در آن سپيده ي جاويدان بدمد؛ كودكي متولد شود؛ سوار سبزپوش به دنيا آيد؛ كسي كه انسان هاي رنج كشيده را رهايي بخشد؛ بشارت پيشگويي هاي كهن، چشم به جهان گشايد و عيسي بن مريم در نماز و نيايش بدو اقتدا كند. [10] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان جا، ص 512.

[2] همان جا.

[3] نخستين نماينده امام مهدي، بازرگان روغن است. نك: الامام المهدي من المهد الي الظهور، ص 197.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 518.

[5] همان، ص 519.

[6] جعفر مشهور به جعفر كذاب، پسر امام دهم و برادر امام يازدهم است. او حتي در روزگار پدرش نيز داراي انحرافات اخلاقي بوده است. چه بسا دوستي اش با جوانان هوسران و برخي از درباريان، علت اصلي انحراف او بوده است. در ادامه كتاب با شخصيت او بيشتر آشنا خواهيد شد.

[7] امام عسكري (ع) به پدرش شباهت بسيار داشت. نك: اثبات الوصية، ص 243.

[8] ظاهرا سخن امام اشاره به اين دارد كه با وجود آشوب هاي بسيار در درون دولت اسلامي، اما نيروهاي اسلام در درگيري با نيروهاي رومي، هماره پيروز بودند و حمله هاي روم به طور معمول به شكست آنان و دست كشيدن از بخشي از سرزمينشان منجر مي شده است.

[9] الامام الهادي من المهد الي الظهور، ص 118.

[10] الكتاب المقدس، سفر الرؤيا.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

در بيابان حيرت

سپاهيان عباسي، حلقه ي محاصره خود را بر شهر مختاره،

مركز شورش، تنگ تر كرده اند. ذخيره ي غذايي داخل شهر به پايان رسيده است. گرسنگي و ديگر مشكل هاي محاصره، كار را به جنگ داخلي مي كشاند. شايعه ها، حاكي از آن است كه محاصره شدگان از گوشت مردگان، بلكه كودكان، تغذيه مي كنند. [1] . سرزمين هاي اسلامي به دست فرماندهان نظامي بلند پرواز و فرمانروايان آزمند، تجزيه شده اند. همه مي دانند كه ديگر خليفه واقعي در سامرا نيست، بلكه موفق، در بصره، فرمانده كل نيروهاي مسلح است. اين موضوع، كينه ي خليفه را بر مي انگيزد و او را وا مي دارد كه با احمد بن طولون مكاتبه كند، فرمانروايي گردن فراز، كه سال هاست در مصر و شام، حكومتي خودمختار بپا كرده است و از پايتخت دولت اسلامي (سامرا) فرمان نمي برد.

روز شنبه، پانزدهم جمادي الاول سال دويست و شصت و نه هجري قمري، معتمد تصميم مي گيرد تا براي شكار به سوي مصر برود. به منطقه ي كحيل مي رسد. احمد بن طولون به پيشواز و استقبال خليفه، نيروهاي نظامي خود را به منطقه ي رقه مي فرستد. در ميانه ي راه، حومه موصل، ابن كنداج از معتمد استقبال مي كند؛ اما به خليفه مشكوك مي شود. چگونه است كه در شرايطي چنين، هنگامي كه موفق در جنوب عراق به جنگي مهم مشغول است، خليفه براي شكار مي رود. در خيمه اي كه در فلات نزديك رقه برپا مي شود، خليفه تصميم خود را فاش مي كند. ابن كنداج تلاش مي كند تا خليفه را از اين تصميم منصرف كند و به آنها بگويد كه به زودي بازيچه ي توسعه طلبي پسر طولون خواهند شد. خليفه نمي پذيرد. ابن كنداج در برنامه اي زيركانه و دقيق، خليفه و همراهانش را دستگير و به سامرا باز مي گرداند! هنگامي كه خبر به موفق

مي رسد، فرمان اقامت اجباري خليفه در كاخ خود و انتصاب ابن كنداج به امارت مصر را صادر مي كند. احمد بن طولون نمي پذيرد و موفق را از وليعهدي خلع مي كند! در تابستان، نيروهاي موفق براي سركوبي مركز شورش پانزده ساله از غرب دجله مي گذرند. در حالي كه بغداديان از ديدن مسيحياني كه بر اسب هاي گران قيمت سوار شده در شهر پرسه مي زنند، ناخشنودند، نخستين گروه از اسيران زنگباري وارد بغداد مي شوند. بعضي از اعضاي خانواده فرمانده شورشيان نيز در لابه لاي اسيران به چشم مي خورند. شيعيان، بخش مهمي از ساكنان بغداد را تشكيل مي دهند. اين روزها، زمزمه اي ميان آنان در گرفته است. گفته مي شود فرماني از امام مهدي (عج) صادر شده كه در ضمن آن، احمد بن هلال عبرتايي نكوهش شده و از وي به عنوان «صوفي دروغين» [2] نام برده شده است. چگونه مي توان مردي نيايشگر و زاهدي پارسا را كه بيست و چهار بار حج رفته و بيست بار آن با پاي پياده بوده است، لعن كرد؟ با آن كه يك سال است چشم از جهان فرو بسته، اما اين موضوع هنوز محور بحث هاي بي سرانجام است. كتاب هاي شيعه انباشته از رواياتي است كه او نقل كرده است. احمد مردي دين باور و شايسته بود، راستي حقيقت چيست؟ آيا آرزوي آن داشت كه پس از عثمان بن سعيد، وي سفير مهدي باشد و چون چنين نشد، نمايندگي محمد بن عثمان را انكار كرد؟ آيا پناهندگي او به دنياي تصوف، كه آكنده از اوهام است، باعث نشد تا پيرامونش را نبيند؟ رازهايي در درون آدمي است كه جز آفريدگار بينا به ژرفاي درون، از آن گاه نيست.

برخي از شيعياني كه نكوهش عبرتائي را نمي پسندند، نزد قاسم بن علا (وكيل حضرت در جمع آوري خمس و سهم امام، نه نايب حضرت) مي آيند و از وي مي خواهند تا نامه اي به امام بنويسد و درباره ي عبرتايي از او نظر خواهي كند. پس از چند روز، فرمان امام مهدي مي رسد:

- فرمان ما درباره ي [آدم] دروغين، ابن هلال به تو رسيده است. به خاطر آنچه مي دانم، خدايش او را نيامرزد. همچنان خدا گناهش را نبخشد. بدون اجازه و خرسندي ما و تنها با نظر خودش در كارمان دخالت كرد. فرمان را انجام نمي دهد و آن كاري را كه دلش مي خواهد، مي كند. از همين رو، خدايش او را در دوزخ افكند. بر او شكيبايي ورزيدم؛ تا آن كه با نفرين ما، پروردگار عمرش را بريد. در همان زمان از طريق برخي از دوستانمان خبرش را فاش كرديم و از دوستان ويژه ي خود، خواستيم تا آن را براي مردمان باز گويند. خدايش نيامرزد. ما در نزد خداوند از پسر هلال و از كساني كه از او بيزاري نجويند، بيزاري مي جوييم. خدايش نيامرزد. [3] . اينك، آتش اين فتنه خاموش شده است، اما فتنه اي ديگر شعله بر مي كشد. محمد بن علي بن بلال، نمايندگي محمد بن عثمان را انكار مي كند و به عنوان يكي از نمايندگان امام عسكري (ع) اموالي را كه نزد او بوده، باز پس نمي دهد. با آن كه سفير، ديدار ويژه اي ميان او و امام مهدي ترتيب مي دهد و حضرت از وي مي خواهد كه دارايي ها و اموال را به سفيرش محمد بن عثمان بسپارد، او نمي پذيرد. محمد بن عثمان به او مي گويد زماني كه شخصيت هاي برجسته اي

كه طرفدار ابن بلال هستند، نزدش حضور دارند، به ديدارش مي آيد، ابن بلال مي پذيرد. شب هنگام است و آسمان از ستاره لبريز. پسر بلال و دوستانش صداي كوبه ي در را مي شنوند. فرمانبر به پشت در مي رود؛ آن گاه بازگشته و مي گويد:

- اباجعفر عمري پشت در است. حاضران بيمناك مي شوند؛ زيرا رابطه ي ابن بلال با محمد بن عثمان به شدت تيره است. ابن بلال همچنان به نگهداري اموال پافشاري مي كند، محمد نيز نه مي تواند آن را پس گيرد و نه مي تواند به جايي شكايت برد! حاضران با حيرت به ابن بلال مي نگرند. او به خادم فرمان مي دهد:

- بگو بيايد! اباجعفر مي آيد. همه بر مي خيزند. ابن بلال در صدر مجلس براي نشستن رقيبش جايي مي گشايد! حاضران براي بي اعتنايي به او، با يكديگر حرف مي زنند. محمد، خاموش است تا آنان خاموش شوند. اندكي بعد، سكوت چيره مي شود. نيرويي آنها را به سكوت و احترام در برابر محمد وا مي دارد. اباجعفر، سكوت را مي شكند و با پرسشي بسان آذرخش، رقيبش را غافلگير مي كند: -اي اباطاهر! به خداوند قسمت مي دهم، آيا صاحب الزمان به تو فرمان نداد تا اموالي را كه نزد توست به من بسپاري؟ ابن بلال پاسخ مي دهد: - راستش را بخواهم بگويم، آري، فرمان داد. حاضران از اين پرسش و پاسخ حيرت كرده اند. اباطيب (برادر ابن بلال) از همه مبهوت تر است. بار ديگر سكوت چيره مي شود. اباجعفر بر مي خيزد. به هدفي كه از اين ديدار داشت، نائل شده است. [4] . هنگامي كه سفير از خانه مي رود، اباطيب، برادرش را بازجويي مي كند: - آيا به راستي تو صاحب الزمان را ديده اي؟!

- آري.

- كجا؟

خاطره اي در ذهن اباطاهر شعله بر مي كشد؛

مي گويد: اباجعفر مرا به خانه اي برد. وقتي در حياط خانه ايستادم، امام از پشت بام به من نگريست و فرمان داد تا اموال را به او بدهم.

- از كجا دانستي او صاحب الزمان است؟ - دلم از شكوهش دانست. در درونم هراس افتاد؛

نيرويي لامكاني به من باورانيد كه او صاحب الزمان است. بار ديگر سكوت بر مجلس حكمفرما مي شود. مردي كه در مقابله با محمد بن عثمان جانب ابن بلال را دارد، بر مي خيزد؛ در حالي كه دلش از ايمان به سفارت محمد بن عثمان روشن شده است. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، «حوادث سال 269».

[2] الامام المهدي من المهد الي الظهور، ص 214.

[3] رجال، كشي، ص 450؛

ابن هلال، نمايندگي عثمان بن سعيد را پذيرفته و نمايندگي پسرش محمد بن عثمان را نپذيرفته بود. دليلش اين بود كه او براي اين نمايندگي، به صراحت فرمان معتبري نشنيده است. نك: الغيبة، ص 245.

[4] الغيبة الصغري، ص 507.

[5] همان، صفحات 504 و 506.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

دنيا جايگاه آزمايش

ان الله جعل الدنيا دار بلوي و الآخرة دار عقبي و جعل بلوي الدنيا لثواب الآخرة سببا و ثواب الآخرة من بلوي الدنيا عوضا. [1] . همانا كه خداوند دنيا را سراي امتحان و آزمايش ساخته و آخرت را سراي رسيدگي قرار داده است، و بلاي دنيا را وسيله ي ثواب آخرت، و ثواب آخرت را عوض بلاي دنيا قرار داده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره

و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

دنيا جايگاه سود و زيان

ألدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون. [1] .

دنيا بازاري است كه گروهي در آن سود برند و دسته اي زيان ببينند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

درك لذت در قلت

ألسهر ألذ للمنام و الجوع يزيد في طيب الطعام.[1] .

شب بيداري، سبب لذت بخشي خواب، و گرسنگي سبب خوش خوراكي در طعام ناب است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

درباره جبر و تفويض

نامه امام هادي عليه السلام در رد اهل جبر و تفويض، و اثبات عدل، و مرتبه بين جبر و تفويض:

بنام خداوند بخشنده مهربان

از علي بن محمد [به اهل اهواز كه در مورد جبر و تفويض پرسيده، و جوياي نظر حق در اين زمينه اند]. سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد، و بر هر كس كه از هدايت الهي پيروي كند، نامه شما به دستم رسيد، و از مضمون آن - كه حاكي از اختلاف در امر دين، و غور در مباحث [قضا و] قدر، و اين كه جمعي به جبر، و جمعي به تفويض باور دارند، و [بدينسان] كارتان به تفرقه و جدايي و دشمني كشيده است، و سرانجام نظر مرا خواسته ايد - آگاه شدم.

بدانيد خدايتان رحمت كند كه: ما در روايات، و اخبار فراواني كه وارد شده نظر كرده چنين يافتيم كه: آنچه همه فرق اسلام - كه علم خود را از [سنت و كتاب] خدا مي گيرند - نقل كرده اند، از دو حال خارج نيست: يا حق است كه بايد پذيرفت، و يا باطل است كه بايد رد كرد. و همه فرق اسلامي اجماع و اتفاق نظر دارند كه: قرآن حق است، هيچ يك از آحاد امت در آن ترديدي ندارد، همه به حقانيت آن اعتراف دارند، و در اين مسئله به حقيقت رسيده اند،

و حق مي گويند، چون پيامبر خدا صلي الله عليه و آله فرموده است:

«امت من بر گمراهي تجمع نمي كنند»، پس خبر داده است كه: آنچه مورد اجماع امت باشد حق است، به شرط اينكه هيچ اختلافي در ميان نباشد. و در حقانيت نزول قرآن [از جانب خدا]، و صحتش هيچ اختلافي نيست.

حال اگر قرآن، حديثي را مورد تصديق و تأييد قرار داد، و آن را جمعي از امت انكار كردند، به ناچار بايد [دست از انكار بكشند، و] آن را بپذيرند، به حكم اينكه همه بر حقانيت قرآن اجماع دارند، و اگر به جحد و انكار خود ادامه دهند، محكوم به خروج از دين اند.

و نخستين خبري كه حقانيت و صدق آن از قرآن به دست مي آيد، و مي توان كتاب خدا را بر آن گواه گرفت، حديثي است كه بر طبق كتاب خدا از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل شده، و اختلاف كلمه اي در آن نيست، كه فرمود:

«من در ميان شما دو چيز گرانبها مي گذارم: كتاب خدا، و عترتم يعني اهل بيتم، كه تا بر آن ها تمسك جوييد هرگز گمراه نشويد، و اين دو هيچگاه از هم جدا نشوند تا كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند». و ما چون شواهد صدق اين حديث را به صراحت در قرآن ميابيم، آنجا كه مي فرمايد: «ولي [و صاحب اختيار] شما، تنها خدا و پيامبر اوست، و كساني كه ايمان آورده اند، همان كساني كه نماز را به پا مي دارند، و زكات را در حال ركوع مي پردازند، و هر كس خدا و پيامبر او، و كساني را كه ايمان آورده اند، ولي [و صاحب اختيار] خود

بگيرد، [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندانند»، و روايات اهل سنت گواه است كه: اين آيه در شأن اميرمؤمنان عليه السلام است، كه در ركوع انگشترش را صدقه داد، و خداوند با فرستادن اين آيه از او تشكر كرد، [پس بايد از آن پيروي كنيم] و پيامبر صلي الله عليه و آله را هم مي بينيم كه [در تأييد اين آيه] فرموده است: «هر كه من مولا [و صاحب اختيار] اويم، علي مولاي اوست»، و فرموده است: «تو [اي علي!] نسبت به من، همچون هاروني نسبت به موسي، جز اين كه پس از من پيامبري نيست»، و نيز فرموده است: «علي بدهي [هاي] مرا مي پردازد، و وعده [هاي] مرا وفا مي كند و پس از من، جانشين من بر شماست». بنابراين خبر اول [يعني حديث ثقلين] - كه منشأ صدور اخبار ديگر است - صحيح، مورد اجماع، بي اختلاف، و موافق كتاب خداست، و چون اين حديث، و احاديث ديگر، مورد تصديق و گواهي قرآن اند، پس بايد همه امت آن ها را بپذيرند، [و از آن ها پيروي كنند] زيرا از قرآن شاهد گويا دارند، آن ها با قرآن موافقند، و قرآن با آن ها موافق.

علاوه بر اين كه حقايق [و مضامين] اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله از راستگويان [يعني آل پيامبر] نقل شده، و گروهي موثق و شناخته شده آن ها را نقل كرده اند، پس پيروي از اين اخبار بر هر مرد و زن مؤمن واجب است، و جز معاندان [لجوج]، از آن ها نگذرند، زيرا گفتار آل پيامبر صلي الله عليه و آله به گفتار خدا پيوسته است، كه خداي سبحان فرمود: «آنان كه خدا و پيامبرش

را آزار مي رسانند، خدا آنان را در دنيا و آخرت لعنت كرده، و برايشان عذابي خوار كننده آماده كرده است»، و مي بينيم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله در نظير آن فرمود: «هر كه علي عليه السلام را بيازارد مرا آزرده است، و هر كه مرا بيازارد خدا را آزرده است، و هر كه خدا را بيازارد، به زودي به انتقام او دچار شود»، و فرمود: «هر كه علي را دوست بدارد مرا دوست داشته، و هر كه مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است». و درباره قبيله بني وليعه فرمود: [اينك] مردي را چون خودم به سوي [نبرد با] آنان مي فرستم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، علي جان! برخيز و به سوي آنان روان شو».

و در جنگ خيبر فرمود: «فردا مردي را به سوي [نبرد با] خيبريان مي فرستم كه خدا و پيامبرش را دوست دارد، و خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند، مردي كه پياپي حمله كند، و هيچگاه نگريزد، و تا خدا [اين قلعه ها را] به دستش نگشايد برنگردد». پيغمبر صلي الله عليه و آله پيش از اعزام او، مژده فتح داد، اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله، همه سركشيدند [تا بدانند اين افتخار از آن كيست]، و چون فردا شد، علي عليه السلام را فرا خواند، و به سوي [نبرد با] ايشان فرستاد، آري او را براي اين فضيلت [بزرگ] برگزيد، و «كرار غير فرار»، و دوستدار خدا و پيامبرش ناميد، و هم خبر داد كه: خدا و پيامبرش نيز او را دوست دارند.

ما اين

شرح و تفصيل را به عنوان مقدمه مقصد، و تأييد آنچه درباره جبر و تفويض، و مرتبه بين آن ها بيان خواهيم كرد آورديم، از خدا ياري و مدد مي خواهيم، و در همه كارها بر او توكل مي كنيم.

ما در اين زمينه از سخن امام صادق عليه السلام آغاز مي كنيم كه فرمود: «نه جبر است و نه تفويض بلكه مرتبه ايست ميان آن دو، و آن: تندرستي، آزادي راه، مهلت زمان، توشه مانند مركب، و سبب تحريك كننده عامل بر عمل است»، اين پنج چيز است كه حضرت عليه السلام، كليات فضل خدا را در آن ها جمع كرده، و اگر بنده در يكي از آن ها كمبود داشته باشد، به همان نسبت، تكليف از او ساقط است.

امام صادق عليه السلام اساس آنچه را كه [در امر جبر و تفويض]، مردم بايد جوياي معرفتش باشند خبر داده، قرآن نيز آن را تصديق كرده، و آيات [و سخنان] محكم پيامبر صلي الله عليه و آله هم بر آن گواه است، زيرا گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و آل او عليهم السلام، هرگز از حدود قرآن تجاوز نكند، پس هرگاه حقايق [و مضامين] اخبار با شواهد قرآني هماهنگ باشند، پيروي از آن ها لازم است، و چنانكه در آغاز نامه يادآور شديم جز معاندان [لجوج] از آن نگذرند.

و ما چون درباره اين حديث امام صادق عليه السلام، راجع به مرتبه ميان جبر و تفويض، و رد عقيده جبر، و تفويض، تحقيق كنيم، از كتاب خدا شواهد صدق آن را درميابيم.

و خبر ديگري هماهنگ با اين خبر از امام صادق عليه السلام است كه: از او پرسيدند: آيا خدا بندگان خود را بر گناه ها

مجبور مي كند؟ فرمود: خدا از اين عادل تر است، پرسيدند: آيا خدا كار را به آنان واگذاشته است؟ فرمود: خدا از اين مقتدرتر است.

و در حديث ديگري فرمود: مردم در مسئله قدر سه دسته اند: كسي كه پندارد كار به او واگذار شده است، چنين كسي قدرت خدا را ناچيز شمرده، و هلاك است. و كسي كه پندارد خدا بندگان خود را بر گناهان مجبور ساخته، و چيزي را كه توانش ندارند بر ايشان تكليف فرموده است، اين نيز خدا را در حكمش ظالم شمرده، و هلاك است. و كسي كه باور دارد خدا بر بندگان خود آنچه را كه توانش دارند تكليف مي كند، و آنچه را كه توانش ندارند تكليف نمي كند، چنين كسي مسلمان بالغ [و به حق] است. پس امام صادق عليه السلام خبر داده است كه هر كه بر جبر و تفويض گردن نهد، و به آن ها معتقد گردد، بر خلاف حق است. با اين بيان، هر كه بر جبر باور كند، خطاكار است، و هر كه بر تفويض گردن نهد، بر باطل است، و مرتبه ميان آن دو حق است. سپس فرمود: و براي هر يك از اين مسلك هاي سه گانه مثالي مي زنم تا مطلب به ذهن حقيقت جو، نزديك، و به آساني بتواند شرح مسئله را بررسي كند، مثالي كه آيات محكم قرآن، بر آن شاهد، و صحت آن نزد خردمندان، ثابت است. و توفيق و عصمت، با خداست.

اما عقيده جبر كه معتقدانش از خطا بدور نيستند، عقيده كساني است كه مي پندارند خداي سبحان، بندگان خود را بر گناهان مجبور مي كند، و در عين حال كيفرشان مي دهد، و آنچه چنين پندارد،

خدا را حاكمي ستمگر دانسته، و او را تكذيب كرده، و سخنش را رد كرده كه فرموده: «پروردگارت به هيچ كس ستم نمي كند»، و فرموده: «و اين كيفر كارهايي است كه به دست خود كرده اي، و خدا در حق بندگان، ستمكار نيست»، و فرموده: «خدا هيچ ستمي به مردم نمي كند، اين مردم اند كه به خود ستم مي كنند»، و آيات ديگري از اين قبيل.

پس هر كه پندارد به گناه مجبور است، گناه خود را بر خدا افكنده، و او را در كيفرش ظالم شمرده است، و هر كه خدا را ظالم بداند، كتابش را تكذيب كرده و هر كه كتاب خدا را تكذيب كند، به اجماع امت، كافر است. و مثال عقيده جبر اين است كه: مولايي غلامي دارد كه نه مالك خويش است و نه مالك چيزي از مال دنيا، مولا با اين كه اين را مي داند، بدون آن كه پولي در اختيارش بگذارد، او را مأمور مي كند كه به بازار رود، و كالايي را تهيه كند، كالايي كه بدون پرداخت بها، و رضايت صاحب آن، كسي نمي تواند در آن طمع كند، و مولا در عين اينكه خود را عادل، منصف، حكيم و غير ظالم معرفي مي كند، غلام را تهديد مي كند كه اگر كالاي مورد نظر را نياوري كيفرت مي دهم، غلام دست خالي به بازار مي رود، و چون مي خواهد كالاي مورد نظر را بردارد، با منع صاحب كالا روبرو مي شود، كه حاضر نيست جز با دريافت وجه، آن را تحويل دهد، به ناچار نوميد و دست خالي برمي گردد، مولا با ديدن اين وضع به خشم مي آيد، و او را كيفر مي دهد.

آيا عدل و

حكمت وي ايجاب نمي كند كه دست از كيفر غلام بردارد، با اينكه مي داند غلام مالي نداشته، و او هم چيزيش نداده است؟ پس اگر او را كيفر دهد ظالم و متجاوز است، و عدل و حكمت و انصافي را كه از آن دم مي زده باطل كرده است، و اگر كيفر ندهد خود را تكذيب كرده كه وعده عذاب داده، و عده اي كه سرانجامش يا دروغ است يا ظلم، و اين هر دو بر خلاف عدل و حكمت است، خداوند از آنچه ستمگران مي گويند، بسيار والاتر است.

پس هر كه به جبر، يا به عقيده اي كه مستلزم جبر است قائل شود ، بر خدا ستم كرده، و او را ظالم و متجاوز خوانده كه مردم مجبور [و بي اراده] را به كيفر تهديد كرده است، و قائل به جبر ناچار است بگويد: خدا كيفر را از آن ها برداشته، [تا نسبت ظلم به او نداده باشد] و اگر پندارد كه خدا همه گنهكاران را از كيفر معاف كرده، قهرا خدا را در وعده هاي كيفرش تكذيب مي كند، آنجا كه خدا فرمود: «آري، كسي كه بدي به دست آورد، و حالت گناهيش بر او احاطه كند، پس چنين كساني اهل آتشند، و در آن ماندگار خواهند بود»، و فرموده: «در حقيقت، كساني كه اموال يتيمان را، به ستم مي خورند، جز اين نيست كه در باطن خود آتشي مي خورند، و به زودي در آتشي فروزان درآيند»، و فرموده: «به زودي كساني را كه به آيات ما كفر ورزيده اند، در آتشي [سوزان] درآوريم، كه هر چه پوستشان بريان گردد، پوستهاي ديگري بر جايش نهيم تا عذاب را بچشند، آري خداوند تواناي حكيم

است»، و آيات فراوان ديگري از اين قبيل.

و كسي كه حتي يك آيه از قرآن را تكذيب كند، كافر است، و مشمول اين آيه: «آيا شما به پاره اي از كتاب خدا ايمان مي آوريد، و به پاره اي كفر مي ورزيد؟ پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود، و روز قيامت، ايشان را به سخت ترين كيفرها بازبرند، و خداوند از آنچه مي كنيد غافل نيست».

اما عقيده ما اين است كه: خداي سبحان، بندگان خود را بر اعمالشان مجازات كند، و بر كردارشان كيفر دهد، زيرا به آن ها قدرت داده، و به ملاك همان قدرت، امر و نهيشان كرده است، و منطق قرآن نيز همين است، كه فرمود: «هر كس كار نيكي بياورد، ده برابر آن [پاداش] خواهد داشت، و هر كس كار بدي بياورد، جز مانند آن جزا نيابد، و بر آنان ستم نرود»، و فرمود: «روزي كه هر كسي آنچه كار نيك به جاي آورده، و آنچه بدي كرده، حاضر شده ميابد، و آرزو مي كند: كاش ميان او، و آن [كارهاي بد]، فاصله اي دور بود، و خداوند شما را از [كيفر] خود برحذر مي دارد»، و فرمود: «امروز هر كسي به [موجب] آنچه انجام داده است، جزا مي بيند، امروز ستمي نيست». اين ها همه، آيات محكمي است كه جبر، و معتقدان به جبر را رد مي كند، و از اين قبيل آيات، در قرآن فراوان است، كه براي اختصار بخشي از آنان را ذكر كرديم. و توفيق با خداست.

و اما عقيده تفويض كه امام صادق عليه السلام آن را باطل شمرده، و معتقدانش را تخطئه كرده، عقيده كساني است

كه مي گويند: خداي سبحان، اختيار امر و نهي خود را به بندگان سپرده، و آنان را خودسر رها كرده است.

در اين عقيده، ايراد دقيقي است كه اهل تحليل و دقت مي فهمند، از اين رو امامان از آل پيامبر صلي الله عليه و آله مي گويند: اگر خدا بندگان خود را، خودسر رها كرده باشد، بايد به هر عملي كه آنان اختيار مي كنند راضي باشد، و به آن، پاداششان دهد، و نبايد در برابر جنايت [و ظلم]، كيفرشان دهد. بنابراين يكي از دو محذور، اجتناب ناپذير است: يا بندگان بر خدا شوريده اند، و او را به پذيرش آراء خود، خواه ناخواه مجبور كرده اند، كه اين مستلزم ضعف و ناتواني خداست و يا خداوند متعال، قدرت آن را ندارد كه بندگان خود را چه بخواهند و چه نخواهند، به اطاعت امر و نهي خود، بر وفق مرادش فرابخواند، از اين رو امر و نهي خود را به ايشان سپرده، و به دلخواهشان واگذاشته، و اختيار كفر و ايمان را به خودشان داده است.

و مثال عقيده تفويض اين است كه: مولايي غلامي را خريده تا خدمتش كند، و قدر خواجگي او را ارج نهد، و امر و نهي او را پاس دارد، و ادعا مي كند كه بر غلام، مسلط و مقتدر است، و كارهايش حكيمانه است، او را امر و نهي مي كند، بر اطاعتش وعده پاداش بزرگ مي دهد، و بر تخلف و نافرمانيش به كيفر دردناك، تهديد مي كند، اما غلام از اراده او سر مي پيچد، و امر و نهيش را پاس نمي دارد، هيچ يك از امر و نهي مولا را بر وفق مراد او انجام نمي دهد، بلكه بر

وفق مراد و هواي خود انجام مي دهد، از اين رو مولا [خسته مي شود، و از روي ناچاري]، اختيار امر و نهيش را به او واگذار مي كند، و به هر عملي كه غلام بر طبق خواسته خود - نه خواسته مولا - مي كند راضي مي شود، در اين صورت اگر او را براي انجام كاري كه مشخص مي كند بفرستد، و او آن را طبق خواسته و هواي خود - نه مولايش - انجام دهد، و چون نزد مولا برگردد، و او ببيند كه اين آن چيزي نيست كه او خواسته بود. [زبان به توبيخ بگشايد و] بگويد: چرا خلاف دستورم عمل كردي؟! غلام [مي تواند] بگويد: زيرا تو خود كار را به من واگذاشتي، من هم به ميل خود عمل كردم، بنابراين بر [من كه] صاحب اختيار [م]، منع و ملامتي نيست!! پس [با توجه به اين محذورات] تفويض، محال است.

آيا با اين توضيح، امر داير بين يكي از اين دو چيز نيست: يا مولا قادر است كه غلام را به اطاعت امر و نهي، بر وفق مراد خود - نه غلام - فراخواند، توانايي انجام فرمانش دهد، پاداش طاعت، و كيفر معصيت را به او معرفي كند، با توصيف ثواب و عقاب، تشويق و تهديدش نمايد، تا قدرت مولا را با اين تميكن، و تشويق و تهديدها بفهمد، و مشمول عدل و انصافش شود، و حجت بر او تمام گردد، پس چون اطاعت امر كرد، پاداشش دهد، و چون سركشي كرد، كيفرش دهد؟ [، كه در اين فرض، تفويض، ابطال مي شود] و يا مولا عاجز و ناتوان است، لذا كار را به غلام وا مي گذارد، نيك

كند يا بد، فرمان برد يا نه، در هر حال نمي تواند او را كيفر دهد، و به اطاعت خود فراخواند؟ [كه اين فرض قطعا باطل است، زيرا] اگر عجز و ناتواني خدا اثبات شود، قدرت و خداوندي او نفي مي شود، و امر و نهي، و ثواب و عقاب، همه بيهوده مي گردد، و مخالفت قطعي با قرآن پيش مي آيد، زيرا [خدا به اين امور راضي نيست، از اينرو] مي فرمايد: «و براي بندگانش كفران را نمي پسندد، و اگر سپاس داريد آن را براي شما مي پسندد»، و مي فرمايد: «از خدا آن گونه كه حق پروا كردن از او است، پروا كنيد، و جز مسلمان نميريد »، و مي فرمايد: «و جن و انس را نيافريدم جز براي آن كه مرا بپرستند، از آنان هيچ روزيي نمي خواهم، و نمي خواهم كه مرا خوراك دهند»، و مي فرمايد: «و خدا را بپرستيد، و چيزي را با او شريك مگردانيد»، و مي فرمايد: «خدا و رسول او را فرمان بريد، و از او روي برنتابيد در حالي كه [سخنان او را] مي شنويد».

پس هر كه پندارد كه خدا امر و نهي خود را به بندگانش واگذارده، اثبات عجز بر او كرده، و او را ملزم دانسته كه هر عمل خير و شري را از ايشان بپذيرد، و امر و نهي و وعد وعيد خدا را باطل شمرده، چون مي پندارد خدا همه را به دست بنده سپرده است، از اين رو او [كه صاحب تفويض است]، هرگونه كه مي خواهد عمل مي كند، خواه كفر يا ايمان، بر او ايراد و منعي نيست، پس معتقد به تفويض، همه وعد و وعيد، و امر و نهي الهي را باطل

دانسته، و اهل اين آيه است: «آيا شما به پاره اي از اين كتاب ايمان مي آوريد، و به پاره اي كفر مي ورزيد؟ پس جزاي هر كس از شما كه چنين كند، جز خواري در زندگي دنيا چيزي نخواهد بود، و روز قيامت، ايشان را به سخت ترين كيفرها بازبرند، و خداوند از آنچه مي كنيد غافل نيست»، خداوند از آنچه اهل تفويض مي گويند، بسيار بدتر و والاتر است. اما عقيده ما اين است كه: خداي سبحان، خلق را به قدرتش بيافريد، و توانايي اطاعتشان داد، و به آن گونه كه خواست امر و نهيشان كرد، و پيروي فرمانش را از ايشان پذيرفت، و به آن راضي شد، و از سرپيچي خود، آنان را بازداشت، و گنهكار را توبيخ كرد، و [وعده] كيفر داد، اختيار امر و نهي با خداست، هر چه را بخواهد بگزيند، و به آن فرمان دهد، و از هر چه نخواهد نهي كند، و بر آن كيفر دهد، زيرا به بندگان خود، توان پيروي امر، و دوري از گناه، بخشيده است، آري عدل و انصاف و حكمت بالغه او آشكار است، حجت ها [ي مردم] را با برطرف كردن عذرها، و بيم دادن برطرف مي كند، انتخاب پيامبران با اوست، هر كه از بندگان خود را بخواهد، براي تبليغ رسالت، و احتجاج بر آنان برمي گزيند، [از اينرو] محمد صلي الله عليه و آله را برگزيد، و با رسالات خود به سوي خلق فرستاد. برخي از كفار قبيله اش، از روي حسد و كبر گفتند: «چرا اين قرآن، بر مردي بزرگ، از آن دو شهر نازل نشد؟»، مرادشان اميه بن ابي الصلت [بزرگ مكه]، و ابومسعود ثقفي [بزرگ طائف] بود،

و خداوند انتخاب آنان را باطل شمرد، و آرائشان را رد كرد، و فرمود: «آيا آنانند كه رحمت پروردگارت را تقسيم مي كنند؟ ما [وسائل] معاش آنان را در زندگي دنيا ميانشان تقسيم كرده ايم، و برخي از آنان را از نظر درجات، بالاتر از بعضي ديگر قرار داده ايم، تا بعضي از آن ها، بعضي ديگر را در خدمت گيرند، و رحمت پروردگار تو از آنچه آنان مي اندوزند بهتر است».

از اين رو هر چه را خواست اختيار كرد، و هر چه را نخواست منع كرد، و هر كه فرمانش برد، پاداشش دهد، و هر كه نافرمانيش كند كيفرش دهد، و چنانچه امور را به بندگانش سپرده بود، رأي قريش را كه اميه بن ابي الصلت، و ابومسعود ثقفي را اختيار كرده بودند امضا مي كرد، كه در نظر ايشان، آن دو بهتر از محمد صلي الله عليه و آله بودند، و چون خداوند مؤمنان را با اين آيه ادب كرد كه: «و هيچ مرد و زن مؤمني را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كاري فرمان دهند، براي آنان در كارشان اختياري باشد»، به آن ها اجازه نداد كه به ميل خود انتخابي كنند، و جز پيروي امر، و اجتناب از نهي خود را كه توسط پيامبر صلي الله عليه و آله ابلاغ مي شود، از آنان نپذيرفت، پس هر كه فرمانش برد، راه يابد، و هر كه نافرمانيش كند، گمراه و سرگردان شود و به علت تمكني كه براي فرمانبري و اجتناب از گناه به او بخشيده، حجت بر او تمام است، از اين رو از ثواب محرومش مي كند، و كيفرش را بر او فرود مي آورد.

اين مذهب كه

حد وسط آن دو عقيده است، نه جبر است و نه تفويض و همان است كه اميرمؤمنان عليه السلام به عباية بن ربعي اسدي فرمود، عبايه درباره استطاعتي كه [شرط تكليف است، و] با آن برمي خيزيم و مي نشينيم و كارها را انجام مي دهيم پرسيد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: درباره استطاعت سؤال كردي، آيا به دست تو است بدون دخالت خداوند، يا به دست تو و او با هم؟ عبايه جوابي نداد، حضرت عليه السلام فرمود: عبايه! بگو. عرض كرد: چه بگويم؟ فرمود: اگر بگويي: به دست تو و خداست، تو را مي كشم، [كه اين شرك است]، و اگر بگويي: به دست تو است بدون دخالت خدا، باز هم تو را مي كشم [كه اين كفر است]، عرض كرد: پس چه بگويم اي اميرمؤمنان؟

فرمود: مي گويي: به دست تو است، اما آن را خدايي داده كه همه اختيارش به دست او است، اگر دهد عطايي است، و اگر گيرد بلايي، اوست مالك همه آنچه به تو داده، تواناي بر هر چه توانمندت كرده، آيا نمي شنوي كه چون مردم مي گويند: لا حول و لا قوة الا بالله، حول و قوه را از او مي خواهند؟ عبايه گفت: تفسير اين جمله چيست؟ فرمود: تحول [و دست كشيدن] از معاصي خدا جز با نگهداري وي امكان پذير نيست، و جز با ياري خدا، هيچ قدرتي بر طاعتش نداريم. عبايه از جا جست، و دست و پاي حضرت عليه السلام را بوسيد.

باز از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه: نجده به خدمتش رسيد، و درباره معرفت خدا پرسيد كه: اي اميرمؤمنان! به چه وسيله پروردگارت را شناختي؟ فرمود: با نيروي تميزي كه او به من عطا

فرمود، و عقلي كه رهنمونم مي شود.

پرسيد: آيا اين جبلي [و جبري] تو است [، و در آن اختياري نداري]؟ فرمود: اگر جبلي ام بود نه بر نيكي ستوده بودم، نه بر بدي نكوهيده، و نيز نيك كردار، بيش از بدكردار سزاوار ملامت بود [، زيرا با اينكه نيك كرداري جبلي اوست، باز گناه مي كند، هرچند گاه به گاه]، پس [با نيروي تميز، و عقل] پي بردم كه خدا باقي و پاينده است، و جز او همه حادث و متغير و ناپايدارند، و هيچگاه پاينده باقي چون ناپايدار حادث نيست [، از اين رو «الباقي» را انتخاب كردم، و از ناپايدارها چشم پوشيدم.]. نجده گفت: اي اميرمؤمنان! شما را مردي حكيم مي بينم. فرمود: من خود را مخير مي بينم، اگر به جاي نيكي بدي كنم بر آن كيفر مي شوم. و باز از اميرمؤمنان عليه السلام نقل شده كه: بعد از بازگشت از شام [و جنگ صفين]، كسي از او پرسيد: اين رفتن ما به شام به قضا و قدر الهي بود يا نه؟ فرمود: آري اي پيرمرد! شما بر فراز هيچ تپه اي نرفتيد، و در هيچ دره اي فرود نيامديد مگر به قضا و قدر خدا، پيرمرد گفت! پس همه رنج هايم را [كه در آن ديدم] از خدا مي بينم اي اميرمؤمنان!

فرمود: آرام اي پيرمرد! خدا اجر شما را در اين سفر - كه مي رفتيد و اتراق مي كرديد، و بر مي گشتيد - بزرگ قرار داد، و در هيچ يك از حركات و سكنات خود نه مجبور بوديد و نه مضطر، گويا پنداشتي كه قضايي حتمي، و قدري قطعي است [كه هيچ گونه اختياري در آن نيست]، اگر چنين بود،

ثواب و عقاب باطل، و وعد وعيد الهي بي اساس بود، و هيچ چيز در واقع به گردن كسي ثابت نمي شد، اين عقيده بت پرستان و پيروان شيطان است. خداي سبحان امر فرموده، تا با اختيار عمل كنند، و نهي فرموده تا با اختيار حذر كنند، نه كسي در اطاعتش مجبور است، و نه كسي در معصيتش مقهور و بي اراده، خدا آسمان ها و زمين و آنچه را كه ميان آن دو است باطل نيافريد، اين پندار كساني است كه كفر ورزيدند، پس واي بر كافران از آتش.

پيرمرد برخاست، و سر مبارك اميرمؤمنان عليه السلام را بوسيد، و اشعاري به اين مضمون سرود: تو آن امامي كه ما به سبب پيروي او - در روز نجات از خداي رحمان اميد آمرزش داريم، آنچه از [حقائق] دين ما مشتبه بود، بر ما روشن ساختي، خدايت از ما پاداش رضوانت دهد، اينك ديگر هيچ عذري در ارتكاب گناهي كه از روي ظلم و عصيان انجام مي دهم ندارم.

پس اميرمؤمنان عليه السلام همه را بر موافقت قرآن راهنمايي كرده، و جبر و تفويض را - كه معتقدانشان ملازم باطل و كفر و تكذيب قرآنند - رد كرده است، از گمراهي و كفر به خدا پناه مي بريم، ما نه به جبر عقيده داريم نه به تفويض، بلكه به حد وسط آن دو قائليم، يعني امتحان و آزمايش بر اساس [اختيار و] قدرتي كه خدا به ما داده، و به بندگيش فرا خوانده است، چنانكه قرآن نيز بر اين عقيده گواه است، و امامان نيك رفتار و آل پيامبر صلي الله عليه و آله هم بدان معتقدند. و مثال آزمايش با قدرت [و

اختيار] اين است كه: مولايي كه غلاماني دارد و مال فراواني، دوست دارد - با علم به سرانجام كار - غلامان خود را بيازمايد، مقداري از مال را در اختيار آنان قرار مي دهد و موارد مصرف را معين مي كند، و فرمان مي دهد كه مال را در آن ها صرف كنند، و از غير آن - كه دوست ندارد - اجتناب كنند و مال را صرف نكنند، و البته مال، قابل صرف در هر دو جهت هست.

يك غلام فرمان مي برد، و مال را در مورد رضايت مولا هزينه مي كند، و ديگري نافرماني مي كند، و آن را در موارد نارضايي او صرف مي كند، و مولا ايشان را در دار امتحان جا داده و به ايشان اعلام كرده كه اينجا سراي ابدي نيست، از اين پس سراي ديگري است كه پاداش و كيفر جاويد در آنجاست، و به ناچار از اينجا بيرونشان خواهد برد، اگر مالي را كه به ايشان سپرده به جا مصرف كنند، در آن سراي ابدي، پاداش جاويدشان خواهد داد، و اگر نابجا مصرف كنند، در آنجا كيفر ابديشان مي دهد، و براي اقامت در اين دار امتحان حد معيني معلوم كرده، يعني مدت سكونتش را تعيين نمود؟ كه چون به پايان رسد، هم مال به دست ديگري مي افتد، هم غلام ديگري به جاي اين غلام مي آيد، و مولا هميشه مالك [و اختياردار] آن مال و اين غلام بوده و هست، ولي وعده داده كه مال را تا در اين منزل است از او نگيرد، تا مدتش سرآيد و تحويل دهد، چه از صفات اين مولا عدل، وفاداري، انصاف و حكمت است. حال اگر بنده مال

را در راهي كه مأمور بود خرج كرد، آيا بر مولا لازم نيست كه به وعده پاداشي كه از روي تفضل داده بود وفا كند؟ و در برابر كاري كه در اين سراي فاني دستور داده و او اطاعت كرده، نعمتي هميشگي در سراي جاويد و پاينده اش دهد؟ و اگر مال را در راههاي ممنوعه هزينه كرد، و با امر مولا مخالفت كرد، آيا حق ندارد عقوبت دائمي را كه بدان تهديدش كرده بود بر او مسلط سازد؟ بدون اينكه بر او ستمي كرده باشد، زيرا قبلا گوشزد كرده، و از آينده آگاهش ساخته بود، و بايد به وعده و وعيدش عمل كند، و مولاي تواناي مقتدر چنين است.

اما [در بحث ما]، خداي سبحان، و غلام، فرزند آدم، مخلوق او، و مال، توانمندي گسترده خدا، و امتحان [و راز آن]، اظهار حكمت و قدرت او، و سراي فاني، دنيا، و مقدار مالي كه به غلام سپرده، آن [اختيار و] توانمندي است كه به آدميزاد داده، و موارد صرف مال - يعني [اختيار و] توانمندي - پيروي پيامبران، و ايمان [و عمل] به احكامي است كه از جانب خدا آورده اند، و موارد ممنوعه، راههاي شيطاني، و وعده خدا، نعمت جاويد بهشت، و سراي ديگر، سراي پايدار آخرت است.

و قول به مرتبه ميان جبر و تفويض، يعني [استعداد براي] امتحان و آزمون خداوندي، به وسيله توانايي [و اختياري] كه خدا به انسان داده، و آن را امام صادق عليه السلام در پنج ويژگي - كه جامع كليه فضل و احسان هاي خداوندي است - بيان فرموده است، و اينك من - بخواست خدا - آن ها را با

شواهد قرآني، و بيان كافي توضيح مي دهم:

اما مراد امام صادق عليه السلام [از «تندرستي» كه در بيان منزلت ميان جبر و تفويض فرموده بود،] آفرينش كامل انسان، و حواس صحيح و سالم او، و عقل و تمييز پاي برجا، و زبان باز گوياي اوست، خدا در اين باره مي فرمايد: «و به راستي ما فرزندان آدم را گرامي داشتيم، و آنان را در خشكي و دريا [بر مركب ها] برنشانديم، و از چيزهاي پاكيزه به ايشان روزي داديم، و آن ها را بر بسياري از آفريده هاي خود برتري ويژه داديم»، خداي سبحان خبر داده كه آدميزاد را بر مخلوقات ديگر از چارپايان، درندگان، جانوران دريا، پرندگان و هر جنبده محسوس ديگري، با عقل و بيان، امتياز و فضيلت بخشيده است، چنان كه در آيه ديگر فرموده: «ما انسان را در بهترين قوام آفريديم»، و فرموده: «اي انسان: چه چيز تو را درباره پروردگار بزرگوارت مغرور ساخته؟ همان كس كه تو را آفريده و پرداخت، و معتدل ساخت، و به هر صورت كه مي خواست سامان داد»، و از اين قبيل آيات فراوان است. پس نخستين نعمت خدا بر انسان، سلامت عقل، و برتري او بر بسياري از مخلوقات ديگر، به عقل كامل، و بيان روشن اوست، چه هر جنبنده اي بر سطح زمين، با حواس [و ادراكات] خود، پايدار و متكامل است و فضيلت آدميزاد با [عقل و] نطقي است كه در ديگر موجودات محسوس، وجود ندارد، و با همين [عقل] و] نطق است كه خداوند او را بر مخلوقات ديگر مسلط ساخته، تا جايي كه انسان امر و نهي مي كند، و آن ها مسخر فرمان اويند چنانكه خداوند مي فرمايد: «اين

گونه خداوند آن ها را براي شما رام كرد، تا خدا را به پاس آنكه شما را هدايت نموده، به بزرگي ياد كنيد»، و مي فرمايد: «و اوست كسي كه دريا را مسخر گردانيد تا از آن گوشت تازه بخوريد، و پيرايه اي كه آن را مي پوشيد از آن بيرون آوريد»، و مي فرمايد: «و چارپايان را براي شما آفريد: در آن ها براي شما (وسيله) گرمي و سودهايي است، و از آن ها مي خوريد، و در آن ها براي شما زيبايي است، آنگاه كه [آن ها را] از چراگاه برمي گردانيد، و هنگامي كه [آن ها را] به چراگاه مي بريد، و بارهاي شما را به شهري مي برند كه خود جز با مشقت، بدان نمي توانستيد برسيد». از اين رو خدا - به سبب امتياز و فضيلتي كه در اعتدال خلقت، و كمال نطق [و ادراك] و معرفت به انسان بخشيده - او را به فرمانبري و اطاعت خود فراخوانده است. [آري] پس از آنكه توانايي انجام تكليف داده، فرموده: «پس تا مي توانيد از خدا پروا بداريد، و بشنويد، و فرمان بريد» و فرموده: «خداوند هيچ كس را جز به قدر توانايي اش تكليف نمي كند»، و فرموده: «خداوند هيچ كس را جز به قدر آنچه به او داده است تكليف نمي كند»، و آيات بسيار ديگر. پس اگر خدا يكي از حواس بنده را بگيرد، تكليف مربوط به آن را از او بر مي دارد، چنانكه فرموده: «بر نابينا حرجي نيست، و بر لنگ نيز حرجي نيست»، از هر كس در اين شرايط باشد جهاد، و كليه وظائفي را كه از انجامش عاجز است برداشته است، و همچنين حج و زكات را بر آنكه مال و استطاعتش داده، واجب

كرده، و از فقير نخواسته است، خداوند مي فرمايد: «و براي خدا، حج آن خانه خدا، بر عهده مردم است، [البته بر] كسي كه بتواند به سوي آن راه يابد»، و در [كفاره] ظهار [1] مي فرمايد: «و كساني كه زنانشان را ظهار مي كنند، سپس از آنچه گفته اند [پشيمان مي شوند، و] برمي گردند، بايد [پيش از تماس] برده اي آزاد كنند...» تا مي فرمايد: «و هر كه نتواند، بايد شصت بينوا را خوراك بدهد».

اين ها همه دليل است كه خداوند، بندگان خود را جز به اندازه اي كه توان عمل داده، تكليف نكرده، و [امر و] نهي او بدين منوال است، اين معناي «تندرستي» است.

و اما مراد امام صادق عليه السلام از «آزادي راه» اين است كه: مانع و رادعي نداشته باشد كه در عمل به دستور خدا از او جلوگيري كند، قرآن درباره افراد مستضعف و زيردستي كه چاره اي ندارند و راه به جايي نمي برند مي فرمايد: «... مگر مردان و زنان و كودكان [زيردست و] مستضعفي كه قدرت چاره جويي ندارند، و راه به جايي نمي برند»، خدا خبر داده كه مستضعف، آزادي راه ندارد، و چنانچه دلش مطمئن به ايمان باشد، تعرضي بر او نيست.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «مهلت زمان»: عمري است كه - از زمان وجوب خداشناسي تا دم مرگ - در اختيار انسان گذاشته مي شود، يعني از لحظه تميز و بلوغ تا هنگام مرگ، پس هر كه در طلب حق، به كمال نرسيده بميرد، بر خير است، چنانكه خدا مي فرمايد: «و هر كس به قصد مهاجرت در راه خدا و پيامبر او، از خانه اش به در آيد، [سپس مرگش در رسد، پاداش او قطعا برخداست]»،

هر چند به علت نبود فرصت كافي، به احكام الهي، كاملا عمل نكرده باشد، و در آيه ديگر بر افراد بالغ، چيزهايي را حرام كرده كه بر نابالغ حرام نكرده است: «و به زنان با ايمان بگو: ديدگان خود را [از هر نامحرمي] فروبندند...»، پس بر زنان منعي نيست كه آرايش خود را بر كودكان بنمايانند، و احكام ديگر نيز در حق كودكان جاري نيست.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «توشه»: دارايي و امكانات به اندازه ايست كه بنده بتواند از آن بر انجام تكاليف الهي كمك گيرد، چنانكه خداوند مي فرمايد: «[بر ناتوانان، و بر بيماران، و بر كساني كه چيزي نميابند [تا در راه جهاد] خرج كنند - در صورتي كه براي خدا و پيامبرش خيرخواهي نمايند - هيچ گناهي نيست،] بر نيكوكاران راه تعرض نيست»، آيا نمي بيني خداوند عذر كسي را كه چيزي ندارد تا انفاق كند پذيرفته، و همه كساني را كه براي حج و جهاد و نظائر آن، توشه و مركب دارند، معذور ندانسته، و نيز عذر بينوايان را [در زكات] پذيرفته، و حقي بر ايشان در اموال توانگران قرار داده است، كه مي فرمايد: «[اين صدقات] براي آن نيازمنداني است كه در راه خدا فرومانده اند، [و نمي توانند در زمين سفر كنند...]»، دستور داده معافشان دارند، و آمادگي انجام تكاليفي كه قدرت مالي آن را ندارند، از ايشان نخواسته است.

و اما مراد حضرت عليه السلام از «سبب محرك»، نيتي است كه انگيزه انسان در هر كاري است، و جايگاه آن، دل است، پس هر كه كاري را نه از روي عقيده ديني انجام دهد از او پذيرفته نيست، مگر آنكه صدق نيت

[و اخلاص] پيش آرد. از اين رو خداوند درباره منافقين مي فرمايد: «به زبان خويش چيزي مي گفتند كه در دل هايشان نبود، و خدا به آنچه پنهان مي كردند داناتر است»، سپس در توبيخ مؤمنان، اين آيه را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل كرد: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، چرا چيزي مي گوييد كه انجام نمي دهيد»، و چون كسي از روي عقيده حرفي زند، [همين عقيده و] نيت، او را برمي انگيزد تا با عمل خود، گفتارش را تصديق كند، و اگر از روي عقيده نباشد، صدق آن در عمل جلوه نمي كند، آري خدا نيت راستين را - آنجا كه مانعي در كار باشد، و نگذارد كه عمل بر وفق نيت باشد - مي پذيرد از اين رو مي فرمايد: «.... مگر آن كس كه مجبور شده ولي قلبش به ايمان اطمينان دارد»، و مي فرمايد: «خداوند شما را به سوگندهاي لغوتان مؤاخذه نمي كند».

پس قرآن و احاديث پيامبر صلي الله عليه و آله دليل اند كه دل، اختياردار همه حواس است، اعمال آن ها را تصحيح مي كند، و هر چه را تصحيح كند بطلان نپذيرد.

اين بود توضيح پنج ويژگي كه امام صادق عليه السلام فرمود: جامع مرتبه ميان جبر و تفويض است، اگر اين پنج خصوصيت، در وجود انسان، كامل باشند، بايد به اوامر خداي سبحان، و پيامبرش، كاملا عمل كند، و اگر يكي از آن ها را نداشته باشد، به همان نسبت، تكليف از او ساقط است. اما شواهد قرآني بر امتحان و آزموني كه بر اساس استطاعت [و اختيار] باشد - يعني همان جامع حد وسط ميان جبر و تفويض - فراوان است، از جمله، اينكه مي فرمايد: «البته شما را

مي آزماييم تا مجاهدان و شكيبايان شما را معلوم داريم، و اخبار [و اظهارات] شما را نيز بيازماييم»، و مي فرمايد: «به تدريج، از جايي كه نمي دانند گريبانشان را خواهيم گرفت»، و مي فرمايد: «الم، آيا مردم پنداشتند كه تا گفتند: ايمان آورديم، رها مي شوند، و مورد آزمايش قرار نمي گيرند»، و درباره فتنه هايي كه به معني امتحان است مي فرمايد: «ما سليمان را آزموديم»، و در قصه موسي عليه السلام مي فرمايد: «ما قوم تو را پس از رفتن تو آزموديم، و سامري گمراهشان كرد»، و حضرت موسي عليه السلام عرض كرد: «اين جز آزمايش تو نيست»، اين آيات، در مقام مقايسه، بعضي بر بعض ديگر شاهدند.

اما آياتي كه تعبير «بلوا» به معني امتحان دارد، اين است كه مي فرمايد: «تا شما را در آنچه به شما داده است بيازمايد»، و مي فرمايد: «سپس براي آنكه شما را بيازمايد، از [تعقيب] آنان منصرفتان كرد»، و مي فرمايد: «ما آنان را - همانگونه كه باغداران را آزموديم - مورد آزمايش قرار داديم»، و مي فرمايد: «مرگ و زندگي را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد»، و مي فرمايد: «و چون ابراهيم را پروردگارش با كلماتي بيازمود»، و مي فرمايد: «و اگر خدا مي خواست، از ايشان انتقام مي كشيد، و [فرمان پيكار داد] تا برخي از شما را به وسيله برخي ديگر بيازمايد». و هر چه در قرآن به عنوان «بلوا» آمده - كه نمونه اش آيات مذكوره بود - همه به معناي آزمايش است، و امثال آن در قرآن فراوان است، اين ها امتحان را ثابت مي كند، خداوند خلق را بيهوده نيافريده، و آن ها را سرخود رها نكرده، كارهاي حكيمانه را به بازيچه انجام نداده، چنانكه خود مي فرمايد:

«آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريديم».

اگر كسي گويد: آيا خدا از اعمال بندگان، خبر ندارد كه ايشان را مي آزمايد؟

گوئيم: چرا، او از اعمال آن ها پيش از انجام نيز خبر دارد، چنانكه [درباره دوزخيان] مي فرمايد: «و اگر هم باز گردانده شوند، قطعا به آنچه از آن منع شده بودند، برمي گردند»، خداوند ايشان را مي آزمايد، تا عدالت خود را بر ايشان اعلام كند، و جز با حجت [و دليل]، كيفرشان ندهد، چنانكه مي فرمايد: «و اگر ما آنان را قبل از [آمدن] قرآن، به عذابي هلاك مي كرديم، قطعا مي گفتند: پروردگارا! چرا پيامبري به سوي ما نفرستادي؟»، و مي فرمايد: «و ما تا پيغمبري نفرستيم، عذاب نخواهيم كرد» و مي فرمايد: «پيامبراني كه بشارتگر و هشدار دهنده بودند، [تا براي مردم، پس از پيامبران در مقابل خدا، [بهانه و] حجتي نباشد]». پس امتحان الهي، به وسيله توانمندي [و اختياري] است كه خدا به بنده خود داده است، و اين همان عقيده ميان جبر و تفويض است، كه قرآن، و اخبار امامان از آل پيامبر صلي الله عليه و آله، بر آن ناطق و شاهدند. اگر گويند: اين فرموده خدا، و امثال آن كه مي فرمايد: «هر كه را خواهد گمراه سازد، و هر كه را خواهد هدايت كند» دليل بر چيست؟ [آيا دليل بر جبر نيست؟].

گوئيم: همه اين آيات دو گونه توجيه مي شوند: يكي اينكه اخبار از قدرت [مطلقه] خداوند است، يعني توانايي او بر هدايت هر كه خواهد، و بر گمراهي هر كه خواهد [، منشأ توانايي اختياري خود انسان است]، و چنانكه در طي رساله شرح داديم، اگر مجبورشان كند، ديگر ثواب و عقابي در كار

نخواهد بود. و دوم اينكه هدايت خدا به معني شناساندن، [و راهنمايي] است، چنانكه مي فرمايد: «و اما ثموديان: پس آنان را هدايت كرديم»، يعني راه را بر آنان شناسانديم، «ولي كوردلي را بر هدايت ترجيح دادند»، و اگر بر هدايت مجبور بودند، ديگر نمي توانستند گمراه شوند، ما نبايد هر جا آيه مشتبه [و دو پهلو] ديديم، آن را حجت بر آيات محكم [و غير قابل تأويل] - كه مأموريم به آن ها تمسك كنيم - قرار دهيم، چنانكه خداوند مي فرمايد: «پاره اي از آن، آيات محكم [صريح و روشن] است، آن ها اساس كتابند، و پاره اي ديگر متشابهاتند [كه تأويل پذيرند]، اما كساني كه در دل هايشان انحراف است، براي فتنه جويي، و طلب تأويل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پيروي مي كنند...»، و مي فرمايد: «پس بشارت ده به آن بندگان من كه به سخن گوش فرامي دهند، و بهترين آن را - يعني محكم ترين و روشن ترين آن را - پيروي مي كنند، آن هايند كه خدا هدايتشان كرده، و همانان خردمندانند». خداوند ما و شما را به گفتار و كرداري كه دوست دارد وي مي پسندد موفق بدارد، و ما و شما را - به من و احسانش - از گناهان دور كند، و سپاس فراوان خدا را آنچنان كه شايسته اوست، و صلي الله علي محمد و آله الطيبين، و حسبنا الله و نعم الوكيل.

قال الحراني:

رسالته عليه السلام في الرد علي أهل الجبر و التفويض [2] و اثبات العدل و المنزلة بين المنزلتين:

بسم الله الرحمن الرحيم

من علي بن محمد، سلام عليكم و علي من اتبع الهدي و رحمة الله و بركاته، فانه ورد علي كتابكم، و فهمت

ما ذكرتم من اختلافكم في دينكم و خوضكم في القدر و مقالة من يقول منكم بالجبر، و من يقول بالتفويض، و تفرقكم في ذلك و تقاطعكم، و ما ظهر من العداوة بينكم، ثم سألتموني عنه و بيانه لكم، و فهمت ذلك كله.

اعلموا رحمكم الله! أنا نظرنا في الآثار و كثرة ما جاءت به الأخبار، فوجدناها عند جميع من ينتحل الاسلام ممن يعقل عن الله جل و عز لا تخلو من معنيين: اما حق فيتبع، و اما باطل فيجتنب.

و قد اجتمعت الأمة قاطبة لا اختلاف بينهم، أن القرآن حق لا ريب فيه عند جميع أهل الفرق، و في حال اجتماعهم مقرون بتصديق الكتاب و تحقيقه مصيبون مهتدون، و ذلك بقول رسول الله صلي الله عليه و آله: لا تجتمع أمتي علي ضلالة.

فأخبر أن جميع ما اجتمعت عليه الأمة كلها حق، هذا اذا لم يخالف بعضها بعضا، و القرآن حق لا اختلاف بينهم في تنزيله و تصديقه، فاذا شهد القرآن بتصديق خبر و تحقيقه و أنكر الخبر طائفة من الأمة لزمهم الاقرار به ضرورة حين اجتمعت في الأصل علي تصديق الكتاب، فان هي جحدت و أنكرت لزمها الخروج من الملة. فأول خبر يعرف تحقيقه من الكتاب و تصديقه و التماس شهادته عليه خبر ورد عن رسول الله صلي الله عليه و آله، و وجد بموافقة الكتاب و تصديقه بحيث لا تخالفه أقاويلهم حيث قال: اني مخلف فيكم الثقلين: كتاب الله و عترتي أهل بيتي، لن تضلوا ما تمسكتم بهما، و انهما لن يفترقا حتي يردا علي الحوض. فلما وجدنا شواهد هذا الحديث في كتاب الله نصا مثل قوله جل و عز: (انما وليكم الله

و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) [3] .

وروت العامة في ذلك أخبارا لأميرالمؤمنين عليه السلام أنه تصدق بخاتمه و هو راكع، فشكر الله ذلك له و أنزل الآية فيه، فوجدنا رسول الله صلي الله عليه و آله قد أتي بقوله: من كنت مولاه فعلي مولاه، و بقوله: أنت مني بمنزلة هارون من موسي الا أنه لا نبي بعدي، و وجدناه يقول: علي يقضي ديني و ينجز موعدي، و هو خليفتي عليكم من بعدي.

فالخبر الأول الذي استنبطت منه هذه الأخبار خبر صحيح مجمع عليه، لا اختلاف فيه عندهم، و هو أيضا موافق للكتاب، فلما شهد الكتاب بتصديق الخبر، و هذه الشواهد الأخر لزم علي الأمة الاقرار بها ضرورة، اذ كانت هذه الأخبار شواهدها من القرآن ناطقة و وافقت القرآن، و القرآن وافقها.

ثم وردت حقائق الأخبار من رسول الله صلي الله عليه و آله عن الصادقين عليهماالسلام، و نقلها قوم ثقات معروفون، فصار الاقتداء بهذه الأخبار فرضا واجبا علي كل مؤمن و مؤمنة لا يتعداه الا أهل العناد، و ذلك أن أقاويل آل رسول الله صلي الله عليه و آله متصلة بقول الله، و ذلك مثل قوله في محكم كتابه: (ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله في الدنيا و الآخرة و أعد لهم عذابا مهينا) [4] . و وجدنا نظير هذه الآية، قول رسول الله صلي الله عليه و آله: من آذي عليا فقد آذاني، و من آذاني فقد آذي الله، و من آذي الله يوشك أن ينتقم منه.

و كذلك

قوله صلي الله عليه و آله: من أحب عليا فقد أحبني، و من أحبني فقد أحب الله.

و مثل قوله صلي الله عليه و آله في بني وليعة: لأبعثن اليهم رجلا كنفسي، يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله، قم يا علي! فسر اليهم. و قوله صلي الله عليه و آله يوم خيبر: لأبعثن اليهم غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرارا غير فرار لا يرجع حتي يفتح الله عليه. فقضي ر

داستان مرغ بريان

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما قصه دفاع خدا از محمد صلي الله عليه و آله در برابر كساني كه قصد جانش را كرده بودند، اين است كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله در هفت سالگي خود در مكه از آنچنان تربيت نيكي برخوردار شده بود كه در ديگر كودكان قريش، نظير نداشت، گروهي از يهودان شام كه به مكه آمده بودند، چون او را با آن اوصاف ديدند، آهسته به هم گفتند: سوگند به خدا اين همان محمد صلي الله عليه و آله است كه در آخرالزمان مبعوث مي شود، و بر يهود، و ساير اهل اديان پيروز مي گردد، خدا به دست او، دولت [و قدرت] يهود را از بين مي برد، و آنان را خوار و ذليل مي سازد.

آنان در كتب آسماني خود، پيامبر صلي الله عليه و آله را به عنوان «پيامبر درس ناخوانده داناي راستگو» مي شناختند، ولي حسادت، وادارشان كرد تا اين اوصاف را پنهان دارند، و در گفتگوهاي خود از او به عنوان پادشاهي كه رياستش زوال پذير است ياد كنند، به هم گفتند: بياييد

چاره اي بينديشيم، و او را بكشيم، كه خدا هر چه را بخواهد محو مي كند، و هر چه را بخواهد پايدار، اميد است ما از محو كنندگاني باشيم كه با او روبرو مي شويم، چون خواستند تصميم خود را عملي سازند، يكي از ايشان گفت: شتاب نكنيد تا او را بيازمائيم، ممكن است در چهره و شمايل، شبيه او باشد، و خود او نباشد ما در كتب آسماني خود ديده ايم كه خداوند محمد صلي الله عليه و آله را از حرام و شبهه ها باز مي دارد، با او ديدار كنيد، و به ميهماني دعوتش كنيد، و [خوراك] حرام و شبهه ناك را پيش رويش بگذاريد، اگر به سوي آن دست گشود، و از آن خورد، بدانيد كه اين آن محمد صلي الله عليه و آله كه شما گمان برده ايد نيست، شبيه به اوست، و اگر نخورد، بدانيد كه خود اوست، زمين را از وجودش پاك كنيد تا دولت [و قدرت] يهود به سلامت بماند.

پس نزد ابوطالب آمده، او را با محمد، [و بزرگان قريش] به ميهماني خود دعوت كردند، چون در ميهماني حاضر شدند، آنان پيش روي ميهمانان خود مرغ چاقي را كه [ذبح نشده و] با ضربه چوب مردارش كرده، پخته بودند، نهادند، ابوطالب و ديگر ميهمانان از آن مي خوردند، ولي پيامبر چون دست به سوي آن مي برد، دستش به طرف راست، و چپ، جلو، عقب، بالا و پائين، منحرف مي شد، و به آن نمي رسيد، ميزبانان گفتند: اي محمد! چرا نمي خوري؟

فرمود: اي يهوديان! تلاش دارم كه بخورم، ولي دستم از آن برمي گردد، اين نيست جز حرام كه پروردگارم از آن بازم مي دارد.

گفتند: اين حلال است،

اجازه دهيد ما خود به تو بخورانيم.

فرمود: بكنيد اگر مي توانيد، چون خواستند لقمه اي از آن بردارند، و به محمد صلي الله عليه و آله بخورانند، همچون او، دستانشان به اطراف منحرف مي شد [و به آن نمي رسيد].

محمد فرمود: اين روزي من نيست، اگر داريد غذاي ديگري بياوريد، آنان مرغ چاق پخته ديگري را كه بدون معامله از همسايه غايب خود برداشته بودند، و بنا داشتند هر وقت آمد بهايش را بپردازند، آوردند، و نزد او گذاشتند، پيامبر لقمه اي را گرفت، چون خواست بالا آورد تا بخورد، سنگين شد، و از دستش افتاد، و چون خواست لقمه اي ديگر بردارد، باز سنگين شد و افتاد. آنان [كه با كنجكاوي و دقت، مراقب ايشان بودند،] گفتند: محمد! چرا نمي خوري؟

فرمود: اين نيز روزي من نيست، اين نيز جز [خوراك] شبهه ناك نيست، كه پروردگارم از آن بازم مي دارد. گفتند: شبهه ناك نيست، اجازه ده ما خود به تو بخورانيم.

فرمود: بكنيد اگر مي توانيد. آنان هر چه خواستند لقمه اي بردارند، و به محمد صلي الله عليه و آله بخورانند، همچون او، در دستانشان سنگين شد، و افتاد.

پيامبر فرمود: همانست كه گفتم، خوراك شبهه ناكي است كه خدا مرا از آن بازمي دارد.

قريش [از اين حادثه] شگفت زده شدند، و اين از اسباب دشمني [و حسادت] آنان شد تا چون به پيامبري مبعوث شد، آن را آشكار كردند، يهود با اين وسوسه كه «چه سودي از اين كودك به شما [قريش] مي رسد؟ اين در آينده به قدرت مي رسد، و مال و جان شما را از بين مي برد»، آنان را تحريك مي كرد.

و قال عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و

أما دفع الله القاصدين لمحمد صلي الله عليه و آله الي قتله و اهلاكه اياهم كرامة لنبيه صلي الله عليه و آله، و تصديقه اياه فيه، فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان، و هو ابن سبع سنين بمكة، قد نشأ في الخير نشوءا لا نظير له في سائر صبيان قريش، حتي ورد مكة قوم من يهود الشام، فنظروا الي محمد صلي الله عليه و آله و شاهدوا نعته و صفته، فأسر بعضهم الي بعض، [و] قالوا: هذا والله! محمد، الخارج في آخر الزمان، المدال علي اليهود و سائر [أهل] الأديان، يزيل الله تعالي به دولة اليهود، و يذلهم و يقمعهم.

و قد كانوا و جدوه في كتبهم [النبي] الأمي الفاضل الصادق، فحملهم الحسد علي أن كتموا ذلك، و تفاوضوا في أنه ملك يزال.

ثم قال بعضهم لبعض: تعالوا نحتال [عليه] فنقتله، فان الله يمحو ما يشاء و يثبت، لعلنا نصادفه ممن يمحو، فهموا بذلك. ثم قال بعضهم لبعض: لا تعجلوا حتي نمتحنه و نجربه بأفعاله، فان الحلية قد توافق الحلية، و الصورة قد تشاكل الصورة، ان ما وجدناه في كتبنا أن محمدا يجنبه ربه من الحرام و الشبهات. فصادفوه و آلفوه و ادعوه، الي دعوة و قدموا اليه الحرام و الشبهة، فان انبسط فيهما أو في أحدهما فأكله، فاعلموا أنه غير من تظنون، و انما الحلية وافقت الحلية و الصورة ساوت الصورة، و ان لم يكن الأمر كذلك، و لم يأكل منهما شيئا، فاعلموا أنه هو، فاحتالوا له [في] تطهير الأرض منه، لتسلم لليهود دولتهم. قال: فجاءوا الي أبي طالب فصادفوه و دعوه الي دعوة لهم، فلما حضر رسول الله صلي الله عليه

و آله قدموا اليه و الي أبي طالب و الملأ من قريش دجاجة مسمنة كانوا قد وقذوها [1] و شووها، فجعل أبوطالب و سائر قريش يأكلون منها، و رسول الله صلي الله عليه و آله يمد يده نحوها، فيعدل بها يمنة و يسرة، ثم أماما، ثم خلفا، ثم فوقا، ثم تحتا، لا تصيبها يده صلي الله عليه و آله.

فقالوا: مالك يا محمد! لا تأكل منها؟ فقال صلي الله عليه و آله: يا معشر اليهود! قد جهدت أن أتناول منها، و هذه يدي يعدل بها عنها، و ما أراها الا حراما يصونني ربي عزوجل عنها. فقالوا: ما هي الا حلال، فدعنا نلقمك [منها]، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: فافعلوا ان قدرتم. فذهبوا ليأخذوا منها، و يطعموه، فكانت أيديهم يعدل بها الي الجهات، كما كانت يد رسول الله صلي الله عليه و آله تعدل عنها. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: [ف] هذه قد منعت منها، فأتوني بغيرها ان كانت لكم. فجاءوه بدجاجة أخري مسمنة مشوية قد أخذوها، لجار لهم غائب لم يكونوا اشتروها، و عمدوا الي أن يردوا عليه ثمنها اذا حضر، فتناول منها رسول الله صلي الله عليه و آله لقمة، فلما ذهب ليرفعها ثقلت عليه، و فصلت حتي سقطت من يده، و كلما ذهب يرفع ما قد تناوله بعدها ثقلت وسقطت.

فقالوا: يا محمد! فما بال هذه لا تأكل منها؟ [ف] قال رسول الله صلي الله عليه و آله: و هذه أيضا قد منعت منها، و ما أراها الا من شبهة يصونني ربي عزوجل عنها.

قالوا: ما هي من شبهة، فدعنا نلقمك منها. قال: فافعلوا! ان قدرتم عليه.

فلما

تناولوا لقمة ليلقموه ثقلت كذلك في أيديهم، [ثم سقطت] و لم يقدروا أن يلقموها.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: هو ما قلت لكم، هذه شبهة يصونني ربي عزوجل عنها.

فتعجبت قريش من ذلك، و كان ذلك مما يقيمهم علي اعتقاد عداوته الي أن أظهروها لما أظهره الله عزوجل بالنبوة، و أغرتهم اليهود أيضا، فقالت لهم اليهود: أي شي ء يرد عليكم من هذا الطفل؟! ما نراه الا يسالبكم نعمكم و أرواحكم، [و] سوف يكون لهذا شأن عظيم [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وقذه: ضربه حتي استرخي و أشرف علي الموت، و منه قوله تعالي: الموقوذة، هي المضروبة حتي تشرف علي الموت ثم تترك حتي تموت و تؤكل بغير ذكاة. مجمع البحرين 2: 532، (وقذ).

[2] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 159 ح 79، بحارالأنوار 17: 311.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

داستان ابر سفيد

امام حسن عسكري عليه السلام فرمود:

به پدرم امام هادي عليه السلام عرض كردم: اخبار پيرامون معجزات رسول خدا صلي الله عليه و آله در مكه و مدينه، چگونه بوده است؟

فرمود: فرزندم! فردا بشنو چون فردا شد، فرمود: فرزندم! اما قصه آن يك قطعه ابر سفيد اين است كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله براي تجارت مضاربه اي كه با خديجه دختر خويلد داشت به شام، سفر مي كرد، از مكه تا بيت المقدس، يك ماه طول مي كشيد، مسافران، در سختي چله تابستان، گرفتار گرماي بيابان ها بودند، و چه بسا باد مي وزيد، و ماسه و خاك، بر آنان مي پاشيد.

خداي سبحان، در اين احوال،

قطعه ابرسفيدي را برانگيخت، تا از آسمان، بر پيامبر صلي الله عليه و آله سايه افكند، اگر پيامبر صلي الله عليه و آله مي ايستاد، آن ابر مي ايستاد، و اگر حركت مي كرد، آن نيز حركت مي كرد، و در هر حركت به جلو، عقب، راست، و چپ، با او همراه مي شد، و بالاي سر، از حرارت آفتاب، حفظش مي كرد، چون آن بادها [ي سوزان] - كه شن و خاك را بر سر و صورت قريش و مركب هايشان مي افشاند - به پيامبر صلي الله عليه و آله مي رسيد آرام مي گرفت، و خاك و ماسه را بر او نمي افشاند، و باد خنك آرامي، بر او مي وزيد، آنچنان كه كاروان قريش مي گفت: سايه محمد صلي الله عليه و آله، بهتر از سايه خيمه است، به او پناه آورده، نزديك مي شدند، و از نسيم خنك سايه او بهره مي بردند، هر چند سايباني آن قطعه ابر سپيد، مخصوص پيامبر بود.

و چون نا آشنايان، به كاروان مي پيوستند، و از دور دست [آسمان]، ابر را مي ديدند، مي گفتند: به هر كه اين ابر سايه انداخته، شريف و بزرگوار است،و اهل كاروان به ايشان مي گفتند: به ابر بنگريد، نام صاحب آن، و نام ياور و برگزيده و برادرش را خواهيد يافت، پس مي نگريستند، و مي ديدند كه بر آن نوشته است: هيچ معبود به حقي جز خدا نيست، محمد، پيامبر خداست، كه با سرور اوصيا - علي عليه السلام - ياريش مي كنم، و با آل او - كه دوستدار پيامبر، علي، و ياورانشان، و دشمن دشمنانشان اند - شرافتش مي بخشم.

كسي كه نوشتن مي دانست، آن را مي خواند، و مي فهميد، و كسي كه نوشتن نمي دانست، نه.

و عنه عليه السلام

أيضا:

قال عليه السلام: فقلت لأبي «علي بن محمد عليهماالسلام»: كيف كانت هذه الأخبار في هذه الآيات التي ظهرت علي رسول الله صلي الله عليه و آله بمكة و المدينة؟

فقال: يا بني! استأنف لها النهار. فلما كان في الغد، قال: يا بني! أما الغمامة فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان يسافر الي الشام مضاربا لخديجة بنت خويلد، و كان من مكة الي بيت المقدس مسيرة شهر، فكانوا في حمارة القيظ يصيبهم حر تلك البوادي، و ربما عصفت عليهم فيها الرياح، و سفت عليهم الرمال و التراب. و كان الله تعالي في تلك الأحوال يبعث لرسول الله صلي الله عليه و آله غمامة تظله فوق رأسه تقف بوقوفه، و تزول بزواله، ان تقدم تقدمت، و ان تأخر تأخرت، و ان تيامن تيامنت، و ان تياسر تياسرت، فكانت تكف عنه حر الشمس من فوقه، و كانت تلك الرياح المثيرة لتلك الرمال و التراب، تسفيها في وجوه قريش و وجوه رواحلهم حتي اذا دنت من محمد صلي الله عليه و آله هدأت و سكنت، ولم تحمل شيئا من رمل و لا تراب، وهبت عليه ريحا باردة لينة، حتي كانت قوافل قريش يقول قائلها: جوار محمد أفضل من خيمة. فكانوا يلوذون به، و يتقربون اليه، فكان الروح يصيبهم بقربه، و ان كانت الغمامة مقصورة عليه.

و كان اذا اختلط بتلك القوافل غرباء، فاذا الغمامة تسير في موضع بعيد منهم. قالوا: الي من قرنت هذه الغمامة فقد شرف وكرم. فيخاطبهم أهل القافلة: انظروا الي الغمامة، تجدوا عليها اسم صاحبها، و اسم صاحبه و صفيه و شقيقه. فينظرون فيجدون مكتوبا عليها: «لا اله الا الله، محمد رسول الله

صلي الله عليه و آله، أيدته بعلي سيد الوصيين، و شرفته بآله الموالين له و لعلي و أوليائهما، و المعادين لأعدائهما». فيقرأ ذلك، و يفهمه من يحسن أن يكتب، و يقرأ من لا يحسن ذلك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 155 ح 77، بحارالأنوار 17: 307 ح 15.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

داستان دو درخت

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

اما داستان آن دو درختي كه به هم چسبيدند اين است كه: روزي، رسول خدا صلي الله عليه و آله، [در سفر،] در راه ميان مكه و مدينه بود، منافقان مدينه، و كافران و منافقان مكه كه در سپاه او حضور داشتند، با هم - درباره او، و آل پاك، و ياران نيكش - سخن مي گفتند، يكي از ايشان گفت: او همچون ما مي خورد، و همچون ما قضاي حاجت مي كند، و با اين حال ادعا مي كند كه پيامبر خداست. يكي از منافقان سركش گفت: اين، دشت هموار است، چون براي قضاي حاجت رفت، به نشمين گاه او مي نگريم تا ببينيم آيا همچون ما انجام مي دهد يا نه؟ ديگري گفت: اگر چنان كنيد نمي نشيند، زيرا حياي او بيشتر از حياي كنيزك دوشيزه پاكدامن است.

خداي سبحان پيامبرش را از اين ماجرا آگاه كرد. پيامبر [چون خواست قضاي حاجت كند،] - در حال اشاره به دو درخت غنوده در دل صحرا كه با هم فاصله، و به اندازه يك ميل از راه دور بودند - به زيد بن ثابت فرمود:

برو در ميان آن دو درخت دور از هم بايست، و ندا كن: رسول خدا مي فرمايد نزديك هم شويد، و به هم بچسبيد تا در پشت شما قضاي حاجت كند. زيد فرمان را رساند، و گفت: سوگند به خدايي كه به حق، محمد را به پيامبري برانگيخت، آن دو درخت، از ريشه درآمدند، و هر يك - همچون دو دست گرفتار هجران، و مشتاق به هم - به سوي هم شتافتند، و آنچنان مشتاقانه به هم چسبيدند كه گويي عاشق و معشوقي در دل زمستان، در بستري همديگر را به آغوش مي كشند. پيامبر [رفت و] پشت درختان نشست، منافقان گفتند: از ما پوشيده ماند، يكي از ايشان گفت: دور مي زنيم تا از پشت سر ببينيم، پس چون دور زدند، درختان نيز دور مي زدند، و مانع از ديد آنان مي شدند، به هم گفتند: حلقه وار مي ايستيم تا برخي از ما ببيند، چون رفتند كه حلقه وار بايستند، آن درختان نيز دور زدند، و حلقه وار بر پيامبر احاطه كردند، تا فارغ شد، و وضو گرفت، و بيرون آمد، و به سپاه برگشت.

به زيد بن ثابت فرمود: نزد درختان برگرد، و بگو پيامبر مي فرمايد: به جاي خود برگرديد.

زيد فرمان را رساند ، و - سوگند به خدايي كه به حق، محمد را به پيامبري برانگيخت - آنچنان با شتاب به جاي نخستين خود برگشتند كه گويي براي نجات خود، از تعقيب شمشير به دستي فرار مي كنند. منافقان به هم گفتند: حال كه نگذاشت عورتش را ببينيم، بياييد پس مانده اش را بنگريم تا بدانيم كه يكسانيم. پس به محل قضاي حاجت آمدند. و هيچ چيز نديدند. اصحاب پيامبر در شگفت

شدند، و از آسمان ندا رسيد: آيا از اشتياق اين درختان به هم درشگفتيد؟! از فضل خدا، اشتياق فرشتگان به محبانم - محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام - از اشتياق اينان به هم، بيشتر است، و رويگرداني آثار آتش قيامت، از محبان علي عليه السلام، و از برائت جويان دشمنانش، از رويگرداني [و جدا شدن] اينان از هم، فزونتر است.

و عنه عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما الشجرتان اللتان تلاصقتا، فان رسول الله صلي الله عليه و آله كان ذات يوم في طريق له [ما] بين مكة و المدينة، و في عسكره منافقون من المدينة، و كافرون من مكة، و منافقون منها، و كانوا يتحدثون فيما بينهم بمحمد صلي الله عليه و آله الطيبين، و أصحابه الخيرين.

فقال بعضهم لبعض: يأكل كما نأكل، و ينفض كرشه من الغائط و البول كما ننفض، و يدعي أنه رسول الله! فقال بعض مردة المنافقين: هذه صحراء ملساء لأتعمدن النظر الي استه اذا قعد لحاجته، حتي أنظر هل الذي يخرج منه كما يخرج منا، أم لا؟

فقال آخر: لكنك ان ذهبت تنظر منعه حياؤه من أن يقعد، فانه أشد حياء من الجارية العذراء الممتنعة المحرمة.

قال: فعرف الله عزوجل ذلك نبيه محمد صلي الله عليه و آله، فقال لزيد بن ثابت: اذهب الي تينك الشجرتين المتباعدتين - يومي الي شجرتين بعيدتين، قد أوغلتا في المفازة، و بعدتا عن الطريق قدر ميل - فقف بينهما و ناد: أن رسول الله صلي الله عليه و آله يأمركما أن تلتصقا و تنضما، ليقضي رسول الله صلي الله عليه و آله خلفكما حاجته.

ففعل ذلك زيد،

فقال: فو الذي بعث محمدا صلي الله عليه و آله بالحق نبيا! ان الشجرتين انقلعتا بأصولهما من مواضعهما، وسعت كل واحدة منهما الي الأخري، سعي المتحابين كل واحد منهما الي الآخر، [و] التقيا بعد طول غيبة و شدة اشتياق، ثم تلاصقتا و انضمتا، انضمام متحابين في فراش في صميم الشتاء.

فقعد رسول الله صلي الله عليه و آله خلفهما، فقال أولئك المنافقون: قد استتر عنا.

فقال بعضهم لبعض: فدوروا خلفه لننظر اليه.

فذهبوا يدورون خلفه، فدارت الشجرتان كلما داروا، فمنعتاهم من النظر الي عورته.

فقالوا: تعالوا نتحلق حوله لتراه طائفة منا.

فلما ذهبوا يتحلقون تحلقت الشجرتان، فأحاطتا به كالأنبوبة حتي فرغ و توضأ، و خرج من هناك و عاد الي العسكر. و قال لزيد بن ثابت: عد الي الشجرتين، و قل لهما: ان رسول الله صلي الله عليه و آله يأمركما أن تعودا الي أماكنكما. فقال لهما: فسعت كل واحدة منهما الي موضعها - و الذي بعثه بالحق نبيا! - سعي الهارب الناجي بنفسه من راكض شاهر سيفه خلفه، حتي عادت كل شجرة الي موضعها.

فقال المنافقون: قد امتنع محمد من أن يبدي لنا عورته، و أن ننظر الي استه فتعالوا ننظر الي ما خرج منه، لنعلم أنه و نحن سيان، فجاءوا الي الموضع، فلم يروا شيئا، البتة، لا عينا و لا أثرا.

قال: وعجب أصحاب رسول الله صلي الله عليه و آله من ذلك، فنودوا من السماء: أو عجبتم لسعي الشجرتين، احداهما الي الأخري؟! ان سعي الملائكة بكرامات الله عزوجل الي [محبي] محمد و محبي علي أشد من سعي هاتين الشجرتين، احداهما الي الأخري، و ان تنكب نفحات النار يوم القيامة عن محبي علي

و المتبرئين من أعدائه أشد من تنكب هاتين الشجرتين، احداهما عن الأخري [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 163 ح 81، بحارالأنوار 7: 314.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

در سراي گدايان

صفار با سند از صالح بن سعيد نقل مي كند كه گفت:

خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، و عرض كردم: فدايت شوم، در هر كاري درصدد خاموش كردن نور شما، و كوتاهي در حق شما هستند، تا جايي كه تو را در اين سراي زشت و بدنام كه سراي گدايان است جا داده اند. امام عليه السلام فرمود: پسر سعيد! تو هم اينگونه مي انديشي؟! سپس با دست خود اشاره كرد و فرمود: بنگر، من ناگاه باغ هايي شگفت انگيز، و بستان هايي زيبا ديدم كه دختراني خوشبو همچون در در صدف، و پسران و مرغان و آهوان و نهرهاي خروشان در آن ها بود، چشمم خيره شد، و ديده ام از كار افتاد، و امام عليه السلام فرمود: هرجا باشيم اين ها براي ما آماده است، ما در سراي گدايان نيستيم.

قال الصفار:

حدثنا الحسين بن محمد بن عثمان، عن معلي بن محمد بن عبدالله، عن محمد بن يحيي، عن صالح بن سعيد قال: دخلت الي أبي الحسن عليه السلام، فقلت: جعلت فداك، في كل الأمور أرادوا اطفاء نورك و التقصير بك حتي أنزلوك هذا الخان الأشنع، خان الصعاليك.

فقال: هاهنا أنت يا ابن سعيد! ثم أومأ بيده، فقال: انظر، فنظرت فاذا بروضات آنقات، و روضات ناضرات، فيهن خيرات عطرات، و ولدان كأنهن اللؤلؤ المكنون، و أطيار و ظباء و أنهار تفور، فحار بصري

و التمع، و حسرت عيني و قال: حيث كنا فهذا لنا عتيد، ولسنا في خان الصعاليك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: 406 ح 7، الكافي 1: 498 ح 2، الاختصاص: 324، الارشاد: 334، الخرائج و الجرائح 2: 680 ح 10، روضة الواعظين: 244، اعلام الوري 2: 126، كشف الغمة 2: 383، الثاقب في المناقب: 542 ح 1، بحارالأنوار 50: 132 ح 15، مدينة المعاجز 7: 421 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

درندگان، به ائمه زيان نمي رسانند

راوندي از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

در روزگار متوكل زني پيدا شد كه ادعا مي كرد او زينب دختر فاطمه زهرا عليهاالسلام دخت رسول خداست. متوكل گفت! تو زن جواني هستي، و سال ها [ي فراوان] است كه از رحلت پيامبر خدا صلي الله عليه و آله مي گذرد. آن زن گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله بر سر من دست كشيد و از خدا خواست تا در هر چهل سال، جوانيم را به من برگرداند، من تاكنون براي مردم آشكار نشده ام، نيازي پيدا كردم و به سوي ايشان آمدم.

متوكل پيران و بزرگان آل ابي طالب، و فرزندان عباس و قريش را خواست، و داستان زن را براي ايشان بيان كرد، همه گفتند: رحلت زينب عليهاالسلام دخت فاطمه عليهاالسلام در فلان تاريخ رخ داده است. متوكل از زن پرسيد: چه مي گويي؟ زن گفت: اين دروغ و باطل است، زيرا امر من از مردم پوشيده بود، و كسي از زندگي و مرگ من خبر نداشت.

متوكل گفت: آيا غير از اين سخن،

دليل ديگري عليه اين زن داريد؟ گفتند: نه. متوكل گفت: فرزند عباس نيستم مگر آن كه اين زن را با دليلي قانع كننده از ادعايش باز دارم. به او گفتند: علي بن محمد بن رضا عليهماالسلام را بياور، اميد است او دليلي كه ما نداريم داشته باشد امام عليه السلام آمد، و متوكل داستان زن را گفت: امام عليه السلام فرمود: اين زن دروغ مي گويد، زيرا زينب عليهاالسلام در فلان سال، و فلان ماه، و فلان روز از دنيا رفته است. متوكل گفت: اين ها هم مثل شما مي گويند، ولي من سوگند خورده ام كه اين زن را جز با دليلي قانع كننده از ادعايش باز ندارم. امام عليه السلام فرمود: مهم نيست، ما دليلي داريم كه هم او، و هم ديگران را قانع مي كند. متوكل گفت: آن چيست؟ فرمود: گوشت فرزندان فاطمه عليهاالسلام بر درندگان حرام است، او را نزد درندگان بيفكن، اگر از فرزندان فاطمه عليهاالسلام باشد درندگان زيانش نمي رسانند. متوكل به زن گفت: چه مي گويي؟ زن گفت: او مي خواهد مرا بكشد. امام عليه السلام فرمود: اينجا جماعتي از فرزندان حسن عليه السلام و حسين عليه السلام حاضرند، هر كه را مي خواهي بيفكن. ابوهاشم مي گويد: سوگند به خدا رنگ از چهره همه پريد، يكي از متعصبان گفت: چرا ديگران، و خود او نه؟ متوكل اين پيشنهاد را پسنديد، به اين اميد كه كار امام عليه السلام را تمام كند بدون آن كه خود، مقصر جلوه كند، از اينرو گفت: اباالحسن! چرا خود شما اين كار را نكني؟ امام عليه السلام فرمود: اختيار با شماست. متوكل گفت: انجام ده. فرمود: به خواست خدا انجام مي دهم. پس نردباني آوردند، و درندگان را كه شش شير

بودند رها كردند، امام عليه السلام نزد شيرها فرود آمد، و چون داخل شد و نشست، شيرها آمدند، و خود را جلو حضرت عليه السلام افكنده، دست هاي خود را كشيدند، و سرهاي خود را نزد حضرت عليه السلام نهادند. امام عليه السلام دست خود را بر سر هر يك مي كشيد، و با دست اشاره مي كرد كه كنار رود، و شير كنار مي رفت، تا همه كنار رفتند و در برابر حضرت عليه السلام ايستادند.

وزير به متوكل گفت: اين كار [كه او نزد شيرها باشد] خوب نيست، پيش از آنكه خبر آن پخش شود او را از اينجا بيرون بياور. متوكل گفت: اباالحسن! ما بدي تو را نمي خواهيم، فقط مي خواستيم به درستي سخن تو يقين پيدا كنيم اينك دوست دارم بالا بيايي. امام عليه السلام برخاست، و در حالي كه شيرها خود را به لباس حضرت عليه السلام مي ماليدند نزد نردبان آمد، چون پاي خود را بر اولين پله نهاد، رو به شيرها كرد، و با اشاره دست فرمود تا برگردند، و آن ها برگشتند. امام عليه السلام بالا آمد و فرمود: هركه مي پندارد از فرزندان فاطمه عليهاالسلام است بايد در آنجا بنشيند. متوكل به آن زن گفت: پايين برو. و زن گفت: تو را به خدا، تو را به خدا، من ادعايي باطل كردم، من دختر فلاني هستم كه نياز زندگي وادارم كرد تا چنين ادعايي كنم. متوكل گفت: او را نزد شيران بيفكنيد، و مادر متوكل فرستاد و خواست تا زن را به او ببخشد، و به آن زن نيكي كرد.

قال الراوندي:

ان أباهاشم الجعفري قال: ظهرت في أيام المتوكل امرأة تدعي أنها زينب بنت فاطمة بنت رسول الله صلي الله عليه

و آله فقال لها المتوكل: أنت امرأة شابة، و قد مضي من وقت وفاة رسول الله صلي الله عليه و آله ما مضي من السنين.

فقالت: ان رسول الله صلي الله عليه و آله مسح علي رأسي و سأل الله أن يرد علي شبابي في كل أربعين سنة، و لم أظهر للناس الي هذه الغاية، فلحقتني الحاجة فصرت اليهم.

فدعا المتوكل مشايخ آل أبي طالب و ولد العباس و قريش، فعرفهم حالها، فروي جماعة وفاة زينب بنت فاطمة عليه السلام في سنة كذا، فقال لها: ما تقولين في هذه الرواية، فقالت: كذب و زور، فان أمري كان مستورا عن الناس، فلم يعرف لي حياة و لا موت.

فقال لهم المتوكل: هل عندكم حجة علي هذه المرأة غير هذه الرواية؟

قالوا: لا، قال: أنا بري ء من العباس ان لا أنزلها عما ادعت الا بحجة تلزمها.

قالوا: فأحضر علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام، فلعل عنده شيئا من الحجة غير ما عندنا، فبعث اليه فحضر، فأخبره بخبر المرأة.

فقال: كذبت، فان زينب توفيت في سنة كذا، في يوم كذا.

قال: فان هؤلاء قد رووا مثل هذه الرواية، و قد حلفت أن لا أنزلها عما ادعت الا بحجة تلزمها.

قال: و لا عليك، فهاهنا حجة تلزمها و تلزم غيرها. قال: و ما هي؟

قال: لحوم ولد فاطمة محرمة علي السباع، فأنزلها الي السباع، فان كانت من ولد فاطمة فلا تضرها السباع. فقال لها: ما تقولين؟ قالت: انه يريد قتلي. قال: فهاهنا جماعة من ولد الحسن و الحسين عليهماالسلام، فأنزل من شئت منهم. قال: فوالله لقد تغيرت وجوه الجميع، فقال بعض المتعصبين: هو يحيل علي غيره لم لا يكون هو، فمال

المتوكل الي ذلك رجاء أن يذهب من غير أن يكون له في أمره صنع، فقال: يا أباالحسن! لم لا يكون أنت ذلك؟ قال عليه السلام: ذاك اليك. قال: فافعل! قال: أفعل ان شاء الله، فأتي بسلم و فتح عن السباع، و كانت ستة من الأسد، فنزل الامام أبوالحسن عليه السلام اليها، فلما دخل و جلس صارت الأسود اليه، ورمت بأنفسها بين يديه، و مدت بأيديها و وضعت رؤوسها بين يديه.

فجعل يمسح علي رأس كل واحد منها بيده، ثم يشير له [اليه] بيده الي الاعتزال، فيعتزل ناحية، حتي اعتزلت كلها وقامت بازائه. فقال له الوزير: ما كان هذا صوابا فبادر باخراجه من هناك قبل أن ينتشر خبره. فقال له: أباالحسن! ما أردنا بك سوءا، و انما أردنا أن نكون علي يقين مما قلت فأحب أن تصعد، فقام و صار الي السلم، و هي حوله تتمسح بثيابه.

فلما وضع رجله علي أول درجة، التفت اليها و أشار بيده أن ترجع، فرجعت، و صعد، فقال: كل من زعم أنه من ولد فاطمة فليجلس في ذلك المجلس.

فقال لها المتوكل: انزلي، قالت: الله الله، ادعيت الباطل و أنا بنت فلان حملني الضر علي ما قلت.

فقال المتوكل: ألقوها الي السباع، فبعثت والدته و استوهبتها منه، و أحسنت اليها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 1: 404، الثاقب في المناقب: 545 ح 5 مع اختلاف، المناقب لابن شهرآشوب 4: 416 مختصرا، بحارالأنوار 50: 149 ح 35 عن الخرائج، و 204 ح 13 عن المناقب، مدينة المعاجز 7: 475 ح 56 و 478 عن الثاقب.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم

علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعاي امام بر اسب ابوهاشم جعفري

و نيز مي گويد:

ابوهاشم جعفري، پس از امام رضا و امام جواد عليهماالسلام، سخت دلبسته امام هادي عليه السلام بود به امام شكوه كرد كه چون از نزد او به بغداد سرازير مي شود، شوق ديدار او رنجش مي دهد، و گفت: سرورم! چه بسا به خاطر ترس از سختي و دير رسيدن نمي توانم از راه آب بيايم، از اين رو با مركب مي آيم، و مركبي جز همين برذون [1] ناتوان ندارم، از خدا بخواه تا مرا بر زيارت تو توان بخشد.

امام عليه السلام فرمود: اباهاشم! خدا تو را توان بخشد، و خدا برذون تو را نيرو دهد.

راوي مي گويد: [پس از اين دعا،] ابوهاشم نماز صبح را در بغداد مي خواند، و سوار بر آن برذون راه مي افتاد، و در همان روز در پادگان سامرا به نماز ظهر مي رسيد، و اگر مي خواست در همان روز با همان برذون به بغداد برمي گشت. اين از عجيب ترين شواهدي بود كه ديده شد.

قال أيضا:

روي أن أباهاشم الجعفري كان منقطعا الي أبي الحسن بعد أبيه أبي جعفر وجده الرضا عليهم السلام، فشكا الي أبي الحسن عليه السلام ما يلقي من الشوق اليه اذا انحدر من عنده الي بغداد، ثم قال له: يا سيدي! ادع الله لي، فربما لم أستطع ركوب الماء خوف الاصعاد و البطء عنك، فسرت اليك علي الظهر، و ما لي مركوب سوي برذوني هذه علي ضعفها فادع الله لي أن يقويني علي زيارتك.

فقال: قواك الله يا أباهاشم! و قوي برذونك.

قال الراوي: و كان أبوهاشم يصلي الفجر ببغداد و يسير علي ذلك البرذون فيدرك الزوال من يومه ذلك في عسكر سر من رأي، و

يعود من يومه الي بغداد اذا شاء علي تلك البرذون بعينه، فكان هذا من أعجب الدلائل التي شوهدت [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] برذون: اسب تركي يا تاتاري، اسب باركش، يابو.

[2] الخرائج و الجرائح 2: 672 ح 1، المناقب لابن شهرآشوب 4: 409 مع اختلاف، اعلام الوري 2: 119 بسند آخر، بحارالأنوار 50: 138 ح 21.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دشوار بودن كسب حلال

سيد ابن طاووس با مدرك از محمد بن هارون نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: از پدران بزرگوار شما نقل شده كه زماني بر مردم مي آيد كه در آن هيچ چيز گرانبهاتر [و كمياب تر] از برادري مأنوس [و مهربان]، و كسب پول حلال نيست، فرمود: ابامحمد! گرانبها [و كمياب] موجود است، ولي تو در زماني واقع شده اي كه در آن هيچ چيز دشوارتر از [پيدا كردن] پول حلال، و برادري در راه خداي سبحان نيست.

قال السيد ابن طاوس:

روينا من كتاب (مسائل الرجال لمولانا أبي الحسن علي بن محمد الهادي عليهماالسلام)، قال محمد بن الحسن: قال محمد بن هارون الجلاب: قلت له: روينا عن آبائك أنه يأتي علي الناس زمان لا يكون شي ء أعز من أخ أنيس، أو كسب درهم من حلال، فقال لي: يا أبامحمد! ان العزيز موجود، ولكنك في زمان ليس شي ء أعسر من درهم حلال، و أخ في الله عزوجل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمان من أخطار الأسفار و الأزمان: 58، بحارالأنوار 103: 10 ح 43، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 409 ح 284.

منبع: فرهنگ جامع

سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دختر محمد بن ابراهيم بن محمد

و نيز با سند خود از محمد بن جعفر نقل مي كند كه گفت:

به دختري از محمد بن ابراهيم پي بردم كه او از زيبايي و كمال او تعريف مي كرد، بزرگان از دخترش خواستگاري كردند، و او نداد، او را با خود به حج برد، و در خدمت امام هادي عليه السلام از جمال و كمالش تعريف كرد و گفت: او را وقف شما كرده ام تا به شما خدمت كند. امام عليه السلام فرمود: قبول كردم، او را با خود به حج ببر، و از راه مدينه برگرد، در برگشت چون به مدينه رسيد، دختر مرد، امام هادي عليه السلام - كه صلوات خدا بر او باد - فرمود: دختر تو در بهشت همسر من است اي ابن ابراهيم!

و قال أيضا:

قال محمد بن سعد بن مزيد أبوالحسن: حدثنا محمد بن جعفر بن ابراهيم الهمداني، و كان ابراهيم وكيلا، و كان حج أربعين حجة، قال: أدركت بنتا لمحمد بن ابراهيم بن محمد، فوصف جمالها و كمالها، و خطبها أجلة الناس، فأبي أن يزوجها من أحد، فأخرجها معه الي الحج، فحملها الي أبي الحسن عليه السلام، و وصف له هيئتها و جمالها، و قال: اني انما حبستها عليك تخدمك، قال: قد قبلتها، فاحملها معك الي الحج، و ارجع من طريق المدينة، فلما بلغ المدينة راجعا ماتت، فقال له أبوالحسن صلوات الله عليه: بنتك زوجتي في الجنة، يا ابن ابراهيم! [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال 2: 866 ح 1131.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث

پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دفن مرده

و نيز مي گويد: از امام هادي عليه السلام پرسيدند: آيا به مرده، مشك و عطريات بزنيم؟ فرمود: آري.

كليني با سند خود از علي بن محمد قاساني نقل مي كند كه گفت:

علي بن بلال به امام هادي عليه السلام نوشت: و در سرزمين ما، گاهي كسي از دنيا مي رود، و زمين نم دار است، ما قبر او را با چوب ساج مفروش مي كنيم، يا مي پوشانيم، آيا اين كار جايز است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اين كار جايز است.

و قال أيضا:

و سئل أبوالحسن الثالث عليه السلام هل يقرب الي الميت المسك و البخور؟

قال: نعم [1] .

روي الكليني: عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن علي بن محمد القاساني، قال: كتب علي بن بلال الي أبي الحسن عليه السلام: أنه ربما مات الميت عندنا، و تكون الأرض ندية، فنفرش القبر بالساج، أو نطبق عليه، فهل يجوز ذلك؟ فكتب: ذلك جائز [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 153 ح 424، وسائل الشيعة 2: 735 ح 9.

[2] الكافي 3: 197 ح 1، تهذيب الأحكام 1: 456 ح 133، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 309.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دعا در قنوت

طوسي با سند خود از علي بن محمد بن سليمان نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره قنوت پرسيدم، در پاسخم نوشت: اگر ضرورت سختي رخ داد [، و از مخالفان نگران بودي،] دست ها را بلند نكن، و سه بار بگو: بسم الله الرحمن الرحيم.

و نيز با سند

خود از ابراهيم بن عقبه نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! اين واقفي ها را مي شناسم، آيا در قنوت نمازم برايشان نفرين كنم؟ فرمود: آري، در قنوت نمازت ايشان را نفرين كن.

و نيز از سليمان بن حفص نقل مي كند كه: امام هادي عليه السلام فرمود: در قنوت نماز جمعه، «و سلام علي المرسلين» را نگو.

روي الطوسي:

عن محمد بن علي بن محبوب، عن علي بن محمد بن سليمان قال: كتبت الي الفقيه عليه السلام أسأله عن القنوت، فكتب الي:

اذا كانت ضرورة شديدة فلا ترفع اليدين، و قل ثلاث مرات: بسم الله الرحمن الرحيم [1] .

و قال أيضا:

حدثني أبوعلي، قال: حدثني ابراهيم بن عقبة، قال: كتبت الي العسكري عليه السلام: جعلت فداك، قد عرفت هؤلاء الممطورة [2] ، فأقنت عليهم في صلاتي؟ قال: نعم، اقنت عليهم في صلاتك [3] .

و قال أيضا:

روي سليمان بن حفص المروزي، عن أبي الحسن علي بن محمد بن الرضا عليه السلام - يعني الثالث - قال: قال: لا تقل في صلاة الجمعة في القنوت: و سلام علي المرسلين [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 315 ح 142، وسائل الشيعة 4: 906 ح 4.

[2] المراد من الممطورة: الواقفية «مجمع البحرين».

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 761 ح 875، بحارالأنوار 48: 267 ذ ح 27، و 58: 202 ح 17.

[4] مصباح المتهجد: 367، وسائل الشيعة 4: 907 ح 6، بحارالأنوار 89: 251.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

در كوچ كردن پيش از زوال

كليني با سند خود از ايوب بن نوح

نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: شيعيان با هم اختلاف دارند، برخي مي گويند: در روز آخر، كوچ از مني به مكه، بعدازظهر بهتر است، و برخي مي گويند قبل از ظهر بهتر است. [كداميك درست است؟]. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آيا ندانستي كه رسول خدا صلي الله عليه و آله نماز ظهر و عصر را در مكه خواند، و اين نمي شود مگر آن كه پيش از ظهر كوچ كرده باشد.

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن أيوب بن نوح، قال: كتبت اليه: ان أصحابنا قد اختلفوا علينا، فقال بعضهم: ان النفر يوم الأخير بعد الزوال أفضل، و قال بعضهم: قبل الزوال.

فكتب عليه السلام: أما علمت أن رسول الله صلي الله عليه و آله صلي الظهر و العصر بمكة، و لا يكون ذلك الا و قد نفر قبل الزوال [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 4: 521 ح 8، تهذيب الأحكام 5: 273 ح 10، وسائل الشيعة 10: 227 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

دفن در حرم

كليني با سند خود از علي بن سليمان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: كسي در عرفات مي ميرد، آيا در عرفات دفن شود، يا به مكه منتقل مي شود، كداميك بهتر است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به حرم حمل و دفن شود بهتر است.

روي الكليني:

عن علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن علي بن محمد بن شيرة، عن علي بن سليمان، قال: كتبت اليه عليه السلام

أسأله عن الميت يموت بعرفات يدفن بعرفات، أو ينقل الي الحرم، فأيهما أفضل؟

فكتب: يحمل الي الحرم و يدفن فهو أفضل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 4: 543 ح 14، تهذيب الأحكام 5: 465 ح 270 فيه كتبت الي أبي الحسن عليه السلام و بسند آخر عن علي بن سليمان، وسائل الشيعة 9: 381 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

در برده برداري

صدوق با سند خود نقل مي كند كه:

از جمله پرسش هاي اسماعيل بن عيسي از امام هادي عليه السلام اين بود: اگر برده اي از مالك خود نافرماني كند آيا زدن او جايز است يا نه؟ امام عليه السلام فرمود: جايز نيست او را بزني، اگر از تو پيروي كرد نگهش دار، و اگر نافرماني كرد رهايش كن.

صدوق با سند خود نقل مي كند كه: فضل بن مبارك به امام هادي عليه السلام نوشت: شخصي، برده اي بيمار دارد، در بيماري، آزاد كردنش بيشتر اجر دارد، يا برده نگهداشتنش؟ امام عليه السلام فرمود: اگر بيمار است، آزاد كردنش بهتر است، زيرا خداي سبحان در برابر هر عضوي از برده، عضوي از او را از آتش جهنم آزاد مي كند، و اگر در حال احتضار است، برده بماند بهتر است.

و روي أيضا:

عن عدة من أصحابنا، عن أحمد بن محمد، في مسائل اسماعيل بن عيسي، عن الأخير عليه السلام في مملوك يعصي صاحبه، أيحل ضربه، أم لا؟

فقال: لا يحل لك أن تضربه، ان وافقك فأمسكه، و الا فخل عنه [1] .

قال الصدوق: روي محمد بن عيسي العبيدي، عن الفضل بن المبارك، أنه كتب الي أبي الحسن

علي بن محمد عليهماالسلام في رجل له مملوك فمرض، أيعتقه في مرضه أعظم لأجره، أو يتركه مملوكا؟ فقال: ان كان في مرض فالعتق أفضل له، لأنه يعتق الله عزوجل بكل عضو منه عضوا من النار، و ان كان في حال حضور الموت فيتركه مملوكا أفضل له من عتقه [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 7: 261 ح 5، وسائل الشيعة 18: 337 ح 2.

[2] من لا يحضره الفقيه: 3: 154 ح 3560، وسائل الشيعة 16: 42 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

درمان زخم پا

طبرسي نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام به كسي كه زخم پاي ناشي از كفش پيدا كرده بود فرمود: گلي از ديوار خشتي مي گيري، و با آب دهان خود آن را بر صخره يا سنگي مي سائي، سپس بر زخم پا مي گذاري كه بخواست خدا خوب مي شود.

و روي أيضا:

عن أبي الحسن العسكري عليه السلام فيمن أصابه عقر الخف و النعل، قال: تأخذ طينا من حائط بلبن، ثم تحكه بريقك علي صخرة، أو علي حجر، ثم تضعه علي العقر، فيذهب ان شاء الله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الأخلاق: 125.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

درمان مار و عقرب گزيدگي

عبدالله بن عباس بن مفضل مي گويد: عقربي مرا گزيد، از شدت گزيدنش گويي كه نيشش به شكمم رسيد، امام هادي عليه السلام همسايه ما بود، خدمتش رسيديم، پدرم گفت! عقرب، فرزندم عبدالله را نيش زده است، اينك بر او نگرانند.

امام عليه السلام فرمود: دواي جامع كه دواي امام رضا عليه السلام است به او بدهيد.

من عرض كردم: آن چيست؟

فرمود: دواي معروفي است.

عرض كردم: سرورم! من آن را نمي شناسم.

فرمود: سنبل، زعفران، هل، عاقرقرحا [1] ، خربق سفيد [2] ، بنگ [3] ، و فلفل سفيد از هر كدام مقداري برابر بگير، [سپس همه آن ها] با دو دانه ابرفيون، نرم كوبيده شود، و با پارچه ابريشمي الك شود، و با عسل بي موم عجين گردد، و يكدانه با آب صمغ انگدان خورده شود، كه همان وقت خوب مي شود. ما با اين درمان مداوا كرديم، و همان وقت خوب شد، و تا به امروز [هرگاه

نياز باشد] از آن استفاده مي كنيم، و به مردم مي دهيم.

رويا ابنا بسطام:

عن أحمد بن العباس بن المفضل قال: حدثني أخي عبدالله بن العباس بن المفضل، قال: لدغتني عقرب فكادت شوكته حين ضربتني تبلغ بطني من شدة ما ضربتني، و كان أبوالحسن العسكري عليه السلام جارنا، فصرت اليه فقلت [4] : ان ابني عبدالله لدغته، و هو ذا يتخوف عليه، فقال: اسقوه من دواء الجامع، فانه دواء الرضا عليه السلام، فقلت: و ما هو؟ قال: دواء معروف، قلت: مولاي! فاني لا أعرفه. قال: خذ سنبل و زعفران و قاقلة و عاقر قرحا، و خربق أبيض، و بنج و فلفل أبيض، أجزاء سواء بالسوية، و ابرفيون جزءين يدق دقا ناعما، و ينخل بحريرة، و يعجن بعسل منزوع الرغوة، و يسقي منه للسعة الحية و العقرب حبة بماء الحلتيت، فانه يبرأ من ساعته. قال: فعالجناه به و سقيناه فبرأ من ساعته، و نحن نتخذه و نعطيه للناس الي يومنا هذا [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] گياهي است كه در آفريقا فراوان است. [اقرب الموارد 2 / 809].

[2] خربق: نامه شكوفه اي است از رسته لاله ها، برگ هاي آن سفيد و سياه است.

[3] بنج: نام گياهي است سمي كه برگ هاي آن درشت و چسبنده است، و در پزشكي از آن براي بيهوشي استفاده مي كنند.

[4] قال المجلسي (ره) في بيان الحديث: كذا في النسخ، و الظاهر «فصار اليه أبي» أو «فقال أبي».

[5] طب الأئمة عليهم السلام: 88، بحارالأنوار 62: 245 ح 4، مستدرك الوسائل 16: 463 ح 20551.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول

دي 1384.

دعاي دردسر

فرزندان بسطام از اسحاق بن ابراهيم نقل مي كنند كه گفت:

روزي در خدمت امام هادي عليه السلام بودم كه يكي از برادران ايماني عرض كرد: اي فرزند رسول خدا! به خانواده من اين درد ملعون زياد رو مي آورد.

فرمود: كدام درد؟ عرض كرد: درد سر.

امام عليه السلام فرمود: يك كاسه آب بگير، و بر آن بخوان: (أو لم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شي ء حي أفلا يؤمنون) سپس آن را بياشام كه بخواست خداي سبحان زيان نمي بيني.

و رويا ايضا:

عن اسحاق بن ابراهيم، عن أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: حضرته يوما، و قد شكا اليه بعض اخواننا، فقال: يا ابن رسول الله! ان أهلي يصيبهم كثيرا هذا الوجع الملعون، قال: و ما هو؟

قال: وجع الرأس، قال: خذ قدحا من ماء، واقرأ عليه: (أو لم ير الذين كفروا أن السماوات و الأرض كانتا رتقا ففتقناهما و جعلنا من الماء كل شي ء حي أفلا يؤمنون) [1] ، ثم اشربه فانه لا يضره ان شاء الله تعالي [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأنبياء: 30.

[2] طب الأئمة عليهم السلام: 19، بحارالأنوار 95: 51 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ذ

ذليل شدن شيرها و درندگان وحشي

مي گويند: متوكل لعين در كنار قصر خود، جايگاه و بركه اي ساخته و شيران و درندگان را در آنجا جاي داده بود و هر كسي را كه مي خواست عقوبت كند به آن بركه مي انداخت.

پس روزي حضرت امام علي النقي عليه السلام را در آن بركه انداخت، حضرت در آنجا مشغول نماز شد

و درندگان بر دور آن جناب مي چرخيدند و از روي ذلت، كنار او دم بر زمين مي ماليدند و صورت خود را بر پاي مباركش مي گذاشتند. متوكل وقتي اين حالت را مشاهده كرد دستور داد تا آن حضرت را سريع بيرون آورند تا اين اعجاز باعث زياد شدن اعتقاد مردم نسبت به آن حضرت نشود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

ذات و شخص

«وَ اتَّقُوا يوْمًا لَّا تَجْزِي نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ...».[1] .

و حذر كنيد از روزي كه آن روز كسي به جاي ديگري مجازات نشود....

منظور از «انفس» در اين فراز، معناي اوّل است. بزرگان علم اخلاق براي نفس (كه به معني احساس، غريزه و خواهش دروني است)، سه مرحله برشمرده اند:

1 - «نفس اماره». نفسِ سركش است كه انسان را به گناه فرمان مي دهد و به هر سو مي كشاند و به همين خاطر است كه به آن «اماره» گفته مي شود. در اين مرحله نفسِ سركش بر عقل و ايمان قالب است و در بسياري از موارد عقل و ايمان در مقابل نفسِ سركش، تسليم هستند و چنانچه اندك جنگي بين نفس، با عقل يا ايمان صورت گيرد، عقل و ايمان شكست سنگيني خواهند خورد و در مقابل شهوت سركشِ نفساني مغلوب خواهند بود و تدبيرشان هيچ اثري ندارد.

2 - «نفس لوّامه». پس از تعليم و مجاهدت و تربيتِ نفسِ اماره، نفس، كنترل شده و تصميم به جبران گناه مي گيرد و جان را با آب توبه شسته و به مرحله اي مي رسد كه در مبارزه با عقل و ايمان،

گاهي ايمان و عقل پيروز مي گردند و گاهي نفس. ولي كفّه سنگيني از آنِ عقل و ايمان است. در اين مرحله نفس تغيير كرده، به نفس لوّامه ارتقا مي يابد. البتّه براي رسيدن به اين مرحله «جهاد اكبر» لازم است. چرا كه نفس لوّامه چنان عظمتي يافته كه خداوند به آن قسم ياد مي كند «لَآ أُقْسِمُ بِيوْمِ الْقِيامَةِ، وَ لَآ أُقْسِمُ بِالنَّفْسِ اللَّوَّامَةِ».[2] . سوگند به روز قيامت، و سوگند به نفس لوّامه.

3 - «نفس مطمئنه». و آن مرحله اي است كه پس از تهذيب و تربيت كامل حاصل مي گردد، به طوري كه غرائز سركش در برابر او رام مي شود و شهوات در مقابل عقل و ايمان تاب مقاومت ندارند و نفس به مرحله آرامش و سكينه مي رسد. چنين مقامي، مقام امامان معصوم، انبياي الهي و اوليا و پيروان راستين ائمّه معصومين عليهم السلام است. «يآ أَيتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعِي إِلَي رَبِّكِ...».[3] . و تو اي نفس آرامش يافته، به سوي پروردگارت بازگرد.... با توسّل، تمسّك و پيروي از ائمّه اطهار عليهم السلام و در پي آن نثار كردن درود بر آنان، مي توان از نفس امّاره به سوي نفس لوّامه و سپس به طرف نفس مطمئنّه سير كرد و نفس را تطهير كرده از تمام آلودگي هاي شهواني پاك نمود. قبول ولايت و امامت آنان بايستي به همراه تمسّك به ائمّه اطهار عليهم السلام و اطاعت از ايشان باشد تا مثمر ثمر قرار گيرد و آنان كه در اوج نفوس مطمئنّه قرار دارند، پيروان و دوستان خود را به سوي آن راهنمايي نمايند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 48.

[2] سوره مباركه قيامت، آيه هاي 1

و 2.

[3] سوره مباركه فجر، آيه هاي 27 و 28.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ذكركم في الذاكرين

«ذكر» داراي دو معني است. گاه به معني «حفظ مطالب و معارف» است و گاهي به معني «يادآوري» است. يادآوري ممكن است به وسيله دل صورت گيرد (ذكر باطني) و يا به وسيله زبان باشد (ذكر لفظي). پس مسلّم است كه ذكرِ امامان معصوم عليهم السلام فقط ياد كردن آنها و نام بردن ايشان با زبان نيست، بلكه منظور اين است كه ذاكر با تمام قلب و جان به ائمّه اطهار عليهم السلام توجّه داشته باشد. همان توجّهي كه ذاكر را روز به روز به سوي آنها نزديك تر كند و او را مطيع آنها گرداند و از هر چه آنان بيزار هستند، دور كرده و به هر عملي كه آنها دلبستگي دارند، دل بسته نمايد. بزرگان مي گويند ذكر و ياد امام بر شش مرتبه است:

1 - ذكر زباني: و آن عبارت است از اقرار و نام بردن از امامان عليهم السلام و يا ذكر صفت ايشان بر زبان، به گونه اي كه تصوّري از وجود آن بزرگواران، در ذهن نقش بندد.

2 - ذكر اركان: و آن عبارت است از آنكه با اعضا و جوارح در راه آنها قدم برداشته و مسير آنها را طي نمايد.

3 - ذكر نفس: يعني تسليم گرديدن در مقابل تمامي اوامر و نواهي آنان.

4 - ذكر قلب: يعني تبديل كردن اخلاق ناپسند، به اخلاق پسنديده امامان عليهم السلام و تحصيل اخلاق كريمه آنان.

5 - ذكر روح: و آن عبارت است

از تلاش براي حصول محبّت وافرِ آنها تا بتوان به وجود آنها معرفت يافت.

6 - ذكر سِرّ: يعني بذل و بخششِ وجود، براي امامان عليهم السلام و در راه آنان و فنا كردن خود براي ايشان. از مراتبِ ذكر، معلوم مي گردد ذاكرين واقعي ائمّه اطهار عليهم السلام در نهايت، جان خود را تقديم معبود مي نمايند و شعار آنها اين است: «الَّلهمَّ اجْعَل مَحْياي مَحْيا مُحمَّدٍ و آل مُحمّد و مَماتي مَماتَ مُحمّدٍ و آلِ مُحمّد».[1] . خداوندا مرا زندگاني اي همانند محمّد و خاندانش عنايت فرما و مرگ مرا نيز همچون مرگ محمّد و خاندانش گردان. پس ياد ائمّه طاهرين عليهم السلام در بين تمامي يادكنندگان و تلاش گران در راه ولايت و تسليم شدگان ائمّه عليهم السلام و محبّان امامان و شهداي در راه خدا وجود دارد. شايد منظور از اين فراز آن است كه به همان شكلي كه ائمّه اطهار عليهم السلام خداوند را ياد كردند، ذاكرينِ خداوند نيز او را به همان صورت ياد مي كنند. يعني شما ياد كردن خداوند و تسبيح گويي او را به همگان فرا داديد و ذاكرين، ذكر گويي را از شما ياد گرفته اند. حتّي فرشتگان مقرّب الهي تسبيح گويي و ذكر خدا را از تسبيح گويي و ذكرگويي شما ياد گرفته اند. شايد هم «ذِكْر» كه مصدر است، به معناي «مذكور» باشد و منظور آن است كه هر كس ذكر خداوند نمايد و ياد خدا كند، در حقيقت، ابتدا شما را ياد كرده و سپس ياد خداوند نموده است و هيچ كس ذكر خداوند نمي كند، جز آنكه ياد شما مي نمايد. چرا كه شما واسطه بين خَلْق و خالق هستيد و براي هيچ كس

مقدور نيست كه جز از طريق و راه شما ذكر خدا گويد همچنان كه در فرازهاي قبل گفتيم: «مَنْ اَرادَ اللَّهَ بَدَءَ بِكُمْ وَمَنْ وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنْكُمْ وَمَنْ قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِكُمْ».

هر كس آهنگ خدا كند، از شما (بايد) شروع كند و آن كس كه خدا را به يكتايي شناسد، از شما پذيرد و هر كه قصد او كند، به شما رو آورد. همچنين در حديث آمده است: قال ابوجعفر: «بنا عبدالله و بنا عرف الله و بنا وحد الله تبارك و تعالي».[2] . امام باقر عليه السلام فرمود: به واسطه ما خداوند عبادت شد و به واسطه ما خداوند شناخته شد و به واسطه ما خداوند، به يگانگي شناخته شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] زيارت عاشورا، مفاتيح الجنان.

[2] كافي، ج 1، ص 145.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ر

روزه زني كه بچه شير مي دهد

علي بن مهزيار، به خدمت امام ابوالحسن عليه السلام نوشت ، و از آن حضرت درباره زني كه فرزند خود، و يا بچه ديگري را در ماه رمضان شير مي دهد، و روزه داري براي او مشكل است، زيرا هنگامي كه بچه اي شير مي دهد از حال مي رود، و قدرت روزه گرفتن را ندارد، آيا اين زن روزه بگيرد و يا افطار كند و بعدها قضاي آن را در زمان مناسب به جاي آورد و يا اين كه شير ندهد و روزه بگيرد؟ پس اگر از كساني بود كه قدرت گرفتن دايه براي فرزندش را ندارد، تكليفش چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ او نوشت:

«اگر از آن كساني بود كه گرفتن دايه براي او ممكن است دايه اي براي

شير دادن فرزندش مي گيرد و خود روزه اش را كامل مي گيرد، و اگر چنين توانايي نداشت روزه اش را افطار مي كند و خود، فرزندش را شير مي دهد. و در زمان ممكن، قضاي روزه ها را مي گيرد.» [1] .

فقهاي شيعه، در فتواهايشان به اين حديث، استناد جسته اند، و به افطار زن شيردهي كه شيرش كم است و گرفتن روزه براي خود او و يا براي بچه اش زيانبخش است، وقتي كه امكان اجير گرفتن دايه اي كه به فرزندش شير دهد برايش نباشد، فتوا داده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 7 / 154.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ريگ بيابان يا طلاي سرخ

مرحوم قطب الدين راوندي،طبرسي، ابن حمزه ي طوسي و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله تعالي عليهم آورده اند:

يحيي بن زكرياي خزاعي به نقل از ابوهاشم جعفري - يكي از اصحاب حديث مي باشد - حكايت كند: روزي از روزها به همراه حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام به بيرون شهر سامراء، جهت ملاقات با بعضي از طالبيين خارج گشتيم.

پس در بيابان ساعتهائي را مانديم و براي حضرت فرشي را پهن كردند و امام عليه السلام روي آن نشست؛ و من نيز در نزديكي آن حضرت نشستم و با يكديگر مشغول سخن گفتن شديم.

و من در بين صحبت ها و مذاكرات، اظهار داشتم: يا ابن رسول الله! همان طور كه اطلاع داريد، من تهي دست هستم و زندگي خود و خانواده ام را به سختي سپري مي كنم.

امام هادي عليه السلام همين كه سخن مرا شنيد، دست مبارك خود را به سمت جائي كه نشسته بود، دراز نمود و مشتي از ريگ هاي بيابان را

برداشت و به من داد و فرمود: اي ابوهاشم! با اين مقدار، زندگي و معاش خود را بگذران كه خداوند متعال بر تو توسعه و بركت در روزي، عطا گرداند. و سپس افزود: سعي كن كه اين موضوع، محرمانه و مخفي بماند و براي كسي بازگو و فاش نگردد. ابوهاشم گويد: چون آن ريگ ها را در جيب خود ريختم و هنگامي كه به منزل بازگشتم، نگاهي به آن ها انداختم، پس ديدم كه همچون طلاي سرخ صيقل و جلا داده شده مي درخشد. فرداي آن روز يكي از آشنايان زرگر را به منزل آوردم تا آن ريگ ها را امتحان و آزمايش كند. همين كه زرگر آن ها را مورد آزمايش قرار داد گفت: اين ها از بهترين نوع طلاي سرخ است كه به اين شكل در آمده است، آن ها را از كجا و چگونه به دست آورده اي؟!

در جواب، به او گفتم: اين ها از قديم الأيام نزد ما بوده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخزايج و الجرايح: ج 2، ص 673، ح 3، اثبات الهداة: ج 3، ص 369، ح 31، مجموعة نفيسة: ص 233، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 118، الثاقب في المناقب: ص 532، ح 467، بحارالأنوار: ج 50، ص 138، ح 32.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

رخساره تابناك بشكوه

مستعين به كاخ محمد بن عبدالله بن طاهر، حاكم بغداد و شرق ايران پناه برده است. كليد تقدير به دست كارگزاري افتاده است كه ميان ياري رساندن به خليفه ي متواري و استمداد معتز بن متوكل - كه خاندانش با خاندان وي دوستي ديرينه داشت - مردد مانده

است. ابن طاهر، نيروي دفاعي را فرماندهي كرده، موانعي براي پيشروي دشمن از شمال در خطوط دفاعي بغداد ايجاد مي كند. تمامي پل هاي رودخانه هاي اطراف بغداد نابود مي شوند. زمين ها را براي جلوگيري از پيشروي تركان، از طرف شهر انبار، آب مي بندند.

ديوارهاي قطور، از شماسيه - در شمال بغداد - تا بازار سه گانه، و از دجله تا باغ هاي زبيده همسر هارون، بغداد را چون دژي مستحكم در ميان گرفته اند. در امتداد اين ديوار طولاني، خندق هايي حفر شده و منجنيق هاي كوچك و بزرگي براي افكندن آتش مهيا هستند. صدها زوبين و سر نيزه بر كنگره ي دژها استوار شده است تا بر سر راه تركان حمله ور، مانعي ديگر باشد. منجنيقي كه او را «خشمگين» مي نامند، كنار در بزرگي خفته است. همچنين پسر طاهر، ده ها هزار تن از عياران بغداد را با حقوق ماهيانه فريفته و صدها مزدور ديگر را نيز به كار گرفته است. جنگ سايه ي شوم بر بغداد افكنده است؛ قيمت مواد غذايي روز به روز افزايش مي يابد. در آغاز ماه صفر، نيروهاي ترك به فرماندهي ابااحمد بن متوكل حركت مي كنند. كلباتكين به عنوان فرمانده ميدان نبرد، برنامه ريز و مجري آن است. در اين لشكركشي، دهكده هاي طي راه ويران و ترك ها بر تمامي محصولات كشاورزي دست مي يازند. در هفتمين روز اين ماه، جاسوسان خبر مي آورند كه نيروهاي پايتخت به نزديك شماسيه رسيده اند. همچنين گزارش مي رسد كه قرار است بازارهاي دو طرف را به آتش بكشند. پس دستور مي رسد تا همه ي سقف ها و طاق هاي چوبي بازار را برچينند. روز سه شنبه، دهم ماه صفر، ابن طاهر براي ترساندن ترك ها حركتي ايذايي انجام مي دهد. جمعي از فقيهان و قاضيان را با

هدف پيشگيري از جنگ نزد ابااحمد مي فرستد؛ البته بدان شرط كه معتز وليعهد شود. گفت و گو سرانجام نيكي ندارد. تركان نزديك شماسيه، براي بحراني تر كردن اوضاع، دست به خرابكاري مي زنند؛ اما ابن طاهر بر عدم نبرد، پاي مي فشارد. برخي از سواران ترك به سوي دروازه پيشروي و تيراندازي مي كنند؛ پاسخ آنها آتش منجنيق است. يكي از آنان كشته مي شود و ديگران عقب مي نشينند. روز صدها مزدور بغدادي براي تقويت نيروها مي رسند.

تركان روز بعد بر يورش خود از سمت شماسيه مي افزايند. ديگر آشكار شده است كه جنگ و نبردهاي سنگين و جدال هاي آتشين در اين منطقه رخ مي دهد. پس نيروهاي ديگري - اعم از سواره و پياده - به اين منطقه سرازير مي شوند. در آغاز درگيري، ده ها كشته از طرفين بر خاك مي افتند. گردان هايي از لشكر ترك، بر آن سرند تا از قسمت شرقي دروازه ي خراسان وارد بغداد شوند؛ اما ناكام مي مانند. در رودخانه ي دجله، جدال مهمي در نمي گيرد.

در منطقه ي «قطربل»، زنگيان به فرماندهي ربله مغربي به پيش مي تازند. تيراندازي سنگين ميان دو گروهي كه نزديك خط مقدم جبهه گرفته اند، صورت مي گيرد.

نيروهاي مدافع به دستاويز شبيخوني يورش برده و با يك ضد حمله، سرزمين هاي اشغال شده را آزاد مي كنند. سربازان فراري، به دجله سرازير مي شوند تا شناكنان، خود را به اردوگاه ابااحمد در قسمت شرقي برسانند. اما سربازان مستقر در قايق هاي دجله، راه را بر آنان مي بندند؛ عده اي اسير و بقيه طعمه ي تيرها و گرداب ها مي شوند. اين پيروزي شگفت انگيز براي نيروهاي ابن طاهر، باعث مي شود تا تركان، نقشه ي جنگي خود را دگرگون سازند. هنگامي كه خبر اين شكست به سامرا مي رسد، مردم جان

تازه اي مي گيرند؛ حركت مردمي با روحيه اي افزون، به مخالفت با خلافت معتز آغاز مي شود. چرخ نيلوفري به نامرادي ترك ها در گردش است. در جريان نبردهاي داخلي و بحراني شدن اوضاع اقتصادي، زنجيره اي از انقلاب هاي علوي رخ مي دهد. در اردبيل، ري، مكه، كوفه، قزوين و زنجان علويان، سر به شورش بر مي دارند. پيروزي و شكست دست به دست مي شود. باران بهاري از شدت نزاع ها و درگيري ها مي كاهد. عبيدالله بن يحيي (وزير متوكل) به گونه اي معماوار در بغداد ظاهر مي شود تا نقش مهره ي تفرقه افكن را در جبهه ي بغداد ايفا كند. كار او آن است كه ابن طاهر بقبولاند تا از مستعين كناره گيري كند؛ زيرا مستعين به مخالفت با ابن طاهر دسيسه خواهد كرد؛ حتي از وصيف و بغا خواهد خواست تا ابن طاهر را ترور كنند. افزايش قيمت ها، بحران اقتصادي و به ستوه آمدن مردم از محاصره، عللي كافي است تا ابن طاهر خواستار صرف نظر و استعفاي مستعين از خلافت گردد. به ويژه آن كه بغا به مستعين پشت كرده و به معتز پناه برده است. در ذي حجه ي سال دويست و پنجاه و يك هجري، مستعين قراردادي را امضا مي كند كه براساس آن، داعيه ي خلافت از سر به در كرده، در عوض، او و خانواده اش در امان باشند. خليفه جامه ي خلافت را تسليم مي كند و براي تبعيد، روانه ي شهر واسط عراق مي گردد. سال دويست و پنجاه و دو فرا مي رسد. بادهاي زمستاني چهره ها را با سوز سرد خويش مي آزارند. شعاع آذرخش انقلاب ها كشيده شده است. تا آفاق دور دست تنديس مرد پيكاندار حيران است و نمي داند به كدام سو اشاره كند [1] .

در اين آشفتگي كافي

است تا رفتار و حركات كسي شبهه انگيز باشد، ديگر وداعش با زندگي حتمي است. قبيحه (مادر معتز) همانند گرگي در پي انتقام از همه است. معتز نوزده ساله، بازيچه مادر خويش است. افسران ترك در راه اندازي و شيوع جنگ هاي داخلي نقش مؤثر دارند. جاسوسان، هراس مي پراكنند. مادر خليفه، شبكه هراسناكي از جاسوسان را رهبري مي كند. در پرتو گزارش هاي درست و نادرست، سرها از تن جدا مي شوند؛ مردمان به گونه هاي مبهم مي ميرند. معتز، دو برادرش مؤيد و طلحه را در زندان مي افكند؛ طلحه اي كه به خاطر فرماندهي سپاه فتح بغداد، لقب موفق را دريافت كرده است. معتز، بغاشرابي را مي طلبد و از او مي پرسد:«شنيده ام كه تركان مصمم به رهايي مؤيد از زندان هستند؟» اما بغا اين خبر را تكذيب و احترام قلبي تركان را به خليفه اعلام مي دارد. محمد، يكي از پسران امام هادي، بيست و يك ساله است. او به عزم مدينه از سامرا خارج مي شود؛ در شهر بلد به گونه اي مشكوك چشم از جهان فرو مي بندد.[2] . اين حادثه، خاندان علوي را مي لرزاند؛ آن هايي كه او و منش هاي بزرگوارانه اش را مي شناختند، بدو اميد داشتند. [3] . ديرگاهي نمي گذرد كه مؤيد، در بند، جان مي سپارد. در گواهي رسمي فوت او نوشته مي شود كه مرگش طبيعي بوده است.

قبيحه به كشتن مستعين مخلوع پاي مي فشارد. معتز به احمد بن طولون، حاكم واسط، فرمان قتل مستعين را مي دهد، احمد نمي پذيرد؛ اما خليفه ي مخلوع را به سامرا بازگشت داده و در آن جا به سعيد (وزير دربار) مي سپارد. سعيد بي درنگ سر مستعين را از پيكر جدا مي كند. هنگامي كه سر پسر عم خليفه را مي آورند،

معتز مشغول بازي شطرنج است. بدون آن كه نظرش را از صفحه ي شطرنج جدا كند و اعتنايي نمايد، به گوشه اي اشاره مي كند و مي گويد:

- بگذاريد آن جا تا اين دست بازي تمام شود! [4] . اسماعيل، پسر قبيحه و برادر معتز، عليه حكومت كار شكني مي كند. اسماعيل به عنوان وليعهد منصوب مي شود. [5] . زرافه، يكي از پشتيبانان منتصر چشم از جهان فرو مي بندد. [6] ناگفته پيداست كه نبردهاي خفي و پنهان براي چيرگي بر دربار جريان دارد. تب دسيسه و ترور سامرا را فرا گرفته است. حلقه ي محاصره ي خانه ي امام تنگ تر شده است؛ اما با اين همه، مردم به سوگواري درگذشت محمد (فرزند امام) به سوي خانه ي امام سرازير هستند؛ منزل از ده ها تن آكنده است. اباالحسن بر بلندايي نشسته و به تسليت گويان، سلام مي دهد و سلامتشان را مي جويد. چهره ي گندمگونش تابناك و داراي شكوه رخسار پيامبران است. پسرش حسن مي آيد و سمت راست او مي ايستد. پدر با مهرباني رو به سوي او مي كند و مي گويد: - پسرم! خداي را سپاسگزار باش كه چنين مقامي به تو داده است. [7] . و حسن فروتنانه مي گويد:

- سپاس و ستايش از آن خداوند جهانيان است. از وي مي خواهم تا نعمتش را بر ما كامل كند؛ همه از خداييم و به سوي او باز مي گرديم. [8] . اباهاشم به زمزمه ي برخي گوش مي سپارد كه مي گويند: «پس از فوت امام دهم (ع)، اين جوان، امام خواهد شد.» در انديشه اباهاشم، ماجرايي كهن شعله ور مي شود: هنگامي كه اسماعيل در زمان حيات پدرش، امام صادق (ع)، چشم از جهان فرو بست، برخي شيعيان گمان بردند كه او

پس از درگذشت پدرش امام خواهد شد؛ پس امامت امام هفتم - و حتي وفات اسماعيل - را انكار كردند و از آن زمان، فرقه ي اسماعيليه پديد آمد. آه! چقدر داستان حسن با برادرش همانند آن است. امام به اباهاشم مي فرمايد: - آري اي اباهاشم! ماجرا چنين است كه در دلت مي گذرد، اگر چه باطل پرستان را خوش نيايد. سپس لحظه اي خاموش مي ماند و به پسرش حسن مي نگرد و مي گويد:

- ابامحمد، پسرم، جانشين من بر مسند امامت است. آنچه ديگران بدان نياز دارند، نزد وي به وديعه نهاده شده است. ابزار امامت با وي و سپاس از آن خداوند جهانيان است.

امام ساكت مي شود. تو گويي آينده را مي نگرد و نجوا مي كند: - با جانشين او چه خواهيد كرد؟

و اباهاشم مي پرسد: - جانم فدايت باد! از چه رو؟ - زيرا او را نخواهيد ديد و آوردن نامش بر زبان شما روا نخواهد بود. - پس او را چه بناميم و چگونه بخوانيم؟- بگوييد:«حجت آل محمد». [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] برفراز گنبد كاخ زرين، تنديس سواري گردان با نيزه اي قرار داشت. مردم آن زمان بر اين باور بودند كه سوار با نيزه اش به هر سو اشاره كند، آن جا شورشي رخ خواهد داد.

[2] الامام الهادي من المهد الي اللحد، قزويني، ص 137.

[3] حياة الامام الحسن العسكري، باقر شريف القريشي، ص 25.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 50.

[5] مروج الذهب، ج 4، ص 190.

[6] همان جا.

[7] همان جا.

[8] قرآن كريم، بقره / 56؛ اثبات الوصية، مسعودي، ص 245.

[9] همان جا.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو

از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

رنج ها بر شانه هاي آفتاب

سال دويست و هشتاد و يك هجري قمري است. سالي ديگر و فصلي ديگر از زندگاني موعود، حضرت صاحب الزمان (عج). درگيري هاي مختصري در مرز مشترك با روميان رخ داده است. معتضد، سخت در تلاش بر فتح منطقه ي معروف «الجزيره» (مثلث ميان تركيه و سوريه و عراق) است، تا موصل پايتخت آن شود. حجاز، شاهد سرماي شديد و باران بسيار است؛ اما طبرستان به سبب خشكسالي از افزايش روز افزون قيمت ها و قحطي مواد غذايي رنج مي برد. [1] .

مكه از كاروان حاجيان استقبال مي كند و تخريب «دار الندوه» تا پايان مراسم حج متوقف مي شود. [2] كارواني از اصفهان آمده است. در ميان آن، مسافري به نام يعقوب، از پي گمشده ي خود آمده است. [3] كاروان اصفهاني ها در كوچه اي نزديك «بازار شب» خانه ي پيرزن گندمگوني را اجاره مي كنند. پيش از اين، آن خانه را، خانه خديجه مي ناميدند و اينك دارالرضا مي نامند. يعقوب مسافر، پس از رفتن دوستانش، براي مطمئن شدن از پيرزن مي پرسد: - چرا اين خانه را دارالرضا مي نامند و تو چه نسبتي با اهل بيت (ع) داري؟

- من از دوستداران اهلبيت هستم و اين خانه، سراي علي بن موسي الرضاست. من از خدمتكاران حسن بن علي بودم و او مرا در اين خانه ساكن كرده است.

يعقوب، خانه را به قصد مسجد الحرام ترك مي كند. شب هنگام با دوستانش به آن خانه باز مي گردد. براي پيشگيري از سرقت، سنگ بزرگي را تا پشت در مي غلتانند. فوج فوج باد بهمني در كوچه هاي تاريك

پرسه مي زند. سرما به پشت پنجره ها و درها هجوم آورده است. ابرهاي متراكم در آسمان، باران بسيار را مژده مي دهند. [4] .

نيمه شب است. يعقوب، نور چراغي بسان مشعل مي بيند. در باز مي شود تا جواني گندمگون - كه احرام بر تن دارد - وارد شود. در پرتو مشعل، آثار سجده بر پيشاني جوان ديده مي شود. جوان يكراست به طرف اتاق طبقه دوم مي رود. مردان با نگاهي ابهام انگيز به يكديگر مي نگرند. يعقوب مي گويد:

- شايد او هم مسافري است مثل ما، و اتاق بالا را اجاره كرده است.

يكي از همراهان، اين سخن را نمي پذيرد و مي گويد:

- اما پيرزن به ما گفت كه دخترش ساكن آن اتاق است و ما نبايد به آن نزديك شويم!

ديگري مي گويد: - شيعيان عقد موقت را حلال مي دانند. شايد اين جوان، دختر پيرزن را به عقد موقت خود در آورده است. ديگري، بي انديشه، نظر بي جاي خود را چنين اظهار مي كند:

- كار حرام را در ماه حرام و در سرزمين حرام انجام مي دهد! يعقوب مي خواهد بگويد: «متعه حرام نيست. حرام آن است كه پيامبر (ص) حرام شمرد؛ پس همواره و هميشه حرام است و حلال كاري است كه او تا قيامت حلال شمرده است. عقد موقت را عمر بن خطاب حرام شمرده و او نماينده و فرستاده خدا نيست.» اما به سكوت پناه مي برد. او نمي خواهد با دوستانش، به ويژه در حج، جر و بحث كند؛ اما آنچه حيرت او را برانگيخته، آن است كه مرد آمده و رفته و سنگ همچنان تا سپيده دمان پشت در مانده است! حس مي كند كه رفتار جوان معما

گونه است. با خود تصميم مي گيرد تا با پيرزن مهرباني كند تا راز آن جوان را دريابد. سپيده كه مي زند، همه عزم حرم مي كنند. يعقوب به بهانه ي بستن بند كفشش درنگ مي كند. پيرزن را مي بيند كه از پله ها پايين مي آيد. رو به او مي كند و مي گويد: - دوست دارم در غياب دوستانم، چيزي از تو بپرسم؛ چون با بودن آنان نمي توانم چنين سؤالي كنم. پيرزن نيز بي درنگ مي گويد: - من نيز مي خواهم رازي را با تو در ميان گذارم؛ اما در حضور دوستانت نمي توانستم! مرد غافلگير شده، مي گويد:

- چه مي خواهي بگويي؟

- گفته است به تو بگويم با دوستان و شريكانت جر و بحث نكن. آنان دشمن تو هستند. با آنها نرمي كن. آنان دشمن تو هستند.حيرت مرد افزون شده است:

- چه كسي گفته است؟

- پيرزن كه گويا دريافته بايد به نوعي سخنانش را اصلاح كند، مي گويد:

- من مي گويم.

- كدام دوستانم را مي گويي؟ همسفران حج را؟

- شريكانت در شهر و در خانه.

مرد در مي يابد كه پيرزن از چيزهاي شگفت انگيزي سخن مي گويد. پرسش گذشته اش را دوباره مي پرسد:

- چه نسبتي با رضا (ع) داري؟

- خدمتكار عسكري (ع) بودم.

يعقوب در مي يابد كه به حقيقت نزديك شده است.

تصميم مي گيرد تا راجع به امام غايب بپرسد. پس با لحني خواهشگر مي گويد:

- به خداوند قسمت مي دهم، آيا امام غايب را با چشمانت ديده اي؟!

پيرزن خاموش است. سپس مي گويد:

نه برادر، توفيق زيارتش را نيافته ام؛ اما حسن بن علي بشارتم داده است كه در فرجام عمر، او را خواهم ديد. او به من فرمود:«او را نيز خدمتكار باش.»

يعقوب به اين باور رسيد كه گمشده اش را يافته است. او در آستانه ي ديدار مردي است كه بيش از بيست سال است كه از نگاه ها پنهان است. يعقوب با خويش نامه ي مهدي به قاسم بن علاء در آذربايجان را دارد. آن را به بانوي پير نشان مي دهد و مي گويد: - آيا اين نامه را به كسي، كه نامه هاي حضرت را مي شناسد، نشان مي دهي؟

- آن را به من بده؛ من آن را مي شناسم!

يعقوب نامه را مي دهد، بر اين گمان است كه پيرزن خواندن را نيكو مي داند. بانو مي گويد:

- نمي توانم اينجا آن را بخوانم.

از پله ها بالا رفته، وارد اتاق مي شود؛ پس از چند لحظه باز مي گردد و مي گويد:

- صحيح است. نوشته را به يعقوب باز مي گرداند و ادامه مي دهد:

- به تو مي گويد: «هر گاه بر پيامبرت درود مي فرستي، چه مي گويي؟»

- مي گويم: «خداوندگارا! بر محمد و خاندانش درود فرست؛ محمد و خاندانش را خجسته گردان. برتر از آنچه كه بر ابراهيم و خاندانش درود فرستادي و فرخنده گرداندي و مهر ورزيدي؛ همانا تو پسنديده ي بزرگواري. [5] .

- او مي گويد: «هر گاه بر آنان درود مي فرستي، همه را نام ببر و بر آنها درود فرست.»

- اين كار را نيز خواهم كرد.

روز بعد، پيرزن از پله ها پايين مي آيد. دفترچه اي در دست دارد. آن را به يعقوب مي دهد و مي گويد:

- تو را مي گويد: «هر گاه بر پيامبر درود مي فرستي، مانند اين نوشته بر او و جانشينانش درود فرست.» يعقوب دفترچه را مي گيرد و آن را ورق مي زند. هنگامي كه به فرازهايي مي رسد كه ستم، فساد و انحراف را محكوم مي كند،

درنگ مي كند: - خداوندگارا! بر ولي خود درود فرست. آن كه سنت تو را زنده مي كند؛ فرمانت را برپاي مي دارد؛ [مردمان را] به سوي تو مي خواند و راهنما و پيشواي تو بر مردمان، جانشينت در زمين و گواه تو بر بندگانت مي باشد.

پروردگارا! ياري او را ارج بنه و بر عمرش بيفزا و زمين را به وجود مستدامش بياراي.

آفريدگارا! او را از ستم حسودان در امان دار و از تبهكاري نيرنگ بازان پناه ده. تصميم ستمگران را [درباره ي او] بشكن و وي را از چنگ سركشان رهايي بخش.

خداوندا! آن چه از آيينت آسيب پذيرفته، مرمت نما و آن چه از كتابت ديگرگون شده، احيا كن و آن چه از فرمانت تغيير يافته، آشكار كن؛ تا دينت با او باز گردد. و با دستانش تازه [و] با طراوت شود. ناب پاك، بي ترديد و بي بدگماني در آن، و نه باطلي و نه بدعتي در نزد آن.

الهي! با نور او هر ظلمتي را نوراني ساز و با بنيادش هر بدعتي را نابود كن؛ با ارجمندي او هر گمراهي را ويران ساز و با او هر سركشي را درهم شكن. پروردگارا! هر آن كه را با او از سر مخالفت بر مي خيزد، خوار ساز؛ دشمنش را نابود كن و [مكر] كسي را كه با او حيله مي ورزد، چاره ساز؛ ريشه و بنيان كسي را كه حقش را انكار مي كند و فرمانش را حقير مي شمارد و تلاش مي كند تا نورش را خاموش كند و نامش را از ميان بردارد، [6] بر كن.بيش از بيست سال است كه درد، دل يعقوب را مي فشارد. مهدي از چشم

پنهان است و نه خانه اي، نه وطني و نه قراري! در سرزمين وسيع خدا مي گردد. سرش جايزه دارد. محكوم به اعدام است؛ زيرا او فرياد فرو خفته ي عدالت در جهان سراسر ستم و كينه و ناكامي است.

كدامين آدمي رنج هاي جهانيان را بر شانه ي خود تاب مي آورد؟! اينك يعقوب سخنان مهدي را با خويش دارد، سخنان تهديدگر ستم و فساد را، او با خود مدرك بزرگي بر وجود «انسان» دارد؛ انساني كه پيامبران در بستر تاريخ، رستخيز او را مژده داده اند. شب هنگام است؛ يعقوب مصمم است تا به تعقيب گام هاي مردي بپردازد كه سال هاست جان و دلش، رؤياي ديدار او را دارد. هنگامي كه شب، آخرين نفس هايش را مي كشد، مرد با چراغ از فراز پله ها فرود مي آيد تا برود. يعقوب از پي او روان مي شود. مرد به سوي مسجد الحرام مي رود.

پس از چند روز، مرداني از كشورهاي مختلف به دارالرضا مي آيند؛ نوشته هايي مي دهند يا مي گيرند. اين روزها باران بسيار مي بارد. يعقوب با دوستانش از راه عراق، عازم بازگشت به ايران هستند. يعقوب عزم آن دارد تا چند هفته اي در بغداد بماند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 272.

[2] همان جا.

[3] الغيبة، نام كامل او، يعقوب بن يوسف ضراب غساني است.

[4] تاريخ طبري، «حوادث سال 281».

[5] اقول: «اللهم صل علي محمد و آل محمد، و بارك علي محمد و آل محمد، كأفضل ما صليت و باركت و ترحمت علي ابراهيم و آل ابراهيم؛ انك حميد مجيد.».

[6] اللهم صل علي وليك، المحيي سنتك، القائم بامرك الداعي اليك و الدليل عليك و حجتك علي خلقك و خليفتك

في ارضك و شاهدك علي عبادك.

اللهم اعز نصره و مد في عمره و زين الارض بطول بقائه.

اللهم اكفه بغي الحاسدين و اعذه من شر الكائدين و ادحر عنه ارادة الظالمين و خلصه من ايدي الجبارين.

اللهم جد به ما محي من دينك و احيي به ما بدل من كتابك و اظهر به ما غير من حكمك، حتي يعود دينك به و علي يديه غضا جديدا خالصا مخلصا لا شك فيه و لا شبهة معه و لا باطل عنده و لا بدعة لديه.

اللهم نور بنوره كل ظلمة و هد بركنه كل بدعة و اهدم بعزته كل ضلالة و اقصم به كل جبار.

اللهم اذل كل من ناواه و اهلك كل من عاداه و امكر بمن كاده، و استأصل من جحد حقه، و استهان بأمره و سعي في اطفاء نوره و اراد اخماد ذكره.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

راه پرستش

لو سلك الناس واديا شعبا لسلكت وادي رجل عبدالله وحده خالصا. [1] .

اگر مردم به راههاي گوناگوني روند، من به راه كسي كه تنها خدا را خالصانه مي پرستد خواهم رفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 245.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

روزها، كنايه از امامان است

صدوق رحمه الله با سند خود از صقر بن ابي دلف كرخي نقل مي كند كه گفت:

متوكل، چون آقاي ما امام هادي عليه السلام را برد، آمدم كه از خبرش جويا شوم، رازقي كه دربان متوكل بود مرا ديد، دستور داد تا نزدش بروم، نزد او رفتم، گفت: صقر! چكار داري؟ گفتم: جناب استاد! خير است.

گفت: بنشين، [نشستم،] و فكر اين سؤال او، و سؤال هاي آينده اش مرا آشفته كرد، با خود گفتم: اشتباه كردم كه آمدم. اشاره كرد و مردم را از خود دور كرد، پس به من گفت: چكار داري؟ و براي چه آمده اي؟

گفتم: براي كار خيري گفت: شايد مي خواهي از مولايت خبر بگيري؟

گفتم: كدام مولا؟ مولاي من امير است.

گفت: آرام باش، مولاي تو حق است، من نيز مذهب تو را دارم.

گفتم: الحمدلله! گفت: آيا مي خواهي او را ببيني؟

گفتم آري. گفت: بنشين تا رئيس پيك ها از نزدش بيرون آيد، نشستم، چون بيرون آمد، رازقي به غلامش گفت: دست صقر را بگير، و به حجره اي كه علوي در آن زنداني است ببر، و آن ها را تنها بگذار، او مرا به آن حجره درآورد، به اتاقي اشاره كرد، و من داخل شدم، و ديدم كه امام هادي عليه السلام روي حصيري نشسته، و قبري در برابرش كنده اند، سلام كردم،

پاسخم را داد، و دستور داد بنشينم، سپس فرمود: صقر! براي چه آمده اي؟ عرض كردم: سرورم! آمده ام تا از احوال تو آگاه شوم. سپس به قبر نگاه كردم و گريستم، به من نگاه كرد و فرمود: صقر! نگران نباش، فعلا نمي توانند به ما بدي برسانند.

عرض كردم: الحمدلله! سپس گفتم: سرورم! حديثي از رسول خدا عليه السلام نقل شده كه معني آن را نمي دانم. فرمود: كدام حديث؟ عرض كردم: حديث «با روزها دشمني نكنيد كه با شما دشمني مي كنند» معناي آن چيست؟ فرمود: آري، تا آسمان ها و زمين به پاست، روزها ما هستيم، شنبه، نام [و كنايه از] پيامبر خداست، يكشنبه، كنايه از اميرمؤمنان است، دوشنبه، حسن و حسين عليهماالسلام است، سه شنبه، علي بن الحسين، محمد بن علي و جعفر بن محمد عليهم السلام است، چهارشنبه، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي عليهم السلام و من است، پنجشنبه، فرزندم حسن بن علي عليه السلام است، و جمعه، فرزند فرزندم [حجة بن الحسن عليه السلام] است، كه گروه حق خواه بني آدم، نزد او گرد آيند، و او زمين را پر از داد و عدل كند، همچنانكه پر از ظلم و جور شده است.

اين است معناي روزها، پس در دنيا با ايشان دشمني نكنيد، كه در آخرت با شما دشمني مي كنند سپس فرمود: [صقر!] خداحافظي كن و برو كه من بر تو ايمن نيستم.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن موسي بن المتوكل رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن ابراهيم بن هاشم قال: حدثنا عبدالله بن أحمد الموصلي، عن الصقر بن أبي دلف الكرخي، قال:

لما حمل المتوكل سيدنا أباالحسن العسكري عليه السلام جئت أسأل عن خبره، قال:

فنظر الي الرازقي، و كان حاجبا للمتوكل، فأمر أن أدخل اليه، فأدخلت اليه، فقال: يا صقر! ما شأنك؟

فقلت: خير، أيها الأستاذ! فقال: اقعد، فأخذني ما تقدم و ما تأخر، و قلت: أخطأت في المجي ء، قال: فوحي الناس عنه، ثم قال لي: ما شأنك، وفيم جئت؟

قلت: لخير ما، فقال: لعلك تسأل عن خبر مولاك؟

فقلت له: و من مولاي؟ مولاي أميرالمؤمنين.

فقال: اسكت، مولاك هو الحق، فلا تحتشمني، فاني علي مذهبك.

فقلت: الحمدلله، قال: أتحب أن تراه؟

قلت: نعم، قال: اجلس حتي يخرج صاحب البريد من عنده.

قال: فجلست، فلما خرج قال لغلام له: خذ بيد الصقر، و أدخله الي الحجرة التي فيه العلوي المحبوس، وخل بينه و بينه.

قال: فأدخلني الي الحجرة التي فيها العلوي، فأومأ الي بيت فدخلت، فاذا جالس عليه السلام علي صدر حصير، و بحذاه قبر محفور، قال: فسلمت، فرد ثم أمرني بالجلوس، ثم قال لي: يا صقر! ما أتي بك؟

قلت: يا سيدي! جئت أتعرف خبرك؟

قال: ثم نظرت الي القبر، فبكيت، فنظر الي فقال: يا صقر! لا عليك، لن يصلوا الينا بسوء الآن.

فقلت: الحمد لله، ثم قلت: يا سيدي! حديث يروي عن النبي صلي الله عليه و آله لا أعرف معناه، قال: و ما هو؟ فقلت: قوله: لا تعادوا الأيام فتعاديكم ما معناه؟

فقال: نعم، الأيام نحن ما قامت السماوات و الأرض، فالبست اسم رسول الله صلي الله عليه و آله، و الأحد كناية عن أميرالمؤمنين، و الاثنين الحسن و الحسين، و الثلاثاء علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد، و الأربعاء موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و

أنا، و الخميس ابني الحسن بن علي، و الجمعة ابن ابني عليهم السلام، و اليه تجتمع عصابة الحق، و هو الذي يلمؤها قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا.

فهذا معني الأيام، فلا تعادوهم في الدنيا، فيعادوكم في الآخرة.

ثم قال عليه السلام: ودع و اخرج، فلا آمن عليك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال: 394 ح 102، اكمال الدين: 382 ح 9، بحارالأنوار 24: 238 ح 1، و 50: 194 ح 6، و 59: 20 ح 3. قال الصدوق رضي الله عنه: الأيام ليست بأئمة، و لكن كني بها عليه السلام عن الأئمة لئلا يدرك معناه غير أهل الحق، كما كني الله عزوجل بالتين و الزيتون، و طور سينين، و هذا البلد الأمين عن النبي صلي الله عليه و آله و علي و الحسن و الحسين عليهم السلام، و كما كني عزوجل بالنعاج عن النساء علي قول من روي ذلك في قصة داود عليه السلام و الخصمين، و كما كني بالسير في الأرض عن النظر في القرآن.

سئل الصادق عليه السلام عن قول الله عزوجل: (أو لم يسيروا في الأرض) (الروم: 9).

قال: معناه أولم ينظروا في القرآن، و كما كني عزوجل بالسر عن النكاح في قوله عزوجل: (و لكن لا تواعدوهن سرا) (البقرة: 235)، و كما كني عزوجل بأكل الطعام عن التغوط فقال في عيسي و أمه: (كانا يأكلان الطعام) (المائدة: 75). و معناه أنهما كانا يتغوطان، و كما كني بالنحل عن رسول الله صلي الله عليه و آله في قوله: (و أوحي ربك الي النحل) (النحل: 68) و مثل هذا كثير.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي

مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

رسيدن هدايا به وسيله شتر بي راهنما

مجلسي از «مشارق الانوار» از محمد بن داود قمي و محمد طلحي نقل مي كند كه گفتند: ما اموال خمس و نذر، و هدايا و جواهري را كه در قم و اطرافش جمع شده بود برداشتيم، و بيرون آمديم تا براي سرورمان امام هادي عليه السلام ببريم، در راه فرستاده امام عليه السلام پيام آورد كه برگرديد، اكنون وقت رسيدن اين ها به [دست] ما نيست، ما به قم برگشتيم، و آن ها را نزد خود نگهداشتيم، پس از چند روز فرمان امام عليه السلام آمد كه: كارواني از شتران [يا طبق نسخه مدينة المعاجز: شتر و الاغي] نزد شما فرستاديم، آنچه نزد خود داريد بر آن ها بار كنيد، و آزادشان بگذاريد.

ما نيز بار كرديم، و آن ها را به خدا سپرديم. چون سال آينده شد خدمت امام عليه السلام رسيديم، و فرمود: به بارهايي كه فرستاديد بنگريد. نگاه كرديم ديديم همان هدايا است.

روي المجلسي:

عن «مشارق الأنوار» عن محمد بن داود القمي و محمد الطلحي قالا: حملنا مالا من خمس و نذر و هدايا و جواهر اجتمعت في قم و بلادها، و خرجنا نريد بها سيدنا أبا الحسن الهادي عليه السلام، فجاءنا رسوله في الطريق أن ارجعوا، فليس هذا وقت الوصول، فرجعنا الي قم و أحرزنا ما كان عندنا فجاءنا أمره بعد أيام: أن قد أنفذنا اليكم ابلا عيرا، فاحملوا عليها ما عندكم و خلوا سبيلها. قال: فحملناها و أودعناها الله، فلما كان من قابل قدمنا عليه، فقال: انظروا الي ما حملتم الينا، فنظرنا فاذا المنائح كما هي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار 50: 185 ح 62، مدينة المعاجز 7: 463 ح 49،

مسند الامام الهادي عليه السلام: 45 ح 21.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

روزه مسافر

و نيز با سند خود از احمد بن محمد نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: كسي كه در ماه رمضان، از سفر مي آيد، و پيش از ظهر به وطن مي رسد، و هنوز چيزي نخورده است چه كند؟ امام عليه السلام فرمود: روزه بگيرد.

و روي أيضا:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمد قال: سألت أباالحسن عليه السلام عن رجل قدم من سفر في شهر رمضان، و لم يطعم شيئا قبل الزوال. قال: يصوم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 4: 132 ح 7، تهذيب الأحكام 4: 255 ح 6، وسائل الشيعة 7: 135 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

روزه هاي مستحبي سال

طوسي با سند خود از ابواسحاق بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

در دلم اين سؤال نقش بسته بود كه روزهايي كه روزه آن ها مستحب است كدامند؟ تصميم گرفتم خدمت امام هادي عليه السلام كه در قريه صريا بود برسم، و اين را به كسي نگفتم، به خدمت امام عليه السلام رسيدم، چون مرا ديد فرمود: ابااسحاق! آمدي كه از روزهايي كه روزه آن ها مستحب است بپرسي، و آن ها چهار روز است: روز بيست و هفتم رجب، روزي كه خداي سبحان محمد صلي الله عليه و آله را به سوي بندگانش مبعوث كرد تا براي جهانيان رحمت باشد. و روز ميلاد پيامبر صلي الله عليه و آله كه هفده ربيع الاول است، و روز 25 ذي القعده كه روز دحوالارض است، و روز غدير [، هيجدهم ذي الحجة] كه در آن روز،

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله برادر خود علي عليه السلام را راهنما و امام پس از خود قرار داد. عرض كردم: فدايت شوم، درست است، من به اين قصد آمده بودم، شهادت مي دهم كه تو حجت خدا بر بندگانش هستي.

قال الطوسي:

روي أبوعبدالله بن عياش قال: حدثني أحمد بن زياد الهمداني و علي بن محمد التستري، قالا: حدثنا محمد بن الليث المكي قال: حدثني أبواسحاق بن عبدالله العلوي العريضي، قال: وحك في صدري ما الأيام التي تصام، فقصدت مولانا أباالحسن علي بن محمد عليهم السلام و هو بصربا، و لم أبد ذلك لأحد من خلق الله، فدخلت عليه فلما بصر بي قال عليه السلام: يا أبااسحاق! جئت تسألني عن الأيام التي يصام فيهن، و هي أربعة: أولهن يوم السابع و العشرين من رجب، يوم بعث الله تعالي محمدا صلي الله عليه و آله الي خلقه رحمة للعالمين، و يوم مولده صلي الله عليه و آله و هو السابع عشر من شهر ربيع الأول، و يوم الخامس و العشرين من ذي القعدة، فيه دحيت الكعبة، و يوم الغدير، فيه أقام رسول الله صلي الله عليه و آله أخاه عليا عليه السلام للناس و اماما من بعده. قلت: صدقت جعلت فداك، لذلك قصدت، أشهد أنك حجة الله علي خلقه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 4: 305 ح 4، بحارالأنوار 96: 266 ح 13 مع اختلاف، و 50: 157 ح 47، مسند الامام الهادي عليه السلام: 238 ح 8، مع اختلاف.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

روزه به جاي قرباني

طوسي با سند خود

از يكي از شيعيان نقل مي كند كه:

احمد بن قاسم به امام هادي عليه السلام نوشت: كسي كه حج تمتع انجام داده، و نداشته كه قرباني كند، از اينرو سه روز را [در آنجا] روزه گرفته، و چون به وطن خود برگشته، نتوانسته كه هفت روز ديگر را روزه بگيرد، حال مي خواهد صدقه [: كفاره] بدهد، چقدر صدقه بدهد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: واجب است روزه بگيرد.

و روي أيضا:

عن موسي بن القاسم، عن بعض أصحابنا، عن أبي الحسن عليه السلام قال: كتب اليه أحمد بن القاسم [1] في رجل تمتع بالعمرة الي الحج، فلم يكن عنده ما يهدي فصام ثلاثة أيام، فلما قدم أهله لم يقدر علي صوم السبعة الأيام، فأراد أن يتصدق من الطعام، فعلي كم يتصدق؟

فكتب: لابد من الصيام [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أحمد بن القاسم: روي عن أبي الحسن الثالث عليه السلام و روي عنه أيوب بن نوح، «معجم رجال الحديث 2: 189».

[2] تهذيب الأحكام 5: 40 ح 48، وسائل الشيعة 10: 162 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

رابطه دلها

از كسي كه با او بدي نموده اي انتظار دوستي خالصانه نداشته باش، و انتظار وفا از كسي كه به او نيرنگ كرده اي، و نصيحت از كسي كه به او سوء ظن داري نداشته باش، به درستي كه قلب غير تو نسبت به تو همانند قلب تو به اوست.

قوله في ان قلب غيرك لك كقلبك له

لا تطلب الصفاء ممن كدرت عليه، و لا الوفاء ممن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت

سوء ظنك اليه، فانما قلب غيرك لك كقلبك له.

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

رسوائي توطئه گران

الف: در ايام متوكل زني ادعا مي كرد كه من زينب، دختر فاطمه ي زهرا عليه السلام هستم. متوكل گفت: از آن زمان تا به حال سال ها گذشته و تو جواني! وي گفت: پيامبر دست بر سر من كشيده است و هر 40 سال جواني بر من برمي گردد.

متوكل مشايخ ابوطالب و فرزندان عباس را جمع كرد، همه گفتند: او دروغ مي گويد و ابن الرضا امام هادي عليه السلام را بياوريد تا ادعاي او را باطل كند. امام عليه السلام حاضر شد و به او فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر حيوانات درنده حرام است. سپس به متوكل گفت: اگر راست مي گويد، او را پيش حيوانات درنده بفرست. آن زن خودداري كرد، ليكن حضرت وارد باغي شد كه درندگان در آن بودند. مردم ديدند تمام شيران و حيوانات درنده در برابر حضرت خضوع مي كنند. حضرت بيرون آمد و دستور داد، آن زن به باغ برود وي بسيار ترسيد و گفت: من به دروغ ادعا كردم.

فقر و بيچارگي سبب چنين ادعايي شد. متوكل قصد كشتن او را داشت مادرش آن زن را شفاعت كرد. [1] .

ب: گروهي از بدخواهان به متوكل گفتند: امام هادي عليه السلام آيات شريفه ي (و يعض الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتا لم أتخذ فلانا خليلا)، كه حكايت از پشيماني شخص ستمگر در قيامت را دارد، به عمر و ابوبكر تفسير مي كند. متوكل به آن افراد گفت: چگونه بايد با امام هادي

عليه السلام برخورد شود؟ آنان گفتند: مجلسي تشكيل بده و شيعه و سني را دعوت كن. آنگاه از امام هادي نيز دعوت كن و از او بخواه تا اين دو آيه را تفسير كند. وقتي مجلس را تشكيل داد و از امام عليه السلام از تفسير دو آيه پرسيد؛ امام عليه السلام بي درنگ فرمود: آنان دو مردي هستند كه خداوند در اين دو آيه نام آن ها را با كنايه ذكر كرده، نه با صراحت و خداوند با پوشيدن نامشان بر آنان منت نهاده، ليكن رئيس مؤمنان دوست دارد چيزي را كه خداوند پوشانده، آشكار كند. متوكل گفت: نه، دوست ندارم. به اين ترتيب توطئه ي بدخواهان و متوكل خنثي شد و امام با كمال سرافرازي از مجلس بيرون رفت. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 149.

[2] بحار، ج 50، ص 214.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

رها كردن شتر در بيابان

از محمد بن داود قمي و محمد بن الطلحي نقل شده است كه: ما در قم و شهرهاي اطراف قم مال زيادي از خمس و نذر و هدايا و جواهر جمع نموديم و بيرون آمديم و خواستيم كه آنها را به خدمت امام علي النقي عليه السلام ببريم.

در ميان راه فرستاده ي آن حضرت آمد و پيام داد كه: «برگرديد كه اكنون وقت آمدن پيش ما نيست.» پس ما به قم برگشتيم و آنچه پيش ما بود را نگاه داشتيم تا اينكه فرمان آن حضرت بعد از چند روز آمد كه: «ما شتر خاكي رنگي را فرستاديم، پس آنچه كه پيش شماست بر آن شتر

بار كنيد و راهش را وا كنيد.» پس بنابر فرموده ي امام هادي عليه السلام ما آن چيزها را بر شتر بار كرده و او را به خدا سپرديم. پس وقتي كه سال آينده شد به خدمت آن حضرت مشرف شديم، آن حضرت فرمود: «نگاه كنيد، به آنچه كه به سوي ما فرستاديد.»

پس نگاه كرديم، ناگاه ديديم كه متاع همان طور است كه بود. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

رساندن اسحاق از سامرا به بغداد با طي الارض

اسحاق جلاب (جلاب به كسي مي گويند كه گوسفند مي خرد و مي فروشد) گويد: گوسفندان فراواني را براي امام هادي عليه السلام خريداري نمودم. پس حضرت مرا خواست و از اصطبل خانه اش مرا به مكاني وسيع برده كه از پيش با آنجا آشنايي نداشتم به من دستور داد كه آن گوسفندان را از هم جدا نمايم و براي كساني كه امر فرموده بود بفرستم براي فرزندش ابوجعفر (سيد محمد) و براي مادرش. پس از حضرت اجازه خواستم كه به بغداد نزد پدرم برگردم و اين در روز هشتم ذيحجه بود حضرت به من نوشت فردا نزد ما بمان بعد برو آنجا ماندم روز عرفه نهم ذيحجه و شب دهم خدمت حضرت ماندم وقت سحر نزد من تشريف آورد و فرمود: اي اسحاق برخيز، برخاستم پس چشمم را باز كردم ديدم درب منزل خود در بغداد هستم، پس نزد پدرم رفتم و عده اي از دوستان نزد او بودند به آنها گفتم: عرفه (روز نهم ذيحجه) را در سامرا بودم و روز عيد (دهم ذيحجه) در بغداد هستم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 498 و 499، ح 3.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

رجاء بن يحيي بن سامان

ابوالحسين عبرقائي كاتب، وي از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام روايت كرده است. رجاء، رساله اي به نام «المقنعة في ابواب الشريعة» دارد كه ابوالمفضل شيباني از آن روايت كرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ريان بن صلت

شيخ او را از اصحاب امام رضا عليه السلام و از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و افزوده كه او ثقه است [1] و كشي به سند خود از معمر بن خلاد روايت كرده مي گويد: ريان بن صلت گفت: فضل بن سهل او را به يكي از نواحي خراسان فرستاد و گفت: دوست دارم كه برايم از ابوالحسن عليه السلام اجازه ورود بگيري تا به خدمت آن حضرت شرفياب شوم و سلام داده و خداحافظي كنم و مايلم از جامه هاي خودش يكي را بر من بپوشاند و از آن سكه هايي كه به نام او زده اند، با دست خودش چيزي به من مرحمت كند. مي گويد: به خدمت امام مشرف شدم، بي مقدمه به من فرمود: معمر! ريان كجاست آيا مايلي پيش ما بيايد و از جامه هاي خود بر او بپوشانيم و از آن درهمها به او بدهيم؟ مي گويد: عرض كردم: سبحان الله!! به خدا سوگند او چيزي جز همين ها را از حضور شما نمي خواست، سپس فرمود: يا معمر! همانا مؤمن موفق است به او بگو، بيايد.

معمر مي گويد: به او گفتم (وارد شو )، وارد شد و به امام عليه السلام سلام عرض كرد، آن گاه امام جامه اي از جامه هايش را طلبيد و به او مرحمت كرد.

و چون از محضر امام بيرون شد، گفتم: امام

چه چيز به تو مرحمت كرد، دستش را كه باز كرد ديديم سي درهم ميان دستش است [2] اين جريان دليل بر ايمان و حسن عقيده ريان بن صلت مي باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

راز و نياز با خدا

يكي از دعاهاي امام هادي (ع) چنين بود:

يا عزيز العز في عزه، يا عزيز اعزني بعزك، و ايدني بنصرك، و ادفع عني همزات الشياطين، و ادفع عني بدفعك، و امنع عني بصنعك، و اجعلني من خيار خلقك، يا واحد يا احد يا فرد يا صمد:

«اي خداي عزيز، عزت در پرتو عزت تو است، با عزت خودت مرا عزت بخش و با ياري خودت ياري كن و القائات شيطانها را از من دفع كن و مرا در حريم دفاع خود قرار بده و با صنع خود مرا از گزندها نگهباني فرما و مرا از شايسته ترين مخلوقاتت قرار بده، اي خداي يكتا، يگانه، بي همتا و بي نياز.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 2، ص 39.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

رسالت قلم در حوزه سامرا

روزگار شكوفايي حوزه ي سامرا، مصادف بود با دوراني كه در ايران و عراق، خيلي از نويسندگان، قداست قلم را شكسته، بي هيچ ملاحظه اي مشغول تاخت و تاز در حريم مقدس قلم و نويسندگي بودند، فرنگ رفتگاني كه خود را به كلي باخته و تبليغ فرهنگ بيگانگان را كار خود ساخته بودند و ناخودآگاه تيشه بر ريشه ي خويش مي زدند و از سر غفلت و يا خدا نكرده از روي غرض، آب را آسياب دشمن مي ريختند.

يكي از نويسندگان در ترسيم سيماي آن عصر مي نويسد: «در آن عصر، كتب گمراه كننده و الحادي به عراق و ساير ممالك اسلامي هجوم آورد، استعمارگران انگليسي بعد از اشغال عراق، به منظور گمراه كردن جوانان، به ايجاد مدارس مبادرت ورزيدند، كتابهاي

گمراه كننده با هدف ترويج ماديت گسترش يافت، تا آن جا كه جوانان از اسلام بي خبر مانده و دينشان را از ناحيه اسلام اسمي پدر و مادر مي شناختند.» [1] .

در برابر اين تهاجم، مكتب سامرا به نويسندگان نيك نظر ارج و بها داد، چنان كه مؤسس حوزه ي سامرا، ميرزاي مجدد، محدث نوري را كه خطي خوب و خوانا و در دو زبان عربي و فارسي قلمي محكم و توانا داشت، منشي و ملازم نزديك خود ساخت، وي نيز به خوبي از عهده ي اين كار سترگ و سنگين برآمد. ميان ميرزاي بزرگ و ميرزا حسين نوري، رابطه ي تنگاتنگي برقرار بود، علاوه بر پيوند استاد، شاگردي، صميميت خاصي بين اين دو بزرگوار حاكم بود تا آنجا كه ميرزاي بزرگ و به تبعيت از او، فرزندان و يارانش، محدث نوري را، «حاجي آقا» خطاب مي كردند.

محدث نوري كه بزرگترين محدث اخير شيعي شمرده مي شود، بيشتر كتابهايش را، زيرنظر مستقيم ميرزاي بزرگ و برخي را با تقريظ ايشان، در حوزه ي سامرا نوشته است. يكي از نويسندگان، درباره ي نقش بزرگ و كار ساز حوزه ي سامرا در مورد قلم و ارباب قلم مي نويسد:

«اگر بگوييم بعد از غيبت كبري، يعني دوران مرحوم شيخ صدوق و طوسي و مفيد، اين دوران مهمترين نقش را در معرفي تشيع و مكتب اهل بيت داشته است، گزاف نگفته ايم. نويسندگان و خطيباني همچون: مرحوم سيد حسن صدر، سيد محسن امين، شرف الدين عاملي، كاشف الغطاء، محمد جواد بلاغي، شيخ محسن شراره، آقا بزرگ تهراني، علامه اميني، محمدرضا مظفر، كاشاني و... از فارغ التحصيلان

مكتب سامرا بودند كه توانستند جلو تهاجمات فرهنگي دشمن را سد كنند و در جبهه اي وسيع، به پهنه همه ي عالم اسلام، بر دستاوردهاي دشمنان اسلام و اهل بيت يورش ببرند و رشته هاي آنان را پنبه كنند.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجله حوزه، شماره 51 - 50، ص 124 به نقل از معارف الرجال، ج 1، ص 80.

[2] مجله حوزه، شماره 51 - 50، ص 124.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

روح

«اللَّهُ يتَوَفَّي الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَا...».[1] .

خداست كه وقت مرگ ارواحِ مردم را مي گيرد....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه زمر، آيه 42.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

رفت و آمد ملائكه، به خانه آنها

يكي از ويژگي هايي كه خداوند به ائمّه معصومين عليهم السلام داده، آن است كه خانه آنها محل رفت و آمد فرشتگان الهي است كه در فرازهاي «وَ مَوْضِع الرِّسالة و مُخْتَلف المَلائكة و مُهْبِط الوَحْي» توضيح داده شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ربنا امنا بما انزلت واتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين

در انتهاي زيارت، زائر دست نياز به سوي خالق بي نياز دراز كرده، گفتارِ حواريونِ حضرت عيسي عليه السلام كه در آيه پنجاه و سوم سوره آل عمران آمده، بر لب جاري مي سازد. در اين فراز كه بيانگر نهايت اخلاص نسبت به خداوند متعال است، زائر پس از قبول ولايت و مودّت ائمّه هدي عليهم السلام ايمان خويش را به پيشگاه خداوند عرضه داشته، بر اين باور است كه با تمامي فضائل ائمّه معصومين عليهم السلام آنها عبدِ الهي هستند. لذا به خالق بي همتا مي گويد: «پروردگارا ما به آنچه تو فرستاده اي ايمان آورديم و قرآن كريم را كتاب آسماني خود دانسته و از فرستاده تو كه همان حضرت پيامبر اكرم محمّد بن عبداللّه صلي الله عليه وآله است، پيروي نموديم. پس خداوندا نام ما را در زمره شاهدان و گواهان ثبت و ضبط فرما.» زائر ايمان خود را به آنچه نازل شده بود از قرآن و كتاب هاي آسماني ديگر اظهار مي دارد و در كنار آن ايمان خود را به دستورهاي آسماني اعلام كرده، تبعيت و پيروي خود را از حضرت پيامبر صلي الله عليه وآله اعلام نموده و در آخِر از خدا مي خواهد نام او را در زمره شاهدان و گواهان كه در اين دنيا مقام والايي دارند و در آخرت

مقام شفاعت و گواهي بر اعمال را خواهند داشت، ثبت نمايد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب

بسيارند كساني كه ادعاي دلباختگي به ائمّه معصومين عليهم السلام مي نمايند، ولي پس از آنكه به راه ائمّه عليهم السلام هدايت گرديدند از آن منحرف شده، طايفه گري، فرقه گري، وسوسه هاي شيطاني، هواهاي نفساني و پيروي از شيخ مرادهاي دروغين، آنها را به بيراهه كشانيده است. اينجاست كه زائر، قلب و دل خود را به خداوند مي سپارد و از او هدايتِ پايدار در راه دين را طلب مي نمايد. زائر پس از رسوخ و ثبات ولايت در اعماق دل، مي داند همه ائمّه عليهم السلام مخلوق خداوند و عبد او هستند به خداوند يقين دارد و مي داند كه از ناحيه خود، مالك هيچ چيز نيست و مالكيت منحصراً در دست خالق آسمان و زمين است و چون چنين ايماني دارد، هر لحظه از اين مي ترسد كه دلش بعد از هدايت به اسلام و يگانه پرستي و اعتقاد به نبوّت پيامبران و رسالت حضرت محمّد صلي الله عليه وآله و ايمان به ولايت و امامت ائمّه معصومين عليهم السلام، منحرف گردد. لذا به خداوند متعال پناه برده، درخواست مي نمايد كه: «پروردگارا دل هاي ما را بعد از آنكه هدايتمان نمودي، منحرف نساز و از جانب خود رحمتي به ما عطا فرما تا بر نعمت ايمان به وحدانيت تو و نبوّت انبيا و امامت دوازده نور پاك، پابرجا بمانيم كه تويي بسيار عطاكننده.» اين فراز در واقع آيه هشتم از سوره آل عمران و مناجات كساني است كه در علم، استوار و محكم ايستادگي مي نمايند

و به تعبير قرآن «راسِخون في العِلْم» هستند. يعني علمْ در تمامِ دل آنها رسوخ كرده، وجود آنها عين علم گرديده و همان طور كه قبلاً گفتيم ائمّه اطهار عليهم السلام «راسِخون في العِلْم» هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

راهنمايي گمراهان

امام هادي اهميت زيادي به هدايت گمراهان و منحرفان از راه حق مي داد و در اين راه كوشش خستگي ناپذيري را آغاز كرده بود، از جمله كساني كه به وسيله حضرت به حقيقت دست يافت و هدايت شد «ابوالحسن بصري» معروف به «ملاح» را مي توان نام برد. وي «واقفي» بود و پس از امام موسي كاظم امامت هيچ يك از فرزندان حضرت را نپذيرفته بود. روزي حضرت هادي بصري را ديده به او گفت: «اين خواب غفلت تا كي؟ آيا وقت آن نرسيده است كه به خود آيي...»

نفس قدسي حضرت آنچنان گرم و مؤثر بود كه همين دو جمله را دگرگون ساخته به راه صلاح بازآورد و به امامت حضرت معترف گشت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

راهنمايي گمراهان

امام هادي عليه السلام به هدايت گمراهان و منحرفان از راه حق و راهنمايي آنان به راه راست، اهميت فراواني مي داده است، از جمله كساني كه امام عليه السلام او را هدايت فرمود، ابوالحسن بصري معروف به ملاح است كه واقفي مذهب بود و به امامت امام موسي بن جعفر عليهماالسلام اكتفا كرده و به امامت فرزندان معصومش معتقد نبود، امام هادي عليه السلام با او ملاقات كرد و فرمود: «اين خواب تو تاكي ادامه دارد؟ بدان كه وقت آن رسيده است كه از خواب بيدار شوي...» اين سخن امام چنان در قلب او تأثير كرد كه به راه حق و حقيقت بازگشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ مؤلف: باقر شريف قرشي ؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايات امام هادي از پيامبر

امام هادي عليه السلام به سند خود از پدران بزرگوارش مجموعه اي از احاديث را نقل كرده است، از جمله:

1- روي المسعودي قال: حدثني محمد بن الفرج بمدينة جرجان في المحلة المعروفة (سراي غسان) قال: حدثني أبودعامة قال: أتيت علي بن محمد بن علي بن موسي عائدا في علته التي كانت وفاته منها في هذه السنة، فلما هممت بالانصراف قالي لي: يا أبادعامة وجب حقك، أفلا أحدثك بحديث تسربه؟

قال: فقلت له: ما أحوجني الي ذلك يا ابن رسول الله، قال: حدثني أبي محمد بن علي، قال حدثني ابي علي بن موسي بن جعفر قال: حدثني أبي جعفر بن محمد، قال: حدثني محمد بن علي قال: حدثني علي بن الحسين، قال حدثني أبي الحسين بن علي، قال: حدثني أبي علي بن أبي طالب، قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: اكتب، قال قلت: و ما أكتب؟ قال: اكتب «بسم الله الرحمن الرحيم الايمان ماو قرته القلوب،

و صدقته الأعمال، والاسلام ماجري به اللسان، و حلت به المناكحة...».

قال أبودعامة: فقلت: يا ابن رسول الله ما أدري والله أيهما أحسن الحديث أم الاسناد؟ فقال: «انها الصحيفة بخط علي بن ابي طالب باملاء رسول الله صلي الله عليه و آله نتوارثها صاغرا عن كابر...».

مسعودي مي گويد: محمد بن فرج در شهر گرگان در محله اي معروف (به سراي غسان) از قول ابودعامه برايم نقل كرد و گفت: براي عيادت به خدمت محمد بن علي بن موسي عليهم السلام رسيدم و اين ديدار مربوط به بيماريي بود كه در همان سال به وفات آن بزرگوار انجاميد، وقتي كه خواستم از خدمتش مرخص شوم، فرمود: «حقي بر من پيدا كردي، آيا نمي خواهي حديثي برايت نقل كنم كه باعث خشنودي تو شود؟» ابودعامه مي گويد: عرض كردم: چقدر شايق و نيازمندم به چنان حديثي، يابن رسول الله، فرمود: «پدرم محمد بن علي به نقل از پدرش علي بن موسي بن جعفر، و او از پدرش موسي بن جعفر بن محمد، و آن حضرت از قول پدرش، جعفر بن محمد، و آن حضرت، از پدرش محمد بن علي و آن بزرگوار از قول پدرش علي بن الحسين و او از رسول خدا - صلي الله عليه و آله - نقل مي كند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: يا علي، بنويس! عرض كردم: چه بنويسم؟ فرمود: بنويس: (به نام خداوند بخشنده مهربان، ايمان چيزي است كه در دلها اثر گذارد و رفتار شخص آن را تأييد نمايد، و اسلام آن است كه فقط به زبان گفته شود، و بدان وسيله ازدواج روا باشد...)

ابودعامه مي گويد: عرض كردم: يابن رسول الله

به خدا سوگند كه نمي دانم اين حديث را با بركت و نيكو شمارم و يا اسناد آن را؟ فرمود: اين صحيفه اي است به خط علي بن ابيطالب، با املاي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - كه براي ما از قول آن بزرگواران از بزرگ به كوچك به يادگار مانده است...» [1] .

اين حديث شريف بيانگر تفاوت بين ايمان و اسلام است به اين ترتيب كه حقيقت ايمان آن است كه در ژرفاي جان و اعماق دل نشيند و كارهاي شايسته انساني كه از دلهاي مؤمنان به خدا سرچشمه مي گيرد، آن را تصديق كند و تأييد نمايد.

اما اسلام، تنها كلمه توحيد و شهادت بر نبوت پيامبر - صلي الله عليه و آله - را بر زبان آوردن كافي است و به اين وسيله ازدواج و ساير آثار وضعي كه بر اسلام مترتب است، جايز مي شود.

2- روي الحسن بن علي عن أبي الحسن العسكري عن آبائه قال أميرالمؤمنين: قال: سمعت النبي صلي الله عليه و آله يقول: «اذا حشر الناس يوم القيامة ناداني مناد يا رسول الله، ان الله قد أمكنك من مجازاة محبيك، و محبي أهل بيتك الموالين لهم فيك، والمعادين لأعدائهم فيك، فكافهم بماشئت، فأقول: يا رب الجنة فبوئهم منها حيث شئت، فذلك المقام المحمود الذي وحدت به.» حسن بن علي از ابوالحسن العسكري - امام هادي - عليه السلام، از قول پدران بزرگوار نقل كرده كه اميرالمؤمنين فرمود: من از پيامبر - صلي الله عليه و آله - شنيدم كه فرمود: در وقتي كه مردم در روز قيامت محشور شوند، مناديي مرا ندا دهد: يا رسول الله! خداوند به

تو اجازه داده است تا دوستان خود و دوستان اهل بيتت را كه به خاطر تو دوستدار ايشان و دشمن دشمنان ايشانند، پاداش دهي اكنون هر پاداشي كه مي خواهي به آنان مرحمت كن، مي گويم: اي خداوند مالك بهشت، آنان را در هر جاي بهشت كه صلاح مي داني جاي ده، كه آن جايگاه والايي است كه خود وعده داده اي». [2] .براستي اهل بيت عليهم السلام، كساني بودند كه پرچم اسلام را بلند كردند و به اهتزاز درآوردند و با سركشان و طاغيان جنگيدند و فرياد حقوق و كرامت انساني را برآوردند و آن سركشان تبهكار برايشان شوريدند و شمشيرها و نيزه هايشان پيكر پاك اين بزرگواران را قطعه قطعه كرد و خداوند پاداش اينان و پاداش دوستان ايشان را بهشت قرار داد، تا در هر جاي بهشت خواستند جايگزين شوند، خداوند ما را از دوستان و محبان ايشان قرار دهد.

3- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «أحبوا الله لما يغذوكم به من نعمة، و أحبون لحب الله، و أحبوا أهل بيتي...» [3] .

امام ابوالحسن هادي عليه السلام، به سند خود از پدران بزرگوارش نقل كرده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: «خدا را به خاطر نعمتهايي كه به شما مرحمت فرموده است، دوست بداريد، و مرا به خاطر خدا و اهل بيت مرا به خاطر من، دوست بداريد...»

براستي، رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - به دوست داشتن خداي متعال دستور داده است، زيرا خداي متعال سرچشمه فيض هر نعمتي است كه مورد استفاده انسان است. همچنان كه به محبت خود

و محبت اهل بيتش امر مي كند، زيرا در محبت ايشان محبت خدا نهفته است.

4- روي الامام ال الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «أربعة أنالهم شفيع يوم القيامة: المحب لأهل بيتي، و الموالي لهم، والمعادي فيهم، والقاضي لهم حوائجهم، والساعي لهم فيما ينوبهم من أمورهم...» [4] .

امام هادي عليه السلام به سند خود از پدرانش روايت كرده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله فرمود:«چهار گروهند كه روز قيامت من از ايشان شفاعت مي كنم: دوستان اهل بيتم و كساني را كه با دوستان ايشان دوست و با دشمنان ايشان دشمنند، و برآورندگان حاجت ايشان، و كساني را كه به نيابت از ايشان در كارها تلاش كنند...» البته پيامبر - صلي الله عليه و آله - بر لزوم مودت عترت پاكش تأكيد فرموده و محبت ايشان را بر هر مرد و زن مسلمان فرض كرده است، زيرا در پيروي ايشان است كه امت از اختلاف و تفرقه مصون مي مانند و آنها را از انحراف و آشوب باز مي دارد.

5- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «يقول الله تبارك و تعالي: يا ابن آدم ما تنصفني أتحبب اليك بالنعم، و تتمقت الي بالمعاصي، خيري اليك نازل، و شرك الي صاعد، و لايزال ملك كريم يأتيني عنك في كل يوم وليلة، بعمل قبيح، يا ابن آدم لو سمعت وصفك من غيرك، و أنت لا تعلم من الموصوف لسارعت الي مقته...» [5] . امام ابوالحسن الهادي عليه السلام به سند خود از پدران بزرگوارش نقل كرده است كه رسول خدا - صلي

الله عليه و آله - فرمود: «اي فرزند آدم، نسبت به من بي انصافي مي كني، من نسبت به تو نعمتهايم را ارزاني مي دارم و تو نسبت به اوامر من نافرماني مي كني، خير من به تو نازل مي شود، در حالي كه از تو شر و بدي سر مي زند در هر روز و هر شب فرشته اي گرامي از جانب تو عمل زشتي را به من عرضه مي كند! اي پسر آدم، اگر تو وصف خود تو را از قول ديگري مي شنيدي، و نمي دانستي كه او چه كسي را توصيف مي كند، هر آينه نسبت به او نفرت پيدا مي كردي...»در اين حديث شريف دعوت به كار نيك و پرهيز از اعمال بدي است كه باعث خشم خداي متعال مي گردد، زيرا هر عملي به پيشگاه خداي تعالي عرضه مي شود: «اليه يصعد العمل الصالح والكلم الطيب» [6] و خداوند هر كسي را مطابق عملش در دنيا جزا و مكافات مي دهد.

6- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «انما سميت ابنتي فاطمة لأن الله عزوجل فطمها، و فطم من أحبها من النار...» [7] .

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام به سند خود از پدران بزرگوارش نقل مي كند كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: «دخترم فاطمه را از آن جهت فاطمه گفتند كه خداوند عزوجل او و محبان او را از آتش دوزخ به دور داشته است.» البته از پيامبر اكرم - صلي الله عليه و آله - در فضيلت بانوي زنان جهان و پاره تنش حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها، اخبار متواتره رسيده و از آن ميان اين

حديث شريف است كه خداي متعالي اعلام فرموده است كه بانوي زنان - حضرت زهرا (سلام الله عليها) - و محبانش را از آتش دوزخ بركنار ساخته است.

7- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه عن جده الامام الباقر عليه السلام عن جابر بن عبدالله الأنصاري قال: «كنت عند النبي صلي الله عليه و آله أنا من جانب، و علي أميرالمؤمنين من جانب اذ أقبل عمر ابن الخطاب و معه رجل قد تلبب به، فقال صلي الله عليه و آله: ما باله؟ قال: حكي عنك يا رسول الله انك قلت: من قال: لا اله الا الله محمد رسول الله دخل الجنة، و هذا اذا سمعه الناس فرطوا في الأعمال، أفأنت قلت ذلك؟ قال صلي الله عليه و آله: نعم اذا تمسكوا بمحبة هذا و ولايته، و أشار الي الامام أميرالمؤمنين عليه السلام.»

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام به سند خود از پدرانش، از قول جدش، امام باقر عليه السلام و آن بزرگوار از جابربن عبدالله انصاري نقل كرده است كه جابر گفت: من در يك طرف پيامبر - صلي الله عليه و آله - نشسته بودم و علي اميرالمؤمنين عليه السلام، طرف ديگر پيامبر، كه عمر بن خطاب به همراه مردي وارد شد، كه عمر او را آورده بود، پيامبر - صلي الله عليه و آله - فرمود: او چكار دارد؟

عمر گفت: يا رسول الله او از قول شما نقل كرده است كه شما فرموده ايد: هركس لا اله الا الله، محمد رسول الله، بگويد، وارد بهشت مي شود، و اين حرف را اگر مردم بشنوند، در كارها از حد خود تجاوز مي كنند، آيا شما چنين سخني را فرموده ايد؟

پيامبر

- صلي الله عليه و آله - فرمود: آري هرگاه به محبت و ولايت اين مرد - در حالي كه به امام اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره مي فرمود - تمسك بجويند. [8] .

ترديدي نيست كه تمسك به ولايت امام اميرالمؤمنين عليه السلام و اقرار به فضيلت و مقام والاي او، مطابق آن چه كه اخبار پيامبر و اهل بيت عليهم السلام بيانگر آن است باعث دوري از آتش دوزخ است.

8- روي الامام الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه عن جد الامام أميرالمؤمنين عليه السلام عن النبي صلي الله عليه و آله انه قال: «يا علي خلقني الله و أنت من نوره حين خلق آدم فأفرغ ذلك النور في صلبه، فأفضي به الي عبدالمطلب، ثم افترقا من عبدالمطلب فصرت أنا في عبدالله، و أنت في أبي طالب لا تصلح النبوة الا لي، و لا تصلح الوصية الا لك، فمن جحد وصيتك جحد نبوتي، و من جحد نبوتي أكبه الله علي منخره في النار...»

امام هادي عليه السلام به سند خود از قول پدران بزرگوارش از جد خويش امام اميرالمؤمنين عليه السلام، و او از پيامبر - صلي الله عليه و آله - نقل كرده است كه پيامبر فرمود:

«يا علي، خداوند، من و تو را از نور خود آفريد، آن گاه كه آدم را خلق كرد، اين نور را در صلب او قرار داد تا به عبدالمطلب رسيد، از عبدالمطلب به دو نيم شد، من در صلب عبدالله و تو در صلب ابوطالب قرار گرفتي، پيامبري جز من و وصايت و جانشيني جز به تو بر كسي زيبنده نيست، بنابراين هر كسي جانشيني تو را انكار كند، نبوت مرا انكار كرده و هر كس

نبوت مرا انكار كند، خداوند او را به رو در آتش دوزخ اندازد...» [9] .

براستي خداي متعال، پيامبر اكرم، محمد - صلي الله عليه و آله - و وصي او، امام اميرالمؤمنين عليه السلام را از يك نور آفريده است و نور اين دو بزرگوار است كه زندگي فكري و اجتماعي بشر را روشن كرده و زمين را از لوث بت پرستي و خرافات جاهليت پاك كرده است و اين دو بزرگوار، يك روحند، و هر كه منكر ولايت علي عليه السلام گردد در حقيقت، نبوت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - را انكار كرده است، و در آخرت، بي بهره و از جمله زيانكاران است.

9- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه أن رسول الله صلي الله عليه و آله قال لعلي: «يا علي محبك محبي، و مبغضك مبغضي...»

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، به سند خود از پدران بزرگوارش نقل كرده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به علي عليه السلام، فرمود: «دوست تو، دوست من است، و دشمن تو، دشمن من است...» [10] . و اخبار زيادي از پيامبر - صلي الله عليه و آله - رسيده است كه هر كس امام اميرالمؤمنين عليه السلام را دوست بدارد، در حقيقت پيامبر خدا - صلي الله عليه و آله - را دوست دارد، و هر كس آن بزرگوار را دشمن بدارد، در حقيقت با پيامبر - صلي الله عليه و آله - دشمن است، زيرا علي عليه السلام جان پيامبر خدا و دروازه شهر علم، و پدر دو نواده پيامبر و در همه جا و در تمام جنگها مدافع

پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي باشد.

10- روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه عن جده الامام أميرالمؤمنين عليه السلام ان رسول الله صلي الله عليه و آله قال: «من سره أن يلقي الله عزوجل آمنا، مطهرا لا يحزنه الفزع الأكبر فليتولك يا علي، و ليتول ابنيك الحسن والحسين، و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد، و موسي بن جعفر، و علي بن موسي، و محمد بن علي و علي بن محمد، والحسن بن علي، ثم المهدي و هو خاتمهم، وليكونن في آخرالزمان قوم يتولونك، يا علي و يشنأهم الناس، ولو أحبوهم كان خيرا لهم لو كانوا يعلمون، و يؤثرونك و ولدك علي آبائهم و امهاتهم و اخواتهم و علي عشائرهم، والقربات صلوات الله عليهم أفضل الصلوات، أولئك يحشرون تحت لواء الحمد، يتجاوز عن سيئاتهم، و يرفع درجاتهم جزاء بما كانوا يعملون...»

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، به سند خود از قول پدرانش، از جد بزرگوارش امام اميرالمؤمنين عليه السلام نقل كرده است كه رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود:

«هركس دوست دارد كه خداي عزوجل را در حالي ملاقات كند كه ايمن از عذاب و پاك است، و خوف و ترس رستاخيز او را غمگين نسازد، يا علي بايد تو را و فرزندانت: حسن، حسين، علي بن حسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، علي بن محمد، حسن بن علي و پس از آنها، مهدي را كه آخرين ايشان است دوست بدارد. در آخرالزمان گروهي بيايند كه ايشان تو را دوست مي دارند. اما مردم از ايشان بدگويي

كنند، در صورتي كه اگر مي دانستند، و ايشان را دوست مي داشتند برايشان بهتر بود، و ايشان تو و فرزندان تو را بر پدران، مادران، خواهران، اقوام و خويشان خود، مقدم مي دارند؛ بهترين درودهاي خداوند بر ايشان باد، آنان زير پرچم حمد محشور مي گردند، گناهانشان آمرزيده، و به پاداش عملشان، از مقام والايي برخوردارند...» [11] .

اين روايت برتري مقام دوستان امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در پيشگاه خداي متعال بيان كرده است، و هنگامي كه دوست آن حضرت خدا را ملاقات كند، شادمان و از هول و ترس عظيم قيامت در امان است، خداوند پاداش فراوان به او مي دهد و به درجه اولياي خود مي رساند. همان طوري كه روايات، بر امامت دوازده امام به عنوان جانشينان پيامبر، در ميان امتش و اوصياي آن حضرت كه مشعلداران هدايت در بين مردم مي باشند تصريح دارند.

11- قال عليه السلام: قال رسول الله صلي الله عليه و آله: «الناس اثنان: رجل أراح و رجل استراح، فأما الذي استراح فالمؤمن استراح من الدنيا و نصبها و أفضي الي رحمة الله و كريم ثوابه، و أما الذي أراح فالفاجر أراح منه الناس و الشجر و الدواب و أفضي الي ما قدم...»

امام هادي عليه السلام، مي فرمايد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود: «مردم دو دسته اند: گروهي آسايش دنيا را مي خواهند و گروهي طالب آسايش آخرتند، اما اين دسته كه خواهان آسايش آخرتند، مؤمناني هستند كه مي خواهند از دنيا و گرفتاري آن آسوده شوند و به رحمت و اجر عظيم الهي برسند، و اما آن كه آسوده سازد، تبهكاري است كه با (مرگ) خود، مردم، نباتات و حيوانات را

آسوده كند و به كيفر خود برسد...» [12] .

اين روايت، مقام و منزلت مؤمن را توصيف كرده است به اين ترتيب كه وقتي او از اين دنيا مي رود، از غمها و رنجها و گرفتاريها آسوده مي شود و به پيشگاه خداوند كريمي مي رود كه اجر فراوان به او مي دهد و در حسنات و ثوابش مي افزايد، همچنان كه افراد فاجر در پيشگاه خداوند خوارند و چون هلاك شوند، مردم از شر و تجاوز ايشان راحت مي شوند، حتي نباتات و جنبندگان نيز، آسوده مي گردند، زيرا آنان ريشه هر بدي مي باشند و ايشان كيفر گناهاني را كه در دنيا مرتكب شده اند، بزودي مي بينند. اين بود، بخشي از رواياتي كه امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، از جد بزرگوارش، رسول خدا - صلي الله عليه و آله - نقل كرده است كه بيشتر آنها در فضيلت عترت طاهره است كه خداوند پليدي را از ايشان دور ساخته و كاملا پاك و پاكيزه قرار داده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب: 4 / 411.

[2] بحارالانوار: جلد سوم.

[3] امالي شيخ طوسي.

[4] امالي شيخ طوسي.

[5] امالي شيخ طوسي.

[6] سوره فاطر / 10.

[7] بحارالانوار: جلد دهم.

[8] بحارالانوار: جلد هشتم.

[9] بحارالانوار: جلد نهم.

[10] بحارالانوار: جلد نهم.

[11] بحارالانوار: جلد نهم.

[12] امالي شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايات امام هادي از اميرالمؤمنين

امام هادي عليه السلام، مجموعه اي از حكمتها و آداب را از قول جدش امام اميرالمؤمنين پيشواي حكمت و عدالت در روي زمين، نقل كرده است، از جمله

1- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «اياكم والمني فانها من

بضايع الفجرة...»

امام هادي مي فرمايد: اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود:

«از آرزوها بپرهيزيد كه آنها از كالاها و خواسته هاي تبهكاران است...» [1] .

براستي اسلام با تمام عزت و افتخار، با تمام وسايلي كه به عقب ماندگي و انحطاط مي انجامد، و از آن جمله تكيه كردن بر آرزوها و واگذاشتن عملي كه باعث پيشرفت و تكامل در زندگي مي شود، مبارزه كرده است.

2- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين: «من أصبح والآخرة همه استغني بغير مال و استأنس بغير أهل. و عز بغير عشيرة...» امام فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام مي فرمايد:

«هركس كه هدفش آخرت باشد، بدون مال و ثروت، غني، و بدون خويشان، دلگرم و بدون قبيله، عزيز است...» [2] . براستي كسي كه به امر آخرت اهتمام ورزد و در آن راه بكوشد، به وسيله تقوا و پرهيزگاري خويش بي نياز و مأنوس مي گردد، زيرا او قلب خود را با ارتباط به خدا خشنود ساخته است همچنان كه در نزد مردم عزيز و ارجمند مي گردد، و عزت وي بدون قبيله و خويشان، به وسيله صلاح و تقواست.

3- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «العلم وراثة كريمة، والآداب حلل حسان، والفكرة مرآة صافية، والاعتبار منذر ناصح، و كفي بك أدبا لنفسك تركك ما كرهته لغيرك...»

امام عليه السلام فرمود: اميرالمؤمنين مي فرمايد:

«علم، ميراثي ارزشمند و ادب زينتي نيكو، انديشه آيينه اي صيقلي و پندپذيري بيم دهنده اي خيرخواه است. و همين قدر در ادب كردن خودت بس، كه آن چه را در ديگران نمي پسندي، مرتكب نشوي...» [3] . اين سخنان گرانبها كه از گنجهاي حكمت درخشان برگرفته شده و بر آراسته شدن به زيور علم و ادب دعوت مي كند، محققا بهترين چيزهايي هستند كه

انسان در اين زندگي بدانها دست يافته است. همان طوري كه از امام حكيم، توجهي عميق بر فكر و انديشه كرده و آن را همچون آيينه صافي مي داند كه صورتهاي نيك و بد در آن منعكس مي شود، و انسان پاك از نظر امام عليه السلام كسي است كه در آيينه انديشه اش صورتهاي نيك را منعكس سازد و آن را با تصوير رذايل و زشتيها آلوده نسازد، و امام عليه السلام آن چيز را بالاترين نوع ادب مي داند كه انسان آن چه را كه از ديگران نمي پسندد، خود از آن اجتناب ورزد.

4- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين: «من دخله العجب هلك...» [4] .

فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده است :

«هركس كه خودخواهي در انديشه او راه يافت، هلاك شد...»

براستي خودبيني انسان باعث هلاك اوست، زيرا در خودخواهي، آفات و زيانهاي ويرانگري است كه باعث ظلم و ستم به ديگران و تجاوز به ناحق مي گردد و سبب مي شود كه شخص خودخواه، عيبها و بديهاي خود را ناديده بگيرد.

5- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين عليه السلام: «من أيقن بالخلف جاد بالعطية.»[5] .

امام عليه السلام مي فرمايد: اميرالمؤمنين فرمود: «هركس به پاداش يقين دارد، بيشتر بخشش و انفاق مي كند.» چه قدر اين سخن زيباست، زيرا كسي كه در راه خدا انفاق مي كند و يقين دارد كه خداوند در دنيا و آخرت عوض آن را به او مي دهد، طبيعي است كه به بخشندگي فراوان، اقدام مي كند.

6- قال عليه السلام: جاء رجل يهودي الي الامام أميرالمؤمنين عليه السلام فقال له: أخبرني عما ليس لله، و عما ليس عندالله، و عما لا يعلمه الله، فقال عليه السلام: أما ما لا يعلمه الله فلا يعلم له ولدا، تكذيبا

لكم حيث قلتم: عزيربن الله، و أما قولك: عما ليس لله، فليس له شريك، و بهر اليهودي، فأعلن اسلامه، و تشهد الشهادتين، و خاطب الامام قائلا: «أشهد أنك الحق، و من أهل الحق، و قلت الحق...» [6] . امام عليه السلام فرمود: «مرد يهوديي خدمت امام اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد، عرض كرد: بفرماييد، آن چيست كه خدا ندارد، و آن چيست كه نزد خدا نيست، و آن چيست كه خداوند نمي داند؟» اميرالمؤمنين فرمود: اما آن چيزي كه خدا نمي داند، خداوند براي خود فرزندي نمي داند برخلاف قول شما يهوديان كه گفتيد: عزير پسر خداست. اما چيزي كه در نزد خدا نيست، ظلم و ستم بر بندگان در نزد خدا وجود ندارد. و اما اين كه گفتي: (چيزي كه خدا ندارد.)، خداوند شريك ندارد. يهودي با شنيدن اين سخنان متحير شد و سرانجام اسلام آورد و شهادتين بر زبان جاري كرد و رو به امام كرد و گفت: «گواهي مي دهم كه تو بر حقي، و از اهل حقي و سخن حق گفتي...»

براستي كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام، دروازه شهر علم پيامبر - صلي الله عليه و آله - است، و اگر مسندي براي او نهاده مي شد، هر آينه براي پيروان انجيل، به انجيل، و پيروان زبور، به زبور، و پيروان تورات، به توراتشان فتوا مي داد، همچنان كه آن بزرگوار، خود بارها اين مطلب را فرمود. به يقين اگر پس از وفات پيامبر - صلي الله عليه و آله - خلافت به آن حضرت رسيده بود، هر آينه هيچ اهل كتابي نمانده بود مگر آن كه به اسلام گرويده و به راه حق بازگشته بود.

7- روي الامام الهادي عليه السلام

بسنده عن آبائه ان رجلا من أهل العراق دخل علي الامام أميرالمؤمنين عليه السلام حين خروجه الي حرف صفين فقال له:

«أخبرنا عن خروجنا الي أهل الشام أبقضاء من الله و قدر؟...»

فأجابه الامام الحكيم قائلا. «أجل يا شيخ فوالله ما علوتم قلعة، و لا هبطتم بطن واد الا بقضاء من الله و قدر...» فانبري الشيخ قائلا: «عندالله أحتسب عنائي يا أميرالمؤمنين...» وراح الامام يوضح للشيخ حقيقة القضاء والقدر قائلا: «مهلا يا شيخ!! لعلك تظن قضاءا حتما، و قدرا لازما، لو كان كذلك لبطل الثواب والعقاب، والأمر والنهي، والزجر، ولسقط معني الوعيد والوعد، و لم يكن علي مسي ء لائمة، و لا لمحسن محمدة، و لكان المحسن أولي باللائمة من المذنب، و المذنب أولي بالاحسان من المحسن، تلك مقالة عبدة الأوثان، و خصماء الرحمن، و قدرية هذه الأمة و مجوسها، يا شيخ: ان الله عزوجل كلف تخييرا، و نهي تحذيرا، و أعطي علي القليل كثيرا، و لم يعص مغلوبا، و لم يطع مكرها، و لم يخلق السماوات والأرض و ما بينهما باطلا، ذلك ظن الذين كفروا، فويل للذين كفروا من النار...».

امام هادي عليه السلام به سند خود از پدرانش نقل كرده است كه مردي از اهل عراق، موقع عزيمت امام اميرالمؤمنين به جنگ صفين به خدمت آن حضرت رسيد و عرض كرد:

«بگو كه بيرون آمدن ما از شام، به قضا و قدر الهي بود، يا نه..؟»

امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود: «آري اي شيخ، به خدا سوگند كه بر تپه اي بالا نرفتيد و به دشتي سرازير نشديد، مگر به قضا و قدر الهي...».

پيرمرد شامي رو به امام عليه السلام كرد و گفت: «يا اميرالمؤمنين رنجي

كه برده ام به حساب خدا بگذارم.» امام عليه السلام در حالي كه حقيقت قضا و قدر را براي پيرمرد شامي توضيح مي داد، فرمود: «اي شيخ، ساكت باش، شايد گمان بردي كه قضاي حتمي و تقدير لازم بوده است. در صورتي كه اگر چنين بود، ثواب و عقاب بيهوده و امر و نهي و منع بي فايده است و وعده ثواب و تهديد به كيفر از بين رفته است و بر بد كار ملامتي و به نيكوكار ستايشي نيست، بلكه نيكوكار سزاوارتر به سرزنش خواهد بود تا بدكار و گنهكار شايسته تر به احسان خواهد بود تا نيكوكار، اين سخن بت پرستان و دشمنان خداست. و سخن قدريه و گبرهاي اين امت است. اي شيخ! همانا خداي عزوجل مردم را به انتخاب درست مكلف كرده و به زنهار نهي فرموده است و بر عمل اندك اجر فراوان داده است، و هرگز بنده در ارتكاب گناه مجبور نيست و به زور اطاعت نكند، و آسمانها و زمين را و آن چه در ميان آنهاست بيهوده نيافريده است اين گمان كساني است كه كافرند و واي بر آناني كه كافرند از آتش دوزخ...»

پيرمرد شامي (پس از شنيدن اين سخنان) از جا برخاست در حالي كه اين اشعار را مي خواند:

أنت الامام الذي نرجو بطاعته

يوم النجاة من الرحمن غفرانا

أو ضحت من ديننا ما كان ملتبسا

جزاك ربك عنا فيه احسانا

فليس معذرة في فعل فاحشة

قد كنت راكبها فسقا و عدوانا

لا لا و لا قائلا ناهيه اوقعه

فيها عبدت اذا يا قوم شيطانا

ولا أحب ولاشاء الفسوق و لا

قتل الولي له ظلما و عدوانا

اني يحب و

قد صحت عزيمته

ذوالعرش أعلن ذاك الله اعلانا [7] .

تو آن امامي كه از اطاعتش در روز قيامت اميد مغفرت از خدا داريم،

شبهه ديني ما را روشن كردي، خدا تو را از جانب ما پاداش نيكو دهد،

در كار بد كسي كه از راه سركشي و تجاوز كار زشتي را مرتكب شود، بهانه اي نيست،

نه، هرگز، خدايي كه او را نهي فرموده، دچار معصيتش نكرده، اگر چنين تصور كنيد، شيطان را پرستيده ايد. نه خدا دوست دارد و نه بدي را اراده فرموده و نه به ستم و ظلم، ولي خود را كشته است. كجا او چنين چيزي را دوست مي دارد؟ در حالي كه اراده او كه مقتدر و تواناست استوار مي باشد و خداي توانا اين را بخوبي اعلام كرده است. ما در بحثهاي آينده به طور مفصل، مسأله قضا و قدر را شرح خواهيم كرد.

8- قال عليه السلام: قال أميرالمؤمنين: «كم من غافل ينسج ثوبا ليلبسه، و انما هو كفنه، و يبني بيتا ليسكنه، و انما هو موضع قبره...» [8] .

امام عليه السلام مي فرمايد: اميرالمؤمنين فرمود: «بسا غفلت زده، كه جامه اي را مي بافد تا بپوشد و همان كفنش گردد، و خانه اي بنا كند تا ساكن شود كه همانجا محل دفن اوست...»

در اين گفتار ارزشمند به بيداري و احساس و زنهار از مطامع و خواسته هاي دنيوي دعوت فرموده است .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي طوسي.

[2] امالي طوسي.

[3] مآثرالكبراء: 3 / 219.

[4] وسائل الشيعه: 1 / 78.

[5] مآثر الكبراء.

[6] مآثر الكبراء.

[7] توحيد: ص 381 -380.

[8] عيون اخبارالرضا.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم

محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايت امام هادي از امام باقر

وروي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام عن جده الامام محمد الباقر عليه السلام انه قال:

«اتقوا فراسة المؤمن فانه ينظر بنورالله، ثم تلاقوله تعالي: ان في ذلك لآيات للمتوسمين...» [1] .

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام از جدش امام محمدباقر عليه السلام روايت كرده، مي فرمايد:

«از هوشياري مؤمن بترسيد كه او به وسيله نور خدا مي نگرد» و آن گاه اين آيه شريفه را تلاوت كرد: «ان في ذلك لآيات للمتوسمين.» [2] . براستي مؤمن حقيقي، خويشتن را از آلودگيهاي مادي پاك كرده و از تاريكيهاي باطل نجات بخشيده است، و او به گونه اي به اشيا مي نگرد كه به واقعيت و حقيقت آنها مي رسد و هرگز خطا نمي كند و از راه حق نيز در آن چه مي بيند و مي نگرد دور نمي افتد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مآثر الكبراء: 3 / 220.

[2] سوره حجر: 75.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايات امام هادي از امام صادق

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، مجموعه اي از احاديث را از قول جدش امام صادق، عليه السلام، مغز متفكر انسانيت، نقل كرده است، از جمله:

1- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: «ثلاث دعوات لا يحجبن عن الله تعالي دعاء الوالد لولده اذا أبره، و دعوته عليه اذا عقه، و دعاء المظلوم علي ظالمه، و دعاؤه لمن انتصر له، و رجل مؤمن دعا لأخ له مؤمن و اساه فينا، و دعاؤه عليه اذا لم يواسه مع القدرة عليه، واضطر أخيه اليه...» [1] . امام عليه السلام فرمود: امام صادق عليه السلام مي فرمايد: «دعاي سه گروه يقينا در درگاه پروردگار اجابت مي شود: دعاي پدر براي فرزندي كه به او نيكي كرده است، و نفرين پدر براي

فرزند، وقتي كه از او ناراضي بوده و عاق كند، و نفرين مظلوم بر ظالم، و دعاي مظلوم به كسي كه او را ياري كرده است، و مؤمني كه به خاطر ما با برادر مؤمنش مواسات كند و نفرينش در حالي كه با داشتن قدرت و نياز شديد برادر مؤمنش، با او مواسات نكند...»

اين حديث شريف مشتمل بر دعوت به احسان نسبت به پدر است، زيرا دعاي پدر در حق فرزندش پذيرفته مي شود، همچنان كه از عاق پدر شدن برحذر داشته، زيرا نفرين پدر در حق فرزند را هيچ مانعي از استجابت آن در پيشگاه خداي تعالي جلوگيري نمي كند. و همچنين دعاي مظلوم نسبت به ظالم تأثير قطعي دارد، همان طوري كه امام عليه السلام بر ياري و كمك به مؤمن ترغيب فرموده است، زيرا دعاي مؤمن به پيشگاه خداي متعال مي رسد، و همچنين از كمك نكردن بر مؤمن نيز - در صورتي كه توانايي كمك را داشته باشد - برحذر داشته است، زيرا نفرين مؤمن نيز در نزد خدا اجابت مي شود.

2- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: «عليكم بالورع فانه الدين الذي تلازمه و تدين الله به، و يريده ممن يوالينا...» [2] . امام مي فرمايد: امام صادق عليه السلام فرمود: «پرهيزگار باشيد زيرا پرهيزگاري، يعني ديني كه شما پايبند آنيد خداوند آن را واجب شمرده و از دوستانش مي خواهد...» براستي پرهيز كردن از محارم الهي، اساس ديانت است و از جمله چيزهايي است كه كاشف از ملكه ثابتي است در ژرفاي روح آدمي كه انسان را از ارتكاب محرمات الهي باز مي دارد و از اين رو، ورع و پارسايي عنصر مهمي از عناصر دين به

شمار مي آيد.

3- قال عليه السلام: قال الصادق: «ليس منا من لم يلزم التقية، و يصوننا من سفلة الرعية.» [3] .

امام مي فرمايد: امام صادق عليه السلام فرمود: «كسي كه پايبند به تقيه نباشد، و ما را از گزند مردم نادان مصون ندارد، از پيروان ما نيست.»

ائمه طاهرين عليهم السلام، همگي به تقيه دستور داده اند و شيعيان خود را ملزم كرده اند تا به وسيله تقيه خون خودشان را از دست حكومتهايي كه كشتن آنها را روا مي داشتند، حفظ كنند، و اگر تشريع تقيه نبود، هيچ كس از شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السلام باقي نمانده بود.

4- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: «ثلاثة أوقات لا يحجب فيها الدعاء عن الله تعالي، الدعاء في اثر المكتوبة - أي منذ الفراغ من الصلاة الواجبة - و عند نزول القطر، و ظهور آية معجزة لله في أرضه.» [4] . امام عليه السلام مي گويد: امام صادق عليه السلام فرموده است: «سه وقت است كه درخواست از خداي تعالي پذيرفته است: دعاي پس از واجب - يعني بعد از فراغت از نماز واجب - و به هنگام فروچكيدن قطرات اشك، و آن گاه كه نشانه قدرتي از جانب خدا در زمين، ظاهر گردد.» به راستي خدا تعالي دوست دارد كه در اين اوقات خوانده شود و استجابت دعاي كسي را كه در اين اوقات خدا را بخواند، ضمانت كرده است، همچنان كه استجابت دعاي كساني را كه در كنار قبر ائمه طاهرين خدا را بخوانند، تعهد فرموده است.

5- قال عليه السلام: جاء رجل الي الامام الصادق عليه السلام فقال: قد سئمت من الدنيا فائمني من الله الموت، قال عليه السلام له: ثمن الحياة لتطيع لا لتعصي فلأن

تعيش فتطيع خير لك من أن تموت، فلا تعصي و لا تطع» [5] . امام عليه السلام مي فرمايد: مردي خدمت امام صادق عليه السلام رسيد، عرض كرد: «از دنيا سير شده ام، از خداوند مرگ مرا بخواهيد!» امام عليه السلام فرمود: «بهاي زندگي آن است كه خدا را اطاعت كني و از او نافرماني نكني، بنابراين اگر زنده باشي بهتر از آن است كه بميري و نتواني معصيت كني و نتواني اطاعت و بندگي كني.» براستي، انسان، وقتي كه بميرد، عملش چه نيك و چه بد، قطع مي شود، و امام عليه السلام مقرر فرموده است تا آن مرد، زندگي و طول عمر را آرزو كند به خاطر آن كه بتواند عمل شايسته به جا آورد و تحصيل خير كند كه اين عمل بهتر از مردن است كه پس از آن نه طاعتي در كار است و نه عصيان و نافرماني.

6- قال عليه السلام: قيل للصادق: صف لنا الموت، قال عليه السلام: هو للمؤمن كأطيب ريح يشمه فينعش لطيبه، و ينقطع التعب والألم كله منه، و للكافر كلسع الأفاعي و لدغ العقارب أو أشد، فقيل له: ان قوما يقولون: انه أشد من نشر بالمناشير، و قرض بالمقاريض، و رضخ بالأحجار، و تدوير قطب الأرحية علي الاحراق، قال عليه السلام: كذلك هو علي بعض الكافرين و الفاجرين، ألا ترون منهم من يعاني تلك الشدائد، والذي يري بعد ذلك هو أشد من هذا، ألا هو عذاب الاخرة، فانه أشد من عذاب الدنيا، قيل له: فما بالنا نري كافرا يسهل عليه النزع فينطفي، و هو يحدث و يضحك، و يتكلم، و في المؤمنين أيضا من يكون كذلك، و من المؤمنين و الكافرين من يقاسي عند سكرات

الموت هذه الشدائد، فقال عليه السلام: ما كان من راحة للمؤن هناك فهو عاجل ثوابه، و ما كان من شدائده فتمحيصه من ذنوبه ليرد الاخرة نقيا نظيفا مستحقا لثواب الأبد، لامانع له دونه، و ما كان من سهولة هناك علي الكافر فليوف أجر حسناته في الدنيا، و في الاخرة ليس له الا ما يوجب عليه العذاب، و ما كان من شدة علي الكافر فهو ابتداء عذاب الله، فان الله عدل لا يجور...» [6] . امام عليه السلام فرمود: «از امام صادق عليه السلام پرسيدند: مرگ را توصيف كنيد؟ امام عليه السلام فرمود: مرگ براي مؤمن، چنان است كه بوي خوشي را استشمام كند و از خود بي خود شود و در نتيجه تمام رنج و ناراحتيش برطرف گردد و براي كافر مانند گزيدن مارها و نيش زدن عقربها، بلكه بدتر از آنهاست، عرض كردند: گروهي مي گويند: مردن بدتر از آن است كه با اره و قيچي بدن كسي را قطعه قطعه كنند و با سنگها درهم بشكنند و يا زير سنگ آسيا نرم كنند؟ امام عليه السلام، فرمود: براي بعضي از كافران و تبهكاران چنان است، آيا نمي بينيد كه بعضي از آنها موقع مردن چنين وضعي را دارند و آن چه بعد از مرگ مي بينند بدتر از اينهاست، آري آن عذاب آخرت است كه بدتر از عذاب دنياست. عرض كردند: بنابراين پس چرا گاهي كافري را مي بينيم كه جان كندنش آسان است و حرف مي زند و صحبت مي كند و در ميان مؤمنين نيز بعضي چنينند، و در بين مؤمنان و كافران كساني هستند كه موقع جان دادن همين سختيها را تحمل مي كنند؟ امام عليه السلام فرمود: آن چه براي مؤمن در

آن وقت از آسايش وجود دارد، اجر دنيوي اوست و آن چه از سختي و شدايد است براي خالص كردن او از گناهان است تا اين كه پاك و پاكيزه براي اجر و مزد ابدي، وارد عالم آخرت شود، و مانعي براي او نباشد، و هرچه در آن وقت براي كافر آساني باشد در برابر خوبيهاي او در دنياست و در آخرت چيزي جز موجبات عذاب وجود ندارد، و اين سختي، سرآغاز عذاب خدا براي كافر است، خداوند عادل است و به كسي ستم روا نمي دارد.»

7- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: في قول يعقوب: «فصبر جميل» [7] أي صبر بلا شكوي [8] و لعل القرينة الدالة علي ذلك هو وصف الصبر بالجميل.

فرمود: امام صادق عليه السلام درباره قول حضرت يعقوب «فصبر جميل» فرمود: يعني صبر بدون گله و شكوه. و شايد قرينه اي كه بر اين معني دلالت دارد، همان صفت جميل باشد كه براي صبر آمده است.

8- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: في تفسير قوله تعالي: «تتجافي جنوبهم عن المضاجع» [9] قال: كانوا لاينامون حتي يصلوا العتمة. امام فرمود: امام صادق عليه السلام، در تفسير قول خداي تعالي «تتجافي جنوبهم عن المضاجع» فرمود: آنان همواره تا نماز عتمه را نمي خواندند به خواب نمي رفتند. [10] .

9- قال عليه السلام: قال الصادق عليه السلام: في تفسير قوله تعالي: «فلنحيينه حياة طيبة» [11] قال: المراد بها القنوع. امام هادي عليه السلام مي فرمايد: امام صادق عليه السلام درباره قول خداي تعالي «فلنحيينه حياة طيبة» فرمود: مقصود از حيات طيبه قناعت است.

اين بود بخشي از اخباري كه امام ابوالحسن الهادي عليه السلام از قول جدش امام صادق عليه السلام نقل كرده بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي

نوشت ها:

[1] مآثر الكبراء. و در وسائل به صورت مختصر آمده است: 4/ 163.

[2] امالي شيخ طوسي.

[3] وسائل الشيعه: 11 / 466.

[4] امالي شيخ طوسي.

[5] امالي شيخ طوسي.

[6] عيون اخبارالرضا.

[7] سوره يوسف / بخشي از آيه 18، 83.

[8] مآثر الكبراء: 3 / 228.

[9] سوره سجده / 16. «مؤمنان پهلوهايشان را از بستر جدا مي كنند» كنايه از اين كه نمي خوابند.

[10] امالي طوسي.

[11] سوره نحل / 97.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايت امام هادي از امام كاظم

روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام بسنده عن آبائه عن جده الامام موسي بن جعفر عليه السلام انه قال: «ان الله خلق الخلق، فعلم ما هم اليه صائرون، فأمرهم و نهاهم، فما أمرهم به من شي ء فقد جعل لهم السبيل الي الأخذ به، و ما نهاهم عنه من شي ء فقد جعل لهم السبيل الي تركه، و ما جبرالله أحدا من خلقه علي معصية، بل اختبرهم بالبلوي كما قال الله تعالي: ليبلوكم أيكم أحسن عملا...»

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام به سند خود از پدرانش از قول جدش موسي بن جعفر عليه السلام نقل كرده مي فرمايد: «خداي متعال، مخلوقات را آفريد، و مي دانست كه سرانجام كار آنها چيست، اين بود كه ايشان را امر و نهي فرمود، به چيزي امر نكرد مگر اين كه براي ايشان راهي به انجام آن قرار داد و از چيزي نهي نكرد مگر راه ترك آن نيز براي ايشان وجود داشت و خداوند كسي را مجبور به معصيت نكرده بلكه مطابق اين آيه «ليبلوكم ايكم احسن عملا» [1] با گرفتاري آنها را آزموده

است». امام عليه السلام، به صورت غيرقابل بحثي، جبر را مطرح كرده و بر نادرستي آن استدلال فرموده است كه ما اين مسأله را در ضمن بحثهاي آينده روشن خواهيم ساخت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ملك / بخشي از آيه 2، يعني تا شما را بيازمايد كه كدام يك نيكوكارتريد.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روايت امام هادي از امام رضا

روي الامام أبوالحسن الهادي عليه السلام عن جده الامام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام انه خرج أبوحنيفة ذات يوم من عند الامام الصادق، فاستقبله موسي بن جعفر فقال له أبوحنيفة:

«يا غلام ممن المعصية؟...». فأجابه الامام موسي: «لا تخلو من ثلاث: اما أن تكون من الله عزوجل - و ليست منه - فلا ينبغي للكريم أن يعذب عبده ما لا يكتسبه، و اما أن تكون من الله عزوجل و من العبد و ليس كذلك، فلا ينبغي للشريك القوي أن يظلم الشريك الضعيف، و اما أن تكون من العبد - و هي منه - فان عاقبه الله فبذنبه، و ان عفا عنه فبكرمه، وجوده..» [1] .

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام از قول جدش امام علي بن موسي الرضا عليهماالسلام نقل كرده است كه روزي ابوحنيفه از محضر امام صادق عليه السلام بيرون شد، و حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام با او روبرو شد، ابوحنيفه از او پرسيد: «اي پسر! بگو ببينم، معصيت از كيست؟» امام موسي عليه السلام، در پاسخ وي فرمود: «از سه صورت بيرون نيست! يا اين است كه از خداي عزوجل است - و چنين نيست - در آن صورت بر خداوند كريم روا نيست، بنده اش را به گناهي

كه نكرده عذاب كند و يا از خدا و بنده با هم است - كه چنين نيست - در آن صورت بر شريك قوي روا نيست به شريك ضعيف ستم روا دارد، و يا از خود بنده است - كه چنين است - در اين صورت اگر عقوبت كند به دليل گناه او عقوبت كرده است و اگر ببخشد به جود و كرمش بخشيده است...» امام عليه السلام، براي بطلان و نادرستي جبر استدلال كرده و فرموده است كه انسان در زندگي دنيا آزاد است، نه بر اطاعت خدا مجبور است و نه بر معصيت خدا، اراده و تصميم گيري در دست خود انسان است، بنابراين اوست كه هرچه را بخواهد اختيار مي كند. و در اين جا سخن ما درباره پاره اي از احاديثي كه امام عليه السلام از پدران بزرگوارش - سلام الله عليهم - نقل كرده بود به پايان رسيد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] توحيد: ص 96.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

روزه با ديدن ماه واجب مي شود

از اطمينان بخشترين راههايي كه آغاز ماه رمضان ثابت مي شود، ديدن ماه است، بنابراين بر هر كسي كه ماه را ببيند، چه خود او تنها ببيند و يا ديگران هم ديده باشند، روزه واجب مي شود، علي بن راشد از ابوالحسن العسكري عليه السلام روايت كرده است كه آن بزرگوار فرمود:

«روزه مگير مگر با ديدن ماه» [1] . فقها اين روايت را حمل بر نهي از روزه به قصد وجوب كرده اند در صورتي كه رؤيت هلال، ثابت نشده باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 7 / 187.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف

قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ز

زرين تره كوبر خوان

- باور بفرماييد قصد سخن چيني ندارم و آنچه را شنيده ام مي گويم. او قصد شورش دارد!

- از كجا مي داني؟

- مي گويند در خانه اش پول و اسلحه جمع كرده تا بر ضد شما قيام كند و حكومت را از آن خود كند. متوكل، كه سومين بار بود اين حرف ها را مي شنيد، به مأمورانش دستور داد به خانه ي امام بروند و پس از جست و جوي كامل، علي بن محمد عليهماالسلام را در هر حالي كه باشد، به كاخ حكومتي بياورند.

سربازان، شبانه از در و ديوار خانه ي امام بالا رفتند و همه جا را جست و جو كردند؛ ولي نتيجه اي نگرفتند. حضرت را ديدند كه روي تكه حصيري رو به قبله نشسته و مشغول خواندن قرآن است. حتي هجوم مأموران حكومتي نتوانسته بود مانع ارتباط او با خدا شود. مأموران او را نزد خليفه فرمانده جلو آمد و گفت: - اي خليفه ي بزرگ! چيزي نيافتيم. طبق دستور او را به محضر شما آورديم. اكنون پشت در است. با اشاره ي خليفه، امام را به داخل آوردند. متوكل كه مست بود، امام را كنار خود نشاند. جامي زرين را پر از شراب كرد و به امام تعارف نمود و گفت: مي نوش كه عمر جاوداني اين است خوش باش دمي كه زندگاني اين است بوي تند شراب از دهانش به مشام امام رسيد. امام روي خود را به نشانه ي بيزاري برگرداند، اما متوكل دست بردار نبود. حضرت فرمود: - هرگز گوشت و پوست من با شراب آميخته نشده است!

متوكل كوتاه آمد و گفت:

- هر طور دوست

داري. پس من به سلامتي ات مي نوشم.

با يك جرعه تمام شراب را سركشيد. بعد برخاست، وسط مجلس ايستاد و در حالي كه تلوتلو مي خورد گفت:

- آن قدر مستم كه از چشمم شراب آيد برون!

دوباره نزد امام آمد و گفت:

- شراب كه ننوشيدي! پس برايمان شعر بخوان.

- من كه شاعر نيستم. شعر زيادي هم نمي دانم.

- نه. حتما بايد بخواني! لااقل چند بيت بخوان تا عيش ما امشب تكميل شود. امام هادي پس از مكثي كوتاه، به طوري كه همه صدايش را بشنوند، اشعاري در بي وفايي دنيا و زودگذر بودن لذت هاي آن و نيز عذاب آخرت خواند: بر قله هاي بلند عمارت هايي محكم بنا مي كنند و مردان دلاور نگهبانشان هستند، اما براي شان فايده اي ندارد و از آن مرتبه و درجه پايين آورده مي شوند.

هنگامي كه در سياهي گور دفن مي شوند، صدايي روي قبرشان طنين مي افكند كه زر و زيورها و آن همه طلا و جواهر چه شد؟! آن چهره هاي نازپرورده كه پشت پرده هاي ناز و نعمت پنهان بودند، چه شد؟! قبر در پاسخشان مي گويد: اكنون بر آن چهره هاي ناز پرورده، كرم ها و حشرات مي لولند. اينان زماني دنيا را مي خوردند، حال نوبت دنيا است كه اين ها را بخورد. شعر امام كه تمام شد، سكوتي عجيب حكمفرما گشت. صدايي از كسي شنيده نمي شد. متوكل با چشماني وحشت زده امام را نگاه مي كرد. اشعار كوبنده و تلخ حضرت، مستي را از سر متوكل پرانده بود. دست هايش لرزيد و جام شراب از دستش رها شد. صداي چرخش جام زرين شراب روي زمين گوش ها را مي آزرد متوكل از يادآوري قبر و عالم برزخ و عذاب خدا، سخت وحشت

زده بود! به قدري ترسيده بود كه گريست و دستور داد امام را با احترام به منزلش برگردانند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 211 - 212.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

زورق و نرگس آرزوها

سال دويست و پنجاه و دو هجري رو به پايان است. حكومتي پيچيده و دگرگون بر دربار، حكمفرما و مسلط است؛ نيرويي متشكل از مادر معتز - همسر متوكل (خليفه مقتول) و ثروتمندترين بانوي سامرا - با ياري ابن اسراييل (وزير مسيحي) و غلام نصراني متوكل، غلامي كه در شب حادثه، تنها همراه متوكل بود و توانست هنگام قتل خليفه بگريزد. و اكنون از برجسته ترين شخصيت هاي درباري معتز به شمار مي رود! سياست معتز، كشتن دشمنان پدرش، متوكل است؛ از اين رو، افسران مغربي را ترفيع داده و از ميان آنان براي محافظت از جان خود، محافظان ويژه برگزيده است. در اين ميان، بيشترين سهم به وليد مغربي رسيده است. در اين روزگار آشفته و طوفاني، او فرمانده نظامي است.

دستگيري هاي پي در پي و گسترده، فضاي بغداد و سامرا را هراسان كرده است. علويان و كساني كه به آن خاندان گرايش و كشش دارند، به قتل مي رسند. اباهاشم جعفري يكي از آن هاست. او، به دستور معتز و به بهانه جويي نماينده دربار، براي گفت و گو با شورشگر علوي، حسن بن زيد، دستگير شده است؛ تا به طبرستان رفته، آتش شورش را فرو نشاند. [1] اما او را با دستان بسته به سامرا مي آورند. هرج و مرج و بي بندوباري مالي، خزانه ي دولت را تهي كرده است. حقوق ترك ها و مغربي ها در سال،

دويست ميليون دينار است؛ يعني درآمد دو سال دولت. [2] دولت از پرداخت اين حقوق، ناتوان است. بنابراين، حقوق برخي گردان هاي نظامي ترك و مغربي تحت فرماندهي بايكبال قطع شده است؛ با يكبال، فرماندهي كه از بازگشت وصيف و بغا و نصيب ايشان به مناصب پيشين نظامي ناراضي است.

در بيست و ششم شوال، شورشي نظامي در مي گيرد. شورشيان، چهارماه حقوق معوقه ي خود را مي طلبند. بغاشرابي، وصيف و وسيما، ناچار براي فرو نشاندن شورش، وارد معركه مي شوند. بغا به شورشيان وعده مي دهد كه به زودي با شخص خليفه ديدار خواهد كرد. مي رود؛ اما وصيف حركتي نابخردانه مي كند؛ مشتي خاك برمي گيرد و به سوي شورشگران مي پراكند. سپس مي گويد:

- هان بياييد! به جاي پول، خاك بگيريد. بحران به اوج خود مي رسد؛ همهمه در مي گيرد. برخي راه را بر او مي بندد. با شمشير به او حمله ور مي شوند. سربازي به او خنجر مي زند. يكي از محافظان، او را از لابه لاي پنجه هاي خشمگين نجات مي دهد و به خانه اي در آن حوالي مي برد. هنگامي كه بازگشت بغا به طول مي انجامد، شورشگران، احساس خطر كرده، به درون خانه هجوم مي برند. نخست با تبرزين به وصيف حمله ور مي شوند و او را از پاي درمي آورند. سپس سرش را از بدن جدا مي كنند. شورش به كاخ هاي سامرا مي رسد.

در چنين لحظات سرنوشت سازي، صالح (پسر وصيف) در اقدامي جسورانه بر اوضاع چيره مي شود. خليفه، به شكرانه و سپاس اين سلحشوري، ناگزير تمام امتياز پدر را به پسر مي دهد.

صالح، در ماه ذي قعده، با هدف هماهنگي دو فرمانده بر عليه خليفه و تشكيل جبهه اي مشترك و متشكل از تركان و مغربي ها، به رهبري بايكبال، با

دختر بغا ازدواج مي كند. فضاي دسيسه و هراس، اطمينان و اعتماد در ايمان مردمان باقي نگذاشته است؛ شايعه هاي گوناگون، دهان به دهان همه جا پيچيده است. در چنين روزگار فرومايه اي، مردمان شنيدند كه امام هادي (ع) فرموده است: «اگر در زمانه اي داد بر بيداد چيره باشد، تا ناپسندي از كسي ديده نشد، چنين گماني بر وي حرام است؛ نيز اگر در روزگاري ستم بر عدالت چيره شد، كسي تا ديگري را نيازموده، نبايد بدو خوشبين باشد.» [3] .

نيمي از شب گذشته است. كافور، خادم امام، كوچه هاي سامرا را در مي نوردد تا به خانه ي برده فروش بزرگ، بشر بن سليمان، برود؛ [4] مردي كه با منش خويش ميان برده فروشان نامي خوش و شهرتي نيكو كسب كرده است. شورش هاي داخلي در سرزمين هاي اسلامي و فشارهاي حاكمان به ظاهر مسلمان، باعث شده است تا بيشتر برده فروشان از فروش اسيران مسلماني كه با يورش سربازان حكومت اسير شده اند، پروا نكنند. [5] . بادهاي سرد بهمني، بر كوچه هاي سامرا، تازيانه مي كشد. زوزه ي گرگ ها، از دور دست با نهيب باد در آميخته، نزديك مي آيد؛ اما در زير ضربه هاي سم اسبي، كه چار نعل مي تازد، پايمال مي شود. سوار، بشر بن سليمان برده فروش است؛ به منزل امام مي آيد.

نمي داند از چه سبب به حضور امام طلبيده شده است؛ اما مي داند كه در هر جهت، امري است راجع به بردگان و برده داري. مرد مي نشيند و به چهره ي گندمگون و چشماني مي نگرد كه چكيده رازهاي جهانند. مردي كه با بردگانش بسان فرزندانش رفتار مي كند؛ مردي كه هنوز چهل سال از عمرش نگذشته، اما مو و محاسن سپيدش، او را شصت ساله

مي نماياند.

امام به ميهمانش لبخند مي زند و با مهرباني مي گويد: -اي بشر! تو از تبار انصاري؛ اين نيك اختري همچنان در شما، نسل به نسل، ادامه دارد. شما مورد اعتماد ما اهل بيت هستيد. من تو را به شرافتي، برتري خواهم داد؛ شرافتي كه ديگر شيعيان از فيض آن بي بهره اند. و آن به واسطه ي رازي است كه با تو در ميان مي نهم و تو را براي خريداري كنيزي مي فرستم. در پرتو نور قنديل، امام كاغذي مي گستراند و به زبان رومي نامه اي مي نگارد. نامه را مهر و موم مي كند. همياني زر مي آورد كه حاوي دويست و بيست دينار است. امام، كيسه ي زر را به بشر مي دهد و مي فرمايد: - اين را بگير و به بغداد برو، به پل صراط؛ آنجا منتظر آمدن قايق اسيران باش. هر گاه كنيزكان رسيدند، نمايندگان فرماندهان عباسي و تعدادي از جوانان عراقي به آنان خيره مي شوند؛ وقتي چنين ديدي، تمام روز از دور مراقب برده فروشي به نام عمر بن يزيد باش؛ تا آن كه براي فروشندگان، كنيزي رومي مي آورند كه تن پوش حرير فراخي به تن دارد؛ كنيزي محجب كه به هيچ دستاويزي، نقاب از رخسارش پس نرود و از چشمان حريص و دستان پليد گريزان است. پگاه روز بعد، بشر به سوي خيابان خليج مي رود؛ جايي كه قايق هاي بغداد كناره خواهند گرفت و مسافران بدان سو خواهند شتافت. بوي آب گل آلود، سينه بشر را مي فشارد. آفتاب بر كاكل نخلستان ساحل مي تابد. ملوان نگاهي ديگر مي افكند تا شايد مسافر ديگري بيايد؛ اما در لنگرگاه، به جز ماهيگيران، كسي را نمي بيند. قايق هاي بادباني با جريان آب مي آيند. نسيم صبحگاهي

كه از شمال مي وزد، به حركت قايق ها كمك مي كند. نيمه ي روز، كشتي از پل شماسيه مي گذرد. چشم بشر به كنده هاي در هم شكسته و نيم سوخته ي نخل ها مي افتد. نخل هايي كه سال گذشته در جنگ داخلي سوخته اند. هنوز باقي مانده ي آثار ديوار بلندي كه در برابر هجوم تركان تعبيه شده بود و برخي از منازل و خانه هاي منهدم شده، ديده مي شوند. كشتي كنار پل صراط لنگر مي اندازد. بشر به سوي پل مي رود. آفتاب همه جا را فرا گرفته است. بشر در جاي خود مي نشيند. بازار برده فروشان نزديك پل است. كنيزكان پشت پرده اي نازك، در داخل دكه اي عرضه مي شوند؛ غلام بچگان نزديك برده فروش مي ايستند. قايق ها مي ايستند و دختركان با لباس هاي ملون و گوناگون از آنها پياده مي شوند. همهمه اي در مي گيرد، جنب و جوش در بازار بردگان آغاز مي شود. يكي از برده فروشان بانگ برداشته، نخستين خريد تبليغي اين تجارت انساني را سر مي دهد:- بشتابيد، بشتابيد، گلچهره اي كه كدبانوست، اندكي آوازه خواني مي داند و افسانه هاي شيرين و دلفريب حكايت مي كند. كارشناسي مي پرسد:

- چند سال دارد؟

- بيش از بيست بهار از عمر اين رشك چمن نگذشته است.

- رخصت ده تا نظاره اش كنم.

برده فروش فرياد مي زند:

- خيزران!

دختركي كه خطوط چهره اش مي گويد از ارمنستان است، بر مي خيزد. مردان ديگري از راه مي رسند. لباس رسمي آنان نشانگر آن است كه نمايندگان عباسيان يا كاركنان دولت هستند. جوانان گستاخ چشم، فريفته و مبهوت دختران زيبا شده اند. بشر، نزديك بساط عمر بن يزيد برده فروش مي آيد. برده فروش تاكنون دو دخترك را فروخته است و اينك سومي را به فروش گذاشته است. دخترك چهارم، پشت سر

دخترك سوم پنهان شده است. دخترك سوم نيز فروخته مي شود و دختري چهارده و پانزده ساله به جا مي ماند. برده فروش با خشونت فرياد مي زند:

- چهارده ساله و رومي است و زبان عربي را به خوبي مي داند. دخترك كه تلاش مي كند تا تمام بدن را در تن پوش فراخ خويش بگنجاند، شرمگين از نگاه هاي نامردمان، چهره اي گلگون دارد.

- امام ما چيزي نمي بينيم.

و ديگري ادامه مي دهد: نخست بگذار تا او را برانداز كنيم.

برده فروش سعي مي كند تا نقاب از رخ دخترك كنار بزند و بازوي دخترك را به چنگ آورد؛ اما او خود را به كنار كشيده، با زبان رومي پرخاش مي كند. يكي مي آيد تا برقع از ماه عارضش بربايد؛ دخترك به عقب برمي گردد. خشمي مقدس در چشمانش موج مي زند.

مردي خطاب به برده فروش مي گويد:

- چگونه انتظار داري كنيزكي را كه روي نمي نماياند خريداري كنيم؟

برده فروش تازيانه اي بر پيكر دخترك فرود مي آورد. فرياد اندوه بر مي خيزد.

مردي كه سيماي نيكان دارد، بانگ بر مي دارد:

- به بهاي او سيصد دينار خواهم پرداخت. پاكدامني او، سبب شد تا خواستار وي شوم. دخترك با زباني عربي، اما با لهجه ي رومي، مي گويد:

- اگر چه در كسوت حضرت سليمان و با تخت و تاج او باشي، مرا به تو ميلي نيست؛ كيسه از زر تهي مكن. برده فروش فرياد مي زند:

- با اين همه سختگيري هاي تو، مرا تكليف چيست؟ آيا نبايد دل به فروش تو خوش دارم؟

دخترك مي گويد:

- چندين تعجيل مكن؛ باش تا كسي را برگزينم كه دلم با او آرام پذيرد و ابليس بر امانت و وفايش راه نگيرد.

برده

فروش خشمگين، چند گام به سوي او برداشته، قصد نواختن سيلي به رويش مي كند؛ اما دست بالا برده اش را پايين آورده و از تصميم خود منصرف مي شود. مردم به سوي برده فروش ديگر مي روند. بشر گام پيش مي نهد و با ادب و تمكين به برده فروش درود مي گويد:

- نامه اي مهر و موم شده از يكي از بزرگان دارم. آن را به زبان و خط رومي نوشته و در آن بخشش، وفا و بزرگواري اش را توصيف كرده است. نامه را به دخترك رومي بده، اگر بدو مايل شد و وي را پذيرفت، من به نمايندگي از جانب او، بهايش را خواهم پرداخت.

برده فروش سرش را به نشانه موافقت تكان مي دهد.

بشر به سوي دختر مي رود؛ دختري كه در ميان لباس رومي، شرم و پاكدامني، بر شكوه مسيحايي اش افزوده است. دخترك، مهر نامه را مي شكند و در واژگانش دقت مي كند؛ به ناگاه چهره اش از برق شادماني مي شكفد؛ چشمانش از اشك لبريز مي شود و با صدايي لرزان مي گويد:

- مرا به صاحب اين نامه بفروش!

برده فروش رو به بشر مي كند:

- بهاي او سيصد دينار است؛ كم از اين مقدار نپذيرم.

بشر صدايش را بلند مي كند:

- اين كه ارزان است؛ قيمتي ندارد!

- تو، خود اين مطلب را از كسي كه براي خريد دخترك روانه ات كرده، شنيدي؟

- آري؛ اما رفيق، من خود در كار خريد و فروش برده هستم. بهايش گران است.

- به كمتر از سيصد دينار نمي فروشم.

دخترك مي گويد: - اگر مرا بدو نفروشي، خودم را خواهم كشت.

بشر مي گويد:

- صاحب نامه اين هميان را داده است.

- چند دينار

در آن است؟

- دويست و بيست دينار.

- قبول است، هميان را رد كن.

- خدا بركت بدهد.

قرارداد ميان آن ها منعقد مي شود؛ بشر راهي پاتوق خود در بغداد مي شود، مغازه اي كه هر گاه به بغداد آيد، ساعتي در آن مي گذراند.

دخترك بسان بره اي، آرام و باوقار، از پي او روان است.

در مغازه و در راه بازگشت به سامرا، دخترك نامه را بيرون مي آورد تا بار ديگر بخواند. آن را مي بوسد، بر چشمانش مي كشد و استشمام مي كند. گويا مي خواهد عطر واژگان الهي آن نامه، فضاي سينه اش را لبريز كند. بشر حيران است كه اين به بيداري بيند يا به خواب؟

او امام را به خوبي مي شناسد. هرگز فراموش نمي كند كه امام دهم چگونه هلاكت متوكل را پيشگويي كرده بود. در زماني كه مردم از نام متوكل مي هراسيدند، از سقوط و زوال حكومتش خبر داده بود. اما پذيرفتن آنچه مي ديد، در باورش نمي گنجيد. دختركي رومي، نامه اي را مي بوسد كه صاحبش را نمي شناسد. با حيرت همين نكته را از دخترك جويا مي شود. دخترك ابتدا خاموشي پيشه مي كند؛ پس مي گويد:

- مي دانم اميني و آن كه تو را فرستاده، رازي را به تو سپرده كه به كسي نگفته است. گوش به من سپار تا رازي را با تو در ميان نهم كه تاكنون با كسي نگفته ام: من، مليكا نوه ي دختري يشوع پسر قيصر هستم. مادرم از تبار حواريون عيسي (ع) است. نسبت او، به شمعون، وصي مسيح، مي رسد... [6] . شاهزاده ي رومي، زندگي والا و سرگذشت غمبارش را بازگو مي كند؛ صحنه هاي اندوه زاي خاطراتش در ذهن آرام يافته اش تداعي مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان جا.

[2] تاريخ

طبري، ج 7، ص 511 و 512.

[3] همان، ص 478.

[4] از آن جايي كه در اين كتاب، گاه سخن از بردگان جامعة اسلامي آن روزگار به ميان مي آيد، به نظر مي رسد توضيحي هر چند كوتاه درباره بردگي در اسلام لازم است.

از آغاز تاريخ، هنگامي كه ميان دو گروه (دو قبيله و يا دو كشور) نبردي در مي گرفت، به طور طبيعي عده اي كشته و گروهي اسير مي شدند. با اين اسيران، سه گونه برخورد مي شد: نخست آن كه همه آنها را آزاد كرد: خرد اين كار را تأييد نمي كند؛ زيرا منطقي نيست گروهي را كه براي جنگيدن و براندازي حكومتي آمده اند، آزاد نمود، تا بار ديگر تجديد قوا كنند و حمله ور شوند. دوم راه، اين كه همه آنان را از دم تيغ گذراند (كاري كه بسياري از نيروهاي پيروز مي كردند).

اين كار نيز صواب عقل و دين نيست؛ زيرا خيلي از آنها با زور به ميدان نبرد آورده شده اند؛ و از سويي ديگر كشتن يك انسان و بي جان كردن جاندار، كاري است كه تنها در آخرين مرحله، و با شرايطي ويژه رواست. و آخرين راه، به بردگي گرفتن و اسيري بردن آنهاست؛ هم جوامع غير اسلامي پيروز چنين مي كردند و هم حكومت هاي اسلامي. با اين تفاوت كه نيروهاي پيروز غير مسلمان، اجازه داشتند هر نوع بيگاري از اسيران بكشند. هر نوع ستم و شكنجه اي را نسبت به آنها روا دارند و تا سر حد مرگ آنان را ناگزير به كار كنند. با توجه به منتفي بودن راه حل اول و دوم، اسلام نيز راه حل سوم را برگزيد؛ اما، اسلام با آوردن بردگان

به درون خانه هاي مسلمان صدر اسلام، توانست آنها را با فرهنگ و تربيت اسلامي آشنا كند و در نتيجه، به هدف خود (تربيت انسان شايسته) دست يابد. نفوذ اين كيش تازه در جسم و جان برده ها، گاه چنان بود كه پس از آزادي، در جامعة اسلامي مي ماندند و حتي جان خويش را در راه آرمان هايي ديني باختند. از سويي ديگر، هر نوع ظلم و ستم به بردگان در اسلام حرام و گناه شرعي است. همچنين، اسلام به شيوه هاي گوناگون، برده داران مسلمان را تشويق به آزادي بردگان و براي اين كار، پاداش فراواني معين كرده است.

لازم به يادآوري است كه شكنجه هاي خاصي وجود دارند كه اگر برده دار مسلمان نسبت به برده (ولو برده غير مسلمان) روا مي داشت، براي جبران اين ستم، برده خود به خود آزاد مي شد.

بحث «فلسفه برده داري در اسلام» خود، كتاب مستقلي مي طلبد كه در طول تاريخ دانشمندان اسلامي تأليف كرده اند. هدف در اينجا، آشنايي فشرده خوانندگان گرامي با اين نكته بوده است. (مترجم).

[5] تاريخ طبري، ج 7، ص 514.

[6] حياة الامام الهادي، دراسة و تحليل، ص 163.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

زير گام هاي حوادث

پنجشنبه، سي ام رجب، خبرهاي سامرا به بغداد مي رسد. شورش و هرج و مرج آغاز مي شود. قيام ها تا دوم شعبان، پس از اعلان خبر مرگ معتز - فقط پنج روز پس از امضاي استعفا از خلافت - ادامه مي يابد. ترك ها، براي غارت ثروت معتز هجوم مي برند. براي دستگيري مادر خليفه، به كاخش يورش مي برند؛

اما او گريخته است. نقبي از اتاق خوابش تا بيرون كاخ كشيده شده بود. [1] قبيحه پنهان است. سربازان براي يافتن وي، اين جا و آن جا، به جست و جو پرداخته اند. جوايز گرانبهايي براي شخصي كه از جا و مكان و يا وضعيت مادر خليفه اطلاع و گزارشي داشته باشد، در نظر گرفته شده است. آنان كه به مخفيگاه پناهش داده اند، نيز به اشد مجازات تهديد شده اند. شايعات حاكي از آن است كه او در نزديكي خانه ي يكي از همسران فرمانده ي جنگي موسي بن بغا ديده شده است. [2] آن خانه تحت نظر گرفته مي شود؛ اما وصيف با هراس از خشم موسي - كه در حال بازگشت به بغداد است - از ورود به خانه امتناع مي كند. بار ديگر با تأخير در پرداخت حقوق سربازان، بحران بر اوضاع مستولي است. صالح بن وصيف، در مخمصه افتاده است. تصميم مي گيرد ابن اسراييل، عيسي بن ابراهيم، ابونوح و ابن مخلد را به دار بياويزد. اما ابونوح با اعتراف هاي حيرت انگيزي كه پرده از راز ترور صالح بن وصيف - از سوي قبيحه و ابن اسراييل و عيسي بن ابراهيم - بر مي دارد، از مرگ مي رهد. ابن اسراييل و عيسي بن ابراهيم زير شكنجه قرار مي گيرند تا جايگاه گنج ها را نشان دهند؛ اما اعتراف نمي كنند. تنها ابن مخلد، به ناگزير، گوهري به صالح مي دهد كه سي هزار دينار ارزش آن است.

صالح بن وصيف در جست و جوي راهي براي رهايي از اين گرفتاري است. مردي مي آيد و ادعا مي كند كه از برخي گنج هاي قبيحه باخبر است. صالح بي درنگ احمد بن خاقان را همراه او مي فرستد. احمد و آن مرد وارد

يكي از كاخ هاي قبيحه مي شوند. اتاق ها را زير و رو مي كنند؛ اما گنجي نمي يابند. ابن خاقان مرد را تهديد مي كند. مرد با تبر به برخي از ديوارها مي زند و به صدايي كه از آن مي آيد، گوش مي سپارد؛ تا اين كه صداي خاصي مي شنود. ديوار را ويران مي كند، پشت ديوار كاذب، دري است كه به نقب زير قصر راه دارد. در حقيقت آن جا كاخ ديگري است؛ با طاقچه هايي انباشته از يك ميليون دينار. با جواهراتي كه دو ميليون دينار تخمين زده شدند. صالح با ديدن گنج ها، به قبيحه دشنام مي دهد:

- خدا چهره ي قبيحه را زشت گرداند! كه اين همه ثروت در يكي از گنجينه هايش بود و او براي پنجاه هزار دينار پسرش را به كشتن داد. [3] . صالح با پرداخت حقوق عقب افتاده سربازان و گرفتن سهم بزرگي براي خودش، بر بحران چيره شد. به دستور وي، ابن اسراييل و ابانوح را تا سر حد مرگ شلاق زدند و كنار «دار بابك» به دار آويختند. [4] . خبر به قبيحه رسيد. تصميم گرفته است تا از نهانگاهش خارج شود. عطاره ميان او و صالح وساطت مي كند. ميان اين دو، ديداري صورت مي گيرد. همسر متوكل - كه به زيبايي جادوگرانه اش شهره است - زيباترين لباس هايش را مي پوشد و آشوبگرانه آشكار مي شود؛ آن گونه كه صالح نمي تواند از نگاه ممتد و حريص خود به وي خودداري كند. زن، جادوگرانه بر آن است تا صالح را در دام خويش افكند؛ همان گونه كه پيش از اين متوكل را گرفتار و به تنهايي بر دل او حكومت كرد. به فرمان صالح، آن جا را خلوت كردند. سپس هر دو در

يكي از اتاق هاي كاخ بزرگ ناپديد شدند. فرداي آن شب - كه سه شنبه يازدهم رمضان بود - قسمتي از گنج هاي قبيحه، كه در بغداد پنهان بود، به سامرا رسيد. مزايده اي كه براي جواهرات برپا شد، چند ماه ادامه داشت. تا فرا رسيدن ايام حج، مادر خليفه را به زور در سامرا نگه مي دارند. هنگام حج، از وي مي خواهند به يكي از قافله هاي سامرا بپيوندد و به حج برود. به اجبار و بر خلاف خواسته اش او را از پايتخت بيرون مي كنند. مردم صدايش را مي شنوند كه فرياد زنان مي گويد:

- خداوندا! صالح بن وصيف را خوار فرما. آن چنان كه او پرده ام را دريد، پسرم را كشت، خاندانمان را پراكنده ساخت، اموالم را گرفت، به من نزديك شد و از خانمانم دور ساخت. [5] فتنه همه جا را فرا گرفته است. [6] همه چيز مي لرزد. ديگر چيزي ثابت و مقدس نيست. سواري كه با نيزه ي بلندش چهار زانو بر گنبد سبز بغداد نشسته، حيران است و نمي داند به كدام سو اشاره كند: به نيروهاي صفار كه آهنگ عراق كرده اند؟ يا به سپاهيان حسن بن زيد در طبرستان؟ يا به شورش زنگيان در جنوب عراق؟ يا به بغداد كه برابر مزدوراني پايداري مي كند كه از خراسان آمده اند و در «شهر آرامش» خانه ها را غارت و به ناموس مردمان تجاوز مي كنند؟ شايد هم به سامرايي كه بار ديگر دستخوش بحران شده است؟ زندگي در بسياري از شهرهاي اسلامي همانند حياة جاحظ شده است. دانشمندي كه نيمي از پيكرش فلج شده و اينك در واپسين دم هاي زندگي اش به سر مي برد. [7] . خليفه، تصميم مي گيرد تا به اجبار، مردان

و زنان خواننده را، از سامرا به بغداد كوچ دهد. فرمان اعدام برخي از آنان نيز صادر مي شود. سگ ها را طرد و مراكز عيش و نوش را تعطيل مي كند. دادگاه تجديد نظر تشكيل مي دهد. [8] مسلمانان از اين كه شنيده اند او با هدف خوشنامي عباسيان و در پي گرفتن شيوه ي عادلانه عمر بن عبدالعزيز، چنين اقداماتي را پيش گرفته است، از طرح اصلاحاتش استقبال نكردند. [9] .

مهتدي در كنار اين كارها، براي تثبيت پايه هاي حكومت خويش به اقدامات ديگري نيز دست زد؛ كه تبعيد برخي از دولتمردان عباسي، به ويژه طلحة بن متوكل، و زنداني كردن امام حسن عسكري (ع) از آن جمله اند. امام را به زندان مي افكند و دستور اكيد به بد رفتاري با وي را صادر مي كند. امام را به فرمانده ي ترك، صالح بن وصيف، تحويل مي دهد. صالح نيز، حضرت را به فرد خونريزي به نام علي بن اوتامش مي سپارد. اوتامش به نفرت داشتن از علويان شهره است. انتظار مي رود كه علي، در مدت كوتاهي، امام را به قتل برساند؛ اما خليفه باخبر مي شود كه با امام به احترام رفتار مي شود. صالح را سرزنش مي كند و او پاسخ مي دهد:

«مي خواهي چه كنم؟ او را به مردي سپردم كه مهرباني در دل وي جايي ندارد؛ اما پسر اوتامش به احترام امام، سرش را برابر وي بلند نمي كند!» [10] .

ماه ذي قعده است. هنگامي كه موسي بن بغا، به قصد برگشت به سامرا، جبهه ي جنگ در ايران را رها كرده است، سامرا دستخوش بحران مي شود. صالح بر خليفه فشار مي آورد تا جلوي آمدن او را بگيرد. سال دويست و پنجاه و پنج هجري

قمري، دامن خود را بر مي چيند كه نيروهاي موسي بن بغا از ارتفاعات همدان عبور مي كنند. زنگيان شورشگر و برخي قبايل بدوي، به سوي بصره در حركتند. احمد بن ابراهيم بن طسا، انقلابي علوي در مصر، سر به شورش بر مي دارد. ابن ابي شوارب (قاضي القضات) را به اتهام فساد دستگير مي كنند. [11] . نيروهاي موسي به سوي سامرا در حركتند. با همه ي تأكيد خليفه مبني بر ماندن در ايران و مقابله با شورش حسن بن زيد و خطر روز افزون يعقوب ليث، موسي سرپيچي كرده و به سوي سامرا مي آيد و خليفه ناگزير آشكارا موسي را به باد انتقاد مي گيرد. [12] روز عاشوراي سال دويست و پنجاه و شش هجري قمري، گردان هايي از نيروهاي موسي به كاخ خلافت مي رسند. صالح بن وصيف ناگزير پنهان مي شود. خليفه، خود رياست دادگاه تجديد در شكايتي را كه عليه احمد بن متوكل (مشهور به ابن فتيان) شده است، بر عهده دارد. نيروهاي موسي، خليفه را ناگزير مي كنند تا دادگاه را ترك و به كاخ جوسق برود؛ كاخي كه به دست موسي سقوط كرده و محل استقرار وي است. در قصر جوسق، از خليفه مي خواهند تا پنهانگاه صالح بن وصيف را بنماياند. خليفه اظهار بي اطلاعي مي كند. فرماندهان ترك صحبت هاي نامفهومي به زبان تركي ميان خود، رد و بدل مي كنند. چشم ها مي درخشند و در چند لحظه، كاخ جوسق، جولانگاه غارت و هرج و مرج مي شود. مهتدي را دست بسته به طرف منطقه ي كرخ (پادگان سپاهيان ترك) مي برند؛ اما نيمه راه او را در كاخ ياجور (فرمانده ترك) زنداني مي كنند. سامرا زير گام هاي حوادث طوفاني مي لرزد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان، ص 529.

[2] همان جا.

[3] همان جا.

[4] همان جا.

[5] همان جا.

[6] در دوران او (مهتدي) فتنه سراسر سرزمين هاي اسلامي را فرا گرفته بود؛ نك: تاريخ طبري، ج 7، ص 539.

[7] تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 12، ص 212، الاعلام، ج 5، ص 139.

[8] تاريخ طبري، ج 7، ص 539.

[9] تاريخ العباسيين، ص 643.

[10] اصول الكافي، ج 1، ص 508.

[11] تاريخ طبري، ج 7، ص 567.

[12] همان، ص 541.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

زلال زمزمه دوست

بازگشت كاروان حاجيان به بغداد، با ورود شاهزاده «قطر الندي» دختر خمارويه (فرمانرواي مصر)، كه به تازگي به همسري خليفه در آمده است، همزمان مي باشد.

رفت و آمد بر دو سوي دجله و پل ممنوع است. چهار قايق بزرگ پادشاهي مهياي پيشواز و استقبال از قايق همسر خليفه هستند. [1] . ساختن كاخ «ثريا» براي سكونت شاهزاده به پايان رسيده است. چند روز بعد، خبر درگذشت مشكوكانه خمارويه در دمشق مي رسد. پسرش (اباعساكر)، در مصر فرمانروايي را به عهده مي گيرد. [2] . خليفه در بغداد، يازدهم ژوئن (بيست و يكم خرداد) را به جاي بيست و يكم مارس (اول فروردين)، نوروز اعلام مي كند و آن را «نوروز معتضدي» مي نامد![3] . نيروهاي دولتي در طبرستان با شورشيان علوي به سختي درگير شده اند. و بحران به بغداد نيز كشانده شده است. گزارش جاسوسان بغدادي حاكي از آن است كه پول زيادي از محمد بن زيد علوي براي محمد بن ورد عطار رسيده است؛ تا آن

را ميان علويان بغداد و كوفه تقسيم كند. پسر عطار دستگير و به كاخ «بدر» منتقل مي شود. بدر، شخص دوم مملكت، پس از معتضد است. در بازجويي، ابن عطار اعتراف مي كند كه پول هر ساله از سوي محمد بن زيد مي رسد و او به علويان مي رساند. اما معتضد، شيوه ي مأمون را دنبال مي كند؛ نرمي با علويان را تا محبوب آنها باشد. فرمان به آزادي پسر عطار و بر گرداندن اموالش مي دهد. از او مي خواهد تا تقسيم آشكارا باشد و در اين راه، كارمندان دولت نيز به او كمك خواهند كرد. [4] . ماه شعبان است و خليفه، فرمان دستگيري زائران كربلا و كاظمين را صادر مي كند. پيش از اين، امام مهدي در نامه اي شيعيان را از زيارت حسين و كاظم و جواد (ع) در آرامگاه قريشيان بر حذر مي دارد. [5] . در چنين زمانه ي تيره و تاري، محمد بن عثمان (سفير حضرت) هوشمندانه در ظاهر ارتباطي با امام ندارد و سخت به بازرگاني روغن مشغول است؛ اما مردي كه ماه هاست نزد او رفت و آمد دارد، از او خواهش مي كند به وي اجازه دهد تا امام را ببيند. صبح امروز، آفتاب از لابه لاي ابرهاي رنگارنگ سرزده است. مردي كه اندكي روغن خريده، خواهشگرانه به محمد مي نگرد. سفير، همانند گذشته پاسخ مي دهد: - راهي نيست! چشمان مرد از اشك لبريز مي شود. دل محمد به درد مي آيد. آرام مي گويد: - فردا، صبح خيلي زود بيا!

بعد سرش را فرو مي افكند و به حساب و كتاب مالي اش مي پردازد. مرد مي رود، شادمانه در حالي كه از خوشحالي در پوستش نمي گنجد. هنوز سپيده سر نزده است كه مرد رهسپار مي شود. محمد

مشغول به كار است. جواني گلچهره و خوشبو در كسوت بازرگانان، كنارش ايستاده است. محمد با چشم، جوان زيبا رو را به مرد مي نماياند؛ يعني: «آن كه آرزوي ديدارش را داري، اوست.» مرد، سر از پا نشناخته، به سوي جوان مي شتابد؛ چشمانش غرق اشك شوق و مهر است. بوسه بر دست و پاي گمشده ي تازه يافته اش مي زند. حس مي كند كه سخنان جوان دلش را به آتش مي كشاند. دلش مي خواهد هاي هاي بگريد تا غم هاي انباشته در دلش را بزدايد. او برابر مردي ايستاده كه رنج هاي پيامبران را بر دوش دارد و روياي آسمان در چشمانش در افشان است. مرد، پرسان و جويا، سراسيمه و شگفت زده، و جوان بازرگان، پاسخگو و متين.

وقتي آفتاب طلوع مي كند، جوان گندمگون سوي خانه اي ساده كه بينوايان، در چنين خانه هايي زندگي مي كنند، به راه مي افتد. محمد، به مرد مي گويد:

- اگر باز پرسشي داري بپرس، زيرا بعد از امروز، او را ديگر نخواهي ديد. مرد به دنبال جوان به راه مي افتد. مي خواهد چيزي بپرسد، اما جوان گندمگون وارد خانه اي مي شود و پيش از بستن در مي گويد: - نفرين شده، نفرين شده! آن كه نماز عشايش را تا زماني به تأخير افكند كه [نيمه شب شود و] ستارگان زيادي بدرخشند. ملعون است ملعون! كسي كه نماز صبح را تا زماني به تأخير افكند كه [هوا روشن شود] و ستارگان ناپديد شوند. سپس در را مي بندد. مرد بي صدا مي گريد و نزد محمد مي آيد.

نجواكنان مي گويد:

- پيش از آن كه بپرسم، او پاسخم را داد!

مرد بي اعتنا به طرفي مي رود و در كوچه هاي بغداد از چشم ها پنهان مي شود. ظهر

امروز، نزديك «بازار رونويسان»، پيكر «ابن رومي» شاعر را تشييع مي كنند. او به دستور نخست وزير كشته شده است؛ زيرا در برخي از اشعارش وي را سخت مورد انتقاد و مذمت قرار داده است. مردم برآنند كه او با سم كشته شده است. [6] .

هزاران سرباز بلغارستاني به سوي قسطنطنيه سرازير مي شوند و شهر را محاصره مي كنند. شهر در آستانه ي سقوط است. امپراطور از اسيران مسلمان مي خواهد تا در مقابل آزادي شان از شهر دفاع كنند. [7] پس از شكست بلغاري ها، امپراطور پيمانش را مي شكند و از دولت اسلامي مي خواهد در مقابل پرداخت پول، اسيران را آزاد كند. در رودخانه ي «لامس» كه مرز آبي دو دولت است، دو هزار و پانصد و چهار اسير مسلمان، در برابر پول، آزادي شان را باز مي يابند. زنان و كودكان نيز ميان آنها هستند. [8] . در ذيقعده ي سال دويست و هشتاد و سه هجري قمري، فرمانده ي مخلوع (رافع بن هرثمه) در خراسان شورش مي كند. محمد بن ليث صفار، برابرش مي ايستد. در اين نبرد، رافع كشته مي شود و سرش را به خليفه معتضد هديه مي دهند! شورشي در سرزمين «تدمير» در اندلس رخ مي دهد و شورشگران، دو شهر «مرسيه» و «لورقه» را در اختيار مي گيرند. [9] . در آغاز دويست و هشتاد و چهار، خليفه تصميم مي گيرد تا معاويه و ديگر خلفاي اموي را بر فراز منبر لعن كنند. از خزانه، كتابي بيرون مي آورد كه مأمون در زمان خلافتش آن را تنظيم كرده بود. گزيده اي از آن را به صورت كتابي تدوين مي كنند. بغداديان مي گويند: قرار است يازدهم جمادي الآخر آن را بر منبرها بخوانند. نخست وزير كه، به دست خود، كتاب

را رونويسي كرده است، مي گويد:

- مي ترسم به خاطر اين نوشته، شورش برپا شود.

- اگر كسي دم بر آورد، جز شمشير نخواهد يافت.

پيش از پنج شنبه، نخست وزير از يوسف بن يعقوب (قاضي القضات) مي خواهد تا خليفه را از تصميم خود منصرف كند. يوسف به معتضد مي گويد:

- مي ترسم با خواندن اين نسخه براي مردم، شورش بپا شود.

- اگر مردم سر نافرماني بر فرازند و يا دست به حركتي بزنند، با شمشيرم جوابشان را مي دهم.

-اي اميرمؤمنان! با «طالبيين» چه خواهي كرد؟ آن هايي كه خون حسين را طلب مي كنند؛ از انتقام فاجعه ي كربلا سخن مي رانند و اين جا و آن جا سر به شورش برمي دارند. بسياري از مردم به خاطر قرابت و نزديكي به پيامبر اسلام، به آنان گرايش دارند. در اين نوشته، از آن ها به نيكي ياد شده است. اين باعث مي شود تا مردم، بيشتر به آن ها روي بياورند. طالبيين نيز از اين به بعد زبانشان براتر و دليلشان محكم تر مي شود. معتضد سر به جيب فرو كشيده و به سكوت پناه مي برد. آري! اين نوشته، عقيده و باور مردم را نيرومندتر و آنان را در شورش مصمم تر خواهد كرد. تصميم خليفه دگرگون مي شود. در نيمه شعبان امسال، حادثه ي شگفتي رخ داده است. معتضد پس از ازدواج با قطري الندي، ساكن كاخ ثريا شده است. در دل تاريكي، شبح مردي مسلح در كاخ ديده مي شود. هنگامي كه خادمي مي خواهد او را شناسايي كند، مرد شمشير را بر كمربند خدمتكار فرود مي آورد. فرمانبر، هراسان مي گريزد و شخص مجهول در باغ كاخ ناپديد مي شود. خليفه هراسان است. از محافظان مي خواهد همه جا را بازرسي

كنند. جست و جو تا سپيده دم به طول مي انجامد؛ اما اثري از آن مرد يافت نمي شود. شب هاي ديگر، باز شبح آشكار مي شود. بر كنگره ي ديوار كاخ، پودري مي ريزند كه قلاب هاي مهاجمان بر ديوار قرار نگيرد. خليفه فرمان مي دهد تا دزدان و عياران را از زندان بياورند و آن ها را در نقب زني، بالا رفتن از ديوارها و قلاب انداختن بر روي آن ها بيازمايند و از تداركات امنيتي خود مطمئن شوند. [10] . شايعه، دهان به دهان مي چرخد. آيا شبح، جن و پريزادي است كه براي ترساندن خليفه خونريز آشكار شده است؟ آيا شيطان است؟ آيا از جن هاي دين باور است كه براي انتقام آمده؟ جاسوسان، شايعات را به خليفه مي گويند. اما به نظر مي رسد كه خليفه از ميان شايعات، اين شايعه را پذيرفته كه پسري فرمانبر، شيفته ي كنيزي شده و داروهاي گياهي خورده و ديده نمي شود! [11] معتضد، برخي پسران و دختران فرمانبر را تا سر حد مرگ شكنجه مي دهد و در زنداني ديگر مي افكند تا راز را دريابد. پريشان خاطري خليفه، هنگامي فزوني يافته كه در نيمه شبي پاييزي، بار ديگر آن شبح آشكار شده است. ماه رمضان است و درها باز و بسته مي شوند. خليفه، ديوانه وار در ايوان هاي كاخ اين سو و آن سو مي دود. گاه شبح را در هيأت راهبي با محاسن سپيد مي بيند و گاه با سيماي جواني زيبا چهره و محاسني مشكي؛ گاهي چون پيرمردي با لباس بازرگانان و بار ديگر با شمشيري برهنه. [12] . تندرستي معتضد در خطر است. او حتي فرمان احضار ديوانگان، رمالان و فالگيران را داده است كه زني نيز ميان آن هاست. كسي نمي داند

شبحي كه خليفه مي بيند، حقيقت است، يا ارواح قربانياني است كه در تاريكي به چشم او مي آيند. به چشم خليفه اي كه خود بر شكنجه هاي وحشتناك نظارت مي كرد. [13] . آنچه خليفه در كاخ مي بيند، همچنان به پيچيدگي يك راز مانده است!

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، ج 10، ص 40.

[2] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 275.

[3] همان جا.

[4] تاريخ طبري، ج 10، ص 42.

[5] الغيبة، ص 284؛ بحارالانوار، ج 51، ص 312.

[6] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 282.

[7] همان، ص 279.

[8] تاريخ طبري، ج 10، ص 46.

[9] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 280.

[10] مروج الذهب، ج 4، ص 277.

[11] همان جا.

[12] همان جا.

[13] همان جا.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

زكات فطره

طوسي با سند خود از ابراهيم بن محمد همداني نقل مي كند كه گفت:

روايات درباره زكات فطره، مختلف بود، به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و چاره خواستم، امام عليه السلام در پاسخ نوشت: فطره، يك صاع از خوراك محل زندگي تو است، اهل مكه، يمن، طائف، اطراف شام، يمامه بحرين، عراقين، فارس، اهواز، و كرمان بايد خرما بدهند، و ميانه هاي شام، كشمش، و اهالي جزيره، و موصل و همه بخش هاي كوهستاني، گندم يا جو، و اهالي طبرستان، برنج، و خراساني ها، گندم، مگر اهالي مرو، و ري كه بايد كشمش بدهند، و مصريان، گندم، و هر كه در هر جا زندگي مي كند، زكات فطره را از قوت غالب آنجا بدهد،

اما اعراب باديه نشين، كشك بدهند، و زكات فطره بر تو و بر همه مردم واجب است، و نيز زكات فطره نان خورهاي خود را از پسر و دختر، كوچك و بزرگ، آزاد و برده، شيرخوار و غير شيرخوار بايد بدهي، وزن زكات فطره هر كس، به اندازه شش پيمانه مدني است، و وزن هر پيمانه مدني صد و نود و پنج درهم است، پس وزن فطره هر كس 1170 درهم مي شود.

طوسي با سند خود از جعفر بن معروف نقل مي كند كه گفت:

به ابوبكر رازي نامه نوشتم، و از او خواستم كه درباره زكات فطره با مولاي ما امام هادي عليه السلام مكاتبه كند، ابوبكر در پاسخم نوشت: از ناحيه امام عليه السلام به علي بن مهزيار، دستور صادر شده كه: از هر چيزي [مثل] خرما، گندم، و غيره مي توان يك صاع داد.

پس از اين جواب، ديگر در ميان ما، در اين باره اختلافي نيست.

كليني با سند خود از علي بن بلال نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: مقدار زكات فطره چقدر است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: شش پيمانه مدني خرما، و آن با نه پيمانه بغدادي برابر است.

كليني با سند خود از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: گروهي از من درباره زكات فطره مي پرسند، و مي خواهند كه پول آن را خدمت شما بياورند، اين مرد سال اول فرستاد، و از من خواست كه از شما بخواهم [خدمت شما پرداخت شود]، فراموش كردم، و امسال براي هر نفر از عيال خود يك درهم كه قيمت نه پيمانه

است براي شما فرستاده، اينك - فدايت شوم! - چه مي فرمايي؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: درباره زكات فطره زياد سؤال شده است، و من چيزي را كه به شهرت برسد دوست ندارم، ديگر در اين باره چيزي نگوييد، از هر كه مي پردازد بگير، و هر كه نمي پردازد رها كن.

طوسي با سند خود از محمد بن ريان نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و پرسيدم: زكات فطره چقدر است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: چهار پيمانه مدني.

طوسي با سند خود از جعفر بن ابراهيم نقل مي كند كه در سفر حج به محمد بن احمد گفت: توسط پدرم به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! شيعيان در اندازه صاع اختلاف دارند، برخي مي گويد: زكات فطره با صاع مدني است، و بعضي مي گويد: با صاع عراقي است [كداميك درست است]؟ حضرت عليه السلام در پاسخ نوشت: صاع، شش رطل مدني، و نه رطل عراقي است، و وزن آن هزار و صد و هفتاد درهم است.

روي الطوسي:

عن علي بن حاتم قال: حدثني أبوالحسن محمد بن عمرو، عن أبي عبدالله الحسين بن الحسن الحسني، عن ابراهيم بن محمد الهمداني، اختلفت الروايات في الفطرة، فكتبت الي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام أسأله عن ذلك. فكتب:

أن الفطرة صاع من قوت بلدك علي أهل مكة و اليمن و الطائف و أطراف الشام و اليمامة و البحرين و العراقين و فارس و الأهواز و كرمان تمر، و علي أوساط الشام زبيب، و علي أهل الجزيرة و الموصل و الجبال كلها بر أو شعير، و علي أهل طبرستان الأرز، و علي أهل خراسان البر الا أهل مرو و

الري فعليهم الزبيب، و علي أهل مصر البر، و من سوي ذلك فعليهم ما غلب قوتهم، و من سكن البوادي من الأعراب فعليهم الأقط [1] ، و الفطرة عليك و علي الناس كلهم، و علي من تعول من ذكر أو أنثي، صغير أو كبير، حر أو عبد، فطيم أو رضيع، تدفعه وزنا ستة أرطال برطل المدينة، و الرطل مائة و خمسة و تسعون درهما، و تكون الفطرة ألفا و مائة و سبعين درهما [2] .

و روي أيضا: عن ابن قولويه، عن جعفر بن محمد بن مسعود، عن جعفر بن معروف، قال: كتبت الي أبي بكر الرازي في زكاة الفطرة، و سألناه أن يكتب في ذلك الي مولانا - يعني علي بن محمد عليهماالسلام -؟ فكتب:

أن ذلك قد خرج لعلي بن مهزيار أنه يخرج من كل شي ء التمر و البر و غيره صاع، و ليس عندنا بعد جوابه علينا في ذلك اختلاف [3] .

روي الكليني: عن عدة من أصحابنا، عن محمد بن عيسي، عن علي بن بلال قال: كتبت الي الرجل عليه السلام أسأله عن الفطرة، و كم تدفع؟ قال: فكتب: ستة أرطال من تمر بالمدني، و ذلك تسعة أرطال بالبغدادي [4] .

و روي أيضا: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر، عن أيوب بن نوح قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: أن قوما سألوني عن الفطرة، و يسألوني أن يحملوا قيمتها اليك، و قد بعث اليك هذا الرجل عام أول، و سألني أن أسألك، فنسيت ذلك و قد بعثت اليك العام عن كل رأس من عيالي بدرهم علي قيمة تسعة أرطال بدرهم، فرأيك جعلني الله فداك، في ذلك؟ فكتب

عليه السلام: الفطرة قد كثر السؤال عنها، و أنا أكره كل ما أدي الي الشهرة، فاقطعوا ذكر ذلك، و اقبض ممن دفع لها و أمسك عمن لم يدفع [5] . [277] -64- قال الطوسي: روي محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن عيسي، عن محمد بن الريان، قال: كتبت الي الرجل عليه السلام أسأله عن الفطرة، و زكاتها كم تؤدي؟

فكتب: أربعة أرطال بالمدني [6] .

و روي أيضا: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن جعفر بن ابراهيم بن محمد الهمداني، و كان معنا حاجا، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام علي يدي أبي: جعلت فداك، أن أصحابنا اختلفوا في الصاع، بعضهم يقول: الفطرة بصاع المدني، و بعضهم يقول: بصاع العراقي. قال: فكتب الي: الصاع ستة أرطال بالمدني، و تسعة أرطال بالعراقي، قال: و أخبرني: أنه يكون بالوزن ألفا و مائة و سبعين وزنة [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأقط: شي ء يتخذ من اللبن المخيض لطبخ ثم يترك حتي يمصل (لسان العرب - أقط).

[2] الاستبصار 2: 44 ح 5، تهذيب الأحكام 4: 79 ح 1، بحارالأنوار 80: 352.

[3] تهذيب الأحكام 4: 81 ح 6، الاستبصار 2: 47 ح 6، وسائل الشيعة 6: 231 ح 4.

[4] الكافي 4: 172 ح 8، تهذيب الأحكام 4: 83 ح 16، الاستبصار 2: 49 ح 1، وسائل الشيعة 6: 236 ح 2.

[5] الكافي 4: 174 ح 24، تهذيب الأحكام 4: 91 ح 2.

[6] تهذيب الأحكام 4: 84 ح 18، الاستبصار 2: 49 ح 3.

[7] الاستبصار 2: 49 ح 2، تهذيب الأحكام 4: 83 ح 17.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛

تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زينب كذابه

در عهد متوكل، زني در خراسان ادعا كرد كه من زينب كبري، دختر حضرت فاطمه ي زهرايم و از همين رو عده اي از دور و نزديك دور او جمع شده بودند و از اطراف، مرد و زن به ديدن او مي آمدند و تحف و هدايا براي او مي آوردند و از او التماس دعا مي كردند.

اين خبر به متوكل رسيد، پس آن زن را فراخواند و به او گفت: «زينب، دختر اميرمؤمنان در صدر اسلام مي زيسته و در سيصد سال قبل در زمان يزيد از دار دنيا رفته است ولي تو جواني و حتي پير هم نشده اي!» آن زن گفت: «من زينب كبري هستم، جدم رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در حق من دعا كرده است و در نتيجه هر چهار سال (و طبق نقلي هر پنجاه سال) جواني به من برمي گردد!» متوكل به ناچار سادات بني هاشم و رؤساي قريش را احضار كرده و با آنان در اين مورد به تبادل نظر پرداخت. آنان به اتفاق گفتند: «زينب عليهاالسلام دختر اميرمؤمنان(عليه السلام) در تاريخ فلان و روز فلان از دنيا رفته است و ادعاي اين زن پوچ و بي معناست.» زن سوگند ياد كرد كه در گفتارش صادق است و گفت: «تا اين زمان كسي از حال من مطلع نبوده و مردم نمي دانستند كه من مرده ام يا زنده ام ولي اكنون از روي ضرورت و فقر، خود را آشكارا معرفي كرده ام.» «فتح بن خاقان» وزير متوكل گفت: «ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) را طلب نما تا او مشكل را حل نمايد.» در

آن زمان حضرت هادي (عليه السلام) در سامرا زنداني بود، پس او را احضار كرد و حكايت آن زن را براي او نقل كرد.

حضرت (عليه السلام) فرمود: «اين زن دروغ مي گويد و حضرت زينب (عليهاالسلام) وفات يافته است.» متوكل گفت: «اين سخن را ديگران هم گفتند، دليل شما بر دروغگو بودن اين زن چيست؟» حضرت فرمود: «من اين زن را از فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) نمي دانم و نسب او را زير سؤال مي برم.» زن گفت: «اگر تو در نسب من شك داري من هم در اينكه تو فرزند پيامبري شك دارم.» حضرت رو به متوكل كرد و فرمود: «خداوند گوشت فرزندان حضرت زهرا (عليهاالسلام) را بر حيوانات درنده حرام كرده است، اگر او در ادعاي خود صادق است مي توانيد وي را در ميان حيوانات وحشي بياندازيد تا حقيقت معلوم شود.»

زن دروغگو گفت: «من از پدرم و مادرم حضرت علي (عليه السلام) و حضرت فاطمه (عليهاالسلام) اين كلام را نشنيده ام و قبول ندارم. حيوان درنده هر كه را ببيند مي درد. شما مي خواهيد مرا بكشيد!» امام (عليه السلام) فرمود: «در ميان اين جمعيت عده اي از اولاد حضرت حسن (عليه السلام) و حضرت حسين (عليه السلام) حاضرند، هركدام را مي خواهيد نزد حيوانات درنده اندازيد تا واقعيت سخن معلوم شود.»

سادات بني فاطمه از شنيدن اين پيشنهاد به شدت وحشت كردند و رنگ از روي آنان پريد.

«علي بن جهم» يكي از منكرين امام به متوكل گفت: «چرا ابن الرضا (حضرت هادي عليه السلام) مي خواهد ديگران را به چنگ شير اندازد، اگر راست مي گويد خودش به ميان حيوانات درنده داخل شود.» متوكل از اين سخن بسيار خوشحال شد و با خود گفت: «عجب اسبابي فراهم آمد. هم

اكنون ابن الرضا طعمه ي شيرها مي شود و مقصر مرگ خود خواهد شد و خيال ما از بابت او راحت مي شود.» پس گفت: «يا ابالحسن! چرا شما خودتان داوطلب اين كار نمي شويد؟» فرزند معصوم زهرا (عليهاالسلام) فرمود: «حرفي ندارم و خود به ميان درندگان مي روم.» پس نردباني آوردند و حضرت را از آن طريق به زيرزميني كه شيرهاي درنده را در آنجا نگاه مي داشتند وارد كردند. مردم بسياري براي تماشا جمع شدند و دشمنان شادمان بودند كه هم اكنون درندگان امام را پاره پاره مي كنند. حضرت از نردبان فرود آمد و در وسط آن محل ايستاد.

شش قلاده شير قوي پنجه كه در آن موضع بودند برخاستند و با سرعت به جانب حضرت دويدند و خود را به خاك انداخته و دست هاي خود را كشيدند و سرهاي خود را به نشانه ي تسليم و تواضع روي دستهاي خود گذاشتند و دم خود را حركت مي دادند! حضرت (عليه السلام) دست مبارك بر سر آنان مي كشيد و آنها را نوازش مي كرد و آنگاه اشاره كرد كه برخيزيد و برويد. پس شيرها يكايك برخاستند و كمي دورتر ايستادند. امام هادي (عليه السلام) در آن ميان به نماز ايستاد و در نهايت اطمينان دو ركعت نماز خواند. متوكل چون اين كرامات شگفت را ملاحظه كرد گفت: «تا اين خبر منتشر نشده، فوراً امام را خارج كنيد چرا كه در غير اينصورت موجب خواهد شد فضائل او بر سر زبانها رائج شود.» آنگاه گفت: «اي پسر رسول خدا! شكر خدا كه درستي سخنت بر همگان واضح شد، اكنون به نزد ما تشريف آوريد.» شيرهاي درنده متواضعانه تا پاي پله ها حضرت را بدرقه مي كردند، امام (عليه السلام)

چون خواست از نردبان بالا رود يكي از شيرها همچنان سر خود را به قدم هاي امام (عليه السلام) مي ماليد و همهمه مي كرد.

حضرت (عليه السلام) سخني به آن شير گفت و به دست اشاره كرد كه برگرد و آن شير نيز بازگشت، آنگاه امام (عليه السلام) از آن ميان خارج شد. متوكل پرسيد: «آن شير آخري چه مي گفت؟» فرمود: «آن شير شكايت داشت و مي گفت: «من پير شده ام و دندانهايم ريخته است، هرگاه طعمه اي به ميان ما مي اندازند شيرهاي ديگر كه جوانند زودتر مي خورند و سير مي شوند و من گرسنه مي مانم، شما سفارش كنيد كه شيرها مرا مراعات كنند.» من نيز سفارش او را كردم.» وزير كه هنوز در تيرگي هاي غفلت غرق بود گفت: «خوب است كه اين سخن را نيز تجربه كنيم.» پس متوكل دستور داد كه طعمه اي نزد شيرها انداختند، در آن حال هيچ كدام از شيرها بر سر طعمه نرفت مگر همان شير پير كه آمد و سير غذا خورد و برگشت، آنگاه ساير شيرها به سوي طعمه حمله كردند. حضرت (عليه السلام) فرمود: «اي خليفه! اين زن دروغگو از ما نيست و اگر خود را فرزند علي (عليه السلام) و فاطمه (عليهاالسلام) مي داند پس او نيز به ميان حيوانات درنده رود.» متوكل به او گفت: «اكنون نوبت توست.» زينب كذابه گفت: «اين مرد ساحر و جادوگر است و شيرها را جادو كرده است، ولي من علم سحر نمي دانم.» متوكل با عصبانيت دستور داد تا او را به ميان درندگان اندازند. در اينجا آن زن به فرياد گفت: «من دروغ گفتم، فقر و گرفتاري مرا مجبور ساخت كه اينگونه ادعا كنم.» مادر متوكل چون صداي ناله و

گريه ي آن زن را شنيد دلش به رحم آمد و از او شفاعت كرد. متوكل در آخر امر نمود كه او را به الاغي سوار كنند و در كوچه ها بگردانند و او خود همواره فرياد مي زد: «انا زينب الكذابه.» د«منم آن كسي كه به دروغ خود را زينب كبري معرفي مي كرد.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب آل ابيطالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 416 - الخرائج والجرائح، راوندي، ص 405، ش 11 - اثبات الهداة، حر عاملي، ج 3، ص 375، ش 43 - ينابيع المودة، قندوزي، ج 3، ص 14 - الفصول المهمه، ابن صباغ مالكي، ص 261 - بحارالانوار، ج 50، ص 149 - مجمع النورين، سبزواري، ص 526.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت 1381.

زنده شدن عكس شير وحشي و دريدن ساحر

مي گويند: يكي از معجزاتي كه دوست و دشمن آن را نقل كرده اند داستان شعبده باز هندي است كه حقه بازي بي بدل بوده و اكثر فنون سحر و شعبده را به خوبي بلد بود. روزي متوكل ملعون به او گفت: «اگر در حضور من علي بن محمد را خجل سازي به تو هزار دينار مي دهم.»

او هم قبول نمود و دستور داد تا او را با امام هادي عليه السلام بر سر سفره اي بنشانند. پس طبق گفته ي او عمل شد و متوكل امام هادي عليه السلام را دعوت كرد. پس وقتي كه با آن حضرت بر سر سفره اي نشسته بود او منتظر نشست. وقتي كه حضرت دست مبارك خود را به جانب نان دراز نمود، به سحر آن ساحر، نان به هوا رفت. امام هادي عليه السلام باز دستش را به نان

دراز كرد و دوباره همان اتفاق افتاد. در مرتبه ي سوم كه نان به هوا رفت، اهل سفره خنديدند. امام هادي عليه السلام متوجه عكس شيري كه در پرده كشيده شده بود شد و فرمود: «اي شير! اين ملعون را بگير.» پس ناگهان آن عكس شير، مجسم و صاحب روح شد و از پرده جدا گرديد و آن لعين را دريده و در كام خود فرو برد. سپس به اشاره ي آن حضرت آن شير به جاي اول خود رفته و به حال اول بازگشت. سپس امام هادي عليه السلام برخواست و قصد رفتن نمود. متوكل گفت: «خواهش مي كنم كه بنشيني و او را بازگرداني.» حضرت فرمود: «چون بنشينم دشمنان خدا را بر دوستان او مسلط مي سازي! از بازگشت او قطع اميد كن كه بعد از اين او را نخواهي ديد.» و بعد به خانه خود رجوع فرمود. اين معجزه ي شگفت انگيز از بعضي امامان معصوم عليهم السلام نيز نقل گرديده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

زنده كردن غلامان كشته شده

ابراهيم بن بلطون مي گويد: مدتي بود، من پرده دار متوكل بودم. روزي عده اي غلام براي او فرستاده بودند. متوكل به من دستور داده بود كه از آنها محافظت كنم و امور ضروري آنها را به عهده بگيرم. روزي من پيش متوكل ايستاده بودم كه امام هادي عليه السلام به نزد وي آمد. وقتي آن حضرت نشست، متوكل گفت: «غلامان را بيرون بياور.»

وقتي نگاه غلامان به امام هادي عليه السلام افتاد، به سجده افتاده و دست و پاي آن حضرت را بوسيدند. متوكل بعد از مشاهده ي

اين حال، قدرت ايستادن نداشت. آن حضرت مدتي نشست و بعد از آن بيرون رفت. متوكل پرسيد: «اين چكاري بود كه شما انجام داديد؟» آنها گفتند: «اين شخصي است كه هر سال به ديار ما مي آيد و به ما علم دين مي آموزد و او وصي پيغمبر آخرالزمان است و ما از وي معجزه هاي زيادي ديده ايم و او از بزرگان دين مي باشد.»

وقتي سخنان غلامان به آخر رسيد، متوكل به من امر كرد كه آنها را بكشم و من نيز ايشان را كشتم و دفن نمودم. چون شب شد خواستم به خدمت امام هادي عليه السلام بروم و جريان را براي ايشان بيان نمايم. وقتي به درب خانه ي آن حضرت رسيدم، مشاهده كردم خادمي بر درب خانه ايستاده است. او گفت: «امام هادي عليه السلام تو را مي طلبد.»

پس با آن خادم، داخل خانه شدم. ديدم امام هادي عليه السلام نشسته است، حضرت به من فرمود: «اي فرزند بلطون! حال غلامان چگونه است؟» گفتم: «همه را كشتم.» حضرت فرمود: «همه را كشتي؟» گفتم: «به خدا قسم آري.» حضرت فرمود: «مي خواهي آنها را ببيني؟»

گفتم: «بلي و ليكن من آنها را كشته و دفن نموده ام.» سپس آن حضرت به من اشاره فرمود كه: «به درون خانه برو تا حال ايشان را ببيني.» پس من داخل رفتم و ديدم كه همه آنها صحيح و سالم نشسته اند و در حال خوردن ميوه مي باشند. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

زنان حضرت هادي

كتاب جنات الخلود مي نگارد : حضرت امام علي النقي عليه السلام زن دائم نداشت

، علت اينكه آن حضرت زن دائمي نداشت اين بود كه آن بزرگوار به جهت تقيه نمي توانست در يك مكان معلومي مكث نمايد ، بدين لحاظ بود كه اكثر اوقات در سفر بود .

مدت زيادي بود كه خليفه آن امام مظلوم را در سامراء نگاه داشت . بنا بر روايت كشف الغمه حضرت امام علي النقي (ع) مدت ده سال و چند ماه در سامراء بود و سر و ساماني نداشت . حضرت امام علي النقي عليه السلام فقط يك زن غير دائمي داشت كه فرزندان آن حضرت از او به وجود آمدند .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه چاپ پنجم 1376.

زنده كردن الاغ

و نيز طبرسي با سند از محمد بن سنان زاهري نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام به حج رفته بود، در برگشت به مدينه يك كرد خراساني را ديد كه نزد الاغ مرده خود ايستاده، و گريه مي كند و مي گويد: بار سفرم را با چه حمل كنم؟

به امام عليه السلام كه از آنجا عبور كرده بود گفتند: اين خراساني از مواليان شما خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله است، پس حضرت عليه السلام، به الاغ مرده نزديك شد و فرمود: گاو بني اسرائيل ارجمندتر از من در درگاه خدا نيست، برخي از آن را به مرده زدند و زنده شد. سپس با پاي راست خود به الاغ مرده زد و فرمود: به اذن خدا برخيز، پس الاغ به حركت درآمد و برخاست، و خراساني [خوشحال شده] بار خود را بر آن نهاد و به مدينه آمد. و هر بار كه حضرت عليه السلام [، از جايي] عبور مي كرد،

با انگشتان دست به او اشاره مي كردند، و مي گفتند: اين كسي است كه الاغ خراساني را زنده كرد.

و قال أيضا:

حدثني أبوالتحف المصري، يرفع الحديث برجاله الي محمد بن سنان الزاهري قال: كان أبوالحسن علي بن محمد عليهماالسلام حاجا، و لما كان في انصرافه الي المدينة وجد رجلا خراسانيا واقفا علي حمار له ميت يبكي و يقول: علي ماذا أحمل رحلي؟

فاجتاز عليه السلام فقيل له: هذا الخراساني من يتولاكم أهل البيت، فدنا عليه السلام من الحمار الميت، فقال: لم تكن بقرة بني اسرائيل بأكرم علي الله مني، و قد ضربوا ببعضها الميت فعاش، ثم وكزه برجله اليمني و قال: قم، باذن الله، فتحرك الحمار ثم قام، فوضع الخراساني رحله اليه و أتي به الي المدينة، و كلما مر عليه السلام أشاروا اليه باصبعهم و قالوا: هذا الذي أحيي حمار الخراساني [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: 131، بحارالأنوار 50: 185 ح 63، مدينة المعاجز 7: 459 ح 43.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت امام هادي از اميرمؤمنان

مجلسي رحمه الله از شيخ مفيد نقل مي كند كه گفت:

امام حسن عسكري عليه السلام اين زيارت را از پدر بزرگوارش امام هادي عليه السلام نقل مي كند، و مي فرمايد: در روز غدير سالي كه معتصم او را احضار كرد، با اين زيارت، اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت فرمود.

پس چون خواستي زيارت كني، بر آستانه ي حرم بايست، و اذن ورود بخواه، و با پاي راست داخل شو، و برو تا روبروي ضريح و پشت به قبله بايستي، و بگو:

سلام بر محمد پيامبر خدا خاتم پيامبران، و

سرور رسولان، و برگزيده ي پروردگار عالميان، امين خدا بر وحيش، و واجبات امورش، و پايان بخش آنچه پيش بود، و گشاينده ي آنچه مي آيد، و چيره و مسلط بر همه ي آن ها، و رحمت و بركات و صلوات و تحيات خدا [بر او باد]، سلام بر پيامبران و رسولان خدا، و بر فرشتگان مقرب، و بندگان صالح او.

سلام بر تو اي اميرمؤمنان! و سرور اوصيا، و وارث علم پيامبران، و ولي پروردگار عالميان، و مولاي من، و مولاي همه ي مؤمنان! و رحمت و بركات خدا [بر تو باد].

سلام بر تو اي مولاي من! اي اميرمؤمنان! اي امين خدا در زمين، و سفير خدا در ميان مردم، و حجت بالغه ي خدا بر بندگانش! سلام بر تو اي آئين استوار، و صراط مستقيم خدا! سلام بر تو اي خبر بزرگي كه در آن [مردم] با هم اختلاف دارند، و از او مي پرسند! سلام بر تو اي اميرمؤمنان! تو به خدا ايمان آوردي در حالي كه آنان مشرك بودند، و حق را تصديق كردي در حالي كه آنان تكذيب كردند، و جهاد كردي در حالي كه آنان از ترس پشت كردند، و خدا را با اخلاص دينت براي او، و بردبارانه و براي رضاي او عبادت كردي تا يقين برايت رسيد، هان كه لعنت خدا بر ستمگران باد.سلام بر تو اي آقاي مسلمانان، و پيشواي مؤمنان، و امام پارسايان، و رهبر روسفيدان! و رحمت و بركات خدا [بر تو باد]. شهادت مي دهم كه تو برادر، و وصي رسول خدا، و وارث علم او، و امين او بر شريعتش، و خليفه ي او در امتش هستي، و اولين كسي هستي

كه به خدا ايمان آورد، و آنچه را بر پيامبرش فرستاد تصديق كرد، و شهادت مي دهم كه پيامبر، از جانب خدا آنچه را درباره ي تو نازل كرد رساند، و امر خدا را آشكارا اعلام كرد، و طاعت و ولايت تو را بر امت خود واجب كرد، و از ايشان براي تو پيمان گرفت، و تو را نسبت به مؤمنان، از خودشان سزاوارتر قرار داد، چنان كه خدا خود او را نسبت به مؤمنان سزاوارتر قرار داده بود، سپس خداي سبحان را بر ايشان گواه گرفت، و فرمود: آيا پيام خدا را نرساندم؟ گفتند: خدايا! چرا [رساندي].

و گفت: خدايا! گواه باش، و تو براي گواهي، و داوري ميان بندگان بس هستي، پس خدا لعنت كند آناني را كه پس از اقرار به ولايتت، آن را انكار كردند، و پس از پيمان با تو، آن را شكستند، و شهادت مي دهم كه تو به پيمان با خداي سبحان وفا كردي، و خداي سبحان نيز به پيمان با تو وفا كرد، «و هر كه بر آنچه با خدا عهد بسته وفادار بماند، به زودي خدا پاداشي بزرگ به او مي بخشد»، و شهادت مي دهم كه تو آن اميرمؤمنان به حقي كه قرآن، به ولايتت تصريح دارد، و پيامبر براي آن، از امتش پيمان گرفته است.

و شهادت مي دهم كه تو، عمو، و برادرت، كساني هستيد كه با خدا، با جان خود معامله كرديد، و خدا در شأن شما نازل كرد: «حقا كه خدا از مؤمنان، جان و مالشان را به بهاي بهشت خريده است، همان كساني كه در راه خدا مي جنگند، و مي كشند و كشته مي شوند، اين به عنوان

وعده ي حقي در تورات و انجيل و قرآن بر عهده ي اوست، و چه كسي از خدا بر عهد خويش وفادارتر است؟ پس به اين معامله اي كه با او كرده ايد شادمان باشيد، و اين همان كاميابي بزرگ است، [آن مؤمنان،] همان توبه كنندگان، عبادت كنندگان، سپاسگزاران، روزه داران، ركوع كنندگان، سجده كنندگان، وادارندگان به كارهاي پسنديده، بازدارندگان از كارهاي ناپسند، و پاسداران مقررات خدايند، و مؤمنان را بشارت ده».

شهادت مي دهم - اي اميرمؤمنان - كه شك كننده ي درباره ي تو، به پيامبر امين، ايمان نياورد، و روگردان از تو به غير تو، از دين استوار خدا - كه پروردگار عالميان براي ما پسنديد، و در غدير با ولايت تو كامل كرد - جدا گشت، و شهادت مي دهم كه تويي مقصود از فرموده ي خداي عزيز رحيم كه [فرمود]: «و اين است راه راست من، پس، از آن پيروي كنيد، و از راههاي ديگر كه شما را از راه وي پراكنده مي سازد پيروي مكنيد»،

سوگند به خدا! گمراه شده، و گمراه كرد هر كه جز تو را پيروي كرد، و از حق جدا شد هر كه با تو دشمني كرد.

خدايا! فرمان تو را شنيديم و اطاعت كرديم، و از راه راست تو پيروي نموديم، پس ما را هدايت فرما.

پروردگارا! پس از آن كه ما را به طاعتت هدايت كردي، دل هايمان را دستخوش انحراف مگردان، و ما را از سپاسگزاران نعمت هايت قرار ده.

و شهادت مي دهم كه تو پيوسته، مخالف هواي نفس، هم پيمان [و ملازم] تقوي، تواناي بر فرو بردن خشم، و بخشنده و خطاپوش مردم بوده اي، و چون خدا را معصيت كردند خشم گرفتي، و

چون اطاعتش كردند خرسند شدي، و به آنچه با تو قرار بستند عمل كردي، و به آنچه از تو حفظش را خواستند نگهدار بودي، و آنچه را در نزدت به امانت سپردند نگهباني كردي، و تكليفي را كه بر دوشت نهادند، [به مقصد] رساندي، و وعده اي را كه به تو دادند انتظار كشيدي.

و شهادت مي دهم كه تقواي تو از روي ذلت و ناتواني نبود [، بلكه براي اطاعت خدا بود]، و خودداري از ستاندن حقت، از روي بي قراري [در برابر ناگواري ها] نبود، و دست كشيدن از درگيري با عاصي [و نافرمان]ات، از روي ترس نبود، و در برابر آنچه خدا نمي پسندد، از روي سازشكاري، ابراز رضايت نكردي، و براي آن مصائبي كه در راه خدا به تو رسيد، سست نشدي، و از روي انتظار [و توقع منافع دنيوي]، از طلب حق خود، ناتوان و زبون نشدي، پناه بر خدا كه چنين باشي! بلكه چون ظلم ديدي، به حساب پروردگارت گذاشتي، و كار خود را به او سپردي، و به آنان يادآوري كردي، و نپذيرفتند، و اندرز دادي، و پند نگرفتند، و از خدا ترساندي، و نترسيدند.

و شهادت مي دهم كه تو - اي اميرمؤمنان! - خالصانه خدا را پرستش كردي، و بردبارانه در راه او به جهاد پرداختي و براي رضاي او جان خود را به خطر انداختي، و به كتاب خدا و سنت پيامبرش عمل كردي، و نماز را بپا داشتي، و زكات را پرداختي، و تا توانستي به كارهاي پسنديده واداشتي، و از كارهاي ناپسند بازداشتي، اين در حالي بود كه مقام عندالله را خواستار، و به وعده هاي خدا مشتاق بودي، به

پيشامدهاي ناگوار روزگار اهميت نمي دادي، و در سختي ها سست نمي شدي، و از [تعقيب و كيفر] محارب، دست نمي كشيدي، دروغ گفت آن كه غير اين ها را به تو نسبت داد، و افتراي باطل بر تو بست، و واي بر آن كه از تو جدا شد و به راه ديگري رفت، حقا كه تو حق جهاد در راه خدا را انجام دادي، و براي خدا در برابر آزارها صبر كردي، و تو نخستين كسي هستي كه به خدا ايمان آورد، و برايش نماز گزارد، و جهاد كرد، و در ديار شرك، سينه سپر كرد، در حالي كه زمين لبريز از گمراهي بود، و شيطان، آشكارا پرستش مي شد. و تويي كه مي گفتي: فراواني جمعيت اطرافم، بر عزتم نمي افزايد، و بيم و هراس، ايشان را از من جدا نمي سازد، و اگر همه ي مردم دست از من بردارند، زبوني و زاري نخواهم كرد، [آري] خدا را داشتي و عزيز شدي، و آخرت را بر دنيا برگزيدي و [از علائق] رهيدي، و خدا تو را تأييد، و هدايت، و خالص كرد، و برگزيد، از اين رو كارهايت، متناقض، و سخنانت، ناهمگون، و احوالت دگرگون نبود، و ادعاي دروغ نكردي، و دروغ بر خدا نبستي، و به دنياي فاني آزمند نشدي، و دامن به گناهان نيالودي، و پيوسته با [برهان و آيت و] حجتي از پروردگارت، و يقين در كارت، به حق، و راه راست هدايت كردي.

از روي حق شهادت مي دهم، و صادقانه به خدا سوگند ياد مي كنم كه محمد و آلش - كه صلوات خدا بر ايشان باد - سروران همه ي خلق اند، و تو مولاي من، و مولاي مؤمناني، و

تو بنده و ولي خدا، و برادر و وصيي و وارث رسول خدايي، و پيامبر در حق تو فرمود: سوگند به خدايي كه مرا به حق برانگيخت، هر كه به تو كفر ورزد به من ايمان نياورده، و هر كه تو را انكار كند، به خدا اقرار نكرده، و هر كه از تو باز دارد، گمراه شده، و هر كه به تو ره نيابد، به خدا، و به من ره نيافته است، و اين است فرموده ي خداي سبحان كه: «و من هر كه را توبه كند، و ايمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس [- به ولايت تو -] ره يابد، مي آمرزم».

مولاي من! برتري تو پنهان نمي ماند، و نور تو خاموش نمي شود، و هر كه تو را انكار كند، بسيار ستم پيشه و بدبخت است. مولاي من! تو بر بندگان خدا حجتي، و به راه رشد و كمال، هدايتگري، و براي معاد ذخيره اي. مولاي من! خدا در دنيا، رفعت منزلت، و در آخرت، علو درجه عطايت فرمود، و آنچه را كه بر مخالفان، و بر جدايي افكنان ميان تو و مواهب خداونديت پنهان ماند، بر تو نماياند، خدا حرمت شكنان و باز دارندگان حقت را لعنت كند.

و شهادت مي دهم كه ايشان آن زيانكارترينند كه آتش چهره ي آن ها را مي سوزاند در حالي كه در آنجا ترشرويند.

و شهادت مي دهم كه تو به انجام هيچ كاري شتاب نگرفتي، و باز نايستادي، و هيچ سخني را نگفتي و دست از آن نكشيدي مگر آن كه به فرمان خدا و پيامبرش بود، فرمودي: سوگند به خدايي كه جانم در دست اوست! رسول خدا صلي الله عليه

و آله به من نگريست كه پيشاپيش همه شمشير مي زنم [يا از ديرباز براي اسلام شمشير مي زنم]، فرمود: علي جان! منزلت تو نسبت به من همچون هارون نسبت به موسي است جز اينكه پس از من، پيامبري نيست.

و به تو اعلام فرمود كه: مرگ و زندگي تو با من، و بر سنت من است. [و فرمودي:] سوگند به خدا! دروغ نمي گويم و به من دروغ نگفته اند، گمراه نشدم و گمراهم نكرده اند، و پيمان خدا با خود را فراموش نكرده ام، من از خداي خود حجتي دارم كه آن را براي پيامبرش بيان كرد، و پيامبر نيز براي من بيان كرد، و من بر راه روشنم، كه به حق اين را مي گويم.

سوگند به خدا راست فرمودي، و حق گفتي، خدا لعنت كند كسي را كه تو را با دشمنت يكسان شمرد، در حالي كه خداي سبحان مي فرمايد: «آيا آنان كه مي دانند با آنان كه نمي دانند برابرند»؟ خدا لعنت كند كسي را كه تو را همسنگ كسي قرار داد كه خدا ولايت تو را بر او واجب فرمود، تو ولي خدا، و برادر رسول خدا، و حامي دين خدا، و كسي هستي كه قرآن در فضيلتش سخن مي گويد، خداي سبحان فرمود: «خدا مجاهدان را بر خانه نشينان، با پاداشي بزرگ برتري بخشيده است، [پاداش بزرگي كه] به عنوان درجات [مهمي] از ناحيه خداوند، و آمرزش و رحمت [نصيب آنان مي شود]، و خدا آمرزنده ي مهربان است»، و نيز فرمود: «آيا سيراب ساختن حاجيان و آباد كردن مسجدالحرام را همانند [كار] كسي پنداشته ايد كه به خدا و روز بازپسين ايمان آورده و در راه خدا جهاد مي كند؟ [اين

دو] نزد خدا يكسان نيستند، و خدا مردم ستمگر را هدايت نخواهد كرد، كساني كه ايمان آورده و هجرت كرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته اند نزد خدا مقامي هر چه والاتر دارند و اينان همان رستگارانند، پروردگارشان آنان را از جانب خود به رحمت و خشنودي و باغ هايي [در بهشت] كه در آن ها نعمت هايي پايدار دارند، مژده مي دهد، جاودانه در آن ها خواهند بود، حقا كه نزد خدا پاداشي بزرگ است».

شهادت مي دهم كه تو مدح ويژه ي خدا داري، خالصانه خدا را اطاعت كردي، هيچ جايگزيني را در برابر هدايتش نخواستي، و هيچ كسي را در عبادت پروردگارت، شريك نساختي، و خدا دعاي پيامبرش را درباره ي تو اجابت كرد، سپس فرمانش داد تا ولايتي را كه به تو داد براي امتش آشكار نمايد، تا تو را عالي مقام، و حجتت را آشكار، و اباطيل [پوچ گويان] را نابود، و بهانه ها را قطع كند، پس چون از فتنه ي فاسقان، بيمناك شد، و براي تو از [كيد] منافقان ترسيد، پروردگار عالميان به او وحي فرمود: «اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگارت به سوي تو نازل شده، ابلاغ كن، و اگر نكني پيامش را نرسانده اي، و خدا تو را از [گزند] مردم نگاه مي دارد»، پس بارهاي گران اين راه [مخوف] را بر [دوش] خود نهاد، و در گرماي سخت هنگام ظهر [دشت غدير] برخاست، و خطبه خواند و [همه را] شنواند، و ندا كرد و [پيام تو را به همه] رساند، سپس از همه پرسيد: آيا [پيام خدا را] رساندم؟ گفتند: خدا گواه است آري. و پيامبر گفت: خدايا! شاهد باش.

سپس فرمود:

آيا من از خود مؤمنان، به ايشان سزاوارتر نيستم؟ گفتند: آري. پس دست تو را گرفت و فرمود: هر كه را من مولايم، اين علي مولاي اوست، خدايا! هر كه با او دوستي كند دوستش باش، و هر كه با او دشمني كند دشمنش باش، و هر كه او را ياري كند ياريش كن، و هر كه او را رها كند رهايش كن.

پس به آنچه خدا درباره ي تو به پيامبرش نازل كرد، جز عده ي كمي ايمان نياوردند، و بيشتر ايشان را جز زيان نيفزود، و با اينكه آنان خوش نداشتند، قبلا نيز خداي سبحان در شأن تو نازل فرمود: «اي كساني كه ايمان آورده ايد، هر كس از شما از دين خود برگردد، به زودي خدا گروهي [ديگر] را مي آورد كه آنان را دوست مي دارد، و آنان نيز او را دوست مي دارند، اينان با مؤمنان، فروتن، [و] بر كافران، سرافرازند، در راه خدا جهاد مي كنند، و از سرزنش هيچ ملامتگري نمي هراسند، اين فضل خداست و آن را به هر كه بخواهد مي دهد، و خدا گشايشگر داناست، ولي شما، تنها خدا و پيامبر اوست و كساني كه ايمان آورده اند: همان كساني كه نماز برپا مي دارند، و در حال ركوع زكات مي دهند، و هر كس خدا و پيامبر او و كساني را كه ايمان آورده اند ولي خود بداند [پيروز است، چرا كه] حزب خدا همان پيروزمندانند».

«پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورديم، و پيامبرت را پيروي كرديم، پس ما را از زمره ي شاهدان بنويس» و «پروردگارا! پس از آن كه ما را هدايت كردي، دل هايمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتي بر ما

ارزاني دار كه تو خود بخشايشگري».

خدايا! ما مي دانيم كه اين، همان حق از جانب توست، پس هر كه را با آن بستيزد، و كبر ورزد، و تكذيب و ناسپاسي كند، لعنت كن، «و آنان كه ستم كرده اند به زودي خواهند دانست به كدام بازگشتگاه برخواهند گشت».

سلام بر تو اي اميرمؤمنان! و سرور اوصياء! و اول عابدان! و زاهدترين زاهدان! و رحمت و بركات و صلوات و تحيات خدا [بر تو باد].

تويي كه براي رضاي خدا، طعام را - با اينكه مورد [نياز و] علاقه ات بود - به مسكين و يتيم و اسير خوراندي، و از ايشان هيچ پاداش و سپاسي را نخواستي، و خدا در شأن تو نازل فرمود: «آن ها را بر خودشان مقدم مي دارند، هر چند در خودشان احتياجي مبرم باشد، و هر كس از خست نفس خود مصون ماند، ايشانند كه رستگارانند».

و تو فروبرنده ي خشم، و بخشنده ي مردمي، و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد، و تو در سختي و زيان، و به هنگام جنگ بردباري، و تو [اموال خدا را] برابر تقسيم مي كني، و در ميان مردم، عادلانه رفتار مي كني، و از همه ي مردم به حدود [و قوانين] خدا داناتري، و خداي سبحان از فضيلتي كه به تو بخشيده با اين فرموده ي خود خبر داده است كه: «آيا كسي كه مؤمن است چون كسي است كه نافرمان است؟ يكسان نيستند، اما كساني كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كرده اند، به [پاداش] آنچه انجام مي دادند در باغ هايي كه در آن جايگزين مي شوند، پذيرايي مي گردند».

و تنها تو بودي كه علوم قرآن، و احكام تأويل آن، و نص پيامبر را [در

منزلت خود]، داشتي، و مواقف مشهود، و مقامات مشهور، و روزهاي ياد شده [ي در قرآن] از آن توست [، همچون] روز بدر، و روز احزاب: «آنگاه كه چشم ها خيره شد، و جان ها به گلوگاه ها رسيد، و به خدا گمان هايي [نابجا] مي برديد، آنجا بود كه مؤمنان در آزمايش قرار گرفتند، و سخت تكان خوردند، و هنگامي كه منافقان و كساني كه در دل هايشان بيماري است مي گفتند: خدا و پيامبرش جز فريب به ما وعده اي ندادند، و چون گروهي از آنان گفتند: اي مردم مدينه! ديگر شما را جاي درنگ نيست، برگرديد، و گروهي از آنان از پيامبر اجازه مي خواستند و مي گفتند: خانه هاي ما بي حفاظ است، ولي خانه هايشان بي حفاظ نبود، آنان جز گريز از جهاد چيزي نمي خواستند».

و خداي سبحان فرمود: و چون مؤمنان دسته هاي دشمن را ديدند، گفتند: اين همان است كه خدا و پيامبرش به ما وعده دادند، و خدا و پيامبرش راست گفتند، و جز بر ايمان و فرمانبري ايشان نيفزود».

پس عمرو [بن عبدود] را كشتي، و جمعشان را شكست دادي: «و خداوند آنان را كه كفر ورزيدند، بي آن كه به [مال و] خيري رسيده باشند، با غيظ [و حسرت] برگرداند، و خدا زحمت جنگ را از مؤمنان برداشت، و خداوند همواره نيرومند شكست ناپذير است».

و [همچون] روز احد: هنگامي كه [ياران پيامبر] در حال گريز، [از كوه] بالا مي رفتند، و به هيچ كس توجه نمي كردند، و پيامبر، ايشان را از پشت سرشان فرامي خواند، و تو از جانب راست و چپ، انبوه [1] مشركان را از پيامبر دور مي كردي، تا خدا [شر] ايشان را - در حالي كه [از دلاوري

تو] به هراس افتاده بودند - از پيامبر و تو برگرداند، و به وسيله ي تو آنان را كه پيامبر را تنها گذارده بودند نيز ياري كرد.

و [همچون] روز حنين: كه طبق فرموده ي قرآن: «آن هنگام كه شمار زيادتان شما را به شگفت آورده بود، ولي به هيچ وجه از شما دفع خطر نكرد، و زمين با همه ي فراخي بر شما تنگ گرديد، سپس در حالي كه پشت به دشمن كرده بوديد برگشتيد، سپس خدا آرامش خود را بر پيامبر خود، و بر مؤمنان فرود آورد».

و [مقصود از] مؤمنان، تو و نزديكان تو است، و عمويت عباس شكست خوردگان را ندا مي كرد: اي اصحاب سوره ي بقره! اي اهل بيعت شجره! [برگرديد]، تا اينكه مردمي برگشتند كه تو زحمت جنگ را از آنان برداشته بودي، و بدون ايشان ياري دين خدا را در اختيار گرفته بودي، آري [آن شكست خوردگان و فراريان]، نااميد از پاداش الهي،

و اميدوار به وعده ي توبه [پذيري] خداي سبحان برگشتند، و اين همان فرموده ي خداي سبحان است كه: «سپس خدا بعد از اين واقعه، توبه ي هر كه را بخواهد مي پذيرد»، در حالي كه تو [با پايداري و دلاوري خود]، به مقام [بلند] صابران دست يافته، و پاداش بزرگي را به دست آورده بودي.

و [همچون] روز خيبر: روزي كه خدا ناتواني منافقان را آشكار، و ريشه ي كافران را بركند، و ستايش براي خداوند، پروردگار جهانيان است: «با آن كه قبلا با خدا سخت پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند، و پيمان خدا همواره بازخواست دارد».

مولاي من! تو حجت بالغه، و راه روشن، و نعمت سرشار، و برهان

فروزان خداوندي، گوارايت باد اين فضيلتي كه خدايت بخشيده، و نابود باد دشمن نادان تو، تو در تمام جنگ ها و غزوات پيامبر صلي الله عليه و آله حضور داشتي، پيشاپيش پيامبر پرچم [اسلام] را به دوش مي گرفتي، و در جلو روي او شمشير مي زدي، سپس به خاطر دورانديشي پرآوازه، و بصيرت [و مهارت] تو در كارها، همه جا تو را امير مي كرد، و كسي بر تو امير نبود، چه بسا كاري كه [مي توانستي انجام دهي، و] تقواي تو، از آن بازت داشت، ولي ديگري از هواي نفس خود پيروي كرد و آن را انجام داد، و نادانان پنداشتند كه تو از آن عاجز بوده اي، سوگند به خدا! آن كه اينگونه پندارد گمراه و ره نيافته است، و تو خود - كه صلوات خدا بر تو باد - همه ي شبهات متوهمان و شك كنندگان را با اين گفتار خود توضيح داده اي كه: بصير و كار آزموده، [ي راه خدا] راه چاره [و سياست در اين امور] را مي داند، ولي در پيش روي خود مانعي از تقواي الهي دارد، از اينرو آن راه چاره را با اينكه مي داند رها مي كند، و كسي كه در دينداري بي باك [و لا ابالي] است، فرصت را غنيمت مي شمرد [، و آن را مرتكب مي شود].

راست فرمودي، و باطل گويان زيان ديدند.

و چون آن دو پيمان شكن [طلحه و زبير]، مكرت ورزيدند، و گفتند: مي خواهيم به عمره برويم، به ايشان فرمودي: قطعا قصد عمره نداريد، بلكه قصد پيمان شكني داريد پس بيعت از ايشان گرفتي، و باز پيمانشان بستي، و آنان در نفاق خود كوشيدند، و چون بر كار ناشايستشان، توجه

دادي، غفلت ورزيدند، و [به كار ناشايست خود] برگشتند، و سود نبردند، و سرانجام كارشان زيان شد. پس از ايشان، شاميان شورش كردند، و تو پس از اتمام حجت، به سوي [نبرد ايشان] به راه افتادي، آنان به دين حق پايبند نبودند، و در [آيات] قرآن تدبر نمي كردند، گول [2] و فرومايه و گمراه بودند، و به خدايي كه در شأن تو آيه بر محمد صلي الله عليه و آله نازل كرد، كافر، و مخالفان تو را ياور بودند، با اينكه خداي سبحان به پيروي تو فرمان داده بود، و مؤمنان را به ياري تو فرا خوانده بود، و فرموده بود: «اي كساني كه ايمان آورده ايد تقواي خدا پيشه كنيد، و با راستگويان باشيد».

مولاي من! حق را كه مردم كنار گذاشتيد تو آشكار كردي، و سنت هاي الهي را پس از فرسودگي و محو شدن، تو نمايان ساختي، طبق تصديق قرآن، پيشتازي در جهاد [با كافران زمان پيامبر صلي الله عليه و آله]، از آن تو بود و طبق تأويل حقيقي قرآن فضيلت جهاد [با كافران پس از پيامبر صلي الله عليه و آله] براي تو بود، و دشمن تو، دشمن خدا، و منكر رسول خداست، كه به باطل دعوت مي كرد، و ظالمانه حكم مي راند، و غاصبانه فرمانروايي مي كرد، و دار و دسته ي خود را به آتش فرا مي خواند، و عمار [در ركاب تو] جهاد مي كرد، و در ميان دو صف فرياد مي زد: با آسودگي و شادماني [پيش] به سوي بهشت! و چون آب خواست، و شير به او دادند، تكبير گفت، و گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: آخرين

نوشيدني تو از دنيا آب آميخته به شير است، و گروه سركش و ستمگر، تو را مي كشند، پس ابوالعاديه فزاري [، از دار و دسته ي معاويه]، راه را بر او بست، و او را كشت، تا روز قيامت، لعنت خدا و فرشتگان و همه ي پيامبرانش، بر ابوالعاديه باد، و نيز بر هر مشرك و منافقي كه شمشير بر تو كشيد، و تو بر او شمشير كشيدي اي اميرمؤمنان!

و نيز بر هر كه بر آنچه تو را مي آزرد خرسند بود و چشم خود را فرو بست، و رد نكرد، يا با دست و زبان خود به زيان تو قدم برداشت، و از ياري تو باز ايستاد، و از جهاد در ركاب تو دست كشيد، يا پاس فضل تو را نداشت، و حقت را [با اينكه مي شناخت] انكار كرد، يا تو را با كسي برابر شمرد كه خدا تو را نسبت به او شايسته تر از خود او قرار داد، و صلوات و رحمت و بركات و سلام و تحيات خدا بر تو، و بر امامان از خاندان پاكت باد، كه او ستوده ي بزرگوار است.

و واقعه ي عجيب تر، و رخداد زشت تر پس از انكار آگاهانه ي حق تو، غصب فدك صديقه ي طاهره، [فاطمه ي] زهرا، سرور بانوان عالم، و قبول نداشتن شهادت تو، و شهادت آن دو بزرگوار، و فرزندان تو و پيامبر صلي الله عليه و آله [، امام حسن عليه السلام، و امام حسين عليه السلام] است! با اينكه خداي سبحان، مقام شما را در امت، عالي، و منزلت شما را بالا، و فضل شما را آشكار فرمود، و بر همه ي عالميان، شريفتان كرد، و پليدي شرك را از

شما زدود، و پاكي ويژه اي به شما بخشيد، خداي سبحان مي فرمايد: «به راستي كه انسان، سخت آزمند [و بي تاب] خلق شده است، چون صدمه اي به او رسد عجز و لابه كند، و چون خيري به او رسد بخل ورزد، غير از نمازگزاران»، و اي سرور اوصياء! خداي سبحان، در ميان همه ي مردم، تنها پيامبر مصطفي صلي الله عليه و آله، و تو را استثنا فرمود، پس چه سرگردان [و بازمانده] از حق است هر كه به تو ستم كرد! سپس بخشي از سهم ذوي القربي را به تو مي دهند تا [مردم را] بفريبند، يا آن را از اهلش باز مي دارند تا ستم كنند.

و چون كار، در اختيار شما قرار گرفت، همان را كه شده بود تنفيذشان كردي، زيرا به فدك و سهم ذوي القربي بي ميل بودي، و به آنچه نزد خدا داشتي مشتاق، از اينرو آزمون تو با آن ها، همچون آزمون پيامبران، در هنگام غربت و بي كسي، بود و در شب كه بر بستر پيامبر صلي الله عليه و آله خوابيدي همچون اسماعيل ذبيح، بودي، كه همچون او اجابت كردي، و همچون او بردبارانه و براي رضاي خدا اطاعت كردي، ابراهيم به [فرزند خود] اسماعيل گفت: «من در خواب، چنين مي بينم كه تو را سر مي برم، پس ببين چه به نظرت مي آيد؟ گفت: پدر جان! آنچه را مأموري انجام ده، ان شاء الله مرا از شكيبايان خواهي يافت» و تو نيز چنين بودي، چون پيامبر صلي الله عليه و آله از تو خواست بيتوته كني، و فرمود تا برايش جانبازي كني و در بسترش بخوابي، بي درنگ اجابت كردي، و براي كشته شدن آماده شدي،

خداي سبحان نيز فرمانبري تو را سپاس گفت، و از اين فداكاري زيباي تو با فرموده ي خود پرده برداشت كه: «و از ميان مردم، كسي است كه جان خود را براي به دست آوردن خشنودي خدا مي فروشد».

و آزمون تو در نبرد صفين - كه قرآن ها از روي حيله و مكر، بر نيزه ها رفت، و شك پديدار گشت، و حق شناخته شد، و [باز] از گمان پيروي شد - همچون آزمون هارون بود، آن زمان كه موسي او را بر قوم خود امير كرد، و مردم از دور او پراكنده شدند، و هارون ايشان را ندا مي كرد و مي گفت: «اي قوم من! شما به وسيله ي اين [گوساله] مورد آزمايش قرار گرفته ايد، و پروردگار شما خداي رحمان است، پس مرا پيروي كنيد، و فرمان مرا پذيرا باشيد، گفتند، ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهيم داشت تا موسي به سوي ما بازگردد». و تو نيز چنين بودي، چون قرآن ها را بر نيزه ها كردند گفتي: اي قوم من! شما به وسيله ي اين ها مورد آزمايش، و فريب قرار گرفته ايد، ولي آنان سرپيچي كرده، با تو به مخالفت پرداختند، و از تو نصب حكمين خواستند، و تو نپذيرفتي، و از كار ايشان به خدا پناه بردي، و [سرانجام،] آن را به ايشان واگذار كردي، پس زماني كه حق، نمودار، و بطلان منكر، آشكار شد، و به لغزش ها، و انحراف از عدل، اعتراف كردند، باز اختلاف كردند، و تو را بر نادرستي [و نپذيرفتن] حكميتي كه تو نمي خواستي و ايشان مي خواستند، و تو باز داشتي، و ايشان روا شمردند و مرتكب شدند، ملزم ساختند، با اينكه تو بر راه

بصيرت و هدايت بودي، و ايشان بر راه هاي گمراهي و ناداني، آري پيوسته بر نفاق خود اصرار ورزيدند، و در گمراهي خود سرگردان بودند تا خدا كيفرشان را به ايشان چشاند، و با شمشير تو معاندان بدبخت و فرومايه ي تو را مي راند، و با حجت تو [دوستان] سعادتمند و ره يافته [ي تو] را زنده كرد، صلوات خدا - بامداد و شامگاه، ايستاده و رونده - بر تو باد، كه در وصف هيچ ستايشگري نگنجي، و نكوهش نكوهشگران، فضيلتت را از ميان نبرد، تو در عبادت، بهترين مردم، و در زهد، خالص ترين آنان، و در دفاع از دين، پايدارترين ايشان بودي، با تلاش خود حدود خدا را بپا داشتي، و با شمشير خود، سپاه بيرون شدگان از دين را به شكست و گريز كشاندي، [آري] با سرانگشتان [مردانه ي] خود، زبانه هاي سوزان جنگ ها را خاموش مي كردي، و با بيان [شيوا و مستدل] خود، پرده هاي شك و ابهام را مي دريدي، حق ناب را از باطل فريبا آشكار مي ساختي، و ملامت ملامتگران، از راه خدا بازت نمي داشت. و مدح خداي سبحان، تو را از مدح مادحان، و ستايش ستايشگران بي نياز مي كند كه فرمود: «از ميان مؤمنان مرداني اند كه به آنچه با خدا عهد بستند صادقانه وفا كردند، برخي از آنان به شهادت رسيدند، و برخي از آن ها در [همين] انتظارند، و [هرگز عقيده ي توحيدي خود را] تبديل نكردند».

و چون ديدي كه با ناكثان و قاسطان و مارقان جنگيدي، و وعده ي رسول خدا صلي الله عليه و آله عملي شد، و به پيمان خود وفا كردي، گفتي: آيا وقت آن نرسيده كه محاسنم از خون سرم خضاب شود؟ يا

چه زماني شقي ترينشان برانگيخته مي شود؟ [اين را در حالي گفتي كه] مطمئن بودي از جانب پروردگارت حجت داري، و در كار خود با بصيرتي، نزد خدا مي روي، و از معامله اي كه با خدا كرده اي شادماني، و اين است آن رستگاري بزرگ.

خدايا! قاتلان پيامبران و اوصياي پيامبرانت را با همه ي لعن هايت لعن كن، و حرارت آتشت را به ايشان بچشان، و كسي را كه حق وليت را غصب، و خلافت او را رد، و پس از يقين و اقرار به ولايتش در غدير، انكارش كرد لعنت كن.

خدايا! قاتلان اميرمؤمنان، و ستمگران به او، و پيروان و يارانشان را لعنت كن.

خدايا! ظلم كنندگان به [امام] حسين عليه السلام، و قاتلانش را، و پيروان و ياوران دشمنش را، و خرسندان به قتل، و تنها گذارندگانش را به لعنتي سخت گرفتار ساز.

خدايا! اولين ظالمي را كه به آل محمد صلي الله عليه و آله ظلم كرد، و ايشان را از حقشان بازداشت لعنت كن.

خدايا! اولين ظالم و غاصب به آل محمد صلي الله عليه و آله را، و نيز هر كه را كه به روش او عمل كرد، تا قيام قيامت به لعن ويژه ي خود گرفتار ساز.

خدايا! بر محمد و آل محمد، خاتم پيامبران، و بر سرور اوصياء و خاندان پاكش درود فرست، و ما را از چنگ زنندگان به [دامن] ايشان، و با ولايت ايشان، از رستگاران در اماني قرار ده كه هيچ خوف و حزني ندارند.

كليني با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

[در زيارت اميرمؤمنان عليه السلام] مي گويي: سلام بر تو اي ولي خدا! تو اولين مظلوم،

و اولين كسي هستي كه حقش غصب شد، صبر كردي و به حساب خدا گذاشتي تا يقينت فرا رسد، و شهادت مي دهم كه تو در حالي كه شهيد بودي خدا را ملاقات كردي، خدا قاتل تو را به انواع كيفرها كيفر دهد، و عذابش را تجديد كند، به زيارت تو آمدم در حالي كه به حق تو معرفت دارم، و از منزلت تو [نزد خدا] آگاهم، و با دشمنان و ستم كنندگان به تو دشمنم، به خواست خدا با همين حال خدا را ملاقات مي كنم.

اي ولي خدا! من گناهان بسيار دارم نزد پروردگارت شفيعم باش، زيرا تو نزد خدا مقام محمود مشخصي داري، و نيز نزد او آبرو و شفاعت داري، و خداي سبحان مي فرمايد: «و جز براي كسي كه او رضايت دهد شفاعت نمي كنند».

روي المجلسي:

قال المفيد: روي عن أبي محمد الحسن بن العسكري، عن أبيه صلوات الله عليهما، و ذكر أنه عليه السلام زار بها في يوم الغدير، في السنة التي أشخصه المعتصم، فاذا أردت ذلك، فقف علي باب القبة الشريفة و استأذن، و ادخل مقدما رجلك اليمني علي اليسري، و امش حتي تقف علي الضريح و استقبله، و اجعل القبلة بين كتفيك، و قل:

السلام علي محمد رسول الله خاتم النبيين، و سيد المرسلين، و صفوة رب العالمين، أمين الله علي وحيه، و عزائم أمره، و الخاتم لما سبق، و الفاتح لما استقبل، و المهيمن علي ذلك كله، و رحمة الله و بركاته و صلواته و تحياته، السلام علي أنبياء الله و رسله، و ملائكته المقربين، و عباده الصالحين.

السلام عليك يا أميرالمؤمنين! و سيد الوصيين، و وارث علم النبيين، و ولي

رب العالمين، و مولاي و مولي المؤمنين، و رحمة الله و بركاته.

السلام عليك يا مولاي! يا أميرالمؤمنين، يا أمين الله في أرضه، و سفيره في خلقه، و حجته البالغة علي عباده.

السلام عليك يا دين الله القويم! و صراطه المستقيم. السلام عليك أيها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون، و عنه يسألون. السلام عليك يا أميرالمؤمنين! آمنت بالله و هم مشركون، و صدقت بالحق و هم مكذبون، و جاهدت و هم محجمون، و عبدت الله مخلصا له الدين صابرا محتسبا حتي أتاك اليقين، ألا لعنة الله علي الظالمين. السلام عليك يا سيد المسلمين! و يعسوب المؤمنين، و امام المتقين، و قائد الغر المحجلين، و رحمة الله و بركاته.أشهد أنك أخو رسول الله، و وصيه، و وارث علمه، و أمينه علي شرعه، و خليفته في أمته، و أول من آمن بالله، و صدق بما أنزل علي نبيه، و أشهد أنه قد بلغ عن الله ما أنزله فيك، فصدع بأمره، و أوجب علي أمته فرض طاعتك و ولايتك، و عقد عليهم البيعة لك، و جعلك أولي بالمؤمنين من أنفسهم، كما جعله الله كذلك، ثم أشهد الله تعالي عليهم، فقال: ألست قد بلغت؟ فقالوا: اللهم! بلي.فقال: اللهم! اشهد و كفي بك شهيدا، و حاكما بين العباد، فلعن الله جاحد ولايتك بعد الاقرار، و ناكث عهدك بعد الميثاق، و أشهد أنك وفيت بعهد الله تعالي، و أن الله تعالي موف لك بعهده، (و من أوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه أجرا عظيما) [3] ، و أشهد أنك أميرالمؤمنين الحق، الذي نطق بولايتك التنزيل، و أخذ لك العهد علي الأمة بذلك الرسول. و أشهد أنك و عمك و أخاك الذين

تاجرتم الله بنفوسكم، فأنزل الله فيكم: (ان الله اشتري من المؤمنين أنفسهم و أموالهم بأن لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التوراة و الانجيل و القرآن و من أوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم - التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الآمرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين) [4] .

أشهد يا أميرالمؤمنين! أن الشاك فيك ما آمن بالرسول الأمين، و أن العادل بك غيرك عاند عن الدين القويم، الذي ارتضاه لنا رب العالمين، و أكمله بولايتك يوم الغدير، و أشهد أنك المعني بقول العزيز الرحيم: (و أن هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله) [5] ضل والله! و أضل من اتبع سواك، و عند عن الحق من عاداك.

اللهم! سمعنا لأمرك و أطعنا، و اتبعنا صراطك المستقيم فاهدنا، ربنا! و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا الي طاعتك، و اجعلنا من الشاكرين لأنعمك.

و أشهد أنك لم تزل للهوي مخالفا، و للتقي محالفا، و علي كظم الغيظ قادرا، و عن الناس عافيا غافرا، و اذا عصي الله ساخطا، و اذا أطيع الله راضيا، و بما عهد اليك عاملا، راعيا لما استحفظت، حافظا لما استودعت، مبلغا ما حملت، منتظرا ما وعدت.

و أشهد أنك ما اتقيت ضارعا، و لا أمسكت عن حقك جازعا، و لا أحجمت عن مجاهدة عاصيك ناكلا، و لا أظهرت الرضا بخلاف ما يرضي الله مداهنا، و لا وهنت لما أصابك في سبيل الله، و لا ضعفت و لا استكنت عن طلب حقك مراقبا، معاذ الله

أن تكون كذلك، بل اذ ظلمت احتسبت ربك، و فوضت اليه أمرك، و ذكرتهم فما ادكروا، و وعظتهم فما اتعظوا، و خوفتهم الله فما تخوفوا.

و أشهد أنك يا أميرالمؤمنين! جاهدت في الله حق جهاده حتي دعاك الله الي جواره، و قبضك اليه باختياره، و ألزم أعداءك الحجة بقتلهم اياك، لتكون الحجة لك عليهم مع ما لك من الحجج البالغة علي جميع خلقه.

السلام عليك يا أميرالمؤمنين! عبدت الله مخلصا، و جاهدت في الله صابرا، وجدت بنفسك محتسبا، و عملت بكتابه و اتبعت سنة نبيه، و أقمت الصلاة، و آتيت الزكاة، و أمرت بالمعروف و نهيت عن المنكر ما استطعت، مبتغيا ما عندالله راغبا فيما وعد الله، لا تحفل بالنوائب، و لا تهن عند الشدائد، و لا تحجم عن محارب، أفك من نسب غير ذلك اليك، و افتري باطلا عليك، و أولي لمن عند عنك، لقد جاهدت في الله حق الجهاد، و صبرت علي الأذي صبر احتساب، و أنت أول من آمن بالله، و صلي له و جاهد، و أبدي صفحته في دار الشرك، و الأرض مشحونة ضلالة، و الشيطان يعبد جهرة.

و أنت القائل، لا تزيدني كثرة الناس حولي عزة و لا تفرقهم عني وحشة، ولو أسلمني الناس جميعا لم أكن متضرعا، اعتصمت بالله فعززت، و آثرت الآخرة علي الأولي فزهدت، و أيدك الله و هداك و أخلصك و اجتباك، فما تناقضت أفعالك، و لا اختلفت أقوالك، و لا تقلبت أحوالك، و لا ادعيت و لا افتريت علي الله كذبا، و لا شرهت الي الحطام، و لا دنسك الآثام، و لم تزل علي بينة من ربك و يقين من أمرك، تهدي الي الحق، و

الي طريق مستقيم.

أشهد شهادة حق، و أقسم بالله قسم صدق، ان محمدا و آله صلوات الله عليهم سادات الخلق، و أنك مولاي و مولي المؤمنين، و أنك عبدالله و وليه، و أخو الرسول و وصيه و وارثه، و انه القائل لك: و الذي بعثني بالحق ما آمن بي من كفر بك، و لا أقر بالله من جحدك، و قد ضل من صد عنك، و لم يهتد الي الله و لا الي من لا يهتدي بك، و هو قول ربي عزوجل:

(و اني لغفار لمن تاب و آمن و عمل صالحا ثم اهتدي) [6] الي ولايتك.

مولاي فضلك لا يخفي، و نورك لا يطفي، و أن من جحدك الظلوم الأشقي، مولاي! أنت الحجة علي العباد، و الهادي الي الرشاد، و العدة للمعاد، مولاي! لقد رفع الله في الأولي منزلتك، و أعلي في الآخرة درجتك، و بصرك ما عمي علي من خالفك و حال بينك و بين مواهب الله لك، فلعن الله مستحلي الحرمة منك، و ذائد الحق عنك.

و أشهد أنهم الأخسرون الذين تلفح وجوههم النار، و هم فيها كالحون.

و أشهد أنك ما أقدمت و لا أحجمت و لا نطقت و لا أمسكت الا بأمر من الله و رسوله، قلت: و الذي نفسي بيده! لقد نظر الي رسول الله صلي الله عليه و آله أضرب بالسيف قدما، فقال: يا علي! أنت مني بمنزلة هارون من موسي الا أنه لا نبي بعدي.

و أعلمك! أن موتك و حياتك معي، و علي سنتي، فوالله! ما كذبت و لا كذبت و لا ضللت و لا ضل بي، و لا نسيت ما عهد الي ربي، و اني لعلي

بينة من ربي بينها لنبيه و بينها النبي لي، و اني لعلي الطريق الواضح، ألفظه لفظا.

صدقت والله! و قلت الحق، فلعن الله من ساواك بمن ناواك، والله جل اسمه يقول:

(هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون) [8] ، فلعن الله من عدل بك من فرض الله عليه ولايتك، و أنت ولي الله، و أخو رسوله، و الذاب عن دينه، و الذي نطق القرآن بتفضيله، قال الله تعالي:

(فضل الله المجاهدين علي القاعدين أجرا عظيما درجات منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما) [9] .

و قال الله تعالي: (أجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله و اليوم الآخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عندالله و الله لا يهدي القوم الظالمين - الذين آمنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و أنفسهم أعظم درجة عندالله و أولئك هم الفائزون - يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم - خالدين فيها أبدا ان الله عنده أجر عظيم) [10] .

أشهد أنك المخصوص بمدحة الله، المخلص لطاعة الله، لم تبغ بالهدي بدلا، و لم تشرك بعبادة ربك أحدا، و أن الله تعالي استجاب لنبيه صلي الله عليه و آله فيك دعوته، ثم أمره باظهار ما أولاك لأمته اعلاء لشأنك، و اعلانا لبرهانك، و دحضا للأباطيل، و قطعا للمعاذير، فلما أشفق من فتنة الفاسقين، و اتقي فيك المنافقين، أوحي اليه رب العالمين: (يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس) [11] ، فوضع علي نفسه أوزار المسير، و

نهض في رمضاء الهجير، فخطب فأسمع و نادي فأبلغ، ثم سألهم أجمع، فقال: هل بلغت؟ فقالوا: اللهم! بلي.

فقال: اللهم اشهد، ثم قال: ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ فقالوا: بلي، فأخذ بيدك و قال: من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم! وال من والاه و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله، فما آمن بما أنزل الله فيك علي نبيه الا قليل، و لا زاد أكثرهم غير تخسير، و لقد أنزل الله تعالي فيك من قبل و هم كارهون: (يا أيها الذين آمنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه أذلة علي المؤمنين أعزة علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم) [12] .

(انما وليكم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة وهم راكعون - و من يتول الله و رسوله و الذين آمنوا فان حزب الله هم الغالبون) [13] ، (ربنا آمنا بما أنزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين) [14] ، (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة انك أنت الوهاب) [15] .

اللهم! انا نعلم أن هذا هو الحق من عندك، فالعن من عارضه و استكبر و كذب به و كفر، (سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [16] .

السلام عليك يا أميرالمؤمنين! و سيد الوصيين و أول العابدين، و أزهد الزاهدين، و رحمة الله و بركاته و صلواته و تحياته.

أنت مطعم الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و أسيرا لوجه الله، لا تريد منهم جزاء و لا

شكورا، و فيك أنزل الله تعالي: (يؤثرون علي أنفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فأولئك هم المفلحون) [17] .

و أنت الكاظم للغيظ، و العافي عن الناس، والله يحب المحسنين، و أنت الصابر في البأساء و الضراء و حين البأس، و أنت القاسم بالسوية، و العادل في الرعية، و العالم بحدود الله من جميع البرية، و الله تعالي أخبر عما أولاك من فضله بقوله: (أفمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستوون - أما الذين آمنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات المأوي نزلا بما كانوا يعملون) [18] .

و أنت المخصوص بعلم التنزيل، وحكم التأويل، ونص الرسول، و لك المواقف المشهودة، و المقامات المشهورة، و الأيام المذكورة: يوم بدر، و يوم الأحزاب: (اذ زاغت الأبصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا هنالك ابتلي المؤمنون و زلزلوا زلزالا شديدا - و اذ يقول المنافقون و الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا - و اذ قالت طائفة منهم يا أهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستأذن فريق منهم النبي يقولون ان بيوتنا عورة و ما هي بعورة ان يريدون الا فرارا) [19] .

و قال الله تعالي: (و لما رأ المؤمنون الأحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما) [20] .

فقتلت عمروهم، و هزمت جمعهم، (ورد الله الذين كفروا بغيظهم، لم ينالوا خيرا و كفي الله المؤمنين القتال، و كان الله قويا عزيزا) [21] .

و يوم أحد اذ يصعدون و لا يلون علي أحد، و الرسول يدعوهم في أخراهم، و

أنت تذود بهم المشركين عن النبي ذات اليمين، و ذات الشمال حتي ردهم الله عنكما خائفين، و نصر بك الخاذلين.

و يوم حنين علي ما نطق به التنزيل: (اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الأرض بما رحبت ثم وليتم مدبرين - ثم أنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين) [22] .

و المؤمنون أنت و من يليك، و عمك العباس ينادي المنهزمين: يا أصحاب سورة البقرة، يا أهل بيعة الشجرة، حتي استجاب له قوم قد كفيتهم المؤونة، و تكفلت دونهم المعونة، فعادوا آيسين من المثوبة، راجين وعد الله تعالي بالتوبة، و ذلك قول الله جل ذكره: (ثم يتوب الله من بعد ذلك علي من يشاء) [23] ، و أنت حائز درجة الصبر، فائز بعظيم الأجر.

و يوم خيبر اذ أظهر الله خور المنافقين، و قطع دابر الكافرين، و الحمد لله رب العالمين:

(و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الأدبار و كان عهد الله مسؤلا) [24] .

مولاي! أنت الحجة البالغة، و المحجة الواضحة، و النعمة السابغة، و البرهان المنير، فهنيئا لك بما آتاك الله من فضل، وتبا لشانئك ذي الجهل، شهدت مع النبي صلي الله عليه و آله جميع حروبه و مغازيه، تحمل الراية أمامه، و تضرب بالسيف قدامه، ثم لحزمك المشهور و بصيرتك في الأمور، أمرك في المواطن و لم تكن عليك أمير، و كم من أمر صدك عن امضاء عزمك فيه التقي، و اتبع غيرك في مثله الهوي، فظن الجاهلون أنك عجزت عما اليه انتهي، ضل والله! الظان لذلك و ما اهتدي، و لقد أوضحت ما أشكل من ذلك لمن توهم، و امتري، بقولك صلي

الله عليك: قد يري الحول القلب وجه الحيلة و دونها حاجز من تقوي الله، فيدعها رأي العين، و ينتهز فرصتها من لا حريجة له في الدين. صدقت و خسر المبطلون، و اذ ماكرك الناكثان، فقالا: نريد العمرة، فقلت لهما: لعمر كما ما تريدان العمرة، لكن تريدان الغدرة.

فأخذت البيعة عليهما، وجددت الميثاق فجدا في النفاق، فما نبهتهما علي فعلهما أغفلا وعادا، و ما انتفعا و كان عاقبة أمرهما خسرا، ثم تلاهما أهل الشام، فسرت اليهم بعد الاعذار، و هم لا يدينون دين الحق، و لا يتدبرون القرآن همج رعاع ضالون، و بالذي أنزل علي محمد فيك كافرون، و لأهل الخلاف عليك ناصرون، و قد أمر الله تعالي باتباعك، و ندب المؤمنين الي نصرك، و قال عزوجل: (يا أيها الذين آمنوا اتقوا الله و كونوا مع الصادقين) [25] .

مولاي! بك ظهر الحق و قد نبذه الخلق، و أوضحت السنن بعد الدروس و الطمس، فلك سابقة الجهاد علي تصديق التنزيل، و لك فضيلة الجهاد علي تحقيق التأويل، و عدوك عدو الله جاحد لرسول الله، يدعو باطلا ويحكم جائرا، و يتأمر غاصبا، و يدعو حزبه الي النار، و عمار يجاهد و ينادي بين الصفين: الرواح الرواح الي الجنة، و لما استسقي فسقي اللبن كبر، و قال: قال لي رسول الله صلي الله عليه و آله: آخر شرابك من الدنيا ضياح من لبن، و تقتلك الفئة الباغية، فاعترضه أبوالعادية الفزاري فقتله، فعلي أبي العادية لعنة الله و لعنة ملائكته و رسله أجمعين، و علي من سل سيفه عليك و سللت سيفك عليه يا أميرالمؤمنين! من المشركين و المنافقين الي يوم الدين، و علي من رضي بما ساءك و

لم يكرهه، و أغمض عينه و لم ينكر، أو أعان عليك بيد أو لسان، أو قعد عن نصرك، أو خذل عن الجهاد معك، أو غمط فضلك وجحد حقك، أو عدل بك

زيارت امام حسين

كليني با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

بالا سر امام حسين عليه السلام مي گويي: سلام بر تو اي اباعبدالله! سلام بر تو اي حجت خدا در زمين، و شاهد خدا بر خلقش! سلام بر تو اي فرزند رسول خدا! سلام بر تو اي فرزند علي مرتضي! سلام بر تو اي فرزند فاطمه ي زهراء! شهادت مي دهم كه تو نماز را بپا داشتي، و زكات را پرداختي، و به كارهاي پسنديده فرمان دادي، و از كارهاي ناپسند بازداشتي، و در راه خدا جهاد كردي تا يقينت فرا رسيد، پس در حيات و ممات تو صلوات خدا بر تو باد.

سپس گونه ي راست خود را بر قبر بگذار و بگو: شهادت مي دهم كه تو از جانب پروردگارت حجت داري، با اعتراف به گناهانم نزد شما آمده ام تا تو اي فرزند رسول خدا! در نزد پروردگارت برايم شفاعت كني.

سپس يك يك امامان را نام ببر، و بگو: شهادت مي دهم كه شما حجت خداييد.

سپس بگو: برايم نزد خود، عهد و پيماني بنويس، كه من به زيارتت آمده ام تا تجديد ميثاق كنم، پس نزد پروردگارت شاهدم باش كه تو شاهد اويي.

و روي أيضا:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمد بن أورمة، عن بعض أصحابنا، عن أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام قال: تقول عند رأس الحسين عليه السلام: السلام عليك يا أباعبدالله، السلام عليك يا حجة الله في أرضه و شاهده علي

خلقه، السلام عليك يا ابن رسول الله، السلام عليك يا ابن علي المرتضي، السلام عليك يا ابن فاطمة الزهراء، أشهد أنك قد أقمت الصلاة و آتيت الزكاة، و أمرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر، و جاهدت في سبيل الله حتي أتاك اليقين، فصلي الله عليك حيا و ميتا.

ثم تضع خدك الأيمن علي القبر، و قل: أشهد أنك علي بينة من ربك جئت مقرا بالذنوب لتشفع لي عند ربك يا ابن رسول الله!

ثم اذكر الأئمة بأسمائهم واحدا واحدا، وقل: أشهد أنكم حجة الله، ثم قل: اكتب لي عندك ميثاقا و عهدا أني أتيتك أجدد الميثاق، فاشهد لي عند ربك انك أنت الشاهد.

ثم قال الكليني: روي محمد بن جعفر الرزاز الكوفي، عن محمد بن عيسي بن عبيد، عمن ذكره، عن أبي الحسن عليه السلام مثله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 4: 577 ح 3، تهذيب الأحكام 6: 114 ح 202.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت امام كاظم و امام جواد

ابن قولويه با سند خود از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

در بغداد [، در زيارت امام كاظم عليه السلام] مي گويي: سلام بر تو اي ولي خدا! سلام بر تو اي حجت خدا! سلام بر تو اي نور خدا در تاريكي هاي زمين! سلام بر تو اي كه در منزلتش، براي خدا بدا حاصل شد! [اماما!] در حالي كه در حق تو معرفت دارم، و دشمن دشمنانت هستم به زيارتت آمده ام، پس اي مولاي من! برايم نزد پروردگارت شفيع باش.

و خدا را بخوان، و حاجتت را بخواه.

و با همين سلام، امام جواد

عليه السلام را نيز زيارت كن.

و نيز نقل مي كند كه [فرمود]:

چون خواستي امام كاظم عليه السلام و امام جواد عليه السلام را زيارت كني، غسل كن، و خود را پاكيزه، و لباس هاي پاكت را بپوش، و قبر امام موسي كاظم عليه السلام، و امام جواد عليه السلام را زيارت كن، و چون نزد قبر موسي بن جعفر عليه السلام آمدي بگو:

سلام بر تو اي ولي خدا! سلام بر تو اي حجت خدا! سلام بر تو اي نور خدا در تاريكي هاي زمين! سلام بر تو اي كه براي خدا در شأنش بدا حاصل شد! به زيارت تو آمده ام در حالي كه به حق تو معرفت دارم، و دشمن دشمنانت، و دوستدار دوستانت هستم. پس اي مولاي من! نزد پروردگارت شفيعم باش. سپس حاجت خود را بخواه.

سپس امام جواد عليه السلام را به همين كلمات، زيارت كن. و [نيز در زيارتش،] غسل كن و بگو:

خدايا! بر محمد بن علي، امام نيكوكار پرهيزكار پارساي خشنود پسنديده، و حجت تو بر هر كه روي زمين، و بر هر كه زير زمين است، درود فرست و درودي فراوان، كامل، رو به رو شد، پاكيزه، با بركت، پياپي و دنبال هم، همانند بهترين درودي كه بر يكي از اوليايت فرستادي.

سلام بر تو اي ولي خدا! سلام بر تو اي نور خدا! سلام بر تو اي حجت خدا، سلام بر تو اي امام مؤمنان، سلام بر تو اي جانشين پيامبران و فرزند اوصياء! سلام بر تو اي نور خدا در تاريكي هاي زمين! به زيارت تو آمده ام در حالي كه به حق تو معرفت دارم. دشمن دشمنانت، و دوستدار دوستانت هستم، پس اي مولاي

من! نزد پروردگارت شفيعم باش.

سپس حاجت خود را بخواه، كه انشاء الله برآورده خواهد شد. و در زيارت قبر امام موسي كاظم عليه السلام در بغداد، مي گويي، و نيز در زيارت هر يك از مشاهد مشرفه، مجزي است كه بگويي: سلام بر اوليا و برگزيدگان خدا! سلام بر امينان و دوستان خدا! سلام بر ياران و جانشينان خدا! سلام بر پايگاههاي معرفت خدا! سلام بر قرارگاههاي ياد خدا! سلام بر جلوه گاههاي امر و نهي خدا! سلام بر دعوت كنندگان به سوي خدا! سلام بر قرار يافتگان در خشنودي هاي خدا! سلام بر پاك شدگان در طاعت خدا! سلام بر راهنمايان بر خدا! سلام بر آنان كه هر كه ايشان را دوست بدارد خدا را دوست داشته، و هر كه ايشان را دشمن بدارد خدا را دشمن داشته، و هر كه ايشان را بشناسد خدا را شناخته، و هر كه ايشان را نشناسد خدا را نشناخته، و هر كه به [دامن] ايشان چنگ زند، به [دامن] خدا چنگ زده، و هر كه از ايشان [بركنار و] تهي گردد از خدا تهي [و بر كنار] شده است. خدا را گواه مي گيرم كه من در سازشم با هر كه با شما سازش كند، و در جنگم با هر كه با شما بجنگد، به پنهان و آشكار شما مؤمنم، و در همه ي اين امور، خود را به شما واگذارم، خدا دشمن آل محمد را از جن و انس لعنت كند، و به درگاه خود از ايشان بيزاري مي جويم، و صلوات خدا بر محمد و آل محمد باد. خواندن اين زيارت در همه ي مشاهد مشرفه كفايت مي كند، بسيار بر محمد و

آل محمد درود فرست، و نام يك يك ايشان را ببر، و از دشمنانشان بيزاري جو، و هر دعايي كه مي خواهي براي خود و مردان و زنان مؤمن انجام ده.

و قال أيضا:

حدثني محمد بن جعفر الرزاز الكوفي، عن محمد بن عيسي بن عبيد، عمن ذكره، عن أبي الحسن عليه السلام قال: تقول ببغداد، السلام عليك يا ولي الله، السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا نورالله في ظلمات الأرض، السلام عليك يا من بدا لله في شأنه، أتيتك عارفا بحقك، معاديا لأعدائك، فاشفع عند ربك، يا مولاي!

قال: وادع الله، و اسأل حاجتك. قال: و سلم بهذا علي أبي جعفر محمد بن علي عليهماالسلام [1] . و قال أيضا: اذا أردت زيارة موسي بن جعفر و محمد بن علي عليهم السلام فاغتسل، و تنظف والبس ثوبيك الطاهرين، وزر قبر أبي الحسن موسي بن جعفر عليهماالسلام و محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام، و قل حين تصير عند قبر موسي بن جعفر:

السلام عليك يا ولي الله، السلام عليك يا حجة الله، السلام عليك يا نور الله في ظلمات الأرض، السلام عليك يا من بدا لله في شأنه، أتيتك زائرا عارفا بحقك، معاديا لأعدائك، مواليا لأوليائك، فاشفع لي عند ربك: يا مولاي!

ثم سل حاجتك، ثم سلم علي أبي جعفر محمد الجواد بهذه الأحرف، و ابدأ بالغسل و قل:

اللهم صل علي محمد بن علي الامام البر التقي النقي الرضي المرضي، و حجتك علي من فوق الأرضين و من تحت الثري، صلاة كثيرة تامة نامية زاكية مباركة متواصلة متواترة مترادفة، كأفضل ما صليت علي أحد من أوليائك.

السلام عليك يا ولي الله، السلاك عليك يا نور الله، السلام

عليك يا حجة الله، السلام عليك يا امام المؤمنين، السلام عليك يا خليفة النبيين و سلالة الوصيين.

السلام عليك يا نورالله في ظلمات الأرض، أتيتك زائرا عارفا بحقك، معاديا لأعدائك، مواليا لأوليائك، فاشفع لي عند ربك، يا مولاي!

ثم سل حاجتك، فانها تقضي ان شاء الله تعالي.

قال: و تقول عند قبر أبي الحسن عليه السلام ببغداد، و يجزي في المواطن كلها أن تقول: السلام علي أولياء الله و أصفيائه، السلام علي أمناء الله و أحبائه، السلام علي أنصار الله و خلفائه.

السلام علي محال معرفة الله، السلام علي مساكن ذكر الله، السلام علي مظاهر أمر الله و نهيه.

السلام علي الدعاة الي الله، السلام علي المستقرين في مرضات الله، السلام علي الممحصين في طاعة الله، السلام علي الأدلاء علي الله.

السلام علي الذين من والاهم فقد والي الله، و من عاداهم فقد عادي الله، و من عرفهم فقد عرف الله، و من جهلهم فقد جهل الله، و من اعتصم بهم فقد اعتصم بالله، و من تخلي منهم فقد تخلي من الله.أشهد الله أني سلم لمن سالمكم، و حرب لمن حاربكم، مؤمن بسركم و علانيتكم، مفوض في ذلك كله اليكم، لعن الله عدو آل محمد من الجن و الانس، و أبرأ الي الله منهم، و صلي الله علي محمد و آله.

و هذا يجزي في المشاهد كلها، و تكثر من الصلاة علي محمد و آله، و تسمي واحدا واحدا بأسمائهم، و تبرأ من أعدائهم، و تخير بنفسك من الدعاء و للمؤمنين و للمؤمنات [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات: 501 ح 1، الكافي 4: 578 ح 1، تهذيب الأحكام 6: 91 ح 163، بحارالأنوار 102: 7

ح 1، مستدرك الوسايل 10: 353 ح 1.

[2] كامل الزيارات: 501 ح 2 و 3، بحارالأنوار 102: 7 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت جامعه كبيره

صدوق با سند خود از موسي بن عبدالله نخعي نقل مي كند كه گفت:

به [امام هادي عليه السلام] امام علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! به من زيارتي بليغ و كامل بياموز كه هر گاه خواستم يكي از شما را زيارت كنم آن را بخوانم.

امام عليه السلام فرمود: چون به درگاه رسيدي بايست، و شهادتين را بگو، و با غسل باشي، و چون داخل شدي و قبر را ديدي بايست، و سي بار بگو: الله اكبر، الله اكبر، سپس با آرامش و وقار و گام هاي نزديك به هم، اندكي راه برو، و بايست و سي بار ديگر بگو: الله اكبر، سپس به قبر نزديك شو، و چهل بار ديگر تكبير بگو تا صد بار كامل شود، آنگاه بگو:

سلام بر شما اي خاندان نبوت و پايگاه رسالت، و جايگاه رفت و آمد ملائكه، و فرودگاه وحي، و معدن [هاي] رحمت خداوندي، و خزانه داران علوم الهي، و جلوه هاي برين حلم رباني، و بنيان هاي كرامت [و بزرگواري]، و پيشوايان امت ها، و اولياي نعمت ها و بنيادهاي [استوار] نيكان، و استوانه هاي [پايدار] خوبان، و سياستمداران [دادگر] بندگان، و اركان [فضائل] سرزمين ها، و درهاي [درخشش] ايمان، و امين هاي خداي رحمان، و ذريه ي پيامبران، و برگزيده [هاي] پيامبران،

و خاندان برگزيده ي پروردگار عالميان، و رحمت بركات خدا [بر شما باد].

سلام بر امامان هدايت، و چراغان شب [هاي] پر ظلمت، و پرچم هاي [برافراشته ي] پارسايي، و صاحبان خرد، و دارندگان عقل، و پناه [استوار] خلق، و وارثان پيامبران، و جلوه [ها] ي برين [جمال و جلال حق]، و دعوت [هاي] برترين [خداوندگار رحمت]، و حجت هاي خدا بر [همه ي] اهل دنيا، و عوالم قيامت و برزخ، و رحمت و بركات خدا [بر ايشان باد].

سلام بر پايگاههاي معرفت خدا، و قرارگاههاي بركت خدا، و معدن هاي حكمت خدا، و حافظان سر خدا، و حاملان كتاب خدا، و اوصياي پيامبر خدا، و ذريه ي رسول خدا - صلوات و سلام خدا بر او و آل او باد - و رحمت و بركات خدا [بر ايشان باد].

سلام بر دعوت كنندگان به سوي خدا، و راهنمايان بر خشنودي خدا، و قرار يافتگان در [عالم] ملكوت خدا، و كاملان در محبت خدا، و خالص شدگان در توحيد خدا، و آشكار كنندگان امر و نهي خدا، و بندگان تكريم شده ي خدا، آنان كه در گفتار، به او پيشي نگيرند، و به فرمان او كار كنند، و رحمت و بركات خدا [بر ايشان باد].

سلام بر امامان دعوت كننده، و پيشوايان هدايت كننده، و بزرگواران سرور، و مدافعان حمايتگر، و اهل [ياد و] ذكر خدا، و فرمانروايان [خلق خدا]، و بقية الله، برگزيده، حزب، كان علم، حجت، و راه و نور خدا، و رحمت و بركات خدا [بر ايشان باد].

شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خداي يگانه ي بي شريك نيست، چنانكه خدا براي خود شهادت داده، و فرشتگان و صاحبان

علم از بندگانش، براي او شهادت داده اند. هيچ معبود به حقي نيست جز او كه عزيز و حكيم است، و شهادت مي دهم كه محمد، بنده ي برگزيده، و رسول پسنديده ي اوست، كه خدا او را با هدايت، و آئين حق روانه كرد، تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آيد، و شهادت مي دهم كه شما امامان، صاحب رشد [و كمال]، هدايت يافته، معصوم، گرامي، مقرب خدا، پارسا، راستگو، برگزيده، مطيع خدا، دست اندركار امر خدا، عمل كننده ي به خواست خدا، و كامياب به تكريم او هستيد.

شما را با علم خود برگزيد، و براي غيب خود پسنديد، و براي سر خود انتخاب كرد، و با قدرت خود برگزيد، و با هدايت خود عزيز كرد، و ويژه ي برهان خود ساخت، و با نور [يا: براي نور] [1] خود انتخاب كرد، و با روح خود تأييد كرد، و پسنديد تا جانشينان در زمينش، و حجت هاي بر بندگانش، و ياوران دينش، و حافظان سرش، و خزانه داران علمش، و امانت داران حكمتش، و ترجمان هاي وحيش، و اركان توحيدش، و شاهدان بر خلقش، و نشان هاي [هدايت] بندگانش، و نورگاه هاي بلند سرزمين هايش، و راهنمايان بر راهش باشيد. خدا شما را از لغزش ها نگهداشت، و از فتنه ها [ي كفر و شرك] ايمن ساخت، و از آلودگي ها پاك كرد، و پليدي [هر شركي] را از شما [خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله] زدود، و پاكي ويژه اي به شما بخشيد.

و شما نيز به جلال [و كبريايي] او تعظيم، و شأن [و مقام] او را بزرگ، و كرم او را ارجمند، و ياد او را پيوسته،

و پيمان او را محكم، و رشته ي طاعتش را استوار كرديد، و در نهان و آشكار، خالص و بي غل و غش، براي او بوديد، و با حكمت و اندرز نيكو به راه او دعوت كرديد، و در راه خشنودي او بذل جان كرديد، و در كنارش بر ناگواري ها كه به شما رسيد صبر كرديد، و نماز را بپا داشتيد، و زكات را پرداختيد، و به نيكي ها وادار كرديد، و از بدي ها باز داشتيد، و در راه خدا جهاد بايسته انجام داديد، تا دعوت [توحيدي] او را آشكار كرديد، و فرائض [و احكام] اش را بيان كرديد، و حدودش را بپا داشتيد، و آبشخورها [و منابع] احكامش را نشر داديد، و به سنتش عمل كرديد، و در اين كارها به [رضوان و] رضايش رسيديد، و به [قدر و] قضايش تن داديد، و پيامبران پيشينش را تصديق كرديد. پس روگردان از شما، از دين بيرون، و ملازم [و همراه] با شما [به دين،] پيوسته، و مقصر در حق شما [دينش] نابود است، و حق با شما، و در شما، و از شما، و به سوي شما است، و شما اهل حق، و كان حقيد، و ميراث پيامبري نزد شماست، و بازگشت خلق به سوي شما، و حسابشان با شماست، و سخن جدا كننده ي حق و باطل نزد شماست، و آيات [و معجزات] خدا پيش شماست، و اراده هاي استوار خدا، در شما [جلوه گر] است، و نور و برهان خدا نزد شما، و امر او با شماست.

هر كه دوستدار شما باشد با خدا دوستي كرده، و هر كه دشمن شما باشد با خدا دشمني كرده است، و هر

كه شما را دوست بدارد، خدا را دوست داشته، و هر كه با شما كينه بورزد، با خدا كينه ورزيده است، و هر كه خود را با شما حفظ كند، با خدا خود را حفظ كرده است، شما استوارترين راه خدا، و شاهدان دار فنا، و شفيعان دار بقاء و رحمت پيوسته [ي حق]، و آيت مخزون او، و امانت محفوظ او، و باب آشناي [رفع نيازمندي هاي] مردميد، و هر كه نزد شما آمد نجات يافت، و هر كه نيامد به هلاكت رسيد، به سوي خدا فرامي خوانيد، و بر او راهنمايي مي كنيد، و به او ايمان مي آوريد، و تسليم او مي شويد، و به امر او عمل مي كنيد، و به راه او ارشاد مي كنيد، و طبق فرموده ي او حكم مي رانيد. هر كه دوستدار شما، سعادتمند، و هر كه دشمن شما نابود، و هر كه منكر شما، نااميد، و هر كه جداي از شما، گمراه، و هر كه دست به دامن شما، كامياب، و هر كه پناهنده ي به شما، در امان، و هر كه تصديق كننده ي شما، در سلامت، و هر كه خود نگهدار به وسيله ي شما، ره يافته است. هر كه از شما پيروي كرد، بهشت جاي اوست، و هر كه با شما مخالفت كرد، آتش جايگاه اوست، و هر كه آگاهانه شما را رد كرد كافر است، و هر كه با شما جنگيد مشرك است، و هر كه از شما نپذيرفت در پائين ترين مرتبه ي دوزخ است.

شهادت مي دهم كه اين ها، مقام بنيادين شما در دوران گذشته، و جاري [و حاضر] شما در روزگاران آينده است، و ارواح و نور و سرشت شما يكي است، همه

پاك و پاكيزه، و بعضي از بعض ديگر است، خدا [در ازل،] شما را نورهايي آفريد، و طواف كننده ي عرشش قرار داد، تا اينكه به وسيله ي شما بر ما منت نهاد، و شما را در خانه هايي كه رخصت داده تا [منزلتشان] رفعت يابد، و نامش در آن ها ياد شود قرار داد، و صلوات ما را مخصوص شما كرد، و ولايت شما را ويژه ي ما ساخت، تا خلق و خوي ما را پاك، و جان هاي ما را پاكيزه، و ما را تزكيه كند، و كفاره ي گناهانمان باشد، پس در پيشگاه خدا پذيراي فضل شمائيم، و به تصديق مقام شما شناخته شده ايم.

خدا شما را به شريفترين جايگاه گراميان، و عاليترين منزلت مقربان، و برترين درجه ي رسولان رسانيد، آنجا كه هيچ ملحق شونده اي به آن نرسد، و هيچ بالا رونده اي به آن برتري نيابد، و هيچ پيشتازي بر آن پيشي نگيرد، و هيچ آزمندي طمع رسيدن به آن را نكند، تا آنجا كه باقي نمي ماند هيچ فرشته ي مقربي، پيامبر مرسلي، صديقي، شهيدي، عالمي، جاهلي، فرومايه اي، ارجمندي، مؤمن صالحي، گناه پيشه ي تبهكاري، سركش خودسري، شيطان گردنكشي، و خلقي كه در اين ميان گواه باشد، مگر آن كه خدا به همه ي آنان بشناساند شكوه امر شما، و بزرگي منزلت، و تمامت نور، و حقانيت مناصب، و پايداري مرتبت، و شرافت مكانت و موقعيت شما را كه نزد خدا داريد، و گرانمايگي، و برگزيدگي، و قرب منزلتي را كه در پيشگاه اقدسش پيدا كرده ايد. پدر و مادر و خاندان و مال و تبارم فداي شما باد، خدا را گواه مي گيرم، و شما را گواه مي گيرم كه من، به شما، و

به آنچه ايمان داريد، ايمان دارم، و دشمن شما، و آنچه را شما ناديده مي گيريد، ناديده مي گيرم [و قبول ندارم]، و به شأن [و مقام] شما، و گمراهي مخالفان شما بصيرت دارم، دوستدار شما و اولياي شما هستم، و خشمگين و دشمن دشمنان شما هستم، با هر كه با شما بسازد مي سازم، و با هر كه با شما بجنگد مي جنگم، آنچه را شما حق مي دانيد، حق مي دانم، و آنچه را شما باطل مي دانيد باطل مي دانم، فرمانبردار شما، عارف به حق شما، و اقرار كننده ي به فضيلت شما، و پذيراي علم شما، و در پوشش پناه شما، اعتراف كننده ي به [ولايت] شما، مؤمن به بازگشت شما، تصديق كننده ي رجعت شما، منتظر [ظهور] امر شما، و در انتظار دولت شما هستم. گفتار شما را مي گيرم و طبق فرمان شما عمل مي كنم. امان خواه شما، زائر شما، پناهجو و پناهنده ي به قبور شما هستم، به درگاه خداي سبحان شفاعت خواه شما هستم، و به وسيله ي شما به او تقرب مي جويم، و شما را در همه ي احوال و كارهايم پيشاپيش مطالبات و حوائج و خواسته هاي خود قرار مي دهم، به نهان و آشكار، و حاضر و غايب، و اول و آخر شما ايمان دارم، و در همه ي اين امور خود را به شما مي سپارم، و با شما به آن ها تن در مي دهم، و قلبم [خرسند و] تسليم شما، و رأيم تابع شماست، و ياريم آماده [و در اختيار] شماست تا خدا دينش را با شما زنده كند، و شما را به ايام [و روزگاران] خود برگرداند، و شما را براي [اقامه ي] عدل خود آشكار كند، و در زمينش به شما

قدرت بخشد، با شما هستم با شما، نه با دشمن شما.

به شما ايمان دارم، و به همانگونه كه ولايت اول شما را پذيرايم، ولايت آخر شما را نيز قبول دارم، و به درگاه خداي سبحان بيزاري مي جويم از دشمنان شما، و از جبت و طاغوت و شياطين و دار و دسته ي ايشان كه به شما ظلم كردند، و حق شما را آگاهانه انكار كردند، و از ولايت شما بيرون رفتند، و ميراث شما را غصب كردند، آنان كه در [حقانيت] شما شك كردند، و از [راه] شما منحرف شدند، و [نيز بيزاري مي جويم] از هر [محرم و] رازداري جز شما، و از هر فرمانروايي جز شما، و از پيشواياني كه به آتش فرامي خوانند. خدا مرا هميشه - تا زنده هستم - بر ولايت و محبت و دين شما پايدار بدارد، و به پيروي شما موفق كند، و شفاعت شما را روزيم سازد، و از بهترين موالياني كه پيرو دعوت شما هستند قرار دهد، و مرا از آنان كند كه آثار شما را دنبال، و راه شما را مي پيمايد، و با هدايت شما ره مي يابد، و در زمره ي شما محشور مي شود، و در [ايام] رجعت شما برمي گردد، و در دولت شما، مالك [و اختياردار مي شود]، و در [روزگار] عافيت شما، شريف [و گرانمايه] مي گردد، و در ايام [دولتمندي] شما قدرت پيدا مي كند، و در فردا [كه حق ظهور مي كند] چشمش به ديدار شما روشن مي شود.

پدر و مادر و جان و خاندان و مالم فداي شما باد! هر كه خدا را بخواهد شما را جلو مي اندازد، و هر كه به يگانگي او ايمان آورد از

شما مي پذيرد، و هر كه آهنگ او كند به شما رو مي آورد، سرورانم! ثناء [و اوصاف نيك] شما را نتوانم شمرد، و به كنه مدح شما، و اندازه ي بي وصف شما نتوانم رسيد، شما نور نكوكاران، و هاديان نيك كرداران، و حجت هاي [بالغه ي] خداي مقتدريد، خدا به وسيله ي [نور اعظم و اول] شما [عوالم وجود را] گشود، و به وسيله ي شما به پايان مي برد، و به وسيله ي شما باران [رحمت] نازل مي كند، و به وسيله ي شما آسمان را از اينكه جز به اذن او بر زمين افتد نگه مي دارد، و به وسيله ي شما اندوه [و گرفتاري ها] را مي برد، و بد حالي [و رنج و ضرر] را برطرف مي كند، و آنچه [از حقائق و علوم كه] پيامبرانش نازل كردند، و فرشتگانش فرود آوردند، نزد شماست، و [جبرئيل] روح الامين [، فرشته ي وحي]، به سوي جد شما [و اگر اميرمؤمنان عليه السلام را زيارت مي كني بگو: به سوي برادر شما] مبعوث شد، خدا به شما [خاندان عصمت]، عطايايي بخشيده كه به هيچ يك از عالميان نداده است، هر بزرگي در برابر بزرگواري شما سر فرود مي آورد، و هر متكبري در برابر طاعت شما، خاضع مي گردد، و هر سركشي در برابر فضل شما فروتن مي شود، و هر چيزي رام [و فرمانبر] شما است، و زمين به وسيله ي نور [وجودي] شما جلوه گر است، و كاميابان، به وسيله ي ولايت شما كاميابند، [همه] به وسيله شما راه رضوان را مي پويند، و بر هر كه آگاهانه ولايت شما را نمي پذيرد غضب خداي رحمان است.

پدر و مادر و جان و خاندان و مالم فداي شما باد! ياد شما در [زبان و ياد] ياد كنندگان

است، و نام هاي شما در [رديف] نام هاي ديگران، و تن هاي شما در [رديف] تن هاي ديگران، و روح هاي شما در [رديف] روح هاي ديگران، و نفوس شما در [رديف] نفوس ديگران، و آثار شما در [رديف] آثار ديگران، و قبور شما در [رديف] قبور ديگران [ياد مي شود]، ولي چه شيرين است نام هاي شما! و چه گرانمايه است [جان ها و] نفوس [قدسي] شما! و چه والاست شأن [و مرتبت] شما! و چه شكوهمند است موقعيت [ملكوتي] شما! و چه وافي [و استوار و بي كم و كاست] است پيمان شما! [و چه راست است وعده ي شما!].

سخن شما نور است، و امر [و ولايت] شما [مايه ي] رشد است، و وصيت شما تقوي [و خداترسي] است، و كار شما [همه] خير [و نيك] است، و عادت شما احسان [و نيكوكاري] است، و سجيه [و خلق] شما بزرگواري [و بخشندگي] است، و شأن [و آهنگ] شما حق و راستي و مدارا است، و گفتار شما جدا كننده ي ميان حق و باطل، و لازم الاجراء است، و رأي [و نظر] شما، دانش و بردباري و دورانديشي است، و اگر از هر چيزي ياد شود شما آغاز، و اصل و فرع، و معدن و جايگاه، و پايان آن هستيد.

پدر و مادر و جانم فداي شما باد! چگونه ثناي نيكوي شما را به زبان آورم؟ و [چگونه] نيك رفتاري [و احسان] شما را بشمارم؟ و خدا به وسيله شما ما را از ذلت [شرك و خودخواهي] بيرون مي آورد، و از ما اندوه [و سختي و بدحالي] ها را برطرف مي كند، و از لبه ي پرتگاه مهلكه ها و آتش نجاتمان مي دهد.

پدر و مادر و

جانم فداي شما باد! به وسيله ي دوستداري [و ولايت] شما خداوند احكام و معارف دين [خود] را به ما مي آموزد، و آنچه را از دنيامان تباه گشته سامان مي بخشد.

و به وسيله ي دوستداري [و ولايت] شما كلمه ي توحيد و ايمان كامل مي گردد، و نعمت [دنيا و آخرت] گرانمايه مي شود، و پراكندگي [ميان امت]، به الفت [و يگانگي] مي كشد.

و به وسيله ي دوستداري [و ولايت] شما طاعات واجب خدا قبول مي شود، و آن مودتي كه [در قرآن] واجب شده از آن شماست، و درجات بلند، و مقام پسنديده [ي خالق و خلق]، و آن مرتبت [والاي] معين در نزد خداي سبحان، و آن منزلت بزرگ، و شأن والا، و شفاعت پذيرفته شده، براي شماست.

پروردگارا! به آنچه نازل كردي ايمان آورديم، و پيامبرت را پيروي كرديم، پس ما را در زمره ي شاهدان بنويس، پروردگارا! پس از آن كه ما را هدايت كردي، دل هايمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود رحمتي بر ما ارزاني دار، حقا كه تو بسيار بخشنده اي، پاك و منزه است پروردگار ما كه وعده ي پروردگار ما قطعا انجام شدني است. اي ولي خدا! ميان من و خداي سبحان، گناهاني [حاجب] است كه جز خشنودي شما آن را نمي برد، پس سوگندتان مي دهم به حق آن خدايي كه شما را امين سر [و راز بزرگ] خود قرار داده، و از شما نگهباني امور خلقش را خواسته، و طاعت شما را قرين طاعت خود كرده است اينكه بخشش گناهانم را از خدا بخواهيد، و شفيعم باشيد، كه من مطيع شما هستم، هر كه از شما اطاعت كند خدا را اطاعت كرده است، و هر

كه شما را معصيت كند خدا را معصيت كرده است، و هر كه شما را دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر كه با شما دشمني كند با خدا دشمني كرده است.

خدايا! اگر من شفيعاني نزديك تر از محمد و خاندان نيكش - آن امامان نيكوكار - به تو پيدا مي كردم ايشان را شفيعان خود مي كردم، پس سوگند به آن حقي كه براي ايشان بر خود واجب كرده اي از تو درخواست مي كنم كه مرا در گروه عارفان به ايشان و حق ايشان درآوري، و در زمره ي مرحومان با شفاعتشان قرار دهي، كه تو مهربانترين مهرباناني و صلوات و سلام بسيار خدا بر محمد و آلش باد، و خدا ما را بس است، و نيكو وكيلي است.

قال الصدوق:

روي محمد بن اسماعيل البرمكي، قال: حدثنا موسي بن عبدالله النخعي، قال: قلت لعلي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام: علمني يا ابن رسول الله! قولا أقوله بليغا كاملا، اذا زرت واحدا منكم.

قال: اذا صرت الي الباب، فقف و اشهد الشهادتين، و أنت علي غسل، فاذا دخلت و رأيت القبر، فقف و قل: الله أكبر، الله أكبر، ثلاثين مرة، ثم امش قليلا، و عليك السكينة و الوقار، و قارب بين خطاك، ثم قف و كبر الله عزوجل ثلاثين مرة، ثم ادن من القبر، و كبر الله أربعين مرة، تمام مائة تكبيرة، ثم قل:

السلام عليكم يا أهل بيت النبوة! و موضع الرسالة، و مختلف الملائكة، و مهبط الوحي، و معدن الرحمة، و خزان العلم، و منتهي الحلم، و أصول الكرم، و قادة

الأمم، و أولياء النعم، و عناصر الأبرار، و دعائم الأخيار، وساسة العباد، و أركان البلاد، و أبواب الايمان، و أمناء الرحمن، و سلالة النبيين، و صفوة المرسلين، و عترة خيرة رب العالمين، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي أئمة الهدي، و مصابيح الدجي، و أعلام التقي، و ذوي النهي، و أولي الحجي، و كهف الوري، و ورثة الأنبياء، و المثل الأعلي، و الدعوة الحسني، و حجج الله علي أهل الدنيا، و الآخرة و الأولي، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي محال معرفة الله، و مساكن بركة الله، و معادن حكمة الله، و حفظة سر الله، و حملة كتاب الله، و أوصياء نبي الله، و ذرية رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم و رحمة الله و بركاته.

السلام علي الدعاة الي الله، و الأدلاء علي مرضاة الله، و المستقرين في أمر الله، و التامين في محبة الله، و المخلصين في توحيد الله، و المظهرين لأمر الله و نهيه، و عباده المكرمين، الذين لا يسبقونه بالقول، و هم بأمره يعملون، و رحمة الله و بركاته.

السلام علي الأئمة الدعاة، و القادة الهداة، و السادة الولاة، و الذادة الحماة، و أهل الذكر، و أولي الأمر، و بقية الله و خيرته و حزبه، و عيبة علمه و حجته، و صراطه و نوره، و رحمة الله و بركاته.

أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شريك له كما شهد الله لنفسه، و شهدت له ملائكته و أولو العلم من خلقه، لا اله الا هو العزيز الحكيم، و أشهد أن محمدا عبده المنتجب، و رسوله المرتضي، أرسله بالهدي و دين الحق، ليظهره علي الدين كله

و لو كره المشركون، و أشهد أنكم الأئمة الراشدون، المهديون المعصومون، المكرمون المقربون، المتقون الصادقون المصطفون، المطيعون لله، القوامون بأمره، العاملون بارادته، الفائزون بكرامته.

اصطفاكم بعلمه، و ارتضاكم لغيبه، و اختاركم لسره، و اجتباكم بقدرته، و أعزكم بهداه، و خصكم ببرهانه، و انتجبكم بنوره، و أيدكم بروحه، و رضيكم خلفاء في أرضه، و حججا علي بريته، و أنصارا لدينه، و حفظة لسره، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، و تراجمة لوحيه، و أركانا لتوحيده، و شهداء علي خلقه، و أعلاما لعباده، و منارا في بلاده، و أدلاء علي صراطه، عصمكم الله من الزلل، و آمنكم من الفتن، و طهركم من الدنس، و أذهب عنكم الرجس [أهل البيت] و طهركم تطهيرا.

فعظمتم جلاله، و أكبرتم شأنه، و مجدتم كرمه، و أدمنتم ذكره، و وكدتم ميثاقه، و أحكمتم عقد طاعته، و نصحتم له في السر و العلانية، و دعوتم الي سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة، و بذلتم أنفسكم في مرضاته، و صبرتم علي ما أصابكم في جنبه، و أقمتم الصلاة، و آتيتم الزكاة، و أمرتم بالمعروف، و نهيتم عن المنكر، و جاهدتم في الله حق جهاده، حتي أعلنتم دعوته، و بينتم فرائضه، و أقمتم حدوده، و نشرتم شرائع أحكامه، و سننتم سنته، و صرتم في ذلك منه الي الرضا، و سلمتم له القضاء، و صدقتم من رسله من مضي، فالراغب عنكم مارق، و اللازم لكم لاحق، و المقصر في حقكم زاهق، و الحق معكم و فيكم و منكم و اليكم، و أنتم أهله و معدنه، و ميراث النبوة عندكم، و اياب الخلق اليكم، و حسابهم عليكم، و فصل الخطاب عندكم، و آيات الله لديكم، و عزائمه فيكم،

و نوره و برهانه عندكم، و أمره اليكم.

من والاكم فقد والي الله، و من عاداكم فقد عادي الله، و من أحبكم فقد أحب الله، و من أبغضكم فقد أبغض الله، و من اعتصم بكم فقد اعتصم بالله، أنتم الصراط الأقوم، و شهداء دار الفناء، و شفعاء دار البقاء، و الرحمة الموصولة، و الآية المخزونة، و الأمانة المحفوظة، و الباب المبتلي به الناس، من أتاكم نجا، و من لم يأتكم هلك، الي الله تدعون، و عليه تدلون، و به تؤمنون، و له تسلمون، و بأمره تعملون، و الي سبيله ترشدون، و بقوله تحكمون.

سعد من والاكم، و هلك من عاداكم، و خاب من جحدكم، و ضل من فارقكم، و فاز من تمسك بكم، و أمن من لجأ اليكم، و سلم من صدقكم، و هدي من اعتصم بكم، من اتبعكم فالجنة مأواه، و من خالفكم فالنار مثواه، و من جحدكم كافر، و من حاربكم مشرك، و من رد عليكم في أسفل درك من الجحيم.

أشهد أن هذا سابق لكم فيما مضي، و جار لكم فيما بقي، و أن أرواحكم و نوركم و طينتكم واحدة، طابت و طهرت، بعضها من بعض، خلقكم الله أنوارا، فجعلكم بعرشه محدقين، حتي من علينا بكم، فجعلكم في بيوت أذن الله أن ترفع و يذكر فيها اسمه، و جعل صلواتنا عليكم، و ما خصنا به من ولايتكم طيبا لخلقنا، و طهارة لأنفسنا، و تزكية لنا، و كفارة لذنوبنا، فكنا عنده مسلمين بفضلكم، و معروفين بتصديقنا اياكم.

فبلغ الله بكم أشرف محل المكرمين، و أعلي منازل المقربين، و أرفع درجات المرسلين، حيث لا يلحقه لا حق، و لا يفوقه فائق، و لا يسبقه

سابق، و لا يطمع في ادراكه طامع، حتي لا يبقي ملك مقرب، و لا نبي مرسل، و لا صديق و لا شهيد و لا عالم و لا جاهل و لا دني و لا فاضل، و لا مؤمن صالح، و لا فاجر طالح و لا جبار عنيد، و لا شيطان مريد، و لا خلق فيما بين ذلك شهيد الا عرفهم جلالة أمركم، و عظم خطركم، و كبر شأنكم، و تمام نوركم، و صدق مقاعدكم، و ثبات مقامكم، و شرف محلكم و منزلتكم عنده، و كرامتكم عليه، و خاصتكم لديه، و قرب منزلتكم منه.

بأبي أنتم و أمي و أهلي و مالي و أسرتي! أشهد الله و أشهدكم أني مؤمن بكم و بما آمنتم به، كافر بعدوكم و بما كفرتم به، مستبصر بشأنكم و بضلالة من خالفكم، موال لكم و لأوليائكم، مبغض لأعدائكم و معاد لهم، سلم لمن سالمكم، حرب لمن حاربكم، محقق لما حققتم، مبطل لما أبطلتم، مطيع لكم، عارف بحقكم، مقر بفضلكم، محتمل لعلمكم، محتجب بذمتكم، معترف بكم، و مؤمن بايابكم، مصدق برجعتكم، منتظر لأمركم، مرتقب لدولتكم، آخذ بقولكم، عامل بأمركم، مستجير بكم، زائر لكم، لائذ عائذ بقبوركم، مستشفع الي الله عزوجل بكم، و متقرب بكم اليه، و مقدمكم أمام طلبتي و حوائجي و ارادتي في كل أحوالي و أموري، مؤمن بسركم و علانيتكم و شاهدكم و غائبكم و أولكم و آخركم، و مفوض في ذلك كله اليكم، و مسلم فيه معكم، و قلبي لكم سلم [2] و رأيي لكم تبع، و نصرتي لكم معدة حتي يحيي الله دينه بكم، و يردكم في أيامه، و يظهركم لعدله، و يمكنكم في أرضه، فمعكم معكم لا مع

عدوكم.

آمنت بكم و توليت آخركم بما توليت به أولكم، و برئت الي الله عزوجل من أعدائكم، و من الجبت و الطاغوت و الشياطين و حزبهم الظالمين لكم، الجاحدين لحقكم، و المارقين من ولايتكم و الغاصبين لارثكم، الشاكين فيكم، المنحرفين عنكم، و من كل وليجة دونكم، و كل مطاع سواكم، و من الأئمة الذين يدعون الي النار، فثبتني الله أبدا ما حييت علي موالاتكم و محبتكم و دينكم، و وفقني لطاعتكم، و رزقني شفاعتكم، و جعلني من خيار مواليكم التابعين لما دعوتم اليه، و جعلني ممن يقتص آثاركم و يسلك سبيلكم، و يهتدي بهداكم، و يحشر في زمرتكم، ويكر في رجعتكم، و يملك في دولتكم، و يشرف في عافيتكم، و يمكن في أيامكم، و تقر عينه غدا برؤيتكم.

بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي من أراد الله بدأ بكم، و من وحده قبل عنكم، و من قصده توجه بكم، موالي لا أحصي ثناءكم، و لا أبلغ من المدح كنهكم، و من الوصف قدركم، و أنتم نور الأخيار، و هداة الأبرار، و حجج الجبار، بكم فتح الله، و بكم يختم، و بكم ينزل الغيث، و بكم يمسك السماء أن تقع علي الأرض الا باذنه، و بكم ينفس الهم و يكشف الضر، و عندكم ما نزلت به رسله و هبطت به ملائكته، و الي جدكم بعث الروح الأمين.

و ان كانت الزيارة لأميرالمؤمنين عليه السلام فقل: و الي أخيك بعث الروح الأمين، آتاكم الله ما لم يؤت أحدا من العالمين، طأطأ كل شريف لشرفكم، و بخع [3] كل متكبر لطاعتكم، و خضع كل جبار لفضلكم و ذل كل شي ء لكم، و أشرقت الأرض بنوركم،

و فاز الفائزون بولايتكم، بكم يسلك الي الرضوان، و علي من جحد ولايتكم غضب الرحمن.

بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي! ذكركم في الذاكرين، و أسماؤكم في الأسماء، و أجسادكم في الأجساد، و أرواحكم في الأرواح، و أنفسكم في النفوس، و آثاركم في الآثار، و قبوركم في القبور، فما أحلي أسماءكم، و أكرم أنفسكم، و أعظم شأنكم، و أجل خطركم، و أوفي عهدكم، [4] كلامكم نور، و أمركم رشد، و وصيتكم التقوي، و فعلكم الخير، و عادتكم الاحسان، و سجيتكم الكرم، و شأنكم الحق و الصدق و الرفق، و قولكم حكم و حتم، و رأيكم علم و حلم و حزم، ان ذكر الخير كنتم أوله و أصله و فرعه و معدنه و مأواه و منتهاه.

بأبي أنتم و أمي و نفسي! كيف أصف حسن ثنائكم، و أحصي جميل بلائكم، و بكم أخرجنا الله من الذل، و فرج عنا غمرات الكروب، و أنقذنا من شفا جرف الهلكات و من النار.

بأبي أنتم و أمي و نفسي! بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا، و أصلح ما كان فسد من دنيانا، و بموالاتكم تمت الكلمة، و عظمت النعمة، و ائتلفت الفرقة، و بموالاتكم تقبل الطاعة المفترضة، و لكم المودة الواجبة، و الدرجات الرفيعة، و المقام المحمود، و المقام المعلوم عندالله عزوجل، و الجاه العظيم، و الشأن الكبير، و الشفاعة المقبولة.

ربنا آمنا بما أنزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين، ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا وهب لنا من لدنك رحمة، انك أنت الوهاب، سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا، يا ولي الله! ان بيني و بين الله عزوجل ذنوبا لا يأتي عليها

الا رضاكم، فبحق من ائتمنكم علي سره، و استرعاكم أمر خلقه، و قرن طاعتكم بطاعته، لما استوهبتم ذنوبي و كنتم شفعائي، فاني لكم مطيع، من أطاعكم فقد أطاع الله، و من عصاكم فقد عصي الله، و من أحبكم فقد أحب الله، و من أبغضكم فقد أبغض الله.

اللهم اني لو وجدت شفعاء أقرب اليك من محمد و أهل بيته الأخيار الأئمة الأبرار لجعلتهم شفعائي، فبحقهم الذي أوجبت لهم عليك، أسألك أن تدخلني في جملة العارفين بهم و بحقهم، و في زمرة المرحومين بشفاعتهم، انك أرحم الراحمين، و صلي الله علي محمد و آله و سلم تسليما كثيرا، و حسبنا الله و نعم الوكيل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] طبق نسخ تهذيب: لنوره است.

[2] في التهذيب: «مسلم»، و لعله أصح.

[3] بخع بالحق بخوعا كمنع: أقر به و خضع له. مجمع البحرين 1: 160، (بخع).

[4] «و أصدق وعدكم»، التهذيب.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت وداع (پس از جامعه كبيره)

چون خواستي برگردي بگو: سلام بر شما سلام وداع كننده، نه ستوه آمده، و نه دشمن، و نه دلتنگ، و رحمت و بركات خدا بر شما اي خاندان نبوت! كه او ستوده ي بزرگوار است، سلام دوستدار شما كه از شما برنمي گردد، و شما را با كسي عوض نمي كند، و كسي را بر شما مقدم نمي دارد، و از شما منحرف نمي شود، و در تقرب به شما بي رغبتي نمي كند، خدا اين را آخرين بار از زيارت قبور، و حضور در مشاهد شما قرار ندهد. و سلام بر شما، و خدا مرا در زمره ي شما محشور، و

به حوض [كوثر] شما وارد كند، و در حزب شما قرار دهد، و شما را از من راضي كند، و مرا در دولت شما توانايي بخشد، و در رجعت شما زنده كند، و در ايام [ظهور] شما اختياردار كند، و تلاشم را به وسيله ي شما پاداش دهد، و گناهم را با شفاعت شما ببخشد، و از لغزشم به سبب محبت شما درگذرد، و درجه و مقامم را به سبب دوستداري [و ولايت] شما بالا ببرد، و به سبب طاعت شما گرانمايه ام كند، و به سبب هدايت شما عزيزم سازد، و مرا از آناني قرار دهد كه رستگار، پيروز، سودمند، سالم، در عافيت، بي نياز و كامياب به رضوان و فضل و كفايت خدا برمي گردد، به بهترين صورتي كه يكي از زائران و مواليان و محبان و شيعيان شما برمي گردد، و خدا روزيم كند تا بار ديگر، و باز بار ديگر، هميشه تا زنده ام مي دارد، با نيت راستين، و ايمان و تقوي و خضوع و خشوع، و رزق فراوان و حلال و پاكيزه، به زيارت شما بيايم.

خدايا! اين را آخرين بار از زيارت و ياد و صلوات [من] بر ايشان قرار مده، و برايم مغفرت و رحمت و خير و بركت و كاميابي و نور و ايمان و اجابت نيكو مقرر فرما، به همانسان كه مقرر فرموده اي براي اوليايت كه به حق ايشان عارفند، و طاعتشان را واجب مي شمرند، و به زيارتشان مشتاقند، و به تو و ايشان تقرب مي جويند. پدر و مادر خاندان و جان و مالم فداي شما باد! مرا در [سايه ي] اهتمام خود درآوريد، و در حزب خود قرار دهيد، و در شفاعت

خود داخل كنيد، و نزد پروردگارتان يادم كنيد. خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست، و از جانب من به روح و تن هاي ايشان سلام برسان، و سلام و رحمت و بركات خدا بر او، و بر ايشان باد، و صلوات و سلام فراوان خدا بر محمد و آل او باد، و خدا ما را بس است، و نيكو وكيلي است.

اذا أردت الانصراف، فقل:

السلام عليكم سلام مودع لا سئم و لا قال و لا مال، و رحمة الله و بركاته عليكم، يا أهل بيت النبوة! انه حميد مجيد، سلام ولي لكم غير راغب عنكم، و لا مستبدل بكم، و لا مؤثر عليكم، و لا منحرف عنكم، و لا زاهد في قربكم، لا جعله الله آخر العهد من زيارة قبوركم و اتيان مشاهدكم.

و السلام عليكم و حشرني الله في زمرتكم، و أوردني حوضكم، و جعلني في حزبكم، و أرضاكم عني، و مكنني في دولتكم، و أحياني في رجعتكم، و ملكني في أيامكم، و شكر سعيي بكم، و غفر ذنبي بشفاعتكم، و أقال عثرتي بمحبتكم، و أعلي كعبي بموالاتكم، و شرفني بطاعتكم، و أعزني بهداكم، و جعلني ممن انقلب مفلحا منجحا غانما سالما معافا غنيا فائزا برضوان الله و فضله و كفايته، بأفضل ما ينقلب به أحد من زواركم و مواليكم و محبيكم و شيعتكم، و رزقني الله العود، ثم العود أبدا ما أبقاني ربي، بنية صادقة، و ايمان و تقوي و اخبات، و رزق واسع حلال طيب.

اللهم لا تجعله آخر العهد من زيارتهم و ذكرهم و الصلاة عليهم، و أوجب لي المغفرة و الرحمة و الخير و البركة و الفوز و

النور و الايمان و حسن الاجابة، كما أوجبت لأوليائك العارفين بحقهم، الموجبين طاعتهم، الراغبين في زيارتهم، المتقربين اليك و اليهم.

بأبي أنتم و أمي و نفسي و أهلي و مالي! جعلوني في همكم، و صيروني في حزبكم، و أدخلوني في شفاعتكم، و اذكروني عند ربكم.

اللهم صل علي محمد و آل محمد، و أبلغ أرواحهم و أجسادهم مني السلام، و السلام عليه و عليهم و رحمة الله و بركاته، و صلي الله علي محمد و آله و سلم كثيرا و حسبنا الله و نعم الوكيل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 2: 609 ح 3213، عيون أخبار الرضا 2: 305 ح 1، تهذيب الأحكام 6: 95 ح 177.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت جامعه ديگر

سيد ابن طاووس مي گويد: [اين زيارت جامعه] از امام هادي عليه السلام نقل شده است: اذن ورود مي خواهي، سپس در حالي كه پاي راست خود را بر پاي چپ مقدم مي داري داخل مي شوي، و مي گويي:

به نام خدا، و به ياري خدا، و [با اعتقاد] بر آيين [پاك] رسول خدا صلي الله عليه و آله، شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خداي يگانه ي بي شريك نيست، و شهادت مي دهم كه محمد - كه صلوات و سلام فراوان خدا و بر او و آلش باد - بنده و فرستاده ي اوست.

سپس ضريح را برابر، و قبله را پشت سر خود قرار مي دهي، و صدبار تكبير مي گويي، و مي گويي:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان، شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خداي يگانه ي بي شريك

نيست، به همانسان كه خدا براي خود، و فرشتگان و صاحبان علم از آفريده ها برايش شهادت مي دهند، هيچ معبود به حقي جز او نيست كه عزيز و حكيم است.

و شهادت مي دهم كه محمد بنده ي برگزيده، و پيامبر پسنديده ي اوست، كه او را با هدايت و دين حق فرستاد، تا آن را بر هر چه دين است فائق گرداند، هر چند مشركان را ناخوش آيد.

خدايا! بهترين و كامل ترين صلواتت را، و روينده ترين و فراگيرترين بركاتت را، و رشد يابنده ترين و تمام ترين تحياتت را، بر سرور ما محمد - كه بنده و رسول و پيامبر و همراز و ولي و پسنديده و صميمي و برگزيده و خصوصي و دوست ناب و امين شاهد تو و راهنماي بر توست - بفرست، آن پيامبري كه آشكارا امرت را اعلام كرد، و خالصانه برايت كار كرد، و در راهت جهاد، و از دينت دفاع كرد، و براهين [و حجج و آيات] تو را آشكار كرد، و به طاعت تو هدايت شد، و به خشنودي هاي تو هدايت كرد، و وحي تو را اندوخت، و پيمان تو را حفظ كرد، و اجراي امر تو را پي گرفت، آن پيامبري كه با نور درخشان [وحي و توحيد] تأييد شد، و به كارهاي پسنديده [ي حق] راهنمايي شد، آن كه از هر خطا و لغزشي معصوم، و از هر پليدي و پريشان گويي پاك بود، و به بهترين دين ها و آيين ها مبعوث شد، انحراف ها و كژي ها را راست كرد، و آيات روشن و براهين [خداوندي] را بپا داشت، آن كه ويژه ي سپيده دم [رستگاري انسان ها]، و نماياندن راه روشن [حق و

عدل] بود، از [معارف بلند] توحيد تو آنچه مستور مانده بود آشكار فرمود، و از عبادت تو آنچه از بين رفته بود احيا كرد، خاتم پيامبران، و گشاينده ي درهاي بسته بود، از ميان همه ي آفريده هايت انتخاب گشت، و براي كشف حقائق [توحيدي] تو برگزيده شد. به وسيله ي او نشانه هاي هدايت، آشكار و سياهي هاي [جهل و] نابينايي زدوده شد، هجمه ها [و سركشي] باطل را پس زد، و تاخت و تازهاي گمراهي را سركوب كرد، برگزيده ي از نهاد بزرگواري، و زاده ي عظمت [هاي] ديرين، و كشته ي فخرهاي ريشه دار، و شاخه ي مجدهاي پر برگ و بار بود، [آري] او برگزيده ي درخت [پاك] اصفياء، و مشكات نور [و روشنايي]، و سرافراز بلندا [ي ملكوتيان]، و [سرور] ناف سرزمين بطحا بود، آن پيامبري كه مبعوث به حق تو، و [آيت و] برهان تو بر همه ي آفريده ها، و خاتم پيامبرانت، و حجت بالغه ي تو در زمين و آسمانت بود.

خدايا! بر او صلواتي فرست كه [بي انتها باشد و هر] مقدار [مفروضي]، در كنار سود بردن از صلواتش، ناپيدا باشد، و از بركت تعلق [مرتبطان] به صلواتش، پاداشي به دست آيد كه از اندازه ي [پاداش] همه ي مرتبطان به او [كه صلوات ندارند] برتر باشد. و سپس چنان اكرام و اجلالي بيفزايش كه آرزوهاي بلند و دامنه دار [آدميان] به آن نرسد، تا از كرم تو عالي مقام همه ي مراتب [كمال] شود، و از [فضل و] نعمت تو، به درخشان ترين مقامات موهبتي [قرب و وصل تو] صعود كند، و - خدايا! حق و واجب او را از ستمگرانش، و ستمگران برگزيدگان خاندانش بستان.

خدايا! و صلوات بفرست بر وليت، و فرمانرواي دينت، و بپا

دارنده ي [عدل و] قسط، پس از پيامبرت، علي بن ابي طالب، اميرمؤمنان، و امام پارسايان، و سرور اوصيا، و بزرگ و پيشواي دين [و دينداران]، و رهبر سپيد رويان، و قبله ي عارفان، و علم [و نشانه ي] هدايت جويان، و دستاويز استوار تو، و رشته ي محكم تو، و جانشين پيامبرت بر همه ي مردم، و وصي او در دنيا و دين، آن برترين راستگو در ميان مردم، و روشن ترين تميز دهنده ي ميان حلال و حرام، ياري كننده ي اسلام، و درهم شكن [بت ها و] اصنام، عزتبخش و حامي دين، نگهبان پيامبر و دور كننده ي دشمن از او، آن مخصوص به برادري پيامبر در روز [عقد] برادري، و آن كه او به پيامبر، منزلت هارون به موسي را داشت، پنجمين اصحاب كساء، و همسر سرور بانوان، آن كه غذاي خود را با آن كه سختي گرسنگي داشت، [به مسكين و يتيم و اسير] داد، و تلاشش، در [سوره ي مباركه ي] هل اتي مورد سپاس [خداي سبحان] قرار گرفت، چراغ هدايت، و جايگاه تقوا، و محل عقل و هوشياري، و كوه عظيم خردمندي و دور انديشي، آن كه به بزرگترين شاهراه [سعادت و قرب خداوندي] فرامي خواند، و به سوي برترين مقصد آفرينش كوچ كرد، و به سوي گرانمايگي و بزرگواري [راستين] اوج گرفت، و داناي به حقايق قرآني، و يادآوري هاي فطري بود، آن كه فرشتگان ويژه ي خود را با كاسه و حوله به خدمتش گماردي تا وضو بسازد، و آفتاب در آستانه ي غروب را برايش برگرداندي تا نماز اول وقتش را بخواند، و چون [دارايي خود را] به مقداد وام داد، از خوراك بهشتيان به او خوراندي، و چون جان خود را

در برابر بدست آوردن رضاي تو معامله كرد تا تو خشنود شوي، به او بر ملائكه ي مقرب خود مباهات كردي، و يكي از فرائض خود [بر بندگانت] را ولايت او قرار دادي، پس بدبخت كسي است كه برخي را بپذيرد و برخي را رد كند، اصل و تبار نيكوكاران، و كان [ارزش هاي والاي] فخر [آور]، و قسمت كننده ي بهشت و دوزخ، صاحب [مقام بلند] اعراف [1] ، و پدر امامان بزرگوار، آن مظلومي كه حقش را غصب كردند، و بردباري كه براي رضاي خدا صبر كرد، و خون خدايي كه انتقام خون او و خاندانش را نگرفتند، و پناهي كه در ميان قوم و عزيزان قومش، [تنها] به سوي او مي آيند، [خدايا! بر او صلوات فرست] صلواتي كه فزوني آن پايان نپذيرد، و بلندي [منزلت] آن، فرونيايد.

خدايا! حله هاي انعام [خود را] بر او بپوشان، و تاج اكرام [خود] را بر سر او بنه و به بالاترين مرتبه مقام [قرب خود] او را برسان، تا به پيامبرت - كه سلام خدا بر او و آل او باد - ملحق شود، و براي او بر ظالمانش داوري كن، كه تو در داوري هاي خود عادلي.

خدايا! و صلوات بفرست بر [فاطمه ي] طاهره زهراي بتول، دخت رسول، مادر امامان هدايتگر، سرور بانوان عالم، وارث بهترين پيامبران، و همسر بهترين اوصياء، آن كه به سوي تو بازگشت در حالي كه از مصيبت [فقدان] پدر، داغدار بود، و از مصائبي كه توسط غاصبان حقش ديده بود دادخواه بود، و بر امتي كه به ياري اش برنخاسته بودند، به دليل دفن شبانه اش، خشمگين بود، آن كه حقش را غصب كردند، و بغض

در گلويش افكندند [خدايا! بر او صلوات فرست] صلواتي كه مدتش بي پايان، و امتدادش بي نهايت، و شمارش انجام ناپذير باشد.

خدايا! به جاي [محروميتهاي] سراي فاني، نفيس ترين عوض هاي سراي باقي را برايش تضمين كن، و در ارتباط با [شكست و نابودي] دشمنانش به آرزوي نهايي، و برترين خواسته اش برسان، تا هيچ دوستدار خشمگين از خشم او نماند مگر آنكه راضي شده باشد، كه تو عزيزترين پناه بخش مظلومان، و عادلترين داوري.

خدايا! در اكرام [و تكريم] خود، او را به همسر و پدر [بزرگوار] ش ملحق كن، و حق او را از ظالمانش بستان.

خدايا! و صلوات بفرست بر امامان به رشد [و كمال نهايي] رسيده، و پيشوايان هادي، و سروران معصوم، و پارسايان نيكوكار، جايگاه آرامش و وقار، و خزانه داران علم [و معرفت خداوندي]، و نهايت حلم و [ارزش هاي والاي] فخر [آور]، و سامان بخش [امور] بندگان، و بزرگان سرزمين ها، و راهنمايان [راه هدايت و] رشد، آن فرزانگان گرانمايه، آن عالمان به شرع [و حلال و حرامت]، آن زاهدان، و چراغان تاريكي ها، و چشمه هاي حكمت ها، و ولي نعمتان، و پاكان امت ها، همدمان قرآن و آياتش، و امينان حقايق قرآن و واليانش، و مترجمان وحي و دلالاتش، امامان هدايت، و نور افروزان شب هاي تيره و تار، و نشانه هاي تقوي، و پناهان آفريده ها، و حافظان اسلام، و حجت هاي تو بر همه ي مردمان، حسن و حسين، سروران جوانان بهشتيان، و نوادگان پيامبر رحمت، و علي بن الحسين سجاد و زينت عابدان، و محمد بن علي شكافنده ي علوم [و معارف] دين، و جعفر بن محمد، آن صادق امين، و موسي بن جعفر، آن فرو بر خشم و

بردبار، و علي بن موسي، آن رضاي وفادار، و محمد بن علي، آن نيكوكار پارسا، و علي بن محمد، آن برگزيده ي پاك، و حسن بن علي، آن هادي شايسته، و حجة بن الحسن، صاحب عصر و زمان، وصي اوصياء، و بازمانده ي پيامبران، آن كه از خلق تو پنهان است، و براي نماياندن [و چيره ساختن] حقت، آرزويش را مي برند، آن مهدي منتظر، و قائمي كه با او [از ستمگران و سركشان]، انتقام مي گيري.

خدايا! بر همه ي ايشان، صلوات فرست، صلواتي كه در همه عوالم، پايدار، و با آن ايشان را به درجه ي بلند ارجمندان [و گرانمايگان] برساني، خدايا! ايشان را در اكرام [و تكريم] خود، به جد و پدر [بزرگوار] شان ملحق كن، و حقشان را از ظالمانشان بستان.

شهادت مي دهم - اي مولاي من! - كه شما فرمانبران خدا، سرپرستان امر خداي، عمل كنندگان به خواست خدا، و كاميابان به كرامت خدا هستيد، او با علم خود شما را برگزيد، و براي غيب خود شما را انتخاب كرد، و با راز داني خود [يا: براي راز داري خود] شما را اختيار كرد، و با هدايت خود شما را عزيز كرد، و شما را مخصوص براهين [و حجج] خود كرد، و با روح خود شما را تأييد كرد، و شما را پسنديد كه جانشينان در زمينش و دعوت كنندگان به حقش، و شاهدان بر خلقش، و ياوران دينش، و حجت هاي بر بندگانش، و مترجمان وحيش، و خزانه داران علمش، و نگهداران حكمتش باشيد، خدا شما را از گناهان بازداشت، و از عيب ها پاك كرد، و بر غيب ها امين ساخت.

به زيارت شما آمدم - اي

سروران من! - در حالي كه به حق شما عارف، و به شأن [و منزلت] شما بينا، و با هدايت شما ره يافته، و سخنان شما را پيرو، و سنت شما را تابع، و به ولايت شما متمسك، و با ريسمان [محبت و هدايت] شما [از گناهان]، خوددار، و فرمان شما را مطيع، و دوستداران شما را دوستدار، و دشمنان شما را دشمن، و به اينكه حق در شما و با شما است دانا، و شما را در درگاه خدا وسيله، و آبروي شما در درگاه خدا شفيع خود ساخته ام، و بر اوست كه سائل و اميدوار به تفضلات و انعامش به زائران مطيع امر شما را نااميد مسازد.

خدايا! چنان كه توفيق ايمان به پيامبرت، و تصديق دعوتش را به من داده اي، و با اطاعت و پيروي آيين او بر من منت نهاده اي، و به معرفت او و معرفت امامان از نسلش هدايتم كرده اي، و با معرفت آنان ايمان ها را كامل، و با ولايت و اطاعت آنان، اعمال را قبول، و بندگانت را با صلوات بر ايشان بنده ي خود كرده اي، و آنان را كليد دعا، و سبب اجابت خود ساخته اي، بر همگي ايشان صلوات فرست، و مرا به سبب ايشان، در پيشگاه خود آبرومند دنيا و آخرت، و از مقربان خود قرار ده.

خدايا! به وسيله ايشان گناهان ما را آمرزيده، و عيب هاي ما را پوشيده، و واجبات ما را سپاسگزاري شده و مستحبات ما را خالص و پاك، و دل هاي ما را با ياد خود آباد، و جان هاي ما را با طاعت خود شادان، و اندام هاي ما را در خدمتگزاريت رام، و نام هاي

ما را در حلقه ي مقربانت مشهور، و روزي هاي ما را از نزد خود سرشار، و حوائج ما را از نزد خود برآورده قرار ده، به مهربانيت اي مهربانترين مهربانان.

خدايا! به وعده ي خود به ايشان وفا كن، و زمينت را با شمشير قائم ايشان پاك كن، و به وسيله ي او حدود تعطيل شده و احكام رها شده و تبديل شده ي خود را بپا دار، و دل هاي مرده را زنده كن، و هواهاي پراكنده را يگانه كن، و آلودگي [و تعرض] جور جائران را از راهت بزدا، تا به دست او حق در زيباترين شكلش جلوه كند، و با نور دولت او، باطل و اهلش نابود شود، و به خاطر ترس از ديگران، چيزي از حق را پنهان نسازد.

خدايا! در فرج ايشان تعجيل فرما، و پيروزي و كاميابي شان را نمايان ساز، و ما را در راهشان به راه انداز، و بر ولايتشان بميران، و در گروه و زير لواي ايشان محشور فرما، و در حوض كوثرشان وارد كن، و با جام ايشان سيرابمان كن، و ميان ما و ايشان جدايي مينداز، و از شفاعت ايشان محروم مساز، تا به عفو و آمرزش تو دست يابيم، و به رحمت و رضوان تو درآييم، اي معبود به حق! اي پروردگار جهانيان!

اي آنكه رحمتش به مؤمنان نزديك است، و ما به حق - و بي هيچ ترديدي - همان مؤمنانيم، اي آن كه چون ارتكاب [گناه و] غضبش به هراسمان افكند، حسن ظن به [عفو و فضل] او [آرامش و شوق و] انس مان بخشد، اينك ما ميان شوق و هراس به انتظار ايستاده ايم، و به عفو و مغفرت

تو، طلب كنان رو آورده ايم، و در برابر قدرت و شوكت تو سر فرود آورده ايم، پس بر همه و خاندان پاك او درود فرست، و به وسيله ي ايشان دعاي ما را به اجابت برسان، و محبت ما به ايشان را حجاب از آتش بساز.

خدايا! راه راست را به ما بنمايان تا آن را بپيماييم، و راه رشد [و كمال و قرب] را نشان ده تا در آن وارد شويم، و نادرستي هاي ما را به درستي تبديل كن، و پس از آن كه ما را هدايت كردي، دل هايمان را دستخوش انحراف مگردان، و از جانب خود، رحمتي بر ما ارزاني دار، اي آن كه از جود و كرمت «بسيار بخشنده» نام گرفتي! و در دنيا نيكي، و در آخرت نيز نيكي عطامان فرما، و اگر به سبب ارتكاب گناه كيفر آتش بر ما حتمي شده ما را از آن باز دار، به مهربانيت اي مهربانترين مهربانان!

سپس نماز زيارت مي خواني، و برمي گردي و رو به روي ضريح مي ايستي، و مي گويي:

اي ولي خدا! همانا ميان من و خداي سبحان گناهاني هست كه جز رضاي خدا آن ها را نابود نمي كند، پس به حق آن كه تو را امين سر خود كرد، و تو را به نگهباني امور خلقش گماشت، و طاعت تو را به طاعت خود، و دوستداري تو را به دوستداري خود قرين ساخت، صلاح حالم با خداي سبحان را تو به عهده گير، و بهره [و ثواب] زيارتم را ارتباط [و انس] با زائران خالصت قرار ده، آن زائراني كه از خداي سبحان آزادي از آتش را برايشان مي خواهي، و به پاداش نيكشان از

خدا مشتاقي.

و اينك اين منم كه امروز به قبر تو پناهنده، و به حمايت جانانه ي تو از من پناه آورده ام، پس - اي مولاي من! - مرا درياب و دستم را بگير، و از خداي سبحان گشايش كارم را بخواه، كه تو نزد خداي سبحان مقامي گرانمايه داري، درود و سلام ويژه ي خدا بر تو باد.

سپس ضريح را ببوس، و رو به قبله بايست، و دست هايت را بلند كن و بگو:

خدايا! چون طاعت اين امام را بر من واجب فرمودي، و مرا با موالات او گرامي داشتي، دانستم كه اين از آن روست كه منزلت او نزد تو بزرگ، و بهره ي او در پيشگاه تو گرانمايه است، و در مقام قرب تو قرار دارد، از اين رو به قبر او پناه آوردم پناه كسي كه مي داند شفاعت او را رد نمي كني، پس به حق آن علم ازلي تو درباره ي او، و خشنودي نيك تو از او، از من و از پدر و مادرم خشنود شو، و هيچ راه و غلبه اي را از آتش بر من مگذار، به مهربانيت اي مهربانترين مهربانان!

سپس از آنجا برگرد، و در پشت سر قبر بايست، و آن را رو به روي خود قرار ده، و دست هايت را بلند كن، و بگو:

خدايا! اگر شفيعي پيدا مي كردم كه در نزد تو از محمد و خاندان خيرخواه و پارسا و نيكوكارش مقرب تر بود، ايشان را به درگاهت شفيع مي كردم، و اين قبر يكي از اولياي تو، و سروري از برگزيدگان توست، و كسي است كه بر خلق خود طاعتش را واجب فرمودي، او را رو به روي خود

قرار داده ام، از تو - اي پروردگارم! - به رحمتي كه او در پيشگاه تو، و به حقي كه بر تو دارد سوگند مي دهم كه نگاه پر مهري از نگاههايت را بر من بيفكن تا با آن [پريشاني و] آشفتگي حالم را سامان بخشي، و احوال دنيا و آخرتم را اصلاح فرمايي، كه تو بر هر چيز توانايي.

خدايا! گناهانم چون از شمار بيرون شد، و زمانش به درازا كشيد، دانستم كه شفاعت هر كه جز اولياي تو برايش نارسا است، از اينرو از ديار خود، با قصد بشارت ولي تو، و تمسك به عروه وثقاي او به راه افتادم، و هم اينك - اي مولاي من! - او را به درگاهت شفيع آورده ام، و به او بر تو سوگند مي دهم، پس به غربتم رحم كن، و توبه ام را بپذير.

خدايا! من به هيچ عمل صالح گذشته ي خود اعتماد ندارم، و به هيچ كار نيكي كه [بهانه و] حجتم باشد اطمينان نمي كنم، و اگر همه ي كارهاي نيك بندگانت را انجام دهم، سپس از طاعت اوليايت سرپيچي كنم، آن كارهاي نيك مرا از جوار تو دور مي كند، و ميان من و آتشت حائل نمي شود، از اينرو دانستم كه بهترين طاعت تو، طاعت اولياي تو است.

خدايا! توجهم را به اين امامي كه با او به تو رو آورده ام رحم كن [و مفيد به حالم گردان]، كه مي دانم گرانقدرتر از ايشان - به خاطر منزلتي كه نزد تو دارند - پيدا نمي كنم، اي مهربانترين مهربانان!

خدايا! تو با انعام [و بخشايشگري] خود ستوده اي و وليت براي شفاعت هر كه نزدش آيد معروف است، پس چون با تفضل

خود برايم شفاعت كند، توجه [مهربانانه ي] تو به من رو مي آورد، و چون توجه [مهربانانه ي] توبه من رو آورد، به جايگاهي در بهشت دست يابم.

خدايا! چنان كه با او به تو توسل مي جويم تا با خشنودي و نعمت هاي خود بر من منت نهي، او را از ما خشنود فرما، و از ما ناخشنود مساز، و ما را با او هدايت فرما، و در [سايه ي]، او گمراه مساز، و ما را در [سايه ي] او بر آن راهي قرار ده كه خود مي پسندي، و به نيت خالصم در [سلام و] درودم [به او]، طاعتم [از او] را نيز بيفزا، اي مهربانترين مهربانان!

خدايا! بر بهترين آفريده ات: محمد و خاندانش درود فرست، به همانسان كه ايشان را بر جهانيان برگزيدي، و با علم ازلي خود از پيشينيان انتخاب فرمودي.

خدايا! و بر حجت و صفي خود از آدميان، كه از پي پيامبر تو و بپا دارنده ي امر توست، [يعني] علي بن ابي طالب درود فرست، و بر فاطمه زهرا، سرور بانوان عالم درود فرست، و بر حسن و حسين، دو گوشواره ي عرشت، و دو راهنماي بندگانت بر تو، و دعوت كنندگان ايشان به سوي تو، درود فرست.

خدايا! بر علي، و محمد، و جعفر، و موسي، و علي، و محمد، و علي، و حسن، و جانشين شايسته ي ماندگار او، آن چراغان تاريكي ها، و حجت هاي تو بر همه ي مردمان، آن خازنان [و رازداران معارف توحيدي و نگهداران] علمت از نابودي، و حاميان دينت از بيماري [انحراف و تحريف]، درود فرست، درودي كه پاداشش كاملترين مرتبه ي خشنوديت و بركات و احسان رو به رشدت باشد.

خدايا! همه ي دشمنان جن و

انس ايشان را از رحمت خود دور بدار، و بر عذاب دردناكشان بيفزا. سپس مي گويي:

خدايا! دلم را آرام به تقديرت، خرسند به قضايت، آزمند به ياد و دعايت، دوستدار برگزيده ي اوليايت، محبوب در زمين و آسمانت، بردبار بر نزول بلايت، مشتاق به شادي ديدارت، توشه بردار تقوا براي روز جزايت، روش گير روش هاي اوليايت، جدا از اخلاق دشمنانت، روي گردان از دنيا، و سرگرم به حمد و ثنايت قرار ده.

قال السيد ابن طاووس:

مروية عن أبي الحسن الثالث صلوات الله عليه:

تستأذن، ثم تدخل مقدما رجلك اليمني علي اليسري، و تقول:

بسم الله و بالله، و علي ملة رسول الله صلي الله عليه و آله، أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أشهد أن محمدا عبده و رسوله صلي الله عليه و آله و سلم تسليما.

ثم تستقبل الضريح بوجهك، و تجعل القبلة خلفك، و تكبر الله (مائة تكبيرة)، و تقول:

بسم الله الرحمن الرحيم، أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، كما شهد الله لنفسه، و شهدت له ملائكته، و أولو العلم من خلقه، لا اله الا هو العزيز الحكيم.

و أشهد أن محمدا عبده المنتجب، و رسوله المرتضي، أرسله بالهدي، و دين الحق، ليظهره علي الدين كله و لو كره المشركون.

اللهم اجعل أفضل صلواتك و أكملها، و أنمي بركاتك و أعمها، و أزكي تحياتك و أتمها، علي سيدنا محمد عبدك و رسولك، و نبيك و نجيك، و وليك و رضيك، و صفيك و خيرتك، و خاصتك و خالصتك، و أمينك الشاهد لك، و الدال عليك، و الصادع بأمرك، و الناصح لك، و المجاهد في سبيلك،

و الذاب عن دينك، و الموضح لبراهينك، و المهدي الي طاعتك، و المرشد الي مرضاتك، و الواعي لوحيك، و الحافظ لعهدك، و الماضي علي انفاذ أمرك، المؤيد بالنور المضي ء، و المسدد بالأمر المرضي، المعصوم من كل خطأ و زلل، المنزه من كل دنس و خطل [2] ، و المبعوث بخير الأديان و الملل، مقوم الميل و العوج، و مقيم البينات و الحجج، المخصوص بظهور الفلج، و ايضاح المنهج، المظهر من توحيدك ما استتر، و المحيي من عبادتك ما دثر، و الخاتم لما سبق، و الفاتح لما انغلق، المجتبي من خلائقك، والمعتام لكشف حقائقك، و الموضحة به أشراط الهدي، و المجلو به غربيب [3] العمي، دافع جيشان الأباطيل، و دامغ صولات الأضاليل، المختار من طينة الكرم، و سلالة المجد الأقدم، و مغرس الفخار المعرق، و فرع العلاء المثمر المورق، المنتجب من شجرة الأصفياء، و مشكاة الضياء، و ذؤابة العلياء، و سرة البطحاء، بعيثك بالحق، و برهانك علي جميع الخلق، خاتم أنبيائك، و حجتك البالغة في أرضك و سمائك.

اللهم صل عليه صلاة ينغمر في جنب انتفاعه بها قدر الانتفاع، و يحوز من بركة التعلق بسببها ما يفوق قدر المتعلقين بسببه، وزده بعد ذلك من الاكرام و الاجلال ما يتقاصر عنه فسيح الآمال، حتي يعلو من كرمك علي محال المراتب، و يرقي من نعمك أسني منازل المواهب، و خذ له - اللهم - بحقه و واجبه من ظالميه، و ظالمي الصفوة من أقاربه.

اللهم و صل علي وليك، وديان دينك، و القائم بالقسط من بعد نبيك، علي بن أبي طالب أميرالمؤمنين، و امام المتقين، و سيد الوصيين، و يعسوب الدين، وقائد الغر المحجلين، و قبلة العارفين، و علم

المهتدين، و عروتك الوثقي، و حبلك المتين، و خليفة رسولك علي الناس أجمعين، و وصيه في الدنيا و الدين، الصديق الأكبر في الأنام، و الفاروق الأزهر بين الحلال و الحرام، ناصر الاسلام، و مكسر الأصنام، معز الدين و حاميه، و واقي الرسول و كافيه، المخصوص بمؤاخاته يوم الاخاء، و من هو منه بمنزلة هارون من موسي، خامس أصحاب الكساء، و بعل سيدة النساء، المؤثر بالقوت بعد ضر الطوي، و المشكور سعيه في هل أتي، مصباح الهدي، و مأوي التقي، و محل الحجي، وطود النهي، الداعي الي المحجة العظمي، و الظاعن الي الغاية القصوي، و السامي الي المجد و العلي، و العالم بالتأويل و الذكري، الذي أخدمته خواص ملائكتك بالطاس و المنديل حتي توضأ، ورددت عليه الشمس بعد دنو غروبها حتي أدي في أول الوقت لك فرضا، و أطعمته من طعام أهل الجنة حين منح المقداد قرضا، و باهيت به خواص ملائكتك اذ شري نفسه ابتغاء مرضاتك لترضي، و جعلت ولايته احدي فرائضك، فالشقي من أقر ببعض و أنكر بعضا،عنصر الأبرار، و معدن الفخار، و قسيم الجنة و النار، صاحب الأعراف، و أبوالأئمة الأشراف، المظلوم المغتصب، و الصابر المحتسب، و الموتور في نفسه و عترته، المقصود في رهطه و أعزته، صلاة لا انقطاع لمزيدها، و لا اتضاع لمشيدها.

اللهم ألبسه حلل الانعام، و توجه تاج الاكرام، و ارفعه الي أعلي مرتبة و مقام، حتي يلحق نبيك عليه و علي آله السلام، و احكم له اللهم علي ظالميه، انك العدل فيما تقضيه.

اللهم وصل علي الطاهرة البتول الزهراء، ابنة الرسول، أم الائمة الهادين، سيدة نساء العالمين، وارثة خير الأنبياء، و قرينة خير الأوصياء، القادمة عليك متألمة من

مصابها بأبيها، متظلمة مما حل بها من غاصبيها، ساخطة علي أمة لم ترع حقك في نصرتها، بدليل دفنها ليلا في حفرتها، المغتصبة حقها، و المغصصة بريقها، صلاة لا غاية لأمدها، و لا نهاية لمددها، و لا انقضاء لعددها.

اللهم فتكفل لها عن مكان دار الفناء في دار البقاء بأنفس الأعواض، و أنلها ممن عاندها نهاية الآمال و غاية الأغراض، حتي لا يبقي لها ولي ساخط لسخطها الا و هو راض، انك أعز من أجار المظلومين، و أعدل قاض.

اللهم ألحقها في الاكرام ببعلها و أبيها، وخذ لها الحق من ظالميها.

اللهم و صل علي الأئمة الراشدين، و القادة الهادين، و السادة المعصومين، و الأتقياء الأبرار، مأوي السكينة و الوقار، و خزان العلم، و منتهي الحلم و الفخار، و ساسة العباد، و أركان البلاد، و أدلة الرشاد، الألباء الأمجاد، العلماء بشرعك، الزهاد، و مصابيح الظلم، و ينابيع الحكم، و أولياء النعم، و عصم الأمم، قرناء التنزيل و آياته، و أمناء التأويل و ولاته، و تراجمة الوحي و دلالاته، أئمة الهدي، و منار الدجي، و أعلام التقي، و كهوف الوري، و حفظة الاسلام، و حججك علي جميع الأنام، الحسن و الحسين سيدي شباب أهل الجنة، و سبطي نبي الرحمة، و علي بن الحسين السجاد زين العابدين، و محمد بن علي باقر علم الدين، و جعفر بن محمد الصادق الأمين، و موسي بن جعفر الكاظم الحليم، و علي بن موسي الرضا الوفي، و محمد بن علي البر التقي، و علي بن محمد المنتجب الزكي، و الحسن بن علي الهادي الرضي، و الحجة بن الحسن صاحب العصر و الزمن، وصي الأوصياء، و بقية الأنبياء، المستتر عن خلقك، و المؤمل لاظهار

حقك، المهدي المنتظر، و القائم الذي به تنتصر.

اللهم صل عليهم أجمعين صلاة باقية في العالمين، تبلغهم بها أفضل محل المكرمين، اللهم ألحقهم في الاكرام بجدهم و أبيهم، وخذ لهم الحق من ظالميهم.

أشهد يا مولاي! أنكم المطيعون لله، القوامون بأمره، العاملون بارادته، الفائزون بكرامته، اصطفاكم بعلمه، و اجتباكم لغيبه، و اختاركم بسره [4] ، و أعزكم بهداه، و خصكم ببراهينه، و أيدكم بروحه، و رضيكم خلفاء في أرضه، و دعاة الي حقه، و شهداء علي خلقه، و أنصارا لدينه، و حججا علي بريته، و تراجمة لوحيه، و خزنة لعلمه، و مستودعا لحكمته، عصمكم الله من الذنوب، و برأكم من العيوب، و ائتمنكم علي الغيوب.

زرتكم يا موالي! عارفا بحقكم، مستبصرا بشأنكم، مهتديا بهداكم، مقتفيا لأثركم، متبعا لسنتكم، متمسكا بولايتكم، معتصما بحبلكم، مطيعا لأمركم، مواليا لأوليائكم، معاديا لأعدائكم، عالما بأن الحق فيكم و معكم، متوسلا الي الله بكم، مستشفعا اليه بجاهكم، و حق عليه أن لا يخيب سائله، و الراجي ما عنده، لزواركم المطيعين لأمركم.

اللهم فكما وفقتني للايمان بنبيك، و التصديق لدعوته، و مننت علي بطاعته، و اتباع ملته، و هديتني الي معرفته و معرفة الأئمة من ذريته، و أكملت بمعرفتهم الايمان، و قبلت بولايتهم و طاعتهم الأعمال، و استعبدت بالصلاة عليهم عبادك، و جعلتهم مفتاحا للدعاء، و سببا للاجابة، فصل عليهم أجمعين، و اجعلني بهم عندك وجيها في الدنيا و الآخرة و من المقربين.

اللهم اجعل ذنوبنا بهم مغفورة، و عيوبنا مستورة، و فرائضنا مشكورة، و نوافلنا مبرورة، و قلوبنا بذكرك معمورة، و أنفسنا بطاعتك مسرورة، و جوارحنا علي خدمتك مقهورة، و أسماءنا في خواصك مشهورة، و أرزاقنا من لدنك مدرورة، و حوائجنا

لديك ميسورة، برحمتك يا أرحم الراحمين.

اللهم أنجز لهم وعدك، و طهر بسيف قائمهم أرضك، و أقم به حدودك المعطلة، و أحكامك المهملة و المبدلة، و أحي به القلوب الميتة، و اجمع به الأهواء المتفرقة، و أجل به صدي الجور عن طريقتك، حتي يظهر الحق علي يديه في أحسن صورته، و يهلك الباطل و أهله بنور دولته، و لا يستخفي بشي ء من الحق مخافة أحد من الخلق.

اللهم عجل فرجهم، و أظهر فلجهم [5] ، و اسلك بنا منهجهم، و أمتنا علي ولايتهم، و احشرنا في زمرتهم و تحت لوائهم، و أوردنا حوضهم، و اسقنا بكأسهم، و لا تفرق بيننا و بينهم، و لا تحرمنا شفاعتهم، حتي نظفر بعفوك و غفرانك، و نصير الي رحمتك و رضوانك، اله الحق رب العالمين.

يا قريب الرحمة من المؤمنين و نحن أولئك حقا لا ارتيابا، يا من اذا أوحشنا التعرض لغضبه آنسنا حسن الظن به، فنحن واثقون [6] بين رغبة و رهبة ارتقابا، قد أقبلنا لعفوك و مغفرتك طلابا، فأذللنا لقدرتك و عزتك رقابا، فصل علي محمد و آل محمد الطاهرين، و اجعل دعاءنا بهم مستجابا، و ولاءنا لهم من النار حجابا.

اللهم بصرنا قصد السبيل لنعتمده، و مورد الرشد لنرده، و بدل خطايانا صوابا، و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا، وهب لنا من لدنك رحمة، يا من تسمي من جوده و كرمه وهابا، و آتنا في الدنيا حسنة و في الآخرة حسنة، و قنا عذاب النار ان حقت علينا اكتسابا، برحمتك يا أرحم الراحمين.

ثم تصلي صلاة الزيارة، ثم تعود و تقف علي الضريح، و تقول:

يا ولي الله ان بيني و بين الله عزوجل ذنوبا

لا يأتي عليها الا رضاه، فبحق من ائتمنك علي سره، و استرعاك أمر خلقه، و قرن طاعتك بطاعته، و موالاتك بموالاته، تول صلاح حالي مع الله عزوجل، و اجعل حظي من زيارتك تخليطي بخالصي زوارك، الذين تسأل الله عزوجل في عتق رقابهم، و ترغب اليهم [7] في حسن ثوابهم.

وها أنا ذا اليوم بقبرك لائذ، و بحسن دفاعك عني عائذ، فتلافني يا مولاي! و أدركني، و اسأل الله عزوجل في أمري، فان لك عندالله عزوجل مقاما كريما، صلي الله عليك و سلم تسليما.

ثم قبل الضريح، و توجه الي القبلة، و ارفع يديك، و قل:

اللهم انك لما فرضت علي طاعته، و أكرمتني بموالاته، علمت أن ذلك لجليل مرتبته عندك، و نفيس حظه لديك، و لقرب منزلته منك، فلذلك لذت بقبره لواذ من يعلم أنك لا ترد له شفاعة، فبقديم علمك فيه، و حسن رضاك عنه، ارض عني و عن والدي، و لا تجعل للنار علي سبيلا و لا سلطانا، برحمتك يا أرحم الراحمين.

ثم تتحول من موضعك، وقف وراء القبر، و اجعله بين يديك، و ارفع يديك، و قل:

اللهم لو وجدت شفيعا أقرب اليك من محمد و أهل بيته الأخيار الأتقياء الأبرار عليه و عليهم السلام لاستشفعت بهم اليك، و هذا قبر ولي من أوليائك، و سيد من أصفيائك، و من فرضت علي الخلق طاعته، قد جعلته بين يدي، أسألك يا رب! بحرمته عندك، و بحقه عليك، لما نظرت الي نظرة رحيمة من نظراتك، تلم بها شعثي، و تصلح بها حالي في الدنيا و الآخرة، فانك علي كل شي ء قدير.

اللهم ان ذنوبي لما فاتت العدد، و جاوزت الأمد، علمت أن شفاعة كل

شافع دون أوليائك تقصر عنها، فوصلت المسير من بلدي قاصدا الي وليك بالبشري، و متعلقا منه بالعروة الوثقي، و ها أنا يا مولاي! قد استشفعت به اليك، و أقسمت به عليك، فارحم غربتي، و اقبل توبتي.

اللهم اني لا أعول علي صالحة سلفت مني، و لا أثق بحسنة تقوم بالحجة عني، و لو أني قدمت حسنات جميع خلقك، ثم خالفت طاعة أوليائك، لكانت تلك الحسنات مزعجة عن جوارك لي، غير حائلة بيني و بين نارك، فلذلك علمت أن أفضل طاعتك طاعة أوليائك.

اللهم ارحم توجهي بمن توجهت به اليك، فلقد علمت أني غير واجد أعظم مقدارا منهم لمكانهم منك، يا أرحم الراحمين.

اللهم انك بالانعام موصوف، و وليك بالشفاعة لمن أتاه معروف، فاذا شفع في متفضلا كان وجهك علي مقبلا، و اذا كان وجهك علي مقبلا أصبت من الجنة منزلا.

اللهم فكما أتوسل به اليك أن تمن علي بالرضا و النعم، اللهم أرضه عنا، و لا تسخطه علينا، و اهدنا به و لا تضلنا فيه، و اجعلنا فيه علي السبيل الذي تختاره، و أضف طاعتي الي خالص نيتي في تحيتي، يا أرحم الراحمين.

اللهم صل علي خيار خلقك محمد و آله، كما انتجبتهم علي العالمين، و اخترتهم علي علم من الأولين.

اللهم و صل علي حجتك و صفوتك من بريتك، التالي لنبيك، القيم بأمرك، علي بن أبي طالب، و صل علي فاطمة الزهراء، سيدة نساء العالمين، و صل علي الحسن و الحسين شنفي [8] عرشك، و دليلي خلقك عليك، و دعاتهم اليك.

اللهم صل علي علي، و محمد، و جعفر، و موسي، و علي، و محمد، و علي، و الحسن، و الخلف الصالح الباقي، مصابيح الظلام،

و حججك علي جميع الأنام، خزنة العلم أن يعدم، و حماة الدين أن يسقم، صلاة يكون الجزاء عليها أتم رضوانك، و نوامي بركاتك و احسانك، اللهم العن أعداءهم من الجن و الانس أجمعين، و ضاعف عليهم العذاب الأليم.

ثم تقول أيضا:

اللهم اجعل نفسي مطمئنة بقدرك، راضية بقضائك، مولعة بذكرك و دعائك، محبة لصفوة أوليائك، محبوبة في أرضك و سمائك، صابرة علي نزول بلائك، مشتاقة الي فرحة لقائك، متزودة التقوي ليوم جزائك، مستنة بسنن أوليائك، مفارقة لأخلاق أعدائك، مشغولة عن الدنيا بحمدك و ثنائك [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به آيات 46 - 49 سوره ي مباركه ي اعراف.

[2] الخطل بالتحريك: المنطق الفاسد المضطرب مجمع البحرين 1: 666، (خطل).

[3] يقال: أسود غربيب أي شديد السواد. المصدر 2: 300، (غربب).

[4] و في المصباح: لسره.

[5] الفلج: الظفر و الفوز. مجمع البحرين 2: 425، (فلج).

[6] واقفون (خ ل).

[7] في المصباح: اليه.

[8] الشنف من حلي الأذن، و قيل: ما يعلق في أعلاها، و قيل: الشنف ما يعلق في اليسري و القرط في اليمني. مجمع البحرين 1: 546، (شنف).

[9] مصباح الزائر: 476، بحارالأنوار 102: 178.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت عبدالعظيم حسني

ابن قولويه با سند خود از يكي از اهل ري نقل مي كند كه گفت: خدمت امام هادي عليه السلام مشرف شدم، فرمود: كجا بودي؟ عرض كردم: امام حسين عليه السلام را زيارت كردم. فرمود: آگاه باش، اگر قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت كني، همچون كسي هستي كه امام حسين عليه السلام را زيارت كند.

قال ابن قولويه:

حدثني

علي بن الحسين بن موسي بن بابويه، عن محمد بن يحيي العطار، عن بعض أهل الري، قال: دخلت علي أبي الحسن العسكري عليه السلام فقال: أين كنت؟

فقلت: زرت الحسين بن علي عليهماالسلام.

فقال: أما انك لو زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين عليه السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات: 537 ح 1، ثواب الأعمال: 221، بحارالأنوار 102: 268 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت امام حسين در روز عاشورا

سيد ابن طاووس با سند خود از جدش شيخ طوسي، و او با سند خود از منصور بن عبدالمنعم نقل مي كند كه گفت: در سال 252 ه.ق. سال وفات پدرم كه من نوجوان بودم نامه اي به امام [هادي عليه السلام] نوشتم، و از او براي زيارت مولايم ابي عبدالله [الحسين عليه السلام]، و شهدا رضوان الله عليهم اجازه خواستم، پس توسط محمد بن غالب اصفهاني از ناحيه ي حضرت عليه السلام [1] اين زيارت به دستم رسيد:

به نام خداوند بخشنده ي مهربان

هرگاه خواستي شهدا را زيارت كني، پايين پاي [مبارك امام] حسين عليه السلام كه قبر [منور] علي بن الحسين عليهماالسلام است، رو به قبله بايست كه آنجا مدفن بيشتر شهيدان است، و به قبر علي بن الحسين عليهماالسلام اشاره كن و بگو:

سلام بر تو اي اولين كشته از نسل بهترين دودمان، از خاندان ابراهيم خليل، درود خدا بر تو، و بر پدر [بزرگوار] تو باد، كه درباره ي تو فرمود: فرزندم! خدا بكشد مردمي كه تو را كشتند، چه گستاخ بودند بر خداي رحمان، و بر هتك حريم پيامبر! پس از تو خاك بر

سر دنيا، گويا تو را مي بينم كه در برابر امام حسين عليه السلام [، در ميدان نبرد] نمايان شده،

و به كافران مي گويي:

منم علي فرزند حسين بن علي، سوگند به خانه ي خدا كه ما به پيامبر صلي الله عليه و آله، [نزديك تر و] سزاوارتريم. با نيزه ي خود تا آنجا شما را [درهم] مي كوبم كه بشكند، و [نيز] با شمشير خود - در حالي كه از پدرم حمايت مي كنم - گردن هاي شما را مي زنم، همچون [كوبيدن و] زدن جوان عربي هاشمي، به خدا سوگند زنازاده [بر ما مسلط نشود و] در ميان ما حكم نراند.

[و بر پيمان خود پايدار ماندي] تا جان سپردي، و به ديدار پروردگارت شتافتي، گواهي مي دهم كه تو به خدا و پيامبرش نزديك تر [و سزاوارتري]، و تو فرزند رسول خدا، و حجت خدا و امين او، و فرزند حجت و امين او هستي.

خدا بر كشنده ات - مرة بن منقذ بن نعمان عبدي - كه خدا او را لعنت و رسوا كند، و نيز بر همه ي كساني كه با او در كشتنت شركت داشتند، و در مقابل تو يكديگر را كمك كردند، [كيفر دهد و] داوري كند، خدا ايشان را به جهنم درآورد، و چه بد بازگشتگاهي است، و خدا ما را از ديدار كنندگان، و همراهان تو، و همراهان جد و پدر و عمو و برادر و مادر مظلومت [فاطمه ي زهرا عليهاالسلام] قرار دهد.

و به سوي خدا از دشمنان [كينه توز و] لجوج تو بيزاري مي جويم، و به سوي خدا از قاتلان تو بيزاري مي جويم، و همنشيني تو را در بهشت، از خدا مي خواهم، و سلام و رحمت و

بركات خدا بر تو باد.

سلام بر عبدالله فرزند حسين، آن كودك شيرخوار، آن تير خورده ي افتاده به خاك، آن در خون خود غلطان، كه خونش به آسمان بالا رفت، و با تير در دامان پدرش ذبح شد، خدا حرملة بن كاهل اسدي را كه او را هدف تير قرار داد، و نيز همراهانش را لعنت كند.

سلام بر عبدالله فرزند اميرمؤمنان، آن آزموده ي به بلاها، و آن فرا خواننده ي به ولايت اهل بيت در دشت كربلا، كه از پيش رو و پشت سر [در محاصره ي دشمن افتاد و] ضربه خورد، خدا كشنده ي او هاني بن ثبيت حضرمي را لعنت كند.

سلام بر عباس فرزند اميرمؤمنان آن كه با جان خويش برادرش را ياري كرد، و از امروز خود، براي فردايش اندوخت، آن كه براي برادر خود فداكار و نگهبان بود، و با آب [همراه] خود به سوي [خيام] او شتافت، آن كه دو دستش بريده شد، خدا كشندگانش - يزيد بن رقاد حيتي، و حكيم بن طفيل طائي - را لعنت كند.

سلام بر جعفر فرزند اميرمؤمنان، آن كه با جان خود در راه خدا پايداري كرد، و از سرزمين خود غريب افتاد، پيكار [در راه خدا] را پذيرفت، و پيشتاز در ميدان نبرد بود، و [سرانجام] در محاصره ي دشمنان قرار گرفت و از پا درآمد، خدا كشنده ي او هاني بن ثبيت حضرمي را لعنت كند.

سلام بر عثمان فرزند اميرمؤمنان، همنام عثمان بن مظعون، خدا تيرانداز به سوي او خولي بن يزيد اصبحي [و] آيادي [يا اباني] دارمي را لعنت كند.

سلام بر محمد فرزند اميرمؤمنان، آن كشته شده ي به دست ايادي [يا

اباني] دارمي، خدا قاتل او را لعنت كند، و عذاب دردناك را بر او افزون كند، و درود خدا بر تو باد اي محمد! و بر خاندان شكيباي تو.

سلام بر ابوبكر فرزند حسن بن علي، سرور پاكيزه سرشت، آن تير خورده ي قاتل نابكار، خدا كشنده ي او عبدالله بن عقبه غنوي را لعنت كند.

سلام بر عبدالله فرزند حسن بن علي پاكيزه سرشت، خدا كشنده و تيرانداز به سوي او حرملة بن كاهل اسدي را لعنت كند.

سلام بر قاسم فرزند حسن بن علي، آن كه بر فرق سرش [عمودي آهنين] زدند، و ابزار جنگي او را ربودند، آنگاه كه عمويش حسين عليه السلام را صدا زد، و عمويش همچون باز شكاري، [دشمنان را فراري داد و] خود را بر بالينش رساند، در حالي كه او پاهاي خود را بر خاك مي كشيد، و [امام] حسين عليه السلام فرمود: [از رحمت خدا] دور باشند مردمي كه تو را كشتند، و كساني كه پدر و جد تو در روز قيامت، دادخواه تو عليه ايشان خواهند بود، سپس فرمود: سوگند به خدا بر عمويت گران است كه او را بخواني و پاسخت ندهد، يا پاسخت دهد و تو كشته ي افتاده بر خاك باشي، و سودت نبخشد، سوگند به خدا امروز روزي است كه جنايتكاران فراوان، و ياوران اندك اند.

خدا در روز حشر مرا با شما دو بزرگوار قرار دهد، و در جايگاه شما جاي دهد، و خدا كشنده ي تو عمر بن سعد بن عروة بن نفيل ازدي را لعنت كند، و به آتش بسوزاند، و كيفري دردناك برايش فراهم سازد.

سلام بر عون فرزند عبدالله بن جعفر كه [با دو

بال خود] در بهشت ها پرواز كند، آن هم پيمان ايمان، و پيكارگر هماوردان، خيرخواه به خاطر خداي رحمان، تلاوت كننده ي سوره ي حمد و آيات قرآن، خدا كشنده ي او عبدالله بن قطبه نبهاني را لعنت كند.

سلام بر محمد فرزند عبدالله بن جعفر، كه به جاي پدر خود [براي ياري امام حسين عليه السلام] حضور يافت، و از پي برادرش [به كارزار] شتافت، و بدنش را سپر او ساخت، خدا كشنده ي او عامر بن نهشل تميمي را لعنت كند.

سلام بر جعفر فرزند عقيل، خدا كشنده و تيرانداز به سوي او بشر بن خوط همداني را لعنت كند.

سلام بر عبدالرحمن فرزند عقيل، خدا كشنده و تيرانداز به سوي او عمر [عمير] بن خالد بن اسد جهني را لعنت كند.

سلام بر شهيد فرزند شهيد، عبدالله فرزند مسلم بن عقيل، و خدا كشنده ي او عامر بن صعصعه [و يا به نقلي: اسد بن مالك] را لعنت كند.

سلام بر عبيدالله فرزند مسلم بن عقيل، و خدا قاتل و تيرانداز به سوي او، عمر بن صبيح صيداوي را لعنت كند.

سلام بر محمد فرزند ابوسعيد بن عقيل، و خدا كشنده ي او لقيط بن ناشر جهني را لعنت كند.

سلام بر سليمان، غلام [امام] حسين عليه السلام فرزند اميرمؤمنان عليه السلام، و خدا كشنده ي او سليمان بن عوف حضرمي را لعنت كند.

سلام بر قارب، غلام حسين بن علي عليهماالسلام.

سلام بر منجح، غلام حسين بن علي عليهماالسلام.

سلام بر مسلم فرزند عوسجه اسدي، كه هنگام اجازه ي امام حسين عليه السلام به او براي دست برداشتن از ياريش گفت: آيا ما را تو رها كنيم [و برويم]؟! در اين صورت نزد خدا

چه عذري براي اداي حق تو داريم؟ نه، سوگند به خدا! [من از تو دست بر نخواهم داشت] تا اين نيزه ام را در سينه ي آن [نابكار] ها بشكنم، و تا قبضه ي شمشير در دست من است آنان را در هم كوبم، و از تو جدا نخواهم شد، و اگر با من سلاحي نباشد كه با آن كارزار كنم، با سنگ به جنگ آنان خواهم رفت، و از تو جدا نخواهم شد تا همراه تو بميرم.

و تو اولين نفر بودي كه [با خدا] معامله كرد، و اولين شهيد از شهيدان راه خدا بودي كه جان سپرد، سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدي، خدا پيشتازي تو [در جانبازي]، و ياري رساندن به امام خود را سپاس گفت، آنگاه كه امام عليه السلام در حالي كه بر خاك افتاده بودي نزد تو آمد، و فرمود: خدا تو را رحمت كند اي مسلم بن عوسجه! و اين آيه را تلاوت فرمود: «(فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا)؛ برخي از آنان به شهادت رسيدند، و برخي از آن ها در [همين] انتظارند، و [هرگز عقيده و هدف خود را] تبديل نكردند»، خدا شركت كنندگان در قتل تو عبدالله ضبابي، و عبدالله بن خشكاره بجلي، [و مسلم بن عبد ضبابي] را لعنت كند.

سلام بر سعد فرزند عبدالله حنفي، كه هنگام اجازه ي امام حسين عليه السلام به او براي دست برداشتن از ياريش گفت: نه، سوگند به خدا! تو را رها نمي كنيم، تا خدا شاهد باشد كه ما در غياب رسول خدا صلي الله عليه و آله حقش را درباره ي تو مراعات كرديم، سوگند به خدا

اگر بدانم كشته خواهم شد، سپس زنده شده، و سوزانده مي شوم، و خاكسترم را بر باد مي دهند، و اين كار را هفتاد بار با من تكرار مي كنند، از تو جدا نخواهم شد تا شهادتم را در ركاب تو دريابم، و چگونه اين كار را نكنم در حالي كه يك بار مرگ، و يك بار كشته شدن است، و پس از آن كرامتي است كه پايان ندارد.

پس [اي سعد!] به شهادت رسيدي، و امام خود را ياري كردي، و در سراي پايدار، آن كرامت [بهشتي] را از خدا دريافت كردي، خدا ما را با شما در ميان شهداء محشور كند، و همنشيني شما را در اعلي عليين روزي فرمايد.

سلام بر بشر فرزند عمر حضرمي، خدا گفتار تو را - هنگام اذن ترخيصت از ناحيه اي امام عليه السلام - به او سپاس گويد [كه گفتي]: در اين صورت بدنم زنده زنده طعمه ي درندگان باد چون از تو جدا شوم، و خبر تو را از كاروانيان گيرم، آيا با كمي ياران رهايت سازم؟! هرگز چنين نخواهد شد.

سلام بر يزيد فرزند حصين همداني مشرقي، آن قاري قرآن، و كسي كه با شمشير مشرفي به خاك افتاد [، و به شهادت رسيد].

سلام بر عمر فرزند كعب انصاري.

سلام بر نعيم فرزند عجلان انصاري.

سلام بر زهير بن قين بجلي، كه هنگام اذن ترخيصش از ناحيه ي امام عليه السلام به او گفت: نه سوگند به خدا! هرگز چنين نخواهد شد، آيا فرزند رسول خدا را در اسارت دشمنان گذارم، و خود نجات يابم؟! خدا چنين روزي را براي من نياورد.

سلام بر عمرو بن قرطه انصاري.

سلام بر حبيب

بن مظاهر اسدي.

سلام بر حر بن يزيد رياحي.

سلام بر عبدالله بن عمير كلبي.

سلام بر نافع بن هلال بن نافع بجلي مرادي.

سلام بر انس بن كاهل اسدي.

سلام بر قيس بن مسهر صيداوي.

سلام بر عبدالله غفاري و عبدالرحمن غفاري، فرزندان عروة بن حراق.

سلام بر جون بن حري، غلام ابوذر غفاري.

سلام بر شبيب بن عبدالله نهشلي.

سلام بر حجاج بن زيد سعدي.

سلام بر قاسط تغلبي و كرش تغلبي، فرزندان زهير.

سلام بر كنانه بن عتيق.

سلام بر ضرغامة بن مالك.

سلام بر حوي بن مالك ضبعي.

سلام بر عمر بن ضبيعه ضبعي.

سلام بر زيد بن ثبيت قيسي.

سلام بر عبدالله و عبيدالله فرزندان زيد بن ثبيط قيسي.

سلام بر عامر بن مسلم.

سلام بر قعنب بن عمرو نمري.

سلام بر غلام عامر بن مسلم.

سلام بر سيف بن مالك.

سلام بر زهير بن بشر خثعمي.

سلام بر زيد بن [بدر بن] معقل جعفي.

سلام بر حجاج بن مسروق جعفي.

سلام بر مسعود بن حجاج، و فرزندش.

سلام بر مجمع بن عبدالله عائذي.

سلام بر عمار بن حسان بن شريح طائي.

سلام بر حيان بن حارث سلماني ازدي.

سلام بر جندب بن حجر خولاني.

سلام بر عمر بن خالد صيداوي.

سلام بر سعيد غلام او.

سلام بر يزيد بن زياد بن مظاهر كندي.

سلام بر زاهد غلام عمرو بن حمق خزاعي.

سلام بر جبلة بن علي شيباني.

سلام بر سالم، غلام ابن مدينه كلبي.

سلام بر اسلم بن كثير ازدي اعرج.

سلام بر زهير بن سليم ازدي.

سلام بر قاسم فرزند حبيب ازدي.

سلام بر عمر بن جندب حضرمي.

سلام بر ابوثمامه عمر بن عبدالله صائدي.

سلام بر حنظله فرزند اسعد شيباني.

سلام بر عبدالرحمن فرزند عبدالله بن كدر ارحبي.

سلام بر [ابي] عمار فرزند ابوسلامه همداني.

سلام بر عابس بن شبيب شاكري.

سلام بر شوذب غلام شاكر.

سلام بر شبيب فرزند حارث بن سريع.

سلام بر مالك فرزند عبد بن سريع.

سلام بر اسير مجروح، سوار فرزند ابوحمير فهمي همداني.

سلام بر همراه زخمي او، عمرو بن عبدالله جندعي.

سلام بر شما اي بهترين ياوران! سلام بر شما به خاطر صبر و پايداريتان، چه نيكوست سرانجام [جاوداني] آن سراي.

خدا شما را در جايگاه ابرار درآورد، شهادت مي دهم كه خدا براي شما پرده ها را كنار زد، و فرش ها گسترانيد، و عطاي شما را افزون كرد، و [شهادت مي دهم كه] شما از [ياري حق] سستي نكرديد، و شما بر ما پيشي جستيد، و ما در سراي جاويد با شما خواهيم بود.

و سلام و رحمت و بركات خدا بر شما باد.

قال السيد ابن طاووس:

رويناها [أي الزيارة] باسنادنا الي جدي أبي جعفر، محمد بن الحسن الطوسي رحمة الله عليه، قال: حدثنا الشيخ أبوعبدالله محمد بن أحمد بن عياش، قال: حدثني الشيخ الصالح أبومنصور بن عبدالمنعم بن النعمان البغدادي رحمة الله عليه، قال: خرج من الناحية [2] سنة اثنتين و خمسين و مائتين علي يد الشيخ محمد ابن غالب الاصفهاني حين وفاة أبي رحمه الله، و كنت حديث السن، و كتبت أستأذن في زيارة مولاي أبي عبدالله عليه السلام، و زيارة الشهداء رضوان الله عليهم.

فخرج الي منه:

بسم الله الرحمن الرحيم، اذا أردت زيارة الشهداء رضوان الله عليهم، فقف عند رجلي الحسين عليه السلام، و هو قبر علي

بن الحسين عليهماالسلام، فاستقبل القبلة بوجهك، فان هناك حومة الشهداء عليهم السلام، و أوم و أشر الي علي بن الحسين عليهماالسلام، و قل:

السلام عليك يا أول قتيل من نسل خير سليل، من سلالة ابراهيم الخليل، صلي الله عليك و علي أبيك، اذ قال فيك: قتل الله قوما قتلوك، يا بني! ما أجرأهم علي الرحمن، و علي انتهاك حرمة الرسول، علي الدنيا بعدك العفاء، كأني بك بين يديه ماثلا، و للكافرين قائلا:

أنا علي بن الحسين بن علي

نحن و بيت الله أولي بالنبي

أطعنكم بالرمح حتي ينثني

أضربكم بالسيف أحمي عن أبي

ضرب غلام هاشمي عربي

والله لا يحكم فينا ابن الدعي

حتي قضيت نحبك و لقيت ربك، أشهد أنك أولي بالله و برسوله، و أنك ابن رسوله و حجته و دينه، و ابن حجته و أمينه.

حكم الله لك علي قاتلك مرة بن منقذ بن النعمان العبدي، لعنه الله و أخزاه، و من شركه في قتلك، و كانوا عليك ظهيرا، أصلاهم الله جهنم، و ساءت مصيرا، و جعلنا الله من ملاقيك، و مرافقيك، و مرافقي جدك و أبيك و عمك و أخيك، و أمك المظلومة، و أبرأ الي الله من أعدائك أولي الجحود، و أبرأ الي الله من قاتليك، و أسأل الله مرافقتك في دار الخلود، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته.

السلام علي عبدالله بن الحسين، الطفل الرضيع المرمي الصريع، المتشحط دما، المصعد دمه في السماء، المذبوح بالسهم في حجر أبيه، لعن الله راميه حرملة ابن كاهل الأسدي و ذويه.

السلام علي عبدالله بن أميرالمؤمنين، مبلي البلاء و المنادي بالولاء في عرصة كربلاء، المضروب مقبلا و مدبرا، لعن الله قاتله هاني بن

ثبيت الحضرمي.

السلام علي العباس بن أميرالمؤمنين، المواسي أخاه بنفسه، الآخذ لغده من أمسه،الفادي له، الواقي الساعي اليه بمائة، المقطوعة يداه، لعن الله قاتليه يزيد ابن الرقاد الحيتي، و حكيم بن الطفيل الطائي.

السلام علي جعفر بن أميرالمؤمنين، الصابر بنفسه محتسبا، و النائي عن الأوطان مغتربا، المستسلم للقتال، المستقدم للنزال، المكثور بالرجال، لعن الله قاتله هاني بن ثبيت الحضرمي.

السلام علي عثمان بن أميرالمؤمنين، سمي عثمان بن مظعون، لعن الله راميه بالسهم خولي بن يزيد الأصبحي الأيادي الدارمي.

السلام علي محمد بن أميرالمؤمنين، قتيل الأيادي الدارمي لعنه الله، و ضاعف عليه العذاب الأليم، و صلي الله عليك يا محمد! و علي أهل بيتك الصابرين.

السلام علي أبي بكر بن الحسن، الزكي الولي، المرمي بالسهم الردي، لعن الله قاتله عبدالله بن عقبة الغنوي.

السلام علي عبدالله بن الحسن بن علي الزكي، لعن الله قاتله، وراميه حرملة ابن كاهل الأسدي.

السلام علي القاسم بن الحسن بن علي، المضروب علي هامته، المسلوب لامته، حين نادي الحسين عمه، فجلا عليه عمه كالصقر، و هو يفحص برجليه التراب، و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوك، و من خصمهم يوم القيامة جدك و أبوك، ثم قال: عز والله! علي عمك أن تدعوه فلا يجيبك، أو أن يجيبك و أنت قتيل جديل فلا ينفعك، هذا والله! يوم كثر واتره، و قل ناصره.

جعلني الله معكما يوم جمعكما، و بوأني مبوأكما، و لعن الله قاتلك عمر بن سعد بن عروة بن نفيل الأزدي، و أصلاه جحيما، و أعد له عذابا أليما.

السلام علي عون بن عبدالله بن جعفر الطيار في الجنان، حليف الايمان، و منازل الأقران، الناصح للرحمن، التالي للمثاني و القرآن، لعن الله قاتله

عبدالله ابن قطبة النبهاني.

السلام علي محمد بن عبدالله بن جعفر، الشاهد مكان أبيه، و التالي لأخيه، و واقيه ببدنه، لعن الله قاتله عامر بن نهشل التميمي.

السلام علي جعفر بن عقيل، لعن الله قاتله وراميه بشر بن خوط الهمداني.

السلام علي عبدالرحمن بن عقيل، لعن الله قاتله و راميه عمر [عمير] بن خالد بن أسد الجهني.

السلام علي القتيل بن القتيل، عبدالله بن مسلم بن عقيل، و لعن الله قاتله عامر بن صعصعة، و قيل أسد بن مالك.

السلام علي عبيدالله بن مسلم بن عقيل، و لعن الله قاتله وراميه عمر بن صبيح الصيداوي.

السلام علي محمد بن أبي سعيد بن عقيل، و لعن الله قاتله لقيط بن ناشر الجهني. السلام علي سليمان، مولي الحسين بن أميرالمؤمنين، و لعن الله قاتله سليمان بن عوف الحضرمي، السلام علي قارب، مولي الحسين بن علي، السلام علي منجح مولي الحسين ابن علي.

السلام علي مسلم بن عوسجة الأسدي، القائل للحسين، و قد أذن له في الانصراف: أنحن نخلي عنك، و بم نعتذر عندالله من أداء حقك، لا والله! حتي أكسر في صدورهم رمحي هذا، و أضربهم بسيفي ما ثبت قائمه في يدي، و لا أفارقك، و لو لم يكن معي سلاح أقاتلهم به لقذفتهم بالحجارة، و لم أفارقك حتي أموت معك، و كنت أول من شري نفسه، و أول شهيد من شهداء الله و قضي نحبه، ففزت برب الكعبة، شكر الله استقدامك و مواساتك امامك، اذ مشي اليك و أنت صريع، فقال: يرحمك الله، يا مسلم بن عوسجة! وقرأ: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) [3] ، لعن الله المشتركين في قتلك:

عبدالله الضبابي، و عبدالله بن خشكارة البجلي، [و مسلم بن عبدالضبابي].

السلام علي سعد بن عبدالله الحنفي، القائل للحسين عليه السلام، و قد أذن له في الانصراف: لا والله! لا نخليك حتي يعلم الله أنا قد حفظنا غيبة رسول الله صلي الله عليه و آله فيك، والله! لو أعلم أني أقتل، ثم أحيا، ثم أحرق، ثم أذري، و يفعل بي ذلك سبعين مرة ما فارقتك حتي ألقي حمامي دونك، و كيف لا أفعل ذلك و انما هي موتة، أو قتلة واحدة، ثم هي بعدها الكرامة التي لا انقضاء لها أبدا.

فقد لقيت حمامك، و واسيت امامك، و لقيت من الله الكرامة في دار المقامة، حشرنا الله معكم في المستشهدين، و رزقنا مرافقتكم في أعلي عليين.

السلام علي بشر بن عمر الحضرمي، شكر الله لك قولك للحسين عليه السلام، و قد أذن لك في الانصراف: أكلتني اذن السباع حيا ان فارقتك، و أسأل عنك الركبان، و أخذلك مع قلة الأعوان، لا يكون هذا أبدا.

السلام علي يزيد بن حصين الهمداني المشرقي القاري، المجدل بالمشرفي.

السلام علي عمر بن كعب الأنصاري، السلام علي نعيم بن العجلان الأنصاري.

السلام علي زهير بن القين البجلي، القائل للحسين عليه السلام و قد أذن له في الانصراف: لا والله! لا يكون ذلك أبدا، أترك ابن رسول الله أسيرا في يد الأعداء و أنجو؟ لا أراني الله ذلك اليوم.

السلام علي عمرو بن قرطة الأنصاري، السلام علي حبيب بن مظاهر الأسدي، السلام علي الحر بن يزيد الرياحي، السلام علي عبدالله بن عمير الكلبي، السلام علي نافع بن هلال بن نافع البجلي المرادي.

السلام علي أنس بن كاهل الأسدي، السلام علي قيس بن مسهر الصيداوي، السلام

علي عبدالله و عبدالرحمن، ابني عروة بن حراق الغفاريين.

السلام علي جون بن حري، مولي أبي ذر الغفاري، السلام علي شبيب بن عبدالله النهشلي، السلام علي الحجاج بن زيد السعدي، السلام علي قاسط و كرش، ابني زهير التغلبيين.

السلام علي كنانة بن عتيق، السلام علي ضرغامة بن مالك، السلام علي حوي ابن مالك الضبعي، السلام علي عمر بن ضبيعة الضبعي، السلام علي زيد بن ثبيت القيسي، السلام علي عبدالله و عبيدالله، ابني زيد بن ثبيط القيسي.

السلام علي عامر بن مسلم، السلام علي قعنب بن عمرو النمري، السلام علي سالم مولي عامر بن مسلم، السلام علي سيف بن مالك.

السلام علي زهير بن بشر الخثعمي، السلام علي زيد بن [بدر بن] معقل الجعفي، السلام علي الحجاج بن مسروق الجعفي، السلام علي مسعود بن الحجاج و ابنه، السلام علي مجمع بن عبدالله العائذي، السلام علي عمار بن حسان بن شريح الطائي، السلام علي حيان بن الحارث السلماني الأزدي، السلام علي جندب بن حجر الخولاني.

السلام علي عمر بن خالد الصيداوي، السلام علي سعيد مولاه، السلام علي يزيد بن زياد بن المظاهر الكندي، السلام علي زاهد مولي عمرو بن الحمق الخزاعي، السلام علي جبلة بن علي الشيباني، السلام علي سالم مولي ابن المدينة الكلبي.

السلام علي أسلم بن كثير الأزدي الأعرج، السلام علي زهير بن سليم الأزدي، السلام علي قاسم بن حبيب الأزدي، السلام علي عمر بن جندب الحضرمي، السلام علي أبي ثمامة عمر بن عبدالله الصائدي، السلام علي حنظلة ابن أسعد الشيباني، السلام علي عبدالرحمن بن عبدالله بن الكدر الأرحبي، السلام علي [أبي] عمار بن أبي سلامة الهمداني.

السلام علي عابس بن شبيب الشاكري، السلام علي شوذب مولي شاكر،

السلام علي شبيب بن الحارث بن سريع، السلام علي مالك بن عبد بن سريع، السلام علي الجريح المأسور سوار بن أبي حمير الفهمي الهمداني، السلام علي المرثب معه عمرو بن عبدالله الجندعي.

السلام عليكم يا خير أنصار! السلام عليكم بما صبرتم فنعم عقبي الدار، بوأكم الله مبوأ الأبرار، أشهد لقد كشف الله لكم الغطاء، و مهد لكم الوطاء، و أجزل لكم العطاء، و كنتم عن الحق غير بطاء، و أنتم لنا فرطاء، و نحن لكم خلطاء في دار البقاء، و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته [4] .

تمت موسوعة كلمات الامام الهادي عليه السلام

و الحمدلله رب العالمين، و صلي الله علي محمد و آله، و حسبنا الله و نعم الوكيل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ظاهرا منظور از حضرت با توجه به توضيحي كه در اصل كتاب آورديم امام هادي عليه السلام مي باشد.

[2] قال المجلسي: هذه الزيارة أوردها المفيد و السيد في مزاريهما، و غيرهما بحذف الاسناد في زيارة عاشوراء، و كذا قال مؤلف المزار الكبير: زيارة الشهداء رضوان الله عليهم في يوم عاشوراء، أخبرني الشريف أبوالفتح محمد بن محمد الجعفري أدام الله عزه، عن الفقيه عماد الدين محمد بن أبي القاسم الطبري، عن الشيخ أبي علي الحسن بن محمد الطوسي، و أخبرني عاليا الشيخ أبوعبدالله الحسين بن هبة الله بن رطبة، عن الشيخ أبي علي، عن والده أبي جعفر الطوسي، عن الشيخ محمد بن أحمد بن عياش، و ذكر مثله سواء، و انما أوردناها في الزيارات المطلقة لعدم دلالة الخبر علي تخصيصه بوقت من الأوقات.

و اعلم أن في تاريخ الخبر اشكالا، لتقدمها علي ولادة القائم عليه السلام بأربع سنين، لعلها كانت اثنتين و ستين و مائتين، و

يحتمل أن يكون خروجه عن أبي محمد العسكري عليه السلام. (بحارالأنوار 101: 274).

و قال التستري: روي الاقبال في زيارة الشهداء باسناده عن أبي منصور البغدادي، قال: خرج من الناحية المقدسة سنة اثنتين و خمسين و مائتين علي يد الشيخ محمد بن غالب الاصبهاني حين وفاة أبي... الخبر، و المراد بالناحية فيه لابد أن يكون العسكري عليه السلام لأن الحجة عليه السلام لم يكن ولد في تلك السنة. (قاموس الرجال 9: 504 رقم 7174). و لكن الظاهر عندنا ان المراد بالناحية هنا هو الامام الهادي عليه السلام لانه عليه السلام كان اماما في سنة اثنتين و خمسين و مأتين و قام الامام الحسن العسكري عليه السلام بالامامة في سنة اربع و خمسين و مأتين حين استشهد الامام الهادي عليه السلام.

[3] الأحزاب: 23.

[4] اقبال الأعمال: 573، مصباح الزائر: 278، بحارالأنوار 45: 64 و 101: 269 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

زيارت اميرالمؤمنين در روز عيد غدير

شيخ مفيد گويد: از امام عسكري - كه بر او درود باد - روايت شده كه از پدرش اين زيارت را نقل فرمود، و ذكر نمود كه آن حضرت در سالي كه معتصم ايشان را طلبيد در روز غدير آن سال حضرت اميرمؤمنان - كه بر او درود باد - را اين گونه زيارت كردند:

سلام بر محمد رسول خدا، پايان بخش پيامبران، و سرور رسولان، و برگزيده ي پروردگار جهانيان، امين خدا بر وحيش و امور قطعي و حتمي اش، و پايان بخش آنچه گذشته، و گشاينده ي آنچه در آينده مي آيد، و غالب بر تمامي آنها، و رحمت و بركات و صلوات و تحيات

الهي بر او باد، و سلام بر پيامبران و رسولان الهي، و فرشتگان مقرب و بندگان صالح او.

سلام بر تو اي اميرمؤمنان، و سرور جانشينان، و وارث دانش پيامبران، و ولي پروردگار جهانيان، و مولاي من و مولاي مؤمنان، و رحمت و بركات الهي بر تو باد.

سلام بر تو اي مولايم اي اميرمؤمنان، اي امين خدا در زمينش، و سفير او در ميان خلقش، و حجت رساي او در ميان بندگانش.

سلام بر تو اي دين محكم الهي، و راه مستقيم او، سلام بر تو اي خبر بزرگ كه در آن اختلاف نموده اند و از آن سؤال مي شوند، سلام بر تو اي اميرمؤمنان. به خدا ايمان آوردي در حالي كه آنان نسبت به او مشرك بودند، و حق را تصديق كردي در حالي كه آنان تكذيبش مي كردند، و در راه خدا جهاد كردي و آنان امتناع مي ورزيدند، و خالصان بندگي خدا را نموده، بردباري كرده و به حساب خدا گذاردي تا اين كه مرگت فرا رسيد، آگاه باشيد كه لعنت الهي بر ستمكاران مي باشد. سلام بر تو اي سرور مسلمانان، و پيشوايان مؤمنان، و راهنماي پرهيزكاران، و راهبر سفيد چهرگان، و رحمت و بركات الهي بر تو باد. گواهي مي دهم كه تو برادر پيامبر خدا و جانشين او، و وارث دانش او، و امين او بر دينش، و جانشين او در ميان امتش مي باشي، و تو اولين كسي هستي كه به خدا ايمان آورد و به آنچه بر پيامبرش نازل كرد تصديق نمود. گواهي مي دهم كه پيامبر آنچه از جانب خدا بر او در مورد تو نازل شده بود را رسانيد، و امرش

را بيان نمود، و بر امتش اطاعت و ولايتت را واجب ساخت، و براي تو از آنان بيعت گرفت، و تو را نسبت به مؤمنان سزاوارتر از خودشان قرار داد، همچنان كه خداوند پيامبر را چنين قرار داده است. آنگاه خداوند را بر آنان شاهد گرفت و فرمود: آيا كلام الهي را رساندم؟ گفتند: خدايا آري، فرمود: خدايا گواه باش و براي گواهي و حكم نمودن بين مردم تو كافي هستي، پس لعنت الهي بر كسي باد كه بعد از اقرار كردن ولايتت را انكار نمود، و عهد و پيمانت را بعد از ميثاق شكست، و گواهي مي دهم كه تو به عهد الهي وفا كردي و خدا نيز به عهد خود با تو وفا نمود «و هر كه به عهدي كه با خدا بسته وفادار ماند خداوند پاداش زيادي را به او خواهد داد». و گواهي مي دهم كه حقيقتا اميرمؤمناني، آنكه به ولايت تو قرآن گويا بوده، و پيامبر بر اين عهد براي تو از امت پيمان گرفت، و گواهي مي دهم كه تو و عمويت و برادرت، كساني هستيد كه با جانهايتان با خدا معامله كرديد، و خداوند اين آيات را در مورد شما نازل فرمود:

«خداوند از مؤمنان جان ها و مالهايشان را در مقابل بهشت خريد، در راه خدا مي جنگند، مي كشند و كشته مي شوند، و اين وعده اي است حق كه در تورات و انجيل و قرآن مكتوب مي باشد، و چه كسي از خدا وفادارتر به عهد و پيمانش مي باشد، پس شما را بشارت باد به معامله كه انجام داديد و اين رستگاري بزرگ است - توبه كنندگان، عبادت كنندگان، ستايش كنندگان، روزه گيران، ركوع

كنندگان، سجده كنندگان، امر به معروف و نهي از منكر كنندگان و حافظان حدود الهي و مؤمنان را بشارت باد». اي اميرمؤمنان، گواهي مي دهم كه شك كننده در تو به پيامبر امين ايمان نياورده، و روي گردان از تو به سوي ديگري از دين محكم الهي، كه پروردگار جهانيان از آن خشنود مي باشد و آن را به ولايت تو در روز غدير كامل نموده، كناره گرفته است. و گواهي مي دهم منظور از اين كلام خداي عزيز مهربان تو هستي: «و به درستي كه اين راه مستقيم من است از آن پيروي كنيد و راه هاي ديگر را پيروي ننمائيد كه از راه خداوند پراكنده مي گرديد»، سوگند به خدا هر كه از غير تو پيروي كرد گمراه شد و گمراه كرد، و هر كه با تو دشمني نمود از حق كناره گرفت.

خدايا! امرت را شنيده و فرمانبرداريت كرديم، و از راه مستقيمت پيروي نموديم، پس پروردگارا ما را هدايت نما، و قلوبمان را بعد از اين كه به طاعتت هدايت كردي از آن منحرف نما، و ما را از شكرگزاران نعمت هايت قرار ده.

و گواهي مي دهم كه تو همواره با هواي نفس مخالفت كرده، و هم پيمان تقوا بوده، و بر فروبردن خشمت توانا بودي، و ازمردم چشم پوشي كرده و از آنان در مي گذشتي، و هر گاه خدا نافرماني شود خشمگين، و هر گاه خداوند فرمانبرداري مي شد خشنود بودي، و به آنچه خداوند به تو عهد كرده بود عمل كرده، و براي آنچه نگاهداري آن به عهده ي تو بود نگاهدارنده، و براي آنچه به تو امانت سپرده شده بود حافظ و نگاهبان بودي، آنچه حامل آن

گرديده بودي را رساننده، و در انتظار آن چه بدان وعده داده شده بودي بسر مي بردي.

و گواهي مي دهم بخاطر ناتواني راه تقيه را انتخاب نكردي، و به خاطر ناشكيبائي از حقت صرف نظر ننمودي، و به خاطر ترس از جهاد با نافرمانان كناره نگرفتي، و به خاطر خدعه و نيرنگ بر خلاف آنچه خداوند را خشنود مي سازد خشنودي خود را آشكار نساختي، و در آنچه در راه خدا به تو رسيد سستي ننمودي، و به خاطر ترس از طلب كردن حقت ناتوان نشده و درمانده نگرديدي.

پناه بر خدا كه اين گونه باشي، بلكه آنگاه كه مورد ستم واقع شدي به حساب پروردگارت گذاردي، و امرت را به او واگذار نمودي، و به آنان يادآوري كردي اما پذيرا نشدند، و پندشان دادي اما تأثيري نبخشيد، و از خدا آنان را ترساندي اما نهراسيدند.

و گواهي مي دهم كه تو اي اميرمؤمنان در راه خدا آن گونه كه سزاوار بود جهاد و كوشش كردي، تا اين كه خداوند تو را به جوارش فراخواند، و به اختيارش تو را به سويش بازگرداند، و با كشتن تو حجت را بر دشمنانت قطعي ساخت، تا حجت به سود تو و بر عليه آنان باشد، همراه با حجت هاي رسائي كه بر تمامي بندگان در اختيار داري.

سلام بر تو اي اميرمؤمنان، خالصانه عبادت خدا را نموده، و بردبارانه در راه خدا مبارزه كردي، و جانت را به خدا بخشيدي، و به كتابش عمل كرده، و سنت پيامبرش را پيروي نموده، و نماز را برپا داشته و زكات را دادي، و تا قدرت و توانائي داشتي امر به معروف كرده و

نهي از منكر نمودي، براي بدست آوردن آنچه نزد خدايت بود، و به وعده هاي او راغب و مايل بودي.

از مشكلات باكي نداشته و در سختي ها ناتوان نمي گرديدي، و از جنگجويي كناره نگرفتي، دروغ گفته آنكه غير از اين امور را به تو نسبت داده و تهمت باطل بر تو زده است، و نابود باد آن كه از تو كناره گرفت. در راه خدا آن گونه كه سزاوار بود جهاد نموده، و بر آزارها به حساب خدا صبر و بردباري كردي، و تو اولين كسي هستي كه به خدا ايمان آورد، و براي او نماز گزارد، و جهاد كرد، و چهره اش را در سرزمين شرك و بت پرستي نمايان ساخت در حالي كه زمين پر از گمراهي بود و شيطان آشكارا پرستش مي شد. و تو اين كلام را فرمودي: كثرت مردم در اطراف من بر عزت و گراميداشتم نمي افزايد، و پراكندگي آنان از من وحشتم را زياد نمي گرداند، و اگر تمامي مردم مرا رها سازند نالان نمي شوم، به ريسمان الهي چنگ زدي و عزيز و گرامي شدي، و آخرت را بر دنيا ترجيح دادي و زاهد گرديدي، خدا تو را تأييد كرد و هدايت نمود، و تو را خالص گردانيد و تو را برگزيد. كارهايت با يكديگر ضديتي نداشته، و گفتارت با يكديگر تفاوتي ندارد، و حالاتت دگرگون نگرديده، و ادعا و تهمت دروغين بر خدا نبستي، به زندگي زودگذر دنيا حريص نبوده و گناهان تو را چركين ننمود، و همواره بر دليل آشكاري از پروردگارت و بر يقين از كارت ثابت قدم بودي، به حق و راه مستقيم هدايت كردي. گواهي راستين مي دهم، و سوگند

درستي به خداوند مي خورم كه محمد و خاندان او - كه درود خدا بر آنان باد - سروران خلقند، و تو مولايم و مولاي مؤمناني، و تو بنده ي خدا و ولي او و برادر پيامبر و جانشين او و وارث او هستي، و او به تو چنين فرمود: سوگند به آنكه مرا به حق فرستاد آن كه نسبت به تو كفر ورزيد به من ايمان نياورده، و هر كه منكر تو شد به خدا اقرار و اعتراف ننموده است. و به تحقيق گمراه شد آنكه مردم را از تو برگردانيد، و هر كه به سوي تو راهنمايي و هدايت نشده به سوي خدا و من هدايت نگرديده است، و اين سخن پروردگار بزرگ من است كه فرمود: «و به درستي كه من آمرزنده ام كسي را كه توبه كرد و ايمان آورد و عمل صالح انجام داد آنگاه هدايت شد» به ولايت تو. مولايم فضلت پنهان نشده، و نورت خاموش نمي گردد، هر كه تو را انكار نمود ستمكار و بسيار بد بخت است، مولايم تو حجت بر بندگاني، و هدايتگر به راه درست، و توشه براي روز قيامت. مولايم خداوند در دنيا ارزش و مقامت را بالا برده، و در بهشت درجه و مرتبه ات را برتر گردانيده، و تو را بر آنچه بر مخالفانت پوشيده مانده، و بر آنچه بين تو و موهبت هاي الهي كه براي تو مقرر كرده بود حائل گرديده بينا كرد.

پس لعنت الهي بر آنان كه هتك حرمتت را جايز دانستند، و حق را از تو كنار زدند، و گواهي مي دهم كه آنان زيانكارند، كساني كه چهره هاشان را آتش جهنم مي گدازد و

آنان در آنجا عبوس و گرفته هستند. و گواهي مي دهم كه اقدام ننموده، و باز نايستادي، و سخن نگفته، و امساك ننمودي جز به امري از جانب خدا و پيامبرش، و فرمودي: سوگند به آنكه جانم در اختيار اوست پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - به من نگريست در حالي كه شجاعانه شمشير مي زدم و فرمود: اي علي جايگاه تو در برابر من همانند جايگاه هارون در برابر موسي است جز آنكه پيامبري بعد از من نمي آيد، و به تو اعلام مي دارم كه مرگ و زندگيت با من و در راه من است، سوگند به خدا دروغ نگفته و به من دروغ گفته نشده است، و گمراه نشده و كسي به وسيله ي من گمراه نگرديد، و عهد و پيمان پروردگارم بر خودم را فراموش نكرده ام، و من بر دليل آشكاري از جانب خدا كه بر پيامبرش بيان نمود و آن حضرت برايم ذكر كرد حركت مي نمايم، و من بر راه روشن قرار دارم، آن را آشكارا و بدون هراس مي گويم، سوگند به خدا كه راست گفتي و حق بيان كردي. پس لعنت الهي بر كسي كه تو را با دشمنانت برابر نمود، و خدايي كه نامش بزرگ است مي فرمايد: «آيا دانايان با نادانان مساويند»، پس لعنت الهي بر كسي كه از تو روي گرداند به سوي كسي كه خداوند ولايتت را بر او واجب ساخته بود، در حالي كه تو ولي خدا و برادر رسول او هستي، و دفاع كننده از دينش مي باشي، و كسي كه قرآن به برتريش گواهي داد، خداوند بزرگ مي فرمايد: «و خداوند جهادگران را بر آنان

كه نشستند با اجري بزرگ برتري داد، درجات و مقاماتي از او و بخشش و رحمتي از جانب او، و خداوند بخشنده و مهربان است».

و خداوند مي فرمايد: «آيا آب دادن به حجاج و آباد كردن مسجد الحرام همانند ايمان به خدا و روز قيامت و جهاد در راه خداست نزد خداوند مساوي نيستند، و خداوند گروه ستمكاران را هدايت نمي كند - آنان كه ايمان آورده و هجرت نمودند و در راه خدا به اموال و جانهايشان جهاد كردند نزد خداوند درجات بيشتري دارند و آنان رستگارانند - پروردگارشان آنان را به رحمتي از جانب خودش و خشنودي و بهشت هايي كه در آنجا منعم و جاودانند بشارت مي دهد - جاودانه در آنجا باقي مي مانند و بدرستي كه نزد خداوند پاداش بزرگي است».

گواهي مي دهم كه تو به مدح الهي اختصاص داده شده مخلص در فرمانبري خدا مي باشي، در برابر هدايت الهي راه ديگري را انتخاب نكرده، و در پرستش پروردگارت كسي را شريك قرار ندادي، و خداوند دعاي پيامبرش - كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد - در مورد تو را اجابت كرد.

آنگاه او را امر كرد به بيان آنچه تو را نسبت به امتش سزاوار آن نمود، به خاطر بالا بردن منزلتت، و آشكار ساختن برهان و دليلت، و نابودي گفتارهاي باطل، و قطع عذرها، آنگاه كه پيامبر از فتنه ي فاسقان هراسيد، و از تو در مورد منافقان بيمناك گرديد پروردگار جهانيان وحي فرمود: «اي پيامبر!

آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده را برسان و اگر انجام ندهي رسالتت را نرسانده اي و خدا تو را از مردم نگاه

مي دارد». پس پيامبر سنگيني هاي مسير را بر گردن نهاد، و در هنگام آفتاب سوزان برخاست و خطبه خواند و شنواند و ندا كرد و رساند، آنگاه از همه ي آنان پرسيد: آيا رسانده ام؟ گفتند: خدايا آري، فرمود: خدايا شاهد باش، سپس فرمود: آيا من از مؤمنان به خودشان سزاوارتر نيستم، گفتند: آري، پس دستت را گرفت و فرمود: هر كس من مولاي او هستم علي مولاي اوست، خدايا دوستانش را دوست، و دشمنانش را دشمن دار، ياري كنندگانش را ياري و خواركنندگانش را خوار نما. به آنچه خداوند در مورد تو بر پيامبرش نازل فرموده بود جز اندكي ايمان نياوردند، و اكثر مردم زيانكار شدند، و خداي بزرگ در مورد تو قبل از اين جريان اين آيه را نازل كرد در حالي كه آنان را ناخوش آمد: «اي ايمان آورندگان هر كس از شما كه از دينش بازگردد به زودي خداوند گروهي را مي آورد كه ايشان را دوست بدارد و آنان نيز خداي را دوست دارند، نزد مؤمنان خود را كوچك نموده و در برابر كافران سربلندند، در راه خدا جهاد كرده و از ملامت ملامت كننده اي نمي هراسند، اين فضل الهي است كه بر هر كس بخواهد مي دهد و رحمت الهي گسترده بوده و او داناست».

«به درستي كه ولي شما خداست و رسول او و كساني كه نماز بپا مي دارند و در حال ركوع زكات مي دهند، و هر كه با خدا و رسول او و ايمان آورندگان دوستي نمايد به درستي كه حزب خداوند پيروزند».

«پروردگارا! به آنچه فرستاده اي ايمان آورده و پيروي پيامبر را مي نمائيم ما را از گواهان قرار ده»، «پروردگارا قلبهايمان را

بعد از آن كه ايمان آورديم منحرف مفرما و از جانب خودت رحمتي بما ارزاني دار، به درستي كه تو بسيار بخشنده اي».

خدايا! مي دانيم آن از جانب تو حق است، پس هر كه با آن جدل و منازعه كرد و استكبار ورزيد و تكذيب نمود و كافر شد را لعنت كن، و ستمكاران به زودي مي دانند كه به كدام جايگاه خواهند رفت. سلام بر تو اي اميرمؤمنان، و سرور جانشينان، و اولين عبادت كنندگان، و زاهدترين زاهدان، و رحمت و بركات و صلوات و تحيات الهي بر او باد.

تو با آن كه گرسنه بودي در راه خدا به مسكين و يتيم و اسير غذا دادي، و از آنان پاداش و سپاس را خواستار نبودي، و در مورد تو خداوند بزرگ نازل فرمود: «و ديگران را بر خود مقدم دارند و اگر چه بر آنان تنگدستي باشد، و هر كه حرص خود را نگاه دارد آنان رستگارانند».

و تو فروبرنده ي خشم، و درگذرنده ي از مردم بودي، و خدا نيكوكاران را دوست دارد، و تو بردبار در مشكلات و پريشاني ها و در هنگام جنگ بودي، و تو تقسيم كننده ي عادلانه، و دادگر در ميان مردم، و دانا به حدود الهي از تمام مردم بودي، و خداي بزرگ از فضلي كه تو را بدان اختصاص داده سخن گفته و مي فرمايد: «آيا كسي كه مؤمن است همانند فاسق است آنان مساوي نيستند، اما كساني كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دهند جايگاه آنان بهشتهايي است كه در آن فرود آيند به خاطر آنچه انجام داده اند». و تو اختصاص داده شده اي به علم تنزيل قرآن و حكم تأويل

آن، و نص پيامبر، و براي توست جايگاه ها و مراتب آشكار، و روزهاي ذكر شده، روز بدر و روز احزاب، كه خداوند مي فرمايد: «آنگاه كه ديدگان تيره و تار شد و جان ها به حنجره ها رسيد، و گمان هاي بسيار به خدا مي بريد - آنجا مؤمنان آزمايش شده و تكانده شدند تكان دادني - و آنگاه كه منافقين و كساني كه قلبشان مريض است مي گويند: وعده ي خدا و رسولش جز غرور هيچ چيز ديگر نبود - و هنگامي كه گروهي از آنان مي گويند: اي اهل مدينه جاي اقامتي براي شما نيست بازگرديد، و گروهي از آنان از پيامبر اجازه مي گرفتند و مي گفتند: خانه هايمان خالي است در حالي كه اين گونه نبود قصد آنان فرار بود».

و خداوند مي فرمايد: «و زماني كه مؤمنان گروه هاي مخالف را ديدند گفتند اين چيزي است كه خدا و پيامبرش به ما وعده داده بودند و خدا و رسولش راست گفتند، و بر ايمان و تسليمشان افزوده شد»، عمرو بن عبدود را كشتي، و گروهشان را متفرق ساختي، «و خداوند كافران را با خشمي كه داشتند بازگرداند و خيري را به دست نياوردند و خداوند مؤمنان را از جنگ و مبارزه كفايت فرمود و خداوند توانا و گرامي است».

و در روز جنگ احد كه مي فرمايد: «آنگاه كه بالا مي رفتيد و به كسي توجهي نمي كرديد و پيامبر آنان را از پشت سرشان فراخواند»، و تو مشركين نادان را از چپ و راست پيامبر دور مي كردي، تا اين كه خداوند آنان را در حالي كه مي ترسيدند از شما دور نمود و مسلمانان شكست خورده را به تو ياري كرد. و در روز جنگ حنين

آن گونه كه قرآن كريم مي فرمايد: «آنگاه كه كثرت دشمنان شما را به تعجب واداشت و چيزي شما را از آنان بي نياز ننمود و زمين با همه ي گستردگي بر شما تنگ آمد و پشت نموده و روي گردانيدند - آنگاه خداوند آرامش را بر پيامبر و مؤمنان نازل فرمود». و منظور از مؤمنان در اين آيه تو و همراهان تو بودند، و عمويت عباس به گريزندگان فرياد برآورده و مي گفت: اي اصحاب سوره ي بقره، اي كساني كه در زير درخت با پيامبر بيعت كرديد، تا اين كه گروهي سخنش را پاسخ دادند كه رنج آنها را تو به دوش گرفته و جنگ را از آنان كفايت نمودي.

مأيوس از ثواب الهي، و اميدوار به وعده ي الهي در مورد توبه بازگشتند، و اين همان سخن خداي بزرگ است كه مي فرمايد: «آنگاه بعد از اين ماجرا خداوند توبه ي هر كه را خواهد قبول مي كند»، و تو درجه ي صبر را به دست آوردي، و موفق به كسب پاداش بسياري شدي.

و در روز جنگ خيبر آنگاه كه خداوند ناتواني منافقين را آشكار ساخت و كافران را نابود نمود، و سپاس خداي را سزاست كه مي فرمايد: «در گذشته با خداوند پيمان بسته بودند كه پشت به دشمن نكنند و عهد و پيمان خداوند مورد بازخواست قرار مي گيرد».

مولايم تو حجت رساي الهي، و راه روشن، و نعمت گسترده، و برهان نوراني هستي، گوارا باد آنچه از فضل الهي كه شامل حالت شده، و نابود باد دشمن جاهل و نادانت.

در تمامي جنگ ها و نبردهاي پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - حضور داشتي، پيشاپيش آن

حضرت پرچم را به حركت درآورده و شمشير مي زدي، آنگاه براي انضباط در كارت و آگاهي بسيارت در امور در جنگ ها تو را امير لشكر مي كرد در حالي كه تو فرماندهي نداشتي، و چه بسيار از تصميماتت كه تقوايت باعث عدم انجام آن گرديد و غير تو در همانند آن كار از هواي نفسش پيروي نمود، و نادانان گمان كردند كه تو از رسيدن به آن ناتواني، به خدا سوگند كسي كه اين گونه گمان كرد گمراه شده و هدايت نگرديده است.

و اين امر را براي آنان كه در اين زمينه دچار اشكال شده و توهمات نابجا نموده اند روشن ساخته و فرمودي - كه درود خدا بر تو باد -: گاه انسان آگاه و ماهر راه چاره را مي يابد اما مانعي چون تقواي الهي در سر راه قرار دارد از اين رو آشكارا آن راه چاره را رها مي سازد، اما كسي كه در دين تقواي الهي كسب نكرده به دنبال همان فرصت مي گردد، راست گفتي و باطلان زيانكار شدند. و هنگامي كه طلحه و زبير بيعتت را شكستند و گفتند: مي خواهيم به عمره برويم، به آنان گفتي: قسم به جانتان قصد رفتن به عمره را نداريد بلكه قصد شكستن پيمان و خيانت نمودن را داريد، از آنان بيعت گرفتي و تجديد پيمان نمودي، اما آنان در نفاق و دورويي جديت كرده و اصرار ورزيدند، آنگاه كه در هنگام جنگ آنان را بر كارشان متنبه ساختي خود را غافل دانسته و بازگشتند اما اين بازگشت برايشان سودي نداشت، و عاقبت كارشان به زيانكاري خاتمه يافت.

به دنبال آنان اهل شام بودند كه بر عليه تو

جنگ كردند، بعد از قطع عذرشان به سوي ايشان حركت كردي، در حالي كه آنان به دين حق گرايش نداشته و در قرآن تدبر و انديشه نمي كردند، انسان هايي پست، بي فكر و انديشه و گمراه بودند، و به آنچه بر پيامبر در مورد تو نازل شده بود كافر، و مخالفان را بر عليه تو ياري مي كردند، در حالي كه خداوند امر به اتباع و پيروي تو كرده و مؤمنان را به ياريت فراخوانده بود، و خداوند مي فرمايد: «اي ايمان آورندگان، تقواي الهي پيشه سازيد و همراه راستگويان باشيد».

مولايم به تو حق آشكار شد در حالي كه مردم آن را رها ساخته بودند، و سنت هاي الهي را بيان كردي بعد از آن كه محو و نابود شده بود، براي توست پيشي گرفتن در جهاد براي اثبات حقانيت قرآن، و براي توست فضيلت جهاد براي تحقق تأويل آن در جامعه، و دشمن تو دشمن خدا

و منكر پيامبر اوست، به سوي باطل خوانده و ستمكارانه حكم مي دهد، و غاصبانه حكومت كرده و گروهش را به سوي آتش فرامي خواند. در حالي كه عمار جهاد مي كرد و بين دو صف فرياد مي زد: بشتابيد بشتابيد به سوي بهشت، و همين كه طلب آب نمود و شير به او داده شد نداي تكبير سر داد و گفت: پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - به من فرمود: آخرين نوشيدنيت در اين دنيا مخلوطي از شير و آب است و گروه تجاوزگر تو را مي كشند، ابوالعاديه فزاري جلوي او را گرفت و او را شهيد كرد. پس اي اميرمؤمنان تا روز قيامت لعنت خدا و تمامي فرشتگان و پيامبران

الهي بر ابوالعاديه و بر منافقين و مشركاني كه شمشير بر عليه تو كشيدند، و تو بر عليه آنان شمشير كشيدي، و بر آنان كه به آنچه تو را ناراحت مي كرد خرسند بودند و آن را بد نمي شمردند، و از آن چشم فرومي بست و انكار نمي نمود، يا با دست و زبان دشمنانت را ياري مي كرد، يا از ياريت دست برداشت، يا از جهاد با تو كناره گرفت، يا فضلت را حقير شمرد و حقت را منكر شد، يا از تو به سوي ديگر رفت در حالي كه تو را خداوند از خودش به او سزاوارتر قرار داد، و درود و رحمت و بركات و سلام و تحيات الهي بر تو و بر پيشوايان از خاندان پاكت باد، به درستي كه خداوند ستوده و بزرگوار است.

و امر عجيب و موضوع شگفت آميز بعد از انكار حق تو، غصب فدك حضرت صديقه ي طاهره زهرا كه سرور زنان است مي باشد، و رد شهادت و گواهي تو و دو سرور (امام حسن و امام حسين عليهماالسلام)، كه فرزندان تو و از خاندان پيامبر بودند - كه درود خدا بر شما باد - مي باشد، در حالي كه خداوند بزرگ مقام شما را بر تمامي امت برتر گرداند، و جايگاه شما را بالا برد، و فضلتان را آشكار ساخت، و بر تمامي جهانيان شرافتتان بخشيد، و از شما هر پليدي را دور كرد و شما را پاكيزه نمود، خداوند بزرگ مي فرمايد: «به درستي كه انسان ناشكيبا خلق شده است - هر گاه بدي به او برسد سخت ناراحت مي شود - و آنگاه كه خيري به او برسد مانع از رسيدن آن

به ديگران مي گردد - جز نمازگزاران».

و خداوند پيامبر برگزيده اش و تو اي سرور جانشينان را از تمامي مردم استثنا نمود، از اين رو آنان كه تو را از رسيدن به حقت منع نمودند چقدر حيران و گمراهند، آنگاه از روي مكر و فريب سهم ذوي القربي را از تو بريده، يا به ستم آن را از صاحبان اصلي آن به جهت ديگري متوجه ساختند.

آنگاه كه امر خلافت ظاهري به تو رسيد كار را به همان صورت كه آنان عمل كرده بودند قرار داده و تغيير ندادي، گرفتاريت همانند گرفتاري و مشكلات پيامبران در هنگام تنهائي و بدون ياور بودن گرديد، خوابيدنت در بستر پيامبر همانند اسماعيل ذبيح الله - كه بر او درود باد - بود، چرا كه

به خوابيدن در بستر پيامبر پاسخ مثبت دادي همان گونه كه اسماعيل به پدرش پاسخ مثبت داد، و فرمانبرداري كردي همان گونه كه او بردبارانه براي خدا صبر نمود، آنگاه كه پدرش به او گفت: «اي پسرم در خواب ديدم كه تو را قرباني مي كنم فكر كن ببين عقيده ات چيست، گفت: اي پدرم آنچه بدان مأمور شده اي را انجام ده اگر خدا بخواهد مرا از بردباران خواهي يافت».

و همچنين هنگامي كه پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - تو را در بسترش خواباند و تو را امر به خوابيدن كرد، تا جانت را سپر بلاي او بگرداني، شتابان اطاعت او كرده و پاسخ مثبت داده، و جانت را در معرض مرگ قرار دادي، از اين رو خداوند بزرگ فرمانبرداريت را سپاس گذارده و كار زيبايت را با اين فرموده اش در قرآن

آشكار ساخت: «و بعضي از مردم كساني هستند كه جانشان را در راه كسب خشنودي خدا مي فروشند». و گرفتاري و مشكلات تو در جنگ صفين، در حالي كه قرآن ها به حيله و نيرنگ بر سر نيزه رفته بود، شك پديدار گشت و حق به كناره گرفت و گمان پيروي شد، اين مشكل همانند مشكل و گرفتاري حضرت هارون بود، آنگاه كه حضرت موسي او را امير قومش گردانيد و آنان از گرد او پراكنده شدند، و هارون بر آنان فرياد مي زد و مي گفت: «اي گروه - به وسيله سامري - مورد امتحان قرار گرفته ايد و پروردگار شما بخشنده است، پس از من پيروي كرده و امرم را فرمانبرداري كنيد، گفتند از آن كناره نمي گيريم تا موسي نزد ما بازگردد».

و همچنين تو هنگامي كه قرآن ها بالاي نيزه رفت فرمودي: اي گروه به اين وسيله مورد آزمايش قرار گرفته ايد و به شما مكر زده اند، اما نافرمانيت كرده و با تو مخالفت نمودند، و خواستند دو حكم قرار دهيد، اما ابا نمودي، و به سوي خدا از كارشان بيزاري جستي، و آنان را به خودشان واگذار نمودي. آنگاه كه حقانيت حق آشكار و بطلان باطل روشن شد، و به لغزش خود و انحراف از راه درست اعتراف كردند، بعد از آن اختلاف نمودند، و از روي سفاهت و ناداني تو را به قضيه ي حكميت ملزم نمودند كه تو از آن امتناع داشتي و آنان را منع نمودي، اما ايشان آن را دوست داشتند و گناهي كه انجام دادند مجوز اين كار بر ايشان شد، در حالي كه تو در راه آگاهي و هدايت قرار داشته و آنان

در راه هاي گمراهي و كوري گام برمي داشتند، همين گونه بر نفاق و دوروئي اصرار ورزيده و در گمراهي قرار داشتند، تا اين كه خداوند جزاي كارشان را به آنان چشانيد، و با شمشيرت كساني را كه با تو دشمني كردند را ميراند و بدبخت و گمراه شدند، و به حجتت هر كه سعادتمند شد را زنده كرد و هدايت گرديد، درود خدا بر تو باد هر صبحگاه و شامگاه، و در كوچ كردن و رفتن، توصيفگر به درك اوصافت نرسيده، و عيب جو فضلت را نابود نسازد.

تو برترين مردم از جهت عبادت، و خالصترين آنها در جهت زهد و پارسائي، و دفاع كننده ترين آنها از دين خدا بودي، با تلاشت حدود الهي را برپا ساخته، و با شمشيرت لشكريان از دين خارج شده را درهم شكستي، آتش جنگ ها را با سرانگشتانت خاموش كرده، و پوشش هاي شبهات را با گفتارت از هم دريده، و آميختگي حق به باطل را برطرف نمودي، در راه خدا از ملامت ملامت كننده نهراسيدي، و در مدح و ستايش خداوند بي نيازي است از مدح مداحان و توصيف توصيفگران، آنجا كه مي فرمايد: «و بعضي از مؤمنان مرداني هستند كه به آنچه با خدا عهد بسته بودند صادقانه عمل كردند، پس در اين راه گروهي از آنان به شهادت رسيدند و گروهي در انتظار به سر مي برند و عهد خود را تبديل ننمودند».

و هنگامي كه ديدي كه عهد شكنان (طلحه و زبير) و ستمكاران (معاويه) و از دين خارج شوندگان (خوارج) را به قتل رسانده اي و وعده ي پيامبر - كه درود خدا بر او و خاندانش باد - به ثبوت رسيد و

تو به عهدت وفا كردي، فرمودي: آيا آن لحظه فرانرسيده كه محاسنم با خون قلبم رنگين شود، يا كي شقي ترين مردم براي اين عمل برانگيخته مي شود، در حالي كه مطمئن بودي كه بر برهاني روشن از پروردگارت و آگاهي كامل از كارت قرار داري، به سوي خدا مي رفتي، خرسند به معامله اي كه با خدا نموده بودي، و اين به راستي رستگاري بزرگ است.

خدايا! قاتلان پيامبرانت و جانشينان پيامبرانت را به تمامي لعنت هايت لعنت كن، و سوزش آتش دوزخت را به آنان برسان، و لعنت كن آناني كه حق وليت را غصب كردند، و عهدش را انكار نمودند و بعد از يقين و اعتقاد به او و اقرار به ولايت او در روز غدير خم منكر او گرديدند.

خدايا! قاتلان اميرالمؤمنين و آناني كه به او ستم روا داشتند و پيروان و ياورانش را لعنت كن، خدايا ستم كنندگان به حسين و قاتلان او و پيروي كنندگان و ياوران دشمنش، و آنان كه از شهادت او خرسند شدند و خواركنندگان او را با شديدترين درجه لعنت كن.

خدايا! اولين ستمگري كه به خاندان پيامبر ظلم و ستم روا داشت، و كساني كه ايشان را از حقوقشان بازداشتند را لعنت كن، خدايا اولين ستمگر و غاصب خاندان پيامبر و هر پيروي كننده از راهش را تا روز قيامت به لعنت خود مخصوص گردان.

خدايا! بر محمد خاتم پيامبران و بر علي سرور جانشينان و خاندان پاكش درود فرست، و ما را چنگ زننده به آنان و به ولايت آنان و از آنان كه رستگار شده و به ايمني رسيدند قرار ده، كساني كه هيچ ترس و

اندوهي براي ايشان نيست.

دعاؤه في زيارة اميرالمؤمنين يوم الغدير

قال المفيد قدس سره: روي عن ابي محمد الحسن بن علي العسكري، عن ابيه عليهماالسلام، و ذكر انه عليه السلام زار بها في يوم الغدير في السنة التي اشخصه المعتصم:

السلام علي محمد رسول الله، خاتم النبيين، و سيد المرسلين، و صفوة رب العالمين، امين الله علي وحيه، و عزائم امره، و الخاتم لما سبق، و الفاتح لما استقبل، و المهيمن علي ذلك كله، و رحمةالله و بركاته و صلواته و تحياته، و السلام علي انبياء الله و رسله، و ملائكته المقربين، و عباده الصالحين. السلام عليك يا اميرالمؤمنين، و سيد الوصيين، و وارث علم النبيين، و ولي رب العالمين، و مولاي و مولي المؤمنين و رحمةالله و بركاته.

السلام عليك يا مولاي يا اميرالمؤمنين، يا امين الله في ارضه، و سفيره في خلقه، و حجته البالغة علي عباده. السلام عليك يا دين الله القويم، و صراطه المستقيم، السلام عليك ايها النبأ العظيم، الذي هم فيه مختلفون، و عنه يسألون، السلام عليك يا اميرالمؤمنين. امنت بالله و هم مشركون، و صدقت بالحق و هم مكذبون، و جاهدت و هم محجمون، و عبدت الله مخلصا له الدين، صابرا محتسبا حتي اتاك اليقين، الا لعنة الله علي الظالمين. السلام عليك يا سيد المسلمين، و يعسوب المؤمنين، و امام المتقين، و قائد الغر المحجلين، و رحمة الله و بركاته. اشهد انك اخو رسول الله و وصيه، و وارث علمه، و امينه علي شرعه، و خليفته في امته، و اول من امن بالله، و صدق بما انزل علي نبيه. و اشهد انه قد بلغ عن الله ما انزله فيك، فصدع بأمره، و

اوجب علي امته فرض طاعتك و ولايتك، و عقد عليهم البيعة لك، و جعلك اولي بالمؤمنين من انفسهم كما جعله الله كذلك. ثم اشهد الله تعالي عليهم فقال: الست قد بلغت؟ فقالوا: اللهم بلي، فقال: اللهم اشهد و كفي بك شهيدا، و حاكما بين العباد، فلعن الله جاحد ولايتك بعد الاقرار، و ناكث عهدك، بعد الميثاق و اشهد انك وفيت بعهد الله تعالي و ان الله تعالي موف لك بعهده «و من اوفي بما عاهد عليه الله فسيؤتيه اجرا عظيما» [1] . و اشهد انك اميرالمؤمنين الحق، الذي نطق بولايتك التنزيل، و اخذ لك العهد علي الامة بذلك الرسول، و اشهد انك و عمك و اخاك، الذين تاجرتم الله بنفوسكم، فأنزل الله فيكم: «ان الله اشتري من المؤمنين انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة يقاتلون في سبيل الله فيقتلون و يقتلون وعدا عليه حقا في التورية و الانجيل و القران و من اوفي بعهده من الله فاستبشروا ببيعكم الذي بايعتم به و ذلك هو الفوز العظيم - التائبون العابدون الحامدون السائحون الراكعون الساجدون الامرون بالمعروف و الناهون عن المنكر و الحافظون لحدود الله و بشر المؤمنين» [2] . اشهد يا اميرالمؤمنين ان الشاك فيك ما امن بالرسول الامين، و ان العادل بك غيرك عاند عن الدين القويم، الذي ارتضاه لنا رب العالمين، و اكمله بولايتك يوم الغدير.

و اشهد انك المعني بقول العزيز الرحيم: «و ان هذا صراطي مستقيما فاتبعوه و لا تتبعوا السبل فتفرق بكم عن سبيله» [3] ، ضل و الله و اضل من اتبع سواك، و عند عن الحق من عاداك.

اللهم سمعنا لأمرك، و اطعنا و اتبعنا صراطك المستقيم، فاهدنا ربنا،

و لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا الي طاعتك، و اجعلنا من الشاكرين لانعمك. و اشهد انك لم تزل للهوي مخالفا، و للتقي محالفا، و علي كظم الغيظ قادرا، و عن الناس عافيا غافرا، و اذا عصي الله ساخطا، و اذا اطيع الله راضيا، و بما عهد اليك عاملا، راعيا لما استحفظت، حافظا لما استودعت، مبلغا ما حملت، منتظرا ما وعدت. و اشهد انك ما اتقيت ضارعا، و لا امسكت عن حقك جازعا، و لا احجمت عن مجاهدة عاصيك ناكلا، و لا اظهرت الرضا بخلاف ما يرضي الله مداهنا، و لا وهنت لما اصابك في سبيل الله، و لا ضعفت و لا استكنت عن طلب حقك مراقبا. معاذ الله ان تكون كذلك، بل اذ ظلمت احتسبت ربك، و فوضت اليه امرك، و ذكرتهم فما اذكروا، و وعظتهم فما اتعظوا، و خوفتهم الله فما تخوفوا.

و اشهد انك يا اميرالمؤمنين جاهدت في الله حق جهاده، حتي دعاك الله الي جواره، و قبضك اليه باختياره، و الزم اعداءك الحجة بقتلهم اياك لتكون الحجة لك عليهم، مع ما لك من الحجج البالغة علي جميع خلقه. السلام عليك يا اميرالمؤمنين عبدت الله مخلصا، و جاهدت في الله صابرا، و جدت بنفسك محتسبا، و عملت بكتابه، و اتبعت سنة نبيه، و اقمت الصلاة، و اتيت الزكاة، و امرت بالمعروف، و نهيت عن المنكر ما استطعت، مبتغيا ما عند الله، راغبا فيما وعد الله.

لا تحفل بالنوائب، و لا تهن عند الشدائد، و لا تحجم عن محارب، افك من نسب غير ذلك و افتري باطلا عليك، و اولي لمن عند عنك. لقد جاهدت في الله حق الجهاد، و صبرت علي الاذي

صبر احتساب، و انت اول من امن بالله، و صلي له، و جاهد، و ابدي صفحته في دار الشرك، و الارض مشحونة ضلالة، و الشيطان يعبد جهرة. و انت القائل: لا تزيدني كثرة الناس حولي عزة، و لا تفرقهم عني وحشة، و لو اسلمني الناس جميعا لم أكن متضرعا، اعتصمت بالله فعززت، و اثرت الاخرة علي الاولي فزهدت، و ايدك الله و هداك، و اخلصك و اجتباك.

فما تناقضت افعالك، و لا اختلفت اقوالك، و لا تقلبت احوالك، و لا ادعيت و لا افتريت علي الله كذبا، و لا شرهت الي الحطام [4] ، و لا دنسك الاثام، و لم تزل علي بينة من ربك و يقين من امرك، تهدي الي الحق و الي طريق مستقيم. اشهد شهادة حق، و اقسم بالله قسم صدق ان محمدا و اله صلوات الله عليهم سادات الخلق، و انك مولاي و مولي المؤمنين، و انك عبدالله و وليه و اخو الرسول، و وصيه و وارثه، و انه القائل لك: و الذي بعثني بالحق ما امن بي من كفر بك، و لا اقر بالله من جحدك. و قد ضل من صد عنك، و لم يهتد الي الله و لا الي من لا يهدي بك، و هو قول ربي عزوجل، «و اني لغفار لمن تاب و امن و عمل صالحا ثم اهتدي» [5] الي ولايتك.

مولاي فضلك لا يخفي، و نورك لا يطفي، و ان من جحدك الظلوم الاشقي، مولاي انت الحجة علي العباد، و الهادي الي الرشاد، و العدة للمعاد. مولاي لقد رفع الله في الاولي منزلتك، و اعلي في الاخرة درجتك، و بصرك ما عمي علي من خالفك، و

حال بينك و بين مواهب الله لك.

فلعن الله مستحلي الحرمة منك و ذائد الحق عنك، و اشهد انهم الاخسرون، الذين تلفح وجوههم النار، و هم فيها كالحون. و اشهد انك ما اقدمت، و لا احجمت، و لا نطقت، و لا امسكت الا بأمر من الله و رسوله، قلت: و الذي نفسي بيده لقد نظر الي رسول الله صلي الله عليه و اله، اضرب بالسيف قدما فقال: يا علي انت مني بمنزلة هارون من موسي الا انه لا نبي بعدي، و اعلمك ان موتك و حياتك معي و علي سنتي، فو الله ما كذبت و لا كذبت، و لا ضللت و لا ضل بي، و لا نسيت ما عهد الي ربي، و اني لعلي بينة من ربي، بينها لنبيه، و بينها النبي لي، و اني لعلي الطريق الواضح، الفظه لفظا، صدقت و الله و قلت الحق.

فلعن الله من ساواك بمن ناواك، و الله جل اسمه يقول: «هل يستوي الذين يعلمون و الذين لا يعلمون» [6] ، فلعن الله من عدل بك من فرض الله عليه ولايتك، و انت ولي الله و اخو رسوله، و الذاب عن دينه، و الذي نطق القرآن بتفضيله، قال الله تعالي: «و فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجرا عظيما درجات منه و مغفرة و رحمة و كان الله غفورا رحيما». [7] .

و قال الله تعالي: «اجعلتم سقاية الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن امن بالله و اليوم الاخر و جاهد في سبيل الله لا يستوون عند الله و الله لا يهدي القوم الظالمين - الذين امنوا و هاجروا و جاهدوا في سبيل الله بأموالهم و انفسهم اعظم درجة عند

الله و اولئك هم الفائزون - يبشرهم ربهم برحمة منه و رضوان و جنات لهم فيها نعيم مقيم - خالدين فيها ابدا ان الله عنده اجر عظيم» [8] . اشهد انك المخصوص بمدحة الله، المخلص لطاعة الله، لم تبغ بالهدي بدلا و لم تشرك بعبادة ربك احدا، و ان الله تعالي استجاب لنبيه صلي الله عليه و اله فيك دعوته. ثم امره باظهار ما أولاك لامته، اعلاء لشانك، و اعلانا لبرهانك، و دحضا للأباطيل، و قطعا للمعاذير، فلما اشفق من فتنة الفاسقين، و اتقي فيك المنافقين، اوحي الله رب العالمين: «يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله يعصمك من الناس». [9] .

فوضع علي نفسه اوزار المسير، و نهض في رمضاء الهجير، فخطب فأسمع، و نادي فأبلغ، ثم سألهم اجمع، فقال: هل بلغت؟ فقالوا: اللهم بلي، فقال: اللهم اشهد، ثم قال: الست اولي بالمؤمنين من انفسهم؟ فقالوا: بلي، فأخذ بيدك، و قال: من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، و انصر من نصره و اخذل من خذله.

فما امن بما انزل الله فيك علي نبيه الا قليل، و لا زاد اكثرهم غير تخسير، و لقد انزل الله تعالي فيك من قبل و هم كارهون: «يا ايها الذين امنوا من يرتد منكم عن دينه فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه أذلة علي المؤمنين اعزة علي الكافرين يجاهدون في سبيل الله و لا يخافون لومة لائم ذلك فضل الله يؤتيه من يشاء و الله واسع عليم» [10] .

«انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين يقيمون

الصلوة و يؤتون الزكوة و هم راكعون، و من يتول الله و رسوله و الذين امنوا فان حزب الله هم الغالبون». [11] .

«ربنا امنا بما انزلت و اتبعنا الرسول فاكتبنا مع الشاهدين» [12] ، «ربنا لا تزغ قلوبنا بعد اذ هديتنا و هب لنا من لدنك رحمة انك انت الوهاب». [13] . اللهم انا نعلم ان هذا هو الحق من عندك، فالعن من عارضه و استكبر و كذب به و كفر، و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. السلام عليك يا اميرالمؤمنين، و سيد الوصيين، و اول العابدين، و ازهد الزاهدين، و رحمة الله و بركاته و صلواته و تحياته. انت مطعم الطعام علي حبه مسكينا و يتيما و اسيرا لوجه الله، لا تريد منهم جزاء و لا شكورا، و فيك انزل الله تعالي: «و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون» [14] . و انت الكاظم للغيظ، و العافي عن الناس، و الله يحب المحسنين، و انت الصابر في البأساء و الضراء و حين البأس، و انت القاسم بالسوية، و العادل في الرعية، و العالم بحدود الله من جميع البرية، و الله تعالي أخبر عما أولاك من فضله بقوله: «افمن كان مؤمنا كمن كان فاسقا لا يستون - اما الذين امنوا و عملوا الصالحات فلهم جنات المأوي نزلا بما كانوا يعملون». [15] . و انت المخصوص بعلم التنزيل و حكم التأويل، و نص الرسول، و لك المواقف المشهودة، و المقامات المشهورة و الايام المذكورة، يوم بدر و يوم الاحزاب:

«اذ زاغت الابصار و بلغت القلوب الحناجر و تظنون بالله الظنونا - هنالك ابتلي المؤمنون

و زلزلوا زلزالا شديدا - و اذ يقول المنافقون و الذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا - و اذ قالت طائفة منهم يا اهل يثرب لا مقام لكم فارجعوا و يستأذن فريق منهم النبي يقولون ان بيوتنا عورة و ما هي بعورة ان يريدون الا فرارا» [16] .

و قال الله تعالي: «و لما رأي المؤمنون الأحزاب قالوا هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما» [17] ، فقتلت عمروهم و هزمت جمعهم، «و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا و كفي الله المؤمنين القتال و كان الله قويا عزيزا» [18] .

و يوم احد: «اذ تصعدون و لا تلوون علي احد و الرسول يدعوهم في اخراهم» [19] ، و انت تذود بهم [20] المشركين عن النبي ذات اليمين و ذات الشمال، حتي ردهم الله عنكما خائفين، و نصر بك الخاذلين. و يوم حنين علي ما نطق به التنزيل: «اذ اعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا و ضاقت عليكم الارض بما رحبت ثم وليتم مدبرين - ثم انزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين» [21] . و المؤمنون انت و من يليك، و عمك العباس ينادي المنهزمين: يا اصحاب سورة البقرة، يا اهل بيعة الشجرة، حتي استجاب له قوم قد كفيتهم المؤونة، و تكفلت دونهم المعونة.

فعادوا ايسين من المثوبة، راجين وعد الله تعالي بالتوبة، و ذلك قول الله جل ذكره: «ثم يتوب الله من بعد ذلك علي من يشاء» [22] ، و انت حائز درجة الصبر، فائز بعظيم الاجر.

و يوم خيبر اذ ظهر الله خور

المنافقين، و قطع دابر الكافرين، و الحمد لله رب العالمين: «و لقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الادبار، و كان عهد الله مسئولا» [23] . مولاي انت الحجة البالغة، و المحجة الواضحة، و النعمة السابغة، و البرهان المنير، فهنيئا لك بما اتاك الله من فضل، و تبأ لشائبك ذي الجهل. شهدت مع النبي صلي الله عليه و اله جميع حروبه و مغازيه، تحمل الراية امامه، و تضرب بالسيف قدامه، ثم لحزمك المشهور، و بصيرتك في الامور، امرك في المواطن، و لم تكن عليك امير، و كم من امر صدك عن امضاء عزمك فيه التقي، و اتبع غيرك في مثله الهوي، فظن الجاهلون انك عجزت عما اليه انتهي، ضل و الله الظان لذلك و ما اهتدي.

و لقد اوضحت ما اشكل من ذلك لمن توهم و امتري بقولك صلي الله عليك: قد يري الحول القلب وجه الحيلة، و دونها حاجز من تقوي الله، فيدعها رأي العين، و ينتهز فرصتها من لا جريحة [24] له في الدين، صدقت و خسر المبطلون.

و اذ ماكرك الناكثان فقالا: نريد العمرة، فقلت لهما: لعمر كما ما تريدان العمرة لكن تريدان الغدرة، فأخذت البيعة عليهما، و جددت الميثاق فجدا في النفاق، فلما نبهتهما علي فعلهما اغفلا و عادا، و ما انتفعا، و كان عاقبة امرهما خسرا.

قم تلاهما اهل الشام فسرت اليهم بعد الاعذار، و هم لا يدينون دين الحق و لا يتدبرون القران، همج رعاع ضالون، و بالذي انزل علي محمد فيك كافرون، و لأهل الخلاف عليك ناصرون، و قد امر الله تعالي باتباعك و ندب المؤمنين الي نصرك، و قال عزوجل: «يا ايها الذين امنوا اتقوا الله

و كونوا مع الصادقين» [25] .

مولاي بك ظهر الحق، و قد نبذه الخلق، و اوضحت السنن بعد الدروس و الطمس، فلك سابقة الجهاد علي تصديق التنزيل، و لك فضيلة الجهاد علي تحقيق التأويل، و عدوك عدو الله، جاحد لرسول الله، يدعو باطلا، و يحكم جائرا، و يتأمر غاصبا، و يدعو حزبه الي النار.

و عمار يجاهد و ينادي بين الصفين: الرواح الرواح الي الجنة، و لما استسقي، فسقي اللبن كبر و قال: قال لي رسول الله صلي الله عليه و اله: اخر شرابك من الدنيا ضياح من لبن و تقتلك الفئة الباغية، فاعترضه ابوالعادية الفزاري فقتله.

فعلي ابي العادية لعنة الله و لعنة ملائكته و رسله اجمعين، و علي من سل سيفه عليك و سللت سيفك عليه يا اميرالمؤمنين من المشركين و المنافقين الي يوم الدين، و علي من رضي بما ساءك و لم يكرهه، و اغمض عينه و لم ينكر، او اعان عليك بيد او لسان، او قعد عن نصرك، او خذل عن الجهاد معك، او غمط فضلك، و جحد حقك، او عدل بك من جعلك الله اولي به من نفسه، و صلوات الله عليك و رحمة الله و بركاته و سلامه و تحياته، و علي الائمة من الك الطاهرين، انه حميد مجيد.

و الامر الاعجب و الخطب الافظع بعد جحدك حقك، غصب الصديقة الطاهرة الزهراء سيدة النساء فدكا، و رد شهادتك و شهادة السيدين سلالتك و عترة المصطفي صلي الله عليكم، و قد اعلي الله تعالي علي الامة درجتكم، و رفع منزلتكم، و ابان فضلكم، و شرفكم علي العالمين، فأذهب عنكم الرجس و طهركم تطهيرا، قال الله جل و عز: «ان الانسان خلق

هلوعا - اذا مسه الشر جزوعا - و اذا مسه الخير منوعا - الا المصلين» [26] .

فاستثني الله تعالي نبيه المصطفي و انت يا سيد الاوصياء من جميع الخلق، فما اعمه من ظلمك عن الحق، ثم اقرضوك سهم ذوي القربي مكرا، او حادوه عن اهله جورا.

فلما ال الامر اليك اجريتهم علي ما اجريا رغبة عنهما بم

زنده دارندگان دانش

حضرت علي عليه السلام در خطبه 239 در حالي كه ائمّه و خاندان پيامبر عليهم السلام را توصيف مي كردند، فرمودند: «هُمْ عَيشُ العِلْمِ و مَوْتُ الجَهْلِ يخْبِرُكُم حِلْمُهُم عَن عِلْمِهِم...».

آنان زنده دارنده دانش و كشنده ناداني هستند بردباري ايشان حاكي از علم و دانش آنهاست....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

زائر لكم لائذ عائذ بقبوركم

«زائر» به معني زيارت كننده و ديداركننده بوده و جمع آن «زوار» است.

«لائذ» از ماده «لوذ» به معني كسي كه پناهنده شده و ملحق گرديده و التجا نموده و استغاثه كرده، مي باشد. «عائذ» از ماده «عوذ» به معني كسي كه پناه آورده است، مي باشد. در اين فراز زائر تأكيد مي نمايد كه من با قصد و توجّه به زيارت شما آمده ام و شما را قصد كرده، به درود فرستادن به شما مشغول گشته و از شما استمداد جسته ام و اين زيارت را وظيفه خود دانسته، به عهد و وظيفه خود عمل مي كنم، به اميد آنكه جزء شفيع شدگان شما در صحراي محشر قرار گيرم. چرا كه پناهنده و ملحق شده به قبرهاي شما هستم. قال الرضا عليه السلام: «اِن لِكل امامٍ عهداً في عنُقِ أوليائه و شيعته و ان مِن تَمام الوفاء بِالْعَهْد و حسن الاداء زِيارةُ قُبُورهم، فَمَن زارهم رَغْبة في زِيارتهم و تَصْديقاً بما رَغبوا فيه كان أئمَّتهُم شُفعاءهم يوْم القِيامَة».[1] .

امام رضا عليه السلام فرمودند: هر امامي به گردن دوستان و شيعيان خود، عهدي دارد كه با زيارت قبور آنان، وفاي به اين عهد به خوبي كامل مي گردد. پس، هر كه با رغبت و علاقه و تصديق و باور داشتن به آنچه

آنان ترغيب كرده اند زيارتشان كند، امامانِ آنها در روز قيامت شفاعتشان كنند. از آنجايي كه نور و طينت ائمّه اطهار عليهم السلام يكي است، هر كس يكي از ائمّه را زيارت نمايد، مانند آن است كه بقيه آنان را نيز زيارت نموده است.

قال الكاظم عليه السلام: «مَن زار أوّلنا فَقَدْ زار آخِرنا و مَنْ زار آخِرنا فقد زار أَوّلنا، و مَنْ تَولّي أَوّلنا فَقَدْ تَولّي آخِرنا، و مَنْ تولّي آخِرنا فَقَد تَولّي أَوّلنا».[2] .

امام كاظم عليه السلام فرمودند: هر كه اوّلين ما را زيارت كند، آخرين ما را زيارت كرده باشد و هر كه آخرين ما را زيارت كند، اوّلين ما را زيارت كرده باشد و هر كه ولايت اوّلين ما را بپذيرد، ولايت آخرين ما را پذيرفته است و هر كه ولايت آخرين ما را بپذيرد، ولايت اوّلين ما را پذيرفته است.

زائر معتقد است امام سلام او را مي شنود و جواب او را مي دهد. پس امام هميشه زنده است و مقام او از مقام شهيد (كه روزي خور نزد خداست) بسيار بالاتر است.

قال الصادق عليه السلام: «مَنْ زارنا في مَماتنا فَكانما زارِنا في حَياتنا».[3] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: هر كس پس از مرگمان ما را زيارت كند، چنان است كه در زمان حياتمان زيارت كرده است. زائر با عشق و محبّت به زيارت رفته، ولي مي داند اين زيارت محفوظ است و ائمّه عليهم السلام جواب او را خواهند داد. چرا كه به زيارت خانواده كَرَم و رحمت رفته است. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: لَمّا سَأَله الحسن بن علي عليه السلام: «يا أبتاه، ما جَزاء مَنْ زاركَ؟

يا بني، مَن زارني حَيا و مَيتاً أَوْ زار أباك أَوْ زار أخاكَ أو زاركَ كان حقّاً عَلَي أن أزوره يوْم القيامة فَاَخْلصهُ مِن ذُنُوبه».[4] .

امام حسن عليه السلام به رسول خدا صلي الله عليه وآله عرض كرد: پدر جان! پاداش كسي كه شما را زيارت كند چيست؟ رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: فرزندم هر كه در زمان حيات يا پس از مرگم مرا يا پدر تو يا برادرت و يا خودت را زيارت كند، بر من است كه در روز قيامت به ديدارش روم و او را از گناهانش نجات دهم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 100، ص 116.

[2] كامل الزيارات، ص 553.

[3] بحارالانوار، ج 100، ص 124.

[4] علل الشرايع، ص 460.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

زيارت جامعه كبيره، گنجينه اي پربها

زيارت جامعه كبيره، معروفترين اثر ماندگار حضرت هادي (عليه السلام) مي باشد كه در آن، امامان معصوم (عليهم السلام) به عالي ترين مضامين و اوصاف، با بلاغتي بي نظير ستوده شده اند. امام (عليه السلام) در اين زيارت، يك دوره ي فشرده و منحصر به فرد از امام شناسي را در آن دوران خفقان و استبداد براي هميشه ي تاريخ به معرض نمايش گذاشته است.[1] .

فرازهايي از اين زيارت زيبا چنين است: «... خلقكم الله انوارا فجعلكم بعرشه محدقين حتي من علينا بكم فجعلكم في بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه و جعل صلواتنا عليكم، و ما خصنا به من ولايتكم طيباً لخلقنا و طهارة لانفسنا و تزكيةً لنا و كفارةً لذنوبنا...

... كلامكم نور و امركم رشد و وصيتكم التقوي و فعلكم الخير

و عادتكم الاحسان و سجيتكم الكرم و شأنكم الحق و الصدق و الرفق، و قولكم حكم و حتم و رأيكم علم و حلم و حزم، ان ذكر الخير كنتم اوله و اصله و فرعه و معدنه و مأويه و منتهاه، بابي انتم و امي و نفسي كيف اصف حسن ثنائكم و احصي جميل بلائكم و بكم اخرجنا الله من الذل و فرج عنا غمرات الكروب و انقذنا من شفاجرف الهلكات و من النار بابي انتم و امي و نفسي. ... بموالاتكم علمنا الله معالم ديننا و اصلح ما كان فسد من دنيانا و بموالاتكم تمت الكلمة و عظمت النعمة و ائتلفت الفرقة.» [2] . «... خداوند (پيش از همه)، ارواح شما (اهلبيت) را آفريد و محيط به عرش خود گردانيد تا اين زمان كه به نعمت وجود شما بر ما منت نهاد. سپس شما را خانداني قرار داد كه امر به رفعتش نموده و به ذكر نام خويش در آن فرمان داده و درود و صلوات بر شما لازم گردانيد،

و آنچه را كه مخصوص ما كرد از نعمت ولايت شما براي نيكويي فطرت و خلقت و پاكي نفوس ما بود و براي تزكيه و پاكيزگي روح ما از علائق دنيوي و نيز تا كفاره ي گناهان ما باشد.

... سخن شما (اهلبيت) نوربخش دلها و امر و فرمان شما هدايت و ارشاد مردمان است، و سفارش شما همواره به تقوي است و كار شما نيكو و عادت شما نيكو و احسان فطرت شما، كرم و بخشش، شأن ذاتي شماست و حق و صدق و مهرباني در خور شما و قول و دستور شما حتمي و

لازم الاجراست و انديشه ي شما علم و دانش و بردباري و مآل انديش است.

اگر ذكري از خير و نيكويي شود، اول مقام را شما داريد و اصل و فرع و معدن و محل و آغاز و پايان هر خير و نيكويي شمائيد. پدرم و مادرم و جانم نثار قدوم شما باد، چگونه مدح و ثناي شما را مي توان وصف كرد و شؤونات رفيع و جميلتان را مي توان شمار كرد.

... بواسطه ي ولايت و پيشوايي شما، خداوند معالم و حقايق دين را بما آموخت و هر آنچه از دنياي ما فاسد و پريشان بود اصلاح فرمود (و ما را از فقر و ذلت و جهالت به علم و عزت و دولت رسانيد) و بواسطه ولايت شما كلمه ي (توحيد و معارف الهي) به حد كمال رسيد و نعمت بزرگ دين (و دنيا و آخرت) به ما عطا شد و پراكندگي هاي امت به الفت و اتحاد مبدل شد.»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرحوم شيخ صدوق از موسي بن عبدالله نخعي روايت كرده كه گفت: عرض كردم به خدمت حضرت امام علي النقي (عليه السلام) كه: «اي پسر رسول خدا! مرا تعليم فرما زيارتي با بلاغت كه كامل باشد و هرگاه خواستم زيارت كنم يكي از شما را آنرا بخوانم.» پس حضرت اين زيارت را تعليم فرمود. (مفاتيح الجنان، ص 544).

[2] مفاتيح الجنان، به نقل از عيون اخبارالرضا، صدوق، ج 2، ص 273.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

زيارت غدير

از جمله مهمترين زيارتهاي ائمه طاهرين - از نظر شيعه اماميه - زيارت غدير است كه براي آن اهميت زيادي قائلند، از آن

رو كه اين زيارت رمزي است براي آن روز جاودانه در جهان اسلام آن روزي كه پيامبر - صلي الله عليه و آله - در آن روز سرنوشت قطعي امت را تعيين كرد و امام اميرالمؤمنين علي عليه السلام را به عنوان خليفه خود بر مسلمين گمارد، و افسر امامت و خلافت را بر سرش نهاد، و شيعه روز غدير را از اين جهت براي خود روز عيد مي دانند كه در آن روز ريشه اصلي كيان عقايد ايشان فراهم آمده است و آنان از آغاز تاريخ تشيع تا به امروز در روز غدير مرقد مولايشان اميرالمؤمنين را زيارت مي كنند و با آن بزرگوار تجديد دوستي و بيعت مي نمايند. از جمله امام ابوالحسن الهادي عليه السلام در سالي كه معتصم آن حضرت را از مدينه به سرمن رأي آورد [1] ، آن مرقد شريف را با اين زيارتنامه زيارت كرد، كه از برجسته ترين و بالاترين زيارتهاست، در اين زيارتنامه از فضايل امام اميرالمؤمنين عليه السلام و از مشكلات سياسي و اجتماعي آن روزگار كه آن حضرت دچار بود - و قسمتي از فرازهاي زيارت را تشكيل مي دهد - سخن گفته است. و لازم است كه ما به فرازهايي از اين زيارتنامه كه از استوارترين زيارتنامه هاي اهل بيت عليهم السلام است اشاره كنيم:

1- امام ابوالحسن الهادي عليه السلام در زيارت غديريه خود درباره جدش امام اميرالمؤمنين عليه السلام، فرموده است كه آن حضرت نخستين كسي است كه اسلام آورد و به خداوند مؤمن و معتقد شد و دعوت پيامبر خدا را لبيك گفت، امام هادي جدش را مخاطب ساخته، مي گويد:

«تو نخستين كسي هستي كه به خدا ايمان آوردي و در پيشگاه خدا

نماز گزاردي و در راه او جهاد كردي و در ديار شرك و بت پرستي و آكنده از كفر و ضلالت بود و آشكارا شيطان را مي پرستيدند، تو بودي كه عرض اندام نمودي (آن جا را از پليدي و شرك پاك ساختي)...»

اخبار فراواني رسيده است كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام نخستين كسي است كه اسلام آورد و نداي پروردگار را لبيك گفت و به دين او گراييد. طبري به سند خود از ابن اسحاق نقل كرده است كه مي گويد: نخستين شخص از مردان كه به پيامبر صلي الله عليه و آله - ايمان آورد و با آن حضرت نماز گزارد، و هر آن چه از جانب خدا آورده بود تصديق كرد، علي بن ابي طالب عليه السلام بود در حالي كه آن بزرگوار، ده سال عمر داشت [2] و طبراني به سند خود از ابوذر نقل كرده و مي گويد: رسول خدا - صلي الله عليه و آله - دست علي عليه السلام را گرفت و فرمود:

اين نخستين كسي است كه به من ايمان آورد، و اول كسي خواهد بود كه در روز قيامت با من مصافحه كند.[3] . و رسول خدا - صلي الله عليه و آله - به عايشه فرمود:

اين علي بن ابي طالب نخستين كسي است كه پيش از همه مردم ايمان آورد. [4] .

و بسياري از اين قبيل اخبار كه اين مطلب را به صراحت بيان كرده اند.

2- امام هادي عليه السلام در اين زيارتنامه، از جهاد امام اميرالمؤمنين عليه السلام و بي باكي، دلاوري و سرسختي آن حضرت در جنگها سخن گفته، و خطاب به جدش عرض مي كند: «ولك المواقف المشهودة والمقامات المشهورة، والأيام المذكورة يوم

بدر، و يوم الأحزاب، اذ زاغت الأبصار وبلغت القلوب الحناجر، و تظنون بالله الظنونا، هنالك أبتلي المؤمنون، و زلزلوا زلزالا شديدا، و اذ يقول المنافقون والذين في قلوبهم مرض ما وعدنا الله و رسوله الا غرورا و اذ قالت طايفة منهم يا أهل يثرب لامقام لكم فارجعوا و يستأذن فريق منهم النبي يقولون ان بيوتنا عورة و ما هي بعورة ان يريدون الا فرارا [5] و قال الله تعالي: «ولما رأي المؤمنون الأحزاب، قالوا: هذا ما وعدنا الله و رسوله و صدق الله و رسوله و ما زادهم الا ايمانا و تسليما» [6] . فقتلت عمرهم و هزمت جمعهم، و رد الله الذين كفروا بغيظهم لم ينالوا خيرا، و كفي الله المؤمنين القتال، و كان الله قويا عزيزا، و يوم أحد اذ يصعدون و لا يلوون علي أحد والرسول يدعوهم في أخراهم و أنت تذودبهم المشركين عن النبي صلي الله عليه و آله ذات اليمين و ذات الشمال حتي ردهم الله تعالي عنها خايفين و نصربك الخاذلين. و يوم حنين علي ما نطق به التنزيل «اذ أعجبتكم كثرتكم فلم تغن عنكم شيئا، و ضاقت عليكم الأرض بما رحبت ثم ولبتم مدبرين، ثم أنزل الله سكينته علي رسوله و علي المؤمنين» والمؤمنون أنت و من يليك، و عمك العباس ينادي المنهزمين يا أصحاب سورة البقرة، يا أهل بيعة الشجرة حتي استجاب له قوم قد كفيتهم المؤونة، و تكلفت دونهم المعونة، فعادوا آيسين من المثوبة، راجين وعدالله تعالي بالمثوبة، و ذلك قول الله جل ذكره «ثم يتوب الله من بعد ذلك علي من يشاء» و أنت حائز درجة الصبر، فائز بعظيم الأجر. تو داراي مواقفي آشكار و

مقاماتي مشهور و روزهاي سخت فراموش نشدني مانند روز جنگ بدر و روز جنگ احزابي، كه در آن اوقات خداوند مؤمنان را آزمود و همه سخت متزلزل و نگران بودند و جانها به لب رسيده بود و به خداوند بدگمان شدند و منافقان و آناني كه در دلهايشان مرض بود، گفتند وعده هاي خدا و رسول به ما، جز غرور و فريب نبود و گروهي از آنان گفتند: اي مردم مدينه، شما ديگر در اين جا نمي توانيد بمانيد و برگرديد، و گروهي از پيامبر (صلي الله عليه و آله) اجازه مي خواستند و مي گفتند: زن و بچه هاي ما بي سرپرستند، در صورتي كه چنين نبود و آنان هدفي جز فرار از جنگ نداشتند و خداي تعالي مي فرمايد: «چون مؤمنان - كه مقصود علي عليه السلام و دوستان آن حضرتند - سر و صداي دشمن را در جنگ احزاب ديدند، گفتند: كه اين همان فتح و نصرتي است كه خدا و پيامبرش وعده داده اند و خدا و پيامبر، وعده راست و درست داده اند و چيزي جز به مقام ايمان و تسليم ايشان نيفزود.» [7] . يا علي! تو بودي كه در آن هنگام، عمروبن عبدود آنها را كشتي و جمعيت آنان را پراكنده ساختي، و خداوند كافران را با دلهاي پر از خشم بازگرداند، در حالي كه به هيچ هدفي نرسيده بودند، و خداوند مؤمنان را از رنج جنگ و كارزار آسوده كرد و خداوند بر همگان مسلط و عزت و اقتدار دارد، و باز در جنگ احد، كه به اين مضمون آيه شريفه در آن باره مي گويد: - مي گريختند و به كسي توجه نداشتند، در حالي كه پيامبر (صلي

الله عليه و آله) آنها را صدا مي زد، و تو تنهابا شمشيرت مشركان را از آزار پيامبر (صلي الله عليه و آله) از چپ و راست دور ساختي و آسيب دشمن را از آن حضرت دفع كردي تا اين كه خداوند كافران را با ترس و بيم بازگرداند و لشكر شكست خورده را به وسيله تو پيروز گردانيد. و نيز در روز جنگ حنين، بطوري كه قرآن گوياي آن است «... كه فريفته و مغرور به زيادي لشكر اسلام شديد و آن انبوه لشكر اصلا به كار نيامد و زمين با همه وسعتش بر شما تنگ شد، تا آن كه همه رو به فرار نهاديد، آنگاه خداوند وقار و آرامش را بر پيامبر خود و مؤمنان نازل كرد...» [8] . يا علي! در اين آيه مقصود از مؤمنان، تو و ياران تو هستند، در حالي كه عمويت عباس به صداي بلند فرياد مي كرد - زماني كه لشكر اسلام به هزيمت رفته و فرار مي كردند - اي اصحاب سوره بقره (كه از طرف خدا در آن سوره، مردم مسلمان مأمور به جهاد و مبارزه با كافران و مقاومت در راه دين شده ايد) و اي اهل بيعت شجره! تا اين كه گروهي نداي عباس را شنيدند و اجابت كردند، در آن هنگام، تو تنها كسي بودي كه زحمت و رنج جنگ را از سپاه اسلام برطرف كردي و عهده دار ياري دين، بدون كمك آنان شدي با اين كه سپاهيان از اجر جنگ و جهاد نااميد و با وعده الهي به وسيله توبه اميدوار شدند، و اين است معناي كلام خداي تعالي در اين آيه «... سپس خداوند

پس از آن واقعه - جنگ حنين - از سر تقصير هر كه مي خواهد مي گذرد.» [9] و تو يا علي! در آن كارزار، داراي مقام صبر بودي و به اجر عظيم الهي رسيدي. و يوم خيبر اذ أظهر الله خور المنافقين، و قطع دابر الكافرين - والحمدلله رب العالمين - ولقد كانوا عاهدوا الله من قبل لا يولون الأدبار. و كان عهد الله مسؤولا.و در روز جنگ خيبر كه خداوند ضعف و ناتواني منافقان را بر مؤمنين آشكار ساخت و كافران را نااميد گردانيد - و سپاس خدا را كه پروردگار تمام عوالم است و در صورتي كه سپاه اسلام با خدا و پيامبر (صلي الله عليه و آله) قبلا عهد بسته بودند كه در جهاد به ميدان جنگ پشت نكنند و از اين رو پيش خدا و رسول خدا مسؤول بودند.

و امام عليه السلام اضافه مي كند: و شهدت مع النبي صلي الله عليه و آله جميع حروبه و مغازيه، تحمل الراية أمامه، و تضرب بالسيف قدامه، ثم لحزمك المشهور و بصيرتك في الأمور أمرك في المواطن، و لم يكن عليك أمير. و تو اي مولا! در تمام جنگها با پيامبر - صلي الله عليه و آله - حاضر بودي و به اتفاق او در راه خدا جهاد مي كردي و پرچم اسلام را در جنگها پيشاپيش پيامبر (صلي الله عليه و آله) مي بردي و در مقابل او شمشير بر فرق دشمنان مي زدي و چون كار آزمودگي و مهارت و تدبيرت در كارها مشهور بود، پيامبر (صلي الله عليه و آله) در بسياري جاها تو را فرمانفرما قرار داد و هيچ كس ديگر را فرمانرواي تو

نساخت.

اين سخنان امام عليه السلام مشتمل بر بخشهاي عمده و قسمتهاي برجسته اي از جهاد امام ابوالحسن عليه السلام است. به راستي امام اميرالمؤمنين عليه السلام، در تمام مراحل سخت و ميدانهاي نبرد از اسلام دفاع كرد و به دشمنان خدا درسهاي تلخي داد به حدي كه سران شرك و الحاد از ضرب شمشير او به تنگ آمدند، و اگر زحمت و تلاش آن حضرت نبود، هر آينه از اسلام تنها نامي بدون وجود خارجي مانده بود.

3- امام هادي عليه السلام در زيارتنامه خود، خوابيدن حضرت علي عليه السلام در بستر پيامبر - صلي الله عليه و آله - را مطرح كرده است كه با جان خود و فداكاري خويش آن بزرگوار را حفظ كرد موقعي كه قريش اجتماع كرده بودند تا او را بكشند، پس امام عليه السلام نخستين فدايي در اسلام است، امام هادي مي گويد:

«وأشبهت في البيات علي الفراش الذبيح عليه السلام اذ أجبت كما أجاب، و أطعت كما أطاع اسماعيل صابرا محتسبا اذ قال له: «يا بني اني أري في المنام أني أذبحك فانظر ماذا تري قال: يا أبت افعل ما تومر ستجدني ان شاء الله من الصابرين» [10] و كذلك أنت لما أباتك النبي صلي الله عليه و آله و أمرك أن تضطجع في مرقده واقيا له بنفسك أسرعت الي اجابته مطيعا، و لنفسك علي القتل موطنا فشكر الله تعالي طاعتك، و أبان عن جميل فعلك بقوله: جل ذكره: «و من الناس من يشري نفسه ابتغاء مرضاة الله.» [11] .

«يا علي! حال تو در شبي كه به جاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) در بستر او خوابيدي نظير حال حضرت اسماعيل ذبيح الله بود

كه هرچه پدرش به او فرمود، او پذيرفت و تو نيز همچون اسماعيل با بردباري و شكيبايي از پيامبر اطاعت كردي، (آري وقتي كه پدر اسماعيل) به او فرمود: «پسر عزيزم من در خواب مأمور شدم كه تو را ذبح كنم، ببين نظر تو در اين باره چيست در پاسخ گفت: پدرم، هرچه مأموري از طرف خدا انجام بده كه ان شاء الله مرا از صابران خواهي يافت.» و همچنين تو را نيز رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مأمور كرد تا در بستر او بخوابي، و جان او را از دست دشمن حفظ كني، خيلي زود اجابت كردي و خودت را براي كشته شدن آماده ساختي و خداوند نيز طاعت تو را سپاس گفت و كار نيك تو را بر امت آشكار ساخت و فرمود «بعضي از مردمان هستند كه در راه رضاي از خدا جان خود مي گذرند.»

به راستي خوابيدن امام اميرالمؤمنين عليه السلام در بستر پيامبر (صلي الله عليه و آله) از بزرگترين كارهاي جهادگرانه بود و امام عليه السلام در آن شب اسلام را از بزرگترين مصيبتي كه دچار شده بود نجات داد، و زندگاني امام علي عليه السلام به همين ترتيب، سراسر تقديم اسلام بوده است.

4- امام هادي عليه السلام در زيارت خود به بعضي از صفات برجسته جدش امام اميرالمؤمنين عليه السلام اشاره فرموده است:

«أشهد أنك لم تزل للهوي مخالفا، و للتقي محالفا، و علي كظم الغيظ قادرا، و عن الناس عافيا غافرا، و اذا عصي الله ساخطا، و اذا أطيع الله راضيا، و بما عهد اليك عاملا راعيا لما استحفظت، و حافظا لما استودعت، مبلغا ما حملت، منتظرا

ما وعدت، و اشهد أنك ما اتقيت ضارعا، و لا أمسكت عن حقك جازعا و لا أحجمت عن مجاهدة غاصبيك ناكلا، و لا أظهرت الرضا بخلاف ما يرضي الله مداهنا، و لا وهنت لما أصابك في سبيل الله، و لا ضعفت و لا استكنت عن طلب حقك مراقبا، معاذ الله أن تكون كذلك، بل اذا ظلمت احتسبت بك، و فوضت اليه أمرك.» «گواهي مي دهم اي اميرمؤمنان! كه تو هميشه با هواي نفس مخالفت كرده و همواره به همراه تقوا و پرهيزگاري ، بر فروخوردن خشم و غضب توانا بودي، و از بديهاي مردم، چشم مي پوشيدي، و هنگامي كه مردم از دستور خدا سرپيچي مي كردند، تو سخت خشمناك مي شدي، و چون راه طاعت مي پيمودند تو خوشنود مي گشتي، و به هرچه عهد و پيمان داشتي عمل مي كردي و آن چه را كه بايد پاس داري، كاملا رعايت كردي و هرچه را به وديعت نزد تو گذاشتند، محافظت فرمودي. و آن چه از فرمان خدا بر عهده تو بود كه به مردم تبليغ كني، انجام دادي. گواهي مي دهم كه تقيه تو از دشمنان نه به خاطر ذلت و خواري (بلكه براي رضاي خدا) بود و خودداري كردن تو از گرفتن حقت نه به سبب عجز و ناتواني بود، و هرگز اظهار رضايت برخلاف رضاي خدا از آنان نكردي و نه از راه سستي و ضعف در برابر ستمهايي كه به تو رسيد تسليمم شدي و از طلب حق خود كوتاهي كردي، پناه به خدا! هرگز از ترس و ضعف و ناتواني نبود - بلكه ظلمي كه كردند در راه دين خدا منظور داشتي و كارت را به خدا

واگذاشتي.»

امام عليه السلام، در اين بخش از سخنان خود از روي برخي از صفات والاي امام علي عليه السلام و نمونه هاي برجسته اي كه در شخصيت جدش اميرالمؤمنين بوده پرده برداشته است كه از آن جمله:

1- مخالفت با هواي نفس است كه هيچ چيزي را علي عليه السلام بر اطاعت و رضاي خدا مقدم نداشت.

2- ملازمت آن حضرت با تقوا و پرهيزگاري، كه همواره با هر خو و خصلت نيكي همراه و به هر عملي كه او را مي توانست به خداوند نزديك كند سرگرم بود.

3- فروخوردن خشم.

4- گذشت و چشم پوشي از ستمگران و متجاوزان به حقش.

5- خشم گرفتن او بر تبهكاران و بيدينان.

6- خودداري امام از حق خلافت خويش، كه انگيزه اين خويشتنداري ترس و ناتواني نبود، بلكه تنها مصالح عاليه اسلام بود و بس.

امام هادي عليه السلام دنباله بيان صفات جدش علي عليه السلام را چنين ادامه مي دهد و مي گويد: «لا تحفل بالنوائب، ولاتهن عندالشدائد، و لا تحجم عن محارب أفك...»

«و در سختيها و شدايد روزگار باكي نداشتي و در مشكلات سستي به خود راه نمي دادي، و از جنگها - در راه اسلام - باز نايستادي....»

به راستي از برجسته ترين صفات امام عليه السلام آن بود كه وي چون كوهي استوار بود كه به هيچ تندبادي نمي لغزيد، و از سختيهايي كه به او رو مي آورد باكي نداشت همچنان كه از جنگهاي دشمنان و مخالفان باز نمي ايستاد...

و باز امام هادي عليه السلام، صفات جدش را بيان مي كند و خطاب به آن بزرگوار مي گويد:

«و أنت القائل: لاتزيدني كثرة الناس حولي عزة، ولا تفرقهم عني وحشة، ولو أسلمني الناس جميعا...» «... و تو

بودي كه گفتي، نه اجتماع مردم در اطراف من باعث عزت و بزرگي من مي شود و نه تفرقه مردم از اطراف من باعث وحشت و نگراني من مي گردد در حالي كه تمام مردم نيز مرا واگذارند...» پديده ديگري از صفات امام اميرالمؤمنان عليه السلام، تمسك آن حضرت به حق و عدالت است كه به هيچ چيز ديگر از مظاهر فريبنده دل نبسته بود، نه اجتماع توده ها در اطرافش باعث فزوني عزت و بزرگي بود، همچنين نه پراكنده شدن آنان از پيرامون آن بزرگوار باعث فزوني وحشت و نگراني، اگر تمام مردم او را وامي گذاشتند، باعث اندوه وي نبود، بلكه آن چه كه دل آن بزرگوار را خشنود مي ساخت گسترش عدالت و انتشار حق و حقيقت در ميان مردم بود و بس.

5- همچنين، اين زيارتنامه مشتمل بر بيان جريان غدير است كه مسلمانان در آن جا با امام اميرالمؤمنين عليه السلام به عنوان خليفه و امام ايشان بيعت كردند، از اين رو امام هادي عليه السلام مي گويد:

«ان الله تعالي استجاب لنبيه صلي الله عليه و آله فيك دعوته، ثم أمره باظهار ما أولاك لأمته، اعلاء لشأنك، و اعلانا لبرهانك، و دحضا للأباطيل، و قطعا للمعاذير فلما اشفق من فتنة الفاسقين، و اتقي فيك المنافقين أوحي اليه رب العالمين «يا أيها الرسول بلغ ما أنزل اليك من ربك و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، والله يعصمك من الناس» [12] فوضع علي نفسه أوزار المسير، و نهض في رمضاء الهجير فخطب واسمع و نادي فأبلغ ثم سألهم أجمع فقال: هل بلغت؟ فقالوا: اللهم بلي، فقال: اللهم اشهد، ثم قال: ألست أولي بالمؤمنين من أنفسهم؟ فقالوا: بلي، فأخذ بيدك،

و قال: من كنت مولاه فهذا علي مولاه، اللهم وال من والاه، و عاد من عاداه، وانصر من نصره، واخذل من خذله، فما آمن بما أنزل الله فيك علي نبيه الا قليل، و لا زاد أكثرهم غير تخسير.» «همانا خداوند دعاي پيامبرش را درباره تو مستجاب كرد ، آن گاه خداوند پيامبرش را مأمور ساخت تا امامت تو را بر امت آشكار كند تا مقام والاي تو هويدا گردد، و برهان حقانيت تو بر مردم آشكار شود، و سخنان بيهوده مخالفان نابود گردد و راه عذر و بهانه مردم قطع شود. و چون پيامبر (صلي الله عليه و آله) از فتنه و آشوب فاسقان و بدكاران درباره تو بيم داشت و از منافقان نسبت به تو مي هراسيد، خداوند رب العالمين به آن حضرت وحي كرد: «اي پيامبر! آن چه از طرف پروردگارت - درباره خلافت علي - بر تو نازل شده است بر امت ابلاغ كن كه اگر ابلاغ نكني رسالت خدا را هرگز ابلاغ نكرده اي و - اگر از فتنه بدكاران و منافقان - بيمناكي خدا تو را از شر مردم نگه مي دارد.» اين بود كه پيامبر زحمت سفر را بر خود هموار كرد و در بيابان شنزار و در گرمايي طاقت فرسا قيام كرد و خطبه اي آغاز نمود و با صداي بلند به گوش تمام مردم رساند و حكم خدا را ابلاغ كرد و پس از ابلاغ از مرد مپرسيد: اي مردم آيا من امر خدا را به شما ابلاغ كردم؟ همگي گفتند: آري يا رسول الله. عرض كرد: بار خدايا تو خود شاهد باش. سپس فرمود: آيا بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر

نيستم؟ مردم همه عرض كردند: چرا يا رسول الله. آن گاه دست تو را - علي - گرفت و فرمود: «هر كه را من سرپرست و آقايم، اين علي سرپرست و مولاست، بارالها دوست بدار هر كه علي را دوست بدارد و دشمن دار آن كس را كه علي را دشمن بدارد و ياري كن هر كه را كه او را ياري كند و خوار گردان هر كه او را خوار سازد» و باز اي فرمانرواي اهل ايمان آن چه خداوند درباره تو بر پيامبرش نازل فرمود: جز اندكي ايمان نياوردند و بيشتر مردم جز زيان براي خود چيزي نيفزودند.»

به راستي روز غدير، جزئي از رسالت اسلام بود و حيات اسلام در هيچ حال از آن بي نياز نبود، رسول خدا - صلي الله عليه و آله - پس از خود رهبري روحاني و حكومتي براي مردم تضمين فرمود و آن را در مسير تاريخ سرگردان نگذاشت تا امواج فتنه ها و نگرانيها در كام خود فرو برد، بلكه براي مردم رهبر، تعيين كرد و امت در روز غدير به عنوان امام و فرمانفرما با وي بيعت كردند، و اين آيه مباركه در آن باره نازل شد:

«اليوم أكملت لكم دينكم و أتممت عليكم نعمتي و رضيت لكم الاسلام دينا.» [13] .

«... امروز دين شما را به حد كمال رساندم، و نعمت را بر شما تمام كردم و بهترين دينها را كه اسلام است برايتان برگزيدم.»

6- امام هادي عليه السلام در زيارت خود به آن مصائب و شدايدي كه جدش امام اميرالمؤمنين عليه السلام گرفتار شده بود اشاره كرده و آن حضرت را مخاطب قرار داده

مي گويد:

«ثم محنتك يوم صفين و قد رفعت المصاحب حيلة و مكرا، فأعرض الشك، و عرف الحق، واتبع الظن، اشبهت محنة هارون اذأمره موسي علي قومه فتفرقوا عنه، و هارون ينادي بهم، و يقول: «يا قوم انما فتنتم به و ان ربكم الرحمن فاتبعوني و أطيعوا أمري قالوا لن نبرح عليه عاكفين حتي يرجع الينا موسي» [14] و كذلك أنت لما رفعت المصاحف قلت: يا قوم أنتما فتنتم بها و خدعتم فعصوك و خالفوا عليك، و استدعوا نصب الحكمين فأبيت عليهم و تبرأت الي الله من فعلهم، و فوضته اليهم فلما أسفر الحق وسفه المنكر، واعترفوا بالزلل والجور عن القصد اختلفوا من بعده، وألزمول علي سفه التحكيم الذي أبيته، و أحبوه و حظرته و أباحوا ذنبهم الذي اقترفوه، و أنت علي نهج بصيرة و هدي و هم علي سنن ضلالة و عمي، فما زالوا علي النفاق مصرين، وفي الغي مترددين حتي اذاقهم الله و بال أمرهم، فأمات بسيفك من عاندك فشقي و هوي و أحيي بحجتك من سعد فهدي صلوات الله عليك غادية و رائحة و عاكفة و ذاهبة، فما يحيط المادح وصفك، و لا يحيط الطاعن فضلل...» «باز رنج و محنت تو در روز جنگ صفين، كه به مكر و حيله قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند و مردم را به شك و ترديد واداشتند، و دين حق را بازيچه قرار دادند و از گمان خود پيروي كردند، در آن هنگام - يا علي - غم تو نظير غم و اندوه هارون بود، وقتي كه حضرت موسي او را فرمانرواي مردم قرار داد و مردم از اطراف او پراكنده شدند، هرچه هارون به

آنان هشدار داد و گفت: «شما به اين - گوساله سامري - امتحان مي شويد، پروردگار شما خداوند بخشاينده است، از من پيروي كنيد، و امر مرا اطاعت كنيد - قوم موسي به هارون - گفتند ما بر پرستش گوساله ثابت مي مانيم، تا موسي به سوي ما بازگردد» و همچنين بود، حال تو - يا علي هنگامي كه قرآنها را بر سر نيزه بلند كردند، فرمودي: اي مردم! اين فتنه و فريب و امتحاني است براي شما آنان با تو مخالفت كردند و از فرمان تو سرباز زدند و از تو تقاضاي تعيين حكمين كردند پس تو از نصب حكمين خودداري كردي و از كار زشت آنها بيزاري جستي و به ناچار، كار را به خود آنها واگذاشتي اما وقتي آشكار شد، و به ناداني و عمل زشتشان پي بردند و بر خطا و جور و ستم خود واقف شده و اعتراف كردند پس از آن نيز راه اختلاف و تفرقه را پيش گرفتند و حكم سفيهانه اي را تقاضا و اصرار كردند و تو خودداري كردي، و آنها دوست داشتند، و تو آن را خطا و مخاطره آميز شمردي، و باز آنان گناهي را كه خود مرتكب شده بودند، مباح و روا دانستند و تو همواره از روي آگاهي و بصيرت در راه هدايت بودي و آنان در گمراهي و ضلالت گام برمي داشتند، تا اين كه خداوند كيفر كار زشتشان را به آنان چشانيد، و معاندان و منافقان همگي بيچاره و نگونبخت شدند و به وسيله شمشير تو به قعر جهنم رفتند، و سعادتمندان از ياران تو با برهان و ارشاد تو هدايت يافتند پس درود

خدا بر تو، در تمام آغاز و انجام كار - صبح و شام - ايستادن و حركت كردنت، اي كه هيچ مدح كننده اي به اوصاف كمالت نرسد، و دشمنان و بدخواهانت به مقام فضل و كمالت احاطه پيدا نكنند...» به راستي از بزرگترين مصائب و گرفتاريهايي كه امام اميرالمؤمنين عليه السلام دچار شد، همان مگر و حيله بر سر نيزه كردن قرآنها بود كه تمام پيروزيهاي درخشاني را كه نصيب ياران امام عليه السلام شده بود درهم ريخت در حالي كه سپاه امام در آستانه فتح نهايي قرار داشت و نزديك بود كه قواي ستمگر را كه با اين جنگ مي خواست اسلام را نابود سازد و پرچم دين را درهم نوردد، براي هميشه از ميان بردارد. امام اميرالمؤمنين عليه السلام، درخواست حكميت را پذيرفت از ترس جاهلاني كه اسلام را نشناخته و عقل و خردشان كارايي نداشت و سر از فرمان امام عليه السلام پيچيده و نافرماني كردند و شمشيرها را به سمت امام كشيدند و با آن حضرت اعلان جنگ كردند - كه اگر اين درخواست احمقانه را نپذيرد، با او خواهند جنگيد - با اين وصف، امام كارآزموده، عليه السلام، هيچ چاره اي جز اجابت درخواست آنها را نداشت از اين رو جنگ را متوقف ساخت و به اين ترتيب حكومت عدل و داد درهم پيچيده شد و معاويه - سرانجام - پيروز شد و در نتيجه ظلم و جور و استبداد همه جا را فراگرفت. و چون براي اين مردم نادان روشن شد كه معاويه در بلند كردن قرآنها بر سر نيزه قصد مكر و فريب داشته، با عجله تمام به سراغ امام عليه السلام آمدند و از او

خواستند تا از پذيرش حكميت! توبه كند و به اين گناه! خود اعتراف نمايد كه چرا وي درخواست آنها را براي صلح پذيرفت! اين بود كه امام عليه السلام امتناع ورزيد، زيرا كه آن حضرت در سراسر زندگي پاك خود كه مملو از نيكيها و خوبي در حق اسلام و مسلمين بود هرگز مرتكب گناهي نشده بود كه توبه كند. و چون امام عليه السلام خودداري كرد و از پذيرش درخواست آنان سرباز زد، اعلام جنگ كردند و جنگ نهروان اتفاق افتاد كه باعث بدبختيها و مشكلات سياسي فراواني براي مسلمين شد و آشوبها و گرفتاريها براي مسلمانان در پي داشت. در اين جا سخن ما درباره زيارت (غديريه) كه از برجسته ترين زيارتنامه هاي ائمه و اصيل ترين و بديع ترين زيارتها است پايان گرفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفاتيح الجنان: 363.

[2] تاريخ طبري: 2 / 75.

[3] فيض القدير: 4 / 358، كنزالعمال: 6 / 156.

[4] الاستيعاب: 2 / 759.

[5] سوره احزاب / 13.

[6] سوره احزاب / 32.

[7] نقل به مضمون آيه 153 از سوره مباركه آل عمران است - م.

[8] سوره توبه / 26 - 25.

[9] سوره توبه / 26.

[10] سوره صافات / 102.

[11] سوره بقره / 207.

[12] سوره مائده / 67.

[13] سوره مائده / 3.

[14] سوره طه / 90.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

زيارات امام هادي براي ائمه

از امام ابوالحسن هادي عليه السلام، مجموعه اي از زيارات گرانقدري باقي مانده است كه بدان وسيله، امام، پدران بزرگوارش، ائمه طاهرين عليهم السلام را زيارت مي كرد و همه آنها پر از دلايل

بر شايسته تر بودن اهل بيت عليهم السلام به خلافت اسلامي است همچنان كه داراي امانتهاي مهمي از آثار و فضايل و مناقب ايشان است، كه اينك به برخي از آن زيارات اشاره مي كنيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

زكات فطره

زكات فطره نخستين چيزي است كه در اسلام مقرر شد، و فقها در اصطلاح آن را بر زكات بدنها اطلاق كردند، زكات فطره بر تمام مردم چه مسلمان باشند چه كافر، بزرگ باشند، يا كوچك، مرد باشند و يا زن واجب است. امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، در نامه اي به ابراهيم بن محمد همداني چنين نوشت:

«فطره بر تو و بر تمام مردم واجب است، و هركس كه عائله و نانخور تو باشد، از مرد و زن، كوچك و بزرگ، آزاد و برده، شيرخواره و غيرشيرخواره، به وزن شش رطل مدني باشد بپردازي و هر رطلي صد و نود و پنج درهم است، بنابراين يك فطره هزار و صد و هفتاد درهم مي شود» [1] .

ابراهيم بن محمد همداني مي گويد:

روايات درباره فطره مختلف بود، من نامه اي به امام ابوالحسن، صاحب العسكر عليه السلام نوشتم و از آن بزرگوار پرسيدم، امام در پاسخ من نوشت: «فطره به اندازه يك صاع از خوراكي است كه مردم شهر مي خورند، بنابراين مردم مكه ، يمن، طايف، اطراف شام، يمامه، بحرين، عراق عرب و عجم، فارس، اهواز و كرمان، خرما، و مردم نواحي شام، كشمش، و مردم جزيره، موصل و همه مردم جبال، گندم و يا جو و مردم طبرستان (مازندران)، برنج، و مردم خراسان، گندم - جز مردم مرو و ري كه

بايد كشمش بپردازند - و مردم مصر، گندم، بايد بدهند. و غير اينها، مردم جاهاي ديگر از بيشترين چيزي كه مي خورند و مردم عرب باديه نشين بايد كشك بپردازند. و فطره بر تو و بر همه مردم واجب است...» [2] . قاعده كلي در مورد فطره همان قوت غالب مردم همان شهري است كه شخص در آن زندگي مي كند مانند: گندم و جو، و مقدار واجب براي هر كسي يك صاع است يعني به وزن تقريبي سه كيلو و پرداخت بهاي آن نيز مطابق فتواي فقها كفايت مي كند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 6 / 237.

[2] وسائل الشيعه: 6 / 238.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

س

سپاهيان امام هادي

راوندي رحمه الله پيرامون داستان تل مخالي سامرا مي گويد: داستان آن، اين است كه خليفه عباسي به سپاه خود كه 90 هزار مرد جنگجوي اسب سوار از تركان ساكن سامرا بودند دستور داد تا هر يك توبره اسب خود را از گل سرخ پر كند، و آن را در دشتي پهناور، به روي هم بگذارند، پس انجام دادند، و چون همچون كوه بزرگي شد خود بر آن رفت، و امام هادي عليه السلام را خواست و بالا برد، و گفت: تو را آوردم تا [شكوه] سپاهم را ببيني، و دستور داده بود تا افراد و اسب ها ابزار جنگي دفاعي همچون سپر و زره بپوشند، و اسلحه برگيرند، آنان در بهترين شكل، و بالاترين آمادگي و بزرگترين شكوه نمايان شدند، قصد خليفه اين بود كه دل هر شورشي را بشكند [و مرعوب كند]، نگراني او از امام هادي عليه السلام

اين بود كه به يكي از خاندان خود فرمان شورش دهد. امام هادي عليه السلام فرمود: آيا مي خواهي كه من نيز سپاهم را به تو نشان دهم؟ گفت: آري. پس امام عليه السلام از خداي متعالي خواست، و ناگاه ميان آسمان و زمين، از مشرق تا مغرب، از فرشتگان سر تا پا مسلح پر شد، خليفه بيهوش شد، چون به هوش آمد. امام هادي عليه السلام فرمود: ما با شما در دنيا رقابت نمي كنيم، ما به كار آخرت خود سرگرميم، سوء ظن نداشته باش.

قال الراوندي:

- في حديث تل المخالي - و ذلك أن الخليفة [1] أمر العسكر و هم تسعون ألف فارس من الأتراك الساكنين بسر من رأي أن يملأكل واحد مخلاة فرسه من الطين الأحمر، و يجعلوا بعضه علي بعض في وسط برية واسعة هناك، ففعلوا، فلما صار مثل جبل عظيم صعد فوقه، و استدعي أباالحسن عليه السلام و استصعده و قال: استحضرتك لنظارة خيولي، و قد كان أمرهم أن يلبسوا التجافيف [2] و يحملوا الأسلحة، و قد عرضوا بأحسن زينة و أتم عدة و أعظم هيبة، و كان غرضه أن يكسر قلب كل من يخرج عليه، و كان خوفه من أبي الحسن عليه السلام أن يأمر أحدا من أهل بيته أن يخرج علي الخليفة. فقال له أبوالحسن عليه السلام: و هل تريد أن أعرض عليك عسكري؟

قال: نعم. فدعا الله سبحانه، فاذا بين السماء و الأرض من المشرق الي المغرب ملائكة مدججون، فغشي علي الخليفة، فلما أفاق. قال أبوالحسن عليه السلام: نحن لا ننافسكم في الدنيا، نحن مشتغلون بأمر الآخرة، فلا عليك شي ء مما تظن [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] في بحارالأنوار: روي أن المتوكل، أو الواثق، أو غيرها...

[2] قال المجلسي: بيان: التجافيف جمع التجفاف بالكسر و هو آلة للحرب يلبسه الفرس و الانسان ليقيه في الحرب و مدججون بتشديد الجيم المفتوحة، يقال: فلان مدجج أي شاك في السلاح.

[3] الخرائج و الجرائح 1: 414 ح 19، الثاقب في المناقب: 557 ح 17، اثبات الوصية: 230 مختصرا، اعلام الوري 2: 119 مع اختلاف يسير، بحارالأنوار 50: 155 ح 44، مدينة المعاجز 7: 484 ح 60.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سرزمين هاي رحمت و نقمت

كليني با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام فرمود: خداي سبحان بخش هايي از زمينش را چنان قرار داده كه مكان هاي رحمت نام گرفته اند، دوست دارد كه در آنجاها خوانده شود تا اجابت كند، و نيز بخش هايي از آن را چنان قرار داده كه مكان هاي كيفر نام گرفته اند، و چون كسي مالي را از راه حرام به دست آورد، خداوند يكي از آن ها را بر او مسلط مي سازد، تا مالش را در آن مصرف كند.

روي الكليني: عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله قال: روي أبوهاشم الجعفري، عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال:

ان الله عزوجل جعل من أرضه بقاعا تسمي المرحومات أحب أن يدعي فيها، فيجيب، و ان الله عزوجل جعل من أرضه بقاعا تسمي المنتقمات فاذا كسب الرجل مالا من غير حله سلط الله عليه بقعة منها، فأنفقه فيها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 532 ح 15، وسائل الشيعة 3: 570 ح 6655.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛

تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سامرا در يك نگاه

با آنكه گفته مي شود سامرا از جهت پيشينه ي تاريخي قديمي ترين شهر تاريخ، [1] و از نظر آب و هوا، و مرغوبيت خاك و...، مطبوع ترين و زيباترين شهر نه تنها در عراق، كه در تمام روي زمين بوده است، اما امروزه تعريف چنداني ندارد و درست قضيه بر عكس شده است.

روزگاري عراق را قلب زمين و سامرا را قلب عراق مي ناميدند ولي حالا همان شهر را نه جلالي مانده و نه جمالي كه به ديدنش بيرزد، [2] به جز آستان قدس عسكريين عليهماالسلام كه چون ماه تابان در شب سياه سامرا مي درخشد و چشم هر بيننده اي را به خويش جلب مي كند، چيز جالب توجه اي در سامرا نمانده است.

پيشترها سامرا از شهرهاي استان بغداد محسوب مي شد، ولي اكنون مركز استان تازه اي است به نام استان صلاح الدين. صدام حسين، حاكم ستمگر عراق كه خود را متولد شهر تكريت [3] مي خواند، با تأسيس اين استان و با نام گذاري آن به نام صلاح الدين ايوبي [4] مي خواست دو هدف متضاد را با يك تير زده باشد، وي كه به حق حجاج ثاني و نرون عرب نام گرفته است با اين كار شيطنت آميز هم مي خواست خود را فاتح بيت المقدس بنامد و به رجزهاي دروغين خويش ادامه دهد و هم اينكه مي خواست خودش را نابود كننده حكومت شيعه ي ايران بنامد حكومتي كه با دست پر كفايت فقيهان فرزانه اداره مي شد و مي

شود.

اكنون سامرا مركز استان به اصطلاح صلاح الدين است، استاني كه از شرق به استان تميم (كركوك) و از شمال به نينوا و از غرب به استان الأنبار، و از جنوب به بغداد مي پيوندد و گذشته از شهر بزرگ سامرا، دو شهر مشهور و شيعه نشين ديگري نيز با نام «بلد» يا «بلد سيد محمد» و «دجيل» در سمت جنوب اين استان، و در بين بغداد و سامرا واقع شده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بنگريد مجلة النور، العدد الثامن عشر، (جمادي الاولي، 1413) مقالة «سامرا اقدم مدينة في التاريخ» ، ص 24.

[2] مأثر الكبراء، في تاريخ سامرا، ج 1، ص 109 و 110.

[3] تكريت شهري است در شمال استان صلاح الدين.

[4] صلاح الدين ايوبي، يوسف بن ايوب (532 - 589 ق) متولد تكريت كه در دمشق درگذشت. وي را فاتح بيت المقدس در جنگ صليبين خوانده اند، هم او كه خليفة فاطمي و شيعي را در مصر عزل كرد و به شيعيان به سختي كينه مي ورزيد و با آل عدالت عليهم السلام سر ستيز داشت.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سامرا و خلفاي بني عباس

ديگر حناي دست دسيسه بازان و روايت سازاني چون كعب الاحبار و ابو هريره و... رنگي نداشت هيچ كس حاضر نبود صداي به اصطلاح اسلام را از شام و از كاخ سبز معاويه بشنود.

فرات فريادي را كه عاشورا در فرهنگ مسلمانان جاري كرد مي رفت كه قصر قيصر شام را كه يزيد و يزيديان بر آن لميده بودند بر سرشان آواركند و شيهه ي شهامتي

را كه اسب سفيد شهادت طلبي، از صحراي كربلا، در تاريخ طنين انداخته بود، گوشهاي سنگين، حتي ناشنوايان را نيز به خوبي تمام تكان داد، و همگان را در تأمل و تكاپو، كه چه بايد كرد؟ و چگونه بايد اسلام و مسلمانان را از دست بني اميه نجات داد؟

تيري كه سيد الشهداء عليه السلام از كمان كربلا رها ساخت، درست به قلب سقيفه نشست و هر دو چشم مكار معاويه ها را كور ساخت و تمام تور و تله هاي تزوير و تحريف را از كار انداخت.

پس از عاشوراي بزرگ، عاشورا پشت سر عاشورا و كربلا در كنار كربلاها يكي پس از ديگري قد علم مي كرد و قصر قيصران و كاخ كسري ها را كه از قرآن قباي تزوير ساخته و خود را بر دوش اسلام و مسلمانان انداخته بودند، به لرزه مي انداخت.

فرزندان امام حسن عليه السلام و امام سجاد عليه السلام با قيامهاي قيامت گونه ي خويش روز را بر يزيديان سياه و روزگار را بر سر ستم پرورشان تباه ساخته بودند. حماسه ي توابين و قيام مختار و عاشوراي زيد بن علي عليه السلام و فرزندانش و... هر كدام آذرخش خشمي بود كه بر خرمن جور و جفا مي افتاد و دودمان دين برانداز بني اميه را در سراشيب زوال مي انداخت، تا بالاخره بت بزرگي را كه به نام خلفاي اموي، دست سقيفه ساخته و كعب الاحبار ها پرداخته بودند از طاق تحريف و تزوير فروافتاد و بني اميه، براي هميشه به زباله دان تاريخ افتاد.

اما افسوس، صد افسوس كه پايان اين شب سياه، نيز سپيد

نبود، بلكه سياه تر هم بود، اين بار خفا شان خون آشام ديگري كه نام عباس عموي پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را يدك مي كشيدند و خود را فرزندان او مي ناميدند وارد ميدان شدند و كردند آنچه را كه كردند و نبايد مي كردند. آنان تا پيروز نشده بودند دم از خاندان رسول و آل عدالت عليهم السلام مي زدند و خود را وارث خون عاشوراييان و كربلاييان مي ناميدند و شعار يا لثارات الحسين سر مي دادند و پرچم سياه و جامه سياه را براي عزاي شهيدان كربلا شعار خويش قرار داده بودند، پس از پيروزي حرف را ديگر و كار را بدتر كردند. حقا كه اين نمك ناشناسان، دست بني اميه را در ريا كاري و دغل بازي از پشت بستند و آنچه را كه از دست خصم آگين و ستمگرشان مي آمد نسبت به آل علي عليهم السلام كوتاهي نكردند و امامان معصوم شيعه، آن فضيلت هاي مظلوم را يكي پس از ديگري در سياهچالهاي مخوف و تاريكشان زنداني كرده و با زهر كينه، مسموم و شهيد كردند.

بنيان گذار حكومت عباسيان (132 - 656 ق) و نخستين خليفه عباسي، ابوالعباس سفاح بود كه انبار را كه شهري در نزديكي سامرا بود پايتخت خويش قرار داد و آن را هاشميه ناميد. [1] .

منصور دوانيقي، دومين خليفه بني عباس، پس از آن كه دست به تأسيس شهر بغداد زد، سوداي سامرا را نيز در سر داشت كه آباد كند ولي نتوانست يا نخواست.

هارون الرشيد پنجمين خليفه عباسي هم نهري در سامرا جاري ساخت و آن را

ابوالجند ناميد و كاخي را نيز در كنارش پي افكند كه در كتابها با نام قصر هاروني نام برده مي شود، چنان كه نهر مذكور را قاطول هاروني مي نامند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اكنون الانبار، عنوان استاني است در غرب سامرا.

[2] تاريخچه سامرا، ص 6، و نيز مأثر الكبراء، ج 1، ص 17.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سامرا در دوران معتصم

پس از مرگ مأمون، برادرش معتصم، هشتمين خليفه عباسي، زمام قدرت را در سال 218 ق به دست گرفت، وي براي تحكيم قدرتش هر چه مي توانست برده و غلام مي خريد و آنها را بيشتر براي سربازي در لشگر و سپاهش به خدمت مي گرفت تا آن جا كه هفتا هزار سرباز ترك را در سپاهش استخدام كرد. [1] .

ولي از آن جا كه شهر بغداد ظرفيت اين همه سرباز و غلام را نداشت و گاهگاهي مي شد كه مردم شهر از ازدحام آنها به اذيت افتاده و زبان به شكوه مي گشودند، معتصم را بر اين داشت كه براي لشگريان و سربازان، محل مخصوص و مناسبي را در نظر بگيرد، پس از پرس و جو، معلوم شد كه سامرا براي اين كار بيش از هر جاي ديگر مناسبتر است، همين بود كه سامراي كنوني در كنار سامراي تاريخي به دستور معتصم و با نظارت وزيرش احمد بن خالد، در عرض سه سال ساخته شد (219 - 221 ق) ، پس از آنكه معتصم بغداد را ترك گفت، در سال 221 ق در سامرا ساكن شد و آنجا را

براي خويش پايتخت و دارالخلافه خواند.

معتصم عباسي در سايه زر و زور توانست در عرض دو سال و اندي شهر سامرا را پر از كاخهاي جورواجور، پوشيده از خيابانها و بازارهاي دراز، آكنده از پادگانها و خانه هاي زياد، و آباد از مساجد بزرگ و... كند، چنان كه براي 250/000 سپاهي آسايشگاه و پادگانهاي نظامي ترتيب داد.

معتصم پيش از هر چيز دستور داد علاوه بر قصر مخصوص خودش، براي هر يك از ياران و سردارانش قصري در فراخور حالش ساخته شود، چنان كه در زماني دور و دراز، چندين كاخ بلند و بالا در سامرا قد برافراشت تا آنجا كه امروز نيز شرح و توصيف آن كاخ هاي آن چناني، كتابها را نيز اشغال كرده است مانند: قصر جوسق خاقاني، قصر عمري، قصر وزيري و قصر هاروني و...

علاوه بر اين ها، هفت خيابان در شهر ساخته شد. به اين ترتيب:

خيابان اول: شارع اعظم، معروف به شارع سريجه.

خيابان دوم: شارع ابي احمد، به اسم برادر خليفه.

خيابان سوم: شارع حير الاول.

خيابان چهارم: شارع بر غامش تركي.

خيابان پنجم: شارع اسكر، معروف به شارع صالح عباس.

خيابان ششم: شارع حير جديد.

خيابان هفتم: شارع الخليج كه در ساحل دجله بوده است.

دور و بر هر يك از اين خيابانها، مخصوص گروهي خاص بود كه با نژادهاي ويژه و نحله هاي مخصوصشان، سكونت داده شده بودند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة العتبات المقدسة، ج 12، قسم سامرا، ص 77.

[2] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 31 به بعد و موسوعة العتبات ج 12، ص 80 به بعد

از اين كاخها و خيابانها به تفصيل سخن گفته اند.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سامرا در روزگار واثق

معتصم عباسي پس از عمري اسراف و تبذير و عيش و عياشي و با كوله باري پر از ظلم و جنايت، بالاخره در سال 227 ق. با دستان مبارك فرشته ي مرگ مچاله گشت و به زباله دان تاريخ انداخته شد و پسرش هارون كه خود را واثق بالله! مي ناميد به جاي پدر نشست.

واثق نيز پس از پنج صباحي (232 ق) چون پدرش راه دوزخ را در پيش گرفت و رفت، تنها اثري كه از خويش در سامرا به جا گذاشت، كاخ و عشرتكده اي است كه با نام قصر هاروني معروف است و بس. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعةالعتبات ج 12، ص 83.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سامرا در روزگار متوكل

پس از واثق، برادرش متوكل، مسند خلافت را غصب كرد و پانزده سال تمام (232 - 247 ق) هر چه در توان داشت ستم كرد.

وي سامرا را پايتخت خويش ساخت و از ميان كاخهاي بزرگ شهر، قصر هاروني را براي خودش و قصر معتصم را كه معروف به جوسق بود براي پسرش محمد منتصر، و قصر مطيره را براي پسر ديگرش ابراهيم مؤيد، و قصر بزرگوار را براي پسر ديگرش معتز انتخاب كرد. [1] .

احتمال مي رود كه پس از معتصم عباسي، متوكل بيشترين سهم را در عمران و آباداني سامرا داشته باشد، البته نه به خاطر رفاه مردم و ارتقاي فرهنگ مسلمانان، بلكه درست برعكس آن، براي رفاه خود خليفه و شاهزادگان عباسي و دولتمردان و ستمگران كاخها يكي پس از ديگري در سامرا ساخته مي شد.

نويسنده ي تاريخ سامرا، در حدود سي كاخ نام مي برد كه توسط متوكل در سامرا ساخته و پرداخته شد، ما براي اختصار از تفصيل آنها معذوريم تنها فهرست مجملي از آن را در اينجا ذكر مي كنيم و باشد كه ضمن تاريخ سامرا، مدعيان خلافت اسلامي را نيز در آيينه تاريخ به تماشا بنشينيم:

1- قصر الاحمديه، كاخ ويژه پسر متوكل، ابوالعباس احمد معتمد.

2 - قصر الاشناس، در غرب سامراي قديم و در شمال سامراي امروز واقع، و كاخ مخصوص اشناس ترك، يكي از سرلشگران عباسي بوده است.

3 - قصر البديع، كاخي بزرگ و بلند كه از فرط زيبايي به آن بديع مي گفتند.

4 - قصر البرج، قصري كه متوكل براي تأسيس آن، ده ميليون درهم از بيت المال مسلمانان احتكار و اتلاف كرد. [2] .

5 - قصر بزكوار يا بلكوار، كاخ مخصوص معتز پسر ديگر متوكل.

6- قصر البهو، كاخي كه براي ساخت آن، 25 ميليون درهم، از طرف متوكل پرداخته شد.

7- قصر التل، براي ساخت اين كاخ نيز پنج ميليون درهم از كيسه ي بيت المال، خليفه پرداخت كرد، اين قصر را كه تل العليق و تل المخالي نيز مي نامند، حديثي است بس دلكش و معروف كه به حديث التل و حديث تل المخالي مشهور است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 39.

[2] همان، ص 47 به نقل از مروج الذهب، تاريخ مسعودي.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سايه سيد بر بلنداي بلد

علامه حسيني وكيل آيت الله سيد محسن حكيم و

آيت الله شهيد سيد محمدباقر صدر و آيت الله سيد ابوالقاسم خوئي در منطقه ي دجيل به ويژه در شهر بلد بود.

ساليان درازي بود كه شهر بلد در آتش اختلافات طائفه گري و عشيره پرستي مي سوخت و اين آتش ويرانگر بيش از پانزده سال بود كه زبانه مي كشيد، حتي مراجع مذهبي و مسئولين دولتي نيز هيچ كدام نه به تنهايي و نه به اتفاق، هيچ وقت نتوانسته بودند آن آتش را مهار و آن فتنه را خاموش كنند. تا اين كه در سال 1385 ق، سيد عبدالزهراء براي نجات شيعيان آن ديار قيام و عزمش را جزم كرد كه به داد آن ديار شيعه نشين بشتابد و هر چه دوستان، او را از اين كار خطر ناك و طاقت فرسا نهي كردند او در تصميم خود ترديدي به خود راه نداد، تا توانست شهر را از شر غائله هاي قبيله گري نجات دهد و دوباره آفتاب محبت و الفت و وحدت را در سپهر بلد به فروزش و نورافكني وادارد، چنان كه همه ي اختلافات فراموش شد و مردم با مهرباني و محبت، و با برادري و بردباري با هم كنار آمدند و همت خويش را مصروف آباداني شهر و ديار خود ساختند.

سيد حسيني در دجيل و بلد چنان دلها را تسخير كرده بود كه صغير و كبير، پير و جوان همگي او را از دل دوست مي داشتند و حاضر نبودند برخلاف ميل او كاري بكنند و شعارشان شده بود: «نحن اولاد واحده» . سيد در آبادي شهر، شب و روز كوشيد و در تاريخ 1349 ش /1970 م. مسجد

جامع بلد را تجديد بنا كرد و به صورت آبرومندي آن خانه ي خدا را آباد ساخت و امروزه آن مسجد بزرگ را «جامع الزهراء» مي نامند. سيد با شجاعت و صلابت از مواضع انقلابي مراجع بزرگ شيعه به ويژه آيت الله حكيم و آيت الله شهيد صدر دفاع مي كرد و تا آخرين لحظه ي ممكن عراق را ترك نكرد تا اين كه مجبور شد خانواده ي خويش را در عراق گذاشته و خود در به در، به افشاگري ستمگران تكريتي پرداخته و آواره ي كشورهاي ديگر شود، پس از آن كه روزگاري به دور از خانه و كاشانه در بحرين و امارات و... گذرانيد، بالأخره رو به آستان قدس زينب كبري پيام آور عاشورا آورده و در سوريه ماندگار شد و در نهايت نيز پس از ارتحال در دهم رجب 1414، در نزديكي مرقد منور حوراي عاشورا، زينب كبري مدفون شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سمانه مادر امام هادي

اين بزرگ بانو را كه دهمين رهبر معصوم شيعيان را در دامن پاك و پر فضيلت خويش پروريده، ام الفضل (مادر فضيلت ها) يا سمانه يا سمانه ي مغربيه مي نامند و با اسم سيده معروف است.

از برترين زنان روزگارش، بلكه بافضيلت ترين آنها بود و هيچ زني در زهد و تقوا و پارسايي به پاي او نمي رسيد، او شيفته ي راز و نياز با حضرت پروردگار بود و نور نيايش و نمازش كه از سجاده ساده و صميمي او برمي خاست، هفت آسمان را در مي نورديد.

مقام شامخ او تا بدانجا

رسيد كه خداي سبحان او را محرم راز بزرگ و مادر سري سترگ ساخت، چنان كه يازدهمين آفتاب عدالت و امامت، از دامان او درخشيد و با مولود مباركش دين و دانش را حياتي جاودانه بخشيد. بالاخره اين بزرگ بانو كه براستي آيتي از آيات بزرگ حضرت باري تعالي بود در سرزمين سامرا چشم از اين جهان فاني فروبست و براي ابد صدرنشين فردوس برين گشت و امروز آستان قدس عسكريين عليهاالسلام علاوه بر بزرگ آيات معصوم، مزار آن سيده كريمه و پارسا زن بزرگ نيز هست. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام النساء المؤمنات، ص 448؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 23؛ تاريخ سامرا، ج 3، ص 15.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سوسن، مادر امام عسكري

اين بانوي بزرگوار را با نامهاي حديثه و سليل و حريبه و ريحانه و سوسن مي ناميدند. وي از زنان بزرگ شيعه و در نهايت ورع و تقوا و عفاف و صلاح بوده است و از زناني بود كه اسمش در ميان نايبان امام مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف آمده است.

پس از شهادت حضرت امام عسكري عليه السلام برخي از شيعيان از حضرت حكيمه دختر امام جواد عليه السلام مي پرسند كه ما در اين موقعيت حساس به چه كسي مراجعه كنيم، جواب مي دهد: مراجعه كنيد به جده يعني مادر امام حسن عسكري عليه السلام و اين نهايت عظمت و شرافت و جلالت آن بزرگوار را مي رساند و معلوم مي شود كه وي يكي از وسائط بين مردم و امام غايب عليه السلام بوده

است. وي كه تا زمان غيبت صغري زنده بوده در شهر سامرا رحلت كرده است و بنا به وصيت خويش در خانه ي خودش كه اكنون آستانه ي قدس عسكريين عليهماالسلام در همانجا واقع است دفن شد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخچه سامرا، ص 62؛ رياحين الشريعه، ج 3، ص 24.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سامرا پيش از ميرزاي مجدد

آن روزها با وجود آستان قدس عسكريين عليهماالسلام و با آن همه پيشينه تاريخي و... سرزمين سامرا به بوته فراموشي سپرده شده بود و تنها به عنوان يك شهر تاريخي و كهن، اسمي از آن مطرح بود و بس. شهري كه روزگاري سه امام معصوم عليهم السلام را در برداشت و اسمش زينت بخش محافل محدثان و فقيهان بزرگ گشته و شهرتش زمين و زمان را درنورديده بود، آن روزها، جز نام از آن خبري نبود. با وجود آن همه پيشينه پاك و تابناك، آن روزها از سامراي قديم صحبتي در ميان نبود و ديگر سامرا را كسي ناحيه مقدسه نمي خواند، بلكه شهري در دست اغيار، اسير بود. حريم مقدس عسكريين عليهماالسلام خراب آباد گدايان و سيه بختان شده بود، چنان كه گداي سامرا در زبانها مثل گشت و مشكل مي شد كسي يافت كه از اين همه غربت و غم قصه اي در دل نداشته باشد. غبار اين غربت چشمهاي شيعيان را آزار مي داد تا اين كه سيد جليلي از فقيهان نامدار، قيام كرد و با هجرت خويش از نجف به سامرا، شهر را دوباره احيا كرد و غبار غربت از گنبد

ملكوتي عسكريين عليهماالسلام زدود و ديده ي ديدآوران را معطوف آن آستان مقدس ساخت و به پاس اين بزرگداشت، چه توفيق هاي بزرگي كه خدا رفيقش ساخت چنان كه نام ميرزاي بزرگ شيرازي جاودانه شد و يادش تا ابد زنده و پايدار ماند. هر آن كه جانب اهل خدا نگه دارد خداش در همه حال از بلا نگه دارد حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست كه آشنا سخن آشنا نگه دارد. [1] .

ميرزاي بزرگ كه به حق مجدد مذهب ناميده شده است و هميشه دل به سوي حضرت دوست داشت و خود را جز غلام خانه زاد حضرت مهدي نمي دانست.

آنهايي كه دايره ي تنگ و تاريك مقام جويي و رياست طلبي بودند نمي توانستند اين هجرت ميرزا را بفهمند و مجبور بودند كه بگويند: آقا چرا نجف را ترك مي كنيد، اينجا باشيد براي شما بهتر است. اما ميرزاي بزرگ، كه دلش با مهر مهدي (روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء) مهد نور و فضيلت، خانه خير و خلوص بود، در سر سوداي عشق داشت و بس. و نمي توانست آستان قدس عسكريين عليهماالسلام و ناحيه مقدسه را در غربت ببيند و آرام نشيند، تنها به راه افتاد و ديار دوست را در پيش گرفت و رفت.

در خصوص سامراي پيش از ميرزا قدس سره و تأثير اين هجرت در ساختار اجتماعي و فرهنگي آن شهر، چنين مي نويسند: ورود ميرزا به ديار عسكريين، به آن حيات علمي و فرهنگي بخشيد و روح تازه اي در كالبد اين شهر غريب و مظلوم، دميد. قبل از آن، سامرا در انحصار اهل

سنت بود. ميداني بود براي رقابت عشاير و تعصبات قبايل. شيعه و زوار امامان امنيت نداشتند و جوار حضرت هادي و عسكري با فرهنگ شيعي و علوم آن بيگانه بود. آمدن ميرزا سبب شد كه اين شهر از الطاف الهي بهرمند شود و جويباري عظيم، از نهر جاري حوزه و ميراث عظيم آن، در اين شهر جريان يابد. طلاب، گروه گروه از اقطار عالم اسلام براي كسب دانش به سرزمين مقدس عسكريين سرازير شدند. محافل علمي و مدارس آيات در آن برپا شد تا جايي كه به گفته ي مرحوم حرز الدين: «هجرت به سامرا در ايام ميرزا، در عرض هجرت به نجف معمول شد و تدريس دروس مقدمات و علون عالي، علاوه بر درس ميرزا، فراوان شد.» به تعبير تذكره نويس و مورخ بزرگ شيعي، مرحوم سيد محسن امين: - در ايام ميرزا مركز علمي به سامرا انتقال يافت، در

نتيجه، سامرا به پرورشگاه بزرگان علم، ادب، حديث و فلسفه تبديل شد. - سامرا به مركزي علمي و فرهنگي تبديل شد كه نوابغ بزرگ و بزرگان دانش را تربيت كرد و نوابغ و استوانه هاي دين از آن فارغ التحصيل شدند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ديوان حافظ.

[2] مجله حوزه، شماره ي 51 - 50، ص 84 به بعد.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

سند زيارت جامعه كبيره

براي اطمينان از صدور روايت از امام معصوم، ابتدا به سند آن بايد توجّه داشت. سپس متن را مورد ارزيابي قرار داده و پس از آن عمل اصحاب و عالمان گذشته را پيرامون اين روايت، مشاهده

نمود. در سند زيارت جامعه كه فقيه و محدّث بزرگ شيعه، مرحوم شيخ صدوق قدس سره با سلسله سند متّصل و موثق از امام هادي عليه السلام نقل مي كند، هيچ شكّ و شبه اي نيست و بزرگان در توثيق سلسله افرادي كه در طريق نقل زيارت جامعه قرار گرفته اند، مطالبي نگاشته اند.[1] . متن اين زيارت آن چنان عظيم است كه هيچ شكّي در صدورش از معصوم باقي نمي گذارد. متني كه بزرگاني همچون شيخ صدوق[2] ، شيخ طوسي[3] ، علّامه محمّد تقي مجلسي[4] ، علّامه محمّد باقر مجلسي[5] ، [6] ،[7] [8] به نقل زيارت پرداخته اند و در برخي موارد، به شرح آن نيز اهتمام ورزيده اند.علّامه مجلسي پس از ذكر زيارت، به شرح بعضي از فرازهاي زيارت مي پردازد، سپس مي گويد: «كلام را در شرح برخي از فقره هاي زيارت طولاني كردم. زيرا اين زيارت از نظر سند، صحيح ترين و لفظ آن صحيح ترين و معناي آن بليغ ترين و شأنيت آن نيز، در حد اعلا بود.» [9] .عمل بزرگان نسبت به زيارت جامعه كبيره آن چنان است كه همگان مداومت بر انجام آن داشته و ديگران را بر تلاوت آن سفارش مي نمودند. رهبر فقيد انقلاب ايران - حضرت امام خميني قدس سره - در مدّت حضور خود در شهر نجف اشرف، همه شب ها به زيارت مولي متّقيان، حضرت علي عليه السلام رفته و هر شب زيارت جامعه را با آداب كامل كنار مرقد آن حضرت مي خواندند. اين عمل، فقط يك شب (كه به دليل كودتا منع آمد و رفت در شهرهاي عراق شده بود) توسّط ايشان ترك شد و آن شب نيز به پشت بام منزل رفته، رو به حرم

حضرت كرده، زيارت جامعه را خواندند.

اين چنين مداومت از فقيه و مدبّر فرزانه اي چون امام امّت، حكايت از اعتقاد ايشان به صدور اين زيارت از امام معصوم دارد. زيارت جامعه كبيره، شامل بخشي از دلائل و برهان هايي كه مربوط به شناخت اصول دين و اسرار امامان پاك است و همچنين بخش زيادي از حقوق اهل بيت را دربر دارد، مي باشد. بسياري از فرازهاي اين زيارت، با آيات قرآن و روايات پيامبر صلي الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام مطابقت كامل دارد و مي توان گفت: زيارت جامعه كبيره، خلاصه تمام احاديثي است كه در فضل و منزلت ائمّه صادر گرديده است. لذا در تبيين هر فراز، سعي بر آن داشته ايم تا با آيات قرآن، سخنان پيامبر صلي الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام، آن فراز تبيين گردد و با آنكه پيرامون هر فراز، احاديث فراواني يافت مي شد، ولي بنا را بر اختصار گذارده، به يك حديث در آن باب اكتفا شده. مع الوصف به 620 حديث و روايت استناد گشته و به بيش از 200 آيه قرآن كريم توجّه شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] به كتاب «سندالزيارة الجامعة» تأليف سيد ياسين موسوي، چاپ دمشق مراجعه فرماييد.

[2] من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 609 و عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 305.(، شيخ طوسي.

[3] تهذيب، ج 6، ص 95.

[4] روضة المتقين، ج 5، ص 450.

[5] بحارالانوار، ج 102، ص 127.

[6] فيض كاشاني الوافي، ج 10، ص 416.

[7] شيخ كفعميبلد الامين، ص 297.

[8] و محدث نوريمستدرك الوسائل، ج 10، ص 416.

[9] بحار الانوار، ج 102، ص

144.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

سعد من والاكم

«سَعد» از ماده «سَعْد» و به معني «نيك بخت شدن» و «فراهم بودن اسباب نعمت» است. در مقابلِ «شقي» كه به معني «بدبخت شدن» و «فراهم بودن اسباب گرفتاري و مجازات و بلا» است. «والي» از ماده «ولي» و در اصل به معني نزديكي و عدم جدايي است. به همين مناسبت، به سرپرست و مربّي انساني كه نياز به تربيت و سرپرستي دارد، «ولي» گفته مي شود. همچنين به مولا و كسي كه پيروي او لازم است نيز، «ولي» اطلاق مي گردد. همچنين به دوست و رفيق صميمي نيز «ولي» گفته مي شود.

در اين فراز مي گوييم هر كس شما را دوست بدارد و از شما پيروي نمايد سعادتمند و نيك بخت گرديده است، چرا كه سعادتمند شدن در اين دنيا و قيامت و همچنين بدبخت گشتن در دو عالم، چيزي جز نتيجه اعمال، كردار، گفتار و نيات انسان در دنيا نيست. لذا هر كس امامان هدايت عليهم السلام را دوست داشت و از آنها پيروي كرد، سعادتمند در هر دو عالم است.

اين سعادت در دنيا، با هدايت ائمّه اطهار عليهم السلام و فراهم بودن اسباب نعمت هاي معنوي است و در وقت جان دادن، با ملاقات ائمّه معصومين عليهم السلام سعادت او تكميل مي گردد.

قال علي عليه السلام: «يا حار همدان مَن يمت يرني».[1] . امام علي عليه السلام (به حارث همداني) فرمودند: اي حارث، هر كس بميرد مرا خواهد ديد.

پس چنين شخصي در قيامت نيز سعادتمند است، چرا كه بهشتْ مشتاقِ زيارت اوست.

قال رسول اللّه

صلي الله عليه وآله: «انّ الجَنَّة لَتَشْتاق و يشْتَد ضُوؤَها لاَحِبّاء علي عليه السلام... و ان النّار لتغيظ و يشتد زَفيرها عَلي اعداء علي عليه السلام...».[2] .

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: همانا بهشت اشتياق دارد و شديد مي گرداند نور خود را براي محبّان و دوستان علي عليه السلام... و آتش دوزخ خود را غليظ مي گرداند و شديد مي كند فرياد و خشم خود را، بر دشمنان علي عليه السلام....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 34، ص 432.

[2] بحارالانوار، ج 39، ص 302.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

سلم لمن سالمكم وحرب لمن حاربكم

اين فراز بيانگر ايمان عملي زائر به امامان معصوم عليهم السلام است. زائر مي گويد: معيار صلح و جنگ من، شما هستيد. هر كس با شما سازگار و مطيع شما است؛ من نيز با او سازگار هستم و هر كس با شما سر جنگ و نافرماني دارد، من نيز با او جنگ دارم. اين ايمان برخواسته شده از ايمان قلبي زائر است. توجّه به اين نكته لازم است كه زائر نگفته «مُسَلِّم لِمَن سالمكم و مُقَرَّبٌ لِمَن حاربكم» يعني من صلح كننده هستم، با هر كس با شما در صلح باشد و جنگ كننده هستم با هر كس با شما در جنگ باشد، بلكه زائر مبالغه را به آنجا رسانده كه مي گويد من با تمام وجود صلح هستم و با تمام وجود جنگ هستم، نه صلح كننده و جنگ كننده. مانند آنكه بگوييم: فلاني عادل است. در حالي كه اگر عدل او بسيار باشد، مي گوييم: فلاني عدل است يعني وجودش عين عدل بوده و از تمام وجودش

انصاف مي بارد. در اين فراز نيز زائر مي گويد: تمام وجودم صلح است و تمام وجودم جنگ است. قال الباقر عليه السلام لابي خالد كابلي: «يا أَبا خالد لايحبّنا عبد و لا يتولانا حَتّي يطهّر اللّه قَلْبه و لا يطهّر اللّه قَلْب عبد حتّي يسلم لَنا و يكون سلماً لَنا فَاِذا كان سلماً لنا سَلمه اللّه مِن شديد الحِساب و آمنه مِنْ فَزَعَ يوم القيامة الأَكْبر».[1] .

امام باقر عليه السلام به ابي خالد فرمودند: اي اباخالد، هيچ بنده اي ما را دوست نمي دارد و ولايت ما را نمي پذيرد، مگر آنكه خداوند قلب و دل او را پاك مي گرداند و قلب و دل او پاك نمي شود، مگر آنكه تسليم ما گردد و تمام وجودش «سِلمِ» ما باشد و آنگاه كه اين چنين تسليم گشت، خداوند او را به سلامت مي دارد از حساب روز قيامت و از عذاب هاي آن روز.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 23، ص 308.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

سرور اوصياي پيامبران بودن

خداوند مقام سروري اوصيا را به ائمّه طاهرين عليهم السلام عنايت فرموده است.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اَنا سَيد الأنْبياء و المُرْسلين و أَفْضل مِن المَلائكة المُقَرّبين و اَوْصيايي سادة اَوْصياء النَّبيين و المْرْسَلين».[1] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: من سرور پيامبران و رسولان و برتر از فرشتگان مقرّب هستم و اوصياي من نيز سرور اوصياي پيامبران و رسولانند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامالي، صدوق، ص 374.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا

«سُبْحان» در اصل مصدر است و به معني منزه دانستن و تنزيه خداي تعالي است. واژه «تسبيح» به طور كلّي در عبادات؛ چه زباني، چه عملي و چه در نيت به كار مي رود. زائر در اين فراز درخواست نمودن از خداوند را در قالب نيايش گري ارائه داده، پروردگار خود را از تمام ناپاكي ها منزّه و تحقّق وعده هاي او را حتمي مي داند. «وَعْدُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ لَا يخْلِفُ الْمِيعَادَ».[1] . اين وعده خداست، كه خدا در وعده (خود) تخلف نمي كند. مسلّماً وعده خداوند مانند وعده هاي دروغين شيطان و شيطاني صفتان نيست، بلكه وعده اي است حقيقي، و از ناحيه خداوند، بديهي است. هيچ كس نمي تواند صادق تر از خدا در وعده ها و سخنانش باشد. زيرا تخلّف از وعده يا به خاطر ناتواني است يا جهل يا نياز كه تمام اينها از ساحت مقدّس او به دور است. «وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِيلًا».[2] . خداوند وعده حق به شما مي دهد و كيست كه در گفتار و وعده هايش از خدا صادق تر باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره

مباركه زمر، آيه 20.

[2] سوره مباركه نساء، آيه 122.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

سخناني از نور

از امام ابوالحسن الهادي مجموعه اي از سخنان زرين باقي مانده است كه از جمله سرمايه هاي فكري در عالم اسلام به حساب مي آيد، امام عليه السلام بدان وسيله قضاياي گوناگون تربيتي، اخلاقي و رواني را چاره انديشي كرده است از آن جمله است:

«خير من الخير فاعله، واجمل من الجميل قائله، وارجح من العلم عامله...»

«بهتر از خود كار نيك، انجام دهنده آن و زيباتر از زيبا گوينده آن و بهتر از خود دانش عمل كننده آن است.» امام عليه السلام با اين سخنان، كساني از مردم را كه به اين صفات آراسته باشند معرفي فرموده و ستوده است:

الف - انجام دهنده خير كيست؟ به راستي آن كسي كه از نظر ارزش اخلاقي بهتر از نيكي باشد او همان انجام دهنده خير است.

ب - زيباتر از زيبا، آن كسي است كه با موازين نفساني كه سنجيده مي شود زيباتر از زيباست، به خاطر آن كه اوست كه به مردم نيكي را مي رساند.

ج - كسي كه مطابق علمش، عمل مي كند، بالاتر از خود علم است، زيرا كه علم و دانش را به عنوان وسيله اي براي عمل و تهذيب نفس مي جويند، و اگر كسي مطابق علم، عمل كند به رسالت علم، عمل كرده و از علم پاسداري نموده و مقام علم را بالا برده است، پس او بهتر از خود علم است.

2- امام هادي به يكي از دوستانش فرمود:

«عاتب فلانا وقل له: ان الله اذا اراد بعبد خيرا اذا عوتب

قبل...»

«از فلاني عذرخواهي كن و گله كن و بگو: چون خداوند براي بنده اي اراده خير فرمايد، هرگاه كسي از او عذرخواهي كند بپذيرد...» به راستي وقتي كه گله گذاري به چنين سخنان زيبايي آراسته شود، ديگر كينه و عداوتي نمي گذارد و باعث گسترش دوستي و محبت مي گردد.

3- امام عليه السلام فرمود:

«من سأل فوق قدر حقه فهو اولي بالحرمان...» «هر كس بيش از مقدار حق خويش را بطلبد، او سزاوارتر به محروميت است...» به راستي كسي كه بيش از مقداري كه استحقاق دارد درخواست كند، خودش را در معرض محروميت و از بين رفتن حق خود قرار داده است.

4 - فرمود: «صلاح من جهل الكرامة هو انه» «كسي كه به ارزش كرامت انساني عارف نباشد، شايسته خاري و ذلت است.» اين سخن چقدر زيباست، زيرا كسي ارزش كرامت انساني را نمي داند و از ارزشهاي انسانيت آگاه نيست، شايسته خواري وبي اعتباري و دوري گزيدن است.

5- امام عليه السلام فرمود:

«الحلم ان تملك نفسك، و تكظم غيظك مع القدرة عليه.»

«بردباري آن است كه خويشتن دار باشي و با وجود داشتن قدرت، خشمت را فروخوري.»

به راستي كه حقيقت بردباري آن است كه انسان بر نفس و اعصاب خود مسلط باشد و در برابر عوامل و اسباب خشم سر تسليم فرود نياورد.

6- و نيز فرمود: «الناس في الدنيا بالمال، و في الآخرة بالاعمال.» «مردم در دنيا به وسيله مال و ثروت - در نظر توده مردم - محترمند، و در آخرت به وسيله اعمال.» به راستي كه زندگي آدمي در اين دنيا در جهت مادي متمركز است زيرا كه در ساختن شخصيت فردي و اجتماعي - در

نظر مردم - ماديات عنصر مهم و اصلي شمرده مي شوند. اما حيات انسان در عالم آخرت براساس عمل نيك و يا بد اوست كه در دنيا انجام داده است، پس اگر عمل نيك انجام داده باشد، در بهشت برين جاي مي گيرد، و اگر مرتكب عمل بد شده باشد، جايگاهش آتش دوزخ خواهد بود، و دوزخ چه بد جايگاه و سرانجامي است!

7- امام عليه السلام فرمود: «من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه...» «هر كس خودپسند باشد، مخالفان و افراد خشمگين از او زياد خواهند بود.» البته هر كس كه جلوي سركشي نفس را نگيرد، و به خواسته ها و تمايلات نارواي دل خوش دارد، در حقيقت خويشتن را در معرض خشم و نارضايتي مردم قرار داده است.

8- امام عليه السلام فرمود:«تريك المقادير ما لا يخطر ببالك.» «مقدرات تو، چيزهايي را بر تو بنماياند كه هرگز بر دلت خطور نكرده بود.» به راستي مقدرات الهي كه بر بندگان و ديگر مخلوقات جاري مي شود، در اين دنيا شگفتيها و عجايبي را به انسان مي نماياند كه هرگز فكرش را نكرده بود.

9- و فرمود: «شرالرزية سوء الخلق.» «بدترين بلايا بدخلقي است.» به راستي كه بزرگترين مصائب بدخلقي است زيرا كه انسان را گرفتار شر عظيمي مي كند و شدايد و مشكلات زيادي براي آدمي مي آفريند.

10- امام عليه السلام فرمود: «الغني قلة تمنيك، والرضي بما يكفيك، والفقر شره النفس، و شدة القنوط، والمذلة اتباع اليسير، والنظر في الحقير.» «بي نيازي عبارت است از كم كردن آرزو، و رضايت به مقدار كفايت، و نيازمندي به آزمندي نفس و نااميدي زياد است. و ذلت و خواري به دنبال اندك رفتن و توجه به چيزهاي

بي ارزش و ناچيز است.» اين سخن امام عليه السلام مشتمل است بر تعريف چند چيز به شرح ذيل:الف - بي نيازي، در نظر امام عليه السلام به فراواني پول نيست بلكه به كمي آرزوست و يا خشنودي به مقداري كه انسان را كفايت كند.

ب - نيازمندي، به كمي ثروت و پول نيست، بلكه به حرص و آز نفس و نااميدي زياد است.

ج - ذلت و پستي، به پيروي و دنبال اندك رفتن و توجه به امور ناچيز و بي توجهي به چيزهايي است كه باعث كرامت انساني است.

11- از امام عليه السلام درباره حزم نفس پرسيدند، فرمود: «هو ان تنظر فرصتك و تعاجل ما امكنك» «حزم و دورانديشي آن است كه فرصت را غنيمت شمري و هرچه زودتر از فرصت ممكن استفاده كني.»به راستي كه نهايت دورانديشي اين است كه شخص فرصتي را كه از دستش مي رود غنيمت بشمرد و بدون استفاده آن را از دست ندهد.

12- امام عليه السلام فرمود: «راكب الحرون - و هو الفرس الذي لاينقاد - أسير نفسه»

«آدم لجوج و كله شق مانند سوار بر اسب سركشي است كه نمي تواند جلو نفس سركشش را بگيرد.» مقصود امام عليه السلام آن است كه كسي كه به خاطر لجاجت راههاي پرپيچ و خم را مي پيمايد، او اسير هواي نفس خويش است كه او را در گرداب ژرفي افكنده است.

13- امام هادي عليه السلام فرمود: «الجاهل أسير لسانه» «آدم نادان اسير زبانش است.»

بدون هيچ ترديدي شخص نادان اسير مشكلات و مصائبي است كه از زبانش بيرون مي آيد.

14- امام عليه السلام فرمود: «المراء يفسد الصداقة القديمة، يحلل العقد العقدة الوثيقة وأقل ما فيه ان تكون المغالبة،

والمغالبة أس أسباب القطيعة.» «جدال، دوستي ديرينه را از بين مي برد، و پيمانهاي محكم را مي گسلد و كمترين پيامد آن كشمكش و نزاع است و نزاع وسيله عمده جدايي و بريدن از يكديگر است. مراء: يعني مجادله، و آن چيزي است كه موجب از هم گسستن رشته دوستي و قطع محبت و ايجاد بغض و كينه مي شود.»

15- امام هادي عليه السلام فرمود: «العتاب مفتاح التعالي، والعتاب خير من الحقد.» «نكوهش و خرده گيري كليد ترقي است، و نكوهش بهتر از كينه و به دل گرفتن است.» بدون ترديد، نكوهش - انتقاد سازنده - وسيله مطمئني است براي ترقي و كليدي است براي شناخت بديها، و با اين همه بهتر است از كينه اي كه انسان نسبت به برادر دينيش بر دل بگيرد.

16- يكي از يارانش در تعريف و تمجيد از امام عليه السلام بسيار سخن گفت و ثناگويي كرد، امام فرمود:«ان كثرة الملق يهجم علي الفطنة، فاذا حللت من أخيك محل الثقة فاعدل عن الملق الي حسن النية.» «همانا چاپلوسي زياد باعث زدودن هوش مي گردد، پس هرگاه به برادرت اطمينان زيادي داري به جاي چاپلوسي و تملق، خوشبين باش.»

به راستي اسلام، تملق گويي را دوست ندارد، زيرا كه تملق از ضعف شخصيت برمي خيزد و از شخص مسلمان مي خواهد كه به فرومايگي و ذلت نگرايد، بلكه در تمام مراحل زندگيش با عزت و بزرگوار باشد.

17- امام عليه السلام فرمود: «المصيبة للصابر واحدة، وللجازع أثنان.» «مصيبت شخص بردبار و صابر يكي است و مصيبت شخص كم صبر و جزع كننده دوتاست.» به راستي كه انسان وقتي دچار مصيبتي مي شود و در عين حال صابر و بردبار است يك

مصيبت دارد، اما وقتي كه بي تابي كند به دو مصيبت گرفتار آمده است: يكي مصيبت اولي و ديگري مصيبت بي تابي او.

18- امام عليه السلام فرمود: «الحسد ماحق الحسنات، والزهو جالب المقت.» «حسد، نيكيها را از بين مي برد و خودستايي باعث كدورت و دشمني مي گردد.» به راستي امام عليه السلام به خاطر آلوده نشده به گناه انسان را از حسد برحذر داشته است. اخبار فراواني وجود دارد كه حسد، همچون آتشي كه هيزم خشك را مي خورد، نيكيها را مي خورد. همچنين از خودستايي يعني خودبزرگ بيني و فخرفروشي برحذر داشته است چون باعث خشم و دشمني ديگران مي گردد.

19- امام عليه السلام فرمود:«العجب صارف عن طلب العلم، وداع الي التخمط في الجهل.» «خودپسندي مانع از كسب دانش است و آدمي را در حال ناداني به خودبزرگ بيني مي خواند.»

البته خودپسندي انسان را از كسب دانش و تهذيب نفس باز مي دارد و او را در منجلاب ناداني غرق مي كند.

20- امام عليه السلام فرمود: «البخل اذم الأخلاق، والطمع سجية سيئة...» «بخل پست ترين خويها و طمع خصلت نكوهيده اي است.» امام عليه السلام از بخل به خاطر آن كه بدترين و پست ترين خويهاست برحذر داشته است همان طوري كه از طمع به دليل آن كه از صفات بد و نكوهيده است زنهار داده، چون طمع انسان را دچار مشكلات و رنجهاي بسياري مي سازد.

21- امام عليه السلام فرمود: «مخالطة الاشرار تدل علي شر من يخالطهم.» «معاشرت با بدان دليل بر بدي كسي است كه با آنان معاشرت دارد.» ترديدي نيست كه معاشرت و رفاقت با بدان دليل بر بدي و شرارت كسي است كه با آنان مربوط است، زيرا كه اگر وي شخص با

شرافتي بود و رفتار درستي داشت از آنها دوري مي كرد.

22- امام عليه السلام مي فرمايد: «الكفر للنعم امارة البطر، و سبب للتغيير.» «كفران ان نعمتها نشانه ناسپاسي و نارضايتي و باعث از دست رفتن آنهاست.» بدون ترديد كسي كه كفران و ناسپاسي نعمت كند، او شخص نمك نشناس و ناسپاسي است و از فرمان و اطاعت نعمت دهنده بيرون رفته است، همان طوري كه ناسپاسي باعث دگرگوني و از دست رفتن نعمت است.

23- امام عليه السلام فرمود: «اللجاجة مسلبة للسلامة، و مؤدية للندامة.» «لجاجت، تندرستي و سلامتي را از انسان مي گيرد و باعث پشيماني مي شود.» امام هادي عليه السلام از لجاجت يعني پافشاري در كاري را كه مصلحت تأمل و شتاب نداشتن بوده است منع فرموده از آن رو كه سلامتي را از ميان مي برد و به پشيماني مي انجامد. در حديث آمده است كه لجبازي فكر و انديشه را از آدم مي گيرد.

24- امام عليه السلام فرمود: «الهزء فكاهة السفهاء و صناعة الجهال.» «مسخره كردن ديگران، خوش منشي نادانان و صفت بي خردان است.» به راستي دست انداختن و سبك شمردن مردم تنها سرمايه نادانان و فرومايگي بي خرداني است كه جز ريشخند كردن خلق خدا كار ديگري ندارند.

25- امام عليه السلام فرمود: «العقوق يعقب القلة، و يؤدي الي الذلة.» «عاق والدين شدن، باعث كمي اولاد شده و به ذلت و خواري مي انجامد.» نافرماني از پدر و نيكي نكردن به او، چندين برابر گناهان ديگر كيفر دارد، از جمله كمبود نسل و فراگيري ذلت و خواري ميان فاميل و اعضاي خانواده مي شود.

26- امام عليه السلام فرمود:

«السهر الذللمنام، والجوع يزيد في طيب الطعام.» «كم خوابيدن، خواب را لذت بخش تر مي سازد

و گرسنگي باعث فزوني لذت غذا مي شود.» به راستي وقتي كه انسان شب را به بيداري بگذراند، خواب لذت بخشتر از هر چيزي براي او خواهد بود، همان طوري كه گرسنگي باعث فزوني در خوشي و لذت خوراك مي گردد، هر چند غذاي نامطبوعي باشد.

27- امام عليه السلام به يكي از اصحابش فرمود:«اذكر مصرعك بين يدي اهلك حيث لاطبيب يمنعك، و لاحبيب ينفعك.» «از وقتي ياد كن كه در مقابل اعضاي خانواده در بستر افتاده اي و نه پزشكي مي تواند جلو مردن تو را بگيرد و نه دوستي مي تواند به تو سودي برساند.»

در اين سخنان، امام عليه السلام انسان را به اصلاح و استوار سازي خويشتن و مغرور نگشتن دعوت فرموده است زيرا اگر انسان پايان كار زندگي خود را به خاطر آورد، ديگر سركشي نمي كند و به حق ديگري تجاوز نمي كند.

28- امام عليه السلام فرمود: «اذكر حسرات التفريط بأخذ تقديم الحزم.» «با رعايت احتياط و دورانديشي، افسوسهاي كوتاهي و تقصير را به خاطر داشته باش.» امام عليه السلام به وسيله اين كلام نوراني ما را به دورانديشي و اجتناب از كوتاهي و تقصير دعوت فرموده است زيرا كه افسوس و تباهي را براي انسان در پي دارد.

29- امام عليه السلام فرمود:«ما استراح ذوالحرص والحكمة.» «دو كس نياسود: يكي حريص و ديگري طالب حكمت.» اين سخن امام عليه السلام بر واقعيت حريص و طالب حكمت ناظر است كه شخص حريص به خاطر فزوني حالات و زياده طلبيش در رنج و زحمت است و طالب حكمت نيز به خاطر افزايش معارف و معلومات، خود را به زحمت وا مي دارد.

30- امام عليه السلام فرمود:«لانجع في الطبايع الفاسدة.» [1] . «هيچ چيز

در سرشتهاي فاسد اثر نمي كند.» به راستي بيشتر كساني كه داراي طبيعتهاي فاسد و در راه و رفتار خود منحرفند نه دارويي در آنها مؤثر است و نه معالجه فايده اي دارد، و نه نصيحت و راهنمايي به حالشان سودمند است.

31- امام عليه السلام فرمود: «من لم يحسن أن يمنع لم يحسن أن يعطي.» «كسي كه ممانعت از (بدي) را نيكو نداند، بخشش به خود را نيز نيك نشمارد.»

به راستي كسي كه استقلال فكري و اجتماعي ندارد، همان طوري كه ممانعت از كار بد را نيك نمي داند، همان طور عطا و بخشش را نيز خوب نمي پندارد.

32- امام عليه السلام فرمود: «شر من الشر جالبه، و أهول من الهول راكبه.» «بدتر از بد كسي است كه باعث بدي شود و بيمناك تر از بيم، مرتكب آن است.» البته كسي كه بدي را براي خود و يا جامعه خود، به وجود آورد، او بدتر از خود آن بدي و پليدتر از آن است، و همچنين هر كس كارهاي خطرناك را مرتكب كشود او خود از خطر خطرناكتر است.

33- امام عليه السلام فرمود: «اياك والحسد فانه يبين فيك، ولايعمل في عدوك.» «از حسد دوري كن كه حسد در خود تو كارگر مي افتد و در دشمنت هيچ تأثيري ندارد.»

ترديدي نيست كه حسد، قلب حاسد را تباه مي سازد و آثاري تلخ در آن مي گذارد، در حالي كه هيچ اثري در شخصي كه حسد برده شده است نمي گذارد.

34- امام عليه السلام فرمود: «اذا كان زمان العدل فيه اغلب من الجور فحرام أن يظن باحد سوءا حتي يعلم ذلك منه، و اذا كان زمان الجور اغلب فيه من العدل فليس لأحد أن

يظن بأحد خيرا ما لم يعلم ذلك منه.» «در روزگاري كه عدالت بيش از ظلم و ستم باشد، در آن روزگار حرام است كه به كسي تابديش ثابت نشده است بدگمان باشيم و در روزگاري كه ظلم و ستم بيش از عدل و داد باشد، تا بر كسي ثابت نشود، نبايد به كسي خوشبين باشد.» به راستي اگر در روزگاري عدالت اجتماعي گسترش يافته و حق و حقيقت همه جا را فراگرفته باشد، كسي حق ندارد نسبت به كسي بدبين باشد و اما اگر ظلم و ستم همه جا سايه گسترده و فراگير است، ديگر خوش بيني به هر كسي بي مورد است مگر اين كه خوبي او مسلم باشد.

35- امام هادي عليه السلام به متوكل فرمود: «لاتطلب الصفاء ممن كدرت عليه، و لا الوفاء ممن غدرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء ظنك اليه، فانما قلب غيرك لك كقلبك له.»

«از كسي كه دلت نسبت به او تيره است انتظار صفاي قلب نداشته باش و از كسي كه مكر كرده اي و فريبش داده اي، وفا مجوي، و از كسي كه نسبت به او بدگماني، خيرخواهي و نصيحت مخواه، زيرا دل ديگران نسبت به تو همانند دل توست نسبت به آنها.» اين سخن امام، از بهترين سخنان درر بار امام است كه متوكل را برحذر داشته است از اين كه صفا و وفا و خيرخواهي از كساني كه با ظلم و جور و مكر و حيله خود زندگي را بر آنها تيره و تار كرده و يا به ايشان بدگمان است، نبايد انتظار داشته باشد زيرا كه همه آنان از دشمنان و بدخواهان او هستند.

36-

امام عليه السلام فرمود:«ابقوا النعم بحسن مجاورتها، والتمسوا الزيادة فيها بالشكر عليها، واعلموا أن النفس أقبل شي ء لما اعطيت، وامنع شي ء لما منعت فاحملوها علي مطية لاتبطي ء.» «با نيكو داشتن و قدرداني، نعمتها را پايدار و با سپاسگزاري آنها را افزون نماييد و بدانيد كه نفس آدمي از هر چيزي به آن چه مي دهندش پذيراتر و آن چه ندهند ناپذيراتر است، پس نفس را به مركبي سوار كنيد كه كندي و سستي نپذيرد.» امام عليه السلام، احسان به مردم را عامل پايداري و بقاي نعمت خوانده است همان طوري كه مردم را به شكر خدا بر نعمتهايش فراخوانده است بدان جهت كه باعث فزوني نعمت است، طبيعي است كه شكرگزاري تنها به وسيله احسان و نيكي به مستمندان و ضعيفان امكان پذير است و بس. و سخنان ديگر امام، مشتمل بر ضرورت تربيت نفس و تسلط بر آن است كه مبادا لجام نفس را رها سازد، زيرا كه نفس اگر مهذب نگردد آدمي را در بياباني دوردست مي اندازد و آرام نمي گيرد.

37- فرمود: «الجهل والبخل اذم الاخلاق.» «ناداني و بخل بدترين خصلتهاي آدميانند.»

ترديدي نيست كه ناداني و بخل از بدترين خصلتهايند و باعث دوري انسان از پروردگار خود مي شوند و كسي كه داراي اين دو خصلت است زندگي او زندگي چهارپايان است.

38- امام عليه السلام فرمود: «حسن الصورة جمال ظاهر، و حسن العقل جمال باطن.»

«زيبايي صورت زيبايي ظاهر، و عقل و خرد استوار زيبايي باطن است.» البته زيبايي صورت باعث زيبايي ظاهري انسان است اما زيبايي حقيقي آدمي در زيادتي عقل و كمال اوست.

39- امام عليه السلام فرمود: «ان من الغرة بالله أن يصر العبد علي

المعصية و يتمني علي الله المغفرة.» «همانا مغرور بودن به خدا بنده را به معصيت وامي دارد و در حالي كه از خدا انتظار آمرزش دارد.» مقصود امام آن است كه نوعي از مغرور بودن، ايمن شدن از مكر خداست و آن بنده را بر ارتكاب گناهان پايدار مي سازد و از سويي طلب آمرزش از خدا را دارد زيرا مغفرت و آمرزش مخصوص كساني است كه توبه نصوح كنند و از گناهان و معاصي كه مرتكب شده اند پشيمان گردند.

40- امام عليه السلام فرمود:«لو سلك الناس واديا وسيعا لسلكت وادي رجل عبدالله وحده خالصا.» «اگر همه مردم بيابان پهناوري را بپيمايند، من راه آن مردي را خواهم پيمود كه به تنهايي خالصانه خدا را عبادت مي كند.» البته امري طبيعي است نسبت به مقام هدايت و روش امام عليه السلام كه راه كسي را بپيمايد كه خدا مي پسندد هر چند كه تمام مردم از آن دوري گزينند و راهي پهناورتر از آن را بپيمايند.

41- امام هادي عليه السلام فرمود: «والغضب علي من تملك لؤم.» «خشم گرفتن نسبت به كسي كه اختيار او در دست توست، ناپسند و نكوهيده است.»

42- امام عليه السلام فرمود: «الشاكر أسعد بالشكر منه بالنعمة التي اوجبت الشكر، لأن النعم متاع والشكر نعم.» «كسي كه پاس نعمت مي دارد، آمادگي بيشتري دارد تا به وسيله آن پاس داشتن نعمت، به نعمت (بيشتري برسد) كه باعث سپاسگزاري گردد، زيرا نعمتها كالاهايي هستند و سپاسگزاري خود نعمتهاي ديگري مي باشند.»

43- امام عليه السلام فرمود: «ان الله جعل الدنيا دار بلوي، والاخرة دار عقبي، و جعل بلوي الدنيا لثواب الاخرة سببا، و ثواب الاخرة من بلوي الدنيا عوضا.» «همانا خداوند دنيا را

سراي آفت و گرفتاري و آخرت را سراي جاودانه قرار داده و گرفتاري دنيا را باعث اجر و مزد آخرت، و اجر اخروي را عوض گرفتاري دنيا مقرر داشته است.»

44- امام عليه السلام فرمود: «ان الظالم الحالم يكالم ان يغطي علي ظلمه بحلمه، و ان المحق السفيه يكاد أن يطفي، نور حقه بسفهه.» «همانا ستمگر بردبار ممكن است بردباريش باعث پوشاندن ظلم و ستمش گردد اما نابود و هلاكت نادان ممكن است نور حقيقت را به وسيله نادانيش خاموش سازد.»

45- امام عليه السلام فرمود: «من جمع لك و ده فاجمع له طاعتك.» «هر كه دوست همه جانبه تو باشد، تو نيز از او اطاعت همه جانبه كن.»

46- امام عليه السلام فرمود: «من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره.» «هر كه قدر و ارزش خود را نداند، از شر او آسوده مباش.»

47- فرمود: «الدنيا سوق ربح فيها قوم، و خسر فيها آخرون.» «دنيا بازاري است كه مردماني از آن سود مي برند و گروهي زيان.»

48- امام عليه السلام فرمود: «اذكر مصرعك بين يدي أهلك، و لا طبيب يمنعك و لا حبيب ينفعك...» [2] . در اين جا سخن از حكمتها و سخنان دلاويز امام عليه السلام پايان مي گيرد و اين سخنان از انديشه والاي انساني حكايت مي كند.[3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اين حديث شريف در بعضي از كتابهاي معتبر چنين آمده است «الحكمة لاتنجع في الطباع الفاسدة» يعني: حكمت در طبيعتهاي فاسد بي اثر است - م.

[2] اين حديث در شماره (27) قبلا گذشت - با تفاوت يك كلمه «حيث» كه در اكثر مآخذ اين كلمه نيامده است - م.

[3] الدرالنظيم، الاتحاف بحب الاشراف، بحارالانوار، امالي

شيخ طوسي، اعيان الشيعه، نزهة النواظر، تحف العقول، امالي مفيد، معاني الاخبار صدوق و مآثر الكبراء.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سجده بر شيشه

تمام فقهاي اهل بيت عليهم السلام، اجماع دارند كه بايد سجده نماز بر زمين باشد و يا آنچه از زمين مي رويد، و هيچ كدام سجده بر خوردني، پوشيدني، چه بالفعل و چه بالقوه - يعني پس از تغييرات قابل خوردن يا پوشيدن گردد - را جايز نمي دانند، همچنان كه از سجده بر شيشه منع كرده اند، و در اين مورد به اخبار زيادي كه از ائمه هدي عليهم السلام رسيده استناد جسته اند. از آن جمله روايتي است كه محمد بن حسين مي گويد: يكي از شيعيان به خدمت امام ابوالحسن العسكري، نامه اي نوشت و از آن بزرگوار پرسيد كه آيا نماز بر شيشه جايز است يا نه؟ نويسنده نامه مي گويد: وقتي كه نامه تمام شد، فكر كردم و با خود گفتم شيشه هم از روييدنيهاست، نبايد از امام عليه السلام مي پرسيدم! مي گويد:

«امام عليه السلام، به من نوشت: هر چند كه تو با خودت گفتي كه شيشه از روييدنيهاي زمين است، اما بر آن نماز مخوان! زيرا شيشه از نمك و شن تركيب يافته، كه اين دو از موجوداتي هستند كه تغيير شكل داده اند و مسخ شده اند.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه : 4 / 604.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ساده زيستي

از ويژگي هاي برجسته ي اخلاقي امام هادي (ع)، ساده زيستي و دوري از دنيا بود. در اين زمينه نيز آمده است: «از دنيا چيزي در بساط زندگي نداشت. بنده اي وارسته از دنيا بود. در آن شبي كه به خانه اش هجوم آوردند، او را تنها يافتند با پشمينه اي كه هميشه بر تن داشت و خانه اي كه در آن هيچ

اسباب و اثاثيه چشم گيري ديده نمي شد. كف خانه اش خاك پوش بود و بر سجاده ي حصيري خود نشسته، كلاهي پشمين بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نيايش بود».[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ائمتنا، علي محمد علي دخيل، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص 217؛ اصول كافي، محمد بن يعقوب الكليني، تهران، مكتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسي، بيروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

سخنوري

گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونه اي كه آموزگارش در كودكي شيفته ي سخنوري او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مي گشود، روح شنونده اش را تازگي مي بخشيد و چون او را عتاب مي كرد، كلامش چون شمشيري آتشين از جمله هاي نغز، پيكره ي دشمنش را شرحه شرحه مي كرد.

آن گاه كه خصم براي عشرت طلبي خود از او مي خواهد شعري بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مي گشايد، چند بيت مي خواند و آن چنان آتشي از ترس در وجود او مي اندازد كه بزم و عيش اش را تباه مي سازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مي كند. امام مي سرايد:

_ بر بلنداي كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالي كه مردان نيرومند از آنان نگهباني مي كردند، ولي كوه هاي بلند هم به آنان كمكي نكرد.

_ سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاه هاي خويش به زير كشيده شده و در گودال هاي قبر افتادند و در چه جاي بد و ناپسندي منزل گرفتند.

_

پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج ها و زيور آلات و آن لباس هاي فاخرتان؟

_ كجاست آن چهره هاي ناز پرورده و پرده نشين تان؟

_ قبرهاشان به جاي آنها ندا در مي دهد: بر آن چهره هاي ناز پرورده اكنون كرم ها مي خزند.

_ چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولي اكنون پس از آن همه شكم بارگي ها، خود، خوراك كرم ها مي شوند.

مستي از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلوتلوخوران از ترس فرياد مي كشيد. حاضران مي گريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تذكرة الخواص، ابن الجوزي، تهران، مكتبة النينوي الحديثه، ص 361؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

سخت كوشي

امام علي النقي (ع) پيشواي بزرگ شيعيان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهاي اسلامي همه به دست او مي رسيد و مي توانست از آن بهره مند شود؛ چرا كه حق او بود، ولي به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گيرد و نيازهاي زندگي اش را با زحمت خود فراهم آورد. «علي بن حمزه» مي گويد: «ابوالحسن (ع) را ديدم كه به سختي مشغول كشاورزي است؛ به گونه اي كه عرق از سر و رويش جاري است. از ايشان پرسيدم: فدايت شوم! كارگران شما كجايند [كه شما اين گونه خود را به زحمت انداخته ايد]؟ در پاسخ فرمود: اي علي بن حمزه! آن كس كه از من و پدرم برتر بود، با بيل زدن در

زمين خود روزگار مي گذراند. دوباره عرض كردم: منظورتان كيست؟ فرمود: رسول خدا، اميرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان كار مي كردند. كشاورزي از جمله كارهاي پيامبران، فرستادگان، جانشينان آنها و شايستگان درگاه الهي است».[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه، شيخ صدوق، بيروت، دارالصعب، بي تا، ج 3، ص 216.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

سردار خاكسار

ابوهاشم كه وارد شد، نفس نفس مي زد. جمعي كه اطراف امام بودند، همه به او نگاه كردند.

گفت:

- سرورم! خبر را شنيده ايد؟

- كدام خبر؟

- قرار است به مدينه بروند و شورشيان آن جا را سر جاي شان بنشانند. همه جا را مي خواهند به آتش بكشند!

- چه كسي؟

- بغا، سردار دلير حكومت! سپاهي عظيم تدارك ديده و قصد حركت دارد. از آن جا مي آيم.

امام هادي عليه السلام با شنيدن خبر برخاست و فرمود:

- سوار مركب هاي تان شويد تا برويم از نزديك ببينيم اين سردار چگونه نيروهايش را تجهيز و مسلح كرده است.

ابوهاشم در راه به امام گفت:

- هر طور شده بايد جلوي او را بگيريم. مدينه شهر پيامبر صلي الله عليه و آله است و نبايد مورد بي حرمتي قرار گيرد.

- نگران نباش!

به لشكرگاه رسيدند. سپاه در حال حركت از مقابل آنان بود. اسب سواران به طور منظم در گروه هاي 36 نفري حركت مي كردند و برق شمشيرها زير نور خورشيد، خبر از آمادگي جنگجويان و تازه بودن تسليحات مي داد.

ابوهاشم با خود فكر مي كرد: اگر اينان به مدينه برسند، همه را تار و مار مي كنند. در همين افكار و غرق تماشا بود كه «بغا»

فرمانده تنومند سپاه از جلوي آنان عبور كرد. «بغا» با اشاره ي امام ايستاد و به امام و همراهانش نگاه كرد. امام به زبان تركي او صحبت كرد. همراهان نفهميدند امام چه فرمود:

فرمانده با آن اندام ورزيده و قوي، در حالي كه لباس جنگي سنگيني بر تن داشت، از اسبش پياده شد و نزديك حضرت آمد. ابوهاشم از ترس، خود را عقب كشيد. «بغا» بر خلاف ظاهر خشنش برخوردي كرد كه تعجب همه را برانگيخت. او جلو آمد و زانو زد. سپس پاي امام را بوسيد. حضرت دوباره چيزي به وي فرمود و خداحافظي كرد.

ابوهاشم بسيار تعجب كرده بود، نمي توانست صحبت هاي امام و پياده شدن فرمانده و اداي احترام او را به هم ربط دهد. صبر كرد تا امام و همراهيان، از سپاه دور شدند. آن گاه رو به سردار سپاه كرد و گفت:

- اي سردار! تو را سوگند مي دهم به خدا، جريان چه بود؟ چه شد كه چنين كردي؟!

فرمانده پرسيد:

- اين مرد پيغمبر است؟

- نه، چطور؟!

- او مرا به اسمي صدا كرد كه در زمان كودكي ام در سرزمين ما، مرا بدان مي خواندند، كه تا اين لحظه كسي از آن آگاهي نداشت. اگر پيغمبر نيست، پس كيست؟

- او فرزند پيغمبر است. علي بن محمد، امام هادي عليه السلام است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري، ص 359.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

سپيده شب يلدا

بانو حكيمه، نمي تواند بيش از اين تاب بياورد. تن پوش بيروني را مي پوشد، رو بند بر چهره مي زند و به سوي منزل امام رهسپار مي شود. تاكنون

كودكي را بسان محمد (ع) دوست نداشته است. او به اين پسر، تنها به چشم برادرزاده اش نمي نگرد؛ بلكه مهدي، اميدي است كه طلوع مي كند و زنجيرها را از دست و پاي از پا در آمدگان زمين مي گشايد.

خانه از عطر گل هاي بهاري موج مي زند. نسيم، كنيز امام، او را به اتاق نرگس رهنمون مي شود. چشم حكيمه در حياط به كودك مي افتد؛ سيمايي همچون ماه در شب تابستان دارد. نسيم عطسه مي زند. پسر با زباني شيوا مي گويد:

- خدايت بيامرزد! نسيم از واژگاني كه بشارت آمرزش خداوندي هستند، شادمان مي شود.

كودك مي گويد: - آيا به تو مژده ندهم كه عطسه در امان ماندن از مرگ تا سه روز است؟ [1] .

حكيمه براي در آغوش گرفتن كودك مي شتابد. گويا او بهشت را با تمام رايحه ي دل انگيز و گل هاي هميشه پايا، در آغوش مي گيرد. كنار نرگس مي نشيند. به او كه مي نگرد، حس مي كند مريم دختر عمران، يا يوكابد مادر موسي، يا مادر پيامبري ديگر را مي بيند.

جعفر (برادر امام حسن عسكري) مي خواهد وارد خانه شود. در از داخل بسته است. دق الباب مي كند. ظريف، خدمتكار، حدس مي زند كه بايد جعفر باشد. به ماريا مي گويد. امام حسن از كودكش مي خواهد تا وارد اتاق ويژه خود شود. پسر پشت پرده در اتاق ناپديد مي شود. جعفر به درون حياط مي آيد و به اتاق خودش كه در سمت چپ انتهاي حياط قرار دارد، مي رود. دغدغه هايي درون ظريف رخنه مي كنند: «اگر جعفر وارد اتاق ويژه كودك شود، چه؟» امام از آنچه در ذهن ظريف مي گذرد، آگاه مي شود:

- ببين در اتاق كيست. خادم وارد اتاق مي شود. آن را خالي مي يابد! كودك

كجاست؟ كسي نمي داند. آيا اتاق، راهي پنهان به سرداب دارد؟ آيا با اين كار امام مي خواهد ظريف را كه در اين منزل زندگي مي كند، بيازمايد؟ حتي سرداب هم به قناتي راه دارد كه آب منزل را تأمين مي كند. [2] .اين خانه، خانه اي معمولي نيست؛ زيرا مالك آن دليل بن يعقوب نصراني [3] بود.

دليل، معماري مسيحي بود كه مسؤوليت حفر كانال شمال سامرا را براي آبرساني به شهر متوكليه عهده دار بود؛ شهري كه در سال دويست و چهل و پنج هجري قمري، متوكل آن را بنيان نهاد. اين كانال ها در تابستان خشك و به راه هاي زيرزميني تبديل مي شوند. امكان نداشت كه دليل منزل خويش را بدون قنات ساخته باشد. خانه به گونه اي بزرگ بود كه در سال دويست و چهل و هشت هجري قمري، نظر احمد بن خصيب (نخست وزير) را جلب كرده بود. امام دهم (ع) به محض ورود به سامرا در سال دويست و سي و چهار هجري، آن را خريده بود. حكيمه براي برگشتن به خانه اش از امام اجازه مي گيرد. امام بار ديگر تأكيد مي كند:

- عمه! خبر اين كودك را پنهان دار و تا هنگام حركت به كسي مگو. چشمان حكيمه از اشك لبريز مي شود. بوسه اي كه بر پيشاني نرگس مي نشاند، چكيده عشق اوست. نرگس نيز مي گريد. اندكي بعد خانه در آرامش غوطه ور مي شود؛ آن گونه كه آدمي حس مي كند فرشتگان بر فراز آن پر و بال گشوده اند؛ بر فراز خانه اي كه همانند دژ پايداري يا كشتي اي است كه راهش را از ميان امواج متلاطم زندگي به سوي ساحل آرامش مي گشايد. امسال، سامرا بسان زني فرزند مرده است كه خبرهاي غمگيني به

او مي رسد. در حومه ي ري، نبردي سهمگين ميان نيروهاي موسي بن بغا و علويان، پيرو حسن بن زيد، در گرفته است. در جنوب عراق، درگيري هاي سختي ميان زنگيان شورشي و سربازان عباسي رخ مي دهد كه عباسيان پي درپي شكست مي خورند و براي تجديد قوا، تا شهر واسط، ناگزير به عقب نشيني مي شوند. [4] . در نيمه همين سال كه انفاس بهاري از شرق مي وزند، مادر امام عسكري از مدينه به سامرا مي آيد؛ بانويي شايسته از شهر نوبه. [5] او در اين سفر، اهداف چندي را دنبال مي كند. اطمينان از سلامتي كودك و جلوگيري از فشارهاي بيشتر جعفر از آن جمله اند؛ جعفري كه به نظر مي رسد به نوعي از دنيا آمدن كودك آگاه شده است؛ با آنكه اثري از وي نمي بيند. مادر، هيچ بعيد نمي داند كه جعفر، پنهاني نزد خليفه رود و او را از تولد كودك آگاه سازد. در اين مدت اخير، ديدار با امام، بسيار دشوار شده است. بحران بر همه جاي مستولي است. از سويي صفار همچنان براي دستيابي به نيشابور - پايتخت سرزمين حاصلخيز خراسان - برنامه ريزي مي كند؛ از سويي ديگر، حسن بن زيد در طبرستان، دولت برپا كرده است؛ از طرفي ابراهيم بن محمد بن يحيي (معروف به ابن صوفي) علوي ديگري است كه در مصر شورش كرده است؛ زنگيان شورشي نيز با در اختيار گرفتن زمين هاي بيشتري به حومه ي شهر واسط رسيده اند. [6] خليفه نيز از گسترش نفوذ برادرش (موفق) همچنان نگران است. [7] جعفر نيز نزد خليفه رفته، مهملاتي به هم بافته است، [8] مبني بر اين كه موعودي كه شيعيان او را مهدي مي نامند، چشم به جهان گشوده است؛

اين يعني پايان فرمانروايي عباسيان. خليفه فرمان مي دهد، حلقه ي محاصره ي خانه ي امام تنگ تر شود. عسكري (ع) خطر را بسيار نزديك حس مي كند، چه بسا شبي به خانه يورش آورند و زندگي كودك در خطر افتد؛ پسر بايد زنده بماند؛ او فرجامين اميد انسان رنج كشيده و سپيده شب يلداست. آه! اي امامي كه در ميان حلقه ي دشمنانت دچار شده اي، خدايت يار و نگهدار باد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة العتبات المقدسة، ج 12، ص 85 و 209.

[2] حياة الامام الهادي، دراسة و تحليل، ص 239.

[3] تاريخ طبري، حوادث سال 258 ه. ق.

[4] حياة الامام الحسن العسكري، دراسة و تحليل، ص 17.

[5] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 165.

[6] تاريخ الغيبة الصغري، ص 176.

[7] اثبات الوصية، ص 254.

[8] كمال الدين، ص 228.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

ستمكار بردبار

ان الظالم الحالم يكاد أن يعفي عليه بحلمه. و ان المحق السفيه يكاد أن يطفي ء نور حقه بسفهه. [1] .

به راستي ستمكار بردبار، بسا كه به وسيله ي حلم و بردباري خود از ستمش گذشت شود، و حقدار نابخرد بسا كه به سفاهت خود نور حق خويش را خاموش گرداند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

سخن موسي با خداي سبحان

و نيز صدوق رحمه الله با سند خود از عبدالعظيم بن عبدالله حسني نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: چون خداي سبحان با موسي بن عمران سخن گفت، موسي پرسيد: خدايا! پاداش كسي كه بر رسالت و پيامبري و كليم الله بودن من گواهي دهد چيست؟

فرمود: اي موسي! فرشتگان من نزدش آيند، و به بهشتش، بشارت دهند.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه در پيشگاهت به نماز ايستد چيست؟

فرمود: اي موسي! من در ركوع و سجود و قيام و قعودش بر فرشتگانم مباهات مي كنم، و هر كه را بر فرشتگانم مباهات كنم، كيفر نمي دهم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه براي رضاي تو بينوايي را خوراك دهد چيست؟

فرمود: اي موسي! روز قيامت كه همه حاضرند، فرمان دهم تا منادي ندا كند: فلاني فرزند فلاني، آزاد شده خدا از آتش است.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه صله رحم كند چيست؟

فرمود: اي موسي! اجلش را عقب مي افكنم، و جان دادنش را آسان مي كنم، و فرشتگان خازن بهشت ندايش مي زنند: بيا به سوي ما، و از هر در كه مي خواهي وارد شو.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه آزارش را از

مردم باز دارد، و خير خود را به ايشان برساند چيست؟ فرمود: اي موسي! روز قيامت، آتش ندايش مي زند: هيچ راهي بر تو ندارم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه تو را با زبان و دل خود ياد كند چيست؟

فرمود: اي موسي! روز قيامت، سايه عرش خود را بر او مي افكنم، و در پناه خود قرارش مي دهم. موسي گفت! خدايا! پاداش كسي كه در پنهان و آشكار، از حكمت تو پيروي كند چيست؟ فرمود: اي موسي! همچون برق از صراط مي گذرد.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه در راه تو، بر آزار، و ناسزاگويي مردم، صبر كند چيست؟

فرمود: اي موسي! از هول و هراس قيامت، نجاتش مي دهم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه از بيم تو بگريد چيست؟

فرمود: اي موسي! چهره اش را از سوز آتش حفظ كنم، و در روز بزرگترين ترس، ايمنش سازم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه براي شرم از تو، ترك خيانت كند چيست؟

فرمود: اي موسي! روز قيامت، [از جانب من،] امان دارد.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه اطاعت كنندگان تو را دوست دارد چيست؟

فرمود: اي موسي! او را بر آتش خود، حرام كنم.

موسي گفت: خدايا! سزاي كسي كه از روي قصد، مؤمني را بكشد چيست؟

فرمود: روز قيامت، نگاهش نمي كنم، و از گناهش نمي گذرم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه شخص كافري را به اسلام فراخواند چيست؟

فرمود: اي موسي! روز قيامت، اذنش مي دهم تا براي هر كه بخواهد شفاعت كند.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه نمازها را در وقتش بخواند چيست؟

فرمود: خواسته اش را عطا مي كنم، و بهشتم را روايش مي سازم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه از ترس تو، وضو را كامل انجام دهد چيست؟

فرمود: روز قيامت، با نوري كه جلوي ديدگانش مي درخشد، مبعوثش مي كنم.

موسي گفت: خدايا! پاداش كسي كه ماه رمضان را براي رضاي تو روزه بدارد چيست؟

فرمود: اي موسي! روز قيامت، در مقامي قرارش دهم كه نهراسد.

موسي گفت: خدايا! سزاي كسي كه ماه رمضان را براي خوشايند مردم روزه بدارد چيست؟

فرمود: اي موسي! او همچون كسي است كه آن را روزه نگرفته است.

و قال أيضا: حدثنا علي بن أحمد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني، عن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام، قال:

لما كلم الله عزوجل موسي بن عمران عليه السلام قال موسي: الهي ما جزاء من شهد أني رسولك و نبيك، و أن كلمتني؟

قال: يا موسي! تأتيه ملائكتي فتبشره بجنتي.

قال موسي: الهي! فما جزاء من قام بين يديك يصلي؟

قال: يا موسي! أباهي به ملائكتي راكعا و ساجدا و قائما و قاعدا، و من باهيت به ملائكتي لم أعذبه. قال موسي: الهي! فما جزاء من أطعم مسكينا ابتغاء وجهك؟

قال: يا موسي! آمر مناديا ينادي يوم القيامة علي رؤوس الخلائق: أن فلان بن فلان من عتقاء الله من النار. قال موسي: الهي! فما جزاء من وصل رحمه؟

قال: يا موسي! أنسأ له أجله، و أهون عليه سكرات الموت، و يناديه خزنة الجنة: هلم الينا، فادخل من أي أبوابها شئت.

قال موسي: الهي! فما جزاء من كف أذاه عن

الناس، و بذل معروفه لهم؟

قال: يا موسي! تناديه النار يوم القيامة: لا سبيل لي عليك.

قال: الهي! فما جزاء من ذكرك بلسانه و قلبه؟

قال: يا موسي! أظله يوم القيامة بظل عرشي، و أجعله في كنفي.

قال: الهي! فما جزاء من تلاحكمتك سرا و جهرا؟

قال: يا موسي! يمر علي الصراط كالبرق.

قال: الهي! فما جزاء من صبر علي أذي الناس و شتمهم فيك؟

قال: أعينه علي أهوال يوم القيامة.

قال: الهي! فما جزاء من دمعت عيناه من خشيتك؟

قال: يا موسي! أقي وجهه من حر النار، و أؤمنه يوم الفزع الأكبر.

قال: الهي! فما جزاء من ترك الخيانة حياء منك؟

قال: يا موسي! له الأمان يوم القيامة.

قال: الهي! فما جزاء من أحب أهل طاعتك؟

قال: يا موسي! أحرمه علي ناري.

قال: الهي! فما جزاء من قتل مؤمنا متعمدا؟

قال: لا أنظر اليه يوم القيامة، و لا أقيل عثرته.

قال: الهي! فما جزاء من دعا نفسا كافرة الي الاسلام؟

قال: يا موسي! آذن له في الشفاعة يوم القيامة لمن يريد.

قال: الهي! فما جزاء من صلي الصلوات لوقتها؟

قال: أعطيه سؤله، و أبيحه جنتي.

قال: الهي! فما جزاء من أتم الوضوء من خشيتك؟

قال: أبعثه يوم القيامة، و له نور بين عينيه يتلألأ.

قال: الهي! فما جزاء من صام شهر رمضان لك محتسبا؟

قال: يا موسي! أقيمه يوم القيامة مقاما لا يخاف فيه.

قال: الهي! فما جزاء من صام شهر رمضان يريد به الناس؟

قال: يا موسي! ثوابه كثواب من لم يصمه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمالي: 276 ح 307، بحارالأنوار 96: 383 ح 46، و 13: 327، ح 4، و 71:

421 ح 57 قطعة منه، و 75: 52 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سلام كردن كوه ها و سنگ ها

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

امام قصه سلام كردن كوه ها، و صخره ها، و سنگ ها بر پيامبر صلي الله عليه و آله اين است كه: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله سفر تجارتي به شام را رها كرد، و همه آنچه را كه خداوند از اين سفرها نصيبش كرده بود، صدقه داد. هر بامدادان به جانب كوه حرا مي آمد، و از آن بالا مي رفت، و از بلندي هاي آن به آثار رحمت خدا، و انواع عجائب و اسرار رحمت و حكمت او چشم مي دوخت، به اطراف آسمان، و كرانه هاي زمين، و درياها، و بيابانهاي خشك، و دشت ها با ديده عبرت مي نگريست، و از اين آيات الهي ياد خدا مي كرد، و او را آنچنان كه حق پرستش اوست، عبادت مي كرد.

چون چهل سالش كامل شد، و خداي سبحان به دل او نگريست، و آن را بهترين، و عالي ترين، و مطيع ترين، و خاشع و خاضع ترين دل ها يافت، به درهاي آسمان [ملكوت و غيب خود]، اذن داد تا باز شوند، و محمد صلي الله عليه و آله ببيند، و به فرشتگان اذن داد تا فرود آيند، و محمد صلي الله عليه و آله بنگرد، و رحمت [ويژه خود] را فرمان داد كه از ساق عرش تا [فرق] سرش فرود آيد، و محمد صلي الله عليه و آله را فرا گيرد، و محمد صلي الله عليه و آله، جبريل روح

الامين را - كه طوقي از نور دارد، و طاووس فرشتگان است - ديد كه بر او فرود آمد، و بازويش را گرفت، و تكان داد، و گفت: اي محمد! بخوان.

گفت: چه بخوانم؟! گفت: اي محمد! «بخوان به نام پروردگارت كه آفريد، انسان را از علق آفريد، بخوان و پروردگار تو كريمترين [كريمان] است، همان كس كه به وسيله قلم آموخت، به انسان آنچه را كه نمي دانست آموخت»، آري وحي پروردگارش را آورد، و به آسمان بالا رفت.

محمد صلي الله عليه و آله از كوه پائين آمد، در حالي كه آنچنان عظمت و كبريايي خداوند او را فراگرفته بود كه دچار تب و لرز شد.

امام عليه السلام مي گويد: بر پيامبر صلي الله عليه و آله - كه عاقل ترين، و گرامي ترين مخلوق خداست، و شيطان، و كردار و گفتار ديوانگان، از هر چيز منفورترش بود - بسيار سخت مي نمود كه قريش تكذيبش كنند، و به جنون و شيطان زدگي نسبتش دهند، خداي سبحان خواست تا شرح صدرش دهد، و شجاعت و دلگرمي اش بخشد، از اينرو كوه ها و صخره ها و كلوخ ها را به سخن آورد، و چون به هر يك از آن ها مي گذشت ندا مي كردند: سلام بر تو اي محمد! سلام بر تو اي ولي خدا! سلام بر تو اي رسول خدا! سلام بر تو اي حبيب خدا! مژده بادت كه خداي سبحان، تو را بر همه مخلوقات، از پيشينيان و پسينيان، برتري و زيبايي و آراستگي داده، و كرامت بخشيده است. تو از گفتار قريش كه بگويند: تو ديوانه، و از دين برگشته اي غمين مباش، زيرا خوب و بزرگوار كسي است كه پروردگار عالم،

خوب و بزرگوارش كرده باشد، از تكذيب قريش، و سركشان عرب، دلتنگ مشو، پروردگارت به زودي تو را در اوج قله كرامت، و بالاترين درجات كمال قرار خواهد داد.

[پيامبر صلي الله عليه و آله از سال ها پيش، اين مژده غيبي را مي شنيد كه:] خداوند در آينده دوستدارانت را از وصيت - علي - متنعم و شادمان مي سازد، و علوم [و معارف الهي] تو را توسط او در ميان بندگان خدا و سرزمين ها نشر مي دهد، و با دخترت فاطمه عليهاالسلام چشمت را روشن مي كند، كه از او و علي عليه السلام، دو سرور جوانان بهشت - حسن عليه السلام و حسين عليه السلام - زاده مي شوند، و دينت در سرزمين ها گسترش ميابد، و پاداش دوستداران تو و برادرت علي، بزرگ خواهد بود، و خداوند پرچم حمد خود را در دست تو مي نهد، و تو آن را در دست برادرت علي مي نهي، تا هر پيامبر و صديق و شهيدي در سايه آن، به رهبري او به سوي نعمت هاي بهشتي راه يابد.

من در ملكوت خود مي گفتم: پروردگارا! اين علي كه تو مرا به [ياري] او وعده مي دهي كيست؟ آيا او پسر عموي من است؟ - [امام عليه السلام مي فرمايد:] اين در زماني بود كه علي [هنوز] كودك بود، و چون كمي راه افتاد، و با پيامبر همراه شد [پيامبر صلي الله عليه و آله] مي فرمود: - آيا او اين علي است؟ پس در هر بار از اين [مشاهدات، و پرسش هاي ملكوتي]، ترازوي جلال الهي برايش جلوه مي كرد، محمد صلي الله عليه و آله را در يك كفه، و علي و ديگر امتش را تا قيامت، در كفه ديگر مي نهادند، و

مي سنجيدند، و او رجحان ميافت، سپس به جاي محمد صلي الله عليه و آله در كفه او علي را مي نهادند، و بقيه امت را در كفه ديگر، و مي سنجيدند، و علي رجحان ميافت، و بدينگونه رسول خدا صلي الله عليه و آله، علي را با همه اوصافش شناخت، و در ملكوتش ندا دادند: اي محمد! اين علي فرزند ابي طالب، برگزيده من است، كه با او دينم را ياري مي كنم، و پس از تو بر همه امت تو رجحان دارد.

[پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:] و بدينسان خداوند براي انجام رسالتش شرح صدرم داد، و از دفاع [و درگيري با] امت، سبكبارم كرد، و درگيري با ستمگران سركش قريش را برايم آسان فرمود.

قال الامام العسكري عليه السلام:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما تسليم الجبال و الصخور و الأحجار عليه، فان رسول الله صلي الله عليه و آله لما ترك التجارة الي الشام، و تصدق بكل ما رزقه الله تعالي من تلك التجارات، كان يغدو كل يوم الي حراء، يصعده ينظر من قلله الي آثار رحمة الله و أنواع عجائب رحمته و بدائع حكمته، و ينظر الي أكناف السماء، و أقطار الأرض و البحار، و المفاوز، و الفيافي، فيعتبر بتلك الآثار، و يتذكر بتلك الآيات، و يعبد الله حق عبادته.

فلما استكمل أربعين سنة [و] نظر الله عزوجل الي قلبه، فوجده أفضل القلوب و أجلها، و أطوعها و أخشعها و أخضعها، أذن لأبواب السماء ففتحت، و محمد صلي الله عليه و آله ينظر اليها، و أذن للملائكة فنزلوا، و محمد صلي الله عليه و آله ينظر اليهم، و أمر بالرحمة فأنزلت عليه من

لدن ساق العرش الي رأس محمد و غمرته، و نظر الي جبرئيل، الروح الأمين، المطوق بالنور، طاوس الملائكة هبط اليه، و أخذ بضبعه [1] وهزه، و قال: يا محمد! اقرأ. قال: و ما أقرأ؟

قال: يا محمد (اقرأ باسم ربك الذي خلق - خلق الانسان من علق - الي قوله - ما لم يعلم) [2] ثم أوحي [اليه] ما أوحي اليه ربه عزوجل، ثم صعد الي العلو، و نزل محمد صلي الله عليه و آله من الجبل، و قد غشيه من تعظيم جلال الله، و ورد عليه من كبير شأنه ما ركبه به الحمي و النافض. يقول: و قد اشتد عليه ما يخافه من تكذيب قريش في خبره، و نسبتهم اياه الي الجنون، [و أنه] يعتريه شيطان، و كان من أول أمره أعقل خليقة الله، و أكرم براياه، و أبغض الأشياء اليه الشيطان و أفعال المجانين و أقوالهم.

فأراد الله عزوجل أن يشرح صدره، و يشجع قلبه، فأنطق الجبال و الصخور و المدر، و كلما وصل الي شي ء منها ناداه: [السلام عليك يا محمد!] السلام عليك يا ولي الله! السلام عليك يا رسول الله! السلام عليك يا حبيب الله! أبشر، فان الله عزوجل قد فضلك، و جملك، و زينك، و أكرمك فوق الخلائق أجمعين من الأولين و الآخرين، لا يحزنك قول قريش: انك مجنون، و عن الدين مفتون، فان الفاضل من فضله [الله] رب العالمين، و الكريم من كرمه خالق الخلق أجمعين، فلا يضيقن صدرك من تكذيب قريش و عتاة العرب لك، فسوف يبلغك ربك أقصي منتهي الكرامات، و يرفعك الي أرفع الدرجات. و سوف ينعم و يفرح أولياءك بوصيك علي بن أبي طالب عليه السلام، و

سوف يبث علومك في العباد و البلاد، بمفتاحك و باب مدينة علمك علي بن أبي طالب عليه السلام، و سوف يقر عينك ببنتك فاطمة عليهاالسلام، و سوف يخرج منها و من علي، الحسن و الحسين، سيدي شباب أهل الجنة، و سوف ينشر في البلاد دينك، و سوف يعظم أجور المحبين لك و لأخيك، وسوف يضع في يدك لواء الحمد، فتضعه في يد أخيك علي، فيكون تحته كل نبي و صديق و شهيد، يكون قائدهم أجمعين الي جنات النعيم. فقلت في سري: يا رب! من علي بن أبي طالب الذي وعدتني به؟ - و ذلك بعد ما ولد علي عليه السلام و هو طفل - أو هو ولد عمي؟ و قال بعد ذلك لما تحرك علي قليلا، و هو معه: أهو هذا؟ ففي كل مرة من ذلك أنزل عليه ميزان الجلال، فجعل محمد صلي الله عليه و آله في كفة منه، و مثل له علي عليه السلام و سائر الخلق من أمته الي يوم القيامة [في كفة]، فوزن بهم فرجح. ثم أخرج محمد صلي الله عليه و آله من الكفة، و ترك علي في كفة محمد صلي الله عليه و آله التي كان فيها، فوزن بسائر أمته، فرجح بهم، فعرفه رسول الله صلي الله عليه و آله بعينه وصفته.

و نودي في سره: يا محمد! هذا علي بن أبي طالب صفيي الذي أؤيد به هذا الدين، يرجح علي جميع أمتك بعدك. فذلك حين شرح الله صدري بأداء الرسالة، و خفف عني مكافحة الأمة، و سهل علي مبارزة العتاة الجبابرة من قريش [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الضبع: العضد. مجمع البحرين 2: 5، (ضبع).

[2] العلق: 1 - 5.

[3] التفسير المنسوب الي

الامام العسكري عليه السلام: 156 ح 78، بحارالأنوار 18: 205 ح 36.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن گفتن پاچه مسموم گوسفند با پيامبر

امام حسن عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما سخن گفتن پاچه زهرآگين گوسفند با پيامبر صلي الله عليه و آله اين است: چون رسول خدا صلي الله عليه و آله از جنگ خيبر، با پيروزي به مدينه برگشت، يك زن يهودي - كه اظهار ايمان مي كرد - خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله رسيد، و پاچه مسموم بريان شده گوسفندي را جلوي پيامبر صلي الله عليه و آله گذاشت.

پيامبر فرمود: اين چيست؟ گفت: پدر و مادرم فدايت اي رسول خدا! در نبرد با خيبريان - كه مردان شجاعي داشتند - نگرانت بودم، و اين از گوسفندي است كه آن را همچون فرزند خودم پرورش دادم، و مي دانم كه گوشت بريان پاچه گوسفند را بيش از هر خوراك ديگر دوست داري، از اين رو با خدا نذر كردم كه: اگر تو را از گزند آنان حفظ كند، آن را ذبح كنم، و از پاچه بريانش اطعامت كنم، اينك كه خداوند تو را به سلامت داشته، و بر آنان پيروز كرده است، اين را آورده ام تا به نذرم عمل كرده باشم. در خدمت پيامبر صلي الله عليه و آله، براء بن معرور، و علي بن ابي طالب، نيز حضور داشتند، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: نان بياوريد، نان آوردند، براء بن معرور دست برد، لقمه اي گرفت، و در دهان گذاشت: علي عليه السلام فرمود: براء!

بر پيامبر سبقت نگير. براء كه باديه نشين بود گفت: اي علي! آيا پيامبر صلي الله عليه و آله را بخيل مي داني؟

علي عليه السلام فرمود: پيامبر را بخيل نمي دانم، بلكه از باب احترام و تكريم او، من، و تو، و هيچ كس حق ندارد كه در هيچ كاري بر او سبقت گيرد.

براء گفت: من كه پيامبر را بخيل نمي دانم. علي فرمود: من براي اين [كه تو مي پنداري]، آن را نگفتم، بلكه اين خوراك را اين زن يهودي آورده كه او را نمي شناسيم، اگر به فرمان پيامبر بخوري، او ضامن سلامت تو است، وگرنه، به خود واگذار مي شوي، علي عليه السلام اين را مي فرمود، و براء لقمه را مي جويد، كه [ناگهان] پاچه مسموم به سخن آمد و گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله! مرا نخور، زيرا آغشته به زهرم، و براء به حالت مرگ افتاد، و مرد.

پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: زن را بياوريد، چون آوردند فرمود: چرا اين كار را كردي؟

زن گفت: تو مرا بي كس و تنها كردي، پدر، عمو، برادر، همسر، و فرزندم را كشتي، من اين كار را كردم، و گفتم: اگر پادشاه [جاه طلب] باشد، از او انتقام مي گيرم، و اگر چنانكه خود مي گويد، پيامبري است كه وعده فتح مكه و پيروزي دارد، خدا او را از خوردن آن بازمي دارد، و زياني نمي بيند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي زن! راست گفتي، مرگ براء نيز به زيان تو نيست، زيرا خداوند او را با سبقت بر پيامبر صلي الله عليه و آله آزمود، و اگر به فرمان پيامبر صلي الله عليه و آله

مي خورد، از زيان و زهرش در امان مي ماند.

سپس فرمود: بگوييد سلمان، مقداد، عمار، صهيب، ابوذر، بلال، و... تا ده نفر از بهترين اصحاب خود را نام برد - بيايند و علي عليه السلام نيز با ايشان بود.

چون آمدند فرمود: اطراف [سفره] پاچه بريان شده بنشينيد، و دست خود را بر آن نهاد، و اين دعا را بر آن خواند، به نام خداوند بخشنده مهربان، به نام خداي شفابخش، به نام خداي كفايت كننده، به نام خداي عافيت دهنده، به نام خدايي كه با [ياد و] نام او، هيچ چيز، و هيچ بيماري [و آفتي] در زمين و آسمان، ضرر نمي زند، و او شنواي داناست. پس فرمود: به نام خدا بخوريد، و خود و آنان خوردند تا سير شدند، و بر آن آب آشاميدند. سپس فرمود: تا آن زن را نگهدارند، چون روز دوم شد، [فرمود تا همه حاضر شدند، و] آن زن را آوردند، پيامبر فرمود: آيا اينان در حضور تو از آن نخوردند؟ مي بيني كه خداوند چگونه پيامبر و اصحابش را حفظ كرد؟ آن زن گفت: اي رسول خدا! تاكنون در پيامبري تو شك داشتم، اينك يقين پيدا كردم كه تو به حق، پيامبر خدايي، پس شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه و بي شريك است، و تو به راستي، بنده و رسول خدايي. و [از آن پس] اسلام اين زن، نيكو شد.

و قال عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما كلام الذراع المسمومة، فان رسول الله صلي الله عليه و آله لما رجع من خيبر الي المدينة، و قد فتح الله له، جاءته امرأة

من اليهود قد أظهرت الايمان، و معها ذراع مسمومة مشوية، فوضعتها بين يديه، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله ما هذه؟

قال له: بأبي أنت و أمي، يا رسول الله! همني أمرك في خروجك الي خيبر، فاني علمتهم رجالا جلدا، و هذا حمل كان لي ربيته أعده كالولد لي، و علمت أن أحب الطعام اليك الشواء، و أحب الشواء اليك الذراع، فنذرت لله لئن [سلمك الله منهم لأذبحنه، و لأطعمنك من شواء ذراعه، و الآن فقد] سلمك الله منهم، و أظفرك بهم، فجئت بهذا لأفي بنذري.

و كان مع رسول الله صلي الله عليه و آله البراء بن معرور و علي بن أبي طالب عليه السلام، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: ائتوا بخبز، فأتي به فمد البراء بن معرور يده و أخذ منه لقمة، فوضعها في فيه، فقال له علي بن أبي طالب عليه السلام: يا براء! لا تتقدم [علي] رسول الله صلي الله عليه و آله.

فقال له البراء: و كان أعرابيا: يا علي كأنك تبخل رسول الله صلي الله عليه و آله؟!

فقال علي عليه السلام: ما أبخل رسول الله صلي الله عليه و آله، و لكني أبجله، و أوقره، ليس لي و لا لك و لا لأحد من خلق الله أن يتقدم رسول الله صلي الله عليه و آله بقول، و لا فعل، و لا أكل، و لا شرب. فقال البراء: ما أبخل رسول الله صلي الله عليه و آله.

فقال علي عليه السلام: ما لذلك قلت، و لكن هذا جاءت به هذه، و كانت يهودية، ولسنا نعرف حالها، فاذا أكلته بأمر رسول الله صلي الله عليه و آله فهو الضامن لسلامتك منه،

و اذا أكلته بغير اذنه وكلت الي نفسك.

يقول علي عليه السلام هذا، و البراء يلوك اللقمة، اذ أنطق الله الذراع، فقالت: يا رسول الله! لا تأكلني، فاني مسمومة، وسقط البراء في سكرات الموت، و لم يرفع الا ميتا.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: ايتوني بالمرأة، فأتي بها، فقال لها: ما حملك علي ما صنعت؟ فقالت: و ترتني وترا عظيما، قتلت أبي، و عمي، و أخي، و زوجي، و ابني ففعلت هذا، و قلت: ان كان ملكا فسأنتقم منه،و ان كان نبيا كما يقول: وقد وعد فتح مكة و النصر و الظفر، فسيمنعه الله، و يحفظه منه، و لن يضره. فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: أيتها المرأة! لقد صدقت، ثم قال لها رسول الله صلي الله عليه و آله: لا يضرك موت البراء، فانما امتحنه الله لتقدمه بين يدي رسول الله، و لو كان بأمر رسول الله أكل منه لكفي شره وسمه، ثم قال رسول الله صلي الله عليه و آله: ادع لي فلانا [و فلانا]، و ذكر قوما من خيار أصحابه منهم سلمان و المقداد و عمار و صهيب و أبوذر و بلال، و قوم من سائر الصحابة تمام عشرة، و علي عليه السلام حاضر معهم.

فقال صلي الله عليه و آله: اقعدوا، و تحلقوا عليه، فوضع رسول الله صلي الله عليه و آله يده علي الذراع المسمومة و نفث عليه، و قال: [بسم الله الرحمن الرحيم]، بسم الله الشافي، بسم الله الكافي، بسم الله المعافي، بسم الله الذي لا يضر مع اسمه شي ء، ولا داء في الأرض، و لا في السماء، و هو السميع العليم. ثم قال صلي الله

عليه و آله: كلوا علي اسم الله، فأكل رسول الله، و أكلوا حتي شبعوا، ثم شربوا عليه الماء، ثم أمر بها فحبست، فلما كان في اليوم الثاني جي ء بها، فقال صلي الله عليه و آله: أليس هؤلاء أكلوا [ذلك] السم بحضرتك، فكيف رأيت دفع الله عن نبيه و صحابته؟ فقالت: يا رسول الله! كنت الي الآن في نبوتك شاكة، و الآن فقد أيقنت أنك رسول الله حقا، فأنا أشهد أن لا اله الا الله وحده لا شريك له، و أنك عبده و رسوله [حقا] و حسن اسلامها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 177 ح 85، بحارالأنوار 17: 137.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن امام هادي درباره مادرش

محمد بن فرج، و علي بن مهزيار نقل مي كنند كه: امام هادي عليه السلام فرمود: مادرم، به حق من عارف، و اهل بهشت بود، شيطان سركش به او نزديك نمي شد، و مكر ستمگر لجوج به او نمي رسيد، در پناه چشم هميشه بيدار خدا بود، و در رديف مادران صديقان و صالحان جا داشت.

قال الطبري الامامي:

روي محمد بن الفرج و علي بن مهزيار، عن السيد عليه السلام، أنه قال: امي عارفة بحقي و هي من أهل الجنة، لا يقربها شيطان مارد، و لا ينالها كيد جبار عنيد، و هي مكلوءة [1] بعين الله التي لاتنام، و لا تتخلف عن أمهات الصديقين و الصالحين [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أي محفوظة و مصانة، دلائل الامامة.

[2] دلائل الامامة: 410 ح 369، مدينة المعاجز 7: 420 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع

سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سعايت عبدالله بن محمد از امام، نزد متوكل

مفيد مي گويد: سبب عزيمت امام هادي عليه السلام از مدينه پيامبر صلي الله عليه و آله به سامرا اين بود كه: عبدالله بن محمد، [از جانب متوكل] مسئوليت جنگ، و نماز [جمعه] مدينه را به عهده داشت، از امام هادي عليه السلام به قصد آزارش، نزد متوكل [بدگويي و] سخن چيني كرد، خبر بدگويي او به امام عليه السلام رسيد، امام عليه السلام به متوكل نامه اي نوشت كه در آن از آزار و جفاي عبدالله بن محمد، و تكذيب بدگويي هايش ياد كرد، متوكل پاسخ امام عليه السلام را داد، و با رفتار و گفتار نيك از ايشان خواست تا در پادگان [سامرا] حضور يابد، اصل نامه [ي متوكل] اين است:

به نام خداوند بخشنده مهربان اما بعد، امير از منزلت تو آگاه، و حق خويشاوندي تو را نگهدار، و حقوق تو را [بر خود] واجب مي داند، و از امور تو و خاندانت آن را در نظر مي گيرد كه خدا با آن، احوال شما را اصلاح، و عزت شما را پايدار، و آسايش شما را فراهم كند. و از اين كار، خوشنودي خدا، و اداي حقوق شما را طلب مي كند. نظر امير اين شد كه محمد بن عبدالله را از مسئوليتش خلع كند، زيرا او - چنانكه فرموده اي - حق شما را نمي شناسد، و با تهمت ها، و نسبت هاي [ناروا] كه به شما مي دهد - و امير مي داند كه تو از آن ها پاك، و در نيكي و سخن خود، صادق، و از خواسته اي كه نگرانت كرده مبرايي - از منزلت شما مي كاهد،

امير اين مسئوليت را به محمد بن فضل واگذار كرد، و به او دستور داد تا در تجليل و احترام تو بكوشد، و از كارها و نظر تو آگاه شود، و با اين كار، تقرب به خداي سبحان، و امير را به دست آورد.

امير مشتاق [ديدار] تو است، دوست دارد با تو تجديد عهد كند، و شما را ببيند، پس اگر به ديدار او، و توقف در نزدش تا زماني كه بپسندي، علاقه مندي، تو، و هر كه از خاندان، و مواليان، و اطرافيان خود، كه تو مي پسندي، با فرصت، و آرامش، حركت كنيد، هرگاه خواستيد كوچ كنيد، و هرگاه خواستيد فرود آييد، هرگونه كه مي خواهي حركت كن، و من دوست دارم كه با يحيي بن هرثمه - غلام امير - و همراهان سپاهيش همراه باشي، با حركت تو، حركت مي كنند، و از راهي كه تو مي روي، مي روند، اختيار با خود شما است، به او دستور داده ام از تو پيروي كند، و از خدا بخواه كه آنچه خير است پيش آورد، تا نزد امير بيايي، كه در نزد او هيچ يك از برادران، فرزندان، خاندان، و دوستانش، با منزلت تو، پسنديده تر، مورد توجه تر، محبوبتر، مورد عنايت تر، و آرام بخش تر از تو نيست، و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو باد.

قال الفتال النيسابوري:

كان شخوص أبي الحسن عليه السلام من المدينة الي سر من رأي، أن عبدالله بن محمد كان يتولي الحرب و الصلاة في مدينة رسول الله صلي الله عليه و آله، فسعي بأبي الحسن عليه السلام الي المتوكل و كان يقصده بالأذي، و بلغ أباالحسن عليه السلام سعايته به، فكتب الي المتوكل: تحامل عبدالله بن محمد،

و تكذيبه عليه فيما سعي به، فتقدم المتوكل باجابته عن كتابه و دعائه فيه الي حضور العسكر علي جميل من الفعل و القول، و خرجت نسخة الكتاب، و هي:

بسم الله الرحمن الرحيم

أما بعد، فان أميرالمؤمنين عارف بقدرك، راع لقرابتك، موجب لحقك، مقدر من الأمور فيك و في أهل بيتك، ما يصلح الله به حالك و حالهم، و يثبت به عزك و عزهم، و يدخل الأ من عليك و عليهم، يبتغي بذلك رضاء ربه، و أداء ما افترض عليه فيك و فيهم، و قد رأي أميرالمؤمنين صرف عبدالله بن محمد عما كان يتولي من الحرب و الصلاة بمدينة رسول الله صلي الله عليه و آله اذا كان علي ما ذكرت من جهالته بحقك و استخفافه، بقدرك و عند ما قذفك به و نسبك اليه من الأمر الذي قد علم أميرالمؤمنين براءتك منه، و صدق نيتك في برك و قولك، و أنك لم تؤهل نفسك فيما فرقت بطلبه، و قد ولي به أميرالمؤمنين ما كان يلي من ذلك محمد بن الفضل، و أمره باكرامك و تبجيلك، و الانتهاء الي أمرك و رأيك، و التقرب الي الله تعالي، و الي أميرالمؤمنين بذلك. و أميرالمؤمنين مشتاق اليك، يحب احداث العهد بك و النظر اليك، فان نشطت لزيارته و المقام قبله ما أحببت، شخصت و من اخترت من أهل بيتك و مواليك وحشمك علي مهلة و طمأنينة، ترحل اذا شئت و تنزل اذا شئت، و تسير كيف شئت، و أنا أحببت أن تكون مع يحيي بن هرثمة مولي أميرالمؤمنين و من معه من الجند، يرحلون برحيلك و يسيرون بمسيرك، و الأمر في ذلك اليك، و قد تقدمنا اليه

بطاعتك، فاستخر الله حتي توافي أميرالمؤمنين، فما أحد من اخوته و ولده و أهل بيته و خاصته ألطف منزلة و لا أحمد له أثرة، و لا هو لهم أنظر و عليهم أشفق و بهم أبر و اليهم أسكن منه اليك، و السلام عليك و رحمة الله و بركاته [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] روضة الواعظين: 245، الارشاد: 309 بتفاوت يسير، كشف الغمة 2: 382، بحارالأنوار 50: 200 ح 12، عيون المعجزات: 131 باختصار، بحالأنوار 50: 209 ح 23.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن امام هادي با برادرش موسي (مبرقع)

كليني رحمه الله با سند خود از يعقوب بن ياسر نقل مي كند كه گفت:

متوكل [به اطرافيانش] مي گفت: واي بر شما! موضوع ابن الرضا [امام هادي عليه السلام] مرا خسته و درمانده كرده است، از ميگساري يا همنشيني با من سرباز مي زند، يا نمي گذارد كه در اين باره، فرصتي از او به دست آورم، آنان گفتند: اگر به او راه نميابي،اين برادرش موسي [مبرقع]، هست، او همنشيني است كه مي خورد، و مي آشامد، و اهل ساز و آواز و عشقبازي است. متوكل گفت: دنبالش بفرستيد، و او را بياوريد، تا او را در نظر مردم به جاي ابن الرضا جا بزنيم، و بگوئيم كه ابن الرضا همين است. پس به او نامه نوشت: و با احترام حركتش داد، و تمام بني هاشم، و سرلشكران، و مردم به استقبالش رفتند، با اين شرط كه چون [به سامرا] رسيد، متوكل قطعه زميني به او واگذارد، و براي او در آنجا ساختمان كند، و مي فروشان، و زنان آوازه خوان را نزد

او فرستد، و با او احسان و خوشرفتاري كند، و منزلي آراسته برايش آماده كند، تا در آنجا، با هم ديدار كنند. چون موسي رسيد، امام هادي عليه السلام در پل وصيف كه جاي ملاقات واردين بود، با او ديدار كرد، و سلام نمود، و حقش را كاملا بجا آورد، سپس فرمود: اين مرد [متوكل]، تو را احضار كرده تا آبرويت را ببرد، و از ارزشت بكاهد، مبادا نزد او اقرار كني كه هيچگاه شراب آشاميده اي.

موسي گفت: اگر مرا به آن دعوت كرد، چاره چيست؟ فرمود: ارزش خودت را پائين نياور، و انجام مده، او مي خواهد آبرويت را ببرد. موسي نپذيرفت، و حضرت عليه السلام، سخن را تكرار كرد. و چون ديد نمي پذيرد، فرمود: [اينك كه چنين است،] آگاه باش! اين مجلسي است كه تو و او هرگز بر آن، گرد هم نخواهيد آمد. موسي سه سال در آنجا ماند، هر روز صبح مي رفت، به او مي گفتند: متوكل امروز كار دارد، شب بيا، شب مي آمد مي گفتند: مست است، صبح بيا، صبح مي آمد، مي گفتند: [بيمار است،] دارو خورده و سه سال پيوسته بدينسان گذشت، تا متوكل كشته شد، و نتوانست با او انجمن كند.

روي الكليني:

عن الحسين بن الحسن الحسني قال: حدثني أبوالطيب المثني يعقوب بن ياسر قال:

كان المتوكل يقول: ويحكم! قد أعياني أمر ابن الرضا، أبي أن يشرب معي، أو ينادمني، أو أجد منه فرصة في هذا، فقالوا له: فان لم تجد منه فهذا أخوه موسي، قصاف عزاف، يأكل و يشرب و يتعشق.

قال: ابعثوا اليه، فجيئوا به حتي نموه به علي الناس، و نقول: ابن الرضا، فكتب اليه و أشخص مكرما و تلقاه جميع بني

هاشم و القواد و الناس، علي أنه اذا وافي أقطعه قطيعة، و بني له فيها و حول الخمارين و القيان اليه، و وصله و بره، و جعل له منزلا سريا حتي يزوره هو فيه.

فلما وافي موسي تلقاه أبوالحسن في قنطرة وصيف، و هو موضع تتلقي فيه القادمون، فسلم عليه و وفاه حقه، ثم قال له: ان هذا الرجل قد أحضرك ليهتكك، و يضع منك، فلا تقر له أنك شربت نبيذا قط.

فقال له موسي: فاذا كان دعاني لهذا فما حيلتي؟

قال: فلا تضع من قدرك، و لا تفعل، فانما أراد هتكك، فأبي عليه، فكرر عليه، فلما رأي أنه لا يجيب قال: أما ان هذا مجلس لا تجمع أنت و هو عليه أبدا.

فأقام ثلاث سنين يبكر كل يوم، فيقال له: قد تشاغل اليوم، فرح فيروح، فيقال: قد سكر، فبكر فيبكر، فيقال: شرب دواء، فما زال علي هذا ثلاث سنين حتي قتل المتوكل، و لم يجتمع معه عليه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 502 ح 8، الارشاد: 331، بحارالأنوار 50: 3 ح 6، و 158 ح 49.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن امام هادي با عمر بن فرج

طبرسي از زيد بن سهلويه نقل مي كند كه:

زيد بن موسي، بارها به عمر بن فرج گلايه مي كرد، و مي خواست تا او را بر پسر پسر برادرش مقدم بدارد، و مي گفت: او نوجوان است، و من عموي پدر او هستم.

عمر خواسته او را به امام هادي عليه السلام رساند، امام عليه السلام فرمود: يك كاري بكن، فردا مرا پيش از او [در صدر مجلس]

بنشان، و ببين [چه رخ مي دهد]. چون فردا شد، عمر، امام عليه السلام را، در صدر مجلس نشاند، سپس به زيد بن موسي اجازه داد، او وارد شد، و در برابر امام عليه السلام زانو زد، و چون روز پنجشنبه شد، پيش از امام عليه السلام، به زيد بن موسي اجازه داد، [او وارد شد] و در صدر مجلس نشست، سپس به امام هادي عليه السلام اجازه داد، و او وارد شد، زيد چون امام عليه السلام را ديد، از جاي خود برخاست، و امام عليه السلام را در جاي خود نشاند، خود در برابر او زانو زد.

قال الطبرسي:

ذكر ابن جمهور، و قال: حدثني سعيد بن سهلويه قال:

رفع زيد بن موسي الي عمر بن الفرج مرارا يسأله أن يقدمه علي ابن ابن أخيه، و يقول: انه حدث، و أنا عم أبيه، فقال عمر ذلك لأبي الحسن عليه السلام، فقال: افعل واحدة أقعدني غدا قبله ثم انظر. فلما كان من الغد أحضر عمر أباالحسن عليه السلام، فجلس في صدر المجلس، ثم أذن لزيد بن موسي فدخل فجلس بين يدي أبي الحسن عليه السلام، فلما كان يوم الخميس أذن لزيد بن موسي قبله فجلس في صدر المجلس، ثم أذن لأبي الحسن عليه السلام فدخل، فلما رآه زيد قام من مجلسه، و أقعده في مجلسه، و جلس بين يديه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري 2: 125، المناقب لابن شهرآشوب 4: 410 مع اختلاف، بحارالأنوار 50: 190.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سامرا

طوسي رحمه الله از فحام، و او از منصوري، و او از عموي پدر خود نقل مي كند

كه گفت: روزي امام هادي عليه السلام فرمود: اباموسي! مرا با اكراه به سامرا آوردند، اينك اگر مرا از آن بيرون كنند، با اكراه مي روم. عرض كردم: سرورم! چرا؟ فرمود: هواي خوش، آب گوارا، و بيماري اندك دارد.

سپس فرمود: سامرا ويران مي شود، تا آنجا كه تنها يك كاروانسرا، و خوار و بار فروش، براي اهل گذر مي ماند، و نشانه اصلاح ويراني اش اين است كه پس از من، ساخت و ساز مزار من اصلاح شود.

قال الطوسي:

روي الفحام، عن المنصوري، عن عم أبيه، قال:

قال يوما الامام علي بن محمد عليهماالسلام: يا أباموسي! أخرجت الي سر من رأي كرها، ولو أخرجت عنها خرجت كرها.

قال: قلت: و لم يا سيدي؟ قال: لطيب هوائها، و عذوبة مائها، و قلة دائها.

ثم قال: تخرب سر من رأي حتي يكون فيها خان، و بقال للمارة، و علامة تدارك خرابها، تدارك العمارة في مشهدي من بعدي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمالي: 281 ح 545، المناقب لابن شهرآشوب 4: 417، بحارالأنوار 50: 129 ح 8.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن امام هادي، پيرامون امام مهدي

صدوق رحمه الله با سند خود از اسحاق بن محمد نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: صاحب اين امر [يعني امامت]، كسي است كه مردم مي گويند: هنوز به دنيا نيامده است.

قال الصدوق:

حدثنا أبي و محمد بن الحسن رضي الله عنهما، قالا: حدثنا سعد بن عبدالله، قال: حدثني الحسن بن موسي الخشاب، عن اسحاق بن محمد بن أيوب، قال:

سمعت أباالحسن علي بن محمد بن علي

بن موسي عليهم السلام يقول: صاحب هذا الأمر من يقول الناس: لم يولد بعد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كمال الدين: 381 ح 6 و 7، بحارالأنوار 51: 159 ح 3، و 160 ح 5.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سنگسار شده عصر امام مهدي

صدوق رحمه الله با سند خود از عبدالعظيم حسني نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: معناي رجيم اين است كه: ابليس، با لعن رانده مي شود، از جاهاي خير، اخراج مي گردد، هيچ مؤمني جز با لعن از او ياد نمي كند، و از حتميات علم ازلي خدا اين است كه: چون قائم آل محمد صلي الله عليه و آله ظهور كند، هيچ مؤمني در عصر او نمي ماند مگر آن كه ابليس را با سنگ مي راند، همانگونه كه قبلا با لعن رانده مي شد.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن أحمد الشيباني رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي قال: حدثنا سهل بن زياد، عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني قال:

سمعت أباالحسن علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يقول: معني الرجيم أنه مرجوم باللعن، مطرود من مواضع الخير، لا يذكره مؤمن الا لعنه، و أن في علم الله السابق أنه اذا خرج القائم عليه السلام لا يبقي مؤمن في زمانه الا رجمه بالحجارة، كما كان قبل ذلك مرجوما باللعن [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الأخبار: 139 ح 1، بحارالأنوار 63: 242 ح 91.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سجده و نماز نزد قبر امامان

طوسي با سند خود از محمد بن عبدالله حميري نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: كسي كه به زيارت قبر امامان عليهم السلام مي رود، آيا مي تواند بر قبر سجده كند يا نه؟ و كسي كه نزد قبر ايشان نماز مي خواند آيا مي تواند پشت سر قبر بايستد، و قبر را در قبله خود

قرار دهد؟ و آيا مي تواند نزد سر، و پائين پاي او نماز بخواند؟ و آيا مي تواند جلو قبر بايستد، و قبر را پشت سر خود قرار دهد و نماز بخواند يا نه؟ امام عليه السلام پاسخ داد - و من آن را خواندم، و از آن نسخه برداري كردم -: اما سجده بر قبر، در هيچ نافله و فريضه و زيارتي جايز نيست، بلكه گونه راست خود را بر قبر مي گذارد، و اما نماز در پشت سر قبر كه آن را در قبله خود قرار دهد جايز است، و نماز در جلو قبر [، كه آن را در پشت سر قرار دهد] جايز نيست، زيرا بر امام نبايد جلو افتاد، و نماز در طرف راست، و چپ قبر نيز جايز است.

قال الطوسي:

روي محمد بن أحمد بن داود، عن أبيه قال: حدثنا محمد بن عبدالله الحميري قال: كتبت الي الفقيه عليه السلام أسأله عن الرجل يزور قبور الأئمة عليهم السلام، هل يجوز له أن يسجد علي القبر أم لا؟ و هل يجوز لمن صلي عند قبورهم أن يقوم وراء القبر و يجعل القبر قبلة، و يقوم عند رأسه و رجليه؟ و هل يجوز أن يتقدم القبر و يصلي و يجعله خلفه أم لا؟

فأجاب عليه السلام، و قرأت التوقيع، و منه نسخت: أما السجود علي القبر فلا يجوز في نافلة و لا فريضة و لا زيارة، بل يضع خده الأيمن علي القبر، و أما الصلاة فانها خلفه و يجعله الأمام، و لا يجوز أن يصلي بين يديه، لأن الامام لا يتقدم، و يصلي عن يمينه و شماله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 228 ح 106،

الاحتجاج 1: 490، وسائل الشيعة 3: 454 ح 1 و 2، بحارالأنوار 53: 164 مع اختلاف يسير.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سجده شكر

طوسي با سند خود از حفص جوهري نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام با ما نماز مغرب را خواند، و بعد از چهار ركعت نافله مغرب، سجده شكر بجا آورد، من عرض كردم: پدران بزرگوار شما پس از سه ركعت مغرب، سجده شكر انجام مي دادند، امام عليه السلام فرمود: هيچ يك از پدران من سجده شكر را بجا نمي آورد مگر بعد از هفت ركعت [فريضه و نافله مغرب].

كليني با سند خود از يحيي بن عبدالرحمن نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام را ديدم كه سجده شكر انجام مي داد، و دو ساعد دست خود را پهن كرده، و سينه و شكم خود را به زمين چسبانده بود، در اين باره از او سؤال كردم، فرمود: اينگونه دوست داريم.

و قال أيضا:

روي محمد بن الحسن بن الوليد، عن الصفار، عن محمد بن عيسي، عن حفص الجوهري، قال: صلي بنا أبوالحسن علي بن محمد عليهم السلام صلاة المغرب، فسجد سجدة الشكر بعد السابعة، فقلت له: كان آباؤك يسجدون بعد الثلاثة. فقال: ما كان أحد من آبائي يسجد الا بعد السبعة [1] .

روي الكليني: عن علي بن ابراهيم، عن يحيي بن عبدالرحمن بن خاقان قال: رأيت أباالحسن الثالث عليه السلام سجد سجدة الشكر، فافترش ذراعيه فألصق جؤجؤه [2] و بطنه بالأرض فسألته عن ذلك. فقال: كذا نحب [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 114 ح

194، الاستبصار 1: 347 ح 1، بحارالأنوار 86: 194.

[2] الجؤجؤج جأجي ء: الصدر. المنجد: 77، (جأجأ).

[3] الكافي 3: 324 ح 15، تهذيب الأحكام 2: 85 ح 80.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سكونت در مكه

طوسي از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: آيا ماندن [و سكونت] در مكه بهتر است، يا رفتن به شهرهاي ديگر؟ در پاسخم نوشت: سكونت در جوار خانه خدا بهتر است.

روي الطوسي:

عن علي بن مهزيار، قال: سألت أباالحسن عليه السلام: المقام أفضل بمكة، أو الخروج الي بعض الأمصار؟ فكتب عليه السلام: المقام عند بيت الله أفضل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 5: 476 ح 327، وسائل الشيعة 9: 341 ح 17625.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

سخن آن حضرت در مورد كسي كه جانش برايش اعتبار ندارد

هر كه جانش براي خودش اعتبار ندارد از شر او احساس ايمني منما.

قوله فيمن هانت عليه نفسه

من هانت عليه نفسه فلا تأمن شره.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

سحر ساحر باطل شد

شعبده بازي از هند در نزد متوكل از خود تردستيهاي بي نظير و عجيبي نشان داد. متوكل به او كه از دشمنان اهلبيت بود، گفت: «اگر در يك مجلس عمومي، ابن الرضا را شرمنده كني هزار سكه ي طلا به تو جايزه خواهم داد.» شعبده باز قبلاً سحري را در ناني به عمل آورده و در مجلس عمومي كنار حضرت نشست. چون سفره غذا پهن شد و آن حضرت دست به طرف آن نان دراز كرد، نان به هوا پريد و حاضرين خنديدند. امام (عليه السلام) دست به طرف نان ديگري دراز كرد، باز آن نان به سوي ديگري پريد و حاضران را به خنده انداخت. امام (عليه السلام) كه ناراحت شده بود دست بر بالشي كه عكس شير داشت زد و فرمود: «خذ عدو الله.» «بگير اين دشمن خدا را.» هماندم آن نقش بصورت شيري زنده درآمد و به شعبده باز حمله كرد و او را در دم پاره پاره كرد و بار ديگر به جاي اول خود به همان صورت بازگشت. همه ي حاضران از شدت تعجب و ترس بهت زده شده بودند. امام هادي (عليه السلام) برخاست كه برود، متوكل به آن حضرت التماس كرد كه آن شعبده باز را دوباره بر گرداند. امام (عليه السلام) فرمود: «والله لاتري بعدها، اتسلط اعداء الله علي اولياء الله.» «او را ديگر نخواهي ديد! آيا تو دشمنان خدا را

بر دوستان خدا مسلط مي كني؟» اين بگفت و مجلس متوكل را ترك كرد.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 400، ش 6 - بحارالانوار، ج 50، ص 136، ح 300، نظير اين داستان در مورد حضرت موسي بن جعفر و امام رضا (عليهم السلام) نيز آمده است.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت 1381.

سبط ابن الجوزي حنفي

وي (654 - 581 ه_) درباره مهاجرت امام هادي عليه السلام به «سامرا» مي نويسد:

قال علماء السير: «انما أشخصه المتوكل من مدينة رسول الله الي بغداد لأن المتوكل كان يبغض عليا و ذريته فبلغه مقام علي بالمدينة و ميل الناس اليه فخاف منه فدعي يحيي بن هرثمة و قال: إذهب الي المدينة و انظر في حاله و أشخصه الينا».

«علماي تاريخ نوشته اند: متوكل از دشمنان بزرگ علي عليه السلام و خاندان او بوده و چون به خلافت رسيد از بيم آن كه مبادا علي بن محمد الجواد در مدينه با حكومت او مخالفتي كند و مردم اطراف او را بگيرند. يحيي بن هرثمه را خواست و به او دستور داد به مدينه برو و از اوضاع مدينه و شخصيت علي بن محمد بررسي كن و او را نزد ما بياور».

«يحيي» مي گويد: پس به مدينه رفتم ديدم مردم مدينه اطراف آن حضرت را گرفته و فدائي او هستند، زيرا حضرت هادي عليه السلام به آنها زياد احسان مي كرد و آن حضرت ملازم مسجد رسول خداست، و توجه به دنيا ندارد و دائم در حال روزه و نماز و تربيت مسلمانان مي باشد. «يحيي» براي اين كه مقام و موقعيت امام را متزلزل كند،

خدمت آن حضرت آمد و سوگند ياد كرد كه خليفه نظر بدي به شما ندارد و ميل دارد كه شما را از نزديك ببيند و لذا بهتر است در خدمت شما به سامرا برويم. «يحيي» مي گويد: سپس منزل او را تفتيش كردم و در آنجا جز قرآن و دعا و كتاب چيزي پيدا نكردم و از اين لحاظ در چشمم عظمتش بيشتر شد. به نزديكانش احسان نمودم. و آن حضرت را از مدينه حركت دادم و خودم شخصا عهده دار خدمت او بودم. «يحيي» مي گويد: چون به بغداد وارد شديم والي بغداد «اسحاق بن ابراهيم طاهري» بود ابتدا به ديدن او رفتم و چون او مرا ديد، گفت: اي يحيي! اين مرد (يعني حضرت هادي) فرزند رسول خداست، و متوكل را تو مي شناسي و عداوتش را با اين خانواده مي داني؟ پس اگر چيزي بگوئي كه متوكل به كشتن آن حضرت تحريك شود و او را به قتل برساند، پيغمبر در روز قيامت دشمن تو خواهد بود. «يحيي» گفت: قسم به خدا من بر چيزي از او كه مخالف ميل متوكل باشد، نديده ام و هر چه ديدم تمامش خوب بود. و بعد وارد سامرا شديم و ابتدا به ديدن «وصيف تركي» رفتم، چون مرا ديد، گفت: اي يحيي! به خدا قسم اگر موئي از بدن اين مرد كم شود، پيش من مسؤول تو خواهي بود؟! پس تعجب كردم از كلام وصيف تركي و اسحاق طاهري كه سفارش هر دو درباره حضرت هادي يكسان بود. فلما دخلت علي المتوكل سألني عنه فأخبرته بحسن سيرته و سلامة طريقه و ورعه و زهادته و اني فتشت داره فلم أجد فيها

غير المصاحب و كتب العلم فأكرمه المتوكل و أحسن جايزته و أجزل بره و أنزله معه «سر من رأي» [1] .

«پس به نزد متوكل رفتم و وضع او را از من پرسيد از حسن سيرت و سلامت طريقه اش و از ورع و تقوا و زهدش به متوكل خبر دادم و گفتم چون خانه او را بازرسي كردم جز قرآن و كتاب چيزي نيافتم، متوكل خوشحال شد و او را جايزه داد و در سامرا اسكان داد». «سبط ابن جوي» مي نويسد: «يحيي بن هرثمه» مي گويد در اين مدتي كه امام در «سامرا» بود، «متوكل» سخت مريض شد و نذر كرد اگر بهبودي يافت، صدقه بسياري دهد. چون شفا يافت، فقهاي سامرا را جمع كرد و از آنها پرسيد چه مبلغ بايد صدقه بدهم كه نذرم ادا شده باشد. علماي سامرا نتوانستند مشكل او را حل كنند ناگزير فرستاد خدمت حضرت هادي عليه السلام و مسأله را با وي در ميان گذاشت. حضرت فرمود: 82 دينار صدقه بده تا نذر تو انجام شده باشد، «متوكل» پرسيد اين جواب را از كجا أخذ كردي؟ امام فرمود: از قرآن، آنگاه آيه (لقد نصركم الله في مواطن كثيرة و يوم حنين) تلاوت نمود و فرمود: «موطن كثيرة» اينجاست كه پيغمبر 27 غزوه و 55 سريه جهاد كرد و آخرين غزوه پيامبر يوم حنين بوده و مجموع آنها 82 غزوه و سريه مي شود. «متوكل» دستور داد اموال بسياري در اختيار حضرت هادي گذاشتند و گفت: به اختيار خود اين اموال را صدقه بده [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تذكرة الخواص، ص 60 - 359.

[2] تذكرة الخواص، ص 360.

منبع: امامان

اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

سعيد الصغير الحاجب

مرحوم قزويني وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده و جريان زير را از او نقل نموده است. سعيد صغير حاجب و دربان گويد: نزد سعيد بن صالح دربان متوكل كه شيعه بود رفتم و به او گفتم: من از اصحاب تو شدم، يعني شيعه شدم. به من گفت: هرگز! به او گفتم: به خدا سوگند شيعه شدم. گفت: به چه سبب مذهب تشيع را اختيار كردي؟ گفتم: متوكل به من دستور داد كه به خانه امام علي النقي عليه السلام يورش برم و ببينم چه كاري انجام مي دهد. اين كار را انجام دادم وقتي به خانه حضرت وارد شدم ديدم نماز مي خواند ماندم تا نمازش را تمام نمود سپس به من رو نمود و فرمود: اي سعيد! متوكل از من دست برنمي دارد تا وقتي كه قطعه قطعه گردد برو. و با دست مبارك به من اشاره كرد كه خودت را از من پنهان نما با حالت ترس از نزد حضرت بيرون آمدم از هيبتش حالي به من دست داد كه نمي توانم بيان نمايم.

وقتي كه به خانه متوكل آمدم صداي ناله و فغان به گوشم رسيد از جريان جويا شدم گفته شد: متوكل كشته شد. از آن وقت امامت امام هادي عليه السلام را پذيرفتم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 270 و 271.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

سري بن سلامه اصفهاني

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] و شيخ مي گويد: او كتابي دارد كه جمعي از قول ابوالمفضل و او از ابن بطه

و او از قول احمد بن ابي عبدالله از آن نام برده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سليمان بن حفصويه

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] و برقي نيز همين طور از او ياد كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي و برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سليمان بن داوود مروزي

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام نام برده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سندي بن محمد

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر كرده، علاوه بر آن گفته است كه وي برادر علي بود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سهل بن زياد

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و افزوده است كه وي ثقه و اهل ري و مكني به ابوسعيد بوده است [1] نجاشي مي گويد: او در نقل حديث ضعيف بوده و مورد اعتماد نيست، و احمد بن محمد بن عيسي به غلو و دروغگويي او شهادت مي دهد، او را از قم بيرون كردند و به ري رفت و در آن جا ساكن شد. او به ابومحمد عسكري عليه السلام نامه اي به وسيله محمد بن عبدالحميد عطار در نيمه ماه ربيع الاخر سال (255 ه) نوشته و فرستاده است، اين مطلب را احمد بن علي بن نوح و احمد بن حسين نقل كرده اند. وي كتابي به نام «التوحيد» داشته است كه ابوالحسن عباس بن احمد بن فضل بن محمد هاشمي صالحي از قول پدرش و او از ابوسعيد آدمي نقل كرده است. و نيز كتاب ديگري به نام «النوادر» داشته است [2] . ابن غضايري درباره او مي گويد: وي بسيار ضعيف و فاسد الروايه و فاسد المذهب بوده است و احمد بن محمد بن عيسي اشعري او را از قم بيرون كرد و از او بيزاري جست و مردم را از شنيدن حديث و روايت او منع كرد. او روايات مرسل را نقل مي كرد و به احاديث ناشناخته اعتماد مي نمود [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال

نجاشي.

[3] معجم رجال الحديث: 8 / 340.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سهل بن يعقوب بن اسحاق

مكني به ابونسري و ملقب به ابونواس، شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است. در سر من رأي بود و در انجام كارهاي امام تلاش مي كرد، و امام عليه السلام به او مي فرمود: تو به حق ابونواسي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي: ص 415.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

سيد محمد

اين محمد سيدي عاليقدر و بزرگوار بود . شأن و جلالت وي را همين بس كه صلاحيت امامت داشت و فرزند بزرگ حضرت امام علي النقي عليه السلام به شمار مي رفت ، شيعيان گمان مي كردند آن بزرگوار پس از پدرش حضرت هادي امام خواهد بود .

اين سيد محمد قبل از پدر بزرگوارش از دنيا رحلت كرد ، موقعي كه اين محمد از دنيا رفت حضرت امام علي النقي به حضرت امام حسن عسكري فرمود : شكر خداي را تجديد كن ! زيرا خداي رؤف امر تازه اي (يعني مقام امامت را) براي تو تجديد نمود .

قبر سيد محمد

محدث نوري رحمه الله تعالي در كتاب نجم الثاقب مي نگارد : مزار سيد محمد فرزند حضرت امام علي النقي عليه السلام در هشت فرسخي سامره نزديك قريه ي بلد است . اين سيد عاليقدر از سادات جليل القد و صاحب كشف و كرامات پي در پي بوده است .

اهل سنت و اعراب صحرا نشين از آن بزرگوار احترام مي كنند . و از آن حضرت مي ترسند ، هرگز به اين بزرگوار قسم دروغ نمي خورند ، پيوسته به جهت قضاء حوائج براي آن حضرت نذر و نياز مي كنند ، در سامره و

اطراف آن دعوا و اختلافات خود را به وسيله ي قسم خوردن به سيد محمد خاتمه مي دهند . مكرراً ديده شده كه هرگاه بناي قسم خوردن به حضرت سيد محمد نهاده شده آن شخصي كه منكر حقي يا مالي بوده آن را به صاحبش رد نموده و چنانچه قسم دروغ مي خودرند به جزاي آن مي رسيدند . در اين ايامي كه در سامره توقف داشتم چند كرامت باهره از سيد محمد به ظهور رسيده و بعضي از معجزات سيد محمد را در رساله اي نوشته ام .

سيد ضامن در كتاب تحفه مي نويسد : شمس الدين محمد ابن علي بن محمد بن حسين بن محمد بن علي بن محمد الامام هادي كه مشهور است به مير سلطان بخاري از احفاد همين سيد به شمار مي رود . وي را از اين لحاظ بخاري مي گويند كه ولادت و نشو نماي او در بخارا بوده و فرزندان او را بخاريون مي گويند . اين شمس الدين سيدي با ورع و صالح و عابد و زاهد بوده با علماي بزرگ نشست و برخواست مي كرد و از فضائل و بركات آنان برخوردا مي شد .

وي از بخارا متوجه بلاد روم و در شهري به نام بروساء متوطن گرديد ،از اين شمس الدين كرامات زيادي نقل شده . او در شهر بروساء در سنه (832) يا (833) از دنيا رفت و قبرش زيارتگاه عموم است ، مردم نذر و نياز از برايش مي برند .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه چاپ پنجم 1376.

ش

شوم دانستن روزها

اسلام در برابر تمام عادات و تقليدهاي كوركورانه جاهليت به مبارزه برخاسته است و از آن ميان با

شوم دانستن روزها مخالفت نموده است يعني با همان فكري كه جامعه دوران جاهليت به سر مي بردند، زيرا نه روزها منفعتي را فراهم مي كنند و نه شري را دفع مي نمايند، به خاطر آن كه تمام عوامل پديده ها در قبضه قدرت خداي تعالي و آفريدگار هستي و بخشنده حيات است، و ما به سخني كه امام هادي عليه السلام در اين باره فرموده است گوش فرا مي دهيم:

«حسن بن مسعود نقل كرده است [1] ، گفت: به ابوالحسن علي بن محمد عليه السلام رسيدم در حالي كه انگشتم خراشيده شده و شانه ام با سواري برخورد كرده و آسيب ديده بود و به زحمت خودم را ميان جمعي وارد كردم، و قسمتي از لباسم را پاره كردند، گفتم: چه روز بد و شومي بود! خدا شر تو را از من باز دارد! امام عليه السلام فرمود: اي حسن! تو هم كه با ما معاشرت داري، گناهت را به گردن بي گناه - روز! مي گذاري. حسن مي گويد: سر عقل آمدم و دانستم كه اشتباه كرده ام كه چنين حرفي را زده ام، عرض كردم: مولاي من از خداوند طلب مغفرت مي كنم. فرمود: اي حسن! روزگار چه گناهي دارد، وقتي كه اعمال خود شما دامنگيرتان مي شود، آنها را شوم مي شماريد؟ حسن عرض كرد: من هميشه از خداوند طلب آمرزش مي كنم، و همين توبه من باشد اي پسر پيغمبر خدا! امام عليه السلام فرمود: به خدا قسم، هيچ سودتان ندهد، بلكه خداوند با نكوهشي كه شما از موجودي بي گناه به عمل مي آوريد شما را سزا دهد، اي حسن! آيا نمي داني كه خداوند اجر و كيفر و پاداش اعمال را در برابر هر كاري كه در دنيا و

آخرت انجام دهند، مرحمت مي كند؟ عرض كردم: چرا مي دانم مولاي من.

فرمود: راه خلاف مرو و براي روزگار هيچ تأثيري در حكم خدا تصور مكن، حسن گفت: اطاعت مي كنم يابن رسول الله.» [2] . امام عليه السلام، آن چه را كه پيامبر - صلي الله عليه و آله - در حديث رفع فرموده است: مورد تأكيد قرار داده، از اين كه اسلام در هيچ كاري به مسلمان اجازه نمي دهد كه شوم بداند، بلكه او بايد تصميمي قوي و اراده اي استوار داشته باشد و از هيچ كاري باز نايستد مگر اين كه عمل نامشروعي باشد كه در آن صورت نبايد اقدام كند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در كتابهاي رجال، كسي از اصحاب امام هادي عليه السلام را به اين نام نيافتيم، شايد صحيح عبارت، حسين بن سعيد اهوازي باشد كه ما آن جا كه درباره اصحاب و راويان حديث امام عليه السلام سخن خواهيم گفت، شرح حال او را مي آوريم.

[2] تحف العقول: 483 - 482.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

شكرانه نعمتهاي فراموش شده

شيخ صدوق (ره) از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: از نظر معاش، در تنگناي سختي قرار گرفتم، به حضور امام هادي عليه السلام رفتم، اجازه ي ورود داد، وقتي كه در محضرش نشستم، فرمود: «اي ابوهاشم! در مورد كدامين نعمتي كه خداوند به تو داده مي تواني شكرانه اش را به جا آوري؟» من خاموش ماندم و ندانستم كه چه بگويم؟ آن حضرت آغاز سخن كرد و فرمود: «خداوند، ايمان را به تو روزي داد و به خاطر آن، بدنت را از آتش دوزخ حرام كرد و عافيت و

سلامتي روزي تو گردانيد و تو را در راه اطاعتش ياري نمود و به تو قناعت بخشيد و تو را از خوار شدن و رفتن آبرويت، نگهداشت.

اي ابوهاشم! من در آغاز، اين نعمتها را به ياد تو آوردم، چرا كه گمان كردم مي خواهي از آن كسي كه نعمتها را به تو بخشيده به من شكايت كني؟ و من دستور دادم كه صد دينار به تو بپردازند، آن را براي خود بگير.» [1] . در اين فراز نيز امام هادي عليه السلام هم با دست جود و كرمش، صد دينار به ابوهاشم كه نيازمند شده بود داد و هم او را به شكر مداوم نعمتها دعوت فرمود، نعمتهاي گوناگوني كه نبايد آنها و شكرانه از عطابخش آنها را فراموش كرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي صدوق، ص 412.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

شكوه و هيبت

از آنجا كه امام معصوم، كانون تجلي قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهي و قطب عالم امكان است، قداست معنوي و شكوه و وقار بسيار دارد. در زيارت جامعه كبيره از زبان امام هادي (ع) مي خوانيم: «هر بزرگ و صاحب شرافتي در برابر بزرگواري شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بيني به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگويي در برابر برتري شما فروتن شده و همه چيز در برابر شما خوار و ذليل است».[1] .

«محمد بن حسن اشتر» مي گويد: «من همراه پدرم، بيرون كاخ متوكل با جمعي از علويان، عباسيان و جعفريان ايستاده بوديم كه امام هادي (ع) آمد. تمام مردم براي اداي احترام

و بزرگداشت ايشان از مركب هاي خود پايين آمدند و صبر كردند تا ايشان وارد كاخ شود. پس از آن، برخي زبان به گلايه گشودند و گفتند: چرا ما بايد به اين پسر بچه احترام بگذاريم و از مركب هايمان به احترامش پياده شويم؟ نه شرافت او از ما بيشتر است و نه بزرگ سال تر از ماست. به خدا سوگند كه وقتي بيرون آمد، ديگر از مركب هايمان پياده نمي شويم.

ابو هاشم جعفري در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند كه همگي شما با خواري و خفت پياده خواهيد شد. پس از مدتي، امام از كاخ متوكل بيرون آمد. صداي تكبير و تهليل مردم به آسمان برخاست و همگي مردم، حتي آنان كه گله مند بودند، از اسب هايشان پياده شدند. آن گاه ابوهاشم رو به آنان كرد و گفت: شما كه گفتيد به او احترام نمي گذاريد.[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زيارت جامعه كبيره.

[2] حياة الامام علي الهادي (ع)، باقر شريف قرشي، بيروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

شفاي خليفه با دعاي امام هادي

بسياري از بزرگان همانند مرحوم كليني، راوندي، طبرسي، ابن شهرآشوب و... رضوان الله عليهم آورده اند: روزي متوكل عباسي سخت مريض شد و پزشكان از درمان وي عاجز شدند و او در بستر مرگ قرار گرفت، مادرش نذر كرد كه چنانچه متوكل شفا يابد، هديه ي قابل توجهي براي حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام ارسال دارد. در همين اثناء فتح بن خاقان نزد متوكل آمد و اظهار داشت: اكنون كه تمام اطباء از

درمان، عاجز مانده اند، آيا اجازه مي دهي كه با ابوالحسن هادي عليه السلام نسبت به مداوا و درمان مرض و ناراحتي شما، مشورتي كنيم؟

متوكل پيشنهاد فتح بن خاقان را پذيرفت.

پس از آن، شخصي را خدمت حضرت فرستادند، تا موضوع را با وي مطرح نموده و دستور العلمي را جهت درمان متوكل،از آن حضرت دريافت دارد.

هنگامي كه مأمور نزد امام عليه السلام آمد و موضوع را بيان كرد، حضرت فرمود: مقداري سرگين گوسفند تهيه و آن را با آب گلاب بجوشانند و سپس تفاله ي آن را روي زخم چركين بگذارند، ان شاء الله سودمند خواهد بود. همين كه پزشكان معالج، چنين دستورالعملي را شنيدند، مسخره و استهزاء كردند. فتح بن خاقان گفت: آيا ضرر هم دارد؟ گفتند: خير، بلكه احتمال بهبودي هم در آن هست. پس دستورالعمل حضرت را اجراء كردند و چون مقداري از آن را روي زخم - دمل - قرار دادند، پس از گذشت لحظاتي كوتاه سرباز كرد و مقدار زيادي خون و چرك از آن خارج شد و متوكل آرام گرفت و با استفاده از طبابت امام هادي عليه السلام، سالم گشت.

وقتي كه خبر سلامتي متوكل به مادرش رسيد، بسيار خوشحال شد و مبلغ ده هزار دينار به همراه يك انگشتر نفيس براي آن حضرت ارسال داشت. پس از گذشت چند روزي، يكي از نوادگان حضرت مجتبي عليه السلام به نام محمد بطحائي كه نسبت به امام هادي عليه السلام بسيار حسادت مي ورزيد، نزد متوكل رفت و نسبت به حضرت بدگوئي و سخن چيني كرد و نيز نسبت هائي را به آن حضرت داد، به طوري كه متوكل تحت تأثير قرار گرفت و معتقد شد

بر اين كه امام هادي عليه السلام براي يك شورش و كودتا مشغول جمع اسلحه و امكانات است. به همين جهت، متوكل به سعيد حاجب دستور داد تا شبانه به منزل حضرت هجوم آورند و هر آنچه در منزل او يافتند، جمع آوري كرده و نزد متوكل بياورند. سعيد حاجب گويد: شبانه از ديوار منزل امام عليه السلام بالا رفتم و در آن تاريكي ندانستم چگونه فرود آيم، ناگهان متوجه شدم كه حضرت مرا با اسم صدا كرد و فرمود: صبر كن تا برايت چراغ بياورم، سپس شمعي را روشن نمود و برايم آورد. و من به راحتي از ديوار پائين آمدم؛ و چون وارد بر حضرت شدم، ديدم كه لباسي پشمين بر تن كرده و كلاهي بر سر نهاده و روي جانمازي از حصير رو به قبله نشسته است.

هنگامي كه چشمش به من افتاد، فرمود: مانعي نيست، برو تمام اتاق ها را جستجو كن.

سعيد گويد: تمام اتاق ها و نيز وسائل حضرت را مورد بررسي قرار دادم و فقط دو كيسه - كه يكي از آن ها به وسيله مهر و انگشتر مادر متوكل ممهور شده بود - يافتم. بعد از آن كه همه جا را جستجو كردم و خدمت حضرت بازگشتم، فرمود: اي سعيد! اطراف و زير جانماز و همه جا را به خوبي جستجو بكن. پس چون جانماز را برداشتم، شمشيري در قلاف نهاده بود كه آن را نيز به همراه ديگر اموال برداشتم و نزد متوكل آوردم. همين كه متوكل چشمش بر آن دو كيسه و مهر مادرش افتاد، از مادر توضيح خواست كه اين ها چيست؟

مادرش در پاسخ گفت: آن موقعي كه مريض

شده بودي، اين ها را براي شفاي تو، نذر آن حضرت كردم؛ و چون سلامتي خود را باز يافتي، آن ها را برايش ارسال داشتم.

پس متوكل دستور داد تا كيسه اي ديگر ضميمه ي آن ها شود و با تمامي آنچه آورده بوديم، براي امام هادي عليه السلام ارجاع و تحويل آن حضرت گرديد. سعيد افزود: چون خدمت حضرت هادي عليه السلام بازگشتم، ضمن عذرخواهي و پوزش از جسارتي كه كرده بودم، اموال را تحويل ايشان دادم. و سپس حضرت فرمود: ظالمين جزاي ستم هاي خود را به زودي خواهند ديد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 499، ح 6، الخرايج و الجرايح: ج 2، ص 276، ح 8، اثبات الهداة: ج 3، ص 380، ح 49، اعلام الوري طبرسي: ج 2، ص 119، مناقب بن شهرآشوب: ج 4، ص 415، بحارالأنوار: ج 50، ص 198، ح 10.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

شانس در شكستگي نگين انگشتر

مرحوم شيخ طوسي و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله عليهم به نقل از كافور خادم حكايت نمايند: منزل و محل مسكوني حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام در نزديكي بازارچه اي بود كه صنعت گران مختلفي در آن كار مي كردند، يكي از آن ها شخصي به نام يونس نقاش بود كه كارش انگشترسازي و نقش و نگار آن بود، او از دوستان حضرت بود و بعضي اوقات خدمت حضرت مي آمد. روزي با عجله و شتاب نزد امام عليه السلام وارد شد و پس از سلام اظهار داشت: يا ابن رسول الله! من تمام اموال و نيز خانواده ام را به شما مي سپارم. حضرت به او فرمود: چه خبر شده است؟

يونس گفت: من بايد از اين ديار فرار كنم. حضرت در حالتي كه تبسمي بر لب داشت، فرمود: براي چه؟ مگر چه پيش آمدي رخ داده است؟! يونس جواب داد: چون كه وزير خليفه - موسي بن بغا - نگين انگشتري را تحويل من داد تا برايش حكاكي و نقاشي كنم و آن نگين از قيمت بسيار بالائي برخوردار بود، كه در هنگام كار شكست و دو نيم شد و فردا موعد تحويل آن است؛ و مي دانم كه موسي يا حكم هزار شلاق و يا حكم قتل مرا صادر مي كند. امام هادي عليه السلام فرمود: آرام باش و به منزل خود باز گرد، تا فردا فرج و گشايشي خواهد بود. يونس طبق فرمان حضرت به منزل خويش بازگشت و تا فرداي آن روز بسيار ناراحت و غمگين بود كه چه خواهد شد؟

و تمام بدنش مي لرزيد و هراسناك بود از اين كه چنانچه نگين از او بخواهند چه بگويد؟

در همين احوال، ناگهان، مأموري آمد و نگين را درخواست كرد و اظهار داشت: بيا نزد موسي برويم كه كار مهمي دارد. يونس نقاش با ترس و وحشت عجيبي برخاست و همراه مأمور نزد موسي بن بغا رفت. و هنگامي كه يونس از نزد موسي برگشت، خندان و خوشحال بود و به محضر مبارك امام هادي عليه السلام وارد شد و اظهار داشت: يا ابن رسول الله! هنگامي كه نزد موسي رفتم، گفت: نگيني را كه گرفته اي، خواسته بودم كه براي يكي از همسرانم انگشتري مناسب بسازي؛ ولي اكنون آن ها نزاعشان شده است. اگر بتواني آن نگين را دو نيم كني، كه براي هر يك از همسرانم نگيني

درست شود، تو را از نعمت و هداياي فراواني برخوردار مي سازيم. امام هادي صلوات الله عليه تا اين خبر را شنيد، دست مباركش را به سمت آسمان بلند نمود و به درگاه باري تعالي اظهار داشت: خداوندا! تو را شكر و سپاس مي گويم، كه ما - اهل بيت رسالت - را از شكرگزاران حقيقي خود قرار داده اي. و سپس به يونس فرمود: تو به موسي چه گفتي؟ يونس اظهار داشت: جواب دادم كه بايد مهلت بدهي و صبر كني تا چاره اي بينديشم. امام هادي عليه السلام به او فرمود: خوب گفتي و روش خوبي را مطرح كردي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أمالي شيخ طوسي: ج 1، ص 294، اثبات الهداة: ج 3، ص 367، ح 24، مدينة المعاجز: ج 7، ص 439، ح 2439، بحار: ج 50، ص 125، ح 3.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

شعله هاي سركش آزادگي

سرزمين ها و ممالك پهناور اسلامي، روزهاي پاياني سال دويست و پنجاه و شش هجري قمري را مي گذرانند. شهرها و آبادي ها، مهياي مراسم حج مي شوند؛ اما سامرا شاهد مراسم توديع خليفه با موسي بن بغا است؛ فرمانده اي كه براي شكست حسن بن زيد، سپاهي گران را رهبري مي كند. اينك و به ويژه پس از سقوط ري به دست علويان، چندان نمانده است كه اين شعله، عمارات و كاخ هاي عباسيان را نيز فرا گيرد.

نشانه هاي سياسي داخل پايتخت، حاكي از آن است كه كليد فرمانروايي در دست طلحة بن متوكل (موفق) است. معتمد، گرچه خليفه است، اما نمي تواند از گسترش نفوذ بسيار برادرش جلوگيري كند؛ برادري كه به موجب شكست حصر بغداد،

در سال دويست و پنجاه و يك، و اجبار مستعين بر كناره گيري، نزد ترك ها محبوبيت يافته است. معتمد مي داند كه اگر در جريان حوادثي كه منجر به سقوط مهتدي و برگزيدن وي شد، طلحه در مكه تبعيد نبود، چه بسا كه او خليفه ي برگزيده بود. از همين رو، ترك ها بي درنگ معتمد را خليفه ناميدند و از وي خواستند تا برادرش را از مكه بياورد و فرماندهي عالي نظامي و سپهسالاري نيروهاي مسلح را به وي بسپارد. [1] نفوذي اندك، براي معتمد مانده است و قدرت در دست برادر اوست؛ برادري كه براي سركوب شورشيان آفريقايي، به سوي بصره لشكر مي كشد. سه ماه است كه عبيدالله بن يحيي، نخست وزير است و در اين مدت، ابهت شخصيتي او با سامان دهي امور اداري افزون شده است. عبيدالله، با آن كه دل در گرو عشق عباسيان دارد، آنچه از هنگام كشته شدن متوكل، از كرامت هاي اهل بيت ديده است، باعث شده است تا در درونش، به علويان احترام فراوان بگذارد.

امام حسن عسكري (ع)، براي كاستن از تنگناهاي شيعيان و علويان، ناگزير به ديدار نخست وزير در محل كار وي مي رود. بالا گرفتن شورش علويان در مصر و ايران، باعث شده است تا موجي از فشار، شيعيان و علويان را فرا گيرد. ديدار امام با نخست وزير، همه هفته در وقتي خاص و خردمندانه است؛ اين كار او، از سويي تأييد سياست عبيدالله در ايجاد گسترش امنيت اجتماعي، و از سويي ديگر محكوم كردن شورش زنگيان در بصره است؛ به ويژه كه زنگيان در اين شورش، به ناموس هاي بسياري تجاوز كردند و رهبرشان خويش را

به خاندان علوي منسوب كرده است. اين ديدارها، باعث شناخت بيشتر نخست وزير از قداست اهل بيت (س) و احترام قلبي و عملي به دهمين امام راحل و فرزندش، امام عسكري، شده است.

امروز صبح، محفل شكوهمند عبيدالله از مردم لبريز است. سكوتي بر فضا چيره شده است. آنچه بر اين ابهت مي افزايد، محافظاني هستند كه بسان تنديس هاي صخره اي ايستاده اند؛ حتي احمد (پسر نخست وزير) نيز پشت سر پدرش به احترام ايستاده است. دربان مي آيد. تعظيم مي كند و مي گويد: - ابامحمد، ابن الرضا، ايستاده است و اجازه ي ورود مي خواهد. پسر يحيي با صدايي، كه ميهمان گرامي مي شنود، مي گويد:

- به او اذن دهيد! و امام آشكار مي شود. قامتي دل انگيز، چهره اي گندمگون با تارهاي موي سپيد بر ميان محاسن سياه، در سن بيست و چهار سالگي، كه بر وقارش افزوده است.

نخست وزير، براي استقبال مي شتابد. دستانش را مي فشارد، چهره و پيشاني اش را مي بوسد. دستش را مي گيرد و به نمازگاه خود مي آورد. دهان احمد از حيرت بازمانده است مي داند پدرش حتي با موفق - مرد نيرومند و فرمانده سپاه عباسيان - نيز چنين رفتار نمي كند. اندكي بعد، دربان مي آيد تا خبر آمدن موفق را بدهد. محافظان ويژه، از ايوان تا نشستنگاه نخست وزير صف مي كشند. امام نگاهي پر معني به نخست وزير مي افكند؛ حضور امام، نگراني موفق را بر مي انگيزاند؛ مردي كه به علويان - به ويژه در اين شرايط - حساسيت دارد. ابن يحيي در مي يابد كه امام، ميل به رفتن دارد. پس مي گويد: - خدا، جانم را فدايتان كند؛ اگر مي خواهيد برويد، بفرماييد. به احترام امام بر مي خيزد و وي را در آغوش مي كشد.

از دربان مي خواهد او را تا در فرعي همراهي كند. امام راهش را از ميان دو صف محافظان مخصوص مي گشايد. هنوز موفق در جاي خود ننشسته است كه سخن از شورش زنگيان - كه خطري جدي براي دولت شمرده مي شوند - به ميان مي آيد. كلام در تجهيزات لازم سپاهيان و اعلام موضع رسمي ابن الرضا (ع) در برابر ادعاي فرمانده زنگيان مبني بر انتساب به خاندان علوي است. موفق تأكيد مي كند كه در مراسم بدرقه ي سپاهيان در چند روز آينده، براي سركوبي زنگيان، لازم است تا امام حضور يابد. چند روز بعد، سپاه به فرماندهي موفق براي رفتن مهيا مي شوند. موضع امام دهان به دهان مي چرخد: «فرمانده زنگيان، از ما اهل بيت نيست.»

سخن، تأثيري بس شگفت بر خوشبيني به علويان دارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 147.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

شب و شمع و طوفان

نيمه شب است؛ شبي از شب هاي واپسين ماه صفر سال دويست و شصت هجري. احمد بن محمد بن مطهر، نماينده ي امام عسكري (ع) به همراه كودك موعود و مادر بزرگش از مدينه باز مي گردند. با احتياط به خانه ي امام نزديك مي شوند. [1] با آنكه پاسي از شب گذشته است، جعفر، تازه قصد منزل كرده است. او تا اين هنگام از شب، مشغول عياشي و خوشگذراني با دوستان آلوده دامن خويش بوده است. [2] .

اندكي مست است؛ نفس اماره اش تمايلاتي ديوانه وار در او بيدار كرده است. تمايلاتي كه به او فرمان مي رانند تا بار ديگر، دربار را

از وجود كودك موعود آگاه كند. كودكي كه دوست و دشمن، چشم انتظار تولدش هستند. اين كار او، هم فال است و هم تماشا. او به زودي، تنها ميراث خوار قانوني تمام اموال و مايملك برادرش خواهد شد. به دربار نزديك مي شود و يكي از دولتمردان درباري خواهد شد. بر مسند برادر تكيه زده. [3] امام مي شود و رودهاي ثروت و ماليات هاي ديني، به سويش سرازير مي شوند، تا او آن چنان كه مي خواهد، آنها را حيف و ميل كند. جعفر! تا اين درجه، سقوط در سراشيبي تردامني و تبهكاري چرا؟ [4] مگر پدر و برادرت چه كرده اند؟ جرم اين كودك معصوم چيست؟ چرا بيش از آن كه امواج زندگي اين جهاني، تو را ببلعند، به كشتي نجات قدم نمي گذاري؟ چگونه نفس، تو را به نيرنگ و دسيسه عليه برادر، وا مي دارد؟كسي نمي داند چه شده كه ناگاه در يكي از همين روزهاي پاييزي، ناگهان امام ضعف شديدي حس مي كند؛ ضعفي كه او را از پاي در مي آورد و در بستر مي افكند. خبر كسالت امام به عبيدالله بن يحيي بن خاقان (نخست وزير) مي رسد. آيا براي ترور امام نيرنگي در كار است؟ چرا پسر خاقان شخصا به ديدن خليفه مي رود و از وي مي خواهد كه جمعي از درباريان را بفرستد تا در منزل امام بمانند؟ اگر هدف، بهبودي امام بوده است، چرا نحرير خادم را نيز فرستاده اند؟ زندانباني كه روزي تهديدكنان، امام را نشان داده و گفته بوده است:«سوگند به خدا! او را نزد درندگان خواهم افكند!» [5] . آيا وراي آنچه مي گذرد، رازهايي وجود دارد؟ آيا خبر تولد پنهاني پسر به دربار رسيده است؟ سه روز

از ربيع الاول مي گذرد. حال امام رو به بدفرجامي است. نخست وزير، فرمان مي دهد تا گروهي از طبيبان حاضر شوند و امام را معاينه كنند. پزشكان، پس از معاينه به يكديگر مي نگرند؛ [6] بي ترديد به او سم خورانده اند؛ راهي براي بهبودي نيست. پايان اين جاده، مرگ است؛ اما نخست وزير بر ماندنشان در خانه ي امام پاي مي فشارد! همچنين پسر خاقان، قاضي القضات را مي طلبد و از او مي خواهد تا ده قاضي به خانه ي امام بفرستد! اكنون، جز پزشكان، پانزده دولتمرد در خانه ي امام حضور دارند. آيا هدف كشف جانشين امام است؟ آيا همه ي دستاويزها، راهي براي مبرا كردن دستگاه حكومت از ظن ترور امام است؟ آيا هدف، مقابله با شايعاتي است كه در مرگ امام پراكنده خواهد شد؟ كسي نمي داند. اندوه و دل پريشي، حس هاي درهم آميخته اي است كه بر خانه ي امام سايه افكنده اند؛ خانه اي كه چونان دژي در محاصره ي دشمنان است. با اين كه حال امام، رضايت بخش نيست، اما كاملا هوشيار است و با برنامه اي دقيق، كارهاي منزل انجام مي شود؛ جز آن كه جعفر چنان رفتار مي كند كه گويي بزرگ خاندان اوست و همه بايد از وي فرمان برند. زمان به كندي مي گذرد. امام در اتاق خويش در بستر بيماري افتاده است. همسرش (نرگس) در حجره اي ديگر و ماريا و نسيم در اتاقي ديگر به سر مي برند. كافور و عقيد نيز با سكوت و اندوه، هر يك به كار خويش است. كودك كجاست؟ آيا در گوشه اي از دخمه ي زيرزميني پنهان داشته شده است؟ يا به خانه ي بانو حكيمه سپرده شده؟ دولتمردان و درباريان، در ايواني كه اتاق امام نيز در آن قرار

دارد، پراكنده اند. اتاق نرگس نيز در رو به روي آن قرار دارد؛ اما زير دو اتاق، سرداب يا دخمه ي زيرزميني قرار گرفته است. دري كوچك، كه از پس آن، پلكاني سنگي به سرداب منتهي مي شود. امروز هفتم ربيع الاول است؛ سامرا به پيشواز شب يلدا مي رود. خبر بيماري امام، در ميان مردمان و در ميان كوچه و بازار، دهان به دهان مي گردد. سخن روز شيعيان همين موضوع است. پرسش هايي راجع به آينده ي امام و امام آينده ذهن مردم را به خود مشغول داشته است.

امام، در اين شب طولاني، موفق مي شود تا تعدادي از نامه هاي مهمش را - همچون بخشي از برنامه ريزي هايش براي اطلاع مردم از وجود امامي غايب - بنويسد؛ پيشوايي كه شرايط و موقعيت هاي سياسي - اجتماعي به گونه اي ايجاب مي كرد، تا ميلادش پنهان باشد. و ناگزير مي بايست او را از چشم جاسوسان دور نگاه داشت. شب، بسي ظلماني است و خواب و خستگي، چشم درباريان را به ميهماني خوابي سنگين برده است. شب قيرگون به سوي سپيده دمان ره مي سپارد و ستارگان در آسماني كه ابرهاي پراكنده آن را در برگرفته اند، درافشاني مي كنند. عقيد، خادم امام، نااميدانه به سرورش مي نگرد؛ جواني كه بسان شمعي در دل شب هاي سرد زمستان به خاموشي مي گرايد. امام، با صدايي ضعيف از عقيد مي خواهد تا جامي آب جوشيده حاضر كند. او، سرماي مرگ را در رگ ها و سلول هاي مسموم، حس مي كند. نرگس مي آيد و جام را مي آورد. سوگوار است. همسرش در آستانه ي رحيل است. ديري نخواهد گذشت كه ستون خيمه زندگاني اش در هم مي شكند. و هزاران گرگ در اطرافش، به جولان بر خواهند خاست. جوان دست لرزانش

را دراز مي كند. مرگ خزنده پاورچين پاورچين نزديك مي شود. شام يلدا، رو به پايان است و سپيده، در آستان دميدن. جوان مي خواهد آب بنوشد؛ اما لرزش دستانش، ظرف را به دندان هايش مي سايد. ارتعاش دست بيشتر مي شود. با آوايي ناتوان به عقيد مي گويد: - او را در اتاقي جست و جو كن؛ به نماز ايستاده است. او را نزدم بياور.

نرگس به اتاقي مي شتابد. پسر در حال نماز است. اندكي درنگ مي كند و سپس او را مي آورد. لحظه اي كه نسيم سحري وزان است، پسر پا به اتاق پدر مي گذارد. بر بالينش مي نشيند. حس اندوه واقعه از سيمايش آشكار است؛ چهره اش آسماني است پوشيده از ابرهاي خاكستري. چشمان پدر، به آينده ي اندوهناك پسر، به اشك مي نشيند. به سبب تمامي رنج هايي كه در روزگاران تلخ به دوش خواهد كشيد. مهرورزانه زمزمه مي كند:

-اي سرور خاندان، اين جام را به من بنوشان. پسر، كاسه را مي گيرد و به پدر نزديك مي كند. امام اندكي شربت مي نوشد. گرما در تنش نفوذ مي كند. پدر مي گويد: - مرا مهياي نماز كن. پسر پارچه اي برداشته و بر سينه ي پدر مي افكند. آن گاه پدر را در گرفتن وضو ياري مي دهد. امام، غرق در درياي نيايش، به نماز مي پردازد. سپيده دميده است. پدر رو به پسر مي كند:

- پسر محبوبم! تو صاحب الزماني! تو مهدي هستي؛ آن كه پيامبر خدا مژده ي آمدنش را داد، تويي تو. تو وعده ي محمد مصطفايي؛ نامت، نام او و لقبت، لقب اوست. اين پيمان پدران من است كه به من رسيده است. در اين لحظه آميخته با اشك، پسر در مي يابد كه دلش از نوري آسماني روشن شده است. آري! اي

مژده ي پيامبران! به زودي رنج ها به سراغ تو مي آيند. تو پروانه اي هستي كه بشارت دهنده ي بهار و اعتدال است. به زودي، بادهاي سرد زمستاني به جست و جوي تو، وزيدن مي گيرند. آه! اي اميدي كه از بطن پيشگويي هاي پيشينيان برخاسته اي. نرگس، بي صدا مي گريد؛ همچون آسمان آرام و ساكت باراني. همسرش چشم از جهان فرو مي بندد. گرگ هاي درنده خو، در جست و جوي تنها پسرش هستند. نرگس به سخنان همسرش گوش مي سپارد؛ مي شنود كه خطاب به پسرش مي گويد:

- پسرم! آفريدگاري كه ستايش هاي بزرگ را زيبنده است، زمين و مردمان راسخ در پيروي اش را، بدون پيشوا رها نمي كند. آنان را امامي قرار مي دهد تا به وي اقتدا كنند و به سيره اش عمل نمايند. آفريدگار آنان را پيروز مي كند. پسرم! اميدوارم تو نيز يكي از آنهايي باشي كه پروردگار براي گسترش حق و نابودي باطل و سرفرازي آيين و خاموشي [چراغ] باطل برگزيده است.

امام عسكري (ع) اندكي خاموش مي ماند تا براي دادن واپسين اندرز به فرزندش، نفسي تازه كند: - فرزندم! بر تو باد دوري و اجتناب از چشم و نگاه مردمان. عزلت اختيار كن. تمام اولياء الله را دشمني سخت و ستيزه جو است؛ پس بيم نداشته باشي. [7] پسرم! در بيابان هاي دوردست و كوه هاي صعب العبور مسكن گزين، باشد تا خدايت از بلا نگه دارد. چشمان پدر از اشك لبريز است. آخرين نفس هايش را مي كشد. واژگان نيايش بر لب هايش جاري است. چشمانش را فرو مي بندد و بانگ الرحيل را، از جان و دل، لبيك مي گويد. سكوتي ژرف بر اتاق خيمه زده است. زوزه اي از دور دست پر مي كشد و مي آيد. نرگس از سرما مي لرزد؛ بر

مي خيزد؛ دست پسرش را مي گيرد و از اتاق خارج مي شود. فصلي پرهيجان در زندگي يگانه پسرش آغاز شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نظر مسعودي در اثبات الوصيه چنين است كه مهدي پنج ساله بود كه با مادربزرگش براي حج همسفر شده است. از سويي ديگر امام عسكري (ع) در سال دويست و پنجاه و نه از مادرش خواسته تا كودكش را به حج ببرد. از مطالب گفته شده، مي توان دريافت كه حضرت مهدي (عج) با نماينده حضرت برگشته و هنگام درگذشت پدر حضور داشته است.

[2] تاريخ سامراء، ج 2، ص 251؛ تاريخ الغيبة الصغري، ص 299.

[3] الارشاد، مفيد، ص 320.

[4] روزي كه جعفر چشم به جهان گشود، همسرش از اندوه شوهرش شگفت زده و علت را جويا شد. امام دهم فرمود: خودت را ناراحت نكن، مردمان بسياري از سوي او گمراه خواهند شد. نك: كشف الغمة، ج 3، ص 175.

امام هادي (ع)، به يارانش هشدار مي داد تا از جعفر دوري كنند و مي فرمود: از پسرم جعفر، دوري كنيد كه بسان پسر نوح است؛ پسري كه نوح گفت: «پسرم از خاندان من است». و خدا فرمود: «او از خاندان تو نيست؛ او كاري [و پسري] ناشايسته است»؛ نك: تاريخ سامراء، ج 2، ص 251.

[5] اعلام الوري، ص 360؛ الارشاد، ص 324؛ الغيبة الصغري، ص 290.

[6] الارشاد، ص 383.

[7] الغيبة، ص 161؛ بحارالانوار، ج 52، ص 12؛ الزام الناصب، ص 108.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

شكوه افسانه يا افسانه ي شكوه؟

خليفه، از اين

كه ارتش عظيم هشتاد هزار نفري اش در برابر نيروي سه هزار نفري قرامطيان و پيشرفت آنان، شكست را پذيرفته است، خشمگين است. جنگ، بار ديگر در مي گيرد و شورشيان از شهر «هيت» عقب رانده مي شوند. زندگي طبيعي باز مي گردد. بغداد روزگاري آرام باز يافته است. بغداد در نيمه شبي از آتش سوزي در رصافه و مربعة الخرسي، هراسان بيدار مي شود. سواره نظام ها از تأخير در پرداخت حقوق ماهيانه ي خود خشمگين هستند. به كاخ ثريا حمله ور شده اند و تمامي حيوانات درنده را، كه در كاخ نگهداري مي شد،كشته و سر بريده اند.

نصر چشم از جهان فرو مي بندد و فرماندهي ارتش به پسر دايي خليفه، هارون بن غريب، واگذار مي شود. علي بن عيسي (وزير) دستگير مي شود و منصبش را به اباعلي (ابن مقله) مي سپارند.

در آستانه ي آغاز سال سيصد و شانزده هجري قمري، در كوفه به حمايت از قرامطيان شورشي برپا مي شود. رهبري قيام را مردي به نام عيسي بن موسي بر عهده دارد. آنان بيعت خود را با مهدي، كه بر شمال آفريقا فرمان مي راند، و پشتيباني خود را از اباطاهر (همدست ديگر مهدي) اعلام مي كنند. درفش آن ها سپيد است با نشاني از آيه ي شريفه ي «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين.» [1] .

در بغداد برخي از سپاهيان و بعضي از گزمگان، بر سر پسرك بدكاره اي با يكديگر درگير شده و با چوب به جان هم مي افتند! نازك، نيروهاي سپاه هارون (فرمانده ارتش) را به زندان مي افكند. هارون براي رهايي نيروهايش، سربازانش را گسيل مي كند. آن ها به زندان هجوم مي برند و سربازان زنداني را آزاد مي كنند. خليفه تماشاگر بحران

است. درگيري ادامه مي يابد و گروهي كشته و عده اي زخمي مي شوند! شايعه در مي گيرد كه هارون بن غريب، به عنوان فرمانده نظامي بغداد در شماسيه سنگر گرفته است. اين كار هارون به معناي مبارز طلبيدن خليفه است. نازك با گروهي از نيروهايش به او مي پيوندد. اباهيجاء نيز از موصل مي آيد. آن چه بر اين بحران دامن مي زند، نااميدي مردم از كارهاي مقتدر است؛ خليفه اي كه با همدستي مادر و فرمانبران و خويشانش، با سرنوشت كشور بازي مي كنند. اين نااميدي، انگيزه گريختن پنهاني بسياري از سربازان خليفه و پيوستن آنان به اردوگاه مونس شده است. مونس در نامه اي، موضع ارتش را در محكوميت سياست مالي خليفه و دخالت مادر و فرمانبران او در امور دولت بيان مي كند. او همچنين خواستار تبعيد هارون بن غريب از بغداد مي شود. خليفه شرايط را مي پذيرد و وعده مي دهد تا آن چه را در توان دارد، به كار گيرد تا به زودي وعده ها را عملي و اوضاع را سامان دهد. همچنين طي حكمي، مونس را در منصبش ابقا مي كند. هارون بن غريب در نهم محرم سيصد و هفده از بغداد مي رود و فرماندهي ارتش به ابن ياقوت واگذار مي شود. مونس به همراه فرمانده گزمگان، نازك و اباهيجاء وارد بغداد مي شود. در بغداد شايعه هاي بسياري مبني بر خلع خليفه از سوي او و دو همراهش مي شنود. اين سه نفر، پس از مشورت، تصميم مي گيرند تا به سوي كاخ لشكر كشي كنند. قصر خلافت بدون مقاومت چشمگيري تسليم مي شود. ابن ياقوت و ابن مقله نخست وزير مي گريزند. خليفه به اتفاق مادر، فرزندان، خاله و معشوقه هاي مقتدر دستگير و به كاخ مونس انتقال مي يابند. هارون بن غريب

كه در قطربل (حومه بغداد) به سر مي برد، با شنيدن اين خبرهاي تكان دهنده، تصميم مي گيرد تا پنهاني وارد بغداد شود. خليفه به استعفاي خود گوش مي دهد و گريه مي كند! استعفا را امضا مي نمايد. استعفانامه، نزد قاضي اباعمر به امانت گذاشته مي شود. همان روز نابرادري اش با نام القاهر به جاي او به خلافت منصوب مي شود. نخستين فرمان خليفه ي نوتخت، آزادي وزير سابق از زندان است. شنبه، روز عاشوراي سال سيصد و هفده، وزير به منصب سابق خود باز مي گردد و به كاخ مقتدر حمله ور مي شود. ثروت ششصد هزار ديناري شغب (مادر خليفه سابق) كه پنهان بود، يافته مي شود. نازك به وزارت دربار مي رسد. از نيروهاي تشريفات مي خواهد تا كاخ را ترك كنند و تنها پياده نظام ها بمانند.

صبح دوشنبه هفدهم محرم، سواحل دجله و خيابان هاي اصلي شهر، آكنده از مردم است. نيروهاي تشريفات براي عبور دولتمردان جديد، شرايط را فراهم مي كنند. آنان به سبب رانده شدن از كاخ، ناخرسند و خواستار بيعت با خليفه جديد هستند. امروز مونس نيامده و نازك به خاطر باده گساري هاي شب پيش، تلوخوران آمده است. فريادهاي پياده نظام ها بالا مي گيرد و به گوش خليفه مي رسد. القاهر هراسان از نازك چاره مي جويد. نازك كه بسيار مست است، با ديدن سربازان مسلح پياده نظام، گمان مي برد كه آنان قصد قتل او را دارند نه شكايت؛ پس پا به فرار مي گذارد. نيروهاي ناخرسند جرأت مي يابند و به تعقيب او مي پردازند. به او مي رسند و پس از محاصره، او را مي كشند. با كشته شدن نازك، بحران به اوج مي رسد. سربازان، فرياد كنان خواستار بازگشت مقتدر به خلافت مي شوند. در اين كشاكش، اباهيجاء كشته و

القاهر زنداني مي شود. سربازان به سوي كاخ مونس مي روند و خواستار آزادي مقتدر مي شوند. مقتدر ابتدا ناباور است و حس مي كند آنان قصد كشتن او را دارند؛ اما سرانجام بار ديگر به خلافت مي رسد. مونس كه از ابتدا نيز با خلافت القاهر همدل نبود؛ مورد عفو مقتدر قرار مي گيرد. القاهر را به كاخ شغب منتقل مي كنند. نامادري، بي وفايي او را مي بخشد.

مدت زماني است كه بغداد، دور از آشوب ها، نفس راحتي كشيده است؛ اما بار ديگر درباره ي تفسير آيه ي «اميد است پروردگارت تو را به مقامي در خور ستايش برانگيزد.» [2] ميان حنبلي ها و شيعيان درگيري فرقه اي روي داده است؛ ابابكر حنبلي و يارانش مي گويند: «خداوند، [در روز رستاخيز] پيامبر را با خويش بر تخت مي نشاند! اما شيعه بر آن است كه: منظور شفاعت است، زيرا خداوند نه جسم است كه بر تخت بنشيند و رسول را نيز با خود بنشاند، و نه در مكان مي گنجد.

دخالت نيروهاي نظامي در اين كشمكش فرقه اي، باعث شعله ور شدن آن و كشته و زخمي شدن بسيار كسان شده است.

در سال سيصد و هجده هجري قمري، نيروهاي پياده نظام و ستاد تشريفات، به خاطر پيروزي شان در برگرداندن مقتدر به خلافت، احساس غرور مي كنند. آن ها حتي نام فرزندان شيرخوار و دوستان خود را در ديوان ارتش نوشته اند تا حقوق بيشتري دريافت كنند! پرداخت ها كمرشكن شده اند.

سواره نظام ها حقوق خود را از شغب مي طلبند. مادر خليفه مدعي است كه خزانه تهي است و تمام پول ها را پياده نظام ها تصاحب كرده اند. درگيري ميان اين دو گروه نظامي آغاز مي شود و با كشته شدن چند سواره نظام به پايان مي رسد. خليفه

از اين وضع بهره برداري مي كند و از فرمانده گزمگان مي خواهد تا پياده نظام را نه تنها از كاخ بلكه از بغداد براند و اگر كسي مخالفت ورزيد،، دستگير شود. او همچنين ابن مقله را تبعيد و وزير تازه اي منصوب مي كند. در سال سيصد و نوزده هجري قمري، رابطه ميان خليفه و مونس (فرمانده نظامي) تيره مي شود. با پيروزي هاي مرداويج [3] در ايران، به ويژه در شمال آن، شكوه دولت كاهش مي يابد. خطرهايي كه پايتخت را تهديد مي كند، مانع افزايش دسيسه ها نمي شوند. توطئه هايي كه ميان مقتدر و مونس، شكافي عميق ايجاد مي كنند، سرانجام، مونس را به شورش وا مي دارد و موصل به دست او اشغال مي شود. او به نماد نبرد مسلحانه تبديل شده است. او با آهنگ پيروزي بر خليفه، به سوي بغداد لشكر مي كشد. مقتدر سپاهي ندارد تا بتواند با پشت گرمي و اعتماد بر آن ها با مونس مقابله كند. در انديشه ي تخليه ي بغداد و عقب نشيني به سوي شهر واسط است تا با فراهم آوردن لشكري نيرومند و گران از همه سرزمين هايي كه گردن به فرمان او نهاده اند، به قدرت و نيروي لازم، براي مبارزه دست يابد؛ اما فرمانده لشكر، ابن ياقوت، او را قانع مي كند تا در بغداد بماند و در همان جا بجنگد؛ زيرا شورشگران جرأت و شهامت نبرد با خليفه را ندارند؛ وي خليفه را تشويق مي كند تا جنگ را آغاز كند. خليفه ناگزير مي پذيرد؛ اما پيش از رسيدن خليفه به پادگان مونس، سپاهيانش مي گريزند و او را يكه و تنها مي گذارند! سربازان مونس با نيزه او را دستگير مي كنند. خليفه بر سرشان فرياد مي كشد:

- واي بر شما! من خليفه هستم.

- تو را خوب مي شناسم اي فرومايه! آري، تو خليفه هستي؛ اما خليفه ي ابليسي. بي درنگ شمشير بر گردنش فرود آمده و سر بزرگش بر زمين فرو مي غلتد. لباسش به غارت مي رود؛ آن گونه كه كاملا عريان بر زمين افتاده است. مردي كه از آن محل مي گذشت، گودالي حفر كرده و خليفه ي مقتول را در آن مي اندازد. كاخ خليفه غارت مي شود. سرانجام مونس اين تاراج و يغما را متوقف مي كند. اينك شكوه دولت، ديگر افسانه است. قتل مقتدر باعث شده است تا آزها شعله ور شوند و تمامي سرزمين هاي دور، طالب خودمختاري شوند. اكنون خليفه در گودال خفته است؛ خليفه اي كه هشت ميليون دينار را به پاي عياشي خود ريخته است. مونس پافشاري مي كند تا پسر مقتدر به خلافت برسد؛ چرا كه او پسري خردمند، ديندار، بزرگوار و در سخنانش صادق است؛ اما ابايعقوب اسحاق بن اسماعيل به شدت مخالفت مي كند و به انتخاب خليفه اي نيرومند اصرار دارد. سرانجام القاهر بار ديگر به خلافت مي رسد و چند هفته بعد، ابايعقوب را مي كشد. خليفه، ابن مقله را به وزارت منصوب و اموال برادر ناتني اش را مصادره مي كند. شغب را ناگزير مي كند تا وقف هايش را باز پس بگيرد. مادر خليفه ي سابق نمي پذيرد. القاهر او را مجبور به اقامت اجباري در خانه ي احمد بن مقتدر مي كند. ديگر اعضاي خاندان خليفه ي سابق به واسط و از آن جا به ايران مي گريزند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره قصص / 5؛ الكامل، ج 8، ص 187.

[2] همان آيه؛ همان، ص 79.

[3] مرداويج، او بنيانگذار دولت آل زياد است؛ نك: فرهنگ معين، ج 6.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و

زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

شب هاي بي مهتاب زخمي

آغاز سال سيصد و بيست و هفت هجري قمري است. الراضي و بجكم و قاضي القضات عزم لشكركشي به سوي موصل و سرزمين ربيعه دارند. ناصر الدوله ي حمداني، فرمانرواي اين مناطق، علم خود مختاري برافراشته است. الراضي در «تكريت» مي ماند، اما بجكم پيشروي خود را به سوي موصل ادامه مي دهد. سپاهيان وي با نيروهاي حمداني درگير و آنان را شكست مي دهند. بجكم فاتحانه وارد موصل مي شود. در همين گيرودار، ابن رائق ضمن تماس با قرامطيان هواخواه خليفه، پيوندش را با آنان استوار مي سازد. قرامطيان به بغداد باز مي گردند. با آمدن آنان، ابن رائق نيز از نهانگاه خود بيرون مي آيد و زمام بغداد را در دست مي گيرد؛ اما نه دست به كاري انتقام جويانه مي زند و نه به كاخ خليفه نزديك مي شود.

خبر به خليفه مي رسد. بجكم را آگاه مي كند. فرمانده كل ارتش، در انتخاب يكي از دو راه موجود، حيران مانده است. آيا به بغداد باز گردد و فتنه ي آن جا را فرو نشاند و يا به سركوبي حمدانيان ادامه دهد؟ سرنوشت با او ياري مي كند و حمدانيان از بجكم مي خواهند تا با دريافت پانصد هزار درهم، از در دوستي و پيمان در آيد. صلحنامه امضا مي شود و خليفه و بجكم با شتاب آهنگ بازگشت مي كنند. در ميانه ي راه، نامه اي از ابن رائق خطاب به خليفه مي رسد. وي از خليفه مي خواهد تا سرزميني را به حكومت وي در آورد تا در عوض او بغداد را ترك كند. خليفه مي پذيرد و اين صلحنامه نيز امضا مي شود. نيمه ي شعبان است؛ بغداد بار ديگر

دستخوش آشوب هاي فرقه اي است. شيعيان و ديگر فرقه هاي اسلامي، سالروز جابه جايي قبله از مسجدالاقصي به مسجدالحرام را جشن مي گيرند. در اين جشن، ناگاه حنبلي ها به فرمان بربهاري به مردم حمله ور مي شوند. گزمگان دخالت مي كنند و فرمانده آنان دستور دستگيري بربهاري را صادر مي كند. بربهاري كه اوضاع را بر وفق مراد نمي بيند، پنهان مي شود. [1] .

يك سال با همه فاجعه هايش فرو خفت و سالي ديگر سر برون كرد. سيصد و بيست و هشت هجري قمري است. سرزمين هاي اسلامي زير سم ضربه هاي اسبان وحشي، پايمان و لرزان است. گرگان به دست سواران نيشابوري سقوط كرده است. نيروهاي ركن الدوله وارد اصفهان شده اند و خود با گروهي ديگر از سپاهيان، روانه ي واسط در جنوب عراق مي شود. اباعبدالله البريدي، دخترش را به بجكم داده و از او مي خواهد تا براي سركوبي شورشيان ديلم به سوي شمال ايران حركت كند. بجكم حركت مي كند، اما هدف پنهاني بريدي، دور كردن بجكم از بغداد و حمله ور شدن به بغداد است. بجكم از نقشه باخبر مي شود. به سوي واسط هجوم مي برد و بريدي به بصره مي گريزد. ابن رائق به فرمانروايي خود بر شهرهاي سرزمين شام قانع نيست؛ پس به سوي مصر لشكر مي كشد و آن مملكت را از چنگ اخشيد خارج مي كند؛ اما سپاهيان در كميني گرفتار مي شوند و پس از نبردي ديگر، با اخشيد به توافق مي رسند و منطقه هاي تسخيري را تقسيم مي كنند. از ديگر حوادث اين سال، مي توان به مرگ مرموز دانشمند شيعي، محمد بن علي كليني (مؤلف كتاب شانزده هزار حديثي الكافي) در بغداد اشاره كرد. [2] .

قاضي القضات، عمر بن محمد بن يوسف نيز چشم از جهان

فرو مي بندد. ابن مقله، كه پس از دست، زبانش را نيز بريده اند، در زندان جان مي سپارد. اباعباس خصيبي وزير، بر اثر سكته مي ميرد؛ چه بسا ميگساري بي رويه او در مرگ ناگهاني اش بي تأثير نبوده است. اباعبدالله قمي، وزير دولت آل بويه، در مي گذرد و منصب خود را به ابن عميد مي سپارد.

روزها غمگنانه مي گذرند. از سويي فرماندهان نظامي، ثروت مردم مسلمان را به تاراج مي برند. از سوي ديگر، بغداديان با بدترين شرايط اقتصادي دست در گريبانند. قيمت ها به بالاترين رشد خود رسيده و نشانه هاي خشكسالي آشكار شده است. ماه هاست كه از ترنم باران بر زمين هاي مرده، خبري نيست. روزهاي آغازين سال سيصد و بيست و نه هجري قمري است. ابرهاي پاييزي در آسمان گرد هم مي آيند. چشم هاي مردمان، گمان باران مي برد؛ اما ابرهاي آسمان پراكنده شده و جز باران حسرت نمي بارد. گويي آبي جز آب چشم يتيم نمانده است. در نيمه ربيع الاول، كه واپسين روزهاي پاييز است، بغداديان خبر در گذشت الراضي را مي شنوند. خبر مرگ خليفه چندان آن ها را بر نينگيخته است؛ زيرا خلفا در سايه ي فرماندهان نظامي قابليت چنداني ندارند. حكومت اسلامي را اينك خليفه اي نيست. بجكم، كه در واسط به سر مي برد، كاتبش (كوفي) را به بغداد مي فرستد و دستور حفاظت شديد از كاخ خليفه را صادر مي كند. كوفي براي تعيين خليفه، محفل و نشستي ترتيب مي دهد و چه بسا براي نخستين بار، از شخصيت هاي علوي نيز دعوت مي شود.

نام ابراهيم بن مقتدر دهان به دهان مي چرخد و هنگامي كه موافقت بجكم اخذ مي شود، ابراهيم رسما خلافت را در بيستم ربيع الاول مي پذيرد. القاب چندي به وي پيشنهاد مي شود كه او متقي

را بر مي گزيند. خليفه اي نالايق و بي كفايت، تا بدان جا كه به خواسته ي بجكم، برخي از اثاثيه ي كاخ او را به قصر بجكم انتقال داده اند. در ماه رجب، بجكم هنگام بازگشت از شكار، بين اهواز و واسط كشته مي شود. ترور او، كار چوپانان كردي است كه بجكم پيش از اين به خيمه آن ها هجوم برده است. پس از مرگ بجكم، انديشه ي چيرگي بر بغداد، در سر بريدي مي افتد؛ بغدادي كه از گرسنگي رنج مي برد و حنبلي هاي سيه انديش به مسجد شيعيان در محله ي براثا (در كرخ) و محله صيارفه حمله كرده اند. خليفه، ناگزير تعدادي از حنبلي ها را به بند مي افكند تا به نوعي از مسجد براثا حفاظت شده باشد؛ اما فتنه ي حنبلي ها تا موعد مرگ رهبرشان بربهاري در پنهانگاه، خود، فرو نمي نشيند. او مرده، اما شيوه ي رفتار خشن با پيروان ديگر مذاهب را، ميراث بازماندگان و پيروان خود نهاده است. [3] . در خانه ي علي بن محمد سمري، چهارمين نماينده ي مهدي (عج) بزرگان شيعه گرد هم آمده اند. مرداني نيز از قم آمده اند. سمري حال ابن بابويه قمي [4] را از ايشان جويا مي شود. زيرا خبر بيماري او را شنيده بوده است.

يكي از قمي ها مي گويد:

- آخرين باري كه او را ديدم، در بستر الم و بيماري افتاده بود؛ اما پيكي كه دو روز قبل آمده، خبر بهبودي اش را آورده است.

چند روز ديگر آناني كه در محفل سفير بودند، مي شنوند كه او بي مقدمه گفت:

- خداوند شما را در سوگ علي بن حسين پاداش دهد. او جان سپرده است.

مردي قلم و كاغذ برگرفته و ماه، روز و ساعت اين سخن را يادداشت مي كند.

پس از دو هفته، پيكي از راه مي رسد و خبر در گذشت ابن بابويه را مي رساند. مرگ او در همان موقعي كه سمري گفت، روي داده بود. [5] اين پيشگويي، تأثير شگرفي در اعتماد شيعيان به سمري مي گذارد. قوت قلبي مي شود تا خاطر آسوده دارند كه مهدي همچنان ميان آن هاست. شب هنگام است. ماه فرو خفته است و از درافشاني مهتاب خبري نيست. شهاب هايي كه سپيده دمان در هر گوشه ي آسمان غروب مي كنند، بغداديان را به حيرت واداشته است. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 557.

[2] الكامل، ج 8، ص 364.

[3] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 558.

[4] علي بن حسين بن موسي بن بابويه قمي، از بزرگان شيعه در روزگار خويش بود. او در قم چشم به جهان گشود و در همان شهر چشم از جهان فرو بست. توحيد، الامامة و التفسير برخي از كتاب هاي او هستند.

[5] الغيبة الصغري، ص 356.

[6] المنتظم، ص 349؛ رجال، نجاشي، ص 626 و 684.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

شكر و شاكر

الشاكر أسعد بالشكر منه بالنعمة التي أوجبت الشكر لأن النعم متاع و الشكر نعم و عقبي. [1] . شخص شكرگزار، به سبب شكر، سعادتمندتر است تا به سبب نعمتي كه باعث شكر او شده است؛ زيرا نعمت ها كالاي دنيايند ولي شكر، هم نعمت دنياست و هم نعمت آخرت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

شوخي بيهوده

ألهزل فكاهة السفهاء و صناعة الجهال. [1] .

مسخرگي، تفريح سفيهان و كار جاهلان است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

شهادت درخت به پيامبري امام هادي

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما داستان درختي كه پيامبر صلي الله عليه و آله، آن را فراخواند، اين گونه است: حارث بن كلده ثقفي - كه بهترين پزشك آن سامان بود - خدمت رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد و گفت: اي محمد! آمده ام تا از جنون، درمانت كنم، زيرا من ديوانه هاي زيادي را درمان كرده ام، و همه بهبود يافته اند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: حارث! تو خود كار ديوانه ها مي كني، و مرا ديوانه مي خواني؟! حارث گفت: كدام كار ديوانه ها را مي كنم؟ پيامبر فرمود: اين كه مرا - بدون هيچ امتحان و آزموني، و بدون هيچ انديشه در صدق و كذبم - ديوانه مي خواني. حارث گفت: آيا دروغ و جنون تو را از اين ادعاي پيامبريت - كه توان آن را نداري - نشناخته ام؟ پيامبر فرمود: گفتار تو كه: «توان آن را نداري»، كار ديوانه ها است، زيرا نگفتي پيامبريت به چه دليل؟ و از من حجت نخواستي تا نتوانم.

حارث گفت: راست گفتي [اي محمد!]، اكنون پيامبريت را با معجزه اي كه خواستارم مي آزمايم، اگر راست مي گويي كه پيامبري، آن درخت بزرگ ريشه دار را بخوان [تا نزدت آيد]، اگر آمد مي دانم، و شهادت مي دهم كه تو فرستاده خدايي، وگرنه تو همان ديوانه اي كه مي گويند.

پيامبر دست به سوي آن درخت بلند كرد و فرمود كه: بيا، پس

درخت از ريشه درآمد، و زمين را همچون نهر بزرگي شكافت تا نزديك پيامبر شد، و ايستاد، و با بانگ رسا گفت: اينك، من در خدمتم اي رسول خدا! چه مي فرمايي؟ پيامبر فرمود: تو را خواندم تا پس از شهادت به يگانگي خدا، به پيامبري من، و پس از من، به امامت علي عليه السلام شهادت دهي، و نيز گواه باشي كه علي عليه السلام ياور، و پشتيبان، و مايه افتخار من است، و اگر او نبود خدا هيچ چيز را نمي آفريد. پس درخت ندا كرد: شهادت مي دهم كه هيچ معبود به حقي جز خدا نيست كه يگانه، و بي شريك است، و شهادت مي دهم كه تو اي محمد! بنده و پيامبر خدايي، كه به حق تو را بشارتگر، و هشدار دهنده فرستاد، و دعوت كننده به سوي خدا به فرمان او، و چراغي تابناك قرار داد، و گواهي مي دهم كه علي پسر عم تو، برادر ديني تو است.

كه از دين، برترين، و از اسلام، بزرگترين بهره را دارد، و او ياور، و پشتيبان تو است كه دشمنانت را سركوب، و دوستانت را ياري مي كند، و او باب علوم [و معارف حقه] تو در ميان امت است، گواهي مي دهم كه ياوران تو كه علي را ياور، و دشمنانش را دشمن اند، در ميان بهشت، و دشمنان تو كه با دشمنان علي دوست، و با دوستانش دشمن اند، در ميان آتش اند.

پيامبر خدا صلي الله عليه و آله به حارث بن كلده نگاه كرد، و فرمود: اي حارث! آيا ديوانه، از اين معجزات دارد؟ حارث گفت: نه سوگند به خدا اي رسول خدا! و من نيز شهادت مي دهم كه تو

فرستاده پروردگار جهانيان، و سرور همه مخلوقاتي. و [پس از آن،] اسلام حارث نيكو شد.

و عنه عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما دعاؤه صلي الله عليه و آله الشجرة، فان رجلا من ثقيف كان أطب الناس، يقال له: الحارث بن كلدة الثقفي، جاء الي رسول الله صلي الله عليه و آله، فقال: يا محمد! جئت لأداويك من جنونك، فقد داويت مجانين كثيرة، فشفوا علي يدي.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: يا حارث! أنت تفعل أفعال المجانين، و تنسبني الي الجنون؟ قال الحارث: و ما ذا فعلته من أفعال المجانين؟

قال صلي الله عليه و آله: نسبتك اياي الي الجنون من غير محنة منك و لا تجربة، و لا نظر في صدقي أو كذبي. فقال الحارث: أو ليس قد عرفت كذبك و جنونك بدعواك النبوة التي لا تقدر لها.

فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: و قولك لا تقدر لها، فعل المجانين، لأنك لم تقل: لم قلت كذا، و لا طالبتني بحجة، فعجزت عنها.

فقال الحارث: صدقت، أنا أمتحن أمرك بآية أطالبك بها، ان كنت نبيا فادع تلك الشجرة - و أشار لشجرة عظيمة بعيد عمقها - فان أتتك علمت أنك رسول الله، و شهدت لك بذلك، و الا فأنت [ذلك] المجنون الذي قيل لي. فرفع رسول الله صلي الله عليه و آله يده الي تلك الشجرة، و أشار اليها أن تعالي. فانقلعت الشجرة بأصولها و عروقها، و جعلت تخد في الأرض أخدودا عظيما، كالنهر حتي دنت من رسول الله صلي الله عليه و آله فوقفت بين يديه، و نادت بصوت فصيح: ها أنا ذا، يا رسول

الله! [صلي الله عليك] ما تأمرني؟

فقال لها رسول الله صلي الله عليه و آله: دعوتك لتشهدي لي بالنبوة بعد شهادتك لله بالتوحيد، ثم تشهدي [بعد شهادتك لي] لعلي عليه السلام هذا بالامامة، و أنه سندي و ظهري و عضدي و فخري [و عزي]، و لولاه ما خلق الله عزوجل شيئا مما خلق. فنادت: أشهد أن لا اله الا الله، وحده لا شريك له، و أشهد أنك يا محمد! عبده و رسوله، أرسلك بالحق بشيرا [و نذيرا] و داعيا الي الله باذنه، و سراجا منيرا، و أشهد أن عليا ابن عمك، هو أخوك في دينك، [و] أوفر خلق الله من الدين حظا، و أجزلهم من الاسلام نصيبا، و أنه سندك و ظهرك، [و] قامع أعدائك، و ناصر أوليائك، [و] باب علومك في أمتك، و أشهد أن أولياءك الذين يوالونه و يعادون أعداءه حشو الجنة، و أن أعداءك الذين يوالون أعداءه و يعادون أولياءه حشو النار. فنظر رسول الله صلي الله عليه و آله الي الحارث بن كلدة، فقال: يا حارث! أو مجنونا يعد من هذه آياته؟ فقال الحارث بن كلدة: لا والله، يا رسول الله! ولكني أشهد أنك رسول رب العالمين، و سيد الخلق أجمعين، و حسن اسلامه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 168 ح 83، بحارالأنوار 17: 316، حلية الأبرار 1: 310.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شهر قم

ابومقاتل ديلمي، نقيب ري مي گويد: از ابوالحسن امام هادي عليه السلام شنيدم فرمود: قم را «قم» ناميدند، زيرا چون كشتي، در توفان نوح به آنجا

رسيد ايستاد، و آن پاره اي از بيت المقدس است.

شيخ مفيد رحمه الله مي گويد: امام هادي عليه السلام، از پدر بزرگوار خود، از جد بزرگوارش، از اميرمؤمنان عليه السلام نقل مي كند كه رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:

چون در شب معراج، مرا به آسمان چهارم بردند، بارگاه گنبد داري از مرواريد ديدم كه چهار ستون داشت، و چهار در، كه همه از ديباي ستبر سبز بودند، گفتم: جبرئيل! اين قبه كه در آسمان چهارم، زيباتر از آن نديدم چيست؟ گفت: حبيبم محمد! اين صورت [ملكوتي] شهري است به نام قم، در آن بندگان مؤمن خدا كه انتظار محمد [1] را مي برند، و براي قيامت، و حساب خود، توقع شفاعتش را دارند، جمع مي شوند، و بر آنان، غم و اندوه [زمانه]، و حزن ها و حوادث ناگوار، به راه مي افتد. راوي مي گويد: از امام هادي عليه السلام پرسيدم: چه زماني انتظار فرج مي كشند؟ فرمود: چون آب بر زمين [آنجا، جاري و] آشكار گردد.

روي المجلسي:

عن أبي مقاتل الديلمي، نقيب الري قال:

سمعت أباالحسن علي بن محمد عليهماالسلام يقول: انما سمي قم به لأنه لما وصلت السفينة اليه في طوفان نوح عليه السلام قامت، و هو قطعة من بيت المقدس [2] .

[32] -32- قال المفيد: روي عن علي بن محمد العسكري، عن أبيه، عن جده، عن أميرالمؤمنين عليهم السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله لما أسري بي الي السماء الرابعة نظرت الي قبة من لؤلؤ، لها أربعة أركان و أربعة أبواب كلها من استبرق أخضر، قلت: يا جبرئيل! ما هذه القبة التي لم أر في السماء الرابعة أحسن منها؟ فقال: حبيبي محمد! هذه صورة

مدينة، يقال لها: قم، يجتمع فيها عباد الله المؤمنون ينتظرون محمدا، و شفاعته للقيامة و الحساب، يجري عليهم الغم، و الهم، و الأحزان، و المكاره. قال: فسألت علي بن محمد العسكري عليهماالسلام: متي ينتظرون الفرج؟ قال: اذا ظهر الماء علي وجه الأرض [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] گويا مراد از «محمد»، قائم آل محمد [عجل الله تعالي فرجه الشريف] است.

[2] بحارالأنوار 60: 213 ح 24.

[3] الاختصاص: 101، بحارالأنوار 18: 311 ح 21، و 60: 207 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شياف روزه دار

كليني با سند خود از حسين ابومحمد نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: درباره شياف روزه دار [در روز،] چه مي فرماييد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: جامد آن، اشكال ندارد.

روي الكليني:

عن أحمد بن محمد، عن علي بن الحسين، عن محمد بن الحسين، عن أبيه، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: ما تقول في التلطف [1] يستدخله الانسان و هو صائم؟

فكتب: لا بأس بالجامد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التلطف هو ادخال الشي ء في الفرج مطلقا. مجمع البحرين 2: 122، (لطف).

[2] الكافي 4: 110 ح 6، الاستبصار 2: 83 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شانه با عاج

طبرسي از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: با شانه عاج شانه كردن موي سر را مي روياند، و ناراحتي سر را از بين مي برد، و صفراي غير عادي را خاموش مي كند، و لثه و گوشت بين دندان ها را تميز مي كند.

روي الطبرسي:

من طب الأئمة عليهم السلام روي عن أبي الحسن العسكري عليه السلام أنه قال:

التسريح بمشط العاج ينبت الشعر في الرأس، و يطرد الدود من الدماغ، و يطفي المرار، و ينقي اللثة و العمور [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مكارم الأخلاق: 72، بحارالأنوار 76: 115، و 66: 51، و لم نجده في الأصل.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شكر نعمت هاي الهي

با نعمت ها با نيكوئي ملاقات كنيد، و با شكرگزاري نسبت به آنها به دنبال افزايش آنها باشيد، بدانيد جان آدمي نسبت به آنچه به او داده شود روي آور بوده، و با آنچه از او منع گردد به سختي برخورد مي نمايد، او را بر مركبي سوار كنيد كه اگر سوار آن شديد تعلل نكرده، و هر گاه پيشي گرفت سبقت نجويد.

قوله في شكر نعم الله تعالي

القوا النعم بحسن مجاورتها، و التمسوا الزيادة فيه بالشكر عليها، و اعلموا ان النفس اقبل شي ء لما اعطيت، و امنع شي ء لما منعت، فاحملوها علي مطية لا تبطئ اذا ركبت، و لا تسبق اذا تقدمت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

شب وصال

بعد از ظهر يك روز سه شنبه ي سرد زمستاني بود و من وسايل مربوط به رو به راه كردن چاي و قهوه و قليان را در بقچه اي گذاشته و آماده ي رفتن بودم. رفتن به مسجد سهله و شوق ديدار مولايم آقا امام زمان عليه السلام. عهد كرده بودم كه تا چهل شب چهارشنبه ي پياپي به مسجد سهله بروم و به عبادت و راز و نياز بپردازم تا بلكه توفيق ملاقات امام را پيدا كنم. آخر ممكن نيست كه چهل شب چهارشنبه بگذرد و امام زمان عليه السلام به مسجد سهله نيايد. تا به حال، سي و چهار - پنج هفته ي پشت سر هم به مسجد سهله رفته و شب را تا به صبح در آنجا مانده بودم. ديگر چيزي نمانده بود كه چهل شب، تكميل شود. اما مگر آسمان مي گذاشت؟! اخم هايش را كرده بود توي هم

و مي ناليد و اشك مي ريخت. ابرهاي سياهي كه آن روز ميهمان آسمان نجف و كوفه بودند همه جا را تاريك و خيس كرده بودند و قصد رفتن هم نداشتند.

من هم بقچه در بغل، كنار پنجره ي حجره ايستاده و چشم به آسمان دوخته بودم كه كي باران بند مي آيد. دلم مثل سير و سركه مي جوشيد. مي ترسيدم نتوانم اول اذان مغرب، خودم را به مسجد سهله برسانم. از طرفي به صلاح نبود كه در تاريكي شب توي بيابان باشم، آن هم تك و تنها! آخر داستان هاي زيادي درباره ي دزدها و راهزن هايي كه در آن مسير در تاريكي شب به رهگذران تنها حمله كرده اند و چه بلاها كه به سرشان نياورده اند شنيده بودم.

توي همين افكار بودم كه با برقي كه از آسمان جهيد و صداي سهمگين رعدي كه چند ثانيه پس از آن غريد به خود آمدم:

- ديگر خيلي دارد دير مي شود. هر طوري شده بايد بروم.

اين حرف ها را به خود گفتم و به راه افتادم. ابرها هم كه ديدند نمي توانند جلوي رفتن مرا بگيرند، از رو رفتند و بساط گريه و زاري شان را جمع كردند. هواي تميز و لطيفي بود، اما راه رفتن بر روي آن زمين هاي پر از گل و شل، چندان آسان نبود، به خصوص با آن نعلين هاي پر از وصله و پينه و درب و داغان!. به نزديكي مسجد سهله كه رسيدم، ديگر هوا كاملا تاريك شده بود. هزار جور فكر و خيال به سوي ذهنم هجوم آورد. وقتي به ياد دزدها و راهزن ها افتادم حسابي هول برم داشت. به خندقي كه در نزديكي مسجد سهله بود رسيدم. آب زيادي

توي آن جمع شده بود. دامن عبا و قبايم را جمع كردم و «بسم الله» گويان پا در درون خندق گذاشتم. اما در يك آن، سر جايم ميخكوب شدم. گوش هايم را تيز كردم. صداي پاي كسي را كه در درون گل ها قدم بر مي داشت از پشت سر شنيدم. دلم هري ريخت پايين و عرق سردي روي پشتم حس كردم كه داشت به سمت پايين مي شريد. ضربان قلبم شدت گرفت و صداي تاپ و توپ آن را در آن سكوت سنگين وحشت زا، به خوبي مي شنيدم. با هزار ترس و لرز برگشتم و به پشت سرم نگاه كردم. شبح مرد سيد عربي را ديدم كه داشت به من نزديك مي شد. نمي دانم در آن تاريكي، از كجا فهميدم كه سيد است؟! پيش از آن كه من چيزي بگويم، او با صداي رسا و زبان عربي فصيح گفت:

- اي سيد! سلام عليكم. خيالم راحت شد. نفس عميقي كشيدم و جواب سلامش را دادم. اضطراب و نگراني، سرزمين وجودم را تخليه كرد و جاي خود را به آرامش و سكون داد. به من كه رسيد پرسيد:

- به كجا مي روي سيد؟

- به مسجد سهله.

- به مسجد سهله؟! آن هم در اين شب سرد و باراني و تاريك؟! نمي شد مي گذاشتي براي وقتي ديگر؟

- نه، نمي شد. يعني برنامه ام به هم مي خورد. حيف مي شد.

- چه چيزي حيف مي شد؟

- عهد كرده ام چهل شب چهارشنبه پياپي در مسجد سهله بيتوته كنم تا ان شاء الله آقا امام زمان عليه السلام را ملاقات نمايم. تا امروز، سي و چهار - پنج شب چهارشنبه موفق شده ام به مسجد سهله بروم. حالا كه

تا اينجا رسانيده ام، حيف مي شد به خاطر باران يا تاريكي هوا، برنامه ام را ناتمام مي گذاشتم... ديگر رسيده بوديم به مسجد زيد بن صوحان. رفتيم توي مسجد و هر كدام دو ركعت نماز تحيت مسجد خوانديم. بعد از نماز، سيد عرب شروع كرد به خواندن دعايي مخصوص، آن هم از حفظ! ديدم در و ديوار مسجد با او هم آوا شده اند و دعاهايي را كه او مي خواند زمزمه مي كنند. با اين كه فقط ما دو نفر داخل مسجد بوديم، ولي مي پنداشتي كه هزار نفر دارند با هم دعا مي خوانند. دعايي از سر سوز! عجيب تحت تأثير آن دعا و فضا قرار گفته بودم. هرگز چنين نديده بودم و از هيچ مجلس دعايي چنين لذتي نبرده بودم.

دعا كه تمام شد، احساس كردم خيلي گرسنه ام. هنوز در اين مورد كلمه اي بر زبان نياورده بودم كه سيد عرب سفره اي از زير عبايش بيرون آورد و در حالي كه آن را پيش رويمان مي گستراند گفت:

- سيد! تو گرسنه اي - خوب است شام بخوريم و بعد از آن عازم مسجد سهله بشويم.

سه قرص نان و دو - سه تا خيار بسيار سبز و تازه در سفره بود. پوست خيارها انگار كه چرب باشد برق مي زد و بوي آن انسان را به هوس مي انداخت. عجيب است كه اصلا به ذهنم خطور نكرد كه اين سيد عرب اين خيارهاي به اين سبزي و تازه اي را در اين چله ي زمستان از كجا آورده است؟! شام ساده اما بي نظيري بود. سيد عرب، سفره را جمع كرد، گفت:

- پاشو به مسجد سهله برويم. نماز مغرب و عشا را در آنجا خواهيم خواند.

وقتي وارد مسجد سهله شديم، ابتدا دو ركعت نماز تحيت مسجد را خوانديم. با اين كه آن روزها دچار حالتي شده بودم كه در عدالت هر كسي - حتي كساني كه سال ها آنها را مي شناختم و هيچ خلاف شرع و عرفي از آنها نديده بودم - شك مي كردم و نمي توانستم در نماز جماعت به آنها اقتدا كنم، اما همين كه سيد عرب به نماز مغرب و عشا، قامت بست بي اختيار و با طيب خاطر به او اقتدا كردم. هر كاري كه سيد انجام مي داد، من هم انجام مي دادم. نافله ي مغرب و عشا و دعاي مخصوص را سيد خواند، همچنين نمازهاي دو ركعتي وارده در مقامات مختلف از قبيل مقام امام سجاد زين العابدين عليه السلام، مقام امام صادق عليه السلام و مقام حضرت ابراهيم خليل عليه السلام

را. وقتي او نماز مي خواند، به وضوح حس مي كردم كه همه ي اجزا و اركان مسجد هم دارند هماهنگ با او نماز مي خوانند و ذكر مي گويند. اين دومين باري بود كه من در يك شب، چنين چيزي را تجربه مي كردم:

- سيد برنامه ات چيست؟ آيا بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مي روي يا همين جا مي ماني؟ اين سؤالي بود كه سيد عرب، بعد از اتمام اعمال مسجد سهله از من پرسيد. من هم جواب دادم: - همين جا مي مانم. مي ترسم همان وقتي كه من به مسجد كوفه مي روم، آقا تشريف بياورند به اينجا و من بعد از اين همه زحمت، از فوز ديدار روي مباركش محروم بمانم.

وقتي در وسط مسجد، در مقام امام صادق عليه السلام نشستيم، پرسيدم:

- آيا چاي يا قهوه يا قليان ميل داريد تا برايتان

آماده كنم؟

پاسخي داد كه تا اعماق وجودم نفوذ كرد و تنم را لرزاند. الان هم كه ده ها سال از آن زمان مي گذرد، هر وقت مي خواهم يك استكان چاي بنوشم بياد آن جمله مي افتم و تمام بدنم شروع مي كند به لرزيدن! او گفت: - اينها از امور غير ضروري زندگي است و ما از آن اجتناب مي كنيم.

نسيم ملايم و روح افزايي وزيدن گرفت. انگار نه انگار كه زمستان بود! صحبت هايمان گل انداخت و حدود دو ساعت به طول انجاميد. صحبت از استخاره به ميان آمد. پرسيد: - سيد! چگونه استخاره مي كني؟ - خب معلوم است. ابتدا سه تا صلوات مي فرستم. بعد سه مرتبه مي گويم:

«استخير الله برحمته خيرة في عافية». [1] . پس از آن مقداري از دانه هاي تسبيح را مي گيرم و دو تا - دو تا مي شمارم. اگر دست آخر دو تا ماند، استخاره بد است و اگر يكي ماند، خوب است.

سيد عرب، نگاهش را از سر محبت در نگاه من گره زد و گفت: «اين نوع استخاره، باقي مانده اي دارد كه به شما نرسيده است و آن اين است كه اگر دست آخر، تنها يك مهره از تسبيح باقي ماند فورا حكم به خوبي استخاره نكنيد، بلكه توقف كنيد و دوباره بر ترك عمل مورد نظر، استخاره نماييد. اگر در پايان شمارش، دو تا مهره باقي ماند، معلوم مي شود كه آن استخاره خوب بوده و چنانچه يك مهره باقي ماند، معلوم مي شود كه آن استخاره، ميانه بوده است.

بر اساس قواعد علمي، بايد براي اين روش از استخاره از او دليل مي خواستم، اما به مجرد شنيدن حرف هايش، دربست تسليم شده و

همه اش را پذيرفتم. نه تنها در مورد استخاره، بلكه در مورد ساير سخنانش نيز چنين بود. از جمله او بر اين موارد تأكيد كرد:

«- بعد از نمازهاي واجب پنجگانه ي شبانه روزي اين سوره ها را بخوان؛ «بعد از نماز صبح، سوره يس، بعد از نماز ظهر سوره ي نبأ، بعد از نماز عصر، سوره نوح، بعد از نماز مغرب، سوره ي واقعه و بعد از نماز عشا سوره ي ملك. بين نمازهاي مغرب و عشا دو ركعت نماز بخوان. در ركعت اول بعد از سوره ي حمد هر سوره اي كه دوست داشتي بخوان، اما در ركعت دوم بعد از حمد، سوره ي واقعه را. بعد از نمازهاي پنجگانه اين دعا را نيز بخوان: «اللهم سرحني عن الهموم و الغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشيطان، برحمتك يا ارحم الراحمين». [2] . بعد از ذكر ركوع در نمازهاي پنجگانه، بخصوص در ركعت آخر اين دعا را بخوان: «اللهم صل علي محمد و آل محمد و ترحم علي عجزنا و اغثنا بحقهم». [3] . شرايع الاسلام مرحوم محقق حلي كتاب بسيار خوبي است و به جز اندكي از مطالب آن، الباقي تماما مطابق با واقع مي باشد. سعي كن زياد قرآن بخواني و ثواب آن را به شيعياني كه از دنيا رفته اند و وارثي ندارند، يا وارث دارند ولي يادي از آنها نمي كنند هديه كني. وقتي نماز مي خواني، تحت الحنك عمامه ات را از زير چانه ات رد كن و سر آن را در عمامه ات قرار بده. زيارت حضرت سيد الشهداء امام حسين عليه السلام را فراموش مكن». بعد هم در حق من دعا كرد: «خدا تو را از خدمتگزاران شرع مقدس اسلام قرار دهد». نمي دانم

چگونه به من الهام شده بود كه اين مرد از همه چيز، حتي از عالم ارواح و آينده ي اشخاص، مطلع است. اين بود كه با نگراني و اضطراب نسبت به آينده ي ديني ام پرسيدم: - نمي دانم، عاقبت كارم خير است يا نه؟ نمي دانم نزد صاحب شرع مقدس رو سفيدم يا خداي ناكرده روسياه؟ جوابي كه به من داد آسودگي خيال را برايم به ارمغان آورد: - عاقبت تو خير و سعيت مشكور است و بحمدالله نزد خداوند متعال روسفيدي.

آخرين نگراني ام را نيز با وي در ميان گذاشتم: - نمي دانم آيا پدر و مادر و ديگر كساني كه حق بر گردن من دارند از من راضي اند يا نه؟ و جواب او اين بود: - همه ي آنها از تو راضي اند و درباره ات دعا مي كنند.

- اگر ممكن است شما هم لطف كنيد و برايم دعا كنيد كه در راه تأليف و تصنيف علوم ديني، موفق باشم. هنگامي كه در اين مورد برايم دعا كرد اجازه گرفتم تا براي تجديد وضو از مسجد خارج شوم. نزديك حوض كه رسيدم، رفتم توي فكر:

«امشب چه شبي است؟! اين سيد عرب كيست كه اين همه فضل دارد؟! اصلا توي آن تاريكي كنار خندق از كجا رنگ عمامه ي مرا تشخيص داد و متوجه سيادت من شد؟! در اين چله ي زمستان آن خيارهاي به آن سبزي و تازه اي را از كجا آورده بود؟ و... نكند اين آقا همان مقصود و معشوق من باشد كه حدود سي و پنج - شش شب چهارشنبه به شوق ديدارش به اين جا آمده و بيتوته كرده ام... نكند او امام زمان من باشد و من ساعت ها با

او بوده و او را نشناخته ام...». تا اين افكار به ذهنم خطور كرد، دلم هري ريخت پايين و عرق بر پيشاني ام نشست. با اضطراب برگشتم و به جايگاهي كه روي آن نشسته بوديم، نگاهي انداختم اما... اما از آن مرد خبر و اثري نبود. در داخل مسجد شروع كردم به اين طرف و آن طرف دويدن و اشك ريختن. حتي يك نفر هم جز من در مسجد نبود! يادم آمد از اين شعر كه مي گويد:

آب در كوزه و ما تشنه لبان مي گرديم

يار در خانه و ما گرد جهان مي گرديم

از مسجد خارج شدم و شروع كردم به اين سو و آن سو دويدن در اطراف مسجد. گاه داخل مسجد مي شدم و گاه بيرون مي آمدم. با خود شعر مي خواندم و ديوانه وار مي گريستم و بر سر مي زدم. بالاخره سپيده ي صبح دميد ولي خورشيد جمال معشوقم دوباره طلوع نكرد. من ماندم و اندوهي بزرگ كه بر دلم سنگيني مي كرد.... [4] .

آري، آن گونه كه بيان شد، بعضي از علما و صالحين - مانند شيخ انصاري، علامه سيد بحرالعلوم، جد آيت الله بروجردي رحمه الله و ديگران - در زمان غيبت كبري به حضور امام زمان عليه السلام به صورت ناشناخته مي رسيدند؛ آيت الله شاهرودي رحمه الله هم دو بار به طور ناشناخته به حضور امام زمان عليه السلام رسيد كه خودش اجازه نقل آن را داده بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يعني؛ «از خدا به سبب رحمتش طلب خير مي كنم تا راهنمايي ام كند كه عافيت را انتخاب نمايم».

[2] يعني: «پروردگارا! مرا از هم و غم و كينه توزي (يا ترس و وحشت) و وسوسه هاي شيطاني دور فرما،

به حق رحمتت اي ارحم الراحمين».

[3] يعني: «پروردگارا! بر محمد و آل محمد درود فرست و بر ناتواني ما رحم فرما، و به حق آنها به فرياد ما برس».

[4] تشرفات مرعشيه: ص 32 -23.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

شما ميهمان ما هستيد

مرحوم آيت الله شاهرودي در يكي از سفرها كه قصد زيارت را نموده بودند با جمعي از رفقا از نجف به كربلا و كاظمين و سامرا طبق روال معمول با پاي پياده حركت نمودند، در محلي به نام حضرت سيد محمد - كه در آن حدود به «سبع الدجيل» [1] معروف است - آقاي سيد محمود شاهرودي سخت مريض شدند و شدت تب به حدي بود كه روي زمين افتادند و قدرت حركت از ايشان سلب شده بود و تمامي اعضاي بدنشان به شدت درد مي كرد.

آقاي شاهرودي به رفقا گفتند: شما مرا بگذاريد و برويد تا از فيض زيارت محروم نشويد، وقتي كه برگشتيد جنازه ي مرا به نجف اشرف برده و در وادي السلام به خاك بسپاريد.

رفقا هم قبول كردند و رفتند. ايشان هم پاي خود را سمت قبله كشيد و آن آفتاب گرم منتظر قدوم حضرت عزرائيل بودند كه ناگاه صداي سم حيواني به گوش رسيد. از گوشه ي چشم نگاهي نمود، ديد يك نفر چفيه سفيد سوار بر يك الاغ سفيدي آمد و پياده شد. آقاي شاهرودي يقين كردند كه اين شخص شايد از ناصبي هاي اطراف است كه قصد قتل او را دارد كه آن شخص با زبان عربي فصيح گفت: «يا سيد محمود شاهرودي كيف أنت؟» آقاي شاهرودي تو را چه

شده است؟! آقاي شاهرودي گفت: كما تري. همين طور كه مي بيني. فرمودند: كجاي شما درد مي كند؟ گفت: همه جاي بدن من درد مي كند. آن آقا دست به پاهاي ايشان گذاشت، آقاي شاهرودي گفتند كه بالاتر تا آنكه به تمام بدن دست كشيد و در هر جا كه دست آن آقا مي رسيد درد هم برطرف مي شد و بلافاصله برخاست و نشست در حالي كه احساس آرامش و راحتي مي نمود و تصميم گرفت كه به سمت سامرا حركت كند كه به رفقا برسد. آن آقا فرمود: سوار شويد. مرحوم شاهرودي عرض كرد: حالم كاملا خوب است و مي توانم راه بروم خودتان سوار شويد. اما آن آقا اصرار كرد كه چون شما مهمان ما هستيد بايد سوار شويد، بالأخره آقاي شاهرودي سوار و آن آقا پياده به راه افتادند، بعد از چند دقيقه به روستايي كه نزديك شط دجله به سمت سامرا به نام «قلعه» رسيدند. آن آقا خداحافظي نمود و برگشت.

آقاي شاهرودي آمد جلوي قهوه خانه كنار آن روستا و مشغول خوردن چاي و كشيدن سبيل شدند و راهي كه حدود يك روز لازم بود تا طي شود در ظرف چند دقيقه طي شده بود، بعد از مدتي كه چاي و سبيل را صرف نموده بود ديدند كه رفقا از راه رسيدند در حالي كه مراقب عقب سر خود بودند كه ببينند از آقاي شاهرودي خبري هست يا نه، چون وارد قهوه خانه شدند ديدند كه عجب آقا سيد محمود اينجا نشسته چاي هم نوشيده و خستگي را هم گرفته، كأنه هيچ راه نرفته و مريض هم نبوده است، آمدند جلو و گفتند: آقا شما كي و چه

ساعتي اينجا رسيديد؟ و چگونه آمديد؟ آقاي شاهرودي گفتند: حدود سه ساعت است كه آمده ام. رفقا بدون اختيار صدا زدند: اعجاز اعجاز اعجاز، يعني معجزه شده است و نزديك بود كه مردم متوجه بشوند كه آقاي شاهرودي گفتند: بابا جان! ساكت باشيد، من لباس زيادي ندارم. چون قاعده بر اين است كه اگر براي شخصي اعجازي صورت بگيرد، مردم لباس هاي آن شخص را به عنوان تبرك پاره مي نمايند و مي برند. لذا رفقا ساكت شده و با هم وارد شهر سامرا شدند. آقاي آيت الله شاهرودي اين قضيه را كه به صورت ناشناخته با حضرت حجت عليه السلام رو به رو شده بودند اجازه دادند كه نقل شود. اما بعضي از قضايا كه به صورت شناخته شده خدمت حضرت صاحب الامر عليه السلام مشرف شده بودند، اجازه نداده اند آنها نقل شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] يعني شير دجيل كه مصغر دجله و به معناي نهر كوچك رودخانه است.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

شمشيرهاي برهنه غيبي

فضل بن احمد كاتب مي گويد: روزي من با معتز به مجلس متوكل رفتم، او بر كرسي نشسته و فتح بن خاقان نزد او ايستاده بود، پس معتز سلام كرد و ايستاد. من پشت سر او ايستادم و قاعده چنان بود كه هرگاه معتز داخل مي شد به او مرحبا مي گفت و دستور مي داد بنشيند، ولي در اين روز از شدت غضب و تغيير كه در حال او بود متوجه معتز نشد و با فتح بن خاقان سخن مي گفت، و هر ساعت صورتش متغيرتر مي گرديد و شعله ي غضبش افروخته تر مي شد. به فتح بن خاقان مي گفت: «آن كسي كه تو

درباره ي او سخن مي گوئي چنين و چنان كرده است.»

و فتح بن خاقان آتش خشم او را فرو مي نشانيد و مي گفت: «اينها بر او افترا است و او از اينها به دور است.» ولي فايده نمي كرد و خشم او زيادتر مي شد و مي گفت: «او ادعاهاي دروغ مي كند و رخنه در دولت من مي افكند، به خدا سوگند كه او را مي كشم.»

سپس دستور داد تا چهار نفر از غلامان ترك بيايند. وقتي حاضر شدند، به هر يك از ايشان شمشيري داد و به ايشان امر كرد كه وقتي امام هادي عليه السلام حاضر شد او را به قتل برسانند. سپس گفت: «به خدا سوگند كه بعد از كشتن، جسد او را خواهم سوزاند.» بعد از ساعتي ديدم كه فرستاده هاي آن ملعون آمدند و گفتند: «او آمد.» آنگاه ديدم كه امام هادي عليه السلام داخل شد و لبهاي مباركش حركت مي كرد و دعا مي خواند و به هيچ وجه اثر اضطراب و خوف در آن حضرت نبود. چون نظر آن لعين بر حضرت افتاد، خود را از صندلي به زير افكند و به استقبال حضرت شتافت و او را دربرگرفت و دست مبارك و ميان دو ديده اش را بوسيد، و شمشير در دستش بود، پس گفت: «اي فرزند رسول خدا! اي بهترين خلق! اي پسرعموي من! اي مولاي من! اي ابوالحسن! براي چه زحمت كشيده و الآن آمده اي؟» امام هادي عليه السلام فرمود: «پيك تو اكنون آمد و مرا طلبيد.» متوكل گفت: «آن ولد الزنا دروغ گفته است.» سپس گفت: «اي سيد من! برگرد و به هر جا كه مي خواهي برو.» سپس به وزير و فرزند و خويشان خود دستور داد

كه حضرت را مشايعت بكنيد. وقتي نظر غلامان ترك بر آن حضرت افتاد، نزد آن حضرت بر زمين افتادند و آن حضرت را تعظيم نمودند. وقتي امام هادي عليه السلام بيرون رفت، متوكل غلامان را طلبيد و از آنها سؤال كرد: «به چه سبب او را سجده و تعظيم كرديد؟!»

آنها گفتند: «از هيبت آن حضرت بي اختيار شديم. وقتي آن حضرت پديدار شد در دور او بيش از صد شمشير برهنه ديديم ولي شمشيرداران را نمي توانستيم ببينيم و مشاهده ي اين حالت مانع از اين شد كه امر تو را بجا آوريم، و دل ما پر از خوف و بيم شد.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خرايج.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

شتراني كه اموال را بر آنها حمل و آنها را رها كردند

كتاب مشارق انوار اليقين نقل مي نمايد از محمد بن داود قمي و محمد طلحي كه اموالي از خمس و نذورات و هديه و جواهراتي كه در قم و اطراف آن جمع شده بود بار كرديم و از آنجا بيرون آمديم كه به خدمت حضرت امام علي النقي عليه السلام برسانيم در بين راه قاصد حضرت نزد ما آمد و گفت: برگرديد اكنون وقت رسيدن آن اموال نزد ما نيست. ما به قم برگشتيم و اموال را نجات داديم بعد از چند روز دستور حضرت رسيد كه ما شتراني را فرستاديم آنچه نزد شماست بر آنها بار كنيد و آنها را به حال خود رها كنيد، ما آن اموال را بر شترها بار كرديم و به خدا سپرديم. سال بعد خدمت حضرت مشرف شديم فرمود: به آنچه براي ما بر شتران بار نموديد

و فرستاديد نگاه كنيد! نگاه كرديم ديديم همه ي هديه ها و اموال موجوداست. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 463.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

شيخ مؤمن بن حسن مؤمن شبلنجي

مؤلف كتاب «نورالأبصار» (قرن سيزده) درباره كرامات حضرت هادي داستانهائي نقل كرده است كه ما به ذكر يك نمونه آن اكتفاء مي كنيم:

«عن الأسباطي قال: قدمت علي أبي الحسن علي بن محمد المدينة الشريفة من العراق فقال: لي ما خبر الواثق عندك فقلت خلفته في عافية و أنا من أقرب الناس به عهدا و هذا مقدمي من عنده و تركته صحيحا فقال: ان الناس يقولون انه قد مات فلما قال لي ان الناس يقولون انه قد مات فهمت انه يعني نفسه فسكت ثم قال: ما فعل ابن الزيات قلت الناس معه...».

«اسباطي روايت كرده كه در مدينه نزد امام هادي عليه السلام رفتم به من فرمود از «واثق» چه خبر داري؟ گفتم: قربانت گردم او سلامت بود و من اخيرا او را ديده ام. حضرت فرمود: مردم مي گويند او مرده است؟ گفتم: من از همه كس ديدارم به او نزديكتر است؟ و چون فرمود: مردم مي گويند، دانستم كه مقصودش از مردم خود آن حضرت است. سپس فرمود: جعفر چه كرد؟ (مقصود جعفر بن معتصم، متوكل عباسي است) گفتم او در زندان به بدترين حالات به سر مي برد. فرمود: آگاه باش كه او هم اكنون خليفه است. سپس فرمود: ابن زيات (وزير واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتيبانش بودند و فرمان او نافذ بود. فرمود: اين قدرت براي او شوم بود، سپس خاموش شد و فرمود: به ناچار مقدرات و احكام

خدا بايد جاري شود اي خيران. واثق مرد و متوكل به جاي او نشست و ابن زيات هم كشته شد عرض كردم: چه وقت؟ فرمود: شش روز پس از اين كه تو بيرون آمدي» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نورالأبصار، ص 182 - چاپ دارالكتب العلمية، بيروت، 1398 ه، 1978 م، و در حاشيه آن «اسعاف الراغبين» چاپ شده است.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

شاهويه بن عبدالله

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام مي داند. [1] مرحوم ثقة الاسلام كليني با ذكر سند از او نقل مي نمايد كه امام هادي عليه السلام در نامه اي به من نوشت: بعد از فوت ابوجعفر (سيد محمد فرزند امام هادي عليه السلام كه مردم معتقد بودند بعد از حضرت او امام است) خواستي از جانشين بعد از من بپرسي و از اين جهت در اضطراب بودي. «فلا تغتم فان الله عزوجل (لا يضل قوما بعد اذ هداهم حتي يتبين لهم ما يتقون) و صاحبك بعدي أبومحمد ابني و عنده ما تحتاجون اليه يقدم ما يشاء الله و يؤخر ما يشاء الله (ما ننسخ من آية أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها) قد كتبت بما فيه بيان و قناع لذي عقل يقظان». [2] .«از جهت مسأله ي امامت غمناك نباش زيرا خداوند بعد از آنكه مردم را هدايت فرمود آنان را در گمراهي نمي گذارد تا اينكه براي آنان بيان نمايد آنچه را كه موجب تقوا مي گردد. امام تو بعد از من ابومحمد (امام حسن عسكري عليه السلام) مي باشد و آنچه به آن نياز داريد نزد اوست خداوند آنچه را اراده نمايد مقدم

و مؤخر مي نمايد. چيزي را نوشتم كه براي صاحبان خرد و عقل در آن بياني روشن است».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 11.

[2] كافي، ج 1، ص 328، ح 12.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

شاهوية بن عبدالله

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] وي از امام هادي روايت كرده و اسحاق بن محمد از قول او، حديثي صريح بر امامت امام عسكري عليه السلام آورده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي: ص 415.

[2] اصول كافي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

شيعه شدن مرد اصفهاني

قطب راوندي (ره) از جماعتي از مردم اصفهان نقل مي كند كه گفتند: در اصفهان مردي بود به نام عبدالرحمن و شيعه شده بود (با اينكه در آن وقت شيعيان در اصفهان، بسيار كم بودند)، به او گفته شد، علت چيست كه شيعه شده اي و به امامت حضرت هادي عليه السلام اعتقاد داري و امامت افراد ديگر را قبول نداري؟»

او گفت: سرگذشتي با امام هادي عليه السلام دارم كه موجب شيعه شدن من شده است و آن اينكه: من فقير بودم، ولي در سخن گفتن و جرأت، قوي بودم، در آن سالي كه جمعي از مردم اصفهان براي دادخواهي نزد متوكل (دهمين خليفه عباسي) عازم شهر سامرا شدند، مرا با خود بردند، سرانجام به در خانه متوكل رسيديم، روزي در كنار در قلعه ي متوكل بوديم، ناگاه شنيديم متوكل فرمان احضار امام هادي را داده است، از بعضي از حاضران پرسيدم: «اين شخصي را كه متوكل، فرمان احضارش را داده كيست؟» و گفت: اين شخص، مردي از آل علي عليه السلام است، رافضيان به امامت او اعتقاد دارند. سپس گفت: «ممكن است متوكل او را احضار كرده تا او را بكشد.» من تصميم گرفتم در آنجا بمانم تا ببينم كار به كجا مي كشد و اين

مرد (امام هادي) كيست؟ ناگاه ديدم امام هادي عليه السلام سوار بر اسب وارد شد، همه ي حاضران به احترام او، در جانب راست و چپ او به راه افتادند و آن حضرت در ميان دو صف قرار گرفت و مردم به تماشاي سيماي او پرداختند، همين كه چشمم به چهره ي او افتاد، محبتش در قلبم جاي گرفت، پيش خود دعا مي كردم تا خداوند وجود او را از گزند متوكل حفظ كند، او كم كم در ميان مردم آمد، در حالي كه به يال اسبش نگاه مي كرد و به طرف راست و چپ نمي نگريست و من همچنان پيش خود، دعا مي كردم، وقتي كه آن بزرگوار به مقابل من رسيد به من رو كرد و فرمود: «خداوند دعاي تو را استجابت رسانيد، بدان كه عمر تو طولاني مي شود و اموال و فرزندانت زياد مي گردند.»

از هيبت و شكوه او، لرزه بر اندام شدم و با اين حال به ميان دوستانم رفتم، آنها گفتند: «چه شده، چرا مضطرب هستي؟» گفتم: خير است و ماجراي خود را به هيچ كس نگفتم، تا به اصفهان بازگشتيم، خداوند در پرتو دعاي آن حضرت، به قدري ثروت به من داد كه اكنون قيمت اموالي كه در خانه دارم - غير از اموالم در بيرون خانه - معادل هزار هزار درهم است و داراي ده فرزند شده ام و اكنون عمرم به هفتاد و چند سال رسيده است، من به امامت او اعتقاد يافتم به دليل آنكه او بر افكار پنهان خاطرم، آگاهي داشت و دعايش در مورد من به استجابت رسيد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 141 و 142.

منبع:

نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

شفاي نابينا و جذامي

هاشم بن زيد مي گويد: ديدم نابينايي را نزد امام هادي عليه السلام آوردند، و او شفايش داد و ديدم از گل همچون پرنده مي ساخت و در آن مي دميد و پرواز مي كرد، به او عرض كردم: ميان تو و عيسي عليه السلام فرقي نيست. فرمود: من از او هستم، و او از من است.

راوندي از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

مردي از اهل سامرا بيماري جذام گرفت، و زندگيش ناگوار شد، روزي نزد ابوعلي فهري نشسته بود، و از بيماري خود شكوه مي كرد، فهري به او گفت: اگر روزي نزد امام هادي عليه السلام بروي، و بخواهي كه برايت دعا كند، اميدوارم بهبود يابي. آن مرد روزي در وقت بازگشت امام عليه السلام از قصر متوكل، در راه او نشست، چون امام عليه السلام را ديد، برخاست تا نزديك شود و درخواست كند، كه امام عليه السلام سه بار با اشاره دست، فرمود: كنار برو، خدا شفايت دهد. آن مرد برگشت، و جرات نكرد كه نزديك شود، در راه فهري را ديد، و جريان و فرموده امام عليه السلام را براي او گفت: فهري گفت: امام عليه السلام، پيش از آن كه تو بخواهي برايت دعا كرده است، برو كه به زودي شفا ميابي. مرد به خانه خود برگشت، و شب را گذراند، چون صبح شد، در بدن خود هيچ اثري از بيماري نديد. [99] -99- طبرسي از حمران نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم، در همسايگي من يكي از مواليان شما بيماري حبس بول گرفته است، از شما مي خواهد كه دعا

بفرماييد خدا شفايش دهد، و نام او نفيس خادم است. امام عليه السلام پاسخ داد: خدا بيماري و اندوه تو را برطرف، و گرفتاري دنيا و آخرت را از تو دور كند، و به او سفارش اكيد كن قرآن بخواند، كه به خواست خدا بهبود ميابد.

روي ابن عبدالوهاب:

عن أبي جعفر بن جرير الطبري، عن عبدالله بن محمد البلوي، عن هاشم بن زيد قال: رأيت علي بن محمد، صاحب العسكر عليهماالسلام و قد أتي بأكمه فأبرأه، و رأيته يهيي ء من الطين كهيئة الطير و ينفخ فيه، فيطير، فقلت له: لا فرق بينك و بين عيسي عليه السلام، فقال عليه السلام: أنا منه و هو مني [1] .

قال الراوندي: قال أبوهاشم الجعفري: انه ظهر برجل من أهل سر من رأي برص، فتنغص عليه عيشه، فجلس يوما الي أبي علي الفهري، فشكا اليه حاله، فقال له: لو تعرضت يوما لأبي الحسن علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام فسألته أن يدعو لك، لرجوت أن يزول عنك. فجلس يوما في الطريق، وقت منصرفه من دار المتوكل، فلما رآه قام ليدنو منه فيسأله ذلك، فقال له: تنح! عافاك الله، و أشار اليه بيده تنح! عافاك الله، و أشار اليه بيده تنح! عافاك الله ثلاث مرات. فرجع الرجل و لم يجسر أن يدنو منه، و انصرف فلقي الفهري فعرفه الحال و ما قال، فقال: قد دعا لك قبل أن تسأل، فامض فانك ستعافي.

فانصرف الرجل الي بيته فبات تلك الليلة، فلما أصبح لم ير علي بدنه شيئا من ذلك [2] .

روي الطبرسي: عن حمران قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: جعلت فداك، قبيلي رجل من مواليك به حصر البول، و هو يسألك

الدعاء أن يلبسه الله العافية، و اسمه نفيس الخادم، فأجاب: كشف الله ضرك، و دفع عنك مكاره الدنيا و الآخرة، و ألح عليه بالقرآن، فانه يشفي ان شاء الله تعالي [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: 131، بحارالأنوار 50: 185 ح 63، مدينة المعاجز 7: 458 ح 42.

[2] الخرائج و الجرائح 1: 399 ح 5، الثاقب في المناقب: 554 ح 14، بحارالأنوار 50: 145 ح 29.

[3] مكارم الأخلاق: 398، بحارالأنوار 95: 106، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 369 ح 220.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شعبده باز هندي

راوندي با سند از زرافه [1] ، همدم متوكل نقل مي كند كه گفت:

يك شعبده بازي از هند نزد متوكل آمد، او حقه باز بي نظيري بود، و متوكل بسيار شوخ و بازيگر بود، تصميم گرفت كه امام هادي عليه السلام را شرمنده كند، از اينرو به شعبده باز گفت: اگر او را شرمنده كني هزار دينار خالص به تو مي دهم.

شعبده باز گفت: دستور ده نان لواش نازك پخت كنند، و آن را بر سفره بگذار، و مرا در كنار او بنشان. متوكل انجام داد، و امام عليه السلام را براي غذا آورد، و در طرف چپ او بالش چرمي گذاشت كه نقش شير داشت، و شعبده باز را در كنار بالش نشاند، امام عليه السلام دست برد تا ناني بردارد كه شعبده باز آن را پرواز داد، باز دست برد نان ديگري را بردارد كه آن را هم پرواز داد، مردم به خنده افتادند. امام هادي عليه السلام دست خود را بر

نقش شير بالش زد، و فرمود: او را بگير. پس آن شير خيز برداشت، و شعبده باز را گرفت و خورد، همه حاضران شگفت زده شدند، و امام عليه السلام برخاست، متوكل گفت: تو را به خدا بنشين و شعبده باز را برگردان.

امام عليه السلام فرمود: سوگند به خدا او ديگر ديده نمي شود، آيا دشمنان خدا را بر اولياي خدا مسلط مي كني؟! و امام عليه السلام از نزد متوكل بيرون رفت، و آن مرد، ديگر ديده نشد.

قال الراوندي:

روي أبوالقاسم بن أبي القاسم البغدادي، عن زرافة صاحب المتوكل، انه قال: وقع رجل مشعبذ من ناحية الهند الي المتوكل يلعب لعب الحقة [1] و لم ير مثله، و كان المتوكل لعابا، فأراد أن يخجل علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام، فقال لذلك الرجل: ان أنت أخجلته أعطيتك ألف دينار زكية. قال: تقدم بأن يخبز رقاق خفاف، و اجعلها علي المائدة، و أقعدني الي جنبه، ففعل و أحضر علي بن محمد عليهماالسلام للطعام، و جعلت له مسورة عن يساره كان عليها صورة أسد، و جلس اللاعب الي جانب المسورة. فمد علي بن محمد عليهماالسلام يده الي رقاقة، فطيرها ذلك الرجل في الهواء، و مد يده الي أخري، فطيرها فتضاحك الجميع. فضرب علي بن محمد عليهماالسلام يده الي تلك الصورة التي في المسورة، و قال: خذه، فوثبت تلك الصورة من المسورة فابتلعت الرجل، و عادت في المسورة [2] كما كانت. فتحير الجميع، و نهض علي بن محمد عليهماالسلام فقال له المتوكل: سألتك الا جلست ورددته، فقال: والله! لا يري بعدها أتسلط أعداء الله علي أولياء الله؟! و خرج من عنده، فلم ير الرجل بعد [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار،

اين حديث را از زراره دربان متوكل نقل مي كند.

[2] الحق و الحقة - بالضم - الوعاء من الخشب و غيره، و كأن المشعبذين كانوا يلعبون بالحقة نحوا من اللعب: يجعلون فيها شيئا بعيان الناس ثم يفتحونها و ليس فيها شي ء، أو كان آلات لعبهم في حقة مخصوصة فسموا بذلك، و لذلك يعرفون عند الأعاجم ب «حقه باز» أي اللاعب بالحقة. الخرائج.

[3] المسور و المسورة: متكأ من جلد. المنجد: 362، (سار).

[4] الخرائج و الجرائج 1: 400 ح 26، الثاقب في المناقب: 555 ح 15، بحارالأنوار 50: 147 ح 31، مدينة المعاجز 7: 472 ح 54، مسند الامام الهادي عليه السلام: 45 ح 20.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

شيرمرد دجيل

ابوجعفر سيد محمد عليه السلام فرزند امام هادي عليه السلام در ميان صحرانشينان دجيلي و ساكنان شهر بلد، معروف به «سبع الدجيل» يعني شيرمرد دجيل است، شيعيان عرب زبان، به اين بزرگوار درست همان احترامي را قائل و معتقدند كه شيعيان فارسي زبان به ويژه ايرانيان براي حضرت ابوالفضل العباس قائلند. وي كه برادر بزرگ امام حسن عسكري عليه السلام است، شخصيتي فوق العاده و در حد معصومين عليهم السلام بود، تا آن جا كه تصور مي شد پس از پدرش امام هادي عليه السلام او مقام امامت را دارا خواهد بود. حديث حيات او را چنين آورده اند: در حدود سال 228 ق. به دنيا آمد و در حدود 252 ق، يك يا دو سال پيش از شهادت پدرش، در شهر بلد، هشت فرسخي شرق شهر سامرا،

چشم از اين سراي خاكي بست و به ابديت پيوست، هنگامي كه وفات يافت، برادرش امام حسن عسكري عليه السلام از فرط غصه و غم، گريبان لباسش را دريد، عيب جويان وقتي خواستند، به اين كار امام عليه السلام اشكال كنند، حضرت فرمود: حضرت موساي پيامبر نيز در وفات برادرش هارون گريبان چاك كرد. سيد محمد سلام الله عليه را انسي عجيب با قرآن بود و زماني كه قرآن مي خواند، روحانيت خاصي از او جلوه گر مي شد، او شيفته ي قرآن و عاشق تلاوت و قرائت آن بود. «حديث بداء» را كه حاكي از مقام بس بزرگ او، و نشانگر عظمت و جلالت فوق العاده ي اوست، ثقة الاسلام كليني در اصول كافي، شيخ بزرگ شيعه، مفيد، در ارشاد، شيخ الطائفه (طوسي) در كتاب غيبت خويش و امين الاسلام طبرسي در اعلام الوري و... همگي نوشته اند و همين خود روايتي است معروف و معتبر كه فضيلت بسيار بزرگي را در حق سيد محمد فرزند امام هادي عليه السلام و عموي بزرگ امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف، ثابت مي كند، ديگر نيازي نيست كه در شأن آن بزرگ مرد علوي و شيرمرد حسيني، احاديثي ديگر و رواياتي بيشتر نقل شود.

به علاوه بزرگان ما، اين احرام را بسته و اين سفر باصفا را رفته اند، چنان كه در حق آن بزرگوار، رساله هاي زيادي شريف تحرير يافته و كتابهاي چندي مرقوم شده است، از آنهاست:

1 - رسالة في كرامات السيد محمد بن الامام علي الهادي، توسط شيخ هاشم بن محمد علي بلداوي (م 1305 ق.) از شاگردان شيخ اعظم انصاري،

مردي كه در دين راسخ و محكم بود و بصيرتي باز و ضميري روشن داشت.

2 - كرامات السيد ابي جعفر محمد، نوشته ي شيخ جابر آل عبدالغفار كشميري (م ح 1320 ق.) ، آقا بزرگ تهراني، در نقباء البشر مي نويسد: شيخ جابر، مقيم بلد و مرجع شيعه در آن ديار بود و رساله ي مذكور را به امر علامه نوري (محدث نوري طبرسي) نوشت، وي علاوه بر آثاري كه در فقه و اصول دارد، ديوان شعري نيز در قطر بزرگ دارد.

3 - ابو جعفر محمد بن الامام علي الهادي عليه السلام، سبع الدجيل، علامه اديب محمدعلي اردوبادي، چاپ اول 1375 ق، نجف اشرف، از منشورات كتابخانه ي اميني.

اين كتاب كه تنها منبع ما در اين فصل بود، كتابي با قلم محكم و متين و ادبي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

شعر و شاعران در حوزه سامرا

درباره شعر و شاعران در حوزه ي سامرا، بسنده مي كنيم به آنچه كه در ويژه نامه ميرزا، در مجله حوزه آمده است، در آنجا نويسنده ي مقاله پس از آن كه در تجليل پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم و امامان معصوم عليهم السلام از شاعران متعهد و به تبع آن عالمان بزرگ شيعي در طول تاريخ، سخن مي گويد، مي رسد به «ادبيات و شعر در مكتب سامرا» و در ادامه، مكتب سامرا را ادامه خط امامان اهل بيت مي داند و از سيد محسن امين عاملي نقل مي كند كه: ميرزا در جهت هنر شعر نيز صاحب نظر بود، شعر مي گفت و

شاعران را دوست مي داشت. «كان اديبا يحب الشعر و انشاده» [1] به شاعران متعهد اهميت مي داد؛ از اين روي، شاعران از هر سو آهنگ سامرا كردند و بازار ادب و شعر در عصر وي، رواج يافت و قصايد بلند ادبي سروده شد، و از نقباء البشر نقل مي كند كه: «ميرزا، شعر را دوست داشت و بر آن جايزه مي داد، از اين روي شعراي عرب و عجم، از هر سو، آهنگش كردند و بازار ادب در عصر وي رواج يافت. و ميرزا به اكرام شاعران شهرت يافت» . [2] .

نويسنده ي مقاله سپس اضافه مي كند: «در آن عصر، گرچه مجالس شعري و ادبي در نقاط مختلف عراق، چون بغداد و حله و نجف، وجود داشت، ولي تجليل از شعر و شوكت در مجالس ادبي، از جانب مرجعي بزرگ، چون ميرزاي شيرازي، بسيار نادر بود، اهتمام ميرزا، موجب شد كه علما بيش از پيش به شعر روي آورند و طبع شعري خود را تقويت كنند.»

و در ادامه از علماي بزرگي نام مي برد كه طبع شعر داشته و از شاگردان ميرزاي بزرگ بودند و شاعران حوزه ي سامرا محسوب مي شدند، بزرگمرداني چون:

1- آيت الله سيد اسماعيل صدر، پسرعموي ميرزا شاگرد وي، كه در عين فقاهت، اديبي سرآمد و شاعري بزرگ بود و در مدح و مراثي اهل بيت شعر بسيار سروده است.

2 - مولي رشيد دزفولي، از شاگردان ميرزا در نجف و سامرا وي، علاوه بر تبحر در علوم ديني، اديبي ماهر و شاعري توانا بود، با نظمي روان شعر مي سرود، ديوانش به طبع رسيده است.

3 - شيخ عباس كاشف الغطاء وي از شاگردان ميرزا است و در شعر سهمي وافر داشت. از ايشان، منظومه اي در شرح درايه، تأليف مرحوم بحرالعلوم به يادگار مانده و منظومه هايي در احكام كه مورد استقبال مردم قرار گرفت و عده اي به لحاظ سهولت، آنها را حفظ كرده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اعيان الشيعه، ج 23، ص 128.

[2] نقباء البشر، ج 1، ص 439؛ يحب الشعر و انشاده و يجيز عليه و لذلك قصده الشعراء من ساير البلاد عربا و عجما كما راجت في ايامه بضاعة الادب و اشتهر باكرامه للشعراء و هباته لهم» .

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

شعراي سامرا

علاوه بر بزرگاني كه ذكرشان پيش از اين رفت، شاعران بزرگ و نامور زيادي در تاريخ به نام شعراي سامرا خوانده شده اند، مرحوم محلاتي يك جلد از تاريخ سامرا را مخصوص شاعران سامرا ساخته است كه سوگمندانه چاپ نشده و به صورت نسخه هاي خطي نگهداري مي شود كه ما با همه تلاش به دست نياورديم، اما در جلد سوم كه چاپ شده است مي نويسد:

«شاعران امام هادي عليه السلام بسيارند كه از آنهاست: عوفي؛ ديلمي؛ محمد بن اسماعيل فرزند صالح صميري، معروف به صميري قمي؛ حبيب بن اوس، مشهور به ابوتمام طايي، ابوالغوث اسلم بن مهموز منبجي؛ داود بن قاسم، معروف به ابو هاشم جعفري؛ يحيي بن عبدالحميد حماني كوفي؛ و شاعر معروف سوسي (م. 243ق.) كه بدين زودي ترجمه ي آنان در ضمن شعراي سامرا، به صورت تفصيلي مي آيد ان شاء الله تعالي»

. [1] . و در جايي ديدم كه مرحوم محلاتي، بزرگ شاعر شيعي، شيخ كاظم ازري را از شاعران سامرا شمرده است. شاعر بزرگي كه قصيده ي بس مشهوري در مدح آل عدالت عليهم السلام دارد، اين قصيده ي بلند، ميان مردم با نام «ملحمه ي كبري» و «قرآن الشعر» شهرت يافته است، قصيده اي كه مرحوم صاحب جواهر آرزو مي كرد اي كاش ثواب اين قصيده به جاي ثواب جواهر الكلام در نامه اعمال او نوشته مي شد! [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ سامرا، ج 3، ص 321.

[2] دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 36، ذيل عنوان تاريخ سامرا كه تنها به يك جلد از آن نظر داشته و باقي را فراموش كرده و گويي خبري از 9 جلد ديگر نداشته اند.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

شكوه معنوي امام هادي

«ابوالعباس، فضل بن احمد» كاتب متوكل مي گويد:

در حضور او بودم، ديدم صحبت از امام هادي (عليه السلام) شد و سخن چينان تهمت ها مي زدند و افتراها به امام مي بستند. متوكل از شدت غضب بر زانو نشست و گفت: «سوگند به خدا آن زنديق كافر را كه به دروغ ادعاي امامت مي كند خواهم كشت.» آنگاه چهار غلام بدخو و پرقدرتش را فراخواند تا امام را بياورند و بار ديگر گفت: «والله لاحرقنه بعد القتل.» «به خدا سوگند كه بعد از كشتن، او را آتش مي زنم.» لحظه اي نگذشت كه فرياد برآوردند: «ابوالحسن آمد.» نگاه كردم ديدم امام هادي (عليه السلام) با سطوت و جلال وارد شد در حاليكه لبهايش به دعا مترنم بود و نشانه اي از

اندوه و پريشاني در چهره ي او ديده نمي شد.همين كه چشم متوكل به امام افتاد خود را از تخت به زير افكند و به سوي امام دويد و حضرت را در آغوش گرفت و ميان دو چشم و دستهايش را بوسيد و در حاليكه شمشير برهنه در دست داشت مرتب مي گفت:

«آقاي من، اي سرور من، اي پسر پيغمبر، اي پسر بهترين مردم، اي پسر عمو، اي مولاي من، اي ابوالحسن!» امام هادي (عليه السلام) فرمود: «پناه بر خدا.» متوكل پرسيد: «اي آقاي من! چرا در اين وقت تشريف آورده ايد؟» فرمود: «قاصد تو آمد و مرا طلب كرد.» گفت: «اين زنازاده دروغ به عرض شما رسانده است!» آنگاه به وزير معروف خود فتح بن خاقان و پسرش منتصر كه وليعهد بود گفت: «فوراً آقايتان و آقاي مرا بدرقه كنيد.» چون امام (عليه السلام) خارج شد، متوكل بر سر غلامان فرياد زد: «چرا دستور مرا اجرا نكرديد؟» مأمورين گفتند: «اي خليفه! دستور تو با اعمالي كه هم اكنون انجام دادي مخالفت داشت، شما را چه شده بود؟» متوكل گفت: «هيبت و شكوه او بي اختيار مرا گرفت، من در اطراف او صد شمشيرزن ديدم.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج50، ص 196.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

شرحهاي زيارت جامعه

دانشمندان توجه زيادي به شرح زيارت جامعه داشته اند به خاطر مطالب عالي و اسرار پر ارج و امور جالبي كه در اين زيارت است، ما در ذيل بعضي از آن شرحها را نام مي بريم:

1- شرح زيارت جامعه كبيره، از علامه شيخ احمد بن زين الدين بن ابراهيم احسائي كه شرح بزرگ و مفصلي

است.

2- شرح زيارت جامعه از محمدتقي فرزند مقصود مجلسي [1] .

3- شرح زيارت جامعه به فارسي از سيد حسين بن سيد محمدتقي همداني.

4- شرح زيارت جامعه سيد عبدالله بن سيد محمدرضا شبر حسيني به نام انواراللامعه.

5- شرح زيارت جامعه از سيد علي نقي حائري.

6- شرح زيارت جامعه از شيخ محمدعلي رشتي نجفي.

7- شرح زيارت جامعه، از سيد محمد بن محمدباقر حسيني.

8- شرح زيارت جامعه، از سيد محمد بن عبدالكريم طباطبائي بروجردي. [2] .

اين بود بعضي از شرحها و تعليقاتي كه بر اين زيارت شريفه نوشته اند و تمام اينها دليل بر اهميت زيادي است كه اين زيارت دارد... و ما نيازي نمي بينيم كه با وجود مشهور بودن و انتشار آن در بين مسلمين آن را نقل كنيم كه صدها مرتبه به صورت مستقل و در ضمن كتابهاي دعا و زيارتنامه ها به چاپ رسيده است. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] پدر ملامحمد باقر مجلسي صاحب بحارالانوار - م.

[2] مفاتيح الجنان: ص 363 تأليف حاج شيخ عباس قمي. اين سيد محمد جد سيد مهدي بحرالعلوم است - م.

[3] با اين همه با مشورتي كه به عمل آمد بنا شد، از كتاب من لا يحضره الفقيه، جهت مزيد فيض نقل كنيم.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ص

صوفيان مسلمان نما

در مسجد پيامبر خدا صلي الله عليه و آله دايره وار نشسته و موهاي شان را پريشان كرده بودند. به حركات مخصوص سرشان را تكان مي دادند و «لا اله الا الله» مي گفتند.

ذكر گفتنشان هم طور ديگري بود. هر چه بود، جمعيتي

را به تماشا مشغول ساخته بود. ابوهاشم جعفري هم به ما پيوست و مشغول نگاه كردن شد. سپس امام نزد ما آمد و گفت:

- به آنان توجه نكنيد؛ حقه بازاند!

- چرا؟ ظاهرشان به اين حرف ها نمي خورد.

- آنان همنشين شياطين هستند و پايه هاي دين را ويران مي كنند. مبادا گول ظاهر آنان را بخوريد! اين جماعت با شب زنده داري هاي دروغين و رياضت كشيدن و لا اله الا الله گفتن، عده اي احمق را دور خود جمع مي كنند تا جيب هاي شان را خالي كرده و آنان را آرام آرام در چاه گمراهي بيفكنند. - اي امام بزرگوار! ولي اينان ذكر لا اله الا الله را بر زبان جاري مي كنند؛ يعني به يگانگي خدا اقرار مي كنند. - نه، اشتباه نكنيد! گفتن «ورد و ذكري» كه با رقص و كف باشد و ذكري كه شبيه آواز خواندن باشد ذكر نيست. به جز انسان هاي ساده و بي خرد كسي جذب آنان نمي شود. - يعني اين عده اي كه همراه آنان هستند...

- آري! هرگز در زمان حياتشان به ديدن آنان نرويد، حتي پس از مرگشان بر قبر آنان فاتحه نخوانيد. اگر چنين كنيد، گويي به ديدار بت پرست رفته ايد. بدانيد كه كمك به آن ها حكم كمك رساندن به معاويه و يزيد را دارد. ابوهاشم ديگر چيزي نگفت. اين بار من پرسيدم: - اگر اينان شما را قبول داشته باشند چه؟ باز شما موضعي مي گيريد؟ امام با شنيدن سؤال، با نا خشنودي نگاهي به من كرد و فرمود: - چه مي گويي مرد؟! هر گروهي كه به حقوق ما معترف باشند و قبولمان داشته باشند، از دوستان ما به حساب مي آيند؛ نه اين كه نفرين

ما پشت سر آنان باشد. راه صوفيان با راه ما تفاوت دارد. آنان هدفي ندارند جز خاموش كردن نورالهي! ديگر كسي چيزي نپرسيد و به اتفاق از مسجد النبي بيرون آمديم. با خود مي انديشيدم كه عجب «مسلمان نماهايي» پيدا مي شوند. اگر امام هدايتم نمي كرد، اي بسا من نيز فريب ظاهر آنان را مي خوردم و در دامشان گرفتار مي شدم! [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سفينة البحار، ج 5، ص 198.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

صلوات ابراهيم بر محمد و آل او

صدوق رحمه الله با سند خود از عبدالعظيم بن عبدالله حسني نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم فرمود: همانا خداوند سبحان، ابراهيم عليه السلام را خليل خود گرفت، زيرا بر محمد و آل او، بسيار صلوات مي فرستاد.

قال الصدوق:

حدثنا أحمد بن محمد بن الشيباني رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أحمد الأسدي الكوفي، عن سهل بن زياد الآدمي، عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني، قال:

سمعت علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يقول: انما اتخذ الله عزوجل ابراهيم خليلا، لكثرة صلاته علي محمد و أهل بيته عليهم السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرائع: 34 ح 3، بحارالأنوار 12: 4 ح 9 و 94: 54 ح 23.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

صدا و لحن نيكو

آيت الله العظمي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي رحمه الله فرمودند:

بار ديگر در همان زمان اقامت در سامرا چندي در سرداب مقدس شب ها بيتوته مي كردم. شب هاي زمستان بود. در اواخر يكي از آن شب ها كه در سرداب مقدس بودم، ناگاه صداي پايي شنيدم. با آن كه در سرداب بسته بود، فوق العاده وحشت نمودم كه شايد يكي از مخالفان شيعه و از دشمنان اهل بيت عليهم السلام باشد. شمعي كه با خود داشتم خاموش شده بود، اما صدا و لحن نيكويي به گوشم رسيد كه فرمود: سلام عليكم و نام مرا به زبان آورد. من جواب دادم و ئعرض كردم: شما كي هستيد؟ فرمود: يكي از بني اعمام شما. عرض كردم: در سرداب بسته بود شما از كجا وارد شديد؟ سيد فرمود: ان الله علي كل

شي ء قدير. من عرض كردم: اهل كجا هستيد؟ فرمود: اهل حجازم. سيد حجازي فرمود: چرا در اين وقت به اين جا آمده ايد؟ عرض كردم: حوائجي دارم و به جهت آنها متوسل شده ام. فرمود: جز يك حاجت بقيه ي حوائج شما برآورده خواهد شد. سپس آن سيد حجازي سفارش هايي را كردند، از جمله تأكيد بر اقامه ي نماز جماعت، مطالعه ي فقه حديث، تفسير، صله ي رحم، رعايت حقوق استادان و معلمان و تأكيد در مطالعه و حفظ «نهج البلاغه» و ادعيه ي «صحيفه ي سجاديه». من از آن سيد حجازي خواستم كه براي من به درگاه الهي دعا كند. آن بزرگوار دست ها را به سوي آسمان برداشت و عرض كرد:

الهي بحق النبي و آله اين سيد را موفق به خدمت شرع بفرما، حلاوت مناجات با خود را به او بچشان، حب او را در قلوب مردم جاي ده و او را از شر و كيد شياطين، مخصوصا حسد مصون فرما. در طي صحبت آن سيد حجازي قدري تربت حضرت سيدالشهداء عليه السلام را كه با هيچ چيز مخلوط نبود و به اندازه ي چند مثقال بود، به من داد كه مختصري از آن تربت هنوز در نزد من است و يك انگشتر عقيق هم به من داد كه هنوز هم آن را دارم و آثار فراواني از آن ديده ام.

پس از آن زمان ناگاه فهميدم كه آن سيد حجازي ناپديد شد و من آن زمان فهميدم كه آن سيد حجازي امام زمان عليه السلام بوده است و متأسفانه در وقت حضور وي ندانستم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

صد نگهبان شمشير به دست

از ابو سعيد سهل بن زياد نقل

شده است كه: ما در خانه «ابوالعباس فضل بن احمد بن ادريس» بوديم و صحبت از امام هادي عليه السلام به ميان آمد. ابو العباس از پدرش نقل كرد كه روزي نزد متوكل رسيدم، او را خشمگين و مضطرب ديدم. او به وزيرش «فتح بن خاقان» با خشم و غضب مي گفت: اين چه سخناني است كه در مورد اين مرد مي گويي و مرا از اجراي تصميم باز مي داري؟ فتح مي گفت: يا اميرالمؤمنين! سخن چينها دروغ گفته اند. و بدين ترتيب تلاش مي كرد متوكل را آرام سازد، ولي او آرام نمي گرفت و هر لحظه خشم و غضبش بيشتر مي شد تا آنجا كه گفت: به خدا سوگند! او را مي كشم. او مرتب مردم را [عليه من] مي شوراند و مي خواهد فتنه اي برپا سازد و چشم طمع به دولت من دارد.

آن گاه دستور داد چهار نفر جلاد آماده شوند و به چهار نفر از غلامان خود دستور داد هنگامي كه «علي بن محمد عليهماالسلام » وارد شد، بر او بتازيد و با شمشيرهاي خود او را قطعه قطعه كنيد. ناگاه متوجه شدم امام هادي عليه السلام است كه مأموران، حضرت را با وضع نامناسبي به حضور متوكل آوردند. ناگهان چهار غلامي كه مأمور به قتل او بودند، به سجده افتادند و دستور متوكل را اجرا نكردند، و خود متوكل نيز از تخت به زير آمده، عرض كرد: يابن رسول الله! چرا نابهنگام تشريف آورده ايد؟ و مرتب دستها و صورت حضرت را مي بوسيد! حضرت فرمود: من به اختيار خود نيامده ام، بلكه به دعوت تو آمده ام و پيك تو مرا احضار نموده است.

آن گاه متوكل به فتح بن خاقان و ديگران خطاب كرد: مولاي من

و خودتان را بدرقه كنيد! پيك «بد مادر» به دروغ او را احضار كرده است. بعد از آنكه حضرت برگشتند، متوكل رو كرد به جلاّدها كه چرا دستور مرا [در باره علي بن محمد عليهماالسلام] اجرا نكرديد؟ جواب دادند: آن گاه كه او را وارد ساختيد، ناگهان مشاهده كرديم كه بيش از يكصد نفر شمشير به دست دور او را گرفته اند! از ديدن آنان آن قدر وحشت كرديم كه نتوانستيم مأموريت را انجام دهيم.[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار الانوار، ج 50، ص 155؛ محجّة البيضاء، فيض كاشاني، ج 4، ص 318؛ كشف الغمة، اربلي، ج 2، ص 395؛ تجلّيات ولايت، ص 478.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

صلاح الدين خليل بن ايبك الصفدي

صاحب كتاب «الوافي بالوفيات» (م 764 ه_) مي گويد:

«علي بن محمد بن علي بن موسي... هو أبوالحسن الهادي بن الجواد بن الرضا بن الكاظم بن الصادق بن الباقر بن زين العابدين، أحد الأئمة الإثني عشر عند الإمامية»

«علي بن محمد... ابوالحسن هادي فرزند امام جواد... يكي از ائمه دوازده گانه نزد اماميه است». «صفدي» درباره موقعيت علمي امام هادي عليه السلام اين داستان را نقل كرده است كه: «كان المتوكل قد اعتل، فقال: إن برأت لأتصدقن بمال كثير. فلما عوفي، جمع الفقهاء و سألهم عن ذلك، فأجابوه مختلفين. فبعث الي علي الهادي عليه السلام. فقال: يتصدق بثلاثة ثمانين دينار قالوا: من أين لك هذا؟ قال: لأن الله تعالي قال: (لقد نصركم الله في مواطن كثيرة) (توبه، آيه 25). و روي أهلنا ان المواطن كانت ثلاثة و ثمانين موطنا».

«روزي متوكل بيمار شد و نذر كرد كه اگر شفا يابد، تعداد كثيري دينار در راه خدا

تصدق كند، هنگامي كه بهبود يافت، فقها را جمع كرد و پرسيد: چند دينار بايد صدقه بدهم كه بر آن «كثير» صدق كند؟ فقها در اين باره فتاواي مختلف دادند، متوكل ناگزير مسأله را از حضرت هادي عليه السلام سؤال كرد. او پاسخ داد كه بايد 83 دينار بپردازي. فقهاء از اين فتوا تعجب كردند و به متوكل گفتند از او بپرسيد اين فتوا براساس چه مدركي است؟ حضرت فرمود: خدا در قرآن مي فرمايد: (لقد نصركم الله...) خداوند شما را در موارد «كثير» ياري كرده است و از طريق ما اهل بيت روايت شده است كه جنگها و سريه هاي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله 83 فقره بوده است» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الوافي بالوفيات، ج 22، ص 4 - 73.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

صافي خادم امام هادي

مرحوم قزويني وي را از اصحاب حضرت به شمار آورده و جريان زير را از وي نقل نموده است: صافي خادم امام علي النقي عليه السلام مي گويد: براي رفتن به طوس جهت زيارت امام رضا عليه السلام از امام هادي عليه السلام اذن طلبيدم. حضرت فرمود: انگشتري كه نگين آن ياقوت زرد و يك طرف آن «ما شاء الله، لا قوة الا بالله، استغفر الله» و طرف ديگرش «محمد و علي» نقش شده باشد با خود بردار كه اين موجب امنيت از دزدان و باعث سلامتي و حافظ دين توست.

صافي گويد: از خدمت حضرت بيرون شدم و انگشتري كه حضرت وصف نموده بود تهيه كردم. خدمت حضرت برگشتم تا با او وداع كنم خداحافظي كردم و به راه افتادم وقتي

كه از حضرت دور شدم دستور داد برگردم برگشتم به من فرمود: اي صافي! عرض كردم: لبيك اي سيدم! فرمود: انگشتري از فيروزه نيز با تو باشد زيرا در بين راه ميان طوس و نيشابور شيري با تو برخورد مي نمايد و راه را بر قافله مي بندد تو جلو برو و انگشتري فيروزه را به او نشان بده و به او بگو: مولايم به تو مي گويد: از راه كنار رو. سپس حضرت فرمود: نقش انگشتري فيروزه يك طرف «الله الملك» و طرف ديگر «الملك لله الواحد القهار» باشد كه اين نقش انگشتري اميرالمؤمنين علي عليه السلام است پيش از دستيابي به خلافت ظاهري بر انگشتري فيروزه ي وي «الله الملك» بود وقتي كه به خلافت ظاهري دست يافت روي انگشتري نوشت «الملك لله الواحد القهار».

و اين در خصوص درنده ها موجب امان و باعث پيروزي در جنگ ها است. صافي خادم مي گويد: به سفر رفتم. به خدا سوگند با شير برخورد كردم و فرمان حضرت را انجام دادم وقتي كه از سفر برگشتم جريان را خدمت حضرت عرض كردم. حضرت فرمود: يك چيز باقي ماند كه براي من بيان نكردي مي خواهي برايت بيان نمايم؟ عرض كردم: آري. فرمود: شبي در طوس كنار قبر امام رضا عليه السلام بيتوته كردي گروهي از جنيان به زيارت حضرت شرفياب شدند، انگشتري را در دست تو ديدند و نوشته روي آن را خواندند. آن را از دست تو بيرون آوردند و براي رفع بيماري از مريضي كه داشتند بردند و آب بر روي نگين آن ريختند و به بيمارشان دادند شفا يافت پس انگشتري را برگرداندند. پيش از اين جريان انگشتري در دست راستت

بود ايشان آن را در دست چپ تو نمودند از اين جهت تعجب كردي و سبب آن را نمي دانستي و بالاي سرت سنگي از ياقوت يافتي و آن را برداشتي و اكنون آن سنگ نزد توست! آن را به بازار ببر كه به هشتاد دينار خواهي فروخت و اين هديه اي است از گروه جنيان براي تو. صافي گويد: آن سنگ را به بازار بردم و همان گونه كه حضرت فرموده بود به هشتاد دينار فروختم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 283 و 284.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

صالح ابومقاتل ديلمي

مرحوم نجاشي از احمد بن الحسين نقل نموده كه صالح كتابي بزرگ در حديث و كلام تأليف نموده و آن را «كتاب الاحتجاج» ناميده است. [1] .

مرحوم قزويني فرموده: صالح حديثي را از امام هادي عليه السلام نقل نموده است كه در كتاب الاختصاص شيخ مفيد و تاريخ قم ذكر شده و خالي از غموض نيست آن گاه نص حديث را از اختصاص نقل نموده است كه ترجمه آن چنين است:

علي بن محمد عسكري (امام هادي عليه السلام) از پدرش او از جدش او از اميرالمؤمنين عليهم السلام روايت كرده كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: شب معراج كه به آسمان چهارم برده شدم به قبه اي از لؤلؤ نظر نمودم كه داراي چهار ركن و چهار در از استبرق سبز بود. به جبرئيل گفتم: اين قبه چيست كه در آسمان چهارم بهتر از آن نديدم؟ جبرئيل گفت: اي دوستم محمد صلي الله عليه و آله

و سلم! اين عكس شهري است كه به آن قم گفته مي شود. بندگان مؤمن خدا در آن جمع مي شوند منتظر محمد صلي الله عليه و آله و سلم و شفاعت وي در روز قيامت و حساب مي باشند، غم و اندوه و حزن و گرفتاري بر آنها وارد مي شود.

راوي گويد: از امام علي النقي عليه السلام سؤال كردم: چه وقتي انتظار فرج و گشايش دارند؟ فرمود: وقتي كه آب بر روي زمين ظاهر گردد. [2] . نويسنده: در كتاب الاختصاص اين روايت را به نحو ارسال نقل نموده و به صالح يا كس ديگر نسبت نداده است. غامض بودن اين حديث براي من روشن نشد شايد غموض در اين جمله باشد: «وقتي كه آب بر روي زمين ظاهر گردد». اين از احاديثي است كه در فضيلت قم وارد شده و يكي از علايم گشايش شيعيان و ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام در آخر آن بيان شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 9، ص 52.

[2] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 285؛ الاختصاص، ص 101.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

صقر بن دلف

مرحوم قزويني او را از اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده است و دو روايت را از وي نقل كرده است:

1 - صقر بن دلف مي گويد: از علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام شنيدم مي فرمود:

«الامام بعدي الحسن و من بعد الحسن ابنه القائم الذي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما». «امام بعد از من حسن (امام حسن عسكري عليه السلام) و بعد از حسن پسرش قائم

است، آنكه زمين را پر از عدل و داد نمايد همان گونه كه پر از ستم و بيداد شده».

2 - و نيز صقر مي گويد: شنيدم سيدم علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام مي فرمود:

«من كانت له الي الله حاجة فليزر قبر جدي الرضا عليه السلام بطوس و هو علي غسل و ليصل عند رأسه ركعتين و ليسأل الله حاجته في قنوته فانه يستجيب، ما لم يسأل في مأتم أو قطيعة رحم و ان موضع قبره لبقعة من بقاع الجنة لا يزورها مومن الا أعتقه الله من النار و أحله الي دار القرار». [1] . «كسي كه از خداي متعال حاجتي مي خواهد پس زيارت نمايد قبر جدم رضا عليه السلام را در طوس در حالي كه غسل نموده باشد پس دو ركعت نماز نزد سر آن حضرت بخواند و از خداي سبحانه حاجت خود را در قنوت نمازش بخواهد كه به اجابت خواهد رسيد مادامي كه مرگ كسي يا قطع رحمي را درخواست نكند، و همانا موضع قبر آن حضرت بقعه اي از زمين هاي بهشت است! هيچ مؤمني آن را زيارت نمي كند مگر آنكه خداي منان او را از آتش آزاد نمايد و وارد بهشت كند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 285؛ الاختصاص، ص 290.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

صالح بن سلمه رازي

مكني به ابوالخير، شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

صالح بن عيسي بن عمر بن بزيع

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

صالح بن محمد همداني

مردي ثقه بوده است، شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است. و ابن شهرآشوب مي گويد: او از جمله افراد مورد اعتماد امام هادي عليه السلام بوده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

[2] مناقب ابن شهرآشوب.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

صلي الله عليه وآله ورحمة الله وبركاته

زائر پس از نام پيامبر اعظم اسلام صلي الله عليه وآله بر آن حضرت و بر خاندان پاكش درود مي فرستد. چرا كه درود بر پيامبر صلي الله عليه وآله و اهل بيت او عليهم السلام را، نوري مي داند كه راه راست را در دنيا و صراط حق را در قيامت به او نمايان مي سازد.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «الصَّلاةُ عَلي نُورٌ عَلي الصِّراطِ».[1] .

رسول اللّه صلي الله عليه وآله فرمودند: درود فرستادن بر من، نوري است بر روي صراط.

همچنين سنگين ترين عمل در قيامت، «صلوات فرستادن بر پيامبر صلي الله عليه وآله و اهل بيت ايشان عليهم السلام» است. قال الباقر او الصادق عليهما السلام: «اَثْقَلُ ما يوضَعُ في الميزانِ يوم القيامَةِ الصَّلاةُ عَلي مُحمَّدٍ و عَلي اَهلِ بَيتِهِ».[2] .

امام باقر و يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: سنگين ترين عملي كه روز قيامت در ترازوي اعمال گذاشته مي شود، درود بر محمّد و اهل بيت اوست.

با چنين عظمتي كه درود بر پيامبر و آل او دارد، از فرصت ها بايد نهايت استفاده را برد و هر كجا هستيم بر آنان درود نثار نماييم.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «حَيثُما كُنْتُم فصَلَّوا علي فَاِنَّ

صَلاتَكُم تَبْلُغُني».[3] .

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: هر كجا كه باشيد، بر من درود فرستيد. زيرا درود شما به من مي رسد.

و چه بهتر كه درود كامل و تمام بر پيامبر فرستاده شود. هماهنگ با زين العابدين عليه السلام:

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، صَلا َةً عَالِيةً عَلَي الصَّلَوَاتِ، مُشْرِفَةً فَوْقَ التَّحِياتِ، صَلا َةً لَا ينْتَهِي أَمَدُهَا، وَ لَا ينْقَطِعُ عَدَدُهَا كَأَتَمِّ مَا مَضَي مِنْ صَلَوَاتِكَ عَلَي أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيائِكَ».[4] .

خداوندا بر محمّد بنده خود و فرستاده ات و خاندان محمّد درود فرست، درودي بالاي همه درودها و مشرف بر همه تحيت ها. درودي كه مدّتش پايان نپذيرد و شماره اش قطع نگردد. مانند كامل ترين درودهايت كه بر هر يك از اوليايت فرستاده شده.

بركت هاي خداوند عبارت است از «نعمت هاي ثابت و پايدار الهي» كه بر دو گونه است: گاهي بركت ها، معنوي و باطني هستند مانند ايمان به خداوند كه بركت باطني و معنوي است و وجود نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه وآله كليد تمام بركت هاي معنوي مي باشد. «اللَّهُمَّ فَصَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ أَمِينِكَ عَلَي وَحْيكَ... إِمَامِ الرَّحْمَةِ، وَ قَائِدِ الْخَيرِ، وَ مِفْتَاحِ الْبَرَكَةِ».[5] .

خداوندا بر محمّد امين وحيت و پيشواي رحمت و رهبر خير و كليد بركت درود فرست.

گاهي نيز بركت ها، امور ظاهري است. مانند باران و فزوني در مال و دارايي.

«وَ وَفِّرْ مَلَكَتِي بِالْبَرَكَةِ فِيهِ».[6] . و دارايي ام را با بركت، افزون ساز. فزوني در رزق و روزي نيز بركت مادي و ظاهري است. «وَ بَارِكْ لِي فِيما رَزَقْتَنِي وَ فِيما خَوَّلْتَنِي وَ فِيما أَنْعَمْتَ بِهِ عَلَي».[7] . و برايم در آنچه روزي ام نمودي و به من

ارزاني داشته اي و به من نعمت داده اي، بركت ده.

البتّه گاهي رزق هاي الهي، امور معنوي نيز مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كنزالعمال، ح 2149.

[2] بحارالانوار، ج 94، ص 49.

[3] كنزالعمال، ح 2147.

[4] صحيفه سجاديه، دعاي 27، فراز 18.

[5] صحيفه سجاديه، دعاي 2، فراز 3.

[6] صحيفه سجاديه، دعاي 20، فراز 23.

[7] صحيفه سجاديه، دعاي 22، فراز 5.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ط

طلعت نور بين مكه و مدينه

طبق آنچه تاريخ نويسان آورده اند:

يكي از اصحاب امام محمد جواد عليه السلام - به نام محمد بن فرج حكايت كند:

روزي حضرت ابوجعفر، امام جود عليه السلام مرا در محضر مبارك خويش فراخواند.

وقتي بر آن حضرت وارد شدم و نشستم، اظهار داشت: امروز قافله اي به اين محل آمده است و تعدادي كنيز براي فروش همراه خود آورده اند.

و سپس كيسه اي را - كه مبلغ شصت دينار در آن بود - تحويل من داد و ضمن فرمايشاتي، مطالبي را پيرامون كنيزي بيان نمود؛ و حالات و خصوصيات آن كنيز را از جهت قيافه، قامت و لباس توصيف كرد. بعد از آن كه امام جواد عليه السلام، مطالب لازم را بيان نمود، به من دستور داد تا به سمت آن قافله حركت كنم و آن كنيز مورد نظر را خريداري نمايم. پس طبق دستور حضرت حركت كردم، هنگامي كه به محل فروش كنيزان رسيدم، كنيزان را يكي پس از ديگري تفحص و جستجو كردم تا سرانجام، كنيز مورد نظر حضرت جواد عليه السلام را - كه توصيف و معرفي نموده بود - پيدا كردم. و در نهايت، او را به

همان مقداري كه حضرت داده بود خريداري كرده و خدمت امام عليه السلام آوردم. اين كنيز نامش سمانه (جمانه) بود؛ و طبق اقرار و اعتراف خودش، دست هيچ نامحرمي به او دراز نشده بود؛ و صحيح و سالم در خدمت امام محمد جواد عليه السلام حضور يافت. اين همان كنيزي مي باشد كه حضرت امام علي هادي عليه السلام از آن بانوي مجلله، متولد شد. - همچنين مورخين و محدثين به نقل از علي بن مهزيار و محمد ابن فرج حكايت كنند: ولادت پر ميمنت و با سعادت امام هادي عليه السلام همچون ولادت ديگر امامان و اوصياء رسول خدا صلوات الله و سلامه عليهم، واقع شد. و مادر آن حضرت، نيز يكي از زنان با فضيلت و با كمال زمان خويش بوده است، همان طوري كه امام هادي عليه السلام، ضمن فرمايشاتي در رابطه با منزلت و مقام والاي آن بانوي مكرمه و بزرگوار، چنين اظهار نمود: مادرم، زني با معرفت و با فضيلت بود؛ و نسبت به من معرفت كامل داشت و تمام مسائل و حقوق الهي را در همه ي موارد رعايت مي كرد، او اهل بهشت مي باشد. و سپس افزود: تا قبل از پدرم، حضرت جواد الأئمة عليه السلام دست هيچ انساني به او نزديك نشده بود. همچنين آورده اند:

- در آن زماني كه حضرت ابوجعفر، امام محمد جواد عليه السلام به همراه خانواده ي محترمه اش از شهر مكه ي معظمه به سوي مدينه ي منوره مراجعت مي نمود، چون در محلي به نام صريا - سه فرسخ مانده به شهر مدينه ي طيبه - رسيدند، نوزادي عزيز و مبارك به نام حضرت ابوالحسن، امام علي هادي عليه السلام، همانند ديگر اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام،

پاك و پاكيزه؛ و همچون جد بزرگوارش، امام موسي كاظم عليه السلام در حال بازگشت از شهر مكه ي معظمه به مدينه ي طيبه، ديده به جهان گشود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز: ج 7، ص 419، ح 242، دلائل الامامه ي طبري: ص 410، ح 368، اثبات الوصية: ص 228.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

طوفان اشك و آشوب

آتش شورش زنگباريان را، در سال دويست و هفتاد هجري قمري، موفق، موفق به سركوب شد. او اينك در اوج محبوبيت سياسي است. احمد بن طولون، حاكم سركش مصر، چشم از جهان فرو بسته و پسرش به جاي او نشسته است. حسن بن زيد، بنيانگذار دولت علويان در طبرستان، نيز از دنيا رفته و برادرش (القائم بالحق) جانشين وي شده است. ... يك سال مي گذرد. آب رودخانه ي نيل رو به كاستي گذاشته است. مصر در آستانه ي خشكسالي است. اين شوربختي مقارن آمدن سپاهيان عباسي، براي باز پس ستاندن مصر و پايان سركشي فرمانرواي آن است. پس از پسر احمد بن طولون، اينك خمارويه حاكم مصر است. او نيروهايش را مهيا كرده و به سوي شام در حركت است. دو لشكر در منطقه رمله (در فلسطين) با يكديگر مواجه مي شوند و عباسيان به سختي شكست مي خورند. شام و فلسطين به فرمانروايي خمارويه گردن مي نهند.

در سال دويست و هفتاد و دو، بغداد دستخوش هرج و مرج شده است؛ زيرا گروهي به «دير عتيق مسيحيان» حمله ور شده و قسمتي از ديوارهايش را تخريب كرده اند. به فرمان حاكم بغداد، گزمگان دخالت كرده و ديوار را بازسازي مي كنند. بار ديگر نبرد با صفاريان در مي گيرد.

[1] باسيل اول (امپراطور روم) چشم از جهان فرو مي بندد و بدين ترتيب رسما فرمانروايي خمارويه بر مصر و شام و مناطق مرزي با روم مسجل مي شود. [2] . يك سال بعد، در سال دويست و هفتاد و سه، زنگيان در مصر سر به شورش بر مي دارند. قيام آنان به شدت سركوب مي شود. از ديگر واقعه هاي اين سال مي توان بدين موارد اشاره كرد: مردمان شهر طليطله (در اندلس) قيام مي كنند. عباس بن فرناس، دانشمند ستاره شناس، هنگامي كه براي پرواز تلاش مي كرد، از فراز گلدسته اي در شهر قرطبه سقوط كرد و بر اثر جراحت هاي ناشي از آن، جان سپرد. [3] .

در سامرا سارقان دست به غارت شهر مي زنند. معتمد سامرا را ترك كرده و در بغداد، در كاخ پوران (دختر حسن بن سهل و همسر مأمون) ساكن شده است. در سال دويست و هفتاد و چهار، درگيري با صفاريان همچنان ادامه دارد. در سال دويست و هفتاد و پنج آرامش بغداد به هم مي ريزد. زيرا موفق، پسرش، اباعباس، را دستگير مي كند. طرفداران پسرش، در دروازه ي صافه سر به شورش بر مي دارند. موفق بي درنگ به ديدارشان مي شتابد و مي گويد:

- آيا بر اين باوريد كه نسبت به پسرم دلسوزتريد؟! او پسر من است و خواستم تربيتش كنم.

در محرم سال دويست و هفتاد و شش، محمد بن ليث صفار، به فرماندهي گزمگان بغداد منصوب مي گردد و نامش بر پرچم ها نوشته مي شود. [4] . در واپسين روزهاي سال دويست و هفتاد و هفت، موفق دچار بيماري نقرس مي شود. او را روي تختي مي خوابانند و چهل باربر، او را جانب بغداد مي آورند. در بغداد، شايعه ي مرگ

او رواج مي يابد. پسرش، همچنان زنداني است. معتمد با خانواده اش در مدائن زندگي مي كند. او خليفه اي است از خلافت گسسته! اباصقر (يكي از بزرگ ترين فرماندهان) ظهور مي كند و بغداد را در اختيار مي گيرد. شايعه مرگ موفق قوت مي گيرد و هواداران پسرش به زندان يورش مي برند. قفل ها را مي شكنند و او را به خانه ي پدرش مي برند؛ موفق همچنان بيهوش است. در نهم صفر سال دويست و هفتاد و هشت، معتمد با خانواده اش به بغداد مي رسند. پسر و وليعهدش، المفوض الي الله، نيز در اين سفر با او همراه است.

حال موفق رو به وخامت است. در بغداد هرج و مرج بيداد مي كند. گروهي به كاخ ها، به ويژه كاخ اباصقر، يورش برده و همه چيز آن را به يغما مي برند. درهاي زندان ها، حتي زندان وحشتناك مطبق، مي شكند. اباعباس بن موفق قدرت را در دست مي گيرد. غلامش (بدر) را به فرماندهي گزمگان بغداد مي گمارد. در نيمه ي صفر، او آرامش را به بغداد باز مي گرداند. روز چهارشنبه بيست و دوم صفر، مرگ موفق اعلان مي شود. فردا، وليعهدي اباعباس پس از معتمد و پسرش موفق اعلان مي شود! روز جمعه، مردم لقب وليعهد تازه را مي شنودند: «المعتضد» [5] . در بيست و ششم همين ماه، اباصقر دستگير و تمام دارايي او و نزديكانش، كه پنهان شده اند، مصادره مي شود. روز بعد، عبيدالله بن سليمان بن وهب به نخست وزيري منصوب مي گردد.

مردمان، بوي خون را حس مي كنند. بار ديگر، روزگار وحشت فرا رسيده است. زنجيره ي وحشت كه بغداد در زمان اباعباس سفاح و منصور ديده است، در عهد اباعباس معتضد باز خواهد گشت.

در آغاز سال دويست و هفتاد و نه، از

قصه خواني و خريد و فروش كتاب هاي كلامي و فلسفي جلوگيري شده [6] و به منع آن، دستور اكيد داده مي شود. در بيست و دوم محرم اين سال، مفوض از وليعهدي خلع و معتضد به عنوان تنها وليعهد رسمي معرفي مي شود. اين حكم به تمام سرزمين هاي اسلامي ابلاغ و نام مفوض از خطبه هاي هفتگي نمازهاي جمعه حذف مي شود!

دوشنبه، هفدهم رجب همان سال، خليفه معتمد، مجلس جشن شبانه اي در باغ كاخ حسن بن سهل برپا مي كند. كاخ در ساحل دجله است. خليفه جام هاي باده سر مي كشد و شكم از گوشت هاي بريان انباشته مي كند. آواي موسيقي و رامشگري، فضا را لبريز كرده است. ناگهان معتمد مي افتد و جان مي سپارد! شايعه ها جان مي گيرد: «شكمبارگي، كار دستش داد.»، «گوشت را مسموم كرده بودند.»، «نه! شراب را مسموم كرده بودند.» [7] .

فرداي آن روز، با معتضد بيعت مي شود. و اباعباس سي ساله به تخت طاووس مي نشيند. روزگار وحشت آغاز شده است. خليفه ي تازه به دوران رسيده، شيفته ي شكنجه ي قربانيان با شيوه هاي زشت است. [8] . روانش با هرزگي جنسي و حرص به ساختن كاخ هاي بلند مرتبه آرام مي گيرد. [9] نخستين اقدامش، آشتي با خمارويه است. خمارويه اي كه به خليفه پيشنهاد كرد تا دخترش، عروس خليفه شود. اما خليفه خوش دارد تا خويشتن دختر خمارويه را به نكاح در آورد نه پسرش. كار ساختن كاخ گرانبها براي پيشواز قطرالندي، آغاز مي شود.

سال دويست و هشتاد هجري قمري است. محمد بن حسن بن سهل، برادر پوران (همسر مأمون) و صاحب كاخي كه اينك خليفه ساكن آن است، دستگير مي شود. در خانه اش فهرستي از اسامي كساني كه با مرد علوي گمنامي

بيعت كرده اند، به دست مي آيد. تحقيقات از برنامه اي براي ترور معتضد و براندازي حكومت پرده برمي دارد. نيروهاي امنيتي به خانه ي بعضي از كساني كه نامشان در فهرست آمده است، حمله مي برند و همگي را دستگير و به كاخ منتقل مي كنند.

دستگيرشدگان شكنجه مي شوند و مي گويند نام علوي را نمي دانند و تنها شميله را مي شناسند. معتضد، هراسان به نخست وزير نگاه مي كند و مي پرسد:

- شميله كيست؟ عبيدالله بن وهب پاسخ مي دهد:

- او، همان محمد بن حسن است كه بدين نام شهره است. معتضد فرمان اعدام مردان را صادر مي كند. آنان كشته مي شوند؛ اما شميله همچنان مجهول است. معتضد اميد دارد تا نام علوي اي كه به زودي شورشي را در بغداد رهبري خواهد كرد، بفهمد. [10] . در كاخ حسن بن سهل، نخستين جلسات شكنجه ي شميله پس از بازجويي طولاني آغاز مي شود. معتضد سعي مي كند او را با مال بفريبد؛ اما مرد نمي پذيرد. تهديدش مي كند، شميله مي گويد:

- اگر مرا با آتش كباب كني، هرگز از من اعترافي نخواهي شنيد! آيا مي خواهي تو را به مردي راهنمايي كنم كه امامتش را باور دارم و مردمان را به پيروي از او مي خوانم؟! چشمان خليفه از تبهكاري مي درخشد. با خشم دندان بر دندان مي سايد:

- به زودي در آتش كبابت مي كنم! همان گونه كه خودت گفتي.

- آن چنان كن كه خواهي. در ژرفاي تاريك معتضد، انديشه اي وحشتناك مي درخشد. سه طرف مرد را نيزه مي كارد و آتش را مي افروزد و او را چنان بريان مي كند كه مرغ را بريان مي كنند. [11] خليفه با لذت مي نگرد و بوي گوشت سوخته ي آدمي بيني اش را مي آكند. گوشت ها قطعه قطعه فرو

مي ريزند. و قرباني، جان مي سپارد. خليفه فرمان مي دهد پيكر را در قسمت غربي دو پل بغداد بياويزند. نام علوي گمنام، هراسي است كه ذهن انباشته از اوهام و وسوسه هاي خليفه را به خود مشغول كرده است. خليفه نگراني خود را به نخست وزيرش مي گويد؛ نخست وزيري كه در خونريزي و سنگدلي از خليفه كمتر نيست. سگ هاي درباري، مأموريت خود را براي يافتن علوي و جمع آوري اطلاعاتي مربوط به او شروع مي كنند. چند هفته اي مي گذرد. در گزارش هاي سري كه به كاخ مي رسد، آمده است: «گروهي به عنوان نماينده، كارشان جمع آوري اموال براي شخص يا اشخاصي است كه داراي لقب هاي متعددي هستند. گاه او يا آنها را «حجت» و گاه «صاحب الزمان» يا «غريم» [12] مي نامند. نام صريحي از وي برده نشده تا بتوانيم او را شناسايي كنيم.» عبيدالله بن سليمان بن وهب (نخست وزير) فهرستي از مردان شيعه فراهم مي كند. مرداني كه كار جمع آوري اموال براي علوي گمنام را انجام مي دهند. [13] در رديابي گزارش ها، آنها به خانه ي عسكري (ع) در سامرا مي رسند. در ذهن پوياي خليفه، نام مهدي جرقه مي زند. بي ترديد نماينده بلكه نمايندگاني هستند كه به نيابت از او اموال را جمع آوري مي كنند. [14] به زودي در زمان مناسب بايد ضربه را فرود آورد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكامل، ج 6، ص 61.

[2] الاحداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 230.

[3] همان، ص 236.

[4] تاريخ طبري، «حوادث سال 276».

[5] همان، «حوادث سال 278».

[6] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 261.

[7] تاريخ بغداد، خطيب بغدادي، ج 4، ص 60؛ تاريخ الخلفاء، سيوطي، ص 265.

[8] مروج الذهب،

مسعودي، ص 247.

[9] همان جا؛ مثلا براي ساختن كاخ ثريا 400000 دينار خرج كرده بود.

[10] همان جا.

[11] همان جا.

[12] الغيبة، ص 171؛ الغيبة الصغري، ص 596؛ غريم يعني كسي كه ما وامدار اوييم.

[13] الغيبة الصغري، ص 629.

[14] اعلام الوري، ص 421.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

طواف نساء

كليني با سند خود از احمد بن محمد نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام پيرامون فرموده خداي سبحان: «و بر گرد خانه گرامي كعبه، طواف كنند» فرمود: طواف واجب، طواف نساء است.

و نيز با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

ابوالقاسم مخلد بن موسي رازي به امام هادي عليه السلام نامه نوشت و از او پرسيد كسي كه عمره مفرده انجام مي دهد آيا طواف نساء دارد؟ و عمره حج تمتع چطور؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: بر انجام دهنده عمره مفرده، طواف نساء واجب است، ولي بر انجام دهنده عمره تمتع طواف نساء واجب نيست.

و روي أيضا:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن محمد، قال: قال أبوالحسن عليه السلام في قول الله عزوجل: (و ليطوفوا بالبيت العتيق) [1] ، قال: طواف الفريضة طواف النساء [2] .

و روي أيضا: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي، قال: كتب أبوالقاسم مخلد بن موسي الرازي الي الرجل عليه السلام يسأله عن العمرة المبتولة، هل علي صاحبها طواف النساء، و العمرة التي يتمتع بها الي الحج؟ فكتب: أما العمرة المبتولة فعلي

صاحبها طواف النساء، و أما التي يتمتع بها الي الحج فليس علي صاحبها طواف النساء [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الحج: 29.

[2] الكافي 4: 512 ح 1، تهذيب الأحكام 5: 252 ح 14، و 285 ح 8، وسائل الشيعة 9: 389 ح 4.

[3] الكافي 4: 538 ح 9، تهذيب الأحكام 5: 163 ح 70، و 254 ح 21، الاستبصار 2: 232 ح 4، و 245 ح 6، وسائل الشيعة 9: 493 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

طلاق همسر

كليني با سند خود از محمد بن احمد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: من با چهار زن كه نامشان را نپرسيدم ازدواج كردم، سپس خواستم يكي را طلاق دهم، و همسر ديگري گزينم، [چه كنم]؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به علامتي كه در يكي از ايشان هست بنگر، و بگو: گواه باشيد فلاني كه چنين و چنان نشانه دارد طالق است، و چون عده طلاق او سپري شد زن ديگر را بگير.

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن محمد بن أحمد بن مطهر، قال: كتبت الي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام: أني تزوجت بأربع نسوة لم أسأل عن أسمائهن، ثم اني أردت طلاق احداهن و تزويج امرأة أخري. فكتب: انظر الي علامة ان كانت بواحدة منهن، فتقول: اشهدوا أن فلانة التي بها علامة كذا و كذا هي طالق، ثم تزوج الأخري اذا انقضت العدة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 5: 563 ح 31، تهذيب الأحكام 7: 486

ح 162، وسائل الشيعة 14: 400 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

طلاق همسري كه حيض خود را پنهان مي كند

كليني با سند خود از حسن بن علي بن كيسان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: مردي يكي از زنان عامه را به همسري گرفته، و مي خواهد طلاقش دهد، ولي او از بيم طلاق، [ايام] حيض و طهر خود را مخفي مي دارد [، چه كند]؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت سه ماه از او كناره گيرد، و طلاقش دهد.

و روي أيضا:

عن محمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسن بن علي بن كيسان قال: كتبت الي الرجل عليه السلام أسأله عن رجل له امرأة من نساء هؤلاء العامة، و أراد أن يطلقها، و قد كتمت حيضها و طهرها مخافة الطلاق. فكتب عليه السلام: يعتزلها ثلاثة أشهر و يطلقها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 97 ح 1، وسائل الشيعة 15: 311 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

طلحة بن عبدالله بن ابي عون غساني

مرحوم قزويني مي نويسد: كنيه ي طلحة بن عبدالله بن ابي عون غساني معروف به عوني، ابومحمد است. در كتاب فصول المهمة او را از شعراي امام هادي عليه السلام شمرده است و ابن شهرآشوب در كتاب معالم العلماء او را در رديف شعرايي ذكر نموده كه آشكارا در مدح اهل بيت عليهم السلام شعري سروده اند و او را همتاي سيد حميري شاعر معروف قرار داده و فرموده: عوني بيشتر مناقب اهل بيت عليهم السلام را به نظم درآورده است از اين رو وي را به غلو و گزافه گويي متهم كرده اند ولي او از غلو پاك است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد

الي اللحد، ص 285؛ الاختصاص، ص 291.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

طلا شدن ماسه

و نيز از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

در خدمت امام هادي عليه السلام به بيرون سامرا رفتيم تا از برخي تازه واردان استقبال كنيم، دير كردند، براي امام عليه السلام فرش روي زين را انداختند، و حضرت عليه السلام روي آن نشست، من نيز از اسب خود پياده شدم و نزد حضرت عليه السلام نشستم، من در گفتگويم با او از تنگدستي و بدحالي خود شكايت كردم، حضرت عليه السلام، دست خود را زير ماسه برد، و چند مشت به من داد، و فرمود: با اين توانگر شو اي اباهاشم! و آنچه ديدي كتمان كن.

من آن را با خود پنهان كردم، و برگشتم، و چون به آن نگريستم ديدم طلاي سرخي است كه همچون آتش مي درخشد، زرگري را به منزل آوردم، و به او گفتم: اين را ذوب كن و در قالب بريز، و او انجام داد و گفت: طلايي از اين بهتر نديده ام، شكل آن همچون ماسه بود، اين را از كجا آوردي؟

گفتم: اين را از قديم، داشته ايم.

و قال أيضا:

روي يحيي بن زكريا الخزاعي، قال: حدثني أبوهاشم الجعفري، قال: خرجت مع أبي الحسن عليه السلام الي ظاهر سر من رأي نتلقي بعض القادمين، فأبطئوا، فطرح لأبي الحسن عليه السلام غاشية السرج، فجلس عليها، و نزلت عن دابتي و جلست بين يديه، و هو يحدثني.

فشكوت اليه قصور يدي، و ضيق حالي، فأهوي بيده الي رمل، فناولني منه أكفا، و قال: اتسع بها يا أباهاشم! واكتم ما رأيت. فخبأته معي و رجعنا، فأبصرته فاذا هو يتقد

كالنيران ذهبا أحمر. فدعوت صائغا الي منزلي و قلت له: اسبك لي هذا، فسبكه و قال: ما رأيت ذهبا أجود منه، و هو كهيئة الرمل فمن أين لك هذا؟ قلت: هذا شي ء عندنا قديما [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 2: 674 ح 3، اعلام الوري 2: 118، الثاقب في المناقب: 532 ح 1، كشف الغمة 2: 397، اثبات الهداة 6: 232 ح 31، بحارالأنوار 50: 138 ح 22.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

طي الأرض امام با اسحاق

صفار با سند از اسحاق جلاب نقل مي كند كه گفت:

براي امام هادي عليه السلام گوسفندان فراواني خريدم، پس مرا خواست، و در منزلش به اصطبل وسيعي كه نمي شناختم برد، و در آنجا گوسفندان را به هر كه دستور داد تقسيم كردم، سپس اجازه خواستم تا به بغداد نزد مادرم برگردم، آن روز، روز ترويه بود، به من نوشت: فردا نزد ما باش، سپس برو. من هم بماندم، و چون روز عرفه شد، نزد حضرت عليه السلام ماندم، و شب عيد قربان را نيز در ايوان خانه اش گذراندم، چون سحر شد نزد من آمد و فرمود: اسحاق! برخيز و من برخاستم، تا چشم گشودم خود را جلو خانه ام در بغداد ديدم، خدمت مادرم رسيدم، و در جمع يارانم قرار گرفتم، و به ايشان گفتم: روز عرفه در سامره بودم، و روز عيد به بغداد آمدم.

قال الصفار:

حدثنا الحسين بن محمد بن عامر، عن المعلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن علي بن محمد، عن اسحاق الجلاب قال: اشتريت لأبي

الحسن عليه السلام غنما كثيرة، فدعاني فأدخلني من اصطبل داره الي موضع واسع لا أعرفه، فجعلت أفرق تلك الغنم فيمن أمرني، ثم استأذنته في الانصراف الي بغداد الي والدتي، و كان ذلك يوم التروية، فكتب الي: تقيم غدا عندنا، ثم تنصرف. قال: فأقمت، فلما كان يوم عرفة أقمت عنده، وبت ليلة الأضحي في رواق له، فلما كان في السحر أتاني، فقال لي: يا اسحاق! قم، فقمت ففتحت عيني، فاذا أنا علي بابي ببغداد، فدخلت علي والدتي و أتاني أصحابي، فقلت لهم: عرفت بالعسكر و خرجت الي العيد ببغداد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بصائر الدرجات: 406 ح 6، الكافي 1: 498 ح 3، الاختصاص: 325، الثاقب في المناقب: 549 ح 9، اثبات الهداة 6: 214 ح 6، بحارالأنوار 50: 131 ح 14، مدينة المعاجز 7: 423.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

طابت وطهرت بعضها من بعض

«طابت» از ماده «طيب» به معني هر مطلب لذّت بخش است. خواه حواس ظاهري انسان از آن لذّت ببرد و يا روح و جان انسان لذّت را احساس نمايد. ولي در شرع به معني چيزي است كه پاك و حلال باشد.

اين فراز به دو مطلب اشاره دارد: اوّل آنكه نسل امامان معصوم عليهم السلام از پدراني پاك و طاهر بوده است و ازدواج آنها صحيح و با رعايت شرايط لازم در ازدواج صورت گرفته است. و دوّم آنكه پدران و مادران امامان معصوم عليهم السلام، همگي مؤمن و خداپرست بوده و امامان در صلب هاي خداپرستان به رحم هاي زنان مؤمنه منتقل مي شدند و هيچ يك از آنها بت پرست

و يا غير موحد نبوده اند. قال الكاظم عليه السلام: «... هُم خلقوا مِنْ الأَنْوار وَ انتقلوا مِنْ ظَهر إلي ظَهر و مِنْ صُلب الي صُلْب و مِنْ رَحم إلي رَحم في الطبقة العُليا مِن غَير نِجاسَة بَلْ نقل بعد نقل لا مِن ماء مَهْين و لا نُطْفَة خِشرة كسائر خَلْقه بَل اَنْوار انتقلوا مِن اَصْلاب الطاهِرين إلي اَرْحام الطاهِرات لِاَنَّهم صفوة الصفوة اصطفاهم لِنَفْسه».[1] .

امام كاظم عليه السلام فرمودند: خداوند امامان معصوم را از نورها آفريد و آنها را از پشتي به پشت ديگر و از صلبي به صلب ديگر و از رحمي به رحم ديگر در طبقه والا منتقل نمود و هيچ يك داراي نجاست ظاهري و باطني نبودند و اين نقل از آب كثيف و نطفه ناپاك نبود. بلكه نور آنها منتقل مي شد از صلب هاي پاك به سوي رحم هاي پاك. چون آنان برگزيدگان برگزيده و پاك شدگان براي خداوند هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 35، ص 28.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

طاطا كل شريف لشرفكم

«طأطأ» به معني خاضع و خاشع شد، متواضع گرديد و سر فرود آورد مي باشد.

هر شخصِ عالي رتبه وقتي منزلت و شوكت امامان عليهم السلام را در درگاه الهي دريابد و به آن شوكتْ معرفت يابد و جامعيت آنان را متوجّه شده و بداند علم و حكمت واقعي نزد آنان است، در مقابل عظمتشان سر فرود آورده و تسليم ايشان مي گردد. شايد اين فراز تفريع باشد بر فراز قبل. يعني فضائلي كه خداوند به اهل بيت عليهم السلام داده است، سبب شده كه تمامي منزلت و شوكت داران در مقابل

منزلت و شوكت ائمّه اطهار عليهم السلام، سر فرود آورند. چون عظمت ائمّه طاهرين عليهم السلام يا به خاطر خصوصيات و ويژگي هايي است كه روح بزرگوار آنان دارا بوده يا به خاطر ويژگي هايي است كه متعلّق به موقعيت والا و امامت آنها بوده است و هر يك از اين خصوصيات و ويژگي ها، آنچنان زياد و عظيم بوده كه همه، حتّي دشمنان را به تعظيم وادار مي نموده است. حكايت ها و داستان هايي كه از ائمّه اطهار عليهم السلام به ما رسيده، بيانگر عظمتِ روحي والاي آنها است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ظ

ظهور مقدرات

ألمقادير تريك ما لا يخطر ببالك. [1] .

مقدرات چيزهايي را بر تو نمايان مي سازد كه به فكرت خطور نكرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 303.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

ظهور كرامت ضريح مطهر عسكريين

محدث نوري رحمه الله در كتاب «دارالسلام» از اورع عصر خود، ملا زين العابدين سلماسي قدس سره - كه از اجله ي تلامذه ي سيد جليل بحرالعلوم طيب الله رمسه بود - اين گونه نقل مي كند:

اوقاتي كه سور سامرا را بنا مي نمودند، در حرم عسكريين عليهماالسلام بعد از نماز ظهر مشغول تعقيب بودم. حرم خلوت بود و احدي غير از من نبود. ناگاه مردي زائر ترك وارد روضه ي مطهره گرديد. بعد از زيارت، ضريح مطهر را گرفته به شدت حركت مي داد و به زبان تركي عرض مي كرد: يابن رسول الله! هزينه ي سفر من گم شده و مي دانيد فقط همين بود. از شما مي خواهم.

او ضريح مبارك را چنان حركت مي داد كه نزديك بود شبكه ها از هم جدا گردد و كلمات جسورانه - مانند كسي كه با مثل خود مكالمه مي كند - مي گفت. تا آن كه گفت: پنبه از گوش خود برداريد تا من كيسه ي هزينه ام را نگيرم دست بر نمي دارم.

او متوجه نبود كه من زبان تركي را مي دانم. وقتي اين گونه سوء ادب را از او مشاهده كردم، به نزد او رفته و به زبان ملايمت او را موعظه و نصيحت كردم كه اين نوع گفتار و كردار شايسته ي مقام ائمه اطهار عليهم السلام نيست. رعايت ادب نما! آن مرد متغيرانه گفت: به تو چه كه ميان من و امام من داخل مي شوي؟!

برو مشغول كار خود باش و من به امام و به حق او بر رعيت از تو داناترم و از آنها جدا نمي شوم تا مراد مرا بدهند. پس من در زاويه ي بالاي سر مبارك ايستادم. آن مرد زائر همان كلمات را تكرار مي كرد و در اطراف ضريح مقدس طواف مي نمود و من متفكر در امر او بودم كه چگونه خواهد شد.ناگاه صدايي بلند شد و كيسه اي از بالاي سر ضريح مطهر در كنار او به زمين افتاد. آن مرد در پايين پاي مبارك بود. چون آن صدا را شنيد به بالاي سر مبارك آمد و كيسه ي خود را ديد، خوشحال شده و آن كيسه را برداشت و رو به من كرد و گفت: ديدي كه چگونه از امام گرفتم با حرف هايي كه خوشت نمي آمد و به طبعت ناگوار بود. گفتم: كيسه ات را كجا گم كرده بودي؟گفت: بين مسيب و كربلا، ولي من در اين جا ملتفت شدم! من از يقين و اخلاص او تعجب نمودم و خدا را به آنچه از آيات حجج خود صلوات الله عليهم اجمعين نمايان كرد شكر نمودم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

ظاهر شدن چشمه آب و درخت از غيب

يحيي بن هرثمه مي گويد: در مسافرتي از مدينه به سوي بغداد، در بين راه بسيار تشنه شديم و با يكديگر درباره ي بي آبي و تشنگي حرف مي زديم. حضرت هادي عليه السلام فرمود: «در جلو ما آبي است گوارا كه از آن آب خواهيم نوشيد.» مختصر راهي رفتيم، رسيديم به درخت بسيار بزرگي كه سايه افكنده بود. كنار آن درخت چشمه آب سرد گوارائي بود كه آب از آن مي جوشيد.

همگي

از آب آن چشمه نوشيديم و قدري استراحت كرديم و شمشير خودم را به آن درخت آويزان نمودم. موقع حركت از آن منزل، من فراموش كردم كه شمشيرم را بردارم. بعد از آنكه مسافت زيادي پيمودم، شمشير يادم آمد. پس غلامم را فرستادم تا آن را بياورد. غلام رفت شمشير را آورد ولي ديدم مبهوت و متفكر است. سؤال كردم: «چرا چنين هستي؟!» گفت: «رفتم شمشير را برداشتم ولي نه درختي بود نه چشمه ي آبي و نه اثري از چشمه!»

خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و گفته ي غلام را خدمتش عرض كردم. پس حضرت مرا قسم داد كه تا زنده ام اين كرامت را به كسي نگويم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ثاقب المناقب.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

ظاهر شدن جسماني امام هادي به صور مختلف

خادم امام هادي عليه السلام مي گويد: متوكل از ديدار مردم با امام علي النقي عليه السلام جلوگيري مي كرد. روزي خارج شدم در حالي كه امام عليه السلام در خانه متوكل بود. وقتي خارج شدم، ديدم عده اي از شيعيان دم درب نشسته اند. گفتم: «براي چه اينجا نشسته ايد؟» گفتند: «منتظريم تا مولايمان بيرون بيايد تا به او سلام بدهيم و او را ببينيم و بازگرديم.» به آنها گفتم: «اگر او را ببينيد مي شناسيد؟» گفتند: «همه ي ما او را مي شناسيم.» پس وقتي كه امام هادي عليه السلام آمد آنها برخاستند و به آن حضرت سلام كردند و حضرت وارد خانه اش شد و آنها هم خواستند برگردند. من گفتم: «اي جوانان! صبر كنيد تا در مورد امامتان از شما بپرسم كه آيا او را ديديد؟» گفتند: «آري.» گفتم: «پس نشانه هايش

را براي من بگوييد.» يكي گفت: «او پيرمردي است كه موي سرش سفيد شده است و رنگش سفيد و مايل به سرخي مي باشد.» ديگري گفت: «او گندمگون و مشكين محاسن است.» سومي گفت: «به جانم قسم او اين گونه نيست، بلكه مردي است ميان سال و رنگش بين سفيد و گندمگون مي باشد.»

گفتم: «مگر گمان نمي كرديد او را مي شناسيد؟! در امان خدا برگرديد و برويد.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار ج 50.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

ظرف (گران بهاي) دانش خداوند

قال السجاد عليه السلام: «نَحْنُ اَبْوابُ اللّهِ و نَحْنُ الصِراطُ المُستَقيمِ، و نَحْنُ عَيبَةُ عِلْمُه».[1] .

امام سجاد عليه السلام فرمودند: ما درگاه هاي خداونديم (هر كه خواست به نزد خداوند رود، بايد از درگاه ما به نزد خدا وارد شود.) و ما راه مستقيم و راست هستيم و ما ظرف هاي گران بهاي دانش خداونديم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار، ص 35.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ع

علي بن عبدالغفار

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام، بر شمرده [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

[2] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن عبدالله

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن عبدالله بن جعفر حميري

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن عبدالله زبيري

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام مي داند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن عبيدالله

برقي او را از ياران امام هادي عليه السلام دانسته است [1] و همچنين شيخ او را در شمار اصحاب امام آورده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن عمرو عطار قزويني

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام شمرده [1] و همچنين برقي از او ياد كرده است. او از جمله كساني است كه روايت صريح بر امامت ابومحمد عسكري را نقل كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 11 / 114.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن محمد بن زياد صيمري

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] استاد ما (آقاي خوئي) مي گويد: ظاهرا علي بن زياد صيمري كه شرح حالش گذشت و اين علي بن محمد صيمري يك نفرند نه آن كه دو نفر باشند [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 12 / 154.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن محمد بن شجاع نيشابوري

علي بن محمد بن شجاع نيشابوري

علي بن محمد بن شيره كاشاني

شيخ گويد: او ضعيف و از اهل اصفهان و از اولاد زياد خادم عبدالله بن عباس از خاندان خالد بن ازهر است [1] برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته، مي گويد: علي بن محمد كاشاني [2] ، نجاشي درباره او گفته است: او مردي فقيه و پر حديث و فاضل بوده، احمد بن محمد بن عيسي از او به بدي ياد كرده و مي گويد: خود، از او عقايد نادرستي را شنيده است اما از كتابهاي وي چيزي كه دليل بر اين مطلب باشد وجود ندارد. كتابهاي: «التأديب» و «الصلاة» - اين كتاب مطابق كتاب ابن خابنه است و مطالبي بيشتر درباره حج دارد - و كتاب «الجامع في الفقه» كه كتاب بزرگي است [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن محمد منقري

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] ، و نجاشي درباره او مي گويد: وي از اهل كوفه و مورد وثوق است و كتاب «نوادر» از اوست [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

[2] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن محمد نوفلي

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي شمرده است [1] و همين طور برقي از او ياد كرده است [2] وي از امام ابوالحسن عليه السلام روايت كرده و احمد بن محمد نيز از قول او روايت مي كند [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

[3] معجم رجال الحديث: 12 / 193.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن مهزيار اهوازي دورقي

از مفاخر دانشمندان و شاگردان مشهور امام هادي عليه السلام است كه به اختصار درباره بعضي از حالات وي سخن مي گوييم:

عبادت علي بن مهزيار

وي از برجسته ترين پرهيزگاران و صالحان بود، راويان مي گويند: او وقت طلوع خورشيد، براي خدا به سجده مي افتاد، و سرش را بلند نمي كرد تا اين كه هزار تن از برادران دينيش را - همان طور كه خودش ادعا كرده - دعا كند، و در پيشانيش در اثر سجده هاي زياد، اثر سجده همانند (وصله) زانوي شتر نمودار بود [1] .

بزرگداشت امام جواد از او

امام جواد عليه السلام از علي بن مهزيار توصيف زيبا و جالبي كرد است، از جمله بزرگداشت او، نامه اي است كه به او نوشته، در آن نامه چنين آمده است:

«علي بن مهزيار! من تو را آزمودم و در خيرخواهي و اطاعت از ما و خدمت و بزرگداشت ما و انجام واجبات تو را امتحان كردم، پس اگر بگويم هرگز مثل تو را نديده ام، اميدوارم راست گفته باشم، خداوند ورود به جنات فردوس را پاداش تو قرار دهد! و مقام تو بر من پوشيده نيست، و خدمت تو در گرما و سرما، در شب و روز

بر ما پوشيده نيست بنابراين از خداوند درخواست مي كنم آن گاه كه تمام خلايق را در رستاخيز جمع كند تو را چنان مشمول رحمتش قرار دهد كه ديگران رشك ببرند. البته او شنونده درخواست و دعاست.» [2] .

اين نامه حكايت از بزرگداشت و تقدير و دعاي امام از وي دارد، و اين كه امام عليه السلام بين ياران خود و ديگر مردم همانند اين بزرگوار، در تقوا، ورع و علم و دانش نديده است.

تأليفات ابن مهزيار

وي تعدادي كتاب تأليف كرده كه بالغ بر سي مجلد مي باشد و بيشترين آنها در فقه است از اين قبيل: كتاب «الوضوء»، «الصلواة»، «الزكات»، «الصوم»، «الحج»، «الطلاق»، «الحدود»، «الديات»، «التفسير»، «الفضائل»، «العتق و التدبير»، «التجارات و الاجارات»، «المكاسب»، «المثالب»، «الدعاء»، «التجمل و المروة»، «المزار» و ديگر كتابها [3] .

مقام وي در حديث

علي بن مهزيار در سلسله سند بسياري از روايات كه بالغ بر (437) حديث از امام ابوجعفر ثاني و ابوالحسن و ابوالحسن ثالث و ديگر امامان مي شود، قرار دارد [4] . علي بن مهزيار از اركان تفكر شيعي و از جمله زبدگان عصر و علماي زمان خود بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكني و الالقاب: 1 / 432 به نقل از كشي.

[2] رجال كشي.

[3] رجال نجاشي.

[4] معجم رجال الحديث: 12 / 194.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن يحيي دهقان

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام شمرده و مي افزايد كه او را متهم به غلو نموده اند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام

هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عيسي بن احمد

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] از وي اخبار زيادي را نقل كرده است، از جمله اين حديث شريف را كه مي گويد:

ابوالحسن علي بن محمد عسكري از پدرش، از طريق اجدادش از علي عليه السلام نقل كرد كه آن حضرت گفت: رسول خدا - صلي الله عليه و آله - فرمود:

«هر كس خوش دارد كه خداي عزوجل را در حالي ملاقات كند كه در امن و امان و پاك و پاكيزه است، و از بيم زياد روز قيامت غمگين نيست بايد تو را دوست بدارد و فرزندانت: حسن، حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد، علي، حسن و بعد مهدي را كه آخرين آنهاست دوست بدارد. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] كتاب «الغيبة»».

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عبدالعظيم حسني

او از بزرگان راويان و دانشمندان بود و در زهد و تقوا مقام والايي داشت، برخي از اصحاب بزرگ امام ششم و هفتم و هشتم عليهم السلام را درك كرده بود و خود از شاگردان و راويان نام آور امام جواد و امام هادي عليهماالسلام محسوب مي شد.

«صاحب بن عباد» دانشمند بزرگ شيعي مي نويسد: عبدالعظيم حسني در امور دين، آگاه و به مسايل مذهبي و احكام قرآن كاملا آشنا بود. [1] .

«ابو حماد رازي» مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و مسايلي پرسيدم. هنگامي كه خواستم از خدمت امام مرخص شوم، فرمود: هر وقت مشكلي برايت پيش آمد از عبدالعظيم حسني بپرس و سلام مرا

نيز به او برسان. [2] . حضرت عبدالعظيم در مدارج ايمان و معرفت به جايگاهي رسيد كه امام هادي عليه السلام به او فرمود: تو از دوستان حقيقي مايي. [3] . يكبار او عقائد خويش را به امام عرضه داشت، و امام هادي عليه السلام عقائد او را تصديق فرمود، چنانكه خود مي گويد: بر مولاي خود امام هادي عليه السلام وارد شدم، چون نظرش بر من افتاد، فرمود: مرحبا بر تو اي ابوالقاسم! تو به راستي دوست مايي. عرض كردم: اي فرزند رسول خدا، مي خواهم دينم را به شما عرضه دارم چنانكه مورد رضايت شما بود بر آن ثابت قدم باشم تا خداي متعال را ملاقات كنم. فرمود: بگو. عرض كردم: اعتقاد من آن است كه خداي تبارك و تعالي يكتا است و هيچ چيز شبيه او نيست، و او از «ابطال» (خدا را هيچ انگاشتن) و «تشبيه» (خدا را با مخلوقات شبيه و همانند دانستن) بيرون است. خداي متعال نه «جسم» است و نه «صورت» و نه «عرض» و نه «جوهر»، بلكه او پديد آورنده ي اجسام و صورتگر صورتها و آفريدگار اعراض و جواهر و مربي و مالك و قرار دهنده و پديد آورنده ي هر چيز است. و معتقدم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر او و آخرين سفير الهي است و تا قيامت، پيامبر ديگري نخواهد آمد و شريعت و دين او پايان همه ي اديان و شرايع است و تا قيامت، شريعتي پس از او نخواهد آمد. و معتقدم امام و جانشين و سرپرست پس از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب و

سپس امام حسن، و بعد امام حسين، امام علي بن الحسين، امام محمد بن علي، امام جعفر بن محمد، امام موسي بن جعفر، امام علي بن موسي، امام محمد بن علي، و آنگاه تو مولاي من هستي. امام فرمود: بعد از من فرزندم «حسن» - امام است - پس مردم را نسبت به فرزند حسن چگونه مي بيني؟ عرض كردم: مولاي من، مگر او چگونه است؟ فرمود: زيرا شخص او - حضرت مهدي عليه السلام - ديده نمي شود، ... تا آنگاه كه قيام كند و زمين را از عدل و داد پر سازد، همچنان كه از ظلم و جور پر شده باشد. آنگاه گفتم: اعتراف مي كنم كه دوست آنان - أئمه عليهم السلام - دوست خدا و دشمنان آنان، دشمن خدا است، و اطاعت از آنان، اطاعت خدا و نافرماني از آنان، نافرماني از خدا است.

و معتقدم كه معراج، سؤال و جواب در قبر، بهشت، دوزخ، صراط و ميزان، درست و بر حق است، و روز قيامت آمدني است و هيچ ترديدي در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مي كند.

و معتقدم كه واجبات دين پس از ولايت، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است. امام فرمود: اي ابوالقاسم، به خدا سوگند اين همان ديني است كه خداي متعال براي بندگانش پسنديده است. بر آن ثابت و استوار باش. خداوند تو را در دنيا و آخرت بر گفتار ثابت، استوار بدارد. [4] . آن طور كه از تاريخ و روايات بر مي آيد حضرت عبدالعظيم عليه السلام مورد تعقيب حكومت وقت قرار گرفت و براي مصونيت از خطر به ايران آمد و

در شهر ري پنهان شد. در تاريخ زندگاني او مي خوانيم: حضرت عبدالعظيم به شهر ري وارد شد، در حالي كه سلطان وقت فراري بود، و در سرداب خانه ي مردي از شيعيان در «سكة الموالي» - كوي بردگان يا كوي بزرگان - اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پرداخت، روزها را روزه مي گرفت و شبها به شب زنده داري و نماز مي گذراند، و گاهي پنهاني از خانه بيرون مي رفت و قبري را كه مقابل قبر اوست - و هم اكنون به امام زاده حمزه معروف است - زيارت مي كرد و مي فرمود: او از فرزندان موسي بن جعفر عليهماالسلام است. او همچنان در آن خانه مي زيست. خبر - اقامت او در شهر ري - به تدريج به شيعيان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيد تا بيشتر آنان با او آشنا شدند. پس مردي از شيعيان، پيامبر را در خواب ديد كه به او فرمود: مردي از فرزندانم را از «سكة الموالي» مي آورند و كنار درخت سيب، در باغ «عبدالجبار بن عبدالوهاب» دفن مي كنند. و به همين مكان كه اكنون در آن مدفون است، اشاره فرمود.

آن مرد رفت تا آن درخت سيب و زمين را از صاحب زمين خريداري كند. صاحب زمين از او پرسيد: زمين و درخت را براي چه مي خواهي؟ خريدار جريان خواب را برايش بازگو كرد. صاحب درخت گفت: من نيز خوابي مانند خواب تو ديده ام. سپس آن مرد جاي درخت و همه ي باغ را بر حضرت عبدالعظيم و شيعيان وقف كرد كه در آنجا دفن شوند. پس از چندي حضرت عبدالعظيم بيمار شد و از دنيا رفت. هنگام غسل

كه او را برهنه كردند در جيب او نامه اي يافتند كه نسب او در آن نوشته شده بود. [5] . وفات حضرت عبدالعظيم در دوران امامت حضرت هادي عليه السلام بوده است و اوج شخصيت الهي آن بزرگوار را در روايتي كه «محمد بن يحيي عطار» نقل مي كند بايد ديد. وي مي گويد: امام هادي عليه السلام به مردي از اهالي شهر ري كه خدمتشان شرفياب شده بود، فرمود: كجا بودي؟ عرض كرد: به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودم. امام فرمود: آگاه باش، اگر قبر عبدالعظيم را كه در شهر شماست زيارت مي كردي، مانند شخصي بودي كه قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است. [6] .حضرت عبدالعظيم از موثق ترين علما و راويان شيعه در زمان ائمه عليهم السلام محسوب مي شود. آن گرامي از جمله ي مؤلفان و نويسندگان نيز بوده و نقل مي كنند كتابي درباره ي خطبه هاي اميرمؤمنان علي عليه السلام و كتاب ديگري به نام «يوم وليله» نوشته است. [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عبدالعظيم الحسني، ص 31.

[2] مدرك بالا، ص 24.

[3] شيخ صدوق، امالي، ص 204.

[4] مدرك بالا.

[5] مقدس اردبيلي، جامع الرواة، ج 1، ص 460.

[6] عبدالعظيم الحسني، ص 63.

[7] مدرك بالا.

منبع: برگزيدگان (جلد 2)؛ بازنويسي: مهدي رحيمي - عبدالله طاهرخاني؛ واحد كودكان و نوجوانان بنياد بعثت؛ چاپ اول 1385.

علي بن جعفر

اين علي بن جعفر وكيل حضرت امام علي النقي عليه السلام و مورد وثوق بوده است . وقتي بدخواهان علي بن جعفر نزد متوكل از وي سعايت و شكايت نمودند متوكل او را زنداني نمود و در نظر گرفت كه وي را به قتل برساند .

همين كه اين خبر به

گوش علي بن جعفر رسيد نامه اي از زندان براي حضرت امام علي النقي نوشت كه مضمون آن اين بود : شما را به خدا قسم مي دهم كه درباره ي من فكري بفرمائيد ! زيرا مي ترسم كه (راجع به مذهبم ) دچار شك و ترديد شوم ؟ !

حضرت هادي عليه السلام وعده فرمود كه در شب جمعه براي تو دعا خواهم نمود . همين كه شب جمعه فرا رسيد و حضرت هادي دعا كرد متوكل دچار تب شد و تب وي شديد گرديد تا اينكه روز دوشنبه بانك و شيون از براي او برخواست !

وقتي تب متوكل به آن شدت رسيد دستور داد تا زندانيان را يك يك آزاد نمودند و به خصوص درباره ي علي بن جعفر سفارش كرد تا آزادش نمايند و از او حلاليت بخواهند .

موقعي كه علي بن جعفر از زندان آزاد شد به دستور حضرت هادي متوجه مكه و در آنجا مجاور گرديد . پس از اين جريان بود كه متوكل بهبودي يافت .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: ستارگان درخشان (جلد 12)؛ محمد جواد نجفي؛ كتابفروشي اسلاميه؛ چاپ پنجم 1376.

عداوت با آل عدالت

در ميان خلفاي عباسي، متوكل بيش از همه به خاندان رسالت عليهم السلام و شيعيان سخت مي گرفت چنان كه 17 بار به دستور او آستان قدس حسيني را در كربلا خراب كردند. [1] و فدك را كه در زمان مأمون دوباره به فرزندان فاطمه عليهاالسلام برگردانده شده بود به زور از آنها گرفت، وي نه تنها خود، زندانها و سياهچال هاي سامرا و اطراف را پر از سادات علوي و شيعيان كرد، بلكه هر يك از دشمنان آل علي را حاكم شهرهاي شيعه

نشين ساخت تا در آن شهرها كسي جرئت ارتباط با آل عدالت را نداشته باشد، ابوالفرج اصفهاني مي نويسد:

«و ديگر، از كارهاي متوكل آن بود كه عمر بن فرج را بر مكه و مدينه حاكم ساخت، و او از فرزندان ابو طالب جلو گيري مي كرد تا با مردم تماس نگيرند و مانع از اين مي شد كه مردم نيز تنها به آنها كمك و احساني كنند و اگر مي شنيد كسي به آنها كمكي كرده است هر اندازه هم آن كمك اندك بود آن شخص را تحت شكنجه و آزار قرار مي داد و جريمه ي سنگيني برايش تعيين مي كرد، همين سبب شد كه كار تنگدستي زنهاي علويه ي مدينه به جايي رسيد كه چند تن از آنها يك پيراهن بيشتر نداشتند و ناچار بودند هنگام نماز آن پيراهن را روي نوبت بپوشند و نماز بخوانند...» [2] .

وي پس از آن، براي پنج بزرگمرد از آل علي عليهم السلام فصلي از كتابش مقاتل الطالبيين را باز كرده و به تفصيل به ذكر قيام و شهادتشان مي پردازد و از آنجايي كه اين دلير مردان بيشتر در زندانهاي شهر سامرا به شهادت رسيده اند ما نيز به طور خيلي خلاصه از ايشان نام مي بريم:

1 - محمد بن صالح بن عبدالله كه با پنج واسطه نسبت به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رساند، او يكي از دلير مردان علوي و از شاعران شيعي بود، پس از آنكه ياراني دورش گرد آمدند خروج كرد ولي با دسيسه ي مزدوران متوكل دستگير و روانه ي سامرا شد، بعد از سه سال و

اندي كه در زندان بود، در سامرا از دنيا رفت. [3] .

2 - قاسم بن عبدالله بن حسين بن امام سجاد عليه السلام، ايشان را عمر ابن فرج والي مدينه دستگير كرده و به سامرا فرستاد، پس از مدتي كه در آنجا زيرنظر مأمورين حكومتي بود مريض شد، خليفه به بهانه عيادت او، پزشكي را به پيش قاسم بن عبدالله فرستاد و آن پزشك با طرز مرموزي او را مسموم كرد، چنان كه پس از چند روز شهيد شد.

3 - احمد بن عيسي بن زيد، فرزند امام زين العابدين عليه السلام، مردي دانشمند و شجاع و فاضل و راوي بود كه پدرانش يكي پس از ديگري قيام كرده و هر يك عاشورايي به پا كرده بودند، او نيز پس از عمري زنداني شدن و شكنجه ديدن و سالها در به دري و مخفيانه زيستن، بالأخره در زمان متوكل وفات يافت.

4 - عبدالله بن موسي كه با سه واسطه نسب شريفش به امام حسن مجتبي عليه السلام مي رسد، اين بزرگوار در زمان مأمون متواري گشت و تا عصر متوكل نيز پنهاني زندگي مي كرد و مأموران خلافت شب و روز در تعقيبش بودند.

پس از شهادت امام رضا عليه السلام مأمون نامه اي به عبدالله نوشت و از او خواست كه خود را آشكار سازد و گفت كه در نظر دارم تو را به جاي امام رضا عليه السلام ولي عهد خويش كنم، اما عبدالله در نامه اي كه به مأمون نوشت تمام رشته هاي او را پنبه كرد. [4] .

عبدالله بن موسي پس از عمري در به دري، بالأخره به

آرزويش كه چيزي جز لقاء الله نبود رسيد و زماني كه خبر مرگ او و همچنين خبر مرگ احمد بن عيسي را با هم به متوكل دادند خيلي خوشحال شد چنان كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد، زيرا كه از آن دو بزرگمرد خيلي وحشت داشت و فكرشان چون كابوس وحشتناكي بر سرش سايه افكنده و تلخ كامش مي كردند و هميشه از قيام و انقلاب ناگهاني آن دو نفر مي ترسيد و فضيلت و بزرگواري آن دو را در ميان شيعيان به خوبي مي دانست. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخچه ي سامرا، ص 53 به نقل از منتهي الآمال، ص 241.

[2] ترجمه مقاتل الطالبيين، ص 552.

[3] همان، ص 553 به بعد.

[4] قسمت هايي از اين نامه را نويسنده مقاتل الطالبيين آورده است كه بسيار خواندني است، ر. ك: همان، ص 587.

[5] همان، ص 588.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

عمارت جديد

حرم مطهر با كاشيكاري و آينه كاري هنرمندان ايراني مزين شده و آيتي از هنر اسلامي را منعكس مي كند، قبر مطهر در وسط حرم واقع است و بر روي آن صندوق نفيس و ضريح نقره نصب است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

علل هجرت ميرزا به سامرا

ميرزاي بزرگ از اين هجرت اهداف چندي را در نظر داشت از آن جمله است:

1 - اسكان شيعه در سامرا، با توجه به اين كه سامرا، مدفن عسكريين عليهماالسلام و منزل آن بزرگواران مي باشد و خيلي چيزها كه مورد علاقه و احترام شيعه است در آن جا قرار دارد، مرحوم ميرزا سعي كرد كه شيعيان در آن مكان، اسكان بيابند.

2 - تبليغ تشيع در نواحي عراق.

3 - تقريب ميان شيعه و سني.

4 - اجتناب از رياست و مرجعيت، در اين خصوص مي نويسند:

«او آن قدر از رياست و زعامت پرهيز داشت كه بارها سوگند ياد مي كرد كه هيچگاه به فكرم خطور نمي كرد كه روزي مرجع ديني مردم باشم، حتي يكي از علل هجرت او از نجف به سامرا دوري از نجف و از رياست و مرجعيت ذكر كرده اند.» [1] .

5 - عشق اهل بيت عصمت و طهارت، به ويژه به حضرت عسكريين عليهماالسلام و مهر مهدي صلوات الله عليه دل ميرزا را به سوي سامرا معطوف داشته و وي را به آن ديار كشيد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حماسه ي فتوا، ويژه نامه ي جمهوري اسلامي به مناسبت يكصدمين سالگرد رحلت ميرزاي شيرازي، ص 3، به نقل از مقدمه ي

مكاسب، ج 1، ص 134.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

عالم ترين مردم

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اَلا اِنَّ اَبْرارَ عِتْرَتي و اَطائِبَ أرومتي اَحْلَمُ النَّاسِ صِغاراً و اَعْلَمُ النَّاسِ كِباراً فَلا تُعَلِّمُوهُم فَاِنَّهُمُ اَعْلَمُ مِنْكُم».[1] .

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: آگاه باشيد نيكان خاندان من و پاك ترين تبار من، در خُردسالي خردمندترين مردم و در بزرگ سالي داناترين آنها هستند. پس به آنان دانش نياموزيد كه داناتر از شمايند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احتجاج، ج 2، ص 224.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

علم پيامبران

قال الصادق عليه السلام: «نَحْنُ وَرَثَةُ الاَنْبياءَ و وَرَثَةُ كِتابِ اللّهِ و نَحْنُ صِفوتُهُ».[1] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: ما وارثان انبيا و ميراث بران كتاب الهي و برگزيدگان خداييم.

ابو بصير مي گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم: شما وارثان رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم هستيد؟ فرمودند: آري عرض كردم: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وارث تمام پيامبران بود و هر چه آنها مي دانستند، مي دانست؟ فرمودند: آري.[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مختصر البصائر، ص 216.

[2] كافي، ج 1، ص 470.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

علم كتاب

درباره اينكه علم كتاب نزد امامان معصوم عليهم السلام است، روايات و احاديث فراواني وجود دارد.[1] . قال الحسين عليه السلام: «نَحنُ الذينَ عِنْدَنا عِلمُ الكِتابِ وَ بَيانِ ما فيه وَ لَيسَ لاَحَدٍ مِن خَلْقِهِ ما عِندنا لاَنَّا اَهلُ سِّرُ اللّهِ».[2] .

امام حسين عليه السلام فرمودند: ما همان هايي هستيم كه علم كتاب و بيان آنچه در آن است، نزد ماست و آنچه نزد ماست، نزد هيچ يك از خلايق نيست. زيرا ما، اهل سرّ الهي هستيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در اين قسمت از كتاب «اهل البيت في القرآن و السنّة» استفاده شده است.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 4، ص 52.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

عصمكم الله من الزلل

«عصم» به معني نگه داشتن و بازداشتن به همراه دفاع نمودن است.

«زلل» جمع «زَلَّ» به معني لغزيدن و لغزش مي باشد. خداوند از مقام شامخ ائمّه اطهار عليهم السلام دفاع نموده و آنان را از هر گونه لغزيدن و لغزش نگاه داشته و از گناه بازشان داشته و آنان را معصوم قرار داده، مقام عصمت را شامل حالشان نموده است. عصمت بر سه قسم است: اوّل: عصمت از اينكه معصوم در گرفتن علم و پيامبران در گرفتن وحي، دچار خطا گردند.

دوّم: عصمت از اينكه دچار خطا و لغزش گردند. يعني هيچ گاه مرتكب اشتباه نمي گردند و تشخيص نابجا و كردار و گفتار ناصواب از آنها سر نمي زند.

سوّم: از گناه معصوم باشند. گناه عبارت است از هر عملي كه مايه هتك حرمت عبوديت بوده، نسبت به مولويت مولا مخالفت شمرده شود. يعني هر فعل

و قولي كه با عبوديت منافات داشته باشد. پس عصمت عبارت است از اينكه شخصي از خطا و گناه دور باشد. يعني به چنان قوّت عقلي اي دست يافته باشد كه با وجود اينكه مثل ديگران قادر به انجام همه گناهان است، مغلوب گناه واقع نمي شود و آن را ترك نمايد. البتّه خداوند در عدم ارتكاب خطا، معصوم را ياري مي نمايد.

قال الصادق عليه السلام في صِفة الاِمام: «مَحْجُوباً عَن الآفات، معصوماً مِن الزلاَّت، مَصوناً عَن الفَواحِشِ كلها...».[1] . امام صادق عليه السلام در وصف ائمّه فرموده اند: از آفت ها پوشيده شده، از لغزش ها نگاه داشته شده و از همه زشتي ها مصون مانده است. حجّت خدا بايستي حتماً از گناه، آلودگي و خطا به دور باشد تا بتواند حجّت خدا بر مردم باشد.

قال الرضا عليه السلام: «فَهُو مَعْصُومٌ مؤيدٌ، مُوفّقٌ مُسَدَّدٌ قَد اَمِنَ مِن الخَطايا و الزلّل و العِثارِ يخصّه اللَّهُ بِذلِكَ لِيكون حجَّته عَلي عِباده و شاهدَهُ عَلي خَلْقِه».[2] . امام رضا عليه السلام فرمودند: پس امام، معصوم است و تأييد و تقويت شده و توفيق يافته و استوار گشته (از جانب خداوند) بوده، از هر گونه خطا و لغزش و اشتباه در امان است. خداوند اين خصوصيت ها را به او بخشيده تا حجّت او بر بندگانش و گواه او بر مخلوقاتش باشد. امامِ معصوم، حتّي از عيب هاي ظاهري و باطني به دور است. قال الرضا عليه السلام: «الاِمامُ المُطَهِرُ مِن الذُّنُوبِ و المُبَّرَاُ عَنِ العُيوبِ الَمخْصُوصُ بالعِلْمِ المَرْسُومُ بالعِلْمِ نِظامُ الدينِ».[3] . امام رضا عليه السلام فرمودند: امامي كه از گناهان پاك و از عيب ها بر كنار و اختصاص به علم و دانش يافته و سرتا

پا حلم و بردباري است، نظام دين خداوند مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 204.

[2] كافي، ج 1، ص 203.

[3] كافي، ج 1، ص 200.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

عبادت و بندگي خداوند

عبادت و بندگي در درگاه الهي، مستقيم و صاف ترين راه ها است. «إِنَّ اللَّهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ».[1] . در حقيقت خدا، پروردگار من و پروردگار شماست؛ پس او را بپرستيد كه اين راهي راست است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه آل عمران، آيه 51.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

عارف بحقكم

مراد از حقّ امام معصوم عليه السلام، همان مقام امامت است و «معرفت به حقّ امام» عبارت است از اينكه آنها را جانشينان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و نَفْس واحد پيامبر دانسته (همان گونه كه آيه مباهله، نفْس پيامبر صلي الله عليه وآله و علي عليه السلام را يكي دانسته است) بر خود اطاعت و پيروي از آنها را در تمام امور دنيايي و آخرتي لازم و واجب بدانيم و به يقين بدانيم كه آنها با حق هستند و حق با آنها است.

قال علي عليه السلام: «وَيل لِمَن جَهَلَ مَعْرفتي و لَمْ يعْرف حقّي اَلا انّ حقّي هُو حَقّ اللّه اَلا انّ حَقّ اللَّه هو حقّي».[1] .

امام علي عليه السلام فرمود: واي بر كسي كه به شناخت من نادان باشد و حق من را نشناسد. آگاه باشيد همانا حق من همان حق خداوند است و آگاه باشيد همانا حق خداوند همان حق من است.

معرفت به حق امام در آن است كه بدانيم هيچ عملي مقبول نيست، مگر به قبول ولايت و معرفتِ آنها. قال الصادق عليه السلام: «نَحْن و اللّه الأسْماء الحسني الَّتي لا يقبل اللّه مِنْ العِباد عَمَلاً اِلاَّ بِمَعْرِفَتنا».[2] .

امام صادق عليه السلام

فرمودند: به خدا سوگند ما اسماء حسناي الهي هستيم كه هيچ عملي از بندگان پذيرفته نيست، مگر به شناخت و معرفت ما.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 38، ص 29.

[2] مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 261.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

عامل بامركم

در اين فراز زائر اقرار مي نمايد به اينكه: من عمل كننده به اوامر شما و دوري كننده از نواهي شما هستم. اين فراز اخص از فراز قبل (آخِذٌ بِقَوْلكم) است. چرا كه گفتار امامان معصوم عليهم السلام گاهي جنبه ارشادي و امري دارد و گاهي بازگوكننده معارف الهي مي باشد.

عمل به فرمان هاي ائمّه اطهار عليهم السلام از آن جهت لازم و واجب است كه اوّلاً فرمان آنها فرمان و امر خداوند است. چرا كه آنها فرماني غير از خواستِ خداوند صادر نمي كنند و اساساً خواستي غير از خواستِ خداوند ندارند. پس آنها راه وصول به ربّ العالمين بوده و اطاعت از آنان همان اطاعت از خداوند است. قال ابوجعفر عليه السلام: «آل مُحمَّد اَبْواب اللّه و سُبُلِهِ و الدُّعاة إلي الجَنَّة و القادَة إليها و الادلاء عَلَيها إلي يوم القيامَة».[1] . امام باقر عليه السلام فرمودند: خاندان پيامبر درگاه هاي خداوند و راه هاي او هستند. آنها دعوت گر به سوي بهشت و رهبران به سوي آن و راهنمايان بر آن تا روز قيامت هستند. ثانياً عمل به فرمان آنها جزء حقوق آنان است كه بايستي اين حق از طرف همگان ادا و انجام گردد و چنانچه كسي فرمانبر آنها نباشد، در حقيقت حق آنها را ادا نكرده است. قال علي عليه السلام: «ايها

النّاس ان لي عليكم حقّاً و لَكم علي حقّ... و أمّا حَقّي عَلَيكم فالوَفاء بِالبيعة و النَصيحة في المَشْهد و المغيب و الإجابة حينَ ادعُوكُم و الطاعَة حين آمِركُم».[2] . حضرت علي عليه السلام فرمودند: اي مردم، همانا من حقّي بر شما دارم و شما بر من حقّي داريد، و حق من بر شما آن است كه به بيعتي كه با من كرديد وفادار بوده، سفارشات حضوري و غيابي مرا پذيرا باشيد و آنگاه كه شما را به كاري دعوت كردم، اجابت نمايند و آنچه به شما امر و فرمان دادم، اطاعت نماييد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجمع البيان، ج 2، ص 27.

[2] بحارالانوار، ج 27، ص 251.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

علم داشتن بر اسم اعظم الهي

يكي از مواهبي كه خداوند به ائمّه اطهار عليهم السلام عنايت كرده، دانستن اسمِ اعظمِ الهي است. قال عَلي بن محمّد الهادي عليه السلام: «إسْم اللّه الأَعْظم ثَلاثة و سَبْعون حَرْفاً، كان عِنْد آصِف حَرف فَتَكلّم بِه فَانخَرَقت لَه الأَرْض فيما بَينه و بَينَ سَبأ، فَتَناول عَرْش بِلْقيس حَتّي صيره إلي سُلَيمان ثُمّ انبَسَطت الأرْض في اقلّ مِن طَرْفَة عَين و عِنْدَنا مِنْه إثْنان و سَبْعون حَرفاً و حَرْف عِنْد اللّه مُسْتأثر بِه في عِلْم الغَيب».[1] . امام هادي عليه السلام فرمودند: اسم اعظم الهي هفتاد و سه حرف است و آصف يك حرف از آن را مي دانست. لذا به وسيله همان يك حرف، زمين را بين محل ايستادن خود و كشور سبا شكافت و تخت بلقيس را گرفته، نزد سليمان آورد و سپس زمين را در كمتر از

يك چشم بر هم زدن بست و در نزد ما هفتاد و دو حرف از اسم اعظم الهي وجود دارد و يك حرف آن را فقط خدا مي داند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 230.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

عصمت امامان

ليكن ما در مباحث مربوط به ائمه آن را اثبات كرده و نادرستي دلايل مخالفين را نشان داده ايم و نه تنها امكان بلكه وقوع آن را نيز ثابت نموده ايم.

اگر كسي سرگذشت ائمه را بخواند كمترين شكي نسبت به عصمت آنان برايش باقي نخواهد ماند و يقين خواهد كرد كه آنان نه عمدا و نه سهوا مرتكب هيچ صغيره اي هم نشده اند. زندگي امامان، ثبات قدم، وحدت قول و عمل و بر صراط مستقيم بودن آنها را به خوبي نشان مي دهد تمام ائمه با شدت و برندگي كامل وظيفه دفاع از معتقدات ديني را به عهده گرفته و كمترين انحرافي از خود نشان ندادند. طاغوت زمان، متوكل عباسي با تمام وسايل ممكنه درصدد برآمد تا امام هادي - عليه السلام - را بفريبد و او را از راه راست منحرف كند و به محافل لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند ليكن امام با تمام وجود امتناع كرده مقاومت ورزيد و با مواضع خود دليلي روشن بر عصمت خود و اجداد بزرگوار خويش ارائه كرد و حقانيت شيعه را درباره ي عصمت ايشان به وضوح بيان نمود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

علم امامان

علم ائمه همانند علم پيامبران و مرسلين، علمي است الهامي و خداداد و فرقي با هم ندارد. خداوند به پيامبران و ائمه، علمي لدني عطا فرمود تا حجت را بر مردم تمام كنند. امام صادق - عليه السلام - از كيفيت علم ائمه و دامنه ي حيرت انگيز آن - كه وصف ناپذير است - چنين ياد مي كند: «علم ما عبارت است از: غابر، مزبور، نكت في القلوب

(الهامات قلبي)، نقر في الاسماع (به گوش خوردن صدا) جفر احمر، جفر ابيض و همچنين مصحف فاطمه - عليهاالسلام - و «جامعه» كه تمامي مايحتاج مردم در آن است نزد ما است». و چون از حضرت معاني اين تعابير را پرسيدند ايشان فرمود: «غابر؛ دانش آينده است» و «مزبور؛ دانش گذشته مي باشد» و «نكت في القلوب؛ الهام است» و «نقر في الاسماع؛ سخنان ملائكه است زيرا ما گفتار آنان را مي شنويم ليكن خود آنها را نمي بينيم» و «جفر احمر؛ ظرفي است كه سلاح پيامبر اكرم در آن قرار دارد و از آن خارج نمي شود تا آن كه قائم آل محمد قيام نمايد. اما «جفر ابيض؛ ظرفي است كه در آن تورات موسي، انجيل عيسي، زبور داوود و كتب آسماني پيشين قرار دارد» و «مصحف فاطمه - عليهاالسلام - كتابي است كه در آن تمام حوادث و نام هاي كساني كه تا روز قيامت به حكومت مي رسند مسطور است». و اما «جامعه؛ كتابي است داراي هفتاد ذراع طول كه حضرت رسول اكرم - صلي الله عليه و آله - با دهان مباركشان آن را املا مي فرمودند و حضرت علي - عليه السلام - با دست خويش مي نگاشتند. به خدا قسم هر چه مردم تا روز قيامت بدان نياز پيدا كنند در اين كتاب آمده است حتي ديه ي يك خراش و يك تازيانه يا نصف تازيانه...» [1] .

ابوالعلاء معري در شعر خود به همين جفري كه نزد اهل بيت موجود است اشاره مي كند و مي گويد: «همگان از ديدن جفر و جام جهان نماي كوچكي كه همه آباديها و ويراني ها را نشان مي داد و نزد ائمه موجود بود شگفت زده شدند» [2]

. دليل روشن اين مدعا روايات و پيشگوئي هاي متعددي است كه از ائمه در زمينه هاي گوناگون علوم نقل شده است. امام علي مولاي متقيان و باب شهر علم پيامبر پايه حدود سي و دو علم را - به قول عقاد - بنيان نهاد و از پيشرفت هاي تكنولوژيك و تحولات علمي كه در عرصه ي گيتي به ظهور مي رسد خبر داد. حضرت در يكي از مغيبات خود چنين مي فرمايد: «يأتي زمان علي الناس يري من في المشرق من في المغرب، و من في المغرب يري من في المشرق».

«زماني خواهد آمد كه ساكنين مشرق، افراد مستقر در مغرب را خواهند ديد و ساكنان مغرب مشرقيان را». و باز فرمود: «يأتي زمان علي الناس يسمع في المشرق من في المغرب و من في المغرب يسمع من في المشرق». «زماني فراخواهد رسيد كه: آن كه در مغرب است آواي مشرقيان را خواهد شنيد و برعكس». و هر دوي اين پيشگويي با اختراع تلويزيون و راديو تحقق يافت. همچنين حضرت - عليه السلام - فرمود: «يأتي زمان علي الناس يسير فيه الحديد؛ زماني خواهد آمد كه در آن، آهن به حركت درخواهد آمد». كه با اختراع انواع ماشين ها و قطارها محقق شد. البته حضرت موارد متعددي را پيش بيني كرده اند كه تماما صادق بوده است [3] خود حضرت با صراحت تمام موقعيت علمي خويش را چنين بيان مي كند: «معاني كتاب خدا را از من بپرسيد به خدا قسم آيه اي نازل نشده است جز آن كه مي دانم در شب بوده يا روز، در كوه بوده يا دشت» [4] . امام صادق نيز يكي از همين پيشوايان حق و حقيقت است كه از زلال

علم و دانش آنها بشريت همچنان سيراب مي شود. ايشان در گفته هايشان از آلودگي دريا و فضا و زيان هاي ناشي از آن براي انسان پرده برداشته است و در كتاب موسوم به «توحيد مفضل» قواعد تشريح و عجايب مربوط به اعضاي انسان را بيان نموده است. همچنان كه بنيانگذار علوم فيزيك و شيمي به شمار مي رود و اصول اين دو دانش را توسط شاگرد برجسته و ممتاز خود پيشاهنگ تحولات علمي جابر بن حيان چهره ي افتخارانگيز شرق وضع كرده است. امام هادي نيز پس از وفات پدر و هنگام تصدي مقام امامت بيش از هفت سال نداشت، ليكن به وسيله علماي بزرگ زمان مورد پرسش قرار گرفت و دشوارترين مسايل فقهي، فلسفي و كلامي را آنچنان دقيق و روشن پاسخ گفت كه پرسندگان را متحير ساخت و در نتيجه آنان به امامت حضرت اعتراف كردند. در اين نمونه و نمونه هاي ديگر دليل آشكاري است بر علم خدادادي آنان و اين كه خداوند فضل و دانشي به آنان عطا فرموده است كه به هيچ كس ديگر چنين عنايتي نكرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 307 و 308. و اصول كافي.

[2] حياة الحيوان، ماده جفر.

[3] حياة الامام محمد الجواد، ص 69.

[4] الجامع الاحكام القرآن، ج 1، ص 35.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

عبادت امام هادي

هنگام مطالعه سيره ي ائمه ي طاهرين و پيشوايان خاندان عصمت و طهارت يك مطلب به وضوح قابل مشاهده است و آن هم توجه شديد ايشان به عبادت، شب زنده داري، تلاوت قرآن و مناجات با پروردگار است. ابوفراس حمداني به مقايسه ميان ائمه

و بني عباس دست زده چنين مي گويد:

تمسي التلاوة في ابياتهم سحرا

و في بيوتكم الأوتار و النغم

«آواي تلاوت قرآن تا سحر از خانه هاي ائمه به گوش مي رسد. و در خانه هاي شما - بني عباس - اين ترانه ها و صداي چنگ و رباب است كه تا بامداد گوشها را مي خراشد».

امام هادي - عليه السلام - بيش از همه ي معاصران خود به عبادت و تهجد مي پرداخت و تقوا و پايبندي وي به اصول ديانت زبانزد خاص و عام بود. ايشان تمام نوافل را بجا مي آورد و در ركعت سوم نافله مغرب سوره ي حمد و اول سوره ي حديد تا «انه عليم بذات الصدور» و در ركعت چهارم پس از سوره ي حمد، آخر سوره ي حجرات را تلاوت مي كرد [1] . نافله اي را نيز به اين صورت به حضرت نسبت داده اند كه: ايشان در ركعت اول، سوره ي حمد و يس و در ركعت دوم، سوره ي حمد و الرحمن را تلاوت مي كردند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 4، ص 750.

[2] وسائل الشيعة، ج 5، ص 298.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

عثمان بن سعيد عمري

اولين نائب خاص حضرت بقية الله حجة بن الحسن صاحب الزمان عليه السلام.

شيخ طوسي او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام و امام حسن عسكري عليه السلام و وكيل آن حضرت و فرزندش امام زمان عليه السلام و وكيل آن حضرت به شمار آورده است و در رجال فرموده: عثمان بن سعيد عمري مكنا به اباعمرو و ملقب به سمان (روغن فروش) به وي زيات (زيتون فروش) نيز گفته مي شود يازده سالش بود كه به حضرت امام

هادي عليه السلام خدمت مي نمود امام هادي عليه السلام عهدنامه اي به او نوشت كه معروف است، شخصي است جليل القدر و ثقه و وكيل امام حسن عسكري عليه السلام و حضرت مهدي عليه السلام بوده، نزد شيعه جايگاه بزرگي دارد. و نيز شيخ او را از سفرايي مي داند كه مورد مدح و ثنا قرار گرفته است. [1] . اكنون بعضي از مدح ها كه از امامان عليهم السلام درباره ي وي وارد شده ذكر مي نمايم:

1 - در نامه اي كه امام حسن عسكري عليه السلام به ابراهيم بن عبده نيشابوري نوشته درباره ي عثمان بن سعيد چنين نوشته است:

«فلا تخرجن من البلد حتي تلقي العمري رضي الله عنه برضائي عنه فتسلم عليه و تعرفه و يعرفك فانه الطاهر الامين العفيف القريب منا و الينا فكل ما يحمل الينا من شي ء من النواحي فانه يصير آخر أمره ليوصل ذلك الينا و الحمدلله كثيرا». [2] . «از شهر خارج نشو تا عمري را - كه به واسطه رضاي من از او خدا از او راضي شود - ملاقات نمايي پس سلام مرا به او برساني و تو با وي آشنا شوي و او با تو آشنا گردد زيرا او مردي طاهر، امين، عفيف و به ما نزديك است.

هر چيزي را كه از اطراف جمع مي نمايد بالاخره به ما مي رساند و الحمدلله كثيرا».

2 - شيخ طوسي رحمه الله با سند صحيح از احمد بن اسحاق بن سعد قمي نقل نموده كه روزي از روزها خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم: اي سيد من! توان آن را ندارم كه همه وقت خدمت شما مشرف شوم و احكام دينم را از شما بپرسم،

سخن چه كسي را قبول نمايم و فرمان چه كسي را ببرم؟ امام هادي عليه السلام فرمود: «هذا أبوعمرو الثقة الامين ما قاله لكم فعني يقوله و ما ادي اليكم فعني يؤديه». «به ابوعمرو (عثمان بن سعيد) مراجعه كن كه راستگو و امين است هر چه به شما بگويد از جانب من مي گويد و آنچه را به شما ابلاغ مي نمايد از من مي رساند». احمد بن اسحاق مي گويد: وقتي كه امام هادي عليه السلام به شهادت رسيد، روزي خدمت امام حسن عسكري عليه السلام شرفياب شدم، آنچه خدمت پدر بزرگوارش عرض كرده بودم خدمتش داشتم به من فرمود: «هذا ابوعمرو الثقة الامين ثقة الماضي و ثقتي في المحيا و الممات فما قاله لكم فعني يقوله و ما ادي اليكم فعني يؤديه». [3] . «اين ابوعمرو است كه راستگو و امين است، مورد وثوق و اطمينان پدرم و مورد وثوق من مي باشد در زمان حيات و ممات پس هر آنچه او به شما مي گويد از من مي گويد و هر آنچه به شما مي رساند از من مي رساند».

3 - و نيز احمد بن اسحاق مي گويد: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: با كه معامله كنم يا احكام دينم را از كه بگيرم و سخن كه را قبول نمايم؟ فرمود: «العمري ثقتي فما أدي اليك عني فعني يؤدي و ما قال لك فعني يقول فاسمع له و أطع فانه الثقة المأمون». [4] . «عثمان بن سعيد عمري مورد اطمينان من است پس هر آنچه را به تو مي رساند از من مي رساند و آنچه را به تو مي گويد از من مي گويد پس از او بشنو و اطاعت نما كه او ثقه و امين

است».

4 - و نيز از احمد بن اسحاق روايت شده كه همانند همين را از امام حسن عسكري عليه السلام پرسيد حضرت به او فرمود: «العمري و ابنه ثقتان فما أديا اليك فعني يؤديان و ما قالا لك فعني يقولان فاسمع لهما و أطعهما فانهما الثقتان المأمونان». [5] . «عمري (عثمان بن سعيد) و پسرش (محمد بن عثمان) راستگو هستند، پس هر آنچه به تو مي رسانند از من مي رسانند و هر چه به تو مي گويند از من مي گويند پس از آنان بشنو و اطاعت نما زيرا آنان ثقه و امين مي باشند».

5 - مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال فصل هشتم از حالات حضرت صاحب الامر عليه السلام نوشته است: علامه مجلسي در بحار نقل كرده است كه جماعتي از ثقات اهل حديث روايت كرده اند كه جمعي از اهل يمن به خدمت امام حسن عسكري عليه السلام مشرف شدند و اموالي به خدمت آن امام عالميان آورده بودند پس آن بزرگوار فرمود: اي عثمان به درستي كه تو وكيل و امين مال خدايي برو اموالي را كه آورده اند از اهل يمن قبض كن. اهل يمن عرض كردند: اي مولاي ما به خدا سوگند كه هر آينه عثمان از برگزيدگان شيعه توست به درستي كه آنچه نزد ما بود از منزلت و مرتبت او در نزد شما امروز زياد نمودي. به درستي كه او معتمد در نزد شماست در خصوص مال خدا، فرمود: بلي شاهد باشيد كه عثمان بن سعيد وكيل من است و پسرش محمد بن عثمان وكيل پسرم مهدي است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 111 و 112.

[2] همان، ج 1،

ص 254.

[3] همان، ج 11، ص 112.

[4] كافي، ج 1، ص 330.

[5] همان.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن احمد الصيمري

مرحوم قزويني وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است و از كتاب الدر النظيم نقل نموده كه علي بن احمد صيمري كاتب گفته با دختر جعفر بن محمد كاتب ازدواج نمودم سخت او را دوست مي داشتم كه هيچ كس ديگري را اين اندازه دوست نداشتم. زماني گذشت و از او صاحب فرزند نشدم، خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم، جريان را به حضرت عرض كردم، تبسم نمود و فرمود: انگشتري را كه نگينش فيروزه باشد برگير و بر روي آن بنويس: (رب لا تذرني فردا و أنت خير الوارثين). اين كار را انجام دادم يك سال نگذشت كه از آن زن پسري روزي من گرديد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 309.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن جعفر الهماني

شيخ طوسي وي را از اصحاب و وكلاي امام هادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام به شمار آورده و توثيق نموده است و در كتاب «الغيبة» او را از سفرايي به شمار آورده كه مورد مدح واقع گرديده اند و فرموده: فاضل و پسنديده و از وكلاي امام هادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام است. برقي نيز او را از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام به شمار آورده است. و ابن شهرآشوب او را از راوياني به شمار آورده كه در امامت امام حسن عسكري عليه السلام نقل حديث نموده است و از افراد مورد اطمينان امام حسن عسكري عليه السلام مي داند. شيخ طوسي از عثمان بن سعيد روايت كرده است: ابوطاهر بن بلال به حج مشرف گرديد، ديد علي

بن جعفر مال فراواني را خرج مي نمايد وقتي كه از حج برگشت جريان را به امام عسكري عليه السلام نوشت. حضرت در همان نامه به او نوشت: ما دستور داده بوديم به او صد هزار دينار بدهند پس از آن نيز دستور داديم به او صد هزار دينار ديگر بدهند ولي اين بار به جهت ملاحظه از ما نپذيرفت. و نيز عثمان بن سعيد گويد: علي بن جعفر خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب گرديد حضرت دستور داد به او سي هزار دينار دادند. [1] .

مرحوم ابن قولويه در كتاب كامل الزيارات [2] با ذكر سند از وي نقل نموده كه شنيدم امام هادي عليه السلام مي فرمود: «من خرج من بيته يريد زيارة الحسين عليه السلام فصار الي الفرات فاغتسل منه كتب الله من المفلحين فاذا سلم علي أبي عبدالله كتب الله من الفائزين فاذا فرغ من صلاته أتاه ملك فقال: ان رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم يقرئك السلام و يقول لك: أما ذنوبك فقد غفر لك، استأنف العمل». «هر كس از خانه اش به قصد زيارت امام حسين عليه السلام بيرون رود و به كنار شط فرات رود و از آب غسل نمايد خداوند بنويسد از رستگاران است پس وقتي كه به حضرت سلام داد خداوند مي نويسد از نجات يافتگان است و هنگامي كه از نماز فراغت يافت فرشته اي نزد وي مي آيد و مي گويد: رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم به تو سلام مي رساند و مي گويد: گناهت آمرزيده شد كارهايت را از سر بگير».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 293.

[2] باب 75، ح 5.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي

النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن الحسن بن علي بن فضال

شيخ طوسي رحمه الله در رجال او را از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري عليهماالسلام به شمار آورده است.

و در فهرست فرموده: علي بن الحسن بن فضال فطحي المذهب است (فطحيه كساني هستند كه بعد از شهادت امام صادق عليه السلام به امامت عبدالله پسر آن حضرت قائل شدند) از اهل كوفه و ثقه، داراي علم فراوان، و حديث زياد، نوشته هاي خوبي دارد، معاند نيست، در مرام و مسلك به اصحاب ما شيعه كه اثنا عشري هستند نزديك بود، در فقه كتاب هاي خوب و زيادي دارد گفته شده: داراي سي كتاب است. [1] . و شيخ نجاشي فرموده: علي بن الحسن بن علي فضال در كوفه فقيه اصحاب ما و از موجهين و ثقات ايشان و عارف به حديث بود، از او احاديث فراوان شنيده شده در حديث از او لغزشي و عيبي شنيده نشده كمتر اتفاق افتاده كه از شخصي ضعيف نقل حديث نمايد از پدرش هيچ نقل ننموده خود او گفته: هجده ساله بودم كتاب هايي را با او مقابله مي نمودم و آن روزگار روايات را نمي دانستم و جايز نمي دانم از پدرم نقل حديث كنم. [2] . و مرحوم كشي از محمد بن مسعود نقل كرده: در عراق و اطراف خراسان افقه و افضل از علي بن الحسن در كوفه نديدم. هيچ كتابي از ائمه عليهم السلام در هر موضوعي نبود مگر آنكه نزد وي موجود بود، احفظ از همه مردم بود جز اينكه فطحي و قائل به امامت عبدالله بن جعفر بود، محمد بن مسعود او را از فقها و علماي بزرگوار

شمرده است. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 11، ص 332 و 333.

[2] همان، ص 331.

[3] همان، ص 333.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن زياد صيمري

شيخ طوسي وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است. [1] مرحوم كليني با ذكر سند از عيسي بن نصر نقل مي نمايد: علي بن زياد صيمري نامه اي به امام هادي عليه السلام نوشت و از حضرت كفني درخواست نمود. حضرت به او نوشت: در سال 280 به آن نياز پيدا خواهي نمود. پس علي بن زياد در سال 280 وفات نمود. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 31.

[2] كافي، ج 1، ص 524، ح 27.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن عبدالغفار

شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده اند. [1] .

و مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل كرده: هنگامي كه امام حسن عسكري عليه السلام را زنداني نمودند، بني العباس من جمله صالح بن علي (جهت درخواست به شهادت رساندن حضرت) نزد صالح بن وصيف آمدند، صالح به آنان گفت: چه كار كنم؟ دو نفر از بدترين اشخاص را كه در توانم بوده بر او گماشته ام ولي آنان به شدت به عبادت و نماز و روزه رو آورده اند. مذمت او را به آنان گفتم، به من گفتند: چه مي گويي درباره ي كسي كه روزها را به روزه و شب ها را به نماز مي گذراند نه سخني مي گويد و نه به غير از عبادت توجهي مي نمايد وقتي كه به او مي نگريم اندام ما مي لرزد و حالت ترسي به ما دست مي دهد كه بر نفس خويشتن مسلط نيستيم. وقتي اين را از صالح بن وصيف شنيدند منصرف شدند. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

معجم رجال الحديث، ج 12، ص 76.

[2] كافي، ج 1، ص 512، ح 23.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن عمرو العطار

شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده اند. [1] .

مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل كرده: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و اين در زماني بود كه ابوجعفر (سيد محمد پسر امام هادي عليه السلام) زنده بود و من گمان مي كردم او بعد از امام هادي عليه السلام امام است به حضرت عرض كردم: فدايت شوم نزديك ترين اولادت به تو كيست؟ فرمود: كسي را اختصاص ندهيد تا فرمان من به شما برسد. پس از آن به حضرت نوشتم: امامت براي كيست؟ به من نوشت: امامت براي بزرگ ترين فرزندان من مي باشد. و امام حسن عسكري عليه السلام از ابوجعفر (سيد محمد) بزرگ تر بود. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 104.

[2] كافي، ج 1، ص 326، ح 7.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن عمر النوفلي

مرحوم قزويني او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده [1] و مرحوم كليني با ذكر سند از وي نقل كرده: در صحن منزل امام هادي عليه السلام خدمت حضرت بودم كه سيد محمد پسرش بر ما گذشت به حضرت عرض كردم: بعد از شما اين امام ماست؟ فرمود: نه، امام شما بعد از من حسن است (امام حسن عسكري عليه السلام). [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 322.

[2] كافي، ج 1، ص 325 و 326.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن محمد النوفلي

شيخ طوسي و برقي او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده اند [1] و مرحوم كليني با سند خود از او نقل نموده كه شنيدم امام علي النقي عليه السلام مي فرمود: اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است نزد آصف يك حرف از آن بود كه به آن تكلم نمود و زمين درنورديده شد و تخت بلقيس را در شهر سبا گرفت و آن را نزد سليمان آورد سپس زمين به حال اول برگشت همه در كمتر از يك چشم برهم زدن بود و نزد ما ائمه عليهم السلام هفتاد و دو حرف است و يكي از آن نزد خدا در علم غيب است. [2] . و نيز از او نقل نموده: خدمت امام هادي عليه السلام صدا را يادآور شدم حضرت فرمود: گاهي امام زين العابدين عليه السلام قرآن مي خواند رهگذري بر حضرت عبور مي نمود از حسن صوت آن حضرت غش مي نمود اگر امام اندكي از صداي دلنشين خود را ظاهر نمايد مردم تحمل آن را ندارند.

عرض كردم: مگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم هنگام نماز صداي مبارك را به خواندن قرآن بلند نمي نمود؟ فرمود: حضرت آن مقدار كه مردم توان داشتند با آنان رفتار مي نمود. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 177.

[2] كافي، ج 1، ص 30، ح 3.

[3] كافي، ج 2، ص 615، ح 4.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

علي بن مهزيار الاهوازي

شيخ نجاشي و شيخ طوسي او را از اصحاب امام رضا و امام جواد و امام هادي عليهم السلام ذكر نموده اند. [1] .

مرحوم نجاشي فرموده: علي بن مهزيار الاهوازي ابوالحسن دورقي الاصل از موالي است. پدرش نصراني بود و اسلام آورد و گفته شده علي نيز در صغر سن اسلام آورد و خدا بر وي منت نهاد كه مذهب حق را اختيار نمود. از امام رضا و امام جواد عليهماالسلام روايت نموده و از خصيصين حضرت جواد و وكيل آن حضرت بود و نزد آن جناب داراي مكان و منزلتي بود همچنان نزد امام هادي عليه السلام در بعضي از مناطق از طرف آنان وكيل و نماينده بود، نامه هايي از آنان در مدح وي به دست شيعه مي رسيد در نقل حديث راستگو بود طعن نسبت به او زده نشده، صحيح الاعتقاد بود، كتاب هايي را تصنيف نموده كه مشهور است. [2] .

و شيخ طوسي فرموده: علي بن مهزيار اهوازي شخصي است جليل القدر و ثقه، روايات فراواني نقل نموده، سي و سه كتاب دارد مانند كتاب هاي حسين بن سعيد [3] و رجالي معروف مرحوم كشي از يوسف بن

سخت بصري نقل نموده كه علي بن مهزيار نصراني بود و خداوند او را هدايت كرد او از اهل هند بود و در روستايي از روستاهاي فارس بود پس از آن ساكن اهواز شد. روشش اين بود كه وقتي آفتاب طلوع مي كرد سر به سجده مي گذاشت و سر بر نمي داشت مگر اينكه براي هزار نفر از برادران ديني اش دعا مي كرد همچنان كه براي خود دعا مي كرد. پيشاني اش مانند زانوي شتر پينه بسته بود. و نيز با ذكر سند از علي بن مهزيار نقل كرده: در سال 226 كه از كوفه برمي گشتم در منزل «قرعاء» آخر شب از محل استراحتم براي وضو گرفتن و مسواك نمودن بيرون آمدم از محل و همراهانم فاصله گرفته ناگهان ديدم از قسمت پايين چوب مسواكم آتش مانند شعاع آفتاب شعله مي زند از آن ترس و واهمه ننمودم ولي از آن جريان تعجب مي نمودم آن جا را دست ماليدم گرمي نداشت پس گفتم: (الذي جعل لكم من الشجر الاخضر نارا فاذا أنتم منه توقدون). [4] . «آن خدايي كه براي شما از درخت سبز آتشي آفريد كه شما از آن مي افروزيد». در اين رويداد مي انديشيدم و آن آتش مدتي شعله ور بود تا نزد همراهانم برگشتم در حالي كه از آسمان نم نم باران مي باريد و غلامانم در جستجوي آتش بودند. يكي از همراهان من مردي از اهل بصره بود وقتي كه مرا ديد با غلامانم گفتند: اين ابوالحسن (كنيه اوست) است كه با خود آتش دارد. وقتي كه نزد آنان آمدم مرد بصري و غلامانم آتش را لمس نمودند ديدند گرمي ندارد پس از مدتي آن آتش خاموش شد سپس روشن گرديد

تا سه مرتبه پس از مرتبه ي سوم ديگر روشن نشد! به چوب مسواك نگاه كردم در آن هيچ اثري نبود نه آتشي و نه گرمي و نه گرد و غباري و نه سياهي، و اثر سوختگي نيز در آن ديده نمي شد! آن مسواك را پنهان نمودم سال آينده آن را خدمت امام هادي عليه السلام بردم و حضرت مسواك را از دست من گرفت و همه جاي آن را ديد و جريان سال گذشته را خدمتش عرض كردم، فرمود: آري اين نور است! عرض كردم: فدايت شوم نور است؟ فرمود: اين نور را خدا به تو عنايت نموده در پرتو ميلي كه به اهل بيت عليهم السلام داري و در پرتو فرمانبرداري تو از من و پدرانم. [5] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 192 - 194.

[2] همان، ص 192.

[3] همان، ص 193 و 194.

[4] يس / 80.

[5] معجم رجال الحديث، ج 12، ص 195 و 196.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

عيسي بن احمد بن عيسي

شيخ وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است. نام كامل او عيسي بن احمد بن عيسي بن منصور سامرايي ميباشد [1] و در كتاب الغيبة با ذكر سند از وي نقل نموده: امام هادي عليه السلام برايم نقل نمود از پدرش از پدرانش از علي عليه السلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هر كس خوشش مي آيد كه خدا را ملاقات نمايد در حالي كه ايمن و پاك باشد و اندوه بزرگ قيامت او را اندوهناك نسازد بايستي تو (علي عليه السلام)

و دو پسرت امام حسن و حسين و علي بن الحسين و محمد بن علي و جعفر بن محمد و موسي بن جعفر و علي بن موسي و محمد بن علي و علي بن محمد و حسن و سپس مهدي را دوست بدارد و مهدي خاتم ايشان است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 13، ص 178.

[2] همان، ص 179.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

عبدوس عطار كوفي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عبدالرحمن بن محمد بن طيفور متطبب

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال شيخ طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عبدالصمد قمي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عبدالعظيم حسني

وي سيد بزرگوار با شخصيت و با نسب والا بوده و آن بزرگوار از نظر علم و تقوا و احتياط ديني از مفاخر خاندان نبوت است.

اينك به برخي از حالات و مقامات او اشاره مي كنيم:

نسب درخشان آن حضرت

نسب شريف وي به امام بزرگوار ابومحمد حسن بن علي سرور جوانان بهشت و گل خوشبوي رسول خدا - صلي الله عليه و آله - مي رسد. حضرت عبدالعظيم، پسر عبدالله بن علي بن حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابي طالب عليه السلام است [1] .

در دنيا هيچ نسبي والاتر و بزرگتر و ارجمندتر از اين نسب شريف نيست كه خداوند، عرب و جامعه مسلمين را بدان وسيله عزت بخشيده است.

وثاقت حضرت عبدالعظيم

وي ثقه، عادل و در نهايت احتياط و استحكام ديني بود، همچنان كه دانشمند، فاضل و فقيه بوده است. ابوتراب روياني نقل كرده، مي گويد: من از ابوحماد رازي شنيدم كه مي گفت: در سر من رأي به خدمت حضرت امام علي بن محمد عليهماالسلام رسيدم، و از آن بزرگوار، راجع بن حلال و حرام پرسيدم، جواب سؤالاتم را داد، وقتي كه خواستم خداحافظي كنم، فرمود:

«حماد! هر گاه مشكلي در مسائل ديني آن نواحي برايت پيش آمد، از عبدالعظيم حسني بپرس و از قول من به او سلام برسان.» اين روايت دليل بر فقيه بودن و علم و دانش اوست.

عرضه كردن عقيده خود بر

امام هادي

سيد بزرگوار حضرت عبدالعظيم به محضر شريف امام هادي عليه السلام شرفياب شد و اصول عقيده خود و آن چه را كه به عنوان دين معتقد بود به امام عليه السلام عرضه كرد و گفت:

«يا بن رسول الله - صلي الله عليه و آله و سلم - من مي خواهم دينم را به محضر شما عرضه كنم، اگر مورد رضايت شما بود بر آن استوار باشم؟»

امام عليه السلام با لبخند از پيشنهاد او استقبال كرد و فرمود:

«يا ابوالقاسم بگو!» عبدالعظيم شروع كرد آن چه را كه معتقد بود به امام عليه السلام عرضه كردن و گفت: «من معتقدم كه خداي تبارك و تعالي بي نظير است، چيزي همانند او نيست از دو حد: ابطال و تشبيه بيرون است و او جسم، صورت، عرض و جوهر نيست، بلكه او ايجاد كننده اجسام و صورتبخش صورتهاو آفريدگار اعراض و جواهر و پروردگار و مالك و جاعل و پديد آورنده همه چيز است. و محمد - صلي الله عليه و آله - بنده، و فرستاده او و خاتم پيامبران است، و هيچ پيامبري پس از وي تا روز قيامت نيست. و شريعت او آخرين شرايع است و پس از آن تا روز قيامت شريعتي نخواهد آمد. و معتقدم كه امام و خليفه و ولي امر بعد از پيامبر، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام، سپس حسن و بعد حسين و بعد علي بن حسين و پس از او محمد بن علي، و بعد جعفر بن محمد، سپس موسي بن جعفر و بعد از او علي بن موسي و بعد محمد بن علي، سپس تو اي مولاي من.» امام عليه السلام نگاهي

به عبدالعظيم كرد و فرمود: «و پس از من، پسرم، حسن و حال مردم، پس از وي نسبت به جانشين او چگونه خواهد بود؟»

حضرت عبدالعظيم از حجت، بعد از آن حضرت پرسيد و گفت:

«مولاي من! وضع آن حضرت چگونه است؟» امام هادي عليه السلام فرمود: «چنان است كه شخص آن امام ديده نمي شود و روا نيست نامش را بر زبان آورند. تا اين كه قيام كند و زمين را پر از عدل و داد نمايد، چنان كه پر از ظلم و جور گشته است.» حضرت عبدالعظيم شروع كرد ايمان خود را بدان چه حضرت هادي فرموده بود، اظهار كردن و گفت: «اقرار دارم و معتقدم كه دوستدار ايشان، دوستدار خدا و دشمن ايشان دشمن خداست و طاعت ايشان طاعت خدا و نافرماني ايشان نافرماني از خداست. و معتقدم كه معراج پيامبر (ص) حق و سؤال در قبر حق است و بهشت و دوزخ، صراط و ميزان حق است، و روز قيامت بدون ترديد خواهد بود و خداوند تمام كساني را كه در دل قبر آرميده اند مبعوث مي گرداند. و معتقدم كه پس از ولايت - يعني ولايت ائمه اهل بيت عليهم السلام - فرائض واجب عبارتند از: نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر...» امام هادي عليه السلام ضمن آفرين گفتن و تأييد عقيده او چنين فرمود: «پس بر همين روش استوار باش! خداوند تو را در دنيا بر اين عقيده استوار و در آخرت ثابت قدم و پا برجا بدارد!» [2] .

فرار وي به ري

وقتي كه حكومت ستمگر عباسي در راه ستمكاري به علويان و تعقيب ايشان مي كوشيد، حضرت

عبدالعظيم به ري گريخت تا از شر عباسيان خلاص شود. در منزل مرد بزرگي از شيعيان سكني گزيد، به طوري كه مورخان مي گويند: وي در راه عبادت سخت كوشا بود، روزها روزه مي گرفت و شبها را در عبادت خدا به بيدار خوابي و زاري در درگاه او به سر مي برد. روش او روش نياكان و پدرانش بود كه شبهايشان را در طاعات و مناجات با خدا مي گذراندند.

حضرت عبدالعظيم در اثناي اقامت در ري، بطور پنهاني و ناشناس به زيارت قبر يكي از پسران امام موسي بن جعفر عليه السلام رفت [3] و آن آقازاده - به نظر من - بايد سيد جليل القدر، آقا احمد بن موسي، معروف به شاه چراغ باشد، شيعيان ري از آمدن آن حضرت اطلاع پيدا كردند. و علت رفتن آن حضرت به زيارت [4] به صورت ناشناس و پنهاني، از بيم و خوف حكومت بود.

وفات حضرت عبدالعظيم

آقا عبدالعظيم مدتي را در ري ماند، در حال ترس و بيم به سر مي برد، دلش پر از غم و اندوه بود به سبب انواع ستمها و شكنجه هايي كه عباسيان نسبت به اهل بيت روا مي داشتند و مصائبي كه بر پسر عموهايش وارد مي شد، و اين نابكاران عباسي نسبت به ايشان نهايت سختگيري و درشتيها روا داشتند و انواع مصائب و بلايا را چشاندند.

سيد جليل القدر، حضرت عبدالعظيم - بسختي بيمار شد و چند روز در آن حال بود در حالي كه غمها و دردها گلوي او را مي فشرد كه دردناكتر، از همه دوري از خاندان و وطنش بود، حالت جان دادن او سخت بود، در آستانه مرگ قرار گرفت در

حالي كه زبانش به ذكر و سپاس خدا مشغول بود، مرگ چنگالش را در جان او فرو برده بود و در حالي كه او در ديار غربت، بدون اين كه كسي از اعضاي خانواده اش با او باشد، به سر مي برد.

با وفات حضرت عبدالعظيم، صفحه درخشاني از صفحات جهاد اسلامي، رقم خورد، و آن شعله تابناك كه راه مردم را به سمت عزت و كرامت روشن مي ساخت به خاموشي گراييد.

مردم ري از طبقات مختلف، به تشييع جنازه آن سيد علوي غريب شتافتند و تشييع محترمانه اي از او به عمل آوردند و آن پيكر مقدس را به آرامگاه ابديش آوردند و در آن جا به خاك سپردند، و در حقيقت پاره اي از جگر رسول خدا - صلي الله و آله - و ميوه اي از ميوه هاي باغ رسالت را در آن جا دفن كردند و براي او آرامگاه بزرگي بنا كردند كه همه روزه صدها زائر از باب تبرك و تيمن آن جا را زيارت مي كنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نجاشي.

[2] امالي صدوق، و همچنين به صورت مختصر در وسايل الشيعه: 1 / 31 آمده است.

[3] رجال نجاشي.

[4] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عثمان بن سعيد عمري

مكني به ابوعمرو، مردي ثقه بزرگوار. وي از سن يازده سالگي خدمتگزار امام هادي عليه السلام بوده است [1] در پيشگاه امام، مقام شامخي يافت، احمد بن اسحاق قمي نقل كرده و مي گويد: روزي به محضر ابوالحسن علي بن محمد - صلوات الله عليه - شرفياب شدم و عرض كردم: مولاي من! من گاهي نيستم و گاهي

هستم و در همه اوقات امكان زيارت شما را ندارم، سخن چه كسي را بپذيرم و فرمان كه را ببرم؟ امام عليه السلام فرمود:

«اين ابوعمرو مورد اعتماد و امين است آن چه را كه او به شما بگويد از طرف ما مي گويد، و آن چه را كه او ادا كند از طرف ما ادا مي كند.» وقتي كه امام ابوالحسن عليه السلام از دنيا رفت، به خدمت فرزندش؛ ابومحمد حسن عسكري عليه السلام رسيدم و روزي همان عبارتي را كه خدمت پدر بزرگوارش گفته بودم به آن حضرت عرض كردم فرمود: «اين ابوعمرو، مورد اعتماد ما و امين است، مورد اعتماد گذشتگان و مورد اعتماد ما در زمان حيات و ممات ماست، و هر چه او بگويد از جانب ما مي گويد، و هرچه را كه او ادا كند از طرف ما ادا كرده است.» [2] . اين روايت بر وثاقت وي و اين كه او داراي مقام والايي در نزد ائمه طاهرين عليهم السلام بوده است دلالت دارد، همان طوري كه دليل بر فضل و علم او نيز هست و اين كه وي مرجع فتوا و دريافت احكام بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] كتاب «الغيبة».

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عروة بن يحيي

عروة بن يحيي دهقان، برقي او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده [1] و همچنين شيخ او را از اصحاب امام دانسته و اضافه مي كند كه وي ملعون و حيله گر بوده است [2] كشي به سند خود از محمد بن موسي همداني نقل مي كند كه عروة بن يحيي بغدادي معروف به دهقان

كه خدايش لعنت كند، بر امام ابوالحسن علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام، و پس از او بر ابومحمد حسن بن علي عليهماالسلام دروغ مي بست، و اموال امام را براي خودش تصرف مي كرد و به او دروغ مي گفت تا اين كه حضرت ابومحمد عليه السلام او را لعنت كرد، و به شيعيانش دستور داد او را لعن و نفرين كنند [3] .

علي بن سليمان بن رشيد بغدادي مي گويد ابومحمد عليه السلام، عروه را لعنت فرمود، و اضافه مي كند كه ابومحمد عليه السلام خزانه اي داشت كه ابوعلي بن راشد خزانه دار بود و آن خزانه تسليم عروه شد و او هر چه را خواست براي خودش برداشت و بقيه را آتش زد و بدين وسيله حضرت ابومحمد خشمگين شد و او را لعنت كرد و بر او نفرين نمود و همان روز و همان شب خداوند مهلتش نداد، و راهي آتش دوزخ كرد، امام عليه السلام فرمود: «امشب در پيشگاه پروردگارم چنين و چنان نشستي داشتم و هنوز سفيده صبح ندميده بود و آن آتش خاموش نشده بود كه خداوند عروه را - كه خدا لعنتش كند - از پا درآورد و كشت.» [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

[2] رجال طوسي.

[3] رجال كشي.

[4] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن ابراهيم همداني

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده [1] است. وي از عبدالله بن حماد انصاري روايت كرده و پسرش احمد نيز از قول او روايت نقل كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 11

/ 222.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن ابراهيم

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته و استاد ما آقاي خوئي فرموده است كه: ظاهرا او - علي بن ابراهيم بن هاشم قمي - صاحب تأليفات زياد و يكي از شخصيتهاي علمي بارز زمان خود بوده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 11 / 203.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن ابي قره

مكني به ابوالحسن، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن بلال بغدادي

وي از بغداد به واسط نقل مكان داد، از امام هادي عليه السلام روايت كرده و داراي كتابي است [1] . كشي مي گويد: به خط جبرئيل بن احمد ديدم (كه نوشته است:) محمد بن عيسي يقطيني برايم نقل كرد و گفت: امام هادي عليه السلام به علي بن بلال در سال (232 ه) نوشت:

«به نام خداوند بخشاينده مهربان، من و تو خدا را به خاطر نعمتهاي ظاهري و باطنيش حمد و سپاس مي گوييم و بر محمد، پيامبر و خاندانش - درودها و رحمت خدا بر ايشان باد - درود مي فرستيم، باري من ابوعلي را به جاي حسين بن عبدربه گماردم و با شناختي كه از او داشتم كه كسي به او نمي رسد، او را امين خود قرار دادم، و من مي دانم كه تو بزرگ ناحيه خود هستي، افراد تو را دوست داشتم و با اين نامه تو را گرامي شمردم، بنابراين تو از ابوعلي اطاعت كن و تمام حقوقي را كه از قبل نزد تو بوده به او تسليم كن و دوستانت را بر اين كار تشويق نما و آن چه باعث كمك و كفايت او شود به آنان تفهيم كن كه آن بزرگداشتي از او و احترامي است به ما، وي مورد علاقه ماست و تو نيز از جانب خدا پاداش و اجر داري كه خداوند صاحب بخشش به هر كس بخواهد از رحمت خود پاداش مي دهد

و تو در سايه عنايت خدايي. من اين نوشته را به خط خودم نوشتم و خدا را فراوان سپاس مي گويم.» [2] . امام عليه السلام، از نظر وثاقت و عدالتي كه علي بن بلال داشته و علاقه زياد او به اهل بيت عليهم السلام، او را به اين نامه مفتخر نموده است. علي بن بلال از محمد بن اسماعيل بن بزيع روايت كرده و محمد بن احمد بن يحيي نيز روايتي از وي در فضيلت زيارت مؤمنين و كيفيت زيارت آنها، نقل كرده است [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال نجاشي.

[2] رجال كشي.

[3] معجم رجال الحديث: 11 / 301.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن جعفر هماني

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او وكيل و مورد اعتماد امام بوده است [1] نجاشي مي گويد: او مسائلي از حضرت ابوالحسن العسكري عليه السلام دارد [2] شيخ او را جزو سفيران مورد ستايش آورده و مي گويد: وي مردي فاضل و مورد رضايت امام و از جمله وكلاي ابوالحسن و ابومحمد عليهماالسلام بوده است [3] احمد بن علي رازي، از علي بن مخلد ايادي نقل كرده مي گويد: ابوجعفر عمري نقل كرد و گفت: ابوطاهر بن بلال به زيارت حج رفت و ديد كه علي بن جعفر مشغول بخششها و انفاقهاي زيادي است و چون از حج برگشت، اين مطلب را خدمت ابومحمد عليه السلام نوشت. پس امام عليه السلام در حاشيه نامه او نوشت: ما به او دستور داده بوديم كه صد هزار دينار انفاق كند، دوباره همان قدر دستور داديم و او به

خاطر اين كه موقعيت ما در بين مردم محفوظ بماند، از قبول و وارد شدن در كار ما در آن حدي كه ما ديگران را در آن حد وارد نكرده ايم، خودداري كرد. مي گويد: او بر امام عسكري عليه السلام وارد شد، امام دستور داد سي هزار دينار به او بپردازند [4] .

علي بن جعفر نزد امام عليه السلام، محترم بود، بين او و بين فارس اختلافي پديد آمد و نزاعي درگرفت، ابراهيم بن محمد، نامه اي به خدمت امام نوشت و اين جريان را به اطلاع امام رساند و از آن حضرت خواست تا تكليف او را روشن كند كه به كدام يك از آنها كمك كند، امام عليه السلام در پاسخ ابراهيم نوشت: «چنين چيزي لازم به پرسيدن نيست و در چنين موردي شكي نيست كه مقام علي بن جعفر را - كه خداوند ما را به وسيله او بهره مند سازد - نمي شود با او مقايسه كرد، بنابراين در نيازمنديهاي خود به علي بن جعفر مراجعه كن و از فارس بترس و از دخالت او در كاري از كارهاي خود جلوگيري كن، تو خودت و هر كس از مردم آن ديار كه از تو اطاعت مي كند، اين كار را بكنيد، زيرا آن چه به وسيله او، امر بر مردم مشتبه شده است به ما خبر داده اند پس به وي توجه نكنيد، ان شاء الله.» [5] .

و اختلافي بين علي و ابن قزويني رو داد، ابراهيم بن محمد همداني نامه اي به امام عليه السلام نوشته و او را از جريان مطلع ساخت و درخواست كرد كه تكليف او را مشخص كند كه از كدام يك پيروي كند، امام عليه السلام

در پاسخ ابراهيم نوشت: «چنين مطلبي نياز به سؤال ندارد و در مثل علي بن جعفر نمي توان ترديد كرد خداوند حرمت علي بن جعفر را بالاتر از آن كرده است كه با كسي چون قزويني مقايسه كنند! و نام هر دو را با هم ببرند، بنابراين در نيازهاي خود به علي بن جعفر مراجعه كن و مردم آن سامان را بگو كه در حاجات خود به علي بن جعفر مراجعه كنند و از قزويني بپرهيزند كه مبادا در كاري از كارهاي آنها دخالت كند، چون رياكاري او نزد مردم به ما رسيده است، و به او توجه نكنيد. ان شاء الله.» [6] . ما در بحثهاي گذشته، دعاي امام عليه السلام را موقعي كه او در زندان بوده است نقل كرديم كه دعاي امام مستجاب گشت و او از زندان خلاص شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

[3] كتاب «الغيبة».

[4] رجال كشي.

[5] رجال كشي.

[6] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن حسن

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن حسن بن فضال

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته است [1] نجاشي در باره او مي گويد: وي در كوفه مي زيست و فقيه شيعه و مورد توجه و محل وثوق و عارف ايشان به حديث بوده و سخن او در حديث مورد قبول همگان بوده است و از وي احاديث زيادي را شنيده و هرگز لغزشي در حديث و چيزي كه باعث سرزنش و ايراد باشد مشاهده نكرده است و روايت ضعيف در بين روايات او كم است، وي فطحي مذهب بوده و از پدرش چيزي نقل نكرده است. نجاشي مي گويد: من در سن هجده سالگي كتابهاي او را مقابله مي كردم و آن همه روايات را درك نمي كردم و سزاوار نمي ديدم كه روايات را از قول او نقل كنم! زيرا وي از برادرانش كه هر دوي آنها از پدرشان روايت كرده اند، رواياتي را نقل مي كند.

علي بن حسن چندين كتاب تأليف كرده كه از جمله كتابهايي كه به دست ما رسيده است عبارتند از: «الوضوء»، «الحيض و النفاس»، «الصلاة»، «الزكات و الخمس»، «الصيام»، «مناسك الحج»، «الطلاق» «كتاب النكاح» و ديگر كتابها [2] .

كشي مي نويسد: ابوعمرو مي گويد: از ابوالنضر محمد بن مسعود درباره تمام اين راويان پرسيدم، در پاسخ گفت: اما علي بن حسن بن علي بن فضال من در بين كساني كه در عراق و ناحيه خراسان ديده ام، فقيهتر و فاضلتر از علي بن حسن در كوفه نديده ام و

هيچ كتاب از كتابهاي فراهم شده از قول ائمه عليهم السلام نبوده است مگر اين كه در نزد وي موجود بود و او بيشتر از همه مردم حافظ حديث بود، جز اين كه وي فطحي مذهب بوده و معتقد به امامت عبدالله بن جعفر و بعد از او، ابوالحسن موسي عليه السلام بوده است و او از جمله افراد مورد وثوق مي باشد [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

[3] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن حسين بن عبد ربه

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [1] و همچنين برقي را در زمره اصحاب امام هادي (ع) آورده است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن حسين همداني

فردي ثقه بود كه شيخ او را با همين عنوان از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] و همچنين برقي از او نام برده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن رميس بغدادي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و اضافه كرده كه او ضعيف است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن ريان بن صلت اشعري قمي

فردي مورد وثوق بود وي از ابوالحسن ثالث عليه السلام دست نوشتي دارد و او داراي كتابي است كه مشتمل بر احاديث پراكنده است [1] ، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [2] و همين طور برقي از اصحاب امام عليه السلام برشمرده است [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

[3] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن زياد صيمري

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] و محمد بن يعقوب از علي بن محمد، از ابوعقيل عيسي بن نصر، نقل كرده، مي گويد: علي بن زياد صيمري نامه اي نوشت و در آن نامه از امام عليه السلام كفني درخواست كرد امام عليه السلام در پاسخ او نوشت: در سن هشتاد سالگي به كفن نياز داري، و چند روز پيش از مردنش كفني براي او فرستاد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي.

[2] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

علي بن شيره

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام شمرده و اضافه مي كند كه او ثقه است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

عبادت و بندگي

امام هادي عليه السلام قبل از هر چيز بنده خدا بود و همواره با خدا راز و نياز و مناجات داشت و همه ي سعادتها و كرامتها را در پرتو توجه و پيوند محكم با خدا مي دانست، دعاهاي بسيار از آن حضرت نقل شده، كه در نماز و غير نماز با سوز و گداز عرفاني، آنها را مي خواند و آواي دلنشين تلاوت قرآن همواره از او شنيده مي شد، يكي از فرازهاي مناجات او با خدا چنين بود:

يا من تفرد بالربوبية، و توحد بالوحدانية، يا من اضاء باسمه النهار و اشرقت به الانوار، و اظلم بامره حندس الليل، و هطل بغيثه وابل السيل، يا من دعاه المضطرون فاجابهم، و لجأ اليه الخائفون فآمنهم، و عبده الطائعون فشكرهم، و حمده الشاكرون فاثابهم، ما اجل شأنك، و اعلي سلطانك و انفذ احكامك...: «اي كسي كه در پروردگاري يكتا هستي و يكتايي مختص تو است، اي كسي كه روز در پرتو نامش روشن است و نورها به نام او فروزان و تابان است و به فرمانش تيرگي بر شب چهره مي گردد و از ابر پربارش، سيل پديدار مي شود. اي كسي كه بينوايان به درگاهش دعا كنند و دعايشان به استجابت رسد و بيمناكان درگاهش به او پناه برند و او به آنها امان و پناه دهد و اطاعت كنندگان عبادتش كنند و او عبادتشان را به بهترين

وجه بپذيرد و سپاسگزاران سپاسش گويند و او به آنها پاداش رساند، چقدر مقامت ارجمند و بزرگ است و قدرتت سترگ است و فرمانهايت در همه جا حاكم بوده و جريان دارد.»

امام هادي عليه السلام در دعاهايش علاوه بر عبادت، درسهاي عالي عرفان، سير و سلوك و توحيد را مي آموزد و گاهي با اسلحه ي دعا به جنگ جباران و طاغوتيان مي رود و از شيعيان حمايت كرده و پيروزي آنها را از درگاه خدا مي خواهد و چنين به خدا عرض مي كند:

«خدايا جباران و دروغ پردازان را درهم شكن، تكذيب كنندگان حق را كه آيات تو را به مسخره و افسانه مي گيرند نابود كن.... پروردگارا! من براي شيعيانم از تو توفيق هدايت شدگان، كردار اهل يقين، خلوص توبه كنندگان، عزم صابران، تقواي وارستگان، كتمان راست كرداران را مي خواهم....» [1] . امام هادي عليه السلام همواره نيمه هاي شب از بستر برمي خاست در حالي كه لباس مويين پوشيده بود رو به قبله بر روي حصير مي نشست و به عبادت و سجده و نماز ادامه مي داد، چنانكه قبلاً ذكر شد نيمه شبي دژخيمان متوكل از پشت بام به خانه او براي بازرسي ريختند، آن حضرت را در گوشه ي اطاق، روي حصير، در حال مناجات ديدند، سعيد حاجب مأمور متوكل مي گويد: فنزلت فوجدته عليه جبة صوف و قلنسوة منها، و سجادة علي حصير بين يديه، فلم اشك انه كان يصلي: «وارد خانه ي امام شدم، ديدم روپوش و كلاه مويين پوشيده و يك جانماز حصيري در برابر او است، فهميدم مشغول نماز است.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مصباح كفعمي.

[2] اصول كافي، ج 1، ص 499.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛

محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

عزت نفس و توكل امام هادي به خدا

يكي از شيعيان به نام ابوموسي مي گويد: يك روز به محضر امام هادي عليه السلام رفتم و عرض كردم «اي آقاي من! اين شخص (متوكل عباسي) مرا طرد كرده و شهريه ي مرا قطع نموده و خاطر مرا رنجانيده است، فقط از اين رو كه اطلاع يافته من از دوستان و شيعيان شما هستم، اگر شما در مورد ترحم به من به او درخواست و سفارش كني، او سخن شما را مي پذيرد، شايسته است لطف كنيد و با درخواست و سفارش خود از متوكل عباسي، در مورد من كار مرا سامان دهيد.» امام هادي فرمود: ناراحت نباش به خواست خدا كارت سامان مي يابد.

ابوموسي مي گويد: آن روز شب شد، در همان شب، چند نفر از فرستاده هاي متوكل به خانه ام آمدند و مرا طلبيدند، از خانه بيرون آمدم ديدم فتح بن خاقان (وزير متوكل) در كنار در ايستاده است، به من گفت: «چه شده كه اين مرد (متوكل) مرا امشب به زحمت انداخته و براي احضار تو مرا به اينجا فرستاده است؟» ابوموسي مي گويد: (همراه فتح بن خاقان) به خانه ي متوكل روانه شدم، ديدم بر مسند خود نشسته، تا مرا ديد، به من رو كرد و گفت:

«اي ابوموسي! ما از تو غافل شديم و تو هم ما را از ياد بردي، تو چه طلبي از ما داري؟»

گفتم: صله ي فلاني و فلان شهريه و فلان مبلغ و... متوكل دستور داد: دو برابر همه ي اين مطالبات را به من دادند. تعجب كردم، به فتح بن خاقان گفتم: آيا امام هادي عليه السلام به اينجا آمد؟ گفت: نه، گفتم: آيا

امام هادي عليه السلام نامه اي براي متوكل نوشت؟ گفت: نه، من به سراغ كار خودم رفتم، فتح بن خاقان پشت سرم آمد و به من گفت: «بدون شك تو از امام هادي عليه السلام تقاضاي دعا كرده اي، از اين رو متوكل نسبت به تو رام شده و نيازها و حقوقت را پرداخته است، از شما مي خواهم كه از طرف من از امام بخواه كه براي من نيز دعا كند.»

ابوموسي مي گويد: بعد از اين ماجرا به محضر امام هادي عليه السلام رفتم، آن حضرت تا چهره ي مرا ديد، فرمود: «از چهره ات پيدا است كه راضي و شادمان هستي.» عرض كردم: «آري اي آقاي من به بركت الطاف و عنايات شما، ولي به من گفتند كه شما نزد متوكل نرفته اي و از او درخواست و سفارش در مورد من ننموده اي.» امام هادي عليه السلام فرمود: «خداوند متعال مي داند كه ما در نيازها جز به ذات پاكش به هيچ كس پناه نمي بريم، و در گرفتاريها تنها به خدا توكل مي كنيم، هرگاه از درگاه او درخواستي كنيم، اجابت مي كند، مي ترسيم از اينكه به غير او متوجه شويم، خداوند توجه و عنايتش را از ما برگرداند.» عرض كردم: فتح بن خاقان از من خواست تا از شما تقاضا كنم برايش دعا كني. امام هادي عليه السلام فرمود: «فتح در ظاهر با ما دوستي مي كند ولي در باطن از ما دوري مي نمايد، استجابت دعا در مورد كسي رخ مي دهد كه شايستگي آن را داشته باشد، هرگاه تو در اطاعت خدا اخلاص نمودي و به حقانيت رسول خدا صلي الله عليه و آله و حق ما اقرار كردي، سپس از درگاه خدا چيزي را خواستي، خداوند

تو را محروم نخواهد كرد.» عرض كردم: «اي آقاي من به من دعايي بياموز كه در ميان دعاها، به آن اختصاص يابم و نتيجه بگيرم. امام هادي عليه السلام فرمود: من در بسياري از اوقات، خدا را با اين دعا، مي خوانم و از درگاه خداوند خواسته ام كه هر كس در كنار قبرم، اين دعا را بخواند، خداوند او را نااميد نكند و آن دعا اين است: يا عدتي عند العدد، و يا رجائي و المعتمد، و يا كهفي و السند، و يا واحد و يا احد، و يا قل هو الله احد، أسئلك اللهم بحق من خلقته من خلقك و لم تجعل في خلقك مثلهم احداً، صلي علي جماعتهم و افعل بي كيت و كيت:

«اي ياور من هنگام ياريها، و اي اميد و اعتمادگاه من، و اي پناهگاه و تكيه گاه استوار، و اي يكتا و اي بي همتا و اي «قل هو الله احد» از درگاهت مسألت دارم به حق آن مخلوقاتي كه هيچ كس را در مقام، مانند آنها نيافريدي، بر جماعت آنها، رحمت فرست و فلان حاجت و فلان نيازم را برآور!» [1] . از اين فراز جالب، چند درس مهم مي آموزيم:

1 - امام هادي عليه السلام به مشكلات بينوايان توجه مي كرد و آنها را رفع مي نمود.

2 - امام هادي عليه السلام در مورد دوستانش، دعا مي كرد، دعايي كه به استجابت مي رسيد.

3 - آن حضرت، عزت خود را حفظ مي نمود، و از تقاضا كردن از فردي مانند متوكل دوري مي جست.

4 - با توكل خالص به خدا، از دست زدن به دامن اين و آن دوري مي نمود.

5 - دشمني مانند فتح بن

خاقان، به عظمت مقام امام اقرار مي كرد، و از او التماس دعا مي نمود.

6 - آن حضرت براي فردي مثل فتح بن خاقان كه منافق بود، دعا نكرد و به ما آموخت كه براي صالحان دعا كنيم نه براي منافقان و دشمنان.

7 - امام هادي عليه السلام دعاي مخصوصي آموخت كه سراسر آن توحيد و اخلاص است و ضمناً اين درس را مي آموزد كه اولياي برجسته ي خدا را هنگام دعا، در درگاه الهي واسطه قرار دهيم.

8 - او ضمانت كرد كه اگر آن دعا را در كنار قبرم بخوانيد، از درگاه خدا خواسته ام شما را نااميد نكند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 127 و 128.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

عبادت

ايجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلي و عبادت فراوان، از ويژگي هاي برجسته ي امام هادي (ع) است. در اين باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و ميلي نيز به دنيا نداشت. عبادتگري فقيه بود. شب ها را در عبادت به صبح مي رساند بي آنكه لحظه اي روي از قبله برگرداند. با پشمينه اي بر تن و سجاده اي از حصير زير پا به نماز مي ايستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمي شد. كمي مي خوابيد و دوباره برمي خاست و مشغول عبادت مي شد. آرام زير لب قرآن را زمزمه مي كرد و با صوتي محزون آياتش را مي خواند و اشك مي ريخت كه هركس صداي مناجات او را مي شنيد، مي گريست. گاه بر روي ريگ ها و خاك ها مي نشست. نيمه شب ها را مشغول استغفار مي شد و شب ها را به شب زنده داري مي گذراند.[1] شبانگاه به سجده و ركوع مي افتاد و با

صدايي محزون و غمگين مي گفت: خداوندا، اين گناهكار پيش تو آمده و اين نيازمند به تو روي آورده، خدايا، رنج او را در اين راه بي پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هايش درگذر».[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ائمتنا، علي محمد علي دخيل، بيروت، دار مكتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص 21.

[2] همان، ص 257.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

عطر گل ها، بوي خون

روزگار، روزگار القاهر است و زمانه، زمان هراس و ترورهاي سياسي. قاهر تبهكاري است كه موضع گيري آينده اش را نمي توان پيش بيني كرد؛ او فرمان حفر پنجاه سلول را در زير كاخش صادر كرده است! سرهاي جنگجو، يكي پس از ديگري بر خاك فرو مي غلتند. نخستين آن ها سر مونس است. شغب بر اثر شكنجه ها جان مي سپارد. به خليفه خبر مي رسد كه گروهي در پي سرنگوني او و تخت و تاج او هستند؛ كه يكي از آن ها ابن مقله، وزير اوست. وزير، پيش از دستگيري از ماجرا باخبر شده و پنهان مي شود. قاهر فرمان به مصادره اموال وزير، آتش افروزي در كاخش و غارت اموال خويشان او را صادر مي كند. اينك، همه از انتخاب او براي خلافت پشيمان هستند. از انتخاب خليفه اي مست، تبهكار و نادان. [1] . اين روزها، ستاره آل بويه خوش درخشيده است. عدالت گستري و نرم رفتاري آنان، به ويژه پس از تسليم شيراز به دست عماد الدين آل بويه، بر دامنه ي نفوذ آنان افزوده است.

بغداد، جولانگاه دسيسه هاست. وزير متواري و گريخته، به كارشكني و شورش ضد قاهر مي پردازد. گاه او شب ها در هيأت

نابينا، گدا و يا بانويي آشكار مي شود و ضمن تماس با فرماندهان نظامي، آنان را به شورش عليه خليفه تشويق مي كند. گروهي از اسيران قرامطه به بغداد رسيده اند. خليفه، آن ها را در زندان پنجاه گانه ي زير كاخ افكنده است؛ اما در حقيقت، او تلاش مي كند تا از اسيران خود، عليه دشمنان خود بهره جويد. سپاهيان، از اين انديشه ي او كم و بيش آگاه مي شوند. فرمانده گزمگان فرمان مي دهد تا اسيران به يكي از كاخ ها منتقل شده و تحت نظر قرار گيرند. اين رفتار فرمانده، ترديد مخالفان خليفه را بيش از پيش بر مي انگيزد. گروهي از نظاميان هم پيمان مي شوند تا بر خليفه بشورند. به وزير خبر مي رسد كه سپيده دم فردا، ششم جمادي الاول، اين نظاميان شورش خواهند كرد. خصيبي، وزير دربار را نيمه شب نزد خليفه مي فرستد تا او را از اين موضوع آگاه كند؛ اما خليفه آن قدر در ميگساري افراط كرده كه سخنان و گزارش هاي او را در نمي يابد. سپيده دم، عطر گل ها با نسيم مرطوب بغداد در هم آميخته است. سپاهيان خشمگين، از همه سو به كاخ القاهر حمله ور مي شوند. خليفه به پشت بام حمام مي گريزد؛ اما بي درنگ خود را تسليم مي كند. و دست بسته به زندان مي افتد. زندانيان پيشين آزاد مي شوند. احمد بن مقتدر و مادرش نيز آزاد مي شوند. همه در به خلافت نشاندن او هم رأي و يكدلند. روز چهارشنبه، ششم جمادل الاول سيصد و بيست و دو، احمد به خلافت مي رسد و ابن مقله بار ديگر به وزارت باز مي گردد. هارون بن غريب مي خواهد تا از فرصت بهره جويد و به بغداد باز گردد. هنگامي كه مانع مي شوند، تهديد

مي كند و با نيروهايش از شهر دينور به سوي خانقين حركت مي كند. هر كجا را اشغال مي كند، بر مردمانش ستم مي راند. به سرزمين نهروان مي رسد. سپاه محمد بن ياقوت، كه براي نبرد با هارون آمده است، با وي درگير مي شود. سپاه بغداديان به سختي شكست مي خورد. هارون سرمست از پيروزي، در پي سربازان فراري مي افتد؛ در ميانه ي راه از اسب سرنگون مي شود. يكي از سربازان فراري او را مي كشد و هنگامي كه سر هارون بر نيزه مي شود، جنگ مغلوبه مي گردد. شلمغاني همچنان به ستم پراكني مشغول است. اينك برخي از شخصيت هاي بانفوذ - به ويژه از بني بسطام - و وزير سابق مقتدر، حسين بن قاسم، پيرو او شده اند. حسين بن روح با خطر شلمغاني مقابله مي كند و بسطاميان را از انحراف او آگاه مي سازد؛ اما تأثيري ندارد. [2] . شلمغاني، تبهكاري زيرك است. او نفرين هاي حسين بن روح را توجيه و منظور از آن ها را، دور ساختن خود مي شمارد؛ زيرا وي رازهايي را بر ملا كرده است. شلمغاني در محافل شيعه چنين مي نماياند كه مهياي مباهله [3] است. حسين بن روح پاسخ مي دهد:

- نشانه ي باطل گرايي شلمغاني اين است كه پيش از من مي ميرد. در ماه شوال سال سيصد و بيست و دو، شلمغاني دستگير مي شود. وزير، نشستي با حضور بزرگان شيعه ترتيب مي دهد تا درباره ي شلمغاني تصميم بگيرند. ابن روح در آن حضور ندارد. هنگامي كه شلمغاني مي بيند همه عليه او و به طرفداري از حسين بن روح يكدلند، و جملگي لعن امام را درباره ي او مي دانند، فرياد مي زند:

- حسين را بياوريد. من دستش را مي گيرم و او دستم را بگيرد، اگر

آتشي از آسمان فرود نيامد و او را نسوزانيد، پس آنچه درباره ي من مي گويد، صحيح است! خانه ي شلمغاني تفتيش و نوشته هاي خطرناكي يافته مي شود. در يكي از نوشته ها او ادعا كرده كه لاهوت در او حلول كرده است. در چندين نامه اي كه به دست مي آيد، پيروانش او را خدا خطاب كرده اند. ميان نامه ها، نامه ي حسين بن قاسم، وزير سابق در شهر رقه نيز شناسايي مي شود. [4] نامه نويسان دستگير مي شوند. ابن اباعون و ابن عبدوس از آن ها هستند. چندين جلسه محاكمه، با حضور فقيهان و قاضيان، برپا مي شود و شلمغاني به ادعاي خدايي و ارتداد از دين محكوم مي شود. محاكمه در دربار خليفه الراضي با حضور ديگر متهمان تشكيل شده است. شلمغاني تأييد مي كند كه نامه ها براي او نوشته شده، اما او مسلمان است و ادعاي آنان را قبول ندارد و به هيچ كسي فرمان نداده است تا خدايش بخواند. خليفه از ابن اباعون وابن عبدوس مي خواهد تا بر گونه شلمغاني سيلي بنوازند. ابن عبدوس ابتدا نمي پذيرد، اما بالاخره به ناچار قدم پيش مي نهد و يك سيلي بر گونه ي شلمغاني مي نوازد؛ اما ابن اباعون دست لرزانش را پيش مي برد و محاسن و سر او را نوازش مي كند و به جاي سيلي، بوسه بر گونه ي شلمغاني مي نشاند و با التماس مي گويد: - خدايم! سرورم! روزي دهنده ام! الراضي بر سر شلمغاني فرياد مي كشد:

- خيال مي كردم كه تو ادعاي خدايي نداشته اي، پس اين كارها چيست و اكنون چه مي بينم؟ شلمغاني انكار كرده و مي افزايد:

- من به او اين دستور را نداده ام. خدا مي داند من هرگز چنين ادعايي نداشته ام. ابن عبدوس لب مي گشايد:

- او ادعاي الوهيت نكرد.

وي مي گفت به جاي حسين بن روح، او نماينده مهدي است؛ اما فكري مي كنم او [خداست و] از ترس مي گفت كه نماينده ي حضرت است! [5] .

اختلاف و مداهنه به درازا مي كشد و در پايان، شلمغاني و ابن اباعون به اعدام محكوم مي شوند. آنها را در ذي قعده ي همان سال به دار مي آويزند. پيكرشان را پس از مرگ، آتش مي زنند و خاكسترشان را در دجله مي ريزند. در پايان همين ماه، حسين بن قاسم را نيز در شهر رقه به دار مي آويزند. [6] . بدين ترتيب شيعيان پس از سال ها آشوب فكري، و دغدغه هاي روحي، نفسي به راحتي مي كشند. حسين بن روح، كتاب هاي شلمغاني را به قم مي فرستد تا بزرگان شيعه آن ها را از انديشه هاي انحرافي پيراسته و مطالب پسنديده را گزينش كنند. [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكامل، ج 8، ص 256.

[2] الامام المهدي من المهد الي الظهور.

[3] در مباهله دو نفر يا دو گروه كه هر دو ادعاي بر حق بودن مي كنند، بر لعن و نفرين يكديگر مي پردازند و از خداوند مي خواهند تا بر آن شخص با گروه كه دروغ مي گويد، عذاب بفرستد. چنين نيز خواهد شد.

[4] الكامل، ج 8، ص 294.

[5] همان، ص 291.

[6] همان، ص 294.

[7] الغيبة الصغري، ص 390؛ بحارالانوار، ج 51، ص 358.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

عاق والدين

ألعقوق ثكل من لم يثكل. [1] .

نافرماني فرزند از پدر و مادر، داغ داغ ناديده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص

304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

علم خدا به اشيا، پيش از آفرينش

كليني رحمه الله با سند خود از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: آيا خداي سبحان قبل از خلقت اشياء به آنان علم دارد، و يا علم ندارد مگر آن زمان كه بيافريند، و آنان را پديد آورد؟

در پاسخم با خط خود نوشت: خدا به همانگونه كه به اشياء پس از آفرينششان علم دارد، پيش از آفرينش نيز بر آنان علم ازلي دارد.

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن سعد بن عبدالله، عن محمد بن عيسي، عن أيوب بن نوح: أنه كتب الي أبي الحسن عليه السلام يسأله عن الله عزوجل، أكان يعلم الأشياء قبل أن خلق الأشياء و كونها، أو لم يعلم ذلك حتي خلقها و أراد خلقها و تكوينها، فعلم ما خلق عند ما خلق، و ما كون عند ما كون؟ فوقع بخطه: لم يزل الله عالما بالأشياء قبل أن يخلق الأشياء كعلمه بالأشياء بعد ما خلق الأشياء [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 107 ح 4، التوحيد: 145 ح 13، بحارالأنوار 57: 162 ح 98.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عقيق زرد و فيروزه

سيد ابن طاووس رحمه الله با سند، از خادم امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه گفت: از امام عليه السلام اجازه خواستم تا به زيارت [امام رضا عليه السلام در] طوس بروم، فرمود: همراه خود انگشتري داشته باش كه نگين آن عقيق زرد، و بر روي آن: «ما شاء الله لا قوة الا بالله استغفر الله»، و بر جانب ديگر آن: «محمد، و علي» نقش

بسته باشد، كه اين، مايه ايمني از رهزني [رهزنان]، و سلامت كامل تر، و دين محفوظ تر تو خواهد بود.

از نزد حضرت عليه السلام بيرون آمدم، و انگشتري با همان ويژگي كه فرموده بود فراهم كردم، و آمدم تا با او خداحافظي كنم، خداحافظي كردم، و بيرون آمدم، چون دور شدم، فرمود تا برگردم، نزد او برگشتم، فرمود: صافي! عرض كردم: بله، سرورم! فرمود: انگشتر ديگري كه فيروزه باشد، با خود همراه داشته باش، زيرا در راه، ميان طوس، و نيشابور، با شيري برخورد مي كني كه جلو قافله را مي گيرد، نزد او برو، و اين انگشتر را به او نشان بده، و بگو: مولايم مي فرمايد: از راه دور شو، سپس فرمود: بايد نقش روي آن: «الله الملك»، و بر جانب ديگر آن: «الملك لله الواحد القهار» باشد، اين انگشتر اميرمؤمنان علي عليه السلام است، كه نقش روي آن: «الله الملك» بود، چون به خلافت رسيد، نقش نگين خود را كه فيروزه بود: «الملك لله الواحد القهار» قرار داد، و اين انگشتر، مخصوصا مايه ايمني از درندگان، و پيروزي در جنگ ها است.

خادم امام عليه السلام مي گويد: سوگند به خدا، در مسافرت، با آن [شير] درنده برخورد كردم، و همانگونه كه فرموده بود. انجام دادم [، شير دور شد، و رفت]، و از سفر برگشتم، و ماجرا را خدمت امام عليه السلام عرض كردم، فرمود: ماجراي ديگري مانده كه آن را نگفتي، چنانچه بخواهي من مي گويم؟ عرض كردم! سرورم! شايد فراموش كرده باشم، فرمود: شبي در طوس، نزد قبر [امام رضا عليه السلام]، بيتوته كردي، گروهي از جنيان، به قصد زيارت، نزد قبر آمدند، و به نگين انگشتر تو نگاه كردند،

و نقش آن را خواندند، آن را از دست تو بيرون آورده، نزد بيمار خود بردند، آن را با آب شسته، آب را به بيمار خود نوشاندند، و او بهبود يافت، سپس انگشتر را برگرداندند، انگشتر در دست راست تو بود، ولي آن را در دست چپت كردند، و تو از آن، بسيار تعجب كردي، و ندانستي كه علت آن چيست، و نزد سر خود سنگ ياقوتي يافتي، و آن را برداشتي، اينك آن را همراه خود داري، آن را به بازار ببر، كه به هشتاد دينار خواهي فروخت، و آن هديه جنيان به تو بود. پس آن را به بازار بردم، و چنانكه مولايم فرمود به هشتاد دينار فروختم.

روي السيد ابن طاووس:

عن أبي محمد القاسم بن العلاء المدائني، قال: حدثني خادم لعلي بن محمد عليهماالسلام قال:

استأذنته في الزيارة الي طوس، فقال لي: يكون معك خاتم، فصه عقيق أصفر، عليه: «ما شاء الله لا قوة الا بالله، أستغفر الله»، و علي الجانب الآخر: «محمد و علي»، فانه أمان من القطع، و أتم للسلامة، و أصون لدينك.

قال: فخرجت و أخذت خاتما علي الصفة التي أمرني بها، ثم رجعت اليه لوداعه، فودعته و انصرفت، فلما بعدت عنه أمر بردي، فرجعت اليه، فقال: يا صافي!

قلت: لبيك، يا سيدي! قال: ليكن معك خاتم آخر فيروزج، فانه يلقاك في طريقك أسد، بين طوس و نيسابور، فيمنع القافلة من المسير، فتقدم اليه و أره الخاتم، و قل له: مولاي يقول لك: تنح عن الطريق. ثم قال: ليكن نقشه: «الله الملك» و علي الجانب الآخر: «الملك لله الواحد القهار»، فانه خاتم أميرالمؤمنين علي عليه السلام كان عليه: «الله الملك»،

فلما ولي الخلافة نقش علي خاتمه: «الملك لله الواحد القهار»، و كان فصه فيروزج، و هو أمان من السباع خاصة، و ظفر في الحروب.

قال الخادم: فخرجت في سفري ذلك، فلقيني والله! السبع، ففعلت ما أمرت، و رجعت حدثته، فقال عليه السلام لي: بقيت عليك خصلة، لم تحدثني بها، ان شئت حدثتك بها؟

فقلت: يا سيدي! علي [لعلي] نسيتها، فقال: نعم، بت ليلة بطوس عند القبر، فصار الي القبر قوم من الجن لزيارته، فنظروا الي الفص في يدك، و قرءوا نقشه، فأخذوه من يدك و صاروا به الي عليل لهم، و غسلوا الخاتم بالماء، و سقوه ذلك الماء، فبرأ، و ردوا الخاتم اليك.

و كان في يدك اليمني، فصيروه في يدك اليسري، فكثر تعجبك من ذلك و لم تعرف السبب فيه، و وجدت عند رأسك حجرا ياقوتا، فأخذته و هو معك، فاحمله الي السوق فانك ستبيعه بثمانين دينارا، و هي هدية القوم اليك.

فحملته الي السوق، فبعته بثمانين دينارا كما قال سيدي عليه السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمان من أخطار الأسفار و الازمان: 48، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 283.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علم امام به امور غيبي

شيخ طوسي از منصوري نقل مي كند كه گفت:

عموي پدرم براي من نقل كرد كه: روزي نزد متوكل رفتم. او شراب مي نوشيد، و مرا به آن دعوت كرد، گفتم: سرورم! هرگز شراب نخورده ام. گفت: تو با علي بن محمد عليهماالسلام بايد شراب بنوشيد. گفتم: تو او را كه اسير دست تو است نمي شناسي، شراب به تو ضرر مي زند، ولي به

او نمي زند، و ديگر پيامش را به حضرت عليه السلام نرساندم. در يكي از روزها فتح بن خاقان به من گفت: اين مرد - يعني متوكل - از مالي كه از قم مي آيد خبر مي دهد، و به من دستور داد تا در كمين باشم، و به او گزارش كنم، تو به من بگو از كدام راه مي آيد، تا از آن اجتناب كنم. من خدمت امام هادي عليه السلام رفتم، ديدم كسي نزد اوست كه از او در هم شدم، امام عليه السلام تبسم كرد و فرمود: اباموسي! جز خير رخ نمي دهد، چرا آن پيام نخستين را نرساندي؟ عرض كردم: سرورم! من تو را بزرگوار مي دانم. پس فرمود: آن مال امشب مي رسد، و به آن دسترسي پيدا نمي كنند، تو امشب نزد من باش.

چون پاسي از شب گذشت، و حضرت عليه السلام در ذكر [و نماز] بود، آن را با سلام قطع كرد و فرمود: آن مرد همراه با مال آمده است، و خادم نمي گذارد نزد من بيايد، برو و آنچه آورده بگير.

من رفتم و زنبيلي را كه مال در آن بود گرفتم و آوردم. فرمود: [برو] به او بگو: آن گردن بندي را كه آن زن قمي گفت: اندوخته مادربزرگ من است بده. رفتم، و او آن را داد و آوردم. فرمود: [برو] به او بگو: آن جبه اصلي را كه عوض كردي به ما برگردان. رفتم و فرموده امام عليه السلام را گفتم: گفت: آري، دختر من. آن را پسنديد لذا با اين جبه عوض كردم، و مي روم و آن را مي آورم.

فرمود: برو به او بگو: خداي سبحان سود و زيان ما را حفظ مي كند [، و

سرانجام به حساب آن مي رسد]، آن را از [بار] دوش خود بده. من نزد آن مرد رفتم [، و پيام امام عليه السلام را رساندم]، و او آن را از [بار] دوش خود درآورد، و بيهوش شد. پس نزد امام عليه السلام آمد و گفت: [آقا جان! به ولايت شما] شك داشتم، اينك [به آن] يقين پيدا كردم.

روي الطوسي:

عن الفحام، قال: حدثني المنصوري، قال: حدثني عم أبي، قال: دخلت يوما علي المتوكل و هو يشرب، فدعاني الي الشرب فقلت: يا سيدي! ما شربته قط.

فقال: أن تشرب مع علي بن محمد. فقلت له: ليس تعرف من في يديك، انما يضرك و لا يضره، و لم أعد ذلك عليه. قال: فلما كان يوما من الأيام، قال لي الفتح بن خاقان: قد ذكر الرجل - يعني المتوكل - خبر مال يجي ء من قم، و قد أمرني أن أرصده لأخبره به، فقل لي: من أي طريق يجي ء حتي أجتنبه، فجئت الي الامام علي بن محمد عليهماالسلام فصادفت عنده من احتشمه، فتبسم و قال لي: لا يكون الا خير، يا أباموسي! لم لم تعد الرسالة الأولة؟ فقلت: أجللتك، يا سيدي! فقال لي: المال يجي ء الليلة، و ليس يصلون اليه، فبت عندي. فلما كان من الليل و قام الي ورده قطع الركوع بالسلام، و قال لي: قد جاء الرجل و معه المال، و قد منعه الخادم الوصول الي، فاخرج وخذ ما معه، فخرجت فاذا معه الزنفيلجة [1] فيها المال، فأخذته و دخلت به اليه، فقال: قل له: هات المخنقة [2] التي قالت لك القمية: انها ذخيرة جدتها، فخرجت اليه فأعطانيها، فدخلت بها اليه فقال لي: قل له: الجبة التي أبدلتها

منها ردها الينا، فخرجت اليه، فقلت له ذلك، فقال: نعم، كانت ابنتي استحسنتها فأبدلتها بهذه الجبة، و أنا أمضي فأجي ء بها. فقال: اخرج فقل له: ان الله تعالي يحفظ مالنا و علينا، هاتها من كتفك، فخرجت الي الرجل فأخرجها من كتفه فغشي عليه، فخرج اليه عليه السلام فقال له: قد كنت شاكا فتيقنت [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الزنفيليجة: وعاء تحفظ فيه الادوات، فارسي معرب (لسان العرب 6: 92، زنفلج).

[2] المخنقة: القلادة، (مجمع البحرين 1: 708، خنق).

[3] الأمالي: 275 ح 66، المناقب لابن شهرآشوب 4: 413، بحارالأنوار 50: 124 ح 2، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 344، مسند الامام الهادي عليه السلام: 37 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علي بن جعفر

طوسي با سند خود از ابوجعفر عمري نقل مي كند كه گفت:

ابوطاهر بن بلال به حج رفت، و ديد كه علي بن جعفر مال هاي زيادي را مصرف مي كند، چون برگشت، آن را به امام هادي عليه السلام نوشت، امام عليه السلام در [ذيل] نامه او نوشت: ما خود دستور داديم كه صد هزار دينار به او بدهند، سپس صد هزار دينار ديگر را نيز دستور داديم كه به خاطر محبت به ما نپذيرفت، چرا مردم در كار ما كه ايشان را در آن دخالت نداده ايم دخالت مي كنند؟ و علي بن جعفر نزد امام هادي عليه السلام آمد دستور داد تا سي هزار دينار به او بدهند.

و قال أيضا:

روي أحمد بن علي الرازي، عن علي بن مخلد الأيادي، قال: حدثني أبوجعفر العمري رضي الله عنه، قال: حج

أبوطاهر بن بلال، فنظر الي علي بن جعفر، و هو ينفق النفقات العظيمة، فلما انصرف كتب بذلك الي أبي محمد عليه السلام، فوقع في رقعته: قد كنا أمرنا له بمائة ألف دينار، ثم أمرنا له لمثلها، فأبي قبوله ابقاء علينا، ما للناس و الدخول في أمرنا فيما لم ندخلهم فيه.

قال: و دخل علي أبي الحسن العسكري عليه السلام فأمر له بثلاثين ألف دينار [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة: 350 ح 308، بحارالأنوار 50: 220 ح 7 مع اختلاف يسير.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علي بن جعفر و فارس بن حاتم

طوسي با سند خود از موسي بن جعفر بن ابراهيم نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم، اينجا چيزهايي از فارس بن حاتم نقل مي شود، و ميان او و علي بن جعفر اختلاف است، تا آنجا كه هر يك از ديگري تبري مي جويد، اگر مصلحت بداني كه بر من منت نهي و نظر خود را درباره ايشان بيان فرمايي، و اينكه كداميك از جانب شما عهده دار نيازهاي من است تا فقط به او مراجعه كنم كه به اين ارشاد نيازمندم؟

به خواست خدا [در حق من] احسان فرموده اي.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اين كه سؤال و شك ندارد، خدا مقام علي بن جعفر را والا قرار داده است، خداي سبحان ما را باز داشته از اينكه او را با ديگري بسنجيم، در نيازهاي خود نزد علي بن جعفر برو، و از فارس بن حاتم پرهيز كن، و نگذاريد كه او در هيچ يك از نيازها و كارهاي شما دخالت كند،

تو و هر كه از همشهريانت كه از تو شنوايي دارند به اين دستور عمل كنيد، من از نيرنگهاي او با مردم آگاهم، بخواست خدا به او توجه نكنيد.

سپس طوسي مي گويد: فضل بن شاذان در يكي از نوشته هاي خود آورده است: يكي از دروغ پردازان مشهور، فارس بن حاتم قزويني فاسق است.

و قال أيضا:

وجدت بخط جبريل بن أحمد، حدثني موسي بن جعفر بن وهب، عن محمد بن ابراهيم، عن ابراهيم بن داود اليعقوبي، قال موسي بن جعفر بن ابراهيم بن محمد، أنه قال كتبت اليه [الهادي عليه السلام]: جعلت فداك قبلنا أشياء يحكي عن فارس، و الخلاف بينه و بين علي بن جعفر، حتي صار يبرأ بعضهم من بعض، فان رأيت أن تمن علي بما عندك فيهما، و أيهما يتولي حوائجي قبلك حتي لا أعدوه الي غيره، فقد احتجت الي ذلك، فعلت متفضلا ان شاء الله؟ فكتب:

ليس عن مثل هذا يسأل، و لا في مثله يشك، قد عظم الله قدر علي بن جعفر، منعنا الله تعالي عن أن يقاس اليه، فاقصد علي بن جعفر بحوائجك، و اجتنبوا فارسا، و امتنعوا من ادخاله في شي ء من أموركم أو حوائجكم، تفعل ذلك أنت و من أطاعك من أهل بلادك، فانه قد بلغني ما تموه [1] به علي الناس، فلا تلتفتوا اليه ان شاء الله [2] .

ثم قال الطوسي: و ذكر الفضل بن شاذان في بعض كتبه: ان من الكذابين المشهورين الفاجر فارس بن حاتم القزويني.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] و موهت الشي ء بالتشديد اذا طلبته بفضة أو ذهب و تحت ذلك نحاس أو حديد، و منه التمويه و هو التلبيس و قول مموه أي

مزخرف أو ممزوج من الحق و الباطل، مجمع البحرين 2: (م و ه).

[2] اختيار معرفة الرجال 2: 807 ح 1005.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علي بن الحسين بن عبدالله

طوسي با سند خود از علي بن حسين بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام خواستم كه اجلم به تأخير افتد، فرمود: يا (اينگونه بخواه كه) پروردگارت تو را بس باشد تا بيامرزدت، اين براي تو بهتر است. علي بن حسين، اين را براي همراهان خود در مكه نقل كرد، پس در برگشت همان سان در خزيميه درگذشت، و اين حاديثه در سال دويست و بيست و نه رخ داد، خدا او را رحمت كند، و مي گفت: مرگم فرا رسيده است. راوي مي گويد: او قبل از ابوعلي بن راشد وكيل امام هادي عليه السلام بود.

روي أيضا:

عن حمدويه بن نصير، قال: حدثنا محمد بن عيسي، قال: حدثنا علي بن الحسين بن عبدالله، قال: سألته أن ينسأ في أجلي، فقال: أو يكفيك ربك ليغفر لك خيرا لك، فحدث بذلك علي بن الحسين اخوانه بمكة، ثم مات بالخزيمية في المنصرف من سنته، و هذا في سنة تسع و عشرين و مائتين رحمه الله، فقال: و قد نعي الي نفسي. قال: و كان وكيل الرجل عليه السلام قبل أبي علي بن راشد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال 2: 797 ح 984 عنه بحارالأنوار 49: 65.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علي بن مهزيار

طوسي رحمه الله با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

در سال دويست و بيست، در بازگشتم از كوفه به قرعاء رسيدم، آخر شب براي وضو و مسواك بيرون آمدم، تنها بودم، ناگاه ديدم آتشي در ته مسواكم روشن است، و همچون

آفتاب و امثال آن مي تابد، نترسيدم ولي متعجب بودم، آن را لمس كردم حرارت نداشت، گفتم: (اين از) «خدايي (است) كه براي شما از درخت سبز فام، آتش آفريد، و شما به وسيله آن آتش مي افروزيد».

داشتم به اين امر شگفت فكر مي كردم، و آتش زمان درازي روشن بود تا به سوي اهل خود بازگشتم، باران كمي آمده بود، و غلامانم در پي آتشي بودند، يك مرد بصري در كاروان همراه ما بود، چون به آنان رو آوردم، غلامان [كه در تاريكي مرا نمي ديدند] گفتند: امام هادي عليه السلام با خود آتش آورد، آن مرد بصري نيز چنين گفت: تا چون نزديك شدم، آن مرد بصري و غلامان آتش را لمس كردند، و در آن حرارتي نديدند، سپس خاموش شد، سپس زمان كمي روشن شد، باز خاموش شد، سپس روشن شد، و براي بار سوم خاموش شد و ديگر برنگشت.

ما به مسواك نگريستيم، و در آن هيچ اثري از آتش، حرارت، به هم ريختگي، سياهي و هيچ چيز ديگر كه بر سوختگي دلالت كند نديديم، مسواك را برداشتم و پنهان كردم، و آن را پس از شهادت امام جواد عليه السلام در سال بيست و شش نزد امام هادي عليه السلام بردم، و ته آن را كه در پارچه اي پوشيده بود به حضرت عليه السلام نشان دادم، و جريان را گفتم: حضرت عليه السلام آن را از دست من گرفت، و همه آن را باز كرد، و با انديشه در آن نگريست، سپس فرمود: اين نور است، عرض كردم: فدايت شوم، نور؟ فرمود: چون محب خاندان پيامبري، و از من و پدر و اجدادم، پيروي مي كني، خدا آن را

به تو نشان داد.

و نيز طوسي مي گويد: امام هادي عليه السلام در نامه اي به علي بن مهزيار نوشت:

و از خدا مي خواهم كه خدا تو را در پيش رو، و پشت سر، و همه احوال، حفظ كند، خوشحال باش! كه من اميدوارم خدا بلايا را از تو برطرف كند، و از خدا مي خواهم سفري را كه روز يكشنبه قصد داري، برايت خير قرار دهد، آن را - به خواست خدا - تا روز دوشنبه تاخير بيانداز، خدا در سفر به همراهت، و در ميان خانواده جانشينت، و در غياب تو انجام دهنده كارهايت، در پناه قدرت او به سلامت باشي.

روي الطوسي:

عن محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن محمد، قال: حدثني أحمد بن محمد، عن علي بن مهزيار [1] ، قال: بينا أنا بالقرعاء [2] ، في سنة ست و عشرين و مائتين منصرفي عن الكوفة، و قد خرجت في آخر الليل أتوضأ أنا و أستاك، و قد انفردت من رحلي و من الناس، فاذا أنا بنار في أسفل مسواكي، يلتهب لها شعاع مثل شعاع الشمس، أو غير ذلك، فلم أفزع منها و بقيت أتعجب، و مسستها فلم أجد لها حرارة، فقلت: (الذي جعل لكم من الشجر الأخضر نارا فاذا أنتم منه توقدون) [3] .

فبقيت أتفكر في مثل هذا، و أطالت النار المكث طويلا، حتي رجعت الي أهلي، و قد كانت السماء رشت، و كان غلماني يطلبون نارا، و معي رجل بصري في الرحل، فلما أقبلت قال الغلمان: قد جاء أبوالحسن عليه السلام و معه نار، و قال البصري مثل ذلك، حتي دنوت، فلمس البصري النار، فلم يجد لها حرارة و لا غلماني،

ثم طفئت بعد طول، ثم التهبت فلبثت قليلا، ثم طفئت، ثم التهبت ثم طفئت الثالثة فلم تعد، فنظرنا الي السواك فاذا ليس فيه أثر نار، و لا حر، و لا شعث، و لا سواد، و لا شي ء يدل علي أنه حرق، فأخذت السواك فخبأته، وعدت به الي الهادي عليه السلام، و ذلك في سنة ست و عشرين بعد موت الجواد عليه السلام [4] قابلا، و كشفت له أسفله و باقيه مغطي، و حدثته بالحديث، فأخذ السواك من يدي و كشفه كله و تأمله و نظر اليه، ثم قال: هذا نور، فقلت له: نور جعلت فداك؟

فقال: بميلك الي أهل هذا البيت، و بطاعتك لي و لأبي و لآبائي، أو بطاعتك لي و لآبائي أراكه الله [5] .

و قال أيضا:

كتب الهادي عليه السلام الي علي بن مهزيار] في كتاب آخر: و أسأل الله أن يحفظك من بين يديك و من خلفك، و في كل حالاتك، فأبشر! فاني أرجو أن يدفع الله عنك، و أسأل الله أن يجعل لك الخيرة فيما عزم لك به عليه من الشخوص في يوم الأحد، فأخر ذلك الي يوم الاثنين ان شاء الله، صحبك الله في سفرك، و خلفك في أهلك، و أدي غيبتك، و سلمت بقدرته [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] محمد بن مسعود قال: حدثني ابويعقوب يوسف بن السخت البصري، قال: كان علي بن مهزيار نصرانيا، فهداه الله، و كان من أهل هندكان [و تسمي حاليا هنديجان]، قرية من قري فارس، ثم سكن الأهواز فأقام بها، قال: كان اذا طلعت الشمس سجد، و كان لا يرفع رأسه حتي يدعو لألف من اخوانه بمثل ما دعا لنفسه، و كان علي جبهته سجادة

مثل ركب البعير.

قال حمدويه بن نصير: لما مات عبدالله بن جندب قام علي بن مهزيار مقامه، و له مصنفات كثيرة، زيادة علي ثلاثين كتابا، «هامش المصدر».

[2] القرعاء: منزل في طريق مكة من الكوفة عن هامش البحار.

[3] يس: 80.

[4] في المصدر: وعدت به الي الهادي عليه السلام و درست و عشرين و مأتين بعد موت الجواد عليه السلام، و ما اثبتناه من البحار، و في هامشه توضيح فليراجع.

[5] اختيار معرفة الرجال 2: 825 ح 1039، بحارالأنوار 69: 283 ح 19.

[6] اختيار معرفة الرجال 2: 826 ح 1040، بحارالأنوار 59: 41 ح 17.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عمر آل فرج

كليني با سند خود از محمد بن سنان نقل مي كند كه گفت:

خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم فرمود: محمد! آيا براي آل فرج حادثه اي پيش آمده؟ عرض كردم: آري، عمر [بن فرج كه والي مدينه بود] درگذشت. فرمود: الحمدلله، و شمردم تا بيست و چهار بار آن را تكرار كرد. عرض كردم: سرورم! اگر مي دانستم از اين خبر اينقدر خوشحال مي شوي، پا برهنه و دوان دوان خدمت شما مي آمدم. فرمود: محمد! آيا نمي داني او - كه خدايش لعنت كند - به پدرم امام جواد عليه السلام چه گفت. عرض كردم: نه. فرمود: درباره موضوعي پدرم با او سخن مي گفت: او گفت: به گمانم تو مستي، پدرم فرمود: خدايا! اگر تو مي داني كه امروز را براي رضاي تو روزه داشتم، مزه غارت شدن، و ذلت اسارت را به او بچشان، سوگند به خدا! پس از چند روز مال و دارايش

غارت شد، و خود به اسيري رفت، و اينك هم مرده است، خدايش رحمت نكند، خدا از او انتقام گرفت، و همواره انتقام دوستانش را از دشمنانش مي گيرد.

روي الكليني:

عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله، عن محمد بن سنان، قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام فقال: يا محمد! حدث بآل فرج حدث؟

فقلت: مات عمر، فقال: الحمدلله، حتي أحصيت له أربعا و عشرين مرة.

فقلت: يا سيدي! لو علمت أن هذا يسرك لجئت حافيا، أعدو اليك، قال: يا محمد! أو لا تدري ما قال لعنه الله لمحمد بن علي أبي؟

قال: قلت: لا، قال: خاطبه في شي ء، فقال: أظنك سكران، فقال أبي: اللهم ان كنت أني تعلم أمسيت لك صائما فأذقه طعم الحرب، و ذل الأسر، فوالله! ان ذهبت الأيام حتي حرب ماله و ما كان له، ثم أخذ أسيرا، و هو ذا قد مات، لارحمه الله، و قد أدال الله عزوجل منه، و ما زال يديل أولياءه من أعدائه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 496 ح 9.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عباس بن عبدالمطلب

مسعودي با سند خود از محمد بن يزيد نقل مي كند كه گفت:

[روزي] متوكل به امام هادي عليه السلام گفت: فرزند پدرت درباره عباس بن عبدالمطلب چه مي گويد؟ امام عليه السلام فرمود: اي امير! فرزند پدرم پيرامون مردي كه خدا پيروي پسرانش را بر مردم، و پيروي خود را بر پسرانش واجب فرموده است چه بگويد؟ و متوكل [با اين سخن خوشش آمد و] دستور

داد تا صد هزار درهم خدمت امام عليه السلام ببرند، و مقصود امام هادي عليه السلام اين بود كه [به متوكل بفهماند] اطاعت خدا بر پسران عباس بن عبدالمطلب واجب است، و به شوخي گفت.

اربلي از علي بن يحيي نقل مي كند كه گفت:

روزي نزد متوكل بودم كه امام هادي عليه السلام وارد شد، چون نشست متوكل گفت: فرزند پدرت درباره عباس بن عبدالمطلب چه مي گويد؟ امام عليه السلام فرمود: اي امير! فرزند پدرم چه بگويد درباره مردي كه خداي سبحان [وقعي به او ننهاده و در عوض،] اطاعت پيامبرش را بر مردم، و اطاعت خود را بر پيامبرش واجب كرده است.

قال المسعودي:

و حدث أبوعبدالله محمد بن عرفة النحوي قال: حدثنا محمد بن يزيد المبرد قال: قال المتوكل لأبي الحسن علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب عليهم السلام ما يقول ولد أبيك في العباس بن عبدالمطلب؟

قال: و ما يقول ولد أبي يا أميرالمؤمنين في رجل افترض الله طاعة بنيه علي خلقه و افترض طاعته عيل بنيه؟ فأمر له بمائة ألف درهم، و انما أراد أبوالحسن طاعة الله علي بنيه، فغرض [1] .

قال الاربلي: قال علي بن يحيي بن أبي منصور: كنت يوما بين يدي المتوكل، و دخل علي بن محمد بن علي بن موسي عليهم السلام، فلما جلس قال له المتوكل: ما يقول ولد أبيك في العباس بن عبدالمطلب؟

قال: ما يقول ولد أبي يا أميرالمؤمنين! في رجل فرض الله تعالي طاعة نبيه علي خلقه، و فرض طاعته علي نبيه صلي الله عليه و آله [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب 4: 93.

[2] كشف الغمة 2: 376، بحارالأنوار 50: 206 ح 20.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عمره تمتع

طوسي با سند خود از محمد بن سرو نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: چه مي فرمايي درباره كسي كه حج تمتع انجام مي دهد، صبح عرفه به مكه مي رسد، و مردم از مني به عرفات رفته اند، آيا عمره تمتع را انجام دهد، يا از دستش رفته است، گر حج تمتع انجام مي دهد، و شب، و روز ترويه نرسد، تا چه زماني عمره تمتع وقت دارد؟ چه كند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: تا به مكه درآمد، بخواست خدا طواف بجا مي آورد، و دو ركعت نماز مي خواند، و سعي و تقصير انجام مي دهد، و براي حجش بيرون، و به موقف مي رود و با امام [به مني] كوچ مي كند.

روي أيضا:

عن سعد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر، عن محمد بن سرو، قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: ما تقول في رجل يتمتع بالعمرة الي الحج، وافي غداة عرفة، و خرج الناس من مني الي عرفات، أعمرته قائمة أو ذهبت منه، الي أي وقت عمرته قائمة، اذا كان متمتعا بالعمرة الي الحج، فلم يواف يوم التروية و لا ليلة التروية، فكيف يصنع؟ فوقع عليه السلام: ساعة يدخل مكة ان شاء الله يطوف، و يصلي ركعتين، و يسعي و يقصر و يخرج بحجته، و يمضي الي الموقف و يفيض مع الامام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 5: 171 ح 16، الاستبصار 2: 247 ح 6، وسائل الشيعة 8: 213 ح 16.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عمل به وصاياي يهودي

صدوق با سند خود از محمد بن محمد نقل مي كند كه گفت:

علي بن بلال به امام هادي عليه السلام نوشت: يك يهودي از دنيا رفته، و براي همكيشان خود وصيتي كرده كه مي توانم آن را بردارم، آيا مي شود آن را بردارم، و به شيعيان شما پرداخت كنم، يا در مصارفي كه يهودي وصيت كرده هزينه كنم؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آن را نزد من بفرست. و او را به من بشناسان تا - بخواست خدا - در موارد شايسته اش مصرف كنم.

قال الصدوق:

روي محمد بن أحمد بن يحيي، قال: حدثنا محمد بن عيسي، عن محمد بن محمد، قال: كتب علي بن بلال الي أبي الحسن - يعني علي بن محمد عليهماالسلام -: يهودي مات و أوصي لديانه بشي ء أقدر علي أخذه، هل يجوز أن آخذه فأدفعه الي مواليك، أو أنفذه فيما أوصي به اليهودي؟

فكتب عليه السلام: أوصله الي، و عرفنيه لأنفذه فيما ينبغي ان شاء الله تعالي [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 4: 233 ح 5556، تهذيب الأحكام 9: 205 ح 10، الاستبصار 4: 130 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

عسل

برقي با سند خود از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت: از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: خوردن عسل حكمت است.

روي البرقي:

عن أبيه، عن محمد بن أحمد، عن موسي بن جعفر البغدادي، عن أبي علي بن راشد قال: سمعت أباالحسن الثالث عليه السلام يقول: أكل العسل حكمة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المحاسن 2: 301 ح 635، بحارالأنوار 66:

293 ح 14.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

علم الله تعالي

عن أيوب بن نوح أنه كتب الي ابي الحسن عليه السلام يسأله عن الله عزوجل، أكان يعلم الاشياء قبل أن يخلق الاشياء و كونها، أو لم يعلم ذلك حتي خلقها و أراد خلقها و تكوينها، فعلم ما خلق عند ماخلق، و ما كون عند ما كون؟ فوقع عليه السلام بخطه:

لم يزل الله عالما بالاشياء قبل أن يخلق الاشياء كعلمه بالاشياء بعد ما خلق الاشياء. كلام آن حضرت در علم خداي بزرگ ايوب بن نوح گويد: به آن حضرت نامه نوشتم و در مورد خداوند پرسيدم: آيا قبل از خلقت موجودات و ايجادشان به آنها آگاهي داشته است يا هنگامي كه قصد خلقت و آفرينش آنها را نمود و خلقشان كرد به مخلوقاتش آگاه شد و به موجوداتش واقف گرديد؟ آن حضرت به خط خود نوشت: خداوند از آغاز به موجودات آگاه بود، قبل از آن كه آنها را بيافريند، همانند دانائي و علم به موجودات بعد از خلقت آنها.

كلامه في التوحيد و عدم جسمية الله سبحانه

سئل عليه السلام عن التوحيد و عن الله انه جسم او لا جسم، فقال عليه السلام:

ان للناس في التوحيد ثلاثة مذاهب: مذهب اثبات بتشبيه، و مذهب النفي، و مذهب اثبات بلا تشبيه، فمذهب الاثبات بتشبيه لا يجوز، و مذهب النفي لا يجوز، و الطريق في المذهب الثالث اثبات بلا تشبيه. كلام آن حضرت در توحيد و جسم نداشتن خداي بزرگ

آن حضرت از توحيد سؤال شد و اين كه آيا خدا جسم است يا جسم

نمي باشد؟ فرمود:

مردم در مورد توحيد خداوند سه گونه تفكر مي كنند: تفكر اثباتي با تشبيه نمودن خداوند به مخلوقات، و تفكري كه خدا را به كلي نفي مي كند، و تفكر اثباتي كه بر پايه ي شبيه ساختن خداوند به مخلوقات استوار نيست، عقيده ي اثبات خدا با تشبيه نمودن جائز نيست، و روشي كه خدا را نفي مي كند نيز باطل است، و روش صحيح سومين نظر است، يعني اثبات خدا بدون شبيه نمودن او به مخلوقات.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

علت ناخوش داشتن مرگ

به آن حضرت گفته شد: چرا برخي از مسلمانان مرگ را ناخوش دارند، فرمود: زيرا آنان از حقيقت مرگ بي خبرند از اين رو آن را ناخوش دارند، و اگر آن را مي شناختند و از اوليا و دوستان خدا بودند مرگ را دوست مي داشتند و مي فهميدند آخرت از دنيا بهتر است - تا آنجا كه فرمود: - اگر اين جاهلان مي دانستند مرگ آنان را به چه سرانجام نيكوئي مي رساند خواستار آن مي شدند، به همان شدتي كه عاقل دورانديش خواهان دارو براي دفع آفات و حفظ بهبود مي گردد.

قوله في علة كراهة الموت

قيل له عليه السلام: ما بال هؤلاء المسلمين يكرهون الموت؟ قال: لانهم جهلوه فكرهوه، و لو عرفوه و كانوا من اولياء الله عزوجل لاحبوه، و لعلموا ان الاخرة خير لهم من الدنيا - الي ان قال: - اما انهم لو عرفوا ما يؤدي اليه الموت من النعيم لاستدعوه و احبوه اشد ما يستدعي العاقل الحازم الدواء لدفع الافات و اجتلاب السلامات.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات

اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

عدم ميل به دنيا

دنيا بازاري است كه گروهي در آن سود كرده و گروهي زيان نمودند.

قوله في عدم الركون الي الدنيا

الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

عبدالله بن اسعد اليافعي اليمني

صاحب كتاب «مرآة الجنان» (755 ه_) مي نويسد:

«أبوالحسن علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق العلوي الحسيني... كان متعبدا، فقيها، اماما، استفتاه المتوكل مرة... و هو أحد الإثني عشر الذين تعتقد الشيعة الغلاة عصمتهم...» [1] .

«ابوالحسن هادي فرزند محمد جواد... علوي حسيني... اهل عبادت، فقيه، و امام و پيشوا بود متوكل يك بار از او استفتاء كرد و او يكي از ائمه دوازده گانه اي است كه شيعيان تندرو به عصمت آنها قائلند». (اگر منظور يافعي از شيعه، شيعه اماميه اثني عشريه باشد كه آنها را متهم به غلو كرده، در حقيقت به آنها تهمت زده است زيرا شيعه اماميه اثني عشريه از غلات بيزاري مي جويند وانگهي هرگز عقيده به عصمت ائمه اهل بيت عقيده غلو آميز نمي باشد زيرا عصمت ائمه مانند عصمت انبياء از آيات قرآن به وضوح استفاده مي شود).

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت:

[1] مرآة الجنان، ج 2، ص 160.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

علي بن محمد ابن الصباغ مالكي

«نورالدين ابن صباغ» (855 - 784 ه_) فيه مالكي از اهل مكه مؤلف «الفصول المهمة لمعرفة الأئمة» درباره امام همام چنين نوشته است: [1] .

«فضل أبي الحسن علي الهادي قد ضرب علي المجرة قبابه و مد علي نجوم السماء اطنابه و ما تعد منقبة الا و له أفخرها و لا تذكر مكرمة الا و له فضيلتها و لا تورد محمدة الا و له تفصيلها و جملتها. استحق ذلك بما في جوهر نفسه من كرم تفرد بخصائصه فكانت نفسه مهذبة و اخلاقه مستعذبة و سيرته عادلة و افعاله فاضلة و هو من الوقار و السكون و

الطمأنينة و الفقه و النزاهة و الزهادة و النباهة علي السيرة النبوية و الشنشنة العلوية و نفس زكية و همة عالية لا يقاربها أحد من الأنام و لا يداينها...».

«گنبد فضل ابوالحسن علي هادي بر كهكشانها سر زده شعاع فضائلش تا ستارگان آسمانها امتداد يافته است و هيچ فضيلت و منقبتي نيست مگر اين كه افتخار آميزترين آن پيش او است و براي اين شايسته اين فضيلت است كه در جوهر ذات او كرامتي كه در ويژگيهاي آن يگانه است و سرستش پاكيزه شده از عيب و نقص، و اخلاقش خوش و شيرين و سيرت و روشش متعادل و افعالش با فضيلت مي باشد او در وقار و سكون و طمأنينه و فقه و نزاهت و پرهيزگاري و دانائي و آگاهي مطابق روش پيامبر و خوي و عادت علوي بود و داراي سرشت پاك و همت عالي بود كه كسي از مردم به آن حد نمي رسيد».

صاحب كتاب «الفصول المهمة» براي امام هادي عليه السلام با «متوكل» داستانهائي نقل كرده است و در اين داستانها كرامات و نشانه هاي آشكاري براي آن حضرت مي باشد كه ما در اينجا به نقل يك مورد از آن اكتفاء مي كنيم: «و عن علي بن ابراهيم الطايفي قال: مرض المتوكل من خراج خرج بحلقه فأشرف علي الهلاك او لم يحسن أحد أن يمسه بحديد فنذرت «أم المتوكل» لأبي الحسن علي بن محمد أن عوفي ولدها من هذه العلة لتعطينه مالا جليلا من مالها فقال الفتح بن خاقان للمتوكل: لو بعثت الي هذا الرجل يعني أباالحسن فسألته فربما كان يده فرج لك...».

«علي بن ابراهيم طايفي» گفت: متوكل عباسي در اثر دملي كه در بدنش

بهم آمده بود، سخت بيمار شد چنان كه در شرف موت بود كسي هم جرأت نداشت آهني به بدن او رساند، مادرش نذر كرد اگر او بهبود يافت از دارائي خود پول زيادي خدمت ابوالحسن علي بن محمد بفرستد «فتح بن خاقان» (وزير و منشي متوكل) به وي گفت: اي كاش نزد اين مرد (امام هادي) مي فرستادي او راه معالجه را مي داند، متوكل شخصي را نزد حضرت فرستاد او داروئي تجويز كرد كه حال متوكل خوب شد مژده بهبودي او را به مادرش دادند او ده هزار دينار نزد حضرت فرستاد و مهر خود را بر آن كيسه زد».

«متوكل» چون از بستر مرض برخاست، «بطحائي علوي» نزد او از امام هادي سخن چيني كرد و جريان هديه مادرش را گزارش داد. «متوكل» به «سعيد» دربان خود گفت: شبانه بر او حمله كن و هر چه پول و اسلحه نزدش بود بردار و پيش من بياور». «ابراهيم بن محمد» گفت: «سعيد» دربان به من گفت: شبانه به منزل ابوالحسن رفتم... آن حضرت را ديدم جبه و كلاهي پشمي در بر دارد و سجاده حصيري در برابر اوست. يقين كردم كه نماز مي خواند به من فرمود: اتاقها را هم بگرديد، من وارد شدم و بررسي كردم چيزي نيافتم تنها در اطاق آن حضرت كيسه پولي با مهر مادر متوكل بود به من فرمود: زير سجاده را هم بازرسي كن، چون آنجا را بازرسي كردم، شمشيري ساده و در غلاف، در زير آن بود. آنها را برداشتم و نزد متوكل رفتم چون نگاهش به مهر مادرش افتاد كه روي كيسه پول بود، كسي دنبال مادرش فرستاد و مادر

پيش متوكل آمد. يكي از خدمتكاران مخصوص به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت: هنگامي كه تو بيمار بودي و از بهبوديت نااميد گشتم، نذر كردم اگر خوب شدي از مال خود ده هزار دينار خدمت او فرستم چون بهبود يافتي پولها را نزد او فرستادم و اين هم بر روي كيسه مهر من است، متوكل دستور داد همه را خدمت آن حضرت برگردانم من كيسه را با شمشير خدمتش بردم و عرض كردم: اميرالمؤمنين از اين پيشامد اعتذار كرده و پانصد دينار هم بر آن مبلغ افزوده است سرور من اميدوارم مرا نيز عفو فرمائيد من مأمورم و قادر به مخالفت اميرالمؤمنين نيستم، پس به من فرمود: اي سعيد (و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الضوء اللامع، ج 5، ص 283.

[2] الفصول المهمة، ص 2 - 281.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

عبد الحي بن العماد الحنبلي

صاحب كتاب «شذرات الذهب في أخبار من ذهب» (م 1089 ه_) در اين زمينه نوشته:

«أبوالحسن علي بن الجواد محمد بن الرضا علي بن الكاظم موسي بن جعفر الصادق العلوي الحسيني، المعروف بالهادي. كان فقيها، اماما، متعبدا و هو أحد الأئمة الإثني عشر الذي تعتقد غلاة الشيعة عصمتهم كالأنبياء، سعي به الي المتوكل و ساق نحو ما ذكره اليافعي في مرآة الجنان» [1] .

«ابوالحسن علي فرزند محمد جواد.. حسيني علوي معروف به «هادي» فقيه، امام، عبادت كننده و يكي از ائمه دوازده گانه اي است كه غلات شيعه مانند انبياء به عصمت آنها قائلند [2] نزد متوكل از او سعايت كردند. (همان

مطلبي را كه يافعي در مرآة الجنان آورده)، تكرار كرده و گويا از او گفته است».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شذرات الذهب في اخبار من ذهب، ج 2، ص 128.

[2] قائل شدن به عصمت ائمه اثني عشر، غلو نيست.

منبع: امامان اهل بيت در گفتار اهل سنت؛ داود الهامي؛ مكتب اسلام چاپ اول پاييز 1377.

علي بن مهزيار اهوازي

كنيه وي «ابوالحسن»، اهل دورق اهواز است.[1] برخي معتقدند كه وي اهل «هنديجان فارس» است.[2] او در اهواز نشو و نما كرد و به مرتبه ي «فقاهت» رسيد. او از مفاخر علما و مشهورترين شاگردان امام هادي به شمار مي رفت. علي از بزرگان پرهيزگار و پاكدامن بود و راويان درباره ي او گفته اند: «هنگام طلوع خورشيد براي خدا به سجده مي افتاد و سرش را بلند نمي كرد تا اينكه هزار نفر از برادران ديني اش را دعا مي كرد. ازاين رو، پيشاني وي در اثر سجده هاي زياد و طولاني، همانند زانوي شتر، پينه زده بود و اين نبود مگر به خاطر عبادت بسيار و سجده در پيشگاه حق.»[3] . همچنين در اين باره داستان معروفي روايت شده كه از جايگاه والاي عبادات او حكايت مي كند: در سال 226 هجري، علي بن مهزيار در حالي كه در سفر حج خانه خدا بود، در منزل «قرعاء» كه مكاني ما بين قادسيه و عقبه است، شب را به سر مي برد. آخر شب كه فرا مي رسد، وي براي گرفتن وضو از جايش بلند مي شود و در حالي كه مسواكي در دست داشت، بيرون مي رود. هنگامي كه شروع به مسواك زدن مي كند، مي بيند كه سر مسواكش مانند شعله ي آتش زبانه مي كشد و مثل خورشيد مي درخشد. اما هنگامي كه دستش را به آن

نزديك مي كند، متوجه مي شود كه هيچ حرارتي ندارد و تنها نور مطلق است.

در همين حال آيه ي شريفه ي) الذي جعل لكم من الشجر الاخضر ناراً (را تلاوت مي كند و به سمت جايگاه خود باز مي گردد. در اين زمان دوستان او كه در اثر شدت سرما به مقداري آتش نياز داشتند، با ديدن او گمان مي كنند كه علي بن مهزيار برايشان آتش فراهم كرده است. اما هنگامي كه نزديك شد، همه آنان با كمال تعجب مي بينند كه آن آتش هيچ حرارتي ندارد.

روشنايي آن تكه چوب گاهي كم رنگ مي شد و گاهي شعله مي كشيد و اين حالت تا سه مرتبه ادامه يابد و پس از آن كاملاً خاموش مي گردد؛ به طوري كه در سر مسواك هيچ اثري از سوختگي و سياهي ديده نمي شد. هنگامي كه علي بن مهزيار خدمت امام هادي (ع) رسيد و اين حكايت را بيان داشت، آن حضرت مقداري در آن مسواك تأمل كردند و فرمودند: آن نور به خاطر ميل و رغبت تو به ما اهل بيت (ع) و اطاعت تو از من و پدرانم است.[4] .

اين شخصيت بزرگوار از امام رضا (ع) نيز حديث نقل مي كرد. علي از ياران نزديك امام جواد و امام هادي (ع) به شمار مي رفت و آن بزرگواران وي را به عنوان وكيل خويش منصوب كرده بودند و توقيع (امضا) آنها هنوز موجود است.

وي از مفسران قرن سوم هجري است و بيش از سي كتاب و رساله در زمينه هاي مختلف معارف اسلامي دارد. او كتاب تفسير، و نيز كتابي به نام «حروف القرآن» در زمينه ي قرآن دارد.[5] .

او آثاري در زندگينامه ي پيامبران، فقه و مقالاتي در

اشربه، بازرگاني و پيشه وري نگاشته است.[6] . برخي از كتب علي بن مهزيار از اين قرار است: كتاب الوضوء، كتاب الصلاة، كتاب الزكاة، كتاب الصوم، كتاب الحج، كتاب الطلاق، كتاب الحدود، كتاب الديات، كتاب التفسير، كتاب الفضائل، كتاب العتق و التدبير، كتاب التجارات و الاجارات، كتاب المكاسب، كتاب المثالب، كتاب الدعاء، كتاب التجمل و المروة و كتاب المزار...[7] .

علي بن مهزيار در اسناد حدود 437 روايت واقع شده است و از امام رضا، امام جواد و امام هادي (ع) و ديگران حديث نقل كرده است.[8] .

امام جواد (ع)، علي بن مهزيار را با پيام ها و نامه هاي عطرآگيني ستود؛ از جمله حضرت در نامه ي ذيل او را چنين تحسين مي كند: «اي علي! در پيروي كردن، انجام دستورها، خيرخواهي و پندگويي تو را آزمودم (و تو سرافراز از بوته ي آزمايش بيرون آمدي). پس اگر بگويم كسي را مانند تو نديده ام، چه بسا راست گفته باشم. خداوند به تو بهشت برين و آن مقامات والايي كه نمي داني، پاداش دهد. من مقام تو و خدمات شبانه روزي تو را در سرما و گرما از نظر دور نداشته ام. از خداوند مي خواهم در روز قيامت كه همه را گرد مي آورد، آن چنان مخلوقات خود را شيفته و دوستدار تو كند كه مايه ي رشك باشد. به درستي كه خداوند شنونده ي دعاهاست...»[9] . اين نامه تجليل، تقدير و بزرگداشت امام را به علي به خوبي نشان مي دهد و مي بينيم كه حضرت مي فرمايد در ميان اصحاب خود كسي را مانند ابن مهزيار در دانش، پرهيزگاري و ورع نديده است. با اندكي تأمل در اين توقيع، مي توان از جايگاه رفيع و ارزشمند علي

بن مهزيار نزد اهل بيت (ع) آگاه شد؛ زيرا آن بزرگواران هيچ گاه اهل مبالغه و زياده روي نبودند، ضمن اينكه هميشه پيرامون ائمه (ع) چنين شيعيان و اصحاب مخصوصي _ اگر چه به صورت معدود _ حضور داشته اند كه آنها نيز مي توانسته اند با توجه به ظرفيت بالاي معرفت و لياقت خود و البته در پرتو عنايت خاص اهل بيت (ع) به چنين عنايات و مراتبي دست پيدا كنند.

ديگر از خدمات اين صحابي وفادار ائمه (ع) عبارت اند از:

_ شناساندن امام هادي (ع) به مردم بعد از شهادت پدر بزرگوارش؛

_ تبيين مسائل فقهي و پاسخگويي به سؤالات فقهي مردم؛

_ رساندن نظر فقهي امام به مردم؛

_ ترويج ولايت امام جواد (ع) در ايران زمين به ويژه اهواز؛

_ بر عهده گرفتن وكالت امام جواد و امام هادي (ع)؛

_ برقراري ارتباط مردم با امام، با وجود خفقان عباسي؛

_ منشأ آرامش و خير بودن در اهواز.[10] .

در پايان بايد گفت كه نه تنها خود علي بن مهزيار جزء اصحاب ويژه و مورد اطمينان اهل بيت (ع) به شمار مي آمده، بلكه ديگر نزديكان او نيز از اين الطاف و عنايات بي بهره نبوده اند. به عنوان مثال؛ برادر او يعني ابراهيم نيز از شيعيان برجسته و با اخلاص بوده و روايت شده كه يكي از سفراي امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) بوده و توانسته خدمت آن حضرت مشرف شود و داستان اين زيارت معنوي، مشهور است و در كتاب شريف «كمال الدين» ذكر شده است. همچنين محمد، پسر علي بن مهزيار نيز از اصحاب و راويان ثقه ي حضرت هادي (ع) به شمار رفته است. سال رحلت او

مشخص نيست. به يقين او تا تاريخ 229 ق زنده بوده است؛ زيرا به قول نجاشي در آن تاريخ از محمد بن علي بن يحيي انصاري، معروف به «ابن اخي» از او روايت كرده است. شايان توجه اينكه: علي بن مهزيار كه به خدمت حضرت ولي عصر (ع) تشرف حاصل كرده است، علي بن ابراهيم مهزيار، برادر زاده ي علي بن مهزيار است.[11] . مزار شريف علي بن مهزيار در شهر اهواز واقع شده است و هم اكنون داراي بارگاه با شكوهي است و مورد توجه مخصوص شيعيان و ارادتمندان به آستان اهل بيت (ع) قرار دارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال ابن داود، ص142.

[2] رجال نجاشي، ص177؛ اختيار معرفةالرجال (فهرست طوسي)، ج2، ص825. در دوره هاي گذشته «هنديجان» از شهرهاي دورق قديم - جزء فارس - محسوب مي شد.

[3] الكني و الالقاب، ج1، ص432.

[4] ر.ك: اختيارالمعرفة الرجال، ج2، ص807، ح1005.

[5] اعيان الشيعه، ص226.

[6] مجالس المؤمنين، ص181.

[7] رجال نجاشي.

[8] معجم رجال الحديث، ج12، ص194.

[9] رجال نجاشي، ص253.

[10] التهذيب، ج3، ص294.

[11] مفسران شيعي، شفيعي، ص72.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

علي بن جعفر همينياوي (هماني)

[همينيا، يكي از روستاهاي اطراف بغداد بوده است.]

وي مردي ثقه و دانشمند بود و وكالت امام هادي و امام عسكري (ع) را بر عهده داشت و كردارش مورد پسند آن دو بزرگوار بود. «ابو جعفر عمري» مي گويد: ابوطاهر بن بلال[1] در سفر حج ديد علي بن جعفر پول هاي زيادي انفاق مي كند. پس از بازگشت در نامه اي موضوع را به امام عسكري (ع) گزارش كرد. امام (ع) در پاسخ نوشت: «ما خودمان دستور

پرداخت دويست هزار دينار را به او داديم؛ ولي او تنها نيمي از آن را پذيرفت. مردم حق ندارند در كارها و اموري كه ما اجازه ي اظهار نظر و دخالت در آنها را به آنان نداده ايم، دخالت كنند».

راوي مي گويد: «علي بن جعفر بر امام هادي (ع) وارد شد و آن حضرت دستور داد تا سي هزار دينار طلا به او بدهند».[2] . نكاتي كه از اين روايت استفاده مي شود، اين است كه علي بن جعفر به نمايندگي از سوي امام هادي و امام عسكري (ع) پول هايي به افراد مي داد تا به مصارف مورد نظر آن دو بزرگوار برسانند. پول هاي پرداختي، فقط براي تأمين نيازهاي فردي افراد نبود، بلكه به منظورهاي ديگري كه به اهداف امامت مربوط مي شد، پرداخت مي گرديد. اينكه امام، كارهاي علي بن جعفر را به خود نسبت مي دهد، مؤيد همين مطلب است.

ايام حج كه مسلمانان براي انجام فريضه ي حج به مكه مي آيند، بهترين فرصت براي اين گونه كارهاست؛ زيرا از يك سو، دسترسي به ياران امام و تبيين رسالتي كه برعهده ي آنان است و نيز انجام دادن مأموريتشان، در چنين ايامي آسان تر است و از سوي ديگر، دستگاه خلافت نسبت به آنان حساسيتي نشان نخواهد داد. علي بن جعفر نزد پيشواي دهم (ع) از منزلت والايي برخوردار بود. بين او و فارس بن حاتم بر سر مسئله اي مشاجره درگرفت. ابراهيم بن محمد موضوع را به امام (ع) گزارش كرد و از آن حضرت خواست معين سازد كه وي از كدام يك از آن دو پيروي كند. امام (ع) در پاسخ نوشت: سزاوار نيست در مثل چنين موضوعي سؤال يا شك شود. خداوند به

علي بن جعفر مرتبتي والا بخشيده و ما را بازداشته از اينكه او با فردي مثل فارس بن حاتم مقايسه شود، بنابراين در هنگام نياز، به علي بن جعفر رجوع كن و از فارس بن حاتم بيم كنيد و او را در هيچ يك از امور خود داخل مكنيد....[3] .

آخرالامر درباره ي آن بزرگوار نزد متوكل سعايت كردند. آن نانجيب بعد از صدور دستور حبس او، اراده كشتن او را داشت. اين خبر به علي بن جعفر رسيد و از زندان براي حضرت هادي (ع) نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس! سوگند به خدا، نگرانم به شك بيفتم. حضرت وعده فرمود كه براي تو در شب جمعه دعا خواهم كرد، پس آن حضرت دعا فرمود. صبح آن روز متوكل تب كرد و تب او شدت يافت تا روز دوشنبه كه بانگ و شيون براي او بلند شد كه مي ميرد. پس دستور داد تا هر زنداني كه نام مي برند آزاد كنند، تا خود او به ياد علي بن جعفر افتاد. به عبيدالله گفت: چرا درباره ي او چيزي نگفتي؟ عبيدالله گفت: ديگر هرگز از او ياد نخواهم كرد.

متوكل گفت: هم اكنون او را آزاد كن و او را بخواه تا مرا حلال كند. پس آزادش كرد و به دستور امام هادي (ع) به مكه رفت و در آنجا ساكن شد و متوكل نيز از بيماري بهبود يافت.[4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابوطاهر، از عناصر نامطلوب دوران امام عسكري (ع) و امام زمان (ع) بود و به دروغ، ادعاي وكالت از سوي امام عسكري (ع) را داشت. اموالي از امام (ع) نزد وي بود

كه از تحويل آنها به «محمد بن عثمان» نايب خاص امام زمان (عجل الله تعالي فرجه الشريف) خودداري كرد. از اين رو، شيعيان از وي بيزاري جستند و او را مورد لعن قرار دادند. (ر. ك: الغيبة، شيخ طوسي، ص245).

[2] ر. ك: معجم رجال الحديث، ج11، ص293؛ الغيبة، شيخ طوسي، ص212.

[3] رجال كشي، جزء 6، ص523، شماره 1005؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص807، ح1005.

[4] تنقيح المقال، ج2، ص271؛ اختيار معرفة الرجال، ج2، ص865، ح1129.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي.

عثمان بن سعيد (نايب اول از نواب اربعه)

وي، در سن جواني و در حالي كه يازده سال از عمرش مي گذشت، افتخار شاگردي امام دهم (ع) را پيدا كرد[1] و در اندك زماني از آن چنان رشد و تعالي اي برخوردار شد كه امام هادي (ع) از او به عنوان «ثقه» و «امين» خود ياد مي كرد. احمد بن اسحاق قمي مي گويد: «به محضر امام هادي (ع) رسيدم و عرض كردم: سرورم! كار من طوري است كه گاهي (در منزل) هستم و گاهي نيستم، زماني هم كه هستم، دسترسي به شما برايم ميسر نيست. (در چنين مواقعي) گفتار چه كسي را بپذيريم و دستور چه كسي را فرمان بريم؟ امام (ع) فرمود: ابوعمرو، ثقه و امين من است. هر چه به شما بگويد، از سوي من گفته و هرچه به شما القا كند، از ناحيه ي من القا كرده است. وي مي گويد: بعد از شهادت امام هادي (ع)، روزي خدمت فرزند بزرگوارش امام حسن عسكري (ع) رسيدم و همان سؤال را كردم. در پاسخ فرمود: اين ابوعمرو كه ثقة و امين است، هم مورد وثوق امام هادي (ع)

و هم مورد وثوق من در زندگي و مرگ است. پس آنچه به شما مي گويد و آنچه به شما مي رساند، از من مي رساند.[2] اين روايات منزلت والاي ابوعمرو و موقعيت برجسته ي او را نزد ائمه اطهار (عليهم السلام) نشان مي دهد و دليل علم، فضل و امانت در فتواي او است و حاكي از آن است كه او مرجع فتوا و بيان احكام بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص420، رديف36.

[2] الغيبة شيخ طوسي، ص215.

منبع: جرعه نوشان اقيانوس بي كران امام هادي؛ عسكري اسلامپور كريمي

عبدالرحمان بن محمد بن طيفور المتطيب

شيخ الطائفه وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است. [1] و در كتاب تهذيب الاحكام از او روايتي نقل نموده است كه ترجمه آن را ذكر مي نمايم:

ابن طيفور متطيب مي گويد: امام هادي عليه السلام از من پرسيد: مركب تو چيست؟ عرض كردم: دراز گوشي است. فرمود: آن را به چه مقدار خريده اي؟ عرض كردم: سيزده دينار. فرمود: اين همان اسراف است كه دراز گوشي را با سيزده دينار بخري و با آن سيزده دينار اسب نخري. عرض كردم: هزينه ي اسب از دراز گوش بيشتر است. فرمود: همانا خدايي كه هزينه ي دراز گوش را مي دهد هزينه ي اسب را نيز مي رساند. مگر نمي داني هر كس كه منسوب به ما باشد و اسبي را ببندد و در انتظار امر ما باشد و با اين كار، دشمن ما را به غضب آورد، خدا در روزي را به روي او باز مي نمايد و دل او را نوراني مي نمايد و وي را به آرزويش مي رساند و در هنگام نياز مددكار او مي باشد. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث،

ج 9، ص 349.

[2] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 163 و 164.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

عبدالعظيم

شيخ طوسي رحمه الله او را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده است. [1] شيخ نجاشي در شرح حال وي نوشته است: عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام، كنيه اش ابوالقاسم است. كتابي به نام «خطب اميرالمؤمنين عليه السلام» دارد. پس از آن با ذكر سند از احمد بن محمد بن خالد برقي نقل نموده كه عبدالعظيم از سلطان وقت فرار كرد و به ري آمد و در سرداب مردي از شيعيان در محله موالي ساكن گرديد در آنجا به عبادت مشغول گرديد روزها روزه دار بود و شب ها را به نماز مي گذراند و پنهاني بيرون مي آمد و قبري را كه اكنون مقابل قبر آن بزرگوار است زيارت مي نمود و مي فرمود: اين قبر مردي از اولاد حضرت موسي بن جعفر عليهماالسلام است. پيوسته در آن سرداب به سر مي برد كم كم خبر وي به شيعيان آل محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسيد تا اينكه بيشتر شيعيان ري وي را شناختند. مردي از شيعه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم را در خواب ديد، به آن مرد فرمود: مردي از فرزندان من را از محله موالي مي آورند و در باغ عبدالجبار بن عبدالوهاب كنار درخت سيب دفن مي نمايند، و به آن جايي كه حضرت عبدالعظيم رضوان الله عليه دفن گرديد اشاره فرمود.

آن مردي كه اين خواب را ديده بود نزد صاحب باغ

و درخت آمد تا درخت سيب و جاي آن را از وي خريداري نمايد. صاحب درخت به او گفت: درخت سيب و مكان آن را براي چه مي خواهي؟ آن مرد صاحب درخت را در جريان خواب خود قرار داد. صاحب درخت سيب به او گفت: من نيز خوابي مانند خواب تو ديده ام و جاي درخت سيب و تمام آن باغ را براي حضرت عبدالعظيم وقف نموده ام كه خود آن حضرت و شيعيان در آنجا دفن شوند.

بعد از اين جريان حضرت عبدالعظيم بيمار گرديد و به جوار رحمت خدا واصل شد وقتي كه لباس از بدن مباركش برون آوردند در جيب وي نوشته اي يافتند كه نسب خود را در آن ذكر نموده و نوشته بود: «أنا ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن علي بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليهم السلام». [2] . امام هادي عليه السلام مردم را در مسايل به عبدالعظيم ارجاع مي داد جلالت و بزرگواري حضرت عبدالعظيم بيش از آن است كه بتوان آن را بيان نمود بزرگان ما درباره آن حضرت فراوان نوشته اند و در روايات مورد مدح واقع گرديده در روايتي كه مرحوم محدث نوري از ابي حماد رازي نقل كرده چنين آمده است:

«عن أبي حماد الرازي قال: دخلت علي علي بن محمد عليهماالسلام ب«سر من رآي» فسألته عن أشياء من الحلال و الحرام فاجابني فيها فلما و دعته قال: يا أباحماد اذا أشكل عليك شي ء من أمر دينك بناحيتك فسل عن عبدالعظيم بن عبدالله الحسني و اقرأه مني السلام». [3] .

«ابوحماد رازي مي گويد: در سامرا خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم مسايلي از احكام حلال و

حرام از وي پرسيدم حضرت آنها را جواب داد. وقتي كه با او وداع كردم فرمود: اي ابوحماد هر وقت در محل خودت مسأله اي مشكل برايت پيش آمد از عبدالعظيم بن عبدالله حسني بپرس و سلام مرا به او برسان».

پاداش زيارت عبدالعظيم مانند پاداش زيارت امام حسين است

مرحوم علامه مجلسي از كتاب ثواب الاعمال مرحوم صدوق نقل نموده است كه مردي مي گويد: خدمت امام علي النقي عليه السلام مشرف شدم حضرت فرمود: كجا بودي؟ عرض كردم: امام حسين عليه السلام را زيارت نمودم فرمود:

«أما لو انك زرت قبر عبدالعظيم عندكم لكنت كمن زار الحسين بن علي صلوات الله عليهما». [4] . «آگاه باش اگر تو قبر عبدالعظيم را كه نزد شماست زيارت مي نمودي هر آينه مانند كسي بودي كه حسين بن علي صلوات الله عليهما را زيارت نموده است». همين روايت را ابن قولويه در كامل الزيارات [5] نقل نموده است.

امام هادي معتقدات حضرت عبدالعظيم را تأييد فرمود

مرحوم علامه مجلسي روايتي را از كتاب توحيد صدوق نقل كرده كه آن را ترجمه مي نمايم:

عبدالعظيم حسني گويد: خدمت سيدم علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب عليهم السلام شرفياب شدم وقتي چشم حضرت به من افتاد فرمود: اي ابوالقاسم! خوش آمدي! تو به راستي دوست ما مي باشي. عرض كردم: يابن رسول الله مي خواهم دينم را بر شما عرضه نمايم اگر كه پسنديده بود بر آن ثابت باشم تا خداي عزوجل را ملاقات نمايم. فرمود: اي اباالقاسم بگو. عرض كردم: مي گويم:

1 - همانا خداي تبارك و تعالي يكي است و همتا ندارد پس

بيرون از حدودي است كه تصور مي شود نه شريك دارد و نه به چيزي تشبيه مي شود.

2 - و هر آينه نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر بلكه او اجسام را مجسم و صورت ها را مصور نموده و آفريننده اعراض و جواهر است و او پروردگار و مالك و آفريننده و به وجود آورنده ي هر چيزي است.

3 - و مي گويم: محمد بنده و رسول او و خاتم پيامبران است و بعد از او تا روز قيامت پيامبري نيست.

4 - و مي گويم: امام و خليفه و سرپرست بعد از او اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب است پس از او حسن و بعد از او حسين و بعد از او علي بن الحسين و پس از وي محمد بن علي و بعد از او جعفر بن محمد و پس از وي موسي بن جعفر و بعد از او علي بن موسي و پس از او محمد بن علي و بعد از او تو مي باشي. امام هادي عليه السلام فرمود: بعد از من پسرم حسن است! حال مردم چگونه است نسبت به جانشين بعد از او. عرض كردم: مگر جريان جانشين بعد از وي چگونه است؟ فرمود: زيرا شخص او ديده نمي شود و بردن نام او جايز نيست تا وقتي كه از پشت پرده ي غيبت بيرون آيد و دنيا را پر از عدل و داد نمايد همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است.

عرض كردم: به اين نيز اقرار مي نمايم و مي گويم:

5 - به درستي كه دوست ايشان دوست خدا و دشمن آنان دشمن خداست و فرمان بردن

از ايشان فرمان بردن از خدا و نافرماني آنان نافرماني خداست.

6 - و مي گويم: همانا معراج حق، سؤال در قبر حق، بهشت حق، جهنم حق، صراط حق و ميزان حق است و روز قيامت مي آيد و شكي در آن نيست و حتما خدا مردگان را زنده مي نمايد.

7- و مي گويم: واجبات بعد از ولايت؛ نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است. حضرت فرمود: اي اباالقاسم به خدا سوگند همين است ديني كه مورد رضايت خداست و آن را براي بندگانش پسنديده پس بر آن ثابت باش خدا تو را در دنيا و آخرت بر گفتار حق ثابت بدارد. [6] .

كلام صاحب بن عباد

مرحوم محدث نوري رساله ي مختصري را در حالات عبدالعظيم حسني از صاحب بن عباد نقل نموده و فرموده: اين رساله به خط بعضي از بني بابويه به دستم رسيده تاريخ خط سال 516 مي باشد ما قسمتي از ترجمه آن رساله را در اينجا ذكر مي نماييم: ابوالقاسم عبدالعظيم بن عبدالله بن علي بن الحسن بن زيد بن الحسن بن علي بن ابي طالب عليه و علي آبائه السلام.

شخصي است متدين و پرهيزكار و با ورع، عابد، معروف به امانت، راستگو، عالم به امور دين، خداشناس قائل به توحيد و عدل، حديث فراوان نقل نموده است. از امام جواد و امام هادي عليهماالسلام نقل حديث نموده است و اين دو بزرگوار به وي نامه هايي نوشته اند.

از جمعي از اصحاب موسي بن جعفر و امام رضا عليهماالسلام روايت نموده كتابي به نام «يوم و ليله» و كتاب ديگري به نام «روايات عبدالعظيم حسني» دارد. جمعي از راويان شيعه

از وي نقل حديث نموده اند مانند احمد بن ابي عبدالله برقي و ابوتراب روياني. [7] .

سخن مرحوم محدث نوري فرموده: عبدالعظيم از اجلاي سادات و از سادات بزرگ است. [8] .

كلام محدث قمي

در كتاب منتهي الآمال فصل ششم از حالات امام حسن مجتبي عليه السلام فرموده: عبدالعظيم مكنا به ابوالقاسم است و قبر شريفش در ري معروف و مشهور است و به علو مقام و جلالت شأن معروف و از اكابر محدثين و اعاظم علما و زهاد و عباد بوده و از اصحاب حضرت جواد و حضرت هادي عليهماالسلام است. و محقق داماد در «رواشح» فرموده: احاديث بسيار در فضيلت و زيارت حضرت عبدالعظيم روايت شده و وارد شده: هر كه زيارت كند قبر او را بهشت بر او واجب مي شود.

معناي رجيم

مرحوم قزويني از كتاب «معاني الاخبار» مرحوم صدوق نقل نموده كه حضرت عبدالعظيم فرموده: شنيدم امام هادي عليه السلام مي فرمود: «معني الرجيم انه مرجوم باللعن مطرود من مواضع الخير لا يذكره مؤمن الا لعنه و ان في علم الله السابق انه اذا خرج القائم عليه السلام لا يبقي مومن في زمانه الا رجمه (رجم المؤمن ابليس) بالحجارة كما كان قبل ذلك مرجوما باللعن». [9] .

«معناي رجيم اين است كه ابليس و يا غير او با لعن سنگ باران و رجم مي شود و از جاهايي كه در آن خير و خوبي است رانده مي شود هيچ مؤمني او را ياد نمي كند مگر آنكه وي را لعنت مي نمايد. و در علم ازلي خدا گذشته كه وقت خروج حضرت قائم عليه السلام هيچ مؤمني باقي نمي ماند مگر اينكه ابليس را با سنگ رجم و سنگ باران مي نمايد

همان گونه كه پيش از آن با لعنت رجم مي شود».

فضيلت صلوات بر پيامبر و اهل بيت آن حضرت

و نيز از آن حضرت روايت كرده است: «انما اتخذ الله ابراهيم خليلا لكثرة صلاته علي محمد و اهل بيته صلوات الله عليهم». [10] . «به درستي كه خدا ابراهيم را به مقام خلت (دوستي خاص) برگزيد به اين جهت كه فراوان بر محمد و اهل بيتش عليهم السلام صلوات مي فرستاد».

فضيلت زيارت امام رضا

و از آن حضرت روايت نموده است:

«أهل قم و آبه مغفور لهم لزيارتهم لجدي علي بن موسي الرضا عليهماالسلام بطوس ألا و من زاره فأصابه في طريقه قطرة من السماء حرم الله جسده علي النار». [11] .

«اهل قم و اهل آبه مورد آمرزش هستند به اين جهت كه جدم علي بن موسي الرضا عليهماالسلام را در طوس زيارت مي نمايند. آگاه باشيد كسي كه به زيارت او رود و در راه قطره اي باران به او برسد خدا بدن او را بر آتش حرام نمايد».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 10، ص 47.

[2] همان، ص 46.

[3] خاتمة المستدرك، ج 4، ص 406.

[4] بحارالانوار، ج 102، ص 268.

[5] ص 324.

[6] بحارالانوار، ج 23، ص 268 و 269، ح 3.

[7] خاتمة المستدرك، ج 4، ص 404 و 405.

[8] همان.

[9] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 297.

[10] بحارالانوار، ج 94، ص 54، ح 23.

[11] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 302.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

عبدالله بن محمد اصفهاني

از امام هادي عليه السلام نقل نموده:

«صاحبكم بعدي الذي يصلي علي» قال: و لم نعرف أبامحمد قبل ذلك فخرج ابومحمد فصلي عليه. [1] . «امام شما بعد از من كسي است كه بر بدن من نماز مي گزارد». عبدالله مي گويد: من پيش از اين ابومحمد (امام حسن عسكري عليه السلام) را نمي شناختم. مي گويد: ابومحمد عليه السلام بيرون آمد و بر حضرت نماز خواند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 326، ح 3.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

عبدالله بن محمد بن عبدالله بن ياسين

مرحوم قزويني وي و عبدالله بن محمد اصفهاني را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده و چند روايت را از او نقل نموده است:

1 - عبدالله بن محمد بن عبدالله بن ياسين مي گويد: از عبد صالح علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام در سامرا شنيدم كه پدرانش را ياد مي نمود، مي فرمود: اميرالمؤمنين عليه السلام فرموده: «العلم وراثة كريمة و الآداب حلل حسان و الفكر مرآة صافية و الاعتذار منذر ناصح و كفي بك أدبا تركك ما كرهته لغيرك». [1] .

«علم ميراث ارزشمندي است، آداب زيورهاي خوبي هستند، تفكر و انديشه آينه اي شفاف است، عذرخواهي بيم دهنده ي خيرخواهي است (موجب مي گردد كه انسان كاري را كه مجبور شود از آن عذرخواهي نمايد، انجام ندهد) براي ادب تو همين بس است كه چيزي را كه انجام آن از ديگري ناخوشايند توست انجام ندهي».

2 - و نيز از آن حضرت نقل نموده كه اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: «ما أنعم الله علي عبد نعمة فشكرها بقلبه الا استوجب المزيد فيها قبل أن يظهر شكرها علي لسانه». [2] .

«وقتي كه خداوند نعمتي به بنده اي داد و

آن بنده در دل سپاس نمود موجب افزوني آن نعمت مي گردد پيش از آنكه سپاس آن را بر زبان آشكار نمايد».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 304.

[2] همان، ص 305.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

غ

غوطه ور در شط آرامش

كسي نمي داند آن شبي كه مردان شكست خورده از مأموريتشان بازگشتند، معتضد چه كابوسي ديد. اگر او به رشيق و سنگدلي اش آشنا نبود، گمان مي كرد آنچه او ديده، وهم و خيال و يا خطاي ديد بوده است. از اين گذشته، مگر نه اين است كه آن دو مرد ديگر تلاش كردند به آب بزنند، اما چيزي نمانده بود غرق شوند؟

تعداد اندكي از مردم مي دانند كه خانه ي عسكري (ع) كه پدرش خريده، پيش از اين متعلق به دليل بن يعقوب نصراني بوده است. دليل، مهندسي بلند آوازه در حفر كانال هاي آب بوده است. متوكل، مأموريت حفر كانال بزرگ شمال سامرا را، براي شهر تازه اش (متوكليه)، به او سپرده بود.

آيا خردمندانه است كه چنين مهندسي، منزلش را كه نزديك دجله بود، بدون كانال زيرزميني آبي ساخته باشد؟ و دليل آن، اين كه قصر كوچكش را با نقشه ي كاخ هاي بزرگ ساخته بود. خانه، داراي سردابي بود كه در ميانه ي آن حوضي قرار داشت. آب حوض از كانال تأمين مي شد. شمال حوض جوي كوچكي داشت كه آب حوض را از داخل سرداب براي آبياري درختان به باغچه مي رسانيد. دريچه اي فلزي، سطح آب حوض را تنظيم مي كرد. اين كانال آب، هنگامي كه در تابستان، آب دجله كاهش مي يافت، خشك مي شد و از آنها براي فرار يا پناهگاهي

سري استفاده مي شد و مي شود. اما كسي راز «حصير» را نمي داند. آيا مهدي (عج) ستوني از صخره به اندازه ي حصير فراهم كرده كه به نظر مي رسد حصيري روي آب قرار دارد؟!

آيا اين معجزه ي او براي مبارزه با طاغوت زمان خويش است؟ مهدي، از هر پيامبري سنتي به يادگار دارد؛ و از عيسي، راه رفتن روي آب را؛ عيسايي كه از آسمان فرود خواهد آمد و پشت سر مهدي نماز خواهد گزارد. [1] . اما سركشان هماره خود را نيرومندتر مي دانند. اگر رشيق و همراهانش تير به همراه داشتند، امروز ديگر مهدي يك افسانه بود. معتضد مي انديشد و براي حمله تابستاني برنامه ريزي مي كند. بايد با نيروي نظامي مجهز به انواع سلاح به جنگ او رفت. تاكنون بر دشمنان بسياري پيروز شده، اما خطر حقيقي، اين جاست؛ در خانه اي كه قرار از كف او ربوده، تا آن كه مهدي را دستگير كند يا به قتل برساند. او در برابر دشمن شگفت انگيزي است كه او را نديده است؛ كسي كه از هنگام تولد تاكنون از ديده ها پنهان بوده است. اينك در ربيع الثاني سال دويست و هشتاد هجري قمري و تابستان هشتصد و نود و سه ميلادي هستيم. نيروهاي نظامي به سامرا رسيده اند. هدفشان محاصره ي خانه ي ابن الرضا و دستگيري صاحب آن است. رشيق همراه آنان است؛ او آن قدر خردمند است كه براي حفظ سرش، سرش را تا زماني كه معتضد زنده است، پنهان نگه دارد. [2] . آرايش نيروها در محله ي درب الحصا، نشانه ي هراس و تشويش حكومت از مهدي است؛ آن كه نه او را ديده اند و نه ميزان قدرت نظامي وي را مي دانند.

نيروها به خانه هجوم مي برند. فرمانده حس مي كند آوايي غمين مي شنود. از نيروهايش مي خواهد كه خاموش باشند؛ خود، گوش فرا مي دهد. آري، كسي قرآن مي خواند. صدا از قعر سرداب، بسان زمزمه ي چشمه ساري زلال، جاري است. از سربازان مي خواهد تا نزديك در سرداب مستقر شوند. چيزي مانند محاصره؛ تا نيروهاي كمكي از بغداد برسند. سربازان، مثل مجسمه ها ايستاده اند و چشم انتظار فرمان فرمانده. اما فرمانده با ذهني پراكنده دست بر پيشاني نهاده و نشسته است. سرش پايين است و به تأكيدهاي خليفه به او - در اهميت اين مأموريت - و مردي كه دستگير خواهند كرد، مي انديشد. فرمانده چنان در انديشه هايش غوطه ور است كه متوجه خروج جوان از سرداب نمي شود. سربازان، جوان گندمگوني را، با خالي بر گونه راست مي بينند؛ شكوهش، دل ها را لبريز مي كند. سربازان مات و حيران مي مانند؛ زيرا فرمانده چيزي نمي گويد. نيروها، جوان را مي نگرند. جواني كه آهسته دور و از چشم ها ناپديد مي شود. آواي قرآن به گوش نمي آيد. فرمانده به خود مي آيد. رسيدن نيروهاي كمكي به طول انجاميده است. بيش از اين درنگ روا نيست. فرمان حمله به سرداب را مي دهد. سربازان، بار ديگر مبهوت مانده اند؛ زيرا فرمانده پس از خروج جوان از سرداب دستور حمله مي دهد. مي گويند:

- قربان! مگر او از مقابل شما عبور نكرد؟

چشمان فرمانده از حيرت گشاد مي شود:

- كسي را نديدم! چرا اجازه داديد برود؟!

سربازي كه نزديك او ايستاده است، مي گويد:

- فكر كرديم شما او را ديده ايد؛ اما به عمد دستور دستگيري اش را نداده ايد. [3] .

معتضد، نشسته است و به گزارش فرمانده گوش مي كند. از خشم، دندان بر دندان مي سايد. مهدي، بار

ديگر آنان را به مبارزه طلبيده است. خليفه، باز جاسوساني را به مراقبت از خانه اي مي گمارد كه پس از دو بار يورش، در مدت چند ماه، زندگي در آن ديگر امكان ندارد. اينك مهدي خانه اش را رها مي كند تا زمين گسترده ي خداوندي را بپيمايد؛ بي پيوند به زمان يا مكان ويژه اي. او در هر مكان و زماني كه مي خواهد، آشكار خواهد شد. و چه بسا اينك، تپه ماهورها را به سوي مكه مي پيمايد، تا در مراسم «حج اكبر» حضور يابد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيح مسلم، مسلم، باب الايمان، باب نزول عيسي بن مريم، ج 2، ص 500؛ مسند احمد، احمد حنبل، ج 2، ص 336.

[2] الغيبة الصغري، ص 557.

[3] بحارالانوار، ج 52، ص 52 و 53.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

ف

فجعلكم بعرشه محدقين

در فراز قبل خوانديم كه خداوند، ائمّه اطهار عليهم السلام را به صورت نور آفريد و در اين فراز مي گوييم، سپس شما را به اطراف عرش خود طواف كننده و گردش گر قرار داد. براي واضح شدن اين فراز، به توضيح عرش و كيفيت گردش مي پردازيم:

«عرش» در لغت به معني چيزي است كه داراي سقف باشد و گاهي به خود سقف، عرش گفته مي شود و گاهي به تخت هايي كه پايه هاي بلند دارد، عرش مي گويند.

امّا منظور از عرش الهي چيست؟ در جواب اين سؤال، بعضي گفته اند منظور قدرت خداوند است. بعضي بر اين باورند كه عرش خداوند كنايه از علم بي پايان پروردگار است. برخي عرش را به مالكيت و حاكميت خداوند تفسير

كرده اند. بعضي از بزرگان، عرش الهي را كنايه از تمامي صفات كماليه و جلاليه او دانسته اند، چرا كه هر يك از اوصاف، بيانگر عظمت مقام خداوند است.

اگر «عرش» در كنار «كرسي» قرار گرفت كرسي (كه معمولاً به تخت هاي پايه كوتاه گفته مي شود)، ممكن است كنايه از جهان مادّه باشد و عرش كنايه از جهان مافوق مادّه. مانند عالم ارواح و فرشتگان. شايد منظور از طواف و گردش امامان معصوم عليهم السلام به اطراف عرش الهي، سير نوراني آنها در اطراف عرش خداوند و وجود آنها در كنار عرش او است. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «لَيلَة اسري به إلي السَّماء قال لي الجليل جلّ ثناؤه:... يا مُحمّد تحبّ أن تراهم؟ قلت: نعم يا رب. فقال لي: التَفت عَن يمين العَرْش فالتفت فَإذا بِعلي و فَاطمة و الحَسَن و الحُسَين و علي بن الحُسَين و مُحمّد بن علي و جَعْفر بن محمّد و مُوسي بن جَعْفر و عَلي بن مُوسي و محمّد بن عَلي و عَلي بن محمّد و الحسن بن علي و المَهْدي في ضحضاح مِنْ نُور قياماً يصلّون و هُو في وسطهم كانه كوكب دري. فقال: يا محمّد هولآء الحجج و هُو الثائر مِنْ عِتْرَتك».[1] .

پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: آن شبي كه به سوي آسمان سير كرده به معراج رفتم خداوند جليل خطاب فرمود: اي محمّد، آيا دوست داري معصومين را مشاهده كني؟ گفتم: آري. خطاب رسيد به سمت راست عرش توجّه كن. وقتي متوجّه عرش خداوند شدم، علي، فاطمه، حسن، حسين، علي بن حسين، محمّد بن علي، جعفر بن محمّد، موسي بن جعفر، علي بن موسي،

محمّد بن علي، علي بن محمّد و حسن بن علي را آنجا ديدم، در حالي كه مهدي همانند ستاره اي نوراني در وسط آنان ايستاده، مانند دُرّي مي درخشيد. خداوند خطاب فرمود: اي محمّد اينان حجّت ها و برگزيدگان خاندان تو هستند.

شايد هم منظور آن است كه آنها عضوي از ركن و پايه عرش الهي هستند. چرا كه بر عرش خداوند، شعار توحيد، نبوّت و امامت نوشته شده است.

قال الصادق عليه السلام: «إنّ اللّه عزّ و جلّ لَمّا خَلَقَ العَرْش كَتَبَ عَلي قوائمّه: «لا إله إلّا اللّه مُحَمَّدٌ رَسول اللّه علي أميرالمؤمنين».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: وقتي خداوند عرش را آفريد بر كناره آن نوشت هيچ معبودي جز خداوند نيست و محمّد فرستاده خدا است و علي اميرمؤمنان است.

و شايد منظور از گردشگري و طواف ائمّه طاهرين عليهم السلام در عرش خداوند آن است كه وجود آنها محيط بر عرش خداوند بوده و آنها علم كامل بر عرش الهي دارند. يعني آنها بر عظمت، كمال، علم و قدرت خداوند واقف بوده، بر آن احاطه دارند و از همين جهت است كه امامان معصوم عليهم السلام گنجواره هاي علم خداوند و حافظ اسرار او هستند. همچنان كه در بعضي از احاديث، امامان معصوم عليهم السلام، خود را محيط بر علم، قدرت و عظمت خداوند دانسته اند. اين احاطه بر صفات جمال الهي آنچنان فراگير است كه هر كس خداوند را قصد مي نمايد، توجّه به ائمّه اطهار عليهم السلام كرده است و اوّل آنها را مي بيند، سپس خداوند را. همچنان كه در فرازهاي بعد مي خوانيم: «و مَنْ قَصده تَوجَّه بِكُم» و هر كه قصد او كند، به

شما رو نمايد.

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 36، ص 216 و 217.

[2] بحارالانوار، ج 27، ص 1.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فجعلكم في بيوت اذن الله ان ترفع ويذكَر فيها اسمه

در اين فراز مي گوييم: خداوند، شما امامان معصوم عليهم السلام را در خانه هايي قرار داد كه اذن و رخصت فرمود، آن خانه ها رفعت يابند و ذكرِ نام خداوند در آن برده شود.

در اينجا براي «بيوت» دو تعبير وجود دارد:

1 - منظور از بيوت و خانه هايي كه رخصتِ ترفيع يافته اند، خانه هاي ظاهري پيامبر و ائمّه طاهرين عليهم السلام در زمان حياتشان و قبورِ منوّر و مطهّر آنان بعد از وفاتشان است.

همچنان كه حرم هاي شريف هر يك از امامان معصوم عليهم السلام محل زيارت ميليون ها دلباخته گرديده است و هر چه زمان مي گذرد و با آنكه دشمنان ائمّه اطهار عليهم السلام سعي فراوان در تخريب ظاهري و باطني آن مي نمايند، هر روز بر عاشقان آن قبور منوّر و دلدادگي به آن و اشتياق زيارت آن افزوده مي گردد و همگان با توسّل به آنان، ذكر خداوند بر لب جاري ساخته، به عبادت الهي در كنار آن قبور مطهّر مي پردازند.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله لعلي بن ابي طالب: «يا اَباالحَسَن ان اللَّه جَعَلَ قَبْرك و قَبْر ولدك بُقاعا مِنْ بُقاع الجَنَّة و عَرْصة مِن عرصاتها و ان اللّه جعل قُلُوب نُجباء مِن خَلْقه و صفوة من عِباده تحن اليكم و تحتمل المذلّة و الاذي فَيعمرونُ قُبوركم و يكْثرون زِيارتها تَقَرّباً مِنْهم إلي اللّه و مودَّة مِنْهم لِرَسوله اولئك يا علي الَمخْصوصون بِشفاعَتي، الواردون حَوْضي و هُم زواري

غداً في الجنَّة».[1] . پيامبر صلي الله عليه وآله (رو به حضرت علي عليه السلام كرده) فرمودند: اي اباالحسن، همانا خداوند قبر تو و قبر فرزندان تو را بنايي از عمارت هاي بهشت قرار داده و سرزميني از سرزمين هاي بهشت ساخته است و همانا خداوند قلب هاي خوبان از خلق خود را و بهترين از بندگانش را براي شما آرام و نرم قرار داده كه تمام مشكلات و گرفتاري ها را به خاطر شما تحمل مي نمايند. سپس به تعمير قبرهاي شما مي پردازند و به قصد تقرّب به خداوند و دوستي با رسول خدا به زيارت شما مي آيند. پس اي علي، آنها اختصاص يافتگان به شفاعت من هستند و آنها در قيامت بر من وارد مي شوند و به زيارت من نائل مي گردند.

2 - منظور از بيوت و خانه هاي كه رخصت ترفيع يافته اند، خانه هاي معنوي يعني خانه هاي علم و حكمت امامان معصوم عليهم السلام مي باشد.

قال الباقر عليه السلام: «انَّما الحجَّة في آل ابراهيم لقول اللّه عزّ و جلّ: «فَقَدْ آتَينَآ آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَينَاهُم مُّلْكًا عَظِيما»[2] فالحجَّة الانبياء و اَهْل بيوتات الأنبياء حَتّي تَقوم السَّاعة لان كتابَ اللّهِ ينْطِقْ بذلك وصية اللّه بعضها من بعض، الَّتي وضعها عَلي النَّاس فقال: «فِي بُيوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ»[3] و هي بيوتات الأنْبياء و الرُسُل و الحُكَماء و أئمَّة الهُدي فَهذا بَيان عُروة الايمان الَّتي نَجا بِها منْ نَجا قَبْلكم وَ بِها ينْجو من يتبع الأئمَّة».[4] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: حجّت تنها در خاندان ابراهيم است، به دليل گفتار خداوند «همانا به خاندان ابراهيم كتاب و حكمت داديم و آنها را ملكي عظيم عنايت كرديم». از همين روي

حجّت خدا، پيامبران و اهل خانه هاي پيامبران هستند تا روزي كه رستاخيز برپا شود. زيرا كتاب خداوند بدان گويااست و سفارش خداوند است كه حجّت هاي الهي از همديگرند. آنان كه خداوند بر مردم فرمانروايشان كرده و فرموده: «در خانه هايي كه خداوند اجازه داده است بر فراز باشند» و آنها خانه هاي پيامبران و رسولان و حكيمان و امامان راهنما است. آنها بيان كننده «دستاويز محكم ايمان» هستند كه پيشينيانِ شما به آن نجات يافتند و ديگران نيز چنانچه پيروي نمايند، نجات خواهند يافت. منظور از «اذن» و رخصت خداوند در فراز «في بُيوتٍ اَذِنَ اللّه» يا «اذن تكويني» است و يا «اذن تشريعي».

«اذن تكويني» به آن است كه خداوند مقدّر فرموده و در لوح محفوظ به ترفيع مقام خانه هاي ظاهري و باطني و معنوي امامان معصوم عليهم السلام حكم كرده. چرا كه آنها نور خداوند هستند و خداوند نور خود را حفظ كرده، آن را تمام مي گرداند. «يرِيدُونَ لِيطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ».[5] . مي خواهند با دهان هاي خود نور خداوند را خاموش نمايند و البتّه خدا نور خود را هر چند كافران خوش ندارند، تمام و محفوظ خواهد داشت. «اذن تشريعي» به آن است كه خداوند امر كرده و تكليف نموده به تعظيم مقام و منزلت امامان هدايت عليهم السلام و اجراي اين تكليف. پس بر همگان است در حفظ شأنيت بيوت ظاهري آنان كوشيده به قبور منوّرشان رسيدگي كنند و با اهتمام به معارف آنها و آموختن علم و حكمتشان بيوت معنوي آنها را حفظ نمايند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 100، ص 121.

[2] سوره مباركه نساء،

آيه 54.

[3] سوره مباركه نور، آيه 36.

[4] كافي، ج 8، ص 119.

[5] سوره مباركه صف، آيه 8.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فكنا عنده مسلمين بفضلكم

«فاء» در «فَكُنّا» تفريع است بر «و جَعَلَ صَلَواتنا». يعني بعد از آنكه ما داراي مقام ولايت شما شديم و صلوات ما و قبول ولايت ما، باعث طيب خلقت و تزكيه و كفاره گناهان ما شد، پس ما نزد خداوند (و در علم او و كتاب محفوظ او كه در آن اسامي تمامي شيعيان نگاشته شده است،) تسليم شدگان فضل شما بوديم. يا «فاء» در «فَكُنّا» سببيت است. يعني ما كه داراي مقام ولايت شما شديم، به خاطر آن بود كه نزد خداوند تسليم شدگان فضل شما بوديم. يعني در آغاز خلقت، ما تسليم بودن خود را به مقام ائمّه عليهم السلام اعلام كرده بوديم. پس خداوند بر ما منّت گذاشت و پيروي از ولايت شما را بر ما ارزاني داشت. پس نام تمامي محبّان و دوستداران امامان نزد خداوند (محفوظ) است و ائمّه اطهار عليهم السلام از تمامي آن اسما، اطّلاع دارند. چرا كه آنان در عالَم ذر، در نزد خداوند ولايت آنها را قبول نموده اند. عن عبداللّه بن الفضل قال: قال لي ابو عبدالله عليه السلام: «يا عبداللّه بن الفضل، انّ اللّه تَبارك و تَعالي خلقنا مِنْ نُور عَظمته و صنعنا بِرَحْمَته و خَلَقَ اَرْواحكم منّا فنحن تحن إليكم و اَنتم تحنّون إلينا، و اللّه لو جهد أهل المَشرق و المَغْرب أن يزيدوا في شيعَتنا رجلاً اَوْ ينْقصوا مِنْهم رجلا ما قدروا علي ذلك، و انّهم المكتوبون عِندَنا

بأسمائهم و أسماء آبائهم و عشائرهم و أنسابهم. يا عبداللّه بن الفضل و لو شِئْت لاريتك اسمكَ في صَحيفَتنا. قال: ثمَّ دعا بِصَحيفة فَنشرها فَوَجَدتها بَيضاء لَيسَ فيها أثر الكتابة. فقلت: يابن رسول اللّه، ما أري فيها أثر الكِتابة. قال: فمسح يده عَلَيها فَوَجدتها مَكْتوبة و وجدت في أسفلها اسمي فسجدت اللّه شكراً».[1] .

عبداللّه بن فضل مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اي عبدالله بن فضل، همانا خداوند ما را از نور عظمت خودش آفريد و ما را سرشار از رحمت خود قرار داد و روح هاي شما را از ما آفريد. پس ما دل سوز شما و شما دل سوز ما هستيد. به خدا سوگند اگر تمامي اهل مشرق و مغرب تلاش نمايند فردي كه لايق نيست، شيعه نمايند، نمي توانند يا تلاش كنند كسي از شيعيان واقعي ما را كم كنند، نمي توانند. چرا كه نام تمامي شيعيان ما، نزد ما نوشته شده و نام پدران آنها و اقوام و نسب آنها نزد ما است. سپس امام (رو به عبداللّه كرده) فرمودند: اي عبداللّه، آيا مي خواهي اسم خود را ببيني. سپس دستور دادند كتابي را آورده كه تماماً سفيد بود. آن را باز كرده، فرمودند: نام خود را ببين. عبداللّه عرضه داشت: چيزي نمي بينم. امام بر روي صفحه ها دست كشيدند و نوشته ها نمايان شد و عبداللّه مي گويد: نام خود را در زير اسم ها يافتم و براي اين نعمت سجده شكر به جا آوردم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 26، ص 131 و 132.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فبلغ الله بكم اشرف محل المكَرمين واعلي منازل المقَربين وارفع درجات المرسلين

«اشرف» افعل التفضيل و

به معناي با شرافت ترين و شريف ترين است. «ارفع» به معناي بالاترين مي باشد. در اين فراز چند معني احتمال داده شده است كه چون بعضي از آن معاني مطابق با بسياري از روايات و احاديث نيست، در اينجا به ذكر دو معني بسنده مي شود:

1 - جمله دعايي بوده و «باء» در «بكم» تعديه است و معني چنين مي شود: پس از خداوند مي خواهيم شما را به شريف ترين محل گرامي داشته شدگان و بلندترين منزل هاي مقرّبان و بالاترين درجه هاي فرستادگان و رسولان الهي برساند.

در اين معني از خداوند خواسته شده كه چنين مقام هاي سه گانه اي را به امامان معصوم عليهم السلام عنايت فرمايد.

2 - جمله خبري است و «باء» در «بكم» تعديه است و معني چنين مي شود:

پس خداوند شما را به شريف ترين مقام گرامي داشته شدگان و بلندترين منزل هاي مقرّبان و بالاترين درجه هاي فرستادگان و رسولان الهي رسانده است.

در اين معنا به اين نكته خبر داده ايم كه چنين مقام هايي را خداوند به امامان هدايت عليهم السلام، عنايت فرموده است. كما اينكه در احاديث متعدّدي مقام امامان برتر از مقام رسولان و مقرّبان و گرامي داشته شدگان ذكر شده است. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «من أراد ان ينظر إلي آدم في عِلْمه و الي نُوح في حِكْمته و الي ابراهيم في حِلْمه فَلْينظر إلي علي بن ابيطالب».[1] . پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: هر كس مي خواهد علم آدم و حكمت نوح و حلم ابراهيم را ببيند، به علي بن ابيطالب نگاه كند. در كتاب بحارالانوار جلد سي و پنجم، از صفحه 35 تا 89، احاديثي در اين باره آمده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 39،

ص 35.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فمعكم معكم لامع غيركم

«فاء» تفريع است براي جمله هاي گذشته از «مُؤْمن بايابكم».

زائر در اين فراز بعد ازتمامي اين اقرارها وبيان اعتقادات، اعلام مي دارد كه من با شما هستم و ملازم ركاب شمايم و با اين همه فضائل و سجاياي نيكويي كه شما داريد، سراغ كس ديگري و دشمنان شما نخواهم رفت. زيرا اوّلاً به شما عشق ورزيده و از افتخاراتم مي دانم كه با شما باشم و ثانياً خداوند به من امر كرده كه با شما باشم. چرا كه او فرموده: «يآ أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ».[1] . اي كساني كه ايمان آورده ايد، تقوا داشته باشيد و همراه راستگويان باشيد. و امام باقر يا امام صادق عليهما السلام فرمودند: صادقين همان خاندان و دودمان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هستند. عَن أَبي عبداللّه اَوْ عَن أبي جَعْفر عليهما السلام في قوله «كُونُوا مَعَ الصَّادِقين» قال: مَعَ آل مُحمَّد.[2] . پس من با قلب و اعتقاداتم و با دست و زبانم همراه شما هستم. يعني همراهي من باطني و ظاهري است. شايد منظور زائر از اين فراز آن است كه زائر از خداوند مي خواهد كه او را در دنيا و آخرت همراه ائمّه معصومين عليهم السلام قرار دهد و نه همراه دشمنان. پس جمله چنين است:«فَجَعَلَني اللّهُ مَعَكم في الدُّنْيا و مَعَكُم في الآخِرَة لا مَعَ غَيركم في الآخِرة و الدُّنْيا». شايد هم منظور از «مَعَكم» اوّل، در حيات و زندگي باشد و «مَعَكم» دوّم، زمان رجعت ائمّه معصومين عليهم السلام. يعني زائر دعا مي نمايد

كه من در زندگاني ام همراه شما باشم و پس از رجعت شما، در ركابتان به همراه شما باشم. پس زائر دعا مي كند: «فَجَعَلَني اللّه مَعَكم في حَياتي و مَعْكُم في الرَّجْعَة بِنُصْرَتِكم لا مَعْ عَدوّكُم مَعْ مُخالِفَته لكم».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه توبه، آيه 119.

[2] بحارالانوار، ج 24، ص 31.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فثبتني الله ابدا ما حييت علي موالاتكم ومحبتكم ودينكم

«ثَبَّتَني» از واژه «ثبت» به معني ثابت قدمي و پايداري بوده و ضد نابودي و زوال است.

«اَبَد» اسم جامدي است كه داراي جمع نيست و به معني جاودان، هميشگي، پيوسته و غير گسسته مي باشد. «حَييتُ» از واژه «حي» به معني زنده و زنده بودن ضد «ميت» است و نيز به معني حيات نباتي و قوّه ناميه و حيات حيواني و حيات عقلاني آمده است. اين فراز به صورت دعا بيان شده و زائر از خداوند مي خواهد او را تا زنده است در راه موالات و دوستي و دين ائمّه طاهرين عليهم السلام ثابت قدم گرداند و ايمان او را، ايمان مستقر فرمايد. چرا كه ايمان دو قسم است: ايماني كه هميشه در دل ثابت مي ماند و ايماني كه با حوادث روزگار و ناملايمات از بين رفته، هوا و هوس و دنياطلبي جايگزين آن مي گردد. قال الباقر عليه السلام في قوله تعالي «وَ هُوَ الَّذِي أَنشَأَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ[1] «...المُسْتقر مَن إسْتقر الإيمان في قَلْبه فَلا تنزع مِنْه اَبداً و المُسْتودع الّذي يسْتودع الايمان زَماناً ثمّ يسلبه و قَد كان الزُبير مِنْهم».[2] . امام باقر عليه السلام در تفسير سخن خداوند كه فرموده

«اوست خداوندي كه شما را از يك نفس بيافريد، پس بعضي پايدار ماندند و بعضي ناپايدار شدند»، فرمودند: منظور از پايدار كسي است كه ايمان در قلب او پايدار ماند و هيچ گاه از ايمان خود جدا نشود و منظور از ناپايدار كسي است كه ايمان ناپايدار داشته باشد، زماني ايماني دارد و زماني ندارد و همانا زبير از ايمان آورندگان ناپايدار بود. پس زبير با آنكه از اصحاب مخصوص پيامبر صلي الله عليه وآله و حضرت علي عليه السلام بود تا آن وقت كه در راه ولايت قدم برمي داشت، ايمان داشت، ولي وقتي از راه ولايت و محبّت حضرت علي عليه السلام خارج شد، ايمان خود را از دست داد. لذا ائمّه عليهم السلام به پيروان خود سفارش مي كردند كه مراقب باشند تا از مسيري كه امامان به آنها فرا داده اند، خارج نشوند، چرا كه ايمان خود را از دست خواهند داد. قال كُميل: اَوْصاني (علي عليه السلام) يوماً فَقال لي: «... يا كُميل، انّه مُستقر و مُسْتودع و احذر ان تَكُون مِن الْمُسْتودعين. يا كُميل انّما تَسْتحقٌ ان تكون مُسْتقراً إذا لَزِمْتَ الجادة الواضحة الَّتي لا تخرجك إلي عوج و لا تُزيلك عَن مُنهج ما حملناكَ عَلَيه و ما هَدَيناك إليه».[3] . كميل (از اصحاب خاص حضرت علي عليه السلام) مي گويد: روزي حضرت مرا سفارش كرده، فرمودند: اي كميل، ايمان بر دو قسم است ايمان پايدار و ايمان ناپايدار. پس بر حذر باش و بترس از اينكه از كساني باشي كه ايماني ناپايدار دارند. اي كميل، تو سزاوار آن هستي كه ايماني پايدار داشته باشي، به شرط آنكه همواره شاهراه روشني را بپيمايي كه تو

را به كج راهه نكشاند و از راهي كه ما تو را به آن آورده ايم و تو را به آن مسير هدايت كرده ايم، بيرون نروي. «عَلي مُوالاتِكُمْ وَ مَحَبَّتِكُمْ وَ دينِكُمْ» يعني ثابت قدم بر دوستي شما و محبّت شما و پابرجا در راه دين شما. چرا كه خداوند است كه مؤمنين را به راه محبّت و دوستي ائمّه معصومين عليهم السلام، و به راه دين خود راهنمايي كرده، در اين راه ها ثابت قدم قرار مي دهد. «فَجَعَلْتَهُ مِمَّنْ هَدَيتَهُ لِدِينِكَ، وَ وَفَّقْتَهُ لِحَقِّكَ، وَ عَصَمْتَهُ بِحَبْلِكَ، وَ أَدْخَلْتَهُ فِي حِزْبِكَ، وَ أَرْشَدْتَهُ لِمُوَالاَةِ أَوْلِيائِكَ، وَ مُعَادَاةِ أَعْدَائِكَ».[4] . پس او را از كساني قرار دادي، كه به دين خود راه نمودي و براي اداي حق خود، به او توفيق دادي و او را به ريسمان خويش، نگه داشتي و او را در حزب خود وارد كردي و او را به دوستي با دوستانت و دشمني با دشمنانت راهنمايي نمودي. در اين صورت موالات و محبّت، مترادف يكديگر و عطف محبّت بر موالات، عطف تأكيدي است و يا مي توان موالات را به معني «پيروي» ترجمه كرد كه در اين صورت، «عَلي مُوالاتِكُم» يعني ثابت قدم در پيروي شما، در گفتار و كردار و رفتار. در اين صورت زائر ثباتِ قدم در پيروي و محبّت و دين را، از خداوند درخواست نموده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه انعام، آيه 98.

[2] بحارالانوار،ج 69، ص 222.

[3] بحارالانوار، ج 77، ص 274.

[4] صحيفه سجاديه، دعاي 47، فراز 67.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فما احلي اسمائكم

اين جمله در

مقام تعجب از زيادي حلاوت و شيريني اسامي ائمّه اطهار عليهم السلام بيان شده است. از آنجايي كه ائمّه اطهار عليهم السلام مظهر اسماء خداوند هستند، داراي زينت و زيبايي خدادادي بوده كه فوق آن زينت، تصوّر نمي شود. در وقت خلقت نوراني آنها كه هزاران سال قبل از خلقت آسمان و زمين بوده، آنها زينت عرش الهي بودند. و در دنيا نيز زينت اهل زمين و در قيامت زينت بهشتيان هستند.

از طرف ديگر ذكر و ياد هر چيز داراي دو ركن است؛ ركن اوّل لفظ آن شي ء و يا اسم آن است كه به واسطه آن كلمه، تصوّري از مفهوم در ذهن نقش مي بندد و ركن دوّم مفهوم آن، كه گاهي بدون لفظ نيز در ذهن نقش بسته، تصوّر آن حاصل مي گردد. هر گاه مفهوم حاصل شد، اعضا و جوارح نسبت به آن مفهوم واكنش نشان مي دهند. به طور مثال اگر نام شخص ظالم و ستم پيشه اي در مقابل شخص مظلومي گفته شود و او بداند كه تا چند لحظه ديگر با ظالم مواجه خواهد شد، رنگ از رخسار مظلوم خواهد پريد و يا لفظ طعامِ خوش طعمي در مقابل فرد گرسنه اي كه چندين روز است غذا نخورده گفته شود از دهانش بزاق ترشح مي شود. پس الفاظ مختلف در اشخاصي مختلف واكنش هاي متفاوتي ايجاد خواهد كرد.

نام ائمّه عليهم السلام كه زيباترين هاي قبل از خلقت و پس از خلقت در دنيا و آخرت هستند و تجلّي صفات و اسماء خداوند مي باشند، براي فرد عاشق، حلاوت باطني و معنوي ايجاد مي نمايد كه اين شيريني را در هيچ جاي ديگر درك ننموده است. همان گونه كه فرد مؤمن از

نام خداوند، به حلاوت و شيريني دست مي يابد. بايد توجّه داشت كه مؤمن ابتداء در قلب خود اين حلاوت و شيريني را درمي يابد و پس از آن به اعضا و جوارح او منتقل مي گردد. پس كسي كه قلب او به آفات و بلاهاي دنيايي مبتلا گشته و يا غرق در گناه و معصيت و نافرماني خداوند است، اين حلاوت را درك نمي كند و مانند كسي است كه مفهوم كلمه طعامِ خوش طعم را متوجّه نمي شود و يا گرسنه نيست و نيازي به غذا در وجود خود احساس نمي كند تا ذائقه او به اشتها افتاده و اعضا و جوارحِ دهانش بزاق توليد نمايد. ولي عاشق با كلمه و نام معشوق به لذّت دست مي يابد. چرا كه شيفته و دل داده اوست.

چون ميسّر نيست ما را كام او

عشق بازي مي كنيم با نام او

عاشق است كه به ياد رخسار معشوق، اسير گرديده است.

اي دوست به عشق تو دچاريم همه

در ياد رخ تو داغداريم همه

گر دور كني يا بپذيري ما را

در كوي غم تو پايداريم همه[1] .

پس دل داده ائمّه اطهار عليهم السلام با نام آنها نيز به حلاوت و شيريني معنوي دست مي يابد و آرزو دارد به وصال امام زمان نيز برسد. همين حلاوت است كه او را در مصائب ائمّه طاهرين عليهم السلام مصيبت زده و در شادي هاي آنان، شاد مي گرداند. بعضي از شارحانِ زيارت جامعه، اين فراز را جواب فرازهاي قبل دانسته اند. بدين معني كه از فراز «ذِكْرُكُمْ فِي الذّاكِرينَ» (صفحه 399) تا «اَصْدَقَ وَعْدَكُمْ» (صفحه 411) را يكجا منظور كرده، اين گونه معنا كرده اند: «اگر چه در ظاهر، گويندگانْ نام شما و

ياد شما را با هم ياد كرده نام مي برند، اجساد شما و ارواح و آثار شما را در رديف ديگران قرار مي دهند و قبور شما نيز مانند قبرهاي ديگران، در يك مكان قرار دارد. ولي در واقع شما بسيار برتر و والاتر از ديگران هستيد. و چه شيرين است نام شما و گرامي است نفس هاي شما و والامرتبه است مرتبه شما و باشكوه است قدر و عظمت شما و باوفاست پيمان و عهد شما و راست است وعده اتان».

مرحوم علّامه سيد عبداللّه شبر، در كتاب «الأنوار اللامعة في شرح الزيارة الجامعة» براي تأييد اين نظر مي گويد: «ممكن است بتوان جملات دوم را (از فَما احلي... تا... وَعْدَكم) با جملات اول (از ذِكْركم... تا... في القُبُور) با كمي زحمت با هم تطبيق داد (و مثلاً گفت «فَما احلي اَسْمائكم» كه جواب اسمائكم، في الأَسماء است.) امّا نيازي به اين تطبيق نيست. زيرا مجموع جملات دوّم، جواب مجموع جملات اوّل است و نيازي به تطبيق هر فراز با فراز قبل نيست».[2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نقطه عطف، اشعار عارفانه امام خميني.

[2] الانوار اللامعه، ص 188.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فبحق من ائتمنكم علي سره

«ائْتَمَنَكم» از ماده «امن» بوده و به معني «شما را امين دانست»، مي باشد.

منظور زائر در اين فراز، قسم دادن ائمّه اطهار عليهم السلام به خداوند متعال است. همان كه ائمّه عليهم السلام را اُمنا و امين ها بر اسرار خود دانسته است. اسرار الهي عبارت است از علوم و معارفي كه بيان و افشاي آن مگر براي اهل آن جايز نيست. ائمّه اطهار

عليهم السلام حافظ و امين بر اسرار الهي بوده، آن را حفظ نموده (همچنان كه در فراز «حفظه سِرّ اللّه» بيان شد) و امانت داران اسرار خداوند بوده اند و بعضي از آن امانت ها را به اهلش مي رساندند. حضرت امام صادق عليه السلام در خطبه اي اشاره به فضائل ائمّه عليهم السلام كرده، فرمودند: «اسْتَوْدعهُ سِرّه و اسْتَحْفظه عِلْمه».[1] . خداوند آنان را وديعه داران و امانت دارانِ سِرّ خود قرار داد و آنان را محافظت كنندگان علمش محسوب كرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 204.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فاني لكم مطيع

در اين فراز زائر اعلام مي دارد كه من مطيع و گوش به فرمان شما هستم. چه اين اطاعت قلبي باشد كه در اين صورت تمام فرامين شما در قلب من جاي دارد و چه آنكه عملي و رفتاري باشد كه في الجمله مطيع شما هستم. منظور زائر آن نيست كه من در تمام رفتار مطيع شمايم، چرا كه اگر چنين باشد بايد به مقام و رتبه آنان نائل آمده يا حداقل اصحاب خاص آنان گردد. در حالي كه اكثر زائران چنين نيستند. شايد منظور آن است كه زائر اظهار اميدواري مي كند كه من اميد دارم تا كاملاً مطيع شما باشم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فبحقهم الذي اوجبت لهم عليك

يكي از سنّت هاي ائمّه معصومين عليهم السلام در دعاها آن است كه خداوند را به امور عظيم و بزرگ سوگند مي دهند. گاهي خدا را به حقّ خودش قسم مي دهند. همان گونه كه امام سجّاد عليه السلام فرمودند: «إِلَهِي أَسْأَلُكَ بِحَقِّكَ الْوَاجِبِ عَلَي جَمِيعِ خَلْقِكَ، وَ بِاسْمِكَ الْعَظِيمِ الَّذِي أَمَرْتَ رَسُولَكَ أَنْ يسَبِّحَكَ بِهِ، وَ بِجَلَالِ وَجْهِكَ الْكَرِيمِ، الَّذِي لَا يبْلَي وَ لَا يتَغَيرُ، وَ لَا يحُولُ وَ لَا يفْنَي، أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ أَنْ تُغْنِينِي عَنْ كُلِّ شَي ءٍ بِعِبَادَتِكَ، وَ أَنْ تُسَلِّي نَفْسِي عَنِ الدُّنْيا بِمَخَافَتِكَ، وَ أَنْ تُثْنِينِي بِالْكَثِيرِ مِنْ كَرَامَتِكَ بِرَحْمَتِكَ».[1] .

خداي من، به آن حقّ واجب خود كه بر همه آفريدگانت داري، و به آن نام بزرگت كه پيامبرت را فرمان دادي كه تو را با آن تسبيح گويد، و به آن بزرگي ذات بزرگوارت كه كهنه و دگرگون نمي شود، و تغيير

حال نمي دهد، و نابود نمي گردد، از تو مي خواهم كه بر محمّد و خاندان محمّد درود فرستي و مرا به وسيله بندگي ات از هر چيزي بي نياز گرداني و مرا با ترس از خود، در دوري از دنيا، تسلّي بخشي. و با رحمت خويش مرا به بسياري بخشش خود بازگرداني.

گاهي نيز خداوند را به افراد باعظمت و ايام و ماه هاي عظيم سوگند مي دهند. مثل سوگند دادن خدا به ماه رمضان و عابدان آن ماه. «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِحَقِّ هَذَا الشَّهْرِ، وَ بِحَقِّ مَنْ تَعَبَّدَ لَكَ فِيهِ مِنِ ابْتِدَائِهِ إِلَي وَقْتِ فَنَائِهِ: مِنْ مَلَكٍ قَرَّبْتَهُ، أَوْ نَبِي أَرْسَلْتَهُ، أَوْ عَبْدٍ صَالِحٍ اخْتَصَصْتَهُ، أَنْ تُصَلِّي عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ أَهِّلْنَا فِيهِ لِمَا وَعَدْتَ أَوْلِياءَكَ مِنْ كَرَامَتِكَ».[2] . خداوندا، همانا من از تو مي خواهم به حقّ اين ماه و به حقّ كساني كه در آن، از آغاز آن تا پايانش تو را بندگي كرده اند؛ از فرشته اي كه او را مقرّب ساختي، يا پيامبري كه او را فرستادي يا بنده صالحي كه او را برگزيدي، كه بر محمّد و خاندانش درود فرستي و ما را در اين (ماه) به كرامت خود كه به دوستانت وعده داده اي، سزاوار نما. همچنين گاهي يا خالق بي همتا را به حقّ پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله سوگند مي دهند: «بِحَقِّ مَنِ انْتَجَبْتَ مِنْ خَلْقِكَ، وَ بِمَنِ اصْطَفَيتَهُ لِنَفْسِكَ، بِحَقِّ مَنِ اخْتَرْتَ مِنْ بَرِيتِكَ، وَ مَنِ اجْتَبَيتَ لِشَأْنِكَ، بِحَقِّ مَنْ وَصَلْتَ طَاعَتَهُ بِطَاعَتِكَ، وَ مَنْ جَعَلْتَ مَعْصِيتَهُ كَمَعْصِيتِكَ، بِحَقِّ مَنْ قَرَنْتَ مُوَالَاتَهُ بِمُوَالَاتِكَ، وَ مَنْ نُطْتَ مُعَادَاتَهُ بِمُعَادَاتِكَ، تَغَمَّدْنِي فِي يوْمِي هَذَا بِمَا تَتَغَمَّدُ بِهِ مَنْ جَارَ إِلَيكَ مُتَنَصِّلَا، وَ عَاذَ بِاسْتِغْفَارِكَ تَائِبًا».[3] .

به حقّ آنكه او را از آفريدگانت برگزيده اي و آنكه براي خودت پسنديده اي، به حقّ كسي كه او را از مردمت اختيار كرده اي و كسي كه او را براي كار خود انتخاب نموده اي، به حقّ كسي كه اطاعت از او را به اطاعت خود پيوند زده اي و كسي كه نافرماني از او را مانند نافرماني از خود قرار داده اي، به حقّ كسي كه دوستي اش را با دوستي خود قرين كرده اي و كسي كه دشمني اش را به دشمني خويش مرتبط نموده اي، در اين روز، مرا بپوشان، با همان چيزي كه پوشاندي با آن، كسي را كه با حال بيزاري (از گناه) به سوي تو زاري نموده، و با حال توبه، پناه به آمرزش خواستن از تو آورده. در اين فراز زائر خداوند را به تمامي حق هايي كه خداوند براي ائمّه عليهم السلام بر خود لازم و واجب برشمرده، سوگند مي دهند. حقوقي كه خداوند براي ائمّه اطهار عليهم السلام بر خود واجب كرده عبارت است از: استجابت دعاي كسي كه به آنان متوسّل مي شود و قبول شفاعت آنان و ارج بخشيدن به آنها در هر شب و روز و ترفيع مقام آنها و....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفه سجاديه، دعاي 52، فراز 10.

[2] صحيفه سجّاديه، دعاي 44، فراز 12.

[3] صحيفه سجّاديه، دعاي 47، فراز 86.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فضيلت پيامبر و علي

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، نيكيهاي پيامبر - صلي الله عليه و آله - و وصيش علي عليه السلام را بر اين امت بيان فرمود، اين دو بزرگوار آن قدر الطاف و عنايت فرمودند كه

قابل شمارش نيست.

امام فرمود: «به راستي از جمله گراميداشت و احترام عظمت پروردگار تقدم رابطه با پدران ديني يعني صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام بر خويشاوندان پدر نسبي است و از كوچك شمردن عظمت و بزرگي خداوند، مقدم دانستن خويشاوندي پدر نسبي بر رابطه و نزديكي پدران ديني محمد (صلي الله عليه و آله)، و علي (عليه السلام) است...» [1] .

و نيز آن بزرگوار فرمود: «هر كس كه پدران دينيش محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام در نظر او گراميتر و عزيزتر از پدران نسبيش نباشد، حلال و حرام، كم و زياد او نسبت به خدا بي ارزش است...» [2] . البته پيامبر صلي الله عليه و آله و وصي او، حقوقي بر اين امت دارند كه بالاتر از حقوق پدران است زيرا كه به وسيله آنان خداوند ما را از زندگي مردم جاهليت و خواري و شقاوت آنان به زندگي اسلامي توام با شرافت، عزت و كرامت درآورد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مآثر الكبراء: 3 / 227.

[2] احتجاج طبرسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضيلت دانشمندان در زمان غيبت

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، فضيلت دانشمندان را در زمان غيبت نواده اش امام منتظر عليه السلام ستوده و فرمود: «اگر پس از غيبت امام قائم شما، دانشمندان نبودند كه مردم را به او دعوت و به جانب آن حضرت دلالت و راهنمايي و با دلايل و براهين از دين وي دفاع كنند و بندگان ضعيف خدا را از دام ابليس و پيروانش و از دامهاي ناصبيان نجات دهند، هر آينه كسي نمي ماند مگر

اين كه از دين خدا بيرون مي رفت وليكن آن دانشمندان زمام دلهاي ناتوان شيعه را به دست مي گيرند همان طوري كه ناخداي كشتي سكان كشتي را به دست مي گيرد و آنان در نزد خداي عزوجل، بالاترين افرادند...» به راستي كه دانشمندان در زمان غيبت، حق بزرگي بر اين امت دارند و نقش سازنده مهمي را در گسترش دين اسلام و دفاع از شريعت و دين خدا و پاسداري از اصول و اركان اسلامي، ايفا مي كنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضيلت صبر و پايداري

امام ابوالحسن الهادي عليه السلام درباره فضيلت صبر و استقامت و اجري كه در نزد خدا دارند، سخن مي گويد، حسن بن علي نقل كرده، مي گويد: از ابوالحسن (عليه السلام) شنيدم كه مي فرمود: «وقتي كه روز قيامت شود، مناديي ندا كند، كجايند صابران؟

پس گروهي از مردم از جا برخيزند. دوباره مناديي ندا در دهد؟ كجايند انديشمندان؟ باز گروهي از مردم بپاخيزند. عرض كردم فدايت شوم، صابران و انديشمندان چه كساني هستند؟ فرمود: صابران كساني هستند كه بر اداي واجبات پايدارند و انديشمندان كساني هستند كه بر ترك گناهان مي انديشند و بصيرت دارند.» [1] .

به راستي پايداري در برابر انجام واجبات الهي و بينش داشتن در ترك نافرمانيهاي الهي از جمله بالاترين نوع طاعات و عبادات است، همان طوري كه از عوامل كنترل هواي نفس و تسلط بر آن است از اين كه در برابر جاذبه هاي خلاف و تمايلات انحرافي تسليم شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فقه امام هادي

امام ابوالحسن هادي عليه السلام، بيشترين اهميت را به نشر آثار شريعت اسلامي، و بيان احكام، و تعليم و تدريس علوم اسلامي مبذول مي داشت فقها و دانشمندان در اطراف آن حضرت گرد مي آمدند و از زلال علوم وي سيراب مي شدند و احاديثي را كه از آن بزرگوار استفاده مي كردند، مي نوشتند، كه همين نوشته ها از جمله منابع تشريع احكام اسلامي - از ديدگاه شيعه اماميه - است.

به راستي امام ابوالحسن عليه السلام فقيه بلامنازع و بي نظير زمان خود بود. تا آن جا كه متوكل عباسي - با اين كه از دشمنترين و كينه توزترين مردم

نسبت به علويان بود - در مسائل پيچيده به آن حضرت مراجعه مي كرد و فتواي او را بر فتواي ديگر فقها ترجيح مي داد. ما در بحثهاي آينده راجع به اين مطلب سخن خواهيم گفت و پاره اي از احاديث وارده از آن حضرت را كه فقهاي شيعه در استنباط احكام شرعيه به آنها مراجعه مي كردند، به شرح زير مطرح مي كنيم:

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 2 / 737.

[2] وسائل الشيعه: 2 / 738، حدائق الناضرة: 4 / 41.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فراهم شدن آب براي نماز

مرحوم شيخ حر عاملي رضوان الله عليه، به نقل از كافور خادم حكايت كند:

در يكي از روزها حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام مرا مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اي كافور! آن سطل را پر از آب كن و در فلان محل مخصوص - كه حضرت خود معين نمود - بگذار، تا هنگام نماز به وسيله ي آن وضو بگيرم.

و بعد از اين دستور، مرا براي انجام كاري روانه نمود و فرمود: هرگاه بازگشتي، سطل آب را در همان جائي كه گفتم، بگذار تا براي وضوء گرفتن آماده باشد.

كافور خادم افزود: سپس آن حضرت، چون خسته بود در گوشه اي دراز كشيد تا استراحت نمايد؛ و در آن شب، هوا بسيار سرد بود. ولي متأسفانه من فراموش كردم كه طبق دستور آن حضرت، سطل آب را در آن محل معين شده بگذارم. پس چون لحظاتي گذشت، متوجه شدم كه امام عليه السلام از جاي خود برخاسته است و در حال آماده شدن براي نماز مي باشد و من - چون سطل

آب را فراهم نكرده بودم از ترس آن كه روبروي هم نگرديم و احياناً حرفي به من نزند - مخفي شدم. ولي در پيش خود، خيلي احساس ناراحتي و شرمساري مي كردم، كه چرا آب را فراهم نكرده ام، و به همين جهت مي ترسيدم كه مورد سرزنش و ملامت حضرت قرار گيرم.

در همين افكار بودم، كه ناگهان امام عليه السلام با حالت غضب مرا صدا نمود، با خود گفتم: به خدا پناه مي برم. و هيچ عذري نداشتم كه مثلاً بگويم فراموش كردم؛ و به هر حال پاسخ حضرت را دادم و جلو رفتم. چون نزديك شدم، فرمود: اي كافور! چرا چنين كرده اي، آيا نمي دانستي كه من براي وضوء از آب گرم استفاده نمي كنم؛ بلكه بايد آب، عادي و سرد باشد، چرا آب را گرم كرده اي؟! با حالت تعجب عرضه داشتم: اي مولا و سرورم! به خدا قسم، من فراموش كردم كه آب در سطل بريزم و حتي دست به سطل نزده ام. سپس حضرت فرمود: الحمدلله، كه خداوند متعال در هيچ حالي ما را فراموش و رها نمي كند و ما نيز سعي كرده ايم تا مستحبات الهي را نيز انجام دهيم و در هيچ حالي آن ها را ترك نكرده ايم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 368، ح 25.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

فرستادن دارو براي بيمار

مفيد از محمد بن علي نقل مي كند كه گفت:

زيد بن علي بن حسين بن زيد گفت: بيمار شدم، شب طبيب آمد، و دارويي را تجويز كرد كه چند روز سحرها بخورم، شب نمي توانستم آن دارو را به دست آورم، طبيب از خانه

بيرون رفت، و در همان وقت، غلام امام هادي عليه السلام با كيسه اي كه عين آن دارو در آن بود وارد شد، و گفت: امام هادي عليه السلام سلام مي رساند، و مي گويد: اين دارو را چند روز بخور. من آن را گرفتم، و نوشيدم و بهبود يافتم.

قال المفيد:

روي محمد بن علي قال: أخبرني زيد بن علي بن الحسين بن زيد، قال: مرضت فدخل الطبيب علي ليلا، و وصف لي دواء آخذه في السحر كذا و كذا يوما، فلم يمكني تحصيله من الليل، و خرج الطبيب من الباب و ورد صاحب أبي الحسن عليه السلام في الحال و معه صرة فيها ذلك الدواء بعينه.

فقال لي: أبوالحسن عليه السلام يقرئك السلام و يقول: خذ هذا الدواء كذا و كذا يوما، فأخذته فشربت فبرأت [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد: 332، الخرائج و الجرائح 1: 406 ح 12، المناقب لابن شهرآشوب 4: 408، بحارالأنوار 50: 150 ح 36.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فصل روياهاي سبز

از آن روزها، سه سال گذشته است. سال دويست و شصت و هفت، گام پيش مي نهد. در ايامي كه گذشته است، دست تقدير رويدادهاي گوناگوني را رقم زده است: هرج و مرج و درگيري در جنوب عراق ادامه داشت. در مصر، احمد بن طولون، به مخالفت با پايتخت، سر به شورش برداشت و با سپاهي گران به سوي دمشق حركت كرد و تمام سرزمين شام را زير سلطه گرفت. در خراسان طاعون، هزاران نفر را به كام مرگ كشانيد. زنگيان بر شهر واسط در عراق حمله ور شدند و به

كشتار جانگدازي دست آلودند. در اندلس، قيام «مولدين» رخ داد، اما سركوب شد.

در پايتخت (سامرا)، نخست وزير (حسن بن مخلد) به بغداد گريخت؛ زيرا دريافت كه فرمانده ترك، موسي بن بغا، مصمم است تا به پايتخت مراجعت كند؛ اموال او مصادره شد. اصفهان نيز سر به شورش برداشت؛ اما شورشي ناكام. نيشابور، كه تحت فرمان يعقوب ليث بود، اندكي پس از مرگ سردارش، به قيام برخاست. شهر حمص (در سوريه) نيز سر به شورش برداشت. عرب هاي بدوي و بيابان نشين، به مكه هجوم برده، با هتاكي به حريم قدسي مسجد الحرام، پرده ي خانه خدا را به يغما بردند. نيروهاي رومي نيز دست تاراج به موصل گشودند. سرزمين هاي اسلامي، حيرت زده در زير پاي اسبان چموش پايمال است. امام مهدي (عج) همچنان در وراي پرده غيبت است. انقلاب بزرگ او، براي اين روزگار پست نيست؛ قيامش، انقلاب رؤياي سبز و فردايي تابان از دل تاريكي هاست. نخستين سفير و نماينده ي امام در بغداد، به سوي پايان عمر خويش گام بر مي دارد. مردان در خانه اش گرد آمده اند. در اين عصر، نسيم مرطوب بغداد از دجله مي وزد. مرد به پسرش اشاره مي كند تا صندوق كوچكي را بياورد. آن را مي گشايد و نامه ي امام مهدي را به پسرش مي دهد و با صدايي كه پژواك واپسين نفس هاي زندگاني در دمادم آن جاري است، زمزمه مي كند: - پسرم! آن را بخوان تا حاضران و غايبان را حجت و برهاني باشد. فرزندش، محمد با فروتني، واژگاني را مي خواند كه از وراي پرده ها مي آيد:

به نام خداوند بخشنده مهربان آفريدگار ما و شما را از گمراهي ها و آشوب ها، به سلامت دارد، و به

ما و شما روح يقين بخشد. و ما و شما را از بد فرجامي در امان دارد. از ترديد گروهي در دين و پيشوايان ديني شان آگاه شدم؛ پس [اين خبر] ما را اندوهگين ساخت، نه براي خود، كه از بهر خودتان، و دلگير شديم نه بهر خود، كه براي شما؛ زيرا پروردگار با ماست و نيازي به جز او نداريم و حق با ماست، پس هرگز كسي كه از ما دور شود، باعث هراس ما نمي شود.

شما را چه شده؟ چرا هماره در حال ترديد و سرگرداني هستيد؛ آيا سخن خداوند عزوجل را نشنيده ايد؟ آن جا كه مي فرمايد:اي كساني كه ايمان آورده ايد! اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد پيامبر خدا و اولوالأمر [: اوصياي پيامبر] را.» [1] . آيا خبرها و گزارش هاي پيشگويانه ي پيشوايان ديني را، راجع به گذشته و آينده تان، نشنيده ايد؟ آيا نديده ايد كه چگونه پروردگار برايتان ملجأ و پناهگاه هايي قرار داد تا بدان ها پناه بريد و از حضرت آدم تا امام [عسكري] راحل، رهبراني آفريد كه به ياري آنها راه از بيراه تشخيص و تميز دهيد. آيا هرگاه درفشي ناپديد شد، درفشي آشكار نگرديد؟ و هر گاه ستاره اي غروب كرد، ستاره اي طلوع نكرد؟! چون آفريدگار، روح فرجامين پيشوا را گرفت، گمانتان اين بود كه دينش را باطل ساخت و رشته ي مودت ميان خود و مردم را گسست؟ هرگز چنين نيست و نخواهد بود! تا رستاخيز برپا و فرمان الهي آشكار شود؛ [گرچه] آنان [مخالفان] را ناخوش آيد. [2] . دل ها براي واژگان برآمده از كام كودكي فروتني مي كنند كه در كودكي خدايش فرمان بدو داد و تصميم نهايي را به او آموخت.

كامل مردي دست سفير را مي فشارد و مي گويد:

- خدا بر عمرت بيفزايد. اگر چاره اي جز اين نيست، چه كسي جانشين تو در نمايندگي است؟ مرد به سوي پسرش رو مي كند و با صدايي رنجور مي گويد:

- پسرم محمد!

- تو او را برگزيدي؟

- بلكه خداوند او را انتخاب كرد.

محمد، نامه را در جايش قرار مي دهد و صندوق را قفل مي كند. مي خواهد صندوق را به پدر برگرداند، پيرمرد دست لرزانش را دراز مي كند و پس مي زند و مي گويد:

- نزدت بماند! سحرگاه مرد دانشمند پس از عمري تلاش، چشم از جهان فرو مي بندد. بسان كسي كه در سرزمين هاي وجدان بذر مي پاشد؛ بذر رؤياهاي سبز؛ بذر روزي كه آفتاب از وراي ابرها به در آيد و جهان را از گرما و نور بهاري لبريز كند. رحلت عثمان در اين روزگار تلخ، پژواك اندوه در پي داشت و غم، سايه اش را بر خانه هاي دين باوران افكند. پسرش محمد، نامه ي تسليت لطيفي از حضرت دريافت كرد: انالله و انا اليه راجعون گردن نهاده به فرمان او و خشنود از دستور او [هستيم]. پدرت نيك بختانه زيست و پسنديده در گذشت. پس خدايش بيامرزد و به دوستان و يارانش برساند. او همواره براي كار دوستان خدا، و آنچه كه او و يارانش را به خدا نزديك مي ساخت، تلاش مي كرد. خدا. چهره اش را شاداب كند و از لغزش وي درگذرد! پروردگار پاداشت را افزون و شكيبايي ات را نيكو گرداند. بر ما و بر تو ناگواري فرود آمد و فراقش ما و شما را دلتنگ كرد. خدا او را در گور، شادمان كند. از نيك بختي اش همين بس كه

خداوند بزرگ به وي پسري داد تا جانشينش شود. كارهايش را انجام دهد و بر او رحمت فرستد. [3] .

محمد بن عثمان، در زمانه اي نمايندگي حضرت را عهده دار مي شود كه رخدادهاي مهم تاريخي، از پس يكديگر نمودار مي شوند. روزگاري كه آرامش كوچيده است، همه چيز بي قرار و لرزان است. دجله، بغداد را به دو قسمت تقسيم كرده است. از يك سو بينوايان با كوخ هاي ويران، با شكم هاي تهي، بدون تن پوش، اما با آرزوهايي شيرين و انتظار طلوع سبز فردا. و از سويي ديگر، زراندوزان با كاخ هاي دل انگيز و شب هايي از لذت ها لبريز.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سورة نساء / 59.

[2] يوم الخلاص، ص 165.

[3] بحار الانوار، ج 51، ص 349؛ الغيبة، ص 219؛ يوم الخلاص، ص 168.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

فراز و فرود درفش

ده سال طوفاني گذشته است. ده سالي كه طي آن، قرامطيان به حاجياني كه به عراق باز مي گشتند حمله ور شده و كشتار بزرگي به راه انداختند. [1] پس از چند ماه، عرب هاي باديه نشين قبيله ي «بنو تميم» به حلب يورش برده و به تبهكاري دست زدند.

مكتفي چشم از جهان فرو بست و با برادر سيزده ساله اش بيعت شد. مادرش (شغب) از پشت پرده، صحنه گردان است. بار ديگر، ياد همسر متوكل (قبيحه) در خاطر مردمان زنده شد. چند هفته بعد، طي كودتايي، مقتدر خلع و با عبدالله بن معتز نوه ي قبيحه بيعت شد و او را «الراضي» ناميدند. راضي تنها بيست و چهار ساعت بر تخت طاووس

نشست [2] و در اين مدت كوتاه علويان و شيعيان را بسيار تهديد كرد. [3] .

مقتدر و مادرش با فرماندهي «مونس» و خدمتكارانشان شورش كردند و حكومت را به دست گرفتند. ابن معتز گريخت و در خانه ي ابن جصاص جوهري پنهان شد؛ اما با وزيرش (ابن جراح) دستگير شدند. خليفه را خفه كردند و پيكرش را به خانواده اش تحويل دادند؛ با يك گواهي پزشكي، مبني بر اين كه او به مرگ طبيعي از دنيا رفته است! دولت فاطميان در مصر بر ويرانه هاي دولت هاي طولونيان، اغالبه و رستميه پا گرفت و روز به روز بر گسترش خود افزود. در سال دويست و نود و هفت هجري قمري، خليفه فرمان داد كه يهوديان و ترسايان، جز طبابت و تبديل پول، حق داشتن حرفه ي ديگري ندارند. همچنين خليفه ي مسلمانان، كاخ «شجره» را برپا كرد؛ كاخي كه در آبگير ميان آن، درختي از زر و سيم سر برافراشته بود! نيروي دريايي روم بار ديگر به جزيره ي «كريت» يورش برده و مانند گذشته، در نخستين درگيري با نيروي دريايي مسلمانان، شكست خورد! در سال دويست و نود و نه، شهر قيروان در تونس دچار زمين لرزه هاي شديدي شد. بيماري وبا، بخش هاي وسيعي از شهر بغداد را فرا گرفت. به سال سيصد و يك، حلاج را در شهر شوش (در ايران) به اتهام الحاد دستگير كردند و به بغداد فرستادند. علويان به فرماندهي حسن بن علي (شهره به اطروش) بار ديگر، جايگاه خود را در طبرستان به دست آوردند. حمدانيان، كه دولت خويش را در ميانه تركيه و سوريه و عراق برپا كرده بودند، زمين هاي تحت حكومت روم را نيز در اختيار خود

گرفتند. غارت قرامطيان از كاروان هاي زيارتي حج استمرار يافت. سال سيصد و دو هجري قمري، بغداد شاهد بالا آمدن آب دجله و از بين رفتن خانه هاي بسياري بود. آتش سوزي نيز، چند محله اين شهر را نابود كرد. سرزمين هاي اسلامي به شدت مي لرزند و سياست بازان آزمند، انديشه ي «مهدي رهايي بخش» را براي رسيدن به اهدافشان برگزيده اند. همه ادعا مي كنند كه يا مهدي هستند يا نماينده ي او! مردي از قرامطيان، در يمن ظهور مي كند و خود را مهدي منتظر مي نامد و دو شهر زبيه و صنعا را در اختيار مي گيرد. [4] . ابا عبدالله شيعي كه مردي علوي است، در شمال آفريقا بر مي خيزد و خود را مهدي موعود مي نامد و با ياري قبايل بربر، دولتي بزرگ تشكيل مي دهد و هزاران كارگر و معمار را براي ساختن پايتخت دولت تازه به نام «مهديه» به كار مي گيرد. [5] .

حلاج، اين مرد پيچيده، در محفل شيعه خود را سفير امام مهدي مي نامد. او براي تعميق نفوذ خود، نيازمند تأييد رهبران فكري شيعي است. پس به دانشمند شيعه، اباسهل بن اسماعيل بن علي نوبختي - كه از بستگان شيخ حسن بن روح نوبختي، يكي از چهار سفير امام در زمان غيبت است - نامه اي مي نويسد و به يكي از مريدانش مي دهد تا به او برساند. نوبختي، مهر نامه را مي شكند و آن را مي خواند: من وكيل صاحب الزمان هستم. به من فرمان داده اند تا برايت نامه بنويسم و ياري ات كنم تا مطمئن شوي. در اين موضوع ترديد مكن! اباسهل، نامه را تا مي زند. پوزخندي بر لبانش نقش مي بندد و به پيام آور مي گويد: - اين معجزه هايي كه

حلاج مي گويد، گاه در آن ها نيرنگي است. به او بگو:«من از تو تقاضايي كوچك دارم كه انجام آن براي آدمي مثل شما بسي آسان است. من مردي عاشق پيشه ام و لذتي بزرگ تر از لذت مصاحبت با زنان نمي شناسم؛ اما طاسم. مجبور مي شوم موي پشت سرم را آن قدر بلند كنم كه با شانه زدن تا پيشاني ام بياورم. براي پنهان كردن كهولتم نيز با حنا محاسن را رنگ مي كنم. اگر كاري كني كه موي سرم دوباره برويد و محاسنم، بي خضاب، مشكين شود، من به آن چه كه ادعا مي كني، ايمان مي آورم؛ حال هر چه مي خواهد باشد...

اباسهل اندكي خاموش مي شود؛ پس مي گويد:

-... دلت مي خواهد بگويي كه نماينده ي امامي، بگو؛ اگر مي خواهي بگويي خود امامي، بگو؛ اگر مي خواهي بگويي پيامبري، بگو و اگر مي خواهي بگويي خود خدايي، بگو!»

هنگامي كه حلاج پاسخ نوبختي را مي شنود، نااميد مي شود و نامه اي به ديگر دانشمند شيعي، علي بن حسين بابويه (حديث دان) مي نويسد؛ افزون بر اين، با بي قراري براي ديدن او به سوي قم رهسپار مي شود. شيخ در مسجد نشسته و تازه نماز عصرش را به پايان برده است. مردي نزد او مي آيد و نامه ي حلاج را بدو مي سپارد. شيخ مي خواند: «من، فرستاده ي امام و كارگزار او هستم.» ابن بابويه، نامه را پاره مي كند و به پيك مي گويد:

- چگونه اين مزخرفات را تاب مي آوري؟! به سوي مغازه اش در بازار مي رود. كساني كه چشم انتظار او بودند، به احترامش بر مي خيزند، جز مردي كه همچنان نشسته است. ابن بابويه با گوشه چشم به او نگاه مي كند. مرد، پشمينه پوش است. شيخ به طرف جاي هميشگي اش مي رود. دفتر بزرگي را مي گشايد. دوات

را مي آورند تا حساب و كتاب كند؛ اما پيش از نوشتن، از يكي مي پرسد كه آن مرد غريب كيست؟ در اين هنگام حلاج مي گويد:

- از من بپرس! خودم كه هستم!

ابن بابويه مي گويد:

- اگر از تو بپرسم، يعني برايت خيلي احترام قائلم!

حلاج بسان كسي كه از مي صوفيانه سرمست است، مي گويد:

- نامه ام را پاره كردي! خودم ديدم!

ابن بابويه سر تكان مي دهد و با تحقير مي گويد:

- پس آن مرد تو هستي!

به فرمانبرش رو مي كند و مي گويد:

- پايش را بگير و بكش! پاي حلاج را مي گيرند و او را روي زمين مي كشند. پژواك خنده ي ريشخندكنان در گوش هاي حلاج طنين مي افكند. براي هميشه از قم مي رود و در اهواز آشكار مي شود. به دستور خليفه، دستگير مي شود و پس از محاكمه به چند سال زندان محكوم مي شود.طبري، مورخ نامدار، فرجامين حادثه اي كه ذكر آن را در تاريخش مي آورد، يورش عرب هاي باديه نشين بر كاروان هاي زيارتي حج است كه به سال سيصد و دو هجري قمري، در حومه ي مكه رخ مي دهد. طبري پس از آن، يادداشت هاي ايام را در هم مي نوردد و قلم را به يك سو مي نهد. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ ابن وردي، ابن وردي، ج 1، ص 372.

[2] همان، ص 373.

[3] همان جا.

[4] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 409.

[5] همان جا.

[6] تاريخ طبري، ج 10، ص 151.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

فروتني

ألتواضع أن تعطي الناس ما تحب أن تعطاه.[1] .

فروتني آن است كه

به مردم، آن بخشي، كه دوست داري به تو چنان بخشند. (كنايه از اينكه: با مردم چنان كن كه دوست داري با تو چنان كنند).

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] محجة البيضاء، ج 5، ص 225.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

فرق ايمان و اسلام

ابودعامه گويد: در آن بيماري كه امام هادي عليه السلام از دنيا رفت، براي عيادت، به خدمتش رسيدم، چون خواستم برگردم، فرمود: ابادعامه! تو بر من حق پيدا كردي، آيا حديثي كه خوشحالت كند برايت نگويم؟

عرض كردم: خود را چقدر نيازمند آن مي بينم، اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله!

فرمود: پدرم محمد بن علي عليهماالسلام، از پدر خود علي بن موسي عليهماالسلام، از پدر خود موسي بن جعفر عليهماالسلام، از پدر خود جعفر بن محمد عليهماالسلام، از پدر خود محمد بن علي عليهماالسلام، از پدر خود علي بن الحسين عليهماالسلام، از پدر خود علي بن ابي طالب عليه السلام نقل كرد كه فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله به من فرمود: علي جان! بنويس، عرض كردم: چه بنويسم؟

فرمود: بنويس: به نام خداوند بخشنده مهربان، ايمان، آن [نوري] است كه در دل ها جاي مي گيرد، و اعمال [انسان]، آن را تصديق مي كند، و اسلام، آن است كه بر زبان، جاري مي شود، و به سبب آن، ازدواج [با همسران مسلمان]، حلال مي گردد.

ابودعامه گويد: عرض كردم: اي فرزند رسول خدا! سوگند به خدا نمي دانم كداميك نيكوتر است، خود حديث، يا سند حديث؟

فرمود: اين حديث، نوشته اي است به خط علي بن ابي طالب عليه السلام، و املاي رسول خدا صلي الله عليه و آله، كه ما [خاندان

نبوت] - كوچك از بزرگ - از ايشان به ارث مي بريم.

قال المجلسي:

باسناده حدثني محمد بن الفرج، عن أبي دعامة، قال:

أتيت علي بن محمد عليهماالسلام عائدا في علته التي كانت وفاته بها، فلما هممت بالانصراف قال لي: يا أبا دعامة! قد وجب علي حقك، ألا أحدثك بحديث تسر به؟

قال: فقلت له: ما أحوجني الي ذلك، يا ابن رسول الله!

قال: حدثني أبي محمد بن علي قال: حدثني أبي علي بن موسي قال: حدثني أبي موسي بن جعفر قال: حدثني أبي جعفر بن محمد قال: حدثني أبي محمد بن علي قال: حدثني أبي علي بن الحسين قال: حدثني أبي الحسين بن علي قال: حدثني أبي علي بن أبي طالب عليهم السلام قال: قال لي رسول الله صلي الله عليه و آله: يا علي! اكتب، فقلت: ما أكتب؟

فقال: اكتب: بسم الله الرحمن الرحيم، الايمان ما وقر في القلوب، و صدقته الأعمال، و الاسلام ما جري علي اللسان، وحلت به المناكحة. قال أبودعامة: فقلت: يا ابن رسول الله! والله ما أدري أيهما أحسن، الحديث أم الاسناد؟ فقال: انها لصحيفة بخط علي بن أبي طالب عليه السلام، و املاء رسول الله صلي الله عليه و آله، نتوارثهما صاغر عن كابر [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالأنوار 50: 208.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فضيلت خواندن سوره قدر

كليني رحمه الله با سند خود از ابوعمرو حذاء نقل مي كند كه گفت:

حالم بد شد، به امام جواد عليه السلام نامه نوشتم [، و از او چاره خواستم]، در پاسخم نوشت: بر خواندن (انا ارسلنا نوحا الي قومه) [يعني سوره مباركه نوح]، مداومت داشته باش.

آن را

يك سال خواندم، و نتيجه نگرفتم، باز به حضرت عليه السلام نامه نوشتم، و [در آن] از بدي حال خود، و اين كه از يك سال خواندن سوره نوح نتيجه نگرفتم، خبر دادم.

حضرت عليه السلام در پاسخم نوشت: اينك كه يك سال را تمام كردي، از آن، به خواندن «انا انزلنا» [يعني سوره مباركه قدر] منتقل شو.

انجام دادم، پس چيزي نگذشت كه ابن ابي داود سراغم فرستاد، و قرض هايم را پرداخت. و روزي خود، و خانواده ام را داد، و مرا به بصره فرستاد تا وكيل [و نماينده] او در باب كلاء باشم، و پانصد درهم برايم جيره معين كرد. من از بصره با دستخط علي بن مهزيار، به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم كه: از پدر [بزرگوار] شما مسائل پرسيدم، و از مشكلاتي شكوه كردم، [و او مرا راهنمايي فرمود،] و اينك به خواسته خود رسيده ام، سرورم! دوست دارم بفرماييد، در خواندن سوره قدر چگونه عمل كنم؟ آيا در نمازهاي واجب، و غير آن، به همان اكتفا كنم يا سوره ديگري را هم بخوانم، يا اندازه اي دارد كه آن را انجام دهم؟ امام هادي عليه السلام در پاسخم نوشت: از قرآن هيچ سوره كوتاه و بلندي را ترك مكن، و خواندن صد بار سوره قدر، در يك شبانه روز، تو را بس است.

روي الكليني:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن علي بن سليمان، عن أحمد بن الفضل، [عن] أبي عمرو الحذاء [1] قال:

ساءت حالي، فكتبت الي أبي جعفر عليه السلام فكتب الي: أدم قراءة: (انا أرسلنا نوحا الي قومه) [2] قال: فقرأتها حولا فلم أر شيئا، فكتبت اليه أخبره بسوء حالي، و أني قد قرأت

(انا أرسلنا نوحا الي قومه) حولا كما أمرتني، و لم أر شيئا. قال: فكتب الي: قد وفي لك الحول، فانتقل منها الي قراءة «انا أنزلناه». قال: ففعلت فما كان الا يسيرا حتي بعث الي ابن أبي داود، فقضي عني ديني، و أجري علي و علي عيالي، و وجهني الي البصرة في وكالته بباب كلاء، و أجري علي خمسمائة درهم. و كتبت من البصرة علي يدي علي بن مهزيار الي أبي الحسن عليه السلام: اني كنت سألت أباك عن كذا و كذا، و شكوت اليه كذا و كذا، و اني قد نلت الذي أحببت، فأحببت أن تخبرني يا مولاي! كيف أصنع في قراءة «انا أنزلناه» أقتصر عليها وحدها في فرائضي و غيرها، أم أقرأ معها غيرها، أم لها حد أعمل به؟ فوقع عليه السلام و قرأت التوقيع: لا تدع من القرآن قصيره و طويله، و يجزئك من قراءة «انا أنزلناه» يومك و ليلتك مائة مرة [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عده البرقي و الشيخ من أصحاب الهادي عليه السلام، «معجم رجال الحديث 21: 258 رقم 14601».

[2] نوح: 1.

[3] الكافي 5: 316 ح 50، بحارالأنوار 92: 328 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فضيلت قرائت سوره (هل أتي)

شيخ طوسي با سند خود از علي بن عمر عطار نقل مي كند كه گفت:

در روز سه شنبه خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، فرمود: تو را ديروز نديدم. عرض كردم: حركت [به سوي مقصد] را در روز دوشنبه دوست ندارم. امام عليه السلام فرمود: اي علي! هر كه مي خواهد خدا او را از شر روز دوشنبه حفظ كند، در ركعت

اول نماز صبح آن، سوره (هل اتي علي الانسان) را بخواند، سپس امام هادي عليه السلام [اين آيه را] خواند: «پس خدا آنان را از آسيب آن روز نگهداشت، و شادابي و شادماني را به آنان ارزاني داشت».

قال الطوسي:

أخبرنا محمد بن محمد، قال: أخبرنا جعفر بن محمد، عن أبيه، عن سعد بن عبدالله، عن علي بن عمر العطار، قال: دخلت علي أبي الحسن العسكري عليه السلام يوم الثلاثاء، فقال: لم أرك أمس. قلت: كرهت الحركة في يوم الاثنين. قال: يا علي! من أحب أن يقيه الله شر يوم الاثنين، فليقرأ في أول ركعة من صلاة الغداة (هل أتي علي الانسان) [1] ثم قرأ أبوالحسن عليه السلام: (فوقاهم الله شر ذلك اليوم و لقاهم نضرة و سرورا) [2] [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الانسان: 1.

[2] الانسان: 11.

[3] الأمالي: 224 ح 389، بحارالأنوار 59: 39 ح 7، و 85: 30 ح 20.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فضيلت علماي شيعه

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

اگر پس از غيبت قائم آل محمد عليه السلام، از عالمان كسي نمي ماند كه به سوي خدا دعوت، و راهنمايي كند، و با [براهين و] حجج الهي از دينش دفاع كند، و بندگان ناتوان خدا را از دامهاي ابليس و سركشان، و از تله هاي نواصب [1] برهاند، همه از دين خدا برمي گشتند، ولي ايشان زمام دل هاي شيعيان ناتوان را [در درياي توفاني جهل و ظلم]، همچون ناخداي سكان دار كشتي در دست دارند، ايشان نزد خداي سبحان برترين منزلت را دارند.

قال

الامام العسكري عليه السلام:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: لو لا من يبقي بعد غيبة قائمكم عليه السلام من العلماء، الداعين اليه، و الدالين عليه، و الذابين عن دينه بحجج الله، و المنقذين لضعفاء عبادالله من شباك ابليس و مردته، و من فخاخ النواصب، لما بقي أحد الا ارتد عن دين الله، ولكنهم الذين يمسكون أزمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكانها، أولئك هم الأفضلون عندالله عزوجل [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نواصب جمع ناصب است، ناصب كسي است كه به دشمني با ائمه معصومين عليه السلام، و پيروانشان تظاهر كند.

[2] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 344 ح 225، الاحتجاج 2: 502 ح 333، بحارالأنوار 2: 6 ح 12.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فضيلت ماه مبارك

طوسي با سند خود از محمد بن فضل بغدادي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! ماه رمضان مي آيد، و در دل انسان، هواي زيارت امام حسين عليه السلام، و زيارت پدر بزرگوار تو در بغداد مي افتد، آيا در وطن خود بماند و روزه بگيرد تا ماه رمضان به پايان رسد، سپس به زيارت برود، يا در ماه رمضان مسافرت كند و افطار نمايد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: ماه رمضان از آنچنان فضيلت و اجري برخوردار است كه هيچ ماهي ندارد، پس چون رمضان آمد، به آن عمل شود.

و روي أيضا:

عن محمد بن أحمد بن داود، عن محمد بن الحسين بن أحمد، عن عبدالله بن جعفر الحميري، قال: حدثني محمد بن الفضل البغدادي، قال: كتبت الي

أبي الحسن العسكري عليه السلام: جعلت فداك، يدخل شهر رمضان علي الرجل فيقع بقلبه زيارة الحسين عليه السلام و زيارة أبيك ببغداد، فيقيم في منزله حتي يخرج عنه شهر رمضان، ثم يزورهم، أو يخرج في شهر رمضان و يفطر. فكتب عليه السلام: لشهر رمضان من الفضل و الأجر ما ليس لغيره من الشهور، فاذا دخل فهو المأثور [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 6: 110 ح 14، وسائل الشيعة 10: 449 ح 10، بحارالأنوار 100: 115 ح 23.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فروش وقف

صدوق با سند خود از علي بن معبد نقل مي كند كه گفت:

محمد بن احمد بن ابراهيم در سال 233 به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و پرسيد: مردي از دنيا رفته، و براي زن و پسران و دختران خود، غلامي را جا گذاشته، و او را تا ده سال بر ايشان وقف كرده كه پس از آن آزاد باشد، حال - فدايت شوم - آنان گرفتار شده اند و ناچار، آيا مي توانند اين غلام را بفروشند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: تا پايان زماني وقف، او را نفروشند، مگر مضطر به فروش باشند، كه در اين صورت جايز است.

صدوق از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت: احمد بن حمزه به امام هادي عليه السلام نوشت: مالك برده اي كه پس از او وقف است از دنيا رفته، و بدهكار است و مالش براي بدهي كافي نيست. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: وقفش را بفروشند تا دينش را بپردازند.

صدوق با سند خود از ابوالحسين [بن هلال] نقل

مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: من زميني را بر فرزندانم، و نيز در راه حج و كارهاي خير، كه تو و امام پس از تو در آن حقي داشته باشد، براي پس از خود وقف كردم، و اينك آن را از وقفيت انداختم [، چگونه است]؟ امام عليه السلام فرمود: جايز است، مي تواني.

كليني با سند خود از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! زميني را كه در كنار مزرعه من بود، به دو هزار درهم خريدم، چون پولش را پرداختم، خبردار شدم كه زمين، وقفي است [، چه كنم]؟ امام عليه السلام فرمود: خريد وقف جايز نيست، و غله آن مال تو نيست، آن را به كساني بده كه وقف آن هاست. عرض كردم: آن ها را نمي شناسم. فرمود: غله آن را صدقه بده.

روي الصدوق:

عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن الفرج، عن علي بن معبد، قال: كتب اليه عليه السلام محمد بن أحمد بن ابراهيم [1] ، في سنة ثلاث و ثلاثين و مأتين، يسأله عن رجل مات و خلف امرأة و بنين و بنات، و خلف لهم غلاما، أوقفه عليهم عشر سنين، ثم هو حر بعد العشر سنين، هل يجوز لهؤلاء الورثة بيع هذا الغلام، و هم مضطرون، اذا كان علي ما وصفته لك، جعلني الله فداك؟

فكتب عليه السلام: لا يبيعونه الي ميقات شرطه الا أن يكونوا مضطرين الي ذلك، فهو جائز لهم [2] .

قال الصدوق: روي محمد بن عيسي العبيدي، قال: كتب أحمد بن حمزة [3] الي أبي الحسن عليه السلام: مدبر وقف ثم مات صاحبه، و عليه دين لا يفي

بماله.

فكتب عليه السلام، يباع وقفه في الدين [4] .

و قال أيضا: روي محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن عيسي اليقطيني، عن علي بن مهزيار، عن أبي الحسين [5] قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: أني وقفت أرضا علي ولدي، و في حج، و وجوه بر، و لك فيه حق بعدي و لمن بعدك، و قد أزلتها عن ذلك المجري. فقال: أنت في حل، و موسع لك [6] .

روي الكليني: عن محمد بن جعفر الرزاز، عن محمد بن عيسي، عن أبي علي بن راشد، قال: سألت أباالحسن عليه السلام قلت: جعلت فداك، اشتريت أرضا الي جنب ضيعتي بألفي درهم، فلما وفيت المال خبرت أن الأرض وقف. فقال: لا يجوز شراء الوقف، و لا تدخل الغلة في مالك، ادفعها الي من أوقفت عليه. قلت: لا أعرف لها ربا، قال: تصدق بغلتها [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هو من أصحاب الهادي عليه السلام، (معجم رجال الحديث 14: 310 ش 10055).

[2] من لا يحضره الفقيه 4: 245 ح 5580، تهذيب الأحكام 9: 138 ح 28، وسائل الشيعة 13: 327 ح 24463.

[3] هو أحمد بن حمزة بن اليسع بن عبدالله القمي، من أصحاب الهادي عليه السلام «معجم رجال الحديث 2: 107».

[4] من لا يحضره الفقيه 4: 239 ح 5571، تهذيب الأحكام 9: 138 ح 26، و 144 ح 48 و فيه «عن أبي طاهر بن حمزة»، وسائل الشيعة 13: 305 ح 7.

[5] الظاهر هو ابوالحسين بن هلال، ثقة من أصحاب الهادي عليه السلام «معجم رجال الحديث 21: 126».

[6] من لا يحضره الفقيه 4: 237 ح 5568، تهذيب الأحكام 9: 143 ح 45، و 144 ح 48.

[7]

الكافي 7: 37 ح 35، من لا يحضره الفقيه 4: 243 ح 5576، الاستبصار 4: 97 ح 1، وسائل الشيعة 12: 270 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فراموشي وصيت

كليني با سند خود از محمد بن ريان نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و پرسيدم: شخصي وصيتي كرده، ولي وصي او بجز يك قلم از وصاياي او يادش نمانده است، نسبت به فراموش شده ها چكار كند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: پول مابقي وصيت را در كارهاي خير مصرف كند.

و روي ايضا:

عن عدة من أصحابنا، عن سهل بن زياد، عن محمد بن الريان، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أسأله عن انسان أوصي بوصية، فلم يحفظ الوصي الا بابا واحدا منها، كيف يصنع في الباقي؟ فوقع عليه السلام: الأبواب الباقية يجعلها في البر [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 7: 58 ح 7، من لا يحضره الفقيه 4: 218 ح 5513، تهذيب الأحكام 9: 214 ح 21.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فضيلت علما و دانشمندان

اگر اين گونه نبود كه پس از غيبت حضرت قائم - كه بر او درود و سلام باد - دانشمنداني به سوي او دعوت مي كنند، و روش او را براي خواهندگان بيان، و با برهان و دليل از دين او دفاع مي كنند، و بندگان ضعيف و ساده دل را از چنگ ابليسان، و دام دشمنان و از درگاه حق رانده شدگان نجات مي دهند، تمام مردم از حق روي گردان مي شدند، و حقيقت ايمان برايشان مشتبه مي گشت، ليكن علما مهار دل شيعيان را در دست دارند، همانگونه كه كشتيبان سكان كشتي را بدست دارد، آنان نزد خداوند متعال برتر و گراميترين هستند.

قوله في فضل العلماء

لولا من يبقي بعد غيبة

قائمنا عليه السلام من العلماء الداعين اليه، و الدالين عليه، و الذابين عن دينه بحجج الله، و المنقذين لضعفاء عباد الله من شباك ابليس و مردته، و من فخاخ النواصب، لما بقي احد الا ارتد عن دين الله، و لكنهم الذين يمسكون ازمة قلوب ضعفاء الشيعة كما يمسك صاحب السفينة سكانها، اولئك هم الافضلون عند الله عزوجل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت تقوي

هر كه تقواي الهي پيشه سازد از او مي ترسند، و هر كه فرمانبردار خدا باشد از او فرمان برند، و هر كه آفريدگار خود را اطاعت كند از غضب مخلوقات واهمه اي ندارد، و هر كه آفريدگار را خشمگين كند يقين كند كه خشم مخلوقات دامنگيرش مي گردد.

قوله في فضل التقوي

من اتقي الله يتقي، و من اطاع الله يطاع، و من اطاع الخالق لم يبال سخط المخلوقين، و من اسخط الخالق فلييقن ان يحل به سخط المخلوقين.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت بردباري

ستمگر بردبار امكان دارد به خاطر بردباريش از ستمش صرف نظر شود، و شخص محق نادان نزديك است كه نور حقيقتش به خاطر ناداني اش خاموش گردد.

قوله في فضل الحلم

ان الظالم الحالم يكاد ان يعفي علي ظلمه بحلمه، و ان المحق السفيه يكاد ان يطفئ نور حقه بسفهه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت زمين كربلا

براي خداوند جايگاه هائي است كه دوست دارد در آن محل ها خوانده شود و دعاي شخص را مستجاب كند، و كربلا از آن محل ها است.

قوله في فضل ارض كربلاء

ان لله بقاعا يحب ان يدعي فيها فيستجيب لمن دعاه، و الحير منها.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت دورانديشي

دورانديشي در انتظار فرصت بودن، و تسريع در انجام در زمان قدرت داشتن است.

قوله في فضل الحزم

الحزم ان تنتظر فرصتك، و تعاجل ما امكنك.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت قبول سرزنش

خداوند هرگاه براي بنده اي خيري تدارك ببيند حالت سرزنش پذيري و نرنجيدن را در او به وجود مي آورد.

قوله في فضل قبول العتاب

ان الله اذا اراد بعبد خيرا اذا عوتب قبل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فضيلت حكمت

حكمت در ذات هاي فاسد سود نمي بخشد.

قوله في فضل الحكمة

الحكمة لا تنجع في الطباع الفاسدة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

فوز ديدار

آيت الله العظمي سيد شهاب الدين نجفي مرعشي رحمه الله از معدود افرادي است كه به حضور امام عصر عليه السلام مشرف شده و در اين مورد حكايات متعددي وجود دارد كه در بعضي از كتاب هاي مربوط به اين موضوع برخي از آنها را از قول معظم له نقل كرده اند. اين حكايات به شرح زير است: حكايت يكم: ايشان نقل كرد: زمان تحصيل علوم ديني و فقه اهل بيت عليهم السلام فوق العاده مشتاق ديدار جمال دل آراي حضرت بقية الله الأعظم عليه السلام شدم و عهد نمودم كه چهل شب هر چهارشنبه پياده به مسجد سهله مشرف شده در آنجا بيتوته نمايم.

به اين قصد كه به فوز ديدار امام عصر عليه السلام نايل شوم، بر اين عمل مداومت داشتم تا شب چهارشنبه سي و ششم - يا سي و پنجم - كه آن شب اتفاقا قدري ديرتر از شب هاي پيشين حركت نمودم، هوا ابري و بارندگي بود در نزديكي مسجد شريف سهله خندقي وجود داشت. هنگامي كه قدم به آن خندق گذاردم، تاريكي همه جا را فرا گرفته بود، در آن حال وحشت و خوف از دزدان - كه در آن زمان زياد بودند - مرا فرا گرفت. ناگاه از پشت سر صداي راه رفتن كسي به گوشم رسيد، وحشت من افزون شد، برگشتم و نگاه كردم سيد عربي را با لباس اهل باديه ديدم.

(تعجب است كه در آن تاريكي چگونه

سيد بودن او را تشخيص دادم، اما در آن زمان به فكر نيفتادم و غافل بودم).

او پيش آمد و با زبان فصيح فرمود: اي سيد! سلام عليكم. وحشت من زايل شد و آرامش پيدا كردم و با آن سيد عرب شروع به صحبت كردم و به راه رفتن ادامه داديم. آن سيد پرسيد: كجا مي رويد؟ عرض كردم: به مسجد سهله و به قصد تشرف به زيارت مولا و امام زمان حضرت بقية الله الأعظم عليه السلام. پس از چند قدم كه رفتيم به مسجد زيد بن صوحان رسيديم. آن مرد عرب گفت: خوب است وارد مسجد شويم و نماز تحيت را به جا آوريم.

وارد مسجد شديم و هر كدام دو ركعت نماز را به جا آورده و دعاي پس از نماز را خوانيدم. آن شخص عرب آن دعا را از حفظ مي خواند. در آن هنگام گويي تمام اجزا و اركان مسجد با وي آن دعا را مي خواندند. انقلابي عجيب در خود مشاهده كردم كه از توصيف آن عاجزم.

پس از اتمام دعا آن مرد عرب به سوي من نگاه كرد و گفت: يا سيد! آيا گرسنه اي؟ خوب است شامي خورده و پس از آن به مسجد سهله برويم.

سفره ي غذايي را از زير عباي خود بيرون آورد، در ميان آن سفره سه قرص نان و دو - سه دانه خيار بسيار سبز بود كه گويي تازه از بستان چيده بودند و حال آن كه آن زمان چله ي زمستان بود. من با مشاهده ي همه ي اين حالات باز هم انتقال پيدا نكردم كه آن شخص عرب كيست؟

پس از صرف شام به مسجد سهله رفتيم و

آن سيد عرب تمامي اعمال مسجد سهله را به جا آورد و من هم از او پيروي كردم. هنگامي كه فريضه ي مغرب و عشا را به جاي آوردم من هم به او اقتدا كردم بدون اين كه از خود بپرسم كه اين شخص عرب كيست؟ سپس آن سيد عرب به من گفت: آيا شما نيز پس از اعمال مسجد سهله به مسجد كوفه مي رويد، يا در مسجد سهله مي مانيد؟ گفتم: مي مانم. پس از آن با آن سيد عرب در وسط مسجد بر روي سكوي مقام حضرت امام صادق عليه السلام نشستيم و من به آن سيد عرب عرض كردم: آيا ميل چاي يا قهوه يا دخانيات داريد تا حاضر كنم؟ آن سيد گفت: اين امور فضول معاش است و ما از آنها اجتناب مي كنيم. اين كلمه در من تأثير بسيار گذاشت كه تاكنون هم هر وقت يك استكان چاي صرف مي نمايم، فرمايش آن سيد عرب در نظرم مي آيد و اعضاي من مرتعش مي شود. به هر حال مجلس ما دو - سه ساعت به طول انجاميد و در خلال آن مطالبي مطرح شد كه اختصارا به اين شرح است: آن سيد مطالبي در چگونگي استخاره كردن ارائه كرد و به خواندن برخي از سوره ها پس از نمازهاي واجب يوميه تأكيد نمود و خواندن دو ركعت نماز بين نمازهاي مغرب و عشا و مطالبي ديگر.

پس از آن صحبت ها من براي رفع حاجتي از جاي برخاستم و به سمت در مسجد حركت كردم كه سر حوض بروم در وسط راه به ذهن من خلجان نمود كه اين شب چه شبي است؟ و اين سيد عرب صاحب فضايل كيست؟

شايد همان مطلوب و گمشده ي من است. به مجرد خطور اين مطلب به ذهنم به داخل ساختمان برگشتم و متوجه شدم كه از آن سيد عرب اثري نيست و اصلا كسي در مسجد حضور ندارد و حال آن كه من هنوز از مسجد بيرون نرفته بودم.

به اين ترتيب من به مراد خود رسيده بودم در حالي كه او را نشناخته بودم. از اين رو ديوانه وار اطراف مسجد تا صبح قدم زدم، نظير عاشقي دلسوخته كه معشوق خود را گم نموده است.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

فروتني درندگان

شيخ سليمان بلخي قندوزي، از علماء اهل تسنن، در كتاب ينابيع المودة مي نويسد: مسعودي نقل كرده است كه متوكل فرمان داد سه رأس از درندگان را به محوطه كاخ او آوردند. آنگاه امام هادي را به كاخ خود دعوت كرد و چون آن گرامي وارد محوطه كاخ شد دستور داد در كاخ را ببندند. اما درندگان دور امام مي گشتند و نسبت به او اظهار فروتني مي كردند و امام با آستين خويش آنان را نوازش مي كرد. سپس امام به بالا نزد متوكل رفت و مدتي با او صحبت كرد و بعد پايين آمد و باز درندگان همان رفتار قبلي را نسبت به امام تكرار كردند تا امام از كاخ خارج شد. بعدا متوكل هديه بزرگي براي امام فرستاد. به متوكل گفتند: «پسر عموي تو (امام هادي عليه السلام) با درندگان چنان رفتار كرد كه ديدي، تو نيز همين كار را بكن!» گفت: «شما قصد قتل مرا داريد! و فرمان داد اين جريان را فاش نسازند». [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

احقاق الحق، ج 12، ص 452 - 451.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

فتح بن يزيد گرگاني

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده [1] و همچنين برقي او را در شمار اصحاب امام آورده است [2] نجاشي مي گويد: او صاحب مسائلي است - به تصوير ما منظور - پاسخ مسائلي است كه وي از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام پرسيده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضل بن شاذان نيشابوري

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] او يكي از پايه هاي علمي و از رجال برجسته و متفكر اسلامي عصر خود است. در علوم و فنون مختلف غوطه ور بود، و در آنها كتاب نوشته است كه ما به اختصار به برخي از حالات وي اشاره مي كنيم:

توصيف امام از او

امام حسن عسكري عليه السلام، فضل بن شاذان را ستوده و به صورت جالب او را توصيف نموده است. يكي از تأليفات فضل را به امام عرضه كردند، امام عليه السلام نگاهي به كتاب كرد و براي فضل طلب مغفرت نمود و فرمود: «مردم خراسان به مقام و منزلت فضل بن شاذان و والا بودن وي از ايشان رشك مي برند.» [2] و بار ديگر امام به كتاب ديگري از وي نگريست، سه مرتبه براي او طلب مغفرت كرد و در تأييد كتاب فرمود: «اين كتاب صحيح است و سزاوار است كه مطابق آن عمل كنند.» [3] . فضل براي دفاع از اصول عقايد خود و از بين بردن شبهاتي كه پيرامون عقيده اش ايجاد مي شد، قد علم كرد و گفت: «من جانشين گذشتگانم، من محمد بن ابي عمير، و صفوان بن يحيي

و ديگران را ديده ام و در طول پنجاه سال از آنها مسائل را آموخته ام و هشام بن حكم - خدايش بيامرزد - به راه خود رفت، يونس بن عبدالرحمن - خدايش بيامرزد - جانشين او بود كه نظرات مخالفان را رد مي كرد، و پس از آن كه يونس بن عبدالرحمن در گذشت، كسي را جز سكاك به جاي خود نگذاشت، و او نظرات مخالفان را رد مي كرد تا اين كه آن خدا بيامرز نيز درگذشت و اينك من جانشين آنها پس از ايشانم - خداوند آنان را بيامرزد.» [4] .

به راستي فضل جانشين اين بزرگان بود كه عطر افشاني كردند و پشتيباني از اصول و عقايد والايي كردند كه ائمه اهل بيت عليهم السلام بنيانگذار آن اصول بودند.

تأليفات فضل بن شاذان

اين دانشمند بزرگ در علوم مختلف همانند فقه، تفسير، علم كلام، فلسفه، لغت، منطق و ديگر علوم كتاب نوشته و تأليفات او بالغ بر صد و هشتاد مجلد است [5] شيخ [6] ، نجاشي [7] ، ابن نديم [8] و ديگران برخي از آنها را نام برده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

[3] رجال كشي.

[4] رجال كشي.

[5] رجال نجاشي.

[6] رجال شيخ طوسي.

[7] رجال نجاشي.

[8] فهرست ابن نديم.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضل بن كثير بغدادي

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضل بن مبارك

وي از امام ابوالحسن علي الهادي عليه السلام روايت كرده است و محمد بن عيسي عبيدي نيز از وي روايت كرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 12 / 339.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

فضل بن شاذان نيشابوري

او مردي بزرگ و مورد اعتماد و فقيهي عالي مقام و متكلمي توانا بود. گروهي از بزرگوارترين ياران ائمه را - از قبيل «محمد بن ابي عمير»، «صفوان بن يحيي»، و... - درك كرد و حدود پنجاه سال با آنان معاشرت داشت و از آنان استفاده مي كرد. چنانكه خودش مي گويد: هنگامي كه «هشام بن حكم» درگذشت «يونس بن عبدالرحمن» خليفه ي آنان شد، و هنگامي كه او درگذشت «سكاك» در رد مخالفان، خليفه ي مردم گرديد و هم اكنون خليفه ي مردم من هستم. [1] .

مرحوم شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي و امام عسكري عليهماالسلام ذكر كرده است و برخي از علماي رجال، او را از اصحاب امام علي النقي عليه السلام نوشته اند، ضمن آنكه او را از ياران امام جواد و امام عسكري عليهماالسلام نيز دانسته اند. [2] .

فضل بن شاذان كتابهاي بسياري نوشت. گفته اند 180 كتاب تأليف كرد، و از آن جمله كتاب «الايضاح» در علم كلام و تحليل عقايد اصحاب حديث است كه توسط دانشگاه تهران در سال 1392 هجري به چاپ رسيده است. اقوال و آثار فضل بن شاذان مورد توجه علماي بزرگ بوده و به گفته هاي او در رد يا قبول راويان اكتفا مي كردند. مرحوم كليني - مؤلف كتاب اصول كافي - پاره اي از كلمات و نظرات او را در اين

كتاب شريف مورد توجه قرار داده است؛ و نيز مرحوم صدوق و شيخ طوسي به كلمات و اقوال او بسيار توجه داشتند. مؤلف «جامع الرواة» مي نويسد: او رئيس و بزرگ طايفه ي ما - شيعيان - است و ارجمندتر از آن است كه درباره ي او سخني بگوييم.

فضل بن شاذان در سفري خدمت امام حسن عسكري شرفياب شد. هنگام مرخص شدن از خدمت امام، كتابي كه خودش نوشته بود از دستش افتاد. امام عليه السلام آن را برداشت و ملاحظه كرد و بر او رحمت فرستاد و فرمود: من بر مردم خراسان غبطه مي برم كه فضل بن شاذان را در ميان خود دارند. [3] .به روايتي ديگر، كتاب «يوم و ليلة» او را به امام عسكري عليه السلام نشان دادند، آن گرامي سه بار بر او رحمت فرستاد و فرمود: سزاوار است به آن عمل شود. [4] . شهيد بزرگوار قاضي نورالله شوشتري در مورد فضل بن شاذان مي نويسد: او از اكابر متكلمان و فاضل ترين مفسران و محدثان و بزرگترين اشراف فقيهان و مجتهدان و معروف ترين قاريان و اهل لغت و... بوده است. [5] .

فضل بن شاذان در نيشابور مي زيست. «عبدالله طاهر» مؤسس سلسله ي طاهريان او را به جرم شيعه بودن تبعيد كرد و او به بيهق «سبزوار» رفت. هنگامي كه خوارج در خراسان طغيان كردند، فضل از بيم آنان از آنجا بيرون رفته و از رنج راه بيمار شد و در ايام امامت امام حسن عسكري عليه السلام از دنيا رفت و در نيشابور قديم به خاك سپرده شد. قبرش در يك فرسنگي نيشابور فعلي و زيارتگاه شيعيان است و به قبر وي تبرك مي جويند. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فضل بن شاذان، مقدمه ايضاح، ص 3.

[2] مدرك بالا، ص 9 و ص 86.

[3] مقدس اردبيلي، جامع الرواة، ج 2، ص 5.

[4] ابوعلي حايري، منتهي المقال، ص 24.

[5] فضل بن شاذان، مقدمة ايضاح، ص 2.

[6] مدرك بالا، ص 48 تا 52.

منبع: برگزيدگان (جلد 2)؛ بازنويسي: مهدي رحيمي - عبدالله طاهرخاني؛ واحد كودكان و نوجوانان بنياد بعثت؛ چاپ اول 1385.

فضيلت صلوات هنگام بوسيدن گل

كليني با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت:

به خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، يكي از كودكانش آمد، و گلي به او داد، حضرت عليه السلام آن را بوسيد، و بر چشم نهاد، سپس به من داد، و فرمود: اباهاشم! هر كه گلي يا شاخه اي از ريحان بگيرد، و آن را ببوسد، و بر چشم نهد، سپس بر محمد و آل او صلوات بفرستد، خداوند به شمار ريگ هاي كوه عالج برايش حسنه مي نويسد، و به شمار آن گناهانش را پاك مي كند.

و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن بعض أصحابه، عن أبي هاشم الجعفري، قال: دخلت علي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام فجاء صبي من صبيانه، فناوله وردة، فقبلها و وضعها علي عينيه، ثم نأولنيها و قال:

يا أباهاشم! من تناول وردة أو ريحانة فقبلها و وضعها علي عينيه، ثم صلي علي محمد و آل محمد - الأئمة - كتب الله له الحسنات مثل رمل عالج، و محا عنه من السيئات مثل ذلك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 525 ح 5، وسائل الشيعة 1: 460 ح 1847.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي

مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

فتواي بزرگي از سامرا صادر شد

ناصرالدين شاه قاجار در سال 1306 ق. براي سومين بار رهسپار اروپا گشت تا هر چه بيشتر و بهتر مشغول عيش و نوش هاي شاهانه گردد و در همين سفر تفريحي بود كه امتياز انحصار خريد و فروش توتون و تنباكوي ايران و صدور آن به خارج را براي مدت 50 سال به شركت انگليسي رژي داد، پس از آن كه در اين سفر گفتگوهاي مقدماتي اين قرارداد كه به نام قرداد رژي معروف است در لندن انجام گرفت، در 28 رجب 1308 ق. در تهران به امضاي ناصرالدين شاه رسيد.

اين قرارداد ننگين ماهيتأ استعماري و به زيان ملت و دولت ايران بود و انگلستان اهداف چندي را از اين كار تعقيب مي كرد از آن جمله:

1 - اعزام مبلغان فرهنگ منحط فرنگ، در لباس كاركنان كمپاني، چنان كه نوشته اند: «در مدتي اندك، بيش از دويست هزار فرنگي به عنوان كارگزاران اين شركت به ايران اسلام هجوم آوردند و گروه گروه در شهرها و ولايات ايران مستقر شدند. [1] .

2 - استخدام مسلمانان در اين شركت براي استثمار و استعمار هر چه بيشتر آنها.

3 - ترويج فحشا و در نهايت استعمار و استثمار يك ملت و در يك كلمه، اشغال غيرمستقيم ايران.

قضيه چنان خفت بار و رسوا كننده بود كه مردم به ويژه علماي كشور را به قيام واداشت؛ علماي تبريز ضمن تلگرافي به شاه نوشتند:

«با كمال حيرت مشاهده مي كنيم كه پادشاه ما كافه ي مسلمين را مثل اسيران به كفار مي فروشد... مسلمانان مرگ را بر زيردست شدن كفار

ترجيح مي دهند.» [2] .

و در تلگرافي ديگر نوشتند: «42 سال است سلطنت مي كني، محض طمع، مملكت خودت را قطعه قطعه به فرنگي فروخته اي، خود داني، اما ما اهالي آذربايجان خودمان را به فرنگي نمي فروشيم.» [3] .

علماي شهرهاي ديگر سعي كردند تا شاه را از اين قرارداد ننگ آور منصرف و او را وادار به لغو آن كنند، اما شاه كه جز به عيش و نوش خويش فكر نمي كرد، وقعي به اين هشدارها ننهاد.

چنان بود كه روحانيون و علماي آگاه و بيدار، يكي پس از ديگري به هر طريقي كه ممكن بود حوزه سامرا را - كه آن روز خانه اميد و پناهگاه مسلمانان بود - به ياري طلبيدند، تا اين كه در نهايت امر، آيت الله سيد محمدحسن شيرازي معروف به ميرزاي بزرگ و زعيم حوزه ي سامرا و مرجع بزرگ آن روز، فتواي بسيار معروف خويش را در تحريم تنباكو صادر كرد و با اين كار خداپسندانه، تمام رشته هاي استعمارگران و خود فروختگان را پنبه كرد...» در خصوص خاستگاه آن حماسه بزرگ كه به حق حماسه ي فتوا ناميده شده و در مورد شأن صدور فتواي تحريم، آيت الله سيد رضي شيرازي يكي از نوادگان ميرزاي بزرگ، از فرزند مرحوم آيت الله ناييني، آقا ميرزا علي آقاي نائيني نقل مي كند كه ايشان گفت: «از پدرم (مرحوم ناييني) شنيدم: در جريان دخانيه، بين ميرزاي شيرازي و ناصرالدين شاه، مكاتبات بسياري شد. رفت و آمدهايي هم بود.» مرحوم ميرزا، شبها با عده اي از شاگردان، جلوس داشت، در يكي از شبها، به آن عده از شاگردانش

گفت: در جلسه ي آينده، هر كدام از شما، صورت تلگرافي مبني بر تحريم تنباكو بنويسيد و بياوريد. در جلسه ي بعد، هر كدام از افراد شركت كننده نوشته اي آورده بوديم، خوانديم و خدمت ميرزا تقديم كرديم، ميرزا پس از آن كه تمام نوشته ها را گرفت، صورت تلگرافي را، خودش بيرون آورد و خواند: «اليوم، استعمال تنباكو و دخانيات، در حكم محاربه با امام زمان عليه السلام.»

و فرمود: «اين تلگراف از ناحيه ي مقدسه، شرف صدور يافته است. اين گونه فرمودند كه صادر كنيم.» [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجله حوزه، شماره 51 - 50، ص 194 به نقل از «قرارداد رژي» ص 25.

[2] همان، ص 199، به نقل از «ميرزاي شيرازي» ملحقات، ص 241....

[3] همان، ص 199، به نقل از «پيكار پيروز تنباكو» ، ص 42....

[4] همان.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

فعظمتم جلاله واكبرتم شانه ومجدتم كَرمه

«عظمتم» به معني عظيم و والا شمرديد، مي باشد.

«جلال» به معني شوكت، كبريا و عظمت است كه از صفات جمال و جلال خداوند مي باشد.

«شأن» به معني كار و منزلت بوده و معمولاً كاربرد آن در امور پراهمّيت است. «مجدتم» به معني به گستردگي وصف نموديد و بزرگ داشتيد، مي باشد. امامان معصوم عليهم السلام با دارا بودن چنين فضائل و مناقبي، جلالت و كبرايي خداوند را عظيم و والا شمردند و شأن و منقبت خداوند را بزرگ داشتند و كرم و بزرگواري خداوند را مجد و عظمت بخشيدند. يعني آن ذوات پاكْ با رفتار، گفتار و كردار خود باعث مجد و عظمت و

بزرگي خداوند گرديده اند. چرا كه آنان هستند كه خداوند را آن گونه كه بايد شناخته اند و چون شناخت واقعي به ذات ربّوبي در طينت آنان حاصل شده، تكبير را با تمامي وجود ادا كرده اند و «اَكْبَرتم شَأْنه» حاصل گرديده و با تمام وجود به ذكر «سُبْحان رَبّي العَظيم و بِحَمْده» مبادرت كرده اند، عظمت خداوند را با خود همراه نموده اند و آنان هستند كه در كمال «اِنْقِطاع إلي اللّه» به سر مي برند و جز خداوند را نمي بينند و چون هر چه مي بينند در آن و به همراه آن خدا را ملاحظه مي كنند، شناخت كامل به او يافته و معرفت شهودي حاصل كرده اند. قال الصادق عليه السلام: «جاء حَبْرٌ الي اَميرالمُؤمنين صَلَواتُ اللّه عَلَيه فَقالَ: يا اَميرَالمؤمنينِ هَل رَأَيتَ رَبَّكَ حين عَبَدْتَهُ فقال: وَيلَكَ ما كنتُ اَعْبُدُ ربّاً لم ارَهُ. قال: و كيف رَأَيتهُ؟ قال: ويلك لا تدركُهُ العُيون في مشاهَدَة الاَبصار و لكِن راتهُ القُلُوب بِحَقائقِ الايمانِ».[1] . امام صادق عليه السلام مي فرمود: شخصي خدمت اميرالمؤمنين عليه السلام رسيد و گفت: اي اميرمؤمنان، پروردگارت را هنگام پرستش ديده ايي؟ فرمود: واي بر تو. من از آنهايي نيستم كه پروردگاري را كه نديده ام، پرستش كنم. عرض كرد: چگونه او را ديده اي؟ فرمود: واي بر تو، ديدگان هنگام نظر كردن او را درك نمي كنند، ولي دل ها با حقايق ايمان او را، ديده اند. لذا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمود: قال رسول اللّه: «يا عَلي ما عَرَفَ اللّهُ حقّ مَعرِفَتِه غَيري و غَيرك و ما عَرَفَكَ حقّ مَعرِفتِك غَير اللَّه و غَيري».[2] . پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: اي علي هيچ موجودي خداوند

را آن گونه كه حق اوست نشناخت، جز من و تو و تو را نيز كسي نشناخت، جز خداوند و من. پس چون چنين معرفتي به خداوند دارند، ذات خداوند را عظيم، بزرگ و داراي مجد مي دانند و ديگران كه چنين معرفتي ندارند، از اين كار عاجزند.امامان معصوم عليهم السلام هر يك نشانه هاي عظمت خداوند و «آية اللّه العظمي» واقعي الهي گرديده، نشان خداوند را آن چنان بزرگ داشته اند كه از عقول مردم فراتر رفته است. آنان آن چنان خداوند را وصف كرده اند كه هيچ كس را ياراي چنين توصيفي نيست.

قال رجلٌ عند ابي عبداللّه عليه السلام: «اللَّهُ اَكبر. فَقالَ: اللّهُ اَكبر مِن اي شي ء؟ فقال: مِن كلّ شي ءٍ. فقال ابو عبداللّه عليه السلام: حَدَّدْتَه. فقال الرجل: كيف اَقُولُ. قال: قُل اللّهُ اكبر مِن اَنْ يوصَفَ».[3] . مردي نزد امام صادق عليه السلام گفت: اللّه اكبر (خداوند بزرگ تر است). امام فرمودند: خدا از چه چيزي بزرگ تر است؟ گفت: از تمامي چيزها. امام فرمودند: خداوند را محدود كرده ايي. مرد گفت: پس چه گوييم؟ امام فرمودند: بگو خداوند بزرگ تر از آن است كه به وصف آيد.

حضرت علي عليه السلام كه با چشم دل خداوند را مي بيند و معرفت شهودي يافته اند، مي فرمايد: «سبحانك ما اَعْظَمُ ما نَري مِن خَلقِك و ما اَصغَرُ عَظَمَتُه في جَنبِ قدرتِكَ».[4] .

منزه و پاكي تو، چه بسيار بزرگ است در نظر ما آنچه از آفرينش تو مي بينم و چه بسيار كوچك است بزرگي آن در پيش قدرت و توانايي تو. آنان در مناجات ها و دعاهاي خود چنان خداوند را وصف مي نمايند كه گويي در روبروي او نشسته و او را با تمام وجود

مي بينند. امام سجاد عليه السلام مي فرمايند: «سُبْحَانَكَ مَا أَعْظَمَ شَأْنَكَ، وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَكَ، وَ أَشَدَّ قُوَّتَكَ، وَ أَنْفَذَ أَمْرَكَ».[5] . منزه و پاكي تو، چه بزرگ است منزلت تو و چه غالب است پادشاهي تو و چه سخت است توانايي تو و چه جاري است فرمان تو.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 98.

[2] بحارالانوار، ج 39، ص 84.

[3] جامع احاديث الشيعه، ج 15، ص 433.

[4] نهج البلاغه، خطبه 108.

[5] صحيفه سجاديه، دعاي 52، فراز 4.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

فالراغب عنكم مارق والازم لكم لاحق والمقَصر في حقكم زاهق

«راغب عنكم» به معني روي گرداننده از شما و اعراض كننده از شما و ترك كننده اتان، مي باشد.

«مارق» يعني از دين به دور شده. «لازم لكم» يعني ملازم شما، همراه شما و پيوسته به شما.

«لاحق» به معني ملحق شده، به حق رسيده، رسنده و ميوه دوم بعد از ميوه اول است.

«مقصر في حق» به معني كوتاهي كننده، سستي كننده، و باز ايستاده در حق مي باشد.

«زاهق» يعني نابود، باطل، خشك، و هلاك شونده. در اين فراز به ا مامان معصوم عليهم السلام عرضه مي داريم: پس هر كس از شما اعراض نمود و شما را نخواست و شما را ترك كرد از دين به دور و خارج گشته است و آن كسي كه ملازم و همراه شما بود و پيوسته به شما گشت، به دين و حقيقت ملحق شده و بعد از شما كه گُل سرسبد عالم وجود و ميوه اوّلين عالم خلقت هستيد، ميوه دوم گشته است. چرا كه از زيادي گِل شما آفريده شده است و آن كسي كه

درباره شما و در حق شما كوتاهي و سستي كرده و در حق شما در جا زده باز ايستاده، نابود و هلاك شده است. قال الصادق عليه السلام: «كَذَبَ من زعم انه يعرفنا و هو مستمسك بعروة غيرنا».[1] . امام صادق عليه السلام فرمود: دروغ مي گويد كسي كه گمان مي كند ما را شناخته در حالي كه به ريسمان غير ما پناه برده است (و از ما روي گردانده است). امام حسن عليه السلام در مجلسي كه معاويه و سرداران او بودند حضور يافتند و به ايراد سخن پرداخته و سؤالات آنها را پاسخي منطقي دادند و چون آنها به آن حضرت و مقام ولايت ايراد مي گرفتند، شروع به دفاع از اهل بيت عليهم السلام كرده و سخناني در فضائل آنان گفتند. امام عليه السلام در ضمن سخنان خود فرمودند:

«انشدكم باللّه أتعلمون اَنَّ رسول اللّه صلي الله عليه وآله حين حضرته الوفاة، و اجتمع اهل بيته قال: اللَّهم هؤلاء اَهلي و عِتْرَتي، اللَّهم وال من والاهم، و انصرهُم عَلي من عاداهم، و قال: إنَّما مثلُ أَهل بَيتي فيكُم كسفينة نوح، من دَخَلَ فيها نَجا و من تَخَلَّفَ عَنها غَرَقَ».[2] .

شما را به خداوند قسم مي دهم، آيا مي دانيد كه رسول خدا صلي الله عليه وآله در هنگام وفاتش اهل بيت خود را جمع كرد و دست به آسمان بالا برد و فرمود: خداوندا اينها خاندان من و عترت من هستند. خداوندا دوست دار هر كه اينها را دوست دارد و اهل بيت مرا ياري ده تا بر دشمنان خود پيروز گردند و سپس فرمود و مَثل اهل بيت من در ميان شما، همانند كشتي نوح

است. هر كه در آن كشتي داخل گردد، نجات يافته و هر كس از آن كشتي روي گرداند، غرق مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 2، ص 83.

[2] بحارالانوار، ج 44، ص 75 و 76.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ق

قايقي غمگين ميان ابرها

رخدادها و رويدادها، سراسر سرزمين هاي اسلامي را مي لرزانند و آتش آزها در جاي جاي ممالك شعله ور است. در چنين روزگار پر آشوبي، استبداد فرقه اي حنبلي سر بر آورده است. هرج و مرج، بغداد را فرا گرفته است. خليفه ناگزير مي شود تا حالت اضطراري اعلام كند و هر گونه اجتماع حنبلي ها يا مشاجرات مذهبي را ممنوع اعلام نمايد؛ اما حنبلي ها نمي پذيرند. نابينايان مسجد نشين را تشويق مي كنند تا هر گاه مردي شافعي از كنارشان مي گذرد، با چوب به جان او بيفتند و تا سر حد مرگ كتكش بزنند. اين بار خليفه فرماني شديد صادر و طي آن، باورهاي حنبلي ها را در «همانند كردن خداوند به انسان» توبيخ مي كند: شما بر اين گمان هستيد كه چهره هاي زشت و سمج شما، بسان سيماي خداوند جهانيان است! و ريخت بدتركيبتان مانند اوست! شما براي خدا كف و انگشتان و پاها و نعلين طلايي و موي فرفري و صعود به آسمان و فرود به زمين قائل هستيد. ... آنگاه از بزرگان ائمه بدگويي مي كنيد و پيروان خاندان محمد (ص) را نسبت كفر و گمراهي مي دهيد. سپس مسلمانان را به پيروي از كيشي كه با بدعت هاي آشكار و شيوه هاي آلوده، كه قرآن به [درستي] آن گواهي نمي دهد و بافته ي ذهن خودتان است، فرا مي خوانيد. زيارت آرامگاه هاي امامان

را روا نمي داريد و زوارشان را به بدعت نسبت مي دهيد، اما خود گور مرد عوامي [1] از خودتان را محور قرار مي دهيد؛ فرمان به زيارت قبر مردي مي دهيد كه نه شرفي دارد و نه نسبي و نه از تبار رسول خداست. برايش معجزه هاي پيامبران و كرامت هاي اولياي الهي مي بافيد. پس نفرين آفريدگار بر شيطاني باد كه شما را چنين كارهاي زشت آموخت و برايتان آراست. به حقيقت چه گمراه گري است او!» بهوش! كه اين فرمان، دربردارنده ي تهديدي سخت براي كساني است كه حد و مرز خود را نشناسند و آن را مراعات نكنند. [2] . بخشنامه ي الراضي، تأثير مثبت بر عموم بغداديان، خاصه شافعي ها و شيعيان داشته است. در سال جاري، دولت تازه اي نيز در مصر قد علم كرده است؛ دولت «اخشيديه» آمده است تا بار ديگر دولت منقرض ادريسيان را كه در سال سيصد و يازده فرو پاشيده است، استوار سازد.

... سال سيصد و بيست و چهار هجري قمري است. دسيسه ها و فتنه ها، محمد بن ياقوت، فرمانده سپاه را به خاك و خون كشانده و افسر و منصبش را به ابن رائق بخشيده است. مسلمانان از همدوشي نام او با خليفه در خطبه ها غافلگير مي شوند. اين كار به خوبي ضعف خلافت را نشان مي دهد. با ورود ابن رائق به بغداد، نقش وزيران پايان مي يابد و اختياراتشان به فرمانده نظامي و اميرالامرا واگذار مي گردد. از اين رو، ابن مقله از وزارت خلع، و منصبش به وزيري بي اختيار واگذار مي شود. سال، سال ايجاد حكومت هاي ملوك الطوايفي است. فرمانرواي هر سرزمين بر طبل خودمختاري مي كوبد. شعاع دامنه ي نفوذ خليفه، از بغداد فراتر نمي رود. بغداد نيز در چنگ ابن رائق

است؛ بصره نيز در چنگال اوست. خوزستان در دست بريدي؛ فارس در اختيار عماد الدين آل بويه؛ كرمان در سلطه محمد بن الياس؛ ري، اصفهان و مناطق شمالي تحت فرمانروايي ركن الدين آل بويه؛ موصل، سرزمين بكر و ربيعه از براي حمدانيان؛ مصر و شام در چنگ ابن طغج؛ شمال آفريقا در فرمان القائم بامرالله بن مهدي علوي، كه دومين خليفه ي ملقب به اميرمؤمنان است؛ اندلس در حكمراني الناصر؛ خراسان و ماوراءالنهر در اختيار سامانيان؛ گرگان و طبرستان در دست ديلميان و بحرين و يمامه در چنگ قرامطيان است؛ قرامطياني كه همدستي خود را با دولت مهدي اعلام كرده اند. در چنين حوادثي طوفان آسا، حسين بن روح در دو جبهه مي رزمد؛ باغالياني كه با شلمغاني به اوج خود رسيده و آدمي را خدا مي شمارند. [3] ديگر با انديشه ي حنبلي ها كه از همانند كردن خداوند به انسان پروايي ندارند. [4] .

رهبر فكري حنبلي ها «بربهاري» است؛ او نه تنها پيروانش را به ترويج انديشه هايش وا مي دارد، بلكه به آشوب هاي فرقه اي، با نام امر به معروف و نهي از منكر، دامن مي زند. نتيجه آن كه بهاي مواد غذايي سرسام آور شده است. امسال وبا در بغداد جان بسياري از مردمان را درو كرده است. [5] . ... سال سيصد و بيست و پنج هجري قمري است. خلافت عباسيان، به استخفاف كشيده شده و بسيار سست بنيان شده است. نبردهاي داخلي كشورهاي اسلامي، حكومت را ناتوان كرده است. بريدي (فرمانرواي خوزستان) حكومتش را خودمختار اعلام كرده است. ابن رائق، فرمانده تركستان به نام بجكم را - كه تا چند ماه پيش، فرمانبر ساده اي در دربار مرداويج، حاكم شمال ايران بوده است

- به نبرد بريدي مي فرستد. بريدي شكست مي خورد؛ اما ابن رائق با او كنار مي آيد. اين كار فرمانده كل ارتش، خشم بجكم را بر مي انگيزاند؛ پس به سوي بغداد لشكر مي كشد؛ البته نامه ي ابن مقله - وزيري كه اختيارات و اموالش مصادره شده و از وزارت، تنها نامي برايش به جا ماند - مزيد بر علت است. ابن مقله موفق مي شود كه به الراضي تفهيم كند تا نامه اي - به بجكم بنگارد و در آن، ابن رائق را عزل و منصب فرماندهي كل ارتش را به وي پيشنهاد كند. اما خليفه ي هراسان، ابن رائق را از دسيسه وزير آگاه مي كند. وزير دستگير و دست راستش قطع و به زندان افكنده مي شود! بجكم هنوز در پيشروي به سوي بغداد مصمم است. امسال، عراقيان از بيم و هراس آن كه به دست قرامطيان غارت و چپاول نشوند، به حج نمي روند. سال سيصد و بيست و شش فرا رسيده و ماه محرم، غمگنانه بسان قايقي در ميانه ي ابرها طلوع مي كند. خشكسالي بر همه جا سايه افكنده و ابرهايي كه در آسمان ديده مي شوند، بشارتگر نزول باران به سرزمين هاي تشنه اند.

جاي جاي ممالك اسلامي، جولانگاه نبردهاي خونين شده است. كرامت انساني، كالاي بي بهايي است كه در بازار آشفته ي امروز خريداري ندارد. ماه شعبان است. تندرستي از جسم و جان حسين بن روح رخت بربسته است. نزديكانش مي دانند. امام مهدي (عج) در فرماني از وي خواسته است تا نمايندگي اش را به اباحسن، علي بن محمد سمري واگذارد؛ مردي خوشنام و پارسا كه رهبري شيعيان را بر عهده دارد. سپاهيان بجكم به بغداد نزديك شده اند. هراس بر دل و جان بغداديان رخنه كرده است. زيرا هزاران

سارق آشوبگر، چشم انتظار و مترصد غارت و چپاول خانه ها هستند. ابن رائق با فشار بر خليفه از او مي خواهد تا مانع پيشروي بجكم شود. خود، نامه اي به بجكم مي نويسد و از او مي خواهد كه به واسط باز گردد. بجكم اعتنايي نمي كند و نامه را زير سم اسبان مي افكند. پيشروي ادامه دارد و او به ساحل شرقي رودخانه ي ديالي مي رسد.

نيروهاي ابن رائق در سواحل غربي سنگر گرفته اند. ابن رائق در مي يابد كه اگر وارد نبرد شود، بيهوده است. با ورود نيروهاي بجكم به رودخانه، ابن رائق به سربازانش اشاره مي كند كه بگريزند! و به «عكبرا» عقب نشيني كنند تا در فرصتي ديگر به بغداد حمله ور شوند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ظاهرا منظور خليفه، ابابكر مروزي متوفاي سال 275 هجري است كه از مريدان احمد بن حنبل بوده است.

[2] الكامل، ج 8، ص 308.

[3] همان، ص 292 و 294.

[4] همان، ص 307 و 308.

[5] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 532.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

قرآن، در هر زماني، نو است

شيخ طوسي رحمه الله با سند خود از يعقوب بن سكيت نحوي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم: چرا نشر و آموزش قرآن، جز بر تازگي اش نمي افزايد؟ امام عليه السلام فرمود: خداي سبحان قرآن را براي زماني، نه زمان ديگر، و براي مردمي، نه مردم ديگر، قرار نداده است، از اينرو تا قيامت، در هر زماني نو، و نزد هر ملتي تازه است.

قال أيضا:

أخبرنا بجماعة، عن أبي المفضل، قال: حدثنا أبوالحسين رجاء بن يحيي العبرتائي، قال:

حدثنا يعقوب بن السكيت النحوي، قال:

سألت أباالحسن علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام: ما بال القرآن لا يزداد علي النشر و الدرس الا غضاضة؟ قال: ان الله تعالي لم يجعله لزمان دون زمان، و لا لناس دون ناس، فهو في كل زمان جديد، و عند كل قوم غض الي يوم القيامة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمالي: 580 ح 1203، اعلام الدين: 211، مجموعة ورام 2: 72، بحارالأنوار 92: 15 ح 9.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قاسم يقطيني و علي بن حسكه

و نيز با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام از جانب خود به من نوشت: خدا قاسم يقطيني را لعنت كند، و خدا علي بن حسكه قمي را لعنت كند، شيطان به نظر قاسم آمده است تا براي فريب، سخنان آراسته به وي القا كند.

و نيز با سند خود از سهل بن زياد آدمي نقل مي كند كه گفت:

يكي از ياران ما به امام هادي عليه السلام نوشت: فدايت شوم، سرورم! علي بن حسكه ادعا مي كند كه از اولياي تو است، و تو همان خداي اول قديمي، و او باب و پيامبر تو است، تو به او فرمان داده اي تا مردم را به اين امور دعوت كند، و عقيده دارد كه نماز و زكات و حج و روزه همگي [براي] معرفت شما، و معرفت بابيت و نبوت كساني مثل ابن حسكه است، از اينرو او مؤمن كاملي است كه ديگر تكليف نماز و روزه و حج از او برداشته شده، و مي گويد معني

همه شرايع دين، همانست كه براي تو ثابت است، مردم بسياري به او روي آورده اند، اگر مصلحت بداني بر ياوران خود منت بگذار، و پاسخي بفرست كه ايشان را از هلاكت برهاند.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: ابن حسكه دروغ مي گويد، لعنت خدا بر او باد، و براي تو همين بس كه من او را در ميان ياران خود نمي بينم، خدا او را از رحمت خود دور كند، او را چه شده است؟! سوگند به خدا! خدا محمد و پيامبران پيش از او را مبعوث نكرد مگر به دين حنيف توحيدي، و نماز و زكات و روزه و حج و ولايت، و محمد جز به سوي خداي يگانه بي شريك دعوت نكرد، و همچنين ما اوصياي از فرزندان او، بندگان خداييم كه هيچ چيز را شريك او قرار نمي دهيم، اگر از خدا اطاعت كنيم، به ما رحم مي كند، و اگر از او نافرماني كنيم، كيفرمان مي دهد، ما هيچ [عذر و] حجتي بر خدا نداريم، و اين خداي سبحان است كه بر ما و بر همه بندگانش حجت دارد، من از هر كه آن ادعاها را كند بيزارم، و از چنان گفتاري تبري مي جويم، از آنان - كه خدا لعنتشان كند - دوري كنيد، و در تنگنا قرارشان دهيد، و چنانچه در خلوت، يكي از ايشان را ديدي با سنگ سرش را بشكن.

و قال أيضا:

قال سعد: حدثني سهل بن زياد الآدمي، عن محمد بن عيسي، قال: كتب الي أبوالحسن العسكري عليه السلام ابتداء منه:

لعن الله القاسم اليقطيني، و لعن الله علي بن حسكة القمي، ان شيطانا تراءي للقاسم، فيوحي اليه زخرف القول غرورا [1] .

و

قال أيضا: حدثني الحسين بن الحسن بن بندار القمي، قال: حدثنا سهل بن زياد الآدمي، قال: كتب بعض أصحابنا الي أبي الحسن العسكري عليه السلام: جعلت فداك، يا سيدي! ان علي بن حسكة يدعي أنه من أوليائك، و أنك أنت الأول القديم، و أنه بابك و نبيك، أمرته أن يدعو الي ذلك، و يزعم أن الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم كل ذلك معرفتك، و معرفة من كان فيه مثل حال ابن حسكة، فيما يدعي من البابية و النبوة، فهو مؤمن كامل سقط عنه الاستعباد بالصلاة و الصوم و الحج، و ذكر جميع شرائع الدين أن معني ذلك كله ما ثبت لك، و مال الناس اليه كثيرا، فان رأيت أن تمن علي مواليك بجواب في ذلك تنجيهم من الهلكة، قال: فكتب عليه السلام: كذب ابن حسكة، عليه لعنة الله، و بحسبك أني لا أعرفه في موالي، ما له لعنه الله، فوالله! ما بعث الله محمدا و الأنبياء قبله الا بالحنيفية و الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الولاية، و ما دعي محمد صلي الله عليه و آله الا الي الله وحده لا شريك له، و كذلك نحن الأوصياء من ولده عبيدالله، لا نشرك به شيئا، ان أطعناه رحمنا، و ان عصيناه عذبنا، ما لنا علي الله من حجة، بل الحجة لله عزوجل علينا و علي جميع خلقه، أبرأ الي الله ممن يقول ذلك، و أنتفي الي الله من هذا القول، فاهجروهم لعنهم الله، و ألجئوهم الي ضيق الطريق، فان وجدت من أحد منهم خلوة فاشدخ رأسه بالصخر [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اختيار معرفة الرجال 2: 804 ح 999، بحارالأنوار 25: 316 ح 81.

[2] اختيار

معرفة الرجال 2: 804 ح 997، بحارالأنوار 25: 316 ح 82.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قرائت سوره در نماز

كليني با سند خود از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! در نوشته خود به محمد بن فرج آموخته اي كه: با فضيلت ترين سوره ها در نمازهاي واجب «انا انزلناه»، و «قل هو الله احد» است، و من از خواندن آن دو در نماز صبح، به تنگ مي آيم، امام عليه السلام فرمود: سينه ات از خواندن آن دو تنگ نشود، سوگند به خدا! فضيلت در آن دو سوره است.

شيخ طوسي مي گويد: نقل شده كه امام هادي عليه السلام در ركعت سوم نماز، حمد، و آيات نخستين سوره حديد را تا «و هو عليم بذات الصدور»، و در ركعت چهارم نماز، حمد، و آيات آخر سوره حشر را مي خواند.

و روي أيضا:

عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن أحمد بن عبدوس، عن محمد بن زاوية، عن أبي علي بن راشد قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: جعلت فداك، أنك كتبت الي محمد بن الفرج تعلمه: أن أفضل ما تقرأ في الفرائض بانا أنزلناه، و قل هو الله أحد و ان صدري ليضيق بقراءتهما في الفجر. فقال عليه السلام: لا يضيقن صدرك بهما، فان الفضل والله! فيهما [1] .

قال الطوسي: روي أن أباالحسن العسكري عليه السلام كان يقرأ في الركعة الثالثة: الحمد و أول الحديد الي قوله: (و هو عليم بذات الصدور) [2] و في الرابعة: الحمد و آخر الحشر [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 3:

315 ح 19، تهذيب الأحكام 2: 290 ح 19، فلاح السائل: 162 مع اختلاف.

[2] الحديد: 6.

[3] مصباح المتهجد: 98، بحارالأنوار 87: 87 ح 2، مستدرك الوسائل 4: 172 ح 4408.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قطع كننده نماز

صدوق با سند خود از ابوسليمان ياور امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه گفت:

يكي از مواليان امام هادي عليه السلام از او پرسيد، و من آنجا حاضر بودم كه: آيا چيزي كه از جلو نمازگزار عبور مي كند نماز او را قطع مي كند؟ امام عليه السلام فرمود: نماز، اينگونه از دست صاحبش نمي رود، بلكه برابر توجه قلبي او مي رود [، اگر توجه قلبي او به خدا باشد، به سوي خدا مي رود، و اگر غير خدا باشد، به سوي آن غير مي رود، خواه چيزي روبرويش باشد يا نباشد].

قال الصدوق:

حدثني أبي رحمه الله قال: حدثنا أحمد بن ادريس، عن محمد بن أحمد، عن علي بن ابراهيم الجعفري، عن أبي سليمان مولي أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: سأله بعض مواليه و أنا حاضر عن الصلاة يقطعها شي ء يمر بين يدي المصلي؟ فقال: لا، ليست الصلاة تذهب هكذا بحيال صاحبها، انما تذهب مساوية لوجه صاحبها [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علل الشرائع: 349، بحارالأنوار 83: 297 ح 4، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 462 ح 331.

قال المجلسي: توجيه وجيه مساوية لوجه صاحبها أي الي السماء من جهة رأسها و يحتمل أن يكون المراد: أنها تذهب الي الجهة التي توجه قلبه اليها فان كان قلبه متوجها الي الله تعالي، و عمله خالصا له سبحانه،

فانه يعود اليه و يقبل عنده سواء كان في مقابله شي ء أو لم يكن، و ان كان وجه قلبه متوجها الي غيره تعالي و عمله مشوبا بالأغراض الفاسدة و الأعراض الكاسدة، فعمله ينصرف الي ذلك الغير سواء كان ذلك الغير في مقابل وجهه أو لم يكن.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قضاي نماز و روزه بيهوش

صدوق مي گويد: ايوب بن نوح به امام هادي عليه السلام نامه نوشت و پرسيد: كسي كه يك روز يا بيشتر بيهوش است آيا نمازهاي خود را قضا كند يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: نه روزه را قضا كند، و نه نماز را.

و نيز مي گويد: علي بن مهزيار همين سؤال را از حضرت عليه السلام پرسيد، و او فرمود: نه روزه را قضا كند، و نه نماز را، و هر بلايي كه خدا بر آن مسلط است [، و در اختيار انسان نيست]، خدا سزاوارتر است كه عذر آن را بپذيرد.

قال الصدوق:

كتب أيوب بن نوح الي أبي الحسن الثالث عليه السلام يسأله عن المغمي عليه يوما أو أكثر، هل يقضي ما فاته من الصلوات، أم لا؟ فكتب: لا يقضي الصوم و لا يقضي الصلاة [1] .

و قال أيضا: سأله علي بن مهزيار عن هذه المسألة؟ فقال: لا يقضي الصوم و لا الصلاة، وكل ما غلب الله عليه فالله أولي بالعذر [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 363 ح 1041، الاستبصار 1: 458 ح 6، و ح 5 عن علي بن محمد بن سليمان، تهذيب الأحكام 3: 176 ح 8 عن علي

بن مهزيار، و 303 ح 6 و 5 عن محمد بن سليمان، و 4: 243 ح 1 عن ايوب بن نوح، و ح 2 عن علي بن محمد القاساني، وسائل الشيعة 5: 352 ح 2، و 354 ح 18، و 7: 161 ح 1 و 2.

[2] من لا يحضره الفقيه ج: 1 ص: 363 ح 1042، الاستبصار 1: 458 ح 6، مع اختلاف.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قرباني

طوسي با سند خود از علي بن ريان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: در قرباني، گاوميش از چند نفر كفايت مي كند؟ پاسخ آمد: اگر نر است از يك نفر، و اگر ماده است از هفت نفر.

و روي أيضا:

عن سعد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر الحميري، عن علي بن الريان بن الصلت، عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال: كتبت اليه أسأله عن الجاموس، عن كم يجزي في الضحية؟

فجاء في الجواب: ان كان ذكرا فعن واحد، و ان كان أنثي فعن سبعة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 5: 209 ح 40، الاستبصار 2: 267 ح 7، وسائل الشيعة 10: 110 ح 1، و 114 ح 8.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

قوت يافتن مركب ابوهاشم

ابوهاشم مي گويد: به امام عليه السلام شكايت كردم كه از خدمت شما در سامرا مرخص مي شوم و به بغداد مي روم و شوق زيارت شما را پيدا مي كنم، ليكن مركبي ندارم جز اين حيوان ضعيف؛ از حضرت خواستم تا براي من دعا كند. حضرت فرمود: «قواك الله يا أباهاشم و قوي برذونك»؛ خداوند تو را نيرو بخشد و مركب تو را نيز نيرو بخشد. پس از دعاي حضرت من فاصله ي ميان سامرا و بغداد را در مدت اندكي مي پيمودم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 138.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

قدرت ملكوتي امام هادي

متوكل به ارتش خود دستور داد كه هر يك از آنان توبره ي اسب خود را از خاك پر كنند و در مكان معيني بريزند. سپاهيان فرمان وي را اجرا كردند و تل بزرگي مانند كوه عظيمي ظاهر شد كه آن را (تل المخالي) تل توبره ها ناميدند. متوكل بر روي تل رفت و امام هادي عليه السلام را احضار كرد و از ايشان خواست آن حضرت نيز بالا برود. متوكل به حضرت گفت: من شما را به اينجا آورده ام تا لشكر مرا مشاهده كني (مقصودش اين بود كه مبادا امام عليه السلام به فكر قيام عليه او باشد). حضرت فرمود: اكنون مي خواهي من نيز لشكرم را به تو نشان دهم. متوكل گفت: آري! حضرت دعا كرد و ناگاه ميان زمين و آسمان و مشرق و مغرب، فرشتگان (شاكي السلاح) غرق در سلاح ظاهر گشتند، وقتي كه متوكل اين جمعيت باعظمت الهي را ديد، از ترس بيهوش شد و روي

زمين افتاد. وقتي به هوش آمد، حضرت به او فرمود: ما در امور دنيا با شما مسابقه نمي گذاريم، بلكه مشغول آخرت خود هستيم. پس آنچه كه در مورد ما گمان كردي صحيح نيست. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 155؛ كشف الغمة، ج 3، ص 260.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

قوي شدن شگفت انگيز حيوان

ابوهاشم جعفري مي گويد: من به سوي مولاي خود حضرت امام علي النقي عليه السلام شكايت كردم كه: «وقتي از خدمتتان مرخص مي شوم و از سامراء خارج شده و به بغداد مي روم شوق ملاقات شما را پيدا مي كنم و من مركبي جز اين «يابو» ندارم و آن هم ضعيف است. از شما درخواست مي كنم كه براي قوي شدن آن دعائي بفرماييد تا من بتوانم زودتر به زيارتتان مشرف بشوم.» امام هادي عليه السلام فرمود: «خداوند تو را قوت دهد و يابوي تو را نيز قوي نمايد.» پس از دعاي آن حضرت چنان بود كه من نماز صبح را در بغداد مي خواندم و بر يابوي خود سوار شده و آن همه مسافت مابين بغداد و سامراء را طي مي كردم و هنگام زوال همان روز به سامراء مي رسيدم و اگر مي خواستم همان روز به بغداد برمي گشتم و اين از نشانه هاي عجيبي بود كه ديده مي شد.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مناقب ابن شهرآشوب.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

قاسم شعراني يقطيني

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده و مي افزايد كه او متهم به غلو بوده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

قاسم صيقل

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته [1] و همچنين برقي در شمار اصحاب امام آورده است.

از امام رضا عليه السلام و ابوجعفر ثاني عليه السلام روايت نقل كرده و محمد بن عبدالله واسطي نيز از او روايت نقل كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 13 / 73.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

قادسيه و كوشك خاقاني

قادسيه روستاي بزرگي است در نزديكي سامرا كه در گذشته و پيش از آن كه معتصم عباسي، سامراي كنوني را آباد كند وجود داشته است.

و كوشك خاقاني را كه امروزه بخشي از ديوارها و حصارهاي آن پابرجاست نيز از قادسيه مي دانند و قصري را كه متوكل عباسي با بيست ميليون هزينه ساخت و به قصر بزكوار معروف است، در همين قادسيه واقع شده است. مرحوم ذبيح الله محلاتي مي نويسد: «در همين مكان بود روز قادسيه در تاريخ رخ داد و جنگ ميان مسلمانان و فارسها در سال 20 ق. تحقق يافت كه از نظر بركت بيشترين بركت را براي مسلمانان داشت و از بزرگترين وقايع تاريخ مسلمين بود.» [1] .

در جنگ قادسيه كه از طرف مسلمانان سعد بن وقاص و از آن طرف به فرماندهي رستم به وقوع پيوست، اركان امپراتور ايران به لرزه اي سخت افتاد و عربهاي مسلمان بر فارسهاي عجم پيروز شدند و اين همان نقطه ي عطفي بود كه ايرانيان را از سلطه ي سياه ساسانيان ستمگر رهانيد.

به قول ملك الشعراي بهار:

گر چه عرب زد چون حرامي به ما

داد

يكي دين گرامي به ما

گرچه زجور خلفا سوختيم

زآل علي، معرفت آموختيم

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 182، ما اين سخن مرحوم محلاتي را در جاي ديگري نديديم و براي ما جاي تأمل است، چرا كه قادسيه، نام چند مكان ديگر نيز در عراق هست، به نظر مي رسد قادسيه معروف غير از اين مكان باشد.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

قضاء

از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام درباره برخي از مسائل قضاء پرسيده اند، كه از جمله آنها اين مسأله است:

جعفر بن عيسي نقل مي كند: «به خدمت ابوالحسن - يعني علي بن محمد - عليه السلام نوشتم، زني مي ميرد، پدر آن زن ادعا مي كند كه بعضي از اموال و خدمتگزارانش را نزد او به عاريه گذاشته بود، آيا ادعاي او بدون بينه پذيرفته است، يا نه؟ امام عليه السلام، نوشت:

«بدون بينه پذيرفته است.»

مي گويد: به خدمت امام عليه السلام، نوشتم كه اگر همسر آن زني كه مرده است و يا پدر همسرش و يا مادر شوهرش درباره مال و يا خدمتگزار خود، چنان ادعايي بكند كه پدر آن زن كرده بود، آيا در اين مورد ادعاي آنها به منزله ادعاي پدر آن زن است يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: «خير اين طور نيست...» [1] . اين روايت به روشني دلالت بر قبول ادعاي پدر نسبت به دخترش كه مرده است، دارد، كه مدعي است بعضي از اموال خود را به او عاريه داده است، و به آوردن شاهد نيازي ندارد و اما ديگران كه چنان ادعايي بكنند،

به بينه نياز دارد. مشهور آن است كه فقها از عمل به اين روايت خودداري كرده اند، همان طوري كه محقق نيز در شرايع آن را ضعيف شمرده است، زيرا در سلسله سند محمد بن جعفر كوفي اسدي است كه در سند كليني آمده است، البته استاد بزرگوار ما [2] هر دو مورد را رد كرده است: اما مورد اول را برحسب مبناي خود كه اعراض مشهور باعث نمي شود كه روايت از حجيت ساقط شود. و اما دومين مورد را مي فرمايد: راوي، محمد بن جعفر بن محمد بن عون اسدي فرد موثقي است علاوه بر اين كه وي در اسناد صدوق نيامده است، اگر آن ضعف از ناحيه محمد بن عيسي است كه در سند صدوق موجود است، پس قول صحيح آن است كه وي موثق است هرچند كه ابن وليد درباره او توقف كرده است، همان طوري كه اكثر علماي رحال به آن توجه داشته اند. و اگر از جهت جعفر بن عيسي است كه در هر دو طريق آمده است، او را همگي ستوده اند و كمتر از حد توثيق نيست، علاوه بر اين كه وي در سلسله اسناد كامل الزيارات وارد است. پس ظاهر مطلب اين است كه هيچ مانعي در عمل به اين روايت وجود ندارد.[3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 18 / 213.

[2] احتمالا منظور مؤلف از سيدنا الاستاد، مرحوم آية الله ميرزاي ناييني رحمة الله عليه باشد - م.

[3] مباني تكملة المنهاج: 1 / 72.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ك

كشاورزي امام هادي

علي بن حمزه مي گويد: ابوالحسن (امام هادي عليه السلام)

را ديدم كه در زمين خود مشغول كار و كوشش است، به طوري كه قدمهاي مباركش غرق در عرق شده بود، عرض كردم: «فدايت شوم! مردان كجايند كه به جاي شما كار كنند و نگذارند شما زحمت بكشيد؟» امام هادي عليه السلام فرمود: «اي علي! آن كس كه بهتر از من و پدرم بود در زمين خود كار كرد.» عرض كردم: آن كس چه شخصي بود؟» فرمود: رسول خدا صلي الله عليه و آله و اميرمؤمنان علي عليه السلام و همه ي پدرانم با دست خود كار مي كردند، كار كردن شيوه ي پيامبران و رسولان و انسانهاي شايسته است.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه، مطابق نقل «زندگاني امام علي الهادي (باقر شريف قرشي)، ص 44 - بعضي احتمال داده اند منظور از ابوالحسن در اين حديث، امام كاظم (ع) است.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

كودكي در روزگار تلخ يأس

نرگس به كودك خفته در گهواره مي نگرد. رخسار گندمگون از پرتو اشعه هاي شگرف مي درخشد. اتاق از عطري مجهول عطر آگين است. حس مي كند كه همهمه و آواي فرشتگان را مي شنود.

آه! نرگس چقدر دوست دارد ميهماني بزرگي برپا كند و شكم تهي دستان را سير سازد و جهانيان را از تولد كودك موعود آگاه كند. چقدر دوست دارد مانند زهرا كه نخستين و دومين پسرش را به جهانيان هديه داد، باشد. چقدر دوست دارد همانند مريم باشد كه كودكي چنان مسيح آورد كه در گهواره سخن مي گفت؛ اما اين كودكي كه آسمان، بشارت تولدش را داد، بايد چون رازي سر به مهر در دل دين باوران باشد؛ آن هايي كه

چشم انتظار اين لحظه ي سبز بودند.

نرگس به خوبي، رنج هاي شوهر فرازمندش را مي فهمد. مردي در محاصره كه رنج هاي زمينيان را

تاب مي آورد. او، از سويي بايد ميلاد پسرش را ثابت كند؛ پسري كه پدر و نياكانش مژده آمدنش را دادند. او بايد اعلام كند كه پيشگويي نياي بزرگوارش به حقيقت پيوست كه: «جانشينان پس از من، دوازده نفرند»؛ اما از سويي ديگر، چگونه تولدش را پنهان دارد و نام و وجودش را مخفي كند؟

او بايد پسرش را از شمشير آخته ي عباسيان و چشمان شيشه اي و بي پلك جاسوسان حفظ كند. در اين شرايط دشوار چه كند؟ سپيده سر مي زند و كافور خدمتكار، خانه ي امام را به عزم خانه عثمان (بازرگان روغن) ترك مي كند. به فرمان امام، عثمان بايد به خاطر تولد مهدي (عج) چند گوسفند قرباني كند، حدود پنج تن نان و پنج تن گوشت ميان بينوايان تقسيم نمايد. [1] .

امروز، تهيدستان از نان و گوشت سير شدند؛ نمي دانند از كجا آمده؛ رو به جانب آسمان آبي مي كنند و آفريدگاري را سپاس مي گويند كه پس از مدت طولاني گرسنگي، آنان را سير كرده است. امام، چهار قوچ و نامه اي نزد ابراهيم بن مهزيار مي فرستد كه در آن نوشته شده است:

«به نام خداوند بخشنده مهربان. از سوي پسرم، محمد مهدي، اين ها را قرباني كن. خودت بخور و پيرواني از ما را كه مي يابي بخوران. آفريدگار زندگاني ات را گوارا كند.» [2] . امام، نامه اي نيز به احمد بن اسحاق اشعري مي نويسد و تولد پسرش مهدي را به او بشارت مي دهد:«ما را پسري متولد شد. نزدت پنهان بماند و از همه مردم مخفي كن.

ما [خبر] آن را به كسي آشكار نكرده ايم جز به نزديكان و دوستداران وي. دوست داريم تو را با خبر كنيم. تا خداوند تو را [نيز] به آن چه ما را شاد كرده، شادمان سازد. والسلام.» [3] . واژگان اندك، اشعري را مي لرزاند. تصميم مي گيرد به سامرا سفر كند. اميد به ديدن پسري كه موعود پيشگويي هاست، او را به اين شهر مي كشاند. هنگامي كه به سامرا مي رسد، بادهاي هفته هاي آخر پاييز، در كوچه ها و محله ها وزيدن گرفته است. جز بازار انبوه و پرشور شهر، شهر نيمه مسكوني است. هدف اشعري، فقط رسيدن به خانه ي امام است؛ اما او ناگزير است تا براي منحرف كردن ذهن ها از خود، مدتي در شهر پرسه بزند؛ تا مطمئن شود كه كسي او را تعقيب نمي كند. او به حساسيت حكومت به قمي ها و دلبستگي آنان به خاندان علوي واقف است. با هراس به محله ي درب الحصا مي رسد و با اعتماد بر آفريدگار، در مي زند. مردي شيرازي در را مي گشايد. گويا، چشم انتظار آمدنش بوده است. اشعري، مقدمه اي مناسب براي آغاز موضوعي - كه رنج سفر را به سبب آن تاب آورده - مهيا كرده است. پرسش درباره ي امامت است. حضرت چنين پاسخ مي دهد:

احمد بن اسحاق! پروردگار تبارك و تعالي، از زماني كه «آدم» را پديد آورد، تا هنگام هنگامه ي رستاخيز، زمين از پيشوا تهي نكرد. رهبري، كه به حرمت وي، ناگواري را از زمينيان دور مي سازد، باران مي باراند و بركت ها را از زمين بيرون مي آورد. اشعري فرصت را مناسب مي شمارد و مي پرسد: -اي پسر رسول خدا (ص)! امام و جانشين پس از شما كيست؟ لبخندي بر لبان امام نقش

مي بندد و صدا مي زند:

- ماريا! كنيزي مي آيد. پوشيده اي در بغل دارد. شادماني و اميد از رخسار حضرت مي بارد. مي گويد: - چهره اش را بنمايان.

كنيز، برقع سپيد را كنار مي زند. سيماي تابناك كودكي آشكار مي شود كه به نظر مي رسد دو ساله است. چشمان عربي اش از نوري زلال مي درخشد. خال مشكين گونه ي سپيدش، نزديك دهان است و بر زيبايي اش دو چندان افزوده است. براي اشعري، آنچه مي بيند، حيرت افزاست.

پرسش بزرگي در ذهنش نقش بسته است؛ كنجكاوانه مي انديشد كه نبايد بيش از دو يا سه ماه از تولد كودك گذشته باشد، در حالي كه اينك كودك دو يا سه ساله مي نمايد.

حضرت از آنچه در درون وي موج مي زند، باخبر است. پس مي گويد:- فرزندان پيامبران و جانشينان، اگر امام باشند، رشد و باليدنشان با رشد و باليدن ديگر مردمان متفاوت است؛ پسران خاندان ما، هر ماه به اندازه ي يك سال بزرگ مي شوند. [4] . اشعري به سيماي مهتابي پسر مي نگرد و حيرت زده است. امام ادامه مي دهد: - احمد بن اسحاق! اگر نه اين بود كه نزد خداوند عزوجل و پيشوايانش گرامي هستي، پسرم را از تو نيز پنهان مي داشتم. همنام و هم لقب رسول خداست؛ اوست كه زمين را سراسر از داد لبريز مي كند، آن چنان كه از ستم آكنده شده است. لحظاتي خاموش مي ماند و باز ادامه مي دهد: -اي احمد بن اسحاق! او در ميان اين امت، بسان خضر است و ذوالقرنين. سوگند به آفريدگار، چنان غيبتي خواهد كرد، كه كسي جز آن كه خداوند بلند پايه او را بر امامتش ثابت قدم نگه داشته و براي نيايش به شتاب فرجش موفق گردانيده، از

هلاكت رهايي نمي يابد. اشعري مي پرسد: - سرورم!آيا نشانه اي هست تا دلم آرام گيرد؟امام به چهره مهتابي پسر محبوبش مي نگرد. ناگهان، اشعري از سخن هاي نوزاد غافلگير مي شود: «من، بازمانده خداوندم در زمينش. انتقام گيرنده از دشمنانش.اي احمد بن اسحاق! پس از آنچه [اينك] ديدي، نشانه مجو!» فروتني، پيكر و دل اشعري را فرا مي گيرد. او، اكنون در برابر انساني است كه خدا خواسته تا در روزگار تلخ تولد يابد؛ كودكي كه نشانه هايي از پيامبران با خويش دارد؛ نشانه هايي كه تاريخ را روشن كرده اند. او مي دانست برابر كودكي ايستاده است كه از سرگذشت موسي، تولدش در زمانه ي فرعون؛ از عيسي، سخن گفتنش در گهواره؛ و از نياي گرامي اش، نام و لقب و رسالتش را با خويش دارد؛ اما از خضر نبي چه دارد؟ اشعري مي پرسد و آن كه دانش هاي كهن و تازه را داراست، پاسخ مي دهد:

- غيبتي طولاني را اي احمد!

- آيا غيبتش به درازا مي كشد،اي پسر رسول خدا؟ امام، مهربانانه به پسر نگاهي مي افكند و مي گويد: - سوگند به خداوند آري. چنان طول خواهد كشيد كه بيشتر كساني كه بدو باور دارند، از اين باور بر مي گردند. جز كساني كه خداوند دوستي ما را با آنان پيمان بسته و در دلشان ايمان را نگاشته و با نيروي خود، استوارشان ساخته است، كسي نمي ماند. امام لحظاتي خاموش مي ماند و سپس رو به مرد دين باور مي كند و ادامه مي دهد: -اي احمد بن اسحاق! اين فرمان، راز و غيبي از غيب هاي خداوند است. آنچه به تو داده [و گفته]ام، برگير و پنهان ساز و از سپاسگزاران باش تا با ما در فرادست [: بهشت و جايگاه

بلند پايه] باشي.

امام حس مي كند كه دربان در ايوان است. او را صدا مي زند. مرد با شتاب مي آيد. امام به كنيز مي گويد: چهره ي پسرم را بگشاي. رو به دربان مي كند و مي فرمايد: - اين، سرور شماست! به كنيز مي گويد: - او را نزد مادرش ببر! [5] . دربان، حيرت زده ايستاده است. ماه هاست در اين خانه به انجام وظيفه مشغول است؛ اما نه از تولد آگاه شده است و نه از وجود اين پسر خجسته. اينك براي نخستين و چه بسا فرجامين بار است كه او را مي بيند. [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ الغيبة الصغري، ص 269.

[2] بحارالانوار، ج 51، ص 28.

[3] كمال الدين، ج 2، ص 434.

[4] تاريخ الغيبة الصغري، ص 284.

[5] همان، ص 285.

[6] همان جا.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

كلاغ دسيسه، كوير خليفه

جنگل هاي شمالي ايران، آوردگاه خونين سپاهيان يعقوب ليث صفاري و نيروهاي حسن بن زيد علوي - بنيانگذار دولت طبرستان - است. [1] طاعون به شمال آفريقا و اندلس سرايت كرده است. عرب هاي بيابان نشين، بر سرزمين «حمص» حمله ور شدند. موصل، از تجاوز سربازان متخاصم به ناموس مردم، رنج مي برد. گراني و تنگدستي، ساكنان عراق و حجاز را به مرگ تهديد مي كند. روم نيز به برخي از دژهاي مناطق مسلمان نشين، هجوم آورده و دژ «لولوء» را اشغال كرده است. زنگيان بصره، همچنان بناي شورش گذاشته اند. در فضاي علمي، كندي (فيلسوف نام آور)، مشغول تدوين كتابي درباره ي «تناقض هاي قرآن» است! اين خبر، حضرت را نگران كرده است.

لب فرو بستن، در چنين وانفسايي، ستون دين را مي لرزاند.

مردم، هنوز غائله «آفرينش قرآن» را فراموش نكرده اند. فتنه اي كه «معتزله» برانگيختند و مردم با آن آزموده شدند و خون بسياري از پاكان بر زمين ريخت. آيا كندي در دام ظاهر واژگان قرآني افتاده است؟ آيا او در درياي فلسفه، غوطه ور شده است؟ فلسفه اي كه دانش چيستي اشياست. آيا او انكار فلسفه را كفر مي داند؟ آيا وي ميان انديشه هاي فلسفي و آيات قرآني، تناقض يافته و براي دفاع از فلسفه، در جست و جوي تناقض هاي قرآني برآمده است؟ آري! او از حقايق بزرگي غافل مانده است. از اين كه در فرهنگ قرآني، گاه يك واژه در چندين معني كاربرد دارد. و اين كه لازم است معاني مجازي را از معاني حقيقي باز شناخت. در همين ايام، امام به يكي از شاگردان كندي بر مي خورد و مي پرسد:

- آيا ميان شما مردي كاردان نيست، تا كندي را از تصميمي كه راجع به قرآن گرفته است، باز دارد؟ مرد مي گويد:

- چگونه شاگردان مي توانند در اين مورد، يا جز آن، به وي اعتراض كنند؟!

امام، افق هاي دانش را بر او مي گشايد:

- آيا آنچه تو را گويم، به او باز خواهي گفت؟ شاگرد كندي با شادي پاسخ مي دهد: - آري سرورم! - نزد او برو و با وي مهربان باش. در كاري كه انجام مي دهد، ياري اش كن. پس از آن كه با او بسيار صميمي شدي، بگو: «پرسشي برايم رخ داده، اجازه مي دهيد تا بپرسم؟» از تو خواهد پرسيد: «پرسشت چيست؟» به او بگو: «اگر آورنده قرآن نزدت بيايد، آيا ممكن است قصدش از آنچه گفته، چيزي

غير از برداشت تو باشد؟» چون كندي انساني خردمند است، هر گاه اين سخن را بشنود، خواهد گفت: «ممكن است.» اگر چنين گفت، بدو بگو: «از كجا مي داني؟ چه بسا آنچه منظور اوست، جز آن باشد كه تو مي فهمي؛ بنابراين، معناي اصلي واژه ها را در نظر نگرفته باشي.» شاگرد، راهي خانه ي كندي مي شود. پس از مدتي كه از صميميت استاد و شاگرد مي گذرد، فيلسوف بزرگ عرب، با دقت به واژگاني گوش مي سپارد كه بنيان هاي فكري اش را ويران مي كند. گويا ناگهان از خواب بيدار مي شود:

- سوگندت مي دهم به من بگو كه اين سخنان را از كجا دانسته اي؟

- به ذهنم رسيده است.

- هرگز! تو ناتوان تر از آني كه بتواني چنين افكاري داشته باشي. به من بگو چه كسي اين مطالب را به تو آموخته است؟

- امام ابامحمد مرا بدان فرمان داد. دل مرد به خاندان علوي فروتني مي كند: - اينك، حق را گفتي؛ اين سخن، جز از خانه ي چنان بزرگمردي بر نمي خيزد. كندي، بي درنگ برگ هاي زرد نوشته اش را در آتشدان مي افكند. [2] به زبانه هاي آتش مي نگرد و در ژرفايش، انديشه هاي تازه اي مي بالند. عسكري (ع) پس از شنيدن موضع كندي، نفس راحتي مي كشد.

محله ي درب الحصا، امروز وضعيتي غير عادي دارد. زيرا معتمد خليفه بي اطلاع پيشين، به ديدار امام شتافته است. خليفه از ادامه ي فرمانروايي اش آسوده خاطر نيست. با ادامه شورش در جاي جاي سرزمين هاي اسلامي، نااميدي دلش را انباشته است؛ اما بزرگ تر و مهم تر از همه ي اين ها، نفوذ روز افزون برادرش موفق است؛ برادري كه فرمانده كل سپاه عباسي است. تلاش هاي خليفه تاكنون براي گسترش نفوذ خود فايده اي نداشت. فضا چنان

آلوده است كه او به هيچ كس نمي تواند اعتماد كند. امروز تصميم گرفته است به ديدار امام بشتابد و خصوصي با وي سخن گويد. اين ديدار، حيرت همگان را برانگيخته و نشانه ي پرسش بزرگي را قرن ها پديد آورده است. اين نخستين - و چه بسا فرجامين - بار است كه خليفه اي از سامرا، چنين تصميمي مي گيرد. خليفه، در اتاق پذيرايي مي نشيند. تمامي محافظانش را ترخيص كرده است. از نوع نشستن و از زبوني چشمان خواهشگرش آشكار است كه حاجت مهمي دارد؛ خواسته اي نامعقول. درخواستي كه اگر پدرش متوكل بشنود، با آن كه كرم ها از وي جز استخوان هايش، چيزي باقي نگذاشته اند، از گور برخواهد خواست. خليفه با لحني از اميد و خواهش مي گويد:

- اي پسر رسول خدا! از پروردگار بخواه تا بر عمرم بيفزايد و بيست سال فرمانروايي كنم!

سكوتي ژرف بر اتاق خيمه زده است؛ امام سر فرو فكنده است گويا كتاب شگفتي را ورق مي زند؛ كتابي كه آدمي مي تواند در سطرهايش آينده را بخواند و از افق هاي آينده، حجاب برگيرد. لحظات سرنوشت ساز، از پي يكديگر سپري مي شود. چشمان امام مي درخشد. سر بلند مي كند. هاله اي از نور، سيماي گندمگونش را فرا گرفته اند. لب مي گشايد. خليفه حس مي كند كه واژگان از عمق جهان غيب و از دهان سروش به گوش مي رسد: - پروردگار بر عمرت افزوده است! [3] . معتمد نفس راحتي مي كشد. آسمان چقدر آبي است! نه كلاغ دسيسه اي از آن عبور مي كند و نه افق هاي آينده تيره گون مي نمايند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، حوادث سال هاي 260 - 259 ه. ق.

[2] مناقب، ج 4، ص 424.

[3] همان، ج 3، ص 530.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

كوبش طبل هاي ديوانه

جاسوسي كه از سوي حكومت، براي جلب اعتماد و نفوذ در ميان نمايندگان مهدي (عج) فرستاده شده بود، شكست خورده بازگشته است. او با تمام آنان ديدار و چنين وانمود كرده كه از شيعيان امام مهدي است و اموالي نزد اوست كه بايد به عنوان حقوق شرعي به حضرت بپردازد؛ [1] اما سودي نديد و بهره اي نبرد. نخست وزير نيز نتوانست هيچ كدام از وكيلان را دستگير كند. ترديد او نيز برطرف شد. معتضد نيز كه به گزارش عبيدالله گوش سپرده است، وانمود مي كند كه با نخست وزير هم عقيده است و بر اين باور است كه وكيلاني از سوي امام مهدي وجود ندارند. او نمي خواهد حكومتش درگير اين موضوع حساس شود.

او نمي خواهد مسأله ي امام مهدي، كساني را كه به دنبال حقيقتند، برانگيزاند. او نمي خواهد با دستگيري يا ترور مهدي، دولت خوشنام خود را بدنام كند و بحراني پديد آورد كه چه بسا او را نيز تهديد كند. او مي خواهد به تنهايي در اين نبرد شركت كند؛ نبردي پنهاني كه كسي از آن آگاه نشود. او، اينك خبرهاي مهمي كسب كرده است؛ مهدي در خانه ي پدرش در سامرا، واقع در محله ي درب الحصا، زندگي مي كند. گزارش ها، حاكي از آن است كه مردي آفريقايي مانند دربان پشت در مي نشيند. [2] . پس، فرستادن سه مرد مسلح و هجوم ناگهاني به خانه ي امام، به دغدغه هايش پايان مي دهد. او مرداني دارد كه جز اجراي فرامين، چيزي نمي فهمند. نسيم هاي ارديبهشت از شمال

مي وزند و با جريان دجله همراهي مي كنند؛ دجله اي كه آبش بالا آمده و مانند سال هاي پيشين، بغداديان را دل ناگران داشته است. معتضد بي اعتنا به اوضاع، در باغ هاي كاخ حسن بن سهل قدم مي زند. محافظان چهره سنگي، كنار ديوار ايستاده اند. آفتاب غروب به روي كاكل نخل ها مي تابد كه سه مرد غول آسا مي آيند. رشيق (غلام معتضد) پيشاپيش آن ها در حركت است. برابر خليفه كرنش مي كنند. شانزدهمين خليفه ي عباسي، آن كه به نفوذ ترك ها در دولت پايان داده است، مي گويد:

- هم اكنون به سوي سامرا رهسپار شويد. هر كدامتان بر اسبي هوار بنشينيد و اسبي ديگر يدك كنيد. از محله ي درب الحصا بپرسيد. وقتي آن را يافتيد، خانه ي بزرگي آن جا خواهيد ديد كه مرد سياه پوستي، جلوي در آن نشسته است.

لحظه اي خاموش مي ماند تا نگاهش را در نگاه هر سه نفر گره زند:

- به خانه هجوم مي بريد و هر كسي را در آن يافتيد، نزد من مي آوريد. به مردان پشت مي كند. سه مرد با احترام عقب عقب مي روند. سه مرد و شش اسب به سوي شمال مي تازند. در كمتر از دو ساعت، گلدسته ي پيچاپيچ سامرا در افق ابري آشكار مي شود. شهري كه سال ها پيش پايتخت دولت هاي بزرگي بوده است، اينك رو به ويراني است. مردان، اسب هاي خسته ي خود را در كاروانسرا مي بندند و به سوي هدف به راه مي افتند. رشيق، به آساني محله ي درب الحصا را مي يابد. خياباني طولاني است كه تا دجله امتداد مي يابد. كسي در آن نيست، جز مردي آفريقايي كه درون اطاقكي، جلو در نشسته و در دست او تكه اي پارچه است و آن را مي دوزد. رشيق به

سوي مرد آفريقايي قدم بر مي دارد. سياه پوست به وي اعتنايي نمي كند. رشيق مي پرسد:

- اين خانه از آن كيست؟

مرد بي آن كه سرش را بالا بگيرد، پاسخ مي دهد:

- از آن صاحبش است!

- چه كسي در آن زندگي مي كند؟

باز مرد با بي اعتنايي مي گويد:

- صاحبش.

رشيق به همراهانش مي نگرد و برق دسيسه در چشمانشان مي درخشد. شمشيرها را از غلاف بيرون مي كشند. با لگد، در چوبي را باز مي كنند و وارد دالان مي شوند. تمام اتاق ها را تفتيش و بازرسي مي كنند. اتاقي پنهاني مي يابند، اما تهي. پرده هاي روشن فام آن، نظر رشيق را به خود جلب مي كند. گويي پرده ها را تازه بافته اند. او در تمام عمرش، پرده اي زيباتر از اين ها نديده است. با دستان زمختش آن را لمس مي كند و سپس كنار مي زند و چشمش به چيزي مي افتد كه انتظار ديدن آن را ندارد. حوضي مي بيند بزرگ لبريز از آب. در انتهاي آن،مردي بر حصيري به نماز ايستاده است. گوشه هاي حصير در آب هستند. رشيق، از آن چه مي بيند، مبهوت است. به مرد مي نگرد كه لباس زيبايي بر تن دارد. مرد به نمازش ادامه مي دهد. اعتنايي به مردان مسلحي كه به خانه اش يورش آورده اند، ندارد.

يكي از مردان، براي اجراي فرمان خليفه، به آب مي زند. به نظرش مي آيد ارتفاع آب به يك متر نمي رسد. اما ناگهان حس مي كند حوض كف ندارد. در آب غوطه مي خورد و چيزي نمانده است كه غرق شود. ديوانه وار با دست بر سطح آب مي كوبد؛ اما چاقي و سردي آب، خستگي سفر و هيكل درشتش او را در وضعيت بدي قرار مي دهد. رشيق، دستش را دراز مي كند تا

او را نجات دهد. بيرون مي آيد. ديگري مي خواهد شانس خود را بيازمايد، اما مي ترسد و با شتاب از آب بيرون مي زند. رشيق، حيرت زده بر جاي ايستاده و به مردي مي نگرد كه همچنان به نماز مشغول است. مرد در آرامش غوطه ور است كه هراس را در دل آنان بر مي انگيزد. دل رشيق به اين مرد شگفت انگيز فروتني مي كند. رشيق صدايش را بلند مي كند:

- پوزش از تو و از خدا! قسم به پروردگار! كه داستان تو را نمي دانم. نمي دانم نزد چه كسي آمده ام. من به درگاه الهي توبه مي كنم. امام به او اعتنايي ندارد. رشيق حس مي كند كه تپش هاي دلش به كوبش طبل هاي ديوانه مي ماند. بي اعتنا از آن جا بيرون مي آيد.

معتضد از لابه لاي تاريكي خفيف مغرب به دروازه ي كاخ مي نگرد. او چشم انتظار آمدن مردان است. به محافظان سپرده است تا مانع ورود آن سه مرد نشوند. آن ها هر زمان حتي پس از نيمه شب كه آمدند، وارد شوند. معتضد به خوابگاه خويش رفته است. خود را بر بستر نرم مي افكند. شمشيرش را كنار خود مي نهد. براي خود جامي از شراب «قطربلي» مي ريزد. او هر گاه دلپريش است يا مي خواهد دست به كاري مهم بزند، جام باده اي سر مي كشد. سرش درد مي كند. ساعتي مي گذرد. كسي به در اتاقش مي كوبد و صداي نگهبان مي آيد:

- سرورم! فرستادگانت بازگشته اند.

- وارد شوند.

او منتظر است تا آنان با سر مهدي بيايند.

- چه خبر؟! رشيق قصه اي را بازگو مي كند كه جز در معجزه ها رخ نمي دهد. دغدغه ها در درون خليفه اوج مي گيرند: «آه مهدي مرا به مبارزه مي طلبد. كاش آنان كسي را نيافته بودند. كاش پنهان

شده بود. اينك مهدي، وجودش و دليري اش را ثابت كرده است.» چشمانش از بدطينتي مي درخشند. به مردان مي گويد:

- واي بر شما! آيا پيش از آن كه بدين جا برسيد، كسي را ديده ايد و درباره ي اين ماجرا چيزي گفته ايد؟

- هرگز سرورمان.

- اگر با خبر شوم از اين موضوع، مطلبي به كسي گفته ايد، از عباسيان نيستم اگر سرتان را از بدنتان جدا نكنم! سپس به آن ها پشت مي كند. مردان در مي يابند كه بايد آن جا را ترك كنند. معتضد، جامي ديگر سر مي كشد. فرستادن سه مرد اشتباه بوده است. مهدي، مسلح به معجزه است، پس بايد سپاهي جنگجو به نبردش فرستاد. چشمان سرخش شعله ورند. او به زودي سپاه عظيم و گرانش را روانه ي مأموريتي بزرگ مي كند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الغيبة الصغري، ص 629.

[2] الامام المهدي من المهد الي الظهور، ص 235.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

كردار بندگان خدا

شيخ مفيد مي گويد:

از امام هادي عليه السلام پرسيدند: آيا افعال بندگان خدا نيز مخلوق خداست؟

امام عليه السلام فرمود: اگر خدا خالق افعال بندگان خود بود از آن بيزاري نمي جست، در حالي كه خداي سبحان مي فرمايد: «خدا و پيامبرش از مشركان بيزارند»، او [در اين آيه] از آفرينش وجود مشركان بيزاري نجسته است، بلكه از شرك و زشتي هاي ايشان بيزاري جسته است.

قال المفيد:

روي عن أبي الحسن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا عليهم السلام أنه سئل عن أفعال العباد، فقيل له: هل هي مخلوقة لله تعالي؟ فقال عليه السلام: لو كان خالقا لها لما تبرأ منها،

و قد قال سبحانه: (أن الله بري ء من المشركين و رسوله) [1] و لم يرد البراءة من خلق ذواتهم، و انما تبرأ من شركهم و قبائحهم [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التوبة: 3.

[2] تصحيح الاعتقاد: 43، بحارالأنوار 5: 20 ح 29.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كراهت خوابيدن پس از نماز شب

قال الطوسي: روي محمد بن أحمد بن يحيي، عن علي بن محمد القاساني، عن سليمان بن حفص المروزي قال: قال أبوالحسن الأخير عليه السلام: اياك و النوم بين صلاة الليل و الفجر، و لكن ضجعة بلا نوم فان صاحبه لا يحمد علي ما قدم من صلاته [1] .

طوسي با سند خود از سليمان بن حفص نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام فرمود: مبادا در وقت بين نماز شب و نماز صبح بخوابي، بلكه بر پهلو - بدون آن كه خوابت ببرد - دراز بكش، زيرا نمازهاي پيشين كسي كه در آن وقت مي خوابد ستوده نيست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 137 ح 302، الاستبصار 1: 349 ح 1، وسائل الشيعة 4: 1062 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كفاره روزه

صدوق با سند خود از فتح بن يزيد جرجاني نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نام نوشت، و از او پرسيد: مردي با زني در ماه مبارك رمضان، ده بار - از راه حلال يا حرام - جماع كرده است [، كفاره آن چيست؟] فرمود: ده كفاره بر او واجب است، براي هر بار يك كفاره، و اگر از راه خوردن يا آشاميدن [روزه خود را باطل كرده] باشد، تنها كفاره يك روز بر او واجب است.

طوسي با سند خود از سليمان بن حفص نقل مي كند كه گفت: امام هادي عليه السلام فرمود: اگر كسي در شب رمضان جنب شود، و تا صبح، [عمدا] غسل نكند، دو ماه پي در پي بايد روزه [ي

كفاره] بگيرد، به علاوه قضاي روزه آن روز، و [با اين حال، باز] فضيلت آن روز را به دست نمي آورد.

قال الصدوق:

حدثنا أبوطالب المظفر بن جعفر بن المظفر العلوي رضي الله عنه، قال: حدثنا جعفر بن محمد بن مسعود، عن أبيه أبي النضر محمد بن مسعود بن محمد بن عياش العياشي، قال: حدثنا جعفر بن أحمد، قال: حدثني علي بن محمد بن شجاع، عن محمد بن عثمان، عن حميد بن محمد، عن أحمد بن الحسن بن صالح، عن أبيه، عن الفتح بن يزيد الجرجاني، أنه كتب الي أبي الحسن عليه السلام سأله عن رجل واقع امرأة في شهر رمضان من حل، أو حرام عشر مرات؟

قال: عليه عشر كفارات، لكل مرة كفارة، قال: فان أكل أو شرب فكفارة يوم واحد [1] .

روي الطوسي: عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، قال: حدثني سليمان بن حفص المروزي، عن الفقيه عليه السلام قال: اذا أجنب الرجل في شهر رمضان بليل و لا يغتسل حتي يصبح، فعليه صوم شهرين متتابعين، مع صوم ذلك اليوم، و لا يدرك فضل يومه [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخصال: 450 ح 54، اكمال الدين: 382 ح 9.

[2] تهذيب الأحكام 4: 212 ح 24، الاستبصار 2: 87 ح 10، وسائل الشيعة 7: 43 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كراهت طلاق از راه طلب مهريه

صدوق با سند خود از حسن بن مالك نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: كسي دخترش را به همسري مردي درآورد كه به او مايل بود، سپس نسبت به او

بي ميل شد، دوست دارد كه ميان او و دخترش جدايي بيفكند، شوهر دختر امتناع مي كند، و طلاق نمي دهد، او [با زور] مهر دخترش را از او مي گيرد تا [ناخرسندي پيش آيد و] طلاق دهد، و هدف پدر دختر، رهايي از اوست، و چون مهريه گرفته شد، به طلاق راضي شد.

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر بي ميلي به خاطر دين است، آهنگ رهايي كند، وگر غير آن است، اين كار را نكند.

قال الصدوق:

روي عبدالله بن جعفر الحميري، عن الحسن بن مالك [1] ، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: رجل زوج ابنته من رجل فرغب فيه، ثم زهد فيه بعد ذلك و أحب أن يفرق بينه و بين ابنته، و أبي الختن ذلك، و لم يجب الي الطلاق، فأخذه بمهر ابنته ليجيب الي الطلاق، و مذهب الأب التخلص منه، فلما أخذ بالمهر أجاب الي الطلاق. فكتب عليه السلام: ان كان الزهد من طريق الدين فليعمد الي التخلص، و ان كان غيره فلا يتعرض لذلك [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الحسن بن مالك القمي: من أصحاب أبي الحسن الهادي عليه السلام، أو الحسين بن مالك، و هو شخص واحد ثقة، لكن الصحيح هو الحسين بن مالك «معجم رجال الحديث 5: 85، قاموس الرجال 3: 346».

[2] من لا يحضره الفقيه 3: 434 ح 4500، وسائل الشيعة 15: 42 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كفاره نذر

طوسي با سند خود از ابراهيم بن محمد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: سرورم! نذر كرده ام كه هرگاه نماز شب از

من فوت شد، روزش را روزه بگيرم، نماز شب فوت مي شود چه كنم؟ آيا راهي هست؟ اگر خواست به جاي روزه كفاره بدهد، چقدر واجب است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به جاي هر روز، يك مد طعام، كفاره مي دهد.

روي الطوسي:

عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن عيسي العبيدي، عن علي و اسحاق ابني سليمان بن داود، أن ابراهيم بن محمد أخبرهما، قال: كتبت الي الفقيه: يا مولاي! نذرت أن يكون متي فاتتني صلاة الليل صمت في صبيحتها، ففاته ذلك كيف يصنع، فهل له من ذلك مخرج، و كم يجب عليه من الكفارة في صوم كل يوم تركه ان كفر، ان أراد ذلك؟ فكتب: يفرق عن كل يوم بمد من طعام كفارة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 2: 335 ح 239، 4: 329 ح 94، وسائل الشيعة 7: 287 ح 6، و 15: 576 ح 8.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كسب حلال

محمد بن هارون جلاب گويد:

به آن حضرت عرض كردم: از پدران شما شنيده ايم كه روزگاري فرامي رسد كه در آن چيزي كمياب تر از برادري همدم و بدست آوردن پول حلال نيست؟ حضرت فرمود: اي ابامحمد چيز كمياب موجود است، اما تو در زماني زندگي مي كني كه دشوارتر از بدست آوردن پول حلال و برادر ديني چيزي نمي باشد.

قوله في فضل كسب الحلال

عن محمد بن هارون الجلاب قال:

قلت له: روينا عن ابائك انه يأتي علي الناس زمان لا يكون شي ء اعز من اخ انيس او كسب درهم من حلال؟

فقال لي: يا ابامحمد ان العزيز موجود و لكنك في زمان ليس فيه شي ء اعسر من درهم حلال او اخ في الله عزوجل.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

كسي كه از خود خشنود است

هر كه از خود خشنود باشد ملامت كنندگانش زياد مي گردند.

قوله فيمن رضي عن نفسه

من رضي عن نفسه كثر الساخطون عليه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

كسي كه عقيده اش را براي تو گردانده است

هر كه دوستي و عقيده اش را براي تو گرد آورد فرمانبرداريت را براي او گرد آور.

قوله فيمن جمع لك وده و طاعته

من جمع لك وده و رأيه فاجمع له طاعتك.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

كسي كه به قصد انجام كاري حركت كند

هر كه براي انجام كاري پيش رفت با انجام آن بازگشت مي كند.

قوله فيمن اقبل مع امر

من اقبل مع امر ولي مع انقضائه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

كله پوسيده آدمي در زير خاك

مستنصر بن متوكل مي گويد: «پدرم در باغي كه داشت چيزهايي كاشته بود. وقتي آنها روييد و بلند شد و شاخه هايي برآورد، در آن مكان فرشي انداختند و پدرم نشست و من پيش وي ايستاده بودم. به من گفت: «برو پيش امام علي النقي عليه السلام و از وي بپرس كه چرا بعضي از شاخه ها زرد شده است، زيرا او مي گويد كه من غيب مي دانم. من گفتم: «او ادعا مي كند كه غيب مي داند، حال اگر مي خواهي او را امتحان كن.» پس فرداي آن روز خدمت آن حضرت رفتم و وضعيت را شرح دادم. حضرت فرمود: «در زير آن بته اي كه زرد شده، كله ي پوسيده ي آدمي قرار دارد كه آن گياه از آزار آن كله، زرد شده است.» من رفتم و آنجا را كندم، و همانگونه كه آن حضرت فرموده بود در آنجا كله ي پوسيده اي را يافتم. بعد از آن پدرم به من گفت كه: «اين قضيه را به كسي نگو.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] خلاصة الأخبار.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

كار حضرت مسيح را انجام مي داد

كتاب عيون المعجزات از هاشم بن زيد نقل نموده كه ديدم كوري مادرزاد (يا ديوانه اي) را خدمت علي بن محمد عليهماالسلام آوردند حضرت او را شفا داد و او را ديدم از گل شكل پرنده مي ساخت و در آن مي دميد پرنده مي شد و پرواز مي كرد به حضرت گفتم: ميان شما و عيسي علي نبينا و آله و عليه السلام فرقي نيست! فرمود: من از عيسي و عيسي از من است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 458.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

كافور خادم

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده [1] . و ابن داوود در بخش اول كتابش نام او را آورده و مي افزايد كه او ثقه است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث.

كرامت امام هادي براي داود

ابن شهرآشوب با سند خود از داود بن قاسم جعفري نقل مي كند كه گفت:

مي خواستم به حج بروم، در سامرا خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم تا با او خداحافظي كنم، او نيز با من بيرون آمد، چون به آخر ديوار [خانه يا خانه ها] رسيد پائين آمد، من نيز با او پائين آمدم، با دست [مبارك] خود خطي همچون دايره كشيد، و به من فرمود: عمو جان! آنچه در اين است بردار تا خرج راه، و كمك بر حجت باشد، پس دست زدم ديدم شمش طلا است، دويست مثقال طلا داشت.

روي ابن شهرآشوب:

باسناده عن داود بن القاسم الجعفري قال: دخلت عليه بسر من رأي و أنا أريد الحج، لأودعه فخرج معي، فلما انتهي الي آخر الحاجز نزل و نزلت معه، فخط بيده الأرض خطة شبيهة بالدائرة ثم قال لي: يا عم خذ ما في هذه يكون في نفقتك و تستعين به علي حجك، فضربت بيدي فاذا سبيكة ذهب فكان فيها مائتا مثقال [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 4: 409، بحارالأنوار 50: 172 ح 52.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كرامت امام هادي نزد متوكل

راوندي از ابوسعيد سهل بن زياد نقل مي كند كه گفت:

ابوالعباس فضل بن احمد كاتب، در خانه خود در سامرا با ما سخن مي گفت، در ضمن، از امام هادي عليه السلام سخن به ميان آمد، فضل گفت: اباسعيد! من داستاني را براي تو نقل مي كنم كه پدرم براي من نقل كرد، پدرم كه نويسنده معتز [1] بود گفت: با معتز به قصر رفتيم، ديديم كه متوكل [2]

بر تخت نشسته است، معتز سلام كرد و ايستاد، و من پشت سر او ايستادم، تا ياد دارم چون معتز نزد متوكل مي رفت، متوكل به او خوشامد مي گفت: و دستور مي داد تا بنشيند، اما اين بار، مدت زيادي ايستاد، و پا به پا شد، و متوكل اجازه نشستن نداد.

من به چهره متوكل نگريستم ديدم دمبدم متغير [و برافروخته] مي شود، و رو به فتح بن خاقان كرده، و پي درپي مي گويد: اين است آن كه از او تعريف مي كردي، و فتح او را آرام مي كرد و مي گفت: اي امير! به او دروغ بسته اند، و او با برافروختگي و خشم بيش از حد مي گفت: سوگند به خدا من اين رياكار زنديق را كه ادعاي دروغ مي كند، و به حكومت من بد مي گويد مي كشم.

سپس گفت: چهار تن از اين مأموران چشم ريز خشن و زبان نفهم را بياور، آنان را آوردند، چهار شمشير، به دست ايشان داد، و فرمان داد كه چون ابوالحسن [امام هادي عليه السلام]، وارد شد، با زبان عجمي خود سخن گويند، و با شمشيران خود، سخت به او حمله ور شوند، و مي گفت: سوگند به خدا پس از كشتن، او را آتش مي زنم. و من نزد پرده [ي ورودي] پشت سر معتز ايستاده بودم، ناگهان متوجه شدم امام هادي عليه السلام داخل شد، و مردم، جلو او شتابان مي آيند و مي گويند: آمد، و من پشت سرم را نگاه كردم و ديدم لب هاي امام عليه السلام [در ذكر خدا] حركت مي كند، و هيچ اهميتي [به اين زرق و برق كاخ] نمي دهد، و با آرامش [و وقار] مي آيد. متوكل تا او را ديد خود را از تخت پايين انداخت،

و به استقبالش شتافت، و شمشير به دست ملازم او شد، و دست و پيشاني حضرت عليه السلام را مي بوسيد و مي گفت: اي آقاي من! اي فرزند رسول خدا! اي بهترين خلق خدا! اي پسر عموي من! اي مولاي من! اي اباالحسن! و امام هادي عليه السلام مي فرمود: خدا تو را [از شر خودت] نگهدارد اي امير! معافم دار. متوكل گفت: سرورم! چرا در اين وقت نزد ما آمدي؟ امام عليه السلام فرمود: فرستاده تو مرا خواست. متوكل گفت: آن زنازاده دروغ گفته است، سرورم! از هر جا كه آمدي برگرد، اي فتح! اي عبيدالله! اي معتز! آقاي خود و آقاي مرا بدرقه كنيد. و مأموران نيز چون حضرت عليه السلام را ديدند با خشوع به خاك افتادند، و چون امام عليه السلام رفت، متوكل آنان را خواست، و به مترجم گفت تا هر چه مي گويند ترجمه كند، و از ايشان پرسيد: چرا به دستور من عمل نكرديد؟

گفتند: بخاطر هيبت فراوانش، و گرداگردش بيش از صد شمشير [به دست] ديديم كه نتوانستيم فكري براي ايشان كنيم، از اينرو از فرمان تو بازمانديم، و بسيار وحشت كرديم.

و متوكل در حالي كه خندان به فتح مي نگريست گفت: اي فتح! اين است دوست [ويار] تو، و فتح نيز خندان به او گفت: سپاس خدا را كه روسفيدش كرد، و حجتش را آشكار ساخت.

طوسي رحمه الله با سند خود از شيلمه [3] كاتب كه اخبار سامرا را گزارش مي كرد نقل مي كند كه گفت: متوكل با گروهي از سخنوران، سواره به مسجد جامع مي رفت، در ميان سخنوران، هريسه يكي از فرزندان عباس بن محمد بود كه متوكل وي را [مسخره و] تحقير

مي كرد، از او خواست تا روزي خطبه بخواند، [در جمعه اي] او خطبه خوبي ايراد كرد، و پيش از آن كه از منبر فرود آيد متوكل براي اقامه نماز پيش افتاد، و هريسه آمد و از پشت كمربند او را كشيد و گفت: اي امير! نماز را كسي مي خواند كه خطبه را خوانده است.

متوكل گفت: ما خواستيم او را شرمنده كنيم، او ما را شرمنده كرد. هريسه آدم شروري بود، روزي به متوكل گفت: درباره علي بن محمد عليهماالسلام هيچ كس با تو بيش از آنچه خود با خود مي كني عمل نمي كند، كسي در قصر نيست مگر آنكه به او خدمت مي كند، و در كنار زدن پرده، باز كردن در، و چيزهاي ديگر [از روي علاقه و خودجوش عمل مي كنند و] منتظر دستور او نمي مانند، مردم وقتي اين ها را بفهمند مي گويند: اگر متوكل نمي دانست كه علي بن محمد استحقاق خلافت دارد، اين همه احترام به او نمي كرد، او را بگذار تا چون داخل شد، خود براي خود پرده را كنار زند، و همچون ديگران رفتار كند تا مقداري بدرفتاري [و سختي] ببيند. متوكل دستور داد تا ديگر به امام عليه السلام خدمت نكنند، و برايش پرده برنگيرند. و كسي مثل متوكل اخبار را دنبال نمي كرد [، از اينرو كسي را موظف كرد تا خبرها را به او برساند]. خبرنگار [جاسوس] به او نوشت: علي بن محمد داخل قصر شد، و ديگر كسي به او خدمت نكرد، و برايش پرده كنار نزد، اما نسيمي برخاست و پرده را كنار زد و او داخل شد. متوكل گفت: ببينيد خروج او چگونه است؟ خبرنگار خبر داد نسيم ديگري كه

مخالف پيشين مي وزيد برخاست، و پرده را برگرفت، و او خارج شد. متوكل گفت: ديگر نمي خواهيم نسيم برايش پرده برگيرد، خود پرده را برگيريد. روزي امام عليه السلام نزد متوكل رفت، متوكل گفت: اباالحسن! بهترين شاعران كيست؟ اين در حالي بود كه قبلا از ابن جهم پرسيده بود، و او از شاعران جاهليت و اسلام نام برده بود، و چون از امام عليه السلام پرسيد، امام عليه السلام فرمود: فلان بن فلان علوي، - ابن فحام گويد: به گمانم حماني را نام برد - فرمود: زيرا او مي گويد: همانا جماعتي از قريش با [كبر و غرور، و] بالا كشيدن گونه ها و دراز كردن [و گشودن] دست ها به ما فخر مي فروختند، و چون به ستيز پرداختيم داوري روزگار، به سود ما و به زيان ايشان كه مي خواستيم، با بانگ معبدها داوري كرد. متوكل گفت: بانگ معبدها چيست اي اباالحسن؟! امام عليه السلام فرمود: اشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله، [محمد صلي الله عليه و آله] جد من است يا جد تو؟ متوكل خنديد و گفت: او جد تو است، رد نمي كنيم.

قال الراوندي:

روي أبوسعيد سهل بن زياد، [قال]: حدثنا أبوالعباس فضل بن أحمد بن اسرائيل الكاتب، و نحن في داره بسامرة [4] فجري ذكر أبي الحسن، فقال: يا أباسعيد! اني أحدثك بشي ء حدثني به أبي، قال: كنا مع المعتز و كان أبي كاتبه. قال: فدخلنا الدار و اذا المتوكل علي سريره قاعد، فسلم المعتز و وقف و وقفت خلفه، و كان عهدي به اذا دخل عليه رحب به و يأمره بالقعود، فأطال القيام و جعل يرفع قدما و يضع أخري، و هو لا يأذن له بالقعود.

و نظرت الي وجهه يتغير ساعة، بعد ساعة و يقبل علي الفتح بن خاقان و يقول: هذا الذي تقول فيه ما تقول؟ و يردد القول، و الفتح مقبل عليه يسكنه و يقول: مكذوب عليه يا أميرالمؤمنين! و هو يتلظي و يشطط و يقول: والله! لأقتلن هذا المرائي الزنديق، و هو الذي يدعي الكذب، و يطعن في دولتي. ثم قال: جئني بأربعة من الخزر جلاف لا يفهمون، فجي ء بهم و دفع اليهم أربعة أسياف، و أمرهم أن يرطنوا [5] بألسنتهم اذا دخل أبوالحسن، و [أن] يقبلوا عليه بأسيافهم (فيخبطوه و يعلقوه)، و هو يقول: والله! لأحرقنه بعد القتل، و أنا منتصب قائم خلف المعتز من وراء الستر.

فما علمت الا بأبي الحسن عليه السلام قد دخل وقد بادر الناس قدامه، و قالوا: [قد] جاء و التفت و رأي فاذا أنا به، وشفتاه تتحر كان، و هو غير مكترث و لا جازع، فلما بصر به المتوكل رمي بنفسه عن السرير اليه، و هو يسبقه فانكب عليه يقبل بين عينيه و يديه، و سيفه بيده، و هو يقول: يا سيدي، يا ابن رسول الله! يا خير خلق الله! يا ابن عمي! يا مولاي يا أباالحسن! و أبوالحسن عليه السلام يقول: أعيذك يا أمير المؤمنين! بالله، اعفني من هذا.

فقال: ما جاء بك يا سيدي! في هذا الوقت؟

قال: جاءني رسولك، فقال المتوكل: [يدعوك، فقال:] كذب ابن الفاعلة، ارجع يا سيدي! من حيث جئت. يا فتح، يا عبيدالله، يا معتز! شيعوا سيدكم و سيدي. فلما بصر به الخزر خروا سجدا مذعنين، فلما خرج دعاهم المتوكل (ثم أمر الترجمان أن يخبره) بما يقولون، ثم قال لهم: لم لم تفعلوا ما أمرتم؟ قالوا: شدة

هيبته، و رأينا حوله أكثر من مائة سيف لم نقدر أن نتأملهم، فمنعنا ذلك عما أمرت به، و امتلأت قلوبنا من ذلك [رعبا].

فقال المتوكل: يا فتح! هذا صاحبك وضحك في وجه الفتح، وضحك الفتح في وجهه و قال: الحمدلله الذي بيض وجهه، و أنار حجته [6] .

الطوسي: أبومحمد الفحام، قال: حدثني أبوالطيب أحمد بن محمد بن بوطير، قال: حدثني خير الكاتب، قال: حدثني شيلمة الكاتب، و كان قد عمل أخبار سر من رأي، قال: كان المتوكل ركب الي الجامع، و معه عدد ممن يصلح للخطابة، و كان فيهم رجل من ولد العباس بن محمد يلقب بهريسة، و كان المتوكل يحقره، فتقدم اليه أن يخطب يوما، فخطب و أحسن، فتقدم المتوكل يصلي، فسابقه من قبل أن ينزل من المنبر، فجاء فجذب منطقته من ورائه، و قال: يا أميرالمؤمنين! من خطب يصلي. فقال المتوكل: أردنا أن نخجله فأخجلنا. و كان أحد الأشرار، فقال يوما للمتوكل: ما يعمل أحد بك أكثر مما تعمله بنفسك في علي بن محمد، فلا يبقي في الدار الا من يخدمه، و لا يتبعونه بشيل ستر، و لا فتح باب، و لا شي ء، و هذا اذا علمه الناس قالوا: لو لم يعلم استحقاقه للأمر ما فعل به هذا، دعه اذا دخل يشيل الستر لنفسه، و يمشي كما يمشي غيره، فتمسه بعض الجفوة؛ فتقدم الا يخدم و لا يشال بين يديه ستر، و كان المتوكل ما رئي أحد ممن يهتم بالخبر مثله. قال: فكتب صاحب الخبر اليه: أن علي بن محمد داخل الدار، فلم يخدم و لم يشل أحد بين يديه سترا، فهب هواء رفع الستر له فدخل، فقال: اعرفوا خبر خروجه؛ فذكر

صاحب الخبر أن هواء خالف ذلك الهواء، شال الستر له حتي خرج، فقال: ليس نريد هواء يشيل الستر، شيلوا الستر بين يديه. دخل عليه السلام يوما علي المتوكل فقال: يا أباالحسن! من أشعر الناس، و كان قد سأل قبله ابن الجهم، فذكر شعراء الجاهلية و شعراء الاسلام، فلما سأل الامام عليه السلام قال: فلان بن فلان العلوي. قال ابن الفحام: و أحسبه الحماني. قال: حيث يقول:

لقد فاخرتنا من قريش عصابة

بمط خدود و امتداد أصابع

فلما تنازعنا القضاء قضي لنا

عليهم بما نهوي نداء لصوامع

قال: و ما نداء الصوامع، يا أباالحسن؟!

قال: أشهد أن لا اله الا الله، و أن محمدا رسول الله، جدي أم جدك؟ فضحك المتوكل، ثم قال: هو جدك، لا ندفعك عنه [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معتز: زبير بن جعفر متوكل است كه سيزدهمين خليفه عباسي مي باشد.

[2] متوكل: جعفر بن محمد بن هارون است كه دهمين خليفه عباسي مي باشد.

[3] و طبق نسخه ديگر: سلمه كاتب.

[4] كذا في المصدر، و يقال لها: سامرا بالقصر، و سامراء بالمد مراصد الاطلاع: 2 / 684.

[5] رطن، راطنه مراطنة: كلمه بالأعجمية. المنجد: 266، (رطن).

[6] الخرائج و الجرائح 1: 417 ح 21، الثاقب في المناقب: 556 ح 16، كشف الغمة 2: 395، بحارالأنوار 50: 196 ح 8، مدينة المعاجز 7: 488 ح 62.

[7] الأمالي: 287 ح 3 و 4، المناقب لابن شهرآشوب 4: 406، بحارالأنوار 50: 128 ح 6، مدينة المعاجز 7: 434 ح 16.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

كتيبه آستانه

مرحوم حاج شيخ

عباس قمي رضوان الله تعالي عليه مي نويسد:

«شيخ ما ثقة الاسلام نوري نور الله مرقده، اعتقاد عظيمي به زيارت آن بزرگوار داشته و در تعمير بقعه و ضريح مباركش سعي فرموده و صورت كتيبه اي كه بر ضريح شريفش نوشته است اين است: «هذا مرقد السيد الجليل ابي جعفر محمد بن الامام ابي الحسن علي الهادي عليه السلام عظيم الشأن جليل القدر، كانت الشيعة تزعم انه الامام بعد ابيه عليه السلام فلما توفي نص ابوه علي اخيه ابي محمد الزكي عليه السلام و قال له احدث لله شكرا فقد احدث فيك امرا و خلفه ابوه في المدينة طفلا قدم عليه في سامرا مشتدا و نهض الي الرجوع الي الحجاز و لما بلغ بلد علي تسعة فراسخ، مرض و توفي و مشهده هناك و لما توفي شق ابو محمد عليه السلام عليه ثوبه و قال في جواب من عابه عليه قد شق موسي علي اخيه هارون و كانت وفاته في حدود اثنين و خمسين بعد المأتين» . [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كليات مفاتيح الجنان، ص 912.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

كوي كنشت ها و كاخها

روزگاري سامرا شهر شاهان بود و كوي كاخها و قصر هاي سر به فلك كشيده، چنان كه نزديك به ده خليفه از خلفاي بني عباس و صدها وليعهد و امير الامراء و قاضي القضات و... و... روز و روزگاري سامرا را بهشت خويش دانسته و قصر ها و عشرتكده ها براي خويش ساخته بودند، اما امروز از هشت خليفه ي عباسي و صد ها امير و وزير و قاضي و

حاكم كه در زير خاكهاي سامرا دفن شده بودند، اثري نيست، تاريخ خاكشان را نيز به باد فنا داده و امروز جز بدنامي و نفرت نصيبي از جهان ندارند.

پيشتر، قبل از ظهور دين مبين اسلام، سرزمين سامرا نزد پيروان حضرت عيسي مسيح مقدس بود و جاي جاي آن ديار، با معابد و كنشت ها و صو معه ها، از نور معنويت روشن و پررونق بود كه امروزه جزء آثار باستاني سامرا محسوب مي شود. نويسنده ي موسوعة العتبات المقدسه، در فصل اول از كتابش (ج 12، ويژه سامرا) از هر يك به تفصيل و تطويل سخن رانده است كه ما تنها به نام آنها اشاره مي كنيم و مي گذريم:

1 - دير سامرا.

2 - دير مرماري.

3 - دير سوسي.

4 - دير باشهرا.

5 - دير عبدون.

6 - دير صباغي.

7 - دير العذاري.

8 - دير العلث.

9 - دير عمر نصر.

10 - دير مرماجرجس. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة العتبات، قسم سامرا، ص 60 - 29.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

كتاب تاريخ سامرا

«مأثر الكبراء في تاريخ سامرا» عنوان معروف ترين كتاب مرحوم محلاتي، در زبان عربي است و جامع ترين و مفصل ترين كتابي كه تاكنون در تاريخ سامرا نوشته شده است. ما در اينجا تنها به فهرست برخي از مطالب اشاره مي كنيم و اين اشارت نيز فقط شامل آن سه جلدي است كه چاپ شده است، بدين ترتيب:

جلد اول نام هاي سامرا - آغاز ساخته شدن آن كه به زمان سام

فرزند نوح نبي مي رسد - تعيين درجه ي آن كه در اقليم چهارم با طول 69 و نيم و عرض 37 درجه واقع است، - نوسازي آن در زمان هارون الرشيد (170 - 139 ق.) - بازسازي آن در زمان معتصم عباسي (218 - 227 ق.) - و علت بيرون رفتن وي از بغداد به آنجا و پايتخت شدن آن براي عراق و امپراتوري عباسي، - نوسازي آن به روزگار الواثق بالله، (227 - 232 ق.)- بازسازي آن در عصر متوكل عباسي (232 - 247 ق.) - علت ويراني آن، - عراق و علت نامگذاري و دلايل و فضيلت عراق، - آرامگاه بزرگان و مقدسان مذهب شيعه از آن ميان نرگس خاتون مادر امام زمان عليه السلام - مختصري از تاريخ آل حمدان، - فضايل و بزرگواري هاي آل بويه، باورهاي شيعيان امام درباره ي سرداب سامرا - مختصري از تاريخ سلسله ي صفوي، مؤلف از نگارش جلد اول كتاب در تاريخ 1350 فراغت يافته است. [1] . جلد دوم تاريخ برخي از تعميرات آستان قدس عسكريين، عمارت سيزدهم، عمارت چهاردهم، تا عمارت شانزدهم، نامه ي سيد جمال همداني به ميرزاي بزرگ در خصوص تحريم تنباكو، ميرزاي كبير و آثار او در سامرا، حوزه ي سامرا، آيت الله ميرزا محمد تقي شيرازي و استقلال عراق، برتري زيارت نامه ها، زيارت جامعه و شرح هايي كه بر آن نوشته شده، نقل كشف و كرامات در آستان قدس عسكريين، آل سلماسي و حديث حياتشان، ذكر كساني كه در سامرا دفن شده اند و... جلد سوم اين جلد مخصوص زندگاني امام علي النقي الهادي عليه السلام است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] دائرة المعارف تشيع، ج 4، ص 36، ذيل عنوان تاريخ سامرا كه تنها به يك جلد از آن نظر داشته و باقي آن را فراموش كرده و گويي خبري از 9 جلد ديگر نداشته اند.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

كتاب هاي پيامبران

فقال بريه: «اَنَّي لَكُم التَوراة وَ الاِنْجيل وَ كُتُبُ الاَنْبياءِ؟ قالَ الصادق عليه السلام: هي عِنْدَنا وَراثَةً مِنْ عِنْدهم. نَقرَؤُها كَما قَرَؤُوها و نَقولُها كَما قالوا: إنّ اللّهَ لا يجْعَلُ حجَّةً في اَرْضه يسْألُ عَنْ شي فَيقول لا أَدْري».[1] .

بريه (از امام صادق عليه السلام) پرسيد: تورات، انجيل و كتب پيامبران، چگونه به شما رسيده؟ امام عليه السلام پاسخ دادند: اين كتاب ها از ايشان به ما به ارث رسيده است. و ما آن را همان گونه كه آنها مي خواندند، مي خوانيم و همان گونه كه آنها بيان مي كردند، بيان مي نماييم. همانا خداوند قرار نمي دهد، حجّتي را بر روي زمين كه پيرامون مطلبي از او سؤال نمايند و او بگويد نمي دانم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 227.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

كَما شهد الله لنفسه وشهدت له ملائكته واولوا العلم من خلقه

«اولوا» به معني صاحبان است كه قبلاً توضيح داده شده. در اين فراز مي گوييم: شهادت ما بر وحدانيت و يگانگي خداوند، همان گونه است كه خداوند متعال بر وحدانيت و يگانگي خود شهادت داده و اعلام داشته است و همان گونه است كه فرشتگان خدا بر اين مطلب اذعان داشته، شهادت مي دهند و همچنين به گونه ايست كه صاحبان علم (از مخلوقات خداوند)، بر اين وحدانيت و يگانگي شهادت مي دهند. شهادت خداوند بر وحدانيت و يگانگي خود، با شهادت انسان ها، فرشتگان و صاحبان علم بر وحدانيت خداوند متعال، از يك صنف نيست. زيرا شهادت و گواهي انسان ها، فرشتگان و صاحبان علم جنبه قولي دارد. چون هر كدام با گفتاري شايسته خود، اعتراف به وحدانيت خداوند مي كنند. ولي شهادت و گواهي خداوند بر وحدانيت خود،

جنبه عملي دارد. يعني خداوند با پديد آوردن جهان آفرينش كه داراي نظام واحد و قوانين يكسان است، اين حقيقت را بازگو مي كند كه يك واحد پيوسته و يك نظام يگانه در عالم وجود دارد كه از يك منبع سرچشمه گرفته است. بنابراين معناي «كما» تشبيه و مانند آن نيست تا شهادت توحيدي قولي بنده، مشابه و مساوي با شهادت توحيدي عملي خداوند باشد. البتّه مي توان شهادتِ توحيدي قولي ملائكه را به شهادتِ قولي بنده عطف كرد. زيرا هر دو از يك مقوله هستند. هر چند اين دو طائفه (انسان و ملائكه) در عمل نيز بايد شهادت بر توحيد داشته باشند، ولي شهادت عملي آنان با شهادت عملي خداوند تفاوت دارد. زيرا شهادت عملي آنان در عبادت و بندگي خداوند است، ولي شهادت عملي خداوند در خلقت يگانه عالم است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

كلامكم نور

سرچشمه سخن و كلام هر كس، از علم و حكمت او است و وقتي كسي عالم باشد و از تمامي خطاها چه در گفتار و چه در كردار به دور باشد و در امورات و سخنان خود دچار هيچ گونه فراموشي نشود، تمامي سخنانش حكيمانه و از روي تدبير و تدبّر است. حال اگر علم كسي به علم خداوند پيوند خورد، علم او به نور پيوسته. چرا كه خداوند نورِ آسمان و زمين است.[1] پس علم او نيز نور گشته و سخنان او كه برخاسته از علم اوست، نورانيت مي يابد. ائمّه اطهار عليهم السلام معادن، گنجواره ها و ظرف هاي گرانمايه علم الهي هستند. آنها آنچنان در علوم سير نموده اند كه

راسخان علم و زنده دارندگان علم و دانش گرديده اند.[2] .

پس امامي با اين ويژگي ها، سخن و كلامش كه برخاسته از علومش است، نور و فوق نور است، ولي مردم تحمّل نورانيت كلام آنان را نداشتند. لذا امام با مردم در خورِ عقل هاي آنان سخن مي گفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به سوره مباركه نور، آيه 35.

[2] در احاديث فراواني ائمّه اطهار عليهم السلام به «مَعادن علم اللّه»، «خَزنة علم اللّه» (گنجواره هاي علم خداوند)، «عيبة عِلم اللّه» (ظرف هاي دانش خداوند)، «راسخون في العلم» (استواران در علم) و «عيش العلم» (زنده نگهدارنده علم) توصيف شده اند.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

كيف اصف حسن ثنائكم

اين فراز به دو گونه تفسير شده است:

1 - چگونه مي توانم ستايش و ثناي نيكويي شما را توصيف نمايم.

2 - چگونه مي توانم نيكويي ستايش و ثنا گويي شما را نسبت به پروردگار توصيف كنم.

در تفسير اوّل ستايش گر و ثناگو زائر و ثناشونده امام است و از آنجايي كه فضائل ائمّه عليهم السلام فراوان است، زائر از پس آن برنيامده، اقرار به ناتواني خود مي نمايد. به راستي امامي كه بي نظيرترين افراد و داراي عالي ترين فضائل است را چگونه مي توان ستايش و ثنا گفت و اگر ثنايي گفته شود، همان چيزهايي است كه امام به ما فرا داده است.

قال الرضا عليه السلام: «الإمام واحد دَهْره لا يدانيه أحد... فَمَن ذا يبْلغ مَعْرفة الإمام و يمكنه إختياره؟ هَيهات هَيهات ضَلّت العُقُول، و تاهت الحُلوم و حارت الألْباب و حَسْرت العُيون و تصاغرت العُظماء و تحيرت الحُكَماء و تقاصرت الحُلَماء و حصرت الخُطَباء و

جهلت الالباء و كلت الشُعراء و عجزت الأدباء و عيبت البلغاء عَن وَصف شَأْن من شَأْنه اَوْ فَضيلَة مِن فَضائله فاَقرَّت بِالعَجْز و التَقْصير...».[1] . امام رضا عليه السلام فرمودند: امام يگانه دوران است كه هيچ كس با او برابري نمي كند. پس چه كسي مي تواند امام را بشناسد و او را اختيار نمايد؟ هيچ گاه، هرگز، عقلّها به گمراهي رفته و حلم ها كم آورده، خردها آتش گرفته و چشم ها به حسرت افتاده، بزرگان به كوچكي افتاده اند و حكيمان متحير شده اند و خردمندان عذر تقصير آورده اند و سخنوران ناتوان گشته اند و شاعران زبان فروبسته اند و اديبان عاجز گشته اند و بلاغت پيشگان درمانده اند از اينكه بتوانند شأنيتي از شئون امام و يا فضيلتي از فضائل امام را توصيف نمايند، پس اقرار به ناتواني و كوتاهي مي نمايند.... در تفسير دوم ستايش و ثناگو امام و ثناشونده خداوند است. و چه زيبا ائمّه عليهم السلام، خداوند را توصيف و تمجيد و ثنا مي گفتند كه زائر از پس توصيف آن برنمي آيد.

زيباترين ستايش ها و سپاس ها توسّط ائمّه عليهم السلام صورت مي گرفته. چه ستايش و سپاس هاي زباني و چه قلبي. چون آنها برترين خدا شناسان بودند. امامان معصوم عليهم السلام در سخنان، خطبه ها، دعاها و مناجات هاي خود آنچنان خداوند را توصيف و ثنا مي گويند كه ديگران در تفسير و تبيين آن وامانده اند. امام سجاد در مناجات عارفين با خداوند اين گونه راز و نياز مي نمايد: «اِلهي قَصُرَتِ الْاَلْسُنُ عَنْ بُلُوغِ ثَنآئِكَ كَما يليقُ بِجَلالِكَ، وَ عَجَزَتِ الْعُقُولُ عَنْ اِدْراكِ كُنْهِ جَمالِكَ وَ انْحَسَرَتِ الْاَبْصارُ دُونَ النَّظَرِ اِلي سُبُحاتِ وَجْهِكَ، وَ لَمْ تَجْعَلْ لِلْخَلْقِ طَريقًا اِلي مَعْرِفَتِكَ، اِلاَّ بِالْعَجْزِ عَنْ مَعْرِفَتِكَ».[2] .

خداوندا كوتاه

گرديده زبان ها از رسايي ستايش گويي تو آن چنان كه شايسته جلالت تو باشد و عاجز مانده عقل ها از دركِ كُنه جمال تو و خسته شده ديده ها از نظر كردن به سوي تو. براي همگان مقرر نفرمودي تا تو را بشناسند، مگر آنكه عاجز گشته اند از شناخت تو.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 25، ص 124.

[2] مناجات خمس عشره - مناجات عارفين، مفاتيح الجنان.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

كار كردن

امام عظيم الشأن به دور از گرايش هاي مادي و هواهاي نفساني و خودبزرگ بيني براي معيشت خود و خانواده اش بر زمين متعلق به خودشان كار مي كرد. علي بن حمزه مي گويد: ابوالحسن ثالث را ديدم كه بر زميني كار مي كرد و قدمهايش از عرق خيس شده بود، گفتم: «قربانت گردم كارگران كجا هستند؟...»

حضرت فرمود: «اي علي! بهتر از من و پدرم كساني بودند كه با بيل در زمين خود كار مي كردند...».

- «آنها چه كساني بودند؟...»

- «رسول الله - صلي الله عليه و آله -، اميرالمؤمنين و تمامي پدرانم با دست خود كار مي كردند و اين كار پيامبران، رسولان و اوصياي صالح بوده است...» [1] .

هميشه «كار» شعار انبيا بوده است و خداوند پيامبري را مبعوث نساخت مگر اين كه «كارگر» بود و ما در كتاب خود «كار و حقوق كارگر در اسلام» [2] بر اهميت كار و ارزش معنوي آن به اين حديث شريف استناد جسته ايم و نشان داده ايم كه كار كردن از سيره ي انبياي صالح بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه.

[2] العمل و حقوق العامل في الاسلام.

منبع:

زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

كميابي پول حلال

سيد بن طاوس به سند خود از محمد بن هارون جلاب روايت كرده و مي گويد:

«به آقايم علي بن محمد هادي عليه السلام عرض كردم: ما از پدران شما روايت مي كنيم كه زماني بيايد كه هيچ چيزي عزيزتر از برادري كه انيس و همدم باشد و يا به دست آوردن يك درهم حلال، نباشد؟ امام عليه السلام فرمود: به نظر من برادري كه همدم انسان باشد پيدا مي شود، اما تو در روزگاري هستي كه هيچ چيز در اين زمان از پول حلال و برادر ديني كه براي خداي متعال دوست شود، كميابتر نيست.» [1] . به راستي كميابي پول حلال به دليل ناپرهيزي در كسب و كار و حرص بر فراهم كردن پول از هر راهي كه شده، مي باشد. اما برادر همدم، يعني كسي كه براي منافع و مصالح انسان بكوشد، در هر زمان و در هر جايي پيدا مي شود، و اما برادري كه در راه خدا باشد و برادرش را از كار خلاف حفظ كند و كارهاي نيك را در نظر او خوب جلوه دهد، در تمام روزگاران تاريخ بشر، كمياب بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مآثرالكبراء: 3 / 227.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

كفاره روزه معين

حسين بن عبيده به حضور امام ابوالحسن العسكري عليه السلام نوشت:

مولاي من! مردي نذر كرده است كه يك روز روزه بگيرد، و آن روز با همسرش همبستر شده است، كفاره اش چيست؟ امام عليه السلام در پاسخ وي نوشت: «يك روز به جاي آن روز بايد روزه بگيرد و يك برده آزاد كند. [1] . در پرتو اين روايت، فقها فتوا

داده اند كه كفاره افطار روزه معين به وسيله نذر همان كفاره مخالفت قسم، يعني آزاد كرده برده، و يا اطعام ده مسكين و يا پوشش ده مسكين است و اگر بر اين ها قادر نبود، بايد سه روز روزه بگيرد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 7 / 187.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

كفر غلات

شيعه اماميه، همگي بر كفر و نجاست غلات معتقدند و هر حكمي كه بر كافران مترتب است، برايشان مترتب مي دانند، از آن جمله كشتن آنها را جايز مي شمرند. امام ابوالحسن الهادي عليه السلام به يكي از اصحابش فرمود:

«و اگر كسي از غلات را در خلوت يافتي، سرش رابا سنگ بشكن!» [1] .

ما در بحثهاي آينده، راجع به غلات به تفصيل سخن خواهيم گفت.

تا اين جا بحث ما درباره فقه امام ابوالحسن الهادي عليه السلام پايان يافت، البته ما نمونه اندكي از نظرات فقهي امام عليه السلام را نقل كرديم كه مسائل مورد سؤال از آن حضرت دليل بر آن بود كه وي بالاترين مرجع فتواي عصر خود، در جهان اسلام بوده و از سرمايه هاي فراوان علمي نسبت به احكام شرعي اسلامي برخوردار بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 18 / 554.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

گ

گذشت و بخشش

- اگر مكه و مدينه را مي خواهي، علي بن محمد را از اين شهر تبعيد كن. اخلاق او باعث شده عده ي زيادي جذب او شوند و از او پيروي كنند. اگر چنين نكني، پايه هاي حكومتت به لرزه خواهد افتاد! متوكل عباسي نامه را بست و به فكر فرو رفت. مي انديشيد كه «بريحه» از ما است. ما او را به امامت جمعه ي مكه و مدينه منصوب كرده ايم. لابد خطر را حس كرده كه نوشته است. اين چندمين بار است كه به ما هشدار مي دهد. سرانجام در اثر سخن چيني هاي «بريحه» و اخبار نادرستي كه به دربار مي رسيد، مأمون، امام را از كنار مدفن جدش، پيامبر اكرم صلي

الله عليه و آله به سامرا فرا خواند، اما براي فريفتن مردم به «يحيي بن هرثمه» دستور داد با كمال احترام او را از راه بغداد به سامرا ببرد. بريحه، امام جمعه ي دست نشانده ي حكومت عباسيان، مثل اربابش، متوكل براي اين كه مردم را بفريبد، مقداري از راه را به مشايعت و بدرقه ي امام آمد. هنگامي كه مي خواست خداحافظي كند و برگردد، با خود گفت: بهتر است او را تهديد كنم مبادا نزد متوكل يا شخص ديگري از من بدگويي كند! به حضرت نزديك تر شد و به آرامي، طوري كه اطرافيان نشنوند، گفت:

- خوب مي داني كه عامل تبعيد تو من بودم. به خدا سوگند! اگر نزد متوكل و دربار. ... از من شكايت كني، جوي آب هايي را كه به مزرعه ات مي رسند، كور مي كنم؛ هر چه درخت خرما در مدينه داري، همه را آتش مي زنم و همه ي خدمتكارانت را مي كشم!

امام نگاه معني داري به او كرد و چيزي نگفت. همين سكوت كافي بود تا كاسه ي صبر «بريحه» را لبريز كند و او را عصباني تر نمايد. گفت:

- علي بن محمد! گفتم قسم خورده ام. اگر چنان فكري كه گفتم در سرت باشد، آن كارها را انجام خواهم داد. امام كه دريايي از شكيبايي و صبر بود و همچون نياكان پاكش در برابر جسارت و توهين دشمنان صبور بود، فرمود:

- چرا راه دور مي روي! من ديشب از دست تو به خدا شكايت كرده ام. شكايتي كه از تو بر خدا عرضه كرده ام، نزد غير او و بندگانش هرگز عنوان نخواهم كرد. بريحه كه انتظار چنين حرفي را نداشت، خيلي ترسيد. مي دانست كه شكايت امام معصوم

پيش خدا، چه عواقبي به دنبال دارد و او را به خاك مذلت خواهد نشاند. به روي پاي حضرت افتاد و گريه و زاري سر داد. آن گاه معذرت خواست و از امام درخواست كرد او را ببخشد. امام فرمود:

- برخيز! تو را بخشيدم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسعودي، اثبات الوصيه، ص 225.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

گرگ هاي عطشان قدرت

جبهه ي تركان شكاف بر مي دارد و تب آز و دسيسه فراگير مي شود. يهوديان و ترسايان براي غارت بيشتر، پنهاني هر كدام به طرفداري از گروهي تلاش مي كنند. باغر، بسان گرگ خاكستري، هر كسي كه سر راهش بايستد، مي درد. ميان او و بغاشرابي در كوفه درگيري و نزاعي رخ داده است. وكيل يهوديان باغر، بر ابن مارماي مسيحي دست مي يابد؛ او را به زندان مي افكند. ابن مارما به سامرا مي گريزد. دليل بن يعقوب، كاتب بغا، از نفوذش براي پيشگيري انتقام باغر از ابن مارما استفاده مي كند. باغر افسري است با رتبه و درجه اي پايين تر از بغا؛ اما بغا از باغر مي هراسد و براي راضي نگه داشتن وي، از جان و دل مي كوشد. بغا در گرمابه به سر مي برد. باغر مست بر او وارد مي شود و دليل بن يعقوب را به مرگ تهديد مي كند. بغا با افسر درنده خو به مدارا رفتار مي كند و مي گويد: پيش مي گيرند. شورشگران، سامرا را در اختيار گرفته اند و به غارت كاخ ها مشغولند. راه هاي ارتباط با بغداد را بسته اند. بايكبال و كلباتكين و ارناتجور، به عنوان رهبران حركت جديد نظامي به شمار مي آيند. با آغاز سال دويست و پنجاه و يك هجري قمري، جامعه

در آستانه ي درگيري با بحراني ديگر است. به ويژه هنگامي كه مستعين با ياري نيروهاي آفريقايي، در صدد سركوب تركان شورشگر است. رهبران ترك در سامرا دريافته اند كه سرنوشتشان مبهم است و آينده خوبي در انتظارشان نيست. بنابراين تصميم مي گيرند تا هيأتي را، به رياست بايكبال، به پوزش و اعتذار نزد خليفه بفرستند و به لطايف الحيل او را به پايتخت بازگردانند.

بايكبال، كه بي قابليت ظاهر مي شود، گونه اش با تپانچه ي خليفه آشنا شده، سرشكسته به سامرا باز مي گردد. انديشه ي انتقام از همه، در جان و دل بايكبال مغموم، بيداد مي كند. ترك ها، معتز را از كاخ تبعيدي خود رهانيده، به جاي مستعين به خلافت منصوب و مستعين را از خلافت خلع مي كنند. در چنين بيدادگري و آشوبي، دولتمردان رژيم متوكل براي تثبيت موقعيت معتز آشكار مي شوند؛ معتزي كه آينه ي تداوم سياست پدر خويش است. در سامرا اندك اندك سپاهي بزرگ گرد مي آيند تا به سوي بغداد هجوم برند. بغداد با هزينه اي هنگفت به تشكيل ديواره ي دفاعي بر مي خيزد. معتز، به مصادره ي اموال نزديكان مستعين مي پردازد تا هزينه ي تدارك حمله ي نظامي خود را تأمين كند. يهوديان كنار معتز ايستاده اند؛ زيرا ديزج يهودي، سپهدار گزمگان است! احمد بن اسراييل، وزير دربار شده است. ديري نخواهد پاييد كه انديشه يورش به بغداد، جامه ي عمل خواهد پوشيد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

گرداب آشوب و آتش

«مكتفي» جاي پدر به خلافت مي نشيند. بغداديان نفس راحتي مي كشند. خليفه ي نوتخت فرمان مي دهد تا باغ هايي را كه پدرش براي ساختن كاخ جديد مصادره كرده بود،

به صاحبانشان باز پس داده شود؛ اما اندكي بعد، ساختن كاخ تازه «تاج» كنار كاخ «ثريا» آغاز مي شود.

محمد بن حسن صفار اعرج (اباجعفر قمي) مؤلف كتاب بصائر الدرجات في علوم آل محمد، چشم از جهان فرو مي بندد [1] و اندوه بر خانه هاي شيعيان سايه مي افكند.

سال دويست و نود هجري قمري است. قرامطه در سوريه دست به غارتگري زده و شهر حمص را به خاك و خون كشيده اند. درياي مديترانه، شاهد نبرد نيروي دريايي مسلمانان از شهر طرسوس و نيروي دريايي روميان است. روميان شكست خورده مي گريزند و نيروي دريايي مسلمانان به سوي قسطنطنيه رهسپار مي شوند و سپس به سالونيك، دومين شهر مهم پس از پايتخت، مي روند. در مغرب، يحياي سوم، رييس دولت ادريسيان، ترور مي شود. در مصر دولت طولون ها متلاشي و دعوت عبدالله شيعي اوج مي گيرد. اخبار و حوادث ايام، حاكي از آن است كه عن قريب دولت اغالبه سرنگون و دولت جديد فاطميان بر روي كار خواهد آمد.

مهدي (عج) شاهد فراز و فرود حكومت هاست. او شاهد بر افراشتن و فرو افتادن درفش هاست. او قوانين تاريخ را همراهي مي كند. او بنفشه اي است كه رايحه ي عطر وجودش مشام همگان را نصيب مي دهد، بي آن كه عطر را ببينند. او ستاره راهنمايي است كه سرگشتگان درياي ظلمت را هدايت مي كند. موسم حج سال دويست و نود و سه فرا رسيده است. دل ها به عشق كعبه، پيكرها را از هر سو گرد آورده است. رودخانه ي انساني، دور كعبه مي چرخند. و مردم در مسجد الحرام پراكنده اند. امروز ششم ذي حجه است. جواني گندمگون احرام بر تن دارد. از جمع طواف كنندگان جدا مي شود و به جميع حاجياني

مي پيوندد كه گوشه اي نشسته اند و جواني علوي نيز ميان آنهاست. همگي به احترامش بر مي خيزند. با ادب سلام مي كند و مي نشيند. به اين سو و آن سو مي نگرد و با لحني پرسشگر مي گويد:

- آيا مي دانيد اباعبدالله در دعاي «اصرار» چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- جوان با فروتني فرازي از نيايش را مي خواند كه آيينه ي توحيد است:

- خداوندگارا! تو را با نامت مي خوانم؛ نامي كه آسمان و زمين را با آن برپا مي داري و با آن ميان حق و باطل جدايي مي افكني و با آن شمار شن ها را مي داني و كوهستان ها و درياها را وزن مي كني. بر محمد و خاندانش درود فرست و در كارم گشايش فرما. [2] .

جوان بر مي خيزد تا ديگر بار، خود را در جريان رودخانه خروشان انساني غوطه ور سازد. همه خاموشند و در اين انديشه اند كه جواني كه دل ها را از شكوهش لبريز كرد، كه بود؟

روز دوم همان صحنه رخ مي دهد. جوان در جمعشان مي نشيند. به اين سو و آن سو مي نگرد و مي گويد:

- آيا مي دانيد امير المؤمنين (ع) پس از نماز واجب چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- مي گفت: آواها به سوي تو اوج مي گيرند و چهره ها به سوي تو مي نگرند و گردن ها براي تو فرود مي آيند و داوري كارها براي توست.اي بهترين كسي كه مي خوانندت و اي والاترين بخشنده.اي راستگو! اي بي نظير!اي آن كه وعده را تخلف نمي كند. اي آن كه فرمان نيايش و مژده ي پذيرش مي دهي. اي آن كه گفتي: «مرا بخوانيد تا (دعاي) شما را بپذيرم.» اي آن كه گفتي: «و هنگامي كه بندگان من، از تو درباره ي من سؤال كنند،

[بگو]: من نزديكم؛ دعاي دعا كننده را، به هنگامي كه مرا مي خواند، پاسخ مي گويم. پس بايد دعوت مرا بپذيرند، و به من ايمان بياورند. تا راه يابند (و به مقصد برسند).» اي آن كه گفتي: «اي بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كرده ايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه ي گناهان را مي آمرزد؛ زيرا او بسيار آمرزنده و مهربان است.» گوش به فرمان تو هستم. خوش به حال ما. اينك منم [بنده ي] اسرافگر در برابرت؛ و تو مي گويي: «از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه ي گناهان را مي آمرزد.» [3] .

جوان باز به اين سو و آن سوي خود نگريست و گفت:

- آيا مي دانيد اميرالمؤمنين در سجده ي شكر چه مي گفت؟

- چه مي گفت؟

- مي گفت: اي آن كه بسياري دعا، جز بر بخشش و وسعت [نعمتهايش] نمي افزايد.اي آن كه گنجينه هايش پايان نمي پذيرد؛ اي آن كه گنجينه هاي آسمان ها و زمين از آن اوست؛ اي آن كه كوچك و بزرگ در اختيار اوست، بدي هايم بازدارنده ي نيكي هايت نيست. با من همان گونه رفتار مي كني كه خودت سزاوارتري. تو سزاوار بزرگواري هستي، بخشايشگر و آمرزنده اي، اي خدا! اي الله! با من آن چنان كه من سزاوارم، رفتار مكن. [4] . واژگان فروتنانه، در دل هاي دين باوران نفوذ مي كند. جوان بر مي خيزد و ميان طواف گران ناپديد مي شود. روز سوم كه هشتم ذي حجه است، باز جوان مي آيد و مي نشيند. به چپ و راست مي نگرد و مي گويد:

- علي بن الحسين، سرور نيايشگران، هماره در سجده اش در اين جا - با دستش به سنگ زير ناودان اشاره مي كند - مي گفت:

- بندگانت تو را ستايش

مي كنند. نيازمند وسائل تو به درگاهت آمده است. چيزي را از تو مي خواهد كه جز تو كسي نمي تواند [5] [آن را فراهم آورد].

چشم ها از واژگان لطيفي كه دين باور با آن ها، خداي را نيايش مي كند، از اشك لبريز مي شود. جوان گندمگون رو به مرد علوي مي كند و مي گويد:

-اي محمد بن قاسم! به خواست پروردگار، نيك فرجام باشي. برمي خيزد و به رود خروشان طوافان مي پيوندد. محمد، دعاي امام چهارم را بازگو مي كند. كسي از جمع، گويا به ياد چيزي مي افتد:

- دوستان! آيا اين جوان را شناختيد؟

مردان، پرسشگرانه به او مي نگرند.

مي گويد:

- قسم به خدا! او صاحب الزمان بود.

يكي با ترديد مي پرسد:

- از كجا دانستي اي اباعلي؟

اباعلي محمودي مي گويد:

- هفت سال است كه از خدا مي خواهم او را ببينم.

حاضران به سكوت پناه مي برند؛ سكوتي كه بيانگر انديشيدن در سخنان جوان گندمگون است.

روز عرفه، در دامنه ي كوه عرفات، جوان مي ايستد. دستانش را در جهت كعبه به سوي آسمان مي گشايد و واژگان فروتنانه از لبانش جاري مي شود:

- خداوندگارا! چگونه چيزي كه در هستي اش نيازمند توست، دليلي براي [اثبات وجود] تو مي تواند باشد؟! چه زماني ناپديد شده اي تا محتاج باشي كه بر تو رهنمون باشد؟! چه زماني دور شده اي كه نشانه ها [مردمان را] به تو برسانند؟!

كور است چشمي كه تو را نبيند. [كي رفته اي ز دل، كه تمنا كنم تو را كي بوده اي نهفته، كه پيدا كنم تو را] آفريدگارا! چه از دست داد آن كه تو را يافت؟! و چه يافت آن كه تو را از دست داد؟! [6] . مردي انصاري كه ديروز در جمع، حاضر

بود، نزديك جوان مي آيد و مي پرسد:

- برادرم! بگو كه هستي؟

- از مردمان!

- از چه مردمي؟

- از عرب.

- از كدامين نژاد؟

- از برترين آنان.

- كيستند؟

- هاشميان.

- از كدام [طبقه ي] هاشميان؟

- از برترينشان.

- از چه كساني؟

- از كساني كه جنگجويي كريمند؛ [به گرسنگان] غذا مي بخشند و در حالي كه مردم خفته اند، نماز [شب] را بپا مي دارند.

انصاري در مي يابد كه جوان، علوي است. احساس نزديكي مي كند. جوان آرام از آن جا مي رود؛ به گونه اي كه انصاري درنمي يابد چگونه و كي رفته است. پس از اطرافيانش مي پرسد:

- آيا اين علوي را مي شناسيد؟

- آري، پياده با ما به حج آمده است. انصاري شگفت زده مي گويد:

- پناه بر خدا! اثر پياده روي در او نديدم.

انصاري به «مزدلفه» مي آيد و از اين كه ديگر امام غايب را نخواهد ديد، غمگين است. شب فرا مي رسد و او زير آسمان پرستاره ي و كوير مي خوابد. در رؤيا، رسول خدا (ص) را مي بيند كه به او مي فرمايد:

-اي احمد! تو او را ديده اي.

- چه كسي را سرورم؟

- آن كه ديشب ديدي، صاحب الزمان تو بوده است.

روز عيد قربان، هنگامي كه خوابش را براي دوستانش بازگو مي كند، او را نكوهش مي كنند كه چرا به آنها خبر نداده است. [7] . امسال دو مرد ديگر نيز، كه جوياي ديدار امام هستند، آمده اند. يكي از خطه ي خراسان و ديگري از قم. در مراسم حج، امام را نيافته اند و اينك به سوي مدينه رهسپارند. مرد قمي نزد علوي اي مي رود كه همه مي گويند او جايگاه امام را مي داند. با او طرح

دوستي مي ريزد. قمي بعد از مدتي مي گويد: -اي پسر رسول خدا! سوگند به حق پدران پاكت كه مرا هم از مكان ايشان با خبر كن. كسي را كه تو به او اطمينان داري، نزد تو گواهي مي دهد. قاسم بن حسن (وزير) به خاطر باورهاي ديني ام تصميم به كشتنم دارد؛ از ايشان بخواه تا از خدا بخواهد كه من از شر او در امان بمانم. علوي با لحني كه رازي بزرگ را پنهان مي كند، مي گويد:

- برادرم! آن چه از من مي شنوي، پنهان دار. خبر در همين كوهستان است. كساني به ديدار شگفتي ها نائل مي شوند كه توشه هاي [معنوي خود را، با نماز] شب برمي دارند و به جاهايي كه مي شناسند، مي شتابند. اندكي خاموش مي ماند و پيش از آن كه بگويد: «ما را گفته اند تا جست و جو نكنيم»، [8] مرد قمي بر مي خيزد و با او خداحافظي كرده و باز مي گردد. مرد خراساني، هنگام بازگشت از حج، به چنگ رهزناني قرامطي، به فرماندهي زكروية بن مهرويه، گرفتار مي شود و به همراه تعدادي از حاجيان، جان خويش را از دست مي دهد. [9] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 335.

[2] اللهم اني اسألك باسمك الذي به تقوم السماء و تقوم الارض و به تفرق بين الحق و الباطل... و به احصيت عدد الرمال و زنة الجبال و كيل البحار ان تصلي علي محمد و آل محمد و أن تجعل لي من امري فرجا.

[3] اليك رفعت الاصوات و عنت الوجود، ولك وضعت الرقاب و اليك التحاكم في الاعمال يا خير من سئل و يا خير من اعطي، يا صادق يا باري ء يا من لا يخلف

الميعاد يا من امر بالدعاء و وعد بالاجابة، يا من قال: «ادعوني استجب لكم» [غافر / 65] يا من قال: «و اذا سألك عبادي عني، فاني قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان، فليستجيبوا لي و ليؤمنوا بي لعلهم يرشدون.» [بقره / 186] و يا من قال: «يا عبادي الذين اسرفوا علي انفسهم، لا تقنطوا من رحمة الله، ان الله يغفر الذنوب جميعا، انه هو الغفور الرحيم.» [زمر / 53] لبيك و سعديك،ها انا ذا بين يديك المسرف، و انت القائل: «لا تقنطوا من رحمة الله ان الله يغفر الذنوب جميعا.» [زمر / 53].

[4] يا من لا يزيده كثرة الدعاء الا سعة و عطاء، يا من لا تنفد خزائنه يا من له خزائن السماوات و الارض، يا من له خزائن مادق و جل، لا تمنعك اساءتي من احسانك، انت تفعل بي الذي انت اهله انك انت اهل الكرم و الجود و العفو يا رب، يا الله! لا تفعل بي الذي انا اهله.

[5] عبيدك بثنائك، مسكينك بفنائك سائلك بفنائك، يسألك ما لا يقدر عليه غيرك.

[6] الهي كيف يستدل عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك؟! متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدل عليك؟! و متي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك؟! عميت عين لا تراك! الهي! ماذا فقد من وجدك؟! و ما الذي وجد من فقدك؟!.

[7] الغيبة، ص 259.

[8] همان، ص 256.

[9] احداث التاريخ الاسلامي، ج 2، ص 357؛ زكرويه در نبردي با سپاهيان خليفه كشته شد.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛

چاپ دوم 1385.

گاوميش

عياشي از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام درباره گاوميش پرسيدم، و گفتم كه اهل عراق مي گويند: آن [از حيوانات حرام گوشت] مسخ شده است. امام عليه السلام فرمود: آيا قول خداي سبحان را نشنيده اي كه: «و از شتر يك جفت، و از گاو هم يك جفت، [كداميك از اين ها را خدا حرام كرده است؟ نرها يا ماده ها را؟]». و من پس از بازگشت از خراسان به امام عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره اين حديث ايوب پرسيدم، در پاسخم نوشت: مطلب همانست كه ايوب گفته است.

روي العياشي:

عن أيوب بن نوح بن دراج، قال: سألت أباالحسن الثالث عليه السلام عن الجاموس، و أعلمته أن أهل العراق يقولون: انه مسخ، فقال: أو ما سمعت قول الله: (و من الابل اثنين و من البقر اثنين) [1] . و كتبت الي أبي الحسن عليه السلام بعد مقدمي من خراسان، أسأله عما حدثني به أيوب في الجاموس؟ فكتب: هو كما قال لك [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأنعام: 144.

[2] تفسير العياشي 1: 380 ح 115، بحارالأنوار 65: 180 ح 21.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

گوشت خشك شده

كليني با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام مي فرمود: گوشت خشك شده [در آفتاب]، گوشت بدي است، زيرا در معده، سست مي شود [و قابل هضم نيست]، و هر دردي را برمي انگيزد، و سودي نمي بخشد، بلكه زيان مي رساند.

و نيز نقل مي كند كه: امام هادي عليه السلام مي فرمود: هيچ خوراكي نخوردم كه دير هضم تر، و بيماري زاتر

از گوشت خشك شده باشد.

و روي أيضا:

عن محمد بن يحيي، عن موسي بن الحسن، عن محمد بن عيسي، عن أبي الحسن الثالث عليه السلام أنه كان يقول: القديد لحم سوء، لأنه يسترخي في المعدة، و يهيج كل داء، و لا ينفع من شي ء بل يضره [1] .

و روي ايضا: عن محمد بن يحيي، عن موسي بن الحسن، عن محمد بن عيسي، عن أبي الحسن الثالث عليه السلام قال: كان يقول:

ما أكلت طعاما أبقي و لا أهيج للداء من اللحم اليابس، يعني القديد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 6: 314 ح 4، وسائل الشيعة 17: 38 ح 31141.

[2] الكافي 6: 314 ح 3، وسائل الشيعة 17: 37 ح 31140.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

گمان بد و گمان نيك

در هر زمان كه عدل و دادگري بيشتر از ستم نمودن در جامعه ظاهر باشد حرام است كه انسان گمان بد به كسي داشته باشد مگر اين كه اين امر در آن شخص نمايان باشد، و در هر زمان كه ستم ورزي از دادگري در آن بيشتر باشد كسي نبايد گمان نيكي به كسي داشته باشد مگر اين امر را در او ديده باشد.

قوله في ظن الخير و ظن السوء

اذا كان زمان العدل فيه اغلب من الجور فحرام ان يظن باحد سوءا حتي يعلم ذلك منه، و اذا كان زمان الجور اغلب فيه من العدل فليس لاحد ان يظن باحد خيرا ما لم يعلم ذلك منه.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه

علميه قم؛ چاپ اول 1381.

گنجينه داران دانش خداوند

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «قالَ اللّهُ تَبارَكَ و تَعالي في صِفَةِ أَهْل البَيتِ: هُمْ خُزَّاني عَلي عِلْمي مِن بَعْدِكَ».[1] . پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: خداي تبارك و تعالي در توصيف اهل بيت مي فرمايد: «آنها پس از تو گنجينه داران دانش من هستند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 193.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ل

لشكر خدا

از ديدن نود هزار سواره نظام و مرد جنگي پشتم لرزيد و وحشت سراسر وجودم را فرا گرفت. آرايش جنگي سپاه بهترين شيوه اي بود كه مي شد براي ارعاب دشمن ترتيب داد. همه لباس هايي يك شكل پوشيده و بر اسب هاي شان نشسته بودند؛ با سپر و شمشيري در دست كه هر بيننده اي را مي ترساند. كيسه هايي نيز در سمت چپ اسب هاي شان بسته بودند. متوكل و دو نفر محافظش به اتفاق امام هادي عليه السلام و من از جلوي سپاه عبور كرديم. مگر تمام مي شد! هر از چند گاه متوكل به امام مي گفت: - مي بينيد چه زيبا صف آرايي كرده اند! به به! آدم لذت مي برد! چه قدرتي! چه هيبتي! با اشاره ي خليفه، سواركاران، دسته دسته اسب ها را به محل مشخصي راندند و محتوي كيسه ها را روي هم خالي كردند. تازه فهميدم كه كيسه ها پر از خاك سرخ بوده و هدف اين است كه تپه اي بزرگ درست شود. مدت زيادي گذشت تا گرد و غباري كه از خالي كردن خاك ها به هوا بلند شده بود، بخوابد. من و متوكل و امام به اتفاق چند نفر حركت كرديم و نزديك آن تل رسيديم. سپس از اسب هاي مان پياده شديم و

روي آن تپه رفتيم. متوكل كه با غرور سپاهش را نگاه مي كرد، سينه اش را صاف نمود و به حضرت گفت:

- شما را احضار كردم كه لشكر مرا ببينيد و رژه ي آنها را تماشا كنيد. حال بگوييد كدام قدرت ياري قد علم كردن در برابر سپاه عظيم خليفه را دارد؟! تازه متوجه انگيزه ي پليد متوكل شده بودم. حضرت آرام و خونسرد، نگاهي به سپاه خليفه كرد و فرمود: - پس اگر سپاهيان مرا ببيني چه مي كني؟ خليفه كه سپاهي براي امام سراغ نداشت و اصلا انتظار شنيدن اين سخن را هم نداشت، قهقهه اي سر داد و گفت:

- مگر شما هم سپاه داريد؟

- البته!

- آن سپاه كجا است كه من نمي بينم؟

امام دست هايش را به سوي آسمان بلند كرد. يك باره از شرق و غرب تا مرز بي نهايت، و تا جايي كه چشم كار مي كرد، سپاه الهي (ملائكه ) همه جا را احاطه كرد؛ همگي نيز مجهز به سلاح بودند!

متوكل پس از ديدن چنين صحنه اي بيهوش روي زمين افتاد. ابتدا فكر كردم كه مرده، اما وقتي آب به رويش پاشيدند، چشم هايش را باز كرد و به هوش آمد. امام پرسيد:

- چه ديدي، اي خليفه؟

- آن چه را ديدم باور نمي كنم. قطعا شعبده بازي هم نبود! امام در حال پايين رفتن از تپه بود؛ متوكل هم به دنبالش. حضرت رو به متوكل كرد و فرمود:

- ما در دنيا و براي رياست با شما درگير نشده و به ستيز برنمي خيزيم؛ با اين كه كار مشكلي نيست. ما به كار آخرتمان مشغوليم كه سراي ابدي است، نه مثل دنيا زودگذر و فاني! بنابراين

نترس و گمان بد نسبت به ما نداشته باش. از جانب ما زياني به تو نخواهد رسيد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة، ج 6، ص 249، ح 46.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

لبخند زمانه

علويان از خطه ي حجاز و عراق، نفس عميق و راحتي مي كشند. براي نخستين بار، پس از بيست و پنج سال، ترس و دغدغه ي آوارگي از دل و جان ايشان، رخت بربسته و شهد آزادي و امنيت به روانشان جاي گرفته است. در همين مدت كوتاه، وضع زندگي اقتصادي آنان بهتر شده است. برخي به پايتخت (سامرا) كوچ كرده اند؛ به ويژه پس از بازپس گرفتن مزرعه ي حاصلخيز فدك. حكيمه، خواهر امام هادي (ع)، از پيشاهنگان اين كوچ است. پسر بزرگ امام (محمد) كه هيجده سال دارد و بدو اباجعفر مي گويند، نيز همراه اوست. بانو حكيمه، خانه اي نزديك خانه ي برادر محبوبش خريده است. براي بسياري از مردم روشن است كه پس از چندين روزگار نامراد، زمانه ي ناسازگار، بر روي اولاد علي (ع) لبخند اقبال گشوده است؛ اما آيا چنين دوراني پايدار خواهد ماند يا به خزاني ديگر خواهد گراييد؟ رهبران ترك، با آهنين پنجه هاي آز، مراكز قدرت را به چنگ گرفته، در تب و تاب سلطه و شهوت فرمانروايي سوزانند.

زمزمه اي كه از دل دربار نشأت گرفت، اينك به دغدغه اي هراس انگيز بدل شده است. منتصر، عمق بحران را دريافته و گامي جسورانه بر مي دارد. خبرهاي موثق از آمادگي نظامي امپراتور روم (تيفوئيل) مي رسد كه حاكي از اشغال عن قريب شهرهاي ساحلي سرزمين مصر است؛ از همين رو، وصيف را

طلب كرده مي گويد:

- اين سركش رومي، حمله اي قريب الوقوع در سر مي پروراند كه مرزهاي ما را تهديد مي كند. جز من يا تو كسي نمي تواند كه به دفع حمله ي او برخيزد؛ بر ماست كه به سركوب دشمن بشتابيم؛ يا من مي روم يا تو؛ نظرت چيست؟

وصيف پاسخ مي دهد: - من مي روم. پايتخت، شب و روز، مهيا و آماده ي نبردي نظامي مي شود. طبق فرمان نظامي خليفه، وصيف بايد چهار سال در جبهه ي شمالي بماند و برگشتش نيز بايد به فرمان او باشد. [1] ابن خصيب از آنجا كه كينه و دشمني شخصي اي با وصيف دارد، از اين اقدام خليفه استقبال مي كند. [2] .

... حال خليفه روز به روز بدتر مي شود. شب ها كابوس مي بيند. پيوسته به قاليچه اي كه پدرش بر روي آن كشته شده، مي نگرد و نگاهش به لكه خوني كه آب ها نتوانسته اند كاملا آن را بشويند، خيره مي ماند. نقوش قاليچه، بر فاجعه دامن مي زنند. در يكي از دايره هاي منقوش قالي، سواري تاجدار نقش بسته است كه نوشته هايي به زبان فارسي در اطرافش نوشته اند. از مترجم معناي نوشته ها را جويا مي شود. مترجم گره بر ابرو مي افكند و خاموش مي ماند. منتصر بر دانستن ترجمه ي آن نوشته پاي مي فشارد.

مترجم مي گويد:

- نوشته است: «من شيرويه پسر كسري پسر هرمز هستم. پدرم را كشتم و شش ماه بيشتر نتوانستم پادشاهي كنم.»موجي از اندوه تلخ، بار ديگر خليفه را در بر مي گيرد. هنگامي كه همه از اتاق بيرون مي روند، كنار نقش زانو مي زند... اقدامات خليفه، دغدغه ي خاطر تركان شده است. ابن خصيب بر هراس ترك ها دامن مي زند. مي گويد: «معتز و مؤيد هستند و طبق فرمان شاهنشاهي، اگر منتصر بميرد، خلافت به

معتز منتقل خواهد شد.» در آغاز ماه صفر، وصيف با بهانه اي پوچ به سامرا باز مي گردد و براي خلع معتز و مؤيد از ولايت عهدي، منتصر را در تنگنا قرار مي دهد. منتصر در ابتدا مقاومت مي كند، اما در مي يابد كه نپذيرفتن خواسته ي او، چه بسا منجر به ترور دو برادرش از طرف ترك ها شود. دو شاهزاده شبانه دستگير مي شوند و به اتاقي در كاخ منتقل مي شوند. پس از بسته شدن درها، معتز مي پرسد: - چرا ما را احضار كردند؟ مؤيد كه دريافته اوضاع از چه قرار است، پاسخ مي دهد: - بينوا! براي خلع ما. - فكر نمي كنم خليفه چنين كاري كند! - او خير، اما اين ترك ها را چه مي گويي؟

همان لحظه، در باز مي شود تا نماينده ي رسمي دربار با كاتبي براي نوشتن استعفاي دو وليعهد وارد شوند. مؤيد براي موافقت، بي درنگ اعلام آمادگي مي كند:

- به جان و دل منت پذيرم.

اما معتز مي گويد:

- هرگز چنين كاري نخواهم كرد!

مؤيد با پا به او مي كوبد و مي گويد:

- اگر انجام ندهي، تو را مي كشند.

معتز مي گويد:

- به خليفه بگوييد استعفا نمي دهم!

نماينده رسمي، به همراهان اشاره مي كند تا بر معتز هجوم آورده و به ضرب تازيانه، او را كشان كشان به اتاقي ديگر برند.

مؤيد، صداي گريه ي برادرش را از اتاقي كه در آن زنداني است، مي شنود، بر سر گزمگان فرياد مي كشد:

- چه مي كنيد سگان بي مروت؟ بگذاريد با او حرف بزنم.

اجازه ي ديدار مي دهند. مؤيد وارد مي شود. دست روي شانه ي او مي زند. معتز دست از گريه مي كشد. مؤيد مي گويد:

- نادان! چرا خودت را به كشتن مي دهي؟ فكر مي كني

تو را نمي كشند؟ آنها پدرت را كشتند. الان هم همان آدم ها هستند.

- مي گويي چه كنم؟ خويشتن را از خلافت خلع كنم؛ همه ي دنيا باخبر مي شوند.

- خلع از حكومت، بهتر از كشته شدن است.

مؤيد اندكي خاموش مي ماند و سپس ادامه مي دهد:

- اگر خدا خواهان خلافت تو باشد، خلافت به تو مي رسد. معتز تسليم مي شود. عهدنامه اي مبني بر استعفاي دو وليعهد از خلافت، در حضور رهبران ترك، امضا مي شود. مؤيد مي پرسد: - مي توانيم لباس قبلي خود را بپوشيم؟ - چرا كه نه؟! همين الآن دستور مي دهيم تا برايتان بياورند. در جوي تقريبا بحراني از دسيسه ي دغل پيشگان، دو برادر خطاب به خليفه اي كه به ايشان خوشامد مي گويد، سلام مي دهند. منتصر در حيني كه نوشته اي را به آن دو مي نمايد، مي پرسد: - آيا اين امضاي شماست؟ معتز خاموش است. مؤيد اوضاع را در مي يابد:

- آري اي اميرمؤمنان. رو به برادرش مي كند و مي گويد:

- حرف بزن. معتز زير لب، غرولند كنان، مي گويد: - آري اي اميرمؤمنان، خط و امضاي من است.

منتصر در حالي كه سعي دارد تا آهنگي دليرانه به كلماتش بدهد، مي گويد: - آيا گمان شما اين است كه من از خلافت خلعتان كردم، تا پسرم بزرگ و خليفه شود؟ به خدا سوگند چنين نيست؛ اما ايشان [اشاره به ترك ها مي كند] اصرار در خلع شما داشتند. بيمناك بودم كه اگر خواسته شان را نپذيرم، مبادا گزندي به شما برسانند. برادران در مي يابند كه هدف منتصر فريب آنها نيست. پس دستش را مي بوسند. منتصر با عشق، آنان را در آغوش مي گيرد.

نخست وزير نفس راحتي مي كشد [3] و لبخند زنان بر مي خيزد تا

دستور دهد كه كاتبان استعفاي وليعهدان را بنگارند و به سراسر سرزمين هاي اسلامي بفرستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ طبري، طبري، ج 7، ص 408.

[2] همان، ص 405.

[3] همان، ص 413.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

لحظه ها رويش اشك و اندوه

امروز هشتم ربيع الاول سال دويست و شصت هجري قمري است. شبي طولاني و زمستاني گذشته است. تراكم و فشردگي بادهاي باران زا چنان است كه خورشيد را به مستوري نشانده است. عقيد در كسوت قاصد غم پديدار مي شود و خبري مي آورد كه دلها را بيازارد: بزرگ خاندان علوي، از خاكدان تيره پر بركشيد. در ايوان خانه، رفت و آمدهاي غير عادي آغاز مي شود. خانه به خيمه اي ماند كه گرفتار تندباد حوادث است.

جعفر از بانگ مويه ها و ضجه ها بيدار مي شود. چنان از جا بر مي كند كه گويي كژدمي او را گزيده است. برق نيرنگ از چشمانش متصاعد مي شود. در ژرفاي تيره گون نهادش، صداهايي چون زوزه ي گرگ ها، طنين افكنده اند.

بسان بزرگ خاندان رفتار مي كند و همه به ناگزير بايد از وي پيروي كنند. به سختي در تلاش است تا اندكي وقار بر رفتارش بيفزايد؛ زيرا به زعم خود، او امام تازه ي شيعيان است! اينك، همه چيز براي او مهيا است. برادرش بدون سفارش و وصيت، چشم از جهان فرو بسته است؛ پس همه چيز بر وفق مراد و از آن او خواهد بود. او وارثي بي رقيب است. آه! اگر برادرزاده اش آشكار شود، چه چاره كند؟ پريشان دل و مضطرب مي شود. بي درنگ آرام مي گيرد. با خود مي گويد:

«كودكي كه جاسوسان در پي اويند، جرأت ندارد در جمع مردمان ظاهر شود.»

جعفر نزديك در ورودي، جايگاهي براي خويش در نظر مي گيرد تا از تسليت گويان استقبال كند. به زودي دولتمردان و چهره هاي برجسته شيعي مي آيند. او از شنيدن نخستين تسليت و تبريك، سرمست شده است. نخستين تبريك براي او در منصب امامت؛ او بر مردمان بسياري امام و پيشوا شده است.

ابا اديان بصري مي آيد. [1] آواي حزين مويه گران به گوش مي رسد. جعفر نزديك در ايستاده و تبريك و تسليت مي پذيرد. بصري با اندوه زمزمه مي كند:

- اگر او امام است، پس امامت تباه شده است. چگونه جعفر امام شده است؟ او كه جام هاي مي سر مي كشد؛ طنبور مي نوازد؛ در كاخ جوسق قمار مي بازد! ابا اديان به ناچار با وي دست مي دهد و تسليت و تبريك مي گويد. وارد خانه مي شود. انبوهي از تسليت گويان نشسته اند. عثمان بن سعيد (نماينده ي امام عسكري (ع)) نيز ميان آنان است. عثمان، در اندوهي تلخ غوطه ور است. در خاطره ي ابا اديان، صحنه اي جان مي گيرد. روزي كه گروهي از يمن آمده بودند و حضرت به عثمان فرموده بود: - عثمان [با آنان] برو. تو وكيل و مورد اعتماد و امين بر مال الله هستي. [2] . يكي از اعضاي گروه رو به امام كرده و گفته بود:

-اي سالار ما! عثمان از شيعيان برگزيده ي توست. [اينك با اين سخنانت] بر آگاهي ما از جايگاه او در نزد تو و اين كه نماينده و امين شما بر مال الله است، افزوده اي.

- آري... و گواه باشيد كه عثمان بن سعيد عمري، نماينده ي من، و پسرش نماينده ي پسرم - مهدي شما

- است. [3] . عثمان، پيكر امام را غسل داده است. ابا اديان، با صداي عقيد به خود مي آيد كه به جعفر مي گويد: - سرورم! بر جسم برادرت كفن پوشانده اند؛ پس براي نماز خواندن بر او برخيز. لحظه هايي سرنوشت ساز و حساس درگذرند. جعفر به سوي پيكر برادر گام بر مي دارد. با نماز گزاردن، امتياز بزرگي به دست مي آورد. اين كار او قانع كردن همه ي شيعيان است؛ زيرا شيعه بر اين باور است كه بر امام، جز امام، نماز ميت نمي خواند. جعفر برابر پيكر امام، مهياي نماز مي شود. نمازگزاران پشت سرش صف بسته اند. ابا اديان، كنار عثمان بن سعيد در صف نخست ايستاده است. جعفر مي خواهد تكبير بگويد. كودكي گندمگون با موهاي مجعد آشكار مي شود. با گام هايي مطمئن به سوي جعفر مي آيد. ردايش را مي كشد و قاطعانه مي گويد: - عقب بايست عمو! براي نماز خواندن بر پيكر پدرم، من سزاوارترم. رنگ از چهره ي جعفر مي پرد. پشت سر كودك به نماز مي ايستد. چشم ها از آواي حزين كودكي كه بر پدرش نماز مي خواند، لبريز اشك مي شود. ذهن ابااديان درهم ريخته است. نخستين نشانه ي امام راستين را به چشم مي نگرد. عسكري (ع) به او گفته بود:«كسي كه بر من نماز مي خواند، امام است.» دو نشانه ي ديگر مانده است. نخست آن كه كودك نامه هايي را كه دربردارنده ي پاسخ نامه هاست و او از مدائن آورده، از وي بطلبد. نماز به پايان مي رسد. كودك رو به ابااديان مي كند و لب مي گشايد: -اي بصري! پاسخ نامه هايي را كه با توست، بده!

ديگر جاي ترديد نيست. ابا اديان آن ها را به كودك مي دهد. آنگاه طفل نورس، در پشت پرده ي يكي از اتاق ها از

چشم ها پنهان مي شود. جعفر همچنان كينه ورز است. مردي نزد او مي آيد. آهنگ آن دارد كه بر او زخم زند: - سرورم! كودك چه كسي بود؟ جعفر كينه توزانه پاسخ مي دهد:

- قسم به خدا! نه هرگز او را ديده ام و نه مي شناسمش! مرد به جعفر پوزخند مي زند؛ [4] به امام دروغيني كه برابر كودكي كه نه ساله مي نمايد، عقب نشيني كرده است. آري اين پسر، آيينه ي حق نمايي است كه كسي را ياراي برابري با آن نيست؛ گرچه از تبار امام (ع) باشد!

آناني كه براي نخستين بار كودك را مي ديدند، همچنان حيرت زده اند. در بيرون خانه، هنگامه اي برپاست. برادر و نماينده خليفه، براي تشييع و نماز رسمي بر پيكر آمده است. جعفر به استقبالشان مي شتابد. اباعيسي بن متوكل، تسليت خويش و خليفه را به جعفر مي رساند.

پيكر را با گريه و مويه از خانه بيرون مي آورند. اينك، آرامش كوچيده است. پيكر، بسان كبوتر سپيد شهيدي، از خيابان اصلي ابااحمد به سوي مسجد جامع در حركت است. در اين روز ابري، نسيم غربت و يتيمي بر چهره ها مي وزد. امام، خورشيد دل هاست. هر گاه پنهان شود، گرما و نور دل ها جاي خويش را به تاريكي مي دهند. مردمان، با آنچه كه مي بينند، خاطرات شش سال پيش برابر چشمانشان زنده مي شود؛ روزي كه پدر جوان اين انسان پاك نهاد را تشييع كرده اند. برخي حيرت زده از راز مرگ آنان مي پرسند؛ از درگذشت افرادي كه هم جوانند و هم پيشينه بيماري ندارند. سامرا، به اين پديده، خو گرفته است. پيكر را براي نماز رسمي ميت نزديك مسجد بر زمين مي گذارند. نماينده و برادر خليفه گامي به جلو مي نهد.

كفن

از چهره ي حضرت كنار مي زند تا شايعه ي كشته شدن حضرت از سوي حكومت را تكذيب كند. برابر شخصيت ها و مقام هاي خاندان هاشمي (علويان و عباسيان) و فرماندهان نظامي و دولتمردان مي گويد: - ايشان، حسن بن علي بن محمد بن رضاست. به مرگ طبيعي، چشم از جهان فرو بست. از خدمتكاران اميرمؤمنان، فلان و فلان و... از قاضيان، عمرو و زيد و... و از طبيبان فلان و بهمان و... بر اين مطلب گواهي مي دهند؛ [كساني كه شب هاي فرجامين را با اهداف پيچيده اي در منزل امام به سر برده اند.] سپس با احترامي دروغين، سيماي امام را با كفن مي پوشاند. [5] . بار ديگر بر پيكر امام نماز خوانده مي شود. بدن حضرت را به خانه اش در محله ي درب الحصا باز مي گردانند تا بر طبق وصيتش، كنار پدرش به خاك سپرده شود. امروز همانند روز رستاخيز است. [6] . مردمان، براي تبرك، در تلاشند تا پيكر پاك را لمس كنند؛ گويي دست خويش را براي گرفتن دست پيامبر (ص) دراز مي كنند. پيكر، وارد خانه مي شود و اندكي بعد، بوي خاك عطرآگين بر مي خيزد. امام، كنار پدرش، آرام گرفته است؛ پدر و پسري كه ربع قرن پيش، با هم به اين شهر آمدند، پدر شش سال قبل و پسر اينك كوچ كرده است. آنان كه وراي افق هاي دور دست مي نگرند، مي بينند كه به زودي گلدسته هايي از اين خاك سر بر خواهند كشيد، تا اين جايگاه را سبزينه سازند؛ تا سايه سارش بر خستگان و رهروان راه هاي زندگي سايه افكند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ابا اديان بصري در منزل امام كار مي كرد. امام عسكري (ع) پيش از درگذشت، او را با نامه هايي

مهم به مدائن فرستاده و فرموده بود كه پاسخ ها را به كسي كه از تو مي طلبد، تحويل بده. نك: كمال الدين، ج 2، ص 475.

[2] الغيبة، ص 215.

[3] همان، ص 216.

[5] الارشاد، ص 383.

[4] كمال الدين، ج 2، ص 475.

[6] دائرة المعارف بستاني، بستاني ج 7، ص 45.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

لباس نمازگزار

صدوق از داود صرمي نقل مي كند كه گفت:

مردي از امام هادي عليه السلام پيرامون نماز در لباس ابريشمي آميخته به كرك خرگوش پرسيد. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: جايز است [1] .

طوسي با سند خود از ابراهيم بن محمد همداني نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: روي لباسم كرك، و موي غير مأكول اللحم [2] مي افتد، و تقيه، و ضرورتي نيز ندارم [، آيا نماز در آن جايز است]، امام عليه السلام در پاسخم نوشت: نماز در آن جايز نيست.

ابن ادريس حلي با سند خود از محمد بن احمد، و موسي بن محمد نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره نماز در لباس هاي كركي پرسيدم كه كداميك بهتر است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: نماز در هيچ يك را دوست ندارم. باز نامه نوشتم كه: ما با مردمي [كه عادات مخصوص دارند] زندگي مي كنيم، و سرزمين ما سرزميني است كه كسي نمي تواند بدون لباس كركي مسافرت كند، و اگر لباس كركي اش را درآورد ايمن از خود نيست، و آنچه براي رهبران ممكن است براي مردم ديگر

ممكن نيست، در اين صورت چه مي فرمائيد؟ در پاسخم نوشت: لباس كرك فنك، [3] و سمور را بپوش.

طبرسي مي گويد: در ضمن نامه حميري به حضرت حجت عليه السلام آمده است كه: براي ما نقل شده كه از امام هادي عليه السلام پيرامون نماز در لباس ابريشمي آميخته به كرك خرگوش پرسيدند، در پاسخ نوشت كه: جايز است، و نيز از او نقل شده كه: جايز نيست، به كداميك از اين دو خبر عمل كنيم؟ امام عليه السلام پاسخ داد: آن كه حرام است كرك همراه با پوست حيوان است، و آن كه حلال است كرك تنهاست.

كليني با سند خود از خيران خادم نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم و پرسيدم كه: آيا در لباسي كه شراب، و [يا] گوشت خوك به آن رسيده مي توان نماز خواند؟ زيرا اصحاب ما در آن اختلاف دارند، برخي مي گويند: نماز بخوان، و برخي ديگر مي گويند: نماز نخوان؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: در آن نماز نخوان زيرا نجس است.

صدوق رحمه الله مي گويد: علي بن ريان از امام هادي عليه السلام پيرامون مردي كه مو مي تراشد، و ناخن مي گيرد، سپس بدون آن كه لباس خود را بتكاند به نماز مي ايستد، پرسيد: امام عليه السلام فرمود: اشكال ندارد.

قال الصدوق:

روي عن داود الصرمي أنه قال: سأل رجل أباالحسن الثالث عليه السلام عن الصلاة في الخز يغش بوبر الأرانب، فكتب: يجوز ذلك [4] .

روي الطوسي: عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن عمر بن علي بن عمر بن يزيد، عن ابراهيم بن محمد الهمداني، قال: كتبت اليه يسقط علي ثوبي الوبر و الشعر، مما لا يؤكل لحمه من غير

تقية، و لا ضرورة، فكتب: لا تجوز الصلاة فيه [5] .

روي ابن ادريس الحلي: عن مسائل محمد بن علي بن عيسي، حدثنا محمد بن أحمد بن زياد و موسي بن محمد بن علي بن عيسي، قال: كتبت الي الشيخ أعزه الله و أيده، أسأله عن الصلاة في الوبر، أي أصوافه أصلح؟ فأجاب: لا أحب الصلاة في شي ء منه.

قال: فرددت الجواب أنا مع قوم في تقية و بلادنا بلاد لا يمكن أحدا أن يسافر منه بلا و بر ، و لا يأمن علي نفسه ان هو نزع و بره، فليس يمكن الناس كلهم ما يمكن الأئمة فما الذي تري أن يعمل به في هذا الباب؟ قال: فرجع الجواب: تلبس الفنك [6] و السمور [7] [8] .

قال الطبرسي: في ضمن كتاب للحميري الي الحجة عليه السلام، فقال: روي لنا عن صاحب العسكر عليه السلام: أنه سئل عن الصلاة في الخز الذي يغش بوبر الأرانب، فوقع: يجوز.

و روي عنه أيضا: أنه لا يجوز. فأي الخبرين نعمل به، فأجاب: انما حرم في هذه الأوبار و الجلود، فأما الأوبار وحدها فكل حلال [9] .

روي الكليني: عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن خيران الخادم قال: كتبت الي الرجل عليه السلام أسأله عن الثوب يصيبه الخمر و لحم الخنزير، أيصلي فيه أم لا، فان أصحابنا قد اختلفوا فيه؟ فقال بعضهم: صل فيه، فان الله انما حرم شربها، و قال بعضهم: لا تصل فيه؟ فكتب عليه السلام: لا تصل فيه، فانه رجس [10] .

قال الصدوق: سأل علي بن الريان بن الصلت أباالحسن الثالث عليه السلام عن الرجل يأخذ من شعره و أظفاره، ثم يقوم الي الصلاة من غير أن ينفضه

من ثوبه، فقال: لا بأس [11] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مرحوم طبرسي اين حديث را حمل بر تقيه كرده است.

[2] به حيواني مي گويند كه شرعا خوردن گوشتش روا نيست، مثل گرگ و گربه و سگ و خوك.

[3] حيوان كوچكي است شبيه به روباه با اين تفاوت كه دو گوش بزرگ دارد، از پوست اين حيوان استفاده مي شود.

[4] من لا يحضره الفقيه 1: 262 ح 809، تهذيب الأحكام 2: 212 ح 41، و 213 ح 42، الاستبصار 1: 387 ح 43 ثم قال الطبرسي: يجوز ان يكون الوجه فيه ضربا من التقية كما قلنا في غيره من الاخبار.

[5] تهذيب الأحكام 2: 209 ح 27، الاستبصار 1: 384 ح 2، وسائل الشيعة 3: 277 ح 1.

[6] الفنك: حيوان صغير في فصيلة الكلبيات، شبيه بالثعلب، لكن أذنيه كبيرتان، فروته من أحسن الفراء. المنجد: 597، (فنك).

[7] السمور ج سمامير: حيوان بري من فصيلة السموريات، يشبه ابن عرس و أكبر منه، لونه أحمر مائل الي السواد، تتخذ من جلده فراء ثمنية. المصدر: 350 (سمر).

[8] مستطرفات السرائر 3: 583، بحارالأنوار 83: 228 ح 18.

قال المجلسي: الشيخ هو الهادي عليه السلام و يدل علي ان الفنك و السمور أولي من غيرهما عند الضرورة و التقية، و هذا أيضا وجه الجمع بين الأخبار.

[9] الاحتجاج 2: 589، وسائل الشيعة 3: 266 ح 15، بحارالانوار 83: 223 ح 11.

[10] الكافي 3: 405 ح 5 ، تهذيب الأحكام 1: 279 ح 106، و 2: 358 ح 17، وسائل الشيعة 2: 1055 ح 4198 و 1017 ح 4035.

[11] من لا يحضره الفقيه 1: 265 ح 816، تهذيب

الأحكام 2: 367 ح 58، مكارم الأخلاق: 66، وسائل الشيعة 3: 277 ح 1، بحارالأنوار 76: 123.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

لشگر ملائكه

متوكل خليفه مستبد عباسي براي تهديد حضرت هادي (عليه السلام) او را به حضور خويش فرا خوانده و دستور داد كه هر يك از سپاهيانش خورجين اسب خود را از خاك قرمز پر كند و در محل معيني روي هم بريزند.

سپاهيان كه بيش از نود هزار نفر بودند فرمان را اجرا كرده و به سبب انباشته شدن خاك ها روي هم، كوه بزرگي ايجاد شد. آنگاه سربازان متوكل در بهترين حالت آرايش نظامي، در حاليكه غرق در لباس جنگي و اسلحه بودند قرار گرفتند و چون متوكل، حضرت هادي (عليه السلام) را با خود بر بالاي آن تپه برد در برابر او به صورت با شكوهي رژه رفتند. هدف او اين بود كه ترسي شديد در دل آن حضرت افكند و خيال شورش و خروج بر خليفه را از سر امام (عليه السلام) خارج سازد.

امام هادي (عليه السلام) با كمال آرامش فرمود: «آيا تو نيز مي خواهي لشگر ما را مشاهده نمايي؟» متوكل با تمسخر گفت: «آري.» ناگاه امام (عليه السلام) دعايي خواند و در يك لحظه خليفه ميان آسمان و زمين را پر از فرشتگان غرق در اسلحه ديد. او از مشاهده ي هيبت لشگر ملكوتي امام (عليه السلام) از ترس بي هوش شد و بر زمين افتاد. مدتي بعد كه متوكل به هوش آمد حضرت به او فرمود: «ما در امور زودگذر دنيا با شما رقابتي نداريم بلكه ما به امر

آخرت پرداخته ايم، بنابراين در مورد ما گمان شورش و خروج بر ضد خود نكن.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 395 - بحارالانوار، ج 50، ص 155.

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي ؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول ارديبهشت 1381.

ليست اسامي شروع شده با«الف»

1 - «ابراهيم بن اسحاق»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - و ثقه مي شمارد [1] .

2 - «ابراهيم بن ابي بكر رازي»: كنيه اش ابومحمد است و برقي او را از ياران امام هادي - عليه السلام - مي شمارد. [2] .

3 - «ابراهيم بن ادريس»: شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كنند [3] .

4 - «ابراهيم بن اسحاق»: شيخ او را از اصحاب امام هادي و ثقه مي داند [4] ، برقي نيز او را از ياران امام دانسته مي گويد: «شيخي است كه بر او طعني وارد نيست» [5] .

5 - «ابراهيم بن داوود يعقوبي»: شيخ او را از ياران امام هادي مي داند [6] ، برقي او را از ياران امام جواد و امام هادي - عليهماالسلام - برمي شمارد [7] و كشي او را از كساني مي داند كه از امام هادي روايت كرده اند [8] .

6 - «ابراهيم بن شيبه»: شيخ طوسي او را از ياران و اصحاب امام هادي معرفي مي كند [9] ابراهيم نامه اي به حضرت نوشت و در آن از گروهي از دين خارج شده كه به آشفتن و تخريب انديشه ي اسلامي مشغول بودند شكايت كرد كه ما بحث از اين قضيه را در بخش مربوط به دوران امام پي مي گيريم.

7 -

«ابراهيم بن عبده ي نيشابوري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - برمي شمارد [10] و كشي نقل مي كند كه امام حسن عسكري - عليه السلام - نامه اي به اسحاق بن اسماعيل نگاشت و در آن پس از سلام به ابراهيم بن عبده او را وكيل خود در اخذ حقوق شرعيه ساخت. [11] همچنين او را نزد عبدالله بن حمدويه بيهقي فرستاد و نامه اي به او داد كه در آن آمده بود:

«اما بعد، ابراهيم بن عبده را به سوي شما گسيل داشتم تا اهل نواحي و ناحيه تو حقوق واجبه شرعيه را كه بر گردن ايشان دارم به او بپردازند. من ابراهيم را امين و ثقه خود در آنجا نزد دوستدارانم مي دانم. پس از خدا بترسند و حقوق خود را ادا كنند زيرا عذري در ترك و تأخير آن ندارند اميدوارم خداوند آنان را به سبب عصيان اولياي خود به شقاوت دچار نكند و آنان و تو را مورد مرحمت قرا دهد بخاطر رحمتي كه بدانان دارم خداوند گشايش دهنده (روزي) و بزرگوار است...» [12] .

8 - «ابراهيم بن عقبه»: شيخ و برقي او را از اصحاب امام ابوالحسن هادي - عليه السلام - برمي شمارند [13] او از امام ابوجعفر جواد و امام هادي - عليهماالسلام - روايت كرده است و سهل بن زياد و گروهي ديگر از او نقل حديث كرده اند. [14] .

9 - «ابراهيم بن محمد»: شيخ، ابراهيم بن محمد بن فارس نيشابوري را از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري - سلام الله عليهما - معرفي مي كند. [15] .

10 - «ابراهيم بن محمد همداني»: شيخ

او را از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام هادي - عليهم السلام - برمي شمارد [16] و كشي مي گويد:

«ابراهيم وكيل امام بود و چهل مرتبه حج كرد [17] او وكيل امام جواد بود و حضرت به او نوشت: حساب تو رسيد خداوند عملت را بپذيرد و از آنان (كه حقوق شرعي خود را پرداخت كرده اند) خشنود باشد و آنان را در دنيا و آخرت با ما قرار دهد، فلان مقدار دينار و فلان مقدار لباس به سويت فرستاده شد خداوند در آنها به تو بركت دهد و نعمت او بر تو سرازير باشد. من به «نضر» نامه نوشتم و از او خواستم دست از تو بردارد و با تو مخالفت نكند و نوشتم كه تو نزد ما از منزلت والايي برخورداري. به «ايوب» نيز نامه اي نگاشتم و همين دستور را به او دادم. همچنين به موالي همدان نامه اي نوشتم و به آنان فرمان دادم از تو اطاعت كنند و دستورات تو را بكار ببندند و بدانند مرا جز تو وكيلي نيست...» [18] .

اين روايت (و نامه) به خوبي مقام و شأن و موقعيت ابراهيم را نزد امام - عليه السلام - نشان مي دهد.

11 - «ابراهيم بن مهزيار»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام جواد و امام هادي - عليهماالسلام - برمي شمارد [19] و نجاشي مي گويد: كتاب «البشارات» از او است [20] و كشي به سند خود از محمد بن ابراهيم بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

«پدرم هنگام مرگ اموالي به من سپرد و علامت و نشانه اي كه جز خداوند آن را نمي دانست به من داد و گفت: هر كس اين نشانه

را گفت اموال را به او واگذار كن محمد مي گويد: من نيز به بغداد رفتم و در كاروانسرايي منزل گرفتم، روز دوم پيرمردي آمده در را كوفت به غلامم گفتم: ببين چه كسي بر در است. او بيرون رفت و برگشت و گفت: پيرمردي بر در است، من هم به او اجازه دادم داخل شود و او داخل شد و گفت: من «عمري» هستم اموالي را كه نزد خودت داري به من بده و سپس مقدار اموال و نشانه را گفت من نيز اموال را به او پرداختم» [21] . اين روايت دليل آن است كه ابراهيم بن مهزيار وكيل امام در گرفتن حقوق شرعيه بوده است و طبيعتا كسي را امام وكيل قرار مي دهد كه ثقه و امين و عادل باشد.

12 - «ابراهيم دهقان»: شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد [22] ليكن چيز ديگري درباره ي او نمي گويد.

13 - «احمد بن اسحاق»: احمد بن اسحاق بن عبدالله اشعري قمي نماينده و پيك اهل قم بود و از امام جواد و امام هادي روايت مي كرد و از خصيصين امام حسن عسكري بشمار مي رفت از او كتاب هايي با اين عناوين بجا مانده است:

الف - علل الصوم.

ب - مسائل الرجال از امام هادي - عليه السلام - كه احمد آن را جمع آوري كرد [23] .

ج - علل الصلاة [24] .

او از جمله كساني است كه حضرت مهدي (عج) را ديده اند و اخبار زيادي در ستايش و مدح او وارد شده است [25] .

14 - «احمد بن اسحاق رازي»: شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [26] احمد از

امام روايت مي كرد و سهل بن زياد از او نقل كرده است [27] .

15 - «احمد بن اسماعيل»: احمد بن اسماعيل بن يقطين از اصحاب امام هادي است و برقي او را نام برده است. [28] .

16 - احمد بن ابي عبدالله برقي»: شيخ او را با اين عنوان از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [29] و نزديك به چهل حديث را با همين عنوان توقيع كرده و در سند آنها واقع شده است [30] .

17 - «احمد بن حسن»: احمد بن الحسن بن اسحاق بن سعد، شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [31] .

18 - «احمد بن حسن»: احمد بن حسن بن علي بن محمد بن فضال. مي گويند: او فصيح و گشاده زبان بود و در حديث، ثقه بشمار مي رفت. برادرش علي بن الحسن و عده اي ديگر از كوفيين از او روايت كرده اند. [32] .

كتاب هايي از جمله: كتاب الصلاة و كتاب الوضوء از او بجا مانده است. وي در سال 260 درگذشت. [33] .

19 - «احمد بن حمزه»: احمد بن حمزة بن اليسع قمي ثقه است و شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد [34] او از امام هادي و ابان بن عثمان، حسين بن المختار، زكريا بن آدم، محسن بن احمد و محمد بن علي روايت كرده است و حسين بن سعيد، عبدالله بن جعفر، علي بن مهزيار و ديگران از او روايت كرده اند. [35] .

20 - «احمد بن الخضيب»: شيخ طوسي و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - معرفي مي كنند. [36] .

21 - «احمد بن زكريا»: احمد بن زكريا بن باباي قمي، برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [37] .

22 - «احمد بن فضل»: شيخ طوسي او را با اين عنوان از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد. [38] .

23 - «احمد بن محمد»: احمد بن محمد السيادي البصري، شيخ او را در رجال خويش از اصحاب امام هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - برمي شمارد [39] .

24 - «احمد بن محمد»: احمد بن محمد بن عيسي اشعري قمي. شيخ او را از اصحاب امام رضا، امام جواد و امام علي هادي - عليهم السلام - برمي شمارد [40] كنيه اش ابوجعفر بود و شيخ، بزرگ و چهره موجه قمي ها بشمار مي رفت و كسي بود كه به نمايندگي از ديگران با پادشاه ديدار مي كرد.

از او كتاب هايي از جمله كتب زير بجا مانده است: كتاب التوحيد، كتاب فضل النبي - صلي الله عليه و آله و سلم -، كتاب المتعه، كتاب النوادر، كتاب الناسخ و المنسوخ و كتاب فضائل العرب [41] .

25 - «احمد بن هلال»: احمد بن هلال الصبرتاني بغدادي، شيخ او را از اصحاب امام هادي برمي شمارد و او را متهم به غلو مي كند. [42] اخبار زيادي در مذمت و سرزنش و بي ديني او و دوري از او وارد شده است.

26 - «اسحاق بن اسماعيل»؛ اسحاق بن اسماعيل بن نوبخت، شيخ و برقي او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارند.[43] .

27 - «اسحاق بن محمد بصري»: شيخ او را از اصحاب امام هادي - عليه السلام - برمي شمارد و مي گويد: او متهم به غلو

است [44] و علامه مي گويد: او متهم به غلو است و از اصحاب امام جواد بشمار مي رود. [45] .

28 - «ايوب بن نوح»: ايوب بن نوح بن دراج، ثقه و امين است. نجاشي درباره او مي گويد: «ايوب، وكيل امام هادي و امام حسن عسكري - عليهماالسلام - بود و از منزلت بزرگي نزد آنان برخوردار بود، او مورد اعتماد، با ورع بسيار، اهل عبادت زياد، و در نقل روايت ثقه بود. پدرش نوح بن دراج قاضي كوفه و درست اعتقاد بود و برادرش جميل بن دراج است» [46] .

شيخ طوسي درباره او مي گويد: «ايوب بن نوح بن دراج ثقه است و كتابي دارد و روايات و مسايلي از امام هادي نقل كرده است». كشي مي گويد: «ايوب از نيكان و صالحان بود و پس از مرگ تنها 150 دينار به ارث گذاشت در حالي كه مردم او را ثروتمند مي دانستند. او از امام هادي - عليه السلام - روايت مي كرد و گروهي از روات از او حديث نقل كرده اند».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي، ص 409.

[2] رجال برقي.

[3] رجال طوسي، ص 409 و رجال برقي.

[4] رجال طوسي.

[5] رجال برقي.

[6] رجال طوسي.

[7] رجال برقي.

[8] رجال كشي.

[9] رجال طوسي.

[10] رجال طوسي.

[11] رجال كشي.

[12] معجم رجال الحديث.

[13] رجال طوسي و رجال برقي.

[14] معجم رجال الحديث، ج 1، ص 122 - 221.

[15] رجال طوسي.

[16] رجال طوسي.

[17] رجال كشي.

[18] رجال كشي.

[19] رجال طوسي.

[20] رجال نجاشي.

[21] رجال كشي.

[22] رجال طوسي.

[23] رجال نجاشي.

[24] الفهرست طوسي.

[25] الغيبه و اصول كافي.

[26] رجال طوسي.

[27] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 48.

[28] رجال برقي.

[29] رجال طوسي.

[30] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 32.

[31] رجال طوسي.

[32] رجال نجاشي.

[33] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 32.

[34] رجال طوسي.

[35] معجم رجال الحديث، ج 2، ص 33.

[36] رجال طوسي.

[37] رجال برقي.

[38] رجال طوسي.

[39] رجال طوسي.

[40] رجال طوسي.

[41] معجم رجال الحديث.

[42] رجال طوسي.

[43] رجال طوسي.

[44] رجال طوسي.

[45] خلاصه ي علامه.

[46] رجال نجاشي.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي؛ مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

لا اله الا هو العزيز الحكيم

«عزيز» به كسي گفته مي شود كه بر اثر نفوذناپذيري، قاهر و غالب است و هيچ كسي را به منزلتِ جلال و كبريايي اش راه نيست. «حكيم» دانايي است كه امور محكم و متقن را بر حسب مصالح آنها انجام مي دهد. در اين فراز براي بار دوم كلمه «توحيد» بر زبان جاري مي شود و تكرار يا به دليل آوردن دو صفت بر خداوند است و يا تأكيد بر نفي تمامي الهه ها. و تكرار «لا اله الا اللّه» خالي از لطف نيست. چرا كه اين جمله، چنان عظيم است كه همتايي ندارد.

قال الباقر عليه السلام: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «ليس شي ءٌ اِلاَّ وَ لَه شي ءٌ يعْدِلُهُ اِلاَّ اللّه عزّ و جلّ فَاِنَّه لا يعْدِلُه شَي ءٌ و «لا اله الا اللّه» فَاِنَّه لا يعْدِلُها شي ءٌ و دَمْعَةٌ مِنْ خَوْفِ اللّهِ فَاِنَّهُ لَيسَ لَها مِثْقال، فَاِنْ سالَتْ عَلي وَجْهِه لَمْ يرهَقْهُ قَتَرٌ و لا ذِلَّةٌ بَعْدَها اَبَداً».[1] .

امام باقر عليه السلام از پيامبر اكرم صلي

الله عليه وآله روايت مي كند كه فرمود: هر چيزي در جهان همتايي دارد مگر سه چيز (اول) ذات مقدس خداوند كه نظير ندارد (دوم) كلمه شريفه لا اله الا اللّه كه هموزني براي آن نيست و (سوم) اشكي كه از خوف خدا از چشم خارج شود كه براي آن وزني نمي توان يافت و چنانچه بر صورت جاري گردد هيچ خواري و ناراحتي به صورت نخواهد رسيد. همچنين در روايت آمده كه بهترين عبادت ها، گفتن «لا اله الاّ اللّه» است: قال الصادق عليه السلام عَن آبائِهِ قالَ: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله: «خيرُ العِبادَةِ قَولُ لا اِله إلّا اللّه».[2] . امام صادق عليه السلام از پدرانش از پيامبر صلي الله عليه وآله نقل مي كند كه فرمود: بهترين عبادت ها، گفتن (كلمه) «لا اله الا اللّه» است. بر همين اساس امام سجّاد عليه السلام در ابتداي دعاي عرفه اين جمله را به كرات بر زبان جاري ساخته، تا بهترين عبادت ها را انجام داده باشد و در فقره اي مي فرمايد: «و انت اللّه لا اله الاَّ انت الرَّحْمن الرَّحيم العَليم الحَكيم».[3] . و تويي خدايي كه جز تو معبودي نيست، بخشنده مهربان، داناي حكيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ثواب الاعمال، ص 3.

[2] ثواب الاعمال، ص 4.

[3] صحيفه سجّاديه، دعاي 47، فراز 6.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

لما استوهبتم ذنوبي

«اسْتَوْهَبْتُم» از باب استفعال و از ماده «وهب» به معني بخشيدن و عطا كردنْ بدون هيچ گونه چشم داشت به عوض و جايگزين است.

اين فراز جواب قسم است. يعني شما ائمّه عليهم السلام را به خداوند قسم مي دهم

كه از خداوند بخشيدن تمامي گناهان من و بخشايش آن گناهان را طلب نماييد (كه البتّه خداوند در اين بخشيدن هيچ عوض نخواهد خواست بلكه همه گناه كاران را به توبه و درخواست عفو و گذشت فرامي خواند). «تُوبُوا إِلَي اللَّهِ جَمِيعًا».[1] . همگان به درگاه الهي توبه نماييد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه نور، آيه 31.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

م

محمد بن قاسم بن حمزة بن موسي

ابوعبدالله علوي، شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن مروان جلاب

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و مي افزايد كه او مورد اعتماد و ثقه است [1] و همين طور برقي از او ياد مي كند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن مروان خطاب

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن موسي بن فرات

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن موسي الربعي

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر كرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن يحيي بن درياب

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

مصقلة بن اسحاق قمي اشعري

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

معاوية بن حكيم

معاوية بن حكيم بن معاوية عمار كوفي، شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] . نجاشي درباره او مي گويد: وي مردي ثقه، جليل القدر و از اصحاب امام رضا عليه السلام است. ابوعبدالله الحسين مي گويد: من از بزرگان و اساتيدم شنيدم كه مي گفتند: معاوية بن حكيم بيست و چهار اصل را روايت كرده است. وي داراي كتابهايي است از جمله كتاب: «الطلاق»، «الحيض»، «الفرائض»، «النكاح»، «الحدود» و «الديات» و نيز روايات نادره دارد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

منصور بن عباس رازي

وي در شهر بغداد در دروازه كوفه منزل داشت، شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [1] و نجاشي مي گويد: حالت او معلوم نيست او داراي كتاب نوادر پر حجمي است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

موسي بن داوود يعقوبي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده [1] ، و او امامي مذهب و مجهول الحال است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

موسي بن عمر بن بزيع

غلام منصور و مردي ثقه است. شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [1] و گويد او كتاب نوادري دارد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] فهرست طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

موسي بن عمر حضين

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

موسي بن مرشد وراق نيشابوري

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام مي شمارد [1] و او امامي مذهب و مجهول الحال است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

معجزه عجيب طي الارض

ابوهاشم مي گويد: به حضور امام هادي عليه السلام رفتم و گله كردم و عرض نمودم: «من از اينجا (سامرا) به بغداد مي روم و در آنجا براي اشتياق شديدي به ديدار شما پيدا مي كنم (و راه دور است) براي من دعا كن و مركبي جز اين قاطر ندارم و اين قاطر نيز ضعيف و ناتوان است.» امام هادي عليه السلام فرمود: قواك الله يا اباهاشم و قوي برذونك: «اي ابوهاشم! خدا تو و قاطر تو را نيرومند سازد.» از آن روز به بعد، ابوهاشم نماز صبح خود را در بغداد مي خواند و سوار بر قاطرش مي شد و به راه مي افتاد، نماز ظهر همان روز به سامرا به حضور امام هادي عليه السلام مي آمد و هرگاه مي خواست همان روز با همان قاطر به بغداد بازمي گشت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 138.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

مناجات با خدا

خدايا! گناهكاري بر تو وارد شده، و نيازمندي قصد تو را نموده، تلاشش را نااميد مساز، و او را رحم كن، و خطايش را ببخشاي.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دعاؤه في مناجاة الله

الهي مسي ء قد ورد، و فقير قد قصد، لا تخيب مسعاه، و ارحمه و اغفر له خطاه.

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم چاپ اول 1381.

مرقد حسين بن علي الهادي

در ارتباط با شخصيت اين بزرگوار سخن بسيار است و حرف زياد، ما تنها به نقل سخني از محدث پارسا حاج شيخ عباس قمي در اين خصوص بسنده مي كنيم، ايشان مي نويسد:

«حسين بن علي الهادي عليه السلام شخصيت ناشناخته اي است و من از بعضي روايات استفاده كردم كه از مولاي ما امام حسن عسكري عليه السلام و برادرش حسين بن علي تعبير به سبطين مي كردند و اين دو برادر را به دو جدشان، دو سبط پيغمبر رحمت، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام تشبيه مي كردند، و در روايت ابو الطيب است كه صداي حضرت حجت، امام زمان صلوات الله عليه به صداي عمويش حسين، فرزند امام هادي عليه السلام شبيه بود، و نقل مي كند كه آن بزرگوار از زاهدان و عبادتگران بود و به امامت برادرش امام عسكري اعتراف داشت.» مرقد شريف اين سيد جليل و امام زاده ي كريم را در حرم مطهر عسكريين عليهماالسلام ذكر كرده اند كه در پايين پاي آن دو امام معصوم دفن شده است.

وي داراي چهار پسر به نامهاي جعفر، محمود، باقر و زين العابدين بود كه پس از رحلت پدرشان، سامرا را ترك كردند و

در شهر لار، از شهر هاي ري آن روز ساكن، (به احتمال، تهران امروز) و همگي در آن ديار شهيد شدند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

مسجد بزرگ سامرا

اين مسجد بس بزرگ كه به «جامع كبير سامرا» معروف است، توسط متوكل عباسي ساخته شده بود، در توصيف اين مسجد قلم فرسايي ها كرده و سخناني نوشته اند كه حيرت انگيز است، مي نويسند: «اين مسجد، بزرگترين مسجدي است كه تا به حال در جهان ساخته شده است، و آن عبارت بود از محيط مستطيل شكلي كه باروها و قلعه هايي كه از آجر پخته شده، ساخته و افراشته بود آن را در حصار خويش گرفته بودند، چنان كه طول و عرض آن از اندرون مسجد به 240 ضربدر 156 متر مي رسيد و از بيرون مساحت آن بالغ بر (38000) متر مربع بود و داراي 16 درب بزرگ و كوچك بود» . [1] . يكي از نويسندگان معاصر، درباره ي اين مسجد نوشته است: «طول آن 240 متر و عرض 160 متر مي باشد و ضخامت ديوارهاي آن كمتر از دو متر نيست، ارتفاع ديوارها، آنچه اكنون باقي است ده متر مي باشد، در اطراف داراي برجهاي نيم استوانه اي مي باشد كه شمار آن به چهل برج مي رسد و در هر گوشه مسجد، يكي از آنها قرار گرفته و در اضلاع شمالي و جنوبي هر يك 8 برج و اضلاع شرقي و غربي هر كدام داراي 10 برج مي باشند.» [2] . متوكل عباسي در حقيقت كاخي را با نام مسجد ساخت و

پرداخت تا طريق تزوير و ريا را به تكامل آن رساند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] موسوعة العتبات المقدسة، ج 12، ص 217 و 218.

[2] تاريخچه ي سامرا، ص 23.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

مناره ي ملويه

مأذنه و گلدسته بزرگي كه از جامع كبير سامرا به جاي مانده است و امروزه چشم هر بيننده اي را خيره مي سازد، مناره ي ملويه نام دارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

مسجد بزرگ ابودلف

مرد بزرگي با نام ابودلف قاسم بن عيسي عجلي كرجي (ح 150 - 226 ق) ، از اميران برجسته ي عصر اول عباسي كه در شعر و ادب و موسيقي و نيز جنگاوري و شناخت و همچنين در جود و بخشندگي پر آوازه بود، باني اين مسجد است. او چنان شجاع و بخشنده بود كه در ميان عرب، به اين دو صفت ضرب المثل گشت، وي شهرت خويش را بيشتر مديون شهري است كه با نام كرج آن را ساخت و كرج ابودلف نام گرفت، (شهري كه نزديك اراك كنوني بوده است) . توفيق عظيم او اين كه دوستدار اهل بيت اطهار و هوادار آل عدالت، اولاد حيدر كرار بود، تا آنجا كه برخي او را شيعه ي غالي تصور كرده اند. در خصوص شجاعت و سخاوت وي داستانهايي نقل كرده اند كه هر يك حاكي از روح بزرگ و سيرت ستوده ي اوست، حتي به امام حسن عسكري عليه السلام نسبت داده اند كه فرمود: «ان ابا دلف الذي كان من اعاظم الامراء و كان مشهورأ بالجود تصدق يومأ بجلة من التمر و كان عدد ما فيها ثلاثة آلات و ستين تمرة فعوضه الله ثلاثة آلات و ستين قرية بكل تمرة قرية» [1] . - براستي كه ابودلف، كسي كه از اميران بزرگ و مشهور به جود و بخشش

بود، روزي زنبيل بزرگي پر از خرما را كه 3060 عدد خرما داشت، تصدق داد كه خدا در عوض آن 3060 دهكده و شهر بهشتي در سراي باقي به او بخشيد، درست براي هر خرمايي، شهري. سفرنامه اي نيز از او با نام «سفر نامه ي ابو دلف در ايران» در دست است و چاپ شده است. مسجد بزرگ ابودلف، يا «جامع ابودلف» مسجدي است بس بزرگ در متوكليه ي سامرا، كه در دوره ي عباسي (246 ق.) ساخته شده، مساحت كل مسجد بالغ بر 29786/5 مي شود كه داراي 18 درب ورودي و چندين رواق است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 134.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

مورخ سامرا

شيخ ذبيح الله عسكري محلاتي (م 1310 ق.

محلات - 1364 ش. تهران) ، وي مدتي در حوزه ي نجف و زماني در حوزه ي سامرا مشغول تحصيل و تحقيق بوده، در درس خارج شخصيت هايي چون: آيت الله ناييني، آيت الله ضياء الدين عراقي، آيت الله اصفهاني، آيت الله حاج سيد حسن صدر شركت كردهه و استفاده ها برده است، و از بزرگاني چون: شيخ آقا بزرگ تهراني و آيت الله اصفهاني و آيت الله ناييني و حاج سيد حسن صدر كاظمي، اجازه نامه ي روايتي داشته است، قلم او روان و فصيح و دائرة المعارف 6 جلدي «رياحين الشريعه» معروف ترين كتاب او به زبان فارسي است و در آن شرح حال تمام زنان دانشمند شيعه كه در زمينه ي علم و ادب و مذهب در

تاريخ اسلام نقشي داشته اند، گرد آمده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

من والاكم فقَد والي الله ومن عاداكم فقد عاد الله و من احبكم فقَد احب الله ومن ابغضكم فقَد ابغض الله

«والي» از ماده «ولي» و در اصل به معني «نزديكي و عدم جدايي» است. به همين دليل به سرپرست كه شخصي تحت تربيت و سرپرستي او قرار دارد نيز «ولي» گفته مي شود و همچنين به دوست و رفيق صميمي، «ولي» مي گويند. «عاد» از ماده «عَدُو» به معني تعدّي نمود و از حد گذراند و تجاوز كرد و همچنين مي تواند از ماده «عَدُوّ» به معني دشمني كرد، باشد.

در اين فراز خطاب به امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي داريم هر كس شما را دوست بدارد و به عنوان ولي برگزيند و از شما پيروي نمايد، همانا خداوند را دوست داشته و او را به عنوان ولي برگزيده و از او پيروي نموده. و هر كس با شما دشمني كرد، همانا با خداوند دشمني كرده و هر كس شما را دوست دارد، خداوند را دوست داشته و هر كه به شما بغض و كينه داشته باشد، به خداوند بغض و كينه ورزيده است. در اين باره احاديث فراواني داريم كه به يكي از آنها بسنده كنيم.

قال علي عليه السلام سمعت رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم يقول: «أَنَا سَيد وُلد آدَم و اَنتَ يا عَلي و الائمَّة مِن بَعْدك سادات امَّتي، مَن احبّنا فقد احبّ اللّه و مَن ابْغَضنا فقد ابغَض اللّه و مَن والانا فقد والي اللّه و مَن عادانا فقد عادي اللّه و مَن اطاعنا فقد اطاع اللّه و مَن عصانا فقد عَصي اللّه».[1] . حضرت علي عليه

السلام مي فرمايد از پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم شنيدم كه ايشان فرمودند: من آقاي فرزندان آدم هستم و تو اي علي و امامان بعد از تو، آقايان امّت من. هر كس ما را دوست دارد، خداوند را دوست داشته و هر كس با ما كينه داشته باشد با خداوند كينه توزي كرده و هر كس ما را ولي خود بداند، ولايت خدا را پذيرفته و هر كس با ما دشمني كند، با خدا دشمني كرده و هر كس از ما اطاعت كند، همانا از خدا اطاعت كرده و هر كس با ما مخالفت كند و عصيان ما نمايد، با خداوند مخالفت نموده و عصيانِ خداوند كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 27، ص 88.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

محبت به خداوند

صراط مستقيم راهي است كه انسان را به سوي محبّت خداوند سوق مي دهد.

قال الصادق عليه السلام في قوله تعالي «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ»: «أرْشدنا الصِّراط المُستَقيم، ارشدنا لِلُزوم الطَّريق المُؤدي اِلي مَحبَّتك و المبلغ الي جنَّتك، من أن نَتَّبع اَهْواءنا فنعطب».[1] .

امام صادق عليه السلام درباره آيه «ما را به راه راست هدايت فرما»، مي فرمايد: ما را به راه راست رهنمون شو. ما را به پيمودن راهي كه به محبّت تو مي انجامد و به بهشت مي رساند، رهنمون شو تا از هواهاي نفس خود پيروي نكنيم و به هلاكت نيفتيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 238.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

من اتبعكم فالجنة ماويه ومن خالفكم فالنار مثويه

«مأوا» در اصل به معني پناهگاه است و سپس به مكان، مسكن و جايگاه گفته مي شود.

«مثوا» از ماده «ثوي» به معني قرارگاه و محل استقرار يا اقامت دائم است.

در اين فراز مي گوييم: هر كس از شما تبعيت و پيروي نمايد، پناهگاه و جايگاه و مسكن او بهشت است و هر كس با شما مخالفت ورزد و دشمني نمايد، محل استقرار و اقامت دائمي او، آتش دوزخ الهي است. از آنجايي كه شرط ايمان، ولايت است، هر كس به ولايت ايمان نداشته باشد، دين او كامل نگشته و ايمان او ناقص و بلكه بي فايده است. چرا كه شرط آن را به جا نياورده است. پس تابعين امامان هدايت عليهم السلام كه در تمامي شئونات زندگي از آنان تبعيت كرده، به سوي بهشت راهي شده اند و دشمنان آنان كه در تمامي زندگي سر ناسازگاري و جنگ با ايشان داشته اند،

راهي جز دوزخ در پيش ندارند. در اين باره احاديث فراواني داريم كه به يك مورد از آنها اشاره مي شود. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «يا عَلي اَنتَ اَميرَالمُؤمنين و إمام المتّقين، يا عَلي اَنَت سيد الوَصيين، و وارث عِلم النَبيين و خَير الصدّيقين و اَفْضل السابقين. يا عَلي اَنْتَ زَوْج سيدة نِساء العالمين و خليفة خير المُرْسلين. يا عَلي اَنتَ مولي المُؤْمنين. و الحجَّة بَعْدي علي الناس اَجْمِعين، إستوجب الجنّة من تولاك و استحقّ دخول النّار مَن عاداك. يا عَلي و الَّذي بعثني بالنبوة و اصطفاني علي جَميع البرية، لو أن عبدا عبداللّه ألف عام ما قبل ذلك منه الّا بِولايتكَ و وِلاية الاَئَّمِة من ولدك بِذلك اَخبرني جبرئيل فَمَن شاء فَلْيؤمن و مَنْ شاءَ فَلْيكفر».[1] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به حضرت علي عليه السلام فرمودند: اي علي، تو امير مومنان و امام متّقيان هستي. اي علي، تو سرور وصي ها و ارث برنده علم پيامبران و بهترين راست كرداران و بهترين مردمان هستي. اي علي، تو همسر سرور زنان عالم و جانشين بهترين فرستادگان خداوندي. اي علي، تو مولاي مؤمناني. و تو حجّت (خداوند) بر تمامي مردم بعد از من هستي. هر كه داراي ولايت تو باشد، مستوجب دخول بهشت است و هر كه با تو دشمني نمايد، مستحّق داخل شدن در دوزخ است. اي علي، قسم به آنكه مرا به پيامبري مبعوث داشت و مرا برترين فرد، بر تمامي مردم گردانْد، اگر فردي هزار سال عبادت خداوند كند، قبول درگاه الهي نمي گردد، مگر آنكه ولايت تو و ولايت ائمّه معصومين عليهم السلام كه فرزندان تو هستند را داشته باشد و

اين مطلب را جبرئيل برايم گفته. پس هر كه خواهد ايمان آورد و هر كه خواهد كفر ورزد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 38، ص 134.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

مستبصر بشانكم وبضلالة من خالفكم

اين فراز، اقرار اجمالي به بصيرت و بينايي به مقام ائمّه معصومين عليهم السلام دارد و زائر اقرار مي نمايد كه من اجمالاً به شأن و منزلت و مقام شما بينايي يافته و يقين به گمراهي هر كس كه با شما مخالفت نمايد، پيدا كرده ام. چرا كه به شما آن چنان كه از ابتداي زيارت توصيف نمودم، معرفت يافته ام. البتّه شناخت تفصيلي ائمّه معصومين عليهم السلام براي بسياري از مردم امكان پذير نيست چرا كه با عقول ناقص و درك هاي ناچيز نمي توان به انوار آنان، معرفت كامل پيدا كرد. زيرا آنان داراي بالاترين مقام انساني هستند. قال المعصوم عليه السلام: «نَزِّهُونا عَن الرُبُوبيةِ و قُولُوا فينا ما شِئْتُم».[1] . امام عليه السلام فرمود: ما را از مقام ربوبيت و پروردگاري، پايين آوريد و براي ما هر چه خواهيد بگوييد. شايد اين فراز به اين معني است كه درصدد شناخت و در طلب بينايي نسبت به شأن و منزلت و مقام شما، و ضلالت و گمراهي هر كس شما را مخالفت نمايد، هستم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] علم الامام، مظفر، ص 76.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

موال لكم ولاوليائكم مبغض لاعدائكم ومعاد لهم

دوست داشتن امامان معصوم عليهم السلام بايد همراه دوست داشتنِ دوستداران آنان و بغض و كينه دشمنان آنان و دشمني با معاندان ايشان باشد و اگر چنين باشد، دين كامل مي گردد.

قال الرضا عليه السلام: «كَمال الدِّين وِلايتنا و البرائة مِن عَدوّنا».[1] .

امام رضا عليه السلام فرمود: آراستگي دين به ولايت ما و بيزاري جستن از دشمنان ما است.

بنابراين تمام خيرهاي معنوي عالم در تولّا (دوستي با دوستان

خدا) و تبرّا (دشمني با دشمنان خدا) نهفته است. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «مَن سره أن يجْمع اللّه لَهُ الخير كلّه فليوال عَلياً بَعْدي و ليوال أَوْليائه و لِيعاد اَعْدائه».[2] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هر كس دوست دارد خداوند تمامي خيرها را براي او جمع نمايد، پس دوست بدارد علي و دوستان او را و دشمن بدارد دشمنانش را.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 27، ص 58.

[2] بحارالانوار، ج 27، ص 55.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

محقق لما حققتم مبطل لما ابطلتم

وقتي براي زائر ثابت گرديد كه امامان معصوم عليهم السلام معدن علم و گنجواره هاي علوم خداوند بوده و از هر گناه و پليدي، پاك و معصوم هستند، به اين فراز اقرار مي نمايد كه حق آن است كه شما حق بدانيد و باطل آن است كه شما باطل بشماريد. زيرا احاطه امام بر علم و تشخيص حق از باطل، بسيار فراتر از علم و شناخت بشري است و امام از تمام شكّ ها و اشتباهات به دور است و علم صحيح نزد امامان مي باشد.

عَنْ يونس بن ظبيان: عن ابي عبدالله عليه السلام انّه قال له: «يا يونس، إذا اردتَ العلم الصحيح فَخُذ عَن اَهْل البيتِ فاِنّا رويناه و اوتينا شرح الحِكْمة و فَصْل الخَطاب انّ اللّه اصْطَفانا و آتانا ما لَمْ يؤت اَحَداً مِنْ العالَمين».[1] . يونس بن ظبيان مي گويد: حضرت صادق عليه السلام به من فرمودند: اي يونس، هرگاه طالب علم صحيح بودي، آن را از اهل بيت بگير كه ما روايت مي كنيم آن را با حكمت

و فصل خطاب. همانا خداوند ما را برگزيد، و عنايت كرده به ما آنچه كه به هيچ يك از مردم عالم نداده است. با چنين علم و آگاهي اي كه خداوند به ائمّه طاهرين عليهم السلام داده، كليد تمامي حق ها و صواب ها نزد آنها است. قال الباقر عليه السلام: «امّا إنّه لَيسَ عِنْد أَحد مِنْ النَّاسِ حقّ و لا صَواب إلّا شَي ء اخذُوه مِنّا اَهْل البَيتِ و لا أَحد مِنْ النّاس يقضي بحقٍّ و عدل إلاَّ و مِفْتاح ذلك القَضاء و بابه و اوّله و سنَّنَه أميرالمؤمنين عَلي بن ابي طالب».[2] . امام باقر عليه السلام فرمودند: آگاه باش هيچ حق و صوابي نزد مردم نيست، مگر آنكه از ما خاندان پيامبر فراگرفته اند و هيچ كس قضاوت به حق و عدل نمي كند، مگر آنكه كليد آن قضاوت و درب آن و اوّلين كسي كه به آن، قضاوت كرده و سنّتِ آن را بنيان گذارده، اميرالمؤمنين علي بن ابي طالب بوده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 26، ص 158.

[2] بحارالانوار، ج 26، ص 157.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

مطيع لكم

«مطيع» از ماده «طوع» به معني اطاعت است و آن عملي است كه مطابق با امر و خواسته و به همراه رغبت و خضوع انجام گيرد. در اين فراز، زائر خود را مطيع امام معرفي مي نمايد و اذعان دارد كه تمامي اعتقادات، گفتار و اعمالم برخاسته از خواسته شما است و راضي به رضايتتان هستم و با خضوع و خشوع و رغبت فراوان، خواسته هاي شما را اطاعت مي نمايم. چرا كه اين اطاعت را در طول

اطاعت الهي و همگون با اطاعت رسول خدا وآن را امر الهي مي دانم.

«يآ أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ».[1] . اي كساني كه ايمان آورده ايد، خداوند را اطاعت كنيد و فرستاده خدا و صاحبان امرتان را اطاعت نماييد. و زائر معتقد است كه صاحبان امر همان امامان معصوم هستند. قال الباقر عليه السلام في قوله «... وَ أولي الأمْرِ مِنْكُم» قال: «هي في عَلي و في الأئمّة جَعَلَهم اللّه مَواضع الأنْبياء».[2] . امام باقر عليه السلام در تفسير صاحبان امر فرمودند: آنها علي و امامان پس از او هستند كه خداوند آنها را در محل هاي پيامبران قرار داد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه نساء، آيه 59.

[2] بحارالانوار، ج 23، ص 293.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

مقر بفضلكم

«مُقرّ» به معني اقرارگر و اعتراف كننده است.

پس از آنكه زائر به حقِّ امام عليه السلام، معرفتِ نسبي يافت، اقرار مي نمايد كه هر چند نتوانسته ام معرفت كامل به شما بيابم، ولي اقرار و اعتراف دارم به فضل و بزرگواري و برتري شما. اقرار زباني زائر نشأت گرفته از اقرار و اعتراف قلبي او است. و اين اقرار را هميشه و در بعد از هر نماز بر زبان جاري مي سازد و اذعان دارد كه همه اين اقرارها، اعترافاتِ دروني است.

قال حسين بن علي عليهما السلام: «اَلَّلهُم انّي ادينك بِطاعَتِك و وِلايتهم... مُؤْمن، مُقّر، مُسْلم بِذلك...».[1] . امام حسين عليه السلام فرمودند (پس از هر نماز بگوييد): خداوندا من به دين تو پايبند و به اطاعت تو و ولايت

ائمّه اطهار عليهم السلام مشغولم و ايمان دارم و اقرار مي نمايم و تسليم اين امور هستم.... اين اعتراف و اقرار در زيارت ائمّه عليهم السلام تكرار مي شود: «... إنّي بِك عارِف و بِحَقّك مُقّر...».[2] . ...همانا من به تو معرفت دارم و به حق تو اعتراف مي نمايم....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 3، ص 345.

[2] زيارت امام حسين - كافي، ج 4، ص 575.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

محتمل لعلمكم

«محتمل» از مصدر «احتمال» و در اينجا به معني كسي كه تسليم و تصديق مي نمايد، مي باشد.

مراد از اين فراز آن است كه زائر اقرار مي نمايد: هر چند عقل من و فهم من، علوم شما را درك نمي كند، ولي آن علوم و مراتب آن علم را تصديق مي نمايم و من مي دانم و اعتقاد دارم كه آن علوم حق است و اگر چه حقيقت و كُنْه آن را درك نمي كنم، ولي هيچ گاه انكار علم و مراتب علم شما را نمي كنم.

عن ابي الصامت قال: سمعت اباعبدالله عليه السلام يقول: «ان مِن حَديثنا ما لا يحْتمله مَلِك مُقرّب و لا نبي مُرْسل و لا عَبْد مُؤْمن. قلت: فَمَن يحْتملهُ؟ قال: نَحْن نَحْتَمِلْه».[1] . ابي صامت مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمود: همانا گفتار ما آنچنان سنگين است كه تحمّل آن را هيچ فرد مقرّب الهي و هيچ پيامبر فرستاده شده و هيچ فرد باايماني ندارد. گفتم: پس چه كسي تاب و توان تحمّل آن را دارد؟ فرمودند: ما (اهل بيت) تحمّل داريم.

در حديثي ديگر امام باقر عليه السلام به نقل

از پيامبر صلي الله عليه وآله كلام و سخنان خود را بسيار مشكل دانسته اند قال ابوجعفر عليه السلام: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «ان حَديث آل مُحمَّد صَعْب مستصعب لا يؤْمن بِهِ إلّا مَلِك مُقَرَّب اَوْ نَبي مرسل اَوْ عَبْد امتَحَنَ اللّه قَلْبه لِلايمان».[2] . امام باقر عليه السلام فرمودند: رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: حديث آل محمّد صعب (دشوار و چيزي كه خودش دشوار است) و مستصعب (بسيار دشوار و چيزي كه مردم دشوار مي شمارند) است و جز فرشته مقرّب الهي يا پيامبر فرستاده شده يا بنده اي كه خدا دلش را به ايمان آزموده، به آن ايمان نياورَد. منظور از اينكه فرشتگان و انبيا و مؤمنان، تحمّل حديث و گفتار امامان را ندارند، آن است كه به كُنْه و حقيقت علوم و گفتار امام پي نخواهند برد. چرا كه گفتارِ آنها داراي بطون است و فهم آن براي همگان مقدور نيست. ولي از ظاهر كلام آنان، مطالبي را استنباط مي نمايند. پس علم ائمّه معصومين عليهم السلام سه نوع است. دسته اي آنچنان سنگين است كه فقط وجود امام آن علوم را درك مي نمايد و جز امام، كس ديگر درك و تحمّل نمي نمايد. و بعضي از علوم را كساني كه ائمّه طاهرين عليهم السلام اراده نمايند و ايمان خود را به درجه كمال رسانده باشند، مي توانند تحمّل نمايند و دسته سوّم علومي است كه همگاني است و درك آن براي همه ممكن است. لذا امام بعضي از علوم را (كه جزء دسته دوّم بود) اگر به افرادي كه ايمان قلبي داشتند فرامي دادند، به او سفارش و نصيحت مي نمودند كه آن را به هيچ

كس نگويد. سلمان آن چنان علوم الهي را از معصومين عليهم السلام فراگرفته بود، كه خود «باب الهي» و داراي اسرار فراوان گرديده كه همگان را به تعجّب واداشته است.

عن جابر عن ابي جعفر عليه السلام قال: «دَخَلَ اَبوذر عَلي سَلْمان و هو يطْبخ قدرا له، فبيناهما يتحادِثان اذ انكبت القِدر علي وَجْهها عَلي الأَرض فلم يسْقط مِن مرقها و لا مِن ودكها شَي ء فَعَجَبَ من ذلك اَبوذر عجباً شديداً و اخذ سَلْمان القِدر فَوَضَعَها عَلي حالها الاوّل علي النَّار ثانيه و اقبلا يتحَدَّثان فبينماهما يتحدّثان اذا انكبت القدر علي وجهها فلم يسْقط مِنْها شَي ء مِن مرقها و لا ودكها. قال: فخَرَجَ ابوذر و هو مذعور مِن عِنْد سَلْمان فبَينما هُو متفكّر إذ لقي أميرالمؤمنين عَلَي البابِ فلَمّا ان بَصَرَ به اَميرالمؤمنين عليه السلام قال له: يا اَباذر ما الذي اَخْرجك و ما الّذي ذعرك؟ فقال له ابوذر: يا اميرالمؤمنين رَأيت سلمان صَنع كَذا و كَذا فعجبتُ من ذلك. فقال اميرالمؤمنين عليه السلام: يا اَباذر إن سَلْمان لو حدثك بما يعلم لقلت: رحم اللّه قاتل سَلْمان، ان سَلْمان باب اللّه في الأرض مَن عرفه كان مُؤْمناً و مَن انْكَره كان كافراً و ان سلمان مِنّا اهلَ البيتِ».[3] .

جابر از امام باقر عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمودند: ابوذر بر سلمان وارد شد و او مشغول طبخ غذا بود. آن دو سرگرم صحبت كردن شدند كه ناگهان ظرف غذا برگشت و واژگون شد. ولي هيچ چيز از محتويات ظرف روي زمين نريخت. سلمان جلو رفته، ظرف را گرفت و به صورت اوّل روي آتش گذارد و سپس شروع كرد با ابوذر به صحبت

كردن كه دوباره ظرف غذا واژگون شد و سلمان نيز دوباره ظرف را گرفته به حالت اوّل برگرداند. ابوذر بسيار تعجّب كرد و با همان حالت تعجّب، از نزد سلمان خارج شد كه اميرالمؤمنين علي عليه السلام را در كنار درب خانه ملاقات كرد، حضرت از ابوذر سؤال كردند: چرا اين گونه آشفته و نگران هستي؟ ابوذر قضايا را براي حضرت بازگو كرد. حضرت علي عليه السلام فرمودند: اي ابوذر، اگر سلمان آنچه را مي دانست براي تو بازگو مي كرد (تو آنچنان نگران مي شدي و او را كافر مي شمردي كه به كشنده او دعا كرده) مي گفتي خداوند رحمت كند كشنده سلمان را (چرا كه مي پنداشتي او از دين خارج شده و براي سلامتي قاتل او دعا مي كردي. ولي اي ابوذر) همانا سلمان باب الهي در زمين است و هر كس مقام او را بشناسد، مؤمن است و هر كس او را انكار نمايد، كافر است و همانا سلمان از ما خاندان پيامبر و اهل بيت است.

معناي ديگري كه براي «مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُم» مي توان كرد آن است كه زائر كه داراي درجه پايين ايمان است، اقرار مي نمايد كه من درصدد آن هستم كه ايماني براي خود تحصيل نمايم كه بتوانم علوم شما را حمل نمايم و بتوانم به درجه اي برسم كه علوم شما كه همان علم خداوند است و شما گنجينه هاي علم الهي هستيد را حمل كنم. (يعني جزء افرادي شوم كه شما علوم خود را به آنها فرامي دهيد). و زائراني كه از مؤمنان مقرّب هستند مي گويند، ما علم شما را حمل مي نماييم و تحمّلِ حمل آن را داريم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 2، ص 193.

[2] كافي، ج 1، ص 401.

[3] بحارالانوار، ج 22، ص 373 و 374.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

محتجب بذمتكم

زائر در اين فراز اقرار دارد بر اينكه: من خود را در استتارِ امان شما و داخل در پناهگاه و پناه دهي و ايمني شما مي دانم. شايد هم زائر مي گويد: من خود را همانند عبد و مملوك در تحت اختيار شما مي دانم و همان گونه كه مولا، عبدش را از تمامي هلاكت ها نجات مي دهد، از شما مي خواهم مرا نجات دهيد و مرا تحت حمايت هاي دنيايي و آخرتي خود قرار دهيد.

همچنين منظورِ زائر مي تواند چنين باشد كه: من در پيمان و عهدي كه با شما بسته ام، با شما هستم و در پناه شما به سر مي برم. چرا كه شما را عهد و پيمان خداوند مي دانم و عهد با شما، عهد با خداوند است.

عن خثيمه قال: قال لي ابوعبدالله عليه السلام: «يا خثيمه نَحْن عَهْد اللّه فَمَن وَفي بِعَهْدِنا فَقَد وَفي بِعَهْد اللّه و مَنْ خفرها فقد خفر ذَمّة اللّه و عَهْده».[1] .

خثيمه مي گويد: امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اي خثيمه، ما عهد و پيمان خداوند هستيم. پس هر كس به عهد ما وفا كرد، به عهد الهي وفا كرده و هر كس در عهد ما خلل و نقصي وارد كرد، همانا در ذمّه و عهد الهي خلل و نقص وارد كرده است.

و آن عهد، پيماني است در دنيا كه شيعيان با امامان خود بسته و پيماني است كه تمام مردم در «عالم ذرّ» با خداوند بسته اند.

قال ابوعبدالله عليه السلام: «اخْرج

اللّه مِن ظَهر آدمَ ذُرّيتة إلي يوم القيامة فَخَرجوا كالذرّ فَعَرَفَهم نَفْسه و اراهم نفسه و لَوْلا ذلك لَم يعرف أحدٌ ربّه. ثمّ قال: أ لست برَبّكم؟ قالوا: بلي. قال: فان مُحمّداً عَبْدي و رَسْولي و إنّ عَلياً اميرالمؤمنين خَليفَتي و اَميني».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند تمامي انسان ها را كه در پشت آدم بودند، جمع آوري كرد و آنها در «عالم ذر» بودند. پس خداوند خود را به آنها شناساند و اگر نمي شناساند، هيچ كس به او معرفت نمي يافت. سپس از آنها سؤال كرد: آيا من پروردگار شما هستم؟ همه گفتند: آري. (خداوند) فرمود: همانا محمّد بنده و فرستاده من بر شماست و همانا علي اميرالمؤمنين عليه السلام و جانشين من و امين من است.

در نهايت اينكه شايد منظور زائر آن است كه: من خود را مستتر به حقّ شما مي دانم و اقرار دارم كه حقّ شما بسيار عظيم است و حقّ شما بر من، همان اقرار به ولايت و فضائل و مقام هايي است كه خداوند براي شما قرار داده است. همان گونه كه قبلاً نيز اعتراف نمودم كه من عارف و آشنا به حقوق شما هستم و گفتم «عارف بِحَقِّكم».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 73.

[2] بحارالانوار، ج 26، ص 294.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

محمد بن احمد بن عبيدالله

شيخ طوسي وي را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده. [1] و مرحوم قزويني دو روايت را از وي از كتاب امالي شيخ طوسي نقل نموده است:

1 - محمد بن احمد بن عبيدالله از امام

هادي و آن حضرت از پدر بزرگوارش امام جواد از علي بن موسي الرضا از موسي بن جعفر از امام صادق عليهم السلام نقل مي نمايد كه حضرت فرمود:

«عليكم بالورع فانه الدين الذي نلازمه و ندين الله تعالي به و نريده ممن يوالينا لا تتعبونا بالشفاعة». [2] . «ورع و پرهيزكاري را پيشه كنيد كه اين همان ديني است كه ما ملازم آن هستيم و با آن خدا را عبادت مي نماييم و آن را از كسي كه ولايت ما را پذيرفته مي خواهيم ما را در روز قيامت جهت شفاعت به زحمت نيندازيد».

2 - با همان سند امام صادق عليه السلام فرمود: مقصود از حيات طيبه كه در آيه شريفه ي (فلنحيينه حيوة طيبة) آمده، قناعت است. [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 15، ص 11.

[2] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 370.

[3] همان.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

محمد بن سليمان بن زرقان

فاضل معاصر مرحوم قزويني وي را در اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده است. [1] .

و مرحوم شيخ در تهذيب با ذكر سند از وي نقل كرده است كه گفته: حديث كرد براي من صادق بن صادق، علي بن محمد صاحب العسكر عليهم السلام: «قال: قال لي: يا زرقان ان تربتنا كانت واحدة فلما كان ايام الطوفان افترقت التربة فصارت قبورنا شتي و التربة واحدة». [2] . «اي زرقان خاك سرشت ما يكي بود و در زمان طوفان حضرت نوح آن خاك متفرق گرديد پس قبرهاي ما از هم جدا گرديد ولي خاك سرشت ما يكي است».

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] همان،

ص 389.

[2] تهذيب الاحكام، ج 6، ص 109 و 110.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

محمد بن ابي طيفور متطبب

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن احمد بن ابراهيم

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن احمد محمودي

مكني به ابوعلي، شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام دانسته است [1] كشي مي گويد: به خط ابوعبدالله شاذاني در كتاب خودش ديدم نوشته است: از فضل بن هاشم هروي شنيدم كه مي گفت: از زيادي حج كه محمودي به جا آورده بود برايم صحبت كرد، من از او از شمار حجهايي كه به جا آورده بود پرسيدم، در پاسخ من گفت: سپاس خداوند را كه خير فراواني نصيب من شد، گفتم: از طرف خودت حج مي گزاردي و يا از طرف ديگران؟ او گفت: پس از انجام حجةالاسلام - يعني حج واجب - از طرف ديگران مشرف مي شدم؟ از طرف رسول خدا - صلي الله عليه و آله - حج به جا مي آوردم و آن را براي اولياي خدا كه خدايم اجازه داده بود قرار مي دادم و ثواب آن را به مؤمنان مرد و زن هديه مي كردم. پرسيدم: دليل تو بر اين كار چيست؟ گفت: من مي گويم: «بار خدايا من به نام رسولت محمد - صلي الله عليه و آله - حج را به جا مي آورم، و پاداشم را از جانب تو و او براي اولياي طاهرينت عليهم السلام قرار مي دهم و پاداشي را كه از جانب ايشان عايدم مي شود، به بندگان زن و مرد با ايمانت هديه مي كنم، مطابق كتاب تو و سنت پيامبرت - صلي الله عليه و آله تا آخر دعا...» [2] .

اين عمل محمد

بن احمد دليل بر روحيه خيرخواهي او و شتافتن در صحنه هاي عمل صالح است و اين كه نتيجه تربيت ائمه طاهرين عليهم السلام اصحابشان چنين انسانهاي كامل و نمونه مي شوند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن احمد بن عبيدالله بن منصور

مكني به ابوالحسن، شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن احمد بن مطهر

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] وي از امام ابوالحسن روايت كرده و عبدالله بن جعفر نيز از وي روايت نقل كرده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 15 / 26.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن احمد بن مهران

برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن اسماعيل صيمري قمي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن جزك جمال

مردي ثقه است، شيخ با همين عنوان او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته [1] و ابن شهرآشوب او را از افراد مورد اعتماد امام هادي عليه السلام شمرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن حسن بن شمون بصري

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده [1] ، و نجاشي مي گويد: او واقفي مذهب بوده و سپس از غلات شده است، او جدا ضعيف و فاسد المذهب است، و احاديثي درباره مذهب وقف از قول او افزوده اند.

وي كتابهايي دارد از جمله كتاب «السنن و الآداب و مكارم الاخلاق» و «المعرفة» [2] كشي به سند خود از وي نقل كرده است كه او گفت:

به خدمت ابومحمد عليه السلام نامه اي نوشتم و از تنگدستي خودم گله كردم و بعد با خودم گفتم، مگر ابوعبدالله عليه السلام نفرموده است:

«تنگدستي با محبت ما بهتر از بي نيازي با دشمن ماست و كشته شدن با ما بهتر از زندگي با دشمن ماست.»

جواب امام عليه السلام رسيد، نوشته بود:

«خداوند عزوجل دوستان ما را وقتي كه به گناهان آلوده مي شوند با تنگدستي پاك مي كند و گاهي از گناه زياد آنها عفو مي فرمايد، و تو همان طوري كه با خود انديشيدي، چنان است كه تنگدستي با ما بهتر از مالداري با دشمن ماست و ما پشتيبان كساني هستيم كه بر ما پناه آورند و روشني بخشيم براي كساني كه از ما روشني خواهند و باز دارنده و حافظيم هر كسي را كه به ما چنگ زند، و هر كه ما را دوست بدارد، در مقام والا و

جايگاه اعلي با ما خواهد بود و هر كس از ما منحرف شود در دوزخ خواهد بود.» مي گويد: ابوعبدالله فرمود: شما بر دشمنانتان گواهي مي دهيد كه در دوزخند، اما دوستانتان را گواهي نمي دهيد كه در بهشتند، چيزي شما را مانع از آن نمي شود جز ضعف و سستي در عقيده [3] . بصري در صد و بيست سالگي از دنيا رفت، بعضي گفته اند كه وي از هشتاد تن از اصحاب امام ابوعبدالله صادق عليه السلام روايت كرده است [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

[3] رجال كشي.

[4] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن حسن بن ابي الخطاب

محمد بن حسن بن ابي الخطاب زيات كوفي مردي ثقه بوده است، شيخ او را از جمله اصحاب امام علي الهادي عليه السلام شمرده است [1] نجاشي مي گويد: او مردي جليل القدر و از علماي شيعه و والامقام بوده، روايت بسيار نقل كرده و مورد اعتماد بوده و صاحب تأليفات ارزشمندي است و به روايت او دل آرام مي گيرد. كتابهاي: «التوحيد»، «المعرفة و البداء» «الرد علي اهل القدر»، «الامامه»، «اللؤلوة »، «وصايا الائمه» و كتاب «النوادر» از اوست [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن حمزه قمي

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن حصين فهري

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و مي افزايد كه او ملعون است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن حصين

شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام ذكر كرده و افزوده است كه وي از مردم اهواز بود [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن خالد رازي

مكني به ابوالعباس، شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن رجا خياط

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده [1] و همچنين برقي در آن شمار آورده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن ريان بن صلت

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او ثقه است [1] .

نجاشي گويد: او مسائلي از ابوالحسن العسكري عليه السلام دارد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن سعيد بن كلثوم مروزي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و اضافه مي كند كه او متكلم بوده است [1] كشي به سند خود از نصر بن صباح نقل مي كند كه محمد بن سعيد مروزي از بزرگان متكلمين نيشابور بوده است [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال كشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن سليمان جلاب

شيخ او را از اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن صيفي كوفي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن عبدالجبار

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه كرده است كه او از مردم قم و مورد اعتماد و ثقه بوده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن عبدالرحمن همداني نوفلي

برقي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و مي افزايد كه وي امام با امام ابوالحسن عليه السلام مكاتبه داشته است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال برقي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن عبدالله بن مهران كرخي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته و اضافه مي كند كه او به غلو و ضعف متهم است [1] نجاشي مي گويد: او غالي و دروغگو و فاسد المذهب بوده و حديث او نادرست است و به اين صفات شهرت دارد. وي داراي كتابهايي بوده است از جمله كتاب: «الممدوحين و المذمومين»، «مقتبل ابي الخطاب»، «مناقب ابي الخطاب»، «الملاحم»، «التبصره»، «القباب» و «النوادر» كه اين كتاب از همه كتابهايش به حقيقت و درستي نزديكتر است و بقيه كتابهايش درهم آميخته است. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن عبيدالله

از مردم طاهي است، شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن علي بن عيسي اشعري قمي

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده است [1] نجاشي مي گويد: محمد بن علي در قم مورد توجه و فرمانرواي آن جا از طرف پادشاه بود، و همچنين پدرش - معروف به طلحي - مسائلي از ابومحمد عسكري عليه السلام دارد [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن علي بن مهزيار

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده و اضافه مي كند كه او ثقه و مورد اعتماد است [1] از ابن طاووس نقل شده است كه او از جمله سفيران و ابواب معروفي است كه شيعه اماميه، آنهايي كه قائل به امامت حسن بن علي عليهماالسلام هستند درباره ايشان اختلافي ندارند [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] معجم رجال الحديث: 17 / 34.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن عيسي بن عبيد يقطيني

شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و مي افزايد كه او ضعيف است [1] .

كشي مي گويد: او مجموعه اي از كتب دارد، از جمله كتاب: «الامامة»، «الواضح المكشوف في الرد علي اهل الوقوف»، «المعرفة»، «بعد الاسناد»، «قرب الاسناد»، «الوصايا»، «اللؤلؤ»، «المسائل المحرمة»، «الضياء» «ظرايف»، «التوقيعات»، «التجمل و المروة»، «الفيي و الخمس» «الرجال» «الزكات»، «ثواب الاعمال» و كتاب «النوادر» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن فرج رخجي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته است [1] ، وي روابط نزديكي با امام عليه السلام داشت و مابين آنها چندين نامه رد و بدل شده است، از جمله آنها:

1 - كشي به سند خود از محمد بن فرج نقل كرده است، مي گويد: به محضر حضرت ابوالحسن عليه السلام نوشتم و از او راجع به ابوعلي بن راشد، عيسي بن جعفر بن عاصم و ابن بند، پرسيدم و آن حضرت در پاسخ من نوشت:

«از ابن راشد نام برده بودي، خدا او را بيامرزد كه با سعادت زندگي كرد و با شهادت مرد» و براي ابن بند و عاصمي نيز دعا فرموده بود [2] .

2 - كليني به اسناد خود از علي بن محمد نوفلي نقل كرده، گويد: محمد بن فرج برايم نقل كرد كه ابوالحسن عليه السلام به من نوشت: «اي محمد! كارهايت را جمع كن و آماده باش.»

مي گويد: من مشغول بودم كارهايم را جمع مي كردم و نمي دانستم امام براي چه چنان دستوري را به من داده است تا اين كه قاصدي از طرف پادشاه بر

من وارد شد و مرا با دست بسته از شهر بيرون برد و هر چه توانست كتك زد، و مدت هشت سال من در زندان ماندم، آن گاه از جانب وي نامه اي در زندان به دست من رسيد كه نوشته بود: «محمد! در سمت مغرب، منزل مكن!» نامه را خواندم با خودم گفتم: امام اين نامه را به من مي نويسد در صورتي كه مي داند من در زندانم! واقعا شگفت آور است!! چيزي نگذشت كه مرا - الحمدلله - از زندان آزاد كردند.

كليني مي گويد: محمد بن فرج به آن حضرت نامه اي نوشت و راجع به زمين زراعتي خود پرسيد، و امام در پاسخ نوشت كه به زودي به تو باز گردانده مي شود، و چون محمد بن فرج به عنوان سپاهي تعيين شد، دستور بازگردان زمين مزروعي او را دادند، اما او پيش از آن از دنيا رفته بود [3] . اين نامه از اعتماد امام عليه السلام به محمد و تأييد او حكايت دارد. وقتي كه محمد بن فرج مريض شد امام ابوالحسن عليه السلام جامه اي براي او فرستاد و او جامه را گرفت و زير سرش گذاشت و چون از دنيا رفت آن را كفن كردند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي.

[2] رجال طوسي.

[3] اصول كافي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

محمد بن فضل بغدادي

وي از امام ابوالحسن العسكري عليه السلام روايت كرده و عبدالله بن جعفر حميري نيز از او روايت كرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث: 17 / 152.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛

كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

مهرباني

امام بسيار مهربان بود و همواره در رفع مشكلات اطرافيان تلاش مي كرد و حتي گاه خود را به مشقت مي انداخت. آن هم در دوراني كه شدت سخت گيري هاي حكومت بر شيعيان به اوج خود رسيده بود. «محمد بن علي» از «زيد بن علي» روايت مي كند: «من به سختي بيمار شدم و شبانه، پزشكي براي درمان من آوردند. او نيز دارويي برايم تجويز كرد. فرداي آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بيابند. پزشك دوباره براي مداواي من آمد و ديد حالم وخيم تر شده است، ولي چون ديد دارو را به دست نياورده ام، نااميدانه از خانه ام بيرون رفت.

اندكي بعد فرستاده ي امام هادي (ع) به خانه ام آمد. او كيسه اي در دست داشت كه همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:

ابوالحسن به تو سلام رساند و اين دارو را به من داد تا برايت بياورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود يابد.

دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندي بعد به كلي بهبود يافتم».[1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ج 2، ص 433.

منبع: ويژگي هاي اخلاقي امام هادي؛ ماهنامه پاسدار اسلام؛ ابوالفضل هادي منش.

مرگ خليفه ظالم بعد از سه روز

حكام بني العباس بسيار خودخواه و رياست طلب بودند و براي دست يافتن به اميال نفساني خود، از انجام هر كاري دريغ نمي ورزيدند و هر روز به نوعي حركت مي كردند، خصوصاً نسبت به بني هاشم و ائمه ي اطهار عليهم السلام اذيت و آزارهاي روحي و جسمي زيادي روا مي داشتند.

متوكل كه يكي از حكام جور و خلفاء بني العباس بود و در زمان امامت حضرت ابوالحسن، امام هادي

عليه السلام رياست مي كرد، براي آن كه بني هاشم را در جامعه، خوار و ذليل جلوه دهد، روز عيد فطردستور داد تا تمام افراد بني هاشم با پاي برهنه جلوي خليفه (يعني؛ شخص متوكل) همانند بردگان، پياده راه بروند. و تصريح كرده بود بر اين كه حضرت ابوالحسن، عل بن محمد عليهماالسلام نيز بايد همانند ديگر افراد بني هاشم با پاي برهنه حضور داشته باشد.

و چون حضرت ناراحتي داشت و نمي توانست روي پاي خود بايستد، با تكيه بر يكي از دوستانش حضور يافت. بعد از آن عده اي از بني هاشم به حضرت عرض كردند: آيا يك نفر مستجاب الدعوة در بين ما پيدا نمي شود تا با نفرين خود ما را از شر اين طاغوت برهاند؟

امام هادي صلوات الله عليه فرمود: چرا، در اين جامعه كسي هست كه سر ناخنش از شتر حضرت صالح عليهماالسلام گرامي تر خواهد بود كه فريادي كشيد و خداوند به قوم حضرت صالح وعده ي حتمي داد كه ستمگران بيش از سه روز باقي نخواهند ماند و روز سوم مؤمنين در أمان خواهند بود. راوي افزود: و روز سوم متوكل عباسي كشته شد و با هلاكت او مؤمنين و بني هاشم در أمان و آسايش قرار گرفتند [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون المعجزات: ص 135، س 22، مدينة المعاجز: ج 7، ص 461، ح 2467.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

مرو راهي كه بر پا سنگت آيد

با حركات عجيب و غريب و كارهايي استثنايي مردم را دور خود جمع مي كرد. بعضي مريدش شده بودند؛ البته حق داشتند. كارهاي غيرعادي انجام مي داد. ايستاده بودم و به شعبده بازي او

نگاه مي كردم كه «ابن سكيت» را در حال عبور ديدم. صدايش كردم: - ابن سكيت! صبر كن. تو نمي خواهي تماشا كني؟ - نه، علاقه اي ندارم! - ولي كارهاي عجيبي مي كند! به ديدنش مي ارزد! - در اين دوره و زمانه، اين كارها اتلاف وقت است. سودي هم به حال كسي ندارد. - چه اتلاف وقتي؟ ببين چقدر از مردم را به دور خود جمع كرده است!

- اي آدم ساده! آن هايي كه دور و بر چنين افرادي را مي گيرند، عقل درست و حسابي ندارند.

- خيلي ممنون! يعني من هم...

- ناراحت نشوي، ولي واقعيت همين است كه گفتم. همراه من بيا تا جرياني را برايت تعريف كنم. به راه افتاديم و شعبده باز را با مردمي كه اطرافش بودند، به حال خود گذاشتيم. ابن سكيت گفت: - در يكي از روزهايي كه با امام هادي عليه السلام همنشين و هم صحبت بودم از ايشان پرسيدم: چرا خدا هر پيامبري را به معجزه ي مخصوصي فرستاد، مثلا حضرت موسي را به عصاي سحرآميز، حضرت عيسي را به زنده كردن مردگان و شفاي كور مادر زاد و پيامبر را با قرآن؟ فرمود:

- زماني كه خدا حضرت موسي را به پيامبري برگزيد و مسئوليت رسالت را بر دوش او نهاد، بيش تر افراد، دوستدار سحر و جادو بودند. آن حضرت با قدرت خدا عصايش را به اژدها تبديل كرد و سحر جادوگران را خنثي نمود. حضرت عيسي در زماني مبعوث شد كه علم پزشكي پيشرفت قابل ملاحظه اي كرده بود و مردم امراض گوناگون را با كمك پزشكان مداوا مي كردند. به همين خاطر به طبيبان توجه نشان مي دادند و

بدون چون و چرا، از آنان پيروي مي كردند. آن حضرت به قدرت خدا امراض درمان ناپذير را شفا مي داد، حتي مرده را زنده مي كرد. پيامبر ما زماني كه به رسالت برانگيخته شد، سخنراني و شعر و خطابه، حرف اول را مي زد. حضرت كلام خدا را با زباني فصيح و در عين حال ساده براي مردم مي خواند و موعظه شان مي كرد، طوري كه سخنانش از خطابه ي همه ي سخنرانان برتر بود. - راستي ابن سكيت! پس چرا در زمان ما چنين اتفاق هايي رخ نمي دهد؟ ما بايد به چه طريقي راه را از چاه بشناسيم؟ - اتفاقا همين سؤال را از امام پرسيدم. فرمود: با عقل سالم كه بدان بتوان صداقت و دروغ گويي و نفاق را شناخت و از روي بي عقلي، دنباله رو هر ناكسي نشد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي، ج 1، ص 24، ح 20.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

مقام امام حسين

بي هدف در كوچه قدم مي زدم. چند روزي مي شد كه «يار خرد پيشه ي نوراني» ام را نديده بودم و از حال و روزش خبر نداشتم. طوري به او عادت كرده بودم كه اگر يك روز نمي ديدمش، تمام روز بي قرار بودم. او را مثل برادر، حتي بيش تر دوست داشتم. هر چه داشتم از او بود. چيزهاي زيادي از او آموخته بودم. سر كوچه به «محمد بن حمزه» بر خوردم. بعد از سلام و عليك پرسيد:

- ابوهاشم! بي حالي! نكند خداي نكرده مريض باشي!

- نه! حالم خوب است؛ فقط...

- فقط چه؟ بي پولي؟

- نه بابا! تو هم حرف ها مي زني! راستش چند روز است امام هادي

عليه السلام را نديده ام. دلم برايش تنگ شده. فكر مي كنم به مسافرت رفته است.

- مگر خبر نداري؟

- چه شده؟

- به به! عجب مريدي هستي كه از حال مرادت خبر نداري!

- چه شده؟ اتفاقي افتاده؟

- حضرت بيمار است. دو روز است كه در بستر افتاده و تب شديدي دارد.

همين الآن از عيادت او مي آيم.

- پس من رفتم. خداحافظ...

با شتاب خود را به خانه ي امام رساندم. هنوز چند دقيقه از نشستنم نمي گذشت كه امام فرمود:

- ابوهاشم!

- بله آقا!

- اگر كاري به تو محول كنم، انجام مي دهي؟

- حتما، با كمال ميل!

- مي خواهم يكي از دوستان را به حرم امام حسين عليه السلام بفرستي تا براي شفاي من دعا كند. هزينه ي سفرش را هم مي دهم! كيسه ي كوچك پول را از زير متكايش بيرون آورد و به من داد:

- اين هم خرج سفر.

هاج و واج مانده بودم كه چه بگويم. كيسه را گرفته، بيرون رفتم. در راه به «علي بن بلال» برخوردم. تمام آنچه را كه اتفاق افتاده بود گفتم و از او خواستم به كربلا برود و براي بهبودي امام دعا كند.

علي بن بلال گفت:

- با جان و دل حاضرم، ولي حضرت، خودش از حرم امام حسين عليه السلام

برتر و بالاتر است. او از آل پيغمبر صلي الله عليه و آله است و مسلما دعايش از دعاي من روسياه زودتر مستجاب مي شود. چرا چنين گفته؟

- نمي دانم! حال حاضري بروي يا نه؟

- گفتم كه حاضرم، اما ابتدا بايد به منزل بروم و به همسر و فرزندانم خبر بدهم، سپس عازم مي شوم. پول ها را

به او دادم و خواستم مرا نيز از دعاي خير فراموش نكند. به منزل حضرت برگشتم تا هم بيش تر ببينمش و هم از قرارم با علي بن بلال آگاهش كنم.

جريان را براي امام تعريف كردم و من نيز مثل علي بن بلال تعجبم را از درخواست ايشان ابراز كردم، فرمود:

- ابوهاشم! مگر جدم، رسول خدا صلي الله عليه و آله از خانه ي كعبه و حجرالاسود برتر نبود؟

- چرا؟

- با اين حال به گرد خانه ي خدا طواف مي كرد و حجرالاسود را مي بوسيد. خدا روي زمين مكان هاي مقدسي دارد كه دعا در آن جا مستجاب است. اطراف قبر امام حسين عليه السلام نيز از همان مكان ها است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات، باب 90، ص 458.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

مسلمان شدن قيصر روم از پاسخ امام هادي

قيصر روم براي يكي از خلفاي بني عباس، در ضمن نامه اي نوشت: «ما در كتاب انجيل ديده ايم كه هر كس از روي حقيقت سوره اي بخواند كه خالي از هفت حرف باشد، خداوند جسدش را بر آتش دوزخ حرام مي كند و آن هفت حرف عبارت است از: «ث، ج، خ، ز، ش، ظ، ف»، ما هر چه بررسي كرديم، چنين سوره اي را در كتابهاي: تورات و زبور و انجيل نيافتيم، آيا شما در كتاب آسماني خود، چنين سوره اي را ديده ايد؟»

خليفه ي عباسي، دانشمندان را جمع كرد، و اين مسأله را با آنها در ميان گذاشت، آنها از جواب آن درماندند، سرانجام اين سؤال را از امام هادي عليه السلام پرسيدند، آن حضرت در پاسخ فرمود: آن سوره، سوره ي «حمد» است، كه اين حروف

هفتگانه در آن نيست.

پرسيدند: فلسفه ي نبودن اين هفت حرف، در اين سوره، چيست؟ فرمود: حرف «ث» اشاره به «ثبور» (هلاكت) و حرف «ج» اشاره به «جحيم» (نام يكي از دركات دوزخ) و حرف «خ» اشاره به «خبيث» (ناپاك) و حرف «ز» اشاره به «زقوم» (غذاي بسيار تلخ دوزخ) و حرف «ش» اشاره به «شقاوت» (بدبختي) و حرف «ظ» اشاره به «ظلمت» (تاريكي) و حرف «ف» اشاره به آفت است.

خليفه، اين پاسخ را براي قيصر روم نوشت، قيصر پس از دريافت نامه، بسيار خوشحال شد و به اسلام گرويد و در حالي كه مسلمان بود از دنيا رفت. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شرح شافيه ابي فراس، مطابق نقل منتخب التواريخ، ص 795.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

مشعل هاي خاموش

چهار فصل گذشت. سال دويست و پنجاه و چهار هجري قمري، همگام با سال هشتصد و شصت و هشت ميلادي فرا مي رسد. بادهاي سرد زمستاني، حبابي از يخ بر سطح جويبارها كشيده و درختان تاك و انار را به چوب هاي خشك تبديل كرده است.

همه چيز از حوادث آينده خبر مي دهد. معتز - و مادرش، از پي او - حمله ي وسيعي را براي نابودي تمام دشمنانشان آغاز كرده اند. نيرنگ و دسيسه بيداد مي كند. معتز، ابتدا برادرش - فرمانده ي حمله به بغداد - را به بصره و سپس به بغداد تبعيد مي كند. سپس او را به سامرا باز مي گرداند؛ تا به شدت، تحت مراقبت باشد. بايكبال، همچنان در مخفيگاه خود، در منطقه ي كرخ در سامرا، زندگي مي كند. معتز در تلاش است تا او را ببيند و به

كمك وي، ضربه اي به بغاشرابي و صالح بن وصيف بزند؛ زيرا دريافته است كه اين دو كس، براي سرنگوني معتز و برگزيدن خليفه ي ديگري كه تحت نفوذ آنها باشد، تلاش مي كنند. جاسوسان خبر آورده اند كه صالح از دختر بغا خواستگاري كرده، مشغول مراسم ازدواج هستند. [1] . معتز، فرصت را غنيمت دانسته، با دولتمردان بلند پايه و گروهي از محافظان مخصوص خويش به كرخ مي رود. خبر به بغاشرابي مي رسد. او نيز با پانصد تن از سپاهيان به تپه ي «عكبراء» مي رود. برايش خيمه اي در ساحل دجله برپا مي كنند؛ در حالي كه سپاهيانش را در بياباني سرد جاي داده است. در اين ميان، معتز با تعدادي از سپاهيانش به كاخ جوسق مي رسد. اين سپاهيان به فرماندهي بايكبال براي محافظت از جان خليفه، در برابر هجوم احتمالي به قصر هستند.

كارها، بدان گونه كه بغا مي خواهد و بر وفق مراد وي، پيش نمي رود. او در خيمه اي گرم نشسته است. ساتكين، فرمانده ي ترك مي آيد و شكوه ي سپاهيان را، از اين كه در سرما و در بيابان بيهوده نگهداري مي شوند، به اطلاع او مي رساند. بغا در انديشه ي رفتن پنهاني از آن جا و پناه آوردن به خانه ي صالح بن وصيف است. مي گويد:

- امشب را به من مهلت دهيد تا بينديشم.نيمه شب، بدون سلاح همراه و با كمك دو تن از خدمتكارانش، پنهاني در قايقي مي نشيند و به طرف شهر به راه مي افتد. به نگهبانان پل برمي خورند؛ راه بر آنها سد مي شود؛ ناگزير مي شود تا خود را معرفي كند. فرمانده مغربي گشت مي گويد: - به ما دستور داده اند تا مانع رفت و آمد شبانه شويم.

بغا مي گويد: - پس يا

به خانه ي خودم مي روم يا به خانه ي صالح بن وصيف.

به فرمانده مي گويد: اگر رهايش كند، لطفش را بي پاسخ نخواهد گذاشت؛ اما وليد مغربي دستور بازداشت او را صادر مي كند و بي درنگ به كاخ مي رود. در كاخ با خليفه اي ديدار مي كند كه از هراس هجوم ترك ها، با اسلحه به بستر مي رود. معتز با شنيدن اين خبر هيجان انگيز مي گويد:

- واي بر تو! سرش را برايم بياور! بغا را، در باغي كنار دجله، سر مي برند. سرش را بر فراز پل مي آويزند. پيكرش را آتش مي زنند. فرزندانش در بغداد مورد تعقيب واقع مي شوند. دوستانش را در زندان هاي كاخ زرين و مطبق مي افكنند. تمام اموالشان مصادره مي شود. كاخ، اين پيروزي را جشن مي گيرد و قاتل بغا جايزه بزرگي دريافت مي كند. [2] .

چنين به نظر مي رسد كه اگر شورشي نباشد، معتز به زودي بر اوضاع مسلط شود. شورش حسن بن زيد در جنگل هاي ايران همچنان زبانه مي كشد. يعقوب صفاري در سيستان خروج مي كند و با لشكري انبوه، آهنگ كرمان به سر دارد.

بيم معتز از علويان پيوسته شدت مي گيرد. در مصر، شورش بزرگي به رهبري ابراهيم بن محمد بن يحيي (معروف به ابن صوفي) در مي گيرد. قيام شمال ايران خطرناك تر است. نگراني هاي معتز در رفتارش با علويان بغداد، سامرا و كوفه تأثير مي گذارد. در بغداد، بسياري از ايشان را دستگير و روانه ي زندان ها، - به ويژه زندان هاي كاخ ها - مي كند. عده اي را نيز به كوچ اجباري وا مي دارد.

در كوفه، فشار به صورت محاصره ي اقتصادي و بينوايي علويان، تا سر حد مرگ، و كشتن بزرگان حاكم است. [3] . معتز، در پي بهانه اي براي كشتن امام هادي (ع)

است. امامي خانه نشين كه از ديدار آشكار و علني با مردم سر باز مي زند و از طريق نمايندگانش با مردم در ارتباط است. به ويژه فردي مانند عثمان بن سعيد عمري، مردي كه مورد اعتماد كامل حضرت است و براي پنهان داشتن نقش حساسش، به تجارت زيتون شهره است. [4] او در اعتماد به جايي رسيده است كه امام، سخنان رسمي و موضع گيري هاي خويش را به كمك او بيان مي كند. امام هادي بيشتر اوقات خود را در دخمه اي زيرزميني مي گذراند؛ جايي كه چكه هاي آرامش در جاي جاي آن مي چكند. در پي قيام مردم قم، يورش وحشيانه اي به شهر شد و ده ها بي گناه به اتهام تأييد شورش حسن بن زيد طالبي به شهادت رسيدند. [5] قم، آتش زير خاكستر است. در چنين شرايطي، برخي از مزدوران رژيم، امام را مسموم مي كنند. [6] امام در بستر مي افتد و در اواخر جمادي الآخر به گونه اي ناگهاني در بستر احتضار مي آرامد. ابن طيفور پزشك به ديدنش مي رود و از وي مي خواهد تا آب ننوشد. امام سخنش را تكذيب مي كند و مي فرمايد:

- آب غذا را در معده به گردش وا دارد، خشم را فرو خواباند، بر هوش و خرد بيفزايد و تلخي را از ميان ببرد. آب چه اشكالي دارد؟ [7] . ابودعامه، اسماعيل بن علي، يكي از قاضيان اهل سنت به عيادت امام مي آيد. چون براي رفتن برمي خيزد، امام با مهرباني بدو مي گويد:

-اي ابادعامه! [چون به ديدنم آمدي،] به گردنم حق داري نمي خواهي برايت حديثي بخوانم تا شادمان شوي؟ و مرد، با ادبي كامل پاسخ مي دهد: -اي فرزند رسول خدا! [بخوان كه] سخت مشتاقم. امام

لب به سخن مي گشايد و قنديلي از واژگان، دل مرد را روشن مي كند: - حديثي است از پيامبر اكرم (ص) خطاب به علي بن ابيطالب (ع) كه اين حديث را امام علي براي فرزندانش و ايشان براي جانشينان خود نقل مي كنند؛ تا آن كه من نيز شنيدم از پدرم، محمد بن علي (ع) كه پيامبر فرمود: اي علي! بنويس. [اميرالمؤمنين (ع) مي پرسد:] چه بنويسم؟ بنويس: بسم الله الرحمن الرحيم. «ايمان» نوري است كه در دل جاي مي گيرد و كارها [و رفتار]، نشانه ي درستي آن هستند؛ و اسلام چيزي است كه بر زبان جاري و ازدواج با آن روا شمرده مي شود.

ابودعامه از زيبايي سخن و سند تابناك آن بر خود مي لرزد و مي گويد: -اي فرزند رسول خدا، به آفريدگار سوگند! نمي دانم كدام زيباترند: سخن يا سند آن؟

امام از گنجينه اي بي پايان پرده بر مي دارد: - اين كتابي است به خط و كتابت علي بن ابيطالب (ع) و دستور رسول خدا (ص) كه ما [امامان] هر يك، از پس ديگري، آن را به ميراث مي بريم. [8] . حسن از پدر لحظه اي فاصله نمي گيرد. حال پدر اندكي رو به بهبودي مي رود؛ از پسر مي خواهد تا به ديدن عمه اش حكيمه برود. پسر، فرمان پدر را پيروي مي كند. ديگر بيش از چند نفسي به پايان عمر پدرش باز نمانده است. در فاصله ي چند ماه، مليكا - كه ديگر نامش نرگس است و گاهي او را سوسن نيز مي نامند - زندگي پاكيزه ي خود را در سايه ي همنشيني با بانويي شايسته ادامه مي دهد؛ بانويي كه او را كيش و فرهنگ اسلامي مي آموزد. بدانسان كه مرواريد درخشان در آغوش دلنشين صدف

مي بالد، نرگس نيز در ميان خاندان امامت، به پرورش روح و جان خويش همت مي گمارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكامل، ابن اثير، ج 7، ص 186 و 187.

[2] تاريخ طبري، ج 7، ص 519.

[3] مروج الذهب، ج 4، ص 194.

[4] تاريخ الغيبة الصغري، ص 391.

[5] الغيبة، طوسي، ص 215.

[6] الكامل، ج 7، ص 189؛ تاريخ طبري، ج 7، ص 519.

[7] الكافي، كتاب «الاطعمة و الاشربة».

[8] مروج الذهب، ج 4، ص 86؛ دلائل الامامة، طبري، ص 316.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

موج هاي خونين شورش

شورش از پادگان ترك ها، در منطقه ي كرخ، آغاز مي شود. سپاهيان، خواستار دريافت حقوق عقب افتاده و بهبود وضعيت معيشتي خويش هستند. مهتدي در تلاش است تا با انجام مذاكره هاي پي در پي زمان را به سود خويش تلف كند و تقصير را به گردن دو فرمانده (موسي بن بغا و بايكبال) بيفكند فرماندهاني كه براي سركوبي خوارج، در خارج از سامرا، خيمه زده اند. خليفه با هدف پراكندن جبهه هماهنگ و متحد ترك ها، نامه اي محرمانه به بايكبال مي نويسد و او را به ترور موسي بن بغا تشويق مي كند. و اين كه پس از ترور، فرماندهي كل نيروهاي ترك را به وي مي سپارد. بايكبال به خيمه ي موسي وارد مي شود و نامه را به او نشان مي دهد. در خيمه اي كه به شيوه ي تركان برپا كرده اند، بايكبال با زبان نياكان تركستاني اش كه در بيابان ها و كوهستان ها مي زيستند، خطاب به موسي مي گويد:

- اين نامه ي خليفه است؛ او از من خواسته است تا

تو را بكشم و خود به فرماندهي كل منصوب شوم. من هرگز چنين نخواهم كرد؛ زيرا او مي خواهد هر دوي ما را نابود كند؛ امروز تو را و فردا مرا. بايكبال لحظه اي خاموش مي ماند و سپس مي پرسد:

- تدبير چيست؟ - به سامرا برو و به او بگو كه پيرو و ياور او، عليه موسي و مفلح، [1] هستي؛ باشد تا از تو مطمئن شود و خاطر آسوده دارد.

- و بعد؟چشمان موسي از تبهكاري مي درخشد: بعد به تباني با يكديگر، نقشه اي خواهيم كشيد تا خليفه را بكشيم! روز بعد، سپاهيان تحت امر بايكبال به سوي سامرا حركت مي كنند. مهتدي حس مي كند كه كسي پنهاني طرحي ريخته است. بنابراين دستور دستگيري ابانصر بن بغا (برادر موسي) را مي دهد؛ اما ابانصر مي گريزد. مهتدي چهار نامه برايش مي فرستد و قول امان به او مي دهد. ابانصر خويش را تسليم مي كند. او را به جايي نامعلوم مي برند. سپس به دارش مي آويزند. پيكرش را در قناتي مي افكنند و دم نمي زنند.

مهتدي، با دلايلي نامعلوم، فرمان مي دهد تا بار ديگر امام حسن عسكري (ع) را به زندان علويان بيفكنند. در اين زندان، علويان به ويژه اباهاشم جعفري، بر گرد امام حلقه مي زنند. اباهاشم از وضع امام بسيار اندوهگين است.

امروز يازدهم رجب دويست و پنجاه و شش هجري قمري است. بايكبال همراه معاونش (احمد بن خاقان) به سامرا رسيده و به كاخ جوسق وارد مي شود. مهتدي، با خشم و خروش، بر سرش فرياد مي كشد: - گفتم موسي و مفلح را بكش، انجام ندادي و لشكر را ترك كردي؛ چرا؟

بايكبال حيله گرانه پاسخ مي دهد:

-اي اميرمؤمنان! آيا در حالي كه سپاهيان

آنان از لشكر من بيشتر است، مي توانم بر ايشان فائق شوم؟ ميان من و مفلح نزاعي رخ داد و من نتوانستم حتي حقم را از او بگيرم. اين سپاه من است. به خدمت تو آوردم تا در جنگ عليه آن ها ياري ات رسانند. مهتدي فرمان مي دهد تا بايكبال را خلع سلاح كنند. او را در يكي از اتاق هاي كاخ زنداني مي كنند. بايكبال معترضانه مي گويد:

- با كسي چون من نبايد چنين رفتاري شود. بگذار به خانه ام بروم.

- بايد با تو حرف بزنم. در بيرون از كاخ، احمد بن خاقان حس مي كند كه بايكبال در گرفتاري افتاده است. با تحريك سپاهيان تحت امرش، كاخ را محاصره مي كنند. مهتدي از پنجره مي نگرد و صدها سرباز خشمگين ترك را مي بيند. از مشاورش مي پرسد:

- چاره چيست؟ مشاور كه به ياد حادثه اي كهنه مي افتد، پاسخ مي دهد: - ابومسلم خراساني نزد خراسانيان، از اين ترك در پيش يارانش، برتر بود. آنها نيز بر خليفه هجوم آوردند؛ اما هنگامي كه خليفه سر ابومسلم را به طرف سپاهيانش پرتاب كرد، آنان [از هراس] عقب نشيني كردند؛ در حالي كه ميان آنها كساني بودند كه ابومسلم را مي پرستيدند. اگر شما هم چنين كنيد، آنها نيز خاموش خواهند شد. از اين گذشته، شما را در دليري بر منصور دوانيقي برتري است.

خليفه به آهنگري كرخي فرمان مي دهد تا سر بايكبال را از پيكر جدا كند. مهتدي براي مقابله با هجوم تركان، مغربي ها و فراغنه [2] را بسيج مي كند. چادر نيلگون شب، بر آسمان سامرا گسترده مي شود. خانه ها، بسان اشباحي هراس آورند. محله ها از رهگذران تهي هستند. خبر به گوش زندانيان مي رسد. همه چشم انتظار

پيامدهاي بعدي اند. اباهاشم با اندوه مي گويد:

- مهتدي شيعه را به آوارگي تهديد مي كند. شنيده اند كه گفته: آن ها را به سرزمين هاي دوردست تبعيد خواهم كرد. امام به آن سوي رخدادها مي نگرد و لب مي گشايد:

- عمرش كوتاه تر از آن است كه چنين كند. از امروز پنج روز بشمار؛ روز ششم خليفه كشته مي شود؛ آن هم با ذلت و خواري.

اباهاشم سر به زير مي افكند. واژگان مطمئن كه حجاب هاي زمان را مي درند، او را در خويش فرو برده اند. [3] .

اباهاشم به خبرها چندان توجهي نمي كند. هماره در زندان، به نيايشگري برخاسته است؛ اما اين واژگان، كنجكاوي او را برانگيخته است؛ زمانه، آبستن حادثه اي بزرگ است. حادثه اي كه جز خداوند و اين جوان پاكنهاد - كه رازگاه پروردگار است - كسي نمي داند. احمد بن متوكل نيز كه در زندان كاخ جوسق است، اين پيشگويي امام را شنيده است.

سه شنبه، سيزدهم رجب، مهتدي نيروهايش را مهيا مي كند و فرمان مي دهد تا در بيرون شهر سامرا - ميان كاخ هاي ساخته شده عباسيان در زمان متوكل - خيمه زنند. نيروها از مغربي ها و فراغنه تشكيل شده اند. جنگ ميان آن ها و نيروهاي ترك بايكبال كه تحت فرماندهي برادرش طغوتيا هستند، در مي گيرد. طغوتيا، بنابر عادت هميشگي اش، مست در ميدان نبرد حاضر شده است. ترك ها خواستار آزادي بايكبال هستند. مهتدي فرمان مي دهد تا سر او را به سوي آنان پرتاب كنند. عتاب بن عتاب (فرمانده مزدوران) اين دستور را اجرا مي كند. اين اقدام، خشم تمامي تركان را بر مي انگيزد. حتي برخي از سربازان و ياران خليفه نيز به طغوتيا مي پيوندند. سپاه مهتدي اندك و ضعيف مي شود. با يورش گسترده طغوتيا، خليفه

ناگزير به گريختن مي شود. شمشيرش را از غلاف مي كشد و فرياد مي زند:

- مردم! من اميرمؤمنان هستم! از خليفه تان دفاع كنيد! اما هيچ كس به او اعتنا نمي كند، به سوي زندان مي رود. فرمان آزادي زندانيان را مي دهد تا چه بسا زندانيان از جان او دفاع كنند؛ اما زندانيان در كوچه پس كوچه هاي نزديك زندان ناپديد مي شوند! اباهاشم كه به اين خبرهاي هيجان انگيز گوش مي دهد، از نگهبان مي پرسد: - خليفه كجاست؟! - هيچ كس نمي داند؛ اما ترك ها براي يافتن او جدي هستند. [4] . سامرا سربازخانه اي بزرگ شده است. گذرگاه ها تهي از رهگذر، درها بسته، محله ها خالي است. تنها سواران خالي با اسب هاي ديوانه در شهر گشت مي زنند. همان روز، خليفه متواري دستگير و به جايي نامعلوم، كه شكنجه گاه تركان است، منتقل مي شود. همان روز احمد بن متوكل - كه در كاخ جوسق زنداني است - آزاد، و كاخ غارت مي شود. شانزدهم رجب، معتمد از زندان آزاد و به خلافت منصوب مي شود. در روز هجدهم رجب، اعلام مي شود كه مهتدي به مرگ طبيعي، چشم از جهان فرو بسته است! گواهي پزشكي نيز آن را تأييد مي كند! در حقيقت، خليفه و فرمانروا، تركان هستند؛ معتمد را جز نام خليفه، بهره ي ديگري از زمامداري نيست. اينك آرامش به سامرا بازگشته است. دوم شعبان، عبيدالله بن يحيي بن خاقان به نخست وزيري منصوب مي شود. [5] آسياب زمانه مي چرخد و ماه كامل مي شود. خليفه ي نوتخت براي مقابله با خطرهاي بزرگي چون شورش زنگيان در جنوب عراق و دولت حسن بن زيد طايي، در شمال ايران، مهيا مي گردد. موضع دستگاه خلافت با امام حسن عسكري (ع) كه به «خاموش» شهرت

دارد، [6] پيچيده است. امام زير نظر است و بايد هفته اي دو بار (دوشنبه و پنج شنبه) ناگزير در كاخ خلافت حضور يابد. [7] در مجموع، روابط كاخ و امام، آرام است؛ اما همراه با احتياط از سوي دولت است. چه بسا انگيزه ي اين امر، به نخست وزير برگردد. او كهنه كاري سياسي است كه شاهد سرنگوني متوكل بوده است. در آن زمان، او وزير دربار بوده و ديده است كه چگونه پيشگويي امام هادي درباره ي متوكل به حقيقت پيوسته است. اينك نيز، بسياري مردمان از پيشگويي امام حسن عسكري (ع) درباره ي مهتدي آگاهند. مردم به دشواري مي توانند به امام دسترسي داشته باشند. از سويي ديگر، رابطه ي امام با مردم به تدريج از طريق نامه ها و گفت و گو با نمايندگان مورد اعتمادش شكل مي گيرد.

رفتار امام، مهيا ساختن جامعه براي پذيرفتن امامي است كه در سال هاي آينده از ديدگان پنهان خواهد شد. خانه ي امام در محله ي درب الحصا، به دژي محاصره شده مي ماند. در خانه اكثر اوقات بسته است؛ مگر دوشنبه و پنج شنبه كه امام به همراه برخي دولتمردان، به كاخ خليفه مي رود. مردمان، در ميان راه، صف مي كشند تا از دور نظاره گر امام و مولاي خويش باشند. تنها حكيمه (عمه امام) با او و در خدمت اوست. به سبب هراس از نيروهاي امنيتي كسي را جرأت ديدار با امام نمانده است. عمه نيز، در حقيقت، چشم انتظار ميلاد پسر موعود است؛ پسري كه طبق فرموده ي برادرش، زمان به دنيا آمدنش به درازا كشيده است. خورشيد غروب مردادماه، با پرتو زرين خود، خانه ها را فرا گرفته است. نسيم مرطوبي از دجله مي وزد. نوبتي گلدسته ي

پيچ در پيچ سامرا، مهياي سر دادن آواي ملكوتي تكبير است. در خانه امام باز مي شود تا خدمتكاري سياه پوست، كه بوي مشك مي پراكند، از آن خارج شود و به خانه اي نزديك رود. خادم در مي زند و حكيمه در را مي گشايد. فرمانبر مي گويد:

- سرورم مي فرمايد: [روزه ي مستحبي خود را] در منزل ما افطار كن.

دل بانو از اين دعوت مي تپد. حس مي كند كه در وراي اين دعوت، بايد كار مهمي باشد. خورشيد در درياچه ي غروب تن مي شويد. حكيمه وارد خانه ي برادر مي شود. بوي گل هاي بهارين در جاي جاي منزل امام پيچيده است. شب جمعه است. مدتي است كه نرگس را نديده است. امام، با لبخندي كه سيماي گندمگونش را تابناك كرده، به استقبال عمه مي شتابد. حكيمه نيز از ديدن او شادمان است؛ اما اين شادي، چندان نمي پايد؛ زيرا مي بيند با اين كه برادرزاده اش هنوز به بيست و پنج سالگي نرسيده است، تارهاي سپيد در محاسن سياهش آشكار شده است. آن كه علم كتاب در اختيار دارد، مي گويد:

- امشب، نيمه ي شعبان است. به آسمان مي نگرد و ادامه مي دهد: - و خداوند بلند پايه، در اين شب پيشوايش را در زمين آشكار خواهد كرد. پس رو به حكيمه مي كند و با صدايي كه در آن پژواك پيامبران نهفته است، مي گويد: - امشب، فرزندي كه نزد خداوند عزوجل، بزرگوار است، متولد مي شود؛ كسي كه پروردگار، زمين مرده را به يمن قدوم وي زنده مي كند. مدت ها بود كه حكيمه چشم انتظار آن بود؛ اما اعلام زمان آن از سوي امام، او را حيرت زده كرد. زيرا وي احتمال مي داد كه نسيم و يا ماريا، دو كنيز امام

حسن عسكري (ع)، مادر آن مولود باشند؛ ناگاه نرگس را به خاطر آورد. با لحني پرسشگر، اما آميخته با سرگرداني، مي پرسد: - مادرش كيست؟

- نرگس. - نرگس؟ برادرزاده! آثار بارداري را در وي نمي بينم.

آن كه با آسمان پيوند دارد، مي گويد: - مطلب همان است كه مي گويم.

نرگس به پيشواز بانويي مي آيد كه اسلام را از او آموخته است: - بانويم و بانوي خاندانم! چگونه روز را به پايان رسانده اي؟ چشم حكيمه به نرگس مي افتد، با شوق به سويش مي شتابد و در آغوشش مي گيرد. مي گويد: - بلكه شما بانوي من و خاندان من هستي!

حيرت، بر سيماي معصومانه ي نرگس نقش مي بندد:

- اين چه كاري است عمه؟!حكيمه خم شده است تا كفش هاي نرگس را از پايش بيرون آورد.

- سرورم! اجازه بده تا من كفش هاي شما را از پايتان بگيرم. شادي از چشمان عمه مي تراود و مي گويد:

- بلكه تو سرور مني. به خدا سوگند كه نه مي گذارم كفشم را در آوري و نه به من خدمت كني. بلكه من خادم توام و تو بايد قدم بر چشم من نهي. سؤال هاي بي شماري در ذهن نرگس نقش مي بندد و به چشمان عسلي اش رخنه مي كند. با احترام به همسرش مي نگرد؛ همسري كه به حكيمه مي گويد: - خدايت پاداش نيك دهد، عمه. حكيمه، نرگس را به سوي حصيري مي برد. برادرزاده، بيرون به انتظار مي نشيند. حكيمه با شادماني نرگس را مي بوسد و مي گويد:

- دخترم! خداوند به زودي (امشب) پسري به تو خواهد داد كه سرور و سالار هر دو جهان است.

نرگس، سر فرو مي افكند و گونه هايش از شرم، گلگون مي شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفلح، فرمانده اي

نظامي است كه زير نظر موسي بن بغا فعاليت مي كرد. مهتدي از بايكبال خواسته بود تا او را نيز ترور كند.

[2] فراغنه، جمع فرغاني هاست. فرغانه، ناحيه اي است كوهستاني در كنار مرزهاي افغانستان امروز و شوروي (سابق). سرچشمه بعضي از شعبه هاي رودخانه هاي جيحون و سيحون از آن جاست. اين ناحيه، يكي از حاصلخيزترين و سرسبزترين نواحي آسياي مركزي است كه در سابق جزء منطقه ماوراءالنهر بود و به بهشت آسيا مشهور است. اين ناحيه، اينك جزء تركستان است؛ نك: فرهنگ معين، ج 6، ص 1342.

[3] تاريخ الغيبة الصغري، ص 174؛ مهج الدعوات، ص 274.

[4] تاريخ طبري، ج 7، ص 488.

[5] همان، ص 597.

[6] حياة الامام الحسن العسكري دراسة و تحليل، ص 20.

[7] تاريخ الغيبة الصغري، ص 223.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

ميان ماه من

جعفر را چه شده است؟ چه روي داده كه همچون ديوانگان رفتار مي كند؟! راهي كاخ عبيدالله بن يحيي شده است تا ديداري خصوصي با او داشته باشد. نخست وزير به احترام برادر، از جعفر استقبال مي كند؛ اما جعفر سخنان گزافي بر زبان مي آورد كه سبب شكستن حرمتش مي شود.

- اگر مرا در جايگاه برادرم قرار دهي، همه ساله، بيست هزار دينار طلا به تو مي دهم!

عبيدالله به جعفر مي نگرد. ميان حسن (ع) و او چقدر فاصله است؟! در دانش، زيركي، بردباري، فروتني، پاكدلي و... او مي آيد تا از دولت بخواهد او را امام شيعيان قرار دهد! گويا دولت، برادر، پدر و نياكانش را به امامت منصوب كرده

است! نخست وزير لب مي گشايد:

-اي نادان! خليفه - كه خداي بر عمرش بيفزايد - شمشيرش را براي كساني آخته كرد كه امامت برادر و پدرت را باور داشتند و بر ايشان تاخت تا از اين عقيده شان باز گرداند؛ اما موفق نشد. اگر تو نزد پيروان برادر و پدرت امامي، ديگر نيازي به خليفه و جز وي نداري تا تو را منصوب كند و اگر نزد آنان از چنين جايگاهي برخوردار نيستي، هرگز بدان نخواهي رسيد. [1] . نخست وزير بر مي خيزد تا پايان ديدار را اعلام كند. جعفر بر مي خيزد و دامن شكست را به دنبال خود مي كشد. عبيدالله، دستور اكيد مي دهد تا بار ديگر كه جعفر مي آيد، او را نپذيرند؛ اما جعفر با آن كه ذهن بيماري دارد، به نكته اي آگاه شده است! تا زماني كه خليفه از امام مي هراسد و در تعقيب پيروان امامت است، چرا خليفه او را به امامت شيعيان منصوب نكند تا شكوه امامان در چشم شيعيان فرو ريزد؟! جعفر نزد خليفه مي رود و پيشنهادش را مطرح مي كند. همچنين مبلغي را كه به نخست وزير پيشنهاد داده بود، با خليفه مطرح مي كند. خليفه پاسخ مي دهد:

- بدان كه جايگاه برادرت از طرف ما نبود. او منصوب پروردگار عزوجل بود. اما در تلاش بوديم از ارزشش بكاهيم؛ ليكن پروردگار هر روز به آن مي افزود. اين عنايت به سبب پاكدامني، خوشنامي، دانش و افزوني نيايشش بود. اگر تو نيز نزد شيعيان برادرت، از جايگاه او برخورداري، نيازي به ما نداري. اگر چنين نيستي و از ويژگي هاي برادرت بي بهره اي، ما نمي توانيم در اين زمينه ياري ات كنيم. [2] . اگر خليفه را

با نادان و ابلهي چون جعفر سخن نبود، چنين صريح سخن مي گفت؟! تنها عايدي جعفر از اين طفره ها و ملاقات ها، اين بود كه خليفه او را تنها وارث شرعي عسكري (ع) دانسته است؛ زيرا خليفه پذيرفته است: كه حسن چشم از جهان فرو بسته و پسري از خود به جاي نگذاشته است. و اين، چيز كمي نيست. [3] . طوفان حوادثي كه بر خاندان علوي هجوم آورده، مادر داغديده ي امام عسكري (ع) را در بستر بيماري افكنده است؛ پسر محبوبش در گذشت و عروسش به زندان افتاده و نوه اش ناپديد شد. اينك جعفر مانده است. مردي، مهياي دريدن خاندان برادرش. ام حسن را به منزل بانو حكيمه (خواهر شوهرش) مي برند؛ اما پيكان هاي رخدادها مي بارد و تير سرنوشت بدو نيز فرو مي افتد. در لحظه هاي احتضار، وصيت مي كند تا پيكرش را كنار آرامگاه همسر و پسرش - در خانه شان - به خاك بسپارند. [4] .

ناگهان، جعفر با اين وصيت به مخالفت بر مي خيزد. فرياد مي كشد: - اين جا خانه ي من است؛ به دفن او در خانه ام، رخصت نمي دهم. در اين لحظه هاي سرنوشت ساز، كودك بايد آشكار شود تا با لحني تند و بي پروا، او را مورد خطاب قرار دهد: «جعفر! آيا اين خانه، خانه ي توست؟!» از امروز، ديگر او عموي موعود ناميده نمي شود؛ پسر نيز او را عمو خطاب نمي كند؛ جعفر از خاندان طرد و از آيين و از انسانيتش جدا شده است. چشمان جعفر از نيرنگ و تبهكاري مي درخشد. آهنگ گرفتن كودك را دارد؛ پسر ميان جمعيت ناپديد مي شود و جعفر حيرت زده بر جاي مي ايستد. زين پس، كسي از جاي موعود آگاه نيست. او با حركت

تاريخ و زمانه همدوشي خواهد كرد؛ اما با مردمانش از طريق بازرگان روغن ارتباط خواهد داشت؛ با عثمان بن سعيد عمري، مردي كه زندگي اش را در گرو باورش قرار داد. به زودي مردم خواهند دانست كه او نخستين نماينده ميان مهدي و مردمان خواهد بود. چرا چنين نباشد، در حالي كه او همان كسي است كه عهده دار قسمت كردن پنج هزار كيلو نان و پنج هزار كيلو گوشت ميان بينوايان در روز تولد مهدي بود. او همان كسي است كه به فرمان عسكري (ع) ده ها دام براي تولد مهدي قرباني كرده است. [5] او همان كسي است كه امام يازدهم را پس از مرگ، غسل داده است. [6] . دربار، همچنان از وجود مهدي اي كه به زودي آشكار خواهد شد و بنيان حكومتشان را در هم مي شكند، ترديد دارد. مادرش را هنوز گرفتار بند نگاه داشته اند؛ تا شايد پسر براي ديدار مادر بيايد و دستگير شود. اما امام هوشمندانه رفتار مي كند. فرماني مبني بر تحريم نامش در محافل مي دهد.

- نفرين، نفرين بر آن كه در محافل و ميان مردم، زبان به نام من گشايد. [7] . نخستين تصميم حضرت، دستور انتقال محل كار سفيرش از سامرا به بغداد است. بغداد، شهر تجاري بزرگي است و كار جاسوسان براي زير نظر گرفتن عثمان بن سعيد دشوار خواهد بود. زين پس، ديگر كسي عثمان را در سامرا نمي بيند؛ در زمان امام يازدهم نيز وضع بدين سان بود. حضرت، خود لباس بازرگانان را مي پوشد. در سال هاي دويست و شصت تا دويست و شصت و سه هجري قمري، سلسله اي از رخدادها، حلقه حلقه روي مي دهند: باسيل اول (امپراطور روم)،

حمله هايي را به شهرهاي مرزي سرزمين اسلامي آغاز مي كند. عرب هاي باديه نشين، بر شهر حمص يورش مي آورند. در شهر موصل، به سبب ستم و تجاوز سربازان به ناموس مردم، شورش و غوغا در مي گيرد. نبرد با زنگيان شورشي، در بصره ادامه دارد. خوارج به فرماندهي مساورالشاري، تاخت و تازهاي تازه اي را شروع مي كنند. در برقه (شمال آفريقا) مردم ضد احمد بن طولون قيام مي كنند و به شدت سركوب مي شوند. در اين ميانه، يعقوب بن ليث صفار، فرصت را غنيمت شمرده، با پيشروي به سوي اهواز و فارس، سرزمين هاي گسترده اي را فتح و به سوي بغداد رهسپار مي شود. خليفه ي هراسان، نيروهايش را مهيا و به فرماندهي برادرش، موفق، مي فرستد تا مانع پيشروي او شوند. نبرد در دير عاقول (حدود سه فرسنگي بغداد) در مي گيرد. صفاريان شكست مي خورند. يعقوب با پاره اي از نيروهايش به سوي اهواز عقب نشيني مي كنند؛ اما همچنان براي عباسيان خطرناك مي نمايند. رشيق، خادم عبيدالله بن يحيي، به سرور خود ضربه اي مي زند؛ نخست وزير از اسب سرنگون مي شود و چند ساعت بعد، به گونه اي مرموز جان مي سپارد.

حسن بن محمد بن ابي شوارب (قاضي القضات) مي ميرد و برادرش، علي بن محمد، اين منصب را عهده دار مي شود. [8] زنجير حوادث گوناگون، كار را بر عباسيان تنگ آورده است. آنها ناگزير، پس از دو سال، نرگس را از بند رها مي كنند. آوارگي او، تا هنگامي كه به فرمان الهي لبيك گويد و جان به جان آفرين تسليم كند، همچنان امتداد مي يابد. زمزمه درباره ي وجود راستين امام مهدي (عج) هنوز جاري است. بسياري مي دانند كه حقيقت نزد عثمان بن سعيد است. مردي شايسته كه با بسياري از شايستگان

و معتمدان ديگر، اين راز را در ميان گذاشته است. اما سخت رازدار است و آن را تنها با اقرباي حقيقي بازگفته است. در شبي سرد و زمستاني، مردي حقيقت جو از او مي پرسد: - تو را قسم به حق خداوند و به حرمت دو امامي كه به تو اعتماد كردند، آيا به چشم خويش پسر ابامحمد، صاحب الزمان، را ديده اي؟ چشمان مرد صالح از اشك لبريز مي شود: - اگر اين راز با تو بگويم، قول خواهي داد كه تا زنده ام با كسي در ميان نگذاري.

مرد سرش را به نشانه ي موافقت تكان مي دهد. سفير مي گويد: - آري، او را ديده ام. [9] روزي كه چشم به جهان گشود و روزي كه رشد كرد و نوجواني دلير و كاردان، و امامي بزرگوار شد. [10] . مرد به بستر مي رود و آن شب، رؤياي فرداي سبز را مي بيند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 320.

[2] الغيبة، ص 309.

[3] همان جا.

[4] همان، ص 314.

[5] همان، ص 398.

[6] كمال الدين، ج 2، ص 482.

[7] الغيبة، ص 164؛ الغيبة الصغري، ص 542.

[8] الغيبة الصغري، ص 239.

[9] الغيبة، ص 219.

[10] الارشاد، ص 330؛ اعلام الوري، ص 396.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

معجزه پيامبر در توطئه گودال و سم

امام عسكري عليه السلام از امام هادي عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

و اما داستان برگشتن نقشه [گودال و] سم به خود يهودياني كه قصد جان پيامبر را كرده بودند اين است: چون پيامبر صلي الله عليه و آله در مدينه شهرت

يافت، حسادت ابن ابي [منافق]، به او بيشتر شد، از اين رو براي كشتن پيامبر، [به پيشنهاد دختر خود]، اين نقشه را كشيد كه در گوشه اي از اتاق نشيمن خود گودالي بكند، و در ته آن سرنيزه ها، و كاردهاي زهرآگيني را نصب كند، و بر روي آن فرشي بگسترد كه يك گوشه آن به ديوار بسته باشد، و پيامبر و اصحاب را با علي فرابخواند، تا چون آمدند، و پيامبر پا بر فرش نهاد، در گودال بيفتد.

اين كار را كرد، و مردان شمشير به دستي را پنهان كرد، تا چون پيامبر در گودال افتاد، آنان بر علي عليه السلام و همراهان، يورش برند، و ايشان را بكشند.

و نيز نقشه كشيد كه اگر پيامبر صلي الله عليه و آله نخواست در آنجا بنشيند، در خوراكشان سم بريزند تا همه بميرند. جبرئيل آمد، و پيامبر صلي الله عليه و آله را از اين توطئه آگاه كرد، و گفت: خدا مي فرمايد: هر جايي كه [ابن ابي] گفت، بنشين، و از هر خوراك كه آورد، بخور، كه خدا آيات خود را بر تو آشكار مي كند، و اكثر توطئه گران را مي كشد.

پيامبر آمد، و بر روي آن فرش نشست، و ديگران نيز در اطرافش نشستند، او در گودال نيفتاد، ابن ابي در شگفت شد، چون به زير فرش نگريست، آن را پر ديد، براي پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و همراهان، خوراك مسموم آورد، پيامبر صلي الله عليه و آله چون خواست دست به سوي خوراك برد فرمود: علي جان! بر اين خوراك دعايي بخوان، و علي عليه السلام چنين خواند: به نام خداي شفابخش، به

نام خداي كفايت كننده، به نام خداي عافيت دهنده، به نام خدايي كه با [ياد و] نام او هيچ چيزي، و هيچ [آفت و] دردي در زمين و آسمان زيان نمي رساند، و او شنواي داناست. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و همراهان، از آن خوردند تا سير شدند. سپس ياران و دوستان عبدالله بن ابي آمدند، و با اين پندار كه شايد در خوراك - كه پيامبر صلي الله عليه و آله و همراهان را ضرر نزد - سم نباشد، از آن خوردند [، و مسموم شده مردند]. و [از سوي ديگر،] دختر ابن ابي كه اين نقشه را كشيده بود آمد، و چون [با كمال تعجب] زير فرش را پر ديد، با اطمينان بر روي آن نشست، و خدا گودال پر از سرنيزه و كارد را بر گردانده، او در آن افتاد، و مرد، و شيون آنان برخاست.

عبدالله بن ابي [به آنان] گفت: مبادا بگوئيد در گودال افتاده است، كه محمد صلي الله عليه و آله به توطئه ما پي مي برد، از اينرو شيون كنان مي گفتند: عروس ما كه پيامبر صلي الله عليه و آله را براي عروسيش دعوت كرده بوديم، مرد. پيامبر صلي الله عليه و آله پرسيد: علت مرگ دختر، و اين مردم چه بود؟ ابن ابي گفت: عروس از بام افتاد، و اين مردم، رودل گرفتند. پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: [آري] مي دانم چرا مردند، و از آنان گذشت.

و قال عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و أما قلب الله السم علي اليهود الذين قصدوه [به]، و أهلكهم الله به، فان

رسول الله صلي الله عليه و آله لما ظهر بالمدينة اشتد حسد ابن أبي له، فدبر عليه أن يحفر له حفيرة في مجلس من مجالس داره، و يبسط فوقها بساطا، و ينصب في أسفل الحفيرة أسنة رماح، و نصب سكاكين مسمومة، وشد أحد جوانب البساط و الفراش الي الحائط ليدخل رسول الله صلي الله عليه و آله و خواصه مع علي عليه السلام، فاذا وضع رسول الله صلي الله عليه و آله رجله علي البساط وقع في الحفيرة، و كان قد نصب في داره، و خبأ رجالا بسيوف مشهورة، يخرجون علي علي عليه السلام و من معه عند وقوع محمد صلي الله عليه و آله في الحفيرة فيقتلونهم بها، و دبر أنه ان لم ينشط للقعود علي ذلك البساط أن يطعموه من طعامهم المسموم ليموت هو و أصحابه معه جميعا. فجاءه جبرئيل عليه السلام و أخبره بذلك، و قال له: ان الله يأمرك أن تقعد حيث يقعدك، و تأكل مما يطعمك، فانه مظهر عليك آياته، و مهلك أكثر من تواطأ علي ذلك فيك. فدخل رسول الله صلي الله عليه و آله وقعد علي البساط، وقعدوا عن يمينه و شماله و حواليه، و لم يقع في الحفيرة، فتعجب ابن أبي و نظر، فاذا قد صار ما تحت البساط أرضا ملتئمة، و أتي رسول الله صلي الله عليه و آله و عليا عليه السلام و صحبهما بالطعام المسموم، فلما أراد رسول الله صلي الله عليه و آله وضع يده في الطعام، قال: يا علي! أرق هذا الطعام بالرقية النافعة.

فقال علي عليه السلام: بسم الله الشافي، بسم الله الكافي، بسم الله المعافي، بسم الله الذي لا يضر مع اسمه شي ء [و لا

داء] في الأرض و لا في السماء، و هو السميع العليم.

ثم أكل رسول الله صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام و من معهما حتي شبعوا، ثم جاء أصحاب عبدالله بن أبي و خواصه، فأكلوا فضلات رسول الله صلي الله عليه و آله و صحبه، ظنا منهم أنه قد غلط، و لم يجعل فيه سما، لما رأوا محمدا و صحبه لم يصبهم مكروه.

و جاءت بنت عبدالله بن أبي الي ذلك المجلس المحفور تحته، المنصوب فيه ما نصب، و هي كانت دبرت ذلك، و نظرت فاذا ما تحت البساط أرض ملتئمة، فجلست علي البساط واثقة، فأعاد الله الحفيرة بما فيها، فسقطت فيها و هلكت فوقعت الصييحة. فقال عبدالله بن أبي اياكم [و] أن تقولوا: انها سقطت في الحفيرة، فيعلم محمد ما كنا دبرناه عليه. فبكوا [و قالوا:] ماتت العروس - و بعلة عرسها كانوا دعوا رسول الله صلي الله عليه و آله - و مات القوم الذين أكلوا فضلة رسول الله صلي الله عليه و آله، فسأله رسول الله عن سبب موت الابنة و القوم؟

فقال ابن أبي: سقطت من السطح، و لحق القوم تخمة، فقال رسول الله صلي الله عليه و آله: [الله] أعلم بما ذا ماتوا، و تغافل عنهم [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 188 ح 89، بحارالأنوار 17: 328.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

محمد و علي، پدران اين امت

امام حسن عسگري عليه السلام نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: مقدم داشتن خويشي پدران ديني خود، محمد صلي الله عليه و

آله و علي عليه السلام، بر خويشي پدر و مادر نسبي، از بزرگداشت شكوه [و كبريايي] خداوند، محسوب مي شود، و مقدم داشتن خويشي پدر و مادر نسبي، بر خويشي پدران ديني خود: محمد صلي الله عليه و آله و علي عليه السلام، از [تحقير و] سبك شماري جلال [و كبريايي] خداوند به شمار مي آيد.

و نيز فرمود: هر كه نزد او پدران ديني اش، از پدر و مادر نسبي اش گرامي تر نباشد هيچ ارزش حلال و حرامي، و نه زياد و كمي، نزد خدا ندارد.

طوسي رحمه الله با سند خود از ابوالحسن احمد بن حاتم نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و پرسيدم: از چه كسي معالم [، و اصول و فروع] دين خود را بياموزم؟ و برادرش نيز با نامه، همين سؤال را كرده بود. امام عليه السلام در پاسخ هر دو نوشت: سخن شما را دريافتم، براي فراگيري دين خود، آهنگ ديرپاي در محبت ما، و هر پايدار در ولايت ما را كنيد، كه - به خواست خدا - ايشان، شما را بس خواهند بود.

عن الامام العسكري عليه السلام:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: ان من اعظام جلال الله، ايثار قرابة أبوي دينك: محمد و علي عليهماالسلام علي قرابة أبوي نسبك، و ان من التهاون بجلال الله ايثار قرابة أبوي نسبك علي قرابة أبوي دينك محمد و علي عليهماالسلام [1] .

و عنه عليه السلام أيضا:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: من لم يكن والدا دينه محمد و علي عليهماالسلام أكرم عليه من والدي نسبه، فليس من الله في حل و لا حرام، و لا كثير و لا قليل [2] .

روي الطوسي: عن

أبي محمد جبريل بن محمد الفاريابي، قال: حدثني موسي بن جعفر بن وهب، قال: حدثني أبوالحسن أحمد بن حاتم بن ماهويه، قال: كتبت اليه - يعني أباالحسن الثالث عليه السلام - أسأله عمن آخذ معالم ديني؟ و كتب أخوه أيضا بذلك، فكتب اليهما: فهمت ما ذكرتما، فاصمدا في دينكما علي مستن في حبنا، و كل كثير القدم في أمرنا، فانهم كافوكما، ان شاء الله تعالي [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 336 ح 211، بحارالأنوار 23: 263 ح 16.

[2] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 332 ح 200، بحارالأنوار 23: 261 و 36: 10.

[3] اختيار معرفة الرجال 1: 15 ح 7، بحارالأنوار 2: 82 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

معجزه امام علي از زبان امام هادي

امام حسن عسگري عليه السلام نقل مي كند كه:

امام هادي عليه السلام فرمود: نظير داستان دو درخت پيامبر صلي الله عليه و آله براي علي بن ابي طالب عليه السلام پيش آمد، او چون از صفين برگشت، و مردم را از آب زير آن صخره - كه آن را جابه جا كرد - سيراب فرمود، رفت كه قضاي حاجت كند، يكي از منافقان سپاهش گفت: به نشمينگاه و پس مانده هاي او مي نگرم، تا يارانش را از دروغ او - كه مدعي مرتبه پيامبر است - آگاه كنم. علي عليه السلام به قنبر فرمود: قنبر! برو به سوي آن درخت، و درخت روبرو - كه ميانشان بيش از يك فرسخ فاصله است - و ندا كن: وصي محمد صلي الله عليه و آله فرمانتان مي دهد كه به هم بچسبيد.

قنبر گفت: اي اميرمؤمنان! آيا صداي من به آنان مي رسد؟ علي عليه السلام فرمود: آن خدايي كه ديد چشم تو را تا [دوردست هاي] آسمان - كه چه بسا ميان تو و آن، پانصد سال راه فاصله باشد - مي رساند، صداي تو را به آن دو خواهد رساند.

قنبر رفت، و ندا كرد، و هر يك به سوي ديگري - همچون دو دوست گرفتار هجران، و مشتاق به هم - شتافتند، و به هم چسبيدند. گروهي از منافقان به هم گفتند: سحر علي عليه السلام همچون سحر پسر عمويش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، نه او پيامبر خدا است، و نه اين امام، اينان هر دو ساحرند، دور مي زنيم تا از پشت سر ببينيم، خداي سبحان صداي آنان را به گوش علي عليه السلام رساند، و او با صداي بلند فرمود: قنبر! منافقان مي خواهند وصي پيامبر صلي الله عليه و آله را فريب دهند، و مي پندارند كه جز با اين دو درخت، خود را نمي پوشاند، نزد درختان برو و بگو: وصي پيامبر صلي الله عليه و آله فرمانتان مي دهد به جاي خود برگرديد. قنبر فرمان را رساند، و درختان، از بن برآمده، هر يك از ديگري - همچون شكست خورده هراسناك از دلاوري قهرمان - جدا، و با شتاب به جاي خود برگشت.

سپس علي عليه السلام رفت تا جامه برگيرد، و بنشيند، گروهي از منافقان نيز رفتند تا بنگرند، چون جامه برگرفت، خدا چشمشان را كور كرد، و چيزي را نديدند، چهره برگرداندند همچون پيش، بينا شدند، باز به سوي او نگريستند و كور شدند، پيوسته چون به او نگاه مي كردند، كور و چون رو بر

مي گرداندند، بينا مي شدند، تا علي عليه السلام برخاست، و برگشت، و اين تلاش ناموفق، از هر يك هشتاد بار تكرار شد. پس رفتند تا پس مانده را بنگرند، كه در جاي خود ميخكوب شدند، و نتوانستند، و چون برگشتند، رها شدند، و اين نيز، صدبار تكرار شد، تا نداي كوچ دادند، پس كوچ كردند و به خواسته خود نرسيدند، اين ماجرا جز بر سركشي و طغيان، و اصرار بر كفر و عنادشان نيفزود. به هم گفتند: اين مرد شگفت انگيز را ببينيد! او كه اين آيات و معجزات را دارد، از معاويه و عمروعاص و يزيد ناتوان است، خداي سبحان صداي آنان را به گوش علي عليه السلام رساند. حضرت عليه السلام فرمود: اي فرشتگان پروردگارم! معاويه و عمروعاص و يزيد را نزدم حاضر كنيد. به هوا نگريستند، فرشتگاني را همچون نگهبانان زبده چالاك كه هر يك به ديگري آويخته، ديدند كه آنان را آوردند: يكي معاويه، ديگري عمروعاص، و سومي يزيد، علي عليه السلام فرمود: بياييد و ايشان را بنگريد، آگاه باشيد! چنانچه مي خواستم ايشان را مي كشتم، اما مهلتشان مي دهم همانگونه كه خداي سبحان، ابليس را تا قيامت مهلت داد، آنچه از من مي بينيد از ناتواني و ذلت نيست، بلكه آزمون خداي سبحان براي شماست، تا ببيند چگونه عمل مي كنيد، و چنانچه از من عيبجويي مي كنيد، كافران و منافقان پيش از شما نيز از پيامبر خدا صلي الله عليه و آله عيبجويي كردند، و گفتند: كسي كه در يك شب، ملكوت آسمان ها و زمين را دور زد، و برگشت، چگونه نيازمند شد كه فرار كند، و به غار درآيد، و از مكه تا مدينه را در پانزده روز طي

كند؟ آري كارها تنها دست خداست، هرگاه بخواهد قدرت خود را بر شما مي نماياند، تا به صدق پيامبران، و اوصياي ايشان پي ببريد، و هرگاه بخواهد با امور ناخوشايند شما را مي آزمايد، كه بنگرد چگونه عمل مي كنيد، تا حجت خود را بر شما آشكار كند.

عن الامام العسكري عليه السلام:

قال علي بن محمد عليهماالسلام: و قد كان نظير هذا [1] لعلي بن أبي طالب عليه السلام لما رجع من صفين، وسقي القوم من الماء الذي تحت الصخرة التي قلبها، ذهب ليقعد الي حاجته، فقال بعض منافقي عسكره: سوف أنظر الي سوأته و الي ما يخرج منه، فانه يدعي مرتبة النبي، لأخبر أصحابه بكذبه. فقال علي عليه السلام لقنبر: يا قنبر! اذهب الي تلك الشجرة، و الي التي تقابلها، و قد كان بينهما أكثر من فرسخ، فنادهما أن وصي محمد صلي الله عليه و آله يأمركما أن تتلاصقا. فقال قنبر: يا أميرالمؤمنين! أو يبلغهما صوتي؟ فقال علي عليه السلام: ان الذي يبلغ بصر عينك الي السماء، و بينك و بينها [مسير] خمسمائة عام، سيبلغهما صوتك.

فذهب فنادي، فسعت احداهما الي الأخري، سعي المتحابين طالت غيبة أحدهما عن الآخر، و اشتد اليه شوقه، و انضمتا. فقال قوم من منافقي العسكر: ان عليا يضاهي في سحره رسول الله، ابن عمه، ما ذاك رسول الله و لا هذا امام، و انما هما ساحران، لكنا سندور من خلفه، لننظر الي عورته و ما يخرج منه. فأوصل الله عزوجل ذلك الي أذن علي عليه السلام من قبلهم.

فقال - جهرا- : يا قنبر! ان المنافقين أرادوا مكايدة وصي رسول الله صلي الله عليه و آله، و ظنوا أنه لا يمتنع منهم الا بالشجرتين، فارجع الي الشجرتين

وقل لهما: ان وصي رسول الله صلي الله عليه و آله يأمركما أن تعودا الي مكانيكما. ففعل ما أمره به، فانقلعتا و [عادت] كل واحدة منهما تفارق الأخري، كهزيمة الجبان من الشجاع البطل، ثم ذهب علي عليه السلام و رفع ثوبه ليقعد، و قد مضي جماعة من المنافقين لينظروا اليه، فلما رفع ثوبه أعمي الله تعالي أبصارهم، فلم يبصروا شيئا، فولوا عنه وجوههم، فأبصروا كما كانوا يبصرون. ثم نظروا الي جهته فعموا، فما زالوا ينظرون الي جهته و يعمون، و يصرفون عنه وجوههم و يبصرون، الي أن فرغ علي عليه السلام و قام و رجع، و ذلك ثمانون مرة من كل واحد منهم. ثم ذهبوا ينظرون ما خرج منه، فاعتقلوا في مواضعهم، فلم يقدروا أن يروها، فاذا انصرفوا أمكنهم الانصراف، أصابهم ذلك مائة مرة حتي نودي فيهم بالرحيل [فرحلوا] وما وصلوا الي ما أرادوا من ذلك، و لم يزدهم ذلك الا عتوا و طغيانا، و تماديا في كفرهم و عنادهم. فقال بعضهم لبعض: انظروا الي هذا العجب! من هذه آياته و معجزاته، يعجز عن معاوية و عمرو و يزيد؟! فأوصل الله عزوجل ذلك من قبلهم الي أذنه. فقال علي عليه السلام: يا ملائكة ربي! ائتوني بمعاوية و عمرو و يزيد. فنظروا في الهواء، فاذا ملائكة كأنهم الشرط السودان، [و] قد علق كل واحد منهم بواحد، فأنزلوهم الي حضرته، فاذا أحدهم معاوية، و الآخر عمرو، و الآخر يزيد، [ف] قال علي عليه السلام: تعالوا، فانظروا اليهم، أما لو شئت لقتلتهم، ولكني أنظرهم كما أنظر الله عزوجل ابليس الي يوم الوقت المعلوم. ان الذي ترونه بصاحبكم ليس بعجز و لا ذل، ولكنه محنة من الله عزوجل لكم لينظر كيف تعملون، و

لئن طعنتم علي علي عليه السلام فقد طعن الكافرون و المنافقون قبلكم علي رسول رب العالمين. فقالوا: ان من طاف ملكوت السماوات و الجنان في ليلة، و رجع كيف يحتاج الي أن يهرب و يدخل الغار، و يأتي [الي] المدينة من مكة في أحد عشر يوما؟! [قال] و انما هو من الله، اذا شاء أراكم القدرة لتعرفوا صدق أنبياء الله، و أوصيائهم، و اذا شاء امتحنكم بما تكرهون لينظر كيف تعملون، و ليظهر حجته عليكم [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشارة الي حديث الشجرتين في باب النبوة ح 28.

[2] التفسير المنسوب الي الامام العسكري عليه السلام: 165 ح 82، بحارالأنوار 42: 29 ح 8.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

محمد بن ريان

اربلي با سند از محمد بن ريان بن صلت نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: و از او اجازه خواستم در نيرنگ دشمني كه فريبش ممكن نبود، امام عليه السلام مرا از آن بازداشت، و سخني فرمود كه معنايش اين بود، تو خود از پس او برمي آيي، سوگند به خدا! به بهترين صورت از پس او برآمدم، او خوار و فقير شد، و در بدترين حالت ديني و دنيوي از دنيا رفت.

روي الاربلي:

باسناد عن محمد بن الريان بن الصلت، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أستأذنه في كيد عدو لم يمكن كيده، فنهاني عن ذلك و قال كلاما معناه: تكفاه، فكفيته والله! أحسن كفاية، ذل و افتقر و مات في أسوء الناس حالا في دنياه و دينه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمة 2: 388،

بحارالأنوار 50: 180.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

محمد بن فرج

كليني با سند خود از ابويعقوب نقل مي كند كه گفت:

شبي محمد بن فرج را پيش از مرگ در سامرا ديدم، او روبروي امام هادي عليه السلام ايستاده بود، و امام به او مي نگريست، فرداي آن روز بيمار شد، پس از چند روز به عيادتش رفتم، سنگين شده بود، به من گفت كه امام عليه السلام برايش پارچه اي فرستاده، و او آن را پيچيده، و زير سرش گذاشته است، سپس او را در همان پارچه كفن كردند.

روي الكليني:

عن الحسين بن محمد، عن رجل، عن أحمد بن محمد قال: أخبرني أبويعقوب قال: رأيته يعني محمدا قبل موته بالعسكر في عشية، و قد استقبل أباالحسن عليه السلام، فنظر اليه و اعتل من غد، فدخلت اليه عائدا بعد أيام من علته، و قد ثقل، فأخبرني أنه بعث اليه بثوب فأخذه و أدرجه و وضعه تحت رأسه، قال: فكفن فيه [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 500 ح 6، الارشاد: 331، اعلام الوري 2: 116، الثاقب في المناقب: 537 ح 7 مع اختلاف، كشف الغمة 2: 380.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مضمضه و استنشاق در وضو

طوسي رحمه الله با سند خود از حسن بن راشد نقل مي كند كه گفت: امام هادي عليه السلام فرمود: در غسل و وضو، مضمضه و استنشاق نيست.

شيخ طوسي رحمه الله در توضيح اين اخبار مي گويد: مضمضه و استنشاق از واجبات وضو نيستند، بلكه از مستحبات وضو هستند.

و روي أيضا:

عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن عيسي، عن الحسن بن راشد، قال: قال الفقيه العسكري عليه السلام: ليس

في الغسل و لا في الوضوء مضمضة و لا استنشاق. ثم قال الطوسي: الوجه في هذه الأخبار: أن المضمضة و الاستنشاق ليسا من فرائض الوضوء و انما هما المسنونات [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 1: 131 ح 52، الاستبصار 1: 118 ح 4، وسائل الشيعة 1: 304 ح 1130.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مسح دو پا

و نيز با سند خود از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره مسح بر دو پا پرسيدم. فرمود: وضو با مسح دو پا است، و جز اين واجب نيست، و هر كه [براي تميزي، نه به عنوان وضو] بشويد، ايرادي ندارد.

و قال أيضا:

و أخبرني الشيخ أيده الله تعالي، عن أحمد بن محمد، عن أبيه، عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن محمد، عن أيوب بن نوح، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أسأله عن المسح علي القدمين؟ فقال: الوضوء بالمسح و لا يجب فيه الا ذلك، و من غسل فلا بأس [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 1: 64 ح 29، الاستبصار 1: 65 ح 7، وسائل الشيعة 1: 304 ح 7.

قال الشيخ في الاستبصار: قوله عليه السلام و من غسل فلا بأس، محمول علي التنظيف لأنه قد ذكر قبل ذلك، فقال: الوضوء بالمسح و لا يجب فيه الا ذلك، فلو كان الغسل أيضا من الوضوء، لكان واجبا و قد فصل ذلك في الرواية.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛

مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مكان نمازگزار

و نيز مي گويد: علي بن مهزيار از امام هادي عليه السلام پرسيد: مردي در بيابان است، و وقت نماز واجب رسيده است، و او از بيابان بيرون نمي رود مگر آنكه وقت نماز بگذرد، او با اينكه از نماز در بيابان نهي شده با نماز خود چه كند؟ امام عليه السلام فرمود: در بيابان نماز بخواند، و از [نماز در] شاهراه پرهيز كند.

كليني با سند خود از ايوب بن نوح نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: وقت نماز مي رسد، و انسان در صحرا است [با نماز خود چه كند]؟ امام عليه السلام فرمود: به [حاشيه] راست، و چپ بيرون جاده ها برود، و نماز بخواند.

و قال أيضا:

و سأل علي بن مهزيار أباالحسن الثالث عليه السلام عن الرجل يصير في البيداء، فتدركه صلاة فريضة فلا يخرج من البيداء حتي يخرج وقتها، كيف يصنع بالصلاة، و قد نهي أن يصلي بالبيداء؟ فقال: يصلي فيها، و يتجنب قارعة الطريق [1] .

روي الكليني: عن محمد بن يحيي و غيره، عن محمد بن أحمد، عن أيوب بن نوح، عن أبي الحسن الأخير عليه السلام قال: قلت له: تحضر الصلاة و الرجل بالبيداء.

فقال: يتنحي عن الجواد يمنة و يسرة و يصلي [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 244 ح 734، وسائل الشيعة 3: 451 ح 6.

[2] الكافي 3: 389 ح 9، من لا يحضره الفقيه 1: 244 ح 735، وسائل الشيعة 3: 451 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول

دي 1384.

مكروه بودن سفر در پيش از ظهر جمعه

ابن شهرآشوب مي گويد: در پيش از ظهر جمعه به خاطر نماز جمعه، مسافرت، و از پي كارها رفتن مكروه است، اما پس از نماز، جايز است، و مايه بركت. اين حكم را امام هادي عليه السلام، در پاسخ سري [بن سلامه نيشابوري] فرمود.

قال ابن شهرآشوب:

يكره السفر و السعي في الحوائج يوم الجمعة بكرة من أجل الصلاة، فأما بعد الصلاة فجائز يتبرك به، ورد ذلك في جواب السري، عن أبي الحسن علي بن محمد عليهم السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 424 ح 1252، وسائل الشيعة 5: 85 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مصرف زكات

صدوق از محمد بن عبدالجبار نقل مي كند كه:

يكي از شيعيان، توسط احمد بن اسحاق به امام هادي عليه السلام نوشت: به هر يك از برادران ايماني خود، دو درهم و سه درهم از زكات مي دهم [آيا درست است]؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به خواست خدا انجام ده.

و نيز با سند خود از علي بن بلال نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: آيا مي شود زكات فطره عيال خود را كه ده نفر [يا] كمتر، و يا بيشترند، به يك نفر نيازمند امامي داد؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آري، انجام ده.

كليني با سند خود از احمد بن حمزه نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام عرض كردم: يكي از شيعيان شما كه زكات بدهكار است، و خويشاني دارد كه همه به امامت شما قائلند، آيا مي تواند همه زكات خود را به ايشان بپردازد؟

فرمود: آري.

كليني با سند خود از عمران بن اسماعيل نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: من فرزنداني از دختر و پسر دارم، آيا مي توانم چيزي از زكات به ايشان بدهم؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اين براي شما جايز است.

طوسي با سند خود از سليمان بن حفص نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: اگر كسي را پيدا نكردي كه مستحق زكات فطره باشد، همان وقت، پيش از نماز عيد آن را كنار بگذار، و زكات فطره، [براي هر كسي] يك صاع خرما، يا قيمت آن در همان شهر زكات است.

قال الصدوق:

روي محمد بن عبدالجبار: أن بعض أصحابنا كتب علي يدي أحمد بن اسحاق الي علي بن محمد العسكري عليهماالسلام: أعطي الرجل من اخواني من الزكاة الدرهمين و الثلاثة.

فكتب: افعل ان شاء الله [1] .

و روي أيضا: عن محمد بن عيسي، عن علي بن بلال قال: كتبت الي الطيب العسكري عليه السلام: هل يجوز أن يعطي الفطرة عن عيال الرجل، وهم عشرة أقل أو أكثر رجلا محتاجا موافقا؟ فكتب عليه السلام: نعم، افعل ذلك [2] .

روي الكليني: عن محمد بن يحيي و محمد بن عبدالله، عن عبدالله بن جعفر، عن أحمد بن حمزة [3] ، قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: رجل من مواليك له قرابة، كلهم يقول بك، و له زكاة، أيجوز له أن يعطيهم جميع زكاته؟ قال: نعم [4] .

و روي أيضا: عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن عمران بن اسماعيل بن عمران القمي، قال: كتبت الي أبي الحسن الثالث عليه السلام: أن لي ولدا رجالا و نساء، أفيجوز لي أن أعطيهم

من الزكاة شيئا؟ فكتب عليه السلام: أن ذلك جائز لكم [5] .

روي الطوسي: عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن مسلم، عن سليمان بن حفص المروزي [6] ، قال: سمعته يقول:

ان لم تجد من تضع الفطرة فيه فاعزلها تلك الساعة قبل الصلاة و الصدقة بصاع من تمر أو قيمته في تلك البلاد دراهم [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 2: 17 ح 1600، وسائل الشيعة 6: 177 ح 1، مسند الامام الهادي عليه السلام: 240 ح 6.

[2] من لا يحضره الفقيه 2: 179 ح 2071، وسائل الشيعة 6: 252 ح 5.

[3] أحمد بن حمزة بن اليسع بن عبدالله القمي، من أصحاب الامام الهادي عليه السلام، (معجم رجال الحديث 2: 107 ش 544).

[4] الكافي 3: 552 ح 7، تهذيب الأحكام 4: 54 ح 1، الاستبصار 2: 34 ح 5.

[5] الكافي 3: 552، ح 9، الاستبصار 2: 34 ح 3، تهذيب الأحكام 4: 56 ح 9.

[6] هو من أصحاب الرضا عليه السلام و ادرك الهادي عليه السلام و روي عنه، (معجم رجال الحديث 8: 243 ش 5428).

[7] تهذيب الأحكام 4: 87 ح 4، الاستبصار 2: 50 ح 4، وسائل الشيعة 6: 241 ح 7.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

محرمات احرام

طوسي با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي پرسيدم: محرمي گوشت شكار همراه دارد، آيا مي تواند آن را به مكه ببرد، و تا محرم است آن را نخورد، و چون از احرام درآمد، از آن استفاده

كند؟ امام عليه السلام فرمود: آري، در صورتي كه [در حال احرام] آن را شكار نكرده باشد.

و روي أيضا:

عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن ابراهيم بن مهزيار، عن علي بن مهزيار، قال: سألته عن المحرم معه لحم من لحوم الصيد في زاده، هل يجوز أن يكون معه و لا يأكله، و يدخله مكة، و هو محرم فاذا أحل أكله؟ فقال: نعم، اذا لم يكن صاده [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 5: 385 ح 258، وسائل الشيعة 9: 230 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مهريه

كليني با سند خود از محمد بن جزك نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: مردي، دختري را كه باكره باشد به همسري خود درآورده، و ديده كه بيوه است، آيا بايد همه مهريه را به او بپردازد، يا كم كند؟

امام عليه السلام فرمود: كم كند.

طوسي با سند خود از حسن بن علي بن كيسان نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او پرسيدم: مردي زن خود را طلاق مي دهد، و او مهريه خود را مي طلبد، اصحاب ما نقل كرده اند: اگر دخول انجام گرفته، مهريه ندارد؟

امام در پاسخ نوشت: مهريه ندارد [1] .

و روي أيضا:

عن محمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن محمد بن جزك، قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام أسأله عن رجل تزوج جارية بكرا، فوجدها ثيبا، هل يجب لها الصداق وافيا، أم ينتقص؟

قال: ينتقص [2] .

روي الطوسي:

عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن عبدالله بن جعفر، عن الحسن بن علي بن كيسان قال: كتبت الي الصادق عليه السلام [3] أسأله عن رجل يطلق امرأته، فطلبت منه المهر و روي أصحابنا: اذا دخل بها لم يكن لها مهر. فكتب عليه السلام: لا مهر لها [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] گويا در آن زمان ها، عادات و رسوم اين بوده كه قبل از دخول، مهريه را مي پرداختند. پس ادعاي مجدد بعد از طلاق خلاف ظاهر خواهد بود، از اين رو امام عليه السلام فرمود: مهريه ندارد.

[2] الكافي 5: 413 ح 2، تهذيب الأحكام 7: 428 ح 17، و 363 ح 25، عوالي اللئالي 3: 358 ح 314، وسائل الشيعة 14: 605 ح 2.

[3] المراد هنا، الهادي عليه السلام كما قال في المفيد من معجم رجال الحديث: 148، روي عدة روايات منها عن الصادق عليه السلام و المراد به ظاهرا ابوالحسن الثالث عليه السلام.

[4] تهذيب الأحكام 7: 376 ح 87، وسائل الشيعة 15: 18 ح 15 وفيه بيان في توجيه معني الحديث فليراجع.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

محارم رضاعي

طوسي با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نامه نوشتم، و از او درباره محارم رضاعي پرسيدم.

امام عليه السلام در پاسخم نوشت: كم و زياد آن حرام است [1] .

و قال أيضا:

روي محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن عبدالجبار، عن علي بن مهزيار، عن أبي الحسن عليه السلام أنه كتب اليه يسأله عما يحرم من الرضاع.

فكتب: قليله و كثيره حرام [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيخ در توجيه آن مي فرمايد: اين حديث به اين معني حمل مي شود كه: پس از آن كه شيرخوارگي [با شروط انجام گرفت و] به آن حدي رسيد كه حرمت آور است، زيادي پس از آن، كم باشد يا زياد، در حرمت، تغييري ايجاد نمي كند.

[2] الاستبصار 3: 196 ح 16، تهذيب الأحكام 7: 316 ح 16، وسائل الشيعة 14: 285 ح 10.

قال الشيخ: فالوجه في هذا الخبر: أن نحمله علي أن قليله و كثيره حرام بعد ما يبلغا الحد الذي يحرم و يزيد عليه، فان الزيادة عليه قلت أو كثرت فانها تحرم، و يجوز أن يكون الوجه في هذا الخبر ضربا من التقية، لأنه مذهب بعض العامة.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مال پيدا شده

صدوق با سند خود از محمد بن رجاء نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: من در مسجدالحرام بودم، ديناري ديدم، رفتم كه بردارم يكي ديگر را ديدم، و ريگ ها را جستجو كردم، و سومي را پيدا كردم آن ها را برداشتم، و اعلان كردم، كسي نيامد، اينك چه كنم؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: از مضمون نامه ات آگاه شدم، اگر خود نياز داري يك سوم آن را صدقه بده [، و دو سوم ديگر را خود بردار]، و اگر نيازي نداري همه را صدقه بده.

و روي أيضا:

عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي، عن محمد بن رجاء الأرجاني، قال: كتبت الي الطيب عليه السلام: أني كنت في المسجد الحرام، فرأيت دينارا فأهويت اليه لآخذه،

فاذا أنا بآخر، ثم بحثت الحصي فاذا أنا بثالث فأخذتها فعرفتها فلم يعرفها أحد، فما تري في ذلك؟

فكتب: فهمت ما ذكرت من أمر الدنانير فان كنت محتاجا فتصدق بثلثها، و ان كنت غنيا فتصدق بالكل [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 4: 239 ح 4، من لا يحضره الفقيه 3: 293 ح 4051، تهذيب الأحكام 6: 395 ح 28، وسائل الشيعة 9: 362 ح 7، و 17: 367 ح 2.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مال حرام

كليني با سند خود از داود صرمي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام فرمود: داود! حرام، رشد و فزوني ندارد، و اگر هم داشته باشد بركت ندارد، و آنچه از حرام انفاق شود، پاداش ندارد، و آنچه از حرام پس از انسان باقي مي ماند، توشه آتش او خواهد بود.

روي الكليني:

عن علي بن ابراهيم، عمن ذكره، عن داود الصرمي [1] قال: قال أبوالحسن عليه السلام:

يا داود! ان الحرام لا ينمي، و ان نمي لا يبارك له فيه، و ما أنفقه لم يؤجر عليه، و ما خلفه كان زاده الي النار [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] داود الصرمي: من اصحاب الرضا و الجواد و الهادي عليهماالسلام: «قاموس الرجال 4: 245».

[2] الكافي 5: 125 ح 7، وسائل الشيعة 12: 53 ح 22042.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مركب

طوسي با سند خود از ابن طيفور نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام از من پرسيد: سواري تو چيست؟ عرض كردم: الاغ.

فرمود: چند خريده اي؟ عرض كردم: سيزده دينار. فرمود: اين خطا است كه الاغي را سيزده دينار بخري، و استر را رها كني. عرض كردم: سرورم! هزينه استر، بيشتر از هزينه الاغ است.

فرمود: خدايي كه الاغ را روزي مي دهد، استر را هم روزي مي رساند، آيا نمي داني كسي كه چارپاي سواري برگزيند و ظهور ما را انتظار كشد، و با آن دشمن ما را به خشم آورد ، و به ما نسبت داشته باشد، خدا روزيش را فراوان كند، و سينه اش را [براي ايمان و معرفت] بگشايد، و

به آرزويش برساند، و در حوائج ياريش كند؟

روي الطوسي:

عن أحمد بن محمد، عمن أخبره، عن ابن طيفور المتطبب قال: سألني أبوالحسن عليه السلام: أي شي ء تركب؟ فقلت: حمارا، قال: بكم ابتعته؟

قلت: بثلاثة عشر دينارا.

قال: ان هذا هو السرف أن تشتري حمارا بثلاثة عشر دينارا، و تدع برذونا.

قلت: يا سيدي! ان مؤونة البرذون أكثر من مؤونة الحمار، فقال: ان الذي يمون الحمار، هو الذي يمون البرذون، أما تعلم أنه من ارتبط دابة متوقعا بها أمرنا، و يغيظ به عدونا، و هو منسوب الينا، أدر الله رزقه، وشرح صدره، و بلغه أمله، و كان عونا علي حوائجه؟ [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 6: 163 ح 1، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 293 ح 147.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

مذمت بعضي از صفات

همنشيني با بدان نشانه ي بدي و شرارت فرد همنشين با آنان است، و كفران نعمت ها نشانه ي سرمستي و باعث تغيير و زوال نعمت است، و لجاجت سلامتي را از آدمي مي گيرد و عاقبت او را پشيمان مي كند، و مسخره كردن تفريح نادانان و كار جاهلان است، و به تأخير انداختن كارها موجب خشم دوستان و ايجاد كننده ي دشمني است، و عقوق و زير پا گذاشتن حقوق والدين كاستي بدنبال دارد و موجب خواري و سرافكندگي مي گردد.

قوله في ذم بعض الصفات

مخالطة الاشرار تدل علي شرار من يخالطهم، و الكفر للنعم امارة البطر و سبب للغير، و اللجاجة مسلبة للسلامة و مؤدية الي الندامة، و الهزوؤة فكاهة السفهاء و صناعة الجهال، و التسوف

مغضبة للاخوان و مورث الشنأن، و العقوق يعقب القلة و يؤدي الي الذلة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

مذمت حرص

حريص آرامش به خود نمي بيند.

قوله في ذم الحرص

ما استراح ذو الحرص.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: صحيفه امام هادي؛ جواد قيومي اصفهاني؛ دفتر انتشارات اسلامي وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم؛ چاپ اول 1381.

ملاحظه غربت

آيت الله ابن العلم دزفولي در كتاب «منتخبات» خود، داستان ديگري از تشرف معظم له، به زيارت ولي الله اعظم امام زمان - عجل الله تعالي فرجه الشريف - نقل كرده است، ولي نامي از معظم له نبرده، بلكه نوشته است: يكي از زعما و بزرگان در سال 1358 قمري داستان تشرف خود را برايم چنين املا كرد كه:

زمان اقامتم در سامرا در ثلث آخر شب جمعه اي براي بعضي از حوائج قلبيه بدون اطلاع رفقا از مدرسه بيرون رفتم و به سوي سرداب مقدس شتافتم و مشغول توسل به وجود مبارك صاحب الامر عليه السلام شدم. شمعي كه همراه داشتم روشن كردم و شروع به خواندن زيارت ناحيه ي مقدسه نمودم، به مجرد روشن شدن شمع شخصي از اهل سنت كه احساس نموده بود، كسي در سرداب مقدس است به طمع مال و از روي عداوت مذهبي وارد سرداب گرديد و در حالي كه - چاقو يا خنجري - در دست داشت به من حمله كرد.

و من گويي ملهم شدم به اين كه شمع را خاموش نمايم و چنين كردم و هراسان از هول جان به اطراف مي دويدم و آن شخص سني نيز مرا تعقيب مي كرد تا اين كه در آن تاريكي عباي مرا گرفت و من در آن حال اضطرار حقيقي، متوجه ولي عصر عليه السلام شده و بي اختيار عرض كردم: يا صاحب الزمان! ناگهان شخص ديگري در سرداب پيدا شد و

صيحه اي بر آن شخص سني زد كه در همان حال افتاد و من نيز از شدت ترس حالت غشوه و ضعف پيدا كردم. پس از اندكي به هوش آمدم و ديدم كه سرم در دامن كسي است و با كمال ملاطفت مشغول به هوش آوردن من است. چشمانم را باز كردم و ديدم كه شمع روشن است و آن شخص كه سر مرا به دامن گرفته در زي اعراب باديه ي اطراف شهر نجف است. آن شخص چند دانه ي خرما به من مرحمت كرد كه هسته نداشتند، در آن حال متوجه اين مطلب نبودم، ولي پس از خوردن آنها و ناپديد شدن آن شخص متوجه شدم كه دانه هاي خرما بدون هسته بودند. آن شخص فرمودند: خوب نيست در چنين موارد خوف، تنها به اين جا بيايي. سپس اضافه كردند كه اين چند نفر شيعه كه در سر من رأي هستند، ملاحظه ي غربت عسكريين عليهماالسلام نمي نمايند و اقلا در شبانه روز، هر كدام از آنها دو مرتبه به حرم عسكريين عليهماالسلام مشرف نمي شوند! بعد طي مكالماتي كه بين من و آن شخص رد و بدل شد، ايشان اظهار غربت اسلام و اين كه بايد آن را ياري كرد، نمود و مطالب ديگر نيز بيان فرمود كه از آن جمله آرزوي ايشان مبني بر پيدا كردن كتاب شريف «رياض العلماء» ميرزا عبدالله افندي بود و اتفاقا از اين كتاب تمجيد فراواني نمود. به مجرد اين كه از خيال من گذشت كه شخص عرب بدوي را چه مناسبت است با اين سخنان و با اين كتاب، كه در آن حال آن شخص ناپديد شد و من كه تازه متوجه

شده بودم چه سعادتي نصيبم شده بود و قدر آن را ندانستم، واله و حيران به تفحص پرداختم، ولي اثري از آن شخص عرب نيافتم.

از كثرت تأثر و شدت تألم مفارقت آن وجود مبارك مات و مبهوت از سرداب بيرون آمدم در حالي كه آن شخص سني همان طور مدهوش افتاده بود و من به سوي حرم عسكريين عليهماالسلام شتافتم. ابن العلم دزفولي در كتابي ديگر كه زندگي نامه آيت الله العظمي مرعشي نجفي را تا سن 24 سالگي ايشان با املاي خود معظم له تقرير كرده، عين اين داستان را درباره ي خود معظم له آورده است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتخبات ابن العلم دزفولي: ص 388 و زندگي نامه ي حضرت آيت الله العظمي مرعشي نجفي دستنويس ابن العلم: ص 17.

منبع: چهره هاي درخشان سامراء ؛ علي رباني خلخالي؛ انتشارات مكتب الحسين چاپ اول ارديبهشت 1386.

مأمورين غيبي

مي گويند: يك نفر از دوستان امام هادي عليه السلام خدمت آن حضرت آمد در حالي كه گريه مي كرد و بدنش مي لرزيد. عرض كرد: «اي فرزند رسول خدا! والي، پسرم را به جرم دوستي شما گرفته است و تسليم حاجب نموده كه او را به قتل برساند، و او چنين دستور داده است كه او را ببرند و از كوه بلندي پرت كنند و بدنش را در همان پاي كوه دفن نمايند.»

امام هادي عليه السلام فرمود: «حال چه مي خواهي؟» او عرض كرد: «يك پدر مهربان براي عزيزش چه مي خواهد؟» حضرت فرمود: «برو به خانه. پسرت فردا غروب، صحيح و سالم مي آيد و به امر عجيبي از زمان جدائيش از شما خبر مي دهد.»

آن شخص چون بشارت آزادي پسرش را از آن حضرت شنيد،

خوشحال شد و به خانه برگشت. فردا نزديك غروب آفتاب، ناگهان ديد پسرش در حال خوب و نيكوئي آمد كه هرگز او را چنين نديده بود. گفت: «پسرجان! بر تو چه گذشت؟» پسر گفت: «حاجب مرا پاي كوه آورد. وقتي شب شد، با جمعي از مأمورين، مرا در احاطه ي خود داشتند و قبري براي من حفر كردند تا وقتي كه مرا بالاي آن كوه بردند و پرت كردند، براي كندن قبرم معطل نشوند، و من دست بسته بودم و گريه مي كردم. در آن حال ناگهان ده نفر شخص نوراني آمدند كه فقط من آنها را مي ديدم، ولي مأمورين آنها را نمي ديدند. آنها خيلي خوش صورت و با لباسهاي زيبايي بودند و بوي خوش آنها، آن كوه و اطراف را معطر كرده بود. به من گفتند: «چرا گريه مي كني؟» گفتم: «مگر نمي دانيد؟! آيا اين قبر و اين كوه بلند و اين مأمورين بي رحم را نمي بينيد؟! مي خواهند مرا از بالاي كوه پرت كنند و در همين قبر دفن نمايند.» گفتند: «اگر ما خود حاجب را به جاي تو از كوه پرت كنيم و در همين قبر كه خودش دستور كندن آن را داده دفن كنيم و تو را نجات داده همراه خود ببريم، آيا حاضري هميشه خادم روضه ي پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم باشي؟»

گفتم: «البته كه حاضر هستم.» پس موقعي كه كار كندن قبر تمام شد، حاجب را گرفتند و بالاي كوه بردند و او هرچه درخواست كمك كرد كسي گوش به حرفش نمي داد.

وقتي او را انداختند، بدنش پاره پاره شد. مأمورين وقتي جسدش را شناختند، صداي گريه و ندامت ايشان بلند

شد و از من غافل شدند.

آن اشخاص نوراني مرا گرفتند و از چنگال ايشان نجات دادند و الآن نيز درب منزل، منتظر من مي باشند كه با هم براي خدمتگذاري روضه ي مقدسه ي پيغمبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم به مدينه برويم و من مشغول خدمت باشم.» او رفت. پدرش خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و جريان پسرش را خدمت حضرت عرض نمود. چيزي نگذشت كه در شهر خبر منتشر شد كه عده اي از مأمورين، حاجب را به جاي جوان محكوم به اعدام، از كوه پرت كرده اند و آن جوان، غايب شده و معلوم نيست كه كجا رفته است.» حضرت هادي عليه السلام چون شنيد تبسم كرد و فرمود: «نمي دانند مردم آنچه را كه ما مي دانيم.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

محمد بن ابراهيم بن محمد الهمداني

مرحوم قزويني او را از اصحاب امام هادي عليه السلام ذكر نموده. [1] .

مرحوم كليني از علي بن مهزيار نقل نموده: محمد بن ابراهيم به ابوالحسن (امام هادي عليه السلام) نوشت: اي سيد من! اگر صلاح مي داني دعايي به من تعليم فرما كه بعد از نمازهايم بخوانم تا خدا خير دنيا و آخرت را به من عنايت فرمايد. حضرت نوشت: بگو: «أعوذ بوجهك الكريم و عزتك التي لا ترام و قدرتك التي لا يمتنع منها شي ء من شر الدنيا و الآخرة و من شر الاوجاع كلها». [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 367.

[2] كافي، ج 3، ص 346، ح 28.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛

عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

محمد بن احمد بن حماد المحمودي

شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است. [1] .

و مرحوم شيخ كشي مي گويد: دستخط ابي عبدالله شاذاني را يافتم نوشته بود از فضل بن هاشم هروي شنيدم مي گفت: براي من نقل شده بود كه محمد فراوان حج به جا آورده و مي آورد از او شماره ي حج هايش را پرسيدم به من نگفت، اما گفت: خير فراواني نصيب من شده الحمدلله. به او گفتم: حج را براي خودت انجام مي دهي يا براي ديگران؟ گفت: بعد از حجة الاسلام براي غير خودم به نيابت از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم حج را انجام مي دهم و آن پاداشي را كه خدا در مقابل آن براي من مقرر مي فرمايد براي اولياء الله قرار مي دهم و آنچه در مقابل اين اهداي ثواب برايم هست جهت مؤمنين و مؤمنات قرار مي دهم. [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 14، ص 327.

[2] همان.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

ن

نضر بن محمد همداني

شيخ او را در رديف اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او ثقه است [1] و علامه نيز او را توثيق كرده و در كتاب «الحاوي» در بخش افراد ثقه نام او را آورده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نجات علي بن جعفر از زندان

طوسي از يوسف بن سخت نقل مي كند كه گفت:

نزد متوكل از علي بن جعفر كه وكيل امام هادي عليه السلام، و اهل همينيا يكي از روستاهاي اطراف بغداد بود، بدگويي شد، متوكل او را [گرفت و] زنداني كرد، و زندانش به درازا كشيد.

علي بن جعفر براي عبدالرحمن بن خاقان سه هزار دينار ضمانت كرده بود، از اينرو عبدالرحمن با عبيدالله بن خاقان درباره آزادي او صحبت كرد، عبيدالله نيز حال علي بن جعفر را براي متوكل بيان كرد، متوكل گفت: عبيدالله! اگر درباره تو شك كنم مي گويم رافضي هستي، اين وكيل فلاني [يعني امام هادي عليه السلام] است، و من در پي كشتن او هستم [، حال تو مي خواهي آزادش كنم؟].

اين خبر به علي بن جعفر رسيد، به امام هادي عليه السلام نوشت: سرورم! خدا را، خدا را به داد من برس، سوگند به خدا نگرانم به شك بيفتم. امام عليه السلام در پاسخ، در ذيل نامه او نوشت: اينك كه كار تو به اينجا رسيده، از خدا نجات تو را مي خواهم، و اين رخداد در شب جمعه بود، صبح جمعه، متوكل تب گرفت، و [دم به دم] بيماريش فزوني يافت، تا روز دوشنبه سر و صدا بلند شد كه مي ميرد. پس دستور داد تا هر

زنداني كه نام مي برند آزاد كنند، تا خود او به ياد علي بن جعفر افتاد، به عبيدالله گفت: چرا درباره او چيزي نگفتي؟ عبيدالله گفت: ديگر هرگز از او ياد نخواهم كرد. متوكل گفت: هم اكنون او را آزاد كن، و از او بخواه كه مرا حلال كند. پس آزادش كرد، و به دستور امام عليه السلام به مكه رفت و در آنجا ساكن شد. و متوكل نيز از بيماري بهبود يافت.

و نيز با سند از عباس، و او از علي بن جعفر نقل مي كند كه گفت: به متوكل از گرفتاري خود شكايت كردم، او به عبيدالله بن يحيي بن خاقان رو كرد و گفت: با نقل احوال اين و امثال اين، خود را به زحمت مينداز، زيرا عموي او به من گفته كه او رافضي و وكيل علي بن محمد عليه السلام است. و قسم خورد تا زنده است بايد در زندان بماند.

من به سرورم [امام هادي عليه السلام] نوشتم: جانم به لب رسيده، نگرانم به شك بيفتم. و او در پاسخم نوشت: اينك كه كار تو به اينجا رسيده، به زودي از خدا نجاتت را مي طلبم. جمعه آينده نرسيده بود كه از زندان بيرون آمدم.

روي الطوسي:

عن محمد بن مسعود، قال: قال يوسف بن السخت: كان علي بن جعفر وكيلا لأبي الحسن عليه السلام، و كان رجلا من أهل همينيا، قرية من قري سواد بغداد، فسعي به الي المتوكل، فحبسه فطال حبسه، و احتال من قبل عبيدالله [1] ، فعرض ابن خاقان بمال ضمنه عنه ثلاثة آلاف دينار، و كلمه عبيدالله، فعرض جامعه [2] علي المتوكل، فقال: يا عبيدالله! لو شككت فيك لقلت: انك رافضي،

هذا وكيل فلان، و أنا علي قتله.

قال: فتأدي الخبر الي علي بن جعفر، فكتب الي أبي الحسن عليه السلام: يا سيدي! الله، الله في، فقد والله! خفت أن أرتاب، فوقع في رقعته: أما اذا بلغ بك الأمر ما أري فسأقصد الله فيك، و كان هذا في ليلة الجمعة. فأصبح المتوكل محموما فازدادت علته حتي صرخ عليه يوم الاثنين، فأمر بتخلية كل محبوس عرض عليه اسمه حتي ذكر هو علي بن جعفر، فقال لعبيدالله: لم لم تعرض علي أمره؟ فقال: لا أعود الي ذكره أبدا، قال: خل سبيله الساعة و سله أن يجعلني في حل، فخلي سبيله، و صار الي مكة بأمر أبي الحسن عليه السلام فجاور بها، وبرأ المتوكل من علته [3] . و روي أيضا: عن محمد بن مسعود، قال: حدثني علي بن محمد القمي، قال: حدثني محمد بن أحمد، عن أبيعقوب يوسف بن السخت، قال: حدثني العباس، عن علي بن جعفر قال: عرضت أمري علي المتوكل فأقبل علي عبيدالله بن يحيي بن خاقان، فقال له: لا تتعبن نفسك بعرض قصة هذا و أشباهه، فان عمه أخبرني أنه رافضي، و أنه وكيل علي بن محمد، و حلف أن لا يخرج من الحبس الا بعد موته. فكتبت الي مولانا: أن نفسي قد ضاقت و أني أخاف الزيغ: فكتب الي: أما اذا بلغ الأمر منك ما أري فسأقصد الله فيك. فما عادت الجمعة حتي أخرجت من السجن [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كذا في المصدر و في البحار عبدالرحمن.

[2] كذا في المصدر و في البحار: حاله.

[3] اختيار معرفة الرجال 2: 865 ح 1129، اثبات الوصية: 232 مختصرا، بحارالأنوار 50: 183 ح 58.

[4] اختيار معرفة الرجال 2:

886 ح 1130، بحارالأنوار 50: 184 ح 59.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نجات يكي از شيعيان

ابن حمزه از حسن بن محمد بن علي نقل مي كند كه گفت:

مردي گريان، و ترسان و لرزان نزد امام هادي عليه السلام آمد و گفت: اي فرزند رسول خدا! حاكم، فرزندم را به اتهام محبت شما دستگير كرده، و به يكي از دربانان خود سپرده، و دستور داده كه او را به فلان جا ببرد، و از بالاي كوه به زير بيفكند و در پايين كوه دفن كند.

امام عليه السلام فرمود: حال چه مي خواهي؟ گفت: آنچه پدري مهربان براي فرزند خود مي خواهد. فرمود: برو فردا بعدازظهر، فرزندت نزد تو مي آيد، و خبر شگفت خود را برايت مي گويد.

مرد با خوشحالي رفت. و چون فردا آخرين ساعات پاياني روز رسيد، ناگاه فرزند خود را در بهترين هيئت ديد كه آمد، خوشحال شد و گفت: فرزندم! چه خبر؟ گفت: دربان، مرا تا پائين آن كوه برد، و تاكنون نزد او بودم، او مي خواست شب را آنجا بماند و فردا مرا بالاي كوه ببرد، و از بالا به قبري كه هم اكنون برايم كند بيفكند، من گريه مي كردم، و چند نفر مأمور مراقبم بودند، ناگاه ده نفر كه زيباتر و پاكيزه تر و خوشبوتر از ايشان نديده بودم نزد من آمدند، مأموران ايشان را نمي ديدند، به من گفتند: اين گريه و زاري و بي تابي براي چيست؟ گفتم: آيا اين قبر آماده، و كوه بلند، و مأموران بي رحم را كه مي خواهند مرا از كوه بيفكنند و دفن كنند نمي بينيد؟ فرمودند:

آري، اگر ما اين ها را بر سر او آوريم، و تو را آزاد كنيم آيا تجرد اختيار مي كني تا خادم قبر پيامبر صلي الله عليه و آله باشي؟ عرض كردم: آري، سوگند به خدا! پس نزد دربان رفتند، و او را گرفته كشان كشان به بالاي كوه بردند، او فرياد مي زد، و يارانش، نه شنيدند، و نه فهميدند، او را از بالاي كوه غلطاندند، به زمين نرسيده تكه تكه شد، يارانش مرا رها كرده با گريه نزد او شتافته، و من برخاستم و آن ده نفر مرا گرفته، هم اينك شتابان نزد شما آوردند، و اكنون ايستاده اند و منتظرند تا مرا براي خادمي قبر پيامبر صلي الله عليه و آله ببرند. و رفت.

آن مرد نزد امام هادي عليه السلام آمد، و خبر را داد، و چيزي نگذشت كه [از سوي مردم] خبر آمد عده اي آن دربان را گرفته، از كوه انداخته اند، و ياران او در همان قبر دفنش كرده اند، و كسي را كه مي خواست در آن قبر دفن كند فرار كرده است. امام هادي عليه السلام با خنده به آن مرد فرمود: آنان از آنچه ما مي دانيم خبر ندارند.

روي ابن حمزة: عن الحسن بن محمد بن علي، قال: جاء رجل الي علي بن محمد بن علي بن موسي عليهم السلام و هو يبكي و ترتعد فرائصه، فقال: يا ابن رسول الله! ان فلانا - يعني الوالي - أخذ ابني و اتهمه بموالاتك، فسلمه الي حاجب من حجابه، و أمره أن يذهب به الي موضع كذا، فيرميه من أعلي جبل هناك، ثم يدفنه في أصل الجبل.

فقال عليه السلام: فما تشاء؟ فقال: ما يشاء الوالد الشفيق لولده. قال: اذهب

فان ابنك يأتيك غدا اذا أمسيت، و يخبرك بالعجب من أمره. فانصرف الرجل فرحا. فلما كان عند ساعة من آخر النهار غدا اذا هو بابنه قد طلع عليه في أحسن صورة، فسره و قال: ما خبرك يا بني؟

فقال: يا أبت! ان فلانا - يعني الحاجب - صار بي الي أصل ذلك الجبل، فأمسي عنده الي هذا الوقت، يريد أن يبيت هناك، ثم يصعدني من غد الي أعلي الجبل، و يدهدهني لبئر حفر لي قبرا في هذه الساعة، فجعلت أبكي، و قوم موكلون بي يحفظونني، فأتاني جماعة عشرة، لم أر أحسن منهم وجوها، و أنظف منهم ثيابا، و أطيب منهم روائح، و الموكلون بي لا يرونهم، فقالوا لي: ما هذا البكاء و الجزع و التطاول و التضرع؟ فقلت: ألا ترون قبرا محفورا، و جبلا شاهقا، و موكلين لا يرحمون يريدون أن يدهدهوني منه و يدفنوني فيه؟ قالوا: بلي، أرأيت لو جعلنا الطالب مثل المطلوب، فدهدهناه من الجبل، و دفناه في القبر، أتحرر نفسك، فتكون لقبر رسول الله صلي الله عليه و آله خادما؟ قلت: بلي، والله! فمضوا اليه - يعني الحاجب - فتناولوه و جروه، و هو يستغيث و لا يسمع به أصحابه، و لا يشعرون به، ثم صعدوا به الي الجبل و دهدهوه منه، فلم يصل الي الأرض حتي تقطعت أوصاله، فجاء أصحابه وضجوا عليه بالبكاء و اشتغلوا عني فقمت و تناولني العشرة، فطاروا بي اليك في هذه الساعة، و هم وقوف ينظرونني ليمضوا بي الي قبر رسول الله صلي الله عليه و آله لأكون خادما، و مضي.

فجاء الرجل الي علي بن محمد عليه السلام فأخبره، ثم لم يلبث الا قليلا حتي جاء الخبر

بأن قوما أخذوا ذلك الحاجب فدهدهوه من ذلك الجبل، فدفنه أصحابه في ذلك القبر، و هرب ذلك الرجل الذي كان أراد أن يدفنه في ذلك القبر، فجعل علي بن محمد عليهماالسلام يقول للرجل: انهم لا يعلمون ما نعلم. ويضحك [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الثاقب في المناقب: 543 ح 485، المناقب لابن شهرآشوب 4: 416 مختصرا، بحارالأنوار 50: 174 ذ ح 54، مدينة المعاجز 7: 500 ح 73.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نمايان شدن آب در بيابان

مسعودي از يحيي بن هرثمه نقل مي كند كه گفت:

در راه، معجزات شگفتي از امام هادي عليه السلام ديدم، از جمله اين كه در راه در جايي فرود آمديم كه آب نداشت، اسبان و شتران ما از تشنگي در شرف نابودي قرار گرفته، و جماعتي از اهل مدينه نيز همراه ما بود. امام هادي عليه السلام فرمود: گويا در چند ميلي اينجا چشمه اي سراغ دارم، عرض كرديم، چنانچه تفضل فرمايي، و ما را شتابان به آنجا ببري در خدمتت خواهيم بود، ما را از راه برگرداند، و حدود شش ميل راه پيموديم، ناگاه به دشتي رسيديم كه پر از باغ هاي سرسبز، با چشمه ها و درختان و كشتزارها بود، باغبان، و كشاورز، و هيچ كس ديگري نداشت، فرود آمديم و آب نوشيديم، و مركب هاي خود را سيراب كرديم، و تا بعد از عصر آنجا مانديم، سپس توشه گرفتيم، و سيراب شديم، و مشك ها را پر كرديم، و به راه افتاديم، خيلي دور نشده بوديم كه من تشنه شدم، كوزه اي نقره اي داشتم كه آن را به يكي از

غلامان خود سپرده بودم، و او آن را به كمر خود مي بست، از او آب خواستم، ديدم به لكنت افتاد.

متوجه شدم كه كوزه را فراموش كرده، و در آن دشت زيبا جاگذاشته است، به اسب تندرو، و رام خود سوار شدم، و تاختم تا به آنجا رسيدم، و ديدم زميني لم يزرع و خشك و هموار و بي حاصلي است كه نه آبي دارد، و نه كشتزار، و سبزه و گياهي، و نيز محل اقامتمان را ديدم، و سرگين ستوران، و پشگل شتران، و خوابگاه آنان را مشاهده كردم، و ديدم كوزه همانجاست كه غلام جا گذاشته است، آن را برداشتم و برگشتم، و به غلام چيزي نگفتم، و چون به نزديك قطار شتران و كاروان رسيدم ديدم حضرت عليه السلام، ايستاده و منتظر من است، تبسم فرمود، و چيزي نگفت، من نيز چيزي نگفتم جز اينكه پرسيد: كوزه را پيدا كردي؟ عرض كردم: آري.

راوندي از ابومحمد بصري نقل مي كند كه: با ابوعباس درباره امام هادي عليه السلام صحبت مي كرديم كه گفت: ابامحمد! من عقيده اي به ولايت اهل بيت عليهم السلام نداشتم، و برادرم، و همه كساني را كه اين عقيده را داشتند بسيار بد و ناسزا مي گفتم، تا اينكه جزو آن نمايندگاني شدم كه متوكل براي احضار حضرت عليه السلام به مدينه فرستاد، ما به مدينه آمديم، و چون [با ما] بيرون آمد، و در يكي از راهها قرار گرفتيم، و منزلي را كه تابستاني و بسيار گرم بود پيموديم، و از او خواستيم كه فرود آيد، فرمود: نه. پس گرسنه و تشنه به راه افتاديم، و چون در يك سرزمين خشك و بي آب و علف كه

هيچگونه سايه و آبي براي استراحت نداشت، گرما و تشنگي و گرسنگي شدت يافت، چشم به حضرت عليه السلام دوختيم. فرمود: چگونه ايد؟ به گمانم گرسنه و تشنه ايد؟ عرض كرديم! آري آقاجان! سوگند به خدا از پا درآمديم.

فرمود: فرود آييد تا استراحت كنيد، و بخوريد و بياشاميد.

من از سخن او در اين صحراي خشك تفتيده كه هيچ وسيله آسايش، و آب و سايه اي نداشت تعجب كردم. باز فرمود: چرا فرود نمي آييد كه استراحت كنيد؟ پس شتابان سراغ شتران رفتم تا آنان را بخوابانم، ناگاه دو درخت بزرگ ديدم كه بسياري از مردم را در سايه خود جا مي دهند، من آنجا را مي شناختم، سرزميني بود كه هيچ سبزه و آبادي نداشت، و ناگاه چشمه اي را ديدم كه گواراترين و خنك ترين آب از آن جاري بود، پس فرود آمديم، و خورديم و آشاميديم و استراحت كرديم، با اينكه در ميان ما كساني بودند كه بارها آن راه را رفته بودند [، و در آنجا هيچ اثري از آب و درخت نديده بودند]. در اين هنگام، شگفتي ها در دلم افتاد و به امام عليه السلام، چشم دوختم و زماني دراز درباره او انديشيدم، و چون نگاهم به او مي افتاد تبسم مي فرمود و از من رو برمي گرداند. با خود گفتم: سوگند به خدا! من بايد [بيازمايم و] به آن پي ببريم، پس پشت درخت آمدم، و شمشيرم را زير خاك كردم، و دو سنگ بر روي آن نهادم، و از آنجا بيرون رفتم و آماده نماز شدم. پس امام عليه السلام فرمود: آيا استراحت كرديد؟ عرض كرديم: آري. فرمود: پس به نام خدا كوچ كنيد. ما كوچ كرديم، و چون ساعتي

راه رفتيم، من برگشتم و آمدم به همانجا، ديدم شمشير و نشانه ها هست، اما [هيچ اثري از درخت و آب نيست] گويي كه خدا هيچ درخت و آب و سايه و نمي، در آنجا نيافريده است، در حيرت شدم، و دست به آسمان بلند كردم، و از خدا خواستم محبت و ايمان و معرفت مرا به او پايدار بدارد، و شمشير را برداشتم، و به كاروان پيوستم، امام عليه السلام رو به من كرد و فرمود: اباعباس! كار من بود؟ عرض كردم: آري سرورم! من در شك بودم، ولي اينك، با [ايمان و معرفت و محبت به] تو از بي نيازترين مردم در دنيا و آخرت هستم. فرمود: [آري] چنين است، ايشان [يعني شيعيان ما]، معين و شناخته شده اند، نه كسي فزون مي شود، و نه كسي كم [، و تو نيز از ايشاني].

ابن حمزه از يحيي بن هرثمه نقل مي كند كه گفت: در خلافت متوكل، از مدينه تا سامرا در خدمت امام هادي عليه السلام بودم، چون بخشي از راه را پيموديم، سخت تشنه شديم، و ما و مردم در اين باره صحبت مي كرديم كه امام هادي عليه السلام فرمود: هم اينك به آب گوارايي مي رسيم و مي نوشيم. چندان راه نرفته بوديم كه به زير درختي كه از آن آب گواراي خنك مي جوشيد رسيديم، فرود آمديم و سيراب شديم، و آب با خود برداشتيم و كوچ كرديم، و من شمشيرم را به آن درخت آويختم، و آن را فراموش كردم، و چون كمي راه پيموديم به ياد آوردم، به غلام خود گفتم: برگرد و شمشيرم را بياور، غلام، دوان دوان رفت، و شمشير را پيدا كرد و با خود

برداشت و شگفت زده برگشت، پرسيدم، چرا شگفت زده اي؟ گفت: من به سوي آن درخت برگشتم، و شمشير را آويزان يافتم، ولي نه چشمه اي بود، و نه آبي، و نه درختي. من پس از اين خبر، نزد امام هادي عليه السلام آمدم، و به او گزارش كردم، فرمود: سوگند ياد كن كه اين را به كسي [از همراهان] نگويي. عرض كردم: آري.

روي المسعودي:

عن يحيي بن هرثمة قال: رأيت من دلائل أبي الحسن عليه السلام الأعاجيب في طريقنا، منها، أنا نزلنا منزلا لا ماء فيه فأشفينا دوابنا و جمالنا من العطش علي التلف، و كان معنا جماعة و قوم قد تبعونا من أهل المدينة، فقال ابوالحسن عليه السلام:

كأني أعرف علي أميال موضع ماء، فقلنا له: ان نشطت و تفضلت، عدلت بنا اليه و كنا معك، فعدل بنا عن الطريق فسرنا نحو ستة أميال فأشرفنا علي واد كأنه زهو الرياض، فيه عيون و أشجار و زروع، و ليس فيها زراع و لا فلاح و لا أحد من الناس، فنزلنا و شربنا و سقينا دوابنا، و أقمنا الي بعد العصر، ثم تزودنا و ارتوينا، و ما معنا من القرب، ورحنا راحلين.

فلم نبعد أن عطشت وكان لي مع بعض غلماني كوز فضة يشده في منطقته، و قد استسقيته فلجلج لسانه بالكلام و نظرت فاذا هو قد أنسي الكوز في المنزل الذي كنا فيه، فرجعت أضرب بالسوط علي فرسي [1] لي جواد سريع واغد السير حتي أشرفت علي الوادي، فرأيته جدبا يابسا قاعا محلا، لا ماء و لا زرع و لا خضرة، و رأيت موضع رحالنا و رؤث دوابنا و بعر الجمال و مناخاتهم، و الكوز موضوع في موضعه الذي

تركه الغلام.

فأخذته و انصرفت و لم أعرفه شيئا من الخبر، فلما قربت من القطر و العسكر وجدته عليه السلام واقفا ينتظرني، فتبسم و لم يقل شيئا، و لا قلت له سوي ما سأل من وجود الكوز، فأعلمته أني وجدته [2] .

قال الراوندي: روي أبومحمد البصري، عن أبي العباس خال شبل، كاتب ابراهيم بن محمد، قال: كنا أجرينا ذكر أبي الحسن عليه السلام فقال لي: يا أبامحمد! لم أكن في شي ء من هذا الأمر و كنت أعيب علي أخي و علي أهل هذا القول عيبا شديدا بالذم و الشتم الي أن كنت الوفد الذين أوفد المتوكل الي المدينة في احضار أبي الحسن عليه السلام، فخرجنا الي المدينة.

فلما خرج وصرنا في بعض الطريق طوينا المنزل، و كان يوما صائفا شديد الحر فسألناه أن ينزل؟

فقال: لا، فخرجنا و لم نطعم و لم نشرب، فلما اشتد الحر و الجوع و العطش فينا و نحن اذ ذاك في أرض ملساء، لا نري شيئا و لا ظل و لا ماء نستريح اليه، فجعلنا نشخص بأبصارنا نحوه.

فقال: ما لكم أحسبكم جياعا، و قد عطشتم، فقلنا: اي، والله! و قد عيينا يا سيدنا!

قال: عرسوا، و كلوا، و اشربوا. فتعجبت من قوله، و نحن في صحراء ملساء لا نري فيها شيئا نستريح اليه و لا نري ماء و لا ظلا، قال: ما لكم عرسوا، فابتدرت الي القطار لأنيخ، ثم التفت اذا أنا بشجرتين عظيمتين يستظل تحتهما عالم من الناس، و اني لأعرف موضعهما أنه أرض براح قفر، و اذا أنا بعين تسيح علي وجه الأرض، أعذب ماء و أبرده، فنزلنا و أكلنا و شربنا و استرحنا، و ان فينا من سلك ذلك الطريق مرارا.

فوقع في قلبي ذلك الوقت أعاجيب، و جعلت أحد النظر اليه و أتأمله طويلا و اذا نظرت اليه تبسم و زوي وجهه عني. فقلت في نفسي: والله! لأعرفن هذا كيف هو؟ فأتيت من وراء الشجرة، فدفنت سيفي و وضعت عليه حجرين، و تغوطت في ذلك الموضع، و تهيأت للصلاة.

فقال أبوالحسن عليه السلام: استرحتم؟

قلنا: نعم.

قال: فارتحلوا علي اسم الله، فارتحلنا.

فلما أن سرنا ساعة رجعت علي الأثر، فأتيت الموضع فوجدت الأثر و السيف كما وضعت و العلامة، و كأن الله لم يخلق [ثم] شجرة و لا ماء و ظلالا و لا بللا، فتعجبت من ذلك و رفعت يدي الي السماء، فسألت الله بالثبات علي المحبة و الايمان به، و المعرفة منه، و أخذت الأثر و لحقت القوم، فالتفت الي أبوالحسن عليه السلام و قال: يا أباالعباس فعلتها؟

قلت: نعم يا سيدي! لقد كنت شاكا، و لقد أصبحت و أنا عند نفسي من أغني الناس بك في الدنيا و الآخرة. فقال: هو كذلك، هم معدودون معلومون، لا يزيد رجل، و لا ينقص رجل [3] .

روي ابن حمزة: عن يحيي بن هرثمة، قال: أنا صحبت أباالحسن عليه السلام من المدينة الي سر من رأي في خلافة المتوكل، فلما صرنا ببعض الطريق عطشنا عطشا شديدا، فتكلمنا، و تكلم الناس في ذلك، فقال أبوالحسن عليه السلام: ألآن نصير الي ماء عذب فنشربه.

فما سرنا الا قليلا حتي صرنا الي تحت شجرة، ينبع منها ماء عذب بارد، فنزلنا عليه و ارتوينا و حملنا معنا و ارتحلنا، و كنت علقت سيفي علي الشجرة فنسيته.

فلما صرت غير بعيد في بعض الطريق ذكرته، فقلت لغلامي: ارجع حتي تأتيني بالسيف، فمر الغلام ركضا، فوجد السيف

و حمله و رجع متحيرا، فسألته عن ذلك؟ فقال لي: اني رجعت الي الشجرة، فوجدت السيف معلقا عليها، و لا عين و لا ماء و لا شجر، فعرفت الخبر، فصرت الي أبي الحسن عليه السلام فأخبرته بذلك، فقال: احلف أن لا تذكر ذلك لأحد؟ فقلت: نعم [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كذا في المصدر، و لعل الصواب: فرس.

[2] اثبات الوصية: 225.

[3] الخرائج و الجرائح 1: 415 ح 20، اثبات الهداة 6: 250 ح 47، بحارالأنوار 50: 156 ح 45، مدينة المعاجز 7: 486 ح 61.

[4] الثاقب في المناقب 531 ح 466، مدينة المعاجز 7: 492 ح 64.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نذر نصراني براي امام هادي

راوندي از هبة الله بن ابي منصور موصلي نقل مي كند كه گفت:

در سرزمين ربيعه، نويسنده اي نصراني از اهالي كفرتوثا به نام يوسف بن يعقوب بود كه ميان او و پدر من دوستي و آشنايي بود، روزي نزد پدرم آمد. پدرم گفت: چه كار داري كه اين وقت آمدي؟ گفت: خواسته اند نزد متوكل بروم، و نمي دانم از من چه مي خواهند جز اينكه شفاي خود را با صد دينار نذري از خدا گرفته ام، و آن را براي علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام مي برم. پدرم گفت: در اين كار موفق باشي.

و او [به سامرا] رفت تا نزد متوكل برود، و پس از چند روز، خوشحال و شادمان برگشت، پدرم به او گفت: داستان خود را براي من بگو.

گفت: به سامرا رفتم، تاكنون به آنجا نرفته بودم، در خانه اي فرود آمدم و [با خود] گفتم:

قبل از آن كه نزد متوكل بروم، و پيش از آنكه كسي از آمدن من خبردار شود مي خواهم كه صد دينار را به ابن الرضا عليه السلام برسانم. خبردار شدم كه متوكل، حضرت عليه السلام را در خانه محبوس كرده، و نمي گذارد بيرون بيايد، با خود گفتم: چه كار كنم؟ آيا مردي نصراني از خانه ابن الرضا عليه السلام بپرسد؟ اطمينان ندارم كه پي ببرند و بر نگرانيم افزوده شود. ساعتي انديشيدم، و در دلم افتاد كه بر مركبم سوار شوم و به شهر درآيم، و بر هر جا كه رفت بازش ندارم، شايد بدون آن كه از كسي بپرسم خانه اش را پيدا كنم. پس دينارها را در كاغذي، و آن را در آستينم گذاشتم و سوار شدم، مركبم به كوچه و بازارها درمي آمد، و هر جاي خواست مي رفت تا به در خانه اي رسيد و ايستاد، هر چه تلاش كردم كه برود نرفت، به غلام خود گفتم: بپرس اين خانه كيست؟ گفتند: اين خانه علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام است. گفتم: الله اكبر از اين راهنمايي! سوگند به خدا! همين بس است. ناگاه خادمي سياه پوست از خانه بيرون آمد و گفت: آيا تو يوسف بن يعقوبي؟ گفتم: آري. گفت: بفرما. پس فرود آمدم، و او مرا در دالان خانه نشانيد، و خود داخل رفت، با خود گفتم: اين هم نشانه ديگر، اين خادم از كجا نام من و نام پدرم را مي دانست؟! من كه تاكنون به سامرا نيامده ام، و كسي در اينجا مرا نمي شناسد؟ پس خادم بيرون آمد و گفت: آن صد ديناري را كه در كاغذ، در آستين خود داري بده، من آن را به او دادم،

و با خود گفتم: اين نيز نشانه سوم! سپس برگشت و گفت: داخل شو، نزد حضرت عليه السلام كه تنها بود رفتم، و او فرمود: يوسف! آيا وقت آن نرسيده كه اسلام بياوري؟ عرض كردم: مولاي من! برايم آن اندازه برهان كه بس باشد آشكار شد. فرمود: هيهات كه تو مسلمان شوي، ولي به زودي فرزند تو فلاني اسلام خواهد آورد، او از شيعيان ماست. و فرمود: اي يوسف! عده اي گمان دارند كه ولايت ما به امثال شما سودي نمي رساند. سوگند به خدا دروغ مي گويند، ولايت ما امثال شما را نيز سود مي بخشد، اينك برو براي آنچه آمدي كه آنچه دوست داري مي بيني، و به زودي نوزادي با بركت خواهي داشت. پس نزد متوكل رفتم، و به آنچه مي خواستم رسيدم و برگشتم. هبة الله مي گويد: پس از مرگ يوسف بن يعقوب، من پسر او را ديدم كه مسلمان شيعه خوبي بود، و به من گفت كه پدرش بر دين نصراني مرد، و خودش پس از مرگ پدر اسلام آورد. او پيوسته مي گفت: من به مژده مولايم به دنيا آمده ام.

قال الراوندي:

أن هبة الله بن أبي منصور الموصلي قال: كان بديار ربيعة كاتب نصراني، و كان من أهل كفرتوثا [1] يسمي يوسف بن يعقوب، و كان بينه و بين والدي صداقة، قال: فوافانا فنزل عند والدي، فقال له والدي: ما شأنك، قدمت في هذا الوقت؟

قال: قد دعيت الي حضرة المتوكل، و لا أدري ما يراد مني الا أني اشتريت نفسي من الله بمائة دينار، و قد حملتها لعلي بن محمد بن الرضا عليهم السلام معي.

فقال له والدي: قد وفقت في هذا.

قال: و خرج الي حضرة

المتوكل، و انصرف الينا بعد أيام قلائل فرحا مستبشرا، فقال له والدي: حدثني حديثك.

قال: صرت الي سر من رأي و ما دخلتها قط فنزلت في دار، و قلت: أحب أن أوصل المائة الي ابن الرضا عليه السلام قبل مصيري الي باب المتوكل، و قبل أن يعرف أحد قدومي.

قال: فعرفت أن المتوكل قد منعه من الركوب و أنه ملازم لداره، فقلت: كيف أصنع رجل نصراني يسأل عن دار ابن الرضا لا آمن أن ينذر بي فيكون ذلك زيادة فيما أحاذره.

قال: ففكرت ساعة في ذلك، فوقع في قلبي أن أركب حماري و أخرج في البلد فلا أمنعه من حيث يذهب لعلي أقف علي معرفة داره من غير أن أسأل أحدا.

قال: فجعلت الدنانير في كاغذة، و جعلتها في كمي و ركبت فكان الحمار يخترق الشوارع و الأسواق يمر حيث يشاء الي أن صرت الي باب دار فوقف الحمار، فجهدت أن يزول فلم يزل، فقلت للغلام: سل لمن هذه الدار؟

فقيل: هذه دار علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام فقلت: الله أكبر دلالة، والله! مقنعة.

قال: و اذا خادم أسود قد خرج من الدار.

فقال: أنت يوسف بن يعقوب؟ قلت: نعم.

قال: انزل، فنزلت فأقعدني في الدهليز و دخل، فقلت في نفسي: و هذه دلالة أخري من أين عرف هذا الخادم اسمي و اسم أبي، و ليس في هذا البلد من يعرفني، و لا دخلته قط؟

قال: فخرج الخادم فقال: المائة الدينار التي في كمك في الكاغذة هاتها، فناولته اياها، فقلت: و هذه ثالثة، ثم رجع الي فقال: ادخل.

فدخلت اليه و هو في مجلسه وحده، فقال: يا يوسف! أما آن لك أن تسلم؟

فقلت: يا مولاي! قد

بان لي من البرهان ما فيه كفاية لمن اكتفي.

فقال: هيهات أما انك لا تسلم، و لكن سيسلم ولدك فلان و هو من شيعتنا.

فقال: يا يوسف! ان أقواما يزعمون أنا ولايتنا لا تنفع أمثالك، كذبوا والله! انها لتنفع أمثالك، امض فيما وافيت له، فانك ستري ما تحب، و سيولد لك ولد مبارك.

قال: فمضيت الي باب المتوكل فقلت: كل ما أردت فانصرفت.

قال هبة الله: فلقيت ابنه بعد موت أبيه و هو مسلم حسن التشيع، فأخبرني أن أباه مات علي النصرانية، و أنه أسلم بعد موت والده، و كان يقول: أنا بشارة مولاي عليه السلام [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كفرتوثا: قرية كبيرة من أعمال الجزيرة، و كفرتوثا أيضا: من قري فلسطين. «معجم البلدان 4: 468».

[2] الخرائج و الجرائح 1: 396 ح 3، الثاقب في المناقب: 553، كشف الغمة 2: 393، بحارالأنوار 50: 144 ح 28.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نفرين مظلوم بر ظالم

سيد ابن طاووس با سند خود از ابوروح نسابي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام پس از حمد و ثناي الهي، با اين دعا كه بعدا مي آيد، متوكل را نفرين كرد. سيد ابن طاووس مي گويد: من اين دعا را از طريق ديگري بدست آوردم، و آن اين است كه: زرافه دربان متوكل كه شيعه بود مي گويد: متوكل، فتح بن خاقان را گرامي مي داشت، او بيش از همه ي مردم [و امراء]، و فرزندان و خاندانش به او نزديك بود، متوكل خواست تا موقعيت فتح را به رخ ديگران بكشد، از اينرو [روزي] دستور داد تا همه ي وزرا،

بزرگان، امراء، فرماندهان، و لشكريان، و عامه ي مردم، به بهترين شكل، خود را بيارانيد، و در فخرآميزترين آمادگي و امكانات خود ظاهر شوند، و كسي جز او و فتح بن خاقان سوار نباشد و همه با ترتيب درجات، و موقعيت هاي اجتماعي خود، پياده در جلو ايشان به راه افتند، آن روز، روز بسيار گرم تابستاني بود، از جمله ي بزرگان كه بيرون آمد امام هادي عليه السلام بود، امام عليه السلام، مشقت و رنج بسيار از پياده بودن و گرماي آن روز ديد، زرافه مي گويد: رو به امام عليه السلام كردم، و عرض كردم: سرورم! سوگند به خدا بر من گرانست اين مشقت ها و رنج هايي كه از اين طاغيان مي بيني، و دست حضرت عليه السلام را گرفتم، و او [با دست خود] بر من تكيه كرد، و فرمود: زرافه! در نزد خدا، ناقه ي صالح، از من گرامي تر [، و ارجمندتر] نيست، و پيوسته از حضرت عليه السلام سؤال كردم، و استفاده بردم، و با او سخن گفتم، تا زماني كه متوكل فرود آمد، و دستور داد تا مردم برگردند، هر يك اسب هاي خود را آورده سوار شدند، و به خانه هاي خود برگشتند، و براي حضرت عليه السلام نيز استري آوردند، حضرت عليه السلام سوار شد، و من در خدمت ايشان به منزل برگشتم، امام پياده شد، و من خداحافظي كردم، و به خانه ي خود رفتم، فرزندانم معلمي شيعه داشتند كه دانشمند و فاضل بود، عادت من اين بود كه هنگام غذا، او را هم سر سفره مي آوردم،

او آمد، و از هر در سخن گفتيم، و نيز از سوار بودن متوكل و فتح، و پياده بودن ديگران سخن به ميان آمد، و من

از رنج امام هادي عليه السلام، و سخنش كه: در نزد خدا، ناقه ي صالح، منزلتش از من بيشتر نيست، خبر دادم، معلم كه مشغول خوردن غذا بود،

دست كشيد، و گفت: تو را به خدا! آيا اين سخن را از او شنيدي؟ گفتم: سوگند به خدا! شنيدم. گفت: بدان كه متوكل بيش از سه روز، در سلطنت خود باقي نمي ماند، و به هلاكت مي رسد، تو كارهاي خود را جمع و جور كن، و اموال خود را در جاهاي امن بگذار، و آماده باش كه مرگ متوكل، اسباب غارت اموالت نشود. گفتم: از كجا مي گويي؟ گفت: آيا داستان صالح و ناقه را در قرآن نخوانده اي، كه خداي سبحان مي فرمايد: «پس آن ناقه را پي كردند، و صالح گفت: سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد [، و بعد از آن، عذاب الهي فرا خواهد رسيد]، اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود». و ممكن نيست سخن امام عليه السلام، بيهوده باشد.

زرافه گفت: سوگند به خدا! روز سوم نرسيد مگر آنكه منتصر [فرزند متوكل]، به همراه بغا و وصيف، و تركان، بر متوكل، و فتح بن خاقان حمله كردند، و آنان را كشتند، و آنچنان آنان را تكه تكه كردند كه از يكديگر شناخته نمي شدند، و خدا نعمت و سلطنت متوكل را از بين برد، سپس من به ديدار امام عليه السلام شتافتم، و از ماجراي خود با معلم آگاهش كردم، امام عليه السلام فرمود: راست گفته است، چون به تنگ آمدم به دعاي دفع ظالم - اين گنجينه ي موروثي خود از پدران بزرگوارم كه از هر دژ و سلاح و سپري نيرومندتر است - مراجعه كردم، و با آن، متوكل

را نفرين كردم، و خدا او را به هلاكت رساند.

عرض كردم: سرورم! اگر مصلحت بداني، آن را به من بياموز، و او آموخت، دعا اين است:

خدايا! من، و فلان فرزند فلان، دو تا از بندگان تو هستيم كه اختيار ما در دست تو است، قرارگاه دائم و موقت ما را مي داني، و از بازگشتگاه و جايگاه ما، و نهان و آشكار ما خبر داري، و از نيات ما آگاهي، و به اسرار ما احاطه داري، آگاهي تو به آشكار ما به همان گونه است كه از نهان ما آگاهي، و آگاهي تو به نهان ما، به همانگونه است كه از آشكار ما آگاهي، هيچ چيز از كارهاي ما از تو پنهان نمي ماند، و هيچ حالي از احوال ما از تو پوشيده نيست، هيچ پناهگاهي نداريم كه ما را از تو پناه دهد، و هيچ دژي نداريم كه ما را [از تو] حفظ كند، و فراري ما از دسترس تو بيرون نمي رود، و هيچ ظالمي از دسترسي تو، در پناه سلطنت خود قرار نمي گيرد، و از جانب او سپاهش با تو پيكار نمي كند، و با حمايت او هيچ قدري با تو به زور آزمايي نمي پردازد، و هيچ عزيزي با فراواني [عده وعده ي خود]، با تو به رقابت در عزت، اقدام نمي كند، هر جا برود تو او را درمي يابي، و به هر جا پناه برد، تو بر او توانايي، پس پناه ستمديده ي ما، به تو، و توكل شكست خورده ي ما، بر تو، و بازگشتش، به سوي تو است، چون فريادرسان رهايش كنند، از تو فريادرسي مي خواهد، و چون ياوران از [ياري] او باز مانند، تو

را به ياري مي طلبد، و چون از درگاه خانه ها رانده شود، به تو پناه مي آورد، و چون درهاي بسته به رويش قفل شود، در خانه ي تو را مي كوبد، و چون پادشاهان فراموشكار، خود را از او بپوشند، به تو وصل مي شود، پيش از آن كه به تو شكوه كند، مي داني چه برايش پيش آمده، و پيش از آن كه تو را براي آن بخواند، مي داني كه چه سامانش مي بخشد، پس سپاس تو را كه شنوا، بينا، لطيف، و توانايي.

خدايا! در علم ازلي و قضاي استوار، و قدر جاري، و حكم گذرا، و مشيت نافذي كه در خوشبخت و بدبخت، و نيكوكار و تبهكار آفريدگان خود داشته اي، اين بود كه فلان فرزندان فلان را بر من توانمند سازي، او با آن، به من ستم مي كند، و ظلم روا مي دارد،

و با سلطنتي كه به او داده اي، خود بر من گرامي مي دارد، و با موقعيت بلندي كه به او بخشيده اي، بر من تكبر مي كند، و مهلت دادن تو به او فريبش داده، و بردباري تو از او، به سركشي اش افكنده، او با رفتار ناخوشايندش با من، از بردباري، ناتوانم كرده، و شرش چنان مرا فرا گرفته كه از تحمل آن بازمانده ام، و با ناتواني و ذلتي كه دارم نمي توانم از او انتقام گيرم، و حق خود را بستانم، اينك او را به تو وا مي گذارم، و در كار او بر تو توكل مي كنم، من او را از كيفر تو ترسانده ام، و از قهر تو بر حذر داشته ام، و از عتاب [، و انتقام] تو بيم داده ام. اما مي پندارد كه بردباري تو نسبت به او، از ناتواني،

و مهلت دادن تو به او، از عجز است، هيچ عمل ناشايستي او را از ديگري باز نداشت، و با عمل ناشايست اول خود، از دومي دست نكشيده، بلكه در گمراهي خود، ثابت، و ظلم خود را، پي در پي و در تجاوز خود، لجوج، و در سركشي خود، اصرار مي ورزد، اين به خاطر جرات و جسارتي است كه به تو - اي بزرگوارم! - پيدا كرده، و به خاطر پرداختن عمدي او به خشم توست كه [البته] آن را از ظالمان بر نمي گرداني، و به خاطر بي مبالاتي او در برابر عذاب توست كه [قطعا] آن را از متجاوزان بازنمي داري.

اينك اين منم اي خداي بزرگوارم! كه در دستان او، ناتوان، و در سلطنت او، حقم تباه، و با زورگويي هاي او، خوار گشته ام، مغلوبم، مورد ظلم، و غضب اويم، بيمناك و ترسناك و هراسان و شكست خورده ام، صبرم تمام شده، و از تدبير بازمانده ام، و همه ي درها جز در خانه ي تو به رويم بسته است، و همه ي راهها جز راه به سوي تو، به رويم مسدود است، جلوگيري از رفتارهاي تلخ [و ظلم] او، بر من دشوار است، و نمي دانم چگونه ظلمش را برطرف كنم، و از هر كه ياري خواسته ام تنهايم گذاشت، و همه ي آنان كه به ايشان دل بسته بودم رهايم كردند، با خير خواه خود مشورت كردم، اشاره كرد كه به تو رو كنم، و از راهنماي خود، راهنمايي خواستم، جز به تو راهنماييم نكرد.

حال، اي مولاي من! خوار و زبون و درمانده و آگاه به اينكه هيچ گشايشي جز از جانب تو نيست، و هيچ رهايي جز به وسيله ي تو

نيست، به سوي تو بازگشته ام، مي خواهم كه به وعده ي ياريم، و اجابت دعايم وفا كني، زيرا اين سخن حق، و تغيير ناپذير توست كه فرموده اي: «و هر كس نظير آنچه بر او عقوبت رفته است دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گيرد، قطعا خدا او را ياري خواهد كرد»، و فرموده اي: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»، و من آنچه فرمودي عمل كردم، و هيچ منتي بر تو ندارم، چگونه بر تو منت داشته باشم و حال آن كه تو مرا به آن راهنمايي فرمودي، پس بر محمد و آل محمد درود فرست، و چنانكه وعده داده اي دعايم را مستجاب فرما. اي كسي كه از وعدي خود تخلف نمي كند!

و من - اي خداي بزرگوارم! - مي دانم كه تو روزي را داري كه در آن، انتقام مظلوم را از ظالم مي گيري، و يقين دارم كه تو موقفي داري كه در آن، حق مغصوب را از غاصب مي گيري، زيرا هيچ دشمني بر تو پيشي نمي گيرد، و هيچ ستيزگري از حيطه ي قدرت تو بيرون نمي رود، و نگران از دست رفتن كسي نيستي، ولي بي تابي و بي قراري من، صبر مرا به اوج شكيبايي، و انتظار بردباري تو نمي رساند، اي بزرگوار و مولايم! قدرت تو بر من، فوق هر قدرتي است، و سلطه ي تو بر هر صاحب سلطه اي، غالب است، و بازگشت هر كسي هر چند مهلتش داده باشي، و هر ظالمي هر چند فرصتش داده باشي، به سوي تو است، پروردگارا! بردباري تو از فلان فرزند فلان، و ادامه ي شكيبايي، و فرصت دادن تو به او، به زيان من است، اگر اطمينان به تو، و

يقين به وعده ي تو نداشتم، نزديك بود نااميدي بر من چيره گردد، خدايا! اگر در قضاي حتمي،

و قدرت نافذ تو گذشته است كه او از ظلم به من برگردد و توبه كند، و از آزار من دست بردارد، و از گناه بزرگي كه در حق من مرتكب شده كناره گيرد، بر محمد و آل محمد درود فرست، و آن را - هم اكنون، هم اكنون، پيش از آنكه نعمت هايم را كه به من داده اي از بين ببرد، و نيكي هايت را كه بر من كرده اي مكدر كند - در دلش بيفكن. و اگر غير اين است، و بر ظلم من پايدار است، از تو درخواست مي كنم - اي ياور مظلومان ستمديده؟! - دعايم را اجابت كني، بر محمد و آل محمد درود فرست، و اين ظالم را از جايگاه امنش، با عزت و اقتدار بگير، و همچون پادشاهي انتقامجو، بر او شبيخون زن، و نعمت و سلطنتش را بستان، و جمع و يارانش را بشكن، و دار و ندارش را سخت پاره پاره كن، و ياورانش را سخت پراكنده ساز، و از نعمت خود كه او شكرش نكرد برهنه اش كن، و پيراهن عزتت را كه او سپاسش نگفت، از اندامش در آر، و او را بشكن اي درهم شكن قلدران [، و ستمگران]! و او را نابود كن اي نابود كننده ي نسل هاي گذشته! و او را هلاك كن اي هلاك كننده ي امت هاي ستمگر! و او را خوار كن اي خوار كننده ي گروههاي تجاوزگر! و عمرش را قطع كن، و ملكش را بگير، و اثرش را پاك كن، و خبرش را نابود كن، و آتشش را

خاموش كن، و روزش را تاريك، و آفتابش را در هم بپيچ، و جان از تنش بيرون ببر، و توانش را خرد كن، و رياستش را قطع كن، و بيني اش را به خاك بمال، و مرگش را زود برسان، و پرده اي برايش مگذار مگر آن كه پاره كني، و نه ستوني مگر آن كه بشكني، و نه يكپارچگي مگر آن كه بپراكني، و نه بلند مرتبگي مگر آن كه پايين آوري، و نه پايه اي مگر آن كه سست كني، و نه سببي مگر آن كه ببري.

و به ما بنمايان ياران، و سپاه، و دوستان، و خويشانش را [به صورت] گروههاي ناسازگار پس از سازگاري، و پراكندگان پس از يكپارچكي، و سر به زير داشتگان پس از سرفرازي بر امت، و با زوال فرمانرواييش، دل هاي آشفته ي بيمناك، و سينه هاي با حسرت، و امت سرگردان، و مردم فراموش شده را شفا بخش، و با هلاكتش حدود تعطيل شده، و احكام رها شده، و سنت هاي فرسوده، و نشان هاي دگرگون شده، و تلاوت هاي تغيير يافته، و آيات تحريف شده، و مدارس متروكه، و محراب هاي خالي، و مسجدهاي ويران را [آنچنان كه بايسته و بي نقص باشند]، متداول كن، و با مرگش شكم هاي بسيار گرسنه را سير كن، و ملازه ها [، و گلوها] ي بسيار درمانده [و خشكيده]، و جگرهاي تشنه را سيراب فرما، و گام هاي خسته را آسوده كن، [خدايا!] او را با شبي بي نظير، و ساعتي تهي از شفا، و گرفتاري تهي از رهايي، و لغزشي تهي از چشم پوشي، به دام افكن، و حريمش را مباح، و خوشي اش را مكدر كن، و بزرگترين يورش ناگهاني، و برترين

كيفر، و قدرت فائقه، و سلطنت بي نظير و شكوهمندتر خود را به او بنمايان، و با نيروي توانمند، و تدبير محكم خود او را مغلوب من ساز، و با نيروي باز دارنده ي خود كه همه ي آفريده ها در برابرش رامند، مرا از [شر] او نگهدار، و به فقري كه جبرانش نكني، و بدي كه پنهانش نكني گرفتارش كن، و او را در خواسته هايش به خودش واگذار. كه تو هر چه را بخواهي انجام مي دهي. و او را از حول و قوه ي خودت، تهي، و به حول و قوه ي خودش محتاج كن، و با مكر خود مكرش را بي ارزش، و با مشيت خود، مشيتش را برطرف فرما، تنش را بيمار، و فرزندانش را يتيم، و عمرش را كم، و آرزويش را نااميد، و دولتش را زائل، و زاري و شيونش را طولاني كن، و سرگرم [بيماري] بدنش كن، و از اندوه جدايش مساز، و كيدش را در گمراهي، و كارش را رو به زوال، و نعمتش را از دست رفته، و بزرگواريش را فرومايگي، و سلطنتش را رو به نابودي، و عاقبتش را در بد فرجامي قرار ده، و او را چون خواستي بميراني، با خشمش بميران، و چون خواستي نگهداري، با اندوهش نگهدار، و مرا از شر، و عيبجويي، و بدگويي، و قهر، و دشمني او باز دار، و چنان نگاهي بر او بيفكن كه نابودش كني، كه تو قدرتت بيشتر، و كيفرت سخت تر است، و ستايش، مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است.

قال السيد ابن طاوس:

حدثنا الشريف أبوالحسن محمد بن محمد بن المحسن بن يحيي بن الرضا أدام الله تأييده، يوم الجمعة لخمس بقين من

ذي الحجة، سنة أربع و أربعمائة، بمشهد مقابر قريش، علي ساكنه السلام، قال: حدثني أبي رضي الله عنه قال: حدثنا أبوعبدالله محمد بن ابراهيم بن صدقة، يوم السبت، لثلاث بقين من سنة اثنتين و سنين [اثنين و ستين] و ثلاثمائة بمشهد مقابر قريش، علي ساكنه السلام من حفظه، قال: أخبرنا سلامة محمد الأزدي، قال: حدثني أبوجعفر بن عبدالله العقيلي، و حدثني أبوالحسن محمد بن تريك الرهاوي، قال: أخبرنا أبوالقاسم عبدالواحد الموصلي اجازة، قال: حدثني أبومحمد جعفر بن عقيل بن عبدالله بن عقيل بن محمد بن عبدالله بن عقيل بن أبي طالب، قال: حدثنا علي بن أحمد بن محمد بن الحسين بن اسحاق بن جعفر بن محمد، [قال:] حدثني أبوروح النسابي، عن أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام أنه دعا علي المتوكل، فقال بعد أن حمدالله و أثني عليه:

اللهم! اني و فلانا عبدان من عبيدك الي آخر الدعاء الذي يأتي ذكره.

و وجدت هذا الدعاء مذكورا بطريق أخري [آخر] هذا لفظه: ذكر باسنادنا عن زرافة حاجب المتوكل، و كان شيعيا أنه قال: كان المتوكل يحظي [لحظوة] الفتح بن خاقان عنده و قربه منه دون الناس جميعا، و دون ولده و أهله أراد أن يبين موضعه عندهم، فأمر جميع مملكته من الأشراف من أهله و غيرهم و الوزراء و الأمراء و القواد، و سائر العساكر، و وجوه الناس أن يزينوا بأحسن التزيين، و يظهروا في أفخر عددهم و ذخائرهم، و يخرجوا مشاة بين يديه، و أن لا يركب أحد الا هو و الفتح بن خاقان خاصة بسر من رأي، و مشي الناس بين أيديهما علي مراتبهم رجالة، و كان يوما قائظا شديد الحر، و أخرجوا في جملتها الأشراف

أباالحسن علي بن محمد عليهماالسلام، و شق عليه ما لقيه من الحر و الزحمة.قال زرافة: فأقبلت اليه و قلت له: يا سيدي! يعز والله! علي ما تلقي من هذه الطغاة، و ما قد تكلفته من المشقة، و أخذت بيده، فتوكأ علي و قال: يا زرافة ما ناقة صالح عندالله بأكرم مني، أو قال: بأعظم قدرا مني، و لم أزل أسائله و أستفيد منه و أحادثه الي أن نزل المتوكل من الركوب، و أمر الناس بالانصراف، فقدمت اليهم دوابهم فركبوا الي منازلهم و قدمت بغلة له، فركبها فركبت معه الي داره، فنزل و ودعته و انصرفت الي داري، و لولدي مؤدب يتشيع من أهل العلم و الفضل، و كانت لي عادة باحضاره عند الطعام، فحضر عند ذلك و تجارينا الحديث و ما جري من ركوب المتوكل و الفتح و مشي الأشراف و ذوي الاقتدار بين أيديهما، و ذكرت له ما شاهدته من أبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام، و ما سمعته عن قوله: ما ناقة صالح عندالله! بأعظم قدرا مني، و كان المؤدب يأكل معي، فرفع يده و قال: بالله! انك سمعت هذا اللفظ منه؟ فقلت له: والله! سمعته يقول، فقال لي: اعلم أن المتوكل لا يبقي في مملكته أكثر من ثلاثة أيام و يهلك، فانظر في أمرك، و أحرز ما تريد احرازه، و تأهب لأمرك كي لا يفجؤكم هلاك هذا الرجل، فتهلك أموالكم بحادثة تحدث أو سبب يجري، فقلت له: من أين لك؟

فقال: أما قرأت القرآن في قصة صالح عليه السلام و الناقة، و قوله تعالي (تمتعوا في داركم ثلاثة أيام ذلك وعد غير مكذوب) [1] و لا يجوز أن يبطل قول الامام.

قال زرافة: فوالله!

ما جاء اليوم الثالث حتي هجم المنتصر و معه بغا و وصيف و الأتراك علي المتوكل فقتلوه و قطعوه و الفتح بن الخاقان جميعا قطعا، حتي لم يعرف أحدهما من الآخر، و أزال الله نعمته و مملكته، فلقيت الامام أباالحسن عليه السلام بعد ذلك و عرفته ما جري مع المؤدب و ما قاله، فقال: صدق انه لما بلغ مني الجهد رجعت الي كنوز نتوارثها من آبائنا، هي أعز من الحصون و السلاح و الجنن، و هو دعاء المظلوم علي الظالم، فدعوت به عليه، فأهلكه الله.

فقلت له: يا سيدي! ان رأيت أن تعلمنيه، فعلمنيه و هو: اللهم! اني و فلان بن فلان عبدان من عبيدك نواصينا بيدك، تعلم مستقرنا و مستودعنا، و تعلم منقلبنا و مثوانا و سرنا و علانيتنا، و تطلع علي نياتنا، و تحيط بضمائرنا علمك بما نبديه كعلمك بما نخفيه، و معرفتك بما نبطنه كمعرفتك بما نظهره، و لا ينطوي عنك شي ء من أمورنا، و لا يستتر دونك حال من أحوالنا، و لا لنا منك معقل يحصننا، و لا حرز يحرزنا، و لا هارب يفوتك منا، و لا يمتنع الظالم منك بسلطانه، و لا يجاهدك عنه جنوده، و لا يغالبك مغالب بمنعه، و لا يعازك متعزز بكثرة [2] ، أنت مدركه أين ما سلك، و قادر عليه أين لجأ، فمعاذ المظلوم منا بك، و توكل المقهور منا عليك، و رجوعه اليك، و يستغيث بك اذا خذله المغيث، و يستصرخك اذا قعد عنه النصير، و يلوذ بك اذا نفته الأفنية، و يطرق بابك اذا أغلقت دونه الأبواب المرتجة، و يصل اليك اذا احتجبت عنه الملوك الغافلة، تعلم ما حل به قبل أن يشكوه اليك،

و تعرف ما يصلحه قبل أن يدعوك له، فلك الحمد سميعا بصيرا لطيفا قديرا.

اللهم! انه قد كان في سابق علمك، و محكم قضائك، و جاري قدرك، و ماضي حكمك، و نافذ مشيئتك في خلقك أجمعين، سعيدهم و شقيهم و برهم و فاجرهم أن جعلت لفلان بن فلان علي قدرة فظلمني بها، و بغي علي لمكانه، و تعزز علي بسلطانه الذي خولته اياه، و تجبر علي بعلو حاله التي جعلتها له، و غرة املائك له، و أطغاه حلمك عنه.

فقصدني بمكروه عجرت عن الصبر عليه، و تغمدني بشر ضعفت عن احتماله، و لم أقدر علي الانتصار منه لضعفي، و الانتصاف منه لذلي، فوكلته اليك، و توكلت في أمره عليك، و توعدته بعقوبتك، و حذرته سطوتك، و خوفته نقمتك، فظن أن حلمك عنه من ضعف، و حسب أن املاءك له من عجز، و لم تنهه واحدة عن أخري، و لا انزجر عن ثانية بأولي، ولكنه تمادي في غيه، و تتابع في ظلمه، و لج في عدوانه، و استشري في طغيانه جرأة عليك، يا سيدي! و تعرضا لسخطك الذي لا ترده عن الظالمين، و قلة اكتراث ببأسك الذي لا تحبسه عن الباغين.

فها أنا ذا يا سيدي! مستضعف في يديه، مستضام تحت سلطانه، مستذل بعنائه، مغلوب مبغي علي مغضوب، وجل خائف مروع مقهور، قد قل صبري، وضاقت حيلتي، و انغلقت علي المذاهب الا اليك، و انسدت علي الجهات الا جهتك، و التبست علي أموري في دفع مكروهه عني، و اشتبهت علي الآراء في ازالة ظلمه، و خذلني من استنصرته من عبادك، و أسلمني من تعلقت به من خلقك طرا، و استشرت نصيحي، فأشار الي بالرغبة اليك، و

استرشدت دليلي فلم يدلني الا عليك.

فرجعت اليك يا مولاي! صاغرا راغما مستكينا عالما أنه لا فرج الا عندك، و لا خلاص لي الا بك، انتجز وعدك في نصرتي، و اجابة دعائي، فانك قلت و قولك الحق الذي لا يرد و لا يبدل: (و من عاقب بمثل ما عوقب به ثم بغي عليه لينصرنه الله) [3] ، و قلت جل جلالك و تقدست أسماؤك: (أدعوني أستجب لكم) [4] ، و أنا فاعل ما أمرتني به، لا منا عليك، و كيف أمن به و أنت عليه دللتني، فصل علي محمد، و آل محمد فاستجب لي كما وعدتني، يا من لا يخلف الميعاد!

و اني لأعلم يا سيدي! ان لك يوما تنتقم فيه من الظالم للمظلوم، و أتيقن لك وقتا تأخذ فيه من الغاصب للمغصوب لأنك لا يسبقك معاند، و لا يخرج عن قبضتك منابذ، و لا تخاف فوت فائت، ولكن جزعي و هلعي لا يبلغان بي الصبر علي أناتك، و انتظار حلمك، فقدرتك علي يا سيدي و مولاي! فوق كل قدرة، و سلطانك غالب علي كل سلطان، و معاد كل أحد اليك و ان أمهلته، و رجوع كل ظالم اليك و ان أنظرته، و قد أضرني يا رب! حلمك عن فلان بن فلان، و طول أناتك له و امهالك اياه، و كاد القنوط يستولي علي لولا الثقة بك، و اليقين بوعدك.

فان كان في قضائك النافذ، و قدرتك الماضية أن ينيب أو يتوب أو يرجع عن ظلمي، أو يكف مكروهه عني، و ينتقل عن عظيم ما ركب مني، فصل اللهم علي محمد و آل محمد، و أوقع ذلك في قلبه الساعة الساعة، قبل ازالة نعمتك التي

أنعمت بها علي، و تكديره معروفك الذي صنعته عندي.

و ان كان في علمك به غير ذلك من مقام علي ظلمي، فأسألك يا ناصر المظلوم المبغي عليه! اجابة دعوتي، فصل علي محمد و آل محمد، وخذه من مأمنه أخذ عزيز مقتدر، وافجأه في غفلته مفاجاة مليك منتصر، واسلبه نعمته و سلطانه، و افضض عنه جموعه و أعوانه، و مزق ملكه كل ممزق و فرق أنصاره كل مفرق، و أعره من نعمتك التي لم يقابلها بالشكر، و انزع عنه سربال عزك الذي لم يجازه بالاحسان، و اقصمه يا قاصم الجبابرة! و أهلكه يا مهلك القرون الخالية! و أبره يا مبير الأمم الظالمة! و اخذله يا خاذل الفئات الباغية! و ابتر عمره، و ابتز ملكه، وعف أثره، و اقطع خبره، و أطفي ناره، و أظلم نهاره، و كور شمسه، و أزهق نفسه، و اهشم شدته، وجب سنامه، و أرغم أنفه، و عجل حتفه، و لا تدع له جنة الا هتكتها، و لا دعامة الا قصمتها، و لا كلمة مجتمعة الا فرقتها، و لا قائمة علو الا وضعتها، و لا ركنا الا وهنته، و لا سببا الا قطعته.

و أرنا أنصاره و جنده، و أحباءه و أرحامه عباديد بعد الألفة، و شتي بعد اجتماع الكلمة، و مقنعي الرؤوس بعد الظهور علي الأمة، و اشف بزوال أمره القلوب المنقلبة الوجلة، و الأفئدة اللهفة، و الأمة المتحيرة، و البرية الضائعة، و أدل ببواره الحدود المعطلة، و الأحكام المهملة، و السنن الداثرة، و المعالم المغيرة، و التلاوات المتغيرة، و الآيات المحرفة، و المدارس المهجورة، و المحاريب المجفوة، و المساجد المهدومة، و أشبع به الخماص الساغبة [5] ، و أرو به اللهوات

اللاغبة [6] و الأكباد الظامئة، و أرح به الأقدام المتعبة، و أطرقه بليلة لا أخت لها، و ساعة لا شفاء منها، و بنكبة لا انتعاش معها، و بعثرة الا اقالة منها، و أبح حريمه، و نغص [7] ، نعيمه، و أره بطشتك الكبري، و نقمتك المثلي، و قدرتك التي هي فوق كل قدرة، و سلطانك الذي هو أعز من سلطانه، و اغلبه لي بقوتك القوية، و محالك الشديد، و امنعني منه بمنعتك التي كل خلق فيها ذليل، و ابتله بفقر لا تجبره، و بسوء لا تستره، و كله الي نفسه فيما يريد، انك فعال لما تريد، و أبرئه من حولك و قوتك، و أحوجه الي حوله و قوته، و أذل مكره بمكرك، و ادفع مشيئته بمشيئتك، و اسقم جسده، و أيتم ولده، و انقص أجله، و خيب أمله، و أزل دولته، و أطل عولته، و اجعل شغله في بدنه، و لا تفكه من حزنه، و صير كيده في ضلال، و أمره الي زوال، و نعمته الي انتقال، وجده في سفال، و سلطانه في اضمحلال، و عاقبته الي شر مآل، و أمته بغيظه اذا أمته، و أبقه لحزنه ان أبقيته، و قني شره و همزه و لمزه و سطوته و عداوته، و المحه لمحة تدمر بها عليه، فانك أشد بأسا و أشد تنكيلا، و الحمد لله رب العالمين [8] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] هود: 65.

[2] عازه معازة: عارضه في العز. المنجد: 5603، (عز).

[3] الحج: 60.

[4] غافر: 60.

[5] ساغب أي جائع، و قيل: لايكون السغب الا للجوع مع التعب. مجمع البحرين 1: 377، (سغب).

[6] اللغوب: التعب و الاعياء. المصدر 2: 126 (لغب).

[7] نغص عليه العيش: كدره. المصدر 339، (نغص).

[8] مهج الدعوات: 265، بحارالأنوار 95: 234 ح 30، و 50: 192 ح 5.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نام هاي سامرا

سامرا، در تاريخ طول و دراز خويش با نام هاي زيادي ناميده شده است كه به برخي از آنها اشاره مي شود:

1 - سامرا.

2 - سامرا.

3 - سامره.

4 - سراء.

5 - سر من راي.

6 - سرور من راي.

7 - ساء من راي، و در تفسير و تحليل اين هفت اسم دو قول، معروف و مذكور است:

الف: همه اين هفت اسم، در اصل برمي گردد به دو واژه ي پارسي، يعني «راه سام» و از آن جايي كه در زبان عربي جايگاه مضاف و مضاف اليه، از نظر حركت زير برعكس زبان فارسي است و عربها به جاي كسره دادن به مضاف، مضاف اليه را با زير مي خوانند، در اين اسم نيز علاوه بر قاعده فوق، در خود مضاف و مضاف اليه نيز تصرف كرده و جاي هر يك از آن دو را با آن يكي ديگر، عوض كرده اند و در نتيجه «راه سام» ، «سام راه» از آب درآمده است. و بنا به اعتقادي كه مي گويد: سام پسر نوح در سامرا زندگي مي كرده است، اين شهر را به نام او «سامره» يا «سامرا» ناميده اند. ب: اين كلمه در اصل واژه اي فارسي بوده است منتهي نه راه سام، بلكه «سام را» يعني شهري كه براي سام پسر

نوح نبي عليه السلام بود.

و احتمال دارد كه در اصل «راه شام» بوده باشد چرا كه در گذشته ها اگر كسي مي خواست از بغداد و يا از شهر هاي شرقي و جنوبي عراق، به شام مسافرت كند، بايد از سامرا مي گذشت، پس سامرا راه شام بود و به همان تحليلي كه در قول اول گفته شد، راه شام، تبديل به شام راه شده و در اثر كاربرد بيشتر نيز شين به سين تبديل و نقطه ها نيز حذف گرديده اند چنان كه حرف«ها»از آخر كلمه حذف شده است.

نام هاي ديگري نيز براي سامرا در كتابها نقل و ثبت شده كه گاهگاهي با آن نام ها نيز ناميده مي شده است و امروز هم برخي از شخصيتهاي منسوب به سامرا را نيز با همين نامها مي خوانند و مي شناسند:

8 - عسكر، علاوه بر اين كه اسم محله خاصي در سامرا بوده به خود سامرا نيز اطلاق مي شود و امروزه سامرائيان را بيشتر عسكري مي نامند تا سامرايي، چنان كه امام دهم و يازدهم عليهماالسلام را عسكريين مي گويند.

9 - زوراء.

10 - طير هان.

11 - ناحيه، يا ناحيه ي مقدسه. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 1، ص 4 به بعد.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

نمونه اي از سياست امام هادي

شخص فقيري خدمت حضرت هادي (عليه السلام) آمد و گفت: «من از شيعيان جدتان اميرمؤمنان (عليه السلام) هستم و قرض سنگيني بر عهده ام افتاده است كه توان پرداخت آنرا ندارم، اكنون جز شما كسي را

براي دادخواهي نيافته ام.» امام (عليه السلام) فرمود: غمگين مباش و با من بيا.» آنگاه او را به خانه اش برد چون صبح شد به او فرمود: «براي آنكه حاجتت برآورده شود از تو مي خواهم كه با آنچه به تو خواهم گفت هرگز مخالفت نكني.» و او پذيرفت. آنگاه امام (عليه السلام) با خط خود در ورقه اي نوشت: «اين مرد از حضرت هادي (عليه السلام) فلان مبلغ طلبكار است.» و مبلغ را بيش از مقدار قرض او نوشت، سپس فرمود: «اين كاغذ را بگير و در سامرا نزد من بيا و در حالي كه جماعتي نزد من هستند، اين سند را ارائه كن و با ناراحتي و خشم، پولت را از من طلب نما. تو را به خدا قسم مي دهم كه مبادا با دستورم مخالفت كني.»

عرب فقير پذيرفت و در آن حال كه امام (عليه السلام) به سامرا رفت و جماعت بسياري از اصحاب خليفه به دور آن حضرت اجتماع كرده بودند وارد مجلس شد و ورقه را بيرون آورد و مطالبه ي آن مبلغ را نمود. امام هادي (عليه السلام) با كمال مدارا و آرامش و زيركي از او عذرخواهي نمود و وعده فرمود در اولين فرصت قرض خود را ادا خواهد كرد.

اين خبر به متوكل رسيد. او براي دلخوشي امام (عليه السلام) فوراً دستور داد تا سي هزار درهم به آن حضرت دادند. امام (عليه السلام) تمام آن پول را به مرد فقير داد و فرمود: «قرض خود را ادا كن و باقي آن را خرج معاش خانواده ات نما.» مرد فقير گفت: «اي پسر رسول خدا! به خدا سوگند توقع من از شما كمتر از يك سوم اين مبلغ بود، ولي خداوند،

خود بهتر مي داند مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد و چه كسي را امام و حجت خود بر مردم نمايد.» [1] .

[1] منتهي الامال، محدث قمي، ج 2، ص 645، به نقل از كشف الغمة.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: كرامات و مقامات عرفاني امام هادي؛ سيد علي حسيني قمي؛ نبوغ چاپ اول 1381.

نياز به امامت

امامت از بنيادهاي اساسي دين اسلام است كه بدون آن تماميت و كمال اين ديانت محقق نمي شود و هرگز از آن بي نياز نخواهد شد. احتياج به امامت تنها براي اداره امور ديني نيست بلكه امامت در تمامي بخش هاي اجتماعي، اقتصادي و سياسي اسلام نقش تعين كننده اي دارد و استقلال، سيادت، امنيت، آزادي و آرامش امت مسلمان را تضمين مي كند. شايد اساسي ترين علت نياز به امامت، مسأله انسان سازي باشد. امام و امامت است كه فضيلت و نيكي را در جامعه گسترش مي دهد و روح هايي به استواري كوه مي پروراند، امامت است كه خودمحوري، غرور، طمع، حسد و ديگر انحرافات را از ريشه مي خشكاند و با تمامي كجروي ها نبرد مي كند.

سرمنشأ تمامي نيكي ها و عامل دوام جوامع انساني و ام الفضائل، ايمان به خداوند است كه امام تجسم حقيقي اين اعتقاد و مبلغ آن در تمام حركات و سكنات خود است. ايمان به خدا است كه عالم را از مصائب جنگ، نابودي و ديگر تنش هاي ناخواسته حفظ مي كند و اين ائمه بوده اند كه تلاش عمده شان مصروف تعميق آن در ميان مردم بوده است، امامان بودند كه پرچم ايمان را در بلنداي آسمان به اهتزاز درآوردند و براي اعلاي كلمه توحيد تن به دشواري هاي جنگ، زندان، خانه نشيني و.. دادند و آثار درخشاني در اين زمينه از

خود به يادگار گذاشتند.

اين نهج البلاغه است كه عميق ترين مفاهيم اعتقادي را براي ما شرح مي دهد و ما را دعوت مي كند تا در آفريده هاي خداوندي انديشمندانه بنگريم و زيبايي هاي فضائل را چنان به رخ ما مي كشد كه شيفته ي اخلاق اولياءالله مي شويم و آرزو مي كنيم كه خود، در اين سلك درآييم و حقيقت گرايش هاي حيواني را چنان دقيق به تصوير مي كشد كه ما را از مفاسد و رذائل اخلاقي متنفر مي سازد.

صحيفه سجاديه يا انجيل آل محمد - صلوات الله عليهم - نيز نقش مهمي در لطيف كردن روحها دارد و مرغزار سرسبز ايمان است و سرچشمه ي زلال تشنگان معارف و اخلاق. تمامي ادعيه مأثوره از ائمه در اين نكته مشترك بوده و تزكيه نفس و پالايش روان را مدنظر قرار مي دهند و درصدد نجات آدميان از وادي جهل و غرور مي باشند. در كتب احتجاجي و كلامي دلايل استواري از ائمه در دفع شبهات معاندين حق و منكرين خدا روايت شده است.

امام هادي در زيارت خود موسوم به «جامعه» به بخش هايي از كوشش و تلاش اجداد خود براي تحكيم ايمان اشاره مي كند در اين جا به فرازهايي از اين زيارتنامه اشاره مي كنيم:

«السلام علي الدعاة الي الله، الادلاء علي مرضاة الله، و المستقرين في امر الله، و التامين في محبة الله، و المخلصين في توحيد الله، و المظهرين لأمر الله..».

«سلام بر دعوت كنندگان به سوي حق و راهنمايان به خوشنودي خداوند، درود بر استواران در اجراي امر الهي و مستغرقان در محبت الهي، سلام بر موحدان مخلص و آشكاركنندگان امر خدايي...». امام سپس خطاب به اجداد خويش مي گويد: «شما شأن، جلال و مجد خداوندي را بزرگ

داشتيد و نام او را برقرار نموديد و ميثاق او را استوار كرديد و پيمان اطاعت او را محكم نموديد. براي خدا در نهان و آشكار به نصيحت پرداختيد و با حكمت و پند نيكو به راه خدا دعوت كرديد و جانهايتان را در راه خوشنودي حضرت باري تعالي فدا نموده و دشواري هاي ناشي از دعوت به سوي خدا را تحمل كرديد و صبر نموديد. نماز را بپاي داشتيد، زكات داديد و امر به معروف و نهي از منكر نموديد و در راه حق به بهترين وجه به جهاد برخاستيد تا آن كه دعوت حق را آشكار كرده واجباتش را بيان نموديد و حدود الهي را برپا كرديد. شرايع و احكامش را گسترديد و سنت هاي خداي را تعيين كرديد و خشنودي حق را به دست آورديد تسليم قضاي حق بوديد و رسولان پيشين را تصديق كرديد...». در فرازهاي بالا نقش پيكارگرانه ائمه را براي به اهتزاز درآوردن پرچم توحيد و دفاع از ارزش هاي ديني و اسلامي به خوبي مشاهده مي كنيم. آنان مخلصانه جان و مال خود را فداي حق و راه حق كردند و در اين راه چشم داشتي جز از ذات مقدس خداوندي نداشتند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

نص بر امامت امام هادي

بزرگان و معتمدين شيعه براي امامت اهميت خاصي قائل بودند و آن را اصلي از اصول اسلام مي دانستند لذا همواره از امام زمان خود درباره ي امام بعدي پرسش مي كردند تا به او مراجعه نمايند و در چنبره ي طاعت او درآيند. در مورد امام هادي نيز اين دقت نظر به عمل آمد و برخي از بزرگان شيعه روايات

متعددي از امام جواد - عليه السلام - مبني بر امامت علي هادي نقل كرده اند و ما در اين جا به پاره اي از آنها اشاره مي كنيم:

1 - «اسماعيل بن مهران»: هنگامي كه امام جواد - عليه السلام - عازم سفر بغداد شد اسماعيل بن مهران خود را به سرعت نزد امام رسانده عرض كرد: قربانت گردم از اين سفر بر شما بيمناكم پس از شما منصب امامت به چه كسي خواهد رسيد؟ امام با لبخندي شيرين پاسخ داد: «امسال اتفاقي براي من نخواهد افتاد...». و بدينسان هراس وي از قدرت عباسيان و شهادت خود برطرف ساخت. چندي بعد كه معتصم عباسي امام را به سامرا فراخواند دوباره اسماعيل شتابان نزد حضرت آمد تا امام بعدي را بشناسد و در سلك مواليان وي درآيد. پس گفت: «يابن رسول الله! شما در حال رفتن هستيد پس از شما امر امامت به عهده كيست؟».

امام گريست و از سفر خود احساس خطر كرده با علم به اين كه اگر بازگشتي نخواهد بود، فرزند خود امام علي هادي را به عنوان امام بعدي چنين معرفي نمود: «اين سفري است كه از آن بر من بايد بيمناك بود امام پس از من فرزندم علي خواهد بود...» [1] . پيش بيني امام تحقق يافت و ايشان در اوج شكوفايي زندگي و بالندگي به وسيله معتصم عباسي به شهادت رسيد.

2 - «الخيراني»: يكي ديگر از راويان امامت علي هادي «خيراني» است كه حديث را از پدرش نقل كرده است و ما در بحث هاي آينده متن حديث را نقل خواهيم كرد.

3 - «الصغر بن ابي دلف»: صغر بن ابي دلف نص بر امامت امام هادي را

از پدر حضرت امام جواد چنين نقل مي كند: «امام پس از من فرزندم علي است. فرمانش فرمان من است و سخن او سخن من. اطاعت از او اطاعت از من بشمار مي رود و پس از او امامت از آن فرزندش حسن خواهد بود...» [2] .

4 - «بعضي از شيعيان»: امام جواد هنگام عزيمت به بغداد با تصريح به امامت فرزندش امام هادي - عليه السلام - به بعضي از شيعيان چنين گفت: «من در حال رفتنم و امر امامت به عهده فرزندم «علي» است و پس از من بر شما همان حقي را خواهد داشت كه من پس از پدرم بر شما داشتم...» [3] . امام جواد در سخنان خود بر لزوم اطاعت از فرزندش تأكيد كرد و فرمود امام همان موقعيتي را در ميان شيعيان خواهد يافت كه خود امام جواد پس از وفات پدرشان داشتند.

5 - «احمد بن ابي خالد»: احمد بن ابي خالد نص صريحي را از امام جواد - عليه السلام - بر امامت فرزندش علي هادي با اين سرآغاز نقل مي كند: «ابوجعفر به فرزندش هادي - عليه السلام - وصيت كرد...» كه ما بندهاي اين وصي را در بحث هاي آينده بيان خواهيم كرد [4] . قابل ذكر است كه شيعيان معتقدند تعيين امام متأثر از عواطف و هواهاي نفساني نيست بلكه به دست خداوند متعال است. او است كه امام را معين مي كند و پيامبر اكرم انتصاب الهي را به سمع همگان مي رساند و آنچه را بدو دستور داده شده ابلاغ مي كند. پيامبر گرامي به صراحت، جانشينان خود را دوازده تن اعلام كرده است و روايات اين باب به حد تواتر رسيده است

[5] كه امام هادي - عليه السلام - يكي از همين جانشينان مي باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الارشاد، ص 369. اصول كافي، ج 1، ص 323.

[2] بحارالانوار، ج 13، ص 127. و الاكمال صدوق.

[3] اعيان الشيعة: ج 4، ق 2 ص 256.

[4] اصول كافي.

[5] صحيح مسلم، كتاب الاماره. مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 89. و صحيح بخاري، ص 164.

منبع: زندگاني امام علي الهادي؛ باقر شريف قريشي مترجم: سيد حسن اسلامي؛ دفتر انتشارات اسلامي.

نظافت

امام هادي عليه السلام مردم را به پاكيزگي و آراستگي دعوت نموده و مي فرمايد:

«خداوند زيباست و آراستگي را دوست دارد، و تيره بختي و شخص درمانده و تيره بخت را دوست نمي دارد، زيرا كه خداوند عزوجل بر بنده اش نعمتي را مرحمت كرده و دوست دارد كه اثر آن نعمت را مشاهده كند. پرسيدند كه چگونه اظهار نعمت كند؟ فرمود: جامه اش را پاكيزه كند و بوي خوش استعمال كند و خانه اش را زيبا نگهدارد و حياط و اطراف خانه را تميز كند، بطوري كه پيش از غروب آفتاب چراغ روشن كند كه فقر را از بين مي برد و روزي را زياد مي كند.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] امالي شيخ مفيد.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نماز در لباس كرك و پشم

فقهاي شيعه اماميه در لباس نمازگزار، شرايطي را ذكر كرده اند، مانند اين كه پاك باشد و غصبي نباشد و از كرك و پشم حيوان غيرمأكول اللحم نيز نباشد، و در اين باره به روايات متواتره اي كه از ائمه هدي عليهم السلام رسيده است استناد كرده اند، و از آن جمله مكاتبه اي است كه علي بن عيسي با امام ابوالحسن هادي عليه السلام داشته و از آن حضرت مي پرسد كه آيا نماز در لباسي كه از كرك و پشم حيوان حرام گوشت و هر چيز ديگري كه از اين قبيل حيوانات باشد، جايز است يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ وي مي فرمايد:

«من دوست ندارم كه در اين قبيل لباسها نماز بخوانم.» دوباره علي بن عيسي مي نويسد كه وي در ميان جمعي از غير شيعه و در ديار آنها در حال تقيه

است، و هيچ كس از آن جا بدون لباسي كه از پشم و كرك حرام گوشت ساخته شده، نمي تواند بيرون شود، و او اگر لباسش را بكند، جانش در خطر است؟ امام عليه السلام در پاسخ مي نويسد: «لباسي كه از كرك و پشم فنگ [1] و سمور [2] باشد مانعي دارد...» [3] . اين روايت دلالت دارد بر اين كه نماز در وقت ضرورت، در لباسي كه از پشم فنك و سمور باشد جايز است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فنك. جانوري است كه در خشكي زندگي مي كند، حرام گوشت است و از پوست آن استفاده مي كنند، مي گويند: پوست اين حيوان از تمام انواع پوست حيوانات بهتر است از پوست سمور سردتر و معتدلتر و از پوست سنجاب گرمتر و براي همه مزاجهاي معتدل مناسب است (حدائق الناضره: 7 / 74). حيوان كوچكي است شبيه روباه با گوشهاي بزرگتر و درازاي آن از چهل سانتي متر تجاوز نمي كند، داراي بهترين پوست است و در مصر شهرت دارد. (المنجد).

[2] سمور، جانوري است كه پوست گران قيمتي دارد و در نواحي تركيه يافت مي شود. (حدائق الناضره: 7 / 73).

[3] وسائل الشيعه: 3 / 254.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نماز در لباسي از موي انسان

اخبار زيادي از ائمه هدي عليهم السلام رسيده است مبني بر اين كه نماز در لباسي كه از موي حيوانات حرام گوشت، مانند گربه باشد، جايز نيست. طبيعي است كه اين روايات شامل موي انسان نمي شود، زير اطلاق ادله، منصرف از آن است، ريان بن صلت از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام درباره اين كه آيا نماز در جامه اي

كه مو و يا ناخن انسان در آن باشد، جايز است يا نه، پرسيده است. امام عليه السلام، فتوا داده است كه جايز است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 3 / 277.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نماز در بيابان

علي بن مهزيار، از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، درباره مردي پرسيد كه در بيابان است، وقت نماز واجب فرا مي رسد، تا آخر وقت نماز نمي تواند از آن بيابان بيرون شود، نمازش را چه كند؟ در صورتي كه از خواندن نماز در بيابان نهي شده است. امام عليه السلام فرمود:

در بيابان نماز را مي خواند اما از وسط راه كناره مي گيرد، زيرا كراهت نماز تنها در ميان راه قرار گرفتن است - چه مردم در رفت و آمد باشند و يا خالي از رهگذر باشد - كه اگر سد معبر نكند كراهت دارد و اگر نه نماز خوانده حرام است. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] لمعة: 1 / 223.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نماز شخص بيهوش، قضا ندارد

فقها در صحت توجه تكليف به مكلف شرط كرده اند كه در وقت تكليف از هوش نرفته باشد، پس اگر از اول وقت تا آخر بيهوش بود نه مكلف است كه نماز بخواند و نه قضاي آن را. و در اين مسأله به برخي از روايات استناد كرده اند كه از آن جمله است روايتي كه علي بن مهزيار نقل كرده است كه از امام ابوالحسن ثالث عليه السلام درباره شخصي كه از هوش رفته بود پرسيدم امام فرمود: «او نه روزه اش را قضا مي كند و نه نمازش را، و هر چه را كه خداوند بر او غالب است، خود نيز سزاوار به پذيرش عذر اوست.»

همچنين ايوب بن نوح در نامه اي از آن حضرت درباره كسي كه يك روز و يا بيشتر در حال بيهوشي به سر مي برد سؤال كرد كه آيا

نمازهايي كه از او فوت شده است، بايد قضا كند يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ وي نوشت: «نه قضاي روزه لازم است و نه قضاي نماز»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نماز قصر در سفر مكه

فقهاي شيعه در نماز قصر شرايطي قائلند كه از آن جمله، شخص مسافر نبايد از قبيل چار وادار، ناخدا، قاصد و گله دار باشد، زيرا اين گروه بايد نمازشان را در سفر كامل بخوانند، و شغل مسافرت عملي است كه متوقف بر تصميم گيري و تجربه هاي مداوم دارد به نحوي كه يك مورد، و اتفاقي نيست، و براي كسي كه شغلش مسافرت است غيرمعمول نباشد. بنابراين سفر هر ساله حمله داران حج باعث كامل خواندن نماز نمي شود، بلكه آنان بايد نمازشان را قصر بخوانند.

محمد بن جزك روايت كرده، مي گويد: به خدمت ابوالحسن ثالث - امام هادي - عليه السلام نوشتم كه: شتراني دارم كه زندگي من از درآمد آنها مي گذرد و هيچ جا نمي روم، مگر به خاطر علاقه اي كه دارم، با آنها به مكه و يا به ندرت به بعضي جاهاي ديگر مي روم، بنابراين تكليف من چيست؟ وقتي كه من با مردم، براي كار از شهر بيرون مي شوم، يا در نماز و روزه تكليفم در مدت مسافرت، قصر است، يا تمام؟ امام عليه السلام در پاسخ وي نوشت: «اگر هميشه مسافرت نمي كني و با شترانت در حال سفر نيستي جز براي سفر مكه، وظيفه ات قصر خواندن نماز و افطار كردن روزه است.» [1] .

در اين جا سخن ما درباره بعضي از احكامي كه از امام عليه السلام درباره آنها سؤال شده بود، پايان گرفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه: 5 / 518.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

ناآگاهي از حقيقت مرگ

از امام ابوالحسن الهادي عليه السلام، پرسيدند: آقا جان چرا مسلمانان، مرگ را خوش ندارند؟

امام عليه السلام فرمود: «چون آنها از حقيقت مرگ ناآگاهند، از اين رو خوش ندارند، در صورتي كه اگر آگاه باشند و از اولياي خداي عزوجل نيز باشند هر آينه از مرگ استقبال خواهند كرد و خواهند دانست كه آخرت بهتر از دنياست.» آن گاه امام عليه السلام رو به يارانش كرد و به ايشان فرمود:

«چرا يك بچه و يا يك ديوانه از مصرف دارويي كه باعث بهبودي جسم و برطرف كننده درد آنهاست، خودداري مي كنند؟» در پاسخ عرض كردند: چون از فايده دارو آگاه نيستند. امام عليه السلام فرمود:

«سوگند به خدايي كه محمد را به راستي و حق فرستاده است هر كس براي مرگ آماده باشد مردن براي او سودمندتر از آن دارويي است كه شخصي را معالجه مي كند، بدانيد كه مردم اگر بدانند كه چه نعمتهايي به ايشان داده مي شود، هر آينه تقاضاي مرگ خواهند كرد و بيش از آن چه كه يك عاقل دورانديش دارو را براي دفع بيماريها و جلب سلامتي دوست دارد، آن را دوست خواهند داشت.» [1] .

امام عليه السلام در حديث ديگري از حقيقت و واقعيت مرگ پرده برداشته و مي فرمايد كه هرگاه مؤمن در آستانه مرگ قرار گيرد، شايسته است كه غمگين نباشد و بي تابي نكند، امام عليه السلام به عيادت يكي از اصحابش كه مريض بود، رفت و به او كه از فرارسيدن مرگ بي تابي مي كرد و مي گريست،

فرمود:

«اي بنده خدا، تو از مرگ به خاطر آن كه حقيقت آن را نمي شناسي بيمناكي، آيا وقتي كه بدنت چركين شود و آلوده باشي و از زيادي كثافت و چرك ناراحت باشي و به زخم و بيماري واگير مبتلا شوي، چه مي كني، در حالي كه مي داني شستشوي در حمام تمام آنها را برطرف مي كند، آيا نمي خواهي وارد حمام شوي و همه پليديها را از تنت بشويي؟ يا اين كه ناراضي خواهي بود كه وارد حمام شوي و همه آنها در بدنت بماند؟»

آن بيمار، فوري عرض كرد: چرا يابن رسول الله! - درود و سلام خدا بر تو و خاندان تو باد - حتما در آن حال علاقه مندم به حمام وارد شوم. سپس امام عليه السلام در پاسخ وي فرمود:

«آن حمام همان مردن است و آخرين چيزي است كه تو را از گناهانت خلاص مي كند و از بديها پاك مي سازد و چون بر تو مرگ وارد شود و قرين آن گردي از هر غم و اندوه و رنجي نجات ميابي و به هر شادي و سروري نايل مي گردي...» بيمار با شنيدن آن سخنان آرام گرفت و به آساني جان داد و تسليم فرمان خدا شد. [2] .به راستي در خواب مرگ رفتن باعث آسايش مؤمن است از غمها و رنجهاي دنيا و باعث ورود انسان به سراي پر از نعمتي است كه گرفتاري و بيچارگي در آن جا نيست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار صدوق.

[2] همان مصدر.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ مترجم محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

نان در سفره و بلعيدن جادوگر

يكي از درباريان متوكل - به نام زرافه

- حكايت كند:

روزي درباريان متوكل عباسي شخصي را از اهالي هندوستان كه شعبده باز و جادوگر بود، نزد متوكل آورده تا با بازي هاي خويش او را سرگرم كند، چون وي اهل هوي و هوس بود.

روزي از روزها متوكل به آن شخص هندي گفت: چنانچه علي بن محمد هادي (صلوات الله و سلامه عليه) را در جمع عده اي شرمنده و خجالت زده كني، هزار دينار هديه خواهي گرفت.

آن شخص شعبده باز هندي نيز درخواست متوكل - خليفه ي عباسي - را پذيرفت.

و آن گاه حضرت را در جمع عده اي دعوت كردند؛ و چون همگان در آن جلسه حضور يافتند، متوكل مرا كنار خود نشايند، و دستور داد تا سفره ي اطعام گسترانيدند.

همين كه خواستند مشغول خوردن غذا شوند، شعبده باز هندي متوجه حضرت هادي عليه السلام شد و حركات مخصوصي را انجام داد، كه چون حضرت دست به سوي نان دراز مي نمود، نان پرواز مي كرد؛ و تمامي افراد مي خنديدند. و اين كار چند مرتبه تكرار شد، به ناچار، چون امام علي هادي عليه السلام چنين دين، به عكس شيري كه بر پرده ي ديوار نقش بسته بود، دستي زد و آن را مخاطب قرار داد و فرمود: اي شير! اين دشمن خدا را بگير و نابود كن. پس ناگهان شير به حالت يك حيوان واقعي در آمد و آن مرد شعبده باز هندي را بلعيد. و سپس حضرت خطاب به شير كرد و فرمود: اكنون به حالت اول بازگرد و همانند قبل روي پرده مجسم شو.

تمام افراد حاضر در مجلس با تماشاي اين صحنه، وحشت زده شده و متحيرانه به يكديگر نگاه مي كردند. پس از آن،

امام عليه السلام از جاي برخاست كه از مجلس خارج شود، متوكل گفت: يا ابن رسول الله! خواهش مي كنم بفرما بنشين و دستور دهيد تا شير آن مرد هندي را بازگرداند؟

حضرت فرمود: به خدا سوگند، ديگر او را نخواهيد ديد، آيا دشمن خدا را بر دوستان خدا مسلط و چيره مي كنيد؟! و آن گاه، حضرت از آن مجلس خارج شد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 374، ح 41، هداية الكبري حضيني: ص 319.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

نمايش لشكر امام در مقابل خليفه

يكي از درباريان متوكل - به نام زرافه - حكايت كند:

روزي درباريان متوكل عباسي شخصي را از اهالي هندوستان كه شعبده باز و جادوگر بود، نزد متوكل آورده تا با بازي هاي خويش او را سرگرم كند، چون وي اهل هوي و هوس بود.

روزي از روزها متوكل به آن شخص هندي گفت: چنانچه علي بن محمد هادي (صلوات الله و سلامه عليه) را در جمع عده اي شرمنده و خجالت زده كني، هزار دينار هديه خواهي گرفت.

آن شخص شعبده باز هندي نيز درخواست متوكل - خليفه ي عباسي - را پذيرفت.

و آن گاه حضرت را در جمع عده اي دعوت كردند؛ و چون همگان در آن جلسه حضور يافتند، متوكل مرا كنار خود نشايند، و دستور داد تا سفره ي اطعام گسترانيدند.

همين كه خواستند مشغول خوردن غذا شوند، شعبده باز هندي متوجه حضرت هادي عليه السلام شد و حركات مخصوصي را انجام داد، كه چون حضرت دست به سوي نان دراز مي نمود، نان پرواز مي كرد؛ و تمامي افراد مي خنديدند. و اين كار چند مرتبه تكرار شد،

به ناچار، چون امام علي هادي عليه السلام چنين دين، به عكس شيري كه بر پرده ي ديوار نقش بسته بود، دستي زد و آن را مخاطب قرار داد و فرمود: اي شير! اين دشمن خدا را بگير و نابود كن. پس ناگهان شير به حالت يك حيوان واقعي در آمد و آن مرد شعبده باز هندي را بلعيد. و سپس حضرت خطاب به شير كرد و فرمود: اكنون به حالت اول بازگرد و همانند قبل روي پرده مجسم شو.

تمام افراد حاضر در مجلس با تماشاي اين صحنه، وحشت زده شده و متحيرانه به يكديگر نگاه مي كردند. پس از آن، امام عليه السلام از جاي برخاست كه از مجلس خارج شود، متوكل گفت: يا ابن رسول الله! خواهش مي كنم بفرما بنشين و دستور دهيد تا شير آن مرد هندي را بازگرداند؟

حضرت فرمود: به خدا سوگند، ديگر او را نخواهيد ديد، آيا دشمن خدا را بر دوستان خدا مسلط و چيره مي كنيد؟! و آن گاه، حضرت از آن مجلس خارج شد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الهداة: ج 3، ص 374، ح 41، هداية الكبري حضيني: ص 319.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

نقشه عجيب

از پدرانش شنيده بود كه خاندان وحي و رسالت، هيچ كس را دست خالي و نوميد بر نمي گردانند و خواسته ي آنان را بر آورده كرده، اگر حقي نيز ضايع شده باشد، آن را مي ستانند.

كمي با خود انديشيد. بالاخره عزمش را جزم كرد و رهسپار خانه ي آن بزرگوار شد. پرسان پرسان خانه ي او را پيدا كرد و در زد. غلامي در را باز كرد. مرد عرب

پرسيد:

- آقا تشريف دارند؟

- نه! چه كار داريد؟

- با خودش كار دارم.

- فردا مي آيد. شما هم فردا تشريف بياوريد.

- مگر كجا است؟ كار مهمي دارم! حتما بايد امروز ببينمش!

- به دهكده ي خارج از شهر رفته است. كاري داشت و امروز مراجعت نمي كند. اگر عجله داري، به آن جا برو. مرد عرب به جايي كه غلام گفته بود، رفت. در راه با خود مي گفت: عجب آدم بدشانسي هستم. اين همه راه كوبيدم و آمدم تا او را ببينم، اما در شهر نيست! با خود غر مي زد و مي رفت تا به دهكده رسيد. پرس و جو كرد و به محل اقامت امام رسيد و جلو رفت:

- آقا! به منزل شما رفتم، گفتند اين جا هستيد. اين بود كه خدمت رسيدم.

- تو كيستي؟

- اسمم مهم نيست. فقط بدانيد كه از شيعيان و دوستداران جدتان علي عليه السلام هستم.

- چه كمكي از من ساخته است؟ چه كار مي توانم برايت انجام دهم.

- فدايت شوم! حاكمي كه متوكل در شهر ما گمارده. بسيار بيرحم است. پول زور مي خواهد. دستم به هيچ جا بند نيست. مأمورانش چند بار براي ماليات آمده بودند و چون چيزي در بساط نداشتم، اسب مرا گروگان گرفته اند، تا پس از پرداخت ماليات آن را برگردانند. باور كنيد حتي بچه هايم براي خوردن چيزي ندارند!

- چقدر بدهكارت كرده اند؟

- ده هزار درهم.

- نگران نباش. به ياري خدا مشكل تو حل مي شود.

- ولي چگونه؟

امام دست به داخل كيسه برد. مرد عرب خوشحال شد. با خود گفت: الآن است كه پول را در آورده و به من

مي دهد، اما امام قلم و كاغذي در آورد. اميد مرد عرب بر باد رفت. امام چيزي نوشت و فرمود: - اين نوشته را بگير و فردا كه به سامرا آمدم. در حضور مردم، مبلغ نوشته شده را به سماجت از من مطالبه كن. مبادا كوتاهي كني! مرد برگه را گرفت و به سامرا بازگشت. با خود فكر مي كرد كه امام چه نقشه اي دارد! صبح به محلي كه امام، گفته بود، رفت. عده اي از اطرافيان خليفه و مردم عادي را در اطراف حضرت ديد. كمي درنگ كرد كه مقابل مردم چگونه ادعاي طلب كند؟ چه بگويد؟ وقتي ياد فرمايش امام افتاد، حس كرد در شيوه اي كه امام آموخته، حتما رمز و رازي است و گرنه امام چنين سفارشي را نمي كرد. جلو رفت و طلب خود را خواست. كاغذ را هم به عنوان مدرك نشان داد. امام با نرمي و ملايمت از تأخير پرداخت مبلغ عذر خواست و گفت: - مهلتي بده تا در وقتي مناسب پرداخت كنم!

مرد عرب از فرمايش حضرت جا خورد. نمي دانست چه بگويد، ولي فهميد سفارش امام براي اصرار و سماجت نمي تواند بي حكمت باشد. از اين رو دوباره گفت: - من از اين جا تكان نمي خورم. وقتم ارزش دارد. بيكار كه نيستم بروم و بعدا بيايم. بايد همين الآن بپردازي. يكي دو نفر از اطرافيان خواستند مرد عرب را گوشمالي دهند. يكي از آنان گفت: - مرد خجالت بكش! مي داني با چه كسي حرف مي زني؟ - به تو مربوط نيست. طرف حساب من اين آقا است، نه تو. پس بهتر است تو دخالت نكني. خواستند درگير شوند كه امام مانع شد و

آن ها را به آرامش دعوت كرد. خبرچينان متوكل، بلافاصله خبر را به گوش خليفه رساندند. متوكل دستور داد هزار درهم براي امام فرستادند. امام همه ي پول را به مرد عرب بخشيد. مرد عرب در راه بازگشت، مي خنديد و با خود مي گفت: - خدا بهتر مي داند رسالتش را در چه خانداني قرار دهد. عجب نقشه اي بود. از پول دستگاه حكومتي، به آنان مالياتم را مي دهم؛ تازه مقداري براي خودم مي ماند! [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 50، ص 175.

منبع: حيات پاكان: داستانهايي از زندگي امام هادي؛ مهدي محدثي؛ بوستان كتاب چاپ دوم 1385.

نذر مادر متوكل براي امام هادي

روي الكليني:

كليني با سند خود از ابراهيم بن محمد طاهري نقل مي كند كه گفت:

متوكل در اثر دملي كه درآورد بيمار شد و نزديك به مرگ رسيد، كسي جرات نداشت كه آهن به بدن او برساند [، و آن را عمل كند]، مادر متوكل نذر كرد: اگر او بهبودي يافت، از دارايي خود اموال بسياري براي امام هادي عليه السلام بفرستد. فتح بن خاقان [وزير و نويسنده متوكل،] به متوكل گفت: اي كاش نزد اين مرد [امام هادي عليه السلام]، مي فرستادي و راه درمان را از او مي خواستي، زيرا او راه معالجه اي را كه سبب گشايش تو شود مي داند، متوكل شخصي را نزد حضرت عليه السلام فرستاد، و او بيماريش را براي حضرت عليه السلام توضيح داد، سپس برگشت و گفت: دستور داد پشگل آويزان به پشم دنبه گوسفند را بگيرند، و با گلاب خمير كنند و روي دمل بگذارند، چون اين معالجه را به آن ها خبر داد همگي مسخره كردند. فتح گفت: سوگند به خدا كه او به آنچه مي گويد داناتر است،

آن را آماده كردند و بر روي دمل گذاشتند، متوكل را خواب ربود و آرام گرفت، سپس سر باز كرد و هر چه [چرك و خون] داشت بيرون آمد، مژده بهبودي او را به مادرش دادند، او ده هزار دينار [در كيسه اي نهاد و] نزد حضرت عليه السلام فرستاد، و مهر خود را بر آن زد.

متوكل چون از بيماري بهبود يافت بطحائي علوي نزد او سخن چيني كرد كه براي امام هادي عليه السلام پول و اسلحه مي فرستند، و او به سعيد دربان گفت: شبانه بر او حمله كن، و آنچه مال و سلاح نزد او مي بيني بردار و نزد من بياور.

ابراهيم بن محمد مي گويد: سعيد دربان به من گفت: شبانه به خانه حضرت عليه السلام هجوم بردم، و با نردباني كه همراه داشتم به پشت بام رفتم، سپس چند پله پايين آمدم، و در اثر تاريكي ندانستم چگونه به خانه راه يابم، ناگاه صدا زد: اي سعيد! همانجا بايست تا برايت شمع بياورند، چند لحظه بعد شمع آوردند، من پايين آمدم، و حضرت عليه السلام را ديدم كه لباس و كلاه پشمي در بر دارد، و جانمازي حصيري در برابر اوست، يقين كردم نماز مي خواند، به من فرمود: اتاق ها در اختيار تو، من اتاق ها را تفتيش كردم و چيزي نيافتم، در اتاق خود حضرت عليه السلام، كيسه پر از پول مادر متوكل را ديدم كه مهر او به آن خورده بود، و نيز كيسه سر به مهر ديگري، به من فرمود: جانماز را هم بررسي كن، چون آن را بلند كردم شمشيري ساده و در غلاف را ديدم، آن ها را برداشتم و نزد متوكل بردم، چون نگاهش

به مهر مادرش افتاد، از پي او فرستاد، و او نزد متوكل آمد. يكي از خادمان ويژه به من خبر داد كه مادر متوكل به او گفت: من در بيماري تو چون نااميد شدم نذر كردم: اگر خوب شدي از دارايي خود ده هزار دينار براي او بفرستم، آن را فرستادم، و اين كه روي كيسه است مهر من است متوكل كيسه ديگر را گشود ديد در آن چهارصد دينار است، پس كيسه پول ديگري بر آن ها افزود و دستور داد تا همه را براي او ببرند، من كيسه هاي پول و شمشير را به حضرت برگرداندم، و عرض كردم: سرورم! [اين رفتارها] بر من ناگوار است، فرمود: «آنان كه ستم كردند به زودي پي مي برند كه بازگشتشان به كجاست!».

عن علي بن محمد، عن ابراهيم بن محمد الطاهري قال: مرض المتوكل من خراج خرج به، و أشرف منه علي الهلاك، فلم يجسر أحد أن يمسه بحديدة، فنذرت أمه ان عوفي أن تحمل الي أبي الحسن علي بن محمد مالا جليلا من مالها. و قال له الفتح بن خاقان: لو بعثت الي هذا الرجل فسألته، فانه لا يخلو أن يكون عنده صفة يفرج بها عنك، فبعث اليه و وصف له علته، فرد اليه الرسول بأن يؤخذ كسب الشاة [1] ، فيداف بماء ورد فيوضع عليه، فلما رجع الرسول و أخبرهم أقبلوا يهزءون من قوله. فقال له الفتح: هو والله! أعلم بما قال، و أحضر الكسب و عمل كما قال، و وضع عليه فغلبه النوم و سكن، ثم انفتح و خرج منه ما كان فيه و بشرت أمه بعافيته، فحملت اليه عشرة آلاف دينار تحت خاتمها، ثم استقل

من علته فسعي اليه البطحائي العلوي بأن أموالا تحمل اليه، و سلاحا. فقال لسعيد الحاجب: اهجم عليه بالليل و خذ ما تجد عنده من الأموال و السلاح، و احمله الي. قال ابراهيم بن محمد: فقال لي سعيد الحاجب: صرت الي داره بالليل، و معي سلم، فصعدت السطح، فلما نزلت علي بعض الدرج في الظلمة لم أدر كيف أصل الي الدار، فناداني: يا سعيد! مكانك حتي يأتوك بشمعة، فلم ألبث أن أتوني بشمعة، فنزلت فوجدته عليه جبة صوف و قلنسوة منها، و سجادة علي حصير بين يديه، فلم أشك أنه كان يصلي، فقال لي: دونك البيوت، فدخلتها و فتشتها فلم أجد فيها شيئا، و وجدت البدرة في بيته مختومة بخاتم أم المتوكل، و كيسا مختوما، و قال لي: دونك المصلي، فرفعته فوجدت سيفا في جفن غير ملبس.

فأخذت ذلك و صرت اليه، فلما نظر الي خاتم أمه علي البدرة بعث اليها، فخرجت اليه فأخبرني بعض خدم الخاصة أنها قالت له: كنت قد نذرت في علتك لما أيست منك ان عوفيت حملت اليه من مالي عشرة آلاف دينار، فحملتها اليه، و هذا خاتمي علي الكيس، و فتح الكيس الآخر فاذا فيه أربعمائة دينار، فضم الي البدرة بدرة أخري، و أمرني بحمل ذلك اليه فحملته، ورددت السيف و الكيسين و قلت له: يا سيدي! عز علي فقال لي: (سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون) [2] [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكسب - بالضم - معرب الكشب، و يسميه بعض السواد (الكسبج)، و قيل: «الكنجارق»، و هو ثفل السرقين المائع الذي يتعقد بصوف الية الشاة، بل يقال لكل ما عصر ماؤه أو دهنه و بقي ثقله. راجع هامش الخرائج.

[2] الشعراء: 227.

[3] الكافي 1: 499 ح 4، اعلام الوري 2: 119، الخرائج و الجرائح 2: 676 ح 8: الدعوات: 202 ح 555، المناقب لابن شهرآشوب 4: 415 مختصرا، كشف الغمة 2: 378، بحارالأنوار 50: 198 ح 10 و 62: 191 ح 2، مدينة المعاجز 7: 424 ح 6، مسند الامام الهادي عليه السلام: 33 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نصيحت قاطع امام هادي به متوكل

در يكي از برخوردهايي كه بين امام هادي عليه السلام و متوكل عباسي، طاغوت خشن آن عصر رخ داد، امام هادي عليه السلام در پاسخ به سخن او چنين فرمود:

لا تطلب الصفاء ممن كدرت عليه، و لا الوفاء لمن غذرت به، و لا النصح ممن صرفت سوء ظنك اليه، فانما قلب غيرك كقلبك له: «از آن كسي كه تو زندگيش را تيره و تلخ نموده اي، صفا مجو و از آن كسي كه بر او نيرنگ نموده اي، وفا مطلب و از آن كسي كه نسبت به او بدگمان هستي، نصيحت و خيرخواهي مخواه، همانا قلب ديگري نسبت به تو، مانند قلب تو نسبت به او است.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] انوار البهيه، ص 488.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نمونه اي از مهمان نوازي و كرم امام هادي

يك روز امام هادي از شهر سامرا بيرون آمد و به خاطر كار مهمي به قريه اي رفت، فقيري اعرابي (از باديه نشينان كوفه) به در خانه ي او آمد، گفتند: «آقا به فلان روستا، رفته است.»

آن فقير به طرف آن روستا حركت كرد، وقتي كه به محضر امام هادي عليه السلام رسيد، امام به او فرمود: «چه حاجت داري؟» او عرض كرد: «من مردي از اعراب كوفه هستم كه به امامت جدتان اميرمؤمنان علي عليه السلام، چنگ زده ام (شيعه هستم) وام سنگيني برعهده ي من است كه تحمل آن برايم بسي دشوار است و كسي را جز تو نيافتم تا آن را ادا كند.» امام هادي عليه السلام فرمود: دل خوش دار و آرام باش، سپس آن فقير را به خانه اش برد و مهمان خود نمود، هنگامي كه صبح شد،

به او فرمود: «من موضوعي را از تو مي خواهم، مبادا با من مخالفت كني.» او عرض كرد: «نه، با تو مخالفت نخواهم كرد.» امام هادي عليه السلام با خط خود در ورقه اي نوشت: «فلان اعرابي، فلان مقدار، برعهده ي من طلب دارد.» و مبلغ آن را بيش از بدهكاري او نوشت، آنگاه به او فرمود: «اين ورقه را بگير، وقتي كه به سامرا رفتم، نزد من بيا و در حالي كه جماعتي در نزد من هستند، همين مبلغ نوشته شده را (به عنوان طلبكار) از من مطالبه كن و در مورد نپرداختن آن، با من درشتي نما، مبادا با اين دستور من مخالفت كني.»

فقير گفت: «دستور تو را انجام خواهم داد.» او آن ورقه را گرفت و هنگامي كه امام هادي عليه السلام به سامرا رفت و جماعت بسياري از اصحاب خليفه وقت و غير آنها در محضر آن حضرت، اجتماع كردند، آن فقير وارد آن مجلس گرديد و ورقه را بيرون آورد و مطالبه ي مبلغ نوشته شده نمود.

امام هادي عليه السلام با كمال مدارا و نرمش با او روبرو شد و عذرخواهي كرد و وعده فرمود كه آن را ادا خواهم كرد و خاطرت را خوش مي كنم.

اين خبر به گوش خليفه وقت رسيد، او دستور داد: سي هزار درهم به حضور امام هادي عليه السلام بردند، امام هادي عليه السلام آن مبلغ را در خانه ي خود نگهداشت، تا آن فقير كوفي آمد، امام هادي عليه السلام تمام آن پول را به او داد و فرمود: «بگير و قرضهاي خود را با آن ادا كن و با بقيه ي آن، معاش اهل و عيالت را تأمين نما و ما را

معذور بدار.»

اين روش يك نوع تاكتيكي بود كه امام با به كار بردن آن، حق مظلومي را از غاصبي گرفت و به آن مظلوم داد. آن فقير اعرابي گفت: «اي پسر رسول خدا! سوگند به خدا، اميد و انتظار من از شما به كمتر از يك سوم اين مبلغ بود، ولي خداوند آگاهتر است كه مقام رسالت خود را در وجود چه كسي قرار دهد.» آن مبلغ را گرفت و به ديار خود بازگشت.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 3.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نهي شديد امام هادي از همنشيني با گمراهان

ابوهاشم جعفري، يكي از شاگردان و اصحاب برجسته امام رضا عليه السلام و امام هادي عليه السلام بود، روزي امام هادي عليه السلام او را ديد و قاطعانه به او فرمود:

«چرا تو را مي بينم كه در نزد عبدالرحمن بن يعقوب هستي؟» (و با او همنشين مي باشي). ابوهاشم: عبدالرحمان، دايي من است. امام: «عبدالرحمن درباره ي خدا، سخن نادرست مي گويد و ذات پاك خدا را به صورت جسم و او را داراي نشانه هاي جسم توصيف مي كند، يا با او همنشين شو و ما را واگذار و يا با ما باش و او را واگذار!». [1] . ابوهاشم: او هر چه مي خواهد بگويد، به من چه زياني مي رساند، وقتي كه من عقيده به گفتارش نداشته باشم؟

امام: آيا نمي ترسي كه عذابي بر او فرود آيد و آن عذاب، تو را نيز فراگيرد؟ آيا داستان آن شخصي را كه خود از ياران موسي عليه السلام بود و پدرش از اصحاب فرعون بود نشنيده اي، آنجا كه وقتي لشگر فرعون (در تعقيب سپاه

موسي) به كنار دريا آمد، آن پسر، از لشگر موسي عليه السلام جدا شد و نزد پدر رفت تا با نصيحت كردن پدر، او را از فرعونيان جدا كند و به سوي موسي عليه السلام بياورد، هنگامي كه با پدرش ستيز مي كرد و او را به راه هدايت دعوت مي نمود، با هم كنار دريا آمدند، ناگهان عذاب الهي فرارسيد و لشكر فرعون غرق شدند، آن پدر و پسر نيز كه در كنار لشگر فرعون بودند، غرق شدند، خبر به موسي عليه السلام رسيد (كه پدر مستحق عذاب بود، پسر چرا؟)، موسي عليه السلام فرمود: هو في رحمة الله، و لكن النقمة اذا نزلت لم يكن لها عمن قارب المذنب دفاع:

«آن پسر در رحمت خدا است، ولي وقتي كه عذاب فرارسيد، از آنكه نزديك گنهكار است، دفاعي نشود.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فاما جلست معه و تركتنا، و اما جلست معنا و تركته؟.

[2] اصول كافي، ج 2، ص 374 و 375.

منبع: نگاهي بر زندگي امام هادي؛ محمد محمدي اشتهاردي؛ نشر مطهر چاپ دوم بهار 1377.

نرمي آواز جوي

فصلي ديگر از تاريخ غيبت صغراي آن آفتاب عالم تاب، به سال دويست و شصت و هشت هجري قمري باز مي گردد. موفق، بار ديگر، عمليات نظامي را عليه زنگيان از سر گرفته است. او مهياي يورش و سركوب شورش، به ويژه در منطقه ي مختاره، مركز مهم شورشيان است. پسرش اباعباس و غلامش رشيق، راه هايي را كه عرب هاي باديه نشين به شورشيان ياري مي رساندند، بسته اند.

سپاهيان عباسي، از رودخانه ها و آبگيرهاي جنوب عراق مي گذرند و آماده ي حمله اي همه جانبه هستند. اين محاصره ي شديد، باعث شكاف در جبهه ي داخلي زنگيان شده است.

گريختن و پناهندگي به نيروهاي دولتي آغاز شده است. عباسيان نيز آنان را به اين كار تشويق مي كنند. حتي موفق برخي از زنگيان نيرومند را به استخدام خود در آورده است. حريم امن الهي، امسال در موسم حج، ناامن است. هم پيمانان زنگيان شورشگر، در صدد حمله به مكه هستند. لشكر نابكاران نابخرد در راه مكه است. در ميان راه، دست به تبهكاري مي زنند. طوفان بيداد و عصيانگري را همه جا به ارمغان مي برند. مواد غذايي را غارت و چاه ها را پر مي كنند. از همين رو، نان و گندم در مكه، بهايي سرسام آور يافته است. عرب هاي باديه نشين به رهزني از كاروان حاجيان مي پردازند. با همه ي خطرها، عيسي جوهري عزم آن دارد تا به حج برود. بيش از چهل سال از عمرش مي گذرد. هدفش شرفيابي به حضور حضرت صاحب الزمان است. سخنان بسياري مي گويند: حضرت در مدينه ي منوره ديده مي شود.

هنگامي كه عيسي در پايان حج، مكه را به سوي مدينه ترك مي كند، آسمان از ستاره لبريز است. وقتي به تپه هاي منطقه ي فيد مي رسد، بيمار مي شود و دلش سخت هواي خوردن ماهي و خرما دارد. با خبرهايي كه از دوستانش شنيده، مطمئن شده بود كه امام در بيابان «صابر» ديده شده است.

جوهري، بيابان و تپه هاي شني را در مي نوردد و پيش از غروب به بيابان دامن گستري مي رسد. در كنار بيابان، خانه اي مي بيند كه بزهاي لاغر در اطرافش به چرا مشغولند. هنوز به خانه نرسيده، بدر (خدمتكار) را مي بيند. او بدر را به خوبي مي شناسد و هشت سال پيش، هنگام درگذشت امام عسكري (ع) آخرين مرتبه ي ديدار او بوده است. بدر فرياد مي زند:

-اي

عيسي جوهري! وارد شو!

مردي كه در رؤياي ديدار حضرت است، وارد مي شود و خداي را سپاس مي گويد. نگاهش به چشم اندازي زيبا مي افتد. همه چيز آرام است. بدر، براي كاري بيرون مي رود. ستارگان طلوع كرده اند؛ جوهري براي نماز بر مي خيزد. حس مي كند آرامش در جاي جاي اين خانه جريان دارد. زمان در اينجا، بوي خاص و همه چيز، رنگ خاص خود را دارد. آدمي مي تواند از اين جا شاهد حركت ديرباز همه چيز به راه خويش باشد. فكر شوريده اش، متوجه زمين آشوب زده اي مي شود كه در آن برادرانش كشته مي شوند؛ خون و خونريزي بيداد مي كند؛ زمين زير سم ضربه هاي اسبان ديوانه مي لرزد. آه! آدمي كي به آرامش مي رسد؟

جوهري با صداي بدر به خود مي آيد: - سرورت به تو فرمان مي دهد: با آن كه بيماري، هر چه دوست داري، بخور. تو اينك در «فيد» نيستي. دل عيسي فروتني مي كند و مي گويد:

- اين [آگاهي امام از بيماري ام و آن چه دلم مي خواست]، خود بهترين نشانه است. در حالي كه سرورم را نمي بينم، چگونه بخورم؟! آوايي به نرمي آواز جويباران، مهربانانه به گوش مي رسد:

- عيسي! غذايت را بخور، مرا خواهي ديد.

عيسي كنار سفره مي نشيند. ماهي، خرما و شير بر سفره نهاده شده است. با خويش مي گويد:

- بيمار كجا و ماهي و خرما كجا؟!

بار ديگر آوايي آرام از پشت پرده مي آيد:

- عيسي! در فرمان ما ترديد داري؟! تو آن چه به سود يا زيانت هست، مي داني؟ عيسي مي لرزد و با پشيماني مي گويد:

- آمرزش مي خواهم خداي را. آن گاه مشغول خوردن مي شود. در تمام زندگي اش، چنين غذاي لذيذي نخورده است. با خويش

مي گويد: «اين خرما، همانند خرماهاي ماست؛ اما طعمي ديگر دارد. حلاوتش هوش از سر آدمي مي برد!

آيا خواب مي بينم؟ نمي توانم دست از خوردن بكشم! اما زياده خوري مهمان ناپسند است.

حس مي كند اشتهايش باز شده است؛ بيماري از خاطرش و از جسم و جانش به در مي رود. بار ديگر آواي آشنا مي آيد:

- خجالت نكش عيسي. اين غذاي بهشتي است. دست آفريده اي آن را پديد نياورده است.

عيسي به آسمان آراسته از ستاره مي نگرد. خداي را سپاس مي گويد. تا سيري كامل مي خورد. به اين سو و آن سو مي نگرد تا ابريقي بيابد و دستانش را بشويد. بار ديگر آواي امام به گوش مي رسد:

- بيا داخل عيسي!

- ابتدا دستم را بشويم.

- آيا از آن چه خوردي، بويي در دستانت مانده است؟!

عيسي دستش را مي بويد. آه! بوي مشك مي دهد نه ماهي! با گام هاي لرزان به سوي اتاق نوراني مي رود. امام را مي بيند كه نشسته است. چه جوان باشكوهي! بيست ساله به نظر مي رسد. جوان گندمگون لب مي گشايد:

-اي عيسي! اگر نه اين بود كه دروغزنان مي گويند: «او كيست؟ كجاست؟ كجا چشم به جهان گشود؟ چه كسي او را ديد؟ چه چيز برايتان فرستاد و چه خبري به شما داد؟» [به خاطر مسايل امنيتي] نمي بايست مرا مي ديدي. اي عيسي! دوستان ما را از آن چه ديدي، آگاه كن؛

اما زنهار از گفتن به دشمنان و آگاه كردن ايشان. عيسي مهربانانه مي گويد:

- سرورم! برايم دعا كنيد؛ باشد تا [در دينم] ثابت قدم بمانم. آن كه مسير تاريخ را تصحيح خواهد كرد، مي گويد: - اگر پروردگار، تو را ثابت قدم قرار نداده بود، مرا نمي ديدي.

حضرت، اندكي خاموش مي ماند تا با ادب پيامبران بگويد: برو! خدا به همراهت! [1] . و جوهري با دلي لبريز از ايمان و اميد برمي خيزد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 13، ص 123.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

نتيج بي اعتنايي به مكر خدا

من أمن مكر الله و أليم أخذه، تكبر حتي يحل به قضاؤه و نافذ أمره، و من كان علي بينة من ربه هانت عليه مصائب الدنيا و لو قرض و نشر. [1] .

هر كه از مكر خدا و مؤاخذه ي دردناكش آسوده زيد، تكبر پيشه كند تا قضاي خدا و امر نافذش او را فراگيرد، و هر كه بر طريق خداپرستي، محكم و استوار باشد، مصائب دنيا بر وي سبك آيد و اگر چه مقراض شود و ريز ريز گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تحف العقول، ص 483.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

نتيجه عاق والدين

ألعقوق يعقب القلة و يؤدي الي الذلة. [1] .

نارضايتي پدر و مادر، كمي روزي را به دنبال دارد و آدمي را به ذلت مي كشاند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 303.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

نتيجه جدال

ألمراء يفسد الصداقه القديمة و يحلل العقدة الوثيقة و أقل ما فيه أن تكون فيه المغالبة و المغالبة أس أسباب القطيعة. [1] .

جدال، دوستي قديمي را تباه مي كند و پيوند اعتماد را مي گشايد و كمترين چيزي كه در آن است غلبه بر ديگري است، كه آن هم سبب جدايي مي شود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

نوح پيامبر، و فرزندانش

صدوق رحمه الله با سند خود از عبدالعظيم بن عبدالله حسني نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم فرمود: نوح عليه السلام دو هزار و پانصد سال زندگي كرد، روزي در كشتي خواب بود، باد وزيد و لباس از عورتش برگرفت، حام و يافث خنديدند و سام ايشان را منع كرد، و بازداشت، و سام هرگاه آن را كه باد برگرفته بود مي پوشاند، حام و يافث برمي گرفتند، نوح عليه السلام بيدار شد، و ايشان را ديد كه مي خندند، گفت: چه شده است؟ سام ماجرا را گفت: پس نوح دست به آسمان برداشت و گفت: خدايا! نطفه حام را چنان تغيير ده كه برايش جز فرزندان سياه نباشد، خدايا! نطفه يافث را نيز دگرگون ساز، خداوند در نطفه آنان دگرگوني ايجاد كرد، همه سياه پوستان هرجا باشند از حام اند، و همه نژاد ترك، و سقالبه [1] ، و يأجوج و مأجوج، و چين هر جا باشند از يافث اند.

و نوح به حام و يافث گفت: خداوند تا روز قيامت، نسل شما را زير دست نسل سام قرار داد، زيرا او به من نيكي كرد، و شما عاق من شديد، نشانه نافرماني شما،

هميشه در نسلتان پيداست، و نشانه احسان او نيز، تا دنيا دنياست در نسلش آشكار است.

و قال أيضا:

حدثنا علي بن أحمد بن محمد رضي الله عنه قال: حدثنا محمد بن أبي عبدالله الكوفي قال: حدثنا سهل بن زياد الآدمي قال: حدثنا عبدالعظيم بن عبدالله الحسني قال:

سمعت علي بن محمد العسكري عليهماالسلام يقول: عاش نوح عليه السلام ألفين و خمسمائة سنة، و كان يوما في السفينة نائما، فهبت ريح فكشفت عن عورته، فضحك حام و يافث، فزجرهما سام عليه السلام و نهاهما عن الضحك، و كان كلما غطي سام شيئا تكشفه الريح كشفه حام و يافث، فانتبه نوح عليه السلام فرآهم و هم يضحكون.

فقال: ما هذا؟ فأخبره سام بما كان، فرفع نوح عليه السلام يده الي السماء يدعو و يقول:

اللهم! غير ماء صلب حام حتي لا يولد له الا السودان، اللهم! غير ماء صلب يافث، فغير الله ماء صلبهما، فجميع السودان حيث كانوا من حام و جميع الترك و السقالبة و يأجوج و مأجوج و الصين من يافث حيث كانوا، و جميع البيض سواهم من سام. و قال نوح عليه السلام لحام و يافث: جعل الله ذريتكما خولا لذرية سام الي يوم القيامة، لأنه بربي و عققتماني، فلا زالت سمة عقوقكما لي في ذريتكما ظاهرة، وسمة البر بي في ذرية سام ظاهرة ما بقيت الدنيا [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سقلاب [صقلاب]... شعب اسلاو كه بين بلغار و قسطنطينه سكونت دارند (مردم چك و اسلواكي و يوگسلاوي) [فرهنگ معين اعلام ج 5 ص 772].

[2] علل الشرائع: 31 ح 1، قصص الانبياء للراوندي: 85 ح 77، قصص الانبياء للجزائري: 69، بحارالأنوار 11: 287 ح 10 عن

الجزائري: و 291 ح 4 عن الراوندي.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ناگواري مرگ

صدوق با سند خود از امام حسن عسكري عليه السلام نقل مي كند كه فرمود:

امام هادي عليه السلام، بر بالين بيماري از اصحاب خود آمد، بيمار از بيم مرگ مي گريست، و بي تاب بود. امام هادي عليه السلام فرمود: اي بنده خدا! از مرگ مي ترسي زيرا آن را نمي شناسي، بگو ببينم اگر چركين و آلوده باشي، و از فراواني چرك و آلودگي، در آزار باشي، و جوش هاي چركين، و گري پيدا كرده باشي، و بداني كه شستشوي در حمام، همه آن ها را از بين مي برد، [و تو را زيبا و پاكيزه مي سازد]، آيا نمي خواهي كه به حمام درآيي، و خود را شستشو دهي؟ آيا از نرفتن به حمام، و با همين آلودگي ماندن، ناراحت نيستي؟

عرض كرد: آري، اي فرزند رسول خدا! فرمود: اين مرگ است، مرگ، همان حمام است، و مرگ، آخرين گام تو در [راه] تطهير گناهانت، و پاك شدن از بدي هايت مي باشد، چون به مرگ درآيي، و از آن عبور كني، از هر غم و اندوه و آزاري نجات پيدا مي كني، و به هر شادي و خوشحالي مي رسي. پس آن مرد آرام گرفت، و تسليم و با نشاط شد، و چشم خود را بست، و درگذشت.

قال الصدوق:

حدثنا محمد بن القاسم المفسر، قال: حدثنا أحمد بن الحسن الحسيني، عن الحسن بن علي عليهماالسلام قال: دخل علي بن محمد عليهماالسلام علي مريض من أصحابه، و هو يبكي و يجزع من الموت. فقال له: يا عبدالله! تخاف

من الموت لأنك لا تعرفه، أرأيتك اذا اتسخت و تقذرت و تأذيت من كثرة القذر و الوسخ عليبك، و أصابك قروح و جرب، و علمت أن الغسل في حمام يزيل ذلك كله، أما تريد أن تدخله فتغسل ذلك عنك؟ أو ما تكره أن لا تدخله فيبقي ذلك عليك؟

قال: بلي، يا ابن رسول الله! قال: فذاك الموت، هو ذلك الحمام، و هو آخر ما بقي عليك من تمحيص ذنوبك، و تنقيتك من سيئاتك، فاذا أنت وردت عليه و جاوزته فقد نجوت من كل غم و هم و أذي، و وصلت الي كل سرور و فرح. فسكن الرجل و استسلم و نشط و غمض عين نفسه و مضي لسبيله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الأخبار: 290 ح 9، بحارالأنوار 6: 156 ح 13.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ناميدن فاطمه، به (زهرا)

ابن شهرآشوب نقل مي كند كه، ابوهاشم عسكري گفت: از امام هادي عليه السلام پرسيدم: چرا فاطمه عليهاالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: [زيرا] چهره او براي اميرمؤمنان عليه السلام، از اول روز، همچون آفتاب تابناك، و هنگام زوال، همچون ماه تابان، و هنگام غروب، همچون ستاره درخشان، مي درخشيد.

ابن شهرآشوب:

عن أبي هاشم العسكري [الجعفري] قال:

سألت صاحب العسكر عليه السلام، لم سميت فاطمة، الزهراء؟

فقال: كان وجهها يزهر لأميرالمؤمنين من أول النهار كالشمس الضاحية، و عند الزوال كالقمر المنير، و عند غروب الشمس كالكوكب الدري [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المناقب 3: 330، بحارالأنوار 43: 16، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 249 ح 9.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه

و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نفرين امام بر مردي كه سوگند دروغ خورد

و نيز مي گويد: مردي از خاندان امام هادي عليه السلام به نام «معروف»، نزد او آمد [و شروع كرد به سرزنش كردن]، و گفت: من نزد تو آمدم، و تو به من اذن ورود ندادي، امام عليه السلام فرمود: من از جاي تو خبر نداشتم، بعد از رفتنت به من خبر دادند، و تو با سخنان ناسزا و ناشايست از من ياد كرده بودي.

معروف، سوگند ياد كرد كه نكرده ام. امام عليه السلام فرمود: فهميدم كه سوگند دروغ مي خورد، نفرينش كردم و گفتم: خدايا! سوگند دروغ خورد، خود به حسابش برس. و آن مرد فرداي آن روز مرد.

مسعودي مي گويد: نقل شده كه امام هادي عليه السلام به قصر متوكل درآمد و (در گوشه اي) به نماز ايستاد،) يكي از مخالفان آمد روبروي حضرت ايستاد و گفت:

اين كارهاي ريايي تا كي؟! حضرت به سرعت نماز را به پايان برد و سلام داد و رو به آن شخص كرد و فرمود: اگر دروغ مي گويي خدا نابودت كند. پس آن مرد افتاد و مرد. خبر اين داستان در قصر پيچيد.

و قال أيضا:

روي أنه أتاه رجل من أهل بيته، يقال له: معروف، و قال: أتيتك فلم تأذن لي، فقال: ما علمت بمكانك، و أخبرت بعد انصرافك، و ذكرتني بما لا ينبغي، فحلف ما فعلت.

فقال أبوالحسن عليه السلام: فعلمت أنه حلف كاذبا، فدعوت الله عليه و قلت: اللهم انه حلف كاذبا فانتقم منه، فمات الرجل من الغد [1] .

قال المسعودي: روي أنه دخل دار المتوكل، فقام يصلي فأتاه بعض المخالفين فوقف حياله فقال له:

الي كم هذا الرياء؟ فأسرع الصلاة و سلم، ثم التفت اليه فقال: ان كنت كاذبا نسخك الله، فوقع الرجل ميتا، فصار حديثا في الدار [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح 1: 401 ح 7، اثبات الوصية: 224 مع اختلاف.

[2] اثبات الوصية: 231.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نگين موسي بن بغا

طوسي از ابومحمد فحام نقل مي كند كه گفت:

منصوري از عموي پدر خود، و عموي من از كافور خادم، اين حديث را براي من نقل كردند كه: در همسايگي امام هادي عليه السلام، جايي همچون يك روستا براي افراد گوناگون از صنعتگران بود، و يونس نقاش [يكي از ايشان بود كه] خدمت امام عليه السلام رفت و آمد مي كرد، و به حضرت عليه السلام خدمت مي نمود، روزي با ترس و لرز خدمت امام عليه السلام آمد و عرض كرد: سرورم! [پس از من] به داد خانواده ام برس امام فرمود: چه خبر است؟ عرض كرد: مي خواهم از اينجا كوچ كنم.

امام عليه السلام با تبسم فرمود: چرا اي يونس! يونس گفت: ابن بغا نگيني نزد من فرستاد كه از خوبي قيمت نداشت، و من به آن نقش مي زدم كه شكست و دوپاره شد، و روز وعده فرداست، و او موسي بن بغا است يا هزار تازيانه مي زند، يا مي كشد. امام فرمود: به خانه خود برو، تا فردا فوجي مي رسد، و جز خير نخواهد بود. و چون فردا شد، هنگام صبح با ترس و لرز آمد و عرض كرد: [آقا جان!] فرستاده او آمده نگين را مي خواهد. امام عليه السلام فرمود: نزد او برو كه جز

خير نمي بيني. عرض كردم: سرورم! چه بگويم؟! امام عليه السلام با تبسم فرمود: نزد او برو، و بشنو آنچه مي گويد، كه جز خير نخواهد بود. او رفت، و خندان برگشت و گفت: سرورم! او به من گفت: [براي تصاحب نگين]، دختران با هم نزاع دارند، آيا مي شود آن را دو قسمت كني تا ما نيز مزدت را بدهيم؟ امام عليه السلام [خوشحال شد، و به خدا] عرض كرد: خدايا سپاس تو را، كه ما را به راستي از سپاسگزاران خود كرده اي. و يونس فرمود: تو چه گفتي؟ عرض كرد: من گفتم: فرصت بده تا بينديشم چگونه انجام دهم. امام عليه السلام فرمود: خوب گفته اي.

روي الطوسي:

عن أبي محمد الفحام، قال: حدثني المنصوري، عن عم أبيه، و حدثني عمي، عن كافور الخادم بهذا الحديث، قال: كان في الموضع مجاور الامام من أهل الصنائع صنوف من الناس، و كان الموضع كالقرية، و كان يونس النقاش يغشي سيدنا الامام عليه السلام و يخدمه، فجاءه يوما يرعد، فقال له: يا سيدي! أوصيك بأهلي خيرا.

قال: و ما الخبر؟ قال: عزمت علي الرحيل، قال: و لم يا يونس؟ و هو يتبسم عليه السلام.

قال يونس: ابن بغا وجه الي بفص ليس له قيمة، أقبلت أنقشه فكسرته باثنين، و موعده غدا و هو موسي بن بغا، اما ألف سوط، أو القتل. قال: امض الي منزلك، الي غد فرج، فما يكون الا خيرا، فلما كان من الغد، وافي بكرة يرعد، فقال: قد جاء الرسول يلتمس الفص. قال: امض اليه فما تري الا خيرا. قال: و ما أقول له، يا سيدي؟!

قال: فتبسم، و قال: امض اليه واسمع ما يخبرك به، فلن يكون الا خير. قال: فمضي وعاد

يضحك.

قال: قال لي يا سيدي!: الجواري اختصمن، فيمكنك أن تجعله فصين حتي نغنيك؟ فقال سيدنا الامام: اللهم لك الحمد، اذ جعلتنا ممن يحمدك حقا، فأيش قلت له؟ قال: قلت: أمهلني حتي أتأمل أمره كيف أعمله.

فقال: أصبت [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الأمالي: 288 ح 559، المناقب لابن شهرآشوب 4: 427، بحارالأنوار 50: 125 ح 3.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

ناصبي كيست؟

ابن ادريس حلي با سند خود از محمد بن احمد... و موسي بن محمد... نقل مي كند كه گفت: با نامه از امام هادي عليه السلام پرسيدم: آيا در آزمون ناصبي به بيش از اين نياز دارم كه ببينم جبت و طاغوت را مقدم مي دارد و به امامت ايشان باور دارد؟ در پاسخم نوشت: هر كه بر اين باور باشد او ناصبي است.

روي ابن ادريس الحلي:

عن «مسائل محمد بن علي بن عيسي» حدثنا محمد بن أحمد بن زياد و موسي بن محمد بن علي بن عيسي، قال: كتبت الي الشيخ أعزه الله [ابي الحسن عليه السلام]... قال: و كتبت اليه أسأله عن الناصب هل أحتاج في امتحانه الي أكثر من تقديمه الجبت و الطاغوت و اعتقاد امامتهما؟ فرجع الجواب: من كان علي هذا فهو ناصب [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] السرائر 3: 583، وسائل الشيعة 6: 341 ح 14، بحارالأنوار 31: 625 ح 118، و 72: 135 ح 18.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نماز مسافر

و نيز كليني با سند خود از محمد بن جزك نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من شتر، و شترباني دارم كه با آن ها گاهي كه ميل حج دارم به مكه، يا ندرتا به بعضي جاها مي روم، آيا نماز و روزه ام را بشكنم؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر در هر سفري همراه ايشان نيستي مگر گاهي كه به مكه مي روي، نمازت را شكسته بخوان، و روزه ات را افطار كن.

طوسي با سند خود از يكي از اهل سامرا نقل مي كند كه

گفت:

از ناحيه مقدسه امام هادي عليه السلام صادر شد: شكارچي تا در جاده راه مي رود [و قصد صيد ندارد]، نماز را شكسته مي خواند، و چون از جاده [، به قصد شكار] منحرف شد، نماز را تمام مي خواند، و چون باز به جاده بازگشت [، و از قصد شكار منصرف شد]، شكسته مي خواند.

و نيز با سند خود از سليمان بن حفص نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام فرمود: بر مسافر بايسته است كه در تعقيب هر نماز شكسته اي، در عوض دو ركعت سوم و چهارم، سي بار بگويد: سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اكبر.

و نيز با سند خود از عمرو بن سعيد نقل مي كند كه گفت:

جعفر بن احمد به امام هادي عليه السلام نوشت: در چه مقداري، سفر محقق مي شود، و نماز شكسته مي شود؟ امام عليه السلام با خط خود كه من آن را مي شناختم نوشت: اميرمؤمنان عليه السلام چون به سفر مي رفت، در يك فرسخي نماز را شكسته مي خواند، سپس در سال آينده، باز همين سؤال را كرد، امام در پاسخ نوشت: در ده روز [1] .

و قال أيضا:

عن محمد بن يحيي عن عبدالله بن جعفر، عن محمد بن جزك [2] قال: كتبت اليه: جعلت فداك: ان لي جمالا، ولي قوام عليها و قد أخرج فيها الي طريق مكة لرغبة في الحج، أو في الندرة الي بعض المواضع، فهل يجب علي التقصير في الصلاة و الصيام؟ فوقع عليه السلام: ان كنت لا تلزمها و لا تخرج معها في كل سفر الا الي مكة فعليك تقصير و فطور [3] .

قال الطوسي: روي محمد بن أحمد بن

يحيي، عن أحمد بن محمد السياري، عن بعض أهل العسكر، قال: خرج عن أبي الحسن عليه السلام: أن صاحب الصيد يقصر مادام علي الجادة، فاذا عدل عن الجادة أتم، فاذا رجع اليها قصر [4] .

و روي أيضا: عن محمد بن علي بن محبوب، عن محمد بن عيسي العبيدي، عن سليمان بن حفص المروزي، قال: قال الفقيه العسكري عليه السلام: يجب علي المسافر أن يقول في دبر كل صلاة يقصر فيها: سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله أكبر: ثلاثين مرة، لتمام الصلاة [5] .

و روي أيضا: عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، عن عمرو بن سعيد، قال: كتب اليه جعفر بن أحمد [6] ، يسأله عن السفر، و في كم التقصير؟

فكتب عليه السلام بخطه، و أنا أعرفه، قال: كان أميرالمؤمنين عليه السلام اذا سافر و خرج في سفر قصر في فرسخ، ثم أعاد من قابل المسألة اليه، فكتب عليه السلام اليه: في عشرة أيام [7] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اين قسمت حمل بر تقيه شده است، زيرا برخي عامه قائلند كه: قصر نيست مگر در سفري كه مسافت آن ده روز باشد.

[2] محمد بن جزك الجمال - ثقة - من أصحاب الهادي عليه السلام، (معجم رجال الحديث 15: 148 ش 10355).

[3] الكافي 3: 438 ح 11، من لا يحضره الفقيه 1: 440 ح 1279، تهذيب الأحكام 3: 216 ح 43، الاستبصار 1: 234 ح 10.

[4] الاستبصار 1: 237 ح 7، تهذيب الأحكام 3: 218 ح 52.

[5] تهذيب الأحكام 3: 230 ح 103، وسائل الشيعة 5: 542 ح 1.

[6] جعفر بن أحمد من أصحاب الهادي عليه السلام (معجم رجال

الحديث 4: 50 ش 2121).

[7] تهذيب الأحكام 4: 224 ح 35، الاستبصار 1: 226 ح 19 و للخبر توضيح من الشيخ فراجع.

نماز جماعت در كشتي

كليني با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: در دجله، با امام هادي عليه السلام در كشتي بودم، وقت نماز شد، عرض كردم: فدايت شوم! نماز را به جماعت بخوانيم؟ فرمود: در دل وادي، نماز جماعت نخوان.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن أبي هاشم الجعفري قال: كنت مع أبي الحسن عليه السلام في السفينة في دجلة، فحضرت الصلاة، فقلت: جعلت فداك، نصلي في جماعة. قال: فقال عليه السلام: لا تصل في بطن واد جماعة [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 3: 442 ح 5، الاستبصار 1: 441 ح 3، تهذيب الأحكام 3: 297 ح 9، وسائل الشيعة 3: 458 ح 1، و 5: 476 ح 4، بحارالأنوار 88: 82.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نماز در كجاوه

كليني با سند خود از علي بن سليمان نقل مي كند كه گفت: به امام هادي عليه السلام نوشتم: نظر مبارك درباره نماز تسبيح [1] ، در كجاوه چيست؟ در پاسخ نوشت: اگر مسافري بخوان.

طوسي با سند خود از حميري نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! دوستداران شما از پدران بزرگوار شما نقل كرده اند كه: رسول خدا صلي الله عليه و آله در يك روز باراني، نماز واجب را بر روي شتر خود خواند، باران مي بارد، و ما در كجاوه هاي خود هستيم، زمين مرطوب است، و باران اذيت مي كند، سرورم! آيا در اين احوال، ما نيز - به خواست خدا - مي توانيم در كجاوه، يا بر روي مركب خود نماز واجب را بخوانيم؟ امام عليه السلام

در پاسخ نوشت: اگر ضرورت [و نياز] سختي باشد، جايز است.

روي أيضا:

عن أحمد بن ادريس، عن محمد بن أحمد، عن علي بن سليمان، قال: كتبت الي الرجل عليه السلام ما تقول في صلاة التسبيح في المحمل؟ فكتب عليه السلام: اذا كنت مسافرا فصل [1] .

روي الطوسي: عن محمد بن علي بن محبوب، عن الحميري قال: كتبت الي أبي الحسن عليه السلام: روي جعلني الله فداك، مواليك عن آبائك: أن رسول الله صلي الله عليه و آله صلي الفريضة علي راحلته في يوم مطير، و يصيبنا المطر، و نحن في محاملنا و الأرض مبتلة و المطر يؤذي، فهل يجوز لنا يا سيدي! أن نصلي في هذه الحال في محاملنا، أو علي دوابنا الفريضة ان شاء الله؟ فوقع عليه السلام: يجوز ذلك مع الضرورة الشديدة [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] گويا مراد، نماز جعفر طيار باشد.

[2] الكافي 3: 466 ح 4، تهذيب الأحكام 3: 309 ح 1، وسائل الشيعة 5: 201 ح 4.

[3] تهذيب الأحكام 3: 231 ح 109، وسائل الشيعة 3: 237 ح 5.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نماز جعفر طيار

صدوق از علي بن ريان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: كسي دو ركعت اول نماز جعفر طيار را خوانده است، سپس حاجتي يا حادثه اي پيش مي آيد كه او را از دو ركعت دوم آن باز مي دارد، آيا پس از انجام حاجت خود، هر چند از جاي خود برخاسته باشد مي تواند آن را تمام كند، يا بايد آن را از سر بگيرد، و چهار ركعت را،

يكجا بخواند؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آري، اگر ضرورتي او را باز داشت، آن را انجام دهد، سپس برگردد، و - بخواست خدا - بقيه را بخواند.

قال الصدوق:

روي عن علي بن الريان أنه قال: كتبت الي الماضي الأخير عليه السلام أسأله عن رجل صلي من صلاة جعفر عليه السلام ركعتين، ثم تعجله عن الركعتين الأخيرتين حاجة، أو يقطع ذلك لحادث يحدث، أيجوز له أن يتمها اذا فرغ من حاجته و ان قام عن مجلسه، أم لا يحتسب بذلك الا أن يستأنف الصلاة و يصلي الأربع ركعات كلها في مقام واحد؟ فكتب عليه السلام: بلي، ان قطعه عن ذلك أمر لابد له منه فليقطع ثم ليرجع فليبن علي ما بقي منها ان شاء الله [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] من لا يحضره الفقيه 1: 554 ح 1538، تهذيب الأحكام 3: 309 ح 3، وسائل الشيعة 5: 201 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نشانه آغاز ماه رمضان

طوسي به سند خود از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام در سال دويست و سي و دو هجري قمري به من نامه اي نوشت و تاريخ آن را «روز سه شنبه، يك شب از شعبان مانده» مشخص كرد [، و مفهوم آن اين است كه پنجشنبه اول ماه رمضان است]، [در بغداد،] روز چهارشنبه يوم الشك بود، از اينرو مردم آن [، ابتداء] پنجشنبه را اول ماه گرفتند، و [لي بعدا] گفتند كه در شب پنجشنبه، هلال را [مرتفع] ديده اند به گونه اي كه پس از شفق مغرب، زماني دراز طول

كشيده تا غروب كند [، و از اين ارتفاع هلال، نتيجه گرفتند كه اول ماه، چهارشنبه است نه پنجشنبه].

و من [با برداشت از آن تاريخ امام عليه السلام،] باور داشتم كه پنجشنبه اول ماه است، ولي اول ماه در نزد مردم شهر ما بغداد، چهارشنبه بود [، از اينرو نامه اي به امام عليه السلام نوشتم، و چاره خواستم]، امام عليه السلام در پاسخم نوشت: خدا بر توفقيت بيفزايد، تو در آغاز ماه [كه پنجشنبه است، اشتباه نكرده اي، بلكه] همچون ما عمل كرده اي. سپس [در فرصتي مناسب] خدمت امام عليه السلام رسيدم، و باز در اين باره پرسيدم، فرمود: مگر به تو ننوشتم كه روز پنجشنبه اول ماه است، و روزه ماه را جز با ديدن ماه آغاز نكن.

كليني با سند خود از سياري نقل مي كند كه گفت: محمد بن فرج به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و از او پرسيد: اين كه از پدران بزرگوار شما نقل شده كه براي مشخص كردن روز اول ماه رمضان، از اولين روز رمضان سال گذشته پنج روز شمرده مي شود، و روز پنجم را اولين روز رمضان سال آينده قرار مي دهند آيا درست است؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: درست است، ولي در هر چهار سالي، ميان سال گذشته و سال آينده، پنج روز بشمار، و در سال پنجم، شش روز بشمار، آري غير از سال پنجم، پنج روز است. سياري مي گويد: اين تفاوت سال و پنجم، از جهت سال كبيسه است، و علماي ما محاسبه كرده اند، و آن را صحيح يافته اند. و محمد بن فرج در سال 238 به من نوشت: هر كس نمي تواند به اين عمل كند، اين براي

كسي است كه سال ها، و در نتيجه سال كبيسه را مي شناسد، او به خواست خدا مي تواند از اين راه به اولين شب رمضان پي ببرد.

قال الطوسي:

روي أبوالحسن أحمد بن محمد بن الحسن، عن أبيه، عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسي، قال: حدثني أبوعلي بن راشد قال: كتب الي أبوالحسن العسكري عليه السلام كتابا و أرخه يوم الثلاثاء، لليلة بقيت من شعبان، و ذلك في سنة اثنين و ثلاثين و مائتين، و كان يوم الأربعاء يوم شك، وصام أهل بغداد يوم الخميس، و أخبروني أنهم رأوا الهلال ليلة الخميس و لم يغب الا بعد الشفق بزمان طويل. قال: فاعتقدت أن الصوم يوم الخميس، و أن الشهر كان عندنا ببغداد يوم الأربعاء. قال: فكتب الي: زادك الله توفيقا، فقد صمت بصيامنا. قال: ثم لقيته بعد ذلك فسألته عما كتبت به اليه؟ فقال لي: أولم أكتب اليك أنما صمت الخميس، و لا تصم الا للرؤية؟ [1] .

روي الكليني:

عن محمد بن يحيي، عن أحمد بن محمد، عن السياري قال: كتب محمد بن الفرج، الي العسكري عليه السلام يسأله عما روي من الحساب في الصوم عن آبائك في عد خمسة أيام بين أول السنة الماضية، و السنة الثانية التي تأتي.

فكتب: صحيح، و لكن عد في كل أربع سنين خمسا، و في السنة الخامسة ستا فيما بين الأولي و الحادث، و ما سوي ذلك فانما هو خمسة خمسة. قال السياري: و هذه من جهة الكبيسة، قال: وقد حسبه أصحابنا فوجدوه صحيحا. قال: و كتب اليه محمد بن الفرج في سنة ثمان و ثلاثين و مائتين هذا الحساب لا يتهيأ لكل انسان أن يعمل عليه، انما

هذا لمن يعرف السنين، و من يعلم متي كانت السنة الكبيسة، ثم يصح له هلال شهر رمضان أول ليلة، فاذا صح الهلال لليلته و عرف السنين صح له ذلك ان شاء الله [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تهذيب الأحكام 4: 167 ح 47، وسائل الشيعة 7: 203 ح 1.

[2] الكافي 4: 81 ح 3، وسائل الشيعة 7: 205 ح 2 حمله الشيخ و غيره علي الاستحباب و أنه يصوم علي أنه من شعبان.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نذر

كليني با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: شخصي نذر كرده اگر خدا حاجتش را برآورد چند درهم صدقه دهد، خدا حاجت او را برآورد، و او آن چند درهم را به طلا تغيير داد، و خدمت شما فرستاد، آيا درست است، يا [نذر خود را] اعاده كند؟ امام عليه السلام فرمود: اعاده كند.

كليني با سند خود از علي بن مهزيار نقل مي كند كه:

به امام هادي عليه السلام نوشت: سرورم! كسي نذر كرده است كه تا زنده است روزهاي جمعه را روزه بدارد، و روز جمعه با عيد فطر يا عيد قربان، يا ايام تشريق، يا مسافرت، يا بيماري مصادف مي شود، آيا آن روز را روزه بگيرد يا قضاي آن را بجا آورد، چه كند؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: خدا روزه هاي آن روزها را از او برداشته است، بخواست خدا، يك روز ديگر را، بجاي آن روز روزه بگيرد.

و نيز مي گويد: به امام هادي عليه السلام نوشت،

و پرسيد: سرورم! مردي نذر كرده كه روزي را روزه بگيرد، و در آن روز با همسر خود همبستر شد، چه كفاره اي بر او واجب است؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: به جاي آن، يك روز روزه مي گيرد، و يك بنده مؤمن را آزاد مي كند.

قال الكليني:

روي أبوعلي الاشعري، عن علي بن مهزيار، قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: رجل جعل علي نفسه نذرا، ان قضي الله حاجته أن يتصدق بدراهم، فقضي الله حاجته، فصير الدراهم ذهبا و وجهها اليك، أيجوز ذلك، أو يعيد؟ فقال: يعيد [1] .

و روي أيضا: عن محمد بن جعفر الرزاز، عن محمد بن عيسي، عن علي بن مهزيار مثله، و كتب اليه: يا سيدي! رجل نذر أن يصوم يوم الجمعة دائما ما بقي، فوافق ذلك اليوم يوم عيد فطر، أو أضحي، أو أيام التشريق، أو السفر، أو مرض، هل عليه صوم ذلك اليوم، أو قضاؤه، أو كيف يصنع يا سيدي!؟ فكتب اليه: قد وضع الله عنه الصيام في هذه الأيام كلها، و يصوم يوما بدل يوم ان شاء الله [2] .

و قال أيضا: و كتب اليه يسأله: يا سيدي! رجل نذر أن يصوم يوما، فوقع ذلك اليوم علي أهله، ما عليه من الكفارة؟ فكتب اليه: يصوم يوما بدل يوم، و تحرير رقبة مؤمنة [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 7: 456 ح 11، تهذيب الأحكام 8: 305 ح 12، وسائل الشيعة 16: 232 ح 1.

[2] الكافي 7: 456 ح 12، تهذيب الأحكام 4: 234 ح 61، و 8: 306 ح 12، و 286 ح 39، و 330 ح 97 باختلاف في السند، الاستبصار 2: 101 ح 4، عوالي

اللئالي 3: 449 ح 5، وسائل الشيعة 7: 139 ح 2، و 383 ح 6، مع اختلاف.

[3] الكافي 7: 457 ذ ح 12، تهذيب الأحكام 4: 286 ح 38 و 39 و 330 ح 97، الاستبصار 2: 125 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نماز شب

صدوق با سند خود از علي بن محمد نوفلي نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: بنده اي براي نماز شب برمي خيزد، و در حالي كه از خواب آلودگي چانه او بر سينه اش افتاده، و به راست و چپ خم مي شود، خداي سبحان فرمان مي دهد تا درهاي آسمان را بگشايند، سپس به فرشتگان خود مي فرمايد: به بنده ام بنگريد كه در راه تقرب من، با عباداتي كه به او واجب نكرده ام چه سختي مي كشد، او از من سه اميد دارد: گناهي كه ببخشم، يا توبه اي كه تازه كنم، يا رزقي كه بيفزايم، ملائكه من! گواه باشيد كه همه را به او دادم.

و قال أيضا:

قال أبي رحمه الله حدثني سعد بن عبدالله، عن موسي بن جعفر البغدادي، عن محمد بن الحسن بن شمون، عن علي بن محمد النوفلي، قال: سمعته يقول: ان العبد ليقوم في الليل، فيميل به النعاس يمينا و شمالا، و قد وقع ذقنه علي صدره، فيأمر الله تبارك و تعالي أبواب السماء، فتفتح، ثم يقول للملائكة: انظروا الي عبدي ما يصيبه في التقرب الي بما لم أفترض عليه راجيا مني لثلاث خصال: ذنبا أغفره له، أو توبة أجددها له، أو رزقا أزيده فيه، فأشهدكم ملائكتي! أني

قد جمعتهن له [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ثواب الأعمال: 42، تهذيب الأحكام 2: 121 ح 228، عدة الداعي: 207، بحارالأنوار 87: 148.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

نجات پيدا كردن از مرگ

مي گويند: در سامراء حضرت امام هادي عليه السلام همسايه اي داشت كه به او يونس نقاش مي گفتند و بيشتر اوقات خدمت آن حضرت مي رسيد و به آن جناب خدمت مي نمود. او يك روز بر امام هادي عليه السلام وارد شد در حالي كه مي لرزيد. عرض كرد: «اي سيد من! وصيت مي كنم كه مواظب اهل بيت من باشي.» حضرت فرمود: «مگر چه خبر است؟» و تبسم مي كرد. او عرض كرد: «موسي بن بغا يك نگيني به من داد كه آن را نقش كنم و آن نگين از بس كه خوب بود قيمت نداشت. من چون خواستم آن را نقش كنم، نگين شكست و دو قسمت شد. روز وعده نيز فردا است و موسي بن بغا يا هزار تازيانه به من مي زند يا مرا مي كشد.»

حضرت فرمود: «اينك برو به منزل خود تا اينكه فردا بشود، به درستي كه غير از خوبي، چيز ديگري نخواهي ديد.» پس صبح فرداي آن روز خدمت امام هادي عليه السلام رسيد و عرض كرد: «پيك موسي براي نگين آمده است.» حضرت فرمود: «برو نزد او، چيزي جز خير و خوبي نخواهي ديد.» آن مرد دوباره گفت: «اكنون من نزد او بروم چه بگويم؟» حضرت فرمود: «تو نزد او برو و گوش كن كه با تو چه مي گويد، همانا كه جز خوبي چيز ديگري نخواهد بود.» مرد نقاش رفت و بعد

از اندكي خندان برگشت و عرض كرد: «اي سيد من! وقتي نزد موسي رفتم به من گفت: همسران من در مورد آن نگين با هم مخاصمت مي كنند، آيا ممكن است كه آن را دو نصف كني تا دو نگين شود و نزاع و مخاصمه ي آنها برطرف گردد؟» حضرت وقتي اين را شنيد خدا را حمد كرد و فرمود: «در جواب او چه گفتي؟» نقاش گفت: «به او گفتم: به من مهلت بده تا در مورد آن فكر كنم.» حضرت فرمود: «خوب جوابي گفتي.» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

نفرين امام هادي بر متوكل ملعون

مي گويند: زماني متوكل لعين، فتح بن خاقان وزير خود را خواست كه او را اكرام نمايد و منزلت او را نزد خود بر ديگران ظاهر گرداند و در حقيقت هدفش نقص شأن و سبك شمردن ارزش امام هادي عليه السلام بود و اين امر را بهانه كرده بود، پس در روز بسيار گرمي با فتح بن خاقان سوار شد و حكم كرد كه جمعي از اميران و علما و سادات و اشراف و اعيان در ركاب ايشان پياده بروند و از جمله آنها امام نقي عليه السلام بود. زراقه، پرده دار متوكل مي گويد: من در آن روز آن حضرت را مشاهده كردم كه پياده مي رفت و خستگي زيادي مي كشيد و عرق از بدن مباركش مي ريخت.

من نزديك رفتم و گفتم: «اي فرزند رسول خدا! شما چرا خود را خسته مي فرمائيد؟»

حضرت فرمود: «هدف آن لعين از اين كارها، سبك كردن من است و ليكن حرمت بدن من نزد خدا

كمتر از ناقه ي صالح پيامبر نيست.» به روايت ديگر فرمود: «يك ريزه ي ناخن من نزد حق تعالي از ناقه ي صالح و فرزندان او گرامي تر است.» وقتي به خانه برگشتم، اين قصه را براي معلم فرزندان خود كه گمان مي كردم شيعه است نقل كردم. او مرا سوگند داد كه: «تو مطمئن هستي كه اين سخن را از آن حضرت شنيدي؟!» من سوگند ياد كردم كه شنيدم، پس گفت: «بدرستي كه متوكل سه روز ديگر هلاك مي شود، تو فكر كار خود بكن تا از جريان او آسيبي به تو نرسد.»

من گفتم: «از كجا فهميدي؟» او گفت: «براي آنكه آن حضرت دروغ نمي گويد، حق تعالي در قصه ي قوم صالح فرموده است. «تمتعوا في داركم ثلاثة ايام» [1] و آنها بعد از پي كردن ناقه به سه روز هلاك شدند.»

من وقتي اين سخن را از او شنيدم با خود فكر كردم كه ممكن است كه اين سخن راست باشد، اگر احتياطي در امور خود بكنم به من ضرري نخواهد داشت.

پس اموال خود را پراكنده كردم و انتظار انقضاي سه روز را مي كشيدم. چون روز سوم شد، منتصر فرزند متوكل با جمعي از تركها و غلامان مخصوصش به مجلس آن لعين آمدند و او را پاره پاره كردند. بعد از مشاهده ي اين حال، به امامت آن حضرت اعتقاد پيدا كردم و به خدمت ايشان رفتم و آنچه ميان من و آن معلم گذشته بود را عرض نمودم.

امام هادي عليه السلام فرمود: «معلم راست گفت، من در آن روز بر او نفرين كردم و حق تعالي دعاي مرا مستجاب گردانيد.» [2] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره ي هود

آيه ي 65 «يعني: سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد.».

[2] مهج الدعوات.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

نفرين امام هادي بر شخص جسارت كننده

مي گويند: روزي حضرت امام علي النقي عليه السلام داخل خانه ي متوكل شد و ايستاد و مشغول نماز گرديد. يكي از مخالفين آمد و مقابل آن حضرت ايستاد و گفت: «تا كي رياكاري مي كني؟» امام هادي عليه السلام تا اين جسارت را شنيد در نماز خود تعجيل فرمود و سلام داد. سپس به او رو كرد و فرمود: «اگر دروغ گفتي در اين نسبتي كه به من دادي خدا تو را از بيخ بركند.» تا حضرت اين كلمه را فرمود آن شخص افتاد و مرد و قصه ي او خبر تازه اي در خانه ي متوكل شد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اثبات الوصية.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

نيروهاي مسلح امام هادي

امام هادي عليه السلام گاه اراده مي كرد كه از طريق كرامت، قدرت معنوي و ولايت تكويني خويش را به ستمگران دوران نشان دهد كه از جمله، مورد ذيل است:

متوكل عباسي براي تهديد و ارعاب امام هادي عليه السلام او را احضار كرد و دستور داد هر يك از سپاهيانش كيسه (و توبره) خود را پراز خاك قرمز كنند و در جاي خاصي بريزند.

تعداد سپاه او كه نود هزار نفر بود، خاكهاي كيسه هاي شان را روي هم ريختند و تلّ بزرگي از خاك را ايجاد كردند. متوكل با امام هادي عليه السلام روي آن خاكها قرار گرفتند و سربازان و لشكريان او در حالي كه به سلاح روز مسلح بودند، از برابر آنان رژه رفتند.

خليفه ستمگر عباسي از اين طريق مي خواست آن حضرت را مرعوب سازد و از قيام عليه خود باز دارد. حضرت براي خُنثي نمودن اين نقشه، به

متوكل رو كرد و فرمود: «آيا مي خواهي سربازان و لشكريان مرا ببيني؟» متوكل كه احتمال نمي داد حضرتش سرباز و سلاح داشته باشد، يك وقت متوجه شد كه ميان زمين و آسمان پر از ملائكه مسلح شده، و همگي در برابر آن حضرت آماده اطاعت مي باشند. آن ستمگر از ديدن آن همه نيروي رزمي، به وحشت افتاد و از ترس غش كرد. چون به هوش آمد، حضرت فرمود: «نَحْنُ لا نُناقِشُكُمْ فِي الدُّنْيا نَحْنُ مُشْتَغِلُونَ بِاَمْرِ الاْآخِرَةِ فَلا عَلَيكَ شَي ءٌ مِمّا تَظُنُّ؛[1] در دنيا با شما مناقشه نمي كنيم [چرا كه] ما مشغول امر آخرت هستيم. پس آنچه گمان مي كني، درست نيست.»

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 400، شماره 6؛ بحار الانوار، ج 50، ص 146، ح 30؛ اثبات الهداة، حر عاملي، ج 3، ص 374، شماره 41؛ محجة البيضاء، فيض كاشاني، ج 4، ص 317؛ تجلّيات ولايت، ص 479.

منبع: گوشه اي از كرامات امام هادي؛ حسين تربتي برگرفته از ماهنامه مبلغان.

نتيجه ي جسارت به امام

كتاب «الواحدة» از سعيد بن سهل بصري نقل مي كند كه باز به سور يكي از اهالي سامرا دعوت شديم. امام هادي عليه السلام نيز تشريف داشتند، در آن مجلس مردي بازي مي كرد و مي خنديد و مراعات احترام حضرت را نمي كرد. جعفر بن قاسم هاشمي كه از واقفه بود در مجلس بود حضرت متوجه وي گرديد و فرمود: آگاه باش اين مرد از اين طعام نمي خورد، به زودي از ناحيه يكي از بستگانش به وي خبري خواهد رسيد كه عيش وي مكدر مي شود. وقتي كه سفره را آوردند جعفر گفت: سخن علي بن محمد عليهماالسلام نادرست درآمد، بعد از اين خبري نيست، به

خدا سوگند آن مرد دستش را شست و به طرف غذا دراز نمود كه غلامش از در خانه وارد شد و گريه مي كرد، به آن مرد گفت: مادرت را درياب كه از پشت بام افتاد و در حال مرگ است.

جعفر گفت به خدا سوگند بعد از اين مذهب واقفه را ترك كردم و به امامت حضرت قطع پيدا كردم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مدينة المعاجز، ج 7، ص 457.

منبع: زندگاني عسكريين امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام چاپ اول 1386.

نصر بن حازم قمي

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] فهرست طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

و

و برهانه

«برهان» به معني سفيد شدن و روشن گشتن شي ء است و روشن ترين و مؤكّدترين و محكم ترين دليل بر مدّعا را «برهان» مي نامند و لذا بايستي همواره مقتضي صدق و درستي مدّعا باشد. يكي از اسماء خداوند، «برهان» است. امام هادي عليه السلام، خداوند را در دعاهاي خود اين گونه صدا مي كند: «يا سُبْحانُ يا غُفْرانُ يا بُرْهانُ يا سُلْطانُ...».[1] .

اي منزه، اي آمرزنده، اي برهان، اي پادشاه... چرا كه به وجود خداوند متعال، حق از ناحق روشن مي شود و او روشن ترين و مؤكدترين و محكم ترين دليل بر وجودِ خودش است و همواره مقتضي صدق و درستي است. در قرآن كريم مي خوانيم: «يآ أَيهَا النَّاسُ قَدْ جَآءَكُم بُرْهَانٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ أَنزَلْنَآ إِلَيكُمْ نُورًا مُّبِينًا».[2] .

اي مردم، دليل روشني از طرف پروردگارتان براي شما آمد و نور آشكاري به سوي شما نازل كرديم. در احاديث فراواني «برهان» به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و «نور» به علي عليه السلام تفسير شده است. چرا كه پيامبر صلي الله عليه وآله، روشن ترين و محكم ترين دليل بر وجود خداوند و راه مستقيم است. قال الصادق عليه السلام: «البُرْهانُ مُحَمَّدٌ صلي الله عليه وآله وَ النُورُ عَلي عليه السلام».[3] . امام صادق عليه السلام فرمودند: برهانْ پيامبر اكرم محمّد صلي الله عليه وآله است و نور، علي عليه السلام مي باشد. در بعضي از احاديث «نور» و «برهان» به چهارده معصوم عليهم السلام

تفسير شده است. چرا كه ائمّه معصومين عليهم السلام بر كمال ذات خداوند دلالت مي كنند و روشن ترين و مؤكدترين و محكم ترين دليل بر افعال و صفات خداوند مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 92، ص 376.

[2] سوره مباركه نساء، آيه 174.

[3] تفسير العياشي، ج 1، ص 285.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ورحمة الله وبركاته

اين فراز پس از پايان هر سلام آمده است، لذا زائر در اين زيارت پنج بار به امامان معصوم عليهم السلام سلام داده و پنج بار نيز رحمت و بركت هاي خداوند را به آنان نثار مي نمايد.

روش مؤمنين در آن است كه پس از هر سلام بر ائمّه عليهم السلام، رحمت و بركت را نيز براي آنان طلب نمايند. همچنان كه امام سجّاد عليه السلام بر پيامبر، اينگونه درود نثار مي كند:

«وَ السَّلا َمُ عَلَيهِ وَ عَلَي آلِهِ الطَّيبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ».[1] .

و درود و رحمت و بركات فزاينده خداوند بر پيامبر صلي الله عليه وآله و بر خاندان او كه پاكيزگان و پاكانند باد. مؤمنان از خداوند مي خواهند نه تنها بركت ها و رحمت هايش را بر ائمّه عليهم السلام ارزاني دارد، بلكه بهترين ها را نثار ايشان نمايد.

«اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ، وَ أَهْلِ بَيتِهِ الطَّاهِرِينَ، وَ اخْصُصْهُمْ بِأَفْضَلِ صَلَوَاتِكَ وَ رَحْمَتِكَ وَ بَرَكَاتِكَ وَ سَلا َمِكَ».[2] .

خداوندا بر محمّد بنده خود و فرستاده ات و بر خاندان پاكش درود فرست و ايشان را به برترين رحمت ها و بركات و سلام خويش، اختصاص ده.

مؤمن كه دلش از عشق ائمّه عليهم السلام و

پيامبر صلي الله عليه وآله لبريز است، باز آرامش نيافته، برترين درودها و كامل ترين بركت ها و سودمندترين رحمت ها را به پيامبر صلي الله عليه وآله و خاندان او نثار مي كند.

«رَبِّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، الْمُنْتَجَبِ الْمُصْطَفَي الْمُكَرَّمِ الْمُقَرَّبِ، أَفْضَلَ صَلَوَاتِكَ، وَ بَارِكْ عَلَيهِ أَتَمَّ بَرَكَاتِكَ، وَ تَرَحَّمْ عَلَيهِ أَمْتَعَ رَحَمَاتِكَ».[3] .

پروردگار من، بر محمّد و خاندان محمّد كه برگزيده، اختيار شده، گرامي و مقرّب داشته شده اند، برترين درودهايت را بفرست و كامل ترين بركت هايت را بر او روان ساز و با سودمندترين رحمت هايت، بر او رحمت فرست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفه سجاديه، دعاي 42، فراز 22.

[2] صحيفه سجاديه، دعاي 24، فراز 1.

[3] صحيفه سجاديه، دعاي 47، فراز 50.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واشهد ان محمدا عبده المنتجب ورسوله المرتضي

«عبده» پيامبر صلي الله عليه وآله عبد مطلق و بدون قيد و شرط خداوند است. لذا در قرآن كريم واژه «عبد» به صورت مطلق درباره پيامبر صلي الله عليه وآله به كار رفته[1] ، در حالي كه درباره ديگر پيامبران، همراه با ضمير آمده است.[2] .

اين مطلب نشان مي دهد كه آن حضرت، در مقام عبوديت به جايي رسيده بود كه كسي غير از ايشان به آن مقام بار نيافته بود و هيچ همتايي در عبوديت الهي نداشته است. تا جايي كه خداوند او را به خاطر عبد بودنش به معراج مي برد. به تعبير ديگر قبل از آنكه به برّاق معراج سوار شود، بر برّاق عبوديت نشسته بود. سفري كه از آغاز تا پايان، بر اساس عبوديت پيامبر صلي الله عليه وآله بوده است.

چرا كه اوّل حركت و سفرِ پيامبر صلي الله عليه وآله، خداوند مي فرمايد: «سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ لَيلاً...».[3] . پاك و منزه است خدايي كه بنده اش را در يك شب بُرد.... و در ادامه سفر نيز مي فرمايد: «فَأَوْحَي إِلَي عَبْدِهِ مَآ أَوْحَي».[4] . و خداوند آنچه را وحي كردني بود، بر بنده اش وحي نمود. «منتجب» يعني برگزيده و بهترين شده از ميان قوم. در حالي كه اين برگزيدن و بهترين شدن از روي اراده و اختيار است. «عبده المنتجب» يعني بهترين بندگان خداوند و برگزيده ترين آنها يعني رسول گرامي اسلام صلي الله عليه وآله، بنده مخلص و مطلقي است كه خداوند او را برگزيده و تمام حجاب هاي ميان خود و او را برچيده و او را به نهايت درجه ايي كه براي ممكن الوجود مقدّر بوده، بالا برده است و آن چنان وي را به خود نزديك نمود، كه دو «قوس» بيشتر با خداوند فاصله نداشت. «فَكَانَ قَابَ قَوْسَينِ أَوْ أَدْنَي».[5] .

تا آنكه فاصله او (با پيامبر) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود. «مرتضي» به معني برگزيده و پسنديده شده است. در اينجا زائر شهادت مي دهد كه پيامبر اكرم - حضرت محمّد صلي الله عليه وآله -، بنده برگزيده شده از ميان بندگان خداوند است و خداوند او را براي «رسالت» پسنديده است و او رسولي است كه پسنديده شده خداوند گرديده است. شهادت بر رسالت پيامبر صلي الله عليه وآله بدان خاطر است كه زائر اعتقاد خود را بيان نمايد كه: اگر كمالاتي براي ائمّه عليهم السلام ذكر مي شود، آنان وارثان و پرورش يافتگان مكتب رسول خداوند عليهم السلام و فرزندان و عترت او

هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مانند سوره مباركه بقره، آيه 23، سوره مباركه كهف، آيه 1 و نيز سوره مباركه فرقان، آيه 1.

[2] مانند «عَبْدَنا أَيوب» سوره مباركه ص، آيه 41، «عَبْدَنا دَاوُد» سوره مباركه ص، آيه 17، «عَبْدَهُ زَكَرِيا» سوره مباركه مريم، آيه 2.

[3] ظسوره مباركه اسراء، آيه 1.

[4] سوره مباركه نجم، آيه 10.

[5] سوره مباركه نجم، آيه 9.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واشهد انكم الائمة الراشدون

«راشدون» جمع «راشد»، صفت مشبهه از ماده رُشد و آن صفتي است كه انسان را صلاحْ و راهنمايي كرده، از تباهي و سياهي به دور مي دارد و مقابل صفت «غي» كه به معني بي هدفي در كار است، به كار مي رود. قرآن كريم مي فرمايد:

«قَد تَّبَينَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَي».[1] . (زيرا) راه درست از راه انحرافي، روشن شده است.

بعضي «رشد» را به معني هدايت دانسته اند، در صورتي كه هدايت در مقابل ضلالت است. قرآن كريم مي فرمايد: «قُل رَّبِّي أَعْلَمُ مَن جَآءَ بِالْهُدَي وَ مَنْ هُوَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ».[2] .

بگو: پروردگار من از همه بهتر مي داند چه كسي (برنامه) هدايت آورده و چه كسي در گمراهي آشكار است. «راشد» كسي است كه راه صلاح و فلاح انسان ها را مشخص كرده، آنها را راهنمايي مي كند و با اين تشخيص آنان را از تباهي و سياهي دور مي كند.

بنابراين ائمّه معصومين عليهم السلام ذات هاي پاكي هستند كه راه صلاح و فلاح انسان ها را مشخص كرده، آنان را به آن راه راهنمايي و از تباهي و سياهي به دور مي دارند.

برخي «راشد» را به معني كسي دانسته اند

كه رشد به او قيام دارد. يعني رشد به واسطه و به وسيله او صورت مي گيرد. بنابراين معنا، ائمّه معصومين عليهم السلام كساني هستند كه به وسيله آنان راه رشد و پيمودن مسيرِ ترقي، مشخص مي شود. بعضي «راشد» را به معني راه يافته در مسير حق و پايدار در آن مسير ترجمه كرده اند. بنابراين ائمّه معصومين عليهم السلام راه يافتگان و پابرجايان مسير حق مي باشند. در هر حال اين واژه اشاره به آيه هفتم سوره حجرات دارد كه مي فرمايد: «أُولئِكَ هُمُ الرَّاشِدُونَ» آنان همان رشديافتگان هستند. در روايات فراواني ائمّه عليهم السلام با صفت راشدون، خوانده شده اند. حضرت علي عليه السلام مي فرمايند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به من فرمود: «يا عَلي الاَئِمَّةُ الراشِدُونَ المَهديونَ المغصُوبُونَ حُقوقُهُم مِنْ وُلُدِك اَحَدَ عَشَرَ اِمامًا وَ اَنْتَ».[3] . اي علي، امامانْ راه يافتگان و هدايت شدگاني كه حقوقشان غصب گرديده، از فرزندان تو هستند كه آنان يازده نفراند و تو.

پيامبر صلي الله عليه وآله نيز ائمّه عليهم السلام را با لقب راشد ياد كرده اند. زيد بن ارقم مي گويد: روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر ما خطبه خواند و پس از حمد الهي و سفارشات، فرمودند: «مَعاشِرَ النَّاسِ اوصيكُم في عِتْرتي وَ اَهل بَيتي خَيرًا فَاِنَّهُم مَع الحَقِ و الحَقُ مَعهم و هُم الاَئِمَّةُ الراشِدُونَ بَعدي وَ الاُمَناءُ المَعْصُومُونَ».[4] .

اي مردم شما را درباره خاندانم و اهل بيتم سفارش به خير مي كنم. آنان با حق هستند و حق هميشه با آنان است. آنان اماماني هستند كه راه يافتگان بعد از من هستند و امين هاي معصومي كه پس از من مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 256.

[2]

سوره مباركه قصص، آيه 85.

[3] بحارالانوار، ج 36، ص 259.

[4] بحارالانوار، ج 36، ص 321.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وارتضاكم لغيبه

«ارتضاكم» شما را پسنديد، برگزيد و رضايت داد.

«غيب» در مقابل «حضور» قرار دارد و به چهار امر اطلاق مي گردد:

1 - اموري كه با حواس ظاهري درك نمي شود. مانند: «فَقَالَ مَا لِي لَآ أَرَي الْهُدْهُدَ أَمْ كَانَ مِنَ الْغَآئِبِينَ».[1] . (سليمان) گفت: مرا چه شده چرا هدهد را نمي بينم، يا اينكه او از غايبان است.

2 - مكان هايي كه از ديد ما پنهان هستند. مانند:

«أَلْقُوهُ فِي غَيابَتِ الْجُبِّ».[2] .

او (يوسف) را در نهانگاهِ چاه بيفكنيد.

3 - اموري كه به آن علم نداريم و آن علوم نزد خداوند است. مانند:

«رَجْمًا بِالْغَيبِ...».[3] . همه اينها سخناني پنهاني (بي دليل) است....

4 - معارفي كه به آن دسترسي نداريم. مانند: «عَالِمُ الْغَيبِ...».[4] . داناي غيب اوست.... «ارتضاكم لغيبه» يعني اي امامان معصوم، خداوند شما را براي آگاهي بر غيب خود و مطالبي كه حواس ظاهري بدان دسترسي ندارد و علم و معرفتي كه ديگران از درك آن عاجز هستند، برگزيد و بر دارا بودن غيب براي شما رضايت داد و شما را با رضايت كامل، علم و معرفت غيبي عنايت فرمود و بر تمامي امور غيب آگاه نمود.

فقالَ أبوجعفر عليه السلام:«... وَ أمّا قولُهُ «عالم الغيب» فانّ اللّه عزّ و جلّ عالمٌ بما غابَ عنْ خلقِهِ فيما يقدِرُ منْ شي ءٍ وَ يقضيهِ في عِلمِهِ قبلَ أنْ يخلقَهُ وَ قبلَ أَنْ يفضيهُ إِلَي الملآئكة فذلكَ يا حُمرانُ! عِلْمٌ موقوفٌ عندهُ

اليهِ فيهِ المشيئةُ فيقضيهِ إذا أراد و يبدولَهُ فيه فلا يمضيهِ، فأمَّا العلمُ الّذي يقدّرُهُ اللّه عزّ و جلّ فيقضيهِ و يمْضيهِ فهُوَ العِلْمُ الّذي انتهي إلي رسولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله ثُمَّ إلينا».[5] . حمران ابن اعين مي گويد: امام باقر عليه السلام فرمود: تفسير «عالم الغيب» اين است كه خداوند دانا به مقدّراتي است كه از مخلوقاتش پنهان است و آنها را در علم خودش، قبل از آفرينش و قبل از آنكه به فرشتگان فرمان دهد، در عالم قضا مي آفريند و اين علمي است كه در نزد خداوند است و زماني كه اراده كند بر آن لباس وجود مي پوشاند و هر گاه بداء يا تغيير در علم خداوند حاصل شود، از آن صرف نظر مي نمايد. امّا علمي كه خداوند در عالم قضا آفريده و به آن لباس وجود پوشانده، همان علمي است كه به حضرت رسول صلي الله عليه وآله و سپس به ما اهل بيت عليهم السلام رسيده است. پس امام عليه السلام به علم غيب الهي آگاه است.

سأل أَبَا الحسنِ عليه السلام رَجُلٌ منْ أَهْلِ فارسٍ فقالَ لَهُ: أَتَعْلَمُونَ الْغيبَ؟ فقالَ: قالَ أبوجعفرٍ عليه السلام: «يبْسَطُ لَنَا الْعِلْمُ فَنَعْلَمُ وَ يقْبَضُ عَنَّا فَلا نَعْلَمُ».[6] .

مردي از اهل فارس از امام كاظم عليه السلام سؤال كرد: آيا شما غيب مي دانيد؟ حضرت پاسخ دادند: جدّم امام باقر عليه السلام فرمودند: خداوند به ما علم را مي بخشد و ما آن را دريافت مي كنيم و وقتي مي گيرد ما نمي دانيم.

بايد توجّه داشت كه عالم به اسرار و علوم غيب، فقط خداوند است و او به پيامبران و رسولان خود، غيب را مي آموزد[7] و امامان از

طريق پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله بر علوم غيبي اطّلاع مي يابند. چون آنان در تبليغ، شريك پيامبر صلي الله عليه وآله مي باشند. البتّه رسالت دو بُعد دارد: بُعد «ارتباط با خداوند» كه شراكت بردار نيست و بُعد «ارتباط با مردم و تبليغ دين» كه شراكت بردار است. به دليل آنكه موسي از خداوند خواست تا هارون را در امرِ تبليغ دين شريكِ او قرار دهد. «وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي».[8] . و او (هارون) را در كارم شريك ساز. لذا موسي و هارون نزد فرعون رفتند و گفتند: «فَقُولَآ إِنَّا رَسُولَا رَبِّكَ...».[9] . و بگوييد: ما فرستادگان پروردگار توايم....

اين در حالي است كه هارون، رسول نبوده بلكه در امر رسالت، شريك بود. ولي حكم شريك همان حكم فردِ اصلي است و باز موسي عليه السلام از خداوند خواست كه هارون را وزير او گرداند. «وَ اجْعَل لِّي وَزِيرًا مِّنْ أَهْلِي، هَارُونَ أَخِي».[10] . و وزيري از خاندانم براي من قرار ده. برادرم هارون را. پيامبر صلي الله عليه وآله نيز به علي عليه السلام فرمودند: «يا عَلي اَنتَ منّي بِمَنزلَة هارون مِن موسي».[11] . اي علي تو براي من به منزله هارون براي موسي هستي.

يعني تو شريك و وزير من در «ارتباط با مردم، تبليغ دين و ابلاغ» هستي. اميرالمؤمنين عليه السلام در خطبه قاصعه مي فرمايند: پيامبر صلي الله عليه وآله رو به من كرد و فرمود: «اِنَّك تَسْمَعُ ما اَسْمَعُ وَ تَري ما اَري اِلاَّ اَنَّكَ لَسْتَ بِنَبي وَ لكِنَّكَ لَوَزيرٌ...».[12] .

آنچه من مي شنوم تو نيز مي شنوي و آنچه من مي بينم تو هم مي بيني. وليكن فرق من با تو در آن است كه

من در مقام نبوّت هستم و تو در مقام وزارت.... پس همان گونه كه علي عليه السلام وزير و شريك پيامبر صلي الله عليه وآله و واقف بر علوم غيبي است، ائمّه معصومين عليهم السلام نيز مقام وزارت رسول خدا صلي الله عليه وآله را دارا بوده و عالم به غيب مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه نمل، آيه 20.

[2] سوره مباركه يوسف، آيه 10.

[3] سوره مباركه كهف، آيه 22.

[4] سوره مباركه جنّ، آيه 26.

[5] كافي، ج 1، ص 377.

[6] كافي، ج 1، ص 376.

[7] اشاره به سوره مباركه جنّ، آيه هاي 26 و 27.

[8] سوره مباركه طه، آيه 32.

[9] سوره مباركه طه، آيه 47.

[10] سوره مباركه طه، آيه 29 و 30.

[11] كافي، ج 8، ص 107.

[12] خطبه / 192.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واختاركم لسره

به فراز «حفظة سر اللّه» نيز مراجعه شود.

«اختار» به معني گزينش و برتري دادن است. بنابراين «اختيار» يعني گزينش كردن و بر ديگر امور برتر دانستن. «سرّ» به معني پنهان كردن شي ء است كه به آن «راز» گفته مي شود.

ائمّه معصومين عليهم السلام كساني هستند كه خداوند آنان را برگزيده و برتر دانسته كه گنجواره هاي رازها و اسرار پنهان خداوند باشند. عن ابي بصير قال: قال ابو عبداللّه عليه السلام: «يا ابامحمّد انَّ عِنْدَنا وَ اللّهِ سِرّاً مِنْ سِرِّ اللّه و عِلْماً مِن عِلمِ اللّه وَ اللّهِ ما يحْتَمِلُه مَلَكٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبِي مُرسَلٌ و لا مُؤمِنٌ اِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَه لِلايمانِ و اللّهِ ما كلَّفَ اللّهُ ذلك

اَحَداً غَيرَنا و لا استَعبَدَ بِذلِك اَحَداً غَيرَنا و اِنَّ عِندَنا سِرّاً مِن سِرّ اللّه و عِلْماً مِن عِلمِ اللّهِ اَمَرَنا اللّهُ بتَبليغِهِ فَبلَّغْنا عَن اللّهِ عزّ و جلّ ما اَمَرنا بِتبليغِهِ فَلَم نَجِد لَهُ مَوْضِعاً وَ لا اَهْلاً و لا حَمَّالةً يحْتَمِلونه حَتي خَلَقَ اللّهُ لِذلك اقواماً خَلَقُوا مِن طينةٍ خلقَ منها محمّدٌ وَ آله و ذريتُهُ عليهم السلام و من نور خَلَقَ اللّهُ منه محمّداً و ذُريتَهُ و صَنَعَهم بِفَضْلِ رحمتِه التي صَنَعَ منها محمّداً و ذُريتَه مبلِغنا عَنِ اللّهِ ما اَمرَنا بِتَبْليغِه فقَبَلوُه و اِحْتَمَلوا ذلِك».[1] . ابوبصير مي گويد: امام صادق عليه السلام فرمود: اي ابامحمّد: همانا به خدا سوگند كه سرّي از سرّ خدا و علمي از علم خداوند نزد ماست كه هيچ فرشته مقرّب و پيامبر مرسل و مؤمني كه دلش به ايمان آزموده، آن را تحمّل نخواهد كرد. به خدا سوگند كه خداوند آن را به احدي جز ما تكليف نكرده و عبادت با آن را از هيچ كس جز ما نخواسته و نيز نزد ما سرّي است از سرّ خداوند و علمي است از علم خداوند كه ما را به تبليغ آن مأمور فرموده و ما آن را از جانب خداوند عزّ و جلّ تبليغ كرديم و برايش محلي و اهلي و پذيرنده اي نيافتيم. تا آنكه خدا براي پذيرش آن، مردمي را از همان طينت و نوري كه محمّد و آل و ذريه او را آفريد، خلق كرد و آنها را از فضل و رحمت خود به وجود آورد. همان گونه كه محمّد و ذريه او عليهم السلام را خلق نموده بود. پس آنگاه كه به تبليغ آنچه از

جانب خداوند مأمور به تبليغش بوديم، تبليغ كرديم، آنها پذيرفتند و تحمّل كردند.

پس ائمّه معصومين عليهم السلام داراي علوم و اسراري بودند كه هيچ كس را ياراي تحمّل آن نبود و آنها محل رازهاي الهي و علوم نهان خداوند هستند.

عن خيثمه قال: قال لي ابو عبداللّه عليه السلام: «يا خَيثَمَه نَحْنُ... مَوضِعُ سِرِّ اللّهِ...».[2] .

امام صادق عليه السلام به خَيثَمَه فرمودند: اي خيثمه، ما... محل راز خداوند هستيم....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 402.

[2] كافي، ج 1، ص 221.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واجتباكم بقدرته

«اجتباء» از «جبايه» به معني جمع كردن است و «اجتباء» به معني جمع كردن چيزي به عنوان انتخاب و خارج گرداندن مي باشد. انتخاب افراد نيز چون از ميان مردمان، جمع آوري و خارج مي گرداند «اجتباء» گفته مي شود.

«قدرة» عبارت است از نيرويي كه بتواند از روي اختيار و قصد كاري را انجام دهد و يا كاري را ترك نمايد.

اين فراز اشاره به آن دارد كه خداوند با قدرت و توانايي كه دارد (و با تمامي اوصافي كه براي قدرت الهي بيان شده است)، ائمّه معصومين عليهم السلام را برگزيد و آنان را از ميان آفريده شدگان خود انتخاب نمود.

سبب گزينش ائمّه عليهم السلام بر ديگران، لياقت هايي بوده كه در وجود ائمّه معصومين عليهم السلام وجود داشته است. يعني امامان معصوم عليهم السلام خداوند را براي بندگي و عبادت برگزيدند و فقط به او توجّه نمودند و خداوند نيز آنان را به عنوان بندگان صالح خود برگزيد. چرا كه خداوند هر كه از

رسولان را بخواهد (يعني لياقتي داشته باشد) برمي گزيند. «لَكِنَّ اللَّهَ يجْتَبِي مِن رُّسُلِهِ مَن يشَآءُ».[1] . ولي خداوند از ميان رسولان خود، هر كس را بخواهد برمي گزيند.

همان گونه كه خداوند، يونس را برگزيد و او را از صالحان قرار داد. «فَاجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصَّالِحِينَ».[2] . پروردگارش او را برگزيد و از صالحان قرارش داد. و ابراهيم را برگزيد و به راه مستقيم، هدايت فرمود. «اجْتَبَاهُ وَ هَدَاهُ إِلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ».[3] . او (ابراهيم) را برگزيد و به راه راست هدايت فرمود. و آدم را برگزيد و توبه او را پذيرفت. «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيهِ».[4] .

سپس پروردگارش او (آدم) را برگزيد و توبه اش را پذيرفت. از آنجايي كه امامان معصوم عليهم السلام در امر تبليغ دين با پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله شريكند (همان گونه كه در فراز «ارتضاكم لغيبه» بيان شد)، و خداوند وعده فرموده هر كس از رسولان را كه بخواهد، برمي گزيند، ائمّه عليهم السلام را نيز برگزيد. عن بريد العجلي قال: قُلْتُ لابي جَعْفَرِ عليه السلام قُولَ اللّهِ تَبارَكَ و قُولُه تَعالي: «... وَ جَاهِدُوا فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ هُوَ اجْتَبَاكُمْ»[5] قالَ: «اِيانا عَنّي ونَحنُ المُجْتَبُونَ».[6] . بريد عجلي گويد: از امام باقر عليه السلام درباره آيه «و در راه خداوند جهاد كنيد آن گونه كه حق جهادِ اوست. او شما را برگزيد»، سؤال كردم (كه منظور آيه، چه كساني است). امام عليه السلام پاسخ فرمود: خداوند ما را قصد كرده، ماييم برگزيدگان.

سلمان فارسي (كه از اصحاب رازدار پيامبر صلي الله عليه وآله و حضرت علي عليه السلام بود،) روايتي از پيامبر، پيرامون آيات 77 و 78 سوره حج نقل

مي كند كه در آن پيامبر صلي الله عليه وآله فرموده اند: «عنّي بِذلك ثَلاثَة عَشَرَ رَجلاً خاصَّةً دُونَ هذِهِ الاُمَّةِ فَقال سَلْمانُ: بَينْهُم لَنا يا رَسُولَ اللّهِ؟ فَقال: أَنَا و أَخي عَلي وَ أَحَدُ عَشَر مِنْ وُلْدي».[7] . منظور از آيه و برگزيدگان، سيزده نفر مرد كه برترين هستند مي باشد. سلمان عرض كرد: اي رسول خدا اين افراد را معرّفي فرمائيد. پيامبر فرمودند: من و برادرم علي و يازده نفر از فرزندانم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه آل عمران، آيه 179.

[2] سوره مباركه قلم، آيه 50.

[3] سوره مباركه نحل، آيه 121.

[4] سوره مباركه طه، آيه 122.

[5] سوره مباركه حج، آيه 78.

[6] كافي، ج 1، ص 191.

[7] بحارالانوار، ج 31، ص 414.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واعزكم بهداه

«اعزَّ» به معني عزيز گرداند مي باشد. از اين فراز دو برداشت شده است:

1 - خداوند ائمّه معصومين عليهم السلام را به واسطه آنكه مردم را هدايت مي نمايند، عزيز گرداند.

2 - خداوند ائمّه اطهار عليهم السلام را به هدايت خود و اينكه آنان را هدايت نمود، عزيز و گران قدر قرار داد. براي روشن شدن منظور اين فراز، شرحِ كلماتِ «عزّت» و «هدايت» خالي از لطف نيست. عزّت از آن خداوند متعال است. «مَن كَانَ يرِيدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَمِيعًا».[1] . هر كه خواهان عزّت است بداند عزّت، همگي از آن خداوند است. از آنجا كه عزّتِ مطلق از آن خداوند است، هر كس عبد و مطيع خداوند گردد و اتّصال به خداوند، يابد، او نيز داراي عزّت مي گردد. كما اينكه

رسول خدا صلي الله عليه وآله و مؤمنين نيز از عزّت خداوند بهره منداند.

«وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ».[2] . عزّت از آن خداوند و رسول او و مؤمنين است. پس همان عزّت واقعي را كه خداوند دارا مي باشد، رسول خدا صلي الله عليه وآله و مؤمنان حقيقي، دارا هستند. البتّه مؤمنان نسبت به مراتب ايمانشان، داراي مراتب عزّت هستند.

هدايت گاهي مطلق است كه در اين صورت، همگان از هدايت خداوند استفاده مي برند.

«إِنَّا هَدَينَاهُ السَّبِيلَ».[3] . ما او (انسان) را به راه راست هدايت نموديم.

گاهي نيز هدايت خاص است كه در اثر مجاهدت و تلاش بندگان، خداوند آنان را هدايت نموده، به مقصد مي رساند. «وَ الَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِينَّهُمْ سُبُلَنَا».[4] .

و كساني كه در راه ما تلاش كنند، قطعاً آنان را به راه هاي خود هدايت خواهيم كرد.

مطمئناً هدايت خاص در اثر مجاهدت و تلاش حاصل مي شود و آن هدايتي است كه عزّت مي آورد و هدايت ائمّه معصومين عليهم السلام از همين نوع است. يعني خداوند آنان را (كه مجاهدت هاي فراوان نموده اند)، به مقصد رسانده و در آن مقصد، عزيزشان گردانده است و آنان نيز كساني را كه مجاهدت نمايند، به مقصد مي رسانند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه فاطر، آيه 10.

[2] سوره مباركه منافقون، آيه 8.

[3] سوره مباركه انسان، آيه 3.

[4] سوره مباركه عنكبوت، آيه 69.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وخصكم ببرهانه

«خصّكم» به معني شما را مخصوص داشت و ممتاز گردانيد، مي باشد.

«برهان» از ماده «بره» به معني سفيد شدن است و از آن جايي

كه استدلالات روشن، چهره حق را براي مخاطبين نوراني، آشكار، سفيد، واضح و روشن مي نمايد، به آن «برهان» گفته مي شود.[1] . در قرآن كريم به معجزه انبيا،[2] وجود مبارك پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله،[3] قرآن كريم،[4] و دليل هاي روشن،[5] «برهان» اطلاق گرديده است.

اين فراز اين نكته را بيان مي دارد كه خداوند شما ائمّه معصومين عليهم السلام را به وسيله قرآن كريم، پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله، معجزاتي كه به شما عنايت كرده و دلائل روشنْ ممتاز گردانده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در فراز «برهانه» توضيح داده شد.

[2] سوره مباركه قصص، آيه 32.

[3] سوره مباركه نساء، آيه 174.

[4] سوره مباركه نساء، آيه 174 بنابر تفسير ديگر.

[5] سوره مباركه نمل، آيه 64.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وانتجبكم لنوره

«انتجب» به معني برگزيد و انتخاب كرد، است.

«نور» به معني روشنايي است و كيفيتي است كه علاوه بر آنكه خود روشن است، اطراف خود را نيز واضح مي نمايد.[1] . خداوند متعال به سبب نور خود كه هدايت گر به سوي وجودش و علوم رباني و كمالات قدسي است، ائمّه معصومين عليهم السلام را برگزيد.

يا مي توان گفت: خداوند متعال از نور خود (كه ائمّه عليهم السلام را خلق كرده بود،) و يا تبلوري از نور خود، ايشان را برگزيد. قال الصادق عليه السلام: «خَلَقَنا اللّهُ مِنْ نُورِ عَظَمَتِه، ثُمَّ صَوَّرَ خَلْقَنا مِن طينَةٍ مَخْزُونةٍ مَكْنونَةٍ مِن تَحْتِ العَرشِ فَاَسْكَنَ ذلِكَ النُور فيهِ، فَكُنَّا نَحن خَلَقْنا نورَ انيين لَم يجْعَل لاَحَدٍ في مِثْل الذي خَلَقَنا منِهُ نَصيباً».[2] .

امام صادق عليه

السلام فرمودند: خداوند ما را از نور عظمت خود آفريد. سپس از سرشتي پنهان شده در زير عرش خود كه نور در آن بود، به ما شكل داد. پس ما مخلوق آن نور هستيم كه هيچ كس را در خلقتش نصيب و بهره اي از آن نور نيست.

هر چند ديگران را از نور خداوند كه خالق ائمّه عليهم السلام است بهره اي نيست، ولي روح و سرشت شيعيان و محبّان ائمّه اطهار عليهم السلام از وجود ائمّه عليهم السلام خلق شده است.

عن عبداللّه بن الفضل يقول: قال الصادق عليه السلام: «يا عَبْداللّهِ بنِ الفَضْلِ اِنَّ اللّهَ تَبارَكَ وَ تَعالي خَلَقَنا مِنْ نُورِ عَظَمَتِه وَ صَنَعَنا بِرَحْمَتِه وَ خَلَقَ اَرْواحَكُم مِنَّا».[3] .

عبداللّه بن فضل مي گويد: امام صادق عليه السلام رو به من كرده، فرمودند: اي عبداللّه بن فضل، همانا خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود آفريد و به رحمت خود ما را ساخت و روح هاي شما (شيعيان) را از ما آفريد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در فراز «وَ نُوره» توضيح داده شد.

[2] بصائر الدرجات، ص 40.

[3] بحارالانوار، ج 47، ص 395.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وايدكم بروحه

«اَيد» به معني تقويت و تأييد است.

«روح» به معني نَفَس و دويدن است. اگر روح انسان كه گوهري مجرّد است به اين نام ناميده شده، به خاطر آن است كه از نظر تحرّك و حيات آفريني و ناپيدايي، همچون نَفَس و باد است.

در قرآن، «روح» به موارد متعدّدي اطلاق شده است: گاهي به معني روح مقدّسي است كه پيامبران را

در انجام رسالتشان تقويت مي كرده است.

«وَ أَيدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ».[1] . و ما او (عيسي) را به روح القدس تقويت كرديم. گاه به نيروي معنوي الهي كه مؤمنان را تقويت مي كند، اطلاق شده. «وَ أَيدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ».[2] . و به روح الهي تأييدشان كرديم. زماني به فرشته مخصوص وحي با عنوان «امين» اطلاق يافته. «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ، عَلَي قَلْبِكَ...».[3] . اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد.... گاهي به فرشته اي بزرگ تطبيق شده است. «تَنَزَّلُ الْمَلَآئِكَةُ وَ الرُّوحُ».[4] .در شب قدر فرشتگان و روح نازل مي شوند. گاهي به معني قرآن و يا وحي آسماني آمده است. «وَ كَذَلِكَ أَوْحَينَآ إِلَيكَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا».[5] . همان گونه بر تو نيز روحي را به فرمان خود وحي كرديم. و گاهي به كالبد انسان اطلاق مي شود كه خداوند در جسم دميده است. «وَ نَفَخَ فِيهِ مِن رُّوحِهِ».[6] . و از روح خود در آن دميد. خداوند متعال، ائمّه معصومين عليهم السلام را به تمامي اين ارواح مقدسه تأييد و تقويت نموده است. يعني خداوند ائمّه عليهم السلام را با روح خود و فرشته مخصوص وحي خود و آن فرشته بزرگ الهي و با الهام هاي وحي گونه خود كه به ائمّه طاهرين عليهم السلام مي فرستاده، تأييد و تقويت نموده است.

علاوه بر آن خداوند، آفريده اي را به نام «روح» كه برتر از جبرئيل و ميكائيل معرفي شده با پيامبر صلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام همراه گردانده و با آن «روح»، ائمّه عليهم السلام را تأييد نموده است. عن ابي بصير قال سمعت ابا عبداللّه يقول «يسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[7] قال:

خلق اَعْظَم مِنْ جِبْرئيل و ميكائيل، لَمْ يكُن مَعَ اَحَدٍ مِمَّن مَضي، غَيرُ محمّدٍ صلي الله عليه وآله وَ هُو مَعَ الائمةِ يسددهم وَ لَيس كُل ما طُلِبَ وُجِدَ».[8] .

ابابصير مي گويد: امام صادق عليه السلام پيرامون آيه «از تو درباره روح سؤال مي كنند بگو روح از فرمان پروردگار من است»، فرمودند: روح مخلوقي بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است و با هيچ كس از گذشتگان جز حضرت محمّد صلي الله عليه وآله نبوده است. آن روح با ائمّه عليهم السلام همراه است و اين طور نيست كه هر زمان درخواست شود، در دسترس باشد.

در اين زمينه كه روح همراه ائمّه معصومين عليهم السلام است، احاديث متعدّدي در كتاب هاي حديث وجود دارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 253.

[2] سوره مباركه مجادله، آيه 22.

[3] سوره مباركه شعراء، آيه هاي 193 و 194.

[4] سوره مباركه قدر، آيه 4.

[5] سوره مباركه شوري، آيه 52.

[6] سوره مباركه سجده، آيه 9.

[7] سوره مباركه اسراء، آيه 85.

[8] كافي، ج 1، ص 273.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ورضيكم خلفاء في ارضه

«خلفاء» جمع «خليفه» به معناي جانشيني است.

يعني خداوند متعال به وعده خود (كه در آيه 55 سوره نور به مؤمنان و صالحان داده بود،) عمل كرده، رضايت بر اين دارد كه شما جانشينان او در روي زمين باشيد. حضرت زين العابدين عليه السلام در دعاي عرفه مي فرمايد:

«رَبِّ صَلِّ عَلي اَطائِبِ اَهْل بَيتِه الذينَ اِخْتَرَتَهم لاَمْرِكَ وَ جَعَلْتَهُمْ خَزَنَة عِلْمِكَ وَ حَفَظَة دينِكَ وَ خُلَفائِكَ في اَرْضِكَ».[1] . خداوندا بر پاك ترين

اهل بيتش كه آنها را براي امر خود برگزيدي و آنها را گنجوران علم خود و پاسداران دينت و جانشينان خود در زمينت قرار دادي، درود فرست.

قال الرضا عليه السلام: «الاَئِمَّةُ خُلَفاءُ اللّهِ عَزّ وَ جلّ في اَرْضِه».[2] .

امام رضا عليه السلام فرمودند: امامان، جانشينان خداوند در زمين هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفه سجاديه، دعاي 47، فراز 56.

[2] كافي، ج 1، ص 193.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وحججا علي بريته

«حجج» جمع «حجّة» به معني دليل و برهان است.

«بَرية» از ماده «بَرَأَ» به معني دور بودن از نقص و عيب مي باشد. و اطلاق «برية» به تمامي آفريدگان و خلق شدگان از جهت آن است كه در خلقتشان از تمامي عيب ها و نقص ها به دور بوده اند. پس كلمه «برية» به معني آفريده، خلق شده و آفريدگان است.

بنابراين تعاريف، ائمّه معصوم عليهم السلام حجّت ها و برهان هاي خداوند بر تمامي مردم هستند. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اِنَّ اللّهَ جَعَلَ عَليا وَ زَوْجَتَهُ وَ ابْناهُ حُجَجُ اللّهِ عَلي خَلْقِهِ وَ هُم اَبْوابُ العِلمِ في اُمَّتي مَن اِهْتَدي بِهِمْ هَدي اِلي صِراطِ المُستَقيم».[1] .

رسول خدا صلي الله عليه وآله مي فرمايند: همانا خداوند، علي و همسرش و فرزندانش را حجّت هاي خداوند بر بندگانش قرار داده است. آن ها دروازه هاي علم در ميان امّت من هستند. هر كس به سوي آنها هدايت شود، به صراط مستقيم هدايت شده است.

چون ذات مقدّس امامان عليه السلام، همتاي قرآن كريم است. قرآن حجّت بالغه و اهل بيت حجّت تامه و كامله خداوند مي باشند. به همين دليل اميرالمؤمنين عليه

السلام از قرآن و از خودشان به عنوان حجيج (برهان بزرگ) ياد مي نمايد و مي فرمايد:

«اَنَا شاهِدٌ لَكُمُ وَ حَجيجُ يومِ القيامَةِ».[2] . من گواه بر شما و برهان بزرگ روز قيامت هستم. و درباره قرآن نيز مي فرمايد: «و كَفي بِالكِتابِ حَجيجاً».[3] . و (قرآن) براي برهان بزرگ، تنها كتاب و كافي است. هماهنگي قرآن و عترت در حجّتِ الهي بودن و ثقل بودن آن دو، اين نكته را ثابت مي نمايد كه هر مقامي براي هر يك ثابت گردد، براي ديگري نيز ثابت است. بنابراين همان طور كه به كُنه حجّت بالغه الهي كسي جز حجّت تامّه خداوند دست نمي يابد و آن را نمي تواند به تمامي درك نمايد، كسي به حجّت تامّه و كامله خداوند نيز شناخت نمي يابد و آنان را نمي شناسد و نمي تواند آنان را درك نمايد، جز حجّت تامّه خداوند.

قال علي بن الحسين عليه السلام: «حُجَّتُكَ اَجَلُّ مِنْ اَنْ تُوصَفَ بِكُلِّهَا».[4] .

امام سجّاد عليه السلام مي فرمايد: حجّت و برهان تو بالاتر از آن است كه وصف كامل گردد.

با آنكه نمي توان كُنه ذاتِ آنها را شناخت، ولي معرفت آنها واجب است و بايستي در راه كسب معرفت آنان تلاش كرد و با كسب نسبي معرفت، خداوند توفيق معرفت كامل تر - كه گوهري گران مايه است - را عطا مي فرمايد. سريع ترين راه معرفت، پيروي از آنها است. قال الباقر عليه السلام: «اِنَّ اللّهَ عَزّ و جَلّ بَعَثَ محمّداً صلي الله عليه وآله اِلي الناسِ اَجْمَعينَ رَسُولاً و حُجَّةَ الله عَلي جَميع خَلْقِهِ في اَرْضِهِ فَمَن امَنَ باللّهِ بِمُحَمّدٍ رَسُول اللّهِ وَ اِتَبَعَهُ وَ صَدَّقَهُ فَاِنَّ مَعْرِفَةُ الاِمامِ مِنَّا واجِبَةٌ عَلَيه... واللّه ما اَلْهَم المُؤمِنينَ

حَقَّنا اِلا اللّه عَزَّ وَ جَلّ».[5] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: خداوند عزّ و جلّ، محمّد صلي الله عليه وآله را بر تمام مردم به عنوان رسول و حجّت خدا بر همه خلقش در روي زمين فرستاد. پس هر كه به خدا ايمان آورد و به محمّد (رسول خدا صلي الله عليه و) ايمان داشت و پيروي اش و تصديقش نمايد، معرفت امام از ما بر او عنايت خواهد شد و به خدا سوگند حقْ (و معرفت) ما را كسي جز خداوند به مؤمنين الهام نكند. يعني كسي معرفت ما را مي يابد كه به خدا و رسولش ايمان داشته، از آنان پيروي نمايد. پس هر چه ايمان كامل تر گردد، معرفت امام نيز تكامل مي يابد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شواهد التنزيل، ج 1، ص 76.

[2] نهج البلاغه، خطبه 175.

[3] نهج البلاغه، خطبه 82.

[4] صحيفه سجاديه، دعاي 46، فراز 23.

[5] كافي، ج 1، ص 180 و 181.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وانصارا لدينه

امامان معصوم عليه السلام آن چنان انصار و ياوران دين خداوند بوده و هستند كه در راه اعتلاي دين خدا و باقي ماندن «كلمة اللّه» از تمام هستي خود گذشتند و جان خود و فرزندان و ياوران خود را در اين راه به خداوند تقديم نموده و هيچ گاه زير بار ظلم نرفتند و همگان به درجه رفيع شهادت رسيدند و شعاري جز اعتلاي دين نداشتند.

مصعب بن عبداللّه مي گويد: آن گاه كه مردم، امام حسين عليه السلام را احاطه كردند، حضرت بر اسبش سوار و از مردم خواست به او گوش

فرادهند. او خداوند را حمد و ثنا كرده، سپس فرمود: «... اَلا وَ اِنَّ الدَعي ابنُ الدَعي قَد تَرَكَني بَينَ السِلَّةِ وَ الذَلَّةِ وَ هيهاتْ لَهُ ذلِك منّي، هَيهات مِنَّا الذِلَّة اَبَي اللّهُ ذلك لَنا وَ رَسولهِ وَ المُؤمِنُونَ و حُجُورٌ طَهُرَت و حُدُودٌ طابَتْ ان يؤثر طاعَةَ اللِّئامِ عَلي مَصارِعِ الكِرامِ».[1] .

... هان (ابن زيادِ) حرام زاده فرزند حرام زاده، مرا ميان درگيري و خواري مخير كرده است. هيهات از من كه چنين كنم! هيهات از ما كه تن به خواري سپاريم! خدا و رسول او و مؤمنان و مادران و پدران پاكمان اِبا دارند از اينكه فرمان برداري از پَستان را بر مرگي بزرگوارانه برگزينيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج، ج 2، ص 24.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و حفظة لسره

به فراز «حفظة سرّ اللّه» نيز مراجعه شود.

ائمّه عليهم السلام بر تمام اسرار الهي واقفند و از آن حفظ و حراست نموده، در نگهباني از آن كوشا هستند.

آنان با دانستن علم الأسماء[1] و علم الكتاب و دانستن اسم اعظم خداوند بر اسرار الهي اطّلاع يافته، بر آن واقف شده اند.[2] .

اين اطّلاع تا بدانجا پيش رفته كه هيچ حجابي مابين خداوند و ائمّه معصومين عليهم السلام وجود ندارد و ائمّه عليهم السلام پوشش الهي گشته، رازهاي الهي را حراست مي نمايند.

قال علي بن الحسين عليه السلام: «لَيسَ بَينَ اللّه وَ بَينَ حُجَتَهُ حِجابٌ فَلا لِلّهِ دُونَ حُجَّتَهُ سِتْرٌ، نَحْن اَبْوابُ اللّهِ، وِ نَحْنُ الصِراطُ المُسْتَقيمِ. وَ نَحْن عَيبةُ عِلْمِهِ وَ نَحْنُ تَراجِمَةُ وَحْيهِ وَ نَحْنُ اَرْكانُ تَوحيدِهِ وَ نَحْنُ مَوْضِعُ سِرِّه».[3] . امام زين

العابدين عليه السلام فرمودند: بين خداوند و حجّت او حجابي وجود ندارد و براي خداوند به جز حجّتش پوششي نيست. ما درگاه هاي خداوند هستيم و ماييم راه مستقيم و ماييم ظرف هاي علم خداوند و ما ترجمه ها و بيان كنندگان وحي الهي مي باشيم و ماييم ستون هاي يگانه پرستي خداوند و ماييم محل هاي راز خداوند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 31.

[2] احاديثِ اطّلاعِ ائمّه بر علم الكتاب و اسم اعظم خداوند را، در فراز بعدي ملاحظه فرمايند.

[3] بحارالانوار، ج 24، ص 12.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومستودعا لحكمته

به فراز «معادن حكمة الله» نيز مراجعه شود. «مَسْتَودِعًا» به معني وديعه داران و امانت داران. امامان معصوم عليهم السلام وديعه داران و امانت داران حكمت هاي الهي هستند. «حكمت» عبارت است از رسيدن به حق از طريق علم و آگاهي، و قوّه اي است كه افعال نيك موجودات را مي شناسد، به گونه اي كه حق را در هر لباس و باطل را در هر موقعيتي تشخيص دهد. «حكمت» گوهري نيست كه به هر كسي داده شود. پايين ترين درجه آن به بندگان صالح عنايت مي شود. «مَنْ اَخْلَصَ اللّهُ اَرْبَعينَ يوماً فَجَّرَ اللّهُ ينابيعَ الحِكْمَةِ مِن قَلْبِهِ عَلي لِسانِهِ». كسي كه خود را چهل روز براي خداوند خالص گرداند، خداوند چشمه هاي حكمت را از قلبش بر زبانش جاري مي سازد. كساني كه همچون ائمّه عليهم السلام هميشه خالص در خداوند بوده، در او ذوب گرديده اند وديعه داران و امانت داران حكمت خداوند گرديده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وتراجمة لوحيه

به فراز «محبط الوحي» نيز مراجعه شود.

«تراجمة» جمع «ترجمان» به معني بيان كننده، مفسّر و شرح دهنده است.

«وحي» عبارت است از القاي امري در باطن فرد. چه آنكه آن فرد انسان، فرشته و يا حيوان باشد و چه آنكه آن امر، نور، علم، ايمان، وسوسه و غيره باشد و چه آنكه آن القا، تكويني و يا به دل انداختن باشد و چه آنكه اين عمل با واسطه و يا بدون واسطه باشد و چه آنكه القاكننده خدا و يا غير خدا باشد. «وحي الهي» عبارت است از اموري كه از طرف خداوند بر وجود مبارك انبياي مكرّم نازل گرديده است. و ائمّه معصومين عليهم السلام ترجمه

و بيان كننده وحي خداوند و واضح كننده آن بر مردم هستند. سدير مي گويد: از امام باقر عليه السلام خواستم «خود را به من معرفي نمايند». امام فرمودند: قال الباقر عليه السلام «نَحنُ خُزَّانُ علمِ اللّهِ و نحنُ تَراجِمَةُ وَحي اللّهِ و نحنُ الحُجَّةُ البالِغَةُ عَلي مَن دُون السَّماءِ و مَن فُوق الاَرضِ».[1] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: ما گنجداران علم خداوند هستيم و ما ترجمه ها و بيان كنندگان وحي خداونديم و ما دلائل و حجّت هاي رشديافته خداوند بر اهل آسمان و زمين هستيم.

در بعضي از زيارت هاي ديگر نيز كه براي ابراز ارادت و سلام به ائمّه عليهم السلام صادر شده، ايشان را با همين عنوان سلام مي دهيم: «اَلسَّلام عَلَيكُم يا تَراجمة وَحي اللَّه».[2] . سلام بر شما كه بيان كنندگان وحي الهي هستيد. سنگين ترين وحي الهي، قرآن است كه اگر بر كوه نازل مي گشت، آن را خاشع و متلاشي مي نمود.[3] . امامان معصوم عليهم السلام ترجمان قرآن كريم هستند و به تمامي آن و به عبارات، اشارات، لطائف و حقايق آن آگاهي كامل دارند و ظاهر و باطن قرآن را مي دانند و اين ترجمان فقط از امامان برمي آيد و بس.

قال الباقر عليه السلام: «ما يسْتَطيعُ اَحَدٌ اَن يدَّعي اَنَّ عِنْدَه جَميعُ القُرآنِ كُلِّهِ ظاهِرِهِ و باطِنِهِ غيرِ الاَوصياءِ».[4] . امام باقر عليه السلام فرمودند: هيچ كس نمي تواند ادعا كند كه همه قرآن اعم از ظاهر و باطن قرآن را مي داند، مگر اوصيا.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 192.

[2] بحارالانوار، ج 100، ص 343.

[3] اشاره به سوره مباركه حشر، آيه 21.

[4] كافي، ج 1، ص 228.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري

در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واركانا لتوحيده

به فراز «اركان البلاد» نيز مراجعه كنيد. «اركان» جمع «ركن» به معني پايه، ستون و اساس ها مي باشد. همچنين «رُكن» اسم است براي چيزي كه مايه سكون و آرامش باشد.

ائمّه طاهرين عليهم السلام هم اركان مادي و ظاهري هستند، كما اينكه وجود عنصري هر يك از امامان معصوم عليهم السلام ركن، ستون و اساس شهرها مي باشد (اركان البلاد) و هم اركان معنوي هستند. يعني آنان در تكامل ايمان انسان ها نقش اساسي دارند.

خداوند متعال، ائمّه طاهرين عليهم السلام را ركن ها و پايه هاي معنوي براي توحيد و اعتقاد به يگانگي خود قرار داده است. از اين فراز دو تعبير شده است:

1 - منظور از اينكه ائمّه معصومين عليهم السلام پايه هاي ستون براي يگانگي و يكتاپرستي خداوند هستند اين است كه خداوند اعتقاد به توحيد و يگانه بودن خود را از هيچ كس نمي پذيرد، مگر آنكه همراه با اعتقاد به ولايت و امامت ائمّه معصومين عليهم السلام باشد. يعني شرط قبول توحيد، اعتقاد به ولايت و امامت است. پس ولايت امامان معصوم عليهم السلام همچون پايه هاي است كه خانه توحيد و اعتقاد به توحيد را نگهداشته و بدون آن پايه ها اعتقاد به توحيد فرومي ريزد. همچنان كه حضرت امام رضا عليه السلام در حديث «سلسلة الذهب» كلمه توحيد را نجات بخش و پناهگاه خداوند از آتش دانستند، ولي شرط اساسي آن را ولايت ائمّه معصومين عليهم السلام برشمرده، فرمودند: «بِشَرطها و أَنا مِن شُروطِها».[1] . قبولي (كلمة اللّه) شرطي دارد كه (ولايت) ما از شرطهاي آن است. ولايت نه تنها شرط قبولي توحيد، بلكه شرط

قبولي تمامي اعمال انسان است. ولايت همچون امضا و تأييدِ پايينِ برگه اعمال است كه اگر چنين امضايي نباشد هر چند اعمال فراوان باشد، مورد قبول قرار نمي گيرد. پس شرط قبولي اعتقاد بر وحدانيت خداوند، اعتقاد به ولايت است و پايه هاي ستون توحيد، التزام به «ولايت» مي باشد.

عن ابي عبداللّه عليه السلام في قول اللّه عزّ و جلّ: «وَ لِلَّهِ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَي فَادْعُوهُ بِهَا» قال: «نَحنُ وَاللَّه الاَسماءِ الحُسني الَّتي لا يقْبَلُ اللَّهُ مِن العبادِ عَمَلاً الاّ بِمَعرِفتِنا».[2] .

حضرت امام صادق عليه السلام پيرامون آيه «خدا را نام هاي نيكوست. او را به آنها بخوانيد»، فرمودند: سوگند به خدا، ماييم آن نام هاي نيكو كه خدا عملي را از بندگان نپذيرد، مگر آنكه با معرفت ما باشد.

2 - منظور از اينكه امامان پايه هاي توحيد هستند آن است كه اگر آنان نبودند، يگانگي خداوند و يكتاپرستي او براي مردم بيان و روشن نمي گشت و مردم آن گونه كه بايد خداوند را نمي شناختند. همچنان كه ديگران كه اعتقادي به وجود ائمّه اطهار عليهم السلام نداشته اند، در بيان صفات خداوند و وجود خداوند دچار اشتباهات فراواني گشته اند كه مجال بازگويي آن نيست. پس با بيان ائمّه اطهار عليهم السلام و وجود آنها، خداوند به يگانگي شناخته شد و پرستش گرديد. عن بريد العجلي قال: سمعت اباجعفر عليه السلام يقول: «بِنا عُبِدَ اللّهُ و بِنا عُرِفَ اللّهُ و بِنا وحّدَ اللَّه تَبارك و تَعالي».[3] .

بريد عجلي مي گويد: از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود: به وسيله ما خداوند پرستش شد و به وسيله ما خدا شناخته شد و به وسيله ما خداوند تبارك و تعالي را به يگانگي

شناختند. قال علي بن الحسين عليه السلام: «نَحنُ اَوْلَي النَّاسِ بِاللَّه عَزَّ و َجَّل، و نَحنُ اَوْلَي النَّاسِ بِدينِ اللَّهِ و نَحنُ الَّذينَ شَرَعَ اللّهُ لَنا دينَهُ».[4] . امام زين العابدين عليه السلام مي فرمايند: ما والاترينِ مردم به خداوند عزّ و جلّ هستيم و ماييم برترين مردم به دين خدا و ماييم آن كساني كه خداوند دينش را بر ما عرضه داشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 145.

[2] كافي، ج 1، ص 144.

[3] كافي، ج 1، ص 145.

[4] بحارالانوار، ج 23، ص 366.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وشهداء علي خلقه

«شهداء» جمع «شهيد» به معني گواه و شاهد و شهادت دهنده است.

يعني ائمّه معصومين عليهم السلام گواهان و شاهدان خداوند بر مخلوقات هستند. آنها هستند كه نظاره گر اعمال مردم و شاهد اعمال آنها هستند و پرونده اعمال مردم نزد آنها بُرده خواهد شد و بر آن اطّلاع خواهند يافت. قال علي عليه السلام: «اِنَّ اللّهَ تَبارك و تَعالي طَهَّرَنا و عصَّمَنا و جَعَلَنا شُهَداء عَلي خَلقهِ و حُجَّتَهُ في اَرضِهِ و جَعَلَنا مَعَ القُرآنِ و جعل القُرآنُ مَعَنا، لا نُفارِقُه و لا يفارِقُنا».[1] . حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: «خداوند تبارك و تعالي ما را پاكيزه نمود و به ما عصمت عنايت كرد و ما را گواهان و شاهدان بر خلقش ساخت و در زمينش حجّت نهاد و ما را همراه قرآن و قرآن را همراه ما قرار داد. نه ما از آن جدا مي شويم و نه او از ما جدا خواهد شد. و در روايتي ديگر از

ايشان مي خوانيم: قال علي عليه السلام: «فَرَسولُ اللّهِ شاهدٌ عَلَينا و نَحنُ شُهداءُ اللّهِ عَلي خلَقِهِ».[2] . حضرت علي عليه السلام فرمودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله شاهد و گواه بر ما (اهل بيت) است و ما گواهان خداوند بر مردم هستيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 191.

[2] مناقب الي ابي طالب - ابن شهرآشوب، ج 2، ص 283.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واعلاما لعباده

«اعلام» جمع «عَلَمْ» به معني نشانه است.

امامان معصوم عليهم السلام نشانه هايي هستند كه مردم به سبب آنها و دلالت آنان و سخنان و رفتارشان به امور دنيا و آخرت و معاش و معاد خود اطّلاع يافته، آگاه مي گردند. همان گونه كه آنان نشانه هايي براي دين خداوند هستند.

روزي اميرالمؤمنين عليه السلام به همراه امام حسن و امام حسين عليهما السلام از منزل خارج شدند. حضرت علي عليه السلام رو به مردم كرده، فرمودند: «اَيهَا النَّاس اَنَّ هؤُلاء عِترَة نَبيكُم و اَهلُ بَيتِهِ و ذُرّيتهِ و خُلَفائِهِ، شَرَّفَهُم اللّهُ بِكَرامَتِهِ... و جَعَلَهُم اَعلامًا لِدينِهِ و شُهَداءَ عَلي عِبادِهِ و اُمَناءَ في بِلادِهِ».[1] . اي مردم همانا اينان عترت و خاندان پيامبر شما و اهل بيت او و فرزندان و جانشينان او هستند كه خداوند به كرامت خود به آنان شرافت داده... و آنان را نشانه هايي براي دينش و شاهدان و گواهاني بر بندگانش و امين هايي در شهرهايش قرار داده است.

حتّي ائمّه معصومين عليهم السلام نشانه هاي دين خداوند نيز مي باشند.

قال الباقر عليه السلام: «... انّ اللَّهَ تَعالي... جَعَلْنا... خُزَّانَ عِلمِهِ و تَراجِمَةَ وَحْيه و اَعلام

دينهِ و العُرْوَةَ الوُثقي و الدَليلَ الواضِحَ لِمَنْ اِهْتَدي».[2] . امام باقر عليه السلام فرمودند:... همانا خداوند براي كسي كه خواهان هدايت است، قرار داد ما را گنجواره هاي علم خود و ترجمه هاي وحي خود و نشانه هاي دينش و ريسمان محكم و دليل واضح خود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 26، ص 258.

[2] بحارالانوار، ج 25، ص 5.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومنارا في بلاده

«منار»، برج هايي بوده كه در آن آتش روشن مي كردند تا مسافران در بيابان به وسيله آن راهنمايي و هدايت شده، مسير شهرها را پيدا كنند.

ائمّه معصومين عليهم السلام همچون برج ها و مناره هايي هستند كه با روشنايي خود، راه دين را روشن و آشكار مي سازند تا مسافران اين دنياي خاكي، مسير مستقيم آخرت را گم نكنند و در پيچ و خم زندگي دچار سردرگمي نشوند. در زيارت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز مي خوانيم:

«وَ انْتَجَبَكَ لِنُوره فَجَعَلَكَ مِناراً في بِلاده و حُجَّتهُ عَلي خَليفَتِه...».[1] خداوند، تو را براي نور خود انتخاب كرد. پس تو را برج هاي روشن در شهر خود و حجّت خود بر مخلوقاتش قرار داد....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 100، ص 349.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وادلاء علي صراطه

«ادلاء» جمع «دليل» به معني برهان و دليل و راهنما است.

خداوند متعال براي همه امور، راهنما و دليل قرار داده است.

قال الباقر عليه السلام: «انَّ اللَّهَ تَبارك و تَعالي لَم يدع شَيئاً يحتاج اِلَيه الاُمَّة الاّ اَنْزَلَه في كِتابِه و بَينَه لِرسُولِه صلي الله عليه وآله و جَعَلَ لِكُلِّ شَي ءٍ حَداً و جَعَلَ عَلَيهِ دَليلاً يدُلُّ عَليه...».[1] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: خداي تبارك و تعالي چيزي از احتياجات امّت را وانگذاشت، جز آنكه آن را در قرآنش فروفرستاد و براي رسولش بيان فرمود و براي هر چيزي اندازه و مرزي قرار داد و دليل و راهنمايي براي آن گماشت. اوّلين دليل و راهنما به سوي خداوند، «قرآن كريم» است. قال الصادق عليه السلام في دعاءِ خَتْم القُرآن: «... اللَّهُمَّ

اجْعَلْه لَنا وِلياً يثْبتنا مِن الزَّللِ و دَليلاً يهدينا لِصالِحِ العَمَلِ». امام صادق عليه السلام در دعاي ختم قرآن مي فرمايند: خداوندا، قرآن را ولي ما قرار ده كه از گمراهي حفظمان كند و دليل و راهنماي ما باشد كه ما را به سوي عمل صالح هدايت گرداند. همان گونه كه قرآن، دليل به سوي خداوند و اعمال صالح است، اهل بيت عليهم السلام نيز دليل به سوي خداوند و اعمال صالح هستند. در دعاي فرج مي گوييم: «اللَّهُمَّ كُن لِوَليكَ... وَلياً و حافِظاً و قائداً و ناصراً و دَليلاً و عَيناً...».

پس پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله دو دليل بعد از خود باقي گذارده اند: يكي قرآن و ديگري اهل بيت عليهم السلام. امامان معصوم عليهم السلام در دنيا و آخرت دليل و برهان خداوند براي نمايان بودن راه الهي هستند. آنانند كه راه مستقيم را به مردم نشان داده و در آخرت نيز راهنماي صراط حق كه به سوي بهشت مي رود، هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 59.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وامنكم من الفتن

«فتن» جمع «فتنه» و به دو معنا مي آيد: اوّل آزمايش و دوّم فريب.

يعني اي امامان معصوم، خداوند متّعال شما را از تمامي فريب هاي شيطان ايمن داشته است و شيطان قادر نيست شما را فريب دهد. چرا كه خداوند متّعال به شما علمي عطا كرده كه حق و حقيقت را تشخيص مي دهيد و ضررهاي باطل را مي دانيد و در اثر بندگيتان، خداوند به شما نورانيتي عنايت كرده كه راه صواب را مي شناسيد. لذا دچار انحراف نشده، فريبكاري و

نيرنگ ديگران در شما اثر نمي گذارد. امام باقر عليه السلام مي فرمايند: چون رسول خدا صلي الله عليه وآله درگذشت، خاندان پيامبر (از شدّت تأثّر و اندوه) درازترين شب را گذراندند... در آن حال فرشته اي (از طرف خداوند براي عرض تسليت) بر ايشان وارد شد كه او را نمي ديدند، ولي صداي او را مي شنيدند. او گفت: «السَّلامُ عَلَيكُم اَهل البَيت و رَحْمَة اللَّه و بَرَكاتُه... اِنَّ اللَّه... عَصمَكُم من الزَلَلِ و آمَنَكم مِن الفتَن فَتَعَزُّوا بِعَزاءِ اللَّهِ...».[1] . درود و رحمت و بركات خدا بر شما خانواده باد. همانا خداوند شما را از لغزش محفوظ داشته و از فتنه ها و فريب هاي شيطان ايمن ساخته است. پس شما با دلداري خداوند تسليت يابيد....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 445 و 446.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وطهركم من الدنس

«دنس» به معني آلودگي و چرك و يا به معني پليدي است.

خداوند امامان معصوم عليهم السلام را از هر گونه پليدي و يا آلودگي و هر كاري كه قلب را چركين ساخته و شقاوت قلب آورد - كه در اثر آن پليدي به وجود مي آيد - پاك نموده است.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «فَنَحنُ اَهل البَيتِ اَذْهَبَ اللَّهُ عَنّا الرجْسَ و طَهَّرَنا مِن الدَنَسِ».[1] . پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: ما خانداني هستيم خداوند ما را از هر گونه پليدي دور كرده و ما را پاك از هر گونه آلودگي و قلب چركين قرار داده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 36، ص 316.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت

جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واذهب عنكم الرجس

«رجس» به معني هر موجودي است كه در ظاهر و يا باطن، داراي ناپاكي و پليدي باشد. بعضي معني آن را وسيع تر دانسته، گفته اند: به معني هر چيزي است كه باعث دوري و تنفّر شود. لذا به انواع پليدي ها و نجاست ها «رجس» گفته مي شود. زيرا همه اين امور موجب فاصله گرفتن انسان و تنفّر او مي شود. از آنجايي كه «رجس» به همه پليدي ها و ناپاكي ها اطلاق مي شود، راغب اصفهاني اين پليدي ها را به چهار قسم تقسيم نموده است گاهي از نظر غريزه و طبع، گاهي از نظر فكر و عقل، گاهي از نظر شرع و گاهي از تمام جهات.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وطهركم تطهيرا

اين فراز و فراز قبل تأكيد فراواني نسبت به پاك و مطهّر بودن ائمّه معصومين عليهم السلام دارد و آنها را از تمامي ناپاكي ها به دور دانسته و پاك و مطهّر مي شمارد. همچنان كه در آيه سي و سومِ سوره احزاب نيز با همين تعابير، اهل بيت عليهم السلام را از تمام ناپاكي ها به دور دانسته، آنان را پاك و مطهّر خوانده است. «إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا». خداوند اراده نموده از وجود اهل بيت پيامبر تمامي ناپاكي ها و پليدي ها را دور كرده، آنان را پاك و مطهّر گرداند. همين تأكيد بر دوري از پليدي و پاك و مطهّر بودن امامان هُدي در احاديث فراواني وجود دارد كه الهام گرفته از همين آيه مي باشد.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «نَحنُ اَهل بَيتِ طَهَّرَهم اللَّه مِن شَجَرَة النّبُوة و مُوضِع الرِّسالَة».[1] . پيامبر

اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: ما خانداني هستيم كه خداوند پاكشان گردانيده است و اين خاندان از درخت نبوّت و جايگاه رسالت است.

حضرت زينب عليها السلام نيز در روز دوازدهم محرّم، در پاسخ به گستاخي ابن زياد فرمودند:

«اَلْحَمدُ لِلَّه الَّذي اَكْرَمنا بِمُحمَّد و طَهَّرنا تَطْهيراً اِنَّما يفضَحُ اللّهُ الفاسقَ و يكَذِّبُ الفاجرُ».[2] .

خداوند را سپاس مي گوييم كه ما را به حضرت محمّد صلي الله عليه وآله گرامي داشت و پاك و مطهر گردانيد و همانا خداوند فاسق را مفتضح مي گرداند و فاجر دروغگو است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الدر المنثور، ج 5، ص 199.

[2] بحارالانوار، ج 45، ص 154.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وادمتم ذكره ووكدتم ميثاقه واحكَمتم عقد طاعته

«ادمتم» به معني ادامه و استمرار داديد، است. «وكدتم» به معني استوار نموديد، مي باشد. «ميثاق» عبارتست از عهد و پيمان. «احكمتم» به معني محكم كرديد، است. امامان معصوم عليهم السلام به چنان مقامي نائل آمده اند كه به ذكر دائمي و عملي خداوند مشغول هستند و اين ارتباط با خداوند چنان محكم و استوار است كه پيمان با خداوند را محكم نموده و اطاعت آنان از خداوند را استوار گردانده است. آنان لحظه اي از ذكر خدا و اطاعت و بندگي او جدا نمي شوند. ذكر دائمي خداوند آن است كه امامان معصوم عليهم السلام در مقام «اسم اللّه» ثابت مانده اند و هيچ مرتبه اي از آن پايين نيامده اند. امامان معصوم عليهم السلام خداوند را تسبيح و تقديس كرده و ديگران اين عمل را از آنان فراگرفتند. آنان هستند كه پيمان خود را با پروردگار محكم نموده و

خود پيمان و عهد الهي گشتند. قال الصادق عليه السلام: «نحنُ شَجَرةُ النبوّةِ و معدنُ الرِسالَةِ و نَحنُ عَهْدُ اللّهِ و نَحْنُ ذِمَّةُ اللّهِ لَمْ نَزَلَ اَنواراً حَوْلَ العَرشِ نُسَبِّحُ و فيسبِّحُ اهلُ السماءِ لِتَسْبيحِنا فَلمّا نزَّلْنا الي الاَرضِ سبَّحنا فَسبَّحَ اهلُ الارضِ، فكُلُّ عِلْمٍ خَرَجَ الي اهلِ السماوات و الارضِ فمِنَّا و عَنَّا...».[1] . امام صادق عليه السلام فرمودند: ما درخت نبوّت و معدن رسالت هستيم. ما عهد خداونديم و ماييم پيمان خداوند. آن زمان كه نوري در اطراف عرش الهي نبود، ما تسبيح خداوند گفتيم و اهل آسمان از ما ياد گرفتند و تسبيح گفتند و آن گاه كه به زمين آمديم، تسبيح خداوند گفتيم و ساكنان زمين نيز تسبيح گفتند. پس تمامي علم هايي كه به سوي آسمان و زمين رود، از ما است....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 25، ص 24.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ونصحتم له في السر والعلانية ودعوتم الي سبيله بالحكمة والموعظة الحسنة

«نصح» به معني خيرخواهي مخلصانه است. امامان معصوم عليهم السلام در پنهان (خلوت بين خود و خداوند) و آشكار (در بين مردم) براي خداوند، خيرخواهي مخلصانه كرده اند و مردم را با دلائل و حكمت هاي زيبا و موعظه نيكو به سوي راه الهي دعوت نموده اند. و آن چنان در اين راه پيش رفته اند كه خود را به مشقت هاي فراوان انداخته اند. چرا كه آنان از سر مهرباني به مردم، اصرار بر هدايت آنان داشتند. خداوند در وصف رسول اللّه صلي الله عليه وآله مي فرمايد: «لَقَدْ جَآءَكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيكُم بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَّحِيمٌ».[1] . رسولي از خود شما به سويتان آمد كه

رنج هاي شما بر او سخت است و به هدايت شما اصرار دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.

در زيارت امامان بقيع آمده است: «السَّلام عليكم اهل النَجْوي اَشهَدَ اَنَّكم قد بَلَغْتم و نَصحْتُم و صَبرتُم في ذاتِ اللّهِ و كذَّبْتم و أسَئَ اِليكم فعفوتم...».[2] . سلام بر شما كه اهل زمزمه با خداوند بوديد. شهادت مي دهم شما حقايق را به مردم رسانديد و خيرخواهي مخلصانه كرديد و در اين راه براي خداوند صبر و شكيبايي كرديد و ديگران شما را تكذيب كرده، به شما ظلم نمودند و شما آنان را عفو كرده، بخشيديد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه توبه، آيه 128.

[2] كافي، ج 4، ص 559.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وبذلتم انفسكم في مرضاته

«بذل» به معني بخشش چيزي كه بخشنده براي آن ارزشي قائل نيست. به خلاف «هبه» كه بخشش شي ء است كه در گمان بخشنده، ارزشمند است. بعضي «بذل» را نگهداري نكردن از شي اي كه براي آن ارزشي قائل نيستند، معني نموده اند. «مرضاة» به معني خوشنودي و خوشايندي است. در اين فراز به امامان معصوم عليهم السلام عرضه مي داريم: شما در راه رضايت و خوشنودي و خوشايندي خداوند تعالي، براي جان هاي خود ارزشي قائل نبوديد و آن را (كه با ارزش ترين جان هاي عالميان است) در طبق اخلاص قرار داده، به او بذل نموديد و اصولاً ائمّه هُدي عليهم السلام در برابر رضوان و رضايت الهي كه «اكبر» و «فوز عظيم» است، ارزشي براي جان خود قائل نبودند.[1] . چرا كه رضايت آنان همان رضايت و خوشنودي خداوند است.

قال

الحسين عليه السلام: «رِضا اللّه رِضانا اَهل البَيت».[2] . امام علي عليه السلام فرمودند: رضايت و خوشنودي خداوند همان رضايت و خوشنودي ما اهل بيت است.

لذا امام حسين عليه السلام در آخرين لحظات زندگي پس از آن همه مصيبت ها كه در كربلا ديده است، مي گويد: «(إلهي) رضاً بِقَضائك و تَسْليماً لاَمرك لا مَعبود سِواك».[3] .

(خداوندا) راضي به قضاي تو (و مقدّراتت) هستم و در برابر امر و فرمان تو تسليمم و هيچ معبودي جز تو ندارم.بنابراين چون رضايت خداوند را خواستارند، جانشان را در آن راه بذل مي نمايند. «و بَذَلَ مَهْجَتَهُ ليستقِذَ عِبادِك مِن الجَهالَة و حيرَة الضَّلالة».[4] . و (امام حسين عليه السلام) در راه تو بذل جان نمود تا بندگان تو را از ناداني و جهالت و سرگرداني در گمراهي نجات دهد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] اشاره به سوره توبه، آيه 72.

[2] اهل البيت في الكتاب و السنة، ص 289.

[3] موسوعة الامام علي بن ابي طالب، ج 7، ص 248.

[4] مفاتيح الجنان زيارت اربعين.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وصبرتم علي ما اصابكم في جنبه

«جنب» به معني كناره و پهلو است و در اينجا به معني «خاطر» مي باشد.

در اين فراز به امامان هدايت عليهم السلام عرضه مي داريم: شما در پيشامدهاي ناگوار و حوادث روزگار (براي حفظ دين و كيان اسلام) به خاطر خداوند و در راه خداوند، صبر و شكيبايي مي نموديد. بعضي از روايات به جاي كلمه «جنبه» كلمه «حُبِّه» آمده يعني در راه محبّت الهي، صبر و شكيبايي مي نموديد. آنان بيشترين آزار و اذيت را از جانب مردم تحمّل كردند

و در راه خدا صبر نمودند. قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «ما اوذي نَبي مِثل ما اوذيتُ».[1] .

رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: هيچ پيامبري همانند من اذيت و آزار نشد.

اين اذيت ها تا آنجا ادامه يافت كه به كشته شدن امامان و معصومين عليهم السلام مي انجاميد.

قال الصادق عليه السلام: «وَ اللّه ما مِنّا الاَّ مَقتُولٌ شَهيدٌ».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمود: به خدا قسم، هيچ يك از ما (اهل بيت) نيست، مگر آنكه كشته و شهيد شود. خطب الحسن بن علي عليهما السلام بعد قتل ابيه فقال في خطبته: «لقد حدَّثَني حَبيبي جَدي رسولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله اِنَّ الامرَ يملكُه اِثْنا عَشَرَ اِماماً مِن اَهلِ بَيته و صَفوتِهِ ما مِنَّا الّا مَقتولٌ او مسمومٌ».[3] . امام حسن عليه السلام بعد از كشته شدن پدرش در خطبه اي فرمود: همانا جدّم و حبيبم رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: امر خلافت و امامت، از آن دوازده امام از اهل بيت اوست و هيچ يك از جانشينان او نيستند، مگر آنكه كشته شوند و يا مسموم گردند. بنابراين بايد گفت آنان براي خداوند و در راه او، مشقّت هاي زيادي را تحمّل كردند.

قال علي عليه السلام: «صَبرتُ و في العين قَذي و في الحَلْق شَجي».[4] .

امام علي عليه السلام فرمود: صبر و شكيبايي كردم در حالي كه در چشمم خار و در گلويم استخوان بود. قالت الفاطمة عليها السلام: «صُبَّتُ عَلي مَصائِبُ لَوْ أَنّها صُبَّت عَلي الايام صِرنَ لَيالياً».[5] . حضرت فاطمه عليها السلام فرمود: مصيبت هايي را تحمّل كردم كه اگر بر روزگار وارد مي شد، آن را

شب مي نمود. همه اين صبرها و تحمّل مصيبت ها براي رضاي خداوند و به خاطر حبّ الهي و پابرجا ماندن دين رسول خدا صلي الله عليه وآله بوده است.

قال الحسين عليه السلام: «صَبْراً عَلي قَضائِك يا ربّ لا اله سِواكَ يا غياث المُسْتَغيثين ما لي ربِّ سِواكَ و لا مَعبود غَيركَ صَبراً عَلي حُكْمِكَ يا غياثَ مَن لا غياث لَه».[6] .

امام حسين عليه السلام (در روز عاشورا در آخرين ساعات روز كه با خداوند مناجات مي كرد،) فرمود: شكيبا هستم بر قضاي تو. اي پروردگار من، هيچ خدايي جز تو نيست اي فريادرسِ فريادرس خواهان، هيچ كس را جز تو ندارم و هيچ معبودي غير از تو ندارم. بر حكم تو صبركننده هستم. اي فريادرس كسي كه فريادرس ندارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 39، ص 56.

[2] بحارالانوار، ج 27، ص 209.

[3] بحارالانوار، ج 27، ص 217.

[4] الغدير، ج 10، ص 124.

[5] مناقب ابن شهرآشوب، ج 1، ص 208.

[6] موسوعة كلمات امام حسين، ص 615.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وسائلي كه خداوند براي پيامبران فرستاد

قال الصادِقُ عليه السلام: «اَلْواحُ مُوسي عِنْدَنا وَ عَصا مُوسي عِنْدَنا وَ نَحْنُ وَرَثَةُ النَّبيين».[1] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: ده فرمان موسي و عصاي او نزد ماست و ما وارثان پيامبران هستيم.

قال الصادق عليه السلام: «... اِنَّ عِنْدي لَرايةُ رَسُول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم المغلبة و اِنَّ عِندي اَلْواح مُوسي وَ عَصاهُ وَ اِنَّ عِندي لَخاتَم سُلَيمانُ بْنِ داوُد و اِنَّ عِنْدي الطَشْتُ الَّذي كان مُوسي يقْرَبُ بِهِ القُربان...».[2] .

امام صادق

عليه السلام فرمودند: همانا پرچم ظفربخش پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم نزد من است. الواح موسي و عصاي او و انگشتر سليمان بن داود و طشتي كه موسي در آن گوسفند قرباني مي كرد، نزد من است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 47، ص 26.

[2] كافي، ج 1، ص 233.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والمثل الاعلي

«مَثَل» به معناي نمونه و جمع آن «مُثْل» است. («مِثْل» نيز به معناي شبيه و نظير مي باشد كه جمع آن «امثال» است.) ائمّه اطهار عليهم السلام نمونه هاي والا و برترِ خداوند هستند. يعني به دليل عبادت و اطاعت و بندگي به درگاه خداوند، نمونه او شده اند. هر چند خداوند داراي شبيه و نظيري نيست. «لَيسَ كَمِثْلِهِ شَي ء».[1] . هيچ چيز مانند او نيست. ولي داراي نمونه اعلي و والا مي باشد. «وَ لِلَّهِ المَثَلِ الاَعْلي».[2] . و براي خداوند نمونه اي عالي هست. مَثَل و نمونه خدا شدن، با اطاعت و بندگي خداوند حاصل مي شود.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «قال اللّه تبارك و تعالي: عَبدي اَطِعُني حَتَّي اجْعَلَكَ مثْلِي».[3] . رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمودند: خداوند تبارك و تعالي فرموده: اي بنده من، مرا اطاعت كن تا تو را نمونه خود قرار دهم. و ائمّه معصومين عليهم السلام در اوج طاعت و بندگي هستند و خداوند اراده كرده آنان از پليدي دور باشند و هر كسي از پليدي دور بود، تمامي رفتار و كردارش اطاعت و عبادت پروردگار است. قال الرضا عليه السلام: قال رسول اللّه عليهم السلام لعلي بن ابيطالب عليه السلام:

«يا عَلي اَنتَ حُجَّةُ اللّهِ... و اَنتَ المَثَلُ الاَعْلي».[4] .

امام رضا عليه السلام از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله روايت مي كنند كه به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند: اي علي تو حجّت خداوند هستي... و تو نمونه اعلايي.

بعضي «مَثَل» را به معني «دليل و حجّت» گرفته اند. بنابراين تعبير، ائمّه عليهم السلام برترين و والاترين حجّت هاي خداوند بر مردم هستند. كما اينكه در زيارت آل ياسين مي خوانيم:

«اَلسَلامُ عَلَيكَ يا حُجَّةَ اللّهِ وَ دَليلَ اِرادَتِهِ...»[5] . سلام بر شما (امام زمان) كه حجّت خداوند و برهان و دليلِ اراده او هستيد.... عدّه اي «مَثَل» را به «صفت» معنا نموده اند. منظور آن است كه ائمّه هدي عليهم السلام آراسته به صفات والاي الهي هستند. گويي كه تمام وجود ايشان صفات خداوند است. چرا كه آنان مظاهر صفات و اسماء خداوند هستند. همچنين ممكن است مقصود از «مَثل» در اين فراز مَثَلي باشد كه خداوند در آيه نور، نور خودش را به آن تشبيه كرده است و فرموده: «اللَّهُ نُورُ السَّمَوَاتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ».[6] . خداوند نور آسمان ها و زمين است، مثل نور خداوند همانند چراغ داني است. آيه نور در شأن ائمّه طاهرين عليهم السلام نازل شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه شوري، آيه 11.

[2] سوره مباركه نحل، آيه 60.

[3] شجره طوبي، ج 1، ص 33.

[4] عيون اخبار الرضا ج 1 ص 9.

[5] مفاتيح الجنان.

[6] سوره مباركه نور، آيه 35.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والدعوة الحسني

در تفسير اين فراز، دو تعبير وجود دارد:

1 - «دعوة» به معني

«فرا خواندن مردم». ائمّه معصومين عليهم السلام چنان در دعوت مردم

به دين خداوند حريص بودند و در اين راه استقامت و پايداري كردند و اموال و جان هاي خود و نزديكانشان را در راه خداوند و دين خدا تقديم نمودند كه گويا دعوت كننده نيستند بلكه عين دعوت گرديده، دعوت نيكو شده اند. زيرا ايشان بهترين افرادي هستند كه مردم را به دين خداوند با رفتار، كردار و گفتار خود، دعوت مي كنند.

وجود انور امام حسين عليه السلام در روز عاشورا، چندين نوبت لباسِ غيرِ رزم بر تن كرد و عمّامه رسول خدا صلي الله عليه وآله را بر سر نهاد و لشكر عمر سعد را نصيحت كرد تا شايد از خطاكاري خود دست بكشند.

2 - «دعوة» به معني «دعا». و مقصود آن است كه ائمّه طاهرين عليهم السلام كساني هستند كه پيامبران و اولياي خداوند از جمله حضرت ابراهيم عليه السلام درباره ايشان دعاي نيكو نموده اند. در قرآن مي خوانيم ابراهيم رو به درگاه الهي آورده و عرض كرد:

«رَبِّ اجْعَلْنِي مُقِيمَ الصَّلا َةِ وَ مِن ذُرِّيتِي».[1] .

پروردگارا، مرا برپاكننده نماز قرار ده و از فرزندانم (نيز چنين فرما). پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله به دعاي حضرت ابراهيم صلي الله عليه وآله مباحات كرده، خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمودند: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله «يا عَلي اَنَا دَعْوَةُ اَبي اِبراهيمَ».[2] . رسول اللّه صلي الله عليه وآله فرمود: اي علي، من همان دعاي پدرم ابراهيم هستم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه ابراهيم، آيه 40.

[2] من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 369.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت

جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وحجج الله علي اهل الدنيا والاخرة والاولي

«حجج» جمع «حجة»، به معني دليل و گواه است. «اولي» به معناي اوّلين است. «اولي» در اين جمله در مقابل «آخرت» قرار گرفته كه منظور از آن «دنيا» مي باشد و تكرار آن براي تأكيد معنوي يا رعايت سجع است. بعضي آن را «عالم برزخ» كه پس از مرگْ اوّلين عالم است، دانسته اند و برخي منظور از آن را «رجعت» دانسته اند و عدّه اي «اولي» را به «امّت هاي گذشته» تفسير نموده و بعضي نيز بر اين باورند كه «اولي» همان «عالم ذرّ» مي باشد.

منظور از اين فراز اين است كه ائمّه طاهرين عليهم السلام گواهاني هستند كه خداوند به وسيله آنان حجّتش را بر مردم به پايان رسانده است و آنان نشانه هاي روشن خداوند بر اهل دنيا و مردمان برانگيخته شده در آخرت هستند. و منظور از اين كه آنها حجّت و دليل در آخرت هستند، اين است كه پيروي از آنان سبب قبولي طاعات است و معيار سنجش اعمال مردم قرار مي گيرد. قال الرضا عليه السلام: «نَحْن حُجَج اللّه في خَلْقه و نَحْن شُهَداء اللّه و اَعْلامُه في بَرِيتِه».[1] . امام رضا عليه السلام فرمودند: ما حجّت هاي خداوند در ميان مردم و گواهان الهي و نشانه هاي خداوند در ميان مردم هستيم. در حديثي ديگر از اميرالمؤمنين عليه السلام آمده است: قال علي عليه السلام لكميل: «نَحْنُ حُجَجُ اللّه وَ بَيناتِه».[2] .

حضرت علي عليه السلام به كميل فرمودند: ما حجّت هاي خداوند و دليل هاي راهنما به سوي او هستيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير نورالثقلين، ج 3، ص 526.

[2] مستدرك سفينة البحار، ص 463.

منبع:

پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ورحمة الله وبركاته

رحمت خداوند، عبارت است از «بخشش نعمت» و بر دو قسم است: «رحمت عام» و «رحمت خاص». رحمت عام، بخشش خداوند نسبت به همگان است. به گونه اي كه شامل حال همه افراد چه مؤمن و چه كافر مي شود و رحمت خاص، بخشش خداوند نسبت به مؤمنان است و مخصوص اهل ايمان و طاعت مي باشد. «رحمان» اشاره به رحمت عام دارد و «رحيم» بيان كننده رحمت خاص خداوند است. قال الصادق عليه السلام: «و اللّهُ اِله كُلُّ شَي ءٍ الرَّحمانُ بِجَميعِ خَلْقه، الرَّحيمُ بِالمُؤمِنين خاصّه».[1] . امام صادق عليه السلام فرمودند: خداوند معبود همه چيز است. نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان و نسبت به مؤمنانِ خاصّش، رحيم است. خداوند در دنيا و آخرت رحمتي گسترده دارد كه در دنيا شامل حال همگان گشته و در آخرت فقط به مؤمنان اختصاص دارد كه مسلّماً اين رحمت تمام شدني نيست. «يا مَنْ لَا تَفْنَي خَزَائِنُ رَحْمَتِهِ».[2] . اي كسي كه گنج هاي رحمت او نابود نمي شود. گنجينه رحمت الهي پايان يافتني نيست و همه از او رحمت مي طلبند. «يا أَرْحَمَ مَنِ انْتَابَهُ الْمُسْتَرْحِمُونَ».[3] . اي بخشنده اي كه رحمت خواهان پي درپي نزد او مي آيند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 114.

[2] صحيفه سجاديه، دعاي 5، فراز 3.

[3] صحيفه سجاديه، دعاي 12، فراز 9.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومساكن بركَة الله

«مساكن» جمع مسكن، به معني منزل و قرارگاه است. «بركة» عبارت است از سودِ نعمت و موهبتِ زياد و پايدار. مقصود اين است كه ائمّه طاهرين عليهم السلام منزل ها و قرارگاه هاي نعمت ها و سودها و موهبت هاي فراوان و پايدار الهي

هستند و اين منازل است كه پس از دريافتِ موهبت ها و نعمت هاي فراوان الهي، به مقتضاي طلب و ظرفيت هر يك از مردم، به آنها ارزاق دنيوي، معارف حقيقي و علوم الهي را عطا مي كنند و آنان مقصد نزولِ بركات الهي و مبدأ اعطاي بركات الهي به مردم اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومعادن حكمة الله

«معادن» جمع معدن است به معني رويشگاه و مقَر.

«حكمت» عبارت است از خِردي كه از هر نوع كاستي و اشتباه، خالي و رساننده به حقّ از طريق علم، آگاهي و شناخت موجودات باشد.

بعضي بين حكمت خداوند و حكمت انسان ها تفاوت قائل شده، گفته اند: «حكمت خداوند» عبارت است از شناخت اشيا و ايجاد و خلقت آنها، در نهايت تدبير و اعجاز و «حكمت انسان» عبارت است از شناخت موجودات به گونه اي كه انسان بتواند به وسيله آن، حقيقت را هر كجا و در هر لباسي هست، بشناسد و باطل را در هر موقعيتي كه وجود دارد، تشخيص دهد و اين كار از خِردي سرچشمه مي گيرد كه از هر نوع اشتباه و كاستي خالي باشد.

البتّه براي حكمت، معاني فراواني ذكر شده است. مانند: «شناخت اسرارِ جهان هستي» و «معرفت و شناسايي خداوند». مي توان همه آنها را يك جا جمع كرد و گفت: حكمت عبارت است از «مجموعه اي از معرفت، علم، اخلاق پاك و پسنديده، تقوا، نور هدايت، فهم و عقل». و اين همان صفاتي است كه لقمان در قرآن به آن توصيف شده است: «وَ لَقَدْ آتَينَا لُقْمَانَ الْحِكْمَةَ».[1] . و ما به لقمان حكمت داديم. پس به لقمان

صفتي عنايت شده كه موجودات را مي شناسد. امّا اگر درباره خداوند صفتِ حكيم به كار رود يعني او تمام اشيا را مي شناسد و همه را با حكمت و تدبير و در نهايت اعجاز آفريده است. «أَ لَيسَ اللَّهُ بِأَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ».[2] .

آيا خداوند بهترين حكم كنندگان نيست؟!

معناي ديگر حكمت، «استوار و محكم» است كه اطلاق قرآن به «حكيم» از اين جهت است.

«تِلْكَ آياتُ الْكِتَابِ الْحَكِيمِ».[3] . اين آيات كتابِ استوار و حكمت آميز است.

يا به معني آن است كه قرآن كريم، حكمت آموز مي باشد. ائمّه اطهار عليهم السلام معدن هاي حكمت خداوند هستند. يعني داراي فهم، عقل و خِردي والايند كه از تمام كاستي ها و اشتباهات به دور است. چرا كه آنان معصوم و از تمام پليدي ها دور هستند و با نورِ هدايت، به حقيقت، علم و معرفت، احاطه كامل دارند و حقّ را از باطل به طور كامل تشخيص مي دهند و با تقواي الهي در آن مسير حركت كرده، داراي اخلاقي حسنه مي باشند و با چنين حكمتي، ممكن نيست كسي بتواند امام معصوم عليه السلام را فريب دهد و باطل را نزد آنان حقّ جلوه دهد و به همين خاطر است كه آنان ريسمان محكم خداوند هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه لقمان، آيه 12.

[2] سوره مباركه تين، آيه 8.

[3] سوره مباركه يونس، آيه 1.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وحفظة سر الله

«حفظه» جمع «حافظ» به معني نگهبان و پاسدار است.

«سر» راز به معني راز مي باشد. ائمّه اطهار عليهم السلام نگهبانان و پاسداران اسرار و رازهاي خداوند هستند و هيچ پيامبر

و فرشته اي نمي تواند تمام آن اسرار را نزد خود و درون سينه اش حفظ كند. ائمّه عليهم السلام بعضي از آن اسرار را براي اشخاصِ خاصّي كه قابليت پذيرش آن را داشته اند، بيان نموده اند. عن جابر قال: «حدّثَني أَبُو جَعْفَر عليه السلام بِسَبْعينَ أَلْفَ حَديثٍ، لَمْ أَحْدِّثُ (أحد) بها أحداً قطّ، و لا أحدّثُ بِها أحداً أبداً».[1] . جابر مي گويد: هفتاد هزار حديث است كه امام باقر عليه السلام براي من گفته اند (و نزد من امانت گذارده اند) ولي من هرگز آنها را به كسي نگفته و در آينده نيز براي هيچ كس بازگو نخواهم كرد.

و در روايتي ديگر از حضرت امام صادق عليه السلام آمده است:

عن ابي صامت قال ابو عبداللّه عليه السلام: «اِنَّ حَديثَنا صَعْبٌ مُسْتَعْصَبٌ شَريفٌ كَريمٌ ذكرانْ ذَكي وَعَرْ لا يحتَملُ مَلكٌ مُقَرَّبٌ و لا نَبِي مُرسَلٌ و لا مُؤمِنٌ مُمْتَحَنْ قُلْتُ فَمَنْ يحْتَمِلُهُ جُعِلْتُ فِداكَ قالَ مَنْ شِئنا يا ابا الصامِت».[2] . ابو صامت روايت مي كند كه امام صادق عليه السلام به من فرمودند: همانا گفتار ما دشوار، مشكل، ارزشمند، دقيق و راهنماي ديگران است كه هيچ فرشته مقرّب و پيامبر مرسل و مؤمنِ آزموده شده، نمي تواند آن را در سينه خود حفظ نمايد. عرض كردم: قربانت شوم پس چه كسي مي تواند آن را در سينه خود نگهدارد؟ فرمودند: اي ابا صامت، هر كه ما بخواهيم. از اين سخن بر مي آيد كه تمامي آن اسرار را كسي جز معصوم نمي تواند تحمّل نمايد و امام معصوم به ديگر معصومِ پس از خود انتقال مي دهد و علاوه بر آن به مؤمنيني كه ظرفيت پذيرش آن را در وجود خود ايجاد نمايند، به

مقتضاي ظرفيت آنان انتقال مي دهند. چرا كه اگر ظرفيت تحمّل آن را نداشته باشند، كافر خواهند شد.

قال السجاد عليه السلام: «و اللّه لو عَلِمَ اَبُوذَر ما في قَلْبِ سَلْمان لَقَتَلَهُ وَ لَقَدْ اَخا رَسُولُ اللَّه صلي الله عليه وآله بَينَهُما».[3] .

امام سجاد عليه السلام مي فرمايند: به خدا قسم اگر ابوذر از آنچه در قلب سلمان مي گذشت آگاهي داشت، وي را مي كشت، در حالي كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم بين آن دو پيمان برادري برقرار كرده بود. و سلمان به اين علّت در شمار دانايانِ اسرار قرار گرفت كه همچون فردي از افراد اهل بيت عليهم السلام گشت و پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم سلمان را به اهل بيت نسبت دادند و فرمودند: قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم: «السَلْمانُ مِنَّا اَهْلَ البَيتِ».[4] . پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: سلمان از ما اهل بيت است.

پس بعضي از اصحاب پيامبر به مقتضاي ظرفيت مي توانند حامل اسرار خداوند گردند.

عَنْ اَبي حَمْزَةِ الُثمالي عَن اَبي جَعْفَر عليه السلام قالَ سَمِعْتُ يقُولُ: «اِنَّ حَديثَنا صَعْبٌ مُسْتَصْعَبٌ لا يحْتملَهُ الّا ثَلاثٌ نَبي مُرسَل اَوْ مَلِكٌ مُقَرَّبٌ اَوْ عَبْدٌ مُؤْمِنٌ اِمْتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ لِلايمانِ».[5] . از ابي حمزه ثمالي روايت شده كه گفت: امام باقر عليه السلام رو به من كرد و فرمود: همانا گفتار ما مشكل و دشوار است كه هيچ كس جز سه گروه نمي تواند آن را در سينه حفظ كنند: اوّل پيامبر مرسل دوم فرشته مقرّب سوم مؤمني كه خداوند قلبش را براي ايمان امتحان كرده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال كشي، ص 171.

[2] بصائر

الدرجات، ص 42.

[3] كافي، ج 1، ص 401.

[4] طرائف المقال ج 2 ص 138.

[5] بصائر الدرجات، ص 45.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وحملة كتاب الله

«حَمَلَة» جمع «حامل» به معني حمل كننده است.

منظور از «كتاب اللّه» در اين فراز، قرآن و تمامي كتاب هاي آسماني است كه از طرف خداوند بر پيامبران نازل شده است.

در هر صورت ائمّه معصومين عليهم السلام حاملان كتاب خداوند كه عبارت از قرآن و كليه كتاب هاي آسماني است، مي باشند.

حملِ «كتاب اللّه»، يا به صورت لفظي است يا معنوي و يا عملي. «حمل لفظي كتاب اللّه» به دنبال داشتن آن كتاب و يا توانايي بر تلاوت يا حفظ و به خاطر سپردن آن است. «حمل معنوي كتاب الله» عبارت است از توانايي بر فهم معاني ظاهري آيات و فرازهاي كتاب خداوند و يا قدرت بر تأويل و تفسير آن آيات و فرازها و فهميدن اشارات كتاب خداوند و يا علم بر بطون كتاب خداوند و درك لطائف و حقايق نهفته در آن. «حمل عملي كتاب اللّه» يعني كسي حامل كتاب اللّه است كه تمامي آن كتاب را فهميده و عمل كرده باشد.

ائمّه اطهار عليهم السلام بالاترين درجه هاي حمل قرآن و كتاب هاي آسماني را (در همه مراتبِ سه گانه نام برده شده،) برخوردارند. آنانند كه قرآن و كتاب هاي آسماني را با دقّت خوانده، فهميده، بر اشارات آن واقف و لطائف آن را درك كرده، به خداوند و رسولانش ايمان آورده اند.

عَنْ ابي وُلاد قال: «سَأَلْتُ اَبا عَبداللّه عليه السلام عَن قَوْلَ اللّه عَزَّ و جَلَّ «الَّذِينَ آتَينَاهُمُ الْكِتَابَ

يتْلُونَهُ حَقَّ تِلا َوَتِهِ أُولئِكَ يؤْمِنُونَ بِهِ...»[1] قال هُمْ الاَئِمَّةُ عليهم السلام».[2] .

از ابي ولاد روايت شده است كه گفت: از حضرت صادق عليه السلام درباره آيه «كساني كه كتاب آسماني به آنها داده ايم، آن را چنان كه شايسته آن است مي خوانند، آنها به پيامبر اسلام ايمان مي آورند» پرسيدم. حضرت فرمودند: مقصود از آن اشخاص، ائمّه عليهم السلام هستند.

همان گونه كه اشاره شد، ائمّه عليهم السلام حاملان لفظ قرآن مي باشند.

عن الباقر عليه السلام: «ما اِدَّعي اَحَدٌ مِنَ النَّاسِ اِنَّهُ جَمَعَ القُرآنَ كُلّهُ كَما اَنزَلَ اِلاَّ كَذَّابٌ، وَ ما جَمَعَهُ و حَفَظَهُ كَما نَزَلَهُ اللّه تَعالي اِلاَّ عَلي بن اَبيطالِبِ عليه السلام و الاَئِمَّة مِن بَعْدِه عليهم السلام».[3] . امام باقر عليه السلام فرمودند: كسي از مردم ادعا نكرده كه همه قرآن را چنانكه فرود آمده گرد آورده است، مگر آنكه دروغ مي گويد. قرآن را آن گونه كه خداوند متعال فرو فرستاد، گرد نياورده و حفظ نكرده، مگر علي بن ابي طالب عليه السلام و امامان پس از او.

و حاملان معنوي كتاب خدا نيز هستند. عن ابي الصباح قال: و اللّه لقد قال لي جعفر بن محمّد عليه السلام: «اِنَّ اللّهَ عَلَّمَ نَبيهُ التَنْزيلَ و التَأويلَ فَعَلَّمَهُ رسولُ اللّه صلي الله عليه وآله عَليا عليه السلام قالَ وَ عَلَّمَنا وَ اللّه».[4] .

ابي صباح مي گويد: به خدا قسم امام صادق عليه السلام به من مي فرمود: خداوند تنزيل و تأويل قرآن را به پيامبرش آموخت و پيامبر، آن را به علي آموخت و او به خدا سوگند آن را به ما آموخت.

همچنين ايشان، حاملان عملي قرآنند. ائمّه عليهم السلام آنچنان حامل قرآن بوده و

چنان به آن عمل كردند و در اخلاق قرآني ذوب شدند، كه خودْ قرآنِ ناطق شدند.

قال علي عليه السلام: «اَنَا كَلامُ اللّه الناطِقِ».[5] . امام علي عليه السلام فرمودند: من كلام گوياي خداوند هستم. چرا كه هر كس صفتي، عملي، و يا حالتي در او به درجه كمال رسيد، مانند آن است كه او همان صفت يا عمل و يا حالت باشد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 121.

[2] كافي، ج 1، ص 215.

[3] كافي، ج 1، ص 228.

[4] كافي، ج 7، ص 441.

[5] بحارالانوار، ج 82، ص 199.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واوصياء نبي الله

«اوصياء» جمع وصي به كساني گفته مي شود كه به آنان وصيت شده است.

وصيت عبارت است از: دستور به همراه موعظه، بر انجام كار، قبل از آنكه ديگري آن كار را انجام دهد. وصيت گاهي به امور مالي تعلق مي گيرد و وصي موظّف است امور مالي وصيت كننده را حل و فصل نمايد و گاهي به انجام امورات اخلاقي كه وصيت كننده از سَر خيرخواهي، مطالبي را به ديگران تذكّر داده، سفارش كرده و از آنان مي خواهد عمل و كرداري را انجام دهند. حضرت اميرالمؤمنين مي فرمايند:

«اوصيكم بتقوي اللّه».[1] .

من شما را به تقواي الهي وصيت مي كنم.

وصيت گاهي به امور اداري و سياسي نيز تعلق مي گيرد. يعني وصيت كننده از وصي مي خواهد از اين پس تمام كارهاي او را انجام دهد.

اهل بيت عليهم السلام در تمامي كارها به ويژه در امور سياسي، وصي هاي پيامبر صلي الله عليه وآله هستند. و همان گونه كه

پيامبران داراي جانشين و وصي بودند، آنان نيز جانشينان پيامبر صلي الله عليه وآله در تمامي امور مي باشند.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم لعلي عليه السلام: «يا عَلي اَنْتَ خَليفَتي عَلي اُمَّتي في حَياتي وَ بَعْدَ مَوْتي و اَنتَ كَشَيثِ مِن آدَمٍ و كَسامِ مِن نُوحٍ وَ كَاِسماعيلِ مِنْ اِبْراهيمِ و كَيوشَعٍ مِن مُوسي و كَشَمْعُونِ مِن عيسي يا عَلي اَنتَ وَصيي و وارِثي».[2] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم رو به حضرت علي عليه السلام كرده، فرمودند: اي علي، تو جانشين من بر امّتم در هنگام حيات و پس از مرگم هستي و نسبت تو با من همانند نسبت

شيث با آدم، سام با نوح، اسماعيل با ابراهيم، يوشع با موسي، و شمعون با عيسي است. اي علي، تو وصي و وارث مني. عَن الرِضا عَن اَبائِهِ عليهم السلام قال: قالَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله وسلم: «لَمّا عَرَجَ بي اِلي السَّماءِ... فَقُلْتُ يا رَبِّ مَن اَوْصيائي؟ فَنُوْديتْ: يا مُحَمَّدَ اَوصياؤُكَ المَكْتُوبُونَ عَلي ساقِ عَرشي، فَنَظَرْتُ و اَنَا بَينَ يدَي رَبي (جَلَّ جَلالَهُ) اِلي ساقِ العَرْشِ فَرَاَيتُ اِثْني عَشَرَ نُوراً في كُلِّ نُورٍ سَطْرٌ اَخْضَرٌ مَكْتوبٌ عَلَيهِ اِسْمُ وَصي مِنْ اَوْصيائي اَوَّلهُم عَلي بْنِ اَبي طالِبِ وَ اخِرُهُم مَهْدي اُمَّتي فَقُلْتُ: يا رَبِّ، هولاءِ اَوْصيائي مِنْ بَعْدي؟ فَنُوْدِيتْ: يا مُحَمَّدُ، هوُلاءِ اَوْليائي وَ اَحِبَّائي و اَصْفيائي، وَ حُجَجي بَعْدكَ عَلي بَرْيتي و هُم اَوْصياؤُكَ و خُلَفاؤُكَ وَ خَيرُ خَلْقي بَعْدُكَ».[3] .

امام رضاعليه السلام از پدرانشان نقل كرده كه پيامبر صلي الله عليه وآله وسلم فرمودند: زماني كه به معراج رفتم... به خداوند عرضه داشتم: بار خدايا، اوصياي من چه كساني

هستند؟ ندا رسيد: «اي محمّد، نام اوصياي تو بر پايه عرش من نوشته شده است». من در حالي كه در برابر پروردگار قرار داشتم به پايه عرش نگاه كردم و دوازده نور ديدم كه در هر نور سطري سبز رنگ بود كه نام وصي اي از اوصياي من بر آن نوشته شده بود. نخستين آنها علي بن ابيطالب و آخرين ايشان، مهدي امّتم بود. عرض كردم: بارخدايا، اينان اوصياي پس از من هستند؟ ندا رسيد: «اي محمّد، اينان اوليا، دوستان، برگزيدگان، و حجّت هاي من بر مردم، پس از تو هستند و ايشان اند اوصيا و جانشينان تو و بهترين خلقم پس از تو.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 80.

[2] بحارالانوار، ج 38، ص 103.

[3] بحارالانوار، ج 52، ص 312.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وذرية رسول الله

«ذرّية» به معني فرزند انسان و جمع آن «ذراري» است.

ائمّه اطهار عليهم السلام فرزندان رسول گرامي اسلام هستند. در زمان حكومت بني عباس، خلفاي عباسي كه از عموزادگان رسول خدا صلي الله عليه وآله بودند و از خويشان آن حضرت به شمار مي آمدند، اصرار داشتند ائمّه طاهرين عليهم السلام را به عنوان فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله معرفي نكنند، بلكه به عنوان خويشاوندان رسول اللّه معرفي نمايند تا مردم براي آنان فضائلي برتر از بني عباس قائل نباشند. استدلال آنان اين بود كه فرزندِ دخترِ شخص، فرزند شخص نيست. يعني امام حسن و امام حسين عليهما السلام از آنجايي كه فرزندان دختر پيامبرصلي الله عليه وآله هستند، فرزند رسول خدا و از صُلب و نژاد او

نخواهند بود. لذا هيچ يك از ائمّه اطهار عليهم السلام، فرزندان و نژاد و نسل پيامبر صلي الله عليه وآله نيستند و فقط حضرت زهرا عليها السلام فرزند پيامبر صلي الله عليه وآله است. در مقابل اين سخنان، ائمّه معصومين عليهم السلام ايستادگي كرده با دلائل واضح ثابت نمودند كه آنان فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله هستند و بني عباس حق ندارد در قرابت با رسول خدا صلي الله عليه وآله، خود را با آنان در يك سطح قرار دهند.

روزي هارون الرشيد (خليفه مقتدر عباسي)، حضرت موسي بن جعفرعليه السلام را خواست و با عتاب رو به آن حضرت كرد و گفت: چرا به مردم و پيروان خود اجازه مي دهيد كه شما را منسوب به پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و از نسل آن حضرت بدانند، در حالي كه شما از نسل حضرت علي عليه السلام هستيد و شخص، به پدرش نسبت داده مي شود نه به مادرش. و فاطمه فقط ظرفي براي حمل شما بود و پيامبر صلي الله عليه وآله از طرف مادر جدّ شماست (بنابراين شما از نسل او نيستيد و فرزندان رسول خدا به شمار نمي آييد). امام كاظم عليه السلام فرمودند: اگر پيامبر صلي الله عليه وآله زنده شود و دختر تو را خواستگاري كند، آيا دخترت را به عقد او در مي آوري؟ هارون جواب داد: سبحان اللّه، چرا چنين نكنم. با اين خواستگاري، بر عرب و قريش تفاخر مي كنم. حضرت فرمودند: ولي پيامبر صلي الله عليه وآله از من چنين خواستگاري اي نمي كند و من هم دخترم را به نكاح پيامبر صلي الله عليه وآله در نمي آورم. چرا كه ما

فرزندان رسول خدا صلي الله عليه وآله هستيم و از نسل او به شمار مي رويم. هارون كه خود را در مقابل اين استدلال منكوب يافت، گفت: آفرين بر تو اي موسي بن جعفرعليه السلام.[1] .

محمّد بن مسلم از امام باقر يا امام صادق عليهما السلام روايت كرده كه حضرت فرمودند: اگر ازدواج با همسران پيامبر صلي الله عليه وآله به سبب نص صريح (آيه 53 سوره احزاب كه مي فرمايد: «شما حق نداريد رسول خدا را آزار دهيد و نه هرگز همسران او را بعد از او، به همسري خود در آوريد») بر مردم، حرام نشده بود، باز ازدواج با آنها براي امام حسن و امام حسين عليهما السلام حرام بود. زيرا خداوند (در آيه 22 سوره نساء) مي فرمايد: «ازدواج نكنيد با زناني كه پدران شما با آنها ازدواج كرده اند.» زيرا شخص حق ندارد و نمي تواند با همسر جدّش ازدواج كند. پس جدّ او نيز پدر او محسوب شده است.[2] .

حضرت علي عليه السلام نيز فرزند معنوي رسول خدا صلي الله عليه وآله است. چرا كه او از سنين كودكي تحت تربيت آن حضرت قرار گرفت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاحتجاج، ج 2، ص 391.

[2] تفسير البرهان، ج 3، ص 344.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والادلاء علي مرضات الله

«ادلاء» جمع «دليل» يا جمع «دال» و به معني راهنما و يا راهنمايي كننده مي باشد.

«مرضات» جمع «مرضي» به معني خوشنودي است.

ائمّه معصومين عليهم السلام هم راهنمايان بشر به خوشنودي هاي خداوند هستند، يعني به وجود آنها و به خاطر آنكه آنها انسان ها را به مقصد نهايي

مي رسانند، خوشنودي هاي خداوند شناخته مي شود و هم راهنمايي كنندگان به سوي اسبابِ خوشنودي خداوندند، يعني آنان با گفتار و كردار خود مردم را به انجام اموري راهنمايي مي نمايند كه خوشنودي خداوند را در پي دارد. راهنمايي ائمّه عليهم السلام به خوشنودي خداوند، گاهي در گفتار آنان تجلّي مي يابد و گاه در اخلاق، كردار، سيره و منش آنان و گاه وجودشان راهنماي كامل رضاي الهي مي گردد. اين مقام اختصاص به وجود ائمّه اطهار عليهم السلام دارد كه از تمامي هواها و هوس هاي مادي به دور هستند و انسان كامل گرديده اند. لذا وجود انسان كامل رهنمون به رضاي خداوند است و آنها به مقامي رسيده اند كه رضايت آنها رضايت خداوند را در پي دارد و غضب آنها خشم و غضب خداوند را به دنبال دارد و اين مقام علاوه بر ائمّه عليهم السلام، براي وجود حضرت زهرا عليها السلام نيز بنابر حديث پيامبر صلي الله عليه وآله ثابت شده است.

«اِنَّ اللَّهَ لَيغْضِبُ لِغَضَبِ الفاطِمَة وَ يرضي لِرِضاها».[1] . همانا خداوند خشمگين مي گردد به خشم فاطمه و خوشنود مي گردد به خوشنودي او. پس وجود آنها، دليل بر رضايت و خوشنودي خداوند مي گردد و رضايت و خوشنودي آنان حاكي از خوشنودي رضايت خداوند است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 43، ص 19.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والمستقرين في امر الله

«مستقرّين» به معني ثابت قدم ها و استواران و كساني كه در راه اعتقاد خود و رفع موانع و مشكلات آن استقامت مي ورزند.

«امر» به معني فرمان و جمع آن اوامر است و همچنين به معناي كار و شأن نيز

مي آيد كه در اين صورت، جمعش «امور» است. ائمّه اطهار عليهم السلام استقراريافتگان، ثابت قدمان و استواران در فرمان و شأن و كار خداوند هستند.

منظور از اين فراز آن است كه ائمّه معصومين عليهم السلام در راه اجراي فرمان خداوند ثابت قدم بوده هيچ شكّ و خللي را در انجام فرمان ها و اوامر خداوند، به دل راه نداده و از همه چيز در اين راه گذشته، جان خود را در طبق اخلاص قرار مي دهند. همان گونه كه حضرت علي عليه السلام هيچ تأمّلي در استراحت نمودن در استراحتگاه پيامبر صلي الله عليه وآله در شب «ليلةالمبيت» نكرد و همچنين براي امام حسين عليه السلام هيچ ترديدي در فدا كردن خود و فرزندانش در راه خدا حاصل نگرديد و با كمال خلوصْ جان خود و فرزندان و يارانش را نثار دين و آيين الهي نمود.

از طرفي ائمّه اطهار عليهم السلام بر اثر استقرار و استواري و ثابت قدمي اي كه در شأن و كارهاي خداوند دارند (استقرار بر امور تشريعي الهي)، در كارها و شئون تكويني مربوط به خداوند استقرار كامل داشته و تمامي امور خداوند را تشخيص مي دهند. استقرارشان در هر مرحله اي متناسب با همان مرحله است. مثلاً استقرارشان در شأن توحيد، بدين صورت است كه شرك (با تمامي ظرافتي كه دارد و از صداي پاي مورچه سياه بر سنگ سياه در دل شب تاريك خفيف تر است)، به دل آنها راه ندارد و استقرارشان در ولايت نيز بدين گونه است كه نه اين مقام، قابل غضب از طرف ديگران است، نه آنها حاضرند آن را در جايي كه مجاز به اعمال آن نيستند، به كار گيرند. بعضي اين

فراز را اين گونه معنا كرده اند كه ائمّه اطهار عليهم السلام آن كساني هستند كه براي ثابت قدم و استوار گرداندن مردم به اوامر خداوند و فرمان هاي او تلاش مي كنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والتامين في محبة الله

«تامين» به معني تمام شدگان و كساني كه در صفت و خصوصيتي به حد كمال و تمام نائل شده اند، مي باشد.

«محبة» يعني طلب شديد و علاقه وافر و تمايل شديد به چيزي و يا فردي.

حال اين محبّت گاهي بدان خاطر است كه محبوب به انسان، خير و بركت و لذّتي مي رساند، در واقع انسان براي درك لذّت و رسيدن به خير و دريافت بركت به محبوب علاقه دارد و محبّ او گشته است. و گاهي اين علاقه وافر و تمايل شديد به خاطر دست يابي به خير و بركت و درك لذّت نيست، بلكه محبّ، به خاطر ذات و خود آن چيز بدون در نظر گرفتن سودي كه از محبوب به او رسد، وي را دوست دارد و محبّ او گرديده است. يعني همان گونه كه انسان وجود خودش را دوست دارد (صرف نظر از اينكه خير و بركتي دارد يا نه) وجود محبوب را نيز دوست دارد و محبّ او گرديده است. ائمّه اطهار عليهم السلام اين چنين به خداوند محبّت و علاقه وافر دارند كه اگر از طرف محبوب عذاب هم گردند، دست از محبّت برنمي دارند. امام سجّاد عليه السلام در دعاي ابوحمزه مي فرمايد: «لَئن ادخلت النّار لاَخبرنَّ اَهل النّار بحُبّي لَك».[1] .

خداوندا اگر مرا به آتش بيندازي (باز دست از محبّت تو بر نمي دارم) و اهل آتش را آگاه

مي كنم كه من محبّ تو هستم. در فرازي ديگر امام عليه السلام مي فرمايد:

«اِلهي لَو قَرَنْتَني بِالاَصْفادِ و مَنَعْتَني سَيبَكَ مِن بَينِ الاَشْهادِ... ما قَطَعْتُ رَجائي مِنكَ و لا صَرَفتُ وَجْه تَاَميلي لِلعَفوِ عَنكَ و لا خَرَجَ حُبُّكَ مِن قَلبي».[2] .

خداوندا اگر مرا به بند كشي و بخشش خود را ميان همه از من دريغ داري... اميدم را از تو بر نمي دارم و از گذشت تو روي آرزويم را بر نمي گردانم و حبّ تو از دلم بيرون نرود.

امام صادق عليه السلام علّت اين حبّ و محبّت فراوان نسبت به خداوند را در مناجات خود اين گونه بيان مي فرمايند:

«سَيدي اَنَا مِنْ حُبِّكَ جائِعٌ لا اَشْبَعَ، اَنَا مِنْ حُبِّكَ ظَمانٍ لا اَرْوي و اَشوقاه اِلي مَن يراني و لا اَراهُ».[3] . آقاي من، من گرسنه سيري ناپذير محبّت به تو هستم. من تشنه سيرنشدني محبّت توام. آه كه چه شوقي است به كسي كه او مرا مي بيند و من او را نمي بينم.

امام حسين عليه السلام در دعاي عرفه مي فرمايد: «اَنتَ الَّذي اَزَلْتَ الاَغيارَ عَن قُلُوبِ اَحِبَّائِكَ حتَّي لَم يحِبُّوا سِواكَ».[4] . تويي كه اغيار را از دل دوستانت بيرون كردي، تا جز تو را دوست ندارند.

اميرالمؤمنين عليه السلام در دعاي كميل اوج محبّت خود را بيان مي فرمايد: «اِلهي صَبرتُ عَلي حَرِّ نارِكَ فَكَيفَ اَصبِرُ عَلي فِراقِكَ».[5] . خداوندا من بر آتش قهر تو صبر و شكيبايي مي كنم، ولي چگونه مي توانم بر فراق و دوري از تو صبر كنم.

اينها بعضي از مناجات هاي عارفانه ائمّه عليهم السلام بود كه نشانه اي از حبّ و محبّت شديدِ ائمّه اطهار عليهم السلام به خداوند متعال است. آنها به دليل

ايمان ناب به خداوند، او را از همه چيز بيشتر دوست دارند. عَن الصادق عليه السلام: «لا يمْحضُ رَجُلٌ الاِيمانَ باللَّهِ حتَّي يكُونَ اللَّهُ اَحَبَّ اِلَيهِ مِن نَفْسِهِ و اَبيهِ و اُمِّهِ و وَلَدِهِ و اَهْلِهِ و مالِهِ و مِنَ النَّاسِ كُلّهُمْ».[6] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: ايمانِ انسان به خداوند، ناب و خالص نمي باشد، مگر آنكه خداوند را از خودش و پدر و مادر و فرزند و زن و مالش و از همه مردم بيشتر دوست بدارد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[2] مفاتيح الجنان دعاي ابو حمزه ثمالي.

[3] بحارالانوار، ج 97، ص 338.

[4] مفاتيح الجنان، دعاي عرفه.

[5] مفاتيح الجنان، دعاي كميل.

[6] بحارالانوار، ج 70، ص 25.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والمخلصين في توحيد الله

كلمه «مخلصين» مي تواند هم معناي فاعلي و هم مفعولي داشته باشد. يعني هم مي توان اين كلمه را با كسر لام خواند و هم با فتح آن. اگر به معني فاعلي و با كسرِ لام باشد، يعني ائمّه معصومين عليهم السلام مردم را در توحيد و يگانه پرستي و اعتقاد به وحدانيت خداوند خالص مي گردانند و آنان را از ناخالصي شرك و كفر نجات داده، به سوي توحيد و يگانه پرستي آورده و در خداوند ذوب مي نمايند و اگر به معني مفعولي و به فتح لام خوانده شود، يعني ائمّه معصومين عليهم السلام پيشواياني هستند كه در توحيد الهي خالص شده اند و آنها خداوند را در بالاترين مراتب توحيد ذاتي، صفاتي و افعالي شناخته اند. اين شناخت آنچنان عميق است كه او را مي بينند و با

دل، او را درك مي نمايند. لذا براي او به زيباترين توصيف ها مي پردازند. و قد سأله ذعلب اليماني فقال: «هل رأيت ربك يا أميرالمؤمنين؟ فقال عليه السلام: اَفَاَعْبُدُ ما لا أري؟ فقال: و كَيف تَراه؟ فقال: لاَ تُدْرِكُهُ (تراه) الْعُيونَ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيانِ، وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَِائِقِ الْإِيمَانِ. قَرِيبٌ مِنَ الْأَشْياءِ غَيرَ مُلاَبِسٍ، بَعِيدٌ مِنْهَا غَيرَ مُبَاينٍ، مُتَكَلِّمٌ لاَ بِرَوِيةٍ، مُرِيدٌ لاَ بِهِمَّةٍ، صَانِعٌ لاَبِجَارِحَةٍ. لَطِيفٌ لاَ يوصَفُ بِالْخَفَاءِ، كَبِيرٌ لاَ يوصَفُ بِالْجَفَاءِ، بَصِيرٌ لاَ يوصَفُ بِالْحَاسَّةِ، رَحِيمٌ لاَ يوصَفُ بِالرِّقَّةِ. تَعْنُو الْوُجُوهُ لِعَظَمَتِهِ، وَ تَجِبُ الْقُلُوبُ مِنْ مَخَافَتِهِ».[1] .

ذِعلب يماني پرسيد: «اي اميرمؤمنان آيا پروردگار خود را ديده اي؟ پاسخ فرمود: «آيا چيزي را كه نبينم مي پرستم؟» گفت: «چگونه او را مي بيني؟» فرمود: ديده ها هرگز او را آشكار نمي بينند، اما دل ها با ايمان درست او را درمي يابند. خدا به همه چيز نزديك است نه آن كه به اشياء چسبيده باشد؛ از همه چيز دور است نه آن كه از آنها بيگانه باشد؛ گوينده است نه با انديشه و فكر؛ اراده كننده است نه از روي آرزو و خواهش؛ سازنده است نه با دست و پا، لطافت دارد نه آن كه پوشيده و مخفي باشد؛ بزرگ است نه با ستمكاري؛ بيناست نه با حواس ظاهري؛ مهربان است نه با نازك دلي؛ سرها و چهره ها در برابر عظمت او به خاك افتاده، و دل ها از ترس او بي قرارند.

پس اين ديدن نه با چشم ظاهري است كه محال است، بلكه با چشم دل است و چشم دل از چشم ظاهري بسيار قوي تر مي باشد.

«الْحَمْدُ لِلَّهِ... الَّذِي قَصُرَتْ عَنْ رُؤْيتِهِ أَبْصَارُ النَّاظِرِينَ، وَ عَجَزَتْ عَنْ نَعْتِهِ أَوْهَامُ الْوَاصِفِينَ».[2] .

سپاس

خداي را كه چشم هاي بينندنگان از ديدنش ثقاصر پندارهاي وصف كنندگان از توصيفش عاجز است.

پس چنين افرادي همه جا عكس رخ يار را مشاهده مي نمايد و همه چيز را دليلي بر وجود خداوند مي دانند.

سُئِلَ عن اميرالمؤمنين عليه السلام: «بِمَ عَرفتَ رَبّك؟ فَقالَ بما عَرفني نَفْسه».[3] .

كسي از اميرالمؤمنين عليه السلام سؤال كرد: چگونه خدا را شناختي؟ فرمود: از خودِ خداوند پي به وجود او بردم. قال علي بن الحسين عليه السلام: «بِكَ عَرَفتك و اَنْتَ دَلَلْتَني عَلَيك وَ دَعوتَني اِلَيك و لَوْ لا اَنْت لَمْ اَدْرِ ما اَنْت».[4] .

امام سجاد عليه السلام مي فرمايد: اي خداي من، تو را به واسطه تو شناختم و تو خود بر خودت دلالت مي نمايي و مرا به سوي خود دعوت مي كني و اگر تو خود دليل بر خود نبودي، هيچ كس تو را نمي شناخت.

اميرالمؤمنين عليه السلام در مناجات با خداوند مي فرمايد:

«يا مَن دلَّ عَلي ذاته بِذاته».[5] .

اي كسي كه ذات خودش دلالت مي كند بر ذاتش.

توحيد بر دو نوع است:

الف) «توحيد اعتقادي» كه عبارت است از:

1 - توحيد در ذات. اعتقاد به اينكه خداوند يگانه است و هيچ شريكي ندارد و همه چيز به او نيازمند و او از همه غني و بي نياز است.

2 - توحيد در صفات. اعتقاد به اينكه خداوند با صفاتش يگانگي دارد و صفات او عين ذات اوست و صفات نيز با يكديگر يگانگي دارد و در وجود خداوند هيچ كثرت و تركيبي از صفات وجود ندارد. در عين اينكه او به اوصاف كماليه جمال و جلال متّصف است.

3 - توحيد در افعال. اعتقاد به

اينكه جهان با همه نظامات و سنّت ها و علّت ها و معلول ها و اسباب و مسبب ها، فعل و كار خداوند و ناشي از اراده اوست و غير خداوند در ذات استقلال ندارند و همه قائم به او و وابسته به او هستند و او قَيوم بذات است.

ب) «توحيد عملي» يعني انسان در تمامي امور انگيزه الهي داشته باشد و جز براي خداوند، كاري را انجام ندهد و حتّي كارها را به خاطر دريافت پاداش از خداوند و بركت در دنيا و جنّت و رضوانِ آخرت انجام ندهد، بلكه فقط خداوند را پاداش عمل خود بداند. و اين اوج توحيد است

وجود ائمّه معصومين عليهم السلام در اعتقاد و عمل به تمامي اقسام توحيد، از طرف خداوند خالص گرديده، ديگران را به سوي چنين توحيدي فراخوانده، در آن خالص مي گردانند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] نهج البلاغه، خطبه 179.

[2] صحيفه سجاديه، دعاي 1، فراز 2.

[3] بحارالانوار، ج 3، ص 271.

[4] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[5] بحارالانوار، ج 94، ص 243.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والمظهرين لامر الله ونهيه

«مظهرين» به معني آشكاركنندگان و بيان كنندگان است.

«لامر اللّه و نهيه» عبارت است از امر و نهي خداوند. اوامر خداوند يا وجوبي است و يا استحبابي و نواهي خداوند نيز يا تحريمي است و يا تنزيهي. يعني قسمي از نواهي حرام است و قسم ديگري حرام نيست، ولي مقام و منزلت عاملِ به نهي را پايين مي آورد.

ائمّه معصومين عليهم السلام آشكاركنندگان و بيان كنندگان اوامر و نواهي خداوند هستند و در عمل، اوامر وجوبي و استحبابي را

انجام مي دادند و از نواهي تحريمي و تنزيهي دوري مي نمودند و در رأي و تدبّر، بالاترين مقام عبوديت را دارا بوده و در گفتار نيز احكام الهي را براي مردم بازگو مي نمودند تا جايي كه محدّثين اوّليه، رواياتي را كه از ائمّه معصومين عليهم السلام شنيده بودند، در چهار صد كتاب جمع آوري كرده كه مشهور به «اصول اربع مائة» يعني «اصل هاي چهارصدگانه» گرديد.

محدّثينِ عالم و سخت كوشي كه موقعيت خود و نياز آيندگان به روايات معصومين عليهم السلام را درك كرده بودند، تمام همّت و تلاش خود را صرف حفظ و نقل حديث از ائمّه عليهم السلام و پرسش از آنها و روايت آن كردند. تنها «ابان بن تغلب» سي هزار حديث از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده است. از طرفي ديگر ائمّه اطهار عليهم السلام آشكاركنندگان «امر اللّه» هستند. توجّه به اين نكته لازم است كه در قرآن تركيب كلمه «امر اللّه» دوازده مرتبه تكرار شده و «امر اللّه» عبارت است از اموري كه به امر خداوند تحقق خواهد يافت و ائمّه معصومين عليهم السلام بيان كنندگان امرهاي الهي هستند. در زيارتي كه امام رضاعليه السلام به عنوان زيارت جامعه براي تمامي امامان معرّفي كرده اند، اين عبارت آمده است:

«اَلسَّلامُ عَلي مَظاهِري اَمْر اللّهِ و نَهْيهِ».[1] .

سلام بر ظاهركنندگان و آشكارشدگان امر و نهي خداوند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 4، ص 579.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وعباده المكرمين الذين لا يسبقونه بالقَول وهم بامره يعملون

«مكرمين» به معني گراميان است.

يكي از مقام هاي بزرگي كه امامان معصوم عليهم السلام نزد خداوند دارند، آن است كه عبد و بنده

خداوند هستند.

در سوره «اسراء» وقتي حكايت معراج پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله را مطرح مي نمايد، او را به عنوان «عبد خداوند» معرفي كرده، مي فرمايد:

«سُبْحَانَ الَّذِي أَسْرَي بِعَبْدِهِ...».[1] .

پاك و منزه است خدايي كه بنده خود را سير داد...

بنابراين بالاترين مقامي كه او را به معراج رساند، عبد بودنِ رسول خداست. در تشهدِ نماز نيز قبل از اشاره به رسالت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اذعان به عبد بودن ايشان مي كنيم و مي گويم: «اَشْهَد انَّكَ عَبْدُهُ وَ رَسُوله.»

شهادت مي دهم كه تو بنده و رسول خداوند هستي. اوّلين مقامي كه عيسي بن مريم عليه السلام در سخن خود براي مردم بيان داشت، فرمود:

«إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتَانِي الْكِتَابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيا».[2] . من بنده خدا هستم، او كتاب (آسماني) به من داده و مرا پيامبر قرار داده است.

حضرت آدم عليه السلام نيز در پايان عمر به وحدانيت خدا و عبد بودن خود شهادت مي دهد.

فَقال آدم: «اَشْهَدُ انّ لا اله الاّ اللّه وَحْدَهُ لا شَريك لَه وَ اَشْهد انّي عَبداللّه وَ خَليفَته في اَرْضِه».[3] .

حضرت آدم عليه السلام فرمود: من شهادت مي دهم كه هيچ معبودي جز خداي يگانه نيست، او شريكي ندارد و شهادت مي دهم من بنده خداوند و جانشين او بر روي زمين هستم.

همچنين اميرالمؤمنين عليه السلام رو به حارث همداني كرده و خود را اين چنين معرفي مي نمايند: «يا حارِثُ... اَلا اِنّي عَبْدَاللّهِ و اَخُو رَسُولِ و صِديقَةُ الاَوَلَ قَدْ صَدَقْتُهُ و آدَم بَين الرّوحِ و الجَسَدِ».[4] . اي حارث... آگاه باش من بنده خدا و برادر رسول خدا عليهم السلام و اوّلين تصديق كننده او

هستم كه او را صادق دانستم، در آن زمان كه آدم بين روح و جسم خود بود و هنوز خلق نشده بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه اسراء، آيه 1.

[2] سوره مباركه مريم، آيه 30.

[3] بحارالانوار، ج 23، ص 61.

[4] بحارالانوار، ج 6، ص 179.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ورحمة الله وبركاته

وجود امام رحمت و بركت خداوند، بر تمام مردم است. چرا كه هميشه و دمادم مشمول رحمت و بركت خداوند است. يعني امام، رحمت و بركت خداوند را گرفته به مردم مي رساند. برخي از اين رحمت و بركت الهي بهره ها برده و دنيا و آخرت خود را با آن آباد نمودند و برخي در پي شهوات افتاده، دنياي خود را تباه كرده، آخرت خود را نيز تباه تر مي نمايند.

بركت ائمّه معصومين عليهم السلام آن چنان زياد است كه در زمان ظهور امام زمان تمام زمين مملو از نعمت مي گردد و زمان رجعت ائمّه اطهار عليهم السلام نيز اين نعمت ها مضاعف مي شود. قال الحسين عليه السلام «في حديث طويل في الرجعه»: «و لتَنْزِلَنَّ البَرَكةُ مِنَ السَماءِ الي الارضِ حتي اِنَّ الشجرةَ لَتَقْصِفُ بما يريدُ الله فيما مِن الَثمَرِ و ليوكَلَنَّ ثَمَرَهُ الشَتاء في الصَّيفِ و ثَمَرَةُ الصَيفِ في الشِّتاء».[1] . امام حسين عليه السلام در حديثي طولاني پيرامون رجعت مي فرمايد: هر آينه بركت از آسمان و زمين فرو مي ريزد. تا آنجا كه درختان از سنگيني ميوه هايي كه خداوند بر ايشان خواسته مي شكنند، در تابستان ميوه زمستان خورده مي شود و در زمستان ميوه تابستان تناول مي گردد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الخرائج

و الجرائح، ج 2، ص 849.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والقادة الهداة

«قاده» جمع «قائد» به معني رهبر و راهنما است.

«هداة» جمع «هادي» به معني هدايت كننده مي باشد.

قبلاً در فراز «قادَةَ الْاُمَمِ» و «اَئِمَّةِ الْهُدي» مطالبي پيرامون «قادة» و «هداة» بيان شد. قرآن كريم خطاب به پيامبر صلي الله عليه وآله مي فرمايد:

«إِنَّمَآ أَنتَ مُنذِرٌ وَ لِكُلِّ قَوْمٍ هَادٍ».[1] .

تو فقط بيم دهنده هستي و براي هر گروهي هدايت كننده اي است.

هدايت گران و هدايت كنندگان جامعه اسلامي، پس از پيامبر صلي الله عليه وآله، جانشينان او و ائمّه معصومين عليهم السلام هستند كه رهبران و هدايت گران جامعه اند.

عَن ابي جَعفر عليه السلام في قول اللَّه تعالي تبارك و تعالي: «اِنَّما اَنتَ مُنذِرٌ و لِكُلِّ قَومٍ هادٍ» فقال: «رَسول اللَّه صلي الله عليه وآله المُنْذِر وَ عَلي عليه السلام الهادي اَمَّا وَ اللّهِ ما ذَهَبَتْ مِنَّا وَ ما زالَتْ فينا اِلي السَّاعَةِ».[2] . از حضرت باقر عليه السلام پيرامون آيه «اي پيامبر، همانا تو بيم دهنده و ترساننده هستي، و براي هر قومي راهنمايي است»، سؤال شد (و تفسير آن را جويا شدند)؟ امام فرمودند: بيم دهنده رسول خدا صلي الله عليه وآله است و علي عليه السلام هدايت كننده است. آگاه باشيد به خدا سوگند كه اين مقام هدايتگري در ميان ما اهل بيت از بين نمي رود و همچنان تا روز قيامت در ميان ما خواهد بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه رعد، آيه 7.

[2] كافي، ج 1، ص 192.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد

1388.

والسادة الولاة

«سادة» جمع «سيد» به معني آقا و بزرگ قوم و رئيس قبيله است. همچنين «سيد» بر صاحبان مال، فضل و كرامت اطلاق مي گردد و همچنين به پيشتاز قوم نيز «سيد» گفته مي شود. بعضي گفته اند: جمع «سيد»، «سائد» نيز است.

«ولاة» جمع والي به معني فرمانروا و سرپرست و حاكم است.

ائمّه معصومين عليهم السلام بزرگان، رئيسان، صاحب منصبان و همچنين پيشتازان، سروران و زمامداران و فرمانروايان و حاكمان بر تمامي مؤمنين هستند.

البتّه بايد توجّه داشت كه منظور از اينكه ائمّه معصومين عليهم السلام ولايت دارند، ولايت تشريعي است و آن داراي مراتبي است كه مرتبه اوّل ولايتي است كه خداوند بر مؤمنين دارد. همان گونه كه مؤمنين را از ظلمات خارج، به سوي نور مي كشاند:

«اللَّهُ وَلِي الَّذِينَ آمَنُوا يخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ».[1] . خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمتها، به سوي نور بيرون مي برد. امّا مرتبه دوّم، ولايت پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام ولايت تبعي و در طول ولايت ذاتي خداوند مي باشد. يعني ولايت خداوند بر مردم و مؤمنين، ولايت ذاتي است و ولايت ائمّه طاهرين عليهم السلام تابع ولايت خداوند است نه آنكه تابع خواست مردم. يعني ولايت ائمّه معصومين عليهم السلام تابع رأي مردم نيست تا آنان بتوانند امام زمان را به عنوان ولي خود انتخاب بكنند و يا نكنند، بلكه ولايت آنان شاخه اي از ولايت خداوند و تابع ولايت الهي مي باشد.

يعني ولايت تشريعي در اصل از آن خداوند متعال است و بقيه تبعاً و بالعرض از آن كساني هستند كه خداوند به صورت مستقيم و

غير مستقيم براي آنها ولايت قرار داده است كه در سوره مائده آيه 55 به مراتب ولايت اشاره كرده و فرموده:

«إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَ يؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَ هُمْ رَاكِعُونَ»

سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها كه ايمان آورده اند، همانها كه نماز را برپا مي دارند، و در حال ركوع، زكات مي دهند.

ابن عباس در شأن نزول اين آيه مي گويد: روزي ابوذر رو به مردم كرد و گفت: اي مردم! روزي از روزها با رسول خدا صلي الله عليه وآله در مسجد نماز مي خوانديم. سائلي وارد مسجد شد و از مردم تقاضاي كمك كرد. ولي كسي به او چيزي نداد. او دست خود را به آسمان بلند كرد و گفت: خداوندا تو شاهد باش كه در مسجد رسول خدا صلي الله عليه وآله از مردم تقاضاي كمك كردم و كسي چيزي به من نداد. در همين حال حضرت علي عليه السلام كه در حال ركوع بود، با انگشت به سائل اشاره كرد. سائل نزديك آمد و انگشتر را از دست آن حضرت بيرون آورد و رفت. پيامبر صلي الله عليه وآله كه ماجرا را ديده بودند، پس از نماز، سر به آسمان بلند كردند و فرمودند: خداوندا، برادرم موسي از تو تقاضا كرد كه «پروردگارا! سينه ام را گشاده كن، و كارم را برايم آسان گردان، و گره از زبانم بگشاي تا سخنان مرا بفهمند. و وزيري از خاندانم برايم قرار ده، برادرم هارون را، به او پشتم را محكم كن، و او را در كارم شريك ساز.[2] «تو نيز به او بشارت دادي:

«به زودي بازوي تو را به وسيله برادرت محكم مي كنيم و براي شما سلطه و برتري قرار مي دهيم و به بركت آيات ما، بر شما دست نمي يابند. [3] «خداوندا من محمّد پيامبر توام. سينه مرا گشاده كن و كارها را بر من آسان گردان و از خاندانم علي عليه السلام را وزير من گردان تا به وسيله او پشتم قوي و محكم گردد. ابوذر مي گويد: هنوز دعاي پيامبر صلي الله عليه وآله پايان نيافته بود كه جبرئيل نازل گشته به پيامبر صلي الله عليه وآله گفت: بخوان، پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: چه بخوانم، گفت: بگو إنَّما وَليكُمُ اللّهِ....[4] .

با توجّه به اين شأن نزول و اينكه تمامي علما و مفسران، اين آيه را در شأن ولايت حضرت علي عليه السلام دانسته و او را بر اين اساس، ولي خداوند مي دانند، شكّي نيست كه حضرت علي عليه السلام و ائمّه معصومين عليهم السلام در ولايت تبعي و عرضي با رسول خدا شريك مي باشند. همين طور كه ولايت از طرف خدا به ائمّه عليهم السلام داده شده، سيادت نيز از طرف خداوند به ائمّه معصومين عليهم السلام اعطا گرديده است و سيادت ائمّه عليهم السلام، همانند ولايت آنان داراي مراتب است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله سيد تمام فرزندان آدم[5] و سيد تمام انبيا مي باشد. جبرئيل بر پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شد و گفت: «اِنَّ اللَّهَ جَعَلَكَ سَيد الاَوْصياءِ وَ جَعَلَ عليا سيدَ الاَوصياءِ».[6] . اي پيامبر، خداوند تو را سيد پيامبران و علي را سيد اوصيا قرار داده است.

پس حضرت علي عليه السلام نيز سيد اوصياست. زيد بن ارقم

مي گويد: از پيامبر صلي الله عليه وآله شنيدم كه به علي عليه السلام مي فرمود:

«اَنْتَ سَيد الاَوْصياءِ».[7] . تو سيد و آقاياي جانشينان هستي.

همچنين حضرت زهرا عليها السلام سيده بر تمام زنان عالم است. پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: «اِبنَتي فاطِمَةُ سَيدَةِ نِساءِ العالَمينَ».[8] .

دخترم فاطمه، سيده زنان هر دو عالم است. حضرت امام حسن و امام حسين عليهما السلام سيد جوانان اهل بهشت اند. همچنان كه در حديثي از نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه وآله آمده است كه ايشان فرمودند: «الحَسنُ و الحُسينُ سَيدا شَبابِ اَهْلِ الجَنَّةِ».[9] . حسن و حسين عليهما السلام آقايان جوانان اهل بهشت هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 257.

[2] سوره مباركه طه، آيه هاي 32 - 25.

[3] سوره مباركه قصص، آيه 35.

[4] تفسير الميزان.

[5] أنَّا سيد ولد آدَم و لا فَخْر»: من سيد و آقاي تمام فرزندان آدم هستم و فخري بر آن ندارم. (بحار الانوار، ج 9، ص 294).

[6] وسائل الشيعه، ج 7، ص 20.

[7] كفاية الاثر، ص 101.

[8] بحارالانوار، ج 43، ص 22.

[9] بحارالانوار، ج 43، ص 21.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

والذادة الحماة

«ذادة» جمع «ذائد» از ريشه «ذَوَد» به معني دوركننده و دفاع كننده است.

«حماة» جمع «حامي» به معني حمايت كننده است.

ائمّه معصومين عليهم السلام با ولايتي كه دارا هستند، همانند كلمه توحيد كه پناهگاه خداوند است، حمايت كننده و پناه دهنده هستند.

قال الرضا عليه السلام: قال اللَّه عزَّ و جلَّ «لا اله الاّ اللَّه حِصْني فَمَن دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِن عَذابي».[1]

. امام رضا عليه السلام (از پدران خود و از رسول خدا صلي الله عليه وآله) نقل مي كند كه خداوندِ تبارك و تعالي فرمود: كلمه توحيد پناهگاه من است و هر كس داخل در پناهگاه شود. از عذاب من ايمن است.سپس امام عليه السلام چند لحظه اي تأمّل كرده و فرمودند: «بِشَرطها و أَنا مِن شُروطِها».[2] . اين كلمه شرايط دارد كه من و قبول ولايت ما از شرطهاي آن است. پس ائمّه اطهار عليهم السلام نيز پناهگاه خداوند گشته اند. هر كس به ولايت آنان پايبند گردد، در حريم دفاع آنان قرار گرفته و شرط كلمه توحيد را به جاي آورده است و ائمّه عليهم السلام از او دفاع كرده و حمايت خود را با شفاعت در قيامت و ايمني از عذاب الهي، شامل حالش مي سازند.

يقول اللَّه عزّ و جلّ: «وِلايةُ عَلي بن اَبي طالبِ حِصْني فَمَن دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِن عَذابي».[3] .

خداوند تبارك و تعالي فرمود: ولايت علي، پناهگاه من است و هر كس داخل در پناهگاه من گردد، از عذابم ايمن است.

از طرفي ائمّه طاهرين عليهم السلام با سخنان خود شبهات را از دل مؤمنان زدوده اند و آنان را از افتادن در پرتگاه ارتداد نجات داده، دفاع فكري و فرهنگي از آنها نموده اند و در پاسخگويي به شبهات، از آنان حمايت نموده اند و با عنايات ويژه اي كه به شيعيان دارند، به توسّل هايي كه به آنان مي شود و استغاثه هايي كه به سوي آنان مي شود، پاسخ داده، شر دشمنان را از مسلمانان و شهرهايشان دور مي كنند. در توقيع حضرت امام عصر - عجل اللّه تعالي فرجه - خطاب به شيخ مفيد آمده است:

«انا غَير مُهمِلين لِمُراعاتِكم وَ لاناسِينَ لِذِكركُم وَ لُولا ذلِكَ لَنَزَلَ بِكم اللأواء وَ اصطلمكم الاعداء».[4] .

ما در مراعات حال شما كوتاهي نمي كنيم و شما را از ياد نمي بريم، اگر مراعات ما نبود، سختي و تنگي بر شما نازل مي شد و دشمنان شما را ريشه كن مي كردند.

همچنين مشكلات مؤمنين را حل كرده، از گرفتاري نجاتشان مي دهند و از آنان در برابر مشكلات دفاع كرده، به حمايت آنان مي پردازند. در عالم برزخ نيز به ملاقات شيعيان و محبّان خود شتافته، به حمايت آنان مي پردازند و در برابر ناملايمات از آنها دفاع مي نمايند. پس حمايت ائمّه اطهار عليهم السلام در دنيا و برزخ و قيامت شامل حال مؤمنان و محبّان خواهد بود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] عيون اخبارالرضا، ج 1، ص 145.

[2] همان.

[3] بحارالانوار، ج 39، ص 246.

[4] بحارالانوار، ج 53، ص 175.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واهل الذكر

«ذكر» به معناي به ياد داشتن و يادآوري دروني است. بنابراين «اهل ذكر» كساني هستند كه با يادآوري دروني و عدم غفلت، انسي خاص دارند.

اين فراز، به آيه 43 سوره نحل و همچنين آيه 7 سوره انبيا اشاره دارد كه مردم را ترغيب به سؤال از اهل ذكر نموده است. «ذكر» در قرآن كريم به چهار معنا آمده است:

1 - ياد خداوند. منظور از «ذكر خداوند»، يادآوري عملي است كه با آن قلب آرامش مي يابد.

«أَلَا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».[1] .

آگاه باشيد، تنها با ياد خداوند دل ها آرامش مي يابد.

2 - قرآن كريم. «ذكر» به قرآن اطلاق شده است

و خداوند نازل كننده ذكر و قرآن كريم است.

«إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ».[2] .

ما قرآن را نازل كرديم و ما به طور قطع نگهدار آنيم.

3 - نماز. خداوند نماز را ذكر الهي دانسته است و مي فرمايد:

«فَاسْعَوْا إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ».[3] .

بشتابيد به سوي ذكر خداوند (نماز جمعه).

4 - پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله. خداوند پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله را «ذكر» دانسته، مي فرمايد: «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيكُمْ ذِكْرًا، رَّسُولًا يتْلُوا عَلَيكُمْ آياتِ اللَّهِ...».[4]

خداوند چيزي را كه مايه تذكّر است بر شما نازل كرده؛ رسولي به سوي شما فرستاده كه آيات خدا را بر شما تلاوت مي كند.... بنابر آنچه گذشت، «اهل ذكر» كساني هستند كه ياد خداوند در جان آنان نفوذ كرده و اهل قرآن و نماز بوده و از اهل و خاندان پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي باشند. قرآن كريم همگان را به سؤال از اهل ذكر و آگاهان، در صورت ندانستنِ مطلبي، توصيه كرده: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ».[5] .

ائمّه اطهار عليهم السلام خود را به عنوان «اهل ذكر» معرّفي مي نمايند كه بايد از آنها سؤال كرده شود. قال الرِّضا عليه السلام: «نَحْنُ اَهلُ الذِّكرِ و نَحنُ المَسْؤُولُون».[6] .

امام رضا عليه السلام فرمودند: ما اهل ذكر هستيم و از ما سؤال شود. همچنين در روايتي از امام باقر عليه السلام آمده است: «الذِّكْرُ القُرآنُ، وَ آلُ الرَّسولِ صلي الله عليه وآله اَهْلُ الذِّكرِ و هُم المَسْؤُولُونَ».[7] . ذكر قرآن است و اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله اهل ذكرند و از آنها بايد سؤال كرد. پيامبر صلي الله

عليه وآله خود را ذكر معرفي مي نمايند و لذا اهل ذكر، خاندان پيامبر هستند: قال رسُول اللَّه صلي الله عليه وآله: «الذِّكرُ اَنا وَ الائمَّةُ اَهلُ الذِّكرِ».[8] . پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: ذكر من هستم و امامان، اهل ذكر هستند. نيز امام باقر عليه السلام در تفسير آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» فرمودند: «هُم الاَئِمَّةُ مِن عِترَةِ رَسولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله».[9] . (اهل ذكر) همان امامان از خاندان رسول خدا صلي الله عليه وآله هستند.

در بسياري از تفاسير و كتاب هاي اهل سنّت نيز رواياتي آمده كه ائمّه طاهرين عليهم السلام را اهل ذكر مي داند. از جمله ابن عباس در تفسير آيه «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ» گفته: اينان محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام هستند. آنها اهل ذكر، عقل و بيانند.[10] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه رعد، آيه 28.

[2] سوره مباركه حجر، آيه 9.

[3] سوره مباركه جمعه، آيه 9.

[4] سوره مباركه طلاق، آيه هاي 10 و 11.

[5] سوره مباركه نحل، آيه 43 و سوره مباركه انبيا، آيه 7.

[6] كافي، ج 1، ص 210.

[7] بصائر الدرجات، ص 62.

[8] كافي، ج 1، ص 210.

[9] شواهد التنزيل، ج 1، ص 437.

[10] احقاق الحق، ج 3، ص 482.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واولي الامر

«اولي» اسم جمع به معني صاحبان است كه در حالت رفع، «اولوا» و در حالت نصب و جر، «اولي» خوانده مي شود و مفرد ندارد.

«امر» به معني فرمان، كار و شأن مي آيد.

«اولي الامر» به معناي

فرمانروايان، فرمانداران، كارداران، صاحبان امر و صاحبان شأن است. اين فراز نيز همانند فرازهاي قبل بر گرفته از قرآن مي باشد. قرآن كريم مي فرمايد:

«أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ».[1] . از خداوند اطاعت كنيد و از رسول خدا و از اولي الامر نيز اطاعت نماييد. در روايات فراواني اين آيه را به ائمّه اطهار عليهم السلام تفسير نموده اند. ابوبصير مي گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آيه شريفه «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» پرسش كردم. حضرت فرمودند: «اين آيه درباره علي بن ابي طالب و امام حسن و امام حسين عليهم السلام نازل شده است». به ايشان عرض كردم مردم مي گويند، پس چرا نامي از علي عليه السلام و اهل بيت او در كتاب خدا نيامده است؟ حضرت فرمودند: به آنها بگوييد بر پيامبر نماز نازل شد در حالي كه پيامبر سه و چهار ركعت بودن آن را براي مردم تفسير كرد. زكات بر پيامبر نازل شد و تصريح نشد كه از هر چهل درهم، به يك درهم زكات تعلق مي گيرد و پيامبر آن را تفسير كرد، حجّ بر پيامبر نازل شد و گفته نشد هفت بار طواف كنيد و پيامبر آن را تفسير نمود و بر او «أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنكُمْ» نازل شد و در حقيقت در شأن علي و حسن و حسين نازل شده است (كه پيامبر آن را تفسير كرد).[2] .

همچنين در جايي ديگر از امام صادق عليه السلام پيرامون اين آيه سؤال شد. ايشان فرمودند:

«اولوا الاَمْرِ هُمُ الاَئِمَّةِ مِن اَهلِ البَيتِ».[3] . اولي الامر همان امامان از اهل بيت پيامبر هستند.

با توجّه به اين آيه درمي يابيم كه اطاعت از «اولي الامر» از سنخ اطاعت از پيامبر صلي الله عليه وآله است. زيرا در كنار هم و با يك فعل «اطيعوا» بيان شده است. يعني همان اطاعت بي قيد و شرطي كه در برابر رسول خدا صلي الله عليه وآله لازم است، در برابر «اولي الامر» نيز واجب مي باشد. پس لازم است همان گونه كه پيامبر صلي الله عليه وآله داراي مقام عصمت و پاكي از گناه است، «اولي الامر» نيز از هر ناپاكي به دور باشند و امامان معصوم عليهم السلام اين چنين هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه نساء، آيه 59.

[2] كافي، ج 1، ص 286 و 287.

[3] ينابيع الموده، ج 1، ص 341.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وبقية الله

«بقية» صفت مشبهه به معني باقي مانده و باقي گذارده شده است.

«بقية اللّه» يعني باقي ماندگان و حجّت هاي خداوند بر روي زمين.

اين فراز برگرفته از اين آيه قرآن است كه مي فرمايد:

«بَقِيتُ اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ».[1] .

آنچه خداوند براي شما باقي گذارده، برايتان بهتر است.

پس از رحلت نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه وآله يكي از ائمّه معصومين عليهم السلام بقية اللّه و باقي مانده و باقي گذارده شده و حجّتِ خداوند بر روي زمين است.

امام باقر عليه السلام هنگامي كه به همراه فرزند بزرگوارشان حضرت صادق عليه السلام از سفري كه هشام بن عبدالملك ايشان را به شام احضار كرده بود، بازمي گشتند، بر فراز بلندي اي رفته و آيات هشتاد و چهارم تا هشتاد و ششم سوره هود را تلاوت كرده و سپس دست بر سينه نهادند و

فرمودند: «اَنا وَاللَّه بَقيةُ اللّهِ، اَنا وَاللَّهِ بَقيةُ اللَّهِ»: «به خدا سوگند من باقي مانده و حجّت خداوند هستم». به همين خاطر اصحاب امام باقر عليه السلام وقتي مي خواستند امام را به افرادي (كه در مكّه اظهار بي اطلاعي از امام مي كردند) معرفي نمايند، گفتند:

«اَلا اِنّ هذا باقِرُ عِلْمِ الرسلِ... هذا ابْن فاطِمةُ... هذا بَقيةُ اللّهِ في اَرْضهِ».

آگاه باشيد او شكافنده علم انبيا و فرزند حضرت فاطمه و باقي مانده و حجّت خداوند در روي زمين است.[2] . «نجمه» مادر گرامي امام رضا عليه السلام مي گويد: آنگاه كه حضرت رضا عليه السلام به دنيا آمد حضرت كاظم عليه السلام تشريف آوردند و در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفتند و فرمودند: اي نجمه، كرامت الهي بر تو مبارك باد. سپس آب فرات به كامش ريخته، فرمودند: «خُذْيه فَاِنَّهُ بَقيةُ اللّهِ عزَّ وَ جَلَّ في اَرضِهِ».[3] . طفل را بردار كه او بقية اللّه در روي زمين است. يكي از القاب پر افتخار حضرت صاحب الزمان نيز «بقية اللّه الاعظم» است. چرا كه وقتي ظهور مي نمايند، پشت به كعبه نهاده، در حالي كه اطراف حضرت سيصد و سيزده يار ايستاده اند، مي فرمايند: «بَقِيةُ اللَّهِ خَيرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ»[4] سپس مي فرمايند:

«اَنَا بَقيةُ اللّهِ وَ حُجَّتُه».[5] . من باقي مانده خداوند و حجّت او بر مردم هستم. پس از آن هيچ كس بر حضرت سلام نمي كند مگر آنكه مي گويد: «اَلسَّلام عَلَيك يا بَقية اللّهِ في اَرْضِه».[6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه هود، آيه 86.

[2] بحارالانوار، ج 46، ص 259.

[3] تفسير نور الثقلين، ج 2، ص 391.

[4] سوره مباركه هود، آيه 86.

[5] بحارالانوار،

ج 24، ص 212.

[6] بحارالانوار، ج 24، ص 212.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و خيرته

«خيرة» به معني برگزيده است.

خداوند متعال با علم ازلي كه دارد از بين گذشتگان و آيندگان، بهترين آنان را برگزيده كه ذات مقدّس چهارده معصوم عليهم السلام، برگزيدگان خداوند هستند. اوّلين آنها پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله است كه ايشان برگزيده خداوند در بين تمام انبيا و بندگان خاص خدا مي باشد و در زيارت جامعه نيز ائمّه اطهار عليهم السلام را عترت و خاندان «خيرة ربّ العالمين» خوانديم كه منظور پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله مي باشد. كسي خدمت امام رضا عليه السلام عرضه داشت چگونه پيامبر صلي الله عليه وآله را زيارت كنم امام فرمودند: مي گويي:

«اَلسَّلامُ عَلَي رَسُولِ اللَّهِ السَلامُ عَلَيكَ وَ رَحمَةُ اللَّهِ و بَرَكاتُهُ... اَلسَّلامُ عَلَيكَ يا خِيرَةَ اللّهِ».[1] .

سلام بر فرستاده خداوند و سلام بر تو و رحمت و بركت هاي خدا بر تو باد. و سلام بر تو اي برگزيده خداوند. ائمّه معصومين عليهم السلام نيز «خيرة اللّه» هستند و برگزيدگان خداوند از ميان تمام خلق خدا محسوب مي شوند.

ائمّه معصومين عليهم السلام، خود را برگزيده خداوند و شيعيان را برگزيدگانِ امّت رسول خدا صلي الله عليه وآله معرّفي كرده اند.

قال الصادق عليه السلام: «نَحنُ خِيرَةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ شيعَتُنا خِيرةُ اللَّهِ مِنْ اُمَّةِ نَبِيهِ صلي الله عليه وآله».[2] . امام صادق عليه السلام فرمودند: ما برگزيدگان خداوند از ميان خلق خداوند هستيم و شيعيان ما برگزيدگان خدا، از امّت پيامبر صلي الله عليه وآله هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كامل الزيارات، ص 58.

[2] امالي شيخ مفيد، ص 308.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و حزبه

«حزب» به گروهي اطلاق مي شود كه با يكديگر در منش، رفتار، كردار و طرز تفكّر همبستگي داشته باشند.

در قرآن كريم هشت بار كلمه «حزب» آمده كه سه بار به حزب خدا و سه بار به حزب شيطان و دو بار به صورت مطلق آمده است و براي هر يك از اين حزب و گروه ها ويژگي هايي بيان شده است. در آيه بيست و دوّمِ سوره مجادله، خصوصيات حزب اللّه را ايمان به خداوند، ايمان به قيامت، عدم دوستي با دشمنان خدا، داراي ايماني ثابت در قلب بودن و رضايت آنان از خداوند دانسته و پاداش آنان را رضايت خداوند، تأييد آنان به وسيله وحي از جانب خداوند، داخل شدن در بهشت و جاودانگي آنان در سراي بهشت مي داند.

ائمّه معصومين عليهم السلام در ويژگي هاي پنج گانه ذكر شده، بر فراز قله ايمان به خداوند و روز رستاخيز قرار دارند كه در ايمانشان هيچ خللي وارد نگشته، در برابر دشمنان خدا سر سازش فرود نياورده و محبّ خداوند و راضي به تمامي مقدّرات او هستند. لذا در رأس حزبِ الهي قرار دارند. امام حسين عليه السلام بر بالاي منبر رفت و پس از حمد الهي، خود را اين گونه معرفي نمود: «نَحنُ حِزْبُ اللَّهِ الغالِبُونَ و عِترَةُ نَبِيهِ الاَقْرَبُونَ، اَحَدُ الثَّقَلَينِ الَّذينَ جَعلَنا رَسولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله ثاني كِتاب اللَّهِ...».[1] .

ما حزب خداوند هستيم كه غلبه مي يابيم و ماييم خاندان پيامبر صلي الله عليه وآله و يكي از

دو امانت بزرگي كه پيامبر صلي الله عليه وآله در بين مردم قرار داد و ما هستيم دوّمين از كتاب خداوند... شيعيان آنان نيز، به واسطه تبعيت از آنان در گروه حزب اللّه جاي گرفته اند.

قال الصادق عليه السلام: «نَحنُ و شِيعَتُنا حِزْبُ اللَّهِ و حِزْبُ اللَّهِ هُمُ الغالِبُونَ».[2] . امام صادق عليه السلام فرمودند: ما و شيعيان ما، حزب خداوند هستيم و حزب خداوند غلبه يافتگانند.

شيعيان در اثر تربيت ائمّه اطهار عليهم السلام، «حزب اللّه» گرديده اند و اگر آنان نبودند، «حزب اللّه» شناخته نمي شد. قال رسولُ اللَّه صلي الله عليه وآله: «يا عَلي... لَوْلاكَ لَم يعْرَفُ حِزْبُ اللَّهِ بَعْدي».[3] . پيامبر صلي الله عليه وآله (خطاب به حضرت علي عليه السلام) فرمودند: اي علي! اگر تو نبودي، حزب خداوند بعد از من شناخته نمي شد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] وسائل الشيعه، ج 27، ص 195.

[2] توحيد شيخ صدوق، ص 166.

[3] امامي شيخ صدوق، ص 450.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وعيبة علمه

«عيبة» به معني جامه دان و چيزي كه لباس هاي فاخر و اشياي گران بها را در آن قرار مي دهند، مي باشد. از آنجايي كه علوم الهي بسيار گران بها است و هر كسي لايق نگهداري آن نيست و طاقت تحمّل آن را ندارد، امامان هدايت، جامه دان اين گنجينه پربها گشته اند.

قال علي بن الحسين عليه السلام: «نَحنُ اَبوابُ اللَّهِ و نَحنُ الصراطُ المُستَقيمِ و نَحنُ عَيبَةُ علمِ اللّهِ وَ تَراجِمَةُ وَحْيهِ و نَحنُ اَرْكانُ توحيدِه و موضِعُ سِرِّه».[1] . امام سجاد عليه السلام مي فرمايند: ماييم درهاي خدا و ماييم راه مستقيم و ماييم جامه دار علم

خدا، و بازگوكننده وحي او و ماييم پايه هاي توحيد و يگانه پرستي خدا و جايگاه راز او. زماني كه در بازار كوفه اسيران كربلا را حركت مي دادند، وقتي فاطمه صغري عليها السلام - دختر امام حسين عليه السلام - شادي مردم را ديد كه چگونه بر شهادت امام حسين عليه السلام شادماني مي كنند، خطبه اي خواند و به معرفي خاندان خود پرداخت و اين چنين گفت: «يا اَهلَ الكوفَةِ يا اَهلَ المَكرِ و الغَدْرِ و الخَيلاءِ فاِنَّا اَهلُ بَيتٍ اِبتَلانا اللَّهُ بِكُم و اِبتلاكُم بنا فَجَعَلَ بَلائَنا حَسَناً و جَعَلَ عَلمَه عِندَنا و فَهْمَه لَدينا فَنَحنُ عَيبُة عِلمِهِ و وعاءُ فَهْمِهِ و حِكْمَتِهِ».[2] . اي اهل كوفه، اي اهل نيرنگ و خيانت و خودپسندي، ما خانداني هستيم كه خداوند ما را با شما آزموده و شما را به وسيله ما. پس آزمودن ما چه نيكو بود و علم خود را در ميان ما قرار داد و فهمش را نزد ما نهاد. ما جامه دار دانش و ظرف فهم و حكمت اوييم. ائمّه معصومين عليهم السلام علاوه بر آنكه جامه دار علم الهي اند، وارثان علوم انبيا نيز مي باشند.

قال الصادق عليه السلام: «نَحنُ وَرَثةُ الاَنبياءِ ثم قال جَلَلَ رَسولُ اللَّهِ صلي الله عليه وآله عَلي عَلِي عليه السلام ثوباً ثُمَّ عَلَّمَهُ الفَ كَلِمَةٍ كُلَ كَلِمَةٍ تَفْتَحُ الفَ كَلِمَةٍ».[3] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: ما وارثان پيامبرانيم. سپس فرمودند: پيامبر بر علي جامه اي پوشاند و سپس هزار كلمه به او آموخت كه هر كلمه آغازگر هزار كلمه است.

بنابراين آنان معدن علم هستند كه هر كس علم و دانشي خواست. بايد نزد آنان فراگيرد.

قال علي عليه السلام: «نَحنُ

شَجَرَةُ النَّبوَةِ... و مَعادِنُ العِلْمِ وَ ينابيعُ الحِكَمِ».[4] .

امام علي عليه السلام فرمودند: ما درخت نبوّت... و معدن هاي دانش و سرچشمه هاي حكمت هستيم. پس آنان گنجينه داران دانش خداوند هستند.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «قال اللَّهُ تَبارَكَ و تَعالي في صِفَةِ اَهْل البَيتِ هُم خُزاني عَلي عِلمي مِن بَعْدكَ».[5] . پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: خداي تعالي در توصيف اهل بيت فرمود: آنان گنجينه داران دانش من پس از تو هستند. بنابراين آنان زنده نگه داران علم هستند.

وَ مِن خُطبة لَه عليه السلام يذكِّر فيها آل محمَّد صلي الله عليه وآله: «هُم عَيشُ العِلمِ و مَوتُ الجَهلِ».[6] . امام علي عليه السلام در خطبه اي در توصيف آل پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: آنان زنده دارندگان علم و دانش و ميرانندگان جهل و ناداني هستند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ينابيع الموده، ج 3، ص 359.

[2] اللهوف، ص 89.

[3] الخصال، ص 651.

[4] نهج البلاغه، خطبه 109.

[5] كافي، ج 1، ص 193.

[6] نهج البلاغه، خطبه 239.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و حجته

«حجّت» همان گونه كه قبلاً گذشت، به معني «گواه» است

امامان معصوم عليهم السلام گواه خداوند در بين مردم هستند و هيچ گاه زمين از اين گواهان خالي نخواهد بود.

قال الصادق عليه السلام: «ما زالَتْ الاَرض اِلاَّ وَ لِلَّهِ فيها الحُجَّة».[1] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: زمين از حالي به حالي نگردد (روزگار نمي گذرد)، جز آنكه حجّت خداوند در زمين وجود داشته باشد.

اوّلين حجّت هاي خداوند روي زمين، وجود انبياي مكرّم بوده است.

قال الصادق عليه السلام: «حُجَّةُ اللَّهِ عَلي

العِبادِ النَّبي».[2] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: پيامبران، حجّت هاي خداوند بر بندگان بوده اند.

نبي مكرّم اسلام صلي الله عليه وآله و ائمّه معصومين عليهم السلام نيز حجّت هاي خداوند هستند. قال ابو جعفر عليه السلام: «نحنُ حجّةُ اللّهِ و نَحْنُ بابُ اللّهِ و نَحْنُ لِسانُ اللّهِ و نَحْنُ وَجْهُ اللّهِ و نَحْنُ عينُ اللّهِ في خَلْقِهِ و نَحْنُ وُلاةُ اَمْرِ اللّهِ في عِبادِهِ».[3] .

امام باقر عليه السلام فرمودند: ما حجّت خداييم و ما درب خداييم و ما زبان خداوند هستيم و ما آبروي خداييم و ما چشمِ خدا در ميان خلق اوييم و ما واليان فرمان خدا، در بين بندگان او مي باشيم. پس امام زمان آخرين حجّت خداوند بر مردم هستند. قال المهدي عليه السلام: «وَ اَمَّا الحَوادث الواقِعَةِ فَاِرجِعُوا فيها اِلي رُواةِ حَديثِنا فَاِنَّهُم حُجَّتي عَلَيكُم وَ اَنَا حُجَّةُ اللّهِ عَلَيهِم».[4] .

از وجود حضرت مهدي عليه السلام صادر شده كه فرمودند: در حوادث و اتّفاقاتي كه پيش مي آيد، به راويان حديث ما رجوع كنيد كه آنان حجّت من بر شما هستند و من حجّت خداوند بر ايشان هستم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 178.

[2] كافي، ج 1، ص 25.

[3] كافي، ج 1، ص 145.

[4] بحارالانوار، ج 53، ص 181.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و صراطه

امامان معصوم راه رسيدن به خداوند هستند. اگر از اين راه به سوي خداوند رفتيم، سعادتمند شده ايم و اگر در اين مسير حركت نكرديم، دچار خُسران گرديده ايم.

مفضّل به عمر مي گويد: از حضرت صادق عليه السلام از معني صراط سؤال

كردم. امام فرمودند:«هُوَ الطَريقُ اِلي مَعرِفَةِ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ و ها صِراطانِ صِراطٌ فِي الدُّنيا وَ صِراطٌ فِي الاخِرَةِ وَ اَمَّا الصراطُ الذي فِي الدُنيا فَهو الاِمامُ المُفْتَرَضُ الطاعَةِ مَن عَرَفَهُ فِي الدنيا و اِقْتَدي بِهُداة مَرَّ علي الصراطِ الذي هوَ جِسْرُ جهنَمِ فِي الاخِرَةِ وَ من لم يعْرِفْهُ في الدنيا زَلَّتْ قَدَمِه عَنِ الصِراطِ في الاخِرَةِ فَتَرَدَّي فِي نارِ جَهَنَّمِ».[1] . صراط، راهِ رسيدن به معرفت خداوند است و آن، دو راه است: صراط در دنيا و صراط در آخرت و امّا صراط دنيا؛ امامي است كه اطاعتش بر مردم واجب است. هر كس در دنيا امام خويش را شناخت و از راه او پيروي كرد، از صراط كه پل جهنّم در آخرت است، عبور خواهد كرد و هر كس در دنيا امام خود را نشناخت، قدمش بر صراطِ آخرت لرزان مي شود و در جهنّم خواهد افتاد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معاني الاخبار، ص 32.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و نوره

«نور» به معني روشنايي و كيفيتي است كه علاوه بر آن كه خود روشن است، واضح كننده اشياي ديگر نيز هست و به پيرامون خود، وضوح و جلا مي بخشد و از جلا و وضوحي كه نور به اشيا بخشيده، آن شي ء قابل رؤيت مي شود. پس به وسيله نور است كه مي توان تميز داد از كدام شي ء بايد بهره برد و يا از كدام يك مي بايست پرهيز نمود. اگر نور نبود، هيچ شي ءاي قابل رؤيت نمي شد و خير و شرِّ اشيا مشخص نمي گرديد. بنابراين با وجود ائمّه معصومين عليهم السلام كه نور خداوند

هستند، مي توان راه خير و شرّ، و عمل خير و شرّ را تشخيص داد. ايشان هستند كه جهان را به وسيله علم و هدايت خداوندي، روشنايي داده و يا به وسيله نور وجود خود، روشنايي بخشيده اند. چرا كه آنان روشنايي اي هستند كه در قلب مردم روشنايي و درخشش ايجاد مي كنند.

عَنْ ابي خالدِ الكابُلي قالَ: سَأَلتُ اَبا جعفرٍ عليه السلام عَن قَولِ اللّه عَزّ و جَلَّ «فَآمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ النُّورِ الَّذِي أَنزَلْنَا...»[1] فقال: «يا اَبا خالدِ النورُ و اللّهِ الائمةُ مِن آلِ مُحَمّدٍ صلي الله عليه وآله اِلي يومِ القِيامَةِ و هُم و اللّهِ نورُ اللّهِ الذي اَنْزَلَ وَ هُم و اللّهِ نُورُ اللّهِ في السَماواتِ و في الاَرضِ و اللّهِ يا ابا خالدِ لَنورُ الامامِ في قلوبِ المُؤمِنينَ اَنْوَرُ من الشَّمسِ المُضيئَةِ بالنَهارِ و هُم و الله ينوِّرُونَ قُلوبِ المؤمنينَ و يحْجُبُ اللّه عزّ و جلّ نورُهم عَمَّنْ يشاءُ فتضللَهمْ قُلُوبهُم».[2] .

ابي خالد كابلي مي گويد: از امام باقر عليه السلام پيرامون تفسير قول خداوند عزّ و جلّ (كه فرمود:) «ايمان بياوريد به خدا و رسول او و نوري كه نازل كرديم»، سؤال كردم (كه منظور از نوري كه نازل كرديم چيست؟). امام پاسخ فرمودند: اي اباخالد به خدا سوگند كه مقصود از نور، ائمّه عليهم السلام از آل محمّد صلي الله عليه وآله مي باشند تا روز قيامت. به خدا سوگند كه ايشان هستند همان نور خدا كه فروفرستاده. به خدا سوگند كه ايشان هستند نور خدا در آسمان ها و زمين. به خدا سوگند اي ابا خالد، نور امام در دل مؤمنين از نور خورشيدِ تابان در روز، روشن تر است. به خدا

سوگند كه ائمّه عليهم السلام دل هاي مؤمنين را منوّر سازند و خدا از هر كس خواهد نور ايشان را پنهان دارد، پس دل آنها به گمراهي مي افتد.

از طرفي وجود پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله و اميرالمؤمنين علي عليه السلام از نور خداوند خلق شده است. لذا ائمّه اطهار عليهم السلام از نور خداوند هستند. چنانچه حضرت علي عليه السلام رو به سلمان و جندب كرده و به آن دو فرمودند:

«كُنتُ اَنَا وَ محمّدُ صلي الله عليه وآله نوراً مِن نورِ اللّهِ عزَّ و جلَّ فَاَمَرَ اللّهُ تباركَ و تَعالي ذلِكَ النورِ اَنْ يشَّقَ فَقالَ لِلْنِصْفِ كُنْ محمّداً و قال لِلنِصْفِ كُنْ علياً...».[3] . من و محمّد صلي الله عليه وآله يك نور بوديم (كه) از نور خداوند (خلق شديم). آنگاه خداوند به اين نور فرمان داد كه دو نيم شود. به نصف آن گفت: محمّد باش. به نصف ديگر گفت، علي باش....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه تغابن، آيه 8.

[2] كافي، ج 1، ص 194.

[3] بحارالانوار، ج 26، ص 3.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وساطت غير مستقيم در رفع مشكل

مرحوم شيخ طوسي و برخي ديگر از بزرگان آورده اند: شخصي به نام ابوالحسن، محمد بن احمد به نقل از عمويش حكايت نمايد: روزي از روزها به قصد ديدار و ملاقات حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام حركت كردم و چون بر آن حضرت وارد شدم عرضه داشتم: خليفه، سهميه و جيره ي مرا به اتهام اين كه از اطرافيان و دوستان شما مي باشم، قطع كرده اند.

پس چنانچه ممكن باشد، از او بخواهيد كه سهميه

مرا برگرداند، قبول مي كند؛ و همانند گذشته كمك هاي خود را نسبت به پرداخت مي نمايد. حضرت در جواب فرمود: انشاءالله درست خواهد شد. پس به منزل خود بازگشتم و چون شب فرارسيد، شخصي درب منزل آمد و دق الباب كرد، وقتي درب منزل را گشودم، ديدم كه فتح بن خاقان - مأمور متوكل - ايستاده است، هنگامي كه چشمش به من افتاد، گفت: در منزل خود چه مي كني؟ زود باش، كه خليفه تو را احضار كرده است، پس به همراهي او راهي دربار متوكل شديم و چون بر او وارد شديم ديدم نشسته است و منتظر من مي باشد. پس همين كه چشمش به من افتاد، اظهار داشت: اي ابوموسي! ما هميشه به ياد تو هستيم؛ ليكن تو ما را فراموش كرده اي، اكنون بگو كه از ما چه طلب داري؟

گفتم: كمك هاي گوناگوني كه تاكنون بر من مي شده است، آن ها را قطع نموده اند؛ پس دستور داد كه كمك ها و سهميه ي من همانند سابق و بلكه چند برابر افزايش و پرداخت شود.

سپس از نزد خليفه خداحافظي كرده و بيرون آمديم؛ و به فتح بن خاقان گفتم: آيا علي بن محمد هادي عليهماالسلام امروز اينجا آمده است؟ اظهار داشت: خير. گفتم: آيا نامه اي براي خليفه نوشته است؟ پس جواب داد: خير. بعد از آن، راهي منزل خويش گشتم و فتح بن خاقان نيز به دنبال من آمد و گفت: شكي ندارم كه تو از حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام تقاضا كرده اي كه برايت دعا نمايد و دعاي آن حضرت مستجاب شده است، پس خواهش مي كنم كه از او تقاضا كني تا براي من نيز دعا نمايد. هنگامي كه

به محضر مبارك امام هادي عليه السلام وارد شدم و سلام كردم، فرمود:اي ابوموسي! آيا مشكلت برطرف شد و خوشحال گرديدي؟

عرضه داشتم: بلي، يا ابن رسول الله! اي سرورم! به بركت دعاي شما راضي و قانع شدم.

سپس حضرت نيز مرا مخاطب قرار داد و فرمود: همانا خداوند متعال نسبت به ما اهل بيت - عصمت و طهارت - آگاه است كه ما در مشكلات به غير از او رجوع نمي كنيم، همچنين در ناملايمات و گرفتاري ها فقط به او توكل و تكيه مي نماييم، بنابراين هرگاه تقاضا و خواسته اي داشته باشيم خداوند متعال از روي لطف و تفضل مستجاب مي نمايد. بعد از آن، به حضرت عرضه داشتم: فتح بن خاقان به من التماس دعا گفت، كه از شما تقاضا كنم تا برايش دعا نمائي.

امام عليه السلام فرمود: فتح در ظاهر با ما دوستي مي نمايد ولي در واقع از ما بيگانه است، ما براي كسي دعا مي كنيم كه خالص، تحت فرمان خداوند سبحان باشد و اقرار و اعتقاد به نبوت حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم داشته؛ و نيز اعتراف به حقوق ما اهل بيت رسالت داشته باشد. سپس حضرت افزود: من براي تو دعا كردم و خداوند متعال آن را مستجاب گرداند. در پايان از آن حضرت، تقاضا كردم و عرضه داشتم: يا ابن رسول الله! چنانچه ممكن باشد، دعائي را به من تعليم نما كه هرگاه بخوانم، دعايم مستجاب شود؟ پس حضرت فرمود: اين دعائي را كه به تو تعليم مي دهم، من خود زياد مي خوانم و از خداوند متعال خواسته ام، كه هر كس آن را بخواند نااميد نگردد: «يا عدتي عند العدد،

و يا رجائي و المعتمد، و يا كهفي و السند، و يا واحد يا أحد، و يا قل هو الله أحد، أسألك اللهم بحق من خلقته من خلقك، و لم تجعل في خلقك مثلهم أحداً، أن تصلي عليهم، و تفعل بي، كيت و كيت» [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] أمالي شيخ طوسي: ج 1، ص 291، مدينة المعاجز: ج 7، ص 436، ح 2437، بحارالأنوار: ج 50، ص 127، ح 5.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

ويژگي هاي پيامبران

ايوب بن نوح گويد: در مدينه، در محضر امام هادي عليه السلام ايستاده بودم، او ابتدا بدون هيچ پرسشي از جانب من - فرمود: ايوب! خدا هيچ پيامبري را پيامبر نكرد، مگر آن كه از او بر سه ويژگي پيمان گرفت: گواه بودن بر اين كه هيچ معبود بحقي جز خدا نيست، و نفي هر شريك و همانندي كه جز خداست، و اين كه مشيت از آن خداست، هر چه را بخواهد پيش مي اندازد، و هر چه را بخواهد پس مي اندازد، آگاه باش، چون دو دستگي ميان اين مردم افتاد، ديگر پيوسته هست تا صاحب اين امر ظهور كند.

روي العياشي:

عن علي بن عبدالله بن مروان، عن أيوب بن نوح، قال: قال لي أبوالحسن العسكري عليه السلام، و أنا واقف بين يديه بالمدينة ابتداءا من غير مسألة: يا أيوب! انه ما نبأ الله من نبي الا بعد أن يأخذ عليه ثلاث خصال: شهادة أن لا اله الا الله، و خلع الأنداد من دون الله، و أن لله المشية يقدم ما يشاء، و يؤخر ما يشاء، أما أنه اذا جري الاختلاف بينهم

لم يزل الاختلاف بينهم الي أن يقوم صاحب هذا الأمر [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تفسير العياشي 2: 215 ح 56، بحارالأنوار 4: 118 ح 51.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

وضو پس از غسل جمعه

و نيز با سند خود از ابراهيم بن محمد نقل مي كند كه گفت:

محمد بن عبدالرحمن همداني به امام هادي عليه السلام نامه نوشت، و پرسيد: آيا وضو براي نماز، در غسل جمعه لازم است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: اگر كسي غسل جمعه داشته باشد، ديگر براي نمازش وضو و غير آن لازم نيست.

و قال أيضا:

روي سعد بن عبدالله، عن الحسن بن علي بن ابراهيم بن محمد، عن جده ابراهيم بن محمد، أن محمد بن عبدالرحمن الهمداني كتب الي أبي الحسن الثالث عليه السلام يسأله عن الوضوء للصلاة في غسل الجمعة، فكتب: لا وضوء للصلاة في غسل يوم الجمعة، و لا غيره [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الاستبصار 1: 126 ح 6، تهذيب الأحكام 1: 141 ح 88.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

وقت قضاي نوافل

طوسي با سند خود از علي بن بلال نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب، و از بعد نماز عصر تا غروب آفتاب، خواندن قضاي نوافل چگونه است؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: در آن اوقات، خواندن نمازهاي مستحبي، جز براي كسي كه قضاي نوافل مي كند جايز نيست.

كليني با سند خود از سليمان بن حفص نقل مي كند كه: امام هادي عليه السلام فرمود: چون نصف شب شود، در دل آسمان، سپيدي همچون عمود آهنين كه دنيا را روشن مي كند پديد مي آيد، ساعتي هست، سپس مي رود، و تاريك مي شود، و چون يك سوم شب باقي ماند، سپيدي از طرف مشرق كه دنيا را روشن مي كند پديد مي آيد،

ساعتي هست، سپس مي رود، و اين وقت نماز شب است، سپس پيش از سپيده فجر تاريك مي شود، آنگاه از جانب شرق، فجر صادق مي دمد، و هر كه بخواهد نماز شب را در نصف شب بخواند مي تواند [1] .

روي الطوسي:

عن محمد بن أحمد بن يحيي، عن محمد بن عيسي، عن أبي الحسن علي بن بلال [2] قال: كتبت اليه في قضاء النافلة من طلوع الفجر الي طلوع الشمس، و من بعد العصر الي أن تغيب الشمس. فكتب: لا يجوز ذلك الا للمقتضي، فأما لغيره فلا [3] .

روي الكليني: عن علي بن ابراهيم، عن علي بن محمد القاساني، عن سليمان بن حفص المروزي، عن أبي الحسن العسكري عليه السلام قال: اذا انتصف الليل ظهر بياض في وسط السماء شبه عمود من حديد تضي ء له الدنيا فيكون ساعة، ثم يذهب و يظلم فاذا بقي ثلث الليل ظهر بياض من قبل المشرق فأضاءت له الدنيا فيكون ساعة، ثم يذهب و هو وقت صلاة الليل، ثم يظلم قبل الفجر، ثم يطلع الفجر الصادق من قبل المشرق. قال: و من أراد أن يصلي صلاة الليل في نصف الليل فذلك له [4] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مجلسي رحمه الله در بيان اين حديث مي فرمايد: ممكن است مراد از اين سپيدي ها، انوار معنوي باشد كه در اثر گشودن ابواب رحمت خدا، و نزول فرشتگان، براي بندگان مقرب خدا پيش مي آيد، و... [بحارالانوار 59 / 338].

[2] ابوالحسن علي بن بلال البغدادي من اصحاب الجواد و الهادي و العسكري عليهم السلام «معجم رجال الحديث 11: 281».

[3] تهذيب الأحكام 2: 175 ح 154، الاستبصار 1: 296 ح 11.

[4] الكافي 3: 283 ح 6، تهذيب الاحكام

2: 118 ح 213، وسائل الشيعة 3: 180 ح 5، بحارالأنوار 59: 337 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

وقف يا صدقه

كليني با سند خود از علي بن سليمان نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: فدايت شوم! من فرزندي ندارم، و زمين هاي زراعتي دارم كه از پدر به ارث برده ام يا بعضي را خريده ام، و از حوادث روزگار ايمن نيستم، فدايت شوم! چه مصلحت مي بيني؟ آيا برخي را وقف فقراء شيعه و مستضعفين كنم، يا آن را بفروشم، و در حيات خود پولش را صدقه بدهم؟ زيرا نگرانم كه پس از من به وقف عمل نشود، و اگر در حياتم آن را وقف كردم، آيا تا زنده هستم مي توانم از آن استفاده كنم يا نه؟ امام عليه السلام در پاسخ نوشت: از مضمون نامه ات آگاه شدم، [اگر وقف كني،] نمي تواني از مال وقفي استفاده كني، اگر از آن ها استفاده مي كني، و ورثه داري وقف، نافذ نخواهد بود، بنابراين آن ها را بفروش، و مقداري از پولش را [در حيات خود] صدقه بده، و اگر هم وقف كردي مقداري از آن ها را براي گذران زندگيت نگهدار، مثل آنچه اميرمؤمنان عليه السلام عمل كرد.

و روي أيضا:

عن محمد بن جعفر الرزاز، عن محمد بن عيسي، عن علي بن سليمان، قال: كتبت اليه - يعني أباالحسن عليه السلام -: جعلت فداك، ليس لي ولد، ولي ضياع ورثتها من أبي، و بعضها استفدتها و لا آمن الحدثان، فان لم يكن لي ولد و حدث بي حدث، فما تري جعلت فداك، لي، أن

أوقف بعضها علي فقراء اخواني و المستضعفين، أو أبيعها و أتصدق بثمنها في حياتي عليهم، فاني أتخوف أن لا ينفذ الوقف بعد موتي، فان أوقفتها في حياتي فلي أن آكل منها أيام حياتي، أم لا؟ فكتب عليه السلام: فهمت كتابك في أمر ضياعك، و ليس لك أن تأكل منها من الصدقة، فان أنت أكلت منها لم ينفذ ان كان لك ورثة، فبع و تصدق ببعض ثمنها في حياتك، و ا ن تصدقت أمسكت لنفسك ما يقوتك، مثل ما صنع أميرالمؤمنين عليه السلام [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الكافي 7: 37 ح 33، من لا يحضره الفقيه 4: 238 ح 5570، تهذيب الأحام 9: 129 ح 1.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

وصيت

صدوق با سند خود از حسن بن راشد نقل مي كند كه گفت:

از امام هادي عليه السلام پرسيدم، شخصي به ثلث مال خود پس از مرگش وصيت كرده، و گفته است: پس از مرگم ثلث مال مرا ميان غلامان و كنيزانم تقسيم كنيد، پدر او نيز غلاماني دارد، آيا غلامان پدر در وصيت او داخل اند يا نه؟

امام عليه السلام در پاسخ نوشت: داخل نيستند.

كليني با سند خود از حسين بن مالك نقل مي كند كه گفت: مردي از دنيا رفته است، از وقتي زنده بود، چون فرزندي نداشت، هر چه داشته، براي شما وصيت كرده، سپس بچه دار شده است، همه دارايي او سه هزار درهم است، و [چون وصيتش در ثلث نافذ است] هزار درهم آن را خدمت شما فرستادم، فدايت شوم! چنانچه مصلحت بداني نظر خود را نسبت

به دو سوم مال او بيان فرما تا به آن عمل كنم. امام عليه السلام در پاسخ نوشت: آن را در اختيار ورثه او بگذار.

كليني با سند خود از حسن بن راشد نقل مي كند كه گفت: در مدينه از امام هادي عليه السلام پرسيدم: مردي وصيت كرده كه مالش را در سبيل الله مصرف كنند؟ امام عليه السلام فرمود: سبيل الله، شيعيان ما هستند.

طوسي از محمد بن علي بن محبوب نقل مي كند كه گفت:

كسي به امام هادي عليه السلام نوشت: مردي ثلث مال خود را براي غلامان خود، و غلامان پدرش وصيت كرده است، ولي آن، به همه نمي رسد؟ امام عليه السلام فرمود: آن را به غلامان خودش بدهند، غلامان پدرش حذف مي شوند.

كليني با سند خود از ابوعلي بن راشد نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! چيزي [يا پولي] را نزد ما مي آورند، و مي گويند: اين مال امام جواد عليه السلام است كه نزد ما بوده، با آن چه كنيم؟ امام عليه السلام فرمود: آنچه به سبب امامت براي امام جواد عليه السلام باشد، به من مي رسد، و غير آن، مال ارثي شخص امام عليه السلام خواهد بود كه طبق كتاب خدا و سنت پيامبرش ميان ورثه تقسيم مي شود.

قال الصدوق:

روي محمد بن عيسي العبيدي، عن الحسن بن راشد، قال: سألت العسكري عليه السلام [1] عن رجل أوصي بثلثه بعد موته، فقال، ثلثي بعد موتي بين موالي و موالياتي، و لأبيه موال، يدخلون موالي أبيه في وصيته بما يسمون مواليه، أم لا يدخلون؟ فكتب عليه السلام: لا يدخلون [2] .

روي الكليني: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن الحسين بن مالك، قال:

كتبت اليه رجل مات وجعل كل شي ء له في حياته لك و لم يكن له ولد، ثم انه أصاب بعد ذلك ولدا و مبلغ ماله ثلاثة آلاف درهم و قد بعثت اليك بألف درهم، فان رأيت جعلني الله فداك، أن تعلمني فيه رأيك لأعمل به.

فكتب: أطلق لهم [3] .

و روي أيضا: عن محمد بن جعفر الرزاز، عن محمد بن عيسي و محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي بن عبيد، عن الحسن بن راشد، قال: سألت العسكري عليه السلام بالمدينة عن رجل أوصي بمال في سبيل الله؟ فقال: سبيل الله شيعتنا [4] .

روي الطوسي: عن محمد بن علي بن محبوب قال: كتب رجل الي الفقيه عليه السلام رجل أوصي لمواليه و موالي أبيه بثلث ماله، فلم يبلغ ذلك.

قال: المال لمواليه، و سقط موالي أبيه [5] .

روي الكليني: عن محمد بن يحيي، عن محمد بن أحمد، عن محمد بن عيسي، عن أبي علي بن راشد، عن صاحب العسكر عليه السلام قال: قلت له: جعلت فداك، نؤتي بالشي ء، فيقال: هذا ما كان لأبي جعفر عليه السلام عندنا، فكيف نصنع؟

فقال: ما كان لأبي جعفر عليه السلام بسبب الامامة فهو لي، و ما كان غير ذلك فهو ميراث علي كتاب الله و سنة نبيه صلي الله عليه و آله [6] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] المراد منه: الهادي عليه السلام كما في المصدر.

[2] من لا يحضره الفقيه 4: 233 ح 5555، تهذيب الأحكام 9: 215 ح 26.

[3] الكافي 7: 59 ح 12، من لا يحضره الفقيه 4: 232 ح 5553، فيه عن عبدالله بن جعفر الحميري، عن الحسن بن مالك. و فيه كتبت اليه - يعني علي

بن محمد عليهماالسلام -، تهذيب الأحكام 9: 189 ح 12، و فيه: محمد بن أحمد، عن الحسين بن مالك، الاستبصار 4: 124 ح 21، و فيه: محمد بن أحمد بن يحيي، عن الحسين بن مالك.

[4] الكافي 7: 15 ح 2، من لا يحضره الفقيه 4: 206 ح 5478، معاني الأخبار: 167 ح 3، تهذيب الأحكام 9: 204 ح 8، تفسير العياشي 2: 94 ح 81، وسائل الشيعة 13: 412 ح 1، بحارالأنوار 96: 66 ح 32، و 103: 211 ح 15.

[5] تهذيب الأحكام 9: 244 ح 41، وسائل الشيعة 13: 460 ح 2.

[6] الكافي: 7: 59 ح 11، من لا يحضره الفقيه 2: 43 ح 1657، تهذيب الأحكام 9: 234 ح 8، وسائل الشيعة 6: 374 ح 6.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

وزيدن باد و بلند كردن پرده

به متوكل گفتند: «هيچ كس اين چنين رفتار نمي كند كه تو در مورد علي بن محمد تقي عليه السلام با خود رفتار مي كني، زيرا هر وقت وارد منزل تو مي شود، هر كس كه در خانه است او را خدمت مي كند به حدي كه نمي گذارند كه پرده را بلند كند و در را باز كند و اگر مردم اين را بدانند مي گويند: «اگر خليفه به شايستگي او براي اين امر معتقد نبود به اين نحو با او رفتار نمي كرد.» بگذار وقتي داخل خانه مي شود خودش پرده را بلند كند و مثل بقيه باشد.

پس متوكل دستور داد كه كسي به امام هادي عليه السلام خدمت نكند و پرده را از جلوي او بلند نكند.

متوكل بسيار اهتمام داشت كه از خبرها و مطالبي كه در منزلش واقع شده مطلع شود، به ناچار كسي را گماشته بود كه خبرها را براي او مي نوشت.

پس آن مرد براي متوكل نوشت كه: «وقتي علي بن محمد عليه السلام داخل خانه شد، كسي پرده را از جلوي او بلند نكرد، ولي بادي وزيد و با قدرت آن باد، پرده بلند شد و آن حضرت بدون زحمت داخل گرديد.» متوكل دستور داد كه مواظب بيرون رفتنش باشند. دوباره آن گماشته ي متوكل نوشت كه: «بادي برخلاف مسير باد اولي وزيد و پرده را بلند كرد و آن حضرت بدون زحمت بيرون رفت.» متوكل ديد كه در اين كار فضيلت حضرت هادي عليه السلام بيشتر ظاهر مي شود پس به ناچار دستور داد كه طبق گذشته رفتار كنند و پرده را از پيش او بلند نمايند. [1] .

(شبيه اين معجزه از امام رضا عليه السلام نيز ديده شده است.)

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] منتهي الآمال.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

وموضع الرسالة

«موضع» به معناي جايگاه و مركز است.

«رسالة» به معناي پيغام بري و پيامبري مي باشد.

علاّمه مجلسي قدس سره در توضيح اين فراز مي فرمايد: «منظور از موضع الرسالة آن است كه ائمّه معصومين عليهم السلام، گنجينه تمامي علوم پيامبران بودند و از خانداني هستند كه تمامي پيامبران از بين آنان مبعوث شدند و آنان مركز و جايگاه رسالت الهي بوده اند.»[1] .

علاوه بر آن، ائمّه معصومين عليهم السلام، جايگاه اسرار پيامبران و واسطه ميان پيامبران (كه دريافت كننده وحي) و مردم (كه انتشار وحي بايد در بين آنان

صورت گيرد) هستند. آنها به وسيله روايات و اخبار، بعضي از وحي هايي كه به پيامبران رسيده را براي بعضي از مردم (كه گيرندگان وحي هستند) بيان مي كنند.

قال اميرالمؤمنين عليه السلام: «و قد كُنتُ اَدْخُلُ عَلي رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله كُلَّ يومٍ دَخَلة و كُلَّ لَيلةٍ دَخْلَةً فَيخَلّيني فيها أَدُورُ مَعَهُ حَيثُ دارَ، وَ قَد عَلِمَ اَصْحابُ رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله أَنّهُ لم يصْنَعْ ذلِك بَأحَدٍ مِنَ النَّاسِ غَيري فَرُبَّما كانَ في بَيتي يأتيني رَسولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله أكثَرُ ذلِكَ في بَيتي و كنت إذا دخَلتُ عَليهِ بَعْضَ مَنازِلِهِ اَخْلاني و أقامَ عنّي نِسائه. فلا يبْقي عندَه غَيري و إذا أتاني لِلْخَلْوَةِ مَعِي في مَنْزلي لَمْ تَقُم عَنّي فاطمةُ و لا أحدٌ مِن بَنِي».[2] . حضرت علي عليه السلام مي فرمايد: من هر روز يك نوبت و هر شب يك نوبت بر پيامبر صلي الله عليه وآله وارد مي شدم. پيامبر صلي الله عليه وآله با من خلوت مي كرد و درباره هر موضوعي با من سخن مي گفت (چرا كه محرم رازش و حافظ اسرارش بودم). اصحاب پيامبر صلي الله عليه وآله مي دانستند جز با من، با هيچ كس چنين رفتاري نمي كرد. بسا بود كه در خانه ام بودم و پيامبر صلي الله عليه وآله نزد من مي آمد. همنشيني با پيامبر در خانه من بيشتر از خانه پيغمبر صلي الله عليه وآله واقع مي شد و آنگاه كه در بعضي از منازل (همسران پيامبر) بر آن حضرت وارد مي شدم، زنان خود را بيرون مي كرد و باقي نمي ماند نزد او جز من و تنها با من بود (چرا كه آنان محرم دار اسرار نبودند) ولي زماني

كه براي خلوت به منزل من مي آمد، فاطمه عليها السلام و هيچ يك از پسرانم را بيرون نمي كرد (زيرا آنان اسراردار پيامبر و از خاندان او بودند).

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 102، ص 134.

[2] كافي، ج 1، ص 64.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومختلف الملائكة

يعني ملائكه آسماني و فرشتگان به محضر ائمّه معصومين عليهم السلام رفت و آمد داشته و دارند و اين مقام علاوه بر ائمّه معصومين عليهم السلام، بر اساس آيه سي ام سوره فصّلت، براي مؤمنيني كه بر ايمان خود ثابت قدم باشند، بر حسب رتبه ايمان و استقامت در راه آن، حتمي و مسلّم است.

«إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيهِمُ الْمَلا َئِكَةُ».[1] .

به يقين كساني كه گفتند: «پروردگار ما خداوند يگانه است»، سپس استقامت كردند، فرشتگان بر آنان نازل مي شوند.

ائمّه عليهم السلام كه داراي كامل ترين ايمان ها و در راه خدا پا برجاترين افراد بودند، حتماً ملائكه به صورت مرتّب بر آنان وارد مي شوند.

عن ابي حمزه الثمالي عن علي بن الحسين عليهما السلام - قال قلت له: «جُعِلتُ فِداكَ و إِنَّهُم لَيأتُونَكُم؟ فَقالَ: يا أَبا حَمْزَةَ إِنَّهُم لَيزاحِمُونا عَلي تُكَأَتِنا».[2] .

ابوحمزه ثمالي مي گويد: به امام سجاد عليه السلام عرض كردم: جانم به فدايت، آيا ملائكه بر شما وارد مي شوند؟ فرمودند: اي ابا حمزه آنها (آنچنان فراوان بر ما وارد مي شوند كه) روي متكّاها (و تكيه گاهها) جا را بر ما تنگ مي كنند. آمد و شد ملائكه بر وجود امام معصوم بدان خاطر است كه ملائكه مدبّران امور خداوند هستند.[3] از طرفي

امام معصوم عليه السلام واسطه فيوضات الهي به مردم است. لذا ملائكه تدبيركننده عالَم، بايد خدمت واسطه فيوضات رسيده و از وي كسب فيض نموده و عالم را تدبير نمايند. قال ابوالحَسَن عليه السلام: «ما مِن مَلك يهْبِطُهُ اللّهُ في أَمرِ ما يهْبِطُهُ إلاَّ بَدَأَ بِالاِمامِ فَعَرَضَ ذلك عَلَيهِ وَ انَّ مُختَلَفَ الملائِكةِ مِن عِندِ اللّهِ تَبارَكَ و تَعالي اِلي صاحِبِ هذَا الأَمْرِ».[4] .

امام كاظم عليه السلام مي فرمايند: فرشته اي نيست كه خداوند براي امري به زمين فرو فرستد، مگر آنكه اول نزد امام آيد و آن امر را به او عرضه كند، كه رفت و آمد ملائكه از نزد خداي تبارك و تعالي به سوي صاحب الامر است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه فصّلت، آيه 30.

[2] كافي، ج 1، ص 394.

[3] فالمدبرات امراً: و آنها كه امور را تدبير مي كنند.» (سوره مباركه نازعات، آيه 5).

[4] كافي، ج 1، ص 394.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومهبط الوحي

«مهبط» اسم مكان به معناي محل فرود آمدن است.

«وحي» نيز در قرآن و روايات به چندين معنا آمده است:

1 - وحي به معناي «انتقال پيام به رسولان الهي» است.

«وَ مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيا».[1] .

و شايسته هيچ انساني نيست كه خدا با او سخن گويد، مگر از راه وحي».

2 - وحي به معناي «الهام» مي باشد. كما اينكه خداوند به مادر موسي الهام كرد كه نوزادش را شير داده، هر گاه از دست يابي دشمنان بر او ترسيد، او را به امواج دريا بسپارد. «وَ أَوْحَينَآ إِلَي

أُمِّ مُوسَي أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيمِّ...».[2] .

و ما به مادر موسي الهام كرديم كه:«او را شير ده و هنگامي كه بر او ترسيدي، وي را در دريا (ي نيل) بيفكن...».

3 - وحي به معناي «فطرت و غريزه». چنان كه خداوند به زنبور عسل، الهامِ غريزي مي نمايد كه از بخشي از كوه و درختان، خانه اي برگزيند.

«وَ أَوْحَي رَبُّكَ إِلَي النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيوتًا وَ مِنَ الشَّجَرِ...».[3] .

و پروردگار تو، به زنبور عسل وحي (و الهام غريزي) نمود كه: «از كوه ها و درختان، خانه هايي برگزين...».

4 - وحي به معناي «اشاره». كما اينكه زكريا به مردم با اشاره فرمود كه صبح و شام، تسبيح خداوند گويند.

«فَخَرَجَ عَلَي قَوْمِهِ مِنَ الِْمحْرَابِ فَأَوْحَي إِلَيهِمْ أَن سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيا».[4] .

او از محراب عبادتش به سوي مردم بيرون آمد و با اشاره به آنها گفت:«(به شكرانه اين موهبت) صبح و شام خدا را تسبيح گوييد».

5 - وحي به معناي «فرمان تكويني» است. همان گونه كه خداوند در قيامت به زمين فرمان مي دهد، خبرهاي خود را بازگو نمايند و زمين به فرمان الهي به بازگو كردن خبرها مي پردازد.

«يوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا، بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحَي لَهَا».[5] .

در آن روز زمين تمام خبرهايش را بازگو مي كند، چرا كه پروردگارت به او وحي كرده است.

«مهبط الوحي» براي ائمّه معصومين عليهم السلام به دو معنا مي باشد:

1 - آنها درون و صاحبِ خانه هايي بودند كه جبرييل و ملائكه در آن خانه ها بر پيامبر صلي الله عليه وآله نازل مي گشت و اخبار و آيات را بر ايشان بازگو مي نمود. در اين صورت

«وحي» به معناي اول است.

عَنْ صاحبِ الدَّيلَمِ قال: «سمعتُ جَعفرَ بنَ محمّدٍ عليه السلام يقولُ: و عِندهُ اُناسٌ مِن أهلِ الكوفةِ: عَجَبًا لِلنَّاس أَنَّهُم أَخَذُوا علمَهُم كُلَّه عَن رَسُولِ اللّهِ صلي الله عليه وآله فَعَمِلوا بهِ وَ اهتَدَوْا و يرَوْنَ أَنَّ أهلَ بَيتِه لم يأخُذُوا عِلْمَه و نَحْن أهلُ بَيتِهِ و ذُرّيتُهُ، في مَنازِلِنا نَزَلَ الوَحي وَ مِن عِندنا خَرَجَ العلمُ إليهِم، أَفَيرَوْنَ أنَّهُم عَلِمُوا و اهتَدَوْا وَ جَهِلْنا نَحْنُ و ضَلَلْنا، إنَّ هذا لَمُحالٌ».[6] .

صاحب ديلم مي گويد: امام صادق عليه السلام در جمع عدّه اي از اهل كوفه كه به خدمتشان آمده بودند، فرمود: شگفتا از اين مردم كه علم را از رسول خدا صلي الله عليه وآله گرفتند و به آن عمل كردند و هدايت شدند و باز عقيده دارند، اهل بيت پيامبر صلي الله عليه وآله علم او را فرانگرفته اند. ما اهل بيت و ذريه او هستيم كه وحي خداوند در خانه هاي ما فرود آمده و علم از ما به ايشان رسيده است. آيا عقيده دارند كه آنها علم آموختند و هدايت شدند و ما جاهل مانديم و ضلالت پيشه كرديم؟! چنين چيزي محال است.

2 - وحي به معناي «الهام» بوده و ائمّه معصومين عليهم السلام داراي چنان مقام و منزلتي هستند كه ملائكه بر وجود مباركشان نازل مي شوند و علاوه بر تبيين احكام شرعي، مسائل غيبي را براي آنان بازگو مي نمايند و مطالب سنگين بر آنها الهام مي گردد.

عَن المفَضّل بن عمر قال: قُلت لأبي الحسنِ عليه السلام أنَهُ قال: إنَّ عِلمَنا غابرٌ و مَزبُورٌ و نَكتٌ في القُلُوبِ و نَقرٌ فِي الأَسْماعِ، فقال: «أمّا الغابِرُ فما تقدّم من

عِلمِنا و أمّا المزبُور فما يأتينا أمّا النّكتُ فِي القُلُوبِ فَاِلْهامٌ و أمّا النّقرُ في الأَسْماعِ فَاَمرُ الملك».[7] .

مفضل بن عمر گفت: به امام كاظم عليه السلام عرض كردم: به ما گفته اند كه امام صادق عليه السلام فرموده است: علم ما يا به گذشته است يا نوشته شده و يا به الهام به دل و يا نجواي در گوش است. امام كاظم عليه السلام فرمود: و امّا گذشته، همان علم آشكار شده ما است و نوشته شده، آن است كه مي آيد و آنچه كه به دل مي نشيند، الهام است و نجواي در گوش، دستور و امر فرشتگان است.

همان گونه كه از روايات استفاده مي شود، ائمّه معصومين عليهم السلام «محدَّث» هستند و اين مقام به انسان هاي كامل اختصاص دارد همچنان كه سلمان نيز داراي چنين مقامي مي باشد.

أبي بصير عن الإمام الصادق عليه السلام: «كان عَلي عليه السلام مُحَدَّثًا و كانَ سَلْمانُ مُحَدَّثًا قُلتُ فما آيةُ المحدَّثِ؟ قال: يأتيهِ مَلكٌ، فَينكُت في قلبِه كيتَ و كيتَ».[8] .

ابي بصير مي گويد از امام صادق عليه السلام شنيدم كه فرمودند: حضرت علي عليه السلام محدَّث بود و سلمان هم محدَّث بود. عرض كردم نشانه محدَّث بودن چيست؟ فرمود: فرشته اي نزد او مي آيد و به دلش چنين و چنان الهام مي كند.

فرق بين «رسول»، «نبي» و «محدَّث» را حضرت باقر عليه السلام براي بُريد عجلي اين گونه بيان فرموده اند كه:

عن بُريدِ العجلي قال: سألتُ أبا عبدِاللّه عليه السلام عَنِ الرّسولِ و النَبي و الُمحَدَّثِ قال: «الرسولُ الذي تأتيه الملائكةُ و يعاينهم و تبلغه عن اللّهِ تبارك و تعالي، و النّبي الذي يري في منامِهِ، فهو كما رأي، و المحدّث

الّذي يسمعُ كلام الملائكةِ و ينقرَ في أذنهِ و ينكتُ في قلبِهِ».[9] .

بريد عجلي مي گويد: از امام صادق عليه السلام سؤال كردم معني رسول، نبي و محدَّث چيست؟ امام عليه السلام فرمودند: رسول كسي است كه فرشتگان نزد او مي آيند و او آنها را مي بيند و آنها پيام الهي را به او ابلاغ مي كنند و نبي كسي است كه در خواب مي بيند و هر آنچه را در خواب ديده، در بيداري نيز براي او محقّق مي شود و محدّث كسي است كه سخن فرشتگان را مي شنود و در گوشش نجوا و به دلش الهام مي شود. پس «مهبط وحي» به دو اعتبار بر ائمّه عليهم السلام قابل انطباق است: اوّل آنكه ملائكه در خانه آنان بر پيامبر صلي الله عليه وآله نازل شدند و دوّم آنكه، حضرات ائمّه معصومين عليهم السلام «محدَّث» بودند و بر آنان الهام مي شده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه شوري، آيه 51.

[2] سوره مباركه قصص، آيه 7.

[3] سوره مباركه نحل، آيه 68.

[4] سوره مباركه مريم، آيه 11.

[5] سوره مباركه زلزال، آيه هاي 4 و 5.

[6] كافي، ج 1، ص 398.

[7] كافي، ج 1، ص 264.

[8] بحارالانوار، ج 22، ص 327.

[9] بصائر الدرجات، ص 388.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومعدن الرحمة

«مَعْدِن» اسم مكان است و اصل و مركز هر چيزي را كه به صورت طبيعي انباشته شده باشد، معدن گويند. «رحمة» بعضي رحمت را «اراده رساندن خير» دانسته اند و عدّه اي بر اين باورند كه رحمت، «افاضه نعمت بر مستحق و رساندن شي ء

به سعادت شايسته» را گويند. راغب اصفهاني در ترجمه «رحمت» مي گويد: «رحمت نوعي مهرباني به مقتضي احسان، به طرف مقابل است ولي گاهي به معني مهرباني صرف و گاهي به معناي احسان بدون مهرباني نيز به كار مي رود. حال اگر رحمت در مورد خداوند به كار رفت و خداوند را توصيف به رحمت نموديم، مراد بخشش است و اگر آن را براي انسان ها به كار برديم، منظور دلسوزي و مهرباني است.»

يحيي بن سلام - از عالمان و لغت شناسان قرن دوم - در كتاب «التعاريف» رحمت را به يازده معني ترجمه نموده و شواهدي را از قرآن براي هر يك ذكر كرده است. وي به صورت مفصّل و توضيحي، اشاره كرده كه رحمت به معاني: دين اسلام[1] ، بهشت[2] ، باران[3] ، نبوّت[4] ، نعمت[5] ، قرآن[6] ، روزي[7] ، پيروزي[8] ، سلامتي[9] ، دوستي[10] و ايمان[11] به كار مي رود.

البتّه بايد توجّه داشت كه تمامي اين معاني، مصاديق رحمت خداوند به صورت عام و يا خاص بر مخلوقات است و چنانچه بخواهيم مصاديق رحمت الهي را شمارش كنيم، از تمامي كتاب هاي جهان فراتر خواهد رفت.

ائمّه معصومين عليهم السلام، اصل و مركز تمامي رحمت هاي الهي هستند. چرا كه وجودِ ايشان سبب نزول رحمت عام و خاص خداوند در دنيا و آخرت بر افراد و اشيايي است كه قابليت پذيرش رحمت خداوند را دارا هستند و اين رحمت، گاه به صورت عام و قبل از خلقت آغاز مي شود كه اگر آنان نبودند هيچ چيز خلق نمي شد.

«لَوْلاكَ لَمّا خَلقت الاَفْلاك».[12] .

اي پيامبر اگر تو نبودي من آسمان ها (و عالميان) را خلق نمي كردم.

در

زمان حياتِ موجودات اين رحمت ادامه مي يابد، كه اگر وجود ائمّه عليهم السلام بر روي زمين نبود، زمين با ساكنانش از بين مي رفت.

عن أبي جعفر عليه السلام قال: «لَوْ اَنَّ الإمام رُفِعَ من الأرضِ ساعَةً لماجَت بِأَهْلِها كما يمُوجُ البَحرُ بأهلِهِ».[13] .

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه فرمودند: اگر امام ساعتي از روي زمين برداشته شود، زمين ساكنانش را در كام خود فرو خواهد برد. همچنان كه دريا، اهلش را در خود فرو مي برد.

گاهي نيز به صورت خاص است و شامل حال مؤمنين و پيروان خواهد بود. كما اينكه در دنيا پيروان، مشمول اسرار آنان بودند و لذّت درك حضور و بهره بري از سخنانشان را داشتند و در آخرت به فيض شفاعت آنان خواهند رسيد. پس همان گونه كه رحمت الهي عام و خاص است، ائمّه عليهم السلام نيز مظهر و معدن رحمت الهي بوده و رحمت آنان نيز عام و خاص است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه انسان، آيه 31.

[2] سوره مباركه آل عمران، آيه 107.

[3] سوره مباركه نمل، آيه 63.

[4] سوره مباركه ص، آيه 9.

[5] سوره مباركه نساء، آيه 83.

[6] سوره مباركه يونس، آيه 58.

[7] سوره مباركه اسراء، آيه 28.

[8] سوره مباركه احزاب، آيه 17.

[9] سوره مباركه زمر، آيه 38.

[10] سوره مباركه فتح، آيه 29.

[11] سوره مباركه هود، آيه 28.

[12] بحارالانوار، ج 16، ص 406.

[13] كافي، ج 1، ص 179.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وخزان العلم

«خُزّان» جمع «خَزَنه» به معناي گنجينه دار و گنجور مي باشد.

با وجود اين كه «علم» كلمه اي است كه به دشواري مي توان آن را تحت تعريفي خاص، محدود نمود، امّا بعضي آن را «اعتقاد جازمِ مطابق با واقع» تعريف كرده و برخي نيز بر اين عقيده اند كه «علم، حصول صورت شي ء در عقل است، كه ابهامات عقلي را زايل مي نمايد». راغب اصفهاني علم را كه «درك حقيقت شي ء» است، بر دو ركن مي داند:

1 - درك ذاتي شي ء.

2 - حكم بر شي ء، به وجود شي اي كه براي آن موجود است و يا نفي شي اي كه از آن دور است.

ائمّه معصومين عليهم السلام، گنجينه داران تمامي دانش هاي الهي هستند و دانش هاي حقيقي و آنچه در كتاب هاي الهي و نزد خداوند محفوظ است، را آنان مي دانند.

در زيارت جامعه، چهار عبارت كه بازگوكننده عظمت علمي ائمّه اطهار عليهم السلام است، وجود دارد و زائر، امامان هدايت عليهم السلام را با صفت هايي چون «خُزّانَ العِلْمِ»، «عَيبَةَ عِلْمِه»، «خَزَنَةً لِعِلْمِه» و «رَأيكُم عِلمٌ» توصيف مي نمايد.

در روايات نيز پيرامون علوم سرشار اهل بيت عليهم السلام تعابير زيبايي شده است كه به هفت تعبير كه حاكي از عظمت علمي آنان است به صورت گذرا اشاره مي شود:

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومنتهي الحلم

«منتهي» اسم مكان به معناي محل نهايت و پايان است.

«حلم» به معني «بردباري در راه رسيدن به هدف مقدّس» است و به كسي «حليم» گفته مي شود كه در عين توانايي، در هيچ كاري قبل از وقتش شتاب نمي كند، عجله به خرج نمي دهد، روحي بزرگ دارد و بر احساسات خويش مسلّط است. لذا راغب اصفهاني حلم را

«خويشتن داري به هنگام هيجان غضب» دانسته است و از آنجا كه اين حالت از عقل و خرد ناشي مي شود، گاه به معني عقل و خرد نيز به كار رفته است.

در قرآن كريم، خداوند 18 بار با صفت «حليم» توصيف شده و حلم خداوند بدان معناست كه به گنه كاران فرصت مي دهد و هيچ شتابي در عقوبت و عذاب آنها نمي كند. امام سجاد عليه السلام در دعاي ابوحمزه مي فرمايد:

«يحْلُمُ عَنّي حَتّي كَاَنّي لا ذَنْبَ لي».[1] .

آنچنان با من بردباري نمودي (عقاب و عذابم نكردي)، مثل اينكه من هيچ گناهي مرتكب نشده ام.

حلم مردم همان گونه كه حضرت علي عليه السلام فرمودند، عبارت است از فروخوردن خشم و قدرت بر كنترل خويش و به عبارت ديگر مالك خويش بودن.

قال علي عليه السلام: «اَفْضَلُ الحِلْمِ كَظْمُ الغَيظِ وَ مِلْكُ النَفْسِ مَعَ القُدْرَةِ».[2] .

و اثر و نتيجه حلم عفو و گذشت از هم نوعان است خصوصاً آن جاهايي كه مي تواند ديگران را به مكافات عمل رساند عفو مي نمايد. قال علي عليه السلام: «اِذا قَدَرْتَ عَلي عَدُوِّكَ فَاجْعَلِ العَفْوُ شُكْراً لِلقُدرَتِ عَلَيهِ».[3] . حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: زماني كه بر دشمنت قدرت يافتي عفو و گذشت را شكرانه قدرت خود قرار ده (و او را مكافات نكن).

ائمّه اطهار عليهم السلام در نهايت بردباري و شكيبايي بوده و آن چنان روح بزرگي داشتند كه هيچ گاه هيجانات غضب بر آنان غلبه نمي كرد و علي رغمِ همه مصائب و مشكلاتي كه بر آنها وارد مي شد، بر احساسات خويش مسلّط بودند. امام سجاد عليه السلام وقتي مروان حكم (كه ظلم بسيار بر حضرت علي، امام حسن، امام حسين عليهم السلام

و بر خود حضرت روا داشته بود) به ايشان پناه آورد، پناه داد و خانه اي در بيرون از شهر مدينه در اختيار او گذاشت تا با اهلش در آن زندگي كند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[2] عيون الحكم والمواعظ، ص 112.

[3] نهج البلاغه، حكمت 10.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واصول الكَرم

«اصول» جمع «اصل» به معناي بنيان و پايه است.

«كرم» به معني فضايل و ارزش هاي كامل و نيكوست و كريم كسي است كه چنين ارزشي را دارا باشد. قال الحسن بن علي عليه السلام: «لَمَّا سُئِلَ عَنِ الكَرَمِ قالَ: الاِبْتِداءُ بِالعَطيةِ قَبْلَ المَسْأَلَةِ و اِطْعامُ الطَعامِ في الَمحِلِ».[1] .

شخصي از امام حسن عليه السلام سؤال كرد: كرم چيست؟ امام فرمودند: دادن شي ء به نيازمند قبل از خواهش و اطعام در قحط سالي.

حضرت علي عليه السلام كرم را تحمّل كردن گناه و تقصير ديگران، و انتقام نگرفتن از ايشان،

قال علي عليه السلام: «الكَرَم اِحتمال الجَريرَة».[2] . و به دوش كشيدن بار تاوان ها(ي مردم)،

قال علي عليه السلام: «الكَرَم تَحَمُّل اعباء المغارم».[3] .

و بخشيدن مال و عمل به وعده،

قال علي عليه السلام: «الكَرَم بَذْل الجُود و اِنْجارِ المُوعُودِ».[4] . و دوري از گناهان قال علي عليه السلام: «إنّما الكَرَم التَنَزُّه بِالمَعاصي».[5] .

دانسته اند و ائمّه معصومين عليهم السلام اصل و ريشه و بنيان تمامي اين صفات نيكو و پسنديده مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 78، ص 103.

[2] غررالحكم.

[3] غرر الحكم.

[4] همان.

[5] همان.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛

سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وقادة الامم

«قادة» جمع «قائد» به معناي رهبر و پيشوا است.

ائمّه معصومين عليهم السلام رهبران و پيشگامان و پيشوايان امّت ها مي باشند. وسعت پيشوايي و رهبري آنها از آغازين لحظاتي كه خداوند نور آنان را آفريد آغاز گشت و با خلقت جسمشان ادامه يافت و تا قيامت در صحراي محشر و حتّي در بهشت و رضوان الهي گسترده است. دامنه رهبري آنها تمامي موجودات عالم اعم از ملائكه، جنّ ها و انسان ها و حتّي حيوانات را دربر گرفته است. چرا كه آنان بودند كه تسبيح خداوند گفتند و خدا را پرستش كردند. سپس ملائكه از آنان فراگرفتند و به تسبيح و پرستش خداوند مشغول شدند.

عَنْ جابِرِ بْنِ عَبداللّهِ الاَنْصاري قالَ: «سَمِعْتُ رسولُ اللّه صلي الله عليه وآله يقُولُ:...ثُمّ خَلَقَ السَّماواتَ و الاَرضينَ و خَلَقَ المَلائِكةُ فَمَكَثَتْ المَلائِكَةُ مِاَئةَ عامٍ لا تَعْرُفُ تَسْبيحاً و لا تَقْديساً فَسَبَّحْنا فَسَبَّحَتْ شيعَتُنا فَسَبَّحَتْ المَلائِكَةُ و كَذلِكَ في البَواقي فَنَحْنُ المُوَحِّدُونَ حَيثُ لا مُوَحِدَ غَيرنا...».[1] .

جابر بن عبداللّه انصاري مي گويد: از پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله شنيدم (كه ايشان پس از توصيف خلقت نور خود و حضرت علي و حضرت زهرا و امام حسن و امام حسين عليهم السلام فرمودند): خداوند آسمان ها و زمين را آفريد و صد سال بود كه فرشتگان آفريده شده بودند، ولي هيچ يك تسبيح و تقديس الهي نمي دانستند و چون ما خداوند را تسبيح گفتيم، شيعيان ما تسبيح گوي خدا گشتند و زماني كه ما و شيعيانِ ما تسبيح گفتيم، فرشتگان نيز تسبيح گفتند و خداوند را به بزرگي و يكتايي ستودند. پس ما يكتاپرست بوديم، زماني

كه هيچ يكتاپرستي غير از ما نبود. در حديثي ديگر پيامبر صلي الله عليه وآله تسبيح گويي خود را، بعد از خَلق نورشان در عرش مي داند.

فقال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اَنَا وَ عَلي و فاطِمَةُ و الحَسَنُ و الحُسَينُ كُنَّا في سَرادقِ العَرشِ نُسبِّحُ اللّهَ و تَسْبيحَ المَلائِكَةُ بِتَسْبيحنا قَبلَ اَنْ يخْلُقَ اللّهُ آدَمَ بِاَلفي العام...».[2] .

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند: من و علي و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام در سرادق عرش به تسبيح خداوند مشغول بوديم و تسبيح گويي ملائكه به واسطه تسبيح گويي ما بود، دو هزار سال قبل از آنكه خداوند آدم را خلق نمايد....

ايشان در زمين نيز روش درست زندگي كردن را در گفتار و كردار به همگان فرادادند و اگر دشمنان، حقوق آنان را غصب نمي كردند، با پيشوايي كاملِ خود، انسان ها را به كمال رسانده با مجاهدت اين چنين انسان هايي كامل، اسلام را در سراسر گيتي گسترش مي دادند و در آخرت با شفاعت كبري، رهبري تمام اهل محشر را به عهده دارند و در بهشت و رضوان خداوند، مقصد و مقصود بهشتيان هستند.

عن أبي عبداللّه جعفر بن محمّد عليهما السلام قال: «إذا كانَ يوْمَ القيامَةِ نادي مُنادٍ مِن بَطْنانِ العَرشِ: أَينَ خَليفَةُ اللّهِ في أَرْضِه؟... فَيقُومُ أميرُالمؤمنين علي بنُ أبيطالبِ عليه السلام، فَيأتي النِّداء مِنْ قِبَلِ اللّهِ عزَّ و جلَّ: يا مَعْشَرَ الخَلائِقِ، هذا عَلي بنُ أبي طالبِ خليفةُ اللّهِ في أرضِهِ و حجَّتَهُ عَلي عِبادِه، فَمَنْ تَعَلَّقَ بِحَبْلِهِ في دارِ الدُنْيا فَلْيتَعَلَّقَ بِحَبْلِه في هذا اليومِ يسْتَضي ءُ بِنُورِهِ وَلَيتبَعه إلي الدَرَجاتِ العُلي مِنَ الجَنَّاتِ، قالَ: فَيقُومُ النّاسُ الّذينَ قَد تَعَلَّقُوا بِحَبْلِهِ في

الدُّنْيا فَيتّبعونه إلي الجَنَّةِ».[3] .

امام صادق عليه السلام مي فرمودند: در روز قيامت منادي از عرش ندا مي كند: كجاست جانشين خداوند در روي زمين؟... اميرالمؤمنين علي عليه السلام به پا مي خيزد. از جانب خداوند ندا مي آيد: اي مخلوقات، اين علي بن ابي طالب است. جانشين خدا در روي زمين و گواه خداوند بر بندگان. هر كس در دنيا به ريسمان ولايت او چنگ زده، اكنون نيز در كنار اوست و از نور او نوراني مي شود و تا رسيدن به درجات بالاي بهشت از او پيروي مي كند. سپس امام فرمودند: در اين هنگام هر كس در دنيا پيرو حضرت علي عليه السلام بوده، به دنبال آن حضرت به بهشت وارد مي شود...

علاوه بر آن، ائمّه عليهم السلام، رهبران و پيشوايان علمي، اخلاقي، باطني و سياسي جامعه هستند كه علم را به مردم فراداده،[4] با عمل خود اخلاق نيكو را در بين انسان ها گسترش مي دهند و باعث مي شوند مردم از اعماق جان به آنها محبّت داشته باشند و پس از آن بر مردم حكومت (پيشوايي سياسي) مي كنند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كشف الغمه، ج 2، ص 85.

[2] جنة العاصمة، ص 9.

[3] بحارالانوار، ج 8، ص 10.

[4] بِمُوالاتِكُمْ عَلَّمَنَا اللَّهُ مَعالِمَ دِينِنا (زيارت جامعه كبيره).

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

و اولياء النعم

«اولياء» جمع «ولي» به معني نبودن واسطه ميان دو چيز و نزديكي و پي در پي بودن آنهاست. به همين دليل به هر چيزي كه نسبت به ديگري قرابت و نزديكي داشته باشد، خواه از نظر مكان يا زمان يا نسب و يا مقام،

«ولي» گفته مي شود. استعمال اين كلمه به معني «صاحب»، «سرپرست»، «دوست»، «صاحب اختيار» و مانند اينها به همين خاطر است.

پس همان گونه كه «اولياء خداوند» كساني هستند كه ميان آنان و خداوند حائل و فاصله اي نيست، «اولياء النعم» ائمّه اطهار عليهم السلام هستند كه بين وجودشان و نعمت هاي الهي هيچ فاصله اي نيست و غرق در نعمت الهي و فيض دهنده از نعمت هاي ظاهري و باطني و بركات الهي به ديگرانند و به فيض وجودشان بركات خداوند بر مردم فرود مي آيد و و از چشمه فيض ولايت ايشان، نعمت هاي حقيقي و كمالات باطني و معارف الهي و علوم حقيقي جاري مي گردد و از طرفي ولايت آنان بزرگ ترين نعمت است.

عَن أبي يوسف البَزاز قال: «تَلا ابوعبداللّه عليه السلام هذه الآية «فَاذْكُرُوا آلَآءَ اللَّهِ»[1] قال: أَتَدْري ما الاءُ اللّهِ؟ قلتُ: لا قالَ: هي اَعْظَمُ نِعَمِ اللّهِ عَلي خَلْقِه و هِي وِلايتُنا».[2] .

ابويوسف بزاز مي گويد: امام صادق عليه السلام آيه «به ياد بياوريد نعمت هاي خداوند را» تلاوت نموده و فرمودند: مي داني نعمت هاي خداوند چيست؟ عرض كردم: خير. فرمودند: مقصود بزرگ ترين نعمت هاي خدا بر خلقش است و آن ولايت ماست.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه اعراف، آيه 74.

[2] كافي، ج 1، ص 217.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وعناصر الابرار

«عناصر» جمع «عُنصر» به معني ريشه، نژاد و بُن است.

«ابرار» جمع «بَرّ» به معني نيكوكار مي باشد. يعني ائمّه اطهار عليهم السلام ريشه ها، بن ها و نژادهاي تمامي نيكوكاران هستند. در اينكه چگونه امامان معصوم عليهم السلام ريشه نيكوكاران هستند، چند وجه متصوّر است:

1 - هدايت به نيكي و

عمل خير، توسّط امامان معصوم عليهم السلام صورت مي گيرد و مردم به واسطه سخن آنان به سوي عمل نيك رفته، نيكوكار مي گردند. لذا آنان سر منشأ نيكوكارانند.

2 - وجود آنان منشأ خير و نيكي است. اگر آنان نبودند هيچ خير و نيكي وجود نداشت و اگر نيكوكاران به كار خير و نيك مي پردازند، به خاطر وجود نيكي اي است كه به بركت وجود ائمّه عليهم السلام موجود گشته.

3 - هر يك از ائمّه عليهم السلام پدر و نژاد امام بعد از خود كه منشأ نيكي مي گردد، مي باشد. لذا هر يك ريشه نيكي هستند.

4 - شيعيان نيكوكار از زيادي گِل و از نور آنان آفريده شده اند و لذا آنان اصل و بن نيكوكاران هستند.

قال الصادق عليه السلام: «شيعَتَنا منّا و قَد خُلِقُوا مِنْ فاضِلِ طينَتَنا و عُجِنُوا بِنُور وِلايتِنا».[1] .

امام صادق عليه السلام فرمودند: شيعيان ما از ما هستند و همانا از زيادي گل ما آفريده شده و با نور ولايت ما عجين گشته اند.

همچنين پيامبر فرمودند پيروان و شيعيان ما از نور فشرده آفريده شدند:

قال رَسول اللّه صلي الله عليه وآله: «انّ اللّه عزَّ و جلَّ خَلَقَني و خَلَقَ عَلياً و فاطمةَ و الحَسَنَ و الحُسَينَ مِن نُورِ، فَعَصَر ذلكَ النُورُ عُصْرَة فَخَرَجَ مِنهُ شيعَتنا...».[2] .

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: خداوند متعال، من و علي و فاطمه و حسن و حسين را از يك نور آفريد. سپس آن نور را فشرده و از آن پيروان و شيعيان ما خلق شدند.

5 - همان گونه كه امامان عليهم السلام پدران ظاهري و نسبي سادات هستند، پدران معنوي امّت و تمامي

نيكوكاران نيز هستند.

قال رسول اللّه صلي الله عليه وآله: «اَنَا و عَلي اَبَوا هذِهِ الاُمَّة».[3] .

پيامبر صلي الله عليه وآله فرمودند: من و علي پدران اين امّت هستيم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] شيعة في احاديث الفريقين، ص 513.

[2] كشف الغمه، ج 2، ص 85.

[3] بحارالانوار، ج 16، ص 95.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ودعائم الاخيار

«دعائم» جمع «دِعامة» به معني ستون، استوانه، پايه و تكيه گاه خانه مي باشد.

«اخيار» جمع «خَير» به معني نيكوكار و يا جمع «خِير» به معني نيكي است.

همين طور كه تمامي ساختمان خانه، براي باقي ماندن نياز به وجود پايه ها دارد و استواري تمامي خانه، متّكي به پابرجايي ستون ها دارد. تمامي مردمِ نيك سيرت نيز براي باقي ماندن بر دين خود و شرافت هاي انساني خود، نياز به وجود ائمّه اطهار عليهم السلام دارند. چرا كه بدون اين چنين ستون هايي عبادت هاي آنان همانند غباري است كه از بين خواهد رفت و زائل خواهد شد.

عَنْ مُحَمَّد بن مُسلِم قالَ: «سَمِعْتُ اَبا جَعْفَرٍ عليه السلام يقُولُ: كُلُ مَنْ دانَ اللّهُ عزَّ و جلَّ بِعِبادَةٍ يجْهَدُ فيها نَفْسَهُ وَ لا اِمامَ لَهُ مِن اللّهِ فَسَعْيهُ غَيرَ مَقْبُولٍ وَ هُو ضالٍ مُتُحَيرٍ وَ اللّهُ شاني لِاَعْمالِهِ».[1] . محمّد بن مسلم مي گويد: شنيدم كه امام باقر عليه السلام مي فرمودند: هر كه دينداري خداي عزّ و جلّ كند و به زحمت فراوان عبادت انجام دهد، ولي امام و پيشوايي كه خدا معين كرده، نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردان است و خداوند اعمال او را مبغوض و دشمن دارد. همانند

كسي كه ساختمان هاي عظيمي را مي سازد ولي ستون و پايه هاي محكم قرار نمي دهد، لذا تمام بنا بر سر او خراب مي شود. و اگر «اخيار» را جمع «خِير» بدانيم و آن را به نيكي ها ترجمه كنيم نيز ائمّه اطهار عليهم السلام پايه ها و ستون هاي تمامي نيكي هاي عالم هستند. چرا كه اگر آنان نبودند، هيچ خير و نيكي اي باقي نمي ماند و آنان هستند كه خير و نيكي را زنده نگه داشته اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 183.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وساسة العباد

«ساسة» جمع «سائس» به معني فرمانرواي تدبيرگر و به اصطلاح امروزي سياست مدار است.

ائمّه طاهرين عليهم السلام سياست مداران و فرمانروايان تدبيرگر بر تمامي بندگان خداوند بودند كه هر چند حكومت ظاهري نداشتند (به جز چند سال حكومت حضرت علي عليه السلام) ولي حكومتي باطني بر تمامي قلوب مؤمنين داشته، با سياست مداري خود دين اسلام را از بحران هاي مختلف نجات دادند.

رهبر فرزانه انقلاب اسلامي، حضرت امام خميني قدس سره در كتاب «ولايت فقيه» مي فرمايند: شخصي در زندان آمد نزد من و گفت: «سياست عبارت است از بد ذاتي، دروغ گويي و خلاصه پدر سوختگي و اينها در شأن شما نيست. اين را بگذاريد براي ما و شما به امور ديني بپردازيد.» سپس امام مي فرمايند: «راست هم مي گفت سياست آنها همين بود. ولي اسلام كه سياست دارد و ائمّه كه «ساسة العباد» هستند غير اين معنايي است كه او مي گفت».[1] .

اصول سياست مداري ائمّه عليهم السلام را بايستي در كلام و گفتار آنان و در رفتار اميرالمؤمنين عليه السلام و گفتار

آن بزرگوار در پنج سال حكومتشان جستجو كرده تا درسي براي حكم رانان و فرمانروايان اسلامي باشد كه چگونه بايد علاوه بر حكومت بر جان ها، فرمانروايي بر دل هاي بندگان خدا نمود.

در جلد چهارم كتاب دانشنامه اميرالمؤمنين عليه السلام، سياست هاي كلي حكومتي حضرت علي عليه السلام را به هشت محور اداري، فرهنگي، اقتصادي، اجتماعي، قضايي، امنيتي، نظامي و حكومتي تقسيم نموده و براي هر يك به صورت مبسوط و در شاخه هاي متعدّد، بحث كرده و كلمات، رفتار و منش آن حضرت را پيرامون هر كدام ذكر نموده است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ولايت فقيه، چاپ مؤسسه نشر آثار امام خميني، صفحه 128.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واركان البلاد

«اركان» جمع «ركن» به معني عضو و جزءِ اصلي شي ء است.

«بلاد» جمع «بلد» به معني شهر است.

ائمّه معصومين عليهم السلام ركن هاي اصلي شهر و همان گونه كه در روايات اشاره شده پايه هاي زمين هستند. يعني زمين و شهرها به وجود آنان پابرجا مانده اند.

عن مفضل عن ابي عبداللّه عليه السلام قال: «... جَعَلَهُمُ اللّهُ اَرْكانَ الاَرضِ اَنْ تَميدَ بِاَهْلِها».[1] .

مفضل مي گويد: امام صادق عليه السلام (درباره امامان معصوم) فرمود: خداوند ايشان را پايه هاي زمين قرار داده است تا زمين و ساكنانش را از اضطراب برهاند.

بنابراين ائمّه طاهرين عليهم السلام هم ركن معنوي شهرها هستند و هم پايه ها و اركان ظاهري و مادي شهرها و زمين و آرامش زمين فقط به وجود ائمّه معصومين عليهم السلام صورت مي گيرد. در «كامل الزيارات» از امام باقر عليه السلام زيارتي براي اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده كه در

قسمتي از آن به تمامي اهل بيت عليهم السلام خطاب كرده، مي گوييم: «اَنْتُمْ اَهْلُ بَيتِ الرَّحْمَةِ وَ دَعائِمُ الدين وَ اَرْكانُ الاَرْضِ و الشَّجَرَةُ الطَيبَة».[2] . شما خاندانِ رحمتيد و بنيان هاي دين و اركان زمين و درخت پاك و طيبه هستيد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 196.

[2] كامل الزيارات، ص 102.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وابواب الايمان

يعني ائمّه معصومين عليهم السلام درگاه هاي ايمان هستند. چرا كه تنها از راه و طريق ايشان ايمان واقعي ميسّر مي گردد و آنها جانشينان خداوند و درهاي ورود به پيشگاه الهي مي باشند.

عَن اَبي عَبْداللّه عليه السلام اِنَّهُ قالَ: «اَبَي اللّهُ اَنْ يجْري الاَشْياءَ اِلاَّ بِاَسْبابِ فَجَعَلَ لِكُلِّ شَي ءٍ سَبَباً وَ جَعَلَ لِكُلِّ سَبَبٍ شَرْحاً وَ جَعَلَ لِكُلِّ شَرْحٍ عِلْمًا وَ جَعَلَ لِكُلِّ عِلْمٍ بابًا ناطِقًا، عَرَفَهُ مَنْ عَرَفَه وَ جَهَلَهُ مَنْ جَهَلَهُ ذاكَ رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله وَ نَحْنُ».[1] .

از حضرت امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمود: خداوند هيچ كاري را بدون سبب انجام نمي دهد و براي هر چيزي سببي وجود دارد و براي هر سبب، شرحي و براي هر شرح، علمي قرار داده است و براي آن علم، باب و درب ناطق گمارده است. هر كس باب ناطق را بشناسد به آن علم، آگاهي پيدا مي كند و هر كس باب ناطق را نشناسد، از آن علم، بهره اي نخواهد برد و آن باب ناطق، رسول خدا صلي الله عليه وآله و ما اهل بيت هستيم.

اگر چه خداوند قادر است امور جهان را بدون اسباب و علل

فراهم آورد، (چنان چه عيسي را بدون پدر آفريد و آتش را بر ابراهيم سرد و سلامت گرداند) ولي به طور كلّي و عمومي، عادت الهي بر آن است كه امور جهان را با وسائل و اسباب مخصوص به جريان درآورد و امام صادق عليه السلام در اين حديث ترتيب اسباب را ذكر كرده و در حديث ديگر فرمودند هر كه خواهان سعادتي است كه به واسطه آن نجات دنيا و آخرت تحصيل نمايد، بايد از باب آن كه ائمّه معصومين عليهم السلام هستند، وارد شود.

قال الصادق عليه السلام: «الاَوْصِياءُ هُمْ اَبْوابُ اللّهِ عزَّ و جلَّ اَلَّتي يؤتي مِنْها وَ لَوْلاهُمْ ما عُرِفَ اللّهُ عزَّ و جلَّ».[2] . امام صادق عليه السلام مي فرمايند: اوصياء پيامبر، درهاي (شناخت) خدا هستند كه (مردم) از آن وارد مي شوند و اگر آنها نبودند، خداوند شناخته نمي شد.

از اين دو حديث درمي يابيم كه ائمّه معصومين عليهم السلام اوّلاً درهاي شناخت ايمان واقعي هستند و اگر آنها نبودند ايمان واقعي شناخته نمي شد و ثانياً حصول ايمان به وجود آنها است كه اگر آنها نبودند ايمان واقعي براي هيچ كس حاصل نمي گرديد، چرا كه ايمان فراتر از اسلام است. چون اسلام به اقرار زباني و اداي شهادتين حاصل مي شود، ولي ايمان بايستي به همراه اقرار زبان، معرفت قلب و عمل در راه خداوند باشد و شرط قبولي اين دو، معرفت به ائمّه اطهار عليهم السلام است. همان گونه كه حضرت رضا عليه السلام فرمودند:

«بِشَرْطها و أَنا مِن شُروطِها». (قبول توحيد) شرطها دارد كه قبول ولايت من از شرطهاي آن است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي ج 1، ص 183.

[2] كافي، ج

1، ص 193.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وامناء الرحمن

«امناء» جمع «امين» به معني امانت دار است

«رحمن» از اسماء الهي است كه به رحمت فراگير خداوند اشاره دارد.

يعني امامان معصوم عليهم السلام امانت داران خداوند بر بندگان و امامان بعد از خود مي باشند و چون بهترين امانت داران هستند، خداوند اسرار خود را نزد آنان امانت گذارده است و ايشان امانت دار رموز الهي هستند. عن جابر بن عبداللّه اَنَّ رَسُول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم: لَمَّا خَلا بِعَلي بْنِ اَبي طالِب يوْمَ الطائِفِ اَتاهُ عُمَر بن الخَطاب فَقالَ اَتَناجيهِ دُونَنا وَ تَخْلُو بِه دُونَنا؟ فَقالَ: «يا عُمَر ما اَنَا اِنْتَجَيتَهُ بَل اللّهُ اِنْتَجاهُ».[1] .

جابر بن عبداللّه انصاري مي گويد: هنگامي كه پيامبر خدا صلي الله عليه وآله وسلم با علي بن ابيطالب عليه السلام در جنگ طائف خلوت كرده بود، عمر بن خطاب آمد و گفت: آيا با او گفتگو مي كني نه با ما و با او خلوت مي نمايي نه با ما؟ پيامبر صلي الله عليه وآله فرمود: اي عُمر با او گفتگوي مخفيانه نداشتم، بلكه خداوند با او به راز گفتگو داشت.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] ارشاد، ج 1، ص 153.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وسلالة النبيين

«سلالة» به معني صافي و عصاره هر چيز است و به معني فرزند و نژاد نيز ترجمه شده.

يعني ائمّه طاهرين عليهم السلام فرزندان جسماني پيامبران يعني نوح، ابراهيم، اسماعيل و... مي باشند و فرزند معنوي و روحاني تمام يكصد و بيست و چند هزار پيامبر و همچنين عصاره خصوصيات جسماني و معنوي پيامبران هستند. انس گويد: پيامبر صلي الله عليه وآله هرگاه مي خواست علي عليه

السلام را در جايي و مكاني معرفي كند، بر مركبش قرار مي گرفت و به مردم مي فرمود كه در مقابلش پايين تر بنشينند و پيامبر خدا صلي الله عليه وآله در روز خيبر، علي عليه السلام را معرفي كرد و فرمود:

«يا اَيهَا النَّاسُ مَنْ اَحَبَّ اَنْ ينْظُرَ اِلي آدَمَ في خَلْقه، وَ اَنا فِي خُلْقي و الي اِبراهيمَ في خُلَّتِه وَ الي مُوسي في مُناجاته و اِلي يحْيي في زُهْده و الي عيسي في سُنَّتِه فَلْينْظُرُ الي عَلي بنِ اَبيطالِبِ، اِذا حَظَرَ بَينَ الصَفَين كَاَنَّما يتَقَلَعَ مَنْ صَخْرٍ اَوْ يتَحَدَّرَ مِنْ دَهْرٍ».[1] . اي مردم اگر كسي دوست دارد به آفرينش آدم، اخلاق من، خليل بودن ابراهيم، مناجات موسي، زهد يحيي و روش عيسي بنگرد، به علي بن ابي طالب هنگامي كه بين دو سپاه (براي مبارزه) قرار گرفت، نگاه كند (كه آنچنان مبارزه مي كند) كه گويي از صخره اي كنده مي شود يا از سراشيبي اي به پايين مي دود.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] تاريخ دمشق، ج 42، ص 288.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وصفوة المرسلين

«صفوة» به معني خالص، برگزيده و نتيجه است.

ائمّه معصومين عليهم السلام بنابر تعبير اين فراز برگزيده رسولان الهي و نتيجه آنان و خالص گردانده شده از ميان آنها هستند. با آنكه «صفوة» و «سلالة» هم معنا مي باشند و هر دو به معناي خالصي و صافي است، ولي اين فراز اخص از فراز قبلي است. زيرا تمامي پيامبرانِ خدا را «نبي» مي گويند. «نبي» كسي است كه از طرف خداوند به او وحي نازل مي شود و آنچه از طريق وحي دريافت مي دارد، چنان

كه مردم از او بخواهند، در اختيار آنها مي گذارد. ولي «رسول» كسي است كه مأمور ابلاغ باشد يعني وحي الهي را دريافت كند و به مردم برساند. رسولان، مرسل يا «اولوالعزم» و صاحب آيين هستند و يا «غير اولوالعزم» و مأمور و موظّف به تبليغ شريعت رسول ديگر و پيامبران گذشته مي باشند. ائمّه معصومين عليهم السلام عصاره تمامي انبيا و پيامبران و برگزيده رسولان و فرستادگان خداوند هستند.

قال الصادق عليه السلام: «ما مِنْ نَبي جاءَ قَطّ اِلاَّ بِمَعْرِفَةِ حَقِّنا وَ تَفَضُلنا عَلي مَنْ سِوانا».[1] .

امام صادق عليه السلام مي فرمايند: هرگز پيامبري به رسالت مبعوث نشد، مگر آنكه به حقّ ما آگاهي داشت و مي دانست كه ما بر ديگران برتري داريم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 437.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وعترة خيرة رب العالمين

نزديك ترين افراد و يا اشيا به انسان را «عترة» مي گويند و به همين خاطر گردن بند را «عترة» مي گويند و اقوام نزديك و فرزندان نيز «عترة» گفته مي شوند.

«خيرة» به معناي انتخاب شده و برگزيده است و منظور، حضرت ختمي مرتبت صلي الله عليه وآله است كه برگزيده خداوند متعال است و ائمّه معصومين عليهم السلام خاندان و فرزندان رسول مكرّم هستند كه وي برگزيده پروردگار جهانيان است.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در احاديث بسياري ائمّه را به عنوان «عترتي» توصيف نموده بر همگان اطاعت از آنان را لازم شمرده است.

عَن ابان قال: «سَمعتُ ابا عبداللّه عليه السلام يقول: قال رَسول اللّه صلي الله عليه وآله وسلم مَن اَراد اَنْ يحيي حياتي، وَ يموت مَيتَتي و يدْخُلُ جَنَّةَ

عَدْلٍ الّتي غَرَسَها اللّهُ ربّي بِيدهِ، فَلْيتول علي بن ابيطالب و ليتولّ وَليهُ وَ ليعاد عَدوّه و ليسلم لاَوْصياءِ مِنْ بَعْدِه فَانَّهم عِتْرتي و لَحْمي و دَمي اَعْطاهُم اللّهُ فَهْمي و عِلْمي اِلي اللّه اَشْكُو امّتي المُنْكِرينَ لِفَضْلِهِم».[1] .

ابان مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمودند: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله وسلم فرمود: هر كس مي خواهد زندگي مرا داشته باشد و همانند من با نيكي از دنيا رود و داخل بهشت الهي شود، پس به ولايت علي بن ابيطالب پايبند گردد و دوستان او را دوست و دشمنانش را دشمن دارد و تسليم اوصياي بعد از او گردد چرا كه آنان عترت من و گوشت و خون من هستند و خداوند فهم و علم مرا به آنان داده. به خدا شكايت دارم كه امّتم منكر فضائل آن گرديده اند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 209.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ورحمة الله وبركاته

اين فراز، عطف به «السَّلام عَلَيكُم» بوده، و جمله كامل «السَّلام عَلَيكُم و رَحْمةُ اللَّهِ و بَرَكاتُهُ» است. و به آن معنا است كه «سلام ما بر شما امامان هدايت، و رحمت خداوند و بركات او بر شما نثار باد.

«رحمة» در اصل به معني «بخشيدن احسان و نيكويي كردن» است. راغب اصفهاني معتقد است «رحمت» هرگاه به خداوند نسبت داده شود، به معني «نعمت بخشيدن» و آنگاه كه مردم را با صفت «رحمت» بخوانيم و به آنها نسبت دهيم، به معني «رقّت قلب و عطوفت» است.

«بركات» جمع «بركت» در اصل از ماده «برك» به معني

«سينه شتر» است و چون شترها به هنگام توقف در جايي، سينه خود را به زمين مي چسبانند، تدريجاً اين ماده به معني ثبوت و دوام و استقرار به كار رفته است. بنابراين «بركت» عبارت است از هر نعمتي كه پايدار بماند و «بركات خداوند» به نعمت هاي خدادادي اطلاق مي شود كه اثر آن تا مدّت زيادي باقي باشد.

خداوند همه نعمت هايش داراي بركت است. چه نعمت هايي كه از آسمان مي بارد و چه نعمت هاي كه از زمين مي رويد. «اللَّهُمَّ... ارْزُقْنَا مِنْ بَرَكَاتِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ».[1] . خداوندا... ما را از بركات آسمان ها و زمين روزي عطا فرما.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] صحيفه سجاديه، دعاي 19، فراز 7.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ومصابيح الدجي

«مصابيح» جمع «مصباح» به معني چراغ درخشان و نورافشان است.

«دجي» جمع «دُجيه» به معناي ظلمت و تاريكي مي باشد. منظور آن است كه ائمّه طاهرين عليهم السلام چراغ هاي نورافشان و درخشاني هستند كه مردم را از تاريكي كفر، و گمراهي و ناداني به روشنايي ايمان و پرستش خداوند و دانايي، راهنمايي مي كنند، همان گونه كه خداوند سرپرست مؤمنان است و آنان را از تاريكي (ناداني) خارج كرده، به سوي نور (ايمان) راهنمايي مي كند. «اللَّهُ وَلِي الَّذِينَ آمَنُوا يخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَي النُّورِ».[1] .

خداوند ولي و سرپرست كساني است كه ايمان آورده اند، آنها را از ظلمت ها، به سوي نور بيرون مي برد. پس «مصابيح الدجي» استعاره اي است كه امام را به چراغ درخشان و جهل مردم را به تاريكي و ظلمت تشبيه نموده است. پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در حديثي پس از معرفي ائمّه

اطهار عليهم السلام مي فرمايند:

«فَهؤُلأ مَصابيحُ الدُّجي و اَئِمَّةُ الهُدي و اَعلامُ التُقي مَن اَحَبَّهُمْ و تَوَلاَّهُم كُنتُ ضامِنًا لَهُ عَلي اللَّهِ تَعالي بِالجنَّةِ».[2] .

اينان چراغ هاي درخشانِ تاريكي ها و امامان هدايت و نشانه هاي پرهيزكاران هستند. ضمانت مي كنم هر كه آنها را دوست بدارد و به آنان ارادت ورزد، خداوند او را در بهشت جاي دهد.

در جايي ديگر پيامبر صلي الله عليه وآله ضمن معرفي مفصّل حضرت علي عليه السلام مي فرمايند: «يا عَلي اَنْتَ رُكْنُ الايمان وَ اَنْتَ مِصْباحُ الدُجي وَ اَنْتَ مَنارُ الهُدي...».[3] .

تو (اي علي)، ستون ايمان و چراغ درخشان تاريكي و مناره هدايت هستي....

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] سوره مباركه بقره، آيه 257.

[2] بحارالانوار، ج 36، ص 296.

[3] بحارالانوار، ج 40، ص 53.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

واعلام التقي

«اَعلام» جمع «عَلَم» به معناي نشانه ها و علامت ها است. «التُّقي» به معناي تقوا و پرهيزكاري است. منظور اين است كه ائمّه اطهار عليهم السلام نزد تمامي مردم معروف و مشهور و نشانه اي براي پرهيزكاري هستند. اصبغ من نباته روايت كرده كه حضرت علي عليه السلام ضمن خطبه اي به معرفي خود پرداخته، در قسمتي از آن خطبه مي فرمايند: «اَنا شَجَرة الهُدي، اَنا عَلَم التُّقي...».[1] .

من درخت هدايتم و من نشانه و علامت پرهيزكاريم.... لذا در زيارت آن حضرت مي خوانيم:

«اَلسَّلام عَلَيك يا اَميرالمؤمنين... السَّلامُ عَلَيكَ يا اِمام الهُدي، السَّلام عَلَيكَ يا عَلَم التَّقي».[2] . سلام بر تو اي امير مؤمنين، سلام بر تو اي امام هدايت و سلام بر تو اي نشانه و علامتِ پرهيزكاري.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1]

مشارق الانوار، ص 260.

[2] جامع احاديث الشيعه، ج 12، ص 341.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وذوي النهي واولي الحجي

«ذوي» و «اولي» به معني صاحبان است.

«نُهي» جمع «نهية» به معني عقل و خرد مي باشد. ابن جوزي (لغت شناس قرن ششم) مي گويد: «ذونهيه» صاحب عقلي است كه عقلش او را از امور قبيح بازدارد و در كارهاي نيك داخل گرداند و همچنين به كسي اطلاق مي شود كه كارهايش منتهي به خرد و عقل او گردد.[1] . «حِجي» به معني عقل و زيركي است. حال اگر «ذوي النهي» و «اولي الحجي» را به معني صاحبان عقل معني كرديم، عطف توضيحي است. ولي بعضي از مفسرين «نهي» را به معني عقل معاش گرفته اند. يعني صاحبان عقلي كه امور دنيايي خود را به زيباترين وجه تدبير كرده و به امور دنيايي ديگران رسيدگي خردمندانه دارند و «حجي» را به معني عقل معاد معني كرده اند. يعني صاحبان عقلي كه در تمام اوقات، به عبادت خداوند مشغول بوده و آخرت خود را آباد نموده با سخنان و رفتار خود به ديگران درس آبادي آخرت مي دهند.

به نظر مي رسد كه «نُهي» و «حجي» هر دو به معناي عقل باشد. ولي «نُهي» به معناي عقل عملي و «حجي» به معناي عقل نظري است. يعني ائمّه معصومين عليهم السلام در عمل داراي بهترين اعمال و عقل كامل در رفتار و كردار مي باشند و در عقل نظري نيز داراي زيركي و كياست هستند. لذا پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله در روايتي «نُهي» را به مطالبي معني كردند كه حكايت از عقل عملي دارد.

قيلَ: يا رَسول اللّه وَ مَنْ اُولُوا النُهي؟ قالَ: «هُم اُولُوا الاَخْلاقِ الحَسَنَةِ و الاَحْلامِ الرَزينَةِ و صِلَةِ الاَرحامِ و البَرَرَةُ بِالامَّهات و الآباء و المُتعاهدين للفُقراء و الجيران و اليتامي و يطعمُونَ الطَّعام و يفشُون السَّلام في العالم و يصلون النَّاس نيام غافِلون».[2] .

شخصي از پيامبر صلي الله عليه وآله سؤال كرد، اولي النُهي چه كساني هستند؟ پيامبر فرمودند: آنها داراي اخلاق حسنه و عقل هاي پرُ وزن و صله رحم و نيكي به مادران و پدران و كمك كننده به فقيران و همسايگان نيازمند و يتيمان هستند. آنها كه گرسنگان را سير مي كنند و صلح در جهان مي گسترانند. همان ها كه نماز مي خوانند در حالي كه مردم در خواب غفلتند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] زاد المسير، ج 5، ص 204.

[2] بحارالانوار، ج 60، ص 71.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

وكَهف الوري

«كهف» حفره اي بزرگ در كوه است. اگر حفره كوه كوچك باشد، به آن «غار» گفته مي شود.[1] ولي بعضي بين غار و كهف فرقي قائل نيستند و هر دو را به يك معني مي دانند.[2] ابن منظور (م 711(ضمن تأييد نظر اول گفته اگر كهف اطلاق بر فرد شود، به معني آن است كه او پناه و ملجأ ديگران است، همان گونه كه كهف پناهگاه مردمان است.

«وري» به معني آفريدگان و مردم مي باشد. ائمّه طاهرين عليهم السلام پناهگاه و ملجأ مردم هستند و همان گونه كه اصحاب كهف پس از تحمّل مشقّت هاي فراوان، به غار پناه برده، در آن آسايش يافتند، هر كه به معصومين پناه برد، از همّ و غم و ناملايمات روحي و

جسمي نجات خواهد يافت. قال الجواد عليه السلام: «نَحْنُ كَهْفَكُم كَاَصْحابِ الْكَهْفِ».[3] .

حضرت جواد الائمه عليه السلام فرمودند: ما پناهگاه شما هستيم، همان گونه كه اصحاب كهف به غار پناه بردند، (شما به ما پناه آوريد).

در توصيف حضرت علي عليه السلام كه ملجأ يتيمان و پناه بي پناهان بوده، آمده است: «كُنْتَ لِلْمُؤمِنينَ كَهْفًا».[4] . شما براي مؤمنين پناهگاه بوديد. در صلوات ماه شعبان، امامان معصوم عليهم السلام را به «كهف حصين» توصيف كرده، مي خوانيم: «اللَّهُمَ صَلِّ عَلي مُحَمَّدٍ و الِ مُحَمَّد الكَهْفِ الحَصين...».[5] . خداوند بر محمّد و خاندانش درود فرست همانها كه ملجاء و پناه گاه استوار خداوند هستند.

در حديثي نيز پيرامون همين مطلب آمده است:

عن جابر بن عبداللّه قال: «خَرَجَ عَلَينا رَسُولُ اللّهِ صلي الله عليه وآله وسلم يومًا وَ مَعَهُ عَلي و الحسنُ و الحسينُ عليهم السلام فَخَطَبَنا فَقالَ: اَيهَا النَّاسُ اِنَّ هولاءِ اَهْلُ بَيتِ نَبيكُمُ... هُم الكَهْفُ الحَصين لِلمُؤمِنينَ و نورُ اَبْصارِ المُهتَدينَ...».[6] .

جابر بن عبداللّه مي گويد: روزي حضرت رسول خدا صلي الله عليه وآله وسلم به همراه حضرت علي، امام حسن و امام حسين عليهم السلام از خانه خارج شدند. پيامبر مردم را مخاطب قرار داد و فرمود: اي مردم اينان اهل بيت پيامبر شما هستند... اينان ملجأ و پناهگاه استوار براي مؤمنان و نور چشمي براي هدايت يافتگانند...

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] العين.

[2] مقابيس اللغة.

[3] مستدرك سفينة البحار، ج 9، ص 204.

[4] بحارالانوار، ج 42، ص 305.

[5] مفاتيح الجنان و نيز بحارالانوار، ج 87، ص 67.

[6] جامع احاديث الشيعه، ج 1، ص 71.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛

انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ه

هدايت شخص منحرف و مريض

عبدالله بن هلال از جمله افرادي است كه معتقد بود به امامت عبدالله أفطح بود، او گويد:

سفري به شهر سامراء رفتم و سپس از اين عقيده ي باطل خود دست برداشته و هدايت يافتم، با اين توضيح كه: هنگامي كه به شهر سامراء وارد شدم، خواستم بر حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام حضور يابم و موضوع امامت عبدالله أفطح؛ و نيز عقيده ي خودم را با آن حضرت در ميان بگذارم، ولي موفق به ديدار آن حضرت نشدم.

تا آن كه روزي حضرت هادي عليه السلام را در بين راه ملاقات كردم؛ ولي چون مأمورين در اطراف حضور داشتند، نمي توانستم با آن حضرت هم سخن گردم.

اما هنگامي كه نزديك من آمد، مسير خود را به نوعي قرار داد كه از محاذي و روبرو عبور نمايد.

و چون مقابل من رسيد، ناگهان روي مبارك خود را به طرف من گردانيد و از داخل دهان مبارك خويش چيزي را، همانند آب دهان به سمت من پرتاب نمود كه به سينه ام خورد و پيش از آن كه بر زمين بيفتد، آن را گرفتم. پس از آن كه حضرت هادي عليه السلام به راه خود ادامه داد و رفت، آن را خوب نگاه كردم، ديدم كه كاغذي است پيچيده؛ وقتي آن را گشودم، ديدم در آن نوشته بود:

اي عبدالله! بر آن عقيده اي كه داري مباش، چون آن شخص استحقاق امامت و خلافت را نداشته و ندارد. عبدالله گويد: وقتي چنين برخوردي را از آن حضرت ديدم، الحمدالله از عقيده ي باطل خود دست برداشتم و به امامت حضرت هادي و ديگر ائمه عليهم السلام معتقد

شدم [1] .- همچنين آورده اند: امام حسن عسكري عليه السلام حكايت فرمايد: يكي از ياران و دوستان پدرم - امام هادي عليه السلام - مريض شد، پدرم به عيادت و ديدار او رفت و چون ديد كه دوستش درون بستر مشغول گريه و زاري مي باشد، به او فرمود: اي بنده خدا! آيا از مرگ مي ترسي و هراسناك هستي؟ مثل اين كه مرگ را نمي شناسي؟ و سپس افزود: چنانچه بدنت كثيف و چركيم شده باشد به طوري كه مرتب تو را آزار برساند و از خود متنفر گشته باشي؛ و يا در اثر جراهات، خون آلود شده باشي و بداني كه غير از رفتن به حمام و شستشوي بدن و جراحات خود چاره اي نداري، چه مي كني؟ آيا از رفتن به حمام براي نظافت و آسايش خويش، خوشحالي يا ناراحت خواهي بود؟ مريض اظهار داشت: مايل هستم تا حمام رفته و خود را از آن ناراحتي و اندوه نجات بخشم. امام هادي عليه السلام فرمود: مرگ نيز - براي مؤمن - همانند حمام است كه او را از گناهان و زشتي ها پاك مي گرداند و مرگ، آخرين لحظات ناراحتي او خواهد بود.

و همين كه انسان - مؤمن - از اين دنيا به جهان ديگري برود، از هر نوع ناراحتي و غصه اي نجات يافته و در شادماني و آسايش كامل به سر خواهد برد. امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: بعد از اين سخن، مريض تسليم مقدرات الهي شد و ديگر شكايت و اظهار ناراحتي نكرد و پس از لحظاتي جان به جان آفرين تسليم كرد [2] .

پي نوشت ها:

[1] اصول كافي: ج 1، ص 355،ح 14، اثبات الهداة: ج 7،

ص 385، ح 79، ضمناً مشابه همين داستان را نيز به امام رضا عليه السلام نسبت داده اند: مدينة المعاجز: ج 7، ص 32، ح 28، مجموعة نفيسة: ص 232.

[2] معاني الأخبار: ص 290، ح 9.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

هيچ زميني خالي از قبر نيست

يحيي بن هرثمه وزير متوكل عباسي حكايت كند:

روزي خليفه مرا احضار كرد و گفت: بايد سيصد نفر همراه خود برداري و از طريق كوفه، عازم شهر مدينه گردي و ابوالحسن، علي بن محمد هادي را با عزت و احترام به بغداد بياوري.

من نيز دستور خليفه را اطاعت كرده و پس از جمع آوري افراد به همراه امكانات لازم، حركت كرديم. در جمع افراد همراه، فرمانده ي حفاظتي - كه مسئوليت حفاظت اموال را داشت - در مسير راه، مرتب با كاتب من كه شيعه بود، درباره ي مسائل مختلف، بحث و مناظره داشت و من بر گفتگوي آن ها نظارت كامل داشتم. چون مقدار زيادي از راه را پيموديم، فرمانده به كاتب گفت: آيا علي بن ابي طالب عليه السلام پيشواي شما، نگفته است: هيچ زميني خالي از قبر نيست و در هر گوشه اي از زمين، گورستاني از انسان ها وجود دارد؟ آيا در اين بيابان خشك و بي آب و علف، چه كسي زندگي كرده است تا بميرد و دفن شود؟ من به كاتب گفتم: به راستي، آيا علي بن ابي طالب عليه السلام چنين گفته است؟! پاسخ داد: بلي، صحيح است. پس گفتم: در اين سرزمين آثار گورستاني نمايان نيست و سپس شروع كرديم به خنديدن؛ و صحبت ها بر همين منوال ادامه يافت تا به شهر مدينه رسيديم و

به سمت منزل حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام روانه شديم. هنگامي كه جلوي درب منزل رسيديم، من تنها وارد شدم و نامه ي متوكل را تحويل ايشان دادم. حضرت پس از آن كه نامه را گرفت، فرمود: مانعي نيست، تا فردا منتظر باشيد. چون فرداي آن روز خدمت ايشان رفتم - ضمن آن كه فصل تابستان و هوا بسيار گرم بود - ديدم خياطي درون اتاق حضرت مشغول خياطي لباس هاي ضخيم زمستاني است.

همين كه حضرت مرا ديد، به خياط فرمود: چند نفر همكار ديگر بگير و تمام سعي و كوشش شما بر اين باشد كه تا همين امروز لباس ها دوخته و آماده گردد و فردا صبح در همين موقع آن ها را تحويل بده، سپس به من خطاب نمود و فرمود: اي يحيي! شما نيز كارهايتان را انجام دهيد و امكانات لازم را براي خود آماده كنيد، تا آن كه فردا حركت كنيم. يحيي گويد: من از حضور ايشان بيرون رفتم و با خود گفتم: در فصل تابستان، هواي به اين گرمي و حرارت، حضرت لباس زمستاني تهيه مي نمايد، مثل اين كه او از مسافرت و مسير راه اطلاعي ندارد؛ حال، تعجب از شيعيان است كه از چنين كسي پيروي مي كنند و او را امام خود مي دانند.

فرداي آن روز هنگامي كه آماده ي حركت شديم، حضرت به همراهان خود فرمود: تمام امكانات و لوازم مورد نياز را برداريد و نيز پالتو و غيره را فراموش نكنيد كه مبادا در مسير راه مشكلي پيش آيد. و سپس به من خطاب نمود و فرمود: اي يحيي! چنانچه آماده هستي، حركت كنيم.

من بر تعجم افزوده شد كه آن

حضرت، پالتو و پوستين در اين گرماي شديد براي چه به همراه مي آورد!؟ در هر صورت، حركت كرديم تا به آن محلي رسيديم كه هنگام آمدن - از بغداد به مدينه - فرمانده با كاتب، بر سر سخن علي بن ابي طالب عليه السلام و گورستان مناظره داشتند، كه ناگهان ابري در آسمان پديدار گشت و بالا آمد، به طوري كه هوا تاريك گشت و صداي رعد و برق هاي وحشتناكي بين زمين و آسمان به گوش مي رسيد، هوا يك مرتبه بسيار سرد شد كه قابل تحمل براي افراد نبود و در همين لحظات برف زمستاني همه جا را پوشاند.

اما چون حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام و همراهانش لباس هاي گرم همراه داشتند و از قبل مهيا بودند، پالتو و پوستين هاي خود را پوشيدند؛ و هيچ گونه ناراحتي نداشتند. سپس آن حضرت دستور داد تا يك پالتو به من و نيز يك پالتو هم به كاتب دادند و هر دو پوشيديم؛ و به جهت سرماي شديد آن روز هشتاد نفر از نيروها و همراهان من هلاك شدند و مردند.

هنگامي كه ابرها كنار رفت و هوا به حالت عادي برگشت، حضرت هادي عليه السلام به من فرمود: اي يحيي! بگو: افرادي كه هلاك شده اند، در همين مكان دفن شوند؛ و سپس افزود خداوند متعال اين چنين سرزمين ها را گورستان انسان ها مي گرداند. يحيي بن هرثمه گويد: من سريع خودم را از اسب پائين انداختم و جلو رفتم و مشغول بوسيدن و پا و ركاب حضرت شدم و اظهار داشتم: يا ابن رسول الله! من به يگانگي خدا و نبوت محمد رسول الله صلي الله عليه و آله

و سلم شهادت مي دهم؛ و نيز اقرار مي نمايم كه شماها خليفه و حجت خداوند بر روي زمين براي بندگان هستيد؛ من تا كنون ايمان نداشتم ولي اكنون به بركت وجود شما ايمان آوردم و من نيز از شيعيان شما مي باشم [1] .

پي نوشت ها:

[1] الخرائج و الجرائح: ج 1، ص 393، الثاقب في المناقب: ص 551، ح 12، اثبات الهداة: ج 3، ص 374، ح 38، مجموعة نفيسة: ص 230، مدينة المعاجز: ج 7، ص 466، ح 2471.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

هدايت گمراه با سخني كوتاه

مرحوم طبرسي، راوندي، ابن شهرآشوب، شيخ حر عاملي و برخي ديگر از بزرگان رضوان الله عليهم آورده اند: شخصي بود به نام جعفر بن قاسم هاشمي از أهالي بصره كه از سران واقفيه به حساب مي آمد. روزي حضرت ابوالحسن، امام هادي عليه السلام او را در يكي از كوچه هاي شهر سامراء ديد، هنگامي كه نزديك يكديگر مواجه شدند، حضرت به او اشاره كرد و فرمود:

تا چه مدتي در خواب هستي؟ آيا زمان آن فرا نرسيده است كه از خواب بيدار شوي؟ جعفر گويد: همين كه امام عليه السلام چنين سخني را با من مطرح نمود، ناگهان درون من تحولي به وجود آمد. پس از گذشت چند روزي، براي يكي از فرزندان خليفه ناراحتي پيش آمد و نذر كرد كه سفره ي وليمه اي پهن كند و افراد را براي خوردن طعام دعوت نمايد. امام هادي عليه السلام نيز در بين دعوت شدگان بود؛ و چون حضرت وارد مجلس شد تمام افراد به جهت عظمت و احترام او سكوت كرده و مجلس آرامش يافت. در آن مجلس جواني حضور

داشت كه متلك گو و اهل مزاح و مسخره بازي بود، وقتي آن عظمت و جلال حضرت و سكوت مجلس را مشاهده كرد، مشغول شوخي و گفتن متلك (و جك) شد و افراد را مي خندانيد. حضرت به آن جوان خطاب كرد و فرمود: اين چه كاري است كه انجام مي دهي؟ آيا با اين روش شادمان هستي؟ حال آن كه از ياد خداوند متعال غافل شده اي! تو بعد از سه روز ديگر در بين أهل قبور و مردگان دفن خواهي شد.

تمام افرادي كه در مجلس حضور داشتند، مبهوت گشته و گفتند: اين بهترين دليل بر حقانيت اوست، بايد صبر كنيم و ببينيم نتيجه چه خواهد شد. جوان با شنيدن اين سخن از حركات ناشايسته ي خود پشيمان شد و دست برداشت و افراد غذاي خود را ميل كردند. فرداي آن روز جوان مريض شد و سپس مرد، روز سوم او را در قبرستان دفن كردند [1] .

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري طبرسي: ج 2، مناقب ابن شهرآشوب: ج 4، ص 401، الثاقب في المناقب: ص 536، ح 474، اثبات الهداة: ج 3، ص 370، ح 35.

منبع: چهل داستان و چهل حديث از امام علي هادي؛ عبدالله صالحي؛ مهدي يار.

هدايت يافتگان به دست امام هادي

طبري، با سند خود از عبدالله بن عامر طائي نقل مي كند كه گفت:

جماعتي كه در پادگان سامرا حضور داشته اند گفتند: ما خود شاهد اين واقعه بوديم، ابوطالب مي گويد، اين واقعه همانست كه مقبل ديلمي براي من نقل كرد كه: مردي در كوفه رفيقي [امامي] داشت، و خود به امامت عبدالله بن جعفر بن محمد عليهماالسلام معتقد بود [يعني فطحي مذهب بود]، رفيق امامي او به

او گفت: اين عقيده را نداشته باش، كه باطل است، عقيده حق داشته باش.

فطحي گفت: عقيده حق چيست تا پيروي كنم؟

گفت: امامت موسي بن جعفر، و امامان پس از او.

فطحي گفت: امام امروز ايشان كيست؟

گفت: علي بن محمد بن علي الرضا [يعني امام هادي عليه السلام].

فطحي گفت: آيا دليلي هست؟

امامي گفت: آري، آنچه خواهي در دل پنهان دار، و او را در سامرا ببين تا از آن خبرت دهد.

فحطي گفت: باشد، پس به سامرا آمدند، و به خيابان ابواحمد رفتند، و خبردار شدند كه امام هادي عليه السلام در قصر متوكل است، نشستند تا برگردد، فطحي به رفيق خود گفت: اگر اين آقاي تو امام باشد چون برگشت و مرا ديد، بايستي از قصد من آگاه باشد و از آن خبر دهد بدون آنكه من بپرسم. پس ايستادند تا امام هادي عليه السلام در موكب متوكل كه خادمان در پيش رو، و سواران در پشت سرش قرار داشتند آمد، و چون به جايي كه آن دو ايستاده بودند رسيد، به مرد فطحي رو كرد، و از دهان خود چيزي را كه همچون پرده نازك روي سفيدي تخم مرغ بود، به سوي سينه او پرت كرد، و آن كه به اندازه گردي (سكه) درهم بود به سينه او چسبيد، و بر آن با رنگ سبز نوشته بود: عبدالله اين منزلت را نداشت و شايسته آن نبود.

مردم نيز آن را خواندند و گفتند: اين چيست؟ فطحي و رفيقش ماجراي خود را براي ايشان بازگو كردند، و فطحي خاك از زمين گرفته بر سر مي ريخت و مي گفت: مرگ بر آن عقيده اي كه پيش

از اين داشتم، و سپاس خدا را كه نيك هدايتم فرمود. و به امامت امام هادي عليه السلام ايمان آورد.

كليني رحمه الله با سند خود از احمد بن محمد بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:

عبدالله بن هليل، به امامت عبدالله افطح قائل بود، به سامرا رفت، و از آن عقيده برگشت، از او سبب را پرسيدم. گفت: من خود را در معرض امام هادي عليه السلام قرار دادم تا از او بپرسيم، پس در يك راه باريكي با من برخورد كرد، به سويم آمد تا چون با من روبرو شد، چيزي از دهان خود به سويم انداخت كه بر سينه ام نشست، آن را برداشتم و ديدم كاغذي است كه بر آن نوشته است: عبدالله مقام امامت را نداشت، و شايسته آن نبود.

طبرسي از سعيد بن سهيل ملاح نقل مي كند كه گفت:

جعفر بن قاسم هاشمي بصري، واقفي مذهب بود، در سامرا با او بودم كه در يكي از راهها امام هادي عليه السلام او را ديد، و به او فرمود: اين خواب تا كي، آيا وقت آن نرسيده كه بيدار شوي؟

جعفر به من گفت: آيا شنيدي كه حضرت چه فرمود؟ سوگند به خدا در دلم اعتقاد به حق پيدا شد. چند روز بعد، خليفه ما و امام هادي عليه السلام را براي وليمه نوزاد خود دعوت كرد، رفتيم، مردم چون امام عليه السلام را ديدند به احترامش سكوت كردند، جواني، بي توجه مي گفت و مي خنديد، امام عليه السلام رو به او كرد و فرمود: اي جوان! اينگونه قهقه مي زني، و از ياد خدا غافلي؟! با اينكه سه روز ديگر از اهل قبور خواهي بود. ما با خود گفتيم،

اين نشانه، تا ببينيم چه مي شود؟ آن جوان، ديگر ساكت شد، ما غذا خورديم و بيرون آمديم، روز بعد آن جوان بيمار شد، و روز سوم، پيش از ظهر مرد، و بعد از ظهر دفن شد.

محدث نوري از «اثبات الوصية» علي بن حسين مسعودي، و او از احمد بن محمد بن مابنداذ كاتب اسكافي نقل مي كند كه گفت: من فرمانداري سرزمين ربيعه، و سرزمين مضر را به عهده گرفتم، رفتم و در آن دو بخش ساكن شدم، و كارگزاران خود را به نواحي تحت فرمانم فرستادم، و به هر يك دستور دادم كه در قلمرو فرمانروايي خود هر صاحب مذهبي را ديدند نزد من بفرستند، در هر روز يك نفر، دو نفر، يا گروهي نزد من مي آمدند، و من از [مذهب] آن ها مي پرسيدم، و با هر يك آنگونه كه شايسته بود رفتار مي كردم. روزي نشسته بودم كه ديدم نامه كارگزارم در كفرثوثي [يا: كفرثوثا] به دستم رسيد كه نوشته بود: مردي به نام ادريس بن زياد را نزد من فرستاده است. او را خواستم، ديدم زيبارويي است كه در دلم نشست، سپس با او همراز شدم، ديدم واقفي مذهب است، و آنچنان به فقه و احاديث مسلط است كه تعجب كردم، از او خواستم كه عقيده دوازده امامي را پيدا كند، نپذيرفت، و در اين زمينه با من به جدل پرداخت، پس از چند روز كه نزد ما ماند از او خواستم كه به خاطر من يك ديدار به سامرا برود تا امام هادي عليه السلام را ببيند و برگردد، گفت: مي پذيرم تا حق [مهمان نوازي] تو را ادا كرده باشم. او را سوار كردم

و رفت، [مدت ها] از او خبري نشد، و نامه اي نرسيد. سپس آمد، و به من وارد شد. تا مرا ديد گريان شد و اشك از چشمانش جاري شد، آنچنان كه مرا هم به گريه انداخت، و به من نزديك شد، و دست و پايم را بوسيد، و گفت: اي كسي كه بزرگترين منت را بر من داري، تو مرا از آتش نجات دادي، و به بهشت درآوردي، و بعد ماجراي خود را اينگونه بيان كرد: من از نزد شما رفتم، و تصميمم اين بود كه چون امام هادي عليه السلام را ديدم پرسش هايي از او داشته باشم، از جمله اين كه بپرسم: آيا نماز خواندن در پيراهني كه عرق جنب از حرام دارد جايز است يا نه؟ به سامرا رسيدم، و به حضرت عليه السلام، دسترسي پيدا نكردم، او به خاطر بيماري بيرون نمي آمد، سپس شنيدم كه مردم مي گويند سواره [بيرون] آمد، شتافتم تا به او برسم، نرسيدم و او به باب السلطان داخل شد، من در باب الشارع نشستم و تصميم گرفتم كه تكان نخورم تا برگردد، بسيار گرمم شد، به در خانه اي كه در آنجا بود برگشتم، و نشستم تا بيايد، خوابم گرفت، پس به خواب رفتم و بيدار نشدم مگر زماني كه چيزي بر شانه ام خورد، چشمانم را گشودم، و ناگاه ديدم سرورم امام هادي عليه السلام است كه سوار بر اسب ايستاده است، با شتاب برخاستم، و او فرمود: اي ادريس! آيا وقت آن نرسيده است؟

عرض كردم: آري، اي سرورم! و بدون آن كه من چيزي بپرسم فرمود: اگر لباس عرق جنب از حلال دارد، نماز در آن رواست، و اگر عرق جنب

از حرام دارد، نماز در آن روا نيست. پس به او ايمان آوردم، و ولايتش را قبول كردم.

ابن شهرآشوب از سلمه كاتب نقل مي كند كه گفت: هريسه، خطيب متوكل به او گفت: درباره علي بن محمد عليهماالسلام هيچ كس با تو بيش از آنچه خود با خود مي كني عمل نمي كند، كسي در قصر نيست مگر آنكه به او خدمت مي كند، و كسي نيست كه از او پيروي نكند، او را بگذار تا خود براي خود پرده را كنار زند. متوكل دستور داد تا ديگر كسي به حضرت عليه السلام خدمت نكند. خبر رسان، به متوكل خبر داد كه علي بن محمد عليهماالسلام به قصر آمد و كسي به او خدمت نكرد، اما نسيمي وزيد و پرده را كنار زد تا او داخل، و خارج شد، متوكل گفت: از اين پس، خود پرده را كنار زنيد، نمي خواهيم نسيم اين كار را بكند.

صالح بن حكم فروشنده [خرما يا زره] سابري مي گويد: من واقفي بودم، دربان متوكل چون اين خبر را به من داد شروع كردم مسخره كردن كه ناگاه امام هادي عليه السلام بيرون آمد، و بدون هيچ آشنايي ميان من و او، با تبسم به من فرمود: صالح! خداي سبحان درباره سليمان مي فرمايد: «ما باد را مسخر او ساختيم تا به فرمانش به نرمي حركت كند، و به هر جا او مي خواهد برود»، و پيامبر صلي الله عليه و آله و اوصياي پيامبر تو، نزد خدا گرامي تر از سليمان اند. [و حضرت عليه السلام، با اين كار خود،] گمراهي را از دلم بيرون كشيد، و واقفي بودن را ترك كردم.

راوندي از جماعتي از اهل اصفهان از جمله

ابوعباس احمد بن نصر، و ابوجعفر محمد بن علويه نقل مي كند كه گفتند:

در اصفهان مردي بود به نام عبدالرحمن، او شيعه بود، از او پرسيدند: چه چيز موجب شد كه به امامت علي النقي عليه السلام عقيده پيدا كني؟ گفت: معجزه اي ديدم كه اين عقيده را پيدا كردم، و آن اينكه من مردي فقير، و با اين حال، زباندار و با جرات بودم، در يكي از سال ها اهل اصفهان مرا با گروهي ديگر براي دادخواهي، نزد متوكل فرستادند. روزي بر در قصر متوكل بوديم كه فرمان صادر شد تا علي بن محمد بن الرضا عليهماالسلام را بياورند، من از يكي از حاضران پرسيدم: اين مرد كه احضار شده كيست؟ گفت: مردي علوي است كه رافضه به امامت او اعتقاد دارند، و محتمل است كه متوكل او را احضار كرده تا به قتل برساند. من با خود گفتم: از اينجا تكان نمي خورم تا ببينم اين مرد چگونه مردي است، پس ناگهان شخصي سوار بر اسب پيدا شد، و مردم در طرف راست، و چپ او به صف ايستاده بودند، و به او مي نگريستند، من چون او را ديدم محبتش در دلم افتاد، و شروع كردم در دلم براي او دعا كنم كه خدا شر متوكل را از او بردارد، او از ميان مردم مي گذشت و نگاهش به يال اسب خود بود و به جاي ديگر نگاه نمي كرد، و من نيز پيوسته به او دعا مي كرد، تا چون در برابرم واقع شد، رو به من كرد و فرمود: خدا دعايت را مستجاب كند، و عمرت را دراز، و مال و فرزندت را فراوان گرداند.

من از هيبت

او لرزيدم، و در ميان ياران خود افتادم، آنان مي پرسيدند: تو را چه شده است؟ و من مي گفتم: خير است، و چيزي نگفتم. و چون به اصفهان برگشتيم، خداوند از بركت دعاي حضرت عليه السلام، درهاي خير را بر روي من گشود، و مال فراواني به من داد تا آنجا كه امروز، در خانه در بسته خود اموالي دارم كه يك ميليون درهم ارزش دارد، و اين غير از ثروت هاي بيرون خانه من است. و نيز ده فرزند دارم، و عمرم از هفتاد متجاوز است. آري من به امامت اين آقايي معتقدم كه از اسرار دل من آگاه بود، و خدا دعاي او را در حق من مستجاب كرد.

قال الطبري:

حدثني أبوعبدالله الحسين بن ابراهيم بن عيسي المعروف بابن الخياط القمي قال: حدثني أحمد بن محمد بن عبيدالله بن عباس، قال: حدثني أبوطالب عبيدالله بن أحمد الأنباري، قال: حدثني عبدالله بن عامر الطائي، قال: حدثنا جماعة ممن حضر العسكر بسر من رأي، قالوا: شهدنا هذا الحديث قال أبوطالب، و هو ما حدثني به مقبل الديلمي: كان رجل بالكوفة له صاحب يقول بامامة عبدالله بن جعفر بن محمد، فقال له صاحب له يميل الي ناحيتنا و يقول أمرنا: لا تقل بامامة عبدالله، فانه باطل، و قل الحق.

قال: و ما الحق حتي أتبعه؟

قال: امامة موسي بن جعفر و من بعده. فقال الفطحي: و من الامام اليوم منهم؟ قال: علي بن محمد بن علي الرضا عليهماالسلام.

قال: فهل من دليل؟

قال: نعم أضمر في نفسك ما شئت، والق عليا بسر من رأي، يخبرك به.

فقال: نعم، فخرجا الي العسكر، فقصدا شارع أبي أحمد، فأخبر أن أباالحسن عليه السلام ركب

الي دار المتوكل فجلسا ينتظران عودته.

فقال الفطحي لصاحبه: ان كان صاحبك هذا اماما، فانه حين يرجع ويراني يعلم ما قصدته، فيخبرني من غير أن أسأله.

قال: فوقفا الي أن عاد أبوالحسن عليه السلام فجاء من موكب المتوكل و بين يديه الشاكرية [1] و خلفه الركبة يشيعونه الي داره.

فلما بلغ الي الموضع الذي فيه الرجلان التفت الي الرجل الفطحي فتفل بشي ء من فيه في صدر الفطحي كأنه غرقي البيض [2] ، فالتصق بصدر الرجل كمثل دارة الدرهم، وفيه مكتوب بخضرة: ما كان عبدالله هناك، و لا كذلك.

فقرأه الناس و قالوا: ما هذا؟ فأخبرهم و صاحبه بقصتهما، فأخذ من الأرض التراب فوضعه علي رأسه و قال: تبا لما كنت عليه قبل يومي، والحمدلله علي حسن هدايته، و قال بامامة أبي الحسن عليه السلام [3] .

روي الكليني:

عن الحسين بن محمد، عن معلي بن محمد، عن أحمد بن محمد بن عبدالله قال: كان عبدالله بن هليل يقول: بعبدالله [4] فصار الي العسكر، فرجع عن ذلك فسألته عن سبب رجوعه، فقال: اني عرضت لابي الحسن عليه السلام أن أسأله عن ذلك فوافقني في طريق ضيق، فمال نحوي حتي اذا حاذاني أقبل نحوي بشي ء من فيه، فوقع علي صدري فأخذته، فاذا هو رق فيه مكتوب: ما كان هنالك، و لا كذلك [5] . [122] -122- قال الطبرسي: حدثني أبوالحسين سعيد بن سهيل البصري، و كان يلقب بالملاح، قال: و كان يقول بالوقف جعفر بن القاسم الهاشمي البصري، و كنت معه بسر من رأي اذ رآه أبوالحسن عليه السلام في بعض الطرق فقال له: الي كم هذه النومة، أما آن لك أن تنتبه منها؟ فقال لي جعفر: سمعت ما قال لي علي

بن محمد، قد و الله! وقع في قلبي شي ء. فلما كان بعد أيام حدث لبعض أولاد الخليفة وليمة فدعانا فيها، و دعا أباالحسن عليه السلام معنا، فدخلنا فما رأوه أنصتوا اجلالا له، و جعل شاب في المجلس لا يوقره و جعل يلفظ ويضحك، فأقبل عليه فقال له: يا هذا! أتضحك مل ء فيك، و تذهل عن ذكر الله، و أنت بعد ثلاثة أيام من أهل القبور.

قال: فقلت: أهذا دليل حتي ننظر ما يكون؟ قال: فأمسك الفتي و كف عما هو عليه، و طعمنا و خرجنا، فلما كان بعد يوم اعتل الفتي و مات في اليوم الثالث من أول النهار، و دفن في آخره [6] .

روي النوري: عن علي بن الحسين المسعودي في «اثبات الوصية»، عن أحمد بن محمد مابنداذ الكاتب الأسكافي قال: تقلدت ديار ربيعة و ديار مضر، فخرجت و أقمت بنصيبين، و قلدت عمالي و أنفذتهم الي نواحي أعمالي، و تقدمت الي كل واحد منهم أن يحمل الي كل من يجده في عمله ممن له مذهب، فكان يرد علي في اليوم الواحد و الاثنان و الجماعة منهم، فأسأل منهم و أعامل كل واحد منهم بما يستحقه.

فأنا ذات يوم جالس و اذا قد ورد كتاب عاملي بكفرثوثي [7] يذكر أنه قد وجه الي برجل يقال له: ادريس بن زياد، فدعوت به فرأيته وسيما قبلته نفسي، ثم ناجيته فرأيته ممطورا [8] و رأيته من المعرفة بالفقه و الأحاديث علي ما أعجبني، فدعوته الي القول بامامة الاثني عشر، فأبي و أنكر علي ذلك و خاصمني فيه، و سألته بعد مقامه عندنا أياما أن يهب لي زورة الي سر من رأي لينظر الي أبي الحسن عليه السلام و ينصرف،

فقال لي: أنا أقضي حقك بذلك، و شخص بعد أن حملته فأبطأعني و تأخر كتابه، ثم انه قدم فدخل الي، فأول ما رآني أسبل عينيه بالبكاء.

فلما رأيته باكيا لم أتمالك حتي بكيت، فدنا مني و قبل يدي و رجلي، ثم قال: يا أعظم الناس منة علي! نجيتني من النار و أدخلتني الجنة. و حدثني فقال: خرجت من عندك و عزمي اذا لقيت سيدي أباالحسن عليه السلام أن أسأله عن مسائل، و كان فيما عددته أن أسأله عن عرق الجنب، هل يجوز الصلاة في القميص الذي أعرق فيه، و أنا جنب، أم لا؟ فسرت الي سر من رأي فلم أصل اليه و أبطأ عن الركوب لعلة كانت به، ثم سمعت الناس يتحدثون بأنه يركب، فبادرت ففاتني و دخل باب السلطان، فجلست باب الشارع و عزمت أن لا أبرح أو ينصرف، و اشتد الحر علي فعدلت الي باب دار فيه، فجلست أرقبه و نعست فحملتني عيني، فلم أنتبه الا بمقرعة علي كتفي، ففتحت عيني و اذا أنا بمولاي أبي الحسن عليه السلام واقف علي دابته، فوثبت.

فقال لي: يا ادريس! أما آن لك؟ فقلت: بلي، يا سيدي! فقال: ان كان العرق من الحلال فحلال، و ان كان من الحرام فحرام. من غير أن أسأله، فقلت به، و سلمت لامره عليه السلام [9] .

قال ابن شهرآشوب: ابومحمد الفحام بالاسناده عن سلمة الكاتب قال: قال خطيب يلقب بالهريسة للمتوكل: ما يعمل أحد بك ما تعمله بنفسك في علي بن محمد، فلا في الدار من يخدمه و لا يتعبونه يشيل الستر لنفسه، فأمر المتوكل بذلك فرفع صاحب الخبر ان علي بن محمد دخل الدار فلم يخدم أحد بين يديه الستر فهب

هواء فرفع الستر حتي دخل و خرج، فقال: شيلوا له الستر بعد ذلك فلا نريد ان يشيل له الهواء. و في تخريج أبي سعيد العامري رواية، عن صالح بن الحكم بياع السابري، قال: كنت واقفيا فلما أخبرني حاجب المتوكل بذلك أقبلت أستهزي به اذ خرج أبوالحسن، فتبسم في وجهي من غير معرفة بيني و بينه، و قال: يا صالح! ان الله تعالي قال في سليمان: (فسخرنا له الريح تجري بأمره رخاء حيث أصاب) [10] و نبيك و أوصياء نبيك أكرم علي الله تعالي من سليمان. قال: و كأنما انسل من قلبي الضلالة، فتركت الوقف [11] .

قال الراوندي: حدث جماعة من أهل اصفهان، منهم أبوالعباس أحمد بن النصر و أبوجعفر محمد بن علوية، قالوا: كان باصفهان رجل يقال له: عبدالرحمن و كان شيعيا قيل له: ما السبب الذي أوجب عليك به القول بامامة علي النقي عليه السلام دون غيره من أهل الزمان؟

قال: شاهدت ما أوجب ذلك علي، و ذلك أني كنت رجلا فقيرا، و كان لي لسان و جرأة، فأخرجني أهل اصفهان سنة من السنين مع قوم آخرين الي باب المتوكل متظلمين.

فكنا بباب المتوكل يوما اذ خرج الأمر باحضار علي بن محمد بن الرضا عليهم السلام، فقلت لبعض من حضر: من هذا الرجل الذي قد أمر باحضاره؟

فقيل: هذا رجل علوي تقول الرافضة بامامته، ثم قيل: و يقدر أن المتوكل يحضره للقتل، فقلت: لا أبرح من هاهنا حتي أنظر الي هذا الرجل أي رجل هو. قال: فأقبل راكبا علي فرس و قد قام الناس يمنة الطريق و يسرته صفين ينظرون اليه، فلما رأيته وقع حبه في قلبي فجعلت أدعو له في نفسي بأن يدفع الله

عنه شر المتوكل، فأقبل يسير بين الناس و هو ينظر الي عرف دابته لا ينظر يمنة و لا يسرة، و أنا دائم الدعاء له، فلما صار بازائي أقبل الي بوجهه و قال: استجاب الله دعاءك، و طول عمرك، و كثر مالك و ولدك. قال: فارتعدت من هيبته و وقعت بين أصحابي، فسألوني و هم يقولون: ما شأنك؟ فقلت: خير، و لم أخبرهم بذلك. فانصرفنا بعد ذلك الي اصفهان ففتح الله علي الخير بدعائه و وجوها من المال، حتي أنا اليوم أغلق بابي علي ما قيمته ألف ألف درهم سوي مالي خارج داري، و رزقت عشرة من الأولاد، و قد بلغت الآن من عمري نيفا و سبعين سنة، و أنا أقول بامامة هذا الذي علم ما في قلبي، و استجاب الله دعاءه في ولي [12] .

پي نوشت ها:

[1] الشاكري ج شاكرية: الأجير و المستخدم (فارسية) المنجد: 398، (شكر).

[2] الغرقي ء: القشرة الرقيقة الملتزقة ببياض البيض. (المعجم الوسيط: غرق).

[3] دلائل الامامة: 416 ح 380، مدينة المعاجز 7: 446 ح 29، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 410.

[4] أي بامامة عبدالله الأفطح.

[5] الكافي 1: 355 ح 14، بحارالأنوار 50: 184 ح 61.

[6] اعلام الوري 2: 123، المناقب لابن شهرآشوب 4: 407 مختصرا، الثاقب في المناقب: 536 ح 5، بحارالأنوار 50: 172 ذيل ح 51 و 181 ح 57.

[7] لم يوجد في كتب اللغة و لعله تصحيف كفوتوثا.

[8] الممطورة: الواقفية مجمع البحرين - مطر - 2: 210.

[9] مستدرك الوسائل 2: 571 ح 2755، اثبات الوصية: 229، الامام الهادي عليه السلام من المهد الي اللحد: 185.

[10] ص: 36.

[11] المناقب 4:

407، بحارالأنوار 50: 203.

[12] الخرائج و الجرائح 1: 392 ح 1، الثاقب في المناقب: 549 ح 11، كشف الغمة 2: 389، بحارالأنوار 50: 141 ح 26.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

همنام گل هاي بهاري

لحظه اي كه چشم نرگس به جمال امام حسن عسكري (ع) آشنا مي شود، رؤياهاي شگفت انگيز گذشته، در خاطرش زنده مي شوند؛ رؤياي ديدار پيامبر عربي با چهره اي تابناك، و خواستگاري آن جناب از حضرت مسيح (ع) اينك، جواني را كه در رؤيايي شيرين ديده بود، برابرش ايستاده است. دل دختر از عشقي زلال مي تپد، از شرم سر فرو مي فكند. جوان رو به حكيمه مي كند:

- از وي در شگفتم.

- از چه رو؟

- از آن كه اين دخترك، به زودي فرزندي خواهد آورد كه برگزيده ي آفريدگار است؛ پسري كه زمين را همانگونه كه از ستم آكنده شده بود، از عدالت و داد لبريز خواهد كرد.

عمه كه آگاه است به زودي برادرزاده اش سرور و امام مردمان خواهد شد، مي پرسد:

- سرورم! او را به منزل شما بفرستم؟

جوان سرش را با ادب به زير مي افكند و مي گويد:

- حال خير، تا پدرم اجازه دهد.

بار ديگر كه حكيمه به ديدار برادر مي رود، امام مي فرمايد:

- حكيمه! نرگس را بفرست.

و خواهر با شادماني مي گويد:

- سرورم! براي همين آمده ام. آمده ام تا از شما رخصت طلبم.

چشمان امام از شادي مي درخشد:

-اي خجسته! خداوند والا خواست تا تو را در پاداش انباز گرداند و از كار نيك بهره مند سازد.

حكيمه، عروس را مي آرايد. نرگس با پيراهن

سپيد، به پري اي مي ماند كه از جهان بالا به جهت جوان علوي آمده است. براي زندگي با جوان محبوب رؤياهايش.

فضاي خانه از عطر موج مي زند. نسيم مرطوبي از ساحل دجله مي وزد. آسمان شب تابستاني از ستارگان، چراغان است. عمه بر مي خيزد تا عروس را به سوي داماد برد.

روزها از پي يكديگر مي گذرند. ماه، رنجور مي شود. امام به سختي بيمار است. پسرش، حسن را به تمام ديدار كنندگان معرفي مي كند. به آنان آمدن مهدي (عج) را مژده مي دهد. مهدي اي كه پس از شام هجران خواهد آمد. امامي كه جز انسان هاي پاك و موفق به ديدارش نمي شتابند.

در اين ميان، ديگر مردمان بسان گوسپندان شبان گم كرده، حيران خواهند شد. اما آفريدگار مردم را در سرگرداني رها نخواهد كرد. زيرا مرداني ژرف ايمان را بر خواهد گزيد تا بندگان ضعيف النفس خداوند را از دام ابليس [1] خواهند رهانيد. مليكا، زيباترين روزهاي زندگي اش را كنار جوان جوانمرد مي گذراند؛ جواني كه نور پيامبران را در چهره اش مي توان ديد؛ جواني كه او را به نام هاي زيبا صدا مي زند؛ نرگس، سوسن، حديثه، صقيل، ريحانه؛ نام هاي گل هاي بهاري؛ آيا حسن (ع)، آغاز فصل تازه را مژده مي دهد؛ فصل نور و گرما و بهار را؟ آيا از او مي خواهد بهاري باشد براي غنچه اي كه از آستين زمان سر به در كرده، خواهد شكفت؟

جوان به اتفاق همسر خود به منزل پدر نقل مكان مي كند. [2] پدر از ديدن آن ها شادمان است. از ديدن عروسي كه آسمان او را برگزيده تا كودكي را به جهان هديه كند. او، بانويي فرازمند است، بانويي شايسته ي كشيدن بار امانت؛ «و به زودي خطرها

او را فرا خواهد گرفت.» [3] .

بهبودي از جسم و تن امام رخت بربسته است. خبر در سامرا و بغداد و كوفه مي پيچد. مردم و دولتمردان به ديدنش مي شتابند. زهر جانگداز در سراسر بدن پاكش پراكنده شده و جسم را نحيف و ناتوان كرده است. حزني مبهم و انتظار اندوهي دردناك بر سامرا سايه افكنده است.

دوشنبه، بيست و پنجم جمادي الآخر فرا مي رسد. دربار، در انتظار شنيدن خبر است. به ويژه قبيحه (مادر خليفه)، ابن اسراييل (نخست وزير مسيحي)، ابونوح (وزير مسيحي دربار) و حسن بن مخلد (وزيري كه به دليلي مبهم مسلمان شده است). معتز بيست و سه ساله، در گنداب لذت غوطه ور است. تمام تلاش او، به هر قيمتي، حفظ تاج و تخت است. نيروهاي محافظ در حال آماده باش كامل هستند. طلحة بن متوكل را از بغداد احضار كرده اند.

آفتاب به ميانه ي آسمان رسيده است. محله ي درب الحصا غمزده است. خانه ي ماتم گرفته ي امام، گنجايش خيل دوستداران را ندارد. در خانه باز، ولي ده ها نفر خارج از خانه، دست دعا به آسمان گشوده اند. امام در بستر احتضار است؛ روحي زلال در زمانه ي تراكم ماده؛ پارسايي در زمانه اي كه تب حرص شعله ور است؛ نقطه ي آرامش در دل طوفان. مسلمان و مسيحي، شيعه و سني، مردي را دوست دارند كه بيست سال ميان آنان زيسته و دلش به عشق آنها تپيده است. اشك ها چونان باران سنگين پاييزي بر گونه ها جاري است. دغدغه هاي حيرت، از امام آينده، دل ها را فرا گرفته است؛ اما هراس نمي گذارد تا در جست و جوي وي برآيند. اين جا و آن جا، جاسوسان پراكنده اند؛ با چشماني چون صخره ي تراش خورده؛

با بيني اي همانند بيني سگان؛ با دل هايي نظير قطعات سرب. آرامش كوچيده است. كالبد بي جان آرميده است. از اتاق مجاور، ناله دلخراش مويه به گوش مي رسد. سامرا به ماتم دهمين آفتاب امامت نشسته است. بازارها تعطيلند. دولتمردان براي تشييع حاضرند. پيشاهنگ آنان طلحة بن متوكل، بزرگمرد عباسي، نماينده ي خليفه است. خانه از جمعيت موج مي زند. خدمتكاري كه نوشته طومار شده اي در دست دارد، به خادمي ديگر نزديك شده و مي گويد: -اي رياش! اين مكتوب بستان و به كاخ رو؛ بگو اين نوشته ي حسن بن علي است.خدمتكار به ايوان مي نگرد و به دري كه پشت سر خادم بسته مي شود. پس از چند لحظه در گشوده مي شود تا كافور خادم بيايد. آن گاه جواني بيست ساله با تن پوشي سپيد و گريباني چاك و بدون عمامه وارد مي شود. دهان برخي از شگفتي باز مي ماند؛ چقدر اين جوان شبيه امام هادي است. جوان به سوي طلحه مي رود. جملگي برمي خيزند. طلحه براي ديده بوسي پيش مي رود؛ امام مي گويد:

- خوش آمدي پسر عمو. امام، ميان دو در ايوان مي نشيند. سكوت خيمه زده و همه مبهوت چهره ي گندمگون امام هستند. سيمايي كه شباهتش به پدر حيرت آفرين است. [4] هيچ آوايي جز صداي سرفه و عطسه شنيده نمي شود. [5] جعفر كذاب با نگاهي حسادت بار، به برادر مي نگرد. پيكر مطهر امام را به مسجد جامع حمل مي كنند تا مراسم تشييع و نمازگزاري انجام پذيرد. دختركي مويه كنان مي گويد:

- الله الله از روز دوشنبه؛ امان از اين روز؛ چه آن روز و چه اين روز؟ [6] .

امام غمگين شده، به اطرافيانش مي گويد:

- كسي نيست تا اين نادان

را باز گرداند؟

خيابان ابااحمد - كه طولاني ترين و بزرگ ترين خيابان سامراست - گنجايش جمعيت عزادار را ندارد. آفتاب تيرماه بر سر و روي مردم مي تابد. هر كسي مي خواهد براي تبرك، دستش به پيكر مبارك امام برسد. ناگزير از ازدحام جمعيت، نماز ميت را در خيابان مي خوانند. موفق احساس خطر مي كند؛ اگر اين جمعيت بناي بي قراري و اغتشاش بگذارد، چه پيش خواهد آمد؟ نماز با شتاب خوانده مي شود. موج جمعيت امام عسكري (ع) را به كناري مي راند. از دكانداري اجازه مي گيرد تا در مغازه اش دمي بياسايد. جوان نفس تازه مي كند و مردم به گردش حلقه مي زنند و به جوان بيست ساله اي مي نگرند كه موهاي سپيد، تك تك، ميان موهاي سياه محاسنش روييده است. كدام حادثه ي توانفرسا خاكستر كهنسالي به چهره اش نشانده؟ دقايقي ديگر، جواني گلچهره مي آيد. استري مي آورد تا امام بر آن سوار مي شود. پيكر را بار ديگر به خانه باز مي گردانند و بنا به وصيت امام، همان جا به خاك مي سپارند. هادي (ع) به خاك سپرده مي شود. مردي استوار بسان كوه؛ نيرومند همانند طوفان؛ آرام نظير كبوتر صلح؛ پاكيزه چون شبنم و تابناك چنان ماه.

پي نوشت ها:

[1] الغيبة الصغري، ص 259.

[2] حياة الامام علي الهادي دراسة و تحليل، ص 151.

[3] تاريخ الغيبة الصغري، ص 132؛ كمال الدين، صدوق، ج 2، ص 427.

[4] اثبات الوصية، ص 243.

[5] همان جا.

[6] معروف است كه تشكيل سقيفة بني ساعده (آغاز ستم بر خاندان علوي)، روز دوشنبه بوده است. سخن كنيز اشاره به آن دارد. اما امام عسكري (ع) به دلائلي طرح اين موضوع را در چنين شرايط حساسي به سود شيعيان

نمي داند و از آن پيشگيري مي كند.

منبع: سوار سبزپوش آرزوها (روايتي نو از زندگي و زمانه امامان هادي، عسكري و مهدي)؛ كمال السيد؛ مترجم حسين سيدي؛ نسيم انديشه؛ چاپ دوم 1385.

همراهان دنيا و آخرت

ألناس في الدنيا بالأموال و في الآخرة بالأعمال. [1] .

مردم در دنيا با اموالشان و در آخرت با اعمالشان هستند.

پي نوشت ها:

[1] مسند الامام الهادي، ص 304.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

هيچ جا از خداي سبحان خالي نيست

كليني رحمه الله با سند خود از محمد بن عيسي نقل مي كند كه گفت:

به امام هادي عليه السلام نوشتم: آقا جان! فدايت شوم براي ما روايت كرده اند كه: خدا در جايي هست و در جايي نيست، او بر عرش استيلا دارد، و نيمه آخر هر شب به آسمان دنيا فرود مي آيد.

و نيز روايت كرده اند: در شامگاه عرفه پائين مي آيد، و سپس به جاي خود باز مي گردد، بعضي از دوستان شما مي گويند: وقتي او در جايي بود، و در جاي ديگر نبود، پس [همچون اجسام ديگر] هوا با او برخورد مي كند، و او را فرا مي گيرد، در حالي كه هوا جسم رقيقي است كه بر هر چيزي به اندازه خودش احاطه ميابد، و در اين صورت چگونه بر خدا احاطه پيدا مي كند؟

حضرت عليه السلام در پاسخم نوشت: دانش آن [يعني چگونگي نزول و عروج حق تعالي] نزد خداست، و اوست كه هوا [و هر چيز ديگري] را در بهترين اندازه اش سامان مي بخشد [و خود اندازه نمي پذيرد]، و بدان كه خدا وقتي در آسمان دنياست در عين حال بر عرش است، و همه چيز براي او از جهت علم و قدرت و ملك و احاطه يكسان است.

روي الكليني:

عن علي بن محمد، عن سهل بن زياد، عن محمد بن عيسي قال:

كتبت الي أبي الحسن بن محمد عليهماالسلام: جعلني الله فداك، يا

سيدي! قد روي لنا أن الله في موضع دون موضع علي العرش استوي، و أنه ينزل كل ليلة في النصف الأخير من الليل الي السماء الدنيا، و روي أنه ينزل عشية عرفة ثم يرجع الي موضعه، فقال بعض مواليك في ذلك: اذا كان في موضع دون موضع فقد يلاقيه الهواء و يتكنف عليه، و الهواء جسم رقيق يتكنف علي كل شي ء بقدره، فكيف يتكنف عليه جل ثناؤه علي هذا المثال؟

فوقع عليه السلام: علم ذلك عنده، و هو المقدر له بما هو أحسن تقريرا، و اعلم أنه اذا كان في السماء الدنيا فهو كما هو علي العرش، و الأشياء كلها له سواء علما و قدرة و ملكا و احاطة.

ثم قال: و عنه، عن محمد بن جعفر الكوفي، عن محمد بن عيسي مثله [1] .

پي نوشت ها:

[1] الكافي 1: 126 ح 4.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

هجوم شبانه مأموران متوكل به خانه امام

مسعودي مي گويد:

از امام هادي عليه السلام نزد متوكل سخن چيني كردند، و گفتند: در خانه، سلاح و نامه ها، و چيزهاي ديگري از شيعيان خود دارد، متوكل گروهي از تركان و ديگران را، شبانه به خانه امام عليه السلام اعزام كرد، آنان به خانه ريختند، و ديدند امام عليه السلام، تنها در اتاق دربسته، با جامه اي از مو، بر روي زميني كه فرشش ريگ و سنگريزه است نشسته، و عباي پشمين به سر كشيده، و روي دل به درگاه پروردگار آورده، و با آهنگ خوش، آيات تبشير و انذار قرآن را مي خواند، او را با همان حال، دستگير، و در دل شب، نزد

متوكل بردند، امام عليه السلام جلوي او ايستاد، متوكل جامي در دست داشت و شراب مي نوشيد، چون امام عليه السلام را ديد، تعظيمش كرد، و در كنار خود نشاند، - در منزل امام عليه السلام چيزي پيدا نكرده بودند، و بهانه اي نجسته بودند، - متوكل، جام را به امام عليه السلام تعارف كرد، امام عليه السلام فرمود: اي امير! گوشت و خون من هرگز با شراب نياميخته است، از من بگذر، او از تعارف خود دست كشيد، و گفت: شعري كه خوش داشته باشم برايم بخوان، امام عليه السلام فرمود: من با اشعار، سروكار كمي دارم. گفت: چاره اي نداري، بايد بخواني. پس حضرت عليه السلام، اين اشعار را خواند:

شب را بر روي قله هاي كوهها بسر آوردند، در حالي كه مردان نيرومند از ايشان نگهباني مي كردند، پس قله ها آنان را سودي نداد، و پس از آن همه عزت، از پناهگاه هاي خود فرود آمدند، و به گودال قبرها سپرده شدند، اي چه بد جايي فرود آمدند. هاتفي پس از دفنشان صدا زد: خاندان [و يا طبق نسخه ديگر: دستبندها]، و تاج ها، و زيورهاي [دنياي] شما چه شد؟! آن چهره هايي كه از نعمت هاي دنيا برخوردار، و در پرده ها، و روپوش سرخ فام زيباي هودج ها مستور بودند كجا رفتند؟! از جانب ايشان، قبر - كه غمگين [و افسرده] شان ساخته بود - با بيان روشن گفت: اينك بر آن چهره ها، كرم ها با هم مي ستيزند [و مي لولند]، زمان درازي خوردند و نوشيدند، اينك خود، خورده مي شوند، و زمان درازي در خانه هايي كه حفظشان مي كرد گذراندند، و اينك از خانه و خانواده جدا گشته، [به جهان ديگر] منتقل شدند، و زمان درازي سرمايه و گنجينه اندوختند، و

اينك آن ها را براي دشمنان جا گذاشتند، و [از دنيا] كوچ كردند. [سرانجام،] خانه هاي ايشان خرابه ويرانه شد، و ساكنانش به گورها رفتند.

راوي مي گويد: همه حاضران بر امام هادي عليه السلام ترسيدند، و پنداشتند كه خشم متوكل او را مي كشد، [ولي] سوگند به خدا متوكل زماني دراز گريست تا محاسن او از اشك چشمش تر شد، و حاضران نيز گريستند، و دستور داد، تا بساط شراب را برچينند، سپس گفت: اباالحسن! آيا بدهي داري؟ امام عليه السلام فرمود: آري، چهارصد هزار دينار، دستور داد تا آن را به امام عليه السلام بپردازند، و همان وقت، او را با احترام به خانه خود برگرداند.

قال المسعودي:

قد كان سعي بأبي الحسن علي بن محمد عليهماالسلام الي المتوكل، و قيل له: ان في منزله سلاحا و كتبا و غيرها من شيعته، فوجه اليه ليلا من الأتراك و غيرهم من هجم عليه في منزله علي غفلة ممن في داره، فوجدوه في بيت وحده مغلق عليه، و عليه مدرعة من شعر، و لا بساط في البيت لا الرمل و الحصي، و علي رأسه ملحفة من الصوف، متوجها الي ربه، يترنم بآيات من القرآن في الوعد و الوعيد، فأخذوا علي ما وجدوا عليه، و حمل الي المتوكل في جوف الليل، فمثل بين يديه، و المتوكل يشرب و في يده كأس، فلما رآه أعظمه و أجلسه الي جنبه، و لم يكن في منزله شي ء مما قيل فيه، و لا حالة يتعلل عليه بها، فناوله المتوكل الكأس الذي في يده.

فقال: يا أميرالمؤمنين! ما خامر لحمي و دمي قط، فأعفني منه، فأعفاه و قال أنشدني [شعرا أستحسنه، فقال: اني لقليل الرواية للأشعار، فقال: لابد

أن تنشدني]، فأنشده:

باتوا علي قلل الأجبال تحرسهم

غلب الرجال فما أغنتهم القلل

و استنزلوا بعد عز من معاقلهم

فاودعوا حفرا، يا بئس ما نزلوا

ناداهم صارخ من بعد ما قبروا

أين الأسرة و التيجان و الحلل؟

أين الوجوه التي كانت منعمة

من دونها تضرب الأستار و الكلل

فأفصح القبر عنهم حين ساءلهم

تلك الوجوه عليها الدود يقتتل

قد طالما أكلوا دهرا و ما شربوا

فأصبحوا بعد طول الأكل قد أكلوا

و طالما عمروا دورا لتحصنهم

ففارقوا الدور و الأهلين و انتقلوا

و طالما كنزوا الأموال و ادخروا

فخلفوها علي الأعداء و ارتحلوا

أضحت مناز لهم قفرا معطلة

و ساكنوها الي الأجداث قد رحلوا

قال: فأشفق كل من حضر علي علي، و ظن أن بادرة تبدر منه اليه، قال: والله! لقد بكي المتوكل بكاء طويلا حتي بلت دموعه لحيته، وبكي من حضره، ثم أمر برفع الشراب، ثم قال له: يا أباالحسن! أعليك دين؟

قال: نعم، أربعة آلاف دينار، فأمر بدفعها اليه، ورده الي منزله من ساعته مكرما [1] .

پي نوشت ها:

[1] مروج الذهب 4: 93، بحارالأنوار 50: 211، مسند الامام الهادي: 51 ح 29.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

هلاكت دشمن

روزي حضرت هادي عليه السلام وارد منزل متوكل شد و به نماز ايستاد. يكي از دشمنان به امام گفت: شما چقدر رياكار هستي. حضرت پس از فراغت از نماز به او فرمود: اگر در اين نسبتي كه به من دادي، دروغ گفتي، خداوند تو را هلاك سازد. در همان لحظه او روي زمين افتاد و از دنيا رفت.

[1] .

پي نوشت ها:

[1] أنوار البهية، ص 453.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

هلاكت شعبده باز

شعبده بازي از هند نزد متوكل آمد. متوكل به او گفت: اگر در مجلسي عمومي حضرت هادي عليه السلام را شرمنده كني، هزار اشرفي ناب به تو جايزه مي دهم.

شعبده باز گفت: سفره ي غذا را پهن كن و مقداري نان تازه ي نازك در سفره بگذار و مرا در كنار امام قرار بده. متوكل دستور او را اجرا كرد تا امام دست به طرف نان برد. در همان لحظه، شعبده باز كاري كرد كه نان به جانب ديگر پريد. امام دست به طرف نان ديگر دراز كرد، باز آن نان به سوي ديگر پريد. حاضران خنديدند. ناگاه امام عليه السلام دست مباركش را به صورت نقش شيري زد كه بر روي پارچه متكايي بود و فرمود: «خذ عدو الله»؛ دشمن خدا را بگير. در همان دم، آن عكس به شكل شيري درنده درآمد و شعبده باز را دريد و همه ي بدنش را خورد، سپس به همان صورت نخستين خود در پارچه، برگشت. همه ي حاضران متحير شدند. آن گاه متوكل از امام عليه السلام خواست تا شعبده باز را برگرداند. حضرت فرمود: «و الله لا تري بعدها؛ أتسلط أعداء الله علي أولياء الله»؛ به خدا سوگند! او را پس از اين نخواهي ديد، آيا دشمنان خدا را بر دوستانش مسلط مي كني؟ حاضران مجلس را ترك كردند و ديگر شعبده باز را نديدند. [1] .

پي نوشت ها:

[1] بحار، ج 50، ص 146.

منبع: آينه كمال، سيري گذرا در سيره امامان

معصوم در عراق ؛ اكبر دهقان؛ زائر آستانه مقدسه؛ چاپ اول تابستان 1380.

هيبت و عظمت امام هادي

اشتر علوي مي گويد: با پدرم در خانه متوكل بوديم، من در آن هنگام طفل بودم و جماعتي از آل ابو طالب و آل عباس و آل جعفر حضور داشتند. امام هادي عليه السلام وارد شد، همه آنان كه در خانه متوكل بودند به احترام او پياده شدند. آن حضرت داخل خانه شد، برخي از حاضران به برخي ديگر گفتند: «چرا براي اين جوان پياده شويم، نه شريفتر از ماست و نه سنش بيشتر است؛ به خدا سوگند براي او پياده نخواهيم شد!» ابوهاشم جعفري - كه در آنجا حاضر بود - گفت: «به خدا سوگند وقتي او را ببينيد به احترام او با حقارت پياده خواهيد شد». طولي نكشيد كه آن حضرت از منزل متوكل بيرون آمد. چون چشم حاضران به آن گرامي افتاد، همگي پياده شدند. ابوهاشم گفت: «مگر نگفتيد پياده نمي شويم؟!» گفتند: «به خدا سوگند نتوانستيم خودداري كنيم؛ طوري كه بي اختيار پياده شديم». [1] .

پي نوشت ها:

[1] اعلام الوري، ص 360.

منبع: زندگاني چهارده معصوم ؛ سيد محسن خرازي و ساير هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق؛ مسجد مقدس جمكران چاپ اول پاييز 1386.

هارون بن الفضل

مرحوم كليني با ذكر سند از او روايت نموده روزي كه امام جواد عليه السلام به شهادت نايل گرديد، خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب بودم حضرت گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» ابوجعفر (امام جواد عليه السلام) از دنيا رفت. به حضرت عرض شد: چگونه اين را دانستي؟ فرمود: زيرا ذلت و كرنشي در برابر خدا در خود احساس نمودم كه سابقه ندارد. [1] .

شايد مراد اين باشد كه اكنون منصب امامت به من منتقل گرديد و اين

منصب تواضع و فروتني ويژه اي را مي طلبد.

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 1، ص 381، ح 5.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

همه زبان ها

امام عليه السلام به تمام زبان هايي كه مردم با آن سخن مي گويند، واقف بوده، مي تواند همان گونه و به همان لهجه و با فصاحت كامل سخن بگويد. هم اكنون دانشمندان زبان شناس در يك گزارش، تعداد زبان هاي زنده جهان را بين دو هزار و پانصد تا پنج هزار زبان تخمين زده اند.[1] كه امام همه آن ها را مي داند و قادر است با آن زبان ها سخن بگويد.

ابوبصير مي گويد: خدمت امام كاظم عليه السلام بودم كه مردي از اهالي خراسان بر ما وارد شد. او با امام با سختي به زبان عربي سخن گفت و امام پاسخ او را به زبان فارسي داد. مرد خراساني به امام عرض كرد: قربانت گردم! به خدا سوگند، آنچه مانع از اين شد كه با تو به زبان فارسي سخن بگويم، اين بود كه گمان مي كردم تو زبان فارسي را نيكو نمي داني. امام فرمود:

«سبحان اللَّه! إِذا كُنتُ لا اَحسَنُ اجيبَكَ فَما فَضْلي عَليكَ؟ ثُمَّ قالَ لي: يا ابا محمّدٍ، إِنَّ الاِمامَ لا يخفي عَليه كَلامُ اَحَدٍ مِنَ النَّاسِ وَ لا طَيرٍ وَ بَهيمَةٍ و لا شي ءٍ فيهِ الرُّوح، فَمَنْ لم يكنْ هذهِ الخِصالُ فيه فَلَيسَ هُوَ بِإِمامٍ».[2] . سبحان اللّه! اگر من نمي توانستم به خوبي پاسخ تو را دهم، ديگر فضل من بر تو در چه بود؟ سپس به من فرمود: اي ابومحمّد! سخن هيچ يك از مردم يا پرندگان يا چرندگان و نه هيچ جانداري، بر امام پوشيده نيست.

هر كه اين ويژگي ها را نداشته باشد، امام نيست.

پي نوشت ها:

[1] مجلّه ترجمان وحي، شماره 11، اسفند 1380، ص 106.

[2] كافي، ج 1، ص 285.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

همراهي روح (فرشته الهي) با ايشان

يكي از فرشتگان بلندمرتبه الهي، «روح» است. او از ملائكه مقرّب الهي است كه خداوند او را از امر خود دانسته و بر حجاب ها گماشته است.

قال علي بن الحسين عليهما السلام: «وَ الرُّوحُ الَّذِي هُوَ عَلَي مَلَائِكَةِ الْحُجُبِ. وَ الرُّوحُ الَّذِي هُوَ مِنْ أَمْرِكَ، فَصَلِّ عَلَيهِمْ، وَ عَلَي الْمَلَائِكَةِ الَّذِينَ مِنْ دُونِهِمْ: مِنْ سُكَّانِ سَمَاوَاتِكَ، وَ أَهْلِ الْأَمَانَةِ عَلَي رِسَالَاتِكَ».[1] . امام سجّاد عليه السلام فرمودند: و روح، همان كه او بر فرشتگان حجاب ها گماشته شده. و روح، كه از عالم امر تو مي باشد. پس بر آنها درود فرست، و نيز بر فرشتگاني كه از آنان پايين ترند، در آسمان هايت ساكنند و بر رساندن پيام هايت امانت دارند.

روح، بسياري از اوقات همراه امام زمان مي باشد. خداوند اين همراهي را تنها به رسول اكرم صلي الله عليه وآله و امامان معصوم عليهم السلام عنايت كرده است.

عن هشام قال: سمعت ابا عبداللّه عليه السلام يقول: «وَ يسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي[2] قال: «خَلْق أَعْظم مِن جِبْرئيل و ميكائيل لَمْ يكُن مَع أَحد مِمَّن مضي غَير مُحمَّد صلي الله عليه وآله و هُو مَع الأئمّة يوَفّقهم و يسدّدهم و لَيس كلّما طَلَب وجد».[3] .

هشام مي گويد: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه پيرامون آيه «سؤال مي نمايند از روح، بگو روح از فرمان پروردگار من است»، فرمود: روح آفريده اي است

كه بزرگ تر از جبرئيل و ميكائيل است، ولي با هيچ كس از گذشتگان به جز حضرت محمّد صلي الله عليه وآله نبوده و او به همراه امامان است كه آنها را بر كارها كمك مي كند و يا از كاري باز مي دارد، ولي هميشه همراه نيست.

پي نوشت ها:

[1] صحيفه سجاديه، دعاي 3، فراز 5 و 6.

[2] سوره مباركه اسراء، آيه 85.

[3] بصائر الدرجات، ص 481.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

ي

يگانگي خدا

لم يزل الله وحده لا شي ء معه، ثم خلق الأشياء بديعا و اختار لنفسه أحسن الأسماء. [1] خداوند از ازل تنها بود و چيزي با او نبود، سپس اشياء را به صورت نوظهور آفريد و براي خودش بهترين نامها را برگزيد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] بحارالانوار، ج 57، ص 83.

منبع: سيره و سخن پيشوايان؛ محمد علي كوشا؛ حلم؛ چاپ اول زمستان 1384.

يافتن جوابهاي غيبي از زير جانماز

محمد بن فرح مي گويد: امام هادي عليه السلام به من فرمود: «هرگاه كه حاجتي يا مسئله اي بر تو مشكل شود آن را بنويس و در زير جانماز خود بگذار، سپس بعد از ساعتي آن را بيرون بياور و جواب نوشته ي خود را ببين.» پس من مكرر حاجت و مسائل خود را نوشته و در زير جانماز خود مي گذاشتم و بعد از ساعتي كه از زير جانماز بيرون مي آوردم جواب نوشته ي خود را بر آن مي ديدم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] حديقة الشيعه.

منبع: عجايب و معجزات شگفت انگيزي از امام هادي ؛ واحد تحقيقاتي گل نرگس؛ شميم گل نرگس چاپ چهارم 1386.

ياسر خادم الامام الرضا

مرحوم قزويني از كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام از او نقل كرده كه امام هادي از پدرش عليهماالسلام نقل نموده كه امام رضا عليه السلام لباسش را از طرف راست مي پوشيد و وقتي لباس نويي را مي پوشيد قدحي از آب را مي طلبيد و ده مرتبه انا انزلناه في ليلة القدر و ده مرتبه قل هو الله احد و ده مرتبه قل يا ايها الكافرون بر آن مي خواند بعد از آن، آب را بر آن پيراهن مي پاشيد. و فرمود: هر كس اين كار را پيش از پوشيدن پيراهنش انجام دهد تا وقتي كه يك تار از آن باقي است زندگي گوارايي دارد. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] الامام الهادي من المهد الي اللحد، ص 436.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

يحيي بن عبدالرحمان بن خاقان

مرحوم كليني از او نقل نموده: ديدم امام هادي عليه السلام وقتي كه سجده ي شكر انجام داد، دست هايش را فرش زمين نمود و شكم مباركش را چسبانيد از حضرت سبب اين كار را پرسيدم فرمود: ما اين گونه دوست داريم. [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] كافي، ج 3، ص 324، ح 15.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

يعقوب بن اسحاق السكيت

شيخ نجاشي فرموده: نزد امام جواد و امام هادي عليهماالسلام داراي منزلتي بود و متوكل عباسي به خاطر شيعه بودن، وي را كشت و جريان قتل او مشهور است. در علم عربيت و لغت صاحب عنوان است ثقه است و بر او طعن زده نمي شود. [1] . مرحوم آيت الله العظمي خويي فرموده: سبب قتل او آن گونه كه ذكر نموده اند اين بود: ابن سكيت معلم معتز و مؤيد دو پسر متوكل بود، روزي نزد متوكل بود كه دو پسرش آمدند متوكل به او گفت: اي يعقوب اين دو پسرم نزد تو محبوب ترند يا حسن و حسين؟ گفت: به خدا سوگند كه قنبر غلام علي بن ابي طالب بهتر از آنان و پدر آنان مي باشد. متوكل دستور داد زبانش را از قفا بيرون كشيدند در اثر اين كار از دنيا رفت، رضوان الله عليه. [2] . همين جا اين بخش را پايان مي دهم.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] معجم رجال الحديث، ج 20، ص 129 و 130.

[2] همان.

منبع: زندگاني عسكريين: امام علي النقي؛ عباس حاجياني دشتي؛ موعود اسلام؛ چاپ اول 1386.

يحيي بن ابي بكير رازي ضرير

شيخ او را در شمار اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام با همين عنوان آورده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يحيي بن محمد

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام شمرده است [1] و حال او مجهول است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يعقوب بن اسحاق

ابويوسف يعقوب بن اسحاق دورقي اهوازي مشهور به ابن سكيت شيخ او را از جمله اصحاب امام ابوالحسن الهادي عليه السلام شمرده است [1] .

وي نزد ابوجعفر ثاني و ابوالحسن عليه السلام تقرب داشت و از خواص اصحاب هر دو بزرگوار بود. و او از امام ابوجعفر عليه السلام روايت و مسائلي نقل كرده است [2] .

ابن سكيت پرچمدار علم عربي، ادب، شعر، لغت و علم نحو بود.

وي كتابهاي زيادي تصنيف كرده است از جمله: «تهذيب الالفاظ» و «اصلاح المنطق»، ابن خلكان گويد: «يكي از دانشمندان مي گويد: هيچ كتاب لغتي از روي جسر بغداد عبور نكرده است كه همچون «اصلاح المنطق، باشد». ترديدي نيست كه «اصلاح المنطق». از كتابهاي مفيد و سودمند و جامع لغات فراواني است و من كتابي با اين حجم در آن باب، نديده ام، گروهي به اين كتاب توجه دارند، و وزير مغربي آن را مختصر كرده و خطيب تبريزي تصحيح و تهذيب نموده است.

ابن خلكان مي گويد: «ابوعباس مبرد گفته است: من در بين دانشمندان بغداد، كتابي بهتر از كتاب ابن سكيت در منطق نديده ام. و ثعلب مي گويد: اصحاب ما برآنند كه پس از ابن اعرابي داناتر از ابن سكيت كسي در لغت نبوده است.» [3] . متوكل او را به خاطر دوست داشتن اهل بيت عليهم السلام، كشت كه ما در بعضي از بخشهاي آينده كتاب، آن را خواهيم آورد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] تنقيح المقال: 3 /

329.

[3] الكني و الالقاب: 1 / 314.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يعقوب بجلي

شيخ او را از اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته است [1] و او امامي مذهب و مجهول الحال است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يعقوب بن منقوش

شيخ او را از جمله اصحاب امام هادي عليه السلام دانسته همان طوري كه از اصحاب امام حسن عسكري عليه السلام نيز برشمرده است [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يعقوب بن يزيد

ابويوسف، يعقوب بن زيد بن حمار دنباري سلمي كاتب، شيخ او را در شمار اصحاب امام هادي عليه السلام آورده و اضافه مي كند كه او ثقه است [1] و نيز مي گويد: وي داراي كتابهايي است از جمله كتاب «النوادر» [2] . نجاشي گويد: او از كاتبان دربار المنتصر بوده و از ابوجعفر ثاني عليه السلام روايت كرده و بعدها به بغداد منتقل شده است. او مردي ثقه و راستگو بوده، و كتاب «البداء» و «المسائل» و «نوادر الحج» و كتاب «الطعن علي يونس» از اوست [3] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] رجال طوسي.

[2] فهرست طوسي.

[3] فهرست نجاشي.

منبع: تحليلي از زندگاني امام هادي؛ باقر شريف قرشي؛ ترجمه محمدرضا عطائي؛ كنگره جهاني حضرت رضا 1371.

يكي از دعاهاي امام هادي

سيد ابن طاووس مي گويد: دعاي علي بن محمد الهادي عليهماالسلام: اي نيكوكار، اي بسيار بخشنده، اي شاهد هر غايب، اي كه نزديكي و دور نيستي، و اي كه غالبي و مغلوب نيستي، و اي كه كس نداند چگونه است جز او، اي كه هيچ كس به توانمنديش نرسد، بار الاها! از تو درخواست مي كنم به آن اسم سربسته ي ذخيره ي پوشيده از هر كه خواسته اي، آن اسم پاك پاكيزه ي قدسي، آن نور كامل، آن زنده ي پايدار بزرگوار، نور آسمان ها و زمين ها، و داناي نهان و آشكار، آن بزرگ والامقام بزرگوار كه: بر محمد و آل محمد درود فرست.

قال السيد ابن طاوس:

دعاء علي بن محمد الهادي عليهماالسلام:

يا بار يا وصول، يا شاهد كل غائب، و يا قريب غير بعيد، و يا غالب غير مغلوب، و يا من لا يعلم كيف هو الا هو، يا من لا تبلغ قدرته، أسألك اللهم! باسمك المكنون المخزون

المكتوم عمن شئت، الطاهر المطهر المقدس، النور التام، الحي القيوم العظيم، نور السماوات و نور الأرضين، عالم الغيب و الشهادة، الكبير المتعال العظيم، صل علي محمد و آل محمد [1] .

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] جمال الأسبوع: 180، بحارالأنوار 91: 189.

منبع: فرهنگ جامع سخنان امام هادي؛ تهيه و تدوين گروه حديث پژوهشكده باقر العلوم؛ مترجم علي مؤيدي؛ نشر معروف چاپ اول دي 1384.

يك كهكشان، در يك نگاه

چهره هاي درخشان زيادي از سادات علوي، و دانشمندان و دانشوران بسياري از علماي اسلام در سرزمين سامرا عمري را سپري كرده يا در حول و حوش تربت عسكريين عليهماالسلام دفن گشته اند كه ما تنها نام برخي از آنها را در اين دفتر تقديم مي كنيم:

1 - محمد بن حسين، از نوادگان امام حسن عليه السلام.

2 - محمد بن صالح، از سادات حسني و از شاعران شهيد شيعه.

3 - عبيد الله بن عبدالله، از سادات حسني كه روزگاري نيز در كوفه امير بوده است.

4 - ابوالفضل محمد بن جعفر، فرزند حسن مثني، پسر امام حسن مجتبي عليه السلام كه در زندان عباسيان شهيد شد.

5 - موسي بن محمد، فرزند سليمان بن داود، پسر حسن المثني بن الامام الحسن عليه السلام.

6 - محمد بن قاسم، از نوادگان امام سجاد عليه السلام.

7 - قاسم بن عبدالله، فرزند حسين بن علي زين العابدين عليه السلام.

8 - علي المكفل، از نوادگان زيد شهيد، فرزند امام سجاد عليه السلام.

9 - علي بن ابراهيم بن علي بن عبيدالله فرزند حسين اصغر پسر امام سيد الساجدين عليه السلام كه در جلو خانه جعفر فرزند معتمد خليفه ي عباسي، او

را كشتند و قاتلش شناخته نشد.

10 - زيد بن موسي معروف به زيد النار، فرزند امام موسي كاظم عليه السلام.

11 - عبدالله بن حسين، از نوادگان جعفرطيار. [1] .

12 - عثمان بن سعيد عمري كه عسكري نيز خوانده مي شود، بزرگمردي كه اولين نائب خاص از نواب اربعه ي مولا ولي عصر روحي فداه مي باشد.

13 - ابو الحسن علي بن محمد سمري يا سامرائي، آخرين نائب خاص از نائبان چهارگانه حضرت بقية الله عجل الله فرجه.

15 - ابوزكريا يحيي بن عبدالحميد حماني، خطيب بغدادي پس از آن كه او را با اوصافي چون: صدوق، ثقه مي ستايد، مي گويد كه از او نقل شده كه گفت: مات معاويه علي غير ملة الاسلام؛ معاويه در حالي از دنيا رفت كه مسلمان نبود، سپس مي نويسد:

حماني در سال 228 ق. در ماه رمضان، در سامرا وفات يافت و او نخستين كس از محدثان متقدم بود كه در سامرا درگذشت. [2] .

16 - ابراهيم بن عباس صولي كاتب (176 - 243 ق.) از شاعران بزرگ شيعي و از ستايشگران آل عدالت عليهم السلام شاعر امام رضا عليه السلام كه حضرت نسبت به او بيش از دعبل خزاعي التفات مي فرمود و ابراهيم را بر او مقدم مي داشت و دعبل خزاعي نيز مي گفت:

اگر ابراهيم به شعر روي آورد ما را جا خواهد گذاشت و ديگر براي ما جايي در عرصه شاعري نخواهد ماند.

17 - جعفر بن علي الهادي عليه السلام معروف به جعفر كذاب و تواب.

18 - سيد احمد، پسر امام ابوالحسن هادي عليه السلام.

19

- زيد بن علي، پسر امام علي النقي الهادي عليه السلام.

20 - عبدالله بن علي، پسر امام ابوالحسن هادي عليه السلام.

21 - سيد علي، پسر امام ابوالحسن الهادي عليه السلام.

22 - موسي بن علي، پسر امام علي النقي الهادي عليه السلام.

23 - عليه بنت الامام علي النقي عليه السلام.

24 - ابوالعباس احمد نجاشي، نويسنده ي كتاب

معروف رجال نجاشي، كه به اعتقاد بعضي بهترين و معتبر ترين كتاب در علم رجال است، اين بزرگ رجالي شيعه - كه رحمت خدا بر او باد - در سال 372 متولد و در سال 450 در مطير آباد وفات يافته است، مطير آباد يا «ميطره» روستايي است در نواحي سامرا.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] مشاهده العترة الطاهرة، ص 109.

[2] مأثر الكبراء في تاريخ سامرا، ج 2، ص 304 به نقل از تاريخ بغداد.

منبع: گزيده سيماي سامرا سيناي سه موسي؛ محمد صحتي سردرودي؛ نشر مشعر چاپ اول بهار 1388.

يا اهل بيت النبوة

اوّلين ويژگي و امتياز ائمّه معصومين عليهم السلام، اهل بيتِ نبوّت بودن آنهاست.

راغب اصفهاني در مفردات «اهل» را ترجمه نكرده و معناي آن را به اعتبار كلمه اي كه «اهل» به آن اضافه شده مي داند. او مي گويد: «اهل الرجل همان كساني هستند كه با آن شخص از نظر نسب، دين و اموري مانند صنعت، خانه و شهر، وجه جامعي داشته باشند.» سپس مي گويد: «اهل بيتِ مردْ كساني اند كه خويشي و نسبْ آنها را گرد هم آورده است.»

«بيت» به معناي خانه و آشيانه است. گاهي آن خانه و آشيانه، حسي و ظاهري است. مانند تمامي خانه هايي كه مردم براي سُكناي خود مي سازند و گاهي باطني

است كه عبارت است از خانه هاي روحاني و معنوي.

«اهل بيت» به اتّفاق اكثر علما و مفسران اسلام،[1] به خاندان پاك پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله اشاره دارد. چرا كه آنان، اهل و ساكن خانه هاي باطني و ظاهري پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله هستند.

بعضي «اهل بيت» را زنان و دختران پيامبر صلي الله عليه وآله دانسته اند و برخي نيز عموها و عمه هاي پيامبر صلي الله عليه وآله را جزء اهل بيت دانسته اند. ولي «اهل بيت» به واسطه نقل متواتر و تفاسير، قابل تطابق با آنان نيست و فقط پنج تن عليهم السلام و فرزندان معصوم آنها را شامل مي شود. پيامبر صلي الله عليه وآله نيز براي معرفي اهل بيت به مردم زحمت هاي فراواني را متحمّل شد و احاديث فراواني از آن پيامبر اعظم صلي الله عليه وآله به ما رسيده است.

انس بن مالك مي گويد: پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله به مدت شش ماه هرگاه براي نماز صبح از خانه خارج مي شد كنار در خانه حضرت فاطمه و حضرت علي عليهما السلام مي ايستاد و مي فرمود: يا اَهْلَ البَيتِ «إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا».[2] .

اختصاص اين آيه به آن پنج تن (يعني پيامبر و حضرت امام علي و حضرت فاطمه و امام حسن و امام حسين عليهم السلام) نزد عامه و خاصه مسلمانان، امري مشهور و رايج است.

عوام بن حوشب از تميمي مي گويد: بر عايشه وارد شدم و او به ما گفت: پيامبرِ خدا را ديده است كه حضرت علي، حضرت فاطمه، امام حسن و امام حسين عليهم السلام را فراخوانده و فرموده است:

«اللّهُمَ هوُلاءِ اَهْلُ بَيتي فَاذْهَبْ عَنْهُمُ الرِّجسَ و طَهَّرَّهُمْ تَطْهيرًا».[3] .

خداوندا اينان اهل بيت من هستند. پس هر گونه پليدي را از آنها دور كن و كاملاً پاكشان ساز. در روايتي از امام حسن مجتبي عليه السلام درباره «اهل بيت» اين چنين آمده است:

قال الحسن عليه السلام: «انّا اهلُ بيتِ اَكرَمَنا الله بِالاِسلام و اختارَنا و اِصْطَفانا و اِجْتَبانا فَاذْهَبْ عَنَّا الرِّجس و طَهَّرَنا تطهيراً و الرِّجْس هُو الشكّ، فلا شَكُّ في اللّهِ الحقِّ و دينهِ اَبَداً و طَهَّرَنا مِنْ كُلِّ افْنٍ و غيةٍ».[4] .

امام حسن مجتبي عليه السلام فرمودند: ما خاندان پيامبر هستيم كه خداوند با اسلام گراميمان داشته است و ما را برگزيده، انتخابمان كرده است و هر گونه پليدي و رجس را از ما دور كرده، كاملاً پاكمان گردانيده است. پليدي و رجس، همان شك است و ما هرگز در وجود خداي حق و دين او ترديد نمي كنيم، خداوند ما را از هر گونه سست رأيي و گمراهي پاك گردانيده است.

«نبوة» به معناي «پيامبري» است و آن خبر دادن از غيب يا آينده، به اذن خدا، به وسيله وحي و الهام خداوند است. بنابراين «نبي» كسي است كه بر او وحي نازل مي شود و مقام او همان دريافت وحي براي خودسازي خود و اطرافياني كه خواهان خودسازي هستند، مي باشد و «رسول» كسي است كه صاحب آيين و مأمور ابلاغ باشد. يعني وحي الهي را دريافت مي كند و به مردم مي رساند. برخلاف «نبي» كه وحي را دريافت مي كند ولي موظّف به ابلاغ آن نيست، بلكه وحي نازل شده تنها براي انجام وظيفه خود او و كساني كه از وي

سؤال مي كنند، مي باشد.

پيامبر اكرم صلي الله عليه وآله علاوه بر مقام «نبوّت» داراي مقام «رسالت و امامت» نيز بودند. يعني هم دريافت وحي مي كردند، هم تبليغ فرمان هاي الهي و هم مأموريت داشتند كه حكومت تشكيل داده، و احكام الهي را اجرا نموده، به تربيت نفوس بپردازند. توجّه به اين نكته لازم است كه ائمّه اطهار عليهم السلام علاوه بر آن كه اهل بيت نبي و خاندان پاك پيامبر اسلام صلي الله عليه وآله هستند، «اهل بيت نبوة» كه خاندان پيامبري است نيز مي باشند.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پي نوشت ها:

[1] در تفسير آيه 33، سوره احزاب.

[2] سوره مباركه احزاب، آيه 33.

[3] الامالي صدوق، ص 559.

[4] امالي شيخ طوسي، ص 562.

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

يا ولي الله ان بيني وبين الله عزوجل ذنوبا لا ياتي عليها الا رضاكم

زائر بعد از ذكر فضائل ائمّه عليهم السلام و شناخت آنها و دست نياز به درگاه الهي و ابراز ايمان و اعلام تبعيت از فرستادگان الهي و درخواست ثبات ايمان و طلب رحمت از خداوند، براي پاك شدن گناهان خود، دست توسّل به دامان ائمّه معصومين عليهم السلام زده، آنها را به عنوان وسيله فيض به درگاه الهي مي برد و از آنان مي خواهد بين او و خدا واسطه گردند تا خداوند گناهان او را بيامرزد. نكته قابل توجّه اين است كه معناي توسّل اين نيست كه انسان از ائمّه عليهم السلام بخواهد كه حاجات او را برآورده نمايند تا در نتيجه به نوعي شرك مبتلا گردد، بلكه زائر آنان را وسيله توجّه و تقرّب به خداوند مي داند و معتقد است چنانچه آنان به امري رضايت دهند، خداوند نيز

راضي به آن خواهد بود. لذا از آنان مي خواهد از او راضي گردند تا خداوند از او راضي شود. به تعبير ديگر اگر انسان خداوند را به مقام و منزلت اهل بيت عليهم السلام سوگند دهد و يا از ائمّه عليهم السلام بخواهد بين او و خداوند واسطه گردند، هيچ شركي به وجود نمي آيد، بلكه با وساطت آبرومندان درگاه الهي، حوائج زودتر و حتمي تر برآورده خواهد شد. منظور زائر از جمله «يا وَلي اللَّه» آن امامي است كه او را زيارت مي نمايد و تعيين امام يا به نام بردن است يا با حضور قلب يا به اينكه كنار قبر شريف آن امام حضور يافته است و بعضي گفته اند: مي تواند منظور زائر تمام ائمّه عليهم السلام باشد و «وَلي اللّه» شامل تمام ائمّه اطهار عليهم السلام شود و اينكه كلمه «ولي» به صورت مفرد آمده، به اعتبار جنسيت «ولي» است.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

منبع: پرچم داران هدايت، تدبري در زيارت جامعه كبيره؛ سيد احمد سجادي؛ انتشارات اسوه؛ چاپ اول خرداد 1388.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109