نام کتاب : روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن
نویسنده: ابوالفتوح رازی، حسین بن علی
مصحح: یاحقی، محمد جعفر
الناشر: آستان قدس رضوی،بنیاد پژوهش های اسلامی
محل نشر: مشهد مقدس، ایران
سال نشر : 1376.
تنظیم متن دیجیتال میثم حیدری
ص : 1
وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ لاٰ أَبْرَحُ حَتّٰى أَبْلُغَ مَجْمَعَ اَلْبَحْرَيْنِ أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً (60) فَلَمّٰا بَلَغٰا مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا نَسِيٰا حُوتَهُمٰا فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي اَلْبَحْرِ سَرَباً (61) فَلَمّٰا جٰاوَزٰا قٰالَ لِفَتٰاهُ آتِنٰا غَدٰاءَنٰا لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً (62) قٰالَ أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنٰا إِلَى اَلصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ اَلْحُوتَ وَ مٰا أَنْسٰانِيهُ إِلاَّ اَلشَّيْطٰانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَ اِتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي اَلْبَحْرِ عَجَباً (63) قٰالَ ذٰلِكَ مٰا كُنّٰا نَبْغِ فَارْتَدّٰا عَلىٰ آثٰارِهِمٰا قَصَصاً (64) فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَيْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً (65) قٰالَ لَهُ مُوسىٰ هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلىٰ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمّٰا عُلِّمْتَ رُشْداً (66) قٰالَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (67) وَ كَيْفَ تَصْبِرُ عَلىٰ مٰا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً (68) قٰالَ سَتَجِدُنِي إِنْ شٰاءَ اَللّٰهُ صٰابِراً وَ لاٰ أَعْصِي لَكَ أَمْراً (69) قٰالَ فَإِنِ اِتَّبَعْتَنِي فَلاٰ تَسْئَلْنِي عَنْ شَيْءٍ حَتّٰى أُحْدِثَ لَكَ مِنْهُ ذِكْراً (70) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا رَكِبٰا فِي اَلسَّفِينَةِ خَرَقَهٰا قٰالَ أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً (71) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (72) قٰالَ لاٰ تُؤٰاخِذْنِي بِمٰا نَسِيتُ وَ لاٰ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً (73) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا لَقِيٰا غُلاٰماً فَقَتَلَهُ قٰالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً (74) قٰالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (75) قٰالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهٰا فَلاٰ تُصٰاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْراً (76) فَانْطَلَقٰا حَتّٰى إِذٰا أَتَيٰا أَهْلَ قَرْيَةٍ اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُمٰا فَوَجَدٰا فِيهٰا جِدٰاراً يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ فَأَقٰامَهُ قٰالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً (77) قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ سَأُنَبِّئُكَ بِتَأْوِيلِ مٰا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (78) أَمَّا اَلسَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ يَعْمَلُونَ فِي اَلْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ غَصْباً (79) وَ أَمَّا اَلْغُلاٰمُ فَكٰانَ أَبَوٰاهُ مُؤْمِنَيْنِ فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (80) فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً (81) وَ أَمَّا اَلْجِدٰارُ فَكٰانَ لِغُلاٰمَيْنِ يَتِيمَيْنِ فِي اَلْمَدِينَةِ وَ كٰانَ تَحْتَهُ كَنْزٌ لَهُمٰا وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً فَأَرٰادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا وَ يَسْتَخْرِجٰا كَنزَهُمٰا رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً (82)
و چون گفت موسى جوانش را بنايستم تا بنرسم (2)به مجمع دو دريا،يا بروم (3)سالها.
چون برسيدند به جاى اجتماع هر دو دريا را فراموش كردند ماهى شان،پس بگرفت ره خود در دريا راهگذرى.
چون بگذشتند،گفت جوانش را:بده ما را چاشت ما كه بديديم از اين سفرمان رنجى.
گفت ديدى چون برسيديم به سنگ؟من فراموش كردم ماهى را و از ياد من نبرد مگر ابليس كه ياد آرم،و بگرفت راه خود در دريا عجبى.
گفت كه ما طلب مى كنيم (4)برگشتن بر پى ايشان پى گرفتند.
[پس] (5)
ص : 1
يافتند (1)بنده اى را از بندگان ما كه داديم او را رحمتى از نزديك ما (2)،و بياموختيم او را از نزديك ما (3)علمى.
گفت او را موسى پى تو گيرم بر آنكه بياموزى مرا از آنچه آموخته اند تو را (4)صلاح؟ گفت تو نتوانى با من صبر كردن.
و چگونه صبر كنى بر آنچه گرد نگرفته اى به آن آزمايشى.
گفت:يابى مرا اگر خواهد خداى شكيبا و نافرمانى نكنم تو را هيچ فرمانى.
گفت اگر پس رو من (5)باشى مپرس مرا از چيزى تا بيارم (6)تو را از او ياد كردى.
برفتند تا چون در نشستند (7)در كشتى بشكست آن را[گفت (8)]:بشكستى اين (9)را تا غرق شود اهلش،آوردى چيزى عجب.
گفت نگفتم كه تو نتوانى با من صبر كردن؟ گفت مگير مرا به آنچه فراموش كردم،و بر من (10)منه از كار من دشخوارى.(11) برفتند تا بديدند كودكى را بكشت او را،گفت:بكشتى نفسى
ص : 2
پاكيزه (1)بى نفسى ؟آوردى چيزى منكر.
گفت نگفتم تو را كه تو نتوانى با من صبر كردن؟ گفت اگر بپرسم تو را از چيزى پس از اين،با من صحبت مكن (2)برسيدى از نزديك من به عذر (3).
برفتند تا آمدند به اهل ديهى (4)طعام خواستند از اهلش،منع كردند از ميزبانى (5)ايشان،يافتند در آنجا ديوارى كه ويران (6)خواست شدن،راست باز كرد (7)گفت:اگر خواهى فراگيرى بر او مزدى.
[ا-ر] گفت اين جداى است ميان من و تو،خبر دهم (8)به تأويل آنچه نتوانستى برآن صبر كردن.
امّا كشتى بود درويشان را كه كار مى كردند در دريا،خواستم تا آن را عيبناك كنم،و بود از پس ايشان پادشاهى كه مى گرفت هر كشتى را بزور.
امّا غلام، بودند پدر و مادرش مؤمن،ترسيديم كه در ايشان پوشد (9)عصيان و كفر.
خواستيم كه بدل دهد
ص : 3
ايشان را خداى ايشان بهتر از آن دهى (1)و نزديك (2)به خويشى.
[ا-پ] و امّا ديوار بود از دو كودك بى پدر در[شهر] (3)،و بود زير آن گنجى از آن ايشان،و بود پدرشان نيكمردى،خواست خداى تو كه برسند (4)به بلوغ مردان،و بيرون آورند گنج ايشان (5)، بخشايشى از خداى تو،و نكردم آن را از فرمان خود،آن تأويل آن است كه نتوانستى بر وى (6)صبر كردن.
قوله تعالى: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ،عبد اللَّه بن عبّاس گفت:سبب (7)اين (8)آن بود كه،چون موسى-عليه السّلام-از دريا بازگشت و فرعون و قومش در دريا غرق گشته بودند،و ملك مصر و ولايت،موسى را و بنى اسرايل را مستخلص شده بود، خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:خطبه اى كن و بنى اسرايل را نعمتهاى من ياد ده، وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّٰامِ اللّٰهِ (9)...،او خطبه بكرد و در آنجا ذكر كرد آنچه خداى تعالى بر او و بر ايشان كرد از نعمتها،و گفت:شاكر باشى نعمت آن خداى را كه شما را از فرعون و قوم او برهانيد،و ايشان را غرق كرد و شما را از دريا به سلامت برآورد،[و]پيغامبر شما را بهترين اهل زمين كرد،و با او سخن گفت و برگزيد او را،و محبّت خود بر وى افگند،و تورات بر شما انزله (10)كرد تا مى خوانى و آنچه از وى خواستى بداد شما را بهتر از آن و بيشتر ازآن كه خواستى.مردى بر پاى خاست از بنى اسرايل و گفت:يا كليم اللّه (11)!از تو عالم تر بر زمين هست؟او گفت:نه.جبريل آمد و
ص : 4
گفت:خدايت سلام مى كند و مى گويد:تو چه دانى كه من علم كجا نهاده ام؟چرا اين قول اطلاق كردى و نگفتى:اللّه اعلم؟موسى گفت:بار خدايا!از من عالم تر تو را بر زمين بنده اى هست؟گفت:بلى!خضر از تو عالم تر است.گفت:بار خدايا! مرا دستور باش (1)تا بروم و او را ببينم و از او علم بياموزم.خداى تعالى او را دستورى داد.گفت:بار خدايا!جاى او كجاست؟گفت:به مجمع البحرين،آنجا كه صخره (2)است،و علامتش آن است كه ماهى اى كه در سفرۀ شما باشد زنده شود و در دريا راه پيدا كند.و گفتند،گفت:چون به كنار دريا رسى (3)ماهى بگير و به صاحبت ده،هركجا كه او ماهى فراموش كند آن جايگاه مقام خضر بود،او را آنجا طلب بايد كردن[2-ر]و نسيان ماهى به علامت كرد.
و به روايتى ديگر از عبد اللّه عبّاس،آن است كه:موسى-عليه السّلام-خداى را گفت،بار خدايا:
اىّ عبادك احبّ اليك ،از بندگان كه را دوست تر دارى؟ گفت:
الَّذي يذكرني و لا ينسانى ،آن كه مرا ياد دارد و فراموش نكند.گفت:بار خدايا!از بندگان تو كه قاضى تر است؟گفت:آن كه حكم بحق كند و متابعت هوا نكند،گفت:بار خدايا!كدام بنده عالم تر است از بندگان تو؟گفت:آن كه علم مردمان ضمّ كند با علم خود،باشد كه در آن ميانه كلمه اى باشد كه تدله على هدى و ترده عن ردى،كه او را به هدى راه نمايد يا از هلاك بازدارد.گفت:بار خدايا! اگر در بندگان تو كسى هست از من عالم تر،مرا ره نماى به او،گفت:آرى كه در بندگان من بنده اى است او را خضر گويند،او از تو عالم تر است.گفت:بار خدايا! كجا جويم (4)او را؟گفت:بر ساحل دريا به نزديك صخره،و علامت و دلالت او ماهى است-چنان كه گفتيم-چون آن ماهى زنده شود و در دريا راه كند برآن راه ببايد رفتن تا او را بيابى.موسى-عليه السّلام-با جوانى كه با او بود ساز سفر كرد،و در جمله زادى كه برداشته بودند (5)ماهى شور بود،فذلك قوله: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ، حق تعالى گفت:ياد كن اى محمّد!چون گفت موسى جوانش را،در او خلاف
ص : 5
كردند،بعضى گفتند:وصىّ او بود-يوشع بن نون بن افراييم (1)بن يوسف،و گفتند:
برادر يوشع بود.و گفتند:غلامى بود درم خريدۀ او.و گفتند:خدمتگارى بود از آن او،و عرب غلام را و خدمتگار را«فتى»مى خواند (2)،و اگرچه پير بود.و كنيزك خدمتگار را«فتاة»خواند (3)،و اگرچه عجوز بود.و براى آن اضافت كرد يا (4)بر اقوال پيشين كه ملازم بودى با او براى تعلّم. لاٰ أَبْرَحُ (5)،لا ازال،من زال يزال،لا من زال يزول،براى آن كه اوّل را خبر بايد و دوم را نبايد،و خبر مقدّر است،و تقدير آن كه:
(لا ابرح سائرا او طالبا)،من پيوسته طالب و مسافر خواهم بودن تا آنگه كه خضر را بيافتن (6).و(حتى)،انتهاى غايت را باشد،يقال:سرت حتى أدخلها.«دخول»،غايت انتهاى سير باشد،گفت:پيوسته مى خواهم رفتن تا به«مجمع البحرين»رسم.
خلاف كردند در او،قتاده گفت:درياى پارس و روم است،آنجا كه جانب مشرق است.محمّد كعب (7)گفت:طنجه است.ابىّ كعب (8)گفت:افريقيه است. أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً ،در«او»دو وجه رواست،يكى آن كه:افعل هٰذٰا[ا]و ذاك (9)،يا برسم يا روزگارى دراز مى روم.و وجه دوم آن كه:«او»به معنى الى أن باشد چنان كه:لالزمنّك او تعطيني حقّى،مى روم تا برسم و تا آنگه كه روزگار دراز بر اين رفتن من برآيد،و وجه اوّل به معنى لا يقتر است. حُقُباً ،عبد اللّه عبّاس گفت:دهرا، روزگارى،و جمعه احقاب (10).عبد اللّه عمر گفت:حقب،هشتاد سال باشد.مجاهد گفت:هفتاد سال،گفت:تا برسم يا عمرى تمام در راه رو (11)كنم.
فَلَمّٰا بَلَغٰا ،چون برسيدند موسى و صاحبش (12)، مَجْمَعَ بَيْنِهِمٰا (13)،آنجا كه مجمع هر دو دريا بود، نَسِيٰا حُوتَهُمٰا ،ماهى كه داشتند فراموش كردند،و ماهى صاحب موسى فراموش كرد تنها،و لكن اضافت نسيان با هر دو كردند چنان كه گفت: يَخْرُجُ مِنْهُمَا
ص : 6
اَللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجٰانُ (1) ،لؤلؤ و مرجان از درياى شور برآرند (2)از عذب برنيارند (3)و چنان كه گويند:خرج القوم الى موضع كذا،فاخذوا زادهم،و«زاد»،بعضى از ايشان دارند، پس براى آن كه هر دو به يك جاى بود (4)اضافت با ايشان كرد كه ماهى زاد هر دو بود. فَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ سَرَباً ،اى مسلكا و مذهباً،راهى بكرد در دريا.
و در كيفيّت آن خلاف كردند،ابى كعب گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:چندان كه ماهى مى رفت راهى پيدا مى شد در دريا و آب از اين جانب و از آن جانب بماند،با هم نيامد،موسى-عليه السّلام-برآن راه برفت تا به خضر رسيد.
عبد اللّه عبّاس گفت:آب شكافته شد تا ماهى به گل رسيد،بر گل برفت،اثر رفتن او در گل پيدا شد.موسى برآن اثر برفت و هركجا ماهى برآن (5)برفت خشك شد مانند سنگ.عبد اللّه عبّاس روايت كرد از ابىّ كعب كه رسول-عليه السّلام-گفت:چون به صخره رسيدند،[2-پ]سر بر صخره نهادند و بخفتند،ماهى در زنبيل بجنبيد.
موسى خفته بود و جوان بيدار بود،مى نگريد تا ماهى شور بريان كرده از زنبيل بر آمد و در دريا شد و چندان كه در آب مى رفت (6)طاقى پيدا مى شد چنان كه سرب باشد.
چون موسى از خواب برخاست،جوان فراموش كرد كه موسى را بگويد،ازآنجا (7)برفتند و آن شب برفتند تا بر دگر روز چاشتگاه.موسى-عليه السّلام-خسته (8)بود و گرسنه شده بود،گفت: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،او را به حديث موسى-حديث ماهى رفتن (9)در دريا-ياد آمد.
قتاده گفت:خداى تعالى ماهى را زنده كرد تا از سفره بيرون آمد و سر به دريا نهاد و در دريا برفت،چندان كه (10)او برفت آب بيفسرد تا مانند راهى از يخ بر آب پيدا شد تا موسى برآن رفت و به خضر رسيد.
كلبى گفت:يوشع بن نون وضو مى كرد از آب دريا،و در دريا چشمه اى بود كه
ص : 7
آن را«عين الحيوان»گفتند،به هر جانورى بى جان كه رسيدى زنده شدى.آب از دست يوشع بر ماهى چكيد،ماهى زنده شد و در آب برفت و راهى بكرد تا بر سر (1)آب راهى خشك پيدا شد.و گفتند:ماهى سخت شور بود و از وى بهرى خورده بودند.و موسى خفته بود،يوشع ماهى بياورد تا در آب بشويد تا شورى او كمتر شود در آب چشمۀ حيوان بود،چون آب به ماهى رسيد زنده شد و از دست يوشع به آب در (2)شد و راهى بكرد.موسى-عليه السّلام-برخاست و از حرص صاحب را گفت:خيز (3)تا برويم كه اين راه ما را مى يابد بريد (4)،و او حديث ماهى فراموش كرده بود.برفتند ازآنجا تا به وقت چاشتگاه رسيد.موسى حديث چاشت كرد و ذلك قوله: فَلَمّٰا جٰاوَزٰا ،چون ازآنجا كه صخره بود بگذشتند كه منزل دينه (5)بود كه در او ماهى فراموش كرده بودند،و به دگر منزل رسيدند، قٰالَ مُوسىٰ لِفَتٰاهُ ،[گفت] (6):رفيقش را: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،طعام چاشت ما بياور.گفتند:خداى تعالى گرسنگى بر موسى افگند تا گفت: آتِنٰا غَدٰاءَنٰا ،و الغداء طعام الغداة،و العشاء طعام العشاء،به ما آر طعام چاشت ما. لَقَدْ لَقِينٰا مِنْ سَفَرِنٰا هٰذٰا نَصَباً ،كه ما از اين سفر رنج و ماندگى ديديم.گفتند:آن رنج كه آن روز رسيد موسى را در آن سفر،هيچ روز نرسيد،براى آن كه شبان روزى (7)و روزى دگر تا وقت چاشت مى رفتند كه نياسودند.و النَّصب، التَّعب.
چون موسى-عليه السّلام-حديث چاشت كرد،يوشع را (8)ماهى و رفتن او در دريا ياد آمد،گفت: أَ رَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنٰا إِلَى الصَّخْرَةِ ،ديدى آنگه كه ما به نزديك آن سنگ رسيديم،و محلّ«إذ»نصب است على الظّرف،اى وقت وصولنا الى الصّخرة. فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ ،چون (9)ماهى فراموش كردم. وَ مٰا أَنْسٰانِيهُ إِلاَّ الشَّيْطٰانُ أَنْ أَذْكُرَهُ ،و از
ص : 8
ياد من نبرد (1)الّا ابليس،يعنى به وسواس (2)او كه مرا از آن مشغول كرد كه ياد دارم، فراموش شد. (3).
و هفل (4)بن زياد گفت:اين صخره آن است كه،از پيش نهر الزَّيت است.و «نسيان»را بر دو وجه تفسير دادند،يكى:ضدّ ذكر،و دوم:ترك. وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً ،گفتند:اين از كلام يوشع است،و گفتند معنى آن است: وَ اتَّخَذَ سَبِيلَهُ ،فعجبت من ذلك عجبا.
عبد الرّحمن بن زيد گفت:جاى تعجّب باشد كه ماهى بريان كرده از مدّت (5)دراز زنده شود و در دريا برود و از رفتن او راهى پيدا ماند.ابن زيد گفت:نيمه اى ماهى بود.عبد اللّه عبّاس گفت:و اتّخذ موسى سبيل الحوت في البحر عجبا،يعنى عجب آمد موسى را از رفتن ماهى برشته (6)در دريا.
وهب گفت:از رفتن[ماهى] (7)راهى بريده (8)گشت در دريا مانند جويى.
موسى-عليه السّلام-چون آن شنيد،گفت: ذٰلِكَ مٰا كُنّٰا نَبْغِ ،اين،آن است كه ما در طلب آنيم،آن است كه ما مى جوييم[و«يا»همه از«نبغ»بيفگندند به تخفيف اكتفاء بالكسرة عنها،كقوله: أُجِيبُ دَعْوَةَ الدّٰاعِ إِذٰا دَعٰانِ (9)...،اتّباعا للمصحف، چنين يافتند نبشته] فَارْتَدّٰا ،بازگشتند عَلىٰ آثٰارِهِمٰا ،برآن (10)پى كه آمده بودند قَصَصاً .اى اتّباعا للاثر،يقال:قصّ اثره،يقصّه (11)قصّا،و منه القصّة و القصَّة و القصاص،بازپس آمدند هم برآن راه كه رفته بودند،[3-ر]با نزديك (12)صخره رفتند،ماهى در دريا و ره كردن او بديدند.
موسى-عليه السّلام-بدانست كه آن آيتى است و دلالتى كه خداى تعالى كرد او را،براثر آن برفت تا به نزديك خضر رسيد،و ذلك قوله: فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا ،
ص : 9
بنده اى را يافتند از بندگان ما،يعنى خضر را-و نام او ليّا بن ملكان (1)بود-و خضر لقبش بود براى آنش خضر خواندند (2).
أبو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او را براى آن خضر خواندند كه او بر پوستينى (3)سپيد نشست در بر (4)او سبز شد.
مجاهد گفت:براى آنش خضر خواندند كه چون نماز كردى پيرامن (5)او به گياه سبز شدى.
عبد اللّه بن المبارك گفت كه،ابن جريج گفت:موسى-عليه السّلام-خضر را يافت بر طنفسه اى (6)سبز نشسته بر روى آب،بر او سلام كرد.
عبد اللّه عبّاس گفت از ابىّ كعب كه:موسى-عليه السّلام-به خضر رسيد-و او خفته بود-جامه اى بر خويشتن گرفته-موسى بر او سلام كرد،او برخاست و گفت:و عليك السّلام يا نبىَّ بنى اسرايل.موسى او را گفت:تو چه دانى كه من پيغامبر بنى اسرائيلم؟گفت:آن كه تو را به من ره نمود،مرا اعلام كرد احوال تو.
سعيد جبير گفت:چون موسى به خضر رسيد،خضر نماز مى كرد.چون سلام بداد (7)موسى بر او سلام كرد،او گفت:سلام عادت شهر ما نيست.آنگه بنشستند و حديث مى كردند،مرغكى بيامد و منقار در آن دريا زد و قطره اى آب برداشت و در پر ماليد و برفت.خضر موسى را گفت:دانى كه اشارت در اين چيست؟گفت:نه.
گفت:جهانيان در علم بنى اسرايل عاجزاند،و بنى اسرايل در علم تو،و تو در علم من.آنگه علم همه جهان و علم بنى اسرايل و علم تو و علم من به اضافت با علم خداى تعالى نيست الّا به مقدار آن كه اين (8)قطرۀ آب كه اين مرغك از دريا برداشت.
در خبر است كه:موسى جعفر (9)را-عليهما السّلام-پرسيدند كه:خضر عالم تر بود
ص : 10
يا موسى؟گفت:موسى از خضر پرسيد كه خضر آن را جواب نداشت،و خضر از موسى پرسيد و موسى جواب نداشت،اگر هر دو بر من حاضر باشند،من از ايشان پرسم جواب من ندانند،و (1)ايشان از من پرسند و من جواب ايشان دانم،فذلك قوله:
فَوَجَدٰا عَبْداً مِنْ عِبٰادِنٰا آتَيْنٰاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ عَلَّمْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا عِلْماً ،بنده اى يافتند،يعنى موسى و صاحبش را،و آن بنده خضر بود كه ما او را رحمتى داده بوديم از نزديك ما،و او را از نزديك ما علمى آموخته (2).
قٰالَ لَهُ ،گفت موسى خضر را: هَلْ أَتَّبِعُكَ ،من پسر وى كنم تو را بدان شرط كه ما را (3)بياموزى از آنچه تو را آموخته اند به رشاد و هدايت،و ابو على گفت كه:
نصب او بر مفعول له است،آنگه عامل در او روا باشد كه أَتَّبِعُكَ باشد،يعنى اتّبعك للرّشد،و روا بود كه تعلّمنى باشد،آنگه مفعول به باشد،و روا بود كه عُلِّمْتَ بود و هم مفعول به باشد (4)، موسى را گفت:تو با من صبر نتوانى كردن،و اين نفى استطاعت است نه نفى قدرت است،انّما مراد آن است كه:بر تو گران آيد و دشخوار (5)،چنان كه گويند:فلان لا يستطيع أن ينظر الىَّ،اى يثقل عليه رؤيتى،فلان مرا نمى تواند ديدن،يعنى ديدار من بر او گران است.
وَ كَيْفَ تَصْبِرُ ،و چگونه صبر كنى بر آنچه خبرت و آزمايش تو به آن محيط نيست. موسى-عليه السّلام-گفت: إِنْ شٰاءَ اللّٰهُ ،كه مرا صابر يابى و هيچ فرمان تو را عصيان نكنم.گفتند:خضر بر اطلاق گفت بى استثناء كه:تو صبر نكنى،و موسى -عليه السّلام-به مشيّت استثنا كرد،براى آن كه خضر را اعلام كرده بودند كه:موسى صبر نكند،او اطلاق كرد اين سخن را امّا موسى در شك بود كه صبر دارد برآن يا نه،براى آن استثنا كرد تا خلاف نباشد.
آنگه خضر-عليه السّلام-گفت:اگر مصاحبت و متابعت[3-پ]من خواهى كردن،از آنچه من كنم مرا مپرس كه چرا كردى تا من تو را از آن ياد كردى و ذكرى
ص : 11
كه از آن ياد كنند (1)حاصل كنم.او قبول كرد هم بر شريطۀ (2)اوّل،ازآنجا برفتند.
فَانْطَلَقٰا ،و انطلق (3)مطاوع اطلاق باشد،يقال (4):اطلقته فانطلق،و روا بود كه مطاوع طلّقت باشد من الطّلاق فانّ فيه معنى الاطلاق،و بر قياس بايد (5)تا مطاوع ثلاثى بود قياسا على اخواتها كقولهم:قطعته فانقطع،و كسرته فانكسر و جبرته فانجبر.
به كنار دريا رسيدند،كشتيى ديدند خواستند تا در آنجا نشينند،اصحاب كشتى رها نكردند گفتند:نبايد تا دزدان باشند! دگرباره چون نگاه كردند،گفتند:اينان سيماى اهل صلاح (6)دارند ايشان را در كشتى نشاندند.
بعضى دگر گفتند:صاحب كشتى خضر را شناخت تقرّب كرد و ايشان را بى اجرت در كشتى نشاند.چون كشتى به ميان دريا رسد،خضر-عليه السّلام-تبرى داشت (7)،لوحى از الواح كشتى بشكست،آب در كشتى آمد.موسى-عليه السّلام (8)- چنان ديد صبر نداشت تا گفت: أَ خَرَقْتَهٰا لِتُغْرِقَ أَهْلَهٰا ،بشكستى اين كشتى تا اهل او (9)غرق شوند.كوفيان خواندند مگر عاصم:ليغرق اهلها،به«يا»و فتح (10)و رفع اهل، چنان كه فعل مسند باشد با اهل.و باقى قرّاء خواندند:لتغرق اهلها،به ضمّ«تا»و كسر«را»و نصب اهل از اغراق،چنان كه فعل خضر را باشد و اهل منصوب بود به وقوع الفعل عليه.گفت:اين كشتى بشكستى تا اهلش را غرق كنى؟ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً إِمْراً ،كارى منكر آوردى،و قيل الامر،الدّاهية العظيمة،و قيل:العجب الّذي يكثر التّعجب (11)منه من امر اذا كثر (12)،و انشد ابو عبيدة:
قد لقى الاقران منه نكرا***داهية دهياء ادّا امرا
و اين بر سبيل استفهام گفت به دلالت همزۀ استفهام كه در او هست تا سؤال
ص : 12
بكنند (1)كه چرا گفتى (2)منكر كردى،و اين بر حقيقت منكر نبود چه غرض او (3)صلاح بود.امّا قوله: شَيْئاً إِمْراً او نكرا،مشروط است،يعنى اگر براى آن كردى تا مردمان كشتى غرق شوند منكر باشد.و گفتند:كارى كرد (4)كه ظاهرش منكر است و ما باطنش نمى دانيم.گفتند:او چند جاى (5)كشتى را سوراخ كرد و موسى -عليه السّلام-جامه در او مى افگند (6).چون چند جاى شكسته بود باستاد و اصلاح مى كرد به خرقه و قير و آنچه آلت آن باشد.موسى را از آن به عجب آمد كه ندانست غرض او چيست.و گفتند:إمر،كارى باشد فاسد كه يؤمر بتركه،فعل به معنى مفعول،كالذّبح و النّقض و النّكث،و منه رجل إمر اذا كان ضعيف الرّأى يحتاج الى أن يؤمر بصلاحه.-و اين وجهى قريب است از روى اشتقاق.
خضر او را گفت:نگفتم تو را كه صبر ندارى و دشخوار (7)آيد بر تو صبر كردن! موسى گفت: لاٰ تُؤٰاخِذْنِي بِمٰا نَسِيتُ ،مرا مؤاخذه و معاتبه مكن به آنچه فراموش كردم.
عبد اللّه عبّاس گفت:نسيان به معنى ترك است اين جا،اى بما تركت من عهدك،چنان كه در قصّۀ آدم گفت: فَنَسِيَ (8)...،اى ترك و گفتند:مراد آن است:
لا تؤاخذني بما يشبه (9)النّسيان،براى آن كه با قرب آن مدّت موسى فراموش نكرده (10)بود.و گفتند:موسى نگاه كرد آنجا كه او كشتى بشكست چند جاى و آب در كشتى نمى آمد بدانست كه آن معجز است و او براى صلاح (11)كرد عذر خواست. وَ لاٰ تُرْهِقْنِي مِنْ أَمْرِي عُسْراً ،اى لا تكلفني عسرا،مرا تكليف سخت مكن.و قيل:
لا تلحقنى.و اصل (12)تغشيه است من قولهم:رهقه الفارس اذا غشيه و رهقه الدّين (13)اذا
ص : 13
ركبه،و غلام مراهق اذا قارب البلوغ[و كاد يغشيه] (1).
فَانْطَلَقٰا ،ازآنجا برفتند و به ساحل رسيدند و بر خشك شدند.جماعتى كودكان بازى مى كردند آنجا.[4-ر]خضر برفت و كودكى را از ميان ايشان بيرون آورد كه از او نكوروتر نبود در ميان ايشان.بيرون آورد و او را به كناره اى برد و بيفگند و به كارد حلق او ببريد و او را بكشت (2).و گفتند:سر او بر ديوار مى زد تا او را بكشت.و گفتند:او را لگدى بزد و بكشت.
ضحّاك گفت:نام او«خوش»بود،و شعيب الجبّائى گفت:نام او«خنسور (3)» بود.وهب گفت:نام پدرش ملاس (4)بود و نام مادرش رحمى بود.عبد اللّه عبّاس گفت:كودكى كه نابالغ بود.[ضحّاك گفت:غلام بالغ بود] (5)و مفسد و مادر و پدر از وى در رنج بودند.كلبى گفت:برنايى بود،ره زدى و مال با مادر و پدر بردى، ايشان سوگند بخوردندى كه او نكرد.
ابىّ كعب گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه (6).آن غلام كافر بود.چون موسى-عليه السّلام-چنان ديد گفت: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ ،نفسى زكىّ بى گناه را بكشتى كه او كسى را نكشته است؟ كوفيان خواندند و ابن عامر: زَكِيَّةً ،بى«الف»و ديگران خواندند:زاكية،به «الف».
آنگه در معنيش خلاف كردند.بعضى گفتند:هر دو به يك معنى است، كقاسية و قسيّة،و فاكهين و فكهين،و حاذرين (7)و حذرين (8).ابو عمرو گفت:زاكية، آن باشد كه گناه نكرده باشد،و زكيّة آن باشد كه گناه كرده بود و توبه كرده.بعضى ديگر گفتند،زكيّة پارساى[بى گناه] (9)باشد،و زاكية،اى نامية (10)كودكى (11)جوان كه
ص : 14
روى در زيادت (1)داشت و مى افزود (2)لَقَدْ جِئْتَ شَيْئاً نُكْراً ،كارى منكر آوردى، يعنى ظاهر او منكر است،چه كشتن نفسى كه او را گناه ندانند صورت منكر دارد تا بدانند كه مستحقّ كشتن است.
امّا بر قول آن كه گفت:غلام بالغ[بود] (3)و كافر و راهزن و مفسد و مستحقّ كشتن،در آيت سؤالى نباشد.و امّا بر قول آن كس كه گفت:غلام نابالغ بود،جواب او از او (4)آن است كه،بلا خلاف خضر او را به فرمان خداى كشت،و هيچ فرقى نباشد ميان آن كه خداى تعالى فريشته اى را بفرمايد تا جانش را بردارد و ميان آن كه پيغامبر را گويد به تيغ بكش او را،كه در هر دو حال بعضى مكلّفان را در آن اعتبار و لطف باشد و مقتول را بر خداى تعالى عوض.
و ابن عامر و نافع في رواية الاصمعىّ و ابو بكر عن عاصم خواندند:نكرا،به ضمّ «نون»و«كاف»و باقى قرّاء به تسكين«كاف»خواندند،و هما لغتان:كالرّعب و الرّعب،و الخلق و الخلق.
خضر موسى را گفت: أَ لَمْ أَقُلْ لَكَ ،نگفتم (5)تو را كه تو با من صبر ندارى! گفت:اكنون شرط ميان من و تو آن است كه،اگر تو را چيزى ديگر پرسم يا بر تو اعتراض كنم،دگر با من صحبت مكن (6)كه تو در كار من به عذر رسيدى و معذور باشى به ترك صحبت من،چه آن از من باشد نه از تو.
فَانْطَلَقٰا ،ازآنجا برفتند تا به دهى رسيدند. اِسْتَطْعَمٰا أَهْلَهٰا ،از اهل آن ديه (7)طعامى خواستند بر سبيل ضيافت.ايشان را طعام ندادند و ميزبانى نكردند.از آن دروازه در رفتند تا به ديگر دروازه بيرون آمدند كه كس ايشان را يك تا (8)نان نداد.
به نزديك آن دروازه ديوارى بود ويران (9).وهب گفت:طول آن ديوار در هوا صد گز بود.
قتاده گفت:كانت شرّ قرية،بترين دهها (10)دهى بود كه مهمان را حرمت نداشتند (11)و
ص : 15
ابن السّبيل را حقّ نشناختند (1).
ابىّ كعب گفت:از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه گفت:اهل آن ديه لئيمان بودند،و قوله: يُرِيدُ أَنْ يَنْقَضَّ ،مى خواست تا بيفتد (2)،از مجازات قرآن است،و اين عبارت به لغت ما نيز آيد،گويند:ديوارى كه بخواست افتادن و يا بخواهد افتادن.و معنى يُرِيدُ ،يكاد باشد،نزديك آن بود كه بيفتد،و امّا قول الشّاعر:
يريد الرّمح صدر بني (3)براء***و يرغب عن دماء بني عقيل
يعنى،يميل اليهم دون بني عقيل و يقصدهم.و مانند اين مجازات بسيار آيد در كلام عرب،و منها قول الشّاعر (4)[4-پ]:
[انّ دهرا يلفّ شملي بجمل (5)***لزمان يهمّ (6)بالاحسان]و مثله (7):
يشكو (8)الىّ جملي طول السّرى***صبرا جميلا فكلانا مبتلى
و قال عنتره:
و شكى الىّ بعبرة و تحمحم***
اين جمله بر طريق تشبيه و مقاربه باشد. أَنْ يَنْقَضَّ ،انقضاض،سقوط باشد بسرعت،كانقضاض الطّائر،قال ذو الرّمّة:
فانقضَّ كالكوكب الدّرّىّ منصلتا***
سعيد جبير گفت:ديوار خسبيده (9)بود،خضر-عليه السّلام-دوش برآن نهاد و راست باز كرد (10).عبد اللّه عبّاس گفت:بازشكافت و از بن بنا كرد (11).موسى گفت: لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً ،اگر خواستى (12)تو برآن مزدى بستدى،يعنى اگر ما را بر سبيل مهمانى طعام ندادند،بارى مزد اين كار بخواه از ايشان اگر خواهى.
ص : 16
ابو عمرو و ابن كثير خواندند:لتخذت،و باقى قرّاء لا اتّخذت (1).و ابو عمرو، «ذال»در«تا»ادغام كرد لقرب المخرج.و تقى يتقى،و اتَّقى يتَّقي،دو لغت است،و كذلك:تخذ يتَّخذ (2)على فعل و افتعل،قال الشّاعر:
و قد تخذت رجلي الى جنب غرزها***نسيفا كأفحوص القطاة المطرّق
و قال آخر:
جلاها الصّيقلون فاخلصوها***خفافا كلّها يتقي بأثر
قٰالَ هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ،خضر-عليه السّلام-گفت:اين وقت آن است كه ميان من و تو مفارقت باشد بر شرطى كه كردى.لاحق بن حميد در شاذّ خواند:هذا فراق،به تنوين.
و در خبر است كه رسول-عليه السّلام-گفت:
رحم اللّه اخي موسى لو صبر لرأى العجائب، اگر صبر كردى عجايب ديدى.
در خبر است كه:موسى را گفتند (3)از شدايد چه آمد بر تو؟گفت:بسيار سختى ديدم،بر من از آن سخت تر نيامد كه خضر مرا گفت: هٰذٰا فِرٰاقُ بَيْنِي وَ بَيْنِكَ ،اين وقت آن است كه من از تو جدا شوم و اين كارى عظيم است و محنتى شديد.يكى از جملۀ بزرگان گفت (4):و اللّه لو الهمت الجمادات و سائر الحيوانات مرارة الفراق و حرارة الاشتياق لوقعت المياه عن جريها و امسكت الشّمس عن سيرها و لذابت الجواهر في معادنها و تقلّعت الجبال عن اماكنها و لما انتفع الناس بالنّهار المضى و لا اهتدى احد بالكوكب الدُّرّىّ،و قال الشّاعر:
انّ يوم الفراق قطّع قلبي***قطَّع اللّه قلب يوم الفراق
لو وجدنا الى الفراق سبيلا***لاذقنا الفراق طعم الفراق
و قال آخر:
شيئان لو بكت الدّماء عليهما***عيناى حتّى تؤذنا بذهاب
لم يبلغ المعشار من حقّيهما***فقد الشّباب و فرقة الاحباب
سَأُنَبِّئُكَ ،خبر دهم تو را به تأويل آنچه من كردم و تو برآن صبر نداشتى.
ص : 17
أَمَّا السَّفِينَةُ فَكٰانَتْ لِمَسٰاكِينَ ،امّا كشتى جماعتى درويشان را بود كه در دريا كار كنند براى ايشان.
عكرمه گفت از عبد اللّه عبّاس كه:آن كشتى هزار دينار ارزيد،و آيت دليل آن مى كند كه مسكين آن باشد كه او را چيزى باشد و كفافش (1)نباشد و زكات به او توان دادن،چون چيزى دارد و به آن تصرّف نتواند كردن.و در اخبار ما چنين آمد (2)كه:اگر هفتاد درم دارد،و تصرّف تواند كردن به آن زكات فرا او (3)نشايد دادن.و اگر هفتصد (4)درم دارد و تصرّف نتواند كردن زكات فرا او (5)شايد داد.
كعب گفت:آن كشتى از ميان ده برادر بود،پنج بر زمين بودند و پنج در كشتى كار كردندى.و در شاذّ خواندند:كانت لمساكين،به تشديد«سين»اى بخلاء.آن كشتى جماعتى بخيلان را بود،و اين قرائت وجهى ندارد. فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِيبَهٰا ،من خواستم تا آن را عيبناك كنم،چه از پيش روى ايشان پادشاهى ظالم بود كه كشتيهاى درست به غصب مى ستد.
و در«وراء»،خلاف كردند،بعضى گفتند:قدّام است،و بعضى گفتند:خلف است،و در لغت هر دو هست و از اسماء محتمله است،امّا اين جا دو قول گفتند (6)، يكى آن كه:امام خواست،دوم آن كه:خلف خواست،جز آن كه (7)ره ايشان در وقت بازگشتن بر او بود.و گفته اند:وراء،آن را خوانند كه در پيش تو بود بر وجهى كه به تو رسد و تو را بازگذارد و بازپس تو افتد،چنان كه گويند:البرد وراءك،سرما در پيش (8)تو است،قال الشّاعر:
أ ليس ورائي ان تراخت منيَّتي***لزوم العصا يحنى عليها (9)الاصابع
و قال اللّه تعالى: مِنْ وَرٰائِهِ جَهَنَّمُ... (10)،و قال: مِنْ وَرٰائِهِمْ بَرْزَخٌ (11)اى امامهم،
ص : 18
و قال الشّاعر:
أ يرجو بنو مروان سمعي و طاعتي***و قومي تميم (1)و الفلاة ورائيا
اى امامى،و قوله: كُلَّ سَفِينَةٍ ،اى كلّ سفينة صالحة،اين از آن است كه به فحوى الخطاب دانند (2)براى آن كه معلوم است به ضرورت كه چون او (3)كشتى بشكند،بشكستن از آن بنشود (4)كه كشتى باشد!پس اگر پادشاه كشتى درست و شكسته به يك جاى گرفتى،در شكستن كشتى فايده نبودى.پس به فحوى الخطاب دانند كه مراد آن است كه: يَأْخُذُ كُلَّ سَفِينَةٍ صحيحة صالحة. غَصْباً ،نصب او بر تمييز است.
و گفتند:نام آن پادشاه جليدا بود و او پادشاهى كافر بود.جبّائي گفت:نام او هدد بن بدد بود.
وَ أَمَّا الْغُلاٰمُ ،و امّا آن غلام را كه بكشتند مادر و پدر او مؤمن بودند،خداى مرا فرمود كه:او را بكش و الّا به وجود او ايشان كافر شوند.و معلوم آن بود كه اگر او نباشد،بر ايمان بمانند و آنچه چنين باشد مفسدت باشد و براى آن كه مفسدت آن بود كه فساد عند آن حاصل آيد،و اگر آن نباشد فساد نبود و از باب تمكين نبود.قوله:
فَخَشِينٰا ،گفتند به معنى كراهت است اين خشيت،چنان كه يكى از ما گويد:
فرّقت بين رجلين خشية ان يقتتلا،اى كراهة ان يقتتلا.بعضى دگر گفتند:خشينا، اى علمنا،به معنى علم است،و در مصحف ابىّ هست:فخاف ربّك ان يرهقهما، اى يغشيهما،در ايشان پوشاند.كلبى گفت:كلّفهما (5)،ايشان را تكليف كند.سعيد جبير گفت،معنى آن است كه:ايشان از دوستى او در دين او شوند موافقت او را،و گفتند: يُرْهِقَهُمٰا ،اى يهلكهما و يقتلهما (6)،اگر بماندى ايشان را بكشتى،من قولهم:
رهقه الفارس اذا غشيه مكروه او قتل او ضرب،و اين وجهى نيكو است،و بر اين قول
ص : 19
طُغْيٰاناً وَ كُفْراً ،مفعول دوم يُرْهِقَهُمٰا نباشد،بل نصب او بر مفعول له باشد،اى لطغيانه و كفره،و روا بود كه نصب او بر تمييز بود بر اين.
فَأَرَدْنٰا أَنْ يُبْدِلَهُمٰا رَبُّهُمٰا ،خواستيم تا خداى تعالى بدل بدهد مادر و پدر او را از او بهتر.اهل مدينه و ابو عمرو خواندند:به تشديد من التّبديل اين جا و در سورة النّحل و در سورة القلم.و باقى قرّاء به تخفيف،من الابدال،و هما لغتان معنا هما واحد، يقال:ابدله اللّه بكذا و كذا،و بدّل به كذا. خَيْراً مِنْهُ زَكٰاةً ،اى صلاحا و طهارة.
وَ أَقْرَبَ رُحْماً ،اى اوصل للرّحم.و ابو جعفر و يعقوب خواندند:رحما به ضمّتين،و باقى قرّاء به سكون«حا»و هما لغتان:كالعمر و العمر و الرّعب و الرّعب،و نصب هر دو بر تمييز است،يعنى كسى كه از او به اسلام و شعار او آراسته تر باشد.و در صلت رحم اشتهاركرده تر (1)،قال الشّاعر في الرّحم:
و لم تعوّج رحم من تعوّجا***
و قال:
يا منزل الرُّحم الى ادريس***
و بعضى اهل لغت فرق كردند ميان ابدال و تبديل،گفتند:ابدال،بدل به جاى اوّل نهادن باشد،و تبديل تغيير چيز باشد عمّا هو عليه.و بعضى گفتند:فرقى نيست، و اين جا فرق نيست دليلش قوله: وَ إِذٰا بَدَّلْنٰا آيَةً مَكٰانَ آيَةٍ... (2)،لابد آيت اوّل بر جاى نباشد به نسخ.فامّا قوله:... بَدَّلْنٰاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهٰا (3).قوّت قول اوّل باشد براى آن كه جلد همان باشد كه (4)تا عذاب نامستحق نبود.عبد اللّه عبّاس گفت: أَقْرَبَ رُحْماً، ابرّ (5)بوالديه،با مادر و پدر نيكوكارتر.فرّاء گفت:اى اقرب ان يرحماه،و نزديكتر به آن كه مادر و پدر را بر او رحمت و شفقت باشد.و ابن جريج همين گفت،و رحم از رحمت گفتند نه از رحم،يعنى فرزندى دهد ايشان را كه مادر و پدر او را دوست تر دارند از اين يكى.جعفر بن محمّد الصّادق-عليه السّلام-گفت عن ابيه-از پدرش باقر -عليه السّلام-كه:خداى تعالى مادر و پدر را به بدل آن پسر متخلف دخترى بداد كه
ص : 20
از نسل او هفتاد پيغامبر پديد آمدند.ابن جريج گفت:پسرى مسلمان بداد ايشان را به بدل آن كافر.قتاده گفت:چون او بزاد مادر و پدر خرّم شدند،و چون او را بكشتند دلتنگ شدند،و اگر بماندى ايشان را هلاك كردى.پس بنده بايد تا به قضاى خداى راضى بود كه آن قضا كه خداى كند او را به باشد،و اگرچه او كاره باشد آن را.
وَ أَمَّا الْجِدٰارُ ،و امّا ديوار كه آبادان كرديم از آن دو كودك يتيم بود در آن شهر و در زير آن گنجى بود ايشان را.
خلاف كردند در آن گنج،سعيد جبير گفت:صحيفه اى بود در آنجا علم بود.
عبد اللّه عبّاس گفت:در آنجا الّا علم نبود.صادق جعفر بن محمّد الباقر- عليهما السّلام-گفت:لوحى بود از ارزيز (1)بر او نوشته:
بسم اللّه الرّحمن الرّحيم، عجبت لمن يؤمن بالرّزق (2)كيف يتعب (3)، عجب از آن كس كه روزى به يقين داند، چرا رنج برد (4).و
عجبت لمن يؤمن بالرّزق كيف يتعب ،و عجب از آن كس كه روزى به يقين داند چرا رنج برد!
و عجبت لمن يؤمن بالحساب كيف يغفل ،و عجب ازآن كه ايمان دارد به حساب چگونه غافل شود!
و عجبت لمن يعرف الدّنيا و تقلّبها باهلها كيف يطمئنّ اليها ،و عجب ازآن كه دنيا بيند و داند و تقلّب او به اهلش شناسد، چگونه ساكن شود با آن!
لا اله الّا اللّه محمّد رسول اللّه ،و اين از رسول-عليه السّلام- روايت كردند.
عكرمه گفت:آن گنج مالى بود،و أبو درداء روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:زر و سيم بود. وَ كٰانَ أَبُوهُمٰا صٰالِحاً ،و پدرشان صالح بود.گفتند نام او كاشح بود،و گفتند:هفتم پدرشان بود كه صالح بود،و او مردى سيّاح بود،محمّد بن المنكدر گفت:خداى تعالى به صلاح مردى صالح نگاه دارد فرزندش را،و فرزند فرزندش را،و آن سرايى كه او در آنجا باشد،و همسايگانى كه پيرامن سراى او باشند.
ص : 21
يحيى بن اسماعيل بن سلمة بن كهيل (1)گفت:مرا خواهرى بود مهتر از من، عقلش را خلل رسيد،او را بر غرفه اى بنشاندم مدّت يازده سال،و با ذهاب عقل بر نماز و آب دست حريص بودى.شبى خفته بودم،نيم شب در سراى من مى كوفتند، گفتم:كيست؟آواز داد كه من.گفتم:تو فلانه اى (2)؟گفت:بلى.من عجب داشتم كه او ساليان بود كه ازآنجا به زير نيامده بود،در بگشادم تا در آمد،گفتم:خير (3)است!گفت:خير،دوش خفته بودم در خواب ديدم كه:كسى بيامد و بر من سلام كرد و مرا گفت:خداى تعالى پدرت اسماعيل را براى صلاح جدّت نگاه داشت كه سلمه بود،تو را براى صلاح پدرت اسماعيل نگاه داشت،اگر خواهى دعا كنم تا خداى تو را عافيت دهد،و اگر خواهى بر اين بلا صبر كن و بهشت تو راست.من گفتم:من بهشت خواهم جز آن كه (4)رحمت خداى فراخ است اگر جمع كند مرا هر دو بس عجب نباشد،گفت:خداى جمع كرد براى تو ميان هر دو،و اين جا عافيت داد تو را،و آنجا بهشت براى صلاح پدرانت. فَأَرٰادَ رَبُّكَ أَنْ يَبْلُغٰا أَشُدَّهُمٰا ،خداى خواست تا ايشان به بلوغ رسند و به شدّت و قوّت رسند،و گفتند:آن هژده سال باشد و آن گنج پدر بردارند از زير آن ديوار. وَ مٰا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِي ،و من آنچه كردم از فرمان خود و از نزديك خود نكردم،بل به فرمان خداى كردم. ذٰلِكَ تَأْوِيلُ مٰا لَمْ تَسْطِعْ عَلَيْهِ صَبْراً ،اين تأويل آن است كه تو برآن صبر نداشتى،و اسطاع و استطاع،به معنى واحد.قوله تعالى:
وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي اَلْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً (83) إِنّٰا مَكَّنّٰا لَهُ فِي اَلْأَرْضِ وَ آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً (84) فَأَتْبَعَ سَبَباً (85) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً قُلْنٰا يٰا ذَا اَلْقَرْنَيْنِ إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً (86) قٰالَ أَمّٰا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذٰاباً نُكْراً (87) وَ أَمّٰا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَلَهُ جَزٰاءً اَلْحُسْنىٰ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا يُسْراً (88) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (89) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ اَلشَّمْسِ وَجَدَهٰا تَطْلُعُ عَلىٰ قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهٰا سِتْراً (90) كَذٰلِكَ وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَيْهِ خُبْراً (91) ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً (92) حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ بَيْنَ اَلسَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً (93) قٰالُوا يٰا ذَا اَلْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي اَلْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلىٰ أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا (94) قٰالَ مٰا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً (95) آتُونِي زُبَرَ اَلْحَدِيدِ حَتّٰى إِذٰا سٰاوىٰ بَيْنَ اَلصَّدَفَيْنِ قٰالَ اُنْفُخُوا حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً قٰالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْراً (96) فَمَا اِسْطٰاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اِسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً (97) قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكّٰاءَ وَ كٰانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا (98) وَ تَرَكْنٰا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ وَ نُفِخَ فِي اَلصُّورِ فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً (99) وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكٰافِرِينَ عَرْضاً (100) اَلَّذِينَ كٰانَتْ أَعْيُنُهُمْ فِي غِطٰاءٍ عَنْ ذِكْرِي وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً (101) أَ فَحَسِبَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبٰادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيٰاءَ إِنّٰا أَعْتَدْنٰا جَهَنَّمَ لِلْكٰافِرِينَ نُزُلاً (102) قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمٰالاً (103) اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعاً (104) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وَزْناً (105) ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا كَفَرُوا وَ اِتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً (106) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ كٰانَتْ لَهُمْ جَنّٰاتُ اَلْفِرْدَوْسِ نُزُلاً (107) خٰالِدِينَ فِيهٰا لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً (108) قُلْ لَوْ كٰانَ اَلْبَحْرُ مِدٰاداً لِكَلِمٰاتِ رَبِّي لَنَفِدَ اَلْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمٰاتُ رَبِّي وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً (109) قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً (110)
و پرسند تو را از ذو القرنين،بگو بخوانم بر شما از او ياد كردى.
ما تمكين كرديم او را در زمين و داديم او را از هر چيزى سببى.
پس روى كرد سبب را.
ص : 22
تا چون برسيد به فروشد- نگاه (1)آفتاب،يافت آن را كه فرومى شد در چشمه اى گرم و يافت نزديك آن گروهى،گفتيم اى ذا القرنين،امّا عذاب كنى و امّا (2)گيرى در ايشان نيكويى.
گفت امّا آن كه ظلم كند،عذاب كنيم او را پس بازبرند او را با خداى كه عذاب كند او را عذابى منكر.
و امّا آن كه ايمان آرد و كار نيكو كند،او را باشد جزاى نيكوتر،و گوييم او را از كار ما آسانى (3).
پس پس روى كرد سبب را.
تا برسيد به بر آمد نگاه (4)آفتاب،يافت آن را كه بر مى آمد بر گروهى كه نكرديم ايشان را از پيش او پرده اى (5).
همچنين گرد آورديم با آنچه نزديك او بود علم.
پس،پس روى كرد سببى را.
تا آنگه كه برسيد به ميان دو سدّ،يافت از پيش آن (6)گروهى را كه نزديك بود كه ندانند سخن[گفتن را] (7).
گفتند:اى ذو القرنين!اين جماعت يأجوج و مأجوج تباهى كننده اند در زمين (8)كنيم تو را خراجى بر آنكه بكنى ميان ما و
ص : 23
ايشان،سدّى ديوارى.
گفت آنچه تمكين كرد در او مرا خداى من بهتر است،يارى دهى مرا به قوّتى كه بكنم ميان شما و ميان ايشان ديوارى.
به من آرى پاره هاى آهن تا آنگه كه راست كرد ميان دو سر كوه (1)،گفت:بدمى تا آن كه كرد آن را آتشى،گفت[بدهى] (2)مرا تا بر او ريزم مس گداخته.
نتوانستند كه بر بالاى او آيند،و نتوانستند كه آن را بسنبد (3).
گفت اين بخشايش از خداى من (4)چون آيد نويد خداى من كند آن را پاره پاره، و بوده است نويد خداى من درست.
و رها كنيم بعضى را آن روز موج مى زنند (5)در بهرى و بدمند در صور،گرد آريم ايشان را گردآوردنى.
و عرضه كنيم دوزخ را آن روز براى كافران عرضه كردنى.
آنان كه بوده است چشمهاى ايشان در پوششى از ياد كرد من،و نمى توانستند ايشان شنيدن.
پنداشتند آنان كه كافر شدند كه بگيرند بندگان مرا از جز من به
ص : 24
دوستان؟ما ببجارديم (1)دوزخ را براى كافران منزل.
بگو خبر دهيم (2)شما را به زيانكارترين به عملها.
آنان كه باشند كه گم شود رنج ايشان در زندگانى نزديكتر،و ايشان پندارند كه نيكو مى كنند كارى.
اينان آنانند كه كافر شدند به آيتهاى خدايشان و ثوابش،تباه شد كارهاشان،نداريم ايشان را روز قيامت سنگى.
آن پاداشت ايشان است دوزخ به آنچه كافر شدند و گرفتند آيتهاى من و رسولان مرا فسوس.
آنان كه بگرويدند و كار نيكو كردند باشد ايشان را بهشتهاى فردوس منزل.
هميشه باشند در آنجا نجويند ازآنجا برگشتن (3).
بگو اگر باشد دريا مداد (4)براى سخنهاى خداى من،برسد دريا پيش ازآن كه برسد سخنهاى خداى من و اگرچه آريم به مانند آن به مدد.
بگو كه من آدمى ام مانند شما،وحى مى كنند به من كه خداى شما يك خداست هركه اميد دارد ثواب خداى او گو بكن كار نيكو و انباز مگير به پرستش خدايش (5)كسى را.
قوله تعالى: وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ -الآية،حق تعالى گفت:مى پرسند تو
ص : 25
را از ذو القرنين،بگو اى محمّد كه:من بر شما خوانم از او ذكرى.
خلاف كردند در آن كه او پيغامبر بود يا نه.بعضى گفتند:پيغامبر بود،و بعضى دگر گفتند:پادشاهى بود صالح،عاقل]. (1)مجاهد گفت:چهار كس بر زمين مالك شدند،دو مؤمن و دو كافر.امّا دو مؤمن:سليمان بود و ذو القرنين،و امّا دو كافر:بخت نصّر- بود و نمرود.
خلاف كردند در آن كه او را چرا ذو القرنين خوانند،بعضى گفتند:براى آنش ذو القرنين خواندند كه پادشاه روم بود و پارس.و گفتند:براى آن كه بر سرش مانند دو سرو بود.و بعضى دگر گفتند:براى آن كه بر سر او دو گيسوى بود (2)،و گيسو را به تازى قرن خوانند.و گفتند:براى آن كه او در خواب ديد كه سروهاى آفتاب به دست گرفته بود،تأويل برآن كردند كه او بر مشرق و مغرب پادشاه بود.و گفتند:براى آن كه كريم الطّرفين بود من قبل الأب و الأمّ.و گفتند:براى آن كه در عهد او دو قرن مردم بگذشتند و او زنده بود.[و گفتند:براى آن كه او چون كارزار كردى،به دست و ركاب كردى] (3)و گفتند:براى آن كه او را علم ظاهر و باطن دادند.و گفتند:براى آن كه در نور و ظلمت رفت.
و پسر كوّا از اميرالمؤمنين (4)پرسيد در مسائلى كه:ذو القرنين پيغامبر بود يا پادشاه؟گفت:بنده اى صالح بود خداى را،
احبّ اللّه فاحبّه و نصح للّه فنصح له ،خداى را دوست داشت،[خدا او را دوست داشت] (5)،و نصيحت كرد براى خداى،خداى او را نصيحت كرد.گفت:خبر ده مرا از قرنهاى او،از زر بود يا از سيم؟گفت:نه از زر بود و نه از سيم،و لكن او قوم را دعوت كرد با توحيد،بر جانبى از سرش بزدند (6)و برفت و غايب شد و بازآمد و دعوت كرد.بر جانب ديگر بزدند (7)او را،
و انّ فيكم مثله ،و در ميان شما مانند او يكى هست،خود را خواست.
ص : 26
إِنّٰا مَكَّنّٰا لَهُ فِي الْأَرْضِ ،ما او را تمكين كرديم در زمين، وَ آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ،و از هر چيزى او را سببى و وصلتى (1)داديم،يعنى هرچه او به آن محتاج بود.و گفتند:هرچه ملوك را به كار بايد (2) [از] (3)ساز و آلت و سلاح و لشكر و سبب، هرآن چيز (4)باشد كه بدو به چيزى رسند تا پاره اى (5)رسن را كه در سر رسن بندند تا به آب رسد آن را سبب خوانند،و راه را سبب خوانند[و در را سبب خوانند] (6) و اسباب السّماوات ابوابها.
فَأَتْبَعَ سَبَباً ،اى طريقا يوصله الى بغيته،رهى كه او را به مقصود رساند.اهل كوفه و ابن عامر خواندند:«اتبع»در هر سه جايگه به قطع«الف»،و باقى قراء:اتّبع [خواندند،يقال:تبع] (7)يتبع،و اتبع يتبع،[و اتّبع يتّبع] (8)،ثلاث لغات بمعنى واحد،و گفتند: آتَيْنٰاهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً ،آن است كه اقطار زمين او را مسخّر كرديم چنان كه باد سليمان را.بر اين قول هر دو سبب را معنى طريق باشد،يعنى سهّلنا عليه طريق كلّ شىء كان يطلبه فاتّبع ذلك الطّريق.
حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ ،تا آنجا رسيد كه آفتاب فرومى شد. وَجَدَهٰا ، يافت آفتاب را كه به چشمه اى گرم فرومى شد.كوفيان خواندند و ابن عامر و ابو جعفر: فِي عَيْنٍ ،حامية،به«الف»،يعنى در چشمه اى گرم.[و در شاذّ،عبادله و حسن بصرى هم به«الف»خواندند.دليل اين قرائت ايشان آن است كه سعيد بن جبير گفت عن الحكم بن عتيبه عن اصمّ عن ابراهيم التّيمىّ عن ابيه عن ابى ذرّ،كه أبو ذر گفت:من رديف رسول بودم،وقت آفتاب فروشدن مرا گفت:يا ابا ذرّ!دانى تا اين آفتاب كجا فرومى شود ؟گفتم:اللّه و رسوله اعلم.گفت:
تغرب في عين حامية ،به چشمۀ گرم](9)فرومى شود.و عبد اللّه بن عمر گفت:رسول-عليه السّلام-در آفتاب نگريد،چون فرومى شد گفت:
في نار اللَّه الحامية ،آنگه گفت:اگر نه آن است كه خداى تعالى نگاه مى دارد آفتاب را،هرچه بر زمين است بسوختى.و باقى
ص : 27
.قرّاء خواندند: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ،بى«الف»به همزه،يعنى در چشمۀ خرّ[ۀ لوش ] (1)ناك.عبد اللّه عبّاس گفت،بر ابىّ (2)كعب خواندم: حَمِئَةٍ او گفت:بر رسول -عليه السّلام-خواندم: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ كعب الاحبار گفت:در تورات چنين است كه:في عين سوداء،در چشمۀ سياه.عبد اللّه عبّاس گفت:به نزديك معاويه حاضر بودم،اين آيت بخواندند آنجا،في عين حامئة[به«الف».معاويه مرا گفت:چگونه مى خوانى اين كلمه را؟گفتم: فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ ] (3)،و جز چنين نمى خوانم.معاوية، عبد اللّه عمر را گفت:چگونه مى خوانى؟گفت:حامية.عبد اللّه عبّاس گفت:
قرآن به خانۀ ما فرود آمد،من از تو و از او به دانم.معاويه كس فرستاد و كعب الاحبار را حاضر كرد و از او پرسيد كه:در تورات چگونه يافتى كه آفتاب كجا فرومى شود ؟كعب گفت:امّا تازى شما به دانى[و امّا] (4)در تورات چنين است:في ماء و طين،به ميان آب وگل فرومى شود.مردى از قبيله ازد حاضر بود،او گفت كه عبد اللّه عبّاس اين حكايت مى كرد،گفت:اگر من حاضر بودمى آنجا ابياتى بخواندمى كه قوّت قول تو است.[5-ر]گفتم:آن ابيات چيست؟گفت:اين ابيات است كه تبّع مى گويد،شعر:
قد كان ذو القرنين قبلي مسلما***ملكا تدين له الملوك و تسجد
بلغ المشارق و المغارب يبتغي***اسباب امر من حكيم مرشد
فرأى مغاب (5)الشّمس عند غروبها***في عين ذي خلب و ثأط حرمد
عبد اللّه عبّاس گفت:خلب چه باشد؟گفت:گل باشد به لغت ايشان.گفت:
ثأط چه باشد؟گفت:خرّ (6)باشد.گفت:حرمد چه باشد؟گفت:سياه.يكى را بخواند و گفت:اين بيتها بنويس.
ابو العاليه گفت:آفتاب به چشمه اى فرومى شود كه آن چشمه او را به مشرق مى اندازد. وَ وَجَدَ عِنْدَهٰا قَوْماً ،و نزديك آن گروهى (7)را يافت. قُلْنٰا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ ، ما گفتيم اى ذو القرنين! إِمّٰا أَنْ تُعَذِّبَ ،با اينان دو كار كن به حسب استحقاق،اگر
ص : 28
ايمان نيارند ايشان را عذاب كنى و بكشى، وَ إِمّٰا أَنْ تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْناً ،و اگر ايمان آرند در ايشان طريقۀ نيكو و سيرتى (1)نيكو گيرى و ايشان را اكرام كنى.
قٰالَ ،[گفت] (2)يعنى ذو القرنين:امّا آن كس كه كافر باشد و ظلم كند،او را عذاب كنم (3)،آنگه او را با خداى برند و خداى او را در دوزخ عذابى منكر كند (4)، و امّا آن كه ايمان آرد فَلَهُ جَزٰاءً الْحُسْنىٰ ،او را جزا و مكافات نيكوتر باشد.كوفيان خواندند (5):فله جزاء الحسنى به نصب و تنوين على تقدير فله الحسنى جزاء على عمله،آنگه نصب او بر مفعول له باشد يا بر مصدر از فعلى محذوف،اى فله الحسنى يجزى به جزاء،و باقى قرّاء خواندند:جزاء الحسنى،به رفع و اضافت.آنگه آن را دو وجه باشد،يكى آن كه:مراد به حسنى[اعمال صالحه باشد،اى فله جزاء الأعمال الصّالحة.و وجه ديگر آن كه:مراد به حسنى] (6)بهشت باشد،اى فله جزاء الدَّار الحسنى،او را جزاى بهشت باشد.و اضافت جزا با بهشت چنان بود كه:... وَ لَدٰارُ الْآخِرَةِ... (7)،... وَ ذٰلِكَ دِينُ الْقَيِّمَةِ (8).
وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنٰا يُسْراً ،يعنى با او سخن نكو و آواز نرم در كلام (9)به رفق گوييم.مجاهد گفت: يُسْراً ،اى معروفا.
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً ،آنگه متابعت منازل و طريق كرد،يعنى ساز رفتن.
حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ ،تا به آنجا رسيد كه آفتاب مى برآمد،آفتاب را يافت كه مى برآمد بر (10)قومى كه ميان ايشان و آفتاب حجابى و پوششى نبود.قتاده گفت:براى آن چنان بود كه ايشان بر زمينى بودند كه برآن زمين بنا بنه ايستادى (11).و ايشان را مسكنهايى بود (12)كه در زير زمين كرده بودند.چون آفتاب برخواستى آمدن، به آن سنبها (13)فروشدندى تا آفتاب بگرديدى از ايشان،آنگه برون آمدندى و طلب
ص : 29
معاش كردندى.
حسن بصرى گفت:زمين ايشان محتمل بنا نبود،چون آفتاب بر آمدى به آب فروشدندى ،چون آفتاب از ايشان بگشتى بر آمدندى و گياه زمين چره كردندى چون بهايم.
ابن جريج گفت:وقتى لشكرى آنجا رسيد،اهل آن زمين ايشان را گفتند:
زنهار نبايد كه شما را آفتاب دريابد كه هلاك شوى!گفتند:ما نرويم تا آفتاب - برآيد تا بدانيم كه اين كه شما گفتى راست است يا نه.آنگه نگاه كردند استخوانهاى بسيار ديدند،گفتند:اين چيست؟گفتند:لشكرى وقتى اين جا برسيد،آفتاب بر ايشان بر آمد،هلاك شدند،اين استخوانهاى ايشان است،بگريختند و آنجا بازناستادند- .قتاده گفت:چنين گويند كه ايشان زنگيانند.كلبى گفت:ايشان بارس (1)و تاويل و منسك اند (2)-سه گروه،تن برهنه و پاى برهنه باشند و خداى را ندانند.
عمرو بن مالك بن اميّه گفت:مردى را ديدم كه حديث مى كرد و قومى بر او گرد آمده،مى گفت:من بر زمين صين (3)رسيدم به اقصاى زمين،مرا گفتند:ميان تو و مطلع آفتاب يك روزه راه است.مردى (4)از ايشان به مزد گرفتم،و آن شب رفتيم.
چون به آنجا رسيديم گروهى را ديدم كه گوشهاى ايشان به بالاى ايشان بود،يكى لحاف كردندى و يكى دواج به وقت خفتن.و اين مرد كه با من بود زبان ايشان مى دانست،ايشان را گفت:ما آمده ايم تا ببينيم كه آفتاب چگونه مى برآيد،گفت:
ما در اين بوديم (5)آوازى شنيديم چون صلصلۀ آواز آهن.گفت:من بيفتادم از آن هيبت بى هوش.چون با هوش آمدم،ايشان مرا به روغن مى اندودند،آفتاب ديدم برآن آفتاب (6)افتاده،به رنگ روغن زيت.و كنارۀ آسمان ديدم چون دامن خيمه.چون آفتاب بالا گرفت،ما را در سنبى (7)بردند و آن مرد را كه با من بود.چون روز نيك بر آمد و آفتاب[5-پ]بگرديد،ايشان به كنار دريا آمدند و ماهى مى گرفتند و در
ص : 30
.آفتاب مى فگندند تا بريان مى شد.
قوله: كَذٰلِكَ ،همچنين.در اين تشبيه خلاف كردند،بعضى گفتند معنى آن است كه:چنان كه او را به مغرب رسانيديم،همچنين او را به مشرق رسانيديم.و بعضى دگر گفتند:چنان كه آنجا تتبّع سبب و آلت و ساز كرد،اين جا همچنان كرد.بعضى دگر گفتند:چنان كه به مغرب گروهى را يافت،به مشرق گروهى را يافت.نيز[گفتند] (1)چنان كه در ايشان حكم كرد در اينان حكم كرد.و گفتند:
چون خداى تعالى قصّۀ او با ايشان بگفت،گفت: كَذٰلِكَ ،يعنى (2)،امرهم و خبرهم كما قصصنا،حال و قصّۀ ايشان چنين بود كه گفتيم.آنگه ابتدا كرد و گفت: وَ قَدْ أَحَطْنٰا بِمٰا لَدَيْهِ خُبْراً ،علم ما به احوال وى محيط شد (3).
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَباً، حَتّٰى إِذٰا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ ،ابن كثير و ابو عمرو و عاصم سدّين به فتح«سين»خواندند،و باقى قرّاء به ضمّ«سين».كسائى گفت:اين هر دو لغت است و آن دو كوه است كه ذو القرنين ميان (4)دو كوه سدّ كرد ميان يأجوج و مأجوج و اهل آن شهرها.عكرمه گفت:فرقى هست ميان سد و سدّ،هرچه آن از صنعت آدمى باشد،آن را سدّ گويند به«فتح»،و آنچه (5)خلق خداى باشد آن را سدّ گويند.عبد اللّه عبّاس گفت:اين سدّ ميان ارمينيه (6)است و آذربيجان (7). وَجَدَ مِنْ دُونِهِمٰا قَوْماً لاٰ يَكٰادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً ،قومى را يافت (8)كه نزديك (9)آن نبود كه سخنى بدانند.
حمزه و كسائى خوانند (10)و اعمش و وثّاب:يفقهون،به ضمّ«يا»و كسر«قاف»به معنى اعلام،يعنى كسى را سخنى معلوم نتوانستند كردن،يعنى كس زبان ايشان ندانست.و بر قرائت عامّه كه يَفْقَهُونَ (11)،به فتح«يا»و«قاف»به معنى آن است كه:
گفتن زبان كس ندانستند.
ص : 31
قٰالُوا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ ،گفتند:اى ذا القرنين (1)!اگر گويند چگونه گفت كه ايشان هيچ زبان ندانند،آنگه خبر داد كه:ايشان ذو القرنين را (2)گفتند،و اين مناقضه باشد،گوييم:از اين چند جواب است،يكى آن كه:ممتنع نبود كه ميان ايشان ترجمانان بودند كه هر دو زبان دانستند،از ايشان خبر داد (3)دگر آن كه:روا بود كه اغلب ندانستند،بعضى دانستند،از ايشان خبر داد (4).و روا بود كه:اگرچه به زبان و لغت اينان ندانستند،رموزى و اشاراتى بوده باشد كه ايشان از آن بدانند،آنگه آن را بر مجاز قول خواند (5)،گفتند:اى ذو القرنين! إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ ،عاصم و اعرج،مهموز خواندند هر دو اسم،و باقى قرّاء بى همزه. مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ،در زمين فساد مى كنند و تباهى.گفتند:اصل يأجوج و مأجوج من اجيج النّار،از درفش آتش،يعنى به كثرت و اضطراب چون درفش آتشند.وهب بن منبّه گفت و مقاتل سليمان:از فرزندان يافث بن نوح اند.ضحّاك گفت:جماعتى اند از ترك.كعب گفت:ايشان نادره (6)فرزندان آدم اند،براى آن كه ايشان فرزندان آدم اند نه از حوّا،و سبب آن بود كه آدم را وقتى احتلام افتاد،آب از او جدا شد،او از خواب در آمد متأسّف شد بر فوت و ضياع آب،خداى تعالى از آن آب يأجوج و مأجوج (7)بيافريد و آن نطفه اى بود با خاك آميخته شده،ايشان متّصل اند به ما از جهت پدر دون مادر. مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ ، سعيد بن عبد العزيز (8)گفت:فساد ايشان در زمين آن بود كه مردم خوار بودند.كلبى گفت:در وقت ربيع از زمين خود بيامدندى هر سبز كه يافتندى بخوردندى،و هرچه خشك بودى برداشتندى و با زمين خود بردندى،و گفتند معنى آن است كه:چون بيايند در زمين فساد كنند.
اعمش روايت كرد از شقيق بن عبد اللّه كه او گفت:من از رسول-عليه السّلام- پرسيدم حديث يأجوج و مأجوج،گفت:يأجوج،امّتى اند[و مأجوج امّتى،هر امّتى از ايشان چهارصدهزار امّت اند (9)] (10)،هيچ كس از ايشان بنميرد تا از صلب خود هزار
ص : 32
فرزند نرينه نبينند كه سلاح بردارند و كارزار كنند.گفتند:يا رسول اللّه!وصف ايشان ما را بگوى.گفت:ايشان سه گروه اند:صنفى از ايشان به بالاى درخت صنوبر،و آن را به تازى ارز (1)خوانند.گفتند:يا رسول اللّه!ارز چه باشد؟گفت:
[6-ر]درختى است در شام بالاى او صد و بيست گز[در هوا.و صنفى ديگر را طول و عرض يكى است،صد و بيست گز] (2)طول و صد و بيست گز عرض،و صنفى از ايشان بزرگ گوشند،چنان كه يك گوش ايشان را لحاف باشد و يك گوش دواج، و به هيچ چيز گذر نكنند از پيل و خوك و جملۀ حيوان الّا (3)بخورند آن را،و هركه از ايشان بميرد بخورند او را.مقدّمۀ (4)ايشان به شام آيد و ساقۀ ايشان به خراسان،جويهاى مشرق بازخورند و درياى طبرستان.
وهب بن منبّه گفت:ذو القرنين مردى بود از روم پسر عجوزى،و او را فرزند هم او بود،و نام او اسكندر رومى (5)بود.چون به بلوغ رسيد بنده اى صالح بود،خداى تعالى او را گفت:اى ذو القرنين!من تو را به امّتان زمين خواهم فرستادن-و ايشان امّتانى اند با زبانهاى مختلف،و از (6)جملۀ اهل زمين (7)دو امّت اند (8)كه عرض زمين در ميان ايشان است،و امّتانى هستند در ميان زمين كه جنّ و انس از جملۀ (9)ايشان اند،و نيز يأجوج و مأجوج از آن جمله اند.
امّا آن دو امّت كه طول زمين ميان ايشان است،يك امّت به نزديك مغرب اند، ايشان را«ناسك»گويند،و گروهى به مشرق اند ايشان را«منسك»گويند.
و امّا آن دو گروه كه عرض زمين ميان ايشان است،امّتى اند در جانب راست از زمين،ايشان را«هاويل»گويند،و امّتى در جانب چپ زمين،ايشان را«تاويل» گويند.
ذو القرنين گفت:بار خدايا!اين كارى عظيم است كه تو مرا مى فرمايى،و كس
ص : 33
قدر اين كار نداند جز تو.بار خدايا!من به كدام قوّت مقاسات اينان كنم،و به كدام جمع مكاثرت كنم با اينان،و به كدام حيلت تدبير اينان كنم،و به كدام صبر ممارست كنم با اينان،و به كدام زبان سخن گويم،و لغات ايشان چگونه دانم،و به كدام سمع اقوال ايشان شنوم،و به كدام چشم بينم ايشان را،و به كدام حجّت با ايشان خصومت كنم،و به كدام عقل احوال ايشان بدانم،به كدام حكمت تدبير كار ايشان كنم،و به كدام عدل ميان ايشان حكم كنم،و به كدام صبر با ايشان به سر برم،و به كدام معرفت ميان ايشان فصل كنم،و به كدام علم احوال ايشان دانم،و به كدام دست بر ايشان حمله كنم،و به كدام پاى ره (1)ايشان سپرم،و به كدام لشكر با ايشان كارزار كنم،و به كدام رفق با ايشان بسازم؟و به نزديك من،بار خدايا[اين نيست (2)] (3)،و من[از] (4)ساز و آلت اين كار چيزى ندارم،و اين قوّت و طاقت ندارم،و تو خداوندى كريم و رحيم،تكليف ما لا يطاق نكنى.و (5)هر نفسى را كمتر از آن بر نهى كه قوّت او باشد.
خداى تعالى گفت:من تو را چندان قوّت و طاقت دهم كه به اين كار قيام كنى،و شرح صدرت كنم،و دلت را (6)ثبات دهم و سمعت تيز كنم،و بصرت قوى كنم،و زبانت رونده كنم و بازوت (7)قوى كنم،و دلت را ثبات دهم و بر جاى دارم تا از هيچ نترسى،و تو را نصرت كنم تا هيچ چيز تو را غلبه نكند،و راهت گشاده دارم تا سطوت كنى چنان كه خواهى،و هيبت تو در دلها افگنم،و نور و ظلمت مسخّر تو كنم تا دو لشكر باشند از لشكرهاى تو،نور از پيش تو را هادى و ره نماينده باشد،و ظلمت از پس پشت تو را حصار باشد.
چون خداى تعالى اين بگفت،او گفت:سميع و مطيعم فرمان تو را.آنگه قصد مغرب زمينى (8)كرد به آن امّت كه ايشان را«ناسك»گويند.چون آنجا رسيد جمعى ديد كه عدد ايشان جز خداى نشناخت،با زبانهاى مختلف و اهواى متفرّق.
ص : 34
چون چنان (1)ظلمت بر ايشان گماشت تا گرد ايشان در آمد سه پاره،به مانند سه سراى پرده تا ايشان را با يك جاى بهشت (2)،آنگه نور را ره داد در ميان ايشان،و او بيامد و ايشان را با خداى دعوت كرد،قومى ايمان آوردند و بيشترينه بر كفر مقام كردند.او مؤمنان را با لشكر خود آورد و ظلمت بر كافران گماشت تا به ايشان محيط شد در جايها و خانه ها.ايشان اسير شدند و متحيّر فروماندند و ره به هيچ چيز نبردند (3)از طعام و شراب.به زنهار آمدند و ايمان آورند،و به دعوت اندر آمدند و جملۀ زمين مغرب او را مسخّر شد.
او از مغرب روى نهاد (4)با لشكرى عظيم به جانب راست زمين،و نور قائد لشكر او بود و ظلمت سايق و نگاه دارنده از پس (5)ايشان،و روى به آن قوم نهاد كه آن را (6)«هاويل»گويند تا به كنار جويهاى بزرگ و دريا رسيد.حق تعالى او را الهام داد (7)تا الواح بسيار ساخت و با هم زد و از آن كشتى ساخت به مقدار حاجت.چون دريا بگذاشتند (8)،بفرمود[6-پ]تا از هم بگشادند و هريكى از آن لوحى بر گرفتند بر ايشان آسان بود.دگرباره چون به جوى يا به دريا (9)رسيدند،با هم نشاند (10)و كشتيها ساخت (11)تا دريا بگذاشتند.همچنين مى كرد تا به مقصد رسيد،همان معامله كرد با ايشان كه با اهل مغرب كرد،و آن زمين نيز مسخر كرد.
ازآنجا بيامد و روى به مشرق نهاد و همان معامله كرد،و زمين مشرق نيز مستخلص كرد.به جانب چپ زمين آمد و آن زمين نيز مسخّر كرد.
آنگه به ميانۀ زمين روى نهاد كه يأجوج و مأجوج و جنّ و انس در او بودند،در بعضى ره برسيد به جماعتى مردمان مصلح،او را گفتند:اى ذو القرنين!در پس (12)كوه، خداى را خلقى هست كه به آدميان نمانند،مانند بهايم اند،گياه مى خورند و چون
ص : 35
سباع و دده،و حوش را مى درند و هرچه بر زمين بجنبند از جانور،مى بخورند و هيچ خلق نيست خداى را كه آن زيادت مى پذيرد كه ايشان.اگر مدّتى بر اين برآيد و ايشان همچنين مى فزايند،جهان بستانند و زمين فروگيرند و اهل زمين را از زمين برانند،و هروقت ما منتظر مى باشيم كه به بالاى اين كوه برآيند،و ذلك قوله: قٰالُوا يٰا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً ،ما خراجى بر خود نهيم كه به تو مى گزاريم (1)تا از ميان ما و ايشان سدّى كنى.كوفيان خواندند مگر عاصم:خراجا،به«الف»و باقى (2)خَرْجاً بى«الف».و خراج،اسم باشد و خرج مصدر.
قٰالَ ،گفت،يعنى ذو القرنين: مٰا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ ،آنچه خداى مرا تمكين داده است در آن بهتر است شما مرا يارى دهى به قوّتى تا من از ميان شما و ايشان سدّى بكنم.به روى و سنگ بسيار و آهن و روى و مس چندان كه توانى جمع كنى، آن (3)جمع كردند چندان كه او گفت:آنگه گفت:تا من بروم و يك بار ايشان را بنگرم،بالاى كوه بر آمد و در نگريد گروهى را ديد بر يك شكل نر و ماده،ايشان به قد نيم مرد بودند،دو بهرى (4)اميرالمؤمنين على-عليه السّلام- (5)گفت:بالاى ايشان يك بدست بيش نيست،و بهرى از ايشان دراز درازند،و ايشان دندان و چنگال دارند چنان كه سباع.چون چيزى خورند، آواز دندانهاى ايشان به مانند شتر (6)باشد كه نشخواره (7)كند يا ستور كه علف خورد.و به مانند چهار پايان موى دارند بر اندام،پوشش ايشان از موى است از سرما و گرما،به آن موى خويشتن پوشيده دارند.و گوشهاى بزرگ دارند يكى پرموى چون پشم گوسپند،و يكى اندك موى،يكى چون بخوسپند (8)،لحاف كنند و ديگر دواج سازند، و هيچ از ايشان نباشد كه بميرد الّا آنگه كه هزار فرزند بزايد،چون هزار تمام بزايد
ص : 36
آنگه بداند كه وقت مرگ است او را.و به وقت (1)چنان كه ما را باران آيد،ايشان را از دريا ماهى آيد چندان كه حدّ و اندازۀ آن جز خداى نداند.ايشان بگيرند آن ماهيان را و ذخيره كنند تا سال ديگر،و يكديگر را به آواز كبوتر خوانند،و آواز بلندشان چون كه بانگ گرگ باشد،و جفت چنان گيرند كه بهايم.
چون ذو القرنين ايشان را بديد،بازگشت و قياس گرفت آن جايگاه را،و آن به آخر زمين تركستان بود از جانب شرق،ما بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ ،صدفه،سنگ (2)بود،بفرمود تا اساس آن چندانى بكندند كه به آب رسيدند،آنگه به سنگ بر آورد صد فرسنگ در عرض پنجاه فرسنگ،و هركه (3)صافى سنگ بنهاد،بفرمود تا به جاى گل،مس و روى گداخته در او ريختند تا همچون عرق كوه شد در زمين.آنگه همچنين برآورد و سنگ بر هم مى نهاد و روى و مس و آهن در ميان آن مى نهاد و به آتش مى دميدند تا گداخته مى شد تا آنگه كه از بالاى آن كوهها ببرد مقدار آن كه (4)هزار گز،آنگه آن را شرف از آهن (5)،برنهاد،اكنون آن سدّ به مانند برد يمانى است خطّى سياه و يكى سرخ و يكى زرد از سياهى آهن و سرخى مس.
آنگه روى به ميانه زمين نهاد كه در او انس بودند،در زمين مى رفت و شهرها مى گشاد و دعوت مى كرد تا به جماعتى رسيد،مردمانى را يافت مصلح،نيكوسيرت، با انصاف،حكم به عدل و قسمت به سويّت،حالشان يكسان بود،و كلمتشان يكى بود،و طريقتشان مستقيم بود،و دلهاشان متألّف بود و اهوالشان مستوى بود،سرايهاى ايشان را در نبود،و گورستانهاشان بر در سراى بود،و در شهرهايشان والى نبود و حاكم نبود،[7-ر]و در ميان ايشان ملوك نبود و اشراف نبود،مختلف نبودند و متفاضل نبودند،و يكديگر را دشنام ندادندى،و با هم جنگ نكردندى،و نخنديدندى و كينه نداشتندى،و آفاتى كه به مردمان رسيدى بديشان نرسيدى،و عمرشان دراز بود و در ميان ايشان درويش نبود،و فظّ و غليظ و بدخوى نبود (6).
ذو القرنين از ايشان تعجّب (7)فروماند و گفت:اى قوم!شما چه مردمانى كه در
ص : 37
اقطار زمين من بگشتم مانند شما مردمانى نديدم (1)؟احوال خود مرا خبر دهيد (2).گفتند:
چه خواهى تا تو را خبر دهيم؟گفت:چرا گورستان بر در سراى ساخته اى؟گفتند:
تا مرگ فراموش (3)نكنيم.
گفت:چرا سرايهاتان (4)در ندارد؟گفتند:براى آن كه در ميان ما دزد و خائن و متّهم نباشد.
گفت:چرا در ميان شما امير نيست؟گفتند (5):براى آن كه ما چيزى نكنيم كه ما را امير بايد تا ادب كند.
گفت:چرا در شهر شما حاكم نيست؟گفتند (6):براى آن كه ما انصاف يكديگر دهيم (7).
گفت:در ميان شما توانگران نيستند.گفتند (8):زيراكه (9)ما افتخار نكنيم به كثرت مال.
گفت:چون است كه شما را با هم منازعت و مخالفت نيست؟گفتند:از سلامت سينۀ ما.
گفت:چرا شما را با هم خصومت نباشد؟گفتند:براى آن كه ما خويشتن را به حلم (10)ساكن كرده ايم.
گفت:چرا در ميان شما ملوك و پادشاهان نه اند (11)؟گفتند:زيراكه (12)ما فخر نكنيم.
گفت:چون است كه كلمۀ شما يكى است؟گفتند (13):براى آن كه ما مخالفت و خصومت (14)نكنيم با يكديگر.
ص : 38
گفت:چون است كه شما چنين افتاده اى (1)؟گفتند (2):ازآنجا كه دلهاى ما سليم است خداى تعالى غلّ و حسد از دلهاى ما بيرون كرده است.
گفت:چرا در ميان شما درويشان نه اند؟گفتند:براى آن كه ما برحق كار كنيم،آن (3)ايشان به ايشان دهيم.
گفت:چرا (4)عمرتان دراز است؟گفتند:براى آن كه ما برحق كار كنيم و حكم به عدل كنيم.
گفت:چرا شما بازنخندى (5)؟گفتند:از براى آن كه از گناه مى ترسيم،به استغفار مشغوليم.
گفت:چرا شما غمناك و خشمناك نه اى (6)؟گفتند:براى آن كه ما تن بر بلا موطّن كرده ايم.
گفت:چون است كه آفاتى به مردمان رسد،به شما نمى رسد؟گفتند:براى آن كه ما توكّل جز بر خداى نكنيم و بر (7)نجوم كار نكنيم.
گفت:پدران شما چگونه (8)بودند؟گفتند:بلى ما اين طريقه از پدران گرفته ايم كه طريقۀ ايشان آن بود كه بر درويشان رحمت كردندى و با محتاجان مواسا كردندى،و از ظالمان عفو نكردندى (9)،و احسان نكردندى (10)با آنان كه با ايشان اساءت كردندى،و با جاهلان حلم كردندى و امانت نگه داشتندى،و وقت نمازها محافظت كردندى،و به عهد وفا كردندى و وعده را انجاز كردندى،خداى تعالى لا جرم كارهاى ايشان بر (11)صلاح بداشت،و بركت (12)صلاح ايشان به ما رسانيد.
و قتاده روايت كرد از ابو رافع از ابو هريره كه،رسول-صلّى اللّه عليه و آله و سلّم- گفت:يأجوج و مأجوج بيايند و اين سد مى شكافند تا نزديك آن باشد كه شعاع
ص : 39
آفتاب ببينند.چون شب درآيد،گويند:بازگردى (1)كه فردا تمام بشكافيم و در شهرها شويم،خداى تعالى (2)همچنان باز كند كه بوده باشد.هم بر اين قاعده،همه روزه اين كار كنند تا آنگه كه وقت آمدن ايشان باشد.آن كه بر سر كار ايشان بود،گويد:
بازگردى كه فردا تمام كنيم و در شهرهاى اينان شويم-ان شاءاللّه تعالى.
بر دگر روز كه بازآيند،همچنان باشد كه رها كرده باشد،تمام (3)بشكافند و در شهرها آيند و آبها بازخورند بجمله،و مردم از ايشان بگريزند و با حصنها شوند تا (4)جملۀ زمين برسند،آنگه گويند:جملۀ زمين ما را (5)مسخّر شد،اكنون قصد آسمان بايد كرد،تير در آسمان انداختن گيرند،تيرهاشان خون آلود بازآيند (6).براى امتحان، خداى-عزّ و جلّ-كسى را بر ايشان گمارد تا همه را بكشد،و دوابّ زمين و سباع گوشتهاى ايشان بخورند،از آن همچنان فربه شوند كه چهار پايان از نبات ربيع.
ابو سعيد خدرىّ گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:يأجوج و مأجوج سد بگشايند و بيرون آيند چنان كه خداى تعالى گفت: ...وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (7).مردم از ايشان بگريزند و با حصنها شوند[7-پ]تا به دجله رسند،هر آب كه در دجله بود بازخورند چنان كه خشك شود،و كسانى كه آنجا گذر كنند گويند:وقتى جويى بود (8)اين جا،تا همه زمين بگيرند.آنگه گويند:ما مانده ايم با اهل آسمان،آنگه يكى از ايشان حربه اى به سوى آسمان اندازد،بازپس آيد خون آلود براى فتنه و امتحان.ايشان بر اين حال باشند كه خداى-عزّ و جلّ-كرمى بفرستد تا در گردن ايشان افتد،همچنان كه ملخ ميرد به يك بار بميرند.مسلمانان در روز آيند و از ايشان هيچ حسّى و آوازى نشنوند،گويند:كسى هست كه جان به فداى ما كند (9)، بنگرد تا حال اينان چيست؟يكى اختيار كند و دل بر مرگ نهد و از حصن به زير آيد و بنگرد همه را مرده يابد،برود (10)و بشارت دهد ايشان را،مسلمانان از حصنها به زير
ص : 40
آيند و چهار پايان سر در ايشان نهند و ايشان را همچون گياه بخورند و از گوشت ايشان فربه شوند.
وهب گفت:ايشان بر هيچ گياهى و چوبى (1)و درختى نيايند و الّا بخورند.آنگه جويهاى زمين بازخورند و هركه را از مردمان يابند بخورند و جملۀ زمين بستانند الّا مكّه و مدينه و بيت المقدس،كه بر اين سه جاى ظفر نيابند.
فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خراجا و خَرْجاً. ابو عمر و بن العلاء گفت:فرق از ميان خرج و خراج آن است كه،خرج آن باشد كه به مراد خود به طوع و رغبت بدهى،و خراج آن باشد كه لازم باشد تو را اداى آن،و اگرچه چه كاره باشى آن را،تا از ميان ما و ايشان سدّى كنى چنين كه گفتيم.او گويد (2):آنچه خداى مرا داد بهتر از خرج شماست، مرا به قوّتى يارى دهى.
آتُونِي ،اى اعطوني،به من دهيد زُبَرَ الْحَدِيدِ ،جمع زبره،و هى القطعة منه،و زبره به آهن مختص باشد.و اهل مكّه خوانند (3):ما مكّنني،به دو«نون»ظاهر بر اصل،و باقى قرّاء خواندند: مَكَّنِّي ،به ادغام و الردم الحاجز مثل الحائط و السّد.
فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ .گفتند:آن قوّت چيست؟گفت:آلت و مردمان كه يارى دهند،و مزدورى كنند و آنچه مى فرمايند (4)بكنند بكردند و او كار بست. حَتّٰى إِذٰا سٰاوىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ ،گفتند:بين الطّرفين،و گفتند:بين الجبلين.سعيد بن ابى صالح گفت، ما را چنين روايت كردند كه:سافى (5)سنگ و آهن و روى مى نهاد و سافى (6)هيزم، همچنين آنگه آتش در آنجا نهاد تا آن هيزم بسوخت و به آتش او آن آهن و مس گداخته شد و در يكديگر (7)ريخته و بسته گشت.
و صدفين و صدفين به دو فتح و دو ضمّ،هر دو لغت است.و ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر به ضمّ«صاد»و«دال»خواندند،و باقى قرّاء به فتح.و ابو بكر عن عاصم خواند:صدفين به ضمّ«صاد»و سكون«دال». قٰالَ انْفُخُوا ،گفت ذو القرنين ايشان را كه:بدمى به دمها بر اين آتش. حَتّٰى إِذٰا جَعَلَهُ نٰاراً ،در كلام محذوفى هست،
ص : 41
و هو:فنفخوه حتّى اذا جعله نارا،چندان بدم بر او دميدن (1)تا هيزم آتش گشت.و گفتند:«ها»،راجع است با حديد،تا آهن چندان (2)بدميدند تا از قوّت آتش آهن چو آتش گشت،چنان كه بينى كز (3)كورۀ آهنگر بيرون آيد. قٰالَ آتُونِي ،اهل كوفه الّا حفص خواندند به قصر،و باقى (4)به مدّ آتوني،اعطونى،مرا دهى قِطْراً ،اى نحاسا دائبا،يعنى مس گداخته.و گفتند:ارزيز گداخته،و اصل او من القطر من قطر يقطر.
بچكيد.و القطر،فعل منه بمعنى كالذّبح و النّقض و النّكث،بمعنى مقطور،فروچكانيده .و قِطْراً ،منصوب (5)أُفْرِغْ است،چه اگر به فعل اوّل بودى افرغه بايستى،و معنى افرغه اصبّ عليه،تا بر او ريزم.و اصل الافراغ،جعل الشّىء فارغا من باب احفرت زيدا بئرا،اى جعله فارغا،براى آن كه آن كس كه چيزى بريزد جاى او فارغ كند.
فَمَا اسْطٰاعُوا ،حمزه تنها خواند به ادغام«سين»در«طا»،و اين قرائت پسنديده نيست براى آن كه جمع ساكن است على غير حدّه.و در اسطاع سه لغت است:اسطاع و استاع (6)و استطاع.و گفتند:اصل اسطاع،اطاع بوده است،«سين» به عوض حركت عين الفعل آوردند،نتوانستند يأجوج و مأجوج، أَنْ يَظْهَرُوهُ ،كه بر بالاى آن شوند،يقال:ظهرت البيت و ظهرت على البيت،اى علوت على ظهره. وَ مَا اسْتَطٰاعُوا لَهُ نَقْباً ،و نتوانستند كه آن را سوراخ كنند[8-ر].
قٰالَ هٰذٰا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي ،ذو القرنين گفت:اين سد كردن و پرداختن او رحمت (7)است از خداى من چون وعدۀ خداى آيد كه نزديك قيامت (8)و اشراط ساعت پيدا كرد، جَعَلَهُ دَكّٰاءَ .آن كه به تنوين خواند،گفت:مصدر به معنى مفعول است، اى مدكوكا،و قيل:اراد دكّة دكّا،و آن كه خواند دكّاء،گفت:به معنى آن است كه جعل السدّ ارضا دكّاء من قولهم:ناقة دكّاء اذا كانت مستوية السّنام،چون
ص : 42
سنامش برآمده نباشد،يعنى چون وقت آن آيد كه خداى وعده داده است،آن سدّ (1)دويست گز معارضۀ صد (2)فرسنگ در طول،و پنجاه در عرض،چون زمين ساده (3)كند. وَ كٰانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ،و وعدۀ خداى حق و درست و صدق است.
وَ تَرَكْنٰا بَعْضَهُمْ يَوْمَئِذٍ يَمُوجُ فِي بَعْضٍ ،و آنگه كه وعدۀ خداى آيد،ما خلقان را رها كنيم چون (4)مضطرب و مختلط گشته،بهرى به بهرى در آميخته (5)،زنان با مردان و هر جنسى با ناجنس (6)خود از دهش و حيرت.و معنى«ترك»از خداى امّا تخليه بود و امّا (7)وجدان،چنان كه گويند:تركت القوم يقتتلون (8)اى وجدتهم كذلك،و روا بود كه مراد تبقيه بود،يعنى آن گروه را كه بميرانيده باشيم،و بهترينۀ وجوه آن است كه خبر (9)عن كونهم كذلك مختلطين مضطر بين كموج الماء. وَ نُفِخَ فِي الصُّورِ ،و بفرماييم تا در صور دمند،و اين عند ظهور اشراط و علامات قيامت باشد.
عبد اللّه عمر و عبد اللّه عبّاس گفتند:صور شبه سرو (10)است،يك سر او در دهن اسرافيل و يك سر او در زير عرش.
رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،فريشته اى را ديدم چيزى در دهن بگرفته به مانند سرو گاو (11)،و آن را چهل هزار سر بود در اقطار و جوانب عرش برفته و او پاى در پيش نهاده و پاى بازپس نهاده و چشم در زير عرش كشيده،گفتم:يا جبريل!اين كيست و چه كار را استاده است؟گفت:اين اسرافيل است،از آنگه[كه] (12)خداى تعال او را بيافريد استاده است منتظر فرمان خداى (13)تا كه گويد كه (14)در صور دم.
ابو عبيده گفت:صور،جمع صورت باشد من باب تمر و تمرة،و مراد به نفخ،نفخ
ص : 43
ارواح است،يعنى آنگه[كه] (1)روحها در كالبدها دمند تا زنده شود،يعنى روز قيامت. فَجَمَعْنٰاهُمْ جَمْعاً ،و ما ايشان را جمع كنيم جمع كردنى.
وَ عَرَضْنٰا جَهَنَّمَ يَوْمَئِذٍ لِلْكٰافِرِينَ عَرْضاً ،و دوزخ عرضه كنيم آن روز بر كافران عرضه كردنى (2).
اَلَّذِينَ ،آن كافرانى كه چشمهاى ايشان در غطا و پوشش باشد از ذكر من و توحيد و آيات من،يعنى غافل بوده باشد از نظر كردن در ره معرفت من.و گفتند:مراد به ذكر،توحيد است،و گفتند:قرآن است تا از جهل و بى علمى به مثابت كسى باشند كه بر چشم او پوششى باشد. وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ،و به مثابت كسى باشند كه چيزى نتواند شنيدن،و مثله قوله تعالى: خَتَمَ اللّٰهُ عَلىٰ قُلُوبِهِمْ (3)-الآية،و گفتند:معنى آن است كه شنيدن كلام من برايشان گران آيد،چنان كه بيان كرديم في قوله: ...إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْراً (4).و بلخى گفت:روا بود كه معنى آن باشد كه اختيار شنيدن نكنند،چنان كه گفت: هَلْ يَسْتَطِيعُ رَبُّكَ (5)...اى هل يفعل، خداى تو تواند (6)تا خوانى بفرستد،يعنى اختيار كند،همچنين در اين آيت وَ كٰانُوا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ سَمْعاً ،معنى آن است كه:بنه شنوند و گوش با آن نكنند نه نفى قدرت است.
قوله تعالى: أَ فَحَسِبَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنْ يَتَّخِذُوا عِبٰادِي مِنْ دُونِي أَوْلِيٰاءَ ،حق تعالى گفت:كافران مى پندارند كه بندگان مرا بدون من اوليا و انصار گيرند؟يا ايشان (7)از من حمايت كنند و از عقاب من با پناه گيرند،اين بدگمانى است كه ايشان برده اند چه اين نباشد هرگز.و اعشى خواند الّا النّفار (8):أ فحسب الّذين كفّروا،به سكون«سين»و رفع«با»،و اين قرائت اميرالمؤمنين على است،و معنى
ص : 44
آن باشد كه:بس كافران را آن كه بيرون (1)من اوليا و انصار بگيرند؟يعنى ايشان را جهل و شقاوت اين بس.آنگه گفت:از عذاب من كجا جهند كه من بچارده ام (2)دوزخ براى كافران مأوى و منزل (3)،اين،قول زجّاج است.و بعضى دگر گفتند:نزل طعام باشد،و نزل،ريع و زيادت او باشد.
و خلاف كردند فى قوله: عِبٰادِي ،بعضى گفتند:مراد عيسى است و فريشتگان،يعنى نمى دانند كه (4)فردا تبرّا كنند (5)از ايشان[8-پ].عبد اللّه عبّاس گفت:مراد شياطين اند،مقاتل گفت:مراد اصنام اند،و ايشان را عباد خواند (6)چنان كه گفت: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ عِبٰادٌ أَمْثٰالُكُمْ (7).
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُمْ ،بگو اى محمّد كه خبر دهم شما را به آنان كه زيانكارترين همۀ جهانند به كردار،و نصب او بر تمييز است،و براى آن ذكر خسران كرد كه حال ايشان را تشبيه كرد به حال بازارگانى كه رنج برد و كار كند اميد سود را،چون بنگرد به بدل سود زيان باشد،سعيش در ضلال باشد (8)و اميدش در خيبت،آنان كه اند؟ اَلَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،آنانند كه سعى و رنج ايشان و آمد و شد و تاختن ايشان در ضلال و گمراهى باشد در دنيا،يعنى نه به جاى خود و نه بر حدّ خود كنند و نه بر وجه مأمور به در وجود آرند،و آنگه پندارند تا نكو مى گويند (9).
خلاف كردند در آن كه مراد به آيت كيست،بعضى گفتند:مراد قسّيسان (10)و رهبانان اند (11):عابدان ترسايان،و اين روايتى است از اميرالمؤمنين -عليه السّلام.
عبد اللّه عبّاس گفت:جهودان و ترسايان اند.و سلمة بن كهيل روايت كرد عن ابى الطّفيل كه عبد اللّه بن الكوّا اميرالمؤمنين على را از اين آيت پرسيد،گفت:مراد اهل حروراءاند،يعنى خارجيان.آنگه گفت:
انت و اصحابك منهم ،و تو و اصحاب تو از ايشانى.
ص : 45
أُولٰئِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا بِآيٰاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقٰائِهِ ،ايشان آنانند كه به آيات خداى و جزاى او كافرند از ثواب و عقاب،براى آن كه منكرند بعث و نشور را. فَحَبِطَتْ أَعْمٰالُهُمْ ،عمل ايشان باطل است،يعنى واقع نيست به موقع قبول براى آن كه نه بر وجه مأمور به مى كنند،و ايمان ايشان درست نيست. فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً ، ما فرداى قيامت ايشان را وزنى ننهيم،و اين عبارت باشد از تحقير و تذليل ايشان، چنان كه جاهل را سبك خوانند ازآن كه در او سرعتى و طيشى باشد.
ابو القاسم بلخى گفت:معنى آن است كه اعمال ايشان را در ترازوى طاعت (1)وزنى نباشد،ازآنجا كه نه به موقع خود باشد و نه چنان كرده باشند كه مقبول باشد.
و ابو سعيد خدرى گفت:روز قيامت جماعتى مى آيند با اعمالى كه نزديك بود كه از كوههاى تهامه عظيم تر باشد،چون در ترازو نهند به وزن در نيايد،فذلك قوله: فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً .و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
روز قيامت مردى بزرگ فربه را بينى كه مى آيد،آنگه چندانى بسنجند وزن ندارد كه پر پشه اى نيفزايد،اگر خواهى كه مصداق،اين آيت بخوانى كه: فَلاٰ نُقِيمُ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وَزْناً.
ذٰلِكَ جَزٰاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمٰا كَفَرُوا ،اين جزا و پاداشت ايشان (2)است به آن كفر كه آوردند،و«ما»مصدرى است،اى بكفرهم. وَ اتَّخَذُوا آيٰاتِي وَ رُسُلِي هُزُواً ،اى و اتّخاذهم،و آن كه ايشان آيات مرا از قرآن و ذكر كتابها و پيغامبران مرا افسوس گرفتند.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،بهشتهاى فردوس منزل ايشان بود.
در فردوس خلاف كردند،رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:بهشت صددرجه است،ميان هر دو درجه چندان باشد كه آسمان تا زمين (3)،بلندترين درجه ها (4)فردوس باشد.و جويهاى بهشت از او فرود آيد،و بالاى آن عرش خداى بود،چون از خداى بهشت خواهى بهشت فردوس خواهى.
ص : 46
ابو بكر بن عبد اللّه بن نفيس روايت كرد از پدرش از رسول-صلّى اللّه عليه و آله- كه او گفت:بهشتهاى فردوس چهار است،دو از سيم است و هرچه در آنجا است از آلات و اوانى از زر است،و دو (1)از زر است و هرچه در او هست از آلات و اوانى از سيم است.
و بعضى (2)صحابه گفتند:خداى تعالى بهشت فردوس به خودى خود آفريد.در شبان روزى (3)بفرمايد تا پنج بار درش بازگشايند،و گويد:
ازدادي طيبا و حسنا لاوليائي، بيفزاى طيب (4)و حسن،خوشى و نيكويى براى دوستان من.
قتاده گفت:فردوس فاضل تر جاست (5)در بهشت و خوش تر و بلندتر.ابو امامه گفت:فردوس سرّۀ بهشت است،يعنى ناف بهشت،يعنى ميانۀ او.كعب الاحبار گفت:از فردوس بلندتر جايى نيست در بهشت،و آن جاى[9-ر]آنان است كه امربه معروف كنند و نهى منكر.
مجاهد گفت:فردوس به لغت روم،بستان باشد.كعب الاحبار گفت:بستانى بود كه در او انگور باشد.ضحّاك گفت:بستانى بود بسيار درخت (6)گفتند:مرغزار نيكو باشد،و گفتند:جايى باشد كه در او انواع نبات بود و جمعش فراديس بود،و قال أمية:
كانت منازلهم اذ ذاك (7)ظاهرة***فيها الفراديس و الفومان و البصل
خٰالِدِينَ فِيهٰا ،در آنجا هميشه باشند. لاٰ يَبْغُونَ عَنْهٰا حِوَلاً ،از اين (8)جا طلب تحويل نكنند و تمنّاى آن نكنند كه ازآنجا به دگر جا شوند از حسن و طيب آن جايگاه.و حول مصدر است،چون صغر و كبر و عوج.
قُلْ لَوْ كٰانَ الْبَحْرُ مِدٰاداً ،عبد اللّه عبّاس گفت:سبب نزول آيت آن بود كه جهودان گفتند تو مى گويى كه:ما را حكمت داده اند و در كتاب تو هست:
ص : 47
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَنْ يَشٰاءُ وَ مَنْ يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً (1)...،آنگه مى گويى كه: ...وَ مٰا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّٰ قَلِيلاً (2)،اين چگونه باشد؟خداى تعالى اين آيت فرستاد (3)،گفت:بگو اى محمّد كه اگر از روى مثل دريا مداد باشد براى كلام حكمت نزديك (4)است كه دريا برسد و كلمات (5)حكمت من بنه رسد (6). وَ لَوْ جِئْنٰا بِمِثْلِهِ مَدَداً ،و گرچه همچندان كه آن دريا باشد آن را مدد و زيادت دهيم.و البحر،مستقرّ (7)الماء الواسع،و اصل كلمت از سعت و فراخى است،و فلان متبحّر في العلم اذا كان واسع العلم،و اصله من البحر الّذي هو الشّقّ،و منه البحيرة و جمعه أبحر و بحور و بحار.
و مداد،چيزى باشد كه مى آيد بر اتّصال از مددى كه آن را باشد.و كَلِمٰاتُ ،جمع كلمه باشد:يك سخن.و عرب خطبه را و قصيده را (8)كلمه گويند براى آن كه به منزلت يك چيز باشد كه جمله اى ساخته باشند،و اين مثلى است كه خداى تعالى زد؟ مقدورات و معلومات[خود را على قدر خاطرهم و ادراكهم،چه مقدورات و معلومات] (9)او نهايت ندارد و اگر اين كه يك دريا گفت يا مثل آن به صدهزار دريا باشد،هم در جنب ما لا يتناهى بس چيزى نباشد،و لكن على حسب قرائحهم مثل زد حق تعالى.و نصب مَدَداً ،بر تمييز است.و كوفيان خواندند الّا عاصم:قبل ان ينفد، باليا،و باقى قرّاء تنفد بالتّاء لتأنيث الكلمات.و اهل كوفه گفتند:براى آن كه تأنيث نه حقيقى است و فعل مقدّم است (10)و نظير آيت در معنى قول خداى تعالى (11):
وَ لَوْ أَنَّ مٰا فِي الْأَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاٰمٌ (12) -الآية.
قُلْ إِنَّمٰا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:آيت در جندب بن زهير العامرىّ (13)آمد كه او گفت:يا رسول اللّه!من عملى مى كنم براى خداى تعالى،چون
ص : 48
كسى برآن مطلع شود (1)مرا برآن عمل بيند مرا خوش آيد،چگونه باشد آن؟رسول -عليه السّلام-گفت:
انّ اللّه طيّب لا يقبل الّا الطّيب و لا يقبل ما شورك (2)فيه، گفت:خداى پاك است،جز پاك نپذيرد و آنچه در آن شركت باشد نپذيرد،خداى تعالى اين آيت فرستاد: وَ لاٰ يُشْرِكْ بِعِبٰادَةِ رَبِّهِ أَحَداً .
طاوس گفت:سبب آن بود كه مردى به نزديك رسول آمد و گفت:يا رسول اللّه! من در سبيل خداى جهاد مى كنم و مى خواهم تا مردمان جاى (3)من ببينند،خداى تعالى اين آيت فرستاد.
عبد اللّه عبّاس گفت:خداى تعالى به اين آيت رسول را تواضع مى آموزد تا او را كبر و نخوت در سر نشود.بعضى دگر گفتند:جواب آنان است كه رسول را عيب كردند به آن كه گفتند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (4)...، گفت بگو اى محمّد كه:من آدمى ام همچون شما از روى خلقت،فرقى نيست ميان من و شما،همچون شما محتاج طعام و شرابم،فرق آن است كه: يُوحىٰ إِلَيَّ ،وحى مى كنند به من،كه خداى يكى است. فَمَنْ كٰانَ يَرْجُوا لِقٰاءَ رَبِّهِ ،هركه اميد ثواب خداى تعالى دارد،گو عمل صالح كن و با اخلاص كن،و نگر در طاعت او از روى ريا شرك نيارى كه آن شرك اصغر است.بعضى دگر گفتند:رجاء،به معنى خوف است،و لقاء به معنى عقاب،و مصير با شمار كار (5).فمن كان يخاف (6)المصير الى اللّه،چنان كه گفت: مٰا لَكُمْ لاٰ تَرْجُونَ لِلّٰهِ وَقٰاراً (7)،اى لا تخافون (8)للّه عظمة.و «رجاء»،محتمل است هر دو معنى:هم اميد و هم خوف را،و قال الشّاعر-و قد جمع المعنيين:
و لا (9)كلّ ما ترجو (10)من الخير كائن***و لا كلّ ما نرجوا من الشّرّ واقع
ص : 49
فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صٰالِحاً ،امر مغايبه است. وَ لاٰ يُشْرِكْ ،نهى مغايبه است.[9-پ]و بيان كرديم پيش از اين كه«لقاء»،به معنى ديدار نباشد،چه قديم تعالى مدرك نيست به هيچ حاسّه از حواسّ،دگر آن كه آنان كه ديدار بر خداى روا دارند جزا بر عمل (1)نگويند،و در آيت«لقاء»به عمل صالح بازبست و بر او موقوف كرد،و معلوم شد كه مراد ثواب است،كه بر عمل صالح ثواب باشد. وَ لاٰ يُشْرِكْ ،و در عبادت بايد تا با خداى شرك نيارد (2)،يعنى عمل به اخلاص كند و از ريا دور باشد.
شهر بن حوشب گفت:مردى به نزديك عبادة بن صامت آمد،گفت:چه گويى در مردى كه او نماز مى كند و روزه مى دارد و حج و جهاد مى كند و مى خواهد تا او را برآن حمد كنند؟چگونه باشد كار او؟گفت:هيچ نباشد،خداى تعالى عمل به شركت نپذيرد،و هركه او عمل به شركت كند،خداى تعالى (3)گويد:اين عمل همۀ آن راست كه براى او مى كنى و مرا به آن حاجت نيست.
و جندب روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:
من سمّع اللّه سمّع اللّه به و من يراء يرى اللّه (4)به، گفت:هركه با خداى سمعت كند،خداى با او سمعت كند،و هركه ريا كند خداى با او ريا كند،يعنى جزاى ريا و سمعت او كند.و رسول-عليه السّلام-گفت:
من سمّع النّاس بعمله سمّع اللّه به سامع خلقه يوم القيامة و حقّره و صغّره، گفت:هركه عمل خود مردمان را بشنواند،خداى تعالى نام او را به ريا در سمع مردمان افگند و او را حقير و صغير كند.
و ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام (5)-گفت:
اتّقوا الشّرك الاصغر، از شرك كهتر بپرخيزى (6)،گفتند:يا رسول اللّه!شرك كهتر كدام است؟گفت:ريا باشد آن روز كه خداى تعالى خلقان را به عمل جزا دهد.
و رسول-عليه السّلام-گفت:چون اين آيت فرود آمد (7):
انّ اخوف ما اتخوّف (8)عليكم الشّرك الخفىّ و ايّاكم و شرك السّرائر فانّ الشّرك اخفى في امّتي من دبيب
ص : 50
النّمل على الصّفا في اللّيلة الظّلماء، گفت:بتر چيزى كه من بر شما مى ترسم (1)، شرك پوشيده است،و دور باشيد از شرك در سرّ كه شرك پوشيده تر است[در امّت من] (2)از رفتن مورچه بر سنگ نرم در شب تاريك.آنگه گفت:هركه او نماز كند به ريا شرك آورده باشد،و هركه روزه دارد به ريا يا صدقه دهد به ريا،او شرك آورده باشد،اين حديث سخت آمد بر صحابه.رسول-عليه السّلام-گفت:ره نمايم شما را بر چيزى (3)كه شرك صغير و كبير از شما ببرد؟گفتند:بلى يا رسول اللّه! گفت،بگويى:
اللّهم انّى اعوذ بك ان اشرك و انا اعلم و استغفرك بما لا اعلم. و بعضى مفسّران گفتند:اين آيات آخر آيتى (4)است از قرآن كه آمد.
سعيد بن المسيّب گفت:از عبد اللّه عمر كه گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:
هركه اين آيت بخواند از بالاى سر او نورى پديد آيد تا به مكّه كه حشوش فرشتگان باشد.
معاذ جبل گفت:هركه او اوّل سورة الكهف بخواند و آخرش،او را نورى باشد از سر تا به قدم،و هركه سوره جمله بخواند نورى باشد (5)از زمين تا به آسمان.
ص : 51
اين سوره مكّى است،و نود و هشت آيت است،و نهصد و شست (1)و دو كلمه است و سه هزار و هشتصد و دو حرف است.
و روايت است از أبو أمامة از ابىّ كعب،گفت كه رسول-صلّى اللّه عليه و آله-گفت:هركه او سورۀ مريم بخواند،خداى تعالى او را به عدد هركه زكريّا را به راست داشت (2)و به دروغ داشت،و يحيى را و عيسى را و مريم را و موسى را و هارون را و ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسماعيل را (3)ده حسنه بنويسد (4)،و به عدد هركس كه خداى را فرزند گفت و نگفت (5)ده حسنه بنويسد (6)او را (7)و خداى تعالى بيامرزد روز قيامت.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . كهيعص (1) ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّٰا (2) إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ نِدٰاءً خَفِيًّا (3) قٰالَ رَبِّ إِنِّي وَهَنَ اَلْعَظْمُ مِنِّي وَ اِشْتَعَلَ اَلرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعٰائِكَ رَبِّ شَقِيًّا (4) وَ إِنِّي خِفْتُ اَلْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي وَ كٰانَتِ اِمْرَأَتِي عٰاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا (5) يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اِجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا (6) يٰا زَكَرِيّٰا إِنّٰا نُبَشِّرُكَ بِغُلاٰمٍ اِسْمُهُ يَحْيىٰ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا (7) قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ كٰانَتِ اِمْرَأَتِي عٰاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ اَلْكِبَرِ عِتِيًّا (8) قٰالَ كَذٰلِكَ قٰالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً (9) قٰالَ رَبِّ اِجْعَلْ لِي آيَةً قٰالَ آيَتُكَ أَلاّٰ تُكَلِّمَ اَلنّٰاسَ ثَلاٰثَ لَيٰالٍ سَوِيًّا (10) فَخَرَجَ عَلىٰ قَوْمِهِ مِنَ اَلْمِحْرٰابِ فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ أَنْ سَبِّحُوا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (11) يٰا يَحْيىٰ خُذِ اَلْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ وَ آتَيْنٰاهُ اَلْحُكْمَ صَبِيًّا (12) وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا وَ زَكٰاةً وَ كٰانَ تَقِيًّا (13) وَ بَرًّا بِوٰالِدَيْهِ وَ لَمْ يَكُنْ جَبّٰاراً عَصِيًّا (14) وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا (15) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ مَرْيَمَ إِذِ اِنْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهٰا مَكٰاناً شَرْقِيًّا (16) فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا (17) قٰالَتْ إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا (18) قٰالَ إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ لِأَهَبَ لَكِ غُلاٰماً زَكِيًّا (19) قٰالَتْ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا (20) قٰالَ كَذٰلِكِ قٰالَ رَبُّكِ هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّٰاسِ وَ رَحْمَةً مِنّٰا وَ كٰانَ أَمْراً مَقْضِيًّا (21) فَحَمَلَتْهُ فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا (22) فَأَجٰاءَهَا اَلْمَخٰاضُ إِلىٰ جِذْعِ اَلنَّخْلَةِ قٰالَتْ يٰا لَيْتَنِي مِتُّ قَبْلَ هٰذٰا وَ كُنْتُ نَسْياً مَنْسِيًّا (23) فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا أَلاّٰ تَحْزَنِي قَدْ جَعَلَ رَبُّكِ تَحْتَكِ سَرِيًّا (24) وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ اَلنَّخْلَةِ تُسٰاقِطْ عَلَيْكِ رُطَباً جَنِيًّا (25) فَكُلِي وَ اِشْرَبِي وَ قَرِّي عَيْناً فَإِمّٰا تَرَيِنَّ مِنَ اَلْبَشَرِ أَحَداً فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً فَلَنْ أُكَلِّمَ اَلْيَوْمَ إِنْسِيًّا (26) فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ قٰالُوا يٰا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا (27) يٰا أُخْتَ هٰارُونَ مٰا كٰانَ أَبُوكِ اِمْرَأَ سَوْءٍ وَ مٰا كٰانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (28) فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ قٰالُوا كَيْفَ نُكَلِّمُ مَنْ كٰانَ فِي اَلْمَهْدِ صَبِيًّا (29) قٰالَ إِنِّي عَبْدُ اَللّٰهِ آتٰانِيَ اَلْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا (30) وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً أَيْنَ مٰا كُنْتُ وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّكٰاةِ مٰا دُمْتُ حَيًّا (31) وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِي وَ لَمْ يَجْعَلْنِي جَبّٰاراً شَقِيًّا (32) وَ اَلسَّلاٰمُ عَلَيَّ يَوْمَ وُلِدْتُ وَ يَوْمَ أَمُوتُ وَ يَوْمَ أُبْعَثُ حَيًّا (33) ذٰلِكَ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمَ قَوْلَ اَلْحَقِّ اَلَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ (34) مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ سُبْحٰانَهُ إِذٰا قَضىٰ أَمْراً فَإِنَّمٰا يَقُولُ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (35) وَ إِنَّ اَللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ (36) فَاخْتَلَفَ اَلْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ مَشْهَدِ يَوْمٍ عَظِيمٍ (37) أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ يَوْمَ يَأْتُونَنٰا لٰكِنِ اَلظّٰالِمُونَ اَلْيَوْمَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (38)
گفت:بار خدايا!كه من ضعيف شد استخوان از من و بر بشخيد (1)سر به پيرى، و نبودم به خواندن تو بار خدايا بدبخت.
و من مى ترسم از پسران عم از پس من،و زن من نازاينده است بده مرا از نزديك تو وارثى.
كه ميراث من گيرد و ميراث گيرد از آل يعقوب،كن او را بار خدايا پسنديده.
اى زكريّا! ما تو را بشارت (2)مى دهيم به پسرى (3)نامش يحيى،نكرديم او را پيش از اين (4)همنامى.
گفت:خداوند من (5)چگونه باشد مرا پسرى و بود زن من نازاينده شده است،و من برسيده ام از پيرى به غايت.
[10-پ] (6) گفت همچنين،گفت خداى تو آن بر من آسان است،و بيافريدم تو را از پيش و نبودى چيزى.
گفت:
بار خدايا!كن مرا نشانى،گفت:نشان تو آن است كه سخن نگويى با مردمان سه شب درست.
برون آمد بر قوم خود از محراب و اشارت كرد به ايشان كه نماز كنى بامداد و شبانگاه.
اى يحيى!بگير كتاب بجدّ،و
ص : 53
داديم او را حكمت به كودكى.
و رحمتى از نزديك ما و پاكيزگى و بود پرهيزگار.
و نيكوكار (1)با مادر و پدر،و نبود متكبّرى نافرمان.
و سلام بر او باد آن روز كه بزاد و آن روز كه بميرد و آن روز كه برانگيزند او را[زنده] (2).
و ياد كن در كتاب مريم[را] (3)،چون كناره گرفت از اهل خود جايى آفتابگاه.
بگرفت از پيش ايشان حجابى،بفرستاديم به او جبريل ما را،مثال شد او را آدمى راست خلق.
گفت من پناه با خداى مى دهم از تو اگر تو پرهيزگارى.
گفت:من رسول خداى توام تا بدهم تو را پسرى پارسا.
گفت:چگونه باشد مرا پسرى و نپسود مرا آدمى (4)و نبودم (5)زناكننده.
گفت همچنين،گفت خداى تو آن بر من آسان است تا كنم آن را نشانى مردمان را و بخشايشى از ما و بود كارى حكم كرده.
بر گرفت[او را] (6)و با كناره برد جايى دور.
ص : 54
آورد (1)او را درد زادن به درختى خرما،گفت:كاشكى من بمردمى پيش از اين و بودمى فراموش شده.
آواز داد او را آن كه در زير او بود،گفت كه:اندوه مدار كه كرد خداى تو در زير تو جويى.
و بجنبان با خود (2)درخت خرما تا بيفتد بر تو رطب (3)تازه.
بخور و بياشامان (4)و روشن دار چشم اگر بينى از آدميان كسى را بگو كه من نذر كردم خداى را روزه كه سخن نگويم امروز با هيچ آدمى.
آورد او را به قومش برگرفته،گفتند (5):[اى مريم] (6)آوردى چيزى منكر.
اى خواهر هارون،نبود پدر تو مردى بد،و نبود مادر تو ناپارسا.
اشارت كرد به او، گفتند:چگونه سخن گوييم با آن كه در گهواره است كودك است.
گفت:من بنده خدايم،آمد به من كتاب و كرد مرا پيغامبرى.
و كرد مرا مبارك هرجا كه باشم و وصيّت كرد مرا به نماز و به زكات تا باشم زنده.
و نيكوكار (7)به مادرم،و نكرد مرا
ص : 55
جبّارى بدبخت.
و سلام بر من آن روز كه بزادم و آن روز كه بميرم و آن روز كه برانگيزند مرا زنده.
آن عيسى پسر مريم است، گفتار درست آن كه در او شك مى كنند (1).
نباشد خداى را كه بگيرد از فرزندى (2)،پاك است (3)چون حكم كند كارى، گويد آن را بباش بباشد.
و خداى،او خداى من است و خداى شما،بپرستى او را،اين راهى است راست.
مختلف شدند جماعات از ميان ايشان،واى بر آنان كه كافر شدند از حضور روزى بزرگ.
چه نيك شنوند و نيك بينند آن روز كه به ما آيند لكن كافران امروز در گمراهى اند روشن.
قوله تعالى: كهيعص، ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيّٰا ،ابو عمرو خواند به كسر «ها»و فتح«يا»،و شاميان به عكس اين خواندند،و حمزه و خلف هر دو«ها»و «يا»مكسور خواندند.كسائى هر دو به اماله خواند.ابن كثير و عاصم و يعقوب بين- بين خواندند.باقى قرّاء،هر دو مفتوح خواندند.و حروف مقطّع خواند ابو جعفر،و «دال»و«صاد»اظهار كردند اهل حجاز و عاصم و يعقوب.
و مفسّران در معنى او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:نامى است از نامهاى خداى تعالى.بعضى دگر گفتند:نام سورت است.بعضى دگر گفتند:نام مهم ترين است كه خداى تعالى سوگند خورد به اين (4).كلبى گفت:ثناست كه خداى تعالى
ص : 56
گفت خود را.سعيد جبير گفت از عبد اللّه عبّاس كه:اين حروفى است مشتق از نامهاى خداى،«كاف»از كريم و كافى و كبير،و«ها»از هادى،و«يا»از رحيم،و«عين»از عليم و عظيم،و«صاد»از صادق.
كلبى گفت،معنى آن است كه:اشارت در«كاف»آن است كه:كاف لخلقه،و در«ها»:هاد لعباده،و در«يا»: يَدُ اللّٰهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ (1)،«عين»:عالم بتدبيره،صاد:صادق في وعده.
قوله: ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ ،مرفوع است به خبر مبتدا بر (2)قول آنان كه گفتند:نام سورت يا نام قرآن يا نام خداست،گفتند:محلّ كهيعص ،رفع است بر ابتدا،و ذِكْرُ خبر اوست،التّقدير:هذا الاسم او هذا القرآن،او هذه السّورة ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ ،و بر قول آنان كه ثنا گفتند،گفتند (3):مبتداى مقدّر باشد،اى هو ذكر رحمت ربّك.و عَبْدَهُ منصوب است به«رحمت»،و گفتند:به«ذكر»بر تقديم و تأخير،و تقدير آن كه :ذكر ربّك عبده زكريّا برحمته.
حق تعالى گفت:اين سورت،يا اين قسم،يا اين قرآن،يا اين حديث،يا اين ثنا،ياد كردن خداست تعالى رحمتى و بخشايشى را كه بر بنده اش زكريّا كرد،يا ذكر زكريّاست كه خداى كرد او را به رحمت.
«اذ»،محلّ و نصب است بر ظرف،و عامل در او«ذكر»باشد يا«رحمت»،و رحمت اولى تر،براى آن كه رحمت آنگه بود (4)وقت ندا و ذكر ياد كردن او رحمت است با رسول چون ندا كرد زكريّا خدايش را،يعنى بخواند و دعا كرد نداى پوشيده در سر دور از ريا.
آنگه حكايت آن ندا و دعا كرد،گفت: قٰالَ ،يعنى زكريّا گفت: رَبِّ و الاصل ربّى،جز كه«يا»بيفگند و اكتاف به كسره كرد. إِنِّي وَهَنَ الْعَظْمُ ،گفت:بار خدايا!استخوان من ضعيف شد،يعنى بى قوّت شدم.و تخصيص استخوان براى آن كرد كه در اندام آدمى استخوان سخت تر باشد،چون او سست شود حال گوشت و
ص : 57
عصب و عروق چه باشد. وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً ،و سرم به پيرى بپخشيد (1)،آتش پيرى در سرم گرفت،اين عبارت است ازآن كه:پيرى همه سرم بگرفت،و پيرى را به آتش وصف كردن از غايت تشبيه است براى آن كه سواد موى به ظلمت ماند،و ظلمت به نور آتش منتفى شود،دگر آن كه:آتش چون در جايى افتد،بر يك جاى بنه استد (2)،بل پيرامن بگيرد،همچنين پيرى (3)سرايت كند و همه پيرامن بگيرد.
و در نصب شَيْباً دو وجه گفتند،يكى:تميز،نحو قولهم:تصبّب عرقا و تفقّا (4)،و يكى:مصدر لا من لفظ الفعل،كانّه قال:و شاب الرّأس شيبا. وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعٰائِكَ رَبِّ شَقِيًّا بار خدايا و من هرگز به دعا و خواندن تو بدبخت نبوده ام،يعنى هرگز نبود كه من تو را خواندم اجابت نكردى،بل هرگه كه تو را خواندم از درگاه تو با سعادت و كامروايى برگشتم.
چون ضعف حال خود بگفت و نياز عرضه كرد شرح حال مى گويد: وَ إِنِّي خِفْتُ الْمَوٰالِيَ مِنْ وَرٰائِي ،بار خدايا من مى ترسم از بنى اعمام من.و مولى،معانى بسيار دارد و مرجع همه با اولى است چنان كه بيان كرده ايم در سورة المائده،و اين جا مراد بنو اعمام اند،و مثله،قول الشّاعر:
مهلا بني عمّنا مهلا موالينا***
مراد عصبه اند.مجاهد گفت:براى آن ترسيد از ايشان كه شرار بنى اسرايل بودند مِنْ وَرٰائِي ،اى من خلفى،و اين«وراء»اين جا خلف است،يعنى من مى ترسم كه اين بنو اعمام من از پس من در تركۀ من حسن الخلافة به جاى نيارند و آن را ضايع كنند و در معصيت صرف كنند. وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً ،و اين اهل من نازاينده است،و گفتند:خود او را هرگز فرزند نبود.و اصل عاقر من العقر است يقال:عقر النّاقة،پندارى او را از زادن پى بكرده اند،تا از زادن فرومانده است،چنان كه شتر پى كرده از رفتن فروماند.بر اين اشتقاق،عاقر من باب لابن و تامر باشد،و مرد و زن نازاينده را عاقر گويند،قال الشّاعر:
ص : 58
و لبئس (1)الفتى ان كنت اسود عاقرا***جبانا فما عذري لدى كلّ محضر
عاقر،در بيت صفت مردى است.اكنون دعا و مسئله (2)اين است كه: فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا ،مرا از نزد تو (3)وليّى ده،ايشان كه موالى اند امروز كه فرزند نيست اولى تراند به ميراث من،مرا فرزندى ده كه ولى باشد،يعنى اولى بميراثى منهم،كه به ميراث من از ايشان اولى تر باشد.و گفتند:مراد آن است كه مرا فرزندى ده كه وليّى باشد از اولياى تو،مرا فرزند باشد] (4)و تو را ولى.
يَرِثُنِي ،ابو عمرو و كسائى خواندند به جزم:يرثني،على جواب الدّعاء الّذي صورته الامر (5)،و باقى قرّاء خواندند به رفع: يَرِثُنِي ،على صفة الوليّ،اى وليّا وارثا لي.گفتند:اين براى آن است كه،اسم نكره است و اگر معرفه بودى جزم وجه (6)بودى،و درست آن است كه تعلّق به آن (7)دارد،بيش از آن نيست كه چون اسم نكره باشد و فعل به دنبال او آيد در جاى صفت او افتد كه افعال نكرات باشند و صفت (8)وفق موصوف بايد في التعريف و التّنكير (9).اگر اسم معرفه باشد و صفت او نكره نشايد اگر جواب نكند (10)در جاى حال افتد،نحو قوله: فَذَرُوهٰا تَأْكُلْ فِي أَرْضِ اللّٰهِ (11).
وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ،و ميراث آل يعقوب بر گيرد،يعنى يعقوب بن ماثان و آل يعقوب اخوال زكريّا بودند،و زكريّا از فرزندان هارون بن عمران (12)،برادر موسى عمران.مقاتل گفت:يعقوب بن ماثان برادر عمران بود پدر مريم كه مادر عيسى بود.
وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا ،و بار خدايا اين كودك را مرضىّ و پسنديده كن،يعنى توفيق ده او را و لطف كن با او تا مرضىّ و پسنديده باشد،و در آيت دليل است بر آنكه از پيغامبران ميراث گيرند كه زكريّا گفت: يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ ،و حقيقت
ص : 59
ميراث در مال باشد،چه (1)او انتقال مال الموروث باشد (2)الى الورثة بعد موته (3)بحكم اللّه.و قول آن كس كه گفت:وراثت نبوّت يا علم خواست باطل است،براى آن كه علم و نبوّت به ميراث نرسد،چه علم به اجتهاد توان يافتن و نبوّت به مصلحت،پس عدول كردن از ظاهر آيت وجه نيست.
و امّا شبهت آنان كه گفتند كه:دختر حجب نكند عصبه را از ميراث،آن است كه زكريّا پسر خواست،گفت: وَلِيًّا ،و لم يقل:وليّة،چه اگر وليّة گفتى،حجب نكردى و از عصبه صرف نكردى چيزى نيست،براى آن كه در طباع بشر مركوز آن است كه فرزند نرينه خواهند.دگر آن كه مسلّم نيست كه لفظ ولىّ خاص باشد به مردان دون زنان،بل لفظ ولىّ مشترك است ميان مردان و زنان،پس ظاهر آن است كه او طلب فرزند كرد سوا اگر نرينه بودى (4)و اگر مادينه (5).
يٰا زَكَرِيّٰا ،خداى تعالى دعاى او به اجابت مقرون كرد و گفت:اى زكريّا!ما تو را مژده مى دهيم بِغُلاٰمٍ (6)،به فرزندى نرينه نام او يحيى كه پيش از اين او را همنام نبوده است،يعنى اين نام بر او خاصّ است و كس پيش از او يحيى نام نبوده است،و اين روايت عكرمه است از عبد اللّه عبّاس.و سعيد جبير و عطا گفتند (7): لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا ،اى شبيها و مثلا،ما او را مثلى و شبيهى نكرديم پيش از آن،و دليله قوله تعالى: ...هَلْ تَعْلَمُ لَهُ (8)سَمِيًّا (9)،اى مثلا،و اين روايت مجاهد است از عبد اللّه عبّاس.
آنگه گفت:براى[آن] (10)مثلش[نبود] (11)كه او نه معصيت كرد و نه همّت كرد به معصيت،و اين بر مذهب ما درست نيست،براى آن كه همۀ پيغامبران چنين باشند.و گفتند:براى آن بى مثل بود كه (12)،به زنان ميل نكرد و حصور بود.علىّ بن ابى طلحه
ص : 60
گفت از عبد اللّه عبّاس كه،معنى آن است كه:زنان عواقر چون او نزادند،يعنى بى مثل بود في كونه ولد العاقر.و گفتند: قَبْلُ براى آن گفت كه،از (1)پس او رسول ما بهتر از او بود (2)،و اين هم درست نيست براى آن كه از پيش او پيغامبران به از او بودند چون:نوح-عليه السّلام-و ابراهيم و موسى (3)عليهما السّلام (4).
قٰالَ رَبِّ أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،زكريّا-عليه السّلام-گفت:بار خدايا![مرا] (5)چگونه پسرى باشد، وَ كٰانَتِ امْرَأَتِي عٰاقِراً ،و اهل من عاقر است،نازاينده،و من از پيرى و علوّ سنّ از حدّ فرزند گذشته ام،يعنى پشت من از آب خشك شده است.قتاده گفت:مراد آن است كه،استخوانهاى من از گوشت خشك شده است،يقال:ملك عات (6)اذا كان قاسى القلب،و عبد اللّه عبّاس[خواند] (7):عسيّا،و هو متجاوز الحدّ (8)را در سخت دلى گويند:عتيّا و عسيّا (9).و حمزه و كسائى خواندند:عتيّا و جثيّا و صليّا و بكيّا،به كسر اوايل اين كلمات،و در شاذّ يحيى بن وثّاب هم چنين خواند،و آنان كه كسر خواندند براى مقاربت«يا»اختيار كردند،و اصل كلمه عتوى و جثوى بوده است،على وزن فعول فى جمع فاعل،كساجد و سجود و راكع و ركوع.آنگه براى مجاورت«يا»آخر،«واو»را[11-ر]«يا»كردند،و در«يا»ادغام كردند، فصار عتيّا و جثيّا.
قٰالَ كَذٰلِكَ ،خداى تعالى گفت:همچنين (10)كه بينى،و گفتند:همچنان كه تو را بيافريد و تو هيچ نبودى.چه آن خداى كه از لاشىء شىء كند،يعنى از ناموجود وجود (11)كند،و آن را هيچ اصلى نه،قادر باشد بر آنكه برخلاف عادت از مردى پير و زنى نازاينده فرزندى پديد آرد.آنگه گفت: هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ،«هو»راجع باشد با فرزند يا با خلق،آن بر ما (12)آسان است. وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ ،و تو را بيافريده ام (13)پيش از
ص : 61
اين.كوفيان خواندند:خلقناك،بر جمع على سبيل التّعظيم. وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً ،اى موجودا،و تو شىء نبودى،يعنى موجود نبودى،و«شىء»،اسم (1)است بر موجود و معدوم مشتمل،اين جا به قرينه خَلَقْتُكَ حمل بايد كردن بر موجود دون معدوم،كأنّه قال:و قد او جدتك من قبل،اى من قبل هذا و لم تك موجودا.
قٰالَ رَبِّ اجْعَلْ لِي آيَةً ،زكريّا گفت:بار خدايا!مرا آيتى و علامتى كن.
خداى تعالى گفت:آيت و علامت و دلالت تو آن است كه،تو با مردمان نتوانى گفتن سه روز بى آفتى و خرسى كه در زبانت باشد،و ذلك قوله: سَوِيًّا ،اى صحيحا سليما من غير آفة،و اين قول عبد اللّه عبّاس است و مجاهد،و نصب او بر حال بود فى قوله: أَلاّٰ تُكَلِّمَ النّٰاسَ ،يعنى و انت سوى سليم (2).
مردم بر عادت بر در مسجد منتظر بودند تا او در بگشايد و نماز كنند با او.او در بگشاد و از ره (3)محراب بيرون آمد، فَأَوْحىٰ إِلَيْهِمْ ،اشارت كرد با ايشان كه تسبيح كنى بامداد و شبانگاه،يعنى نماز كنى،و السّبحة الصّلاة.
يٰا يَحْيىٰ خُذِ الْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ ،گفتيم يا يحيى كتاب هست (4)و آن،آن است ففعل (5)ذلك و آتيناه يحيى،و قلنا له: يٰا يَحْيىٰ خُذِ الْكِتٰابَ بِقُوَّةٍ ،گفتيم:يا يحيى! كتاب ها گير به قوّتى كه ما داديم تو را،و قيل:بجدّ و اجتهاد. وَ آتَيْنٰاهُ الْحُكْمَ صَبِيًّا ، و ما او را حكمت داديم و او كودك بود.و نصب«صبيّا»بر حال است از مفعول،و قيل:آتيناه الفهم،و قيل:النّبوة.و نزديك ما نشايد (6)كه در حال صبى خداى تعالى پيغامبرى دهد كسى را براى آن كه اين به كمال عقل تعلّق ندارد،و روا بود كه خداى تعالى در حقّ پيغامبران به معجز خرق عادت كند يحيى را و عيسى را از (7)حال كودكى پيغامبرى دهد (8)،خرق عادت در حقّ پيغامبران بديع نيست.
و روايت كرده اند كه،كودكان يحيى را گفتند:بيا تا بازى كنيم (9)،گفت:
ما
ص : 62
للّعب خلقنا ،ما را نه براى بازى آفريده اند.و در خبر است كه:چندانى بگريست (1)كه گوشت از روى او بشد (2)و اصول اسنان او پيدا شد (3)،پدر ازآن كه ما دام گريان بودى دلتنگ مى شد،گفت:بار خدايا!از تو فرزندى خواستم تا مرا به او تسلّى باشد، مرا فرزندى دادى كه در دل (4)من است،گفت:تو از من ولى خواستى،و اوليا (5)چنين باشند.
وَ حَنٰاناً مِنْ لَدُنّٰا ،اى رحمة من لدنّا،اى و آتيناه رحمة عطف است على قوله:
اَلْحُكْمَ .عبد اللّه عبّاس گفت و حسن و قتاده كه:«حنان»رحمت باشد،مجاهد گفت:تعطّفا.عكرمه گفت:محبّة،يقال:حنانك و حنانيك،قال امرؤ القيس:
و يمنحها بنو شمجى (6)بن جرم***معيز هم حنانك ذا الحنان
و بيشتر (7)مثنّى استعمال كنند،چنان كه:لبّيك و سعديك و حنانيك،قال طرفة:
ابا منذر افنيت فاستبق بعضنا***حنانيك بعض الشّرّ أهون من بعض
و تحنّن اذا ترحّم،قال الشّاعر:
تحنّن علىّ هداك المليك***فانّ لكلّ مقام مقالا
و منه الحنين الّذي هو الشّوق،و حنين النّاقة. وَ زَكٰاةً ،اى طاعة للّه (8)،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.حسن گفت:مراد تزكيه است،يعنى ما او را تزكيه كرديم به حسن ثنا بر او،چنان كه شهود (9)را تزكيه كنند،و قيل:زكاة،اى طهارة،و قيل:نماء و بركة. وَ كٰانَ تَقِيًّا ،و يحيى-عليه السّلام-پرهيزگار بود.
وَ بَرًّا بِوٰالِدَيْهِ ،و نيكوكار بود با پدر و مادر.و البرّ و البارّ واحد. وَ لَمْ يَكُنْ جَبّٰاراً عَصِيًّا ،و مردى متكبّر عاصى نبود.و عصىّ بر وزن فعيل است بناى مبالغه باشد به
ص : 63
معنى فاعل است.
وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ ،و سلام بر او باد،آن روز كه او را بزادند و آن روز كه (1)بميرد،و آن روز كه او را زنده كنند.و نصب حَيًّا ،بر حال است از مفعول.و گروهى گفتند:
وَ سَلاٰمٌ عَلَيْهِ ،معنى آن است كه:سلامت است او را از آن عبث (2)شيطان[در] (3)ولادت و اغرا و اغواى او در وقت بلوغ،و آن روز كه بميرد از هول[11-پ]مطّلع،و آن روز كه او را زنده كنند از اهوال قيامت و عذاب دوزخ.
حسن بصرى گفت:يك روز يحيى و عيسى به يكديگر رسيدند،يحيى عيسى را گفت:شفيع من باش نزد خداى كه تو از من بهترى.عيسى گفت:تو از من بهترى، براى آن كه سلام بر خود من كردم،و سلام بر تو خداى كرد.
قوله: وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ مَرْيَمَ ،و ياد كن اى محمّد در اين كتاب قرآن مريم را-و هى مريم بنت عمران بن ماثان، إِذِ انْتَبَذَتْ ،اى اخذت نبذة،اى ناحية،آنگه كه با كناره اى شد. مَكٰاناً شَرْقِيًّا ،جايى كه متّصل بوده است به جانب مشرق.و گفتند:جايى كه آفتاب ديمه (4)بود براى آن كه در فصل زمستان بود يقال:جلس نبذة و نبذة،اى ناحية.
حسن بصرى گفت:ترسايان براى آن روى به مشرق كنند كه مريم مكان شرقى گرفت،گفتند:براى آن گوشه اى گرفت كه غسل خواست كردن.عكرمه گفت:
مريم در مسجد بودى ما دام تا طاهر (5)بودى،چون حيض (6)رسيدى او را با خانه اى خالى (7)رفتى اين وقت خالى شده بود (8)گوشه اى گرفت تا غسل كند.
فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجٰاباً ،گفتند:پرده اى ببست،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.مقاتل گفت:در پس كوه شد چون برهنه شد و غسل مى كرد،نگاه كرد جبريل را ديد در صورت برناى (9)امرد نكوروى جعدموى با او در حجاب،و ذلك قوله:
ص : 64
فَأَرْسَلْنٰا إِلَيْهٰا رُوحَنٰا ،ما روح خود را يعنى جبريل را به او فرستاديم. فَتَمَثَّلَ لَهٰا بَشَراً سَوِيًّا ،ممثّل شد او را،يعنى بر مثال آدمى تمام خلق،نكوصورت.و براى آن بر صورت آدمى پيش او شد كه اگر بر صورت خود پيش او شدى،او برميدى (1)با او آرام نگرفتى.و بعضى دگر گفتند:مراد به«روح»عيسى است-عليه السّلام-يعنى، خلقنا منها عيسى،ما عيسى را به او فرستاديم،يعنى عيسى را از او پديد آورديم و بيافريديم.و قول اوّل درست تر است و به ظاهر لايق تر.
چون مريم عليها السّلام-او را بديد،گفت: إِنِّي أَعُوذُ بِالرَّحْمٰنِ مِنْكَ إِنْ كُنْتَ تَقِيًّا ،پناه با خداى مى دهم از تو اگر پرهيزگارى.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:
دانست كه پرهيزكار باشد كه از خداى بترسد.و گفته اند.تقى،نام مردى بود در آن روزگار كه از جملۀ مصلحان بود،گفت:اگر تو طريقۀ آن مرد دارى،من از تو پناه با خداى مى دهم.و گفتند:تقى،نام مردى بود در آن روزگار مفسد كه به بامهاى مردمان فروشدى و دنبال زنان مردمان داشتى كه او را برعكس تقى خواندندى، گفت:اگر تو آن مردى من پناه با خداى مى دهم از تو.
جبريل گفت: إِنَّمٰا أَنَا رَسُولُ رَبِّكِ ،من رسول خداى توام لِأَهَبَ لَكِ غُلاٰماً ، «لام»تعلّق دارد به محذوفى،المعنى جئتك او ارسلني اليك لِأَهَبَ لَكِ ،براى آن آمده ام تا تو را فرزندى بدهم پارسا و پرهيزگار.و ابو عمرو خواند:ليهب لك،يعنى تا خداى بدهد تو را،و بر اين قرائت محذوف،ارسلني اللّه اليك باشد.
مريم گفت: أَنّٰى يَكُونُ لِي غُلاٰمٌ ،مرا چگونه باشد فرزندى! وَ لَمْ يَمْسَسْنِي بَشَرٌ ،و دست هيچ آدمى به من نارسيده، وَ لَمْ أَكُ بَغِيًّا ،و من كار ناشايست ناكرده.
و اصل المسّ،المسّ (2)باليد،ثمّ جعل كناية عن الجماع.و البغىّ،الزّانية (3)من البغاء و هو الزّناء،قال اللّه تعالى: وَ لاٰ تُكْرِهُوا فَتَيٰاتِكُمْ عَلَى الْبِغٰاءِ (4).
قٰالَ كَذٰلِكِ ،گفت جبريل همچنين،يعنى همچنين كه بينى.و گفتند:
همچنان كه دگر افعال غريب و بديع مى كند (5). هُوَ عَلَيَّ هَيِّنٌ ،آن بر من آسان است و
ص : 65
اين سخن اگرچه جبريل مى گويد با مريم ازآنجا كه به رسالت خداى مى گويد:
«علىّ»مى گويد تا همچنان است كه خداى تعالى مى گويد. وَ لِنَجْعَلَهُ آيَةً لِلنّٰاسِ ،و تا آن را آيتى و علامتى كنيم براى مردمان و رحمتى و بخشايشى از ما بر ايشان. وَ كٰانَ أَمْراً مَقْضِيًّا ،و اين كارى است قضا كرده و حكم در او برفته،اين مناظره اى است كه ميان مريم و جبريل-عليه السّلام-برفت.
فَحَمَلَتْهُ ،آنگه جبريل-عليه السّلام-پيرهن (1)بر تن مريم كرد،و يك روايت آن كه پيرهن بر زمين نهاده بود در حال مريم بار بر گرفت چون پيرهن در پوشيد. فَانْتَبَذَتْ بِهِ مَكٰاناً قَصِيًّا ،به جانبى برفت جايى دور از قومش،و ضمير در هر دو جايگه در آيت راجع است با عيسى-عليه السّلام-.و القصىّ،البعيد،و الاقصى الابعد،و القصوى تأنيث الاقصى[12-ر].
كلبى گفت:مريم را پسر عمّ (2)بود يوسف نام،او را گفتند:مريم آبستن است، بيامد بنگريد همچنان بود،خواست تا او را بكشد جبريل آمد و بانگ بر او زد و گفت:نگر تا او را تعرّضى نكنى كه حمل او از روح القدس است،دست از تعرّض او بداشت و بر طريق خدمت با او بود (3).
فَأَجٰاءَهَا الْمَخٰاضُ إِلىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ ،بياورد (4)او را درد زادن،اجاء متعدّى باشد از جاء،كأذهب من ذهب،و قيل:أجاءها الجأها (5)،و معنى متقارب است.و اصل المخاض،تحرّك الولد في البطن وقت الخروج،و منه المخض لأنّه تحرّك،قال الشّاعر:
تمخّضت المنون له بيوم***انى و لكلّ حاملة تمام
مفسّران خلاف كردند در مدّت حمل مريم و وقت وضعش،بعضى گفتند:نه ماه بود بر عادت ديگر زنان،و بعضى دگر گفتند:هشت ماه بود،و اين آيتى دگر بود براى آن كه خداى تعالى چنين رانده است كه آن كه (6)به هشت ماه زايد بنماند (7)،و
ص : 66
اين خاص عيسى را بود-عليه السّلام.و گفتند:شش ماه بود،و گفتند:سه ساعت بود،و گفته اند:يك ساعت بود،و اين قول عبد اللّه عبّاس است (1)،براى آن كه خداى تعالى ميان حمل و وضع او فصلى نكرد.
مقاتل بن سليمان گفت:سه ساعت بود حمل به يك ساعت بود و تصوير به يك ساعت،و وضع به يك ساعت.و وقت وضعش پيش (2)زوال بود همان روز،و مريم را در آن حال ده سال بود و دوبار عذر زنان ديده بود.
و در قرائت عبد اللّه مسعود،آواها (3)المخاض،اى ردّها اليه. إِلىٰ جِذْعِ النَّخْلَةِ ، به آن درخت خرما-و آنجا درختى بود خشك گشته و سالخورده-و فصل زمستان بود و سرماى سخت.مريم-عليها السّلام-پيش آن درخت آمد و پشت به آن درخت بازداد ،درخت سبز شد و برگ بر آورد و خوشه هاى (4)رطب درآويخت از او،و اين دو معجز بود،يكى:درخت خشك شده تازه شدن،و دگر:در وقتى كه نه أوان رطب بود،رطب بر درخت پيدا شدن.
هلال بن حيّان گفت عن ابي عبد اللّه كه:آنجا درخت خرما نبود،خداى تعالى از جاى ديگر درختى آنجا آورد (5)،تازه كرد و گفت:آن جايگاه را كه عيسى را زادند آن را«بيت لحم (6)»گويند.
مريم-عليها السّلام-چون بار بنهاد فروماند و انديشه كرد كه (7)با قوم چه خواهم گفتن،و چه عذر آرم،و اين حديث از من كه قبول كند!از سر دلتنگى گفت:
كاشكى من پيش از اين بمرده بودمى و فراموش مردمان شده! حمزه خواند و اعمش و يحيى بن وثّاب: نَسْياً ،به فتح«نون»و باقى قرّاء به كسر،و هما لغتان:كحَجر و حِجر،و وَتر و وِتر،و نسى مقيس تر است براى آن كه فعل
ص : 67
باشد به معنى مفعول،كالذّبح و النّفض (1)و النّقض،و نسى و منسىّ يكى باشد بمعنى، و لكن جمع براى اختلاف لفظين كرد،كالنّأى و البعد.
عبد اللّه عبّاس گفت:اراد شيئا متروكا،چيزى بگذاشته،من قولهم:نسى اى ترك.
قتاده گفت:شيئا لا يعرف و لا يذكر؟چيزى كه كسى نشناسد و نام نبرد.عكرمه و ضحّاك و مجاهد گفتند:حيضة ملقاة،ربيع گفت:سقط باشد،كودك كه از شكم مادر بيوفتد.عطاء بن ابى مسلم (2)گفت:معنى آن است كه،ليتني لم اخلق، كاشكى مرا نيافريده بودندى.فرّاء گفت:آن خرقه باشد كه زن حايض بيندازد آن را، و اصل اشتقاق آن است كه ما گفتيم،قال الشّاعر،انشده ابو عبيده:
أ تجعلنا قشرا لكلب (3)قضاعة***و لست بنسى في معدّ و لا دخل
فَنٰادٰاهٰا مِنْ تَحْتِهٰا، نافع و حمزه و كسائى خواندند و حسن و ابو جعفر و شيبه: مِنْ تَحْتِهٰا ،به كسر«ميم»و«تا»بر حرف جر،و باقى قرّاء،به فتح«ميم»و نصب«تا» «تحت». فَنٰادٰاهٰا ،ندا كرد او را از زير آن درخت (4)،و آن جبريل بود-عليه السّلام.و آن كه«من»خواند،به فتح«ميم»گفت:عيسى بود كه او را ندا كرد. أَلاّٰ تَحْزَنِي ، نگر!تا اندوه ندارى كه خداى تعالى در زير تو سرىّ كرد.جملۀ مفسّران گفتند:مراد جوى كوچك است،و كذلك الجدول،و الجعفر،قال لبيد:
فتوسّطا عرض السّرىّ فصدّعا***مسجورة متجاورا قلاّمها (5)
و قال آخر:
سلم ترى (6)الدّالي منه ازورا***اذا يعبّ (7)فى السّريّ هرهرا
ص : 68
گفتند (1)براى آن جوى (2)را سرىّ خوانند،لأنّه يسري اى يجري،فعيل باشد به معنى فاعل.و حسن بصرى گفت:مراد به سرىّ،عيسى است-عليه السّلام.و سرىّ، مرد[12-پ]صالح گزيده باشد،و اين فعيل باشد به معنى مفعول من سراه (3)اذا اختاره،پس سرىّ مختار باشد.و قال،شعر:
سديف السّنام تستريه (4)اصابعه***
اى تختاره (5)،و قال:
انّ السّرىّ هو السّرىّ بنفسه***و ابن السّرىّ اذا سرى اسراهما
و خداى تعالى در پيش مريم جوى آب روان پيدا كرد.
وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ،و بيفشان اين خرما.«با»،زيادت است براى تأكيد آورد،چنان كه:...تنبت بالدّهن (6)...،و كقول الشّاعر:
نضرب بالبيض و نرجوا بالفرج***
اى،نرجوا الفرج،و قال آخر:
بواد يمان ينبت (7)السّدر (8)صدره***و اسفله بالمرخ و الشّبهان
تُسٰاقِطْ ،اراد تتساقط،جز كه«تا»ى تفاعل را در«سين»ادغام كردند-چنان كه بيان كرديم (9).و جزم او براى جواب امر است.
و يعقوب و نصير (10)و البراء بن عازب و ابو حاتم و حمّاد خواندند:يساقط بالياء ردّا الى (11)الجذع.و حفص خواند: تُسٰاقِطْ ،به ضمّ«تا»و تخفيف و كسر«قاف»ردّا الى النّخلة.و حمزه و اعمش و ابو عبيده خواندند:تساقط،به فتح«تا»و«قاف» مخفّف،اكتفاء (12)بإحدى التّاءين عن الاخرى،و آن كه ساقط بود،«تا»ى افتعال بود كه«تا»ى مضارعه براى معنى مضارعه آيد.تا بيوفتد بر تو رطب تازه،كانّه جنى من
ص : 69
ساعته،و جنّى،مجنى باشد،فعيل به معنى مفعول،ميوۀ بچيده.و الجناة (1)،الثّمره، و قال:
هذا جناى و خياره فيه***اذ كلّ جان يده الى فيه
و در نصب رُطَباً جَنِيًّا ،دو قول (2)گفتند.مبرّد گفت:مفعول به است تقديره هزّى رطبا جنيّا بجذع النّخلة،و بر اين قول«با»زيادت نباشد (3)،متعلّق بود به محذوفى،اى حاصلا (4)كائنا بجذع النّخلة،و اين قول (5)سديد است تا«با»از فايده بنشود،و نبايد گفتن كه زيادت است.و وجه ديگر آن است كه:نصب او بر تمييز است و به معنى در جاى فاعل بود،چنان كه طاب نفسا و تصبّب (6)عرقا،اى طاب نفسه و تصبّب (7)عرقه.
ربيع بن خثيم گفت:زاد[ن زن] (8)را بهتر از خرما نيست و بيمار را بهتر از عسل به نزديك من،يعنى،براى آن كه (9)مريم را خرما داد و (10)گفت:انگبين (11)شفاست مردمان را.
عمرو بن ميمون گفت:زن چون دشخوار زايد او را رطب بايد دادن.عائشه گفت:از سنّت آن است كه خرما بجنبانند (12)و در دهن كودك نهند آن ساعت كه بزاده باشند او را،كه رسول-عليه السّلام-همچنين كردى.
و اهل اشارت گفتند:چون مريم را گفتند (13). وَ هُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ ، گفت:بار خدايا!پيش از اين كه تندرست بودم و رنجور نبودم و رنج نفاس نبود بر من، روزى من (14)مى رسانيدى بى آنكه مرا سعى بايست كردن،اكنون مى فرمايى كه درخت بجنبان تا خرما بيوفتد!گفت:بلى آن وقت مجرّد بودى (15)دلت بكلّى به من بود،اكنون گوشۀ دلت به عيسى متعلّق است چون (16)بعضى از دل در فرزند بستى،ما
ص : 70
روزى تو به گوشۀ درخت بازبستيم،سعى كن تا به تو رسد،و شاعر اين معنى خوش گفت:
توكّل على الرّحمن في كلّ حاجة***و لا تتركنّ الجدّ في شدّة الطّلب
أ لم تر انّ اللّه قال لمريم***و هزّي بجذع النّخلة تساقط (1)الرّطب
و لو شاء ان تجنيه من غير هزّة***جنته و لكن كلّ شىء له سبب
و اين معنى نيز به پارسى كسى گفت (2):
برخيز و فشان (3)درخت خرما***تا شاد شوى رسى به بارش
كان مريم تا درخت نفشاند***خرما نفتاد در كنارش
فَكُلِي وَ اشْرَبِي ،آنگه جبريل او را گفت:يا مريم!از اين خرما بخور[و اين آب بازخور ] (4)و چشم به عيسى روشن دار.و نصب او بر تميز است نحو قوله: فَإِنْ طِبْنَ لَكُمْ عَنْ شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً (5).
و در اصل او دو قول گفتند،يكى آن كه:من القرّ (6)الّذى هو البرد،براى آن كه مردم دژم (7)دلتنگ راسخين العين گويند،و عرب گويد:آب چشم چون از خرّمى باشد سرد بود،و چون از دژمى (8)باشد گرم بود.و قولى ديگر آن است (9):من القرار، چشم در او بند و چشم به او دار،يقال:[13-ر]قررت به عينا اقرّ قرّة،و قررت فى المكان اقرّ قرارا. فَإِمّٰا تَرَيِنَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَداً ،فاما ترين شرط است و«ما» زيادت،و اين«نون»تأكيد با«ان»شرط آنگاه باشد كه«ما»با او بود،چون «ما»نباشد نگويند ان تفعلنّ (10)،چون كه (11)گويند:امّا تفعلنّ (12)،اگر بينى از آدميان كسى را. فَقُولِي ،بگو كه:من نذر كرده ام خداى را روزه اى.گفتند:خداى تعالى
ص : 71
اوّل او را گفت:نذر كن روزۀ خود (1)با من تا چون خبر دهى كه نذر دارم در روزه سخنت راست باشد.و گفتند:[مراد] (2)به صوم صمت است،و صوم صمت در شرع ايشان روا بود،بل مستحب بود،در شرع ما حرام است،و حق تعالى اين نذر براى آن فرمود او را تا مردم با او بسيار نگويند و رنج ننمايند او را (3).بگو كه من نذر كرده ام كه با هيچ آدمى سخن نگويم كه من روزه دارم.
اگر گويند:چون روزۀ صمت مى داشت به (4)نذر به فرمان خداى (5)،چگونه گفت او را: فَقُولِي إِنِّي نَذَرْتُ لِلرَّحْمٰنِ صَوْماً -الى آخر الآية-و اين كلامى (6)بسيار است نه روزه به اين و كمتر از اين تباه شدى!اين مناقضه باشد،گوييم:از اين چند جواب است،يكى آن كه:او را رخصت دادند كه اين (7)بگويد و اعلام كند ايشان را كه روزه دار است بر سبيل نذر،و آنچه جز اين بود از كلام بر او حرام بود.و جواب ديگر از او (8)آن است كه،او را فرمودند كه:اين معنى به اشارت اعلام كن و به رمز.و بيانش آن است كه گفت: فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ... (9)،آنگه آن اشارت را بر توسّع و مجاز قول خواند،چون از او همان فايده حاصل مى شد از فهم معنى كه از قول.و جوابى ديگر از او آن است كه:اين سخن با جبريل گفت،يا با بعضى ملائكه،و امّا نه بر سبيل مخاطبه با كسى براى اين قيد زد: فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنْسِيًّا ،نذر دادم كه با هيچ آدمى (10)سخن نگويم امروز.
فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا تَحْمِلُهُ ،كلبى گفت:پسر عمّش يوسف او را برگرفت و با غارى برد چهل روز تا ايّام نفاس او بگذرد.آنگه او را برگرفت و با ميان قوم آورد، اين جا (11)او را متّهم بكردند[به] (12)يوسف پيش ازآن كه كار او روشن شد (13). فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهٰا ،يعنى مريم عيسى را برگرفت و با نزديك قوم برد.قوله: تَحْمِلُهُ ،در جاى حال
ص : 72
است از فاعل،و التّقدير:حاملة له.
در خبر است كه:عيسى-عليه السّلام-در راه با مادر سخن گفت و او را تسلّى داد و گفت:
ابشري يا امّاه فانّي عبد اللّه و مسيحه ،بشارت باد اى مادر تو را كه من بندۀ خدايم و مسيح اويم.چون مردم مريم را ديدند با كودك دلتنگ شدند و بگريستند،چه او از خانۀ (1)نبوّت بود و پدران او صالح بودند،و او سخت نكوسيرت بود از او بديع تر آمد ايشان را آن حال،گفتند: يٰا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئاً فَرِيًّا ،كارى بديع (2)،غريب،شگفت آوردى.و گفتند:كارى منكر آوردى.و گفتند:فرىّ،قبيح من الامر (3)،و كسى را كه كارى عجب كند عجب (4)او را گويند،انّه ليفرى الفرىّ، و قال الرّاجز:
قد اطعمتني دقلا حوليّا***مسوّسا مدوّدا حجريّا
قد كنت تفرين به الفريّا***
اى كنت تعظمينه (5)و تكثرين وصفه.
يٰا أُخْتَ هٰارُونَ ،اى خواهر هارون!در او چهار قول گفتند:قتاده و كعب و ابن زيد گفتند،و مغيرة بن شعبه گفت،از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه:هارون مردى بود صالح در بنى اسرايل معروف به صلاح،صالحان را با او نسبت كردندى.سدى گفت:نسبت او با هارون كردندى-برادر موسى،براى آن كه او از نژاد (6)او بود، چنان كه گويند:يا اخا (7)تميم و يا اخا فلان.
بعضى دگر گفتند:مردى بود فاسق و معروف به فسق،او را با او نسبت كردند ازآن كه گمان بردند كه او خطايى كرده است (8).ضحّاك گفت (9):هارون برادرش بود از مادر و پدر،و بنى اسرايل فرزندان (10)به نام پيغامبران بسيار نام نهادندى.
ص : 73
مٰا كٰانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ ،پدرت مردى بد نبود و مادرت بى سامانكار نبود،اين زبان ملامت به او دراز كردند.
فَأَشٰارَتْ إِلَيْهِ ،عند آن حال مريم اشارت به عيسى كرد كه:از او بپرسى.ايشان گفتند:اين سخريّت بتر است كه از ما فسوس مى دارد،گفتند: كَيْفَ نُكَلِّمُ ،ما چگونه سخن گوييم با آن كه [13-پ]او كودكى است در گاهواره! و در«كان»سه قول گفتند،يكى آن كه:زيادت است،و التّقدير:من هو صبى في المهد؟و مثله قوله: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ (1)...،و المعنى،انتم خير امّة،و قولهم:ان كنت صديقي وصلتني،و قول الشّاعر:
على كان المسوّمة العراب***
اى على المسوّمة العراب،و قول الفرزدق-شعر:
فكيف اذا رأيت ديار قومي***و جيران لنا كانوا كرام
و گفته اند:«كان»به معنى صار است،چنان كه شاعر گفت:
اجرت اليه حرّة ارحبيّة***و قد كان لون اللّيل مثل الارندج
و مبرّد گفت:«كان»تامّه است،به معنى حدث و وجد.و نصب صَبِيًّا بر حال است.قتاده گفت:گاهواره (2)كنار مادرش بود.سدّى گفت:سنگها برگرفته بودند تا مريم را سنگسار كنند،چون عيسى به سخن گفتن در آمد،گفتند (3):امر عظيم،كارى عظيم است اين.گفتند:چون مريم-عليها السّلام-اشارت به عيسى كرد به آن معنى كه اين حال از او بپرسى،گفتند:من انت يا غلام؟تو كيستى اى غلام؟روى از ايشان بگردانيد،زكريّا بيامد و گفت:يا غلام!بگو اگر تو را دستورى داده اند كه سخن گويى (4)تو كيستى.
گفت: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،من بندۀ خدايم.اهل اشارت گفتند:اوّل سخن كه بر زبان عيسى رفت،اقرار به عبوديّت بود تا ردّ باشد بر ترسايان كه به الهيّت او گفتند،و گفتند:او پسر خداست تعالى علوّا كبيرا.همچنين اميرالمؤمنين على چون دانست كه جماعتى غلاة-عليهم لعائن اللّه-در حقّ او آن گويند كه به او لايق نباشد،ما دام
ص : 74
مى گفتى:
انا عبد اللّه و اخو رسول اللّه، من بندۀ خدايم و برادر رسول او تا ردّ باشد برايشان.و نقش نگين اين ساخت:
سبحان من فخري بانّي عبده (1)، سبحان آن خدايى كه همۀ فخر على آن است كه بندۀ اوست،و در كلام اوست:
كفى لي فخرا ان اكون لك عبدا (2)،و كفى لي عزّا ان تكون لي ربّا، مرا فخر آن بس كه بندۀ توام،و مرا عزّ آن بس كه تو خداوند منى.در آن كه گفت:
انا عبد اللّه و اخو رسوله لا يقولها بعدي الّا كذّاب، جواب دو گروه داد:غال مفرط[و ناصب مفرّط،گفت:من بندۀ خدايم تا رد باشد بر غاليان مفرط] (3)كه افراط كنند و از حدّ خود ببرند او را.و در آن كه گفت:
اخو رسوله، برادر رسولم،ردّ كرد بر ناصبيان مقصّر كه او را به پايۀ خود نگفتند،گفت:من برادرم و پايۀ برادرى از پايۀ خلافت برتر باشد براى آن گفت:
انا عبد اللّه، كه تا او بود جز خداى را بندگى نكرد و روى جز پيش خداى بر زمين ننهاد و بت نپرستيد و شرك نياورد،ايمان آورد لا عن كفر،و هركه جز او بود ايمان از پس كفر آورد،چنان كه عيسى را پيش از بلوغ به وقت تكليف كمال عقل دادند تا اقرار داد كه: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،و كمال فضل دادند تا بار نبوّت با صغر سنّ تحمّل كرد،كه:
وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا .
و او را دستورى دادند تا تزكيه خود كرد كه: وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً أَيْنَ مٰا كُنْتُ ،مرا مبارك كرد هركجا باشم،و شرح حال خود داد كه: وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ مٰا دُمْتُ حَيًّا ،مرا به نماز و زكات وصيّت كرد تا زنده باشم،او را پيش از اوان بلوغ [نه] (4)به حسب عادت بل به خرق عادت كمال عقل داد تا رسول او را دعوت كرد،و محلّ او قابل دعوت رسول آمد پيش از وقت (5)به اسلام در آمد و ديگران را به وقت و پس از وقت به زخم تيغ به اسلام در آورد،و آن كه به قدم اختيار بطوع به اسلام در نيامد به تيغ دمار از سر او بر آورد،بازش دستورى دادند تا تزكيۀ خود بكرد كه،شعر:
ص : 75
سبقتكم الى الاسلام طرّا***غلاما (1)ما بلغت اوان حلمي
پيش ازآن كه به حلم رسيد،به حلم رسانيدند او را،اعنى عقل قدم او بر اهل اسلام چنان مبارك بود[كه] (2)او همه قدم در نهادند،او سابق بود و ديگران لاحق بودند به آن كه (3)به وصايت نماز و زكات رسيد اين وصايت او را كردند و جز او را كردند.بعضى هيچ دو نكردند و بعضى يكى كردند و يكى نكردند،و بعضى كه هر دو كردند[14-ر]به دو وقت كردند و از دور (4)دولت آدم تا به (5)منقرض عمر عالم جز او نبود كه ميان اين هر دو جمع كرد در يك جاى[و] (6)در يك حال كه:... وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ (7).
آنگاه با آن كه عيسى اين بگفت كه: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ تا ترسايان افراط نكنند،و:
آتٰانِيَ الْكِتٰابَ وَ جَعَلَنِي نَبِيًّا ،تا به آخر،[آيت] (8)،تا جهودان تفريط نكنند هم هر دو آنچه از خبث سريرت و اساءت سيرت ايشان بود بكردند،ترسايان گفتند: اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ (9)...،اين غلوّ بكردند،و جهودان گفتند:هو ابن يوسف النّجار.همچنين اميرالمؤمنين -عليه السّلام-با آن كه در اين معنى اطناب كرد و به كرّات و تارات از اين حديث تبرّا كرد،هم (10)غاليان غلوّ رها نكردند و افراط،و هم ناصبيان در تقصير تقصير نكردند،ايشان گفتند:خود خداى اوست،و اينان گفتند:امام هم نيست،و به اين رها نكردند تا گفتند:ايمانش به موقع قبول نيست چه ايمانش در حال صبى بود.و ايمان كودكان را موقعى نباشد.عيسى يك ساعته پيغامبرى را مى بشايد،و از او مقبول است.على (11)به نه سالگى يا به دوازده سالگى،بر اختلاف روايات،قبول تكليف را نمى شايد بعد دعوت رسول،دگر اين طعن بر رسول بيشتر است براى آن كه رسول به احوال او عالم تر بود.اگر دانست كه او اهل دعوت نيست و او را دعوت كرد تابان (12)بر او باشد نه آن كه اميرالمؤمنين از اين حال مستشعر بود،رسول نبود (13)،رسول
ص : 76
-عليه السّلام-همچنين بود تا مى گويد:
لو لا انّي (1)اشفق ان تقول فيك طوائف من امّتي ما قالت النّصارى في المسيح ابن مريم لقلت[اليوم] (2)فيك مقالا [لا]تمرّ بملإ من امّتى الّا اخذوا التّراب من تحت قدميك يستشفون به، گفت:
اگر نه آنستى كه من مى ترسم كه گروهى از امّت من در تو آن گويند كه ترسايان گفتند در عيسى مريم،در تو مقالتى گفتمى و گفتارى كه (3)هيچ گروه از امّت من گذر نكرديت (4)الّا (5)خاك قدمت بر گرفتندى و در چشم كشيدندى و به آن طلب شفا كردندى.
قوله: آتٰانِيَ الْكِتٰابَ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه:در آن حال كه اين مى گفت،خداى تعالى وحى كرد به او و او را پيغامبرى داد،و آن سخن گفتن پيش از وقت معجز او بود،و اين ظاهر قرآن است و (6)مذهب ما آن است.و اين قول حسن بصرى است و عكرمه و اختيار جبّائى (7).
و قولى ديگر آن است كه،معنى آن است كه:سيؤتينى الكتاب و سيجعلني نبيّا، مرا كتاب خواهد دادن و مرا پيغامبر خواهد كردن،لفظ ماضى است و معنى (8)مستقبل،چنان كه: وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْجَنَّةِ (9)، وَ نٰادىٰ أَصْحٰابُ الْأَعْرٰافِ (10)،اى سينادي.
و آن معجز مريم را[بود] (11)براى برائت ساحت او،و اين نيز روا باشد و به مذهب ما لايق است در آن كه معجز جز پيغامبران را روا باشد در آن (12).
ابن الاخشاد گفت:آن (13)مقدمۀ معجزۀ ارهاص و ترشيح نبوّت او بود،و در آن خلاف كردند كه عيسى در اين وقت چندگاهه بود.كلبى گفت:چهل روزۀ بود،و باقى مفسّران گفتند:يك ساعته بود.
ص : 77
و اصل نبىّ از نباوت باشد،و آن رفعت باشد،فعيل به معنى فاعل (1)،و از نبأ نيست كه خبر باشد،
لقوله-عليه السّلام: لا تهمزوا باسمي ،گفت:نام من به همزه مگويى تا از نباوت باشد (2)،از نبأ نباشد.
وَ جَعَلَنِي مُبٰارَكاً ،و مرا مبارك كرد.و اصل بركت من بروك البعير باشد،و هو الثّبات. أَيْنَ مٰا كُنْتُ ،هركجا باشم،و همچنين بود هركجا بودى بيماران و اصحاب آفات و عاهات بر او آمدندى،او دعا كردى خداى شفا دادى،و اگر جايى قحطى بودى و باران نيامدى به بركت قدوم او باران آمدى و خصب و خير پيدا شدى.
وَ أَوْصٰانِي بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ ،و وصيّت كرد مرا،و مراد تأكيد است،يعنى مرا امر كردى امرى مؤكّد به نماز و زكات.و اصل نماز در لغت دعا باشد،و اصل زكات نموّ باشد و زيادت و پاكى و طهارت،و در شرع اين افعال مخصوص است كه ما از شرع مى شناسيم،مراد در آيت نماز و زكات شرعى است. مٰا دُمْتُ حَيًّا ،ما دام تا زنده باشم،اين را«ما»ى امَد خوانند،اى مدّة حياتي.
وَ بَرًّا بِوٰالِدَتِي ،تقدير آن است كه:و اوصاني ان اكون برّا بوالدتي،و نيز مرا فرموده اند (3)كه:[14-پ]با مادرم نيكويى كنم و طاعت دارم او را و رضاى او جويم.
وَ لَمْ يَجْعَلْنِي (4) ،مرا جبّارى متكبّر متجبّر نكرد،و معنى جعل على احد الوجهين باشد، امّا معنى آن بود كه:با من الطافى كرد و خواهد كرد كه من عند آن اختيار جبريّت و شقاوت نكنم،و امّا بر معنى تسميه و حكم يعنى مرا جبّار و شقى نخواند و حكم نكرد به (5)جبريّت و شقاوت من.
وَ السَّلاٰمُ عَلَيَّ ،و سلام بر من باد از خداى تعالى!و اين بر سبيل دعا باشد،كأنّه قال:اللّهمّ سلّم علىّ في هذه الاحوال. يَوْمَ وُلِدْتُ ،آن روز كه مرا بزادند،و آن روز كه بميرم،و آن روز كه مرا زنده كنند و برانگيزند.و نصب حَيًّا ،بر حال است از مفعول.اين تا به اين جا حكايت كلام عيسى است-عليه السّلام-كه گفت در حال طفوليّت بر سبيل معجز.و گفتند:عيسى-عليه السّلام-در حال صبى همين قدر گفت (6)
ص : 78
كه خداى تعالى از او حكايت كرد،نيز سخن نگفت تا به وقت عبادت.
و روايت كرده اند از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:پنج كس سخن گفتند پيش از وقت گواى (1)يوسف في قوله: وَ شَهِدَ شٰاهِدٌ مِنْ أَهْلِهٰا (2)-الآية.و كودك ماشطۀ (3)دختر فرعون.و عيسى-عليه السّلام-و صاحب جريح.و فرزند آن زن[كه] (4)اصحاب الاخدود او را بسوختند.
امّا حديث گواه يوسف (5)قصۀ او در سورت يوسف برفت،و حديث عيسى اين است كه گفتيم.
امّا (6)فرزند ماشطۀ دختر فرعون آن است كه،سعيد جبير روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه،رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،بويى شنيدم خوش كه از آن خوش تر بويى نشنيده بودم،گفتم:اى جبريل!اين چه بوى است؟گفت:بوى ماشطۀ دختر فرعون است كه او زنى مؤمنه بود و ايمان پنهان داشتى.يك روز سر دختر فرعون شانه مى كرد،شانه از دستش بيفتاد (7)،دست فراز كرد و گفت: بِسْمِ اللّٰهِ ،و شانه برگرفت.دختر فرعون گفت:پدرم را خواستى؟ گفت:نه،خداى خود را،و خداى تو را و خداى پدرت را (8).گفت:پدرم را بگويم؟ گفت:هرچه خواهى مى گوى،برفت و پدر را بگفت.او را بخواند،فرعون (9)گفت:
خداى تو كيست؟گفت:ربّ السّماوات و الارض،خداى آسمان و زمين.فرعون بفرمود تا حوضى از مس بياورند،و آتشى عظيم برافروختند،و فرزندان او را بياوردند و يك يك را پيش آورد و در آتش مى انداختند تا آخرين فرزندان و آن كودكى بود شيرخواره،آواز داد و گفت:اصبري يا امّاه فانّا على الحقّ،اى مادر صبر كن كه ما بر حقّيم.او را در آتش انداختند و مادر را از پس او،آن بوى سوختن ايشان است.
ص : 79
و امّا صاحب جريح:ابو رافع روايت كند از أبو هريره،از رسول-صلّى اللّه عليه و سلّم-كه:مردى عابد بود در صومعه اى،او را جريح گفتند.مادرش روزى بيامد تا بر وى سلام كند،او را آواز داد و گفت:يا جريح!او نماز مى كرد،با خويشتن انديشه كرد،گفت:اختار صلاتى (1)على امّى،نماز را اختيار كنم بر مادرم،نماز نبريد و جواب نداد.برفت،دگرباره بازآمد،هم در نماز بود جواب نداد.سيم بار آمد،هم در نماز بود جواب مادر نداد.مادر دلتنگ شد،گفت:اين فرزند با من حديث نمى كند، جواب من نمى دهد،بار خدايا،او را از (2)دنيا مبر تا زنان ناپارساى اين شهر در روى او (3)نگرند.و به نزديك دير او شبانى بود گوسپند چرانيدى و به شب با دير او شدى.زنى ناپارسا از شهر بيرون آمد،روزى اين شبان از صومعه به زير آمد و با اين زن فساد كرد.
زن آبستن شد.چون او را گفتند:اين كودك كه راست؟گفت:صاحب اين صومعه را.مردم از شهر بيرون آمدند و صومعه را ويران (4)كردند و او را پيش پادشاه شهر بردند.
چون به محلّه زنان ناپارسا برسيد،ايشان به نظاره بيرون آمدند.او در نگريست (5)، ايشان را ديد،دانست كه دعاى مادر اوست كه به او رسيد،بخنديد.مردم گفتند:اين مرد زانى است،نه بينى (6)كه هيچ جاى نخنديد جز به محلّۀ زواني.چون او را در پيش پادشاه بردند،[15-ر]و اين حديث كردن گرفتند (7)،گفت او (8):كجاست اين غلام كه بر من حوالت مى كنى؟آن كودك را بياوردند.جريح او را گفت:يا غلام من ابوك،پدرت كيست؟گفت به زبانى فصيح:فلان الرّاعي،فلان مرد شبان است.
مردم به عجب (9)فروماندند،و خداى تعالى برائت ساحت او پيدا كرد،مردم گفتند:
دستور باش تا ما دير تو (10)از سيم و زر بسازيم؟گفت:نخواهم،همچنان كه بود با جايگاه كنى.باز همچنان كه[بود] (11)باز[جايگاه] (12)كردند،و او به صومعه شد و به
ص : 80
عبادت مشغول گشت.
و امّا كودك اصحاب الاخدود،قصّۀ او در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه تعالى.
قوله تعالى: ذٰلِكَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ ،اين عيسى بن مريم است. قَوْلَ الْحَقِّ ، مرفوع است به خبر ابتداى محذوف،اى هو قول الحقّ،يعنى ذلك الّذي قصصنا عليك من قصّة عيسى قول الحقّ،و قيل:قوله قَوْلَ الْحَقِّ ،بر (1)اين دو وجه باشد،يعنى آنچه من بر تو انزله كردم از حديث عيسى قولى درست است،و گفتند:قول عيسى، قولى حق[و] (2)درست است.
و وجهى ديگر آن است كه:اين خبر جملۀ اوّل است خبر از عيسى-عليه السّلام- و التّقدير:ذلك عيسى بن مريم كلمة الحق،كه از نامهاى عيسى يكى كلمه است، و الحق هو اللّه-عزّ و جلّ،يعنى كلمة اللّه،و اين وجهى نيكوست.و نيز روا بود كه، قول الحقّ بدل اشتمالى بود،چنان كه:اعجبني زيد قوله،اى قول زيد اعجبني،اى ذلك قول عيسى بن مريم قول الحق.
و عاصم و ابن عامر و يعقوب[خواندند] (3):قول الحق به نصب«لام»على المصدر،يعنى قال قول الحق،و در قرائت عبد اللّه آمده است:قال الحقّ (4)به معنى قول الحقّ.و القول و القال و القيل،لغات كالعاب و العيب (5)و الذّام و الذّيم (6). اَلَّذِي فِيهِ يَمْتَرُونَ ،آن كه در او شك مى كنند (7).و الامتراء المصدر،و المرية الاسم.
مٰا كٰانَ لِلّٰهِ أَنْ يَتَّخِذَ مِنْ وَلَدٍ ،آنگه نفى كرد از خويشتن (8)ازآن كه او فرزند گيرد،گفت:نباشد خداى را،يعنى محال است در حقّ او،اتّخاذ فرزند نه بر حقيقت ولادت نه بر طريق تبنّى (9)،چه هيچ دو بر خداى تعالى روا نيست.و«ما»،نفى
ص : 81
است و«من»مؤكّد او. سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او. إِذٰا قَضىٰ أَمْراً ،چون[كارى] (1)قضا كند و حكم كند و خواهد تا بباشد بر او متعذّر نبود،و مثال او در تا[تّى] (2)و نفى تعذّر بود كه يكى از شما گويد:[كن] (3)،كه مراد او بباشد بى رنجى كه به او رسد،و اين بر طريقه تشبيه گفت.و بعضى دگر گفتند:اين حقيقت است و خداى تعالى چون خواهد (4)چيزى آفريند،گويد: كُنْ ،تا عند آن در وجود آيد و فرشتگان را در آن لطف نباشد (5)و ندانند كه هيچ فعل بر او متعذّر نيست.
وَ إِنَّ اللّٰهَ رَبِّي وَ رَبُّكُمْ ،ابن كثير و ابو عمرو و نافع خواندند:انّ اللّه به فتح همزه،و باقى قرّاء به كسر همزه خواندند.
فتح را چهار وجه است:ابو عمرو گفت:عطف است على قضى،اذا قضى امرا.
و قضى انّ اللّه ربّي و ربّكم.وجه دوم (6)اوصاني انّ اللّه ربّى و ربّكم.و سيم (7)فرّاء گفت:و ذلك انّ اللّه ربّي و ربّكم عطف بود على ذلك قَوْلَ الْحَقِّ ،و محلّ او رفع است بر خبر ابتدا.چهارم بر تقدير«لام»،و لأنّ اللّه ربّي و ربّكم،و عامل در او فَاعْبُدُوهُ باشد.
و آنان كه به كسر خواندند كلامى مستأنف كردند (8)و قوّت اين قرائت،قرائت ابىّ است إِنَّ اللّٰهَ بى«واو».و وجهى دگر آن است كه:عطف بود على قوله: إِنِّي عَبْدُ اللّٰهِ ،و خداى-عزّ و جلّ-خداى من و شماست او را پرستى.
آنگه گفت: هٰذٰا صِرٰاطٌ مُسْتَقِيمٌ ،يعنى اعتقاد بستن (9)كه او خداى جهانيان است و او را همتا و انباز نيست در عبادت،و عبادت او واجب است ازآنجا كه مستحقّ عبادت اوست،اين جمله راه راست است.
قوله: فَاخْتَلَفَ الْأَحْزٰابُ مِنْ بَيْنِهِمْ ،جمع حزب،جماعات از ميان ايشان خلاف افتاد،فاختلفوا فيما بينهم في عيسى.
در عيسى خلاف كردند،قومى ترسايان گفتند:او خداى است و آن يعقوبيان
ص : 82
بودند.و گروهى گفتند: اِبْنُ اللّٰهِ (1)...،پسر خداى است و آن نسطوريان بودند.و گروهى گفتند: ثٰالِثُ ثَلاٰثَةٍ (2)...،و آن اسرائيليان بودند.و قومى گفتند:دروغ زنى بود كه او را پدرى پيدا نبود،و آن جهودان بودند.و گروهى گفتند:بندۀ خداى و پيغامبر خداى بود،و آن مسلمانان بودند.
آنگه گفت:[15-پ][ (3)فَوَيْلٌ لِلَّذِينَ كَفَرُوا ،واى بر كافران از حضور روزى عظيم،يعنى روز قيامت! أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ ،چه بينا و چه شنوااند،چه نيكو مى بينند و چه نيكو مى شنوند،يعنى در دنيا كه سراى تكليف بود از ديدن و شنيدن كور و كر بودند ازآن كه نظر نكردند و حق نشناختند و علم به او حاصل نكردند.امروز كه علوم ضرورى است و آنچه خبر بود عيان است،و آنچه گمان بود يقين است،چه نيكو مى بينند و نيك (4)مى شنوند!و اين بناى تعجّب است و متضمّن معنى تهديد و وعيد است. يَوْمَ يَأْتُونَنٰا ،نصب است بر ظرف من قوله: أَسْمِعْ بِهِمْ وَ أَبْصِرْ ،چه نيك بينند و شنوند آن روز كه به ما آيند،يعنى روز قيامت! لٰكِنِ الظّٰالِمُونَ الْيَوْمَ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،و لكن كافران امروز در ضلال و گمراهى اند از شناختن حق در دار دنيا،براى آن كه به دليل و نظر مى بايد شناخت،و ايشان نظر نمى كنند.
قوله تعالى:
وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ اَلْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ اَلْأَمْرُ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ وَ هُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ (39) إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ اَلْأَرْضَ وَ مَنْ عَلَيْهٰا وَ إِلَيْنٰا يُرْجَعُونَ (40) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِبْرٰاهِيمَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (41) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ يٰا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مٰا لاٰ يَسْمَعُ وَ لاٰ يُبْصِرُ وَ لاٰ يُغْنِي عَنْكَ شَيْئاً (42) يٰا أَبَتِ إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ اَلْعِلْمِ مٰا لَمْ يَأْتِكَ فَاتَّبِعْنِي أَهْدِكَ صِرٰاطاً سَوِيًّا (43) يٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ اَلشَّيْطٰانَ إِنَّ اَلشَّيْطٰانَ كٰانَ لِلرَّحْمٰنِ عَصِيًّا (44) يٰا أَبَتِ إِنِّي أَخٰافُ أَنْ يَمَسَّكَ عَذٰابٌ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ فَتَكُونَ لِلشَّيْطٰانِ وَلِيًّا (45) قٰالَ أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آلِهَتِي يٰا إِبْرٰاهِيمُ لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ وَ اُهْجُرْنِي مَلِيًّا (46) قٰالَ سَلاٰمٌ عَلَيْكَ سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي إِنَّهُ كٰانَ بِي حَفِيًّا (47) وَ أَعْتَزِلُكُمْ وَ مٰا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ أَدْعُوا رَبِّي عَسىٰ أَلاّٰ أَكُونَ بِدُعٰاءِ رَبِّي شَقِيًّا (48) فَلَمَّا اِعْتَزَلَهُمْ وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِيًّا (49) وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنٰا وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِيًّا (50) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ مُوسىٰ إِنَّهُ كٰانَ مُخْلَصاً وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا (51) وَ نٰادَيْنٰاهُ مِنْ جٰانِبِ اَلطُّورِ اَلْأَيْمَنِ وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا (52) وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا أَخٰاهُ هٰارُونَ نَبِيًّا (53) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِسْمٰاعِيلَ إِنَّهُ كٰانَ صٰادِقَ اَلْوَعْدِ وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا (54) وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ اَلزَّكٰاةِ وَ كٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا (55) وَ اُذْكُرْ فِي اَلْكِتٰابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا (56) وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا (57) أُولٰئِكَ اَلَّذِينَ أَنْعَمَ اَللّٰهُ عَلَيْهِمْ مِنَ اَلنَّبِيِّينَ مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْرٰائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَيْنٰا وَ اِجْتَبَيْنٰا إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُ اَلرَّحْمٰنِ خَرُّوا سُجَّداً وَ بُكِيًّا (58) فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضٰاعُوا اَلصَّلاٰةَ وَ اِتَّبَعُوا اَلشَّهَوٰاتِ فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا (59) إِلاّٰ مَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً فَأُولٰئِكَ يَدْخُلُونَ اَلْجَنَّةَ وَ لاٰ يُظْلَمُونَ شَيْئاً (60) جَنّٰاتِ عَدْنٍ اَلَّتِي وَعَدَ اَلرَّحْمٰنُ عِبٰادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ كٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا (61) لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً إِلاّٰ سَلاٰماً وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهٰا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا (62) تِلْكَ اَلْجَنَّةُ اَلَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا (63) وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ لَهُ مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا (64) رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا فَاعْبُدْهُ وَ اِصْطَبِرْ لِعِبٰادَتِهِ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا (65)
و بترسان ايشان را از روز پشيمانى (5)چون بگذارند كار و ايشان در غفلت باشند و ايشان ايمان نيارند.
ما به ميراث برداريم زمين را و آن كه بر زمين است،و با ما آرند ايشان را.
و ياد كن در كتاب ابراهيم را كه او راستيگر پيغامبرى بود.
ص : 83
چون گفت پدر خود را اى پدر!چرا مى پرستى آنچه را نشنود و نبيند و نه سود كند از تو چيزى؟ اى پدر!منم كه بيامد به من از دانش آنچه نيامد به تو،متابعت[من] (1)كن تا راه نمايم تو را راه راست.
يا پدر (2)!مپرست ديو را كه ديو در خداى عاصى بوده است.
اى پدر!من مى ترسم كه به تو رسد عذابى از خداى،[پس] (3)باشى ديو را يارى.
گفت:رغبت مى كنى (4)تو از خدايان من اى ابراهيم؟اگر بازنايستى تو سنگسار كنم تو را و ببر از من روزگارى دراز.
گفت:سلام بر تو، آمرزش خواهم براى تو از خداى من (5)كه او به من مهربان بوده است.
و دور شوم از شما و آنچه مى خوانى از فرود سو (6)خداى و مى خوانم (7)خداى خود مرا (8)،شايد كه نباشم به خواندن خدايم (9)بدبخت.
چون دور شد از ايشان و آنچه مى پرستيدند (10)از فرود خداى،بداديم او را اسحاق و يعقوب،و همه را كرديم پيغامبر.
ص : 84
و بداديم ايشان (1)را از رحمت ما و كرديم ايشان را زبان راستيگرى (2)بلند.
و ياد كن در كتاب موسى[را] (3)كه او بود باخلاص و بود پيغامبرى بزرگ.
و آواز داديم او را از سوى كوه طور راست،و نزديك كرديم او را به[راز] (4).
و بداديم (5)او را از رحمت ما (6)برادر او را هارون پيغامبرى.
و ياد كن در كتاب اسماعيل را كه او بود راست وعده و بود پيغامبرى بزرگوار.
و بود مى فرمود اهل خود را به نماز و زكات،و بود نزد خدايش پسنديده.
و ياد كن در كتاب ادريس[را]كه او بود راستيگرى (7)بزرگوار[پيغامبر] (8).
و برداشتيم او را جايگاهى بلند.
ايشان آنانند كه نعمت كرد خداى برايشان از پيغامبران از فرزندان آدم و از آنان كه (9)ما برگرفتيم با نوح و از فرزندان ابراهيم و يعقوب و از آنان كه ره نموديم و برگزيديم،چون خوانند بر اينان آيات خداى بر روى درآيند سجده كنان و گريان.
ص : 85
بماند از پس ايشان فرزندان كه ضايع كردند نماز را و پى شهواتها (1)گرفتند[زود باشد كه] (2)بينند عقاب را.
مگرآنكه توبه كرد و بگرويد و كار نيكو كرد،آنانند كه درآرند ايشان را در بهشت و ستم نكنند برايشان چيزى.
بهشتهاى [عدن] (3)آن كه وعده داد خداى بندگانش به غيب كه وعدۀ او كرده بود (4).
نشنوند در آنجا سخنى بى فايده مگر سلامتى و ايشان را بود روزيشان در آنجا بامداد و شبانگاه.
آن (5)بهشت (6)آن بهشت است كه به ميراث دهيم از بندگان ما آن را كه پرهيزگار باشد.
فرونياييم ما الّا بفرمان خدايت،او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست و آنچه ميان (7)است و نبوده است خداى تو فراموش كار.
خداى آسمانها و زمين و آنچه ميان آن است،او را پرست و صبر كن براى پرستش او، دانى او را مانندى.
قوله تعالى: وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ ،حق تعالى در اين آيت خطاب كرد با رسول -عليه السّلام-و گفت:بترسان اين كافران را و اعلام كن از حديث روز حسرت، يعنى روز قيامت و شدايد و عقوبات آن،و گفتند (8):آن روز را براى آن روز حسرت
ص : 86
خواند كه هيچ مؤمن و كافر (1)،برّ و فاجر نباشد كه اين روز حسرت نخورد،كافر و عاصى گويد:چرا معصيت كرديم؟و مؤمن و مطيع گويد:طاعت چرا بيشتر نكردم؟و ممكن بود كه اصل او از يكى باشد از دو چيز كه حسرت (2)است،و حسرت (3)كشف باشد يعنى اين روز كشف كنند آنچه پوشيده باشد بر او از احوال و اهوال،عند آن حسرت و پشيمانى خورد،نظيره: يَوْمَ تُبْلَى السَّرٰائِرُ (4).و نيز حسر آن باشد،كه شتر را بدان برند تا حسر شود،و از رفتن بازماند و اين غايت كار باشد يعنى كار ايشان بر فروماندگى و درماندگى حاصل شوند. إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ،چون كار بازگذارند ،و محلّ«اذ»نصب است بر ظرف. وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ ،«واو»حال راست،و ايشان در غفلت و به ناكامى باشند. وَ هُمْ لاٰ يُؤْمِنُونَ ،اين خبر است كه مى دهد از احوال ايشان در مستقبل و آن كه ايشان ايمان نيارند و بر كفر ميرند. (5)،و اهل دوزخ به دوزخ برند.و هم في غفلة من الدّنيا،و ايشان از دنيا غافل باشند.
اعمش روايت كرد از ابو صالح از ابو سعيد خدرىّ كه،رسول-عليه السّلام- گفت:روز قيامت مرگ را بيارند كأنّه كبش املح،پندارى گوسپند سياه سپيد (6)است و از ميان بهشت و دوزخ بدارند و اهل بهشت و دوزخ را گويند:اين را مى شناسى؟ گويند:آرى،اين مرگ است.آنگه بفرمايند تا او را بكشند،و ندا كنند،
يا اهل الجنّة خلود لكم (7)فلا موت ابدا،و يا اهل النّار خلود لكم فلا موت ابدا ،اى اهل بهشت جاويدانى است شما را كه هرگز با آن مرگ نباشد،و اى اهل دوزخ جاويدانى است شما را كه هرگز با آن،مرگ نباشد.آنگه رسول-عليه السّلام-اين آيت برخواند: وَ أَنْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ إِذْ قُضِيَ الْأَمْرُ ،اى ذبح الموت وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ ،و اشارت كرد به دست فرا دنيا،و ايشان از دنيا غافل باشند.
مقاتل گفت:اگر نه آنستى كه خداى تعالى قضا كرده است از تخليد اهل دوزخ و تعمير ايشان در دوزخ،عند اين حال چون اين بديدندى از غم و حسرت بمردندى.
امّا حديث ذبح مرگ على احد وجهين باشد،امّا رسول-عليه السّلام-بر طريق
ص : 87
تمثيل گفت و امّا خداى تعالى اين كه فرمايد در قيامت بر طريق تمثيل فرمايد،يعنى چنان انگارى كه اين«كبش املح»مرگ است،چون او را كشتند طمع نيست در آن كه باز زنده شود،همچنين طمع نيست كس را در آن كه بميرد و به مرگ از آنچه در اوست برهد،اين خبر بر اين تأويل باشد.
قوله: إِنّٰا نَحْنُ نَرِثُ الْأَرْضَ ،آنگه گفت بر طريق وعظ و تذكير كه:ما زمين را و هرچه بر زمين است به ميراث برگيريم ازآنجا كه جملۀ اهل زمين بميرند،و هيچ كس زنده نماند كه به ميراث ايشان از من اولى تر باشد،پس ميراث ايشان به طريق ولاء (1)مرا باشد كه همه بندگان و پرستاران من اند آزاد كرده و ناكرده.آن را كه] (2)آزاد كرده ام به طريق ولاء ميراث ايشان مرا باشد،و آنان را كه آزاد نكرده ام،ايشان و مال ايشان مرااند.و براى آن ميراث خواند (3)كه صورت ميراث دارد براى آن كه ميراث انتقال ملك باشد به غيرى پس از وفات مالكش. وَ إِلَيْنٰا يُرْجَعُونَ ،و ايشان را با ما آرند تا جزاى اعمال ايشان بدهند (4)بر وفق عملشان.
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِبْرٰاهِيمَ ،آنگه با رسول-عليه السّلام-خطاب كرد و گفت:
يا محمّد!ياد كن در اين كتاب قرآن جدّت (5)ابراهيم را كه او پيغامبرى بود راستيگر (6).
معنى ذكر اين جا تلاوت و قصّه (7)است،يعنى برايشان خوان و قصّه با ايشان گو در اين كتاب قرآن-و كتاب،به معنى مكتوب است،كالحساب بمعنى المحسوب- ابراهيم بن تارخ بن ناخور،و صدّيق،بناى مبالغت باشد،اى كثير الصّدق تا همه گفتار او صدق باشد،و كذلك السّكّير و الخمّير و الشّرّيب اذا كان من عادته السّكر و شرب الخمر.
إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ ،چون گفت پدرش را،يعنى آزر را.مخالفان گفتند:ابراهيم پسر آزر بود،و آزر لقب او بود و نامش تارخ بود بالحاء و الخاء روايت است،و به نزديك ما پدرش نبود،عمّش بود.و در بعضى اخبار ما هست كه:جدّش بود من قبل الامّ،او
ص : 88
بت پرست و بتگر بود.و به نزديك ما نشايد كه پدران پيغامبر (1)هيچ كافر باشند لما فيه من التّنفّر (2)و النّقص لهم،
لقوله-عليه السّلام: لم يزل ينقلنى اللّه من اصلاب الطّاهرين الى ارحام الطّاهرات ،و كافر را وصف نكنند به طهارت،و لقوله تعالى: وَ تَقَلُّبَكَ فِي السّٰاجِدِينَ (3)،بر طريق منّت و تعداد نعمت،و آن كه عم را پدر خوانند[نزد] (4)عرب و عجم ظاهر است،و بر اين فصلى مستوفى (5)برفت در سورة الانعام.
يٰا أَبَتِ ،در اين«تا»خلاف كردند،بعضى گفتند:براى مبالغت آورد، كالعلاّمة و النّسّابة.و بعضى دگر گفتند:بدل«يا»ى اضافت است،كه بيفگندند و كسره رها كردند تا بدل بود از او،آنگه چون بر او وقف كنند.بعضى گفتند:
همچنان بر«تا»بماند و«ها»نشود،براى اين به«تا»ى ممدود بنويسند (6)تشبيها بالتّاء الاصليّة.و زجّاج گفت:روا باشد كه در حال وقف«ها»كنند و گويند:يا ابه،قياسا على التّاءات الزّائدة. لِمَ تَعْبُدُ ،چرا پرستى جمادى را كه نشنود و از تو هيچ غنا و كفاف نكند؟و اين بر سبيل تقبيح صورت ايشان مى گويد و تسفيه احلام آنان كه روا دارند تا جماد را پرستند.
يٰا أَبَتِ ،اى پدر من! إِنِّي قَدْ جٰاءَنِي مِنَ الْعِلْمِ مٰا لَمْ يَأْتِكَ ،مرا از علم آن نصيب است،و مرا آن دادند و آن به من آمده است كه به تو نيامد از علم به خداى تعالى و صفات او و توحيد و عدل (7)و علم به ثواب و عقاب. فَاتَّبِعْنِي ،پس روى كن مرا تا من تو را هدايت كنم و ره نماى به ره راست،و سوىّ،فعيل باشد از سوا.
يٰا أَبَتِ لاٰ تَعْبُدِ الشَّيْطٰانَ ،اى پدر من!مپرست شيطان را،و او بت مى پرستيد و لكن چون به اغراء و اغواى شيطان بود،گفت:شيطان را مى پرستيد كه شيطان و ديو هميشه در خداى-عزّ و جلّ-عاصى و نافرمان بوده است.و عصىّ،فعيل باشد من العصيان،و اين بناى مبالغت است.
يٰا أَبَتِ إِنِّي أَخٰافُ ،اى پدر (8)مى ترسم!فرّاء گفت:اين خوف به معنى علم
ص : 89
است اين جا،كقوله تعالى:... فَخَشِينٰا أَنْ يُرْهِقَهُمٰا طُغْيٰاناً وَ كُفْراً (1).اى علمنا، و خوف از باب ظنّ باشد-چنان كه بيان كرديم در چند جاى-و لكن للمقاربة بينهما علم را خوف خواند كه عذابى از خداى به تو رسد كه تو يار شيطانى،و معنى آن است كه:هرگه كه چنين كنى يار شيطان باشى،يعنى هرگه (2)شيطان را پرستى يار شيطان باشى،بر اين قول فَتَكُونَ منصوب (3)على جواب النّهى بالفاء،و تقدير آن كه:لا تعبد الشّيطان فتكون للشّيطان وَلِيًّا .و وجهى دگر در معنى آيت آن است كه:من مى ترسم كه عذابى به تو رسد از خداى تعالى از باب خذلان و تخليه كه يار شيطان شوى (4)،و اين بر طريق عقوبت بود و بر اين وجه عطف باشد على يَمَسَّكَ .و گفتند معنى آن است كه:تو را ولايت شيطان لازم شود براى آن كه او را پرستى،و اين معنى قول اوّل است.و گفتند معنى آن است (5):فتكون موكولا الى الشّيطان،كه آنگاه تو را با شيطان گذارند،و اين بر هر دو وجه كه گفتيم راست باشد،هم بر عبادت شيطان[16-ر]و هم بر رسيدن عذاب از رحمان.
قٰالَ ،گفت يعنى آزر: أَ رٰاغِبٌ أَنْتَ (6)،تو رغبت همى نمايى از خدايان من؟ يقال:رغب (7)عنه،خلاف رغب فيه،يعنى تو را نمى بايد و بر كار تو ساخته نيست.
لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ ،اگر از اين مقالت بازنيايى (8)، لَأَرْجُمَنَّكَ ،سنگسار كنم تو را،و اين قول حسن است.سدّى و ابن جريج و ضحّاك گفتند:قذف كنم (9)تو را و دشنام دهم (10)و مساوى تو گويم،و گفتند:تو را از خويشتن دور بيندازم. وَ اهْجُرْنِي مَلِيًّا ، و اگر بازنخواهى استادن (11)برو و از من ببر مدّتى و روزگارى دراز.فرّاء گفت:
اشتقاق (12)من الملاوة است،يقول العرب:كنت عنده مَلوة و مُلوة و مِلوة و ملاوة،اى دهرا،يقال:تملَّيته اى عشت معه ملاوة،قال الشّاعر:
ص : 90
لو تملّتهم عشيرتهم***لاقتناء العزّ او ولدوا
و اين قول سعيد جبير است،و سدّى و عبد اللّه عبّاس و قتاده و عطيّه و ضحّاك گفتند: مَلِيًّا اى سويّا سليما (1)،از بر من برو به سلامت بى آزارى تا تو را نبايد زدن و جراحت كردن و عقوبت كردن،و هو من قولهم:فلان ملىّ بهذا الامر اذا كان قويّا عليه مضطلعا به.
قٰالَ ،گفت،يعنى ابراهيم-عليه السّلام: سَلاٰمٌ عَلَيْكَ گفتند،معنى آن است كه:سلامت باد تو را به حقّ ابوّة و تربيت،و گفتند:بر سبيل وداع گفت،كه در حال وداع بر يكديگر سلام كنند و دعا به سلامت كنند يكديگر را،و گفتند:جواب آن گفت كه او گفت:... لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لَأَرْجُمَنَّكَ ،تا اين را كار بسته باشد كه خداى تعالى گفت:... وَ إِذٰا خٰاطَبَهُمُ الْجٰاهِلُونَ قٰالُوا سَلاٰماً (2)به جواب سفاهت سفيهان حليمان سلام گويند تا سلامت يابند. سَأَسْتَغْفِرُ لَكَ رَبِّي ،در او چند قول گفتند، يكى آن كه:در معنى مشروط است اگرچه به صورت مطلق است،و تقدير آن است كه:ان تركت عبادة الاوثان و آمنت باللّه،آمرزش خواهم براى تو اگر ايمان آرى به خداى و بت پرستيدن رها كنى.قولى ديگر آن كه:بر اصل عقل گفت،كه از روى عقل عفو كفّار نيكوست و در شرع او قطعى نبود على عقاب الكفّار قطعا،و چون اين مجوّز (3)باشد استغفار نكو باشد براى كافران.و وجهى دگر آن كه:پدر او را وعده داد در سرّ كه ايمان خواهم آوردن چنان كه در سورة التّوبة گفت: وَ مٰا كٰانَ اسْتِغْفٰارُ إِبْرٰاهِيمَ لِأَبِيهِ إِلاّٰ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهٰا إِيّٰاهُ (4)-الآية.
إِنَّهُ كٰانَ بِي حَفِيًّا ،كه خداى تعالى به من هميشه لطيف و مهربان بوده است.
و الحفاوة،البرّ و اللّطافة يقال:حفى بفلان يحفى حفاوة و تحفّى (5)به تحفّيا (6)و احفى بالمسألة (7)اذا بالغ فيه،و اين نيز هم از مهربانى باشد.
ص : 91
وَ أَعْتَزِلُكُمْ ،اين هم (1)حكايت حديث ابراهيم است،گفت:دور شوم از شما و از اين بتان كه بدون خداى مى خوانى،و من خداى خود را خوانم كه مستحقّ عبادت و پرستش است كه من دانم كه به خواندن او بدبخت نشوم،چنان كه شما به خواندن اين اصنام بدبختى.و گفتند:شقىّ نباشم (2)به دعاى او براى آن كه مرا اجابت كند و نوميد نكند.
فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ ،چون از اين جا (3)ببريد و دور شد.مقاتل گفت:ايشان را به كويى (4)رها كرد و او به بيت المقدس شد. وَ مٰا يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،و آنچه بدون خداى مى پرستيدند از اصنام،«ما»موصوله است و محلّ او نصب است عطفا على «هم».و وَهَبْنٰا لَهُ (5)،بداديم او را در آن هجرت اسحاق،و پسر اسحاق يعقوب. وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا نَبِيًّا ،و هريكى را از اسحاق و يعقوب پيغامبر كرديم.
وَ وَهَبْنٰا لَهُمْ ،بداديم ايشان را از رحمت ما و انواع نعمت ما،و گفتند:به رحمت،نبوّت خواست،كقوله: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ (6)...،كلبى گفت:مال و فرزندان خواست. وَ جَعَلْنٰا لَهُمْ لِسٰانَ صِدْقٍ عَلِيًّا ،عبد اللّه عبّاس و حسن گفتند:
ثناى نيكو خواست از (7)هر ملّتى كه جملۀ اهل ملل از جهودان و ترسايان و گبركان و مسلمانان ايشان را نيك گويند،و يقول العرب:جاءني لسان فلان،اى رسالته بخير او شرّ،و اين جا براى آن مخصوص آمد (8)كه صدق با او مقرون كرد،و آنجا كه قرينه خلاف اين باشد بر قرينه حمل كند (9)،و آنجا كه مطلق بود بر عموم،قال الشّاعر:
شعر[16-پ]انّي اتتني لسان لا أسرّ بها***من علو لا عجب منها و لا سخر
جاءت مرجّمة قد كنت احذرها***لو كان ينفعني الاشفاق و الحذر
و گفتند معنى آن است كه:ما ايشان را پيغامبرانى كرديم كه به زفان (10)صدق و
ص : 92
علو بر خداى تعالى ثنا گفتندى.
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ مُوسىٰ ،و نيز ياد كن و قصّه بازگوى اى محمّد در اين كتاب قرآن موسى را. إِنَّهُ كٰانَ مُخْلَصاً ،كه او مردى بود با اخلاص در عبادت،از ريا دور.كوفيان خوانند (1)مگر أبو بكر: مُخْلَصاً ،به فتح«لام يعنى مختارا للنّبوّة، برگزيده اى براى پيغامبرى.و روا بود (2)معنى مخلص معصوم باشد،يعنى خالص كرد او را از معاصى به الطاف. وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا ،و او پيغامبرى بود فرستاده به خلقان از قبل خداى تعالى،بلندقدر و بزرگ مرتبه بود.
وَ نٰادَيْنٰاهُ ،ما او را ندا كرديم از جانب راست كوه طور،و آن كوهى است ميان مصر و مدين،و ندا آن بود كه (3): إِنِّي أَنَا اللّٰهُ رَبُّ الْعٰالَمِينَ (4).آنگه با او سخن گفت و اين در شب آدينه بود. وَ قَرَّبْنٰاهُ نَجِيًّا ،ما او را به حضرت خود نزديك (5)گردانيديم تا كلام ما بشنود.
عبد اللّه عبّاس گفت:او را به حجاب أعلى نزديك گردانيد تا صرير (6)كه بر لوح محفوظ مى رفت و مى نوشتند بشنيد.و گفتند معنى آن است كه:محلّ او از ما محلّ بنده بود كه خداوند در منزل (7)كرامت به خود نزديك بكند.و نجىّ،فعيل است به معنى فاعل (8)كالاكيل و الجليس و النّديم،يعنى مناجى ما بود و با ما راز گفت و ما با او،و نصب او بر حال است از مفعول.
وَ وَهَبْنٰا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنٰا ،و ما بداديم او را از رحمت و فضل خود برادرش هارون و نيز پيغامبر بود،و نصب او هم برحال است چون او از ما درخواست فى قوله: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (9)...،و وزير مرا از اهل من كن،هارون را كه برادر من است.
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِسْمٰاعِيلَ ،و نيز ياد كن در كتاب قرآن اسماعيل را. إِنَّهُ كٰانَ صٰادِقَ الْوَعْدِ ،كه او راست وعده بود چون وعده دادى انجاز كردى و خلاف
ص : 93
نكردى.گفتند:مردى او را گفت در بعضى مواضع آنجا باش تا من با نزديك تو آيم،يك سال آنجا مقام كرد.تا او بازآمد،اين قول كلبى است.مقاتل گفت:سه روز مقام كرد. وَ كٰانَ رَسُولاً نَبِيًّا ،و پيغامبرى بلندمنزلت بود.
وَ كٰانَ يَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاٰةِ وَ الزَّكٰاةِ ،اى قومه،و او قوم خود را به نماز و زكات فرمودى.و در قرائت عبد اللّه مسعود«قومه»است،و اهل او خواصّ او باشند از قرابات او. وَ كٰانَ عِنْدَ رَبِّهِ مَرْضِيًّا ،و به نزديك خداى پسنديده بود،و اصل مرضيّ، مرضوى بوده است،«واو»را«يا»كردند و ضمّه كسر (1)،آنگه در«يا»ادغام كردند.
وَ اذْكُرْ فِي الْكِتٰابِ إِدْرِيسَ إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا ،و نيز ياد كن در كتاب ادريس پيغامبر را-و نام او اخنوخ بود-و او را براى درس كتاب ادريس خواندند،و او اوّل كس بود كه خط نوشت و جامه دوخت و جامۀ دوخته پوشيد،و اوّل كسى بود كه در علم حساب و سير كواكب نظر كرد، إِنَّهُ كٰانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا .
وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا ،و او را جاى بلند رفيع بكرديم،و بر جاى بلند برديم، گفتند:بهشت خواست.ضحّاك گفت:بر آسمان ششم است.
مالك بن صعصعه گفت رسول-عليه السّلام-گفت:شب معراج كه مرا به آسمان بردند،ادريس را ديدم بر آسمان چهارم.
و سبب بردن او بر آسمان،عبد اللّه عبّاس گفت و كعب الاحبار و علماى سير كه:سبب آن بود كه ادريس روزى مى رفت در گرماى آفتاب رنجور شد،گفت:بار خدايا!من يك روز در گرما (2)طاقت نمى دارم (3)،آن فريشته كه او حامل آفتاب است به يك روز پانصدساله راه مى ببرد (4)،اثر او به او نزديك است ثقل و گرماى آفتاب بر او چگونه باشد؟بار خدايا!سبك گردان بر او و گرمايش از او بردار،آن فريشته بر دگر روز از راحت و خفّت (5)و استراحت حرارت چيزى يافت (6)كه معهود نبود او را،
ص : 94
گفت:بار خدايا!اين چيست كه من اين راحت نديده ام هرگز؟خداى تعالى گفت:
بندۀ من ادريس تو را دعا كرد،من اجابت كردم.گفت:بار خدايا!چه بلندهمّت [17-ر]بنده اى است و رحيم و مشفق!دستور (1)باش تا بروم و او را ببينم و (2)سلام كنم و شكر اين نعمت بگزارم.خداى تعالى دستورى داد او را،بيامد و ادريس را سلام كرد (3)و بپرسيد و بر او بنشست و ادريس از او خبرها (4)مى پرسيد،آنگه او را گفت:اگر هيچ ممكن باشد كه ملك الموت را ببينى و بگويى (5)در اجل من تأخيرى بكن (6)،تا من در شكر و عبادت خداى بيفزايم.او گفت:اين معنى به دست ملك الموت نباشد،و لكن من بگويم تا هرچه ممكن باشد كه با آدمى كند از كرامت و تخفيف،در حقّ تو به جاى آرد.آنگه اين فريشته او را بر گرفت و به آسمان دنيا برد عند مطلع الشّمس-آنجا كه آفتاب برآيد-و او را آنجا بنهاد و به نزديك ملك الموت رفت و گفت:به حاجتى آمده ام بر تو،گفت:آنچه به دست من بود مبذول است.گفت:مرا دوستى است،او را ادريس گويند،اگر ممكن باشد كه در اجل (7)تأخيرى كنى تا او در عبادت بيفزايد،گفت:اين (8)به من تعلّق ندارد،امّا اين توانم كردن كه وقت وفات و اجل او تو را بگويم تا او را معلوم كنى تا او مستعدّ باشد و كارك (9)خود ساخته دارد،آنگه ديوان آجال برگرفت و در (10)نگريد،گفت:نام بنده اى گفتى مرا كه (11)همانا كه در اين عمرهاى دراز نميرد،گفت:چگونه؟گفت:براى آن كه چنين نوشته است كه:اين بنده به نزديك مطلع آفتاب ميرد،و او خداى داند كه كى آنجا رسد.گفت:من او را به نزديك مطلع آفتاب رها كردم.او گفت:اگر چنين است اجل او در آمد،همانا كه تو با نزديك او شوى او مرده باشد.فريشته بازآمد او را (12)مرده يافت،از خداى تعالى در خواست تا او را زنده كرد و به آسمان برد،
ص : 95
فذلك قوله: وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا .
وهب منبّه گفت:هر روز چندانى عبادت از ادريس به آسمان مى بردند كه از جملۀ اهل زمين،فرشتگان از آن عجب بماندند (1)،ملك الموت را تا سۀ (2)ديدار او خاست (3)،از خداى تعالى دستورى خواست (4)تا بيايد و او را زيارت كند،خداى تعالى او را دستورى داد،به نزديك او آمد بر صورت آدمى،و بر او سلام كرد و با او مصاحبت كرد.و ادريس صائم الدّهر بودى،و چون وقت افطار بود (5)طعام پيش (6)آوردند،او طعام نخورد.سه شب همچنين بود.ادريس را منكر آمد،گفت:مرا بگوى تا تو كيستى؟گفت:من ملك الموت ام.از خداى تعالى درخواستم (7)تا مرا با تو صحبت دهد.دستورى داد مرا،گفت:اكنون كه (8)تو را با من صحبت افتاد مرا به تو حاجتى است،گفت:چيست آن؟گفت:قبض روح من كنى.خداى تعالى وحى كرد به وى كه:قبض روح او كن.ملك الموت جان او را گرفت (9)و خداى تعالى او را زنده كرد،پس از يك ساعت ملك الموت گفت:چرا قبض روح خواستى،و فايده در او چه بود؟گفت:تا سختى مرگ بچشم بچارده باشم آن را.
آنگاه گفت:مرا آرزوى ديگر است،و آن،آن است كه مرا به آسمان برى تا آسمان بنگرم و بهشت و دوزخ ببينم.خداى تعالى دستورى داد،ملك الموت او را بر گرفت و به آسمان برد و در آسمانها بگردانيد تا او بديد و او را به[در] (10)دوزخ برد، گفت:بفرماى تا در دوزخ بگشايند،بگفت تا در بگشودند و او در رفت و بنگريد.
آنگه بيرون آمد و گفت:مرا به بهشت بر تا بهشت بنگرم.او را به بهشت برد و در بزد تا در بگشادند،و او در بهشت مى گرديد.چون به آنجا رسيد كه جاى او بود بنشست، گفت:تا ساعتى بياسايم (11).چون ساعتى بنشست،ملك الموت او را گفت:برخيز
ص : 96
تا تو را با مقرّ خود برم.او گفت:من نمى آيم،تو برو كه اين جاى موافق است مرا.
فتحا كما الى اللّه،به حكومت به خداى رفتند،خداى تعالى گفت:رها كن او را كه اگر بليّات و محن و تكاليف دنيا مقاسات بايست كردن،كرد.و اگر مرگ ببايست چشيدن،بچشيد.و اگر احياء و اعادت ببايست ديدن،بديد.و اگر بر دوزخ گذر بايست كردن،كرد.و اگر در بهشت به جاى خود بايست رسيدن،برسيد.او را رها كن كه او به جاى خود نشسته است،فذلك قوله: وَ رَفَعْنٰاهُ مَكٰاناً عَلِيًّا .
أُولٰئِكَ الَّذِينَ ،اينان،يعنى اين پيغامبران كه ذكر ايشان رفت (1)، أَنْعَمَ اللّٰهُ عَلَيْهِمْ ،آنانند كه خداى تعالى نعمت كرد بر ايشان مِنَ النَّبِيِّينَ ،از پيغامبران مِنْ ذُرِّيَّةِ آدَمَ ،از فرزندان آدم«من»اوّل تبيين است،و«من»دوم تبعيض[17-پ].
[ (2)وَ مِمَّنْ حَمَلْنٰا مَعَ نُوحٍ ،و از آنان كه (3)ايشان را برگرفتيم با نوح در كشتى. وَ مِنْ ذُرِّيَّةِ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْرٰائِيلَ ،و از فرزندان ابراهيم و يعقوب. وَ مِمَّنْ هَدَيْنٰا ،و از آنان كه ما ايشان را هدايت داديم به اسلام،يعنى به بيان و الطاف. وَ اجْتَبَيْنٰا ،و ايشان را برگزيديم. إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ ،چون بر ايشان خوانند آيات خداى، خَرُّوا ،به روى درآيند سجده كنندگان و گريه كنندگان.سجّد،جمع ساجد باشد،و بكىّ،جمع باكى باشد،و اصل او بكوى بوده است چنان كه گفتيم،و نصب هر دو بر حال است.
گفتند:آيت در (4)مؤمنان اهل كتاب آمد-عبد اللّه سلام و قوم او.
فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ ،بازماندند پس ايشان بازماندگانى بد (5)،يقال:فلان خلف صدق من ابيه و خلف سوء.نيك را خلف و بد را خلف،قال:
ذهب الّذين يعاش في اكنافهم***و بقيت في خلف كجلد الاجرب
و خلف،خلاف قدّام باشد،و خلف سخن بد باشد،و فى المثل:سكت الفا و نطق خلفا.و فرّاء و زجّاج گفتند:اين فرق از جهت لفظ نيست،و هر دو يكى باشد، جز كه فرق به قرينه دانند،نبينى كه مى گويند:خلف صدق و خلف سوء،و در آيت
ص : 97
گفت: أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ ،نماز ضايع كردند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ ،و به دنبال شهوتها رفتند.
گفتند:مراد جهودان اند كه از فرزند پيغامبران بودند،نسب با ايشان داشتند و لكن سيرت ايشان نداشتند.مجاهد و قتاده گفتند:در اين امّت اند أَضٰاعُوا الصَّلاٰةَ ، يعنى نمازهاى فريضه رها كردند.
عبد اللّه مسعود و قاسم بن مخيمره و ابراهيم گفتند:اضاعت الصّلاة،تأخيرش باشد از وقت خود.قرّة بن خالد گفت:يكى از جمله رعاياى ضحّاك نماز ديگر را تأخير كرد تا نزديك بود كه آفتاب فروشود،ضحّاك اين آيت برخواند و گفت:اگر كسى نماز خود رها كند بر من بهتر باشد از آن كس كه ضايع كند. وَ اتَّبَعُوا الشَّهَوٰاتِ ،مقاتل گفت:آنان اند كه نكاح خواهر پدرى روا دارند و حلال گويند.
كلبى گفت:مراد لذّات است و شرب خمر.مجاهد گفت:اين آنگه باشد كه قيامت نزديك رسد و صالحان امّت محمّد بروند تا جاهلان به زنا و لواطه مشغول شوند.
ابو سعيد خدرى روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه:او اين آيت بخواند و گفت:اينان پس از شصت سال باشند از هجرت من،و اميرالمؤمنين على -عليه السّلام-گفت:اين آنگاه باشد كه بناها بلند كنند و اسبان (1)منظور نشينند و جامه هاى مشهور پوشند.وهب گفت: فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ ،خلف شرّابون للقهوات، لعّابون بالكعبات.ركّابون للشّهوات،متّبعون للذّات،تاركون للجمعات،مضيّعون للصّلوات،كعب گفت:در آخر زمان گروهى پديد آيند تازيانها (2)به دست گرفته به مانند دنباله هاى گاوان،مردمان را به آن زنند،آنگه اين آيت بخواند: فَسَوْفَ يَلْقَوْنَ غَيًّا ،ايشان غىّ بينند،و«غىّ»،ضدّ رشد باشد،يعنى ايشان راشد نباشند،و«غىّ» بين خيبت و نوميدى بود،يعنى از ثواب ابرار نوميد باشند.
عبد اللّه مسعود گفت:«غىّ»،نام جويى است در دوزخ.عبد اللّه عبّاس گفت:
«غىّ»،نام واديى است در دوزخ،اهل دوزخ از گرماى آن پناه با خداى مى دهند.
آن وادى براى زانى مصر است و شارب خمر مدمن،و آكل ربا كه نزول نكنند از آن،
ص : 98
و آنان كه در مادر و پدر عاق باشند،و گواه دروغ،و زنى كه فرزندى (1)ديگرى بر شوهر بندد،گويد آن (2)او باشد.و عطا گفت:«غىّ»،نام واديى است كه به جاى آب در او خون و ريم باشد.وهب گفت:جويى است در دوزخ كه از آن دورتر نيست،و طعمش خبيث (3)،كعب گفت:واديى است در دوزخ كه از آن دورتر نيست به قعر و سخت تر نيست به گرما،در او چاهى است آن را بهيم خوانند،هرگه كه آتش دوزخ بميرد،خداى بفرمايد تا در آن وادى بگشايند تا آتش دوزخ به او تيز شود.ضحّاك گفت: غَيًّا ،اى خسرانا،زيان بينند،و گفتند:عذابا.
إِلاّٰ مَنْ تٰابَ ،الّا آن كس كه توبه كند از كفر و عمل صالح كند و ايمان آرد كه ايشان را به بهشت برند و از ثواب مستحقّ ايشان چيزى بازنگيرند و نقصان نكنند.
آنگه گفت: جَنّٰاتِ عَدْنٍ ،بهشتهاى مقام،و اين بدل جنّت است،و براى آن به لفظ جمع گفت كه هر مؤمنى را از آن بستانى باشد،و بيان كرديم كه:اصل او من الجنّ و هو السّتر.بستانى كه از بسيارى درخت،زمين را بپوشد،و عدن اقامت بود من قولهم:عدن بالمقام اذا اقام به،كه خداى تعالى وعده داده است بندگان را به غيبت، يعنى نديده اند ايشان،و گفتند:يعنى به قيامت. إِنَّهُ كٰانَ وَعْدُهُ مَأْتِيًّا ،گفتند:
وعده (4)،به معنى موعود است،و مأتىّ به معنى مفعول،من قولهم:اتيت الامر اذا فعلته،و معنى آن باشد كه آنچه او به آن وعده داد كرده باشد،يعنى وعده او[نقد باشد.و گفتند:مأتىّ كه مفعول است،به معنى آتى است كه فاعل باشد،يعنى وعده او آمده باشد،يعنى لامحاله بباشد،و قال الاعشى:
و ساعيت معصيّا عليها وشاتها***
اى عاصيا،و اين بيت به اين شهادت معتمد نيست،و چون انديشه كنند، معصى بر جاى خود است.و گروهى اهل معنى گفتند:إتيان از آن فعلهاست كه فاعل و مفعول در او راست باشد،يقال:أتيت على خمسين سنة (5)و مثله:البلوغ
ص : 99
و الإدراك،يقال:بلغت الكبر و بلغنى الكبر.بر اين قاعده فرق نباشد ميان اتى و مأتى.
لاٰ يَسْمَعُونَ فِيهٰا لَغْواً ،در آن بهشتها نشنوند سخن لغو بى فايده. إِلاّٰ سَلاٰماً ، استثناى منقطع است،المعنى:لكن سلام شنوند و تحيّت از يكديگر و از خداى تعالى،فى قوله: سَلاٰمٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحِيمٍ (1).زجّاج گفت،معنى آن است كه:
كلامى نشنوند كه ايشان را در اثم افگند،بل كلامى شنوند كه ايشان را به سلامت رساند. وَ لَهُمْ رِزْقُهُمْ فِيهٰا بُكْرَةً وَ عَشِيًّا ،و روزى ايشان را مى رسد بامداد و شبانگاه، يعنى به اوقاتى مقدّر بر تقدير بامداد و شبانگاه،براى آن كه در بهشت شب نباشد و روز كه در او آفتاب برآيد و فروشود.
يحيى بن ابي كثير گفت:عرب در روزگار خود هركس را كه چاشت بخوردى و شام بودى،به نزديك او گفتندى متنعم است،خداى تعالى براى اين گفت: بُكْرَةً وَ عَشِيًّا .
وليد بن مسلم گفت،زهير بن محمّد را پرسيدم از اين آيت،گفت:در بهشت شب و روز نباشد،بل مقدار[شب] (2)حجاب فروگذارند و به مقدار روز حجاب بردارند.و گفتند:براى آن گفت كه آن كه بر اين وجه[بود] (3)با سلامت (4)باشد.
تِلْكَ الْجَنَّةُ الَّتِي نُورِثُ مِنْ عِبٰادِنٰا مَنْ كٰانَ تَقِيًّا ،كه آن بهشت است اين كه ما به ميراث[دهيم] (5)از بندگان ما به آن كه پرهيزگار باشد،و براى آن لفظ ميراث گفت كه،خداى تعالى-على ما جاء فى الاخبار-براى هر بندۀ مكلّف جايى معيّن كرده است در بهشت و دوزخ،چون مرد ايمان آرد و اختيار طاعت كند آن جاى او به كافران دهند،و چون كفر آرد و معصيت كند،او را به دوزخ برند و جاى او بر طريق ميراث به مؤمنان و متّقيان دهند،و اين وجهى لطيف است.
قوله: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ ،عبد اللّه عبّاس و ربيع و ضحّاك و مجاهد و ابراهيم گفتند،سبب نزول آيت آن بود كه رسول-عليه السّلام-جبريل را گفت:چرا
ص : 100
بيش از اين كه مى آيى،نيايى بر من؟او اين آيت آورد كه:ما جز به فرمان خدا فرونياييم .
مجاهد گفت:جبريل روزى چند بازاستاد (1)و به نزد رسول نمى آمد.چون بيامد، رسول-عليه السّلام-گفت:
ما حبسك عنّا ،تو را چه بازداشت از ما؟گفت:ما چگونه آييم و در قوم تو كسانى هستند كه ناخن نمى گيرند،و سبلت نمى پيرايند،و مسواك نمى كنند؟و اين آيت فرود آمد كه: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ .
عكرمه و قتاده و ضحّاك و مقاتل و كلبى گفتند:اين آنگه بود كه جهودان رسول را پرسيدند از حديث اصحاب الكهف و ذو القرنين و روح،او گفت:
ساخبركم غدا ، و لم يقل ان شاء اللّه،فردا شما را خبر دهم و به مشيّت استثنا نكرد.جبريل چند روز نيامد.عكرمه گفت:چهل روز،مجاهد گفت:دوازده روز،تا مشركان گفتند:ربّ محمّد ودعه و قلاه.آنگه چون جبريل آمد،رسول-عليه السّلام-گفت:اى برادر (2)مرا آرزوى ديدار تو سخت شد!گفت:يا رسول اللّه!ما بندگان مأموريم،جز به فرمان كارى نتوانيم كرد،آنگه كه گويند برو برويم،چون گويند مرو نرويم،و اين آيت آورد: وَ مٰا نَتَنَزَّلُ إِلاّٰ بِأَمْرِ رَبِّكَ ،ما فرونياييم جز به فرمان خداى تو (3). لَهُ مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا وَ مٰا خَلْفَنٰا ،او راست آنچه پيش ماست و آنچه پس ماست.
در او چند قول گفتند،مقاتل گفت:آنچه پيش ماست از آخرت و آنچه بازپس گذاشتيم از دنيا. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،و آنچه ميان آن هر دو است،و آن زمانى بود كه از ميان دو نفخه باشد،و آن چهل سال بود.بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:
ابتداى خلق ما او راست،و آجال ما را نهايت به اوست. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،و آنچه ميان آن است از عمر دنيا.
و بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا ما بقى من الدّنيا،آنچه از دنيا مانده. وَ مٰا خَلْفَنٰا ،و آنچه بازپس گذاشتيم، وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،آنچه ميان است از مدّت عمر ما.و گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا من الثّواب و العقاب، وَ مٰا خَلْفَنٰا ما مضى من اعمارنا، وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ما نحن فيه الى يوم القيامة.
ص : 101
و بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا قبل خلقنا،پيش آن كه ما را آفريد، وَ مٰا خَلْفَنٰا بعد أن يميتنا،پس ازآن كه ما را بميراند. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،آنچه در اوييم از زندگانى.
بعضى دگر گفتند: مٰا بَيْنَ أَيْدِينٰا ،آنچه در پيش ماست از آسمان تا به زمين چون فرود آييم. وَ مٰا خَلْفَنٰا ،آسمان چون از او فرود آمده باشيم. وَ مٰا بَيْنَ ذٰلِكَ ،ما بين السّماء و الارض،و آنچه ميان آسمان و زمين است،يعنى اين جمله خداى راست و مقدور اوست،و به امر و فرمان اوست. وَ مٰا كٰانَ رَبُّكَ نَسِيًّا ،خداى تو فراموش كار نبوده است هرگز،اگر خواستى كه وحى فرستد در اين مدّت،بفرستادى كه نسيان بر او روا نيست.
رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ (1) ،بدل رَبِّكَ است،و روا بود كه خبر مبتداى محذوف بود،اى هو ربّ السّماوات و الارض،او خداى آسمانها و زمين است كه هر دو ملك و ملك اوست،و آنچه ميان آسمان و زمين است هم در ملك اوست. فَاعْبُدْهُ ،او را پرست و بر عبادت او صبر كن،و خود را برآن به رغم خود جبر كن. هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِيًّا ،او را همنامى دانى؟عبد اللّه عبّاس گفت،يعنى مثلى و عدلى.كلبى گفت، معنى آن است كه:كس را دانى كه او را اللّه خواندند جز او را؟و حقيقت آن كه، كه كس را دانى كه استحقاق عبادت دارد به آن كه قادر باشد بر آنكه او قادر است از (2)اصول نعم؟
وَ يَقُولُ اَلْإِنْسٰانُ أَ إِذٰا مٰا مِتُّ لَسَوْفَ أُخْرَجُ حَيًّا (66) أَ وَ لاٰ يَذْكُرُ اَلْإِنْسٰانُ أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً (67) فَوَ رَبِّكَ لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَ اَلشَّيٰاطِينَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِيًّا (68) ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ كُلِّ شِيعَةٍ أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى اَلرَّحْمٰنِ عِتِيًّا (69) ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ بِالَّذِينَ هُمْ أَوْلىٰ بِهٰا صِلِيًّا (70) وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا (71) ثُمَّ نُنَجِّي اَلَّذِينَ اِتَّقَوْا وَ نَذَرُ اَلظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا (72) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ قٰالَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا أَيُّ اَلْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقٰاماً وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا (73) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثٰاثاً وَ رِءْياً (74) قُلْ مَنْ كٰانَ فِي اَلضَّلاٰلَةِ فَلْيَمْدُدْ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ مَدًّا حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ إِمَّا اَلْعَذٰابَ وَ إِمَّا اَلسّٰاعَةَ فَسَيَعْلَمُونَ مَنْ هُوَ شَرٌّ مَكٰاناً وَ أَضْعَفُ جُنْداً (75) وَ يَزِيدُ اَللّٰهُ اَلَّذِينَ اِهْتَدَوْا هُدىً وَ اَلْبٰاقِيٰاتُ اَلصّٰالِحٰاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً وَ خَيْرٌ مَرَدًّا (76) أَ فَرَأَيْتَ اَلَّذِي كَفَرَ بِآيٰاتِنٰا وَ قٰالَ لَأُوتَيَنَّ مٰالاً وَ وَلَداً (77) أَطَّلَعَ اَلْغَيْبَ أَمِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (78) كَلاّٰ سَنَكْتُبُ مٰا يَقُولُ وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ اَلْعَذٰابِ مَدًّا (79) وَ نَرِثُهُ مٰا يَقُولُ وَ يَأْتِينٰا فَرْداً (80) وَ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ آلِهَةً لِيَكُونُوا لَهُمْ عِزًّا (81) كَلاّٰ سَيَكْفُرُونَ بِعِبٰادَتِهِمْ وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا (82) أَ لَمْ تَرَ أَنّٰا أَرْسَلْنَا اَلشَّيٰاطِينَ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا (83) فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا (84) يَوْمَ نَحْشُرُ اَلْمُتَّقِينَ إِلَى اَلرَّحْمٰنِ وَفْداً (85) وَ نَسُوقُ اَلْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً (86) لاٰ يَمْلِكُونَ اَلشَّفٰاعَةَ إِلاّٰ مَنِ اِتَّخَذَ عِنْدَ اَلرَّحْمٰنِ عَهْداً (87) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً (88) لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا (89) تَكٰادُ اَلسَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَ تَنْشَقُّ اَلْأَرْضُ وَ تَخِرُّ اَلْجِبٰالُ هَدًّا (90) أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً (91) وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً (92) إِنْ كُلُّ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ إِلاّٰ آتِي اَلرَّحْمٰنِ عَبْداً (93) لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ عَدًّا (94) وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فَرْداً (95) إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ سَيَجْعَلُ لَهُمُ اَلرَّحْمٰنُ وُدًّا (96) فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ لِتُبَشِّرَ بِهِ اَلْمُتَّقِينَ وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْماً لُدًّا (97) وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هَلْ تُحِسُّ مِنْهُمْ مِنْ أَحَدٍ أَوْ تَسْمَعُ لَهُمْ رِكْزاً (98)
قوله تعالى:و مى گويد اين آدمى چون من بميرم برون آرند مرا زنده؟ (3) نمى كند انديشه اين آدمى كه ما بيافريديم او را از پيش و نبودى چيزى؟ به حقّ خداى
ص : 102
تو كه حشر كنيم ايشان را و ديوان را،پس حاضر كنيم ايشان را پيرامن دوزخ در (1)زانو افتاده.
پس برون آريم از هر گروهى هركدام سخت تر است بر خداى به طغيان.
پس ما داناتريم به آنان كه ايشان اولى ترند به دوزخ[جاويدان] (2).
و نيست از شما الّا كه فرود آيد آنجا بود بر خداى تو حكم كرده.
پس برهانيم آنان را كه پرهيزگار باشند،و رها كنيم كافران را در آنجا در (3)زانو افتاده.
و چون خوانند بر ايشان آيات روشن ما،گفتند آنان كه كافر شدند آنان را كه مؤمن باشند كدام از اين دو گروه بهتراند به جاى و نيكوتر به مجلس.
و بس كه ما هلاك كرديم پيش ايشان از جماعتى كه ايشان نيكو بودند به متاع و به منظر.
بگو آن كس كه باشد در گمراهى مدد دهد او را خداى زيادتى تا چون ببينند آنچه وعده مى دهند [ايشان را] (4)امّا (5)عذاب امّا (6)قيامت،بدانند كه كيست آن كس كه او بتر است به جايگاه و ضعيف تر باشد به لشكر.
و بيفزايد خداى آنان را كه راه يافته باشند لطف و مانده هاى نيك،بهتر
ص : 103
باشد به نزديك خداى تو به ثواب و بهتر است به بازگشت.
ديدى آن را كه كافر شد به آيتهاى ما و گفت بدهند مرا خواسته و فرزندان.
مطلع است بر غيب يا فراگرفت نزديك خداى پيمانى؟ حقّا كه بنويسيم آنچه مى گويد و بيفزاييم او را از عذاب فزودنى.
و ميراث برداريم آنچه مى گويد و آيد به ما تنها.
و فروگرفتند از فرود خداى خدايانى تا باشند ايشان را عزّى.
حقّا كه كافر شدند به پرستيدن ايشان و باشند بر ايشان ضدّ.
نبينى كه ما فرستاديم (1)ديوان را بر كافران مى جنبانيدند (2)ايشان را جنبانيدنى؟ شتاب مكن بر ايشان ما مى شماريم براى ايشان شمردنى.
آن روز كه حشر كنيم پرهيزگاران را با خداى،سواران.
و برانيم گناهكاران را به دوزخ تشنه و پياده.
نتوانند شفاعت الّا آن كس كه گرفته باشد به نزديك خداى عهدى.
و گفتند بگرفت خداى فرزندى.
آوردى چيزى منكر.
ص : 104
نزديك است كه آسمانها بتركد از آن و بشكافد زمين و بيفتد كوهها بيران شدنى.
كه (1)خوانند خداى را فرزندى.
و نشايد خداى را كه فراگيرد فرزندى.
نيست هرچه در آسمانهاست و در زمين الّا آيند به خداى بنده.
بشمرده ايشان را و شمردشان شمردنى.
و همه شان آيند به (2)او روز قيامت تنها.
آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،بكند ايشان را خداى دوستى.
آسان بكرديم آن را به زبان تو تا مژده دهى به آن متّقيان (3)را و بترسانى به آن گروهى سخت خصومت را.
بس كه هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى كه بينى از ايشان كسى را يا مى شنوى ايشان را آوازى؟ قوله تعالى: وَ يَقُولُ الْإِنْسٰانُ ،و مى گويد آدمى،مراد به انسان.ابىّ بن خلف الجمحىّ (4)است كه بيامد و رسول را گفت: أَ إِذٰا مٰا مِتُّ ،آنگه كه مرده باشم مرا بيرون خواهند آوردن از (5)گور،يعنى مرا در گور زنده خواهند كردن و بيرون آوردن!و اين بر سبيل استهزاء و استبعاد گفت.
حق تعالى به جواب او گفت: أَ وَ لاٰ يَذْكُرُ (6)،اى يتذكّر و يتفكّر،انديشه نمى كند
ص : 105
اين گوينده.ابن عامر و نافع و عاصم و يعقوب خواندند: يَذْكُرُ ،به تخفيف من الذّكر، و باقى قرّاء:يذّكّر به دو شدّ (1)من التّذكّر،و اختيار تشديد است لقوله:... إِنَّمٰا يَتَذَكَّرُ أُولُوا الْأَلْبٰابِ (2).
أَنّٰا خَلَقْنٰاهُ مِنْ قَبْلُ ،كه ما او را بيافريديم پيش از اين. وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً ،و او موجود نبود اگر اوّل آفريدن بى آنكه آن را اثرى بود در وجود بر او متعذّر نبود اولى و أحرى كه اعادت بر او متعذّر نباشد.
آنگه قسم ياد كرد خداى تعالى،گفت:به حقّ خداى تو كه ما ايشان را حشر كنيم با ديوان،يعنى جمع كنيم ميان ايشان و ميان ديوان،چه ديوان قرين ايشان بودند كه ايشان را اغوا و اضلال كردند،فردا همه را به يك جاى برانگيزيم.
در خبر است كه:خداى تعالى بفرمايد روز قيامت تا هر كافرى را به سلسله اى با ديوى ببندند. ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ ،آنگه همه را حاضر كنيم گردبرگرد دوزخ بر زانو (3)افتاده.عبد اللّه عبّاس گفت:جماعات جماعات گروه گروه،بر اين قول جمع جثوه باشد.حسن بصرى گفت:جثيّا على الرّكب (4)،بر اين قول جمع جاثي باشد على فعول،چنان كه گفتيم پيش از اين،قال الكميت:
هم تركوا صراطهم جثيّا***و هم دون السّراة (5)مقرّنينا (6)
ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ پس برون آريم از هر گروهى.و شيعت،جماعتى باشند معاون بر كارى،يقال:تشايع القوم اذا تعاونوا،و منه قيل:للشّجاع مشيّع،اى معان.
أَيُّهُمْ (7) ،در رفع او نحويان خلاف كردند.خليل گفت بر حكايت مرفوع است، كأنّه قال:فيقال أَيُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمٰنِ عِتِيًّا فليخرج.سيبويه گفت:مبنى است على الضَّم،و معناه الّذى هو اشدّ على الرّحمن،الّا آن است كه چون«هو»از او حذف كردند حذفى لازم صار كأنّه (8)بعض الاسم.يونس گفت هو كقولهم:علمت
ص : 106
ايّهم في الدّار.سيبويه گفت:نصب نيز روا باشد به معنى الّذي،و گفت:اين قرائت هارون أعرج است در شاذّ.و قوله: عِتِيًّا ،اى عتوّا على المصدر.و نصب او بر تميز است و معنى آن كه:نبدأ (1)بالاكثر جرما فالاكثر،يعنى ابتدا به آن كنيم كه او طاغى تر و عاتى تر باشد و در طغيان و عتوّ غالى تر.
ثُمَّ لَنَحْنُ أَعْلَمُ ،پس ما عالم تريم به آن كه او اولى تر است كه ملازم دوزخ باشد.
و صلّى هم مصدر است كالمضىّ.و اگر گويى:صلّوا باشد كالعلوّ،على فعول و الغلوّ و العتوّ،اولى تر باشد.و نصب او بر تميز باشد،و معنى آن كه:ما عالم تريم به مستحقّان دوزخ كه كيست كه او كافرتر و ظالم تر است و اولى تر به آن كه در دوزخ جاويد ماند، يقال:صلى بالنّار اذا لزمها.
قوله: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا -الآية،آنگه گفت:كس نيست و الّا وارد دوزخ باشد،و اين وعده اى است بر خداى واجب،يعنى لا محالة كائن.«إنْ»،به معنى «ما»ى نفى است.بدان كه خلاف كردند مسلمانان در ورود به حسب اختلاف مذاهبشان در وعيد،و نيز در ضمير خلاف كردند فى قوله: وٰارِدُهٰا ،كه راجع با چيست.به نزديك جملۀ مفسّران آن است كه:راجع است با دوزخ الّا مجاهد كه او گفت:راجع است با تب و بيماريها،ذهب الى
قوله-عليه السّلام: الحمّى حظّ (2)كلّ مؤمن من النّار. و روا باشد كه گويد:ضمير قبل الذّكر،ضمير چيزى است كه آن را ذكر رفته است،نحو قوله:... حَتّٰى تَوٰارَتْ بِالْحِجٰابِ (3).و بعضى دگر مفسّران گفتند:
كنايت است از قيامت،اى وارد القيامة،و آنچه لايق معنى آيت است و مطابق ظاهر،قول اوّل است،لقوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا ،و اين در تب و در قيامت مطّرد نباشد.
آنگه در ورود خلاف كردند،بعضى گفتند:ورود خواست،و بعضى گفتند:
ورود،مرور و حضور است و اشراف و اطّلاع بر او،و اين قول عبد اللّه مسعود و قتاده است.عكرمه گفت:ورود خواست جز كه آيت خاصّ است به كافران دون مؤمنان.
و روايت كرده اند از عبد اللّه عبّاس كه او گفت:ورود خواست،و از دعايى كه از او
ص : 107
روايت كرده اند آن است كه گفت:
اللّهمّ اخرجني من النّار سالما و ادخلنى الجنّة غانما. و قول درست آن است كه:ورود،مرور و حضور باشد من قول العرب:وردت الماء،و فلان وارد،نقيض الصّادر.وارد آن باشد كه به كنار آب شود،و قال اللّه تعالى: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ (1)...،و قول زهير:
فلمّا وردن (2)الماء زرقا جمامه (3)***وضعن عصىّ الحاضر المتخيّم
و قال ذو الرّمّة:
وردت اعتسافا و الثّريّا كأنّها***على قمّة الرّأس ابن ماء محلّق
دگر آن كه:عموم آيت اقتضاى آن مى كند كه هيچ كس نماند از پيغامبران و امامان و صدّيقان و شهيدان و صالحان و الّا در دوزخ شود (4)و آنگه بيرون آيد (5)،و اين خلاف اجماع است.دگر آن كه،خداى تعالى گفت: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ، لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا (6)...،گفت:ايشان دور باشند از دوزخ،و چگونه دور باشند آنان كه در دوزخ شوند،و چگونه حسيس و آواز آتش دوزخ نشنوند آنان كه در دوزخ شوند!و جماعتى سلف اصحاب حديث گفتند:ورود،به معنى دخول است،و استدلال كردند بقوله تعالى حكاية عن فرعون: يَقْدُمُ قَوْمَهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النّٰارَ (7)...،و بقوله: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ، لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا (8)...،و در اين معنى چند خبر روايت كردند،خبرى از كثير بن زياد الرّسانىّ (9)عن ابى سمير كه او گفت:ما را در بصره خلاف افتاد در ورود.بعضى گفتند:ورود،مرور باشد و هيچ مؤمن به دوزخ نشود.
و بعضى گفتند:ورود،دخول باشد.من جابر عبد اللّه انصارى را ديدم،از او پرسيدم، اشارت كرد به گوش و گفت:كر باد اين گوشها اگر نه از رسول-عليه السّلام-شنيدم.
ص : 108
كه ورود دخول است،و هيچ برّ و فاجر نماند و الّا در دوزخ شود،و لكن دوزخ بر مؤمنان برد و سلام باشد،چنان كه بر ابراهيم تا دوزخ فرياد كند از ايشان و گويد:
آتش من سرد كردى (1)،آنگه متّقيان را برهاند و ظالمان را رها نكند.
عمرو بن دينار گفت:نافع الارزق با عبد اللّه عبّاس خلاف كرد در ورود.عبد اللّه عبّاس گفت:ورود،دخول باشد و استدلال كرد به آن آيات كه گفتيم از قصّه فرعون و حديث اصنام،آنگه گفت:اينان در دوزخ خواهند شدن لا محاله،و من و تو نيز خواهيم شد،امّا مرا اميد آن است كه برون (2)آرد و تو را برون (3)نيارد به تكذيبت (4)كه مى كنى.و اين نافع از جملۀ خارجيان بود.
و نيز به خبر أبو هريره كه او روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت كه:
هيچ مؤمن نباشد كه او را سه فرزند بميرد و الّا او در دوزخ بيش از آن نماند كه تحلّة القسم باشد،چندان كه سوگند راست شود.آنگه اين آيت برخواند: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا .
و سفيان بن عيينه گفت از حسن بصرى كه:روزى دو برادر بودند با هم حديث مى كردند.يك برادر بخنديد،دگر يك او را گفت:اى برادر!در قرآن خوانده اى كه خلقان به دوزخ خواهند شد؟گفت:بلى.گفت:آيتى خوانده اى كه برون آيند؟ گفت:نه.گفت:پس چرا مى خندى؟نيز (5)او را خنده (6)نديدند تا بمرد.
و ابو اسحاق روايت كرد از أبو هريره كه او گفت:كاشكى مادر مرا نزادى!اهل او او را گفتند،نه خداى بر ما منّت نهاد به هدايت!چرا چنين مى گويى؟گفت:در قرآن آيتى مى يابم كه خلقان به دوزخ شوند،و آيتى نمى يابم كه بيرون آيند،و در اين معنى بيتى گفتند،و هو:
و قد اتانا ورود النّار ضاحية***حقّا يقينا و لمّا يأتنا الصّدر
اين دو حديث از ابو هريره و حسن بصرى بر مذهب اهل وعيد راست است،و آن كه گفتند آيت صدر (7)نيست در قرآن،درست نيست[براى آن كه صدر عقب آيت
ص : 109
ورود است،فى قوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا ،و اين لفظ محتمل است و در او خلاف نيست] (1)و در«ورود»خلاف است،و درست آن است كه اشراف و مرور است و اخبارى برابر اين اخبار از عبد اللّه مسعود و جز او روايت كرده اند،منها،از آن جمله خبرى كه از سدّى روايت كرد عن مرّة الهمدانىّ عن ابن مسعود في هذه الآية كه او گفت:برسند به آنجا و برهند به اعمال خود.
و أحوص روايت كرد از ابن مسعود كه او گفت:صراط راهى است بر سر دوزخ نهاده به مانند پلى مانند حدّ (2)شمشير،گذرندگان بر او انواع باشند:گروه اوّل گذرند، كالبرق الخاطف،چون برق جهنده.و طايفۀ دوم چون باد به زنده.و گروه سيم (3)چون اسپان تازى،ايشان مى روند و فريشتگان مى گويند:اللّهمّ سلّم سلّم،بار خدايا به سلامت بگذران ايشان را،و اين همه مرور است دخول نيست.
و خبرى دگر آن كه از حفصه روايت كردند كه او گفت كه،رسول-عليه السّلام- گفت:اميد دارم كه هيچ كس از آنان كه به بدر و حديبيه حاضر بودند (4)به دوزخ نشوند.حفصه گفت:يا رسول اللّه!پس اين آيت: وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّٰ وٰارِدُهٰا (5)؟گفت:
نبينى كه خداى مى گويد: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا -الآية.
و عبّاس روايت كرد از كعب (6)كه او گفت:در اين آيت كه روز قيامت دوزخ بدارند و اقدام خلايق بر او راست شود،منادى ندا كند از قبل ربّ العزّة:
خذي اصحابك و دعي أصحابي ،اصحاب خود را بگير و اصحاب مرا رها كن.دوزخ هرچه اصحاب او باشد همه را فروبرد،و اللّه كه ايشان را بهتر شناسد ازآن كه مادر فرزندش را.و دوستان خداى بگذرند بر او كه جامه ايشان از عرق نم نگرفته باشد.
و خالد بن معدان گفت كه:اهل بهشت در بهشت گويند:نه خداى ما را وعده داد كه ما را ورود باشد بر دوزخ!ما دوزخ نديديم.ايشان را گويند:شما بر دوزخ بگذشتى و آتش او مرده بود و خامد،از آن خبر نداشتى.دگر آن كه:يعلى بن منيه روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت دوزخ روز قيامت گويد:
جز يا مؤمن
ص : 110
فانّ نورك اطفى لهبي ،نيك بگذر اى مؤمن كه نور تو درفش آتش من بنشاند.و اين جمله اخبار دليل مى كند بر آنكه ورود مرور است.
و عثمان بن الاسود روايت كرد از مجاهد كه او گفت در اين آيت:
من حمّ من المسلمين فقد وردها، هركه او را از مسلمانان تب گيرد،او از دوزخ نصيب يافته باشد،
لقوله-عليه السّلام: الحمّى (1)من فيح جهنّم،و الحمّى حظّ كلّ مؤمن من النّار. و ممكن است جمع كردن ميان هر دو قول،و لفظ«ورود»را تفسير دادن تارة بر مرور و تارة بر دخول،و گفتن كه هر دو حقيقت است بظاهر الاستعمال،الّا آن كه آيت را تخصيص كنند به ادلّه عقل و آيات رجاء و اخبار و اجماع.
فرقه اى گويند: وَ إِنْ مِنْكُمْ اگر بر عموم حمل كنند مرور باشد،و اگر ورود بر دخول حمل كنند، وَ إِنْ مِنْكُمْ ،مراد مستحقّان دوزخ باشند،آن كه معلوم از حقّ ايشان آن بود لا محاله كه به استحقاق فسق به دوزخ شوند،و به استحقاق ايمان و طاعت بيرون آيند-و اللّه اعلم بمراده من كلامه.
كٰانَ عَلىٰ رَبِّكَ حَتْماً مَقْضِيًّا ،اين بر خداى قضايى است لابدّ واقع و كائن.و اصل كلمه در لغت قطع باشد،يقال:حتم و حذم و حزم (2)،بمعنى،لأنّ الحزم شدّ يقطع موضعه،و حزم (3)و جزم و حذم كلّها بمعنى قطع.
قوله: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا ،پس برهانيم پرهيزگاران را]. (4)وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ ، اى الكافرين.عبد اللّه مسعود گفت:ننجّى الّذين اتّقوا[الشّرك] (5)،پس كه برهانيم هركس را كه از شرك احتراز كرده باشد،و مراد به ظالمان كافران اند،لقوله:
وَ الْكٰافِرُونَ هُمُ الظّٰالِمُونَ (6) .انس مالك روايت كرد كه،رسول-عليه السّلام- گفت:روز قيامت از دوزخ بيارند آن را كه او لااله الاّاللّه گفته باشد،و در دلش به مقدار جوى ايمان باشد او را بيارند آنگه از دوزخ بيارند آن را كه گفته باشد كه لااله الّااللّه
ص : 111
و در دلش مثقال ذرّه اى خير باشد.جويبر (1)گويد از ضحّاك كه ضحّاك گفت:به من رسيد خبرى از رسول-عليه السّلام-كه من آن خبر را منكر بودم، برخاستم (2)براى آن خبر رحلت كردم و به مدينه آمدم تا از صحابه بپرسم.در مسجد رسول آمدم دو حلقه (3)ديدم دو پير را پشت بازداده ديدم،پرسيدم كه اينان كه اند؟ گفتند:يكى ابو سعيد خدرى است و يكى أبو هريره.من ابو سعيد را گفتم:يا با سعيد (4)! خبرى روايت مى كنند از رسول-عليه السّلام-و مرا در آن خبر شك است،و براى آن آمده ام تا بدانم كه رسول-عليه السّلام-آن (5)گفته است (6)يا نه؟گفت:آن خبر كدام است؟گفتم اين كه مى گويند رسول گفت:
انّ قوما يخرجون من النّار بعد ما صاروا حمما و فحما ،گروهى را از دوزخ بيارند كه ايشان سوخته شده باشند و از سوختگى فحم شده باشند.او اشارت به گوش كرد،آنگه گفت:سمعت رسول اللّه-صلّى اللّه عليه و آله-و الّا صمّتا،گفت:از رسول شنيدم اين خبر و الّا كر باد اين گوشها.پس گفت رسول-عليه السّلام-گفت:خلقان در قيامت به دو طبقات (7)باشند.گروهى آنان باشند كه ايشان را صحيفه اى بر برنه افلاجند،و ترازوى بر ندارند،و آن انبيا و اوصيا و اوليا و صدّيقان و شهدا باشند،و گروهى آن باشند كه ايشان را صحيفه برافلاجند و ترازو بردارند،ايشان نيز بر سه طبقه باشند:گروهى آن باشند كه ايشان را حسنات بيش از سيّئات باشد،خداى تعالى ايشان را به بهشت فرستد،و گروهى آن باشند كه ايشان را حسنات و سيّئات راست باشد،خداى تعالى بفرمايد تا ايشان را مدّتى در عرصات قيامت موقوف كنند،آنگه به بهشت فرستند ايشان را،و گروهى آن باشند كه سيّئاتشان بيش از حسنات باشد،حال ايشان از چند وجه بيرون نباشد:امّا خداى تعالى بر ايشان رحمت كند و ايشان را عفو كند و به تفضّل ايشان را به بهشت فرستد،و امّا من شفاعت كنم يا كسى كه از اهل شفاعت باشد خداى تعالى ايشان را به او بخشد.اگر اين هر (8)دو نباشد،خداى تعالى بفرمايد تا ايشان را به دوزخ برند و به
ص : 112
مقدار گناهشان عقوبت كنند و باز با بهشت آرند.آنگه چون خداى تعالى خواهد كه ايشان را از دوزخ بيارد (1)،مالك را بفرمايد تا هواى دوزخ صافى كند از دود و كدارت (2)،آنگه بفرمايد تا طبقهاى دوزخ بر افگنند،منافقان از درك اسفل برنگرند، مؤمنان را بينند،ايشان را بر سبيل طعن گويند:أ لستم مؤمنين،أ لستم مصلّين،أ لستم صائمين؟نه شما مؤمنانى،نه شما نماز كنانى نه شما روزه دارى؟اين جا (3)با ما امروز گرفتارى،ايشان گويند:بار خدايا!ما را با طعنۀ اين دشمنان طاقت نيست.
حقّ تعالى جبريل را گويد:برو،جمله مؤمنان را از دوزخ بيار.او بيايد و جماعتى بسيار بيارد،دگرباره گويد:برو و هركه در دل او از روى مثل، مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ (4)... ،ايمان بوده است او را از دوزخ بيار[،او بيايد و جماعتى بسيار را بيارد.دگرباره گويد:برو و هركه در همۀ عمر خود يك بار گفت لااله الااللّه به اخلاص،او را از دوزخ بيار] (5)جبريل بيايد و جملۀ مؤمنان را بيارد،تا آنجا،الّا كافران نمانند.آنگه ايشان را بيارد و به چشمه اى آرد كه آن را عين الحيوان گويند، از آن چشمه غسل كنند تا همه سياهى و تباهى از اندام ايشان بشود مگر اثرى اندك كه بر پيشانى ايشان بماند.اهل بهشت چو (6)ايشان را بينند،گويند:اينان را از دوزخ بياورده اند،خداى تعالى آن نشان (7)ببرد و خطّى از نور پديد آرد،عتقاء اللّه، آزادكردگان خداى[اند] (8)،و ذلك قوله تعالى: ثُمَّ نُنَجِّي الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّٰالِمِينَ فِيهٰا جِثِيًّا در جِثِيًّا ،دو قول گفته اند:يكى،جميعا من الجثوة،و يكى جاثين على الرّكب من الجثوّ.
وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،حق تعالى گفت:چون بر ايشان[18-ر]خوانند (9)يعنى بر كافران چون نضر بن الحارث و خويشان او از قريش آيات ما از
ص : 113
قرآن. بَيِّنٰاتٍ ،نصب او بر حال است از مفعول در حالى كه روشن باشد. قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِلَّذِينَ آمَنُوا ،كافران متنعّم گويند مؤمنان درويش را: أَيُّ الْفَرِيقَيْنِ خَيْرٌ مَقٰاماً ،از ما دو گروه مقام و منزلت كه بهتر است!بر طريق استهزا،كه مؤمنان درويش و خلق جامه و ضعيف حال و رثّ الهيئة بودند،و كافران با جامه هاى فاخر و هيئت نكو و (1)متنعّم برآمده. خَيْرٌ مَقٰاماً ،اى منزلا و مسكنا.اهل مكّه خواندند:
مقاما بضمّ الميم،اى اقامة. وَ أَحْسَنُ نَدِيًّا ،و (2)كه را مجمع و محفل نكوتر است.و ندىّ و نادى،مجلس قوم بود كه حاضر آيند به حديث كردن،و منه دار النّدوة،براى آن كه مشركان آنجا بنشستندى و حديث كردندى و مشورت كردندى و راى زدندى،و نصب هر دو بر تميز است.
حق تعالى ردّ بر ايشان گفت: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا ،ازبس كه (3)ما هلاك كرديم پيش ايشان از گروهى و جماعتى كه ايشان نكوتر بودند به متاع و آلات و جامه و لباس.
وَ رِءْياً ،ابن عامر و نافع خواندند:«و ريا»،بى همزه،و باقى قرّاء به همزه.آن كه به همزه خواند،گفت:من الرّواء و هو المنظر الحسن باشد،و آن كه بى همزه خواند امّا تخفيف همز كرد چنان كه در بريئه،بريه گفت (4).و روا باشد كه من الرّىّ باشد،و هو نضارة الشّباب،و آن تازگى برناى (5)بود،و نصب هر دو بر تميز باشد.و در مصحف ابىّ، «و زيّا»به زاى معجم است.
قُلْ مَنْ كٰانَ فِي الضَّلاٰلَةِ ،بگو اى محمّد كه آن كس كه او در ضلالت كفر باشد، فَلْيَمْدُدْ لَهُ الرَّحْمٰنُ مَدًّا ،رها كن او را تا خداى او را فروگذارد (6)و مهلت دهد،و مدد خذلان دهد او را. حَتّٰى إِذٰا رَأَوْا مٰا يُوعَدُونَ ،تا آنگه كه ببينند آنچه ايشان را به آن وعيد كردند،يا وعده دادند،كه لفظ هر دو را محتمل است.آنگه آن موعود (7)امّا عذابى باشد كه بديشان رسد در دنيا، وَ إِمَّا السّٰاعَةَ ،و امّا قيامت بر ايشان (8)
ص : 114
برخيزد،آنگه بدانند كه كيست كه بتر است به جايگه و ضعيف تر است به لشكر مؤمنان يا كافران.و نصب هر دو بر تمييز است.
وَ يَزِيدُ اللّٰهُ الَّذِينَ اهْتَدَوْا هُدىً ،و بيفزايد خداى تعالى مهتديان-راه يافتگان - را به هدايت (1)،يقال:هديته فاهتدى،و مراد به هدى لطف است،يعنى آنان (2)را كه خداى با ايشان لطف كند و ايشان عند آن لطف طاعت كنند و از معاصى (3)اجتناب كنند خداى تعالى ايشان را در لطف بيفزايد.و هُدىً ،در محلّ نصب است بر تمييز.
وَ الْبٰاقِيٰاتُ الصّٰالِحٰاتُ ،و باقيات صالحات برآن تفسير كه رفت، خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَوٰاباً ،بهتر است به نزديك خداى تعالى به ثواب. وَ خَيْرٌ مَرَدًّا ،و بهتر است به بازگشتن،يعنى به عاقبت.و نصب هر دو بر تمييز است.- قوله تعالى: أَ فَرَأَيْتَ الَّذِي كَفَرَ بِآيٰاتِنٰا ،گفت:ديدى آن را كه به آيات ما كافر شد (4)،و گفت:بدهند مرا مال و فرزندان.مسروق گفت كه خبّاب بن الارت (5)گفت:مرا دينى بود بر عاص وائل.به تقاضا نزد او شدم،مرا گفت:وام تو ندهم تا به محمّد كافر نشوى.گفتم:و اللّه كه من هرگز به محمّد كافر نشوم،و تو بميرى و زنده شوى و اين نبينى (6)از من.گفت:اكنون برو كه چون من زنده شوم مرا آنجا مال و فرزندان باشند آنجا بدهم،خداى تعالى اين آيت بفرستاد.
كلبى و مقاتل گفتند:خبّاب بن الارتّ (7)آهنگر بود و براى عاص وائل كار كردى،و عاص حقّ او تأخير مى كردى تا به وقت موسم.و خبّاب مردى سهل جانب بود و نيكو تقاضا.روزى برفت و عاص را تقاضا كرد،او گفت:وقت را چيزى ندارم.خبّاب گفت:نروم تا حقّ خود نستانم،و تقاضاى سخت كرد.عاص گفت:
اين چه سختى (8)است و تو هرگز اين نكردى،گفت:آن رفت (9)كه من و تو هر دو بر يك دين بوديم و من تو را مسامحت كردمى،امروز (10)دين تو ديگر است و دين من
ص : 115
مسلمانى است،من نروم تا حقّ خود نستانم.عاص گفت:نه شما مى گويى كه در بهشت زر و سيم باشد؟گفت:بلى!گفت:پس رها كن تا آنجا بدهم-بر طريق استهزاء،اگر اين شما كه مى گويى حقّ است،نصيب من آنجا بيش باشد از نصيب تو،خداى تعالى اين آيت فرستاد[18-پ]و گفت:ديدى اين مرد را كه به آيات ما كافر شد؟و گفت:مرا مال و فرزندان خواهند دادن در بهشت.
أَطَّلَعَ الْغَيْبَ ،همزۀ مفتوحه همزه استفهام است،و همزۀ افتعال بيفگندند تا دو همزه مجتمع نباشد،و التّقدير:أ اطّلع،بر غيب مطّلع شده است؟عبد اللّه عبّاس گفت (1):بر لوح محفوظ.مجاهد گفت:علم غيب بدانسته است تا (2)مى داند كه او به بهشت خواهد بودن يا به دوزخ. أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً ،يا به نزديك خداى عهدى گرفته است.مجاهد گفت:اين عهد،گفتن لااله الاّاللّه است،يعنى او اين كلمه بگفته است و ايمان آورده،يعنى بهشت آنان را باشد كه اين كلمه گويند.
قتاده گفت:عملى صالح از پيش فرستاده است.كلبى گفت:عهدى دارد از خداى كه او را به بهشت برد.
كَلاّٰ ،اين كلمۀ ردع و زجر است،رد كرد خداى تعالى بر او (3)بر اين كلمه،يعنى پرگست (4)كه چنين باشد!آنگه گفت: سَنَكْتُبُ مٰا يَقُولُ ،ما بنويسيم آنچه او مى گويد. وَ نَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذٰابِ مَدًّا ،او را از عذاب مدد دهيم و بيفزاييم (5). كَلاّٰ ، در جاى قسم نهاده است،و معناه حقا،كه بنويسيم آنچه او مى گويد.
وَ نَرِثُهُ مٰا يَقُولُ ،و آنچه او مى گويد مرا خواهد بودن از مال و فرزندان،ما[از] (6)او به ميراث برداريم،يعنى او بميرد و مال و فرزندان رها كند. وَ يَأْتِينٰا فَرْداً ،و تنها با پيش ما آيد.
وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ آلِهَةً ،و ايشان بدون خداى،خدايان گرفته اند تا عزيز باشند،و ايشان را عزّت باشد به آن كه گمان بردند كه اگر به يك خداى عزّت باشد،به بسيار خدايان عزّت بيشتر باشد.
ص : 116
كَلاّٰ ،همچنين،محتمل اين دو معنى است از ردع و ردّ بر ايشان،و از (1)قسم به معنى حقّا،چون (2)معنى زجر باشد بر او وقف كنند،و چون بر قسم حمل كنند ابتدا به او بايد كردن،و وقف پيش او باشد.گفت:حاشا كه چنين باشد-بر معنى اوّل،و بر معنى دوم،حقّا كه آن (3)معبودان ايشان به ايشان و عبادت ايشان كافر شوند،يعنى تبرّى كنند از ايشان،چنان كه گفت: إِذْ تَبَرَّأَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا (4)...،و قال تعالى: تَبَرَّأْنٰا إِلَيْكَ مٰا كٰانُوا إِيّٰانٰا يَعْبُدُونَ (5).
وَ يَكُونُونَ عَلَيْهِمْ ضِدًّا ،و اين بتان ضدّ ايشان باشند بر ايشان،يعنى برخلاف ايشان باشند و تبرّا كنند از ايشان و لعنت كنند ايشان را،اين قول قتاده است.مجاهد گفت:يكونون عونا عليهم في خصومتهم،در خصومت بر ايشان باشند،با ايشان نباشند،يعنى ظنّ ايشان در عبادت معبودان بدون خداى خطا آيد (6).
آنگه گفت: أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى يا محمّد!يعنى نمى دانى أَنّٰا (7)أَرْسَلْنَا الشَّيٰاطِينَ عَلَى الْكٰافِرِينَ ،كه ما فروفرستاديم ديوان را بر كافران،به معنى توليت و تخليت و خذلان،كقوله (8): وَ كَذٰلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظّٰالِمِينَ بَعْضاً بِمٰا كٰانُوا يَكْسِبُونَ (9).يعنى ما منع نكرديم به طريق الجاء.و ارسال،به معنى تخليت (10)فى قوله:... فَيُمْسِكُ الَّتِي قَضىٰ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرىٰ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى (11)...،اى يخلّى و يترك.و روا بود كه مراد آن بود كه ما در دوزخ شياطين را بر كافران گماريم تا ايشان را مى جنبانند و مى لرزانند و عذاب مى كنند. تَؤُزُّهُمْ أَزًّا ،تا ازعاج مى كنند ايشان را و مضطرب مى دارند،يقال:ازّه و هزّه،اذا حرّكه و ازعجه،و هو من الابدال.
فَلاٰ تَعْجَلْ عَلَيْهِمْ ،تو تعجيل مكن بر ايشان اى محمّد. إِنَّمٰا نَعُدُّ لَهُمْ عَدًّا ،كه ما روزها و ماهها مى شماريم[براى ايشان،يعنى براى عذاب ايشان.و گفتند:
ص : 117
انفاس ايشان مى شماريم] (1)براى اجل.
يَوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِينَ ،يعنى اذكر،ياد كن اى محمّد آن روز كه ما حشر كنيم متّقيان و پرهيزگاران را. إِلَى الرَّحْمٰنِ وَفْداً (2)،اى جماعات (3)،و قيل:ركبانا،يقال:
وفدت الى فلان فأنا وافد.و الوفد،اسم للجمع،كالرّكب و الحرب (4)و الصّحب.و جمع اين كلمه وفود باشد،و نصب او بر حال باشد.و گفتند:وفد،مصدر باشد و مصدر را تثنيه و جمع و واحد به يك لفظ باشد،كأنه قال:يحشر المتّقون فيفدون وفدا.آنگه نصب او بر مصدر باشد.
و در خبر مى آيد:يركبون على ضحاياهم،بر اضاحى خود نشينند،
لقوله- عليه السّلام: عظّموا ضحاياكم فانّها في القيامة[19-ر]مطايا كم ،گفت:ضحايا و قربانها (5)كه بكنى (6)آن را تعظيم كنى كه آن در قيامت شتران شما باشند.
ابو هريره گفت:بر شتران نشسته آيند.عبد اللّه عبّاس گفت:بر شترانى باشند كه پالانهاى آن از زر باشد و زمامها از زبرجد،و اميرالمؤمنين على گفت:و اللّه كه ايشان را حشر نكنند،بر اقدام،يعنى پياده،بل ايشان را اشترانى آرند (7)پالانهاى زر و نجيبانى به زينهاى ياقوت،اگر خواهند بروند و اگر خواهند بپرند.صالح بن محمّد روايت كرد از اميرالمؤمنين على،كه او گفت من رسول را گفتم:يا رسول اللّه!وفد ملوك چندان كه باشند سوار باشند،فما وفد اللّه،وفد خداى چگونه باشند؟گفت:يا على!چون مؤمنان از پيش خداى بازگردند،فريشتگان به استقبال ايشان آيند با شترانى به پالانهاى و زمامهاى زر،بر هر مركبى حلّه اى افگنده كه قيمت از همه دنيا بيش باشند،هر مؤمنى (8)حلّه اى از آن بپوشد (9)و بر مركبى نشيند،مركبان ايشان روى به بهشت نهند،چون به در بهشت رسند فريشتگان به استقبال آيند،مى گويند:
ص : 118
سَلاٰمٌ عَلَيْكُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوهٰا خٰالِدِينَ (1) ،ربيع گفت:وفد خداى تعالى چون به حضرت او رسند،ايشان را اكرام كنند و عطا دهند و شفاعت دهند.
وَ نَسُوقُ الْمُجْرِمِينَ إِلىٰ جَهَنَّمَ وِرْداً ،و برانيم گناهكاران را به دوزخ. وِرْداً ، منصوب است بر مصر كأنّه قال:فيردون وردا،و بعضى دگر گفتند:ورد،نام جماعت واردان باشند (2).[و گفتند:ورد نام شتران باشد در حال ورود،و ايشان در آن حال تشنه باشند،و اين قول عبد اللّه عبّاس و حسن و قتاده است،و ديگر] (3)مفسّران گفتند:مشاة عطاشا،يعنى پياده و تشنه،گردن ايشان از تشنگى نزديك باشد كه بگسلد،و بر اين تفسير نصب او بر حال باشد.
لاٰ يَمْلِكُونَ الشَّفٰاعَةَ ،مالك نباشند شفاعت را،يعنى كس را از ايشان شفاعت نبود الّا آن را كه به نزديك خداى عهدى گرفته باشد.عبد اللّه عبّاس گفت:شفاعت نبود الّا آن را كه گواهى (4)دهد خداى را به توحيد و از حول و قوّت خود برى (5)باشد،و اميد جز به خداى ندارد.و صادق-عليه السّلام-گفت:مراد بدين عهد وصيّت است كه مرد عند حضور اجل وصيّت كند كه رسول-عليه السّلام-گفت:
من لم يحسن الوصيّة عند موته كان ذلك نقصا في عقله و مروّته. و عهد را از جملۀ معانى او يكى وصيّت است،يقال:عهد اليه في (6)كذا اذا اوصى اليه.
و در معنى آيت و محلّ«من»از اعراب خلاف كردند،بعضى گفتند:«من»در محلّ نصب است به استثناى منقطع،براى آن كه متّخذان عهد جز مجرمان باشند، كأنّه قال:المجرمون لاٰ يَمْلِكُونَ الشَّفٰاعَةَ لكن مَنِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمٰنِ عَهْداً ،يملكها.
و زجّاج گفت:روا بود كه محلّ او رفع باشد على تقدير:لا يملك احد من المجرمين، إِلاّٰ مَنِ اتَّخَذَ ،بدل«واو»و«نون»باشد،«واو»ضمير مرفوع متّصل است،فهو كقولك:ما جاءني احد الّا زيد.بر اين دو وجه معنى آيت آن باشد كه:مجرمان
ص : 119
مالك شفاعت نباشند امّا متّخذان عهد ايشان را شفاعت رسد و مقبول الشّفاعة باشند.
و بعضى دگر گفتند:محلّ«من»نصب است به حذف حرف الجرّ،كأنّه قال:الّا لمن اتّخذ،آنگه معنى آن باشد كه:مجرمان و جز مجرمان از متّقيان مالك شفاعت نباشند،و در حقّ كسى شفاعت نتوانند كردن الّا در حقّ آن كس كه او عهدى (1)دارد به نزديك خداى تعالى[از توحيد] (2)،و بر قولهاى اوّل«من»شافع باشد،و بر اين قول «من»مشفوع له باشد،و نظيره قوله:... وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ ارْتَضىٰ (3)...،و در «عهد»،اين دو قول است:يكى توحيد،و يكى وصيّت.و أبو وائل روايت كرد (4)گفت از رسول-عليه السّلام-شنيدم كه مى گفت اصحابش را روزى:
أ يعجز احدكم ان يتّخذ كلّ صباح و مساء عهدا عند اللّه (5)، گفت نتواند يكى از شما (6)كه هر بامدادى و شبانگاهى به نزديك خداى تعالى عهدى گيرد؟گفتند:چگونه؟گفت:هر بامداد و شبانگاه بگويد:
اللّهم فاطر السّماوات و الارض عالم الغيب و الشّهادة انّي اعهد اليك في هذه الحياة الدّنيا بأنّي اشهد ان لا اله الّا انت وحدك لا شريك لك و انّ محمّدا عبدك و رسولك و انّك ان تكلني الى نفسي تقرّبني من الشّر و تباعدني من الخير و انّي لا اثق الّا برحمتك فاجعل لي عندك عهدا توفّينيه (7)يوم القيامة انّك لا تخلف الميعاد ،چون اين بگويد مهرى[19-پ]بر وى نهند و در زير عرش بنهند.
چون روز قيامت باشد،منادى ندا كند:أين الّذين لهم عند اللّه عهد،كجااند آنان كه به نزديك خداى عهدى دارند (8)و ايشان را به بهشت برند.
وَ قٰالُوا اتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً ،يعنى جهودان و ترسايان و مشركانى (9)كه گفتند:
فريشتگان دختران خداى اند.و حمزه و كسائى«ولدا»خواندند،و آن در چهار جاى است:بضمّ الواو و سكون اللام دو جاى در اين سورت،و يك جاى در سورة
ص : 120
الزّخرف،و يكى جاى در سورت نوح و هما لغتان:كالعرب و العرب،و العجم و العجم، و الحزن و الحزن،قال:
فليت فلانا كان في بطن امّه***و ليت فلانا كان ولد حمار
و قال الحارث بن حلّزة:
و لقد رأيت معاشرا***قد ثمَّروا مالا و ولدا
و به لغت قيس«ولد»به فتح اللّام و الواو واحد باشد (1)،ولد جمع بود. لَقَدْ جِئْتُمْ شَيْئاً إِدًّا ،عبد اللّه عبّاس گفت:منكرا.قتاده و مجاهد گفتند (2)عظيما.ضحّاك گفت:فظيعا (3).مقاتل گفت:قولا عظيما،نظيره قوله:... إِنَّكُمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِيماً (4).و«ادّ»،در كلام عرب اعظم الدّواهى باشد،قال رؤبه-شعر:
بطح بني ادّ رءوس الاداد***
اى،الدّواهي (5)،و قال آخر:
في لهث (6)منه و خيل ادّا***
و در او سه لغت است:ادّا،و ادّا،و آدّا.
تَكٰادُ السَّمٰاوٰاتُ يَتَفَطَّرْنَ ،نافع و كسائى«يكاد»خواندند به«يا»لتقدّم الفعل، و باقى قرّاء به«تا»خواندند لتأنيث السّماوات.و عاصم و ابو عمرو خواندند:ينفطرن من الانفطار،و اين اختيار ابو عبيد است،لقوله: إِذَا السَّمٰاءُ انْفَطَرَتْ (7)،و قوله:
اَلسَّمٰاءُ مُنْفَطِرٌ بِهِ (8) ...،و باقى قرّاء يَتَفَطَّرْنَ خواندند از بناى تفعّل،گفت:نزديك است كه آسمانها از او شكافته شود،يعنى از عظم اين گفتار،زمين بشكافد و كوهها درفتد. هَدًّا ،اى هدما،اين قول عطاست.عبد اللّه عبّاس گفت:كسرا،مقاتل گفت:
قطعا.ابو عبيده گفت:سقوطا،و معانى متقارب است،و نصبش بر مصدر است لا من
ص : 121
لفظ الفعل كأنّه قال:و تخرّ الجبال فتهدّ هدّا.
أَنْ دَعَوْا لِلرَّحْمٰنِ وَلَداً ،يعنى لان دعوا،براى آن كه خداى را فرزند گفتند ايشان،و من ان قالوا،و براى آن كه خداى را فرزند گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت و ابىّ كعب:آسمان و زمين و كوهها و جملۀ خلايق بترسيدند (1)جنّ و انس،و فريشتگان به خشم آمدند و دوزخ به زفير آمد چون كافران خداى را فرزند گفتند.
آنگه از خود نفى كرد (2): وَ مٰا يَنْبَغِي لِلرَّحْمٰنِ أَنْ يَتَّخِذَ وَلَداً ،و نبايد و نشايد خداى را كه فرزند گيرد،چه در حقّ او اين معنى محال باشد.
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،«ان»،به معنى«ما»ى نفى است، گفت:نيست هركه در آسمان و زمين[است] (3)إِلاّٰ آتِي الرَّحْمٰنِ عَبْداً ،الّا (4)پيش خداى آيند به بندگى.و نصب او بر حال است از فاعل.و بعضى اهل معانى گفتند:
حق تعالى انفطار آسمان و انشقاق زمين و خرور كوهها بر سبيل مثل گفت براى آن كه عرب عند كارى فظيع منكر كه استعظام و استهوال آن كنند اين معنى گويند و الفاظى كه با اين ماند،قال الشّاعر-شعر:
أ لم تر صدعا في السّماء مبيّنا***على ابن لبينى الحارث بن هشام
و قال آخر:
و اصبح بطن مكّة مقشعرّا***كأنّ الارض ليس بها هشام
و قال آخر:
لمّا اتى خبر الزّبير تواضعت***سور المدينة و الجبال الخشّع
بعضى دگر گفتند:معنى آن است كه،اگر كارى عظيم منكر باشد كه از او آسمان بطركد (5)و زمين بشكافد و كوهها بيفتد اين كلمه باشد،و مثله قوله تعالى: لَوْ أَنْزَلْنٰا هٰذَا الْقُرْآنَ عَلىٰ جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خٰاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّٰهِ (6)...،اى لو خشع و تصدّع الجبال (7)لشيء انزل عليه لتصدّع (8)لهذا القرآن.قوله: أَنْ دَعَوْا ،اين دعا
ص : 122
به معنى تسميه است و ادّعا (1)،قال الشّاعر:
الا ربّ من تدعو نصيحا و ان تغب***تجده[بغيب] (2)غير منتصح الصّدر
و قوله: وَ مٰا يَنْبَغِي ،به معنى ما يصلح،كما قال (3)الشّاعر:
في رأس خلقاء من عنقاء مشرفة***ما ينبغي دونها سهل و لا جبل
إِنْ كُلُّ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،گفت:كس نيست[20-ر]در آسمان و زمين و الّا روز قيامت با پيش خداى آيند ذليل و مهين بنده وار.
لَقَدْ أَحْصٰاهُمْ ،بشمرده است ايشان را،يعنى عالم است به تفاصيل ايشان تا پندارى ايشان را بشمرده است،و قوله (4): أَحْصٰاهُمْ وَ عَدَّهُمْ ،براى اختلاف لفظ عطف كرد اين را برآن،كقوله-شعر:
و هند اتى من دونها النّأى و البعد***
وَ كُلُّهُمْ آتِيهِ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ فَرْداً ،و فرداى قيامت همه با پيش او آيند تنها،نه با ايشان مال باشد،نه فرزندان،نه لشكر،نه اتباع،همه اسير و ذليل و تنها آيند،و آنچه داشته باشند رها كرده (5)و تنها با پيش خداى آيند،و مثله:[و] (6)لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (7)...،نگر تا مغرور نباشى كه بس بر نيايد كه گويند:مرد مرد،و آنچه كرد برد،و آنچه داشت بگذاشت.
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،گفت:آنان كه ايمان آرند و عمل صالح كنند،خداى تعالى ايشان را در دل مردمان دوستى (8)كند.در او دو قول گفتند،يكى آن كه: سَيَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمٰنُ وُدًّا ،خداى ايشان را دوست دارد.و قولى ديگر آن كه :ايشان را محبوب گرداند بر مردمان،يعنى چنان كند كه بعضى بعضى را دوست دارند.
ص : 123
عبد اللّه عبّاس گفت:ميان ايشان در دنيا دوستى نهد.ابو اسحاق السّبيعى روايت كرد از براء بن عازب كه او گفت:آيت در شأن اميرالمؤمنين على آمد كه يك روز رسول-عليه السّلام-او را گفت يا على!بگو:
اللّهمّ اجعل لي عندك عهدا و اجعل لي في صدور المؤمنين مودّة ،بار خدايا!مرا به نزديك تو عهدى كن،و مرا در دل مؤمنان دوستى كن.خداى تعالى اين آيت فرستاد.
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون خداى تعالى بنده اى را (1)دوست دارد،جبريل را گويد:من فلان را دوست دارم،تو نيز او را دوست دار.جبريل او را دوست شود،آنگه جبريل در آسمانها ندا كند و گويد:خداى تعالى فلان را دوست مى دارد،شما نيز او را دوست داريد،اهل آسمانها او را دوست گيرند.آنگه محبّت او بر (2)زمين افگند تا اهل زمين او را دوستدار شوند،و هركه را دشمن دارد-على مثل (3)هذا-با او مانند اين معامله كند.
هرم بن حيّان گفت:هيچ بنده اى نباشد كه او دل در خداى بندد و الّا خداى تعالى دل اهل ايمان را روى به او آرد تا او را دوست گيرند و مودّتى و رحمتى از او در دل ايشان نهد.
فَإِنَّمٰا يَسَّرْنٰاهُ بِلِسٰانِكَ ،ما اين قرآن را بر زبان تو خوار (4)بكرديم تا به او بشارت دهى متّقيان و پرهيزگاران را،و بترسانى به آن گروهى را سخت خصومت،و هو جمع ألدّ،قال اللّه تعالى:... وَ هُوَ أَلَدُّ الْخِصٰامِ (5).اين قول عبد اللّه عبّاس است،و حسن گفت:قوما صمّا،گروهى كران را.ربيع گفت:گروهى را كه گوش دل كر دارند، و اصل كلمه از شدّ و سدّ است،قال الشّاعر-شعر:
انّ تحت الاحجار (6)عزما و حزما***و خصيما الدّ ذا معلاق
و رسول-عليه السّلام-گفت:
انّ ابغض الخلق الى اللّه الالدّ الخصيم، خداى
ص : 124
تعالى از بندگان آن را دشمن تر دارد كه او سخت خصومت باشد.
آنگه تهديد كرد كافران (1)را و گفت: وَ كَمْ أَهْلَكْنٰا ،بس كه ما هلاك كرده ايم پيش ايشان از جماعتى (2)كه گذشتند،و اهل روزگارى كه بودند.آنگه گفت:از ايشان هيچ عينى (3)و اثرى نماند.اى محمّد!تو هيچ كس را از ايشان مى بينى يا آوازى مى شنوى؟و الرّكز،الصّوت الخفىّ،هيچ آواز اندك ايشان به سمع تو مى درآيد ؟قال ذو الرمّة:
اذا (4)توجّس ركزا من سنابكها***او كان صاحب ارض او به الموم
اى،البرسام،و قال لبيد:
فتوجّست ركزا لانيس فراعها***عن ظهر غيب و الانيس سقامها
با اينان همان معامله رود كه با ايشان،كه اينان از ايشان بهتر نه اند و به قوت بيشتر[20-پ].
ص : 125
[سورة طه] (1)[ (2)بدان كه اين سوره مكّى است در قول قتاده و مجاهد.و صد و سى و پنج آيت است در عدد كوفيان،و چهار به عدد مدنيان،و دو به عدد بصريان.و هزار و سيصد و چهل و يك كلمت است،و پنج هزار و دويست و چهل و دو حرف است.
و روايت است از أبو هريره كه رسول-عليه السّلام-گفت:خداى تعالى طه و يس خواند پيش از خلق آدم به دو هزار سال،چون فرشتگان بشنيدند گفتند:
خنك امّتى را كه اين به ايشان فرستند،و خنك زبانى كه به اين لغت سخن گويد،و خنك شكمى كه حامل اين باشد.
حسن بصرى گفت،رسول-عليه السّلام-گفت:اهل بهشت از قرآن هيچ نخوانند الّا طه و يس.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . طه (1) مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ اَلْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ (2) إِلاّٰ تَذْكِرَةً لِمَنْ يَخْشىٰ (3) تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ اَلْأَرْضَ وَ اَلسَّمٰاوٰاتِ اَلْعُلىٰ (4) اَلرَّحْمٰنُ عَلَى اَلْعَرْشِ اِسْتَوىٰ (5) لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا وَ مٰا تَحْتَ اَلثَّرىٰ (6) وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ فَإِنَّهُ يَعْلَمُ اَلسِّرَّ وَ أَخْفىٰ (7) اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ لَهُ اَلْأَسْمٰاءُ اَلْحُسْنىٰ (8) وَ هَلْ أَتٰاكَ حَدِيثُ مُوسىٰ (9) إِذْ رَأىٰ نٰاراً فَقٰالَ لِأَهْلِهِ اُمْكُثُوا إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَى اَلنّٰارِ هُدىً (10) فَلَمّٰا أَتٰاهٰا نُودِيَ يٰا مُوسىٰ (11) إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوٰادِ اَلْمُقَدَّسِ طُوىً (12) وَ أَنَا اِخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمٰا يُوحىٰ (13) إِنَّنِي أَنَا اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِي وَ أَقِمِ اَلصَّلاٰةَ لِذِكْرِي (14) إِنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِيَةٌ أَكٰادُ أُخْفِيهٰا لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعىٰ (15) فَلاٰ يَصُدَّنَّكَ عَنْهٰا مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهٰا وَ اِتَّبَعَ هَوٰاهُ فَتَرْدىٰ (16) وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يٰا مُوسىٰ (17) قٰالَ هِيَ عَصٰايَ أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلىٰ غَنَمِي وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ أُخْرىٰ (18) قٰالَ أَلْقِهٰا يٰا مُوسىٰ (19) فَأَلْقٰاهٰا فَإِذٰا هِيَ حَيَّةٌ تَسْعىٰ (20) قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا اَلْأُولىٰ (21) وَ اُضْمُمْ يَدَكَ إِلىٰ جَنٰاحِكَ تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ مِنْ غَيْرِ سُوءٍ آيَةً أُخْرىٰ (22) لِنُرِيَكَ مِنْ آيٰاتِنَا اَلْكُبْرىٰ (23) اِذْهَبْ إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (24)
و آسمانهاى بلند را.
خداى بر عرش مستولى شد.
او راست آنچه در آسمانها و آنچه در زمين است و آنچه ميان ايشان است و آنچه زير خاك باشد.
و اگر بلند گويى سخن او داند پنهانى و پوشيده تر.
نيست خداى (1)مگر او،او راست نامهاى نيكوتر.
و هيچ آمد به تو حديث موسى؟ چون بديد آتشى،گفت اهلش را،درنگ كنى كه من بديدم آتشى،همانا من آرم به شما از آن پاره اى يا بيابم بر آتش راهى.
چون آمد به آن ندا كردند كه اى موسى.
كه من خداى توام بكش نعلين را كه تو به وادى پاكيزه اى كه طوى نام است.
و من برگزيدم تو را،بشنو آنچه وحى مى كنند.(2) كه من خدايم، نيست خدايى جز من،مرا پرست و به پاى دار نماز به ياد كردن من.
كه قيامت آمدنى است نزديك است كه بازپوشم تا جزا دهند هر تنى را به آنچه كرده باشد.
بازمداراد تو را از آن، آن كس كه ايمان ندارد به آن،و پيروى كند هواى خود را كه پس هلاك شوى.
و چيست اين كه به دست راست تو است اى موسى؟
ص : 127
گفت:آن عصاى من است كه تكيه كنم برآن و برگ فروكوبم (1)به آن بر گوسپندم، و مرا در آن حاجتهاى ديگر است.
گفت:بينداز آن را اى موسى.
بينداخت آن را،گرديدى (2)آن مارى بود رونده (3).
گفت:بگير اين (4)را و مترس كه بازبريم (5)آن را با شكل اوّل.
و فراهم گير دستت را باز (6)بالت (7)تا بيرون آيد سپيد بى عيبى (8)دليلى ديگر.
تا به آن نماييم (9)به تو از آيتهاى بزرگ خود.
برو به فرعون كه او طغيان كرد.
قوله تعالى: طه ،كوفيان طه آيتى شمردند،و ديگران نشمردند.ابو عمرو«طه» خواند به فتح«طا»و امالۀ«ها».و حمزه و كسائى و خلف و ابو بكر الاعشى و البرجمىّ (10)به امالۀ هر دو«طه»خواندند.و اهل شام و مدينه بين بين خواندند هر دو، و باقى قرّاء به تفخيم هر دو،و عيسى بن عمر در شاذّ برعكس قرائت ابو عمرو خواند، و حسن بصرى در شاذّ خواند:«طه»باسكان الهاء،و گفت تفسيرش آن باشد كه:اى مرد.
مفسّران در معنيش خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس گفت:قسم است به نامى از نامهاى خداى تعالى كه به او قسم كرد.و مجاهد و حسن و عطا و ضحّاك گفتند، معنى اين كلمه آن است كه:يا رجل،اى مرد.عكرمه گفت:هو بلسان الحبشة«يا
ص : 128
رجل».سعيد جبير گفت:به نبطى هم اين معنى دارد.سدّى و ابو مالك گفتند:يا فلان،و كلبى گفت:به لغت عكّ«يا رجل»باشد،قال:
انّ السّفاهة طه في خلاقكم***لا قدّس اللّه ارواح الملاعين
و قال آخر:
هتفت بطه في القتال فلم يجب***فخفت لعمري ان يكون موائلا
مقاتل بن حيّان گفت،معنى طه آن است كه:طاء الارض بقدميك،و گفت سبب آن بود كه:رسول-عليه السّلام-در نماز يك پاى بر گرفتى و بر يك پاى باستادى تا رنج بيش بود و ثواب بيشتر باشد،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:
هر دو پاى بر زمين نه.
محمّد بن كعب القرظىّ گفت:خداى تعالى قسم كرد به طول و هدايتش،و مقسم عليه كه جواب قسم است.قوله: مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ .
جعفر بن محمّد الصّادق-عليهم السّلام-گفت: طه ،طهارت اهل البيت رسول است.آنگه اين آيت برخواند:... إِنَّمٰا يُرِيدُ اللّٰهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً (1).
و گفتند:«طا»،درخت طوبى است،و«ها»هاويه،و عرب كنايت كند به بعضى حروف از اسمى،و كأنّه:اقسم بالجنّة و النّار،پندارى قسم كرد به بهشت و دوزخ.
سعيد جبير گفت:«طا»ابتداى نام اوست طاهر و طيّب،و«ها»افتتاح نام اوست هادى.و گفتند: طه را معنى آن است كه:يا طامع الشّفاعة للأمّة و يا هادى الخلق،الى الملّة،رسول را مى گويد:اى آن كه طمع مى دارى به شفاعت امّت و هدايت خلق مى كنى به ملّت.گفتند:«طا» (2)از طهارت است،و«ها»از هدايت، كأنّه قال لنبيّه:يا طاهرا من العيوب و يا هاديا الى علام الغيوب.و گفتند:«طا» طرب اهل بهشت است،و«ها»هوان اهل دوزخ.و گفتند:«طا»در حساب جمّل نه باشد،و«ها»پنج،پندارى گفت:اى ماه شب چهارده مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ ،
ص : 129
ما اين قرآن به تو نفرستاديم تا تو شقّى شوى به او.
مجاهد گفت:رسول-عليه السّلام-و صحابه به شب دستها (1)بر سينه بستندى در نماز،خداى تعالى به فريضه اين حكم منسوخ كرد.
كلبى گفت:چون خداى تعالى وحى فرستاد به رسول-عليه السّلام-در مكّه،او در عبادت اجتهاد عظيم كرد تا به شب نخفتى،خداى تعالى اين آيت فرستاد،پس از اين،رسول-عليه السّلام-به شب بعضى بخفتى و بعضى نماز كردى.
مغيرۀ شعبه (2)گفت:رسول-عليه السّلام-چندان بر پاى باستاد در نماز تا پايش بياماهيد (3)،گفتند:يا رسول اللّه!نه خداى تعالى تو را بيامرزيده است،اين همه رنج بر خود چرا مى نهى؟گفت:
أ فلا اكون للّه عبدا شكورا ،خداى را بنده اى شاكر نباشم؟.
مقاتل گفت،ابو جهل هشام و نضر بن الحارث رسول را گفتند:چون عبادت او ديدند و اجتهاد او گفتند:انّك لتشقى،تو شقيى،به ترك دين ما بگفتى.در دين ما اين همه رنج نيست.خداى تعالى اين آيت فرستاد: طه، مٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لِتَشْقىٰ ،ما اين قرآن نفرستاديم بر تو تا تو شقى شوى به او.و اصل«شقا»در لغت عنا و رنج بود.
إِلاّٰ تَذْكِرَةً ،و ما اين قرآن نفرستاديم مگر تا يادگارى باشد و تذكيرى و ياددهنده اى آنان را كه از خداى بترسند،و قرآن مذكّر همه مكلّفان است،جز آن است كه اينان را تخصيص كرد به ذكر،كقوله تعالى: إِنَّمٰا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشٰاهٰا (4)و قوله:
... هُدىً لِلْمُتَّقِينَ (5).
و تَذْكِرَةً ،مصدر ذكر باشد،و مثله:التّبصرة و التكملة (6).
تَنْزِيلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ ،تنزيلا بدل تذكرة باشد،اين قرآن تنزيلى است از خداى كه خالق زمين است و آسمانهاى بلند،و على جمع عليا باشد،كالكبر في جمع الكبرى،و الصّغر في جمع الصُّغرى.
ص : 130
اَلرَّحْمٰنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوىٰ ،اى استولى،خداى تعالى بر عرش مستوى شد يعنى مستولى.و ما اقوالى در سورة البقره گفتيم در تأويل استوى به استشهادات.
لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي الْأَرْضِ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا ،او راست هرچه در آسمانها و زمين است و آنچه در ميان آن (1)است. وَ مٰا تَحْتَ الثَّرىٰ ،و آنچه در زير خاك است.
و ثرى،خاك نمناك باشد،تقول العرب:شهر ثرى و شهر ندى و شهر مرعى.
عبد اللّه عبّاس گفت:زمين بر پشت ماهى است،و ماهى بر روى آب است،و طرفى (2)ماهى كه سر و دنبال اوست در زير عرش ملتقى اند به هم آمده.و زير دريا سنگى سبز هست كه سبزى آسمان از اوست،و آن سنگ آن است كه خداى تعالى در سورت لقمان گفت: فَتَكُنْ فِي صَخْرَةٍ (3)...،و آن سنگ بر سروى (4)گاوى است و پايهاى گاو بر ثرى نهاده است،و زير ثرى كس نداند تا چيست مگر خداى تعالى.
و آن گاو دهن باز كرده است چون درياها همه يكى شود در شكم آن گاو شود و درياها خشك شود.
وَ إِنْ تَجْهَرْ بِالْقَوْلِ ،آنگه گفت:اى محمّد!اگر سخن بلند گويى او سرّ داند و پوشيده تر از سرّ.
عبد اللّه عبّاس گفت:سرّ آن باشد كه با كسى بگويى پنهان،و پوشيده تر از سرّ آن باشد كه در دل دارى و با كس نگويى.و روايتى دگر از او گفت:و اخفى من السّرّ حديث النّفس،آنچه با خود انديشه كنى.
سعيد جبير گفت:سرّ آن است كه در دل دارى،و آنچه از سرّ پوشيده تر است نيّت است،چه خداى تعالى عالم است به موجودات و معدومات على حدّ واحد.
و علىّ بن ابى طلحه گفت از عبد اللّه عبّاس:سرّ آن كه در دل دارند،و اخفى آن كه در دل ندارد (5)و پس از آن بكند (6)،و اين هم معدوم باشد و قريب است به قول اوّل.
مجاهد گفت:سرّ آن است كه پوشيده دارد،و اخفى وسوسه است.
ابن زيد گفت:معنى آيت آن است كه،او سرّ بندگان داند و سرّ او كس نداند،
ص : 131
براى آن كه او پوشيده كرده است از خلق.و بر اين قول،أخفى فعل باشد على وزن أفعل،و بر اقوال اوّل،اخفى اسم باشد افعل تفضيل.
آنگه تقرير (1)توحيد خود كرد،گفت: اَللّٰهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،خداى تعالى بجز (2)او خدايى نيست،و هيچ مستحقّ عبادت نيست كه اين نام به استحقاق بر او اجرا توان كردن مگر او.
لَهُ الْأَسْمٰاءُ الْحُسْنىٰ ،او راست نامهاى نيكو براى آن كه او مستحقّ آن است.
آنگه با رسول خطاب مى كند و مى گويد: وَ هَلْ أَتٰاكَ ،صورت استفهام است و مراد تقريع و تنبيه،گفت:به تو آمد حديث موسى عمران.
إِذْ رَأىٰ نٰاراً ،چون آتش ديد.وهب منبّه گفت:اين آنگه بود كه موسى -عليه السّلام-دختر شعيب را با خود گرفت و مدّتى مقام كرد،آنگه از شعيب دستورى خواست تا بيايد و مادر را ببيند.شعيب دستورى داد او را،و او برخاست (3)و زن را بر گرفت و او بار داشت در بعضى راه و او از راه عدول كرده بود در شبى تاريك از شبهاى زمستان،و شبى بود سرد[و با باد] (4)و باران و رعد و برق،و شب آدينه بود زن را درد در زادن پديد آمد.موسى-عليه السّلام-[سنگ و آهن برداشت،چندان كه سنگ بر آهن زد،آتش فرونيامد.موسى-عليه السّلام-بخشم] (5)سنگ و آهن از دست بينداخت [سنگ و آهن] (6)به آواز آمدند و كه (7):يا موسى!ما بازداشتگان تو نه ايم،ما جز به فرمان خداى بيرون نياييم.امشب هر آتش كه در عالم است بنشاندند.موسى متحيّر فروماند ،نگاه كرد از دست چپ راه آتشى ديد از دور،و ذلك قوله: إِذْ رَأىٰ نٰاراً .اهل و قوم خود را گفت: اُمْكُثُوا ،بر اين جاى باشى (8)كه من آتشى ديدم. إِنِّي آنَسْتُ نٰاراً ، اى ابصرت،و الايناس الابصار. لَعَلِّي آتِيكُمْ مِنْهٰا بِقَبَسٍ ،باشد كه من پاره اى آتش به شما آرم. أَوْ أَجِدُ عَلَى النّٰارِ هُدىً ،يا بر آتش راهى يابم،و گفتند: هُدىً ،به معنى هادى است،يا كسى را يابم كه مرا به آتش راه نمايد.
فَلَمّٰا أَتٰاهٰا ،چون براثر آتش بيامد،درختى ديد از پايان تا سرسبز،از او آتشى افروخته،و تسبيح فرشتگان شنيد،و نورى عظيم ديد بترسيد و به تعجّب فروماند،
ص : 132
خداى تعالى سكينه اى بر او افگند و او را بر جاى بداشت از آن درخت ندا آمد: يٰا مُوسىٰ! إِنِّي أَنَا رَبُّكَ ،من خداى توام،و كنايت مكرّر كرد متّصل و منفصل براى تأكيد را،و مثله قوله: وَ قُلْ إِنِّي أَنَا النَّذِيرُ الْمُبِينُ (1).
فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ ،نعلين از پاى بينداز.
عبد اللّه عبّاس گفت در حديثى مرفوع كه:سبب آن كه او را گفتند نعلين بكش، آن بود كه نعلين او از پوست مردارى بود.
ابو الاحوص گفت:عبد اللّه مسعود به سراى ابو موسى اشعرى حاضر آمد.وقت نماز در آمد،ابو موسى عبد اللّه را گفت:تقدّم فصلّ،پيش رو و نماز كن.عبد اللّه گفت:در سراى تو تو را پيش بايد رفت.او پيش رفت و نعلين بكشيد.عبد اللّه مسعود گفت او را:بالواد المقدس (2)انت؟تو به وادى مقدّسى كه نعلين بكشيدى؟يعنى خلع نعلين موسى را گفتند كه به وادى مقدّس بود.
عكرمه و مجاهد گفتند:براى آن گفت موسى را كه نعلين بكش كه،آن جاى مبارك به قدم تو رسد،براى آن كه آن زمين را دو بار پاك بكرده بودند.و بعضى دگر گفتند:براى آن كه حفوة و برهنه پاى (3)از امارات تواضع است،چون آن جايگاه را به حرمت مسجد و كعبه كرد،گفت:اين جا آن كن كه به مسجد كنند.
و اهل اشارت گفتند:نعل،كنايت است از اهل،يعنى دل فارغ كن از شغل اهل و ولد،از اين جا گويند آن را كه زن را طلاق دهد:القى (4)نعله.
اگر گويند:موسى-عليه السّلام-چون از درخت شنيد كه:انّي انا اللّه،از كجا دانست كه آن كلام خداست،و از كجا ايمن بود كه آن نه كلام بعضى شياطين است؟گوييم:لابدّ باشد كه خداى تعالى علمى از اعلام معجزه با آن مقرون بكرده باشد تا به منزلت گواه باشد برآن دعوى كه يكى از ما چون از جمادى كلامى شنود، داند كه آن كلام آدمى نيست (5)،امّا روا دارد كه كلام بعضى جنّ است يا بعضى ملائكه،پس لابدّ باشد از معجزى كه با آن بود كه به آن بدانند كه آن كلام خداست.
ص : 133
و قوله: طُوىً ،در او خلاف كردند،عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابن زيد گفتند:
طُوىً ،نام وادى است.حسن بصرى گفت:براى آن«طوى»خواند آن را كه لأنّه طوى بالبركة،آن را به بركت در گرفته اند.و قال عدىّ بن زيد:
أ عاذل انّ اللّوم في غير كنهه***علىّ طوى من غيّك المتردّد
ضحّاك گفت:براى آن كه واديى بود عميق كالبئر المطوىّ في استدارته،چون چاه به سنگ بر آورده.و گفتند،معنى آن است كه:انّك تطوى الوادي طوى،اى طيّا.بر اين قول طوى مصدر باشد.
امّا اختلاف قرّاء در آيت:ابن كثير و ابو عمرو خواندند:انّي انا،به فتح همزه و «يا»،و باقى قرّاء به كسر همزه و سكون«يا»،الّا نافع كه او همزه مكسور خواند و «يا»ى مفتوح.امّا ابو عمرو و ابن كثير گفتند:پس از ندا،«ان»و«انّ» (1)مفتوح آيد، يقال:ناديت فلانا أنّ الفعل كذا،لأنّ المعنى صحت به انّ الأمر كذا.و آنان كه مكسور خواندند،گفتند:محمول است على القول،و از پس قول انّ مكسور آيد.
و ابن كثير و ابو عمرو و نافع،طوى خواندند به ضمّ«طا»غير مصروف حمل كردند بر بقعه،و گفتند:سببهاى مانع از صرف علميّت است و تأنيث.و باقى قرّاء:
طوى خواندند به ضمّ«طا»مصروف حملا على المصدر.
قوله: وَ أَنَا اخْتَرْتُكَ ،حمزه خواند:و انّا اخترناك،به تشديد«نون»در جمع،و «نون»و«الف»بر جمع،و باقى قرّاء وَ أَنَا ،على الخبر من المتكلّم. اِخْتَرْتُكَ ، بالتّاء خبر از متكلّم،و من تو را برگزيدم.و بر قرائت حمزه:ما تو را برگزيديم.
فَاسْتَمِعْ لِمٰا يُوحىٰ ،گوش به وحى ما دار،يقال:استمعت الى كذا و لكذا.
إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ ،وحى اين بود كه خداى تعالى در آن درخت آفريد از كلام خود، اين كلمات: إِنَّنِي أَنَا اللّٰهُ ،و منم كه خدايم و جز من خدايى نيست. لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدْنِي ،مرا پرست و با من در عبادت انباز مگير. وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِكْرِي ،و نماز به پاى دار براى ذكر و تسبيح من.اين قول حسن است و مجاهد،و التّقدير:لذكرك ايّاى،اضافت مصدر با مفعول كرد.
ص : 134
و بعضى دگر گفتند:لذكري ايّاك و اثنائي (1)عليك،نماز به پاى دار تا من تو را ثنا كنم به خير.
و بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:هرگه كه تو را ياد آيد كه بر تو نمازى هست بگزار (2)،و اين قول مقاتل است بيان اين قول آن خبر كه،قتاده روايت كرد از انس كه رسول-عليه السّلام-گفت:
من نسى صلاة او نام عنها فليصلّها اذا ذكرها، انّ اللّه يقول: وَ أَقِمِ الصَّلاٰةَ لِذِكْرِي .
و بعضى دگر گفتند:راجع است با وحى،كأنّه قال:فاستمع لما يوحى و لذكري،گوش به وحى و ذكر من دار.
إِنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ ،كه قيامت لامحال آمدنى است. أَكٰادُ أُخْفِيهٰا ،نزديك آن است كه پنهان كنم آن را.در او چند قول گفتند،يكى آن كه: أَكٰادُ صله است و زيادت،و عرب«كاد»در كلام آرند و صِلَت بود،چنان كه گفت:... إِذٰا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَرٰاهٰا (3)...،و المعنى لم يرها،و قال الشّاعر:
سريع الى الهيجاء شاك سلاحه***فما إن يكاد قرنه يتنفّس
اى،فما يتنفّس القرن من خوفه،اين قول كوفيان است،و نزد بصريان آن است كه:[كاد] (4)در آيت و در بيت بر جاى خود است و معنى خود دارد و فايدۀ او بر جاى است.
عبد اللّه عبّاس گفت و بيشتر مفسّران كه،معنى آن است كه:اكاد اخفيها في نفسي،اى في عينى (5)،كما قال: تَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِي وَ لاٰ أَعْلَمُ مٰا فِي نَفْسِكَ (6)...،اى تعلم ما في عيني (7)و لا اعلم ما في عينك (8)،و در مصحف ابىّ چنين است.و در مصحف عبد اللّه مسعود هست:اكاد اخفيها من نفسي فكيف اظهرها لكم،نزديك آن است كه از خود پوشيده دارم چگونه اظهار كنم بر شما،و اين بر طريق توسّع باشد مبالغت را،چنان كه يكى از ما گويد:انّي احفظ سرّك من نفسي،و معنى آن كه:
ص : 135
احفظه كلّ الحفظ،و معنى آن كه:اخفيها غاية الاخفاء،و مثله قول الشّاعر:
انام تعجبني (1)هند و اخبرها***ما اكتم النّفس من حاجي (2)و اسرارى
و حسن بصرى و سعيد جبير خواندند:اخفيها،به فتح همزه،اى اظهرها و ابرزها، يقال:خفيت الشّيء اذا اظهرته و اخفيته اذا سترته،قال امرؤ القيس:
خفا هنّ من انفاقهنّ كأنّما***خفا هنّ ودق من سحاب مركّب
اى اخرجهنّ،نزديك آن است كه اظهار كنم و پديد آرم،چه رسول -عليه السّلام-را به دامن قيامت فرستادند، لِتُجْزىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمٰا تَسْعىٰ ،بر اين قرائت كه گفتيم«لام»تعلّق دارد به اظهار،يعنى قيامت ظاهر كنم تا جزاى هر نفس به آنچه كرده باشند بدهم،و بر قرائت عامّۀ قرّاء هم چنين باشد،جز كه در او تقديرى باشد،و معنى آن كه:من قيامت و وقت ظهور آن پوشيده كرده ام تا جزاى هر نفس بر وفق عمل او باشد،چه اگر وقتش معيّن و معلوم بودى مكلّفان به اوّل مغرى بودندى و به آخر ملجى،و اين در تكليف خلل باشد.و اصل سعى رفتن به شتاب باشد،و منه السّعى بين الصّفا و المروة،و اين جا كنايت است از كردار.
قوله: فَلاٰ يَصُدَّنَّكَ عَنْهٰا ،اين نهى است موسى را-عليه السّلام-و مراد جمله مكلّفان.و نهى،مغايبه است،يعنى نبايد تا تو را منع كنند.و صدّ،منع باشد از خير، يقال:صدّه عن الصّلاة و الحجّ،و لا يقال:صدّه عن الشّرّ،انّما يقال:صرفه و منعه.
عَنْهٰا ،اى عن السّاعة،و معنى آن كه:عن الاستعداد لها على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه. مَنْ لاٰ يُؤْمِنُ بِهٰا ،آن كس كه ايمان ندارد به آن،يعنى نبايد كه كافران تو را بازدارند از ايمان به قيامت و بيان او كردن و اعمالى كه تو را در قيامت سود دارد،و آنان كه ايشان از پس (3)هواى نفس شوند و تابع شهوات باشند.و هوى مقصور شهوت باشد،و ممدود جوّ باشد. فَتَرْدىٰ ،اى (4)تهلك،كه پس هلاك شوى من الرّدى،و هو الهلاك،و محلّ او نصب است على جواب النّهى بالفاء،جز كه نصب او بر ابتدا (5)نيست،براى آن كه«الف»در حرف اعراب افتاد.
ص : 136
قوله: وَ مٰا تِلْكَ بِيَمِينِكَ ،چيست آن كه به دست راست تو است اى موسى؟ فرّاء گفت: تِلْكَ اين جا به معنى هذه است،و اولى تر آن كه بر جاى خود باشد،براى آن كه عصا با موسى بود،و اين (1)خداى مى گويد،و اين جا جارى مجراى بعدى بود.
و گفتند:به معنى«الّذي»است،و التّقدير:و ما الّذي بيمينك يا موسى.
در وجه چنين سؤال دو قول (2)گفتند،يكى آن كه:براى استيناس گفت تا موسى را انس پديد آيد با كلام خداى و گستاخ شود،و وجه دگر آن كه:تا تنبيه كند او را برآن معجزات كه از او پديد خواست آمدن خارق عادت.
قٰالَ هِيَ عَصٰايَ ،موسى-عليه السّلام-گفت:اين عصا و چوب سفر من است، گفت:چه كنى اين را؟گفت: أَتَوَكَّؤُا عَلَيْهٰا ،برآن تكيه كنم در وقت رفتن و در وقت استراحت و در وقت آن كه به جويى بجهم (3). وَ أَهُشُّ بِهٰا عَلىٰ غَنَمِي ،و برگ از درخت فروكوبم براى گوسپند،قال الرّاجز:
اهشّ بالعصا على اغنامي***من ناعم الاراك و البشام
و عكرمه خواند:و اهسّ به«سين»غير معجم،و گفت:معنى آن است كه:
گوسپند رانم به آن،و اقول (4)لها:هس هس.
نضر بن شميل گفت:خليل را پرسيدم از وجه قرائت عكرمه،گفت:عرب بسيار معاقبه كند ميان«سين»و«شين»،يقول:سمّت العاطس و شمّت،و شنّ عليه الدّرع (5)و سنّ،و الرّوشم و الرّوسم للختم. وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ أُخْرىٰ ،و مرا در اين عصا حاجتهاى دگر باشد،واحدها مأْربة و مأربة و مأربة ثلاث لغات.
عبد اللّه عبّاس گفت:موسى-عليه السّلام-زاد و متاع خود بر عصا نهادى و از او برگرفتى او را به منزلت راحله بود،و چون خسته شدى بر او نشستى،در زير ران او رهوار مى رفتى،و وقتها با او در راه مى رفتى و با او حديث مى كردى تا انس بودى او را با او،و جايى كه طعام نداشتى بر زمين زدى آنچه او را بايستى از قوت روز برآمدى و چون تشنه شدى بر زمين زدى چشمۀ آب بر آمدى،و چون جايى فروآمدى (6)و از
ص : 137
آفتاب رنجش بودى به زمين فروزدى،در حال شاخ بكشيدى و برگ بياوردى و سايه گستردى.و چون ميوه آرزو كردى،او را خداى تعالى شاخهاى آن بر او پديد كردى و آن ميوه بر او پديد آمدى.و چون بخفتى،او را (1)به شبانى گوسپندان بداشتى تا سباع و هوامّ را از آن بازداشتى.و چون به چاهى رسيدى كه در او آب بودى،و او رسن و دلو نداشتى،آن عصا به چاه فروگذاشتى (2)بر طول چاه دراز شدى و شعبه هاى او بر شكل دلو شدى تا او آب برآوردى براى خود و گوسپندان.و چون به شب فروآمدى،به زمين فروزدى مانند دو مشعله از او روشنايى بتافتى.و چون در زمين نشيب شدى (3)، عصا دراز شدى،و چون بر زمين فراز (4)رفتى كوتاه شدى،فهذا معنى قوله: وَ لِيَ فِيهٰا مَآرِبُ .
و از روى تازى«اخر»بايست كه مآرب جمع است،و از اين دو جواب است، يكى آن كه:لرأس الآية اخرى گفت تا مطابق دگر آيات بود،و جواب ديگر آن است كه:ذهب الى تأنيث الجمع،چنان كه الجماعة قالت.
قٰالَ أَلْقِهٰا يٰا مُوسىٰ ،خداى تعالى گفت:بينداز اين عصا را اى موسى.
فَأَلْقٰاهٰا ،بينداخت آن را. فَإِذٰا هِيَ ،اين«إذا»ى مفاجات گويند،ناگاه كه ديد مارى شد و تاختن مى كرد.
اگر گويند:يكجا گفت ثعبانى شد،و يكجا گفت مارى شد،و يكجا گفت:... كَأَنَّهٰا جَانٌّ (5)...،و هى نوع من الحيّات الصّغيرة-نه مناقضه باشد؟گوييم:
از اين چند جواب است،يكى آن كه:در اوّل حال مارى كوچك بود،آنگه بتدريج بزرگ مى شد تا ثعبانى شد.جواب ديگر آن كه:آن معنى كرّات و تارات بود،در يك حال مار بود و در يك حال جانّ بود و در يك حال ثعبان بود،و مناقضه نباشد چون اوقات مختلف بود.جواب سيم (6)آن است كه:در سرعت و نشاط جانّ بود،و در قبح و استهوال منظر اژدها بود،پس جامع بود اين هر دو صفت را از اين دو وجه،
ص : 138
چنان كه گفت: قَوٰارِيرَا مِنْ فِضَّةٍ (1)...،يعنى در صفاى سيم بود و رقّت و لطافت آبگينه.
اهل اشارت گفتند:چون موسى عصا بينداخت و مارى شد،آهنگ موسى كرد.
موسى بگريخت از او،چنان كه دگر جاى گفت:... وَلّٰى مُدْبِراً وَ لَمْ يُعَقِّبْ (2)...، خداى تعالى گفت:يا موسى!اين نه آن است كه مى گفتى، هِيَ عَصٰايَ ،اين چوب من است،كس را ديدى كه از كالاى خود بگريزد؟گفت:بار خدايا!اين چه حال است؟گفت:اين براى آن است تا بدانى كه جز بر من اعتماد نبايد كرد كه آن كه جز بر من اعتماد كند معتمد او چنين آيد (3).
در قلب العصا حيّة،در آن جايگاه دو قول گفتند،يكى آن كه:تا موسى- عليه السّلام-مستأنس شود و بداند كه در آن عصا اين معجزه نهاده اند تا چون پيش فرعون بيندازد چون معتادى (4)باشد آن را و نترسد از او.و وجهى دگر آن كه:به معجزه (5)آن كرد تا بداند كه آن كلام كه از درخت شنيد كلام آن است كه اين خرق عادت فعل اوست.
قٰالَ خُذْهٰا وَ لاٰ تَخَفْ ،خداى تعالى گفت:بگير اين عصا را و مترس كه ما او را با حالت اوّل بريم. سَنُعِيدُهٰا سِيرَتَهَا الْأُولىٰ ،و اصل سيرت فعله باشد،و آن هيئت بود من السّير.و مراد اين جا حالت است،يعنى باز عصا گردانيم آن را.و نصب او به حذف حرف جرّ است،و التّقدير:سنعيدها الى سيرتها الاولى،چون حرف جرّ بيفگند فعل برسيد و عمل كرد در (6)مفعول.
وَ اضْمُمْ يَدَكَ إِلىٰ جَنٰاحِكَ ،و دست با زير بغل بر (7)،و گفتند:با زير بازو.و جناح الطّائر (8)،بال مرغ باشد سمّى بذلك لجنوحه،اى ميله،و جنح لكذا اذا مال اليه.
و بازو را هم براى اين جناح خواند كه مايل است،يا براى آن كه به جاى جناح است مرغ را.و دگر جاى گفت: وَ أَدْخِلْ يَدَكَ فِي جَيْبِكَ (9)،دست در گريبان كن.و
ص : 139
قولى ديگر آن است كه:جناح كنايت است از برادر،يعنى دست در آستين برادرت هارون كن.و گفتند معنى آن است كه:دست با او يكى دار،و اين معنى ضعيف است،لقوله: تَخْرُجْ بَيْضٰاءَ ،تا برون آيد دستت سپيد، مِنْ غَيْرِ سُوءٍ ،اى من غير برص،بى علّتى و آفتى از پيسى.
به قول جملۀ مفسّران،موسى-عليه السّلام-دست در بغل كرد و بيرون آورد چندانى نور از آن مى تافت كه آفتاب را غلبه كرد.
آيَةً أُخْرىٰ ،معجزۀ ديگر.و نصب او بر حال است،و گفتند:بر فعلى مضمر،اى اجعلها (1)آية اخرى،و لكن بيفگند لدلالة الكلام عليه.
لِنُرِيَكَ ،تا به تو نماييم، مِنْ آيٰاتِنَا الْكُبْرىٰ ،از آيات بزرگترين ما.و مراد به آيات (2)،معجزه است،و كبر براى آن نگفت با آن كه آيات جمع است از آن وجه كه گفتيم،في قوله: مَآرِبُ أُخْرىٰ ،و اين جا وجهى ديگر زيادت هست،و آن،آن است كه:صفت موصوف محذوف باشد،كأنّه قال:لنريك من آياتنا الآية الكبرى،تا ما از آيات خود آيت مهترين (3)به تو نماييم.
آنگه چون او را نبوّت داده بود و اظهار معجزات كرده بر دست او،او را (4)گفت:
اكنون به نزديك فرعون رو و او را دعوت كن كه او طاغى شده است و پاى از حدّ خود بيرون نهاده.او بندۀ ضعيف مدبّر است،دعوى خدايى مى كند.
موسى-عليه السّلام-عند آن حال دست به دعا داشت و گفت:
قوله تعالى:
قٰالَ رَبِّ اِشْرَحْ لِي صَدْرِي (25) وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي (26) وَ اُحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي (27) يَفْقَهُوا قَوْلِي (28) وَ اِجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي (29) هٰارُونَ أَخِي (30) اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي (31) وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي (32) كَيْ نُسَبِّحَكَ كَثِيراً (33) وَ نَذْكُرَكَ كَثِيراً (34) إِنَّكَ كُنْتَ بِنٰا بَصِيراً (35) قٰالَ قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يٰا مُوسىٰ (36) وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرىٰ (37) إِذْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ أُمِّكَ مٰا يُوحىٰ (38) أَنِ اِقْذِفِيهِ فِي اَلتّٰابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي اَلْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ اَلْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي (39) إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلىٰ مَنْ يَكْفُلُهُ فَرَجَعْنٰاكَ إِلىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا وَ لاٰ تَحْزَنَ وَ قَتَلْتَ نَفْساً فَنَجَّيْنٰاكَ مِنَ اَلْغَمِّ وَ فَتَنّٰاكَ فُتُوناً فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ثُمَّ جِئْتَ عَلىٰ قَدَرٍ يٰا مُوسىٰ (40) وَ اِصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي (41) اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآيٰاتِي وَ لاٰ تَنِيٰا فِي ذِكْرِي (42) اِذْهَبٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ (43) فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ (44) قٰالاٰ رَبَّنٰا إِنَّنٰا نَخٰافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنٰا أَوْ أَنْ يَطْغىٰ (45) قٰالَ لاٰ تَخٰافٰا إِنَّنِي مَعَكُمٰا أَسْمَعُ وَ أَرىٰ (46) فَأْتِيٰاهُ فَقُولاٰ إِنّٰا رَسُولاٰ رَبِّكَ فَأَرْسِلْ مَعَنٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لاٰ تُعَذِّبْهُمْ قَدْ جِئْنٰاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ وَ اَلسَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ (47) إِنّٰا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا أَنَّ اَلْعَذٰابَ عَلىٰ مَنْ كَذَّبَ وَ تَوَلّٰى (48) قٰالَ فَمَنْ رَبُّكُمٰا يٰا مُوسىٰ (49) قٰالَ رَبُّنَا اَلَّذِي أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدىٰ (50) قٰالَ فَمٰا بٰالُ اَلْقُرُونِ اَلْأُولىٰ (51) قٰالَ عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتٰابٍ لاٰ يَضِلُّ رَبِّي وَ لاٰ يَنْسىٰ (52) اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ اَلْأَرْضَ مَهْداً وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً وَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْ نَبٰاتٍ شَتّٰى (53) كُلُوا وَ اِرْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلنُّهىٰ (54) مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ تٰارَةً أُخْرىٰ (55) وَ لَقَدْ أَرَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا كُلَّهٰا فَكَذَّبَ وَ أَبىٰ (56) قٰالَ أَ جِئْتَنٰا لِتُخْرِجَنٰا مِنْ أَرْضِنٰا بِسِحْرِكَ يٰا مُوسىٰ (57) فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَكَ مَوْعِداً لاٰ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لاٰ أَنْتَ مَكٰاناً سُوىً (58) قٰالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ اَلزِّينَةِ وَ أَنْ يُحْشَرَ اَلنّٰاسُ ضُحًى (59) فَتَوَلّٰى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ (60) قٰالَ لَهُمْ مُوسىٰ وَيْلَكُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَى اَللّٰهِ كَذِباً فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ وَ قَدْ خٰابَ مَنِ اِفْتَرىٰ (61) فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوىٰ (62) قٰالُوا إِنْ هٰذٰانِ لَسٰاحِرٰانِ يُرِيدٰانِ أَنْ يُخْرِجٰاكُمْ مِنْ أَرْضِكُمْ بِسِحْرِهِمٰا وَ يَذْهَبٰا بِطَرِيقَتِكُمُ اَلْمُثْلىٰ (63) فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ثُمَّ اِئْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ اَلْيَوْمَ مَنِ اِسْتَعْلىٰ (64) قٰالُوا يٰا مُوسىٰ إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ وَ إِمّٰا أَنْ نَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقىٰ (65) قٰالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ (66) فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسىٰ (67) قُلْنٰا لاٰ تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ اَلْأَعْلىٰ (68) وَ أَلْقِ مٰا فِي يَمِينِكَ تَلْقَفْ مٰا صَنَعُوا إِنَّمٰا صَنَعُوا كَيْدُ سٰاحِرٍ وَ لاٰ يُفْلِحُ اَلسّٰاحِرُ حَيْثُ أَتىٰ (69) فَأُلْقِيَ اَلسَّحَرَةُ سُجَّداً قٰالُوا آمَنّٰا بِرَبِّ هٰارُونَ وَ مُوسىٰ (70) قٰالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَكُمْ إِنَّهُ لَكَبِيرُكُمُ اَلَّذِي عَلَّمَكُمُ اَلسِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَيْدِيَكُمْ وَ أَرْجُلَكُمْ مِنْ خِلاٰفٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّكُمْ فِي جُذُوعِ اَلنَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَيُّنٰا أَشَدُّ عَذٰاباً وَ أَبْقىٰ (71) قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ عَلىٰ مٰا جٰاءَنٰا مِنَ اَلْبَيِّنٰاتِ وَ اَلَّذِي فَطَرَنٰا فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ إِنَّمٰا تَقْضِي هٰذِهِ اَلْحَيٰاةَ اَلدُّنْيٰا (72) إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا لِيَغْفِرَ لَنٰا خَطٰايٰانٰا وَ مٰا أَكْرَهْتَنٰا عَلَيْهِ مِنَ اَلسِّحْرِ وَ اَللّٰهُ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (73)
گفت:خداى من!روشن كن مرا دل من.
و آسان گردان (5)كار من.
و بگشاى بند از زبان من.
تا دانند سخن من.
ص : 140
و كن مرا وزير از اهل من.
هارون برادر من.
قوى كن به او پشت من.
و انباز گردان او را در كار من.
تا تسبيح كنم (1)تو را بسيارى.
و ياد كنم (2)تو را بسيارى.
كه تو به ما بينايى.
گفت:بدادم حاجت تو اى موسى.
و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر.
چون وحى كرديم به مادر تو آنچه وحى كردند (3).
كه درانداز او را در تابوت،پس درانداز آن را در دريا (4)بيفگند او را دريا به كناره بگرفت (5)او را دشمن من و دشمن او،و افگندم بر تو دوستى از من (6)،بكنند بر چشم من.(7) چون رفت خواهرت مى گفت (8):
آيا راه نمايم شما را برآن كه او را در خود پذيرد (9)؟بازداديم تو را با مادرت تا روشن شود چشمش و اندوه ندارد،و بكشتى تنى را برهانيديم تو را از غم و بيازموديم تو را آزمودنى،پس مقام كردى سالها در اهل مدين،آنگه آمدى بر اندازه اى موسى.
ص : 141
بيافريديم (1)تو را براى خود.
برو تو و برادرت به آيتهاى من و سستى مكنى در ياد كردن من.
برويد به فرعون كه او از حدّ در گذشت.
بگوييد او را گفتارى نرم تا همانا او انديشه كند يا بترسد.
گفتند خداى ما!ما مى ترسيم كه شتاب كند بر ما يا نافرمانى كند.
گفت:مترسيد كه من با شماام، مى شنوم و مى بينم.
برويد (2)به او و بگويى كه ما رسولان خداى توايم بفرست و اما بنى اسرايل را و عذاب مكن ايشان را كه ما آورده ايم به تو معجزه اى از خداى تو و سلام بر آنكه پس روى كند هدى را.- ما را وحى كردند كه عذاب برآن است كه دروغ گويد و برگردد.
گفت:كيست خداى شما اى موسى؟ گفت:خداى ما آن كه بداد هر چيزى به خلقانش،پس لطف كرد با ايشان.
گفت:چيست حال امّتان پيشين؟ گفت:علم ايشان به نزديك خداى من است در نوشته كه گم نكند خداى من و فراموش نكند.
آن كه كرد براى شما زمين را گهواره و
ص : 142
بگشاد براى شما در آنجا راهها،و فروفرستاد از آسمان آبى،پس بيرون آورديم به او جفتانى از گياه ها،گونه هاى (1)مختلف.
بخوريد و بچرانيد چهارپايانتان را كه در اين دليلهاست خداوندان عقل را.
از آن بيافريديم شما را و به آنجا بريم شما را و ازآنجا بيرون آريم شما را يك بار ديگر.
و بازنموديم به او دليلهاى ما همه،پس دروغ داشت و سرباززد.
گفت:آمده اى به ما تا بيرون كنى ما را از زمين ما به جادوى تو (2)اى موسى.
بياريم به تو به جادوى مانند آن،بكن ميان ما و ميان تو (3)وعده اى كه خلاف نكنيم آن را ما و نه تو در جايگاهى راست.
گفت:موعد شما روز عيد است و آن كه جمع كنند مردم را چاشتگاه.
برگشت فرعون و گرد آورد حيلتش (4)،آنگه بيامد.
گفت ايشان را موسى:واى بر شما!مسگالى (5)بر خداى دروغى كه بيخ بكند (6)شما را به عذاب و نوميد بود آن كه دروغ فرابافد.
پس خلاف كردند در كارشان ميان ايشان و پنهان داشتند راز.
ص : 143
گفتند:اين دو جادواند مى خواهند تا برون كنند شما را از زمين شما به جادوى ايشان و ببرند طريقۀ شما را كه نيكوتر است.
بسگاليد كيد خود پس بيايى به يك صف و ظفر يابد امروز آن كه (1)برتر آيد.
گفتند:اى موسى! يا تو بيفگنى و امّا (2)ما باشيم اوّل كس كه بيفگند.
گفت شما بيفگنى كه بديدى رسنهاى ايشان و عصاهاشان چنان نمودند او را از جادويشان كه آن مى رود.
يافت در خود (3)ترسى موسى.
گفتيم:مترس كه تو برتر باشى.
و بيفگن آنچه در دست راست تو است تا فروبرد آنچه ايشان كردند، آنچه ايشان كردند كيد جادوى ايست و ظفر نيابد جادوى هركجا آيد.
درافگندند جادوان (4)را در سجده،گفتند:بگرويديم به خداى هارون و موسى.
گفت:ايمان آوردى به او پيش ازآن كه دستورى دادم شما را؟او مهترست شما را آن كه بياموخت شما را جادوى،ببرم دستهاى شما را و پايهاى شما را از خلاف،و بر دار كنم شما را بر درختان خرما،و بدانيد كه كدام از ما سختر (5)است به عذاب و باقى.
ص : 144
گفتند:نگزينيم تو را بر آنچه به ما آمد از حجّتها و آن كه آفريد ما را،حكم كن آنچه تو خواهى كرد تو حكم كنى در اين زندگانى دنيا.
ما ايمان آورديم به خداى ما تا بيامرزد گناهان ما و آنچه تو اكراه كرده اى ما را برآن از جادوى و خداى بهتر و باقى تر است.
قوله تعالى: رَبِّ اشْرَحْ لِي صَدْرِي ،موسى-عليه السّلام-عند آن حال كه او را گفتند:تو را به فرعون بايد رفتن به رسالت،گفت:بار خداى من و پروردگار من!دل من روشن گردان و اين دلتنگى از من ببر.و شرح الكلام بسطه و كشف المعنى فيه،و تفسيرى كه مخالفان دادند در شرح صدر كه (1)مراد سينه شكافتن است و دل شكافتن، چنان كه در حقّ رسول-عليه السّلام-گفتند فى قوله: أَ لَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكَ (2)،باطل است به اين آيت،براى آن كه موسى-عليه السّلام-از خداى اين بخواست و خداى تعالى او را بداد،فى قوله:... قَدْ أُوتِيتَ سُؤْلَكَ يٰا مُوسىٰ (3)،مرادت بداديم اى موسى.چون شرح صدر در حقّ موسى هست و معنى سينه شكافتن و دل شستن (4)نه، اولى و احرى كه در حقّ رسول ما چون (5)باشد،معنى اين بود نه آن كه ايشان گفتند، چه پيغامبر ما-عليه السّلام-از موسى و از جملۀ پيغامبران به بود.
پس موسى-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!دلها به فرمان تو است،اين دلتنگى و گرفتگى از من بردار و كارم سهل گردان،يعنى رسالتى كه مرا فرمودى بر من آسان كن.
وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسٰانِي ،و بند از زبان من برگشاى تا سخن من بدانند مردمان.و گفتند:در زبان موسى-عليه السّلام-رتّه اى (6)بود كه بعضى حروف درست
ص : 145
نتوانست گفت.
عبد اللّه عبّاس گفت:سبب آن بود كه،آنگاه كه او در حجرۀ فرعون بود يك روز دست بر آورد و تپنچه بر روى فرعون زد و ريش او به دست گرفت و بكند.فرعون آسيه را گفت:اين آن دشمن من است كه مرا گفتند،و من او را در كنار خود مى پرورم،او را ببايد كشتن.آسيه گفت:او كودك است و نداند كه چه كرد كه نيك از بد نداند،خواهى تا بدانى كه او نيك از بد نداند بيازماى.بفرمود:تا طشتى از انگشت (1)دميده بياوردند و طبقى را جواهر پر كرد و هر دو را پيش موسى نهادند، موسى خواست تا دست به جوهر يازد،جبرئيل بيامد و دست او را سوى آتش برد تا او انگشتى برگرفت و در دهن نهاد،زبانش بسوخت و بندى بر زبان او افتاد.گفتند:
دستش نسوخت،و زبانش بسوخت.دستش براى آن نسوخت كه تپنچه بر روى فرعون زد.پس او دعا كرد كه:بار خدايا!اين كار زبان است،و مرا زبان بند دارد، و سخن درست نمى توانم گفتن،اين بند از زبان من بردار تا سخن من هويدا شود و مردم سخن من بدانند.
وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ،بار خدايا!مرا وزيرى كن هم از اهل من كه اين كار كه تو مرا فرمودى نه كارى آسان است كه به تنهايى بتوان كرد،مرا وزيرى بايد كه يار من باشد،مرا موازرت كند،يعنى معاونت كند.
و در وزير دو قول گفتند،يكى آن كه:وازره وازره،دو لغت اند،بالواو و الهمزه فعيل باشد به معنى مفاعل يعنى معاون،و يكى آن كه:من الوزر باشد و هو الثّقل هم فعيل باشد به معنى مفاعل چون معادل،يعنى اين ثقل با من بردارد،و معنى يكى است و اگرچه اشتقاق مختلف است.
آنگه بگفت كه آن وزير كيست: هٰارُونَ أَخِي ،هارون كه برادر من است،و هارون برادر موسى بود من ابيه و امّه،از مادر و پدر.
اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ،اى ظهرى،پشت من به او سخت كن،و آزره،اى اعانه،معنى آن باشد كه:پشت او باشد و پشتى او كند،و منه المئزر لأنّه يشدّ على الازر،و هو الظّهر.
ص : 146
وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي ،و او را در كار من با من شريك كن،يعنى در دعوت كردن فرعون.و گفتند:در نبوّت،و اگر چنين بود اين سؤال بى دستورى نكرده باشد،يا مشروط بود به شرط مصلحت،يعنى اگر دانى كه صلاحيت اين كار دارد او را به پيغامبرى با من بفرست.خداى تعالى دانست كه او آن كار را بشايد،دعاى موسى اجابت كرد.
جملۀ قرّاء خواندند: اُشْدُدْ بِهِ أَزْرِي ،به ضمّ همزه على امر المخاطب، وَ أَشْرِكْهُ به فتح همزه،مگر ابن عامر،و در شاذّ حسن بصرى و ابن ابى اسحاق،كه ايشان خواندند:اشدد به فتح«الف»على الخبر من نفسه،و جزم براى جواب امر.و اشركه به ضمّ همزه و كسر«را»هم بر اين خبر از خويشتن تا من پشت خود به او قوى كنم و او را در كار خود شريك كنم،يعنى دعوت.و اگر بر پيغامبرى حمل كنند،معنى آن بود كه:به اذن و فرمان تو اگر مصلحت دانى.
«كى»،براى تعليل باشد،تا ما به يك جاى تو را تسبيح كنيم بسيارى و ذكر و ثناى تو كنيم بسيارى كه تو به احوال ما عالمى.
خداى تعالى گفت:اين دعاى تو (1)به اجابت مقرون كردند،و مراد تو بدادند.و «سؤل»،آن مراد باشد كه سؤال كنند و خواهند،فعل به معنى مفعول،كالخبز بمعنى المخبوز.
اى عجب اگر موسى را يارى بايست در نبوّت كه او را وزير باشد و معاون بر اداى رسالت،و او را به فرعون فرستاده بودند،رسول ما را كه به كافّة النّاس بلكه به جنّ و انس فرستادند-و هريكى از صناديد قريش فرعونى بودند-او را وزيرى نبايست؟بلى!او را وزيرى بود و هم برادر او بود به فرمان خداى و خليفۀ او بود از پس او تا لا جرم گفت او را:
انت منّي بمنزلة هارون من موسى الّا انّه لا نبىّ بعدي، گفت:يا على!تو را از من منزلت هارون است از موسى،جز پيغامبرى.اين خبرى است متلقّى به قبول،و همۀ طوائف روايت كنند،و اين خبر دليل امامت اميرالمؤمنين مى كند براى آن كه از ظاهر خبر مفهوم آن است كه:رسول-عليه السّلام-
ص : 147
به اين خبر اثبات كرد اميرالمؤمنين را از خود هر منزلتى كه هارون را بود از موسى،جز نبوّت كه به لفظ استثنا كرد.و اخوّت كه به (1)عرف مستثناست،و از منازل هارون يكى وزارت بود و يكى خلافت،وزارت فى قوله: وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي ،و خلافت فى قوله: هٰارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي (2).
قوله: وَ لَقَدْ مَنَنّٰا عَلَيْكَ مَرَّةً أُخْرىٰ ،گفت:و ما منّت نهاديم بر تو يك بار ديگر،تذكير نعمت مى كند او را و با ياد او مى دهد كه:جز اين نعمت ما را بر تو نعمتى ديگر و منّتى ديگر هست،و آن كى بود: إِذْ أَوْحَيْنٰا ،چون وحى كرديم به مادرت.گفتند:وحى الهام بود،و گفتند:القاء في القلب بود،و در دلش افگند.و جبّائى گفت:در خواب با او نمود چون وحى كرديم به مادرت.آنچه كردند،يعنى آنچه كرديم كه خداى از خود بسيار خبر دهد به لفظ ما لم يسمّ فاعله،فى قوله: قُلْ أُوحِيَ إِلَيَّ (3)...،و قوله: قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا أَنَّ الْعَذٰابَ (4)...،و قوله: عُلِّمْنٰا مَنْطِقَ الطَّيْرِ (5)...،و مانند اين.
أَنِ اقْذِفِيهِ فِي التّٰابُوتِ فَاقْذِفِيهِ فِي الْيَمِّ فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ ،كه او را در تابوت افگن،و تابوت را در دريا افگن تا دريا او را به ساحل افگند.و مراد به دريا رود نيل است،و قوله: فَلْيُلْقِهِ الْيَمُّ بِالسّٰاحِلِ ،صورت امر دارد و مراد تعليل است، يعنى ليلقيه اليمّ بالسّاحل،تا دريا او را به كنار اندازد،الّا آن كه صورت اين است كه دريا را بگو تا او را به كنار اندازد،و مثله قوله:... اِتَّبِعُوا سَبِيلَنٰا وَ لْنَحْمِلْ خَطٰايٰاكُمْ (6)اى لنحمل خطاياكم.
يَأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِي وَ عَدُوٌّ لَهُ ،مجزوم است بر جواب امر،تا بردارد او را دشمنى از آن من و دشمنى از آن تو،يعنى فرعون.و اين آنگه بود كه موسى-عليه السّلام-از مادر بزاده بود و فرعون خوابى هايل ديده كه:آتشى از محلّۀ بنى اسرائيل بر آمد (7)،و به يك روايت از بيت المقدّس و گرد سراى او در آمد و او را بسوخت،و كوشك و سراى
ص : 148
او بسوخت.او معبّران را بخواند و اين خواب با ايشان بگفت،ايشان گفتند:دليل آن مى كند اين خواب كه،مولودى آيد در اين سالها از بنى اسرائيل كه ملك تو بر دست او (1)بشود،و هلاك تو بر (2)دست او باشد.او بفرمود:تا زنان آبستن را تفحّص كردند و كودكانى را كه حاصل مى شدند هرچه پسر بود مى كشتند و هرچه دختر بود رها مى كردند،چنان كه گفتيم در سورة البقرة.
چون سالى چند بر اين بر آمد و نسل بنى اسرائيل كم ببود (3)،قبطيان پيش فرعون آمدند و گفتند:نسل بنى اسرائيل كم شد و بيم آن است كه ما را بندگان نباشند اگر بنى اسرائيل كم شوند.فرعون گفت:اكنون قرار آن است كه،سالى (4)كشند و سالى (5)نكشند،هارون آن سال زاد كه نمى كشتند،و موسى آن سال (6)كه مى كشتند.
چون مادر موسى بار بنهاد،مى ترسيد و ندانست تا چه كند.خداى تعالى در دل او افگند كه تابوتى بساخت از چوب،و آن تابوت مؤمن آل فرعون كرد حزبيل (7)،و محلوج در آنجا نهاد و موسى را در آنجا نهاد (8)و بندها به قير استوار كرد،به فرمان خداى تعالى به رود نيل انداخت.رود او را ببرد و به شعبه اى كه رهگذر (9)آب بود به سراى فرعون به آنجا برد،و فرعون با آسيه بر تختى بود و آب در بركه اى مى رفت و از راه ديگر بيرون مى شد.فرعون نگاه كرد،تابوتى ديد مقيّر كه آب مى آورد،بفرمود كه (10)بگرفتند و پيش او بردند.تابوتى ديد قفل بر او نهاده،چاره اى ساختند و قفل بگشادند،كودكى را ديدند در او.فرعون گفت:اين را ببايد كشتن.آسيه گفت:
لاٰ تَقْتُلُوهُ عَسىٰ أَنْ يَنْفَعَنٰا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً (11) ...،مكشى (12)اين را كه باشد كه ما را از اين نفع بود،يا اين را به فرزندى بپذيريم.فرعون گفت:همچنين كنيم. وَ أَلْقَيْتُ عَلَيْكَ مَحَبَّةً مِنِّي ،و دوستى از خود بر تو افگنديم (13).
ص : 149
در او دو قول گفتند،يكى آن كه:تو را دوست گرفتيم (1)،و يكى آن كه:تو را دوست داشته گردانيديم (2)تا چنان كرديم (3)تو را كه هركه تو را ببيند دوست دارد تو را،تا فرعون كه از او دشمن تر نبود تو را دوست داشت،اين قول عبد اللّه عبّاس است.
عطيّة العوفىّ گفت:او را مسحه اى از جمال دادند كه هركه او را بديدى دوست داشتى او را.قتاده گفت:خداى تعالى ملاحتى در چشم او نهاد كه هيچ كس او را نديد و الّا دوست داشت او را. وَ لِتُصْنَعَ عَلىٰ عَيْنِي ،و تا تو را تربيت و غذا و طعام و شراب به نظر من باشد،قاله قتادة،اين قول قتاده است.
إِذْ تَمْشِي أُخْتُكَ ،آنگه كه خواهرت مى رفت و مى گفت راه نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفّل كنند،و اين آن بود كه:چون آسيه او را بر گرفت و به فرزندى بپذيرفت،كس فرستاد و دايگان را بياورد.او شير هيچ كس نگرفت (4)،و اين حديث در مصر فاش شد و طلب دايه اى مى كردند كه او را شير دهد.
خواهر موسى-عليه السّلام-بيامد-.و نام او مريم بود-ايشان را گفت: هَلْ أَدُلُّكُمْ ،راه نمايم شما را بر اهل بيتى كه او را تكفّل كنند و در خويشتن پذيرند؟ گفتند:بلى!مادر موسى بيامد و پستان در دهن او نهاد،او پستان مادر بستد و شير بازخورد ،پس ازآن كه شير هيچ كس نمى گرفت.آسيه گفت:تو را ببايد آمدن و اين كودك را دايگى كردن.او گفت:من نتوانم اين جا آمدن كه من دگر كودكان دارم و خانه ام ضايع شود،و لكن او را به من دهى ضمان كنم كه او را شير دهم و نكو دارم.چون ديدند كه جز از شير او نمى گيرد،به ضرورت او را به مادر او دادند،فذلك قوله: فَرَجَعْنٰاكَ إِلىٰ أُمِّكَ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهٰا ،ما تو را با مادر داديم تا چشم او روشن شود و غمناك نباشد،و اين[از] (5)جمله نعمتهايى است كه خداى تعالى بر او مى شمارد،و نيز از نعمتها آن كه: وَ قَتَلْتَ نَفْساً ،و مردى را بكشتى،يعنى آن قبطى را كه قصّه او بيايد در جاى خود-ان شاءاللّه (6).
فَنَجَّيْنٰاكَ مِنَ الْغَمِّ ،ما تو را از غم برهانيديم،چه او دلتنگ و خائف بود كه او
ص : 150
را طلب مى كرده اند تا به قصاص قبطى بكشند او را. فَنَجَّيْنٰاكَ ،ما تو را از غم برهانيديم، وَ فَتَنّٰاكَ فُتُوناً ،و امتحان كرديم تو را امتحان كردنى،يعنى با تو معاملۀ آزمايندگان كرديم تا تو را خالص كرديم براى نبوّت.و گفتند:فتون،آن بود كه او را در محنتى مى افگند پس از محنتى،يكى آن كه:او در سالى زاد كه كودكان را مى كشتند،آنگه:او را در رود نيل افگندند،آنگه:به دست فرعون افتاد،آنگه:قصد فرعون به قتل او چون تپنچه (1)بر روى او زد،آنگه:القاى جمر (2)و انگشت در دهن و سوختن زبان او،آنگه:كشتن او قبطى را نه بقصد بر سبيل خطا،ما تو را به اين همه محنتها امتحان كرديم و از همه برهانيديم تو را،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.
مجاهد گفت:اخلصناك اخلاصا،ما تو را خالص باز كرديم و از همه برهانيديم،من قولهم:دينار مفتون،زرى پخته كه كدارت و شوايب از او رفته باشد آن را مفتون گويند،و فتنت الذّهب اذا عرضته على النّار.و اصل كلمه امتحان است.
جبّائى گفت،معنى آن است كه:تكليف بر تو سخت كرديم در طلب معاش تا تو را ده سال مزدورى شعيب بايست كردن. فَلَبِثْتَ سِنِينَ فِي أَهْلِ مَدْيَنَ ،مقام كردى سالها در اهل مدين.چون به نزديك شعيب شد،گفتند:ده سال اين جا مقام كرد.و مدين آن شهر بود كه شعيب در آنجا بود،و ازآنجا تا مصر هشت مرحله است.
وهب گفت:بيست و هشت سال در مدين مقام كرد،ده سال مزدورى دختر شعيب (3)كرد،و هژده سال با او دختر شعيب بود تا فرزندان بزاد. ثُمَّ جِئْتَ عَلىٰ قَدَرٍ يٰا مُوسىٰ ،مقاتل گفت:على موعد.محمّد بن كعب گفت:بدان قدرى مقدّر كه انداخته بودند كه تو بدان قدر بيايى.عبد الرّحمن بن كيسان گفت:على رأس اربعين سنة،بر سر چهل سال،و آن سال وحى پيغمبران باشد.و القدر و القدر،لغتان،قال جرير:
نال (4)الخلافة او كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر
ص : 151
وَ اصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِي ،يعنى تو را براى خود برگزيدم و به الطاف مخصوص كردم و براى رسالت و نبوّت خود تخصيص كردم.و از وجوه افتعال،يكى اتّخاذ الشّىء لخاصّ نفسه باشد،كالاشتواء و الاختباز و الاطباخ،يقال:شوى لغيره و اشتوى لنفسه،و كذا الباقى،يعنى تو را براى كار خاصّ خود آفريدم از اداى نبوّت و تحمّل رسالت.
آنگه گفت: اِذْهَبْ أَنْتَ وَ أَخُوكَ بِآيٰاتِي ،تو و برادرت برويد. بِآيٰاتِي ،اى مع آياتي و بيّناتي و معجزاتي،به آيات و بيّنات من و لا تنيا،و سستى مكنى در ذكر و ياد- كرد (1)من،يعنى آن كه ممكن باشد از جدّوجهد به جاى آرى،يقال:ونى،يني ونيا، و ونية اذا فتر،قال العجّاج:
فما ونى محمّد مذ ان غفر***له الإله ما مضى و ما غبر
اِذْهَبٰا إِلىٰ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغىٰ ،به نزديك فرعون شويد كه او طاغى و باغى شده است.
فَقُولاٰ لَهُ قَوْلاً لَيِّناً ،او را سخن نرم گويى. لَعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يَخْشىٰ ،تا باشد كه او تذكّر و انديشه كند يا بترسد،اى على رجاء و طمع منكما،براى آن كه ايشان ندانستند كه او ايمان نخواهد آورد.و«لعلّ»ترجّى و طمع را باشد (2)،و قيل:عاملاه (3)من اللّين و الرّفق معاملة راج (4)طامع في ايمانه و ان قطعتما على انّه لا يؤمن،با او از رفق و از لين معاملۀ آن كس كنى كه او طمع دارد به ايمان او.و اگرچه دانى كه ايمان نخواهد آوردن،و اين هر دو وجه نيكوست.با او درشتى و بدخويى مكنى،في قول ابن عبّاس.سدّى و عكرمه گفتند:با او خطاب نيكو كنى و گويى:يا ابا- العياش (5)و يا با الوليد.مقاتل گفت،يعنى قوله:... هَلْ لَكَ إِلىٰ أَنْ تَزَكّٰى، وَ أَهْدِيَكَ إِلىٰ رَبِّكَ فَتَخْشىٰ (6).اهل اشارت گفتند:با او سخن لطيف گوى كه او بر تو حقّ تربيت دارد و تو را پدرى كرده است،حقّ خدمت دارد بر تو.گفتند،خداى تعالى او را گفت:فرعون را بر ايمان وعده دهى برنايى كه با آن پيرى نباشد،و بقاى
ص : 152
ملك براى او تا به مردن،و لذّت طعام و شراب و نكاح بر او بماند تا به مردن.
مفسّران گفتند:هارون در اين وقت به مصر بود و موسى به مدين.چون او بيامد و در راه نبوّت دادند او را،و موسى از خداى درخواست كه او را يار من كن در نبوّت تا به يك جاى برويم،خداى تعالى او را اجابت كرد و وحى كرد به هارون كه:
برادرت به پيغامبرى مى آيد به فرعون،و من تو را يار او كردم در نبوّت،شما هر دو از قبل من فرستاده اى به او تا او را دعوت كنى و موسى در راه است تو را به استقبال او بايد رفتن.هارون-عليه السّلام-يك مرحله به استقبال او رفت،و يكديگر را از احوال خود خبر دادند.
محمّد بن علىّ الورّاق گفت:از يحيى معاذ شنيدم كه اين آيت بخواند (1)، بگريست و گفت:الهى هذا رفقك بمن يقول انا اللّه فكيف رفقك بمن يقول لا اله الّا اللّه،اين رفق و لطف تو است با آن كه گفت من خدايم رفق تو چگونه باشد با آن كه گويد جز تو خدايى نيست؟ ابو القاسم بن حبيب گفت:من نيز بر اين منوال لفظى چند ساختم،و هى:هذا رفقك بمن ينافيك فكيف رفقك بمن يصافيك،هذا رفقك بمن يعاديك فكيف رفقك بمن يناديك،هذا رفقك بمن يسبّك فكيف رفقك بمن يحبّك،هذا رفقك بمن ضلّ،فكيف رفقك بمن ذلّ،هذا رفقك بمن اقترف،فكيف رفقك بمن اعترف،هذا رفقك بمن اصرّ،فكيف رفقك بمن استغفر،بار خدايا!با بيگانگان چنين كرم كنى،با يگانگان چه كنى!با دشمنان چنين خطاب كنى،با دوستان چه خطاب كنى! قٰالاٰ رَبَّنٰا ،موسى و هارون گفتند (2):خداوند ما!ما ترسيم كه او بر ما تعجيل عقوبت كند و ما را بفرمايد كشتن،چه او پادشاهى ظالم است،يقال:فرط عليه اذا سبقه بمكروه،و الفارط،الّذي يتقدّم القوم الى الكلأ و الماء (3)،و منه
قوله-عليه السّلام:
انا فرطكم على الحوض، و قال الرّاجز:
قد فرط العجل علينا و عجل.***
ص : 153
و منه:الافراط الاسراف لأنّه تقدّم بين يدى الحقّ.
خداى تعالى ايشان را گفت: لاٰ تَخٰافٰا ،مترسى، إِنَّنِي مَعَكُمٰا ،كه من با شماام، أَسْمَعُ وَ أَرىٰ ،سخن شما مى شنوم و مكان شما مى بينم.و گفتند:شنوم آنچه شما گوييد و بينم آنچه شما كنيد.و گفتند:انتما بعيني و علمي،شما به چشم و علم منى.من از شما غافل نه ام،شما را ضايع نگذارم تا او بر شما سطوت كند.
فَأْتِيٰاهُ ،به او شوى و بگويى كه ما دو پيغامبريم از خداى،به تو براى آن آمده ايم تا دست از بنى اسرائيل بدارى،و ايشان را با ما گسيل كنى،و نيز عذاب نكنى ايشان را برآن جمله كه مى كردى از بار و بيگار و كارهاى گران و استعباد (1)و بنده گرفتن. قَدْ جِئْنٰاكَ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكَ ،و ما آمده ايم و از خداى تو آيتى و بيّنتى (2)و حجّتى آورده ايم،نه آن است كه دعوى مى كنيم بى برهان و به ختم سخن بگوى كه:
وَ السَّلاٰمُ عَلىٰ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدىٰ ،سلام برآن باد كه او پس رو راه راست باشد،و گفتند:سلام،به معنى سلامت است و عَلىٰ ،به معنى«لام» (3)است،يعنى سلامت در دوجهان آن را باشد كه او متابع راه راست بود.
إِنّٰا قَدْ أُوحِيَ إِلَيْنٰا ،به ما وحى كرده اند كه:عذاب برآن خواهد بود (4)كه او خداى را و پيغامبران را (5)به دروغ دارد،و پشت بر ايشان كند،يعنى فرمان ايشان رها كند و از قبول قول ايشان اعراض نمايد.
قٰالَ فَمَنْ رَبُّكُمٰا يٰا مُوسىٰ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:فأتياه فقالا له ذلك فقال لهما من ربّكما يا موسى،ايشان به نزديك فرعون آمدند و رسالت و پيغام خداى بگزاردند (6)،فرعون ايشان را گفت:خداى شما كيست اى موسى؟اين خطاب با موسى كرد براى آن كه با او انبساط داشت. موسى گفت:
خداى ما آن است كه هر چيزى بداد خلقش را،گفتند:معنى آن است[كه] (7)هر خلقى را آنچه صلاح معاش ايشان است بداد،اين قول حسن و قتاده است.مجاهد
ص : 154
گفت:هر جنينى (1)را از آن جنس آفريد كه مادر و پدر او باشد،از آدمى بهايم (2)نيافريد و از بهايم حيوانى ديگر نيافريد.عطيّه و مقاتل گفتند:هر چيز را صورت او دادند تا هر حيوانى صورتى دارد بر افراد (3).ضحّاك گفت:معنى آن است كه،هر چيز (4)را از حيوانات آلات مصالح خود بداد از:چشم بينا،و گوش شنوا،و دست گيرنده،و پاى رونده،و زبان گوينده آنان را كه نطق باشد.
بعضى گفتند:مراد الهام معاد و معاش است كه هر حيوانى داند كه او بامداد به طلب معاش كجا رود و شبانگاه با مراح خود كجا رود.و وجهى دگر هست كه كلام محتمل است آن را و به فصاحت كلام لايق،و آن آن است كه: أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ من الخلق حقّه،اى خلقه على احسن ما يمكن و اصلحه،يعنى هر چيزى را حق بگزارد (5)در باب خلق تا چنان آفريد كه لايق حال اوست،إمّا به حسن و احكام و اتقان،و امّا به وجه صلاح. ثُمَّ هَدىٰ ،اى هداهم،آنگه هدايت داد ايشان را از بيان و الطاف و تسهيل و تيسير،و بيان اين وجه بازپسين روايت نصير است از كسائى كه او خواند: أَعْطىٰ كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ،على الفعل الماضى،آنگه مفعول دوم محذوف باشد از كلام،و تقدير آن كه:اعطى كلّ شىء خلقه حقّه من الخلق و الاحكام و الاتقان.
قٰالَ فَمٰا بٰالُ الْقُرُونِ الْأُولىٰ ،فرعون موسى را گفت:حال آن امّتان گذشته چيست؟و اين آنگه گفت كه موسى گفت:... يٰا قَوْمِ إِنِّي أَخٰافُ عَلَيْكُمْ مِثْلَ يَوْمِ الْأَحْزٰابِ، مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عٰادٍ وَ ثَمُودَ وَ الَّذِينَ مِنْ بَعْدِهِمْ (6).
گفت:حال اينان كه گفتى چيست اكنون؟ او گفت: عِلْمُهٰا عِنْدَ رَبِّي فِي كِتٰابٍ. ،علم به احوال ايشان به نزديك خداست تعالى،يعنى عالم است به احوال ايشان،و آن علم در كتابى (7)نوشته است،يعنى لوح محفوظ. لاٰ يَضِلُّ رَبِّي ،اى
ص : 155
لا يخطي،خطا نكند آن را و آن بر او فرونشود. وَ لاٰ يَنْسىٰ ،و فراموش نكند و عالم الذّات است،و همۀ معلومات معلوم اوست على كلّ وجه يصحّ أن يكون معلوما.
اَلَّذِي جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ مَهْداً ،اهل كوفه«مهدا»خواندند على التّوحيد،و باقى على الجمع«مهادا»و مثله:فرش و فراش،او آن خداست كه زمين به گهوارۀ شما كرد تا در او بيارامى و در او بگردى و آرامگاه شما باشد. وَ سَلَكَ لَكُمْ فِيهٰا سُبُلاً ،و براى شما در او راهها پيدا كرد تا در او مى روى به سفرها و مقاصد و حوائج خود مى جويى. وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمٰاءِ مٰاءً ،و براى شما از آسمان آبى فروفرستاد،يعنى باران.آنگه از مغايبه،با خبر دادن آمد از خود بر سبيل تعظيم به لفظ جمع گفت:
فَأَخْرَجْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً ،يعنى اصنافا و انواعا،انواع و اصناف. مِنْ نَبٰاتٍ ،از گياه ها.
شَتّٰى ،مختلف (1)به جنس و شكل و رنگ و طعم و طبع و بوى،بهرى (2)سبز و بهرى (3)سرخ و بهرى (4)زرد و بهرى (5)كبود و بهرى لعل و بهرى سپيد و بهرى سياه و بهرى (6)گرم و بهرى (7)سرد و بهرى (8)تر و بهرى (9)خشك و بهرى تلخ و بهرى شيرين و بهرى شور (6)و بهرى نافع (7)و بهرى (8)با مضرّت و بهرى (13)گوارنده و بهرى (14)گزاينده و بهرى (15)زهر و بهرى (16)ترياق و بهرى درد و بهرى دوا،تا بدانى كه به طبع نيست و به دهر (9)نيست و به هوا نيست و به ستاره نيست،جز فعل قادرى (10)حكيم مريد نيست كه به حسب مصلحت چنان كه خواست و مصلحت شناخت بيافريد و بيرون آورد تا تو به فصل ربيع بروى و در او نگاه كنى (11)،راحت چشمت باشد و نزهت دلت و زيادت يقينت و راه نماينده ات به خالقى و مدبّرى.
و في كلّ شيء له آية***تدلّ على انّه واحد
كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ ،اين از جملۀ آن جايهاست كه قول از او محذوف كردند،
ص : 156
تقدير آن است كه:و قلنا لهم كُلُوا وَ ارْعَوْا أَنْعٰامَكُمْ ،و گفتيم ايشان را كه:بخورى، صورت امر است و مراد اباحت،و بچرانيد (1)در او چهارپايانتان را چه اين نباتها بعضى طعمۀ شماست و بهرى (2)طعمۀ چهار پايان شماست،چه آن چهار پايان را هم براى شما مى پرورم تا بهرى (3)مأكول شما (4)باشند و بهرى را شيرش مشروب تو (5)باشد و بهرى مركوب تو (6)باشد،و مثله قوله: وَ فٰاكِهَةً وَ أَبًّا، مَتٰاعاً لَكُمْ وَ لِأَنْعٰامِكُمْ (7)،تا متاع باشد شما را و چهار پايان شما را.و اگر مشروح گفتى،تقدير چنين است:كلوا منها و ارعوا انعامكم فيها،او كلوا ما يؤكل و ارعوا انعامكم فيما لا يؤكل،آنچه طعمۀ تو است تو مى خور،آنچه خورد تو را نشايد،چهارپايانت را مى ده،كه: إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ ، در اين كه برفت و شرح داده شد آياتى و دلالاتى (8)هست خداوندان عقلها را،و عقل را براى آن«نهى»خوانند كه او نهى كند خداوندش را از بسيار چيزها.و گفتند:
جمع است،واحدش نهيه باشد،ككشية و كشى،لشحم (9)الضّبّ.
از پس تذكير نعمت به وعظ در آمد و گفت،از جملۀ منافع زمين آن است كه:
مِنْهٰا خَلَقْنٰاكُمْ ،شما را از او آفريديم،يعنى پدر شما آدم را.و گفتند:نيز نفس شما را به آن معنى كه نطفه از طعامها پديد آيد و انواع طعام از زمين آفريد. وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ ، به ابتدات (10)از او آفريدم و به انتها مراجعت با او باشد،و بار ديگر ازوت بيرون آريم، يعنى روز قيامت.بيان كرد كه:ابتدات از او آفريدم (11)تا بدانى كه تو را تكبّر نرسد كه از خاك راه هيچ ذليل تر نيست،اصلت اين است كه مى دانى موطوء بالنّعال و الاقدام.و طبعت،اين كه مى بينى في عظمة (12)ذى الجلال والاكرام .آنچه اصل تو از آن است،در زير قدم هر جاهلى نهاده اند تا هركه عاقل باشد،در وقت مفاخرت آن را تاج سر نسازد (13). وَ فِيهٰا نُعِيدُكُمْ ،باز با خاكت خواهيم بردن تا امل دراز ندارى،
ص : 157
كه اجل كوتاه است،به عمارت قصور چه سعى كنى كه جاى تو فيما بين القبور است.
رسول-عليه السّلام-گفت:تمسّحوا بالارض فانّها بكم برّة،خويشتن به زمين بمالى كه مادرى مشفق است بر شما،اصلت از اوست،و نشوت در اوست،و مرجعت با اوست.تا زنده اى بر پشت خودت سوار دارد،چون بميرى در شكم خودت استوار دارد، أَ لَمْ نَجْعَلِ الْأَرْضَ كِفٰاتاً، أَحْيٰاءً وَ أَمْوٰاتاً (1).مقامت در اوست،و معاشت از اوست،و معادت با اوست.اين براى آن گفت تا ساز او ساخته دارى، خويشتن از آنچه حرام است پرداخته دارى. وَ مِنْهٰا نُخْرِجُكُمْ ،و شما را ازآنجا بيرون آريم بارى ديگر،براى آن گفت تا بدانى كه جاى تو جاى ديگر است و سراى تو سراى ديگر است،به عمارت اين سراى مشغول نشوى كه اين سراى ممرّ است نه سراى مقرّ،
الدّنيا دار ممرّ و الآخرة دار مقرّ فخذوا،رحمكم اللّه من ممرّكم لمقرّكم و من زادكم لمعادكم و من منزعكم لمرجعكم و من مالكم لمآلكم.
تارة اخرى،و التّارة و الكرّة و المرّة و الدّفعة واحدة.
وَ لَقَدْ أَرَيْنٰاهُ آيٰاتِنٰا كُلَّهٰا ،آنگه گفت:به درستى و راستى كه ما با فرعون نموديم آيات و دلالات ما جمله،يعنى آنچه موسى را داديم.و«آيات»،در محلّ نصب است بوقوع الفعل عليه،و«كلّها»،از توابع تأكيد اوست،براى آن منصوب است.
فَكَذَّبَ وَ أَبىٰ ،به دروغ داشت و ابا كرد و سرباززد و امتناع كرد از قبول حق.و مراد به آيات آن دلالات و معجزات نه گانه است كه گفت: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ تِسْعَ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ (2)...،منها:اليد و العصا،آنچه وقت را به روز اوّل نمود:دست سپيد بود و عصا كه ثعبان گشت.
چون فروماند و آن را دفع نتوانست كرد نسبت آن با سحر كرد،گفت: أَ جِئْتَنٰا ، اى موسى براى آن آمده اى به ما تا ما را به جادوى از زمين ما كه شهر مصر است بيرون كنى.
فَلَنَأْتِيَنَّكَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ ،ما به تو آريم سحرى و جادوى (3)مانند اين كه تو آورده اى
ص : 158
از ميان ما!موعدى كن كه آن موعد را خلاف نكنيم نه ما و نه تو. مَكٰاناً سُوىً ،بدل موعد است،اى مكانا مستويا (1)،بر زمينى راست.مقاتل و قتاده گفتند:عدلا بينك و بيننا.عبد اللّه عبّاس گفت:نصفا،اى انصافا.كلبى گفت:سوى هذا المكان،جز اين جايگاه كه ما در اوييم اين ساعت.ابو عبيده گفت:وسطا بين القريتين،ميان دو شهر،قال الشّاعر:
وجدنا ابانا كان حلّ ببلدة***سوى بين قيس (2)،قيس عيلان،و الفزر
عاصم و حمزه و حسن بصرى و اعمش خواندند:«سوى»به ضمّ السّين،و اين دو لغت است،مثل:عدى و عدى،و طوى و طوى.
قٰالَ مَوْعِدُكُمْ يَوْمُ الزِّينَةِ ،موسى-عليه السّلام-گفت:موعد شما روز زينت است.در او خلاف كردند،مقاتل و كلبى گفتند:روز عيدى بود ايشان را معروف.
سعيد بن المسيّب گفت:روز بازارى (3)بود ايشان را كه خويشتن بياراستندى و به آن بازار شدندى.بعضى دگر گفتند:روز نوروز بود.حسن بصرى خواند و غيره (4)،عن حفص عن عاصم:يوم الزّينة،به نصب بر ظرف و خبر مبتدا در او مقدّر باشد.و باقى قرّاء،به رفع على الابتداء و الخبر. وَ أَنْ يُحْشَرَ النّٰاسُ ضُحًى ،«ان»مع الفعل در محل جرّ است عطفا على الزّينة،اى يوم حشر النّاس ضحى،و محلّ«ضحى»نصب است على الظّرف،و آن روز كه بر عادت مردمان را جمع كنند در وقت چاشت.
براى آن اين وقت اختيار كرد تا نهارا جهارا باشد،ليكون ابلغ في الحجّة و ابعد من الرّيبة.
فَتَوَلّٰى فِرْعَوْنُ ،فرعون از مناظرۀ موسى اعراض كرد با طلب سحر و سحره. فَجَمَعَ كَيْدَهُ ،و كيد خود جمع كرد. ثُمَّ أَتىٰ ،آنگه به موعد گاه آمد،و قصّۀ دراز در اين دو لفظ اظهار كرد كه: فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ ،عبد اللّه عبّاس گفت:هفتاد و دو مرد ساحر بودند،با هريكى از ايشان چوبى و رسنى بود.و گفتند:چهارصد مرد بودند و هريكى خروارى چوب و رسن داشتند.
ص : 159
موسى-عليه السّلام-چون چنان ديد گفت ايشان را: وَيْلَكُمْ لاٰ تَفْتَرُوا عَلَى اللّٰهِ كَذِباً ،واى بر شما بر خداى دروغ فرامبافى. فَيُسْحِتَكُمْ بِعَذٰابٍ ،بيخ شما بر كند و شما را مستأصل كند.كوفيان خواندند:فيسحتكم به ضمّ«يا»و كسر«حا»من الافعال.و باقى قرّاء:به فتح«يا»و«حا»من السّحت،و هما لغتان،يقال:سحته و اسحته،قال الفرزدق.
و عضّ زمان يا بن (1)مروان لم يدع***من المال الّا مسحت او مجلّف
و يروى:مسحتا او مجلّف.و السّحت،الاستيصال. وَ قَدْ خٰابَ مَنِ افْتَرىٰ ، و خايب و نوميد بود آن كس كه او دروغ گويد.
فَتَنٰازَعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،منازعت كردند در آن كار كه ميان ايشان بود،يعنى ساحران.و اصل منازعت،چيزى از يكى در كشيدن بود. وَ أَسَرُّوا النَّجْوىٰ ،و راز گفتن گرفتند با يكدگر پنهان.
عبد اللّه مسعود خواند:و اسرّوا النّجوىٰ ان هذان،به فتح همزه و تخفيف ساحران (2)،و قٰالُوا نخواند بر آنكه (3)در محلّ مفعول«اسرّوا»باشد،بدلا من النّجوى، براى آن كه آن را كه همزۀ او مفتوح باشد،متعلّقى بايد از فعل يا معنى فعل.و جملۀ قرّاء، قٰالُوا خواندند،انّ هذان لساحران،به كسر همزه و تشديد«نون»،و«لام»در ساحران.و ابن كثير و حفص خواندند:ان هذان لساحران،به كسر همزه بر آنكه مخفّفه باشد از ثقيله،و براى آن«لام»در خبر ملازم است با او تا فارق باشد ميان او و ميان آن كه شرط باشد،اين قول بصريان است.و كوفيان گفتند:اين جا و هركجا كه مانند اين است،«ان»،به معنى«ما»ى نافيه است،و معنى آن كه:ما هذان الّا ساحران،و مثله قوله:... وَ إِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الْكٰاذِبِينَ (4)،اى لا نظنّك الّا من الكاذبين، و قال الشّاعر:
ثكلتك امّك ان قتلت لمسلما***حلّت عليك عقوبة الرّحمن
اى ما قتلت (5)الّا مسلما.و دليل صحّت اين،قرائت ابىّ است:ان هذان الّا
ص : 160
ساحران.و ابو عمرو بن العلاء و عيسى بن عمر (1)خواندند:انّ هذين لساحران،بر اصل خود به«يا»،و ابو عمرو گفت:شرم دارم از خداى كه:«انّ هذان»خوانم و باقى قرّاء «ان هذان»خواندند،و گفتند:از عائشه پرسيدند اين آيت،و قوله: وَ الْمُقِيمِينَ الصَّلاٰةَ (2)...،و قوله: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هٰادُوا وَ الصّٰابِئُونَ (3)...،گفت:اين همه خطاى است از نويسنده.و ابان گفت:اين آيت پيش عثمان بخواندم،گفت:لحن است،گفتم:پس بگردانيم از مصحف،گفت:رها كنى كه حلالى و حرامى به او تعلّق ندارد،و اين قول ضعيف است لمخالفة الاجماع،براى آن كه در امّت كس نگفت كه در قرآن لحنى هست.و اهل علم در اين وجوهى گفتند،يكى آن كه:اين لغت بلحارث (4)بن كعب است و خثعم و زبيد و كنانه،كه ايشان اسم مثنىّ را در هر سه حال از رفع و نصب و جرّ به«الف»گويند.فرّاء گفت:مردى را ديدم كه از او فصيح تر نديده بودم كه اين بيت بخواند:
و اطرق اطراق الشّجاع و لو يرى***مساغا لناباه الشّجاع فصمّما (5)
و يقولون:كسرت يداه و ركبت علاه،در جاى يديه و عليه،و قال شاعرهم:
تزوّد منّا بين اذناه ضربة***دعته الى هابى (6)التّراب عقيم
و بر لغت دگر عرب،بين اذنيه بايد،و قال آخر:
اىّ (7)قلوص راكب تراها***طاروا علا هنّ فطر علاها
اى عليهنّ و عليها،و قال آخر:
انّ اباها و ابا اباها***قد بلغا في المجد غايتاها
و بعضى دگر گفتند:«انّ»به معنى نعم است،اى نعم هذان.و گفتند:اعرابى از عبد اللّه زبير چيزى خواست،نداد او را.اعرابى گفت:لعن اللّه ناقة حملتني
ص : 161
اليك،گفت:انّ و صاحبها،اى نعم و صاحبها،و قال الشّاعر:
بكرت علىَّ عواذ لي***يلحينني (1)و الومهنّه
و يقلن (2)شيب قد علا***ك و قد كبرت فقلت انّه
اى نعم.
فرّاء گفت:در اين وجهى دگر هست،و آن آن است كه:«الف»چون دعامه اى است كه زائل نشود،و«الف»در اين باب جارى مجراى«يا»باشد در «الّذين»كه در هر سه حال رفع و نصب و جرّ به يك صورت باشد،فقالوا:الّذين،فى الاحوال الثّلاث،و كنانه گفتند،در حال رفع گويند:اللّذون.
اگر گويند بر قول آن كس كه به معنى نعم گفت،«لام»را چه جواب كرد كه آن در خبر«انّ»آيد؟جواب گوييم:عرب«لام»آرند در خبر،و اگرچه«انّ» نباشد،قال (3):
خالي لانت و من جرير خاله***ينل العلاء و يكرم الاخوالا
و قال آخر:
امّ الحليس لعجوز شهربة***ترضى من اللّحم بعظم الرّقبة
يُرِيدٰانِ ،مى خواهند تا شما را از زمين مصر بيرون كنند به سحرشان،و مراد به اين دوگانه موسى اند و هارون. وَ يَذْهَبٰا بِطَرِيقَتِكُمُ الْمُثْلىٰ ،و راه و طريقت نيكوتر شما (4)ببرند.اميرالمؤمنين -عليه السّلام-گفت:مراد آن است كه روى مردمان با خود گردانند.عبد اللّه عبّاس گفت:مراد آن است كه،سادات و اشراف قوم را ببرند.
عكرمه گفت:خياركم،بهينۀ شما را ببرند.قتاده گفت:مراد بنى اسرائيل بودند كه بنى اسرائيل به از ايشان بودند.كسائى گفت:يعنى سنّت و سمت و هدى نيكوترين شما،و«مثلى»،تأنيث أمثل باشد،يعنى اعدل،قال الشّاعر:
فكم متفرّقين. (5)بنوا بجهل***حدى بهم الى زيغ فزاغوا
و زيغ بهم عن المثلى فتاهوا***و اورطهم على الوحل الرّداغ
فزلّت فيه اقدام فصارت***الى نار غلا منها الدّماغ
ص : 162
قوله تعالى: فَأَجْمِعُوا كَيْدَكُمْ ،ابو عمرو خواند:«فاجمعوا»به«الف»وصل و فتح«ميم»من الجمع،يعنى گرد آرى و جمع كنى كيدتان،و هيچ رها مكنيد، و قوّت اين قرائت قوله:... فَجَمَعَ كَيْدَهُ ثُمَّ أَتىٰ (1)،و باقى قرّاء خواندند: فَأَجْمِعُوا ،به همزۀ قطع و كسر«ميم»من الاجماع،آنگه آن دو معنى دارد يكى:جمع،يقال:
جمعت الشّىء و اجمعته لغتان بمعنى واحد،قال الشّاعر:
فكانّها بالجزع جزع (2)نبايع***و اولات ذى العرجاء نهب مجمع
اى مجموع.ديگر:به معنى عزم و احكام،يقال:ازمعت الامر و اجمعته و ازمعت عليه (3)و اجمعت (4)،قال الشّاعر:
يا ليت شعري و المنى لا تنفع***هل اغدون يوما و امري مجمع
اى محكم قد عزم عليه.و مراد به كيد سحر و حيلت (5)ايشان است. ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا ،پس بيايى به يك صف. (6)،يعنى يكدست و يك زبان،و قيل:اراد صفوفا.
ابو عبيده گفت:مراد مصلّى و نمازگاه است كه آنجا به صف بايستند،و حكى عن بعض الفصحاء:ما استطعت أن اتى الصّفّ امس،اى المصلّى.و گفتند:كنايت است از جمله،يعنى ائتونى جميعا. وَ قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلىٰ ،و ظفر آن را باشد امروز كه غالب شود،و الفلاح الظفر و البقاء.
قٰالُوا ،گفتند،يعنى سحره و جادوان: إِمّٰا أَنْ تُلْقِيَ ،اوّل تو عصاى خود بيندازى يا ما اوّل بيندازيم؟گفتند:براى آن كه اين پايه ادب نگاه داشتند در استيذان موسى،خداى تعالى ايشان را توفيق هدايت داد.
موسى-عليه السّلام-گفت: بَلْ أَلْقُوا ،بل شما بيندازى.صورت امر است و مراد تحدّى،نحو قوله: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ (7)...،بعضى دگر گفتند:امر است و لكن مشروط،يعنى القوا ان كان القائكم بالحقّ،و فرق كردند ميان امر مشروط و تحدّى-و اين بيان كرده ايم دگر جا. فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ ،در كلام محذوفى هست،
ص : 163
و تقدير آن كه:فالقوا فَإِذٰا حِبٰالُهُمْ وَ عِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهٰا تَسْعىٰ (1)، «اذا»،مفاجات است،كه نگاه كردى آن چوبها و رسنها چنان مى نمود كه پنداشتى كه از سحر ايشان بخواهند (2)رفتن.و«اليه»ضمير (3)،راجع است با موسى،براى آن تخييل مى فرمايد كه آن را اصلى نبود-و اين قصّه به استقصا در سورة الاعراف رفته است.
فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسىٰ ،موسى از آن در دل خود ترسى يافت،و ترس موسى نه از آن بود كه در بطلان آن شاكّ (4)بود،از آن بود كه نبايد كه جاهلان كه امعان نظر نكرده (5)باشند گمان برند كه آنچه ايشان كردند جنس آن است كه موسى كرد،و فرق ندانند كرد ميان شبهت و حجّت ازآن كه نظر نكنند.
ما موسى را از اين معنى ايمن كرديم و گفتيم مترس كه عالى تر و غالب تر تو خواهى بود. وَ أَلْقِ مٰا فِي يَمِينِكَ ،و آنچه در دست راست دارى بينداز. تَلْقَفْ ،اى تتلقّف، «تا»ى تفعّل بيفگند تخفيف را،چنان كه در اخواتش (6)بيان كرديم. مٰا صَنَعُوا ،تا فروبرد هرچه ايشان كرده اند (7)،اى ما صنعوا كيد شىء.ابن عامر خواند:به تشديد «قاف»و رفع«فا»،و بر اين قرائت محلّ او نصب باشد بر حال.و حفص عن عاصم خواند: تَلْقَفْ ،به سكون«لام»من اللّقف،و هو سرعة الاخذ و الاشتراط (8).و باقى قرّاء،«تلقّف»به تشديد و جزم«فا»على جواب الامر. إِنَّمٰا صَنَعُوا كَيْدُ سٰاحِرٍ ، حمزه و كسائى،«كيد سحر»خواندند بر فعل،و باقى قرّاء: كَيْدُ سٰاحِرٍ ،على الفاعل (9).خداى تعالى وحى كرد به موسى كه:چون ايشان چوبها و رسنهاى خود بينداختند،تو نيز عصا بينداز.او عصا بينداخت اژدها شد،به يك ساعت آن چهارصد خروار چوب و رسن مار پيكر ساخته مجوّف و مزبّق فروبرد.
ص : 164
و قرائت آن كس كه او خواند: كَيْدُ سٰاحِرٍ ،اضافة الفعل الى فاعله باشد،و قرائت آن كس كه«كيد سحر»خواند،از باب مسجد الجامع و يوم الجمعة باشد،چه كيد خود سحر است. وَ لاٰ يُفْلِحُ السّٰاحِرُ ،و فلاح و ظفر نيابند (1)ساحران (2)به هر راه كه آيند (3)،يعنى به هر چيز (4)كه (5)كند.
فَأُلْقِيَ السَّحَرَةُ سُجَّداً ،ساحران را به روى در آوردند به سجده.و براى آن بر فعل مجهول گفت كه،چون معجزه موسى بديدند-و ايشان ساحر بودند و تعاطى سحر كرده ساليان بسيار-به اوّل نظر بدانستند كه آن نه از جنس سحر است،چه انواع سحر بر (6)ايشان پوشيده نبود،علم حاصل شد ايشان را به حقّى (7)و درستى آن بر وجهى كه رفعش وقت را ممكن نبود،به سجده در آمدند چنان كه پنداشتى كه ايشان را به سجده در آوردند.وجهى دگر آن كه:چون به توفيق خداى و لطف و تمكين و تخليۀ او كردند،به منزلت آن بود (8)از روى مجاز كه خداى كرد،براى آن گفت: فَأُلْقِيَ .و قوله: سُجَّداً ،نصب او بر حال است از مفعول.و قٰالُوا آمَنّٰا ،گفتند ايمان آورديم به خداى هارون و موسى تا كسى گمان نبرد كه ايشان به اين خداى فرعون را خواستند.
قٰالَ آمَنْتُمْ ،ابن كثير و حفص و ورش خواندند: آمَنْتُمْ ،على لفظ الخبر،و كوفيان الّا حفص به دو همزه خواندند على الاستفهام.و باقى قرّاء به همزه اى از پس او مدّى.
عند آن فرعون گفت ايشان را،امّا بر خبرى (9)بر وجه تقريع و تعنيف،و امّا بر استفهام، هم بر اين وجه:ايمان آوردى به موسى پيش ازآن كه من دستورى دادم شما را،او استاد و مهتر شماست،كه اين سحر شما را او آموخت،من بفرمايم تا شما را دست و پاى ببرند برخلاف،يعنى دست راست و پاى چپ،و آنگه شما را بردار كنم (10)بر درختان خرما،و براى آن درخت خرما اختيار كرد اين كار را تا درازتر بود و هايل تر و بلندتر تا همه كس بينند (11).و گفتند:اوّل كس كه اين عقوبت بر اين وجه فرمود
ص : 165
فرعون بود،أعنى صلب (1)،دست و پاى برخلاف بريدن.و گفتند:«في»،به معنى على است،چنان كه شاعر گفت:
هم صلبوا العبدىّ في جذع نخلة (2)***فلا عطست شيبان الّا باجدعا
و گفتند:در آيت و (3)بيت،«في»به جاى خود است در معنى،براى آن كه از جهت ملابستى كه ميان درخت و مصلوب هست پندارى (4)كه درخت ظرف مصلوب است. وَ لَتَعْلَمُنَّ ،و شما بدانى كه از ميان ما و شما-يعنى او و موسى-كه عذاب كه سخت تر است و باقى تر!و نصب عَذٰاباً ،بر تميز است.
قٰالُوا لَنْ نُؤْثِرَكَ ،ايشان جواب دادند كه:ما تو را نگزينيم بر آنچه به ما آمد از بيّنت و حجّت،و نه بر خداى كه ما را آفريد.بر اين قول«واو»عطف باشد،و گفتند:«واو»قسم است،يعنى تو را نگزينيم بر آنچه معلوم شد (5)از ادلّه و حجج و بيّنات،به حقّ آن خداى كه ما را آفريد. فَاقْضِ مٰا أَنْتَ قٰاضٍ ،آن حكم كه خواهى كردن مى كن،و گفتند،معنى آن است كه:تمّم ما عزمت عليه،فانّ القضاء في اللّغة هو الاتمام و الاحكام،قال:
و عليهما مسرودتان قضا هما***داود او صنع السّوابغ تبّع
إِنَّمٰا تَقْضِي هٰذِهِ الْحَيٰاةَ الدُّنْيٰا ،تو حكم در اين دنيا توانى كردن كه تو را در آخرت حكمى نباشد،و نصب او بر ظرف است.و كوفيان گفتند:نصب است به عدم الخافض.
إِنّٰا آمَنّٰا بِرَبِّنٰا ،و در خبر است كه،آسيه پرسيد كه:كه غالب شد؟و دست كه را بود؟گفتند:موسى را.گفت (6):آمنت بربّ موسى و هارون.فرعون گفت:از دل مى گويى؟گفت:اى و اللّه!گفت:بروى و بنگرى سنگى كه از آن سنگى تر (7)نباشد بيارى تا بر او زنيم تا بميرد.برفتند و سنگى بياوردند.او سر سوى آسمان كرد،خداى
ص : 166
تعالى در بهشت جاى او به او نمود،او جان بداد (1)،سنگ بر او زدند و او جسد بلا روح بود. وَ اللّٰهُ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ ،خداى-جلّ جلاله-بهتر است و باقى تر،و ما اختيار بهتر كرديم بر بدتر،و باقى (2)بر فانى.
قوله تعالى:
إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا وَ لاٰ يَحْيىٰ (74) وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً قَدْ عَمِلَ اَلصّٰالِحٰاتِ فَأُولٰئِكَ لَهُمُ اَلدَّرَجٰاتُ اَلْعُلىٰ (75) جَنّٰاتُ عَدْنٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ خٰالِدِينَ فِيهٰا وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَكّٰى (76) وَ لَقَدْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي اَلْبَحْرِ يَبَساً لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً وَ لاٰ تَخْشىٰ (77) فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ مِنَ اَلْيَمِّ مٰا غَشِيَهُمْ (78) وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ (79) يٰا بَنِي إِسْرٰائِيلَ قَدْ أَنْجَيْنٰاكُمْ مِنْ عَدُوِّكُمْ وَ وٰاعَدْنٰاكُمْ جٰانِبَ اَلطُّورِ اَلْأَيْمَنَ وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكُمُ اَلْمَنَّ وَ اَلسَّلْوىٰ (80) كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ وَ لاٰ تَطْغَوْا فِيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي وَ مَنْ يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبِي فَقَدْ هَوىٰ (81) وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ وَ آمَنَ وَ عَمِلَ صٰالِحاً ثُمَّ اِهْتَدىٰ (82) وَ مٰا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يٰا مُوسىٰ (83) قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلىٰ أَثَرِي وَ عَجِلْتُ إِلَيْكَ رَبِّ لِتَرْضىٰ (84) قٰالَ فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا قَوْمَكَ مِنْ بَعْدِكَ وَ أَضَلَّهُمُ اَلسّٰامِرِيُّ (85) فَرَجَعَ مُوسىٰ إِلىٰ قَوْمِهِ غَضْبٰانَ أَسِفاً قٰالَ يٰا قَوْمِ أَ لَمْ يَعِدْكُمْ رَبُّكُمْ وَعْداً حَسَناً أَ فَطٰالَ عَلَيْكُمُ اَلْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ يَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي (86) قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنٰا وَ لٰكِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً مِنْ زِينَةِ اَلْقَوْمِ فَقَذَفْنٰاهٰا فَكَذٰلِكَ أَلْقَى اَلسّٰامِرِيُّ (87) فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوٰارٌ فَقٰالُوا هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ فَنَسِيَ (88) أَ فَلاٰ يَرَوْنَ أَلاّٰ يَرْجِعُ إِلَيْهِمْ قَوْلاً وَ لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً (89) وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ يٰا قَوْمِ إِنَّمٰا فُتِنْتُمْ بِهِ وَ إِنَّ رَبَّكُمُ اَلرَّحْمٰنُ فَاتَّبِعُونِي وَ أَطِيعُوا أَمْرِي (90) قٰالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَيْهِ عٰاكِفِينَ حَتّٰى يَرْجِعَ إِلَيْنٰا مُوسىٰ (91) قٰالَ يٰا هٰارُونُ مٰا مَنَعَكَ إِذْ رَأَيْتَهُمْ ضَلُّوا (92) أَلاّٰ تَتَّبِعَنِ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي (93) قٰالَ يَا بْنَ أُمَّ لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي إِنِّي خَشِيتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَيْنَ بَنِي إِسْرٰائِيلَ وَ لَمْ تَرْقُبْ قَوْلِي (94) قٰالَ فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ (95) قٰالَ بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ اَلرَّسُولِ فَنَبَذْتُهٰا وَ كَذٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي (96) قٰالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَكَ فِي اَلْحَيٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ وَ إِنَّ لَكَ مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ وَ اُنْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ اَلَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي اَلْيَمِّ نَسْفاً (97) إِنَّمٰا إِلٰهُكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً (98) كَذٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبٰاءِ مٰا قَدْ سَبَقَ وَ قَدْ آتَيْنٰاكَ مِنْ لَدُنّٰا ذِكْراً (99)
آن كه او آيد به خداى (3)گناهكار او را دوزخ باشد،بنميرد (4)در آنجا و نه زنده باشد.
و هركه به او ايمان آرد و عمل صالح كند ايشان را بود درجات بلند.
بهشتهاى مقام كه مى رود در (5)زير آن جويها،هميشه باشند در آنجا و آن جزاى (6)پرهيزگاران است.
و ما وحى كرديم به موسى كه ببر به شب بندگان مرا، بزن براى ايشان راهى در دريا خشك (7)كه نترسى (8)گرفتارى و نترسى (9).
از پس ايشان ببرد فرعون لشكر (10)بپوشيد ايشان را از دريا آنچه بپوشيد.
و گمراه كرد فرعون قومش را و راه ننمود.
اى فرزندان يعقوب برهانيدم (11)شما را از دشمن شما،و وعده داديم شما را به جانب كوه طور راست،و فروفرستاديم بر شما ترنجبين و سنبان (12).
ص : 167
بخورى از خوشيها آنچه روزى كرديم شما را و طاغى مشوى (1)در آن كه فرود آيد بر شما خشم من،و هركه فرود آيد بر او خشم من،فروافتد .
و من آمرزنده ام آن كس را كه توبه كند و ايمان آرد و كار نيكو كند،آنگه راه يابد.
چه شتاب زده كرد تو را از قوم تو اى موسى؟ گفت:ايشان اينك براثر من اند،و بشتافتم به تو اى خداى من تا خشنود شوى.
گفت:ما بيازموديم قوم تو را از پس تو،و گمراه كرد ايشان را سامرى.
بازگشت (2)موسى با قومش خشمناك اندوهناك،گفت:اى قوم (3)!نه وعده كرد شما را خداى شما وعده اى نيكو (4)؟دراز شد بر شما روزگار يا خواستى كه حلال شود بر شما خشمى از خدايتان،خلاف كردى وعدۀ من (5)؟ گفتند:ما خلاف نكرديم وعدۀ تو را به اختيار خود،و لكن ما برگرفتيم بارها از حلىّ قبطيان،بينداختيم آن را،همچنين بينداخت سامرى.
برون (6)آورد ايشان را گوساله،تنى بى جان كه او را بانگى[بود] (7).گفتند:اين
ص : 168
خداى شما (1)و خداى موسى،فراموش كرد.
نمى بينند (2)كه بازنمى آيد به ايشان سخنى،و نتواند براى ايشان زيانى و نه سودى؟ و گفت ايشان را هارون از پيش:اى گروه بيازمودند (3)شما را به آن،و خداى (4)شما خداى رحمان است،پى من گيرى و فرمان برى.(5) گفتند:ما بنجنبيم بر او مقام كردن تا بازآيد به ما موسى.
گفت:اى هارون!چه بازداشت تو را چون ديدى ايشان را كه گمراه شدند.
به دنبال (6)من نيامدى،خلاف كردى فرمان مرا؟ (7) گفت:اى پسر مادر (8)!مگير (9)محاسن من و نه سر من، كه من ترسيدم كه تو گوى بپراگندى ميان پسران يعقوب و نگاه نكنى سخن مرا.
گفت:چه كار بود تو را اى سامرى.
گفت بديدم آنچه نديدند ايشان به او (10)،بر گرفتم يك چنگال (11)از نشان پاى جبريل (12)،در انداختم آن را و هم (13)بياراست براى من تن من.
ص : 169
[21-ر] گفت:برو كه تو را در زندگانى است گوى كه الف مباد (1)با آدميان و تو را وعده اى است كه خلاف نكنند آن را و درنگر به خدايت آن كه همه روز بر وى نشسته بودى (2)بسوزيم او را پس بپراگنيم او را در دريا پراگندنى (3).
خداى شما،خداى آن است كه (4)نيست خدايى مگر او و فراخ شد هر چيزى را به دانش.
و همچنين قصّه مى گوييم بر تو از خبرها آنچه سابق شده است و بداديم تو را از نزديك ما (5)ياد كردى.
قوله-عزّ و علا (6): إِنَّهُ مَنْ يَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً ،«انّه»ضمير شأن و كار راست،يعنى كار چنين فتاد (7)كه هركه او با پيش خداى شود گناهكار.و نصب او بر حال است از فاعل،يعنى در آن حال كه مى شود گناهكار باشد.
مفسّران گفتند:مراد به مجرم،كافر (8)است. فَإِنَّ لَهُ جَهَنَّمَ ،«فا»براى جواب شرط آمد،او را دوزخ بود،و نصيب وى دوزخ باشد. لاٰ يَمُوتُ فِيهٰا ،نميرد (9)در آنجا تا بازرهد (10)و زنده نباشد زندگانى كه او را در آن خيرى و راحتى باشد،بل زندگانى بود كه مرگ از آن به بود.
وَ مَنْ يَأْتِهِ مُؤْمِناً ،و هركه با پيش خداى شود مؤمن، قَدْ عَمِلَ الصّٰالِحٰاتِ ،و عمل صالح كرده باشد.و نصب«مؤمنا»بر حال است،و«قد»لتقريب الماضى من
ص : 170
الحال باشد. فَأُولٰئِكَ لَهُمُ الدَّرَجٰاتُ الْعُلىٰ ،ايشان را درجات بلند باشد،و وزن على،فعل باشد،و او جمع عليا بود،كصغرى و صغر،و كبرى و كبر.و مراد به درجات امّا منازل و غرف باشد،و امّا قدر و منزلت به حسب استحقاق.
جَنّٰاتُ عَدْنٍ ،«جنّات»بدل درجات باشد.درجات چه باشد؟بهشتهاى مقام كه در زير درختان آن جويها روان باشد. وَ ذٰلِكَ جَزٰاءُ مَنْ تَزَكّٰى ،و آن جزا و پاداشت (1)آن بود كه،او متزكّى بود.و«تزكّى»،تكلّف زكا (2)باشد،و تكلّف براى آن گفت كه اگر طبع بودى بر او ثواب نبودى (3)آنچه (4)تكليف متناول باشد آن را تحمّل مشقّت آن به تكلّف توان كردن.و بعضى مفسّران گفتند: تَزَكّٰى ،اى تطهّر من الكفر و المعاصي،خويشتن را پاكيزه دارد از كفر و معاصى.كلبى گفت:اى اعطى زكاة نفسه،زكات نفس خود بدهد،و قيل:هو قول لا اله الّا اللّه.
وَ لَقَدْ أَوْحَيْنٰا إِلىٰ مُوسىٰ أَنْ أَسْرِ بِعِبٰادِي ،ما وحى كرديم به موسى كه بندگان مرا در شب از مصر ببر،يعنى بنى اسرايل را و براى ايشان راهى خشك در دريا بزن كه در او آب وگل نباشد تا ايشان در او بروند. لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً ،در آن ره نترسى (5)از دريافت[21-پ]فرعون شما را. وَ لاٰ تَخْشىٰ ،و از غرق نترسى (6)،و حمزه خواند:
لا تخف،مجزوم به جواب امر،في قوله: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً .
و امّا قوله: لاٰ تَخْشىٰ خلاف نكردند (7)در او كه به«الف»است (8)در وجهش خلاف كردند،گفتند:بر (9)استيناف مرفوع است،و مثله قوله: يُوَلُّوكُمُ الْأَدْبٰارَ ثُمَّ لاٰ يُنْصَرُونَ (10).و فرّاء گفت:روا باشد كه حمزه در«تخشى»نيّت جزم كرده باشد، و لكن«الف»در آورده باشد لرأس الآية،چنان كه شاعر گفت:
أ لم يأتيك و الانباء تنمي (11)***بما لاقت لبون بني زياد
ص : 171
و قال آخر:
هجوت (1)زبّان ثمّ جئت معتذرا***من هجو زبّان لم تهجوا (2)و لم تدع
در هر دو بيت«لم»آورد و آن را عمل نداد لضرورة الشّعر،و باقى قرّاء، لاٰ تَخٰافُ دَرَكاً وَ لاٰ تَخْشىٰ ،خواندند مرفوع بر استيناف،و التّقدير:و انت لا تخاف دركا و لا تخشى (3).و ابو على گفت:بر قرائت عامّه محلّ«لا تخاف»،و«لا تخشى»حال است،و تقدير آن است كه: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ،غير خائف دركا و غير خاش.
فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ ،آن كه او به قطع«الف»خواند،گفت:«با»زيادت است تا جمع نكرده باشد بين حرفى تعديه.و آن كس كه او به«الف»وصل خواند و تشديد«تا»من الاتّباع (4)«با»تعديه است (5).گفت:فرعون لشكر از قفاى ايشان ببرد، و آن آنگه بود كه وقت هلاك فرعون بود و نجات بنى اسرايل.خداى تعالى گفت:
حله هاى ايشان به عاريت بخواهيد (6)و در شب بروى.همچنين كردند و بنى اسرايل هفتاد هزار مرد بودند.فرعون بفرمود تا لشكر جمع شدند.با سيصد (7)هزار مرد از پس (8)ايشان برفت،به كنار دريا به ايشان رسيد (9).از پيش نگاه كردند دريا ديدند و از پس دشمن،موسى را گفتند:چه كنيم؟خداى تعالى گفت: فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِيقاً فِي الْبَحْرِ يَبَساً ،يعنى فاضرب بالعصا على البحر و اجعل لهم طريقا كأنّه،قال:فاجعل (10)لهم بضرب العصا على البحر طريقا يبسا،اى يابسا-و جمعه ايباس-لا تخاف دركا من فرعون و لا تخشى غرقا من البحر.و در كلام حذفى و اختصارى است،و آن آن است كه:فعل ما امر به. فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ بِجُنُودِهِ فَغَشِيَهُمْ ،اى اصابهم،به ايشان رسيد از دريا آنچه رسيد،و اين ابهام براى استعظام و استهوال راست (11)،يعنى آنچه به ايشان
ص : 172
رسيد حدّى بود كه آن را وصف نتوان كردن و بازگفتن جز مبهم رها كردن،چه آن شرح به وصف در نيايد (1)،و مثله قوله: فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ (2)،و مراد غرق ايشان است در دريا.
وَ أَضَلَّ فِرْعَوْنُ قَوْمَهُ وَ مٰا هَدىٰ ،و فرعون قوم خود را ضالّ و گمراه كرد،و هدايت نداد ايشان را.اين جواب آن است كه او گفت:... وَ مٰا أَهْدِيكُمْ إِلاّٰ سَبِيلَ الرَّشٰادِ (3)آنگه منّت نهاد بر بنى اسرايل به نعمتها (4)كه كرد بر ايشان،گفت:اى فرزندان يعقوب! قَدْ أَنْجَيْنٰاكُمْ ،برهانيديم شما را از دشمن،يعنى فرعون. وَ وٰاعَدْنٰاكُمْ ، و وعده داديم شما را جٰانِبَ الطُّورِ الْأَيْمَنَ ،جانب راست كوه طور،براى آن كه موسى را-عليه السّلام-تورات (5)پس هلاك فرعون دادند و خداى تعالى با او به طور پس از آن مناجات كرد-و آن قصّه برفته است. وَ نَزَّلْنٰا عَلَيْكُمُ الْمَنَّ وَ السَّلْوىٰ ،و منّ و سلوى (6)،مرغ بريان كرده و ترنجبين در تيه بر شما فروفرستاده ايم (7)-برآن شرح كه رفته است در سورة البقرة.
كُلُوا مِنْ طَيِّبٰاتِ مٰا رَزَقْنٰاكُمْ ،اين از آن جمله (8)است كه قول از او محذوف است،التّقدير:و قلنا لكم كلوا (9)،و شما را گفتيم (10)بخورى از پاكيها و خوشيها آنچه ما روزى كرديم شما را.و در«طيّبات»،دو قول گفتند،يكى:حلالات،و يكى:
ملاذّ و مشتهيات. وَ لاٰ تَطْغَوْا فِيهِ ،طغيان مكنى در او.عبد اللّه عبّاس گفت:ظلم مكنى در او مقاتل گفت:عصيان مكنى (11)،يعنى در معصيت صرف مكنى.كلبى گفت:كفران نعمت مكنى،و گفتند:حرام حلال مكنى،و حلال حرام مكنى.
و حمزه و كسائى خواندند:انجيتكم و واعدتكم و،ما رزقتكم به«تا»ى بى«الف» على الخبر عن (12)نفس المخاطب وحده،و در شاذّ يحيى بن وثّاب و اعمش همچنين
ص : 173
خواندند،و باقى قرّاء به«نون»و«الف»خبرا عن المخاطب و غيره معه على وجه التّعظيم. فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ غَضَبِي ،و كسائى خواند تنها و در شاذ اعمش،و يحيى بن وثّاب:فيحلّ[22-ر]به ضمّ«حا»،و من يحلل،به ضمّ (1)من الحلول،كه پس خشم من به شما فرود آيد.و باقى قرّاء خواندند:(فيحل عليكم.و من يحلل)،من الحلال، كه پس خشم من بر شما حلال شود،و هركه را خشم من بر او حلال شود يا به او فرود آيد،بر قرائت كسائى: فَقَدْ هَوىٰ ،هلاك شود و در دوزخ افتد.و قوله: فَيَحِلَّ ، نصب«لام»بر جواب نهى است به«فا»به اضمار«أن».
وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لِمَنْ تٰابَ ،من بيامرزم آن را كه توبه كند و ايمان آرد و عمل صالح كند،توبه كند از گناه و ايمان آرد به اللّه (2)و عمل صالح كند از نماز و روزه (3)، لِمَنْ تٰابَ من الذّنوب وَ أَمِنَ بعلاّم الغيوب وَ عَمِلَ صٰالِحاً ليوم كشف الكروب، وَ إِنِّي لَغَفّٰارٌ لمن تاب و آمن باللّه الوهّاب و عمل صالحا لجزيل الثّواب. ثُمَّ اهْتَدىٰ الى ما (4)ينجيه من اليم (5)العقاب.قوله: ثُمَّ اهْتَدىٰ ،قتاده و سفيان ثورى گفتند:يعنى ملازم اسلام باشد تا بر اسلام ميرد.زيد اسلم گفت:مراد آن است كه علم بياموزد تا به آن ره برد.شعبى و مقاتل و كلبى گفتند:بداند كه برآن ثواب خواهد بودن.ضحّاك گفت:استقامت كند.و در تفسير اهل البيت (6)است:ثمّ اهتدى الى ولاية علىّ بن ابي طالب (7).
وَ مٰا أَعْجَلَكَ عَنْ قَوْمِكَ يٰا مُوسىٰ ،چه بشتابانيد تو را از قومت-يعنى اين هفتاد كس كه با او بودند-كه او ايشان را برگزيد-تا كلام خداى شنوند.موسى -عليه السّلام-ايشان را در ره رها كرد و او از پيش برفت و ايشان را گفت:براثر من مى آيى كه (8)مشتاق شده ام به حضرت خداى جلّ جلاله.چون برسيد،خداى تعالى او را گفت: وَ مٰا أَعْجَلَكَ ،چه بود كه تو را بشتابانيد از قومت اى موسى؟
ص : 174
قٰالَ هُمْ أُولاٰءِ عَلىٰ أَثَرِي ،موسى گفت:اينك ايشان (1)براثر من اند و من براى آن شتافتم تا طلب رضاى تو كنم.
خداى تعالى او را خبر داد از فتنۀ سامرى،گفت: فَإِنّٰا قَدْ فَتَنّٰا ،ما قوم تو را امتحان كرديم از پس تو،يعنى از پس آمدن تو. وَ أَضَلَّهُمُ السّٰامِرِيُّ ،و سامرى ايشان را گمراه كرد.نگر تا قديم-جلّ جلاله-چگونه فرمود حوالت امتحان كه تفسير او تشديد تكليف باشد،به خود حوالت كرد (2)و حوالۀ (3)اضلال به سامرى كرد،اگر اضلال خداى كردى،حوالت به سامرى نبودى.مفسّران گفتند:ششصد هزار مرد بودند همه به گوساله مفتون و گمراه شدند،جز دوازده هزار مرد كه ايشان با هارون بماندند، گوساله پرست نشدند.
فَرَجَعَ (4) ،موسى-عليه السّلام-با ميان قوم (5)آمد خشمناك و دلتنگ،ايشان را گفت: يٰا قَوْمِ ،اى امّت من!نه خداى تعالى شما را وعده و نويد نكو داد؟و آن وعده آن بود كه خداى تعالى گفته بود كه:من كتابى دهم شما را كه در او بيان حلال و حرام باشد،يعنى تورات روزگار دراز شد از پس مفارقت من از شما؟ صورت استفهام است و مراد انكار،يعنى عهد دراز نشد (6).«ام»،معادلۀ همزۀ استفهام است،يا شما خواستى كه حلال شود بر شما خشمى از خداى من (7)و قرّاء خلاف نكرده اند در كسر«حا»اين جاى كه (8)حلّ (9)يحلّ خواندند (10)من الحلال. فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِي ،موعد من خلاف كردى.و وعدۀ ايشان موسى را آن بود كه:بر عهد او بايستند و مقام كنند و از آن بر نگردند تا آمدن موسى باشد.
قٰالُوا مٰا أَخْلَفْنٰا مَوْعِدَكَ بِمَلْكِنٰا ،ما وعدۀ تو را خلاف نكرديم به ملك و قدرت و طاقت خود،اين مؤمنان گفتند كه مالك نبوديم و نتوانستيم دفع آن كيد كردن كه
ص : 175
سامرى كرد.قتاده و سدّى گفتند: بِمَلْكِنٰا اى بطاقتنا.ابن زيد گفت،معنى آن است كه:لم نملك انفسنا في تلك الفتنة،ما در آن فتنه بر خويشتن مالك نبوديم.
ابن كثير و ابو عمرو و ابن عامر خواندند:بملكنا به كسر الميم،و نافع و عاصم خواندند:بملكنا،به فتح«ميم»على المصدر،و حمزه و كسائى خواندند:بملكنا به ضمّ«ميم»،اى بسلطاننا. وَ لٰكِنّٰا حُمِّلْنٰا أَوْزٰاراً ،اى اثقالا،و لكن ما اثقالى و مبلغى (1)بسيار چنان كه بارى گران بود بر گرفتيم از حلىّ آل فرعون كه به ما رسيده بود.
ابو عمرو و حمزه و أبو بكر خواندند:[حملنا،به فتح«حا»و«ميم»مخفّف من الحمل،بر گرفتيم.و باقى فرّاء] (2)«حمّلنا»به ضمّ«حا»و كسر«ميم»و تشديد على الفعل المجهول من التّفعيل،و لكن بر ما نهادند،يعنى ديگران ما را گفتند كه:
بردارى و ما را بر حمل آن حمل كردند. فَقَذَفْنٰاهٰا ،پيش سامرى بينداختيم[22-پ]، (3)[ فَكَذٰلِكَ أَلْقَى السّٰامِرِيُّ ،و همچنين سامرى آنچه داشت از زر و حلىّ هم بينداخت و بر سر آن نهاد.
فَأَخْرَجَ لَهُمْ ،برون آورد براى ايشان،يعنى براى قوم، عِجْلاً جَسَداً ،گوساله تنى بى جان. لَهُ خُوٰارٌ ،كه او را آواز گاو بود.در آواز او دو قول گفتند،سعيد جبير گفت:سامرى از اهل كرمان بود و منافق بود،چون موسى-عليه السّلام-قوم را به سى روز وعده داد كه بازآيد،چون خداى تعالى ده روز ديگر بيفزود قوم گفتند:موسى به وعده بازنيامد.سامرى گفت:دانى تا سبب نيامدن موسى چيست با نزديك شما؟ گفتند:نه.گفت:سبب اين حلىّ آل فرعون كه شما به عاريت بستدى و با خداوندانش ندادى اكنون بيارى تا من آن را تدبيرى سازم.بياوردند و آنچه او داشت نيز بياورد و با آن ضمّ كرد و به سه روز گوسالۀ زرّين بپيراست (4)و مرصّع كرد به انواع جواهر،آنگه از آن خاكى كه جبريل-عليه السّلام-پاى بر او نهاده بود قبضه اى داشت،از آن خاك پاره اى در شكم آن گوساله افگند از او آوازى آمد چون آواز
ص : 176
گوساله.و گفتند:او براى آن جبريل را ديد كه از جملۀ آن كودكان بود كه در عهد آن كه فرعون كودكان را مى كشت او را در شكافى (1)كوهى پنهان كرده بودند،جبريل ايشان را از پر خود شير دادى،از آنجا شعاع قوى بود تا جبريل را بديدى،وقتى كه به موسى آمدى و از موسى-عليه السّلام-شنيده بود كه خاكى كه از قدم جبريل بردارند بر هركجا زنند به آواز آيد از عادتى كه خداى رانده است او اين چاره چنين ساخت،و براى آن از حيوانات گوساله اختيار كرد كه آن روز كه كار قبطيان و كسانى كه به موسى ايمان نداشتند گاو پرستيدندى و فرعون از جملۀ ايشان بود پيش ازآن كه دعوى خدايى كرد ازآنجا گفت: أَنَا رَبُّكُمُ الْأَعْلىٰ (2)،و ازآنجا گفتند قبطيان:
وَ يَذَرَكَ وَ آلِهَتَكَ (3) ...،پس سبب آواز گوساله از اين جا بود.اين قول حسن و قتاده و سدّى است و اختيار ابن الاخشاد.
مجاهد گفت:سامرى آن گوساله به صنعت چنان ساخته بود مخارق گلوى او كه چون بادى در زير او دميدندى آن باد در شكم او افتادى از گلوى او آواز گاوى برون آمدى چنان كه آواز نى و مزمار به اختلاف مخارق مختلف مى شود.آنگه آن را بياورد و بر مهبّ باد نهاد و پرامن (4)او استوار كرد تا باد به زير او در شكم او شود،آنگه ايشان را جمع كرد و گفت:بيا (5)تا بنگرى كه من از آن حلىّ چه ساختم!بيامدند و بديدند،گوساله اى سخت نيكو پراسته (6)بود و مرصّع كرده به انواع جواهر.ايشان در آن مى نگريدند تا ناگاه باد بر آمد و در شكم او افتاد و به گلوى او برون آمد،آوازى حاصل آمد بر شبيه آواز گاو.ايشان كه آن ديدند.سجده كردند و گفتند: هٰذٰا إِلٰهُكُمْ وَ إِلٰهُ مُوسىٰ ،اين خداى شماست و خداى موسى،موسى خداى را اين جا فراموش كرده است و به طور رفته است به طلب او و اين از سر كفر و جهل و تقليد و حبّ عبادت عجل گفتند،و اين قول قريب است به صواب و اگرچه قول اوّل (7)ممتنع نيست و آن محمول بود بر تشديد تكليف و محنت.بعضى دگر گفتند: فَنَسِيَ ،
ص : 177
حكايت كلام ايشان نيست،بل كلام خداست،و معنى آن كه:فنسى السّامرىّ عهد موسى،اى ترك.سامرى عهد موسى رها كرد،و قول اوّل به ظاهر آيت و سياقت او لا يقتر است.
آنگه گفت: أَ فَلاٰ يَرَوْنَ ،صورت استفهام است و مراد تقرير و تقريع و تنبيه ايشان بر خطاشان.نمى بينند،يعنى نمى دانند كه جوابى با ايشان نمى آيد،يعنى اگر با او سخن گويند جواب ندهد. وَ لاٰ يَمْلِكُ لَهُمْ ضَرًّا وَ لاٰ نَفْعاً ،و مالك منفعت و مضرّت ايشان نيست؟ وَ لَقَدْ قٰالَ لَهُمْ هٰارُونُ مِنْ قَبْلُ ،و هارون عليه السّلام-گفت ايشان را پيش از آن:اى قوم!مكنى اين جهل كه اين فتنه و امتحانى است كه شما را كردند به اين،و خداى شما خداى رحمان (1)بخشاينده و روزى دهندۀ خلقان است،پى من گيرى و فرمان من برى.
گفتند:ما از بر اين (2)عجل فرازتر (3)نشويم تا موسى به نزديك ما آيد.هارون از ايشان تبرّا كرد و دور شد از ايشان با آن دوازده هزار مرد كه با او بودند،و باقى قوم گردبرگرد عجل بودند،گاهى رقص مى كردند و گاهى سجده مى كردند و شهقه (4)و نعره مى زدند و نشاط مى كردند.موسى-عليه السّلام-بازآمد،از دور آواز ايشان شنيد.آن هفتاد مرد كه با او بودند،ايشان را گفت:هذا صوت الفتنة،اين آواز فتنه است.
چون هارون را ديد،در كنار گرفت و سر او را دركش (5)گرفت پرسيدن را و او را گفت:يا هارون!چه منع كرد تو را ازآن كه چون اين حال افتاد كه از پى من بيايى و مرا خبر دهى؟ أَ فَعَصَيْتَ أَمْرِي ،فرمان من عصيان كردى؟استفهام است نه خبر،و مورد او عتاب است.
هارون جواب داد و گفت: يَا بْنَ أُمَّ ،ابن كثير و ابو عمرو و عاصم به روايت حفص خواندند: يَا بْنَ أُمَّ به فتح«ميم»،و باقى قرّاء:به كسر«ميم».وجه قرائت اوّل آن باشد كه:ابن را مع الامّ يك اسم كرده است،و آن را بنا كرده بر فتح،نحو:خمسة
ص : 178
عشر،جز آن كه خمسة عشر متضمّن است معنى«واو»را،و الاصل:خمسة و عشرة،و اين لفظ متضمّن معنى«لام»است،و التّقدير:ابن لامّى،و گفتند،تقدير آن است:يا ابن (1)امّاه،«ها»و«الف»به ترخيم بيفگند.
و گفتند،بر لغت آن گروه است كه گويند از عرب:يا ربّاه (2)و يا امّاه،به معنى يا ربّي (3)و يا امّي،و اين را بيان كرده ايم.و وجه قرائت دوم آن است كه:اصل يا ابن امّى بوده است،«يا»بيفگند (4)و اكتفى بالكسرة عن الياء،چنان كه در اخوات او بيان كرديم.
گفت اى برادر من: لاٰ تَأْخُذْ بِلِحْيَتِي وَ لاٰ بِرَأْسِي ،محاسن و سر من در كنار مگير.در اين،دو وجه گفتند:يكى آن كه در آن روزگار عادت آن بود كه به جاى مصافحه و معانقه اين معنى كردندى و منفّر نبودى،براى آن كه معتاد بود (5)،و آنچه به عادت بود مختلف شود به اختلاف اوقات و اشخاص و اماكن.وجهى دگر آن است كه:اين بر وجه كنايت مى گويد،چنان كه يكى از ما گويد:دست از سر و ريش من بدار كه من در اين كار بى جرمم،يعنى اين جرم بر من منه،و مرا به اين،مطالبه و مؤاخذه مكن،و دعني من هذا الحديث. إِنِّي خَشِيتُ ،من ترسيدم كه تو گويى تفريق كردى ميان بنى اسرايل و فرقت در ميان ايشان افگندى و قول و سخن مرا مراقبت نكردى ازآن كه واقف نباشى بر كيفيّت حال.
قٰالَ فَمٰا خَطْبُكَ يٰا سٰامِرِيُّ ،آنگه روى به سامرى كرد و او را گفت:چه كردى اى سامرى،و چگونه كردى و تو را بر اين كار چه حمل كرد؟و خطب،كار (6)عظيم باشد،يعنى اين چه كار عظيم است كه از دست تو بيامد؟ سامرى گفت: بَصُرْتُ بِمٰا لَمْ يَبْصُرُوا بِهِ ،من چيزى ديدم كه ايشان نديدند، يعنى جبريل را.حمزه و كسائى خواندند:بما لم تبصروا به،«تا»ى خطاب،و باقى قرّاء به«يا»خبرا عن الغائب،يقال:بصرت بفلان و ابصرته لغتان،كما يقال:
خرجت به و اخرجته،و دخلت به و ادخلته،و ذهبت به و اذهبته.و گفتند:بصرت به
ص : 179
بليغتر باشد از ابصرته،و گفتند:بصرت به،اى علمت به،من البصيرة،يقال:ابصر بكذا اذا اعلم فهو بصير. فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ ،حسن بصرى خواند:
قبضت به«صاد»نامعجم،و جملۀ قرّاء به«ضاد»منقّط خواندند.و فرق ميان قبض و قبص آن است كه قبص به«صاد»نامعجم،گرفتن به سر انگشتان باشد،و به «ضاد»قبض بالكفّ باشد. مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ ،از پى و قدم جبريل. فَنَبَذْتُهٰا ،در شكم گوساله انداختم،چنان كه شرح داديم. وَ كَذٰلِكَ سَوَّلَتْ لِي نَفْسِي ،و نفس من مرا بر اين كار حريص كرد و آرايش داد اين كار را در چشم من،و مرا به اين كار دعوت كرد.
موسى-عليه السّلام-گفت: فَاذْهَبْ ،برو از اين جا، فَإِنَّ لَكَ فِي الْحَيٰاةِ أَنْ تَقُولَ لاٰ مِسٰاسَ ،كه تو را در زندگانى تا زنده باشى،آن باد كه گويى: لاٰ مِسٰاسَ ، يعنى تو را الف مباد با آدميان.با دعاى (1)موسى-عليه السّلام-الف سامرى از آدميان ببريد تا آبادانى رها كرد و در بيابانها با وحوش و سباع مختلط شد،و اگر هيچ آدمى را ديدى (2)از دور آواز مى دادى كه:لا مساس لا مساس،زنهار پيرامن[من] (3)مگردى و دست به من بازننهى.بعضى دگر گفتند:موسى-عليه السّلام-بنى اسرايل را نهى كرد ازآن كه با او مخالطه كنند،او را براندند و در ميان خود و آبادانى جاى ندادند و تمكين نكردند.و قول اوّل درستر (4)است،و قوله: لاٰ مِسٰاسَ ،اى لا مماسَّة و اين مبنى است بر فتح با«لا»ى نفى جنس،چنان كه لا رجل فى الدّار و لا بيع و لا خلّة،و لا شفاعة.
و قتاده گفت:هنوز نسل او كه مانده اند همچنين اند،و اگر كسى را بينند از دور آواز مى دهند كه:لا مساس.و در بعضى كتب هست كه:اگر كسى نه از ايشان،دست به ايشان باززند،در حال هر دو را تب گيرد،و اين لا مساس از او چنان معروف شد تا شعرا در شعر بگفتند،قال:
نحايده كأنّك سامرىّ***تصافحه يد فيها جذام
و قال آخر:
ص : 180
تميم كرهط السّامريّ و قوله***الا لا يريد السّامرىّ مساسا
و قال رؤبة:
حتّى يقول الازد لا مساسا***
و در خبر مى آيد كه:موسى خواست تا او را بكشد،خداى تعالى گفت:مكش او را كه او سخى است.و رسول-عليه السّلام-گفت:
تجافوا عن ذنب السّخيّ فانّ اللّه آخذ بيده كلّما عثر (1). و انّ لك،و تو را يا سامرى! مَوْعِداً لَنْ تُخْلَفَهُ ،موعدى و نويدى هست از عذاب خداى كه آن را با تو خلاف نكنند.ابن كثير و ابو عمرو خواندند،و در شاذّ حسن و قتاده و ابو نهيك:به كسر«لام»،«لن تخلفه»اى لن تتجاوز عنه،و لن تفوته،كه تو از آن بنگذرى (2)و فايت نشوى. وَ انْظُرْ إِلىٰ إِلٰهِكَ الَّذِي ظَلْتَ عَلَيْهِ عٰاكِفاً ،اين معبود خود را نگر كه او را به خداى گرفتى و بر او همه روز اقبال كردى و بر او مقام كردى.و اصل«ظلت»،ظللت بوده است،«لام» مكسور بيفگندند كراهت تضعيف را.و عرب را در او دو مذهب است:ظَلت،و:ظِلت، به فتح«ظا»،و كسر او،آن كه«ظلت»گفت به كسر،نقل حركت«عين»كرد با «فا»تا بدانند كه آن حرف كه محذوف است مكسور بود.و آن كه به فتح گفت،بر اصل خود رها كرد،و مثله:مست و مست (3)،و همت و همت في مست و هممت،و «احست»،به معنى احسست،قال الشّاعر:
خلا انّ العتاق من المطايا***احسن به فهنّ اليه (4)شوس
لَنُحَرِّقَنَّهُ ،ما بسوزيم آن را. ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِي الْيَمِّ نَسْفاً ،پس آن را در دريا فشانيم خاكستر آن.و ابو جعفر المدنىّ (5)خواند:لنحرقنّه،من قولهم:حرقته بالمبرد اذا بردته و حرقته (6)ايضا،يعنى به سوهان بساييم و پس در دريا فشانيم.قال الشّاعر:
بذي (7)فرقين يوم بني (8)حبيب***نيوبهم علينا يحرقونا
ص : 181
و اصل هر دو كلمه يكى است كه هر دو جاى (1)تفريق حاصل آيد.و اصل نسف، گندم بر باد دادن باشد تا كاه از او جدا شود،و آلت آن را كه ما«جون»گوييم آن را منسفة خواندند.
آنگه بر سبيل ردّ بر ايشان گفت: إِنَّمٰا إِلٰهُكُمُ اللّٰهُ الَّذِي لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ هُوَ ،خداى شما يك خداست كه جز او خدايى نيست. وَسِعَ كُلَّ شَيْءٍ عِلْماً ،و او واسع است بر همه چيز به علم،يعنى او محيط است به همه چيزها و هيچ چيز از آن خارج نيست،بل همه چيز در علم او گنجد.
آنگه رسول را گفت-عليه السّلام: كَذٰلِكَ نَقُصُّ عَلَيْكَ ،همچنين قصّه كنيم بر تو از اخبار گذشتگان كه اين قصّه كرديم و ما تو را بداديم از نزديك ما،يعنى از علومى كه نزديك ما هست،يعنى در غيب ماست ياد كردى.و اين،بر طريق منّت و تذكير نعمت مى فرمايد بر رسول-عليه السّلام.
قوله تعالى:
مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ وِزْراً (100) خٰالِدِينَ فِيهِ وَ سٰاءَ لَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ حِمْلاً (101) يَوْمَ يُنْفَخُ فِي اَلصُّورِ وَ نَحْشُرُ اَلْمُجْرِمِينَ يَوْمَئِذٍ زُرْقاً (102) يَتَخٰافَتُونَ بَيْنَهُمْ إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ عَشْراً (103) نَحْنُ أَعْلَمُ بِمٰا يَقُولُونَ إِذْ يَقُولُ أَمْثَلُهُمْ طَرِيقَةً إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً (104) وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ اَلْجِبٰالِ فَقُلْ يَنْسِفُهٰا رَبِّي نَسْفاً (105) فَيَذَرُهٰا قٰاعاً صَفْصَفاً (106) لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً (107) يَوْمَئِذٍ يَتَّبِعُونَ اَلدّٰاعِيَ لاٰ عِوَجَ لَهُ وَ خَشَعَتِ اَلْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً (108) يَوْمَئِذٍ لاٰ تَنْفَعُ اَلشَّفٰاعَةُ إِلاّٰ مَنْ أَذِنَ لَهُ اَلرَّحْمٰنُ وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً (109) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً (110) وَ عَنَتِ اَلْوُجُوهُ لِلْحَيِّ اَلْقَيُّومِ وَ قَدْ خٰابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً (111) وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ يَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً (112) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا وَ صَرَّفْنٰا فِيهِ مِنَ اَلْوَعِيدِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً (113) فَتَعٰالَى اَللّٰهُ اَلْمَلِكُ اَلْحَقُّ وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً (114) وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً (115) وَ إِذْ قُلْنٰا لِلْمَلاٰئِكَةِ اُسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاّٰ إِبْلِيسَ أَبىٰ (116) فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ إِنَّ هٰذٰا عَدُوٌّ لَكَ وَ لِزَوْجِكَ فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا مِنَ اَلْجَنَّةِ فَتَشْقىٰ (117) إِنَّ لَكَ أَلاّٰ تَجُوعَ فِيهٰا وَ لاٰ تَعْرىٰ (118) وَ أَنَّكَ لاٰ تَظْمَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تَضْحىٰ (119) فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ اَلشَّيْطٰانُ قٰالَ يٰا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ اَلْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ (120) فَأَكَلاٰ مِنْهٰا فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا وَ طَفِقٰا يَخْصِفٰانِ عَلَيْهِمٰا مِنْ وَرَقِ اَلْجَنَّةِ وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ (121) ثُمَّ اِجْتَبٰاهُ رَبُّهُ فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ (122) قٰالَ اِهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً فَمَنِ اِتَّبَعَ هُدٰايَ فَلاٰ يَضِلُّ وَ لاٰ يَشْقىٰ (123) وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ (124) قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي أَعْمىٰ وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً (125) قٰالَ كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا فَنَسِيتَهٰا وَ كَذٰلِكَ اَلْيَوْمَ تُنْسىٰ (126) وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآيٰاتِ رَبِّهِ وَ لَعَذٰابُ اَلْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقىٰ (127) أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ كَمْ أَهْلَكْنٰا قَبْلَهُمْ مِنَ اَلْقُرُونِ يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ إِنَّ فِي ذٰلِكَ لَآيٰاتٍ لِأُولِي اَلنُّهىٰ (128) وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ لَكٰانَ لِزٰاماً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى (129) فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ قَبْلَ طُلُوعِ اَلشَّمْسِ وَ قَبْلَ غُرُوبِهٰا وَ مِنْ آنٰاءِ اَللَّيْلِ فَسَبِّحْ وَ أَطْرٰافَ اَلنَّهٰارِ لَعَلَّكَ تَرْضىٰ (130) وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلىٰ مٰا مَتَّعْنٰا بِهِ أَزْوٰاجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ اَلْحَيٰاةِ اَلدُّنْيٰا لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ (131) وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاٰةِ وَ اِصْطَبِرْ عَلَيْهٰا لاٰ نَسْئَلُكَ رِزْقاً نَحْنُ نَرْزُقُكَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْوىٰ (132) وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ بَيِّنَةُ مٰا فِي اَلصُّحُفِ اَلْأُولىٰ (133) وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَكْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقٰالُوا رَبَّنٰا لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزىٰ (134) قُلْ كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ فَتَرَبَّصُوا فَسَتَعْلَمُونَ مَنْ أَصْحٰابُ اَلصِّرٰاطِ اَلسَّوِيِّ وَ مَنِ اِهْتَدىٰ (135)
هركه برگردد از او، او بر گيرد روز قيامت بارى گران.
هميشه باشند در آنجا و بد بود ايشان را روز قيامت بار.
آن روز كه دردمند در صور و برانگيزيم گناهكاران را آن روز سبز چشم.
راز مى گويند ميان ايشان مقام نكردى جز ده روز.
ما داناتريم به آنچه مى گويند چون گويد نكوترين ايشان به طريقت نستادى (2)الّا روزى.
و مى پرسند تو را از كوهها، بگو پست كند آن را خداى من پست كردنى.
ص : 182
پس بپراگند (1)آن را بيابانى (2)ساده.
نبينى (3)در آنجا (4)كژى و نه بلندى (5).
آن روز پس روى (6)كنند خواهنده (7)را كژى نبود[او را] (8)و ذليل شود آوازها خداى را (9)نشنوى الّا آوازى نرم.
آن روز سود ندارد شفاعت الّا آن را كه دستورى دهد خداى[و پسنديده باشد او را] (10)قول.
مى داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است و محيط نشوند به او علم اينان.
ذليل شود (11)[رويها براى خداى] (12)زنده پاينده و نوميد شد آن كه بر گرفت بيدادى.
و هركه كند از نيكها (13)و او مؤمن باشد،نترسد از ظلمى و نه نقصانى.
و همچنين بفرستاديم (14)قرآنى تازى و بگردانيديم در او از ترسانيدن تا مگر ايشان بپرهيزند،يا پديد آرد ايشان را يادكردنى (15).
بزرگوار است[خداى] (16)پادشاهى راستى (17)و شتاب مكنى به (18)
ص : 183
قرآن از پيش آن كه بگذارند به تو وحى او،و بگو بار خدايا بيفزاى مرا دانشى.
ما عهد كرديم به آدم از پيش پس فراموش كرد و نيافتيم او را عزمى.
و چون گفتيم فريشتگان را سجده كنى آدم را،سجده كردند مگر ابليس (1)سرباززد.
گفتيم:اى آدم!اين (2)دشمن تو و جفت (3)تو است،بيرون نكند شما را از بهشت كه رنجور شوى! تو راست كه گرسنه نشوى در آنجا و برهنه نشوى.
و تو تشنه نشوى در آنجا و بر صحرا نيفتى.
وسوسه كرد به او ديو،گفت:اى آدم!ره نمايم تو را بر درخت جاويدان و پادشاهى كه كهنه نشود؟ بخوردند (4)از آن و پديد آمد ايشان را عورتشان،باستادند (5)، مى دوختند در (6)ايشان از برگ بهشت،و نافرمانى كرد آدم در خدايش و نوميد شد.
آنگه برگزيد او را خداى (7)،و تو به پذيرفت بر او و لطف كرد.
گفت فروشوى از اين جا جمله بهرى از شما بهرى را (8)
ص : 184
دشمن اگر آيد به شما[از من] (1)دينى،هركه پس روى (2)كند دين مرا گمراه نشود و بدبخت.
و هركه برگردد از ياد كرد من او را باشد زندگانى تنگ،و برانگيزيم او را (3)روز قيامت نابينا.
گويد بار خدايا!چرا برانگيختى مرا نابينا،و من بينا بودم.
گويد همچنين به تو آمد آيتهاى ما،تو آن را رها كردى (4)و همچنين تو را رها كنند امروز.
و همچنين جزا دهيم آن را كه اسراف كند و بنگرود (5)به آيتهاى خدايش و عذاب آخرت سختر (6)باشد و باقى تر.
ره ننمود ايشان را كه چند هلاك كرديم پيش (7)ايشان از امّتان كه مى روند در جايهاى ايشان (8)؟در اين آيتهاست خداوندان خرد را.
اگر نه سخنى است كه سابق شده است از خداى تو (9)،واجب بودى و وقتى كه نامزد.
صبر كن بر آنچه مى گويند و تسبيح (10)به شكر خدايت پيش از بر آمدن آفتاب و پيش از فروشدن (11)آفتاب و از اوقات
ص : 185
شب[تسبيح كن] (1)و كنارهاى روز تا همانا (1)كه خشنود شوى.
و مكش (2)چشمهايت به آنچه برخوردار كرديم (3)به او جفتانى از ايشان زينت زندگانى دنيا تا بيازماييم ايشان را در او و روزى خداى تو بهتر است و پاينده تر.
بفرماى اهل خود را به نماز و صبر كن در آن نپرسيم تو را روزى،ما روزى مى دهيم[تو را] (5)و عاقبت پرهيزگاران راست.
و گفتند چرا نيارد به ما حجّتى از خدايش،نيامد به ايشان حجّت (4)آنچه در كتابهاى پيشين است؟ و اگر ما هلاك كردمانى ايشان را به عذابى از پيش[آن] (7)،گفتند (5)[اى] (9)خداى[ما] (10)چرا نفرستادى به ما پيغامبرى تا ما پس روى (6)كرديمى آيتهاى تو را از پيش آن كه ذليل و هلاك شديمى.
بگو همه منتظريم انتظار كنى،بدانى كه است كه (7)خداوندان راه راست،و كيست كه راه يافته است.
قوله تعالى: مَنْ أَعْرَضَ عَنْهُ ،هركس كه اعراض كند و برگردد از او،يعنى از آن ذكر كه ما تو را كرديم و ياد داديم و دليل انگيختيم بر او از ادلّۀ توحيد و ايمان.
ص : 186
فَإِنَّهُ يَحْمِلُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ وِزْراً ،او روز قيامت بار گران برگيرد از بار گناه.
خٰالِدِينَ فِيهِ ،در آن بار گران هميشه باشد،يعنى در عقوبت آن،براى آن كه آن خود كنايت است از عقاب. وَ سٰاءَ لَهُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ حِمْلاً ،و بد بارى باشد ايشان را آن روز قيامت.و نصب او بر تميز (1)است و فاعل«ساء»مضمر است،و تقدير آن است كه:و ساء الحمل لهم حملا.
يَوْمَ يُنْفَخُ ،بدل روز قيامت است،آن روز كه در صور دمند-و بيان اين كرديم.
وَ نَحْشُرُ الْمُجْرِمِينَ ،و گناهكاران را حشر كنيم اين روز ازرق چشم،و اين علامت دوزخيان باشد،و گفتند:به زرقۀ چشم كورى خواست،و قول اوّل ظاهرتر است چه در خبر چنان است كه:اهل دوزخ سياه روى و سبز چشم باشند،و اين براى تشويه خلق مى گويد كه خلق ايشان مشوّه باشد.
يَتَخٰافَتُونَ ،با يكديگر چيزى كه گويند به سرّ گويند و (2)آواز نرم،چه زهره ندارند كه آواز بردارند از هول آن روز،با يكديگر به سرّ گويند. إِنْ لَبِثْتُمْ مقام نكردى شما مگر ده روز.«ان»،به معنى«ما»ى نافيه است،و براى آن عَشْراً گفت و عشرة نگفت كه ليالى خواست،براى آن كه عرب حساب بر (3)ماه كنند و ماه به شب برآيد كه مردم او را ببينند.
آنگه گفت:اگرچه اين حديث به سرّ گويند،ما عالم تريم به آنچه ايشان گويند. إِذْ يَقُولُ ،آنگه گويد كسى كه در ميان ايشان از او نيكوطريقه تر نباشد گويد: إِنْ لَبِثْتُمْ إِلاّٰ يَوْماً ،شما بيشتر از روزى مقام نكردى در گور،يعنى ايشان را مدّت مقام در گور اندك آيد ازآن كه ايشان مرده باشند و بى خبر از مرور احوال و سنين.ابو على جبّائى گفت:اين از پس عذاب گور گويند،يعنى از آنگه كه عذاب گور منقطع شد تا به كنون اين مقدار است،و روا باشد كه اين،آنان گويند كه ايشان را عذاب گور نباشد.
آنگه رسول را گفت كه:اين كافران تو را از كوهها بپرسند،بگوى كه:خداى آن را نسف كند،يعنى خرد كند همچون ريگ روان كه باد بر او گمارد تا در عالم
ص : 187
بپراگند.و گفتند:در دريا ريزد.
اگر گويند:اين«فا»چرا آمد اين جا،و اين نه جايگاه«فا»ست،چه اخوات او را هيچ«فا» (1)در او نيست؟جواب آن است كه گوييم:آن سؤالهايى بود كه از رسول-عليه السّلام-كردند،او جواب داد،اين سؤال نكرده بودند خداى خبر داد از اين متضمّن به حرف شرط،و تقدير آن كه:و ان يسألوك عن الجبال فقل: فَيَذَرُهٰا ، رها كند آن را، قٰاعاً صَفْصَفاً ،زمينى ساده ملساء.
عبد اللّه عبّاس و مجاهد و ابن زيد گفتند:صفصف آن بود كه در او نبات نبود،و گفتند:مكانى باشد كه از (2)استواء چون صف بود.و قاع همين (3)زمين ملساء بود، و گفتند:جايى كه آب در او بايستد،و قال:
كأنّ ايديهنّ بالقاع القرق***ايدي جوار يتعاطين الورق
كلبى گفت:صفصف،زمينى بود كه در او خاك نبود.
لاٰ تَرىٰ فِيهٰا عِوَجاً وَ لاٰ أَمْتاً ،در او هيچ كژى و بلندى نباشد،يعنى در او هيچ نشيبى و فرازى نباشد،نه وادى بود نه اكمه،چه بلندى (4)آن با پستى كه راست كنند تا در او تفاوتى نبود.و گفتند:امت انثناء بود،يقال:مدّ حبله حتّى ما ترك فيه امتا،و ملأ سقاه حتّى ما ترك فيه امتا،قال:
ما فى انجذاب سيره من امت***
يمان گفت:امت سقف باشد،يعنى هيچ عمارت نباشد (5)همه خراب شود و پست.
يَوْمَئِذٍ ،آن روز اشارت به روز قيامت است كه ذكر او برفت. يَتَّبِعُونَ الدّٰاعِيَ ، خلايق متابعت كنند آن داعى را كه خلقان را با عرصۀ قيامت خواند،و آن اسرافيل باشد كه به نفخ صور دعوت كند خلق را بر قول بيشتر مفسّران. لاٰ عِوَجَ لَهُ ،كژى نباشد او را،گفتند:ضمير راجع است با دعاء،دعاى او را كژى نباشد.گفتند:آن كلام مقلوب است،يعنى لا عوج لهم من دعائه،و خلايق را از دعاى او معدلى و
ص : 188
محيصى و زيغى و ميلى نباشد به خلاف آن باشد كه در دار دنيا باشد كه ايشان عصيان و مخالفت كردندى،آنجا نباشد اين معنى براى آن كه خلايق ملجأ باشند.
وَ خَشَعَتِ الْأَصْوٰاتُ لِلرَّحْمٰنِ ،و آوازها خاشع و ذليل شود خداى را،كس زهره ندارد كه آنجا آواز بردارد از هيبت آن روز. فَلاٰ تَسْمَعُ إِلاّٰ هَمْساً ،و آنجا الّا آواز پوشيده نشنوى.عبد اللّه عبّاس و ابن زيد گفتند:صوت الاقدام،بهران (1)پاى باشد.مجاهد گفت: هَمْساً ،اى صوتا خفيّا،قال الرّاجز:
و هنّ يمشين بنا هميسا***
اى خفيّا.
يَوْمَئِذٍ ،آن روز،يعنى روز قيامت شفاعت سود ندارد الّا آن را كه خداى دستورى دهد كه در حقّ او شفاعت كنند. وَ رَضِيَ لَهُ قَوْلاً ،و سخن او بشنيده آيد به نزديك خداى تعالى از انبياء و ائمّه و مؤمنان.
آنگه گفت: يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،داند آنچه پيش ايشان باشد و آنچه پس ايشان باشد.اختلاف اقوال گفتيم در اين كلمه يعنى در سورة البقرة. وَ لاٰ يُحِيطُونَ بِهِ عِلْماً ،و خلقان را علم محيط نشود به خداى يعنى به تفاصيل مقدورات و معلومات او.و نصب او بر تمييز است.
وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ ،و رويها آن روز خاشع و ذليل شود خداى تعالى را.و العانى، الاسير،قال اميّة بن الصّلت:
مليك على عرش السّماء مهيمن***لعزّته تعنو الوجوه و تسجد
و مراد به وجوه،اصحاب وجوه است،چنان كه گفت: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نٰاضِرَةٌ (2)، و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ بٰاسِرَةٌ (3)،و: وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ مُسْفِرَةٌ (4)،الى آخر الآيات.
و تخصيص وجوه براى آن كرد كه شريف تر عضوى اوست حواس بر اوست. وَ قَدْ خٰابَ ،خائب و آيس بود آن روز آن كس كه حامل ظلم و بيدادى بود يعنى ابليس كه او ظالم بود.و گفتند:به ظلم شرك خواست.
ص : 189
وَ مَنْ يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ ،آنگه گفت:هركس كه او عمل صالح و كار نيكو كند، وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،«واو»حال راست،و او مؤمن باشد. فَلاٰ يَخٰافُ ظُلْماً وَ لاٰ هَضْماً ،او نترسد از ظلمى و نقصانى كه حقّ (1)او را كنند.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،نترسد كه از حسنات او چيزى نقصان كنند و يا در سيّئاتش بيفزايند.ابو العاليه گفت:گناه ديگرى بر او ننهند.ضحّاك گفت:به گناه ديگرى او را نگيرند و عمل او باطل نكنند.و اصل«هضم»،كسر و حطّ باشد،يقال:هضمت حقّه،اى حططت عنه،و منه هضم الطّعام و امرأة هضيم الكشح،اى ضامر البطن.
وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ ،و همچنين فروفرستاديم قرآنى عربى به زبانى (2)عرب و لغت ايشان. وَ صَرَّفْنٰا فِيهِ مِنَ الْوَعِيدِ ،و بگردانيديم در او انواع وعيد،و بيان كرديم تا باشد كه اين كافران بترسند از عقاب من و احتراز كنند از معاصى. أَوْ يُحْدِثُ لَهُمْ ذِكْراً ، يا اين وعيد ايشان را احداث ذكرى كند و به نوى ياد كردى پديد آرد ايشان را و پندى و عبرتى.قتاده گفت:جدّا (3)و ورعا.
فَتَعٰالَى اللّٰهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ ،متعالى است خداى تعالى كه او پادشاه حقّ است، و ملك و پادشاهى او حق و صواب است،و هرچه جز آن است باطل است يا باطل شود. وَ لاٰ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ ،بعضى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،رسول -عليه السّلام-را چون جبريل-عليه السّلام-قرآن بر او خواندى،او مى خواندى.از (4)حرص او برآن،خداى تعالى اين آيت فرستاد.و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،اين قرآن بر اصحاب خود مگير و ايشان را مياموز تا نيك بندانى و تمام بنشنوى (5).
و بيان كرديم كه واجب نكند كه آن را كه او از كارى نهى كنند،او آن كار كرده باشد يا آن كار مى كند،و مانند اين بسيار است،منها قوله: يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللّٰهَ وَ لاٰ تُطِعِ الْكٰافِرِينَ وَ الْمُنٰافِقِينَ (6)...،و قوله:... وَ لاٰ تُطِعْ مِنْهُمْ آثِماً أَوْ كَفُوراً (7).و منها
ص : 190
قوله:... وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ (1).
مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ،پيش ازآن كه وحى آن به تو گذارند (2)تمام.
وَ قُلْ رَبِّ زِدْنِي عِلْماً ،بگو:بار خدايا!مرا علم بيفزاى.و نصب او بر تمييز است.
قوله: وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ ،آنگه گفت:ما با آدم عهد كرديم،و اين عهد به معنى امر و وصيّت است،يقال:عهد اليه اذا أوصى اليه من قبل،اى من قبل هذا،پيش ازآن كه با اينان عهد و امر و وصيّت كرديم. فَنَسِيَ ،فراموش كرد،و:
به نزديك بيشتر مفسّران آن است كه:اين نسيان ترك است،چنان كه گفت:
نَسُوا اللّٰهَ فَنَسِيَهُمْ (3) ...،اى تركوا طاعة اللّه فترك اللّه ثوابهم.ابن زيد گفت:نسيان (4)است كه ضد ذكر باشد. وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ،و ما آدم را بر معصيت عزمى نيافتيم، يعنى غرض او نه مخالف فرمان ما بود،و قتاده گفت: لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ،اى صبرا.و عطيّه گفت:حفظا.و عزم،ارادتى باشد متقدّم بر فعل براى توطين نفس بر فعل،و يعقوب خواند:من قبل ان نقضى اليك وحيه،به نونى مفتوح،و«يا»ى اوّل و دوم، منصوب على اضافة الفعل الى اللّه تعالى على لفظ الجمع،پيش ازآن كه وحى آن به تو گذاريم (5).و باقى قرّاء خواندند: مِنْ قَبْلِ أَنْ يُقْضىٰ إِلَيْكَ وَحْيُهُ ،على الفعل المجهول.و رفع«وحيه»باسناد الفعل اليه،پيش ازآن كه وحيش به تو گذارند (6).
وَ إِذْ قُلْنٰا ،ياد كن اى محمّد چون گفتيم فرشتگان را كه سجده كنى آدم را، همه سجده كردند الّا ابليس كه او امتناع كرد و سرباززد.
فَقُلْنٰا يٰا آدَمُ ،گفتيم اى آدم اين دشمن تو است و دشمن جفت تو (7)حوّا. فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا ،نبادا كه شما را از بهشت برون آرد،پس آنگه تو رنجور شوى و وجه معيشت تو به كدّ يمين و عرق جبين باشد.
سعيد جبير گفت:چون آدم به زمين آمد،دو گاو فرا پيش او كردند تا زمين مى كشت و عرق مى ريخت و مى گفت:[اين] (8)آن شقاوت است كه خداى تعالى
ص : 191
گفت: فَلاٰ يُخْرِجَنَّكُمٰا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقىٰ ،و از روى ظاهر«فتشقيا»بايستى،و در او سه وجه گفتند،يكى آن كه:تا با سرهاى آيت مطابق آيد،دگر:لتغليب المذكّر على المؤنّث،سيوم آن كه:چون شقاوت را تفسير به كدّ و رنج كردند مفسّران،اين رنج بر آدم بود دون حوّا كه آدم را كار بايست كردن و به نفقۀ حوّا قيام كردن.
إِنَّ لَكَ ،تو را در بهشت اين ملك و مُلك است كه تا آنجا باشى گرسنه نشوى و برهنه نباشى و در زمين نه چنين باشد كه آنجا گاهى سير باشى و گاه گرسنه و گاه پوشيده باشى و گاه برهنه.
وَ أَنَّكَ لاٰ تَظْمَؤُا فِيهٰا وَ لاٰ تَضْحىٰ ،نافع و حفص عن عاصم خواندند:انّك به كسر همزه على الاستيناف،و باقى قرّاء،به فتح آن (1)عطفا على قوله:ان لا تجوع،و تو تشنه نشوى و گرماى آفتاب تو را نرنجاند،يقال:ضحيت للشّمس اذا برزت لها، و قال ابن ابي ربيعه:
رأت رجلا ايما اذا الشّمس عارضت***فيضحى و ايما بالعشيّ فيخصر
و قال:
قد كنت لي جبلا الوذ بظلّه***فتركتني أمسي باجرد (2)ضاح
فَوَسْوَسَ إِلَيْهِ الشَّيْطٰانُ ،ابليس وسوسه كرد او را و گفت:اى آدم ره نمايم تو را بر درخت جاويدانى (3)و پادشاهى كه كهن (4)نشود؟ابليس آدم را گفت:احوال تو چون است در بهشت؟گفت:همۀ بهشت مرا مباح است تا هرچه خواهم از او مى خورم و آنجا كه خواهم مى روم جز يك جنس درخت.ابليس عند آن گفت: هَلْ أَدُلُّكَ عَلىٰ شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَ مُلْكٍ لاٰ يَبْلىٰ ،او گفت:كدام است آن درخت؟گفت:اين (5)درخت كه تو را از آن منع كرده اند.او گفت:من از اين درخت تناول نكنم.او سوگند خورد كه:غرض من نصيحت و خير تو است.او به سوگند آن ملعون مغرور شد و ظنّ چنان برد كه كس سوگند به دروغ نيارد خورد،و آنچه معتمد است در اين باب
ص : 192
بيان كرده ايم.
فَأَكَلاٰ مِنْهٰا ،از آن درخت بخوردند. فَبَدَتْ لَهُمٰا سَوْآتُهُمٰا ،عورت ايشان ظاهر شد،بادى در آمد و حلّه از تن ايشان بربود،و بادى در آمد و تاج از سر ايشان بربود.
وَ طَفِقٰا ،بايستادند و برگ اشجار بهشت بر هم مى دوختند تا از او عورت پوشى ساختند،يقال:طفق يفعل كذا و اخذ يفعل كذا،بمعنى واحد. عَلَيْهِمٰا ،اى على انفسهما و سوءاتهما. مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ ،گفتند:برگ انجير بود. وَ عَصىٰ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوىٰ ،و آدم عاصى شد و غاوى.
اگر گويند:نه شما بر پيغامبران صغيره و كبيره روا نمى دارى،چون است كه خداى تعالى عصيان و غوايت به آدم حوالت مى كند؟جواب گوييم:عصيان، مخالفت امر با ارادت باشد،و امر و ارادت از حكيم تعلّق دارد هم به واجب و هم به مندوب،چون به ادلّۀ عقل بدانستيم (1)كه مخالفت امر واجب بر آدم روا نباشد،لابد حمل بايد كرد بر مخالفت امر مندوب.
اگر گويند:بر اين (2)قاعده لازم آيد كه پيغامبران خداى هميشه عاصى باشند، چه ايشان خالى نباشند از ترك مندوبات،گوييم:اين اطلاق نكنيم در حقّ پيغامبران،چه اين لفظ به عرف مخصوص شده است به فاعل قبيح و تارك واجب،و از اينجاست كه اسم ذمّ است امّا مقيّد روا داريم،گوييم:اگر مراد به معصيت ايشان ترك مندوب است آرى،و اگر فعل قبيح يا ترك واجب است،نه.و امّا قوله:
فَغَوىٰ ،اى خاب،براى آن كه«غىّ»در كلام عرب به معنى خيبت آمده است] (3)، قال الشّاعر-شعر:
فمن يلق خيرا يحمد النّاس امره***و من يغو لا يعدم على الغىّ لائما
شاعر مى گويد:هركه او خيرى بيند،يعنى هركه او مالى دارد مردمان او را حمد كنند و كار او پسنديده دارند و اگرچه نباشد،و آن كه او غاوى باشد-يعنى خايب-و نوميد از مال و درويش باشد،ما دام او را ملامت كننده باشند،و مانند اين بيت در معنى قول قطامى است كه مى گويد-شعر:
ص : 193
و النّاس من يلق خيرا قائلون له***ما تشتهي و لأمّ المخطئ الهبل
و در اين[بيت] (1)مخطى به جاى غاوى است در بيت اوّل.
ثُمَّ اجْتَبٰاهُ رَبُّهُ ،آنگه خداى تعالى او را برگزيد. فَتٰابَ عَلَيْهِ وَ هَدىٰ ،و توبۀ او قبول كرد و او را هدايت داد.
اگر گويند:چون آدم گناهى نكرد به نزديك شما،چرا توبه كرد؟و خداى چگونه گفت من توبۀ او قبول كردم؟جواب گوييم:[توبه] (2)به نزديك ما طاعتى است از طاعات،حظّ او حصول ثواب بود بر او،و او را اثرى نيست در اسقاط عقاب چه قول به اين احباط باشد،و اسقاط عقاب خداى كند-جلّ جلاله-عند توبه به تفضّل،پس بر اين قاعده معنى قبول توبه ضمان ثواب باشد برآن،و توبۀ پيغامبران -عليهم السّلام-بر سبيل خشوع و خضوع و اخبات و انقطاع با خداى باشد،و غرض از او تحصيل ثواب.و قوله: وَ هَدىٰ ،اين هدايت به معنى لطف باشد،كقوله تعالى:
وَ الَّذِينَ اهْتَدَوْا زٰادَهُمْ هُدىً (3) .
قٰالَ اهْبِطٰا مِنْهٰا جَمِيعاً ،خطاب است با آدم و ابليس،گفت:هر دو به زمين شوى بهرى دشمن بهرى،و جَمِيعاً ،نصب بر حال است،و قوله: بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ ،هم در جاى حال است،و التّقدير:متعادين متباغضين. فَإِمّٰا يَأْتِيَنَّكُمْ مِنِّي هُدىً ، اگر به شما آيد از من هدى،يعنى بيان،از كتاب و رسول و ادلّه و معجزات،هركه تبع او كند (4)او ضالّ نبود در دنيا و شقىّ نباشد در قيامت.
اگر گويند:چون ايشان معصيتى نكردند،چرا ايشان را از بهشت بيرون كرد؟ جواب گوييم:اخراج از بهشت عقوبت نباشد،چه عقاب مضرّتى باشد مستحقّ مقرون به استخفاف و اهانت و فوت منافع از عقاب نباشد،چه اگر چنين بودى انبيا و اوليا هميشه معاقب بودندى (5)عاجلا و آجلا،پس اخراج ايشان از بهشت و اهباط ايشان به زمين بر سبيل مصلحت بود،و آنچه تعلّق به مصلحت دارد به اوقات و اشخاص و اسباب بگردد،تا تناول درخت نكرده بودند مصلحت ايشان در تكليف آن
ص : 194
بود كه آنجا باشند،و چون تناول كردند مصلحت بگرديد و صلاح آن بود كه تكليف ايشان در زمين باشد،و خداى تعالى آدم را براى زمين آفريد،أ لا ترى الى قوله:... إِنِّي جٰاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً (1).
قوله تعالى: وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْرِي ،هركه اعراض كند و برگردد از ذكر من،در اين ذكر خلاف كردند،بعضى گفتند:مراد توحيد است،و بعضى گفتند:
مراد قرآن است.
و معنى«اعراض»عدول است از ايمان به قرآن و نظر در دلايل و بيّنات او. فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنْكاً ،[اى ضيّقا] (2)او را معيشتى باشد تنگ و سخت،يقال:
منزل ضنك و عيش ضنك،اى ضيّق.و واحد و جمع و تثنيه و مذكّر و مؤنّث در او به يك لفظ باشد،گويند:براى آن كه[] (3)لفظ او لفظ مصدر است،براى اين گفت «ضنك»،و نگفت:«ضنكة».
و مفسّران در«معيشت ضنك»خلاف كردند،أبو هريره روايت كرد از رسول -عليه السّلام-كه او گفت در تفسير اين آيت كه:مراد به معيشت ضنك،عذاب گور است.عبد اللّه عبّاس گفت:شقاوت است.مجاهد گفت:تنگى است.حسن و ابن زيد گفتند:زقّوم و غسلين و ضريع است.قتاده گفت:يعنى فى النّار،اين معيشت ضنك او را در دوزخ باشد.ضحّاك گفت:كسبى پليد است.عكرمه گفت:حرام است.عبد اللّه عبّاس گفت:هرآن مالى كه من به بنده اى از بندگان خود دهم،اگر اندك باشد اگر بسيار،مرا در آن خيرى نباشد آن معيشت ضنك بود،گفت:معنى آيت نه آن است كه هركس كه از ذكر خداى و ره حق عدول كند،معيشت و روزى بر او تنگ باشد كه ما بسيار كافران را مى بينيم كه[23-ر]معيشت بر ايشان فراخ تر است ازآن كه بر مؤمنان،و انّما معنى آيت آن است كه:آنان كه به قيامت ايمان ندارند و خداى را ندانند هر خرجى و نفقتى كه كنند غرامت شناسند براى آن كه برآن ثوابى نبينند و آن را عوضى طمع ندارند،و گمان ايشان به خداى بد باشد،بر ايشان سخت آيد آن خرج و نفقه كردن،تلك (4)المعيشة الضّنك.
ص : 195
و ابو سعيد خدرى گفت:اين معيشت ضنك بر او در گور بود كه گور بر او تنگ شود چنان كه استخوانهاى پهلويش (1)به يكديگر گذر كند.و بر او مسلّط كنند در گور نود و نه اژدها را كه هريك را هفت سر باشد تا او را مى درند و گوشت او مى خورند تا به روز قيامت،و اگر يك مار از آن ماران يك دم در زمين دمند (2)هرگز زمين نبات نروياند (3).مقاتل گفت:معيشتش بد باشد براى آن كه صرف مال بود بر معصيت.
سعيد جبير گفت:قناعت از او بستانند تا سير نشود. وَ نَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ أَعْمىٰ ،و روز قيامت او را حشر كنيم نابينا.بعضى گفتند:اعمى البصر،به چشم نابينا باشد، و اين ظاهر آيت است و قول عبد اللّه عبّاس است.مجاهد گفت:اعمى عن الحجّة، نابينا باشد از حجّت،حجّتى نتواند آوردن.بعضى (4)گفتند:اعمى عن الخير، و الثّواب،نابينا باشد از خير و طريق ثواب،يعنى به هيچ خير نرسد.
قٰالَ رَبِّ لِمَ حَشَرْتَنِي ،او گويد:بار خداى من!چرا مرا نابينا زنده كردى و من در دنيا بينا بودم؟ گويد او را: كَذٰلِكَ أَتَتْكَ آيٰاتُنٰا ،چنان كه آيات ما به تو آمد تو آن را فراموش كردى،امروز تو را فراموش كردند.و مراد به اين نسيان ترك است،يعنى تو آيات من رها كردى و ايمان نياوردى به آن،امروز تو را رها كردند از ثواب.قوله: وَ قَدْ كُنْتُ بَصِيراً ،دليل آن مى كند كه«عمى»آفت چشم است.مجاهد گفت:من به نزديك خود بصير بودم به حجّت خود،آن شبهت كه پنداشتم كه حجّت است.
وَ كَذٰلِكَ نَجْزِي مَنْ أَسْرَفَ ،و همچنين جزا و پاداشت دهيم آنان را كه اسراف كرده باشند و تعدّى كرده و پاى از حدّ خود بنهاده. وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآيٰاتِ رَبِّهِ ،و ايمان نيارد به آيات خداى. وَ لَعَذٰابُ الْآخِرَةِ أَشَدُّ ،و عذاب آخرت سخت تر (5)و پاينده تر باشد،اين دليل آن مى كند كه اين عذاب گور است يا عذابى كه در دنيا باشد از شقاوت و خرج معصيت و اعتقاد غرامت در خرج و نفقه (6).
ص : 196
قوله تعالى: أَ فَلَمْ يَهْدِ لَهُمْ ،قريش به تجارت به شام رفتندى و ايشان را گذر بر منازل عاد و ثمود بودى،خداى تعالى گفت:هدايت نداد ايشان را و ره ننمود و لطف نشد كه ما چند هلاك كرديم از قرون و امم،و قوله:و كَمْ أَهْلَكْنٰا ،در جاى فاعل افتاد،و التّقدير:أ فلم يهد لهم كثرة (1)ما اهلكنا.و«كم»در محلّ نصب است به اهلكنا،آنگه فعل و مفعول به يك جاى در موضع رفع اند لوقوعه موقع الفاعل على ما بيّنّا. يَمْشُونَ فِي مَسٰاكِنِهِمْ ،ايشان مى روند در منازل و مساكن و سرايهاى ايشان،و اطلال و آثار آن مى بينند. إِنَّ فِي ذٰلِكَ ،در اين،آياتى و عبرتى است و ادلّۀ خداوندان عقلها را.و نهى،جمع نهيه باشد كه فعل در جمع فعله قياسى مطّرد باشد.
وَ لَوْ لاٰ كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ ،و اگر نه سخنى است صادر و سابق گشته از خداى تعالى در تأخّر (2)عذاب ايشان و تسميه آجال ايشان براى بلاغ حجّت را، وَ أَجَلٌ مُسَمًّى ،اوقات هلاك ايشان و مقدار اعمار ايشان.و گفتند:مراد به أَجَلٌ مُسَمًّى ، قيامت است،و در آيت تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است:و لو لا كلمة سبقت من ربّك و اجل مسمّى. لَكٰانَ لِزٰاماً ،اى لكان العذاب (3)و الهلاك لهم لازما،عذاب لازم بودى بر ايشان چنان كه بر امّت سلف.و گفتند،معنى آن است:لكان لزاما (4)، اى يلزم كلّ انسان طائره في عنقه،هركسى را جزاى كردۀ خود بدادندى و موجب عمل خود الزام كردندى.قول اوّل اختيار زجّاج است،و قول دوم اختيار ابو عبيده.
فَاصْبِرْ عَلىٰ مٰا يَقُولُونَ ،صبر كن بر آنچه مى گويند،و تسبيح كن به حمد و شكر خداى تعالى. قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ ،پيش آن كه آفتاب برآيد.-يعنى نماز بامداد (5)،و پيش آن كه آفتاب فروشود -يعنى نماز ديگر. وَ مِنْ آنٰاءِ اللَّيْلِ فَسَبِّحْ ،و از ساعات شب،يعنى نماز (6)خفتن. وَ أَطْرٰافَ النَّهٰارِ ،كنارهاى[23-پ]روز يعنى نماز پيشين،اين قول قتاده است،گفت:خداى تعالى در اين آيت مكلّفان را امر كرد به پنج نماز.و آناء اللّيل،ساعاته،واحدها انْىٌ و انًى (7)و انًى،قال السّعدىّ:
ص : 197
حلو و مرّ كعطف (1)القدح مرّته***بكلّ انى قضاه (2)اللّيل ينتعل
لَعَلَّكَ تَرْضىٰ ،تا باشد كه راضى شوى.كسائى خواند و ابو بكر عن عاصم:
لعلّك ترضى،من الارضاء،تا باشد كه تو را خشنود كنند.قوله: آنٰاءِ اللَّيْلِ و أَطْرٰافَ النَّهٰارِ ،آناء و اطراف،جمع است و اضافت ايشان با واحد (3).در او چند قول گفتند،يكى آن كه:اراد طرف كلّ نهار،پس (4)نهار جنس است در جاى جمع،دگر به منزلت آن است كه گفت: فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُكُمٰا (5)...،و اين قول ضعيف است.
قوله: وَ لاٰ تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ ،خطاب است با رسول-عليه السّلام-و مراد جملۀ مكلّفان،گفت:چشم مكش به آنچه ما داده ايم اين كافران را و ممتّع كرده ايم ايشان را به آن. أَزْوٰاجاً ،اى اصنافا و اشكالا.و نصب او بر مفعول اوّل است از مَتَّعْنٰا ،و بِهِ در جاى مفعول دوم (6)است،يقال:متّعت فلانا بكذا،و معنى آيت آن كه:چشم به آن مكش كه من اين اصناف و انواع كفّار را داده ام از حطام. زَهْرَةَ الْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،نصب او روا بود كه بر مفعول له باشد،و المعنى لزينة الحياة الدّنيا،و روا بود كه بدل از محلّ جار و مجرور كه مفعول دوم مَتَّعْنٰا است،براى آن كه محلّ به نصب است،تقدير آن كه :الى ما متّعنا به من زهرة الحياة الدّنيا،و روا بود كه حال بود از به،اى في حال [كون] (7)الممتّع به زهرة الحياة الدّنيا،و روا بود كه بر فعلى مقدّر بود،و تقدير آن كه:
اعني زهرة الحياة الدّنيا.و زهره و نور شكوفه باشد،مراد انواع نعمت و ملاهى و ملاذّ است،و معنى آن كه رسول-عليه السّلام-گفت:
لا تنظروا الى من هو فوقكم و انظروا الى من هو اسفل منكم فانّه اجدر أن لا تزدروا نعمة اللّه عليكم ،گفت:در آن كس منگريد كه بالاى شما باشد (8)،در آن نگريد كه فرود شما باشد كه آن اولى تر بود كه نعمت خداى بر خود حقير ندارى،و اين معنى شاعرى پارسى در بيتى چند گفته
ص : 198
است،و نكو گفته است-شعر:
زمانه پندى آزاده وار (1)داد مرا***زمانه را چو نكو بنگرى همه پند است
زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشاى***كه را زبان نه به بند است پاى با بند (2)است
بدان كسى كه فزون از تو،آرزو چه كنى***بدان نگر كه به حال تو آرزومند است
ابو رافع گفت،سبب نزول آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-مرا به نزديك جهودى فرستاد و از او قرضى خواست،گفت:جز به رهن (3)ندهم.رسول را -عليه السّلام-سخت آمد،خداى تعالى به تسليت رسول اين آيت فرستاد.و يعقوب خواند:زهرة اَلْحَيٰاةِ الدُّنْيٰا ،به فتح«ها»،و باقى قرّاء به سكون«ها»،و هما لغتان مثل:جهرة و جهرة،و نهر و نهر،و شعر و شعر. لِنَفْتِنَهُمْ فِيهِ ،تا ايشان را در آن امتحان و اختبار كنيم،و ضمير راجع باشد با«ما». وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقىٰ ،و روزى خداى تو،يعنى روزى كه خداى داد تو را بهتر است و باقى تر.
وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاٰةِ ،و اهلت را نماز فرماى،يعنى اهل البيت و زيردستانت را و قوم و امّتت را. وَ اصْطَبِرْ عَلَيْهٰا ،و تو برآن صبر كن،يعنى بر نماز و (4)مداومت و اقامت آن به اوقات و شرايطش. لاٰ نَسْئَلُكَ رِزْقاً ،ما از تو روزى نمى خواهيم،تو را روزى ما دهيم. وَ الْعٰاقِبَةُ لِلتَّقْوىٰ ،عاقبت پرهيزگاران (5)راست كه مآل آن با ثواب بود.
وَ قٰالُوا لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا بِآيَةٍ مِنْ رَبِّهِ ،گفتند اين كافران: لَوْ لاٰ ،اى هلا،چرا آيتى به ما نيارد محمّد آيتى و معجزه اى از خدايش. أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،نيامد به ايشان بيّنت و بيان و آيات و آنچه در كتابهاى اوّل است؟در معنى او دو قول گفتند،يكى آن كه:ايشان مى گويند چرا آيتى و معجزه اى نيارد (6)،اين نه آيت و معجزه اى باشد كه من خبر دهم (7)از آنچه در كتب اوايل است از تورات و انجيل و صحف آن ناديده و ناخوانده و ناشنيده و اخبارى كه چون بنگرند مخبر مطابق خبر بود در اين كتابها اين نه آيت باشد؟و قولى دگر آن است كه: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،نه به ايشان[آمد] (8)آيات و بيّنات كتب اوايل،و
ص : 199
ايشان به آن نگرويدند و ايمان نياوردند؟اگر اين آيات كه ايشان اقتراح كردند بياريم ايمان نيارند.آنگه ايشان را عذاب آيد چنان كه امّت اوّل را[24-ر].
اهل بصره و نافع و حفص و ابو جعفر خواندند: أَ وَ لَمْ تَأْتِهِمْ ،به«تا»لتأنيث (1)البيّنة،و باقى قرّاء به«يا»لتقدّم الفعل و حمل البيّنة على معنى البيان-چنان كه در نظاير او رفته است.
وَ لَوْ أَنّٰا أَهْلَكْنٰاهُمْ بِعَذٰابٍ مِنْ قَبْلِهِ ،و اگر ما ايشان را بهلاك كرده بودمانى به عذابى،يعنى به نوعى عذاب پيش از اين،يعنى پيش از آمدن تو. لَقٰالُوا ،گفتندى:
لَوْ لاٰ (2)أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً ،چرا پيغامبرى به ما نفرستادى؟ فَنَتَّبِعَ آيٰاتِكَ ،تا ما متابعت آيات تو كردمانى (3).و نصب او بر جواب استفهام است به«فا». مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَ نَخْزىٰ ،«ان»،مع الفعل در تأويل مصدر است،يعنى من قبل الذّلّ و الخزى، پيش ازآن كه ذليل شويم و هالك.
قُلْ ،بگو اى محمّد! كُلٌّ مُتَرَبِّصٌ ،هريكى از ما هر دو گروه متربّص و چشم برنهاده است،انتظار چيزى مى كند،ما انتظار فتح و ظفر و نصرت مى كنيم از قبل خداى تعالى،و شما انتظار مرگ ما مى كنى. فَتَرَبَّصُوا ،انتظار كنى،صورت امر است و مراد تهديد و تقريع. فَسَتَعْلَمُونَ ،كه فرداى قيامت بدانى كه كيست كه خداوند ره راست است،و كيست كه مهتدى و راه يافته است و بر ره حق و صواب است،ما يا شما؟و در آيات دليل است بر وجوب لطف،اعنى فى قوله: لَوْ لاٰ يَأْتِينٰا ، و: لَوْ لاٰ أَرْسَلْتَ إِلَيْنٰا رَسُولاً ،براى آن كه در او حجّت است و اگر در او حجّت نبودى جارى مجراى آن بودى كه يكى از ما گفتى ديگرى را:هلا فعلت بنا ما لا نحتاج اليه فى الدّين و الدّنيا و لا نفع لنا فيه،و اين كلامى لغو و ملامتى محال باشد براى آن كه در او حجّتى نباشد.و قوله: مَنْ أَصْحٰابُ الصِّرٰاطِ السَّوِيِّ وَ مَنِ اهْتَدىٰ ،«من»،در هر دو جاى اگر بر موصول (4)حمل كنند،يعنى (5)الّذي محلّ او نصب باشد[به] (6)فَسَتَعْلَمُونَ (7)،و اگر بر استفهام حمل كنند محلّ او رفع باشد-و اللّه اعلم.
ص : 200
بدان كه اين سورت مكّى است در قول قتاده و مجاهد،و صد و دوازده آيت است به عدد كوفيان،و يازده به عدد بصريان و مدنيان،و هزار و صد و شست (1)و هشت (2)كلمه است،و چهار هزار و هشتصد (3)و نود (4)حرف است.
زرّ بن حبيش روايت كند از ابى كعب از رسول-صلّى اللّه عليه و على آله- كه گفت:هركه (5)سورة الانبياء بخواند،خداى تعالى روز قيامت شمار او آسان كند،و هر پيغامبر كه در قرآن ذكر ايشان است بر او سلام كنند و دست در دست او نهند.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ مُعْرِضُونَ (1) مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ مُحْدَثٍ إِلاَّ اِسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ (2) لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ وَ أَسَرُّوا اَلنَّجْوَى اَلَّذِينَ ظَلَمُوا هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ أَ فَتَأْتُونَ اَلسِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ (3) قٰالَ رَبِّي يَعْلَمُ اَلْقَوْلَ فِي اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ وَ هُوَ اَلسَّمِيعُ اَلْعَلِيمُ (4) بَلْ قٰالُوا أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ بَلِ اِفْتَرٰاهُ بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ فَلْيَأْتِنٰا بِآيَةٍ كَمٰا أُرْسِلَ اَلْأَوَّلُونَ (5) مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ (6) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا قَبْلَكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ فَسْئَلُوا أَهْلَ اَلذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ (7) وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً لاٰ يَأْكُلُونَ اَلطَّعٰامَ وَ مٰا كٰانُوا خٰالِدِينَ (8) ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ اَلْوَعْدَ فَأَنْجَيْنٰاهُمْ وَ مَنْ نَشٰاءُ وَ أَهْلَكْنَا اَلْمُسْرِفِينَ (9) لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ كِتٰاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (10) وَ كَمْ قَصَمْنٰا مِنْ قَرْيَةٍ كٰانَتْ ظٰالِمَةً وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ (11) فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَرْكُضُونَ (12) لاٰ تَرْكُضُوا وَ اِرْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ وَ مَسٰاكِنِكُمْ لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ (13) قٰالُوا يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (14) فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْكَ دَعْوٰاهُمْ حَتّٰى جَعَلْنٰاهُمْ حَصِيداً خٰامِدِينَ (15) وَ مٰا خَلَقْنَا اَلسَّمٰاءَ وَ اَلْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ (16) لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ (17) بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى اَلْبٰاطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ وَ لَكُمُ اَلْوَيْلُ مِمّٰا تَصِفُونَ (18) وَ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ وَ مَنْ عِنْدَهُ لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ (19) يُسَبِّحُونَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ لاٰ يَفْتُرُونَ (20) أَمِ اِتَّخَذُوا آلِهَةً مِنَ اَلْأَرْضِ هُمْ يُنْشِرُونَ (21) لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اَللّٰهُ لَفَسَدَتٰا فَسُبْحٰانَ اَللّٰهِ رَبِّ اَلْعَرْشِ عَمّٰا يَصِفُونَ (22) لاٰ يُسْئَلُ عَمّٰا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْئَلُونَ (23) أَمِ اِتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ هٰذٰا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاٰ يَعْلَمُونَ اَلْحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ (24)
بازى كننده دلهاشان و پنهان داشتند راز را آنان كه بيداد كردند،هست اين الّا آدمى همچون شما؟مى كنى (1)جادوى و شما مى بينى؟ (2) گفت (3)خداى من داند گفتار در آسمان و زمين و او شنوا و داناست.
بل گفتند آميخته خوابهاست،بل او بافته است،بل او شاعر است،گو بيار به ما حجّتى چنان كه فرستادند پيشينگان (4).
ايمان نياورد پيش ايشان از دهى كه ما هلاك كرديم آن را،ايشان ايمان خواهند آوردن؟ [25-ر] و نفرستاديم پيش (5)تو مگر مردانى كه وحى گرديد به ايشان،بپرسى از اهل علم اگر شما ندانى.
و نكرديم ايشان را تنى كه نخورد (6)طعام و نبودند هميشه (7).
پس به راست كرديم ايشان را نويد،و برهانيديم ايشان را و آن را كه ما خواهيم،و هلاك كرديم اسراف كنندگان را.
بفرستاديم (8)به شما كتابى كه در او شرف شماست،خرد ندارى؟ و بس كه
ص : 202
بشكستيم از دهى كه ظالم بودند،و بيافريديم پس از آن گروهى ديگر را.
چون بديدند عذاب ما كه ديدى (1)ايشان ازآنجا مى تاختند (2).
متازى و بازشوى با آنچه شما را رها كردند (3)در آن و جايهاى شما تا همانا شما[را] (4)بپرسند.
گفتند:واى (5)ما!بوديم ستمكاره (6).
زائل نباشد اين گفتار دعوى ايشان تا كنيم ايشان را در و ده (7)مرده.
و نيافريديم آسمان و زمين و آنچه ميان هر دو است بازى كننده (8).
اگر خواستمانى (9)كه گيريم بازى بگرفتمانى آن را از نزديك خود اگر كردمانى.
بل بيفگنيم حق را بر باطل تا مغز بر آرد از او كه بينى آن نيست شده باشد،و شما راست واى از آنچه وصف مى كنى.
و او راست هركه در آسمانها و زمين است و آنان كه نزديك (10)اويند ننمايند بزرگى از پرستش او و خسته نشوند.
[26-ر] تسبيح مى كنند شب و روز و سست نشوند (11).
ص : 203
يا بگرفتند خدايانى از زمين ايشان زنده مى كنند.
اگر بود در آسمان و زمين خدايانى الّا خداى،تباه شدندى،منزّه است خداى، خداوند عرش از آنچه وصف كنند.
نپرسند او را از آنچه كند و ايشان را پرسند.
يا بگرفتند از فرود او خدايانى،بگو بيارى حجّت شما،اين قرآن ذكر آن است كه با من اند و ذكر آنان كه پيش من بودند، بل بيشترين ايشان نمى دانند حق (1)،ايشان برگردند (2).
قوله تعالى: اِقْتَرَبَ لِلنّٰاسِ حِسٰابُهُمْ ،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت وعظ فرمود و تذكير قيامت مكلّفان را،گفت:نزديك آمد وقت حساب مردمان يعنى قيامت كه به قيامت شمار خلقان كنند،و مثله قوله: اِقْتَرَبَتِ السّٰاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ (3)،و«قرب» قلّت ما بين الشّيئين باشد از مدّت يا مسافت يا فاصله،از اين كار (4)در مكان و زمان و حال استعمال كنند،و گفته اند:كلّ ما هو آت قريب،و از اين بليغتر:كلّ ما هو آت آت،هرچه آمدنى است[نزديك بود يعنى لا محال بباشد،و هرچه آمدنى است آمده است] (5)،يعنى به حكم (6)آمده است.
راوى خبر گويد كه:قسّ بن ساعده را ديدم در سوق عكاظ بر شترى نشسته و مردم را[26-پ]وعظ مى كرد و مى گفت:ايّها النّاس الا (7)انّ من عاش مات و من مات فات و كلّ ما هو آت آت،هركه زنده است بميرد،و هركه مرد فايت شد،و هرچه آمدنى است آمده است،يعنى به حكم آمده است.و قوله: حِسٰابُهُمْ ،حساب به دو
ص : 204
معنى آمد (1):به معنى محاسبت چه فعال در مصدر فاعل قياسى مطرّد است،و به معنى محسوب كالكتاب به معنى المكتوب. وَ هُمْ فِي غَفْلَةٍ (2)،و ايشان در غفلت و به ناگاهى اعراض مى كنند از آن و عدول مى نمايند و از آن بر مى گردند.
مٰا يَأْتِيهِمْ ،نيايد به ايشان مِنْ ذِكْرٍ ،از ياد كردى،يعنى كتابى،و مراد قرآن است باتّفاق. مِنْ رَبِّهِمْ ،از خدايشان. مُحْدَثٍ ،نو،الّا و ايشان آن مى شنوند و بازى مى كنند.«واو»هم حال راست،و«ما»نفى راست،و مراد به ذكر قرآن است بلا خلاف از (3)ميان مفسّران،و در آيت دليل است بر حدوث قرآن براى آن كه اسم محدث بر او اجرا كرد بر اطلاق،و محدث نقيض قديم باشد،اگر قرآن قديم بودى و خداى گفتى محدث است،دروغ بودى.
امّا قول بعضى اشاعره كه گفتند:مراد به«ذكر»،محمّد است از روى تعصّب، سماع (4)،ذكر ايشان اعنى گوش دل ايشان از قرينۀ اين استماع كه در آيت است غافل شده است كه چنان كه ايشان إِلاَّ اسْتَمَعُوهُ وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ،بودند،اينان به يك بار لم يستمعوا هذا الاستماع،گوش با اين كلمه نداشتند كه قرينه اين ذكر است،و انديشه نكردند كه پيغامبر مسموع نباشد،كلام مسموع باشد،و لكن آن كه خداى نامحسوس را مرئى گويد و از نامعقولى اين مقالت انديشه نكند عجب نباشد كه پيغامبر مرئى را مسموع گويد.اگر گويند:مراد آن است كه از او مى شنوند،گوييم:اگر چنين بودى الّا استمعوا منه بودى،براى آن كه كلام عرب اين است:سمعت الكلام و استمعت الكلام من فلان (5)،يا:اليه يقال استمعت الى فلان.قوله: وَ هُمْ يَلْعَبُونَ ،در محلّ حال است،التّقدير لاعبين.
لاٰهِيَةً قُلُوبُهُمْ ،دلهاى ايشان مشغول به لهو و طرب (6)،و نصب او هم بر حال است،و عرب گويد:الصّفة اذا تقدّمت على الموصوف انتصبت على الحال،نحو قول الشّاعر:
لعزّة موحشا طلل قديم***
ص : 205
اى،طلل قديم موحش (1)،و قال آخر:
لمّية موحشا طلل***يلوح كأنّه خلل
و اين مثال نيك (2)نيست كه آوردند اين جا براى آن كه در هر دو بيت صفت و موصوف هر دو نكره اند،به صفت نشايد.و در آيت،قلوبهم معرفه است جز حال را نشايد،اگر مقدّم بود و اگر مؤخّر،و اگر تأخير كنى گويى:قلوبهم لاهية مبتدا و خبر باشد،پس بيتها بر وزن (3)آيت نيست. وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى ،و پنهان با يكديگر گويند (4).
پس گفتند: هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،اين محمّد هست جز يكى از شما آدمى (5)همچون شما؟ و نحويان در وجه ضمير جمع كه در پيش فاعل افتاد خلاف كردند.و بر قياس كلام ايشان،«و اسرّ»بايست براى آن كه فعل مسند يا با ضمير تواند بودن يا با اسم ظاهر (6)،چون با ضمير اسناد كردند با ظاهر نتوان كردن.
فرّاء گفت:«الّذين»،در محلّ جرّ است على بدل النّاس او صفته،كأنّه قال:
اقترب للنّاس الّذين ظلموا،اى للنّاس الظّالمين حسابهم،و در اين وجه بعدى است لبعد ما بين البدل و المبدل عنه.و بعضى دگر گفتند:بدل ضمير است كه«واو» است فى قوله: وَ أَسَرُّوا ،چنان كه گفت: ثُمَّ عَمُوا وَ صَمُّوا كَثِيرٌ مِنْهُمْ (7)...،و اين وجهى قريب است.كسائى گفت:در كلام تقديم و تأخيرى است،و تقدير آن است.الّذين ظلموا اسرّوا النّجوى.و وجهى دگر آن است كه:خبر مبتداى محذوف است، و التّقدير:هم الّذين ظلموا.و وجهى دگر آن است كه:اين بر لغت آنان است از عرب كه گفتند:اكلونى البراغيث،قال شاعرهم:
بك نال النّضال دون المساعي***و اهتدين النّبال للاغراض
ص : 206
و وجه نكوتر در آيت آن است كه على جواب السّائل (1)است كأنّه لمّا قال: وَ أَسَرُّوا النَّجْوَى ،قال قائل منهم قال الّذين ظلموا،و اين قول قريب است به قول آن كه بدل گفت،بدل البعض من الكلّ باشد،و قوله: هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ محلّ او نصب است به وقوع الفعل عليه،آنچه ايشان به سرّ گفتند اين بود،و اين بدل نجوى است بدل الكلّ من الكلّ[27-ر]صورت استفهام است و مراد جحد،يعنى ما هذا الّا بشر مثلكم،اين محمّد نيست الّا آدمى چون شما. أَ فَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنْتُمْ تُبْصِرُونَ ،انّه سحر يسحر،و جادوى مى شوى و به آن مى گروى و مى بينى كه آن سحر است.
قٰالَ (2) ،بگو (3)يا محمّد!كوفيان خواندند مگر بو بكر و خلف: قٰالَ ،على الخبر،و باقى قرّاء (4)خواندند على الامر. رَبِّي يَعْلَمُ الْقَوْلَ فِي السَّمٰاءِ وَ الْأَرْضِ ،بگو اين كافران را كه اين حديث با يكديگر به راز مى گويند كه،خداى تعالى داند آنچه در آسمان و زمين گويند،نه (5)شما به رازگويى او نداند،يا بر او پوشيده شود! وَ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ ،و او شنوا و داناست.
بَلْ قٰالُوا ،«بل»،اضراب را باشد از كلام اوّل،يعنى كلام اوّل رها كند و در كلامى دگر گيرد (6)،اوّل به بازى گرفتند و استماع آن در جاى (7)آن بازى كردند و به هيچ فرونگرفتند (8)،چون بدانستند كه هزل نيست جدّ است،گفتند: أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ ،اى هذا القرآن،«اضغاث احلام»،خبر مبتداى محذوف است،و اضغاث جمع ضغث باشد،دستۀ گياه بود كه بدروند در (9)هر نوعى باشد مختلف نيك و بد و تر و خشك.آنگه كنايت كنند به او از خوابها (10)كه آن را اصلى نبود،چنان كه در قصّۀ يوسف گفت:... أَضْغٰاثُ أَحْلاٰمٍ وَ مٰا نَحْنُ بِتَأْوِيلِ الْأَحْلاٰمِ بِعٰالِمِينَ (11)،يعنى
ص : 207
اين قرآن سخنى است كه آن را اصلى نيست،چون كسى كه چيزى بيند در خواب (1)گويد در خواب،آن را اصلى و معنى نباشد.باز از او بازآمدند و گفتند: بَلِ افْتَرٰاهُ ، يعنى بل قالوا افتراه،او قالوا بل افتراه،بل او بافته (2)است و كلام اوست.آنگه از آن بگشتند و گفتند: بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ ،بل او شاعرى است،و اين كلام شعر اوست،و اين همه از سر عجز و تحيّر گفتند بى انديشه براى آن كه اقوال متناقض است براى آن كه اضغاث (3)احلام را هيچ معنى نباشد و هيچ تناسب الفاظ،و اين كلامى است در درجۀ عليا از فصاحت با جزالت الفاظ (4)و جلالت معنى.و آنچه گفتند: بَلِ افْتَرٰاهُ ، جواب آن يك بار و دوبار و ده بار بشنيدند: فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ ، (5)...،و قوله:
فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِهِ مُفْتَرَيٰاتٍ ، (6)...،و آنچه گفتند: بَلْ هُوَ شٰاعِرٌ هم هرزه گفتند براى آن كه ايشان نه آن بودند كه شاعر (7)نشناختند،كه شعر كلامى باشد موزون مقفّى،و اين را نه وزن است و نه قافيه،آنگه چون از اين همه فروماندند گفتند:فليأتنا به آية، بگو تا آيتى و دلالتى و معجزه اى بيارد (8)،چنان كه پيغامبران پيشتر (9)را بود.
مٰا آمَنَتْ قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،گفت:ايمان نياوردند اهل اين شهرها كه ما ايشان را هلاك كرديم با آن كه آيات و معجزات با ايشان آمد،و در كلام اين محذوف (10)است،و تقدير آن كه:ما امنت قبلهم من قرية اتتها الآيات اهلكناها (11)،و براى دلالت فحوى الخطاب بيفگند. أَ فَهُمْ يُؤْمِنُونَ ،اينان ايمان خواهند آوردن؟اگر آياتى (12)به اينان آيد!صورت استفهام است و معنى جحد،يعنى (13)نيارند با آن كه آيت بيايد،چنان كه آنان كه پيش اينان بودند آيات و بيّنات به ايشان آمد (14)نياوردند تا ما (15)
ص : 208
ايشان را هلاك كرديم.
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا (1)قَبْلَكَ إِلاّٰ رِجٰالاً نُوحِي إِلَيْهِمْ ،اين جواب آنان است كه گفتند:
هَلْ هٰذٰا إِلاّٰ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ ،حق تعالى گفت به اينان:اگر به (2)آيات در پيغامبران گذشته مى نگرى،چرا به بشريّت به ايشان اعتبار نكنى كار محمّد (3)،آن پيغامبرانى كه پيش از اين بودند نبودند الّا مردانى از جملۀ آدميان كه ما با ايشان وحى كرديم.
عاصم خواند:الّا نوحي،به«نون»و كسر«حا»على اضافة الفعل الى اللّه على طريق التّعظيم،الّا و ما به ايشان وحى كرديم،و باقى قرّاء خواندند:يوحى،به ضمّ «يا»و فتح[حا] (4)على الفعل المجهول،مگر مردانى كه وحى كردند به ايشان.
فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاٰ تَعْلَمُونَ ،بپرسى از اهل ذكر اگر شما نمى دانى.
و مفسّران در اهل«ذكر»خلاف كردند در آن كه اهل ذكر كيست.از اميرالمؤمنين (5)روايت كردند كه او گفت:
نحن اهل الذّكر ،ما اهل ذكريم،و مراد به«ذكر»محمّد است-عليه السّلام-اى،فسئلوا آل محمّد،و مثل اين روايت كرده اند از صادق-عليه السّلام.و خداى تعالى رسول را«ذكر»خواند في قوله:... ذِكْراً، رَسُولاً (6).حسن بصرى گفت:مراد اهل تورات و انجيل اند.ابن زيد گفت:مراد اهل قرآن اند كه خداى تعالى قرآن را«ذكر»خواند فى قوله: مٰا يَأْتِيهِمْ مِنْ ذِكْرٍ مِنْ رَبِّهِمْ (7)مُحْدَثٍ (8)و فى قوله:... أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنّٰاسِ (9)-الآية.بعضى دگر گفتند:مراد اهل علم اند به اخبار سلف.
و در فايدۀ سؤال از ايشان كه كافران اند و در قول ايشان[27-پ]حجّتى نباشد خلاف كردند،جبّائى گفت (10):چون اين مخبران به صفت تواتر باشند عند خبر ايشان
ص : 209
[علم] (1)ضرورى حاصل شود چون مسند (2)بود با ادراك و مشاهده.و بعضى دگر گويند:چون[ايشان] (3)به صفت تواتر باشند به قول ايشان علم حاصل آيد و اگرچه ضرورى نبود.
و بعضى دگر گفتند:چون ايشان به منزلت خصم بودند سخن ايشان بر ايشان حجّت باشد.و بعضى دگر گفتند:مراد مؤمنان اهل كتاب اند كه گواى (4)ايشان به موقع قبول باشد.
قوله تعالى: وَ مٰا جَعَلْنٰاهُمْ جَسَداً ،و ما نكرديم ايشان را-يعنى پيغامبران را- تنى كه طعام نخورند تا ايشان را باشد كه گويند: مٰا لِهٰذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعٰامَ وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوٰاقِ (5)...،چون ايشان آدمى بودند چون دگر آدميان ايشان را گزير نبود ازآن كه دگر آدميان را باشد از طعام و شراب. وَ مٰا كٰانُوا خٰالِدِينَ ،و ايشان هميشه نماندند،چه هيچ آدمى هميشه نخواهدماند،و مثله قوله: وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ الْخٰالِدُونَ (6).
ثُمَّ صَدَقْنٰاهُمُ الْوَعْدَ ،پس وعده اى كه به ايشان كرديم به راست كرديم از وعد و ظفر (7)و فتح و نجات از دشمن و اهلاك كافران.و«صدق»،متعدّى باشد به دو مفعول،يقال:صدقته الحديث،با او حديث راست گفتم. فَأَنْجَيْنٰاهُمْ ،برهانيديم ايشان را و آنان را كه ما خواستيم از امّتان ايشان،و مسرفان و متعدّيان را هلاك كرديم.
لَقَدْ أَنْزَلْنٰا إِلَيْكُمْ كِتٰاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ ،حق تعالى گفت:ما فروفرستاديم كتابى كه در آن كتاب ذكر شماست.[گفتند] (8):شرف شماست كه«ذكر»به معنى شرف آمده است،فى قوله: وَ إِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَ لِقَوْمِكَ (9)...،حسن گفت:ما تحتاجون (10)اليه من امر دينكم،در اين كتاب است آنچه شما را به آن حاجت باشد از
ص : 210
كارهاى دينى.و گفتند:«ذكر» (1)،ذكرى و يادگارى است در او از مكارم اخلاق و محاسن افعال. أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،عقل كار نمى بندى و انديشه نمى كنى؟ وَ كَمْ قَصَمْنٰا ،آنگه بر سبيل وعظ و عبرت بيان كرد كه:بس شهرهاى ظالم كه ما پشت ايشان بشكستيم.و«كم»كه به معنى خبر باشد تكثير را،در بيشتر احوال «من»با او باشد چنان كه هست: وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمٰاوٰاتِ (2)...،و: كَمْ أَهْلَكْنٰا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ (3)قَرْنٍ (4)،و من القرون.و مراد از قريه اهل قريه اند،چنان كه گفت:
وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (5) ...،التّقدير:كانت ظالمة الاهل،يعنى ايشان را به گناه خود هلاك كرديم. وَ أَنْشَأْنٰا بَعْدَهٰا قَوْماً آخَرِينَ ،و پس ايشان گروهى دگر را بيافريديم مبتدا،و انشاء و احداث و اختراع و ابتداع نظايراند.
فَلَمّٰا أَحَسُّوا بَأْسَنٰا ،اهل آن شهرها چون عذاب ما به حسّ و حاسّه يافتند (6)،اثرش بديدند و آوازش بشنيدند و امارتش (7)ظاهر شد ايشان را، إِذٰا هُمْ مِنْهٰا يَرْكُضُونَ ،اين «اذا»مفاجات است،كه بديدى ايشان از آن تاختن و گريختن گرفتند.
خداى تعالى عند آن حال بر سبيل تقريع و توبيخ گفت ايشان را: لاٰ تَرْكُضُوا ، تاختن مكنى و مگريزى از عذاب. وَ ارْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ ،و با (8)آن شوى كه در آن مترف و منعم بوده اى از مال و ملك و مساكن،و روى با خانه هاى خود نهى.
لَعَلَّكُمْ تُسْئَلُونَ ،تا همانا از شما سؤال كنند.
عبد اللّه عبّاس گفت:تا از شما بپرسند كه پيغامبرانتان را كه كشت.مجاهد گفت:تا از شما فتوى پرسند-على طريق التّهكّم گفت اين.قتاده گفت:تا سايلان بيايند و از شما چيزى بخواهند كه شما منعّم و متنعّمى-بر طريق استهزاء.مفسّران گفتند:اين آيات در حقّ اهل حصور آمد،و آن دهى است به يمن و اهل او عرب بودند،خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد تا ايشان را با خداى خواند،او را تكذيب كردند و بكشتند،خداى تعالى بخت نصّر (9)را بر ايشان گماشت تا ايشان را
ص : 211
بكشت و خانه هاى ايشان غارت كرد و زن و فرزند ايشان به بردگى[ببرد] (1).
چون چنان ديدند پشيمان شدند در وقتى كه پشيمانى سود نداشت،گريختن گرفتند.فريشتگان ايشان را گفتند بر سبيل استهزاء: لاٰ تَرْكُضُوا وَ ارْجِعُوا إِلىٰ مٰا أُتْرِفْتُمْ فِيهِ -الآية،و منادى از آسمان ندا كرد:يا لثارات الانبياء، چون چنان بود به گناه خود مقرّ آمدند و گفتند: يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،واى بر ما!ما ستمكاره بوديم بر خويشتن و نيز بر خلقان.
فَمٰا زٰاَلَتْ تِلْكَ دَعْوٰاهُمْ ،پيوسته آن (2)مقالت گفتار ايشان مى بود[28-ر]تا ما ايشان را درودۀ شمشير (3)و هلاك كرديم چون گياهى دروده. خٰامِدِينَ ،مردگان بر جاى خود،يعنى تا مردن (4)اين گفتار مى گفتند.هلاك و عذاب ايشان را تشبيه كرد به حصاد الزّرع و خمود النّار،گفت:تروتازه ستاده (5)بودند چون زرع،تيغ عذاب ما ايشان را دروده كرد،و دروده و سوزنده ببودند،چون آتش خشم ما ايشان را فروكشت .
وَ مٰا خَلَقْنَا السَّمٰاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مٰا بَيْنَهُمٰا لاٰعِبِينَ ،آنگه گفت:ما اين آسمان و زمين و آنچه در ميان است به بازى نيافريديم،بل براى منافع خلقان آفريديم دينا و دنيا،تا در او نظر كنند و انديشه،و علم به خداى كه خالق و صانع است تحصيل كنند.
لَوْ أَرَدْنٰا أَنْ نَتَّخِذَ لَهْواً ،اگر ما خواستمانى (6)آن را به بازى گرفتمانى از نزديك خود گرفتمانى چنان كه جز ما را برآن اطّلاع نبودى چنان نكردمانى كه كسى بديدى يا بدانستى.مجاهد گفت و قتاده:لهو به لغت يمن،زن باشد،و حسن و طاوس همين گفتند.عبد اللّه عبّاس گفت:لهو،فرزند باشد براى آن كه مردم را در آن (7)لهو باشد. لاَتَّخَذْنٰاهُ مِنْ لَدُنّٰا ،اگر ما[زنى] (8)گرفتمانى يا فرزندى،على زعم (9)من زعم ذلك از نزد خود گرفتمانى نه از آدميان چون مريم و عيسى و جز ايشان،و به
ص : 212
معنى[آيت] (1)هر دو لايق است. إِنْ كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،اگر كردمانى جز آن كه ما نكرديم و نكنيم،براى آن كه اين معنى بر ما روا نيست اين نكنيم.
بَلْ نَقْذِفُ (2) ،بل حق را بر باطل زنيم تا مغز از او بر آرد. فَإِذٰا هُوَ زٰاهِقٌ ،كه بنگرى زاهق (3)ذاهب (4)باطل باشد،و اين بر سبيل تشبيه گفت،يعنى حجّت ما شبهت مبطلان را چنان غالب و قاهر باشد كه اگر تجسّم (5)شود بر مغز او آيد و دماغ و دمار از او بر آرد. وَ لَكُمُ الْوَيْلُ ،واى شما را از اين وصف كه خداى را مى كنى و بر او روا مى دارى از زن و فرزند و لهو و لعب! وَ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،آنگه گفت:هرچه در آسمان و زمين است خداى راست،و ملك ملك (6)اوست،و در حوز (7)تصرّف اوست تا چنان كه خواهد مى دارد و مى گرداند. وَ مَنْ عِنْدَهُ ،و آنان كه نزديك (8)اواند از فرشتگان به معنى رفعت منزلت،نه به معنى قرب مسافت. لاٰ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبٰادَتِهِ ،استكبار و استنكاف نكنند و بزرگى ننمايند از عبادت و پرستش او. وَ لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ ،قتاده گفت معنى آن است كه:خسته نشوند،من قولهم:بعير حسير اى كليل معى،و قال علقمه:
بها جيف الحسرى فامّا عظامها***فبيض و امّا جلدها فصليب
ابن زيد گفت:ملال نيايد (9)ايشان را،كعب گفت:سهل آيد بر ايشان چنان كه چشم بر كردن بر ما سهل آيد.و بعضى دگر گفتند: لاٰ يَسْتَحْسِرُونَ ،اى لا يطلبون الحسر و هو الكشف،و (10)من قولهم:حسر عن ذراعيه اذا كشف عنه (11)،يعنى آن عبادت كه مى كنند دشخوار (12)ندارند تا با كسى مانند كه كارى سخت خواهد كردن آستين فاتر كند.
ص : 213
يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،به شب و روز تسبيح مى كنند و ايشان را فتورى و سستى نباشد،و نصب«ليل»و«نهار»بر ظرف است.
أَمِ اتَّخَذُوا ،«ام»به معنى بل است اين جا،يعنى آن كلام رفت (1)از آن اضراب كرد و در حديث كافران گرفت كه ايشان خدايانى گرفته اند از زمين،و«من»تبيين راست،يعنى از سنگ و چوب و چيزهايى كه از معادن باشد از زر (2)و آهن.آنگه به لفظ استفهام بر سبيل تقريع (3)گفت: هُمْ يُنْشِرُونَ ،احياى موتى ايشان مى كنند و مردگان را ايشان زنده مى كنند،يقال:نشر اللّه الموتى نشرا فنشروا هم (4)نشورا،اين لفظ هم لازم باشد و هم متعدّى و به مصدر جدا شود.و بعضى دگر اهل لغت گفتند:
انشر اللّه الموتى فنشروا هم.و زجّاج در شاذّ خواند (5):هم ينشرون (6)،به فتح«شين (7)»، به معنى آن كه:يبقون احياء لا يموتون،ايشان خدايانى گرفته اند كه زنده بماندند (8)و نميرند.
آنگه حق تعالى گفت: لَوْ كٰانَ فِيهِمٰا آلِهَةٌ إِلاَّ اللّٰهُ لَفَسَدَتٰا ،اگر در آسمان و زمين خدايانى بودندى جز خداى تعالى،آسمان و زمين تباه شدى.و«الّا»اين جا به معنى«غير»است،چنان كه غير كه اصل او صفت است آوردند به معنى استثناء،«الّا» كه معنى او استثناست آورد اين جا به معنى«غير»كه صفت باشد،و التّقدير:لو كان فيهما آلهة غير اللّه،اى آلهة مغايرة للّه.و اين معنى دليل ممانعت است،و متكلّمان دليل ممانعت از اين جا گرفتند،گفتند:دليل بر آنكه خداى-جلّ جلاله-يكى است آن است كه اگر روا بودى كه دو بودى يا بيشتر ميان ايشان ممانعت ممكن بودى و ممتنع نبودى،پس[28-پ]مؤدّى بودى با آن كه اگر يكى چيزى خواستى و يكى ضدّ آن و خلاف (9)،يا مراد هر دو برآمدى يا مراد هيچ دو برنيامدى،يا مراد يكى
ص : 214
برآمدى دون يكى.اگر مراد هر دو برآمدى مؤدّى بودى به اجتماع ضدّين.و اگر مراد هيچ دو بر نيامدى مؤدّى بودى با آن كه فعل ممتنع بودى از دو قادرى بى معنى معقول،و اين مؤدّى بودى با نقض (1)قادرى ايشان،و اگر مراد يكى برآمدى دون يكى،مؤدّى بودى با نقض (2)قادرى آنكه مراد او برنيامدى،چون همه قسمتها باطل است اين بماند كه نشايد كه با خداى خداى بود،و او را شريكى و انبازى باشد در الهيّت-تعالى علوّا كبيرا. فَسُبْحٰانَ اللّٰهِ رَبِّ الْعَرْشِ ،منزّه است خداى-جلّ جلاله- كه خداوند عرش است.و عرش براى آن تخصيص كرد كه عظيم تر چيزى است از مخلوقات او.و گفتند:مراد به عرش،مُلك است،يعنى خداوند پادشاهى است و ملك او راست،نه آنان كه ايشان اله (3)گرفته اند. عَمّٰا يَصِفُونَ ،از آن وصف كه ايشان مى كنند او را،به آن كه در عبادت شريك دارد.
أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً ،و روا بود كه معنى«ام»،بل باشد چنان كه گفتيم، و روا بود كه معادلۀ همزۀ استفهام باشد كه مقدّر است فى قوله (4): هُمْ يُنْشِرُونَ ،يعنى خدايانى گرفته اند اينان كه ايشان را نشر و احيا مى كنند،و ايشان را شريك خداى مى دانند،و يا خدايانى گرفته اند بدون خداى-عزّ و جلّ-چنان كه اله ايشان را مى دانند نه خداى را،و اين معنى ظاهرتر است. قُلْ هٰاتُوا بُرْهٰانَكُمْ ،اى محمّد! بگو:بر اين دعوى كه كردى حجّتى و برهانى و بيّنتى بيارى كه هرآن دعوى كه از دليل و حجّت عارى باشد مقبول نبود،و اين دليل است بر بطلان تقليد. هٰذٰا ذِكْرُ مَنْ مَعِيَ ،بگو اى محمّد كه:اين قرآن ذكر آنان است كه با من اند از آنچه ايشان را به آن حاجت بود از حلال و حرام و قضايا و احكام و آنچه به مصالح ايشان بازگردد. وَ ذِكْرُ مَنْ قَبْلِي ،و اخبار و قصّه آنان كه از پيش من بودند در اين كتاب است،چنان كه رسول-عليه السّلام-گفت در وصف او:
فيه خبر ما قبلكم و نبأ ما بعد كم و فصل ما بينكم،هو الفصل ليس بالهزل. آنگه گفت:بل اين هيچ نيست،از (5)اين است
ص : 215
[كه] (1)بيشترينۀ ايشان حق نمى دانند،لا جرم از او اعراض مى كنند و مى بگريزند (2).
[قوله تعالى] (3):
وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ إِلاّٰ نُوحِي إِلَيْهِ أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا فَاعْبُدُونِ (25) وَ قٰالُوا اِتَّخَذَ اَلرَّحْمٰنُ وَلَداً سُبْحٰانَهُ بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ (26) لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ (27) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ لاٰ يَشْفَعُونَ إِلاّٰ لِمَنِ اِرْتَضىٰ وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ (28) وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ فَذٰلِكَ نَجْزِيهِ جَهَنَّمَ كَذٰلِكَ نَجْزِي اَلظّٰالِمِينَ (29) أَ وَ لَمْ يَرَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ كٰانَتٰا رَتْقاً فَفَتَقْنٰاهُمٰا وَ جَعَلْنٰا مِنَ اَلْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ أَ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ (30) وَ جَعَلْنٰا فِي اَلْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا فِجٰاجاً سُبُلاً لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (31) وَ جَعَلْنَا اَلسَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً وَ هُمْ عَنْ آيٰاتِهٰا مُعْرِضُونَ (32) وَ هُوَ اَلَّذِي خَلَقَ اَللَّيْلَ وَ اَلنَّهٰارَ وَ اَلشَّمْسَ وَ اَلْقَمَرَ كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ (33) وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ اَلْخُلْدَ أَ فَإِنْ مِتَّ فَهُمُ اَلْخٰالِدُونَ (34) كُلُّ نَفْسٍ ذٰائِقَةُ اَلْمَوْتِ وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ اَلْخَيْرِ فِتْنَةً وَ إِلَيْنٰا تُرْجَعُونَ (35) وَ إِذٰا رَآكَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلاّٰ هُزُواً أَ هٰذَا اَلَّذِي يَذْكُرُ آلِهَتَكُمْ وَ هُمْ بِذِكْرِ اَلرَّحْمٰنِ هُمْ كٰافِرُونَ (36) خُلِقَ اَلْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ (37) وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا اَلْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ (38) لَوْ يَعْلَمُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا حِينَ لاٰ يَكُفُّونَ عَنْ وُجُوهِهِمُ اَلنّٰارَ وَ لاٰ عَنْ ظُهُورِهِمْ وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ (39) بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهٰا وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ (40) وَ لَقَدِ اُسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحٰاقَ بِالَّذِينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ مٰا كٰانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ (41) قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ بِاللَّيْلِ وَ اَلنَّهٰارِ مِنَ اَلرَّحْمٰنِ بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ (42) أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنٰا لاٰ يَسْتَطِيعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا يُصْحَبُونَ (43) بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ وَ آبٰاءَهُمْ حَتّٰى طٰالَ عَلَيْهِمُ اَلْعُمُرُ أَ فَلاٰ يَرَوْنَ أَنّٰا نَأْتِي اَلْأَرْضَ نَنْقُصُهٰا مِنْ أَطْرٰافِهٰا أَ فَهُمُ اَلْغٰالِبُونَ (44) قُلْ إِنَّمٰا أُنْذِرُكُمْ بِالْوَحْيِ وَ لاٰ يَسْمَعُ اَلصُّمُّ اَلدُّعٰاءَ إِذٰا مٰا يُنْذَرُونَ (45) وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ لَيَقُولُنَّ يٰا وَيْلَنٰا إِنّٰا كُنّٰا ظٰالِمِينَ (46) وَ نَضَعُ اَلْمَوٰازِينَ اَلْقِسْطَ لِيَوْمِ اَلْقِيٰامَةِ فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَيْنٰا بِهٰا وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ (47) وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ وَ هٰارُونَ اَلْفُرْقٰانَ وَ ضِيٰاءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ (48) اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ وَ هُمْ مِنَ اَلسّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ (49) وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ أَنْزَلْنٰاهُ أَ فَأَنْتُمْ لَهُ مُنْكِرُونَ (50)
و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبرى الّا كه وحى كرديم به او كه نيست خداى (4)مگر من،مرا پرستيد.
گفتند (5):بگرفت خداى فرزندى،منزّه است او بل بندگانى اند گرامى (6).
سبقت (7)نبرند او را به گفتار و ايشان به فرمان او كار كنند[29-ر].
داند آنچه پيشين (8)ايشان است و آنچه پسين (9)ايشان است و شفاعت نكنند الّا آن را كه او خواهد،و ايشان از ترس او مى ترسند (10).
و آن كس كه گويد (11)از ايشان كه من خدايم بجز او،آن را پاداشت دهيم دوزخ،چنين پاداشت دهيم ستمكاران را.
نمى بينند آنان كه كافر شدند كه آسمانها و زمين بودند بسته،ما بگشاديم آن را و كرديم از آب هر چيزى زنده،نمى گروند! و كرديم در زمين كوهها تا بنچسبد (12)بديشان،و كرديم در او راهها تا همانا
ص : 216
ايشان راه برند.
و كرديم آسمان را سقفى (1)نگاه داشته،و ايشان از دلايل آن برگرديده اند (2).
و او آن است كه بيافريد شب و روز و آفتاب و ماه همه در فلك شنا و مى برند (3).
و نكرديم ما هيچ آدمى را از پيش تو هميشه (4)اگر بميرى تو ايشان هميشه خواهند ماندن (5)؟ هر تنى چشندۀ مرگ است و بيازماييم[شما را] (6)به بد و نيك و با ما آرند شما را.
و چون بينند (7)آنان كه كافراند نگيرند تو را الّا فسوس (8)،اين است آن كه دشنام مى دهد خدايان شما را و ايشان به ذكر خداى كافراند.
بيافريدند آدمى را از شتاب،بازنمايم شما را آيات من،با من تعجيل مكنى.
[30-ر] مى گويند كى باشد اين وعده اگر شما راستيگرى.
اگر بدانندى آنان كه كافراند آنگه كه بازندارند از رويهاشان آتش و نه از پشتهاى ايشان،و نه ايشان را يارى دهند.
بل آيد به ايشان
ص : 217
ناگاه،متحيّر كند (1)ايشان را نتوانند بازداشتن و نه ايشان را مهلت دهند (2).
و به درستى فسوس داشتند به پيغامبران از پيش تو،برسيد به آنان كه فسوس داشتند از ايشان آنچه به آن فسوس مى داشتند.
بگو كيست كه نگاه دارد شما را به شب و روز از خداى،بل ايشان از ذكر خداى خود برگشته اند.
يا ايشان راست خدايان (3)كه بازدارد ايشان را بجز ما كه نتوانند يارى خود و نه ايشان را از ما در صحبت گيرند[30-پ].(4) برخوردارى داديم ايشان را و پدرانشان را تا دراز شد بر ايشان عمر،نمى بينند كه ما قصد كنيم به زمين و بكاهانيم (5)آن را از كنارهاى آن،ايشان غلبه خواهند كردن! بگو كه من مى ترسانم شما را به وحى و نشنوند كرّان (6)خواندن[چون] (7)بترسانند (8)ايشان را.
و اگر برسد به ايشان دمى از عذاب خداى تو،گويند اى واى (9)،ما بوديم ستمكاره.
و بنهيم ترازوها راستان براى روز قيامت،ظلم نكنند بر هيچ كسى چيزى و اگرچه باشد به سنگ دانه اى از سپندان (10)،
ص : 218
بياريم آن را و بس باديم (1)ما شماركننده.
[31-ر] بداديم موسى را و هارون را بيان و روشناى (2)و يادگارى پرهيزگاران را.
آنان كه ترسند از خداى (3)در نهان،و ايشان از قيامت ترسان باشند.
اين قرآنى است با بركت كه ما فروفرستاديم آن را،شما آن را منكرى! قوله تعالى: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ -الآية،«من»اوّل ابتداى غايت راست،و دوم زيادت است لتأكيد النّفى.حق تعالى گفت:ما نفرستاديم از پيش تو هيچ پيغامبرى (4). إِلاّٰ نُوحِي (5)إِلَيْهِ ،اهل كوفه خواندند:الّا نوحي اليه،به«نون»و كسر«حا»على اضافة الفعل الى اللّه تعالى على الجمع على وجه التّعظيم،الّا و ما وحى كرديم به او.و باقى قرّاء يوحى خواندند،به«يا»و فتح«حا»على الفعل المجهول،الّا وحى كردند به او (6). أَنَّهُ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنَا ،ضمير راجع است با شأن و كار،يعنى انّ الامر و الشّأن،كار و شأن چنان است كه جز من خداى نيست.
فَاعْبُدُونِ ،مرا پرستى كه استحقاق عبادت جز مرا نيست.
وَ قٰالُوا ،آنگه حكايت آن كرد كه كافران گفتند،[گفت گفتند] (7):اين كافران از جمله مشركان كه گفتند:فرشتگان دختران خداى اند،و جهودان كه گفتند:
عُزَيْرٌ ابْنُ اللّٰهِ «8» ...،و ترسايان (8)گفتند:... اَلْمَسِيحُ ابْنُ اللّٰهِ ، (9).
اِتَّخَذَ الرَّحْمٰنُ وَلَداً ،خداى فرزندى بگرفت. سُبْحٰانَهُ ،منزّه است او ازآن كه او را فرزند باشد. بَلْ عِبٰادٌ مُكْرَمُونَ ،بل اين فريشتگان و عزير و عيسى بندگانى اند
ص : 219
خداى را گرامى.
لاٰ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ (1) ،نبرند اينان خداى را به گفتار،يعنى زهره ندارند كه پيش ازآن كه خداى گويد و فرمايد ايشان سخنى گويند يا كارى فرمايند. وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ ،و ايشان آنچه كنند به فرمان خداى كنند.
يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،خداى جلّ جلاله-داند آنچه پيش ايشان است و آنچه از پس ايشان است،على اختلاف القول فيه على ما مضى-چنان كه برفت به (2)اختلاف مفسّران در او. وَ لاٰ يَشْفَعُونَ ،ايشان شفاعت نكنند الّا در حقّ آن كس كه خداى خواهد و رضا دهد.
عبد اللّه عبّاس گفت:يعنى آن را كه بگويد لااله الّااللّه.مجاهد گفت:يعنى آن را كه خداى (3)راضى باشد.و اصحاب وعيد را به اين آيت تمسّكى نيست و (4)نفى شفاعت از اهل كباير،براى آن كه ايشان گفتند خداى مى گويد:فرشتگان شفاعت نكنند الّا آن را كه خداى همه عمل او پسنديده (5)باشد،گوييم ايشان را (6):اين كه گفتى (7)در ظاهر آيت نيست،براى آن كه متعلّق رضا مذكور است (8)،و ظاهر آيت اين است كه:الّا آن را كه خداى خواهد و رضا دهد و دستورى در شفاعت او،نظيره قوله: مَنْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ، (9)...،و اگر تسليم كنيم كه مراد آن است كه رضى عمله از كجاست كه واجب كند كه رضى جميع عمله اين تفسير قرآن باشد بر وفق مذهب،چرا نشايد كه بعضى عمل او يا بيشتر عمل او از ايمان و اعمال صالحه كه كرده باشد پسنديدۀ خداى بود،و اگر (10)در ميانه اعمالى باشد او را ناپسنديده كه شفاعت براى آن بايد در حقّ او. وَ هُمْ مِنْ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ ،و ايشان از ترس او (11)ترسان باشند،يعنى از خوف عقاب (12)هيچ معصيت نكنند.
ص : 220
وَ مَنْ يَقُلْ مِنْهُمْ إِنِّي إِلٰهٌ مِنْ دُونِهِ ،آنگه بر سبيل تهديد گفت:هركس كه گويد (1)از فرشتگان كه من خدايم بيرون (2)خداى. فَذٰلِكَ ،آن را،يعنى آن گوينده را كه اين دعوى كند ما جزا و پاداشت او دوزخ دهيم. كَذٰلِكَ نَجْزِي الظّٰالِمِينَ [31-پ]،ما جزاى ظالمان چنين دهيم.
أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،نمى بينند اين كافران،يعنى نمى دانند كه آسمان و زمين بر يكدگر نهاده بودند و درهم آويخته،ما آن را بشكافتيم! عبد اللّه عبّاس گفت:يك چيز بود آسمان و زمين ملتزق گشته،خداى تعالى فصل كرد ميان ايشان به هوا.كعب الاحبار گفت:خداى تعالى كه آسمان و زمين آفريد بر هم نهاده بود،بادى بفرستاد تا آن را از هم جدا كرد.مجاهد گفت و ابو صالح و سدّى گفتند:جمله يك طبقه بود،خداى تعالى بشكافت آن را و هفت طبقه كرد و زمينها همچنين.عكرمه و عطيّه و ابن زيد گفتند:آسمان و زمين رتق بود و بسته،نه اين باران دادى نه آن نبات رويانيدى،ما آسمان را به باران بشكافتيم و زمين را به نبات،نظيره قوله: وَ السَّمٰاءِ ذٰاتِ الرَّجْعِ، وَ الْأَرْضِ ذٰاتِ الصَّدْعِ (3).و رتق بستن باشد،و فتق گشادن شكافتن،نقيض يكديگراند،يقال:الى فلان الرّتق و الفتق،و آن را كه متصرّف كارى باشد او را راتق (4)فاتق گويند،و منه:المرأة الرّتقاء (5)كه اندام او ملتحم باشد.و براى آن رتق به لفظ واحد گفت و اگرچه آسمانها جمع است كه، اين لفظ مصدر (6)است،و مصدر را واحد و تثنيه و جمع و تذكير و تأنيث يكى باشد، كقولهم:عدل و زور و فطر و صوم و رضى. وَ جَعَلْنٰا مِنَ الْمٰاءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيٍّ ،و ما هرچه حيوانى را كه آفريديم از آب آفريديم،و«جعل»،به معنى خلق است،و مثله قوله: وَ اللّٰهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مٰاءٍ (7)-الآية. أَ فَلاٰ يُؤْمِنُونَ ،تصديق نمى كنند و باور نمى دارند!و ابن كثير تنها خواند:أ لم ير (8)،بى«واو»و باقى قرّاء به«واو»خواندند.
ص : 221
وَ جَعَلْنٰا فِي الْأَرْضِ رَوٰاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِهِمْ ،ما در زمين كوهها كرديم،يعنى كوهها آفريديم اى جبالا،رواسى صفت محذوفى است و معناه ثوابت جمع راسية، اى ثابتة من رسا اذا ثبت. أَنْ تَمِيدَ ،در او دو وجه گفتند،يكى آن كه:حفظا من ان تميد،اى تميل و كراهية ان تميد،اين قول زجّاج است.و يكى آن كه:لئلا تميد، نگاه داشت ازآن كه نچسبد (1)،و قول دوم آن كه:تا نچسبد (2)،و اين هر دو قول مطّرد باشد در (3)نظاير او،من قوله: يُبَيِّنُ اللّٰهُ لَكُمْ أَنْ تَضِلُّوا (4)...،و قوله:... أَنْ تَضِلَّ إِحْدٰاهُمٰا (5)،و قوله: أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيٰامَةِ (6)...،و غير ذلك من الآيات. وَ جَعَلْنٰا فِيهٰا فِجٰاجاً ،و بكرديم بر او راهها،و فجاج،جمع فجّ باشد،و آن راهى بود فراخ ميان دو كوه. سُبُلاً ،و راهها در سهل. لَعَلَّهُمْ يَهْتَدُونَ (7)،تا همانا ايشان راه برند (8).حق تعالى در اين آيت منّت نهاد بر خلقان به آن كه زمين به مقرّ ايشان كرد و آن را قرار داد به كوهها.
در خبر است كه:اوّل (9)خداى تعالى زمين آفريد مى جنبيد همچنان كه كشتى بر سر آب.حق تعالى آن را موتّد كرد و دوخته گردانيد به كوهها،چنان كه گفت:
وَ الْجِبٰالَ أَوْتٰاداً (10) ،و زمين را مسخّر ايشان كرد تا در سهل و جبل بر او راه مى كنند و به طلب معاش و روزى سفرها مى كنند.
وَ جَعَلْنَا السَّمٰاءَ سَقْفاً مَحْفُوظاً ،و ما آسمان را سقفى كرديم نگاه داشته.و در او خلاف كردند،بعضى گفتند:محفوظ است ازآن كه بيفتد،چنان كه گفت: إِنَّ اللّٰهَ يُمْسِكُ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاٰ (11)الآية.و بعضى دگر گفتند:محفوظ است ازآن كه كسى تعرّض تواند كردن آن را به نقص و هدم تا اين معنى طمع دارد،يعنى به رفعت و احكام به آنجا رسانيد كه اين طمعها منقطع شد.و قولى دگر آن است كه:
ص : 222
محفوظ است از شياطين به رجوم،چنان كه گفت: وَ جَعَلْنٰاهٰا رُجُوماً لِلشَّيٰاطِينِ (1)، ايشان،يعنى كافران از آيات و دلالات آن اعراض نموده اند و عدول كرده،در او نظر و تفكّر نمى كنند.
وَ هُوَ الَّذِي خَلَقَ اللَّيْلَ وَ النَّهٰارَ ،او آن خداست كه شب و روز بيافريد.
وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ ،و آفتاب و ماه بيافريد،و آن هر دو را آيت شب و روز كرد تا آفتاب آيت روز باشد و ماه آيت شب. كُلٌّ فِي فَلَكٍ يَسْبَحُونَ ،اين ماه و آفتاب و هريكى از آن در فلك شناو (2)مى برند و سباحت مى كنند.و فلك عبارتى (3)است از مجرا و مدار ماه و آفتاب و ستارگان،اين قول ضحّاك است.و بعضى دگر گفتند:فلك موجى (4)است مكفوف كه اين ستارگان[در او] (5)مى روند،براى آن سباحت گفت.حسن بصرى[32-ر]گفت:آسيايى است بر شكل بادريسۀ (6)دوك،و براى استدارت آن را فلك خواند،و منه الفلك للسّفينة،و منه فلكة المغزل.و در لغت عبارت باشد از هرچه گردنده باشد،و جمع فلك افلاك بود،قال الرّاجز-شعر:
باتت تناجى (7)الفلك الدّوّارا***حتّى الصّباح تعمل (8)الاقتارا
معنى يَسْبَحُونَ ،ابن جريج گفت:يعنى مى روند.عبد اللّه عبّاس گفت:
مى گردند به خير و شرّ و شدّت و رخاء،و براى آن به كنايت عقلا از او خبر داد كه، فعل عقلا به او حوالت كرد،و مثله (9):... وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَيْتُهُمْ لِي سٰاجِدِينَ (10).و قوله:... فَظَلَّتْ أَعْنٰاقُهُمْ لَهٰا خٰاضِعِينَ (11).و قوله: لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ (12).
و قال النّابغة الجعدىّ-شعر:
تمرّزتها (13)و الدّيك يدعو صباحه***اذا ما بنو نعش دنوا فتصوّبوا
و براى آن به لفظ جمع گفت-و اگرچه شمس و قمر دو است كه،مراد آن
ص : 223
است و ديگر ستارگان،و لكن اكتفا كردند به ذكر بعضى.
قوله: وَ مٰا جَعَلْنٰا لِبَشَرٍ مِنْ قَبْلِكَ الْخُلْدَ ،گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه كافران گفتند:... نَتَرَبَّصُ بِهِ رَيْبَ الْمَنُونِ (1)،ما انتظار مرگ محمّد مى كنيم، حق تعالى اين فرستاد و گفت:اگر ايشان چشم بر مرگ تو نهاده اند،ما هيچ آدمى را در دنيا خلود و جاويدانى نداده ايم،و پيش (2)تو كسى جاويد نماند تا تو نيز بمانى.
أَ فَإِنْ مِتَّ ،اگر تو بميرى ايشان هميشه خواهند ماندن!و بعضى گفتند:استفهامى دگر مقدّر است،و التّقدير:افهم الخالدون،و لكن اكتفا كرد به يكى،و مثله قول الشّاعر-شعر:
رفوني و قالوا يا خويلد لا ترع***فقلت فانكرت (3)الوجوه هم بهم (4)
يعنى،اهم بهم. (5).
آنگه گفت: كُلُّ نَفْسٍ ،هر تنى كه جان دارد مرگ بچشد،و براى آن كه در مرگ سختى و شدّتى است به لفظ«ذوق» (6)گفت،يقول:قد ذقت وبال فعلك،و قال تعالى: إِنَّكُمْ لَذٰائِقُوا الْعَذٰابِ الْأَلِيمِ (7).و قال: ذُقْ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَزِيزُ الْكَرِيمُ (8).
فرّاء گفت:چون اسم فاعل به معنى ماضى باشد عمل نكند،اضافت بايد كردن (9)چنان كه در آيت است،و چون به معنى حال يا استقبال باشد عمل نصب كند،چنان كه:زيد ضارب عمرو (10)بالامس،اى ضرب عمرا (11)،و زيد ضارب عمروا الآن او غدا.
وَ نَبْلُوكُمْ ،و ما شما را بيازماييم و امتحان كنيم-برآن تفسيرها كه گفتيم[به] (12)بد و نيك بيمارى و تندرستى و درويشى و توانگرى و مرگ و زندگانى. فِتْنَةً ،اى امتحانا.و بلاء مصدرى است لا من لفظ الفعل.و مراد به امتحان و اختبار و فتنه از خداى تعالى تشديد و تكليف باشد-و اين را بيان كرديم پيش از اين. وَ إِلَيْنٰا
ص : 224
تُرْجَعُونَ ،و شما را با پيش ما آرند،و مرجع و مآل شما يعنى با سراى،كه در آن سراى حكم ما را باشد و كس را حكم (1)نبود آنجا چنان كه در دنياست.
وَ إِذٰا رَآكَ الَّذِينَ كَفَرُوا ،و چون بينند تو را اين كافران. إِنْ يَتَّخِذُونَكَ ،به معنى«ما»ى نفى است،و المعنى:ما يتّخذونك. إِلاّٰ هُزُواً ،نگيرند تو را مگر فسوس. أَ هٰذَا الَّذِي ،قول محذوف است اين جا،و التّقدير يقولون،گويند:اين است كه ذكر خدايان شما مى كند به بد!و عرب ذكر گويند بر اطلاق و عيب و سبّ خواهند،قال اللّه تعالى:... سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِيمُ (2)،اى يسبّهم،قال عنترة-شعر:
لا تذكري مهري و ما اطعمته***فيكون جلدك مثل جلد الاجرب
اى لا تعيبي (3)،اين است كه خدايان شما را دشنام مى دهد. وَ هُمْ بِذِكْرِ الرَّحْمٰنِ هُمْ كٰافِرُونَ ،و ايشان به ذكر خداى-عزّ و جلّ-و توحيد و كلام او و كتاب او كافراند.
خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،بيافريدند انسان را (4)از عجل و (5)شتابزدگى،يعنى جبلّت و بنيت او بر شتابزدگى نهاده اند (6)،نظيره قوله:... وَ كٰانَ الْإِنْسٰانُ عَجُولاً (7).
سعيد جبير و سدّى گفتند:چون خداى تعالى آدم را مى آفريد (8)،روح چون به زانوى او برسيد نگاه كرد ميوۀ بهشت ديد،تعجيل كرد و خواست تا پيش (9)اتمام (10)او بر پاى خيزد.بعضى دگر گفتند: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،اى من تعجيل في خلقه.و گفتند:خداى تعالى او را روز آدينه نماز ديگر آفريد،خلق (11)و آفريدن (12)او تعجيل كرد تا آفتاب فرونشود،براى (13)اين گفت: خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ .
و گفتند،آدم گفت:يا ربّ استعجل خلقى (14)قبل غروب الشّمس،بار خدايا!به
ص : 225
خلق من تعجيل فرماى (1)پيش (2)آن كه آفتاب فروشود.و بعضى دگر گفتند:اين از مقلوب است،و التّقدير (3)آن كه:خلق العجل[32-پ]من الانسان،تعجيل از آدمى آفريده اند،يعنى هيچ جانور[نبود] (4)كه در او آن تعجيل بود كه[در] (5)آدمى،و هذا كقول العرب:عرضت النّاقة على الحوض،و المعنى عرضت الحوض على النّاقة،و قولهم:استوى العود على الحرباء،و المعنى.استوى الحرباء على العود،و قال (6)الشّاعر:
حسرت كفّي على (7)السّربال اخذه***فردا يجرّ على ايدى المفدّينا
اى حسرت سربالي عن الكفّ،و قال ابن احمر:
و جرد (8)طار باطلها بسيلا***
اى طار بسيلها باطلا،و ابو عبيده گفت و جماعتى ديگر كه،مراد آن است كه:
خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ عَجَلٍ ،اى من طين.و عجل،در كلام عرب گل باشد، قال الشّاعر:
و النّبع ينبت بين الصّخر ضاحية (9)***و القرع (10)ينبت بين الماء و العجل
اگر گويند:بر اين وجه چه نسبت باشد اين لفظ را با اين كه گفت: سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ ،گوييم معنى آن است كه:خداى كه قادر بود كه چون آدمى را از گل بيافريد (11)،قادر بود كه آياتى كه شما اقتراح مى كنى به شما نمايد، تعجيل مكنى.و وجهى ديگر اين است كه:خداى تعالى آدم را بتعجيل آفريد نه بتدريج،چنان كه آدمى را:... مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ (12)،ثمّ من عظام ثمّ يكسى (13)العظام لحما،تا خلقت به نه ماه تمام شود،و اگر بر اين جوابهاى متقدّم (14)انسان (15)حمل كنند بر آدمى هم محتمل باشد و اولى تر بود،اعني خُلِقَ الْإِنْسٰانُ مِنْ
ص : 226
عَجَلٍ (1) ،دأب و خلق او عجله است،تا پندارى كه او را خود از آن آفريدند (2)،چنان كه كسى را وصف كنند به چيزى،گويند:فلان كلّه فهم و علم،و فلان اكل و شباب (3)و شراب (4)،قالت الخنساء في وصف بقره:
ترتع (5)ما رتعت حتّى اذا ادّكرت (6)***فانّما هى اقبال و ادبار
اى تكثر الاقبال و الادبار. سَأُرِيكُمْ آيٰاتِي فَلاٰ تَسْتَعْجِلُونِ ،گفت:من آيات و معجزات خود با شما نمايم،بر من شتابزدگى مكنيد.
وَ يَقُولُونَ مَتىٰ هٰذَا الْوَعْدُ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ،مى گويند تو را اين كافران كه:
اين وعده و نويد كه مى گويى از نزول و ظهور آيات،كى خواهد بودن؟و گفتند:مراد به«وعد»،قيامت است،و وعد (7)به معنى موعود است،اگر راست مى گويى.
آنگه گفت: لَوْ يَعْلَمُ الَّذِينَ كَفَرُوا -الآية،گفت:اگر بدانند كافران آنگه ايشان را آتش از روى (8)و از پشت خود بازنتوانندداشتن،يعنى آتش به ايشان محيط شده باشد. وَ لاٰ هُمْ يُنْصَرُونَ ،و نه نيز ايشان را نصرت كنند و يارى دهند.و جواب او بيفگند لدلالة الكلام عليه،و التّقدير:لعلموا (9)صدق ما وعدوا به،بدانند صدق آنچه ايشان را به آن وعده مى دهند.
آنگه گفت: بَلْ تَأْتِيهِمْ بَغْتَةً ،اين (10)ساعت كه به ايشان آيد،به ناگاه آيد.
فَتَبْهَتُهُمْ ،ايشان را مبهوت و متحيّر گرداند. فَلاٰ يَسْتَطِيعُونَ رَدَّهٰا ،نتوانند ردّ و دفع آن كردن. وَ لاٰ هُمْ يُنْظَرُونَ ،و نه ايشان را مهلت دهند.
وَ لَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ ،ايزد-جلّ جلاله-در اين آيت رسول را -عليه السّلام-تسليت داد و گفت:اوّل كس از رسول (11)من كه كافران از او فسوس داشتند و به او استهزا كردند نه تويى،پيغامبرانى كه پيش (12)تو بودند (13)،استهزا
ص : 227
كردند كافران بر ايشان. فَحٰاقَ ،اى لحق (1)،در رسيد به آن مستهزيان (2)ساحران آن استهزاء كه مى كردند،يعنى جزا و عقوبت آن روز بود (3)كه ايشان استهزا از حديث بعث و نشور و دوزخ و انواع عذاب مى كردند كه،رسول-عليه السّلام-گفتى (4)،خداى تعالى گفت:برسيد به ايشان آنچه از آن فسوس مى داشتند از عذاب (5)دوزخ.
قُلْ مَنْ يَكْلَؤُكُمْ ،بگو اى محمّد كه كيست كه شما را نگه مى دارد به شب و روز از خداى تعالى،يعنى از عذاب خداى.و گفتند:از عوارض آفاتى كه باشد در شب و روز،يقال:كلأه يكلؤه اذا حفظه فهو كالى،قال ابن هرمة:
انّ سليمى و اللّه يكلؤها***ضنّت بشيء ما كان يزرؤها
حق تعالى تذكّر (6)نعمتى دگر كرد از نعمتها[ى او،گفت كه] (7):كيست كه شما را به شب و روز و گاه وبى گاه در خفتگى و بيدارى نگاه مى دارد؟ ذو النّون مصرى گفت:شبى از شبها برون آمدم،شبى بود مقمر و ماهتاب روشن،بر كنار رود نيل[33-ر]مى رفتم گزدمى (8)را ديدم كه مى رفت به شتاب چنان كه من در وى نرسيدم (9)،گفتم:همانا در اين تعبيه اى باشد،براثر او مى رفتم تا به كنار آب رسيد (10)،و بزغى (11)بيامد و پشت بداشت تا آن گزدم (12)بر نشست بر پشت او (13)و عبر (14)كرد،من گفتم:سبحان (15)آن خدايى كه اين گزدم (16)را بى سفينه رها نكرد!من نيز عبر (17)كردم.گزدم چون به خشك رسيد دگرباره تاختن گرفتن گرفت (18)و من براثر او مى رفتم نگاه كردم برنايى را ديدم مست افتاده و مارى سياه عظيم بر سينۀ او شده و آهنگ دهن او كرده،آن گزدم (19)بيامد و بر پشت آن مار شد و او را نيشى بزد و بكشت
ص : 228
و بينداخت و بر گرديد.من از آن به شگفت فروماندم،بر بالين او باستادم (1)و به آواز اين بيتها بخواندم:
يا نائما و الخليل يحرسه***من كلّ سوء يدبّ فى الظّلم
كيف تنام (2)العيون عن ملك***تأتيك (3)منه فوائد النّعم
به آواز من از خواب در آمد،من اين حال با او حكايت كردم،بر دست من توبه كرد. بَلْ هُمْ عَنْ ذِكْرِ رَبِّهِمْ مُعْرِضُونَ ،بل ايشان از ذكر خداى برگشته اند (4)كه قرآن است و دلايل و حجج اين.
آنگه گفت بر سبيل توبيخ و تقريع: أَمْ لَهُمْ آلِهَةٌ ،ايشان (5)را خدايانى هستند كه ايشان را از ما حمايت مى كنند و نگاه مى دارند،آن خداوندان (6)ايشان نصرت خود نتوانند كردن،نصرت ديگران چگونه كنند! وَ لاٰ هُمْ مِنّٰا يُصْحَبُونَ ،[و ايشان از ما مصحوب] (7)نباشند،يعنى صاحبى نبود ايشان را كه از ما حمايت كند و نگاه دارد ايشان را.مجاهد گفت:ينصرون و يحفظون.قتاده گفت:لا يصحبون من اللّه بخير،ايشان از ما به هيچ خيرى مصحوب نباشند،يعنى از ما خير با ايشان صحبت نكند،يعنى هيچ خير به ايشان نرسد به قيامت.
بَلْ مَتَّعْنٰا هٰؤُلاٰءِ ،بل ايشان (8)را ممتّع و برخوردار گردانيديم و نيز پدر (9)ايشان را و در نعمت بداشتيم و تمكين كرديم از نيل ملاذّ و مشتهيات و تعجيل عقوبت نكرديم بر ايشان، حَتّٰى طٰالَ عَلَيْهِمُ الْعُمُرُ ،تا عمر بر ايشان دراز شد بلاغ (10)حجّت را.آنگه بر سبيل توبيخ گفت: أَ فَلاٰ يَرَوْنَ ،نمى بينند،يعنى نمى دانند. أَنّٰا نَأْتِي الْأَرْضَ ،كه ما قصد كنيم به زمين و آن را نقصان مى كنيم و مى كاهانيم از كنارهاى او به خراب (11)،هر روز و هر سال و هر وقتى طرفى ويران كنيم،و گفتند:نقصان زمين به خراب او (12)
ص : 229
مرگ اهلش باشد،چون خداوند سراى مرد،سراى ويران شد.و گفتند:بموت العلماء،خراب زمين به مرگ عالمان باشد كه هركجا در او عالمى نباشد آن ديار و آن زمين خراب بود،اگرچه تو آن را آبادان شناسى. أَ فَهُمُ الْغٰالِبُونَ ،قتاده گفت:
ايشان غلبه خواهند كردن رسول را با چندين آيات و معجزات كه مى بينند و با چندين نصرت كه مى بينند كه خداى[مى كند] (1)او را در مقامى پس مقامى،يا ايشان طمع دارند كه غالب شوند خدايى (2)كه قهّار و جبّار است (3)؟ آنگه رسول را فرمود كه،بگو اين كافران را كه:من شما را به وحى مى ترسانم و اعلام مى كنم،و كار من اين است،و به دست من جز اين نيست.امّا آن كه شما را على كلّ حال حمل كنم به الجابر (4)سماع و قبول،نه كار من است چه شما بمثابت كرّانى در اصغا ناكردن و مبالات ناكردن،و كر چيزى نشنود.جملۀ قرّاء خواندند:
وَ لاٰ يَسْمَعُ الصُّمُّ ،به فتح«يا»و (5)رفع ميم صمّ على اسناد الفعل الى الصّمّ،مگر ابن عامر كه او خواند:و لا تسمع الصمّ الدّعاء،و تو كر (6)را چيزى نتوانى (7)شنوانيدن.به ضمّ«تا»و كسر«ميم»و نصب ميم صمّ على اضافة الفعل الى النّبىّ-عليه السّلام- و نصب الصّمّ على المفعول الاوّل،و اين بر سبيل مبالغت در تشبيه فرمود حق تعالى كه ايشان در قلّت اصغاء و انتفاع به سماع بمثابت كرانند،و الّا بر حقيقت شنوااند، چنان كه شاعر گفت-شعر:
لقد اسمعت لو ناديت حيّا***و لكن لا حياة لمن تنادي
إِذٰا مٰا يُنْذَرُونَ ،چون بترسانند ايشان را،گفتند (8).[ما] (9)زيادت است،و اولى تر آن است كه مصدرى باشد،يعنى وقت الانذار.
وَ لَئِنْ مَسَّتْهُمْ نَفْحَةٌ مِنْ عَذٰابِ رَبِّكَ ،آنگه حق تعالى بر سبيل تذكّر (10)و تنبيه
ص : 230
گفت:اگر يك دمش از عذاب خداى به ايشان رسد،از آن به فرياد آيند و گويند: يٰا وَيْلَنٰا ،اى واى ما!ما ظالم و ستمكاره بوده ايم نفس خود.و اصل«نفحة (1)»،دمش به وى باشد،آنگه در جاى قلّت و اندكى (2)استعمال كنند بر سبيل مبالغت،يقال نفح (3)فلان لفلان،اذا[33-پ]اعطاه شيئا قليلا،و اصل كلمه آن كه گفتيم من قول الشّاعر:
و عمرة من سروات النّسا***ء تنفح (4)بالمسك (5)اردانها
و نفح و نفخ،يكى باشد الّا آن كه (6)نفخ به«خا»ى معجم بيشتر از نفح بود.
وَ نَضَعُ الْمَوٰازِينَ الْقِسْطَ ،آنگه در وعظ خلق گرفت و گفت:ما بنهيم ترازوى (7)راستان (8)روز قيامت.
در ترازو دو قول گفتند،يكى آن كه:حقيقت است،و ترازويى باشد با كفّه ها (9)و شاهين كه به آن صحايف اعمال بسنجند چنان كه در اخبار است و بيان كرده ايم.
و قولى ديگر آن كه:مجاز است و كنايت از عدل و انصاف و راستى،يعنى چنان رود (10)كه پندارى ترازو بر سخته اند (11).
و روايت كرده اند كه:رسول-عليه السّلام-شب معراج ترازو ديد آويخته،هر كفّه اى از او في سعة المشرق الى المغرب (12)،به فراخى مشرق تا مغرب.گفت:بار خدايا!اين ترازو به چه مملوّ شد (13)و به چه درآيد؟گفت:به عزّ عزّت من كه،به نيم خرما در آرم چون به اخلاص بود.و امّا قوله: اَلْقِسْطَ ،واحد است و صفت موازين است،و جمع براى آن است كه«قسط»،مصدر است،و المصدر لا يثنّى و لا يجمع،و مصدر را تثنيه و جمع نكنند. فَلاٰ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَيْئاً ،بر هيچ نفس هيچ ظلم
ص : 231
نكنند،و نقصان حقّ او نكنند از ثواب،و طاعت او هيچ بازنگيرند،و در عقاب او هيچ نيفزايند به ناواجب،يقال:ظلمته حقّه،اى نقصته. وَ إِنْ كٰانَ مِثْقٰالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ ،اهل مدينه خواندند:مثقال،به رفع«لام»بر آنكه«كان»تامّه باشد به معنى حصل و وجد،و اگر حاصل آيد او را چندان كه وزن و مقدار دانه اى سپندان باشد.و باقى قرّاء،به نصب«لام»خواندند على تقدير:و ان كان ذلك الشّىء مثقال حبّة من خردل،بر آنكه«كان»ناقصه باشد،و او خبر«كان»است،و اگر آن چيز به مقدار سپندان دانه اى باشد. أَتَيْنٰا بِهٰا ،ما آن را با ميان (1)آريم و رها نكنيم تا ضايع شود. وَ كَفىٰ بِنٰا حٰاسِبِينَ ،و ما بسيم شماركننده.
وَ لَقَدْ آتَيْنٰا مُوسىٰ وَ هٰارُونَ الْفُرْقٰانَ ،و ما داديم موسى و هارون را فرقان،يعنى تورات،كه فرق كننده است ميان حق و باطل.ابن زيد گفت:يعنى آن معجز كه فرق كرد ميان حق (2)و باطل (3)،و مثله قوله: وَ مٰا أَنْزَلْنٰا عَلىٰ عَبْدِنٰا يَوْمَ الْفُرْقٰانِ (4)...، يعنى يوم بدر. وَ ضِيٰاءً ،و نيز او را روشنايى داديم. وَ ذِكْراً ،و ياد كردى براى پرهيزگاران.و نصب هر دو بر عطف است على الفرقان،و بعضى گفتند (5):بر حال است و«واو»عطف براى اختلاف احوال آمد،كقولهم:جاءنى زيد الجواد و الحكيم (6)و العالم،و اين قول ضعيف است.
اَلَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَيْبِ ،صفت متّقيان است،آن متّقيان كه از خداى بترسند در غيب،يعنى خداى را ناديده از او ترسند.و گفتند:از خداى بترسند در سرّ، به ترس خداى از معاصى (7)اجتناب كنند نه به روى مردمان. وَ هُمْ مِنَ السّٰاعَةِ مُشْفِقُونَ ،و ايشان از قيامت ترسند.
وَ هٰذٰا ذِكْرٌ مُبٰارَكٌ ،اشارت به قرآن است،گفت:اين كتاب قرآن ذكرى است پربركت (8)،ما آن را فروفرستاده ايم،شما آن را منكرى و جاحد!
ص : 232
وَ لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ (51) إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ مٰا هٰذِهِ اَلتَّمٰاثِيلُ اَلَّتِي أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ (52) قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ (53) قٰالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ (54) قٰالُوا أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اَللاّٰعِبِينَ (55) قٰالَ بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضِ اَلَّذِي فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلىٰ ذٰلِكُمْ مِنَ اَلشّٰاهِدِينَ (56) وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ (57) فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ (58) قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا إِنَّهُ لَمِنَ اَلظّٰالِمِينَ (59) قٰالُوا سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ يُقٰالُ لَهُ إِبْرٰاهِيمُ (60) قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلىٰ أَعْيُنِ اَلنّٰاسِ لَعَلَّهُمْ يَشْهَدُونَ (61) قٰالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا يٰا إِبْرٰاهِيمُ (62) قٰالَ بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ (63) فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ اَلظّٰالِمُونَ (64) ثُمَّ نُكِسُوا عَلىٰ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ (65) قٰالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَنْفَعُكُمْ شَيْئاً وَ لاٰ يَضُرُّكُمْ (66) أُفٍّ لَكُمْ وَ لِمٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ (67) قٰالُوا حَرِّقُوهُ وَ اُنْصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ فٰاعِلِينَ (68) قُلْنٰا يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ (69) وَ أَرٰادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنٰاهُمُ اَلْأَخْسَرِينَ (70) وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ لُوطاً إِلَى اَلْأَرْضِ اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا لِلْعٰالَمِينَ (71) وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ (72) وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ اَلْخَيْرٰاتِ وَ إِقٰامَ اَلصَّلاٰةِ وَ إِيتٰاءَ اَلزَّكٰاةِ وَ كٰانُوا لَنٰا عٰابِدِينَ (73) وَ لُوطاً آتَيْنٰاهُ حُكْماً وَ عِلْماً وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْقَرْيَةِ اَلَّتِي كٰانَتْ تَعْمَلُ اَلْخَبٰائِثَ إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فٰاسِقِينَ (74) وَ أَدْخَلْنٰاهُ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (75) وَ نُوحاً إِذْ نٰادىٰ مِنْ قَبْلُ فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ اَلْكَرْبِ اَلْعَظِيمِ (76) وَ نَصَرْنٰاهُ مِنَ اَلْقَوْمِ اَلَّذِينَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَأَغْرَقْنٰاهُمْ أَجْمَعِينَ (77) وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي اَلْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ اَلْقَوْمِ وَ كُنّٰا لِحُكْمِهِمْ شٰاهِدِينَ (78) فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ اَلْجِبٰالَ يُسَبِّحْنَ وَ اَلطَّيْرَ وَ كُنّٰا فٰاعِلِينَ (79) وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاكِرُونَ (80) وَ لِسُلَيْمٰانَ اَلرِّيحَ عٰاصِفَةً تَجْرِي بِأَمْرِهِ إِلىٰ اَلْأَرْضِ اَلَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا وَ كُنّٰا بِكُلِّ شَيْءٍ عٰالِمِينَ (81) وَ مِنَ اَلشَّيٰاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِكَ وَ كُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِينَ (82)
بداديم ابراهيم را صلاح او از پيش و بوديم به او دانا.
[34-ر] چون گفت پدرش (1)را و قومش (2)را چيست اين صورتها كه شما برآن مقام كردى.
گفتند:يافتيم پدران خود را كه اين (3)را (4)پرستيدند.
گفت:بودى شما و پدرانتان در گمراهى روشن (5).
گفتند:آورده اى به ما حق (6)يا تو از بازى كنندگانى ؟ گفت:بل (7)خداى شما خداى آسمانهاست و زمين آن كه بيافريد آن را و من برآن از (8)گواهانم.
به خداى كه حيله كنم بتان شما (9)را پس ازآن كه گردى (10)پشت بر كرده.
كرد (11)ايشان را پاره پاره مگر بزرگى را از آن ايشان تا همانا بازآيند با او.
گفتند كه كرد (12)اين به خدايان ما كه او از جملۀ ستمكاران است؟ گفتند:شنيديم[34-پ]جوانى را
ص : 233
[كه ذكر ايشان مى كرد] (1)،مى گويند او را ابراهيم.
گفتند:بيارى او را بر چشمهاى مردمان تا همانا گواى (2)بدهند.
گفتند:تو كردى اين به خدايان ما اى ابراهيم؟ گفت:بل (3)كرد اين (4)بزرگشان كه اين است بپرسى از ايشان اگر سخنى گويند.
بازشدند با خود،گفتند:
شما،شما بيدادكارى (5).
آنگاه سر در پيش افگندند (6)،دانى (7)كه اينان سخن نگويند (8).
گفت:مى پرستى بدون خداى آنچه سود ندارد شما را چيزى و زيان نكند شما را؟ [35-ر] بد (9)باد شما را و آن را كه مى پرستى به جز خداى،خرد ندارى.
گفتند:بسوزى او را و يارى كنى خدايانتان را اگر خواهى كردن.
گفتيم:اى آتش باش سرد و (10)سلامت بر ابراهيم.
خواستند با وى كيدى،كرديم ايشان را زيانكارتر (11).
ص : 234
و برهانيديم او را و لوط را به آن زمين كه بركت كرديم در آن جهانيان را.
و بداديم او را اسحاق و يعقوب فرزندزاده (1).و همه را كرديم نيكان.
[35-پ] و كرديم ايشان را امامانى (2)،ره نمايند به فرمان ما،وحى كرديم به ايشان كردن نيكيها و به پاى داشتن نماز و دادن زكات و بودند ما را پرستنده (3).
و لوط را داديم حكمت و علم (4)،و برهانيديم او را از آن شهر (5)كه مى كردند لواطه،ايشان بودند مردمان (6)بد نافرمان.
در برديم (7)او را در رحمت ما (8)كه او از صالحان بود.
و نوح (9)چون ندا كرد از پيش (10)اجابت كرديم او را،برهانيديم او را و اهلش را از غم بزرگ.
و يارى كرديم او را از آن قوم كه دروغ داشتند آيات ما را،كه ايشان بودند مردم بد،غرق (11)بكرديم ايشان را به يك بار جمله.
ص : 235
[36-ر] و داود و سليمان چون حكم كردند در كشت،چون در او شد (1)به شب گوسفند قوم (2)و بوديم ما به حكم ايشان گواه.
معلوم كرديم آن سليمان را و همه را بداديم حكمت و علم و مسخّر بكرديم با داود كوهها را (3)تسبيح (4)كردند و مرغان را و ما كرديم.
و بياموختيم او را صنعت زره براى شما تا بپايد (5)شما را از كارزارتان،يعنى (6)شما شكر كننده اى (7)؟ و سليمان را باد سخت مى رفت به فرمان او به آن زمين كه بركت كرديم ما در او،و بوديم ما به هر چيزى دانا.
و از ديوان كسانى كه به دريا فروشوند (8)براى او و مى كردند (9)كارى جز آن،و بوديم ما ايشان را نگاهدار (10)[36-پ].
قوله تعالى: وَ لَقَدْ آتَيْنٰا إِبْرٰاهِيمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ -الآية،حق تعالى چون بگفت كه ما موسى و هارون را كتاب داديم و احكام (11)حلال و حرام،و محمّد را كتابى مبارك داديم و آن قرآن است،گفت:ابراهيم را-عليه السّلام-پيش از آن آيات و بيّنات داديم كه صلاح و رشاد او در آن بود و آن امّت او،و مراد به«رشد»آن است كه او را به رشد رسانيد از ادلّه و بيّنات.و«رشد»و«رشد»،لغت است،كالبخل
ص : 236
و البخل،و نقيض او غىّ است،يقال:رشد يرشد فهو راشد،و رشد يرشد فهو رشيد. وَ كُنّٰا بِهِ عٰالِمِينَ ،ما به او عالم بوديم،يعنى دانستيم كه او اهل آن است،چنان كه گفت: وَ لَقَدِ اخْتَرْنٰاهُمْ عَلىٰ عِلْمٍ عَلَى الْعٰالَمِينَ (1)،و اين قول قتاده و مجاهد است.
إِذْ قٰالَ لِأَبِيهِ وَ قَوْمِهِ ،چون گفت پدرش را يعنى عمّش را آزر،و قوم و امّتش را.
«اذ»در محلّ نصب است على الظّرف،و عامل در او«آتيناه»است. مٰا هٰذِهِ التَّمٰاثِيلُ ،«ما»استفهام است (2)،و تماثيل جمع تمثال باشد،و آن كالبدى بود بى جان،يعنى آن اصنام كه ايشان مى پرستيدند،و صورت استفهام است و مراد تقريع و توبيخ. أَنْتُمْ لَهٰا عٰاكِفُونَ ،كه شما اقبال كرده اى برآن و مقام كرده اى عند آن،و آن را عبادت مى كنى.
قٰالُوا وَجَدْنٰا آبٰاءَنٰا لَهٰا عٰابِدِينَ ،گفتند:ما پدران خود را يافتيم كه اينان (3)را مى پرستيدند.
قٰالَ لَقَدْ كُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آبٰاؤُكُمْ فِي ضَلاٰلٍ مُبِينٍ ،گفت:شما و پدران شما به عبادت اصنام در ضلال (4)و گمراهى (5)بوده اى روشن،و اين دليل است بر بطلان تقليد كه ايشان را چون ابراهيم پرسيد كه:به چه حجّت اين بتان را (6)پرستى،هيچ حجّت نداشتند جز آن كه [گفتند] (7):ما پدران خود را[بر اين] (8)يافتيم.
او گفت:شما و پدران در ضلال (9)بوده اى،سخن ايشان منقطع شد،هيچ نتوانستند گفتن جز آن كه استبعاد كردند و گفتند: أَ جِئْتَنٰا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاّٰعِبِينَ ،اين كه مى گويى بجدّ مى گويى،و تو حقّى آورده اى يا بازى مى كنى! او گفت: بَلْ رَبُّكُمْ رَبُّ السَّمٰاوٰاتِ وَ الْأَرْضِ ،بل خداى شما خداى آسمان و زمين است كه آن را بيافريد،و من بر اين گواهم،يعنى بر الهيّت او و آفريدن او آسمان و زمين را،و آن كه (10)منعم است و مستحقّ عبادت.
ص : 237
وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،الآية،چون ديد كه ايشان اصرار مى كنند و به تنبيه او متنبّه نمى شوند،گفت:من كيدى سازم با خدايان شما، بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرِينَ ، پس ازآن كه شما پشت بركنى و بروى.
مجاهد و قتاده گفتند:ابراهيم اين حديث در سرّ گفت جز آن كه يكى كس بشنيد و به وقت دوم افشا كرد.سدّى گفت:ايشان را عيدى بودى در سال (1)كه بجمع آنجا شدندى،و چون ازآنجا بازگشتندى به نزديك اصنام شدندى و سجده كردندى ايشان را،و طعامها و بياوردندى و پيش و پيرامن ايشان بنهادندى،گفتندى تا در آنجا بركه اى (2)پديد آيد به مجاورت ايشان،چون از عيد بازآمدندى،آن طعام بخوردندى.
عمّ ابراهيم گفت:يا ابراهيم!با ما به عيد ما نيايى تا سان و آيين ما ببينى و بدانى كه دين ما چون است؟باشد كه راغب شوى در او.گفت:بس رغبت نيست مرا در دين شما و عيد شما.الحاح كرد،بر خاست (3)و برفت.چون به بعضى راه برسيد،خسته گشت (4)و پايش رنجور شد،بنشست و گفت:... إِنِّي سَقِيمٌ (5).گفتند:تبش آمد،و گفتند:روز نوبت تب بود او را،گفت:... إِنِّي سَقِيمٌ (6)،مرا وقت تب است و من نتوانم آمدن كه تب آغاز مى كند،و در راه بخفت و مردم بر او مى گذشتند.چون مردمان برفتند و از ايشان جز ضعيفان و بازماندگان (7)نماندند،برخاست (8)و گفت: وَ تَاللّٰهِ ،به خداى،و اين«تا»،بدل«واو»است،اعنى«واو»قسم جز در اين يك اسم نشود (9)،لا يقال:تالرّحمن و تربّ الكعبة،و انّما يقال:و الرّحمن و ربّ الكعبة.
لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،كه من با اصنام شما كيد كنم،و كيد و مكر و حيله نظايراند،و آن كارى باشد (10)مقصود از او پوشيده باشد[37-ر].
آنگه بيامد و به بتخانه در آمد،و آن بهوى (11)بود بزرگ،و آن بت مهم ترين (12)بود(13)
ص : 238
برابرنهاده در صدر،و زير او كهتر از او نهاده،و فرود از او كهتر از او نهاده،و همچنين بر نسق هرچه فروتر بود كهتر بود.و تبرى به دست داشت،در آمد و همه را خورد بشكست و بر سبيل تهكّم و استهزا مى گفت:... أَ لاٰ تَأْكُلُونَ (1)،طعام نمى خورى! مٰا لَكُمْ (2)لاٰ تَنْطِقُونَ (3)،چه بوده است شما را كه سخن نمى گويى! چون همه را خورد (4)بشكسته بود جز آن (5)بت مهترين (6)،تبر ببرد و بر دوش آن بت مهترين نهاد و برفت،فذلك (7)قوله: فَجَعَلَهُمْ جُذٰاذاً إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ ،در كلام حذفى و اختصارى هست،و تقدير آن است كه:فانصرف و دخل على اصنامهم فجعلهم جذاذا.كسائى تنها خواند:جذاذا به كسر«جيم»جمع جذيذ،كطويل و طوال و كريم و كرام،[جز] (8)كه اين فعيل به معنى مفعول باشد،يعنى مجذوذ (9)،مكسور مقطّع (10)،من الجذّ.و الجذّ،القطع،و منه قوله: عَطٰاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ (11)اى غير مقطوع.
و الجذّ و الحذّ (12)و الجزّ (13)و الحزّ (14)و الخدّ و الخذّ كلّها نظاير بمعنى القطع.و باقى قرّاء خواندند:جذاذا،على وزن فعال،كرفات و حطام،و اين بنا مختص باشد به اين معنى. إِلاّٰ كَبِيراً لَهُمْ ،نصب او بر استثناى موجب است. لَعَلَّهُمْ إِلَيْهِ يَرْجِعُونَ ،دو قول گفتند،يكى آن كه:يرجعون الى ابراهيم،اميد آن را كه ايشان بازآيند و آن احوال بينند و باشد كه ايشان را انتباهى بود از آنچه او ساخته بود كه گويد:[...
فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ ] (15).و قولى ديگر آن است كه:يرجعون اليه،اى من دينهم الى دينه،اميد آن را كه (16)باشد كه ايشان از دين خود رجوع كنند و با دين او شوند.
قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا ،در كلام محذوفى است،و آن آن است كه:فلمّا (17)
ص : 239
رجعوا من عيدهم و دخلوا على اصنامهم فوجدوها مكسورة، قٰالُوا مَنْ فَعَلَ هٰذٰا بِآلِهَتِنٰا .چون بازآمدند و بر عادت در بتخانه رفتند (1)،آن حال بديدند،گفتند:كه كرده است اين فعل به خدايان ما؟و«من»استفهام راست،او از جملۀ ظالمان است.
قٰالُوا ،گفتند،يعنى آن ضعفا و بازماندگان قوم كه از ابراهيم شنيده بودند، وَ تَاللّٰهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنٰامَكُمْ ،و گفتند:اين سخن كس نشنيد از ابراهيم-عليه السّلام.و ايشان كه گفتند: سَمِعْنٰا فَتًى يَذْكُرُهُمْ ،معنى آن است كه:يسبّهم،ما شنيده ايم از جوانى ابراهيم نام كه اين بتان ما را دشنام دادى و عيب كردى.و ابراهيم -عليه السّلام-اين معنى پنهان نكردى از سبّ و عيب آلهة (2)ايشان،و اين قول درست تر است براى آن كه اگر ابراهيم با آن غرض كه او را بود اين سخن بر ملا گفتى يا با جماعتى،غرض او منتقض شدى.
قٰالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلىٰ أَعْيُنِ النّٰاسِ ،گفتند:بيارى او را بر چشمهاى مردمان (3)تا گواهى دهند بر او آنان كه از او اين سخن يا آن سبّ شنيده اند (4).و قوله: عَلىٰ أَعْيُنِ النّٰاسِ ،اى بمرى (5)منهم،و گفتند:على رءوس النّاس.و گفتند:ليظهر النّاس فعله، چه عرب كار ظاهر را گويند:كان على اعين النّاس و بأعين النّاس.
قٰالُوا أَ أَنْتَ ،در كلام حذفى است،و التّقدير:فأتوا به،فقالوا:انت فعلت هذا بآلهتنا يا ابراهيم (6)،اين تو كرده اى به خدايان ما اى ابراهيم؟ او گفت: بَلْ فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ هٰذٰا ،اين آن بت مهترين كرده است.گفتند:چرا كرده است؟گفت:غضب آن را كه شما چرا با وجود او آن بتان خورد را پرستى! آنگه گفت (7):بپرسى از اينان اگر سخن توانند گفتن.
اگر گويند،ابراهيم-عليه السّلام-چگونه گفت: فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ ،و بر حقيقت كبير ايشان هيچ فعل نكرده بود،او كرده بود،نه اين دروغ باشد!و دروغ به نزديك شما بر پيغامبران روا نيست،گوييم:از اين چند جواب گفتند،يكى آن كه:اگر
ص : 240
[چه] (1)ظاهر كلام ظاهر خبر است،معنى او فرض و تقدير است،و معنى آن است كه:هب انّ فاعلا فعل هذا الفعل و اعتلّ بمثل هذه العلّة هل تقبلون منه،همان انگارى كه كسى بيايد و چنين فعلى كند،آنگه كه از او پرسند كه چرا كردى، گويد:من نكردم،اين بت مهترين كرد.شما از او قبول كنى؟تا گويند نه!او گويد:
چرا؟ايشان گويند:براى آن كه او حيات ندارد و قدرت ندارد و فعل از او محال باشد،تا او گويد:بپرسى،اگر (2)ايشان بگويند،گويند:چون پرسيم از جماد كه ايشان آلت شنيدن و گفتن ندارند؟ تا حجّت بر ايشان متوجّه شود،تا باشد[37-پ]كه نظر كنند و انديشه و ايمان آرند و قول او قبول كنند،چنان كه خداى تعالى گفت: فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ فَقٰالُوا إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ ،بر ظلم بر خويشتن اعتراف دادند،و مانند اين قصّۀ داود است-عليه السّلام-في قوله: وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ ، (3)-الى قوله: لاٰ تَخَفْ خَصْمٰانِ بَغىٰ بَعْضُنٰا عَلىٰ بَعْضٍ (4)...، [الى آخر القصّه،و معنى آن است:هب انّنا خصمان بغى بعضنا على بعض] (5)و اخوان، لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِيَ نَعْجَةٌ وٰاحِدَةٌ فَقٰالَ أَكْفِلْنِيهٰا وَ عَزَّنِي فِي الْخِطٰابِ (6)،فما قولك في هذه الحادثة،و اين قصّه و شرح (7)در جاى خود بيايد- ان شاءاللّه تعالى و به الثّقة.
جواب ديگر از او آن است كه:ابراهيم-عليه السّلام-اين خبر مطلق نگفت،بل مشروط گفت بقوله: إِنْ كٰانُوا يَنْطِقُونَ ،اگر سخن گويند،او كرده است،يعنى اگر ايشان بر نطق قادرند بر فعل قادر باشند،و اگر بر نطق قادر نه اند،اولى و احرى كه بر فعل قادر نباشند،و چون قادر نباشند عاجز و مدبّر باشند،عبادت ايشان نكو نبود.و اگر گويند:اين شرط در نطق است نه در فعل،گفت:بپرسى اگر سخن گويند، گوييم:چه ممتنع است كه شرط باشد در هر دو،و روا بود كه شرطى بود كه او شرط باشد (8)در بسيارى چيزها،شرط يكى بود و مشروط بسيار.
ص : 241
جوابى ديگر از او آن است كه:از كسائى روايت كردند كه او خواند: بَلْ فَعَلَهُ ، و وقف كرد اين جا على تقدير فعله من فعله،آنگه ابتدا كرد: كَبِيرُهُمْ هٰذٰا ،خداى بزرگشان (1)اين است،بپرسى از ايشان اگر سخن (2)توانند گفتن،و اين وجهى قريب است.
و محمّد بن السّميقع خواند:فعلّه على تقدير فلعلّه،بر اين قرائت از آن بشود كه خبر باشد و دروغ در او شود،و معنى آن بود كه:همانا او كرده باشد نه بر اطلاق او عندكم،يا نزديك (3)شما (4)آن كس كه روا دارد كه جماد معبود باشد،بايد كه روا دارد كه فعل كند.و علّ و لعلّ،به يك معنى بود.قال الشّاعر:
يا ابتا علّك او عساكا***
و قال آخر:
علّ صروف الدّهر او دولاتها***يدلننا (5)اللّمّة من لمّاتها
اگر گويند:اين خبر را چه گويى كه أبو هريره روايت كرد از رسول -عليه السّلام-گفت:
ما كذب ابراهيم الّا ثلاث كذبات كلّها يجادل بهنّ عن دينه، ابراهيم دروغ نگفت الّا سه بار،هر بارى (6)براى مجادله از دين،يكى آن كه: إِنِّي سَقِيمٌ (7)،دگر: فَعَلَهُ كَبِيرُهُمْ ،سيم (8):پادشاهى مى خواست تا ساره را از او بستاند، گفت:انّها اختي،او خواهر من است،جواب گوييم:اين خبر آحاد (9)است و ايجاب علم نكند،و براى او از آنچه معلوم[و] (10)مقطوع عليه باشد دست بندارند (11)،اگر تسليم كنيم گوييم معنى آن است كه:ابراهيم-عليه السّلام-هيچ سخن نگفت كه ظاهر آن دروغ بود الّا سه بار،امّا اين آيت را بيان كرديم كه دروغ نگفت در او ابراهيم.و امّا قوله: إِنِّي سَقِيمٌ (12)،در جاى خود گفته شود-ان شاءاللّه تعالى.و امّا قوله لسارة:انّها اختى،مراد آن باشد كه خواهر من است در دين.
ص : 242
فَرَجَعُوا إِلىٰ أَنْفُسِهِمْ ،چون ابراهيم-عليه السّلام اين بگفت:ايشان با خود رجوع كردند و انديشه كردند و گفتند: إِنَّكُمْ أَنْتُمُ الظّٰالِمُونَ ،در قصّه (1)و حادثه ظالم شمايى نه او،گفتند:در سؤال او ظالمى،اصنام حاضراند از ايشان ببايد پرسيدن.و گفتند:مراد آن است كه در عبادت اصنام ظالمى،و اين قول بهتر است.
ثُمَّ نُكِسُوا عَلىٰ رُؤُسِهِمْ ،پس به شرم و خجالت و تشوير سر فروبردند و گفتند:
لَقَدْ عَلِمْتَ مٰا هٰؤُلاٰءِ يَنْطِقُونَ ،و اين جا قول مضمر است،و تقدير آن كه:فقالوا لقد علمت،تو دانى اى ابراهيم كه اينان سخن نگويند و نتوانند گفتن.
عند اين حال حجّت بر ايشان متوجّه شد و ابراهيم-عليه السّلام-زبان ملامت بر ايشان دراز كرد و زبان مذمّت بر خدايان ايشان،گفت: أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،پس شما بدون خداى چيزى مى پرستى كه شما را نفعى نكند و مضرّتى نرساند و نتواند نه آن و نه اين.
أُفٍّ لَكُمْ ،اى تبّا لكم،و قيل:كراهة لكم (2)،اين كلمتى است (3)عند كراهت و نفرت گويند:گند باد و ننگ باد شما را و خدايان شما را كه بدون خداى مى پرستى! أَ فَلاٰ تَعْقِلُونَ ،خرد ندارى؟ قٰالُوا حَرِّقُوهُ ،چون در ماندند و حجّت نداشتند و با ابراهيم به حجّت بر (4)نيامدند،دست (5)[38-ر]سطوت و سلطنت و ظلم زدند،گفتند: حَرِّقُوهُ ،بسوزى اين را. وَ انْصُرُوا آلِهَتَكُمْ ،و خدايان خود را نصرت كنى كه اگر كار مى كنى (6)اى عجب !تو خصم خود را بسوزى يا بزنى يا بكشى مذهب فاسد تو درست شود.اهل عصر تو همين مى كنند،چون از حجّت فرومانند دست به شغب زنند و اگر به شغب كار بر نيايد دست به دبوس تركان زنند،خواهند تا به ترك حقّ تركى (7)كنند (8)چون در مسأله اى راه (9)حجّت درست نشود ايشان را دست به حوالۀ محال زنند چنان كه منصور
ص : 243
فقيه گفت:
بنوا الاثم مجموعون من كلّ زاوية***يسبّون اولاد النّبىّ علانية
اذا قلت مولا كم علىٌّ تجمّعوا***علىّ و قالوا قد شتمت معاوية
گفتند:اين را ببايد سوختن.گفتند:اين،مردى كرد گفت-نام او ميزن (1)-،خداى تعالى او را به زمين فروبرد،او فرومى شود (2)تا روز قيامت.
آنگه نمرود بفرمود تا ابراهيم را بگرفتند و در خانه اى بازداشتند،و ايشان ساز آتش پيش گرفتند.حايطى بساختند چون حظيره اى و هيزمهاى سخت خشك در آنجا افگندند تا هركسى را كه حاجتى بود يا بيمارى بود (3)اميد داشت قضاى حاجت خود و صلاح بيمار خود،به تقرّب و تبرّك پشته اى هيزم بياورد و در آنجا انداخت.
محمّد بن اسحاق گفت:يك ماه هيزم جمع مى كردند تا چندان جمع كردند كه از بالاى آن حظيره چون كوهى برفت.آنگه از جوانب آتش در او نهادند تا در او گرفت (4)و سخت شد چنان كه مرغ در آن هوا نيارست پريدن.آنگاه منجنيقى ساختند و بر بالاى (5)بنهادند و ابراهيم را دست و پاى ببستند و در آنجا نهادند و به آتش انداختند.
در خبر است كه:همۀ خلقان (6)از آن ضجّه كردند (7)مگر جنّ و انس.فريشتگان گفتند:بار خدايا!تو را در زمين خود يك بندۀ موحّد است،تمكين مى كنى تا او را به آتش بسوزند؟ما را دستور باش (8)تا او را نصرت كنيم؟گفت:بروى و اگر از شما يارى خواهد يارى كنى او را،و اگر توكّل بر من كند با من گذارى او را.آن فرشته كه بر باران موكّل است آمد و گفت:يا ابراهيم!اگر خواهى تا باران بر اين آتش گمارم تا فرونشاند و تو را هيچ گزند نكند.گفت:نخواهم.آن فرشته كه موكّل باد بود
ص : 244
آمد و گفت:اگر خواهى باد را برگمارم تا اين آتش در عالم پراگنده شود،گفت:
نخواهم.و اصناف فريشتگان (1)آمدند،هركسى گفتند:از ما يارى خواه.گفت:
نخواهم،حسبى اللّه،خداى بس است مرا.
چون او را در پلّۀ منجنيق نهادند،گفت:
اللّهمّ انت الواحد فى السّماء و انا الواحد فى الارض ليس فى الارض[احد] (2)يعبدك غيري حسبى اللّه و نعم الوكيل.
ابىّ كعب گفت:ابراهيم-عليه السّلام-چون او را به آتش (3)انداختند گفت:لا اله الّا انت سبحانك ربّ العالمين لك الملك و لك الحمد لا شريك لك.چون او را بينداختند جبريل در هوا به او رسيد،گفت:يا ابراهيم!هيچ حاجت هست تو را؟ گفت:امّا اليك فلا،امّا به تو حاجت نيست.جبريل گفت:پس از خداى بخواه.
گفت:حسبى (4)من سؤالي علمه بحالي،مرا كفايت است از سؤال آن كه او حال من مى داند.
خداى تعالى وحى كرد به آتش (5): يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً وَ سَلاٰماً عَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ،اى آتش سرد شو بر ابراهيم،سردى با سلامت.در كلام محذوفى هست،و تقدير آن كه:
فلمّا اوثقوه و القوه فى النّار قُلْنٰا يٰا نٰارُ .
عبد اللّه عبّاس گفت:اگر خداى تعالى نگفتى بَرْداً وَ سَلاٰماً ،ابراهيم از سرما بيم بودى كه هلاك شدى.
سدّى گفت:فرشتگان بازوهاى ابراهيم گرفتند و او را آسان بر زمين (6)نهادند، خداى تعالى چشمۀ آب عذب پيدا كرد و انواع ريحان از گل و نرگس.كعب الاحبار گفت:آتش از ابراهيم هيچ نسوخت مگر بندهايش:خداى تعالى آتش بر حال و هيئت خود رها كرد جز كه گرما و سوختن از او بستد،بقوله: كُونِي بَرْداً ،اعنى آن اعتماد كه در اوست صعدا،تا ابراهيم[در ميان] (7)آن آتش مى بود و گرد برگرد او ريحان (8).
ص : 245
اهل اخبار گفتند:هفت روز آنجا بود.،منهال بن عمرو گفت:از ابراهيم پرسيدند كه چون بودى در آتش؟گفت:در همۀ عمرم از آن خوش تر وقتى نبود مرا.و در خبر مى آيد كه،چون خداى تعالى گفت: يٰا نٰارُ كُونِي بَرْداً ،هر آتش كه در دنيا بود همۀ فرومرد [38-پ].
ابن سيّار گفت:خداى تعالى فرشته اى (1)را بفرستاد بر صورت ابراهيم تا بر ابراهيم بنشست و با او حديث مى كرد تا مستوحش نشود.جبريل بيامد و پيراهن (2)از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد،گفت:خداى (3)سلام مى كند و مى گويد:بدان كه آتش دوستان مرا نرنجاند و نمرود هيچ شك نكرد كه ابراهيم نمانده باشد،از كوشك خود نگاه كرد تا حال چيست.ابراهيم را ديد در ميان آتش نشسته و در پيش او چشمۀ آب و پيرامن او انواع رياحين از آن به (4)شگفت آمد و مردى ديگر را ديد بر شكل او با او و آتش گرد ايشان درآمده.ابراهيم را گفت:اين چه حال است؟اين بوستان و مرغزار از كجا آمده؟و اين رياحين و اين آب؟گفت:خداى من پيدا كرد اين جا براى من.گفت:آن كيست كه با تو است؟گفت (5):فرشتۀ ظل است،خداى تعالى او را فرستاد تا مرا با او انس باشد.نمرود گفت:بزرگ (6)خدايا كه خداى تو است كه با تو اين همه نعمت كرد،و لكن اى ابراهيم گرد تو حصارى است از آتش،ازآنجا برون توانى آمدن؟گفت:توانم آمدن.گفت:بياى (7)تا ببينم.ابراهيم -عليه السّلام- ازآنجا بيرون آمد و آتش به او هيچ زيان نكرد.نمرود گفت:يا ابراهيم!مرا مى بايد كه براى خداى تو قربانى بكنم كه بس بزرگوار و كامكار خداى (8)است اين خداى تو!گفت:چه قربانى كنى؟گفت:چهل هزار گاو قربان كنم براى او.گفت:قربان تو پذرفته (9)نباشد تا بر اين دين باشى كه هستى،جز كه با دين خداى من آيى.گفت:من ملك خود و دين خود رها نكنم،امّا قربانى (10)بكنم.
ص : 246
اهل سير گفتند:ابراهيم را چون به آتش انداختند شانزده ساله بود،و چون اسحاق را قربان خواست كردن،اسحاق هفت ساله بود،و چون ساره اسحاق را زاد نودساله بود و از پس ذبح اسحاق ساره دو روز بيشتر نماند.
امّا در حقيقت آن كه آتش برد (1)شد دو قول گفتند،يكى آن كه:خداى تعالى برودتى بافراط بيافريد در آتش تا منافات حرارت آتش كرد.و قول دگر آن كه:از ميان ابراهيم و آتش حايلى كرد تا آتش به او نرسيد،و قول اوّل بهتر است لظاهر (2)القرآن.امّا قوله: قُلْنٰا ،«قول»اين جا مجاز است،جارى مجراى آن باشد كه: إِنَّمٰا قَوْلُنٰا لِشَيْءٍ إِذٰا أَرَدْنٰاهُ أَنْ نَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ (3)،و قوله للسّموات و الارض: اِئْتِيٰا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قٰالَتٰا أَتَيْنٰا طٰائِعِينَ (4)،و قال الشّاعر:
امتلأ الحوض و قال قطني***مهلا رويدا قد ملأت بطني
و در اين مواضع بر حقيقت هيچ[قول نبود] (5)و معنى او تشبيه است با آن كس كه او زيردستى را چيزى فرمايد و او مسخّر (6)و فرمانبردار باشد.
وَ أَرٰادُوا بِهِ كَيْداً ،و آن كافران به (7)ابراهيم كيدى خواستند از احراق و اضرار، ما ايشان را اخسر (8)و زيانكارتر كرديم.
وَ نَجَّيْنٰاهُ وَ لُوطاً ،و برهانيديم ابراهيم را و لوط را از دست و اذيّت نمرود.و لوط پسر برادر ابراهيم بود و به ابراهيم ايمان داشت،و هو لوط بن هاران بن تارخ،و هاران برادر ابراهيم بود،و برادر (9)دگر بود ايشان را ناخور نام بود به نام بزرگ نام پدر بزرگ (10)، ناخور پدر تارخ بود،و تارخ پدر اين سه كس بود كه گفتيم.و ساره دختر عمّ ابراهيم بود،او نيز ايمان داشت به ابراهيم،و در اين وقت كه برفت هم اين زن و كودك (11)به ابراهيم ايمان داشتند ازآنجا برفتند. إِلَى الْأَرْضِ الَّتِي بٰارَكْنٰا فِيهٰا لِلْعٰالَمِينَ ،به آن
ص : 247
زمين كه ما برآن بركت كرديم براى جهانيان،يعنى زمين شام.
ابىّ گفت:شام را براى آن مبارك خواند كه در جهان هيچ آبى خوش تر از آن نيست و الّا از زير صخرۀ بيت المقدّس بيرون مى آيد.قتاده گفت:براى آن كه دار الهجرة انبياست-عليهم السّلام-و هرچه از زمين بكاهد در شام فزايند،و هرچه از شام بكاهد در فلسطين فزايند.و گفتند:آن زمين حشر و نشر است،و عيسى -عليه السّلام-كه فرود آيد آنجا فرود آيد،و هلاك دجّال آنجا باشد.
و ابو قلابه گفت كه:رسول-عليه السّلام-در خواب ديد كه فرشتگان قرآن بر گرفتند و به شام بنهادند.گفت:تأويل برآن كردم كه در آخر زمان چون ايمان ضعيف شود و فتنه ها بسيار شود،مسلمانان به (1)بيت المقدّس گريزند.
و در خبر است كه:چون كعب الاحبار به شام منزل ساخت،عمر كس فرستاد و گفت:چرا با مدينه نيايى كه مهاجر رسول است-عليه السّلام؟گفت:من در كتب اوايل خوانده ام[39-ر]كه (2):شام گنج خداست در زمين،و خداى را از بندگان آنجا گنجى است.سدّى گفت:ساره دختر پادشاهى بود،ابراهيم-عليه السّلام-در مهاجر (3)او از مصر به شام او را ديد و به زنى كرد.محمّد بن اسحاق گفت:ابراهيم -عليه السّلام-از كوثى برفت و هجرت كرد به شام،و ساره با او بود و لوط،چنان كه گفت: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ وَ قٰالَ إِنِّي مُهٰاجِرٌ إِلىٰ رَبِّي (4)-الآية.ازآنجا به حرّان آمد، مدّتى آنجا بود و ازآنجا به مصر رفت (5)،و آنگه از مصر به شام شد،به جايى فرود آمد كه آن را سبع گويند از زمين فلسطين-و آن بيابانى است به شام،و لوط به زمين مؤتفكه فرود آمد،و از ميان ابراهيم-عليه السّلام-و لوط يك روزه راه بود،خداى تعالى لوط را به اهلاك (6)شهر فرستاد.و عبد اللّه عبّاس گفت:مراد به زمين مبارك، مكّه است آنگه كه ابراهيم-عليه السّلام-اسماعيل را آنجا برد،أ لا ترى الى قوله تعالى: لَلَّذِي بِبَكَّةَ مُبٰارَكاً (7)...،و قول اوّل بهتر است.
ص : 248
وَ وَهَبْنٰا لَهُ إِسْحٰاقَ وَ يَعْقُوبَ نٰافِلَةً ،و (1)بداديم او را،يعنى ابراهيم را اسحاق، وَ يَعْقُوبَ ،و يعقوب بر سرى.و يعقوب پسر اسحاق بود و پدر يوسف،و قوله: نٰافِلَةً ،اى زيادة،و براى آن زياده خواند او را كه فرزندزاده بود.مجاهد گفت: نٰافِلَةً ،اى عطاء.حسن و ضحّاك گفتند:فضلا.عبد اللّه عبّاس و ابىّ كعب و قتاده و ابن زيد گفتند:ابراهيم از خداى فرزندى خواست،خداى تعالى او را اسحاق بداد و يعقوب بر سرى،فرزند فرزند (2)براى آن نافله خواند آن را،و نماز نافله را براى آن خوانند كه زياده بر فريضه است.و نفل،غنيمت باشد براى آن كه زيادتى است كه اين امّت را بود و دگر امّتان را نبود. وَ كُلاًّ جَعَلْنٰا صٰالِحِينَ ،و ما همه را صالح كرديم از ابراهيم و اسحاق و يعقوب،يعنى توفيق صلاح داديم،ايشان را و الطاف كرديم با ايشان كه عند آن اختيار صلاح كردند.
وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً ،و ما اين پيغامبران را امامان و مقتدايان كرديم.و«امام» فعال باشد به معنى مفعول،كالفراش بمعنى المفروش،يعنى مقتدى باشد و مؤتمّ.
يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا ،به فرمان ما هدايت كنند خلقان را و دعوت كنند با راه راست،و بيان كننده هدى را و دين حق را. وَ أَوْحَيْنٰا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْرٰاتِ ،و افعال خيرات بر ايشان وحى كرديم از انواع عبادات از:نماز و زكات،و ايشان عابدان بودند و ما را پرستيدند.
وَ لُوطاً آتَيْنٰاهُ ،اى اتينا لوطا. آتَيْنٰاهُ ،منصوب است به فعلى مقدّر كه اين فعل كه در كلام است بر او دليل مى كند،و مثله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (3)،اى قدّرنا القمر قدّرناه،و ما لوط را حكم داديم يعنى نبوّت،و علم داديم يعنى علم شريعت.و گفتند به حكم قضا و فصل خواست بين المتحاكمين. وَ نَجَّيْنٰاهُ ،برهانيديم او را از آن شهر كه در او خيانت مى كردند،و آن ديه را سدوم نام بود و عمل خبائث (4)لواطه باشد كه مى كردندى (5)از اسحاق با (6)بسيار منكرات ديگر (7)مى كردند. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ
ص : 249
فٰاسِقِينَ ،ايشان مردمانى بد بودند و فاسق.
وَ نُوحاً ،[اى] (1)و اذكر نوحا،و ياد كن اى محمّد نوح را. إِذْ نٰادىٰ ،چون ندا كرد و خداى را خواند (2)از پيش،يعنى از پيش ابراهيم و لوط. فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،اجابت كرديم دعا و نداى او را. فَنَجَّيْنٰاهُ وَ أَهْلَهُ مِنَ الْكَرْبِ الْعَظِيمِ ،و او را و اهل او را آن غم عظيم برهانيديم (3)به بلاى طوفان.
وَ نَصَرْنٰاهُ ،و او را نصرت كرديم و يارى داديم ازآن كه (4)به آيات ما تكذيب كردند،و دروغ (5)داشتند كه رنجى و بلايى به او رسانند. إِنَّهُمْ كٰانُوا قَوْمَ سَوْءٍ ،ايشان مردمانى بد بودند،ما همه را غرق كرديم به طوفان-چنان كه قصّه آن برفته است در سورت هود.
وَ دٰاوُدَ وَ سُلَيْمٰانَ ،و نيز ياد كن داود را و سليمان را، إِذْ يَحْكُمٰانِ فِي الْحَرْثِ ،سليمان پسر داود بود،حكم كردند در كشتى و زرعى،اين قول قتاده و مرّه است.عبد اللّه مسعود گفت:رزى بود انگور بياورده. إِذْ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ الْقَوْمِ ، چون به شب در او رفت گوسپندان قوم و تباه كرد آن را.و«نفش»آن باشد كه گوسپند بى شبان در جايى چره (6)كند بر سبيل افساد.زهرى (7)گفت:المهمل و النّشر بالنّهار و النّفش باللّيل.قتاده و زهرى گفتند:دو مرد به نزديك داود آمدند،يكى صاحب زرع بود و يكى صاحب گوسفند،به شب گوسفندان اين مرد در[39-پ]كشت (8)افتاده بودند و تباهى كرده،او گفت:يا رسول اللّه!دوش گوسفندان اين مرد زرع من تباه كرده است (9).داود-عليه السّلام-گفت:بدانى (10)تا بهاى زرع چند است و بهاى گوسفند چند است؟بدانستند راست بود.صاحب گوسفند را گفت:گوسفندان به او ده به عوض زرع.آن مرد گوسفند به او تسليم كرد،چون بازگشتند سليمان ايشان را ديد،گفت:پدرم ميان شما چه حكومت كرد؟گفتند:چنين و چنين رفت.گفت:
ص : 250
اگر حكم من كردمى جز اين كردمى.برفتند و داود را بگفتند.داود او را بخواند و گفت:چگونه حكم كردى اگر تو حاكم بودى؟گفت:چگونه حكم كردى اگر تو حاكم بودى؟گفت:گوسفند به صاحب زرع دادمى تا مى داشتى و انتفاع مى گرفتى به شير و آنچه ايشان (1)را باشد،و زرع به خداوند گوسفند دادمى تا بكشتى و عمارت مى كردى تا به حدّ آن بازآمدى كه بود اوّل بار كه گوسفند بخورده بود،آنگه زرع با خداوند زرع دادمى و گوسفند با خداوند گوسفند،چه هر ضيعتى و اهلش،آن اين را شايد و اين آن را.داود گفت:نكو گفتى.
عبد اللّه مسعود و شريح و مقاتل گفتند:شبانى نماز ديگر (2)به فناى (3)رزى فرود آمد،به شب بخفت گوسفندان او در رز اين مرد رفتند و تباهى كردند.به روز ديگر پيش داود آمدند،داود حكم كرد كه:گوسفندان به او ده،به او داد،چون بازگشتند سليمان گفت:حكم چگونه كرد الى آخر القصّه.
زهرى روايت كرد كه:در عهد رسول-عليه السّلام-شترى از آن براء بن عازب به شب در حايط بعضى انصار شد و تباهى كرد.پيش رسول رفتند،رسول-عليه السّلام- اين آيت بر خواند،آنگه حكم كرد بر براء بن عازب به آنچه شتر زيان كرده بود،و گفت:بر اصحاب ماشيه آن است كه به شب مواشى خود نگاه دارند،و بر اصحاب زرع و حوايط آن كه:به روز زروع (4)خود نگاه دارند.و اصحاب اجتهاد به اين آيت تمسّك كردند در صحّت اجتهاد،و گفتند:سليمان اين حكم به اجتهاد كرد،و اگر اجتهاد روا نبودى سليمان حكم به اجتهاد نكردى.جواب از اين آن است كه گوييم:مسلّم نيست كه سليمان اين حكم به اجتهاد كرد و نه داود،و هريكى از ايشان حكم جز به وحى نكردند،چه هر دو پيغامبر بودند و هر دو را وحى آمدى.و اگر گويند كه:سليمان را وحى نيامده بود هنوز،طريقى نباشد به اين و دليلى نيايد بر اين،مع هذا او را گوييم:خلاف نيست كه داود پيغامبر بود و وحى آمدى او را،و اين حكم كرده بود،و هر اجتهادى كه خلاف آن بود نقض آن كند،و نه همانا در
ص : 251
اسلام كسى تواند گفتن كه اجتهادى بود كه نقض وحى (1)كند،و عالم الغيب است و عالم به مصالح خلق،و مع هذا آن مجتهد مصيب بود و اجتهاد ايجاب علم نكند به اتّفاق،جز اقتضاى ظن نكند،و الظّن يخطي و يصيب.
دگر آن كه خداى تعالى گفت: فَفَهَّمْنٰاهٰا سُلَيْمٰانَ ،ما سليمان را اعلام كرديم، و اعلام خداى تعالى پيغامبران را جز به وحى نباشد،پس اگر گويد (2):مراد الهام است و القاء فى القلب است،گوييم:اجتهاد اين كس كه چنين بود روا دارم (3)،چه به اين نصّ كه: فَفَهَّمْنٰاهٰا ،ايمن باشم (4)از خطا،فرقى نباشد،ميان اين و ميان وحى و نص.دگر آن كه:اگر موكول بودندى هر دو به اجتهاد خود،وحى به چه كار بايستى! بلكه لغو بودى،و چون هريكى از ايشان آنچه اجتهاد ايشان به آن ادا كردى صواب بودى و تكليف او آن بودى فايده نبودى در وحى.امّا آنچه ايشان كردند،هر دو صواب بود ازآنجا كه هر دو به وحى و اعلام خداى بود،و در معنى تفاوتى نبودى براى آن كه چون داود-عليه السّلام-به قيمت زرع گوسفند به او داد بعد الاحتياط صواب كرد،چه غرامت (5)بر صاحب گوسفند لازم بود،و آنچه سليمان كرد هم صواب بود ازآنجا كه زرع و گوسفندان غرض (6)هر دو انتفاع باشد.چون مدّت فساد زرع، گوسفند و منافعش در دست صاحب زرع خواست بودن تا زرع با صلاح شدن همان غرض حاصل باشد،و آن به منزلت آن باشد كه كسى متاعى از آن كسى تلف كند به حاكم روند،حاكم حكم كند به دينارى در غرامت آن متلف،حاكمى ديگر حكم كند به ده درم (7)،قيمت ده درم دينارى باشد،تناقضى نباشد ميان اين هر دو حكم و اگرچه به صورت مختلف اند.اين جواب آن كس است كه گويد:نه حكم ايشان متناقض بود!بايد تا (8)يكى خطا باشد (9).
جواب ديگر از او آن است كه:آنچه داود كرد در شرع او حكمى بود[40-ر]
ص : 252
درست،جز كه خداى تعالى منسوخ كرد و نسخ آن اعلام كرد سليمان را،و حكم ناسخ او را معلوم بكرد و اين ممتنع نباشد.
جواب ديگر از او آن است كه،در اخبار آوردند (1)كه:داود را-عليه السّلام- چند پسر بود.او خواست تا بداند كه كيست كه خلافت و نيابت او را شايد كه به جاى او باشد (2)،از خداى درخواست تا بازنمايد او را،خداى تعالى او را اين طريق (3)اعلام كرد. وَ كُلاًّ آتَيْنٰا حُكْماً وَ عِلْماً و ما هريكى را از داود و سليمان حكمى داديم،يعنى حكمتى و علمى داديم. وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ الْجِبٰالَ ،و كوهها را مسخّر داود كرديم تا با او تسبيح مى كرد. وَ الطَّيْرَ ،اى و سخّرنا الطّير ايضا،و نيز مرغان را.
وهب گفت:داود-عليه السّلام-در بيابان مى رفتى و تسبيح مى كردى،كوهها و مرغان همچنان با او تسبيح مى كردندى (4). وَ كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،و ما بوديم كه فاعل اين بوديم،يعنى مظهر اين معجزات بر دست او.
وَ عَلَّمْنٰاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ ،و بياموختيم او را كردن درع و زره براى شما.و «لبوس»،نزديك عرب همۀ سلاح باشد،قال الشّاعر:
و معي (5)لبوس للبئس كانّه***روق (6)بجبهة ذي نعاج مجفل
يصف رمحا.
و خداى تعالى اين جا درع خواست،و هى فعول به معنى مفعول،كالرّكوب و الحلوب.
قتاده گفت:اوّل كس كه درع كرد داود بود و پيش از او درع نكرده بودند،و انّما صفايح آهن بود،داود-عليه السّلام-به حلقه ها كرد و درهم فگند به آسانى، ازآنجا كه خداى تعالى آهن بر دست او نرم كرده بود و او را به آتش حاجت نبودى.قوله: لِتُحْصِنَكُمْ ،عاصم خواند به روايت أبو بكر و يعقوب به روايت رويس:
لنحصنكم،بالنّون،اعتبارا بقوله: وَ سَخَّرْنٰا مَعَ دٰاوُدَ، و علمناه.و ابو جعفر و ابن عامر
ص : 253
و حفص و روح خواندند: لِتُحْصِنَكُمْ ،بالتّاء ردّا الى«الصّنعة»،او ردّا الى «الدّرع»،براى آن كه درع آهن مؤنث است،و درع المرأة (1)لقميصها (2)مذكّر است،و باقى قرّاء به«يا»خواندند ردّا الى«اللّبوس»او الى اللّه تعالى،تا نگاه دارد شما را از سختى كارزار و آفت (3).و البأس و البؤس،شدّة الحرب،كانّه قال:صنعة لبوس ليوم بؤس،او صنعة لباس (4)ليوم بأس. فَهَلْ أَنْتُمْ شٰاكِرُونَ ،شما شاكر نعمت او هستى يا نه؟ وَ لِسُلَيْمٰانَ الرِّيحَ عٰاصِفَةً ،اى و سخّرنا لسليمان الرّيح،و مسخّر بكرديم براى سليمان باد سخت را.و عٰاصِفَةً ،نصب بر حال است از مفعول. تَجْرِي بِأَمْرِهِ ،تا به فرمان او مى رفتى تا به آن زمين كه ما بر او بركت كرديم از شام و بيت المقدّس.
مفسّران گفتند:سليمان را-عليه السّلام-بساطى بود چهار فرسنگ در چهار فرسنگ به طول و عرض،چون به سفرى خواستى رفتن يا غزوى،ساز و لشكر را برآن بساط نشاندى،و باد (5)عاصف را فرمودى تا بساط بر گرفتى و در هوا بردى،آنگه باد نرم را فرمودى تا براندى به آنجا كه او خواستى،بامداد يك ماهه راه ببردى و شبانگاه يك ماهه راه بازآوردى.
وهب گفت:ما را حكايت كردند كه،به ناحيۀ بغداد نوشته اى ديدند كه بعضى اصحابان سليمان نوشته بودند،امّا از انس و امّا از جنّ (6):نحن نزلناه و ما بنيناه،و مبنيّا (7)وجدناه و غدونا من اصطخر قلناه (8)و نحن رائحون (9)منه ان شاء اللّه فبائتون (10)الشّام،ما فرود آمديم اين جا و نه ما بنا كرديم اين جاى را و بنا كرده يافتيم،بامداد از اصطخر پارس آمديم و اين جا قيلوله كرديم و نماز شام به شام باشيم-ان شاءاللّه تعالى.
ص : 254
وَ كُنّٰا بِكُلِّ شَيْءٍ عٰالِمِينَ ،و ما به همه چيز (1)عالم ايم و دانا.
وَ مِنَ الشَّيٰاطِينِ مَنْ يَغُوصُونَ لَهُ ،يعنى و سخّرنا من الشّياطين جماعة يغوصون له، و نيز مسخّر بكرديم براى او جماعتى را از ديوان كه براى او غوّاصى كردندى و از دريا جواهر برآوردندى. وَ يَعْمَلُونَ عَمَلاً دُونَ ذٰلِكَ ،و براى او كارهاى ديگر كردندى جز (2)آن از محاريب و تماثيل كه در سورت سبا گفت. وَ كُنّٰا لَهُمْ حٰافِظِينَ ،و (3)ايشان را نگاهدار بوديم تا از فرمان او برون نيامدندى (4).
وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ أَنِّي مَسَّنِيَ اَلضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ اَلرّٰاحِمِينَ (83) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ فَكَشَفْنٰا مٰا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَ آتَيْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا وَ ذِكْرىٰ لِلْعٰابِدِينَ (84) وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا اَلْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ اَلصّٰابِرِينَ (85) وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ اَلصّٰالِحِينَ (86) وَ ذَا اَلنُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنٰادىٰ فِي اَلظُّلُمٰاتِ أَنْ لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ اَلظّٰالِمِينَ (87) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ اَلْغَمِّ وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي اَلْمُؤْمِنِينَ (88) وَ زَكَرِيّٰا إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ اَلْوٰارِثِينَ (89) فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ وَهَبْنٰا لَهُ يَحْيىٰ وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ إِنَّهُمْ كٰانُوا يُسٰارِعُونَ فِي اَلْخَيْرٰاتِ وَ يَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً وَ كٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِينَ (90) وَ اَلَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا وَ جَعَلْنٰاهٰا وَ اِبْنَهٰا آيَةً لِلْعٰالَمِينَ (91) إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ (92) وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ (93) فَمَنْ يَعْمَلْ مِنَ اَلصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلاٰ كُفْرٰانَ لِسَعْيِهِ وَ إِنّٰا لَهُ كٰاتِبُونَ (94) وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا أَنَّهُمْ لاٰ يَرْجِعُونَ (95) حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ (96) وَ اِقْتَرَبَ اَلْوَعْدُ اَلْحَقُّ فَإِذٰا هِيَ شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا يٰا وَيْلَنٰا قَدْ كُنّٰا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا بَلْ كُنّٰا ظٰالِمِينَ (97) إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ (98) لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا وَ كُلٌّ فِيهٰا خٰالِدُونَ (99) لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يَسْمَعُونَ (100) إِنَّ اَلَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا اَلْحُسْنىٰ أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ (101) لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا وَ هُمْ فِي مَا اِشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ (102) لاٰ يَحْزُنُهُمُ اَلْفَزَعُ اَلْأَكْبَرُ وَ تَتَلَقّٰاهُمُ اَلْمَلاٰئِكَةُ هٰذٰا يَوْمُكُمُ اَلَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ (103) يَوْمَ نَطْوِي اَلسَّمٰاءَ كَطَيِّ اَلسِّجِلِّ لِلْكُتُبِ كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ وَعْداً عَلَيْنٰا إِنّٰا كُنّٰا فٰاعِلِينَ (104) وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي اَلزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ اَلذِّكْرِ أَنَّ اَلْأَرْضَ يَرِثُهٰا عِبٰادِيَ اَلصّٰالِحُونَ (105) إِنَّ فِي هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِينَ (106) وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ إِلاّٰ رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ (107) قُلْ إِنَّمٰا يُوحىٰ إِلَيَّ أَنَّمٰا إِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ (108) فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ آذَنْتُكُمْ عَلىٰ سَوٰاءٍ وَ إِنْ أَدْرِي أَ قَرِيبٌ أَمْ بَعِيدٌ مٰا تُوعَدُونَ (109) إِنَّهُ يَعْلَمُ اَلْجَهْرَ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ يَعْلَمُ مٰا تَكْتُمُونَ (110) وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ (111) قٰالَ رَبِّ اُحْكُمْ بِالْحَقِّ وَ رَبُّنَا اَلرَّحْمٰنُ اَلْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ (112)
و ايّوب چون بخواند خداش را كه به من رسيد سختى و تو بخشاينده تر از بخشايندگانى[40-پ].
اجابت كرديم او را،برداشتيم (5)آنچه با او بود از سختى و بداديم او را اهلش و مانند ايشان با آن بخشايشى از نزديك ما و ياد كردى براى خداى پرستان.
و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل همه از صابران بودند.
و در آورديم ايشان را در رحمت ما (6)كه ايشان از نيكان بودند.
و خداوند ماهى (7)چون برفت خشم گرفته گمان برد كه ما تنگ نكنيم (8)بر او،ندا كرد در تاريكيها كه نيست خداى مگر تو، پاكى تو من بودم از بيدادگران.
[41-ر] اجابت
ص : 255
كرديم او را و برهانيديم او را از غم و همچنين برهانيم مؤمنان را.
و زكريّا چون ندا كرد خداى خويش را (1)،خداى من!رها مكن مرا تنها و تو بهترين وارثانى.
اجابت كرديم او را و بداديم او را يحيى و نيك كرديم او را اهلش را (2)كه ايشان به شتاب دويدى (3)در خيرها،و بخواندندى (4)ما را به رغبت و ترس،و بودند ما را تضرّع كننده.
و آن كه (5)نگاه داشت اندام خود را،در دميديم ما در او از روح ما و كرديم او را و پسر او را علامتى براى جهانيان.
اين امّت شما يك امّت اند، و من خداى شماام مرا پرستى.
ببريدند كارشان ميان ايشان،همه با ما آيند.[41-پ] (6) و هركه كند (7)از نيكها و او مؤمن بود كفرانى نباشد سعى او را،و ما براى او بنويسيم.
و حرام است بر شهرى كه ما هلاك كرديم آن را كه ايشان بازنيايند.
تا بگشايند يأجوج و مأجوج را،و ايشان از هر بلندى فرومى آيند (8).
ص : 256
به نزديك (1)آمد وعدۀ درست كه (2)بنگرى متحيّر باشد چشمهاى آنان كه كافر شدند (3)،اى واى !ما بوديم در غفلت از اين،بل بوديم ما ستمكاره.
شما و آنچه مى پرستى از دون (4)خداى هيزم (5)دوزخى،شما به آنجا فروشوى.
[42-ر] اگر بودندى اينان خدايان نه فروشدندى (6)به آنجا،و همه در او جاودانه باشند.
ايشان را در آنجا ناله اى باشد و ايشان در آنجا نشنوند.
آنان كه سابق شد (7)ايشان (8)را از ما نيكوتر ايشان از آن دور كرده باشند.
نشنوند آواز آن،و ايشان در آنچه خواهد نفسهاى ايشان جاودان باشند.
دلتنگ نكند ايشان را ترس مهتر،و به استقبال ايشان آيند فرشتگان (9)،اين آن روز شماست كه شما را وعده دادند.
آن روز كه درنورديم آسمان را چون سجل (10)براى نوشتن چنان كه ابتدا كرديم اوّل آفرينش بازآريم (11)او را،وعده است (12)بر ما،كه بخواهيم كردن.
[42-پ] (13)
ص : 257
[42-پ] بنوشتيم ما در زبور از پس ذكر كه زمين به ميراث گيرند بندگان نيكان.(1) در اين رسيدنى هست گروهى پرستندگان را.
و نفرستاديم تو را مگر رحمتى براى جهانيان.
بگو كه وحى مى كنند[به من] (2)كه خداى شما يك خداست،هستى (3)مسلمان! اگر بر گردند بگو آگاه كردم[شما را] (4)بر راستى و اگر ندانم من كه نزديك است يا دور آنچه وعده مى كنند شما[را] (5).
او داند آشكارا از سخن،و داند آنچه پنهان مى دارى.
و ندانم (6)و اگر آن آزمايشى است (7)شما را و برخوردارى تا به وقتى.(8) گفت (9)خداى من حكم كن براستى و خداى ما بخشاينده يارى خواسته است بر آنچه شما وصف مى كنى.
قوله تعالى: وَ أَيُّوبَ إِذْ نٰادىٰ ،حق تعالى عطف كرد اين آيت را بر آيتهايى كه پيش از اين است،گفت: وَ أَيُّوبَ ،التّقدير و اذكر ايّوب،و ياد كن ايّوب را. إِذْ نٰادىٰ ،چون ندا كرد و بخواند خداى خود را،و در آن ندا گفت: مَسَّنِيَ الضُّرُّ ،به من
ص : 258
رسيد بيمارى و محنت و تو خداى بخشاينده تر از همۀ بخشايندگانى.
بدان كه:قصّاص از وهب و كعب و جز ايشان (1)چندانى محال و حشو و ترّهات و ناشايست در قصّۀ ايّوب گفته اند از آنچه عقلها منكر باشد آن را،و اضافت كرده بسيار فواحش در آن باب با خداى تعالى و با ايّوب،و ما اين كتاب را صيانت كرديم از امثال آن احاديث،آنچه از آن حديثها مستنكر نيست و مخالف ادلّه عقول و مناقض آنچه در اصول به ادلّه نامحتمل به تأويل درست شده است طرفى بگوييم.
وهب منبّه (2)گفت كه:ايّوب-عليه السّلام-مردى بود از اهل روم و هو ايّوب بن آموص بن رارخ (3)بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم،و مادر او از فرزندان لوط بود،و خداى تعالى او را برگزيد و پيغامبرى داد و مال بسيار داد او را چندان كه سواد شام جبل و سهل او را بود،و او را در آنجا انواع مال بود از:گاو و گوسپند و اشتر،و او توانگرتر (4)اهل روزگار بود،و پانصد جفت گاو پرزا (5)داشت كه به او كشت كردندى.
با هر جفتى گاو بنده اى بود مملوك از آن او،هر بنده (6)با زن و فرزند و مال و تجمّل و هم چندان كه گاو ورز او (7)بود او را،او را گاوان ماده بودند هريكى سه و چهار بچه داشت،و او زنى داشت نام او رحمت،و از آن فرزندان داشت.گفتند:هفت پسر داشت و هفت دختر،و گفتند:سه پسر داشت و چهار دختر،و مردى بود با جمال و نيكوروى و خوش خوى و پرهيزگار،و بسيار خيّر و مشفق بر خلقان خداى و نكوكار با درويشان،و ميهمان (8)دار،و خويشتن (9)و مال خود چون وقف كرده بر يتيمان و درويشان و ابناء السّبيل و شاكر نعمت او را و مؤدّى حقّ او (10).ابليس- عليه اللّعنه-در كار او عاجز و حيران،چندان كه خواست كه او را وسوسه اى كند و بهرى از وظايف عبادت او بر او تباه كند نتوانست،گفت:بار خدايا!امروز تو را در زمين بنده اى نيست عابدتر و شاكر[تر] (11)از ايّوب،و همانا اين شكر و عبادت او از آن است كه تو او
ص : 259
را مال و فرزندان (1)داده اى،گمان من چنان است كه اگر او را امتحان كنى و اين مال از او بستانى و فرزندان،او صبر نكند و كفران آرد به تو.حق تعالى گفت:او بنده اى نيك است مرا (2)در سرّاء و ضرّاء،و اگر جملۀ نعمت او به محنت بدل كنم هيچ كفران نكند در من.
وهب گفت،عند آن حال ابليس گفت:بار خدايا!مرا مسلّط كن بر مال او.
گفت:برو كه تو را مسلّط كردم.او برفت و مالهاى او همه هلاك كرد،او در شكر بيفزود.آنگه گفت:بر فرزندان او مرا مسلّط كن،گفت:كردم.گفت:مرا بر تن او مسلّط كن،گفت:كردم،الّا بر دل و زبانش،در اباطيلى و ترّهاتى بسيار،و هيچ روا نباشد كه خداى تعالى ابليس را بر انبياء و اوليا مسلّط كند.
و آنگه در بيمارى او بسيارى شنايع روايت كردند (3)ازآن كه:هفت سال بر كناسه اى از كناسات بنى اسرائيل افگنده بود،و كرم در اندام افتاده،و هيچ كس نتوانستى كه آنجا بگذشتى از بوى او،و اين در حقّ پيغامبران آن كس روا دارد كه قدر ايشان نداند،و ما بيان كرديم كه:بر پيغامبران هيچ چيز از منفّرات روا نباشد،نه از قبل خداى و نه از قبل ايشان،براى آن كه مؤدّى بود با نقض غرض قديم تعالى،و او از اين منزّه است.
امّا سختى بيمارى و تزايد آلام و تكاثف امراض روا داريم كه خداى تعالى كند پيغامبران را بر سبيل امتحان،براى لطف و اعتبار،و در برابر آن اعواض عظيم باشد موفّى برآن ما دام تا بيمارى نبود منفّر كه نفرت آرد مردم را از ايشان از برص و جذام و جنون و قروح منفّر و احوالى كه آن را قبح منظرى باشد و رايحتى كريهه،و چيزى مستبشع (4)باشد.امّا آن كه خداى تعالى مال ايّوب ببرد و فرزندان او را بازستاند و او را انواع بيمارى دهد نامنفّر،اين همه روا داريم امّا نه به دعاى ابليس و اسعاف و تسليط او برآن.
آنچه روايت كردند از مخاصمت او با خداى تعالى،هم آن كس روا دارد كه او پيغامبران را نشناسد و نداند كه بر ايشان چه روا باشد و چه نباشد.
ص : 260
و در مدّت بيمارى او خلاف كردند،وهب گفت:سه سال بود بيشتر نه.و كعب گفت:هژده سال بود.و عبد اللّه عبّاس و مجاهد و بيشتر مفسّران گفتند:هفت سال بود.
و در خبر است كه:در مدّت پيغامبرى او سه كس به او ايمان آوردند،مردى از اهل يمن،او را يفن (1)گفتند:و دو مرد از ولايت او:يكى را بلدد (2)نام بود،و يكى را صافر (3)،اينان هروقت آمدندى و او را بپرسيدندى.و از ايشان دو كهل بودند و يكى برنا،روزى به پرسيدن او در آمدندى،او را رنجور يافتندى،با يكديگر گفتند:همانا گناهى كرده است كه خداى بر او رحمت نمى كند!اين جوان با ايشان خصومت كرد و گفت:نمى دانى كه ايّوب پيغامبر خداست و گزيدۀ او از خلقانش،و گمان مى برى (4)كه اين رنج كه او را هست عقوبت گناهى است كه او كرده است، نمى دانى (5)كه خداى تعالى دوستان خود را امتحان كند و ايشان را بيمارى دهد تا صبر ايشان هم به مردمان نمايد.و خداى تعالى ايّوب را امتحان كرد به هر دو حال:هم به محنت هم به نعمت،در نعمت شاكر يافت او را و در محنت صابر.از اين كه گفتى توبه كنى،ايشان گفتند:راست گفتى و نيكو گفتى،و آن را كه خداى حكمت دهد،نه به سنّ و پيرى و تجربه باشد،و اين فضلى بود از خداى تعالى،و ما توبه كرديم از اين كه گفتيم.و گفته اند (6):اين سخن به حضرت ايّوب گفتند،و ايّوب از اين دلتنگ شد،و آن جوان ايشان را جواب داد و ملامت كرد.ايّوب-عليه السّلام- گفت:مرا مى گويى كه گناهى كرده ام،كه اين عقوبت آن است.بار خدايا!اگر دانى (7)كه من هيچ شب روا نداشتم كه از طعام سير شوم،و در علم و ظنّ من گرسنه اى بود (8)و در پيرامن من (9)طعام به او دادم،و اگر دانى كه هرگز پيراهنى نپوشيدم (10)و من برهنه اى (11)شناختم الّا و اوّل او را بازپوشيدم،مرا در اين تصديق كن.
ص : 261
عند حال جبريل آمد كه مدّت محنت به سر آمد،دعا كن تا خداى شفا دهد،او دعا كرد:ربّ أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ .
و در خبر مى آيد كه:در مدّت بيمارى او از اقطار زمين بيماران و اصحاب امراض و بلايا مى آمدند و از او دعا مى خواستند،او دعا مى كرد و خداى تعالى به دعاى او ايشان را شفا مى داد،و او را گفتند:چرا خود را دعا نمى كنى؟گفت:شرم دارم از خداى تعالى كه هشتاد سال در نعمت و عافيت او بودم،اكنون به روز (1)چند (2)كه مرا ابتلا كرد،از او عافيت خواهم تا چندان كه در نعمت بوده ام در محنت بباشم دعا نكنم،جز كه او فرمايد مرا كه دعا كن.
أنس مالك روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:خداى تعالى ايّوب را ابتلا كرد به بيمارى سخت تا هجده (3)سال در آن بماند.مردم را از او ملال آمد و او را ترك كردن (4)،مگر دو مرد از اصحاب او يك روز گفتند:يا نبىّ اللّه!مگر تو را خطايى رفته است كه به اين محنت گرفتار شده اى؟گفت:نمى دانم تا من چه خطا كرده ام!جز آن است كه سيرت من آن بود (5)،كه چون بگذشتمى دو مرد با يكديگر خصومت مى كردندى،يكى در ميانۀ ضجارت و خصومت سوگند خوردى،من بيامدمى و كفّارت سوگند او بكردمى،گفتمى نبايد كه آن سوگند در ضجارت (6)دروغ خورده باشد،و از آن دلتنگ شد.
و ايّوب-عليه السّلام-چون به قضاى حاجت برخاستى (7)،اهل او دست او گرفتى تا به جاى خود رسيدى،آنگه او را رها كردى و با جاى خود آمدى.چون او (8)فارغ شدى آواز دادى او را تا بيامدى و او را دست گرفتى و با جاى بردى.يك روز بر عادت او را ببرد و بازگشت و بنشست منتظر آن كه او را (9)آواز دهد،خداى تعالى هم
ص : 262
در آن جاى به ايّوب وحى كرد: اُرْكُضْ بِرِجْلِكَ هٰذٰا مُغْتَسَلٌ بٰارِدٌ وَ شَرٰابٌ (1)،او پاى بر زمين زد،چشمۀ آب پديد آمد،از آن آب بازخورد،رنجى كه او را بود اندرونى (2)زائل شد،و در آن آب غسل كرد همۀ رنجها كه او را بود بيرونى زائل شد،و او را قوّت و جمال و رنگ روى بازآمد نكوتر ازآن كه بود.
و ايّوب-عليه السّلام-هم آنجا بر تلّى رفت بلند و بنشست،چون دير شد زن دل مشغول شد،برخاست تا بنگرد تا حال ايّوب چيست!او را بر جاى خود نديد.از بالاى آن پشته نگاه كرد،مردى را ديد كه او را بازنشناخت،گفت:كه را مى جويى؟ گفت:اين مرد بيمار مبتلا را.گفت:او چه باشد از تو؟گفت:شوهر من است.
گفت:اگر ببينى او را شناسى؟گفت:چگونه نشناسم او را!و سالهاست تا كه با اوام (3).گفت:من اويم (4)،خداى تعالى منّت نهاد بر من و رنج از من برداشت،و گفت:ايّوب را-عليه السّلام-دو انبار بود،يكى را جودر (5)بودى و يكى را گندم (6).
خداى تعالى فرمان داد تا ابرى برآمد و برآن انبارهاى او زر و درم بباريد،يكى پر از زر شد و يكى پر از درم،چنان كه مملوّ شد و از او به در ريخت.
حسن بصرى گفت:خداى تعالى ايّوب را امتحان كرد به انواع بيمارى،و بيمارى بر او دراز شد و خويشان و دوستان را از او ملال آمد،و همه او را رها كردند مگر رحمت كه اهل او بود،و او خدمتى و مراعاتى كردى او را و طعامى و شرابى آوردى (7)به نزديك او.و ايّوب-عليه السّلام-هرچه (8)رنجش (9)سخت تر بود،شكرش بيشتر بود،يك ساعت خالى نبودى از ذكر خداى تعالى.ابليس فرياد كرد و استغاثت نمود،به اصحاب و اتباع خود گفت:من در كار ايّوب عاجز شدم كه هرگه محنت بر او سخت تر است،او خداى را شاكرتر است.ما نماند او را و فرزندان نماندند،و هرچه روز است (10)رنج او زيادت است و بيمارى او سخت تر است،و شكر
ص : 263
او خداى را بيشتر است.مرا چاره اى بياموزى كه من در كار او چه حيلت سازم! ايشان گفتند:ما اتباع توايم،و چاره از تو مى آموزيم،و لكن انواع مكر و حيل كجاست كه به او عالمان را از راه ببردى و پدر همۀ خلقان را كه آدم بود،از كجا تو را بر او ظفر بود؟گفت:از جهت زن او.گفتند:حديث ايّوب هم از اين جا بر دست گير.گفت:راى اين است كه شما ديدى.آنگه بيامد و رحمت را يافت كه براى ايّوب چيزكى مى ساخت،او را گفت:يا امة اللّه!شوهرت كجاست؟گفت:به فلان جاى بيمار و رنجور،و مدّتهاست كه چند گونه بيمارى بر او مستولى شده است،و هيچ در او اثر بهى نيست.چون او را جزوع يافت طمع كرد كه او را بفريبد، گفت:يا عجبا!تو را ياد نمى آيد از مال و از جمال او و از فرزندان او كه در روزگار او كس را چنان نبود (1)؟امروز همه رفت و هرچه روز است كار او (2)بتر است،و نيز هرگز كار او به قاعده نشود،و از اين معنى ياد او مى داد تا او بگريست و فرياد كرد.
آنگه گفت:من دواى او دانم،اگر از من نصيحت بشنود.گفت:و آن چيست؟ گفت:اين كه او گوسپندى از من بستاند و به نام من قربان كند تا خداى او را عافيت دهد كه اين مجرّب است.او آن گوسپند از او بستد و بيامد و ايّوب را گفت:يا نبىّ اللّه!تا چند از اين رنج و محنت و بينوايى!مردى طبيب آمد و مرا چيزى آموخت و نصيحتى كرد-و آن قصّه به او بگفت-اكنون اين گوسپند به نام او قربانى كن،كه او گفت كه:شفاست تو را در اين.ايّوب او را گفت:اى كم خرد !ندانى آن كه بود؟ آن دشمن خداى بود ابليس،مى خواست تا من براى او قربان كنم و او تو را بر جزع حمل كند و روزگار گذشته ياد (3)تو داد و تو قبول كردى،انديشه نكنى كه ما را آن كه داد!گفت:خداى گفت:هم خداى عوض دهد و تواند داد.
وهب گفت:چون مدّت محنت ايّوب به سر آمد و ابليس از كار او عاجز شد، يك روز بيامد بر صورت مردى با جمال و هيبت و زىّ پادشاهان بر اسپى نكو نشسته،پيش رحمت آمد و او را گفت:حال شوهرت ايّوب چگونه است؟گفت:
به غايت رنجورى و بيمارى است.گفت:مرا شناسى؟گفت:نه.گفت:من خداى
ص : 264
زمينم،و اين هرچه به او هست از بيمارى و رنج و تلف مال و فرزندان،همه من كردم ازآن كه مرا رها كرده است و بر عبادت خداى آسمان اقبال كرده است.اگر تو مرا يك بار سجده كنى،من آن همه رنجها از او بردارم و مال و فرزندان به او دهم.او گفت:تا من ايّوب را نگويم هيچ كار نكنم.گفت:اگر اين نكنى،ايّوب را بگو تا يك بار كه طعام خورد، بسم اللّه نگويد به اوّل،و به آخر الحمد للّه ،تا من از او خشنود شوم و او را شفا دهم و مال و فرزندان با او دهم.او گفت:تا من ايّوب را نگويم،هيچ كار نكنم.
او بيامد و ايّوب را خبر داد به هرچه رفته بود.ايّوب-عليه السّلام-بر او خشم گرفت و گفت:امروز همۀ روز برفته (1)و با دشمن خداى-ابليس در مناظره رفته و گوش [با] (2)حديث محال او كرده،و اللّه كه اگر خداى مرا شفا دهد من تو را صد چوب بزنم!از پيش من برو،و او را براند.چون او برفت،ايّوب-عليه السّلام-تنها ماند و به نزديك او هيچ طعامى و شرابى و مونسى نبود.روى بر زمين نهاد و مى گفت:ربّ [أَنِّي] (3)مَسَّنِيَ الضُّرُّ وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرّٰاحِمِينَ ،چند بار بازگفت.آواز دادند او را كه:
سر بر دار كه خداى دعاى تو اجابت كرد و پاى در زمين زن:او پاى در زمين زد،در زير قدم (4)او چشمه اى آب عذب روان شد (5).ازآنجا غسل كرد،هيچ رنجى بر اندام او نماند.پاى ديگر در زمين زد،چشمه اى دگر (6)پيدا شد،ازآنجا بازخورد،هر رنج و درد كه در اندرون او بود خداى زائل كرد و جمال و جوانى به او داد،و جبريل (7)حلّه آورد از بهشت و در او پوشيد (8)،او بنگريد در آن جاى كه او بود هر مالى و ملكى كه او را بود،خداى تعالى مضاعف كرده بود،و ابرى بر آمد و ملخ زرّين بر او (9)بباريد.
و در حديث چنين آمده كه:آبى كه از سينۀ او فرود ريخت (10)در وقت غسل
ص : 265
كردن،هر قطره اى ملخى زرّين شد،و او آن را به دست جمع مى كرد.خداى تعالى وحى كرد به كه:يا ايّوب!نه من تو را غنى كردم!گفت:بلى،يا سيّدي و مولاى! و لكن اين بركت تو است و كرامت تو،كه باشد كه از او سير شود! آنگه از آن جاى برخاست و بر بلندى شد و بنشست،و او باجمال تر اهل روزگار و قوى تر (1)ايشان بود،چون اهل او-رحمت-از پيش او برفت ساعتى،آنگه انديشه كرد و گفت:اگرچه مرا براند و دور كرد،مرا شرط نباشد او را رها كردن كه او را در جهان كس نيست كه مراعات (2)كند.بروم و بنگرم تا حال او چيست.بيامد و به جاى او بنگريد،كس را نديد.مى خواست تا از آن مرد بپرسد كه برآن بلندى بود، شرم مى داشت.ايّوب آواز داد و گفت:اى زن،كه را مى جويى؟گفت:اين مرد بيمار مبتلا را كه اين جا بود.گفت:پيش آى تا او را با تو نمايم.او پيش رفت و گفت:كجاست؟گفت:تو را كه باشد؟او گفت:شوهر من است.گفت:اگر او را ببينى بشناسى؟گفت:به هر حال شناسم او را.گفت:او با كه ماند (3)؟گفت:با تو ماند (4)پيش ازآن كه بيمار شد.ايّوب گفت:ايّوب منم،خداى محنت (5)به نعمت بدل گردانيد.آنگه دست در گردن يكديگر كردند.
راوى خبر گويد:ايشان دست از گردن يكديگر برون نكردند تا هر مالى و ماشيه اى كه او را بود خداى تعالى مضاعف نكرد و به ايشان بنگذشت (6).
چون رنج زائل شد،ايّوب-عليه السّلام-در غم افتاد كه سوگند خورده بود كه رحمت را صد چوب بزند خداى تعالى وحى كرد به او و گفت: وَ خُذْ بِيَدِكَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاٰ تَحْنَثْ (7)...،گفت:دسته اى از شاخ درختان بگير به عدد صد،و در هم بند،و يك بار بر او زن تا سوگندت راست شود.همچنان كرد.
قوله: فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،ابو القاسم بن حبيب گفت:يك روز حاضر آمدم به مجمعى از فقها و علما،و ايشان حديث ايّوب مى كردند و آن كه ايّوب-عليه السّلام-بر سبيل
ص : 266
شكايت گفت: مَسَّنِيَ الضُّرُّ ،و مى گفتند:شايد تا او از خداى شكايت كند،و خداى در حقّ او مى گويد: إِنّٰا وَجَدْنٰاهُ صٰابِراً نِعْمَ الْعَبْدُ (1).من گفتم:اين شكايت نيست، اين عرض ضعف حال است در ميانۀ دعا،نبينى كه در عقب او لفظ اجابت مى آيد من قوله: فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،و اجابت به عقب دعا باشد نه به عقب شكايت. فَكَشَفْنٰا مٰا بِهِ[مِنْ ضُرٍّ] (2)،ما او را اجابت كرديم و كشف بلاى او كرديم،و من،تبيين راست.
وَ آتَيْنٰاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ ،و مراد به اهل فرزندانند،و آن فرزندان كه مرده بودند خداى تعالى ايشان را زنده كرد،و پس از آن هم چندان فرزندان داد او را به عدد و اختلاف مفسّران در عدد ايشان گفتم (3). رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنٰا (4)،نصب او بر مفعول له است براى رحمت ما بر او. وَ ذِكْرىٰ لِلْعٰابِدِينَ ،و يادگارى و تذكيرى مر خداى پرستان را.
قوله: وَ إِسْمٰاعِيلَ وَ إِدْرِيسَ وَ ذَا الْكِفْلِ ،اسماعيل بن ابراهيم است،و ادريس (5)اخنوخ است،و قصّۀ ايشان رفته است پيش از اين.و تقدير آيت اين است:و اذكر اسماعيل و ادريس.
مفسّران در ذو الكفل خلاف كردند،عبد اللّه عمر گفت از رسول-عليه السّلام- حديثى شنيدم كه:اگر يك بار يا دو بار شنيدمى نگفتمى،جز آن كه هفت بار شنيدم اين حديث از او كه گفت:در بنى اسرايل مردى بود نام او ذو الكفل،مردى فاسق بود.
يك روز زنى را شصت دينار داد و او را پيش خود برد.چون خواست كه با او خلوت كند او را يافت كه مى لرزيد،گفت:چه بوده است تو را؟گفت:من هرگز اين كار نكرده ام.گفت:پس چرا آمدى اين جا؟گفت:ضرورت حاجت مرا حمل كرد بر اين.مرد گفت:برو كه تو را مسلّم كردم (6)و زر به تو دادم و توبه كردم با خداى كه هرگز نيز هيچ معصيت نكنم.آن شب او را وفات رسيد.بر در سراى او نوشته يافتند
ص : 267
كه:خداى ذو الكفل را بيامرزيد.
اعمش روايت كرد از منهال بن عمرو و (1)از عبد اللّه بن الحارث كه:پيغامبرى از پيغامبران قوم خود را گفت:كيست كه تكفّل كند كه همه روز روزه دارد،و همه شب نماز كند،و در كارها تأنّى و تثبّت به جاى آرد،و خشم نگيرد؟جوانى بر پاى خاست (2)،گفت:من اين تكفّل بكنم.گفت:بنشين.دگرباره بازگفت كه:
كيست كه (3)اين تكفّل كند؟هم او برخاست.گفت:بنشين.بار سه ديگر (4)بگفت، هم او برخاست.آن پيغامبر وصيّت به او كرد او را بر جاى خود بنشاند.او از ميان مردمان حكم مى كرد و تثبّت و تأنّى كار مى بست و خشم نمى گرفت.
يك روز شيطان بيامد تا او را به خشم آرد،و در سراى او بزد زدنى منكر.ذو الكفل گفت:كيست؟گفت:مردى ام كه كارى دارم.يكى را بفرستاد،گفت:اين را نخواهم ديگرى را بفرستاد،گفت:نيز نخواهم اين را.او از سراى برون آمد گفت:
كه را خواهى كه با تو به كار تو بيايد؟گفت:تو را.دست او گرفت و او را به بازار برد.
آنگه او را رها كرد و برفت.ذو الكفل برگشت با سكينه و وقار با خانه آمد،و هيچ خشم نكرد.مردم او را ذو الكفل نام كردند.
مجاهد گفت:چون اليسع پير شد،انديشه كرد كه[كه را] (5)خليفه كند كه به جاى او بايستد.آنگه گفت:خليفتى بايد كردن در حيات خود تا بنگرم كه چگونه مى كند.از ميان قوم برخاست و گفت:كيست كه تكفّل كند مرا به سه خصلت:به روز روزه دارد،و به شب نماز كند،و در كارها خشم نگيرد؟مردى حقير مجهول بر پاى خاست و گفت:من تكفّل مى كنم به اين سه خصلت.آن روز رها كرد.بر دگر روز چون قوم حاضر آمدند،خليفه بر پاى خاست و همين سخن بگفت.كس برنخاست (6)مگر هم آن (7)مرد.رها كرد بر دگر روز.[روز] (8)سوم برخاست و هم اين (9)
ص : 268
گفت.همان مرد برخاست،او را خليفه كرد (1).مرد به كار خلافت قيام نمود (2)روز روزه مى داشت،و (3)شب نماز مى كرد،و همه روز ميان مردمان حكم كردى جز يك ساعت كه به قيلوله بخفتى.ابليس اصحابش را مى گفت.عليكم بفلان،بنگرى تا بر فلان ظفرى يابى.گفتند:ما بر او هيچ راه نمى يابيم.گفت:من چاره سازم در كار او.آنگه بيامد در وقت آن كه او به خوابگاه خود آمده بود.در بزد بر صورت پيرى.اين مرد گفت:كيست؟گفت:پيرى مظلوم كه بر او ظلم مى رود.او برخاست (4)و برون آمد.او را بر پاى بداشت و قصّه آغاز كرد كه:بر من چه ظلم مى رود.چندانى بگفت تا وقت نماز ديگر در آمد و وقت قيلوله فايت شد.حاكم گفت:اى مرد برو و خصمانت را حاضر كن كه وقت آن است كه من به حكومت بنشينم.او برفت،و حاكم بنشست و ميان مردمان حكم مى كرد،و انتظار مى كرد تا پير مظلوم بازآيد، نيامد.بر دگر روز بامداد تا وقت قيلوله نيامد.چون او خواست تا بخسبد،او آمد و حلقه بر در زد.گفت:كيستى تو؟گفت:من آن پير مظلومم.گفت:نه تو را گفتم بازآى ! گفت:خصمانم بگريختند،و ايشان مردمانى اند ظالم،و قصّه در پيوست،و آن روز نيز خواب بر او تباه كرد تا وقت نماز ديگر روزگار او ببرد.برفت و آن روز هم بازنيامد .روز سديگر (5)مرد رنجور شد كه سه شبانه روز نخفته بود،مردى را بر در سراى بداشت كه اگر كسى آيد كه اين در بزند رها مكن تا من بخسبم يك ساعت كه رنجور شده ام از بى خوابى.چون بخفت،دگرباره پير آمد تا در بزند،آن مرد رها نكرد،بسيار مدافعه كردند.آن ملعون از سوراخ در رفت و از اندرون در بزد مرد بيدار شد،گفت:كيست؟گفت:پير مظلومم.آن مرد (6)را آواز داد و گفت:نه تو را گفتم كس را اين جا رها مكن!گفت:اين نه از جهت من آمد،و او برخاست (7)و بيامد مرد را در اندرون سراى يافت،و دربسته به حكم (8)خود.گمان برد گفت:گمان برم كه تو دشمن خدايى (9).ابليس (10)گفت:هستم و خواستم تا تو را به خشم آرم،گفت:
ص : 269
الحمد للّه الّذي عصمني منك،سپاس خداى را كه مرا از تو نگاه داشت.و ابليس خايب و نوميد از او برگشت،او را ذو الكفل خواندند.
أبو موسى اشعرى گفت:ذو الكفل پيغامبر نبود،بنده اى بود صالح،تكفّل كرد به عمل صالحان از پيغامبران،و در شبانه روزى خداى را صد نماز كردى.خداى تعالى بر او ثناى نيكو گفت.و گفتند:مردى پارسا تكفّل كرد به كار مردى كه درمانده بود، و او را از آن بلا برهانيد،او را ذو الكفل خواندند.
گروهى گفتند:ذو الكفل،الياس بود،و گروهى گفتند:زكريّا بود.و جبّائى گفت:پيغامبرى بود در بنى اسرائيل،و او را براى آن ذو الكفل خواندند كه،او خداوند نصيب تمام بود از ثواب،هم چندان ثواب كه امّتش را بود او را بود.و كفل در لغت نصيب باشد (1). كُلٌّ مِنَ الصّٰابِرِينَ ،اينان همه صابر بودند.
وَ أَدْخَلْنٰاهُمْ فِي رَحْمَتِنٰا إِنَّهُمْ مِنَ الصّٰالِحِينَ ،و ما ايشان را در رحمت خود آورديم كه ايشان نيكان و پاكان بودند.
قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،تقدير همان است كه:و اذكر ذا النّون،و ياد كن اى محمّد خداوند ماهى را يعنى يونس بن متّى را.و«نون»ماهى بزرگ باشد،و او را براى آن ذا النّون خواند كه مدّتى (2)در شكم ماهى بود،و دگر جاى او را صاحب الحوت خواند فى قوله: وَ لاٰ تَكُنْ كَصٰاحِبِ الْحُوتِ (3)...،و هر دو يك معنى دارد. إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،چون برفت خشمناك.
مفسّران خلاف كردند در معنى آيت و وجه او،ضحّاك گفت:اذ ذهب مغاضبا لقومه،برفت از ميان قوم خشمناك بر قوم ازآنجا كه اصرار كردند بر كفر (4)،و اين روايت عوفى است از عبد اللّه عبّاس،گفت:يونس و قومش در زمين فلسطين بودند.
پادشاهى به غزاى ايشان آمد و از ايشان نه سبط و نيم را به غارت ببرد،و دو سبط و نيم را بگذاشت (5)خداى تعالى وحى كرد به شعياء پيغامبر كه به نزديك حزقيا رو-و او پادشاه بنى اسرايل بود-و او را بگو:تا پيغامبرى قوى امين را بفرستد كه من در دل
ص : 270
ايشان فگنده ام كه بنى اسرايل را با او بفرستند (1)تا برود و ايشان را بازستاند.پادشاه با قوم گفت:كيست كه اين كار را بشايد،و در مملكت او پنج پيغامبر بودند (2).مردم گفتند:شايسته اين كار يونس است.پادشاه يونس را گفت:تو را ببايد رفتن.يونس گفت:خداى تعالى مرا تعيين كرده است و نام من برده؟گفتند:نه.گفت:پس ديگرى را بفرست.گفت:تو را بايد رفتن.گفت:من نتوانم (3)،الحاح كرد بر او (4)، برفت بر خشم از پادشاه و ازآن كه اشارت بكردند (5)پادشاه را به فرستادن او،فذلك قوله: وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغٰاضِباً ،ازآنجا بيامد به خشم،به كنار درياى روم آمد، كشتى (6)در دريا مى شد با قومى بسيار و مالى بسيار.در آن كشتى (7)نشست،چون به ميانۀ دريا رسيد دريا آشفته شد و كشتى (8)به نزديك هلاك و غرق رسيد.گفتند:در ميان ما يا مردى عاصى است يا بنده اى گريخته،و از رسم و عادت ما آن است كه در مثل اين حادثه قرعه بزنيم به نام هركه برآيد او را در دريا فگنيم كه يك مرد هلاك شود اولى تر باشد كه كشتى با هرچه در اوست.يونس از آن ميان بر پاى خاست (9)گفت:همانا آن بندۀ گريخته منم،مرا به دريا فگنى كه در حال كشتى (10)ساكن شود،گفتند:معاذ اللّه،تو سيماى صالحان دارى و اين حديث به تو لايق نيست،و ما بى قرعه اين كار نكنيم،قرعه برافگندند به نام يونس بر آمد.
دگربار برافگندند هم به نام يونس بر آمد،تا سه بار برافگندند،چون هر سه بار به نام او بر آمد او برخاست (11)و خويشتن را به دريا افگند.ماهى بيامد (12)و او را فروبرد.و گفتند:آن قوم او را بر گرفتند و خواستند در دريا اندازند،ماهى اى بزرگ بيامد و دهن باز كرد گفتند:اگر لا بدّ او را به دريا مى بايد انداخت به دهن ماهى معنى ندارد،به جانبى ديگر بردند او را همان ماهى بيامد و دهن باز كرد،تا به هر چهار جانب ببردند او را آن ماهى مى آمد دهن بازكرده.گفتند:مگر اين مرد طعمه و روزى اين ماهى
ص : 271
است،او را بينداختند،ماهى او را فروبرد.
در خبر است كه:چون او را به دريا انداختند،خداى تعالى وحى كرد به «نون»،گفت:بندۀ مرا دريا-يونس را،كه من شكم تو روزى چند مقام او كرده ام امتحان را،و نگر تا پوست او نخراشى و اندام او را نيازارى كه او طعمۀ تو نيست.آن ماهى او را فروبرد،ماهى ديگر بيامد و آن ماهى را فروبرد،ديگرى بيامد و آن را فروبرد،فذلك قوله: فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ ،و اين جمع باشد،و اقلّ جمع سه بود.و بعضى ديگر گفتند:مراد به ظلمات،سه ظلمت است:ظلمت شب،و ظلمت دريا،و ظلمت شكم ماهى.اين دو قول كه مغاضبا للملك لهذا السّبب او للقوم لاصرارهم على الكفر،اين دو قول (1)معتمد است.
فامّا قول آن كس كه گفت:مغاضبا لربّه،آن خشم او بر (2)خداى بود،ازآنجا كه او قوم را وعده داده بود به عذاب،و او برفته،قوم چون علامت عذاب پديد آمد (3)ايمان آوردند،خداى تعالى عذاب از ايشان برداشت.يونس چون بشنيد كه ايشان را عذاب نيامد برفت خشم گرفته بر خداى ازآن كه سبب نشناخت،و گفت:من با ميان قوم نروم دروغزن،كه ايشان مرا بكشند،اين قول نيك نيست براى آن كه اين بر پيغامبران روا نباشد،و نه برآن كه او خداى را شناسد،چه غضب،ارادت عقاب و مضرّت باشد به غيرى،و آن كس كه او بر خداى مضرّت و عقاب روا دارد، خداى را نشناسد.امّا عذر آن كس كه او گفت:خشم براى آن بود كه خداى چرا عقوب نكرد ايشان را به آن كه ايمان آورده بودند،هم چيزى نيست براى آن كه اين هم جهل باشد به خداى و به عدل و حكمت او.
فأمّا قول حسن بصرى كه گفت،سبب خشم او آن بود كه:خداى تعالى او را به اهل نينوا فرستاد تا ايشان را اعذار و انذار كند،او گفت:بار خدايا!مرا روزى چند مهلت ده تا برگى بسازم.گفت:مهلت نيست تو را و اين كار از آن زودتر مى بايد كه تو مى گويى.گفت:چندانى مهلت ده مرا كه نعلينى بر گيرم،گفت:مهلت نيست.او به خشم آمد،فخرج مغاضبا لربّه،او برفت خشمناك بر خداى تعالى،اين هم قولى
ص : 272
باطل است براى آن كه خداى تعالى براى پيغامبرى آن را اختيار كند كه داند كه منقاد باشد اوامر خداى را برآن وجه كه او فرمايد،و نيز نشايد كه خداى تعالى با پيغامبر و جز پيغامبر از مكلّفان (1)در تكليف اين مضايقه كند كه رها نكند كه ايشان سازگارى (2)كه لابدّ باشد از آن،بسازند و آن كه گفت:مغاضبا لربّه،خود كفر است- چنان كه گفتيم.
و امّا قول وهب كه او گفت:خداى تعالى يونس را به پيغامبرى بفرستاد-و او مردى تنگ خوى (3)بود-چون ثقل اعباء نبوّت به او رسيد،بار نبوّت از پشت بينداخت ازآن كه در زير آن منفسخ (4)شد،چنان كه شتر كرّه در زير بار گران،و بگريخت خشمناك بر خداى،آن هم كفر است از جهت خشم بر خداى و از جهت حوالت تكليف ما لا يطاق به خدا.
قومى دگر غضب را بر انفه حمل كردند و گفتند:مغاضبا،اى مستنكفا آنفا،اين قول هم نيك نيست براى آن كه پيغامبر چگونه شايد كه استنكاف كند از آنچه خداى او را فرمايد،با آن كه در لغت غضب به معنى انفه نيامده است،و مغاضب مفاعل باشد و مفاعله بيشتر ميان دو كس باشد،كالمقاتلة و المضاربة و المصارعة و المشاركة.و آمده است كه:مختص باشد به يكى،نحو:سافرت و عاقبت الرّجل و طارقت النّعل و عافاه اللّه،و اين از اين باب است مغاضبا اى غضبان.قوله: فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ ،يعقوب خواند:يقدر عليه،على الفعل المجهول.و عمر عبد العزيز و زهرى خواندند در شاذ:نقدّر عليه،بالتّشديد من التّقدير على اسناد (5)الفعل الى اللّه بالنّون.و قتاده و عبيد بن عمير خواندند:يقدّر عليه،به ضمّ«يا»و فتح«دال»مشدّد على المجهول من التّقدير،و باقى قرّاء خواندند: نَقْدِرَ عَلَيْهِ ،به فتح«نون»و كسر «دال»من القدر.
آنگه در معنى او سه قول گفتند،يكى آن كه:نقدر،من القدر (6)، و القدر و القتر،التّضييق،و منه قوله:18
ص : 273
اَللّٰهُ يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشٰاءُ وَ يَقْدِرُ (1) ...،و قوله: وَ أَمّٰا إِذٰا مَا ابْتَلاٰهُ فَقَدَرَ عَلَيْهِ رِزْقَهُ (2)...،اى ضيّق،و معنى آن باشد كه يونس-عليه السّلام-گمان برد كه ما بر او تضييق و تشديد نكنيم در تكليف،و اين قول نيكوست،هم بر لغت راست است و لايق پيغامبر-عليه السّلام-و جايز بر او (3).و قول ديگر آن است كه:فظنّ ان لن نقدر عليه من القدر الّذي هو التّقدير،يقال:قدر و قدّر بمعنى واحد.و القدر و القدر،التّقدير،قال الشّاعر:
فليست عشيّات اللّوى برواجع (4)***لنا ابدا ما اورق السّلم (5)النّضر
و لا عائد ذاك الزّمان الّذي مضى***تباركت ما تقدر (6)يقع (7)و لك الشّكر
و قال آخر في القدر:
نال الخلافة او كانت له قدرا***كما اتى ربّه موسى على قدر
معنى آن كه:ما بر او حكم نكنيم،يعنى با او مسامحه و مساهله كنيم.و قدر، به معنى قضا باشد،كالقدر،و اين قول مجاهد است و قتاده و ضحّاك و كلبى،و در اين وجه تعسّفى هست براى آن كه نگويند قدر عليه بمعنى قضى عليه،و چون تحقيق كنند معنى هم راجع باشد با قول اوّل.پس قول اوّل بهتر است.
امّا قول سيم (8)كه حمل كنند بر نفى قدرت،و گويند معنى آن است كه:يونس گمان برد كه خداى بر او قادر نباشد.اين قول از گوينده اش كفر باشد چه اين گمان كه خداى بر بنده و مؤاخذه او قادر نباشد كفر بود،و حوالت كفر با پيغامبران كفر بود.قوله: فَنٰادىٰ فِي الظُّلُمٰاتِ ،ندا كرد در ظلمات،سه قول گفتند در او.دو رفت،و قول سيم آن كه:اراد به تكاثف الظّلمات،و آنچه ظاهرتر است و مفسّران بيشتر برآنند (9)كه:ظلمت شب و ظلمت دريا و ظلمت شكم ماهى خواست، يونس-عليه السّلام-در آن سه تاريكى ندا كرد (10)و گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي
ص : 274
كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ .
بعضى مفسّران گفتند:يونس چهل شبانه روز در شكم ماهى بود،و بعضى دگر گفتند هفت شبانه روز،و گفته اند:سه روز.
و در خبر است كه:خداى تعالى شكم ماهى بر او چون آبگينه كرد تا ماهى در هفت دريا بگرديد و او را بگردانيد تا او عجايب هفت دريا بديد.و خداى تعالى به خرق عادت حيات او بر جاى بداشت بى هواى لطيف كه او جذب كردى.چون ماهى به قعر دريا رسيد،يونس-عليه السّلام-حسيسى شنيد،گفت:اين چيست؟ وحى آمد به او كه:اين آواز تسبيح دوابّ درياست،او عند آن حال گفت: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ ،نيست بجز تو خداى خدايى ديگر. سُبْحٰانَكَ ،منزّهى تو از همه ناشايست و نابايست. إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ،من از جملۀ ستمكاران بوده ام،و اين را چند وجه باشد.
يكى آن كه:اين قول بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع گفت با خداى تعالى، چنان كه در قصّه آدم بيان كرديم.
دگر آن كه:روا بود كه يونس را مندوب كرده باشند با مقام كردن،و ترك آن مندوب كرده بود،پس ظالم نفس خود باشد به آن معنى كه نقصان ثواب كرده بود.و «ظلم»،در لغت نقصان باشد من قولهم:ظلمه حقّه اذا نقصه،و اين وجه هم در قصّۀ آدم برفته است.
وجه سيم (1)آن كه،معنى آن باشد كه:من القوم الظّالمين،من از جمله آنانم كه ظلم كنند و ظلم بر ايشان روا بود،و آن آدميان باشند،چنان كه يكى از ما گويد:انّما انا بشر و البشر يخطي و يذنب،معنى نه آن باشد كه او مخطى و مذنب باشد،مراد كسر نفس خود باشد،و بر اين وجه«من»تبيين باشد،تبعيض نباشد.
فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ ،خداى تعالى گفت:ما اجابت كرديم او را و از غم برهانيديم.
در خبر است كه صادق-عليه السّلام-گفت:
عجبت ممّن يفزع من اربع كيف
ص : 275
لا يفزع الى اربع، عجب ازآن كه او از چهار چيز ترسد،چگونه با چهار كلمه نگريزد.آن كه او را غمى باشد چگونه به اين كلمه نگريزد كه: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد:
فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ وَ نَجَّيْنٰاهُ مِنَ الْغَمِّ .دگر آن كه از كسى ترسد،چگونه نگويد:حسبنا اللّه و نعم الوكيل (1)،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد: فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّٰهِ وَ فَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُوءٌ (2)...،و از آن كس كه او از مكر كسى ترسد،فزع نكند با اين كلمه: أُفَوِّضُ أَمْرِي إِلَى اللّٰهِ إِنَّ اللّٰهَ بَصِيرٌ بِالْعِبٰادِ (3)،و مى شنود كه خداى عقيب آن مى گويد: فَوَقٰاهُ اللّٰهُ سَيِّئٰاتِ مٰا مَكَرُوا (4)...،و آن كه او از چشم بد بر چيزى بترسد،چگونه نگويد كه: مٰا شٰاءَ اللّٰهُ لاٰ قُوَّةَ إِلاّٰ بِاللّٰهِ (5)...،و مى شنود كه خداى تعالى عقيب آن مى گويد: إِنْ تَرَنِ أَنَا أَقَلَّ مِنْكَ مٰالاً وَ وَلَداً (6)، فَعَسىٰ رَبِّي أَنْ يُؤْتِيَنِ خَيْراً مِنْ جَنَّتِكَ (7)...،و رسول را-عليه السّلام-گفتند:يا رسول اللّه!اين كلمات خاصّ يونس را بود،اعنى قوله: لاٰ إِلٰهَ إِلاّٰ أَنْتَ سُبْحٰانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّٰالِمِينَ ، گفت:خاصّ يونس راست و عامّ جملۀ مؤمنان را،أ لا ترى الى قوله: وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ،و همچنين نجات دهيم مؤمنان را.
شهر بن حوشب روايت كرد از عبد اللّه عبّاس كه:يونس را خداى تعالى پس از آن (8)فرستاد[به] (9)پيغامبرى كه از شكم ماهى برون آورد او را،نبينى كه در سورت و الصّافّات مى گويد عقيب اين قصّه: وَ أَرْسَلْنٰاهُ إِلىٰ مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ (10).و قومى دگر گفتند:پيش از آن فرستاد او را به پيغامبرى،چنان كه در سياقت قصّه رفته است در سورت يونس.
سعيد بن المسيّب روايت كرد از سعد بن مالك كه،رسول-عليه السّلام-گفت:
اسم اللّه الّذي اذا دعى به اجاب و اذا سئل به اعطا دعوة يونس بن متّى،من قوله:
ص : 276
لا اله الّا انت سبحانك انّي كنت من الظّالمين،و هو شرط اللّه لمن دعاه بها، گفت:آن نام خداى كه چون او را به آن بخوانند اجابت كند،و چون به آن بخواهند بدهد او را،دعاى يونس بن متّى است،يعنى اين كلمات،و اين شرط خداست تعالى براى آن كس كه او را بخواند.
امّا قوله: وَ كَذٰلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ،قرّاء در او خلاف كردند،عامّۀ قرّاء خواندند:به دو«نون»دوم از او ساكن،من الانجاء،يقال:انجاه ينجيه انجاء،و ابن عامر و أبو بكر عن عاصم خواندند:به يك«نون»و تشديد«جيم».
آنگه در وجه آن نحويان خلاف كردند،فرّاء و زجّاج گفتند:لحن است و آن را وجهى نيست،و انّما در كتابت يك«نون»نوشتند،كراهة الجمع بين المثلين فى الخطّ،و براى آن كه«نون»با«جيم»پنهان نشود،چه«جيم»با حرفهاى فم است،و ظنّ آنان كه پنداشتند«نون»در«جيم»ادغام كرده اند خطاست،براى آن كه «نون»با«جيم»هيچ نسبت ندارد.و بعضى دگر گفتند:اين فعل ماضى است مجهول على فعّل،كانّه قال:نجّى المؤمنين،برهانيدند مؤمنان را،آنگه مؤمنون بايست به رفع،لإسناد الفعل اليه،عذر خواستند از اين و گفتند:فعل مسند است با مصدر مضمر كانّه قال:نجّى النّجاء المؤمنين،و مؤمنين مفعول دوم باشد،و مثله، ضرب زيدا،على تقدير:ضرب الضّرب زيدا،و قال الشّاعر:
و لو ولدت قفيرة (1)جرو كلب***لسبّ (2)بذلك الجرو الكلابا
و كلاب بايست،جز كه مصدر اضمار كرد و فعل به او اسناد كرد،و اين وجهى ضعيف است و بيتى مجهول،و اين روا نباشد كه ضرب زيدا (3)على ما قدروه.دگر آن كه«يا»مفتوح بايست،و كس«يا»مفتوح نخواند.پس اين قرائت ضعيف است و حمل كردن كلمه را بر آنكه از تنجيه است و تفعيل وجهى ندارد براى آن كه ننجّي بايد به تحريك هر دو«نون»و كس نخواند.اگر گويند:اسكان كردند پس ادغام،گوييم:بيان كرديم كه ادغام خطاست گفتن اين جا لبعد المخرج.
قوله: وَ زَكَرِيّٰا ،التّقدير:و اذكر زكريّا إِذْ نٰادىٰ رَبَّهُ ،حين دعا رَبَّهُ ،و ياد كن اى
ص : 277
محمد زكريّا را!چون خداى را بخواند و گفت: رَبِّ لاٰ تَذَرْنِي فَرْداً وَ أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ ،اى خداوند!مرا رها مكن،تنها،و تو بهترين وارثانى و ميراث گيرانى.
و اين آنگه گفت كه،او را عقبى و فرزندى نبود كه به جاى او بايستد و ميراث او گيرد،براى آن گفت كه: أَنْتَ خَيْرُ الْوٰارِثِينَ ،تا بدانند كه او را ميراث خود از خداى دريغ نيست،و او مى داند كه عالم جمله به ميراث خداى را خواهد بودن،انّما دل او در بند فرزندى است كه به جاى او بايستد و به مقام او بنشيند.
فَاسْتَجَبْنٰا لَهُ ،ما او را اجابت كرديم. وَ وَهَبْنٰا لَهُ يَحْيىٰ ،و او را يحيى كه فرزند او بود بداديم. وَ أَصْلَحْنٰا لَهُ زَوْجَهُ ،و جفت او را براى او به صلاح بازآورديم،يعنى پس ازآن كه عقيم بود و صلاحيت ولادت نداشت،او را با حال ولادت برديم تا زاينده شد و صالح شد ولادت را،اين قول بيشتر مفسّران است.
و بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه،آن زنى بدخوى بود،خداى تعالى او را خوش خوى كرد. إِنَّهُمْ ،ايشان،يعنى آن پيغامبران كه ذكر ايشان برفت، كٰانُوا يُسٰارِعُونَ فِي الْخَيْرٰاتِ ،در خيرات مسارعت نمودندى و شتابزدگى. وَ يَدْعُونَنٰا رَغَباً وَ رَهَباً ،و ما را خواندندى به رغبت و رهبت،به طمع و خوف،به اميد و ترس.و نصب او بر مفعول له باشد،يعنى رغبة في ثواب اللّه،و رهبة (1)من عقابه.
و اعمش خواند:رغبا و رهبا،على وزن فعل،بضمّ«الفاء»و سكون«العين»و هما لغتان:كالسُّقم و السَّقَم (2)،و النُّكل و النَّكَل (3)،و البُخل و البَخَل. وَ كٰانُوا لَنٰا خٰاشِعِينَ ،و ما را خاشع و فروتن بودند آن پيغامبران.
وَ الَّتِي أَحْصَنَتْ فَرْجَهٰا ،و ياد كن نيز آن زن را كه خويشتن نگاه داشت و صيانت كرد،يعنى مريم-عليها السّلام. فَنَفَخْنٰا فِيهٰا مِنْ رُوحِنٰا ،ما از روح خود در او دميديم.«من»،شايد كه تبعيض بود و شايد كه تبيين بود. وَ جَعَلْنٰاهٰا (4)،كرديم او را و پسر او عيسى-عليه السّلام-آيتى و علامتى و دلالتى و معجزه اى جهانيان را.
قوله: إِنَّ هٰذِهِ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً وٰاحِدَةً ،مجاهد و حسن گفتند:مراد به«امّت»دين
ص : 278
است،يعنى اين دين مسلمانى دين شماست.و اصل امّت،جماعتى باشند على دين واحد او مقصد واحد. أُمَّةً وٰاحِدَةً ،يك امّت،يعنى يك ملّت و يك دين،چه هر دين كه جز اسلام است باطل است.و نصب«امّة»بر حال است و عامل در او معنى«هذه»است،كقوله تعالى:... وَ هٰذٰا بَعْلِي شَيْخاً (1).و ابن ابى اسحاق خواند:
امّة واحدة،به رفع على تقدير و هى امّة واحدة. وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ ،و من خداى شماام مرا پرستى.
آنگه گفت: وَ تَقَطَّعُوا أَمْرَهُمْ بَيْنَهُمْ ،كار خود در دين پاره پاره كردند در ميان ايشان،يعنى در دين مختلف شدند.و مثله قوله: إِنَّ الَّذِينَ فَرَّقُوا دِينَهُمْ وَ كٰانُوا شِيَعاً (2)...،آنگه بر سبيل تهديد گفت: كُلٌّ إِلَيْنٰا رٰاجِعُونَ ،همه با ما خواهند آمدن و همه را رجوع با ما خواهد بودن.
فَمَنْ (3)يَعْمَلْ مِنَ الصّٰالِحٰاتِ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ ،و هركه (4)عملهاى نيكو كند و مؤمن باشد، فَلاٰ كُفْرٰانَ لِسَعْيِهِ ،سعى و رنج و عمل او را كفران نبود،بل مشكور باشد و به موقع (5)احماد افتد. وَ إِنّٰا لَهُ ،اى لعمله كٰاتِبُونَ ،و ما عمل او بنويسيم تا بر او عرض كنيم و او را برآن جزا و ثواب دهيم.
وَ حَرٰامٌ عَلىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،كوفيان خواندند:و حرم به كسر«حا»و سكون «را»و هر دو لغت است،مثل:حلّ و حلال،و باقى قرّاء:حرام خواندند به فتح «حا»و الفى بعد«را»،گفت:حرام است بر شهرى و ديهى كه ما ايشان را هلاك كرده ايم كه بازآيند،و بر اين قول«لا»زيادت باشد،چنان كه شاعر گفت:
في بئر لا حور سرى و ما شعر اى،في بئر حور.و بعضى دگر گفتند:حرام،به معنى واجب است،چنان كه خنساء گفت:
و انّ حراما لا ارى الدّهر باكيا***على شجوة الّا بكيت على عمرو
و معنى آن بود كه:واجب است بر اهل شهرى كه ما ايشان را هلاك كرديم كه
ص : 279
بازنيايند،يعنى هلاك شدگان ما هرگز با دنيا نيايند.زجّاج گفت،معنى آن است كه:حرام است بر شهرى كه ما هلاك كرده باشيم قبول عمل ايشان،براى آن كه ايشان بازنيايند و توبه نكنند،و در آيت اين تقدير كرد،و حمل رجوع بر توبه كرد.
امّا نظم آيت و اعراب او:انّ مع اسمها و خبرها،در محلّ رفع باشد به ابتدا،چه او واقع بود موقع مصدر،و التّقدير:رجوع اهل القرية المهلكة حرام عليهم،لا يكون و لا يمكن و لا يقع،اگر به معنى رجوع با دنيا گويند و اگر به معنى توبه گويند،و بر اين وجه حاجت نباشد به (1)محذوفى.
جابر جعفىّ گفت:از باقر پرسيدم حديث رجعت،اين آيت برخواند،و به اين آيت استدلال توان كرد بر صحّت رجعت براى آن كه ظاهر آيت اين است كه گفت:
حرام است بر ديهى و شهرى كه ما ايشان را هلاك كنيم كه بازنيايند،و اين آن است كه از صادق (2)پرسيدند (3)كه:در وقت رجعت كه بازآيد ؟گفت:
من محض الايمان محضا او محض الكفر محضا، گفت:مؤمنى محض و كافرى محض، و دليل بر اين قوله تعالى عقيب هذه الآية: حَتّٰى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ ،و فتح يأجوج و مأجوج در وقت رجعت باشد براى آن كه عقيب يأجوج و مأجوج صاحب الزّمان-عليه السّلام-كه مهدى امّت است-برون آيد،و رجعت براى او باشد.
ابو جعفر و ابن عامر و يعقوب خواندند (4):فتّحت،به تشديد،و باقى قرّاء:به تخفيف.گفت:تا آنگه كه سدّ يأجوج و مأجوج بگشايند-و قصّه ايشان رفته است.
حذيفة بن اليمان (5)گفت،كه رسول-عليه السّلام-گفت:اوّل آيتى و علامتى از علامات آخر زمان،خروج دجّال بود،آنگه خروج دابّة الارض،آنگه خروج يأجوج و مأجوج،آنگه عيسى-عليه السّلام-از آسمان فرود آيد و اين عند خروج مهدى باشد.
پس از آن آتشى از قعر عدن پديد آيد كه مردم را به محشر راند (6). وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ ،و ايشان از هر تلّى و بلندى فرومى آيند.و نسلان نوعى باشد از رفتن چون
ص : 280
رفتن گرگ،قال الشّاعر:
عسلان الذّئب امسى قاربا***برد اللّيل عليه فنسل
و بعضى مفسّران گفتند:اين فعل راجع است با دجّال و قومش:و گروهى گفتند:راجع است با جملۀ خلايق كه از گورها برخيزند،و اين هر دو قول خلاف ظاهر است،و قوّت قول بازپسين را (1)مجاهد خواند در شاذّ:و هم من كلّ جدث،به «جيم»و«ثا»،يعنى من كلّ قبر،از هر گورى برمى آيند به شتاب،و مثله قوله: يَوْمَ يَخْرُجُونَ مِنَ الْأَجْدٰاثِ سِرٰاعاً (2).
وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ ،فرّاء و جماعتى اهل علم گفتند:«واو»زيادت است، و تقدير آن است كه:اقترب الوعد الحقّ،تا جواب اذا باشد،يعنى إِذٰا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ يَنْسِلُونَ ،اقترب الوعد الحقّ،يعنى وعد القيامة، گفت:چون يأجوج و مأجوج بيايند وعده قيامت نزديك رسد،قال و مثله قوله: فَلَمّٰا أَسْلَمٰا وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ، وَ نٰادَيْنٰاهُ (3)...،و قال امرؤ القيس:
فلمّا اجزنا ساحة الحىّ و انتحى***بنابطن (4)خبت دي قفاف عقنقل
يعنى انتحى گفت،و دليل اين تأويل حديث حذيفه است كه گفت:اگر مردى اسپ كرّه دارد،چون يأجوج و مأجوج بيايند او به آنجا نرسد كه بر توان نشستن كه قيامت برخيزد.زجّاج گفت:اين قول كوفيان است،و بصريان روا ندارند حذف «واو»،«واو»بر جاى خود است و فايدۀ او عطف است،و جواب اذا مقدّر است فى قوله: يٰا وَيْلَنٰا ،و التّقدير:قالوا يا ويلنا،و اين از جمله آن جايها باشد كه قول در او بيفگنند، فَإِذٰا هِيَ شٰاخِصَةٌ ،«اذا»مفاجات راست،يعنى كه تو نگاه كنى چشمهاى كافران شاخص و متحيّر باشد از دست برفته،چنان كه بر هم نيايد. يٰا وَيْلَنٰا ،مى گويند:
اى واى ما: قَدْ كُنّٰا فِي غَفْلَةٍ مِنْ هٰذٰا ،ما از اين روز و ازين كار غافل بوديم. بَلْ كُنّٰا ظٰالِمِينَ ،بل ظالمان و ستمكاران بوده ايم.
امّا در«هى»،چند وجه گفتند:يكى آن كه:ضمير ابصار است،و آن ضميرى است
ص : 281
قبل الذّكر على شريطة التّفسير،كقول الشّاعر:
لعمر ابيها لا تقول ظعينتي***الا فرّ عنّي مالك بن ابي كعب
و تقدير آن بود كه:فاذا الابصار شاخصة ابصار الّذين كفروا،و وجه دوم آن كه:
عماد (1)بود،كقوله تعالى: فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى الْأَبْصٰارُ (2)...،و كقول الشّاعر:
فهل هو مرفوع بما ههنا رأسي***
و اين به وجه اوّل نزديك است،و وجه سيم (3)آن كه:تمام كلام به نزديك اين بود كه:
هى على تقدير فاذا هى بارزة واقفة،يعنى ساعتى كه قيامت است از قربش پندارى پديد آمد و برخاست (4).آنگه ابتدا كرد و گفت: شٰاخِصَةٌ أَبْصٰارُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،اى ابصار الّذين كفروا شاخصة،شاخصة على تقديم (5)الخبر على المبتدأ.
قوله: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنگه گفت:شما و آنچه مى پرستى بدون خداى تعالى از اصنام و اوثان، حَصَبُ جَهَنَّمَ ،هيزم دوزخى آيد.
عبد اللّه عبّاس و قتاده و مجاهد و عكرمه خواندند:حطب جهنّم،و گفتند:
حصب،لغت اهل يمن است.ضحّاك گفت:حصب حصباء (6)باشد،سنگ ريزه كه باد آرد،يأتي به الحصباء،يعنى ايشان را چنان در دوزخ ريزند كه سنگ ريزه،و به روايتى دگر از عبد اللّه عبّاس آن است كه خواند:حضب،به«ضاد»و هى دقاق الحطب،هيزم خرد باشد.و قرائت عامّه قرّاء،حصب است به«صاد»نظيره قوله:...
وَقُودُهَا النّٰاسُ وَ الْحِجٰارَةُ (7) .
أَنْتُمْ لَهٰا وٰارِدُونَ ،كه شما آنجا فروشوى،و ورود اين جا به معنى دخول است،و آيت به معنى اشراف على الشّىء في قوله: وَ لَمّٰا وَرَدَ مٰاءَ مَدْيَنَ (8).
آنگه بر سبيل احتجاج و تنبيه كافران بر خطا و كفرشان گفت: لَوْ كٰانَ هٰؤُلاٰءِ آلِهَةً مٰا وَرَدُوهٰا ،اگر اينان (9)خدايان بودندى،فرونشدندى به دوزخ. وَ كُلٌّ فِيهٰا
ص : 282
خٰالِدُونَ ،و جملۀ كافران و معبودان ايشان آنجا جاويد باشند.
لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ ،ايشان را در دوزخ زفيرى باشد.و زفر (1)نالۀ غمگين بود و از آن عظيم تر غمى نبود،بايد كه از آن عظيم تر ناله اى نباشد.و زفير نيز بانگ خر باشد، زفير ابتداى بانگ او،و شهيق آخر بانگ او،يعنى از عظم و هول آن،صياح و آواز ايشان چون بانگ خر باشد،نظيره قوله:... لَهُمْ فِيهٰا زَفِيرٌ وَ شَهِيقٌ (2).
وَ هُمْ فِيهٰا لاٰ يَسْمَعُونَ ،و ايشان در دوزخ هيچ نشنوند،گفتند:هيچ نشنوند كه در آن خير ايشان باشد،و گفتند:خود هيچ نشنوند ازآن كه كر باشند.و عبد اللّه مسعود گفت در اين آيت كه:براى آن نشنوند كه ايشان را در تابوتها كنند،و آن تابوتها در تابوتهاى ديگر كنند،و آن دگرباره در تابوتهاى ديگر كنند،و آن تابوتها كه ايشان در آنجا باشند،در او مسمارهاى آتش باشد.آنگه ايشان را در قعر دوزخ افگنند،هيچ نبينند (3)و نشنوند و گمان چنان برند كه كس را از اهل دوزخ عذاب نيست جز ايشان را.
آنگه گفت-چون ذكر كافران تمام كرد-در حديث مؤمنان صالحان گرفت:
إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ ،آن كه (4)ايشان را از ما توفيق سابق شده باشد،و گفتند:مراد وعدۀ نيكوست براى آن كه حسنى صفت باشد و او صفت موصوفى محذوف است،يعنى العدة الحسنى،وعدۀ نيكوتر و آن وعدۀ ثواب باشد (5).
أُولٰئِكَ عَنْهٰا مُبْعَدُونَ ،ايشان از دوزخ دور باشند و مبعد،و مبعد دور كرده باشد،و ضمير در«عنها»راجع است با دوزخ.
لاٰ يَسْمَعُونَ حَسِيسَهٰا ،ايشان آواز دوزخ نشنوند،و او فعيل باشد به معنى مفعول، يعنى صوتها الّذي يحسّ. وَ هُمْ فِي مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خٰالِدُونَ ،و ايشان در آنچه دلهاى ايشان خواهد مخلّد و مؤبّد و جاويد باشند،نظيره قوله:... وَ فِيهٰا مٰا تَشْتَهِيهِ الْأَنْفُسُ وَ تَلَذُّ الْأَعْيُنُ (6).
لاٰ يَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَكْبَرُ ،گفت:نترساند ايشان را ترس مهترين.ابو جعفر
ص : 283
خواند:لا يحزنهم،به ضمّ«يا»و كسر«زا»من الاحزان و باقى قرّاء:يحزنهم به فتح «يا»و ضمّ«زا»من الحزن.
و خلاف كردند در«فزع اكبر»،عبد اللّه عبّاس گفت:نفخۀ بازپسين باشد، بيانه: وَ يَوْمَ يُنْفَخُ فِي الصُّورِ فَفَزِعَ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ (1)-الآية.حسن بصرى گفت:آنگه باشد كه گويند،بنده را به دوزخ برى كه مستحقّ دوزخ است.
سعيد جبير و ضحّاك گفتند:آنگه باشد كه اطباق درافگنند.
ابن جريج گفت:آنگه باشد كه مرگ را بكشند بر صورت گوسپندى سياه سپيد بر اعراف،و اهل بهشت و دوزخ در او مى نگرند و مى بينند،آنگه ندا كنند:يا اهل الجنّة خلود لا موت ابدا،و يا اهل النّار خلود فلا موت ابدا.ذو النّون مصرى گفت:
آنگه كه بر بنده ندا كنند به قطيعت فرقت. وَ تَتَلَقّٰاهُمُ الْمَلاٰئِكَةُ ،و فرشتگان به استقبال ايشان بيايند. هٰذٰا يَوْمُكُمُ الَّذِي ،اين از آن جمله است كه قول در او بيفگندند،و تقدير آن كه:يقولون،و اين فعل در محلّ حال باشد،مى گويند كه:اين آن روز است كه شما را وعده كرده اند.
اكنون خلاف كرده اند مفسّران در آن كه مراد به اين آيت كيست؟بيشتر مفسّران گفتند:
مراد معبودانى اند كه كافران ايشان را پرستيدند،و ايشان آن را كاره باشند و خداى را طايع،چون عيسى-عليه السّلام-و عزير و فرشتگان.و گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه،يك روز رسول-عليه السّلام-در مسجد الحرام شد،صناديد قريش در حطيم سيصد و شصت بت نهاده بودند آن را سجده مى كردند.رسول-عليه السّلام-به نزديك ايشان بنشست و با ايشان مناظره كرد،و نضر بن الحارث مكالم رسول بود،او را مفحم كرد.رسول-عليه السّلام-بر ايشان خواند: إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ -الآيات الثّلاث-اين سه آيت.ايشان ازآنجا دلتنگ (2)برخاستند (3)، عبد اللّه بن الزّبعرى را ديدند،گفتند:بدان كه امروز ما را محمّد چنين گفت،و ما از آن دلتنگ شديم،گفت:اگر من حاضر بودمى او را خجل كردمى و به حجّت غالب آمدمى بر او.برفتند و رسول را حاضر كردند،او گفت:يا محمّد تو مى گويى:
ص : 284
إِنَّكُمْ وَ مٰا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ ،گفت:آرى،من مى گويم.گفت:اين بر تو است.گفت:چرا؟گفت:براى آن كه عزير در اين ميان باشد كه معبود جهودان است،و عيسى كه معبود ترسايان است،و فرشتگان كه معبود بنى مليح اند از عرب.
رسول-عليه السّلام-گفت:معبودان ايشان شياطين اند كه ايشان را دعوت كردند با آن،و آن معبودان به آن رضا ندادند،خداى تعالى اين آيت فرستاد كه: إِنَّ الَّذِينَ سَبَقَتْ لَهُمْ مِنَّا الْحُسْنىٰ -الآيات.
بعضى دگر گفتند:مراد به آيت،بتان اند براى آن كه خداى تعالى به لفظ«ما» گفت،«من»نگفت و ما لما لا يعقل و من لما يعقل،و اين وجهى نيكوست.دگر آن كه:مخاطب به اين آيت مشركان مكّه اند،و ايشان بت پرست بودند.
بعضى دگر گفتند:آيت عامّ است در حقّ هركس كه در حقّ او عنايتى سابق باشد از الطاف و توفيق (1).
راوى خبر گويد:اميرالمؤمنين على-عليه السّلام-اين آيت بر منبر بخواند و گفت: فَإِنّٰا مِنْهُمْ ،من از ايشانم.جنيد گفت:سبقت لهم من اللّه العناية فى البداية فظهرت (2)الولاية فى النّهاية.
قوله: يَوْمَ نَطْوِي السَّمٰاءَ ،ابو جعفر خواند:يوم يطوى السّماء به ضمّ«يا»و فتح «واو»و رفع السّماء على الفعل المجهول.آنگه گفت:اى محمّد!آن روز كه ما آسمان درنورديم همچنان كه سجلّ درنوردند براى نوشتن.كوفيان خواندند: لِلْكُتُبِ على الجمع،و باقى قرّاء خواندند:للكتاب على الواحد.
مفسّران در سجلّ خلاف كردند،عبد اللّه عمر و سدّى گفتند:سجلّ،نام فريشته اى است كه اعمال بندگان نويسد،چون بنده ختم عمل به استغفار كند خداى تعالى گويد:(اكتبها نورا)،اين نوشته به نور بنويس.عبد اللّه عبّاس و مجاهد گفت:سجلّ،نامه باشد،و«لام»به معنى«على»است،اى كَطَيِّ السِّجِلِّ على المكتوب.و گفتند:اصل او از سجل است،و سجل دلو بزرگ باشد،چنان كه دلو متضمّن آب باشد،همچنين نامه متضمّن مضمون خود باشد.و گفته اند:سجلّ،نام
ص : 285
دبيرى بود رسول را-عليه السّلام-و بعضى دگر گفتند:سجلّ،اسمى است مر مكاتبه را مشتق از مساجله كه آب كشيدن باشد به دلو على وجه التّشبيه،يقال:ساجلت فلانا اذا عارضته فى استقاء الماء بالسّجل،قال الشّاعر:
من يساجلني يساجل ما جدا***يملأ الدّلو الى عقد الكرب
آنگه اين اسم را بر فعلّ بنا كردند،كالطّمر و الفلزّ.و قوله: نَطْوِي السَّمٰاءَ ،اين «طى»را بر دو وجه تفسير كردند،يكى:طىّ،كه خلاف نشر باشد،يعنى ما آسمان را درنورديم (1)پس ازآن كه افراخته (2)باشيم،و وجه دگر آن كه:طىّ،عبارت باشد از كتم و اخفاء (3)،و مراد اعدام،يقال:طويت هذا الامر عن فلان،اى كتمته عنه،يعنى ما آسمان (4)را به عدم بريم از وجود. كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ ،آنگه گفت:ما خلق را بازآريم همچنان كه اوّل آفريديم ايشان را.بيشتر علما گفتند:معنى آيه آن است كه:چنان كه ايشان را اوّل آفريديم در شكم مادر،حفاة عراة غرلا،تن برهنه و پاى برهنه و ختنه ناكرده،نظيرها قوله: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونٰا فُرٰادىٰ كَمٰا خَلَقْنٰاكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ (5).
مجاهد روايت كرد از عائشه كه:يك روز رسول-عليه السّلام-در حجرۀ من آمد و عجوزى پيش من بود از بنى عامر،مرا گفت:اين كيست؟گفتم:احدى خالاتك، از جمله خالتان تو يكى است،او را گفت كه:تو هيچ دانسته اى كه هيچ عجوزه به بهشت نرود،زن مضطرب شد و گريستن گرفت.رسول-عليه السّلام-گفت:مگرى، به بهشت نشوند و ايشان عجوز[باشند] (6)،بل خداى تعالى ايشان را خلقى نو باز آفريند جوان و تازه،أ لا ترى الى قوله: إِنّٰا أَنْشَأْنٰاهُنَّ إِنْشٰاءً (7)الآية.آنگه گفت:
يحشر النّاس حفاة عراة غرلا ،و يروى: غلفا، و معنى يكى باشد.آنگه اوّل كس را از ايشان كه جامه پوشانند ابراهيم خليل بود.عائشه گفت:يا رسول اللّه!زنان نيز برهنه باشند، گفت:بلى.گفت:وا سوأتا،وا رسوايا!از يكدگر شرم ندارند؟رسول-عليه السّلام- گفت:آن روز مرد نداند كه زن كدام است،و زن نداند كه مرد كدام است.
ص : 286
لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ يَوْمَئِذٍ شَأْنٌ يُغْنِيهِ (1) ،آنگه اين آيت بخواند: كَمٰا بَدَأْنٰا أَوَّلَ خَلْقٍ نُعِيدُهُ ، كيوم ولدته امّه.
عبد اللّه عبّاس گفت:معنى آن است كه،ما همه چيز را با فنا و عدم بريم چنان كه اوّل بود.بعضى دگر گفتند:خلقان را چنان كه اوّل از خاك آفريديم باز با خاك بريم ايشان را. وَعْداً عَلَيْنٰا ،اين وعده اى است كه بر خود واجب كرديم،يعنى اين بعث و نشور. إِنّٰا كُنّٰا فٰاعِلِينَ ،ما اين خواهيم كردن و جز ما نخواهد كرد و نتواند كردن.
قوله: وَ لَقَدْ كَتَبْنٰا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ -الآية.حمزه و اعمش خواندند:
فى الزّبور،به ضم«زا»على الجمع،و باقى قرّاء خواندند به فتح«زا»،و آن فعول است به معنى مفعول،كالحلوب و الرّكوب.و الزَّبْر و الزُّبُر،الكتابة.
مفسّران خلاف كردند در آن كه مراد به زبور و ذكر چيست،سعيد جبير و مجاهد و ابن زيد گفتند:مراد به«زبور»جمله كتابهاى منزل است،و مراد به«ذكر»،لوح محفوظ است،يعنى بنوشتيم در كتابها پس آن كه در لوح محفوظ نوشته بود.عبد اللّه عبّاس و ضحّاك گفتند:مراد به«ذكر»تورات است،و به«زبور»كتاب داود.و بعضى دگر گفتند:مراد به«ذكر»قرآن است،و به«زبور»كتاب داود.و بَعْدِ ،به معنى قبل است،كقوله:... وَ كٰانَ وَرٰاءَهُمْ مَلِكٌ (2)...،اى امامهم،و قوله: وَ الْأَرْضَ بَعْدَ ذٰلِكَ دَحٰاهٰا (3)،اى قبل ذلك. أَنَّ الْأَرْضَ ،مجاهد و ابو العاليه گفتند:مراد زمين بهشت است،يعنى ما در زبور بنوشتيم پس ازآن كه در اين كتاب ذكر نوشته بوديم كه:زمين بهشت به ميراث بندگان صالح را باشد،بيانه قوله: وَ قٰالُوا الْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِي صَدَقَنٰا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا الْأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشٰاءُ (4)...،عبد اللّه عبّاس گفت:زمين دنيا خواست،يعنى ما حكم كرديم كه زمين دنيا به ميراث بندگان صالح دهيم،و ذلك قوله:... لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ (5).
وهب منبّه گفت:در چند كتاب خوانده ام از كتب اوايل كه،خداى تعالى گفت:
ص : 287
من زمين به ميراث به صالحان امّت محمّد دهم،و اين قول باقر است-عليه السّلام.و اصحاب ما به اين آيت استدلال كردند بر خروج مهدى-عليه السّلام- (1)و وجه استدلال آن كه گفتند خداى تعالى گفت:من در كتب اوايل نوشته ام يكى از پس ديگر،و بر پيغامبر مقدّم فرستاده كه:من جمله زمين (2)-براى آن كه«لام»تعريف جنس است و استغراق را باشد و از اطلاق او جز زمين دنيا نشناسند-به ميراث به بندگان صالح دهم،و اطلاق قديم تعالى در حقّ شخصى لفظ صالح دليل عصمت او كند براى آن كه يكى از ما كه تزكيۀ غيرى كند آن باشد كه گواى (3)دهد بر صلاح ظاهر او براى آن كه باطنش نداند و برآن مطّلع نباشد،چون خداى تعالى اين تزكيه كند دليل عصمت مزكّى باشد براى آن كه او عالم است به ظاهر و باطن،و مطّلع بر اسرار و نهانى،و در امّت كس به عصمت ائمّه نگفت و اثبات معصومى نكرد جز اماميان،پس از اين وجه دليل كند بر آنكه مراد به آيت معصومى باشد (4).
اگر گويند:صالحين جمع است و او يكى است،جواب گوييم:براى توقير و تعظيم واحد را به لفظ جمع برخوانند،دگر آن كه:روا بود كه مراد او باشد و جماعتى اصحابان او،جز كه عصمت او معلوم باشد به دليل،و عصمت ايشان مجوّز،و ما را معلوم نباشد از جهت آن كه بر تعيين ايشان دليلى نيست.
إِنَّ فِي هٰذٰا لَبَلاٰغاً لِقَوْمٍ عٰابِدِينَ ،حق تعالى گفت در اين،يعنى در اين كه رفت از اهلاك كفّار و ادالت (5)مؤمنان.و گفته اند:«هذا»،اشارت است به قرآن،در او بلاغى و وصولى و رسيدنى هست به مراد و مقصود گروهى خداى پرستان را.
آنگه گفت: وَ مٰا أَرْسَلْنٰاكَ ،و ما نفرستاديم تو را اى محمّد جز رحمت و بخشايش جهانيان.و در آيت دليل است بر بطلان قول مجبّره،آنجا كه گفتند:
خداى را بر كافر هيچ نعمتى نيست،خداى تعالى مى گويد:تو رحمت و نعمت جهانيانى.و وجه آن كه رسول نعمت است و رحمت بر كافران،آن است كه:وجود او و دعوت او لطف است ايشان را،و آنچه ايشان اجابت دعوت او نكنند از ايشان است
ص : 288
نه از او،دگر آن كه:به وجود او عذاب استيصال از ايشان برداشتند،و اين قول عبد اللّه عبّاس است.
قُلْ إِنَّمٰا يُوحىٰ إِلَيَّ ،بگوى اى محمّد كه:وحى مى كنند به من،كه خداى شما يك خداست. فَهَلْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ ،شما به اين وحى ايمان خواهى آوردن و آن را (1)انقياد نمودن؟ فَإِنْ تَوَلَّوْا ،اگر برگردند اين كافران، فَقُلْ ،بگوى ايشان را كه:من خبر دادم شما را و ايذان و اعلام كردم و اعذار و انذار كردم (2)عَلىٰ سَوٰاءٍ ،اى على سويَّة،بر راستى و انصاف و حق.و گفته اند: عَلىٰ سَوٰاءٍ ،مراد آن است كه تخصيص نكردم قومى را دون قومى،بل بر راستى بى ميل و محابا همه را اعلام كردم.و گفته اند:
معنى آن است كه:شما ندانى و ندانستى مرا،من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آريد،فاستوينا فى العلم،تا با يكديگر راست باشيم در علم.و گفتند (3):
استوينا (4)فى الايمان،من شما را اعلام كردم تا شما نيز ايمان آرى تا با يكديگر راست باشيم در ايمان. وَ إِنْ أَدْرِي ،المعنى و ما ادري،و من ندانم كه اين كه شما را وعده مى دهند از قيام ساعت،دور است يا نزديك!گروهى گفتند:اين آيت منسوخ است بقوله (5): وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ (6)...،و اين درست نيست براى آن كه نسخ در اخبار نشود،و دگر آن كه:تاريخ منسوخ بايد تا مقدّم بود بر تاريخ ناسخ،و اين جا تاريخ معلوم نيست.دگر آن كه:جمع ممكن است ميان اين هر دو آيت ازآن كه (7)اوّل محمول بود بر اجمال و اهمال،و دوم بر تعيين وقت.در اوّل،گفت: وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ (8)،يعنى به اضافت با گذشته (9)نزديك است كه بيشتر شد (10)و كمتر ماند،و از اين جا رسول را گويند كه:او مبعوث است بين يدى السّاعة،و مراد به آيت دوم آن
ص : 289
است كه:من ندانم كه كى خواهد بودن و چند مانده است با آن! إِنَّهُ يَعْلَمُ الْجَهْرَ مِنَ الْقَوْلِ ،او،يعنى خداى تعالى داند آنچه شما آشكارا كردى، و آنچه پنهان دارى نيز داند.
وَ إِنْ أَدْرِي ،المعنى و ما ادري،«ان»به معنى«ما»ى نافيه است. لَعَلَّهُ ، همانا آن،يعنى تأخير عذاب كنايتى است عن غير مذكور،همانا اين تأخير عذاب از شما فتنه (1)و اختبارى است تا شما را خالص كنند،چنان كه آتش زر را. وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ ،و تمتّعى است تا به وقت آجال شما.
شعبى گويد:چون حسن (2)على-عليهما السّلام-كار به معاويه تسليم كرد، معاويه گفت:خطبه اى كن تا مردمان از اين حال با خبر شوند.او خطبه اى كرد و در او حمد و ثناى خداى گفت (3)،آنگه گفت:
انّ اكيس الكيس التّقى و احمق الحمق الفجور،و انّ هذا الامر الّذى اختلفت (4)فيه انا و معاوية امّا حقٌّ لغيري كان احقّ به، و امّا حق كان لي فتركته طلبا لصلاح الامّة ،آنگه اين آيت برخواند: وَ إِنْ أَدْرِي لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَكُمْ وَ مَتٰاعٌ إِلىٰ حِينٍ .
قٰالَ (5)رَبِّ احْكُمْ بِالْحَقِّ ،بگوى اى محمّد:بار خدايا!حكم كن ميان من و اين كافران بحقّ،و خداى تعالى حكم جز بحقّ نكند.
در اين چند وجه گفتند،يكى آن كه:رسول را به آن تعبّد بود تا او را برآن ثواب باشد،چنان كه ما را در دعا كردن رسول را من قولنا:اللّهمّ اعل درجته،و تقبّل شفاعته،و ابعثه مقاما محمودا،يغبطه به الاوّلون و الآخرون،و اين دعايى است كه اگر ما نگوييم،خداى تعالى خود بكند،امّا ما را در آن نفع لطف و ثواب است.
و وجهى دگر آن كه:به«حقّ»،عذاب خواست،و معنى آن كه:اللّهمّ احكم عليهم بالعذاب،خداى تعالى اين دعا اجابت كرد به قتال روز بدر،بيانه قوله:... رَبَّنَا افْتَحْ بَيْنَنٰا وَ بَيْنَ قَوْمِنٰا بِالْحَقِّ (6).
ص : 290
قتاده گفت:رسول-عليه السّلام-چون به كارزارى حاضر آمدى،گفتى:
ربّ احكم بالحقّ. و بعضى دگر گفتند،معنى آن است كه:ربّ احكم حكمك الحقّ.
قرّاء در آيت خلاف كردند،حفص خواند: قٰالَ رَبِّ ،على الخبر،و دگر مقريان (1)«قل»على الامر.و ابو جعفر خواند:ربّ احكم،به ضمّ«با»اتبع الضّمة الضّمّة.و باقى قرّاء،«ربّ»به كسر«با»ابقاء على اصله.و يعقوب خواند:ربّى احكم بالحقّ،بر افعل تفضيل به فتح«الف»و رفع«ميم»،چنان كه جمله باشد از مبتدا و خبر،يعنى خداى من حاكم تر است به حق. وَ رَبُّنَا الرَّحْمٰنُ الْمُسْتَعٰانُ عَلىٰ مٰا تَصِفُونَ ،و خداى ما بخشاينده و يارى خواسته است از او بر آنچه شما مى گويى و وصف مى كنى.ابن ذكوان عن ابن عامر خواند:على ما يصفون،بالياء خبرا عن الكفّار،و باقى قرّاء به «تا»ى خطاب] (2).
ص : 291
[سورة الحجّ](1)
قتاده گفت:اين سورت مدنى است،الّا چهار آيت كه به مكّه فرود آمد،من قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ (2)،الى قوله:... عَذٰابُ[يَوْمٍ عَقِيمٍ (3)] (4).
مجاهد گفت و عيّاش بن ابى ربيعه كه:جمله مدنى است،و او هفتاد و هشت آيت است در كوفى،و شش در مدنى،و پنج در بصرى.
و هزار و دويست و نود و يك كلمت است،و پنج هزار و هفتاد و پنج حرف است.
و روايت است از ابو امامه از ابىّ كعب كه،ابىّ كعب گفت كه،پيغامبر (5)-عليه السّلام-گفت:هركه سورة الحجّ بخواند،خداى به عدد هركسى كه حج و عمره كرد از گذشتگان (6)و ماندگان،او را حجّى و عمره اى بنويسد.
بِسْمِ اَللّٰهِ اَلرَّحْمٰنِ اَلرَّحِيمِ . يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ اِتَّقُوا رَبَّكُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ اَلسّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ (1) يَوْمَ تَرَوْنَهٰا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمّٰا أَرْضَعَتْ وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا وَ تَرَى اَلنّٰاسَ سُكٰارىٰ وَ مٰا هُمْ بِسُكٰارىٰ وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اَللّٰهِ شَدِيدٌ (2) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطٰانٍ مَرِيدٍ (3) كُتِبَ عَلَيْهِ أَنَّهُ مَنْ تَوَلاّٰهُ فَأَنَّهُ يُضِلُّهُ وَ يَهْدِيهِ إِلىٰ عَذٰابِ اَلسَّعِيرِ (4) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ اَلْبَعْثِ فَإِنّٰا خَلَقْنٰاكُمْ مِنْ تُرٰابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ لِنُبَيِّنَ لَكُمْ وَ نُقِرُّ فِي اَلْأَرْحٰامِ مٰا نَشٰاءُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ اَلْعُمُرِ لِكَيْلاٰ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً وَ تَرَى اَلْأَرْضَ هٰامِدَةً فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا اَلْمٰاءَ اِهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ (5) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّهُ يُحْيِ اَلْمَوْتىٰ وَ أَنَّهُ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (6) وَ أَنَّ اَلسّٰاعَةَ آتِيَةٌ لاٰ رَيْبَ فِيهٰا وَ أَنَّ اَللّٰهَ يَبْعَثُ مَنْ فِي اَلْقُبُورِ (7) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اَللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدىً وَ لاٰ كِتٰابٍ مُنِيرٍ (8) ثٰانِيَ عِطْفِهِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ لَهُ فِي اَلدُّنْيٰا خِزْيٌ وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (9) ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ وَ أَنَّ اَللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ (10) وَ مِنَ اَلنّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اَللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اِطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ خَسِرَ اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةَ ذٰلِكَ هُوَ اَلْخُسْرٰانُ اَلْمُبِينُ (11) يَدْعُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لاٰ يَضُرُّهُ وَ مٰا لاٰ يَنْفَعُهُ ذٰلِكَ هُوَ اَلضَّلاٰلُ اَلْبَعِيدُ (12) يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ لَبِئْسَ اَلْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ اَلْعَشِيرُ (13) إِنَّ اَللّٰهَ يُدْخِلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ إِنَّ اَللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يُرِيدُ (14) مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اَللّٰهُ فِي اَلدُّنْيٰا وَ اَلْآخِرَةِ فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى اَلسَّمٰاءِ ثُمَّ لْيَقْطَعْ فَلْيَنْظُرْ هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ مٰا يَغِيظُ (15) وَ كَذٰلِكَ أَنْزَلْنٰاهُ آيٰاتٍ بَيِّنٰاتٍ وَ أَنَّ اَللّٰهَ يَهْدِي مَنْ يُرِيدُ (16)
[به نام خداى بخشايندۀ مهربان] (7) اى مردمان بترسى از خدايتان كه زلزلۀ قيامت چيزى بزرگ است.
ص : 292
آن روزى كه بينى آن را مشغول شود هر شيردهنده ازآن كه شير دهد (1)،و بنهد هر خداوند بارى بارش،و بينى مردمان را مستان و نباشند مستان و لكن عذاب خداى سخت است.
و از مردمان كس هست كه خصومت مى كند در خداى بى دانش (2)،و پيروى مى كند هر ديوى عاصى را.
نوشتند بر وى (3)هركه تولاّ كند به او،او گمراه بكند او را و ره نمايد او را به عذاب دوزخ.
اى مردمان اگر شما در شكّى از زنده باز كردن،ما بيافريديم شما را از خاك،پس از آب منى،پس از خون بسته،پس از گوشتى خاييده نشو كرده و نشو ناكرده (4)،تا بيان كنيم شما را (5)و قرار (6)دهيم در رحمها آنچه خواهيم تا به وقتى نام زده (7)،پس برون آريم شما[را] (8)خرد،پس تا برسيد به قوّت[خود] (9)،و از شما كس باشد كه مرگ دهند او را،و از شما كس باشد كه بازبرند او را تا بدترين (10)عمر تا نداند از پس دانستن چيزى (11)،و بينى زمين را مرده،چون بفرستيم برآن آب ر[ا] (12)بجنبد و برآيد (13)و بروياند از هر
ص : 293
جفتى نكو.
آن به آن است كه خداى حق است،و او زنده كند مردگان را،و او بر همه چيزى تواناست.
و قيامت آمدنى است شكّى نيست در آن و خداى برانگيزد آن را كه در گورهااند.
و از مردمان كس هست كه خصومت مى كند در (1)خداى بى دانشى،و نه بيانى و نه نوشتۀ روشن.
برگردانيده پهلويش تا گمراه كند از ره خدا،او راست در دنيا نكالى (2)،و بچشانيم او را روز قيامت عذاب دوزخ.
آن به آن است كه در پيش فگند (3)دستهاى تو،و آن كه خداى نيست ظلم كننده بر بندگان.
و از مردمان كس هست كه مى پرستد خداى را بر كناره،و اگر برسد او را نيكى ساكن شود به او،و اگر برسد او را فتنه برگردد بر رويش زيان كرده است در دنيا و آخرت،آن زيانى است روشن.
مى خواند (4)از فرود خداى آنچه زيانش نكند و آنچه سود ندارد او را،آن گمراهى دور است.
مى خواند آن را كه زيانش نزديكتر است از سودش،بد خداوندى است و بد سازنده (5).
ص : 294
خداى در آرد آنان را كه ايمان آرند (1)و عمل صالح كنند (2)در بهشتهايى كه مى رود در (3)زير آن جويها،خداى بكند آنچه خواهد.
هركس كه گمان (4)برد كه خداى نصرت نكند (5)در دنيا و آخرت،گو بكش (6)به رسنى (7)به آسمانۀ (8)خانه (9)،پس گو ببر (10)،بنگرد (11)تا ببرد (12)كيد (13)آنچه او را از آن خشم آيد (14).
و همچنين فروفرستاديم دلالات روشن،و خداى راه نمايد آن را كه خواهد.
قوله تعالى: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ اتَّقُوا رَبَّكُمْ -الآية،قديم تعالى مكلّفان را در اين آيت تخويف و تهديد كرد،گفت:اى مردمان!و در تحت اين خطاب مرد و زن و مؤمن و كافر و بنده و آزاد و كودك و بالغ و ديوانه و عاقل درآيد،جز كه ديوانه و كودك را از او برون برند به دليل عقل،و اين دليل است بر آنكه كفّار مكلّف اند. اِتَّقُوا رَبَّكُمْ ، بترسى از خداى خود يعنى از عقاب و سطوت او،و بپرخيزى (15)از معاصى او. إِنَّ زَلْزَلَةَ السّٰاعَةِ شَيْءٌ عَظِيمٌ ،كه زلزلۀ قيامت چيزى عظيم خواهد بود.و زلزله و زلزال، شدّت حركت باشد بر حالى هايل،و اصل او من قولهم:زلّت قدمه،آنگه آن را مضاعف كردند،و در آيت دليل است بر آنكه معدوم را شىء خوانند براى آن كه آن معدوم است،و خداى او را شىء خواند.
ص : 295
يَوْمَ تَرَوْنَهٰا ،آن روز كه بينى قيامت را.ضمير راجع است با زلزلة ساعة يا با ساعت. تَذْهَلُ ،مشغول گرداند،اين قول عبد اللّه عبّاس است.ضحّاك گفت:دل خوش گرداند.مقاتل حيّان گفت:فراموش برد،يقال:ذهلت عن الشّىء و اشتغلت بغيره و تركته اذهل ذهولا و اذهلنى الشّىء إذهالا،قال:
صحا قلبه يا عزَّ او كاد يذهل***
كُلُّ مُرْضِعَةٍ ،هر زنى شيردهنده را از آن فرزند كه شير مى دهد او را.
فرّاء و كوفيان گفتند،شايد تا گويند:امرأة مرضع،بى«ها»و كذلك حايض و طاهر و طامث،براى آن كه مختص است به زنان،و در مردان اين معنى نباشد.زجّاج گفت و جماعت (1)بصريان:چون بر فعل بنا كنى گويى:ارضعت فهى مرضعة،و چون به صفتى لازم كنى گويى:مرضع اى ذات رضاع،على طريق النّسب.و بعضى دگر گفتند:مرضعة آن را گويند كه فرزند خود را شير دهد،و چون فرزند ديگر (2)را شير دهد او را مرضع گويند،و اين فرق وجهى ندارد ازاين جهت،و معتمد قول بصريان است اين بر سبيل تهويل و تعظيم قيامت گفت. وَ تَضَعُ كُلُّ ذٰاتِ حَمْلٍ حَمْلَهٰا ،و هر زنى كه آبستن باشد و بار دارد،بار بنهد و بچّه بيفگند بى وقت از هول آن روز،و اين عبارت است از شدّت و سختى آن روز،نه آن كه آنجا حامل يا مرضعى باشد. وَ تَرَى النّٰاسَ سُكٰارىٰ ،و مردمان را مست بينى از ترس،و مست نباشند از خمر.و گفتند:معنى آن است كه:مردمان را چون مستان بينى از دهش (3)و حيرت و غفلت،و بر حقيقت مست نباشند.و در شاذّ ابو زرعة بن عمرو بن جرير خواند:و ترى النّاس،به ضم«تا»و نصب«سين»على معنى يظنّ (4)لناس سكرى.كوفيان خواندند الّا عاصم:سكري بى«الف»در هر دو جاى،و باقى قرّاء سكارى خواندند به«الف»بر جمع.آن كه سكرى خواند براى تأنيث جمع خواند كه فعلى صفت مؤنّث باشد در آن كه مذكّر او فعلان بود،كسكران و غضبان،و آن كه سكارى خواند، به جمع گفت:براى آن كه صفت جمعى بسيار است،و اين لفظ جمع است ككسلان و كسالى. وَ لٰكِنَّ عَذٰابَ اللّٰهِ شَدِيدٌ ،و لكن عذاب خداى سخت باشد.
ص : 296
عمران بن حصين و ابو سعيد الخدرىّ روايت كردند كه:اين آيتها در شبى آمد كه رسول-عليه السّلام-در غزاة بنى المصطلق بود،و آن قبيله اى بودند از بنى خزاعه،و مردم بر راهرو بودند.رسول-عليه السّلام-بفرمود تا بانگ كردند و مردم بايستادند رسول-عليه السّلام-اين آيتها بر مردمان خواند،همه به گريستن آمدند،چون در روز آمدند،كس زين بازنگرفت و خيمه نزد (1)و ديگ نپخت،بعضى مى گريستند و بعضى دلتنگ بنشستند.رسول-عليه السّلام-گفت دانى كه آنچه روز باشد؟گفتن (2)خداى و پيغامبر عالم تر،گفت:آنگه (3)خداى تعالى آدم را گويد برخيز و از فرزندانت گروهى دوزخى را به دوزخ فرست،او برخيزد از هزار (4)،نهصد و نود و نه را به دوزخ فرستد و يكى را به بهشت.اين حديث (5)سخت آمد بر مسلمانان بگريستند و گفتند:يا رسول اللّه!ناجى كه خواهد بود؟گفت:
ابشروا و قاربوا و سدّدوا ،با مژده (6)باشى و با مردم نزديك (7)باشى و باسداد باشى كه با شما دو خلق هستند كه ايشان را كثرتى عظيم هست.
آنگه گفت:من اميد مى دارم كه ربع اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير و تحميد كردند (8).آنگه گفت:اميد مى دارم كه نيمۀ اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير و تحميد كردند (9).آنگه گفت:اميد مى دارم كه نيمه اهل بهشت شما باشى،ايشان تكبير كردند و شكر گزاردند،گفت:من اميد مى دارم كه دو بهر از اهل بهشت شما باشى،آنگه گفت:جملۀ اهل بهشت صد و بيست صفّ باشند،هشتاد صف امّت من باشند و مسلمانان در جنب كافران چنان باشند كه خالى بر پهلوى شترى يا چون مويى سياه بر گاوى سپيد،يا چون مو[يى] (10)سپيد بر گاوى سياه.آنگه گفت:از امّت من هفتاد هزار به بهشت شوند بى شمار.عكّاشة بن محصن برخاست و گفت:يا رسول اللّه!دعا كن تا من از جملۀ ايشان باشم.گفت:تو از جملۀ ايشانى.مردى از انصار بر پاى خاست (11)و گفت:يا رسول اللّه!دعا كن تا من از ايشان باشم،گفت:
ص : 297
سبقك بها عكّاشة ،عكّاشة تو را به اين سبق برد.
قوله: وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اللّٰهِ ،گفت:از مردمان كس هست كه او در خداى تعالى مجادله و (1)خصومت مى كند.«من»،تبعيض راست،و«من»،نكرۀ موصوفه است.آيت در نضر بن الحارث آمد كه او بسيار خصومت كردى با رسول و گفتى:فريشتگان دختران خدايند،و قرآن افسانه پيشينگان است،و خداى قادر نيست بر احياء موتى،خداى تعالى بيان كرد كه:او اين جدل كه مى كند در حقّ خداى تعالى بى علم مى كند. وَ يَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطٰانٍ مَرِيدٍ ،و تابع است هر ديوى ستنبه مارد عاصى را.و تمرّد،سركشى باشد،و منه قوله:... مِنْ كُلِّ شَيْطٰانٍ مٰارِدٍ (2).
كُتِبَ عَلَيْهِ ،برآن شيطان نوشته اند كه هركس به او تولاّ كند،شيطان او را از راه دين گمراه كند و از ره بهشت،و او را راه نمايد به ره دوزخ و عذاب آتش.
آنگه خطاب كرد با منكران بعث و نشور،گفت: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ إِنْ كُنْتُمْ فِي رَيْبٍ مِنَ الْبَعْثِ ،اى مردمان!اگر شما در شكّى ازآن كه شما را زنده خواهند كرد، چرا انديشه نكنى كه ما شما را اوّل از خاك آفريديم،يعنى پدر شما[آدم را] (3). ثُمَّ مِنْ نُطْفَةٍ ،آنگه فرزندان او را از نطفه آفريديم،و نطفه اين آب معروف است كه خداى از او فرزند آفرينيد (4)،و اصل او آب اندك باشد من نطف اذا قطر. ثُمَّ مِنْ عَلَقَةٍ ،آنگه از خونى بسته،براى آن كه آب در رحم از پس چهل روز خونى بسته شود. ثُمَّ مِنْ مُضْغَةٍ ،آنگه از گوشتى خاييده براى آن كه از پس چهل روز آن علقه جنين (5)شود. مُخَلَّقَةٍ وَ غَيْرِ مُخَلَّقَةٍ ،بعضى ممكّن (6)و نشو كرده باشد و بعضى نباشد.
عبد اللّه عبّاس گفت:تامّة و غير تامّة،يعنى سقط.مجاهد گفت:مصوّرة و غير مصوّرة.
لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ،اين همه براى آن تا بيان كنيم شما را كه اصل شما از چيست،و ما چگونه آفريديم شما را.
عبد اللّه مسعود گفت:چون نطفه در رحم افتد،خداى تعالى فرشته اى برآن گمارد و او گويد:بار خدايا!مخلّقة ام غير مخلّقة،اين تمام بودنى است يا نى؟اگر
ص : 298
گويد (1):غير مخلّقة،تمام نخواهد بودن رحم آن را بيندازد،و اگر گويد:هى مخلّقة، اين تمام خواهد شدن،گويد:بار خدايا!نرينه خواهد بود يا مادينه؟رزقش چيست؟ اجلش چيست (2)؟سعيد است يا شقى؟او را گويد:برو و به لوح محفوظ رو و ازآنجا (3)نسخه كن،آن فرشته بيايد و نسخه كند تا به آخر صفات او،تا بيان كنيم.
لِنُبَيِّنَ لَكُمْ ،كمال قدرت ما و غرايب حكمت ما در گردانيدن اصل خلقت شما به اطوار و انواع. وَ نُقِرُّ فِي الْأَرْحٰامِ ،عاصم خواند:نقرّ،به نصب عطفا على قوله:
لِنُبَيِّنَ ،تا بيان كنيم و قرار دهيم در رحم آنچه خواهيم تا به وقتى معيّن. مُسَمًّى ،نام برده.و باقى قرّاء خواندند: وَ نُقِرُّ ،برفع على الاستيناف،المعنى و نحن نقرّ،و ما قرار دهيم آنچه خواهيم در رحمهاى زنان تا به وقت ولادت،و آن اجلى بود مسمّى. ثُمَّ نُخْرِجُكُمْ طِفْلاً ،آنگه شما را برون آريم از شكم مادران طفل خرد (4).و طفل به لفظ واحد گفت با آن كه حال است از جمع،براى آن كه عرب واحد به جاى جمع گويند،در بهرى مواضع چنان كه گفت:
انّ العواذل ليس لي بأمير***
و لم يقل:امراء.
ابن جريج گفت:تشبيها بالمصدر،كعدل و زور،و قيل:تشبيها بالخصم و الضّيف. ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّكُمْ ،پس براى آن تا شما به اشدّ خود رسى،يعنى به كمال خلق و تمام عقل و نهايت قوّت.و«اشد»،جمع«شدّ»،كفلس و افلس،و قيل:جمع شدّ،كودّ و اودّ،يقال:هو ودّى و القوم أودّى،و قيل:جمع شدّة،كنعمة و أنعم،و اين از جموع قلّت است. وَ مِنْكُمْ مَنْ يُتَوَفّٰى ،و از شما بهرى آن بود كه او را وفات دهند و جان بردارند،و«من»تبعيض راست،و«من»نكرۀ موصوفه است،امّا به كودكى يا به جوانى بميرد،يا پيش بلوغ به اشدّ (5). وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلىٰ أَرْذَلِ الْعُمُرِ ، و بهرى از شما باشند كه ايشان را رد كنند به ارذل تر و خسيس تر عمرى،و آن حالت پيرى و خرفى باشد،و حق تعالى او (6)را«ارذل العمر»خواند براى آن كه حالت
ص : 299
ضعف و عجز و نقصان عقل و تن باشد،و پس از آن مرد صلاح نفس اميد ندارد و داند (1)كه آخر عمر است،و هرچه روز آيد نقصان زيادت خواهد بودن،ازآنجا گفتند:الشّيب احدى الميتتين،پيرى يكى است از دو مرگ،و قال بعضهم:و الشّيب احدى الميتتين تقدّمت اولاهما و تأخّرت اخراهما. لِكَيْلاٰ يَعْلَمَ مِنْ بَعْدِ عِلْمٍ شَيْئاً ، «لا»عاقبت راست برآن تأويل كه گفته ايم تا كار او به جايى بازآيد كه هيچ نداند پس ازآن كه دانست،و آن از نقصان عقل و فهم و ذكر او باشد كه او را كم شود و نسيان بر او غالب شود. وَ تَرَى الْأَرْضَ هٰامِدَةً ،و تو اى محمّد يا اى مخاطب!زمين را خشك (2)پژمرده بينى،يقال:همدت النّار تهمد همودا اذا صارت رمادا،و همد الثّوب همودا اذا بلى (3)و خلق،قال الاعشى:
قالت قتيلة ما لجسمك شاحبا***و ارى ثيابك باليات همّدا
و روا بود كه اين خطاب با رسول بود،يا با مخاطبى هركه باشد براى آن كه اين بر سبيل مثل مى فرمايد: فَإِذٰا أَنْزَلْنٰا عَلَيْهَا الْمٰاءَ اهْتَزَّتْ وَ رَبَتْ ،چون آب باران به او فروفرستيم بجنبد چون كسى كه حركت با نشاط كند.و«اهتزاز» (4)،حركت مرد شادان باشد با بشاشت،يقال:اهتزّ لكذا اذا قام اليه نشيطا فرحا به،آنگه در جماد بر سبيل تشبيه استعمال كنند،قال الشّاعر:
و تأخذه عند المكارم هزّة***كما اهتزّ تحت البارح الغصن الرّطب
وَ رَبَتْ ،اى ارتفعت و زادت،كه زمين عقيب برف و باران چون خوش شود برآيد به مانند خمير،چنان كه پاى به او فروشود. وَ أَنْبَتَتْ مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهِيجٍ ،و بروياند از هر جنسى و صنفى گياه و نبات نيكو،و اين مثلى است كه خداى تعالى بزد براى عرب كه منكر بودند و مستبعد،بعث و نشور را،و مى گفتند:چگونه ممكن باشد كه ما پس ازآن كه مرده باشيم و پوسيده گشته و با خاك برابر شده،ما را اعادت كنند و زنده كنند!و اين (5)محال مى داشتند.حق تعالى گفت در اين چه تعجّب و استبعاد است!نه هر سال زمين به فصل زمستان مرده شود،چنان كه هيچ
ص : 300
نبات نروياند.و اگر همه آبهاى جهان در او بندند باز آنگه كه وقت آيد و فصل ربيع باشد،ما باران به او فروفرستيم تا چون زنده شود (1)،پندارى بر خود بجنبد و نشاط نبات كند،و انواع نبات پديد آيد از او،هم آن خداى كه اين كند و بر اين قادر است،قادر است بر آنكه شما را زنده كند پس ازآن كه مرده باشى و پوسيده.
آنگه اين آيت را بيان كرد و گفت: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ ،اين براى آن است كه خداى حقّ است،و وجود او درست است،و كمال قادرى او محقّق است،و او قادر است بر آنكه مردگان را زنده كند،بل (2)هرچه مقدورات است (3)،قادر است از هر جنسى على ما[لا] (4)نهاية له.
وَ أَنَّ السّٰاعَةَ آتِيَةٌ ،و نيز بدانى كه قيامت آمدنى است و در او شكّى نيست،و خداى تعالى زنده خواهد كرد آنان را كه در گورهااند.
وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يُجٰادِلُ فِي اللّٰهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَ لاٰ هُدىً وَ لاٰ كِتٰابٍ مُنِيرٍ ،آيت هم در نضر بن الحارث آمد،گفت:و از مردمان كس (5)هست كه جدل مى كند و خصومت در خداى تعالى بى علمى كه او را هست. وَ لاٰ هُدىً ،بى بيانى و بيّنتى و حجّتى كه دارد،و بى كتابى روشن.
ثٰانِيَ عِطْفِهِ ،برگردانيده پهلو را،و اين عبارت باشد از دو چيز،يكى:تكبّر،يقول العرب:جاء فلان ثانيا عطفه اذا جاء متكبّرا متجبّرا،و نيز عبارت باشد از عدول و اعراض و الثّنى الصّرف،و العطف الجنب،و نصب او بر حال است از فاعل،و در آيت هر دو وجه محتمل است،و نظيره (6)قوله: وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِ آيٰاتُنٰا وَلّٰى مُسْتَكْبِراً (7)...،و قوله:... لَوَّوْا رُؤُسَهُمْ وَ رَأَيْتَهُمْ يَصُدُّونَ وَ هُمْ مُسْتَكْبِرُونَ ، (8).
لِيُضِلَّ عَنْ سَبِيلِ اللّٰهِ ،تا گمراه كند مردمان را از ره خداى.آنگه گفت: لَهُ فِي الدُّنْيٰا خِزْيٌ ،او را در دنيا خزيى و ذلّى و هوانى و هلاكى باشد،و آن روز بدر بود. وَ نُذِيقُهُ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ عَذٰابَ الْحَرِيقِ ،و روز قيامت بچشانيم او را عذاب دوزخ.
ص : 301
ذٰلِكَ بِمٰا قَدَّمَتْ ،«ذلك»اشارت است به آنچه رفت از خزى دنيا و عذاب آخرت،گفت:اين براى آن است،و به سبب آن كه دستهاى او تقديم كرد،و اين مبالغت است در اضافت فعل به او،و اين آيات و امثال اين دليل است بر بطلان مذهب مجبّره كه گفتند:ثواب و عقاب معلّل نيست،و خداى تعالى فاعل فعل بندگان است،و افعال ما به ساير وجوه و حقايق به خداى تعلّق دارد كه خداى تعالى جزا معلّل كرد و اضافت فعل با بنده كرد على ابلغ الوجه. وَ أَنَّ اللّٰهَ لَيْسَ بِظَلاّٰمٍ لِلْعَبِيدِ ،و خداى تعالى ظلم نكند بر بندگان كه ايشان را مؤاخذه كند به فعل خود يا فعلى كه ايشان نكرده باشند،و بر قاعده مجبّره هيچ ظلم در جهان نباشد الّا خداى كرده باشد،چه هيچ كس بر احداث و انشاء قادر نيست.و چون انديشه كنى از ره عقل و شرع روشن شود كه خداى تعالى بر هيچ كس ظلم نكند و نكرده است.امّا مجبّر بر خداى ظلم مى كند به آن كه اضافت مى كند به او آنچه به او لايق نيست، فكأنّه ظلمه بان ظلمه،پندارى ظلم كند بر او به اضافت ظلم به او،چه ظلم وضع الشّىء في غير موضعه باشد،و او تعالى-علوّا كبيرا-نه موضع ظلم است،بل موضع عدل است و فضل (1)،اگر با بنده كار به استحقاق كند،جز عدل نكند و هيچ ظلم نكند،و اگر از عدل بگذرد جز فضل نكند،ظلم را به او ره نيست،و اضافت ظلم را به او هيچ وجه نيست، سُبْحٰانَهُ وَ تَعٰالىٰ عَمّٰا يَقُولُونَ عُلُوًّا كَبِيراً (2).
وَ مِنَ النّٰاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللّٰهَ عَلىٰ حَرْفٍ ،آيت در شأن جماعتى اعراب آمد كه به مدينه آمدند و ايمان آوردند ايمانى مجازى،به زبان اظهار ايمان كردند و به دل بر كفر بودند،ايشان را علمى نبود ازآن كه ايشان را نظرى نبود كه سبب علم باشد.آنگه اگر ايشان را نكبتى نرسيدى و بيمارى و آفتى و نقصان مالى،و مال ايشان زيادت شدى و اسبان ايشان بچّۀ نيكو آوردى و زنان ايشان پسران (3)زادندى،گفتندى (4):اين محمّد مبارك مردى است،و اين دين او حقّ است و ما را بر اين دين بودن صواب است و سود.و اگر برخلاف اين بودى و هواى مدينه موافق نيامدى و بيمار شدندى و اسپان و اشتران ايشان بعضى بمردندى و زنانشان دختران زادندى،گفتندى:اين
ص : 302
محمّد نامبارك مردى است،و اين دين او اصلى ندارد،و ما تا در اين دين آمديم جز زيان و نكبت نيست ما را،برگشتندى،فذلك قوله: فَإِنْ أَصٰابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ ،اى سكن اليه، وَ إِنْ أَصٰابَتْهُ فِتْنَةٌ ،اى نكبة و بليّة و مرض و آفة فى المال. اِنْقَلَبَ عَلىٰ وَجْهِهِ ،ارتدّ عن اسلامه بعد ما اظهره،و رجع كافرا،و قوله: عَلىٰ حَرْفٍ ،اى على جانب و شفا غير مطمئنّ و لا مستقيم،چون كسى كه بر طرف چيزى باشد در ميان آن كار نشده باشد.و الحرف،الجانب،و منه حرف البئر و حرف النّهر.مجاهد گفت:
على شكّ،بعضى دگر گفتند:على ضعف من الاعتقاد و البصيرة،و بعضى دگر گفتند:على لون واحد في طلب مقصوده،بر يك رنگ و همه آن كه طالب مقصود خود باشد (1)شاكر نباشد (2)در سرّاء و ضرّاء.بعضى دگر گفتند:اين كنايت است از نفاق،يعنى يعبد اللّه بلسانه دون قلبه. خَسِرَ الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةَ ،يعقوب و حميد و اعرج خواندند:خاسر الدّنيا و الآخرة،على وزن فاعل نصبا (3)على الحال و جرّ الآخرة بالاضافة،او دنيا و آخرت زيان دارد،يعنى نه دنيا بود او را و نه آخرت،براى آن كه در دنيا منكوب باشد و در آخرت معذّب. ذٰلِكَ هُوَ الْخُسْرٰانُ الْمُبِينُ ،اين زيانى است آشكارا كه پوشيده نيست.
آنگه گفت: يَدْعُوا مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،مى خواند اين مدبر منحوس كافر بدون خداى جمادى را كه او را زيان نكند و نتواند كرد،و سود نيز نتواند (4)كرد. ذٰلِكَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِيدُ ،اين گمراهى است دور،يعنى به غايت و دور از رشاد.
يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ ،كسى را مى خواند و مى پرستد كه زيانش نزديكتر از سود است،يعنى اين بتان را كه مى پرستد براى آن كه او خود قادر نيست بر سود،و از عبادت ايشان او را در دنيا و آخرت زيان خواهد بود به خزى و عقاب. لَبِئْسَ الْمَوْلىٰ ، بد خداوندگارى است بت (5)ايشان را. وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ ،و بد همسازى (6)است.و گفتند:مولى،به معنى ناصر است اين جا،و گفته اند:ولىّ و دوست است،و
ص : 303
گفته اند:ابن العمّ است،يعنى پسران عمّ اند آنان كه دعوت مى كنند پسران عمّ خود را با كفر.
قوله: يَدْعُوا لَمَنْ ضَرُّهُ ،نحويان در اين«لام»خلاف كردند،بعضى گفتند:
صله است و زيادت،و التّقدير:يدعوا من ضرّه،و بعضى گفتند:تأكيد است در بيان آن كه مضرّت او بيشتر از منفعت است،و اين حال مؤكّد و بليغتر است،و اين معنى سخت ظاهر است،«لام»براى آن آورد.بعضى دگر گفتند:جواب قسمى مضمر است،اى يدعو (1)و اللّه لمن ضرّه اقرب من نفعه،بعضى دگر گفتند:يدعوا (2)،به معنى يقول است،چنان كه عنتره گفت:
يدعون عنتر و الرّماح كأنّها***اشطان بئر في لبان الادهم
اى يقولون يا عنتر (3)،و خبر محذوف (4)باشد،و التّقدير:يقول لمن ضرّه اقرب من نفعه آلهة او اله.و بعضى دگر گفتند:يدعو (5)از صله ضلال است،يعنى ذٰلِكَ هُوَ الضَّلاٰلُ الْبَعِيدُ ،الّذي يدعوه.
آنگه ابتدا كرد و گفت: لَمَنْ ضَرُّهُ أَقْرَبُ مِنْ نَفْعِهِ ،و محلّ او رفع بود بر ابتدا،و خبر او لَبِئْسَ الْمَوْلىٰ وَ لَبِئْسَ الْعَشِيرُ ،باشد،و گفتند:كلام بر تقديم و تأخير است، يعنى لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعو (6)بر ابتدا و خبر (7)بعضى دگر گفتند:اين بر تكرار است على سبيل التّأكيد،و التّقدير:يدعوا (8)لمن ضرّه اقرب من نفعه يدعوا (9)،آنگه دوم بيفگند اكتفا به اوّل كرد.و بعضى دگر گفتند:به اين تأويلات متعسّف حاجت نيست چه اين در كلام عرب شايع است،و قد سمع منهم اعطيتك لما غيره خير منه و عنده لما غيره خير منه.و العشير،فعيل به معنى مفاعل،اى المعاشر و الخليط و الصّاحب،بد رفيق و همساز است بتان ايشان را.
إِنَّ اللّٰهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا ،آنگه چون ذكر كافران و احوال ايشان و معبودان ايشان بگفت،احوال مؤمنان بگفت و ثواب ايشان،گفت:خداى تعالى مؤمنان را كه عمل صالح كنند به بهشتهايى (10)برد كه در زير درختان آن جويها روان باشد كه خداى
ص : 304
هرچه خواهد كند او را مانعى و منازعى نباشد در آنچه كند،چه كس ممانعت او نتواند كرد و منازعت او را قوّت ندارد و بر او اعتراض نرسد كس را،چه افعال او همه حكمت و صواب باشد بر وجه مصلحت على احسن ما يمكن.
قوله: مَنْ كٰانَ يَظُنُّ أَنْ لَنْ يَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ ،گفت هركه گمان برد كه خداى تعالى نصرت نكند او را.مفسّران خلاف كردند در آن كه اين ضمير فى قوله: يَنْصُرَهُ اللّٰهُ فِي الدُّنْيٰا وَ الْآخِرَةِ راجع با كيست؟بيشتر مفسّران گفتند:راجع است با رسول-عليه السّلام. فَلْيَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمٰاءِ ،گو بكش پاره اى رسن از آسمانه خانه (1)خويش. ثُمَّ لْيَقْطَعْ ،آنگه گو ببر و بنگر كه كيد او غيظ و خشم او ببرد يا نه،و معنى آيت آن است كه:هركس كه گمان برد كه خداى تعالى پيغامبرش- محمّد را-نصرت نخواهد كرد در دنيا و آخرت،گو رسنى در سقف آسمانه خانه خود فكن و خويشتن از او (2)درآويز به گلو،پس ببر (3)آن را تاكيد او خشم او را ببرد يا نه،و اين چنان باشد كه ما گوييم كسى كه او كارى نتواند ديد و از آنش خشم آيد و نتواند آن را تغيير و تبديل كرد (4)،اين كار چنين خواهد بود،اگر تو را (5)خوش نيست رسنى درافگن و خويشتن بياويز،آنگه رسن ببر تا بر زمين افتى و بنگر تا به اين كيد به هيچ كس زيان باشد جز به تو؟ ابن زيد گفت:مراد به«سماء»،آسمان حقيقى است،يعنى هركس كه پندارد كه خداى تعالى محمّد را نصرت نخواهد كرد رسنى ازآنجا كه اوست به آسمان كش و از آن ره به آسمان رو،و مادّۀ آن قطع كن و با زبر،چه مادّۀ نصرت و خذلان از آسمان است،آنگه گو بنگر تاكيد او غيظ او ببرد يا نه!و گفت:اين آيت در جماعتى آمد از بنى اسد و بني غطفان كه ايشان از اسلام تقاعد كردند و گفتند:
ما مى ترسيم كه نبايد كه محمّد را نصرت نكنند،اگر ما در دين او شويم آنچه از ميان ما و جهودان هست از مخالفت زنده شود و خيرى كه ما را از ايشان است منقطع شود،و به اين خير نرسيم من كل (6)الطّرفين بر زيان باشيم،خداى تعالى اين آيت
ص : 305
فرستاد و گفت:هركه اين گمان مى برد،گو اين معامله كن تا (1)خود سود دارد او را يا نه! مجاهد گفت:«ها»راجع است با«من»،و معنى آن است كه:هركه او به خداى بدگمان باشد و ظن برد كه خداى او را نصرت نخواهد كرد نه در دنيا و نه در آخرت،يعنى روزى نخواهد داد (2)،و«نصرت»اين جا به معنى رزق و عطاست من قول العرب:من نصرني نصره اللّه،اى من اعطاني اعطاه اللّه.
ابو عبيده گفت:عرب زمين باران رسيده را ارض منصوره گويند،قال:
فانّك لا تعطى امرءا فوق (3)حقّه***فلا تملك الشّقّ (4)الّذى الغيث ناصره
اى ماطره و معطيه،و معنى آيت آن كه:هركه گمان برد كه خداى او را روزى نخواهد داد،گو رسنى درافگن و خويشتن بياويز.
ابن عامر و ابو عمرو و رويس و ورش خواندند: ثُمَّ لْيَقْطَعْ ] (5)و: ثُمَّ لْيَقْضُوا ، (6)...،به سكون«لام»فى الموضعين،و قنبل موافقت كرد (7)ثُمَّ لْيَقْضُوا ،و باقى قرّاء به كسر «لام»خواندند در هر دو جاى.امّا«ما»فى قوله: مٰا يَغِيظُ ،مصدرى است،و تقدير آن كه: هَلْ يُذْهِبَنَّ كَيْدُهُ ،غيظه (8)،و شايد«ما» (9)موصوله باشد على تقدير:هل يذهبنّ كيده الّذي يغيظه،و يحمله على الغيظ.
آنگه گفت: وَ كَذٰلِكَ ،همچنين ما فرستاديم اين قرآن را آيتى روشن.و نصب«آيات»بر حال است و وجه تشبيه در كَذٰلِكَ ،آن است[كه] (10)چنان كه (11)دلالات (12)مقدّم اظهار كرديم،همچنين قرآن فرستاديم. وَ أَنَّ اللّٰهَ (13)،و خداى هدايت دهد آن را كه خواهد (14).
ص : 306
إِنَّ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ اَلَّذِينَ هٰادُوا وَ اَلصّٰابِئِينَ وَ اَلنَّصٰارىٰ وَ اَلْمَجُوسَ وَ اَلَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اَللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ (17) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلشَّمْسُ وَ اَلْقَمَرُ وَ اَلنُّجُومُ وَ اَلْجِبٰالُ وَ اَلشَّجَرُ وَ اَلدَّوَابُّ وَ كَثِيرٌ مِنَ اَلنّٰاسِ وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ اَلْعَذٰابُ وَ مَنْ يُهِنِ اَللّٰهُ فَمٰا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ إِنَّ اَللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ (18) هٰذٰانِ خَصْمٰانِ اِخْتَصَمُوا فِي رَبِّهِمْ فَالَّذِينَ كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيٰابٌ مِنْ نٰارٍ يُصَبُّ مِنْ فَوْقِ رُؤُسِهِمُ اَلْحَمِيمُ (19) يُصْهَرُ بِهِ مٰا فِي بُطُونِهِمْ وَ اَلْجُلُودُ (20) وَ لَهُمْ مَقٰامِعُ مِنْ حَدِيدٍ (21) كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهٰا وَ ذُوقُوا عَذٰابَ اَلْحَرِيقِ (22) إِنَّ اَللّٰهَ يُدْخِلُ اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ جَنّٰاتٍ تَجْرِي مِنْ تَحْتِهَا اَلْأَنْهٰارُ يُحَلَّوْنَ فِيهٰا مِنْ أَسٰاوِرَ مِنْ ذَهَبٍ وَ لُؤْلُؤاً وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ (23) وَ هُدُوا إِلَى اَلطَّيِّبِ مِنَ اَلْقَوْلِ وَ هُدُوا إِلىٰ صِرٰاطِ اَلْحَمِيدِ (24) إِنَّ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اَللّٰهِ وَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ اَلَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ سَوٰاءً اَلْعٰاكِفُ فِيهِ وَ اَلْبٰادِ وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ نُذِقْهُ مِنْ عَذٰابٍ أَلِيمٍ (25) وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ اَلْبَيْتِ أَنْ لاٰ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطّٰائِفِينَ وَ اَلْقٰائِمِينَ وَ اَلرُّكَّعِ اَلسُّجُودِ (26) وَ أَذِّنْ فِي اَلنّٰاسِ بِالْحَجِّ يَأْتُوكَ رِجٰالاً وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ (27) لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ وَ يَذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْبٰائِسَ اَلْفَقِيرَ (28) ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ اَلْعَتِيقِ (29) ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اَللّٰهِ فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ اَلْأَنْعٰامُ إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ فَاجْتَنِبُوا اَلرِّجْسَ مِنَ اَلْأَوْثٰانِ وَ اِجْتَنِبُوا قَوْلَ اَلزُّورِ (30) حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَكَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ اَلسَّمٰاءِ فَتَخْطَفُهُ اَلطَّيْرُ أَوْ تَهْوِي بِهِ اَلرِّيحُ فِي مَكٰانٍ سَحِيقٍ (31) ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اَللّٰهِ فَإِنَّهٰا مِنْ تَقْوَى اَلْقُلُوبِ (32) لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَى اَلْبَيْتِ اَلْعَتِيقِ (33) وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً لِيَذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ اَلْأَنْعٰامِ فَإِلٰهُكُمْ إِلٰهٌ وٰاحِدٌ فَلَهُ أَسْلِمُوا وَ بَشِّرِ اَلْمُخْبِتِينَ (34) اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اَللّٰهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ اَلصّٰابِرِينَ عَلىٰ مٰا أَصٰابَهُمْ وَ اَلْمُقِيمِي اَلصَّلاٰةِ وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ (35) وَ اَلْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اَللّٰهِ لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ فَاذْكُرُوا اِسْمَ اَللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا فَكُلُوا مِنْهٰا وَ أَطْعِمُوا اَلْقٰانِعَ وَ اَلْمُعْتَرَّ كَذٰلِكَ سَخَّرْنٰاهٰا لَكُمْ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ (36) لَنْ يَنٰالَ اَللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا وَ لٰكِنْ يَنٰالُهُ اَلتَّقْوىٰ مِنْكُمْ كَذٰلِكَ سَخَّرَهٰا لَكُمْ لِتُكَبِّرُوا اَللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ وَ بَشِّرِ اَلْمُحْسِنِينَ (37)
آنان كه ايمان آوردند و آنان كه جهود شدند و صابيان و ترسايان و گبران و آنان كه شرك آوردند،خداى حكم كند ميان ايشان روز قيامت كه خداى بر همه چيز گواه است.
نبينى كه خداى سجده كند او را، (1)،هركه در آسمان (2)است و هركه در زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان و دوندگان (3)و بسيارى از مردمان و بسيارى را واجب (4)شد بر ايشان عذاب،و هركه خوار بكند او را خداى،نباشد او را گرامى كننده،كه خداى بكند آنچه خواهد.(5) دو خصم اند كه خصومت كردند در خداى (6)آنان كه كافر شدند ببرند (7)براى ايشان جامه هايى از آتش برريزند (8)از بالاى سرهاى ايشان آب گرم.
بگدازند (9)به او آنچه در شكمهاى ايشان است و پوستها.
و ايشان را در آنجا جرزه هايى (10)از آهن.
ص : 307
هرگه كه خواهند كه بيرون آيند ازآنجا از غم (1)با جابرند (2)ايشان را در آنجا و بچشى عذاب سوزنده.
[43-پ] كه خداى در برد (3)آنان را كه ايمان آرند و كارهاى نكو كنند در بهشتها كه مى رود از زير آن جويها،حلى دهند ايشان را در آنجا از دست ورنجنها (4)از زر و مرواريد،و جامه هاى ايشان در آنجا حرير (5)باشد.
و ره نمايند ايشان را با سخن پاكيزه از قول،و ره نمايند (6)به ره پسنديده.
[44-ر] آنان كه كافر شدند و برگردند (7)از راه خداى و مسجد حرام،آن كه كرديم او را براى مردمان راست است استاده (8)در او و بادى (9)و هركه خواهد در او گراييدن (10)از دين به ستم كردن،بچشانيم او را از عذابى سخت.
چون جاى ساختيم براى ابراهيم جاى خانه (11)كه مگير انباز به من (12)چيزى و پاكيزه كن خانۀ من[براى] (13)گردندگان و استادگان و ركوع كنندگان و سجودكنندگان.
و آگاهى ده (14)در مردمان با حج تا به تو آيند پيادگان و بر هر اشترى[لاغر] (15)
ص : 308
مى آيند از هر رهى دور.
تا حاضر آيند به منفعتهاى خود (1)و ياد كنند نام خداى در روزهاى دانسته بر آنچه روزى كرد ايشان را از بهيمه چهارپايان،بخورى از آن و بدهى درويش بى چيز را.
پس بگو تا بگزارند مناسكشان و وفا كنند نذرهاشان و بگردند به خانه كعبه (2).
آن و هركس كه او بزرگ دارد حرمتهاى خداى،آن بهتر باشد او را به نزديك خدايش،و حلال كردند شما را چهار پايان الّا آنچه مى خواندند (3)بر شما،بپرخيزى (4)از پليدى از بتان و بپرخيزى (5)گفتن دروغ (6).
راست گشته (7)خداى را جز (8)شرك آرنده (9)به او و هركه شرك آرد به خداى،پندارى بيفتاد از آسمان،بر بايد او را مرغ يا ببرد او را باد در جاى (10)دور.
آن و هركه بزرگ دارد مناسك (11)خداى را آن از پرهيزگارى دلها باشد.
شما را باشد در آنها سودها تا به وقتى نام زده،پس جاى[آن] (12)به خانۀ كعبه باشد.
ص : 309
و هر امّتى را كرديم (1)ما عبادتى تا ذكر كنند (2)نام خداى بر آنچه روزى كرد ايشان را از جانور چهار پايان،خداى شما يك خداى است،او را گردن نهى و مژده ده متواضعان را.
آنان كه چون ياد كنند خداى را ترسد دلهاى ايشان و صبركنندگان بر آنچه بر ايشان رسد و به پاى دارندگان نماز و از آنچه ما روزى دهيم ايشان را هزينه كنند.
و شتران (3)كرديم آن را براى شما از مناسك خداى شما را در آن خير است،بگويى نام خداى برآن پاى به هم بازنهاده- (4)،چون بيفتد پهلويش بخورى از آن و طعام دهى خواهنده را و (5)تعرّض كننده را (6)،همچنين مسخّر بكرديم آن را براى شما تا همانا شكر كنى.
نرسد به خداى گوشت آن (7)و نه خونهايش (8)،و لكن برسد او را پرهيزگارى از شما،همچنين مسخّر كرد (9)[آن را] (10)براى شما تا تكبير (11)كنى خداى را بر آنچه بيان كرد شما را و مژده ده نيكوكاران را.
قوله تعالى: إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا ،حق تعالى گفت:آنان كه ايمان آوردند و بگرويدند و مرا (12)باور داشتند و آنان كه جهود شدند و آنان كه صابى شدند،و بيان
ص : 310
كرده ايم صابى را در سورة المائده،و ترسايان و گبركان و مشركان كه با خداى شريك گفتند بتان را در عبادت.قتاده گفت،در اين آيت دينها پنج است:اربعة للشّيطان (1)، و واحد للرّحمن،چهار ديو راست و يكى خداى را.آنچه خداى راست مسلمانى است و آنچه ديو راست اين چهارگانه است از:جهودى و ترسايى و گبركى و مشركى.و گفت:صابيان نوعى باشند از اينان (2).و خبر[«انّ»اوّل] (3)«انّ»دوم اللّه (4)با اسم (5)، و خبر في قوله: إِنَّ اللّٰهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ ،و مثله قولهم انّ زيدا انّ الخير عنده الكثير،و قال جرير:
انّ الخليفة انّ اللّه (6)البسه***سربال ملك به ترجى الخواتيم (7)
حق تعالى گفت اين جماعت را،از مسلمانان و جهودان و ترسايان و گبركان و صابيان و مشركان،من فردا (8)قيامت ميان ايشان فصل كنم.و در فصل دو قول گفتند:
يكى آن كه حكم كنم،من قولهم:للحاكم (9)الفصّال،و ديگر آن كه تمييز (10)كنم و فرق كنم ميان ايشان تا محقّ از مبطل پديد آيد به حق (11)علم ضرورى،به آن كه (12)روى محقّ سپيد كنم و روى مبطل سياه كنم تا مردمان ميان[ايشان] (13)فرق بدانند (14)به ضرورت.و فصل و فرق و تمييز باشد ميان حقّ و باطل به آنچه از يكديگر جدا شود.
إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ ،خداى تعالى بر همه چيز گواه است.
أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى،يعنى نمى دانى،و اين رؤيت اين جا به معنى علم است كه خداى را تعالى سجده مى كنند[46-ر]هركه در آسمان و هركه در زمين است؟آنچه عقلااند سجدۀ ايشان بر حقيقت (15)است و آنچه جماداند از آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها و درختان.و ناعاقلان از چهارپايان،سجود ايشان از جهت ذلّت و خشوع و
ص : 311
مسخّر شدن باشد خداى را به آنچه (1)دليل كند كه آن را صانعى است (2)قادر و عالم و حىّ و موجود (3)حاصل بر صفات كمال كه مستحقّ سجده است.پس چون عاقلان عند نظر در اين چيزها خداى را بشناختند و بدانستند (4)كه او به اين نعمتها كه كرد مستحقّ عبادت و سجود است،پنداشتى اين سجده ايشان كردند ازآنجا كه به دعوت ايشان بود.و«من»در آيت اگرچه صورت او عموم است مراد به او خصوص [است] (5)،براى آن كه ما دانيم كه بسيارى از عقلا خداى را سجده نمى كنند.و مذهب ما آن است كه لفظ«ما»و«من»و هرچه اصحاب عموم دعوى كردند كه آن صفت عموم است مشترك است ميان عموم و خصوص،و صالح است هر دو را و عموم را صيغتى مفرد نيست مختصّ به او.شرح اين كرده ايم پيش از اين در آيات وعيد در سورة النّساء و جز از آن،از اين جا گفت: وَ كَثِيرٌ مِنَ النّٰاسِ ،و بسيارى از مردمان نيز خداى را سجده مى كنند و بسيارى را عذاب بر ايشان واجب است از اصرارشان بر كفر.مجاهد گفت:آن كه او سجده كند جز از خداى را سايۀ او سجده كند خداى را،و ذلك قوله:... وَ ظِلاٰلُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَ الْآصٰالِ (6)...و قوله:... يَتَفَيَّؤُا ظِلاٰلُهُ عَنِ الْيَمِينِ وَ الشَّمٰائِلِ سُجَّداً لِلّٰهِ ، وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذٰابُ (7)،و بسيارى از مردمان عذاب بر ايشان واجب است براى اصرارشان بر كفر.و در آيت اضمارى است و التّقدير:و كثير أبى السّجود فحقّ عليه العذاب.و«واو»في قوله: وَ كَثِيرٌ حَقَّ عَلَيْهِ الْعَذٰابُ ،«واو»استثناست (8)براى آن كه حكم او مخالف است حكم آن را كه از پيش رفت. وَ مَنْ يُهِنِ اللّٰهُ ،اى من يهنه اللّه،و هركه را خداى اهانت كند و خوار گرداند او را، فَمٰا لَهُ مِنْ مُكْرِمٍ ،او را مكرمى و گرامى كننده اى نباشد.عامّۀ قرّاء به كسر«را»خواندند،على انّه فاعل، و در شاذّ ابراهيم بن ابى مليكه خواند:مكرم به فتح«را»على المصدر،اى فماله،من اكرام،كقوله:... رَبِّ أَنْزِلْنِي مُنْزَلاً مُبٰارَكاً (9).
ص : 312
إِنَّ اللّٰهَ يَفْعَلُ مٰا يَشٰاءُ ،كه خداى بكند آنچه خواهد.
هٰذٰانِ خَصْمٰانِ ،گفت:اين دو خصم اند كه خصومت كردند. فِي رَبِّهِمْ ،در خداى،يعنى در دين خداى.و براى آن«اختصموا»گفت و«اختصما»نگفت كه لفظ خصم اسمى مشتبه است به مصدر،از اين جا تثنيه و جمع و تأنيث نكنند او را،و مثله قوله: وَ هَلْ أَتٰاكَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرٰابَ (1).
قيس بن عباد روايت كرد از أبو ذرّ الغفارىّ كه آيه در شش كس آمد از قريش كه روز بدر با يكديگر كارزار كردند و در حقّ خداى و هستى او خصومت كردند:
عبيده و حارث و حمزۀ عبد المطّلب و علىّ بن ابي طالب و شيبه و عتبه ابناء ربيعه و وليد بن عتبه،و قصّۀ ايشان رفته است در قصّۀ كارزار بدر.آنگه گفت كه اميرالمؤمنين گفت:اوّل كس كه روز قيامت پيش خداى-جلّ جلاله-به زانو درآيد به خصومت،من باشم و اين قول هلال بن يساف (2)و عطاء بن يسار است.عبد اللّه عبّاس گفت:اين خصوم اهل كتاب اند و مسلمانان،كه اهل كتاب گفتند مسلمانان را كه:
ما اولى تريم به حق،براى آن كه كتاب ما پيش از كتاب شماست و پيغامبر ما مقدّم است بر پيغامبر شما.مؤمنان گفتند كه:ما اولى تريم به حق،براى آن كه ما به هر دو پيغامبر و هر دو كتاب ايمان داريم و شما مى دانى كه دين ما حقّ است و لكن حسد رها نمى كند شما را كه بگويى (3).مجاهد و عطا و عاصم و كلبى گفتند:مؤمنان اند و كافران از هر ملّت كه باشند.عكرمه گفت:بهشت و دوزخ است كه با يكديگر محاجّه كردند يعنى خازنان بهشت و دوزخ با يكديگر محاجّه كردند.دوزخ گفت:
ساكنان من جبّاران و مستكبران و پادشاهان باشند.و بهشت گفت:بار خدايا چون است كه ساكنان من ضعفا و مساكين آمدند؟خداى تعالى بهشت را گفت:تو رحمت منى رحمت كنم به تو هرچه (4)خواهم از بندگانم[46-پ]و دوزخ را گفت:
تو عذاب منى عذاب كنم به تو آن را كه خواهم از بندگانم و هريكى را از شما مملو كنم به اهلش.آنگه پايۀ هريكى از ساكنان دوزخ و بهشت پيدا كرد،گفت:
ص : 313
فَالَّذِينَ (1)كَفَرُوا قُطِّعَتْ لَهُمْ ثِيٰابٌ مِنْ نٰارٍ ،[ا] (2)ما كافران را براى ايشان جامه ها ببرند از آتش و از بالاى سر ايشان حميم فروريزند.و«حميم»آب تافته (3)باشد.
يُصْهَرُ بِهِ مٰا فِي بُطُونِهِمْ ،بگدازند به آن حميم آنچه در شكم ايشان باشد از احشا و امعا.
ابو هريره روايت كرد از رسول-عليه السّلام-كه او گفت:چون حميم به سر ايشان فروريزند به مغز ايشان فروشود تا به پهلو و شكم ايشان رسد،احشاء ايشان گداخته كند و همچنين در همه اندام ايشان برود تا به قدم ايشان رسد.آنگه گفت:
اين«صهر»باشد.باز دگرباره با سر شوند و همچنين مى كنند با او.و«صهر»در لغت (4)گداختن باشد (5)،يقال صهرت الشّحم اصهره صهرا،قال الشّاعر:
تروي لقى القى في صفصف***تصهره الشّمس و لا (6)ينصهر
و قال آخر:
شكّ السّفافيد الشّواء المصطهر***
قوله: وَ لَهُمْ[مَقٰامِعُ مِنْ حَدِيدٍ ،جمع«مقمعه»و آن مقرعه باشد،و ايشان را مقامعى باشد از آهن،كه قمع كنند] (7)ايشان را به آن،و آن آلت قمع و قهر و زجر باشد.
كُلَّمٰا أَرٰادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهٰا مِنْ غَمٍّ أُعِيدُوا فِيهٰا ،هرگه كه خواهند (8)كه ازآنجا بيرون آيند (9)با جاى فگنند ايشان را.در خبر است كه دوزخ هروقت زفير كند و به شرر (10)اهلش را چندان براندازد كه از دوزخ بيرون افتند و خواهند تا بروند، زبانيگان به اين مقامع آهن بكوبند ايشان را و با دوزخ اندازند. وَ ذُوقُوا ،در كلام محذوفى هست،اى و قيل لهم ذوقوا،و گويند ايشان را كه بچشى عذاب آتش سوزنده.
حريق به معنى محرق باشد كالاليم،بمعنى المؤلم.و ذوق،طلب ادراك طعم باشد
ص : 314
به لهوات و لسان.آنگه چون وصف يك خصم بگفت كه كافر است در حديث خصم ديگر گرفت و احوال او و جزاى او گفت.
إِنَّ اللّٰهَ يُدْخِلُ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،خداى تعالى آنان را كه ايمان آرند و عمل صالح كنند در بهشتها برد كه در زير درختان آن جويها مى رود.
يُحَلَّوْنَ فِيهٰا ،به حلّى (1)ايشان كنند و در پوشانند ايشان را در آنجا، مِنْ أَسٰاوِرَ ،در واحد او سه لغت است:اسوار بالالف،و سوار و سوار.و جمع اسوار،اساوره (2)باشد،و جمع سوار و سوار،اسوره.و اساور روا بود كه جمع سوار باشد ككراع و اكارع.و شايد كه جمع اسوره باشد،جمع الجمع.و در مصحف عبد اللّه مسعود اساوير است،و هى جمع اسوار،در دستهاى ايشان كنند دست ورنجها (3)از زر و مرواريد.گفتند:زر مرصّع باشد به مرواريد و گفتند:اين دگر باشد و آن دگر.
و نافع و أبو بكر عن عاصم خواندند وَ لُؤْلُؤاً به نصب،عطفا على محلّ الجارّ و المجرور،براى آن كه تقدير آن است كه يحلّون اساور ذهبيّة و لؤلؤا.و باقى قرّاء لؤلؤ به جرّ،عطفا على ذهب خواندند.و در سورة الملائكة هم اين خلاف كردند بر اين وجه و حجّت اين آوردند كه در مصاحف چنين است به«الف».آنان كه جرّ خواندند گفتند:آن«الف»زياده است بعد الواو،كالف قالوا و مالوا.كسائى گفت:
بدل همزه است.و يعقوب اين جا به نصب خواند و آنجا به جرّ اتّباعا للمصحف،و گفت:در مصحف اين جا«الف»نوشته است و در ملائكه«الف»نيست در مصحف. وَ لِبٰاسُهُمْ فِيهٰا حَرِيرٌ ،و جامۀ ايشان در آنجا حرير باشد.گفتند:خداى تعالى حرير پوشيدن بر مردان حرام كرد در دنيا تا مشوّق باشند به لبس حرير در بهشت،عملى كنند كه ايشان را آنجا رساند تا حرير پوشند.
وَ هُدُوا إِلَى الطَّيِّبِ مِنَ الْقَوْلِ (4) ،راه نمايند به گفتار پاك،و هو قول:لا اله الّا اللّه،چنان كه گفت:... إِلَيْهِ يَصْعَدُ الْكَلِمُ الطَّيِّبُ (5)،و گفتند:مراد ايمان است،و گفتند:قرآن است،و گفتند:قولى است كه در او فحش نباشد. وَ هُدُوا ،راه نمايند
ص : 315
ايشان را به ره دين خداى حميد (1)كه مستحقّ حمد و شكر است.فعيل به معنى مفعول.
روايت كرده اند كه رسول-عليه السّلام-گفت:[47-ر] هيچ كس نيست كه حمد دوست تر (2)دارد از خداى تعالى.
إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَ يَصُدُّونَ ،گفت:آنان كه كافر شدند و مردمان را منع مى كنند از ره خداى تعالى.
و در عطف مستقبل بر ماضى،چند قول گفتند،يكى آن كه:لفظ مستقبل است و معنى ماضى،و التّقدير:كفروا و صدّوا.و گفتند براى آن چنين گفت كه:ايشان در مقدّمه (3)كافر بودند و كفر آوردند،امّا صدّ و منع حال ايشان باشد و در حال به آن مشغول بودند،و لفظ مضارع كه به فعل باشد صالح بود حال و استقبال را،و مثله قوله: اَلَّذِينَ آمَنُوا وَ تَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِكْرِ اللّٰهِ (4)...،و منع ايشان مردمان را از دين خداى به دو وجه بود:يكى قهر،و يكى اغواء و دعوت با كفر.
وَ الْمَسْجِدِ الْحَرٰامِ الَّذِي جَعَلْنٰاهُ لِلنّٰاسِ ،و نيز منع مى كنند مردمان را،و (5)مسجد الحرام (6)مسجد مكه (7)است ما نهاده ايم آن را براى جملۀ مردمان تا قبله نمازشان باشد و مقصد حجّ و عمرۀ ايشان.آنگه وصف كرد مسجد الحرام را،گفت: سَوٰاءً الْعٰاكِفُ فِيهِ وَ الْبٰادِ ،و حفص (8)عن عاصم و روح عن يعقوب،«سواء»خواندند به نصب على انّه مفعول ثان لجعلناه التّقدير:جعلنا المسجد الحرام مستويا فيه العاكف و البادى (9).عاكف آن بود كه آنجا مقيم بود،و بادى آن كه از باديه آنجا آيد.و باقى قرّاء«سواء»خواندند به رفع على انّه خبر مبتدا مقدّم عليه.و اين خبر را تقديم لازم بود،كقوله تعالى: سَوٰاءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ ، (10)...،و قوله: سَوٰاءٌ عَلَيْنٰا أَ جَزِعْنٰا أَمْ صَبَرْنٰا (11)...،و قال:سواء عليها (12)ليلها و نهارها،و التّقدير:العاكف و البادى فيه
ص : 316
مستويان،و براى آن (1)به لفظ واحد گفت كه مصدر است.
آنگه در معنى او خلاف كردند،بعضى گفتند:معنى آن است كه:مقيم و بدوى و غريب در منازل و مساكن او يكى باشد مقيم اولى تر نبود از طارى تا در ايّام حجّ كسى را نبود (2)كه غرباء حجّاج را منع كند از نزول آنجا كه خواهند. (3)و اين،در اخبار ما آمده است (4)،اين قول حسن بصرى است و جماعتى از مفسّران.و مجاهد گفت مراد آن است كه:مقيم و طارى در حرمت داشت آن جايگاه و اداى مناسك و اركان حج آنجا يكى اند،به آن معنى كه بر همه كس واجب است اين معنى.
و در كراى منازل در ايّام موسم خلاف كردند،بعضى گفتند:حرام است،و بعضى گفتند:مكروه است،و مذهب شافعى آن است كه:حلال است،و ظواهر اخبار ما به مكروهى (5)مى ماند،[و اسحاق گفت:حرام است. وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ ،گفت (6)]: (7)«با»زيادت است در«الحاد»،چنان كه زيادت است فى قوله:
تَنْبُتُ بِالدُّهْنِ (8) ...،و كما قال:
بواد يمان ينبت الشّثّ صدره***و آخره (9)بالمرخ و الشّبهان
اى المرخ،و الباء زيادة (10)،و قال الاعشى:
ضمنت برزق عيالنا ارماحنا***
اى رزق عيالنا،و قال آخر:
أ لم يأتيك و الانباء تنمي***بما لاقت لبون بني زياد
و معنى آن كه:«و من يرد فيه الحادا بظلم»،و هركه او در آنجا خواهد كه ميل كند به ظلمى.و بعضى دگر گفتند:مفعول ارادت محذوف است،و التّقدير:و
ص : 317
من يرد فيه منعا بالحاد بظلم،اى على وجه الظّلم،و اگر كسى خواهد كه كسى را از خانۀ خداى و مسجد الحرام منع كند به ميلى بر وجه ظلم،ما او را عذاب اليم مولم بچشانيم.
عبد اللّه مسعود گفت:هيچ كسى نباشد هرگز كه (1)او همّت كند (2)سيّئتى،بر او نويسند،و اگر (3)به عدن يا دورتر شهرى از عدن همّت كند كه مردى را بكشد به مكّه، يا معصيتى كند آنجا،اگرچه نكند به آن عزم كه كرده باشد،داخل بود تحت اين آيت،و خداى او را عذاب اليم بچشاند.
مفسّران در معنى«الحاد»و«ظلم»،خلاف كردند.قتاده و مجاهد گفتند:
مراد شرك است،يعنى همّت كند كه آنجا جز خداى را پرستد چنان كه كفّار مكّه كردند.دگر قوم گفتند:استحلال الحرام و ركوب الآثام،حرام حلال دارد و ارتكاب كباير كند.عبد اللّه عبّاس گفت:آن باشد كه بكشد آن را كه او قصد كشتن او نكند، و ظلم كند بر آنكه بر او ظلم نكند.
ليث گفت از مجاهد كه:سيّئات در مكّه مضاعف بود،چنان كه حسنات.
ابن جريج گفت:استحلال حرم باشد.حبيب بن ابي ثابت گفت:احتكار طعام باشد به مكّه[47-پ].بعضى دگر گفتند:مراد هر منهى است از قول و فعل،حتّى قول الرّجل:لا و اللّه و بلى و اللّه.و مجاهد گفت:عبد اللّه عمر را دو خيمه بود:يكى در حرم،و يكى بيرون حرم.چون خواستى كه با اهل و قوم خود عتابى كند،به خيمۀ بيرونى رفتى.او را پرسيدند از آن،گفت:براى آن كه ما را گفته اند: وَ مَنْ يُرِدْ فِيهِ بِإِلْحٰادٍ بِظُلْمٍ ،و من الالحاد قول الرّجل لا و اللّه و بلى و اللّه.
قوله: وَ إِذْ بَوَّأْنٰا لِإِبْرٰاهِيمَ مَكٰانَ الْبَيْتِ ،يعنى (4)بوّأنا وطّأنا (5).عبد اللّه عبّاس گفت:جعلنا.حسن گفت:انزلنا.مقاتل سليمان گفت:دللنا عليه.مقاتل حيّان گفت:هيّأناه (6)له،و نظيره قوله: تُبَوِّئُ الْمُؤْمِنِينَ مَقٰاعِدَ لِلْقِتٰالِ (7)...،و:
ص : 318
بَوَّأَكُمْ فِي الْأَرْضِ (1) ...،و اين عبارات متقارب المعنى است.خلاف كردند مفسّران در آن كه خداى تعالى چگونه روشن كرد ابراهيم را جاى خانه،بعضى گفتند:ابرى بفرستاد تا چندان كه جاى خانه بود سايه افگند.بعضى دگر گفتند:بادى بفرستاد تا اساس برفت.بعضى دگر گفتند:جبريل بيامد و رسم برزد (2)و خط كشيد (3)تا او برآن بنا كرد.و مكان جاى مستوى باشد كه در او متمكّن توان شدن و قرار گرفتن و جسم ثقيل را منع كند از هوىّ (4).و اصل بَوَّأْنٰا ،من باء اذا رجع باشد،كانّه منزل يرجع اليه، و منه البواء في قولهم:فلان بواء فلان اذا كان دمه كفوا لدمه فيرجع به (5)اليه للقود.و مراد به بيت،خانۀ كعبه است و در كلام حذفى است،و تقدير آن كه:و اوحينا اليه أَنْ لاٰ تُشْرِكْ بِي شَيْئاً ،و وحى كرديم به ابراهيم كه شرك مياور به من،هيچ چيز (6)را انباز مدار در عبادت من،بل عبادت خالص مرا كن. وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ ،و پاك كن خانۀ من (7).قتاده گفت:از اصنام و اوثان،و گفتند:از ساير ادناس،و گفتند:از خون و سرگين كه چون آنجا به تقرّب ذبايح كشتندى،خون و سرگين آنجا رها كردندى.
لِلطّٰائِفِينَ ،براى آنان كه آنجا طواف كنند. وَ الْقٰائِمِينَ ،و براى آنان كه آنجا نماز كنند. وَ الرُّكَّعِ السُّجُودِ ،و ركوع و سجود كنند.
وَ أَذِّنْ فِي النّٰاسِ بِالْحَجِّ ،حسن و جبّائى گفتند:اين امر است رسول را -عليه السّلام-به اعلام مردمان به حجّ.گفتند:خانه بنا كردى،اكنون مهمانان را بخوان و ندا كن.ابراهيم-عليه السّلام-گفت:بار خدايا!آواز من كجا رسد؟حق تعالى گفت:
عليك الاذان و علىّ البلاغ ،بر تو آواز دادن و به من (8)رسانيدن.ابراهيم -عليه السّلام-بر مقام بايستاد،و گفتند:بر كوه ابو قبيس رفت و آواز داد و گفت:يا ايّها النّاس الا انّ ربّكم قد بنى بيتا فحجّوه،اى مردمان!خداى براى شما خانه اى بنا كرده است،بيايى آن را زيارت كنى.حق تعالى آواز او به همه عالم برسانيد از شرق تا غرب تا به آنان برسانيد،على سبيل (9)المبالغة كه در اصلاب مردان و ارحام زنان
ص : 319
بودند،على ما جاء فى الاخبار،و معنى مبالغت باشد.آنگه آنان كه در سابق علم آن بود كه ايشان حج خواهند كردن (1)،جواب دادند و گفتند:لبّيك اللّهمّ لبّيك. يَأْتُوكَ رِجٰالاً ،تا به (2)تو آيند پياده،جمع راجل،كقايم و قيام و صايم و صيام.جزم «يأتوك»بر جواب امر است،و نصب«رجالا»بر حال است از فاعل. وَ عَلىٰ كُلِّ ضٰامِرٍ ،و بر هر شترى لاغر. يَأْتِينَ مِنْ كُلِّ فَجٍّ عَمِيقٍ ،مى آيند از هر راهى دور.و «يأتين»براى آن گفت كه رد كرد با معنى«كلّ»،يعنى جملۀ شتران،قال الرّاجز:
يقطعن بعد النّازح العميق***
ابو القاسم بشر بن محمّد بن ياسر گفت:در طواف مردى كهل را ديدم روى زرد شده و اثر رنج سفر بر او پيدا،عصايى به دست گرفته طواف مى كرد،برآن عصا اعتماد كرده از ضعف.بر او رفتم و او را مى پرسيدم،مرا گفت:تو از كجايى؟گفتم:از خراسان،گفت:خراسان كجا باشد،كه نشنيده بود؟گفتم:از بلاد مشرق است، گفت:ازآنجا تا اين جا به چند گاه (3)آيى؟گفتم:دوماهه يا سه ماهه راه است، گفت:پس دانم هر سال (4)تو به (5)زيارت اين خانه آيى كه شما همسايۀ اين خانه اى.
من گفتم:از خانۀ تو تا اين جا چند باشد؟گفت:پنج ساله راه است كه من از خانه بيامدم،هيچ اثر بياض در سر و محاسن من نبود،اكنون در راه پير گشتم (6).گفتم:هذا و اللّه الجهد البيّن و الطّاعة الجميلة و المحبّة الصّادقة.[48-ر]گفتم (7):و اللّه اينت (8)رنج عظيم و طاعت نكو و محبّت صادق!در روى من بخنديد و اين بيتها بخواند:
زر من هويت و ان شطّت بك الدّار***و حال من دونه حجب و استار
لا يمنعنّك بعد من زيارته***انّ المحبّ لمن يهواه زوّار
لِيَشْهَدُوا مَنٰافِعَ لَهُمْ ،تا حاضر آيند به منافع خود.سعيد جبير گفت:مراد تجارت است،و اين روايت ابو رزين است از عبد اللّه عبّاس.مجاهد گفت:منافع دين و دنيا خواست و هرچه معصيت نبود.محمّد بن علىّ الباقر گفت:و سعيد مسيّب و عطيّۀ
ص : 320
عوفى:مراد عفو و مغفرت است. وَ يَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ فِي أَيّٰامٍ مَعْلُومٰاتٍ ،و تا ذكر خداى كنند در ايّام (1)معلوم،يعنى عشر ذى الحجّه.اين قول حسن و قتاده است.و گفتند:ايّام معدودات،ايّام تشريق باشد.و ابو جعفر باقر-عليه السّلام (2)-عكس اين گفت،گفت:براى آن كه ذكر به تكبير در ايّام تشريق باشد،و نيز لقوله تعالى: عَلىٰ مٰا رَزَقَهُمْ مِنْ بَهِيمَةِ الْأَنْعٰامِ ،و اين در ايّام تشريق باشد،و اين قول عبد اللّه عمر است.محمّد كعب (3)گفت:هر دو يكى است،معلومات و معدودات.و آنان كه گفتند:ايّام معلومات (4)،ايّام تشريق است،گفتند:براى آن كه اندك است بر آنچه روزى كرد ايشان را از بهيمۀ انعام (5)،از چهارپايان كه آنجا كشند به هدى و اضحيّه. فَكُلُوا مِنْهٰا ،بخورى از آن.مجاهد و عطا گفتند:خداى تعالى امر كرد ما را كه از هدى بخوريم جز كه اين امر (6)مندوب است،واجب (7)نيست،و مذهب ما هم چنين است.و اصحاب ظاهر گفتند:واجب است. وَ أَطْعِمُوا الْبٰائِسَ الْفَقِيرَ ،و ازآنجا طعام (8)دهى مرد (9)درويش را كه علامت درويشى بر او پيدا باشد.و بائس، ذو البؤس باشد من باب لابن و تامر،و البأس و البؤس الشّدّة.و اين براى آن گفت كه در جاهليّت چون چيزى بكشتندى براى هدى،خانه از آن نخوردندى.
ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ ،آنگه بفرماى تا مناسك حج بگزارند از:احرام،و وقوف به عرفات،و مشعر،و طواف،و سعى،و رمى الجمار،و حلق،اين قول عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه عمر است.و بعضى (10)گفتند:تفث،ازالت وسخ احرام باشد به حلق و غسل.
ازهرى گفت:تفث،در لغت نمى شناسند الّا از قول عبد اللّه عبّاس.بعضى دگر گفتند (11)تفث،موى شوراب (12)گرفتن باشد و موى بغل پاك كردن و ناخن گرفتن و موى عانه پاك كردن.و عكرمه گفت:تفث،موى و ناخن باشد.[و ابىّ
ص : 321
گفت از عبد اللّه عبّاس كه:قضاى تفث،وضع احرام باشد] (1)از تقصير و ناخن گرفتن و حلق كردن و جامۀ دوخته پوشيدن.و تفث،در كلام عرب وسخ باشد،يقال:ما اتفثك،اى ما اوسخك و اقذرك.قال اميّة بن الصّلت.
ساخين (2)آباطهم لم يقلعوا تفثا***و ينزعوا عنهم قملا و صئبانا
وَ لْيُوفُوا نُذُورَهُمْ ،وفا (3)كنند به نذرها از نذر (4)و هدى و آنچه گفته باشند.و ابو بكر عن عاصم خواند:و ليوفّوا،به تشديد«فاء»لتكثير الفعل،يعنى تمام بگزارند نذرهايى كه كرده باشند. وَ لْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ ،و بگو تا طواف كنند به خانۀ كعبه،مراد طواف حجّ است كه آن را طواف الزّياره خوانند،و اين قول باقر است- عليه السّلام-و بيشتر مفسّران،و به اجماع ركن است و واجب است،و اين طواف بعد الافاضة من عرفات باشد،امّا روز عيد و امّا پس از آن.
و علما خلاف كردند در آن كه خانۀ كعبه را چرا عتيق خواندند،عبد اللّه عبّاس و عبد اللّه زبير و مجاهد و قتاده گفتند:براى آن كه خداى تعالى آن (5)را آزاد كرد ازآن كه جبّاران به آن راه يابند،و آن را ويران كنند.سعيد جبير گفت:تبّع بيامد تا خانۀ كعبه ويران (6)كند،چون به قديد رسيد،فالج پديد آمد او را.بزرگان لشكر را بخواند و اطبّا را.گفتند:يا ملك! اين خانه را خدايى است (7)كه هركه قصد اين خانه كند به بدى،خداى او را بازدارد از آن مكروهى (8)اگر اين جا خواهى دررو و تجارتى بكن و كارى كه تو را هست،و آن را تعرّضى (9)مكن به بدى.او بيامد و بفرمود تا خانه را كسوتى نكو ساختند و در (10)پوشانيدند،و اوّل كس كه خانه را كسوت كرد او بود،و هزار شتر (11)قربان فرمود كردن،و اهل حرم را مبرّت كرد و صِلَت داد،آنجا كه ايشان فروآمده (12)بودند آن را مطابخ نام نهادند،[48-پ] ازآن كه مطبخهاى ايشان بود،و
ص : 322
قعيقعان براى قعقعۀ سلاح ايشان نام نهادند آن جاى را،و قصّۀ اصحاب الفيل در جاى خود بيايد-ان شاءاللّه.
سفيان عيينه گفت:براى آن عتيق خواند (1)آن را كه آزاد است و هرگز مملوك نبود (2)و آن را مالكى نبود از آدميان،و مجاهد همين گفت.ابن زيد گفت:براى آن كه قديم است.و عتيق قديم و ديرينه باشد،و عتق و قدم او آن است كه:هو اوّل بَيْتٍ وُضِعَ لِلنّٰاسِ (3)...،يقال:سيف عتيق و دينار عتيق.
بعضى دگر گفتند:براى آن كه بر خداى تعالى كريم است،لكرامته على اللّه.
و العتق الكرم،عتق كرم باشد،من قولهم:فرس عتيق،اى كريم.باقر (4)-عليه السّلام- گفت:براى آن كه آزاد بود در ايّام طوفان نوح از غرق،چون همۀ جهان غرق شد.
ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ -[الآية،«ذلك»،اشارت است به آنچه رفته است،اى ذلك على ما مضى و سمعت.آنگه گفت: وَ مَنْ يُعَظِّمْ حُرُمٰاتِ اللّٰهِ ] (5)،هركه تعظيم كند حرمتهاى خداى را، فَهُوَ خَيْرٌ لَهُ ،او را به باشد به نزديك خداى (6).ابن زيد گفت:حرمات خداى،مشعر الحرام است،و البيت الحرام،و المسجد الحرام و البلد الحرام.
بعضى دگر گفتند (7):جملۀ مناسك است،آن را تعظيم كند به قضاى حقوق و اداى واجبات را (8).
و بعضى دگر گفتند:مراد به حرمات،جملۀ محرّمات است،و تعظيم او ترك او باشد استعظاما لها. وَ أُحِلَّتْ لَكُمُ الْأَنْعٰامُ ،و حلال كردند شما را چهارپايان بر عموم آنگه استثنا كرد از او گفت: إِلاّٰ مٰا يُتْلىٰ عَلَيْكُمْ ،الّا آن كه بر شما خوانند يا خواندند،في قوله: حُرِّمَتْ عَلَيْكُمُ الْمَيْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِيرِ -الآية،الى قوله:
ذٰلِكُمْ فِسْقٌ (9) ...،بعضى دگر گفتند معنى آن است كه:در حال احرام گوشت اين
ص : 323
چهار پايان از گاو و گوسپند و شتر بر شما حلال كردند الّا آنچه بر شما خوانند كه حرام است از صيد و گوشت او،في قوله:... وَ حُرِّمَ عَلَيْكُمْ صَيْدُ الْبَرِّ مٰا دُمْتُمْ حُرُماً (1).
فَاجْتَنِبُوا الرِّجْسَ مِنَ الْأَوْثٰانِ ،گفتند (2):بپرهيزى از اين پليد (3)،آنگه آن را به «من»تبيين (4)كرد كه:از اوثان و بتان اند،براى آن كه«رجس»مشتمل باشد بر اوثان و جز اوثان.آنگه آن را بيان كرد به اوثان،و تقدير آن است كه:فاجتنبوا الرّجس الّذي هو الاوثان.و در اخبار ما آمد كه:مراد،نرد و شطرنج باختن است و ساير انواع قمار. وَ اجْتَنِبُوا قَوْلَ الزُّورِ ،و بپرخيزى (5)از دروغ گفتن.و اصحاب ما گفتند:غناء و ساير اقوال ملهيه به ناحق داخل باشد در او (6)،بهتان و گوايى (7)دروغ داخل بود در او.
و در خبر مى آيد،كه رسول-عليه السّلام-بر منبر گفت در خطبه اى كه:گواهى به دروغ معادل است شرك به خداى را،آنگه اين آيت بخواند،يعنى خداى تعالى در يك آيت از هر دو نهى كرد،و رسول-عليه السّلام-گفت:
يبعث شاهد الزّور مدلعا لسانه فى النّار ،گفت:گواه دروغ را برانگيزند زبان در آتش كرده در قيامت.
حُنَفٰاءَ لِلّٰهِ ،بر طريق استقامت راست ايستاده فرمانهاى خداى را،و نصب او بر حال است از فاعل.و گفتند:اصل«حنف»استقامت باشد،و گفته اند:ميل،و گفته اند:كلمه از اضداد است. غَيْرَ مُشْرِكِينَ بِهِ ،شرك نيارند به خداى تعالى،و هم حال است. وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللّٰهِ فَكَأَنَّمٰا خَرَّ مِنَ السَّمٰاءِ ،و هركه شرك آرد به خداى، پندارى از آسمان بيفتاد. فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ ،مرغ در ربايد او را،يا باد او را فروبرد به جاى دور.تشبيه كرد حال كافران را به آن كس كه او از آسمان بيفتد،باز (8)او را مرغى در ربايد،يا به حال كسى كه باد او را در هوّه اى (9)و حفره اى اندازد،و آن
ص : 324
جاى دور قعر (1)باشد،در آن كه او مالك نبود كار خود را و نفعى نتواند كردن به خود، و دفع مضرّتى (2)نتواند،همچنين كافر به قيامت اندر مانده (3)ملجأ بود،مالك نباشد از كار بر هيچ چيز.
حسن گفت:تشبيه كرد اعمال كفّار (4)در نفى ثبات و استقامت و الحصول على طاير؟؟؟ جرس (5)،يعنى چنان كه اين را در حال هوىّ (6)ثباتى نباشد،و در ميانه مرغ او را در ربايد،همچنين اعمال كافران و مشركان را محصول نبود،و مثله قوله تعالى: أَعْمٰالُهُمْ كَسَرٰابٍ بِقِيعَةٍ (7)...،و: كَرَمٰادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِي يَوْمٍ عٰاصِفٍ (8)...،اهل مدينه خواندند:فتخطفه الطّير،به تشديد«طا»على تقدير:
فتتخطّفه،و باقى قرّاء:فتخطفه خواندند،من خطف يخطف.
ذٰلِكَ وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ ،سيبويه گفت:[49-ر]مبتدايى است محذوف الخبر،و التّقدير،ذلك الامر و الشّأن،شأن و كار اين است كه شنيدى.آنگه گفت:
وَ مَنْ يُعَظِّمْ شَعٰائِرَ اللّٰهِ (9) ،هركه او مناسك خداى را تعظيم كند،آن را پرهيزگارى دل باشد.و شعائر،علاماتى باشد،و مناسك حج را براى آن شعائر خواند كه به آن (10)اشعار و اعلام كرده اند.و بعضى دگر گفتند:مراد هدى اشعار كرده است،و آن شترى باشد (11)كارد در كوهان او زده (12)كه قارن با خود بيارد،و اين قول مجاهد است.
فَإِنَّهٰا ،ضمير راجع است با«فعلة»،يعنى آن يك بار تعظيم كه دارد آن را،و روا بود كه راجع بود با خصلت (13).و گفتند: شَعٰائِرَ اللّٰهِ ،اى دين اللّه،شعائر خداى دين خداى باشد،يعنى تعظيم شعائر و مناسك از تقواى دل باشد.
ص : 325
لَكُمْ فِيهٰا مَنٰافِعُ إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،شما را در اين شتران منافعى است تا به وقتى مسمّى،نام برده از:ركوب و حمل اثقال بر ايشان نشينى و بار گران بر دارد (1)از شما.
عبد اللّه عبّاس گفت و مجاهد:اين پيش از آن باشد كه نام هدى و تضحيه بر او نهند.عطا گفت (2):ازآن كه اشعار و تقليد كنند،و اشعار آن بود كه كارد در كوهان او زند (3)و خون آلود كند (4)،و تقليد آن بود كه يك تاى (5)نعل بر گردن او بندد (6)تا هركه بيند داند كه آن هدى است.و بعضى دگر گفتند:پس ازآن كه اين كرده باشد (7)اگر محتاج بوده به انتفاع او از ركوب او و شير او بعد الاشعار و التّقليد روا باشد كه منتفع باشد (8)به آن و اين،روايت كرده اند از باقر-عليه السّلام.
بعضى دگر گفتند:مراد منافع،تجارت است.بعضى دگر گفتند:عام است در ساير منافع. إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،تا به وقتى معيّن.عبد اللَّه عبّاس گفت:تا نام هدى بر او نهادن.و آنان كه گفتند،منافع تجارت است،گفتند: أَجَلٍ مُسَمًّى ،وقت آن باشد كه از مكّه بيرون آيد (9).بعضى دگر گفتند:منافع ثواب (10)إِلىٰ أَجَلٍ مُسَمًّى ،الى انقضاء ايّام الحجّ،و قيل:... إِلىٰ يَوْمِ الْقِيٰامَةِ (11).
ثُمَّ مَحِلُّهٰا إِلَى الْبَيْتِ الْعَتِيقِ ،پس محلّ آن،و محلّ،موضع حلول باشد به خانۀ كعبه بود.و بعضى دگر گفتند:مراد جمله حرم است،بيانه قوله:... فَلاٰ يَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرٰامَ بَعْدَ عٰامِهِمْ هٰذٰا (12)،أى الحرم كلّه.و در اخبار اصحاب ما آن است كه:آنچه هدى حجّ باشد،آن به منا بايد كشتن،و آنچه در عمرۀ مفرد (13)خواهد كشتن به حزوره كشد برابر كعبه.و آنان كه گفتند:مراد به شعائر مناسك است گفتند:معنى آن است:لكم فيها اى في اداء المناسك منافع من الاجر و الثّواب الى انقضاء ايّام الحجّ، براى آن كه چون ايّام حج گذشته باشد نتوان كردن اين مناسك.و قولى دگر آن
ص : 326
است كه:محل النّاس من احرامهم الى البيت العتيق،محلّ آن كه مردمان از احرام برآيند (1)آن است كه با خانۀ كعبه آيند و طواف النّساء بكنند و از احرام بيرون آيند.
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً (2) ،جماعتى باشند بر يك دين،ما هر امّتى را منسكى (3)كرديم.كوفيان خواندند الّا عاصم:منسكا،به كسر«سين»در هر دو جايگاه بر (4)موضع،كالمجلس و المشرق و المغرب،يعنى مذبح و جايگاه ذبح.و باقى قرّاء،به فتح«سين»خواندند على المصدر،اى ذبح القربان (5).حسن گفت:منسكا،اى شريعة،يعنى ما هر امّتى از امم سلف را شريعتى كرديم كه به آن متعبّد بودند (6)و برآن عبادت كردند (7).مجاهد گفت:عبادة فى الذّبح،عبادتى كرديم ايشان را در ذبح.
و نسيكه،ذبيحه باشد،من قولهم:نسكت الشّاة،اى ذبحتها،و در شرع جمله افعال حجّ را (8):طواف و سعى و رمى و ذبح و جز آن مناسك خوانند.قوله: لِيَذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ ،اين براى آن كرديم تا ايشان نام خداى برند و شكر او گزارند،بر آنچه ايشان را روزى كرد از بهائم (9)انعام از گاو و گوسپند و شتر.و گفتند:مراد تسميه است عند ذبح اين بهائم،و اين دليل است بر وجوب تسميه عند ذبح،و بهيمه براى آن خواند اين حيوانات را كه،مستبهم باشند از سخن گفتن و جواب دادن.و اضافت او با انعام براى آن كرد كه از بهائم باشد كه نه انعام بود (10)،تا بدانند كه مراد اين سه جنس است.آنگه گفت: فَإِلٰهُكُمْ (11)إِلٰهٌ وٰاحِدٌ ،خداى شما يك خداى است،چون قربان كنى جز براى او مكنى،و چون عبادت كنى جز او را عبادت مكنى كه مستحقّ عبادت كس نيست[49-پ]جز او. فَلَهُ أَسْلِمُوا ،اسلام آرى او را و انقياد كنى او و امر او را،و تن در دهى دين او را. وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ ،و مژده ده اى محمّد متواضعان را.
مجاهد گفت:آنان را كه دلهاى ايشان به ذكر خداى بيارامد.و اشتقاق مخبت
ص : 327
از خبت باشد،و آن زمين (1)ساده باشد.
آنگه وصف كرد ايشان را گفت: اَلَّذِينَ إِذٰا ذُكِرَ اللّٰهُ ،چون پيش ايشان نام خداى برند،دلهاى ايشان ترسد. وَ الصّٰابِرِينَ عَلىٰ مٰا أَصٰابَهُمْ ،و آنان كه (2)صبر كنند بدان (3)كه به ايشان رسد از مصائب و نكبات. وَ الْمُقِيمِي الصَّلاٰةِ ،و آنان كه نماز به پاى دارند. وَ مِمّٰا رَزَقْنٰاهُمْ يُنْفِقُونَ ،و از آنچه ما ايشان را روزى دهيم نفقه كنند.
وَ الْبُدْنَ جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ ،و نصب او بر فعلى مقدّر است،اى جعلنا البدن جعلناها،كقوله: وَ الْقَمَرَ قَدَّرْنٰاهُ مَنٰازِلَ (4)...،و البدنة واحد البدن كثمرة و ثمر (5)، و اين لفظ اعنى بدن واحد را نشايد (6)،قال الرّاجز:
و بدنا مدرّعا موفورا***
و شتران بزرگ فربه كرديم آن را از شعائر و مناسك خداى.و تخفيف و تثقيل روا بود در او،كالخلق و الخلق،و هى جمع بدنه،كثمره و ثمر،و خشبة و خشب.و گفتند:جمع«بادن»باشد،كفاره و فره،و عايد و عود و عايط و عوط.و بادن،تناور باشد و مصدر او«بدانة»باشد،يقال:بدن الرّجل يبدن بدانة،اذا ضخم،چون پير شود و گوشتش سست شود گويند:بدّن تبدينا.عطا و سدّى گفتند:مراد به«بدن»شتر است و گاو چون به سنّ تمام باشد و بزرگ. جَعَلْنٰاهٰا لَكُمْ مِنْ شَعٰائِرِ اللّٰهِ ،كرديم آن را براى شما از شعائر خداى،يعنى از مناسك او و اعلام دين او كه آن را در هدى (7)و اضحيّه بكشى و پيش از ذبح اشعار كنى. لَكُمْ فِيهٰا خَيْرٌ ،شما را در آن خير است، يعنى منافع دنياوى و ثواب آخرتى.چون براى خداى قربان كنى، فَاذْكُرُوا اسْمَ اللّٰهِ عَلَيْهٰا صَوٰافَّ ،نام خداى برآن ياد كنى عند ذبح آن،يعنى چون بخواهى كشتن،بگويى:
بسم اللّه و اللّه اكبر .عبد اللَّه عبّاس گفت:آن است كه گويد:اللّه اكبر و لا اله الّا اللّه و اللّه اكبر اللّهمّ منك و لك. صَوٰافَّ ،اى قائمة على ثلاث قوائم،جمع صافّة.
و گفتند:چون شتر را بخواستندى كشتن،يك دست او با بغل بستندى تا او بر
ص : 328
سه پاى قوائم (1)بايستادى،و به نزديك ما دستهاى او با بغل بايد بستن تا بر دو پاى بايستد.و گاو را هر چهار دست و پاى ببايد بستن[و دنبال رها كردن،و گوسپند را دو دست و يك پاى ببايد بستن] (2)و يك پاى رها كردن.و نصب او بر حال است از مفعول،و معنى آن است كه:در آن حال كه او مستمرّ باشد بر قيام،و منه الصّفّ فى الصّلاة و القتال لاستمرار القيام فيهما.
و در صوافّ سه قرائت است:امّا قرائت عامّۀ قرّاء،صوافّ است به«فاء» مشدّد،و حسن بصرى خواند:صوافى،اى خالصة للّه (3)،و عبد اللّه مسعود خواند:
صوافن (4)من صفون الفرس (5)،و هو قيامه على ثلاثة قوائم و طرف حافر يد واحدة،و منه قوله تعالى:... اَلصّٰافِنٰاتُ الْجِيٰادُ (6)،و قال الشّاعر:
الف الصّفون فما يزال كأنّه***ممّا يقوم على الصّفون كسيرا (7)
فَإِذٰا وَجَبَتْ جُنُوبُهٰا ،چون بر پهلو افتد و الوجوب السقوط و الوقوع،يقال:وجب الحائط وجوبا،و وجبت الشّمس اذا غربت وجوبا،و وجب البيع اذا وقع،و وجب القلب وجيبا اذا اضطرب.و الواجب،الواقع،قال اوس بن حجر:
أ لم تكسف الشّمس و البدر و ال ***كواكب للجبل الواجب
اى الواقع.و فعل را اضافت كرد با جنوب لتحقيق الاضافة كقوله تعالى: بِمٰا قَدَّمَتْ يَدٰاكَ (8)...،فالتّقدير:فاذا وجبت الابل لجنوبها و قدّم الرّجل بيده. فَكُلُوا مِنْهٰا ،بخورى از آن ذبيحه. وَ أَطْعِمُوا الْقٰانِعَ وَ الْمُعْتَرَّ ،و قانع را و معترّ را بدهى از آن.
اصحاب ظاهر گفتند:اكل و اطعام هر دو واجب است،و گروهى دگر گفتند:
اكل سنّت است و اطعام واجب.و گروهى گفتند:اكل مباح است و اطعام واجب.
و مذهب ما آن است كه:ثلثى بخورد بر سبيل استحباب،و ثلثى به قانع دهد،و ثلثى به معترّ.
ص : 329
و در قانع و معترّ خلاف كردند،عبد اللَّه عبّاس و ليث و مجاهد گفتند:قانع آن بود كه قناعت كند به آنچه به او دهى،[50-ر]و سؤال و الحاح نكند،و معترّ آن بود كه به (1)تو بگذرد و تعرّض نكند.
عكرمه و ابراهيم و قتاده گفتند:قانع آن باشد كه به نزديك ذبح بنشيند (2)آنجا سؤال نكند،و معترّ سايل باشد كأنّه يعترّ ان (3)يتعرّض بالسّؤال (4).بر اين تأويل قانع از قناعت باشد و آن تعفّف و ترك سؤال باشد.سعيد جبير گفت و كلبى:قانع سايل باشد،من القنوع،و هو السّؤال،يقال:قنع يقنع اذا رضى قناعة،و قنع قنوعا اذا سأل، قال الشّاعر-و هو الشّمّاخ:
لمال المرء يصلحه فيغني***مفاقره اعفّ من القنوع
و قال لبيد:
و اعطانى المولى[على] (5)حين خلّتي***اذا قال ابصر خلّتي و قنوعي
زيد بن اسلم گفت:قانع درويش باشد،و معترّ صديق زاير كه او را ذبيحه اى نباشد،به خانۀ دوستى شود كه او را ذبيحه اى باشد به طمع آن.و معنى معترّ، معترض (6)باشد،يقال:اعتره و اعتراه و عراه بمعنى اذا تعرّض له.و حسن بصرى خواند:
و المعتري. كَذٰلِكَ سَخَّرْنٰاهٰا لَكُمْ ،ما اين بهايم را مسخّر شما كرده ايم چنين كه مى بينى،تا همانا شما شاكر شوى و شكر نعمت من كنى.
لَنْ يَنٰالَ اللّٰهَ لُحُومُهٰا وَ لاٰ دِمٰاؤُهٰا ،يعقوب خواند:لن تنال،و لكن تناله به«تاء» در هر دو جاى،و باقى قرّاء به«ياء (7)».خداى تعالى[گفت] (8):گوشتها و خونهاى آن ذبيحه به خداى نرسد،اين براى آن گفت كه در عرب در جاهليّت خون ذبيحه كه بكشتندى خون آن در ديوار كعبه ماليدندى بر وجه تقرّب،خداى تعالى گفت:گوشت و خون آن به خداى نرسد كه شما به خون آن تقرّب كنى به خداى،و لكن آنچه از شما به خداى برسد پرهيزگارى و اجتناب معاصى باشد و صدق نيّت و خلوص اعتقاد.
ص : 330
كَذٰلِكَ سَخَّرَهٰا لَكُمْ ،خداى تعالى همچنين مسخّر بكرده است اين بهايم را براى شما. لِتُكَبِّرُوا اللّٰهَ عَلىٰ مٰا هَدٰاكُمْ ،تا شما خداى را تكبير و تحميد كنى،و شكرگزارى برآن هدايت و الطاف كه شما را داد و با شما كرد،و به اعلام اعلام دين (1)كه شما را بياموخت از اركان و مناسك. وَ بَشِّرِ الْمُحْسِنِينَ ،و مژده ده اى محمّد نكوكاران را (2).
إِنَّ اَللّٰهَ يُدٰافِعُ عَنِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِنَّ اَللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ خَوّٰانٍ كَفُورٍ (38) أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اَللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ (39) اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اَللّٰهِ اَلنّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اِسْمُ اَللّٰهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اَللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (40) اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي اَلْأَرْضِ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ اَلْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ اَلْأُمُورِ (41) وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَ عٰادٌ وَ ثَمُودُ (42) وَ قَوْمُ إِبْرٰاهِيمَ وَ قَوْمُ لُوطٍ (43) وَ أَصْحٰابُ مَدْيَنَ وَ كُذِّبَ مُوسىٰ فَأَمْلَيْتُ لِلْكٰافِرِينَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ (44) فَكَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ (45) أَ فَلَمْ يَسِيرُوا فِي اَلْأَرْضِ فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهٰا أَوْ آذٰانٌ يَسْمَعُونَ بِهٰا فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى اَلْأَبْصٰارُ وَ لٰكِنْ تَعْمَى اَلْقُلُوبُ اَلَّتِي فِي اَلصُّدُورِ (46) وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اَللّٰهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ (47) وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَهٰا وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُهٰا وَ إِلَيَّ اَلْمَصِيرُ (48) قُلْ يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ إِنَّمٰا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ (49) فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ (50) وَ اَلَّذِينَ سَعَوْا فِي آيٰاتِنٰا مُعٰاجِزِينَ أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ اَلْجَحِيمِ (51) وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ إِلاّٰ إِذٰا تَمَنّٰى أَلْقَى اَلشَّيْطٰانُ فِي أُمْنِيَّتِهِ فَيَنْسَخُ اَللّٰهُ مٰا يُلْقِي اَلشَّيْطٰانُ ثُمَّ يُحْكِمُ اَللّٰهُ آيٰاتِهِ وَ اَللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ (52) لِيَجْعَلَ مٰا يُلْقِي اَلشَّيْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ اَلْقٰاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَلظّٰالِمِينَ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ (53) وَ لِيَعْلَمَ اَلَّذِينَ أُوتُوا اَلْعِلْمَ أَنَّهُ اَلْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ فَيُؤْمِنُوا بِهِ فَتُخْبِتَ لَهُ قُلُوبُهُمْ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهٰادِ اَلَّذِينَ آمَنُوا إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ (54) وَ لاٰ يَزٰالُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ حَتّٰى تَأْتِيَهُمُ اَلسّٰاعَةُ بَغْتَةً أَوْ يَأْتِيَهُمْ عَذٰابُ يَوْمٍ عَقِيمٍ (55) اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا اَلصّٰالِحٰاتِ فِي جَنّٰاتِ اَلنَّعِيمِ (56) وَ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِآيٰاتِنٰا فَأُولٰئِكَ لَهُمْ عَذٰابٌ مُهِينٌ (57) وَ اَلَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا لَيَرْزُقَنَّهُمُ اَللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ خَيْرُ اَلرّٰازِقِينَ (58) لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً يَرْضَوْنَهُ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَلِيمٌ حَلِيمٌ (59) ذٰلِكَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ لَيَنْصُرَنَّهُ اَللّٰهُ إِنَّ اَللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ (60)
خداى (3)دفع كند (4)از آنان كه ايمان آورده اند كه خداى دوست ندارد همه (5)خيانت كننده كفران كننده (6)را.
دستورى دادند آنان را كه كارزار كنند با آن كه بر ايشان ستم كرده باشند و خداى بر يارى دادن ايشان تواناست.
[50-پ] آنان كه بيرون كنند (7)ايشان را از سراهايشان به ناحق مگرآنكه گفتند:خداى ما اللّه است،و اگر نه بازداشت خداى بودى مردمان را بهرى را (8)به بهرى ويران كردندى صومعه ها و كليساها و كنشتها و مسجدها كه در آنجا نام خداى برند بسيارى و يارى كند خداى آن را كه او يارى كند،كه (9)خداى تواناى بى همتاست.
آنان كه اگر تمكين كنيم ايشان را در زمين به
ص : 331
پاى دارند نماز را و بدهند زكات،و امر كنند به معروف و طاعت و نهى كنند (1)از ناشايست (2)،و خداى راست عاقبت كارها.
[51-ر] و اگر به دروغ دارند تو را،به دروغ داشت (3)پيش (4)ايشان قوم نوح و قوم هود و صالح.
و قوم ابراهيم و قوم لوط.
و اصحاب مدين و به دروغ داشتند موسى را (5)،فروگذاشتم كافران را،پس بگرفتم ايشان را (6)،چگونه بود انكار من.
بس از (7)دهها (8)كه هلاك كرديم آن را،و ايشان ظالم بودند،آن افتاده بود بر سقفهايش و چاهى فروگذاشته و كوشكى بلند.
نمى روند در زمين كه باشد ايشان را دلها كه بدانند به آن،يا گوشها كه بشنوند به آن؟كور نشده است چشمها و لكن كور شده است دلها كه در سينه هاست.
[51-پ] و شتاب مى كنند به عذاب و خلاف نكند خداى وعده اش را،و (9)روزى به نزديك خدايت (10)هزار سال است از آنچه شما شمارى (11).
و بس ده (12)كه مهلت داديم (13)آن را،و آن ستمكار (14)بود،پس بگرفتم آن را و با من است بازگشت.
ص : 332
بگو:اى مردمان!من شما را ترساننده ام بيان كننده (1).
آنان كه ايمان آرند (2)و كنند نيكيها،ايشان را بود آمرزش و روزى با كرامت.
و آنان كه سعى كنند (3)در آيات ما عاجزكنندگان،ايشان اهل دوزخ باشند.
[52-ر] و نفرستاديم ما از پيش تو از پيغامبرى و نه بزرگوارى الّا چون (4)خواندى در انداختى ديو (5)در خواندن او منسوخ بكردى خداى آنچه انداخته ديو،پس محكم بكردى (6)خداى آيات خود،و خداى دانا و محكم كار است.
تا كند آنچه انداخته باشد ديو فتنه اى آنان كه در دلهاشان بيمارى باشد و سخت دلان و بيدادگران در خلافى دوراند.
تا بدانند آنان كه دادند ايشان را علم كه آن حقّ است از خداى تو،ايمان آرند به آن،خاشع (7)آن را دلهاى ايشان، خداى راهنماى (8)آنان است كه ايمان آرند (9)به ره راست.
[52-پ] زائل (10)نشوند آنان كه كافر شدند در شكّى از او،تا آيد بديشان قيامت ناگاه يا آيد به ايشان عذاب روزى نازاينده.
ص : 333
پادشاهى آن روز خداى را[بود] (1)و حكم كند ميان ايشان،آنان كه ايمان آرند (2)و كنند كارهاى نيكو در بهشتهاى پرنعمت باشند.
و آنان كه كافر شدند و دروغ داشتند آيات ما را،ايشان را بود عذابى خواركننده.
و آنان كه هجرت كردند در راه خداى،پس بكشتند (3)ايشان را يا بميرند (4)روزى دهد ايشان را خداى روزى نكو،و خداى بهترين روزى دهندگان است.
[53-ر] در آورد ايشان را در جايى كه بپسندند (5)آن را،و خداى داناتر و بردبارتر (6)است.
آن و هركه عقوبت كند بمانند آنچه با او كرده باشند (7)،آنگه بغى كنند بر او، يارى دهد او را خداى كه خداى درگذارندۀ گناه است و آمرزنده.
قوله تعالى: إِنَّ اللّٰهَ يُدٰافِعُ -الآية،قديم-جلّ جلاله-در اين آيت گفت:خداى تعالى دفع كند از مؤمنان (8)دشمنان ايشان يك بار به قهر و يك بار به حجّت.و اين مفاعله از جملۀ آن است كه مختص بود به يك جانب،براى آن كه ايشان از خداى دفع نكنند چنان كه خداى از ايشان دفع كند،پس از باب طارقت النّعل و عافاه اللّه باشد. إِنَّ اللّٰهَ لاٰ يُحِبُّ كُلَّ خَوّٰانٍ كَفُورٍ ،خداى دوست ندارد هر خيانت كننده اى را.و خائن آن باشد كه اظهار نصيحت كند و كتمان غشّ،امّا براى نفاق،
ص : 334
او براى اقتطاع (1)مال.و كَفُورٍ ،كافر نعمت باشد،و هر دو بناى مبالغه است،و گفته اند:مراد به خَوّٰانٍ كَفُورٍ ،در آيت آن است كه،بر ذبيحه نام جز خداى گويد.
أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ (2) ،دستورى دادند آنان را كه كالزار (3)مى كنند.مدنيان و بصريان خواندند،و از كوفيان عاصم:«اذن»،به فتح«الف»اضافة الى اللّه تعالى، اى اذن اللّه،و باقى قرّاء خواندند على الفعل المجهول به ضمّ«الف».و مدنيان و شاميان خواندند:يقاتلون،به فتح«تا»على المجهول،يعنى يقاتلهم المشركون،يعنى دستورى داد خداى تعالى آنان را كه با ايشان قتال مى كنند[و باقى قرّاء:يقاتلون،به كسر«تا»على اضافة الفعل اليهم،يعنى دستورى داد خداى آنان را كه قتال مى كنند] (4)و در كلام محذوفى است،و التّقدير:في قتال من قاتلهم و اخرجهم من ديارهم من الكفّار،آيت در شأن مهاجران آمد كه مكّيان ايشان را از سراهاى خود بيرون كردند به ظلم.
چون رسول-عليه السّلام-به مكّه بود،كافران ايذا مى كردند مؤمنان را به انواع، هرگه نگاه كردى يكى پيش رسول مى آمدى سرشكسته و زده و دشنام دادى (5)و شكايت كردى،رسول-عليه السّلام-گفتى:صبر كنى كه مرا خداى قتال نفرموده است هنوز.چون رسول-عليه السّلام-هجرت كرد و با مدينه آمد،خداى تعالى اين آيت بفرستاد و دستورى داد مؤمنان را در قتال مشركان.و اين اوّل آيتى است كه آمد در باب قتال.و بعضى مفسّران گفتند:اين آيت در باب قومى مخصوص آمد از مسلمانان كه ايشان به (6)مكّه بمانده بودند،پس (7)هجرت.رسول-عليه السّلام-چون بيرون آمدند از مكّه تا با مدينه آيند مشركان ايشان را منع كردند،خداى تعالى اين آيت فرستاد و رخصت داد ايشان را در قتال آنان كه با ايشان قتال كنند. بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ،به آن كه بر ايشان ظلم كرده اند،يعنى به سبب آن كه بر ايشان ستم كرده اند
ص : 335
از اخراج ايشان از خانه هاى خود.آنگه گفت: وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ ،و خداى تعالى بر نصرت اين مؤمنان قادر است تا كسى گمان نبرد كه ايشان،اين،بر وجه اعجاز خداى مى كنند،و اگر خداى خواهد به قهر منع نتوانند (1)،بلى تواند و لكن مصلحت تكليف چنان كرده است كه بنده را در سراى تكليف به جبر بر كارى ندارد (2)و به قهر از كارى بازندارد (3).
اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا ،بدل للّذين (4)است و محلّ او جرّ است،گفت (5):آنان اند كه ايشان را از خانه هاى خود بيرون كرده اند به ناحق به ظلم و جور. إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ ،در اين استثناء[53-پ]خلاف كردند كه متّصل است يا منفصل (6).بعضى نحويان گفتند:متّصل است،و معنى آن است كه:هيچ موجب و هيچ حق نيست اخراج ايشان را الّا بر اين يك حق كه مى گويند كه:خداى ما اللّه است (7)،پس اين حقّى باشد مستثنى از حقها،فكأنّه قال بغير حقّ الّا الحقّ الّذي (8)قولهم ربّنا اللّه،و درست آن است كه استثناى منقطع است براى آن كه اين حقّ موجب اخراج ايشان نيست بر حقيقت،و معنى آيت آن است كه:هيچ حقّى (9)نيست كافران را در اخراج ايشان،اگر (10)ايمان مؤمنان حقّ اخراج مى شناسند كافران آن است،چنان كه شاعر گفت:
و لا عيب فيهم غير انّ سيوفهم***بهنّ فلول من قراع الكتائب
گفت:در ايشان هيچ عيب نيست الّا رخنۀ تيغ ايشان از زدن با درع پوشان، يعنى اگر اين عيب مى شناسى ايشان را،همين يك عيب است،و اين بر حقيقت عيب نيست،و وجه اوّل هم مخيّل است.و قول دوم قول سيبويه است،گفت:معنى الّا،لكن است،يعنى ايشان را هيچ حقّى نيست در اخراج مؤمنان،لكن براى آن كه
ص : 336
ايشان به خداى مى گويند ايشان را بيرون كردند،گفت:مثالش اين بود كه گويند (1):
ما يبغضني الّا لأنّي (2)أقول الحقّ.و فرّاء گفت:محلّ آن جرّ است بدلا من قوله: بِغَيْرِ حَقٍّ ،اى الّا بان يقولوا.و گفتند:محلّ او نصب است بر استثنا. وَ لَوْ لاٰ دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ ،و اگر نه دفع خداى بودى مردمان را بهرى به بهرى به جهاد و اقامت حدود و انواع حدود و انواع لطف، لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ ،اهل حجاز به تخفيف دال خواندند،من الهدم،و باقى قرّاء به تشديد من التّهديم.صوامع،مجاهد و ضحّاك گفتند:صومعه هاى (3)رهبانان (4).قتاده گفت:صومعه هاى (5)صابيان. وَ بِيَعٌ ، كليسياهاى ترسايان. وَ صَلَوٰاتٌ ،كنشتهاى (6)جهودان. وَ مَسٰاجِدُ ،مسجدهاى مسلمانان.ابن زيد گفت و ابن ابى نجيح عن مجاهد كه:بيع،كنشتهاى (7)جهودان باشد،عبد اللّه عبّاس و قتاده و ضحّاك گفتند:صلوات كنشتهاى (8)جهودان باشد،ايشان آن را صلوتا (9)خوانند.ابو العاليه گفت:صلوات،نمازگاه صابيان باشد.
مجاهد گفت:نمازگاه اهل كتاب و مسلمانان باشد كه بر راهها ساخته باشند،و بر اين قول مراد به«صلوات»مواضع صلوات باشد.بعضى دگر گفتند مراد به صلوات، نمازهاى مسلمانان است،يعنى چون مسلمانان جايى نماز كنند بر خفيه و پوشيدگى، اين كافران بر ايشان هجوم كنند و نماز ايشان ببرند.و بر اين قول،هدم،به معنى قطع نمازهاى ايشان است آن (10)كنند،يعنى ببرند.بعضى دگر گفتند: لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ ،يعنى در ايّام شريعت عيسى،كليسياها ويران (11)كردندى،و در شريعت موسى، صلوات (12)،و آن كنشتها (13)باشد.و در شريعت محمّد-صلّى اللّه عليه و آله-مسجدها.
حسن گفت:خداى تعالى به مسلمانان مصلاّهاى اهل ذمّت نگاه مى دارد.اگر گويند،چرا تقديم كرد نمازگاههاى اهل ذمّت را بر مساجد مسلمانان،گوييم:
ص : 337
براى آن كه آنچه نفيس تر بود بازپس دارند،كقوله: وَ مِنْهُمْ سٰابِقٌ بِالْخَيْرٰاتِ بِإِذْنِ اللّٰهِ (1)،و ديگر آن كه:در نهاد (2)آن مقدّم است و پيشتر،و گفتند:براى آن كه اوّل آن ويران (3)كردند (4)و چنان كه رسول ما را-صلوات اللّه-عليه-بازپسين پيغامبران كرد.و جواب درست از اين آن است كه:«واو»ايجاب ترتيب نكند اگرچه در لفظ مقدّم باشد روا بود كه در معنى مؤخّر باشد.
آنگه مساجد را وصف كرد به آن كه ذكر خداى در او بسيار كنند. وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ ،و خداى نصرت كند آن را كه خداى را نصرت كند،يعنى دين او را و پيغامبران خداى را. إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ،كه خداى تعالى تواناست و با عزّت و منعت،كس بر او راه نيابد.
قوله: اَلَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ ،محلّ«الّذين»نصب است بدلا من قوله: مَنْ يَنْصُرُهُ ،چه او در محلّ نصب است،گفت:آنان كه نصرت دين خداى كنند،آنان باشند كه ما ايشان را در زمين تمكين كنيم،نمازها به پاى دارند،و زكات مال بدهند،و امربه معروف كنند،و نهى منكر (5)كنند.قتاده گفت:اصحاب محمّداند،عكرمه گفت:اهل پنج نمازاند (6)،حسن و ابو العاليه[54-ر]گفتند:امّت پيغامبر مااند.و تمكّن (7)دادن آن باشد كه فعل با آن درست باشد از قدرت و آلت و نصب دلالت و صحّت و سلامت و لطف و جز (8)آن. وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ ،و خداى راست عاقبت كارها،يعنى مرجع و مآل كارها با خداى باشد،و مصير خلق با او بود، همه معزول و ذليل (9)شوند و ملك با او شود (10).
وَ إِنْ يُكَذِّبُوكَ ،آنگه گفت بر تسليت رسول-عليه السّلام-كه:اگر تو را به دروغ مى دارند اين كافران،پيش از ايشان قوم نوح[نوح] (11)را به دروغ داشتند،و عاد
ص : 338
هود را به دروغ داشتند،و ثمود صالح را، و قوم ابراهيم ابراهيم را،و قوم لوط لوط را، و اصحاب مدين شعيب را،و قوم فرعون موسى را،اين نه كارى است كه خاص تو را افتاد تا دل خوش دارى. فَأَمْلَيْتُ لِلْكٰافِرِينَ ،من كافران را مهلت دادم و تعجيل نكردم بر ايشان به عذاب براى ابلاء عذر را (1)تا حجّت مرا باشد بر كافران،ايشان را بر من حجّت نباشد. ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ ،پس چون بيش از آن مدّت بگذشت كه ايشان در آن تحصيل معارف توانند كردن و نكردند،بگرفتم (2)ايشان را. فَكَيْفَ كٰانَ نَكِيرِ ،اراد نكيري فاكتفى بالكسرة عن الياء و مثله:كثير،و اين بر سبيل تعجّب گفت:چگونه بود انكار من!يعنى انكار من بر منكران من چنين باشد به عذاب استيصال.
آنگه بر سبيل وعظ و تذكير فرمود: فَكَأَيِّنْ (3)مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا ،«كايّن»،به معنى كم باشد،و او (4)عبارت باشد از تكثير المعنى،كم من قرية،بس شهر او (5).و اشتقاق«قريه»،من قريب الماء فى الحوض باشد،براى آن كه مردم در او مجتمع باشند. أَهْلَكْنٰاهٰا ،ابو عمرو خواند:اهلكتها،به«تا»خبرا عن المتكلّم حملا على نظيره: فَكَأَيِّنْ (6)مِنْ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنٰاهٰا.وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو» (7)حال است چون ظلم بر توسّع اضافت با شهر كرد،هلاك نيز حوالت با ايشان كرد،و مراد در هر دو جاى اهل اويند. فَهِيَ خٰاوِيَةٌ عَلىٰ عُرُوشِهٰا ،اى ساقطة على سقوفها،اكنون كه بنگرى ويران (8)است ديوارهاى آن بر سقف افتاده،يعنى سقفهاى او اوّل بيفتاده است آنگه ديوار بر او اوفتاده،يقال:خوت الدّار تخوي خواء ممدودا و هى خاوية،و خوى جوف الانسان تخوي خوى (9)مقصورا و هو خو (10). وَ بِئْرٍ مُعَطَّلَةٍ ،معطوف است على قوله:
فَكَأَيِّنْ (11)مِنْ قَرْيَةٍ ،يعنى و كم من قرية و بئر معطلة،و بس چاه رها كرده ازآن كه خداوندانش نمانده اند،آن معطّل و فرومانده است از آب كشيدن،يعنى (12)ازآن كه در
ص : 339
او منازعتها كردى،چه آب به نزديك ايشان عزيز بودى،و با يكديگر (1)منازعت (2)كردندى،تا شاعرشان گفت:
فانّ الماء ماء ابي و جدّي***و بئرى ذو حفرت و ذو طويت
وَ قَصْرٍ مَشِيدٍ ،در او دو قول گفتند،يكى آن كه: مَشِيدٍ ،اى رفيع،من قولهم:
شاد بذكره اذا رفعه و شاده ايضا،قال عدىّ بن زيد:
شاده مرمرا و جلّله كل ***سا فللطّير في ذراه (3)و كور
و اين قول قتاده و ضحّاك و مقاتل است.سعيد بن جبير و مجاهد و عطا و عكرمه گفتند:مجصّص،به گچ كرده،من الشّيد و هو الجصّ،قال الرّاجز:
كجيّة (4)الماء بين الطّىّ (5)و الشّيد***
و قال امرؤ القيس:
و تيماء لم يترك بها جذع نخلة***و لا اطما الّا مشيدا بجندل
اى،مبنيّا بالشّيد و الجندل.ابو روق گفت از ضحّاك كه:اين چاه به حضر موت است در جايى كه آن را حاضوراء گويند،و آن آن بود كه چهار هزار مرد از آنان كه به صالح ايمان داشتند،با صالح-عليه السّلام-به حضر موت آمدند،چون به آنجا رسيدند،صالح را وفات آمد.آن جايگاه را حضرموت براى آن خواندند كه حضر موت صالح فيه.آنجا شهرى بنا كردند و آن را حاضوراء نام كردند،و آنجا مقام كردند، و مردى را امير خود كردند نام او جهس (6)بن جلاس بن سويد،و او را وزيرى بود نام او سنخاريب (7)بن سواده،مدّتى آنجا بماندند و فرزندان زادند و بسيار شدند و فرزندان ايشان كافر شدند و بت پرستيدند.خداى تعالى پيغامبرى به ايشان فرستاد نام او حنظلة بن صفوان،و او مردى بود شتربان در ميان ايشان،او را بكشتند در بازار،
ص : 340
خداى تعالى ايشان را هلاك كرد و آن چاه (1)معطّل ماند و آن كوشك بنا كرده.
«واو»عطف است،و جرّ«بئر»و«قصر»،بر عطف است على«قرية».
آنگه گفت: أَ فَلَمْ (2)يَسِيرُوا (3)،[54-پ]اين كافران در زمين سير نمى كنند و نمى روند! فَتَكُونَ لَهُمْ قُلُوبٌ يَعْقِلُونَ بِهٰا ،تا ايشان را دلها (4)بود كه به آن بدانند، يعنى نمى روند تا به دلهاى دانا احوال امم سلف (5)بدانند،و به گوشهاى شنونده اخبار ايشان (6)بشنوند! فَإِنَّهٰا لاٰ تَعْمَى الْأَبْصٰارُ ،كه ايشان را چشم سر كور (7)نشده است،و لكن دلهاى ايشان كور شده است كه در سينه ها دارند،يعنى اگر حال (8)گذشتگان و آثار ايشان نمى بينند،[نه] (9)از كور چشمى است،چه چشمهاى ايشان بر حقيقت درست است،انّما (10)چشم دل كور دارند،و اين كنايت است از جهل و قلّت نظر و انديشه.و قوله: فِي الصُّدُورِ ،با آن كه دل جز در سينه نباشد براى تأكيد گفت، چنان كه گفت: يَقُولُونَ بِأَفْوٰاهِهِمْ (11)...،و قول جز به دهن نباشد.و گفتند:براى آن گفت كه لفظ قلب و قول محتمل است معانى را،يقال:قلب الانسان و قلب النّخل لجمّاره (12)و قلب الشّتاء لصميمه،و كذلك القول يكون باللّسان و بالاشارة و الكناية على وجه التّوسّع.
وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذٰابِ ،آيت در نضربن الحارث آمد و مشركانى كه تعجيل مى كردند به عذاب و مى گفتند:اگر اين كه مى گويى درست (13)است،بگو تا خداى تو ما را عذابى كند،فمن ذلك قوله: فَأَمْطِرْ عَلَيْنٰا حِجٰارَةً مِنَ السَّمٰاءِ أَوِ ائْتِنٰا بِعَذٰابٍ أَلِيمٍ (14)،خداى تعالى گفت:من وعده كرده ام (15)به عذاب ايشان،و وعدۀ من خلاف نباشد.خداى تعالى اين وعده روز بدر انجاز كرد و ايشان به تيغ اميرالمؤمنين
ص : 341
-عليه السّلام-و ضرب فريشتگان هلاك شدند. وَ إِنَّ يَوْماً عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّٰا تَعُدُّونَ ،و روزى به نزديك خداى تعالى چون هزار سال است از سالهايى كه شما شمارى.
عبد اللّه عبّاس گفت:آن ايّام كه خداى تعالى در او آسمان و زمين آفريد،اين ايّام بود.مجاهد و عكرمه گفتند:مراد ايّام آخرت است ابن زيد گفت:اين از ايّام آخرت است،و قوله: تَعْرُجُ الْمَلاٰئِكَةُ وَ الرُّوحُ إِلَيْهِ فِي يَوْمٍ كٰانَ مِقْدٰارُهُ خَمْسِينَ أَلْفَ سَنَةٍ (1)،روز قيامت (2)و آنچه محقّقان اهل معنى گفتند،آن است كه:اين بر طريق مبالغت گفت (3)،چنان كه يكى از ما گويد:ما را روزى بى تو هزار سال است،و مرا شدّت و استطالت و گرانى حال باشد،چنان كه شاعرى (4)گفت:
و يوم لا اراك كألف شهر***و شهر لا أراك كألف عام
و كقول المتنبّى (5):-شعر:
ليالىّ بعد الظّاعنين شكول***طوال و ليل العاشقين طويل
و كقول الآخر:-شعر:
شكونا الى احبابنا طول ليلنا***فقالوا لنا ما اقصر اللّيل عندنا
و كقول الآخر:-شعر:
و ايّامنا في الهجر جدّا طويلة***علينا و ايّام السّرور قصار
و قال الآخر:-شعر:
يطول اليوم لا القاك فيه***و حول نلتقي فيه قصير
و قال آخر (6):-شعر:
تطاولن ايّام معن بنا***فيوم كشهرين اذ يستهلّ
و مانند اين بسيار است در شعر عرب و عجم و در زبانها متداول است در عرف.
مكّيان خواندند و كوفيان غير عاصم:«يعدّون»بالياء خبرا عن الغائبين،و باقى قرّاء:
تَعُدُّونَ ،بالتّاء للخطاب.
ص : 342
قوله: وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ ،معنى اين كلمه«كم»باشد چون به معنى خبر بود عن التّكثير،گفت:بس شهرها كه من ايشان را مهلت دادم. وَ هِيَ ظٰالِمَةٌ ،«واو»حال است،و آن شهر ظالم بود،و مراد اهل شهر است،و لكن توسّع كرد به اختصار على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،كقوله: وَ سْئَلِ الْقَرْيَةَ (1).
ثُمَّ أَخَذْتُهٰا ،پس ايشان را به عذاب بگرفتم (2)،و مصير و مرجع ايشان با من بود.
آنگه رسول را گفت:يا محمّد!تو بگوى جملۀ خلقان را: يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ،اى مردمان!و اين خطابى است بر عموم. إِنَّمٰا أَنَا لَكُمْ نَذِيرٌ مُبِينٌ ،من شما را ترساننده اى ام آشكارا،نه آن است كه دعوت و دعوى من پنهان است،و شايد تا «مبين»به معنى مبيّن باشد،يعنى بيان كننده براى آن كه آن هم لازم است و هم متعدّى.
فَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ ،آنان كه ايمان آوردند،و مرا و رسولان مرا و كتابهاى مرا باور دارند،و عمل صالح كنند از اداى شريعت و اجتناب قبايح، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ ،ايشان را آمرزش باشد و روزى با كرامت.
وَ الَّذِينَ [55-ر] سَعَوْا ،و آنان كه سعى كنند و شتاب نمايند و مسارعت كنند در آيات ما،يعنى در ابطال آيات ما،يقال:سعى فى الخير سعيا،و سعى فى الشّرّ سعاية.و معنى كلمه مسارعت باشد،و منه السّعى بين الصّفا و المروة،يعنى برآن باشند و به آن قيام كنند تا آيات و دلالات ما باطل كنند. مُعٰاجِزِينَ ،چون كسى كه معارضه كند با كسى تا او را عاجز كند.عبد اللّه عبّاس گفت:مغالبين مشاقّين (3).
اخفش گفت:مسابقين (4)،قتاده گفت:گمان برند كه خداى را عاجز خواهند كردن، و خداى با ايشان بر نيايد،ابن كثير و ابو عمرو خواندند:«معجّزين»،بالتّشديد،يعنى مردمان را از ايمان منع مى كردند،و همچنين در سورۀ سبأ بعضى دگر گفتند:
اصحاب رسول را با عجز نسبت مى كردند و ايشان را عاجز و ضعيف مى خواندند براى آن كه به رسول ايمان آوردند.و فعّل و فاعل به يك معنى آمده است،في قوله:
ص : 343
بٰاعِدْ بَيْنَ أَسْفٰارِنٰا (1) ...،و بعِّد (2).
أُولٰئِكَ أَصْحٰابُ الْجَحِيمِ ،ايشان اهل دوزخ اند.
قوله: وَ مٰا أَرْسَلْنٰا مِنْ قَبْلِكَ مِنْ رَسُولٍ وَ لاٰ نَبِيٍّ ،جماعتى مفسّران گفتند:سبب نزول آيت آن بود كه:رسول-عليه السّلام-چون نفرت قوم خود ديد از او و آن كه هرچه روز (3)بود از قبول قول او دورتر بودند،تمنّا كرد در دل كه:چه بودى كه خداى تعالى آياتى فرستادى بر من كه به دل ايشان خوش آمدى،بودى كه به ايمان نزديك شدندى و اين از سر حرص گفت بر ايمان ايشان،خداى تعالى در سورة و النّجم فروفرستاد به (4)رسول-عليه السّلام (5)-آن روز در مجمعى بود-غاصّ به اهلش-از مسلمانان و مشركان،و رسول اين سورت بر ايشان مى خواند،چون به آنجا رسيد كه خداى مى گويد: أَ فَرَأَيْتُمُ اللاّٰتَ وَ الْعُزّٰى، وَ مَنٰاةَ الثّٰالِثَةَ الْأُخْرىٰ (6)،شيطان بر زبان او القا كرد از آنچه در دل (7)مستحكم شده بود:تلك الغرانيق العلى و انّ شفاعتهنّ لترتجى، و به دگر روايت:منها الشّفاعة ترتجى.چون قريش اين بشنيدند،شادمانه شدند و گفتند:محمّد خدايان ما را ستود و مدح كرد،و رسول از آن بى خبر بود.چون سورت به آخر آورد سجده (8)كرد،و مسلمانان نيز سجده (9)كردند و مشركان نيز موافقت كردند تا در مسجد هيچ مؤمن و كافر نماند الّا و سجده كرد (10).وليد بن المغيره و سعد بن العاص هريكى از ايشان مشتى سنگ ريزه برداشتند و روى برو (11)نهادند ازآن كه سخت پير بودند و سجده نتوانستند كردن،و مشركان اين سخن در گفت گرفتند (12)و مى گفتند و يكديگر را بشارت مى دادند كه:محمّد خدايان ما را بستود،جبريل آمد و او را گفت:يا محمّد!چه كردى؟چيزى خواندى بر اينان كه ما بر تو نفرستاديم،و رسول را از اين حال آگاه كرد.رسول-عليه السّلام-دلتنگ شد و تأسّف خورد،خداى
ص : 344
تعالى به تسليت او اين آيت فرستاد.
بدان كه اين باطل است از وجوه بسيار،اوّل آن كه:اين معنى بر پيغامبر روا نباشد،و خداى تعالى شيطان را از اين تمكين نكند كه (1)تلبيس ادلّه باشد و وثاقت برخيزد از قول او (2)،يك بار ايشان را ذمّ كند (3)و يك بار مدح (4).
دگر آن كه:شيطان قادر نباشد بر (5)زبان كسى سخن گويد،و اگر گويند:اين پيغامبر گفت بر سبيل سهو (6)مثلا (7)اين بر سبيل سهو گفته نيايد،مطابق آيد (8)به لفظ و معنى،و آن چنان بود كه كسى گويد:فلان كس قصيده اى مى خواند (9)از آن شاعرى معروف،در ميان آن قصيده بر سبيل سهو او،او را (10)دو بيت گفته شد (11)هم آن وزن و هم آن قافيه مطابق آن معنى بى قصد و علم او،و او از آن بى خبر بود،دانيم كه اين محال باشد.دگر آن كه:خداى تعالى حوالت اين القاء به شيطان كرد،چگونه اضافت كنند با رسول بر سبيل[سهو] (12)؟دگر آن كه:مثل اين سهو بر رسول -عليه السّلام-روا نباشد،چه اين منفّر باشد از او غايت تنفير.دگر آن كه:اين استفساد (13)باشد و خداى تعالى از اين تمكين نكند.
امّا آنچه معتمد است در اين باب،آن است كه:تفسير آيت آن است كه،خداى تعالى گفت بر سبيل تسليت و دلخوشى رسول-عليه السّلام-كه:ما هيچ پيغامبر نفرستاديم و الّا چون او چيزى خواندى شيطان در آن ميانۀ خواندن او القاء كردى از كلامى و وسوسه اى،خواستى تا بر او بپوشاند (14)خداى تعالى،وسواس[55-پ]شيطان (15)منسوخ كردى،يعنى زائل كردى و آيات خود محكم كردى،تفسير آيت اين است.
ص : 345
امّا آنچه ايشان روايت كردند،برآن وجه محال است،امّا ممكن باشد كه بعضى مشركان كه جاى ايشان به رسول نزديك بود،چون رسول-عليه السّلام-ذكر آلهه و اصنام ايشان كرد،ايمن نبود (1)كه او چيزى گويد كه ايشان را دلتنگ كند از نقيصۀ ايشان سبق برد و اين كلمات بگفت،آنان كه دور بود مقام ايشان گمان بردند كه اين رسول گفته است،با يكديگر نقل كردند.
و وجه نسبت اين را با شيطان دو وجه باشد،يكى آن كه:آن گوينده را شيطان خواند ازآنجا كه از شياطين انس بود،دگر آن كه (2):اين وسواس (3)و اغراء و اغواء،شيطان (4)گفت.
امّا در«تمنّى»،دو قول گفتند،بعضى گفتند:معنى او تلاوت و خواندن است، قال الشّاعر:
تمنّى كتاب اللّه اوّل ليلة***و آخره لاقى حمام المقادر
و أَلْقَى الشَّيْطٰانُ (5)،در ميان قرائت بر اين وجه باشد كه گفتيم،و آن قول (6)كه گفتيم اوّل بار محكى است از عبد اللّه عبّاس و سعيد جبير و ضحّاك و محمّد بن كعب القرظىّ و محمّد بن قيس،و صحيح اين است كه بيان كرديم.و دليل بر صحّت اين قول آن است كه،معلوم است كه از عادت ايشان اين بود كه:چون رسول -عليه السّلام-قرآن خواندى،ايشان در آن ميانه لغز (7)گفتندى و شعر خواندندى تا رسول را به غلط افگنند و (8)هركسى استماع قرائت او نكند،چنان كه خداى تعالى از ايشان حكايت كرد: وَ قٰالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لاٰ تَسْمَعُوا لِهٰذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ (9).
مؤرّج گفت:«تمنّي»به لغت قريش فكر باشد،يعنى رسول-عليه السّلام-فكر كردى و انديشه كردى در آلاء و نعماء خداى،شيطان در خاطر او افگندى تا او را
ص : 346
مشغول كند از آن.
مجاهد گفت،معنى آن است كه:چون وحى دير شدى بر رسول-عليه السّلام-او تمنّاى وحى كردى،شيطان در آن ميانه او را وسواس (1)،دل مشغولى (2)كردى كه وحى منقطع شد،خداى تعالى نسخ آن كردى به انزال آيات محكمه (3)،و اين وجهى قريب است.
ابو علىّ الجبّائى گفت:مراد به اين،آن است كه:رسول را-عليه السّلام-اوقاتى سهو افتادى در قرائت،و اين سهوى باشد كه آدمى از آن خالى نباشد،و اين بر پيغامبر (4)روا باشد الّا (5)كه بسيار شود و متواتر به حدّ آن كه (6)مؤدّى باشد با نفرت،و اين سهو به وسوسۀ شيطان بود،خداى تعالى زائل كردى آن را به احكام آيات در دل رسول-عليه السّلام.
و حسن بصرى گفت،در تأويل آن (7)قول كه ايشان گفتند در باب سورة و النّجم كه:اين،رسول-عليه السّلام-گفت (8)،اعنى:
تلك الغرانيق العلى منها الشّفاعة ترتجى، و لكن به (9)وسواس شيطان،و مراد آن بود كه:عند كم و على مذهبكم.و بعضى دگر گفتند:رسول-عليه السّلام-اين بر سبيل تهكّم و استهزا گفت عند ذكر الاصنام، يعنى عندكم و في اعتقادكم،و اين بر طريق طعن باشد بر ايشان.گروهى پنداشتند كه (10)از قرآن است،خداى تعالى بيان كرد كه:آن نه قرآن است،و منزل نيست از خداى تعالى،فهذا معنى قوله: فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ .
و ابو القاسم بلخى گفت:ممتنع نباشد كه رسول-عليه السّلام-اين كلمه سجع اعنى:تلك الغرانيق العلى،بسيار شنيده باشد از مشركان.عند آن كه ذكر اصنام مى كرد اين سخن يادش آمد،شيطان خواست تا به وسوسۀ او اين حديث بگويد رسول
ص : 347
-عليه السّلام-خداى تعالى يادش داد تا نگفت (1)،فذلك قوله: فَيَنْسَخُ اللّٰهُ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ .
حسين بن الفضل (2)گفت:اين«تمنّى»از باب تمنّى است كه حديث النّفس گويند آن را،و رسول-عليه السّلام-در دل خود تمنّا مى كرد كه:چه بودى كه اين مال و نعمت و تمكين و ساز (3)كه اين كافران راست مرا و اصحاب مرا بودى!و اين تمنّا به وسوسۀ شيطان بود،خداى تعالى ازالت و نسخ آن كرد به اعلام او رسول را كه:صلاح ما در اين است تا رسول دلخوش شود،فهذا معنى التّمنّى و النّسخ و اختلاف اقوال (4)العلماء-و اللّه اعلم بمراده،و حقيقة التّمنّى قول القائل-شعر:
لمّا كان ليته لم يكن***و لمّا لم يكن ليته كان
و او قسمى است از اقسام كلام،كسى گويد:كاشكى تا اين كه هست نبودى! و يا:كاشك (5)آن كه نيست،بودى![56-ر]اين تمنّا باشد،و آنان را كه گمان بردند كه«تمنّى»،معنى باشد در دل،ازآنجا (6)غلط باشد (7)ايشان را كه مردم بيشتر تمنّايى كه كنند در دل دارند و به حديث النّفس با خود گويند،ازآنجا كه در تمنّا محال بسيار افتد،و عاقل روا ندارد كه تمنّاى محال بر زبان مى راند.
و«تمنّى»در كلام عرب تلاوت نيز باشد (8)،و تمنّى،نيز دروغ باشد و منه قول عثمان بن عفّان:ما تمنّيت منذ اسلمت،تا مسلمان شدم دروغ نگفتم،و منه قول بعض العرب لابن دأب (9)و هو (10)يحدّث:أ هذا شىء (11)رويته ام شىء (12)تمنّيته،اى اختلقته و افتعلته.ابن دأب حديث (13)روايت مى كرد،يكى از جملۀ عرب او را گفت:
ص : 348
اين خبرى است كه روايت مى كنى يا تو فرومى بافى (1)؟و«نسخ»ازالت باشد،و شرح آن (2)گفته ايم. وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ ،و خداى-جلّ جلاله-عالم است به افعال و اقوال ايشان،و محكم كار است آنچه كند بر وجه احكام و اتّساق كند به حسب مصلحت.
آنگه بيان كرد غرض او در تمكين شيطان از القا بر وجه وسوسه و ازالت او آن را،گفت: لِيَجْعَلَ مٰا يُلْقِي الشَّيْطٰانُ فِتْنَةً لِلَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ (3)،تا كند آنچه شيطان القا كرده بود فتنه و امتحانى و تشديدى تكليف را براى آنان كه در دل بيمارى و نفاق دارند،و آنان كه به كفر سخت دل باشند.يعنى اين براى آن كرديم تا تكليف سخت شود بر منافقان و كافران،و خداى را بود كه يك بار تكليف سخت كند و يك بار سهل،چه غرض از تكليف تعريض (4)منزلت ثواب است،و هرچه سخت تر بود ثواب در او بيشتر باشد.
و وجهى ديگر گفتند در معنى آيت،و آن آن است كه:جعل،به معنى حكم و تسميه باشد،كقولهم:جعلت حسني قبيحا،و كقوله: وَ جَعَلُوا الْمَلاٰئِكَةَ الَّذِينَ هُمْ عِبٰادُ الرَّحْمٰنِ إِنٰاثاً (5)،و معنى آن كه:خداى تعالى منسوخ كند آن را كه شيطان القا كرده باشد براى فتنه،چنان كه فتنه را حواله به شيطان بود (6)،و المعنى:ليجعل اى ليحكم و يسمّى ما القاه الشّيطان فتنة و امتحانا للمنافقين و الكافرين (7)،و اين وجهى نكو باشد.
و وجهى دگر گفتند،و آن،آن است كه:در آيت حذفى است،و المعنى ليجعل نسخ ما يلقى الشّيطان فتنة للّذين في قلوبهم (8)،على حذف المضاف و اقامة المضاف اليه مقامه،يعنى تا (9)نسخ آنچه شيطان فگنده باشد فتنه اى كند و امتحانى،براى آن كه نفس فعل (10)شيطان،خداى فتنه نكند،و اين وجهى قريب است،و آنان كه در دل
ص : 349
ايشان بيمارى است،منافقان اند به اتّفاق مفسّران براى آن كه تفسير بيمارى به شك كردند،و اين صفت منافقان باشد و آنان كه سخت دل اند كافران و مشركان (1). وَ إِنَّ الظّٰالِمِينَ لَفِي شِقٰاقٍ بَعِيدٍ ،و مراد به ظالمان كافران اند،گفت:و آن ظالمان كه ذكر ايشان و وصف ايشان رفت از كافران و منافقان،در شقاقى و عصيانى دوراند، يعنى سخت عاصى اند در خداى،و به غايت دوراند از رحمت او.
و نيز غرض ديگر آن است:تا بدانند آنان كه ايشان را علم دادند،يعنى مؤمنان، كه ايشان عالم باشند به خداى تعالى و صفات او و عدل و توحيد. أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ ،اين (2)قرآن حقّ است از خداى تعالى و صادر است از جهت او. فَيُؤْمِنُوا بِهِ ،به او ايمان آرند و دلهاى ايشان خاشع و ذليل شود آن را،و دلهاشان بيارامد و ساكن شود با آن. وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهٰادِ الَّذِينَ آمَنُوا إِلىٰ صِرٰاطٍ مُسْتَقِيمٍ ،و خداى تعالى ره نماينده است مؤمنان (3)به ره راست،امّا به الطافى كه با ايشان كند تا (4)ثبات كند بر ايمان،و امّا هدايت كند ايشان را در قيامت به ثواب و بهشت.
وَ لاٰ يَزٰالُ الَّذِينَ كَفَرُوا فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ،و به زائل نباشند كافران. فِي مِرْيَةٍ مِنْهُ ، در شك از اين قرآن،يعنى ايشان ما دام شاكّ اند و اين شكّ از ايشان بنشود تا ناگاه قيامت به ايشان آيد يا به ايشان (5)عذاب روزى عقيم،يعنى روز قيامت.و«عقيم»، زنى باشد نازاينده،و براى آن روز قيامت را عقيم خواند كه آن را شب نباشد چنان (6)كه ما گوييم:از شب روز آيد (7)و از روز شب.و بعضى دگر گفتند:مراد روز بدر است،و براى آن (8)عقيم خواند كه ايشان را در آن روز بكشتند و به شب نرسيدند و شب نديدند[56-پ].و بعضى دگر گفتند:براى آن كه در اين روز رحمتى نبود بر كافران و ايشان را فريادرسى نبود،پس پنداشتى عقيم است به رحمت.بعضى ديگر
ص : 350
گفتند:اين كنايت است از سختى و عِظَم آن روز،براى آن كه آن روز فريشتگان به زمين آمدند و كارزار كردند،و مثله قول الشّاعر-شعر:
عقم النّساء فما يلدن شبيهه***انّ النّساء بمثله لعقيم (1)
آنگه وصف آن روز كرد گفت: اَلْمُلْكُ يَوْمَئِذٍ لِلّٰهِ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ،ملك آن روز خداى را باشد،و ملك هميشه خداى را بود جز آن كه در دنيا به بندگان داده است،يعنى تا پادشاهان به دست مى دارند،و حكّام حكم مى كنند، فرداى قيامت كس را حكمى و ملكى و ملكى نباشد،جمله خداى را باشد.
يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ ،ميان ايشان حكم او كند و تولّاى آن به او باشد،و ملك اتّساع مقدور باشد آن را كه او را تدبيرى بود.و«حكم»،خبر باشد به معنى كه حكمت به آن دعوت كند،از اين جا گويند:له الحكم. فَالَّذِينَ آمَنُوا ،امّا مؤمنان كه عمل صالح دارند در بهشتهاى نعيم باشند، و امّا آنان كه كافر باشند به خداى،و آيات او دروغ دارند ايشان را عذابى بود خواركننده و ذليل كننده.
و گفتند:آيات در حقّ جماعتى مشركان آمد كه ايشان در ماه حرام با مسلمانان قتال كردند پس ازآن كه ايشان را نهى كرده بودند از قتال در ماه حرام،و گفتند:در حقّ قومى آمد كه رسول-عليه السّلام-ايشان را بگرفت از جمله مشركان،و عقوبت كرد ايشان را به جزاى آن كه روز احد كرده بودند با مسلمانان از مثله.
وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ،و آنان كه در راه خداى هجرت كنند و وطن خود رها كنند براى خداى،و طلب رضاى او و موافقت رسول او،و آن كه ايشان را بكشند يا بميرند ايشان، لَيَرْزُقَنَّهُمُ اللّٰهُ رِزْقاً حَسَناً ،خداى تعالى ايشان را روزى دهد روزى نكو،و ذلك قوله تعالى: وَ لاٰ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ أَمْوٰاتاً بَلْ أَحْيٰاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ (2).
وَ إِنَّ اللّٰهَ لَهُوَ خَيْرُ الرّٰازِقِينَ ،و خداى بهترين روزى دهندگان است.
سلامان (3)بن عامر روايت كرد كه:فضالة بن دوس امير (4)بود بر ارباع،روزى دو جنازه
ص : 351
بر آوردند:يكى از آن كشته و يكى از آن مرده،مردم به تشييع جنازۀ كشته راغب تر بودند و كس در قفاى جنازۀ مرده نمى استاد،او گفت:اى قوم!ميل و رغبت شما به جنازۀ كشته مى بينم دون اين متوفّى،و اللّه كه من مبالات نكنم كه مرا از كدام گور برانگيزند از اين دو گور:يعنى گور كشته يا مرده!نمى شنوى كه خداى تعالى چگونه گفت: وَ الَّذِينَ هٰاجَرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ثُمَّ قُتِلُوا أَوْ مٰاتُوا -الآية.ابن عامر[خواند] (1):
ثمّ قتلوا به تشديد من التّقتيل،و باقى قرّاء،به تخفيف من القتل.
لَيُدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً ،خداى تعالى ايشان را در جايى برد كه ايشان بپسندند، يعنى بهشت جاودان.و مدخل،روا بود كه مصدر بود،و روا بود كه موضع بود،و اين جا موضع قريب تر است.و خداى تعالى داناست و بردبار،شتاب نكند به عقاب (2)كافران،چه شتاب آن كند كه ترسد كه فايت شود،و قديم تعالى از اين منزّه است، چه خلايق در قبضۀ قدرت اويند.
ذٰلِكَ وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ،اى ذلك الحديث و الشّأن،يعنى حديث و قصّه اين است كه شنيدى،و اين براى تنبيه گويد عرب و عجم،و براى تقرير كلام دوم.آنگه گفت: وَ مَنْ عٰاقَبَ بِمِثْلِ مٰا عُوقِبَ بِهِ ،به هركس كه او عقوبت كند بمانند آن كه او را عقوبت كرده باشند،و لفظ دوم كه«عوقب»است (3)اوّل واقع بوده است،آن را بر حقيقت عقوبت نخوانند و لكن بر مجاز براى ازدواج لفظ را، چنان كه گويند:الجزاء بالجزاء،و قوله تعالى: وَ جَزٰاءُ سَيِّئَةٍ سَيِّئَةٌ مِثْلُهٰا (4)...،و دوم سيّئه نباشد. ثُمَّ بُغِيَ عَلَيْهِ ،پس بر او بغى و ظلم كنند،خداى او را نصرت كند،يعنى اگر كسى بر كسى ظلمى كند باز اين مظلوم دست يابد او را تا به آن ظلم عقوبت كند،باز اين ظالم دست يابد بر اين مظلوم[57-ر]كه (5)عقوبت به واجب كرده باشد خداى يار اين مظلوم باشد و او را نصرت كند.و«لام»و«نون»تأكيد في قوله: لَيَنْصُرَنَّهُ اللّٰهُ ،براى جواب قسمى مضمر آمد (6). إِنَّ اللّٰهَ لَعَفُوٌّ غَفُورٌ ،كه خداى تعالى عفوكننده و آمرزنده گناه است.
ص : 352
ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ يُولِجُ اَللَّيْلَ فِي اَلنَّهٰارِ وَ يُولِجُ اَلنَّهٰارَ فِي اَللَّيْلِ وَ أَنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (61) ذٰلِكَ بِأَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْحَقُّ وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ اَلْبٰاطِلُ وَ أَنَّ اَللّٰهَ هُوَ اَلْعَلِيُّ اَلْكَبِيرُ (62) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ أَنْزَلَ مِنَ اَلسَّمٰاءِ مٰاءً فَتُصْبِحُ اَلْأَرْضُ مُخْضَرَّةً إِنَّ اَللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ (63) لَهُ مٰا فِي اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ إِنَّ اَللّٰهَ لَهُوَ اَلْغَنِيُّ اَلْحَمِيدُ (64) أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اَللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي اَلْأَرْضِ وَ اَلْفُلْكَ تَجْرِي فِي اَلْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ يُمْسِكُ اَلسَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى اَلْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ إِنَّ اَللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ (65) وَ هُوَ اَلَّذِي أَحْيٰاكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحْيِيكُمْ إِنَّ اَلْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ (66) لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ فَلاٰ يُنٰازِعُنَّكَ فِي اَلْأَمْرِ وَ اُدْعُ إِلىٰ رَبِّكَ إِنَّكَ لَعَلىٰ هُدىً مُسْتَقِيمٍ (67) وَ إِنْ جٰادَلُوكَ فَقُلِ اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا تَعْمَلُونَ (68) اَللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ اَلْقِيٰامَةِ فِيمٰا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ (69) أَ لَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اَللّٰهَ يَعْلَمُ مٰا فِي اَلسَّمٰاءِ وَ اَلْأَرْضِ إِنَّ ذٰلِكَ فِي كِتٰابٍ إِنَّ ذٰلِكَ عَلَى اَللّٰهِ يَسِيرٌ (70) وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ مٰا لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مٰا لَيْسَ لَهُمْ بِهِ عِلْمٌ وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ (71) وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ تَعْرِفُ فِي وُجُوهِ اَلَّذِينَ كَفَرُوا اَلْمُنْكَرَ يَكٰادُونَ يَسْطُونَ بِالَّذِينَ يَتْلُونَ عَلَيْهِمْ آيٰاتِنٰا قُلْ أَ فَأُنَبِّئُكُمْ بِشَرٍّ مِنْ ذٰلِكُمُ اَلنّٰارُ وَعَدَهَا اَللّٰهُ اَلَّذِينَ كَفَرُوا وَ بِئْسَ اَلْمَصِيرُ (72) يٰا أَيُّهَا اَلنّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ اَلَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اَللّٰهِ لَنْ يَخْلُقُوا ذُبٰاباً وَ لَوِ اِجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ اَلذُّبٰابُ شَيْئاً لاٰ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ اَلطّٰالِبُ وَ اَلْمَطْلُوبُ (73) مٰا قَدَرُوا اَللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِنَّ اَللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ (74) اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ اَلْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ اَلنّٰاسِ إِنَّ اَللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ (75) يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ وَ إِلَى اَللّٰهِ تُرْجَعُ اَلْأُمُورُ (76) يٰا أَيُّهَا اَلَّذِينَ آمَنُوا اِرْكَعُوا وَ اُسْجُدُوا وَ اُعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ اِفْعَلُوا اَلْخَيْرَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ (77) وَ جٰاهِدُوا فِي اَللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اِجْتَبٰاكُمْ وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي اَلدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ هُوَ سَمّٰاكُمُ اَلْمُسْلِمِينَ مِنْ قَبْلُ وَ فِي هٰذٰا لِيَكُونَ اَلرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَ تَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى اَلنّٰاسِ فَأَقِيمُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتُوا اَلزَّكٰاةَ وَ اِعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ هُوَ مَوْلاٰكُمْ فَنِعْمَ اَلْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ اَلنَّصِيرُ (78)
آن به آن است كه خداى درآرد شب در روز،و در آرد روز در شب،و خداى شنوا و بيناست.(1) آن به آن است كه خداى حق است و آنچه مى خوانى از فرود او، آن باطل است،و خداى بزرگوار و بزرگ است.
نمى بينى كه خداى بفرستاد از آسمان آبى كه در روز آيد زمين سبز؟كه خداى لطف كننده و داناست.
[57-پ] او راست آنچه در آسمانهاست و آنچه در زمين است،و خداى اوست بى نياز (2)و پسنديده.(3) نبينى كه خداى مسخّر بكرد براى شما آنچه در زمين است،و كشتى مى رود در دريا به فرمانش؟و بازدارد (4)آسمان را كه افتد بر زمين مگر به فرمان او كه خداى به مردمان رحمت كننده و بخشاينده است.
او آن خداى (5)كه زنده كند شما را،پس بميراند شما را،پس زنده كند شما را كه مردمان كافر نعمت اند (6).
هر امّتى را كرديم عبادتى (7)كه آنان كنند آن را،نبايد
ص : 353
كه با تو خصومت كنند در كار،و بازخوان با خداى تو كه تو بر راه راست اى (1).
[58-ر] و اگر خصومت كنند با تو بگو خداى عالم تر است به آنچه شما مى كنى.
خداى حكم كند ميان شما روز قيامت در آنچه شما در آن خلاف مى كردى.
نمى دانى كه خداى داند آنچه در آسمان و زمين است؟آن در نوشته است آن بر خداى آسان است.
و مى پرستند (2)از فرود خداى آنچه نفرستاد به آن حجّتى،و آنچه نيست ايشان را به آن علمى و نيست ظالمان را از (3)يارى.
[58-پ] و چون بخوانند بر ايشان آيات ما روشن (4)بشناسى در رويهاى آنان كه كافراند منكر (5)،نزديك است كه حمله آرند بر آنان كه مى خوانند بر ايشان آيات ما،بگو خبر دهم شما را به بتر (6)از اين؟دوزخ وعده داد (7)خداى آنان را كه كافر شدند و بد جاى بازگشتن است.
اى مردمان بزدند مثلى،گوش دارى آن را آنان كه مى خوانند
ص : 354
از فرود خداى نيافرينند (1)مگسى و اگر گرد آيند براى آن و اگر بربايد از ايشان مگس چيزى بازنتوانندستد (2)از او ضعيف اند هم طالب (3)و هم آن كه از او مى طلبند.
نشناختند خداى را حقّ معرفت او،خداى توانا و بى همتاست.
[59-ر] خداى برگزيند از فريشتگان رسولانى (4)و از مردمان،كه خداى شنوا و بيناست.
داند (5)آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است،و با خداى گردد كارها.
اى آنان كه گرويده اى،ركوع كنى و سجود كنى و پرستى خدايتان را،و بكنى نيكى تا همانا شما ظفر يابى.
[59-پ] و جهاد كنى در (6)خداى حقّ جهادش او برگزيد شما را و نكرد بر شما در دين از (7)بزه اى دين پدرتان ابراهيم او نام نهاد شما را مسلمانان پيش از اين و در اين،تا باشد پيغامبر گواه بر شما و باشى شما گواهان بر مردمان،به پاى دارى نماز و بدهى زكات،و دست به خداى زنى،او خداوند شماست،نيك خداوند است و نيك يار (8).
قوله تعالى: ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ يُولِجُ اللَّيْلَ فِي النَّهٰارِ ،«ذلك»،اشارت است به
ص : 355
آنچه رفت از ادلّه و حجج كه خداى تعالى نصب كرده است (1)،براى آن است كه خداى تعالى شب در روز مى آرد و روز در شب مى آرد.«ايلاج»ادخال باشد به كره،و ولج اذا دخل.
و در معنى او دو قول گفتند،يكى آن كه:روز به سر (2)شب مى درآرد و شب به سر روز،قول دوم آن كه:از شب مى كاهد و در روز مى افزايد،و از روز مى كاهد و در شب مى افزايد.و اين براى آن گفت تا بدانند كه او قادر است برين و مختص است به قدرت،بر اين وجه (3)قادر به قدرت اين بتواند (4)كردن. وَ أَنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ ،و خداى شنواست جمله مسموعات را،يعنى حاصل است برآن صفت كه چون مسموعات و مبصرات موجود بود شنود و بيند،و اين را مرجع با صفت حىّ بود به شرط انتفاى آفت.
ذٰلِكَ بِأَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْحَقُّ ،اى ذلك الامر و الشأن،اين كار و شأن براى آن چنين آمد كه خداى تعالى حقّ است،و اين«هو»را كوفيان عماد خوانند و بصريان فصل.
وَ أَنَّ مٰا يَدْعُونَ (5) ،و آنچه شما مى خوانى كه كافرانى بدون او از اصنام و اوثان باطل است.كوفيان خواندند الّا أبو بكر: يَدْعُونَ ،بالياء،و باقى قرّاء بتاء الخطاب. وَ أَنَّ اللّٰهَ هُوَ الْعَلِيُّ الْكَبِيرُ ،و خداى-جلّ جلاله-بزرگوار است و بزرگ،و معنى«على»، آن باشد كه هر بلندقدرى به اضافت با او وضيع باشد،و از بالاى دست قدرت او كس را دست نباشد و فرمان.و«كبير»،هم اين معنى دارد كه جمله (6)به اضافت با او صغير و حقير باشد.
آنگه گفت: أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى يا محمّد،يا خطاب با مخاطبى مبهم (7)،يعنى نمى دانى كه خداى تعالى فروفرستاد (8)آبى،يعنى آب باران. فَتُصْبِحُ الْأَرْضُ مُخْضَرَّةً ،زمين (9)در روز آمد (10)سبز؟و اصبح و امسى،در مثل اين موضع به معنى
ص : 356
«صار»باشد،مراد نه شب و روز بود. إِنَّ اللّٰهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ ،خداى-جلّ جلاله-كه لطف و رفق كننده است با بندگان و عالم به احوال ايشان.
لَهُ مٰا فِي السَّمٰاوٰاتِ ،او راست هرچه در آسمانها و زمين است،و خداى -جلّ جلاله-بى نياز است و مستحقّ حمد و شكر.و«حميد»،شايد تا به معنى مفعول باشد.و شايد تا (1)به معنى فاعل (2)باشد،و معنى فاعل آن باشد كه:يحمد عباده على طاعتهم،و معنى مفعول پسنديده (3).
أَ لَمْ تَرَ ،نمى بينى و نمى دانى؟بر سبيل تذكير و تنبيه مى فرمايد: أَنَّ اللّٰهَ سَخَّرَ لَكُمْ مٰا فِي الْأَرْضِ ،كه خداى تعالى هرچه در زمين براى شما مسخّر بكرده است تا منقاد شما باشد. وَ الْفُلْكَ تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ ،و كشتى را در دريا براى شما مسخّر كرد تا مى رود آنجا كه شما خواهى،و آن به فرمان و تسخير وى است. وَ يُمْسِكُ السَّمٰاءَ أَنْ تَقَعَ (4)عَلَى الْأَرْضِ إِلاّٰ بِإِذْنِهِ ،و آسمان را نگه مى دارد ازآن كه بر زمين افتد مگر به فرمان او،و اين دو وجه را محتمل است از روى تقدير،يكى:
حفظا ان تقع (5)،و يكى آن كه:لئلاّ تقع (6)،چنان كه در نظاير او بيان كرده ايم. إِنَّ اللّٰهَ بِالنّٰاسِ لَرَؤُفٌ رَحِيمٌ ،[60-ر]خداى تعالى به مردمان مهربان و بخشاينده است.
وَ هُوَ الَّذِي أَحْيٰاكُمْ ،او آن خداست كه شما را زنده كند (7)،يعنى حيات در شما آفريد تا به آن زنده شدى. ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ،پس بميراند شما را در دنيا. ثُمَّ يُحْيِيكُمْ ،پس زنده كند شما را به (8)قيامت. إِنَّ الْإِنْسٰانَ لَكَفُورٌ ،آنگه گفت:آدمى كافر نعمت است،يعنى اين نعمتها را كه (9)بر شمرد يك از پس ديگر،هيچ را شكر نمى گزارد (10)،و به بدل شكر كفران مى كند.
لِكُلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنٰا مَنْسَكاً هُمْ نٰاسِكُوهُ ،آنگه گفت:ما هر امّتى را و جماعتى و
ص : 357
گروهى را عبادتگاهى كرديم كه ايشان را الف دارند به عبادت در آنجا.و اصل «منسك»،در لغت عرب جايى باشد كه مردم الف برد به آن جاى (1)براى عبادت تا (2)به كارى از (3)كارهاى خير (4)كان او شرّا (5)،و منه مناسك الحجّ.
عبد اللّه عبّاس گفت:«منسكا»اى عيدا،يعنى هر امّتى را عيدى كرديم.مجاهد و قتاده گفتند:جاى قربانى كه ذبايح و قرابين خود آنجا كشند. فَلاٰ يُنٰازِعُنَّكَ فِي الْأَمْرِ ،نبايد كه در باب قربان با تو منازعت كنند،و گفته اند كه:آيت در جماعتى مشركان آمد كه رسول را و اصحاب او را گفتند:چون است كه ذبيحه اى كه شما به دست خود مى كشى مى بخورى؟و آنچه خداى مى كشد نمى خورى؟خداى تعالى گفت:ايشان را اين منازعت نرسد. وَ ادْعُ إِلىٰ رَبِّكَ ،اى محمّد تو خلقان را با دين خداى دعوت كن كه تو بر راهى راستى (6)و بر دينى مستقيم.
وَ إِنْ جٰادَلُوكَ ،و اگر چنان كه اين كافران با تو جدل (7)و خصومت كنند،بگو كه:خداى عالم تر است به آنچه شما مى كنى،حواله با من كن كه من جزاى ايشان به سزا دانم دادن.
اَللّٰهُ يَحْكُمُ بَيْنَكُمْ يَوْمَ الْقِيٰامَةِ ،خداى تعالى حكم كند ميان شما در آنچه شما در آن خلاف مى كنى امروز.آنگه بدانى كه برحق كيست و بر باطل كيست،و خداى تعالى ما را ادبى نكو بازآموخت در اين آيت تا چون با كسى مجادله كنيم از منكران حق كه دانيم كه او گوش با دليل و حجّت نخواهد كردن حواله با خداى كنيم و گوييم:به قيامت پيدا شود كه حق كدام است و باطل كدام.
آنگه گفت: أَ لَمْ تَعْلَمْ ،نمى دانى كه خداى تعالى داند آنچه در آسمان و زمين است؟ إِنَّ ذٰلِكَ فِي كِتٰابٍ ،اين همه در پيش او در نوشته و ثبت كرده است (8)،يعنى لوح محفوظ و اين بر خداى آسان است.
وَ يَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،[آنگه حكايت فعل ايشان كرد،گفت: وَ يَعْبُدُونَ مِنْ
ص : 358
دُونِ اللّٰهِ ] (1).و مى پرستند بدون خداى تعالى اصنامى و اوثانى را كه خداى به آن حجّت (2)فرونفرستاد و ايشان را به آن علمى نيست،براى آن كه چون دعوى را بر او حجّت نباشد ايجاب علم نكند.و«ما»،موصوله است در هر دو جايگاه. وَ مٰا لِلظّٰالِمِينَ مِنْ نَصِيرٍ ،اين«ما»نفى است،و ظالمان و ستمكاران را-يعنى مشركان را كه عبادت اصنام كنند-فرداى قيامت (3)يارى و ياورى نباشد.
وَ إِذٰا تُتْلىٰ عَلَيْهِمْ آيٰاتُنٰا بَيِّنٰاتٍ ،و چون بر ايشان خوانند آيات ما در آن حال كه مبيّن باشد،و نصب او بر حال است از مفعول. تَعْرِفُ ،بشناسى تو اى محمّد در روى كافران انكار،يعنى روى ترش (4)و اظهار كراهت كنند. يَكٰادُونَ يَسْطُونَ ،نزديك آن باشد كه حمله آرند برآن كه اين آيات مى خواند بر ايشان. قُلْ ،بگو اى محمّد ايشان را كه:خبر دهم شما را به بتر (5)از اين؟و آن دوزخ است،يعنى كه چون اين كافران بشنيدن (6)قرآن اين همه كراهت اظهار مى كنند آنگه كه دوزخ بينند (7)و عذاب،آنچه خواهند كردن (8). وَعَدَهَا اللّٰهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ،كه خداى وعده داده است كافران را. وَ بِئْسَ الْمَصِيرُ ،بد جاى است آن.و اصل«سطوت»،قهر باشد، يقال سطا به وسطا عليه يسطو اذا حمل عليه و قهره و بطش به.
يٰا أَيُّهَا النّٰاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ ،آنگه خطاب كرد با مشركان مكّه،و مراد جمله كافران اند،گفت:اى مردمان!مثلى زدند،گوش به آن دارى،و مثل اين است: إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللّٰهِ ،آنان را كه شما مى خوانى بدون خداى و مى پرستى، لَنْ يَخْلُقُوا ذُبٰاباً (9)وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ ،مگسى نتوانند آفريدن و اگر جمله مجتمع شوند چه آن اصنام و اوثان كه معبودان شمااند جماداند و از جماد فعل مستحيل باشد،و اين محقّق است ممثّل نيست،و مثل ازآنجاست كه در مخلوقات از مگس حقيرتر
ص : 359
[60-پ]و بى قدرتر (1)نيست چون از طريق مثل از (2)آفريدن مگسى قادر نه اند آنچه بيش از آن باشد و مهتر از آن بود چگونه توانند آفريدن؟ وَ إِنْ يَسْلُبْهُمُ الذُّبٰابُ شَيْئاً لاٰ يَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ،و اگر از طريق مثل مگسى (3)چيزى از ايشان بستاند نتوانند ستدن (4)از او،و اين مثل است براى آن كه چنان كه اين فعل نتوانند كردن،دگر فعل هم نتوانند كردن.و جمع قليل ذباب اذبّه باشد،و جمع كثير ذباب ذبّان باشد،كغراب و اغربة و غربان.آنگه گفت: ضَعُفَ الطّٰالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ ،ضعيف خلق اند هم طالب و هم مطلوب هم مگس و هم اصنام.
عبد اللّه عبّاس گفت:طالب ذباب است،و مطلوب صنم اكبر،و اين مثل براى آن گفت كه ايشان را عادت بودى كه اصنام را به انگبين بيالودندى و در برايشان بنبستندى،مگس (5)بر ايشان جمع شدى و انگبين از ايشان بخوردندى (6)،ايشان بازآمدندى و گفتندى:خدايان ما انگبين بخوردند.
ضحّاك گفت:مراد عابد و معبود است.ابن زيد و ابن كيسان گفتند:ايشان را عادت بود كه اصنام خود را به انواع حلّى و جواهر بياراستندى،و طيب بر او داشتندى،اگر در ميانه چيزى گم شدى ايشان ندانستندى كه كجا رفت و بازنتوانستندى جستن ،خداى تعالى اين مثل براى آن زد.و اگر بر ابهام و جمله حمل كنند و (7)عموم اولى تر باشد.
مٰا قَدَرُوا اللّٰهَ حَقَّ قَدْرِهِ ،يعنى خداى را تعظيم نكردند حقّ تعظيم او،و نشناختند حقّ شناختنش،چه اگر شناختندى او را و قدر (8)عظمت او دانستندى،به او شرك نياوردندى و اصنام را انباز او نكردندى كه ايشان با مگسى بس نباشند (9).آنگه گفت: إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ ،و خداى-جلّ جلاله-قادر است و عزيز (10)بى همتا،
ص : 360
بخلاف اصنام كه عاجزند و ضعيف و ذليل و مهين.
اَللّٰهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلاٰئِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّٰاسِ ،گفت:خداى تعالى برگزيند از فريشتگان رسولانى و از آدميان.سبب نزول آيت آن بود كه مشركان گفتند: أَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ الذِّكْرُ مِنْ بَيْنِنٰا (1)...،از ميان ما همه خداى پيغامبرى به محمّد داد كه يتيم أبو طالب است،خداى تعالى اين آيت فرستاد و گفت:اين چه انكار است و چه تعجّب است،خداى تعالى برگزيند از فريشتگان آن را كه او خواهد،چون:جبريل و ميكايل و جز ايشان،و از آدميان چون:نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمّد- صلوات اللّه عليه و عليهم. إِنَّ اللّٰهَ سَمِيعٌ (2)لأقوالهم (3)، بَصِيرٌ باحوالهم.
يَعْلَمُ مٰا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ مٰا خَلْفَهُمْ ،خداى داند آنچه پيش ايشان است و آنچه پس ايشان است،يعنى آن (4)بود پيش (5)آن كه ايشان را آفريد،و آنچه باشد پس از فناى ايشان،و كارها با خداى راجع باشد،و مرجع و مآل هر كار با اوست.
يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ،اى آنان كه گرويده اى! ركوع كنى در نماز خداى را،و سجود كنى او را.
نافع گفت،مردى از اهل مصر عبد اللّه عمر را گفت:من پدرت را ديدم-عمر خطّاب را-كه اين سورت بخواند،دو جاى سجده كرد:يكى اين جا،و يكى في قوله تعالى:... أَنَّ اللّٰهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِي السَّمٰاوٰاتِ وَ مَنْ فِي الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ (6)- الآية،پس اين سورت مفضّل است بر دگر سورتها به اين دو سجده،و اين از جملۀ سجده هاى سنّت است،كه سجده در فريضه (7)در اخبار ما (8)چهار سورت است:ا لم تنزيل (9)و حم السّجده (10)،و النّجم (11)،و اقرأ (12).مخالفان ما اخبارى آورده اند كه ظاهرش به آن ماند كه اين سجده ها فريضه است،و اخبار ما برآن آمده است كه:
ص : 361
بيش از آن چهار كه گفتيم فريضه نيست. وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ ،و خداى را پرستى.
وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ ،و خير و كار نكو كنى (1)تا باشد كه فلاح يابى و ظفر به مراد خود و بقا در بهشت جاويد.
وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ ،و جهاد كنى در راه خداى،يعنى در ره خداى و ره دين او با دشمنان خداى و با نفس خود در منع او در (2)هواى خود. حَقَّ جِهٰادِهِ ، حقّ جهادش،يعنى چنان كه واجب باشد و بر بليغتر وجهى كه ممكن باشد،و به حسب جهد و طاقت.
عبد اللّه عبّاس گفت:چنان كه به ملامت[61-ر]لائمان مبالات نكنند، عبد اللّه مبارك گفت:جهاد نفس حقّ جهاد (3)باشد،و آن جهاد اكبر است،بيانه
قوله -صلّى اللّه عليه و آله: رجعنا من الجهاد الاصغر الى الجهاد الاكبر، آنگه[كه] (4)از غزا بازآمده بود گفت:غزاى (5)با كافران جهاد كهتر است،و با نفس خود جهاد مهتر است. هُوَ اجْتَبٰاكُمْ ،او برگزيد شما را براى دين خود. وَ مٰا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ،و در دين (6)شما حرجى و تنگى نكرد،بل دينى سهل است با اضافت با تكاليف (7)بنى اسرايل.و اگر يكى را از ما گناهى كرده شود،او را از آن خلاص داد به توبه،و چنان نكرد كه توبۀ بنى اسرايل كه تا يكديگر را نكشتندى توبۀ ايشان مقبول نبودى.
عبد اللّه عبّاس را پرسيدند از اين آيت،گفت:مراد آن است كه خداى تعالى بندگان را از گناه خلاص داد به كفّارت.بعضى دگر گفتند:مراد آن است كه اوقات نماز بر شما مضيّق نكرد. مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ ،فرّاء گفت:نصب او به نزع حرف جرّ است،و التّقدير:كملّة (8)ابراهيم.و بصريان گفتند:نصب او بر اغراء است،اى الزموا و اتّبعوا (9)مِلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرٰاهِيمَ ،متابعت كنى،ملّت ابراهيم را،و مراد از آن چيزهايى
ص : 362
است از شرع ابراهيم كه موافق شرع رسول ماست.و متابعت بر توسّع و مجاز باشد، چه رسول ما-صلّى اللّه عليه و آله-متعبّد نبود به شرع هيچ پيغامبر.
و قوله: مِلَّةَ أَبِيكُمْ (1)،دو وجه است آن را،يكى آن كه:خطاب با قريش است و ابراهيم-عليه السّلام-پدر ايشان بود.و اگر گويند:خطاب با عرب است هم روا باشد،چه عرب از فرزندان اسماعيل اند.و وجهى ديگر آن كه:خطاب با جملۀ امّت است،و معنى آن كه:ابراهيم شما را چون پدر است ازآنجا كه حرمت او بر شما چون حرمت پدر است بر فرزند،كقوله تعالى:... وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ (2).
هُوَ سَمّٰاكُمُ الْمُسْلِمِينَ (3) ،او نام نهاد شما را مسلمان.در اين ضمير دو قول گفتند، يكى آن كه:كنايت است از نام خداى تعالى،يعنى خداى نام نهاد شما را مسلمان.
[و ابن زيد گفت:كنايت است از ابراهيم،گفت:ابراهيم نام نهاد شما را مسلمان] (4)،يعنى قوله تعالى: وَ مِنْ ذُرِّيَّتِنٰا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَكَ. من قبل (5)،اى (6)من قبل هذا الزّمان. وَ فِي هٰذٰا ،در اين ضمير نيز خلاف كردند،بعضى گفتند:راجع است با قرآن،يعنى و نيز در اين كتاب-قرآن-او نام نهاد شما را،و[بر] (7)اين قول«هو» كنايت باشد از نام خداى.و قولى ديگر آن است كه: وَ فِي هٰذٰا ،اى في هذا الاوان، يعنى پيش از اين و در اين روزگار،چه او جملۀ امّت محمّد را مسلمان خواند. لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ ،تا رسول-عليه السّلام-گواه باشد بر شما و گواهى دهد بر طاعت مطيعان و عصيان عاصيان،و شما گواه باشى بر مردمان از امّت سلف،و مثله قوله: وَ كَذٰلِكَ جَعَلْنٰاكُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدٰاءَ عَلَى النّٰاسِ (8).
آنگه امر كرد مكلّفان را به اقامت نماز و دادن زكات (9): فَأَقِيمُوا الصَّلاٰةَ وَ آتُوا الزَّكٰاةَ ،نماز به پاى دارى و زكات مال بدهى. وَ اعْتَصِمُوا بِاللّٰهِ ،و دست به خداى زنى و (10)استوار باشى.
ص : 363
حسن گفت:معنى آن است كه تمسّك كنى به دين خداى،و بعضى دگر گفتند:پناه با خداى دهى از شرّ دشمنان. هُوَ مَوْلاٰكُمْ ،او خداوند شماست و مالك شما. فَنِعْمَ الْمَوْلىٰ وَ نِعْمَ النَّصِيرُ ،اى التّقدير«هو»،كه نيكو خداوند است (1)و نيك يار و ياور (2)است او شما را (3).
تمّت المجلّدة الثّالثة عشر من المجلّدات العشرين بحمد اللّه و حسن توفيقه و يتلوه فى الرّابعة عشر،قوله:
قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ (4) ان شاء اللّه.
[61-پ].
ص : 364