نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن
نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی
مصحح: یاحقی، محمد جعفر
الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی
محل نشر: مشهد مقدس، ایران
سال نشر : 1376.
تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری
ص : 1
سورة المؤمنون(1) بدان كه اين سورت مكّى است بى خلاف،و او صد و هژده آيت است در كوفى،و نوزده در بصرى و مدنى،و در او ناسخ و منسوخ نيست الّا آنچه روايت كرده اند (2)در بدايت شرع روا بودى كه در نماز از اين جانب و از آن جانب بازنگرديدندى منسوخ شد،بقوله تعالى: فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (3)،قالوا و الخشوع هو النظر الى (4)موضع السّجود.
و هزار و هشتصد و چهل كلمت است،و چهار هزار و هشتصد و دو حرف است.
و روايت است از زرّ حبيش از ابىّ كعب كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله- گفت:هركه او سورة المؤمنين (5)بخواند،فرشتگان او را بشارت دهند به روح و ريحان بر وجهى كه چشم او روشن بود وقت نزول ملك الموت به او.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . قَدْ أَفْلَحَ اَلْمُؤْمِنُونَ (1) اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ (2) وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَنِ اَللَّغْوِ مُعْرِضُونَ (3) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ (4) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ (5) إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَيْرُ مَلُومِينَ (6) فَمَنِ اِبْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلعٰادُونَ (7) وَ اَلَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ (8) وَ اَلَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلَوٰاتِهِمْ يُحٰافِظُونَ (9) أُولٰئِكَ هُمُ اَلْوٰارِثُونَ (10) اَلَّذِينَ يَرِثُونَ اَلْفِرْدَوْسَ هُمْ فِيهٰا خٰالِدُونَ (11) وَ لَقَدْ خَلَقْنَا اَلْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ (12) ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ (13) ثُمَّ خَلَقْنَا اَلنُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا اَلْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا اَلْمُضْغَةَ عِظٰاماً فَكَسَوْنَا اَلْعِظٰامَ لَحْماً ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ فَتَبٰارَكَ اَللّٰهُ أَحْسَنُ اَلْخٰالِقِينَ (14) ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ لَمَيِّتُونَ (15) ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ تُبْعَثُونَ (16) وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ وَ مٰا كُنّٰا عَنِ اَلْخَلْقِ غٰافِلِينَ (17) وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ فَأَسْكَنّٰاهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنّٰا عَلىٰ ذَهٰابٍ بِهِ لَقٰادِرُونَ (18) فَأَنْشَأْنٰا لَكُمْ بِهِ جَنّٰاتٍ مِنْ نَخِيلٍ وَ أَعْنٰابٍ لَكُمْ فِيهٰا فَوٰاكِهُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (19) وَ شَجَرَةً تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنٰاءَ تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ وَ صِبْغٍ لِلْآكِلِينَ (20) وَ إِنَّ لَكُمْ فِي اَلْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً نُسْقِيكُمْ مِمّٰا فِي بُطُونِهٰا وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ كَثِيرَةٌ وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ (21) وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى اَلْفُلْكِ تُحْمَلُونَ (22)(6)
به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر ظفر يافتند مؤمنان.
آنان كه ايشان در نمازشان تضرّع كنند.
و آنان كه ايشان از بازى برگردند.
ص : 1
و آنان كه ايشان زكات بدهند.
و آنان كه ايشان فرجهاشان (1)نگاه دارند.
[62-ر] الّا بر زنانشان يا آنچه دارند (2)دستهاشان كه ايشان را ملامت نبود.
هركه (3)جويد بالاى آن ايشان ظالمان باشند.
و آنان كه ايشان اماناتشان (4)و زنهارشان نگه دارند.
و آنان كه ايشان بر نمازشان (5)محافظت كنند.
ايشان ميراث گيران اند (6).
آنان كه به ميراث برگيرند فردوس (7)بهشت را،ايشان در آنجا هميشه باشند.
و به درستى بيافريديم آدمى را از پاره هاى (8)از گل.
پس كرديم آن را آبى در جاى آراميده.
[62-پ] پس بيافريديم آب (9)را خون بسته،و گردانيديم خون بسته را گوشت خاييده (10)،و گردانيديم گوشت خاييده (11)را استخوانها،و بر (12)پوشانيديم (13)بر استخوانها گوشت،پس بيافريديم او را (14)
ص : 2
آفرينش ديگر،بزرگوار است خداى كه نيكوترين آفرينندگان است.
پس شما پس از آن بميرى.
پس شما را روز قيامت برانگيزند.
و بيافريديم ما از بالاى شما هفت آسمان،و (1)نبوديم از آفريدن غافل.
و فروفرستاديم از آسمان آبى به اندازه،ساكن كرديم آن را در زمين و ما بر بردن آن تواناييم.
بيافريديم براى شما به آن بستانهايى (2)از خرما و انگور،شما را در آنجا ميوه هاى بسيار است و از آن بخورى (3).
[63.ر] و درختى كه بيرون (4)آيد از كوه طور سينا،مى روياند روغن و نان خورش خورندگان (5).
و شما را در چهارپايان عبرتى است مى دهيم (6)شما را از آنچه در شكم ايشان است،و شما را در آن منفعتهاست بسيار،و از آن خورى (7).
و برآن و بر كشتيها نشانند شما را (8).
قوله تعالى: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ،«قد»،براى تحقيق فعل است،و گفتند:قد لتقريب الفعل الماضي من الحال،كقولهم:قد ركب الأمير،يعنى اين ساعت بر نشست.گفت:فلاح يافتند،و فلاح ظفر باشد و بقاء من (9)قوله:و لقد افلح من كان
ص : 3
صبر (1)،و منه في الاذان:حىّ على الفلاح،اى بادروا الى ما فيه الظفر و البقاء.
المؤمنون،گرويدگان،باور دارندگان خداى را و پيغامبران را و فرشتگان و كتابهاى او را.
اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ ،آنان كه در نماز خاشع باشند و متذلل و متواضع خداى را.
و در معنى خشوع در نماز خلاف كردند مفسّران،عبد اللّه عبّاس گفت:خاشعون اذلاء لله،خداى را تذلل نمايند.حسن و قتاده گفتند:خائفون،از خداى بترسند.
مقاتل گفت:متواضعون،متواضع (2)باشند و فروتن.مجاهد گفت:آن باشد كه چشم بر هم نهد از ترس خداى.عمرو بن دينار گفت:خشوع در نماز نه به ركوع و سجود باشد،انّما خشوع در نماز به سكون حسن هيئت (3)باشد.ابن سيرين گفت:خشوع در نماز آن باشد كه چشم از جاى سجده بر ندارد،و گفتند:در بدايت شرع روا بودى كه از جوانب (4)نگريدندى از راست و چپ و بالا (5)،چون اين آيت آمد نيز چشم از جاى سجود بر نداشتند.ربيع گفت:آن باشد كه التفات نكند (6)به چپ و راست.
ابو هريره روايت كرد از رسول-صلى اللّه عليه و آله-كه گفت:چون بنده در نماز ايستد،خداى تعالى به او نگرد،چون بنده به جانبى (7)نگرد،خداى تعالى گويد:
بندۀ من!به تو مى نگرم،تو به كه مى نگرى به كسى مى نگرى كه او تو را از من بهتر است؟روى به من آر،كه از من بهتر تو را كسى نباشد.عطا گفت:خشوع در نماز آن باشد كه به جوارح خود بازى نكند،و روايت كرد كه:رسول-عليه السلام-مردى را ديد كه در نماز دست به محاسن فرومى آورد،گفت:اگر دل اين[63-پ]مرد خاشع بودى اعضاى او خاشع بودى.و أبو ذر غفارى روايت كرد كه،رسول -عليه السلام-گفت:چون يكى از شما روى به نماز آرد،رحمت روى به او آرد،نبايد
ص : 4
تا به سنگ ريزۀ مسجد بازى كند.و حسن بصرى مردى را ديد كه به سنگ ريزۀ مسجد بازى مى كرد در تعقيب نماز و مى گفت:اللّهم زوجني من الحور العين،بار خدايا مرا جفتى ده از حور العين!گفت:بئس الخاطب انت تخطب و انت تلعب،بد خواهنده اى از خداى،خطبه مى كنى و به دست بازى مى كنى.بعضى دگر گفتند:
خشوع در نماز آن باشد كه همّت جمع كند و همه نماز را باشد،نه آن كه به تن در نماز باشد و به دل در بازار.
گفتند ابو العبّاس جواليقى (1)مردى بود جوال فروش،روزى جوالى به كسى داد،و فراموش كرد كه به كى (2)داده است!چندان كه انديشه مى كرد يادش نمى آمد.روزى به نماز رفت،در نمازش ياد آمد با دوكان (3)آمد و شاگرد را گفت:يا فلان!مرا ياد آمد كه (4)جوال به كه داده ام،به فلان كس داده ام.گفت:چگونه ات ياد آمد؟گفت:در نماز بامداد (5).گفت: (6)استاد!تو به نماز كردن بودى يا به جوال جستن؟مرد خويشتن را دريافت و دوكان (7)رها كرد و به طلب علم رفت،چندان علم بياموخت تا مفسّرى شد.
ابو بكر واسطى گفت:خشوع در نماز آن باشد كه نماز خالص كند خداى را،و بر او طمع عوضى (8)ندارد.ديگرى گفت:نماز كن (9)را چهار چيز (10)بايد تا خاشع باشد، اليقين التّمام،و اعظام المقام،و اخلاص المقال،و جمع الهمّة.
سلمة بن دينار گفت:به نزديك زين العابدين علىّ بن الحسين-عليهما السّلام و الصّلاة-نشسته بودم،مردى در آمد و او را گفت:نماز دانى كردن؟من خواستم تا او را بزنم و جفا كنم،مرا رها نكرد و گفت:
مهلا يا با (11)حازم فانّ العلماء هم الحلماء الرّحماء (12)، ساكن باش كه عالمان حليم و رحيم باشند.آنگه روى به سايل آورد و
ص : 5
گفت:آرى نماز دانم كردن،گفت:پيش (1)نماز بر تو فريضه چيست براى نماز؟ گفت هفت چيز:نيّت،طهارت،و در طهارت (2)عورت پوشيدن،و جاى سجده پاك كردن،و وقت شناختن،و جامه پاكيزه كردن،و روى به قبله آوردن.گفت:به چه نيّت از خانه بيرون آيى؟گفت:به نيّت زيارت.گفت:به چه نيّت در مسجد شوى (3)؟گفت:به نيّت عبادت.گفت:به چه نيّت قيام كنى به نماز؟گفت:به نيّت خدمت.گفت:به چه نيّت كنى اين خدمت؟گفت:به نيّت عبوديّت مقرّ و معترف خداى را به وحدانيّت.گفت:روى به چه به قبله آرى؟گفت:به سه فريضه و يك سنّت.گفت:آن كدام است؟گفت:توجّه به قبله فرض است،و نيّت و تكبير احرام (4)،و دست برداشتن عند آن سنّت.گفت:تكبيرات چند است بر تو؟گفت:
اصل تكبيرات نود (5)است،پنج از آن فرض است و باقى سنّت.گفت:به چه در نماز روى؟گفت:به تكبير.گفت:برهان نماز چيست؟گفت:قرائت.گفت:خشوع نماز چيست؟گفت:نظر در جاى سجده.گفت:تحريم نماز چيست؟گفت:به تكبيرش.گفت:تحليلش چيست؟گفت:سلامش.گفت:جوهرش چيست؟ گفت:تسبيحش.گفت:شعارش چيست؟گفت:دعاى تعقيبش.گفت:تمام (6)نماز چيست؟گفت:صلات (7)بر محمّد و آل محمّد.گفت:سبب قبولش چيست؟ گفت:
ولايتنا و البراءة من اعدائنا، ولايت ما و بيزار شدن از دشمنان ما.گفت:هيچ حجّت رها نكردى كس را بر خود برخاست (8)و مى گفت: اَللّٰهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ (9)رِسٰالَتَهُ (10).
ابن جريج روايت كرد (11)از عطا از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-صلّى اللّه عليه و على آله-گفت (12):چون خداى تعالى بهشت عدن بيافريد،و در آنجا بيافريد:
ما لا عين
ص : 6
رأت و لا اذن سمعت و لا خطر على قلب بشر ،آنچه هيچ چشم (1)نديده است و هيچ گوش چنان نشنيده است و بر خاطر هيچ آدمى (2)نگذشته است،او را گفت:
سخن گوى،يعنى خازنان او را.ايشان گفتند: قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ، اَلَّذِينَ هُمْ فِي صَلاٰتِهِمْ خٰاشِعُونَ ،انا حرام على كلّ بخيل و مراء،گفت:فلاح يافتند آن مؤمنان كه در نماز خاشع باشند.آنگه[64-ر]گفت:من حرامم بر هر بخيلى و مرائى.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ،و آنان كه ايشان از لغو (3)و سخن بيهده (4)و كار عبث اعراض كنند و عدول نمايند.عبد اللّه عبّاس گفت:لغو،باطل باشد.سدّى گفت:دروغ باشد.كلبى گفت:خلف وعد (5)باشد.بهرى دگر گفتند:مراد آن است كه ايشان را نهى كردند (6)از دشنام كافران،چون كافران ايشان را دشنام دادندى.و لغو در كلام عرب،هر قولى يا فعلى باشد كه در او فايده نباشد (7)،و اين بر اين وجه قبيح باشد.
وَ الَّذِينَ هُمْ لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ ،آنان (8)كه ايشان فاعل زكات باشند،يعنى زكات مال بدهند چون بر ايشان واجب شود.و قوله: لِلزَّكٰاةِ فٰاعِلُونَ ،از فصيحات (9)قرآن است،و اين لفظ در كلام عرب آمد،قال اميّة بن الصّلت-شعر:
المطعمون الطّعام في السّنة الاز***مة و الفاعلون للزّكوات
وَ الَّذِينَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حٰافِظُونَ ،و آنان كه اندامهاى خود را نگاه دارند از حرام و زنا.
إِلاّٰ عَلىٰ أَزْوٰاجِهِمْ ،مگر بر زنانى كه بر ايشان عقد بسته باشند. أَوْ مٰا مَلَكَتْ (10)أَيْمٰانُهُمْ ،يا بر پرستاران (11)كه ايشان را به ملك يمين دارند.و«ما»در محل جرّ است عطفا على«ازواجهم»كه به وطى اين دو نوع ملوم و مذموم نباشند،چه شرع حلال كرده است به اين دو سبب.
فَمَنِ ابْتَغىٰ وَرٰاءَ ذٰلِكَ ،هركه بيرون از اين طلب كند،يعنى گذشته از زن
ص : 7
حلال و پرستار مملوكه، فَأُولٰئِكَ هُمُ العٰادُونَ ،ايشان عادى و متعدّى و ظالم نفس خود و متجاوز حدّ شرع باشند.و«عادى»،در آيت زانى است.
وَ الَّذِينَ هُمْ لِأَمٰانٰاتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ رٰاعُونَ ،و آنان كه امانات و عهد خود را مراعات كنند،امانات نگه دارند تا به جاى بازرسانند در او خيانت ناكرده،و عهدى كه با كسى كنند نگاه دارند و نقض آن نكنند و آن را خلاف نكنند.ابن كثير خواند:«لامانتهم»بر واحد،و باقى قرّاء بر جمع.ابن كثير طلب مطابقه كرد بينها و بين العهد،براى آن كه عهد واحد است.
وَ الَّذِينَ هُمْ عَلىٰ صَلَوٰاتِهِمْ (1)يُحٰافِظُونَ ،و آنان كه ايشان بر نماز (2)محافظت كنند و مراقبت اوقات او كنند و رها نكنند كه از وقت خود برود وفايت شود.
أُولٰئِكَ هُمُ الْوٰارِثُونَ ،ايشان باشند كه وارثان و ميراث گيران باشند.
آنكه بيان كرد به ميراث چه بردارند،گفت: اَلَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ ،گفت:
آنان كه بهشت فردوس به ميراث بردارند،و براى آن به لفظ ميراث گفت كه از كافران بازمانده باشد-چنان كه بيان كرديم در خبرى از رسول-عليه السلام-و اقوال در فردوس گفته ايم در سورة الكهف.و قول آنان كه گفتند به لغت روم بستان باشد، مراد نه آن است كه در قرآن لغت رومى باشد (3)،اتّفاق باشد بين اللّفظين (4).
راوى خبر گفت:كه چون وحى فروآمدى بر رسول،به نزديك (5)او دوىّ (6)و آوازى بودى چون آواز منج انگبين.يك روز او را وحى آمد و ما مستمع و منتظر بوديم ساعتى بود دست (7)برداشت و مى گفت:
اللّهمّ زدنا و لا تنقصنا و اكرمنا و لا تهنّا و آثرنا و لا تؤثر علينا. آنگه گفت ده آيت بر من فرود آمد كه هركس كه برآن كار كند به (8)بهشت شود،آنگه اين ده آيت از اوّل اين سورت بر ما خواند.
ص : 8
قوله تعالى: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ مِنْ سُلاٰلَةٍ مِنْ طِينٍ ،حق تعالى از اين جا در قصۀ خلق آدمى و آدم (1)گرفت،گفت: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسٰانَ ،به درستى كه ما انسان را از سلالۀ گل آفريديم.و عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد كه:مراد به انسان هر آدمى است،براى آن كه اصل هر آدمى از آدم است و آدم را از گل آفريدند (2).و اين قول نيكوست تا مطابق بود آن را كه (3)گفت:
ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ .و آدم نطفه نبوده است در قرارى.و گفتند مراد به سلاله صفوت و خلاصۀ (4)آدم است.آنگه«من طين»راجع باشد با آدم،و تقدير آن كه :خلقنا اولاد آدم من مائه و آدم من طين،آنگه اجمال كرد براى آن كه مخاطب هريك به جاى خود بنهد.و سلالة الرّجل،ولده.و كذلك[64-پ]سليله،لأنّه كان (5)قد استلّ منه،پندارى فرزند (6)از پدر بيرون آورده اند.و«فعاله»بنايى باشد براى هر چيز كه از چيزى بيفتد،كالقلامة و القمامة (7)و النّخامة و النّشارة (8)،قال الشّاعر-شعر:
و هل كنت الّا مهرة عربيّة***سليلة أفراس تجلّلها بغل
و قال آخر-شعر:
فجاءت به عضب الأديم غضنفرا***سلالة فرج كان غير حصين
و قال آخر-شعر:
و يقذفن في اسلابها بالسّلايل***
و قال آخر-شعر:
إذا انتجت (9)منها المهاري تشابهت***على العود (10)الّا بالأنوف سلائله
و قال آخر-شعر:
سليلة سابقين تناجلاها***اذا نسبا يضمّهما الكراع
ص : 9
ثُمَّ جَعَلْنٰاهُ نُطْفَةً فِي قَرٰارٍ مَكِينٍ ،آنگه آن انسان را كه فرزند آدم است آن (1)را نطفه اى كرديم در قرارگاهى ممكّن اوّل در صلب پدر آنگه در رحم مادر.آنگه بيان كرد كه ما آدمى را در وقت آفريدن از چند حال به حال گردانيديم،گفت:
ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً ،اين«خلق»،به معنى تقدير است و به معنى جعل و تصيير (2).گفت آنگه آن نطفه را علقه گردانيديم،و علقه خون (3)بسته باشد،اى علق بعضها بعضا و تعلّق بعضها ببعض،آنگه آن علقه را مضغة گردانيديم،و مضغة پارۀ گوشت خاييده باشد،فعلة به معنى مفعول (4).آنگه آن مضغة را استخوان در او پديد كرديم (5).و آنگه آن استخوان را گوشت بر (6)پوشانيديم ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ ،آنگه او را خلقى دگر آفريديم،يعنى حيات در او آفريديم.اين قول عبد اللّه عبّاس است.بعضى دگر گفتند:مراد به خلقى دگر آن است كه او را موى بروياند و دندان بر آرد.بعضى دگر گفتند:به آن كه عقلش بيافريند (7).بعضى دگر گفتند:به آن كه نر از ماده پديد كند. فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ،متعالى است قديم-جلّ جلاله-از ميان همه خلقان قديم-سبحانه و تعالى- ازآنجا كه مقتضى (8)حكمت اوست آدمى را از اين آبى كه آن را نطفه خواند (9)،و آن آبى است كه از ميان پشت و استخوانهاى (10)سينه بيرون (11)آيد چنان كه گفت: يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرٰائِبِ (12).بيافريد و آن آب از غذايى و طعامى كه آدمى خورده باشد به نصيب،آنجا رسد خداى تعالى از او نطفه آفريند (13).آنگه مدّتى-چندان كه خداى خواهد-در پشت مرد مى باشد.چون (14)خلوت كند با زن آن آب فرود آرد و به رحم زن رساند،در رحم زن مى باشد بيست روز و در آن مدّت بتدريج علقه مى شود.چون بيست روز تمام شود علقه شده باشد،باز بيست روز ديگر آن علقه را مضغه گرداند بتدريج.باز آن مضغه را بيست روز ديگر
ص : 10
استخوانها (1)در او پديد آرد بتدريج.باز بيست روز ديگر آن استخوانها (2)را گوشت بر پوشاند،چون برهنه اى را كه جامه در پوشانند.آنگه چون بيست روز دگر بگذرد (3)و چهار ماه تمام شود حيات در او آفرينند (4).بيست روز ديگر تمامى چهار ماه.لا جرم شرع هم بر اين منهاج قيمت (5)آن جنين نهاد در شكم مادر،گفت:تا نطفه است در صلب پدر به رحم مادر نارسيده،آن را ده دينار سرخ (6)،تا اگر كسى آن نطفه بر او تباه كند چنان كه در حال خلوت او را بترساند يا بر او هجوم كند تا آن آب بر او تباه شود و به رحم زن نرسد،او را به جنايت ده دينار ببايد دادن.و اگر مرد قصد كند و از زن آزاد عزل كند و آب به رحم او نرساند،ده دينار به هريك نوبت بر او لازم باشد كه به زن رساند.اما اگر از پرستار مملوكه عزل كند بر او هيچ نباشد.چون نطفه به رحم زن رسد هركه در اين بيست روز به زيان آرد (7)،چيزى كند كه به آن (8)زن نطفه بيندازد، بر او بيست دينار جنايت باشد.و چون علقه شده باشد چهل دينار و چون مضغه شده باشد شست (9)دينار.و چون استخوان شود هشتاد دينار،و چون گوشت بر (10)او پوشيده شود صد دينار،و اين تنى باشد تمام خلق بى حيات،و در ميان[65-ر]اين هر دو جنس به حساب (11).مثلا چنان كه ميان نطفه و علقه باشد يك نيمه به حساب نطفه دهد و يك نيمه به حساب علقه (12)،و باقى هم بر اين حساب (13).چون حيات در او پديد آيد،و هو قوله تعالى: ثُمَّ أَنْشَأْنٰاهُ خَلْقاً آخَرَ .بر آنكه او را بكشد ديت تمام باشد.اگر نرينه بود هزار دينار سرخ و اگر مادينه بود پانصد دينار سرخ.آنگه آن از ميان مادر و پدر باشد، لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ (14)... ،اگر مادر تباه كند اين فرزند را اين ارش و ديت از او بستانند و به پدر دهند و او را چيزى نرسد كه او قاتل است.و اگر كسى
ص : 11
زنى را بكشد و در شكم او جنينى باشد ديت مادر و كودك از او بستانند.اگر ندانند كه فرزند نرينه است يا ماده (1)يك نيمه از ديت مرد بستانند و يك نيمه از ديت زن.
ابن عامر و ابو بكر عن عاصم خواندند: فخلقنا المضغة عظاما فكسونا العظم ،در هر دو جايگاه به واحد و باقى قرّا بر جمع.و قوله: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ، اشتقاق«تبارك»از بركت باشد و اصل او من (2)بروك البعير،و معنى راجع باثبات و بقا.و قوله: أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ ،دليل است بر بطلان قول آنان كه گفتند:لا خالق الّا اللّه،براى آن كه خداى تعالى خالقين به جمع گفت،اثبات كرد خالقانى جز او.
اگر (3)لا خالق الّا اللّه روا بودى كقولنا:لا اله الّا اللّه بايستى،كه اگر گفتندى:
فتبارك اللّه احسن الآلهة (4)روا بودى،و اجماع است كه اين كفر است.دگر آن كه ما بيان كرديم كه خلق اخراج مقدور باشد از عدم به وجود به آمدنى تقدير (5)،و اين در افعال ما بسيار افتد،پس ممتنع نباشد كه ما را (6)خالق خوانند[الّا آن است كه منع كرده است كه ما را بر اطلاق خالق خوانند] (7)براى آن كه افعال ما بيشتر (8)مقدّر بر نيايد برآن تقدير كه ما خواهيم ازآن كه ما را علم نباشد به تفاصيل (9)تقدير آن،و انّما -ما را به تقييد (10)خالق خوانند.كخالق الاديم[يقول العرب:خلقت الأديم نعلا،اذا قدّرته كذلك] (11)،قال الشاعر:
و لأنت تغري ما خلقت و بع ***ض القوم يخلق ثمّ لا يفري
و قال آخر:
و لا يبطّ بأيدى الخالقين و لا***أيدى الخوالق الّا جيّد الادم
چنان كه يكى را از ما ربّ نخوانند بر اطلاق،مگر بر تقييد (12)گويند:ربّ الدّار و ربّ الضّيعة.
ص : 12
و در خبر است كه دبيرى بود رسول را-صلّى اللّه عليه و آله-نام او عبد اللّه بن (1)ابى سرح.چون اين آيت بر او دادند او مى نوشت.چون به آخر رسيد گفت: فَتَبٰارَكَ اللّٰهُ أَحْسَنُ الْخٰالِقِينَ .گفتند بنويس كه خداى چنين فرستاد او در خويشتن گفت:اگر محمّد پيغمبر است كه قرآن بر او وحى مى كنند،من نيز پيغامبرم كه اين در دل من فگندند (2)و مرتد شد و برخاست (3)و از مدينه بگريخت و به مكّه رفت (4).
ثُمَّ إِنَّكُمْ بَعْدَ ذٰلِكَ لَمَيِّتُونَ ،گفت:پس شما پس از اين بميرى.اشهب العقيلىّ در شاذّ خواند:لمائتون،و مايت آن بود كه مرگش نزديك بود (5)و نمرده باشد هنوز.و ميّت،به تشديد آن بود كه حيات رفته باشد (6)از او.
ثُمَّ إِنَّكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ تُبْعَثُونَ ،پس شما را روز قيامت زنده كنند و برانگيزند.
وَ لَقَدْ خَلَقْنٰا فَوْقَكُمْ سَبْعَ طَرٰائِقَ ،و ما بيافريديم (7)بالاى شما هفت راه،يعنى هفت آسمان و براى آن آسمان را طريقه (8)خواند كه بعضى بر بالاى بعضى نهاده است و عرب هر چيزى را كه بر بالاى چيزى باشد (9)آن را طريقه خوانند (10)،هر آسمان از آن طريقتى (11)است،و جمعه طرائق.بعضى دگر گفتند:براى آن طرائق (12)خواند آن را كه راههاى فريشتگان است.و گفتند:اراد سبع طبقات فكلّ طبقة طريقة. وَ مٰا كُنّٰا عَنِ الْخَلْقِ غٰافِلِينَ ،و ما از خلق غافل نبوده ايم گفتند از خلق آسمان.و بيشتر مفسّران گفتند:ما از جملۀ خلقان غافل نه ايم بل بر احوال ايشان مطّلعيم و به افعال ايشان عالميم (13)تا هريكى را به سزاى خود جزا دهيم از ثواب و عقاب.و گفتند:معنى آن است كه ما غافل نه ايم از حفظ اين هفت آسمان معلّق كه نگاه مى داريم تا بر سر اين خلايق نيفتد.و بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:هركه از خلق و احوال ايشان غافل نباشد از حفظ آسمان غافل نباشد،و تفصيل ذلك في قوله تعالى:
ص : 13
إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ [65-پ] اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ -الآية.حسن گفت:معنى آن است كه ما غافل نه ايم از آنچه اين خلق زمين را به كار بايد (1)از باران كه سبب معاش ايشان باشد.و«غفلت» (2)سهو باشد،و هما ذهاب المعنى عن النّفس،و مرجع معنى او با نفى علم باشد.
وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً بِقَدَرٍ ،و ما فروفرستاديم از آسمان آبى به اندازه،يعنى آب باران چون از آسمان فرود آورديم به اندازۀ حاجت به زمين فروبرديم تا به وقت خود از چشمه و كاريز برون مى آيد،چه آبهاى زمين جمله از (3)آسمان است و ما چنان كه آورديم قادريم بر آنكه ببريم تا اين خلقان همه به تشنگى بميرند و زمين ويران (4)شود.نظيره قوله تعالى: قُلْ أَ رَأَيْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مٰاؤُكُمْ غَوْراً (5).
فَأَنْشَأْنٰا ،بيافريديم،مبتداء بى اصلى و سببى، لَكُمْ ،براى شما، بِهِ ،به آب باران بستانهايى از درختان خرما و انگور، لَكُمْ فِيهٰا ،شما را در آن بستانها ميوه ها بسيار است از هر نوعى و صنفى.و تخصيص خرما و انگور براى آن كرد كه ميوۀ اهل حجاز خرما باشد و ميوۀ اهل طايف انگور.چيزى گفت با ايشان كه ايشان شناختند.
وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ ،و شما از آن ميوه ها مى خورى،چيزى نيست كه شما را در آن شكّى يا شبهتى است.
وَ شَجَرَةً (6) ،و انشأنا ايضا شجرة،و نيز بيافريديم درختى. تَخْرُجُ مِنْ طُورِ سَيْنٰاءَ ، از كوه طور سيناء برمى آيد،و آن درخت زيتون است.و قرّاء خلاف كردند در سيناء، ابو عمرو و اهل حجاز سيناء خواندند به كسر«سين».و باقى قرّاء به فتح«سين».و در معنى سيناء خلاف كرده اند.مجاهد گفت:معنى او بركت باشد،يعنى كوهى مبارك و اين روايت عطيّه است از عبد اللّه عبّاس.قتاده گفت:معنيش حسن باشد يعنى كوهى نكو.ضحّاك گفت:سيناء به لغت نبط حسن باشد.معمر گفت:كوهى باشد كه بر
ص : 14
او درختان بسيار باشد.و گفته اند:سيناء (1)من السناء و هو الارتفاع.
ابن زيد گفت:آن كوه است كه موسى-عليه السلام-با خداى (2)مناجات كرد،و آن كوهى است ميان مصر و أيله.مقاتل گفت:اين كوه را (3)تخصيص كرد به زيتون كه اوّل كوهى كه زيتون رويانيد كوه طور بود.و گفتند:اول درخت كه بر زمين برست درخت زيتون بود از پس طوفان نوح-عليه السّلام-قوله تعالى: تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ ، بيشتر قرّاء به فتح«تا»ى اوّل خواندند و ضمّ«تا»ى دوم (4)،من نبت ينبت.و«با»بر اين قرائت تعديه را باشد،گفت:اين كوه (5)درخت روغن مى روياند،يعنى چيزى مى روياند كه در او روغن است و آن زيتون است.و ابن كثير و ابو عمرو خواندند:
تنبت به ضمّ«تا»و كسر«با»،من الانبات.آنگه آن را دو معنى باشد:يكى آن كه «با»زيادت بود،يعنى تنبت الدهن،چنان كه گويند:اخذت ثوبه و اخذت بثوبه،و بطشته و بطشت به،قال الرّاجز-شعر:
نحن بنو جعدة ارباب الفلج***نضرب بالسّيف و نرجوا (6)بالفرج
اى نرجوا الفرج.و وجه ديگر آن كه نبت و انبت دو لغت باشد به يك معنى، قال زهير-شعر:
رأيت ذوى الحاجات،حول بيوتهم***قطينا (7)لهم،حتّى اذا انبت البقل
اى،حتّى اذا نبت.و وجهى ديگر محتمل است،و آن آن است كه«با»به معنى «مع»باشد،اى تنبت ما تنبته (8)و معه الدهن،بروياند آنچه روياند و روغن با آن باشد.و صبغ للآكلين،اى ادام (9)،و نان خورشى باشد خورندگان را،و ادم (10)را براى آن صبغ خواند كه نان از او مصبوغ شود.
ص : 15
وَ إِنَّ لَكُمْ فِي الْأَنْعٰامِ لَعِبْرَةً ،گفت:و شما را در چهارپايان عبرتى است (1)آن را كه تأمّل كند در احوال ايشان از گاو و گوسپند و شتر. نُسْقِيكُمْ ،ابن عامر و نافع و ابو بكر عن عاصم خواندند: نُسْقِيكُمْ به فتح«نون»و باقى قرّاء به ضمّ«نون»،و هما لغتان،يقال:سقاه و اسقاه بمعنى،و گفتند:سقاه بيده الى فيه،و اسقاه اذا مكّنه من الشرب،و اين را بيان رفته است. مِمّٰا فِي بُطُونِهٰا ،از آنچه در شكم ايشان است از شير. وَ لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ ،و شما را در اين انعام و چهارپايان منافع بسيار است،از تحمّل اثقال و انتفاع به اصواف و اشعار و اوبار ايشان و دگر انواع كه[66-ر]در او هست از منافع. وَ مِنْهٰا تَأْكُلُونَ ،و از آن مى خورى يعنى از گوشت آن مى خورى.
وَ عَلَيْهٰا وَ عَلَى الْفُلْكِ تُحْمَلُونَ ،و بر اين چهارپايان و نيز بر كشتيها[شما را] (2)حمل مى كنند تا بارهاى گران گاه بر ايشان مى نهى و گاه بر كشتيها،[در سفر برّ،بر چهارپايان مى نشينى و در سفر بحر،در كشتيها] (3).
وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ فَقٰالَ يٰا قَوْمِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (23) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ وَ لَوْ شٰاءَ اَللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا اَلْأَوَّلِينَ (24) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰى حِينٍ (25) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِي بِمٰا كَذَّبُونِ (26) فَأَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ أَنِ اِصْنَعِ اَلْفُلْكَ بِأَعْيُنِنٰا وَ وَحْيِنٰا فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ اَلتَّنُّورُ فَاسْلُكْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اِثْنَيْنِ وَ أَهْلَكَ إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ اَلْقَوْلُ مِنْهُمْ وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي اَلَّذِينَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ (27) فَإِذَا اِسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى اَلْفُلْكِ فَقُلِ اَلْحَمْدُ لِلّٰهِ اَلَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (28) وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْمُنْزِلِينَ (29) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ (30) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ (31) فَأَرْسَلْنٰا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ أَنِ اُعْبُدُوا اَللّٰهَ مٰا لَكُمْ مِنْ إِلٰهٍ غَيْرُهُ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (32) وَ قٰالَ اَلْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقٰاءِ اَلْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّٰا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّٰا تَشْرَبُونَ (33) وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخٰاسِرُونَ (34) أَ يَعِدُكُمْ أَنَّكُمْ إِذٰا مِتُّمْ وَ كُنْتُمْ تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَنَّكُمْ مُخْرَجُونَ (35) هَيْهٰاتَ هَيْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ (36) إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا اَلدُّنْيٰا نَمُوتُ وَ نَحْيٰا وَ مٰا نَحْنُ بِمَبْعُوثِينَ (37) إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ اِفْتَرىٰ عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً وَ مٰا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِينَ (38) قٰالَ رَبِّ اُنْصُرْنِي بِمٰا كَذَّبُونِ (39) قٰالَ عَمّٰا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نٰادِمِينَ (40) فَأَخَذَتْهُمُ اَلصَّيْحَةُ بِالْحَقِّ فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (41) ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ (42) مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ (43) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا كُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا كَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ (44) ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ بِآيٰاتِنٰا وَ سُلْطٰانٍ مُبِينٍ (45) إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كٰانُوا قَوْماً عٰالِينَ (46) فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنٰا وَ قَوْمُهُمٰا لَنٰا عٰابِدُونَ (47) فَكَذَّبُوهُمٰا فَكٰانُوا مِنَ اَلْمُهْلَكِينَ (48) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (49) وَ جَعَلْنَا اِبْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ (50) يٰا أَيُّهَا اَلرُّسُلُ كُلُوا مِنَ اَلطَّيِّبٰاتِ وَ اِعْمَلُوا صٰالِحاً إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (51) وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ (52) فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ زُبُراً كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ (53) فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّٰى حِينٍ (54) أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ (55) نُسٰارِعُ لَهُمْ فِي اَلْخَيْرٰاتِ بَلْ لاٰ يَشْعُرُونَ (56)
به درستى كه بفرستاديم ما نوح را به قومش،گفت:اى قوم!بپرستى خداى را، نيست شما را خداى جز او نمى پرهيزى (4)؟ گفت (5)گروهى (6)از آنان كه كافر شدند از قوم او:نيست اين مگر آدمى مانند شما مى خواهد كه افزونى جويد بر شما،و اگر خواستى (7)خداى بفرستادى (8)فريشتگان را پيغامبرى، نشنيديم ما به (9)اين در پدران پيشين ما.
نيست او مگر مردى،او را
ص : 16
ديوانگى است انتظار كنى (1)به او تا مدّتى.
گفت نوح:خداى من!يارى ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا[66-پ].
وحى كرديم ما به او كه بساز كشتى به چشمهاى ما و به فرمان ما،چون درآيد فرمان ما و برجوشد (2)آب از تنور در بر در كشتى (3)از هر جنسى دو جفت (4)و قوم خود را الّا آنان كه سابق شده است بر او قول (5)از ايشان و با من خطاب مكن در آنان كه ستم كردند كه ايشان غرقه شدگان اند (6).
چون راست بايستى (7)تو و هركه با تو است در كشتى،بگو:سپاس خداى را آن كه برهانيد مرا از گروه ستمكاران.
و بگو:خداوند من!فرود آر مرا (8)جايى مبارك (9)و تو بهترين فرودآورندگانى.
كه در آن آياتى است و (10)بوديم ما امتحان كننده (11)[67-ر].
پس پديد آورديم از پس ايشان قرنى (12)و جماعتى ديگر را.
ص : 17
بفرستاديم در ايشان رسولى از ايشان كه،بپرستى خداى را،نيست شما را از خداى جز او،از خداى نمى ترسى شما؟ [الملأ] (1)،گفتند اشراف (2)قوم آنان كه كافر شدند و به دروغ داشتند ثواب آخرت،و رها كرديم (3)ايشان را در زندگانى دنيا،نيست اين مگر آدمى چون شما،مى خورد از آنچه مى خورى شما از او،و مى آشامد از آنچه مى آشامى شما.
و اگر فرمان برى شما آدمى را چون (4)شما كه شما آنگاه زيانكار (5)باشى.
وعده مى دهد شما را كه شما چون بميرى و گردى (6)خاكى و استخوانى پوسيده كه شما را بيرون آرند؟ دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مى دهند[67-پ].
نيست آن مگر زندگانى ما در دنيا،مرده مى شويم و زنده مى شويم،و نيستيم ما از برانگيختگان.
نيست او مگر مردى كه فرومى بافد (7)بر خداى دروغ،و نيستيم ما گرويدگان (8).
گفت اى خداى يارى ده مرا به آنچه به دروغ داشتند مرا.
گفت (9)اندك كه در روز آيند پشيمان شوندگان (10).
ص : 18
بگرفت ايشان را صيحت (1)،به درستى كرديم ايشان را خاشه اى (2)دورى باد (3)گروه ستمكاران را.
پس بيافريديم از پس ايشان قرنهاى (4)ديگر را.
سبق نبرد (5)از امّتى (6)مرگ آن (7)و بازپس [ نايستد] (8).
[68-ر] پس فرستاديم پيغامبران ما پياپى هرگاه كه آيد (9)به امّتى (10)رسول آن،دروغ داشتند او را،پس رو گردانيديم بهرى را از ايشان به بهرى،كرديم ايشان را حديثى (11)،دورى (12)باد گروهى را كه ايمان نياوردند.
پس فرستاديم ما موسى را و برادر او را هارون به دلايل ما و حجّت (13)روشن.
به فرعون و گروه او گردن كشى كردند و بودند گروهى متكبّر و مترفّع (14).
گفتند ايمان آريم (15)دو آدمى را مانند ما و گروه ايشان ما را پرستندگان اند (16).
ص : 19
به دروغ داشتند ايشان را و بودند از هلاك شدگان.
و به درستى كه بداديم موسى را كتاب (1)تا مگر ايشان راه يافتگان باشند.
[68-پ] و كرديم ما پسر مريم را و مادر او را حجتى (2)،و باز جاى برديم (3)ايشان را با (4)بلندى خداوند آرام (5)و آب روشن (6).
اى جماعت پيغامبران بخورى از پاكيها و كنى كارهاى نيك كه من به آنچه شما مى كنى داناام.
به درستى كه اين امّت شما يك امّت اند و من خداوند شماام،بپرهيزى با من (7).
ببريدند كار ايشان ميان ايشان پاره پاره،هر گروهى به آنچه نزديك ايشان (8)شادمانه اند.
دست بدار از ايشان (9)در گمراهى ايشان تا مدّتى.
مى پندارند كه ما اين زياده (10)كه مى دهيم به او از مال (11)و پسران (12).
كه ما مسارعت (13)مى كنيم ايشان را در خيرات،بل نمى دانند.
ص : 20
قوله تعالى: وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلىٰ قَوْمِهِ ،حق تعالى گفت:به درستى كه ما بفرستاديم نوح را به قومش،گفت،يعنى نوح،قومش را كه:اى قوم! اُعْبُدُوا اللّٰهَ ، خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست،يعنى در عبادت با او همتا و انباز مگيرى،چه جز او مستحقّى[69-ر]ديگر نيست عبادتها (1)را،ازآنجا كه جز او قادرى نيست بر اصول نعم تا انعام كند به آن بر مردمان و مكلّفان.آنگه بترساند (2)ايشان را گفت: أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ ،شما از خداى نمى ترسى كه با او در عبادت انباز گيرى.
فَقٰالَ الْمَلَأُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند اشراف كافران قوم او: مٰا هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،اين نيست-يعنى نوح-الّا آدمى همچون شما،و اين ازآنجا گفتند (3)كه ايشان را مستبعد مى آمد كه آدمى پيغامبر باشد،و گمان ايشان آن بود كه پيغامبر بايد تا فرشته باشد. يُرِيدُ أَنْ يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُمْ ،مى خواهد تا بر شما به تكليف (4)فزونى گويد (5). وَ لَوْ شٰاءَ اللّٰهُ لَأَنْزَلَ مَلاٰئِكَةً ،و اگر خداى خواستى كه پيغامبرى فرستد، فرشتگان را فروفرستادى. مٰا سَمِعْنٰا بِهٰذٰا فِي آبٰائِنَا الْأَوَّلِينَ ،ما اين نشنيديم در پدران پيشين ما،يعنى ما را نگفتند پدران ما كه پيغامبرى خواهد آمدن از پس آن (6).
آنگه گفتند: إِنْ هُوَ إِلاّٰ رَجُلٌ ،«ان»به معنى«ما»ى نفى است،نيست اين نوح (7)مگر مردى. بِهِ جِنَّةٌ ،به او ديوانگى (8)است،يعنى ديوانه است.و الجنّة،الجنون، و الجنّة الجنّ ايضا،قال اللّه تعالى: مِنَ الْجِنَّةِ وَ النّٰاسِ (9)،و قال (10)تعالى: وَ جَعَلُوا بَيْنَهُ وَ بَيْنَ الْجِنَّةِ نَسَباً (11)... ،يعنى ديوانه (12). فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتّٰى حِينٍ ،مدّتى در حقّ او انتظار كنى باشد كه بهتر شود يا بميرد.و«حين»،عبارت باشد از مدّتى نامعيّن جز كه دليلى باشد بر آنكه زمانى معيّن است.
نوح-عليه السّلام-چون از قوم چنين شنيد،بر ايشان دعا كرد گفت:بار خدايا!
ص : 21
مرا يارى ده بر اينان كه مرا تكذيب مى كنند و به دروغ مى دارند.[و نصر عليه ضدّ نصره باشد،چنان كه اعانه و اعان عليه،اعنى چون با«على»گويد يار خصمش باشد بر او،و مثله:شهد له و عليه،و مثله قوله:حين حلّت علينا الولايا و العدوّ المباسل] (1). فَأَوْحَيْنٰا إِلَيْهِ ،ما به او وحى كرديم كه كشتى بساز. بِأَعْيُنِنٰا ،به چشمهاى ما.در او دو قول گفتند:يكى آن كه،به جايى كه ما بينيم،چنان كه كسى را به چيزى نگران باشد،و مراد آن كه به حفظ ما و عنايت ما و نگاهداشت ما.و قولى دگر آن كه:باعين ملائكتنا،به چشم فرشتگان ما،چنان كه (2): يُؤْذُونَ اللّٰهَ... (3)، اى يؤذون اولياء اللّه. وَ وَحْيِنٰا ،و به فرمان و اشارت ما. فَإِذٰا جٰاءَ أَمْرُنٰا وَ فٰارَ التَّنُّورُ ، چون فرمان ما درآيد و آب از تنور برجوشد،و خداى تعالى جوشيدن از (4)تنور به علامت ايشان كرد در باب هلاك.و گفتند خداى تعالى گفت:وقت هلاك ايشان آنگه باشد كه من به معجز تو آبى بر آرم (5)از ميان تنورى تافته،خداى تعالى از ميان آتش آب بر آورد،و در عهد نوح در بدايت طوفان و در آخر طوفان آتش از ميان آب پديد آورد تا ايشان را از ميان آب به آن آتش بسوختند،و ذلك قوله تعالى: أُغْرِقُوا فَأُدْخِلُوا نٰاراً (6).
فَاسْلُكْ فِيهٰا مِنْ كُلٍّ زَوْجَيْنِ اثْنَيْنِ ،گفت:در كشتى بر از هر جنسى دو جفت،يعنى نر و ماده.و«سلك»،هم لازم است و هم متعدّى جز كه مصدر لازم سلوك باشد،و مصدر متعدّى سلك باشد،يقال:سلكت الطّريق و سلكت غيري و اسلكته (7)بمعنى،قال الشّاعر-شعر:
و كنت لزاز خصمك لم اعرّد***و قد سلكوك في يوم عصيب
و قال الهذلىّ-شعر:
حتّى اذا اسلكوهم في قتائدة***شلا كما تطرد الجمّالة الشّردا
وَ أَهْلَكَ ،و نيز اهل خود را و قوم خود را كه به تو ايمان آورده اند، إِلاّٰ مَنْ سَبَقَ عَلَيْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ ،الّا آنان كه قول بر ايشان سابق شده است از جفت تو كه كافر
ص : 22
است. وَ لاٰ تُخٰاطِبْنِي فِي الَّذِينَ ظَلَمُوا ،و با من خطاب مكن در باب ظالمان،يعنى كافران كه ايشان لا محال (1)غرق خواهند شدن.
فَإِذَا اسْتَوَيْتَ أَنْتَ وَ مَنْ مَعَكَ عَلَى الْفُلْكِ ،چون راست شده باشى تو و آنان كه با تواند در كشتى[متمكّن بنشسته باشى.و استواء،اين جا به معنى استيلاست،به قرينۀ«على»و به معنى قصد باشد في قوله: ثُمَّ اسْتَوىٰ إِلَى السَّمٰاءِ (2)... ،اى قصد به قرينۀ«الى»]. (3)فَقُلِ الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي نَجّٰانٰا مِنَ الْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،بگو سپاس آن خداى را كه ما را برهانيد از قوم ظالمان.
وَ قُلْ ،نيز بگو: رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً ،فرود آر[مرا] (4)فرودآوردنى مبارك.
جملۀ قرّاء خواندند:منزلا به ضمّ«ميم»و فتح«زا»على المصدر،مگر ابو بكر عن عاصم كه او خواند:منزلا به[فتح«ميم»و] (5)كسر«زا»على الموضع. وَ أَنْتَ خَيْرُ الْمُنْزِلِينَ ،و تو بهترين فرودآورندگانى.
إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ،در اين حديث كه رفت از قصۀ نوح[69-پ]آياتى و علاماتى و عبرتى است. وَ إِنْ كُنّٰا لَمُبْتَلِينَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله و ضمير شأن و كار در او مقدّر است،و التّقدير:و انّه كنّا اى (6)انّ الشّأن و الامر كنّا[لمبتلين،و ما ايشان را ابتلا و آزمايش كرديم به آن.و كوفيان گفتند:معنى آن است كه ما كنّا] (7)الّا مبتلين،ما نبوديم الّا آزماينده ايشان را-و نظاير اين برفت-يعنى آنچه ما كرديم با ايشان از تمكين و امهال و انظار (8)،معامله كسى بود كه امتحان كند كسى را.
ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْناً آخَرِينَ ،پس آنگه از پس ايشان قرنى و جماعتى دگر را بيافريديم.و قرن اهل عصرى باشد (9).
فَأَرْسَلْنٰا فِيهِمْ رَسُولاً مِنْهُمْ ،مفسّران گفتند:آن قرن عاد بودند،و اين پيغامبر هود بود. أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،آن پيغامبر قوم خود را گفت:خداى را پرستى كه شما را جز او خداى نيست.روا باشد كه اين جا قول مضمر باشد،يعنى فقال لهم:
ص : 23
أَنِ اعْبُدُوا اللّٰهَ ،و شايد كه«ان»مع الفعل در جاى مصدر بود و محلّ او خبر بود به تقدير حرف جرّ،و آنگه محلّ جار و مجرور نصب باشد بوقوع الفعل عليه،و التّقدير:ارسلنا رسولا بان اعبدوا اللّه،اى بعبادة اللّه. أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ ،و گفت:از خداى نمى ترسى شما؟ وَ قٰالَ الْمَلَأُ ،گفتند اشراف و سادات آن قوم او (1)آنان كه كافر بودند و مكذّب به آيات ما و دروغ دارند (2)و ايمان ندارند (3)به قيامت و سراى بازپسين. وَ أَتْرَفْنٰاهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،ما ايشان را معمّر (4)بكرده ايم و در نعمت دنيا رها كرده. مٰا هٰذٰا ، نيست اين پيغامبر الّا آدمى چون شما،از آن طعام مى خورد كه شما مى خورى و از آن شراب مى خورد كه شما مى خورى،يعنى فرشته نيست كه مستغنى باشد از طعام و شراب،همچون شما محتاج طعام و شراب است.
وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً ،و اگر چنان كه شما فرمان آدمى برى همچون خود زيانكار باشى،و«اذا»اين جايگاه ملغاست از عمل براى آن كه در ميان مبتدا و خبر افتاد (5).
أَ يَعِدُكُمْ ،اين پيغامبر شما را وعده مى دهد كه:شما چون مرده باشى و (6)خاك شده باشى و استخوانها (7)گشته،شما را زنده خواهند كردن و از گورها بيرون آوردن.
هَيْهٰاتَ هَيْهٰاتَ لِمٰا تُوعَدُونَ ،و دور است و به غايت دور است آنچه شما را وعده مى دهند از بعث و نشور.و«هيهات»از جمله اسماء افعال است،اعنى اسمى است كه معنى او فعل (8)باشد ماضى،اى بعد،الّا آن است كه هيهات بليغتر باشد از بعد.و ابو جعفر هيهات خواند به كسر«تا»،و نصر بن عاصم،هيهات خواند به ضمّ«تا».و ابو حياة الشّامى به ضمّ و تنوين خواند:هيهات.و عامة قرّاء به فتح«تا»خوانند بى تنوين (9)و گفتند:مبنى است بر فتح،چون:«كيف»و«اين».و فرّاء گفت:فتح او چون فتح «ثمّت»و«ربّت»است،و آن كه مضموم خواند گفت:چون«منذ»و«حيث»است.
و آن كه مكسور خواند گفت:چون«هؤلاء»و«امس»است.و آن كه مفتوح خواند
ص : 24
وجهى دگر گفت،و گفت:دو كلمه مركّب است و:«هى»و«هات»،هى تنبيه را،و هات به منزلت خمسة عشر،و قال الشّاعر فى رفعها و تنوينها (1):
تذكّرت ايّاما مضين من الصّبا***و هيهات هيهات اليك رجوعها
و قال آخر (2)-شعر:
لقد باعدت ام الحمارس دارها***و هيهات من امّ الحمارس هيهاتا
و كسائى در وقف اين«تا»را«ها»كرده است،گويد:هيهاه،و«لام»براى آن به صلۀ او كردند كه او به منزلت حرف است در آن كه متصرّف نيست.
إِنْ هِيَ إِلاّٰ حَيٰاتُنَا الدُّنْيٰا ،گفتند:هيچ حيات ديگر نيست الّا اين حيات كه ما مى بينيم در دنيا. نَمُوتُ وَ نَحْيٰا ،زنده مى باشيم مدّتى و آنگه مرگ به ما مى رسد و مبعوث و برانگيخته و زنده كرده نخواهيم بودن (3).
إِنْ هُوَ ،نيست او،يعنى كه اين رسول را كه به ما فرستاده اند، إِلاّٰ رَجُلٌ افْتَرىٰ عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،الّا مردى كه دروغى فرا بافته است بر خداى،و ما به او ايمان نياريم و او را باور نداريم.
قٰالَ ،گفت:يعنى اين پيغامبر: رَبِّ انْصُرْنِي ،بار خدايا!مرا نصرت كن با آنچه مرا تكذيب مى كنند و دروغ مى دارند.
قٰالَ عَمّٰا قَلِيلٍ لَيُصْبِحُنَّ نٰادِمِينَ ،گفت:از اندك (4)روزگار ايشان بر اين كفر و تكذيب كه مى كنند پشيمان باشند،و«ما»زيادت است في قوله[70-ر]:«عمّا»، و المعنى عن قليل.
فَأَخَذَتْهُمُ الصَّيْحَةُ ،بگرفت ايشان را صيحت (5)عذاب، بِالْحَقِّ ،به حق و استحقاق. فَجَعَلْنٰاهُمْ غُثٰاءً ،كرديم ايشان را غثاء،و آن رود آورد (6)بود كه سيل بر سر گيرد. فَبُعْداً لِلْقَوْمِ الظّٰالِمِينَ ،هلاك باشد قوم بيدادكاران را،[و اولى تر آن است كه:بر دعا تفسير كنند،يعنى هلاك باد ايشان را.و نصب او بر اضمار فعلى باشد لازم
ص : 25
الاضمار،يقال:بعدا له و سحقا و جدعا،اى ابعده اللّه بعدا،اى اهلكه هلاكا.و البعد الاسم،و الابعاد المصدر منه] (1).
ثُمَّ أَنْشَأْنٰا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُوناً آخَرِينَ ،پس بيافريديم از پس ايشان جماعتى ديگر را.
مٰا تَسْبِقُ مِنْ أُمَّةٍ أَجَلَهٰا وَ مٰا يَسْتَأْخِرُونَ ،سبق نبرد هيچ امّت وقت مرگ (2)را،و بازپس ندارند (3)ايشان را از آن،يعنى از اجل مضروب كه ايشان را بود،و آن وقت معيّن هلاك و مرگ ايشان را در تقديم و تأخير نرود (4).
ثُمَّ أَرْسَلْنٰا رُسُلَنٰا تَتْرٰا ،آنگه بفرستاديم پيغامبران (5)را پياپى.ابن كثير و ابو عمرو و ابو جعفر خواندند:تترى به تنوين بر توهّم آن كه«يا»اصلى است،كمعزى و (6)معزا و بهمى و بهما،و باقى قرّاء به«يا»خواندند (7)،گفتند (8):«يا (9)»تأنيث راست،كغضبى و سكرى،و گفت (10):لا ينصرف است.و آن كه به«الف»خواند،گفت:منصرف است،و اصل«تترى»،«وترى» (11)من المواترة،كالتّقوى من وقيت،و التّكلان من وكلت[اليه] (12)الامر،و محلّ او نصب است بر حال.[اى متواترة.و گفتند:مصدر است،كالتّقوى براى آن حال كرده است آن را از جماعت] (13). كُلَّ مٰا جٰاءَ أُمَّةً رَسُولُهٰا كَذَّبُوهُ ،هرگه كه رسولى به امّت خود آمد او را به دروغ داشتند. فَأَتْبَعْنٰا بَعْضَهُمْ بَعْضاً ،يعنى فى الهلاك بهرى را براثر بهرى هلاك كرديم پياپى بى تأخيرى.
وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَحٰادِيثَ ،جمع احدوثه،و ايشان را مثلى (14)ساير كرديم كه:ايشان مثل زنند و عبرت برگيرند با ايشان،و اين لفظ در شرّ به كار دارند،لا يقال جعلته احدوثة في الخير. فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،هلاك باد قومى را كه به خداى ايمان نيارند.
ص : 26
ثُمَّ أَرْسَلْنٰا مُوسىٰ وَ أَخٰاهُ هٰارُونَ ،آنگه بفرستاديم موسى را و برادرش هارون را به آيات ما و دلالات و معجزات.
إِلىٰ فِرْعَوْنَ وَ مَلاَئِهِ ،به فرعون و اشراف قوم او. فَاسْتَكْبَرُوا ،تكبّر و تجبّر كردند.
وَ كٰانُوا قَوْماً عٰالِينَ ،و گروهى[بودند] (1)متكبّر كه ترفّع مى كردند ازآن كه به خداى ايمان آرند.
فَقٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لِبَشَرَيْنِ مِثْلِنٰا ،گفتند:ما ايمان آريم به دو آدمى همچون ما،يعنى موسى و هارون و قوم ايشان كه بنى اسرائيل اند،ما را مى پرستند و خدمت ما مى كنند.و اين براى آن گفتند كه،ايشان بنى اسرايل را استعباد كرده بودند و بنده گرفته.
فَكَذَّبُوهُمٰا ،ايشان را به دروغ داشتند،يعنى قوم فرعون موسى را و هارون را.
فَكٰانُوا مِنَ الْمُهْلَكِينَ ،از جملۀ هلاك شدگان (2)شدند،يعنى ما هلاك كرديم ايشان را.
وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ ،تا باشد كه ايشان مهتدى و ره يافته شوند.
وَ جَعَلْنَا ابْنَ مَرْيَمَ وَ أُمَّهُ آيَةً ،آنگه گفت:ما كرديم پسر مريم را،يعنى عيسى را -عليه السّلام-و مادرش را-مريم را-آيتى و علامتى و نشانى.و در آن كه«آيت» گفت و آيتين نگفت،و عيسى و مادرش دو بودند چند قول گفتند:يكى آن كه:اراد (3)جعلنا كلّ واحد منهما آية،ما هريكى از ايشان را آيتى كرديم،چنان كه گفت:
كِلْتَا الْجَنَّتَيْنِ آتَتْ أُكُلَهٰا (4)... ،اى آتت كلّ واحدة (5)منهما اكلها،و قال تعالى: إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَيْسِرُ وَ الْأَنْصٰابُ وَ الْأَزْلاٰمُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّيْطٰانِ (6)... ،و لم يقل:
ارجاس (7).بعضى دگر گفتند:مراد آن است جعلنا شأنهما آية واحدة،براى آن كه آيت و علامت و عبرت كه بود معجزشان بود نه شخص ايشان،چه عيسى-عليه-
ص : 27
السّلام-مولودى بود بى پدر،و مريم-عليه السّلام-آبستنى بود بى مماسۀ مردان،و اين شأنى (1)است كه چو (2)انديشه كنى يك معجزه است (3). وَ آوَيْنٰاهُمٰا إِلىٰ رَبْوَةٍ ذٰاتِ قَرٰارٍ وَ مَعِينٍ ،و ايشان را يعنى عيسى را و مادرش را با جاى برديم كه بلند بود و خداوند قرار و آب روان بود.
سعيد بن المسيّب گفت از عبد اللّه سلام كه:مراد دمشق است.ابو هريره گفت:
رمله است.قتاده و كعب گفتند:بيت المقدّس است.كعب الاحبار گفت:اين زمين به آسمان نزديكتر است از همه زمينها به بيست و هشت ميل.ابن زيد گفت:مصر است.ضحّاك گفت:غوطه دمشق است.ابو العاليه گفت:ابلّه است و زمين مقدّسه.
و مراد به«ذات قرار»زمينى راست كه در او بتوان نشستن و مسكن ساختن.و «معين»،آبى باشد[70-پ]ظاهر بر روى زمين،من عانه (4)اذا ابصره بعينه فهو عاين و ذاك معين.او مفعول باشد،و گفتند كه:شايد كه وزن (5)فعيل باشد من معن يمعن من الماعون معين،اى ماعون،و الماعون الماء.و الرّبوة،الارض المرتفعة (6)،و فيها (7)ثلاث لغات:بالفتح و الضّمّ و الكسر.و عاصم و ابن عامر«ربوة»را به فتح«را» خواندند،و باقى قرّاء به ضمّ«را»خواندند،و كسر هيچ كس نخواند،و كذلك رباوة و رباوة بالضمّ و الكسر.
يٰا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّبٰاتِ ،بعضى مفسّران گفتند:خطاب با عيسى است.
و بعضى گفتند:خطاب با رسول ماست به لفظ جمع.بعضى دگر گفتند:در كلام اضمارى است،و آن آن است (8):و قلنا للرّسل يا ايّها (9)الرسل،عطفا على قوله تعالى: وَ آوَيْنٰاهُمٰا ،آنگه ضمّ كرد ديگر پيغامبران را با عيسى و امر كرد ايشان را،و معنى اباحت و اگرچه صورت امر دارد. كُلُوا ،بخورى از طعامهاى پاكيزه لذيذ.گفتند:
ص : 28
مراد حلال است.و طيّب دو معنى دارد:هم خوش باشد و هم پاك.و بعضى ديگر گفتند:امر است بر سبيل وجوب،و معنى آن كه:از حلال خورى دون حرام.
وَ اعْمَلُوا صٰالِحاً ،و عمل صالح كنى. إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،كه من عالمم و دانا با آنچه شما مى كنى.
وَ إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،كوفيان و ابن عامر خواندند:«و انّ»به كسر همزه،و ابن عامر«نون»را تسكين كرد،بر اين قرائت مخفّفه باشد از ثقيله،و باقى قرّاء به فتح همزه خواندند و تشديد«نون».آن كه همزه مكسور خواند،گفت:عطف است على قوله: إِنِّي بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ، وَ إِنَّ هٰذِهِ ،و آن كه مفتوح خواند گفت:به اضمار«لام»علّت چنين شد،و التّقدير:لأنّ هذه. أُمَّتُكُمْ ،مفسّران در معنى امّت خلاف كردند،حسن و ابن جريج گفتند:امّت،به معنى دين است،يعنى كه دين شما يك دين است،نظيره قوله: إِنّٰا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ... (1)،اى على دين و ملّة.بعضى دگر گفتند:به معنى جماعت است،يعنى جماعت شما يكى اند و جمله يكى امّتى (2)فى الاجتماع على شريعة واحدة.جبائى گفت:يك امّت اند،يعنى در آن كه خلق اويند و بندۀ اويند.و أُمَّةً وٰاحِدَةً ،نصب بر حال است،و معنى آن كه دين و ملّت يكى است و شما همه يكى هستيد در باب آن كه بندگان اويى و خداى شما منم. وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاتَّقُونِ ،از من بترسى و از (3)معاصى من اجتناب كنى.
فَتَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،يعنى پس ازآن كه يك امّت بودند امّا در خلقت و امّا در ملّت،كار خود يعنى دين خود مقطّع و مفرّق كردند،هر گروهى از ايشان اختيار دينى كردند و اختيار كتابى جز (4)دين و كتاب ديگران،تا (5)جهودان كه به موسى و تورات ايمان داشتند به عيسى و انجيل كافر شدند،و ترسايان به موسى و تورات كافر شدند، و هر دو فرقه به محمّد و قرآن كافر شدند،اين قول قتاده و مجاهد است.و بعضى ديگر گفتند:مراد آن است كه نوشتۀ آن (6)از بر خود بنهادند كه به آن احتجاج (7)كردندى بر
ص : 29
صحّت مذهب خود،و قوله تعالى: زُبُراً ،اى كتبا (1)،جمع زبور كرسول و رسل.و اهل شام خواندند:زبرا به فتح[«با»جمع] (2)زبره،اى قطعا و فرقا كقطع الحديد،يعنى دين خود و ملّت خود مقطع كردند،پاره پاره،چون پاره هاى آهن،و اصل اين كلمه در پاره هاى آهن باشد،قال اللّه تعالى: آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ (3).
كُلُّ حِزْبٍ بِمٰا لَدَيْهِمْ فَرِحُونَ ،هر گروه به آنچه كه به نزديك ايشان باشد خرّم باشند،يعنى هركس به دين و مذهب خود شادند ازآنجا كه اعتقاد كرده اند كه حقّ است.
فَذَرْهُمْ فِي غَمْرَتِهِمْ حَتّٰى حِينٍ ،آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت:رها كن ايشان را در حيرت و ضلالت و كفر خود تا به وقت آجال ايشان از مرگ و هلاكت (4).
و اصل«غمره»،معظم الماء باشد من غمره اذا ستره،و مراد در آيت حيرت و غفلت است كه ره علم و يقين بر ايشان پوشانيده (5)است.
أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مٰالٍ وَ بَنِينَ ،آنگه گفت:مى پندارند اين كافران كه اين مدد و زيادت[71-ر]كه ما ايشان را مى دهيم در مال و فرزندان مسارعت است از ما در حقّ ايشان به خيرات (6). بَلْ لاٰ يَشْعُرُونَ ،بل نمى دانند ايشان كه ما اين نعمت با ايشان بر سبيل استدراج مى كنيم،و مثلها في المعنى قوله تعالى: وَ لاٰ يَحْسَبَنَّ (7)الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ إِنَّمٰا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدٰادُوا إِثْماً وَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (8)،و قوله تعالى: وَ لاٰ تُعْجِبْكَ أَمْوٰالُهُمْ وَ (9)أَوْلاٰدُهُمْ إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ أَنْ يُعَذِّبَهُمْ بِهٰا فِي الدُّنْيٰا (10)... ،و آنچه در تأويل اين آيتها گفته ايم،اين جا مطوّل (11)
ص : 30
باشد-فلا وجه لإعادته.[و محلّ او رفع است به ابتدا،و تحقيق او آن است كه«ما»موصوله است،و«يحسبون»و«نسارع لهم»،در جاى خبر اوست،و التّقدير:انّ الّذين يفعل بهم من امداد المال و البنين،مسارعة منّا لهم فى الخيرات] (1)اين وجهى است.و وجهى ديگر گفتند در معنى آيت،و آن آن است كه: أَ يَحْسَبُونَ أَنَّمٰا نُمِدُّهُمْ ،يعنى انّ الّذي نمدّهم به من اجل مالهم و بنيهم،مى پندارند كه اين زيادت كه ما در حقّ ايشان مى كنيم كه (2)ايشان را مال و فرزندان است،بل براى ضربى (3)مصلحت مى كنيم نه براى آن كه ايشان گمان بردند.و وجهى دگر گفتند:و آن،آن است كه در آيت حذفى باشد،و تقدير آن كه:مى پندارند كه آنچه ما مى كنيم با ايشان از مدد مال و فرزندان واجب است بر ما،يا حقّى است ايشان را بر ما،و آنچه محذوف بود از كلام خبر مبتدا باشد، و التّقدير:انّ الّذي نمدّهم به من مال و بنين حقّ لهم علينا،او واجب علينا فعله.
و قوله تعالى: نُسٰارِعُ لَهُمْ فِي الْخَيْرٰاتِ ،كلامى باشد مبتدا محقّق مقطوع (4)از كلام اوّل،يعنى ما خود بر حقيقت در حقّ ايشان مسارعت نموديم در خيرات،جز آن كه ايشان نمى دانند و حقّ آن نمى گزارند (5)و شكر آن نمى گويند.و آنچه لايق است به ظاهر كلام،قول اوّل است و اين قولهاى بازپسين متعسّف است-و اللّه اعلم بمراده من كلامه (6).
إِنَّ اَلَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ (57) وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ (58) وَ اَلَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ يُشْرِكُونَ (59) وَ اَلَّذِينَ يُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلىٰ رَبِّهِمْ رٰاجِعُونَ (60) أُولٰئِكَ يُسٰارِعُونَ فِي اَلْخَيْرٰاتِ وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ (61) وَ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ لَدَيْنٰا كِتٰابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ وَ هُمْ لاٰ يُظْلَمُونَ (62) بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ (63) حَتّٰى إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذٰابِ إِذٰا هُمْ يَجْأَرُونَ (64) لاٰ تَجْأَرُوا اَلْيَوْمَ إِنَّكُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ (65) قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ (66) مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ سٰامِراً تَهْجُرُونَ (67) أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا اَلْقَوْلَ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ يَأْتِ آبٰاءَهُمُ اَلْأَوَّلِينَ (68) أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (69) أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كٰارِهُونَ (70) وَ لَوِ اِتَّبَعَ اَلْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ لَفَسَدَتِ اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهِنَّ بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ (71) أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ هُوَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (72) وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (73) وَ إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ عَنِ اَلصِّرٰاطِ لَنٰاكِبُونَ (74) وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ وَ كَشَفْنٰا مٰا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ (75) وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ فَمَا اِسْتَكٰانُوا لِرَبِّهِمْ وَ مٰا يَتَضَرَّعُونَ (76) حَتّٰى إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِيدٍ إِذٰا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ (77) وَ هُوَ اَلَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ اَلسَّمْعَ وَ اَلْأَبْصٰارَ وَ اَلْأَفْئِدَةَ قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ (78) وَ هُوَ اَلَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي اَلْأَرْضِ وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ (79) وَ هُوَ اَلَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ وَ لَهُ اِخْتِلاٰفُ اَللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (80) بَلْ قٰالُوا مِثْلَ مٰا قٰالَ اَلْأَوَّلُونَ (81) قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً وَ عِظٰاماً أَ إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ (82) لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا هٰذٰا مِنْ قَبْلُ إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ (83) قُلْ لِمَنِ اَلْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهٰا إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (84) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ (85) قُلْ مَنْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلسَّبْعِ وَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْعَظِيمِ (86) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ أَ فَلاٰ تَتَّقُونَ (87) قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ وَ هُوَ يُجِيرُ وَ لاٰ يُجٰارُ عَلَيْهِ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (88) سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ قُلْ فَأَنّٰى تُسْحَرُونَ (89) بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ (90) مَا اِتَّخَذَ اَللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ وَ مٰا كٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ إِذاً لَذَهَبَ كُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ سُبْحٰانَ اَللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ (91) عٰالِمِ اَلْغَيْبِ وَ اَلشَّهٰادَةِ فَتَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ (92) قُلْ رَبِّ إِمّٰا تُرِيَنِّي مٰا يُوعَدُونَ (93) رَبِّ فَلاٰ تَجْعَلْنِي فِي اَلْقَوْمِ اَلظّٰالِمِينَ (94) وَ إِنّٰا عَلىٰ أَنْ نُرِيَكَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ (95) اِدْفَعْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ اَلسَّيِّئَةَ نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَصِفُونَ (96) وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزٰاتِ اَلشَّيٰاطِينِ (97) وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ (98) حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ اَلْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ اِرْجِعُونِ (99) لَعَلِّي أَعْمَلُ صٰالِحاً فِيمٰا تَرَكْتُ كَلاّٰ إِنَّهٰا كَلِمَةٌ هُوَ قٰائِلُهٰا وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ (100) فَإِذٰا نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ (101) فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (102) وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ فَأُولٰئِكَ اَلَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فِي جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ (103) تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ اَلنّٰارُ وَ هُمْ فِيهٰا كٰالِحُونَ (104) أَ لَمْ تَكُنْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَكُنْتُمْ بِهٰا تُكَذِّبُونَ (105) قٰالُوا رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَيْنٰا شِقْوَتُنٰا وَ كُنّٰا قَوْماً ضٰالِّينَ (106) رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا فَإِنْ عُدْنٰا فَإِنّٰا ظٰالِمُونَ (107) قٰالَ اِخْسَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ (108) إِنَّهُ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبٰادِي يَقُولُونَ رَبَّنٰا آمَنّٰا فَاغْفِرْ لَنٰا وَ اِرْحَمْنٰا وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰاحِمِينَ (109) فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِيًّا حَتّٰى أَنْسَوْكُمْ ذِكْرِي وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ (110) إِنِّي جَزَيْتُهُمُ اَلْيَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا أَنَّهُمْ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (111) قٰالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اَلْأَرْضِ عَدَدَ سِنِينَ (112) قٰالُوا لَبِثْنٰا يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ فَسْئَلِ اَلْعٰادِّينَ (113) قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ قَلِيلاً لَوْ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ (114) أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ (115) فَتَعٰالَى اَللّٰهُ اَلْمَلِكُ اَلْحَقُّ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ رَبُّ اَلْعَرْشِ اَلْكَرِيمِ (116) وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ فَإِنَّمٰا حِسٰابُهُ عِنْدَ رَبِّهِ إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ اَلْكٰافِرُونَ (117) وَ قُلْ رَبِّ اِغْفِرْ وَ اِرْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلرّٰاحِمِينَ (118)
آنان كه ايشان از ترس خداى (7)ترسان باشند.
و آنان كه ايشان به آيتهاى خدايشان ايمان دارند.
و آنان كه ايشان به خداى خود شرك نيارند.
ص : 31
و آنان كه بدهند آنچه دهند و دلهاى ايشان ترسان (1)كه ايشان با خداى خود شوند (2).
ايشان بشتابند (3)در خيرات و ايشان آن را سبقت برند (4)[71-پ].
و تكليف نكنيم ما هيچ كس را الّا طاقت او،و به نزديك ما كتابى است كه سخن گويد براستى و بر ايشان ظلم نكنند.
بل دلهاى ايشان در غفلتى است از اين و ايشان را كارهايى است بجز اين كه ايشان آن را مى كنند.
تا آنگه كه بگرفتيم (5)منعّمان ايشان را به عذاب آنگاه ايشان زارى مى كردند (6).
و زارى مكنى امروز كه شما را از ما يارى نكنند.
بودند آيات ما كه مى خواندند (7)بر شما،بودى بر پاشنه هايتان (8)مى گرديى (9).
تكبّركننده به آن سمر (10)گوينده هذيان مى گفتى.
انديشه نمى كنند (11)
ص : 32
اين گفتار (1)،يا آمد به ايشان آنچه نيامد به پدران پيشينۀ (2)ايشان[72-ر].
يا نشناختند پيغامبران ايشان (3)،ايشان او را منكرند.
يا مى گويند به او ديوانگى است،بل آمد بديشان براستى و بيشترينۀ ايشان حق را كاره اند.
و اگر پس روى (4)كند حق هواهاى ايشان را تباه شود آسمانها و زمين،و آنان كه (5)در اواند،بل با ايشان آورديم كتابشان و ايشان از كتاب (6)بر مى گردند (7).
يا مى خواهى (8)از ايشان خراجى،خراج خداى تو بهتر است و او بهترين روزى دهندگان است.
و تو مى خوانى ايشان را با راه راست.
و آنان كه نگروند (9)به قيامت از ره راست برگرديده باشند.
[72-پ] و اگر ببخشاييم بر ايشان،بازگشاييم (10)آنچه با ايشان است از سختى،لجاج برند در ضلالتشان سر در نهاده.
و بگرفتيم ايشان را به عذاب،تضرّع نكردند خدايشان را و نيز (11)نكنند.
تا آنگه كه
ص : 33
برگشاييم برايشان درى خداوند عذابى سخت ايشان در آن نوميد باشند.
او آن است كه بيافريد شما را گوش و چشمها و دلها اندك شكر مى كنيد (1).
او آن است كه بيافريد شما را در زمين و با او جمع كنند (2)شما را.
و او آن است كه زنده كند و بميراند و او راست گرديدن شب و روز، (3)خرد ندارى شما؟ [73-ر] بل گفتند مانند آنچه گفتند پيشينگان.
گفتند چون ما بميريم و خاك گرديم و استخوانهاى (4)ما را زنده خواهند كردن؟ ما را وعده دادند و پدران ما را اين از پيش (5)نيست اين الّا فسانۀ (6)پيشينگان.
بگو:كه راست اين زمين و آنان كه در اواند اگر شما دانى؟ گويند خداى[را] (7)بگو انديشه نمى كنى؟ بگو كيست خداوند آسمانهاى هفت و خداوند عرش بزرگوار.(8) گويند كه خداى[را] (9)است،بگو (10)نمى ترسى؟ بگو كيست كه به دست اوست پادشاهى همه چيز،و او با پناه گيرد (11)،و بر او با پناه
ص : 34
نگيرند (1)،اگر شما دانى.
[73-رپ] بگويند خداى[را] (2)است بگو چگونه مى گردانند (3)شما را؟ بل با ايشان آورديم حق،ايشان دروغ زن اند (4).
نگرفت خداى (5)فرزندى و نبود با او از خدايى كه پس ببردى هر خداى آنچه آفريده بود (6)و بزرگوارى كردى بهرى از ايشان بر بهرى،منزّه است خداى و بزرگوار از آنچه وصف مى كنند.
داننده نهان (7)و آشكار است بزرگوار است از آنچه انباز (8)گيرند با او.(9) بگو (10)خداى من،اگر با من نمايى آنچه ايشان را وعده مى دهند.
خداى من،مكن مرا در قوم ستمكاران.
ما بر آنكه با تو نماييم آنچه وعده مى دهيم ايشان را تواناايم.
بازدار با آنچه آن نكوتر باشد بدى ما بهتر دانيم آنچه وصف مى كنند[74-ر].
بگو خداى من،پناه با تو مى دهم از اشارات ديوان.
ص : 35
و پناه با تو مى دهم خداى من از آنچه حاضر آيند (1)به من.
تا آنگه كه آيد به يكى از ايشان مرگ،گويد خداى من بازپس برى (2)مرا.
تا همانا (3)من كنم كارى نيك در آنچه بگذاشتم نباشد،از آن سخنى است كه او گويد آن (4)،و از پس (5)ايشان مانعى است تا به روز آن كه (6)برانگيزند (7).
چون دردمند در صور نسبها نباشد ميان ايشان آن روز و نه (8)يكديگر را پرسند.
هركه گران باشد ترازوهاى او ايشان ظفريافتگان باشند.
هركه سبك باشد ترازوهاى ايشان،آنان باشند كه زيان كنند خود را در دوزخ هميشه باشند.
[74-پ] بسوزد رويهاى ايشان آتش، و ايشان در آنجا ترش روى باشند.
نه آيات ما مى خوانند بر شما،بودى آن را دروغ داشتى (9)! گويند خداى ما،غلبه كرد بر ما بدبختى ما،و بوديم ما گروهى گمراهان.
خداى ما بيرون آر ما را از آن اگر با
ص : 36
سر گناه شويم كه ستمكاره (1)باشيم.
گويد:دور شويد در اين جا و سخن مگويى با من.
كه بودند گروهى از بندگان من،مى گويند:خداى ما بگرويديم،بيامرز ما را و ببخشاى بر ما،و تو بهترين بخشايندگانى.
بگرفتى ايشان را به استهزاء تا از ياد شما ببردند حديث من،و بودى از ايشان مى خنديدى (2).
من پاداشت دادم ايشان را امروز بدان صبر كه كردند كه ايشان رستگاران اند.
[75-ر] گويد (3)چند مقام كرديد در زمين عدد سالها؟ گويند (4):مقام كرديم روزى يا بهرى از روز،بپرس شمارندگان.
گويد (5)مقام نكردى (6)الّا اندك (7)،اگر شما دانسته باشى.
پنداشتى (8)كه ما بيافريديم شما را به بازى،و شما با ما نخواهى آمدن؟ بزرگوار است خداى پادشاهى به سزا (9)،نيست خداى مگر او خداوند عرش كريم است.
ص : 37
و هركه خواند با خداى خداى ديگر را،حجّت نباشد او را بدان،امّا شما او به نزديك خداى او كه او ظفر نيابند كافران.
و بگو:بار خدايا!بيامرز و ببخشاى،و تو بهترين بخشايندگانى[75-پ].
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ،آنگه خداى تعالى چون طرفى ذكر كافران و فاسقان بگفت،در قصه اوصاف مؤمنان و متّقيان گرفت تا متقابل و متكافى شوند كه هر چيز در برابر ضدّ و خلاف خود (1)پيدا شود،گفت:آنان كه ايشان از ترس خداى خود ترسان (2)باشند.و خشيت (3)و خوف يكى باشد،و آن ظنّ بود به وصول مضرّت،و نقيض او امن و امنه باشد،و رمّانى گفت:الخشية انزعاج النّفس لتوهّم المضرّة،و شك نيست كه ظنّ وصول مضرّت (4)خائف را مضطرب (5)دارد (6)اشفاق حذر باشد،يعنى حذر كنند (7)از معاصى خوف و (8)عقاب خداى را.
وَ الَّذِينَ هُمْ بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ ،و آنان كه به آيات خداى-جلّ جلاله- بگروند و ايمان آرند،و روا بود (9)«بآيات»،كتابهاى او باشد كه مشتمل است بر آيات خواندنى،و روا بود كه مراد به آيات دلالات و بيّنات و معجزات باشد كه دليل صدق پيغامبران و ائمه كند.
وَ الَّذِينَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لاٰ يُشْرِكُونَ ،و آنان كه به خداى-عزّ و جل-شرك نيارند،و با او انبازى در عبادت او فروندارند،و بيرون او هيچ چيز نپرستند.
وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مٰا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ ،و آنان كه بدهند آنچه بدهند،و دلهاى ايشان ترسان بود ازآن كه رجوع ايشان با خداى خواهد بودن.و«واو»
ص : 38
فى قوله:[ وَ قُلُوبُهُمْ] (1)وَجِلَةٌ ،«واو»حال است،يعنى در آن حال كه مى دهند مى ترسند،و اين چنان بود كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-اين سه شبانه روز به روز روزه داشت،و به شب طعام مى داد،و مى گفت: إِنَّمٰا نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّٰهِ لاٰ نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزٰاءً وَ لاٰ شُكُوراً، إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (2)،اين قرائت عامّۀ قرّاء است.و عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-خواند:و الّذين يأتون ما أتوا،من الاتيان الّذي هو المجىء،[يعنى] (3)يفعلون ما فعلوا و قلوبهم وجلة،و آنان كه كنند آنچه كنند و دلهاى ايشان ترسان بود،گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!اينان آنان باشند كه (4)خمر خورند و زنا كنند و دزدى كنند،و برين افعال و معاصى از خداى ترسند؟گفت:نه،آنان باشند كه نماز كنند و روزه دارند و صدقه مى دهند و مى ترسند ازآن كه مقبول نباشد،و اين قرائت اگر درست شود عام تر است بر اعطاء و جز اعطاء برافتد،براى آن كه عرب[گويد] (5):اتيت الامر اذا فعلته،قال-شعر:
و لم يأت ما يأتي من الامر هائنا***
و معنى آيت همان است كه معنى بيت بر اين قرائت،جز كه برعكس الّا آن است كه اين قرائت شاذّ است و جز عائشه تنها روايت نكرد.
أُولٰئِكَ يُسٰارِعُونَ فِي الْخَيْرٰاتِ ،اين خبر مبتداست من قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ ،گفت:آنان كه موصوف باشند با اين صفات كه در آيت گفت،آنانند كه مسارعت كنند در خيرات و كارهاى نيكو. وَ هُمْ لَهٰا سٰابِقُونَ ،و ايشان آن خيرات را سابق باشند،يعنى رها نكنند كه از ايشان فوت شود و سابق شود ايشان را،بل ايشان سابق شوند آن خيرات را.
آنگه گفت:اين صفات كه ما بر شمرديم،نه تكليفى ما لا يطاق است كه بدين نمى توان رسيدن،بل كارى سهل و آسان است چه در عدل ما نباشد كه تكليف ما لا يطاق كنيم. وَ لاٰ نُكَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا ،ما هيچ كس را تكليف نكنيم الّا به مقدار وسع و طاقت او.و اگر انديشه كنند،خداى تعالى تكليف نه به اندازۀ قدرت و آلت كرده است،چه معلوم است به جارى مجراى ضرورت كه ما را قدرت بيش از آن
ص : 39
است كه در شبان روز (1)هفده (2)ركعت نماز كنيم يا هفتاد يا هفتصد (3)،با آن كه قدرت هفتصد[يا] (4)هزار ركعت داده،تكليف (5)هفده (6)ركعت كرد تا بدانند كه او تكليف كم از آن كند كه آلت دهد،چنان كه اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-گفت:
انّ اللّه تعالى امر عباده تخييرا و نهاهم تحذيرا،و كلّفهم يسيرا (8)و لم يكلّف (9)عسيرا،و اعطى على القليل كثيرا،و لم يطع مكرها،و لم يعص مغلوبا،و لم يرسل الأنبياء لعبا،و لم ينزل الكتب للعباد عبثا[76-ر]و لم يخلق السّماوات و الارض و ما بينهما باطلا،ذلك ظنّ الّذين كفروا فويل للّذين كفروا من النّار (10)، در جواب مسئله آن شامى اين رفته است در اين (11)كتاب در جاى ديگر.
وَ لَدَيْنٰا كِتٰابٌ يَنْطِقُ بِالْحَقِّ ،و به نزديك ما نامه اى است ناطق به حقّ،يعنى نامۀ اعمال بندگان كه در او طاعت و معصيت نبشته باشند فريشتگان موكّل بر او.آنگه گفت:هيچ ظلم نكنند بر ايشان،و حقّ ايشان را هيچ نقصان نكنند،و ايشان را بدانچه كرده (12)باشند مؤاخذه كنند (13)،و آيت سرتاسر دليل است بر بطلان مذهب مجبره.
آنگه خبر داد و گفت: بَلْ قُلُوبُهُمْ فِي غَمْرَةٍ مِنْ هٰذٰا ،بل دلهاى اين كافران در غفلت و حيرت است از اين روز و از اين نامه و از اين جزا. وَ لَهُمْ أَعْمٰالٌ مِنْ دُونِ ذٰلِكَ هُمْ لَهٰا عٰامِلُونَ ،آنگه خبر داد از احوال ايشان در مستقبل ايّام،گفت:و ايشان را پس از اين اعمالى باشد جز از اين كه امروز در نامه هاى ايشان نبشته است كه ايشان خواهند كردن،و اين بر سبيل معجز باشد كه رسول-عليه السّلام-خبر داد (14)از غيب به اعلام خداى تعالى،و خبر موافق مخبر بود.و بعضى دگر گفتند: مِنْ دُونِ ذٰلِكَ ،اشارت است به اعمال مؤمنان،في قوله: إِنَّ الَّذِينَ هُمْ مِنْ خَشْيَةِ رَبِّهِمْ مُشْفِقُونَ
ص : 40
-الآيات،گفت:اين اعمال (1)كافران،جز اعمال آن مؤمنان باشد كه ذكر ايشان رفت.
حَتّٰى إِذٰا أَخَذْنٰا مُتْرَفِيهِمْ بِالْعَذٰابِ ،تا آنگه كه ما بگرفتيم مترفان و منعّمان ايشان را.و مترف،آن بود كه او را رها كنند در ملك و نعمت تا بر مراد خود مى رود من التّرفة،و هى النّعمة. بِالْعَذٰابِ ،به عذاب.در اين عذاب خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى به شمشير روز بدر.ضحّاك گفت:يعنى قحط و گرسنگى،و اين آنگه بود كه رسول-عليه السّلام-بر ايشان دعا كرد و گفت:
اللّهمّ اشدد وطأتك على مضر و اجعلها (2)عليهم سنين كسني يوسف، گفت:بار خدايا!عذابت بر مضر سخت كن،و ايشان را قحطى ده چون قحط ايّام يوسف-عليه السّلام.خداى تعالى ايشان را به قحط ابتلا كرد تا حال ايشان به جايى رسيد كه هركجا مردارى يا سگى بود بخوردند (3)و استخوان سوخته و پوست بر آتش نهاده،و تا بعضى از فرزندان خود را بخوردند. إِذٰا هُمْ يَجْأَرُونَ ،كه نگاه كردى ايشان ضجيج و جزع و فرياد مى كردند.و «جؤار»آواز بلند كردن باشد به تضرّع بمانند گاو،قال الاعشى يصف بقرة-شعر:
فطافت (4)ثلاثا بين يوم و ليلة***و كان النّكير ان تضيف و تجأرا
و قال ايضا-شعر:
يراوح[من] (5)صلوات الملي ***ك طورا سجودا و طورا جؤارا
و بعضى دگر گفتند:يجأرون،اى يصرخون بالتّوبة،در وقت نزول عذاب به ايشان،بانگ مى زدند (6)به توبه، ايشان را گفتند: لاٰ تَجْأَرُوا الْيَوْمَ ،بانگ مداريد امروز كه امروز توبه مقبول نباشد،و اين قول محمول باشد بر حالت الجاء. إِنَّكُمْ مِنّٰا لاٰ تُنْصَرُونَ ،شما را از من ناصرى نباشد و كس شما را از من (7)فرياد نرسد.
قَدْ كٰانَتْ آيٰاتِي تُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،«كان»براى تخصيص فعل باشد به ماضى، پيش از اين،آيات (8)من بر شما (9)مى خواندند. فَكُنْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ تَنْكِصُونَ ،شما
ص : 41
بر پى پاى مى گرديدى،و هو الرّجوع القهقرى،و اين آن باشد كه پيش بازمى رود و روى در خلاف جهت رفتن دارد.گفتند:براى آن چنين گفت كه اين زشت تر رفتنى است،خداى تعالى حال ايشان تشبيه كرد باقبح حال الماشي.سيبويه گفت:براى آن گفت كه آن كس كه چنين رود،جاى قدم خود نبيند و نداند تا پاى كجا فرومى نهد ،بر عميا و جهالت رود،ايمن نباشد كه از پس پشت چاهى است يا حفره اى كه او در آنجا فتد،همچنين حال كافر كه او بر نصرت نباشد از كار خود،فذلك النّكوص.
مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ ،نصب او بر حال است.در اين ضمير خلاف كردند كه راجع با كيست؟بعضى گفتند كه:راجع است با رسول-عليه السّلام-كه ايشان بر ديگران فخر آوردندى به مكان رسول-عليه السّلام-كه از ايشان بود (1).عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده و مجاهد و ضحّاك گفتند: مُسْتَكْبِرِينَ بِهِ ،اى بحرم اللّه كناية [76-پ]عن غير مذكور،بر ديگران تكبّر مى كردند (2)كه:نحن اهل حرم اللّه و نحن جيران اللّه،و مانند اين. سٰامِراً تَهْجُرُونَ ،نصب«سامرا»بر حال است و واحد (3)در جاى جمع بنهاد چه بر ظاهر«سمّارا»مى بايست براى آن كه در جاى مصدر نهاد، چنان كه مصدر در جاى حال نهند.و بعضى دگر گفتند:در جاى وقت نهاد،كانّه قال:سامرا اى ليلا فى السّمر،كما قال الشّاعر-شعر:
من دونهم ان جئتهم سمرا***عزف القيان و مجلس غمر
اى ليلا و هم يسمرون.سامر،آن باشد كه به شب حديث كند،و سمر،حديث شب باشد،و ايشان به شب پيرامن كعبه بنشستندى و سمر گفتندى. تَهْجُرُونَ ،هذيان مى گفتى (4)من الهجر،و هو الكلام الّذي يهذي به المريض و النّائم،و قيل:تهجرون من الهجر،يعنى از حق هجران و اعراض مى كند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است،و قول اوّل قول سعيد جبير است و مجاهد و ابن زيد.و نافع تنها خواند (5):تهجرون بضمّ«تا»
ص : 42
و كسر«جيم»من الاهجار،و هو الافحاش،يقال:اهجر (1)في كلامه اذا افحش (2)،و سبب آن بود كه ايشان در آن سمر كه گفتندى،رسول را-عليه السّلام-دشنام دادندى.
أَ فَلَمْ يَدَّبَّرُوا الْقَوْلَ ،انديشه و تدبّر و تفكّر نمى كنند (3)اين قول را،يعنى قرآن را؟ أَمْ جٰاءَهُمْ مٰا لَمْ يَأْتِ آبٰاءَهُمُ الْأَوَّلِينَ ،يا (4)چيزى به ايشان (5)كه به پدران ايشان نيامد،يعنى كتاب فرستادن خداى تعالى و پيغامبر فرستادن نه كارى (6)بدع (7)است، پيش از ايشان (8)پيغامبران آمدند به پدران اينان (9)و كتابها آوردند،چرا چندين تعجّب مى نمايند (10)و انديشه نمى كنند.
أَمْ لَمْ يَعْرِفُوا رَسُولَهُمْ ،[يا] (11)نمى شناسند پيغامبر (12)خود را كه مردى مجهول است؟ فَهُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ ،منكرند او را ازآن كه اصل و نسب و نفس و خلق و سيرت و طريقت او نمى دانند.
أَمْ يَقُولُونَ بِهِ جِنَّةٌ ،يا مى گويند كه او ديوانه است،و به او علّت ديوانگى است.
بَلْ جٰاءَهُمْ بِالْحَقِّ ،آن نيست كه ايشان گفتند تا (13)اين پيغامبر حق آورد با ايشان، و لكن بيشترينۀ ايشان حق را كاره اند.
وَ لَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوٰاءَهُمْ ،و اگر چنان كه حق متابعت هوا و راى ايشان كردى،آسمان و زمين تباه شدى و هرچه در آسمان و زمين است،و اين براى آن گفت كه حق داعى حسنات باشد،و هوا داعى قبايح،و اگر حق متابعت هوا كند آنچه داعى حسن بود،داعى قبح گردد و فساد و اختلاط پديد آيد و ادلّه باطل شود و وثوق برخيزد از استدلال (14)بر مدلول به ادلّه،و مردم ايمن نباشند (15)از وقوع ظلم،و وثاقت برخيزد به وعد و وعيد و ايمن نباشند از انقلاب حال حكيم.
ص : 43
بعضى دگر از مفسران گفتند:مراد به حق،خداست-جلّ جلاله-يعنى اگر خداى تعالى متابعت هواى ايشان كردى و آن كردى كه ايشان خواستندى،آسمان و زمين و هرچه در اوست تباه شدى و مصالح ضايع گشتى.
جبّائى گفت:مراد به حق توحيد است،يعنى اگر توحيد من بر مراد و هواى ايشان بودى،با من انبازان بودندى،و اگر چنين بودى آسمان و زمين تباه شدى،لقوله تعالى: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (1)... ،و وجه فساد آن بيان كرديم در اين آيت چون ذكر دليل ممانعت كرديم،و اين وجهى لطيف است. بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِذِكْرِهِمْ ، (2)ما به ايشان آورديم ذكر ايشان،يعنى ذكرى مختصّ با ايشان.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به ذكر بيان است اين جا،و بعضى دگر گفتند:مراد به ذكر قرآن است چه و آن را چند جاى ذكر خواند.و معنى اضافت قرآن با ايشان ازآنجا باشد كه مذكّر (3)ايشان است و منزل بر ايشان.و بعضى دگر گفتند:مراد به ذكر،شرف است،ما شرف ايشان به ايشان آورديم،چنان كه گفت: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (4)... ،اى شرف. فَهُمْ عَنْ ذِكْرِهِمْ مُعْرِضُونَ ،جز آن است كه ايشان از آن عدول و اعراض مى كنند.
أَمْ تَسْأَلُهُمْ خَرْجاً (5) ،تو از ايشان خراجى مى خواهى،يعنى اجرت و مزدى بر اين عمل كه مى كنى از اداى (6)رسالت.ابن كثير و ابو عمرو و نافع و عاصم خواندند:
خرجا،بى«الف»فخراج ربّك (7)،به«الف»،و حمزه (8)و كسائى،هر دو به «الف»خواندند.و ابن عامر هر دو بى«الف»خواند،و اصل خرج و خراج (9)يكى باشد و آن غلّه اى باشد بر سبيل[77-ر]وظيفه،و منه خراج الارض،و آن را (10)ضريبه و اتاوه (11)خوانند.نضر بن شميل گفت:ابو عمرو بن علا را پرسيدم كه فرقى هست
ص : 44
ميان خرج و خراج؟گفت:خراج آن بود كه بر تو واجب باشد اخراج آن از مال،و خرج آن باشد كه تبرّع كنى به اخراج آن. فَخَرٰاجُ رَبِّكَ خَيْرٌ ،اى خيره و ثوابه و رزقه،آن خير و روزى كه خداى مرا مى دهد (1)،و ثواب كه وعده مى دهد آنجا،آن بهتر است.
وَ هُوَ خَيْرُ الرّٰازِقِينَ ،و او بهترين روزى دهندگان است.
وَ إِنَّكَ لَتَدْعُوهُمْ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و تو ايشان را با راه راست مى خوانى،و اين دليل اسلام است.
وَ إِنَّ الَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ ،و آنان كه به قيامت ايمان ندارند از اين صراط [كه] (2)ره دين حق است بر مى گردند.و«ناكب»،عادل باشد،يقال:نكب عن الحقّ اذا عدل عنه و مال،منه الرّيح النّكباء،از اين جا گويند نكباء آن باد را كه نه شمال باشد و نه جنوب نه صبا نه دبور،و گفتند:به صراط راه بهشت خواست،يعنى به بهشت ره نبرند.
وَ لَوْ رَحِمْنٰاهُمْ ،اگر ما بر ايشان رحمت كنيم،و كشف اين بلا و آفت كنيم كه با ايشان است،از قحط و وبا برداريم، لَلَجُّوا فِي طُغْيٰانِهِمْ يَعْمَهُونَ ،ايشان لجاج برند و سر در گمراهى و جهالت و تعدّى نهند.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اگر ما عذاب دوزخ از ايشان كشف كنيم و ايشان را با دنيا آريم،بر سر كفر و ضلالت شوند،چنان كه گفت:... وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (3).
وَ لَقَدْ أَخَذْنٰاهُمْ بِالْعَذٰابِ ،ما ايشان را به عذاب بگرفتيم. فَمَا اسْتَكٰانُوا لِرَبِّهِمْ ،خاشع نشدند خداى را و تضرّع و لابه نكردند.و گفتند:مراد به عذاب قحط است و وبا.و آن كه گفت:«استكانت»،طلب سكون باشد كه گمان برد كه (4)«سين»طلب است كه در استفعل باشد خطا كرد،براى آن كه استكان (5)افتعل باشد من السّكون،و استفعل،و استسكن باشد،و بناى افتعال به معنى طلب نيامده است.
ص : 45
حَتّٰى إِذٰا فَتَحْنٰا عَلَيْهِمْ بٰاباً ذٰا عَذٰابٍ شَدِيدٍ ،تا بر ايشان گشاديم درى خداوند عذاب سخت.عبد اللّه عبّاس گفت كه:در (1)عذاب قتل روز بدر است.مجاهد گفت:قحط است.جبّائى گفت:عذاب دوزخ است. إِذٰا هُمْ فِيهِ مُبْلِسُونَ ،«اذا» مفاجات است،كه بنگرى ايشان در آن عذاب نوميد باشند.
آنگه تقريع و ملامت كرد ايشان را به تذكير (2)نعمتهاى خود بر ايشان،گفت:
وَ هُوَ الَّذِي أَنْشَأَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصٰارَ وَ الْأَفْئِدَةَ ،و آن خداست كه بيافريد شما را گوشها و چشمها و دلها كه آلت شنيدنى و ديدنى و دانستنى (3)است. قَلِيلاً مٰا تَشْكُرُونَ ،«ما»مصدرى است،و نصب«قليلا»بر حال است،در حالى كه شما او را شكر اندك كردى (4)،و قلّت شكر شما او را حمل نكرد براى آن كه (5)نعمت از شما بازگيرد.
وَ هُوَ الَّذِي ذَرَأَكُمْ فِي الْأَرْضِ ،و او آن خداست كه شما را بيافريد در زمين.
و الذّرء الخلق،يقال:ذرأ اللّه الخلق و برأهم و انشأهم و فطرهم و خلقهم و ابدعهم و ابتدعهم،بمعنى. وَ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ ،و حشر شما با او خواهد بودن،و مرجع و مآب با اوست در آخرت براى جزا.
وَ هُوَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ ،او آن خداست كه احيا و امانت كند،بميراند زندگان را و زنده كند مردگان را.و اختلاف شب و روز،يعنى آمد و شد ايشان.
گفتند:اختلاف ايشان در لون-كه اين روشن است او (6)تاريك-او راست و به فرمان اوست. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عاقل نه ايد شما و خرد ندارى،يعنى كه با كسى مانيد كه خرد ندارد از قلّت تفكّر.
آنگه گفت:اين هيچ نيست، بَلْ قٰالُوا ،اينان همان (7)گفتند كه آنان كه پيش اينان بودند.
قٰالُوا أَ إِذٰا مِتْنٰا وَ كُنّٰا تُرٰاباً ،گفتند:چون ما بميريم و خاك شويم و استخوان
ص : 46
شويم و گوشت از ما بشود و استخوانهاى ما در خاك پوسيده شود چون خاك، إِنّٰا لَمَبْعُوثُونَ ،ما را بر خواهند انگيختن و زنده كردن؟و اين بر سبيل استبعاد گفتند ازآن كه نديده بودند كه مرده اى را كه زنده شود،و انديشه نكردند كه خداى تعالى قادر است بر اختراع اجسام[77-پ]كه ايشان را بيافريند لا عن اصل،قادر باشد بر اعادت آن كه،اعادت از روى قياس آسان تر بود از ابتدا.
آنگه گفتند: لَقَدْ وُعِدْنٰا نَحْنُ وَ آبٰاؤُنٰا ،وعده دادند ما را و پدر[ان] (1)ما را اين وعدۀ بعث و نشور. مِنْ قَبْلُ ،پيش از اين.آنگه چون واقف نشدند بر حقيقت آن، گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ أَسٰاطِيرُ الْأَوَّلِينَ ،اين نيست الّا فسانۀ پيشينگان،يعنى اين وعدۀ بعث و نشور فسانه اى است.
اى محمّد!تو ايشان را بر سبيل احتجاج و تنبيه بگو: لِمَنِ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِيهٰا ، اين زمين كه راست با هرچه در زمين است،اگر شما دانى؟ ايشان بگويند:به هر حال كه خداى راست،و نتوانند تا اين را منكر شوند،تو عند آن به جواب ايشان بگو كه: أَ فَلاٰ تَذَكَّرُونَ ،پس شما انديشه نكنى كه آن كس كه قادر باشد كه در (2)زمين با هرچه در زمين است (3)بيافريند،قادر باشد بر آنكه احياى موتى كند و اعادت كند مردگان را پس ازآن كه خاك شده باشند.
قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ السَّبْعِ وَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِيمِ ،آنگه[گفت] (4)،بگو كه ايشان را كه:خداوند آسمانهاى هفت كيست،و خداوند عرش بزرگ (5)؟ سَيَقُولُونَ ،تا ايشان بگويند: لِلّٰهِ ،خداى راست.قرائت عامّۀ قرّاء،للّه است به خلاف ظاهر و آنچه از پس اين است همچنين للّه خواندند.و ابو عمرو و اهل بصره «اللّه»خواندند هر دو جاى (6)،وجه قرائت ايشان ظاهر است براى آن كه جواب مطابق سؤال است،ازآن كه نه در سؤال«لام» (7)است نه در جواب،و در اوّل خلاف
ص : 47
نكردند براى آن كه در سؤال و جواب«لام»است،فامّا وجه قرائت قرّاء فى- الموضعين،كه در سؤال«لام»نيست در جواب است،آن است كه:بر معنى حمل كردند،براى آن كه: مَنْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ ... وَ رَبُّ الْعَرْشِ ،و (1)معنى آن باشد كه:
لمن السّماوات و لمن العرش (2)؟لا جرم در جواب بازآمد كه: لِلّٰهِ ،و مثله قول القائل لغيره (3):من مولاك؟فيقول:لفلان (4)لأنّه حكّمه (5)على المعنى،و هو لمن انت؟فيقول:
لفلان.و اگر بر لفظ حمل كند،گويد كه:فلان،بى«لام»،و هر دو روا باشد،و در كلام عرب و اشعار آنان (6)هر دو آمد،قال الشّاعر-شعر:
و اعلم انّني ساكون ميتا***اذا صار النّواعج لا تسير
فقال السّائلون لمن حفرتم (7)***فقال المخبرون لهم وزير
و اگر بر لفظ حمل كردى،«للوزير»بايستى به«لام»يعنى،القبر للوزير،و لكن بر معنى حمل كرد و گفت:الميت وزير،براى آن كه معنى«لمن حفرتم»آن باشد كه من مات فتحفرون له،فقال وزير.و قال آخر على عكس البيت الاوّل-شعر:
اذا قيل من ربّ المزالف و القرى***و ربّ الجياد الجرد قيل لخالد
كانّه قال:لمن هذه المواضع و هذه الاشياء،فقال لخالد (8).و اخفش گفت:«لام» زيادت است.
قُلْ مَنْ بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ ،بگو كه كيست كه ملك و ملكوت هر چيزى به دست اوست؟و ملكوت،فعلوت باشد من الملك،«واو»و«تا»براى مبالغت زيادت كرد،و مثله:الجبروت و الرّغبوت و الرهبوت.و هو يجير،و او حمايت كند و با جوار و پناه گيرد.و لا يجار عليه،و كس بر او حمايت نتواند كردن،كيست آن كه بر اين صفت است؟اگر دانى بگوى.
ص : 48
سَيَقُولُونَ لِلّٰهِ ،بگويند خداى راست. قُلْ فَأَنّٰى تُسْحَرُونَ ،بگو ايشان را:
[چگونه] (1)مى افريبد (2)شما را،و قيل معناه،فانّى تصرفون،شما را كجا مى برگردانند- .
بَلْ أَتَيْنٰاهُمْ بِالْحَقِّ ،بل ما حق به ايشان آورديم (3). وَ إِنَّهُمْ لَكٰاذِبُونَ ،و ايشان دروغ مى گويند.
مَا اتَّخَذَ اللّٰهُ مِنْ وَلَدٍ ،خداى تعالى هيچ فرزند نگرفت،و آنچه مشركان بر او گفتند (4)از اتّخاذ فرزندان از ملائكه،دروغ گفتند،و همچنين جهودان و ترسايان در عزير و مسيح. وَ مٰا كٰانَ مَعَهُ مِنْ إِلٰهٍ ،«من»زيادت است براى تأكيد نفى،و با او هيچ خداى نبوده است.«اذا»،اين جواب شرطى محذوف است،و التّقدير:لو كان معه آلهة اذا، لَذَهَبَ كُلُّ إِلٰهٍ بِمٰا خَلَقَ ،پس ببردى[هر] (5)خداى آنچه آفريده بودى.
وَ لَعَلاٰ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ ،و بهرى بر بهرى[78-ر]ترفّع و استعلا جستى،و اين معنى دليل ممانعت است و متكلّمان آن دو (6)دليل از اين دو آيت (7)استخراج كردند، اين آيت و قوله تعالى: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا (8)... ،تا آنگه (9)گفت:
سُبْحٰانَ اللّٰهِ عَمّٰا يَصِفُونَ (10) ،منزّه است او از آنچه ايشان او را وصف مى كنند به آن از فرزند و همتا و مانند.
عٰالِمِ الْغَيْبِ (11) ،ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر و حفص عن عاصم،«عالم الغيب»خواندند به جرّ صفت لقوله: سُبْحٰانَ اللّٰهِ ،و باقى قرّاء به رفع«ميم»خبر المبتدا المحذوف،اى هو عالم الغيب و الشّهادة،و خداى تعالى عالم است به پنهان و آشكارا. فَتَعٰالىٰ عَمّٰا يُشْرِكُونَ ،متعالى و افراشته (12)ازآن كه با او انباز توان گرفتن.
آنگه خداى تعالى رسول را دعا بياموخت على سبيل الرّغبة فيه و الخشوع له
ص : 49
و الانقطاع اليه،گفت بگو: قُلْ رَبِّ إِمّٰا (1)تُرِيَنِّي مٰا يُوعَدُونَ ،بار خدايا!اگر با من نمايى آن عذاب كه ايشان را به آن وعده كردند يا وعيد.
بار خدايا!مرا در جملۀ ايشان كه ظالمانند مكن،يعنى مرا با ايشان عذاب مكن.و اين آيت دليل است بر آنكه آنچه دانند كه خداى تعالى خواهد كردن لا محاله يا نخواهد كردن از او بخواهند به دعا بر سبيل خشوع و خضوع و تعبّد،چه اگر رسول اين دعا كردى و اگر نه خداى تعالى او را در جملۀ كافران هلاك نكردى،كه اين (2)ظالمى كند يا جاهلى.
وَ إِنّٰا عَلىٰ أَنْ نُرِيَكَ مٰا نَعِدُهُمْ لَقٰادِرُونَ ،آنگه گفت:ما قادريم و توانيم كه با تو نماييم آنچه ايشان را به آن وعيد مى كنيم از عذاب و هلاك،يعنى تعجيل كنيم تا تو ببينى،و لكن براى مصلحت تكليف را تأخير كرديم تا قيامت.
آنگه رسول را-عليه السّلام[گفت] (3):تو دفع سيّئه به چيزى كن كه نيكوتر باشد،يعنى جواب ايشان و مدافعت با ايشان و منازعت با كافران بر نيكوتر وجهى كن،يعنى چون ايشان سخنهاى منكر گويند،تو در برابر آن (4)حجّت گو،و موعظه (5)كن تا باشد كه ايشان[را]صرف كند بر وجه لطف از آنچه مى كنند و مى گويند.آنگه بر سبيل تهديد و وعيد گفت: نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَصِفُونَ ،ما عالم تريم به آنچه ايشان وصف مى كنند و مى گويند تا بحقّ ايشان رسم (6)و جزا به سزا (7)در كنار ايشان كنم.
آنگه رسول را-عليه السّلام-گفت بگو-و او را دعا و تضرّع بياموخت:
ربّ اعوذ بك من همزات الشّياطين. ،من پناه با تو مى دهم از اشارات (8)و وسوسۀ شياطين و ديوان، و اصل الهمز الضّرب و الدّفع (9)،و منه المهماز للحديدة في اسفل الخفّ،براى آن كه بر چهارپاى زنند،و الهمز و الغمز و الرّمز نظاير،جز كه همز سخت تر (10)باشد،و غمز
ص : 50
آسان تر،و رمز از هر دو كمتر.
وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ ،و بار خدايا!پناه با تو مى دهم ازآن كه شياطين بر من حاضر آيند و مرا وسواس و اغوا كنند و از حق مشغول گردانند مرا.
حَتّٰى إِذٰا جٰاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قٰالَ رَبِّ ارْجِعُونِ ،تا آنگه كه حاضر آيد يكى از ايشان را مرگ،گويد: رَبِّ ،بار خداى من (1)!مرا با دنيا برى و بازگذارى،يعنى ربّ ارجعون الى الحياة،اين معنى در در مرگ گويد.اگر گويند چگونه گفت: رَبِّ ارْجِعُونِ ،خطاب با خداى است-جلّ جلاله-و او يكى است،و اين ضمير جمع چراست؟گوييم:دو وجه گفتند در اين:يكى آن كه،جمع بر سبيل تعظيم كرد حملا على قوله: إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ (2)... ،و إِنّٰا أَوْحَيْنٰا (3)... ،و غير ذلك.و وجهى ديگر آن كه، دعاى خداى راست،«ارجعون»خطاب با فرشتگان است و ايشان جمعى (4)باشند.
لَعَلِّي أَعْمَلُ صٰالِحاً فِيمٰا تَرَكْتُ ،تا همانا كه من عملى كنم صالح در اين كه رها كرده ام و عذرى خواهم آن تقصير را كه كرده ام و تلافى كنم آن تفريط كه كرده ام (5). كَلاّٰ ،كلمۀ زجر و ردع است،يعنى حاشا و هرگز نباشد. إِنَّهٰا كَلِمَةٌ ،و قيل معناه:حقّا انّها (6)قسم است،و«انّ»جواب او،يعنى حقّا كه اين كلمتى است كه او مى گويد به زبان و آن را حقيقتى نيست.و(انها)،ضمير كلمه است-ضمير قبل الذّكر على شريطة التّفسير. وَ مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلىٰ يَوْمِ يُبْعَثُونَ ،و از پس (7)ايشان برزخى است تا به روز قيامت كه ايشان را حشر كنند[و] (8)برانگيزند.و بيان كرديم كه«وراء»دو معنى دارد:يكى خلف،[78-پ]و يكى قدّام،و اين به معنى قدّام است،قال الشّاعر-شعر:
أ ليس ورائي ان تراخت منيّتي***لزوم العصا تحنى عليها الاصابع
و برزخ،حاجز و مانع باشد،قال اللّه تعالى: بَيْنَهُمٰا بَرْزَخٌ لاٰ يَبْغِيٰانِ (9)،يعنى مانع
ص : 51
باشد ايشان را از رجوع كه مصلحت اقتضا نكند رجوع ايشان با دنيا،اين قول مجاهد است.عبد اللّه عبّاس گفت:حجاب باشد.سدّى گفت:اجل باشد.قتاده گفت:
بقيّه دنياست.ابن زيد گفت:آن مدّت كه از ميان مرگ و بعث باشد.ابو امامه گفت:مراد گور است،و گفتند:امهال باشد.
روايت كردند از رسول-صلّى اللّه عليه و آله-كه او گفت كه:چون مؤمن فريشتگان مرگ را ببيند،او را گويند:اختيار كنى تا تو را بازگذاريم تا با دنيا روى-بر طريق امتحان؟گويد:نه كه دنيا سراى بلا و محنت است،بل قد[و] (1)ما الى اللّه تعالى،بل خواهم تا قدوم من بر خداى باشد.و امّا كافر چون فريشتگان را بيند گويد: رَبِّ ارْجِعُونِ -الآية،و اين خبر قوّت قول آن كس باشد كه گفت:خطاب با فريشتگان است.
فَإِذٰا نُفِخَ فِي الصُّورِ فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ -الآية،چون صور دردمند از ميان ايشان نسب (2)نباشد (3)،يعنى روز قيامت به نسب فخر نيارند چنان كه در دنيا. وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ ،و يكدگر را نپرسند.ابو العاليه گفت اين مانند آن است كه گفت: وَ لاٰ يَسْئَلُ حَمِيمٌ حَمِيماً (4).ابن جريج گفت:معنى آن است كه در قيامت كس به نسب چيزى نخواهد و توسل نكنند خويشان به يكديگر از جهت نسب و قرابت.
و خلاف كردند (5)كه مراد به آيت كدام نفخه است؟عبد اللّه عبّاس گفت كه:
اين به نفخ اوّل باشد كه: ...فَصَعِقَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (6)... ،عند آن حال، فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ .امّا روز قيامت چنان باشد كه: ...ثُمَّ نُفِخَ فِيهِ أُخْرىٰ فَإِذٰا هُمْ قِيٰامٌ يَنْظُرُونَ ، وَ أَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يَتَسٰاءَلُونَ (7)، يعنى در نفخۀ اوّل يكديگر را نپرسند،و در دوم يكديگر را پرسند تا در آيات مناقضه نباشد.
ص : 52
عبد اللّه مسعود گفت كه:اين در نفخۀ بازپسين باشد در قيامت.زاذان گفت:در نزديك عبد اللّه مسعود شدم،جماعتى توانگران (1)در پيش او بودند با جامه هاى خز و بردهاى يمنى.من (2)خواستم كه نزد (3)او روم،مرا تمكين نكردند.من گفتم:اى عبد اللّه مسعود!اين براى آن است كه (4)مردى عجمى ام (5)،مرا دور كرده اى و اينها را نزديك؟مرا گفت:پيش (6)درآى،و مرا بر خود بنشاند چنان كه ميان من و او كس نبود،آنگه گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى بفرمايد تا دست بنده و پرستار گيرند و منادى بر او ندا كند-على رءوس الاشهاد:هذا فلان بن فلان،اين فلان است پسر فلان است،هركس را كه پيش او حقّى است بياييد و مطالبه كنيد.
اصحاب حقوق كه بر او حقوق (7)دارند شادمانه شوند،تا زن بيايد و در شوهر آويزد و برادر در برادر و پدر در فرزند،آنگه بر خوانند: فَلاٰ أَنْسٰابَ بَيْنَهُمْ يَوْمَئِذٍ وَ لاٰ يَتَسٰاءَلُونَ ، خداى تعالى مى گويد:حقّ اينان بده.گويد:بار خدايا!از كجا آرم؟دنيا رفت و مال دنيا فانى شد،و مرا چيزى نيست كه با ايشان دهم.حق تعالى گويد:از ثواب و (8)اعمال او بگيرى (9)و به اصحاب حقوق دهى به مقدار حقّ ايشان تا خشنود شوند.آنچه او را باشد بگيرند و به مدّعيان حقها دهند،اگر او را مثقال حبّة من خردل حسنه اى (10)بماند،خداى تعالى آن را مضاعف كند و به آن به بهشت برد او را،آنگه بر خوانند (11)كه: ...لاٰ يَظْلِمُ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ وَ إِنْ تَكُ حَسَنَةً يُضٰاعِفْهٰا وَ يُؤْتِ مِنْ لَدُنْهُ أَجْراً عَظِيماً (12).
و اگر بنده اى شقى باشد فرشتگان گويند: (13)او را عملى نيست،يا عملى نماند او را به مقدار آن كه در برابر حقّ ايشان افتد،گويد (14):گناهان ايشان بگيريد و بر او نهيد (15)، او را به گناه خود و ايشان به دوزخ بريد.اين قول اصحاب حديث است و مذهب
ص : 53
اصحاب اخبار.امّا آنچه مذهب محقّقان است آن است كه (1):عمل كسى به كسى ندهند،و به گناه كس كس را نگيرند،لقوله-عزّ و جلّ: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (2)... ،و قوله تعالى: فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ شَرًّا يَرَهُ (3)،و قوله-تبارك و تعالى اسمه: إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يَظْلِمُ النّٰاسَ شَيْئاً (4)... ،و مانند اين آيتها كه[79-ر]قرآن به آن مشحون است،و به خبر واحد ظاهر اين آيتهاى محكم رها نكنند (5).امّا اصحاب مظالم-كه مردمان را بر ايشان حقّى باشد-خداى تعالى از اعواض (6)آن ظالم (7)ايشان را خشنود كند،و آن كه ايشان (8)ثواب اعمال گفتند،اين انتصاف (9)كه باشد به اعواض آلام باشد ميان ايشان.
اگر گويند:چه گويى اگر اعواض ايشان بازو (10)وفا نكند؟گوييم:خداى تعالى تمكين نكند ظالم را از (11)ظلم،الّا آنگه كه داند كه او را چندانى عوض ثابت حاصل مستحقّ است (12)به مظلوم شايد دادن.و مذهب ابو القاسم البلخى آن است كه:خداى تمكين كند چون داند كه در قيامت بمانند اين (13)بر او تفضّل خواهد كردن كه مقابله توان كردن.ابو هاشم گفت:اين مذهب معتمد نيست،براى آن كه تفضّل واجب نيست،و انتصاف واجب است،و واجب (14)نشايد كه موقوف باشد بر ناواجب،خداى آنگه تمكين كند كه داند كه او را چندانى زندگانى خواهد بودن كه چندانى الم به او رسد كه او چندانى عوض را مستحق شود كه با ظالم (15)توان دادن،گوييم او را كه:اين مذهب باطل است به آنچه مذهب ابو القاسم به آن باطل كردى (16)،براى آن كه چنان كه تفضّل واجب[نيست] (17)بر خداى،اگر نكند او را باشد و انتصاف
ص : 54
ناكرده بماند،از اين جا نيز تبقيه[واجب نيست] (1)،و خداى راست كه نكند و انتصاف ناكرده بماند،پس درست در اين باب مذهب (2)مرتضى است-رحمة اللّه عليه-كه گفت:خداى تعالى هيچ ظالم را تمكين نكند از ظلم الّا آنگه (3)او را چندانى عوض باشد ثابت مستحق كه در حال انتصاف توان گرفت (4)ميان ظالم و مظلوم.
فَمَنْ (5)ثَقُلَتْ مَوٰازِينُهُ ،هركس كه او را ترازوى حسناتش گران بود،يعنى هركس كه او را حسنات (6)بسيار باشد چنان كه اگر از روى مثل در ترازو نهند،ترازو به آن گران شود (7). فَأُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،ايشان ظفريافتگان (8)،رستگاران باشند.
وَ مَنْ خَفَّتْ مَوٰازِينُهُ ،و هركس را كه برعكس اين ترازوى حسنات (9)سبك باشد، فَأُولٰئِكَ الَّذِينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ ،ايشان آنان باشند كه خويشتن را زيان كرده باشند،يعنى نقصان حظّ خود كرده باشند از ثواب.و اصل خسران،نقصان بود. فِي جَهَنَّمَ خٰالِدُونَ ،در دوزخ هميشه باشند.
تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النّٰارُ ،آتش رويهاى ايشان مى سوزد،و«لفح»،سوختن باشد.
وَ هُمْ فِيهٰا كٰالِحُونَ ،و ايشان در دوزخ ترش روى باشند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.بعضى دگر گفتند كه:«كلوح»،آن باشد كه لبها از دندانها باز شود چنان كه دندانها پديد آيد.عبد اللّه مسعود را گفتند كه:«كلوح»،چه باشد؟گفت:سر گوسپند بريان كرده ديده باشى دندانها پيدا شده باشد همچنان باشد،قال الاعشى-شعر:
و له المقدم لا مثل له***ساعة الشّدق عن النّاب (10)كلح
ابو الهيثم روايت كند از ابو سعيد خدرىّ كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت در (11)آيت قوله:تلفح وجوههم النّار،گفت:چون آتش به او رسد لب زورين (12)او براساس
ص : 55
بالا جهد چنان كه به ميان سرش رسد،و لب زيرين او چندانى فروفتد تا به نافش رسد.
قوله: أَ لَمْ تَكُنْ ،در كلام محذوفى هست،و التّقدير:يقال لهم،عند آن حال ايشان را گويند كه:نه آيات (1)بر شما مى خواندند و شما به آن تكذيب مى كردى و دروغ مى داشتى؟ ايشان به جواب گويند: رَبَّنٰا غَلَبَتْ عَلَيْنٰا شِقْوَتُنٰا (2).كوفيان جز عاصم خواندند:«شقاوتنا»به«الف»و فتح«شين».و باقى قرّاء: شِقْوَتُنٰا ،به كسر «شين»بى«الف»،بار خدايا!شقاوت بر ما غالب شد،و شقاوت مضرّتى باشد كه به عاقبت برسد (3)[و سعادت منفعتى باشد كه به عاقبت برسد (4)] (5)و اين كس كه او در رنجى عظيم باشد از بيمارى و جز آن گويند:شقىّ بكذا،و آن كس كه از كسى منتفع نبود (6)به چيزى،گويند:شقىّ است به او،قال الشّاعر-شعر:
و اني شقىّ باللّئام و لا ترى (7)***شقيّا بهم الّا كريم الشّمائل
و قال آخر-شعر:
تشقى اناس و تشقى آخرون بهم***و يسعد اللّه اقواما باقوام
و معصيت را شقاوت براى آن خواند كه عاقبت آن دوزخ باشد و عقاب او.و بعضى دگر گفتند:مراد به شقاوت آن عذاب است كه ايشان در آن باشند. وَ كُنّٰا قَوْماً ضٰالِّينَ ،و ما در دار دنيا گروهى بوديم از ره راست گمره شده (8)و بازمانده.
و آنگه در دعا (9)تمنّاى محال كردند (10): رَبَّنٰا [79-پ] أَخْرِجْنٰا مِنْهٰا ،بار خدايا! ما را (11)از اين دوزخ بيرون آر و با دنيا بر،اگر ما بر سر نافرمانى و معصيت شويم،پس ما ظالم باشيم،و با آن كه اين گويند روا باشد كه اگر ايشان را با دنيا آرند با سر معصيت شوند،براى آن كه شهوت عاجل باشد و مهلت در پيش باشد،و به انواع
ص : 56
غرور (1)مغتر باشند و ملجأ نباشند (2)با آنچه كنند،از اين جا گفت: وَ لَوْ رُدُّوا لَعٰادُوا لِمٰا نُهُوا عَنْهُ (3).حسن بصرى گفت:اين آخر كلام دوزخيان باشد.
نيز از پس اين تمكين نكنند ايشان را از سخن گفتن،بل گويند: اِخْسَؤُا فِيهٰا ، دور (4)شوى در دوزخ،و قول العرب:«خسأت الكلب»،اى قلت له اخسأ،اى ابعد (5)بعد غيرك من الكلاب،يعنى دور شو چنان كه سگان ديگر دور (6)،و مثله (7)قوله تعالى: كُونُوا قِرَدَةً خٰاسِئِينَ (8).و الخسأ الابعاد بمكروه،و چنان مى نمايد كه اين فعل هم لازم است هم متعدّى. وَ لاٰ تُكَلِّمُونِ ،با من سخن مگويى.گفتند:اين بر سبيل اذلال و اهانت باشد و مبالغت در مكروه.و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،در اين باب سخن مگويى كه اين مسموع نخواهد بودن و عذاب از شما مدفوع و مرفوع نخواهد بودن.
إِنَّهُ كٰانَ فَرِيقٌ مِنْ عِبٰادِي يَقُولُونَ ،«ها»في«انّه»ضمير شأن و امر است،كه شأن و امر چنان فتاد كه گروهى از بندگان من در دار دنيا مى گويند (9)در وقت تضرّع و دعا: رَبَّنٰا ،بار خدايا!ما ايمان آورديم،بيامرز ما را و بر ما رحمت كن،و تو بهترين رحمت كنندگانى.
شما كه كافرانى،ايشان را با اين گفتار سخريّت گرفتى و بر ايشان استهزاء كردى تا به حدّى رسانيدى كه از استهزاء بر ايشان (10)ذكر من فراموش كردى (11)آنگه براى آن كه نسيان ذكر خداى عند سخريّت به ايشان بود و اشتغال به آن،نسيان آن را حوالت با مؤمنان كرد لوقوع ذلك عند السّخريّة منهم و الاستهزاء بهم،چنان كه گفت در سورة التّوبة: وَ إِذٰا مٰا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ أَيُّكُمْ زٰادَتْهُ هٰذِهِ ،اى هذه
ص : 57
السّورة إِيمٰاناً فَأَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا فَزٰادَتْهُمْ إِيمٰاناً وَ هُمْ يَسْتَبْشِرُونَ، وَ أَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزٰادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ (1)-الآية،گفت:سورت مؤمنان را ايمان بيفزود و كافران را كفر،يعنى مؤمنان عند نزول سورت،ايمان بيفزودند و كافران را كفر،، و لكن بر توسّع حوالت به سورت كرد،و مانند اين بسيار است. وَ كُنْتُمْ مِنْهُمْ تَضْحَكُونَ ،و از ايشان و دعا و گفتار (2)ايشان مى خنديدى (3).كوفيان خواندند مگر عاصم:«سخريّا»به ضمّ«سين»اين جا و در سورۀ ص (4)،و باقى قرّاء هر دو جا به كسر«سين»خواندند.
خليل و سيبويه گفتند:هما لغتان (5)،نحو درّىّ و درّىّ،و لجّىّ و لجىّ،و كرسىّ و كرسىّ.و كسائى و فرّاء گفتند:ميان ايشان فرق است،و آن آن است كه چون به كسر گويى،معنى استهزاء باشد از گفتار،و چون به ضم گويى معنى تسخير و تذليل و استعباد باشد.
إِنِّي جَزَيْتُهُمُ الْيَوْمَ بِمٰا صَبَرُوا ،من جزا دادم ايشان را،يعنى مؤمنان را.و جزاء، مقابلۀ عمل باشد به آنچه بر او مستحق باشند (6)از ثواب يا عقاب (7)،و قوله: بِمٰا ،«ما» مصدرى است،اى بصبرهم. أَنَّهُمْ هُمُ الْفٰائِزُونَ ،حمزه و كسائى خواندند:«انّهم» بكسر الالف على الاستيناف،و باقى قرّاء خواندند:«انّهم»،به فتح«الف»تعليقا بالجزاء،اى جزيتهم اليوم الفوز[بالجنّة] (8)،گفت:من ايشان را براى (9)صبرى كه براى من كردند در (10)بلا و محنت شما را (11)رستگارى دادم ايشان را و ظفر به بهشت.
قٰالَ كَمْ لَبِثْتُمْ فِي الْأَرْضِ ،گويد خداى تعالى آن كافران را كه:شما چند گاه در زمين مقام كردى؟ در اين خلاف كردند كه مراد به مقام در زمين چيست؟بعضى گفتند:مدّت
ص : 58
مقام ايشان خواست در دار دنيا. [ايشان جواب دهند كه: يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،روزى يا بهرى از روزى. فَسْئَلِ الْعٰادِّينَ ،از شماركنان بپرس.سؤال كردن (1)بر اين قول (2)چگونه گويند:ما در دنيا روزى بوديم يا بهرى از روزى؟از اين دو جواب] (3)گفتند:
[يكى آن كه ] (4)،خداى (5)از ياد ايشان ببرد كه چندگاه در دنيا بودند و يا از شدّت و عذاب مدّت مقام در دنيا فراموش كنند (6)،گفتند:اين براى استدلال (7)و استحقار گويند،يعنى بس مقام نبود ما را در دنيا به اضافت با لا يتناهى (8).و گفتند:مراد مقام ايشان است در گور.ايشان[را] (9)گويند:چند گاه است تا شما در شكم زمينى اين جا (10)؟ ازآنجا كه مرده باشند و ندانند،گويند: يَوْماً أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ ،روزى يا بهرى از روزى. فَسْئَلِ الْعٰادِّينَ ،اين معنى از شمار كنان (11)بپرسى،و گفتند:مراد آن است كه فسئل الملائكة،اين معنى از فرشتگان پرس[80-ر]كه ايشان حصر اعمال بندگان دانند.حمزه و كسائى خواندند:قل كم لبثتم،و قل ان لبثتم در[هر] (12)دو [جاى] (13)بر صيغت امر،و در مصاحف ايشان بى«الف»است.و باقى قرّاء(قال) خواندند به«الف»مگر ابن كثير كه او اوّل«قال»خواند بر خبر،و دوم«قل»خواند بر امر.
قٰالَ إِنْ لَبِثْتُمْ ،خداى گويد ايشان را كه:شما مقام نكردى مگر اندكى اگر دانى،[و بر قرائت آنان كه«قل»خواندند،معنى آن باشد كه:يا محمّد!بگو،يا خطاب با ملائكه باشد،و جواب همچنين حوالت بر اينان باشد] (14).
أَ فَحَسِبْتُمْ ،آنگه خطاب كرد با جملۀ خلقان،گفت:شما پنداشتى كه ما شما را به بازى آفريديم؟سيبويه گفت:نصب او بر مصدر است،و التّقدير:عابثين.
ابو عبيده گفت:صفت مصدرى محذوف است،اى خلقا عبثا.بعضى دگر گفتند:بر
ص : 59
مفعول له است (1). وَ أَنَّكُمْ إِلَيْنٰا لاٰ تُرْجَعُونَ ،و شما را با ما نخواهند آوردن.
و در خبر است كه:اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-در بعضى خطب خود گفت:
يا ايّها النّاس اتّقوا اللّه فما خلق امرء عبثا فيلهو (3)و لا اهمل سدى فيلغو (4). و[گفت:اى مردمان از خداى بترسى كه هيچ كس را به هرزه نيافريدن (5)تا بازى كند،و فرونگذاشتند تا محال گويد] (6).اوزاعى گفت شنيدم كه:خداى را تعالى فرشته اى است كه مى گويد هر روز:
الا ليت الخلق لم يخلقوا ،يا (7)كاشك (8)خلقان را نيافريده بودندى،و يا كاشك چون (9)بيافريدند بدانستندى كه ايشان با چه كار را (10)آفريده اند، تا انديشه كردندى كه ايشان چه مى كنند و در ميان چه اند.
امّا اختلاف علما در آن كه غرض خداى تعالى در خلق عالم چه بود،و آنچه روايت كردند كه:عالم براى محمّد و آل محمّد آفريد،و همه خلقان در وجود بر ايشان طفيل اند،و حديث آدم-عليه السّلام-و آن كه خداى تعالى او را گفت:لولاهم لما خلقتك،اگر نه ايشانندى من خود تو را نيافريدمى،اين بر سبيل ابانت فضل و مبالغت منقبت ايشان است،و درست آن است كه:خداى تعالى خلقان را براى نعمت بر ايشان آفريد،چه غرض او در خلق جمادات نفع احياء است،و غرض او در خلق احياء،نفع مكلّفان است عاجلا و آجلا تا به بهرى منتفع شوند و در بعضى نظر كنند و تحصيل معارف كنند و به آن مستحقّ ثواب شوند.
محمّد بن خالد البرقىّ روايت كرد از پدرش از محمّد بن ابى نصر كه از صادق -عليه السّلام-پرسيدند:خداى تعالى خلقان را چرا آفريد؟گفت:براى آن كه تا نعمتها (11)كه در لم يزل مقدور او بود اظهار كند خلقان را در لا يزال،و افاضۀ احسان
ص : 60
خود بر ايشان.آنگه گفت:
انّ اللّه تعالى خلق الخلق و كان (1)غنيا عن خلقهم لم يخلقهم لجرّ منفعة و لا لدفع مضرّة و لكن خلقهم و احسن اليهم و ارسل اليهم الرّسل ليفصلوا بين الحقّ و الباطل فمن احسن كافاه بالجنّة و من اساء كافاه بالنّار ،گفت:
خداى تعالى خلقان را بيافريد و از ايشان مستغنى بود،نه براى جرّ منفعتى آفريد ايشان را و نه براى دفع مضرّتى،بيافريد ايشان را و پيغامبران فرستاد به ايشان،و بيان حلال و حرام كرد ايشان را،تا فصل و تميز كنند ميان حق و باطل،و هركه احسان كند او را مكافات كند به بهشت،و هركه اساءت كند مكافات كند او را به دوزخ.
محمّد بن على التّرمذىّ گفت:خداى تعالى خلقان را براى عبادت آفريد تا او را پرستند و او ثواب دهد ايشان را برآن.اگر عبادت (2)كنند،امروز بندگانى باشند آزاد كرام،و فردا آزادانى باشند پادشاه در دارالسّلام.و اگر (3)عبادت او رها كنند،امروز بندگانى گريخته سفله لئام باشند،و فردا بندگانى در بند و زندان در ميان اطباق (4)نيران.امّا قوله تعالى: وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (5)،بر حقيقت غرض خداى تعالى نه رنج مكلّفان است،غرض او آن است كه:از اين عبادت به منزلتى رسند كه ممكن نيست و در حكمت نيكو نيست ايشان را به آن نعمت رسانيدن،الّا از آن طريق-چنان كه در كتب اصول بيان كرده است (6).
آنگه ثناى خود گفت تا ما را بياموزد كه بدون چگونه ثنا بايد گفتن (7): فَتَعٰالَى اللّٰهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ،بلندقدر است خداى-جلّ جلاله-و او پادشاهى است به درستى و راستى. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،جز او خداى،خدايى نيست،و او خداوند عرش كريم است، و مراد به كريم در آيت مكرّم و معظّم است.
ص : 61
وَ مَنْ يَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ لاٰ بُرْهٰانَ لَهُ بِهِ ،گفت:هركس كه (1)با خداى خدايى را خواند كه او را برآن حجّتى و برهانى نباشد،حساب و شما را و به نزديك خداى باشد،و معنى آن است كه:هركس كه اين معنى كند،خود او را برهان و حجّت نباشد،[80-پ]و مثله قوله-عزّ و جلّ: وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِيٰاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ (2)... ،و كشتن پيغامبران جز به ناحق نباشد،و مثله قول الشّاعر-شعر:
على لاحب لا يهتدى بمناره***
اى لا منار هناك فيهتدى به،و اين را و اخوات او را شرح تمام رفته است، وجهى ندارد اعادت كردن. إِنَّهُ لاٰ يُفْلِحُ الْكٰافِرُونَ ،كه شأن و كار چنان افتاد كه كافران را فلاح و ظفر و بقا نباشد.
آنگه رسول را و امّت (3)را دعا آموخت،گفت: وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ- الرّٰاحِمِينَ ،بگو بار خدايا!بيامرز و ببخشاى و تو بهترين بخشايندگانى،چه بخشايش همه از بخشايش تو است،و هركه ببخشايد منّت نهد،و بخشايش تو بى منّت باشد.
حنش بن عبد اللّه الصّغانى (4)گفت:عبد اللّه مسعود روزى به مبتلايى بگذشت،بر او رفت و اين آيات من قوله: أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّمٰا خَلَقْنٰاكُمْ عَبَثاً... ،تا به آخر سورت در گوش او خواند،نيك شد و برپاى خاست.رسول-عليه السّلام-گفت:چه خواندى در گوش او؟گفت:اين آيتها.رسول-عليه السّلام-[گفت] (5):به آن خداى كه جان من به امر وى است،اگر بنده اى از سر يقين و ايمان اين بر كوه خواند از جاى بشود (6).
ص : 62
بدان كه اين سورت مدنى است بلا خلاف،و شصت و چهار آيت است در كوفى و در بصرى،و شصت و دو (1)مدنى،و هزار و سيصد و بيست و شش كلمت است،و پنج هزار و ششصد و هشتاد حرف است.
و روايت است از امامه (2)از ابى كعب كه ابى كعب گفت (3)كه پيغامبر-صلّى اللّه عليه و آله-گفت (4):هركه سورة النّور بخواند،خداى تعالى او را به عدد هر مؤمنى كه بود و (5)باشد از گذشتگان و آيندگان ده حسنه او را بنويسد.
هشام بن عروة از عائشه روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:زنان را بر غرفه ها منشانى و ايشان را نوشتن مياموزى،دوك رشتن بياموزى[و سورة النّور] (6).
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا وَ فَرَضْنٰاهٰا وَ أَنْزَلْنٰا فِيهٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (1) اَلزّٰانِيَةُ وَ اَلزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اَللّٰهِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ اَلْيَوْمِ اَلْآخِرِ وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (2) اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً وَ اَلزّٰانِيَةُ لاٰ يَنْكِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَى اَلْمُؤْمِنِينَ (3) وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (4) إِلاَّ اَلَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا فَإِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (5) وَ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلصّٰادِقِينَ (6) وَ اَلْخٰامِسَةُ أَنَّ لَعْنَتَ اَللّٰهِ عَلَيْهِ إِنْ كٰانَ مِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (7) وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا اَلْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ إِنَّهُ لَمِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (8) وَ اَلْخٰامِسَةَ أَنَّ غَضَبَ اَللّٰهِ عَلَيْهٰا إِنْ كٰانَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (9) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ تَوّٰابٌ حَكِيمٌ (10)
به نام ايزد بخشايندۀ بخشايشگر سورتى فروفرستاديم و فريضه كرديم آن را و فروفرستاديم در او آياتى روشن تا همانا شما انديشه كنى (7).
ص : 63
[81-ر] زن زناكننده و مرد زانى (1)بزنى هريكى را از ايشان صد تازيانه،و نبايد تا بگيرد شما را به آن رحمتى در دين خداى اگر شما ايمان دارى به خداى و روز بازپسين،بايد تا حاضر آيند به عذاب ايشان گروهى از مؤمنان.
مرد زناكننده بزنى نكند مگر زن زناكننده را يا مشرك را،و زن زناكننده نكاح نكند مگر مرد زناكننده يا بت پرست (2)و حرام كردند (3)آن را بر مؤمنان.
و آنان كه تهمت كنند زنان پارسا را،پس نيارند چهار گواه،بزنى ايشان را هشتاد تازيانه،و نپذيرى براى ايشان گواى هرگز،و ايشان (4)ايشان فاسقانند.
مگر آنان كه توبه كنند از پس آن و نيك شوند كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.
[81.پ] و آنان كه تهمت كنند زنان خود را،و نباشد ايشان را گواهان الّا خويشتن گواهى يكى از ايشان چهار گواه باشد يعنى سوگند (5)به خداى كه او از راست گران (6)است.
و پنجم آن كه لعنت (7)خداى برو باد اگر (8)از جملۀ دروغ زنان است.
ص : 64
و بازدارد (1)از او (2)عذاب كه سوگند خورد چهار سوگند به خداى كه او از جملۀ دروغ زنان است.
و پنجم آن كه خشم خداى بر او باد اگر (3)از راست گران است.
و اگر نه رحمت خداى استى بر شما و بخشايش او،و آن كه (4)خداى توبه پذيرنده است و محكم كار.
قوله تعالى: سُورَةٌ أَنْزَلْنٰاهٰا ،رفع«سورة»بر خبر مبتداى محذوف است، و التّقدير:هذه سورة انزلناها (5)،اى هذه[سورة] (6)منزلة،اين سورتى است كه ما آن را فروفرستاديم.و طلحة بن مصرف در شاذّ خواند،سورة انزلناها،على تقدير انزلنا سورة انزلناها،و قيل:على معنى اتّبعوا سورة انزلناها. وَ فَرَضْنٰاهٰا ،ابن كثير و ابو عمرو به تشديد«را»خواندند من التّفريض و هو لتكثير الفعل.ابو عمرو گفت:معنى اين قرائت (7)آن است كه:فصّلناها،ما آن را تفصيل داديم و مفصّل و مبيّن كرديم [82-ر].بعضى دگر گفتند كه،معنى آن است كه:در او حلال و حرام بسيار كرديم.و بعضى دگر گفتند (8):تشديد براى تأييد احكام است از وقت نزول تا به قيام ساعت (9).و باقى قرّاء،به تخفيف«را»خواندند من الفرض،و اصل فرض قطع باشد بتقدير،و فرضه (10)گويند آن حزّه را كه زه كمان در او افگنند.و سورت در كلام عرب منزلتى باشد از منازل شرف (11)،قال الشّاعر-شعر:
أ لم تر انّ اللّه اعطاك سورة***ترى (12)كلّ ملك دونها يتذبذب
ص : 65
و الفرض،ايضا التّقدير،و منه يقال للطّاعة المقدّرة على وجه فريضة،و حكم (1)فعل و ترك او از عرف شرع دانند نه از لغت،و گفته اند:فرض به معنى انزال آمد، في قوله تعالى: إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ (2)... ،اى انزل. وَ أَنْزَلْنٰا فِيهٰا آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ ،و فروفرستاديم در اين سورت آياتى و دلالاتى روشن تا همانا شما انديشه كنى و تفكر.
قوله: اَلزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي ،خداى-جلّ جلاله-در اين آيت فرمود كه:مرد زناكننده و زن زناكننده را هريكى را از ايشان صد تازيانه بزنى،و اين مجملى است كه سنّت تفصيل آن داده است.اكنون بدان كه آن (3)زنا كه ايجاب حدّ كند،خلوت كردن باشد با هركس كه خداى به حرام كرده است وطى او بى عقد (4)يا شبهت عقدى،و آن وطى در فرج باشد،و اين كه مرد باشد،عاقل و بالغ و كامل عقل (5)باشد مراد با او نكاح معروف است در شرع.و شبهت عقد آن باشد كه مرد (6)عقدى بندد بر محرمى از آن خود از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر،او (7)نداند و نشناسد ايشان را،يا عقد بندد بر زنى كه شوهر دارد،يا در عدّت شوهرى باشد از طلاق رجعى يا باين و (8)نداند،يا در حال احرام به نسيان يا زن محرمه و او (9)نداند،اين و مانند اين شبهت عقد باشد به وطى او اين زنان مستحق حد نباشند (10)،و اگر داند و با علم و يا بدان (11)علم وطى كند،حكم او حكم زانى باشد،حدّ بايد زدن او را.
و حكم زنا ثابت شود به يكى از دو چيز:امّا به اقرار فاعل بر خود با كمال عقل بى اكراه و اجبار چهار بار يك بار پس از يكديگر (12)كه او زنا كرد در فرج.اگر اقرار او كمتر از چهار بار بود،حكم زنا ثابت نشود،و اگر گويد كه:اين وطى نه در فرج
ص : 66
بود،هم حد واجب نشود (1)،بل امام تعزير كند او را به حسب آنچه صلاح داند.و دوم، به گواهى (2)چهار گواه مسلمان عدل آزاد كه در يك مجلس بر او گواهى دهند به زنا در فرج و معاينۀ عضو در عضو كالميل فى المكحلة.و اگر گواهى (3)نه بر اين وجه دهند،به گواهى ايشان حكم زنا ثابت نشود،و ايشان را حدّ مفترى بايد زدن،هريكى را هشتاد تازيانه.و اگر بعضى گواهى[دهند] (4)به معاينه و مشاهده،و بعضى بجز آن همچنين همه را حدّ بايد زدن (5).اگر گواهى بر زنا ندهند (6)بر تجريد و مضاجعه دهند،مشهود عليه را تعزير بايد كردن بدون الحدّ.و اگر از جملۀ گواهان يكى شوهر زن باشد،حكم همان است كه ثابت شود بر او حكم زنا و حدّ بايد زدن زن را.
و شرط اين گواهى آن است كه:در يك وقت،در يك مجلس باشد بر يك وجه،چه اگر مختلف شود يا مثلا سه گواه گواهى (7)دهند و گويند:گواهى (8)ديگر براثر ماست هر سه را حدّ بايد زدن.و گواهى زنان بر انفراد مقبول نباشد در اين باب، اگر سه مرد و دو زن گواهى دهند به زنا مردى (9)،به گواهى ايشان رجم[بايد كردن او را چون محصن باشد.و اگر دو مرد و چهار زن گواى دهند بر مردى به زنا،به گواى ايشان رجم] (10)ثابت نشود،حدّ ثابت شود.و اگر يك مرد و شش زن يا بيشتر گواهى دهند،به گواهى ايشان هيچ ثابت نشود و جمله را حدّ بايد زدن حدّ فريه.و حكم زن در اين باب چون حكم مرد باشد كه به يكى از اين دو حكم زنا بر او (11)ثابت شود،امّا اقرار و امّا گواهى چهار گواه.
اگر امام كسى را بر زنا يا بر شرب خمر بيند،او راست كه حدّ بزند او را،به اقرار و گواه حاجت نباشد،و جز امام را نبود اين حكم.
و بدان كه زناكنندگان بر پنج قسمت اند (12):يكى آن است كه،حدّ بر (13)قتل بر او
ص : 67
واجب باشد على كلّ حال.و دوم آن كه،او را حدّ بايد زدن،آنگه رجم كردن.سيم آن كه،بر او رجم بود و حدّ نبود.و چهارم[82-پ]آن كه (1)،بر او حدّ بود و نفى.و پنجم آن كه،بر او حدّ بود و نفى نبود.
امّا قسم اوّل كه بر او قتل بود،على كلّ حال،اگر محصن باشد و اگر نباشد، اگر بنده باشد و اگر آزاد،و اگر كافر باشد و اگر مسلمان،و اگر پير باشد و اگر جوان، هر مردى است كه او زنا كند با يكى از ذوات محرم خود از مادر يا خواهر يا دختر يا دختر برادر يا دختر خواهر يا عمّه يا خاله،و همچنين مرد ذمّى كه با زن مسلمان زنا كند بر او قتل باشد به هر حال،و همچنين آن كس كه (2)ستم كند بر زنى و غصب كند بر او فرج او را،و زن را اختيار نباشد،بر او قتل واجب بود به همه حال (3).
امّا آن كس كه او را اوّلا حدّ بايد زدن صد تازيانه،آنگه رجم كردن،مرد پير باشد و زن پير كه زنا كنند و محصن (4)كه ايشان را اوّلا[صد] (5)تازيانه بايد زدن آنگه رجم كردن،و اين قسم دوم است.
و امّا قسم سيم (6)آن است كه:او را رجم بايد كردن و پيش از رجم حدّ نبايد زدن،مردى است يا زنى كه زنا كنند و محصن باشند و لكن پير نباشند.
و امّا قسم چهارم:و آن مرد بكر و زن بكر باشد،و بكر در اين جا (7)مراد آن است كه عقد بسته باشد و لكن با نزديك زن نشده باشد،و همچنين زن[با شوهر ناشده] (8)اينان چون زنا كنند حكم آن است كه اينان را صد تازيانه بزنند و يك سال از شهر خود برانند به دگر شهر (9)،و نفى بر مرد باشد خاصّ و بر زن نباشد،و مرد را موى بتراشند،و اين نيز بر زن نباشد.
و قسم پنجم آن است كه:او را حدّ بايد زدن صد تازيانه و نفى نباشد بر او،آن هر
ص : 68
مردى يا زنى باشد جوان كه بكر نباشد و محصن نباشد زنا كنند بر ايشان بيش از حدّ نيست (1)صد تازيانه.
و در (2)احكام اميرالمؤمنين (3)-عليه السّلام-است كه:در يك روز پنج كس را بگرفتند به تهمت زنا،و پيش او بردند و او در ايشان پنج حكم مختلف كرد،بفرمود:
تا يكى را رجم كردند،و يكى را حدّ زدند،و يكى را نيم حدّ زدند،و يكى را تعزير كردند،و يكى را رها كردند.و او را گفتند:يا اميرالمؤمنين !حادثه يكى است،و تو پنج حكم مختلف فرمودى،چرا چنين آمد؟گفت:اگرچه حادثه يكى است، احوال (4)وجوه مختلف است:امّا آن را كه رجم فرمودم،محصن بود و بر محصن رجم است به اجماع و سنّت.و امّا آن را كه حدّ زدم محصن نبود و بر نامحصن حدّ است تمام.و امّا آن را كه نيم حدّ فرمودم،برده بود و بر برده حدّ نيم (5)آزاد است.و امّا آن را كه تعزير فرمودم،كودكى بود و بر او حدّ نباشد،او را ادب فرمودم تا ديگر نكند.و امّا آن كه او را رها كردم،ديوانه بود و بر ديوانه قلم تكليف نيست.
و به روايتى ديگر چنين آوردند كه:زنى را پيش او آوردند با شش كس.و گفتند:اين هر شش با اين زن زنا كردند (6)در يك روز،او شش حكم مختلف كرد:
يكى را از آن جمله (7)فرمود تا بكشتند كه او ذمّى بود و زن مسلمان،و باقى بر اين جمله كه ذكر كرديم.
امّا[حدّ] (8)احصان به نزديك ما آن باشد كه مرد متمكّن باشد[از وطى] (9)فرجى سواء اگر به ملك يمين باشد و اگر به عقد نكاح،و نكاح دوام باشد،چه نكاح متعه احصان نيارد و بايد تا مدخول بها باشد،چه اگر دخول نبوده باشد حكم احصان ندارد و بايد تا متمكّن باشد از او و خلوت با او،چه اگر ممنوع بود از او و يا غايب از او هم حكمى نباشد آن را،و چون طلاق دهد زن را و بائن شود از او حكم احصان باطل شود،و جملۀ فقها در اين خلاف كردند[و گفتند] (10):با طلاق و بينونه احصان ثابت
ص : 69
باشد،و نيز فقها مراعات تمكين نكردند.امّا برده را شافعى گفت:اگر آزادى بر بنده نكاح كند (1)،يا بنده اى بر آزادى،آزاد را احصان ثابت شود و بنده را ثابت نشود،و اين قول مالك است.و ابو حنيفه گفت:ميان ايشان احصان نباشد از هيچ دو جانب، امّا[اگر] (2)كودكى بر بزرگى يا بزرگى بر كوچكى (3)عقد بندد،به نزديك شافعى احصان ثابت شود بزرگ را دون كوچك.و مالك و بو حنيفه (4)گفتند:از هيچ دو جانب احصان نباشد.
امّا رجم:اگرچه در قرآن نيست،در سنّت است،و امّت[83-ر]مجتمع اند بر او و گفته اند (5)خارجيان در اين خلاف كردند،و به خلاف ايشان اعتداد (6)نيست.و عبادۀ صامت روايت كند كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
خذوا عنّي (7)قد جعل اللّه لهنّ سبيلا،البكر بالبكر جلد مائة و تغريب عام و الثّيّب بالثّيّب جلد مائة و الرّجم، گفت:بگيرى از من خداى تعالى براى زنان رهى نهاد،و هر بكر كه با بكر زنا كند صد تازيانه (8).و مراد به بكر نامحصن است،و آنچه كه سالى او را از شهر خود به شهرى ديگر رانند.و چون ثيّب با ثيّب زنا كند (9)،و مراد به ثيّب،محصن است،و ايشان را حدّ بايد زدن و آنگه رجم كردن،برآن بيان كه كرديم كه چون پير باشد.
و حديث ماعز معروف است كه بيامد و گفت:يا رسول اللّه!زنيت فطهرني،زنا كردم، مرا پاك كن.رسول-عليه السّلام- (10)روى بگردانيد.دوم بار (11)به ديگر جانب آمد و بگفت.
رسول-عليه السّلام-روى بگردانيد.[ سيم بار] (12)به ديگر جانب آمد و گفت:يا رسول اللّه (13)! زنا كرده ام مرا پاك كن.رسول-عليه السّلام-آن را كاره بود،طلب شبهتى مى كرد تا دفع حدّ كند به آن،گفت:
لعلّك قبّلتها ،همانا بوسه داده باشى او را!گفت:يا رسول اللّه!
ص : 70
بيش از اين بود (1)،و خواست تا دگرباره گويد،يكى از جملۀ صحابه گفت:يا هذا! دانسته اى (2)كه اگر يك بار ديگر بگويى رسول-عليه السّلام-تو را رجم فرمايد و سنگسار كند.گفت:دانسته ام و خود براى آن آمده ام كه عذاب دنيا و رسوايى دنيا از عذاب و رسوايى آخرت آسان تر است.
آنگه بار چهارم گفت:يا رسول اللّه!زنيت فطهّرني،زنا كرده ام مرا پاك كن.
رسول-عليه السّلام-گفت:همانا كه تو را در عقل خللى است،گفت:يا رسول اللّه! در عقل من خلل نيست و لكن شيطان بر من مستولى شد.رسول صحابه را پرسيد كه:
اين را كامل عقل مى شناسى؟گفتند:آرى،يا رسول اللّه!آنگه رسول-عليه السّلام- بفرمود تا او را رجم كردند.
و (3)اميرالمؤمنين (4)-عليه السّلام-شراحه را روز پنج شنبذ حدّ فرمودن (5)زدن و روز آدينه رجم كرد او را.گفتند:يا اميرالمؤمنين !دو حدّ زدى او را؟گفت:
بلى جلدتها بكتاب اللّه و رجمتها بسنّة[رسول] (6)اللّه، به كتاب خداى او را حد زدم و به سنّت رسول رجم كردم او را.
امّا مرد محصن و زن محصنه چون پير باشند بر ايشان دو حدّ بود:يكى جلد اوّلا،و آنگه رجم.و داود و (7)اهل ظاهر گفتند:اين هر دو حدّ بر جملۀ محصنان باشد سواء اگر پير باشد (8)و اگر جوان،اين قول جماعتى است از اصحابان (9)ما.و جملۀ فقها گفتند:بر ايشان رجم باشد دون الجلد (10)،دليل ما بيرون (11)اجماع فرقه حديث عبادۀ صامت است كه گفتيم و حديث اميرالمؤمنين و شراحة.امّا تغريب عام و آن كه يك سال بيرون كنند او را،اين در حقّ بكر معتبر است و مراد به بكر نامحصن است چنان كه گفتيم،و دليلش[حديث] (12)عبادۀ صامت (13).
ص : 71
امّا در آن كه جلد و تغريب يك حد هست يا دو؟فقها خلاف كردند.به نزديك ما دو حدّ است،و به نزديك بيشتر فقها آن است كه هر دو يكى است و اين مذهب اوزاعى و ثورى و احمد و ابن ابى ليلى و شافعى است.و ابو حنيفه گفت:حد جلد است امّا تغريب تعزيرى است موكول با راى و اجتهاد امام،و به نزديك ما اين تغريب بر مردان باشد،بر زنان نباشد،و مذهب مالك هم اين است.و شافعى و احمد و اوزاعى و ثورى و ابن ابى ليلى گفتند:هر دو را تغريب بايد كردن،و در عهد صحابه -رضى اللّه عنهم-و در عهد اميرالمؤمنين -عليه السّلام-تغريب كردند ايشان (1)مردان را دون زنان را،ابو بكر به فدك فرستاد،و عمر به شام،و عثمان به مصر،و على به روم.
بر بنده و پرستار چون زنا كنند تغريب نباشد به نزديك ما،و مذهب مالك و احمد همين است،و شافعى را در او دو قول است:يكى چنان كه ما گفتيم،و يكى آن كه تغريب بايد كردن.و در آن قول كه گفت:تغريب بايد كردن،در مدّت دو قول گفت:
يكى يك سال كالحرّ سواء،و دوم شش ماه قياسا على جدّهما.اگر مردى ديوانه زنا كند با زنى عاقله هر دو را حدّ بايد زدن به نزديك ما،و اگر مردى عاقل با زنى ديوانه زنا كند بر مرد حدّ باشد و بر زن نباشد (2).و شافعى گفت (3):هر دو جاى بر ديوانه حد نيست.ابو حنيفه گفت:بر زن عاقله (4)حد[83-پ]نيست چون ديوانه با او زنا كند، امّا اگر مرد عاقل باشد و زن ديوانه بر مرد (5)حدّ واجب بود.
حكم زنا ثابت نشود الّا به اقرار يا به چهار گواه مردان عاقل بالغ عدل،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:دو گواه كفايت باشد.امّا اتيان البهيمة به دو گواه ثابت شود،و شافعى گفت:چهار گواه بايد،و ابو حنيفه گفت:دو گواه بس باشد.
اگر مردى را با زنى در بستر (6)يابند و يا ببينند كه او را بوسه مى دهد يا دست در گردن او (7)،اصحاب ما را در او دو روايت است:يكى آن كه بر او حدّ (8)تمام باشد،و روايت ديگر آن كه:بر او تعزير باشد،و اين مذهب جملۀ فقهاست.
ص : 72
زنى كه شوهر ندارد و حملى بر او پيدا شود و (1)اقرار ندهد (2)به زنا بر او حدّ نباشد به نزديك ما و به نزديك ابو حنيفه همچنين،و شافعى گفت و مالك كه:بر او حدّ باشد.
امّا اقرار،بايد تا چهار بار اقرار دهد در چهار مجلس به نزديك ما،و مذهب ابو حنيفه (3)همچنين است،و مذهب شافعى يك بار كفايت بود،و اين قول مالك است و حمّاد بن ابي سليمان (4).و ابن ابى ليلى گفت:اقرار چهار بار بايد سواء اگر در يك مجلس (5)و اگر در چهار مجلس.چون اقرار دهد كه بر او حدّ است آنگه منكر شود و گويد دروغ گفتم حدّ از او ساقط شود،و مذهب ابو حنيفه و شافعى و يك قول مالك اين است.و قول دگر آن كه ساقط نشود،و اين قول حسن بصرى است.و سعيد جبير و داود[گفتند] (6):چون چهار گواه گواهى دهند بر او به زنا حد واجب شود بدو،سواء (7)اگر او تصديق كند ايشان را و اگر تكذيب،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:حدّ نبايد زدن (8)او را چون تصديق كند گواهان را براى آن كه تصديق از او اعتراف باشد و با اعتراف گواهى گواهان را اثر بود،و به يك اعتراف حدّ واجب نبود.
اگر مردى زنى را يابد بر بستر خود گمان برد كه زن اوست،با او خلوت كند بر او حدّ نباشد،و مذهب شافعى همين است.و ابو حنيفه گفت:بر او حدّ باشد.
مرد لال چون به اشارت معلوم كند كه او زنا كرده است يا قتل عمد كرد بر او حدّ و قصاص واجب بود،و شافعى همين گفت.ابو حنيفه گفت:بر او نه حد باشد و نه قصاص.
امّا حدّ لايط،اگر ايقاب كرده باشد قتلش واجب بود،و امام مخيّر است خواهد به تيغ كشد او را و خواهد ديوارى بر او افگند و خواهد از بلندى بيندازد او را،و اگر دون ايقاب باشد بنگرند (9)،اگر محصن بود رجم كنند او را،و اگر نامحصن بود حدّ
ص : 73
زنند او را كالزّنا،و اين يك قول شافعى است و قول زهرى و حسن بصرى و ابو يوسف و محمّد بن الحسن.و قول ديگر شافعى آن است كه:بكشند او را به هر حال،و مذهب ابو حنيفه آن است كه بر او تعزير باشد و حدّ نبود.
و امّا واطى البهيمه:به نزديك ما بر او تعزير باشد دون الحدّ،و اين مذهب مالك است و ثورى و ابو حنيفه.و شافعى را سه قول است:يكى موافق اين اقوال،و دوم آن كه حكمش حكم زانى باشد،و سيم حكمش حكم لايط باشد.
اگر مردى ذات (1)محرمى را بخرد از آن خود (2)از مادر يا خواهر يا دختر يا عمّه يا خاله يا دختر برادر يا دختر خواهر،آنگه بداند ايشان را و بشناسد و با علم به آن مواقعه كند با ايشان،او را ببايد كشتن على كلّ حال،و شافعى را دو قول است:يكى (3)آن كه بر او حدّ باشد،دوم آن كه بر او هيچ نباشد،و اين مذهب ابو حنيفه است.
اگر مردى زنى را به مزد بستاند براى وطى و او را بر وطى مزدى (4)دهد زانى بود،و بر او حدّ باشد،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:بر او حدّ نباشد يا (5)گفت:
لو استأجرها ليزنى بها فزنى بها (6)لا حدّ عليه ايضا،و لو استأجرها للخدمة فوطئها فعليه الحدّ،اگر مردى نكاح بندد بر يكى از ذوات محرم خود-از آنان كه گفتيم از نسب يا از رضاع-يا بر زن پدر يا بر زن پسر،يا زنى كه بر سر چهار زن،يا زنى كند كه شوهر دارد،يا زنى كه طلاق داده باشد او را،يا لعان كرده باشد (7)يا او را سه طلاق داده باشد،آنگه خلوت كند با يكى از اينان[84-ر]در ذوات محرم بر او قتل باشد،و در اين اجنبيّات بر او حد بود،و شافعى همين گفت الّا آن كه اين فصل كه ما كرديم او نكرد،و ابو حنيفه گفت:در اين هيچ بر او حد نباشد.
اگر چهار مرد بر كسى گواهى دهند به زنا و بشرط گواى (8)باشند آنگه غايب شوند يا بميرند،حاكم را باشد كه به گواهى ايشان حكم كند و مشهود عليه را حد زند،و شافعى همين گفت،و ابو حنيفه گفت:چون بميرند يا غايب شوند حاكم را
ص : 74
نباشد كه به گواهى ايشان حكم كند.
چون چهار مرد حاضر آيند به نزديك حاكم،يا بر كسى گواهى دهند به زنا سه كس گواهى بدهند[چهارم گواى ندهد] (1)مشهود عليه را حدّ نبايد زدن بلا خلاف، براى آن كه گواهى تمام نيست،و آن كه گواهى نداد بر او هيچ نباشد بلا خلاف.امّا آنان را كه گواهى دادند،ايشان را حدّ فريه بايد زدن،و ابو حنيفه و اصحاب او همين گفتند،و شافعى را در او دو قول است:در قديم و جديد،گفت:حدّ بايد زدن و در شهادات گفت نبايد زدن.
اگر چهار مرد (2)گواهى دهند به زنا بر كسى،آنگه يكى رجوع كند آن را كه مشهود عليه باشد،او را حدّ نبايد زدن بلا خلاف،و آن را كه رجوع كند از گواهى حد بايد زدن بلا خلاف،اما سه گانه را بر ايشان حد نباشد.نزديك ما شافعى را دو قول است:اگر چهار كس گواهى دهند بر كسى به زنا و آن كس محصن باشد،امام او را رجم كند،آنگه يكى بازآيد و گويد:اين گواهى دروغ دادم و قصد من كشتن او بود او را به قصاص ببايد كشتن،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:قصاص نباشد اين جا.
اگر بر زنى ستم كنند و با او فساد كنند بر او حدّ نباشد بلا خلاف،و او را مهرى نرسد،و ابو حنيفه همچنين گفت،و شافعى گفت:او را مهر مثل رسد.
بنده و پرستار چون زنا كنند بر ايشان نيمۀ حد باشد پنجاه تازيانه اگر محصن باشد و اگر نه،و مذهب ابو حنيفه و شافعى و مالك همين است،و عبد اللّه عبّاس گفت:
اگر محصن باشد بر هريكى از ايشان نيمۀ حدّ بود،و اگر نباشد بر ايشان هيچ نيست.
و بعضى فقها گفتند:حكم بنده در اين باب حكم آزاد بود،اگر محصن بود رجم،و اگر نامحصن بود حدّ،و داود گفت:بنده را صد تازيانه بزنند،و كنيزك را پنجاه اگر شوهر دارد،و اگر ندارد بر او هيچ نيست به يك روايت از او،و به ديگر روايت صد تازيانه سيّد را باشد كه غلام و كنيزك خود را حدّ زند در آنچه مستحقّ باشند بى اذن امام،و اين مذهب اوزاعى و ثورى و احمد و اسحاق و شافعى است.و ابو حنيفه
ص : 75
گفت:او را نباشد كه حدّ زند بى اذن امام،و مالك گفت:اگر غلام بود،خواجه را باشد (1)اگر كنيزكى بود كه او را به شوهر داده نباشند (2)،و اگر شوهر دارد نرسد او را كه حدّ زند،و سيّد را باشد كه اقامت حدّ كند بر مملوك خود،[به] (3)اقرار او،يا به علم خود،يا به گواهى گواهان (4)شافعى در اعتراف موافقت كرد ما را قولا واحدا،و در بيّنه و علم سيّد دو قول است او را:اگر سيّد فاسق بود يا زن يا مكاتب (5)،او را باشد كه اقامت[حد] (6)كند بر مملوك،و شافعى را دو قول است.اگر چهار مرد بر كسى گواهى دهند به زنا،[د] (7)و گويند او زنا كرد به بصره،و دو گويند بل به كوفه،يا گواهى دهند كه او زنا كرد در اين خانه در فلان زاويه،و دو گويند در دگر زاويه،بر مشهود عليه حد نباشد بلا خلاف،و گواهان را حدّ بايد زدن.و شافعى را دو قول است:
يكى چنان كه ما گفتيم،و يكى آن كه حدّ نبايد زدن ايشان را،و اين قول ابو حنيفه است.
چون چهار كس گواهى دهند بر كسى به زنا حدّ واجب شود بر مشهود عليه«سواء» اگر عهد متقادم بود و اگر نزديك،و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه گفت:چون عهد متقادم باشد،گواهى ايشان نشنوند (8).ابو يوسف گفت:ما جهد كرديم بر ابو حنيفه كه اين تقادم را حدّى بگو،نگفت،و حسن بن زياد و محمّد بن الحسن گفتند:حدّ نهاد آن را به يك سال،و ابو يوسف و محمّد گفتند:اگر از پس ماهى گواهى دهند من وقت المعاينة گواهى ايشان مقبول نباشد.
از شرايط احصان،اسلام نيست،بل حرّيت و بلوغ و كمال عقل و تمكين از وطى كفايت باشد به نزديك ما چون اين شرايط حاصل آيد محصن شود،و شافعى [84-پ]همين گفت،و مالك گفت:اگر زن و شوهر كافر باشند،احصان نبود، چه نكاح ايشان نكاح نيست،و ابو حنيفه گفت:اسلام شرط است،و كلام با او در دو فصل باشد:يكى آن كه بر مشركان اصلا رجم واجب است (9)؟گفت:نه،و ذكر
ص : 76
آن كه در اسلام كه (1)شرط باشد در احصان يا نه؟گفت:شرط نباشد (2).
مرد بيمار مأيوس را چون حدّ بر او واجب باشد صد شاخ شمش ببايد گرفت و در هم بستن و يك بار به روى زدن بر وجهى كه مؤدى نباشد به اتلاف (3)،و ابو حنيفه گفت:برآن كه باشد مجتمع و متفرّق بزنند ضربى مولم[و مالك گفت:صد تازيانه درهم بندند يا كمتر،به حساب بزنند او را به آن ضربى مولم] (4).و شافعى گفت:به اطراف الثّياب و النّعال بزنند او را ضربى نه مولم،و اين طرفى است كه گفته شد از خلاف،و در اين موضع اين قدر كفايت است.
قوله: فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ ،«فا»براى آن آورد كه كلام متضمّن شرط است،و التّقدير:من زنى من رجل او امرأة فعلى كلّ واحد منهما مائة جلدة،و اين خطاب اگرچه متوجّه است به جملۀ امّت،مراد رسول است-عليه السّلام- و ائمه كه قائم مقام او باشند در اقامت حدود بلا خلاف.
و حقيقت[زنا] (5)وطى مرد باشد زن را در فرج بى عقد (6)شرعى يا شبهۀ عقدى با علم يا غلبۀ ظن،و نه هر وطى حرام زنا باشد،زيراكه وطى زن حائض حرام است،و نيز وطى نفساء،و نگويند كه آن زناست.
قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ ،و نبايد كه شما را بگيرد به ايشان رقّتى (7)و شفقتى در دين خداى.مجاهد و عكرمه و عطاء بن ابى رباح و سعيد جبير و نخعى و شعبى گفتند و ابن زيد و سليمان بن يسار:معنى آن است كه نبايد كه رحمت شما را برآن حمل كند كه حدّ خداى رها كنى و اقامت نكنى.معتمر (8)گفت از عمران كه،من ابو مجلز (9)را گفتم:اين سخت تكليفى است كه خداى ما را كرد في قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ ،نبايد كه شما را رأفتى و رحمتى پديد آيد بر ايشان،و ما را از روى بشريّت رحمت مى باشد بر ايشان،همانا مراد در اين بزه
ص : 77
باشد؟گفت:معنى آيت[نه] (1)آن است كه تو گمان بردى،معنى آن است كه سلطان و حاكم براى رأفت و رحمت و رقّت نباشند (2)تا اقامت حدود رها كنند.و گفتند:دليل بر اين ظاهر آيت است من قوله: فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا .و«جلد»، در لغت زدن باشد بر ظاهر جلد باشد،يقال:جلده اذا ضرب جلده،كما يقال:ظهره و بطنه و رأسه اذا ضرب ظهره و بطنه و رأسه.
خالد گفت:عبد اللّه عمر را كنيزكى بود،زنا كرد،او را به دست من داد و گفت:اين را حد زن بر پشت و بر پايها و بر اندامهاى ديگر ضربى خفيف.او را گفتم:فاين انت عن قوله: وَ لاٰ تَأْخُذْكُمْ بِهِمٰا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللّٰهِ؟ گفت به هر حال بنشايد كشتن او را،خداى جلد فرمود،قتل نفرمود.
سعيد بن المسيّب و حسن بصرى گفتند:مراد آن است كه ضربى زنى موجع و مولم.زهرى گفت:در زنا و فريه اجتهاد بايد كردن در زدن و مبالغت نمودن و در حدّ شراب (3)تخفيف.قتاده گفت:در حدّ شرب و فريه تخفيف بايد،و در زنا اجتهاد و مبالغت.حمّاد گفت:فاسق (4)را و شارب را حدّ با جامه بايد زدن،و زانى را پشت برهنه بايد زدن (5).و به نزديك ما ايشان را حدّ چنان بايد زدن كه ايشان را يابند،اگر برهنه باشند ايشان حدّ برهنه بايد زدن،و اگر با جامه باشند ايشان را حدّ چنان (6)بايد زدن.و مرد را جلد (7)كه زنند ايستاده زنند،و زن را بنشانند،و اين حدّ كه زنند بر جملۀ اندام او مفرّق (8)كنند الّا بر روى و فرج،و مذهب شافعى همين است،و ابو حنيفه گفت:جز بر سر و روى و فرج.
امّا كيفيت اقامت حدّ آن است كه:امام حاضر آيد و گواهان به جاى حدّ يا رجم.
اگر حدّ (9)به اقرار مرد و زن واجب شده باشد،امام ابتدا كند به رجم آنگه مردمان،و
ص : 78
اگر به گواهى گواهان درست شده باشد،اوّل گواهان ابتدا كنند،آنگه امام،آنگه مردمان.و مذهب ابو حنيفه همين است[85-ر]و شافعى گفت:ابتدا كردن واجب نيست بر كسى،بل هركه خواهد ابتدا كند.و اگر مرد يا زن از آنان باشد (1)كه بر او جلد و رجم واجب بود،اوّل حدّ زنند او را رها كنند تا نيك شود،آنگه رجم كنندش.چون امام كسى را رجم خواهد كردن،بفرمايد تا چاله اى بكنند و مرد را در آنجا كنند تا كمر بست،و اگر زن باشد تا به سينه،و (2)خاك پيرامن ايشان بينبارند و استوار كنند.
و آنان كه سنگ اندازند با پس پشت او شوند و از برابر روى او (3)نيندازند تا بر رويش نيايد،اگر از خاك برآيد و بگريزد نگاه كنند اگر به گواهى گواهان بر او درست شده باشد،بازآرند او را و به چال (4)فروكنند و سنگ مى اندازند تا تمام بكشتن او (5)،و اگر به اقرار او بر او متوجّه باشد و برآيد و بگريزد،نگاه كنند.اگر پيش از آن باشد كه هيچ سنگ بر او آيد،بازآرند او را و سنگسار كنند،و اگر سنگى چند بر او آمده باشد و اگر همه،يكى باشد،و برآيد و بگريزد،رها كنند تا برود و به دنبال او نروند.
و سنگ بزرگ نزنند ايشان را (6)،سنگهاى (7)ميانه و معتاد كه انداختن را شايد از آن زنند.
و آن را كه حدّ زنند بر وجه ايجاع و ايلام زنند (8)،اگر در زير آن بميرد بر زننده هيچ نباشد،و او را قود (9)و ديت نبود.
و مرد را بر پاى بدارند،و زن را بنشانند و جامه بر او ببندند (10)تا عورتش گشاده نشود.
و آن را كه حدّ زنند،اگر بگريزد-حدّ تمام نازده-بازآرند او را و حدّ تمام بزنند
ص : 79
او را«سواء»اگر به اقرار او باشد (1)،اگر به گواهى گواهان.
و آن را كه بر او رجم واجب بود،و او بيمار بود،رجم كنند او را و انتظار نكنند (2)تا بهتر شود[چه غرض تلف اوست.و آن را كه حدّ بايد زدن و بيمار باشد،رها كنند تا بهتر شود] (3)آنگه حد زنند او را.و اگر مصلحت اقتضاى تقديم حدّ كند بر او حدّش بزنند على كلّ حال به صد شمش درهم بسته-چنان كه بيان كرديم.
و آن را كه حدّ بايد زدن در صميم الحرّ و البرد نزنند،رها كنند تا هوا خوش شود.
و در زمين دشمن كس را حدّ نزنند تا حميّت حمل نكند (4)او را بر آنكه در ايشان گريزد.
و اگر كسى را كه بر او حدّ واجب بود با حرم خداى يا حرم رسول يا حرم يكى از ائمه گريزد،رها كنند تا برون آيد آنگه حدّش زنند،و اگر برون نيايد طعام و شراب بر او تنگ كنند تا بيرون آيد آنگه حدّ بر او رانند (5).
و زن را چون حدّ بر او واجب شود و آبستن باشد،رها كنند تا بار بنهد و از نفاس بيرون آيد،و كودك را شير بدهد،آنگه حدّش بزنند،اگر جلد باشد و اگر رجم.
و آن كس را كه چند حدّ بر او جمع شود كه بعضى از آن كشتنى (6)باشد،همه به جاى آرند و كشتنى (7)بازپس دارند چنان كه مثلا آن را كه حدّ فريه بر او واجب باشد و دست بريدن به دزدى (8)،و كشتنى به قصاص،يا رجم به زنا،اوّل حدّش زنند و آنگه دستش ببرند و آنگه قصاص كنند او را.
و آن را كه حدّى بر او واجب شود و او عاقل باشد،آنگه مخلّط (9)شود،حدّ بر او برانند (10)به هر حال و رها نكنند (11).
و اميرالمؤمنين -عليه السّلام-حكم كرد در مردى كه بر خود اقرار داد به حدّى كه
ص : 80
خداى راست بر او،و بيان نكرد كه چه حدّ است،گفت:او را چندان مى زنى تا او گويد بس.
و آن كس كه او به حدّى بر خود اقرار دهد،آنگه انكار كند،التفات نكنند به آن انكار او،و حدّ بر او برانند،ما دام تا رجم نباشد،اگر رجم باشد به انكار او دست از او بدارند.
و زن مستحاضه را تا خونش منقطع نشود حدّ نزنند او را.
و چون امام كسى را حدّ خواهد زدن،مردم را خبر دهد تا جماعتى حاضر آيند و مشاهد حال باشند و معتبر شوند به آن،و ذلك قوله تعالى: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .
و خلاف كردند در عدد ايشان و كمّيّت ايشان.به نزديك ما ده كس باشد،و اين قول حسن بصرى است.عبد اللّه عبّاس گفت:كمّيّت (1)ايشان يك كس باشد،و (2)يك روايت است اصحاب ما را.عكرمه گفت:دو كس بايد.زهرى گفت:سه كس.و شافعى گفت:چهار كس.و نخعى و مجاهد گفتند:يك مرد،لقوله تعالى: وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا (3)-الآية.
راوى خبر گويد:روزى به نزديك ابو برزة الاسلمى رفتم به كارى،او را يافتم جماعتى همسايگان را حاضر كرده و كنيزكى را حدّ خواست زدن،بفرمود تا جامه اى بياورند و گرد او دادند (4)[85-پ]،و پسرش را فرمود تا او را پنجاه تازيانه بزد،آنگه بر خواند: وَ لْيَشْهَدْ عَذٰابَهُمٰا طٰائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ .
ابو هريره گفت (5):اقامت حدّ به زمينى اهل زمين را بهتر باشد از چهل شبانه روز باران.
حذيفة بن اليمان روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
يا معشر النّاس اتّقوا الزّنا فانّ فيه ستّ خصال،ثلاثا فى الدّنيا و ثلاثا في الآخرة ،گفت:از زنا بپرهيزيد كه در او شش خصلت است:سه در دنيا،و سه در آخرت.امّا آن سه گانه
ص : 81
كه در دنياست:آب روى ببرد،و درويشى آرد،و عمر بكاهد.و امّا آن سه كه در آخرت است:خشم خداى بواجب (1)،و حساب بد بود خداوندش را،و ملازمت دوزخ.
و آنس روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:اعمال امّت من هر شب آدينه بر من عرضه كنند دو بار،خشم خداى سخت باشد بر زناكنندگان.
وهب بن منبّه گفت:زانى بنميرد تا درويش نشود،و قوّاد بنميرد تا كور نشود.
قوله تعالى: اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً -الآية،علما در معنى و حكم آيت خلاف كردند.بعضى گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،مهاجر چون به مدينه آمدند،در ميان ايشان درويشان بسيار بودند،و در مدينه جماعتى زنان ناپارسا بودند به اين كار معروف و توانگر (2)بودند،و درويشان را طمع افتاد كه ايشان را به زنى كنند.
ازآنجا كه در مدينه ايشان را جايى و مالى نبود،از رسول-عليه السّلام-دستورى خواستند در نكاح ايشان.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نكاح ايشان بر مسلمانان حرام كرد،چه هم زانى (3)بودند و هم مشركات،و گفت:مرد[ز] (4)انى نبايد كه تا نكاح كند الّا با زانيه يا مشركه،و نيز زن زانيه مناكحه نكند الّا با زانى يا با مشركى، و نكاح ايشان بر مؤمنان حرام است،و ظاهر آيت اگرچه خبر است،معنى آن است كه بايد كه چنين باشد،چنان كه گفت: وَ مَنْ دَخَلَهُ كٰانَ آمِناً (5)... ،يعنى بايد تا ايمن دارند او را (6).قوله: إِنَّ الصَّلاٰةَ تَنْهىٰ عَنِ الْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ (7)،يعنى بايد تا نماز مردمان را منع كند از فحشاء و منكر،چه اگر خبر بودى دروغ بودى،و اين قول مجاهد است و عطاء بن ابى رباح و قتاده و زهرى و القاسم بن ابى برّة (8)و شعبى و ابو حمزة الثمالىّ و روايت عوفى از عبد اللّه عبّاس.
عكرمه گفت:آيت در زنانى (9)آمد زناكننده كه در مكّه و مدينه بودند،و بسيار
ص : 82
بودند،و از مشاهير ايشان نه زن بود (1)و صواحب رايات چون علمهاى بيطار تا ايشان را به آن بشناختندى:يكى امّ مهزول (2)بود كنيزك سائب بن ابى السّائب المخزومى،و امّ عليط بود كنيزك صفوان بن اميّة،و حنّة (3)القبطيّه كنيزك عاص وائل،و مريّه (4)بود كنيزك مالك بن عميلة بن السّاق،و حلاله بود كنيزك سهيل بن عمر،و امّ سويد بود كنيزك عمر بن عثمان المخزومىّ،و شريفه بود كنيزك زمعة (5)الاسود،و فرسه (6)بود كنيزك هشام بن ابى ربيعه،و قريبا بود كنيزك هلال بن انس،و خانه هاى ايشان را خرابات خواندندى در جاهليّت.و به خانۀ ايشان الّا مشركى (7)يا زانى نرفتى.و در جاهليّت عادت بودى كه مردم فرومايه زن ناپارسا (8)به زنى كردى (9)به طمع كسب ايشان،و آن را طعمه بساختندى.جماعتى درويشان مسلمانان را انديشه افتاد كه همچنين كنند،از پيغامبر دستورى خواستند.خداى تعالى اين آيت فرستاد و نهى كرد ايشان را از مناكحت ايشان (10)و امثال ايشان.
عمرو بن شعيب گفت:آيت در مرثد الغنوىّ آمد و در عناق.و مرثد مردى بود شجاع و او را دلدل گفتندى،و او را رسول-عليه السّلام-نصب كرده بود تا ضعيفان مسلمانان را از مكّه به مدينه آوردى،و اين عناق در جاهليّت دوست او بود،چون (11)به مكّه آمد او را استدعا كرد.او (12)گفت:خداى تعالى زنا حرام كرده است،گفت (13):
مرا به زنى كن و نكاحى كه شما راست.او گفت:تا از رسول دستورى خواهم.
دستورى خواست،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
بعضى دگر گفتند:مراد به نكاح نه عقد است،بل نكاح كنايت است از جماع.
و به نزديك ما اين لفظ از الفاظ مشتركه است،حقيقت باشد[86-ر]در عقد و
ص : 83
در جماع،و اين است كه ما گفتيم كه به يك عبارت خبر توان دادن از دو معنى مختلف،نبينى كه چون گويد:لا تنكح ما نكح ابوك،روا باشد كه اين يك لفظ نهى باشد عن العقد و الجماع معا.پس گفتند:معنى آيت آن است كه خلوت نكند و زنا نكند با زانيان (1)الّا زانى[يا] (2)مشركى،و نيز از زنان رغبت نكند در زنا الّا زانيه اى يا مشركه اى،و اين قول سعيد جبير است و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد و روايت والبى (3)است از عبد اللّه عبّاس كه گفتند معنى آن است كه:الزّانى لا ينكح، اى لا يزني الّا بزانية او مشركة،و كذلك الزّانية لا يزني بها الّا زان او مشرك. وَ حُرِّمَ ذٰلِكَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ ،و نكاح ايشان حرام است بر مؤمنان.سعيد بن المسيّب گفت:اين در ابتداى اسلام بود آنگه منسوخ شد اين حكم بقوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ (4)-الآية،و اين قول درست نيست به نزديك ما و اگرچه مذهب بيشتر فقها اين است.و حسن بصرى گفت:مراد به زانى محدود است،آن زانى را خواست كه او را حدّ زده باشد،و اين هم تخصيص است بى دليلى مخصّص،امّا نكاح مشركات[روا] (5)نيست بلا خلاف،و نيز نكاح زانيات تا ما دام مصرّ باشند برآن،اگر [توبه كنند و] (6)توبۀ ايشان ظاهر شود (7).امّا آن كس كه تو با او زنا كرده باشى (8)،از دو وجه بيرون نشود:يا در آن وقت محصنه بوده باشد و شوهر داشته بود يا نبود.اگر شوهر داشته باشد حلال نباشد تو را هرگز،و اگر نداشته باشد اگر با توبه خوانند[ايشان را] (9)،چون توبه كنند هر دو را روا باشد ايشان را مناكحه كردن.و علامت توبۀ زن آن باشد كه مرد او را استدعا كند،اگر اجابت كند با مثل آن تايب نيست،و اگر اجابت نكند از او توبه توان شناختن.
قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ -الآية،حق تعالى در اين آيت حكم
ص : 84
قاذف و حدّ او بيان كرد،گفت:و آنان كه ايشان محصنات را-يعنى عفائف را و زنان پارسا (1)را-كه ايشان خود را احصان و صيانت كرده قذف كند و رمى كند به تهمت زنا گويد:يا زانية،[اى] (2)زناكننده،يا گويد:زنا كردى،و همچنين اگر مردى پارساى بى گناه را گويد:يا زاني او زنيت،آنگه برآن دعوى كه گفته باشد چهار گواه نيارد تا گواهى دهند بر آنكه اين گوينده راست گفت و اين مرد با اين زن زنا كرد،و ما به معاينه ديديم كالميل في المكحله،و الّا اين گوينده را هشتاد تازيانه بايد زدن.و قوله تعالى: فَاجْلِدُوهُمْ ،تقدير آن است كه(فاجلدوا كل واحد منهم)،به اتفاق هريكى را از ايشان هشتاد تازيانه زنى.آنگه حكم كرد كه گواهى ايشان قبول مكنى هرگز ما دام تا توبه نكرده باشند بر خلافى كه هست ميان فقها و گفته شود-ان شاءاللّه (3). وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و ايشان فاسق باشند،اين سه حكم كرد ايشان را:
يكى وجوب حدّ،و يكى نفى قبول شهادت،و يكى نام فسق.امّا حكم آيت:بدان كه نزديك ما مردى يا زنى اگر كافر باشد اگر مسلمان،اگر بنده باشد اگر آزاد،پس [ازآن كه ] (4)عاقل و بالغ باشد مردى[را] (5)گويد:يا زانى،يا گويد:اى لايط،يا گويد:اى مفعول،يا دشنامى كه معنى اين دارد به هر لغت كه باشد به شرط آن كه عالم باشد به آن لغت و به موضوع (6)،يا زنى را گويد از اين عبارات چيزى،اين (7)حدّ بر او واجب شود هشتاد تازيانه.امّا اگر قاذف بنده بود حدّ هم هشتاد لازم باشد به نزديك ما،و زهرى و عمر بن عبد العزيز موافقت كردند (8)،و جملۀ فقها خلاف كردند و گفتند:حدّ بنده بر نيمۀ حدّ آزاد باشد چهل تازيانه.دليل ما عموم آيت است،و در آيت فرق نيست.
اگر كسى قذف كند جماعتى را هريكى را على حده به كلمتى مفرد،گويد يكى را:يا زانى!و ديگرى را:يا لايط!و ديگرى را يا مفعول!براى هريكى حدّى واجب شود بدو،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى قولا واحدا.و اگر جمله را به
ص : 85
يك لفظ گويد:شما زنا كردى يا شما زنا كننده اى،مذهب ما آن است كه (1):قوم او را به نزديك امام يا حاكم آرند و به يك بار مطالبه كنند،بر او يك حد باشد براى همه،و اگر هريكى على حده او را به حاكم آرند (2)،به حقّ خود مطالبه كنند،براى هريكى امام حدّى زند او را.و شافعى را دو قول است در اين مسئله،كه در قديم گفت:[86-پ]بر او يك حدّ باشد،و در جديد گفت:براى هريكى حدّى كامل باشد بر او،و اين تفصيل مراعات نكرد كه ما گفتيم.و ابو حنيفه گفت:بر او يك حدّ بيش نباشد سواء اگر به يك كلمه گويد و اگر (3)به كلمات مختلف مفرد هريكى را.
و ابو حنيفه را به ظاهر آيت تمسّك نيست،اگر گويد ظاهر آيت آن است: يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ،ايجاب حدّ براى جماعات (4)محصنات كرد،گوييم:اگر اين ظاهر را كار بندد (5)لازم آيد كه براى افراد بر او حدّ واجب نبود،و اين خلاف اجماع است.
دگر آن كه: فَاجْلِدُوهُمْ ،بر جمع است و به اتّفاق مراد آن است كه:(فاجلدوا كل واحد منهم).چون در حقّ قاذف معنى اين است ممتنع نباشد كه در حقّ (6)مقذوف همين تقدير باشد اگر (7)گويد مردى را كه:تو زنا كردى با فلان زن بر او دو حدّ واجب شود:يكى براى مرد،و يكى براى زن،چه او دو كس را قذف كرد.و ابو حنيفه گفت:بر او يك حدّ باشد،و شافعى در قديم همين گفت،و در جديد دو قول است او را:يكى،چنان كه ما گفتيم،و دگر آن كه يك حدّ واجب باشد.
اگر گويد كسى را (8):يا بن الزّانيين!بر او دو حدّ واجب شود مادر و پدر مقذوف را،اگر زنده باشند مطالبه ايشان را باشد،و اگر مرده باشند بحقّ ارث مطالبه مقذوف را باشد و دگر وارثان را.و ابو حنيفه گفت:يك حدّ واجب شود.و شافعى را دو قول است:يكى،چنين كه ما گفتيم،و اين قول اوست در جديد و در قديم و گفت:يك حدّ.بدان كه حدّ قاذف موروث باشد همچون مال براى آن كه حقّ (9)مقذوف است به ميراث برسد به نسب دون سبب،خويشان نسبى را باشد دون سببى.و ابو حنيفه گفت:
ص : 86
موروث نباشد،و شافعى گفت:موروث باشد.و در آن كه به كه رسد سه قول است او را:يكى (1)موافق مذهب ماست،و قول دوم آن كه عصبه را باشد،و قول سيم آن كه به جمله خويشان رسد از خويشان نسبى و سببى-از مردان و زنان-و اين مذهب اصحاب اوست (2).
تعريض به قذف،قذف نباشد به نزديك ما (3)اگر در حال غضب (4)باشد و اگر در حال رضا (5)،و مذهب شافعى همين است،و مالك گفت:در حال غضب قذف باشد،و در حال رضا قذف نباشد.
مرد آزاد بكر را چون در زنا چهار حدّ بزنند او را يا در قذف،به بار پنجم بكشند او را.و بنده را بار هشتم.و يك روايت آن است كه:بنده را به بار چهارم بكشند،و جملۀ فقها در اين باب خلاف كردند و گفتند:بر او حدّ باشد (6)چندان كه كند از قذف و زنا،قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ .
سعيد جبير گفت:آيت در باب عائشه آمد،و ديگر مفسّران گفتند:آيت عامّ است در جملۀ آنان كه آيت متناول بود ايشان را از جملۀ زنان مؤمنان.و رمى و قذف و قرف (7)يكى باشد،يقال:رماه (8)بكذا و آنچه (9)به او متعلّق است و آن زناست از آيت حذف كرد لدلالة الكلام عليه،[و التّقدير] (10): وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ بالزّنا، ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ على دعواهم.و قوله: فَاجْلِدُوهُمْ ،«فا»براى آن آورد كه كلام متضمن شرط است از روى معنى،چنان كه بيان كرديم پيش از اين.اگر گواه ندارد (11)مقذوف را رجم بايد كردن يا حدّ زدن بر موجب آن كه مستحقّ باشد،و اگر نيارد او را هشتاد تازيانه ببايد زدن حدّ المفتري.
ص : 87
حسن بصرى گفت:حدّ المفتري با جامه زنند،و اين روايت است از باقر -عليه السّلام.و نخعى گفت:جامه از او بردارند،و به نزديك ما حدّ مفترى با جامه زنند،و حدّ زنا برهنه.قوله: وَ لاٰ تَقْبَلُوا لَهُمْ شَهٰادَةً أَبَداً ،و نيز از حكم او آن است كه گواهى او هرگز قبول نكنند مادام كه (1)برآن مصرّ باشد اگر توبه كند و حدّ توبه او آن بود كه خويشتن را دروغزن كند و گويد:دروغ گفتم،آنگه گواهى او قبول كنند و داخل بود در تحت (2)استثنا،و اين مذهب ماست و مذهب شافعى سواء اگر حد زده باشند او را و اگر نزده باشند،و اين قول مسروق است و زهرى و شعبى (3)و طاوس و مجاهد و سعيد جبير[87-ر]و عمر بن عبد العزيز و ضحّاك و قول صادق و باقر است -عليها السّلام.و مذهب ابو حنيفه و اصحابش و اهل عراق آن است كه:او داخل نيست در استثنا،بل استثنا راجع است الى قوله: وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و مقصور است بر او،و اين قول شريح است و سعيد بن المسيّب و حسن و ابراهيم.و امّا به توبه حدّ (4)او ساقط نشود براى آن كه از حقّ (5)مقذوف است اگر او عفو كند ساقط شود و الّا به توبه حقّ خداى ساقط شود به اسقاط او.اما حدّ زانى اگر توبه[كند] (6)پيش ازآن كه گواهان بر او گواهى دهند حدّ ساقط شود به نزديك ما،و اگر پس از آن باشد حدّ ساقط نشود. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،و آنان كه اين كنند از قذف محصنات فاسق باشند.
إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا ،الّا آنان كه توبه كنند.خلاف كردند در اين استثنا و مانند اين از هر استثنايى كه متعقّب باشد چند جمله كلام (7)راجع بود با آن كه در بر او بود يا راجع بود با جمله (8).شافعى و اصحابش گفتند:راجع باشد الى با جمله آنچه متقدّم باشد،و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:راجع باشد الى ما يليه فقط،و مذهب ما آن است كه صحيح بود رجوع او با هريكى از آن،و قطع نتوان كردن بر (9)يكى از آن الّا به دليلى
ص : 88
قاطع،و مثال او چنان باشد كه كسى گويد:قصدت الادباء و اكرمت العلماء، و ادّبت الغلمان الّا واحدا منهم،اين استثنا راجع با غلمان (1)يا با جملۀ آنچه رفته است.اختلاف مذاهب (2)آن است كه گفته شد.
و دليل بر مذهب صحيح كه ما اختيار كرديم از توقّف بر دليل حسن استفهام است كه سامع چون شنود كه كسى گويد:اكرم (3)العلماء و جالس الفقهاء و اضرب الغلمان الّا واحدا منهم،كه بپرسد (4)گويد:كه را خواستى و استثنا از جملۀ كدام (5)كردى؟از يكى يا از همه؟و چنين (6)استفهام دليل اشتراك و احتمال كند.
دليلى ديگر بر صحّت اين مذهب آن است كه ما در قرآن و استعمال اهل لسان استثنا چنان يافتيم كه چون متعقّب باشد (7)يك بار راجع بود با همه،و يك بار الى ما يليه،و استعمال اهل لغت لفظى را در يك معنى يا دو معنى يا معانى بسيار،دليل حقيقت او كند در آن معانى الّا كه دليلى از خارج پديد آيد كه در بعضى حقيقت است و در بعضى مجاز،چنان كه در آيت است كه به ظاهر استثنا توبه ردّ كرديم با فسق و به دليل (8)با نفى شهادت،و گفتيم:الّا استثناست از اين دو،و در سقوط حدّ توقّف كرديم بر دليلى دگر كه ما را ره نمود شرعى بر آنكه استثنا نيست از او،و حدّ ساقط نيست.دليلى ديگر بر صحّت اين مذهب[آن است] (9)كه:يكى از ما چون گويد:ضربت غلماني و اكرمت جيراني و ادّيت زكاتي قائما او قاعدا،صباحا او مساء في مكان كذا،اين متعلّقات از حال و ظروف مكان و زمان صحيح (10)است كه راجع باشد با جمله،و با هريكى از اين جمل همچنين استثناء اذا قال:الّا واحدا،و آنچه جامع است ميان ايشان آن است كه استثناء و حال و ظروف مكان و زمان فضلاتى است كه بعد تمام الكلام آيد غير مستقلّة بانفسها متعلّقة بما قبلها.و آنچه متعلّق
ص : 89
فقهاست و جوابهاى (1)آن در كتب اصول فقه مشروح است-و اين جا بيش از اين احتمال نكند.
إِلاَّ الَّذِينَ تٰابُوا مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ أَصْلَحُوا ،الّا آنان كه توبه كنند پس از آن و اصلاح كنند،پشيمان باشند به آنچه كرده باشند و عزم كنند كه ديگر نكنند و خويشتن دروغزن كنند،آنگه اسم فسق از ايشان زائل شود.و به قبول شهادت بازشوند به ادلّه شرعى و اخبار (2)كه آمده است در اين باب،منها،از آن جمله حديث مغيره بن شعبه كه چون جماعتى آمدند و بر او گواهى دادند به زنا در عهد عمر خطّاب (3)،سه كس گواهى بدادند،و چهارم گفت:من گواهى زنا نمى دهم،و لكن كارى منكر ديدم.عمر بفرمود تا آن سه كس را حدّ زدند،دو كس توبه كردند و يكى اصرار كرد.ايشان را با قبول گواهى برد (4)و آن را كه توبه نكرده بود گواهى نشنيد،و هيچ (5)از صحابه بر او انكار نكرد،دليل كند كه اين اجماع صحابه است. فَإِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى تعالى آمرزنده[87-پ]و بخشاينده است،بيامرزد او را و رحمت كند.
قوله تعالى: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ شُهَدٰاءُ إِلاّٰ أَنْفُسُهُمْ -الآية، حق تعالى گفت:و آنان كه ايشان قذف كنند زنان خود را،و گواه ندارند بر ايشان جز خويشتن را، فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،گواهى يكى از ايشان أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ ،چهار سوگند به خداى باشد كه بخورند (6)بر آنكه ايشان راست گويند در آن دعوى كه مى كنند.كوفيان خواندند:[اربع] (7)شهادات،به رفع«عين»على خبر الابتداء و هو قوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،اين مبتداست و اربع خبر اوست،و باقى قرّاء به نصب «اربع»خواندند على انّه مفعول،لقوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ ،براى آن كه مصدر عمل فعل كند.و بعضى دگر گفتند:على تقدير فعل محذوف،و التّقدير:فشهادة احدهم
ص : 90
ان يشهد اربع شهادات باللّه.
قوله: وَ الْخٰامِسَةَ ،اى الشّهادة الخامسة.جملۀ قرّاء مرفوع خواندند به ابتدا و خبر او«انّ»و ما بعدها باشد،مگر حفص كه او خواند عن عاصم:و الخامسة،بالنّصب على تقدير!و يشهد الشّهادة الخامسة.نافع و يعقوب خواندند:«ان لعنة اللّه»و:«ان غضب اللّه»به تخفيف هر دو«نون»و رفع ما بعدهما بر آنكه«ان»مخفّفه باشد از ثقيله،و باقى قرّاء به تشديد«انّ» (1)هر دو موضع،و نصب ما بعدهما كه اين حرف تا مشدّد بود عمل نصب كند،چون (2)تخفيف كنند او را عملش باطل شود.
و نافع تنها خواند:و الخامسة ان غضب اللّه عليها،به تخفيف«نون»«ان»بر (3)فعل ماضى،و رفع«اللّه»،و باقى (4)بر مصدر مضاف الى اسم اللّه تعالى،و جرّ«اللّه» به اضافت.اين اختلاف قرّاء است در آيت.
امّا معنى آيت و سبب نزول او،عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَاجْلِدُوهُمْ ثَمٰانِينَ جَلْدَةً -الآية،سعد عباده گفت:يا رسول اللّه!اگر من از در خانه (5)در روم و مردى را يابم بر شكم زن (6)خفته يا در ميان ران او شده بنه جنبانم او را و بنرنجانم تا بروم و چهار گواه بيارم،چون به طلب چهار گواه روم (7)او پرداخته باشد و رفته،اگر آنچه ديده باشم بگويم هشتاد تازيانه بر من زنند،اين عجب حكمى است! رسول-عليه السّلام-گفت:
يا معشر الانصار !نمى شنوى (8)كه سيّدتان (9)چه مى گويد! گفتند:يا رسول اللّه!او را ملامت مكن كه او مردى غيور است و هرگز هيچ زن نكرده است الّا بكر،و هيچ زن را طلاق ندهد كه كس او را به زنى يا رد كردن (10).سعد عباده گفت:تن و جان من فداى تو باد يا رسول اللّه!من مى دانم كه اين حقّ است،و از
ص : 91
خداى است-جلّ جلاله-و لكن مرا از اين عجب مى آيد!رسول-عليه السّلام-گفت:
حكم خداى اين است،و خداى چنين فرمود.سعد گفت:صدق اللّه و رسوله،خداى و پيغامبر راستيگرند (1).
ايشان در اين بودند كه پسر عمّ (2)از آن سعد-نام او هلال بن اميّه-از خرما ستانى كه او را بود بازگشت.در خانه رفت مردى را ديد با زن خود خفته (3)با او زنا مى كرد، هيچ نگفت.آمد تا به نزديك رسول-عليه السّلام-رسول با صحابه نشسته بود،گفت:يا رسول اللّه!چنين حالى افتاد (4)،من اين به چشم خود ديدم معاينه،و به گوش خويش شنيدم،و اين را دفع نمى توانم كردن.رسول-عليه السّلام-از اين حال متغيّر شد و اثر كراهت (5)بر وى (6)پيدا شد و اين حديث بر وى گران آمد.هلال گفت:يا رسول اللّه! من مى دانم كه تو را اين حديث خوش نمى آيد،و لكن من اين حادثه به چشم خود ديدم و چگونه توانم تا اين را پوشيده دارم؟خداى داند كه من راست مى گويم و حقّ مى گويم و اميد دارم (7)كه خداى تعالى مرا از اين حادثه (8)فرج دهد.رسول -عليه السّلام همّت كرد كه او را حدّ زند،انصار گفتند:ما را محنت افتاد و به آنچه سعد گفت در افتاديم،اكنون هلال را حدّ بزنند و گواهى (9)او نيز مقبول نباشد،و اين كارى است عظيم!ايشان در اين بودند و رسول-عليه السّلام-ساز مى كرد كه هلال را حدّ فرمايد زدن،وحى فروآمد (10)،صحابه شاد شدند[88-ر]و گفتند:ان شاءاللّه كه فرج (11)باشد ما را از اين! چون رسول-عليه السّلام-از غشيۀ وحى در آمد،گفت:خداى تعالى فرج داد شما را،فرج داد هلال را و شما را از اين حادثه،و اين آيت بر صحابه خواند: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ -الآية.هلال گفت:من به خداى اوميد مى داشتم (12)كه فرج دهد ما را از
ص : 92
اين بليّت.رسول-عليه السّلام-گفت:اين زن را بخوانى.كس رفت و زن را حاضر كردند،و او را پيش خواند و از اين حادثه پرسيد.او گفت:دروغ مى گويد يا رسول اللّه.رسول-عليه السّلام-گفت:خداى داند كه از شما دو يكى دروغزن است.
هلال گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه من صادقم و الّا حق نگفتم.رسول-عليه السّلام- گفت:ملاعنه كنيد.هلال گفت:بفرماى (1).هر دو را پيش خويشتن بداشت-زن را و مرد را-و روى ايشان به قبله بود (2).و او (3)هلال را گفت،بگو:اشهد باللّه أنّى من (4)الصّادقين،سوگند مى خورم به خداى كه من از جملۀ راستگويانم در اين دعوى،چهار [بار] (5)پشتا پشت اين سوگند بخورد كه:من از جملۀ راستگويانم در اين دعوى،و بار پنجم (6)رو به او كرد،و رسول گفت:يا هلال اتّق اللّه،بترس از خداى كه عذاب دنيا خوارتر از عذاب آخرت است،و عذاب خداى سخت تر (7)از عذاب آدميان است،و اگر تو را بر اين چيزى (8)حمل كرده است از اين بازآى و توبه كن كه (9)نوبت پنجم موجب عذاب و لعنت است بر دروغزن.هلال گفت:و اللّه كه خداى مرا برين عذاب نكند كه من راستيگرم (10)،و گفت بگو كه:لعنت خداى بر او باد اگر دروغ مى گويد بگفت.
آنگه زن را گفت:چه گويى؟سوگند خورى؟گفت:آرى!گفت:بگو چهار بار:اشهد باللّه انّه لمن الكاذبين،سوگند مى خورم به خداى كه اين مرد دروغزن است بر اين دعوى كه مى كند بر من.[بگفت] (11).به بار پنجم،رسول-عليه السّلام-او را وعظ كرد و گفت:يا زن!از خداى بترس كه رسوايى دنيا آسان تر است از رسوايى آخرت،و عذاب خداى سخت تر است از عذاب مردمان (12)و اين بار پنجم موجب خشم خداست! ساعتى فروماند،آنگه با خود گفت:قوم خود را رسوا نكنم،و بگفت:خشم خداى بر
ص : 93
او باد اگر اين مرد راستيگر است (1)در اين (2)گفت.
آنگه رسول-عليه السّلام-ميان ايشان جدا كرد و حكم كرد كه فرزند زن راست، و او را نسبت باهلال نكنند،و اين زن را به اين معنى سرزنش نكنند پس از اين.
آنگه رسول-عليه السّلام-گفت:اگر اين فرزند كه آرد بر فلان صفت باشد شوهر راست،و اگر بر فلان صفت باشد آن راست كه به او متّهم كردند.او را فرزند (3)بر صفت مكروه آمد،با هيچ پدر نسبت (4)نكردند او را،و او بزرگ شد و به اميرى مصر افتاد،و پدرى پيدا نبود او را.
حسن بصرى گفت:چون آيت اوّل آمد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ -الآية،سعد عباده گفت:يا رسول اللّه!اگر چنان كه مردى در خانه شود،مردى را بيند با زن خود،اگر بكشدش بازكشند (5)او را،و اگر بگويد،هشتاد تازيانه بزنند او را،و اگر به طلب چهار كس گواه شود كه (6)او بازآيد مرد فارغ شده باشد و رفته،اين مرد كه اين بيند به شمشير بزند آن مرد را؟رسول-عليه السّلام-گفت:
كفى بالسّيف شا...، خواست تا گويد:«شاهدا»تمام نگفت.آنگه گفت:اگر نه آنستى كه مرد غيور دست- فرونتواند داشت مسارعت كند اين تمام بگفتمى،و باقى حديث تا به آخر چنان كه رفت.
عبد اللّه عبّاس گفت به دگر روايت و مقاتل كه:سبب نزول آيت آن بود كه، چون (7)آيت آمد: وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ ثُمَّ لَمْ يَأْتُوا بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ -الآية،رسول -عليه السّلام-روز آدينه بر منبر (8)اين آيت بر خواند،عاصم بن عدىّ الانصارى بر پاى- خاست (9)و گفت:يا رسول اللّه!يكى از ما چون مردى را بيند با زن خود طاقت ندارد كه خاموش باشد،چون بگويد آنچه ديده باشد هشتاد (10)تازيانه اش بزنند (11)و گواهيش
ص : 94
نشنوند،نيز و مسلمانان فاسق خوانندش (1)الّا آن كه چهار گواه بيارد.تا او به طلب چهار گواه رود،مرد قضاى حاجت خود كرده باشد و رفته.رسول-عليه السّلام-گفت:
حكم اين است.
عاصم را پسر عمّى بود-نام او عويمر (2)-و زنى داشت[88-پ]اين مرد نام او خوله بنت قيس.در ميان آن[هفته] (3)يك روز عويمر در سراى رفت،شريك بن السّحماء را ديد با زن خود خوله.بيامد و عاصم را خبر داد.عاصم گفت: ...إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ (4)،برخاست (5)و آدينه ديگر بكرد (6)،به مسجد رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! از آنچه تو را پرسيدم در آدينۀ گذشته (7)مبتلا شدم در اهل البيت خود.رسول عليه السّلام-گفت:چيست آن؟گفت:چنين حادثه افتاد پسر عمّ مرا-عويمر (8)را-و اين زن نيز دختر عمّ ايشان بود،و شريك نيز پسر عمّ ايشان بود.
رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و ايشان را بخواند،و اوّل روى به عويمر (9)كرد و گفت:از خداى بترس در اهلت و دختر عمّت،و بهتان بر او منه.عويمر (10)گفت:به خداى يا رسول اللّه كه من راست مى گويم،و من شريك را بر شكم او ديدم،و او را حملى كه هست از من نيست،و من چهار ماه است كه با او خلوت نكرده ام.
رسول-عليه السّلام-روى به زن كرد و گفت:اى زن از خداى بترس آنچه كرده اى!براستى خبر ده.گفت:يا رسول اللّه!عويمر (11)مردى است غيور و او را غيرت بر اين حمل كرد كه ما در اين شبها بيدار بوديم به يك جاى حديث مى كرديم،اين براى آن مى گويد.رسول-عليه السّلام-شريك را گفت:چه گويى؟گفت:همچنان است كه آن (12)زن مى گويد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد:
ص : 95
وَ الَّذِينَ يَرْمُونَ أَزْوٰاجَهُمْ -الآية.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا آواز دادند (1):
الصّلاة جامعة (2)،مردم حاضر آمدند و رسول-عليه السّلام-نماز ديگر بكرد.
آنگه ايشان را پيش خواند و عويمر (3)را گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه خوله زنا كرد و من راستيگرم (4)در اين كه مى گويم.بگفت.
گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من شريك را بر شكم او ديدم و من راستيگرم (5)در اين.بگفت.
سيم بار گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه اين حمل نه از من است،و من راست مى گويم.
به بار چهارم (6)گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من چهار ماه است كه با او خلوت نكردم (7).
آنگه به بار پنجم گفت:بگو لعنت خداى بر عويمر (8)باد اگر دروغ مى گويد.
بگفت.او را گفت:بنشين.
خوله را گفت:بر پاى خيز و بگو سوگند مى خورم به خداى كه زنا نكردم و عويمر دروغ مى گويد.
به بار دوم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه او شريك را با من به يك جا نديد بدين (9)وجه كه دعوى مى كند،و او دروغزن است در اين دعوى.بگفت.
به بار سيم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه من از او آبستنم،و او دروغ مى گويد.
به بار چهارم گفت:بگو سوگند مى خورم به خداى كه او مرا هرگز بر هيچ فاحشه نديد،و او بر من دروغ مى نهد.اين بگفت.
به بار پنجم گفت:بگو خشم خداى بر خوله باد اگر اين مرد راست مى گويد، بگفت.
ص : 96
رسول-عليه السّلام-بفرمود تا از ميان ايشان جدا كردند،آنگه گفت:اگر نه اين سوگندهاستى مرا در كار اينان راى بود،آنگه گفت:بنگرى اين فرزند كه بيارد اگر اصهبى باشد-كه رنگ با سياهى زند-از شريك بن السّحماء (1)است،اگر سپيد رنگ باشد و ستبر (2)ساق از او نيست.چون بزاد فرزند اشبه النّاس به شريك بود،اين سبب نزول آيت است قوله: فَشَهٰادَةُ أَحَدِهِمْ أَرْبَعُ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ .
در اين لفظ خلاف كردند كه اين«شهادت» (3)گواهى است يا سوگند«اربع شهادات».مذهب ما و مذهب شافعى و مالك و ربيعه و ليث و ابن شبرمه و ثورى و احمد و اسحاق و قول سعيد بن المسيّب و سليمان بن يسار و حسن بصرى آن است كه:اين«شهادات»،به معنى سوگندهاست لقوله تعالى:باللّه،[فانّه لا يقال شهد باللّه، به معنى گواهى انّما] (4)يقال:شهد باللّه اى حلف باللّه.و زهرى و حمّاد بن ابي سليمان و ابو حنيفه و اصحابش گفتند:اين شهادت گواى (5)است.
آنگه بنا بر اين مذهبها خلاف كردند در آن كه لعان از كه درست باشد،اينان گفتند-كه ذكرشان كرديم بازپسين -كه از آنان درست بود كه اهل گواهى باشند، كه اين گواهى است.
و آنان كه گفتيم،اوّلا گفتند:از (6)هر دو كس كه ميان ايشان زنا شوهرى باشد صحيح بود چون عاقل و مكلّف باشند[89-ر]،سواء اگر بنده باشند،اگر آزاد،اگر كافر باشند و اگر مسلمان،و اگر يكى چنين باشد و يكى چنان و اگر حدّ زده باشد (7)در قذف و اگر نباشد (8)دليل بر مذهب صحيح از اين عموم آيت است من غير فصل و لا طريق (9).
و دليل ديگر،قول رسول است-عليه السّلام-در[حديث] (10)شريك بن سحماء:
ص : 97
لو لا هذه الايمان لكان لي و لها (1)شأن،و اگر نه اين سوگندها را بودى آن را سوگند خواند،دگر (2)اگر گواهى بودى بايستى كه از نابينا درست نبودى،كه گواهى نابينا به نزديك ابو حنيفه درست نباشد.دگر آن كه اگر گواهى بود،مكرّر (3)نبودى،كه گواهى يك بار كفايت باشد (4)،و نيز از فاسق درست نبودى كه گواهى فاسق روا نباشد (5).
امّا حكم آيت و طرفى فقه كه به او تعلّق دارد بر اختلاف مذاهب آن است كه:
موجب قذف به نزديك ما و به نزديك شافعى در حقّ شوهر حدّ است،و اگر خواهد كه حدّ از خود بيفگند به ملاعنه تواند افگندن،و موجب انكار (6)در حق زن حدّ است (7)و به لعان ساقط شود.و مذهب ابو حنيفه آن است كه:موجب قذف در حقّ مرد اعمى شوهر (8)لعان است،چون زن خود را قذف كند،او را لعان واجب آيد.اگر امتناع كند حاكم او را بازدارد (9)تا ملاعنه كند.اگر زن امتناع كند از ملاعنه و قول او را منكر باشد،حاكم او را بازدارد تا ملاعنه كند.
ابو يوسف گفت:به قذف بر مرد حدّ واجب باشد،و بر (10)امتناع بر زن حدّ واجب باشد،دليل ما عموم آيت اين است من غير فصل بين الزّوج و غيره.دگر قول رسول -عليه السّلام-كه عويمر (11)را گفت:اگر گواه بيارى،و الّا
حدّ (12)في ظهرك. دگر آن كه :اگر خويشتن را دروغزن كند،به اتفاق حدّ بايد زدن او را،و اگر حدّ به قذف واجب نيستى با كذب واجب نشدى.حدّ قذف از حقوق آدميان است،استيفاى آن واجب نبود الّا به مطالبۀ صاحب حقّ،و به ميراث برسد چون دگر حقوق،و عفو و ابراء در[او] (13)شود،چنان كه در دگر حقوق آدميان،و شافعى همين (14)گفت.و ابو حنيفه گفت:حقّى است از حقوق خداى تعالى متعلّق به حقوق آدميان،به ميراث
ص : 98
نرسد،و عفو و ابراء در[او] (1)نشود.
و ملاعنه كه واجب شود،به نزديك ما به دعوى مشاهده زنا واجب شود يا به نفى حمل،و مذهب مالك همين (2)است.و ابو حنيفه و شافعى گفتند:به دعوى زنا مطلق بر زن ملاعنه واجب شود،اگر مرد و زن هر دو سپيد (3)باشند زن فرزندى سياه آرد،يا هر دو سياه باشند و زن فرزندى سپيد (4)آرد نفى نشايد (5)كردن فرزند را به اين تهمت و نه نيز ملاعنه واجب شود.شافعى را در اين دو قول است:يكى چنين كه ما گفتيم،و دگر آن كه:مرد لال را-چون او را-اشارتى مفهوم و كنايتى معقول باشد همۀ عقود او صحيح باشد از نكاح و طلاق و قذف و لعان و سوگند و جز آن،و بيشتر فقها خلاف كردند،الفاظ لعان معتبر است به نزديك ما چنان كه در قرآن است،اگر چيزى از آن كم باشد روا نبود و حكم ملاعنه به آن ثابت نشود و فرقت حاصل نيايد (6)،اگر حاكم حكم كند به آن و اگر نكند،و شافعى همين (7)گفت.و ابو حنيفه گفت:اگر بيشتر الفاظ بيارد و كمتر رها كند،و حاكم حكم كند فرقت حاصل شود،و اگر حكم نكند فرقت (8)نباشد،جز آن كه حاكم را نشايد تا حكم كند.
و تلفيظ (9)لعان به چهار چيز باشد:به لفظ،و موضع،و وقت،و جمع.
امّا الفاظ:آنچه قرآن به آن ناطق است.
و امّا موضع:اشرف (10)بقعة فى البلد،به مكّه در مسجد الحرام،و به مدينه در مسجد رسول،و شهرهاى (11)ديگر در مساجد شريف.
و امّا وقت:بعد صلاة العصر،چنان كه در خبر شريك آمد.
و اما جمع:چنان كه در اين خبر آمد كه،رسول-عليه السّلام-فرمود تا بگفتند:
الصّلاة جامعة، و شافعى همين گفت:و ابو حنيفه گفت:اين تلفيظ (12)معتبر نيست.
ترتيب در لعان واجب است،ابتدا به ملاعنه مرد كند آنگه زن،اگر مرد ابتدا
ص : 99
نكند زن ابتدا كند آنگه مرد،و حاكم حكم[كند به] (1)تفريق،فرقت حاصل نباشد (2)، و شافعى همين گفت.و ابو حنيفه و مالك گفتند:به حكم حاكم فرقت حاصل نشود (3).
چون مرد ملاعنه كند با زن،چند حكم به آن متعلّق شوند:يكى،سقوط حدّ (4)، دوم نفى نسب،[89-پ]سيم زوال حكم فراش،چهارم تحريم زن على التّأبيد، پنجم وجوب حدّ بر زن الّا كه خود را برهاند به لعان.
امّا لعان زن به او بيش از يك حكم تعلّق ندارد،و آن سقوط حدّ زناست،و اين مذهب شافعى است و مذهب ما.و مالك و احمد و داود گفتند:اين احكام به ملاعنه هر دو متعلّق است،و اين قول بعضى اصحاب ما است.و ابو حنيفه گفت:اين احكام به ملاعنه هر دو حاصل شود و حكم حاكم،چه اگر[حكم] (5)حاكم نبود اين احكام (6)ثابت نباشد.اگر به بدل«اشهد باللّه»،«اقسم باللّه»گويد يا:«احلف باللّه»،حكم لعان ثابت نشود.شافعى را دو قول است:يكى همچنين كه ما گفتيم (7)، و دگر آن كه:ثابت شود.لعنت بايد تا مؤخّر باشد در سوگند مرد و غضب در سوگند زن اگر در ميانه باشد گويند روا نباشد،و شافعى را دو قول است در اين:چون قذف كند زن خود را به مردى اجنبى،دو حدّ بر او واجب شود:يكى براى مرد،و يكى براى زن.حدّ زن به ملاعنه بيفگند و حدّ مرد بدو (8)ماند،و ابو حنيفه گفت همين قول (9)، شافعى گفت:به ملاعنه هر دو حدّ از او بيوفتد اگر او را حدّ زنند به مطالبۀ اجنبى پس از آن براى زن ملاعنه واجب بود بر او به نزديك ما و به نزديك شافعى.و ابو حنيفه گفت:بر محدود قذف ملاعنه نباشد (10).چون پس از ملاعنه مرد گويد:دروغ گفتم، حدّش بزنند و فرزند با او الحاق كنند،فرزند از او ميراث گيرد و او از فرزند ميراث
ص : 100
نگيرد،و تحريم زائل نشود،و فراش بازنيايد.و شافعى همين گفت،جز آن كه او گفت:مطلق نسب بازآيد (1).از هر دو جانب ميراث بود،و همچنين گفت زهرى.و ثورى و اوزاعى و مالك و ابو يوسف و احمد و اسحاق و ابو حنيفه و محمّد گفتند:تحريم زائل شود زن را بازتواند (2)كردن (3)،و هم چنين گفت:چون مرد را حدّ بزنند تحريم زائل شود،و اين قول سعيد بن المسيّب است و سعيد بن جبير.
فرقت لعان به نزديك ما فسخ است طلاق نيست،و مذهب شافعى همين است.و ابو حنيفه گفت:طلاقى است،به اين قول تحريمى مؤبّد تعلّق دارد با او،و به نزديك ابو حنيفه تحريمى در حال اگر خود را دروغزن كند (4)حدّش بزنند تحريم زائل شود،و سفيان ثورى همين گفت.
اين طرفى است از مسائل فقهى در اين باب،و مسائل در اين بسيار است،و اين قدر كفايت[است] (5)اين جا،امّا تفسير آيت آن است كه در خبر هلال و عويمر شرح داده شد (6).و«شهادت»،به معنى سوگند است.
و قوله: وَ يَدْرَؤُا عَنْهَا الْعَذٰابَ أَنْ تَشْهَدَ أَرْبَعَ شَهٰادٰاتٍ بِاللّٰهِ ،گفت:عذاب (7)بازدارد (8)از زن،يعنى حدّ زنا آن كه (9)او نيز سوگند خورد،چهار سوگند به خدا كه مرد در اين دعوى دروغزن است،اين مذهب ماست و مذهب شافعى،و مذهب ابو حنيفه آن است كه:اين عذاب حبس است.
قوله تعالى: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خدا و رحمت خداستى بر شما.جواب«لو لا»،از كلام حذف كرد لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:
لهلكتم او لعوجلتم بالعقوبة،و مانند اين در قرآن و كلام عرب بسيار است،منها قوله تعالى: كَلاّٰ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ (10)،و منها قوله تعالى:
ص : 101
وَ لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُيِّرَتْ بِهِ الْجِبٰالُ (1)... ،و في المثل:لو ذات سوار (2)لطمتنى،و قال جرير-شعر:
كذب العواذل لو رأين مناخنا***بحزيز (3)رامة و المطىّ سوام
قوله تعالى: وَ أَنَّ اللّٰهَ تَوّٰابٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى توبه پذيرنده است و محكم- كار (4).
إِنَّ اَلَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ لاٰ تَحْسَبُوهُ شَرًّا لَكُمْ بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ لِكُلِّ اِمْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اِكْتَسَبَ مِنَ اَلْإِثْمِ وَ اَلَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (11) لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ظَنَّ اَلْمُؤْمِنُونَ وَ اَلْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ (12) لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ شُهَدٰاءَ فَإِذْ لَمْ يَأْتُوا بِالشُّهَدٰاءِ فَأُولٰئِكَ عِنْدَ اَللّٰهِ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ (13) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ لَمَسَّكُمْ فِيمٰا أَفَضْتُمْ فِيهِ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (14) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِكُمْ مٰا لَيْسَ لَكُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً وَ هُوَ عِنْدَ اَللّٰهِ عَظِيمٌ (15) وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ قُلْتُمْ مٰا يَكُونُ لَنٰا أَنْ نَتَكَلَّمَ بِهٰذٰا سُبْحٰانَكَ هٰذٰا بُهْتٰانٌ عَظِيمٌ (16) يَعِظُكُمُ اَللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ (17) وَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (18) إِنَّ اَلَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ اَلْفٰاحِشَةُ فِي اَلَّذِينَ آمَنُوا لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (19) وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (20) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ اَلشَّيْطٰانِ فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ اَلْمُنْكَرِ وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اَللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ مٰا زَكىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً وَ لٰكِنَّ اَللّٰهَ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (21) وَ لاٰ يَأْتَلِ أُولُوا اَلْفَضْلِ مِنْكُمْ وَ اَلسَّعَةِ أَنْ يُؤْتُوا أُولِي اَلْقُرْبىٰ وَ اَلْمَسٰاكِينَ وَ اَلْمُهٰاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اَللّٰهُ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (22) إِنَّ اَلَّذِينَ يَرْمُونَ اَلْمُحْصَنٰاتِ اَلْغٰافِلاٰتِ اَلْمُؤْمِنٰاتِ لُعِنُوا فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ (23) يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (24) يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اَللّٰهُ دِينَهُمُ اَلْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ اَلْمُبِينُ (25) اَلْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ اَلْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ وَ اَلطَّيِّبٰاتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ اَلطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّبٰاتِ أُولٰئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا يَقُولُونَ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (26)
[90-ر]
آنان كه آوردند (5)دروغ گروهى (6)از شما،مپندارى كه بد است شما را بل آن بهتر است شما را هر مردى از ايشان آن است كه كسب كنند (7)از بزه،و آن كه تولاّ كرد بزرگ اين كار (8)از ايشان او را عذابى بزرگ بود.
چرا چون بشنيدى[اين را] (9)گمان نبردند (10)مؤمنان و زنان مؤمنه به خويشتن نيكى،و گفتند اين دروغى است روشن.
چرا نياوردند بر او چهار گواه،چون نياوردند گواهان،ايشان نزديك خداى دروغ زن اند.
و اگر نه فضل خداستى بر شما و بخشايش او در دنيا و آخرت، برسيدى به شما در آنچه در شدى در او عذابى بزرگ.
ص : 102
[پ-90] چون مى گيرى از زبانهاتان (1)و مى گويى به دهنهايتان آنچه نيست شما را به آن علم و مى پندارى آسان است،و آن به نزديك خداى بزرگ است.
و چرا چون بشنيدى نگفتى كه نباشد ما را كه سخن بگوييم به اين،منزّهى تو اين بهتانى بزرگ است.
پند مى دهد شما را خداى كه بازشوى (2)با مانند آن هرگز اگر ايمان دارى.
و بيان مى كند خداى براى شما آيات، و خداى دانا و محكم كار است.
آنان كه دوست دارند كه آشكارا شود كار زشت در آنان كه ايمان دارند،ايشان را بود عذابى دردناك در دنيا و آخرت، و خداى داند و شما ندانى.
[91-ر] و اگر نه فضل خداستى (3)بر شما و بخشايش او و آن كه خداى مهربان و بخشاينده است.
اى آنان كه ايمان آورديد (4)پى گيرى (5)مكنى گامهاى ديو را،و هركه پى گيرى (6)كند گامهاى ديو را،او فرمايد كار زشت و نابايست (7)،و اگر نه فضل خداستى بر شما و بخشايش او پاك نبودى از شما از كسى هرگز،و لكن خداى تزكيت (8)كند آن را كه خواهد،و خداى شنوا و داناست.
ص : 103
[91-پ] و نبايد كه تقصير كنند خداوندان مال از شما و دست فراخى كنند كه بدهند خويشان را و درويشان را و هجرت كنندگان در ره خداى،و بايد كه تا عفو كنند و درگذرند (1)،شما دوست[نمى] (2)داريد كه بيامرزد خداى شما را؟و خداى آمرزنده و بخشاينده است.
آنان كه تهمت كنند زنان پارساى بى خبر مؤمن را، لعنت كرده اند (3)در دنيا و آخرت،و ايشان را عذابى بزرگ است.
آن روز گواهى دهد بر ايشان زبانشان و دستهاشان و پاهاشان به آنچه بودند كرده باشند (4).
آن روز تمام بدهد ايشان را خداى دين (5)ايشان بحق،و بدانند كه خداى،اوست كه حقّ است و روشن (6).
[92-ر] زنان پليد مردان پليد را باشد (7)،و مردان پليد زنان پليد را باشد (8)،و زنان پاك مردان پاك را باشد (9)،و مردان پاك زنان پاك را باشد (10)،ايشان بيزارند از آنچه مى گويند،ايشان را آمرزش بود و روزى با كرامت.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ ،حق تعالى اين آيات در (11)
ص : 104
جماعتى منافقان فرستاد كه ايشان تهمت كردند عائشه را (1)،و سبب آن بود كه رسول را -صلّى اللّه عليه و آله-عادت چنان بود كه چون به سفرى خواستى رفتن،قرعه زدى ميان زنان،آن كه نام او بر آمدى او را با خود ببردى.در اين غزو (2)قرعه زد به نام عائشه بر آمد-و اين پس از آن بود كه آيت حجاب آمده بود-و خداى تعالى زنان را فرموده بود كه:از مردان روى بپوشند.
عائشه گفت:رسول-عليه السّلام-هودجى فرمود براى من،و مرا در آنجا نشاند و برفت،و آن غزا بكرد و بازگشت.چون به نزديك مدينه رسيديم در شب فروآمديم.من برخاستم (3)در شب با زنى ديگر كه با من بودى،و از لشكرگاه دور برفتم به قضاى حاجت.چون بازآمدم مرا عقدى بود از مهرك (4)يمانى بر گردن داشتم،دست بماليدم نمانده بود،گمان بردم كه آنجا ضايع كرده ام كه به قضاى حاجت رفته بودم.
برخاستم در تاريكى شب تنها و براثر (5)برفتم،و آنجا بسيار طلب كردم نيافتم.
آنجا دير بماندم.رسول-عليه السّلام-از رفتن من بى خبر بود،بفرمود تا آواز رحيل كردند و لشكر برگرفت و از آن منزل برفتند.و آنان كه هودج من داشتند،بيامدند و هودج بر سر شتر نهادند و گمان بردند كه من در آنجاام و برفتند.من بازماندم،در آن منزل هيچ آدمى را نديدم از داعى و مجيب،همان جا كه جاى شتر من بود دست بماليدم عقد بيافتم برگرفتم و همان جا بنشستم،و خواب بر من غالب شد بخفتم و انديشه كردم كه كسى بازپس آيد به طلب از پيوستگان من چون خبر يابند،كه نگه كردم صفوان بن المعطّل السّلمىّ در آن منزل كه پيش از آن بخفته بود،از لشكر بازمانده بود،مى آمد بر شترى نشسته.چون مرا بديد بشناخت،ازآن كه مرا ديده بود پيش از حجاب.لا حول گفت و استرجاع كرد،و بيامد و با من هيچ حديث نكرد.شتر فروخوابانيد تا من بر نشستم،و زمام شتر به دست گرفت و آمد تا به منزل
ص : 105
رسول-عليه السّلام-فروآمده (1)بود و لشكر فروآمده (2)،در وقت هجير و گرمگاه و از كار من بى خبر (3).
چون شتر من از دور پديد آمد،عبد اللّه بن ابىّ سلول و جماعتى منافقان بر سبيل طعن گفتند:اين نگر!زن پيغامبر با مردى بيگانه از راه بيابان مى آيد،چه ايمن نتوان (4)بودن كه ميان ايشان ناشايستها رفته باشد!اين حديث به سرّ با يكديگر گفتند،و ما (5)از آن بى خبر بوديم،و حسّان ثابت شاعر در آن جمله بود.ما با مدينه آمديم،و مردم اين حديث در زبان گرفتند و مى گفتند،و من بى خبر بودم از آن.و سبب آن بود كه چون در مدينه آمدم،بيمار شدم و يك ماه بيمار بودم،و رسول-عليه السّلام-با من بر عادت نبود،و من نمى دانستم (6)كه سبب چيست،و چون در آمدى گفتى:بيمار چون است و برفتى،و بر من يك ساعت ننشستى،تا من از بيمارى بهتر شدم.
شبى از شبها با جماعتى از زنان به قضاى حاجت بيرون آمديم،و عادت چنان بود آنجا كه در سراها طهارت جاى نبودى،زنان به شب به صحرا بيرون شدندى يا در شهر جايى كه خربه اى (7)بودى.و از جملۀ زنان امّ مسطح با ما بودى او را پاى به دامن در آمد،گفت:تعس مسطح،به روى در آيا (8)مسطح!من گفتم:چرا مردى مسلمان را دشنام مى دهى كه به بدر حاضر بود؟و اين مسطح از خويشان ابو بكر بود و از جملۀ اصحاب افك بود.مادرش مرا گفت:ندانى كه او در حقّ تو چه گفته است؟گفتم:نه.گفت:او در حقّ تو چنين و چنين سخنى گفت.من دلتنگ شدم و بدانستم كه آن[92-پ]گرانى رسول با من ازآنجاست.دستورى خواستم از رسول و گفتم:تا به خانه پدر روم.دستورى داد،من برفتم.مادر و پدر را گفتم:در حقّ من مردمان چه مى گويند؟ايشان گفتند:چنين حديثى مى گويند،و رسول-عليه السّلام-از آن دلتنگ است،و لكن ما را چيزى نگفت (9).من در گريستن نشستم و شب و روز
ص : 106
مى گريستم و بيمارى با سر گرفت مرا،و رسول-عليه السّلام-اسامة بن زيد را و علىّ بن ابى طالب را-عليه السّلام-بخواند و در باب من با ايشان انديشه كرد.امّا اسامه گفت:سخن اصحاب اغراض نبايد شنيدن و امساك بايد كردن بر او.و امّا علىّ بن ابى طالب گفت:راى تو قوى تر باشد در هر كارى.بريره را بخواند-و او زنى بود كه با من در سراى بودى-گفت:عائشه را چگونه دانى؟گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه من هيچ خطا و تهمت نديدم جز آن كه كودك است و جوان و وقتها كه خمير كرده بودى از آن غافل شدى تا گوسپند (1)از آن پاره اى بخوردى.رسول-عليه السّلام- به منبر بر آمد از سر دلتنگى و خطبه كرد و گفت يا قوم:
يا معشر المؤمنين من يعذرني من رجل بلغني اذاه في اهلي، اى قوم!كه معذور دارد مرا از مردى كه مرا مى رنجاند از (2)اهل من و عبد اللّه ابىّ سلول را خواست.سعد معاذ بر پاى خاست (3)و گفت:يا رسول اللّه!من تو را از او معذور دارم،اگر از اوس است بفرماى تا گردنش بزنم،و اگر از برادران ماست از خزرج،اشارت فرماى تا گردنش بزنم.سعد عباده رئيس خزرج بود،برخاست و با سعد معاذ گفت و گوى كرد،كه عبد اللّه ابىّ (4)خزرجى بود (5).
رسول-عليه السّلام-ايشان را خاموش كرد و از منبر به زير آمد و در حجره من آمد،و زنى انصارى به نزديك من بود،و من مى گريستم،مرا گفت:يا عائشه!اگر تو مبرّايى، خداى تعالى برائت ساحت تو پيدا كند،و اگر خطايى كرده اى (6)،خداى تعالى توبۀ آن قبول كند.من گفتم:يا رسول اللّه!خداى داند كه من مبرّايم از اين حديث،و چيزى نكرده ام كه مرا از خداى شرم بايد داشت،و لكن كسى مرا باور ندارد و لكن (7)چيزى نتوانم گفتن الّا كه (8)يعقوب-عليه السّلام-گفت: ...فَصَبْرٌ جَمِيلٌ وَ اللّٰهُ الْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (9)،اين بگفتم و روى به ديوار كردم و با سر گريه شدم.
رسول-عليه السّلام-هم در آنجا نشسته بود،او را وحى آمد،و اين آيت خداى تعالى
ص : 107
بفرستاد: إِنَّ الَّذِينَ جٰاؤُ بِالْإِفْكِ عُصْبَةٌ مِنْكُمْ -الآيات (1)،گفت:آنان كه افك آوردند.اين«با»تعديه است،يقال:جاء بكذا او (2)اتى به.و افك،حديثى باشد مقلوب از وجه خود.و دروغ را براى آن افك خوانند كه معدول و مقلوب باشد از راست،و يقال:افكته الاوافك اذا صرفته (3)الصّوارف،و منه المؤتفكات.و افك (4)يأفك اذا كذب. عُصْبَةٌ ،اى جماعة يشدّ (5)بعضها بعضا.و اصله من العصب و هو الشّدّ، و منه العصابة لما يشدّ به الرّأس،و منه العصبة لبنى العمّ لأنّ الرّجل يشتدّ بهم و يتقوّى،و جمع العصبة عصب.
عبد اللّه عبّاس گفت:عبد اللّه ابىّ سلول بود،هو الّذي تولّى كبره،و او از جملۀ رؤساى منافقان بود،و مسطح بن اثاثه و حسّان بن ثابت و حمنه بنت (6)جحش بود.
فرّاء گفت:عصبة،در لغت از يكى تا چهل باشد. لاٰ تَحْسَبُوهُ ،مپندارى كه آن بتر است،يعنى آن افك و دروغ و بهتان شما را كه مبهوت و مكذوبى. بَلْ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ،بل آن بهتر شما را براى آن كه شما بر ايشان مستحقّ عوض (7)شوى،و چون برآن صبر كنى مستحقّ ثواب شوى.آنگه گفت: لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا اكْتَسَبَ مِنَ الْإِثْمِ ، هر مردى را از شما آن است كه (8)اكتساب كند از گناه،يعنى جزاى آن و وبال و عقوبت آن به او رسد،و به ديگر كس نرسد. وَ الَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ ،و آن كس كه تولّاى معظم آن كرد (9)،و بيشتر و مهترينۀ آن حديث (10)كرد و آن عبد اللّه بن ابىّ سلول بود،و گفتند:حسّان ثابت بود تا به حدّى كه صفوان بن المعطّل چون اين حديث بشنيد،تيغ بر گرفت و به ره (11)حسّان ثابت آمد و حسّان را به تيغ بزد و گفت-شعر[93-ر]تلقّ ذباب[السّيف] (12)منّي فانّنيغلام اذا هو جيت لست بشاعر
**
ص : 108
و لكنّني احمي حماى و انتفى (1)***من الباهت الرّامي البراء الظّواهر
مردم گرد آمدند و حسّان را بجهانيدند،و حسّان به نزديك رسول آمد،و رسول -عليه السّلام-آن ضربت از او بخواست و آن را فديه كرد به غلامى رومى و خرماستانى كه حسّان آن خرماستان به معاويه ابو سفيان فروخت در عهد ولايت او به مالى عظيم، و حسّان بن ثابت به عذر اين (2)چند بيت بگفت (3):
حصان رزان ما تزنّ بريبة***و تصبح غرثى من لحوم الغوافل
حليلة خير النّاس دينا و منصبا***نبيّ الهدى ذى المكرمات الفواضل
چون بيت اوّل بر عائشه خواند،عائشه او را گفت:امّا انت فلست كذلك،امّا تو چنين نه اى،يعنى كه تو مرا قذف كردى.امّا«كبر»و«كبر» (4)اهل لغت گفتند:هما لغتان بمعنى.و ابو جعفر«كبره»خواند به ضمّ«كاف»،و ابو عمرو گفت:فرق ميان«كبر»و«كبر»آن است كه«كبر»كبريا و تكبّر باشد،و«كبر» كبر السّن بالضّم،و منه قول الشّاعر:
لو لا جلال السّن و الكبر***
لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،او را عذابى عظيم باشد.و گفتند:حسّان دل عائشه به دست آورد،و او را دل خوش كرد.شعبى گفت:از عائشه شنيدم (5)كه گفت:نيك آيد مرا قول حسّان كه در جواب ابو سفيان گويد-شعر:
هجوت محمّدا فاجبت عنه***و عند اللّه في ذاك الجزاء
فانّ ابي و والده و عرضي***لعرض محمّد منكم وقاء
أ تشتمه (6)و لست له بكفو***فشرّكما لخيركما الفداء
او را گفتند:يا امّ المؤمنين !او نه آن است كه خدا او را مى گويد: وَ الَّذِي تَوَلّٰى كِبْرَهُ مِنْهُمْ لَهُ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ؟گفت:پس نه بس (7)آن عذاب كه او ديد!نه كور شد و زخم تيغ بچشيد! لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ،«لو لا»به معنى«هلاّ»است،و آن تحضيض را باشد،
ص : 109
گفت:چرا چون اين حديث شنيدى شما كه مؤمنانى از مردمان و زنان به خويشتن [گمان] (1)خيرى نبردى،يعنى به مسلما[نا] (2)نى كه حكم ايشان حكم شماست، نظيره قوله تعالى: وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (3)... ،اى اخوانكم،و قوله: فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ (4)،و
قوله-عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحدة. بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:هلا ظننتم كما ظَنَّ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بِأَنْفُسِهِمْ خَيْراً ،چرا شما به اين كار همان ظنّ نبردى كه مؤمنان به خويشتن برند از خير؟ وَ قٰالُوا هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ ،و گفتند:اين دروغى ظاهر است.
مفسّران گفتند:مراد به اين ابو ايوب است و امّ ايّوب كه چون اين حديث مى رفت،و مردم در زبان گرفته بودند،امّ ايّوب ابو ايّوب را گفت:مى شنوى كه مردمان چه مى گويند در حقّ عائشه؟گفت:مى شنوم،و لكن دروغ است.گفت:با (5)امّ ايّوب اختيار چنين كار كنى؟گفت:معاذ اللّه!گفت:پس به هر حال عائشه از تو بهتر است.آنگه هر دو متّفق شدند و گفتند: هٰذٰا إِفْكٌ مُبِينٌ ،اين دروغى ظاهر است.
لَوْ لاٰ جٰاؤُ عَلَيْهِ بِأَرْبَعَةِ ،اى هلاّ جاءوا.آنگه حق تعالى گفت:چرا نياوردند بر اين سخن كه بگفتند چهار گواه،چنان كه شرع است كه آن كس كه قذف كند و تهمت نهد زنى را يا مردى را به زنا،او را چهار گواه بايد آوردن.چون نياورند گواه و گواه نداشتند بر اين،ايشان به نزديك خداى-جلّ جلاله-دروغ زن اند.اين خاصّ است به عائشه كه خداى-جلّ و عزّ-از او برائت ساحت شناخت،و آن گويندگان را دروغزن دانست،فامّا جز او روا (6)بود كه كسى كسى را به زنا به (7)ناشايستى بيند،و چون بگويد از او چهار گواه خواهند او گواه ندارد به نزديك خدا دروغزن نباشد.
آنگه گفت: وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،اگر نه فضل و رحمت خداستى (8)بر شما كه مسلمانيد (9)،هم در دنيا و هم در آخرت برسيدى به
ص : 110
شما،به آنچه شما در آن خوض مى كنيد و افاضت در وى (1)مى شوى،عذابى بزرگ، يقال:افاض في الحديث اذا دخل فيه.[93-پ]قال اللّه تعالى: إِلاّٰ كُنّٰا عَلَيْكُمْ شُهُوداً إِذْ تُفِيضُونَ فِيهِ (2).
إِذْ تَلَقَّوْنَهُ بِأَلْسِنَتِكُمْ ،چون تلقّى مى كنى و بهرى از دهن بهرى مى گيرى.و تلقّى تقبّل[باشد] (3)و استقبال،يعنى به زبان از يكديگر فرامى گيرى.و ابىّ خواند:اذ تتلقّونه به دو«تا»،و عائشه خواند:اذ تلقونه (4)،من الولق و هو استمرار اللّسان بالكذب،يقال:ولق يلق ولقا،بمعنى،اذ تكذّبونه أي الحديث.[و محمّد بن السّميقع خواند:اذ تلقونه،من الالقاء،و اين همه شاذّ است]. (5)وَ تَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِكُمْ ، و مى گويى به زبانتان آنچه شما را به آن علمى نيست. وَ تَحْسَبُونَهُ هَيِّناً ،و مى پندارى كه اين خوار است. وَ هُوَ عِنْدَ اللّٰهِ عَظِيمٌ ،و اين به نزديك خدا بزرگ است.
وَ لَوْ لاٰ إِذْ سَمِعْتُمُوهُ ،چرا چون اين سخن بشنيدى،نگفتى كه ما اين سخن نگوييم (6)؟ سُبْحٰانَكَ ،منزّهى تو اى خداى ما،اين بهتانى است بزرگ.و بهتان دروغ (7)باشد كه صاحبش چون بشنود مبهوت و متحيّر ماند.
آنگه گفت: يَعِظُكُمُ اللّٰهُ أَنْ تَعُودُوا لِمِثْلِهِ أَبَداً ،خداى تعالى پند مى دهد شما را ازآن كه با سر مانند آن روى،و گفتند:تقدير آن است كه:لئلاّ تعودوا،تا با سر مانند آن نروى،و اين هر دو وجه را محتمل است،چنان كه در نظايرش رفته است من قوله تعالى: وَ أَلْقىٰ فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ (8)... ،و قوله تعالى:
يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (9)... ،و قوله تعالى: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (10)... ،و مانند اين بسيار است كه در جاى خود شرح داده شد (11). إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ ،اگر شما مؤمنانى و به خداى ايمان دارى.
ص : 111
وَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ ،و خداى تعالى براى شما آيات و بيّنات و دلايل بيان مى كند. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى عالم است به احوال خلقان بر عموم،و به حديث عائشه و صفوان و برائت ساحت ايشان از تهمت،و محكم كار و درست كردار است.
إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ ،گفت:آنان كه خواهند و درست دارند كه زشتى و منكر در ميان مؤمنان آشكارا شود-يعنى عبد اللّه ابىّ سلول و اصحابش از منافقان، لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،ايشان را عذابى است دردناك در دنيا و آخرت. وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،و خداى داند دروغ ايشان و شما ندانى.
و گفتند:خداى داند تفاصيل عذاب ايشان و شما ندانى. وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خداستى (1)بر شما و رحمت او،و آن كه خداى رءوف و مهربان و بخشاينده است.و جواب«لو لا»نيز حذف كرد-چنان كه پيش از اين بگفتم،و التّقدير:لعاجلكم بالعقوبة،تعجيل كردى بر شما بر عقوبت.
آنگه گفت: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ،اى گرويدگان (2)و باوردارندگان! لاٰ تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،پى شيطان مگيرى و به دنبال او مشوى. وَ مَنْ يَتَّبِعْ خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ ،و هركه او به دنبال گامهاى شيطان رود، فَإِنَّهُ يَأْمُرُ بِالْفَحْشٰاءِ وَ الْمُنْكَرِ ،او مردمان را فحشاء و منكر فرمايد.اين دو اسم است عامّ جملۀ قبايح و معاصى را، فالفحشاء و الفاحشة كار زشت باشد،و منكر هر فعلى بود كه عقل يا شرع آن را انكار كند. وَ لَوْ لاٰ فَضْلُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَتُهُ ،و اگر نه فضل خداستى (3)و رحمتش بر شما. مٰا زَكىٰ مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَداً ،هرگز كس از شما زكّى و پارسا نبودى.يعقوب خواند و ابن محيصن:«ما زكّى»بالتّشديد،تزكيه نكردى خداى كس را و حكم نكردى به زكا و طهارت او. وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ يُزَكِّي مَنْ يَشٰاءُ ،و لكن خداى تعالى تزكيت (4)كند آن را كه خواهد از گناه به رحمت و مغفرت. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى شنوا و داناست،سميع لأقوالكم،عليم باحوالكم.
ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:هيچ كس نباشد كه او
ص : 112
دست كسى قوى دارد در خصومتى كه او را به آن علمى نبود و الّا او در سايۀ خشم خداى باشد تا از آن بازايستادن (1)،و هيچ كسى نباشد كه او به شفاعت برخيزد تا حدّى از حدّهاى خداى ضايع كند و الّا با خداى خصومت كرده باشد،و لعنت خداى بر او متتابع شود تا به قيامت (2).هيچ كسى نباشد كه كلمتى بر مردى مسلمان اشاعت كند،و به آن عيب او خواهد الّا بر خداى[94-ر]واجب بود كه او را در آتش دوزخ بگذارد.آنگه گفت:و اصل اين در كتاب خداى في قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ يُحِبُّونَ أَنْ تَشِيعَ الْفٰاحِشَةُ فِي الَّذِينَ آمَنُوا -الآية.
قوله تعالى: وَ لاٰ يَأْتَلِ أُولُوا الْفَضْلِ مِنْكُمْ ،و نبايد كه سوگند خورند خداوندان فضل و مال بسيار (3).يفتعل من الاليّة،و هى القسم.اين قول بيشتر مفسّران است.
اخفش گفت: لاٰ يَأْتَلِ ،اى لا يفتعل من الالو،و هو التّقصير و التّرك،يعنى نبايد كه تقصير كنند خداوندان فضل و افزونى مال. وَ السَّعَةِ ،و فراخى روزى. أَنْ يُؤْتُوا أُولِي الْقُرْبىٰ وَ الْمَسٰاكِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،كه به (4)چيزى كه به خويشان دهند و به درويشان،و به آنان كه در ره خداى هجرت كرده اند.گفتند (5):آيت در حق مسطح آمد-و او پسر خالۀ ابو بكر بود-و درويش بود-و بدرى بود-و ابو بكر بر او نفقه كردى،چون در حديث افك خوضى كرد،نفقه از او بازگرفت،خداى تعالى در حقّ او اين آيت بفرستاد.ابو بكر نفقۀ او با جاى داد،و بر عادت نفقه مى كرد. وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا ،و بگو اى محمّد تا عفو بكنند (6). أَ لاٰ تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللّٰهُ لَكُمْ ،نخواهى تا خداى[شما را بيامرزد؟يعنى اگر مى خواهى تا خداى گناه شما (7)] (8)بيامرزد و شما را عفو كند،شما بيامرزى ايشان را و عفو كنى،كه رسول-عليه السّلام-چنين گفت (9):
من يغفر يغفر اللّه له و من يعف اللّه عنه ،هركه بيامرزد كسى را خداى او را بيامرزد،و هركه عفو كند خداى عفو كند از او. وَ اللّٰهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ ،خداى (10)تعالى
ص : 113
آمرزنده و بخشاينده است.
إِنَّ الَّذِينَ يَرْمُونَ الْمُحْصَنٰاتِ الْغٰافِلاٰتِ الْمُؤْمِنٰاتِ ،آنگه بر عموم فرمود كه:
هركس كه او قذف كند زنان پارسا را به چيزهايى كه ايشان غافل باشند و بى خبر،و مؤمن باشند، لُعِنُوا فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،ايشان در دنيا و آخرت ملعونند. وَ لَهُمْ عَذٰابٌ عَظِيمٌ ،و ايشان را عذابى عظيم (1)بود،بزرگ.
ابو حمزة الثمالىّ گفت:آيت در حقّ مهاجرات (2)مكّه آمد كه چون ايشان با پيغامبر هجرت كردند و از قفاى رسول به مدينه رفتند،مشركان ايشان را به مكّه طعن (3)زدند و گفتند:اينان به فجور مى روند،و بعضى گفتند:مراد عائشه است،و حمل او بر عموم كردن اولى تر باشد تا شامل تر بود فايده را و هم داخل باشد (4)تحت آن.
آنگه تهديد كرد ايشان را و بترسانيد به نوعى از وعيد روز قيامت،گفت: يَوْمَ تَشْهَدُ ،آن روز كه گواهى دهد بر ايشان،و عامل در«يوم»،«عذاب عظيم»باشد،و يا عاملى (5)مقدّر من قوله تعالى:اذكر يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ ،ياد كن آن روز (6)كه گواهى دهد بر ايشان زبانهاشان (7)و دستهاشان (8)و پا[ها] (9)شان (10)آنچه كرده باشند در دنيا.و گفتند:
معنى آن است كه،زبان بعضى بر بعضى گواهى دهد.
يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّٰهُ دِينَهُمُ الْحَقَّ ،آن روز كه خداى تعالى تمام بدهد جزا و حساب ايشان بحقّ.عامّۀ[قرّاء] (11)به نصب[حق] (12)خواندند،و مجاهد مرفوع خواند على انّه صفة اللّه تعالى،اى يوفّيهم اللّه الحقّ دينهم،و در مصحف ابىّ چنين است (13).
و بدانند كه خداى تعالى هست كه (14)او حقّ است و بيان كننده.
آنگه گفت: اَلْخَبِيثٰاتُ لِلْخَبِيثِينَ ،بيشتر مفسّران گفتند:معنى آيت آن است كه، اَلْخَبِيثٰاتُ من الكلمات و القول لِلْخَبِيثِينَ ،من الرّجال. وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثٰاتِ ،اى
ص : 114
من الرّجال للخبيثات من الكلمات،سخن زشت و پليد از مردان پليد حاصل آيد،و مردان پليد و نابكار سزا و لايق كلمات و سخنهاى پليد باشند،معنى آيت بر معنى آن بود كه خداى تعالى گفت: قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلىٰ شٰاكِلَتِهِ (1)... ،و در مثل:كلّ اناء يترشّح (2)بما فيه،و اشبه امرء (3)بعض اثره (4)،يعنى سخن ناسزا از مردم ناپارسا آيد،و اين قول عبد اللّه عبّاس و بيشتر مفسّران است.
و اين قول را يك معنى ديگر است،و آن آن است كه:سخن پليد لايق به مردان پليد و زنان پليد باشد،و همچنين سخن پاكيزه.و ابن زيد گفت:معنى آن است كه، زنان ناپارسا مردان ناپارسا را شايد (5)،و مردان ناپارسا زنان ناپارسا را شايد (6)،و معنى آيت بر اين وجه چنان بود كه گفت: اَلزّٰانِي لاٰ يَنْكِحُ إِلاّٰ زٰانِيَةً أَوْ مُشْرِكَةً [94-پ] وَ الزّٰانِيَةُ لاٰ يَنْكِحُهٰا إِلاّٰ زٰانٍ أَوْ مُشْرِكٌ (7)،چه اينان لايق يكديگرند (8)،و كذلك القول فى الطّيّبين و الطّيّبات.آنگه گفت: أُولٰئِكَ مُبَرَّؤُنَ مِمّٰا يَقُولُونَ ،ايشان مبرّااند از آنچه (9)اصحاب افك مى گويند-يعنى عائشه و صفوان.و گفتند:زنان مهاجرات-برآن قول كه رفت. لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ ،ايشان را آمرزش بود و روزى گرامى.
يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا وَ تُسَلِّمُوا عَلىٰ أَهْلِهٰا ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ (27) فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا حَتّٰى يُؤْذَنَ لَكُمْ وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ اِرْجِعُوا فَارْجِعُوا هُوَ أَزْكىٰ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ (28) لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ مَسْكُونَةٍ فِيهٰا مَتٰاعٌ لَكُمْ وَ اَللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَكْتُمُونَ (29) قُلْ لِلْمُؤْمِنِينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذٰلِكَ أَزْكىٰ لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ (30) وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبٰائِهِنَّ أَوْ آبٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنٰائِهِنَّ أَوْ أَبْنٰاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوٰانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوٰاتِهِنَّ أَوْ نِسٰائِهِنَّ أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ أَوِ اَلتّٰابِعِينَ غَيْرِ أُولِي اَلْإِرْبَةِ مِنَ اَلرِّجٰالِ أَوِ اَلطِّفْلِ اَلَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلىٰ عَوْرٰاتِ اَلنِّسٰاءِ وَ لاٰ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مٰا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ وَ تُوبُوا إِلَى اَللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا اَلْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (31) وَ أَنْكِحُوا اَلْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ اَلصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ (32) وَ لْيَسْتَعْفِفِ اَلَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ نِكٰاحاً حَتّٰى يُغْنِيَهُمُ اَللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَلَّذِينَ يَبْتَغُونَ اَلْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ فَكٰاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اَللّٰهِ اَلَّذِي آتٰاكُمْ وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى اَلْبِغٰاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً لِتَبْتَغُوا عَرَضَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ فَإِنَّ اَللّٰهَ مِنْ بَعْدِ إِكْرٰاهِهِنَّ غَفُورٌ رَحِيمٌ (33) وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ وَ مَثَلاً مِنَ اَلَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مَوْعِظَةً لِلْمُتَّقِينَ (34) اَللّٰهُ نُورُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكٰاةٍ فِيهٰا مِصْبٰاحٌ اَلْمِصْبٰاحُ فِي زُجٰاجَةٍ اَلزُّجٰاجَةُ كَأَنَّهٰا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاٰ شَرْقِيَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِيَّةٍ يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ نُورٌ عَلىٰ نُورٍ يَهْدِي اَللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَضْرِبُ اَللّٰهُ اَلْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (35) فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اَللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ وَ يُذْكَرَ فِيهَا اِسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ اَلْآصٰالِ (36) رِجٰالٌ لاٰ تُلْهِيهِمْ تِجٰارَةٌ وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اَللّٰهِ وَ إِقٰامِ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءِ اَلزَّكٰاةِ يَخٰافُونَ يَوْماً تَتَقَلَّبُ فِيهِ اَلْقُلُوبُ وَ اَلْأَبْصٰارُ (37) لِيَجْزِيَهُمُ اَللّٰهُ أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ وَ اَللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ (38)
در او تا دستورى دهند شما را،اگر گويند شما را بازگردى بازگردى،آن پاك تر باشد شما را و خداى به آنچه مى كنى داناست.
[95-ر] نيست بر شما بزه اى كه شوى (1)در خانه هايى كه نه مسكن باشد،در آنجا متاعى باشد شما را،و خداى داند آنچه آشكارا دارى و آنچه پنهان دارى.
بگو مؤمنان را تا بر هم نهند چشمهاشان،و نگاه دارند فرجهاشان،آن پاك تر باشد ايشان را كه خدا داناست به آنچه ايشان كنند.(2) [95-پ] بگو زنان مؤمن را تا چشم (3)بر هم نهند از چشمهاشان،و نگاه دارند اندامهاى خود (4)،و ظاهر نكنند زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد از آن،و (5)بزنند مقنعه هاى خود بر گريبانها (6)،و آشكارا نكنند زينت خود (7)الّا شوهران را يا پدران (8)،يا پدران شوهرانشان را،يا پسرانشان را،يا پسران شوهرانشان را،يا برادرانشان را،يا پسران برادرانشان را،[يا پسران خواهرانشان] (9)،يا زنانشان را،يا آنچه دارد
ص : 116
دستهايشان،يا پس روان (1)جز (2)خداوندان حاجت (3)از مردان،يا طفل آن كه آشكارا نكنند (4)بر عورتهاى زنان،و نزنند به پايها[ى خويش] (5)تا بدانند آنچه پوشيده دارند از زينت ايشان،و توبه كنى با خداى جمله اى مؤمنان تا همانا (6)ظفريابى.
به شوهر دهى بيوگان را از شما و از نيكان از بندگان شما و پرستاران شما اگر باشند درويش توانگر (7)كند ايشان را خداى از روزى او (8)،و خداى فراخ عطا و داناست.
[96-ر] و بگو تا عفّت (9)كنند آنان كه نيابند نكاحى تا مستغنى كند ايشان را خداى از روزيش (10)و آنان كه طلب مكاتبه (11)كنند از آنان كه (12)مالك باشند دستهاى شما، كتابت كنى ايشان را اگر دانى در ايشان خيرى،و بدهى ايشان را از مال خداى آن كه داد شما را،و اكراه مكنى پرستارانتان را بر زنا اگر خواهند پارسايى.تا طلب كنى مال (13)زندگانى دنيا،و هركه اكراه كند[ايشان را] (14)،به درستى كه خداى از پس اكراه ايشان آمرزنده و بخشاينده است.
به درستى كه فروفرستاديم به شما آياتى روشن و مثلى[از آنان] (15)كه گذشته اند از پيش شما،و پندى پرهيزگاران را.
ص : 117
[96-پ] خداى روشن كنندۀ آسمانها و زمين است،مثل نور او چون شكافى (1)است كه در او چراغى باشد (2)،چراغ در آبگينه اى باشد (3)،آبگينه پندارى كه آن ستاره اى است روشن،بازگيرند (4)از درختى مبارك زيتون (5)،نه شرقى باشد نه غربى،نزديك بود كه زيت (6)آن روشنايى دهد،و اگر (7)نرسيده باشد به او آتش،نورى باشد بر نورى،ره نمايد خداى به نورش آن را كه خواهد،و بزند خداى مثلهايى براى مردمان،و خداى به همه چيز داناست.
در خانه هايى كه دستورى داد خداى كه بردارند (8)و گويند در او (9)نام او،تسبيح كند (10)او را در آنجا به بامداد و شبانگاه.
[97-ر] مردانى كه مشغول نكند ايشان را بازارگانى (11)و نه فروختنى از ذكر خداى،و به پاى داشتن نماز و دادن زكات،ترسند (12)از روزى كه برگردد در او دلها و چشمها.
تا پاداشت (13)دهد ايشان را خداى نكوتر آنچه كرده باشند،و بيفزايد ايشان را از فضل خود،و خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى حساب (14).
ص : 118
قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتاً غَيْرَ بُيُوتِكُمْ -الآية.عدىّ بن ثابت گفت:سبب نزول آيت آن بود كه،زنى انصارى به نزديك رسول (1)آمد و گفت:يا رسول اللّه!اوقاتى است كه مرا حالتى مى باشد كه من نمى خواهم كه پدرم يا فرزندم مرا بدان حالت ببينند،و ايشان در سراى من مى آيند و ديگران (2)،مرا از آن كراهت است،چگونه سازم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و خطاب كرد با جملۀ مؤمنان، گفت:اى گرويدگان به خدا و رسول!در هيچ خانه مشوى كه نه خانۀ (3)شما باشد، حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا ،تا مستأنس نشوى.بعضى مفسّران گفتند:اين«استيناس»،به معنى استيذان است،يعنى تا دستورى خواهى.
سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:قرآن منزل اين است كه:«حتّى تستأذنوا»، و لكن نويسنده را خطا افتاد و ابىّ كعب و عبد اللّه عبّاس و اعمش«حتّى تستأذنوا» خواندند،و بيشتر مفسّران گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است كه:حتّى تسلّموا على اهلها و تستأذنوا (4)،براى آن كه سلام پيش از استيذان بايد،و در مصحف عبد اللّه مسعود مقدّم (5)مؤخّر نبشته است چنين كه گفتيم.
عمرو بن سعيد (6)الثّقفىّ گفت:مردى به در حجرۀ رسول آمد دستورى خواست و گفت:أ الج (7)،درآيم؟رسول-عليه السّلام-كنيزكى را (8)-نام او روضه-گفت:اين مرد دستورى نمى داند خواستن،برو و او را بياموز.او بيامد و گفت:يا هذا،چون دستورى خواهى،اوّل بگوى:السّلام عليكم أ ادخل.مرد اين بشنيد و بياموخت و بگفت (9).
دستورى داد تا (10)در سراى رفت،و اگر اين تعسّف نكنند از تقديم و تأخير (11)روا باشد، چه«واو»ايجاب ترتيب نكند،روا بود كه آنچه در لفظ مقدّم بود در معنى و مراد مؤخّر باشد.
ص : 119
مجاهد و سدّى گفتند:اين«استيناس»،تنحنح و تنخّم است.زينب گفت-زن عبد اللّه مسعود:[كه عبد اللّه مسعود چون] (1)خواستى كه در سراى آيد،گلو پاك كردى و آواز كردى[97-پ]كه معلوم شدى كه او در سراى خواهد آمدن،آنگه در آمدى.
ابو ايّوب انصارى گفت:ما رسول را-عليه السّلام-پرسيديم كه:خداى به اين «استيناس»چه خواست (2)كه گفت: حَتّٰى تَسْتَأْنِسُوا ؟رسول-عليه السّلام-گفت:آن كه مرد (3)چون به در سراى رسد،تسبيح و تهليلى كند و تنحنحى كه اهل سراى آگاه شوند ازآن كه او در سراى خواهد رفتن.بر اين اقوال«استيناس»طلب انس باشد،و «سين»استفعال،طلب را باشد كالاستفهام و الاستعلاء.و خليل احمد گفت:معنى استيناس،استفعال است من الإيناس و هى (4)الإبصار،من قوله: إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً (5)... ، اى ابصرتها،و معنى آن است كه بنگرد تا كس آنجاست،و مراد (6)نه آن است كه در سراى نگرد پيش (7)اعلام و استيذان،انّما مراد آن است كه به نوعى اختبار (8)اعتبار (9)كند تا خود كسى است (10)آنجا،اگر كس (11)نباشد او تكليف استيذان و استيناس نكند،قال و هو من قول العرب:اذهب فاستأنس هل ترى احدا،اى انظر،به اين تأويل كه گفتيم براى آن كه ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام كه-رسول -عليه السّلام-گفت:
من اطّلع في بيت بغير اذنهم فقد حلّ لهم ان يفقئوا عينه ، گفت:هركس كه او در سراى كسى نگرد بى دستورى،ايشان اگر چيزى بر چشم او زنند و چشمش تباه كنند،بر ايشان قصاص نباشد،و نيز نه ديت.
سهل بن سعد گفت:مردى در بعضى حجرات رسول نگريد،رسول-عليه السّلام- به در آمد،قضيبى سرتيز به دست،[گفت] (12)اگر دانستمى كه تو در حجرۀ من
ص : 120
نگريدى به سوراخ در،اين (1)قضيب در چشمت زدمى.انّما الاستيذان من النّظر، دستورى خواستن براى نظر مى بايد.
عطاء بن يسار گفت:مردى رسول را-عليه السّلام-گفت:يا رسول اللّه!مرا مادرى است،چون در نزديك او خواهم شدن دستورى خواهم؟گفت:بلى.[گفت] (2):
خدمت او مرا بايد كردن،و هر روز چند بار بر او بايد رفتن مرا،به هر نوبت دستورى خواهم؟گفت:آرى.آنگه گفت:شايد تو را كه در روى و او را برهنه بينى؟گفت:
نه.گفت (3):دستورى بخواه.
و در خبر است كه:ابو موسى اشعرى به (4)در سراى عمر خطّاب آمد و تعلّل بكرد (5)و سلام بكرد و دستورى خواست سه بار،جوابش ندادند به جوابى كه معنى او توقّف بود.برفت.عمر كس فرستاد و او را بازخواند،گفت:چرا توقّف نكردى؟گفت:
براى آن كه از رسول شنيدم كه:چون سه بار دستورى خواهى،و دستورى ندهند برگردى.گفت:اگر كسى را بيارى كه با تو اين شنيده باشد و الّا تو را عقوبت كنم.او برفت و يكى را از صحابه بياورد كه با او آن حديث شنيده بود تا گواهى داد تا عمر دست از او بداشت. ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ ،اشارت است به استيذان و تسليم، گفت:اين معنى كار بستن و دستورى خواستن و استيناس كردن بهتر باشد (6).آنگه گفت: لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ ،يعنى اين بيان و تعليم و توقيف و تأديب براى آن است تا باشد كه شما متذكّر شوى و انديشه كنى.
آنگه گفت: فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فِيهٰا أَحَداً فَلاٰ تَدْخُلُوهٰا ،اگر چنان باشد كه در آن خانه ها كسى را نيابى و در او كس نباشد،در آنجا مشوى تا دستورى دهند شما را، چه اگر در آنجا شوى و كس نباشد،به دزدى متّهم شوى،و اگر چيزى مفقود شود ازآنجا تهمت بر شما نهند،و وهم به شما برند. وَ إِنْ قِيلَ لَكُمُ ارْجِعُوا فَارْجِعُوا ،و اگر شما را گويند بازگردى،همچنان كنى و بازگردى. هُوَ أَزْكىٰ لَكُمْ ،كه آن پاكيزه تر
ص : 121
باشد شما را،يعنى (1)رجوع و بازگشتن از تهمت دورتر باشد،و بهتر (2)و صالحتر. وَ اللّٰهُ بِمٰا تَعْمَلُونَ عَلِيمٌ ،و خداى عالم است به آنچه شما كنى.
گفتند (3):چون اين آيت آمد،بعضى صحابه گفتند:يا رسول اللّه!پس اين خانات و مساكن كه در راه شام هست كه در آنجا كس نباشد،آنجا نيز نرويم بى دستورى ؟خداى تعالى اين آيت فرستاد: لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ ،بر شما بزه اى نيست كه در خانه ها شوى كه مسكون نباشد،[98-ر]و نه سرايها مسكن باشد[و در آنجا كس نباشد] (4). فِيهٰا مَتٰاعٌ لَكُمْ ،و متاعى از آن شما در آنجا باشد،اگر در آنجا روى بى دستورى روا باشد.
مفسّران در آن (5)بيوت خلاف كردند،قتاده گفت:مراد كاروان سرايهاست و جايى كه متاع باشد و مشترك،و خانه هايى (6)كه براى سايله و رهگذريان بنا كرده باشند كه غربا در آنجا روند و آنجا متاع خود بنهند.
مجاهد گفت:در راه مدينه خانه هاست (7)كه ايشان پالان و آلت شتر (8)آنجا بنهادندى،و راهها ايمن بودى كس بر نداشتى.گفتند:آنجا نيز به دستورى در رويم؟خداى تعالى گفت:آنجا رواست كه بى دستورى در روى.
محمّد بن الحنفيّة-رضى اللّه عنه-گفت:خانه هاى مكّه خواست: سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ (9)... ،و حضرى و بدوى در او يكى باشد.ضحّاك گفت:
خرباتى (10)است كه مسافر در او (11)فروآيد تابستان و زمستان.عطا گفت:مراد مزابل است كه در آنجا قضاى حاجت كنند.ابن زيد گفت:انبار خانه هاست (12)كه در بازار (13)و كاروان سرايها باشد.ابن جريج گفت:بر عموم هر خانه است كه در او كس نباشد،براى آن كه استيناس براى آن مى بايد (14)تا هجوم نكنند بر عورتى از عورات.
ص : 122
وَ اللّٰهُ يَعْلَمُ مٰا تُبْدُونَ وَ مٰا تَكْتُمُونَ ،و خداى داند آنچه شما آشكارا (1)و آنچه پنهان دارى،چه او عالم است به ساير معلومات بر هر وجهى كه صحيح باشد كه معلوم بود.
آنگه گفت:چون آداب در سرايها رفتن شناختى، قُلْ ،بگو اى محمّد مؤمنان را:
يَغُضُّوا مِنْ أَبْصٰارِهِمْ ،تا چشم بر هم نهند،و مراد نه آن است كه اطباق جفن كنند بر حدقه،معنى آن است كه:چشم نگاه دارند از آنچه ايشان را نيست كه در او نگرند از روى عقل و شرع،و قوله: مِنْ أَبْصٰارِهِمْ ،بعضى گفتند:«من»،زيادت است،و درست آن است كه زيادت نيست،و انّما فايدۀ او تبعيض است،اى قل لهم لا ينظروا الى بعض ما ينظرون،براى آن كه همه نظر حرام نيست و غضّ بصر از همه چيزى واجب نيست،انّما واجب از محرّمات است،پس معنى تبعيض حاصل است.
وَ يَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ،و نيز بگو تا فرجهاى خود نگه دارند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه،از زنا نگه دارند و از آنچه[شرع] (2)دستورى نداد ايشان را در آن.ابن زيد گفت:هركجا در قرآن حفظ فرج است،مراد (3)زناست الّا اين جا (4)مراد ستر عورت است،يعنى چشم نگه دارى ازآن كه در عورت كسى نگرى،و عورت نگه دارى به حفظ (5)ازآن كه كسى در او نگرد،و گفت:دليل بر اين آن است كه اين جا«من» نياورد چنان كه در غضّ بصر آورد،نگفت و يحفظوا من فروجهم،و اين وجهى قريب است،و نيز از روى نظم مناسبتى دارد من كونه تارة ناظرا و تارة منظورا اليه. ذٰلِكَ أَزْكىٰ لَهُمْ ،اين پاكيزه تر باشد ايشان را و بصلاح تر.و«ذلك»،اشارت است الى ما تقدّم من غضّ البصر و حفظ الفرج. إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا يَصْنَعُونَ ،كه خداى عالم است به آنچه ايشان كنند.
عبادۀ صامت گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:شش چيز مرا ضمان كنى، تا بهشت ضمان كنم شما را:چون حديث كنى راست گويى،و چون وعده دهى (6)وفا كنى،و چون امانتى به شما دهند ادا كنى،و فرجهاى خود نگه دارى،و چشم از حرام نگه دارى،و دست كشيده دارى تا من ضمان كنم شما را به بهشت.
ص : 123
اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
النّظر الى محاسن المرأة سهم مسموم من سهام ابليس ،نظر كردن در محاسن زنان، تيرى است زهرآلود از تيرهاى ابليس،هركه او چشم نگاه دارد از ايشان طلب ثواب خداى را خداى تعالى او را بندگى (1)آن عبادتى كرامت كند كه به ثواب (2)شادمانه شود.
ابو هريره گفت كه،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:بينا (3)مرد در نماز باشد، زنى بگذرد،او در نماز به آن زن نگرد و چشم از قفاى او رها كند،بيم آن بود كه چشمهاى او برود.
آنگه حق تعالى گفت:اين تكليف مقصور نيست بر مردان،زنان نيز به اين معنى مخاطب اند،گفت:بگو اى محمّد زنان مؤمنات را:تا (4)چشم نگاه دارند و فرج نگاه دارند برآن معانى (5)كه گفتيم از اجتناب زنا (6)[98-پ]و ستر عورت تا كس در ايشان ننگرد.
و در خبر است كه:روزى (7)رسول-عليه السّلام-در حجرۀ فاطمه-عليها السّلام- بود،مردى بود نابينا مادر زاد-نام او عبد اللّه بن امّ مكتوم-او در بزد (8)،رسول -عليه السّلام-گفت:درآى.او در آمد.فاطمه برخاست و در خانه رفت و تا او بنرفت از خانه بيرون نيامد.رسول-عليه السّلام-بر سبيل امتحان گفت:يا فاطمه!چرا از او پنهان شدى،و او چشم ندارد و چيزى نبيند؟گفت:يا رسول اللّه:
ان كان لا يراني (9)أ لست اراه، اگر مرا نبيند (10)،من او را ببينم (11)،أ ليس اللّه تعالى قال: وَ قُلْ لِلْمُؤْمِنٰاتِ يَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصٰارِهِنَّ وَ يَحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ ،رسول-عليه السّلام-گفت:
الحمد للّه[الّذي] (12)اراني في اهل بيتي ما سرّني، سپاس آن خداى را كه با من نمود در اهل البيت من
ص : 124
آنچه مرا خرّم بكرد.قوله تعالى: وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا ،و اظهار نكنند از زينت خود الّا آنچه ظاهر باشد.
علما خلاف كردند در آن زينت ظاهر[كه] (1)خداى استثنا كرد آن را و رخصت داد در آن.عبد اللّه مسعود گفت:جامه است و رداء،و دليل اين تأويل قوله تعالى:
خُذُوا زِينَتَكُمْ عِنْدَ كُلِّ مَسْجِدٍ (2)... ،اى ثيابكم.عبد اللّه عبّاس گفت و اصحاب او كه:سرمه است و انگشترى و دست ورنجن (3)و خضاب.ضحّاك گفت و اوزاعى:
روى است و كفهاى دست.حسن بصرى گفت:روى است و جامه.و عائشه روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:
لا يحلّ لامرأة تؤمن باللّه و اليوم الآخر اذا تحرّكت (4)ان تظهر الّا وجهها و يدها الى ههنا ،قالت:و قبض على نصف الذّراع، گفت:حلال نباشد هيچ زنى را كه ايمان دارد به خداى و به قيامت كه چون بجنبد پيدا كند الّا رويش و دستها تا نيمۀ بازو.و معنى خبر آن است كه از زن اين مقدار عورت نباشد به آن معنى كه چون در نماز گشاده بود نمازش درست باشد.و درست آن است كه روى و كفهاى دست و كفهاى پاى از زن عورت نباشد،به آن معنى كه بشايد كه در نماز گشاده باشد.
و بعضى ديگر از مفسّران گفتند:زينت زن كه اظهار شايد كه تا كند،[د] (5)و است:زينت ظاهر است،و زينت باطن.امّا زينت ظاهر جامه است،و آنچه زينت باطن است خلخال است و دست ورنجن و قلاده و گوشواره.و معتمد آن است كه گفتيم كه جز روى و كفهاى دست نشايد تا در نماز گشاده باشد. وَ لْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلىٰ جُيُوبِهِنَّ ،و بگو اين زنان را تا (6)مقنعه ها را بر گريبانها زنند،يعنى چنان سازند كه گريبان ايشان (7)پوشيده باشد به مقنعه (8)تا سينۀ ايشان پيدا نبود.آنگه بيان كرد آنان را كه زينت زنان ببينند،و زنان از ايشان زينت بازنپوشند: وَ لاٰ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلاّٰ ،و
ص : 125
اظهار زينت نكنند الّا بر شوهران خود،يا برادران خود (1)،يا پدران شوهران،يا پسران ايشان،يا پسران شوهر ايشان،و بر پدران خود شايد نيز تا اظهار كنند و ان علوا،و اگرچه بر بالا مى شود از اجداد و اجداد (2)،پس جملۀ ايشان (3):شوهران اند (4)،و پدران زنان اند،و پدران و فرزندان (5)ايشان اند-اعنى فرزندان خود،و برادران ايشان اند يا پسران برادرانشان،يا پسران خواهرشان يا زنانشان،مراد (6)زنان مؤمنان اند بر موجب اين آيت،حلال (7)نباشد زنان مسلمانان را كه پيش زنان كافران برهنه شوند الّا كه پرستار ايشان باشد،و ذلك قوله تعالى: أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ ،عباده گفت:عمر خطّاب نامه نبشت به ابو عبيده جرّاح آنجا كه او عامل بود،گفت:شنيدم كه زنان اهل كتاب با زنان مسلمانان به يك جاى به گرمابه (8)مى شوند،تمكين مكن ايشان را ازآن كه با زنان مسلمانان به گرماوه (9)روند (10)،و اندام ايشان ببينند.او كس فرستاد و منع كرد،و قوله تعالى: أَوْ مٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُهُنَّ عامّ است در جملۀ[99-ر]زيردستان از بنده و پرستار،كه رخصت است زنان را كه زينت خود از ايشان بازنپوشند.
ابن جريج گفت:مخصوص است آيت به پرستاران دون بندگان،و بر قول آنان كه گفتند:بندگان در اين داخل اند،محمول بود،امّا بر آنكه ايشان نابالغ باشند و امّا بر آنكه زينت ظاهر اظهار كنند بر ايشان،و امّا بر آنكه از كودكى تربيت با ايشان بوده باشد و مقارب بلوغ باشند. أَوِ التّٰابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجٰالِ ،يا تابعانى كه شما را باشند كه ايشان را به زنان حاجت نبود.
عبد اللّه عبّاس گفت:آنان باشند كه در شرع متابعت قوم كنند به طمع طعام ايشان را،و هم او گفت:مراد آنان اند كه زنان از ايشان شرم ندارند،و يك روايت ديگر از او آن است كه:عنّين باشند.مجاهد گفت:مراد ابلهى است كه احوال زنان
ص : 126
نداند.حسن بصرى گفت:آن بود كه او را انتشار متاع نباشد.سعيد جبير گفت:
معتوه باشد.عكرمه گفت:مراد خصىّ مجبوب (1)است.حكم گفت:مخنّثى باشد كه در او قوّت نباشد،و گفته اند پيرى پير (2)باشد.و الإربة (3)،الحاجة و قد اربت الى كذا اربا.
و قرّاء در اعراب«غير» (4)،خلاف كردند:ابو جعفر و ابن عامر (5)به روايت ابو بكر «غير»خواند[ند] (6)به نصب على الحال،و باقى قرّاء به جرّ خواندند على الصّفة.
أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلىٰ عَوْرٰاتِ النِّسٰاءِ ،يا اطفالى كه ايشان بر عورت زنان مطّلع نباشند،و ندانند كه عورت چه باشد،ازآنجا كه ايشان را شهوتى نبود به زنان.و لفظ طفل هم واحد باشد و هم جمع،[براى اين گفت: اَلَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا ،به كنايت (7)جمع] (8). وَ لاٰ يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ ،و نبايد كه ايشان در وقت رفتن پاى چنان نهند و گام چنان زنند كه زينت پوشيدۀ ايشان ظاهر شود از خلخال و پاى بند و مانند اين.
وَ تُوبُوا إِلَى اللّٰهِ جَمِيعاً أَيُّهَا الْمُؤْمِنُونَ (9) ،و توبه كنى به جملگى با خداى تعالى اى مؤمنان تا باشد كه فلاح يابى و ظفر به ثواب خداى تعالى.و ابن عامر خواند:
ايّه المؤمنون،به ضمّ«ها»،و همچنين في قوله تعالى: أَيُّهَا السّٰاحِرُ (10)... ،و: أَيُّهَ الثَّقَلاٰنِ (11)،و در كتابت (12)بى«الف»نبشت.و باقى قرّاء،به فتح«ها» (13)خواندند و در كتابت (14)«الف»نبشتند،و (15)در حال وقف«الف»بگفتند چنان كه:رأيت زيدا.
قوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ -الآية،حق تعالى در اين آيت امر كرد مكلّفان را به آن كه:بيوگانى كه با ايشان متعلّق باشند (16)،ولايت ايشان به دست
ص : 127
ايشان بود،ايشان را به شوهر دهند.بعضى علما گفتند:اين امر واجب است،و آنچه قول بيشتر علماست آن است كه:اين سنّت است،و اين مذهب ابو حنيفه است و اصحابش و مذهب شافعى و مالك و اوزاعى و ليث (1)و مذهب ما همچنين است.امّا مذهب داود آن است كه:امر بر وجوب است،هركه طول دارد بر او واجب آن است كه زن آزاد را به زنى كند،و هركه طول ندارد (2)كنيزكى را به زنى كند،و همچنين (3)بر زنان نكاح واجب است.و بعضى فقها گفتند:نكاح در حقّ حرائر واجب است،و در حقّ پرستار (4)چون (5)راغب باشد سنّت است.و«ايّامى»جمع ايّم باشد،و ايّم از مردان آن بود كه زن ندارد،و از زنان آن كه شوهر ندارد،يقال:امرأة (6)ايّم و ايّمة،كما يقال:امرأة (7)عزب و عزبة،و قد آمت المرأة تئيم ايما و ايوما و تأيّمت تأيّما،قال الشّاعر-شعر:
فان تنكحى (8)انكح و ان تتأيّمي***و ان كنت[افتى] (9)منكم اتأيّم
و قال آخر-شعر:
أ لم تر انّ اللّه اظهر دينه***و سعد بباب (10)القادسيّة معصم
فأبنا و قد امت نساء كثيرة***و نسوة سعد ليس منهنّ ايّم
و قال آخر:
قد يتمت بنتي و امت كنّتي***(11) و شافعى را قولى آن است كه:واجب است عند حاجت و توقان سخت،و اصحاب او حمل كردند على السّنّة المؤكّدة،و دليل بر اين قول رسول است -عليه السّلام-كه گفت:
النّكاح سنّتي فمن رغب عن سنّتي فليس منّي ،گفت:نكاح سنّت من است،هركه (12)رغبت كند از سنّت من از من نباشد،و همچنين گفت:
ص : 128
تناكحوا تكثروا فانّي أباهي بكم الامم يوم القيمة حتّى بالسّقط،[99-پ] گفت:
نكاح كنى تا بسيار شوى كه من مباهات كنم به شما با امّتان ديگر روز قيامت تا آن كودك كه از شكم مادر بيوفتاده (1)باشد ناتمام او را در شمار آرم.و همچنين گفت:
من احبّ فطرتي فليستنّ بسنّتي و هى النّكاح ،هركه ملّت من خواهد،گو سنّت من بر دست گير،و آن نكاح است.
سمره (2)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او نهى كرد از تبتل.ابو نجيح السّلمىّ گفت،كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او طول[دارد] (3)به چندان كه زن تواند كردن و نكند از ما نيست.يحيى بن عبد الرّحمن روايت كرد از پدرش (4)،از جدّش،كه رسول-عليه السّلام-گفت:هركسى كه او را فرزندى بالغ شود (5).و ابو هريره گفت كه از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:
شراركم عزّابكم، بترين شما عزبان باشند،هم ابو هريره روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
اذا تزوّج احدكم عجّ شيطانه،يقول يا ويله عصم ابن آدم منّي بثلثى دينه، گفت:يكى از شما چون زن بكند،شيطان از (6)او فرياد كند و بگويد:اى واى بر او فرزند آدم!دين خود از من حمايت كرد دو ثلث را،و در خبرى دگر گفت:
من تزوّج فقد احرز نصف دينه فعليه بالنّصف الآخر، گفت:هركه (7)زن بكند،نيمۀ دين خويش نگاه داشته بود،بر اوست كه نيمۀ ديگر نگاه دارد.
ابو نجيح السّلمىّ روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
مسكين مسكين رجل لا زوجة له مسكينة مسكينة امرأة لا زوج لها، گفت:مسكين باشد مردى كه زن ندارد و زنى كه شوهر ندارد.گفتند:يا رسول اللّه!و اگرچه توانگر (8)باشد از مال؟ [گفت:و اگرچه توانگر باشد از مال] (9).
ابو امامه گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه او گفت:چهار كس آن (10)باشد (11)
ص : 129
كه خداى تعالى لعنت كند بر ايشان به ندا (1)ايشان را از بالاى عرش و فريشتگان آمين كنند:
يكى آن كه،خود را از زنان نگه دارد و زن نكند و كنيزك ندارد تا او را فرزند نباشد،و مردى كه تشبّه كند به زنان و خداى تعالى او را مرد آفريده بود،و زنى كه تشبّه كند به مردان و خداى تعالى او را زن آفريده باشد،و آن كه درويشان را معطّل فروگذارد (2).خالد گفت:معنى معطّل در حديث آن است كه،درويش را بخواند، گويد:بيا تا چيزيت بدهم،چون بيايد گويد:چيزى نيست بر طريق استهزا،يا به نابينا استهزا كند و گويد:از ره بازشو كه چهار پاى آمد،و چنان نباشد.يا كسى پيش او آيد،[گويد] (3):سراى فلان كجاست؟گويد:فلان جاى و نشان كژ دهد.
عكّاف بن وداعة الهلالى گفت:به نزديك رسول-عليه السّلام-شدم،مرا گفت:
يا عكّاف!زن دارى؟گفتم:نه.گفت:كنيزك دارى؟گفتم:نه.گفت:تو تندرستى و توانگر (4)؟گفتم:آرى و الحمد للّه.گفت:
فانّك اذا من اخوان الشّياطين، تو از برادران ديوانى،امّا رهبان (5)ترسا (6)باش و امّا آن كن كه مسلمانان كنند كه سنّت ما نكاح است و بترينۀ (7)شما عزبانند،و بترين (8)مردگانتان آنانند كه عزب ميرند.
آنگه گفت:شيطان را در خود سلاحى نيست بليغتر از زنان الّا و آنان كه زن (9)دارند مطهّرانند و مبرّايان از خنا،ويحك يا عكّاف!زنان صواحب داوداند،و صواحب ايّوب،و صواحب يوسف،و صواحب كرسف.ما گفتيم:يا رسول اللّه! كرسف كيست؟گفت:مردى كه خداى را پرستيد بر كنار دريا سى سال،به روز روزه داشتى و به شب نخفتى از صيام روز و قيام شب فاتر نشد (10)،كافر شد به خداى از سبب زنى كه او را دوست بداشت و دست از عبادت بداشت،خداى تعالى دريافت او را به بركت روزگار گذشتۀ (11)او،ويحك يا عكّاف!زن بكن (12)كه تو از
ص : 130
جملۀ گناهكارانى.گفت (1):يا رسول اللّه!زنى ده مرا پيش از اين كه از اين (2)جا برخيزم.گفت:من به تو دادم بر نام خداى كريمه بنت كلثوم الحميرىّ را.
و عبد اللّه مسعود روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون بر امّت (3)صد و هشتاد سال بگذرد از هجرت من،روا بود كه اختيار عزبت و عزلت كنند و بر سر كوهها[100-ر]عبادت (4)كنند.
امّا اخبارى كه آمده است كه كدام زن را اختيار بايد كردن:عياض بن غنم الاشعرىّ روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
يا عياض لا تزوّجنّ عجوزا و لا عاقرا فانى مكاثر[بكم يوم القيامة] (5)، گفت:زنى كه به زنى كنى پير نباشد و نازاينده نبايد كه من به كثرت شما فخر آورم روز قيامت،و همچنين گفت:
تزوّجوا الودود الولود فانّي مكاثر بكم الانبياء، گفت:زن دوست داشتنى (6)زاينده را به زنى كنى،كه من به كثرت شما فخر كنم با پيغامبران.و صادق-عليه السّلام-[گفت] (7)از پدرانش،از رسول-عليه السّلام-كه گفت:
تزوّجوا الابكار فانّهنّ اعذب افواها و افتح ارحاما و اثبت مودّة، گفت:زن بكر به زنى كنى كه ايشان را دهن خوش[تر] (8)بود و رحم نرم تر و دوستى ثابت تر.و رسول-عليه السّلام-گفت:چون يكى از شما زنى (9)خواهد،بايد از مويش بپرسد چنان كه از روى (10)،كه موى احد الجمالين است، از دو نيكويى يكى است و در خبرى آمد كه رسول گفت-عليه السّلام:
تزوّجوا الزّرق فانّ فيهنّ يمنا (11)، گفت:زنان ازرق چشم را به زنى كنى كه در ايشان خجستگى است (12).و عائشه (13)روايت كرد (14)كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
اعظم النّساء بركة اصبحهنّ وجها و اقلّهنّ مهرا، گفت:بزرگترين زنان به بركت آنان باشند كه نكوروى تر باشند و كم مهرتر.
ص : 131
امّا اخبارى كه آمده است در آداب نكاح و زفاف:عائشه (1)روايت كرد كه، رسول-عليه السّلام-گفت كه:نكاح آشكارا كنى،و در مسجدها كنى،و در وقت زفاف رواست تا دف زنى،و وليمه بكنى،و اگر همه (2)گوسپندى (3)باشد.
معاذ جبل روايت كرد كه:با رسول حاضر بودم به گواه گيران مردى انصارى (4).
رسول-عليه السّلام-عقد ببست،آنگه گفت:
على الالفة و الخير و الطّير الميمون، بر الفت باد و خير و مرغ و فال خجسته (5).آنگه گفت:نثارى كنى بر سر صاحبتان، آنگه سبدها بياوردند در او ميوه،و در بعضى شكر.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا بريختند آنجا،و از صحابه كس دست بر او ننهاد،رسول گفت:چه نيكوست حلم! چيزى بر نمى گيرى و نمى ربايى؟گفتند:يا رسول اللّه!نه ما را نهى كردى فلان روز از نهب؟گفت:بلى نهى كردم از نهب لشكر،و نهى نكردم از نهب ولايم.آنگه در افتادند از (6)ميوه و شكر مى ربودند،و رسول-عليه السّلام-همچنين با ما مى ربود.
ابو هريره گفت:املاك و وليمه به شب كنى كه در (7)خجستگى و بركت عظيم تر باشد.
عائشه گفت (8):دختركى انصارى در حجرۀ من بود و من او را مى پروردم تا به شوهرى داديم.آن شب كه با خانۀ شوهر شد-در همسايگى ما-رسول-عليه السّلام- گفت:چرا هيچ آوازى نيست اين جا (9)و شعر نمى خوانند؟كه انصاريان را اين عادت باشد و دوست دارند.و چون خواهد كه عقدى (10)بندد بر زنى،مستحب آن است كه:
اوّلا استخاره بكند (11)،دو ركعت نماز كند،و در عقب آن حمد خداى گويد،آنگه گويد:
اللهمّ[انّي اريد ان اتزوّج اللهمّ] (12)قدّر لي من النّساء اعفّهنّ فرجا و احفظهنّ لي في نفسها و اوسعهنّ رزقا و اعظمهنّ بركة و قدّر لي منها ولدا طيّبا تجعله خلفا
ص : 132
صالحا في حياتي و بعد موتي. و قمر در عقرب (1)مكروه است عقد بستن على ما جاء في الاخبار.
و وليمه مستحب است،روزى يا دو روز مهمانى كند،و مؤمنان را بخواند،و طعامى بسازد براى ايشان.و بايد كه چون به نزديك (2)يكديگر شوند بر وضوى نماز باشند،و هريكى دو ركعت نماز كنند،و عقيب آن از خداى در خواهند تا او را روزى كند الف او و دوستى او.چون به نزديك او بنشيند،دست بر پيشانى او نهد و بگويد:
اللّهمّ على كتابك تزوّجتها و على امانتك اخذتها و بكلماتك استحللت فرجها،فان قضيت لي في رحمها نسبا فاجعله مسلما سويّا و لا تجعله شرك شيطان (3).
و مستحب آن است كه زفاف به شب باشد و اطعام به روز،و مكروه است زفاف (4)و خلوت در شب خسوف و در شبى كه در (5)روزش كسوف بوده باشد، [100-پ]و از ميان فروشدن آفتاب تا فروشدن شفق.و در شبى كه بادى سياه باشد (6)،و در شبى كه زلزله باشد،و در محاق ماه.
و در وقت صحبت نبايد تا برهنه باشند (7)،و روى به قبله نيارند،و پشت بر قبله نيارند (8)،و در سفينه خلوت نكنند،و سخن گفتن در آن حال مكروه است جز به ذكر خداى تعالى،و به حضور كسى مكروه است.و روا نباشد مردان را كه بيشتر از چهار ماه عزلت كند (9)از حلال خود،اگر چنين كند مأثوم باشد.
و مكروه است كه عزل آب كند از زن آزاد الّا به اذن او يا به شرطى كه ميان ايشان باشد در حال عقد.و اگر (10)دو زن دارد روا باشد كه يك شب بر (11)زنى باشد و سه شب بر (12)ديگر زن،براى آن كه او را چهار زن حلال است،چون چهار زن دارد به نزديك هريكى يك شب بايد كه باشد (13).و ميان ايشان بايد تا قسمت[به سويّت] (14)كند از نفقه
ص : 133
و كسوت.
و چون زنى بكر به زنى كند،در اوّل حال شايد كه او را تفضيل دهد به سه شب تا هفت شب.چون زنى آزاد دارد و زنى برده،دو شب زن آزاد را باشد و يك شب برده را.و اگر اين كنيزك به ملك يمين دارد،او را قسمت نرسد با زنان آزاد.
و حكم زنان اهل كتاب،حكم پرستاران باشد.
و آن كس كه بر زنى عقد خواهد بستن،روا باشد كه روى او ببيند و رفتار و اندام او در جامه،و چون نخواهد (1)بستن نشايد.
قوله تعالى: وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ ،انكاح تمكين باشد از نكاح،يقال:نكحت المرأة و انكحتها غيرى،و كذلك الاملاك التّمكين من الملك،و هو من باب احفرت زيدا بئرا.حق تعالى در اين آيت امر كرد و ترغيب فگند ما را در نكاح،هم مردان را و هم زنان را،گفت:بدهى زنان بى شوهر را[به شوهران] (2)،و نيز زن دهى مردان صالح را از بردگان (3)و آزادان از زنان و مردان از بندگان و پرستاران.
آنگه گفت:نگر تا از درويشى نترسى،چه اگر درويش باشى خداى تعالى از فضلش استغنا دهد شما را.عبد اللّه عبّاس گفت كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
التمسوا الرّزق بالنّكاح، طلب روزى كنى به نكاح،يعنى ممكن باشد كه از دوگانه -زن يا شوهر-فراخ روزى باشند (4)از سبب او خيرى و رزقى (5)بدين ديگر رسد.
و (6)در خبر است كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!درويشم.
گفت:برو زنى بكن.و همچنين در عهد بو بكر (7)و عمر و عثمان (8)غرض ايشان تبرّك به اين آيت بود: إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ .و رسول-عليه السّلام-گفت:
عليك بذات الدّين تربت يداك، گفت:بر تو باد كه زن ديندار به زنى كنى كه دستهات خاك آلود باد،يعنى درويش باداش (9)،معنى آن كه در باب نكاح در بند
ص : 134
مال مباش،زن ديندار طلب كن كه مال خداى بدهد،ازآنجا كه گفت: إِنْ يَكُونُوا فُقَرٰاءَ يُغْنِهِمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ اللّٰهُ وٰاسِعٌ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى فراخ عطاست و دانا، روزى[بدهد] (1)به سعت رحمتش،و عالم است به مصالح خلق بر وفق مصلحت دهد.
قوله تعالى: وَ لْيَسْتَعْفِفِ الَّذِينَ لاٰ يَجِدُونَ نِكٰاحاً ،آنگه گفت:بگو اى محمّد [تا عفّت] (2)كار بندند و پارسايى كنند آنان كه نكاح نيابند[از حرام اجتناب كنند، آنان كه طول و قدرت و استطاعت ندارند،يا كسى را نيابند] (3)كه با او نكاح كنند.
حَتّٰى يُغْنِيَهُمُ اللّٰهُ مِنْ فَضْلِهِ ،تا آنگه كه خداى تعالى مستغنى بكند ايشان را از فضل خود،يعنى از رزق و نعمت خود. وَ الَّذِينَ يَبْتَغُونَ الْكِتٰابَ مِمّٰا مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ ،و آنان كه طلب مكاتبت كنند از جملۀ بردگان شما،با ايشان مكاتبت كنى اگر در ايشان خيرى دانى.و معنى مكاتبه آن بود كه غلام يا كنيزك گويد:با من موافقت كن كه از من چندينى بستانى در چند نجم معلوم يا در مدّت يك سال يا كما بيش، چون من اين داده باشم آزاد باشم،بر اين شرط كنند.مستحب است كه چون غلام يا كنيزك گويند و اين خواهند خداوند (4)با ايشان اين مساعدت بكند (5)و ايشان را اجابت كند (6)با اين،اگر داند (7)كه قوّت[101-ر]آن دارند كه با آن وفا كنند.
و مذهب داود و عمرو بن دينار و عطا و محمّد جرير آن است كه:اين مكاتبه واجب است،و روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس.و قتاده گفت:ابن سيرين از انس خواست كه او را مكاتبه كند،اجابت نكرد،با عمر گفت،عمر او را درّه زد.و گفتند:اين آيت در شأن غلامى آمد از آن حويطب بن عبد العزّى كه از خواجه خود مى خواست تا مكاتبه بكند او را،نمى كرد.خداى تعالى اين آيت بفرستاد و او را مكاتبت كرد با او بر صد دينار،و بيست دينار از آن جمله ببخشد،و او در مدّت مكاتبه مال بداد (8)،و او را به غزات خيبر بكشتند.و ديگر فقها از شعبى و حسن بصرى
ص : 135
و مالك و ابو حنيفه و شافعى و اوزاعى و جملۀ فقها و مذهب ما هم اين است.و مستحب آن است كه مغالات (1)نكند با او در بها،و مسامحت كند و يارى دهد او را از (2)فكّ رقبۀ او از بندگى،و يارى دهد او را به سهمى از زكات من سهم الرّقاب.
و مكاتب (3)بر دو ضرب باشد:مطلق باشد و مشروط.مشروط آن باشد كه او را گويد در اوّل (4)مكاتبه اگر عاجز آيى در (5)اداى مال كتابت (6)آنچه داده باشى مراست، و تو همچنان بنده اى كه بودى.چون غلام بر اين شرط قبول كند همچنان باشد،كه (7)ادا نكند (8)به وقت به تمامى رد كنند (9)او را با بندگى.و مطلق آن بود كه با او اين شرط نكنند (10)،هرگه كه مثلا يك دينار از مكاتبه بدهد (11)،به مقدار از آنچه ادا كرده باشد آزاد شود و به مقدار از آنچه بر او باشد بنده بود.
و حكم مكاتب (12)،حكم بندگان باشد چون مشروط بود،و چون مطلق بود به مقدار اداى كتابت از بندگى بيرون آيد.اين ضرب اگر ميراثى بود او را يا مورّثى باشد او را،موارثه (13)ايشان ثابت بود به حساب آنچه آزاد بود و به حساب آنچه بنده بود منع كنند (14)ميراث از او،و اگر چيزى كند كه حد بر او واجب آيد از زنا و قذف به حساب آنچه آزاد باشد،حدّ آزادان زنند او را،و به حساب آنچه بنده باشد حدّ بندگان (15).امّا آن كه مشروط بود از مكاتبان تا يك درم باشد (16)از مال مكاتبه كه نداده باشد،حكم او حكم بندگان باشد،و اين مذهب مالك و ابو حنيفه و اصحابش (17)و حسن و زهرى و سعيد بن المسيّب و سليمان بن يسار،و شافعى اعتبار اين نكرد (18)و اين قسمت ننهاد (19)،بل (20)گفت:هر مكاتبى كه عاجز آيد از اداى مال مكاتبه در آن اجل
ص : 136
مضروب تا (1)به آن نجوم معلوم،كتابت او باطل بود و او مردود باشد با رقّ و بندگى.
قوله: إِنْ عَلِمْتُمْ فِيهِمْ خَيْراً ،اگر در او خيرى دانى.در او خلاف كردند كه مراد به اين«خير»چيست؟عبد اللّه عمر گفت و عبد الرّحمن بن زيد و مالك بن انس (2):
مراد حرفت است و اكتساب،يعنى (3)پيشه اى داند و يا كسبى تواند كردن كه به آن اداى مال كتابت كند،و اين مذهب ثورى است و روايت وائلى (4)از عبد اللّه عبّاس.و حسن و مجاهد و ضحّاك گفتند،و عوفى از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به«خير»،مال است،من قوله: إِنْ تَرَكَ خَيْراً (5)... ،اى مالا،يعنى اگر مالى دارد و شما دانى كه آن مال دارد و ادا تواند كردن.و خليل گفت:اين وجه ضعيف است براى آن كه اگر مراد مال بودى،نگفتى: فِيهِمْ خَيْراً ،گفتى:لهم خيرا.
ابو ليلى (6)الكندىّ گفت:سلمان غلامى داشت،سلمان را گفت:با من مكاتبه كن.گفت:مالى[دارى؟گفت] (7):نه.پس گفت (8):مرا اوساخ النّاس خواهى دادن،يعنى از سؤال و كديۀ مردمان!ابراهيم و ابو صالح و ابن زيد گفتند:يعنى صدقا و وفاء،مراد صدق و وفاست،اگر در ايشان صدقى و وفايى دانى.طاوس گفت:مراد مال است و امانت.شافعى گفت:اولى تر تفسير (9)كه لايق است (10)مال است و امانت، يا كسب (11)و امانت.
ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:سه كس آنند (12)كه بر خداى واجب است كه ايشان را يارى دهد:مردى كه در سبيل خداى بيرون آيد،يعنى (13)هجرت يا (14)جهاد،و مردى كه زنى كند تا خداى او را مستغنى كند،و غلامى كه مكاتبه خواهد از خواجه اش و نيّت ادا كند[101-پ].
ص : 137
محمّد بن سيرين گفت از عبيده (1)كه:مراد به«خير»اقامت نماز است،يعنى اگر دانى كه غلام (2)اهل خير است و نماز كن.بهرى ديگر گفتند:مراد آن است كه، اگر غلام عاقل و بالغ باشد،براى آن كه با ديوانه و كودك كتابت درست نباشد،اين مذهب ماست و مذهب شافعى.و ابو حنيفه گفت:با كودك درست باشد چون مراهق و مميّز بود مكاتبه (3)درست باشد،هم حال و هم مؤجّل،و ابو حنيفه همين گفت.و شافعى گفت:درست نباشد الّا به اجل،و اقلّش دو نجم باشد،امّا اگر مكاتبه كند (4)با ديوانه كتابت درست نباشد،[اگر مال مكاتبه بدهد آزاد نشود.و شافعى را دو قول است:يكى آن كه درست باشد] (5)،و يكى آن كه فاسد.
وَ آتُوهُمْ مِنْ مٰالِ اللّٰهِ الَّذِي آتٰاكُمْ ،و بدهيد ايشان را از مال خداى،يعنى از زكات از (6)سهم الرّقاب تا در وجه اداى مال كتابت كنند.
آنگه خلاف كردند كه خطاب با كيست،بعضى گفتند:خطاب با خداوندان بنده است،يعنى محسوب داريد ايشان را از حساب زكات آنچه ميسّر شود و آنچه شما را از دل برآيد تا شما را به زكات محسوب باشد و ايشان را به ادا.و بعضى دگر گفتند:خطاب با جملۀ مكلّفان است،يعنى شما كه مكلّفانى ايشان را يارى دهى بر (7)اداى مكاتبه از زكات مال.
آنگه در آن خلاف كردند كه چه مقدار بايد.بعضى گفتند:ربع مال رها كند، و اين روايتى است از اميرالمؤمنين (8)-عليه السّلام-و ابو عبد الرّحمن السّلمى و مذهب ثورى است.و بعضى دگر گفتند:آن را حدّى نيست چندان كه خواهد،و اين امر است بر سبيل استحباب به نزديك بيشتر اهل علم.و داود و اهل ظاهر گفتند:بر وجوب است.
امّا حجّت آن كس كه او گفت (9)از مال زكات خواست،آن است كه (10)زكات
ص : 138
واجب است،گوييم:زكات واجب است،الّا آن كه واجب نيست كه به او دهد لا غير،به او دادن (1)على التّعيين (2)مستحبّ است.
سهل بن حنيف روايت كند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
من اعان مكاتبا في فكّ رقبته او غارما في عسرته (3)او مجاهدا في سبيله اظلّه اللّه في ظلّ عرشه يوم لا ظلّ الّا ظلّه، هركه او مكاتبى را بر فكاك رقبه اش،يا غارمى را در عسرتش (4)،يا مجاهدى را در راه جهادش يارى دهد،خداى تعالى سايه كند او را در سايۀ عرش آن روز كه سايه نباشد الّا سايۀ او. وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ ،و اكراه مكنى پرستاران (5)را بر زنا.گفتند:آيت (6)در معاذه و مسيكه آمد-پرستاران عبد اللّه ابىّ سلول منافق-كه او اكراه كردى ايشان را بزنا،ضريبه اى (7)به او آوردندى (8)و اين عادتى بود در جاهليّت كه پرستاران را حمل كردندى بر زنا.چون اسلام در آمد اين كنيزكان عبد اللّه ابىّ (9)با يكديگر گفتند:اگر اين كار كه ما مى كنيم نيك است،بسيار بكرديم،وقت آن است كه بازايستيم،و اگر بد است شايد كه تا نيز نكنيم،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
مقاتل گفت شش كنيزك بودند از آن عبد اللّه ابىّ (10)،كه او ايشان را اكراه كردى بر زنا و اجرت با او آوردندى (11):معاذه بود و مسيكه و اميمه و عمره و اروى و قتيله.
يكى روزى آمد و دينارى آوردى و يكى بردى.گفت:بروى و هم بر كار مى باشى.
گفتند:اسلام آمد و زنا حرام كرد،و ما نيز اين نكنيم.و آمدند و شكايت با رسول كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
معمر روايت كرد از زهرى كه:عبد اللّه ابىّ سلول مردى را از قريش اسير بگرفت روز بدر-و عبد اللّه كنيزكى داشت-اين قريشى مراوده كرد او را از نفس (12)او،او ابا
ص : 139
كرد،و عبد اللّه او را اكراه مى كرد اميد آن را كه باشد كه از او بار گيرد (1)تا (2)او فديۀ فرزند خواهد از او بسيار (3)،و كنيزك تن در نمى داد،خداى تعالى اين آيت فرستاد:
إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّناً ،اگر ايشان اختيار حصانت و پارسايى كنند.و گفتند:«ان»به معنى«اذ»است،براى آن كه اين نهى از اكراه مطلق مى بايد مشروط نمى بايد، گوييم:اگرچه«ان»،شرط است،«اذ»هم مخصّص است،براى (4)آن كه ظرف است و آن (5)منهى (6)است بر عموم،جواب معتمد از او آن است كه:اگرچه در آيت مشروط است اين نهى،منع نيست ازآن كه به دگر دليل[102-ر]دانند كه اين هميشه حرام است،سواء اگر ايشان اختيار تحصّن (7)كنند و اگر نكنند،چه اين دليل الخطاب باشد،و دليل الخطاب درست نيست به نزديك محقّقان.[و دگر آن كه اكراه جز چنين نباشد،چه اگر اين كنيزكان مريد و راغب باشند به اكراه حاجت نباشد،و بر اين وجه سؤال لازم نباشد] (8).و بعضى مفسّران گفتند:در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است كه:(و انكحوا الايامى منكم ان اردن تحصنا)،و اين تعسّف براى فرار از اين سؤال كرده اند،و به اين حاجت نيست بر اين وجه كه ما بيان كرديم.و البغاء الزّنا،و البغاء الطّلب،و البغى،الطّلب بغير الحقّ. لِتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،تا به آن عرض و مال دنيا طلب كنى. وَ مَنْ يُكْرِهْهُنَّ ،و هركه اكراه كند ايشان را و بازپشيمان شود خداى تعالى از پس اكراه ايشان غفور و رحيم است، يعنى خداى تعالى با آن كه ايشان اكراه (9)باشند هم آمرزنده و بخشاينده است،و آن اكراه ايشان كنيزكان را بر بغاء،خداى را منع نكند ازآن كه ايشان را بيامرزد.معنى اين است نه آن كه اين غفران و رحمت موقوف باشد بر بعد اكراه دون قبل (10)،و معنى آن است:(فان الله مع اكراههن غفور رحيم)،و اگر اكراه به حدّ (11)الجاء بود،وزر
ص : 140
وبال (1)بر مكره باشد.
آنگه حق تعالى گفت: وَ لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ ،ما فروفرستاديم به شما آياتى مبيّن و روشن. وَ مَثَلاً مِنَ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ ،و مثلى از آنان كه پيش شما رفته اند،و موعظتى و پندى پرهيزگاران را،و اين جمله وصف قرآن است و آيات او.
آنگه گفت: اَللّٰهُ نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،عبد اللّه عبّاس گفت و انس:معنى «نور»آن است كه خداى تعالى ره نمايندۀ اهل آسمان و زمين است،به هدايت او مهتدى شوند و به نور او راه برند،و به معرفت و توفيق او راه برند،چنان كه مرد رونده در تاريكى شب به روشنايى ماه راه برد،مكلّفان به الطاف و توفيق او بر نجات راه يابند،پس او در اين معنى با نور ماند،و اين بر سبيل توسّع (2)و تشبيه باشد.
ضحّاك و قرظىّ گفتند:معنى آن است كه خداى تعالى منوّر و روشن كنندۀ آسمانها و زمين است به ماه و آفتاب و ستارگان.مجاهد گفت:مدبّر الامور فى اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،تدبيركنندۀ كارهاست در آسمان و زمين،به تدبير او ره برند و وجوه صواب در كارها از خطا بشناسند،چنان كه به نور و روشنايى ره راست از كژ (3)بدانند.
ابىّ كعب گفت:معنى آن است كه،مزيّن السّماوات و الارض بالشّمس و القمر و النّجوم،آرايندۀ آسمانهاست به آفتاب و ماه و ستارگان،و آرايندۀ زمين است به انبيا و ائمه و علما و مؤمنان.
بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،منه نُورُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،هر نور كه در آسمانها و زمين است ازوست،چنان كه گويند:فلان رحمة و فلان سخط،فلان رحمت است و فلان سخط است،يعنى رحمت و سخط از او باشد.و اصل او از باب وصف با مصدر (4)باشد (5)،فلان عدل و صوم و فطر و رضى،اى عادل صائم مفطر
ص : 141
مرضىّ (1).پس نور به معنى منوّر باشد.و بعضى اهل معانى گفتند:اصل نور تنزيه و تصفيه باشد،من قولهم:امرأة نوار (2)،و نساء نور (3)،اذا كنّ متبريات من الرّيبة (4)و الفحشاء،قال الشّاعر-شعر:
نوار من صواحبها نوار***كما حال سوار او صوار (5)
پس بر اين قول معنى آن باشد كه،منزّه است خداى-جلّ جلاله-از هر عيب.
و بعضى علما گفتند نور بر چهار وجه است:نورى است متلألئ،و نورى است متولّد،و نورى است از جهت صفاى لون،و نورى است از طريق مدح احيا (6).
نور متلألئ چون جرم آفتاب و ماه و ستاره است،و نور متولّد آن (7)شعاع است كه از ايشان بتابد بر ما،و آنچه از صفاى لون باشد چون نور جواهر روشن باشد و هر جسم كه در او صفايى باشد چون آينه و مانند آن،و آن نور كه از جهت مدح بود چنان كه گويند (8):نور البلد و شمس العصر،و كما قال الشّاعر-شعر:
فانّك شمس و الملوك كواكب***اذا طلعت (9)لم يبد منهنّ كوكب
[102-پ]و قال آخر-شعر:
قمر القبائل خالد بن يزيد***
و قال آخر-شعر:
اذا سار عبد اللّه من مرو ليلة***فقد سار منها نورها و جمالها
امّا حقيقت (10)نور جسمى باشد رقيق،مضىء،چنان كه ما مى بينيم از شعاع آفتاب و ماه و روشناى آتش.و حقيقت ظلمت،جسمى باشد رقيق مختصّ (11)به هيئت سواد
ص : 142
چنان كه ما مى دانيم از تاريكى هوا در شب،و چون چنين باشد وصف خداى تعالى كردن به نور بر حقيقت روا نباشد،و امّا بر سبيل توسّع و مجاز روا بود على احد الوجوه.
امّا به معنى منوّر چنان كه گفتيم عدل به معنى عادل،و امّا به معنى هادى على وجه التّشبيه،و امّا على طريق المدح،و اين نيز راجع باشد على (1)احد المعنيين اللّذين ذكرناهما،من المنوّر و الهادى.و دگر آن كه نور از امارات حدث خالى نيست:از طلوع و غروب و سطوع و بلوغ و ارتفاع و هبوط،و خداى-جلّ جلاله-قديم است.
و روايت كرده اند كه (2)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-خواند:اللّه نوّر السّماوات و الارض،على الفعل.
مَثَلُ نُورِهِ ،در اين ضمير خلاف كردند كه عايد با كيست.بعضى گفتند:عايد است با نام خداى تعالى،يعنى مثل نور اللّه في قلب المؤمن.و بعضى گفتند:مثل نور المؤمن راجع است با مؤمن،يعنى مثل نور مؤمن.و گفتند (3)بيان اين آن است كه ابىّ كعب خواند:مثل نور من آمن به. كَمِشْكٰاةٍ ،عبد اللّه عبّاس و اشرس و زيد و حسن (4)گفتند:مراد به اين نور قرآن است،و بر اين قول ضمير با خداى تعالى راجع باشد.
كعب الاحبار و سعيد جبير گفتند:مراد محمّد است-عليه السّلام-مقاتل و ضحّاك گفتند:اين اضافت تخصيص است،كبيت اللّه و ناقة اللّه.
عطا (5)گفت از عبد اللّه عبّاس كه:مراد به نور طاعت است،و طاعت را نور خوانند (6)من قوله: يَسْعىٰ نُورُهُمْ بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ بِأَيْمٰانِهِمْ (7)... ،اى نور طاعاتهم.
آنگه مثل زد نور خود را به چراغ وايى (8)كه در او چراغ باشد.و گفته اند كه:
كَمِشْكٰاةٍ ،كوّه باشد بر ديوار (9)كه آن را منفذ نبود چراغ بر او نهند.و اصل مشكات (10)، وعايى باشد از اديم مانند دلوى كه آب در او سرد كنند،و وزن او مفعله است كالمقراة و المصفاة،قال الشّاعر-شعر:
ص : 143
كأنّ عينيه مشكاتان في حجر***قيضا (1)اقتياضا (2)بأطراف المناقير
و گفته اند:مشكات،عمود قنديل باشد كه پليته در او بود.مجاهد گفت:مشكات، قنديل باشد كه چراغ در او بود،و مصباح چراغ بود و هو مفعال من الصّبح،و هو الضّوء، و اين (3)بناى آلات باشد،كالمفتاح و المقلاد و المقلاف.گروهى گفتند:فرقى نيست ميان سراج و مصباح،و گروهى فرق كردند و گفتند:مصباح اين آلت باشد كه روغن و پليته در او باشد،و سراج پليته اى بخشنده (4)باشد،و اين قول خليل است،و قال:
المسرجة كالمصباح في كونها آلة.و بعضى دگر گفتند:سراج مهتر باشد از مصباح لقوله تعالى: وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً (5)،و قوله تعالى: وَ جَعَلْنٰا سِرٰاجاً وَهّٰاجاً (6).
آفتاب را سراج خواند،و ستارگان را كه كهتر از آفتاب اند مصابيح خواند،في قوله:
وَ لَقَدْ زَيَّنَّا السَّمٰاءَ الدُّنْيٰا بِمَصٰابِيحَ (7)... ،و آنچه نور او به آن مشبّه است،بعضى گفتند مصباح است،و (8)تقدير تقديم و تأخير است كانّه قال:مثل نوره كمصباح في مشكات، و اگر بر ظاهر برانند هم مطّرد است براى آن كه گفت:مثل نور او چون مصباحى است كه در او (9)مشكاتى باشد و مشكات كه در او مصباح باشد روشنى باشد به روشنايى مصباح.پس در معنى فرقى (10)نبود و به اين تعسّف حاجت نيست.آنگه گفت:
اَلْمِصْبٰاحُ فِي زُجٰاجَةٍ ،آن چراغ كه در آبگينه باشد،براى آن كه گفته آبگينه اى (11)كه روشنايى او ممنوع نباشد و مصون باشد از باد و آفاتى كه بدو رسد.حق تعالى مثل زد نور خود را در دل مؤمن به چراغى در آبگينه اى كه آن آبگينه در چراغدانى باشد يا در كوّه اى بر ديوارى،دل او[103-ر]به جاى آبگينه است،و صدر او به جاى مشكات،و اين مثل براى (12)صيانت آورد كه آن نور جايى نهادند حصين كه آفات به او نرسد و خيرش ممنوع نباشد.آنگه آن آبگينه را تشبيه كرد به ستاره درافشان (13)،
ص : 144
گفت: اَلزُّجٰاجَةُ كَأَنَّهٰا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ ،آن آبگينه پندارى ستاره اى است درفشان (1)، اين قول عبد اللّه عبّاس است و ابن جريج و ابىّ كعب.و گفتند:مؤمن از بركت اين نور در ميان چهار خصلت است:ان اعطى شكر،و ان ابتلى صبر،و ان حكم عدل، و ان قال صدق،اگر نيز بدهند (2)شكر گويد،و اگرش ابتلا كنند صبر كند،و اگر حكم كند عدل كند،و اگر گويد راست گويد.كعب الاحبار گفت:مشكات محمّد است-عليه السّلام-و مصباح دل اوست (3)،نور نور علم و معرفت است در دل او.
و قرّاء خلاف كردند در«درّى».ابن كثير و نافع و ابن عامر و حفص عن عاصم خواندند به كسر«دال»و به تشديد«يا» (4)على وجه النّسبة الى الدّر.و ابو عمرو و كسائى به كسر«دال»خواندند و به همزه.و حمزه و عاصم در روايت ابو بكر به ضمّ «دال»و همز (5)خواندند.آن كه«درّى»خواند به كسر«دال»و همز (6)،گفت:هو فعيل من الدّرء و هو الدّفع (7)،و براى آن كوكب را درّى خواند كه سريع الانقباض (8)باشد.و گفتند (9):لأنّها تندفع فى المجىء و الذّهاب.و آن كه به ضمّ«دال» [خواند] (10)نسبت (11)كرد او را با درّ در ضياء و روشنايى و حسن و صفاى لون.و قرائت آن كه به ضمّ«دال»خواند با همز،ضعيف است براى آن كه در كلام عرب فعّيل [نيامده است] (12)به ضمّ«فا»و تشديد العين،قال سيبويه و الفرّاء:ابو عبيده گفت اين را وجهى توان گفت (13)،و آن آن است كه اين«درّوء»على فعّول (14)،مثل سبّوح و قدّوس.آنگه (15)تتابع ضمّات مستثقل (16)آمد ايشان را،«فا»را مكسور كردند،كما قالوا:عتيّا و هو فعول من عتوت (17).
ص : 145
يُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبٰارَكَةٍ ،كه بازگيرند و برافروزند از درختى مبارك (1).و قرّاء در اين لفظ خلاف كردند،نافع و ابن عامر و عاصم (2)به روايت حفص خواندند:
«يوقد»،به«يا»ى مضموم،يعنى يوقد ذلك المصباح،كه آن چراغ برافروزند.و حمزه و كسائى و خلف و عاصم به روايت ابى بكر خواندند:به«تا»ى مضموم ردّا الى الزّجاجة،اى توقد تلك الزّجاجة،و ابن محيصن در شاذّ خواند:توقّد،على تقدير تتوقّد الزّجاجة،فروخته (3)شود آن آبگينه (4)،به فتح«تا»و تشديد«قاف».و باقى قرّاء خواندند:«توقّد»به فتح«تا»و تشديد«قاف» (5)،و فتح«دال»على الفعل الماضى ردّا.الى (6)المصباح،كه فروخته (7)شده باشد (8)از درختى مبارك زيتون. مُبٰارَكَةٍ ،وصف (9)درخت است،و زَيْتُونَةٍ ،بدل شجره است.حق تعالى درخت زيتون را مبارك خواند براى منافعى كه در او باشد. لاٰ شَرْقِيَّةٍ وَ لاٰ غَرْبِيَّةٍ ،كه آن درخت نه شرقى باشد نه غربى.
عكرمه گفت و جماعتى مفسّران:معنى آن است كه اين درخت به زمينى باشد كه هيچ كوهى و واديى آن را نپوشد (10)به بامداد و شبنگاه (11)از آفتاب،همه روز آفتاب بر او تافته بود نه آن بود كه به وقت شروق يا به وقت غروب بر او تابد تا توان گفتن شرقى است يا غربى،و بر اين قول معنى آن است كه:هم شرقى باشد هم غربى.و اين براى آن گفت كه چون چنين باشد زيتون از او پرورده (12)باشد و روغنش روشن تر بود.
سدّى گفت (13)و جماعتى مفسّران:گفتند معنى آن است كه شرقى نيست كه هميشه آفتاب بر او باشد (14)،و غربى نيست كه هميشه در سايۀ غروب (15)باشد،بل حظّ
ص : 146
خود تمام دارد از آفتاب و(سايه)و چون چنين باشد به غايت جودت و پروردگى باشد.
بعضى دگر گفتند:معنى[آن است كه] (1)منبت او در زمينى (2)باشد معتدل، شرقى نيست كه سردسير باشد،و غربى نيست كه گرمسير باشد،و اين روايت ابو ظبيان است از عبد اللّه عبّاس.ابن زيد گفت:معنى آن است كه اين درختى شامى است،چه شام نه شرقى است و نه غربى معدود نباشد در ولايت مشرق يا مغرب.
ثعلب (3)گفت:معنى آن است كه اين درختى است بين شرقيّه و غربيّه،ليست بشرقيّة محضة و لا بغربيّة خالصة.[103-پ]،بل هى وسط بينهما،چنان كه گويند:ليس هذا بأسود و لا ابيض،اين سياه نيست و سپيد نيست،بل از هريكى نصيبى دارد،و مثله قول الشّاعر-شعر:
بأيدي رجال لم يشيموا سيوفهم***و لم يكثر القتلى بها حين سلّت
و گفته اند:تخصيص زيتون براى آن كرد كه روغن او روشن تر باشد و صافى تر.
و گفته اند:براى آن كه شاخه هاى او از اوّل تا آخر،از سر تا پاى همه برگ دارد.و گفتند:براى آن كه در استخراج روغن او به فشردن محتاج نباشد.و گفته اند:براى آن كه او اوّل درختى است كه بر زمين برست.و گفته اند:
اوّل درخت (4)كه پس از طوفان پديد آمد بر زمين.و گفته اند:براى آن كه منبت او در شام و بيت المقدّس است كه منزل انبيا و اولياست،و زمين مقدّسه است و گفته اند:
براى آن كه هفتاد پيغامبر به او تبرّك كرده اند،منهم ابراهيم-عليه السّلام.
عبد اللّه بن جراد روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:
اللّهم بارك لى فى الزّيت و الزّيتون.
ابن اسيد روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:
كلوا الزّيت و ادهنوا به فانّه من شجرة مباركة ،روغن زيت بخورى و در خود مالى كه آن از درختى مبارك است.
عبد اللّه بن ثابت الانصارى پسران را بخواند و بنشاند و پاره اى روغن زيت بياورد و گفت:سرها با اين روغن چرب كنى.گفتند:ما را نمى بايد.عصا برگرفت و ايشان را بزد و گفت:أ ترغبون عن دهن رسول اللّه،رغبت مى نمايى از روغن رسول
ص : 147
-عليه السّلام!.
عقبة بن عامر روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
عليكم بهذه الشّجرة المباركة زيت الزّيتون فتداووا به فانّه مصحّة من النّاسور (1)، بر شما باد كه اين درخت مبارك بر كار دارى زيت زيتون و به آن تداوى كنى كه آن سود دارد ناسور را. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،آنگه گفت:نزديك آن باشد كه روغن (2)روشنايى دهد از صفا و ضياش (3)،و اگرچه آتش به او نرسيده بود. نُورٌ عَلىٰ نُورٍ ،نورى باشد بر نورى متراكب متراكم از غايت ضياء و روشنايى. يَهْدِي اللّٰهُ لِنُورِهِ مَنْ يَشٰاءُ ،ره نمايد خداى تعالى به نور خود آن را كه خواهد. وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ ،و مثلها بزند براى مردمان تا ايشان در آن انديشه كنند و به علم آن منتفع شوند،و خداى تعالى به همه چيزى عالم و داناست.
اكنون علما و اهل معانى خلاف كرده اند در اين مثل و ممثّل،و در آن كه مراد به «مشكات»و«مصباح»و«زجاجه»،چيست؟سمرة بن عطيّه گفت (4):عبد اللّه عبّاس (5)پرسيد (6)كعب الاحبار را (7)از اين آيت،كعب گفت:اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى رسولش،امّا مشكات سنّت (8)اوست،و زجاجه دل اوست و چراغ كه در اوست نور نبوّت (9)است،و درخت مبارك درخت زيتون (10)است. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ ،نزديك (11)است كه كار محمّد آشكارا شود هركسى را،و اگرچه او سخن نگويد،چنان كه اين روغن زيت نزديك بود كه روشنايى دهد بى آتش.
نافع روايت كرد از سالم،از عبد اللّه عمر كه او گفت:در اين آيت مشكات
ص : 148
جوف محمّد است،و زجاجه دل اوست،و مصباح آن نور است كه خداى در او نهاد، و روايتى ديگر از او آن است كه:مصباح محمّد است،خداش در اين آيت مصباح خواند،چنان كه در دگر آيت سراجش خواند في قوله: سِرٰاجاً مُنِيراً (1).و درخت مبارك كه اين سراج (2)از او گرفتند،ابراهيم است-عليه السّلام-و براى آتش مبارك خواند كه بيشتر انبيا از صلب اواند.و شرقى و غربى نيست،يعنى جهود و ترسا نيست و لكن مسلمان است.و براى آن كنايت كرد از جهودى و ترسايى به شرقى و غربى كه ترسايان رو به مشرق كند و جهودان به مغرب. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،يعنى نزديك است كه محاسن اخلاق محمّد و محامد جلال او پيدا شود مردمان را. وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نٰارٌ ، يعنى و اگرچه او را وحى نيامده باشد (3).اين نورى است كه نبوّت بر سر آن نورى دگر است،يعنى او پيغامبرى است از نسل پيغامبرى.
مقاتل گفت از ضحّاك (4):[104-ر]مشكات عبد المطّلب است،و زجاجه عبد اللّه است،و مصباح رسول است كه در صلب ايشان بود.و ايقاد آن از درختى مبارك بود،يعنى نبوّت به ميراث بيافت از ابراهيم.و بعضى دگر گفتند:نور چراغ،نور نبوّت است،و درخت (5)رسول است كه نه شرقى است و نه غربى (6)-مكّى است-و مكّه نه از ناحيت (7)مشرق باشد نه از ناحيت (8)مغرب،بل او ميانه همۀ دنياست،و بعضى بلغا اين درخت را وصف كرد و گفت:هى شجرة التّقى و الرّضوان و عشيرة الهدى و الايمان،شجرة اصلها النّبوّة و فرعها مروّة و اغصانها تنزيل،و ورقها تأويل و خدمها جبريل و ميكايل (9)،و ربيع بن انس گفت عن ابى العاليه كه:اين مثلى است كه خداى تعالى زد براى مؤمنان،مشكات نفس اوست،و زجاجه صدر اوست،و مصباح نور معرفت اوست در دل او و علم قرآن،و درخت مبارك اخلاص اوست خداى را به وحدانيّت،وحده لا شريك له.مثل او چون درختى است ناعم سبز (10)كه آفتاب به او
ص : 149
نرسد نه در وقت طلوع و نه در وقت غروب،همچنين مؤمن در حرز است از فتنه هايى كه ديگران را به آن ابتلا كردند او از ميان چهار خصلت است:شكر در وقت عطا، صبر در وقت بلا،و عدل در وقت حكم،و صدق در وقت قول.او در ميان مردمان چنان باشد كه زنده اى در ميان مردگان.آنگه گفت: نُورٌ عَلىٰ نُورٍ ،او در ميان پنج نور مى گردد:كلامش نور باشد،عملش (1)نور باشد،و مدخلش نور باشد،و مخرجش نور باشد،و مرجعش به روز (2)قيامت نور باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت:اين مثل نور خداست،و هدايت او در دل مؤمن كه همچنان كه روغن زيت نزديك باشد كه روشنايى دهد پيش (3)آتش،چون آتش به او رسد نورش بر نور زيادت شود،همچنين دل مؤمن نزديك باشد كه در هدايت آويزد پيش ازآن كه علم به او آيد،چون علم به او آيد هدى بر هدى بيفزايد،چنان كه گفت: وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (4).
حسن بصرى و عبد الرّحمن بن زيد گفتند:معنى آن است كه،مثل قرآن در دل مؤمن همچون چراغى (5)است كه به روشنايى او منتفع شوند و از او چراغها افروزند بى آنكه در او نقصانى بود.مصباح قرآن است،و آبگينه دل مؤمن است،و مشكات دهن و زبان اوست،و درخت مبارك درخت وحى است. يَكٰادُ زَيْتُهٰا يُضِيءُ ،يعنى نزديك آن است كه حجج قرآن روشن شود پيش ازآن كه بر (6)خوانند چون در آن تأمّل و تفكّر كنند (7)اين قرآن نور است بر نور،يعنى در اين قرآن ادلّه سمعى است بر سرى از ادلّه و حجج عقل كه پيش آن قرآن است (8).
آنگه حق تعالى گفت:اين نور (9)الطاف و توفيق عزيز است،به آن كس دهم كه من خواهم،و لا محال خداى تعالى افعال خود به (10)مشيّت خود كند جز كه مشيّت او
ص : 150
ملايم حكمت باشد.و گفتند:معنى آن است كه،خداى تعالى نبوّت به آن دهد كه او خواهد ازآن كه مصلحت داند كه صلاحيت آن دارد.و گفتند:معنى آن است كه،خداى تعالى حكم كند به هدايت و ايمان آن كس كه او خواهد. وَ يَضْرِبُ اللّٰهُ الْأَمْثٰالَ لِلنّٰاسِ ،و مثلها چنين مى زنند براى مردمان كه او به همه چيز عالم است و داند كه چه باشد كه مكلّفان را در آن لطف و بيان بود كه عند آن به طاعت نزديك شوند و از معصيت دور.
قوله تعالى: فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللّٰهُ ،در نظم آيت خلاف كردند و در آن كه اين ظرف متعلّق به چيست؟بعضى گفتند:تقدير آن است كه المصباح في بيوت،و قيل:
توقد في بيوت،و بهينۀ اقوال آن است كه:في بيوت صفتها كذا[يسبّح] (1)رجال.
آنگه در«بيوت»خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد مساجد است.سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:مساجد خانه هاى خداست در زمين از زمين همچنان تابنده و روشن باشد كه ستاره از آسمان.عمرو بن ميمون گفت:من اصحاب پيغامبر را دريافتم،ايشان گفتندى:مسجدها خانۀ (2)خداست در زمين،و واجب است بر خداى تعالى كه زاير خود را در خانۀ خود گرامى دارد.صالح بن حيّان (3)گفت عن[104-پ]ابي بريده (4)كه،مراد چهار مسجد است كه آن را پيغامبران بنا كرده اند:مسجد مكّه،يعنى خانۀ كعبه كه ابراهيم و اسماعيل بنا كردند، و بيت المقدّس كه داود و سليمان بنا كردند،و مسجد مدينه كه رسول-عليه السّلام- بنا كرد،و مسجد قبا كه اساس آن (5)بر تقوا نهادند،و آن هم رسول-عليه السّلام-بنا كرد.
انس بن مالك روايت كرد و بريده كه:يك روز رسول-عليه السّلام-اين آيت مى خواند،مردى برخاست (6)و گفت:يا رسول اللّه!اين خانه ها كدام است؟گفت:
ص : 151
بيوت (1)الانبياء، خانه هاى پيغامبران است.ابو بكر برخاست (2)و گفت:يا رسول اللّه! خانۀ فاطمه و على از اين جمله هست؟گفت:
هو من افاضلها ،خانۀ ايشان فاضل ترين خانه هاى ايشان است.صادق-عليه السّلام-گفت:مراد خانه هاى رسول است.سدّى گفت:خانه هاى مدينه است. أَذِنَ اللّٰهُ أَنْ تُرْفَعَ ،خداى تعالى دستورى داده (3)كه آن خانه ها (4)رفيع گردانند (5)،يعنى از روى قدر و منزلت،و در آنجا نام او برند. يُسَبِّحُ لَهُ فِيهٰا بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ رِجٰالٌ ،تسبيح مى كنند (6)او را در آنجا مردانى.
ابن عامر و عاصم خواندند:يسبّح له،به فتح«با»على الفعل المجهول.آنگه در رفع«رجال»،چند وجه گفتند:يكى آن كه،على جواب السّائل كأنّ سائلا سأل (7)، و قال من يسبّح و من هم (8)؟فقال:رجال،و كما قال الشّاعر-شعر:
ليبك يزيد ضارع لخصومة***
كانّه لمّا قال:ليبك يزيد،قال له قائل:من يبكيه؟قال:ضارع لخصومة،و اين وجهى نيكوست.و گفتند:خبر مبتداى محذوف است،اى هم رجال و المسبّحون رجال.و گفتند (9):مبتداست و خبر او فِي بُيُوتٍ مقدّم بر او،و اين وجه بر قرائت آن كس مطّرد باشد كه«يسبّح»خواند على الفعل المجهول.و مبرّد گفت:يسبّح له،در جاى صفت بيوت است.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به اين«تسبيح»،نماز است لقوله: بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ ،يعنى نماز بامداد و نماز شام گزارند (10)آنجا،و دگر مفسّران گفتند:مراد پنج نماز است براى آن كه«غدوّ»وقت نماز بامداد (11)،و«آصال»، جمع (12)است وقت نماز پيشين و ديگر و شام و خفتن را.
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (13)-گفت:هيچ كس نباشد كه بامداد
ص : 152
و شبانگاه به مسجد رود و مسجد بگزيند بر خانه هاى (1)ديگر الّا و او را به نزديك خداى نزلى معدّ و بژارده (2)باشد در بهشت چنان كه يكى از ما به نزديك دوستى شود به زيارت نه او اجتهاد كند در كرامت او؟ سهل بن سعد (3)السّاعدىّ روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:هركه بامداد و شبنگاه (4)به مسجد شود اميد برآن تا علمى آموزد از كسى،يا كسى را علمى (5)آموزد ثواب او ثواب مجاهدان باشد در سبيل خداى كه جهاد بكنند و غنيمت بردارند.
و هركس كه نه (6)براى اين به مسجد شود،همچنان باشد كه به نظاره كارى رود (7)، ببيند آن چيز و او را نصيبى نباشد (8)نمازكنان را بيند و از ايشان نباشد،و ذاكران را بيند و از ايشان نباشد. آنگه گفت: رِجٰالٌ ،مردانى اند.گفتند:براى آن تخصيص كرد مردان را،كه بر زنان نماز جماعت و نماز آدينه نيست،و اين قول آن كس باشد كه گفت:مراد به«بيوت»مساجد است.آنگه وصف كرد آن مردان را گفت: لاٰ تُلْهِيهِمْ ،مردانى اند كه ايشان را مشغول نكند هيچ تجارت و بازارگانى و نه بيع و شرا از ذكر خداى تعالى،به خلاف آنان كه: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْهٰا وَ تَرَكُوكَ قٰائِماً (9)... ،آواز طبل بر آمد كه كاروان طايف در مدينه آمد،و رسول در نماز آدينه بود او را رها كردند و برفتند،توانگران به تجارت و درويشان به نظاره.اگر گويند:نه تجارت اسمى است واقع بر بيع و شرا،چرا گفت پس از او:و لا بيع؟ گوييم،واقدى گفت:تجارت عبارت است از شرا دون بيع،بيانش قوله: وَ إِذٰا رَأَوْا تِجٰارَةً (10)،يعنى شرا براى آن كه اهل مدينه فروختنى نداشتند براى خريدن بيرون آمدند،و كانّه قال: لاٰ تُلْهِيهِمْ شرى وَ لاٰ بَيْعٌ عَنْ ذِكْرِ اللّٰهِ .
وَ إِقٰامِ الصَّلاٰةِ ،اقامت صلاة (11)خواست،«تا»بيفگند براى اضافت،چه اين«تا»
ص : 153
[105-ر]بدل«واو»است كه عين الفعل بود،چه اصل اقوم (1)اقواما (2)بوده است،حركت براى حرف علّت گران داشتند،از او بر گرفتند دو ساكن جمع شد،«واو»بيفگندند و بدل او«تا»در آخر كلمه بازآوردند،و مثله:عدة في وعد،و زنة في وزن كه اين بدل«واو»است كه فاء الفعل بود،چون اضافت كردند تا بيفگندند،چنان كه شاعر گفت-شعر:
انّ الخليط اجدّوا البين و انجردوا***و اخلفوك عد (3)الامر[الّذي] (4)وعدوا
اراد عدة الامر،«ها»بيفگند براى اضافت. وَ إِيتٰاءِ الزَّكٰاةِ ،و دادن زكات،يعنى تجارت و بيع منع نكند ايشان را ازآن كه نماز به پاى دارند در اوقات خود (5)،زكات مال بدهند كه بر ايشان فرض است.عبد اللّه عبّاس گفت:زكات در آيت اخلاص طاعت است خداى را.مقاتل حيّان گفت:اهل صفّه اند.عبد اللّه عمر گفت:اين در جماعتى آمد كه در بازار به تجارت مشغول بودندى،چون بانگ نماز شنيدندى درهاى دكّان ببستندى و به نماز رفتندى.ابو هريره روايت كرد كه رسول-عليه السّلام-گفت:
انّ للمساجد (6)اوتادا الملائكة جلساؤهم (7)، مساجد را (8)ملازمانى هستند كه فريشتگان همنشينان ايشان اند،اگر ايشان را نيابند تفقّد و طلب كنند ايشان را،و اگر به نماز شوند اين فريشتگان به عيادت ايشان شوند،و اگر در جماعتى باشند يارى دهند ايشان را.
آنگه گفت:جليس مسجد بر سه خصلت بود (9):برادرى مستفاد،يا كلمتى محكم (10)،يا رحمتى منتظر.و اصبغ بن نباته روايت كرد از اميرالمؤمنين -عليه السّلام- كه او گفت:هركه به مسجد آمد و شد كند خصلتى يابد (11)از هشت خصلت:
اخا
ص : 154
مستفادا فى اللّه، برادرى در دين،
او علما مستطرفا ،يا علمى (1)نو،يا آيتى محكم،يا كلمتى كه او را ره نمايد به هدى و بازدارد از هلاك،يا رحمتى منتظر،يا گناهى رها كند امّا براى ترس خداى يا شرم مردمان.و صادق-عليه السّلام-گفت:هركه به مسجد رود،پاى بر هيچ ترى و خشكى ننهد الّا تسبيح كنند (2)براى او تا به زمين هفتم.و (3)صادق-عليه السّلام-گفت از پدرانش،از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
من كان القرآن حديثه و المسجد بيته بنى اللّه له بيتا في الجنّة، هركه قرآن حديث او باشد و مسجد خانۀ او،خداى تعالى براى او در بهشت خانه اى بنا كند.و صادق گفت-عليه السّلام-گفت:نمازى (4)در بيت المقدّس هزار نماز باشد،و در مسجد اعظم صد نماز باشد،و در مسجد قبيله (5)بيست و پنج نماز باشد،و در مسجد بازار دوازده نماز باشد،و نماز مرد در خانۀ خود يك نماز باشد.
فامّا بر قول آنان كه گفتند كه مراد به«بيوت»خانۀ رسول است و اهل البيت (6)، اين صفات خود نعت و سيرت ايشان است از ذكر خداى و اقامت نماز و ايتاء زكات، تا در خبر است كه اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-هر شبان روزى هزار ركعت نماز زيادت (8)كردى بيرون از فرائض و سنن،و همچنين زين العابدين علىّ بن الحسين -عليهما السّلام.
امّا ايتاء زكات (9)در اسلام و پيش از اسلام كس جمع نكرد (10)ميان نماز و زكات جز اميرالمؤمنين كه او در نماز زكات داد در ركوع تا در حقّ او آمد كه: يُقِيمُونَ الصَّلاٰةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ (11).آنگه گفت:بااين همه كه عبادات مى كنند از خداى مى ترسند، يَخٰافُونَ يَوْماً ،مى ترسند از روزى كه در آن روز دلها و چشمها برگردد،يعنى روز قيامت،و اين هم در حقّ او محقّق است في قوله:
ص : 155
يُوفُونَ بِالنَّذْرِ وَ يَخٰافُونَ يَوْماً كٰانَ شَرُّهُ مُسْتَطِيراً (1)،و في قوله: إِنّٰا نَخٰافُ مِنْ رَبِّنٰا يَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِيراً (2).گفت:از روزى ترسند كه دلها و چشمها از هول آن روز ترسان (3)باشد تا مرد هالك است يا ناجى؟از اهل دست راست است يا از اهل دست چپ؟نامه اش به دست راست دهند يا به چپ؟نامه اش سياه باشد يا سپيد (4)؟بر او به سعادت ندا كنند يا به شقاوت؟و مثله قوله تعالى: لِيَوْمٍ تَشْخَصُ فِيهِ الْأَبْصٰارُ (5).
آنگه بيان كرد كه اين براى چه كنند، لِيَجْزِيَهُمُ اللّٰهُ [105-پ] أَحْسَنَ مٰا عَمِلُوا ،تا خداى تعالى جزا كند (6)ايشان را نكوتر ازآن كه كرده باشند به استحقاق و آن ثواب باشد. وَ يَزِيدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ ،و بيفزايد ايشان را از فضلش،و آن تفضّل باشد كه بر سرى بود از ثواب. وَ اللّٰهُ يَرْزُقُ مَنْ يَشٰاءُ بِغَيْرِ حِسٰابٍ ،و خداى روزى دهد آن را كه خواهد بى شمار بدان تفسير (7)كه كرده شد در سورة البقره با اختلاف اقوال.
وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ يَحْسَبُهُ اَلظَّمْآنُ مٰاءً حَتّٰى إِذٰا جٰاءَهُ لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً وَ وَجَدَ اَللّٰهَ عِنْدَهُ فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ وَ اَللّٰهُ سَرِيعُ اَلْحِسٰابِ (39) أَوْ كَظُلُمٰاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ سَحٰابٌ ظُلُمٰاتٌ بَعْضُهٰا فَوْقَ بَعْضٍ إِذٰا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اَللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ (40) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ اَلطَّيْرُ صَافّٰاتٍ كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ (41) وَ لِلّٰهِ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ إِلَى اَللّٰهِ اَلْمَصِيرُ (42) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يُزْجِي سَحٰاباً ثُمَّ يُؤَلِّفُ بَيْنَهُ ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكٰاماً فَتَرَى اَلْوَدْقَ يَخْرُجُ مِنْ خِلاٰلِهِ وَ يُنَزِّلُ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مِنْ جِبٰالٍ فِيهٰا مِنْ بَرَدٍ فَيُصِيبُ بِهِ مَنْ يَشٰاءُ وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ يَشٰاءُ يَكٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ يَذْهَبُ بِالْأَبْصٰارِ (43) يُقَلِّبُ اَللّٰهُ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي اَلْأَبْصٰارِ (44) وَ اَللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (45) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ وَ اَللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (46) وَ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ وَ أَطَعْنٰا ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ (47) وَ إِذٰا دُعُوا إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ (48) وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ اَلْحَقُّ يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ (49) أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ أَمِ اِرْتٰابُوا أَمْ يَخٰافُونَ أَنْ يَحِيفَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ بَلْ أُولٰئِكَ هُمُ اَلظّٰالِمُونَ (50) إِنَّمٰا كٰانَ قَوْلَ اَلْمُؤْمِنِينَ إِذٰا دُعُوا إِلَى اَللّٰهِ وَ رَسُولِهِ لِيَحْكُمَ بَيْنَهُمْ أَنْ يَقُولُوا سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْمُفْلِحُونَ (51) وَ مَنْ يُطِعِ اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَخْشَ اَللّٰهَ وَ يَتَّقْهِ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰائِزُونَ (52) وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ لَئِنْ أَمَرْتَهُمْ لَيَخْرُجُنَّ قُلْ لاٰ تُقْسِمُوا طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ إِنَّ اَللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (53) قُلْ أَطِيعُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمٰا عَلَيْهِ مٰا حُمِّلَ وَ عَلَيْكُمْ مٰا حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا وَ مٰا عَلَى اَلرَّسُولِ إِلاَّ اَلْبَلاٰغُ اَلْمُبِينُ (54) وَعَدَ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي اَلْأَرْضِ كَمَا اِسْتَخْلَفَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ اَلَّذِي اِرْتَضىٰ لَهُمْ وَ لَيُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً وَ مَنْ كَفَرَ بَعْدَ ذٰلِكَ فَأُولٰئِكَ هُمُ اَلْفٰاسِقُونَ (55) وَ أَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ أَطِيعُوا اَلرَّسُولَ لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ (56) لاٰ تَحْسَبَنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي اَلْأَرْضِ وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ لَبِئْسَ اَلْمَصِيرُ (57)
بالاى (1)آن موجى (2)از بالاى (3)آن ابرى تاريكيها بهرى زبرتر (4)بهرى چون بيرون كند دستش نزديك نباشد كه بيند آن را،و هركه نكند خداى آن را (5)،نورى نباشد او را از نور.
نبينى (6)كه خداى را تسبيح كند (7)او را هركه در آسمان و زمين است و مرغ صف زده (8)همه دانند نماز او (9)و تسبيح او (10)و خداى داناست به آنچه ايشان مى كنند.
و (11)خداى راست پادشاهى آسمانها و زمين،و با خداى است بازگشت.(12) [106-پ] نبينى (13)كه خداى مى راند ابرى را پس جمع كند (14)ميان آن را،پس كند آن را بر هم نشسته،بينى باران بزرگ قطره بيرون آيد از ميان او (15)و فروفرستد از آسمان از كوهها كه هست در او از تگرگ (16)برساند به او به آن كه خواهد،و برگرداند ازآن كه خواهد نزديك باشد روشنايى برق (17)او ببرد چشمها را.
مى گرداند خداى
ص : 157
شب (1)و روز (2)،در اين عبرتى است (3)خداوندان ديده ها (4)را.
و خداى آفريد هر جنبنده را (5)است از آب،از ايشان مى رود بر شكم،و از ايشان است كه مى رود بر دو پاى،و از ايشان است كه مى رود بر چهار پاى،بيافريند خداى آنچه خواهد كه خداى بر همه چيزى تواناست.
بفرستاديم ما آياتى روشن (6)،خداى راه نمايد آن را كه خواهد به ره (7)راست.
[107-ر] و مى گويند بگرويد[يم] (8)به خداى و پيغامبر،فرمان برداريم (9)،پس بر مى گردند گروهى از ايشان از پس آن و نيستند ايشان گرويده (10).
چون بازخوانند با خداى (11)و پيغامبرش تا حكم كند ميان ايشان كه بنگرى (12)گروهى از ايشان برمى گردند.
و اگر باشد (13)ايشان را حق،بيايند به (14)او گردن نهاده (15).
ص : 158
در (1)دل ايشان است بيمارى يا شاكّ شدند (2)يا مى ترسند كه ظلم كند خداى بر ايشان و پيغامبرش؟بل ايشان ستمكاره اند.
باشد سخن مؤمنان چون بازخوانند ايشان را با خداى (3)و رسولش تا حكم كند ميان ايشان كه گويند شنيديم و طاعت داشتيم،و ايشان ظفر يافته اند (4).
[107-پ] و هركه فرمان برد خداى را و پيغامبر (5)را و بترسد از خداى و پرهيزگار شود،ايشان رستگاران (6)باشند.
و سوگند خورند (7)به خداى غايت سوگندشان (8)اگر بفرمايى ايشان را بيرون شوند بگو سوگند مخورى فرمان بردارى است معروف كه خداى داناست به آنچه مى كنى شما.
بگو فرمان برى خداى را و فرمان برى رسول او را،اگر برگردند كه بر او شد آنچه بر او نهادند و بر شماست آنچه بر شما نهادند،اگر فرمان برى او را راهيابى،و نيست بر پيغامبر الّا رسانيدن روشن.
[108.ر] نويد داد خداى تعالى آنان را كه ايمان آوردند از شما
ص : 159
و آنان را كه عمل صالح كنند تا خليفه كند (1)ايشان را در زمين چنان كه كرد خليفه (2)آنان را كه پيش ايشان بودند و تمكين كند (3)ايشان را دين آنان كه بپسنديد (4)براى ايشان،و بدل كند (5)ايشان را از پس ترسشان ايمنى كه مرا پرستند،انباز نگيرند به من چيزى،و هركه كافر شود پس از آن ايشان فاسقان اند (6).
و به پاى دارى نماز و بدهى زكات و فرمان برى پيغامبر را تا باشد كه بر شما رحمت كنند.
مپندارى آنان را كه كافر شدند به عاجزكننده اند (7)در زمين و جاى ايشان دوزخ (8)،و بد جايى (9)است آن.
قوله تبارك و تعالى: وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ ،حق تعالى در اين آيت مثل زد و تشبيه كرد اعمال كافران را در نفى ثبات و قبول و وقوع به موقع خود به سراب آب نماى،گفت:آنان كه كافر شدند اعمال ايشان چون[108-پ]سرابى است،و سراب آن باشد كه مردم در بيابان به گرمگاه[نگاه] (10)بكند،سپيدى (11)زمين شوره آفتاب در او شعاع افگنده بود گمان برد كه آب است،و براى آن سراب خواندند (12)كه يتسرّب كالماء،اى يجري. بِقِيعَةٍ ،جمع قاع،كجيرة و جار.و«قاع»، زمين فراخ ساده باشد،و يجمع ايضا على اقواع و قيعان.آنگه به آن جاى رسد چيزى نبيند،همچنين عمل كافر او گمان برد كه چيزى مى كند چنان كه گفت: ...وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (13)،ايشان گمان برند كه كارى نكو مى كنند،چون به وقت جزا (14)هيچ محصول نباشد آن را به آنچه گمان برده باشند به خلاف آن باشد،و
ص : 160
قوله تعالى: حَتّٰى إِذٰا جٰاءَهُ ،اى جاء السّراب و اراد موضع السّراب،براى آن كه سراب هيچ (1)نباشد الّا خيالى و گمانى،از اين جا گفت: لَمْ يَجِدْهُ شَيْئاً ،هيچ نيابد آن را. وَ وَجَدَ اللّٰهَ عِنْدَهُ ،و خداى (2)يابد عند آن،يعنى جزاى خداى يابد آنجا معدّ بر وفق عمل (3).و گفتند:خداى را يابد شماركننده و جزادهنده. فَوَفّٰاهُ حِسٰابَهُ ،شمار او به تمامى بكند كه او سريع الحساب است،حساب همه خلايق به يك بار بر آرد كه منع نكند او را بعضى از بعضى،و اين دليل كند بر آنكه خداى تعالى متكلّم است نه به آلت،چه اگر متكلّم بودى به آلت ممكن نبودى او را حساب خلايق كردن در يك وقت،بل اوقات بسيار حاصل آمدى از او.
[او] (4)كَظُلُمٰاتٍ ،[گفت] (5):عمل كافر با سراب نماى ماند (6)يا با تاريكى در درياى قعير، من لجّة البحر و هى معظمه (7). يَغْشٰاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ ،كه بپوشد آن را موجى كه از بالاى آن موجى باشد (8)،از بالاى آن ابرى باشد،و اين جمله چون جمع كنند ظلماتى باشد،و تاريكيها بهرى (9)بالاى بهرى:يكى ظلمت دريا،و يكى ظلمت ابر،و يكى ظلمت موج،باز عمل كافر را تشبيه كرد با اين سه تاريكى چه كافر را اعتقاد تاريك است و عمل تاريك است و مرجع با او (10)تاريكى است كه دوزخ است.ابن كثير خواند به روايت نبّال:«سحاب»به رفع و تنوين«ظلمات»جرّ بر بدل من قوله: أَوْ كَظُلُمٰاتٍ .بزّى از او روايت كرد:سحاب ظلمات،به اضافت،و باقى قرّاء:سحاب ظلمات،هر دو به رفع و تنوين.آنگه اين تكا[ثف] (11)ظلمات با آن ماند از طريق مبالغت كه[اگر] (12)دست از آستين بيرون كند، لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا ،نزديك آن نبود (13)كه بيند آن را.گفتند:«يكد»،صله است،و معنى آن است:لم يرها (14)،و درست نيست
ص : 161
اين،و«كاد»بر جاى خود است،و اين براى مبالغت گفتند.و معنى آن است:لم يكد يريها فضلا من ان يراها،نه نبينند (1)و نه نزديك آن باشد[كه] (2)نبيند (3).بعضى مفسّران گفتند:به«ظلمات»اعمال كافر خواست،و به درياى لجّىّ دل او خواست، و به موج آن جهل و شكّ و حيرت كه غالب است،و به سحاب رين و طبع و ختم كه بر دل اوست.
ابىّ كعب گفت در اين آيت كه،كافر در پنج ظلمت است:كلامش ظلمت است،و عملش ظلمت است،مدخلش ظلمت است،مخرجش ظلمت است،و مصيرش روز قيامت با ظلمت است و آن دوزخ است،و قوله تعالى: لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا ، مبرّد گفت معنى[آن است] (4)كه:لم يرها الّا بعد جهد و مشقّة،چنان كه[يكى] (5)از ما گويد:ما كدت اراك (6)من الظّلمة،بيم (7)آن بود كه از تاريكى تو را نبينم و او را ديده باشد.و گفتند:نزديك باشد كه بيند و نبيند،چنان كه كاد العروس ان يكون اميرا، و كاد النّعام يطير،و او را امارت نباشد و آن را طيران،و اين هريكى وجهى است،و وجه اول كه گفتيم (8)پيش از اين اولى تر است و بليغتر. وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ ،و هركس كه خداى او را نورى نكند،او را نور (9)نباشد،يعنى هركه خداى به او لطف نكند و هدايت ندهد مهتدى نباشد.مقاتل گفت:آيت در عتبة بن ابى ربيعه آمد كه او در جاهليّت طلب دين و زهد كرد،چون اسلام در آمد كافر شد.در خبر است كه رسول را-عليه السّلام-[109-ر]پرسيدند:امّت تو فرداى قيامت صراط چگونه گذراند در ظلمات قيامت؟گفت:امّت من بر صراط به نور على گذرند (10)،و على بر صراط به نور من گذرد،و من به نور خداى تعالى گذرم،و نور امّت من از نور على است،و نور على از نور من،و نور من از (11)خداى تعالى،و هركه به ما تولاّ نكند او را نور نباشد،ثمّ قرء: وَ مَنْ لَمْ يَجْعَلِ اللّٰهُ لَهُ نُوراً فَمٰا لَهُ مِنْ نُورٍ .
ص : 162
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:نبينى كه تسبيح مى كند خداى را هركه در آسمان و زمين است؟و تسبيح،تنزيه خداى باشد از آنچه لايق نباشد به او از صاحبه و ولد و شريك و شبيه (1)و افعال قبيح و اخلال به واجب.و معنى تسبيح اهل زمين و آسمان آن است كه:دليل مى كند به عجيب خلق و بديع صنع بر آنكه ايشان را خالقى است مستحقّ تسبيح و تنزيه. وَ الطَّيْرُ صَافّٰاتٍ ،و مرغان نيز تسبيح مى كنند او را در آن حال كه صف زده اند،براى آن كه در آن حال دليل آن كند كه ايشان را خالقى است قادر بر آنكه ايشان را آلت طيران دهد.
مجاهد گفت:نماز مكلّفان را باشد،و تسبيح همه چيزى را،از اين جا گفت:
وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاّٰ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لٰكِنْ لاٰ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ (2).
قوله تعالى: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاٰتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ ،هركس از ايشان را (3)هريك از ايشان صلات و تسبيح خود دانند.بر اين قول ضمير مرفوع مستكنّ في«علم»راجع است با لفظ«كلّ».و بعضى دگر گفتند: كُلٌّ قَدْ عَلِمَ ،اى قد علم اللّه صلاته و تسبيحه،همه را خداى تسبيح او داند.وجه سيم در او آن است كه:كلّ قد علم صلاة اللّه و تسبيحه على اضافة المصدر الى المفعول،چنان كه فاعل«علم»مصلّى و مسبّح (4)باشد كه به لفظ«كلّ»گفت،و ضمير مجرور ضمير نام خداى است. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ بِمٰا يَفْعَلُونَ ،و خداى داناست به آنچه ايشان مى كنند.
وَ لِلّٰهِ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى راست ملك آسمانها و زمين به خلق و ملك،و ملك تصرّف آن اوست،چنان كه خواهد مى گرداند به حسب مصلحت.
وَ إِلَى اللّٰهِ الْمَصِيرُ ،و بازگشت با اوست.
أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللّٰهَ يُزْجِي سَحٰاباً ،آنگه گفت رسول را-و مراد جملۀ مكلّفان-بر سبيل تنبيه:نبينى (5)[يعنى] (6):نمى دانى كه خداى تعالى مى راند ابر را آنگه جمع و تأليف
ص : 163
مى كند ميان آن، ثُمَّ يَجْعَلُهُ رُكٰاماً ،آنگه آن را بر هم نشاند متراكب و متراكم كند.
فَتَرَى الْوَدْقَ ،باران بزرگ قطره بينى كه از او بيرون مى آيد؟ وَ يُنَزِّلُ مِنَ السَّمٰاءِ ،و فرود آرد از آسمان، مِنْ جِبٰالٍ فِيهٰا ،از كوهها (1)كه در آسمان است، مِنْ بَرَدٍ ،از تگرگ.«من»اوّل ابتداى غايت است،و دوم تبعيض،و سيم (2)تبيين. فَيُصِيبُ بِهِ (3)مَنْ يَشٰاءُ ،برساند به آن كه خواهد بر سبيل عذاب تا زرع و ميوۀ او هلاك كند (4).
وَ يَصْرِفُهُ عَنْ مَنْ (5)يَشٰاءُ ،و بگرداند ازآن كه خواهد. يَكٰادُ سَنٰا بَرْقِهِ ،نزديك آن باشد كه (6)روشنايى برق او چشمها را ببرد،و مثله قوله تعالى: يَكٰادُ الْبَرْقُ يَخْطَفُ أَبْصٰارَهُمْ (7)... ،ابو جعفر خواند:يذهب به ضمّ«يا»و كسر«ها»من الاذهاب.
يُقَلِّبُ اللّٰهُ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،خداى تعالى مى گرداند شب و روز را،شب مى برد و روز مى آرد،اين به عقب آن و آن به عقب اين. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصٰارِ ،در اين عبرتى و پندى است خداوندان چشمها را،يعنى خداوندان عقل و خرد را.
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (8)-گفت،خداى تعالى گفت:
يؤذيني ابن آدم (9)،فرزند آدم مرا مى رنجاند،روزگار را دشنام مى دهد،و من روزگارم،
بيدى الامر اقلّب اللّيل و النّهار ،كار به دست من است شب و روز مى گردانم.
وَ اللّٰهُ خَلَقَ (10)كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ ،و خداى تعالى آفرينندۀ هر جانورى است از آب.كوفيان جز عاصم خواندند«خالق»به«الف»على الاسم،و باقى قرّاء:
خَلَقَ ،على الفعل الماضى.و«كلّ»بر تغليب گفت (11).و بعضى گفتند:اصل همه آب
ص : 164
بود،و بعضى از آتش كرد (1)،و بعضى با باد،و اوّل معتمد است. فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ بَطْنِهِ ،از ايشان بهرى آنند[109-پ]كه بر شكم مى روند چون مار و ماهى و كرم، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ رِجْلَيْنِ ،و بهرى از آن (2)بر دو پاى مى روند چون آدمى و چون (3)مرغان، وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلىٰ أَرْبَعٍ ،و از ايشان بعضى آنند كه بر چهار پاى روند چون انعام و بهايم و وحوش و سباع،و براى آن ذكر (4)جانوران نكرد كه بر بيشتر چهار پاى (5)روند،كه حكم ايشان در آن كه منبسط باشد (6)بر زمين حكم چهار پايان است. يَخْلُقُ اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ ،مى آفريند خداى آنچه خواهد چنان كه خواهد،و (7)خداى بر همه چيز تواناست.
لَقَدْ أَنْزَلْنٰا آيٰاتٍ مُبَيِّنٰاتٍ ،گفت:ما فروفرستاديم آياتى مبيّن روشن،و نصب كرديم ادلّۀ واضحه (8). وَ اللّٰهُ يَهْدِي مَنْ يَشٰاءُ إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و خداى تعالى ره نمايد آن را كه خواهد به ره راست از لطف و حكم و تسميه به هدى-چنان كه بيان كرديم.
وَ يَقُولُونَ آمَنّٰا بِاللّٰهِ وَ بِالرَّسُولِ ،مى گويند-يعنى منافقان كه:ما ايمان آورديم به خداى و پيغامبر و طاعت داشتيم،اين مى گويند به زبان. ثُمَّ يَتَوَلّٰى فَرِيقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذٰلِكَ ،آنگه پشت بر مى كنند و بر مى گردند گروهى از ايشان بعد اين گفتار كه گفتند. وَ مٰا أُولٰئِكَ بِالْمُؤْمِنِينَ ،و اينان بر حقيقت مؤمن نه اند.
مفسّران گفتند:اين آيت در حقّ مردى منافق آمد نام او بشر و خصمى جهود كه او را بود (9)در زمين (10)كه ايشان در آن خصومت مى كردند.جهود او را به حكومت بر پيغامبر مى آورد،و منافق مى گفت:بر كعب اشرف رويم كه مهتر جهودان است كه محمّد حيف كند بر ما.خداى تعالى اين آيات فرستاد و گفت:مى گويند به زبان كه
ص : 165
ما به خدا و پيغامبر (1)ايمان داريم و طاعت مى داريم ايشان را،و آنگه بر مى گردند و بر حقيقت مؤمن نه اند ايشان.
علامت نامؤمنى ايشان آن است كه (2):چون ايشان را با خداى و رسول مى خوانند تا رسول حكم كند ميان ايشان.بعضى گفتند:راجع است با رسول براى آن كه تولّاى حكم او كند (3).و بعضى گفتند:راجع است با خداى تعالى كه اگر حكم رسول مى كند آن حكم صادر است از قديم-جلّ جلاله-و بر حقيقت حكم اوست. إِذٰا فَرِيقٌ مِنْهُمْ مُعْرِضُونَ ،گروهى از ايشان چون بنگرى عدول و اعراض كنند،و اين«اذا» مفاجات است-كه معنى او را چند جاى بيان كرديم.
وَ إِنْ يَكُنْ لَهُمُ الْحَقُّ ،و اگر چنان كه حقّ ايشان را بودى، يَأْتُوا إِلَيْهِ مُذْعِنِينَ ، به او آمدندى منقاد و گردن نهاده،و لكن چون دانستند كه حقّ نيست ايشان را بل بر ايشان است،و رسول-عليه السّلام-حكم (4)كه كند از روى حجّت بر ايشان خواهد بودن،از او عدول و اعراض مى كنند.
أَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ ،در دل ايشان بيمارى و شكّ است؟ أَمِ ارْتٰابُوا ،يا به شكّ افتاده اند،و اين خود بر حقيقت چنين است كه اين صفت منافقان است،و انّما بر لفظ استفهام گفت و معنى تقريع و تنبيه،چنان كه يكى از ما گويد جاهلى را:[هما] (5)تو جاهلى و تو را علمى (6)نيست با اين كار،با آن كه داند چنين است تا جهل بر او تقرير كند،و مانند اين قول شاعر-شعر:
أ لستم خير من ركب المطايا***و اندى العالمين بطون راح
اين استفهام را معنى تقرير است. أَمْ يَخٰافُونَ أَنْ يَحِيفَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ وَ رَسُولُهُ ،يا مى ترسند كه خداى و پيغامبر بر ايشان حيف و ظلم كنند (7).
ص : 166
بَلْ أُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ ،بل ظالم و ستمكاره ايشانند بر نفس و (1)عدول كردن از حكم رسول -عليه السّلام-به حكم كعب اشرف،و او را بر رسول اختيار كردن،و در اين باب وضع چيزى مى كنند نه به موضع خود،و اين ظلم باشد در لغت.
إِنَّمٰا كٰانَ قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ (2) ،انّما بر حقيقت و راستى قول مؤمنان آن باشد كه چون ايشان را دعوت كنند با خداى تعالى و پيغامبرش تا ميان ايشان حكم كند كه گويند: سَمِعْنٰا وَ أَطَعْنٰا ،شنيديم و طاعت داشتيم.و قَوْلَ الْمُؤْمِنِينَ ،نصب است بر خبر«كان»،و اسم«ان»مع الفعل اوست (3)،من قوله: أَنْ يَقُولُوا ،التّقدير:انّما كان قول سمعنا و اطعنا قول المؤمنين،اى[110-ر]كان هذا القول قول المؤمنين.و قوله:
إِذٰا دُعُوا ،در محلّ نصب است على الظّرف. وَ أُولٰئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ ،و ايشان ظفريافتگان باشند كه چنين كنند.
آنگه گفت: وَ مَنْ يُطِعِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ ،هركه طاعت خدا و پيغامبر دارد و فرمان ايشان را منقاد باشد، وَ يَخْشَ اللّٰهَ وَ يَتَّقْهِ ،از خداى بترسد (4)و از معاصى او اجتناب كند (5)، فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰائِزُونَ ،ايشان ظفريافتگان باشند به مراد خود.
وَ أَقْسَمُوا بِاللّٰهِ جَهْدَ أَيْمٰانِهِمْ ،آنگه هم در وصف منافقان گفت:ايشان سوگند خوردند به غايت سوگند كه[اگر] (6)تو ما را (7)فرمايى برويم.
سبب نزول آيت (8)آن بود كه،منافقان رسول را-عليه السّلام-گفتند:اينما كنت نكن معك،اى رسول اللّه هركجا كه تو باشى ما آنجا باشيم،اگر بروى برويم با تو،و اگر مقام كنى مقيم باشيم (9)با تو،و آنچه فرمان تو باشد انقياد نماييم.و برين گفتار سوگندان عظيم خوردند،و اين سوگند خوردن براى نفى تهمت بود.و چون انديشه كنند ايشان با اين سوگندها متّهم بودند براى آن كه مؤمنان بگفتند (10)و سوگند
ص : 167
نخوردند،ايشان از آن نفاق كه در دل داشتند ترسيدند كه ايشان را به مجرّد گفتار باور ندارند،سوگند خوردند،و شاعر اين معنى خواست آنجا كه گفت-و هو المتنبّى-شعر:
عقبى اليمين على عقبى الوغى ندم***ما ذا يزيدك فى اقدامك القسم
و في اليمين على ما انت واعده***ما دلّ انّك فى الميعاد متّهم
و نزديك است با اين.قوله شاعر (1)-شعر:
و اكذب ما يكون ابو المعلّى***اذا آلى علينا بالطّلاق
و هم در سوگند دروغ گفت:
و حلّف (2)الف يمين غير صادقة***مطرودة ككعوب الرّمح في نسق
حق تعالى گفت: قُلْ ،يا محمّد بگو اين منافقان را: لاٰ تُقْسِمُوا ،سوگند مخورى. طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ ،اى هذا القول منكم باللّسان طٰاعَةٌ مَعْرُوفَةٌ ،اين گفتار شما طاعتى است معروف،يعنى اين طاعت چنين به زبان كه با آن وفا نباشد و با آن كردار نباشد و آن گفتارى دروغ بود و سوگندى بى اعتقاد،طاعتى است معروف به شما كه منافقانى،و اين معنى قول مجاهد است،و بر اين قول طاعت خبر مبتدا باشد محذوف.و دگر مفسّران گفتند:معنى آن است كه،طاعة معروفة خير من قولكم و قسمكم،طاعتى معروف چنان كه مسلمانان مى كنند بهتر از اين كه نماز (3)دروغ و سوگند دروغ باشد،و بر اين قول طاعت مبتدا باشد،و معروفة صفت او باشد،و خبر او محذوف مقدّر،اى خير و امثل. إِنَّ اللّٰهَ خَبِيرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،كه خداى تعالى داناست به آنچه شما مى كنى از گفتار و كردار و آنچه در دل دارى.
قُلْ ،يا محمّد بگو اين منافقان را كه: أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،كه طاعت خداى داريد و طاعت رسولش. فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند و اعراض كنند، فَإِنَّمٰا عَلَيْهِ مٰا حُمِّلَ ،بر اوست آنچه بر او نهادند و او را تكليف كردند،و بر شماست آنچه بر شما نهادند و شما را تكليف كردند (4)،هيچ كس را از شما به گناه ديگرى نخواهد (5)گرفتن،
ص : 168
و مثله قوله تعالى: وَ لاٰ تَزِرُ وٰازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرىٰ (1)... ،و مثله المثل:كلّ شاة برجلها ستناط.
وَ إِنْ تُطِيعُوهُ تَهْتَدُوا ،و اگر شما طاعت او دارى و فرمان او برى،راه راست يابى. وَ مٰا عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاٰغُ الْمُبِينُ ،و بر پيغامبر نيست الّا رسانيدنى روشن،براى آن كه به پيغامبر (2)همين تعلّق دارد كه دعوت كند (3)و برساند،آنچه لطف و توفيق و اقدار (4)و تمكين است بر خداى (5)-جلّ جلاله-و آنچه امتثال (6)مأمور به و تولّى فعل و گذاردن بر وجه مأمور به به مكلّف تعلّق دارد،و هريكى را فعلى ظاهر است كه كار اوست كه جز او نكند و (7)نتواند كردن.
قوله: وَعَدَ اللّٰهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،خداى تعالى گفت در اين آيت:وعده داد خداى آنان (8)را كه ايمان آوردند از شما و عمل صالح كردند كه، ايشان را خليفه كند در زمين،چنان كه خليفه كرد آنان را كه پيش (9)ايشان بودند،و ايشان را تمكين كند از دينى كه پسنديده است براى ايشان[110-پ]،و بدل كند براى ايشان از پس خوف و ترس ايمنى،كه مرا پرستند و به من شرك نيارند و با من انباز نگيرند.و هركه او كافر شود پس از آن، فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ ،ايشان فاسق و خارج باشند از فرمان خداى-جلّ جلاله.
در آن كه مراد به آيت كيست،سه قول گفتند.جماعتى گفتند:مراد جملۀ امّت مصطفى اند-عليه السّلام-كه خداى تعالى ايشان را خليفۀ امّتان گذشته كرد،چنان كه آدم را-عليه السّلام-خليفۀ جانّ كرد و زمين (10)از ايشان پاك كرد و به ايشان داد، همچنين خداى تعالى زمين از كافران و امّتان گذشته پاك كرد و به امّت محمّد داد، چنان كه گفت: جَعَلْنٰاكُمْ خَلاٰئِفَ (11)... ،و هى جمع خليفه،[و خليفه] (12)آن باشد كه
ص : 169
يخلف الماضى،كه او از پس گذشته بنشيند و قائم (1)باشد مقام او.
و بعضى گفتند:[مراد صحابه] (2)اند كه خلافت كردند بعد رسول اللّه -عليه السّلام-از:ابو بكر و عمر و عثمان و على،كه خداى تعالى در عهد ابو بكر بعضى ولايت عرب بگشاد،و در عهد عمر بعضى ولايت عجم.
و قول سه ديگر آن است كه،در تفسير اهل البيت آمد كه:مراد به اين خليفه صاحب الزّمان است-عليه السّلام-كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-خبر داد به خروج او در آخر الزّمان،و او را مهدى خواند (3)،و امّت بر خروج او اجماع كردند،و انّما خلاف در عين افتاد،و دليل بر صحّت اين قول و فساد قولهاى ديگر آن است،امّا قول اوّل قريب تر است،اگر نه كه ظاهر آيت مانع است از آن،و آن آن است كه حق تعالى گفت:خداى وعده داد،و وعده به چيزى باشد كه نبود (4)،و اگر مراد دولت ملّت رسول است،اين نقد،وعد (5)نبود،كه اين در عهد رسول-عليه السّلام-بود كه خداى تعالى ملك (6)و شرايع منسوخ كرد،و زمين از ديگران بستد و به رسول داد.ديگر آن كه :اين استخلاف به خود (7)حوالت كرد،چنان كه استخلاف خلفا (8)كه از پيش ايشان بودند.ديگر آن كه:تمكين (9)از دين پسنديده به آن حد نيست كه خداى تعالى حكايت كرد،و تبديل خوف به امن (10)حاصل نيست بر حدّ آن كه از او بازگويند،و آن كه گفت: يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً ،اين هم حاصل نيست،و اين جمله كه گفتيم (11)دليل فساد قول آنان مى كند كه آيت را بر خلافت صحابه حمل كردند،و آن آن است كه امّت از ميان دو[قول] (12)قايلند:قائلى گفت:خلافت به نصّ باشد دون اختيار،و قائلى گفت:به اختيار باشد.
آنان كه به نصّ خدا و[رسول] (13)گفتند،و استخلاف از جهت خداى گويند (14)به
ص : 170
امامت على و فرزندان او-عليهم السّلام-گفتند،و آنان كه به امامت صحابه گفتند، امامت به اختيار گفتند.قول به آن كه امام (1)نصّ باشد،و خليفه به استخلاف خداى باشد و جز على بود قولى بود ثالث خارق اجماع.و آنان كه در حقّ صحابه دعوى نصّ كردند،قول ايشان معتمد نيست،چه اتّفاق است كه اگر از خداى يا پيغامبر نصّى بودى،به اختيار امّت و اجماع ايشان حاجت نبودى در حقّ ابو بكر،آنگه به (2)نصّ ابو بكر بر عمر،آنگه به مشورت و (3)شورى در امامت عثمان،و اين جمله دليل فساد قول آنان مى كند كه ايشان نصوصيّت صحابه گفتند،و آن جماعتى[اند] (4)اندكى از اصحاب (5)حديث،دگر آن كه گفت:
كما استخلف الّذين من قبلهم ،چنانكه خليفه كرد آنان را كه پيش ايشان بودند،و آنان كه خداى خليفه كرد ايشان را آدم بود في قوله تعالى: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (6)... ،و داود بود خليفه[في] (7)قوله تعالى (8): إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ (9)... ،و هارون بود خليفه في قوله تعالى:[هارون] (10)اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (11)... ،و معلوم است (12)استخلاف بر اين وجه نه در حقّ صحابه بود و نه در حقّ امّت،و اگر وعده چنان كه سابق شده بودى از خداى تعالى در حقّ ايشان به استخلاف اين صريح نصّ بودى و به اين هيچ حاجت نبودى به اختيار و اجماع (13)امّت و (14)بيعت ايشان.امّا قوله تعالى: وَ لَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضىٰ لَهُمْ ،اگر تمكّن بر (15)دين بر حدّ آن خواستند كه امروز است و در عهد صحابه بود،و اين و مانند اين در عهد رسول-عليه السّلام بود[111-ر]،و اگر بيش از آن خواست تمكينى (16)كلّى چنان كه وعده داد في قوله تعالى:
ص : 171
لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (1)... ،نه آن روز بود و نه امروز است،آن روز خواهد بودن كه رسول-عليه السّلام- گفت:
يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ،و امّا تبديل خوف به امن معلوم است كه اين بر عموم حاصل نيست مگر در بعضى مواضع،و اين كه يَعْبُدُونَنِي لاٰ يُشْرِكُونَ بِي شَيْئاً پوشيده نيست كه مسلمانى به اضافت با كافرى اندكى است از بسيارى،پس آيت لايق نيست (2)و معنى او مطّرد نيست الّا به خلافت و امامت مهدى -عليه السّلام-كه رسول-عليه الصّلاة و السّلام-به او بشارت داد،و امّت برآن اجماع كردند بر جمله،و اگرچه در تعيين آن خلاف كردند و رسول-عليه السّلام-گفت:
لو لم يبق من الدّنيا الّا يوم واحد لطوّل اللّه ذلك اليوم حتّى يخرج رجل من ولدي يواطى اسمه اسمى و كنيته كنيتي يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت جورا و ظلما ، گفت:اگر از دنيا نماند الّا يك روز،خداى تعالى آن روز را دراز كند تا بيايد مردى از فرزندان من همنام من و هم كنيت من،زمين پر از عدل و انصاف كند پس ازآن كه پر (3)جور و ظلم باشد.و اين خبر مخالف و مؤالف روايت كردند،و خلاف در تعيين افتاد،و نيز اين خبرى است معروف كه رسول-عليه السّلام-گفت:هيچ كس را حلال نيست كه[جمع كند] (4)ميان نام من و كنيت من مگر مهدى امّت را كه او را رواست كه نام من و كنيت من برگيرد (5).جابر الجعفىّ روايت كرد از جابر بن عبد اللّه الانصارى كه او گفت،چون اين آيت آمد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (6)... ،من گفتم:[يا رسول اللّه] (7)خداى را و رسول را مى شناسم (8)،و طاعت ايشان واجب مى دانم (9)،اولوالأمر كدام اند كه خداى طاعت ايشان با طاعت خود و طاعت تو مقرون بكرد؟گفت:
يا جابر هم خلفائي و ائمّة المسلمين بعدي اوّلهم علىّ بن ابي طالب،ثمّ الحسن ثمّ الحسين ثمّ علىّ بن الحسين ثمّ محمّد بن علىّ المعروف في التّوراة بالباقر و ستدركه يا جابر فاذا لقيته فاقرئه (10)منّى
ص : 172
السّلام ثمّ الصّادق جعفر بن محمّد ثمّ موسى بن جعفر ثمّ علىّ بن موسى ثمّ محمّد بن عليّ ثمّ علىّ بن محمّد ثمّ الحسن بن عليّ ثمّ سميّي و كنيّي حجّة اللّه في ارضه و بقيّته في عباده (1)ابن الحسن بن عليّ ذلك الّذي يفتح اللّه على يده مشارق الارض و مغاربها ذاك الّذي يغيب عن شيعته غيبة (2)لا يثبت فيها على القول بامامته الّا من امتحن اللّه قلبه للإيمان ،گفت:[يا جابر!] (3)ندانى تا (4)اولوالأمر كه اند؟خليفتان منند و امامان مسلمانان از پس من:اولشان علىّ بن ابى طالب،آنگه حسن،آنگه حسين،آنگه علىّ بن الحسين،آنگه محمّد بن على-كه او در تورات به باقر معروف است،و تو اى جابر او را دريابى.چون او را بينى سلام من به او رسان،آنگه صادق جعفر بن محمّد،آنگه موسى بن جعفر،آنگه على بن موسى،آنگه محمّد بن على، آنگه على بن محمّد،آنگه حسن بن على،آنگه پسر حسن بن على-آن كه خداى تعالى مشارق و مغارب زمين بر دست او بگشايد-او از شيعت خود غايب شود،غيبتى كه بر قول (5)امامت او بنه ايستد الّا آن كه خداى تعالى دل او را به ايمان امتحان كرده باشد.
جابر گفت،من گفتم:يا رسول اللّه!شيعۀ او را به او انتفاع باشد در غيبت او؟ گفت:
اى و الّذي بعثني بالنّبوّة ،آرى!به آن خداى كه مرا به نبوّت بفرستاد كه ايشان به نور مبصّر[او] (6)مستضيء (7)باشند و به ولايت او منتفع باشند در غيبت او چنان كه منتفع باشند به آفتاب،
و ان يجلّلها سحاب ،و اگرچه ابرى در پيش او آيد.
آنگه گفت:
يا جابر هذا من مكنون سرّ اللّه و مخزون علم اللّه فاكتمه الّا عن اهله ،اى جابر اين از مكنون سرّ خداست و مخزون علم خداى،پوشيده دار اين را الّا از اهلش.
جابر بن عبد اللّه گفت:بر اين مدّتى بر آمد دراز،و من منتظر اين وعده مى بودم تا يك روز در نزديك زين العابدين شدم-علىّ بن الحسين،[111-پ]و او با من
ص : 173
حديث مى كرد،نگاه كردم محمّد بن على از حجرۀ زنان بيرون آمد-و او كودك بود-و بر سر دو گيسو داشت-جابر گفت:من در او نگريدم پهلوهاى من بلرزيد و موى بر اندام من برخاست،نيك در او نگريدم آن امارات كه رسول-عليه السّلام-گفته بود در او بازيافتم،گفتم:يا غلام!اقبل فاقبل،روى به من آر.روى به من كرد (1).گفتم:
ادبر فادبر،پشت بر كن (2)،همچنان كرد.گفتم:شمائل رسول اللّه،شمايل رسول است به خداى كعبه.آنگه او را گفتم:نام تو چيست؟گفت:محمّد.گفتم:پدرت؟ (3)گفت (4):علىّ بن الحسين.گفتم (5):همانا تو باقرى؟گفت:آرى يا جابر!پيغام رسول بگزار (6).گفتم:رسول-عليه السّلام-مرا بشارت داده است كه چندانى بمانم تا تو را دريابم،و گفت:چون او را دريابى سلام من (7)برسان،اكنون يا محمّد بن على!رسول خدا تو را سلام مى گويد (8)،گفت:
على رسول اللّه (9)ما دامت السّماوات و الارض و عليك يا جابر بما بلّغت السّلام.
جابر گفت:پس از آن (10)پيش او آمد و شد (11)كردمى و از او پرسيدمى و (12)آموختمى.يك روز (13)از من مسأله اى پرسيد،گفتم:و اللّه لادخلت في نهى رسول اللّه، به خداى كه من در نهى رسول نروم،كه رسول مرا خبر داده است كه شما ائمۀ هدى (14)از پس او،
احلم النّاس صغارا و اعلمهم كبارا لا تعلّموهم فانّهم اعلم منكم، حليم ترين مردمان اند كه خرد باشند (15)و عالم ترين ايشان چون بزرگ باشند (16)،ايشان را مياموزى كه عالم تر از شما باشند.باقر-عليه السّلام-گفت:
صدق جدّي رسول اللّه، راست گفت جدّ من رسول خداى كه به خداى كه به اين مسئله عالم تر از توام،
ص : 174
و لقد اوتيت الحكم صبيّا كلّ ذلك بفضل اللّه علينا و رحمته علينا اهل البيت ،و اخبار از اين معنى بسيار است.
قوله تعالى: وَ أَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،آنگه خطاب كرد با جملۀ مكلّفان، گفت:نماز به پاى دارى به اوقات و حدود و شرايط آن،و زكات مال بدهى. وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ ،و طاعت پيغامبر دارى تا باشد كه بر شما رحمت كنند.
آنگه خطاب كرد كه:يا رسول اللّه،يا با مخاطبى مبهم (1): لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،مپندار آن (2)را كه به من كافر شدند كه ايشان مرا عاجز بكرده اند در زمين،يعنى نه (3)چنان است كه اگر من خواهم كه ايشان را از (4)كفر بازدارم به جبر نتوانم،جز آن است كه حكمت راه نمى دهد با تكليف جبر كردن بر مكلّفان.
حفص و ابن عامر و حمزه«لا يحسبنّ»خواندند به«يا».و«الّذين»در موضع رفع است با آن كه فاعل (5)حسبان است بر اين قرائت و مفعول اوّ[ل] (6)محذوف باشد از كلام براى آن كه«حسبان»هميشه متعدّى باشد به دو مفعول،و تقدير آن است كه:لا يحسبنّ (7)الّذين كفروا انفسهم معجزين.و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند،يعنى لا تحسبنّ (8)يا محمّد.و فرّاء گفت:بر قرائت آن كه به«يا»خواند، ممكن بود كه فعل مسند باشد با رسول،و در كلام هر دو مفعول باشد،و التّقدير:
لا يحسبنّ (9)محمّد الّذين كفروا مُعْجِزِينَ فِي الْأَرْضِ ،و اين نهى مغايبه باشد،يعنى نبايد تا محمّد كافران را معجز پندارد. وَ مَأْوٰاهُمُ النّٰارُ ،و فردا مأواى ايشان (10)دوزخ بود،و اين بد جاى (11)است آنان را كه آنجا گرفتار شوند (12).
ص : 175
يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ اَلَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ وَ اَلَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا اَلْحُلُمَ مِنْكُمْ ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاٰةِ اَلْفَجْرِ وَ حِينَ تَضَعُونَ ثِيٰابَكُمْ مِنَ اَلظَّهِيرَةِ وَ مِنْ بَعْدِ صَلاٰةِ اَلْعِشٰاءِ ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ عَلىٰ بَعْضٍ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (58) وَ إِذٰا بَلَغَ اَلْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ اَلْحُلُمَ فَلْيَسْتَأْذِنُوا كَمَا اِسْتَأْذَنَ اَلَّذِينَ مِنْ قَبْلِهِمْ كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمْ آيٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (59) وَ اَلْقَوٰاعِدُ مِنَ اَلنِّسٰاءِ اَللاّٰتِي لاٰ يَرْجُونَ نِكٰاحاً فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ أَنْ يَضَعْنَ ثِيٰابَهُنَّ غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ بِزِينَةٍ وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ وَ اَللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (60) لَيْسَ عَلَى اَلْأَعْمىٰ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلَى اَلْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ لاٰ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ آبٰائِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أُمَّهٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ إِخْوٰانِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخَوٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَعْمٰامِكُمْ أَوْ بُيُوتِ عَمّٰاتِكُمْ أَوْ بُيُوتِ أَخْوٰالِكُمْ أَوْ بُيُوتِ خٰالاٰتِكُمْ أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ أَوْ صَدِيقِكُمْ لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اَللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اَللّٰهُ لَكُمُ اَلْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ (61) إِنَّمَا اَلْمُؤْمِنُونَ اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذٰا كٰانُوا مَعَهُ عَلىٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّٰى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ اَلَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اِسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اِسْتَغْفِرْ لَهُمُ اَللّٰهَ إِنَّ اَللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ (62) لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ اَلرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوٰاذاً فَلْيَحْذَرِ اَلَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ (63) أَلاٰ إِنَّ لِلّٰهِ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ قَدْ يَعْلَمُ مٰا أَنْتُمْ عَلَيْهِ وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا وَ اَللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ (64)
[112-ر]
اى آنان كه گرويده اى بايد كه تا دستورى خواهند از شما آنان كه مالك است دستهاى شما و آنان كه در نرسيده باشند (1)به خواب از شما سه بار:از پيش نماز بامداد،و آنگه كه فرونهى جامه هايتان از نماز پيشين،و از پس نماز خفتن سه عورت است شما را،نيست بر شما و نه بر ايشان بزه اى پس از اين گردندگان (2)بر شما بهرى بر بهرى همچنين بيان كند خداى بر شما آيتها را،و خداى داناست و محكم كار است.
[112-پ] و چون برسند كودكان (3)از شما به خواب ديدن،بگو تا دستورى خواهند چنان كه خواستند آنان كه (4)پيش ايشان بودند همچنين بيان كند خداى براى شما آيتهاش (5)،و خداى داناست و محكم كار است.
و فرونشستگان از زنانى كه اميد ندارند شوهر كردن،نيست بر ايشان بزه اى كه بنهند جامه هاشان چون پيدا نكنند (6)به زينتى و اگر (7)پارسايى كنند بهتر باشد ايشان را،و خدا شنوا و داناست.
ص : 176
[113-ر] نيست بر نابينا بزه و نه بر لنگ بزه اى و نه بر بيمار بزه اى،و نه بر تنهاى شما كه بخورى از خانه هايتان،يا خانه هاى پدرانتان،يا خانه هاى مادرانتان،يا خانه هاى برادرانتان،يا خانه هاى خواهرانتان،يا خانه هاى عمّانتان (1)،يا خانه هاى عمّگانتان،يا خانه هاى خالهايتان (2)،يا خانه هاى خالگانتان (3)،يا آنچه مالك باشيد كليدهاى آن را،يا رفيق شما،نيست بر شما بزه اى كه بخورى جمله يا پراكنده،چون در روى در خانه هايى سلام كنى بر (4)خود تحيّتى است از نزديك خداى مبارك پاكيزه،همچنين بيان كند خداى براى شما آيتها تا همانا عقل كار بندى.
[113-پ] مؤمنان باشند آنان كه بگرويدند به خداى و پيغامبرش،و چون باشند با او بر كارى جمع كننده بنروند تا دستورى نخواهند از او،آنان كه دستورى مى خواهند از تو (5)،آنانند كه ايمان دارند (6)به خداى و پيغامبرش،چون دستورى خواهند از تو براى بهرى كارشان دستورى ده آن را كه خواهى از ايشان،و آمرزش خواه براى ايشان از خداى كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.
مكنى (7)خواندن پيغامبر در ميان شما چون خواندن بهرى شما بهرى را،
ص : 177
مى داند خداى آنان را كه فرومى خيزند از شما از پس يكديگر،بگو تا حذر كنند آنان كه مخالفان اند از فرمان[او] (1)ازآن كه به ايشان رسد فتنه اى يا بديشان رسد عذابى به دردآرنده.
[114-ر] بدان كه خداى راست آنچه در آسمانها و زمين است،داند آنچه شما بر آنى بر او (2)،و آن روز كه بازآورند ايشان را با او،خبر دهد (3)ايشان را به آنچه كرده باشند،و خداى به همه چيزى داناست.
قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِيَسْتَأْذِنْكُمُ الَّذِينَ مَلَكَتْ أَيْمٰانُكُمْ -الآية، حق تعالى به اين آيت خطاب كرد با مؤمنان،گفت:اى گرويدگان به خدا و رسول! بفرماى (4)تا دستورى خواهند بر شما آنان كه بندگان شمااند.گروهى گفتند:مراد بندگان و پرستاران اند،و عموم آيت اقتضاى آن مى كند. وَ الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْكُمْ ،و آنان كه از شما به حدّ بلوغ و خواب نرسيده باشند،يعنى از آزادان. ثَلاٰثَ مَرّٰاتٍ ،در شبان روز (5)سه بار:يكى پيش از نماز بامداد،و يكى وقت نماز پيشين كه وقت قيلوله باشد،و از پس نماز خفتن.و آنگه علّت آن بگفت كه اين سه وقت چرا مخصوص است،گفت: ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ لَكُمْ ،براى آن كه سه عورت است كه مردم در اين وقت برهنه باشند و زنان سرگشاده (6)و با جامه هاى كوتاه و ازار پاى به حسب عادت (7)بيرون كرده.كوفيان خواندند الّا حفص:ثلاث عورات لكم،بر نصب«ثا» بدل«ثلاث مرّات»باشد.و اگر گويند:اين چه بدل است؟گوييم:بدل الكلّ من الكلّ.اگر گويند (8)نبايستى تا هر دو يكى بودى،و سه عورت جز سه مرّت باشد،
ص : 178
گوييم تقدير آن است كه:ثلاث اوقات[عورات] (1)،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،تا مستقيم شود.و باقى قرّاء: ثَلاٰثُ عَوْرٰاتٍ ،خواندند به رفع «ثلاث»على تقدير هى (2)ثلاث عورات.
آنگه گفت: لَيْسَ عَلَيْكُمْ وَ لاٰ عَلَيْهِمْ جُنٰاحٌ ،بر شما و بر ايشان حرجى و بزه اى نيست. بَعْدَهُنَّ ،پس از اين سه بار كه بيان كرد در سه وقت كه وقت عورت باشد.
اكنون بدان كه:جمع فعله چون جمع سلامت باشد و اگر (3)واحد او ساكن العين باشد،«عين»او را در جمع تحريك كنند،نحو:جفنة و جفنات،و صحفة و صحفات، و صفحه و صفحات،چون عين الفعل حرفى صحيح باشد.فامّا چون«واو»يا«يا» باشد بيشتر عرب تحريك نكنند كراهة (4)الحركة على حرف العلّة،فقالوا:جوزات و بيضات،و على هذا لغة التّنزيل في قوله:ثلاث عورات،و قال بعضهم:عورات و جوزات و بيضات،قال الشّاعر-شعر:
ابو بيضات رائح متأوّب***رفيق بمسح المنكبين سبوح
و در شاذّ،اعمش خواند:«ثلاث عورات»بتحريك الواو. طَوّٰافُونَ عَلَيْكُمْ بَعْضُكُمْ ،گردندگان[اند] (5)اين بندگان (6)و كودكان بر شما،يعنى هر ساعت ايشان را كارى بود بر شما،در سراى آيند و بشوند،دستورى خواستن هر ساعت ايشان را متعذّر بود در اين سه وقت دستورى خواهند،[و ما عدا ذلك،و آنچه جز آن باشد اين بندگان و كودكان نابالغ اگر دستورى نخواهند] (7)بر ايشان و بر شما حرجى نباشد.
كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ ،و خداى تعالى احكام شرع شما را بيان مى كند.
مقاتل گفت:آيت در زنى آمد نام او اسماء بنت مرثد،او را غلامى بود بزرگ،وقتى ناگاه در سراى شد.او را از آن كراهت آمد،و او بر حالتى (8)كه نخواست كه او را غلام چنان بيند،بيامد و گفت:يا رسول اللّه!اين غلامان و خدمتكاران در سراى ما
ص : 179
مى آيند در اوقاتى كه ما را از آن كراهت است.خداى[114-پ]تعالى اين آيت فرستاد.
وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى تعالى دانا و محكم كار است.و بعضى مفسّران گفتند:حكم اين آيت منسوخ است،و اين آنگه بود كه سرايها را در نبود و پرده ها آويخته نبود،چون حال چنين بود و خداى تعالى در اين اوقات استيذان فرمود،آنگه منسوخ كرد اين حكم،و اين درست نيست.
قوله تعالى: وَ إِذٰا بَلَغَ الْأَطْفٰالُ مِنْكُمُ الْحُلُمَ ،آنگه گفت:چون اطفال شما به حدّ بلوغ رسند امّا به احتلام يا[به ا] (1)نبات يا به چهارده سالگى. فَلْيَسْتَأْذِنُوا ،بايد كه تا دستورى خواهند چنان كه آن بالغان كه پيش ايشان گفتيم ايشان را. كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ ،چنين بيان مى كند خداى تعالى آياتش براى شما،و او عليم و حكيم است.
قوله تعالى: وَ الْقَوٰاعِدُ مِنَ النِّسٰاءِ -الآية،قواعد جمع امرأة قاعدة باشد چنان كه (2)زنانى كه ايشان فرونشسته باشند ازآن كه حيض بينند و فرزند زايند.و گفته اند:آنان باشند كه ايشان فرونشسته باشند كه شوهر كنند از كبر سنّ.و قوله تعالى: لاٰ يَرْجُونَ نِكٰاحاً ،دو وجه گفته اند در او:يكى آن كه اميد آن ندارند كه مناكحه كنند ازآن كه گذشته باشند از حدّ آن،و دوم آن كه صلاحيت خلوت ندارند،هم از اين سبب فَلَيْسَ عَلَيْهِنَّ جُنٰاحٌ ،بر ايشان بزه اى نيست كه فرونهند جامه هاشان.گفتند:مراد مقنع (3)است كه از بالاى[خمار باشد،و آن ردا كه از بالاى] (4)جامه باشد،دليل اين (5)قرائت ابىّ است و از آن بعضى اهل البيت:ان يضعن[من] (6)ثيابهن،و«من»تبعيض را باشد. غَيْرَ مُتَبَرِّجٰاتٍ ،نصب او بر حال است،اى غير مظهرات الزّنية،يعنى قصد ايشان نه اظهار زينت باشد.و«تبرّج»آن باشد كه اظهار چيزى كند از محاسن خود كه واجب باشد ستر آن. وَ أَنْ يَسْتَعْفِفْنَ خَيْرٌ لَهُنَّ ،و اگر (7)طلب عفاف و پارسايى
ص : 180
كنند و وضع اين جامه ها نكنند ايشان را بهتر باشد. وَ اللّٰهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ ،و خداى شنوا و داناست.
قوله تعالى: لَيْسَ عَلَى الْأَعْمىٰ حَرَجٌ ،الآية،علما در تأويل آيت و حكم او خلاف كردند.عبد اللّه عبّاس گفت:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاٰ تَأْكُلُوا أَمْوٰالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبٰاطِلِ (1)... ،مسلمانان تحرّج كردند از مؤاكله نابينايان و زمنان و بيماران،و گفتند:طعام (2)فاضل تر مالى است،و خداى تعالى ما را نهى كرد ازآن كه مال مردمان خوريم به باطل،و نابينا طعام (3)نبيند و نيك از بد بازنداند .و اعرج و زمن مزاحمت نتواند كردن بر طعام،و بيمار به مقدار آنچه تن درست خورد نتواند خوردن،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:حرجى نيست بر شما و نه بر اينان كه ذكر ايشان كرده شد.و بر اين وجه«على»به معنى«في»باشد،اى ليس فى الاعمى،على تقدير في مؤاكلة الاعمى و الاعرج حرج.
سعيد جبير گفت:سبب نزول آيت آن بود كه:نابينايان و لنگان و بيماران احتراز كردند از مؤاكلت تن درستان،و گفتند:باشد كه ايشان را استقذار (4)كنند و خوش نيايد ايشان را مؤاكلت ما،و اصحاب نيز احتراز كردند از مؤاكلت ايشان،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
مجاهد گفت:آيت براى آن آمد تا ترخيص كند (5)و رخصت دهد با نابينايان و لنگان و بيماران در آن كه در (6)خانه هاى اين مذكوران طعامى خورند.و سبب آن بود كه جماعتى از صحابه رسول چون در خانه هاى ايشان طعام (7)نبودى،به خانه يكى از اين مذكوران رفتندى از مادر و پدر و برادر و خواهر و عمّت و عمّى (8)و خاله و خالى (9)،و ازآنجا طعامى كه يافتندى بخوردندى،پس نابينايان و اعرجان و بيماران تحرّج
ص : 181
كردندى از اين خداى تعالى اين آيت فرستاد.
معمر گفت:از زهرىّ اين آيت پرسيدم،گفت عبيد اللّه بن عبد اللّه گفت مرا:
سبب آن بود كه چون مسلمانان به غزات رفتندى،كليدهاى خانه هاى خود به كسانى دادندى كه خويشان ايشان[115-ر]بودندى از جملۀ مخالفان (1)از نابينايان و زمنان و بيماران،و ايشان را گفتندى:آنچه خواهى از اين خانه هاى ما مى خورى.ايشان را تحرّج آمدى (2)و نخوردندى،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد.
حسن بصرى و ابن زيد گفتند معنى آيت آن است كه:ليس على الاعمى حرج و لا على الاعرج حرج و[لا على] (3)المريض حرج فى التّخلّف عن الجهاد، گفت:مرد نابينا و لنگ را و بيمار را و بر ايشان حرج نيست اگر به جهاد نروند.آنگه كلامى ديگر ابتدا كرد منقطع از اين و گفت: وَ لاٰ عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ ،و اين وجه بعيد است براى مخالفت ظاهر و حذف از كلام آنچه در كلام دليلى نيست بر حذف او،و خداى تعالى گفت:بر نابينا و لنگ و بيمار و نه بر شما كه تن درستانى حرجى و بزه اى نيست كه طعام خورى از خانه هاى پدرانتان يا خانه هاى مادرانتان يا خانه هاى برادرانتان يا خانه هاى خواهرانتان يا خانه هاى عميانتان (4)يا خانه هاى عمّگانتان (5)يا خانه هاى خاليانتان (6)يا خانه هاى خالگانتان (7).
أَوْ مٰا مَلَكْتُمْ مَفٰاتِحَهُ ،يا خانه هاى آنان كه كليدهاى ايشان به دست شما باشد.
عبد اللّه عبّاس گفت:مراد وكيل مرد است و قيّم به او در ضيعت و ماشيتش،چه آنچه او خورد از خانۀ ايشان از مال خود خورده باشد از ثمرۀ ضيعت خود از شتر و از شير (8)گوسپندان خود.
عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در حارث بن عمرو آمد كه او با رسول-عليه السّلام به غزا رفت و مالك بن زيد را ها (9)كرد بر خانۀ خود.چون بازآمد او را يافت رنجور و
ص : 182
مهجور.او را پرسيد كه:تو را چه رسيد؟گفت:تا تو برفته اى (1)من از طعام تو نخورده ام تحرّج را،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
حسن و قتاده گفتند:روا باشد كه مرد از خانۀ رفيقش طعام خورد بى اذن او براى اين آيت.و در اخبار اهل البيت چنان است كه:مرد را روا باشد كه از خانۀ اين مذكوران طعام خورد بى اذن ايشان به قدر حاجت بى اسراف،و جبّائى گفت:اين آيت منسوخ است بقوله: ...لاٰ تَدْخُلُوا بُيُوتَ النَّبِيِّ إِلاّٰ أَنْ يُؤْذَنَ لَكُمْ إِلىٰ طَعٰامٍ (2)-الآية،و اين درست نيست براى آن كه اين را به آن تعلّقى نيست و حكم رسول-عليه السّلام- دگر است و حكم اينان دگر. أَوْ صَدِيقِكُمْ ،يا از خانۀ دوستان و رفيقان. لَيْسَ عَلَيْكُمْ جُنٰاحٌ أَنْ تَأْكُلُوا جَمِيعاً أَوْ أَشْتٰاتاً ،گفت:بر شما حرجى نيست اگر بخورى از خانه هاى اينان جملگى يا پراگنده،و قوله: أَنْ تَأْكُلُوا ،با آن كه گفت:عليكم و لا عليهم (3)براى تغليب مخاطب.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه از پيش نزول آيت،توانگران با درويشان طعام نخوردندى.
ضحّاك گفت:پيش از اين (4)آيت،مردم طعام تنها بخوردندى.
ابو صالح گفت:چون مهمانى فروآمدى (5)،ايشان نخوردندى الّا با او،خداى تعالى آيت فرستاد و رخصت داد كه:چنان كه خواهند (6).
بعضى دگر گفتند:آيت در حيّى از بنى كنانه آمد-كه ايشان را بنو ليث بن عمرو (7)گفتند-تحرّج كردندى ازآن كه تنها طعام خوردندى (8)،بنشستى طعام ساخته و پرداخته پيش بنهادى و او گرسنه طعام نخوردى از بامداد (9)و تا شبنگاه (10)نگاه داشتى تا كسى پيش (11)آمدى با او طعام خوردى.اگر شب در آمدى و كس نبودى،ازآن پس او
ص : 183
طعام بخوردى،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و اين حرج از ايشان برداشت كه ايشان بر خود نهاده بودند،اين قول قتاده و ضحّاك است و ابن جريج و روايت والبى (1)از عبد اللّه عبّاس.
و عطاى خراسانى (2)گفت از عبد اللّه عبّاس:مرد توانگر (3)در نزديك درويش (4)شدى و او طعام مى خوردى.آن درويش بسيار شفاعت كردى كه طعام بخور.او گفتى:تحرّج كنم ازآن كه طعام تو بخورم كه تو درويشى و من توانگر (5)،خداى تعالى (6)آيت بفرستاد.
فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ ،گفت:چون در سراى شوى بر خود سلام كنى،يعنى بر اهل آن سراى سلام كنى،و ايشان را نفس او خواند[115-پ] ازآنجا كه بر دين و ملّت اواند،
لقوله عليه السّلام: المؤمنون كنفس واحدة ،و قوله:
لاٰ تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ (7)... ،اى لا يقتل بعضكم بعضا،و اين قول حسن است و ابن زيد.
قول (8)ديگر آن است كه:سلام كنى بر ايشان تا جواب دهند شما را،چون جواب واجب باشد عند سلام همچنان باشد (9)آن سلام بر خود كرده اى.
عبد اللّه مسعود روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
السّلام اسم من اسماء اللّه تعالى فافشوه بينكم فانّ الرّجل المسلم اذا مرّ بقوم (10)فسلّم عليهم فردّوا عليه كان له عليهم فضل درجة بذكره ايّاهم بالسّلام (11)فان لم يردّوا عليه ردّ عليه من هو خير منهم و اطيب، گفت:سلام نامى است از نامهاى خداى تعالى،فاش داريد ميان شما كه مرد مسلمان چون به قومى بگذرد (12)بر ايشان سلام كند،و ايشان جواب دهند او را بر ايشان فضل درجه باشد به آن كه سلام كرده باشد بر ايشان اگر ايشان جواب دهند او را،[جواب دهد او را] (13)آن كه از ايشان به باشد (14)و پاكيزه تر،يعنى فرشتگان.
ص : 184
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:چون يكى از شما به اهل مجلسى رسد،بايد تا سلام كند بر ايشان،اگر خواهد (1)كه بنشيند (2)،چون خواهد تا برود نيز سلام كند كه آن اوّل اولى تر نيست (3)از اين آخر (4)،رسول-عليه السّلام-گفت:
[
افشوا السّلام تسلموا، سلام فاش كنى تا سلامت يابى،و همچنين گفت] (5):
افشوا السّلام و اطعموا الطّعام و صلوا الارحام و صلّوا باللّيل و النّاس نيام تدخلوا الجنّة بسلام ،گفت:سلام فاش دارى و طعام بدهى،و رحم بپيوندى،و به شب نماز كنى و مردم خفته (6)تا به بهشت روى به سلامت.
و در خبر است (7):ميان آن كه سلام كند و آن كه جواب دهد صد جزء ثواب باشد نود و نه آن را باشد كه سلام كند[و يكى آن را كه جواب دهد] (8)،براى آن كه او ابتدا كند و اختيار آن كند كه (9)سلام كند بر مسلمانى.و رسول-عليه السّلام-گفت:
السّلام تحيّة لملّتنا و امان لذمّتنا ،سلام تحيّت ملّت ماست و امان ذمّت ماست،از اين جا گفت-عليه السّلام-كه:
السّلام للرّاكب على الرّاجل و للقائم على القاعد، گفت:سلام سوار را بايد كردن بر پياده و ايستاده را بر نشسته (10)،براى آن كه سلام براى سلامت نهادند،و از روى ظاهر ايستاده را با سلامت تر است (11)از نشسته و سوار از پياده،ايشان از اينان خايفند،اينان سلام گويند تا ايشان را امان حاصل شود.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،چون در خانۀ خود شوى بر اهل خانۀ خود سلام كنى و بر عمّال (12)خود و اين قول جابر بن عبد اللّه انصارى است و طاوس و زهرى و قتاده و ضحّاك و عمرو بن دينار.و روايت عطاء خراسانى (13)از عبد اللّه عبّاس،گفت:اگر در
ص : 185
سراى كس نباشد بگويد:السّلام علينا من ربّنا (1)السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين السّلام على اهل البيت و رحمة اللّه.
انس مالك گويد كه:من خدمت رسول كردم مدّتى،هرگز مرا نگفت در كارى كه كردم كه:چرا كردى؟و اگر چيزى بشكستم،نگفت (2):چرا شكستى.روزى آب بر دست او مى ريختم،مرا گفت:تو را سه خصلت بياموزم كه به آن منتفع شوى؟ گفتم:بابي انت و امي يا رسول اللّه!گفت:هركس را كه بينى از امّت من بر او سلام كن تا عمرت دراز شود،و چون در خانۀ خود شوى سلام كن بر اهل خانۀ خويش تا خير خانه ات بسيار شود،و نماز سنّت به جاى آر.
بعضى دگر گفتند:مراد به«بيوت»،مساجد است،يعنى چون در مسجدها شوى سلام كنى بر اهل مسجد (3).
عبد اللّه عبّاس گفت در اين آيت كه:معنى آن است كه چون در مسجد شوى بگويى:السّلام علينا و على عباد اللّه الصّالحين.
قوله: تَحِيَّةً مِنْ عِنْدِ اللّٰهِ مُبٰارَكَةً طَيِّبَةً ،تحيّتى از نزديك خداى تعالى مبارك، خوش،پاكيزه.و نصب او بر مصدرى است لا من لفظ الفعل،كانّه قال:فسلّموا على انفسكم تسليما او فحيّوا (4)انفسكم (5)تحيّة مباركة. كَذٰلِكَ يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمُ الْآيٰاتِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ ،گفت:چنين بيان كند خداى تعالى (6)آيات (7)براى شما تا همانا شما بدانى.
قوله تعالى: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ [116-ر] اَلَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،گفت:مؤمنان به حقيقت آنان باشند كه به خداى و پيغامبر ايمان دارند. وَ إِذٰا كٰانُوا مَعَهُ ،و چون با رسول-عليه السّلام-حاضر باشند بر امرى جامع،كه آن امر ميان ايشان جمع كرده باشد و ايشان را به يكجا آورده،بنروند تا از او دستورى بخواهند،و بى اذن و اشارت او متفرّق نباشند.
ص : 186
ابو حمزه الثّمالىّ گفت:مراد روز آدينه است كه رسول-عليه السّلام-چون بر منبرى شدى و مردى را كارى پيش آمدى از قضاى حاجتى و تجديد وضوى يا رنجى و بيمارى،از مسجد بيرون نشدى تا برابر رسول آمدى و از او به اشارت دستورى خواستى.رسول-عليه السّلام-او را دستورى دادى تا او برفتى،حق تعالى گفت: إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولٰئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ،آنان كه از تو دستورى خواهند ايشان باشند كه به خدا و پيغامبر ايمان دارند.آنگه رسول را فرمود كه:از تو دستورى خواهند براى بهرى كارهاى خود،دستورى ده آنان را كه تو خواهى،و استغفار كن براى ايشان،و آمرزش خواه از خداى ايشان را،كه خداى آمرزنده و بخشاينده است.
قوله تعالى: لاٰ تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ ،الآية،مجاهد و قتاده گفتند:معنى آن است كه رسول را-عليه السّلام-چنان مخوانى كه يكديگر را خوانى،مگويى يا احمد!و يا محمّد!و يا ابا القاسم!بل گويى:يا رسول اللّه!يا نبىّ اللّه!و بعضى دگر مفسّران گفتند،معنى آن است كه:حذر كنى از دعاى رسول-عليه السّلام (1)-چون او را به خشم آورده باشى،كه دعاى او بر شما نه چنان باشد كه دعا و نفرين شما يكديگر را،بل دعاى او موجب سخط و عذاب باشد،و قول اوّل اولى تر است لقوله:
كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً ،و اگر اين معنى خواستى،گفتى:كدعاء بعضكم على بعض،براى آن كه اين دعا اهمّ از (2)دعوت و دعاست كه ما مى خوانيم (3)يكديگر را، يقال:دعوت اللّه لفلان بالخير و عليه بالشّر. قَدْ يَعْلَمُ اللّٰهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوٰاذاً ، خداى تعالى داند آنان را كه فروخيزند (4)از ميان شما پوشيده.«لواذا»،مصدرى است لا من لفظ الفعل در جاى حال اى ملاوذين،بهرى در پس بهرى پنهان شده.و لواذا (5)، لاوذ يلاوذ ملاوذة.و اگر مصدر«لاذ»بودى،لياذا گفتى،كالقيام من قام،و الصّيام من صام.
و گفتند:اين روز حفر خندق بود كه رسول-عليه السّلام صحابه را فرمود تا خندق
ص : 187
مى كندند،منافقان يك يك در ميان مردمان فروخيزيدند (1)،يك در پس ديگر (2)پنهان شده كروغان الثعلب و دبيب الضّراء و مشى الحمر،چنان كه كسى در پس دارى و ديوارى بگريزد پوشيده.
آنگه گفت: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ ،آنگه رسول را گفت بگو:تا حذر كنند آنان كه مخالفت امر رسول مى كنند ازآن كه فتنه اى به ايشان رسد.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به فتنه قتل است.عطا گفت:زلازل و اهوال است.صادق-عليه السّلام-گفت:سلطان جاير است كه بر ايشان مسلّط شود.حسن گفت:بليّتى باشد كه به ايشان رسد كه به آن بليّت نفاق ايشان ظاهر شود.
أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ ،يا به ايشان رسد عذاب دردناك.
آنگه گفت: أَلاٰ إِنَّ اللّٰهَ ،«الا»،استفتاح (3)كلام را بود و غرض تنبيه سامع، گفت:خداى راست آنچه در آسمانها و زمينهاست ازآنجا كه آفريدۀ اوست و ملك و ملك اوست،و او قادر است بر تصريف و تقليب (4)آن چنان كه خواهد.و جملۀ آن دليل است بر وجود وحدانيّت،و به حصول او بر صفات كمال.[قد يعلم] (5)ما انتم عليه،داند آنچه شما بر آنى (6)از احوال ظاهر و باطن،از اخلاص و نفاق. وَ يَوْمَ يُرْجَعُونَ إِلَيْهِ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمٰا عَمِلُوا ،و آن روز كه ايشان را با او رجوع باشد خبر دهد ايشان را به آنچه كرده باشند از خير و شر،و اين بر سبيل تهديد و وعيد گفت. وَ اللّٰهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ،و خداى تعالى به همه چيز عالم است بر هر وجه كه صحيح بود كه (7)معلوم (8)بود[116-پ].
ص : 188
سورة الفرقان(1)
مكّى است و آن هفتاد (2)و هفت آيت است،و هشتصد و نود و دو كلمت است،و سه هزار و هفتصد (3)و سى و سه حرف است.
و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او را سورة الفرقان بر خواند (4)،خداى تعالى روز قيامت او را در زمرۀ مؤمنانى (5)حشر كند كه ايمان دارند به (6)بعث و نشور،و او را بى حساب به بهشت فرستد (7).
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . تَبٰارَكَ اَلَّذِي نَزَّلَ اَلْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعٰالَمِينَ نَذِيراً (1) اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ لَمْ يَتَّخِذْ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي اَلْمُلْكِ وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً (2) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً لاٰ يَخْلُقُونَ شَيْئاً وَ هُمْ يُخْلَقُونَ وَ لاٰ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً وَ لاٰ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَيٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً (3) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هَذٰا إِلاّٰ إِفْكٌ اِفْتَرٰاهُ وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً (4) وَ قٰالُوا أَسٰاطِيرُ اَلْأَوَّلِينَ اِكْتَتَبَهٰا فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً (5) قُلْ أَنْزَلَهُ اَلَّذِي يَعْلَمُ اَلسِّرَّ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّهُ كٰانَ غَفُوراً رَحِيماً (6) وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا اَلرَّسُولِ يَأْكُلُ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي اَلْأَسْوٰاقِ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً (7) أَوْ يُلْقىٰ إِلَيْهِ كَنْزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهٰا وَ قٰالَ اَلظّٰالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاّٰ رَجُلاً مَسْحُوراً (8) اُنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ اَلْأَمْثٰالَ فَضَلُّوا فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً (9) تَبٰارَكَ اَلَّذِي إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذٰلِكَ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً (10) بَلْ كَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ وَ أَعْتَدْنٰا لِمَنْ كَذَّبَ بِالسّٰاعَةِ سَعِيراً (11) إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ سَمِعُوا لَهٰا تَغَيُّظاً وَ زَفِيراً (12) وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَكٰاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً (13) لاٰ تَدْعُوا اَلْيَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً وَ اُدْعُوا ثُبُوراً كَثِيراً (14) قُلْ أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ أَمْ جَنَّةُ اَلْخُلْدِ اَلَّتِي وُعِدَ اَلْمُتَّقُونَ كٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِيراً (15) لَهُمْ فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ خٰالِدِينَ كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً (16) وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ فَيَقُولُ أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِي هٰؤُلاٰءِ أَمْ هُمْ ضَلُّوا اَلسَّبِيلَ (17) قٰالُوا سُبْحٰانَكَ مٰا كٰانَ يَنْبَغِي لَنٰا أَنْ نَتَّخِذَ مِنْ دُونِكَ مِنْ أَوْلِيٰاءَ وَ لٰكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰى نَسُوا اَلذِّكْرَ وَ كٰانُوا قَوْماً بُوراً (18) فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمٰا تَقُولُونَ فَمٰا تَسْتَطِيعُونَ صَرْفاً وَ لاٰ نَصْراً وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً كَبِيراً (19) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ يَمْشُونَ فِي اَلْأَسْوٰاقِ وَ جَعَلْنٰا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً أَ تَصْبِرُونَ وَ كٰانَ رَبُّكَ بَصِيراً (20)
[117-ر] و بگرفتند از فرود (1)او خدايانى كه نيافرينند (2)چيزى و ايشان را بيافرينند (3)و مالك نباشند خود را زيانى و نه سودى،و نتوانند مرگى و نه زندگانى،و نه زنده شدنى.
گفتند آنان كه كافر شدند:نيست اين مگر دروغى كه (4)فروبافت آن را و يارى دادند[او را] (5)برآن گروهى ديگر (6)،آمدند به بيداد و دروغ.
و گفتند فسانه هاى (7)پيشينگان است بنوشته است آن ر[ا] (8)،املا مى كنند (9)بر او بامداد و شبنگاه (10).
بگو فروفرستاد آن كه داند سرّ (11)در آسمانها و زمين او بود آمرزنده و بخشاينده بوده است (12).
[117-پ] گفتند:چيست اين پيغامبر را كه مى خورد (13)طعام و مى رود در بازارها،چرا نفرستادند به او فرشته[تا] (14)باشد (15)با او ترساننده.
يا افگندند بر او گنجى يا باشد او را بستانى كه خورد از آن،و گفتند ستمكاران اگر (16)پيروى نمى كنى (17)الّا مردى جادوى كرده را.
ص : 190
بنگر كه چگونه زدند براى تو مثلها،گمراه شدند نتوانند (1)راهى.
متعالى است آن (2)اگر خواهد كند تو را بهتر از آن بستانها كه (3)رود از زير آن جويها،كند تو را كوشكها.
[118-ر] [بل] (4)به دروغ داشتند قيامت و ساخته ايم (5)براى آن كه دروغ داشت قيامت دوزخ.
چون بيند ايشان را از جايى دور شنوند آن را خشمى و آوازى ناخوش.
چون دراندازند ايشان را جاى تنگ بندبرنهاده بخوانند آنجا و اهلاك (6).
مخوانى امروز يك هلاك و بخوانى هلاكها (7)بسيار.
بگو آن بهتر است يا بهشت جاودانه (8)آن كه نويد دادند پرهيزگاران را،باشد ايشان را پاداشت و بازگشت.
ايشان را باشد در آنجا آنچه خواهند هميشه باشد بر خداى تو نويدى در خواسته.
[118-پ] آن روز كه جمع (9)كنيم ايشان را و آنچه مى پرستند از فرود خداى گويند شما گمراه كردى بندگان مرا اينان را،يا ايشان گم كردند راه (10)؟
ص : 191
گفتند منزّهى تو نبايد ما را كه بگيريم از فرود تو از دوستان و لكن برخوردارى دادى (1)ايشان را و پدر ايشان را تا فراموش كردند ياد تو و بودند گروهى هلاك شده.
به دروغ داشتند شما را به آنچه مى گويى نتوانند بازگردانيدن و نه يارى كردن و هركه بيدادى (2)كند از شما بچشانيم او را عذابى بزرگ.
[119-ر] و نفرستاديم پيش تو از پيغامبران الّا و ايشان خوردندى طعام و رفتندى در بازارها،و كرديم بهرى شما را براى (3)بهرى فتنه اى،صبر مى كنى و بود (4)خداى تو هميشه بيناست (5).
قوله تعالى: تَبٰارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ ،«تبارك»،تفاعل من البركة.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه بركت آورد خداى تعالى.حسن گفت:
معنى آن است كه بركت همه از نزديك او باشد.ضحّاك گفت:تعظّم و تمجّد، بزرگوار و مجيد است خداى-جلّ و علا (6).و محقّقان گفتند:معنى«تبارك»اى ثبت فيما لم يزل و لا يزال حاصلا على صفة (7)الكمال،يعنى قديم-جلّ جلاله-در لم يزل و لا يزال حاصل بود و بر صفات كمال:از قادرى و عالمى و حيّى و موجودى،آن كه به خلاف همه موجودات و معلومات است و در لا يزال حاصل است بر صفت مريدى و كارهى و مدركى،چه اين سه صفت خداى تعالى متجدد است به تجدّد معنى و شرط.و اصل كلمه«ثبوت»باشد من بروك البعير و بروك الطّير على الماء.
ص : 192
اَلَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقٰانَ عَلىٰ عَبْدِهِ ،آن خداى كه فروفرستاد كتاب قرآن را بر بنده اش محمّد.و قرآن را براى آن«فرقان»خوانند،كه فرق كننده است ميان حقّ و باطل،و اين اسم مصدر است در جاى اسم فاعل بر طريق مبالغت،من باب قولهم:رجل عدل و صوم و فطر.و مراد به«عبد»،رسول ماست محمّد-عليه السّلام. لِيَكُونَ لِلْعٰالَمِينَ نَذِيراً ،در ضمير«يكون»خلاف كردند كه راجع با كيست؟بعضى گفتند:راجع است با رسول-عليه السّلام-يعنى تا رسول نذير جهانيان باشد،و بعضى گفتند (1):با قرآن،تا قرآن ترسانندۀ جهانيان باشد.و مراد به«عالمين»،جنّ و انس اند،چه آن نوع (2)حيوانات كه خارجند از اينان،مكلّف نه اند و خارجند از تكليف.
اَلَّذِي لَهُ مُلْكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آن خداى كه ملك و پادشاهى آسمان و زمين او راست (3)،و نگرفت فرزندى نه بر حقيقت و نه بر مجاز بر طريق تبنّى خلاف آن كه جهودان و ترسايان و مشركان گفتند ازآن كه:عزير و مسيح پسران خدااند،و فريشتگان دختران خداى اند. وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ ،او را در ملك انبازى نيست،بل او مختصّ است به صفت الهيّت كه هيچ ذات استحقاق عبادت ندارد با او،و كس با او مشاركت نكرده است در آفريدن آسمان و زمين و آنچه در ميان آن است،خلاف آن كه جمله مشركان گفتند على اختلاف انواعهم،بل همۀ چيزها او آفريده است ازآن كه فعل مقدور اوست،و آنچه آفريده است مقدّر و به اندازه آفريده است،و ذلك قوله: وَ خَلَقَ كُلَّ شَيْءٍ فَقَدَّرَهُ تَقْدِيراً ،به حسب حاجت بر وفق مصلحت،چنان كه در او هيچ تفاوت و خلل و عيب نيست.
آنگه حكايت صنع مشركان كرد كه ايشان بدون او خدايان گرفتند،گفت (4):
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ (5)آلِهَةً ،اين مشركان بدون او خدايانى (6)گرفته اند كه ايشان هيچ نتوانند آفريدن،بل آفريده اند ايشان را و مخلوق اند،و آن كه مخلوق باشد و قدرت بر خلق آفريدن نباشد او را،او الهيّت را نشايد. وَ لاٰ يَمْلِكُونَ لِأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً ،و ايشان مالك نباشند براى خود بر هيچ مضرّتى او منفعتى،نه جرّ منفعتى توانند نه دفع
ص : 193
مضرّتى،و آن كه براى خود نتواند (1)اين معنى،براى ديگرى چگونه كند (2)! وَ لاٰ يَمْلِكُونَ مَوْتاً وَ لاٰ حَيٰاةً وَ لاٰ نُشُوراً ،و ايشان قادر نباشند بر مرگ و زندگانى و نشور و زنده باز كردن (3)پس از مرگ،و خداى تعالى بر اين قادر است.پس عقل اقتضا نكند كه عبادت او رها كنند و در عبادت اينان آويزند،چه اين بتان جماداند،در ايشان حياتى نيست،و آن كه (4)او حى نباشد قادر نباشد،و آن كه [119-پ]قادر نباشد، هيچ نتواند كردن،فضل بر آنكه (5)[افعال] (6)قادر الذّات چگونه از او ممكن بود! وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،گفتند آنان كه كافر شدند: إِنْ هَذٰا ،نيست اين،اشارت به قرآن است. إِلاّٰ إِفْكٌ افْتَرٰاهُ ،الّا دروغى كه محمّد بر ساخته است و فرا بافته.
مفسّران گفتند (7):آيت در نضر بن الحارث آمد و اين قول او گفت. وَ أَعٰانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ ،و گروهى ديگر او را بر اين يارى داده اند يعنى جهودان.
حسن بصرى گفت:به«قوم (8)آخرون»،عبيد اللّه بن الخضر الخشنى (9)را خواست-و او مردكى كاهن بود.بعضى دگر گفتند،به اين آيت سه مرد را خواست:
يكى«حبر (10)»نام،و يكى«يسار (11)»،و يكى عدّاس مولى حويطب بن عبد العزّى.
خداى تعالى گفت: فَقَدْ جٰاؤُ ظُلْماً وَ زُوراً ،اينان در اين كه گفتند ظلم كردند،و وضع چيزى نه به موضع خود كردند و دروغ گفتند.
و نيز گفتند اين كافران كه:اين قرآن فسانۀ پيشينگان است. اِكْتَتَبَهٰا ،كه محمّد براى خود بنوشته است.گفتند:كتبت الشّىء او اكتتبته بمعنى،و گفتند:
كتبت الشّىء لغيري و اكتتبته (12)لنفسي،كما يقال:شويت و اشتويت (13)و خبزت
ص : 194
و اختبزت. فَهِيَ تُمْلىٰ عَلَيْهِ ،اين قرآن بر او املا مى كنند به بامداد و شبانگاه.و «هى»ضمير (1)اساطير است براى آن (2)تأنيث كرد آن را.و نصب بُكْرَةً وَ أَصِيلاً بر ظرف است.
خداى تعالى گفت محمد را كه جواب ايشان بازده و بگو: أَنْزَلَهُ الَّذِي يَعْلَمُ السِّرَّ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،اين قرآن آن خداى فرستاده است از آسمان كه او سرّ و نهانى داند،و آنچه پنهان رود در آسمان و زمين،و او هميشه غفور و رحيم بوده است،آمرزنده و بخشاينده است.
وَ قٰالُوا مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ ،گفتند اين كافران بر سبيل طعن:چه بوده است اين پيغامبر را كه طعام مى خورد همچون ما؟و در بازار مى رود به طلب معاش چنان كه ما مى رويم و همچون ما محتاج است به طعام و شراب؟و او را نيز طلب معاش مى بايد كردن چنان كه ما را؟ لَوْ لاٰ أُنْزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ ،چرا فرشته اى به او فرونيايد (3)تا با او نذير و ترساننده بود تا آنچه او مى گويد آن فريشته تصديق مى كند.
أَوْ يُلْقىٰ إِلَيْهِ كَنْزٌ ،يا چرا گنجى به او نمى فگنند (4)تا او محتاج نباشد به طلب معاش چون ما؟ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ ،يا چرا او را بستانى نيست تا او ازآنجا خورد و آن ضيعت طعمۀ او باشد؟جمله قرّاء خواندند (5):«يأكل»به«يا»بر آنكه فعل رسول را باشد.و حمزه و كسائى و خلف خواندند به نون«نأكل منها»،تا ما ازآنجا خوريم. وَ قٰالَ الظّٰالِمُونَ ،و گفتند ظالمان-يعنى كافران-مؤمنان را كه:شما متابعت نمى كنى الّا مردى مسحور را كه با او جادوى كرده باشند.آيت در قصۀ ابن ابي اميّه آمد و اصحاب او،و قصّۀ آن در سورۀ بنى اسرايل رفته است.
آنگه بر سبيل تسلّى رسول را گفت:انظر يا محمّد! كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الْأَمْثٰالَ ،بنگر كه چگونه مثلها زدند براى تو از اين گفتار كه گفتند (6)من قولهم: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ (7).
ص : 195
فَضَلُّوا ،آنگه گفت:گمراه اند ايشان،و هيچ راهى نمى يابند به رشد و صواب، و مراد به نفى استطاعت نه نفى قدرت است،چه اگر نفى قدرت بودى تكليف ما لا يطاق بودى،و در عقل عقلا مقرّر است قبح تكليف ما لا يطاق و قبح تكليف فعل بى آلت و قدرت،و انّما مراد آن است كه:بر ايشان گران مى آيد و سخت تا به منزلت آنان اند كه قدرت ندارند،چنان كه يكى از ما گويد:فلان مرا نمى تواند ديدن (1)،و سخن من نمى تواند شنيدن،و چشم آن ندارد كه در من نگرد و مانند اين.و غرض از اين همه بغض و ثقل باشد.
و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه اختيار هدى و راه راست نمى كنند،و مراد به نفى استطاعت نفى اختيار و داعى (2)است،چنان كه گفت: هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنٰا مٰائِدَةً مِنَ السَّمٰاءِ (3)... ،تواند خداى تو تا خوانى از آسمان بفرستد،و خلاف نيست در آن كه حواريّان[120-ر]شاكّ (4)نبودند (5)در آن كه خداى تعالى قادر است بر فرستادن خوان.
و وجه سيم (6)در آيت آن است كه: فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَبِيلاً الى ابطال امرك، اين كافران هيچ راه نمى يابند به ابطال كار تو،در كار تو متحيّراند.
تَبٰارَكَ الَّذِي إِنْ شٰاءَ ،گفت:متعالى است خداى تعالى اگر خواهد تو را بهتر ازآن كه ايشان مى گويند بدهد تو را (7). جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهٰارُ ،بهشتهايى كه در زير درختان[آن] (8)جويها مى رود. وَ يَجْعَلْ لَكَ قُصُوراً ،و تو را كوشكها دهد در بهشت.و كوشك را براى آن قصر خواندند (9)كه دستها كوتاه باشد ازآن كه به ايشان رسد كه در آنجا باشند،و آنان كه بيرون او باشند قاصر باشند (10).
ابن كثير و ابن عامر و عاصم به روايت ابو بكر و مفضّل خواندند:«و يجعل»،
ص : 196
مرفوع اللام بر استيناف،و باقى قرّاء مجزوم اللاّم خواندند على جزاء الشّرط في قوله:
إِنْ شٰاءَ جَعَلَ ،ثمّ عطف على موضع جعل،فقال: وَ يَجْعَلْ (1)،چون شرط ماضى باشد و جزا مضارع، (2)تو مخيّر باشى در جزا،خواهى رفع كنى خواهى جزم كنى،تقول:ان اكرمتني اكرمك (3)،قال الشّاعر فى الرّفع:
فان (4)أتاه خليل يوم مسئلة***يقول لا غائب مالي و لا حرم
جبير (5)گفت از ضحّاك از عبد اللّه عبّاس كه:مشركان رسول را-عليه السّلام طعن زدند به درويشى و ابتذال،و گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (6)،رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد.جبريل آمد و گفت:يا رسول اللّه! ربّ العزّة تو را سلام مى كند و مى گويد: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ إِلاّٰ إِنَّهُمْ لَيَأْكُلُونَ الطَّعٰامَ وَ يَمْشُونَ فِي الْأَسْوٰاقِ (7)،گفت:ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الّا طعام خوردى و در بازار رفتى به طلب معاش.رسول-عليه السّلام-گفت:ما در اين بوديم كه جبريل در پيش من نشسته بود،پنداشتى كه بگداخت حتى صار مثل المردة (8).ما گفتيم:يا رسول اللّه!مرده (9)چه باشد؟گفت:عدس باشد مرجو،چنان كه بگداخت كه مانند مرجوى گشت.من گفتم:يا جبريل!تو را چه بود (10)؟گفت:يا رسول اللّه!درى از درهاى آسمان بگشادند كه پيش از اين هرگز نگشاده بودند،و فرشته اى مى آمد (11).چون درى از درهاى آسمان بگشايند كه نگشاده باشند پيش از آن،امّا به رحمت باشد و امّا به عذاب،من از خوف عذاب خداى چنين شدم كه ايمن نه ام كه اين در به عذاب گشادند بر آنان كه تو را اين طعن زدند و دلتنگ كردند.
ص : 197
رسول-عليه السّلام-و جبريل مى گريستند،در ميانه (1)جبريل با حال خود شد و روى به رسول آورد و گفت:يا رسول اللّه!بشارت باد تو را كه اين در براى تو گشادند،و آن فريشته كه مى آمد (2)«رضوان»بود خازن بهشت،تو را بشارت آورده است از خداى تعالى به آن كه:از تو خشنود است.
رضوان فراز آمد و رسول را سلام كرد و گفت:خدايت سلام مى كند،و سفطى با او بود از نور،گفت اين كليد گنجهاست در دنيا (3)،اگر خواهى بردار و نصيب و حظّ تو از ثواب هيچ ناقص نيست به مقدار پر سر اشكى (4).رسول-عليه السّلام-روى با جبريل كرد كالمستشير،چون كسى كه با كسى مشورت كند.جبريل-عليه السّلام- اشارت كرد به زمين و گفت:«تواضع للّه»،تواضع كن خداى را.رسول -عليه السّلام-گفت:مرا حاجت نيست به اين،من درويشى دوست (5)دارم و آن كه بنده اى صابر و شاكر باشم.رضوان گفت:اصبت اصاب اللّه بك الرّشاد،صواب گفتى،خداى تو را به رشاد برساناد.و ندا (6)از آسمان در آمد،جبريل سر برداشت درهاى آسمان ديد گشاده تا به زير عرش،و خداى وحى كرد به بهشت عدن كه:
شاخى از شاخهاى خود فروگذارد (7)،شاخى فروگذاشت (8)،بر او خوشه اى و برآن خوشه غرفه اى از زبرجد سبز كه[آن را] (9)هفتاد هزار در بود از ياقوت صرخ (10)-جبريل گفت:يا رسول اللّه!چشم بردار تا ببينى (11).چشم برداشت منازل انبيا ديد،و منزلت (12)خود از بالاى[120-پ]منازل ايشان،و منادى ندا مى كرد كه:راضى شدى اى محمّد؟رسول-عليه السّلام-گفت:راضى شدم.بار خدايا![آنچه] (13)به من خواستى دادن در دنيا ذخيره كن،تا شفاعت امّت من باشد (14)روز قيامت.
و روايت كرده اند كه:اين آيت رضوان فروآورد،اعني قوله تعالى:
ص : 198
تَبٰارَكَ الَّذِي إِنْ شٰاءَ جَعَلَ لَكَ خَيْراً مِنْ ذٰلِكَ الآية.
بَلْ كَذَّبُوا بِالسّٰاعَةِ ،آنگه گفت:اين كافران قيامت به دروغ مى دارند و ما بجارده ايم (1)براى ايشان كه قيامت به دروغ دارند دوزخ.
إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،چون دوزخ ايشان را ببيند از جاى دور،ايشان بشنوند دوزخ[را] (2)خشمى و ناله اى.گفتند مراد صوت تغيّظ است كه تغيّظ شنيدنى نباشد.
قطرب گفت:در آيت حذفى است،و تقدير آن است كه:[رأوا] (3)لها تغيّظا و سمعوا لها زفيرا،چنان كه شاعر گفت-شعر:
علّفتها تبنا و ماء باردا***(4) اى،و سقيتها ماء باردا.و قال آخر-شعر:
و رأيت بعلك فى الوغى***متقلّدا سيفا و رمحا
اى،و حاملا رمحا.
راوى خبر گويد كه:رسول-عليه السلام-گفت:
من كذّب علىّ متعمّدا فليتبوّأ بين عينى جهنّم مقعدا ،گفت:هركه بر من دروغ گويد،گو خويشتن را در چشمهاى دوزخ جاى ساز.گفتند:يا رسول اللّه!دوزخ را چشم باشد؟گفت:
نمى شنوى كه خداى تعالى مى گويد: إِذٰا رَأَتْهُمْ مِنْ مَكٰانٍ بَعِيدٍ ،و اين مجاز باشد،و حقيقت او بر وجهى باشد او دو وجه:امّا آن كه:راتهم خزنة النّار،چون خازنان دوزخ ايشان را بينند،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله تعالى:
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5)... ،و امّا آن كه رؤيت (6)به معنى ملاقات و مقابله و مقاربه باشد كقولهم:الجبلان يتراءيان (7)اى متقابلان (8).و«تغيّظ»تفعّل باشد از غيظ.و«زفير» آواز ناله باشد.
وَ إِذٰا أُلْقُوا مِنْهٰا مَكٰاناً ضَيِّقاً مُقَرَّنِينَ ،چون ايشان را در جايى فگنند تنگ از
ص : 199
دوزخ، مُقَرَّنِينَ ،در آن حال كه (1)دستهاى ايشان با گردن بسته باشد.
راوى خبر گويد كه:رسول را-عليه السّلام-پرسيدند از اين آيت،گفت:(و الذي نفسي بيده)،بدان خداى كه جان من به امر اوست كه،ايشان را چنان در دوزخ فگنند بزور و كره كه ميخ در ديوار كوبند. مُقَرَّنِينَ ،مصفّدين،دست با گردن بسته.و رسن را از اين جا«قرن»گويند[كه] (2)به آن چيزى با چيزى بندند.و گفتند،معنى آن است كه:ايشان را با شياطين درهم بسته در دوزخ اندازند. دَعَوْا هُنٰالِكَ ثُبُوراً ، عند آن حال و در آن جاى (3)ثبور خوانند و گويند:وا ثبورا (4).عبد اللّه عبّاس گفت:
ويلا.ضحّاك گفت:هلاك باشد.
انس مالك روايت كرد از (5)رسول-عليه السّلام[كه] (6):اوّل كسى كه او را حله آتش پوشند (7)روز قيامت ابليس باشد،و آن حلّه از ابروانش تا به قدمش برسد (8)، چنان كه در (9)زمين مى كشد و فرزندان او از قفاى او مى روند و او مى گويد:يا ثبوراه، اى واى هلاك (10)او،و (11)ايشان مى گويند:يا ثبورهم،تا (12)بر كنارۀ دوزخ بايستند ايشان را گويند.و در كلام محذوفى است،و هو يقال لهم: لاٰ تَدْعُوا الْيَوْمَ ثُبُوراً وٰاحِداً ، گويند ايشان را كه امروز يك ثبور مخوانى (13)،و ثبور بسيار خوانى.
قُلْ أَ ذٰلِكَ خَيْرٌ ،آنگه گفت رسول را كه:بگو كه اين بهتر است كه وصف كرده شد از عذاب دوزخ،[يا] (14)بهشت (15)خلد كه وعده داده اند متّقيان (16)را.و اين بر سبيل تهكّم و استهزا فرمود قديم تعالى،و اين چنان بود كه يكى از ما گويد كسى را كه:تو را بر فلان فعل چندين خير است اگر آن كنى،و بر فلان فعل نيز (17)چندين
ص : 200
عقوبت است اگر اختيار (1)كنى،آنگه گويد:اين بهتر است يا آن؟بر طريق (2)استفهام،و اين بر وجه تقرير باشد تا او مقرّ آيد كه:به هر حال خير بسيار از شرّ بسيار بهتر بود،همچنين تا مقرّ آيند اينان كه:ثواب ابد از عقاب ابد به بود. كٰانَتْ لَهُمْ جَزٰاءً وَ مَصِيراً ،كه آن بهشتهاى خلد متّقيان را جزا و پاداشت.و«مصير» (3)بازگشت باشد.
لَهُمْ [121-ر] فِيهٰا مٰا يَشٰاؤُنَ ،ايشان را باشد،يعنى متّقيان را،در آن جايگاه، يعنى در بهشت آنچه خواهند و تمنّا (4)كنند. خٰالِدِينَ ،هميشه باشند آنجا.و نصب او بر حال است. كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ وَعْداً مَسْؤُلاً ،اين بر خداى وعدۀ مسئول (5)باشد، يعنى مؤمنان از خداى خواسته اند اين در دنيا في قوله حكاية عنهم: رَبَّنٰا وَ آتِنٰا مٰا وَعَدْتَنٰا عَلىٰ رُسُلِكَ (6)،پس اين بهشت جاى موعود است و اين وعده مسئول (7)است (8).
و بعضى اهل عربيّت گفتند: مَسْؤُلاً ،اى واجبا،يعنى همچنان واجب باشد كه دين اگر نيز بنخواهند خواستنى (9)بود في قول العرب:لاعطينّك (10)الفا وعدا مسئولا[اى واجبا] (11)،يعنى واجب كه تو را بود (12)كه از من بخواهى.كعب القرظىّ گفت:معنى آن است كه وعده اى كه فرشتگان بخواهند آن بر طريق شفاعت،في قوله تعالى: رَبَّنٰا وَ أَدْخِلْهُمْ جَنّٰاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدْتَهُمْ (13).
وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ ،ابو جعفر و ابن كثير و يعقوب به«يا»خواندند: يَحْشُرُهُمْ ،خبرا عن اللّه-عزّ و جلّ.و باقى قرّاء به«نون»خواندند على اخبار اللّه تعالى عن نفسه على وجه التّعظيم.حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم جملۀ ايشان را، وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و آن معبودان را كه ايشان مى پرستند ايشان را
ص : 201
بدون خداى.آنگه حق تعالى بر طريق تنبيه اين مكلّفان بر خطاى ايشان بر (1)عبادت اصنام،اين اصنام را گويد: أَ أَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبٰادِي هٰؤُلاٰءِ ،شما گم كردى (2)بندگان مرا، أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِيلَ ،يا خود ايشان ره گم كردند؟ ابن عامر خواند:«فنقول» (3).حملا على قوله:و يوم نحشرهم،و آيت از روى معنى جارى مجراى آن بود (4). وَ إِذَا الْمَوْؤُدَةُ سُئِلَتْ، بِأَيِّ ذَنْبٍ قُتِلَتْ (5)،و قوله تعالى: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ اتَّخِذُونِي وَ أُمِّي إِلٰهَيْنِ مِنْ دُونِ اللّٰهِ (6)... ،في توجيه الملامة إلى غير المليم تنبيها للمليم (7).و شرح اين طريقت رفته است در آخر سورة- المائدة في قوله: أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنّٰاسِ (8)-الآية.
قٰالُوا سُبْحٰانَكَ مٰا كٰانَ يَنْبَغِي لَنٰا ،گويند اين معبودان،بر قول آن كه (9)مراد عيسى است و فرشتگان،آيت بر ما ظاهر باشد و محتاج تاويل نباشد.و بر قول آن كس كه گفت:مراد اصنام است در تأويل قٰالُوا ،گفت:معنى آن است كه وضوح آن حال و ظهور او به جايى باشد كه پندارى آن اصنام به زبان خود تصريح لفظ تبرّا (10)مى كنند از عبادت اين عابدان،و مى گويند:اگر ما مكلّف بودمانى،روا نداشتمانى كه با خداى تعالى شريك گرفتمانى (11)،و بدون او ولىّ و يارى گرفتمانى.
و ابو جعفر و حسن بصرى خواندند:«ان نتّخذ»على (12)المجهول،نبايست ما را كه ما را خداى (13)گيرند و يار گيرند با خداى تعالى بدون او.و ابو عبيده گفت:اين قرائت ضعيف است براى«من»كه در«اولياء»است.و اين قرائت آنگه مطّرد بودى كه «من»نبودى و چنين بودى:ما كان (14)لنا ان نتّخذ من دونك (15)اولياء.و بر قرائت
ص : 202
اوّل كه عامّۀ قرّاء مى خوانند مطّرد است،و«من»به جاى خود است و معنى او تأكيد نفى است كه آن را نحويان زيادت مى خوانند،و اين قول معتمد است. وَ لٰكِنْ مَتَّعْتَهُمْ وَ آبٰاءَهُمْ ،و تو ايشان را متمتّع و برخوردار گردانيدى. حَتّٰى نَسُوا الذِّكْرَ ،تا قرآن رها كردند و برآن كار نكردند.و گفتند:مراد به«ذكر»،رسول است،[و] (1)گفتند:اسلام است،و گفتند:توحيد است،و گفتند:ذكر خداست-جلّ و علا (2). وَ كٰانُوا قَوْماً بُوراً ،و مردمانى بودند هلاك شده و شقاوت و خذلان بر ايشان غالب.
حسن و ابن زيد گفتند:«بور (3)»،آنان باشند كه در ايشان هيچ خير نبود.
ابو عبيده گفت:اصل او از«بوار»است و آن كساد و فساد بود،و اين اسمى است به معنى مصدر،كالزّور،واحد و جمع و تثنيه در او يكسان باشد،قال ابن الزّبعرى-شعر:
يا رسول المليك انّ لساني***راتق ما فتقت اذ انا (4)بور
و قيل:هو جمع بائر،و هو الخراب،كغائط و غوط،و عائد و عود.
قوله تعالى: فَقَدْ كَذَّبُوكُمْ بِمٰا تَقُولُونَ ،در او دو قول گفتند:يكى (5)خطاب با مشركان است،يعنى فرشتگان و پيغامبران شما را كه مشركانى شما را (6)به دروغ [121-پ]مى دارند در آنچه مى گويى.[ابن زيد گفت:خطاب با مؤمنان است، يعنى مشركان شما را به دروغ مى دارند در آنچه مى گويى] (7)از نبوّت رسول ما و ديگر انبيا-عليه و عليهم السّلام.
فرّاء گفت:آن كس كه«يقولون»به«يا»خواند،[گفت] (8):«ما»مصدرى است،يعنى بقولهم: فَمٰا تَسْتَطِيعُونَ .حفص به«تا»خواند،و دگر قرّاء به«يا».بر قرائت عامّۀ قرّاء (9)،آن است كه اين بتان يا اين بت پرستان هيچ نتوانند بلاى از شما بگردانيدن يا نصرت خود كردن.بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه اين كافران صرف تو كه محمّدى نتوانند كردن[از حق و نصرت خود نتوانند كردن] (10).و آن كه به
ص : 203
«تا»خطاب خواند،گفت (1):آن است كه بگو اى محمّد مشركان را كه:شما نتوانى صرفى (2)و نصرى بر اين معانى كه گفتيم.
يونس گفت:صرف،حيلت باشد من قول العرب (3):انّه لينصرف،اى يحتال.و اصمعىّ گفت:الصّرف التّوبة،و العدل الفدية،يعنى نه توبه قبول كنند نه فدا. وَ مَنْ يَظْلِمْ مِنْكُمْ نُذِقْهُ عَذٰاباً كَبِيراً ،و هركه از شما (4)ظلم كند او را عذابى كنيم (5)بزرگ.
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ مِنَ الْمُرْسَلِينَ -الآية،اين آيت حق تعالى به ردّ (6)آنان فرستاد كه گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (7)،حق تعالى گفت:اين كه ايشان تو را به آن عيب مى كنند نه كارى است بديع (8)،بل پيش از تو همچنين بوده است كه ما هيچ پيغامبر را نفرستاديم الّا و ايشان طعام خوردندى و در بازار رفتندى.
و بعضى اهل معانى گفتند:تقدير آن است كه إلا قيل لهم انهم ليأكلون الطعام،يعنى ما هيچ پيغامبر را نفرستاديم (9)الّا همين طعن كه در حقّ تو طعن (10)زدند در حقّ ايشان همين (11)گفتند كه:اين رسولان طعام مى خورند و در بازار مى روند، دليله قوله تعالى: مٰا يُقٰالُ لَكَ إِلاّٰ مٰا قَدْ قِيلَ لِلرُّسُلِ مِنْ قَبْلِكَ (12).
وَ جَعَلْنٰا بَعْضَكُمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً ،و ما بهرى را فتنه و امتحان بهرى كرديم،كه بينا فتنۀ نابيناست،و تن درست فتنۀ بيمار است،توانگر فتنۀ درويش است،گويند:اگر خدا خواستى ما را همچنان كردى كه ايشان را.آنگه گفت بر طريق تحريص:
أَ تَصْبِرُونَ ،صبر خواهى كردن،يعنى صبر كنى و خداى تعالى بصير و عالم است به همه كس تا جزا دهد ايشان را.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،من بعضى را به امتحان و اختبار
ص : 204
بعضى كرده ام (1)تا برآن صبر كنند و ثواب يابند،و اگر خواستمى جملۀ دنيا به رسول[ان] (2)خود دادمى و ايشان را از آن ممكّن كردمى،و لكن حكمت (3)در تكليف اقتضاى آن كرد كه بعضى را به بعضى امتحان كنم.
ابو الدّرداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه گفت:
ويل للعالم من الجاهل، ويل للجاهل (4)من العالم، واى عالم از دست جاهل،و واى (5)جاهل از دست عالم،و واى مالك از دست مملوك،و واى مملوك از دست مالك،و واى شديد از ضعيف، و واى ضعيف از شديد،و واى سلطان از رعيّت،و واى رعيّت از سلطان،كه اينان همه فتنه (6)،بهرى فتنۀ بهرى اند،فهو قول اللّه تعالى:
و جعلنا بعضكم لبعض فتنة أ تصبرون و كان ربّك بصيرا.
مقاتل گفت:آيت در ابو جهل-عليه اللّعنة-آمد و در وليد بن عقبه (7)،و العاص بن وائل،و النّضر بن الحارث كه ايشان ابو ذر را ديدند و عبد اللّه مسعود را و عمّار را و صهيب را و بلال را و عامر بن فهيره (8)،گفتند:ما اسلام آورديم (9)تا با اينان راست شويم؟خداى تعالى اين آيت فرستاد و مؤمنان را گفت:صبر خواهى كردن بر چنين حال و بر اين شدّت و فقر كه خداى تعالى غافل و بى خبر نيست،بل عالم است به حال آنكه او صبر كند و يا جزع كند،و ايمان آرد يا نيارد.
وَ قٰالَ اَلَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْنَا اَلْمَلاٰئِكَةُ أَوْ نَرىٰ رَبَّنٰا لَقَدِ اِسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً (21) يَوْمَ يَرَوْنَ اَلْمَلاٰئِكَةَ لاٰ بُشْرىٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ وَ يَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً (22) وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنٰاهُ هَبٰاءً مَنْثُوراً (23) أَصْحٰابُ اَلْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً (24) وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ اَلسَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ وَ نُزِّلَ اَلْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً (25) اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ اَلْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ وَ كٰانَ يَوْماً عَلَى اَلْكٰافِرِينَ عَسِيراً (26) وَ يَوْمَ يَعَضُّ اَلظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ يَقُولُ يٰا لَيْتَنِي اِتَّخَذْتُ مَعَ اَلرَّسُولِ سَبِيلاً (27) يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلاٰناً خَلِيلاً (28) لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ اَلذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِي وَ كٰانَ اَلشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً (29) وَ قٰالَ اَلرَّسُولُ يٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اِتَّخَذُوا هٰذَا اَلْقُرْآنَ مَهْجُوراً (30) وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا مِنَ اَلْمُجْرِمِينَ وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ هٰادِياً وَ نَصِيراً (31) وَ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ لاٰ نُزِّلَ عَلَيْهِ اَلْقُرْآنُ جُمْلَةً وٰاحِدَةً كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِيلاً (32) وَ لاٰ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ إِلاّٰ جِئْنٰاكَ بِالْحَقِّ وَ أَحْسَنَ تَفْسِيراً (33) اَلَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ إِلىٰ جَهَنَّمَ أُوْلٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضَلُّ سَبِيلاً (34) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً (35) فَقُلْنَا اِذْهَبٰا إِلَى اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِيراً (36) وَ قَوْمَ نُوحٍ لَمّٰا كَذَّبُوا اَلرُّسُلَ أَغْرَقْنٰاهُمْ وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً وَ أَعْتَدْنٰا لِلظّٰالِمِينَ عَذٰاباً أَلِيماً (37) وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ وَ أَصْحٰابَ اَلرَّسِّ وَ قُرُوناً بَيْنَ ذٰلِكَ كَثِيراً (38) وَ كُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ اَلْأَمْثٰالَ وَ كُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِيراً (39) وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ اَلسَّوْءِ أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهٰا بَلْ كٰانُوا لاٰ يَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَ إِذٰا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِي بَعَثَ اَللّٰهُ رَسُولاً (41) إِنْ كٰادَ لَيُضِلُّنٰا عَنْ آلِهَتِنٰا لَوْ لاٰ أَنْ صَبَرْنٰا عَلَيْهٰا وَ سَوْفَ يَعْلَمُونَ حِينَ يَرَوْنَ اَلْعَذٰابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِيلاً (42) أَ رَأَيْتَ مَنِ اِتَّخَذَ إِلٰهَهُ هَوٰاهُ أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً (44)
[122-ر]
كردند در خود و اندازه نگذاشتند (1)نگذشتنى بزرگ.
آن روز كه بينند فريشتگان را،بشارت نباشد آن روز كافران را،و گويند حرامى است محرّم (2)،يعنى بشارت بر ما (3).
و قصد[كرديم] (4)به آنچه كردند از كارى،و كرديم آن را خاكى پراگنده.
اهل بهشت آن روز بهتر باشند به جايگاه و نكوتر به خوابگاه روز (5).
و آن روز كه بشكافد آسمان به ابر و بفرستند فريشتگان را فرستادنى.
پادشاهى آن روز به درست خداى را بود و باشد روزى بر كافران دشخوار (6).
[122-پ] و آن روز كه گازى بدهد كافر (7)بر دستهايش،گويد كاشك بر گرفتمى (8)با پيغامبر راهى.
اى واى من!كاشك من نگرفتمى فلان را دوست.
گمراه بكرد مرا از قرآن (9)پس آن كه به من آمد و بود شيطان مر آدمى را مخذول كننده (10).
و گفت پيغامبر:يا
ص : 206
خداى من،كه قوم من گرفتند اين قرآن متروك.
و همچنين كرديم هر پيغامبرى را دشمنى از گناهكاران،و بس (1)خداى تو راهنما و يار (2).
گفتند آنان كه كافر شدند:چرا نفرستادند بر او اين قرآن به يك باره،همچنين تا بداريم (3)به آن دل تو،و روشن كرديم آن را روشن كردنى.
[123-ر] و نيارند به تو مثلى الّا و ما بياريم به تو حقّ و نكوتر به تفسير و بيان.
آنان را (4)حشر كنند بر رويهاشان به دوزخ،ايشان بترند به جايگاه و گمراه تر.
بداديم ما موسى را تورات،و كرديم (5)با او برادرش را هارون را وزير (6).
گفتيم بروى (7)به آن قوم آنان كه دروغ داشتند آيات ما،ما هلاك كرديم ايشان را هلاكى (8).
و قوم نوح (9)چون به دروغ داشتند رسولان را غرقه كرديم ايشان را و كرديم ايشان را براى مردمان عبرتى و ببجارديم (10)براى كافران عذابى دردناك.
و عاد را و ثمود را و
ص : 207
اصحاب رس و گروهى را ميان ايشان بسيار.
[123-پ] و همه را (1)بزديم براى او مثلها،و همه را هلاك كرديم هلاك كردنى.
به درستى كه آمدند (2)برآن ديه (3)كه بر ايشان بارانند (4)باران بد (5)، نمى ديدند ايشان را (6)،بل بودند اميد (7)نداشتند زنده شدن (8).
چون ببينند تو را نگيرند تو را الّا فسوس اين آن است كه بفرستاد خداى پيغامبرى.
نزديك است كه گمراه كند ما را از خدايان ما اگر نه آنستى كه ما صبر كرديم برآن،و زود بود كه بدانند آنگاه كه ببينند عذاب را كه كيست گمراه (9).
[ تو ديدى (10)آن كس را كه گرفتند خداى را (11)به هواى خود،تو بر او و كيل خواهى بودن (12).
يا پندارى كه بيشترينۀ ايشان مى شنوند يا خرد دارند،نيستند ايشان مگر همچون چهار پايان،بل ايشان گمراه تراند (13)] (14).
قوله تعالى: وَ قٰالَ الَّذِينَ لاٰ يَرْجُونَ لِقٰاءَنٰا -الآية،حق تعالى گفت:در اين آيت گفتند آنان كه اميد لقاى ما نداشتند،يعنى به قيامت ايمان نداشتند و اعتقاد
ص : 208
بعث و نشور نبود ايشان را،و اميد ثواب ما نداشتند،و از عقاب ما ايشان را خوف نبود (1).روا بود كه«رجا»اين جا به معنى خوف بود،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (2)،اى لا تخافون للّه عظمة (3)،چون تفسير بر ايمان به بعث و نشور كنند شامل بود هر دو را. لَوْ لاٰ أُنْزِلَ عَلَيْنَا الْمَلاٰئِكَةُ ،چرا فريشتگان را بر ما فرونفرستادند، و ما (4)چرا خداى را نمى بينيم،يعنى ايمان ما موقوف است[124-ر]بر يكى از اين دو:يا فريشتگان بايد كه (5)به زمين آيند و بر صدق محمّد (6)و نبوّت او گواهى دهند،يا ما معاينه خداى را ببينيم همچنان كه بنى اسرايل گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى نَرَى اللّٰهَ جَهْرَةً (7)... ،و اين قوم گفتند: لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّٰى تَفْجُرَ لَنٰا مِنَ الْأَرْضِ يَنْبُوعاً (8)، الى قوله: أَوْ تَأْتِيَ (9)بِاللّٰهِ وَ الْمَلاٰئِكَةِ قَبِيلاً (10).
حق تعالى گفت: لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا فِي أَنْفُسِهِمْ ،سخت متكبّر شدند (11)اين كافران، وَ عَتَوْا عُتُوًّا كَبِيراً ،و طغيان و مجاوزت الحدّ از حدّ (12)ببرده اند كه ايشان را جز به يكى از اين دو قناعت نيست.و مقاتل گفت:«عتوّا (13)»،غلوّ باشد،و آن سخت تر (14)كفرى باشد و عظيم تر ظلمى،امّا تمسّك مشبّهه و اشاعره به اين آيت در اين (15)باب رؤيت (16)آن كه لقاء رؤيت باشد وجهى ندارد،براى آن كه ما چند جاى در اين كتاب ذكر (17)كرديم كه لقاء و ملاقات از رؤيت در هيچ (18)نيست،و انّما ملاقات مقابله باشد بر وجه مقاربه،چنان كه گويند:التقى الصّفّان و تلاقى الفريقان و التقت (19)الفئتان،و مراد از اين همه مقابله است،اگرچه اين التقا به شب تاريك باشد (20)كه يكدگر را نبينند،و
ص : 209
همچنين گويند:التقى الاعميان و تلاقى الضّريران.و اگر لقاء،رؤيت بودى اين مناقضه نبودى؟و قال تعالى: مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيٰانِ (1).و رؤيت بر رويها (2)نيست،چه به رويها (3)يكديگر (4)نبينند.و در آيت،التقاء به معنى مماسّه و مخالطت است،يعنى به يكدگر رسيدند.
دگر آن كه اتّفاق مفسّران است كه:آيت در حقّ كافران مشرك آمد (5)،ايشان به اثبات صانع نگروند (6)،فضل بر آنكه اثبات يا نفى رؤيت كردند.دگر آن كه اين طعن بر مثبتان (7)رؤيت متوجّه تر است ازآن كه بر نفات رؤيت،براى آن كه خداى تعالى حكايت كرد از ايشان كه ايشان رؤيت بر خداى تعالى روا داشتند،و گفتند:
أَوْ نَرىٰ رَبَّنٰا ،و اين مخالفت نافيان رؤيت باشد و موافقت مثبتان رؤيت.
آنگه گفت: يَوْمَ يَرَوْنَ الْمَلاٰئِكَةَ ،آن روز كه ايشان فريشتگان را ببينند (8)خبر داد كه از اين دو اقتراح ايشان فرداى قيامت يكى خواهد بودن و آن رؤيت فريشتگان است،اگر خداى مرئى بودى بگفتى كه ايشان فريشتگان را ببينند،و گروهى ديگر خداى را. لاٰ بُشْرىٰ يَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِينَ ،آن روز بشارتى و مژده اى نبود كافران را. وَ يَقُولُونَ ،و گويند اين كافران را: حِجْراً مَحْجُوراً ،اى حراما محرّما.
قتاده گفت:اين از قول فريشتگان بود، وَ يَقُولُونَ ،و يعنى فريشتگان گويند:
بشارت بر شما حرام (9)محرّم است.و مجاهد و ابن جريج گفتند (10):آن قول كافران است،و معنى آن است كه:عوذا معوذا من العذاب،ما پناه مى جوييم از عذاب (11).
بعضى دگر گفتند:اين كلمتى است كه عرب گويند عند آن كه ايشان را شدّتى و مكروهى پيش آيد،گويند: حِجْراً مَحْجُوراً ،اى نرى ضيقا (12)مضيّقا.و روا بود كه كافران عند آن كه به ضرورت بدانند كه مرجع ايشان با دوزخ و عذاب است،
ص : 210
گويند:بهشت و راحت بر ما حرام كردند امروز.
و اصل كلمه از«حجر»است،و آن منع و تنگى بود،و منه المثل:لا حجر على الحرّ،اى لا ضيق عليه و لا منع.و«الحجر»،بمعنى المحجور،اى الممنوع،و منه قولهم:حجر القاضي على (1)فلان و اليتيم في حجر ابيه او جدّه،و منه الحجرة لأنّها ممنوعة بالحجر من الدّخول فيه،و منه الحجر لامتناعه (2)على النّاس بصلابته،و منه الحجر الّذي هو العقل لأنّه يحجر،اى يمنع كما انّه سمّى عقلا لأنّه يعقل،اى يمنع، كالعقال،و منه سمّى النّهى لأنّه ينهى (3)،و الحجى لأنّ صاحبه احجى بأن لا يفعل (4)ما يقبح فى العقل،و من ذلك حجر الانسان و حجره لغتان:و منه حجر ثمود و الحجر الرّمكة من الخيل،قال المتلمّس (5)-شعر:
حنّت الى النّخلة القصوى فقلت لها***حجر حرام الا تلك الدّهاريس
وَ قَدِمْنٰا إِلىٰ مٰا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ ،مجاهد گفت:اى قصدنا و عمدنا،بيانش قوله:
الى،چه (6)قصد و عمد با (7)«الى»مستعمل بود،يقال عمدت[124-پ] (8)[الى كذا و قصدت الى كذا،قال الرّاجز:
و قدم الخوارج الضّلاّل***الى عباد ربّهم فقالوا
انّ دماءكم لنا حلال***
و در اين كلام معنى و بلاغتى هست،و آن آن است كه:تشبيه كرد خود را بر طريق توسّع به قادمى كه تقدّم كند بر آنچه نپسندد (9)و كاره باشد آن را بر هم زند و نيست گرداند،گفت:چون عمل ايشان كه با پيش ما آرند موافق رضا و مطابق ارادت ما نباشد،ما آن را باطل گردانيم و بر كار نگيريم،بمانند آن كه خاكى نرم در روز
ص : 211
باد سخت بر هوا فشانند (1)هيچ ثبات نبود آن را و هيچ حاصل.
ابو القاسم بلخى گفت: قَدِمْنٰا ،المعنى قدمت احكامنا،احكام ما قدوم كرد و آن اعمال ايشان باطل كرد.
و معتزله در باب احباط به اين (2)تمسّك كردند و گفتند خداى مى گويد (3):ما اعمال ايشان چون«هباء منثور»كرديم و اين را (4)هيچ نباشد جز احباط،جواب گوييم:اين آيت دليل است بر بطلان احباط بر آنكه در قرآن هركجا لفظ احباط يا معنى او آمد،نفى وقوع فعل است اصلا ازآن كه به موقع قبول باشد،ازآنجا كه اتّفاق است كه كافران را عمل (5)نبود واقع ثابت كه به آن مستحقّ ثواب باشند،و حق تعالى تشبيه چنان فرمود بر سبيل توسّع كه ايشان را عملى نباشد (6)حاصل به منزلت خاك، آنگه آن را نيست كنند و مفترق و متلاشى به منزلت«هباء منثور».و اجماع است برخلاف اين،پس معلوم شد كه مراد به آيت نفى وقوع و قبول است.
و اهل لغت گفتند:«هباء»،غبارى باشد از دقيقى (7)به منزلت شعاع كه قبض نتوان كرد بر او.
حسن و عكرمه و مجاهد گفتند:گرد باشد كه از سنب ستور برآيد.عبد اللّه عبّاس گفت و بعضى دگر از مفسّران كه:«هباء منثور»،آب ريخته باشد.بعضى دگر گفتند از مفسّران كه:«هباء منثور»آن باشد كه چون آفتاب از سوراخى در خانه جهد (8)در آن ميانه چيزكها بينند كه در چشم آيد در دست نيايد (9)آن را ذرّه مى خوانند (10)و در سايه نتوان ديد.
قوله: أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ يَوْمَئِذٍ خَيْرٌ مُسْتَقَرًّا ،حقّ تعالى بر سبيل تهكّم و استهزا چون ذكر كافران و دوزخيان بكرد،گفت:اهل بهشت به هر حال جاى ايشان و مقرّ
ص : 212
ايشان بهتر بود و قيلوله گاه و خوابگاه ايشان نكوتر از جاى آن مشركان متكبّران مفتخران به حطام دنيا باشد،امّا قوله: وَ أَحْسَنُ مَقِيلاً ،«مقيل»،جاى قائله باشد و آن خفتن بود به گرمگاه آسايش را،و براى آن مقيل گفت كه در خبر آمده است:
لا ينتصف (1)النّهار يوم القيامة حتّى يقيل اهل الجنّة في الجنّة و اهل النّار فى النّار، گفت:
روز قيامت روز به نيمه نرسد تا اهل بهشت در بهشت قيلوله نكنند و اهل دوزخ در دوزخ.و مراد به«قيلوله»نه خواب است،كه در بهشت و دوزخ خواب نباشد،انّما مراد وصول و استقرار است.
عبد اللّه مسعود خواند:«ثمّ انّ مقيلهم لالى الجحيم»،به جاى«مرجعهم».
عبد اللّه عبّاس گفت:براى آن كه خداى تعالى به نيمۀ روز از حساب خلقان فارغ شده باشد،و معنى آن كه بيش از آن وقت نرود كه از بامداد تا نماز پيشين به مناسبت وقت قيلوله.
گفت: وَ يَوْمَ تَشَقَّقُ السَّمٰاءُ بِالْغَمٰامِ ،ياد كن اى محمّد آن روز كه آسمان بشكافد به ابر.
در او چند قول گفتند:يكى آن كه،«با»به معنى«مع»است،اى مع الغمام، كما قال:اخذته برمّته و اشتريت الدّار بآلاتها،يعنى تشقّ السّماء و عليها الغمام، اين آسمان در حالى شكافته شود كه بر او ابر باشد.بعضى دگر گفتند:«با»به معنى «عن»است،و اين هر دو حرف متعاقب باشند،يقال:رميت بالقوس و عن القوس،و معنى آن باشد بر اين قول كه:آسمان بشكافد و از بالاى آن ابر پديد آيد،چنان كه يسفر (2)اللّيل عن صبحه.
ابن كثير و نافع و ابن عامر خواندند:«تشّقّ»،مشدود (3)الشّين و العين (4)،على تقدير تتشقّق.آنگه ادغام كردند چنان كه در اخواتش بيان كرديم.و باقى قرّاء، تشقّق،تفعّل به تخفيف«شين»و تشديد«قاف»بر حذف«تا»ى تفعّل دون
ص : 213
«تا»ى مضارعت.و غمام،ابرى باشد سپيد تنك چنان كه بنى اسرايل را بود در تيه، في قوله: وَ ظَلَّلْنٰا عَلَيْهِمُ الْغَمٰامَ (1)... ،و اصله من الغمّة و هو السّتر،براى آن كه آفتاب را بپوشد. وَ نُزِّلَ الْمَلاٰئِكَةُ تَنْزِيلاً ،و فرود آرند فريشتگان را فرودآوردنى.جمله قرّاء چنين خواندند بر فعل مجهول من التّنزيل و رفع الملائكة،و ابن كثير خواند:و ننزل الملائكة به دو«نون»من الانزال على وجه اخبار اللّه عن نفسه.و نصب الملائكة على انّه مفعول به.و«تنزيلا»بر اين قرائت مصدرى باشد لا من بناء الفعل،كقوله:
وَ تَبَتَّلْ إِلَيْهِ تَبْتِيلاً (2)،و قوله: أَنْبَتَكُمْ مِنَ الْأَرْضِ نَبٰاتاً (3).
اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمٰنِ ،گفت:ملك و پادشاهى بحق و راستى آن روز، يعنى روز قيامت خداى را باشد (4). وَ كٰانَ يَوْماً ،اى و كان ذلك اليوم يوما،و آن روز روزى باشد بر كافران دشخوار (5).
وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ ،و ياد كن آن روز كه آن ظالم كافر به حسرت و ندامت دست خود به دندان (6)مى درد و مى گويد:كاشكى تا من با رسول خداى راه گرفته بودمى!كاشكى تا من بر ره و دين رسول بودمى! مفسّران گفتند:آيت در عقبة بن ابي معيط و ابىّ بن خلف آمد كه ايشان با يكديگر دوستى كردندى،و عقبة بن ابي معيط را عادت چنان بود كه چون از سفرى (7)بازآمدى طعامى بساختى و اشراف قوم خود را به حاضر كردى،و با رسول -عليه السّلام-مجالست بسيار كردى.وقتى به سفر رفت،چون بازآمد بر عادت دعوت ساخت و جماعت را به حاضر كرد (8)و رسول را نيز-عليه السّلام-حاضر كرد.چون طعام بنهادند رسول-عليه السّلام-گفت من طعام تو نخورم تا تو نگويى:
اشهد ان لا اله الّا اللّه و انّي رسول اللّه ،و اسلام نيارى.او اين كلمه شهادت نيز بگفت،و رسول -عليه السّلام-طعام او بخورد.
و ابىّ خلف غايب بود،چون بازآمد و اين حديث بشنيد او را ملامت كرد و
ص : 214
گفت:صابى شدى؟گفت:من صابى نشدم،و لكن مردى در سراى من آمد و گفت:به هيچ وجه طعام تو نخورم الّا آنگه كه تو اين شهادت بگويى،و من نخواستم كه از خانۀ من برود و طعام ناخورده،اين كلمه بگفتم تا او طعام بخورد.گفت:من از تو راضى نشوم الّا آنگه كه او را تكذيب كنى در روى او،و خيو در روى او افگنى.
گفت:همچنين كنم،و همچنين كرد.رسول او را گفت:تو را چندانى زندگانى است كه در مكّه باشى،چون از مكّه برون آيى به شمشيرهاى ما كشته گردى.او را روز بدر بكشتند به تيغ همچنان كه رسول-عليه السّلام-گفت.و امّا ابىّ خلف را رسول-عليه السّلام-به دست خود بكشت در مصاف،و خداى تعالى اين آيت فرستاد در شأن ايشان.
و ضحّاك گفت:چون عقبه خيو در روى رسول افگند،خيو با روى او گرديد و متفرّق شد به دو فرقه،بر هر روى پاره اى بر آمد و چندان كه بر افتاد (1)بسوخت و اثر آن تا به مردن بر روى (2)پيدا بود.
عطاى خوراسانى (3)گفت:ابىّ خلف (4)بسيار آمدى به نزديك رسول-عليه السّلام-و چون او قرآن خواندى استماع كردى.عقبة بن ابي معيط او را منع كرد،خداى تعالى آيت در حقّ ايشان فرستاد.
شعبى گفت:عقبة بن ابي معيط دوست ابىّ بن خلف بود اسلام آورد،ابىّ گفت:روى من از روى تو حرام است اگر تو كافر نشوى به محمّد.او براى دل او مرتد شد،خداى اين آيت فرستاد در شأن ايشان و گفت: وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّٰالِمُ عَلىٰ يَدَيْهِ ،و آن روز كه آن كافر دست به دندان مى گزد،و مى گويد:كاشكى من با محمّد رسول خداى ره گرفته بودمى.
يٰا وَيْلَتىٰ لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ ،و ابو عمرو خواند:يا ليتنى اتّخذت،به فتح«يا».و ديگر قرّاء به اسكان«يا»،كاشكى تا من فلان را به دوست نگرفتمى،يعنى ابىّ خلف را.
مجاهد گفت:مراد به خليل،شيطان است،و در تفسير اهل البيت
ص : 215
-عليه السّلام-آمد كه:از جملۀ دشمنان خانۀ رسول است.
ابن دريد گفت عن ابي حاتم كه:«فلان»كنايت است از هر مذكّرى،و «فلانه»از هر مؤنثى،و چون خواهند تا كنايت كنند از بهايم،«الف»و«لام» تعريف در آورند،گويند:الفلان و (1)الفلانة.
آنگه بيان كرد كه اين تبرّا براى چه باشد،گفت: لَقَدْ أَضَلَّنِي عَنِ الذِّكْرِ ،كه مرا گمراه كرد از ذكر،يعنى قرآن.و گفتند:محمّد-عليه السّلام-و خداى تعالى هر دو را در قرآن ذكر خواند. بَعْدَ إِذْ جٰاءَنِي ،پس ازآن كه به من آمد. وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً ،و شيطان آدمى را مخذول كننده است و رهاكننده،از راه راستش به گمراهى برد كه: لَقَدْ أَضَلَّنِي ،آنگه در راهش رها كند. وَ كٰانَ الشَّيْطٰانُ لِلْإِنْسٰانِ خَذُولاً ،او فعول است به معنى فاعل،بناى مبالغه.و اين آيت اگرچه بر سببى آمد در حقّ دو شخص معيّن،حكم او عامّ است در هر دو دوست كه ايشان اجتماع (2)و اتّفاق كنند بر معصيت.و شاعر در اين معنى بيتى چند گفت (3):
تجنّب قرين السّوء و اصرم (4)حباله***فان لم تجد عنه محيصا فداره
و احبب حبيب الصّدق و احذر مراءه***تنل منه صفو الودّ ما لم تماره
و فى الشّيب ما ينهى الحليم عن الصّبا***اذا اشتعلت نيرانه في عذاره
ديگرى گفت:
اصحب خيار النّاس حيث لقيتهم***خير الصّحابة من يكون عفيفا
و النّاس مثل دراهم ميّزتها***فوجدت فيها فضّة و زيوفا
و لبشّار من ابيات:
اذا قلّ ماء الوجه قلّ حياؤه***و لا خير في وجه اذا قلّ ماءه
و قارن اذا قارنت حرّا فانّما***يزين و يزري بالفتى قرناءه
و اقلل اذا ما قلت قولا فانّه***اذا قلّ قول المرء قلّ خطاءه
و للعطوى:
اذا انكرت اخلاق الصّديق***فلست من التّحيّر في مضيق
ص : 216
طريق كنت تسلكه زمانا***فاشبغ (1)فاجتنبه الى طريق
و لآخر:
و قائل كيف تهاجرتها (2)***فقلت قولا فيه انصاف
لم يك من مثله (3)ففارقته***و النّاس اشكال و الاف
و به هر حال چون چنين باشد،مرافقت او را به مفارقت بدل بايد كرد و مؤالفت او را به مخالفت،چنان كه ابو الاسود الدّئليّ گفت:
رأيت امرءا كنت لمّا أنله***أتاني فقال اتّخذني خليلا
فخاللته ثمّ اكرمته***و لم استفد من لدنه فتيلا
فالفيته غير مستعتب***و لا ذاكر اللّه الّا قليلا
الست حقيقا بتوديعه***و اتبع ذلك صرما جميلا
و لقد احسن قائل هذه الابيات في صديق السّوء،حيث قال:
و لمّا رأيتك لا فاسقا***ظريفا (4)و لا انت بالعابد
و ليس عدوّك بالمتّقي***و ليس صديقك بالحامد
ذهبت بك السّوق سوق الرّقيق***فناديت هل فيك من زايد
على رجل قاطع للصّديق***كفور لانعمه جاحد
فما جاءني رجل واحد***يزيد على درهم واحد
فبعتك منه بلا شاهد***مخافة ردّك بالشّاهد
و ابت الى منزلي غاضما***و حلّ[البلاء] (5)على النّاقد
و در اين معنى واعظ بر (6)قول رسول-عليه السّلام،پس اقتدا به او كن،چون گفت:
مثل الجليس الصّالح كمثل الدّاريّ ان لم يحذك من عطره علقك من ريحه،و مثل الجليس السّوء كمثل صاحب الكيران ان لم يحرقك من
ص : 217
شرار ناره علقك من نتن دخانه، مثل همنشين نيك چنان است كه مثل عطّار،اگر عطر خود به تو ندهد،بوى عطر او در تو گيرد.و مثل همنشين بد چون خداوند كوره است،اگر جامۀ تو به شرار آتش بنسوزد،بوى دود او در تو گيرد.
و حقيقت دان كه هر دوستى و دشمنى كه نه براى خداى باشد،آن پشيمانى بار آرد،
لقوله-عليه السّلام: الحبّ في اللّه و البغض في اللّه ،دوستى و دشمنى براى خداى بايد كرد،قال اللّه تعالى:
الاخلاء يومئذ بعضهم لبعض عدوّ الّا المتّقين (1)،هر دوستى كه نه براى خداى باشد وبال بود و دشمنى گردد.
وَ قٰالَ الرَّسُولُ يٰا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً ،حق تعالى حكايت كرد از شكايت رسول با او از قوم خود،گفت چنين گفت رسول من محمّد كه:اى خداوند من!قوم من اين قرآن مهجور كرده اند.در او دو قول گفتند:يكى آن كه، متروك كرده اند اين قرآن را من الهجر،به او ايمان نمى دارند و نمى خوانند و كار نمى بندند.و گفته اند:من الهجر و هو الهذيان،يعنى گفتند:اين قرآن هذيان و هوس است من جنس كلام النّائم و المجنون.
انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:هركه او قرآن بياموزد و بداند،و مصحف در آويزد و در او ننگرد و تعهّد نكند،روز قيامت در او (2)آويزد و گويد:بار خدايا!اين بنده مرا مهجور كرد،از ميان من و او حكم كن،و اين بر سبيل توسّع و تمثّل (3)گفت.
آنگه براى تسلّى رسول-عليه السّلام-گفت: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰا ،و همچنين (4)كرديم هر پيغامبرى را دشمنى از كافران،يعنى نه اوّل پيغامبر تويى كه او را كافران دشمن گرفتند.و معنى اين«جعل»حكم باشد و تسميه،يعنى ما ايشان را دشمن او خوانديم و حكم كرديم به آن،و حكم[و] (5)تسميه تبع محكوم و مسمّى باشد. وَ كَفىٰ بِرَبِّكَ هٰادِياً وَ نَصِيراً ،و خداى تو بس است تو را ره نماينده و يارى كننده.و نصب او بر تميز است.
ص : 218
وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،آنگه حكايت كرد از كافران كه،ايشان از وجهى دگر طعنه زدند در قرآن،گفت گفتند كافران:چرا اين قرآن بر محمّد به يك جمله فرونفرستادند ،مفرّق (1)كردند آيت آيت سورت سورت؟چرا چنان نكردند كه تورات و انجيل به يك بار (2)فروفرستادند (3)؟ از اين سؤال بعضى علما جواب اين گفتند:براى آن كه كتابها به يك بار نوشته بر پيغامبرانى خواننده فرستادند،و اين كتاب بر (4)پيغامبرى امّى فروفرستادند نانويسنده، براى[اين] (5)آيت آيت فرستادند.
بعضى دگر گفتند:در او ناسخ و منسوخ خواست بودن،به يك بار نشايست فرستادن،چنان كردند كه چون ناسخ در آمد حكم منسوخ برداشت.
و جواب درست از اين آن است كه (6):مصلحت در باب انزال قرآن معتبر است، چون مصلحت در تفريق بود به يك بار نشايست فرستادن،و حق تعالى اشارت به اين معنى فرمود في قوله: كَذٰلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤٰادَكَ ،همچنين تا دل تو به آن بر جايگاه داريم،و اين معنى لطف است.و گفتند:معنى آن است تا بر تو آسان بود حفظ و ياد گرفتن آن. وَ رَتَّلْنٰاهُ تَرْتِيلاً ،و ما آن را مرتّل كرديم.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مبيّن كرديم آن را.نخعى و حسن (7)گفتند:مفرّق كرديم (8)آن را به بيست و سه سال فروفرستاديم .ابن زيد گفت:يعنى مفسّر كرديم آن را.و«ترتيل»گشاده و هويدا خواندن باشد،من قولهم:ثغر مرتّل،اى مفلّج،قال اللّه تعالى: وَ رَتِّلِ الْقُرْآنَ تَرْتِيلاً (9)، و اصل او تبيين باشد.
وَ لاٰ يَأْتُونَكَ بِمَثَلٍ ،آنگه گفت:اين كافران مثلى (10)نيارند به تو و مثلى نزنند تا كار تو به آن باطل كنند يا وهنى در او پديد آرند،الّا و ما حقّى بياريم كه آن مثل ايشان را باطل كند بر نيكوتر تفسيرى و بيانى.
ص : 219
آنگه وصف آن مشركان كرد و شرح حال ايشان در مآلشان (1)،گفت: اَلَّذِينَ يُحْشَرُونَ عَلىٰ وُجُوهِهِمْ إِلىٰ جَهَنَّمَ ،آنان كه ايشان را حشر كنند،يعنى زنده كنند.
و«على»تعلّق دارد به محذوفى،و تقدير آن كه:فيحسبون على وجوههم الى جهنّم، و ايشان را بر روى به دوزخ كشند. أُوْلٰئِكَ شَرٌّ مَكٰاناً ،ايشان بدترين خلقان باشند به جايگاه،چه جايگاه ايشان دوزخ بود و از آن بدتر جاى نيست. وَ أَضَلُّ سَبِيلاً ،و گمراه تر به راه.و نصب هر دو بر تميز است.
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خلقان را روز قيامت بر سه گروه حشر كنند:گروهى سواران باشند،و گروهى پيادگان كه بر قدم مى روند رفتنى تيز،و گروهى را بر روى مى كشند.
آنگه در حديث موسى-عليه السّلام-گرفت و گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسَى الْكِتٰابَ ،ما موسى را كتاب داديم،يعنى تورات. وَ جَعَلْنٰا مَعَهُ أَخٰاهُ هٰارُونَ وَزِيراً ،و برادرش را (2)هارون را با او وزير كرديم.و«وزير»فعيل باشد به معنى مفاعل (3)،يعنى موازر و معاون،و آزره أي اعانه.و حق تعالى ايشان هر دو برادر را نبوّت داد و به يك جاى به فرعون و قوم او فرستاد تا پشت و يار يكديگر باشند.
فَقُلْنَا اذْهَبٰا ،گفتيم ايشان را كه:بروى به آن قوم كه آيات و دلالات ما را تكذيب كردند و دروغ داشتند،يعنى گروه فرعون.و در كلام محذوفى هست اين جا، و التّقدير:فكذّبوهما فَدَمَّرْنٰاهُمْ تَدْمِيراً ،ايشان را تكذيب كردند،ما ايشان را هلاك كرديم و دمار از ايشان بر آورديم.و الدّمار،الهلاك.
وَ قَوْمَ نُوحٍ ،و قوم نوح را چون پيغامبران را به دروغ داشتند غرق كرديم ايشان را.
و نصب او بر فعل محذوف است،و التّقدير:و أَغْرَقْنٰاهُمْ ،و اوّل (4)بيفگند لدلالة الثّاني عليه،و مثله قوله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (5).
وَ جَعَلْنٰاهُمْ لِلنّٰاسِ آيَةً ،و ايشان را به علامتى و عبرتى كرديم،و به دست نهاديم براى ظالمان و كافران عذابى سخت مولم،جز آن عذاب كه در دنيا به ايشان رسيد.
ص : 220
وَ عٰاداً وَ ثَمُودَ (1) ،نصب او بر فعلى مقدّر است كه سياقت و معنى بر او دليل مى كند،و التّقدير:و اهلكنا عادا و ثمود،و نيز هلاك كرديم عاد و ثمود را كه قوم هود و قوم صالح بودند چون كافر شدند به ايشان. وَ أَصْحٰابَ الرَّسِّ ،و نيز اصحاب الرّس را.
و در اصحاب الرّس خلاف كردند مفسّران.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعتى بودند خداوندان چاهها در بيابان.وهب منبّه گفت:رسّ نام چاهى است معروف،گروهى آنجا فرود آمده بودند و اصحاب مواشى و چهار پايان بودند و بت پرست بودند،خداى تعالى شعيب را به ايشان فرستاد،و شعيب بيامد و ايشان را به اسلام دعوت كرد.
اجابت نكردند و بر كفر اصرار كردند،و شعيب را ايذاء كردند،خداى تعالى شعيب را گفت:من اين كافران را هلاك خواهم كردن،عذر برانگيز با ايشان.شعيب انذار كرد ايشان را و مبالغت كرد،التفات نكردند،خداى تعالى چندان كه پيرامن آن چاه بود كه ايشان فرود آمده بودند به زمين فروبرد با جملۀ آنان كه آنجا بودند از آدمى و چهار پايان و مال و آنچه داشتند.
قتاده گفت:«رسّ»نام ديهى (2)است[به فلج اليمامه،خداى پيغمبرى فرستاد به اهل آن ديه،او را بكشتند،خداى تعالى ايشان را هلاك كرد.بعضى دگر گفتند:
اصحاب الرّسّ] (3)بقيۀ قوم صالح بودند،و«رسّ»آن چاه بود كه ايشان اين جا فرود آمده بودند،و آن چاهى است كه خداى تعالى گفت: وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (4).
سعيد جبير و ابن كلبى گفتند:ايشان را پيغامبرى بود نام (5)حنظلة بن صفوان،و به زمين ايشان كوهى بلند بود كه آن را فيح (6)گفتند و سيمرغ آنجا مأوى داشت،و آن مرغى است كه از او بزرگتر مرغ نباشد و همه لونها بر او باشد.و او را عنقاء براى آن خوانند كه دراز گردن است.او از آن كوه در آمدى و هر مرغى را كه ديدى صيد
ص : 221
كردى.يك روز در آمد (1)هيچ مرغ نيافت كودكى كوچك را ديد بر بود و ببرد،و روزى ديگر دخترى را ببرد.آن وقت شكايت با پيغامبر وقت كردند،او دعا كرد و گفت:اللّهمّ خذها و اقطع نسلها،بار خدايا بگير او را و نسل او را منقطع گردان! صاعقه اى بيامد و او را بسوخت و او را نسل نماند،دگر اثر او نديدند.پس عرب مثل زدند چيزهاى نايافت را به عنقاء مغرب،گفت:پس از آن آن قوم پيغامبر خود را بكشتند،خداى تعالى هلاك (2)بر آورد ايشان را.
كعب الاحبار و مقاتل و سدّى گفتند:اصحاب الرّسّ،اصحاب«يس (3)»بودند، و«رسّ»،نام چاهى است به انطاكيه كه ايشان حبيب نجّار را كه«مؤمن آل يس» بود بكشتند و در آنجا فگندند.
بعضى دگر مفسّران گفتند:اصحاب الرّس،اصحاب الاخدود بودند،و رسّ اخدود ايشان بود.
محمّد بن اسحاق روايت كرد از محمّد (4)كعب القرظيّ كه،رسول-عليه السّلام گفت:اوّل كس كه روز قيامت به بهشت رود بندگكى (5)سياه باشد،و آن آن بود كه خداى تعالى پيغامبرى را به شهرى فرستاد كه در آنجا خلقى عظيم بودند،از ايشان كسى ايمان نياورد مگر بنده اى سياه.آنگه اهل آن شهر بر پيغامبرشان برون (6)آمدند و او را بگرفتند و چاهى بكندند و او را در آن چاه فگندند (7)،و سنگى بزرگ بياوردند و بر سر آن چاه نهادند.
آن غلام سياه هر روز برفتى و پشته اى هيزم گرد كردى و بفروختى و طعامى خريدى و بياوردى و به آن چاه فرودادى و به تنهايى آن سنگ برگرفتى و با جاى نهادى به يارى خداى تعالى.مدّتى همچنين مى بود (8)،يك روز بيامد و به عادت هيزم گرد كرد و در پشت گرفت،چون خواست تا بردارد او را نعاسى پديد آمد و بخفت،
ص : 222
خداى تعالى خوابى بر او افگند،هفت سال خفته بود،يك لحظه بيدار شد و از اين پهلو برآن پهلو گرديد دو هفت سال ديگر خفته بماند،چهارده سال (1).آنگه بيدار شد و گمان برد كه ساعتى خفته است،برخاست (2)و هيزم در پشت گرفت و به بازار آورد و بفروخت.
آنگه بيامد تا طعام به پيغامبر آرد (3)به آن جايگاه،چندان كه چاه طلب كرد نيافت و در آن مدّت آن قوم پشيمان شدند (4)و پيغامبرشان را از چاه برآوردند و به او ايمان آوردند و او مدّتى با ايشان بود،آنگه فرمان يافت،و او در آن مدّت احوال آن غلام سياه پرسيد،گفتند:ما خبر نداريم از حال او،پس اهل رسّ ايشان اند،و اين قول درست نيست براى آن كه در اين حديث چنان است كه ايشان ايمان آوردند،و خداى ذكر ايشان در قرآن به كفر كرد و گفت (5):ايشان را هلاك كرديم.
و قولى ديگر آن است كه،روايت كردند از (6)زين العابدين-عليه السّلام-از پدرش حسن بن على از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه:مردى از اشراف بنى تميم به نزديك او (7)آمد و او را پرسيد (8)كه:«اصحاب رسّ»كه اند،و در كدام عصر بودند؟ و پيغامبر ايشان كه بود؟و جاى ايشان كجا بود؟و به چه چيز هلاك شدند؟كه من در كتاب خداى تعالى ذكر ايشان مى يابم و خبرشان نمى دانم؟ اميرالمؤمنين (9)-عليه السّلام-گفت:مرا چيزى (10)پرسيدى كه كس از من نپرسيده است پيش از اين،و كس تو را خبر ندهد پس از من بدان يا[ا] (11)خاتميم،كه ايشان گروهى بودند كه درخت صنوبر پرستيدندى،و آن درخت را شاه درخت خواندندى،و آن درخت يافث بن نوح كشته بود بر كنار چشمه اى كه آن را«دوشاب»گفتندى، كه اين چشمه براى نوح،گشادند پس از طوفان،و ايشان را اصحاب الرّسّ براى آن
ص : 223
خواندند كه ايشان پيغامبر خود را در زمين داشتند،و ايشان پيش (1)سليمان داود بودند و ايشان را دوازده ده بود بر كنار جويى كه آن را«رسّ»گفتند (2)از (3)بلاد مشرق و آن جوى را به ايشان بازخواندند،و در آن روزگار جويى نبود از آن بسيارآب تر (4)و خوش آب تر،و هيچ شهر از آن آبادان تر و بسيار اهل تر نبود.و بزرگترين اين ديه ها،ديهى بود نام او«اسفند باد» (5)،و مسكن ملك ايشان آنجا بود و پادشاهشان را نام تركون (6)بن عامور بن ناوش بن شاون بن (7)نمرود بن كنعان بود،و اين چشمه و اين درخت صنوبر در اين ديه بود،و (8)جز آن كه مردمان آن ولايت از دانه هاى آن درخت هركسى دانه گرفته بودند و به ديه خويشتن برده و بكشته،و درختان بسيار از آن صنوبر آنجا پيدا شده بود،و ايشان آب آن چشمه بر خويشتن حرام كرده بودند،ازآنجا آب نخوردندى،و چهار پايان را آب ندادندى.و اگر كسى ازآنجا آب برگرفتى او را بكشتندى و گفتندى (9):اين حيات خدايان ماست نبايد كه از او نقصان كنند.
و ايشان را در هر ماهى عيدى بودى،به نزديك آن درخت كه بر در ديه (10)ايشان بودى.هر ماهى بر در ديهى (11)ديگر بيامدندى و آن درخت (12)بياراستندى به انواع حرير كه بر او صورتها بودى.آنگه گاو و گوسفند (13)بسيار بياوردندى و آنجا قربان كردندى و آتش برافروختندى آنجا و اين ذبايح در آتش افگندندى،چو (14)دود و غبار (15)آن در هوا شدى و آسمان بپوشيدى،ايشان (16)درخت را سجده كردندى و بگريستندى (17)و تضرّع كردندى و گفتند[ى] (18):اى خداى ما!از ما راضى شو.شيطان بيامدى و شاخ آن درخت بجنبانيدى و از ساق درخت آواز دادى (19)بمانند آواز كودكى كه:خشنود شدم
ص : 224
از شما اى بندگان من.ايشان را دل خوش شدى ازآنجا برگشتندى و به لهو و نشاط مشغول شدندى و به خمر خوردن و معازف آن روز و آن شب (1)چون نزديك (2)آن ديه (3)بزرگتر رسيدندى،اهل آن ديه (4)به استقبال ايشان آمدندى كوچك و بزرگ،و آنجا سراپرده اى زدندى كه بر او انواع صورت بودى،و آن را دوازده در بودى براى هر دهى (5)درى و از برون (6)آن سراپرده درخت را سجده كردندى و اضعاف آن قربانها كه به نزديك آن درخت كرده بودندى به نزديك آن (7)درخت بكردندى و تضرّع بسيار كردندى.ابليس بيامدى و شاخه هاى اين (8)درخت بجنبانيدى سخت،و به آواز بلند آواز دادى و ايشان را وعدۀ بسيار و امانىّ بسيار دادى.ايشان سر بر داشتندى و نه چندان نشاط و خرّمى كردندى كه آن را حدّى بودى،و به لهو مشغول شدندى دوازده شبانه روز به عدّ (9)عيدها كه ايشان را بودى در سال (10)،آنگه برگشتندى.
چون مدتى بر اين بودند،خداى تعالى پيغامبرى را به ايشان فرستاد از فرزندان يهودا بن يعقوب،مدّتى دراز در ميان ايشان بود و ايشان را دعوت كرد و با خداى خواند اجابت نكردند و اصرار كردند و تمادى بر كفر.چون مدّتى دراز بر آمد و ايشان كفر و طغيان از حدّ ببردند،پيغامبرشان به نزديك آن درخت حاضر آمد و بديد آنچه ايشان مى كردند.دلتنگ شد،دعا كرد و گفت:بار خدايا!اينان بى فرمانى از حدّ ببردند و از عبادت اين درخت بازنمى ايستند.بار خدايا!يا آتشى (11)به ايشان نماى،يا اين درخت بخوشان (12).خداى تعالى آن درخت خشك كرد،ايشان را سخت آمد و مضطرب شدند و گفتاگوى (13)كردند در آن معنى و دو فرقه شدند.
گروهى گفتند:اين سحر اين پيغامبر است كه پيغامبر خداى آسمان و زمين است،خواست تا شما را به طاعت خود آرد (14)،و روى شما با خود گرداند.و گروهى
ص : 225
گفتند:اين از آن است كه خدايان شما بر شما خشم گرفتند كه رها كرده اى تا اين مرد ايشان را دشنام مى دهد و عيب مى كند.و بر جمله اتّفاق كردند (1)كه اين مرد را ببايد كشتن تا رضاى خدايان خود حاصل كنيم.بيامدند و گنگها بساختند دراز از ارزيز به فراخناى چاهى،و بر يكديگر نهادند تا به فراز زمين آن چشمه،آنگه آبى كه در او حاصل بود بپرداختند و در آنجا چاهى بكندند و آن پيغامبر را در (2)چاه كردند و آن بت مهين (3)را كه از سنگ بود بياوردند و بر سر آن چاه نهادند،گفتند:تا ناله و فرياد او اين بت مهين ما شنود تا باشد كه از ما راضى شود،و آن پيغامبر در آن چاه مى ناليد و خداى را دعا كرد تا خداى تعالى قبض روح او كرد.
آنگه خداى تعالى جبريل را گفت:اين بندگان كافر نعمت را طول حلم و انات من مغرور كرد،ساليان است تا عبادت جز من مى كنند و پيغامبر مرا بكشتند،من از ايشان انتقام خواهم كشيدن،و سوگند خوردم به عزّت خود كه ايشان را نكال و عبرت جهانيان گردانم.
آنگه چون نوبت عيد ايشان بود،بر عادت به عيد رفتند و به سجده و قربان و به لهو و نشاط مشغول شدند،خداى تعالى بادى بفرستاد سرخ سخت،ايشان از آن بترسيدند و بهرى با بهرى مى گريختند،خداى تعالى فرمان داد زمين را تا در زير پاى ايشان سنگ كبريت گشت،و ابرى سياه از بالاى سر ايشان باستاد (4)و آتش بر ايشان بباريد و ايشان در آنجا گداخته شدند چنان كه ارزيز در آتش گداخت،اين است قصّۀ اصحاب الرّس كه پرسيدى.
بعضى دگر گفتند از اهل علم،اصحاب الرّسّ دو بودند:امّا يكى از ايشان بدوى بودند اهل خيمه و خداوندان مواشى و چهار پايان بودند (5)،خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد او را بكشتند.آنگه وليّى را بفرستاد،آن ولى با ايشان جهاد كرد و با ايشان مناظره و مجادله كرد و گفت:شما چه چيز مى پرستى؟گفتند:
خداى ما در اين درياست،و دريايى بود كه ايشان بر كنار آن دريا بودند.و هر ماه يك بار
ص : 226
شيطانى (1)از آن دريا بر آمدى،و ايشان قربان كردندى او را.اين ولى ايشان را گفت:چه گويى اگر وقت آن كه اين معبود شما از دريا برآيد من او را بخوانم او پيش من آيد ذليل و منقاد،شما ايمان آرى؟گفتند:ايمان آريم.بر اين،عهد و ميثاق كردند.چون وقت بود برفتند،اين شيطان از دريا بر آمد چون حوتى،گردنى دراز.بر چهار حوت نشسته تاجى بر سر نهاده،ايشان سجده كردند او را.اين ولىّ گفت:ايتنا طوعا او كرها بسم اللّه الكريم .آن شيطان پياده شد در حال و ذليل مى آمد تا پيش او،گفت:آن ديگران را بيار،ايشان را نيز بياورد و پيش او اسير و ذليل باستاد (2).آن ولىّ گفت:ديدى كه او اسير و منقاد خداى من است كه به نام خداى من چگونه ذليل گشت!آنگه گفت:برو ذليل و اسير.او برفت،و ايشان ايمان نياوردند،خداى تعالى بادى بر ايشان گماشت تا همه را با آنچه داشتند از انعام و مواشى و مال و اثاث (3)در دريا ريخت.آن پيغامبر با قوم بيامدند و آنچه توانستند كه از مالها بر (4)سر آب بود از مالهاى ايشان به غنيمت بر گرفتند.اين يك گروه بودند.
و امّا اصحاب رسّ ديگر:ايشان جماعتى بودند كه ايشان را جويى بود كه آن را رسّ خواندند،و ايشان را نسبت با آن بود،و در ميان ايشان پيغامبران بسيار بودند،و هيچ پيغامبر برنخاستى (5)در ميان ايشان و الّا او را بكشتندى.و اين جوى از ميان آذربيجان (6)و ارمينيه (7)بود،از آن جانب كه به آذربيجان (8)بود آتش پرست بودند،و بهرى از ايشان دختران به خانه پرستيدندى (9).و عرض اين جوى ايشان سه فرسنگ بود،و در شبانه روزى يك بار ارتفاع كردى چندان كه تا به نيمۀ كوهها بر آمدى و از زمين ايشان به در نشدى،خداى تعالى در يك ماه سى پيغامبر به ايشان فرستاد،هر روز يكى،همه را بكشتند.خداى تعالى پيغامبرى فرستاد و او را به نصرت مؤيّد كرد و
ص : 227
وليّى با او بفرستاد مجاهد.
و در بنى اسرايل دعوت پيغامبران (1)بودى و جهاد به اوليا،و پيغامبر به نفس خود جهاد نكردى،آن ولىّ بيامد و با ايشان جهاد كرد حقّ مجاهدت،و ايشان با او قتال كردند،خداى تعالى ميكائيل را بفرستاد و آن در وقت آن بود كه گندم دانه سخت كرده بود،و آن وقتى بود كه گندم به آب محتاج تر بود،و آن جوى ايشان را ره به دريا كرد تا آب او در دريا ريخته شد،و از بالا (2)چشمه هايى بينباشت و فرشتگان را بفرستاد تا هركجا در زمين ايشان جويى و چشمه اى بود همه بينباشتند،و ملك الموت- را بفرستاد تا چهارپايان ايشان را جان برداشت،و خداى بادى بفرستاد تا هرچه ايشان را بود از متاع و اثاث (3)و مال صامت بپراگند در سر كوهها و بيابانها و شكستهاى زمين،و بقايايى كه بماند در خانه هايى (4)كه باد به او نرسيد از زر و سيم و حلىّ و حلل (5)،خداى تعالى زمين را فرمود تا فروبرد.در روز آمدند،و نزديك ايشان هيچ نبود از هيچ نوعى مال (6)،و آبى نبود كه بازخوردندى (7)و كشتهاشان بخوشيد (8)، گروهى اندك عند آن ايمان آوردند.و خداى تعالى عند آن ايشان را برهانيد،و آن بيست و يك مرد بودند و چهار زن،و باقى كه بماند (9)از زنان و مردان و كودكان شصد تن (10)هلاك شدند.
آن (11)جماعت كه ايمان آورده بودند،بازآمدند،آن شهر ديدند (12)خراب شده (13)و خان ومانها (14)زير و زبر شده،خداى تعالى را بخواندند به اخلاص و گفتند:بار خدايا!ما را آبكى اندك بده چندان كه ما به آن تعيّش كنيم و بسيار نبايد تا طاغى
ص : 228
نشويم (1)،خداى تعالى اجابت كرد ايشان را و آن آب بگشاد،و بيش ازآن كه ايشان خواستند بداد ايشان را ازآنجا كه صدق نيّت ايشان دانست.ايشان بر طاعت و ايمان به خداى مقام كردند تا مرگ به ايشان رسيد.
پس از ايشان،از نسل ايشان گروهى منافقان پديد آمدند كه،در ظاهر ايمان گفتند و در باطن كافر بودند،خداى تعالى فروگذاشت ايشان را،ايشان معاصى بسيار كردند و از جمله معاصى ايشان آن بود كه عمل قوم لوط پيش گرفتند،و زنان را ترك كردند بكلّى تا زنان شبق شدند،شيطانه (2)بيامد بر صورت آدمى،گفتند:آن «دلهاث» (3)بنت ابليس بود،و ايشان را سحّاقگى بياموخت،و پيش از آن كس سحّاقگى نكرده بود.
و دليل بر صحّت اين آن است كه از صادق-عليه السّلام-روايت كردند كه او گفت:از پدرم (4)باقر پرسيدند حديث اصحاب الرّس،گفت:ايشان را سحّاقات بودند (5)،خداى تعالى به اوّل شب صاعقه بر ايشان افگند،و به آخر شب خسفى و ايشان را هلاك كرد و منازلشان خراب،اين قصۀ اصحاب الرّس است،على- اختلاف الرّوايات.
و«رسّ»در لغت هر چيزى باشد كنده چون چاه و گور و معدن،و جمع او رساس بود،قال:
سبقت الىّ فرط باهل***تنابلة يحفرون (6)الرّساسا
ابو عبيده گفت:رسّ هرآن چاهى باشد كه به سنگ برآورده باشند.
وَ قُرُوناً بَيْنَ ذٰلِكَ كَثِيراً ،جمع قرن (7)باشد،و آن اهل عصرى باشند و جماعتى بسيار كه ايشان را هلاك كرديم.
وَ كُلاًّ ضَرَبْنٰا لَهُ الْأَمْثٰالَ ،و همه را براى او مثلها زديم.و«كلّ»،موحّد اللّفظ
ص : 229
مجموع المعنى است،براى آن گفت: ...وَ كُلٌّ أَتَوْهُ دٰاخِرِينَ (1).
وَ كُلاًّ تَبَّرْنٰا تَتْبِيراً ،و همه را هلاك كرديم،تفعيل من التّبار و هو الهلاك.
مؤرّج و اخفش گفتند:تتبير،تكثير فعل باشد.
قوله: وَ لَقَدْ أَتَوْا عَلَى الْقَرْيَةِ الَّتِي أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ -الآية،آنگه تنبيه[را] (2)گفت:آمدند اين كافران بدان ديه كه باران بد بر او بارانيدند (3)،يعنى سنگ،و آن دههاى (4)قوم لوط بود پنج ديه:چهار را خداى هلاك كرد و يكى رها كرد كه آن عمل خبيث نكردندى.آنگه بر سبيل تنبيه گفت: أَ فَلَمْ يَكُونُوا يَرَوْنَهٰا ،نمى بينند اينان اين ديهها را هلاك رسيده بيران شده در اين سفرها كه مى روند از كجا ايمن اند كه به ايشان همان معامله رود!آنگه گفت:ايشان اميد نمى دارند،يعنى نمى ترسند،و اين «رجا»به معنى خوف است،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (5).
نُشُوراً ،زنده شدن را،يقال:نشر اللّه الموتى نشرا و نشورا،اين فعل هم لازم است و هم متعدّى كالرّجع و الرّجوع.
وَ إِذٰا رَأَوْكَ ،آنگه با خطاب رسول آمد گفت:چون تو را بينند اين كافران إِنْ يَتَّخِذُونَكَ ،«ان»،به معنى«ما»ى نفى است،هركجا«ان»بود و به دنبال او «الّا»،بود به معنى«ما»ى نفى بود،نگيرند (6)تو را جز به سخريّت و استهزاء.
أَ هٰذَا الَّذِي ،اين از جملۀ آن جايهاست كه قول حذف كردند،گويند:اين است كه خدايش به پيغامبرى فرستاد،و مفعول به از كلام حذف كرد،و كلام آنگه مشروح تر بودى كه او بر جاى بودى،و التّقدير:أ هذا الّذي بعثه اللّه رسولا.و گفتند:اين،در شأن ابو جهل آمد و اين گفتار او گفت.و نصب«رسولا»بر حال است از مفعول.
إِنْ كٰادَ ،«ان»مخفّفه است از ثقيله،و علامت او«لام»است در خبر او، كقوله: ...وَ إِنْ كٰانَتْ لَكَبِيرَةً (7)،و تقدير آن كه:انّه كاد،اى انّ الامر و الشّأن،او انّ محمّدا كاد،نزديك آن است كه محمّد ما را از خدايان ما گمراه گرداند،اگر نه
ص : 230
آنستى كه ما برآن صبر مى كنيم ما را برگردانيدى از آن،و جواب«لو لا»بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لازالنا (1)عنها،خداى تعالى گفت بر سبيل وعيد: وَ سَوْفَ (2)يَعْلَمُونَ ،بدانند آنگه كه عذاب بينند كه كيست كه گمراه تر است.
آنگه خطاب كرد با رسول،گفت: أَ رَأَيْتَ ،ديدى آن كافر (3)را كه خداى (4)به هوا گرفت،و آن آن بود كه مشركان سنگى و صنمى مانند جمادى پيش گرفتندى و مى پرستيدندى،چون يكى از آن نكوتر بديدندى آن كه داشتندى از معبود (5)چندين ساله بينداختندى و آن معبود گرفتندى.
عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به«هوا»شهوت است،يعنى به دنبال شهوت اند و آن را عبادت (6)و مراعات مى كنند،چنان كه عابدان معبودان خود را. أَ فَأَنْتَ تَكُونُ عَلَيْهِ وَكِيلاً ،تو بر او وكيلى تا او را از اين فساد و ضلال برون (7)آرى،يعنى رها كن اينان را با كار خود.اين آيت و مانند اين منسوخ باشد به آيت جهاد.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ ،يا پندارى كه بيشترينه ايشان مى شنوند يا خرد دارند: إِنْ هُمْ إِلاّٰ كَالْأَنْعٰامِ ،نيستند ايشان الّا چون چهار پايان،بلكه ايشان گمراه تراند براى آن كه بهايم از مصالح خود آن داند كه ايشان نمى دانند،و بهايم طاعت خداوندش دارد،و آن كه او را علف دهد و مراعات كند،و اين كافران طاعت خداوند خود نمى دارند كه خالق و رزاق ايشان است.و نصب«سبيلا»بر تميز است.
قوله تعالى:
أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ اَلظِّلَّ وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاكِناً ثُمَّ جَعَلْنَا اَلشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً (45) ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَيْنٰا قَبْضاً يَسِيراً (46) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَللَّيْلَ لِبٰاساً وَ اَلنَّوْمَ سُبٰاتاً وَ جَعَلَ اَلنَّهٰارَ نُشُوراً (47) وَ هُوَ اَلَّذِي أَرْسَلَ اَلرِّيٰاحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً (48) لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً وَ نُسْقِيَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً وَ أَنٰاسِيَّ كَثِيراً (49) وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَيْنَهُمْ لِيَذَّكَّرُوا فَأَبىٰ أَكْثَرُ اَلنّٰاسِ إِلاّٰ كُفُوراً (50) وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً (51) فَلاٰ تُطِعِ اَلْكٰافِرِينَ وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ جِهٰاداً كَبِيراً (52) وَ هُوَ اَلَّذِي مَرَجَ اَلْبَحْرَيْنِ هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ وَ هٰذٰا مِلْحٌ أُجٰاجٌ وَ جَعَلَ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً (53) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ مِنَ اَلْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً (54) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُهُمْ وَ لاٰ يَضُرُّهُمْ وَ كٰانَ اَلْكٰافِرُ عَلىٰ رَبِّهِ ظَهِيراً (55) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ مُبَشِّراً وَ نَذِيراً (56) قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً (57) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَلْحَيِّ اَلَّذِي لاٰ يَمُوتُ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ وَ كَفىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِيراً (58) اَلَّذِي خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍ ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِ اَلرَّحْمٰنُ فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً (59) وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اُسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ قٰالُوا وَ مَا اَلرَّحْمٰنُ أَ نَسْجُدُ لِمٰا تَأْمُرُنٰا وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً (60) تَبٰارَكَ اَلَّذِي جَعَلَ فِي اَلسَّمٰاءِ بُرُوجاً وَ جَعَلَ فِيهٰا سِرٰاجاً وَ قَمَراً مُنِيراً (61) وَ هُوَ اَلَّذِي جَعَلَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً (62) وَ عِبٰادُ اَلرَّحْمٰنِ اَلَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى اَلْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ اَلْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (63) وَ اَلَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيٰاماً (64) وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اِصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً (65) إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (66) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً (67) وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ وَ لاٰ يَقْتُلُونَ اَلنَّفْسَ اَلَّتِي حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ وَ لاٰ يَزْنُونَ وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ يَلْقَ أَثٰاماً (68) يُضٰاعَفْ لَهُ اَلْعَذٰابُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهٰاناً (69) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اَللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ وَ كٰانَ اَللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً (70) وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اَللّٰهِ مَتٰاباً (71) وَ اَلَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ اَلزُّورَ وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً (72) وَ اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهٰا صُمًّا وَ عُمْيٰاناً (73) وَ اَلَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّيّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْيُنٍ وَ اِجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِينَ إِمٰاماً (74) أُوْلٰئِكَ يُجْزَوْنَ اَلْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا وَ يُلَقَّوْنَ فِيهٰا تَحِيَّةً وَ سَلاٰماً (75) خٰالِدِينَ فِيهٰا حَسُنَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً (76) قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزٰاماً (77)
پس هاگرفتيم (1)آن را به خود (2)گرفتنى اندك.
و او آن است كه كرد براى شما (3)شب را پوشش،و خواب را راحتى و كرد روز پراگنده.
و او آن است كه بفرستاد بادها را پراگنده در پيش رحمت او (4)،و بفرستاديم از آسمان آبى پاك.
تا زنده كنيم به او زمين مرده،و آب دهيم آن را از آنچه آفريده ايم چهار پايان را و مردمان بسيار (5).
و بگردانيديم اين قرآن ميان ايشان تا انديشه كنند،سرباززدند بيشترين مردمان الّا كفران (6).
و اگر خواهيم (7)ما برانگيزيم (8)در هر دهى (9)ترساننده اى.
طاعت مدار كافران را و جهاد كن با ايشان به او (10)جهادى بزرگ.
او آن است (11)كه در آميخت دو دريا را،اين خوش گوارنده (12)است و اين شور و تلخ،و بكرد ميان هر دو حايلى و منعى ممنوع (13).
او
ص : 232
آن است (1)كه بيافريد از آب آدمى،كرد او را نسبى (2)و پيوندى (3)،خداى تو توانا بوده- است.
و مى پرستند بجز خداى آنچه سود ندارد ايشان را،و زيان نكند[ايشان را] (4)و بوده است كافر بر خدايش يارى كننده (5).
و نفرستاديم تو را مگر مژده دهنده و ترساننده.
بگو نخواهم (6)از شما بر او (7)مزدى الّا آن را كه خواهد كه بگيرد (8)به خدايش راهى.
و توكّل كن بر (9)زنده اى كه نميرد،و تسبيح كن به سپاس او و بس كه (10)به گناه (11)بندگانش دانا.(12) آن بيافريد آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است در شش روز آنگه مستولى شد بر عرش خداى بخشاينده،بپرس به او داناى را (13).
و چون گويند ايشان را سجده كنى خداى (14)را،گويند:چيست رحمان،آيا (15)ما سجده كنيم از آنچه مى فرمايى (16)ما را،و بيفزايد ايشان را رميدن.
ص : 233
دائم (1)است آن كه كرد در آسمان برجها،و كرد در آنجا آفتابى (2)و ماهى تابان.
و او آن است كه كرد شب را و روز را پياپى براى آن كه (3)خواهد كه ذكر كند (4)يا خواهد كه شكر كند.
و بندگان خداى آنان كه روند (5)بر زمين خوار (6)و چون خطاب كند به ايشان نادانان گويند كه سلام عليكم (7).
[125-ر] و آنان كه باشند همه شب خداى را در سجده و برپاى ايستاده (8).
و آنان كه گويند خداى ما بگردان از ما عذاب دوزخ كه عذاب او (9)سخت بوده است.
كه (10)بد است قرارگاه و جاى مقام.
و آنان كه چون نفقه كنند (11)اسراف نكنند و تقصير نكنند (12)و باشند ميان هر دو به قاعده (13).
و آنان كه نخوانند با خداى خداى ديگر،و نكشند آن نفس را (14)كه حرام كرد خداى الّا بحق و زنا نكنند،و هركه كند
ص : 234
آن برسد به عذاب (1).
دوچندان كنند او را عذاب روز قيامت و هميشه ماند آنجا خوار.
[125-پ] الّا آن كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند آن را بدل كند خداى بدى (2)ايشان به نيكوى،و خداى آمرزنده و بخشاينده است.
و هركه توبه كند (3)و كار نكو كند (4)كه او توبه كند (5)با خداى بازشدنى.
و آنان كه حاضر نيايند (6)به دروغ،و چون بگذرند به بازى (7)،بگذرند كريم.
و آنان كه چون ياد دهند ايشان را (8)به آيات خداى ايشان بنه افتند (9)برآن كران و كوران.
و آنان كه گويند خداوند ما بده ما را از زنان ما و فرزندان ما روشنايى چشمها،و كن ما را براى پرهيزگاران پيشرو (10).
[126-ر] ايشان را پاداشت دهند (11)كوشك (12)،به آن صبرى كه كردند (13)و پيش ايشان بازبرند تحيّت (14)و سلام.
هميشه باشند در آنجا،نكوست (15)قرارگاه
ص : 235
و جايگاه.
بگو بار نگيرد (1)به شما خداى من اگر نه دعاى شما باشد،به درستى[كه] (2)به دروغ داشتى باشد (3)ملازمت عذاب.
قوله تعالى: أَ لَمْ تَرَ إِلىٰ رَبِّكَ ،حق تعالى در اين آيت تنبيه كرد مكلّفان را بر بعضى نعمتهاى خود،گفت:نمى بينى كه خداى تعالى چگونه بكشيد و بگسترد اين سايه را،و حقيقت او نابودن آفتاب باشد از جايى كه با آن كه آفتاب برآمده بود،و عرب گفتند:«ظلّ»سايه اى باشد دائم،و«فيء»سايه اى باشد كه گاهى برود و گاه آيد (4)من فاء اذا رجع.بعضى دگر گفتند:«ظلّ»سايۀ بامداد باشد و«فيء»سايۀ نماز شام (5)،و به قول شاعر استشهاد كردند-شعر:
فلا الظّلّ من برد الضّحى تستطيعه (6)***و لا الفىء من برد العشىّ نذوق
و خطاب اگر (7)با رسول است مراد جملۀ مكلّفان اند كه (8)تذكير و تنبيه است ايشان را و منّت (9)ايشان در گستردن سايه،تا ايشان در او بيارامند و از گرماى آفتاب بياسايند (10). وَ لَوْ شٰاءَ لَجَعَلَهُ سٰاكِناً ،و اگر (11)خداى خواستى اين سايه را ساكن كردى.عبد اللّه عبّاس گفت: سٰاكِناً ،اى دائما لا يزول،چنان كردى كه دائم بودى زائل نشدى،پس شما را انتفاع نبودى به آفتاب.و گفتند:ساكنا بوقوف الشّمس،و اگر خواستى (12)سايه ساكن كردى به آن كه آفتاب را بداشتى از سير.و گفتند:مراد به«ممدود»آن است كه سايه اى باشد دائم لا من زوال الشّمس من المكان،چنان
ص : 236
كه سايۀ بهشت باشد لا عن شمس في قوله: وَ ظِلٍّ مَمْدُودٍ (1).
ثُمَّ جَعَلْنَا الشَّمْسَ عَلَيْهِ دَلِيلاً ،آنگه آفتاب را بر سايه دليل كرديم و از مغايبه به خبر آمد از نفس متكلّم بر سبيل تعظيم على طريقة العرب (2)معروفة (3)من التصرّف في كلامهم و العدول من نوع الى نوع.و معنى دلالت آفتاب بر سايه آن است كه،اگر آفتاب نبودى سايه نشناختندى مردمان،نبينى كه سايه در طول و قصر و قلّت و كثرت تبع سير آفتاب بود،چندان كه آفتاب زيرتر بود سايه درازتر بود،و چندان كه آفتاب بالا گيرد سايه كوتاه مى شود.
ثُمَّ قَبَضْنٰاهُ إِلَيْنٰا قَبْضاً يَسِيراً ،آنگه اين سايه را قبض كنيم (4)با خود به طلوع آفتاب بر او قبضى اندك.و گفتند:مراد به«يسير»خفى است،و گفتند:سريع است.
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اللَّيْلَ لِبٰاساً ،آنگه بر طريق منّت و تذكير نعمت گفت:و او آن خداست كه شب را به لباس شما كرد براى آن لباس خواند كه مردم را بازپوشد به ظلمت خود چنان كه لباس،تا شما در او بيارامى و ساكن [126 پ]شوى. وَ النَّوْمَ سُبٰاتاً ،و خواب را راحت شما كرد و آسايش و قطع عمل.و اصل«سبت»،قطع باشد،و منه يوم السّبت،براى آن (5)گفتند خداى تعالى آغاز خلق آسمان و زمين كرد.و زمين روز يكشنبه كرد (6)،روز آدينه (7)تمام بكرد به وقت نماز ديگر،روز شنبه تمام كرد كه سبت مى خوانند آن را قطع كرد براى آن كه تمام شده بود،و خداى تعالى در اين روز بنى اسرايل را فرمود تا استراحت كنند از عملها،و منه السّبت الحلق،يقال:سبت شعره (8)اذا حلقه،و آن نيز قطع باشد.و نعال (9)سبتى نعلى
ص : 237
باشد كه بر او موى نباشد،قال عنتره-شعر:
بطل كأنّ ثيابه في سرحة***يحذى نعال السّبت ليس بتوأم
و ارض سبتاء،و جمعها سباتي اذا كانت منقطعة عمّا سواها،و المعنى جعلنا نومكم قطعا لاعمالكم.و گفته اند معنى آن است كه:جعلنا نومكم راحة لأبدانكم.
و (1)السّبات التّمدّد،يقال:سبتت المرأة شعرها اذا حلّته من العقص (2)،قال الشّاعر-شعر:
و ان سبّته (3)مال جثلا كانّه***سدى و اثلات من نواسخ (4)خثعما
و وجهى ديگر اين گفتند كه:معنى آن است كه (5)جعلنا نومكم نوما لا موتا (6)، براى آن كه«نوم»را به«موت»شبهتى است،از اين جا گفتند:النّوم اخو الموت (7)،و در معنى مانند اين آيت بود كه خداى تعالى گفت: وَ الَّتِي لَمْ تَمُتْ فِي مَنٰامِهٰا فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (8).
و وجه چهارم در او آن است كه:سبات نه همه نومى باشد،بل خواب بيمار را سبات خواند (9)و آن خوابى ممتدّ (10)تمام باشد،كانّه قال: وَ جَعَلْنٰا نَوْمَكُمْ سُبٰاتاً (11)،اى ممتدّا.و اين چهار وجه را چهار جواب است از سؤال آن كس كه گفت:«سبات» نوم باشد،كانّه قال:و جعل (12)النّوم نوما،خواب شما خواب كرد. وَ جَعَلَ النَّهٰارَ نُشُوراً ،و روز را حيات (13)كرد در برابر آن كه شب خواب را باشد،و خواب برادر مرگ است،يعنى به شب در خواب چون مرده باشى و در روز زنده شوى،من قولهم:
نشر الميّت نشورا،و قيل:نشورا (14)انتشارا في (15)حوائجكم،به شب خفته باشى و به روز
ص : 238
پراگنده شوى (1).
قوله تعالى: وَ هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ الرِّيٰاحَ بُشْراً (2)بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ،او آن خداست كه بفرستاد بادها را نشرا،اى ناشرا،زنده كننده (3).
ابن كثير و نافع خواندند (4):«نشرا»،به ضمّ«نون»و«شين»على جمع نشور، كرسول و رسل (5).و ابن عامر خواند:«نشرا»به ضمّ«نون»و سكون«شين»و هو لغة في نشر،كرسل و رسل و كتب و كتب،و اين روايت هارون است از ابو عمرو.و حمزه و كسائى خواندند (6)به فتح«نون»و سكون«شين»،و اين مصدرى[بود] (7)در جاى حال،اى ناشرة.و عاصم خواند:«بشرا»،به«با»ى مضموم و سكون«شين»، اى بشارة،و مثله قوله تعالى: اَلرِّيٰاحَ مُبَشِّرٰاتٍ (8)،بفرستاد بادها را بشارت دهنده به باران.
و رياح را به آن جمع كرد كه بادها چهار است:«شمال»و«جنوب»و«دبور» و«صبا».و بادى كه نه از اين چهارراه آيد«نكباء»خوانند،و بادى كه ابر آرد و درخت را باردار كند آن را لواقح[خوانند] (9)،قال اللّه تعالى: وَ أَرْسَلْنَا الرِّيٰاحَ لَوٰاقِحَ (10)... ،و ضدّ او كه (11)برگ ريزاند و ميغ پراگند آن را«عقيم»گويند،قال اللّه تعالى: ...أَرْسَلْنٰا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ (12).
وَ أَنْزَلْنٰا مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً طَهُوراً ،و از آسمان فروفرستاديم آبى پاك، پاك كننده،يعنى آب باران،و آن آبى بود هم پاك و هم پاك كننده.و طهور به معنى مطهّر است،و اين حكم آب باران است تا ما دام چيزى به او نرسد كه او را پليد كند به او رفع حدث توان كردن و ازالت نجاسات.
آنگه غرض بيان كرد در اين (13)باران فرستادن كه گفت: لِنُحْيِيَ بِهِ بَلْدَةً مَيْتاً ،تا
ص : 239
زنده كنيم به او زمين مرده را.ابو عبيده گفت:مراد به«بلدة»مكان است براى آن ميت گفت ذهابا الى المعنى.و بعضى دگر گفتند:در زمين خشك«ميت»گويند بى«ها»،و در كسى كه در حيات نبود (1)و برفته باشد«نفس ميتة»گويند،فرقا بين الحقيقة و المجاز،و قول اوّل ظاهرتر است و عرب[127-ر]بيابان را«بلد»خوانند،و «بلده»خوانند،قال الشّاعر-شعر:
و بلدة ليس بها أنيس***
وَ نُسْقِيَهُ مِمّٰا خَلَقْنٰا أَنْعٰاماً ،اى نجعله (2)سقيا لها،و آن را شرب و نصيب انعام [و] (3)چهار پايان كنيم،يقال:سقيته الماء و اسقيته،و هر دو متعدّى باشد به دو مفعول. وَ أَنٰاسِيَّ كَثِيراً ،و مردمان بسيار را.
و در«اناسىّ»خلاف كردند و (4)گفتند:جمع انسىّ است جمعا على لفظه مع «يا»النّسبة ككرسىّ (5)و كراسىّ.و گفتند:انسيّ و انس يكى باشد،و اين نسبة الشّىء الى نفسه باشد على وجه المبالغة،كالاحمريّ للاحمر،و كقول الشّاعر-شعر:
و الدّهر بالانسان دوّاري***(6) اى دوّار.و بعضى دگر گفتند:جمع انسان باشد و الاصل«أناسين»،كسرحان و سراحين،«نون»را با«يا»كردند و در«يا»ادغام كردند فصار أناسىّ.
عبد اللّه مسعود گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:هيچ سال نباشد كه باران او از سال ديگر بيشتر بود يا كمتر،خداى تعالى روزيها بخشيده است آنچه سال كفاف ايشان باشد به آسمان دنيا فرستد به كيلى معلوم و وزنى معلوم،و لكن چون (7)معصيت كنند خداى تعالى باران از ايشان بگرداند (8)با درياها و بيابانها (9).
وَ لَقَدْ صَرَّفْنٰاهُ بَيْنَهُمْ ،آنگه گفت:ما باران از ميان (10)قسمت كرديم و (11)
ص : 240
تصريف كرديم،بعضى را بسيار بداديم و بهرى را اندك.بهرى را سالى دهيم و سالى ندهيم.
و گفتند:مراد آن است[كه] (1)اين باران انواع كرديم،بعضى (2)وابل،بعضى (3)رهام،و بهرى ودق،و بهرى طلّ (4)،و بهرى و سمى،و بهرى ولى،و بهرى طشّ،و بهرى رذاذ (5).
بهرى ديگر گفتند:اين تصريف راجع است با ريح،پاره اى (6)شمال و پاره اى (7)جنوب و پاره اى (8)صبا و پاره اى (9)دبور.
آنگه غرض بيان كرد كه: لِيَذَّكَّرُوا ،اى ليتذكّروا،اين براى آن كردم تا انديشه كنند. فَأَبىٰ أَكْثَرُ النّٰاسِ إِلاّٰ كُفُوراً ،الّا آن است كه بيشتر مردمان سرباززده اند الّا كفران و جحود نمى كنند.و گفتند مراد آن است كه:ايشان را خداى باران دهد، ايشان نسبت با«انواء» (10)كنند و گويند:مطرنا بنوء العقرب،و بنوء السّرطان او الحوت،از اين برجها كه آن را برج (11)آبى گويند.
وَ لَوْ شِئْنٰا لَبَعَثْنٰا فِي كُلِّ قَرْيَةٍ نَذِيراً ،حق تعالى گفت:اگر ما خواستمانى در هر شهرى و ديهى پيغامبرى بفرستادمى (12)كه مردمان را ترسانيدى (13)و انذار كردى (14)چنان كه باران قسمت كرده ايم بر همه جايها تا به هر شهرى و ديهى مى برسد،نيز در هر شهرى پيغامبرى بفرستادمانى تا اعباء (15)نبوت بر تو آسان تر بودى،و لكن مصلحت اقتضا آن كرد كه پيغامبر جنّ و انس تو باشى.
فَلاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ ،متابعت راى ايشان مكن به دعوت ايشان تو را به اهواء (16)خود. وَ جٰاهِدْهُمْ بِهِ ،و جهاد كن با ايشان يعنى با اين كافران به آن جهادى بزرگ.
و در ضمير (17)خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است با قرآن،اين قول عبد اللّه
ص : 241
عبّاس است و حسن.و بعضى دگر گفتند:راجع است با ترك طاعت،يعنى به ترك طاعت ايشان با ايشان جهاد كن.
وَ هُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ ،و او آن خداست كه در آميخت دو دريا را:يكى درياى خوش،و يكى درياى شور و تلخ.گفتند:«مرج»ارسال الماء في مجراه باشد،كارسال الخيل في مرعاه.و بعضى دگر گفتند:«مرج»خلط باشد و آميختن، و منه قوله تعالى: ...فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ (1)،اى مختلط،و منه
قوله-عليه السّلام: كيف بك يا با (2)عبد اللّه اذا كنت في حثالة من النّاس قد مرجت عهودهم و اماناتهم فصاروا هكذا و شبّك (3)بين اصابعه، عبد اللّه عمر را گفت:چگونه باشى تو اى با عبد اللّه،چون در ميان مردمان افتى كه عهود و امانات ايشان آميخته باشد چونين شوند و انگشتان در هم افگند،يعنى همه مختلط و اصل هر دو (4)يكى است براى آن كه ستور را[كه] (5)در گياه زار فروگذارى آميخته شوند،قال الرّاجز-شعر:
رعى بها مرج ربيع ممرجا***
عبد اللّه عبّاس و مقاتل و ضحّاك گفتند:[127 پ]مرج،اى خلع احدهما على الآخر،و اين نيز به معنى اختلاط نزديك است. هٰذٰا عَذْبٌ فُرٰاتٌ ،«عذب»، آب خوش باشد كه آسان به گلو فروشود،و اصله الاستمرار،و منه عذبة اللّسان لاستمراره على الكلام،و منه العذاب لاستمرار الالم.
و«فرات»،آبى گوارنده بود،و«ملح»شور باشد،و«اجاج»سخت شود كه با تلخى زند. وَ جَعَلَ بَيْنَهُمٰا بَرْزَخاً ،اى حاجزا،و ميان ايشان حايلى و حاجزى كرد تا آميخته نشوند (6). وَ حِجْراً مَحْجُوراً ،اى مانعا ممنوعا،و قيل:سترا ممنوعا،يعنى حايلى قوى كه به هيچ وجه اختلاط نباشد آن را.
قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً -الآية،گفت:او آن خداى است كه بيافريد از آب يعنى نطفه،آدمى را. فَجَعَلَهُ ،پس كرد او را نسبى و صهرى،يعنى
ص : 242
نسبى و صهرى (1).از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-روايت كردند كه:«نسب» (2)آن است كه حرام باشد نكاحش،و«صهر»آن كه حلال باشد نكاحش.
ضحّاك و قتاده و مقاتل گفتند:نسب هفت است كه خداى تعالى بيان كرد في قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمْ أُمَّهٰاتُكُمْ وَ بَنٰاتُكُمْ وَ أَخَوٰاتُكُمْ وَ عَمّٰاتُكُمْ وَ خٰالاٰتُكُمْ وَ بَنٰاتُ الْأَخِ وَ بَنٰاتُ الْأُخْتِ (3).و صهر پنج است كه خداى تعالى بيان كرد هم در اين آيت من قوله: وَ أُمَّهٰاتُكُمُ اللاّٰتِي أَرْضَعْنَكُمْ الى قوله: إِلاّٰ مٰا قَدْ سَلَفَ (4).
ابن سيرين گفت:اين آيت در حقّ اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-آمد كه رسول -عليه السّلام-دختر به او داد فاطمه (5)را-عليها السّلام-و او بود كه جامع بود هم نسب را و هم سبب را.از جهت نسب پسر عمّش بود و از (6)سبب شوهر دخترش بود،و هيچ كس را از صحابه و اهل البيت اين هر دو به يك جاى نبود.
و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:روزى فرشته اى آمد به نزديك من كه پيش از آن نيامده بود،و چون در آمد مرا خطابى كرد كه پيش از آن (7)نگفته بود، گفت:
السّلام عليك يا اوّل يا آخر يا حاشر ،سلام بر تو باد اى اوّل و اى آخر و اى حاشر.من گفتم:اى فرشته اين چه خطاب است؟گفت:تو اوّلى (8)به آن معنى كه اوّل كس كه فرداى قيامت سر از خاك بر آرد تو باشى،و آخرى به آن معنى كه ختم و آخر پيغامبرانى،و حاشرى به آن معنى كه حشر و (9)قيامت به تو و امّت تو برخيزند.
گفتم:چه نامى تو؟گفت:محمود.گفتم:يا محمود! چه كار را آمده اى؟گفت:
جئتك لتزوّج النّور من النّور، آمده ام تا نور را به نور دهى.گفتم:آن نور كدام است كه او را به نور دهم؟گفت:
تزوّج فاطمة من عليّ، فاطمه را به على دهى كه خداى تعالى اين عقد در آسمان ببست.گفتم:همچنين كنم.چون برخواست (10)گشتن،در
ص : 243
ميان دو كتف او نگريدم،
فاذا بين كتفيه مكتوب لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه أيّدته بعلىّ و نصرته به. گفتم:يا محمود!چند گاه است كه تا اين در ميان (1)كتف تو نوشته است؟گفت:قبل ان خلق اللّه آدم باربعة و عشرين الف عام،پيش ازآن كه خداى تعالى آدم را آفريد به بيست و چهار هزار سال.
سدّى (2)روايت كرد از ابو مالك از عبد اللّه عبّاس في قوله: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً -الآية،گفت:آيت در رسول آمد-عليه السّلام-و در اميرالمؤمنين على كه فاطمه را به او داد-و او پسر عمّ رسول اللّه بود نسبش از پسر عمّى بود و سبب از مصاهره و تزويج فاطمه-عليها السّلام.
آنگه گفت:ابو بكر (3)-خطبه كرد و فاطمه را (4)خواست و عمر (5)خواست،و رسول هر دو را رد كرد و گفت:مرا نفرموده اند.آنگه على خطبه كرد (6)و رسول-عليه السّلام- اجابت كرد و بدو داد.
فاطمه گفت:يا رسول اللّه!مردمان مرا طعنه مى زنند كه پدر تو را به مردى درويش داد كه مالى ندارد،گفت:
يا فاطمة أ ما ترضين انّي قد زوّجتك اقدم النّاس سلما (7)و اكثرهم علما و افضلهم حلما، راضى نباشى كه من تو را به مردى دادم كه به اسلام از همه پيشتر است و به علم از همه بيشتر است و به حلم از همه فزون تر؟گفت:
راضى شدم به (8)آنچه خداى و رسول راضى اند براى من.
عكرمه گفت از پدرش از جدّش از عبد اللّه عبّاس كه گفت:تلقّيتها (9)من في رسول اللّه[128-ر]صلّى اللّه عليه و آله-في قول اللّه تعالى: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً ،گفت (10)از دهن پيغامبر گرفت (11)كه گفت در اين
ص : 244
آيت كه:خداى تعالى علقه شنبه (1)بيافريد و در صلب آدم نهاد،آنگه از صلب آدم به صلب شيث رسانيد،آنگه آن را مى گردانيد از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات، آنگه آن را ببخشيد و دونيمه كرد،يك نيمه در صلب عبد اللّه نهاد و يك نيمه (2)در صلب ابو طالب.از نيمۀ اوّل و فاضل تر مرا آفريد كه محمّدم،و مرا نبوّت و رسالت و كتاب داد،و از نيمۀ ديگر على را آفريد و او را طهارت و شجاعت و وصيّت داد، فذلك قول اللّه تعالى: وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً ،
فانا و علىّ خلقنا من نور واحد ،مرا و على را از يك نور آفريده اند.
ابو الحسن علىّ بن محمّد بن حمدويه القزوينى (3)روايت كرد از ابو احمد بن سليمان (4)الغازى عن الرّضا-عليه السّلام-عن آبائه-عليهم السّلام-از (5)اميرالمؤمنين علىّ -عليه السّلام-كه او گفت[رسول-عليه السّلام] (6)مرا[گفت] (7):
يا علىّ اعطيت ثلاثا لم اعطها اعطيت صهرا (8)مثلي و لم اعط و اعطيت مثل زوجتك فاطمة و لم اعط و اعطيت مثل الحسن و الحسين و لم اعط، گفت:تو را سه چيز دادند كه مرا ندادند:پدر زنى دادند تو را چون من و مرا ندادند،و جفتى دادند تو را چون فاطمه و مرا ندادند،و فرزندانى دادند تو را چون حسن و حسين و مرا ندادند.
زيد الشّحّام (9)روايت كرد از صادق-عليه السّلام-از پدرانش از حسين بن على -عليه السّلام-كه او گفت:يك (10)روز با برادرم حسن على (11)در بعضى كويهاى (12)مدينه مى رفتيم،جابر بن عبد اللّه انصارى و انس بن مالك از پيش ما بر افتادند،امّا جابر مالك نبود بر خود تا در پاى ما افتاد و بوسه بر دست و پاى ما مى داد.انس او را ملامت كرد و گفت:تو با سنه (13)و مكان تو از رسول اين مى كنى؟جابر گفت:بسيار
ص : 245
مگوى اى انس كه من آن شنيده ام از رسول در حقّ ايشان كه گمان نبردم (1)هرگز كه (2)هيچ آدمى را باشد! انس گفت (3):آن چيست (4)؟گفت:شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه گفت:
چون خداى تعالى خواست تا مرا بيافريند،نطفه اى بيافريد از نورى سپيد و در صلب آدم نهاد،آنگه مى گردانيد آن را از اصلاب طاهرين به ارحام مطهّرات (5)تا[به] (6)صلب عبد المطّلب رسانيد،[آنگه] (7)آن را به دو فرقه كرد:يك فرقه به عبد اللّه داد،و يك فرقه به ابو طالب.از عبد اللّه من آمدم و از ابو طالب (8)على.آنگه نور من به فاطمه انتقال كرد.از على و فاطمه،حسن و حسين آمدند و ايشان طاهر (9)مطهّرانند.امّا نطفۀ من (10)به حسن انتقال كرد و نطفۀ على به حسين افتاد،آنگه از او انتقال مى افتد به ائمّه تا به دامن قيامت.
امّا كيفيّت تزويج بر سبيل اختصار گفته شود-ان شاءاللّه (11).
راويان اخبار روايت كرده اند از اميرالمؤمنين (12)و عبد اللّه مسعود و عبد اللّه عبّاس و جابر عبد اللّه انصارى و انس مالك و براء بن عازب و امّ سلمه زوج النّبى (13)-عليه السّلام-كه ايشان گفتند به الفاظى مختلف و معانى متّفق كه:چون فاطمه -عليه السّلام-بالغ شد اكابر قريش از اهل سابقۀ اسلام و شرف و مال،به خواستن او برخاستند (14).رسول-عليه السّلام همه را رد كرد و هركسى را جوابى كرد (15)بر وجهى.
در جملۀ خاطبان ابو بكر (16)بيامد و گفت:يا رسول اللّه!تو اسلام من و سابقه و صحبت (17)من دانى،و آن كه من پيرى ام از قريش،و شنيده ام كه تو گفتى:
كلّ حسب
ص : 246
و نسب (1)منقطع الّا حسبي و نسبي (2)،هر نسب و سبب منقطع شود الّا نسب و سبب من (3)،مرا رغبت افتاده است كه فاطمه را به من دهى.رسول-عليه السّلام-از او اعراض كرد و جوابى نداد.دگرباره بازگفت.اعراض كرد.به بار سه ديگر گفت.
[رسول گفت] (4):يا با بكر (5)!كار فاطمه به من نيست (6)،كار او به خداست،خداى تعالى دهد او را به آن كه او خواهد.
ابو بكر بيرون آمد و اين حال با عمر بازگفت،گفت:من مى ترسم كه نبايد كه رسول را از من كراهتى باشد (7)و بر من سخطى كند (8)،و اين اعراض براى آن است.
عمر گفت:باش تا[128 پ]من بروم و من بر اين (9)خطبه كنم،اگر با من همين گويد تو ايمن باش از آنچه انديشه كرده اى.آنگه بيامد و همان سخن كه ابو بكر گفته بود بگفت.رسول-عليه السّلام-همان جواب داد (10).بازآمد (11)و ابو بكر را گفت:
جواب همان است كه تو را گفت،امّا گمان چنان است كه او را براى بعضى (12)رؤساى عرب بازگرفته است كه او را عدّتى (13)و شوكتى[باشد] (14)تا با او معتضد شود.
ايشان در اين بودند (15)عبد الرّحمن عوف در آمد و گفت:شما در چه چيزى؟اين حديث (16)با او بگفتند.عبد الرّحمن گفت:من بروم و بخواهم او را،و گمان چنان است كه به من دهد.عمر گفت چرا؟گفت:براى آن كه مرا مال بسيار است،و رسول مردى درويش است و ممكن است كه به مال مايل شود تا صرف كند بر بعضى كارهاى خود.آنگه بر خاست (17)و جامه هاى نيكو بپوشيد و طيب بر خويشتن كرد و بيامد و خطبه كرد.رسول-عليه السّلام-هيچ جواب نداد او را.عبد الرّحمن گمان برد كه رسول-عليه السّلام-براى آن توقف كرد تا او مهر معيّن كند،گفت:يا رسول اللّه!از مهر
ص : 247
چندين شتر،و چندين گوسپند،و چندين بنده،و چند (1)زر و سيم.رسول-عليه السّلام-خشم گرفت و دست دراز كرد و (2)از سنگ ريزۀ مسجد برگرفت و در كنار عبد الرّحمن عوف ريخت (3)و گفت:اين بردار تا مالت بيشتر شود،آن سنگ ريزه در دست رسول -عليه السّلام-تسبيح كرد و چون به دامن عبد الرّحمن عوف رسيد درّ و مرجان گشت، آنگه گفت:يا عبد الرّحمن!نه چند (4)بار گفتم كه كار فاطمه به من تعلّق ندارد،به خداى تعلّق دارد،و او را خداى دهد به آن كه خواهد.و اللّه اگر دگرباره از شما كسى او را از من بخواهد شكايت او را به خداى گويم.[و در آن كه سنگ ريزه بر دست رسول-عليه السّلام-تسبيح كرد] (5)كعب بن مالك الانصارى اين بيتها بگفت-شعر:
فان يك موسى كلّم اللّه جهرة***على جبل الطّور المنيف المعظّم
فقد كلّم اللّه النّبىّ محمّدا***على الموضع الاعلى الرّفيع المسوّم
و ان يك نمل البرّ بالوهم كلّمت***سليمان ذا الملك الّذي ليس بالعمي
فهذا نبىّ اللّه احمد سبّحت***صغار الحصى في كفّه بالتّرنّم
عليك (6)سلام اللّه ما هبّت الصّبا***و ما دارت الافلاك طورا بانجم
عبد الرّحمن ازآنجا برون آمد خجل شده،و با نزديك ابو بكر و عمر آمد و آنچه رفته بود بازگفت.پس از آن يك روز ابو بكر و عمر و سعد معاذ انصارى كه رئيس اوس بود حاضر آمدند (7)و اين حديث كردند،گفتند:رسول سادات و اشراف قريش را رد كرد در باب فاطمه،و همه كس خطبه كردند و رغبت نمودند،و على ابو طالب هيچ تعرّض نكرد و خطبه نكرد همانا كه منع او از آن است كه مال (8)ندارد،گمان چنان است كه خداى و پيغامبر فاطمه را براى او بازگرفته اند و لكن بياييد تا برويم و از او بپرسيم و گوييم چه منع كرد تو را ازآن كه فاطمه را از رسول-عليه السّلام- بنخواستى (9)و جمله بزرگان قريش خواستند؟اگر گويد:منع،قلّت ذات اليد است،
ص : 248
يارى دهيم او را به آنچه ممكن باشد.برخاستند (1)و به نزديك على آمدند و او را در خرماستان بعضى انصاريان يافتند كه آن را آب مى داد به اجرتى.چون ايشان را بديد ايشان را بنشاند،و آن رطبى كه حق او بود در پيش ايشان نهاد.ايشان از آن بخوردند و اين حديث با او بگفتند.
ابو بكر (2)گفت:يا ابا الحسن!خداى تعالى مجامع فضل و شرف در تو جمع كرد،و تو را به انواع كرامت مخصوص كرد،و هيچ خصلت از خصال خير ندانيم و الّا در تو موجود است،و مكان تو از رسول-عليه السّلام-از قرابت و صحبت و سابقه پوشيده نيست،و اشراف قريش (3)اين خطبه كردند و تو نكردى،چه منع كرد تو را از اين؟چرا نروى و فاطمه (4)را از رسول نخواهى كه در اين مناكحت شرف دنيا و آخرت است،و گمان ما چنان است كه خدا و پيغامبر او را براى تو بازگرفته اند (5).
چون ايشان اين سخن بگفتند،اميرالمؤمنين را آب در چشم بگرديد،گفت:
[129-ر]به هر حال جاى رغبت است،و امّا منع من يكى دست تنگى است،و يكى آن كه شرم مى دارم كه مواجهه با رسول-عليه السّلام-اين سخن (6)گويم.ايشان گفتند:به هر حال تو را اين خطبه بايد كردن،و او را تحريص كردند.
اميرالمؤمنين (7)-عليه السّلام-با خانه آمد و جامه بدل كرد و آمد تا به در حجرۀ رسول-عليه السّلام-رسول-عليه السّلام-در حجرۀ امّ سلمه بود،در بزد رسول -عليه السّلام-در به زدن (8)على (9)بشناخت پيش ازآن كه او گفت من على ام،گفت:
يا امّ سلمه!برخيز و در بگشاى كه
هذا رجل يحبّه اللّه و رسوله و يحبّ اللّه و رسوله.
امّ سلمه گفت:اين كيست كه اين منزلت دارد و تو مرا مى فرماى كه در بگشاى تا او درآيد،و خداى تعالى ما را فرمود تا حجاب كنيم؟رسول گفت:
يا امّ سلمة بالباب رجل ليس بالخرق و لا بالنّزق (10)، مردى است كه بر اين در است (11)سبك سار
ص : 249
نيست،
و هو اخي و ابن عمّي و احبّ الخلق الىّ، او برادر من است و پسر عمّ من،و دوست ترين خلقان به نزديك من.
امّ سلمه گفت:من برفتم و در بگشادم،به خدايى خداى كه او در (1)به دست مى داشت تا آنگه كه بدانست كه من در حجاب رفتم (2)،آنگه در آمد و سلام كرد و گفت:
السّلام عليك يا رسول اللّه و رحمة اللّه و بركاته. رسول-عليه السّلام-گفت:
و عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاته، و پيش رسول بنشست و ساعتى سر در پيش افگند و مى خواست تا سخنى گويد و شرم مى داشت.رسول گفت:
يا على!أ لك (3)حاجة، حاجتى دارى؟گفت:آرى يا رسول اللّه.گفت:بگو،هر حاجت كه خواهى (4)مقضى است.اميرالمؤمنين گفت:يا رسول اللّه!تو دانى كه مرا از پدر و مادر تو پذيرفته اى،و مرا به جاى فرزندان داشته اى،و پدر كرده اى مرا و تربيت كرده اى و ادب آموخته اى و بر من از مادر و پدر مشفق تر بوده اى،و تو دانى يا رسول اللّه كه ذخيرۀ من در دنيا و آخرت تويى،و حقّ من و قرابت من سابقۀ من پوشيده نيست بر تو يا رسول اللّه.و من شنيدم كه تو گفتى:
كلّ سبب و نسب منقطع الّا سببي و نسبي.
رسول-عليه السّلام-گفت:
امّا السّبب فقد سبّب اللّه و امّا النّسب فقد قرّب اللّه.
اى رسول اللّه!مرا رغبت افتاده است در فاطمه،و من به خطبت و رغبت (5)آمده ام،و مرا مى بايد تا مرا (6)از او نسلى و فرزندانى باشند.
رسول-عليه السّلام-گشاده روى شد،و در روى او بخنديد و گفت:يا على چيزى دارى تا فاطمه (7)را بدان به تو دهم؟گفت:يا رسول اللّه!احوال من بر تو پوشيده نيست كه مرا (8)اسبى و شترى آبكش و تيغى و درعى است (9).
رسول-عليه السّلام-گفت:امّا اسبت به كار بايد (10)تا بر او جهاد كنى.امّا تيغ
ص : 250
نگريزد از او تو را تا به زدن او دفع كنى از دين خداى و روى رسول خداى.امّا شتر به كار بايد (1)تا رحلى و چيزى بر او نهى.برو (2)درع بفروش.اميرالمؤمنين (3)-عليه السّلام- از پيش رسول بيامد (4)و به نمازگاه خود رفت و نماز مى كرد.
رسول-عليه السّلام-سلمان را بفرستاد گفت (5):برو على را بخوان.سلمان بيامد و گفت:اجب رسول اللّه،اجابت كن رسول خداى را.على با پيش رسول آمد،چون در آمد رسول گفت:
ابشر يا عليّ فانّ اللّه قد زوّجك بها فى السّماء قبل ان يزوّجكها (6)فى الارض، بشارت باد تو را اى على كه خداى تعالى فاطمه را به تو داد در آسمان پيش ازآن كه من او را به تو دهم در زمين.
در اين حال فرشته اى به من آمد با پرها و رويهاى مختلف كه پيش از آن نيامده بود،و مرا بگفت:
ابشر يا محمّد باجتماع الشّمل و طهارة النّسل.
من گفتم:يا فرشته!نام تو چيست؟گفت:نسطاييل (7)،يكى از جمله موكّلانم به قائمه اى از قوائم عرش.و من اين بشارت از خداى تعالى بخواسته ام،و جبريل براثر من مى آيد به تفصيل اين حال.
عبد اللّه ميمون گفت:مرا (8)روايت كرد ابو حنيفه در مكّه-و جماعتى بسيار طالبيان در پيرامن (9)او بودند ايستاده و نشسته-از ابو الزبير،از جابر عبد اللّه انصارى از رسول-عليه السّلام-حديث محمود الملك،چنان كه برفت (10)[129-پ]و قوله:
جئتك لتزوّج النّور من النّور.
رسول-عليه السّلام-گفت:اين سخن تمام نگفته بود محمود تا جبريل فروآمد و رسول را بشارت داد و گفت:خداى تعالى اين عقد بفرمود بستن در آسمان،و حريرى
ص : 251
سپيد از حريرهاى بهشت در دست من نهاد،دو سطر (1)برآن نبشته از (2)نور.من گفتم:يا جبريل (3)!چيست (4)كه اين جا نوشته است؟گفت:اين جا نوشته است كه:
خداى تعالى اطّلاعى كرد بر زمين و تو را برگزيد و رسالت داد.و بار ديگر اطّلاع كرد و براى تو برادرى و صاحبى و وزيرى (5)برگزيد و دختر تو را به او داد.من گفتم:آن كيست؟گفت:برادرت در دين و پسر عمّت در نسب-علىّ بن ابي طالب.
و خداى تعالى بفرمود خازنان بهشت را تا بهشتها بياراستند،دور و قصور و غرف و منازل او.و درخت طوبى را فرمود تا بار برگرفت به انواع حلىّ و حلل.و حور العين را بفرمود تا«يس»و«طه»و«طواسين»و«حواميم»مى خواندند.و بادهاى بهشت را فرمود تا انواع عطر و طيب در بهشت بپراگند،و بفرمود تا فرشتگان آسمانها در آسمان چهارم حاضر آمدند به نزديك بيت المعمور ملائكه صفح (6)اعلى و ملائكه آسمان هفتم و آسمان ششم و پنجم و چهارم و سيم و دوم و اوّل حاضر آمدند.و بفرمود تا منبر كرامت بنهادند بر در بيت المعمور آن منبر (7)كه آدم بر او خطبه كرد چون خداى تعالى او را اسماء بازآموخت و آن منبرى است از نور،و فرشته اى را فرمود تا برآن منبر رفت نام او «راحيل»،و او فرشته اى است.كه در ميان فرشتگان از او فصيح تر نيست و او را گفت تا خطبه كند و حمد و ثناى خداى كند (8).
و در بعضى كتب آمد كه:خطبۀ«راحيل»اين بود:
الحمد للّه الاوّل قبل اوّلية الاولين الباقي بعد فناء العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكة روحانيّين و بربوبيّته مذعنين و له (9)على ما انعم علينا (10)شاكرين حجبنا من الذّنوب و سترنا من العيوب اسكننا على السّماوات و قرّبنا الى السّرادقات و حجب علينا (11)النّهم للشّهوات (12)و جعل نهمتنا و
ص : 252
شهوتنا في تقديسه (1)و تسبيحه،الباسط رحمته الواهب نعمته جلّ عن الحاد اهل الارض (2)من المشركين و تعالى بعظمته عن افك الملحدين انذرنا بأسه و عرّفنا سلطانه توحّد فعلا في الملكوت الاعلى و احتجب عن الابصار و اظلم نور عزّته[الانوار] (3)فكان (4)من اسباغ نعمته و اتمام قضيّته (5)ان ركّب الشّهوات في بني آدم اذ خصّهم بالامر اللاّزم لينشر لهم الاولاد و ينشئ (6)لهم البلاد فجعل الحياة سبيل الفتهم و الموت غاية فرقتهم و الى اللّه المصير.اختار (7)الملك الجبّار صفوة كرمه و عبد (8)عظمته لامته سيّدة النّساء بنت خير النّبيّين و سيّد المرسلين و امام المتّقين صاحب المقام المحمود و اليوم المشهود و الحوض المورود فوصل حبله بحبل رجل من اهله صاحبه المصدّق دعوته المبادر الى[كلمته] (9)علىّ الوصول بفاطمة البتول بنت الرّسول،قال اللّه تعالى-عزّ و جلّ:(زوجت عبدي من أمتي فاشهدوا ملائكتي)، خداى تعالى گفت عقيب خطبۀ اين فرشته كه (10).پرستارم را به بنده اى (11)دادم،گواه باشى اى فرشتگان،گفت:آسمانها از خرّمى بجنبيدند (12)و خداى تعالى مرا فرمود كه:عقد ببند.من عقد بستم و فرشتگان را گواه كرد،و اين نوشته گواهى فرشتگان است بر اين حرير،و خداى تعالى مرا فرمود تا بر عوض كنم و مهرى از مشك سپيد بر او نهم و به رضوان سپارم خازن بهشت.
و خداى تعالى درخت طوبى را فرمود تا آنچه داشت از حلّى و حلل نثار كرد، آنگه ابرى بفرستاد تا درّ و ياقوت و انواع جواهر نثار كرد،و فرشتگان سنبل و قرنفل برافشاندند و حور العين برچيدند و به (13)يكديگر مى دهند و به آن فخر مى كنند تا به روز قيامت و مى گويند:اين از نثار فاطمه است.
ص : 253
آنگه فرمود تا آن ابر طومارهايى نثار كرد به مهر مشك،و فرشتگان[130-ر]گفتند:بار خدايا!اين (1)چيست؟گفت:اين وديعه هايى (2)است شيعۀ على و فاطمه را به نزديك شما تا (3)روز قيامت.[چون روز قيامت] (4)باشد بر صراط بايستند و هركس كه بر شما بگذرد كه مثقال حبّه اى از محبّت على در دل او باشد و محبّت فاطمه و فرزندانش،اين جواز به او دهى به بهشت و بيزارى از دوزخ و او را به بهشت برى بى حساب،اين حكمى است كه من كردم پيش ازآن كه خلق را آفريدم.
آنگه گفت:چون روز قيامت باشد،من بر سر صراط بايستم و اين فرشتگان با من آن طوامير (5)در دست گرفته،چون يكى از شيعۀ ما و دوستداران ما به او بگذرد، اين نامه به دست راست او دهند بر عنوانش نبشته:
براءة من العليّ الجبّار لشيعة عليّ و فاطمة من النّار. آنگه براى ايشان نجيبهايى (6)بيارايند (7)از نور پالانها بر او نهاده از ياقوت سرخ به فرش حرير و ديباى عبقرىّ سبز.اوليا برآن نجيبان (8)و فرشتگان در پس وپيش ايشان (9)به هيچ نرسد (10)الّا از راه ايشان دور شود به اجلال و اكرام ايشان،و خلايق در ايشان مى نگرند و آن كرامات مى بينند تا به در بهشت رسند (11)آن طومارها برافرازند (12)و گويند:بيايى اى خلايق و جواز خداى بخوانى (13).رضوان و خزنه گويند ايشان را:يا اولياء اللّه! اُدْخُلُوهٰا بِسَلاٰمٍ آمِنِينَ (14)،درهاى بهشت بر ايشان بگشايند، هيچ كس را از ايشان بازندارند (15)تا به اعلى درجات (16)رسند با ما در درجه (17)باشند در اعلى علّيّين.
آنگه گفت:هركه او خواهد كه خداى او را چنان زنده دارد كه ما را،و چنان
ص : 254
بميراند كه ما را،و در قيامت با ما حشر كند او را و با ما در درجۀ ما باشد،بايد تا به ما تولاّ كند و از دشمنان ما تبرّا كند،دوستان ما را دوست دارد و دشمنان ما را دشمن دارد و لعنت كند ايشان را كه خداى تعالى دشمنان ما را لعنت كرده است بر زبان پيغامبران و فرشتگان و جملۀ خلقان.
آنگه گفت:منادى ندا كرد از عرش:
[يا] (1)ملائكتي و سكّان جنّتي برّكوا على تزويج فاطمة من علىّ فقد باركت عليهما (2)، اى فرشتگان من و سكّان (3)بهشت من! مباركباد گويى بر تزويج فاطمه و على كه من بر ايشان بركت كردم.
راحيل گفت:و كدام بركت باشد عظيم تر از كرامت تو ايشان را،و بشارت (4)ايشان را به بهشت،و ايشان هنوز در بند دنيايند.
خداى تعالى گفت:يا راحيل!از بركت من بر ايشان آن است كه من ايشان را بر محبّت خود جمع كردم،و از فرزندان ايشان امامانى كردم كه عالميان را دعوت كنند با دين من و به ايشان حجّت انگيزم بر خلقانم تا به روز قيامت.
آنگه جبريل گفت:خداى مرا فرموده است تا تو را بگويم كه (5)فاطمه را به على دهى و ايشان را بشارت دهى به دو پسر زكىّ نجيب طاهر خيّر فاضل در دنيا و آخرت.
يا على!اين فرشته از[بر] (6)من برفت،من در حال كس فرستادم به تو و عزم مصمّم كردم بر آنكه فرمان خداى پيش گيرم در اين باب.
على گفت:يا رسول اللّه!كار من اين جا رسيده است كه خداى تعالى مرا ياد كند در ملاء اعلى؟و در بهشتها حديث من كنند؟و عقد نكاح من بر (7)آسمان بندند به حضور فرشتگان؟ رسول-عليه السّلام-گفت:يا على!خداى تعالى چون ولىّ خود را اكرام كند، آن دهد او را كه هيچ چشم چنان نديده باشد،و هيچ گوش چنان نشنيده باشد،و بر خاطر هيچ بشر چنان نگذشته باشد.
ص : 255
على گفت،من گفتم:
ربّ اوزعني ان اشكر نعمتك الّتي انعمت علىّ (1)،بار خدايا مرا توفيق ده تا شكر نعمتى كه بر من كردى بگذارم،رسول گفت:آمين.
آنگه رسول گفت:يا على!خيز و به مسجد رو كه من براثر تو مى آيم تا آنچه خداى مرا فرموده است به جاى آرم به حضور مهاجر و انصار،و ذكر كنم از فضل تو آنچه چشم تو به آن روشن شود و چشم دوستان تو در دنيا و آخرت.
اميرالمؤمنين (2)-عليه السّلام-گفت:من از نزديك رسول به در آمدم و از خرّمى نمى دانستم تا چگونه مى روند (3)،در راه بو بكر (4)و عمر (5)پيش (6)من بر افتادند،مرا گفتند:ما وراءك،چه خبر است؟گفتم:رسول فاطمه را به من داد،و گفت:خداى تعالى او را به تو داد و عقد شما در آسمان ببستند.رسول-[130-پ]عليه السّلام- براثر (7)مى آيد تا اين حديث تمام بكند.ايشان نيز شادمانه شدند و با من به مسجد آمدند (8).
براثر،رسول-عليه السّلام-در رسيد روى از خرّمى تازه و شكفته بود،گفت:
بلال كجاست؟بلال را بخواندند،گفت:برو (9)آواز ده مهاجر و انصار را.و او برفت و صحابه را جمع مى كرد و رسول-عليه السّلام-به نزديك منبر بنشست تا مردم مجتمع شدند،آنگه بر منبر شد و اين خطبه بر خواند:
الحمد للّه المحمود بنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرغوب اليه فيما عنده المرهوب من عذابه النّافذ امره في ارضه و (10)سمائه،الّذي خلق الخلق بقدرته،و ميّزهم باحكامه و اعزّهم (11)بدينه و اكرمهم بنبيّه محمّد-عليه السّلام-ثمّ انّ اللّه تعالى جعل المصاهرة سببا (12)لاحقا و امرا مفترضا (13)و شجّ بها الارحام و الزمها الانام،فقال تبارك اسمه و تعالى جدّه (14):
ص : 256
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ مِنَ الْمٰاءِ بَشَراً فَجَعَلَهُ نَسَباً وَ صِهْراً وَ كٰانَ رَبُّكَ قَدِيراً فامر اللّه يجري الى قضائه،و قضاؤه يجري الى قدره (1)،و لكلّ قضاء قدّر،و لكلّ قدر اجل و:لكلّ اجل كتاب،يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده امّ الكتاب (2).
ثمّ انّ اللّه تعالى امرني ان ازوّج فاطمة من عليّ و اشهدكم انّي قد زوّجتها ايّاه على اربع مائة مثقال فضّة.
آنگه گفت:بدانى اى معاشر مهاجر و انصار كه جبريل به نزديك من آمد و مرا خبر داد كه خداى تعالى فرشتگان را به نزديك بيت المعمور جمع كرد و ايشان را گفت:گواه باشى كه من (3)پرستارم را فاطمه را به بندۀ خود (4)دادم علىّ بن ابى طالب.
آنگه (5)بنشست و گفت:يا على برخيز و براى خود خطبه كن.اميرالمؤمنين (6)برخاست (7)و اين خطبه بر خواند:
الحمد للّه الّذي قرب من حامديه،و دنا من سائليه،و وعد الجنّة من يتّقيه،و انذر بالنّار من يعصيه،نحمده على قديم احسانه و اياديه،حمد من يعلم انّه خالقه و باريه، و مميته و محييه و سائله عن مساويه،و نستعينه و نستهديه،و نؤمن به و نستكفيه،و نشهد ان لا اله الّا اللّه وحده لا شريك له شهادة تبلغه و ترضيه و انّ محمّدا عبده و رسوله،صلاة تزلفه و تحظيه،و ترفعه و تصطفيه،انّ خير ما افتتح (8)به و اختتم (9)،قول اللّه تعالى:
وَ أَنْكِحُوا الْأَيٰامىٰ مِنْكُمْ وَ الصّٰالِحِينَ مِنْ عِبٰادِكُمْ وَ إِمٰائِكُمْ (10)--الآية.
و النّكاح ممّا امر اللّه به و رضيه (11)و اجتماعنا لما (12)قدّره اللّه و اذن فيه و قد زوّجني رسول اللّه ابنته فاطمة (13)فاسألوه و اشهدوا فانّي قد رضيت بذلك.
فقال المسلمون:أ رضيت يا رسول اللّه؟فقال:نعم و زوّجتها منه و نعم الختن و (14)
ص : 257
الاخ و هو السّيّد فى الدّنيا و الآخرة و هو من الصّالحين.
آنگه گفت:تا (1)رسول اللّه دخترش را فاطمه را به من داد،بپرسى و گواه باشى كه من راضى شدم.مسلمانان گفتند:يا رسول اللّه!بدادى و راضى شدى؟گفت:
آرى كه نيك داماد است مرا او،و نيك برادر (2)و او سيّد است هم در دنيا و هم در آخرت و از جملۀ صالحان است.
على برخاست (3)و سر بر زمين نهاد و به سجدۀ شكر خداى را تعالى گفت:
الحمد للّه الّذي حبّبني الى خير البريّة محمّد-عليه السّلام. مسلمانان گفتند:بارك اللّه فيكما و عليكما و جمع شملكما فاسعد (4)جدّكما و اخرج منكما الكثير الطّيّب، خداى مبارك گرداناد و شملتان مجتمع باد،و بختتان نيك باد.و خداى تعالى شما را فرزندان بسيار پاكيزه دهاد.
آنگه رسول-عليه السّلام-بفرمود تا طبقى به سر بياوردند و بنهادند،رسول -عليه السّلام-[گفت] (5):بربايى (6)آن (7)بربودند،و رسول-عليه السّلام-در حجرۀ (8)زنان رفت و گفت:به اين خرّمى براى فاطمه دف بر زنى،بزدند.
آنگه على را گفت:برخيز و درعت بفروش تا در اين كار صرف كنى.على گفت:من برخاستم و درع برگرفتم تا به بازار برم،در راه اعرابى از پيش من بر آمد و مرا گفت:يا على!اين درع بهايى هست؟گفتم:آرى.گفت:به چند مى فروشى؟ گفتم:به پانصد درم.دست در آستين كرد و صرّه اى برگرفت پانصد درم در او به من داد (9)[131-ر]و من درع به او دادم،و (10)درم با نزديك رسول آوردم،مرا گفت:چه كردى؟گفتم:بفروختم به پانصد درم و درمها اينك.گفت:به كى (11)فروختى؟ گفتم:به اعرابى.گفت:شناختى آن اعرابى را؟گفتم:نه يا رسول اللّه؟گفت:
ص : 258
جبريل بود،و پيش ازآن كه تو بازآمدى،درع بازآورد و درع با من داد.
آنگه ابو بكر را بخواند و مشتى از آن درم برگرفت و به او داد و گفت:يا با بكر (1)! به بازار رو و براى دختر من فاطمه چيزى بخر كه ايشان را به كار بايد (2).و سلمان و بلال را با او بفرستاد تا با او يارى كنند در حمل آن.و مشتى ديگر برگرفت و به اسماء بنت عميس داد و گفت:برو و براى فاطمه (3)طيب خر.
بو بكر (4)گفت:آن درمها كه رسول به من داده بود شست (5)و سه درم بود و به روايتى (6)شست (7)و نه.گفت:برفتم و به آن بسترى خريدم از خيش مصر (8)،پشم در او براگنده (9)،و نطعى اديم،و مخدّه اى اديم ليف در او آگنده (10)،و عبايى قطوانى،و قربه اى از آن آب،و كوزه اى چند،و سبويى چند،و مطهره اى براى وضو،و پرده اى پشمين،و به روايت وهب بن وهب القرشىّ (11)پيرهنى (12)سنبلانى به چهار (13)درم بخريد، و مقنعى به چهار درم،و تختى فرش او از (14)سازه،و حصيرى هجرى و آسيابى و قعبى براى شير و سبويى سبز.
ابو بكر گفت:از آن متاع بعضى من برگرفتم و بعضى سلمان و بعضى بلال و پيش رسول آورديم،و رسول در حجرۀ امّ سلمه بود.رسول چون در آن نگريد (15)، بگريست و سر سوى آسمان كرد و گفت:
اللّهمّ بارك لقوم جلّ آنيتهم الخزف، بار خدايا بركت كن مر قومى را كه بيشتر اثاثهاى (16)ايشان سفال است،
اللّهمّ بارك لال محمّد في جهازهم ،بار خدايا بركت كن آل محمد را بر جهازشان.
ص : 259
و باقى درم به امّ سلمه داد و گفت:نگه دار تا به وقت حاجت.
اميرالمؤمنين برفت ازآنجا و يك ماه توقّف كرد و همه دل او مشتاق و معلّق (1)آن كار بود و لكن شرم مى داشت،و هروقت كه رسول-عليه السّلام-او را ديدى و به خلوت،گفتى:يا على!مى دانى كه من بهترين زنان جهان را به تو دادم،چه نكوست جفت تو.
چون يك ماه بر اين بر آمد،عقيل گفت:يا برادر!چرا فاطمه را بازنمى خواهى تا چشم ما روشن شود به اجتماع شمل شما؟على گفت:يا برادر!و اللّه كه رغبت من بيش از اين است،و لكن حيا منع مى كند مرا.گفت:بيا تا برويم و اين حديث با رسول بگوييم.برخاستند (2)و برفتند.در راه امّ ايمن را ديدند مولاة رسول.گفت:كجا مى روى؟گفتند:پيش رسول خداى مى رويم به اين كار.گفت:شما به سلامت بازگردى،گفت:اين حديثى باشد كه به زفان (3)زنان راست آيد تا ما بگوييم.آنگه برفت و به نزديك امّ سلمه رفت و اين حديث با او بگفت.او كس فرستاد و زنان رسول را-عليه السّلام-حاضر كرد و رسول-عليه السّلام-در آمد و گفت:براى چه مجتمع شده اى؟امّ سلمه گفت:يا رسول اللّه!براى كارى كه اگر خديجه زنده بودى چشمش (4)روشن بودى.رسول-عليه السّلام-چون نام خديجه شنيد بگريست،آنگه گفت:مانند خديجه كجا باشد!تصديق كرد مرا آنگه كه مردمان مرا تكذيب كردند، و انيس من بود چون مردمان مستوحش (5)بكردند مرا،و مرا قوّت داد بر دين خداى و مواسات و مساعدت كرد با من به جان و مال،و خداى تعالى مرا فرمود تا او را بشارت دهم به خانه اى در بهشت از زمرد سبز كه در او تعبى و نصبى و ضجّتى نباشد.
زنان گفتند:يا رسول اللّه!هرچه تو از خديجه گويى بيش از آن باشد،جز آن است كه او با جوار رحمت ايزدى رفت،خداى تعالى او را مهنّا كناد و ما را با او حشر كناد.يا رسول اللّه!برادر و پسر عمّ تو-علىّ بن ابى طالب-مى خواهد كه فاطمه را با او دهى.رسول (6)گفت:چرا (7)نگفت اين حديث مرا؟گفتند:يا رسول اللّه!حيا منع-
ص : 260
مى كند او را.
رسول-عليه السّلام-گفت:يا امّ ايمن!برو و على را بخوان.او برفت و على (1)مترصّد نشسته بود تا چه جواب دهد.على چون امّ ايمن را ديد،گفت:چه گفت رسول در آنچه او را گفتى؟گفت:تو را مى خواند.على برخاست (2)و پيش رسول [131-پ]رفت شرم زده،سر در پيش افگنده.رسول گفت:يا على!مى خواهى كه جفتت را با تو دهم؟گفت:بلى يا رسول اللّه،گفت (3):
حبّا و كرامة (4)، امشب يا فردا شب-ان شاءاللّه تعالى.
آنگه امّ سلمه را گفت:آن درمهاى فاطمه كه تو را دادم بيار،بياورد (5).ازآنجا مشتى بر گرفت و به على داد و گفت:به اين گاو روغن و خرما خر و ماستينه.او برفت و بخريد.و مشتى دگر برداشت و عمر را داد كه به اين جامه خر و طيب،برفت و بخريد.
سعد معاذ آمد و ده گوسپند آورد و گاوى و شترى.سعد بن الرّبيع آمد و پنج گوسپند آورد و شترى.سعد بن خيثمه آمد و دو شتر آورد،و ابو ايّوب انصارى آمد و گوسپندى آورد و خروارى خرما.و خارجة بن زيد شترى آورد و گاوى و چهار گوسپند.عبد الرّحمن عوف آمد و پنج خروار خرما آورد.عثمان عفّان آمد و پنج خروار خرما آورد و بيست گوسپند و مشكى گاو روغن،و هركس از صحابه آمدند و هديّه اى آوردند تا هداياى بسيار جمع شد آنجا.
رسول-عليه السّلام-هديّه پذرفتى و عوض بدادى آن را و صدقه نپذرفتى.رسول -عليه السّلام-بفرمود تا آنچه گندم بود تفرقه كردند،و هركس را نصيبى داد از صحابه تا ببردند و آرد كردند و بپختند.و على را گفت:يا على امشب مرا و تو را به آن مشغول بايد بودن كه اين گاوان و گوسپندان را بكشيم.اميرالمؤمنين على مى كشت و پوست مى كند و رسول-عليه السّلام-مفصّل مى كرد كه (6)روز بود تمام كرده بودند.
اميرالمؤمنين گفت:بر دست (7)اثر خون نديدم.چون روز بود رسول-عليه السّلام-
ص : 261
كس فرستاد و صحابه را بخواند و گفت:امروز روز زفاف و خرّمى است،مرا يارى دهيد (1)،خود و مواليان خود،تا وليمۀ على بسازيم.صحابه برهنه شدند و ديگها بر بار نهادند (2)و آتش بر كردند.گروهى گوشت پاره مى كردند و گروهى مى شستند و گروهى آتش مى كردند.رسول-عليه السّلام-چون جدّ ايشان ديد،دعا كرد ايشان را، گفت:
اللّهمّ اعنهم على طاعتك و لا تؤيسهم من رحمتك و لا تخلهم من فضلك.
چون دو ساعت از روز بگذشت همه طبخها ساخته بودند و طعامها معد كرده (3).
رسول-عليه السّلام-على را گفت:برخيز و جمله مهاجر و انصار را و اهل مدينه را از مردان و مواليان و بندگان و كودكان همه را بخوان و حاضر كن،و هيچ (4)را در مدينه رها مكن كه او را نخوانى.على گفت:يا رسول اللّه!چگونه كنم (5)؟و اين قوم پراگنده اند،بعضى (6)در شهر و بعضى (7)بيرون شهر در كشتزارها و خرماستانها (8)،من چگونه رسم با ايشان؟ گفت:يا على تو بر بام اين خانه رو آواز ده (9)و بگو كه:
يا ايّها النّاس اجيبوا رسول اللّه، اى مردمان اجابت كنى رسول خداى را،كه خداى تعالى آواز تو به گوش ايشان (10)برساند و اگر (11)بهرى به مشرق باشند و بهرى به مغرب از كرامت من بر خداى همچنان كه آواز ابراهيم چون خلق را با حجّ دعوت كرد به گوش خلايق برسانيد،و ذلك قوله تعالى: وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (12).
اميرالمؤمنين على بر بام خانه رفت و آواز[در داد] (13)،خداى تعالى آواز او به گوش آنان كه در مدينه و خارج مدينه[بودند] (14)برسانيد تا همه جواب دادند و
ص : 262
گفتند:لبيك لبيك يا داعى النّبىّ و سعديك،و مردم (1)سر نهادند (2)،از هر جاى به شتاب مى آمدند.
رسول-عليه السّلام-بفرمود تا در مسجد نطعها بيفگندند و طعام بياوردند،و مردم را نان بدادند تا در مدينه هيچ (3)نماند از مردان و زنان و كودكان و بردگان الّا از آن طعام (4)بخوردند و سير شدند،و هركه خواست كه چيزى بردارد برداشت،و طعام بسيار بماند از بركت رسول-عليه السّلام.
مردم بر دگر روز بازآمدند و باقى طعام بخوردند.روز سه ديگر (5)طعام هيچ نماند جز آن گوسفند.ابو ايّوب (6)گفت:يا رسول اللّه!اين گوسفند را چه افتاده است؟بر او خشم گرفته اند،يا بر خداوندش؟يا براى آن كه مستحقر است[132-ر]كه اندك است (7)؟يا گوشتش حرام است؟و اللّه (8)من جز اين نداشتم و الّا فدا كردمى.رسول -عليه السّلام-گفت:يا با ايّوب (9)!على خواست كه تا او را بكشد،جبريل گفت:او را (10)تأخير كن كه او را شأنى و كارى خواهد بودن.
آنگه يزيد بن جبير الانصارىّ را فرمود تا آن گوسفند را بكشت و پوست بكند و بپخت.و رسول-عليه السّلام-گفت:مفصّل كن اين گوسپند را و استخوانهاش مشكن،همچنان كرد و بپخت و رسول بفرمود تا آن گوسپند تنها بنهادند.و ديگرباره ندا كردند و جمله صحابه را بازخواندند.رسول ايشان را گفت:بخورى از اين طعام به نام خداى و استخوانهاى آن را هيچ مشكنى.همچنان كردند،رسول بفرمود تا استخوانهاى او جمع كردند و در پوست نهاد (11)و دعا كرد تا خداى تعالى او را (12)زنده كرد.جبريل آمد و گفت:يا محمّد!خدايت سلام مى كند و مى گويد اگر امروز از من بخواهى كه همۀ دنيا (13)شرق و غرب و سهل و جبل و برّ و بحر زائل بكنم،و اگر
ص : 263
خواهى تا هرچه گذشته است (1)بازآرم بكنم از بزرگوارى اين نامها.
رسول-عليه السّلام-گفت:وقت را احياى آن گوسپند مى خواهم تا با[ابو] (2)ايّوب دهم كه درويش است،خداى تعالى آن را زنده كرد و رسول به ابا ايّوب داد،و خداى تعالى[ابو] (3)ايّوب را از آن نسل آن بركت (4)بسيار داد.
مسلمانان چون آن بديدند،ايشان را يقين زيادت شد.رسول-عليه السّلام-گفت:
يا با ايّوب (5)بنگر تا گوسفند تو هست؟ابو ايّوب (6)در نگريد،گفت:و اللّه يا رسول اللّه كه همان است،چه گوسپند مرا يك چشم سياه بود و يك چشم ازرق،و اين هم چنان است.و خداى تعالى شير او سبب شفاى بيماران كرد تا هر بيمارى كه از او بخوردى تن درست شدى كه (7)آن گوسپند را مردمان مدينه مبعوثه خواندندى،و عبد الرّحمن عوف در اين معنى چند بيت گفت،و هى-شعر:
عجبت لامر اللّه و اللّه قادر***على ما يشاء من خلقه و يريد
و لا عجب من (8)امر ربّي و انّما (9)***عجبت لمرء (10)في الضّلال يبيد
و من قد ثوى في قلبه الكفر و العمى***و قارنه الشّيطان فهو مريد (11)
أ لم يبصروا شاة بن زيد و حالها***و في امرها للطّالبين مزيد
الا يرجعوا عن كفرهم و ضلالهم***و قد جاءهم من ذى الجلال رشيد
و قد ذبحت ثمّ استجرّ اهابها***و فصّلها فيما (12)هناك يزيد
و انضج منها اللّحم و العظم و الكلى***فهلهله بالنّار فهو هريد
و جمّعنا حتّى نحونا لأكله***و عرّف منه العظم و هو جديد
أتى باهاب الشّاة و العظم أجرد (13)***و نحن له فيما هناك شهود
فجلّله بالبرد ثمّ دعا به***و لم يك من ربّ السّماء بعيد
فاحيا له ذو العرش و اللّه قادر***فعادت بحال ما يشاء يعود
ص : 264
عثمان عفّان (1)رسول را پرسيد كه:يا رسول اللّه!چه دعا خواندى كه خداى تعالى (2)زنده كرد؟گفت،گفتم:
الهي انت خلقتها و انت افنيتها و انت (3)قادر على اعادتها فاحيها (4)يا حىّ لا اله الّا انت.
چون مردم متفرق شدند،رسول-عليه السّلام-امّ سلمه را بخواند و امّ ايمن را و سوده (5)و حفصه (6)و زنان مهاجر و انصار را و گفت:به كار فاطمه قيام كنى و او را بيارايى.
عائشه گفت و امّ ايمن گفت (7):چون در نزديك او شديم تا او را بياراييم،نورى ديديم[ميان] (8)دو چشم او تابان.عائشه گفت و امّ ايمن گفت:چون نور آفتاب و جمالى و حشمتى (9)كه مثل آن نديده بوديم.بنشستيم و در آراستن او گرفتيم،او جامه هاى مادرش خديجه بياورد.آن جامه ها در او پوشانيديم،و آن طيب كه خريده بودند (10)بر او مى كرديم،او گفت:مرا پاره اى طيب است من بروم و آن (11)بيارم.آنگه برفت و پاره اى گلاب آورد كه ما هرگز چنان نشنيده بوديم (12)،و چيزى ديگر آورد بمانند پرهاى مرغى لطيف (13)هزار بار از مشك اذفر خوش تر (14).
امّ سلمه گفت:اين چيست يا بنت رسول اللّه؟گفت:امّا اين آب عرق رسول است[132-پ]كه در وقت گرمگاه كه او در آمدى عرق كرده،من آن عرق او بگرفتمى (15)،در جايى جمع مى كردم (16).
و امّا اين زغب:مردى به نزديك پدرم آمدى،او را دحية الكلبىّ (17)گفتندى،چون
ص : 265
برخاستى (1)از او چيزكها بيفتادى،من برگرفتمى،امروز كه مرا به كار است (2)پيش آوردم.
رسول-عليه السّلام-اين حديث مى شنيد،گفت:يا بنيّة (3)!آن دحية الكلبىّ نبود،آن جبريل بود،و لكن خنك تو را كه طيب تو از پر جبريل امين است (4)،و عرق پيشانى سيّد المرسلين است.
آنگه گفت:از اين (5)چه عجب است كه خداى تعالى او را از ميوۀ بهشت آفريد (6)كه جبريل به من آمد روزى و سيبى از بهشت به من آورد و گفت:اين سيب بخور و با اهلت مواقعه كن كه خداى تعالى تو را روزى خواهد كردن (7)سيّدۀ زنان اوّلين و آخرين.من آن سيب بخوردم و با خديجه خلوت كردم،به فاطمه او بار گرفت.او حورى انسى است،و اصل او از بهشت است،و مرجع او با بهشت خواهد بودن (8).
اميرالمؤمنين على گفت:من نماز ديگر در نزديك رسول شدم،او استغفار و تسبيح مى كرد،مرا گفت:يا على!سازى كه مى بايد كردن بكن كه امشب اهل تو را با خانۀ تو خواهند آوردن.گفت:من با خانه رفتم و پاره اى ريگ نرم بياوردم و بگستردم آنجا،و چوبى فراگرفتم (9)كه از اين ديوار تا آن ديوار نهادم كه جامه بر او افگنند،و پوست گوسپندى بود بازافگندم و مخدّه اى از ليف بود (10)بنهادم،و آنچه خريده بودند از جهاز فاطمه-كه شرح داديم-با خانۀ من آوردند.
رسول،اسماء بنت عميس را بفرستاد به دختران عبد المطّلب و به زنان مهاجر و انصار،گفت:ايشان را از من سلام برسان و بگو كه رسول خداى مى گويد كه:امشب فاطمه با خانۀ على مى شود،حاضر آيى.رسول-عليه السّلام-نماز شام و خفتن كرد (11)و با خانه آمد.آن زنان جمله حاضر آمده بودند،گفت (12):در صحبت فاطمه امشب بروى
ص : 266
و او را به خانۀ على برى،و خرّمى كنى،و رجز خوانى،و فحش نگويى و چيزى كه خداى نپسندد (1)،و تكبير و تحميد خداى گويى.
ايشان بيامدند و فاطمه را بياراستند و حليّى (2)كه او را بود از ميراث خديجه-رضى اللّه عنها-بر او كردند،و چادرى در سر او دادند،و هفتاد حور (3)فروآمدند از بهشت و گرداگرد او در استادند،و آنجا رفتند و مى گفتند:لا اله الّا اللّه ما اكرم محمّدا (4)و اهل بيته على اللّه،چه گرامى اند محمّد و اهل البيت او بر خداى.
جابر بن عبد اللّه الانصارىّ گفت:رسول-عليه السّلام-بفرمود تا استر (5)شهبايش را زين كردند،و او را بر نشاند.و سلمان را فرمود:تا عنان او گرفت،و رسول -عليه السّلام-با او (6)برفت و اهل البيت (7)از:حمزه و عقيل و جعفر (8)و جز ايشان،در پيش مى رفتند و با سلاح.و در روايت جابر جبريل-عليه السّلام با هفتاد هزار فرشته در صحبت ايشان بود،و ميكاييل با هفتاد هزار فرشته.و زنان رسول-عليه السّلام-در پيش مى رفتند و رجز مى گفتند.اوّل كس كه از ايشان رجز گفت،امّ سلمة الخير بود كه مى گفت-شعر:
سرن بعون اللّه جاراتي***و اشكرنه في كلّ حالات
و اذكرن ما انعم ربّ العلى***من كشف مكروه و آفات
فقد هدانا بعد كفر و قد***انعشنا ربّ السّماوات
و سرن مع خير نساء (9)الورى***تفديك عمّاتي (10)و حالات
يا بنت من فضّله ذو العلى***بالوحى منه و الرّسالات
اين (11)مى گفت و زنان بيت اوّل (12)بازمى گفتند.رسول-عليه السّلام-چون اين بشنيد شاد شد و او را دعا كرد به خير.
ص : 267
آنگه عائشه پيش آمد و اين رجز (1)مى گفت:
يا نسوة استرن بالمعاجر***و اذكرن ما يحسن في المحاضر
و اذكرن ربّ النّاس اذ تحصّنا (2)***بدينه مع كلّ عبد شاكر[133-ر]
فالحمد للّه على افضاله***و الشّكر للّه العزيز القادر
سرن تهادين كذا بفاطم***بنت النّبىّ ذى الكمال الفاخر
سرن بها تستر في ثيابها***و حسنها مع الجمال الزّاهر
سرن بها فاللّه اعلى ذكرها***و خصّها منه بطهر طاهر
زنان همچنين بيت اوّل بازمى گفتند.چون عائشه خاموش شد،حفصه آغاز كرد و اين رجز مى گفت-شعر:
فاطمه يا خير (3)نساء البشر***و من لها وجه كوجه القمر
فضلك اللّه على ذا الورى***بفضل من خصّ باى الزّمر (4)
زوّجك اللّه فتى فاضلا***اعني عليّا خير من فى الحضر
فسرن جاراتي بها انّها***كريمة بنت عظيم الخطر
اعنى النّبىّ (5)المصطفى احمدا***اكرم مبعوث اتى بالسّور (6)
آنگه معاذه امّ سعد بن معاذ پيش آمد با زنان عبد الاشهل (7)و اين رجز مى گفت-شعر:
اقول قولا فيه ما فيه***و اذكر الخير و ابديه
محمّد خير بني آدم***ما فيه من كبر و لا تيه
بفضله عرّفنا رشدنا***فاللّه بالخير يجازيه
فالشّكر للّه و سبحانه***على جزيلات اياديه
نحن الّذي (8)اختارنا ربّنا***من بين ذا الخلق (9)لواليه
ص : 268
و ننصر الدّين بأسيافنا***و نقمع الكفر و نخزيه
صويحباتى فاسمعوا (1)قولي (2)***اقولها للّه (3)ارضيه
و ارتجى العزّ بافضاله***من خالق الخلق و منشيه
فنحن مع بنت نبىّ الهدى***ذى شرف (4)قد مكنت فيه
في ذروة شامخة اصلها***فما ارى شيئا يدانيه
آنگه تكبير كرد،و زنان با او تكبير كردند.
چون به در سراى رسيدند مردان برگشتند و زنان در سراى (5)شدند و اشعار مى خواندند و دست مى زدند،و رسول-عليه السّلام-در سراى ديگر شد و على به مسجد بود.رسول كس فرستاد و او را بخواند.او پيش رسول آمد سر در پيش افگنده از فرط حيا.
رسول-عليه السّلام-او را بر خود بنشاند،و امّ ايمن را گفت:برو و فاطمه را بيار.
او بيامد و گفت (6):اجيبي رسول اللّه،رسول خداى را اجابت كن.او گفت:بر رسول كيست؟گفت:على (7).بگريست،گفت:و احيائى!چگونه آيم پيش رسول و مردى ديگر با اوست!من گفتم (8):جان من فداى تو باد!او از تو بيگانه نيست،شوهر و پسر عمّ توست و نزديكترين مردمان است (9)به نسب و سبب.
آنگه دست او را گرفت و او را مى آورد (10)شرم زده.چون پيش رسول آمد،رسول بگريست و او را بر ران راست خود نشاند (11)و او را در بر گرفت و گفت:جان پدر مگرى كه اوان فرح است (12).آنگه دست على گرفت و دست فاطمه در دست او نهاد، گفت:بگير كه تو سزاوارترى به او،و
و نعم الختن و نعم الاخ و نعم الصّاحب [انت] (13)، و تو نيك داماد و برادر و رفيقى مرا.
ص : 269
آنگه گفت:
مرحبا ببحرين (1)يلتقيان و نجمين يقترنان، مرحبا به دو دريا كه به هم رسيدند و به دو ستاره كه به يكديگر پيوستند.
آنگه فاطمه را گفت:پيش او چون پرستار باش تا او تو را چون بنده باشد.آنگه على را گفت:نيك زن (2)است زن تو (3).فاطمه را گفت:نيك شوهر (4)است شوهر تو.
آنگه گفت:
بارك اللّه عليكما و فيكما و اسعد جدّكما و اخرج منكما الكثير الطّيّب، خداى مبارك كناد بر شما و نيك بادى و از نسل شما فرزندان پاكيزه بسيار بدهاد.
آنگه به در آمد و در (5)فراگرفت و عضادۀ در به دست گرفت و گفت:
طهّركما [اللّه] (6)و طهّر نسلكما،انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما،استودعكما اللّه و استخلفه عليكما ،خداى پاك بكناد شما را از نسل شما را،من به صلح ام با آن كه با شما به صلح است،به جنگم (7)با آن كه با شما به جنگ است،شما را به خداى مى سپارم.
آنگه زنان را گفت:بازگردى كه رحمت بر شما باد[133-پ]زنان جمله برفتند.رسول بازنگريد (8)يك زن بر فاطمه بود و نمى رفت.رسول گفت:اين زن كيست كه نمى رود؟گفت:يا رسول اللّه!من اسماء بنت عميس ام.گفت:
چرا نرفتى؟گفت:يا رسول اللّه!مى خواهم تا وصايت خديجه به جاى آرم.
گفت:آنچه وصيّت است؟گفت:روزى به نزديك خديجه حاضر بودم،و فاطمه پيش او بود در او نگريد و بگريست.گفتم:براى چه مى گويى؟و آنچه خداى تو را داده است كس را نداد؟گفت:همچنين است،و خداى را براى آن شكر مى كنم،و لكن انديشۀ من از آن است كه من با پيش خداى شوم و فاطمه تنها ماند و به وقت آن كه (9)به شوهر دهند كس نباشد كه تعهّد او كند و انيس او باشد.وصيّت
ص : 270
مى كنم تو را و سوگند مى دهم بر تو به خداى-عزّ و جلّ-كه اگر تو در حيات باشى اين تيمار بدارى و فاطمه را تنها رها نكنى.
رسول-عليه السّلام-بگريست و او را دعا[كرد و] (1)گفت:
اللّهمّ استر اسماء و احفظها في ليلها و نهارها و استرها في دنياها و آخرتها و اقض لها حاجاتها. آنگه گفت:يا اسماء!نكو انديشه كرده اى،سه روز تا هفته اى (2)بر او باش تا او تنها نماند (3).
چون رسول برفت فاطمه از شرم چراغ بنشاند.اسماء گفت:چندان (4)نور از روى فاطمه بتافت تا (5)خانه روشن شد.
على گفت:من در روى فاطمه نگريدم،مرا هيبتى بگرفت براى آن كه فاطمه- عليها السّلام-نيك نيك ماننده بود به رسول-عليه السّلام-به روى و قامت و رفتن و گفتن و شمايل و اشارات.گفت:به گوشۀ خانه بنشستم ساعتى.اسماء گفت كه، على گفت (6):يا بنت رسول اللّه!مرا وردى است دستور باشى (7)تا آن ورد بگزارم (8)؟ فاطمه گفت:صواب باشد،و او نيز برخاست (9)و در پى او ايستاد (10)و نماز مى كرد (11)تا صبح بر آمد.
چون روز شد،رسول-عليه السّلام-بيامد و در بزد در بزدنى (12)برفق،و گفت:
السّلام عليكم ء ادخل رحمكم اللّه. اسماء گفت:بجستم و در بگشادم،و ايشان از نزد (13)بامداد در زير گليمى بودند.چون رسول در آمد،خواستند تا برخيزند.رسول سوگند داد بر ايشان كه بر حال خود باشى.آنگه بيامد و بر سر اينان (14)ايشان بنشست، و پايها در ميان ايشان كرد،يك پاى على در بر گرفت و يك پايش فاطمه.آنگه
ص : 271
گفت على را كه:يا على!چگونه يافتى اهلت را؟گفت:
نعم العون هى على طاعة اللّه ،نيك يار است او بر طاعت خداى.فاطمه را (1)بپرسيد همين جواب داد.
آنگه على را گفت:كوزه اى آب بيار.بياورد.رسول-عليه السّلام-آياتى از قرآن برآن خواند و باد در او دميد و على را گفت:بازخور،و بقيّتى در او رها كن.
همچنان كرد.رسول-عليه السّلام-آن آب بر روى و سينۀ على ريخت و گفت:
اذهب اللّه عنك الرّجس و طهّرك تطهيرا. آنگه بار (2)ديگر آب بخواست و آياتى (3)قرآن بر او خواند و فاطمه را گفت:بازخور و پاره اى رها كن در او.همچنان كرد.
رسول آن آب (4)بر روى فاطمه ريخت و گفت:
اذهب اللّه عنك الرّجس و طهّرك تطهيرا. آنگه ايشان را دعا بكرد و بيرون آمد و گمان برد كه ايشان در شب همچنان با يكديگر خفته بودند.جبريل-عليه السّلام-آمد و رسول را گفت و از كار ايشان خبر داد و اين آيت آورد: تَتَجٰافىٰ جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضٰاجِعِ (5)-الآية.
روز ديگر رسول-عليه السّلام-در نزديك ايشان رفت هريكى را در گوشه اى ديد نشسته،دست ايشان گرفت و بياورد ايشان را و بر نمطى (6)از آن خديجه نشاند و گفت:بايد كه تا به يك جاى باشى.و خديجه براى آن كه فاطمه را دوستر داشتى از دگر دختران،چه او كهتر بود،و او را دو دختر ديگر بود:زينب و رقيّه،هر دو را به حيات خود به شوهر داد به مكّه،رقيّه را به عتبة بن ابي لهب داد،و زينب را به ابو العاص بن الرّبيع.حليى (7)و متاعى كه او را بود براى فاطمه بنهاد.
رسول-عليه السّلام-شب ديگر به نزديك ايشان آمد و حسوى بساختند و به يك جاى بخوردند.و رسول ايشان را به خداى سپرد به مسجد آمد و نماز مى كرد تا به روز، و ايشان را دعا مى كرد[134-ر].
روز سيم وقت سحرگاه بيامد و در بزد.اسماء در باز كرد و ايشان در زير عبا
ص : 272
بودند،خواستند تا جدا شوند،رسول گفت:
على حالكما. آنگه على را گفت:يك ساعت به مسجد رو.او بيرون رفت.فاطمه را گفت:چگونه مى يابى شوهرت را؟ گفت:
خير بعل، بهتر شوى (1)،آن كه (2)است كه زنان قريش مرا طعنه مى زنند و مى گويند:
انّ اباك زوّجك فقيرا معدما لا مال له،پدر تو تو را به مردى درويش داده است كه از دنيا مالى ندارد.
رسول-عليه السّلام-گفت:يا فاطمه!بدان كه پدرت درويش نيست،و شوهرت درويش نيست،و خداى تعالى خزاين و گنجهاى زمين بر من عرضه كرد از زر و سيم، من قبول نكردم و اختيار آخرت كردم.و اگر تو آن بدانى كه پدرت مى داند،دنيا و زينت دنيا در چشم تو زشت گردد.بدان كه اين زنان كه اين گفتند نه بر طريق شفقت گفتند،من تو را به مردى داده ام (3)
اقدمهم سلما و اكثرهم علما و اعظمهم حلما ،به اسلام از همه پيشتر است[و به علم از همه بيشتر] (4)و به حلم از همه عظيم تر.و بدان كه تا خداى تعالى در آسمان تو را به على نداد،من تو را در زمين به او ندادم،و بدان كه خداى تعالى در (5)زمين اطّلاعى كرد و دو مرد را برگزيد:يكى را پدر تو كرد و يكى را شوهر تو كرد،نيك شوهر (6)است اين شوهر تو.در او عصيان مكن به آنچه تو را فرمايد.آنگه دعا كرد ايشان را و گفت:
اللّهمّ اجمع شملهما (7)و الّف بين قلوبهما (8)و اجعلهما و ذرّيّتهما من ورثة جنّة النّعيم و ارزقهما ذرّيّة طاهرة طيّبة مباركة و اجعل في ذرّيّتهما البركة و اجعلهم ائمّة يهدون بأمرك الى طاعتك و يأمرون بما يرضيك، بار خدايا جمع اينان (9)مجتمع دار،و دلهاشان به هم آر،اينان را و فرزندان اينان را وارثان بهشت نعيم (10)كن،و فرزندانى پاكيزه روزى كن اينان را،و بر فرزندان ايشان بركت كن،و ايشان را امامانى كن كه به فرمان تو راهنمايان خلقان باشند.
ص : 273
آنگه على را گفت:
يا ابا الحسن نعم الزّوج زوجتك، نيك زن است زن تو،و اين از جملۀ حور العين است،چه اين (1)از ميوۀ بهشت آفريده است با او مدارا كن.
فانّها بضعة منّي يسوؤني (2)ما ساءها و يسرّنى ما سرّها و انّ اللّه تعالى يغضب بغضبها (3)و يرضى برضاها (4)، او پاره از اندام من است آنچه او را دژم (5)بكند مرا دژم (6)بكند و آنچه او را خرّم (7)بكند مرا خرّم بكند،و خداى-عزّ و جلّ-از خشم او خشم گيرد و از رضاى او راضى شود.
آنگه گفت:يا ابا الحسن (8)!نبايد كه من فردا تو را بينم و بر تو اثر عرس نبينم و بر تو اثر عرس نباشد (9).فاطمه گفت (10):يا رسول اللّه!من شرم دارم از اسماء كه او مدّتى است تا خدمت (11)مى كند و من نتوانم خدمت كردن،براى من خادمه اى فرماى.رسول -عليه السّلام-گفت:خادمه اى خواهى يا چيزى كه از خادمه بهتر باشد؟گفت:و آن چيست يا رسول اللّه؟گفت:آن كه به عقب هر نمازى سى و چهار بار تكبير كنى، و سى و سه بار تسبيح،و سى و سه بار تحميد،اين بر زبان صد است و در ترازو هزار.
يا فاطمه! هيچ كس نباشد كه هر بامداد و شبنگاه (12)اين تسبيح بكند و الّا خداى تعالى او را مهمّات دنيايى و آخرتى (13)كفايت كند.
آنگه رسول-عليه السّلام-اسماء را گفت:تو نيز به سلامت بازگرد -
جزاك اللّه خيرا (14). اسماء بازگشت و ايشان تنها (15)ماندند (16)و اميرالمؤمنين (17)به فرمان و اشارت رسول خلوت ساخت با فاطمه (18).رسول-عليه السّلام-بر دگر روز در آمد و به ديدار
ص : 274
ايشان چشم روشن كرد.
فاطمه (1)رسول (2)را گفت:يا رسول اللّه!آن شب كه مرا به اين جا آوردى،زنانى را ديدم كه به جمال ايشان و صورت ايشان هرگز هيچ كس را نديدم و ايشان بر شكل زنان دنيا نبودند.رسول-عليه السّلام-گفت:ايشان حور العين بودند كه خداى تعالى به عرس تو فرستاد ايشان را،و كرامت تو را،و كرامت شوهر تو را.
ايشان در اين بودند (3)،كسى آمد و گفت:يا رسول اللّه!زنان قريش به تهنيت مى آيند با حلّه ها و حليها.رسول-عليه السّلام-انديشه كرد،گفت:همين ساعت اين زنان درآيند آراسته با حلّه ها و اين[134-پ]دخترك ايشان را بيند و بازماند.بار خدايا!حلّه اى فرست براى فاطمه كه ايشان مانند آن نديده باشند تا شماتت نكنند.
جبريل آمد و براى او حلّه اى آورد از بهشت كه قيمت او هرچه در دنيا (4)ندانستند.
فاطمه آن حلّه در پوشيد و بنشست و ايشان در آمدند،چون آن حلّه ديدند متحيّر بماندند گفتند:يا فاطمه!اين حلّه از كجا آورده اى (5)كه همانا كه در دنيا (6)نباشد و ما نديده ايم و نشنيده؟گفت:
هذا من عند اللّه ،[اين] (7)از نزديك خداست.
چون اسماء بنت عميس برفت،كارى كه در خانه بود همه فاطمه را بايست كردن.يك روز خسته شد بخفت.اميرالمؤمنين به در سراى آمد و در بزد،كس جواب نداد و آواز آسيا مى آمد كه مى گرديد و گاهواره حسن على (8)مى جنبيد.على (9)از شكاف (10)در نگريد فاطمه خفته بود و آسيا مى گرديد و گاهواره مى جنبيد.عجب داشت (11)،بيامد و رسول را بگفت،رسول گفت:
[أ ما علمت] (12)انّ للّه فى الارض ملائكة موكّلين بمعونة آل محمّد، خداى را تعالى فرشتگانى هستند موكل به معونت آل محمّد.
ص : 275
اميرالمؤمنين گفت:و اللّه كه من با او چنان زندگانى كردم كه او را نيازردم و كراهت او اختيار نكردم،و او در من هرگز عاصى نشد،و چيزى (1)نكرد كه رضاى من نبود تا[با] (2)جوار رحمت ايزدى رفت.و هرگه كه در او نگريدم هر غم كه مرا بود برفت،و تا او از دنيا برفت من شادمانه نشدم.
اين جمله اى است (3)از قصّه تزويج فاطمه (4)-صلوات اللّه عليها-و اگرچه اين قصّه دراز شد،تبرّك را نبشته آمد تا تنبيه باشد بر بعضى فضايل ايشان-صلوات اللّه عليهما (5).
قوله تعالى: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه حق تعالى پس از اين در حديث مشركان گرفت و گفت:ايشان مى پرستند بدون خداى چيزى كه ايشان را منفعت نكند و نتواند،و مضرّت نكند و نتواند ازآن كه جماد است. وَ كٰانَ الْكٰافِرُ عَلىٰ رَبِّهِ ظَهِيراً ،و كافر يار است شيطان را بر خداى تعالى،[يقال:ا] (6)ظهرت فلانا على فلان و اعنته عليه،فلان را بر فلان يارى دادم،يعنى ياور بودم.و گفته اند:معنى آن است كه ظَهِيراً ،اى ذليلا مهينا متروكا مطر[و] (7)حا وراء الظّهر من قول العرب:ظهرت به اذا طرحته وراء ظهرك فلا تلتفت اليه،يعنى كافر به نزديك خداى ذليل و مهين باشد به منزلت كسى كه او را (8)پس پشت افگنند و با او ننگرند.
آنگه رسول را گفت:ما تو را نفرستاديم الّا تا بشارت دهنده و ترساننده باشى، يعنى كار تو اين است،تو حفيظ و و كيل اينان نه اى،اينان را با من گذار (9).
آنگه گفت: قُلْ مٰا أَسْئَلُكُمْ ،بگو اى محمّد كه من از شما مزدى نمى خواهم بر اداى رسالت تا شما مرا متّهم دارى كه اين دعوت براى طمع مال مى كنم. إِلاّٰ مَنْ شٰاءَ أَنْ يَتَّخِذَ إِلىٰ رَبِّهِ سَبِيلاً ،اين استثناى منقطع است براى آن كه«من شاء ان يتّخذ»،از جنس مزد اداى رسالت نباشد،و استثناى منقطع به معنى«لكن»باشد، يعنى لكن آن كس كه (10)خواهد كه راهى كند به خداى تعالى به انفاق مال در سبيل
ص : 276
خداى تعالى.و گفتند معنى آن است كه:لكن من شاء ان يتّخذ الى ربّه سبيلا،هركه خواهد كه او به طاعت (1)خداى راهى سازد،او را نيست كه آن كند،و اين خبر را حذف كند لدلالة الكلام عليه في الوجهين.
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْحَيِّ الَّذِي لاٰ يَمُوتُ ،و گفت:يا محمّد!توكّل برآن خداى كن كه او زنده است و نميرد. وَ سَبِّحْ بِحَمْدِهِ ،و تسبيح كن[به حمد] (2)و شكر خداى -عزّ و جلّ-بمانند آن كه گويد (3):الحمد للّه على آلائه و حسن بلائه،و الحمد للّه على انعامه و احسانه و عظيم امتنانه،الحمد للّه كما هو اهله و مستحقه.
در خبر مى آيد كه چون بنده گويد:
الحمد للّه كما هو اهله ،فريشتگان از نوشتن فروايستند،حق تعالى گويد:چرا اين كه بندۀ من گفت بر او ننوشتى؟گويند:بار خدايا!او چيزى گفت كه ما ندانيم،او گفت:حمد و شكر تو را چنان كه (4)سزاوار آنى،و ما چه دانيم كه تو سزاوار چه اى از شكر!حق تعالى گويد:همچنين كه او گفت بنويسى كه جزاى آن من دهم[135-ر].
وَ كَفىٰ بِهِ بِذُنُوبِ عِبٰادِهِ خَبِيراً ،او بس است كه به گناه[بندگان] (5)عالم است، يعنى علم او به گناه بندگان بس در باب آن كه ايشان را مستحقّ آن باشد (6)تا هركسى را به سزا جزا دهد (7).
اَلَّذِي خَلَقَ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ ،گفتند:محلّ«الّذي»جرّ است بكونه صفة للحىّ الّذي لا يموت،و شايد تا محلّ او رفع بود بر خبر ابتداى (8)محذوف،آن خداى كه آسمان و زمين بيافريد و آنچه در ميان آن است به شش روز.«سماوات»گفت و آن جمع است،و«ارض» (9)واحد است.آنگه گفت: وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،و نگفت:و ما بينهنّ،براى آن كه آن را چون دو صنف كرد،و مثله قول القطاميّ-شعر:
أ لم يجزيك انّ حبال قيس***و تغلب قد تباينتا انقطاعا
و قول الآخر:
ص : 277
انّ المنيّة و الحتوف كلاهما (1)***بذوى المحارم يرقبان سوادي
ثُمَّ اسْتَوىٰ عَلَى الْعَرْشِ ،آنگه بر عرش مستولى شد برآن تفسير كه رفت (2).
فَسْئَلْ بِهِ خَبِيراً ،در او چند قول گفتند:يكى آن كه،فسئل[به] (3)رجلا عالما باللّه يخبرك عنه،چون از خداى پرسى عالمى را پرس كه او را شناسد (4)حق معرفت تا تو را از او به حق خبر دهد.ابن جريج گفت:فسئل به (5)خبيرا،و مراد به«خبير»خداست، يعنى او را از او پرس و«با»به معنى«عن»باشد كقول الشّاعر-شعر:
فان نسألوني بالنّساء فانّني***بصير بادواء النّساء طبيب
اى عن النّساء.
وَ إِذٰا قِيلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمٰنِ ،چون اين كافران را گويند سجده كنى خداى را، قٰالُوا وَ مَا الرَّحْمٰنُ ،گويند:رحمان چه باشد؟كافران گفتند:ما رحمان كذّاب يمامه (6)را شناسيم،يعنى مسيلمه را كه او لقب خود رحمان (7)كرده بود.حمزه و كسائى «لما يأمرنا»،به«يا»خواندند بر خبر مغايبه،يعنى رحمان (8)براى[آن كه ] (9)او مى فرمايد يعنى خدا.و باقى قرّاء به«تا»ى خطاب خواندند (10)،يعنى تو مى فرمايى ما را اى محمّد. وَ زٰادَهُمْ نُفُوراً ،و اين گفتار (11)ايشان را بيفزود نفور از دين.گفتند:
سفيان ثورى چون اين آيت خواندى،سر بر آسمان داشتى و گفتى:الهي زادني لك خضوعا ما زاد أعداءك نفورا،بار خدايا!آنچه دشمنان (12)تو را نفور فزود،مرا خضوع و فروتنى فزود.
تَبٰارَكَ الَّذِي جَعَلَ فِي السَّمٰاءِ بُرُوجاً ،متعالى است و باقى است،آن خداى است (13)كه در آسمان برجها كرد،و آن دوازده برج است:حمل،و ثور،و جوزاء،و
ص : 278
سرطان،و اسد،و سنبله،و ميزان،و عقرب،و قوس،و جدى،و دلو،و حوت.و آن دوازده برج،خانه ها و منازل اين هفت ستاره اند كه:زحل،و مرّيخ،و مشترى،و زهره،و عطارد،و آفتاب،و ماه اند.
حمل و عقرب خانۀ (1)مرّيخ است،و ثور و ميزان خانۀ (2)زهره است (3)،جوزاء و سنبله خانۀ (4)عطار داند،و قوس و حوت خانۀ (5)مشترى اند (6)،جدى و دلو خانۀ (7)زحل اند (8)، سرطان[خانۀ] (9)قمر است (10)،اسد خانۀ آفتاب است.
و اين بر[و] (11)ج بر چهار ضرب است:بخشنده بر چهار طبع در چهار فصل (12)هريكى سه برج،و آن را مثلّثات خوانند:حمل و اسد و قوس مثلثۀ نارى است (13)،ثور و سنبله و جدى مثلّثۀ ارضى است،جوزاء و ميزان و دلو مثلّثۀ هواى (14)است،سرطان و عقرب و حوت مثلّثۀ آبى است.
مفسّران خلاف كردند در تفسير بروج،عطيّة العوفى گفت:مراد به بروج كوشكها (15)است كه نگاهبانان و حرس از فرشتگان در او باشند،گفت بيانه قوله تعالى: [وَ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ،اى قصور محكمة] (16)،و قال الاخطل-شعر:
كانّها[بروج] (17)رومىّ مشيّدة***لزّت بجصّ و آجرّ و احجار
ابو صالح گفت:بروج،ستاره هاى بزرگ اند (18).عطا گفت:بروج،«شرج» است و آن درهاى آسمان است كه آن را«مجرّه»خوانند. وَ جَعَلَ فِيهٰا سِرٰاجاً ،در او چراغى كرد يعنى آفتاب،نظيره قوله: ...وَ جَعَلَ الشَّمْسَ سِرٰاجاً (19).
حمزه و كسائى و خلف«سراجا»خواندند به لفظ جمع،و گفتند:مراد ستارگانند.و باقى قرّاء«سراجا»،و المراد به الشّمس. وَ قَمَراً مُنِيراً ،و ماهى تابان.
وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً ،آنگه از جمله تذكّر (20)نعمت و تعداد آثار (21)
ص : 279
گفت:او آن خداست[135-پ]كه شب و روز را متتابع كرد،يجيء كلّ واحد منهما خلف صاحبه،تا هريكى از آن به دنبال صاحبش مى آيد.
عبد اللّه عبّاس و قتاده و حسن گفتند:خلفة اى خليفة،هريكى از شب و روز خليفه و عوض صاحبش است (1)تا هركسى را كه كارى دينى يا دنياوى (2)به روز فايت شود به شب تلافى كند،يا به شب فايت شود به روز قضا كند.
قتاده گفت:چنان بايد كه خداى تعالى در اين شب و روز از اعمال شما خير بيند،فانّهما مطيّتان يقحمان النّاس الى آجالهم،و يقرّبان كلّ بعيد و يبليان كلّ جديد و يأتيان بكلّ موعود الى يوم القيامة (3)،اين شب و روز مردمان را به اجل مى برند،و هر دورى نزديك مى كنند،و هر نوى كهن مى كنند،و هر موعودى مى رسانند تا به روز قيامت.
شقيق گفت:مردى به نزديك يكى از صحابه آمد و گفت:دوش مرا نماز فايت شد،گفت:امروز قضا كن،فانّ اللّه تعالى جَعَلَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ خِلْفَةً لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً .
مجاهد گفت معنى آن است كه:جعل كلّ واحد (4)منهما مخالفا لصاحبه،هريكى را از ايشان مخالف صاحبى (5)كرد،اين روشن است و آن تاريك،اين سپيد است و آن سياه.
ابن زيد گفت:يعنى متعاقبان (6)،چون اين برود آن بيايد،چون آن برود اين بيايد،و گفت:دليل اين تأويل،قول زهير است كه گفت-شعر:
بها العين و الآرام يمشين خلفة***و اطلاؤها ينهضن من كلّ مجثم
مقاتل گفت،معنى آن است كه:شب براى آسايش و خواب است و روز براى كار و معاش،هركه را خواب به شب فايت شود به روز بخسپد،و هركه را كار به روز فايت شود به شب بكند (7). لِمَنْ أَرٰادَ أَنْ يَذَّكَّرَ ،آن را كه خواهد كه ذكر خداى
ص : 280
كند و نماز كند.عامّۀ قرّاء به دو تشديد خواندند:«يذّكّر»،اى يتذكّر،و حمزه و خلف «يذكر»خواندند به تخفيف من الذّكر.و گفته اند:مراد به تذكّر اتّعاظ (1)است. أَوْ أَرٰادَ شُكُوراً ،يا خواهد تا شكر خداى كند.
وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ ،آنگه وصف بندگان خداى كرد،گفت:بندگان خداى آنان باشند كه بر زمين آسان روند با سكينه و وقار،و اين بر طريق مبالغت است و مثل، چنان كه ما مى گوييم كه:فلان بر زمين چنان مى رود كه زمين از او نيازارد.
حسن گفت:يعنى آنان كه ايشان بر زمين با تواضع و خشوع روند نه بر سبيل بطر.
حلماء علماء حليمان و عالمان (2)باشند.
محمّد بن حنفيّه-رضى اللّه عنه-گفت:حليم باشند،و اگر بر ايشان سفاهت كنند.و«هون»،در لغت لين و رفق باشد،و منه
قوله-عليه السّلام: احبب (3)حبيبك هونا ما عسى ان يكون بغيضك يوما ما (4).
وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً ،و چون جاهلان با ايشان خطاب كنند، ايشان گويند:سلام.
در اين لفظ خلاف كردند كه چه معنى دارد،مجاهد و ابن حيّان گفتند:قولى گويند كه با سلامت باشند از وزر و وبال.بعضى دگر گفتند:قولا سديدا،چنان كه خداى تعالى فرمود: ...اِتَّقُوا اللّٰهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَدِيداً (5).حسن گفت،گويند:سلام (6)عليكم،بيانش قوله تعالى: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ وَ قٰالُوا لَنٰا أَعْمٰالُنٰا وَ لَكُمْ أَعْمٰالُكُمْ سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ لاٰ نَبْتَغِي الْجٰاهِلِينَ (7).
ابو العاليه و كلبى گفتند:آيت منسوخ است به آيت قتال،و درست نيست براى آن كه جمع ممكن است ميان اين آيت و آيت قتال،و آيت با آيت قتال جارى مجراى اين آيت بود كه: ...أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْكٰافِرِينَ (8)و قوله:
ص : 281
أَشِدّٰاءُ عَلَى الْكُفّٰارِ رُحَمٰاءُ بَيْنَهُمْ (1)... ،چه قتال با كافران باشد،و همه جاهلان كافر نباشند.
ابو برزة الاسلمى روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت:قومى باشند از امّت (2)و ايشان را نيافريده اند پس از اين خواهند بود،پندارى كه من ايشان را مى بينم،من ايشان را دوست دارم و ايشان مرا دوست دارند،ايشان نصيحتگر (3)يكديگر باشند،و آنچه دارند بر يكديگر مبذول دارند (4).به نور خداى تعالى روند در ميان مردمان بر خفيه و تقيّه از مردمان پوشيده و كرانه اى (5)گرفته،مردم از ايشان به سلامت باشند،صابر و حليم[136-ر]باشند.دلهاى ايشان به ذكر خداى بازگردد، و مسجدها (6)آبادان (7)دارند.بر كوچكان رحمت كنند و بزرگان را حرمت دارند،و با يكديگر مواسات (8)كنند،و توانگرشان بر درويش بذل كند (9).قوى ايشان بر ضعيف رحمت كند (10).بيمار پرسيدن به پاى دارند،و از پى جنازه (11)بروند.در ميانه آن كه رسول اين مى گفت،يكى از حاضران گفت (12):با بنده رفق كنند؟رسول-عليه السّلام- گفت:كلاّ!ايشان را رفيق نباشد،يعنى بنده نباشد ايشان را ايشان خدمت خود به نفس خود كنند،و ايشان بر خداى از آن گرامى تر باشند كه دنيا بر ايشان فراخ كند.
آنگه رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند: وَ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً .
حسن بصرى چون اين روايت بخواندى،گفتى:اين وصف روزشان (13)است،و وصف شبشان (14)اين است كه پس از اين مى گويد:
وَ الَّذِينَ يَبِيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِيٰاماً ،به روز با مردمان معاملت چنين كنند[و] (15)معاشرت،چون شب درآيد به خدمت خداى (16)چنين قيام نمايند كه همه شب در نماز
ص : 282
باشند،گاهى در قيام و گاهى در سجود.
عبد اللّه عبّاس گفت،هركه او به شب دو ركعت نماز كند يا بيشتر،از جملۀ آنان باشد كه داخل بود در اين آيت،و از جملۀ نماز شب كنان باشد،و هو ممّن يبيت لربّه سجّدا و قياما (1).
بعضى دگر گفتند:مراد سنّت نماز شام است و نماز خفتن،و درست آن است كه مراد نماز شب است.
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنّٰا عَذٰابَ جَهَنَّمَ ،و آنان كه گويند بر سبيل تضرّع و خشوع در دعا:بار خدايا!عذاب دوزخ از ما بگردان. إِنَّ عَذٰابَهٰا كٰانَ غَرٰاماً ، كه عذاب دوزخ دائم و (2)لازم باشد.و غريم از اين جا گويند وام دار را كه ملازمت كند به آن كه (3)وامش بر او باشد،و فلان مغرم بفلان اذا كان مولعا به (4)،مولع باشد به او و صبر ندارد از او (5)،مفارقت نكند او را،قال الاعشى-شعر:
ان يعاقب يكن غراما و ان يع ***ط جزيلا فانّه لا يبالي
حسن بصرى گفت:غريم اگرچه ملحّ (6)باشد و الحاح كننده،آخر مفارقت كند غريم خود را،جز دوزخ كه او غريمى است ملازم كه هيچ مفارقت نكند.
محمّد بن كعب گفت:خداى تعالى با كافران انواع نعمت كرد،شكر آن نكردند،آن بر ايشان غرامت كرد و عذاب دوزخ را غريم ايشان كرد.
ابن زيد گفت:غراما اى شرّا،يعنى عذاب دوزخ بتر باشد از همه هلاكها.
ابو عبيده گفت:غرام هلاك باشد،كما قال بشر بن ابي خازم-شعر:
فيوم النّسار و يوم الجفا***ر كانا عذابا و كانا غراما
إِنَّهٰا سٰاءَتْ مُسْتَقَرًّا وَ مُقٰاماً ،اى (7)بد قرارگاه و بد جايى است.و نصب هر دو بر تمييز است.و«مقام»،منزل بود و«مقام»مصدر (8)باشد (9)،قال سلامة بن جندل-شعر:
ص : 283
يومان:يوم مقامات و اندية***و يوم سير الى الاعداء تاويب
و قال عبّاس بن مرداس فى المقامة بمعنى المجلس-شعر:
فأيي (1)ما و ايّك كان شرّا***فقيدا الى المقامة لا يراها
يعنى الى المجلس و هو اعمى لا يرى شيئا.
قوله تعالى: وَ الَّذِينَ إِذٰا أَنْفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَ لَمْ يَقْتُرُوا ،گفت (2):آنان كه چون نفقه كنند اسراف نكنند،و آن تجاوز حدّ باشد،و اقتار نكنند و آن تقصير باشد.
وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً ،و از ميان اين و آن قوام كار نگه دارند.
قرّاء خلاف كردند في قوله تعالى: يَقْتُرُوا .اهل مدينه و شام«يقتروا»خوانند به ضمّ«يا»و كسر«تا»من الاقتار،و كوفيان خواندند:به فتح«يا»و ضمّ«تا»من قتر يقتر،و باقى قرّاء به فتح«يا»و كسر«تا».و هر سه لغت است،يقال:قتر يقتر، و يقتر قترا،و اقتر يقتروا قتارا.و القتر و القدر بمعنى واحد (3).
مفسّران در معنى اسراف و اقتار خلاف كردند،بعضى گفتند:اسراف نفقه در معصيت باشد و اگرچه اندك بود،و اقتار منع حقّ خداى تعالى باشد و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد و قتاده و ابن جريج و ابن زيد.حسن بصرى گفت در اين آيت:لم ينفقوا في معاصى اللّه و لم يمسكوا عن فرائض اللّه،در معصيت خرج نكنند و از فرائض (4)بازنگيرند.بعضى دگر گفتند:اسراف آن باشد كه مال ديگران خورد به ناحق.بعضى دگر[136-پ]گفتند كه:اسراف آن باشد كه از اندازه بگذرد در نفقه و اقتار آن باشد كه تقصير كند،و اين قول عامّۀ مفسّران است.
وَ كٰانَ بَيْنَ ذٰلِكَ قَوٰاماً ،اى عدلا وسطا (5)بين الاسراف و التّقصير،ميان اين و آن،نه اين باشد نه آن باشد.
زهرى گفت:آن باشد كه عيال را گرسنه و برهنه ندارد و چندان خرج نكند كه مردمان گويند مسرف است.مقاتل گفت در اين آيت:آنان باشند كه كسب از حلال كنند و نفقه ميانه كنند و تقديم فضل كنند.
ص : 284
يزيد بن ابي حبيب وصف اصحاب رسول كرد،گفت:ايشان (1)به لذّت و شهوت نخورند (2)،و جامه براى جمال نپوشند (3)،از طعام به سدّ جوع قناعت كنند (4)چندان كه ايشان را قوّت دهد (5)بر عبادت،و از لباس چندان كه عورت پوش باشد و سرما و گرما بازدارد.بعضى صحابه گفتند:اسراف مرد آن (6)باشد كه هرچه آرزو دارد (7)بخرد و بخورد.
وَ الَّذِينَ لاٰ يَدْعُونَ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً (8) ،و آنان كه با خداى خداى ديگر را نخوانند و نپرستند.عبد اللّه بن مسعود گفت از رسول پرسيدم و گفتم:كدام گناه عظيم تر است؟گفت:آن كه با خداى انباز گيرند،و او آفريدگار خلق (9).گفتم:پس كدام؟ گفت:آن كه فرزندان را بكشد ترس درويشى (10)،و آن كه (11)با او طعام خورد.گفتم:
پس (12)؟گفت:آن كه با زن همسايه زنا كند خداى تعالى اين آيت تصديق او بفرستاد (13): وَ لاٰ يَقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ،و نكشند (14)آن نفس را كه خداى تعالى كشتن آن به حرام كرد الّا بالحقّ،يعنى در قصاص و حدود. وَ لاٰ يَزْنُونَ ، و زنا نكنند.
و در خبر است كه لقمان حكيم گفت:نگر تا زنا نكنى كه اوّلش مخافت است و آخرش ندامت. وَ مَنْ يَفْعَلْ ذٰلِكَ يَلْقَ أَثٰاماً ،اى اثما،بزه بيند،يعنى جزاى بزه.
لقمان بن عامر گفت:[ابو امامة الباهلى را گفتم مرا حديثى گوى كه از رسول -عليه السّلام-شنيده باشى،گفت] (15)شنيدم از رسول-عليه السّلام-كه گفت:اگر سنگى گران از كنار دوزخ در دوزخ اندازند،به هفتاد سال به قعر دوزخ نرسد،انّما در
ص : 285
اين مدّت به غىّ و أثام رسد.ما گفتيم:يا رسول اللّه!غىّ و أثام چه باشد؟گفت:آن كه خداى مى گويد: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (1)،و قوله: يَلْقَ أَثٰاماً .
عبد اللّه بن عمر گفت:«آثام»نام وادى است در دوزخ،و اين قول مجاهد است.ابو عبيده گفت:«آثام»،عقوبت اثم باشد،قال مسافع اللّيثي-شعر:
جزى اللّه ابن عروة حيث امسى***عقوقا،و العقوق له أثام
اى عقوبة.
يُضٰاعَفْ لَهُ الْعَذٰابُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،او را عذاب مضاعف كنند روز قيامت.
وَ يَخْلُدْ فِيهِ مُهٰاناً ،و او در دوزخ هميشه ماند ذليل،مهين،خوار.عامّۀ قرّاء به جزم خواندند على جزاء الشّرط،و ابن عامر[به رفع] (2)خواند على الاستيناف.
آنگه استثنا كرد از او تايبان را (3): إِلاّٰ مَنْ تٰابَ ،الّا آن كس كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند،توبه كند از گناه،و ايمان آرد از پس شرك،و عبادات شرع به جاى آورد.
عبد اللّه عبّاس گفت:دو سال در عهد رسول اين آيات متقدّم فروآمد (4)و ما مى خوانديم،از پس دو سال اين آيت آمد: إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ عَمَلاً صٰالِحاً .
رسول-عليه السّلام-به هيچ چيز چنان خرّم نشد كه به اين آيت و بقوله تعالى: إِنّٰا فَتَحْنٰا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً، لِيَغْفِرَ لَكَ اللّٰهُ مٰا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَ مٰا تَأَخَّرَ (5).
و بعضى مفسّران گفتند اين آيت منسوخ است به آيت سورة النّساء،من قوله تعالى: وَ مَنْ يَقْتُلْ مُؤْمِناً مُتَعَمِّداً فَجَزٰاؤُهُ جَهَنَّمُ خٰالِداً فِيهٰا (6)... ،و گفتند:قاتل را توبه نباشد،و اين قول درست نيست چه اين قول خلاف اجماع است.
فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ ،ايشان آنان[باشند كه خداى سيّئات ايشان] (7)به حسنات بدل كند.
عبد اللّه عبّاس گفت و سعيد جبير و ضحّاك و عبد الرّحمن بن زيد،معنى آن است كه:قبايح شرك،به محاسن اسلام بدل كند ايشان را چون اسلام آرند پس از
ص : 286
كفر،و به قتل مؤمنان،قتل مشركان،و به زنا،عفّت و احصان.
بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:سيئاتى كه در اسلام كرده باشند به حسنات بدل كنند.
ابو هريره روايت كرد كه:رسول-عليه السّلام-گفت فرداى قيامت جماعتى گناهكاران تمنّا[137-ر]كنند كه كاشك تا سيئات بيشتر كرده بودندى!گفتند:
يا رسول اللّه!ايشان كه باشند؟گفت:آنان كه سيّئات ايشان به حسنات بدل كنند.
و ابو ذر (1)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:فرداى قيامت بنده اى را در عرصۀ قيامت آرند و صحيفۀ او به دست او دهند،و در آن صحيفه گناهان صغيره باشد،او مى خواند و آن كس (2)مى ترسد.چون فروخواند و كباير نبيند،گويد:مرا گناههايى (3)است كه نمى بينم اين جا.گويند او را:خداى به حسنات بدل كرد آن را.گفت:رسول اين حديث مى كرد و به خرّمى مى خنديد چنان كه دندانهاى او مى ديدند مردمان.
عبد الرّحمن بن جبير گفت،مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه!چه گويى مردى را كه هيچ گناه رها نكند و الّا ارتكاب كند،و مع ذلك هيچ حاجتى و داجتى رها نكند و الّا قطع كند،او را توبه اى باشد؟گفت:اين مرد مسلمان باشد؟ گفت:بلى،اين مرد گويندۀ شهادتين باشد و مؤمن بود،و خيرات كند.رسول گفت:
خداى تعالى گناهان او بدل كند به حسنات و خيرات.مرد شادمانه شد و گفت:اللّه اكبر اللّه اكبر،و تا آفتاب فروشدن (4)تكبير مى كرد.
و در تفسير غريب الحديث آمد كه:«حاجّت»آن بود كه بر حاجيان ره زند چون مى شوند،و«داجّت»آن بود كه ره زند بر ايشان چون (5)بازگردند،و تأويل اين اخبار آن باشد كه:خداى تعالى گناه ايشان ببخشد و عفو كند ايشان را و بيامرزد.
حسنات را معنى تفضّل باشد،يعنى بمانند آن منافع،كه ثواب بودى اگر
ص : 287
مستحق بودى،خداى تفضّل كرد (1).
و در خبر است كه:روزى (2)سايلى آمد و از رسول چيزى خواست.رسول -عليه السّلام-گفت:بنشين تا خداى چيزى بدهد.در حال مردى در آمد و كيسه اى پيش رسول بنهاد و گفت:يا رسول اللّه!اين چهارصد درم است،برگير و به مستحقّ ده.رسول-عليه السّلام-گفت:يا سايل!برگير كه اين چهارصد دينار است.مرد گفت:يا رسول اللّه!دينار نيست،درم است.رسول دگرباره گفت:برگير كه چهارصد دينار است.مرد گفت:يا رسول اللّه!اين درم است زر نيست.رسول خشم گرفت و گفت:
لا تكذّبني فانّ اللّه يصدقني (3)،مرا به دروغزن مى كنى (4)؟كه خداى راستيگر (5)كرده است.آنگه سر كيسه بگشاد و بريخت چهارصد دينار بود،مرد عجب بماند و گفت:يا رسول اللّه!به خداى كه تو را به (6)خلقان فرستاد كه من درم در اين كيسه كردم!گفت:راست مى گويى،و لكن چون بر زبان من چهارصد دينار برفت، حق تعالى درم در كيسه زر گردانيد،اين جا اشارتى است و تو را در آن اشارت بشارتى است،و آن آن است كه:اگر خداى تعالى به موافقت گفتار رسول درم در كيسه زر گردانيد،چه عجب (7)براى موافقت گفتار خود كه گفت: فَأُوْلٰئِكَ يُبَدِّلُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِهِمْ حَسَنٰاتٍ ،سيّئات تو در صحيفه حسنات گرداند بدان تأويل كه گفتيم (8).
وَ كٰانَ اللّٰهُ غَفُوراً رَحِيماً ،و خداى تعالى هميشه غفور و رحيم است (9).
وَ مَنْ تٰابَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَإِنَّهُ يَتُوبُ إِلَى اللّٰهِ مَتٰاباً ،و هركه او توبه كند و عمل صالح كند،او با خداى تعالى رجوع كرده باشد و با او گريخته،يعنى توبه و بازگشت او با خداى است[نه با جز خداى.و گفتند:معنى آن است كه متاب و مرجع او با خداست] (10)تا به جزا و ثواب او برسد.و«متاب»،و«مرجع»،مصدر است.
وَ الَّذِينَ لاٰ يَشْهَدُونَ الزُّورَ ،و آنان كه حاضر نيايند (11)به زور.
ص : 288
مفسّران در معنى او خلاف كردند،ضحّاك گفت:مراد به«زور»شرك است و تعظيم انداد.علىّ بن ابي طلحه گفت:مراد گواهى به دروغ است.عمر (1)گواه دروغ (2)را چهل تازيانه زدى،و روى سياه كردى،و در شهر بگردانيدى تا ديگران منزجر شدندى (3)از مانند آن.مجاهد گفت:عيد مشركان است.ليث گفت:
غناست،و اين قول محمّد بن الحنفيّة است.محمّد بن المنكدر گفت به اسناد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون روز قيامت باشد،خداى تعالى گويد كجااند آنان كه خويشتن را منزّه داشتند و اسماع (4)خود را از لهو و مزامير شيطان؟ايشان را در روضه هاى مشك ببرند (5)،آنگه فرشتگان را گويد:[137-پ]بشنوانى بندگان مرا تحميد و تمجيد،و بگويى ايشان را كه: ...لاٰ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاٰ هُمْ يَحْزَنُونَ (6)،بر ايشان ترسى و اندوهى نيست.
عمرو بن قيس (7)گفت في قوله تعالى: لاٰ يَشْهَدُونَ الزُّورَ :اى مجالس الخنا،يعنى به مجالس فحش حاضر نشوند.ابن جريج گفت:مراد دروغ است.قتاده گفت:
مجالس الباطل.
و اصل زور تحسين (8)چيزى باشد به ظاهر،و باطن برخلاف آن باشد،و تمويه و تلبيس (9)باشد،و باطل به صورت حق نمودن.
وَ إِذٰا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا كِرٰاماً ،و چون به لغو بگذرند كريم وار بگذرند (10).مقاتل گفت معنى آن است كه:چون از كفّار دشنام شنوند (11)،اعراض كنند و روى بگردانند،نظيره قوله: وَ إِذٰا سَمِعُوا اللَّغْوَ أَعْرَضُوا عَنْهُ (12)... ،سدّى گفت:منسوخ است به آيت قتال،و درست نيست از آن وجه كه
ص : 289
گفتم.مجاهد گفت:چون ذكر نكاح رود از آن كنايت كنند و تصريح نكنند.ابن زيد گفت:چون به اباطيل مشركان[بگذرند] (1)آن را منكر باشند و از آن اعراض كنند.حسن و كلبى گفتند:مراد به«لغو»،جمله معاصى است،يعنى چون به مجالس لهو و باطل بگذرند گام برگيرند و به شتاب بروند.
ابراهيم بن ميسره گفت:عبد اللّه مسعود جايى بگذشت كه قومى به لهو مشغول بودند،به شتاب بگذشت آنجا،رسول-عليه السّلام-گفت:
انّ ابن مسعود اصبح كريما ،عبد اللّه مسعود در روز آمد كريم.
بعضى اهل لغت گفتند:اصل كلمه (2)من قول العرب:ناقة كريمة و شاة كريمة، چون مبالات نكند (3)به شيرى كه از ايشان دوشند.و گفتند:«كرم»كنايت باشد از مجمع خصال خير،كريم آن را گويند كه در او همۀ خصال خير مجتمع باشد.
وَ الَّذِينَ إِذٰا ذُكِّرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ -الآية،و آنان كه چون ايشان را ياد دهند آيات خود خدايشان (4)، لَمْ يَخِرُّوا عَلَيْهٰا صُمًّا وَ عُمْيٰاناً ،به سر آن در نيفتند كر و كور،و براى آن (5)به روى در نيايند،و (6)،مراد نه آن خرور حقيقت است (7)،اى لم يقيموا و لم يصرّوا (8)على الكفر بها،در (9)كفر به آن اصرار و اقامت نكنند،كقول القائل:ضربت فلانا فقام يبكي (10)،و ربّما كان قاعدا في تلك الحال،و ما نيز گوييم:بايستاد (11)و مى گريست، و المعنى جعل يبكى (12).
و لفظ«خرور»را فايده اى ديگر است،و آن آن است كه:مرد به روى در آمده حال او بتر باشد از حال قائم و قاعد و مستلقى،و اين بر سبيل استقباح و استهجان گفت.و نصب«صمّا»و«عميانا»بر حال بود از فاعل.
وَ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا هَبْ لَنٰا مِنْ أَزْوٰاجِنٰا وَ ذُرِّيّٰاتِنٰا قُرَّةَ أَعْيُنٍ ،حق تعالى جز آن
ص : 290
كه اوصاف ايشان بگفت،حكايت دعاى ايشان بازگفت كه:در وقت دعا و رغبت،دعا چگونه كنند (1)،گفت:و آنان كه گويند پروردگار ما!بده ما را از زنان ما و فرزندان ما آنچه چشم ما به آن روشن باشد.
اهل كوفه و ابو عمرو«ذرّيّاتنا»به«الف»خواندند بر جمع و كسر«تا»،و باقى قرّاء«ذرّيّتنا»بر واحد و نصب«تا»خواندند.و«قرّة»به (2)لفظ واحد گفت با آن كه «اعين»لفظ جمع است.و«ازواج»و«ذرّيّات»،نيز جمع است براى آن كه اين لفظ مصدر است،و اصل او من قرّ يومنا يقرّ قرّا و قرّة اذا برد،و براى آن كه (3)«برد»را تخصيص كرد كه بلاد عرب گرمسير است و ايشان را رنج از گرما باشد و راحت از خنكى،و گفته اند:براى آن كه آب چشم كه از حزن آيد گرم بود،چون از سرور آيد سرد بود،چنان كه شاعر گفت-شعر:
و من السّرور بكاء***
از اين جا گويند در نفرين و دشنام:اسخن اللّه عينه،و يا سخين العين. وَ اجْعَلْنٰا لِلْمُتَّقِينَ إِمٰاماً ،و ما را پيشرو متّقيان كن (4)،با ما الطافى كن كه چون ذكر متّقيان رود ما پيش آهنگ باشيم.و گفتند،معنى آن است كه:ما را در تقوا چنان كن كه ديگران به ما اقتدا كنند،و اين قول مكحول است.و بعضى دگر گفتند:اين از مقلوب كلام (5)است يعنى،و اجعل المتّقين ائمة لنا،متّقيان را امام ما كن تا به ايشان اقتدا كنيم.و براى آن امام گفت كه،اين لفظ از بناى مصدر است،كالقيام و الصّيام و الكتاب.[138-ر]پس آنگه چون در صفت بسيار شد،جمعش كردند بر ائمّه.
بعضى دگر گفتند:جمع خواست جز آن كه واحد به جاى او بنهاد،و مثله قول القائل:
هؤلاء اميرنا،يعنى امراءنا،قال اللّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ (6)،و المعنى اعداء لي،و قال الشّاعر-شعر:
يا عاذلاتي لا تردن ملامتي***انّ العواذل ليس لي بأمين (7)
ص : 291
اى امناء.
آنگه گفت: أُوْلٰئِكَ يُجْزَوْنَ الْغُرْفَةَ بِمٰا صَبَرُوا ،ايشان را جزا و پاداشت غرفه دهند (1)،يعنى درجه بلند.و غرفه جاى بلند باشد كه در (2)او دريچه ها (3)باشد. بِمٰا (4)، «با»مجازات راست،و«ما»مصدريّه است،اى بصبرهم،به آن صبر كه كردند.
وَ يُلَقَّوْنَ فِيهٰا تَحِيَّةً وَ سَلاٰماً ،و به استقبال ايشان برند در بهشت[و در] (5)غرفه بهشت تحيّت و خطاب نيكو و سلام.
باقر-عليه السّلام-گفت:
بما صبروا (6)على الفقر (7)،و كوفيان خواندند:
«و يلقون»،به فتح«يا»و تخفيف«قاف»من اللّقاء،و باقى قرّاء«يلقّون»من التّلقية،و نصب او بر مفعول است بر قرائت اوّل مفعول به،و بر قرائت دوم مفعول دوم باشد.
قُلْ مٰا يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبِّي لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ ،بگو اى محمّد كه خداى تعالى مبالات نكند به شما اگر نه دعاى شما باشد،يعنى آنچه شما را به نزديك او جاهى پديد آورده است دعاى شماست.
مجاهد و ابن زيد گفتند،معنى آن است (8):ما يصنع بكم ربّي،خداى من شما را چه خواهد كرد و كجا برد شما را.ابو عبيده گفت:اصل كلمه از تهيّه و ساز كردن است،من قولهم:عبات الجيش (9)و عبات الطّيب،و عرب گويد:ما عبات بكذا و ما باليت به و لم اعتدّ به فوجوده و عدمه سواء،قال الشّاعر-شعر:
كانّ بنحره و بمنكبيه***عبيرا بات يعبؤه عروس
لَوْ لاٰ دُعٰاؤُكُمْ ،[گفتند] (10)اگر نه عبادت شما بودى،و گفتند:لو لا ايمانكم،اگر نه ايمان شما بودى.
ص : 292
مفسّران در معنى آيت خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:خداى تعالى مبالات نكند به جان (1)شما اگر نه عبادت و دعاى شما باشد،و مثله قوله تعالى:
وَ مٰا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاّٰ لِيَعْبُدُونِ (2)،و اين قول عبد اللّه عبّاس و مجاهد است.
و بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،شما را به نزديك خداى منزلت به دعاست، اگر دعا نباشد شما را خداى مبالات نكند به آن كه شما را هلاك كند.ضحّاك گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى مبالات نكند به مغفرت و آمرزش شما اگر نه دعاى شماست اصنام را بدون او،و مثله قوله: مٰا يَفْعَلُ اللّٰهُ بِعَذٰابِكُمْ إِنْ شَكَرْتُمْ وَ آمَنْتُمْ (3).
وليد بن الوليد گفت:معنى آن است كه،خداى تعالى بندگان را گفت:من شما را نه به آن آفريدم كه مرا به شما حاجتى بود (4)،و لكن تا از من بخواهى و مرا دعا كنى تا شما را بيامرزم و حاجت شما روا كنم. فَقَدْ كَذَّبْتُمْ ،شما كه كافرانى مرا و پيغام مرا به دروغ داشتى.
و عبد اللّه عبّاس خواند:فقد كذّب الكافرون،و عبد اللّه زبير همچنين خواند،و اين شاذّ است. فَسَوْفَ يَكُونُ لِزٰاماً ،اى فسوف يكون تكذيبكم (5)لزاما.عبد اللّه عبّاس گفت:موتا،تكذيب شما مرگ خواهد بودن.ابن زيد گفت:قتالا.ابو عبيده گفت:
هلاكا،و انشد:
فامّا ينجو من حتف ارض***فقد لقيا حتوفهما لزاما
بعضى دگر گفتند:فيكون (6)جزاء ملازما،اين چه (7)مى كنى جزاى آن ملازم خواهد بودن با شما از خير و شرّ.
ابن جرير گفت:عذابا دائما،جزاى اين كفر شما و تكذيب شما عذابى دائم خواهد بودن و قتلى (8)ذريع و فناى متتابع،چنان كه ابو ذؤيب گفت-شعر:
ص : 293
ففاجأه (1)بعادية لزام (2)***كما يتفجّر الحوض اللّقيف
مراد به«لزام»متتابع است،و مراد به«لقيف»،حوضى است گردبرگرد به سنگ برنهاده.
مفسّران بعضى (3)گفتند:مراد قتل روز بدر است كه آن روز هفتاد معروف را بكشتند،و هفتاد (4)اسير گرفتند،و اين قول عبد اللّه مسعود و ابىّ كعب و ابو مالك و مجاهد و مقاتل است.بعضى دگر گفتند:مراد عذاب آخرت است.
و صلّى اللّه على محمّد و آله الطّيّبين و عترته الطّاهرين.
ص : 294
بدان كه اين سورت مكّى است الى قوله تعالى: وَ الشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ (1).و از اين جا تا به آخر سورت مدنى است.و دويست و بيست و هفت آيت است و هزار و دويست و نود و هفت كلمت است،و پنج هزار و پانصد و چهل و دو حرف است.
عكرمه روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-عليه السّلام-گفت:«سورة البقره»مرا از ذكر او (2)دادند،و«طه»و«طواسين»مرا از الواح موسى دادند،و فواتح قرآن و خواتيم (3)البقره مرا از زير عرش دادند و مفصل نافله و زيادت (4)مرا.
و انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام-گفت كه:خداى اين هفت سورت دراز مرا به جاى تورات داد،و طواسين به جاى زبور،و تفضيل داد مرا در امم (5)بر مفصل،و پيش از آن هيچ پيغامبر را نداده بود.
ابو امامه روايت كرد از ابىّ كعب از رسول-عليه السّلام-كه گفت (6):هركه او سورة الشّعراء بر خواند،خداى تعالى (7)به عدد هركسى كه به نوح ايمان آورد،و عدد آن كه به او كافر شد (8)،و به هود و شعيب و صالح و ابراهيم و عيسى و محمّد -عليهم السّلام (9)-مؤمن شدند و كافر شدند او را ده حسنه بنويسد (10).
ص : 295
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طسم (1) تِلْكَ آيٰاتُ اَلْكِتٰابِ اَلْمُبِينِ (2) لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ أَلاّٰ يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (3) إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلسَّمٰاءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (4) وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ إِلاّٰ كٰانُوا عَنْهُ مُعْرِضِينَ (5) فَقَدْ كَذَّبُوا فَسَيَأْتِيهِمْ أَنْبٰؤُا مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (6) أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى اَلْأَرْضِ كَمْ أَنْبَتْنٰا فِيهٰا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ (7) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (8) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (9) وَ إِذْ نٰادىٰ رَبُّكَ مُوسىٰ أَنِ اِئْتِ اَلْقَوْمَ اَلظّٰالِمِينَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَ لاٰ يَتَّقُونَ (11) قٰالَ رَبِّ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يُكَذِّبُونِ (12) وَ يَضِيقُ صَدْرِي وَ لاٰ يَنْطَلِقُ لِسٰانِي فَأَرْسِلْ إِلىٰ هٰارُونَ (13) وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ (14) قٰالَ كَلاّٰ فَاذْهَبٰا بِآيٰاتِنٰا إِنّٰا مَعَكُمْ مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِيٰا فِرْعَوْنَ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولُ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ (17) قٰالَ أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً وَ لَبِثْتَ فِينٰا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ (18) وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ اَلَّتِي فَعَلْتَ وَ أَنْتَ مِنَ اَلْكٰافِرِينَ (19) قٰالَ فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ اَلضّٰالِّينَ (20) فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّٰا خِفْتُكُمْ فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً وَ جَعَلَنِي مِنَ اَلْمُرْسَلِينَ (21) وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (22) قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ اَلْعٰالَمِينَ (23) قٰالَ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمَا إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ (24) قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ (25) قٰالَ رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ اَلْأَوَّلِينَ (26) قٰالَ إِنَّ رَسُولَكُمُ اَلَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ (27) قٰالَ رَبُّ اَلْمَشْرِقِ وَ اَلْمَغْرِبِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا إِنْ كُنْتُمْ تَعْقِلُونَ (28) قٰالَ لَئِنِ اِتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَيْرِي لَأَجْعَلَنَّكَ مِنَ اَلْمَسْجُونِينَ (29) قٰالَ أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ (30) قٰالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (31) فَأَلْقىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ ثُعْبٰانٌ مُبِينٌ (32) وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ (33) قٰالَ لِلْمَلَإِ حَوْلَهُ إِنَّ هٰذٰا لَسٰاحِرٌ عَلِيمٌ (34) يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِ فَمٰا ذٰا تَأْمُرُونَ (35) قٰالُوا أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ وَ اِبْعَثْ فِي اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ (36) يَأْتُوكَ بِكُلِّ سَحّٰارٍ عَلِيمٍ (37) فَجُمِعَ اَلسَّحَرَةُ لِمِيقٰاتِ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (38) وَ قِيلَ لِلنّٰاسِ هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ (39) لَعَلَّنٰا نَتَّبِعُ اَلسَّحَرَةَ إِنْ كٰانُوا هُمُ اَلْغٰالِبِينَ (40) فَلَمّٰا جٰاءَ اَلسَّحَرَةُ قٰالُوا لِفِرْعَوْنَ أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً إِنْ كُنّٰا نَحْنُ اَلْغٰالِبِينَ (41) قٰالَ نَعَمْ وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ اَلْمُقَرَّبِينَ (42) قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ (43) فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ وَ عِصِيَّهُمْ وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْغٰالِبُونَ (44) فَأَلْقىٰ مُوسىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ (45) فَأُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ سٰاجِدِينَ (46) قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (47) رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ (48) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ اَلَّذِي عَلَّمَكُمُ اَلسِّحْرَ فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ أَجْمَعِينَ (49) قٰالُوا لاٰ ضَيْرَ إِنّٰا إِلىٰ رَبِّنٰا مُنْقَلِبُونَ (50) إِنّٰا نَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لَنٰا رَبُّنٰا خَطٰايٰانٰا أَنْ كُنّٰا أَوَّلَ اَلْمُؤْمِنِينَ (51) وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي إِنَّكُمْ مُتَّبَعُونَ (52) فَأَرْسَلَ فِرْعَوْنُ فِي اَلْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ (53) إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ (54) وَ إِنَّهُمْ لَنٰا لَغٰائِظُونَ (55) وَ إِنّٰا لَجَمِيعٌ حٰاذِرُونَ (56) فَأَخْرَجْنٰاهُمْ مِنْ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (57) وَ كُنُوزٍ وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ (58) كَذٰلِكَ وَ أَوْرَثْنٰاهٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ (59) فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ (60) فَلَمّٰا تَرٰاءَا اَلْجَمْعٰانِ قٰالَ أَصْحٰابُ مُوسىٰ إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ (61) قٰالَ كَلاّٰ إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ (62) فَأَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنِ اِضْرِبْ بِعَصٰاكَ اَلْبَحْرَ فَانْفَلَقَ فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ اَلْعَظِيمِ (63) وَ أَزْلَفْنٰا ثَمَّ اَلْآخَرِينَ (64) وَ أَنْجَيْنٰا مُوسىٰ وَ مَنْ مَعَهُ أَجْمَعِينَ (65) ثُمَّ أَغْرَقْنَا اَلْآخَرِينَ (66) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (67) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (68)
به نام خداى بخشايندۀ بخشايشگر قسم است (1).
آن را به آيتها (2)كتاب روشن (3)است.
همانا كه تو هلاك خواهى كرد خود را كه نباشند ايشان مؤمن.
اگر ما خواهيم (4)بفرستيم (5)بر ايشان از آسمان آيتى كه باشد گردنهاى (6)ايشان آن را ذليل.
[139-ر] نيامد به ايشان از كتابى (7)از خداى آفريده (8)الّا باشند از آن برگردنده.
به دروغ داشتند،بيامد (9)به ايشان خبرها آنچه بودند به آن فسوس داشتند.
نمى بينند (10)بر زمين چند رويانيديم در آن از هر نوعى كريم.
كه در آن علامتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.
و خداى تو اوست عزيز و بخشاينده.
ص : 296
و چون ندا كرد خدايت موسى را كه بياى به گروه ستمكاران.
قوم فرعون نمى ترسند (1)؟ گفت خداى من!من مى ترسم كه دروغ دارند مرا.
[139-پ] و تنگدل شوم و بنرود زبانم،بفرست با من هارون.
و ايشان را بر من گناهى (2)،مى ترسم كه بكشند مرا.
گفت:پرگست برويد به آيتهاى ما كه ما با شما شنونده ايم.
بيايى (3)به فرعون،بگويى (4)كه ما پيغامبران خداى جهانيانيم.
كه بفرست با ما فرزندان يعقوب (5)را.
گفت نه بپروريدم (6)تو را در (7)ما كودك و بماندى در (8)ما از عمرت سالها؟ و كردى آن (9)فعل كه كردى،آن فعل كه كردى و تو از كافران نعمتهايى (10).
گفت كردم آن را آنگاه و من از قاصدان (11)نبودم.
ص : 297
بگريختم از شما چون ترسيدم از شما بداد مرا خداى من پيغامبرى،و كرد مرا از پيغامبران.
[140-ر] و اين نعمت باشد كه منّت مى نهى به آن بر من كه تو بنده گرفتى پسران يعقوب را.
گفت فرعون چه باشد خداى جهانيان.
گفت خداى آسمانها و زمين و آنچه در ميان آن است اگر شما دانى.
گفت آنان را كه پيرامن (1)او بودند نمى شنوى.
گفت خداى شما و خداى پدران پيش شما (2) گفت كه پيغامبرتان كه فرستادند (3)به شما ديوانه است.
گفت خداى مشرق و مغرب و آنچه در ميان آن است اگر شما دانى.
گفت اگر بگيرى خداى جز من،كنم تو را از جملۀ بازداشتگان.
گفت اگر بيارم به تو چيزى روشن؟ گفت بيار آن را اگر تو از راست گويانى [140-پ].
بينداخت عصا (4)كه ديدى آن را اژدهايى بود ظاهر.
و بر كشيد دستش (5)آن سپيد بود
ص : 298
نگرندگان را.
گفت آن گروه را كه پيرامن او بودند او جادوى داناست.
مى خواهد كه بيرون كند شما را از زمينتان به جادويش،چه فرماى (1)؟ گفتند بازدار او را و برادر او را و بفرست در شهرها گردكنندگان را.
تا بيارند به تو هر جادوى دانا را.
گرد كردند جادوان به ميعاد روزى شناخته.
گفتند مردمان را كه شما (2)گرد مى شوى شما (3)؟ تا همانا كه ما پى گيريم جادوان را اگر باشند غلبه كنندگان.
[141-ر] چون آمدند جادوان گفتند فرعون را ما را باشد مزدى اگر باشيم ما غلبه كنندگان؟ گفت بلى و شما آن وقت از جملۀ مقرّبان باشى.
گفت ايشان را موسى بيفگنى آنچه شما بر افگنى (4).
بيفگندند رسنهاشان (5)و چوبهاشان و گفتند به عزّت فرعون كه ما غلبه كنيم.
ص : 299
بينداخت موسى عصايش كه آن بديدى (1)فرومى برد آنچه ساخته بودند.
درافگندند جادوان را به سجده.
گفتند ايمان آورديم به خداى جهانيان.
خداى موسى و هارون.
[141-پ] گفت بگرويدى به او پيش آن كه من دستورى دهم شما را،او مهتر شماست آن كه بياموخت شما را جادوى،زود بود كه بدانى،ببرم دستهايتان و پايهاتان از خلاف و بردار كنم شما را جمله.
گفتند باكى نيست ما با خداى (2)خود گرديم (3).
ما طمع داريم كه بيامرزد ما را خداى ما گناهان ما (4)كه بوديم (5)اول مؤمنان.
و وحى كرديم به موسى كه (6)ببر بندگان مرا كه شما از پس بياييد (7).
بفرستاد فرعون در شهرهاى (8)گردكنندگان را.
كه اينان گروهى اند اندك.
و ايشان ما را به خشم آوردند (9).
ص : 300
و ما جمله حذركننده ايم (1).
بيرون كرديم ايشان را از بستانها و چشمه ها.
و گنجها و جاى كريم (2).
همچنين و ميراث داديم پسران يعقوب را.
در پى ايشان برفتند در وقت بر آمدن آفتاب.
[142-ر] چون بديدند (3)دو گروه يكديگر را،گفتند قوم موسى كه ما را دريافتند (4).
گفت پرگست كه (5)با من خداى من است،ره نمايد مرا.
و وحى كرديم به موسى كه بزن چوبت بر دريا (6)بشكافته شد،بود هر نيمه اى (7)چون كوه بزرگ.
و نزديك كرديم آنجا ديگران را.
و برهانيديم موسى را و آنان كه با او بودند جمله.
پس غرق كرديم (8)ديگران را.
كه در آن علامتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.
و خداى تو اوست كه عزيز و بخشاينده است.
ص : 301
قوله تعالى: طسم (1)،حمزه و كسائى و خلف و عاصم در بعضى روايات«طا» را اماله كردند،و مدنيان ميان كسره و فتحه خواندند (2)،و باقى قرّاء خواندند به تفخيم به فتح«طا».ابو جعفر و حمزه اظهار«نون»كردند براى تبيين و تمكين،و باقى قرّاء اخفا كردند براى مجاورت«ميم»[كه] (3)من حروف الفم است.
امّا معنى كلمه را (4)در او خلاف كردند،والبى گفت از عبد اللّه عبّاس كه:
طسم ،قسم است يا (5)نامى است از نامهاى خداى تعالى.عكرمه گفت:علما عاجزند از تفسير آن.مجاهد گفت:[142-پ]نام سورت است،و ابو روق گفت:نامى است از نامهاى قرآن.محمّد بن كعب القرظيّ گفت:«طا»،طول خداست «سين»سناى اوست،و«ميم»ملك اوست.خداى تعالى قسم كرد به طول و سناء و ملك خود.محمّد بن الحنفيّة روايت كرد از اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-كه:
رسول-عليه السّلام-گفت:«طا»طور سيناست،و«سين»اسكندر[يه] (6)است و «ميم»مكّه است،خداى تعالى قسم كرد به اين چيزها.و صادق-عليه السّلام- گفت:«طا»درخت طوبى است،و«سين»سدرة المنتهى است،و«ميم»محمّد مصطفى است-عليه السّلام.
تِلْكَ ،اشارت است به آيات قرآن،اى هذه الآيات، آيٰاتُ الْكِتٰابِ الْمُبِينِ ، اين آيات قرآن آيات كتابى است مبين و روشن.
لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ ،آنگه با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد و او را تسلّى داد و گفت:همانا اى محمّد كه تو خويشتن را هلاك خواهى كرد كه اين كافران ايمان نمى آرند.
سبب نزول (7)آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-اهل مكّه را دعوت كرد (8)و ايشان ايمان نمى آوردند،رسول دل تنگ شد و اثر رنج او پيدا مى شد (9)،خداى تعالى
ص : 302
گفت:خويشتن را هلاك خواهى كردن براى آن كه ايشان ايمان نمى آورند.
إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّمٰاءِ آيَةً (1) ،اگر ما خواهيم از آسمان آيتى و معجزى فروفرستيم كه گردنهاى ايشان آن را ذليل شود،يعنى اگر خداى تعالى خواهد آيتى بفرستد كه ايشان ملجأ شوند به ايمان.
ابو حمزة الثّمالي گفت:اين آيت آوازى باشد كه از آسمان بيايد در نيمۀ ماه رمضان.
و در تفسير اهل البيت است،كه:آيت اين باشد كه منادى از آسمان ندا كند در آخر زمان:
الا انّ الحقّ مع علىّ و شيعته ،حق با على است و با شيعۀ او.
عبد اللّه عباس گفت:آيت در ما آمد و بنى اميّه كه دولت بنى اميّه را باشد.خداى تعالى از ايشان بستاند و به ما دهد،گردنهاى ايشان ذليل و خاضع شود ما را (2).
در تواريخ مى آيد كه:چون دولت از بنى اميّه با بنى العبّاس افتاد،هنوز بنى العبّاس (3)انديشناك مى بودند از بنى اميّه،ايشان را اكرام مى كردند و در سراى خود بر كرسيهاى زرّين و سيمين مى نشاندند،تا در عهد منصور،او (4)عمّ خود را -عبد اللّه على را-به شام فرستاد.او برفت و به دارالأماره فروآمد،و كس فرستاد و وجوه و اعيان بنى اميّه را حاضر كرد،هشتاد مرد از ايشان حاضر آمدند همه بر كرسيهاى زرّين و سيمين نشستند و (5)بالشها،سديف بن ميمون الشّاعر در آمد و اين قصيده آغاز كرد كه گويد (6)-شعر:
اصبح الملك ثابت الاساس***بالبهاليل من بنى العبّاس
در آن جاى مى گويد:
و لقد ساءني و ساء سواى***ما نرا (7)من نمارق و كراسي
انزلوها بحيث انزلها اللّه***بدار الهوان و الاتعاس (8)
ص : 303
او اشاره كرد به خدم خود و گفت:عليكم بالكافر كوبات.ايشان (1)عمودهاى آهنين به دست داشتند در ايشان نهادند و همه را خرد بشكستند و در ميان سراى بيفگندند،آنگه بفرمود تا سماط (2)بياوردند و بر سر ايشان بگستردند و مردم را نان دادند،و بعضى از ايشان جان داشتند و در زير سماط (3)مى ناليدند.و امّا قوله:
خٰاضِعِينَ ،و از حقّ او آن است كه خاضعه بودى چه خبر است از اعناق،از اين دو جواب است:يكى آن كه چون وصف اعناق به چيزى كرد كه وصف عقلا باشد، جمع سلامت آورد،چنان كه عقلا را گويند،و مثله قوله تعالى: وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (4)،و لم يقل لهم ساجدة لهذا الوجه،و مثله قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسٰاكِنَكُمْ (5)... ،و قال الشّاعر-شعر:
تمرّزتها و الدّيك يدعوا صباحه (6)***اذا ما بنوا نعش دنوا فتصوّبوا
و جواب ديگر آن است (7):اراد اصحاب الاعناق فاخرجها،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،براى آن كه [چون] (8)اعناق خاضع باشد (9)اربابش (10)خاضع باشند،و مثله قول الشّاعر-شعر[143-ر]:
على قبضة مرجوّة ظهر كفّه***فلا المرء مستحى و لا هو طاعم
فعل«ظهر»مؤنث بكرد[تعويلا] (11)على الكفّ و قال الرّاجز-شعر:
طول اللّيالي اسرعت في نقصي***طوين طولي و طوين عرضي
فعل به«ليالى»داد و«طول»رها كرد،و قال جرير-شعر:
أرى مرّ السّنين اخذن منّي***كما اخذ السّرار من الهلال
و مثله:خربت سور المدينة،و مثله قول الاعشى-شعر:
ص : 304
و تشرق بالقول الّذي قد اذعته***كما شرقت صدر القناة من الدّم
و قال العجّاج-شعر:
لمّا رأى متن السّماء ابعدت***
و اين طريقى است عرب را فى تذكير المؤنّث اذا اضافوه الى مذكّر و تأنيث المذكّر اذا اضافوه إلى مؤنّث،و اين وجه اختيار فرّاء و ابو عبيده است،جز آن كه (1)در ابيات (2) مضاف ومضاف اليه بر جاى است و در آيت چنين نيست (3)بل مضاف مقدّر است و محذوف،و وجه اوّل بهتر است.
و وجهى ديگر (4)آن است كه:عرب را عادت باشد كه فعل را اسناد كنند با ابعاض فاعل بل (5)آلت او در آن فعل براى تحقيق فعل،چنان كه گويند:يده لا تبطش (6)و رجله لا تمشي،و رأت عينى و سمعت اذنى،و قال تعالى: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (7)... ،و قوله: بِمٰا قَدَّمَتْ أَيْدِيكُمْ (8)... ،و قوله تعالى: أَلْزَمْنٰاهُ طٰائِرَهُ فِي عُنُقِهِ (9)... ،و قوله- عليه السّلام:على اليد ما اخذت.
و وجهى ديگر آن است كه مجاهد گفت:مراد به«اعناق»رؤساى كبرااند، چنان كه در عبارت ما رود كه:جبّاران را و بزرگان را«گردن»خوانيم.
و بعضى ديگر گفتند:مراد به«اعناق»طوائف و جماعات خواست،من قول العرب:جاءني عنق من النّاس،اى طائفة،و جاءني اعناق من النّاس،اى طوائف و جماعات،قال الشّاعر-شعر:
انّ العراق و اهله***عنق اليك،فهيت هيتا
امّا تخصيص گردن به خضوع براى آن است كه عرب گويد:گردن (10)محلّ تكبّر
ص : 305
است،و سر (1)جاى انفت و حميّت (2)،از اين جا مرد متكبّر را«صيد»گويند (3)،و قال الشّاعر-شعر:
و انّ الّتي حدّثتها في انوفنا (4)***و اعناقنا من الإباء كما هيا
و در شاذّ ابن ابي عبله خواند:فظلّت اعناقهم لها خاضعة.
قوله تعالى: وَ مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنَ الرَّحْمٰنِ مُحْدَثٍ -الآية،وصف اين كافران كرد به غفلت و اصرار كردن بر كفر،گفت:نيايد به ايشان ذكرى و وعظى به (5)خداى،و باتّفاق ذكر و وعظ كه از خداى تعالى آيد (6)جز قرآن نيست.آنگه آن را وصف كرد به آن كه«محدث»است،و محدث ضدّ قديم باشد.آيت دليل بود بر بطلان قول آن كس كه قرآن قديم گفت،الّا و ايشان از آن عدول و اعراض مى كنند و تأمل و تدبّر نمى كنند در آن تا منتفع شوند به او.
فَقَدْ كَذَّبُوا ،به دروغ داشتند آيات ما. فَسَيَأْتِيهِمْ ،به ايشان آيد خبر (7)آنچه ايشان به آن فسوس مى داشتند از بعث و نشور و بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب.و اين بر سبيل تهديد و وعيد فرمود.
آنگه بر سبيل تذكّر (8)نعمت گفت: أَ وَ لَمْ يَرَوْا ،نمى بينند و نگاه نمى كنند در زمين كه ما چند نوع نبات نيكو نافع در او برويانيديم،بهرى آنچه آدمى را شايسته باشد در طعام و شراب و دارو،و بهرى آنچه چهارپاى (9)را شايد.و معنى«كريم»به يك قول آن است كه بر مردم گرامى باشد،بكرمه (10)على النّاس لكثرة منافعه،براى كثرت منافعش.و قولى ديگر آن است كه:معنى«كريم»كثير است،من قول العرب:نخلة كريمة اذا كثر حملها،و ناقة كريمة اذا كثر لبنها،از هر نوعى بسيار.
شعبى را پرسيد[ند] (11)از اين آيت،گفت:مردمان از نبات زمين اند ازآنجا
ص : 306
كه اصل ايشان از زمين است في قوله تعالى: مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ (1)... ،و در ايشان كريم و لئيم است،هركه به ايمان و به عمل صالح به بهشت رود (2)او كريم است،و هركه به كفر و عمل بد به دوزخ شود لئيم است.
إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين كه ذكرش رفت از نعمتها،آيتى و دلالتى و عبرتى است آنان را كه تأمّل كنند بر وجود من و قدرت و حكمت من. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ، و بيشتر مردمان مؤمن نه اند و به اين ايمان نمى آرند و نمى گروند ازآنجا كه نظر و تفكّر نمى كنند[143-پ].
سيبويه گفت:«كان»اين جا صله است و زيادت،كأنّه قال:و ما اكثرهم مؤمنين،كما قال: وَ مٰا أَكْثَرُ النّٰاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِينَ (3)،و«كان»در كلام زياده باشد،كقول الشّاعر-شعر:
على كان المسوّمة العراب***
اى على المسوّمة العراب،و مثله قوله تعالى: ...مَنْ كٰانَ فِي الْمَهْدِ صَبِيًّا (4)،اى من هو صبيّ فى المهد.
وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ الْعَزِيزُ الرَّحِيمُ ،و خداى تو اوست كه عزيز و غالب است همه چيز را،و ممتنع از همه چيز با عزّت و غلبه و منعت (5)،رحيم و بخشاينده است،و اين دو صفت مجموعش كرم باشد،چنان كه شاعر گفت-شعر:
و العفو عن قدرة فضل عن (6)الكرم***
و گفته اند:عزيز است بر كافران و رحيم است بر مؤمنان.
وَ إِذْ نٰادىٰ رَبُّكَ مُوسىٰ ،ياد (7)كن اى محمّد كه (8)ندا كرد خداى[تو] (9)موسى
ص : 307
را،و نداى او موسى را از درخت (1)بود چون آتش از درخت پيدا آمد،و ندا اين بود كه:
إِنِّي أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ (2) .و موسى را گفت پس از اين: أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظّٰالِمِينَ ، كه به اين گروه ستمكار رو،يعنى قوم فرعون.
آنگه بدل او (3)آورد از او: قَوْمَ فِرْعَوْنَ ،و اين بدل الكلّ من الكلّ است.و ظلم (4)قوم فرعون از دو وجه بود:يكى بر خود بر كفر،و يكى بر بنى اسرايل به استعباد كه ايشان را بنده گرفته بودند (5)و كودكان ايشان را مى كشتند،و قوله: أَ لاٰ يَتَّقُونَ (6)، نمى ترسند (7)از خداى!صورت استفهام (8)و مراد تقريع و ملامت.و عبيد بن عمير (9)در شاذّ به«تا»خواند على تقدير قل لهم أ لا تتّقون،بگو ايشان را از خداى نترسى (10)؟ موسى-عليه السّلام-گفت: رَبِّ إِنِّي أَخٰافُ ،بار خدايا!من مى ترسم كه ايشان مرا به دروغ دارند و باور ندارند مرا.
وَ يَضِيقُ صَدْرِي ،و دلم تنگ شود به تكذيب ايشان مرا. وَ لاٰ يَنْطَلِقُ لِسٰانِي ،و زبانم بنگردد،براى آن عقده كه بر زبانم بود (11)-و قصّۀ آن رفته است.عامّه قرّاء خواندند به رفع هر دو فعل،هر دو«قاف»مرفوع،مگر يعقوب كه او منصوب خواند ردّا الى قوله:ان يكذبون. فَأَرْسِلْ إِلىٰ هٰارُونَ ،بار خدايا اگر صلاح دانى اين رسالت، هارون را بفرماى كه او را اين منع (12)نيست.
وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ،و ايشان را بر من گناهى است،يعنى قتل آن قبطى كه موسى او را بكشت. فَأَخٰافُ أَنْ يَقْتُلُونِ ،مى ترسم كه مرا بكشند به قصاص آن قبطى كه من او را بكشتم.
قٰالَ ،گفت خداى: كَلاّٰ ،اين كلمه رد[ع] (13)و تنبيه است،يعنى از آن حديث
ص : 308
بازايست و اين گمان مبر كه كار بر اين (1)خواهد بود.آنگه امر كرد به هر دو- موسى و هارون،گفت: فَاذْهَبٰا بِآيٰاتِنٰا ،برويد به آيات من،يعنى آيات من ببريد، يعنى بيّنات و معجزات كه شما را حاجت باشد به آن عند دعوى نبوّت،و از اين معنى (2)انديشه مكنى كه من با شماام به معنى علم و نصرت آنچه شما مى گويى مى شنوم.
فَأْتِيٰا فِرْعَوْنَ ،به فرعون شوى و بگويى كه ما دو پيغامبريم خداى جهانيان را،و براى آن نگفت (3)«رسولا»كه رسول اين جا به معنى رسالت است على طريق المبالغة،نحو قولهم:رجل صوم و عدل،و شاعر گفت فى الرّسول بمعنى الرّسالة:
الا من مبلغ عنّي رسولا***
اى رسالة،و قال آخر-شعر:
رسول امرئ يهدي اليك نصيحة***فان معشر جادوا بعرضك فابخل
اى رسالة امرئ،و قال كثير-شعر:
لقد كذب الواشون ما بحت عندهم***بشر (4)و لا ارسلتهم برسول
اى رسالة،و قال العبّاس بن مرداس-شعر:
لقد كذب الواشون ما بحت عندهم***بشر (5)و ارسلتهم برسول
اى رسالة،و قال العبّاس بن مرداس-شعر:
الا من مبلغ عنّي خفافا***رسولا بيت اهلك منتهاها
نبينى كه چون به رسول رسالت خواست تأنيث كرد و گفت:«منتهاها».اين قول فرّاء است.
ابو عبيده گفت:«رسول»در اين باب چون«عدوّ»است،واحد او به جاى تثنيه و جمع بايستد (6)،يقول العرب:هؤلاء رسولي و وكيلى و عدوّي،قال اللّه تعالى: فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي الّا ربّ العالمين (7).
[قول سيم در او آن است كه:كلّ واحد منّا رسول ربّ العالمين] (8)،هريكى از
ص : 309
ما رسول[خداى] (1)جهان است.
أَنْ أَرْسِلْ مَعَنٰا ،«ان»تعلّق دارد به معنى رسول،يعنى (2)ارسلنا اللّه اليك [144-ر]بأن (3)ارسل،خداى ما را به تو بازفرستاده است كه بگوييم (4)تو را كه بفرست (5)فرزندان يعقوب را با ما،يعنى دست از ايشان بدار و ايشان را با ما گذار (6)كه ايشان قوم مااند و از نسب مااند،و اين استرقاق و بندگى از ايشان بردار.
گفتند (7)،موسى-عليه السّلام-گفت:اينان را با ما بفرست تا ما به فلسطين رويم،و چهارصد سال بود تا فرعون و قبطيان ايشان را به بندگى مى داشتند،و در آن وقت عدد بنى اسرايل سيصد هزار و سى هزار تن بودند.و گفته اند:اين عدد مردان بود جز زنان و كودكان.چون خداى تعالى موسى را و هارون را به يك جاى اين رسالت فرستاد (8)،برخاستند (9)و به يك جاى (10)به مصر آمدند و بر در سراى فرعون يك سال مقام كردند كه به او نرسيدند،و كس اين حديث با فرعون نگفت.آخر يك روز دربان در سراى رفت و گفت:دو مرد يك سال است تا بر در اين سراى مى نشينند، و مى گويند:ما رسولان خداى جهانيانيم (11).فرعون گفت:در آريد ايشان را تا ساعتى بر ايشان بخنديم،و گفتند كه:ايشان يك سال آنجا مقام كردند،كس به (12)ايشان التفات نكرد،و هركه سخن ايشان شنيد گفت:دو ديوانه اند،سخنى مى گويند كه لايق حال و وقت نيست،و ايشان خداى را نشناختند تا رسول او را باور دارند،تا يك روز مسخره اى بود فرعون را از (13)پيش او حديثى مى كرد (14)،ميان سخن گفت:هزار بار آن فلان كس ديوانه تر (15)است از اين دو ديوانه كه بر در اين سراى دعوى پيغامبرى خداى
ص : 310
مى كنند در (1)مدّت يك سال باز،فرعون گفت:چه مى گويى؟گفت:اين كه شنيدى.
رنگ روى فرعون بگرديد و از آن حديث بترسيد و گفت:در آرى اينها را تا چه كس اند و چه مى گويند.ايشان را در آوردند،و ايشان رسالت و پيغام خداى-جلّ جلاله-بگزاردند (2).
فرعون در نگريد موسى را بشناخت،چه بر كنار او بزرگ شده بود،روى به او كرد و گفت: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً ،نه تو آنى كه ما تو را بپرورديم و تو كودك بودى و خورد!و نصب او بر حال است از مفعول.و«وليد»،فعيل باشد به معنى مفعول.
وَ لَبِثْتَ فِينٰا مِنْ عُمُرِكَ سِنِينَ ،و سالها از عمر خود در ميان ما مقام كردى.مفسّران گفتند:سى سال بود.
وَ فَعَلْتَ فَعْلَتَكَ الَّتِي فَعَلْتَ ،و بكردى آن فعل كه بكردى.و«فعلة»يك بار كردن فعلى باشد،يعنى كشتن آن قبطى.و شعبى خواند:«فعلتك»به كسر«فا»در شاذّ. وَ أَنْتَ مِنَ الْكٰافِرِينَ ،و تو از جملۀ كافرانى به نعمت من.و حسن بصرى و سدّى گفتند:[من الكافرين] (3)بى و بعبادتى،تو كافرى به من و به الهيّت من،چه او دعوى خدايى مى كرد.
آنگه روى در روى وى (4)نهاد و او را ملامت كرد،و گفت:اين حقّ نعمت من است و جزاى (5)تربيت من كه مردى را از آن من (6)بكشتى و بگريختى و اكنون بر سرى (7)آمده اى كه من پيغامبرم! موسى-عليه السّلام-از كشتن آن قبطى عذر خواست، گفت: فَعَلْتُهٰا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضّٰالِّينَ ،و من از جملۀ آنان بودم كه ندانستم كه (8)وكزه بر مقتل خواهد آمد كه مرد از او بميرد،و قيل:من الخاطئين،يعنى اين قتل نه قتل عمد (9)بود تا مرا به آن ملامت كنند،قتل خطا بود چه غرض خلاص اسرائيلى (10)بود نه
ص : 311
قتل قبطى،در ميان (1)به قتل ادّاء كرد،چنان كه يكى از ما سنگى يا تيرى به قصدى (2)فگند،بر كسى آيد و كشته شود،اين قتل خطا باشد،او را برآن ملامت نكنند.و گفتند (3)،مراد آن است كه:من النّاسين،من در آن حال غافل و ناسى بودم.
و ضلال به معنى نسيان آمد،في قوله تعالى: أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (4).
فَفَرَرْتُ مِنْكُمْ لَمّٰا خِفْتُكُمْ ،بگريختم از شما چون ترسيدم مرا بكشى،و عقل اقتضاى آن كند آنجا كه قوّت ايستادن نباشد بگريزند.و از اينجاست كه اين حديث مثل شد كه:
الفرار ممّا لا يطاق من سنن المرسلين ،گريختن از آنچه به آن طاقت و پاى ندارند سنّت پيغمبران است. فَوَهَبَ لِي رَبِّي حُكْماً ،خداى من مرا حكمت داد و فهم و علم،و مرا از جمله پيغامبران كرد،و اين جواب فرعون است در آنچه او گفت: أَ لَمْ نُرَبِّكَ فِينٰا وَلِيداً .چون (5)اين حديث بر سبيل تحقير و تعجّب گفت[تو] (6)كودكى كوچك[بودى] (7)ما تو را بپرورديم (8)،[144-پ]چند سال در سراى ما بودى،امروز كار تو به جايى رسيد كه گويى كه:من پيغامبرم![او گفت] (9):اين چه تعجّب است،چون خداى تعالى مرا فهم و علم و حكمت داد و مرا بفرستاد (10)،از من اهليّت اين معنى شناخت و صلاحيّت اين كار،چه جاى انكار است.
آنگه گفت: وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ .در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:معنى او اقرار است به نعمت،و بعضى گفتند:انكار است معنى او،و مورد او تهكّم است.
آنان كه گفتند معنى او اقرار است،گفتند معنى (11)آن است (12): وَ تِلْكَ نِعْمَةٌ تَمُنُّهٰا عَلَيَّ أَنْ عَبَّدْتَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ و لم تعبّدني و لم تقتلني،گفت:بلى،اين نعمتى است تو را بر من كه تو بنى اسرايل را بنده گرفتى،و كودكان ايشان را بكشتى و با من اين نكردى،
ص : 312
نه مرا كشتى و نه بنده گرفتى چنان كه ديگران را،و اين قول فرّاء است.و مجاهد گفت و دگر مفسّران كه:مورد كلام انكار است،يعنى و اين نعمتى (1)باشد كه تو بنى اسرايل را بنده گيرى،يعنى اين منّت و نعمت نباشد.و«الف»استفهام،مقدّم (2)است اين جا (3)،التّقدير:(او تلك نعمة،)و حذف كرد براى دلالت فحواى خطاب بر او،و مثله قوله تعالى: أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ (4)،اى فهم (5)الخالدون،و قول الشّاعر:
فقلت و انكرت الوجوه هم هم***
اى،اهم هم.و قال عمر بن ابي ربيعه-شعر:
لم انس يوم الرّحيل موقفها***و جفنها من دموعها غرق
و قولها و الرّكاب سائرة***تتركني (6)هكذا و تنطلق
آنگه در وجه اين كلام خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:موسى گفت حديث تربيت كه گفتى،اگر بنى اسرايل را نكشتى (7)مادر و پدرم مرا (8)پروردى (9)[چه نعمت باشد تو را به اين بر من،خود رها بايست كرد تا ايشان مرا بپروردندى] (10)و ايشان را اخافت نبايست كردن (11)،تا ايشان را خوف و ضرورت حمل كرد بر آنكه مرا در تابوت به آب بايست افگندن (12)تا تو مرا برگيرى و بپرورى.
و بعضى دگر گفتند:مراد (13)تذكير خيانت (14)است،گفت:نعمت ياد مى كنى و خيانت (15)فراموش مى كنى به تبعيد بنى اسرايل!و گفتند معنى آن است كه:مرا بپروردى و قوم مرا بنده و اسير كردى،و هركه قومش را ذليل كند (16)او ذليل شود، پس اين چه نعمت باشد،اين كه تو با اينان كردى آن را محبط (17)كرد.
ص : 313
حسن بصرى گفت:معنى آن است كه،تو مال از كجا آوردى؟بنى اسرايل را بنده گرفتى و مال ايشان بستدى و مرا به آن بپروردى،آن نعمت نه از مال تو بود،از مال بنى اسرايل بود،پس اين نعمت نباشد.و التّعبيد و الاعباد و الاستعباد،اتّخاذ الحرّ عبدا،قال الشّاعر فى الاعباد-شعر:
علام يعبدني قومي و قد كثرت***فيهم ابا عرما شاءوا و عبدان
و در محلّ«ان»دو وجه گفتند:يكى،نصب بنزع الخافض،و التّقدير:بان عبّدت،المعنى بتعبيدك بني اسرائيل.و وجهى دگر رفع (1)بر بدل نعمة،و التّقدير:
و تلك نعمة تمنّها علىّ تعبيدك بني اسرائيل.
قٰالَ فِرْعَوْنُ وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ ،چون موسى-عليه السّلام-اين بگفت،فرعون گفت: وَ مٰا رَبُّ الْعٰالَمِينَ ،خداى جهانيان چه باشد كه تو دعوى مى كنى كه من رسول اويم؟و براى آن«ما»گفت (2)،«من»نگفت كه او اعتقاد كرده بود كه معبودانى كه جز او باشند جماد باشند.و گفته اند:براى ابهام گفت،يعنى از عقلاست يا از جنس ما لا يعقل.
موسى-عليه السّلام-گفت: رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،خداى آسمان و زمين است و آنچه در ميان كتم (3)آن است. إِنْ كُنْتُمْ مُوقِنِينَ ،اگر شما يقين دانى.
كلبى گفت:معنى آن است كه اگر شما[يقين دانى كه آسمان و زمين آفريده است.بعضى دگر گفتند معنى آن است كه اگر شما] (4)هيچ علم يقين دانى و شما را علمى است كه شك از آن دور باشد،اين از آن جمله است،اين نيز هم برآن وجه بدانى.
قٰالَ لِمَنْ حَوْلَهُ ،فرعون اين را جواب نداشت،بر سبيل تعجّب (5)گفت آنان را كه پيرامن او بودند: أَ لاٰ تَسْتَمِعُونَ ،[نمى شنوى] (6)كه اين مرد چه مى گويد!عبد اللّه عبّاس گفت:آن (7)جماعتى بودند از اشراف قوم او پانصد مرد كه خواصّ (8)او بودند.
ص : 314
موسى گفت: رَبُّكُمْ وَ رَبُّ آبٰائِكُمُ الْأَوَّلِينَ ،گفت بر سبيل اظهار (1)حجّت كه:
او خداى شماست و خداى پدران پيشين شما (2).و اين براى آن گفت تا معلوم كند قوم را (3)اگر فرعون دعوى خدايى ايشان مى كرد نتوانست گفتن[145-ر]كه من خداى پدران شماام،چه (4)در روزگار ايشان نبود و آن كه وقتى باشد و وقتى نباشد خدايى را نشايد و اين بر تنبيه بود آن قوم را بر اين معنى.
چون فرعون از جواب او فروماند، قٰالَ (5)إِنَّ رَسُولَكُمُ الَّذِي أُرْسِلَ إِلَيْكُمْ لَمَجْنُونٌ ،روى به قوم كرد و گفت اين پيغامبر را كه به شما فرستاده اند ديوانه است.
موسى-عليه السّلام-گفت الزام حجّت را و تأكيد حديث را كه: رَبُّ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ ،كه او خداى مشرق و مغرب است و آنچه در ميان آن است اگر شما عاقلى و خرد كار مى بندى.
فرعون چون از حجّت فروماند،از سر تجبّر (6)و سلطنت گفت: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلٰهَاً غَيْرِي ،اگر خدايى گيرى جز من،تو را اندر (7)زندان كنم (8)و از جملۀ زندانيان باشى.
كلبى گفت براى آن تهديد او را (9)به زندان كرد و به قتل نكرد كه زندان او از قتل سخت تر بود،چه زندان او جاى تنگ و مظلم (10)بود با بندهاى گران و انواع عذاب سخت.
موسى گفت: أَ وَ لَوْ جِئْتُكَ بِشَيْءٍ مُبِينٍ ،اگر چنان باشد كه من آيتى و دليلى روشن بيارم به من ايمان آرى؟ فرعون گفت (11)ازآنجا كه مستبعد بود (12)،گفت:بيار اين آيت و معجزه اگر راست مى گويى.
عند آن حال موسى عصا كه به دست داشت بينداخت در حال اژدهايى گشت
ص : 315
آشكارا.و«اذا»مفاجا (1)راست چنان كه بيان كرده ايم.فرعون گفت:چيزى دگر است؟گفت آرى.
وَ نَزَعَ يَدَهُ ،دست از گريبان بر كشيد، فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ ،كه نگاه كردى سپيد بود چنان كه آفتاب را غلبه مى كرد.و اژدها بيامد و دهن بر نهاد،خواست تا تخت فرعون (2)فروبرد او زينهار خواست.موسى-عليه السّلام-اژدها را بگرفت (3)عصا گشت،[فرعون] (4)گفت:ما را مهلت ده تا در كار تو نظر كنيم.
آنگه قوم را گفت آنان را كه پيرامن او بودند كه:اين مرد جادوى دانا و استاد است در اين صنعت.
يُرِيدُ أَنْ يُخْرِجَكُمْ ،مى خواهد كه (5)شما را به جادوى از شهر بيرون كند،شما را كه جماعتى و حاضرانى (6)چه فرمايى؟ ايشان گفتند:راى ما آن است كه او را و برادرش هارون را بازدارى،و ذلك قوله: أَرْجِهْ وَ أَخٰاهُ ،و الارجاء،التّأخير-و بيان اين رفته است. وَ ابْعَثْ فِي الْمَدٰائِنِ حٰاشِرِينَ ،و كس فرست در شهرها آنان را كه (7)جادوان را جمع كنند.
يَأْتُوكَ (8) ،به تو آرند هر جادوى دانا را.
فَجُمِعَ السَّحَرَةُ ،در كلام حذفى و اختصارى است،و آن آن است كه:فأمر فرعون فجمع السّحرة،فرعون بفرمود تا جادوان را جمع كردند براى ميقات روز معلوم، و آن يوم الزّينه بود-روز عيد (9)از آن (10)ايشان.
عبد اللّه عبّاس گفت:اتّفاق چنان افتاد[كه] (11)روز سه شنبه (12)اوّل سال روز نوروز.ابن زيد گفت:اتّفاق اجتماعشان (13)به اسكندريّه بود (14)،گفت:دنبال اين ازدحام از بحيره بگذشت آن روز.
ص : 316
وَ قِيلَ لِلنّٰاسِ ،مردمان را گفتند:شما حاضر خواهى آمدن تا باشد كه ما به دنبال اين ساحران برويم و ايشان را متابعت كنيم اگر ايشان غالب باشند؟و گفتند:
به«سحره»موسى و قومش را خواستند، إِنْ كٰانُوا هُمُ الْغٰالِبِينَ ،بر طريق استهزا گفتند.
فَلَمّٰا جٰاءَ السَّحَرَةُ ،چون ساحران بيامدند،فرعون را گفتند: أَ إِنَّ لَنٰا لَأَجْراً ،ما را مزدى خواهد بودن به نزديك تو و اجرى (1)اگر چنان باشد كه ما غالب آييم؟ قٰالَ نَعَمْ ،گفت:آرى. وَ إِنَّكُمْ إِذاً لَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ ،و شما پيش من (2)از جملۀ مقرّبان باشى و نزديكان.
قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ أَلْقُوا مٰا أَنْتُمْ مُلْقُونَ ،موسى گفت آن جادوان را كه:بيندازى آنچه خواهى انداختن.
فَأَلْقَوْا حِبٰالَهُمْ ،و ايشان آن چوبها و رسنها كه داشتند بينداختند. وَ قٰالُوا بِعِزَّةِ فِرْعَوْنَ ،و گفتند:به عزت فرعون كه ما غالب خواهيم آمدن،و غلبه ما را خواهد بودن.
فَأَلْقىٰ مُوسىٰ عَصٰاهُ ،موسى-عليه السّلام-عصا كه داشت (3)بينداخت. فَإِذٰا هِيَ تَلْقَفُ مٰا يَأْفِكُونَ ،در حال آنچه ايشان به روزگار دراز ساخته بودند از چوبها و رسنهاى مار پيكر و اژدها پيكر فروبرد. جادوان كه آن بديدند،به اوّل نظر بدانستند كه آنچه موسى كرد نه از جنس سحر است،و به سحر آن نتوان كردن،چه ايشان اسرار جادوى نيك دانستند و برآن واقف بودند،حالى به روى در افتادند[145-پ]سجده كنان و گفتند: آمَنّٰا بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،ما ايمان آورديم به خداى جهانيان.
آنگه براى آن تا ابهام (4)نيفكند فرعون كه مرا مى خواهند به اين كه مى گويند،قيد زدند كه: رَبِّ مُوسىٰ وَ هٰارُونَ ،خداى موسى و هارون.
قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ ،فرعون گفت:ايمان آوردى به موسى پيش ازآن كه من دستورى دادم شما را،او مهتر و استاد (5)شماست كه شما را سحر آموخت. فَلَسَوْفَ تَعْلَمُونَ ،
ص : 317
بدانى كه اين كه كردى (1)بچشى وبال اين كه اقدام كردى برآن. لَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ ، من دستها و پايهاى شما (2)ببرم به (3)خلاف،يعنى به خلاف يكديگر،پاى چپ و دست راست،و همه را بردار كنم.
گفتند: لاٰ ضَيْرَ ،هيچ باكى نيست كه ما با خداى خود مى شويم و بازگشت (4)ما با اوست.
إِنّٰا نَطْمَعُ ،ما طمع مى داريم كه خداى ما خطاهاى ما بيامرزد. أَنْ كُنّٰا ،اى لان كنّا،براى آن كه ما اوّل مؤمنانيم از قوم فرعون و از اهل زمانه ما (5).
وَ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ ،حق تعالى گفت:ما وحى كرديم به موسى كه،بندگان مرا ببر به شب كه فرعون (6)بر پى شما بيايد (7).
ابن جريج گفت:در اين آيت خداى تعالى امر (8)كرد به موسى كه،بنى اسرايل را بفرماى تا هر چهار خانه اى با خانه اى (9)شوند،و در هر سراى كه اينان باشند بره اى بكشند،و در سراى به خون او خون آلود (10)كنند كه من فرشتگان را خواهم فرستادن تا كودكان آل فرعون را هلاك كنند،و علامت ايشان اين است و (11)در سرايى نشوند كه بر در آن سراى اثر خون باشد.
آنگه بفرماى تا آرد بسرشند (12)،و همچنين فطير بپزند تا زود باشد،آنگه تو با بنى اسرايل برو (13)تا به كنار دريا تا من بفرمايم كه چه بايد كردن.موسى-عليه السّلام- همچنين كرد.چون در روز آمدند،فرعون گفت:بنگر تا موسى چون كرد!مالهاى ما بستدند و فرزندان ما را بكشتند.آنگه بفرمود (14)سرير او (15)از شهر بيرون بردند و براثر ايشان لشكرى را گسيل كرد (16)هزار و پانصد هزار پادشاه مسوّر (17)را كه در دست
ص : 318
دستور نجن زرّين داشتند،و با هر پادشاهى هزار مرد بودند.
آنگه فرعون بفرمود تا در شهرها ندا كردند و لشكر را جمع كردند و گفتند: إِنَّ هٰؤُلاٰءِ لَشِرْذِمَةٌ قَلِيلُونَ ،اين گروهى اند اندك و ما را به خشم آورده اند.و اصل «شرذمة»،بقيّتى باشد اندك كه از او بازماند،و منه قول الرّاجز-شعر:
جاء الشّتاء قميصي اخلاق***شراذم يضحك منه التّوّاق (1)
عبد اللّه عبّاس (2)گفت:اين شرذمة اندك،ششصد هزار مرد و هفتاد هزار مرد بودند،و اينان ما را به خشم آورده (3)به مخالفت ما در دين و مالهاى ما كه ببرده اند و فرزندان ما را كه بكشته اند،و بى دستورى ما از شهر برفته اند.
وَ إِنّٰا لَجَمِيعٌ حٰاذِرُونَ ،و ما همه تمام سلاحيم و تمام آلت و با قوّت و شوكت (4)، اين معنى قرائت آن كس است كه او به«الف»خواند،و اين قرائت كوفيان است.
و ابن عامر و باقى قرّاء خواندند:«حذرون»بى«الف»و معنى آن باشد (5):ما جمله متيقّظ (6)و هشيار و حذركننده ايم.
فرّاء گفت:«حذر»و«حاذر»،هر دو يك معنى دارند جز آن كه«حاذر»آن كس باشد كه حذر او در چيزى در حال باشد،و«حذر»آن بود كه حذر كردن او را خوى باشد و عادت.و حذر،اجتناب باشد از چيزى براى آن كه جهت خوف باشد.و سميط ابن عجلان (7)در شاذّ خواند:«حادرون»بالدّال غير المعجمة.فرّاء گفت:معنى كلمه آن است كه ما بزرگيم ازبس سلاح كه بر ماست،و از اين جا چشم بزرگ را «حدره»گويند،و آن را كه او را ور مى باشد«حادر»گويند،قال امرؤ القيس-شعر:
و عين لها حدرة بدرة***و شقّت (8)مآقيهما (9)من اخر
فَأَخْرَجْنٰاهُمْ ،ما بيرون كرديم فرعون را و قومش را از بستانها و چشمه هاى آب و
ص : 319
كنوز و گنجها.و براى آن مال ايشان را گنج خواند كه،آن را زكات نداده بودند و در ره خير نفقه نمى شد (1). وَ مَقٰامٍ كَرِيمٍ ،و جايهاى نيكو.
كَذٰلِكَ ،همچنين كه گفتم، وَ أَوْرَثْنٰاهٰا (2)،به ميراث بداديم به فرزندان يعقوب.
فَأَتْبَعُوهُمْ مُشْرِقِينَ ،به دنبال ايشان برفتند در وقت آفتاب بر آمدن،[146-ر]و نصب او بر حال است.و مشرق داخل باشد در شروق آفتاب،كاصبح و امسى و اضحى.
فَلَمّٰا تَرٰاءَا الْجَمْعٰانِ ،چون هر دو لشكر يكديگر را بديدند-قوم موسى و قوم فرعون-چون موسى-عليه السّلام-به كنار دريا رسيد وقت آن بود كه آفتاب بر مى آمد، فرعون و لشكرش برسيدند،قوم موسى نگاه كردند از پيش دريا بود و از پس لشكر، گفتند:يا موسى! إِنّٰا لَمُدْرَكُونَ ،ما را دريافتند و ما دريافتۀ اينانيم.
موسى-عليه السّلام-گفت: كَلاّٰ ،پرگست. إِنَّ مَعِي رَبِّي سَيَهْدِينِ ،خداى من با من است مرا ره نمايد (3)راه نجات.
فَأَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ ،ما وحى كرديم به موسى كه عصا بر دريا زن.
عبد اللّه سلام گفت:چون موسى به كنار دريا رسيد و خواست تا در دريا شود، اين دعا بخواند:
يا كائنا قبل كلّ شىء و يا مكوّن كلّ شىء،و يا كائنا بعد كلّ شىء اجعل لنا فرجا و مخرجا ،خداى تعالى وحى كرد كه:عصا بر دريا زن.در كلام حذفى است،و التّقدير:فضرب فَانْفَلَقَ .موسى-عليه السّلام-عصا بر دريا زد،دريا شكافته شد. فَكٰانَ كُلُّ فِرْقٍ كَالطَّوْدِ الْعَظِيمِ ،هر پاره اى از او چون كوهى بزرگ بود.[و فرق] (4)مفعول باشد و فرق مصدر،كالذبح و الذّبح،و النّكث و النّكث.
چنان كه قصّه رفته است موسى دريا بگذرانيد (5)و فرعون رسيد به كنار دريا چنان كه خداى تعالى گفت: وَ أَزْلَفْنٰا ،اى قرّبنا،و ما نزديك بكرديم آن ديگران را.
و الزّلفة القربة،و منه ليلة المزدلفة،و قيل:جمعناهم،و مراد به«آخرين»،قوم
ص : 320
فرعون اند، و موسى (1)و قومش را برهانيديم.
ثُمَّ أَغْرَقْنَا الْآخَرِينَ ،پس ديگران را در دريا غرق كرديم.
إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى است. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ،و بيشترينۀ ايشان مؤمن نه اند، و خداى تو اى محمّد عزيز و رحيم است-و اين آيات را تفسير رفته است.
وَ اُتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِيمَ (69) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا تَعْبُدُونَ (70) قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاكِفِينَ (71) قٰالَ هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ (72) أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ (73) قٰالُوا بَلْ وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ (74) قٰالَ أَ فَرَأَيْتُمْ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (75) أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمُ اَلْأَقْدَمُونَ (76) فَإِنَّهُمْ عَدُوٌّ لِي إِلاّٰ رَبَّ اَلْعٰالَمِينَ (77) اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ (78) وَ اَلَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ (79) وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ (80) وَ اَلَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ (81) وَ اَلَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ اَلدِّينِ (82) رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ (83) وَ اِجْعَلْ لِي لِسٰانَ صِدْقٍ فِي اَلْآخِرِينَ (84) وَ اِجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ اَلنَّعِيمِ (85) وَ اِغْفِرْ لِأَبِي إِنَّهُ كٰانَ مِنَ اَلضّٰالِّينَ (86) وَ لاٰ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ (87) يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ (88) إِلاّٰ مَنْ أَتَى اَللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ (89) وَ أُزْلِفَتِ اَلْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ (90) وَ بُرِّزَتِ اَلْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ (91) وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ (92) مِنْ دُونِ اَللّٰهِ هَلْ يَنْصُرُونَكُمْ أَوْ يَنْتَصِرُونَ (93) فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ وَ اَلْغٰاوُونَ (94) وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ أَجْمَعُونَ (95) قٰالُوا وَ هُمْ فِيهٰا يَخْتَصِمُونَ (96) تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (97) إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (98) وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ اَلْمُجْرِمُونَ (99) فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ (100) وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ (101) فَلَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (102) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (103) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (104) كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ اَلْمُرْسَلِينَ (105) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (106) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (107) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (108) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (109) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (110) قٰالُوا أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اِتَّبَعَكَ اَلْأَرْذَلُونَ (111) قٰالَ وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ (112) إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ (113) وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلْمُؤْمِنِينَ (114) إِنْ أَنَا إِلاّٰ نَذِيرٌ مُبِينٌ (115) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْمَرْجُومِينَ (116) قٰالَ رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ (117) فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنِي وَ مَنْ مَعِيَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (118) فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي اَلْفُلْكِ اَلْمَشْحُونِ (119) ثُمَّ أَغْرَقْنٰا بَعْدُ اَلْبٰاقِينَ (120) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (121) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (122) كَذَّبَتْ عٰادٌ اَلْمُرْسَلِينَ (123) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ هُودٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (124) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (125) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (126) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (127) أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ (128) وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ (129) وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ بَطَشْتُمْ جَبّٰارِينَ (130) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (131) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ (132) أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ (133) وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (134) إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (135) قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ اَلْوٰاعِظِينَ (136) إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ اَلْأَوَّلِينَ (137) وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ (138) فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (139) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (140)
و بخوان بر ايشان (2)خبر ابراهيم.
چون گفت پدرش را و قومش را كه چى (3)مى پرستى.
گفتند مى پرستيم بتانى را،همه روز باشيم آن را ايستاده (4).
گفت هيچ شنوند (5)از شما چون خوانى (6)؟ يا سود كند (7)شما را يا زيان كنند؟ گفتند بل يافتيم ما پدران ما را كه چنين مى كردند.
[146-پ] گفت (8)ديدى آنچه مى پرستيدى؟ شما و پدران شما پيشينگان (9).
ايشان دشمن اند مرا مگر خداى جهانيان.
آن كه بيافريد مرا و رهنماى است (10).
ص : 321
و آن كه آن است (1)كه طعام مى دهد مرا و شراب (2).
و چون بيمار (3)شوم او شفا دهد.
و آن كه بميراند (4)مرا و پس زنده كند.
و آن كه طمع دارم كه بيامرزد مرا گناه من روز جزا.
خداى من بده مرا حكمى (5)در رسان مرا با نيكان.
و كن (6)مرا زبان راستى در بازپسينان (7).
و كن (8)مرا از وارثان بهشت نعيم.
و بيامرز پدرم را كه او بود از گمراهان [147-ر].
و رسوا مكن (9)مرا روز قيامت.
آن روز كه سود ندارد مال و نه پسران.
مگرآنكه آرد به خداى دلى با سلامت.
و نزديك بكردند (10)بهشت براى پرهيزگاران.
و بيرون آوردند (11)دوزخ براى كافران.
و گفتند (12)اينان را كجاست آنچه مى پرستيدى؟ بدون (13)خداى يارى مى كنند شما را يا
ص : 322
كينه مى كشند (1)؟ به روى درافگنند (2)در آنجا (3)ايشان را و كافران را.
و لشكرهاى ابليس را همه را.
گفتند و ايشان در آنجا خصومت كنند (4).
به خداى كه بوديم (5)در گمراهى آشكار.
چون راست (6)بكرديم شما را به خداى جهانيان.
و گمراه نكردند ما را مگر گناهكاران.
[147-پ] نيست ما را از شفاعت خواهان.
و نه دوستى خويش (7).
اگر باشد ما را بازگشتى (8)تا باشيم از مؤمنان.
كه در آن دليلى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.
و خداى تو اوست كه عزيز و رحيم است (9).
به دروغ داشتند قوم نوح پيغامبران را.
چون گفت ايشان را برادرشان نوح نمى ترسى (10)؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.
بترسى از خداى و فرمان من برى.
ص : 323
و نمى خواهم از شما بر او از مزدى،نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.
بترسى از خداى و طاعت من دارى.
گفتند بگرويم به تو و پس روانند تو را فرومايگان (1)[148-ر].
گفت نيست علم من به آنچه ايشان مى كنند.
نيست حساب (2)ايشان را الّا بر خدايم اگر دانى.
و نيستم من راننده (3)شما مؤمنان.
نيستم من مگر ترسانندۀ بيان كننده.
گفتند اگر بازنايستى اى نوح باشى از سنگ انداختگان (4).
گفت خداى من كه قوم من مرا به دروغ مى دارند.
حكم كن (5)ميان من و ايشان حكم كردنى (6)،و برهان مرا و آنان را كه با من (7)بودند از جملۀ مؤمنان.
برهانيديم (8)او را و آنان را كه با او بودند در كشتى پربار كرده (9).
پس غرق كرديم پس از آن ماندگان (10)را.
در اين دليلى است و نبود (11)بيشترينۀ ايشان مؤمن.
ص : 324
و خداى تو است (1)بى همتا و بخشاينده (2)[148-پ].
دروغ داشتند عاد پيغامبران را.
چون گفت ايشان را برادرشان (3)هود نمى ترسى؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.
بترسى از خداى و فرمان برى مرا.
و نمى خواهم از شما بر او از مزد (4)نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.(5) بنا مى كنى به هر بلندى (6)علامتى كه بازى مى كنى.
و مى گيرى مصنعها (7)تا همانا شما (8)بمانى.
و چون بگيرى،بگيرى قهركننده (9).
بترسى از خداى و طاعت دارى مرا.(10) بترسى ازآن كه مدد داد شما را به آنچه مى دانى (11).
مدد داد شما را به چهار پايان و پسران.
و بستانها و چشمه ها.
[149-ر] كه من مى ترسم بر شما (12)
ص : 325
عذاب روزى بزرگ.
گفتند راست (1)است بر ما،پند دهى يا نباشى از پنددهندگان؟ نيست اين الّا ساختۀ (2)پيشينگان (3).
و نيستيم ما عذاب كرده.(4) دروغ داشتند او را،هلاك كرديم ايشان را در اين كه رفت آيتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.
و خداى تو اوست كه عزيز و رحيم است.
قوله تعالى: وَ اتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ إِبْرٰاهِيمَ ،حق تعالى خطاب كرد با رسول،گفت:
بخوان بر ايشان خبر ابراهيم-عليه السّلام- چون گفت پدرش را،يعنى عمّش را آزر و قومش را: مٰا تَعْبُدُونَ ،چه مى پرستى؟و«ما»استفهامى است.
قٰالُوا نَعْبُدُ أَصْنٰاماً ،گفتند:ما بتان را مى پرستيم. فَنَظَلُّ لَهٰا عٰاكِفِينَ ،و همه روز بر ايشان (5)ايستاده ايم (6)مقيم.بعضى علما گفتند:براى آن«فنظلّ»گفت كه، ايشان به روز بت پرستيدندى (7)،به شب نپرستيدندى.و«ظلّ»مختص باشد به روز، و«بات»به شب.[و بعضى دگر گفتند:«ظلّ»،به معنى«كان»است،يعنى ما بر اين كار پيوسته مقيم مى باشيم چنان كه در«اصبح»و«امسى»بيان كرديم] (8).و «اصنام»جمع صنم بود،و فرق ميان«صنم»و«وثن»آن باشد كه وثن نامصوّر بود چون شجر و حجر و جز آن،و«صنم»مصوّر بود.
و چند وجه گفته اند در شبهۀ ايشان در عبادت اصنام با آن كه مى دانستند كه ايشان جمادند و نفع و ضرّى نتوانند كردن.وجهى آن است كه گفتند:عبادت
ص : 326
ما آلوده است با تقصير،خداى را نشايد،ما از مخلوقات او چيزى اختيار كنيم (1)تا ما را به خداى نزديك كند،و ذلك قوله تعالى: لِيُقَرِّبُونٰا إِلَى اللّٰهِ زُلْفىٰ (2)... ،و چنان كه يكى از ما تقرّب كند به پادشاه به آن كه بوسه بر بساط او دهد.
وجهى دگر آن گفتند كه:ايشان هيكل (3)نجوم بگرفتند و آن را مصوّر كردند و به آن تقرّب كردند به نجوم.و اين جماعتى هندوانند (4).[149-پ]و بعضى (5)گفتند كه:از اين جبابره كه دعوى خدايى كردند،چون[وفات] (6)او نزديك رسيد،قوم (7)او را گفتند:تو مى روى (8)،از پس تو كه را پرستيم؟او بفرمود تا:بر شكل او صورتى زرّين كردند،گفت:اين را پرستيد.گفتند:اين يك جاى باشد،گفت هركه تواند بر شكل اين صورتى سازى (9)و آن را مى پرستى (10).گفتند:هركسى از ما توانايى آن ندارد كه صورتى سازد زرّين.گفت:از آنچه تواند بسازد از سيم و برنج و روى (11)و ارزيز و آهن و سنگ و چوب و جز آن،و شبهت بزرگ (12)در اين باب تقليد است به دليل (13):انّا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ (14).و: وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا عَلىٰ أُمَّةٍ (15)... ،و مانند اين آيتها.
قول ديگر آن است كه گفتند:هر چيزى را خاصيّتى است،و خاصيّت اين اصنام آن است كه اينان شفيعان ما باشند به نزديك خداى تعالى،و ذلك قوله عزّ و جلّ: ...هٰؤُلاٰءِ شُفَعٰاؤُنٰا عِنْدَ اللّٰهِ (16).
و العاكف،المقبل على الشّىء المقيم عنده،يقال:عكف عكوفا و اعتكف اعتكافا.و اعتكاف از اينجاست مقام كردن در بعضى مساجد براى عبادت.
ابراهيم-عليه السّلام-بر سبيل الزام و توجيه حجّت بر ايشان گفت:
ص : 327
هَلْ يَسْمَعُونَكُمْ إِذْ تَدْعُونَ ،هيچ شنوند اين بتان دعاى شما در وقت آن كه شما ايشان را خوانى (1)كه: أَوْ يَنْفَعُونَكُمْ أَوْ يَضُرُّونَ ،يا شما را هيچ منفعتى و مضرّتى كنند؟گفتند:
اين همه همچنين است كه تو همى گويى از فقد سمع و فقد نفع و ضرّ،جز آن است كه ما پدران خويش را يافتيم كه همچنين مى كردند.و قتاده در شاذ[خواند] (2):هل يسمعونكم (3)،من الاسماع،اين بتان شما را بشنوانند در وقت دعا،يعنى اجابت كنند شما را.
قٰالَ أَ فَرَأَيْتُمْ ،ابراهيم-عليه السّلام-گفت:دانسته هستى شما كه آنچه شما مى پرستى اكنون[و] (4)پدرانتان در روزگار گذشته،ايشان همه دشمن اند مرا جز خداى جهانيان.«ما»موصوله است في قوله: مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ أَنْتُمْ ،تأكيد است ضمير متّصل را به ضمير منفصل، وَ آبٰاؤُكُمُ ،عطف است بر او.
فَإِنَّهُمْ ،كنايت است از اصنام و براى آن از ايشان كنايت عقلا (5)كرد كه فعل عقلا با ايشان حوالت كرد از عداوت.و بهرى گفتند براى آن فَإِنَّهُمْ گفت كه در ميان ايشان كسان بودند كه خداى پرست بودند و لكن نه به شرايطش،چون خداى تعالى در عبادت ايشان بود و معبود (6)بعضى از (7)ايشان بود فَإِنَّهُمْ گفت به كنايت عقلا على طريق التّغليب.
امّا در اضافت عداوت با ايشان چند وجه گفتند،يكى آن كه:اگر (8)من ايشان را عبادت كنم،ايشان فرداى قيامت دشمن من باشند و به عبادت من كفران كنند، لقوله (9)تعالى: كَلاّٰ سَيَكْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (10).فرّاء گفت:اين از جمله مقلوب است،يعنى من عدوّ ايشانم،و معادات از ميان دو كس باشد هركس كه تو عدوّ او باشى او (11)عدوّ تو باشد.و قوله: إِلاّٰ رَبَّ الْعٰالَمِينَ (12)،استثناى منقطع است و
ص : 328
معنى او لكن باشد (1)،لكن خداى دشمن من نيست.و آنان كه گفتند در ميان ايشان عابدان بودند خداى را،و خداى معبود ايشان بود گفت:استثنا متّصل است براى آن كه قديم تعالى داخل بود در عبادت ايشان،و قول اوّل درست تر است.
بعضى دگر گفتند:در كلام محذوفى است (2)اين استثنا از اوست،و تقدير آن كه :و لا معبود لي الّا ربّ العالمين،و اين وجه ضعيف است.
آنگه (3)تعداد نعمت خداى كرد،گفت: اَلَّذِي خَلَقَنِي فَهُوَ يَهْدِينِ ،او آن خداست كه مرا بيافريد،هم او مرا هدايت دهد از الطاف و توفيق و تمكين.و بعضى دگر گفتند:خلقني فى الدّنيا على فطرته فهو يهدين فى الآخرة الى جنّته.و آنچه بيان اين وجه است آن است كه«خلق»به لفظ ماضى گفت،و هدايت به لفظ مستقبل گفت،آن كه مرا بيافريد در دنيا بر فطرت،در آخرتم راه نمايد در بهشت و جنّت.
وَ الَّذِي هُوَ يُطْعِمُنِي وَ يَسْقِينِ ،او آن خداى است كه مرا طعام و شراب مى دهد و مى پروراند و روزى مى رساند چنان كه او مصلحت داند.
حجّاج بن عبد الكريم گفت:از بلخ بيامدم به طلب ابراهيم ادهم،او را به حمص نشان دادند برفتم طلب مى كردم آخر او را در تون گرمابه اى (4)يافتم[150-ر]كه تون مى تافت.ساعتى بر او بنشستم مرا پرسيد (5)و خويشان خود را بپرسيد كه در بلخ بودند.آن روز بازو (6)بودم بر او هيچ طعامى نمى ديدم،گفتم:بروم از اين جا و سؤال كنم بر كسى و از وى چيزى خواهم.مرا گفت:دانم كه گرسنه شدى؟گفتم:
بلى.گفت:بر ما طعامى نيست،گفتم:بروم و (7)چيزى بخواهم تا من و تو به يك جاى بخوريم.دست فراز كرد (8)و پاره اى خاكستر بر گرفت و با خاك بر آميخت (9)و
ص : 329
در (1)دهن افگند و روى به من كرد و اين بيتها بگفت-شعر:
و اخلط التّرب (2)بالرّماد و كله***و ازجر النّفس عن مقام السّؤال
فاذا شئت ان تقنّع بالذّلّ***فرم ما حوته ايدي الرّجال
گفت:از بر وى بيرون آمدم و چند روز بر او نرفتم (3).روزى دگر برخاستم (4)و در پيش او شدم و بنشستم (5)ديرگاه هيچ سخن نمى گفت،گفتم:چرا سخن نمى گويى؟گفت:
منع الكلام بانّه سبب الرّدى***و النّطق فيه معادن الآفات
فاذا نطقت فكن لربّك ذاكرا***و اذا سكت فعدّ نفسك ما آت (6)
ابو بكر ورّاق گفت:يطعمني بلا طعام و يسقني بلا شراب،و معنى آن كه مرا روزى دهد بى علاقه و سببى،و مثله
قول النّبي-عليه السّلام: انّي أبيت (7)يطعمني ربّي و يسقيني، گفت:مرا همه شب خداى طعام و شراب دهد.
و در خبر است كه سقّايى بود در مدينه،روزى در مسجد رسول آمد.رسول -عليه السّلام-اين آيت مى خواند: وَ مٰا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلاّٰ عَلَى اللّٰهِ رِزْقُهٰا (8)... ،او قربه بينداخت و گفت:چون خداى (9)ضمان روزى كرد مرا كار كردن هرزه است.
برفت و سه شبانه روز عبادت مى كرد و چيزى نيافت كه بخورد.بخفت،در خواب شربه اى (10)دادند كه پس از آن بيست و اند (11)سال بماند طعام و شراب به شهوت نخورد.
گفتند:در عهد حجّاج زاهدى بود او را عبد الرّحمن بن يعمر گفتندى كه او در ماهى يك بار طعام خوردى.حجّاج را بگفتند.او را بگرفت و در خانه كرد تا يك ماه و شك نكرد كه او مرده باشد،چون در بگشادند او نماز مى كرد.او را گفت:يا فاسق!نماز مى كنى بى طهارت ؟گفت:آن كس محتاج طهارت باشد (12)كه طعام و
ص : 330
شراب خورد،من بر وضوى اوّلم كه اين جا در آمدم.
گفتند:در ايّام سيف الدّوله علىّ بن حمدان (1).روميان زنى را به اسيرى بگرفتند،از ايشان بگريخت به شب (2)از روم به بغداد آمد بى زادى و طعامى.
سيف الدّوله او را گفت:چگونه آمدى؟گفت:هرگه كه گرسنه شدم سه بار قُلْ هُوَ اللّٰهُ أَحَدٌ (3)بر خواندم سير شدم و قوتم پديد آمد به رفتن.
ذو النّون مصرى را گفتند:چه مى خورى؟گفت:انّ ربّي يطعمني و يسقيني.
يطعمني طعام المعرفة و يسقيني شراب المحبّة.آنگه اين بيت بگفت-شعر:
شراب المحبّة خير الشّراب***و كلّ شراب سواه سراب
اين حكايت و امثال اين به نزديك اهل تصوّف از كرامات باشد،و به نزديك ما اگر درست بود (4)معجز بود كه خداى تعالى اظهار كند بر دست بعضى صالحان چون داند كه در آن لطفى خواهد بود يا (5)بعضى مكلّفان را.مذهب علم الهدى-رحمة اللّه عليه-اين است.
وَ إِذٰا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ ،گفت:چون بيمار شوم او مرا شفا دهد،اگر (6)بيمارى و شفا هر دو از اوست،او (7)ادب نگاه داشت و بيمارى اضافت با خود كرد،و شفا حوالت با وى.عجب (8)روا نمى دارد كه اين قدر حوالت به خداى كند (9)،تو چگونه روا مى دارى كه هركجا قبايحى و فضايحى (10)حوالت با او مى كنى.
يكى از جمله بزرگان گفت:به بيمارستانى فروشدم (11)،مردى طبيب را نشسته- ديدم و جماعتى بيماران را بر وى گرد آمده،و هركس علت خود شرح مى دادند (12)،و او هركس را دوايى مى فرمود در خور هريك (13).برنايى به نزديك او فراز شد،روى زرد-
ص : 331
شده و اثر عبادت و سيماى صلاح (1)بر وى پيدا.او را گفت:يا استاد!تو مردى طبيب و زيركى،و هريكى (2)از بيماران دوايى فرمودى،مرا بيماريى است دواى آن دانى؟ گفت:چيست؟گفت:بيمارى گناه را دوا چه باشد؟[150-پ]گفت:بشو (3)و هليلۀ صبر بگير با بليلۀ تواضع،و در هاون ندم و پشيمانى افگن[و به دست قهر هواى نفس خود بكوب،و ازآنجا در پاتيلچه صحّت عزم افگن،و] (4)آب حيا و شرم بر او زن (5)،به آتش محبّت بجوشان و با سطام (6)عصمت بگردان تا حباب حكمت بر آرد.آنگه به راووق صفا بپالاى و به مروحۀ استرواح باد كن آن را،و در وقت سحر از وى شربتى نوش كن،و دگر گرد گناه مگرد تا راحت يابى.
وَ الَّذِي يُمِيتُنِي ثُمَّ يُحْيِينِ ،او آن خداست كه مرا بميراند و آنگه زنده گرداند.و براى آن«ثمّ»گفت كه ثمّ يحييني[كه تراخى هست] (7)در ميان زندگانى و مرگ.
اهل اشارت گفتند:يميتني بالعدل و يحييني بالفضل،يميتني بالفراق (8)و يحيينى بالتّلاق،يميتنى بالخذلان و يحييني بتوفيق الايمان،[يميتني بالخلاعة، و] (9)يحييني بالطّاعة،يميتنى بالجهل و يحيينى بالعقل.
وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ ،و او آن خداست كه (10)گناهان من بيامرزد روز قيامت،و اين بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداى تعالى گفت.و قوله تعالى: يَوْمَ الدِّينِ ،اى يوم الجزاء،و قيل:يوم الحساب.
شعبى گفت از عائشه كه از رسول-عليه السّلام-پرسيد،گفت:عبد اللّه جدعان صلۀ رحم كردى و مهمان (11)را طعام دادى و شراب،و اسيران را از بند رها كردى.او را هيچ سودى دارد؟گفت:نه،براى آن كه او هرگز نگفت:(رب اغفر لي خطيئتي يوم الدين)،[يعنى (12)مسلمان نبود كه به اين گفتار با خداى فزع كردى و به قيامت ايمان نداشت] (13).
ص : 332
رَبِّ هَبْ لِي حُكْماً ،بار خدايا!مرا حكمت ده.و«حكم»،بيان چيز را (1)برآن وجه كه حكمت اقتضا كند.مقاتل گفت:فهما و علما.كلبى گفت:به«حكم» نبوّت خواست. وَ أَلْحِقْنِي بِالصّٰالِحِينَ ،و مرا به آن صالحان گذشته (2)در رسان از پيغامبران به منزلت و درجۀ ايشان برسان.عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى مرا به اهل بهشت در رسان.
وَ اجْعَلْ لِي لِسٰانَ صِدْقٍ فِي الْآخِرِينَ ،و مرا زبان راستى كن در بازيسينان (3).گفتند:مراد ذكر جميل (4)است و ثناى حسن و قبول عامّه در جملۀ امّت (5).خداى تعالى اجابت كرد اين دعا تا همۀ امم از هر ملّت كه باشند او را نيك گويند.بعضى دگر گفتند:مراد به اين آن است كه،از عقب من پيغامبرى (6)كن صادق،يعنى محمّد-عليه السّلام.قتيبى گفت:يعنى ذكرى نيكو.و«لسان»به جاى ذكر نهاد،براى آن كه ذكر به زبان گويند،چنان كه شاعر«لسان»به جاى رسالت بنهاد،چون رسالت به زفان (7)گزارند (8)في قوله-شعر:
انّي اتتني لسان لا اسرّ بها***من علو لا عجب منها و لا سخر
وَ اجْعَلْنِي مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِيمِ ،و مرا از جملۀ وارثان بهشت نعيم كن.و براى آن ذكر ميراث كرد اين جا كه خداى تعالى جايهايى كه در بهشت براى كافران آفريد اگر ايمان آوردندى[و طاعت كردندى] (9)به ميراث به مؤمنان دهد چون ايشان را به دوزخ برند.
وَ اغْفِرْ لِأَبِي ،و بيامرز پدر مرا (10)،يعنى عمّش را (11).چنان كه بيان كرده ايم.و اين آمرزش خواستن از بهر او براى آن بود كه او وعده داد ابراهيم را كه ايمان آرد-چنان
ص : 333
كه بيان كرده شد في قوله: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (1).
إِنَّهُ كٰانَ مِنَ الضّٰالِّينَ ،[كه او] (2)از دين تو ضالّ و گمراه بود و مراد به ضلال اين جا كفر است،[و اين آمرزش خواستن او را مشروط باشد به شرط انجاز وعدۀ ايمان فى قوله: إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (3)] (4).
وَ لاٰ تُخْزِنِي يَوْمَ يُبْعَثُونَ ،و مرا عذاب مكن آن روز كه خلايق را برانگيزند،يعنى روز قيامت.و«خزى»هلاك باشد و عذاب،يقال:خزاه و اخزاه،و خزى (5)الرّجل اذا استحيى خزاية.
يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ ،آن روز كه سود ندارد مال و فرزندان.
إِلاّٰ مَنْ أَتَى اللّٰهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ،الّا آن كه دلى آرد به حضرت.سليم،سلامت يافته از شكّ و شرك.اين قول بيشتر مفسّران است.
سعيد بن المسيّب گفت:قلب سليم دل درست باشد،و آن دل مؤمن بود براى آن كه دل منافق بيمار بود،كقوله تعالى: فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ (6)... ،حسين بن الفضل گفت:سليم (7)باشد از آفت مال و فرزندان،براى آن كه پيش از اين گفت: يَوْمَ لاٰ يَنْفَعُ مٰالٌ وَ لاٰ بَنُونَ .بعضى دگر گفتند:مراد به«سليم»،«لديغ»باشد و مار گزيده است،و مار گزيده را«سليم»خوانند،على طريق التّفؤل،چنان كه شاعر گفت-شعر:
مثل ما سمّى اللّديغ سليما***
يعنى دلى دردناك دارد از ترس خداى چون مار گزيده[151-ر] وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ ،نزديك بكنند (8)بهشت به متّقيان.
وَ بُرِّزَتِ الْجَحِيمُ لِلْغٰاوِينَ ،بيرون آرند دوزخ براى غاويان و جاهلان،يعنى كافران.
ص : 334
وَ قِيلَ لَهُمْ أَيْنَ مٰا كُنْتُمْ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و گويند ايشان را:كجايند آنان كه شما ايشان را مى پرستيدى بدون خداى تعالى،امروز شما را فرياد (1)مى رسند و يارى مى كنند (2)و يا انتصاف (3)و انتقام مى كشند؟ فَكُبْكِبُوا فِيهٰا هُمْ (4)،به سر درآرند (5)ايشان را در دوزخ،و نيز غاويان را يعنى كافران (6).عبد اللّه عبّاس گفت:«جمعوا»،ايشان را جمع كنند (7)در دوزخ.مقاتل گفت:«قذفوا»،دراندازند ايشان را.و اصل«كبكبوا»،«كبّوا»بوده است، «كاف»را مكرّر بكرده اند[و به جاى يك،«با»بنهاده اند لاستثقال ثلاث باءات لأنّ الحرف المشدّد كحرفان] (8)،و اين را مضاعف رباعى خوانند،و مثله نهنهة (9)و ريح صرصر. وَ الْغٰاوُونَ ،و جاهلان را،گفتند و مراد شياطينند.
وَ جُنُودُ إِبْلِيسَ ،و لشكر ابليس از كفره جنّ و انس.
قٰالُوا وَ هُمْ فِيهٰا يَخْتَصِمُونَ ،گويند اين كافران در آن حال[كه] (10)با يكديگر خصومتى كنند (11).«واو»،حال راست و آنچه گفت ايشان است[اين است] (12)كه حق تعالى گفت: تَاللّٰهِ إِنْ كُنّٰا لَفِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،به خدا كه ما در گمراهى ظاهر بوده ايم.و«ان»مخفّفه است از ثقيله،و دليل او لزوم«لام»است در خبر او،و اين از كلام اتباع و سفله است كه رؤساى شياطين را گويند.
إِذْ نُسَوِّيكُمْ بِرَبِّ الْعٰالَمِينَ ،چون شما را با خداى جهانيان راست دانستيم در عبادت و شما را انباز كرديم.
آنگه گويد: وَ مٰا أَضَلَّنٰا إِلاَّ الْمُجْرِمُونَ ،و ما را گمراه نكردند و دعوت به اضلال نكردند مگر مجرمان،يعنى شياطين جنّ و انس از دعات باطل،اين قول مقاتل و كلبى است.
ص : 335
ابو العاليه و عكرمه گفتند:ابليس است و قابيل،براى آن كه او اوّل كس (1)بود كه خون به ناحق ريخت و قاعدۀ معاصى نهاد.
فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ ،نيستند ما را هيچ شفاعت كننده اى (2).و«من»زيادت است مؤكّدة للنّفى (3).
وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ ،و نه دوستى خويش (4)،و اين آنگه گويند كه پيغامبران -عليه السّلام-و مؤمنان گنهكاران را شفاعت كنند.
و جابر بن عبد اللّه الانصارى روايت كرد از رسول-عليه السّلام:روز قيامت چون اهل بهشت در بهشت قرار گيرند،يكى از جملۀ ايشان گويد:بار خدايا!حال دوست من-فلان-چيست؟حق تعالى گويد:او به دوزخ است گرفتار به گناه خود (5).مؤمن شفاعت كند و گويد:بار خدايا!اگر از كرم تو روى دارد،او را به من بخش[گويد:
بخشيدم] (6).بروند و او را از دوزخ بيارند.عند آن حال كافران گويند: فَمٰا لَنٰا مِنْ شٰافِعِينَ وَ لاٰ صَدِيقٍ حَمِيمٍ .
صالح المرّىّ روايت كرد از حسن بصرى كه او گفت:هيچ بنده (7)نباشد كه جماعتى مجتمع شوند بر ذكر خداى و در ميان ايشان بنده اى بود از اهل بهشت و الّا شفاعت (8)در حقّ ايشان قبول كنند،و اهل ايمان شفيع باشند بعضى در (9)بعضى،و ايشان به نزديك خداى مشفّع و مقبول (10)الشّفاعة باشند.
فَلَوْ أَنَّ لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه تمنّى (11)محال كردن گيرند كه اگر ما را با دنيا رجعتى باشد و ما با دنيا شويم،ما از جمله مؤمنان باشيم و ايمان آريم.و «لو»در جاى«ليت»نهاد براى آن جواب (12)را با«فا»منصوب بكرد،فالتّقدير:فليت لَنٰا كَرَّةً فَنَكُونَ .و براى آن«لو»به جاى«ليت»نهاد[كه] (13)متضمّن معنى تمنّى
ص : 336
است في قولهم:لو كان لي مال لحججت،اگر مرا مال (1)بودى حج كردمى،يعنى كاشك (2)مرا مال (3)بودى تا حج كردمى.
آنگه حق تعالى در عقب اين قصّه گفت: إِنَّ فِي ذٰلِكَ -الآية،در اين كه رفت آيتى و دلالتى است. وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ ،و بيشترينۀ ايشان ايمان نمى آرند (4)، و خداى تو عزيز و رحيم است.
كَذَّبَتْ قَوْمُ نُوحٍ الْمُرْسَلِينَ ،آنگه در قصّۀ نوح گرفت (5)و گفت (6)و تكذيب قوم او او را،گفت:قوم نوح پيغامبران را به دروغ داشتند.و«قوم»را هم تذكير كنند و هم تأنيث،و در آيت (7)لفظ تأنيث گفته است.
حسن بصرى را سؤال كردند از اين آيت و آياتى كه مانند اين است.گفتند (8)، خداى تعالى[گفت] (9):قوم نوح پيغامبران را (10)[151-پ]تكذيب كردند و بديشان يك پيغامبر آمد،و كذا قوله تعالى: كَذَّبَتْ عٰادٌ الْمُرْسَلِينَ (11)،و: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ (12).گفت:حق تعالى براى آن چنين فرمود گفتن كه،آنچه (13)پيغامبر آورد جمله آن آوردند و آن گفتند از توحيد و عدل و دعوت با راه حق،پس مكذّب يكى از ايشان مكذّب باشد جمله را.
إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ (14) ،چون گفت ايشان را برادر ايشان نوح (15)،يعنى برادر در نسب نه برادر در دين،چنان كه اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:اخواننا بغوا علينا.
أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،از خداى نترسى (16)؟
ص : 337
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى ام از خداى،امين و استوار بر وحى (1).
فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى و فرمان من برى.
وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ ،و من از شما بر اداى اين رسالت مزدى نمى خواهم،مزد من نيست الّا بر خداى جهانيان. از خداى بترسى و فرمان من برى.
قوم جواب دادند و گفتند: أَ نُؤْمِنُ لَكَ وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ ،ما تو را متابعت كنيم و پس روى كنيم و اتباع تو و پس روان تو مردمان سفله و فرومايه اند ؟صورت استفهام است و معنى جحد،يعنى كه تو را متابعت نكنيم و حال اين (2)«واو»حال راست في قوله تعالى: وَ اتَّبَعَكَ الْأَرْذَلُونَ .جمله قرّاء«و اتّبعك»خواندند من الاتّباع،مگر يعقوب كه او خواند:«و اتباعك»على جمع تبع بر مبتدا و خبر.
عبد اللّه عبّاس گفت:[به] (3)«ارذلون»جولاهگان (4)را خواستند.عكرمه گفت:
جولاهگان (5)و كفشگران (6)را خواستند.
نوح-عليه السّلام-گفت: وَ مٰا عِلْمِي بِمٰا كٰانُوا يَعْمَلُونَ ،من چه دانم كه ايشان چه كنند،و مرا با آنچه سبيل است؟و«ما»استفهام راست،چه كار است مرا با خساست احوال (7)ايشان و دنائت مكاسب (8)؟مرا با دعوت ايشان كار است و ظاهر عمل ايشان.
إِنْ حِسٰابُهُمْ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّي لَوْ تَشْعُرُونَ ،شمار ايشان نيست جز بر خداى -عزّ و جلّ-اگر دانى.و گفتند معنى آن است كه:كار ايشان با خداست در هدايت و اضلال و توفيق و خذلان.
وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ الْمُؤْمِنِينَ ،و من نرانم (9)مؤمنان را براى اين علّت كه شما گفتى از قلّت ذات اليد يا دنائت مكسب.
إِنْ أَنَا ،من نيستم الّا ترساننده اى بيان كننده.و«ان»به معنى«ما»ى نفى
ص : 338
است در هر دو جاى.
قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا نُوحُ لَتَكُونَنَّ مِنَ الْمَرْجُومِينَ ،قوم گفتند:يا نوح!اگر از اين گفتن و دعوت كردن بازنايستى،ما تو را رجم كنيم و سنگسار.و گفتند معنى آن است كه:دشنام دهيم تو را.
عبد اللّه عبّاس و مقاتل گفتند:بكشيم تو را.ابو حمزة الثّمالى گفت:هركجا در قرآن«رجم»است،به معنى قتل است الّا آن كه در سورت مريم (1): لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ (2)... ،كه آن به معنى شتم (3)است.
نوح-عليه السّلام-چون از ايشان دلتنگ شد،فزع با خداى كرد (4)و گفت: رَبِّ إِنَّ قَوْمِي كَذَّبُونِ ،بار خدايا!اينان (5)مرا به دروغزن مى دارند.
فَافْتَحْ بَيْنِي وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً ،ميان من و ايشان حكم بكن و مرا و آنان را كه با من اند از مؤمنان برهان و اينان (6).
حق تعالى (7)گفت: [فَأَنْجَيْنٰاهُ وَ مَنْ مَعَهُ فِي الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ ،اى المملو.
گفت] (8):من ايشان را برهانيدم در كشتى مملوّ،من قولهم:شحنت (9)البلد بالخيل.
عطا گفت:گران بار.بعضى دگر گفتند:ساخته و بژارده (10).
آنگه غرق بكرديم پس از آن آن ماندگان را،يعنى كافران را كه از قوم نوح با ما بدند (11)به طوفان و با نوح در كشتى ننشستند (12).
إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى و علامتى هست آنان را كه متّعظ شوند،و لكن بيشترينۀ ايشان ايمان نمى آرند، و خداى تو عزيز و رحيم است.
آنگه در قصّۀ هود و قوم او گرفت (13)-كه عاد گفتند ايشان را-گفت:
ص : 339
كَذَّبَتْ عٰادٌ (1) ،به دروغ داشتند پيغامبران را.و عاد نام قبيله است براى آن كه تأنيث كرد (2).
إِذْ قٰالَ لَهُمْ (3) ،گفت ايشان را برادرشان در نسب هود: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،از خداى نترسى (4)؟ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من پيغام گزارى ام به شما استوار به (5)رسالت خود.
كلبى گفت:معنى آن است كه شما مرا به امانت شناخته اى پيش از اين، چگونه است كه در اين معنى مرا متّهم مى دارى؟ فَاتَّقُوا اللّٰهَ [152-ر]،از خداى بترسى و مرا طاعت دارى (6).
و من از شما هيچ مزدى نمى خواهم،مزد من نيست مگر بر خداى جهانيان.
أَ تَبْنُونَ بِكُلِّ رِيعٍ آيَةً تَعْبَثُونَ ،بنا مى كنى به هر بلندى،اين قول عبد اللّه عبّاس است.و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:به هر راهى.مجاهد گفت:راهى بود ميان دو كوه.
روايتى ديگر از مجاهد است كه: بِكُلِّ رِيعٍ ،اى بكلّ تلّ،به (7)هر بلندى.و روايتى ديگر از او:بكلّ منظر،به (8)هر منظره اى.مقاتل و سليمان گفتند (9):ايشان در سفرها به ستاره (10)راه بردند (11)،آن كس كه (12)ستاره نشناختى بر او دشوار (13)بودى بايستادند و بر راهها ميلها كردند علامت را.
و روايتى ديگر از مجاهد آن است كه:كبوتر خانه خواست گفت،و دليلش آن است كه گفت: آيَةً تَعْبَثُونَ ،علامتى كه به آن بازى مى كنى (14).
ابو عبيده گفت:الرّيع،المكان المرتفع،جاى بلند باشد،و قال ذو الرّمّة-شعر:
ص : 340
طراق الخوافي مشرف فوق ريعة***ندى ليله في (1)ريشه يترقرق
و در او دو لغت است:ريع و ريع،و جمعه ريعة و ارياع.و ريعة و الرّيع نزل الطّعام و زيادته،و اين نيز هم از اين اصل باشد لأنّه اذا زاد ارتفع.و قال الاعشى فى الرّيع-شعر:
و بهماء قفر تجاوزتها***اذا خبّ في ريعها الها
فرّاء گفت:در او دو لغت است (2):ريع و راع،مثل زير و زار.
وَ تَتَّخِذُونَ مَصٰانِعَ ،مى سازى مصنعها.عبد اللّه عبّاس گفت:بناها.مجاهد گفت:كوشكهاى بلند.معمر گفت:حصنها.ابن نجيح گفت از مجاهد:برجهاى كبوتران.قتاده گفت:آبدانها. لَعَلَّكُمْ تَخْلُدُونَ ،تا همانا هميشه مانى،يعنى به اين كردن اميد مى دارى تا هميشه مانى تا اين بناها شما را حمايت كند (3)و مرگ از (4)شما بازدارد.
وَ إِذٰا بَطَشْتُمْ ،بطش اخذ به قوّت و سطوت باشد (5)چون حمله اى برى (6)كسى ضعيف را بگيرى جبّاروار بگيرى.و نصب او بر حال است از فاعل.بعضى دگر گفتند:بطش،به تازيانه زدن باشد و به تيغ كشتن،و اين قول مجاهد است.و جبّار، مرد ظالم متكبّر باشد كه از سر غضب و خشم مرد را زند و كشد.
فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى.
وَ اتَّقُوا الَّذِي أَمَدَّكُمْ بِمٰا تَعْلَمُونَ (7) ،بترسى از آن خداى كه شما را قوّت داد به آنچه مى دانى.و مدد،زيادت باشد و امدّ فى الخير و مدّ فى الشّر-و اين به استقصا رفته است دگر جاى.
أَمَدَّكُمْ بِأَنْعٰامٍ وَ بَنِينَ ،مدد فرستاد شما را به چهار پايان و فرزندان.
وَ جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ ،و بستانهاى پردرخت و چشمه هاى آب.
إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ ،من بر شما مى ترسم از عذاب روزى بزرگ،يعنى روز قيامت.
ص : 341
قٰالُوا سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا ،قوم او را گفتند:راست است به نزديك ما و يكى (1)است بر ما اگر وعظ كنى و اگر نكنى،يعنى ما به وعظ تو متّعظ نخواهيم بود (2)،و قول (3)تو قبول نخواهيم كرد.كسائى ادغام كرد«ظا»را در«تا»وعظت،و ديگر قرّاء اظهار كردند.
آنگه گفتند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ ،اين گفتار كه تو مى گويى فرا بافتۀ پيشينگان است.و«ان»به معنى«ما»ى نفى است.ابو جعفر و ابن كثير و يعقوب و ابو عمرو خواندند:خلق الاوّلين،به فتح«خا»و سكون«لام»،بيانش: إِنْ هٰذٰا إِلاَّ اخْتِلاٰقٌ (4)،قوله: وَ تَخْلُقُونَ (5)إِفْكاً (6)... ،و باقى قرّاء خواندند: إِنْ هٰذٰا إِلاّٰ خُلُقُ الْأَوَّلِينَ ،به ضمّ«خا»و«لام»،اين نيست مگر عادت و خوى پيشينگان (7)، يعنى پيش از اين زندگانى دنيا نيست و از پس او مرگ.امّا بعث و نشور كه تو دعوى مى كنى و حساب و كتاب،آن را اصلى نيست.
وَ مٰا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ،و ما را عذاب نخواهند كردن چنان كه تو مى گويى (8)،و اين قول قتاده است.
فَكَذَّبُوهُ فَأَهْلَكْنٰاهُمْ (9) ،يعنى عاد دروغ داشتند او را يعنى هود را ما ايشان را هلاك كرديم،در اين آيتى (10)و دلالتى است و بيشترينۀ اينان مؤمن نه اند (11).
و خداى تو عزيز و رحيم است (12)[152-پ].
[قوله تعالى] (13):
كَذَّبَتْ ثَمُودُ اَلْمُرْسَلِينَ (141) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ صٰالِحٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (142) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (143) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (144) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (145) أَ تُتْرَكُونَ فِي مٰا هٰاهُنٰا آمِنِينَ (146) فِي جَنّٰاتٍ وَ عُيُونٍ (147) وَ زُرُوعٍ وَ نَخْلٍ طَلْعُهٰا هَضِيمٌ (148) وَ تَنْحِتُونَ مِنَ اَلْجِبٰالِ بُيُوتاً فٰارِهِينَ (149) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (150) وَ لاٰ تُطِيعُوا أَمْرَ اَلْمُسْرِفِينَ (151) اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ (152) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِينَ (153) مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا فَأْتِ بِآيَةٍ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (154) قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ لَهٰا شِرْبٌ وَ لَكُمْ شِرْبُ يَوْمٍ مَعْلُومٍ (155) وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ فَيَأْخُذَكُمْ عَذٰابُ يَوْمٍ عَظِيمٍ (156) فَعَقَرُوهٰا فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ (157) فَأَخَذَهُمُ اَلْعَذٰابُ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (158) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (159) كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ اَلْمُرْسَلِينَ (160) إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (161) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (162) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (163) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (164) أَ تَأْتُونَ اَلذُّكْرٰانَ مِنَ اَلْعٰالَمِينَ (165) وَ تَذَرُونَ مٰا خَلَقَ لَكُمْ رَبُّكُمْ مِنْ أَزْوٰاجِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ قَوْمٌ عٰادُونَ (166) قٰالُوا لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا لُوطُ لَتَكُونَنَّ مِنَ اَلْمُخْرَجِينَ (167) قٰالَ إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ اَلْقٰالِينَ (168) رَبِّ نَجِّنِي وَ أَهْلِي مِمّٰا يَعْمَلُونَ (169) فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ (170) إِلاّٰ عَجُوزاً فِي اَلْغٰابِرِينَ (171) ثُمَّ دَمَّرْنَا اَلْآخَرِينَ (172) وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً فَسٰاءَ مَطَرُ اَلْمُنْذَرِينَ (173) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (174) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (175) كَذَّبَ أَصْحٰابُ اَلْأَيْكَةِ اَلْمُرْسَلِينَ (176) إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَ لاٰ تَتَّقُونَ (177) إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ (178) فَاتَّقُوا اَللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ (179) وَ مٰا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِيَ إِلاّٰ عَلىٰ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (180) أَوْفُوا اَلْكَيْلَ وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ اَلْمُخْسِرِينَ (181) وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ اَلْمُسْتَقِيمِ (182) وَ لاٰ تَبْخَسُوا اَلنّٰاسَ أَشْيٰاءَهُمْ وَ لاٰ تَعْثَوْا فِي اَلْأَرْضِ مُفْسِدِينَ (183) وَ اِتَّقُوا اَلَّذِي خَلَقَكُمْ وَ اَلْجِبِلَّةَ اَلْأَوَّلِينَ (184) قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ اَلْمُسَحَّرِينَ (185) وَ مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ اَلْكٰاذِبِينَ (186) فَأَسْقِطْ عَلَيْنٰا كِسَفاً مِنَ اَلسَّمٰاءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ اَلصّٰادِقِينَ (187) قٰالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (188) فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذٰابُ يَوْمِ اَلظُّلَّةِ إِنَّهُ كٰانَ عَذٰابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ (189) إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً وَ مٰا كٰانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ (190) وَ إِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ اَلْعَزِيزُ اَلرَّحِيمُ (191)
چون گفت (1)ايشان را برادرشان صالح نمى ترسى؟ من شما را پيغامبرى ام استوار.
بترسى از خداى و طاعت دارى (2)مرا.
و نمى خواهم (3)بر او مزدى،نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.
آيا مى گذارند شما را (4)در آنچه اينجاست ايمن.
در بهشتها (5)و چشمه ها.
و كشتها و درختان (6)خرما كه شكوفۀ آن لطيف است.
و مى تراشى از كوهها خانه ها آسوده.
بترسى از خداى و طاعت دارى (7)مرا.
و طاعت مدارى فرمان اسراف كنان را.
آنان كه تباهى كنند در زمين و نيكى نكنند.
[153-ر] گفتند:توى تو از جملۀ جادوى كردگان (8).
نيستى تو الّا آدمى چون ما،بيار دليلى اگر تو را از راستيگرانى (9).
گفت اين شترى است كه آن را (10)نصيبى است و شما را نصيبى روزى معلوم.
ص : 343
و تعرض مكنى آن را به بدى (1)كه بگيرد شما را عذاب روزى بزرگ.
پى بكردند آن را در روز آمدند پشيمان.
بگرفت ايشان را عذاب،در اين شما را دليلى است و نبودند بيشترينۀ ايشان گرونده.
و خداى تو اوست كه بى همتا و بخشاينده است.
دروغ داشتند قوم لوط فرستادگان (2)را.
چون گفت ايشان را برادرشان لوط (3)نمى ترسى؟ كه من شما را پيغامبرى ام استوار.
[153-پ] بترسى از خداى و طاعت دارى مرا.
و نمى خواهم از شما براى او مزدى،نيست مزد من الّا بر خداى جهانيان است.
مى آيى (4)به مردان (5)از جهانيان.(6) و رها مى كنى آنچه بيافريد براى شما[خداى شما] (7)از زنانتان،بل شما گروهى (8)از حد در گذشته.
گفتند اگر بازپس نايستى (9)اى لوط باشى از بيرون كردگان.
گفت من هستم كار شما را از دشمن
ص : 344
دارندگان (1).
خداى من برهان مرا و اهل مرا از آنچه ايشان مى كنند.
برهانيديم او را و اهلش را جمله.
الّا پير زنى را درماندگان (2).
آنگه هلاك كرديم ديگران را.
ببارانيديم بر ايشان بارانى،بد است باران ترسانيدگان (3).
[154-ر] در آن (4)آيتى است و نبودند بيشترينۀ ايشان مؤمن.
و خداى تو اوست كه بى همتا و بخشاينده است.(5) دروغ داشتند اصحاب بيشه پيغامبران را.
چون گفت ايشان را شعيب (6)نمى ترسى؟ من شما را پيغامبرى ام استوار.
بترسى از خداى و طاعت من دارى.
و نمى خواهم شما را بر او مزدى نيست مزد من مگر بر خداى جهانيان.
تمام بكنى كيل كردن (7)و مباشى از نقصان كنندگان (8).
بسنجى (9)به ترازوى راست.
ص : 345
و كم مدهى (1)مردمان را چيزهاشان و تباهى مكنى در زمين فسادكننده.
و بترسى ازآن كه آفريد (2)شما را و خلقان پيشينه را.
[154-پ] گفتند تو به حقيقت از جادوى كردگانى.
و نيستى تو الّا آدمى چون ما و (3)اگر گمان بريم به تو كه تو از دروغ زنانى (4).
بيفگن بر ما پاره اى (5)از آسمان اگر تو از جمله راستيگرانى (6).
گفت خداى من به داند (7)به آنچه شما مى كنى.
دروغ داشتند او را،بگرفت ايشان را عذاب روزى كه سايۀ (8)آن بود عذاب روز بزرگ.
كه در آن هست آيتى و نيستند بيشترينۀ ايشان مؤمن.
و خداى تو عزيز و رحيم است.
قوله تعالى: كَذَّبَتْ ثَمُودُ الْمُرْسَلِينَ ،آنگه در حديث صالح و قوم او گرفت (9)، گفت:به دروغ داشتند قبيلۀ ثمود پيغامبران را.
إِذْ قٰالَ لَهُمْ ،چون گفت ايشان را برادرشان در نسب،و نه در دين: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ، از خداى نترسى من شما را پيغامبرى ام استوار! از خداى بترسى و طاعت من دارى. و
ص : 346
من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من نيست مگر بر خداى جهانيان.
أَ تُتْرَكُونَ فِي مٰا هٰاهُنٰا آمِنِينَ ،آنگه بر سبيل وعظ و تنبيه ايشان را گفت كه:
شما را رها خواهند كردن در آنچه اينجاست ايمن (1)،يعنى[كه گمان مى برى كه شما را از اين سراى دنيا بيرون] (2)نخواهند كردن؟.و اين استفهام را معنى جحد است.و«ما»موصوله است،و آمِنِينَ نصب بر حال است از مفعول.
فِي جَنّٰاتٍ ،بدل«ما»است،بيان كرد آن را كه گفت از (3)آنچه اين جا هست از مال و ملك و نعيم دنيا در بوستانها و چشمه هاى آب.
وَ زُرُوعٍ ،و كشتها. وَ نَخْلٍ ،خرما بنان كه طلع (4)آن لطيف باشد،و منه:فلان هضيم الكشح،اى لطيفه[155-ر].و اصل الهضم،الكسر،و منه:هضم الطّعام، و منه:هضم الظّلم (5).
عبد اللّه عبّاس گفت:هضم آن باشد كه به جاى خود رسيده باشد و بر بياورده شكفته شود.ضحّاك گفت:متراكب (6)باشد.عكرمه گفت:تر باشد و نرم.مجاهد گفت:آن باشد كه چون دست به او برند شكفته شود،آنگه گفت:تا تر بود هضيم بود،چون خشك شود هشيم (7)شود.ابو العاليه گفت:آن بود كه در دهن باز شود.
مقاتل گفت:متراكم باشد بر وجهى كه چون بر هم افتد بشكند (8)بعضى بعضى را.
ابو عبيده و زجّاج گفتند:متداخل باشد.
وَ تَنْحِتُونَ ،مى تراشى و مى شكافى از كوهها خانه ها. فٰارِهِينَ ،عبد اللّه عبّاس گفت:«حاذقين»،در آن حال كه دانا باشى به آن.قولى دگر از او آن است (9):
«أشرين»،يعنى بطر گرفت شما را.ضحّاك گفت:معجب باشى به صنعت خود.
ابو عبيده گفت:«فرحين»،خرّم باشى به آن.و عرب معاقبه كند ميان«ها»و«حا»
ص : 347
براى آن كه از يك مخرج آيد (1)،كالمدح و المده،و اين را از ابدال خوانند.
اهل شام و كوفه فٰارِهِينَ خواندند به«الف»،و باقى قرّاء«فرهين»خواندند.و بعضى گفتند:«فرهين»و«فارهين»به يك معنى باشد،مثل قوله تعالى: عِظٰاماً (2)ناخرة و نخرة (3).
فَاتَّقُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُونِ ،از خداى بترسى و طاعت من دارى.
وَ لاٰ تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ ،و طاعت اين مسرفان كه تعدّى مى كنند در عبادت اصنام مداريد.
اَلَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَ لاٰ يُصْلِحُونَ ،آنان كه ايشان در زمين فساد مى كنند و صلاح نكنند.
قٰالُوا ،گفتند آن كافران صالح را: إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ،تو از جملۀ فريفتگانى،اى من المخدوعين،اين قول مجاهد و قتاده است.كلبى گفت از ابو صالح از عبد اللّه عبّاس:من المخلوقين المعلّلين (4)بالطّعام و الشّراب،يعنى آدمى را همچون ما محتاج طعام و شراب،به دليل (5)قول لبيد-شعر:
فان تسألينا فيم نحن فانّنا***عصافير من هذا الأنام المسحّر
و قال آخر-شعر:
و نسحر بالطّعام و بالشّراب***
اى نعلّل و نخدع.[بر] (6)اين قول كلمه مشتق باشد از«سحر»كه خديعت است.
بعضى گفتند:كلمه از«سحر» (7)به فتح«سين»كه شش باشد،يعنى تو از جمله آنانى كه ايشان را سحر باشد،يعنى آدمى بيانه (8)قوله: مٰا أَنْتَ إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُنٰا ، و (9)نيستى الّا آدمى چون ما. فَأْتِ بِآيَةٍ ،آيتى بيار و دليلى و حجّتى اگر راستيگرى (10).
ص : 348
قٰالَ هٰذِهِ نٰاقَةٌ ،گفت:اين شترى است، لَهٰا شِرْبٌ ،او را نصيبى است و شما را نصيب (1)روزى معلوم.و«شرب»،مصدر باشد،و«شرب»جماعتى شاربان باشند،و«شرب»نصيب باشد از آب.فعل به معنى مفعول،و اين آن است كه در قصّه صالح برفت كه صالح-عليه السّلام-آن آب كه ايشان را بود ببخشيد ميان شتر و ميان ايشان تا يك روز نوبت ايشان بودى و يك روز نوبت شتر.آن روز كه نوبت شتر بودى،بيامدى و دهن بر نهادى و جمله آب بازخوردى،و هم چندان آب كه خوردى شير بدادى.و روزى[كه] (2)نوبت ايشان را بودى،شتر آب نخوردى و شير ندادى.
وَ لاٰ تَمَسُّوهٰا بِسُوءٍ ،دست به او دراز مكنى به بدى،يعنى به عقر و پى بكردن.
فَيَأْخُذَكُمْ ،كه پس شما را بگيرد عذاب روزى بزرگ، از او قبول نكردند و نشنيدند، و آن شتر را پى بكردند و بكشتند. فَأَصْبَحُوا نٰادِمِينَ ،در روز آمدند پشيمان،چون عذاب بديدند در وقتى كه پشيمانى سود نداشت.
فَأَخَذَهُمُ الْعَذٰابُ ،عذاب بگرفت ايشان را. إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و دلالتى هست،و بيشترين ايشان ايمان نمى آرند، و خداى تو عزيز و رحيم است.
كَذَّبَتْ قَوْمُ لُوطٍ الْمُرْسَلِينَ ،به دروغ داشتند قوم لوط پيغامبران را.
إِذْ قٰالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ ،چون گفت ايشان را برادرشان (3)لوط: أَ لاٰ تَتَّقُونَ ، نمى ترسى از خداى؟.
إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى ام استوار. از خداى بترسى و مرا طاعت دارى. و من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من بر خداى جهانيان است.
أَ تَأْتُونَ الذُّكْرٰانَ (4) ،خلوت مى كنى با نران و مردان، و رها مى كنى آنان را كه خداى براى شما آفريده است از جفتان و زنان خود،بل شما قومى متجاوز الحدّ و متعدّى[155-پ]از حلال به حرام (5).
ص : 349
قٰالُوا ،گفتند آن قوم: لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ يٰا لُوطُ ،اگر بازنايستى اى لوط[از اين گفتار] (1)از جمله آنان باشى كه تو را از شهر بيرون كنيم.
گفت: إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقٰالِينَ ،من عمل شما را از جمله مبغضانم،اين كار زشت كه شما مى كنى دشمن مى دارم.
آنگه دعا كرد و گفت:بار خدايا!برهان مرا و اهل مرا از اين كار كه اينان مى كنند،چه من نمى توانم ديدن و اينان وعظ (2)نمى شنوند، خداى تعالى دعاى او به اجابت مقرون كرد و او را برهانيد و گفت: فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ أَجْمَعِينَ ،برهانيديم او را و اهل او را[جمله] (3).
إِلاّٰ عَجُوزاً ،مگر پيرزنى را آن زن او بود كه كافره بود. فِي الْغٰابِرِينَ ،در جملۀ ماندگان (4)در عذاب.و«غابر»هم ماضى باشد و هم باقى،و اين جا باقى است.
ثُمَّ دَمَّرْنَا الْآخَرِينَ ،پس هلاك كرديم و دمار بر آورديم ديگران را.
وَ أَمْطَرْنٰا عَلَيْهِمْ مَطَراً ،ببارانيديم (5)بر ايشان بارانى.مراد (6)آن سنگ است كه بر ايشان بباريد از آسمان پس ازآن كه شهرهاى ايشان برگردانيد.و«مطر»[در] (7)رحمت گويند و«امطر»در عذاب. فَسٰاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِينَ ،بد شد و دژم كننده (8)باران عذاب كردگان.
وهب منبّه گفت:آن (9)سنگها كه بر قوم لوط بباريد،سنگ كبريت بود و آتش.
إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى است و دلالتى و بيشترينه (10)ايمان نيارند، و خداى تو عزيز و رحيم است.
كَذَّبَ أَصْحٰابُ الْأَيْكَةِ (11)الْمُرْسَلِينَ (12) ،به دروغ داشتند اهل بيشه (13)پيغامبران را،و اين (14)هر دو لغت است.و بعضى دگر (15)گفتند:ايكه،نام مدينۀ ايشان است يا (16)آن كه
ص : 350
بيشه است و براى اين صرف نكرد ليكة (1)را لاجتماع السّببين فيها التّعريف و التّأنيث.
ابن كثير و نافع و ابن عامر«اليكه»خواندند،و باقى قرّاء«الايكة».ابو على الفارسىّ گفت:اولى تر آن باشد كه بر تخفيف همز بود،مثل:لحمر فى الأحمر و امثال ذلك.چون چنين باشد منع صرف را وجهى نبود.
إِذْ قٰالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ ،چون گفت ايشان را شعيب،و براى آن نگفت«اخوهم» كه شعيب از ايشان نبود اعنى از اصحاب ايكة و انّما از مدين بود،نبينى كه ذكر مدين كرد و گفت: وَ إِلىٰ مَدْيَنَ أَخٰاهُمْ شُعَيْباً (2).
أَ لاٰ تَتَّقُونَ ،[از خداى نترسى؟ إِنِّي لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ ،من شما را پيغامبرى امين ام. فَاتَّقُوا اللّٰهَ] (3)،از خداى بترسى و (4)طاعت دارى. و من از شما مزدى نمى خواهم،مزد من نيست الّا بر خداى جهانيان.
اكنون بدان كه:دعوت جمله پيغامبران براى (5)يك لفظ و معنى آمد (6)همه دعوت با يك چيز مى كردند از دين خداى-عزّ و جلّ-و توحيد و عدل و امربه معروف و نهى منكر و طاعت خدا و رسول،و اخلاص عبادت،و امتناع از طمع به اجرت بر دعوت و اداى رسالت.
أَوْفُوا الْكَيْلَ ،تمام بدهيد كيل. وَ لاٰ تَكُونُوا مِنَ الْمُخْسِرِينَ ،و مباشى از جملۀ آنان كه كم پيمايند و كم سنجند،يقال:اخسر اذا نقص الكيل و الوزن.
وَ زِنُوا بِالْقِسْطٰاسِ الْمُسْتَقِيمِ ،و برسنجى به ترازوى راست، و مردمان را چيزى كه دهى كم مدهى،شما را (7)در زمين فساد و تباهى مكنى.
وَ اتَّقُوا الَّذِي خَلَقَكُمْ ،بترسى از آن خداى كه بيافريد شما را، وَ الْجِبِلَّةَ الْأَوَّلِينَ ،و خلقان اوّل را،و الجبلّ و الجبلّ الخلق،قال الشّاعر-شعر:
و الموت (8)اعظم حادث***ممّا يمرّ على الجبلّة
[الجبلّة الخلقة و يستعمل بمعنى الخلق و الطّبيعة] (9).
ص : 351
قٰالُوا إِنَّمٰا أَنْتَ مِنَ الْمُسَحَّرِينَ ،گفتند او را تو از جملۀ مخدوعان (1)و فريفتگانى و با تو سحر و جادوى كرده اند.
و تو نيستى الّا آدميى چون ما،و ما تو را از جملۀ دروغ زنان مى پنداريم.
فَأَسْقِطْ عَلَيْنٰا ،فروفگن (2)بر ما پاره هاى آسمان اگر راستيگرى (3).
قٰالَ رَبِّي أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ ،گفت:خداى من عالم تر است به آنچه شما مى كنى تا شما را جزا دهد برحسب استحقاق شما.
در خبر مى آيد كه:خداى تعالى هفت (4)روز باد از ايشان بازداشت و گرما بر ايشان مسلّط كرد چنان كه دم بازمى گرفت ايشان (5)و چاره ها مى ساختند و در سردابه ها (6)مى شدند براى تبريد (7).هركجا مى رفتند گرمتر بود.به صحرا (8)آمدند،ابرى بر آمد،ايشان بتاختند و به سايۀ آن ابر شدند تا ساعتى از گرما برآسايند.نسيمى ازآنجا بدميد كه ايشان راحت به آن يافتند (9)،آواز دادند يكديگر را و بخواندند تا (10)در سايۀ آن حاضر آمدند[156-ر].چون همه مجتمع شدند،خداى تعالى از آن ابر آتشى بر ايشان بباريد تا همه بسوختند،اين بيان عَذٰابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ است.
قتاده گفت:خداى تعالى شعيب را به دو گروه فرستاد به اهل مدين و به اصحاب الايكة:امّا اصحاب الايكة به عذاب (11)ظلّة هلاك شدند،و امّا اهل مدين به صيحه هلاك شدند.جبريل-عليه السّلام-بيامد و بانگى بر ايشان زد،همه هلاك شدند.
بعضى دگر گفتند:«عذاب ظلّة»آن بود كه (12)هفت شبان روز گرما بر ايشان مسلّط كرد تا ايشان را دم بازگرفت،آنگه كوهى پديد آمد در ولايت ايشان،مردى آنجا رفت و سايه اى ديد با راحت،و در پيرامن كوه چشمه هاى آب و درختان.آنجا
ص : 352
بياسود و آب بازخورد و از ميوۀ درخت چندان كه خواست برگرفت،آنگه برخاست (1)و با خانۀ خود آمد و اهل البيت خود را و دوستان خود را خبر داد.ايشان نيز برفتند و نصيبى برداشتند و بازآمدند و اهل شهر را بگفتند،جمله برخاستند (2)و آنجا رفتند و مقام كردند.چون همه مجتمع شدند آنجا و هيچ كس نماند كه نه آنجا حاضر آمد،خداى تعالى آن كوه به (3)سر ايشان در آورد تا همه را در برگرفت و هلاك كرد.
إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيَةً ،در اين آيتى و علامتى و پندى است،بيشترينۀ ايشان مؤمن نه اند، و خداى تو اى محمّد غالب است و بخشاينده.
وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ اَلْعٰالَمِينَ (192) نَزَلَ بِهِ اَلرُّوحُ اَلْأَمِينُ (193) عَلىٰ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ اَلْمُنْذِرِينَ (194) بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ (195) وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ اَلْأَوَّلِينَ (196) أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً أَنْ يَعْلَمَهُ عُلَمٰاءُ بَنِي إِسْرٰائِيلَ (197) وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلىٰ بَعْضِ اَلْأَعْجَمِينَ (198) فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ مٰا كٰانُوا بِهِ مُؤْمِنِينَ (199) كَذٰلِكَ سَلَكْنٰاهُ فِي قُلُوبِ اَلْمُجْرِمِينَ (200) لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ حَتّٰى يَرَوُا اَلْعَذٰابَ اَلْأَلِيمَ (201) فَيَأْتِيَهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لاٰ يَشْعُرُونَ (202) فَيَقُولُوا هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ (203) أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ (204) أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ سِنِينَ (205) ثُمَّ جٰاءَهُمْ مٰا كٰانُوا يُوعَدُونَ (206) مٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ مٰا كٰانُوا يُمَتَّعُونَ (207) وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ (208) ذِكْرىٰ وَ مٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (209) وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ اَلشَّيٰاطِينُ (210) وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُمْ وَ مٰا يَسْتَطِيعُونَ (211) إِنَّهُمْ عَنِ اَلسَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ (212) فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اَللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ فَتَكُونَ مِنَ اَلْمُعَذَّبِينَ (213) وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ اَلْأَقْرَبِينَ (214) وَ اِخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اِتَّبَعَكَ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ (215) فَإِنْ عَصَوْكَ فَقُلْ إِنِّي بَرِيءٌ مِمّٰا تَعْمَلُونَ (216) وَ تَوَكَّلْ عَلَى اَلْعَزِيزِ اَلرَّحِيمِ (217) اَلَّذِي يَرٰاكَ حِينَ تَقُومُ (218) وَ تَقَلُّبَكَ فِي اَلسّٰاجِدِينَ (219) إِنَّهُ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (220) هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلىٰ مَنْ تَنَزَّلُ اَلشَّيٰاطِينُ (221) تَنَزَّلُ عَلىٰ كُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ (222) يُلْقُونَ اَلسَّمْعَ وَ أَكْثَرُهُمْ كٰاذِبُونَ (223) وَ اَلشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ اَلْغٰاوُونَ (224) أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ (225) وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مٰا لاٰ يَفْعَلُونَ (226) إِلاَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ وَ ذَكَرُوا اَللّٰهَ كَثِيراً وَ اِنْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا وَ سَيَعْلَمُ اَلَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ (227)
و او فرستادۀ (4)خداى جهانيان است.
بفرستاد آن را روح الامين (5).
بر دل تو تا باشى از (6)ترسانندگان.
به زبانى تازى روشن.
و او در كتابهاى پيشين است.(7) نبود (8)ايشان را دليلى (9)آن كه دانند عالمان بنى اسرايل.
و اگر فروفرستادمانى (10)بر بهرى اعجميان.
[156-پ] بخواندى (11)بر ايشان نياوردندى به او ايمان.
همچنين برديم (12)آن را در دلهاى گناهكاران.
ص : 353
ايمان نياوردند (1)به او تا (2)ببينند عذاب دردناك.
آيد (3)به ايشان ناگاه و ايشان نمى دانند.
گويند ما هستيم مهلت داده.
به عذاب ما شتاب مى كنند؟ نه بينى (4)كه اگر برخوردارى دهيم ايشان را ساليان؟ پس آيد به ايشان آنچه وعده مى كنند (5)ايشان را.
نگزيراند (6)از ايشان آنچه ايشان را برخوردار كرده باشند.
و هلاك نكرديم از شهرى (7)الّا آن را ترسانندگان بودند.
به ياد دادن (8)و نبوديم بيدادكار.
و فرونياوردند آن را ديوان.
و نشايد (9)ايشان را و نتوانند (10)ايشان.
ايشان از شنيدن معزول اند.
[157-ر] و مخوان با خداى ديگر خدايان (11)كه باشى از عذاب كردگان.
و بترسان نزديكتر را از خويشان (12).
و فرونه بالت (13)براى آن كه
ص : 354
پسر و تو است از مؤمنون.
اگر نافرمانى كنند در تو (1)بگو كه من بيزارم از آنچه مى كنى.
و توكّل كن بر خداى بى همتاى بخشاينده.
آن كه بيند تو را آنگه كه برخيزى (2).
و گردانيدن (3)تو در سجده كنندگان.
كه اوست كه شنواست و داناست.
خبر دهم (4)شما را كه بر كه فروآيند (5)ديوان؟ فروآيند (6)بر[هر] (7)دروغ زنى بزهكار.
مى فگنند (8)شنيدن (9)،و بيشترينه ايشان دروغ زنند.
و شاعران،پى ايشان گيرند نادا[نا] (10)ن.
نبينى (11)ايشان در هر وادى (12)نهاده اند (13)[157-پ]؟ و ايشان گويند آنچه نكنند (14).
الا آنان كه بگرويده (15)و كار كردند
ص : 355
نيكيها و ذكر خداى كنند (1)بسيارى،و كينه كشند (2)پس ازآن كه بر ايشان ستم كرده باشند،و بدانند آنان كه ستم كرده باشند كه به چه بازگشتنگاه گردند (3).
قوله تعالى: وَ إِنَّهُ لَتَنْزِيلُ رَبِّ الْعٰالَمِينَ ،حق تعالى گفت: وَ إِنَّهُ (4)ضمير قرآن است[يعنى اين قرآن تنزيل خداى جهانيان است.و تنزيل،مصدر باشد و مراد منزّل است جز آن است] (5)كه به عرف شرع قرآن و فرقان و وحى (6)تنزيل محقّق شده است بر اين كتاب،و اگرچه در اصل وضع حقيقت نبوده است (7).
نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ ،اهل حجاز و ابو عمرو خواندند:«نزل»به تخفيف«زا» من النّزول بر فعلى لازم،و روح الامين به رفع بر فاعليّت.و باقى قرّاء«نزّل (8)» خواندند (9)بر فعل متعدّى به تشديد«زا»،بر آنكه فعل خداى را باشد-جلّ جلاله.و «روح الامين»،به نصب خواندند بر مفعول به.بر قرائت اوّل،معنى آن باشد كه:
فرود آرد (10)روح الامين اين قرآن را بر دل تو.و بر قرائت دوم:فروفرستاد خداى-جلّ جلاله-جبريل را به اين قرآن بر دل تو.
لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ ،تا از جمله ترسانندگان باشى (11).
بِلِسٰانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ ،به زبانى تازى روشن،و براى آن گفت: عَلىٰ قَلْبِكَ ،بر دل تو،كه رسول-عليه السّلام-خواننده نبود،جبريل-عليه السّلام-قرآن بر وى خواندى تا او به دل فراگرفتى و ياد گرفتى.
ص : 356
وَ إِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ ،و او-يعنى ذكر قرآن-در كتابهاى پيشين است.اين قول بيشتر مفسّران است.مقاتل گفت:ذكر محمّد خواست،يعنى ذكر محمّد در كتابهاى پيشين است.
أَ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُمْ آيَةً ،ابن عامر«تكن»خواند به«تا»،و«آية»به رفع.و باقى قرّاء «يكن»خواندند به«يا»،و«آية»منصوب بر خبر كان،و معنى آيت آن است (1):نه آيتى و علامتى است اين كافران و متكبّران را آن كه مى دانند او را (2)يعنى محمّد را عالمان بنى اسرايل چون عبد اللّه سلام و اصحابش و مانند ايشان؟ عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه مشركان مكّه كس فرستادند به جهودان مدينه كه،چه گويى در محمّد و نعت (3)و صفات او؟ايشان گفتند:وقت بعثت (4)اوست،و ما در تورات نعت و صفت او خوانده ايم،آن آيتى بود كه دليل كرد (5)بر صدق رسول-عليه السّلام.
امّا قرائت آن كس كه او خواند: آيَةً به نصب،بر قاعده است براى آن كه معرفه اسم«كان»است و نكره (6)خبرش.و بر قرائت آن كس كه او«آية»خواند،ضعيف است براى آن كه برعكس قاعده كلام عرب است،و سيبويه روا نمى دارد كه اسم «كان»نكره باشد و خبر معرفه الّا در ضرورت شعر،چنان كه حسّان گفت-شعر:
كأنّ سلافة (7)من بيت رأس***يكون مزاجها عسل و ماء
اى من بيت رئيس،كقول عمرو بن كلثوم:
برأس من بني جشم بن بكر***
اى برئيس (8)،و قيل:بيت رأس[158-ر]موضع بالشّام يتّخذ منه الخمر.
وَ لَوْ نَزَّلْنٰاهُ عَلىٰ بَعْضِ الْأَعْجَمِينَ ،و اگر ما اين (9)بر بعضى عجميان پارسى زبان
ص : 357
فروفرستادمى (1).و حسن بصرى خواند:على بعض الاعجميّين به«يا»ى نسبت «يا»ى مشدّد،چه«يا»ى نسبت دو«يا»باشد،و«يا»ى ديگر«يا»ى جمع باشد.
فَقَرَأَهُ عَلَيْهِمْ ،آنگه رسول ما (2)برآن عجميان خواندى ايمان نياوردندى، گفتندى:ما نمى دانيم كه او چه مى گويد،و ما اين زبان ندانيم،نظيره قوله تعالى:
وَ لَوْ جَعَلْنٰاهُ قُرْآناً أَعْجَمِيًّا لَقٰالُوا لَوْ لاٰ فُصِّلَتْ آيٰاتُهُ ءَ أَعْجَمِيٌّ وَ عَرَبِيٌّ (3)... ،و يا گفتندى:ما را انفه رها نكند كه به اين ايمان آريم.امّا اعجمىّ،مردى باشد كه تازى نداند گفتن (4)يا فصيح نباشد در گفتن و اگرچه از بلاد عرب باشد.و عجمىّ، منسوب باشد با بلاد عجم و اگرچه فصيح زبان باشد و ماهر (5)بر لغت عرب،و كذلك اعرابىّ و عربىّ.
كَذٰلِكَ سَلَكْنٰاهُ فِي قُلُوبِ الْمُجْرِمِينَ ،همچنين ما اين قرآن (6)در دل اين كافران برديم.و معنى اين«سلك»إخطار (7)بالبال باشد چه اگر به (8)معنى خلق علم ضرورى بودى ايشان به آن عالم (9)بودندى و شك نبودى ايشان را در آن و در صحّت آن،و خداى القاى[آن] (10)در دل ايشان بر طريق اقامت حجّت كند بر ايشان تا حجّت بر ايشان متوجّه شود،و اين نوعى (11)لطيف (12)باشد،و اين از جنس خاطر باشد كه ما گفتيم متضمّن بود جهت خوف را كه بعث كند مكلّف را بر نظر،هركس كه عند آن نظر كند به معرفت رسد،و هركس كه نظر نكند در ضلالت ماند و حجّت بر او متوجّه (13).
لاٰ يُؤْمِنُونَ بِهِ ،آنگه خبر داد كه:اين كافران به قرآن ايمان نيارند تا آنگه كه عذاب اليم مولم موجع ببينند و بچشند و ملجأ شوند،و آنگه ايشان را ايمان سود ندارد.
و امّا قول آن كس كه گفت: سَلَكْنٰاهُ ،اين ضمير كفر است،و معنى آن است
ص : 358
كه:ما كفر در دل كافران بريم، لاٰ يُؤْمِنُونَ بر تقدير آن كه لئلاّ يؤمنوا (1)بِهِ حَتّٰى يَرَوُا الْعَذٰابَ الْأَلِيمَ باطل است براى چند وجه:يكى آن كه،ذكر كفر در اين چند آيت (2)نرفته است و اين ضميرى باشد عايد الى غير مذكور،و در كلام دليلى نيست[كه] (3)بر اين راه نمايد.دگر آن كه ادلّۀ عقل كه درست شده است كه خداى تعالى قبيح نكند مانع است از اين.دگر آن كه تقدير اين محذوف كردن بى ضرورتى،كه تقدير آن است كه:لئلاّ يؤمنوا،وجهى ندارد.
فَيَأْتِيَهُمْ ،تا به ايشان آيد ناگاه (4)و ايشان ندانند.گفتند،يكى شنيد كه حسن بصرى مى خواند:فتأتيهم بغتة،«بالتّاء».او را گفت (5):يا با سعيد (6)چگونه مى خوانى اين قرائت و انّما العذاب يأتيهم،و آنچه به ايشان آيد عذاب است،و عذاب مذكّر است به«يا»بايد خواند.حسن او را زجر كرد و گفت:انّما تأتيهم السّاعة بغتة.
فَيَقُولُوا ،اين كافران گويند (7)در عذاب: هَلْ نَحْنُ مُنْظَرُونَ ،ما را هيچ مهلتى خواهند دادن؟و ايشان را عند نزول عذاب با ايشان هيچ مهلت ندهند.
أَ فَبِعَذٰابِنٰا يَسْتَعْجِلُونَ ،مقاتل گفت:سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند:
يا محمّد!اين عذاب كه ما را بدان (8)تهديد مى كنى كى خواهد بودن؟خداى تعالى آيت فرستاد كه اين كافران به عذاب ما استعجال مى كنند و شتابزدگى مى نمايند؟ أَ فَرَأَيْتَ إِنْ مَتَّعْنٰاهُمْ ،تو بينى و دانى اى محمّد كه اگر ما اين كافران را ممتّع داريم در نعمت و برخوردار از آنچه ما داده ايم ايشان را ساليان بسيار؟ ثُمَّ جٰاءَهُمْ ،آنگه به ايشان آيد آنچه ايشان را وعده داده اند از عذاب.
مٰا أَغْنىٰ عَنْهُمْ ،چون عذاب بيامده باشد هيچ غنا و كفاف نكند از ايشان آنچه ايشان كسب كرده باشند و اندوخته،و ايشان را به آن تمتّع و برخوردارى داده باشند.
آنگه گفت بر سبيل بلاغ حجّت: وَ مٰا أَهْلَكْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ إِلاّٰ لَهٰا مُنْذِرُونَ، ذِكْرىٰ ،ما هلاك نكرديم هيچ شهرى و الّا ايشان را پيغامبرانى بودند ترساننده.
ص : 359
ذِكْرىٰ ،اى تذكرة،ياد [دادنى] (1)،و محلّ«ذكرى»نصب است و سه وجه را محتمل است:يكى آن كه مصدرى باشد لا من لفظ الفعل،و التّقدير منذرون انذارا، چه انذار در معنى تذكير باشد.دگر آن كه مفعول به باشد از منذرون،يعنى ينذرونهم الذّكرى.سيم آن كه مفعول له باشد،اى للذّكرى. وَ مٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،و ما هرگز ظالم نبوده ايم و نامستحق كس را (2)نفرموده ايم،و حجّت ناانگيخته بر كس[158-پ]تعجيل عذاب نكرده ايم.
وَ مٰا تَنَزَّلَتْ بِهِ الشَّيٰاطِينُ ،آنگه گفت:اين قرآن نه شياطين (3)فرود آورده اند جبريل روح الامين فرود آورده است.و حسن بصرى خواند و محمّد بن السّميقع در شاذّ:و ما تنزّلت به الشّياطون،به«واو».فرّاء گفت:غلط الشيخ يعنى الحسن و نضر- بن شميّل (4)عذر خواست از او و گفت:روا بود كه (5)چيزى شنيده باشد.
يونس بن حبيب گفت:اعرابى را ديدم كه حكايت مى كرد،گفت:انّ فلانا ادخلنا بساتين من ورائها بساتون.من گفتم:اين لغت نيك ماند به قرائت حسن بصرى (6):و ما تنزّلت به الشّياطون.
و اگر اين لغت بعضى عرب باشد،لغتى شاذّ است،و كلام عرب برآن است كه اين را جمع سلامت نكنند بر اين وجه اگر گويند بر قياس شيطانون[باشد و] (7)شياطون نباشد،و انّما شياطين (8)چون بساتين و دهاقين است[فى جمع بستان و دهقان] (9).و در اوّل كتاب گفته ايم كه در اصل شيطان (10)دو قول گفتند:يكى فيعال، و يكى فعلان (11)و شرح داده به استقصا.
وَ مٰا يَنْبَغِي لَهُمْ ،و نشايد ايشان را كه مثل اين قرائت فروفرستند. وَ مٰا يَسْتَطِيعُونَ ،و خود نتوانند ازآنجا كه علم اين نظم ندانند و به نزديك ايشان نيست.
ص : 360
إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ ،ايشان معزول اند ازآن كه خبرى شنوند از فريشتگان از جملۀ اخبار آسمان به رجوم ستاره و شهاب چنان كه پيش از اين شنيدندى.
آنگه خطاب كرد با رسول-عليه السّلام-و گفت: فَلاٰ تَدْعُ مَعَ اللّٰهِ إِلٰهاً آخَرَ ،و مراد جز (1)اوست،گفت:با خداى تعالى خداى ديگر (2)را مخوان (3)كه پس آنگه از جملۀ معذّبان باشى و عذاب رسيدگانى (4).
وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ،و خويشان[نزديك را بترسان،ابتدا كن بالاقرب فالاقرب و الاهم فالاهم.البراء بن عازب روايت كند كه چون خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ] (5).رسول-عليه السّلام-كس فرستاد و فرزندان عبد المطّلب را در سراى بو طالب حاضر كرد[و] (6)اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-[را] (7)فرمود تا براى ايشان (8)گوسپندى با مدّى گندم طعامى (9)ساخت و صاعى شير براى ايشان به آن بنهاد.ايشان حاضر آمدند و به عدد چهل مرد بودند، يك مرد بيش يا كم.و هر مردى از ايشان معروف (10)بود به آن كه جذعه بخوردى بر يك مقام،و آن شتر بچّۀ پنج ساله باشد و فرقى (11)از شير بازخوردى و آن شست صاعى (12)باشد.چون طعام پيش ايشان بنهادند (13)ايشان را خنده آمد از آن طعام اندك و گفتند:اى محمّد!اين طعام (14)كه خواهد خوردن،كه خورد اين طعام يك مرد از آن ما (15)نيست؟رسول-عليه السّلام-گفت:
كلوابسم اللّه ،بخوريد به نام خداى و ياد كنيد نام خداى بر او.ايشان دست به نان و طعام (16)دراز كردند و از آن طعام بخوردند و سير شدند،و از آن صاع شير بازخوردند و سيراب شدند،و حق تعالى
ص : 361
اين را آيتى ساخت و معجزى بر صدق دعوى رسول-عليه الصلاة و السّلام.
آنگه بر پاى خاست پس ازآن كه از آن طعام و شراب فارغ شده بودند،گفت:
يا بني عبد المطّلب!انّ اللّه بعثني الى الخلق كافّة و اليكم خاصّة،فقال تعالى: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ و انا ادعوكم الى كلمتين خفيفتين على اللّسان ثقيلتين فى الميزان تملكون بهما رقاب (1)العرب و العجم و ينقاد[بهما] (2)لكم الامم و تدخلون بهما الجنّة و تنجون بهما من النّار:شهادة ان لا اله الّا اللّه و بأني (3)رسول اللّه فمن يجيبني الى هذا الامر و يوازرني على القيام به يكن (4)اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي ،گفت:اى پسران عبد المطّلب:بدانى كه خداى تعالى مرا به جملۀ خلقان فرستاد بر عموم،و به شما فرستاد مرا بر خصوص،و اين آيت بر من انزله كرد (5): وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ .و من شما را با دو كلمه مى خوانم كه بر زبان آسان است و در ترازو سنگى (6)و گران است كه شما برآن بر عرب و عجم مالك شوى،و امّتان شما را منقاد شوند،و به آن به بهشت رسى و از دوزخ نجات يابى،و آن آن است كه:
گواهى دهى كه خداى يك (7)است،و من رسول اويم،هركه او مرا اجابت كند با اين و موازرت و معاونت كند مرا بر اين كار برادر من باشد و وصىّ من باشد و وزير من باشد و خليفت من باشد از پس من.هيچ كس هيچ جواب نداد،علىّ بن ابي طالب بر پاى خاست (8)[159-ر]و گفت:
انا اوازرك على هذا الامر،و ان (9)كان اصغرهم سنّا و اخمصهم (10)ساقا و أدمعهم (11)عينا، و او به سال از همه كهتر و به ساق از همه باريكتر بود و به چشم از همه گريان تر (12)بود،گفت:من تو را موازرت كنم بر اين كار.
ص : 362
رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين.او بنشست.رسول-عليه السّلام- دگرباره اين سخن بازگفت.كس جواب نداد.هم او بر پاى خاست (1)و گفت:يا رسول اللّه!من معاونت كنم تو را بر اين كار.رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين.بار سه ديگر (2)همين (3)سخن بازگفت.كس برنخاست (4)،هم او برخاست (5)و گفت:من موازرت كنم تو را يا رسول اللّه!رسول-عليه السّلام-گفت:بنشين يا علىّ،
فانّك اخي و وصيّي و وزيري و وارثي و خليفتي من بعدي ،بنشين كه تو برادر منى و وصىّ منى و وزير منى و وارث منى و خليفت منى از پس من.
قوم ازآنجا برخاستند (6)و بر طريق استهزا ابو طالب را مى گفتند:ليهنئك اليوم ان دخلت (7)في دين ابن اخيك فقد امّر ابنك عليك،مباركباد تو را اى ابو طالب كه در دين پسر برادرت رفتى تا پسرت را بر تو امير كرد.و اين خبر بيرون (8)آن كه در كتب اصحابان ماست،ثعلبى مفسّر امام اصحاب الحديث در تفسير خود بياورده است بر اين وجه،و اين حجّتى باشد هركدام تمام تر.
ابو هريره روايت كرد كه:چون اين آيت آمد،رسول-عليه السّلام-برخاست (9)و گفت:
يا معشر قريش اشتروا انفسكم من اللّه لا[ا] (10)غني عنكم من اللّه شيئا، اى جماعت قريش!خويشتن را از خداى بازخريد كه من شما را از خداى[نگزيرانم چيزى.يا بنى عبد المطّلب،يا بنى عبد مناف،يا فاطمه بنت رسول اللّه،يا عبّاس بن عبد المطّلب،يا صفيّه،عمّة رسول اللّه،لا اغني عنكم من اللّه شيئا،من شما را از خدا] (11)هيچ غنا نكنم،اگر از مال من چيزى خواهى بدهم شما را،امّا كار شما با خداست از اين جا ساخته رويد.
سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:چون خداى تعالى اين آيت فرستاد
ص : 363
كه: وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ ،رسول-عليه السّلام-بر كوه صفا شد و آواز داد:يا صباحاه،مردم همه سر نهادند با او.و آن كه نتوانست شدن،رسولى را فرستادند (1)تا بداند كه چه رسيد او را.رسول-عليه السّلام-گفت:يا بني عبد المطّلب يا بني فهر! اگر چنان كه من خبر دهم كه در زير اين كوه لشكرى حاضر است و بر شما خواهد غارت كردن،مرا به راست دارى؟گفتند:آرى.گفت:اكنون[بدانى] (2)كه من شما را مى ترسانم از عذابى سخت.ابو لهب گفت:تبّا لك،زيان باد تو را.ما را امروز همه روز براى اين خوانى (3)!خداى تعالى به جواب بو لهب بفرستاد (4): تَبَّتْ يَدٰا أَبِي لَهَبٍ (5).
و قوله تعالى: وَ اخْفِضْ جَنٰاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ،آنگه رسول را گفت:جانب خود نرم دار با آنان كه اتباع تواند از مؤمنان.و خفض الجناح، فرونهادن بال باشد،و اين كنايت باشد از سهولت جانب.
فَإِنْ عَصَوْكَ ،اگر در تو عاصى شوند بگو كه من بيزارم ازآن كه شما مى گويى (6).
وَ تَوَكَّلْ عَلَى الْعَزِيزِ الرَّحِيمِ ،و توكّل كن بر خداى عزيز غالب كه جانب او را خلل نتوان كردن،و رحيم و بخشاينده است.
اَلَّذِي يَرٰاكَ حِينَ تَقُومُ ،آنگه كه (7)بيند تو را آنگه كه برخيزى،گفتند:مراد آن است كه تو را بيند آنگه كه به نماز برخيزى.و گفتند:مراد آن است كه تو را بيند در تصرّفاتى كه كنى.و«قيام»كنايت كرد از افعال و تصرّفات او،[چنان كه] (8)گويند (9):فلان به اين كار قيام مى نمايد و فلان به اين كار سعى مى كند،و معنى آن كه تعاطى اين كار مى كند.
وَ تَقَلُّبَكَ ،اى و يرى تقلّبك،و نيز مى بيند گرديدن تو در ميان ساجدان.عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه مى بيند گرديدن تو،مى بيند در نماز از حال به
ص : 364
حال،يك بار در قيام و يك بار در ركوع و يك بار در سجود.مجاهد گفت:گرديدن تو در سجده كنندگانى كه با تو نماز مى كنند.مقاتل و كلبى گفتند:معنى (1)تقلّب تو در نماز جماعت با پس نماز (2).
قولى ديگر آن است كه عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:معنى آن است كه مى بيند (3)گردانيدن تو از پشت پيغامبرى ديگر به پشت[پيغامبرى ديگر] (4)،تا آنگه كه به پشت عبد اللّه رسيدى.و اصحاب ما به اين آيت تمسّك كردند در آن كه پدران رسول-عليه السّلام-مؤمن بودند،كه خداى گفت (5):مى بينم گرديدن تو در پشت ساجدان.
إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،او شنوا و داناست همه مسموعات (6)[159-پ]و معلومات را.
هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلىٰ مَنْ تَنَزَّلُ الشَّيٰاطِينُ ،خبر دهم شما را كه شياطين بر كه (7)فروآيند.
تَنَزَّلُ عَلىٰ كُلِّ أَفّٰاكٍ أَثِيمٍ ،فرود آيند بر همه (8)دروغ زنى بزهكار،و مراد كاهنانند (9)،مقاتل گفت:چون مسيلمه و طليحه (10).
يُلْقُونَ السَّمْعَ ،سمع فروفگندند،يعنى دزديده از فريشتگان بشنوند يعنى شياطين،و مثله قوله تعالى: إِلاّٰ مَنِ اسْتَرَقَ السَّمْعَ (11)... ،و آنگه با كاهنان بگويند و بر ايشان القاء كنند،و مثله قوله تعالى: وَ إِنَّ الشَّيٰاطِينَ لَيُوحُونَ إِلىٰ أَوْلِيٰائِهِمْ (12).
[وَ أَكْثَرُهُمْ كٰاذِبُونَ] (13) ،و بيشترينۀ ايشان كاذب و دروغ زنند براى آن كه بر خود چيزهاى ديگر با آن ضمّ كنند،و امروز محجوب و ممنوع اند شياطين از استراق سمع.
ص : 365
وَ الشُّعَرٰاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغٰاوُونَ ،و شاعران را غاويان و جاهلان (1)متابعت كنند.
عبد اللّه عبّاس گفت:شياطين اند و ايشان نيز شياطين را (2)تابعه شعرا مى خوانند،و اعتقاد كرده اند كه تلقين شعر شياطين مى كنند ايشان را،و هركس را كه شيطان او در اين باب قوى تر باشد شعر او بهتر باشد،از اين جا گفت شاعر ايشان-شعر:
انّي و كلّ شاعر من البشر***شيطانه انثى و شيطاني ذكر
و سبب استمرار اين شبهت بر ايشان ازآنجاست كه ايشان را شعر گفته مى شود بى رنج و انديشۀ بسيار آنچه ديگران مثل آن نتوانند گفتن به رنج و تكليف (3)،ايشان مى پندارند كه آن شياطين تلقين مى كنند،انّما آن به علمى ضرورى است از قبل خداى-عزّ و جلّ.
ضحّاك گفت دو شاعر در عهد رسول-عليه السّلام-با يكديگر خصومت كردند، يكديگر را هجا كردند:يكى از انصار بود و يكى از قومى ديگر،و هريكى را جماعتى در قفا ايستادند و معاونت مى كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
صادق (4)-عليه السّلام-گفت مراد شاعران كفّارند چون:عبد اللّه بن الزّبعرى، و هبيرة بن ابي وهب،و مسافع بن عبد مناف،و عمرو بن عبد اللّه الجمحي،و اميّة بن ابى الصّلت كه ايشان رسول را-عليه السّلام-هجو كردند و مردم در دنبال ايشان فتادندى (5)به وقت انشاد اين اشعار.
ابو عصيف (6)روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
من احدث هجاء في الاسلام فاقطعوا لسانه، هركه در اسلام هجاى احداث كند زبانش ببرّى.
سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:چون رسول-عليه السّلام-مكّه بگشاد، ابليس ناله اى كرد و نعره اى زد سخت.اصحاب او بر او مجتمع شدند گفتند (7):چه بود (8)؟گفت:پس از امروز طمع مداريد كه كفر را قوّتى بود،و لكن در عرب شعر
ص : 366
و نوحه منتشر كنى.
آنگه وصف (1)شاعران كرد گفت: أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وٰادٍ يَهِيمُونَ، وَ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ مٰا لاٰ يَفْعَلُونَ ،نبينى كه ايشان در هر وادى سر در نهند؟يقال:هام على وجهه اذا جاز و سار على غير قصد،سر در نهند در (2)راه و بى راه مى رود.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه در هر لغوى خوض كنند.و«هيم در وادى»كنايت است ازآن كه در هر طريقتى (3)خوض كنند از انواع شعر چون:مدح و هجو و غزل و وصف و تشبيه و مبالغت،و اين قول مجاهد است.قتاده گفت:قومى را به باطل مدح كنند و گروهى را به ناواجب شتم كنند و چيزهايى (4)گويند كه ندانند.
آنگه استثنا كرد از ايشان شاعران مؤمنان را،گفت: إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:الّا آنان كه مؤمن باشند و عمل صالح كنند و ذكر خداى بسيار كنند[و انتقام كشند از] (5)گروهى كه بر ايشان ظلم كرده باشند،يعنى اگر كسى ايشان را هجو كرده باشد (6)جواب دهند (7)ازآن كه:الشّر بالشّر و البادى اظلم،و منه
قوله -عليه السّلام: المسبّان (8)ما قالا فعلى البادي ما لم يعتد (9)المظلوم ،گفت:اين دو دشنام دهنده هرچه گويند وبال آن،آن راست (10)كه ابتدا كند ما دام تا مظلوم از حدّ بنرود (11)،و ابو العيناء بر اين منهاج گفت اين بيتها-شعر:
اذا[أنا] (12)لم امدح على الخير اهله***و لم (13)الم الجنس (14)اللئيم المذمّما
ففيم عرفت (15)الخير و الشّرّ باسمه***و شقّ لى اللّه المسامع و الفما[160-ر]
و ابن الرّومى هم اين معنى مراعات كرد در اين بيتها كه گفت-شعر:
ص : 367
و ما الحقد الّا توأم الشّكر فى الفتى***و بعض السّجايا ينتسبن الى بعض
فحيث ترى حقدا على[ذي] (1)اساءةفثمّ ترى شكرا لذي حسن القرض
اذ (2)الارض ادّ[ت] (3)ريع ما انت زارعمن البذر فيها فهى ناهيك من ارض
و از محدّثان يكى اين معنى بر گرفت و به معنى كرد (4)-شعر:
فدونك فاحسن (5)ما استحسنت و اعلم***بانّي ما ظلمتك فى الحساب
أؤدّي ريع بذرك لا تلمني (6)***لانّي قد خلقت من التّراب
و در خبر است كه:كعب بن زهير بن ا[بي] (7)سلمى بيتى چند گفت در مرثيت اهل بدر و در آنجا تعريضى (8)كرد به رسول،و كافر بود اين وقت،و او را برادرى مسلمان بود.اين بيتها به سمع رسول رسيد،رسول-عليه السّلام-خون او هدر كرد.
برادرش كس فرستاد به او و گفت:جان خود درياب كه رسول خداى خون تو هدر كرد هركجا كه تو را بينند بكشند،و لكن رسول مردى كريم است،برخيز و او را مدحى بگو (9)و ثناى و توبه كن و ايمان آر كه گمان آن (10)است كه قبول كند.او اين قصيده بگفت-شعر:
بانت سعاد فقلبي اليوم مبتول***متيّم عندها لم يفد مكبول (11)
و در آنجا گويد:
انبئت (12)انّ رسول اللّه اوعدني***و العفو عند رسول اللّه مأمول
مهلا هداك الّذي اعطاك نافلة ال ***فرقان فيه مواعيظ (13)و تفصيل
لا تأخذنّي (14)باقوال الوشاة و لم***اذنب و ان كثرت عنّى الاقاويل
ص : 368
لقد اقوم مقاما لو يقوم (1)به***ارى و اسمع ما لو (2)يسمع الفيل
لظلّ يسعد (3)الّا ان يكون له***من الرّسول باذن اللّه تنويل
حتّى وضعت يميني لا انازعه***في كفّ ذي نقمات قيله القيل
و فيها:
إنّ الرّسول لسيف يستضاء***مهنّد من سيوف اللّه مسلول
في فتية من قريش قال قائلهم (4)***ببطن مكّة لمّا اسلموا زولوا
زالوا فما زال انكاس و لا كشف***يوم اللّقاء و لا ميل معازيل
شمّ العرانين ابطال لبوسهم***من نسج داود في الهيجا سرابيل
و بيامد و به در سراى رسول آمد و در بزد.رسول-عليه السّلام-گفت:كيست؟ گفت:مستأمن يا رسول اللّه،زنهار خواهى است يا رسول اللّه.گفت:درآى.گفت:
أ أدخل (5)آمنا،ايمن درآيم؟گفت:
ادخل آمنا و لو أنّك كعب بن زهير ،[ درآى و اگر همه كعب بن زهيرى] (6).او در آمد و گفت:[يا رسول اللّه من كعب زهيرم] (7)،و انا اشهد ان لا اله الّا اللّه و أنّك رسول اللّه.
آنگه با رسول به مسجد آمد،گفت:يا رسول اللّه!قصيده اى دارم در مدح تو مى خواهم تا بر (8)ملأ مهاجر و انصار برخوانم.گفت:بيار.او قصيده برخواند.رسول -عليه السّلام-از او خشنود شد و او را عفو كرد.
ابو الحسن البراد گفت:چون اين آيت فرود آمد،عبد اللّه رواحه و كعب بن مالك و حسّان بن ثابت پيش رسول آمدند گريان،و گفتند:يا رسول اللّه!خداى تعالى در حقّ شاعران[اين] (9)گفت و ما شاعريم.رسول-عليه السّلام-گفت:آيت (10)تمام برخوانى:
إِلاَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،الى قوله: مِنْ بَعْدِ مٰا ظُلِمُوا .ايشان دلخوش شدند و رسول-عليه السّلام-حسّان ثابت را گفت چون روز غدير آن بيتها خواند-شعر:
ص : 369
يناديهم يوم الغدير نبيّهم***بخمّ و اسمع بالنّبىّ (1)مناديا-الابيات.
لا زلت مؤيّدا بروح القدس ما نصرتنا بلسانك،تو مؤيدى به روح القدس ما دام تا ما را به زبان نصرت مى كنى.
ابو هريره گفت:يك روز حسّان در مسجد رسول شعر مى خواند،عمر خطّاب بگذشت و به خشم در او نگريد.حسّان گفت:چه مى نگرى،من اين جا شعر- خواندم و بهتر از تو حاضر بود،يعنى رسول-عليه السّلام.او (2)گفت:يا با هريره (3)به خداى بر تو شنيدى كه رسول مرا گفت و عبد اللّه رواحه را و كعب بن مالك را:
اللّهمّ ايّدهم بروح القدس؟ گفت:نعم.
و در خبر است كه:چون مشركان رسول را هجو كردند،رسول-عليه السّلام- صحابه را گفت:
ما منع الّذين نصروا رسول اللّه بسيوفهم أن ينصروه بلسانه. اين سه كس گفتند:يا رسول اللّه!ما اين كار كفايت كنيم.رسول-عليه السّلام-گفت:
اهجوهم و روح القدس معكم.
و در خبر است كه چون دعبل على خزاعى اين[160-پ]قصيده بر رضا خواند (4)كه در مدح او گفته است-شعر:
مدارس آيات خلت من تلاوة***و منزل وحى مقفر العرصات
چون به ذكر صاحب الزّمان-عليه السّلام-رسيد آنجا مى گويد (5)-شعر:
خروج امام لا محالة خارج***يقوم على اسم اللّه و البركات
گفت:
نفث بها روح القدس على لسانك.
وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ،و ظالمان بدانند كه به چه جاى بازگشتن بازگردند (6).و«منقلب»،محتمل است موضع انقلاب را و نيز (7)مصدر را كه انقلاب باشد،يعنى كه بدانند كه چگونه بازگردند.و عبد اللّه عبّاس خواند:اىّ
ص : 370
منفلت ينفلتون،كه كجا بجهند و چگونه بجهند،من الانفلات به«فا»و«تا».و در قرائت اهل البيت آمد: وَ سَيَعْلَمُ الَّذِينَ ظَلَمُوا آل محمد، أَيَّ مُنْقَلَبٍ يَنْقَلِبُونَ ،و اين هر دو قرائت شاذّ است.و قوله:«اىّ»،منصوب است به«ينقلبون»،و منصوب نيست به«سيعلم»،براى آن كه استفهام را صدر كلام بود فعلى كه پيش او بود در او عمل نكند.
و مورد آيت تهديد و وعيد است جملۀ ظالمان را،و حمل آيت بر عموم كردن (1)اولى تر باشد-و اللّه اعلم.
تمّت المجلّدة الرّابعة عشرة و تتلوها بعد ذلك فى الخامسة عشرة سورة النّمل ان شاء اللّه تعالى [161-ر].
ص : 371